دروغ مصلحت آميز، بحثى در مفهوم و گستره آن

دروغ مصلحت آميز، بحثى در مفهوم و گستره آن0%

دروغ مصلحت آميز، بحثى در مفهوم و گستره آن نویسنده:
گروه: اخلاق اسلامی
صفحات: 38

دروغ مصلحت آميز، بحثى در مفهوم و گستره آن

نویسنده: سید حسن اسلامی
گروه:

صفحات: 38
مشاهدات: 4328
دانلود: 314

توضیحات:

دروغ مصلحت آميز، بحثى در مفهوم و گستره آن
  • پيش گفتار

  • شيوه منابع اخلاقى

  • هدف اين نوشتار

  • فصل اول : كليات

  • علم اخلاق

  • حوزه هاى اخلاق

  • فصل دوم : ده درس كوتاه درباره دروغ

  • فصل سوم : دروغ چيست

  • تعريف ها

  • 1. دروغ ، گزارش خلاف واقع است

  • 2. دروغ ، گزارش خلاف واقع است با علم به آن

  • 3. دروغ ، گزارش خلاف عقيده است

  • به سوى تعريفى كاراتر

  • فصل چهارم : دروغ مصلحت آميز كدام است ؟

  • اقتراح آينده

  • نظر درگاهى

  • نظر نثرى

  • فصل پنجم : آيا مى توان هرگز دروغ نگفت ؟

  • چكيده فصل

  • ديدگاه راغب

  • ديدگاه غزالى

  • ديدگاه آيت الله مصباح

  • ديدگاه آيت الله مطهرى

  • چكيده فصل

  • نتيجه گرايى و وظيفه گرايى

  • نقد كانت

  • نقد اين ديدگاه

  • معيار اخلاق كانتى

  • فصل هشتم : حق دروغ گفتن

  • اشكال اول : حق ويژه

  • اشكال دوم : اباحه محرمات

  • ب ) قاعده ابزار ستم واقع نشدن

  • اشكال

  • چكيده فصل

  • فصل اول : دروغ در جنگ

  • تفسيرها

  • دروغ در جنگ ، به معناى اصطلاحى نيست

  • ديدگاه ها

  • 2. دروغ از سر ضرورت در جنگ مجاز مى باشد

  • 4. اساسا در جنگ ، مفهوم دروغ منتفى است

  • چكيده فصل

  • دلايل

  • ديدگاه ها

  • 2. براى اصلاح ، دروغ صريح مجاز نيست ، بلكه تعريض و توريه مجاز مى باشد

  • چرا دروغ گويى براى اصلاح مجاز است ؟

  • مضمون روايات اصلاح چيست ؟

  • فصل سوم : دروغ به زن

  • دروغ مرد به زن يا زن و شوهر به يكديگر؟

  • دروغ شامل حقوق زن و شوهر نمى شود

  • الف ) مقصود از دروغ ، وعده هاى غير جدى است

  • آيا دروغ به زن مجاز است ؟

  • جمع بندى

  • فصل چهارم : دروغ به كودكان

  • روايات چه مى گويند؟

  • بررسى اين تفسير

  • ديدگاه مدافعان دروغ گويى به كودكان

  • آيا دروغ آموزى به كودكان مجاز است ؟

  • چكيده فصل

  • طرح مسئله

  • ديدگاه موافقان دروغ گويى به بيماران

  • ب ) گفتن حقيقت به زيان بيماران است

  • مرگ انديشى

  • جمع بندى

  • فصل ششم : دروغ براى مصالح دينى

  • جاعلان درست كار

  • 1. شريعت به تقويت ، حمايت و ترويج نياز دارد

  • 3. تاءثير وعد و وعيدهاى شارع ، به تدريج كم رنگ مى شود

  • جمع بندى

  • فصل هفتم : دروغ براى مصالح سياسى

  • نسبت اخلاق با سياست

  • ب ) اخلاق ، تابع سياست است

  • د) اخلاق ، بنياد سياست است

  • ديدگاه مدافعان دروغ گويى

  • جمع بندى

  • فصل هشتم : دروغ هاى بى ضرر

  • نقد اين ديدگاه

  • جمع بندى

  • پى گفتار

  • محمد غزالى

  • ايمانوئل كانت (2)

  • احمد نراقى : صفت هيجدهم : دروغ گفتن

  • غلام رضا كيان پور: دروغ مصلحت آميز، تحشيه اى بر عبارت افصح المتكلمين

  • درگاهى خاندانى كرمانى : دروغ مصلحت آميز

  • حسين على راشد : دروغ مصلحت آميز

  • على قدوسى : مقايسه دو مكتب اخلاقى در مورد دروغ

  • محمد تقى مصباح يزدى

  • سيد رضا صدر: دروغ هاى روا

جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 38 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • مشاهدات: 4328 / دانلود: 314
اندازه اندازه اندازه
دروغ مصلحت آميز، بحثى در مفهوم و گستره آن

دروغ مصلحت آميز، بحثى در مفهوم و گستره آن

نویسنده:
فارسی
دروغ مصلحت آميز، بحثى در مفهوم و گستره آن


دروغ مصلحت آميز، بحثى در مفهوم و گستره آن

نام نويسنده : سيد حسن اسلامى


سخن پژوهشكده پژوهش در علوم انسانى (به منظور شناخت ، برنامه ريزى و ضبط و مهار پديده هاى انسانى) در راستاى سعادت واقعى بشر ضرورتى انكارناپذير و استفاده از عقل و آموزه هاى وحيانى در كنار داده هاى تجربى و در نظر گرفتن واقعيت هاى عينى و فرهنگ و ارزش هاى اصيل جوامع ، شرط اساسى پويايى ، واقع نمايى و كارايى اين گونه پژوهش ها در هر جامعه است .
پژوهش كارآمد در جامعه اسلامى ايران در گرو شناخت واقعيت هاى جامعه از يك سو و اسلام به عنوان متقن ترين آموزه هاى وحيانى و اساسى ترين مؤ لفه فرهنگ ايرانى از سوى ديگر است ؛ از اين رو آگاهى دقيق و عميق از معارف اسلامى و بهره گيرى از آن در پژوهش ، بازنگرى و بومى سازى مبانى و مسائل علوم انسانى از جايگاه ويژه اى برخوردار است .
توجه به اين حقيقت راهبردى از سوى امام خمينى (رحمة الله عليه) بنيان گزار جمهورى اسلامى زمينه شكل گيرى دفتر همكارى حوزه و دانشگاه را در سال ١٣٦١ فراهم ساخت و با راهنمايى و عنايت ايشان و همت اساتيد حوزه و دانشگاه اين نهال علمى شكل گرفت . تجربه موفق اين نهاد زمينه را براى گسترش فعاليت هاى آن فراهم آورد و در سال ١٣٧٧ به تاسيس پژوهشكده حوزه و دانشگاه و تصويب آن در شوراى گسترش آموزش عالى منتهى شد.
پژوهشكده تاكنون در ايفاى رسالت سنگين خود خدمات فراوانى به جوامع علمى ارائه نموده است ؛ از آن جمله مى توان به تهيه ، تاليف و ترجمه و انتشار ده ها كتاب و نشريه علمى اشاره كرد. كتاب حاضر به عنوان منبع درسى و مطالعاتى در حوزه مباحث اخلاق نظرى و اخلاق كاربردى تهيه شده است . اميد است علاوه بر جامعه دانشگاهى ، ديگر علاقه مندان نيز از آن بهره مند گردند.
از استادان و صاحب نظران ارجمند تقاضا مى شود با همكارى ، انتقاد و پيشنهادهاى خود، اين پژوهشكده را در راستاى ارتقاى سطح علمى پژوهش ها و عرضه هرچه بهتر كتاب ها و تدوين ديگر آثار مورد نياز جامعه علمى يارى فرمايند.
در پايان ، پژوهشكده لازم مى داند از مؤ لف گرامى ، حجة الاسلام و المسلمين سيد حسن اسلامى تشكر و قدردانى كند.

پژوهشكده حوزه و دانشگاه


پيش گفتار
ضرورت شاه نامه فردوسى كه تبارنامه مردمان اين مرز و بوم به شمار مى رود بر محور چند تراژدى بزرگ مى چرخد. از ميان اين تراژدى ها، به حق دو تراژدى برتر هستند: داستان كشته شدن سهراب به دست پدرش ، رستم و داستان كشته شدن مظلومانه سياوش به دست پدر زنش افراسياب مهم ترين چيزى كه اين دو داستان را به يكديگر مى پيوندد، نقش دروغ در هر دو ماجرا است .(٢)
در تحقيق اين دو فاجعه ، دروغ نقش اساس داشته است ، اما انگيزه هاى دروغ گويى در اين دو داستان متفاوت است . هجير و رستم ، از سر مصلحت انديشى و براى مصالحى از قبيل حفظ سپاه و پيش گيرى از ضربات احتمالى دشمن دروغ گفته اند؛ حال آن كه گرسيوز از سر بد نهادى و به انگيزه هاى خبيثانه دروغ مى گويد، از اين رو هر چند كه شكل ظاهرى هر دو دروغ يكى است ، اما انگيزه ها مختلف مى باشد. به تعبير ديگر يكى دروغ مصلحت آميز و ديگرى دروغ بدخواهانه است . با اين همه نتايج يك سانى به بار مى آورند، از اين رو مى بينيم كه در عمده نظام هاى اخلاقى ، صداقت بزرگ ترين فضيلت به شمار آمده ؛ در صورتى كه دروغ از رذايل كهن و بنيان برانداز شمرده شده است ، به همين خاطر مى توان گفت كه شاخص اخلاقى زيستن ، صداقت و نشانه بى اخلاقى ، دروغ گويى مى باشد.
بخش گسترده اى از نوشته هاى دينى ما به اخلاق و اخلاقى زيستن اختصاص دارد، زيرا مسلمانان اين اصل را پذيرفته اند كه هدف بعثت پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله به كمال رساندن ارزش هاى اخلاقى و خود ايشان بهترين اسوه اخلاق بوده است . از اين رو علاوه بر تاسيس ‍ دانشى به نام علم اخلاق ، ارزش هاى اخلاقى در حوزه هاى ديگر نيز، چون فقه و عرفان بحث شده و نخستين گام براى كمال ، تهذيب اخلاق به حساب آمده است . غزالى از اين مطلب فراتر مى رود و احيا و بازسازى علوم دين را چيزى جز طرح و بسط اخلاق نمى داند. اگر اخلاق را بايسته ها و نبايسته هاى زندگى و تعيين آرمان انسانى بدانيم ، حق نيز همين است كه آغازگاه همه مباحث عملى را اخلاق بدانيم ، از اين رو متون دينى ما، با تاثير گرفتن از نصوص قرآنى و سنت معصومان (عليهم السلام) سرشار از نكته ها و آموزه هاى اخلاقى است .
يكى از محورهاى بحث اخلاق اسلامى ، شناخت ارزش نطق و بيان و درست به كار بستن زبان است . از اين منظر آنان آفت هاى زبان را شناسايى و براى درمان آنها راه هايى پيشنهاد كرده اند. يكى از اين آفات ، دروغ گويى است . فطرت انسان بر راستى و راست گويى نهاده شده است و همواره در پى حقيقت است ؛ مگر آن كه بر اثر تربيت نادرست ، بد آموزى يا بيم و اميد به دروغ گويى روى آورد و آن را طبيعت ثانوى خود سازد.
چنان كه از روايات بر مى آيد و تجربه نيز نشان مى دهد، دروغ گويى يكى از پليدترين خصلت هاى اخلاقى است كه زيان آن تنها دامن گير دروغ گو نمى شود. بلكه دامنه اش جامعه را نيز فرا مى گيرد و موجب انحطاط آن مى گردد، از اين رو در احاديث ، از دروغ به عنوان تباهى ايمان ريشه گناهان نشان پستى آدمى وانحطاط انسان نام برده شده است و از مسلمانان خواسته شده تا از هرگونه دروغى و با هر عنوانى بپرهيزند.
يكى از نكاتى كه معصومان (عليهم السلام) بر آن پاى مى فشرده اند آن بوده كه هرگز دروغى از دهانشان بيرون نيامده است . قرآن كريم نيز از پيامبران كه صادق الوعد بوده اند با تجليل ياد كرده است . براى دريافت اهميت راست گويى و پرهيز از دروغ گويى ، كافى است جامعه اى را فرض ‍ كنيم كه در آن هيچ كس متعهد به راست گويى نباشد و هر كس خود را مجاز بداند كه در هر زمينه اى و به هر كسى دروغ بگويد. در اين گونه جامعه ها، امكان بقا نيست و انسان در آن ها بايد همچون كسى كه در جنگلى هولناك گم شده و هر لحظه در انتظار خطرى است رفتار كند و ديگر سخن از امنيت اعتماد و آسايش در آن نابجاست .
از سوى ديگر، موقعيت هايى در زندگى انسان پيش مى آيد كه آدمى در آن ها بر اثر ضعف و مانند آن نمى تواند راست بگويد و حتى اگر راست بگويد، ارزش اخلاقى ديگرى را زير پا نهاده و حقوق ديگران را نديده گرفته است . اگر به دشمنى كه مى خواهد از راست گويى من سوء استفاده كند و اطلاعات نظامى كشورم را به دست آورد راست بگويم اين كار من خيانت به كشور و نابود كردن هم وطنانم خواهد بود. بدين ترتيب به نظر مى رسد كه گاه دروغ مجاز و حتى لازم است ، اما كجا و تا چه حد؟

شيوه منابع اخلاقى عالمان اخلاق به استناد روايات مواردى را مشخص كرده و دروغ گفتن در آن ها را مجاز شمرده اند. سبك غالب عالمان اخلاق در اين زمينه به اين صورت است كه نخست احاديثى در نكوهش دروغ و اهميت راست گويى نقل مى كنند. پاره اى از احاديث هرگونه دروغى را در هر شرايطى ممنوع مى كند، سپس آنان مواردى را ذكر مى نمايند كه در آن ها مى توان دروغ گفت ، آن گاه اشاره مى كنند كه اين موارد انحصارى نيست . بلكه در موارد مشابه نيز مى توان چنين عمل كرد و در پايان با بيان اين كه شناخت ملاك اين مسئله دشوار و امكان وسوسه شدن فراوان است ، احتياط در هر مورد را توصيه مى كنند و اين بحث را مى بندند.
اينان غالبا تحليلى از دروغ ارائه نمى كنند و نمى گويند كه چرا گاهى مى توان دروغ گفت ؟ و رابطه آن قاعده كلى را با اين موارد استثنايى مشخص نمى سازد خود موارد را هم كاملا معين نمى كنند. از همه اين ها گذشته ، سبك فوق موجب خنثى شدن كل قاعده مى شود، چرا كه در آغاز مى گويند كه هرگز نبايد دروغ گفت سپس به بيان چند استثنا مى پردازند كه دروغ گفتن در آن ها مجاز است : در جنگ با دشمن ؛ براى اصلاح ميان مردم ؛ براى رفع اختلافات شخصى خود با ديگران ؛ به زن و به كودكان .
اگر ما اندكى به اطراف خود بنگريم ، درمى يابيم كه جامعه از همين كسان تشكيل شده است و اگر در اين موارد بتوان دروغ گفت ديگر آن منع و حرمت عملا مصداقى نخواهد داشت . سر و كار ما غالبا با خانواده ، دوستان و مردم است و اگر بتوان در همه موارد دروغ گفت ديگر معلوم نيست كه آن همه احاديث ناظر به چه مواردى است . از اين ها گذشته ، پاره اى از موارد استثنايى كه عالمان اخلاق نام مى برند، صريحا با تعاليم دينى ما تعارض دارد؛ مانند دروغ به كودكان كه رسول خدا صلى الله عليه و آله به صراحت از آن منع مى كند. بدين ترتيب دايره دروغ گويى چنان گسترده و دروغ هاى مجاز چنان فراوان مى شود كه بهتر است بجاى بحث از موارد استثنايى دروغ ، از موارد استثنايى راست گويى سخن گفت و بحث كرد كه كجا راست گويى به طور استثنايى مجاز است .
نكته مهم در اين جا آن است كه نتيجه چنين استثناهايى ، دروغ گفتن هاى بى شمار در پوشش دين است . اگر كسى از سر ناچارى يا هوس و يا به هر دليل ديگرى گناهى چون سرقت يا باده خوارى را مرتكب شود، ديگر نمى تواند براى آن توجيه دينى بيابد بلكه به سادگى مى گويد كه چنين و چنان كرده است ؛ حال آن كه بحث دروغ هاى مجاز از سوى عالمان اخلاق غالبا به صورتى است كه باعث مى شود هر كس بتواند دروغ بگويد و براى آن نيز توجيهى شرعى بتراشد و در نتيجه دو گناه مرتكب شود: هم دروغ بگويد و هم آن را فرمان شارع بداند.
از اينها گذشته ، اگر تحريم دروغ به دليل آن است كه موجب سلب اعتماد عمومى و نقض پيمان و فريفتن ديگران مى شود همه اين پيامدهاى منفى در مورد دروغ هاى مجاز نيز ديده مى شود، از اين رو بايد ديد كه مجاز بودن آن ها به چه معنايى است و چگونه اين پيامدها را بر مى تابد.
در منابع اخلاقى ما به اين پرسش ها و ابهام هاى ديگر توجيهى نشده است و كسانى مانند غزالى تا جايى پيش رفته اند كه اگر كسى بخواهد معيار پيشنهادى آنان را در اين زمينه به كار بندد شالوده اعتماد عمومى ويران مى گردد و ديگر سنگ روى سنگ بند نخواهد شد.

پيشينه بحث برخلاف بحث هاى روايى فراوان در باب دروغ گويى ، هيچ تك نگار مستقلى راجع به دروغ نداريم كه اين مسئله را از بعدهاى مختلف كاويده باشد تنها رساله اى كه در اين باره مى توان نام برد به گفته آقا بزرگ تهرانى رساله فى الكذب و انه قبيح حتى مايقال له النافع و بعض الجوابات نوشته ميرزا محمد بن حسن شيروانى (متوفاى ١٠٩٨ه . ق) است كه هم چنان به صورت خطى است .(٤) اما اين كتاب هيچ يك از پرسشهاى فوق را پاسخ نمى دهد. بلكه خواندن آن پرسش هاى ديگرى پديد مى آورد اين ادعا به معناى ناديده گرفتن ارزش اين كتاب نيست . بى شك اين كتاب مخاطبان خاص خود را دارد و تقريرى خوب و آسان ياب از مفاسد دروغ ارائه مى كند، اما آن چه كه بايد بدان جواب داد، تبيين رابطه موارد دروغ مجاز با اصل حكم دروغ است كه در اين كتاب طرح نشده و بدان پاسخى نداده است .
بارى ، از اين نوشته كه بگذريم ، نوشته مستقلى كه دروغ را از منظر اخلاقى كاويده باشد، در زبان فارسى نداريم ؛ حال آن كه اين چنين بحث هايى بسيار ضرورى است .

هدف اين نوشتار با توجه به فقر منابع و ادبيات در اين زمينه و ضرورت طرح چنين مسائلى ، اين نوشتار در پى تبيين رابطه حكم كلى دروغ و دروغ هاى مجاز است . نگارنده كوشيده است تا به استناد متون و منابع مربوط پاره اى تنگناها را بنمايد و ديدگاه هاى مختلف را تقرير و كاستى هاى احتمالى آن ها را نشان دهد. غالب كسانى كه متعرض اين بحث شده اند، در حد كلى گويى متوقف شده اند و از ورود به مطلب و طرح مورد به مورد مسائل آن ، و به اصطلاح بررسى موردى تن زده اند، از اين رو نگارنده كوشيده تا پرسش هايى را كه در ذهن داشته است ، طى فصل هاى اين نوشته صورت بندى نمايد و ساختار فعلى را عرضه كند.
اين نوشته شامل دو بخش است :
طى بخش اول مباحث نظرى دروغ را مطرح كرده ام . پس از ارائه چشم اندازى درباره آن ، به تعريف دروغ ، مفهوم دروغ مصلحت آميز، ديدگاه هاى مختلف در مورد دروغ هاى مجاز، نظر كانت در اين باب و معيار دروغ هاى مجاز پرداخته ام .
در بخش دوم موارد دروغ هاى مجاز؛ همچون دروغ در جنگ براى اصلاح ، ترويج دين ، مصالح سياسى و دروغ به زن ، كودكان بيماران دم مرگ و دروغ هاى بى ضرر را بررسى كرده ام و كوشيده ام براساس ‍ يافته هاى بخش اول ، اين گونه دروغ ها را ارزيابى كنم . پيوستى نيز در پايان كتاب آمده است كه امكان داورى يا استنتاج هاى ديگر را براى خواننده فراهم مى سازد.
اين مسير، روندگانى اندك داشت و راه سنگلاخ مى نمود؛ با اين حال به پيروى از فرمان حضرت مسيح عليه السلام از همين راه كم ره رو رفتم لذا اگر كاستى هايى در آن موجود است ، از ناتوانى خود مى دانم و اگر نكته اى خواندنى در آن باشد، جز با لطف خدا نيست .
گفتنى است كه اين نوشته در اصل رساله اين جانب با نام بررسى مسئله دروغ در نظام اخلاق اسلامى بود كه به عنوان پايان نامه كارشناسى ارشد در رشته مدرسى فلسفه و كلام اسلامى به مركز تربيت مدرس دانشگاه قم ارائه و در سال ١٣٧٩ با درجه عالى از آن دفاع شد. آن گاه با جرح و تعديل و شرح و بسط مناسب ، به صورتى كه خوانندگان ارجمند ملاحظه مى كنند در آمد؛ تا كه قبول افتد و چه در نظر آيد.
فراهم آمدن اين اثر بى لطف خداوند و يارى عزيزان بسيار ممكن نبود. راهنمايى ها، توصيه ها، انتقادات و معرفى منابع از سوى اين بزرگواران ، زمينه ساز چنين كارى شد؛ از اين رو بر خود لازم مى دانم از همه اين عزيزان تشكر كنم و از آن ميان به ويژه منت دار آقايان دكتر محسن جوادى راهنماى اصل رساله دكتر امير ديوانى مشاور رساله مسعود آذربايجانى و محمد على حاجى ده آبادى مشاوران نوشته فعلى باشم .

گر خطا گفتيم ، اصلاحش تو كن مصلحى تو اى تو سلطان سَخُن

و ما توفيقى الا بالله
سيد حسن اسلامى


بخش اول : مباحث نظرى
فصل اول : كليات اخلاق از كهن ترين مفاهيم شناخته شده بشرى است . در هر جامعه اى مى توان جاى پاى اخلاق را ديد؛ به گونه اى كه به سادگى مى توان ادعا كرد كه هيچ جامعه اى بى اخلاق وجود ندارد. اساسا اجتماع مردم و تحقق جامعه در گرو تن دادن به قواعد رفتارى خاصى است كه پاره اى از آن ها به عنوان اخلاق شناخته مى شود. به سخن ديگر مى توان اخلاق را هم زاد بشر دانست ريشه يابى واژگانى اين اصطلاح در زبان عربى و انگليسى گواه اين ادعاست .

واژه شناسى اخلاق واژه «اخلاق» جمع خلق است .(٦) گاه به جاى خُلق از خُلُق (با دو ضمه) استفاده مى شود كه باز به همان معناست ؛ مانند آن جا كه خداوند پيامبرش را به خوش خويى ستوده مى فرمايد: (و انك لعلى خلق عظيم ؛ تو داراى خويى والا هستى (٨) است .
مقصود از «ملكه» كه در سخن عالمان اخلاق فراوان به كار مى رود، كيفيتى است درونى و ديرپا كه به سادگى برطرف نمى شود البته مراد آن نيست كه اين گونه خصوصيات هميشه ثابت هستند و به هيچ روى دگرگون نمى شود، اگر چنين باشد، ديگر سخن از اخلاق نابه جاست ، چرا كه صفات اخلاقى در اختيار هيچ كس نيست و هر كس همان گونه كه سرشته شده است رفتار مى كند. اين بحث مربوط به حوزه تعليم و تربيت است ، از اين رو به آن نمى پردازيم . اخلاق به اين معنا، مشمول ارزش ‍ داورى نيست . به عبارت ديگر هر كس داراى اخلاق و ويژگى هايى است ؛ كسى دست و دل باز است و ديگرى ، حساب گر. به گفته حافظ:

گنج زر گر نبود، كُنج قناعت باقى ست آن كه آن داد به شاهان ، به گدايان اين داد
از اين منظر، اخلاق همه خصوصيات نفسانى پايدار چه خوب و چه بد را در بر مى گيرد.
اخلاق گاه به معناى ديگرى نيز به كار مى رود. در معناى دوم . اخلاق به معناى رفتار يا خصوصياتى است كه در حوزه آگاهى ما قرار دارد و تابع اراده ماست ؛ براى مثال اگر غافل گيرانه دست خود را با سرعت به چشم كسى نزديك كنيم ، به گونه اى غير ارادى چشم خود را خواهد بست . اين عكس العمل را نمى توان اخلاقى يا غير اخلاقى دانست ، چرا كه در حوزه رفتارهاى اختيارى او نيست . در اين جا اخلاق تنها رفتارهاى قابل كنترل انسانى چه خوب و چه بد را در بر مى گيرد.
اخلاق معناى سومى نيز دارد. در اين معنا، اخلاق تنها به معناى ارزش ها و خصوصيات مثبت به كار مى رود. به تعبير ديگر، اخلاقى يعنى خوب و غير اخلاقى يعنى بد؛ حال آن كه در معناى دوم اخلاقى به معناى رفتارهاى ارادى و تحت حوزه آگاهى بود. بدين ترتيب در معناى سوم ، شاهد گونه اى داورى هستيم ؛ براى مثال هنگامى كه مى گوييم شجاعت اخلاقى است ؛ يعنى آن را ستايش كرده و نيك مى دانيم و هنگامى كه مى گويم بزدلى ، غير اخلاقى مى باشد؛ يعنى آن كه آن را بد و ناپسنديده مى شماريم ؛ در نتيجه مى توان گفت كه اين اصطلاح به سه معنا به كار مى رود:
الف) ويژگى پايدار نفسانى ؛
ب) صفت نفسانى ارادى ؛
ج) خصوصيت مثبت و پسنديده .(١٠) تكيه بر صدور آسان افعال از سوى فاعل اخلاقى ، ابن مسكويه را بر آن داشته است تا اخلاق را اين گونه تعريف نمايد: «علم اخلاق ، دانش اخلاق و سجايايى است كه موجب مى شود جميع كردار انسان زيبا باشد و در عين حال آسان و سهل از او صادر شود» .(١٢)
گاه نيز به سادگى و اختصار، اين دانش را دانش «چگونه زيستن» معرفى مى كنند و مى گويند اين دانش درباره نحوه زيستن درست و چرايى آن بحث مى نمايد.
۱
دروغ مصلحت آميز، بحثى در مفهوم و گستره آن

ضرورت اخلاق از دل تعريف هايى كه براى اخلاق ارائه شده است ، مى توان ضرورت آن را نيز به دست آورد. انسان موجود ساخته و پرداخته اى نيست كه ديگر نتواند خود را دگرگون كند و خود را بازسازى نمايد. تنها موجودى كه مى تواند از اين امكان برخوردار شود، انسان است . زمينه اين امكان در دل نيروهاى درونى اوست نيروهايى كه به همان اندازه كه ارجمندند، مى توانند خطرناك باشند. اين نيروهاى عظيم درونى اگر درست هدايت شوند، انسان را به جايى مى رسانند كه «به جز خدا نبيند» اما اگر مهار نگردند، آدمى را به مغاك تباهى در مى افكنند. دانش اخلاق نيز در پى آن است تا انسان را از افق حيوانيت تا به افق فرشتگان بركشاند و او را در جايگاه شايسته اش قرار دهد، از اين رو غالبا گذشتگان اين دانش را برترين دانش به شمار آورده و در عظمت آن سخن ها گفته اند.(١٥)
سخن كوتاه ، اخلاق در سه سطح ضرورت دارد:
نخست در سطح فردى و براى بهداشت روان . در اين سطح اخلاق به ما مى آموزد كه بهترين شيوه سالم زيستن چيست ؛ به ما رذيلت ها را مى شناساند و راه دورى از آن ها را به ما نشان مى دهد؛ فضايل را مى نماياند و راه به دست آوردن آن ها را معين مى سازد و در نهايت بهداشت فردى و سلامت روان ما را تضمين مى نمايد.
ديگر آن كه اخلاق امكان زيست بهتر فرد را در جامعه فراهم مى آورد و به او مى آموزد كه براى زندگى سالم در جامعه و داشتن مناسبات درست با ديگران چه بايد كرد و چگونه بايد بهداشت اجتماعى را تضمين نمود.
در سطح سوم كه عالى ترين سطح اخلاق است و در حقيقت آن دو سطح مقدمه آن به شمار مى روند، فرد مى آموزد تا چگونه همه استعدادهاى خود را شكوفا سازد و از چه راهى براى رسيدن به كمالات نهايى خويش ‍ اقدام كند. با توجه به اين نكات است كه رسول خدا، حضرت محمد بن عبدالله صلى الله عليه و آله وظيفه خود را تكميل و تتميم اخلاق دانسته مى فرمايد: «انما بعثت لاءتمم مكارم الاخلاق ؛(١٧)
ماموريت اين شاخه از اخلاق تنها بررسى و پاسخ دادن به پرسش فوق نيست . بلكه در عرصه اخلاق پرسشهاى فراوانى است كه بايد به آن ها پاسخ داده شود. گاه نيز فلسفه اخلاق به معنايى بسيار عام كه همه مباحث اخلاقى را فرا مى گيرد به كار مى رود، از اين رو براى ابهام ودايى بد نيست كه به اختصار شاخه ها يا حوزه هاى گوناگون اخلاق معرفى شود.
گاه هدف بررسى پاره اى نظامهاى اخلاقى موجود يا تاريخى است ؛ براى مثال مى خواهيم بدانيم كه فضايل اخلاقى در آيين مسيحيت چيستند يا آيين بودا درباره جان دار آزارى چه مى گويد. در اين جا با شاخه اى از اخلاق رو به رو هستيم كه در پى شناخت و توصيف نظام هاى اخلاقى خاصى است . دانشى كه به اين گونه مسائل مى پردازد، اخلاق توصيفى (Descriptive ethics) ناميده مى شود در اينجا محقق در پى شناخت تمدن هاى موجود يا در گذشته و اخلاق رايج ميان آن هاست ، بى آنكه در صدد ارزش داورى باشد.
گاه نيز در پى شناخت و معرفى ديگر نظام هاى اخلاقى نيستيم بلكه مى خواهيم بدانيم چه خوب ! و چه بد است فرض كنيم از ما مى خواهند فهرستى از رذايل و فضايل ارائه كنيم تا در جامعه براساس آن ها عمل شود در اينجا ناگزير از ارزش داورى هستيم مى گوييم اين كار خوب ! و اينكار بد است . دانشى كه مى كوشد چنين انگاره اى از فضايل و رذايل اخلاقى ارائه دهد، اخلاق هنجارى (Normative ethics يا Prescriptive ethics) ناميده مى شود گاه به اين شاخه ، اخلاق دستورى يا اخلاق تجويزى نيز گفته مى شود در اين جا هدف فقط تبيين اخلاق اين يا آن مكتب نيست ، بلكه مقصود تجويز فضايل خاص و دفاع از درستى آن ها است .
گاه نيز مقصود، تبيين معناى واژه هايى است كه در گزاره هاى اخلاقى ، محمول واقع مى شوند؛ يعنى تعابيرى چون فضيلت ، رذيلت تكليف مسئوليت خوب ! و بد. در اين جا با گوهر مباحث فلسفه اخلاق رو به رو هستيم . چه فلسفه اخلاق را به معناى عام آن در نظر بگيريم و چه به معناى كاملا خاص اين گونه مسائل در متن فلسفه اخلاق قرار مى گيرد. اين شاخه را اخلاق تحليلى (Analitic ethics) يا فرا اخلاق (Metaethics) مى نامند. خود اين شاخه به سه حوزه اساسى و متمايز تقسيم مى گردد: يكى معناشناسى اخلاق است (Moral semantics) كه مشخصا به تبيين معانى واژه هايى چون خوب و بد مى پردازد. دوم معرفت شناسى اخلاق (Moral epistemology) مى باشد كه به نحوه استدلال بر مدعيات اخلاقى مى پردازد؛ براى مثال اگر گفتيم دروغ بد است ، سپس كوشيديم براى اين گزاره اخلاقى دليل بياوريم ، كوشش هاى ما در حوزه معرفت شناسى اخلاق خواهد بود. سومين حوزه ، وجودشناسى اخلاق (Moral ontology) است . در وجودشناسى اخلاق «بحث بر سر اين است كه آيا واقعيت هاى اخلاقى در عالم وجود دارند يا اين واقعيت ها را ما پديد مى آوريم .» (١٩)
گاه نيز از اخلاق عملى يا كاربردى (Applied Ethics) سخن مى رود كه در حقيقت همان مباحث فوق به گونه ديگر تقسيم بندى و عرضه مى شوند از اين منظر: اخلاق عملى در درون خودش به دو بخش ‍ تقسيم مى شود گاهى بحث بر سر اين است كه كارهاى خاصى را كه نمى دانيم درست اند يا نادرست ، در باب درستى يا نادرستى شان بحث كنيم اين بخش ربط پيدا مى كند با همان اخلاق دستورى يا هنجارى ... اما اخلاق عملى ، بخش دومى هم دارد و آن اين است كه ما فرضا مى دانيم چه چيزهايى خوب است و چه چيزهايى بد است ، چه چيزهايى درست است و چه چيزهايى نادرست است . چگونه كودكان خودمان را و كسانى را كه تحت تعليم و تربيت ما هستند بار بياوريم كه آن چيزهايى را كه مى دانيم خوب است در اين ها پديد آوريم و آن چيزهايى را كه مى دانيم بد است نگذاريم در اين ها پديد آيد. اين يعنى يك شاخه از تعليم و تربيت .(٢١) اگر اين تفسير را بپذيريم ، مى توانيم بى دغدغه هر يك از اين دو اصطلاح را به جاى يكديگر به كار ببريم . ارسطو نيز به ريشه اثيكس اين گونه تصريح مى كند: «فضيلت اخلاقى ، نتيجه عادت است و از اين رو نامش ، اتيك حاصل اندك تغييرى در كلمه اتوس به معنى عادت است .(٢٣)
محدوده مباحث نوشته حاضر نيز، عمدتا اخلاق كاربردى است ؛ يعنى بررسى مسئله دروغ از منظر اخلاق هنجارى اسلامى . در عين حال گاه به نكات تربيتى اين مسئله ؛ يعنى روان شناسى اخلاق يا نتايج اجتماعى نديده گرفته شدن اخلاق در جامعه اشاره شده است .

چكيده فصل ١. اخلاق جمع خلق است و اين يك با خلق يا آفرينش هم ريشه مى باشد.
٢. غالبا براى اشاره به ويژگى هاى آشكار و محسوس ، از واژه خلق و براى اشاره به ويژگى هاى نفسانى ، او خلق استفاده مى شود.
٣. واژه اخلاق به سه معنا به كار مى رود:
الف) ويژگى پايدار نفسانى ؛
ب) صفات نفسانى ارادى ؛
ج) خصوصيات نفسانى مثبت .
٤. دانشى كه به شناسايى ، طبقه بندى و معرفى ويژگى هاى مثبت نفسانى مى پردازد و آن ها را از ويژگى هاى منفى جدا مى كند و راه دورى جستن از اين ويژگى هاى منفى و رسيدن به آن ويژگى هاى مثبت را نشان مى دهد، علم اخلاق ناميده مى شود.
٥. هيچ فرد و جامعه اى از اخلاق بى نياز نيست و اين دانش ، هم زاد بشر است .
٦. اخلاق در سه سطح به انسان كمك مى كند:
الف) در سطح فردى ، به او هماهنگى و آرامش درون و ثبات مى بخشد؛
ب) در سطح اجتماعى ، امكان زيست بهتر را براى هر كس فراهم مى آورد؛
ج) در سطح آرمانى ، به انسان كمك مى كند تا استعدادهاى خود را شكوفا سازد.
٧. اخلاق شاخه هاى متعددى دارد؛ مانند اخلاق توصيفى ، اخلاق تجويزى و اخلاق نظرى و عملى .
٨. مباحث نوشته حاضر، عمدتا در حوزه اخلاق عملى است .

فصل دوم : ده درس كوتاه درباره دروغ اگر آيات قرآن را بكاويم و يا سخنان معصومان (عليه السلام) را درباره دروغ كنار يكديگر بگذاريم ، دريافت عميقى از ماهيت ، كاركرد و آفات دروغ به دست مى آوريم و روان شناسى شخص دروغ گو را درمى يابيم . در اين جا به اختصار درس هايى كوتاه درباره دروغ را به استناد آن آموزه هاى مقدس نقل مى كنيم . هدف از اين درس ها، بيان تفصيلى ماهيت دروغ يا مفاسد آن نيست ، بلكه مقصود ارائه چشم اندازى است كه براساس آن بتوان مباحث اين نوشتار و پرسش هاى اساسى آن را طرح كرد، از اين رو مى توان اين چند درس را صرفا طرح واره و در آمدى بر بحث اصلى تلقى كرد؛ هر چند فاتحه در عرف ما خاتمه است !
يك : دروغ ، يعنى فريفتن ديگرى و خيانت به اعتماد او. دروغ هنگامى پديدار مى شود كه وانمود مى كنيم نظر خود را به ديگرى مى گوييم ؛ حال آن كه آن را نهان و خلاف آن را بيان مى داريم . و چون طرف مقابل به ما اعتماد كرده و گفته ما را باور مى كند، به او خيانت و از اعتمادش سوء استفاده كرده ايم . بدين ترتيب هيچ دروغى از فريب كارى ، تهى نيست ؛ بنابراين مى توان گفت كه در هر دروغى همواره دو عنصر وجود دارد: يكى اعتماد و ديگرى سوء استفاده از اين اعتماد و خيانت به آن ، از اين رو اگر كسى به ما و سخن ما اعتماد نداشته باشد، گفته ما را باور نخواهد كرد و با ديده شك به آن خواهد نگريست . طبيعى است كه در چنين حالتى نمى توان به او دروغ گفت ، چرا كه مخاطب اصل را بر نپذيرفتن گفتار ما قرار داده ؛ پس نخستين عنصر براى تحقق دروغ ، وجود اعتماد مخاطب است .
عنصر دوم ، سوء استفاده از اين اعتماد مى باشد. بدين معنا كه مخاطب در جايى - به هر دليلى - به ما اعتماد دارد و اصل را بر اين گذاشته است كه هر آن چه مى گوييم به آن باور داريم و منويات خود را آشكار مى سازيم ، اما از اين اعتماد - باز به هر دليلى - سوء استفاده مى كنيم و چيزى را بر زبان مى آوريم كه خود بدان باور نداريم . اين مسئله در هر دروغى ، حتى نيك خواهانه ترين نوع آن نيز وجود دارد؛ براى مثال جايى كه پدر يا مادرى به فرزند خود دروغ مى گويند، شاهد هر دو عنصر هستيم . يكى اعتماد فرزند به گفته آنان و ديگرى سوء استفاده والدين از اين اعتماد. حال اگر يكى از اين دو عنصر نباشد، دروغ نيز پديدار نمى شود. اگر اعتماد نباشد، فرزند سخن والدين خود را باور نخواهد كرد و اگر پدر و مادر نيز در آن چه مى گويند صادق باشند، دروغ نگفته اند. بدين ترتيب خيانت عنصر جدا نشدنى دروغ است ، از اين رو امام على (عليه السلام) ماهيت دروغ را خيانت مى دانست و بارها مى فرمود: «الكذب خيانه» ؛ دروغ خيانت است (٢٥)
چون آدم (عليه السلام) متوجه شد كه درخت جاودانگى همان درخت ممنوع است ، از نزديك شدن به آن تن زد و فرمان خداى را ياد آور شد. شيطان گفت : پروردگارتان شما را از اين درخت منع كرد تا مبادا از فرشتگان يا جاويدانان شويد(٢٧) حال جاى اين پرسش است كه چرا آدم برخلاف نهى صريح خداوند به آن درخت نزديك شد.
پاسخ اين سوال ظاهرا ساده است . وسوسه جاودانگى او را به اين كار واداشت ، اما چرا آدم اين وسوسه شيطان را پذيرفت و به آن تن داد؟ مگر نمى دانست كه او تنها كسى بود كه از سجده به وى خوددارى كرد به همين دليل از قرب الهى رانده شد؟ مگر نمى دانست كه او سوگند خورده است كه همه فرزندان آدم را بفريبد؟ مگر نمى دانست كه شيطان آدم را علت رانده شدن خود مى داند و در پى انتقام از اوست ؟ مگر نمى دانست كه نعمت آدم ، مساوى با نقمت شيطان است ؟ مگر قصد نافرمانى خداوند را داشت ؟ پاسخ اين پرسش ها روشن است : آدم همه اين حقايق را مى دانست ؛ در پى نافرمانى خداوند هم نبود؛ ضعف بشرى نيز وسوسه شدن او را توجيه نمى كند تنها اشكال قضيه آن بود كه آدم با دروغ آشنا نبود يعنى نمى دانست كه دروغ چيست ، از اين رو وقتى سخنان شيطان را شنيد و ديد كه چگونه براى اثبات ادعاى خود سوگند مى خورد، لحظه اى در صحت آن ادعا درنگ نكرد و از ميوه ممنوع خورد. امام صادق (عليه السلام) به اين حقيقت چنين اشاره مى فرمايد: به دليل آن كه دروغ در ماهيت آدم نبود، ابليس را تصديق كرد(٢٩) مولاى متقيان امام على (عليه السلام) نيز طى سفارش هاى متعددى مى فرمايد: جانبوا الكذب فانه مجانب الايمان ؛ از دروغ بپرهيزيد كه با ايمان ناسازگار است .(٣١) امام باقر (عليه السلام) نيز مى فرمايد ان الله عزوجل جعل للشر اءقفالا و جعل مفاتيح تلك الاءقفال الشراب ، والكذب شر من الشراب ؛ خداوند عزوجل براى شرور قفل هايى قرار داد و شراب را كليد آن قفل ها ساخت ، و دروغ از شراب بدتر است .(٣٣)
پنج : دروغ از همه گناهان بدتر است ، لذا شخص مومن ممكن است هر گناهى مرتكب شود و هر رذيلتى در او ريشه دار شود، اما دروغ از او سر نمى زند، از اين رو رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: المومن ينطبع على كل شى الا الكذب ؛ هر خصلتى در مومن ريشه دار مى شود، جز دروغ (٣٥)
بدين ترتيب دروغ گويى در نظام اخلاقى اسلام پليدترين خصلت و پست ترين صفت است و مومنان ممكن است آلوده صفات زشتى چون دزدى و زنا شوند، اما هرگز آلوده دروغ نمى گردند. مقايسه اين نكته با تلقى رايج كه شراب خوارى و زنا را بدتر از دروغ مى شمارند و اين يك را سبك مى گيرند، بسيار تامل برانگيز است .
شش : با پرهيز از دروغ ، مى توان از همه گناهان دورى كرد، چون ريشه پليدى ها دروغ است و براى خشكاندن آنها بايد اين مشكل را حل كرد، از اين رو معصومان (عليه السلام) همواره اين درد اصلى را هدف درمان خود قرار مى دادند و با اصلاح آن ، ديگر معايب را حل مى كردند. مردى نزد رسول خدا صلى الله عليه و آله آمد و گفت : من نماز نمى خوانم ، زنا مى كنم و دروغ مى گويم حال از كدام يك از آن ها توبه كنم ؟ حضرت به او فرمود: از دروغ . بدين ترتيب آن مرد پيمان بست كه فقط دروغ نگويد، اما چون خواست زنا كند، با خود گفت كه اگر رسول خدا صلى الله عليه و آله از من پرسيد كه پس از آن پيمان زنا كردى ؟ در صورتى كه بگويم نه ، دروغ گفته ام و اگر بگويم آرى مرا حد خواهد زد، به همين خاطر از اين گناه باز ايستاد و چون مى خواست هم چنان نماز نخواند با خود گفت كه اگر رسول خدا صلى الله عليه و آله از من پرسيد آيا نماز خوانده اى ؟ چه بگويم اگر دروغ بگويم كه پيمان شكسته ام و اگر راست بگويم مجازات مى شوم . بدين ترتيب آن دو گناه كبيره را ترك كرد.(٣٧) و چون مومن عزيز است و عزت خود را از اسلام دارد دروغ نمى گويد.


۲
دروغ مصلحت آميز، بحثى در مفهوم و گستره آن
هشت : دروغ هاى كوچك ، راه به دروغ هاى بزرگ مى برد. چنين نيست كه انسان قادر باشد در موارد خُرد دروغ بگويد و در موارد كلان راستى پيشه كند آدمى چون راه دروغ را دنبال كرد، ديگر نمى تواند از ادامه آن باز ايستد. تاكيد فراوان معصومان (عليهم السلام) بر پرهيز از هر گونه دروغى و با هر انگيزه اى ، ريشه در اين حقيقت دارد انسان غالبا اسير عادت خويش است و چون در موردى دروغ گفت و از آن نتيجه گرفت ، همين شيوه را دنبال مى كند تا در تباهى بيفتد، به همين دليل امام سجاد (عليه السلام) به فرزندان خويش مى فرمود: اتقوا الكذب الصغير منه و الكبير فى كل جد و هزل فان الرجل اذا كذب فى الصغير اجتراء على الكبير، از دروغ كوچك و بزرگ در هر مسئله جدى و شوخى بپرهيزيد زيرا هنگامى كه آدمى در مسئله اى كوچك دروغ گفت به دروغ گفتن بر مسئله بزرگ دلير مى شود.(٣٩)
نه : دروغ گفتن مسلمان به برادر دينى خود، خيانتى بزرگ است . مسلمانان آينه رفتار يكديگرند و بايد نيك خواهانه در پى اصلاح يكديگر بر آيند و كاستى هاى خود را جبران كنند، از اين رو هرگونه دروغى به برادر دينى بخشى از حقيقت را بر او مى پوشاند و مانع از كمال وى مى شود. پديده دروغ اگر در جامعه رواج پيدا كند، ديگر مومنان آينه يكديگر نخواهند بود و روح حقيقت جويى و كمال طلبى در آنان مى ميرد، لذا بارها در احاديث آمده است كه مومنان برادر يكديگرند و هم ديگر را فريب نمى دهند. از آن جا كه دروغ گفتن فريب دادن ديگرى است ، دروغ گفتن به برادر مسلمان خود خيانتى بزرگ به شمار مى رود. رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: كبرت خيانه اءن تحدث اءخاك حديثا و هو لك به مصدق و اءنت له به كاذب ؛ خيانت بزرگى است كه به برادر دينى خودت سخنى بگويى كه او تو را در آن راست گو بداند، اما تو در آن به او دروغ گفته باشى .
ده : هيچ دروغى شايسته مسلمانان نيست . از آن جا كه دروغ گويى آفريده شيطان است و ريشه نفاق و خاست گاه همه گناهان و خيانتى بزرگ هرگز سزاوار مسلمانان نيست كه دروغ بگويند. سفارش هاى معصومان (عليهم السلام) در اين زمينه قاطع است . رسول خدا صلى الله عليه و آله به ابوذر فرمان مى دهد. لا تخرجن من فيك كذبه اءبدا؛ هرگز هيچ دروغى از دهانت خارج مكن (٤١) از اين رو تربيت دينى و اخلاقى ، از نگاه معصومان (عليهم السلام) براساس راست گويى و پرهيز مطلق از دروغ گويى استوار است . آنان از مسلمانان مى خواستند تا دروغ را به دروغ گويان واگذارند و خود گرد هيچ دروغى چه كوچك و چه بزرگ نگردند و از آن حتى در شوخى هاى خويش بپرهيزند. رسول خدا صلى الله عليه و آله دست يافتن به گوهر ايمان را در گرو پرهيز از هر گونه دروغى مى دانستند و مى فرمودند: لا يجد عبد حقيقه الايمان حتى ... يدع الكذب فى المزاح ؛ هيچ بنده اى حقيقت ايمان را در نمى يابد مگر آن كه دروغ گويى در شوخى را واگذارد.(٤٣) بنابراين دروغ گو تا زمانى موفق است كه دروغ خود را باور نداشته باشد و اگر بنا بر مصالحى به ديگران دروغ مى گويد، بكوشد كه خود، آن ها را باور نكند؛ اما اين كار همواره شدنى نيست اگر كسى به دروغ عادت كرد و پس از مدتى به ملكه تبديل شد اسير دروغ هايش خواهد گشت .
مطلب از اين قرار است كه اگر ما مى خواهيم سخنى بگويم و اين سخن تاثير خود را داشته باشد، بايد ميان زبان بدن و گفتار تطابق وجود داشته باشد و پيام هايى كه از طريق زبان ارسال مى شود، به وسيله زبان بدنى تقويت گردد پدرى كه مى خواهد ناراحتى خود را از وضع ضعيف درسى فرزندش نشان بدهد، اگر به هنگام ابراز نارضايتى خود لبخندى بر لب داشته باشد، سخن خود را بى اثر كرده و عملا نشان داده است كه چندان هم از او و عمل كردش ناراضى نيست . دروغ گو نيز از اين حقيقت آگاه است از اين رو براى باورپذير كردن دروغ خود، ژست حق به جانبى مى گيرد و چنين مى نمايد كه حقيقت را مى گويد. كافى است به هنگام دروغ گويى لبخندى بزند تا فريبش آشكار شود، به همين دليل مى كوشد با تمرين و تلقين قيافه حق به جانبى بگيرد و بدين ترتيب موفق شود، اما اين كام يابى بهاى گرانى دارد. او مى كوشد كه همواره مواظب حركات خود باشد و حالتى نگيرد كه دروغش را خنثى كند. اين استمرار، به او اين فرصت را نمى دهد كه رفتار واقعى خود را از رفتار قالبى باز شناسد و به تدريج فراموش مى كند كه مشغول ايفاى نقش است . از اين جا به بعد، دروغ در او ريشه مى دواند و پيوند او را با واقعيت مى گسلد.
داستان آن دو تن را كه با كلك امام زاده اى عَلَم كردند و خود متولى آن شدند شنيده ايم . اين دو پس از آن كه مدت ها ديگران را فريفتند و از آنان سوء استفاده نمودند، روزى بر سر تقسيم غنايم با يكديگر اختلاف پيدا كردند. در اين حال يكى از آنان براى اثبات درستى خود گفت : به اين امام زاده قسم كه راست مى گويم : اين داستان تمثيلى از واقعيت است . اگر رفتار كسانى كه دروغ پيشه ساخته اند بررسى شود، به خوبى آشكار مى گردد كه به مقدارى كه فرد دروغ گفته است ، به همان نسبت ، خود فريب دروغ خود را در درازمدت خورده است .
خداوند متعال اين حقيقت را به نيكى تصوير مى كند. مشركانى كه در اين دنيا در برابر حق مى ايستادند و به دروغ بت ها را خدا مى نماياندند، در روز قيامت به خداوند نيز دروغ مى گويند و چون حضرت حق - جل و علا - از آنان مى پرسد: اءين شر كاؤ كم الذين كنتم تزعمون ؛ آن كسان كه مى پنداشتيد كه شريكان خدايند اكنون كجايند؟(٤٥) در اين جا آنان به خدا - كه همه چيز را مى داند دروغ نمى گويند، زيرا آن ها خود حداقل در اين مرحله به علم مطلق او واقفند و نيك مى دانند كه در اين جا نمى توان خدا را فريفت بلكه به خودشان دروغ گفته اند. خداوند اين حقيقت را چنين تقرير مى نمايد: انظر كيف كذبوا على اءنفسهم وضل عنهم ما كانوا يفترون ؛ بنگر كه چگونه بر خود دروغ بستند و آن دروغ ها كه ساخته بودند ناچيز گرديد.(٤٧) خداوند متعال بر اين نكته در سوره مجادله ،آيه هجده نيز تاكيد مى كند. اين جاست كه بزرگ ترين زيان دروغ گويى ، يعنى گسستن از واقعيت پديدار مى شود كه خطر آن براى انسان از هر خطرى بالاتر است .
خوش بختانه متون و منابع اخلاقى ، درباره مفاسد فردى و اجتماعى اين پديده بسيار نوشته اند، از اين رو بيش از اين بدان ها نمى پردازيم ، اما آوردن اين مقدار براى روشن كردن دورنماى بحث و پيش بردن آن لازم بود، لذا بدان اكتفا مى كنيم و به مباحث نظرى آن مى پردازيم تا ببينيم كه دروغ چيست .

چكيده فصل ١. دروغ هنگامى پديدار مى شود كه وانمود مى كنيم نظر خود را صادقانه به ديگرى مى گوييم ، اما عملا آن را پنهان مى داريم و بدين ترتيب او را مى فريبيم ، به همين خاطر در تحقق هر دروغى دو عنصر حضور دارد: يكى اعتماد مخاطب و ديگرى سوء استفاده گوينده از آن اعتماد.
٢. انسان فطرتا حقيقت جو و راست گوست و دروغ چون عارضه اى است كه اين ماهيت و فطرت را مى پوشاند و فاسد مى كند.
٣. ايمان با رذايلى چون دزدى و غيبت راست مى آيد، اما هرگز با دروغ سازگارى ندارد.
٤. دروغ ريشه گناهان و بن مايه تباهى و فساد است .
٥. دروغ از همه گناهان پليدتر است .
٦. دروغ ريشه در خوارى دروغ گو دارد.
٧. دروغ هاى كوچك ، راه به دروغ هاى بزرگ مى برد.
٨. دروغ گفتن به مسلمانان ، خيانتى بزرگ است ، از اين رو دروغ زيبنده هيچ مسلمانى نيست .

فصل سوم : دروغ چيست راستى ما چه زمانى مى گوييم كسى دروغ گفته است ؟ براى مثال اگر در شهرى نا آشنا، نشانى جايى را از كسى بپرسيم سپس متوجه شويم كه او به ما نشانى اشتباه داده است ، مى گوييم آن شخص دروغ گفته ، يا آن كه اشتباه كرده است ؟ حال اگر از دوستمان مبلغى را قرض بخواهيم و او بگويد كه ندارد و بعد از مدتى دريابيم كه مبلغ مورد نظر در اختيارش بوده است چه حكم مى كنيم ؟ ظاهرا در مورد اول مى گوييم كه آن شخص نا آشنا در دادن نشانى اشتباه كرده است ؛ مگر آن كه دليلى بر خلافش داشته باشيم ، اما درباره دوست خود، معمولا نظر ديگرى داريم و كم تر مى پذيريم كه اشتباه كرده باشد و ترجيح مى دهيم كه تصور كنيم دروغ گفته است . تفاوت ميان اين دو مورد چيست ؟ در هر دو واقعيت پنهان داشته شده است و به نظر مى رسد كه بايد يك سان داورى كرد، اما چنين نيست . چرا؟
پاسخ به اين پرسش در گرو دريافت مفهوم دروغ است . در اين صورت مى توان ميان دروغ و ديگر مفاهيم تفاوت گذاشت . بنابر اين بهتر است كار خود را با بررسى تعريف هايى كه براى دروغ ارائه شده آعاز كنيم .

مفهوم دروغ در كم تر كتاب اخلاقى مى توان تعريفى پذيرفتنى از دروغ يافت ؛ براى مثال كتاب هاى احياء علوم الدين ، جامع السعادات ، المحجه البيضاء معراج السعاده ، اخلاق ناصرى و تهذيب الاخلاق حميد بن زكريا، كم و بيش از دروغ بحث مى كنند، اما هيچ تعريف مشخص و مقبولى از آن ارائه نمى نمايند و اگر اشاره اى هم در آن ها باشد، در بحثى ديگر مانند (احياءالعلوم) يا بسيار سربسته است مانند (جامع السعادات) پاره اى از اين كتاب ها تنها در حد اشاره اى چند سطرى (مانند اخلاق ناصرى و تهذيب الاخلاق ابن زكريا) به دروغ مى پردازند و بعضى ديگر به تفصيل اين صفت را مى كاوند، اما گويى همگى مفهوم دروغ را آشكار و بى نياز از تعرف مى دانند و آن را به بداهتش واگذار مى كنند؛ حتى يكى از عالمان اخلاق در كتابى كه براى تعريف اصطلاحات فقهى نوشته است ، به صراحت دروغ و مشتقات آن را بى نياز از هر گونه تعريف مى داند و اظهار مى دارد: دروغ و مشتقات آن در لغت و عرف آشكار است و هيچ عبارتى براى بيان حقيقتش ، از خود آن رساتر نيست .(٤٩)»
٢. جرجانى : «كذب خبر، نامطابق بودنش با واقع است .(٥١)»
٤. مرحوم علامه طباطبايى : «كذب ، بر خلاف صدق است و عبارت از عدم مطابقت خبر با واقع است و همچون صدق وصف خبر به شمار مى رود.(٥٣)
٦. راغب اصفهانى : «صدق ، مطابقت گفتار با درون و واقع هر دو است و هرگاه يكى از اين دو شرط نباشد، صدق تام نخواهد بود، بلكه يا موصوف به صدق نخواهد بود و يا از دو ديدگاه مختلف ، گاه به صدق و گاه به كذب موسوم مى گردد.» (٥٥)
٨. ابوالبقا: «دروغ ، گزارش دادن از چيزى است بر خلاف واقعيتش ، با علم به آن .» (٥٧)
١٠. به نقل علامه مجلسى ، عده اى گفته اند: «صدق ، مطابقت با اعتماد است و كذب ، بر خلاف آن است .(٥٩)
١٢. نظام : «صدق خبر، عبارت از مطابقت حكم خبر با اعتقاد خبر دهنده است ، خواه اين اعتقاد مطابق واقع باشد خواه مخالف آن .» (٦١)
١٤. و سرانجام اين كه در حديثى منسوب به امام صادق (عليه السلام) چنين آمده است : «كم ترين حد صدق آن است كه زبان ، مخالف قلب و قلب ، مخالف زبان نباشد.» (٦٣)
المنجد نيز كذب را ضد صدق معرفى مى كند. آيت الله مشكينى نيز صدق و كذب را نقيض يكديگر بر مى شمارد، از اين رو پاره اى از لغت نويسان (مانند راغب اصفهانى تهانوى و ابوالبقا) هنگام تعريف كذب ، به واژه صدق ارجاع داده اند، هم چنين بيش تر عالمان در تعريف اين دو واژه به تعريف يكى از آن ها بسنده كرده و تعريف ديگرى را روشن دانسته اند. تعريف هاى فوق نيز گوياى اين نكته است ؛ بنابراين همه تعاريف ناظر به صدق تعريف كذب را هم در بر دارند و برعكس آن نيز صادق است .
٢. كذب صفت گفتار است : در تعريف هاى فوق قيد اخبار، نطق قول و مانند آن آمده است . از اين قيدها برمى آيد كه كذب از مقوله سخن مى باشد، البته پاره اى منابع اخلاقى و حتى احاديث ، از دروغ در افعال و يا دروغ در عقايد سخن مى گويند؛ براى مثال موسوعه حديثى نضرة النعيم چنين تقسيمى ارائه مى كند(٦٥) همين ترتيب را ايشان در مورد صدق نيز قائل است .(٦٧)
راغب در اين باب مى نويسد: «اصل اين دو در گفتار است . مقصود اول از گفتار نيز خبر است ، نه گونه هاى ديگر سخن .(٦٩)
بدين ترتيب راغب نتيجه مى گيرد كه صدق و كذب اساسا از مقوله گفتار است و در درجه اول گفتار خبرى و بالعرض ، استفهام ، طلب و جملات انشايى را فرا مى گيرد. او براى دفاع از نظر خود به آياتى استشهاد مى كند، از جمله : (و من اءصدق من الله قيلا(٧١)
حال پرسشى پيش مى آيد. آيا دروغ فقط گفتار را دربر مى گيرد و هيچ يك از مقولاتى را كه جانشين گفتار مى شوند شامل نمى شود؟ براى مثال اگر فردى غير نظامى لباس نظامى به تن كرد و به اين ترتيب هويتى دروغين براى خود جعل نمود، آيا به اين كار دروغ گفته مى شود يا نه ؟ يا داستانى كه مولوى به اين شرح نقل مى كند: مرد بى چيزى بود كه براى نشان دادن دولت مندى خود، مقدارى پيه كنار گذاشته بود و با آن هر روز سبيل خود را چرب مى كرد تا ديگران بپندارند كه او گوشت خورده است . آيا به اين نمايش دروغين ، اصطلاحا دروغ مى گويند؟ يا اگر كسى دروغ ها را به جاى آن كه بگويد بنويسد باز هم مفهوم دروغ بر كارش صدق مى كند؟
بى گمان مثال اول نمايشى دروغين و جعل هويتى غير واقعى است ، اما اصطلاحا تحت عنوان خاصى مانند سوء استفاده قرار مى گيرد و اگر كسى را به اين جرم مجازات كنند، در كيفر خواستش سوء استفاده از لباس ‍ نظامى مطرح خواهد شد، نه نمايش دروغين .
در مثال دوم نيز با حالتى دروغين اما قابل تفسير روبه رو هستيم اساسا رفتارهاى (غير كلامى)(٧٣) ناميده مى شود، بسيار تاويل پذير است . به تعبير ديگر در همه شرايط معناى مشخص و قابل استنادى ندارد. رنگ پريدگى شديد، مى تواند نشان ترس تلقى شود و مى تواند نتيجه بيمارى يا پايين آمدن قند خون به حساب آيد به همين سبب از ديدن حالتى خاص ‍ نمى توان قطعا تفسيرى خاص به دست داد و صاحبش را ملزم به آن ساخت .
اين گونه تفسير رفتار ديگران در روان شناسى «اسناد» خوانده و اين گونه تعريف مى شود: تمايل ما به ادراك انگيزه ها خصوصيات ، مقاصد و توان هاى افراد ديگر، براساس مشاهداتمان از رفتار آن ها. به تعبير ديگر تمايلى است كم و بيش خودكار به تبيين اعمال ديگران .(٧٥)
غالب ما اين تجربه را از سر گذرانده ايم كه رفتار كسى را به گونه اى تفسير كرده ايم و سپس متوجه خطاى خود شده ايم ، از اين رو اسناد راست و دروغ به نمايش هاى غير كلامى و حركات بدنى ، سخت دشوار است و در اين باب بايد از انگيزه خوانى پرهيز كرد. ممكن است در همين مثال مولوى شخص مورد نظر صرفا براى درمان خشكى سبيل خود، از چربى استفاده مى كرد و ما با ديدن او خيانت ديگرى در سر مى پرورانديم . در باب كاركرد و ويژگيهاى زبان بدنى سخن بسيار و از مجال اين نوشته بيرون است .(٧٧) و همه رفتارهاى غير كلامى را شامل شود. ايشان پس از بيان جنبه هاى گوناگون مسئله به اين نتيجه مى رسد كه ميان رفتارها بايد تفاوت گذاشت ، چون كه فرق است ميان اعمال جاى گزين اقوال و اعمالى كه لزوما كاشف از حقيقت هستند.(٧٩) حتى پاره اى دروغ را دو نوع مى دانند: عمدى و غير عمدى .
۳
دروغ مصلحت آميز، بحثى در مفهوم و گستره آن
نووى در تقرير اين نكته مى گويد: «بدان كه طبق مذهب اهل سنت ، دروغ عبارت از گزارش دادن از چيزى بر خلاف واقع است ، چه در اين باب تعمدى داشته باشى و چه جاهل باشى ، ليكن (شخص گزارش گر) در صورت جهل گناهى مرتكب نشده است و تنها در هنگام تعمد مرتكب گناه شده است دليل ياران ما در اين مورد قيدى است كه پيامبر اكرم به سخن خود زده و فرموده اند: هر كس به عمد بر من دروغ بندد، جايگاه خود را در آتش برگزيند.» (٨٢)
طبق اين رويكرد، واقعيتى مستقل از ذهن وجود دارد و تصويرى از آن در ذهن گزارش گر منعكس مى شود. حال اگر اين گزارش آينه واقعيت باشد، صادق و اگر تحريف واقعيت باشد، كاذب است . ويتگنشتاين اين رويكرد را چنين تبيين مى كند: يك تصوير يك حالت ممكن را در فضاى منطقى نشان مى دهد... يك تصوير با واقعيت مطابقت دارد يا قاصر از مطابقت است آن صحيح يا نا صحيح است ... مطابقت يا عدم مطابقت معنايش با واقعيت ، صدق يا كذبش را تشكيل مى دهد.(٨٤)
از ديدگاه اخلاقى ، اين نظريه على رغم شهرت و سلطه اى كه بر منابع اخلاقى دارد، چندان پذيرفتنى نمى نمايد. در اين جا سخن اين است كه اگر كسى صرفا گزارشى بر خلاف واقع داد و تعمدى هم نداشت و خودش نيز مى پنداشت كه واقعيت را گزارش مى دهد، آيا عنوان دروغ بر گزارش او و عنوان دروغ گو بر خودش صادق است يا خير؟ طبق اين تعريف پاسخ مثبت است و علم و جهل عمد و خطاى گزارش گر نقشى در دروغ بودن گزارش ندارد؛ براى مثال اگر مورخى كتابى در باب تاريخ صدر اسلام نوشت و هنگام گزارشى از زندگانى پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله گفت كه رسول خدا صلى الله عليه و آله از مدينه به مكه هجرت كرد. و در سن پنجاه سالگى رحلت نمود. آيا او را دروغ گو مى شماريم يا آن كه مى گوييم دچار خطا شده است ؟ يا اگر فقيهى همچون ابن ادريس ‍ حلى فتواهايى صادر كرد كه بر خلاف اجماع فقيهان شيعه و حتى مخالف صريح مبانى و ادله اجتهاد بود، آيا اين فتواها را دروغ خواهيم خواند يا خطا يا ادعاى ارسطو كه مى گفت سرعت سقوط اجسام با حجم آن ها نسبت مستقيمى دارد و دانشمندان اين گزاره را حدود دو هزار سال داشتند تا آن كه بطلان آن ثابت شد، دروغ است يا «خطا؟» آيا گاليله پس از ابطال نظر ارسطو، آن را كذب ناميد و مدعى شد كه ارسطو دروغ گفته يا آن را خطا ناميد و گفت كه ارسطو خطا كرده است ؟
به نظر مى رسد كه در پاسخ به همه پرسش هاى بالا، شق دوم را انتخاب مى كنيم و مدعى خطا مى شويم ، نه دروغ . سنت نقد و تحليل نظرات ديگران ، اين گونه است كه اگر گفتار يا نوشتارى را خلاف واقع بدانيم ، آن را به خطاى در نقل ، ضعف منابع استنادى ، خطاى در تحليل ، ضعف حافظه يا بى توجهى به قول هاى ديگر منسوب مى كنيم ؛ براى مثال اگر بخواهيم نوشته آن مورخ فرضى را رد كنيم ، تناقض هاى نوشته اش يا ضعف مداركش را بررسى مى كنيم و گفتارش را خرق اجماع مورخان و سخنى بى دليل خواهيم دانست . اين ادب نقد چنان پايدار است كه كم تر خلاف آن را مى توان ديد.
فيومى در اين باب مى نويسد: از اين رو به هنگام احتمال كذب گفته مى شود كه مطلب از اين قرار نيست و مانند آن ، زيرا احتمال دارد كه طرف به عمد دروغ گفته باشد يا خطا كرده باشد يا دست به تحريف زده و باطل را در لباس حق عرضه كرده باشد، لذا فقها مى گويند كه نمى پذيريم ليكن گاه خواستار دليل مى شوند و گاه مى گويند كه در نقل خطايى رخ داده است و گاه مدعى توقف مى شوند و هرگاه بخواهند خيلى سخت بگيرند، مى گويند چنين نيست و اين مطلب صحيح نيست .(٨٦) ايشان مثال ديگرى از اين دست نقل مى كنند و سپس نتيجه مى گيرند كه عرف در اين گونه موارد تعبير «خطا» ، «اشتباه» و مانند آن را به كار مى برد(٨٨) اما پذيرش اين احتمال دشوار مى نمايد. ما در موارد فوق صرفا براى رعايت ادب نيست كه اين كسان را به دروغ گويى منتسب نمى كنيم ما اصل ناگفته و نانوشته اى را پذيرفته ايم كه هر كس ‍ راست مى گويد و اصل بر آن است كه كسى دروغ نمى گويد. بدين معنا كه اصل در ارتباطات را بر صداقت مى گذاريم ؛ مگر خلاف آن ثابت شود و طبق اين اصل رفتار مى كنيم ؛ به همين خاطر اگر در موارد فوق يا هر مورد ديگرى قرينه اى به دست آوريم كه گوينده به عمد خلاف واقع گفته است ، ديگر هرگز ادب معاشرت اجتماعى كارساز نخواهد بود. اگر نويسنده اى مسلمان با پيشينه اى دينى و سوابقى روشن در مورد تاريخ اسلام خطاهايى مرتكب شود و به غلط بنويسد كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله كسى را جانشين خود نكرد، ما او را به خطا، اشتباه ، بى توجهى به منابع اصلى ، نداشتن درك تاريخى و مانند آن منتسب خواهيم كرد، اما هرگز نخواهيم گفت كه او دروغ گفته است ، ولى اگر همين خطا از كسى سر بزند كه احيانا احساس كنيم غرضى داشته يا وابسته به جريانات ضد اسلامى است ، آن گاه بى پروا و بى توجه به آن عرف و عادت و ادب معاشرت ، او را به دروغ ، جعل تحريف واقعيت و غيره متهم مى كنيم آثارى كه به وسيله نويسندگان مسلمان كشورمان بر ضد مستشرقانى چون گولدزيهر نوشته شده ، بهترين گواه اين مدعى مى باشد.
سخن كوتاه در اين جا اگر ما حسن نيت مولف را احراز كنيم يا حداقل سوءنيت او را به دست نياوريم ، از خطا و اشتباه نام خواهيم برد، اما اگر متوجه كم ترين سوءنيتى شويم يا به حسن نيت او شك كنيم آن گاه به صراحت از دروغ و تحريف واقعيت به وسيله نويسنده مفروض سخن خواهيم راند؛ پس صرفا مسئله رعايت ادب معاشرت نيست ، بلكه به اصطلاح حقوق دانان ما در پى عنصر معنوى دروغ هستيم كه خطا را به دروغ تبديل مى كند.
بارى ، بزرگ ترين اشكال بر تعريف مشهور آن است كه طبق آن بسيارى از نام داران عرصه علم و پيشتازان علوم محض و علوم تجربى را بايد دروغ گو به شمار آورد. اگر معيار صدق و كذب در عرصه اخلاق تنها مطابقت و عدم مطابقت با واقع باشد، در آن صورت ارسطو در بسيارى از مباحث طبيعيات خود؛ ادوكسوس و بطلميوس در مباحث هياءت و نظريه زمين مركزى خويش ؛ نيوتون در ادعاى فضايل مطلق خود و لامارك در تفسيرش از تكامل انواع دروغ گفته اند و كافى است سرى به كتاب هاى تاريخ علم بزنيم و نظريات ابطال شده را استخراج كنيم و صاحبان و معتقدان به آن ها را دروغ گو بشمار آوريم . بدين ترتيب همه كسانى كه اعتماد داشتند خورشيد به گرد زمين مى چرخد و زمين مركز كاينات و ثابت و مسطح است ؛ آنان كه پيش از كشف گردش خون در بدن اعتقاد داشتند كه خون در گردش نيست ؛ تمام كسانى كه كره زمين را چندان كوچك مى ديده اند كه معتقد بوده اند «ليس وراء عبادان قرية» (٩٠) دعواى گاليله با كليسا براى آن بود كه گاليله واقعا زمين را متحرك مى دانست و معتقد بود كه خورشيد، مركزى است كه زمين به گرد آن مى چرخد؛ حال آن كه كليسا واقعا اعتقاد داشت كه زمين ثابت است و خورشيد به گرد آن مى چرخد و حتى كليسا حاضر بود به گاليله اجازه دهد تا نظريه خود را داشته باشد و آن را بسط دهد و آن را صرفا نظريه اى بداند كه براى محاسبه پديدارهاى آسمانى مفيد است .(٩٢) با اين همه گاليله اين پيشنهاد را نپذيرفت چون : معتقد بود كه نظريه خورشيد مركزى حقيقتا واقعيت را توصيف مى كند و به همين دليل مستقيما در برابر راءى زمين مركزى كليسا ايستاد.(٩٤) هر دسته نيز براى اثبات نظر خود دليل هايى اقامه مى كنند. منطقا يكى از اين دو نظريه تفسير درست حدوث جهان است و ديگرى باطل مى باشد. اگر بخواهيم پاى بند تعريف مشهور درباره صدق و كذب شويم ، بايد بگوييم يكى از اين دو نظريه راست و ديگرى دروغ است ؛ حال آن كه هيچ يك از معتقدان به اين دو نظريه نظريه مخالف را دروغ نمى داند و حداكثر آن را نادرست مى شمارد.
سخن كوتاه نظريه مطابقت اگر هم در عرصه حكمت نظرى قابل دفاع باشد، در حكمت عملى پذيرفتنى نمى نمايد و عرف زبان گواه آن است و پذيرفتن آن ناگزير به نتيجه اى مى انجامد كه هيچ كس به آن ملتزم نمى شود. كوشش در جهت حل اين معضل با توسل به ادب معاشرت اجتماعى نيز كارساز نيست . از اين رو بايد اين تعريف را واگذاشت و به تعريف پذيرفتنى ترى روى آورد.
اين مسئله كسانى را بر آن داشته است تا از طريق دخل و تصرف در اين تعريف مشكل آن را بر طرف سازند و تعريف مناسب ترى ارائه كنند بدين ترتيب به ديدگاه دوم در باب تعريف دروغ مى رسيم .

٢. دروغ ، گزارش خلاف واقع است با علم به آن بزرگ ترين دشوارى تعريف نخست ، آن بود كه كسانى را دروغ گو مى شمرديم كه اخلاقا دروغ گو نبودند، بلكه مى پنداشتند راست مى گويند و صرفا خطا كرده بودند. در تحقق صدق و كذب ، قصد دخالت دارد و صرفا مسئله مطابقت و عدم مطابقت مكانيكى كافى نيست . بلكه نيت ، عنصر مقوم آن است . ايزوتسو در اين مورد مى گويد: «گفته شده است كه براى آن كه گفته اى صادق باشد، تنها كافى نيست كه كلمات به كار رفته با واقعيت مطابقت داشته باشد، بلكه بايد با انديشه و تصور واقعيت در ذهن گوينده نيز تطبيق كند. اين وجود نيت يا تصميم به راست گويى است ، كه عامل و عنصر قطعى را در ساخت معناى صدق تشكيل مى دهد.» (٩٦)» بنابراين براى اين كه سخنى دروغ باشد، سه شرط وجود دارد: نخست آن كه خلاف واقع باشد؛ دوم آن كه گوينده بداند كه خلاف واقع مى گويد و سوم آن كه در اين گفتن قصد حقيقت گويى داشته باشد، نه مجازگويى ، به همين دليل اگر يكى از اين شرطها در كار نباشد ديگر سخن بيان شده دروغ نخواهد بود و سخنى خواهيم داشت كه در عين صادق نبودن ، كاذب نيز نيست .
توضيح و تفصيل جاحظ در اين ميان قابل توجه است . وى بر آن است كه صدق خبر، عبارت است از مطابقت با واقع و اعتقاد به اين مطابقت ، و كذب آن ، عبارت است از عدم مطابقت با واقع ، همراه با جزم به عدم مطابقت و جز اين دو، خبر نه راست است و نه دروغ .(٩٨)
در اين تعريف ، صدق و كذب اخص از تعريف قبلى مى باشد، چرا كه علاوه بر عنصر مطابقت و عدم مطابقت ، عنصر علم را نيز بدان افزوده است .
جاحظ براى اثبات نظر خود به آيه شريفه اءفترى على الله كذبا اءم به جنه ؟(١٠٠)»
مذكر محمد عارف نيز، از نقل هفت تعريف درباره دروغ و تجزيه و تحليل آن ها و نقد پاره اى از آن ها، خود به اين تعريف مى رسد: «صدق ،عبارت است از مطابقت گفتار با اعتقاد و واقعيت به گونه اى پيوسته همراه با تحرى استقامت در همه حال .(١٠٢)» بنابراين همان اشكال تعريف اول بر اين تعريف وارد است و آن جا كه سخن از مطابقت و عدم مطابقت با واقع پيش مى آيد، اين ديدگاه ناقص ‍ است .
باز فراموش نكنيم كه ما در عرصه اخلاق هستيم و بحث صدق و كذب را بايد از اين منظر بكاويم و تعريف كنيم ، از اين رو به نظر مى رسد كه اين تعريف با افزودن قيد علم و اعتقاد، گامى به پيش برداشت و مسئله را در سطحى عميق تر مطرح كرد، اما هم چنان نيازمند تعريف دقيق ترى هستيم ، به همين خاطر سراغ ديدگاه سوم مى رويم تا آن را بسنجيم .

٣. دروغ ، گزارش خلاف عقيده است طبق اين ديدگاه دروغ يك شرط بيش تر ندارد و آن هم عدم مطابقت ميان گفتار و اعتقاد فرد است و كم ترين توجهى به واقعيت به عنوان ملاك مطابقت نمى شود. نظام به صراحت از بى اهميتى مطابقت و عدم مطابقت با واقع سخن مى گويد.
تعريف هاى دهم تا دوازدهم ، هريك اين مسئله را باز مى گويند كه دروغ عبارت است از ناهماهنگى ميان گفتار و اعتقاد. بر اين اساس هيچ يك از اشكالات وارد بر تعريف هاى قبلى بر آن وارد نمى شود. اگر قدما معتقد بودند كه زمين ثابت است ، چون ناهماهنگى ميان گفتار و اعتقادشان وجود نداشت ؛ پس راست مى گفتند؛ اما گاليله كه ناگزير شد ادعاى خود را در مورد چرخش زمين پس بگيرد و هم صدا با ديگران گفت زمين ثابت است ، دروغ مى گفت نه به اين دليل كه زمين واقعا مى چرخد، بلكه صرفا به اين خاطر كه گوينده خود گفته اش را باور نداشت و در سِرّ ضمير خود بر اين اعتقاد بود كه زمين چرخان است . به گفته استاد مصطفى ملكيان : «در دروغ ، من به چيزى اعتقاد دارم ، ولى چيز ديگرى بر زبانم جارى است .(١٠٤)
به نظر مى رسد كه اين ديدگاه از ديدگاه هاى پيشين بى اشكال تر است ، اما بيش تر از آن ها نقد و جرح و صريحا انكار شده است . نظام بر آن است كه صدق خبر عبارت است از مطابقت آن با اعتقاد گوينده و كذب خبر عبارت است از عدم مطابقت آن با باور وى .
بر اين ديدگاه دو اشكال شده است :
نخست آن كه صدق در لغت بر مطابقت خبر با واقع دلالت دارد؛
دوم آن كه طبق اين تعريف اگر كسى بگويد آسمان بالاى سر ما است ، ولى به اين گفته باور نداشته باشد، دروغ گو و اگر بگويد آسمان زير پاى ما است و به اين كلام معتقد باشد، راستگو مى باشد.
پاسخ اشكال اول روشن است . ارباب لغت چندان اتفاق نظرى در اين باب ندارند. از راغب خوانديم كه علاوه بر مطابقت با واقع اعتقاد به آن را نيز شرط دانسته بود. المنجد نيز علم به اين عدم مطابقت را شرط تحقق كذب مى داند. فيومى نيز اعتراف مى كند كه سيره فقها آن است كه هرجا احتمال خطا بدهند، به جاى آن كه ادعايى را دروغ بخوانند خواستار دليل مى شوند وانگهى در اين جا بحث لغوى نيست بلكه مسئله اين است كه عرف از دروغ گفتن چه برداشتى دارد، هم چنان كلمه دروغ از واژه هاى تخصصى نيست كه فهم آن در انحصار گروهى خاص باشد. غالب مردم از دروغ گفتار خلاف اعتقاد را مى فهمند، نه خلاف واقع را. اگر هم در جايى گفتار خلاف واقع را دروغ بنامند، به دليل آن است كه معتقدند گوينده با علم به اين مخالفت ، چنين اظهاراتى بر زبان آورده است ؛ براى مثال اگر كسى به ما آدرس اشتباهى بدهد، او را به دروغ گويى متهم نمى كنم او خلاف واقع گفته است ، اما چون اعتقادش را احراز نكرده ايم ، حمل بر صدق اعتقادش مى كنيم مگر آن كه بدانيم در اين كار تعمدى داشته است .


۴
دروغ مصلحت آميز، بحثى در مفهوم و گستره آن
پاسخ اشكال دوم نيز پيش تر داده شده اين مثال از آن جهت غريب و نپذيرفتنى به نظر مى رسد كه ظاهرا هرگز در طول تاريخ كسى يا كسانى اعتقاد نداشته اند كه آسمان زير پاى ما است . كافى است اين مثال را عوض ‍ كنيم تا متوجه سستى اشكال شويم اگر كسى بگويد كه زمين به گرد خورشيد مى گردد و به اين گفته اعتقاد داشته باشد، طبق تعريف نظام راست گوست . اين مثال بسيار طبيعى و پذيرفتنى به نظر مى رسد؛ حال آن كه اگر كسى آن را پانصد سال قبل بيان مى كرد، همان قدر غريب و نامعقول مى نمود كه كسى بگويد آسمان زير پاى ما قرار دارد.
اين دو مثال از نظر ساخت هيچ تفاوتى با يكديگر ندارند. تنها تفاوت در آن است كه مثال اشكال كننده با نظام باورهاى ما ناسازگار و مثال چرخش زمين به گرد خورشيد با عقايد ما سازگار است . در هيچ يك از اين دو مثال واقعيت به عنوان واقعيت صرف ، ملاك صدق و كذب نيست بلكه واقعيت پذيرفته شده يا مجموعه گزاره هايى كه آن ها را به عنوان واقعيت و تصوير واقعيت پذيرفته ايم ، معيار صدق و كذب به شمار مى روند. ما در حقيقت همواره يك گزاره را با مجموعه گزاره هايى كه به آن ها اعتقاد داريم مى سنجيم و صدق و كذب آن را براساس اين باورها ارزيابى مى كنيم .
توضيح آن كه ما همواره مجموعه اى از گزاره ها و باورها را در ذهن خود داريم . اين مجموعه غالبا يكديگر را تعديل مى كنند و به صورت منظومه اى هماهنگ و يك پارچه از عقايد، باورها، ارزش ها، ايستارها، نگرش ها و داورى ها درمى آيند. زان پس هر بار يا عقيده اى را كه مى پذيريم ، مى كوشيم آن را با عقايد پيشين هماهنگ كنيم حال اگر ايده اى تازه وارد ذهن ما شود كه با مجموعه عقايد مقبول ما ناسازگار باشد، با اين ايده طرد مى شود، يا به سود عقايد مقبول تعديل مى شود و يا آن كه عقايد مقبول ما را آشفته مى كند و اين عقايد قبلى هستند كه بايد خود را با اين ايده جديد سازگار كنند. در اين حالت با مفهوم «ناهماهنگى شناختى» (١٠٦)»
مثال كلاسيك اين ناهماهنگى را در داستان عمر بن سعد مى بينيم . او از سويى خواستار حكومت رى است و آن را يك ارزش براى خود مى داند. از سوى ديگر براى دست يافتن به اين مقصود بايد به جنگ امام حسين برود و اين با باورهاى دينى او سازگار نيست .(١٠٨)
يكى از عالمان اخلاق معاصر به اين نكته توجه كرده اند. ايشان تنها معيار صدق كذب را در مسائل علمى ، واقعيت شمرده اند؛ اما اين ملاك را در امور اخلاقى غير كافى دانسته اند و گفته اند كه مسائل حقوقى و اخلاقى مسبوق به علم و اعتقاد است . به همين دليل : «چنان چه انسان مطلب نادرستى را به اعتقاد خود مطابق واقع انگاشته و آن را به عنوان يك خبر راست بيان كند، شرعا و قانونا دروغ گو به حساب نمى آيد و به عنوان دروغ گو مواخذه نمى شود، هر چند از نظر ماهوى و علمى دروغ گفته است .(١١٠)
نظام به اين آيه استناد مى كند و مضمون آن را چنين بيان مى دارد كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله در واقع فرستاده خداست و منافقان به اين واقعيت به زبان اعتراف مى كنند، اما چون خود بدان باور ندارند، خداوند آنان را دروغ گو مى شمارد.
در دلالت اين آيه بحث و نقاش بسيارى واقع شده است . گرچه برداشت فوق طبيعى ترين برداشت و با عرف زبان و ظاهر آيه سازگار است ، مخالفان كوشيده اند آن را به گونه ديگرى تفسير كنند، از اين رو متكلفانه بيانى بر خلاف ظاهر آيه ارائه كرده اند كه ديدگاه اول در باب دروغ را تاييد كند؛ براى مثال گفته اند كه تكذيب خداوند به سبب عدم مطابقت گفتار آن ها با اعتقادشان نيست ، بلكه معناى آيه آن است كه : «آنان در اين شهادت دادن خود دروغ مى گويند؛ پس تكذيب به شهادت بر مى گردد كه خود متضمن خبر كاذبى است كه غير مطابق واقع مى باشد، چون كه اين شهادت از صميم قلب آنان و خلوص اعتقادشان نيست .(١١٢) توضيح ، تفسير و استدلال تفتازانى چنان متكلفانه و دور از ذهن و عرف زبان و چنان مويد نظر نظام است كه خود پس از بحث مفصل ، دستور تامل مى دهد، مبادا كه تصور شود اين استدلال ، خود اعتراف به اين حقيقت است كه صدق و كذب به اعتقاد بر مى گردد.(١١٤)
مفسران درباره اين آيه ، برآنند خداوند بدان جهت منافقان را دروغ گو مى خواند كه شهادت و گفتارشان با عقيده آنان سازگار نيست . علامه سيد محمد حسين فضل الله چنين مى نويسد: «كلمه شهادت گوياى مطابقت گفتار با عقيده است ... خداوند آنان را در اين شهادتشان تكذيب مى كند، چرا كه ارزش شهادت زبانى ، آن است كه مجراى شهادت قلبى باشد.(١١٦)
وهبه زحيلى نيز چنين برداشتى دارد و مى گويد: «زيرا آنان به درستى آن چه مى گفتند اعتقادى نداشتند و ميان اعتقاد و گفتارشان مطابقتى نبود.(١١٨)
فيروزآبادى در تفسير اين آيه مى نويسد: «خداوند آنان را در اعتقادشان - نه گفتارشان - تكذيب كرد، چرا كه گفتارشان راست بود.(١٢٠)
كافران در برابر پيام هاى رسول خدا و بيم و نويدهاى ايشان و وعده حيات پس از مرگ ، راه انكار و استكبار پيش مى گرفتند و به نظر خود اين ادعاها را بى ربط و نادرست مى شمردند. پس از اين پيش داورى ، مى خواستند سخنان پيامبر صلى الله عليه و آله را نقد كنند. آنان دو فرض ‍ در نظر مى گرفتند كه سومى نداشت : رسول خدا (صلى الله عليه وآله) يا عاقل است يا - نعوذ بالله - ديوانه . اگر عاقل باشد، اين سخنان ناپذيرفتنى را خود به عمد برساخته است و به خداوند نسبت مى دهد و اگر هم ديوانه باشد، كه سخنانش قابل اعتنا نيست .
پيش تر ديديم كه جاحظ به همين آيه استدلال مى كرد تا ثابت كند گزاره هايى وجود دارند كه نه صادق هستند و نه كاذب نقد مخالفان اين ديدگاه را نيز خوانديم ، اما نكته اى كه در اين آيه وجود دارد، آن است كه معيار كذب و صدق اعتقاد به باور است . پيش فرض كافران آن است كه حيات پس از مرگ وجود ندارد و ادعاى بقاى انسان نادرست است . حال هر كس اين ادعا را بكند، آن را باور دارد كه در اين صورت ديوانه است چون تنها ديوانگان ممكن است چنين عقايدى را بپذيرند يا ابراز كنند يا بدان اعتقاد ندارد كه در اين صورت عاقل است و صرفا براى فريفتن ديگران دروغ مى بافد؛ پس اين آيه براى اثبات ديدگاه سوم ، بهترين دليل است ، اما ببينيم مفسران درباره آن چه نظرى دارند.
مرحوم علامه طباطبايى چنين مى گويد: «سخن گفتن از برانگيخته شدن اجساد پس از نابودى آن ها، نزدشان شگفت است . هيچ عاقلى از آن دم نمى زند؛ مگر براى فريفتن و گمراه كردن مردم تا پاره اى از دارايى شان را به چنگ آورد؛ وگرنه چگونه عاقلى در اين باره دچار اشتباه مى شود، لذا آنان (مشركان) مسئله را به صورت استفهامى و مردد ميان افترا بستن و جنون دانستند. بدين معنا كه يا او عاقل است كه با سخن از برانگيخته شدن اجساد، بر خدا دروغ مى بندد و يا دچار نوعى جنون است و بى انديشه اى استوار هرچه به نظرش پديدار شود، به زبان مى آورد.(١٢٢)
همان طور كه مى بينيم در اين جا سخن از مطابقت يا عدم مطابقت با واقع نيست . سخن اين است كه آيا گوينده بدان اعتقاد دارد يا آن كه آن را باور ندارد كه در اين صورت دروغ گو است .
ج) خداوند متعال در مورد كافران مى فرمايد: انما يفترى الكذب الذين لا يومنون بايت الله و اءولئك هم الكذبون ؛ كسانى دروغ مى بافند كه به آيات خدا ايمان ندارند. اينان خود دروغ گويند.(١٢٤) . آن گاه دو صفحه بعد چنين مى نويسد: «مصانعه ، مداهنه ، ريا و تقيه - هر چند نام هايشان متفاوت است - در حقيقت از حد دروغ خارج نيستند. مادام كه دروغ عبارت از گزارش دادن برخلاف واقع با علم به آن باشد؛ پس مصانع (مجامله كار)، مداهن (چاپلوس) و مرائى (رياكار) همه شان چيزى را به زبان مى آورند كه بدان اعتقاد ندارند و اين عينا دروغ است .(١٢٦) مى گويد: مقصود از كذب ، كذب مخبرى است ، نه خبرى .(١٢٨)
آن گاه نتيجه مى گيرد كه مقصود خداوند هنگام تكذيب منافقان كذب مخبرى است ، نه خبرى (١٣٠)
لازمه اين تفاوت گذاشتن ، آن است كه گزاره اى از جهتى صادق و از جهتى ديگر كاذب باشد، اما راغب اصفهانى از اين لازمه نمى پرهيزد و مى گويد كه يا چنين سخنى اساسا به صدق و كذب موسوم نمى شود كه يادآور تقسيم بندى جاحظ است يا آن كه گاه به صدق و گاه به كذب موصوف مى گردد؛ مانند گواهى كافر بى اعتقادى مبنى بر اين كه محمد صلى الله عليه و آله پيامبر خدا است كه هم صادق و هم كاذب مى باشد.(١٣٢) كانت نيز بر آن است كه : «دروغ وقتى رخ مى دهد كه ديگران نتوانند تشخيص دهند كه من احساسات خود را بروز مى دهم .(١٣٤)»
و در نهايت دستگاه دروغ سنج يا پلى گراف (Polygraph) اساسا بر همين مبنا عمل مى كند و عمل كردش قابل فهم است . اين دستگاه كه براى كشف راست گويى يا دروغ گويى گوينده به كار گرفته مى شود در پى بررسى گزاره هاى گفته شده و مطابقت يا عدم مطابقت آن ها با واقع نيست . در اين جا مفروض آن است كه راست گو، از آن جا كه گفته اش با وجدان و درونش هماهنگ است ، هنگام راست گويى دچار اضطراب يا افزايش ضربان قلب نمى شود يا آن كه تعريق دستش طبيعى است ؛ حال آن كه دروغ گو به شكل ناخواسته هرگاه دروغ بگويد، از ترس رسوا شدن ولو رفتن ضربان قلبش افزايش پيدا مى كند و دستش به شكلى غير طبيعى و بيش از حد عرق مى نمايد بدين ترتيب در موارد خاص و با در نظر گرفتن دامنه طبيعى نوسان ضربان قلب و ديگر عوارضى كه الكترودهاى وصل شده به بدن ثبت مى كنند، مى توان به راحتى دروغ گويى شخص را احراز كرد؛ مگر آن كه شخص در كار دروغ گفتن بسيار ماهر باشد و بتواند چنان در هنگام دروغ گويى بر خود و اعصاب خود مسلط باشد كه دستگاه را بفريبد به تعبير ديگر: اين دستگاه با اين فرض كه اشخاص هنگام دروغ گويى پاسخ ‌هاى فيزيولوژيكى شان تشديد مى شود، سخن راست و دروغ را متمايز مى كند.(١٣٦)
بارى دستگاه دروغ سنج كارى به واقعيت بيرونى ندارد و هماهنگى درون گوينده يا عدم آن را ملاك راست و دروغ مى شمارد.(١٣٨)

به سوى تعريفى كاراتر بدين ترتيب مى توانيم از ميان ديدگاه هاى موجود درباره دروغ ، آخرين آن ها را بپذيريم و بر ديگر نظرگاه ها ترجيح دهيم ، اما آيا تعريفى كه اين ديدگاه ارائه مى كند، از هر جهت راضى كننده است ؟ بى شك دروغ عبارت است از عدم توافق زبان با ضمير و ناهماهنگى گفتار و اعتقاد، اما تماما اين نيست ، بلكه بالاتر از آن مى باشد.
مهم ترين ويژگى دروغ ، وجود عنصر گمراه كنندگى در آن است . اساسا ماهيت دروغ ، فريفتن بوده و هيچ دروغى نمى توان يافت كه از اين حالت تهى باشد هر دروغى در حد خود گمراه كننده است . دروغى كه به عنوان شوخى ابراز مى شود، در همان حد گمراه كننده است و دروغ در جنگ به همان نسبت فريبنده مى باشد. ماهيت دروغ ، يعنى ابراز چيزى بر خلاف اعتقاد گوينده به قصد گمراه كردن ديگران ، حسن يا سوء نيت در اين ميان هيچ نقشى ندارد. پدرى كه به نظر خود براى رعايت مصالح فرزندش به او دروغ مى گويد، همان قدر او را نسبت به حقيقت گمراه مى كند، كه آدمى بد نهاد با انگيزه هاى ناروا به ديگرى دروغ مى گويد.
روايت دينى در اين حد باقى نمى ماند بلكه تا آن جا پيش مى رود كه ماهيت دروغ را خيانت مى شمارد. امام على (عليه السلام) به اين حقيقت چنين تصريح مى كند: «الكذب خيانه .(١٤٠)
نكته نهفته در دروغ ، آن است كه مخاطب اصل را بر درست گويى و راستگويى ما مى گذارد و به گفتارمان اعتماد مى نمايد. در اين حال آن چه را بگوييم باور مى كند و آن را راست مى پندارد حال اگر به او دروغ بگوييم ، او را فريفته و موجب جهل و گمراهى او شده ايم . اين نكته حتى در مورد دروغ هاى خيرخواهانه - و به اصطلاح بى ضرر يا به اصطلاح انگليسى زبان ها دروغ هاى سفيد(١٤٢)


۵
دروغ مصلحت آميز، بحثى در مفهوم و گستره آن
امروزه نيز در فرهنگ هاى انگليسى زبان ، همواره در تعريف دروغ قيد گمراه گرى گنجانده مى شود؛ براى مثال سيسلاباك - كه از ناموران عرصه تحقيق در باب مسئله دروغ است - دروغ را اين گونه تعريف مى كند: «پيامى كه عمدا به قصد گمراه كردن در قالب گفتار بيان مى شود.» (١٤٤)
در فرهنگ نامه اخلاق كلام و جامعه ، در تعريف دروغ چنين آمده است : «دروغ عبارت از گفته فريب كارانه عمدى است .» (١٤٦)» دائرة المعارف بيكر، گام را از اين مرحله فراتر مى گذارد و اساسا به جاى آوردن مدخلى با عنوان دروغ مباحث مربوط به آن را تحت عنوانDeceit مى آورد كه مى توان آن را به نيرنگ ، حقه ، فريب ، دغل و مانند آن ترجمه كرد.
روان شناسان تربيتى نيز هنگامى كه درباره دروغ گويى كودكان بحث مى كنند، غالبا تا سن چهار پنج سالگى و گاه حتى تا سنين بالاتر، آن را طبيعى و لازمه رشد كودك به شمار مى آورند، چرا كه كودك در اين سن به دليل تخيل قوى خود و نشناختن مرز دقيق ميان واقعيت و خيال گاه دروغ مى گويد، اما از اين سن كه گذشت دروغ گويى در كودك را بيمارى به شمار مى آورند و معتقدند كه بايد براى درمان آن اقدام كرد. تنها چيزى كه باعث مى شود دروغ در كودك خطرناك تلقى شود، آن است كه كودك به تدريج ياد مى گيرد تا از دروغ براى فريب ديگران استفاده كند.
ژان پياژه ، روان شناس سوئيسى كه مطالعاتش در عرصه روان شناسى كودك و قضاوت اخلاقى او كم نظير است در اين باره چنين مى گويد: «بعد از مطالعات جالب اشترن و پيروانش همه مى دانند كه كودك تا هفت هشت سالگى به مقتضاى نظمى به دشوارى مى تواند خود را به حقيقت گويى ملزم سازد. كودك بدون آن كه بخواهد به خاطر دروغ ، دروغ بگويد؛ يعنى در صدد فريب كارى باشد و يا از آن آگاهى روشنى داشته باشد، حقيقت را بر حسب اميال و تخيلاتش دگرگون مى سازد براى او يك پيشنهاد بيش تر ارزش آرزو را دارد تا ارزش حكم و تاييد، از اين رو حكايت ها، شهادت ها و توجيهات كودك ، در واقع بيان احساساتش ‍ هستند تا اعتقاداتى كه بتوانند درست يانادرست باشند.(١٤٨) پس مى توانيم دروغ را اين گونه تعريف كنيم : دروغ عبارت از گفتار (يا نوشتار و يا هر نوع سيستم دلالتى جاى گزين) است كه اظهار كننده بدان اعتقاد ندارد و آن را براى فريفتن مخاطب يا ديگرى اظهار مى دارد.

چكيده فصل ١. در كتاب هاى اخلاقى تعريف قابل دفاعى از دروغ به چشم نمى خورد.
٢. تعاريف گوناگونى از دروغ در كتاب هاى لغت ، تفسير، فقه ، ادبيات و عرفان به چشم مى خورد.
٣. دروغ از مقوله گفتار يا نوشتار است .
٤. درباره دروغ سه ديدگاه وجود دارد:
الف) دروغ ، گزارش خلاف واقع است و جهل و علم در آن نقشى ندارد.
ب) دروغ ، گزارش خلاف واقع است ، با علم به خلاف واقع بودن آن .
ج) دروغ ، گزارش خلاف اعتقاد است ، چه مطابق واقع باشد و چه مخالف آن .
٥. ديدگاه سوم قابل دفاع تر از ديگر ديدگاه ها است .
٦. علاوه بر عنصر عدم مطابقت با اعتقاد، بايد عنصر ديگرى در تعريف دروغ گنجانده شود.
٧. اين عنصر، قصد فريفتن و نيت گمراه گرى است كه در هر نوع دروغى يافت مى شود.
٨. بنابراين مى توان دروغ را گفتار يا نوشتار خلاف باور گوينده دانست كه با قصد فريفتن ديگرى بيان مى شود.

فصل چهارم : دروغ مصلحت آميز كدام است ؟ پادشاهى را شنيدم كه به كشتن اسيرى اشارت كرد. بيچاره در حالت نوميدى به زبانى كه داشت ملك را دشنام دادن گرفت ... ملك پرسيد كه چه مى گويد يكى از وزيران نيك محضر گفت : اى خداوند جهان ! همى گويد:الكاظمين الغيظ و العافين عن الناس . ملك را رحمت در دل آمد و از سر خون او درگذشت . وزير ديگر گفت : «ابناى جنس ما را نشايد در حضرت پادشاهان جز به راستى سخن گفتن . اين ملك را دشنام داد و سقط گفت .» ملك روى از اين سخن درهم كشيد و گفت : «مرا آن دروغ پسنديده تر آمد از اين راست كه تو گفتى كه روى آن در مصلحتى بود و بناى اين بر خبثى» . و خردمندان گفته اند: «دروغى مصلحت آميز به از راستى فتنه انگيز.(١٥٠) و احاديث ديگرى كه گونه اى از دروغ را تاييد مى كند، اما آن چه معادل دروغ مصلحت آميز باشد مانند «الكذب ذوالمصلحة» تا جايى كه نگارنده كاويده نيافته است .
بارى ، اين تعبير به سرعت جاى خود را در ميان منابع و متون اخلاقى يافت و بر زبان مردم جارى شد و به صورت «مثل سائر» در آمد.(١٥٢)»
نتيجه اخلاقى نخستين داستان گلستان اين است : «دروغى مصلحت آميز به كه راستى فتنه انگيز.(١٥٤) و چقدر غير اخلاقى است : مردم آزارى را حكايت كنند.(١٥٦)
هانرى ماسه در اين باب تندتر مى رود و اخلاقيات سعدى را با ماكياولى مى سنجد و مى گويد به نظر سعدى : «براى كام يابى در تفرقه انگيزى هر وسيله اى خوب است ؛ حتى دروغ كه چون مصلحت آميز باشد، به از راست فتنه انگيز است با شنيدن اين سخن ماكياول فراياد مى آيد.(١٥٨)»

اقتراح آينده مجله آينده ، در هفتاد و اندى سال پيش (١٣٠٤ ش) طى اقتراحى درباره دروغ مصلحت آميز صاحب نظران را به بحث در اين باب فراخواند به اين اقتراح چهار تن پاسخ دادند: آقايان على دشتى ، اعتصام زاده ، درگاهى ، خاندانى ، كرمانى و نثرى . انتظار مى رفت كه در اين مقالات اين مسائل تجزيه و تحليل شود: دليل اخلاقى برترى دروغ مصلحت آميز بر راست فتنه انگيز مفهوم دروغ مصلحت آميز و مصاديق آن . حال يكايك اين پاسخ ‌ها را برمى رسيم تا ببينيم عملا چه رخ داد.

نظر دشتى نخستين كسى كه به اين اقتراح پاسخ داد، على دشتى بود كه دستى در علوم دينى و ادبيات عرب و فارسى داشت . پاسخ او با عنوان دروغ مصلحت آميز در چهار صفحه اين مجله به چاپ رسيد.(١٦٠)
دشتى در اين كتاب بارها تصريح مى كند كه گلستان : «داراى يك روش ‍ فكرى معينى نيست زيرا در اين كتاب به طور مشوش و بدون پيروى از اصول مشخص و مسلمى مطالب ريخته شده است .(١٦٢)» اما نمى توان از اين مطلب نتيجه گرفت كه همه آن چه كه در آن آمده است اخلاقى است ، چرا كه در بسيارى از موارد: «منظور، تدوين محفوظات و مسموعات و مشاهدات نويسنده است .(١٦٤)»
بارى ، نظر دشتى آن است كه دروغ مطلقا بد است ؛ حتى نوع مصلحت آميز آن .

نظر درگاهى درگاهى خاندانى كرمانى ،(١٦٦) او در اين مقاله به جاى اين كه مستقيما از دروغ مصلحت آميز بحث كند، پس از مقدمات مفصلى به اصل دروغ پرداخت و اين كه اين پديده ، ريشه در حكومت استبدادى و خودكامه دارد. بدين ترتيب از نظرگاهى جامعه شناختى به آسيب شناسى دروغ پرداخت . چكيده نظر وى از اين قرار است :
دروغ ، بزرگ ترين عامل انحطاط اجتماعى و مروج فساد اخلاق و مايه بى اعتمادى و شيوع تزوير و نفاق مى باشد، از اين رو ساحت سعدى منزه از آن است كه دروغ را تجويز كند. براى توضيح بايد گفت كه دروغ چند نوع است : گاه از سر ترس ، زمانى به خاطر طمع و گاه براى نجات جان بى گناهى است . گاه نيز دروغ اختيارى و زمانى اضطرارى است .
در صدر اسلام به دليل آزادى عمومى ، كم تر كسى نيازمند دروغ گفتن بود، اما بعدها ورق برگشت و استبداد موجب ترويج دروغ شد. در جايى كه آزادى مشروع وجود نداشته باشد، مردم براى احقاق حق خود ناگزير به دروغ روى مى آورند. هر ملتى كه حكومت فاضله داشته باشد، طبعا راست گو و درست كردار مى شود مقصود سعدى نهى از خبرچينى است ، نه تجويز دروغ گويى . سعدى در اين جمله قاعده وضع نكرده ، بلكه از طريق استقراى موارد رايج در ميان عقلا، اين قانون را تدوين كرده است . به عبارت ديگر مبدع و بنيادگذار آن نيست استخراج كننده آن است پس ‍ از راه گسترش دانش ، مى توان ريشه دروغ را سوزاند. درگاهى نيز، به هيچ يك از انتظاراتى كه از خواندن چنين مقاله اى مى رفت پاسخ نداد و روشن نساخت كه دروغ مصلحت آميز، از چه مقوله اى است .

نظر اعتصام زاده اعتصام زاده (كه نام كوچكشان دانسته نيست) نيز با مقاله اى تحت عنوان دروغ از لحاظ علمى طى چهار صفحه به اين اقتراح پاسخ داد.(١٦٨)
بارى استثناى اعتصام زاده ، به يك مورد منحصر نمى شود و يادآور اين بيت است :

عهد كردم كه دگر مى نخورم در همه عمر به جز امشب و فردا شب و شب هاى دگر
به هر حال نكته حساس اين استثنا آن است كه اگر فرزندى با علم به اين كه پدرش جنايت كار و مستحق اعدام است . صرفا از سر محبت و عشق و فرزندى به دروغ خود را قاتل معرفى كند و پدر خود را از مرگ نجات دهد، نه تنها فعلى اخلاقى انجام داده است ، بلكه دروغش مقدس ترين دروغ ها است غافل از اين كه اين دروغ ، مفسده آميزترين دروغ و موجب لغو فلسفه مجازات و گريختن مجرم از دست عدالت مى شود.
سخن كوتاه ، اين توضيحات نيز گرهى از كار فروبسته دروغ مصلحت آميز نگشود.

نظر نثرى نثرى هم بدون اشاره به نام كوچك خود طى سه صفحه تحت عنوان دروغ مصلحت آميز به اين اقتراح پاسخ داد.(١٧٠) مجددا به دفاع از سعدى پرداخت و اظهار داشت كه يكى از ويژگى هاى اسلام ، اصل ترجيح اهم بر مهم است . طبق اين اصل و به استناد روايات متعددى كه داريم ، در مواردى دروغ گفتن اشكال ندارد و حتى مى توان براى آن سوگند خورد، بنابراين در موارد زير دروغ گفتن مجاز است :
الف) براى تغيير عنوان زكات به هديه : به آدم فقير داراى عزت نفس ‍ مى توان زكات داد، اما به دروغ گفت كه اين هديه است ؛
ب) به افراد تحت كفالت ؛
ج) به دشمن ، هنگام جنگ ؛
د) براى اصلاح ذات البين داستان سعدى نيز ناظر به اين مورد است و دروغ مصلحت آميز قطعا مجاز و اخلاقى مى باشد.
مرحوم احمد بهمنيار نيز در داستان نامه خود، هنگام نقل ضرب المثل دروغ مصلحت آميز، به از راست فتنه انگيز كه به صورت مثل سائر در آمده است در پانوشت كتاب ، اين گونه به مخالفان سعدى تعريض مى زند: «از سخنان سعدى است كه در اطراف آن بحث ها شده . بى مايگانى كه اعتراض بر بزرگان پيشينه را مايه شهرت خود قرار مى دهند، براى اين فلسفه اخلاقى كه شيخ از سخن حكماى ديگر نقل كرده است انتقادات نموده به شيخ بزرگوار جسارت ها كرده و مى كند (كذا).(١٧٢) با عنوان بر حكمت سعدى نتوان خرده گرفتن در سال ١٣١٦ در مجله تعليم و تربيت به چاپ مى رساند. او در اين مقاله بى آن كه به تحليل مفهوم و مفاد دروغ مصلحت آميز بپردازد، مدعى مى شود: «اين جمله حكيمانه ... مشتمل بر دستور اخلاقى بسيار مهمى است كه براى جلوگيرى از عادت زشت دروغ گويى وضع شده و اگر اين قاعده اخلاقى با حدودى كه دانشمندان بزرگ ، از قبيل امام محمد غزالى بر آن مقرر داشته اند در كار نباشد، پرهيز از دروغ گفتن نزديك به محال و وجود كسانى كه هيچ گاه دروغ نگفته باشند كم تر از گوگرد احمر، بلكه در حكم سيمرغ و كيميا خواهد بود...
حاصل سخن آن كه سعدى نه تنها استاد سخن بلكه حكيمى بزرگ وار و دانشمندى عالى قدر است .... تعليمات ادبى و اجتماعى او عموما از روى بصيرت و خبرت كامل بوده و خرده گرفتن بر اين گونه تعليمات ، شاءن كسى است كه در دانش نظير او باشد و آن كس كه نيست صاحب اين پايه از علوم ، پاى از گليم خويش فروتر كشد چرا؟(١٧٤)» از نظر ايشان انتقاد كسانى مانند ادوارد براون ناشى از بى توجهى به اين حقيقت است : «منتقدى مانند ادوارد براون كه بر بعضى از اين گونه تضادها در كلام شيخ انگشت نهاده است ، تفاوت اين دو مرحله از جهان نگرى را در طرز تقرير وى درنيافته است .(١٧٦)»
شهيد مطهرى نيز به اين مسئله مى پردازد و در عين دفاع از سعدى از او به عنوان «افتخار ايران (١٧٨)»
بدين ترتيب ايشان دروغ مصلحت آميز را تاييد مى كند و مى گويد: «مصلحت و حقيقت دو برادر هستند كه از يكديگر جدا نمى شوند. مصلحت ، يعنى رعايت حقيقت را كردن ، نه رعايت سود خود را كردن ، كه اين منفعت است .(١٨٠)
مترجم كتاب تاريخ ادبيات نيز، درباره اظهار نظر براون و در دفاع از سعدى ، تعليقاتى به كتاب افزوده و نكاتى ذكر كرده است ، از نظر او آثار سعدى برگرفته از واقعيت هاى روزمره زندگى زمان اوست از اين رو بايد با همان واقعيت ها سنجيده شود. از وجود تناقض هم نبايد شگفت زده شد، چون كه تناقض در ذات واقعيت است و تنها در عالم خيال مى توان آن را نديده گرفت .
به گفته صدرى افشار: «كيست كه نپذيرد كه هر خوبى و نيكى ممكن است در موقعيتى بد و زيان آور باشد، خاصه با معيارهاى يك سوداگر واقع بين ؟ از سوى ديگر هر عيبى نيز، گاه در شرايطى ممكن است مورد چشم پوشى قرار گيرد راستى و راست گويى خصلت نيكى است ، ولى افراط در آن چه مصايبى كه به بار نمى آورد!
۶
دروغ مصلحت آميز، بحثى در مفهوم و گستره آن
ارجاع مسائل فكرى به فرهنگ زمانه و سعدى را نماينده تفكر روشن فكران طبقه متوسط شهرنشين در نخستين مراحل تكاملى اين طبقه (١٨٣)»
دو تن ديگر از شارحان گلستان به اين داستان كه مى رسند، مى كوشند به نحوى مقصود سعدى را موجه جلوه دهند. مرحوم خزائلى در شرح خود مى گويد: «در اين جا مراد از مصلحت نفع فردى نيست ، بلكه مراد از مصلحت ، رعايت صلاح كلى و اجتماعى است .(١٨٥)» سپس با اشاره به احاديثى كه در جنگ و تامين مصالح عمومى دروغ را روا مى شمارد، از اين گونه دروغ پشتيبانى مى كند. با اين همه دست آخر چنين مى نويسد: «از اين ها كه بگذريم ، عبارت حكيمانه در مقام مقايسه است و در عين حال كه دروغ مصلحت آميز و راست فتنه انگيز هر دو بد و ناروا باشد، اولى را به علت كم تر بودن فساد آن بر دومى رجحان مى دهد و تركيب به كه در مطلق رجحان بسيار معمول است .(١٨٧)»
داريوش شايگان هم به مناسبت مفهوم رندى و بينش عارفانه ايرانى ، به جمله معروف سعدى اشاره مى كند و آن را چنين ارزيابى مى نمايد: «اين عبارت از لحاظ اخلاقى درست نيست و درست هم نمى تواند بود، زيرا حقيقت ارزش اين را دارد كه به بهاى فتنه هم كه شده به دستش ‍ آوريم ، ولى اين جمله سعدى شايد آن گاه موجه مى شود كه حقيقت را محدود به احكام روزمره ندانيم و از مسائل ، ديدى وسيع تر داشته باشيم . ديد وسيع تر آن گاه مى توان داشت كه به نسبيت امور پى برده باشيم باز به نسبيت امور پى بردن ، مستلزم اين است كه محور ثابتى در درون خود يافته باشيم . براى كسى كه پشتوانه معنوى دارد و از بضاعت درونى برخوردار است و امور را با عينك نسبيت مى نگرد عبارت سعدى بيش تر جنبه حكمت آموزى دارد تا فرصت طلبى صرف و صلاح انديشى محض . صلاح انديشى مرد عاقل در مقابل رفتار فتنه انگيز رند خراباتى كه راست فتنه انگيز را بر همه چيز مقدم مى داند، معرف يك رفتار منفى است كه بى آنكه ناگزير به سازش و فرصت طلبى بگرايد، رنگ كتمان و تقيه مى گيرد، اما بايد متذكر بود كه خطر اين كه نحوه تفكر سعدى به صلاح انديشى و فرصت طلبى تنزل كند، همواره موجود است و ما در تاريخ شاهد اين سقوط بوده ايم و هستيم .(١٨٩)
ايشان در جايى ديگر با تفصيل بيش ترى پيشينه و زمينه اين مسئله و بازتاب ها را نقل مى كند. در مقاله بزرگوارى (١٩١)»
احاديث بازدارنده از دروغ چنان قاطع و صريح است كه كسانى را به اين نتيجه رسانده كه هرگز و تحت هيچ عنوان و در هيچ شرايطى نبايد دروغ گفت . اين رويكرد، كانت را فراياد مى آورد كه هيچ نوع دروغى را تجويز نمى كرد و قاعده راست گويى را استثناناپذير مى دانست .
غزالى ، از معاصران و صحابه رسول خدا صلى الله عليه و آله داستان هاى حيرت آورى از پاى بندى آنان به راست گويى و پرهيز مطلق آنان از دروغ گويى نقل مى كند. يكى از اين كسان ، ابراهيم نام داشت كه چون در خانه بود و كسى سراغ او را مى گرفت و او نمى خواست ملاقات كننده را بپذيرد، به جاى آن كه بگويند در خانه نيست ، به كنيز خود مى گفت به او بگوييد: «در مسجد سراغش را بگيريد.» (١٩٣)
اعمش نيز مى گويد از ابراهيم تيمى درباره حديثى كه براى اصلاح ميان مردم پاره اى دروغ ها را تجويز مى كرد، پرسيدم . پاسخ داد كه : «پيشنهاد هيچ نوع دروغى را چه به صورت جدى و چه براى شوخى مجاز نمى دانستند.(١٩٥)»
بارى داستان هاى بسيارى از پاى بندى مسلمانان صدر اسلام به صداقت نقل مى كنند كه ريشه همه آن ها سخنان پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله است كه تا عمق جانشان ريشه دوانده و آنان را دگرگون ساخته بود. پاره اى از اين سخنان قاطع از اين قرار است :
١. به روايت امام صادق (عليه السلام) پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله به امير مومنان (عليه السلام) سفارش هايى كرد، از جمله و لا تخرجن من فيك كذبه اءبدا؛ هرگز هيچ دروغى از دهانت بيرون نيايد.(١٩٧)
٣. رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: لا يستكمل المرء الايمان ... حتى يجتنب الكذب فى مزاحه ؛ ايمان آدمى كامل نمى شود... مگر آن كه در شوخى خود از دروغ بپرهيزد.(١٩٩)
٢. رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: «اءلحرب خدعه ؛ جنگ ، نيرنگ است .(٢٠١)»
مضمون اين روايات متعدد را نيز، عالمان و فقيهان قبول كرده اند و در اصل چنين جوازى ، اجمالا اتفاق نظر دارند.
حال در برابر آن همه احاديثى كه به شدت از دروغ برحذر مى داشت ، اين احاديث را داريم كه گونه هايى از دروغ را تجويز مى كند. نمى توان يك گروه از احاديث را گرفت و گروه ديگر را نپذيرفت و بايد در پى جمع ميان آن دو برآمد.
در اين جا ما با دو سوال مواجه هستيم نخست آن كه اگر دروغ قبيح و اين قبح مطلق مى باشد، چرا در مواردى تجويز شده است ؟ پاسخ به اين سوال موضوع فصل ديگرى است . دومين پرسش آن است كه آيا عملا اين احاديث دروغ را تجويز مى كنند يا آن كه بايد آن ها را به گونه ديگرى تفسير كرد. به تعبير ديگر پرسش اول ناظر به امكان دروغ بود و اين پرسش ناظر به وقوع آن است . در اين فصل مى كوشيم به پرسش دوم پاسخ گوييم .

ديدگاه ها متشرعان در برابر اين احاديث ، از سويى با رواياتى روبه رو شده اند كه با عباراتى مطلق و استثناناپذير، دروغ گويى را محكوم كرده اند؛ از سويى نيز روياروى احاديثى هستند كه دروغ را در مواردى جايز دانسته است ، از اين رو اين پرسش را پيش كشيده اند كه آيا اين احاديث صحيح اند يا خير؟ و اگر صحيح هستند چگونه مى توان همه اين ها را به گونه اى با يكديگر توفيق داد كه تناقضى پيش نيايد؟
غالب عالمان بر آن هستند كه اطلاق احاديث نهى كننده از دروغ به وسيله روايات مجاز داننده آن قيد مى خورد و در نتيجه بايد گفت هرگز نمى توان دروغ گفت جز در موارد سه گانه اى كه احاديث از آن ها نام برده اند.
كسان ديگرى مى گويند اين روايات چنان مطلق و عام است كه هيچ گونه و قيد و تخصيصى بر نمى دارد و مقصود از جواز كذب در روايات دسته دوم اساسا دروغ به معناى ديگرى است ، نه آن تعريفى كه ما از دروغ داريم .
در آخر، گروهى معتقدند كه مقصود از تجويز دروغ در اين روايات توريه و تعريض است ؛ وگرنه در هيچ شرايطى دروغ صريح مجاز نيست ؛ بنابراين با چند ديدگاه در اين زمينه روياروى هستيم ؛
١. نبايد دروغ گفت ، جز در موارد منصوصى كه در آن ها دروغ صريح جايز است ؛
٢. هرگز نبايد دروغ گفت و در موارد خاص مى توان توريه كرد و به تعريض سخن گفت ؛
٣. هرگز نبايد دروغ گفت و حتى در موارد خاص نيز، نه مى توان دروغ صريح گفت و نه توريه كرد.
غالب قدما پيرو ديدگاه اول بودند و دروغ را در موارد خاص تجويز مى كردند، اما از آن ميان تنى چند به نظريه مطلق گرايى در باب دروغ معروف بودند از اين ميان مى توان از مهلب ، ابو عبدالله حليمى و محمد بن جرير طبرى نام برد. مهلب احتجاج مى كرد كه پيامبر صلى الله عليه و آله به صورت مطلق از دروغ نهى كرده و آن را مخالف ايمان شمرده است ، به همين خاطر هيچ گونه دروغى مجاز نيست ، اما مقصود از سخن حضرت در موارد خاص آن بوده است كه شخص اصلاح گر، آن خوبيى را كه از طرفين مى داند بازگويد و از بيان راست هاى جنجال برانگيز و اختلاف ساز بپرهيزد، نه اين كه براى اصلاح ميان مردم خلاف حق بگويد.(٢٠٣) در اين صورت او دروغى نگفته است و گمراه شدن شنونده ، به خودش ‍ مربوط است .
طبرى نيز ميان گذشتگان به عنوان كسى كه معتقد بود حكم دروغ هيچ استثنايى ندارد، شناخته شده بود. به گفته نووى ، طبرى بر آن است كه در هيچ موردى دروغ جايز نيست و احاديثى كه درباره جواز وارد شده ناظر به توريه و به كار بستن تعريض ها است ، نه دروغ صريح .(٢٠٥)»
غالب كسان اين حيث را سربسته مطرح مى كنند و از آن مى گذرند. آنان به اين اكتفا مى كنند كه نظر خود را بيان و نظر رقيب را محكوم نمايند. در اين مورد غالبا بحث از چند سطر تجاوز نمى كند، اما از حق نبايد گذشت كه طبرى اين بحث را البته به سبك خود به تفصيل و با دقت بيان مى كند و شايد مفصل ترين بحث را در اين زمينه دارد. طبرى در تهذيب الآثار كه مسند صحابه است ، مسند امام على (عليه السلام ) را مى آورد در اين جا چون به حديث «اءلحرب خدعة» مى رسد - كه امام (عليه السلام) آن را از رسول خدا صلى الله عليه و آله نقل كرده است - حدود سى صفحه درباره آن بحث مى كند. نخست مى گويد كه اين حديث از نظر ما صحيح است . ديگر آن كه پاره اى اين حديث را به خود امام على عليه السلام نسبت مى دهند، هم چنين به روايت هاى گوناگون اين حديث و پاره اى نكات واژه شناختى اشاره مى كند، اما پيكر اصلى اين بحث مفصل به تبيين رابطه آن با قاعده كلى حرمت كذب اختصاص دارد.
طبرى پس از بيان احاديث متعددى كه مضمون آن ها جواز دروغ گويى در جنگ ، براى اصلاح ميان مردم و به زن است ، با توجه به روايات متعدد ديگرى كه هيچ نوع دروغى را مجاز نمى داند، سوالى را مطرح مى كند: آيا اين احاديث صحيح هستند يا ناصحيح ؟ اگر ناصحيح هستند، چه چيز باعث عدم صحت آن ها شده است ؟ و اگر هم صحيح هستند، توجيه آن ها چيست و چه معنايى دارند.(٢٠٧) براى مثال چون خبر پيمان شكنى بنى قريضه و هم پيمانى آنان با قريش را به پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله رساندند ايشان فرمود: شايد ما آنان را به اين كار فرمان داده باشيم .(٢٠٩) آن گاه طبرى احاديث متعددى براى تاييد اين نظرگاه نقل مى كند.
گروه ديگر برآنند كه دروغى كه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله در اين گونه موارد مجاز شمرده ، به همين معناى متعارف است ؛ براى مثال احنف همراه عمويش به ديدار مسيلمه كذاب رفت و چون بيرون آمد، عمويش ‍ به او گفت : اى برادرزاده ! اين مرد را چگونه ديدى ؟ پاسخ داد: «او را نه پيامبرى راست گو ديدم و نه دروغ گويى دورانديش .(٢١١) نظاير اين گفته ها بسيار و در همه آن ها دروغ به همين معناى عرفى به كار رفته است .
گروه سوم نيز گفته اند كه مقصود از مواردى كه در آن ها مى توان دروغ گفت ، تعريض در كلام است ، نه دروغ گفتن صريح از اين رو بسيارى از صحابه گفته اند: «در تعريض ها گريزگاهى از دروغ است .(٢١٣)


۷
دروغ مصلحت آميز، بحثى در مفهوم و گستره آن
طبرى احاديث بسيارى در تاييد اين نظرگاه نقل مى كند كه غالب آن ها همان احاديث عام و مطلقى است كه دروغ را به هيچ وجه جايز نمى داند. آن گاه طبرى خود به جمع بندى و نتيجه گيرى مى پردازد و مى گويد كه درست آن است كه مراد رسول خدا صلى الله عليه و آله از جواز دروغ در جنگ و اصلاح ميان مردم و به زن ، گونه اى تعريض راست نما است كه شنونده از آن برداشت ديگرى دارد و چنين سخنانى از دروغ متعارف دور است ، اما دروغ صريح در هيچ موردى جايز نيست و داستان احنف و مانند آن ، مصداق سخن رسول خدا صلى الله عليه و آله نمى باشد، بلكه از قبيل كوشش براى نجات نفس از طريق ارتكاب پاره اى محرمات است ؛ براى مثال آن كه از گرسنگى در آستانه مرگ است مى تواند از سر ضرورت براى نجات جان خود، حتى گوشت مردار بخورد. دروغ نيز در اين گونه موارد چنين حكمى دارد. بدين ترتيب آن كه بر جان خويش بيم ناك است يا دزدى و يا دشمنى مى خواهد اموالش را بربايد، مى تواند دروغ بگويد و در اين حال بر او حرجى نيست ؛ پس دروغ در اين حالات گناه به شمار نمى رود و از سر ضرورت مى تواند دروغ بگويد و سوگند دروغ بخورد؛(٢١٥)
ناگفته نماند كه در موارد جواز دروغ تفاوتى ماهوى ميان تعريض و تصريح وجود ندارد، زيرا در هر دو گمراه كردن مخاطب يا شخص ديگر و وانمود ساختن چيزى برخلاف اعتقاد گوينده مدنظر است ، از اين رو عالمان اخلاق از تعريض نابجا بر حذر داشته و آن را نوعى دروغ گويى برشمرده اند در اين باب مرحوم محمد مهدى نراقى مى گويد: «مقصود از آن ، تعريض بدون نياز و اضطرار نيست ، چرا كه تعريض جاى گزين تصريح است ، چون كه محذور دروغ تفهيم چيزى است برخلاف آن چه هست و اين مسئله نيز در دروغ به وسيله تعريض موجود است .(٢١٧)»

چكيده فصل ١. عمده احاديث مربوط به دروغ ، آن را به طور مطلق و در همه شرايط غيراخلاقى دانسته اند و صريحا پرهيز از هر نوع دروغ را شرط ايمان كامل شمرده اند.
٢. پاره اى احاديث دروغ در حالت جنگ براى اصلاح ميان مردم و دروغ به زن را جايز شمرده اند.
٣. عالمان ، فقيهان و محدثان كوشيده اند ميان اين دو گروه احاديث جمع كنند و نظرگاه منسجمى ارائه نمايند.
٤. پاره اى بر آن رفته اند كه اطلاق احاديث دسته اول به وسيله احاديث دسته دوم مقيد مى شود و در نتيجه مى توان گفت كه جز در موارد سه گانه ، هرگز نبايد دروغ گفت .
٥. پاره اى گفته اند كه هرگز نبايد دروغ گفت و در موارد سه گانه مذكور در احاديث نيز، بايد از تعريض و توريه استفاده كرد، نه دروغ صريح .
٦. عده اى گفته اند كه آن چه در احاديث دسته دوم آمده است ، اساسا به معناى دروغ متعارف نمى باشد، بلكه گونه اى نيرنگ و ترفند جنگى است و رفتار سلف مؤ يد اين معنا است .
٧. معروف است كه طبرى هرگز دروغ را جايز نمى داند؛ حتى در موارد سه گانه فوق اما حق آن است كه طبرى نيز دروغ از سر اضطرار را جايز مى شمارد و آن را همچون اكل ميته براى افراد مضطر مى داند.
٨. در ميان مسلمانان اتفاق نظر است كه حكم دروغ مطلق نيست ، بلكه استثناپذير بوده و اين استثنا، به احاديث متعدد مستند است .

فصل ششم : چرا گاهى مى توان دروغ گفت ؟ آموزه هاى دينى ما، دروغ را كليد گناهان ، نشانه نفاق بنياد خيانت ، نماد بى ايمانى و ريشه همه فسادها مى شمارند و از مومنان مى خواهند تا يك سره از آن بپرهيزند.
بى گمان براى اينكه قاعده اى اخلاقى كارآيى داشته باشد، بايد عام و مطلق و همگانى باشد و اگر هم قيد يا استثنايى داشته باشد، آن را به گونه اى روشن معين كرده باشد؛ وگرنه در دامن نسبى گرايى درخواهيم غلتيد اگر قاعده «دزدى نكن» را هر كس بخواهد به گونه اى تفسير كند و آن را گاه عمل كند و زمانى واگذارد، ديگر اين قاعده براى حفظ نظام مالكيت سودمند نخواهد بود. اگر حكم «به ناحق كسى را نكش» بخواهد با قيد اگر و مگر استثنا بخورد، اين قاعده از بن ويران خواهد شد و همين استثنا چون خوره بنياد آن را از بين مى برد.
حكم «دروغ نگو» نيز از اين اصل بيرون نيست . اگر هدف از اين حكم برقرارى اعتماد متقابل و همگانى است ، بايد اين حكم عام و مطلق باشد. اگر مقصود از اين حكم پاسخ به نداى وجدان است ، بايد همواره به اين ندا پاسخ مثبت داد و اگر مراد از آن حفظ حريم و شاءن انسانى مى باشد، بايد همواره پاى بند آن بود، از اين رو به نظر مى رسد كه هرگونه استثنايى به اين حكم ، به خود ويران گرى اصل قاعده مى انجامد و هرگونه رخنه اى در اين ديوار، آن را براى هميشه آسيب پذير مى كند.
اگر براى حكم «دروغ گو» استثنايى قائل شويم و تشخيص و اجراى آن را به افراد واگذاريم ، هركس مى كوشد از اين استثنااستفاده كند و دروغ خود را موجه سازد و به غير اخلاقى ترين دروغ خود، رنگ و لعابى اخلاقى بزند وانگهى ، كسى كه زبان خود را به دروغ آغشت و بدان عادت كرد، ديگر نمى تواند خود را از آن برهاند و به گفته معروف منسوب به لقمان : «دروغ چون گوشت گنجشك لذيذ است و هر كه آن را چشيد، ديگر نمى تواند از آن دست بكشد.(٢١٩)»
همه عالمان اخلاق كه به دروغ هاى مجاز نيز قائل هستند، بر اين نكته تاكيد كرده اند، زيرا طبيعت آدمى اين است كه كارهاى خود را توجيه كند و اخلاقى جلوه دهد. غزالى پس از بيان مواردى كه دروغ گفتن در آن ها جايز است ، شناخت اين موارد و تعيين مصداق را بسيار دشوار مى داند و دورانديشانه توصيه مى كند كه تا دروغ گفتن به مرحله وجوب نرسيده است ، كسى اين راه را نپيمايد.(٢٢١) ملا محسن فيض كاشانى هم با توجه به دشوارى شناخت مقاصد و مراتب آن ، پرهيز از آن را تا جايى كه ممكن است ، لازم مى شمارد.(٢٢٣)
تكليف صدق نيز از اين نظر مشخص است . آن راستى خوب است كه سودى در برداشته باشد. و ضررى به كسى نزند، از اين رو كسى كه مى گويد: «زمين زير پاى من است و آسمان بالاى سر من» و اين سخن را مقدمه رسيدن به مقصد خاصى قرار نمى دهد. سخنش قبيح و قبح آن آشكار است ، چرا كه اين سخن صادق هيچ سودى ندارد و ضررى را نيز منتفى نمى كند.(٢٢٥) چرا كه نتيجه آن نجات جان مسلمانى خواهد بود.
حال اگر در همين مثال ، آن تعقيب كننده خشمگين كه از يافتن قربانى خود نوميد شده بود سراغ زن و بچه آن مرد فرارى رفت و خانه شان را به آتش ‍ كشيد و همه آنان را قتل عام كرد، در اين صورت آيا دروغ ما خوب بوده يا بد؟ نمى توانيم بگوييم خوب بوده است ، چون نتايج زيان بار فراوانى به بار آورده ؛ پس اين دروغ مصلحت آميز و براى جلب نفع اخروى ، عامل جنايت شده است .
ممكن است گفته شود كه نيت آن دروغ گو خير بوده است ، نه شر؛ پس آن دروغ موجه مى باشد. در پاسخ بايد گفت نيت جزء عواملى نيست كه دروغ قبيح را تشكيل مى دهند و در ميان آن سه شرط ديده نمى شود. نيت عنصر مستقلى است كه دريافت و محاسبه آن در تحليل فوق از دروغ نمى گنجد.
٢. طبق تحليل بالا اگر كسى پيرايه اى به دين ببندد يا براى تقويت ايمان دينى آنان ، دروغى ببافد و يا كراماتى از عالمان دين جعل كند و اين دروغ هاموجب رواج دين دارى در ميان مردم شود، دروغ او خوب خواهد بود و اگر حقايقى از دين بگويد كه موجب كم رنگ شدن تدين عوام شود راست او بد است ؛ چرا كه در هر دو مورد، نتايج مهم است .
ممكن است گفته شود كه در مورد بدعت ، جعل حديث و مانند آن نصوصى داريم كه آن ها را منع مى كند، از اين رو هيچ كس حق ندارد بر رسول خدا صلى الله عليه و آله دروغى ببندد؛ هرچند كه اين دروغش ‍ سودمند باشد.
اگر هم اين اشكال پذيرفته شود، باز خارج از موارد منصوص مى توان دروغ هاى سودمند گفت و در كوتاه مدت موجب ترويج دين شد.
٣. بسيارى از نتيجه گرايانى از اين دست و با تحليل فوق ، دروغ هاى سودمند بسيارى در زمان خود ساخته اند كه بعدها موجب دشوارى آيندگان شده . يكى از آسيب هاى معارف دينى ، دروغ هاى بيشمارى است كه براى ترويج دين ساخته و پرداخته شدند و ساليان درازى بر جامعه دينى ما مسلط بودند، اما اينكه زيان آنها آشكار شده است و يكى از وظايف عافمان دين شناسايى و طرد اين نوع دروغ ها است .
٤. آن چه در متون دينى و بيان رسول خدا صلى الله عليه و آله و معصومان (عليهم السلام) وارد شده است ، مدح صدق و نكوهش دروغ به صورت مطلق است ، نه به شكل مقيد. در موارد استثنايى از دروغى كه سودمند است ، تعريف و يا راست مفسده انگيز - مانند سعايت - نكوهش شده است ، اما اساسا در روايات ، صدق خوب و كذب بد به شمار آمده . در روايات داريم كه صدق ريشه در فطرت دارد و صفتى خدايى است . آدم از آن رو فريب سوگند دروغ شيطان را خورد كه طبيعتش با دروغ بيگانه بود.(٢٢٧) اين مسئله فراتر از سودمندى و زيان مندى است و بسيار با آن چه در تحليل فوق آمده متفاوت مى باشد. در بيان معصومان (عليهم السلام) تلويحات متعددى - اگر نگوييم تصريح - به قبح ذاتى كذب شده است كه با مرورى بر روايات آشكارا ديده مى شود.
٥. احاديث متعددى تصريح مى كنند كه پاى بند راستى باشيم ، گرچه به زيان ما باشد و از دروغ بپرهيزيم ، اگرچه سودمند به نظر برسد؛ براى مثال رسول خدا صلى الله عليه و آله مى فرمايد: و اجتنبوا الكذب و ان راءيتم فيه النجاة فان فيه الهلكة ؛ از دروغ بپرهيزيد، گرچه در آن رهايى را ببينيد كه در آن تباهى است .(٢٢٩)»
سپس در تبيين ديدگاه خود مى گويد كه گفتار، وسيله اى براى رسيدن به اهداف است ؛ پس هر هدف ستوده اى كه بتوان به آن از طريق صدق و كذب هر دو دست يافت ، دروغ گفتن در آن مورد حرام مى باشد؛ حال اگر آن هدف مباح باشد و جز از طريق دروغ نتوان به آن دست يافت دروغ گفتن براى رسيدن به آن مباح مى گردد و اگر هدف واجب باشد و جز از طريق دروغ نتوان به آن رسيد، دروغ گفتن واجب مى شود؛(٢٣١)
فضل الله گيلانى نيز، تحليل غزالى را بى ذكر نام او در تبيين دروغ هايى مجاز به كار مى گيرد و براساس سود و زيان حاصل از دروغ و منحصر بودن راه در دروغ گويى ، آن را ارزيابى مى كند و مى گويد كه هر غرض ‍ صحيحى كه جز از طريق دروغ نتوان بدان رسيد، دروغ گفتن براى آن مجاز است .(٢٣٣)
در ميان شيعه نيز، مرحوم مجلسى عين عبارات غزالى را در بحارالانوار و مراة العقول بدون ذكر عنوان و با اشاره به او، به عنوان يكى از محققان نقل مى كند و چون آن را نقد نمى كند، به نظر مى رسد كه خود نيز اين تحليل را پذيرفته است . مصحح كتاب مراة العقول ، آقاى سيد هاشم رسولى محلاتى نيز در پاورقى به اين نكته اشاره مى كند و بر مرحوم مجلسى خرده مى گيرد كه چرا سخنان غزالى را نقد نكرده است و احتمال مى دهد كه شايد خود ايشان به اين ديدگاه متمايل باشند.(٢٣٥)
آيت الله مهدوى كنى نيز، نظر غزالى را شگفت آور و خلاف نص روايات مى داند و آن را نوعى ديدگاه ابزار انگارانه معرفى مى كند كه در آن هدف وسيله را توجيه مى كند. ايشان هم چنين به مرحوم فيض كه گفته هاى غزالى را بى نقد و تفسير نقل كرده است اشاره مى كند و به طور مفصل نظرگاه غزالى را نقد مى نمايد و سوال هايى براساس اين ديدگاه مطرح مى سازد كه پاسخ به آن ها دشوار است .
ايشان آن گاه اشاره مى كند كه نظر غزالى در پايان بحث مبنى بر حرمت اصل دروغ درست است ، اما با ديدگاه خودش سازگار نيست .(٢٣٧)
بى گمان بخشى از اين حيله گرى ها و چاره انديشى ها كه امام به آن اشاره مى كند، همين دروغ هاى مباح است كه غالب كسان آن را هنر پنداشته اند و استفاده از آن را شرط توفيق در زندگى گمان كرده اند.
بعيد است كه خود غزالى تا اين جاى قضيه را متوجه شده باشد. غالب عالمان اخلاق در گذشته مسائل اخلاقى را از منظر فردى مى ديدند؛ حال آن كه اين مسئله پيوند وثيقى با روابط و علايق اجتماعى دارد و اگر ملاك روا بودن دروغ در سطح اجتماعى را منحصر شدن راه در دروغ بدانيم . ديگر سنگ روى سنگ بند نخواهد شد. مگر قرار است كه همه به اهداف مشروع خود برسند حتى اگر از راه دروغ باشد؟ پس اين همه نهى و ردع ؛ فقط به اهداف نامشروع اختصاص داشت ؟ خود اين اهداف ، نامشروع هستند و حتى با راست گويى دنبال آن ها رفتن حرام است و نياز به دروغ ندارد تا حرام شود. ربا و شراب خوارى و امثال آن حرام است ؛ حتى اگر براى رسيدن به آن ها راست بگوييم موارد كذب واجب هم كه محدود است ؛ پس ما مى مانيم با دنيايى از دروغ هاى مباح .
فكر مى كنم ديگر اين ديدگاه نياز به نقد نداشته باشد و همين مقدار براى اثبات ناكارايى آن در تفسير مسئله كافى باشد.


۸
دروغ مصلحت آميز، بحثى در مفهوم و گستره آن

ديدگاه آيت الله مصباح تبيين رابطه ميان حكم مطلق «دروغ نگو» با استثناى موارد خاص ، طبيعتا بحث را به مطلق يا نسبى بودن اخلاق مى كشاند. آيت الله مصباح با نقد نسبيت اخلاقى و پذيرش مطلق بودن اخلاق مى كوشد براى اين مسئله راه حلى بيابد ايشان مى گويد: «اگر بخواهيم قائل به مطلق بودن اخلاق شويم ، به اين شبه چگونه جواب مى دهيم ؟ هم بگوييم اخلاق مطلق است و هم بعضى جاها راست گفتن بد است ؟ دروغ گفتن بعضى جاها خوب است ؟ آيا اين تناقض نيست ؟(٢٣٩)»
از آن جا كه خود ايشان ، اين راه حل را چندان نمى پسندد و راه حل دوم را بر آن ترجيح مى دهد، درباره آن چندان بحثى نمى كنيم .
بارى آيت الله مصباح راه حل دوم را با مبانى مورد قبول خودشان سازگارتر مى دانند، اما اين راه حل كدام است ؟
طبق اين راه حل ، موضوع واقعى در گزاره صدق خوب است و كذب بد است صدق و كذب مطلق نيست ، بلكه موضوع حقيقى صدق مفيد و كذب مضر است . عامه مردم بر اثر تسامح يا بى توجهى ، مى پندارند كه صدق و كذب مطلق موضوع حكم اخلاقى قرار مى گيرد، اما با كمى تامل در مى يابيم كه موضوع حكم ما مقيد به قيدى است .
در تحليل اين نكته ايشان مى فرمايد: «وقتى مى گوييم راست گفتن خوب است ، يك چرا دارد، چرا خوب است ؟ در مقام تحليل اين كه راست گفتن خوب است ، مثلا به اين نتيجه مى رسيم كه مصالح جامعه در گرو راست گفتن است . اين حد وسط كه اثبات حسن براى صدق مى كند و علت ثبوت حكم است براى موضوع ، اين علت معمم و مخصص است . هرجا مصلحت اجتماعى باشد، خوب است ؛ ولو دروغ گفتن باشد و هرجا مفسده اجتماعى باشد بد است ؛ ولو راست گفتن باشد.(٢٤١)»
بدين ترتيب موضوع واقعى و ذاتى حكم ، آن چيزى است كه موجب مصلحت و مفسده اجتماعى مى شود و بالعرض به راست گفتن و دروغ گفتن نسبت داده مى شود.(٢٤٣)
سخن كوتاه طبق اين ديدگاه موضوع اصلى حكم اخلاقى ، سودمند بودن است و هر آن چه سودمند باشد، خوب است و هر آن چه مضر باشد، بد است ؛ البته مقصود از سودمندى ، سودمندى فردى نيست بلكه سودمندى براى اجتماع است و كسانى كه صدق و كذب را موضوع حقيقى حكم اخلاقى مى پنداشته اند، سخت به بى راهه مى رفته اند و مابالعرض را به جاى مابالذات مى گرفته اند.

بررسى اين ديدگاه ديدگاه هاى گذشته لوازمى منطقى داشت كه نمى شد آن ها را به صاحبانشان نسبت داد، زيرا به ظاهر به اين لوازم توجه نداشتند؛ اما اين ديدگاه ، چنان موضوع را تحرير كرده است كه مى توان همه لوازم منطقى آن را بدان نسبت داد. در هر صورت به نظر مى رسد كه اين ديدگاه نه تنها مشكل نسبيت اخلاق را حل نمى كند، بلكه ناگزير است به تالى فاسدهاى بى شمارى تن در دهد. در اين جا پاره اى از اشكالات اين ديدگاه را ذكر مى كنيم :
١. نخست آن كه اين تقرير، بر خلاف نصوص متعدد دينى است و همان طور كه بر غزالى و راغب خرده گرفتيم ، احاديث تصريح مى كنند كه مومنان از دروغ بپرهيزند؛ گرچه سودمند باشد و پاى بند راستى باشند؛ گرچه زيان بار به نظر برسد. آن چه را در روايات در نكوهش دروغ و ستايش راستى آمده است ، به سختى مى توان بر دروغ مضر و راست مفيد حمل كرد. اگر مقصود از صدق ، صدق مفيد و مراد از كذب ، كذب مضر بود، به اين همه تاكيد و تهديد نيازى نبود؛ براى مثال اميرمومنان مى فرمايد: الايمان اءن تؤ ثر الصدق حيث يضرك على الكذب ، حيث ينفعك ؛ ايمان آن است كه راستى را جايى كه به تو زيان مى زند بر دروغ جايى كه به تو سودى رساند، ترجيح دهى .(٢٤٥) و تاريخ نيز گواه صحت اين ادعاست .
پاى بندى ايشان به راستى گرچه زيان بار باشد و پرهيز از دروغگويى گرچه سودمند باشد از همان زمان حضرت زبان نيك خواهان و بدخواهان را برايشان دراز كرده بود. در برابر سياست هاى معاويه ، طلحه و زبير كه از دروغ مفيد روى گردان نبودند، ايشان هرگز دهان به دروغ حتى از نوع مفيد آن نيالود و زخم زبان ها و شكست هاى ظاهرى را به جان خريد، اما از شيوه خود دست نشست : «تا آن جا كه قريش گفت : پسر ابوطالب دلير است ، اما هنر جنگ نمى داند.(٢٤٧)
بارى در مواردى كه امام مى توانست با دروغى سودمند براى جامعه آينده سياسى خود را تضمين كند، ايشان دروغ نگفت حال آيا اخلاقا كار ايشان مذموم است يا ممدوح ؟ آن حضرت بى شك در پى منافع شخصى خود نبودند و براى مصالح و منافع جامعه مى جنگيدند و هرچه مى گفتند و مى كردند براى جامعه بود؛ پس اگر هم - نعوذبالله - دروغ مى گفتند، اين دروغ سود اجتماعى فراوانى در پى داشت .
٤. ممكن است گفته شود كه منافع حقيقى جامعه اسلامى اقتضا مى كرد كه آن حضرت دروغ نگويند، از اين رو دروغ نمى گفتند و اگر منافع حقيقى چنين اقتضايى داشت ايشان نيز چنين مى كردند.
به فرض كه اين اشكال را بپذيريم ، آن گاه قيد جديدى به نام فايده حقيقى يا «المفيد حقيقتا» رخ مى نمايد؛ پس بايد بگوييم موضوع حقيقى حكم اخلاق صدق يا كذب نيست ، بلكه «المفيد حقيقتا» مى باشد و... و باز اشكالات اوليه وارد مى شود كه فهم عرفى خلاف اين قيد را در مى يابد وانگهى تعيين يا شناخت فايده حقيقى براى اجتماع چگونه ممكن مى شود و چه نظامى براى كشف آن وجود دارد؟ و در نهايت فايده حقيقى جامعه چيست ؟ و چه كسى آن را تشخيص مى دهد؟
ممكن است در اصل مثال اشكال شود كه امام موجودى فوق بشرى و اخلاقش فرا انسانى بود، اما باز جاى اين سوال باقى است كه در هر صورت ما يك نظام اخلاقى را مى پذيريم حال اگر امام عملى انجام مى داد كه براساس اين ديدگاه درست است ، آيا قابل ستايش بود يا نكوهش ؟
٥. اگر ملاك سودمندى براى جامعه باشد، آيا اين ملاك براى همه جوامع يك سان است يا متغير؟ فرض كنيد دروغ هايى كه براى تقويت و ترويج وهابيت يا نظام پادشاهى عربستان گفته مى شود، خوب است يا بد؟ اين دروغ ها چون كاركردهاى مثبتى از جمله ايجاد وفاق عمومى ، به وجود آوردن مذهب واحد و تقويت روحيه ملى دارند، بايد خوب شمرده شوند.اگر بگوييم كه اين دروغ ها خوب است ، در آن صورت دروغ ها و حتى حقايقى كه بر ضد چنين نظامى ساخته يا بيان مى شود، بايد بد باشد؛ پس درون نظام مفروض هيچ دروغ و حتى حقيقتى بر ضد آن نبايد گفته شود، همچنين بر اين اساس مى توان گفت كه در جامعه شيعى يا كشورى شيعه نشين ، حقايق و حتى دروغ هايى كه بر ضد ديگر فرقه ها ساخته و بيان مى شود، خوب است ، چون باعث وفاق عمومى و تقويت روحيه مذهبى و... مى شود و عكس آن دروغ ها و حقايق براى جامعه اى غير شيعى مفيد و در نتيجه خوب است .
باز دروغ هايى كه در نظام شاهنشاهى براى تقويت آن گفته مى شد، خوب بود؛ چون سودمند بود و حقايقى كه بر ضد آن گفته مى شد، بد بود؛ چون ضرر داشت يا بايد اين نتايج را بپذيريم و بگوييم كه هر دروغ سودمند براى هر جامعه اى ، خوب است - كه اين عين نسبى گرايى اخلاقى است - يا آن كه بايد بگوييم ملاك ، جامعه خاصى است ، نه هر جامعه اى ؛ يعنى مقصود جامعه اى است با كاركرد، ساختار و آرمان خاص . در اين صورت نيز بايد قيدى به قيدهايمان بيفزاييم و بگوييم كه دروغ واقعا مفيد براى جامعه خاص (و آن خاص را هم نام ببريم) خوب است . مى بينيم كه كار به همين جا متوقف نمى ماند. وانگهى ، بايد معيارمان را براى آن جامعه خاص و شناخت آن مشخص كنيم ؛ در نتيجه به نوعى عينيت گرايى اخلاقى و ارائه قاعده مطلق اخلاقى نيازمند هستيم .
٦. ايشان تصريح مى كنند كه صدق و كذب ، موضوع حقيقى حكم اخلاقى نيستند. و «اصلا موضوع حقيقى ، همان حيثيت مفيد بودن است و اين هيچ استثنا ندارد.(٢٤٩) حال آن كه خود ايشان نيز معتقد هستند كه ميان فعل اخلاقى و كمال انسانى رابطه اى واقعى و حقيقى است ، نه جعلى و انتزاعى (٢٥١)

ديدگاه آيت الله مطهرى مرحوم شهيد مطهرى هنگام بحث و بررسى نظريه اخلاقى كانت ، نظرگاه خود را مطرح مى سازد. ايشان پس از بيان اهميت فلسفه نظرى و عملى كانت در اورپا نظريه اخلاقى كانت را تحرير مى كنند. از اين رو بهتر است نخست اشاره اى به اين نظريه داشته باشيم .
كانت معتقد است كه هيچ چيز بى قيد و شرط، خوب نيست . همه چيز مشروط است و با توجه به پاره اى شرطها نيك شمرده مى شوند فقط يك چيز است كه بى هيچ شرط و قيدى نيك مى باشد: «هيچ چيز را در جهان و حتى بيرون از جهان نمى توان در انديشه آورد كه بى قيد و شرط خوب دانسته شود؛ مگر نيت يا خواست خوب (٢٥٣) خير نامشروط و مطلق است . اين اراده نيك نيز، عبارت است از عمل بر طبق حكم وجدان اخلاقى . احكام وجدان اخلاقى ، احكامى مطلق و بى توجه به نتيجه است ، به همين خاطر فعل اخلاقى ، عبارت است از عمل بر طبق وجدان از سر احترام به آن و اجراى خواست آن : «پس ‍ ارزش اخلاقى هر عمل ، نه در اثر نتيجه اى است كه از آن انتظار مى رود و نه در آن اصلى (كه براى) عمل مقرر است و اقتضا دارد كه انگيزه عمل از آن ناشى شود.(٢٥٥)
اگر همين قاعده را در باب دروغ به كار بنديم ، درمى يابيم كه بايد مطلقا از آن پرهيز كرد. راست گويى و دروغ نگفتن آن گاه اخلاقى خواهد بود كه در پى اجابت فرمان وجدان باشد، نه جلب منفعت و دفع مضرت . ديگر آن كه بتوان اين رفتار را قانونى جهانى دانست ، لذا گاه پيش مى آيد كه شخص ‍ مى خواهد دروغ بگويد و با قولى دروغين پولى را وام بگيرد و آن را پس ‍ ندهد، اما چون آن را با اين محك مى سنجد از آن باز مى ايستد و به خود مى گويد: «آيا من مجازم به خود بگويم هر كس مى تواند وعده دروغين بدهد، به شرط آن كه خود را در مشكلى بيابد كه از راه ديگرى نتواند از آن برهد؟ آن وقت است كه يك باره پى مى برم كه اگر چه خود خواهان دروغ هستم ، ليكن به هيچ رو نمى خواهم كه دروغ گفتن قانونى عام باشد.» (٢٥٧)
اين حكم مطلق حتى جايى كه پاى جان بى گناهى در ميان باشد نيز، دست نمى خورد و به گفته كانت حتى اگر زورگويى در پى كشتن بى گناهى كه در خانه ما پنهان شده است بيايد و از ما بپرسد كه آيا آن شخص در خانه ما پنهان شده است ، بايد راست بگوييم و دروغ به هيچ وجه روا نيست ؛ بنابراين ؛ سخن از دروغ مصلحت آميز، نادرست است ؛ چرا كه دروغ جز مفسده در پى ندارد و اين حكم مطلق وجدان است .
مرحوم شهيد مطهرى اصل وجود وجدان اخلاقى را مى پذيرد و وجود چنين احكامى را نيز تاءييد مى كند، اما بر آن است كه حكم وجدان استثناپذير مى باشد و نمى توان بى توجه به نتايج راست يا دروغ ما، به طور مطلق حكمى صادر كرد: «راستى يك حكم مطلق نيست ، بلكه تابع فلسفه خودش است و گاهى راستى فلسفه خودش را از دست مى دهد.» (٢٥٩)
مرحوم شهيد مطهرى بر آن است ، كسى كه با مسئله راست و دروغ سر و كار داشته باشد و عملا درگير اين مقولات گردد، هرگز اين گونه مطلق و بى قيد و شرط سخن نمى گويد و چنين احكام مطلقى را به وجدان نسبت نمى دهد. دروغ و راست هر يك فلسفه خود را دارند و تا آن جا بايد آن ها را نگه داشت كه فلسفه خود را تاءمين كنند و اگر به ضد خود تبديل شوند، ديگر پاى بندى به آن ها روا نيست .
از اين جا ايشان دروغ مصلحت آميز را پيش مى كشند و آن را از دروغ منفعت خيز جدا مى كنند و مى گويند كه آن يك براى تاءمين حقيقت و اين يك براى كسب منفعت است و «فرق است ميان دروغ مصلحت آميز و دروغ منفعت خيز. خيلى افراد، دروغ منفعت خيز را با دروغ مصلحت آميز اشتباه مى كنند يا مى خواهند اشتباه بكنند. دروغ مصلحت آميز، يعنى دروغى كه فلسفه خودش را از دست داده و فلسفه راستى را پيدا كرده است ؛ يعنى دروغى كه با آن انسان حقيقتى را نجات مى دهد، ولى دروغ منفعت خيز، يعنى انسان دروغ مى گويد كه خودش ‍ سودى برده باشد. مسئله مصلحت با مسئله منفعت نبايد اشتباه شود. مصلحت ، دائر مدار حقيقت است . مصلحت و حقيقت دو برادر هستند كه از يكديگر جدا نمى شوند. مصلحت ، يعنى رعايت حقيقت را كردن ، نه رعايت سود خود را كردن ، كه اين منفعت است .» (٢٦١)
از نظر مرحوم شهيد مطهرى در مواردى كه مصلحت اقتضا مى كند، مى توان دروغ گفت ، اما براى آن كه روح آدمى با اين رذيلت دم ساز نشود، اسلام فرمان مى دهد تا توريه كند؛ يعنى آن كه در ذهن خود قيدى در نظر بگيرد كه آن دروغ با اين قيد راست در بيايد.(٢٦٣) بدين ترتيب اين دو در مقابل يكديگر قرار مى گيرند؛ پس اگر پاى منفعت در ميان بود، نبايد دروغ گفت ؛ حال آن كه آيت الله مصباح به استناد روايات چنين دروغى را جايز مى داند و مى گويد: «دروغى كه موجب نجات انسان بشود، آن دروغ خوب است ، مى بايست گفت . بالاتر، دروغى كه موجب نجات مال محترمى باشد - ولو مال غير باشد - خوب است و بايستى گفت . دست كم دروغ گفتن در اين مورد اشكال اخلاقى ندارد. اگر واجب نباشد، حرام هم نيست و مى دانيد كه در روايات ما هست .»
۹
دروغ مصلحت آميز، بحثى در مفهوم و گستره آن
از همه اين ها گذشته ، مصلحت - به گفته امروزى ها - كانكريت يا مشت پر كن نيست و هر كس در اين قالب ملاطى خاص مى ريزد. در بحث دروغ مصلحت آميز مى بينيم كه يكى از معتقدان به اين ايده ، دروغ پسر را براى نجات پدر جنايت كارش از مجازات و لغو شدن فلسفه مجازات ، دروغى مصلحت آميز و آن هم مقدس ترين دروغ مى شمارد.
٣. به نظر مى رسد - همان گونه كه پيش تر اشاره شد - بهتر آن است كه از خير اين مفهوم بگذريم و به جاى آن كه بگوييم دروغ مصلحت آميز خوب است يا بد، همانند قدما سراغ موارد مشخص برويم . به جاى آن كه بحث كنيم كه دروغ مصلحت آميز خوب است ، چون نجات جان انسان بى گناه واجب است و اين دو را معادل يكديگر به شمار آوريم ، بياييم مورد به مورد بحث كنيم و براى مثال اين بحث را مستقلا طرح كنيم كه آيا براى نجات جان انسان بى گناهى كه در معرض تهديد قرار گرفته است ، مى توان دروغ گفت يا خير؟ فراموش نكنيم كه تعبير دروغ مصلحت آميز، از آن سعدى است و هيچ الزامى به نگه داشتن آن نداريم .
اين شيوه ، بسيار نتيجه بخش تر از آن است كه ما براى اثبات مفهومى گسترده و مناقشه برانگيز، با آوردن مثالى اقناعى مخاطب را ساكت كنيم و آن گاه حكمى كلى صادر كنيم كه دروغ مصلحت آميز خوب است .
٤. اين كه مصلحت را دائر مدار حقيقت ، برادر و حامى آن بشماريم ، باز مشكلى را حل نمى كند. كسانى بر اين اعتقاد بوده اند كه هيچ مصلحتى بالاتر از گفتن حقيقت نيست . كانت نيز كه معتقد بود هرگز نبايد دروغ گفت - حداقل تا جايى كه مى دانيم - وى سخت پاى بند اخلاق بود و راست گفتن را نيك تجربه كرده بود. حال چرا به اين جزميت معتقد بود كه هرگز نبايد دروغ گفت ، موضوع فصل ديگرى است .
٥. مسئله قاتل ديوانه نيز، مورد بحث و مناقشات بسيارى واقع شده است و يكى از سناريوهاى آن را استاد طرح مى كنند؛ حال آن كه مى توان براى آن شكل هاى ديگرى تصوير كرد و براساس آن ها نتيجه گرفت كه در چنين موردى نيز بايد راست گفت . اين بحث را در جاى خود مطرح خواهيم كرد.
٦. اين كه وجدان بتواند معيار اخلاق و راهنماى مطلق باشد نيز، محل سوال است . در اين كه وجدان مى تواند چارچوبى براى فعل اخلاقى ارائه كند، ترديدى نيست ، اما اين چارچوب را بايد با معيارهاى روشن و دقيقى مشخص ساخت . اگر تنها به حكم وجدان اكتفا كنيم ، بايد عمل كرد هر كس را - هر چند ضد بشرى باشد - به صرف اين كه مبتنى بر حكم وجدان اوست ، تاءييد كنيم . جاناتان بنت در مقاله «وجدان هاكلبرى فين» همين مسئله را مطرح مى كند و پس از بيان زندگى و عمل كرد جنايت كارانه هاينريش هيملر، فرمانده اس اس در نظام نازى ، درباره كارآيى مطلق وجدان ترديد مى كند. گفتنى است هيملر جناياتى را كه مرتكب مى شد، ادعا مى كرد در اين زمينه از نداى وجدان خود پيروى و براساس تكليف خود عمل مى كند.(٢٦٦)
در برابر اين سنت ، سنت ديگرى است كه فعل اخلاقى را نه بر پايه نتيجه آن ، بلكه براساس نيت و عمل به تكليف مى سنجد. در اين ديدگاه ، فعلى اخلاقى به شمار مى رود كه صرفا از روى وظيفه و در پى اجابت نداى وجدان صورت گرفته باشد. از اين منظر، مطابقت فعل با وظيفه و تكليف كفايت نمى كند، بلكه بايد مقصود از انجام آن نيز، فقط و فقط اداى وظيفه باشد و بس . در حقيقت كانت فعل «مطابق وظيفه» را، از فعل «به خاطر وظيفه» تفكيك مى كند و تنها اولى را اخلاقى مى داند، نه دومى را. ممكن است كاسبى مطابق وظيفه عمل كند و با مشتريان خود درست كار باشد، اما چه بسا انگيزه اش از اين كار حفظ مشتريان قبلى و به دست آوردن مشتريان جديد باشد. در اين صورت عمل او نه تنها اخلاقى نيست ، كه كاملا خودپرستانه مى باشد، از اين رو هرچند «مطابق وظيفه هست ، ولى به خاطر وظيفه نيست .» (٢٦٨)
بدين ترتيب از آن جا كه حكم وجدان ، مطلق و رها از قيود است ، اگر درباره راست گويى حكمى صادر كند، مطلق و استثناناپذير خواهد بود. كانت نظرگاه خود را در جاهاى مختلفى ، از جمله بنياد مابعد الطبيعه اخلاق ، اصول مابعد الطبيعه فضيلت و مقاله كوتاه - اما با عنوان بلند - در باب حق پندارى دروغ گفتن به انگيزه هاى انسان دوستانه تقرير كرده است .
نظام اخلاقى كانت ، برخلاف بناى باشكوهى كه دارد، به نظر مى رسد كه نقطه ضعفى اساسى نيز داشته باشد. احكام اخلاقى كانتى ، چنان قاطع و صريح و استثناناپذير هستند كه به نظر مى رسد ما را در چنگال خود خرد مى كنند. كانت از ما مى خواهد تا بى توجه به جامعه اى كه در آن زندگى مى كنيم و بى توجه به اين كه ديگران اخلاقى يا غير اخلاقى رفتار مى كنند، ما خود اخلاقى رفتار كنيم و در جهانى سرشار از بى صداقتى ها و دروغ ها، راست گويى پيشه نماييم و حتى در ميان گله گرگان نيز، از گرگ صفتى دورى جسته و از دروغ يك سره بپرهيزيم . حكم پرهيز از دروغ ، چنان مطلق است كه حتى اگر آدم كشى در تعقيب شخص بى گناهى برآمد و آن شخص در خانه ما پنهان شد، چون قاتل از ما پرسيد كه آن قربانى بالقوه در خانه ما پنهان شده است يا نه ، صادقانه بگوييم : آرى ؛ در نتيجه نظام اخلاقى كانت در جهانى لبريز از شرارت ها و ناجوان مردى ها، ما را دست بسته رها مى كند و از ما مى خواهد تا هم چنان اخلاقى رفتار كنيم .
ديگران اين رويكرد انعطاف ناپذير و خشك را به جد نقد كرده اند و حتى كسانى گفتند، اخلاق كانتى چنان غير عملى و ايدآليستى است كه حتى كانت ، خود نيز نمى تواند طبق آن زندگى كند. اين ادعا چندان بى بنياد نبود. ماريافون هربرت ، از شيفتگان كانت و مجذوب افكار اخلاقى استاد بود. او نگران از دروغى كه در زندگى اش رخ داده بود، از استاد يارى خواست و طى نامه اى مشكل خود را با او در ميان گذاشت ، اما جواب كانت گره از كار او نگشود و او نامه ديگرى نوشت . اين مكاتبات ادامه يافت و در نهايت كانت از پاسخ دادن باز ايستاد و ماريا، نوميد از پاسخ استاد و دست نيافتن به راه حلى خرسند كننده ، در سال ١٨٠٣م خودكشى كرد.(٢٧٠)
كنستان آن گاه در نقد نظر فيلسوف آلمانى چنين نوشت : «اين فيلسوف تا آن جا پيش مى رود كه قاطعانه مى گويد: دروغ گفتن به قاتلى كه مى پرسد آيا دوست ما كه تحت تعقيب اوست ، در خانه ما پناه گرفته ، جنايت است .» (٢٧٢)

دفاع كانت كانت ، اظهارات كنستان را در مقاله كوتاه خود در باب حق پندارى دروغ گفتن به انگيزه هاى انسان دوستانه طرح و نقد كرد و به صراحت از نظريه خود دفاع نمود. او مجددا تاءكيد كرد: «صداقت در گفته هايى كه نمى توان از آنها پرهيز كرد، تكليف رسمى شخص نسبت به هر كسى است ؛ هر چند نتايج منفى بزرگى براى او يا ديگرى به بار آورد.» (٢٧٤)
كانت ، خود اين دليل را در مقاله معروفش چنين تقرير مى كند: «اگر با گفتن دروغى نسبت به كسى كه ظالمانه مرا مجبور به اظهار اين جمله كرده است نيز خطايى مرتكب نشده باشم ، در عين حال با اين تحريف كه بايد دروغ ناميده شود، به شكلى اساسى نسبت به تكليف به طور عام ، مرتكب خطا شده ام . بدين معنا كه ... باعث آن شده ام كه اين اظهارات عموما بى اعتبار شود و همه حقوق مبتنى بر قراردادها بى اعتبار گردد و قوت خود را از دست بدهد و اين خطايى است كه به طور عام بر ضد انسانيت صورت گرفته است .» (٢٧٦)
ممكن است به كانت اشكال شود كه چرا اگر راست بگوييم و راستى ما موجب جنايت شود، مسئول نتيجه آن نيستيم ، اما در صورت دروغ گويى ، مسئول نتايج ناخواسته هستيم ؟ اگر ملاك ، نتيجه ناخوشايند است ، در هر دو حالت وجود دارد؟
كانت به اين اشكال جواب روشنى مى دهد. راست گويى ، عمل بر طبق وظيفه است . حال اگر در مورد خاصى راست گويى ما پيامد ناخوشايندى به بار آورد، اين نتيجه ، ناخواسته و تصادفى است ، نه اين كه نتيجه منطقى راست گويى ما باشد. ما اخلاقا موظف هستيم كه طبق فرمان مطلق عقل رفتار كنيم و اگر جايى اين تبعيت از عقل براى ما مشكلى پيش آورد، نزد وجدان خود و عدالت عام مقصر نخواهيم بود:
«اگر شما هم چنان سخت پاى بند صداقت مانده باشيد، نتايج غير منتظره هرچه هم باشد، عدالت عام بر شما دستى نخواهد داشت .» (٢٧٨) از اين رو هيچ موقعيتى - حتى موقعيتى بحرانى مانند خطر قتل - فرمان راست گويى را محدود نمى كند و در هيچ حال نمى توان دروغ گفت و آن را خيرخواهانه يا مصلحت آميز دانست .
اين پاى بندى به راستى حتى به قيمت جان نيز، در قسمت هايى از ادبيات تعليمى ما به چشم مى خورد. به روايت سعدى ، پادشاه نام آورى در يمن مى زيست كه در بخشش ، گوى سبقت از همگان ربوده بود. با اين حال هرچه مى كرد، نمى توانست نام حاتم طلايى را از خاطره ها بزدايد؛ در نتيجه :

حسد مرد را بر سر كينه داشت يكى را به خون خوردنش ‍ برگماشت (٢٨٠)
بدين ترتيب ، همه داستان هاى قتل به يك شكل خاتمه نمى يابد. از اين نكته بگذريم و ببينيم كه اين منطق تا چه اندازه پذيرفتنى است .

نقد اين ديدگاه آيا دلايل كانت پذيرفتنى است ؟ كم تر كسى حاضر است به استناد اين دلايل ، مظلومى را به چنگال قاتلى بيندازد تا - به گفته شهيد مطهرى - شكم او را سفره كند.(٢٨٢) بنابراين دروغ گفتن ما در اين موقعيت ، به معناى تجويز دروغ گويى براى همگان است و اين چيزى جز نقض اصل قاعده راست گويى نيست .
در پاسخ به اين دليل مى گوييم كه ما در موقعيت فرضى دروغ مى گوييم و اجازه مى دهيم كه دروغ گفتن در چنين شرايطى به قاعده اى عام تبديل شود، و در عين حال ويران گر قاعده راست گويى نباشد. براى اين كار، رفتارمان را اين گونه صورت بندى مى كنيم و در قالب اين قاعده در مى آوريم : «همواره گفتن دروغ براى نجات جان انسان بى گناه مجاز است .» اين قاعده عام است و هيچ تعارضى با قاعده راست گويى ندارد، به همين خاطر همه جا بايد راست گفت و هرجا كه پاى جان انسانى در ميان باشد، مى توان دروغ گفت .
ممكن است در پاسخ ما گفته شود كه اگر چنين قاعده اى به صورت عام درآيد و همه بدانند كه ما راست مى گوييم ، مگر آن كه پاى جان انسانى بى گناه در ميان باشد، در آن صورت قاتلان بالقوه نيز متوجه اين قاعده مى شوند و ديگر به سخنان ما اعتماد نخواهند كرد و باز با مشكل خود ويران گرى اين قاعده مواجه مى شويم .
در پاسخ مى گوييم : اولا، قاتلى كه از ما سراغ قربانى خود را مى گيرد، فرض را بر اين مى گذارد كه ما او را نمى شناسيم و از نيت او خبر نداريم و اگر اين چنين نبود، ديگر به خودش زحمت نمى داد كه از ما بپرسد. وانگهى ، عملا همه قاتلان مى دانند كه مردم به آنان كمك نمى كنند و آنان نبايد انتظار شنيدن حقيقت را از آنان داشته باشند، از اين رو پذيرش اين قاعده هم جان انسان ها را حفظ مى كند و هم مايه بى اعتمادى مردم به يكديگر در شرايط عادى نمى شود؛ پس دليل اول كانت دفاع پذير نيست .
دومين دليل كانت بر اين اساس استوار مى باشد كه اصل آن است كه ما بايد راست بگوييم ، اما چون گاه مى پنداريم دروغ گويى نتايجى بهتر از راست گويى دارد، بدان روى مى آوريم و استثنايى بر قاعده راست گويى قرار مى دهيم ، اما از آن جا كه ما از سويى مكلف به راست گويى هستيم و از سوى ديگر نمى توانيم نتايج دروغ گويى را پيش بينى كنيم - و چه بسا نتايج موحشى داشته باشد - بهترين شيوه آن است كه همواره راست بگوييم و اگر هم گاهى راست گويى نتيجه ناخوشايندى در برداشت ، ما مقصر نيستيم ، چرا كه خواستار آن نبوده ايم و فقط به وظيفه خود عمل كرده ايم .


۱۰
دروغ مصلحت آميز، بحثى در مفهوم و گستره آن
اين دليل نيز تاب نقد جدى را ندارد و سه اشكال بر آن وارد است :
نخست آن كه درباره نتايج ، بسيار بدبينانه داورى مى كند. ما تقريبا مى دانيم كه در مواقع خاص ، راست گويى و دروغ گويى ما چه نتايجى به بار مى آورد. اين تخمين در امور روزمره و در حد متعارف ، گاه تا حد يقين مى رسد، به همين دليل نمى توان گفت «چون نمى دانيم دروغ گويى ما چه نتايجى به بار مى آورد، شرط عقل آن است كه هرگز دروغ نگوييم .» حق آن است كه به خوبى مى توان برآورد كرد كه يك راست يا دروغ در شرايط خاصى چه آثارى در بر دارد؛ به ويژه در مورد اين قاتل فرضى و خشمگين .
دوم آن كه به نظر كانت ما مسئول نتيجه دروغ گويى خود هستيم ، اما مسئول راست گوييمان نيستيم . اگر دروغ ما موجب مرگ كسى شد، قانونا مسئول هستيم ، ولى در برابر كشته شدن بى گناهى در اثر راست گويى مسئول نمى باشيم . اين تفكيك و معيار دوگانه را هيچ كس قبول نمى كند. نه عرف آن را تاءييد مى نمايد، نه قانون و نه اخلاق . اگر ما راست گفتيم و در نتيجه آن ، بى گناهى از ميان رفت ، آيا واقعا عدالت عام بر ما دستى نخواهد داشت و آيا به صرف آن كه بگوييم طبق وظيفه راست گويى خود عمل كرده ايم ، رهايمان مى كند؟
سومين ايراد آن است كه ما عملا و قانونا در موردى كه راست گويى به قتل منجر شود، مجرم هستيم و به عنوان معاونت در جرم تحت تعقيب قرار خواهيم گرفت ، از اين رو به نظر مى رسد كه دليل دوم از دليل او ضعيف تر و در اثبات نظر كانت و لزوم راست گويى در همه حال ، ناتوان تر است .(٢٨٤)
البته در اين كه اظهارات فوق نظر واقعى كانت باشد، مى توان ترديد كرد، چرا كه اين كتاب تاءليف خود كانت نيست ، بلكه تقريرات درسى اوست كه به وسيله شاگردانش تهيه شده است ، هم چنين از آنجا كه كانت در تدريس ‍ خود كتاب هاى اخلاقى بومگارتن را مبناى تدريس قرار مى داده ، شايد از باب مماشات با قوم اين سخنان را گفته يا نظر آنان را تقرير كرده است .
با اين حال ، به نظر مى رسد كه بتوان براساس مبانى اخلاق كانت ، باز از دروغ نوع دوستانه و براى نجات جان انسان دفاع كرد.
ديديم كه از طريق دروغ براى نجات جان انسان و تبديل آن به قاعده عام ، امكان تجويز نوعى دروغ براساس مبانى كانت وجود دارد، اما حال برآنيم تا در اين جا كمى پيش تر برويم و بگوييم : نه تنها در مقابل آن قاتل فرضى مى توان دروغ گفت ، بلكه بايد دروغ گفت و اين يك تكليف است . براى اين كار هم از كانت كمك مى گيريم .

معيار اخلاق كانتى كانت رفتار اخلاقى را عمل بر طبق وظيفه و قانون مى داند، نه اعمالى كه بر اثر ميل ، خواهش ، عادت و حتى از روى قانون صورت مى گيرد، از اين رو براى تعيين فعل اخلاقى از غير اخلاقى ، ملاكى به دست مى دهد كه «امر مطلق» (٢٨٦) و او خود در بنياد مابعدالطبيعه اش تقريرهاى مختلفى از آن ارائه مى كند. طبق يكى از اين تقريرها: «من هيچ گاه نبايد جز اين رفتار كنم تا كه هم چنين بتوانم اراده كنم كه آيين رفتارم به قانونى عام مبدل شود.» (٢٨٨) وى تقرير سومى نيز به اين شرح ارائه مى كند: «چنان عمل كن كه گويى بناست كه آيين رفتار تو، به اراده تو يكى از قوانين عام طبيعت شود.» (٢٩٠) معروف است .
كانت از معيار خود، تقرير ديگرى نيز به دست مى دهد كه قابل توجه است . او مى گويد: «چنان رفتار كن تا بشريت را چه در شخص خود و چه در شخص ديگرى هميشه به عنوان يك غايت به شمار آورى ، و نه هرگز تنها همچون وسيله اى .» (٢٩٢) مى نامد و آن را مبناى گزارش ساده شده خود از فلسفه اخلاق كانت قرار مى دهد.(٢٩٤)
نه تنها نگاه ابزارانگارانه صرف به ديگران غير اخلاقى است ، بلكه چنين نگاهى به خود نيز نادرست و بر خلاف اخلاق مى باشد. ما همان طور كه حق نداريم به ديگران ابزارى بنگريم ، نبايد به خودمان نيز چنين نظرى داشته باشيم . هر كس مكلف است ديگران و خود را چونان غايتى فى نفسه بنگرد. هيچ كس حق ندارد خود را خوار كند و يا عضوى از تن خود را بى دليل قطع نمايد و يا خودكشى كند، چرا كه : «اگر او براى آن كه از وضعى رنج بار برهد خود را بكشد، از شخص خويش به عنوان وسيله اى ... استفاده كرده است ، ولى انسان در حكم شى ء نيست ؛ يعنى چيزى نيست كه بتوان آن را به منزله وسيله به كار برد، بلكه بايد آن را در همه كارهايش هميشه به عنوان غايتى مستقل به شمار آورد؛ پس من نمى توانم با شخصى كه در وجود من است به نحوى رفتار كنم كه موجب نقص اندام يا گزند يا كشتن او شوم .» (٢٩٦)
بدين ترتيب من در برابر آن بى گناه مكلفم كه به او كمك كنم و از شادى او نكاهم . حال اگر به قاتل جاى او را بگويم ، مانع شادى او و رسيدنش به غايت مطلوب شده ام ؛ پس در اين مورد نه تنها مى توان ، بلكه بايد دروغ گفت .
سخن كوتاه ، در مورد قاتل فرضى براساس ديدگاه كانت ، مى توان دروغ گفت و به محذور اخلاقى برنخورد. خلاصه دلايل دروغ گويى در اين باب به شرح زير است :
١. در اين مورد مى توان دروغ گفت و در همان حال پذيرفت كه اين دروغ به قاعده اى عام تبديل شود، بى آن كه تعارضى با قاعده راست گويى پيدا كند.
٢. براساس فرمول غايت فى نفسه ، در اين جا مى توان دروغ گفت ، زيرا من مكلف هستم كه ناخواسته ابزار صرف ديگرى نشوم .
٣. براساس وظيفه اختيارى كمك به ديگران و كوشش در جهت نكاستن شادى آنان ، مى توان دروغ گفت .
حال اين ، سوال پيش مى آيد كه چرا كانت واقعا چنين مصرانه با هر نوع دروغ مخالفت مى كرد؟ آيا واقعيت ها را نمى ديد و چنان در بند آرمان گرايى بود كه به تخيلات خود بيش از واقعيت بها مى داد؟ يا آن كه مسئله ديگرى در ميان است ؟
حق آن است كه كانت ، چشمانش را بر واقعيت نبسته بود و چنين نبود كه در زندگى خود تجربه راست و دروغ نداشته باشد. او به نيكى حساسيت اين موضوع را دريافته و بدان اشاره و حتى چنين تصريح مى كند: «اگر ما بخواهيم در تمام موارد حقيقت را دقيقا مراعات كنيم ، اغلب بايد بهاى شرارت ديگران را كه از حقانيت ما سوء استفاده مى كنند بپردازيم . اگر همه خوش طينت باشند، نه فقط تكليف است كه هيچ كس دروغ نگويد، بلكه همه بايد به اين جهت دروغ نگويند كه دروغ گويى موجب اضطراب و نگرانى آنها مى شود، اما اكنون چون انسان ها اهل شرارت اند، واقعيت اين است كه انسان اغلب به موجب مراعات دقيق حقيقت ، در معرض ‍ خطر قرار مى گيرد، لذا اغلب در انديشه دروغ گويى است و اين مطلب از مشكلات فيلسوفان اخلاق است ... در اين شرايط، دروغ يك سد حفاظتى محسوب مى شود. سوء استفاده ديگران از قدرت ، به من اجازه مى دهد كه از خود دفاع كنم ... پس موردى پيدا نمى شود كه من نياز به دروغ داشته باشم ؛ مگر اين كه تحت فشار قرار گيرم و قانع شده باشم كه ديگرى مى خواهد از راست گويى من سوء استفاده كند.» (٢٩٨) اگر قرار باشد به هر بهانه اى قاعده بشريت يا قاعده غايات و يا قاعده غايت فى نفسه لغو شود، ديگر جايى براى تحقق اين نظام اخلاقى نخواهد بود، از اين رو به نظر مى رسد كه اين همه سرسختى كانت و برخورد مطلق گراى او با مسئله دروغ دفاع پذير باشد.
با اين همه - به گفته كانت - ما در جهانى مملو از شرارت ها و سوء استفاده ها زندگى مى كنيم و رسيدن به آن آرمان والا مطلوب است ، اما بايد نظام اخلاقى تا رسيدن به آن مطلوب نهايى ، به گونه اى طراحى شود كه ما را از ابزار صرف ديگران شدن باز دارد و اين كارى است كه بايد با درنگ بيش تر در اصول كانتى آن را به دست آورد. بدين معنا كه ما علاوه بر آن اصل كلى ، به اصول خاصى براى مواجهه با شر در جهان فعلى نيازمنديم .
كريستين كورسگارد كوشيده است طى مقاله مبسوطى اين مهم را انجام دهد و براساس امر مطلق كانتى و صورت بندى هاى مختلف آن ، به مسئله شر پاسخ مقبولى دهد؛ پاسخى كه در مجموع پذيرفتنى به نظر مى رسد.(٣٠٠) و از آن جا كه خيانت به مسلمانان حرام و فريفتن آنان غير اخلاقى است ، بايد از دروغ پرهيز كرد. اين اصل حكم است و بايد ديد كه در كجا مى توان اين خيانت را مرتكب شد.
دوم : دروغ عبارت است از گفتار خلاف اعتقاد گوينده به قصد فريفتن ديگرى . عنصر فريب كارى جزء ماهيت دروغ است و هيچ دروغى بدون اين عنصر شكل نمى گيرد. دروغ براى آن كه باورپذير شود و كارآيى داشته باشد، بايد بتواند بفريبد. دروغى كه فريبنده نباشد، دروغ نيست . اگر بدانم كه سخنان مخاطبم دروغين است ، ديگر آن را باور نكرده و در نتيجه فريبش را نخواهم خورد. عنصر فريب كارى در هر نوع دروغى يافت مى شود و نيت دروغ گو هرچه باشد اين عنصر از ماهيت دروغ جدايى ناپذير است ، از اين رو دروغ مصلحت آميز يا خيرخواهانه همانقدر عنصر فريب كارى در خود نهفته دارد، كه دروغ بدخواهانه و شرارت آميز؛ براى مثال هنگامى كه به قصد آشتى دادن دو تن يا نجات جان بى گناهى دروغ مى گوييم ، دروغ ما در صورتى كارساز است كه طرف مقابل آن را بپذيرد و در حقيقت فريب بخورد. از اين جهت هيچ تفاوتى ميان دروغ خوب و بد وجود ندارد؛ پدرى باشد كه براى مصلحت فرزندش به او دروغ مى گويد يا وكيلى كه براى سوء استفاده از موكل خود وى را با دروغ بفريبد.
اين نكته مخصوصا در رابطه پدر - فرزندى و دروغ هاى پدرانه نيازمند توضيح است ؛ براى مثال دخترى از پدرش چيزى مى پرسد و پدر به او حقيقت را نمى گويد؛ مثلا دختر در باب مسائل جنسى و نحوه به دنيا آمدن كودك سوال مى كند و پدر صلاح دخترش را در كتمان حقيقت و دروغى مصلحت آميز دانسته ، به او پاسخى راست نما و قانع كننده مى دهد. در اين جا ما شاهد دو عنصر فريب كارى و خيانت هستيم . پدر در اين جا دخترش را فريفته است ، چرا كه به او چيزى را گفته كه خود بدان باور ندارد. به او خيانت كرده ، زيرا از اعتمادش سوء استفاده نموده است ، اما چيزى كه بايد روشن شود، آن است كه آيا ما در مواردى از اين دست مجاز هستيم كه دخترمان را فريب دهيم و به او دروغ بگوييم يا خير؟ مسئله آن است كه در هر دروغى عنصر فريب كارى وجود دارد، از اين رو بايد كوشش خود را به مواردى معطوف كنيم كه در آن ها فريب مجاز باشد، نه اين كه اساسا منكر وجود فريب شويم . فريفتن به سبب مصلحت يك مسئله است و انكار فريب مسئله اى ديگر.
اين نكته اى است كه در متون اخلاقى ما كم تر از آن بحث شده است ؛ حال آن كه اهميت قابل توجهى دارد و با توجه به آن مى توان درك درست ترى از دروغ مجاز به دست آورد؛ پس «فريب كارى» و قصد فريفتن در ماهيت دروغ نهفته است .
سوم : پاره اى روايات ، در مواردى دروغ را مجاز دانسته اند و حتى آن را برتر از صدق شمرده اند. چند و چون اين موارد و مقصود از دروغ در آن ها، محل بحث و مناقشه بسيارى است ، اما از برآيند همه اين ها چنين به دست مى آيد كه گونه اى دروغ مجاز است .
اين حكم شرع ، را وجدان آدمى صريحا تاءييد مى كند و هيچ كس ‍ نمى پذيرد كه در جايى كه پاى جان انسان بى گناهى در ميان باشد و با دروغى مى توان او را نجات داد، باز بايد راست گفت . كانت نيز كه سرسختانه از راست گويى در هر شرايطى دفاع مى كند، ناچار است در مواردى دروغ گفتن را بپذيرد.
در فرهنگ دينى ما نيز، اصل مسئله مسلم تلقى شده است و همه عالمان اخلاق و فقيهان ، نوعى دروغ را جايز و موارد آن را نيز گاه به اجمال يا تفصيل بازگفته اند.
چهارم : از طريق سعدى ، مفهوم «دروغ مصلحت آميز» وارد فرهنگ دينى ما شد و پس از آن ، اين مفهوم براى بيان دروغ هاى مجاز به كار رفت . معادل اين مفهوم در فرهنگ دينى يا روايى ما وجود نداشت ، اما مضمون آن در روايات متعدد بوده است .


۱۱
دروغ مصلحت آميز، بحثى در مفهوم و گستره آن
پنجم : كسانى كوشيده اند معيارى براى دروغ هاى مجاز يا دروغ مصلحت آميز به دست دهند. اين كوشش ها بر آن است تا با پذيرش مجاز بودن نوعى دروغ ، به اصل كلى حرمت و غير اخلاقى بودن آن خدشه اى وارد نشود. پاره اى با تحليل مفهوم دروغ و هدف از كلام ، بر آن شده اند كه حرمت دروغ ذاتى نيست ، بلكه به پيامد و نتيجه آن بستگى دارد. هرجا دروغ سودمند افتاد، مجاز است و هرجا بى فايده بود، غير مجاز.
پيوند زدن حكم دروغ به فايده هاى مترتب بر آن ، پايين آوردن اخلاق تا سطح قراردادهاى متعارف اجتماعى و تهى كردن اخلاق از معنويات و اهداف والاى آن است . وانگهى ، اين تحليل تبعات ناخوشايند ديگرى دارد كه كم تر كسى از عالمان دين بدان ملتزم مى شود.
عده اى نيز بر آن راه رفته اند تا مجاز بودن دروغ را به مصلحت ارتباط دهند. اينان گفته اند كه هرجا مصلحت ايجاب كرد، بايد دروغ گفت . در اين رويكرد، مصلحت از منفعت جدا شده و اين يك غير اخلاقى و آن يك اخلاقى به شمار آمده است .
اين پاسخ نيز خشنود كننده نيست ، چرا كه هيچ معيارى براى مصلحت به دست داده نشده و روشن نشده است كه ملاك مصلحت چه مى باشد؟ و مصلحت چه كسى يا چه كسانى مورد نظر است ؟ و چه كسى بايد مصلحت را تشخيص بدهد؟ و معيار صحت اين تشخيص چيست ؟ و...، به همين خاطر اين مفهوم لغزان و شناور، باعث شده است تا هر كس آن را در جهت دروغى كه مى خواهد به كار گيرد و دروغ خود را مصلحت آميز - نه منفعت خيز - بداند، زيرا به گفته مرحوم راشد: «هر كس دروغ مى گويد، براى مصلحتى مى گويد.» (٣٠٢)
به گفته استاد محمد الطالبى ، متفكر مغربى ، همه انسان ها بر صحت اين آموزه اتفاق نظر دارند و در انجيل و حديث نبوى به صراحت از آن نام برده شده است . از آن جا كه اين مطلب راهنماى جامع و دقيق زندگى و بهترين قاعده و آيين رفتار به شمار رفته است ، آن را «قاعده زرين» (٣٠٤)
اين قاعده به دو صورت سلبى و ايجابى بيان شده است . گاه به صورت منفى و اين گونه بيان مى شود: «آن چه به خود روا نمى دارى ، به ديگران نيز روا مدار.» گاه نيز به شكل مثبت اين گونه ارائه مى گردد: «آن چه مى خواهى به تو كنند، تو نيز به ايشان آن چنان كن .» (٣٠٦) ايشان هم چنين مى گويد: «با مردم آن گونه رفتار كن كه انتظار دارى با تو رفتار كنند.» (٣٠٨)
اين قاعده بر زبان امير مومنان شكلى نو يافته و پاره اى مصاديق آن نيز بيان شده است . ايشان طى سفارش هاى دقيقى به فرزندشان امام حسن عليه السلام چنين مى فرمايد: يا بنى ! اجعل نفسك ميزانا بينك و بين غيرك فاءحبب لغيرك ما تحب لنفسك و اكره له ما تكره لها و لا تظلم كما لا تحب اءن تظلم و اءحسن كما تحب اءن يحسن اليك واستقبح من نفسك ما تستقبح من غيرك وارض من الناس بما ترضاه لهم من نفسك ؛ پسركم ! خود را ميان خويش و ديگرى ميزانى بشمار؛ پس آن چه براى خود دوست مى دارى ، براى جز خود دوست بدار و آن چه تو را خوش نيايد، براى او ناخوش بشمار. و ستم مكن چنان كه دوست ندارى بر تو ستم رود و نيك كن چنان كه دوست دارى به تو نيكى كنند. و آن چه از جز خود زشت مى دارى ، براى خود زشت بدان و از مردم براى خود آن بپسند كه از خود مى پسندى در حق آنان .» (٣١٠)
سعدى نيز اين آموزه را اين گونه تقرير مى كند:

من شنيدم ز پير دانشمند تو هم از من به ياد دار اين پند آن چه بر نفس خويش نپسندى نيز بر نفس ديگرى مپسند
اين مطلب ، در ضرب المثل هاى فارسى به تعبيرات گوناگونى بيان شده كه در خور توجه است ؛ مانند «با كسان آن كن كه با خود مى كنى .» (٣١٢)
كسانى نيز كه همچون اشاعره به حسن و قبح ذاتى افعال معتقد نيستند، مى توانند اين قاعده را مبناى استدلال و عمل خود قرار دهند. به گفته سروش : «در حقيقت يكى از بهترين شيوه هاى هم عنان كردن منافع خود با منافع جمع ، عمل كردن بر وفق اين ميزان است ؛ حتى اگر به نيك و بد بودن ذاتى افعال فتوا ندهيم ؛ يعنى لازم نيست به كسى بگوييم دروغ نگو، چون دروغ گويى ذاتا بد است . كافى است بگوييم اگر نمى خواهى به تو دروغ بگويند (يا ظلم كنند يا حيله كنند يا اجحاف كنند...) تو هم با ديگران چنين مكن .» (٣١٤)
در هر صورت ، سخن در باب اين قاعده و جلوه و جنبه هاى آن بسيار و از حوزه بحث ما بيرون است ،(٣١٦) شناخت تقواى افراد نيز با معيارهاى صورى ممكن نيست و هيچ كس حق ندارد خود را پاك و منزه بداند و اين ارزيابى مختص خداوند است .(٣١٨) امام على عليه السلام نيز مى فرمايد: «الناس فى الحق سواء؛ مردم در برابر حق برابرند.» (٣٢٠)
نتيجه بحث آن است كه هيچ كس از شمول نظام اخلاق اسلامى بيرون نيست و اين شمول همگانى است و حتى كسانى بيش تر از ديگران مشمول آن هستند و بايد الزام اخلاقى بيش ترى از خود نشان دهند، از اين رو سخن از حق ويژه در اين جا نادرست است و هيچ تاءييدى از عقل و نقل ندارد. از اين گذشته ، چنين ادعايى مستلزم پذيرش آن در نظام اخلاقى جامعه است ، كه خود پيامدهاى محاسبه ناپذيرى دارد. از سوى ديگر، اگر چنين حق ويژه اى پذيرفته شود، هر شخص يا گروهى خود را به نحوى برخوردار از آن خواهد دانست . در اين جا است كه با مشكل تازه اى روبه رو مى شويم و بايد ثابت كنيم كه تنها اين گروه - نه آن گروه - از آن حق برخوردارند.

اشكال دوم : اباحه محرمات ممكن است ادعا شود كه كاربرد مطلق اين قاعده ، موجب مجاز شمردن محرمات مى شود؛ براى مثال كسى ممكن است چندان پاى بندى دينى نداشته باشد و از خانه ديگران سرقت كند و در همان حال حاضر باشد بپذيرد كه ديگران اگر توانستند و به قدر كافى زرنگ بودند، از خانه اش ‍ سرقت كنند. بدين ترتيب سرقت ، اخلاقى شمرده خواهد شد. چه بسا بوده اند كسانى كه به اعمال ناشايست بسيارى دست زده اند و در همان حال پذيرفته اند كه ديگران همان كارها را با آنان بكنند.

پاسخ ‌ بعيد است كسى چنين اشكالى كند؛ فقط براى اين كه مورد بحث نيك تحرير شود، ذكر آن لازم آمد. پاسخ چنين اشكالى ساده است . سخن ما درباره نظام اخلاقى است كه نيك و بد را براى ما مشخص ساخته ، فعل حرام در جاى خود معين شده و مباح نيز معلوم است ؛ بنابراين مقصود از كاربست اين قاعده ، آن است كه در موارد خاص و مشكوك بتوانيم از منظر ديگرى به قضيه بنگريم و حسن و قبح آن را دريابيم .
وانگهى ، سخن در باب كسى است كه مى خواهد اخلاقى رفتار كند و در جست و جوى معيارى فراگير است . چنين شخصى در نظام اسلامى ، مى داند كه سرقت ، زنا، رباخوارى و مانند آن حرام است ، از اين رو اساسا نمى كوشد اين قاعده را بر آن ها تطبيق كند و صحت و سقم آن را بيازمايد. فراموش نكنيم كه قاعده زرين ، قاعده اى است اخلاقى براى رفتارهاى اخلاقى . در اين جا فرض آن است كه حوزه هاى حلال و حرام مشخص ‍ مى باشد و ما مى خواهيم در موارد خاص و مبهم ، تكليف اخلاقى خود را بدانيم . به اصطلاح ، اين بحث درون دينى است .
به بحث اصلى باز گرديم . اگر اين قاعده را در باب دروغ گويى به كار ببنديم ، آن گاه بسيارى از مواردى كه مجاز و مصلحت آميز به نظر مى رسند، غير مجاز و مفسده انگيز به شمار خواهند رفت ، به همين دليل نخستين گام در جهت شناخت موارد مجاز دروغ گويى آن است كه آن را با همين قاعده بسنجيم و هرگاه خواستيم دروغ بگوييم و آن را مصلحت آميز دانستيم ، ببينيم كه آيا حاضر هستيم ديگران همين دروغ را به سبب مصلحت آميز بودن به ما بگويند يا خير؟ اگر پذيرفتيم ، آن دروغ مجاز و اگر نپذيرفتيم ، غير مجاز خواهد بود.

ب) قاعده ابزار ستم واقع نشدن قاعده زرين به تنهايى مى تواند موارد مجاز دروغ گويى را معين سازد، اما به نظر مى رسد كه در اين مورد خاص به معيار ديگرى نيازمند باشيم تا با توجه به اين دو معيار، بتوانيم دقيقا مصداق هاى آن را مشخص كنيم .
قرآن كريم نه تنها ستم گرى را محكوم مى كند، بلكه ما را از ستم پذيرى برحذر مى دارد و از ما مى خواهد كه نه ستم كنيم و نه پذيراى ستم باشيم : (لا تظلمون و لا تظلمون).(٣٢٢)
آيات و روايات ، از دستورهاى صريح براى دورى از ستم و ستم گران آكنده است . افزون بر اين ، خداوند متعال ستم پذيرى را زيبنده مومنان ندانسته و آنان را عزيز و ارجمند مى شمارد(٣٢٤) بنابراين چنين نيست كه نظام اخلاقى اسلام ، ما را در برابر ستم گران بى پناه بگذارد و به طور مطلق از ما بخواهد كه بى توجه به نتايج افعال خود تابع قواعد اخلاقى باشيم ؛ اگر چه مورد استفاده ستم كاران واقع شويم . ما به نرمى و پرهيز از زشت گويى مكلفيم . اما آن جا كه اين خصلت ها موجب آن شود كه دشمن از نجابت ما سوء استفاده كند، وظيفه داريم كه با او مقابله كنيم . حال گاه اين مقابله مستقيم است و صريح ، و گاه غير مستقيم و به شكلى ضمنى .
دروغ گفتن به دشمن يا دروغ گفتن براى نجات جان بى گناهان ، با همين معيار قابل تبيين است . نظام اخلاقى از ما مى خواهد كه دروغ نگوييم ، هم چنين از ما مى خواهد كه با ستم كاران هم كارى نكنيم و جان بى گناهان را به خطر نيندازيم . جمع اين دو قاعده به اين صورت است كه اگر در موردى پاى جان بى گناهى در ميان بود و امكان مقابله صريح و مستقيم نبود، مى توان دروغ گفت و جان او را نجات داد. در اين صورت هم ابزار ستم واقع نشده ايم و هم جان بى گناهى را نجات داده ايم . در اين مورد امام على عليه السلام قاعده اى براى رفتار ما معين مى كند و طى آن مى فرمايد:الوفاء لاءهل الغدر غدر عند الله و الغدر باءهل الغدر وفاء عند الله ؛ وفادارى به خيانت كاران نزد خداوند، خيانت به شمار مى رود و خيانت به خيانت كاران نزد خداوند، وفادارى به حساب مى آيد.» (٣٢٦)
مرحوم نراقى مى گويد: «اگر ظالمى كسى را بگيرد و از مال او بپرسد، جايز است انكار كند. يا جابرى او را بگيرد و از عمل بدى كه ميان خود و خدا كرده باشد سوال كند، جايز است كه بگويد: نكرده ام ... بلكه در همه اين صور واجب است .» (٣٢٨)


۱۲
دروغ مصلحت آميز، بحثى در مفهوم و گستره آن
اساسا تعبير اين گونه روايات و شواهدى كه عالمان اخلاق مى آورند، در مورد سودمند بودن دروغ نيست ، بلكه به مبارزه با ظلم و زير بار ستم نرفتن نظر دارد، البته دروغ در اين گونه موارد سودمند است ، اما علت جواز دروغ ، سودمندى آن نيست تا در دامان منفعت طلبى بيفتيم ، بلكه علت آن مبارزه با ستم است ؛ هر چند كه نتيجه آن سودمند است . اگر مواردى را كه معصومان عليهم السلام در آن ها اجازه دروغ گفتن و حتى سوگند دروغ خوردن داده اند بكاويم ، به اين نتيجه مى رسيم كه هيچ ستم گرى حق تعرض به اموال ، ناموس و خون مسلمانان را ندارد و در برابر اين گونه تعرضات بايد ايستاد و هرگاه مقابله مستقيم ممكن نبود، از طريق دروغ گويى مى توان او را از رسيدن به اهدافش بازداشت .
امام صادق عليه السلام در اين باره مى فرمايد: الكذب مذموم الا فى اءمرين : دفع شر الظلمة و اصلاح ذات البين ؛ دروغ نكوهيده است ؛ جز در دو مورد: دفع شر ستم گران و اصلاح ميان مردم .» (٣٣٠) بى گمان مقصود از سود و زيان در اين حديث ، سود و زيان اقتصادى نيست ؛ وگرنه هر كس مى تواند به استناد اين حديث در بازار مسلمانان ، هر دروغى بخواهد به سود برادر مسلمانش بگويد و به او سود برساند.
امام على عليه السلام نيز در اين باره به مردى فرمود: احلف بالله كاذبا ونج اءخاك (٣٣٢) اين روايات و احاديث ديگر با همين مضمون ، ما را از ابزار ستم شدن باز مى دارد و از ما مى خواهد تا حدى كه مى توانيم در برابر ستم گرى بايستيم و ابزار ستم گران نشويم .
معصوم عليهم السلام از آن رو براى نجات كاروان تجارتى اجازه مى دهد كه به دروغ سوگند بخوريم يا براى نجات جان برادر مسلمان خود دروغ بگوييم ، كه نشان دهد هيچ كس حق تعرض به اموال و جان مسلمانان را ندارد.
حفظ حريم خصوصى مسئله در اين حد متوقف نمى شود، بلكه شارع مقدس بر آن است كه هر كس حريمى خصوصى دارد كه مى تواند آن را حفظ كند و ديگرى را حق ورود به آن نيست . در حوزه حريم خصوصى هر كس ، مسائل بسيارى وجود دارد كه غالبا خواستار آشكار شدنش نيست . گاه مسائل حيثيتى يا گناهان پنهان ، اگر آشكار شوند، زندگى ها را بر باد خواهند داد و نه تنها وفاق اجتماعى ممكن نخواهد شد، بلكه به گفته امام على عليه السلام «لو تكاشفتم ما تدافنتم ؛ اگر ضميرتان بر يكديگر آشكار مى شد، حتى يكديگر را دفن نمى كرديد.» (٣٣٤) رسول خدا صلى الله عليه و آله به صراحت فرمان مى دهد كه هر كس خطايى كرد و گناهى مرتكب شد، آن را بر ديگران بپوشاند و از تجاهر بدان خوددارى كند. ايشان در اين باب مى فرمايد: من اءتى من هذه القاذورات شيئا فليستتر بستر الله تعالى : هر كس از اين گونه كثافت كارى ها كرد، با پوشش خداوند متعال آن را بپوشاند.» (٣٣٦) سنت دينى نه تنها دروغ گفتن در چنين مواردى را روا مى شمارد، بلكه راست گويى را نادرست مى داند و از مسلمانان مى خواهد تا از اين طريق به اشاعه فحشا نپردازند. سيره رسول خدا صلى الله عليه و آله و ديگر معصومان عليهم السلام مويد اين نكته است ؛ مثلا يك مسلمان گناهى مرتكب شد و ديگرى به رسول خدا صلى الله عليه و آله خبر داد، ايشان از اين صداقت استقبال نكرد و فرمود: «اگر او را با جامه ات مى پوشاندى ، برايت بهتر بود.» (٣٣٨) از اين نمونه ها در سيره حضرت امير عليه السلام بسيار است ؛(٣٤٠) همگان را در برمى گيرد و دستورى عام براى نظام زندگى اجتماعى مسلمانان است ؛ بنابراين هر كس برخلاف اين دستور اقدام كند، خودش را در معرض فريفتن قرار داده و طرف مقابل مجاز است او را بفريبد. در اين جا كسى كه دست به تجسس مى زند، مانند قاتلى است كه با اقدام گرانه اش خود را مستحق دروغ شنيدن مى كند. بدين ترتيب حاكمى كه از كسى مى پرسد: آيا شراب خورده اى ؟ و هيچ كس از اين مسئله خبر ندارد، پا از حدود اختيارات خود فراتر نهاده و برخلاف دستور شارع وارد حريم خصوصى اشخاص ‍ شده است ، از اين رو دروغ گفتن به او مجاز مى باشد.
ما نه تنها مى توانيم مانع ورود ديگران به حريم خصوصى خود شويم ، بلكه مى توانيم مانع ورود افراد به حريم زندگى ديگران شويم و اگر از مسئله اى خصوصى درباره كسى بپرسند كه از آن مطلعيم ، مى توانيم آن را انكار كنيم و به دروغ اظهار بى اطلاعى نماييم .
از اين مطلب به نتيجه كلى ترى نيز مى توانيم برسيم . هر كس آگاهانه خود را در معرض فريفته شدن و گمراه شدن قرار دهد، ديگر نمى تواند از ما انتظار صداقت داشته باشد. نيت شخص در اين مورد مهم نيست ، چرا كه به سادگى قابل احراز نمى باشد؛ بنابراين نه تنها اگر شخص شريرى براى تحقق نيت شوم خود بخواهد از ما سوء استفاده كند، مى توان به او دروغ گفت ، بلكه اين قاعده درباره آن كه نيت خيرى نيز دارد، اما از شيوه نادرستى استفاده كرده و خود را در معرض فريفته شدن قرار داده صادق است ؛ براى مثال اگر كسى به انگيزه خيرخواهانه و مصلحت انديشانه استراق سمع كند و ما متوجه آن شويم ، مى توانيم با گفتن دروغ او را بفريبيم ، چون خيانت جايى است كه اعتمادى پيش تر وجود داشته باشد و ما تعهدى سپرده باشيم ، اما آن كه به ناحق در پى راه يافتن به حريم خصوصى و مكالمات شخصى ماست ، نمى تواند از ما خواستار صداقت ، باشد و اخلاقا موضع او دفاع ناپذير است .
ممكن است اشكال شود كه نتيجه مجاز شمردن دروغ در چنين حالاتى ، آن است كه حقايق حياتى مورد نياز جامعه پنهان بماند و ديگر نتوان به اطلاعات اساسى دست يافت و هر زمان حاكمى خواست از مسائل جامعه آگاه شود، به او دروغ مى گويند و بدين ترتيب فساد همه گير مى گردد.
در پاسخ مى گوييم كه حرمت تجسس ، به زندگى خصوصى افراد مربوط است ، اما در مورد سازمان ها، نهادها و مسائل اجتماعى ، مسئله متفاوت بوده و بازرسى و نظارت ، ضرورتى تام پيدا مى كند، از اين رو امام على عليه السلام خود به مالك اشتر فرمان مى دهد تا براى نظارت بر عمل كرد درست مجموعه زير فرمانش ، بازرسان و پنهان پژوهانى بفرستد و از آن چه مى كنند مطلع شود. بدين ترتيب مقصود از حرمت تجسس ، وارد نشدن به زندگى فردى و خصوصى افراد است ، نه بى توجهى به مسائل عام اجتماعى .(٣٤٢)
مجاز بودن دروغ در جنگ ، از مسلمات نظام اخلاق اسلامى است و هيچ كس در اصل آن ترديد نكرده . فقيهان ، محدثان و عالمان اخلاق غالبا طى بابى تحت عنوان «الكذب فى الحرب» احاديث و اقوال مربوط را گرد آورده و درباره مفهوم و دامنه آن بحث نموده اند، البته پاره اى از آنان مانند طبرى ، درباره مقصود از دروغ در جنگ مناقشاتى نيز كرده اند. در اين جا نخست دلايل اين حكم را مى آوريم و سپس درباره مفاد آن ها بحث و نتيجه گيرى مى كنيم .

روايات از طرق شيعه و اهل سنت روايات بسيارى از رسول خدا صلى الله عليه و آله نقل شده است كه ايشان در مواردى از جمله جنگ ، دروغ را روا شمرده اند. الفاظ پاره اى از اين احاديث با يكديگر اختلاف دارند، اما مضمون همه آن ها يكى است و همه مسلمانان بر صحت آن ها اجماع دارند. پاره اى از اين روايات به شرح زير است :
١. رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: «الحرب خدعة ؛ جنگ نيرنگ است .» (٣٤٤) در هر صورت اين حديث را متواتر يا در حد آن شمرده اند و سندهاى متعددى براى آن ذكر كرده اند.(٣٤٦)
معناى اين حديث از طريق احاديث مشابه يا متنى كه اين حديث در آن قرار دارد، بهتر فهميده مى شود. حاصل معناى اين گونه روايات آن است كه جنگ ، عرصه نيرنگ باختن است و رزمندگان مسلمان مى توانند تا زمانى كه آتش جنگ برافروخته است ، آن چه مى خواهند بكنند؛ براى مثال هرگاه رسول خدا صلى الله عليه و آله عازم جنگى مى شد، چنان وانمود مى كرد كه مى خواهد مسير ديگرى را بپيمايد و مى فرمود: «الحرب خدعة» .(٣٤٨)
در حديث ديگرى مى خوانيم چون جنگ احزاب درگرفت و امام على عليه السلام به مصاف عمرو بن عبدود رفت ، به او گفت : اى عمرو! تو جنگاور عرب هستى . آيا برايت كافى نبود كه من به جنگت آمدم كه ديگرى را بر ضد من به يارى خواسته اى ؟ عمرو به پشت سر خود نگريست تا ببيند چه كسى به يارى او آمده است و حضرت از يك لحظه غفلت او استفاده كرد با شمشير هر دو پاى او را قطع كرد... و چون با شمشير خون چكان نزد رسول خدا عليه السلام بازگشت ، حضرت به او فرمود: اى على ! به او نيرنگ زدى ؟ پاسخ داد: اى رسول خدا، آرى . جنگ ، نيرنگ است .(٣٥٠)
جالب اين است كه از ام كلثوم بنت عقبه ، تنها يك روايت در صحيحين (صحيح بخارى و صحيح مسلم) آمده كه همين حديث است و همه محدثان و عالمان اخلاق آن را قبول كرده اند و آن را در كتاب هاى خود آورده و شرح و تفسير نموده اند.
اين حديث برخلاف شهرتش ، با الفاظ متفاوتى نقل شده است . گاه به نظر مى رسد كه اين سه مورد را رسول خدا صلى الله عليه و آله معين ساخته و گاه الفاظ روايت به گونه اى است كه گويا ام كلثوم از سخنان حضرت چنين دريافته است كه در اين سه مورد دروغ رواست و در نتيجه اين الفاظ از اوست ؛ براى مثال شارح رياض الصالحين هنگام نقل اين حديث و شرح آن مى گويد كه مقصود ام كلثوم از سه مورد: جنگ و... است ؛(٣٥٢)
تقريبا همه محدثان اهل سنت اين حديث را نقل كرده و مضمون آن را پذيرفته اند، از جمله : بخارى ، احمد حنبل ، مسلم ، ابو داود، ترمذى ، طيالسى ، عبدالرزاق ، ابن حبان ، طبرانى و بيهقى ،(٣٥٤)
همين حديث را ديگران با اين الفاظ از ام كلثوم نقل مى كنند ما سمعت رسول الله يرخص فى شى ء من الكذب الا فى ثلاث ، كان رسول الله يقول : لا اءعده كاذبا الرجل يصلح بين اثنين يقول القول لا يريد به الا الاصلاح و الرجل يقول القول فى الحرب و الرجل يحدث امراءته و المراءة تحدث زوجها؛ نشنيدم رسول خدا چيزى از دروغ را مجاز شمرد؛ مگر در سه مورد: رسول خدا صلى الله عليه و آله مى فرمود: «دروغ گويش ‍ نمى شمارم ، مردى را كه ميان دو تن آشتى برقرار مى كند و سخنى مى گويد كه از آن جز اصلاح مقصودى ندارد و كسى كه در جنگ سخن مى گويد و مردى كه با زن خود سخن مى گويد و زنى كه با شوهر خود تكلم مى كند.» (٣٥٦)
احاديث فراوان ديگرى درباره دروغ در جنگ ذكر شده است كه ما از نقل آن ها مى گذريم (٣٥٨)


۱۳
دروغ مصلحت آميز، بحثى در مفهوم و گستره آن
اين آموزه قرآن كريم است كه هرگاه با دشمن عهدى بسته شد، مسلمانان ملزم هستند كه آن را تا پايان مدتش نگه دارند و هيچ قدمى برخلاف آن بر ندارند، اما اين پاى بندى مشروط به آن است كه دشمن نيز پاى بند مفاد پيمان باشد و در جهت گسستن آن حركتى نكند. قرآن كريم ، اين پاى بندى را نشانه تقوا مى شمارد،(٣٦٠)
بدين ترتيب پاى بندى به پيمان نشانه تقوا و پيمان شكنى نشان خيانت است كه مسلمانان از آن دور هستند و براى آن كه بدان موسوم نشوند، يك طرفه پيمانى را نمى شكنند؛ مگر آن كه طرف مقابل در اين جهت اقدامى كند يا خود به طرف مقابل اعلام كنند كه از اين پس پاى بند مفاد آن پيمان نخواهند بود.(٣٦٢)
عسقلانى نيز از ابن بطال نقل مى كند كه در اين باب از استادش سوال كرد و او پاسخ داد كه دروغ مجاز در جنگ ، تصريح به امان دادن را شامل نمى شود، از اين رو نمى توان به دروغ به دشمن گفت كه به شما امان مى دهيم و چون تسليم شدند، آن امان را ناديده بينگاريم و عمل خود را دروغ مجاز به شمار آوريم .(٣٦٤)
خلاصه آن كه دروغ در جنگ ، به حالت جنگ منحصر است و به ترفندها و تاكتيك هاى جنگى اختصاص دارد. حال اين پرسش پيش مى آيد كه مقصود از دروغ در جنگ چيست ؟

دروغ در جنگ ، به معناى اصطلاحى نيست عده اى در بيان مقصود از دروغ در جنگ تا آن جا پيش رفته اند كه گفته اند، اساسا آن چه دروغ در جنگ خوانده مى شود، به معناى دروغ گويى نيست ، بلكه مقصود چيز ديگرى است .
محمد بن حسن شيبانى ، فقيه بزرگ حنفى مذهب ، پس از گشودن بابى تحت عنوان الحرب خدعة و نقل حديثى در اين باب ، مى گويد كه پاره اى از عالمان ، ظاهر اين حديث را ملاك قرار داده و گفته اند كه دروغ در اين حالت مجاز است ، اما خود بر آن است كه مقصود دروغ محض نيست ، بلكه مراد به كار بستن تعريض و كنايه در اين حالت است . آن گاه موارد متعددى از اين گونه تعريض ها را در حالت جنگ نقل مى كند؛ مانند نيرنگى كه امام على عليه السلام به عمرو بن عبدود در جنگ خندق زد و او را از پاى درآورد. پس از نقل موارد گوناگون از اين دست ، به اين نتيجه مى رسد كه به كار بستن نيرنگ هاى جنگى و دشمن فريبى در حالت جنگ مجاز است .(٣٦٦)
اگر بخواهيم ديدگاه ها را در اين زمينه جمع بندى كنيم ، به اين نتيجه مى رسيم كه دروغ در حالت جنگ مجاز است . دروغ در اين حالت ، انواع نيرنگ هاى سياسى و نظامى و تاكتيك هاى جنگى را شامل مى شود، اما آن جا كه سخن از امان دادن به ميان مى آيد، چون ديگر حالت جنگى از ميان رفته و زمينه صلح فراهم آمده است ، دروغ مجاز نمى باشد، چرا كه اصل بر حرمت فريب كارى است ؛ مگر آن كه دليل خاصى داشته باشيم ، كه در اين جا موجود نيست .

چرا دروغ در جنگ مجاز است ؟ همه فقيهان و عالمان ، نوعى نيرنگ را در جنگ پذيرفته اند. اساسا بخشى از جنگ براساس نيرنگ و فريفتن يكديگر استوار است و آن چه از طريق نيرنگ حاصل مى شود، از راه رويارويى مستقيم به دست نمى آيد. بسيار خوانده و شنيده ايم كه جنگ هاى فرسايشى و بى حاصل به همت يك نيرنگ و تاكتيكى حساب شده ، به نتيجه رسيده است . مثال كلاسيك اين مسئله ، جنگ مردم آتن با ساكنان شهر تروا است . اين جنگ ده ساله و بى حاصل ، با يك نيرنگ به سود مردم آتن تمام شد. آنان به نشان صلح و دست كشيدن از جنگ ، اسب چوبى بزرگى را كنار دروازه شهر تروا گذاشتند و خود عقب نشينى كردند. مردم تروا، آن اسب را به داخل شهر بردند و پيروزى خود را جشن گرفتند. نيمه شب ، جنگاورانى كه در شكم آن اسب چوبى پنهان شده بودند، بيرون آمدند و دروازه را گشودند و به سادگى شهر را تسخير كردند.
تصور جنگ بى نيرنگ ، ممكن نيست . همه جنگ ها سرشار از نيرنگ هاى تازه و مكرر بوده اند و گاه يك نيرنگ قديمى ، صدها سال هم چنان كاربرد خود را حفظ كرده است ، از اين رو بخشى از آموزش فرماندهان ستاد به تاكتيك ها و ترفندها و فن فريفتن دشمن اختصاص دارد. مجله الحرس ‍ الوطنى كه در عربستان منتشر مى شود، گزارش هايى از پيشينه ، كاركرد و انواع ترفندها و حيله هاى جنگى به استناد تاريخ جنگ هاى اسلامى مى آورد كه خواندنى است .(٣٦٨)

٢. دروغ از سر ضرورت در جنگ مجاز مى باشد جنگ حالتى اضطرارى و فوق العاده است و در آن خون ها به حق و ناحق ريخته مى شود. اسلام اساسا با جنگ مخالف است ، اما چون ناگزير آن را تجويز كند، دروغ را نيز كه لازمه جنگ است و كم تر از آن زيان بار است تجويز مى كند. عبدالرحمان حسن حبنكه در اين مورد مى نويسد: «روشن است كه جنگ ، نيرنگ است و همان طور كه پيكار و كشتن - كه در اصل حرام است - در جنگ از سر ضرورت مباح اعلام شده است ، دروغ گويى به دشمن نيز در حالت جنگ مباح است ؛ حال آن كه در موارد بسيار از كشتن كم زيان تر است .» (٣٧٠)
اين ديدگاه را درباره اعمال دروغين و رفتارهاى فريبنده مى توان به كار بست ، اما اگر در جنگ واقعا ناچار شديم كه به دشمن صريحا دروغ بگوييم ، آيا كارى غير اخلاقى مرتكب شده ايم ؟ گر چه كاربست اين ديدگاه در عرصه هاى گوناگون زندگى ممكن است مطلوب باشد و بتوان آن را در تفسير ديگر موارد دروغ مجاز به كار گفت ، اما قطعا به كار بردن آن در عرصه جنگ ممكن نمى باشد. جنگ از نيرنگ جدايى ناپذير است . نيرنگ نيز گاه رفتارى و گاه گفتارى است . نيرنگ گفتارى هم دروغ ناميده مى شود، تعريض هم همواره ممكن نيست ، از اين رو جنگ از دروغ - آن هم از نوع صريح آن - جدايى ناپذير است .

٤. اساسا در جنگ ، مفهوم دروغ منتفى است اين ديدگاه كم تر بحث و بررسى شده است و نگارنده با تاءمل در مفهوم دروغ و عرصه جنگ بدان رسيده است . طبق اين ديدگاه نمى كوشيم تا مسئله دروغ مجاز در جنگ را بررسى كنيم رابطه آن را با حكم حرمت كل آن دريابيم ، بلكه بر آن هستيم تا نشان دهيم كه در جنگ ، اساسا دروغ معنايى ندارد و به اصطلاح تخصصا از مفهوم دروغ خارج است .
اين ديدگاه ، تنها براساس تعريفى كه از دروغ به دست داديم قابل دفاع است . در مورد ماهيت دروغ گفتيم (٣٧٢)
امروز نيز جشن واره هايى به همين مناسبت برگزار مى شود و به كسانى كه در مسابقه دروغ گويى بتوانند بهترين دروغ را بگويند، جايزه داده مى شود؛ براى مثال مى توان از جشن واره اى نام برد كه به ياد بود دروغ گوى بزرگ و درست كار انگليسى ! ويل ريتسون (١٨٠٨-١٨٩٠م) برگزار مى شود. اين مِى فروش محبوب و پرطرف دار در گوشه اى از كامبريا (از نواحى انگلستان) مِى خانه اى داشت و براى سرگرم نگه داشتن مشتريان خود، از افسانه هاى محلى سود مى جست و هر وقت افسانه هايش تمام مى شد، از خود بر مى ساخت و يا به افسانه هاى موجود پر و بال مى داد و به اين ترتيب شنوندگان خود را راضى نگه مى داشت و آنان را به وجد مى آورد. مبالغه گويى هاى بى زيان او به جايى رسيد كه به عنوان پر طمطراق «بزرگ ترين دروغ گوى دنيا» مفتخر شد. اينك به ياد اين مرد، نوامبر هر سال در سانتون بريج مسابقه اى برگزار مى گردد و به كسى كه بتواند بهترين دروغ را بگويد عنوان «بزرگ ترين دروغ گوى دنيا» (٣٧٤) ما نيز داستان هايى درباره رقابت ميان دروغ گويان و شرط بندى هاى آنان شنيده ايم كه همه گوياى نوعى توافق قبلى بر سر دروغ گويى مى باشند.
در چنين موقعى مسئله فريب كارى منفى است ، چون همه به سخنانى كه مى شنوند، بدبينانه مى نگرند و اصل را بر آن مى گذارند كه سخن گو دروغ مى گويد، چرا كه در دروغ دو عنصر پا به پاى يكديگر حضور دارند: يكى قصد فريب و ديگرى سوء استفاده از اعتماد طرف مقابل .
مثال مشخص ترى مى زنيم . به منزل دوست خود مى رويم و او ليوانى نوشيدنى به ما تعارف مى كند و مى گويد كه شربت آبليمو است ، اما چون يك نفس آن را مى نوشيم ، در مى يابيم كه سخت فريب خورده ايم و آن مايع سرشار از فلفل است . در اين جا مفهوم دروغ صادق است و قصد گمراه كردن وجود دارد و اين دروغ كاركرد موثرى داشته است ، اما فرض ‍ كنيد كه باز به منزل همين دوست مى رويم و با توجه به سابقه او - كه از دست انداختن ديگران لذت مى برد - ليوانى را كه به ما مى دهد، با احتياط مى گيريم و نخست آن را مى چشيم . در اين جا ديگر دروغ كاركرد خود را از دست داده است و چون ما با سوء نيت به همه رفتار و گفتار دوست خود مى نگريم ، فريب او را نخواهيم خورد و همه گفته هايش را بدبينانه ارزيابى خواهيم كرد.
در جنگ نيز دقيقا همين مسئله صادق است . دو طرف على القاعده بنا را بر آن مى گذارند كه هر چه از دشمن برسد و هر گفتارى كه به زبان آورده شود و... و اخبارى كه از دشمن مى رسد، ممكن است دروغ باشد و خبر آوران نيز ممكن است در حقيقت عامل دشمن باشند و نقش جاسوس دو جانبه را بازى كنند و... خلاصه فضاى بدبينى و سوء نيت بر همه جا حاكم است و همه سخنان دروغ مى باشد؛ مگر آن كه خلاف آن ثابت شود؛ يعنى درست عكس وضع عادى كه اصل بر صدق گوينده است . در چنين فضايى كه دروغ ديگر كاركرد خود را ندارد و همه سخنان دروغ تلقى مى شوند، گاه سخن راست از دروغ گمراه كننده تر و مفيدتر است .
داستانى كه در مورد سلمان فارسى و نجات پيامبر صلى الله عليه و آله به وسيله او نقل مى كنند، گوياى همين حقيقت مى باشد.(٣٧٦)
با اين همه در ميان اين احكام ضد جنگ ، هيچ اشاره اى به ممنوع بودن دروغ يا غير انسانى بودن آن نشده است . علت اين بى توجهى ظاهرا يك چيز بيش نيست و آن اين كه اساسا در جنگ نمى توان از دروغ اجتناب كرد و دروغ بخشى از قواعد بازى جنگ به شمار مى رود، از اين رو دو طرف آن را به عنوان اصل مى پذيرند و هر يك مى كوشد آن را بهتر و دقيق تر به كار برند، به همين خاطر همه گفته هاى طرف مقابل را بر دروغ حمل مى كنند و اين امر باعث مى شود كه خود به خود مسئله گمراه گرى آن از ميان برود و به عرف جنگ تبديل شود كه تا جنگ برپاست ، اين عرف نيز پذيرفته است و چون جنگ به پايان رسيد، به كار بردن اين بازى نيز ديگر مجاز نخواهد بود، هم چنين در حال جنگ نيز نمى توان از اين بازى براى مقاصد غير جنگى سود جست .

كاربست دو قاعده اگر هم تحليل فوق رضايت بخش نباشد و ما در پى اصلى عام تر برآييم كه دروغ گويى را در جنگ توجيه كند، سراغ دو قاعده اى كه در فصل حق دروغ گفتن مطرح كرديم ، مى رويم . در آن جا گفتيم كه براى پرهيز از نسبى گرايى در حكم دروغ و حفظ اطلاق آن ، مى توان دو قاعده را مبنا قرار داد و براساس آن ، دروغ هاى مجاز را از غير مجاز تشخيص داد. يكى از اين دو قاعده ، قاعده زرين بود كه طبق آن با ديگران بايد همان طور رفتار كرد كه انتظار داريم با ما آن گونه رفتار شود.
موثرترين نمونه كاربرد اين قاعده در اين جا هويداست . ما در جنگ به دشمن دروغ مى گوييم و طبيعتا انتظار داريم كه دشمن نيز متقابلا به ما دروغ بگويد. اين قاعده اگر عمومى شود، به اصل حكم و كليت آن لطمه اى نمى زند. تنها نتيجه منفى آن - طبق ديدگاه كانت - آن است كه بر اثر عمومى شدن آن ، هيچ دشمنى به دشمن خود اعتماد نخواهد كرد و همگان اصل را بر اين خواهند گذاشت كه دشمن دروغ گوست و قصد گمراه كردن ما را دارد. چنين نتيجه اى هم اشكالى ندارد و ما انتظار نداريم كه دشمن سخن ما را باور كند. وانگهى ، هم اينك وضع به طور طبيعى چنين است و همگان اصل را بر اين مى گذارند كه دشمن دروغ مى گويد.
ممكن است كسى اشكال كند كه اگر واقعا وضع چنين است و كسى به دشمن خود اعتماد نمى كند، پس چرا هم چنان در جنگ دروغ گفته مى شود؟
پاسخ آن است كه همه اين اصل را پذيرفته اند، اما هر يك از دو طرف مى كوشد، حريف را در موقعيتى فرض كند كه سخن او را باور خواهد كرد، به همين خاطر از اين حربه استفاده مى كند. از اين گذشته ، هدف دروغ در جنگ فقط فريفتن دشمن نيست . دروغ در جنگ كاركردهاى متعددى دارد، از جمله تضعيف روحيه دشمن و ايجاد جنگ روانى ، از اين رو كسى از به كار بردن اين اسلحه قديمى ، اما كارآمد و بى خرج دريغ نمى كند.
طبق دومين قاعده ، هيچ مسلمانى حق ندارد به ستم كاران تمايل پيدا كند يا ستم بپذيرد و يا ابزار ستم گرى ديگران واقع شود. طبق همين قاعده بود كه گفتيم مى توان به قاتلى كه مى خواهد از صداقت ما براى كشتن شخص ‍ بى گناهى استفاده كند، دروغ گفت .
در اين جا نيز با يكى از نمونه هاى آشكار ستم گرى مواجه هستيم و بايد آن را برطرف كنيم . اى برطرف سازى گاه آشكار و با شيوه هاى مشخص و گاه به وسيله فريفتن دشمن است .
ما حق نداريم كسى را ابتدائا بفريبيم ، اما اگر كسى عامدانه و عالمانه و از روى سوء نيت خود را در معرض فريفتن قرار داد، ديگر مسئوليتى در قبال او نخواهيم داشت و فريفتن او كارى غير اخلاقى نخواهد بود. فريفتن هنگامى غير اخلاقى است كه كسى به ما اعتماد كند و ما از اين اعتماد سوء استفاده نماييم . آن جا كه رسول خدا صلى الله عليه و آله دروغ گفتن به كسى كه سخن ما را باور مى كند، خيانت بزرگى مى شمارد، دقيقا به همين نكته اشاره مى نمايد. من حق ندارم كسى را كه به من اعتماد كرده است بفريبم ، اما آن كه از آغاز مرا فريب كار فرض مى كند و عملا خود را در موقعيتى قرار مى دهد كه فريفته شود، هيچ حقى نسبت به من ندارد و من نيز در برابر او مسئوليتى نخواهم داشت و فريفتن وى را غير اخلاقى نخواهم دانست ، چرا كه به گفته امام على عليه السلام بى وفايى با بى وفايان نزد خداوند، وفادارى به شمار مى رود.
۱۴
دروغ مصلحت آميز، بحثى در مفهوم و گستره آن
٦. بعضى معتقدند كه دروغ در جنگ ، به معناى دروغ گفتن اصطلاحى نيست ، بلكه مقصود ترفندها و تاكتيك هاى جنگى است .
٧. ديدگاه ديگر آن است كه در جنگ ، دروغ فلسفه و اثر بخشى خود را از دست مى دهد، به همين دليل ديگر غير اخلاقى نيست . دروغ هنگامى غير اخلاقى خواهد بود كه از اعتماد ديگرى سوء استفاده شود و بتواند ديگرى را بفريبد و او را طعمه خود سازد، اما در جنگ چون دو طرف به يكديگر بى اعتماد هستند، ديگر هيچ يك سخنان يكديگر را باور نمى كنند و در نتيجه فريب يكديگر را نمى خورند؛ پس دروغ گفتن آن حالت غير اخلاقى خود را از دست مى دهد و به يك نوع بازى جنگى تبديل مى شود و به كار بردن آن اخلاقا مجاز است .
٨. اگر هم تحليل فوق پذيرفته نشود، از طريق به كار بردن قاعده زرين و قاعده ابزار ستم واقع نشدن ، دروغ گفتن در جنگ مجاز مى گردد.
از آنجا كه دروغ گفتن در جنگ را، مى پذيريم و معتقديم كه بايد به قاعده اى همگانى در اين حالت تبديل شود و از طرف ديگر موظفيم به خائنان وفادار نباشيم ، دروغ گفتن در اين حالت خاص مجاز است .

فصل دوم : دروغ براى اصلاح دومين موردى كه دروغ گفتن در آن مجاز شمرده شده ، دروغ براى اصلاح است . در فصل گذشته ديديم كه ام كلثوم از زبان رسول خدا صلى الله عليه و آله در سه جا دروغ را مجاز مى شمرد كه يكى از آن ها دروغ براى اصلاح بود. اين مورد را نيز تقريبا همه عالمان اخلاق ، فقيهان و محدثان قبول كرده اند. اين گروه غالبا بابى گشوده اند، با اين عنوان كه اصلاح گر، دروغ گو نيست .

دلايل احاديثى كه اين نوع دروغ گويى را مجاز مى شمارند - علاوه بر احاديث فصل قبل - بسيارند كه در اين جا تنها به ذكر چند مورد اكتفا مى كنيم .
١. ام كلثوم بنت عقبه از رسول خدا صلى الله عليه و آله نقل مى كند كه ايشان فرمود: ليس بكذاب من اءصلح بين اثنين ، فقال خيرا و نمى خيرا؛ آن كه ميان دو تن اصلاح مى كند، پس خيرى مى گويد و خيرى را منتقل مى كند، دروغ گو نيست .(٣٧٩)
٢. جابر بن عبدالله از رسول خدا صلى الله عليه و آله نقل مى كند كه ايشان فرمود: لا يحل الكذب الا فى ثلاث : يحدث الرجل امراءته ليرضيها و الكذب فى الحرب و الكذب ليصلح بين الناس ؛ دروغ جز در سه مورد روا نيست : مرد با زن خويش سخن مى گويد تا خشنودش كند، دروغ در جنگ و دروغ براى آن كه ميان مردم اصلاح كند.» (٣٨١)
٤. امام صادق عليه السلام فرمود: «المصلح ليس بكذاب ؛ اصلاح گر، دروغ گو نيست .» (٣٨٣) با اين همه ناگزيريم با همين الفاظ سر و كار داشته باشيم و درباره دلالت آن ها بحث كنيم .
در اين جا به بحث سندى وارد نمى شويم و چون عالمان اخلاق و فقيهان اجمالا اين احاديث را پذيرفته و آن ها را مبناى جواز دروغ براى اصلاح دانسته اند، ما نيز با اين اصل موضوعى ، بحث را آغاز مى كنيم .

تفسيرها عموما از اين روايات چنين استنباط كرده اند كه هرگاه ميان دو تن يا دو گروه اختلاف و نقارى بود، شخص اصلاح گر مى تواند دروغ هايى به سود دو طرف ببافد و نزد هر يك رفته به او بگويد: فلانى يا فلان گروه از شما تعريف و تمجيد مى كرد و... و بدين ترتيب ميان آن ها الفت ايجاد كند و آنان را به يكديگر متمايل سازد. آيت الله كنى در اين مورد مى گويد: «يكى از موارد استثنا، اصلاح ميان مردم است ؛ يعنى در صورتى كه انسان براى ايجاد الفت و محبت و رفع كينه و كدورت دروغ بگويد و بدين وسيله ميان آن ها صلح و صفا و صميميت برقرار كند، دروغ حرام نيست ؛ مثلا اگر دو نفر يا دو گروه با يكديگر قهر باشند، پيش يكى از آن ها رفته و از قول ديگرى بگويد كه فلانى تعريف و تمجيد شما را مى كرد و از اين كه با شما قهر كرده اظهار ناراحتى مى نمود و به نظر من او مايل است كه با شما آشتى كند و... اين گونه دروغ ها گذشته از اين كه حرام نيست ، پسنديده نيز هست و رسول خدا صلى الله عليه و آله و ائمه معصومين عليهم السلام آن را تحسين و بر آن تاءكيد كرده اند.» (٣٨٥)
نتيجه اين برداشت آن است كه همواره مى توان براى دروغ گفتن محملى يافت ، چرا كه در اين جا معيار، ضرورت نيست ، بلكه - به تعبير مرحوم نراقى - هرجا «ملال و فسادى» باشد و هرگاه ميان دو تن اختلاف باشد، آسان ترين و مشروع ترين راه ، دروغ گفتن است و اين حكم به هيچ قيدى مقيد نمى باشد.

ديدگاه ها حال آيا ببينيم برداشت همگان از اين مسئله يك سان است يا خير؟ در اين مسئله نيز مانند مسئله پيش چندين ديدگاه وجود دارد. ديدگاه غالب آن است كه ظاهر الفاظ، اباحه و مقصود، دروغ صريح و حقيقت كذب مى باشد. بعضى بر آن هستند كه مقصود از دروغ ، توريه و تعريض است ، نه دروغ گفتن صريح . گروه سومى معتقدند كه اساسا در اين جا مقصود، دروغ گفتن نيست ، بلكه مراد كتمان حقايق تلخ مى باشد؛ پس در اين جا با سه ديدگاه مواجه هستيم :
١. براى اصلاح ، دروغ صريح مجاز است ؛
٢. جهت اين منظور، دروغ صريح مجاز نمى باشد، بلكه تعريض و توريه جايز است ؛
٣. براى اصلاح ، نه دروغ صريح مجاز است و نه توريه و تعريض ، بلكه مقصود سكوت در مورد پاره اى حقايق گزنده است .

١. براى اصلاح ، دروغ صريح مجاز است اين ديدگاه اظهار مى دارد كه رسول خدا صلى الله عليه و آله به صراحت در مواردى ، از جمله براى اصلاح ، دروغ گفتن را مجاز دانسته و ديگر ترديد در اباحه آن نيست . سخنان آيت الله مهدوى كنى و مرحوم نراقى مويد اين نظر مى باشد. نووى پس از نقل حديث ام كلثوم ، مى گويد: «اين حديث به صراحت دروغ گويى براى مصلحت را مباح مى شمارد.» (٣٨٧)
على بن سلطان قارى نيز، در تفسير اين مورد مى نويسد كه مقصود آن است از يكى چيزهاى خوشايندى را كه او نگفته ، براى ديگرى نقل كند و مقصودش از اين كار آشتى دادن آن دو باشد.(٣٨٩)
دروغ ممنوع آن است كه مصلحتى نداشته و بى فايده باشد يا زيانى برساند؛(٣٩١)

٣. براى اصلاح ، نه دروغ صريح مجاز است و نه توريه و تعريض ، بلكه مقصود سكوت در مورد پاره اى حقايق گزنده است طبق اين نظرگاه ، ما به هيچ وجه مجاز نيستيم كه براى اصلاح ميان دو تن دروغ ببافيم ، بلكه كافى است كه سخنانى را كه از هر يك بر ضد ديگرى شنيده ايم مكتوم نگه داريم و از سخن چينى بپرهيزيم . اگر هم سخنى از يكى به سود ديگرى شنيده باشيم ، آن را منتقل كنيم و بدين ترتيب زمينه آشتى را فراهم نماييم . مهلب در تفسير سخنان رسول خدا صلى الله عليه و آله همين ديدگاه را دنبال مى كند و بر آن است كه مقصود، بيان پاره اى خوبى ها و گفته هاى خوشايند دو طرف و سكوت در باب سخنان ناخوشايند مى باشد.(٣٩٣)
اينك برابر سه ديدگاه قرار داريم و بايد يكى از آن ها را برگزينيم ، اما قبل از گزينش ببينيم كه اساسا چرا براى اصلاح ميان مردم دروغ گفتن مجاز است ؟

چرا دروغ گويى براى اصلاح مجاز است ؟ گاه گفته مى شود كه اصلاح ميان مردم ، باعث «دفع مفسده و از ميان بردن شر» است .(٣٩٥) ميان دو تن يا دو گروه دانسته اند. عده اى نيز بر اهميت يگانگى و وحدت مسلمانان تاءكيد كرده و گفته اند كه چون اسلام براى صميميت ميان مردم و يكپارچگى آنان اهميت بسيارى قائل است ، دروغ گفتن را براى رفع اختلاف مجاز شمرده ، چرا كه سود جامعه در آن است .(٣٩٧)
بنابراين ، سخن از رفع شر و فتنه و فساد است ، لذا بايد در حد ضرورت و صرفا به عنوان خوردن گوشت مردار به آن نگاه كرد و به گفته آيت الله مكارم شيرازى : «تجويز كذب در اين موارد مانند تجويز خوردن مردار است كه به مقدار ضرورت بايد اكتفا نمود.» (٣٩٩) پس دروغ براى اصلاح ، مقيد به ضرورت و رفع شر و محدود به مصلحت براى آشتى ميان مومنان است ، اما ديگران با اين تفسير موافق نيستند و دامنه اصلاح را بسى بيش تر از محدوده فوق مى دانند.
مرحوم آيت الله صدر پس از نقل حديثى از امام صادق عليه السلام درباره اصلاح ميان مردم ، اين گونه نتيجه گيرى مى كند: «از اين كلام زرين ، نكته اى استفاده مى شود و آن اين است كه اصلاح ، اختصاص به صورت اختلاف ندارد، بلكه مقصود از اصلاح ، معنايى وسيع تر است و صورتى را مى گيرد كه ميان دو تن هيچ گونه اختلافى نباشد، ولى يكى از آن دو چيزى درباره ديگرى بگويد كه اگر به گوش او برسد، ايجاد شكرآبى كند. در اين جا نيز اسلام اجازه مى دهد كه سخنى برخلاف واقع گفته شود تا از پيدايش اختلاف جلوگيرى كند.» (٤٠١) حال آيا اگر شخص مصلح در موقعيت يكى از آن دو دوست بود، آيا حاضر بود براى اصلاح فريب بخورد، به او دروغ بگويند و از قول او دروغ نقل كنند؟ بعيد است كسى چنين نتيجه اى را بپذيرد. در موارد مشابه ديده شده كه فرياد شخص به آسمان بلند شده است كه من راضى نبودم و نمى خواستم و كسى حق نداشت از قول من سخنى نقل كند و... لذا غالبا شخص مصلح خود را تافته جدا بافته مى نگارد و براى ديگران نسخه اى تجويز مى كند كه براى خود نمى پيچد.


۱۵
دروغ مصلحت آميز، بحثى در مفهوم و گستره آن
پنج : كانت در نقد دروغ هاى مجاز، چنين استدلال مى كرد كه اگر چنين دروغ هايى به صورت عمومى درآيد، آن گاه خود ويران گر خواهد بود و ديگر كاركرد خود را از دست خواهد داد. طبق اين تحليل ، اگر من براى اصلاح ميان دو تن دروغ بگويم ، در همان حال پذيرفته ام كه ديگران نيز چنين كنند و بدين ترتيب قاعده عامى به دست خواهد آمد كه دروغ گفتن را در موارد اصلاح ميان مردم مجاز مى شمارد. اين قاعده موجب بى اعتمادى مردم به يكديگر مى شود و هرگاه دو تن با يكديگر قهر باشند و شخص سوم خبرى حتى راست از يكى از آن دو به ديگرى برساند، آنان باور نخواهند كرد و آن را دروغ خواهند پنداشت ؛ در نتيجه اين اصل موجب بى اعتمادى عميق مردم به يكديگر مى شود و كاركرد خود را در دراز مدت از دست خواهد داد.
همين اشكال در دروغ جنگى نيز وجود داشت ، اما آن جا گفتيم كه عملا اين بى اعتمادى وجود دارد. وانگهى ، ما در پى حفظ اعتماد دشمن نيستيم . ما همواره در حال قهر و آشتى با ديگران هستيم و خبرهايى از اين و آن مى شنويم ؛ در نتيجه هر روز صبح كه از خواب بر مى خيزيم ، اگر شخصى آمد و به ما گفت كه فلانى از استعداد و توانايى علمى شما تعريف مى كرد، پيش از هر كار بايد كمى فكر كنيم كه آيا با فلانى آشتى هستيم يا قهريم . اگر دوستى برقرار بود، نتيجه مى گيريم كه اين سخنان راست است و اگر قهر بوديم ، اصل بر اين است كه خبر رسان دروغ مى گويد و مى خواهد با اين دروغ ها ما را با يكديگر آشتى دهد.
كم كم دامنه اين بى اعتمادى گسترش خواهد يافت و ديگر سخنان ظاهرا خنثى و يا واقعا خنثى را در بر خواهد گرفت ، چرا كه ما اگر از دوست خود در موردى دروغ شنيديم ، احتمالا آن را تعميم خواهيم داد و نتيجه خواهيم گرفت كه دوست ما - به هر دليلى - در موارد ديگر نيز دروغ خواهد گفت .
مى بينيم كه كم تر كسى حاضر است اين نتايج را بپذيرد و به عنوان دروغ براى اصلاح ، زمينه چنين بى اعتمادى را فراهم كند.
شش : سعدى به حق گفته است : «همه كس را عقل خود به كمال نمايد و فرزند خود به جمال» .(٤٠٣) مى شود، البته راهى براى سكوت و يا كلى گويى نيست ؛ يا بايد راست گفت و يا دروغ ، چرا كه فرض مسئله اين است . از سوى ديگر دروغ براى اصلاح ، شامل حال خود شخص دروغ گو مى شود و طبق نظر مرحوم نراقى ،(٤٠٥) رفتار ما نيز مصداق مسلم و آشكار اين حديث است و خيانتى ترديدناپذير به دوستمان مى باشد. از سوى ديگر احاديث متعددى ، مومن را آينه مومن معرفى مى كند؛ آينه اى كه در آن عيب هاى خود را مى بيند و آن ها را برطرف مى سازد. حال اگر ما كه دوست آن شخص هستيم ، كاستى هاى نوشته اش را برطرف نكنيم و او را به عيب هاى كارش آگاه نسازيم ، چه كسى اين مهم را به عهده خواهد گرفت ؟ مسلمانان موظف اند در طريق كمال يكديگر بكوشند و به يكديگر يارى كنند تا از پس ‍ ضعف ها و عيب هاى خويش برآيند، اما منطق فوق ما را بر آن مى دارد كه به دوست خود خيانت كنيم .
ممكن است گفته شود در صورت بيان حقيقت ، دوست ما ناراحت خواهد شد و لذا از باب دفع «افسد به فاسد» به او دروغ مى گوييم . اين پاسخ قانع كننده نيست ، چرا كه در اين جا دفع «فاسد به افسد» مى باشد. ناراحت شدن دوست ، مسئله اى احساسى است و پس از چند دقيقه برطرف مى شود، اما فريفتن وى ، دزديدن خرد و تجاوز به حق مسلم او به شمار مى رود. اگر هم تعارضى ميان اين دو باشد، تلاش در جهت پيش بردن و رشد دادن دوست ، مهم تر از ناراحت كردن اوست ؛ براى مثال اگر همين دوست ما خارى در پايش رفته باشد، ما مى كوشيم آن را بيرون بكشيم ؛ هر چند درد بكشد و ناراحت شود، چون كه سلامت او را برتر از ناراحتى چند دقيقه اى اش مى دانيم . همين مسئله در باب بيان حقيقت به او وجود دارد. اگر هم در عرف ما دروغ گفتن در چنين حالتى رواج بيش ترى داشته باشد، خود نشانه نفوذ عميق بيمارى دروغ گويى و بى توجهى به نتايج زيان بار دراز مدت آن است . مى توان اين مثال را هم چنان دنبال و حالات گوناگون آن را بيان كرد، اما به نظر مى رسد كه چنين مسئله اى توجيه پذير نباشد.
بارى ، دروغ براى اصلاح با ملاك ضرورت ، پذيرفتنى به نظر نمى رسد و هيچ دليل عقلى آن را تاءييد نمى كند. برعكس ، ضرورت برخلاف آن مى باشد و مقتضاى عقل و منطق آن است كه در اين حالت يا راست گفت و يا حداقل سكوت كرد. نمى توان دل خواهانه و به نام ضرورت دروغ بافت و از نتيجه آن پرهيز كرد؛ پس در اين جا با مسئله اى ضابطه ناپذير مواجه هستيم و اصل حرمت دروغ حكم مى كند كه از دروغ گفتن در آن مورد خاص بپرهيزيم و در پى توجيهات ناپذيرفتنى بر نياييم . بدين ترتيب ناگزيريم كه ملاك ضرورت را در اين جا كنار بگذاريم و از تطبيق آن بر اين مورد خوددارى كنيم .
حال كه از اين ملاك گذشتيم ، سوال اين است كه با رواياتى كه در اين باب وجود دارد و - على رغم پاره اى اختلافات لفظى - مورد قبول است چه كنيم ؟

مضمون روايات اصلاح چيست ؟ با اين همه كسانى ممكن است كه در برابر تحليل فوق مقاومت كنند و بگويند كه عقل را به اين عرصه راهى نيست و شارع كه خود رئيس ‍ عقلاست ، اجازه دروغ گفتن را داده است . از اين كسان ، ابن عربى فقيه را مى توان نام برد كه در موارد مجاز دروغ گفتن ، عقل را مسلوب الاختيار دانسته است .(٤٠٧)
ظرفيت افراد براى شنيدن حقيقت متفاوت است و چه بسا سخنى راست و پيش پا افتاده ، چنين كسانى را از پاى درآورد. بسيار كسان هستند كه خود را خوش بخت مى شمارند و نيازى به دانستن خيلى مسائل نمى بينند. حال آيا كسى مكلف است كه آنان را از مسائل ناخوشايند خبر كند. گاه دو تن با يكديگر قهر هستند. طبيعت بسيارى كسان اين است كه چون با ديگرى قهر باشند و از او بدگويى مى كنند و فكر آينده خود نيستند. حال اگر شخص سومى اين سخنان را بشنود و به آن طرف منتقل كند، كارى غير اخلاقى كرده است . گرچه راست گفته ، چنين تكليفى نداشته است .
رسول خدا صلى الله عليه و آله مى فرمايد: ثلاث يقبح فيهن الصدق : النميمة و اخبارك الرجل عن اءهله بما يكرهه و تكذيبك الرجل عن الخبر؛ راست گويى در سه مورد قبيح است : سخن چينى و درباره خانواده كسى خبرى به او دادن كه آن را ناخوش مى دارد و دروغ شمردن خبرى كه شخص به تو مى دهد.» (٤٠٩)
بارى ، هر سخن راستى را نمى توان گفت و به ديگرى منتقل ساخت . مويد اين برداشت سخن امام على عليه السلام است كه مى فرمايد: لا تك صادقا حتى تكتم بعض ما تعلم ؛ راست گو نخواهى بود، مگر آن كه برخى از دانسته هاى خود را پنهان دارى .» (٤١١) گاه سكوت كردن ، مى تواند نوعى دروغ باشد. از رابرت لويى استيونسون نقل مى كنند كه مى گفت : «ظالمانه ترين دروغ ها، در خاموشى اظهار مى شود.» (٤١٣) رايج است . نقل شنيده ها، بدون احراز صحت آن ها نيز نوعى بى توجهى به حقيقت و گونه اى دروغ مى باشد. در اين مورد امير مومنان عليه السلام مى فرمايد: و لا تحدث الناس بكل ما سمعت فكفى بذلك كذبا؛ هر آن چه را مى شنوى براى مردم مگو كه در دروغ بودن آن همين بس است .» (٤١٥) البته ما براى تعيين چارچوب بحث و تحديد موضوع ، آشكارترين و كامل ترين مصداق دروغ را محور بحث قرار داديم و اين منافاتى با مسئله فوق ندارد.
بارى ، با توجه به دو اصل فوق (غير اخلاقى بودن سخن چينى و دروغ بودن نيمه حقايق) مى توانيم به تجزيه و تحليل سخنان معصومان عليهم السلام در اين باب بپردازيم . امام صادق عليه السلام سخن را سه گونه مى داند: «صدق ، كذب و اصلاح ميان مردم .» (٤١٧)
ممكن است همين حديث را دليل آن بگيريم كه مقصود دروغ سازى است ، اما از آن جا كه خلاف شنيده معناى عامى دارد، مى توان آن را چنين تفسير كرد كه ما به جاى نقل دقيق عين گفته هاى آن شخص ، بخشى از آن را و با ترتيب ديگرى و... نقل كنيم تا بدين ترتيب از سخن چينى بپرهيزيم و زمينه كينه توزى را فراهم نكنيم .
در احاديث فوق ، تعبير «يقول خيرا و ينمى خيرا» آمده كه معناى آن گفتن سخنان خوشايند است ، نه دروغ بافى . حديث ديگرى از امام نقل شده كه مويد اين برداشت است . معاويه بن وهب (يا معاويه بن عمار) از امام صادق عليه السلام نقل مى كند كه ايشان فرمود: اءبلغ عنى كذا و كذا - فى اءشياء اءمر بها - فاءبلغهم عنك و اءقول عنى ما قلت لى و غير الذى قلت لى ؟ قال نعم . ان المصلح ليس بكذاب (انما هو الصلح ، ليس ‍ بكذب .)(٤١٩) ايشان براى حل اين معضل گفته است كه برخى بر آن هستند كه در اين گونه موارد توريه واجب است ، تا دروغ نگفته باشند.(٤٢١)

چكيده فصل ١. دومين موردى كه ادعا شده دروغ در آن مجاز است ، دروغ براى اصلاح ميان مردم است .
٢. مستند اين استثنا، پاره اى روايات است كه دروغ براى اصلاح را مباح دانسته .
٣. در تفسير اين روايات ، عده اى گفته اند مقصود صريح دروغ است ؛ حال آن كه ديگرانى معتقدند كه مقصود دروغ صريح نيست ، بلكه توريه و تعريض است . گروه سومى بر آن هستند كه اساسا دروغ به هيچ عنوان در اين مورد جايز نيست و مقصود روايات آن است كه انسان از نقل راست هاى فتنه انگيز بپرهيزد و تنها سخنان حقى كه سودمند است بيان كند.
٤. برخى ملاك دروغ در اين مورد و موارد ديگر را به ضرورت ارجاع داده اند و گفته اند كه از سر ضرورت مى توان براى اصلاح دروغ گفت . در اينصورت نيازى به عنوان «براى اصلاح» نيست و ضرورت خود كافى مى باشد.
٥. پاره اى كسان نيز گفته اند كه چون وحدت و سازگارى جامعه دينى مطلوب شارع است ، دروغ براى اصلاح نيز مطلوب اوست ، چون مانع اختلاف مى شود.
٦. طبق اين تحليل ، دروغ دامنه وسيعى را در بر مى گيرد و براى پيش گيرى از هر نوع اختلاف فردى و جمعى و به هر مناسبتى مى توان دروغ گفت و در نتيجه تخصيص اكثر لازم مى آيد و بايد راست گويى را استثناى قاعده دروغ گويى شمرد.
٧. هيچ ضرورتى ، از دروغ براى اصلاح حمايت نمى كند و مفاسد دراز مدت اين كار چنان بسيار است كه هر نوع مصلحت كوتاه مدت را خنثى مى كند از اين رو نمى توان اين دروغ را با معيار مصلحت يا ضرورت مجاز دانست . بر عكس ، اين گونه دروغ ها موجب سلب اعتماد عمومى و كم رنگ شدن حقيقت مى شود؛ پس ضرورت و مصلحت در راست گويى است .
٨. در نتيجه مى توان گفت كه دروغ گفتن براى اصلاح ميان مردم ، با اين عنوان خاص مجاز نيست و هيچ توجيه اخلاقى و عقلى ندارد و اگر هم جايى دروغ گويى ضرورت پيدا كرد، بايد با همان عنوان ضرورت آن را ارزيابى كرد و ديگر نيازى به گشودن بابى تحت عنوان «اصلاح ميان مردم» نيست .

فصل سوم : دروغ به زن سومين موردى كه دروغ در آن مجاز دانسته شده ، دروغ شوهر به زن خويش است .
احاديثى كه در فصل اول آمده بود، سه مورد از دروغ را مجاز مى شمرد كه يكى از آن ها نيز دروغ به زن بود. اين مطلب را تقريبا همه عالمان اخلاق و فقيهان قبول كرده اند. آنان به هنگام بيان موارد استثنا، اين مورد را نيز نام مى برند و آن گاه درباره حدود و ثغور آن بحث مى كنند؛ براى مثال مرحوم ملا احمد نراقى مى نويسد: «هرگاه زن چيزى از شوهر بخواهد كه قادر نباشد يا قادر باشد، اما بر او واجب نباشد، جايز است به او وعده دهد كه مى گيرم ؛ اگر چه قصد او نباشد گرفتن آن و نگيرد.» (٤٢٣)
در اين فصل مى كوشيم دلايل اين استثنا، قرائت ها و ملاك آن را بررسى و ارزيابى كنيم .

دلايل مهم ترين دليل استثنا، روايات است و باز مهم ترين آن ها، همان روايتى مى باشد كه ام كلثوم از رسول خدا صلى الله عليه و آله نقل مى كند. غالبا به اين روايت استناد مى شود، كه جز اين روايت ، روايات ديگرى وجود دارد كه پاره اى از آن ها در اين جا ذكر مى شود:
١. ابن شهاب مى گويد: ولم اءسمع يرخص فى شى ء مما يقول الناس ‍ كذبا الا فى ثلاث : الحرب و الاصلاح بين الناس و حديث الرجل امراءته و حديث المراءه زوجها؛ نشنيده ام كه در آن چه مردم دروغ مى گويند، جز سه مورد جايز باشد: جنگ ، اصلاح ميان مردم و گفت و گوى مرد با زن خود و گفت و گوى زن با شوهر خويش .
۱۶
دروغ مصلحت آميز، بحثى در مفهوم و گستره آن
گفتنى است كه اين روايت ، همان است كه ام كلثوم آن را نقل كرده و برخى معتقد هستند كه ابن شهاب آن را از ام كلثوم نقل مى كند، اما نكته مهم آن كه مسلم - از راويان بزرگ اهل سنت و صاحب كتاب صحيح - بر آن است كه بخش سوم را به حديث نبوى افزوده اند؛ وگرنه اصل حديث تنها دو مورد را ذكر مى كند: جنگ و اصلاح ميان مردم .(٤٢٦)
همين حديث را بيهقى از اسما بنت يزيد با همين مضمون - اما با الفاظى متفاوت - اين گونه نقل مى كند: لا يصلح الكذب الا فى ثلاث : الرجل يكذب لا مراءته لترضى عنه اءو اصلاح بين الناس اءو يكذب فى الحرب ؛ دروغ به صلاح نيست ، جز در سه مورد: مرد براى زن خود دروغ گويد تا زن از او خشنود شود يا اصلاح ميان مردم يا آن كه در جنگ دروغ بگويد.» (٤٢٨)

دروغ مرد به زن يا زن و شوهر به يكديگر؟ همين اشاره براى طرح بحث كافى است . درباره اختلاف الفاظ و سند آن بحثى نمى كنيم ، چرا كه اين بحث خارج از حوزه اين نوشتار است . از آن جا كه مضمون اين حديث و احاديث مشابه آن مقبول عالمان اخلاق و فقيهان بوده است ، به بررسى دلالت هاى آن و ملاك استثنا بسنده مى كنيم .
با اين همه ، از مقايسه اين دو حديث به دو نتيجه مختلف ، اما بسيار مهم و كليدى مى رسيم . در حديث ام كلثوم چنين آمده است : و حديث الرجل امراءته و حديث المراءة زوجها طبق اين حديث ، زن و شوهر هر دو مجاز هستند كه به يكديگر دروغ بگويند، ولى در حديث اسما و حديث نواس چنين آمده است : «يحدث الرجل امراءته ليرضيها» كه نتيجه اش آن است كه فقط مرد حق دارد به زن خود دروغ بگويد. همين نكته خاص مى تواند سرنوشت بحث را دگرگون سازد و نتايج متضادى به دست دهد.
مبارك فورى در شرح حديث اسما هنگام نقل قسمت اول حديث ؛ يعنى «مرد با زن خود گفت و گو مى كند تا خشنودش سازد» مى نويسد: «قرينه آن از سر بى نيازى يا مقايسه و يا به وسيله راوى براى اختصار حذف شده است .» (٤٣٠) اما به تدريج سنت اخلاقى ما بر آن رفته است كه اين اجازه را تنها مختص مردان بداند و در آن باب بحث كند، حتى در منابع فقهى نيز اين مسئله مسلم شمرده شده است كه تنها مرد حق دروغ گفتن به زن خود را دارد و دليل هايى ذكر مى شده كه در آن تنها از حق مرد سخن رفته است .
امروز نيز اين مسئله از مسلمات است و كتاب هاى اخلاقى ، فقط دروغ مرد به زن را مجاز مى دانند. سخنان ملا احمد نراقى و آيت الله صدر را خوانديم . آيت الله مهدوى كنى نيز در اين باب مى نويسد: «چون بسيارى از اوقات در اثر زياده طلبى و چشم هم چشمى تقاضاى خانواده فراتر از امكانات مرد و بيش از حد كفاف است ، در چنين وضعى مرد بر سر دوراهى قرار مى گيرد...» (٤٣٢) مرحوم آيت الله خويى نيز دروغ گفتن شوهر به زن و فرزندش را مجاز مى شمارد.(٤٣٤)
٢. ديگرانى بر آن بوده اند كه در اين موارد، مقصود دروغ صريح نيست ، بلكه مراد تعريض و توريه مى باشد.(٤٣٦) نراقى نيز مى گويد: «هرگاه زن ، چيزى از شوهر بخواهد كه ... بر او واجب نباشد...» (٤٣٨)
بارى ، براى زير پا گذاشتن حقوق همسر يا از زير بار وظايف شانه خالى كردن ، نمى توان دروغ گفت . حال ببينيم كه اساسا مقصود از دروغ به زن چيست .

مقصود از دروغ به زن چيست ؟ در تفسير دروغ به زن غالبا دو مطلب را ذكر كرده اند: مقصود از دروغ ، وعده هاى غير جدى است ؛ مقصود از دروغ ، ابراز محبت و مبالغه در آن است .

الف) مقصود از دروغ ، وعده هاى غير جدى است زندگى خانوادگى هميشه بر وفق مراد طرفين نيست و در موارد بسيارى ، مرد از زير بار تعهداتى كه بايد به جاى آورد يا بهتر است به جاى آورد، شانه خالى مى كند و همين باعث آشفتگى و به هم ريختگى خانواده مى شود. زن نيز گاه توقعاتى به حق و ناحق دارد كه خواستار انجام آن ها مى شود، اما مرد در شرايطى است كه نمى تواند آن ها را برآورده سازد. حال يا بايد سفت و سخت در برابر خواسته هاى زن خود بايستد و يا با وعده اى دروغين و «چشم» گفتنى خشك و خالى ، يك غائله خانوادگى را ختم كند. گرهى كه با دست مى توان گشود با دندان نمى گشايند، بنابراين از باب تسهيل زندگى خانوادگى و براى پيش گيرى از مشكلات حل نشدنى ، مرد مجاز است به زن خود وعده هاى دروغين بدهد.
مرحوم سيد نعمت الله جزائرى از يكى از استادان شوخ طبع خود نقل مى كند كه مى گفت : آدم زن دار چشم و پايش از او سخت در رنج هستند، چون كه هرگاه بخواهد از خانه بيرون آيد، زنش به او مى گويد فلان چيز را بخر. او نيز به نشان وعده ، دادن دست بر چشم مى گذارد؛ اما چون دست خالى بازگردد، زنش از وى مى پرسد كه آن چه خواستم چرا نياوردى ؟ و او نيز دست بر پايش مى كوبد و مى گويد يادم رفت و فراموش كردم (٤٤٠) تا حدودى آن ها را راضى و قانع سازد. حال ، با توجه به اين كه پاسخ منفى و تند جز جريحه دار شدن عواطف و تزلزل اركان خانواده سرانجامى ندارد، ناگزير(٤٤٢)
مصطفى سعيد نيز، در تفسير عبارت «گفت و گوى مرد با زن خود» مى نويسد: «يعنى به او وعده اى دهد كه شاد و خرسندش سازد» (٤٤٤)
كوتاه سخن ، كسانى بر آن رفته اند كه مقصود از دروغ در اين جا، وعده دادن به زن و اميدوار كردن او به زندگى خانوادگى و آينده روشن آن است .
در اين مورد دو نكته نيز گفتنى است :
نخست : كسانى با قبول اين كه وعده دروغ ، نوعى دروغ به شمار مى رود بر آن هستند كه در اين جا نيز، بايد از دروغ گويى صريح خوددارى كرد و معتقدند در حالى كه مرد خود را ناچار مى بيند به زن خود وعده اى دروغين بدهد، بايد به گونه اى توريه كند؛ مثلا اگر مى گويد: برايت پيراهنى خواهم خريد، در همان حال نيت كند: اگر خدا بخواهد.(٤٤٦) طبق اين تفكيك ، اگر كسى به زن خود به دروغ وعده دهد كه «سال آينده برايت گردن بند برليانى خواهم خريد» و مقصودش آن باشد كه تصميم دارد يا مى خواهد يا بر آن است كه چنين كارى را بكند - البته ظاهرا؛ وگرنه قلبا فقط خواسته است وعده اى دهد - در اين صورت وعده دروغين است و مجاز به شمار مى رود، اما اگر مقصودش آن باشد كه در ظرف زمانى سال آينده چنين وعده اى محقق خواهد شد - و خودش چنين مطلبى را احراز نكند - در اين صورت دروغ حرامى است كه به صورت وعده بيان شده .
آيت الله مهدوى كنى اين نظر را اين گونه تقرير مى كند: «وعده ، نوعى تعهد و التزام است و تعهد و التزام از مقوله انشاست ، نه اخبار؛ بنابراين وعده به همسر تخصصا از مصاديق دروغ بيرون است ، زيرا صدق و كذب مربوط به خبر است و مقوله انشا از دايره صدق و كذب خارج است ... و تعبير صحيح ، وعده غير جدى است ، نه وعده دروغ . و چون وعده غير جدى تعهدآور نمى باشد، تخلف از آن اشكال و گناهى ندارد و در حقيقت اين گونه وعده ، دروغ نيست .» (٤٤٨)
بر اين اساس بايد گفت وعده دروغين واقعا دروغ است ، اما در اين جا مجاز شمرده شده است ، نه اين كه اساسا دروغ نباشد.

ب) مقصود از دروغ ، ابراز محبت و مبالغه در آن است نيازهاى خانوادگى ، به نيازهاى مادى منحصر نيست و زن در كنار آن ، نيازهايى روحى دارد كه تنها از طريق ابراز محبت و عشق برطرف مى شود، از اين رو وجود عشق و محبت براى دوام زندگى خانوادگى لازم است ، اما اين عشق و محبت را نمى توان به سادگى مانند كالاهاى مادى تهيه كرد. بايد ميان زن و شوهر رابطه عاطفى عميقى باشد تا بتوانند سختى هاى زندگى را تحمل كنند. اين رابطه عميق يك شبه حاصل نمى شود، بلكه محصول هماهنگى هاى ساليان دراز و هم زيستى مسالمت آميز آنان است ، لذا نمى توان همواره وجود چنين رابطه اى را انتظار داشت ؛ با اين حال ضرورت آن را نيز نمى توان نديده گرفت ؛ پس ‍ چه بايد كرد؟ راه حل مسئله آن است كه زن و مرد يكديگر را عميقا دوست بدارند، تا چنين رابطه پايدارى ميان آن ها به وجود آيد، اما دوست داشتن مسئله اى قلبى است و با فرمان و دستور پديدار نمى شود، پس بايد تدبير ديگرى انديشيد.
ساده ترين راه آن است كه زن و شوهر در زندگى زناشويى وانمود كنند يكديگر را دوست مى دارند؛ حتى اگر اين تظاهر دروغين باشد. چنين تظاهرى را ما غالبا مى پذيريم . اگر كسى به دروغ از ما تعريف كند، گرچه بدانيم دروغ مى گويد، از تعريف هاى او لذت مى بريم . ستاره زن فيلم «زير زمين» (٤٥٠)
بنابراين ، مقصود از دروغ در اين جا اظهار محبت غير واقعى و ابراز صميميت هاى دروغين است كه اگر هم طرف مقابل به دروغ بودن آن پى ببرد، باز آن را خوش مى دارد. وهبه الزحيلى در اين باب مى نويسد: «مانند آن كه به زن خود بگويد: تو زيباترين زنان و محبوب ترين كس ‍ نزد من هستى .» (٤٥٢) هم چنين ابن الملك مى گويد: «مانند آن كه مرد به زن خود بگويد «هيچ كس نزدم از تو محبوب تر نيست .» (٤٥٤) زنان در قبال دروغ هايى آسيب پذير هستند كه به نحوى مقبوليت و محبوبيت آنان را نشان مى دهد؛ اعتماد به نفس آنان را افزايش مى دهد و موجب تقويت خودپنداره آنان مى شود؛ مانند «دوستت دارم» و «اندامت متناسب است» . وى در اين كتاب با عنوان ١٠١ دروغى كه مردان به زنان مى گويند و دليل اين كه زنان آن ها را باور مى كنند(٤٥٦)

آيا دروغ به زن مجاز است ؟ مجاز بودن دروغ به همسر، به رواياتى مستند است كه از رسول خدا صلى الله عليه و آله نقل شده و به همين دليل فقيهان و عالمان اخلاق پس از پذيرش اصل جواز آن ، به تعيين محدوده اش پرداخته و كوشيده اند مرزهاى آن را به گونه اى روشن كنند كه موجب سلب حقوق زن و مرد نشود.
ديگران نيز كوشيده اند براى اين دروغ مجاز، ملاك و توجيهى عقلى يا عقلايى بيابند و آن را براساس چنين ملاكى تبيين كنند.
بررسى سند اين احاديث ، از شيوه تحليلى اين نوشته بيرون است . آن چه را كه عالمان مسلم دانسته اند، ما نيز حتمى مى گيريم ، اما مى كوشيم تا دلالت آن ها را بسنجيم . ديديم كه الفاظ اين حديث يكسان نبودند و تاب تفسيرهاى گوناگونى داشتند. از آن مهم تر احاديثى است - اگر نگوييم كه تعارض صريحى با احاديث فوق دارند، حداقل آن است - كه مقصود از دروغ را معين مى سازند. در اين زمينه به ذكر چند حديث اكتفا مى كنيم .
به گفته عطاء بن يسار، مردى از رسول خدا صلى الله عليه و آله پرسيد:يا رسول الله ! هل على جناح اءن اءكذب امراءتى ؟ قال : لا يحب الله الكذب . فقال : يا رسول الله ! اءستصلحها و اءستطيب نفسها. فقال : لا جناح عليك ؛ اى رسول خدا! آيا بر من گناهى است كه به زن خود دروغ بگويم ؟ حضرت فرمود: خداوند دروغ را دوست ندارد. باز گفت : اى رسول خدا! (مقصودم آن است كه) به صلاحش مى آورم و دلش را خوش ‍ مى كنم . حضرت فرمود: در اين صورت گناهى بر تو نيست .(٤٥٨)
در شرح اين حديث نوشته اند كه وعده دادن در صورتى مجاز است كه به هنگام توانايى آن را برآورد، چرا كه خلف وعده ، خود نوعى دروغ است .(٤٦٠)
در برابر اين رويكرد كه دروغ به زن را مجاز مى شمارد، امام خمينى - رضوان الله عليه - پس از بررسى اين روايات ، دروغ گفتن به زن را جايز نمى داند و فتوا دادن به آن را «مشكل» مى بيند. ايشان پس از بررسى مفصل روايات مربوط مى گويد: «احوط - اگر نگوييم اقوى - جايز نبودن دروغ به زن است ؛ مگر در موارد اكراه و اضطرار.» (٤٦٢)
از نظر ايشان دو اشكال عمده بر اين روايات وارد است : نخست ضعف سندى و ديگرى اجمال آن ها. بحث سندى روايات را ما طرح نمى كنيم ، اما همين قدر كافى است كه فقيهى با مبانى روشن و پس از بررسى روايات مربوط، آن را از نظر سندى ضعيف و در نتيجه غير قابل استناد مى بيند.
مجمل بودن مراد احاديث نيز، كاملا آشكار است . نخست آن كه الفاظ حديث تاب معانى گوناگونى دارد. ديگر آن كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله ، صريحا دروغ گفتن به زن را منع مى كند. سه ديگر آن كه در تفسير اين احاديث و بيان مقصود از آن ها سخنان بسيار گفته شده است . تنها معناى محصلى كه مى توان از اين احاديث به دست آورد، آن است كه گفتن پاره اى سخنان خوشايند و دل گرم كننده به زن مجاز است و اين با دروغ اصطلاحى فاصله بسيارى دارد، چرا كه زن خود به جايگاه اين سخنان آگاه است و در نتيجه مسئله گمراه گرى پيش نمى آيد و فريبى در كار نيست ؛ با اين حال ممكن است كسانى دروغ گفتن در اين مورد را مجاز شمارند و آن را براساس معيار ضرورت زندگى خانوادگى توجيه كنند، از اين رو سر از مسئله ضرورت در مى آوريم . حال ببينيم كه دروغ به زن از مصاديق ضرورت به شمار مى رود يا خير؟

آيا دروغ به زن ضرورى است ؟ ديدگاه كسانى را كه به ضرورت دروغ گويى به زن معتقد هستند، مى توان اين گونه تقرير كرد كه اسلام براى بقا و دوام زندگى خانوادگى ارزش ‍ بسيارى قائل است و حفظ آن گونه اى وجوب دارد و هرچه بتواند آن را حفظ كند و به دوام آن مدد برساند، مطلوبيت بالعرض پيدا مى كند و از باب مقدمه واجب ، واجب مى شود و از آن جا كه «نزاع ميان زوجين ، خانواده را كه اساس جامعه است در معرض تباهى قرار مى دهد، دروغ گفتن به زن مجاز شمرده شده است .»
۱۷
دروغ مصلحت آميز، بحثى در مفهوم و گستره آن
شايد بهترين تقرير اين نظرگاه را در نوشته آيت الله مهدوى كنى بتوان يافت . ايشان كوشيده است دروغ گويى به زن را از باب ضرورت حل كند، از اين رو مى گويد: «با توجه به اين كه پاسخ منفى و تند(٤٦٥)
بنابراين ، مرد چون ناچار است و مجبور، مى تواند به زن خود دروغ بگويد و اين كار چون خوردن گوشت مردار حرام است ، اما گاه از سر ناچارى تجويز مى شود؛ پس بازگشتيم به همان سخن آيت الله مكارم كه همه موارد استثنا را به مسئله اضطرار و ضرورت باز مى گرداند.
حال به بررسى مسئله ضرورت در دروغ گويى به زن مى پردازيم و مبناى كارمان را مثال حضرت آيت الله كنى قرار مى دهيم كه خوش بختانه هم روشن است و هم نتايج ناخوشايند چنين دروغى را در خود دارد. با تاءمل در اين تفسير طبيعتا سوال ها و اشكالاتى به ذهن خطور مى كند كه پاره اى را ذكر مى كنيم .
يك : فرض كنيم زن و شوهرى چند سال است كه با يكديگر زندگى مى كنند و قرار است كه تا آخر عمر نيز يكديگر را تحمل كنند. زن از درآمد شوهر خود خبر دارد و مى داند كه او محدوديت هايى در خريد لوازم خانه و تاءمين خواست هاى همسرش دارد. وى با علم به اين مسئله ، از شوهر خود مى خواهد كه برايش يك سرويس طلا تهيه كند تا او بتواند در جشن عروسى دختر عمه اش كه دو ماه ديگر برگزار مى شود، شركت كند. مرد به هيچ عنوان تا دو ماه ديگر كه هيچ ، تا يك سال ديگر نيز نمى تواند سرويسى را كه زنش پسنديده است ، بخرد. حال يا بايد با گفتن حقيقت همسرش را برنجاند و يا به طور مصلحتى و غير جدى به او وعده دهد كه آن سرويس را خواهد خريد. عقل حكم مى كند كه ميان تزلزل اركان خانواده و راضى كردن همسر، از اين روش دوم استفاده شود. در نتيجه ، شوهر قول مى دهد كه تا قبل از عروسى آن سرويس را خواهد خريد. زن نيز خشنود از اين محبت بى شائبه شوهر! دست از سر او برمى دارد.
آيا اين داستان در همين جا به پايان مى رسد؟ خير، بلكه تازه اول ماجرا است . چند روزى كه گذشت ، زن مجددا مسئله سرويس را مطرح خواهد كرد و شوهر نيز از شيوه عاقلانه و ضرورى دروغ گويى يا وعده دروغين بهره مى جويد. اين بازى همين طور ادامه پيدا مى كند و به تدريج به شكل خطرناكى در مى آيد. شب عروسى دارد نزديك مى شود و شوهر هنوز به وعده اش وفا نكرده است . احتمالا بتوان حدس زد كه شب عروسى چه قشقرقى برپا مى شود. ممكن است خانم به طور جدى قهر كند و راهى خانه پدرش شود؛ ممكن است جنجالى راه بيندازد... ساده ترين شق آن است كه زن ديگر به قول شوهر خود اعتماد نكند و او را دروغ گو بپندارد.
در اين جا نتيجه اين دروغ را ارزيابى مى كنيم . با اين وعده دروغين ، هيچ مشكلى حل نشد و تازه شوهر، بدقول و دروغ گو از آب درآمد و اعتماد زنش از او سلب شد و خيلى هم به زحمت افتاد؛ حال آن كه مقصود از تجويز دروغ ، حل مشكل بود، نه مشكل سازى ؛ پس دروغ در اين جا نه تنها مشكل ما را حل نكرد، بلكه مشكلاتى بر مشكل قبلى افزود.
اگر از همان اول ، شوهر به صراحت - اما نه به تندى - بلكه همراه با دل جويى و ملاطفت موقعيت مالى خود را به زنش يادآور مى شد و خريد سرويس را در كوتاه مدت ناممكن مى دانست ، كار به اين جا نمى كشيد. حداكثر مسئله آن بود كه زن كمى ناراحت مى شد و از بخت بد خود گله مى كرد و مبلغى هم به زمين و زمان و روزگار كج مدار بد مى گفت ! اما كم كم واقعيت را مى پذيرفت و حداقل براى خود فكرى مى كرد و سعى مى كرد به جاى آن سرويس طلا، يك سرويس بدلى براى خود تهيه كند و... در هر صورت يك نكته را مسلم گرفته بود و آن اين كه شوهرش راست گو است و حاضر نيست ، وعده هاى فريبنده بدهد.
حال نتايج اين دو شيوه را بسنجيم و ببينيم كه كدام يك اثر بخش تر است . احتمالا غالب كسان با كمى تاءمل در اين مسئله و توجه به پيامدهاى درازمدت ، شق راست گويى را ترجيح خواهند داد.
دو: باز سراغ خانواده فوق مى رويم . مدتى كه از عروسى گذشت ، به تدريج زخم آن دروغ التيام پيدا مى كند و خانم به شوهرش مى گويد: «حالا كه بدقولى كردى و سرويس نخريدى ، بايد اول تابستان ما را كنار دريا ببرى تا ده پانزده روزى در آن جا تفريح كنيم .»
شوهر كه مى داند، نمى تواند مخارج چنين سفر تفريحى را متحمل شود، مى خواهد حقيقت را به همسرش بگويد، اما ياد دستورالعمل فوق مى افتد و عقل معاش به او حكم مى كند كه از باب ضرورت و حفظ گرمى كانون خانواده ، با يك چشم گفتن سر و صداى قضيه را بخواباند؛ تا تابستان هم خدا بزرگ است . كم كم تابستان نزديك مى شود و تذكرات خانم آغاز مى گردد. شوهر نيز براى آن كه به اصطلاح خود را خراب نكند و باز به دروغ گويى متهم نشود، حقيقت مسئله را مى پوشاند و مى گويد كه فعلا رئيس اداره به من مرخصى نمى دهد و... .
اين دروغ فعلا مشكل را حل كرد، اما يك ماه كه گذشت ، سر و صداى خانم بلند مى شود كه همين فردا به اداره شما زنگ مى زنم و به رئيس شما مى گويم كه ديوارى كوتاه تر از ديوار شوهر من پيدا نكردى و... شوهر ناگزير دست به دامن دروغ ديگرى مى زند و قول مى دهد كه همين روزها راهى شمال شوند، اما اين قصه سر دراز دارد و اميد شوهر به آن است كه حادثه اى زمينى يا آسمانى اصل سفر را منتفى سازد و دريا خشك يا جاده ها يخ بندان شود و... اما كار از اين حرف ها مى گذرد و تابستان به پايان مى رسد؛ نه سفرى در كار بوده و نه اثرى از اعتماد بر جاى مانده است ؛ مگر آن كه واقعا شوهر صادقانه دست به اقدامى بزند و با فراهم آوردن زمينه تفريحى ، اندكى از پيامدهاى دروغ خود را ترميم كند. در اين صورت اين دروغ او نبوده كه باعث گرمى كانون خانواده شده ، بلكه صداقت و عمل وى موجب آن گرديده است . اگر چنين باشد، چه بهتر از همان اول با گفتن حقيقت و اقدامى درست ، كانون خانواده را گرم نگه مى داشت .
در اين جا آن شوهر براى پنهان كردن دروغ خود، ناگزير شده است دروغ هاى ديگرى ببافد، زيرا هيچ دروغى به طور منفرد و يگانه پديدار نمى شود و هميشه هر دروغى براى آن كه راست نما گردد، به دروغ هاى ديگرى نيازمند است و هر «دروغ گويى» نيازمند «دروغ پردازى» است .(٤٦٧)
در اين جا مسئله به گونه اى مطرح شده است كه گويى شوهر - نه در برابر زن خود كه - در برابر دشمنى خون ريز قرار دارد. اگر به چنين دشمنى راست بگوييم ، خون خود را ريخته ايم ؛ پس راهى جز دروغ گويى و نجات جان خويش نداريم ، اما آيا واقعا در برابر زن خود، با چنين موقعيتى مواجه هستيم ؟ فراموش نكنيم كه مفروض آن است كه زن شريك زندگى و غم و شادى انسان مى باشد. حال به هر دليلى زنى خواسته اى بجا يا نابجا داشت و ما نتوانستيم و يا نخواستيم آن را برآوريم ، مى توانيم به صراحت و به سادگى اعلام نماييم كه برآوردن چنين خواسته اى براى ما مقدور نيست ؛ به فرض كه گفتن اين حقيقت ، زن را برنجاند و عواطف او را جريحه دار كند، اما اين بهتر از آن است كه با دروغ گفتن در درازمدت ، هم عواطف او را جريحه دار كنيم و هم اعتمادش را سلب نماييم . گيرم كه بيان حقيقت به جنجال و دعواى خانوادگى بينجامد، اما در هر صورت زن به تدريج متوجه خلق و خوى شوهر خود مى شود و مى آموزد كه چندان زياده طلبى و بلند پروازى نكند و خود را با موقعيت شوهرش هماهنگ سازد. بدين ترتيب نه تنها اركان خانواده متزلزل نمى شود، بلكه با بيان حقيقت و شفاف شدن روابط، زن و شوهر هر يك مى دانند كه از ديگرى چه بخواهند و چه نخواهند و كم كم خواسته هاى معقول و برآوردنى ، جاى خواسته هاى بلند پروازانه را مى گيرد و صلح و صفا ميان آن دو برقرار مى گردد. اگر هم چنين نشود، حداكثر آن است كه زن نتيجه مى گيرد كه با مردى خشك و خشن و بى احساس ، اما حداقل قابل اعتماد و صريح زندگى مى كند و اين وضعيت بهتر از آن است كه زن ، شوهر خود را ناتوان در برآوردن نيازهاى خود و در عين حال فريب كار و دروغ گو بداند.
چهار: ايشان به حق اشاره مى كنند كه دروغ گفتن مرد به زن ، ممكن است او را نيز متقابلا به دروغ گفتن به شوهر برانگيزد. حال چگونه مى توان از اين عارضه جانبى دروغ گويى مرد به زن پرهيز كرد؟ ظاهرا هيچ راهى ندارد؛ جز آن كه مرد سعى كند دروغ گويى خود را تكرار ننمايد، اما پيش تر گفتيم كه دروغ گويى در موقعيت هاى مفروض و تكرار آن اجتناب ناپذير است ؛ در نتيجه با مجاز دانستن دروغ گويى مرد، دروغ گويى زن را نيز بايد مجاز بشماريم ، چون راهى جز آن نيست .
بدين ترتيب دروغى كه قرار بود مانع تزلزل اركان خانواده شود، زمينه پيدايش دروغ هاى بيش تر دو طرف و در نتيجه بى اعتمادى متقابل زن و شوهر شد و اين درمان موقت ، عامل پيدايش بيمارى صعب العلاجى به نام تزلزل خانواده گرديد. اگر زن نيز بياموزد كه به شوهر خود دروغ بگويد و از سر تقليد يا تلاقى چنين كند، آيا ديگر مى توان براى چنين خانواده اى بقا، دوام و سعادت پيش بينى كرد؟ قرار بود كه اين تجويز براى حفظ كيان خانواده باشد، نه نابودى آن .
پنج : فراموش نكنيم كه والدين ، الگوى تربيتى خانواده هستند. نخستين كانونى كه در آن فرزندان ادب و اخلاق را مى آموزند، خانواده است . از سويى نيز اين دروغ شامل فرزند هم مى شود و هر كس دروغ به زن را مجاز شمرده ، دروغ به فرزند را نيز تجويز كرده است . حال اگر مردى مجاز باشد به زن و فرزند خود دروغ بگويد، آيا مى تواند از آن ها بخواهد كه در اين مورد خاص او را الگوى خود ندانند و در زندگى صداقت پيشه كنند؟ نگاهى به زندگى خانواده هايى كه در آن پدر و مادر دروغ مى گويند، پاسخ سوال ما را مى دهد؛ حتى اگر فرض كنيم كه آن دو به فرزندان خود دروغ نگويند، باز همين كه فرزندان شاهد دروغ گويى پدر و مادر خود و يا دروغ گويى هر يك از پدر و مادر به يكديگر باشند، آنان را سرمشق خود خواهند ساخت .
ناگفته نماند كه آيت الله مهدوى كنى ، خود متوجه پيامدهاى اجتناب ناپذير دروغ گويى به زن شده است ، از اين رو مى كوشد با مقايسه اين مورد با دروغ به جنگ و دروغ براى اصلاح ، آن را به شرايطى مشروط كند، لذا مى گويد: «در مورد خانواده و همسر نيز، بايد در شرايطى نظير همان شرايط تجويز شده باشد؛ بنابراين با بودن امكانات مالى ، در هر موضوع جزئى نمى توان به خانواده دروغ گفت و اگر سرپرست خانواده بخواهد هر روز به بهانه هاى پوچ و بى اساس به خانواده اش دروغ بگويد، علاوه بر آن كه از نظر تربيتى آثار بدى در پى دارد، حس اعتماد و اطمينان را در اعضاى خانواده از بين مى برد و جايگاه رفيع پدر و سرپرست خانواده را متزلزل ساخته و آن را در معرض سقوط قرار مى دهد و در نتيجه اساس خانواده را نابود مى كند.» (٤٦٩) از اين رو بايد كوشيد تا اين عوامل را از ميان برد، نه اين كه توجيهى براى دروغ يافت .
دروغى كه مرد به زن خود مى گويد، صرفا گريزگاهى نامطمئن و موقت است . هرگز دروغ نمى تواند جانشين راستى شود و اين حربه براى حل مشكلات خانوادگى كارساز نيست . صرفا نوعى نظام دفاعى ناسالم مى باشد. اگر مردى در زندگى خانوادگى مشكل مالى ، اجتماعى و... دارد، سالم ترين و درست ترين راه آن است كه همان را صريحا و با صداقت بيان كند يا آن كه در آن باب سكوت كند، نه اين كه با حربه دروغ آن را بپوشاند و بدين ترتيب ناچار شود دروغ هاى ديگرى ببافد و در نهايت دروغش ‍ آشكار و از او سلب اعتماد شود.
مرحوم علامه طباطبايى طى تحليل دقيقى كه از دروغ ارائه مى كند، به نكته قابل توجهى اشاره مى نمايد: نخست آن كه دروغ ، هر چند خوش ‍ ساخت و خوش پرداخت باشد و آن را خوب عمل آورده باشند، ناسازگارى درونى دارد و سرانجام با جايى از واقعيت بيرونى نمى سازد و دروغ بودن خود را نشان مى دهد. نكته ديگر آن كه هيچ دروغى هر چند راست نما و پذيرفتنى باشد، چندان نمى پايد و دولتش به زودى سرنگون خواهد شد، چرا كه نظام هستى براساس صدق و راستى است و همه اركان و اجزاى هستى براساس حق و حقيقت به يكديگر پيوسته اند و اگر هم باطل جولانى داشته باشد، كوتاه مدت بوده و دولت پايدار از آن حق است .(٤٧١) ديگر نمى تواند از آن باز ايستد و اين بى راهه را ادامه مى دهد تا در سراشيبى سقوط قرار گيرد. چنين نيست كه آدمى هرگاه خواست دروغ بگويد و هر وقت نخواست خوددارى كند. دروغ گويى نوعى اعتياد بدفرجام است كه انسان را رها نمى كند. معصومان عليهم السلام بر اين نكته تاءكيد كرده اند كه چون آدمى در موردى هر چند خرد دروغ گفت ، در مواردى كلان نيز چنين خواهد كرد.(٤٧٣) - به موارد يقينى همچون دروغ گفتن براى نجات جان اكتفا كرد، نه اين كه به بهانه هاى گوناگون دايره دروغ گفتن را به تدريج گسترش داد.
نتيجه همه اين بحث ها آن بود كه نمى توان دروغ به زن را از مصاديق ضرورت شمرد و آن را از باب خوردن گوشت مردار مجاز دانست . اين نكته باز قابل تاءكيد است كه مقصود از دروغ نگفتن آن نيست كه همه راست ها گفته شود، بلكه مراد آن است كه فقط دروغ گفته نشود و براى دروغ نگفتن - جز راست گفتن - راه هاى ديگرى همچون سكوت وجود دارد.
از اين سخن نبايد نتيجه گرفت كه پس هرگز به زن نمى توان دروغ گفت . بحث دوتاست : گاه سخن بر سر آن است كه آيا مرد - به عنوان شوهر - مى تواند و اين حق را دارد كه به زن خود دروغ بگويد؟ پاسخ كتاب هاى اخلاقى به اين پرسش مثبت و پاسخ نگارنده منفى است . دومين بحث آن است كه آيا هرگز نبايد به زن دروغ گفت ؛ حتى اگر پاى جان و آبرو در ميان بود؟ اين بحث ديگرى است و بايد آن را در موارد ضرورت بحث كرد. گفتيم كه بر اثر ضرورت خوردن مردار مجاز مى شود. همين ضرورت در باب دروغ گويى نيز وجود دارد و گاه انسان ناچار مى گردد به ديگرى دروغ بگويد؛ حال اين ديگرى مى تواند دشمن ، دوست يا همسر انسان باشد، اما اين مطلب با آن كه آن را از نمونه هاى دروغ مرد به زن بپنداريم ، متفاوت است . سخن اين است كه با عنوان «دروغ به زن» نمى توان به زن دروغ گفت و اين عنوان حامل هيچ ضرورت شرعى ، عرفى و عقلى نيست و اگر هم جايى پاى ضرورت پيش آمده ، باز عنوان زن انسان بودن نقشى در تجويز يا تحريم آن ندارد.
در اين جا نيز شايسته است كه از مرحوم راشد ذكر خيرى كنيم . ايشان تا جايى كه نگارنده مى داند، تنها كسى است كه با صراحت دروغ گفتن به زن را مجاز نمى شمارد و به اين مسئله چنين تصريح مى كند: «يكى دو مورد ديگر نيز استثنا شده كه به نظر بنده درست نيست و نبايد مستثنا شود؛ مانند دروغ گفتن براى اصلاح ميان دو نفر و وعده دروغ دادن شوهر به زن براى دل خوشى او... عقيده بنده اين است كه در اين موارد نبايد دروغ گفت ، اما ميان زن و شوهر بايد منتهاى پاكى و يگانگى و صداقت و صميميت برقرار باشد. زن و شوهر، بايد مانند دو آينه قدنما باشند كه هر كدام تمام وجود خود را در ديگرى ببينند و مانند دو نهر آب زلال ، كه هر كدام از قعر وجود هم آگاه باشند و هيچ كوچك و بزرگى از هم پنهان نكنند؛ بنابراين ميان زن و شوهر دروغ به هيچ وجه روا نيست ، نه به صورت وعده ، نه به هيچ صورت ديگر. در زندگى كه بنا بر خدعه و فريب باشد، ممكن است دروغ جايز باشد، اما در زندگى مشترك كه هر كدام در خواب و بيدارى و غم و شادى و سود و زيان و غذا خوردن و جامه پوشيدن و حتى نفس كشيدن ديگرى شركت دارند، چگونه ممكن است كوچك ترين دروغى هر چند بر سبيل شوخى روا باشد؟! نه ، ميان زن و شوهر دروغ به هيچ وجه روا نيست .» (٤٧٥) تن در داده اند. در اين صورت نيز مسئله فريب كارى در ميان نخواهد بود و اين مسئله به حوزه زندگى خصوصى آنان منحصر است و به عدم تعدى و تجاوز به حقوق يكديگر محدود مى باشد. شايد زن و شوهر توافق كنند كه درباره تعارف ها، مجاملات و سخنان عاشقانه به يكديگر دروغ بگويند و بدين ترتيب به نوعى تفريح كنند و لذت ببرند و نيازهاى عاطفى يكديگر را برطرف نمايند؛ مثلا شوهر، بينى همسر خود را به بينى كلؤ پاترا(٤٧٧) تشبيه كند و او نيز متقابلا دروغ هايى از اين دست تحويل شوهر خود دهد. در اين جاست كه مى توانيم احاديثى كه از رسول خدا صلى الله عليه و آله نقل مى كنند، به همين مورد اختصاص ‍ دهيم و بگوييم كه مقصود از دروغ زن و شوهر آن است كه در گفت وگوها و نجواهاى خصوصى خود، هرچه دوست مى دارند - گرچه مبالغه آميز باشد - به زبان آورند، اما بيش از آن را نمى توان از اين روايات فهميد و به شارع نسبت داد.
سخن كوتاه ، دروغ به زن ، با عنوان «دروغ به زن» اخلاقى نيست و در نتيجه مجاز به شمار نمى رود.

چكيده فصل ١. دروغ به زن ، سومين مورد از دروغ هاى مجاز شمرده شده است .
٢. اين استثنا، به رواياتى مستند است كه از رسول خدا صلى الله عليه و آله نقل گرديده .
٣. پاره اى از اين روايات «دروغ به زن» و پاره اى ديگر «دروغ زن و شوهر» به يكديگر را مجاز شمرده اند.
٤. راجع به دلالت اين روايات و مقصود از دروغ در آن ها، گروهى بر آن رفته اند كه در اين مورد مى توان صريحا دروغ گفت و ديگران گفته اند مقصود توريه و تعريض است .
٥. درباره اين دروغ دو برداشت وجود دارد: اول : مقصود وعده هاى دروغين به زن است ؛ دوم : مقصود اظهار محبت هاى اغراق آميز و غير واقعى مى باشد.
٦. اسناد اين روايات ضعيف و دلالت آن ها، مجمل و غير قابل استناد است .
٧. پاره اى در اين جا پاى ضرورت را پيش كشيده اند و چنين دروغى را لازمه زندگى خانوادگى دانسته اند؛ حال آن كه اين دروغ از مصاديق ضرورت نيست و دروغ به زن - با همين عنوان - ضرورتى ندارد، از اين رو اين تحليل پذيرفتنى نيست و هيچ ضرورتى براى اين كار وجود ندارد.
٨. مفاسد دروغ به زن چندان فراوان است كه با مصالح احتمالى و اندك آن قابل مقايسه نيست . دروغ به زن ، بنياد خانواده را در درازمدت متزلزل مى كند؛ موجب سلب اعتماد دو طرف مى شود؛ زن را به دروغ گويى متقابل برمى انگيزد و الگوى نامناسبى به فرزندان مى دهد، از اين رو دروغ به زن نه تنها مصلحتى ندارد و ضرورى نيست ، كه مملو از مفسده مى باشد و در نتيجه نمى توان آن را مجاز دانست .
اگر هم در جايى از دروغ ميان زن و شوهر سخن رفته ، حداكثر دلالتش آن است كه آنان در ابراز محبت هاى مبالغه آميز آزاد هستند و چون اين بازى دو طرفه است ، مسئله فريب كارى در ميان نخواهد بود و از مقوله دروغ اصطلاحى بيرون خواهد رفت .


۱۸
دروغ مصلحت آميز، بحثى در مفهوم و گستره آن

فصل چهارم : دروغ به كودكان آيا پدر و مادر مى توانند براى مصالح كودك ، به او دروغ بگويند يا خير؟ چنين دروغ هايى كه به اصطلاح دروغ هاى پدرانه (٤٧٩) احاديث ديگرى سه نوع دروغ را مجاز مى شمارد؛ مانند حديث ام كلثوم بنت عقبه ، ابن شهاب ، اسماء بنت يزيد و اين حديث امام صادق عليه السلام كه در آن مى فرمايد: كل كذب مسئول عنه صاحبه يوما الا (كذبا) فى ثلاثه ...؛ هر دروغى روزى گوينده اش از آن بازخواست مى شود، جز در سه مورد...» .(٤٨١) اما آنان در همين حد نمانده اند و كوشيده اند از طريق وحدت ملاك ، موارد ديگرى را نيز بدان بيفزايند.
مرحوم نراقى (پدر) پس از نقل احاديثى كه دروغ گفتن را در سه مورد مجاز مى شمارد، مى نويسد: «گرچه اين اخبار به مقاصد سه گانه منحصر هستند، ليكن ديگر مقاصد ضرورى كه در مصلحت از اين موارد بالاتر يا در همان حد هستند نيز، از باب اولويت يا اتحاد طريق ، بدان ها ملحق مى شوند.» (٤٨٣) يكى از مواردى كه براساس اولويت يا اتحاد طريق ، جزو دروغ هاى مجاز به شمار رفته ، دروغ به كودكان است . غزالى حكم دروغ به كودكان را از سنخ دروغ به زنان مى شمارد و چون اين يك را مجاز دانسته است ، دروغ به كودكان را نيز مجاز مى شمارد و مى گويد: «اگر كودك جز از راه وعده و وعيد و ترساندن دروغين به مكتب خانه راغب نشود، اين كار مباح خواهد بود.» (٤٨٥) نراقى پسر هم مى نويسد: «هرگاه طفلى را به شغلى ماءمور سازى و او رغبت به آن نكند؛ از مكتب رفتن يا شغلى ديگر جايز است كه او را وعده دهى يا بترسانى كه با تو چنين و چنان خواهم كرد؛ اگر چه منظور تو كردن آن نباشد.» (٤٨٧) مرحوم آيت الله خويى نيز از ظاهر رواياتى كه دروغ به زن را مجاز مى دانست نتيجه مى گيرد كه نه تنها دروغ به زن ، بلكه به همه اعضاى خانواده نيز جايز است .(٤٨٩)
٢. رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: ان الكذب لا يصلح منه جد و لا هزل و لا اءن يعد الرجل ابنه ثم لا ينجز له ؛ دروغ ، جدى و شوخى آن شايسته نيست و نه اين كه مردى به فرزندش وعده دهد و آن گاه به آن وفا نكند.» (٤٩١)
بدين ترتيب روايات صريحا دروغ گويى به كودكان و وعده دادن هاى دروغين را به آنان منع مى كنند؛ پس در اين جا سه گروه روايت داريم : گروهى كه مطلقا دروغ را منع مى كنند؛ دسته اى كه مطلقا خلف وعده را منع مى نمايند و گروهى كه مشخصا دروغ گويى به كودكان را منع مى كنند. اگر ما باشيم و اين روايات ، به راحتى مى توان نتيجه گرفت كه نبايد به كودكان - به عنوان كودك - دروغ گفت .

موافقان دروغ گويى چه مى گويند؟ ظاهرا سنت غالب بر آن بوده كه مى توان اخلاقا به كودكان دروغ گفت . غزالى كه خود راوى حديث اول نيز هست و آن را جزو احاديث منع كننده دروغ نقل مى كند،(٤٩٣) ايشان به همين مقدار بسنده مى كند و مى گذرد؛ حال آن كه چنين توجيهى پذيرفتنى به نظر نمى رسد و تعبير روايت به گونه اى است كه مقصود از نوشته شدن دروغ ، كيفردار بودن آن است ، نه اين كه همين طور نوشته و سپس پاك مى شود.
نراقى (پدر) از همين توضيح كوتاه نيز دريغ مى كند و صرفا دروغ گويى به كودكان را مجاز مى شمارد و آنان را به زنان ملحق مى كند.(٤٩٥) مرحوم آيت الله خويى پس از بررسى فقهى رواياتى كه در باب مجاز بودن دروغ گويى براى اصلاح آمده است ، مجاز بودن دروغ گفتن به زن و حتى مطلق خانواده (زن و فرزند) را نتيجه مى گيرد و اطلاق ادله حرمت كذب را با اين احاديث قيد مى زند، هم چنين ادله وجوب وفاى به وعده را با همين روايات مقيد مى سازد. به تعبير ديگر، روايات متعدد مطلقا دروغ را حرام شمرده اند و احاديث ديگرى مطلقا وفاى به عهد را واجب دانسته اند، اما روايات مجوز دروغ گويى براى اصلاح ، آن حرمت و اين وجوب را قيد مى زند؛ در نتيجه دروغ گفتن به زن و فرزند حرام نيست و وفا كردن به وعده هايى كه به آنان داده مى شود نيز واجب نمى باشد.
ديگر بيش از اين چيزى در اين باب بيان نگرديده و اصل بر مسلم بودن آن گذاشته شده است .

بررسى اين تفسير سخن غزالى را - همان طور كه اشاره كرديم - نمى توان پذيرفت ، زيرا ظاهر حديث آن است كه اگر مادر عبدالله بن عامر به او دروغ گفته بود، گناه دروغ گويى به پاى او نوشته مى شد. احاديث ديگرى نيز به صراحت دروغ گويى به كودكان را منع مى كنند و تاب چنين تاءويلى را ندارند.
نتيجه گيرى مرحوم آيت الله خويى نيز، مناقشه انگيز است . به فرض كه دروغ گويى به زوجه را بپذيريم - گرچه دلالت روايات مربوط را نپذيرفتيم - حداكثر دلالت اين سنخ روايات آن است كه دروغ گفتن به زن مجاز باشد؛ بنابراين اطلاق روايات حرمت كذب و وجوب وفاى به وعده ، به وسيله اين روايات مقيد مى شود و در نتيجه مى توان ادعا كرد كه دروغ گفتن به زن جايز است ، اما ديگر موارد هم چنان مشمول اطلاق آن روايات خواهند بود. از اين بالاتر، ما دليل خاصى داريم كه دروغ گويى به كودكان و خلف وعده به آنان را مجاز نمى شمارد و ديگر اين دليل خاص ‍ را نمى توان تخصيص زد و هم چنان مشمول ادله حرمت كلى دروغ خواهد بود. به تعبير ديگر پاره اى روايات مى گويند دروغ نگوييد و گروهى مى گويند مشخصا به كودكان دروغ نگوييد. حال اگر كسى بخواهد از آن روايات ناظر به اصلاح استفاده اى كند، حداكثر مى تواند آن ادله مطلق را قيد بزند و ديگر نمى تواند اين دليل خاص را نديده بگيرد و كودكان را از سر استحسان ، به زنان ملحق سازد، از اين رو پذيرش ‍ نتيجه گيرى ايشان سخت دشوار است ؛ بنابراين هيچ دليل شرعى وجود ندارد كه مويد و مجوز دروغ گويى به كودكان باشد.

آيا دروغ گويى به كودكان ضرورى است ؟ ممكن است كسانى بخواهند از طريق ضرورت ، دروغ گويى به كودكان را مجاز بشمارند. همان طور كه بعضى اشاره كرده اند، همه موارد استثناى دروغ به ضرورت برمى گردد و هرجا ضرورى بود، از باب مردار خوارى مى توان دروغ گفت . اينان در مسئله دروغ گويى به كودكان نيز همين ضرورت را ديده اند و بر آن هستند كه دروغ به كودكان ضرورى است .
در اين جا دو مسئله را بايد از يكديگر جدا كرد: يكى از آن كه گاه ضرورت اقتضا مى كند كه به كودكى خاص دروغ بگوييم و ديگرى آن كه دروغ گفتن به كودكان ضرورى است . مسئله اول به كودكان اختصاص ندارد و خود يكى از مصاديق ضرورت مى باشد، از اين رو همان طور كه گاه از سر ضرورت به دشمن دروغ مى گوييم ، ممكن است ناچار باشيم به كودكى دروغ بگوييم ؛ بنابراين در اين جا با موردى خاص و گذار روياروى هستيم و نبايد براى آن عنوانى خاص چون «دروغ به كودكان» گشود.
مسئله دوم آن است كه دروغ به كودكان يك ضرورت و قاعده و لازمه تربيت كودكان مى باشد. مثال هاى آورده شده و تعيين عنوان خاص ، ظاهرا ناظر به اين مورد است و كسانى كه دروغ به كودكان را مجاز شمرده اند، نه از باب ضرورت بوده است ، بلكه آن را يكى از استثناهاى دروغ به شمار آورده اند و همان طور كه دروغ به زن را مجاز دانسته اند، اين را نيز بدان ملحق ساخته اند؛ بنابراين مسئله ضرورت در ميان نيست ، بلكه مسئله حق دروغ گفتن است ، لذا مى بينيم كه غالبا تصريح كرده اند كه كودكان نيز به زنان ملحق مى شوند. گويى همان طور كه مرد حق دارد به زن خود دروغ بگويد، حق دارد با فرزندان خود نيز چنين رفتار كند و اين غير از مورد ضرورت است . سخن ما نيز ناظر به اين مسئله است كه چه ضرورتى در دروغ گويى به كودكان - به عنوان كودك - وجود دارد؟

ديدگاه مدافعان دروغ گويى به كودكان هر چند مدافعان دروغ گويى به كودكان ديدگاه خود را تقرير نكرده و آن را به گونه اى دفاع پذير مطرح نساخته اند، مى كوشيم اين ديدگاه را از نگاه آنان تقرير كنيم . طبق اين ديدگاه مى توان گفت كه كودكان تابع احساسات و عواطف زودگذر و غريزه خود هستند. آنان مصلحت خود را نمى شناسند و چه بسا كه به زيان خود اقدام كنند. آنان موجوداتى كنجكاو و مسئوليت ناپذير هستند. از هر چيزى مى پرسند و مى خواهند از همه چيز سر درآورند؛ حال آن كه دانستن و دريافتن همه چيز به صلاح آنان نيست . آنان لذات آنى را بر منافع آتى و خوشى هاى زودگذر را بر خوشى هاى پايدار ترجيح مى دهند، از اين رو حاضرند آينده تحصيلى خود را فداى گردشى چند روزه يا تفريحى چند ساعته كنند. چنان در بند منطق لذت گرايى و پرهيز از درد هستند كه به هيچ قيمتى حاضر نيستند حتى براى منافع ، يا سلامتى خود، اندكى درد را پذيرا باشند؛ براى مثال اگر به گلو درد چركى دچار شوند و در معرض رماتيسم قلبى قرار گيرند، باز اگر آنان را به خودشان واگذاريم ، حاضر نمى شوند تا با تزريق چند آمپول از اين فاجعه پيش گيرى كنند. از آن جا كه عقل معاش ندارند، اگر درآمد يك ماهه پدر و مادر در اختيارشان قرار گيرد، آن را يك شبه تباه خواهند كرد. آنان موجودات سر به هوا و نظم ناپذيرى هستند كه بايد به ضرب تطميع و تهديد، مهارشان را در دست گرفت . سخن كوتاه ، آنان نيازمند مراقبت و هدايت بيرونى و دائمى هستند و اين مسئوليت به عهده پدر و مادر است كه در اين مسير پر فراز و نشيب زندگى ، آنان را پيش ‍ ببرند و براى رويارويى با مشكلات زندگى آماده كنند.
اين طبيعت كودكان است و چون پدر و مادر مصلحت آنان را بهتر از خودشان مى دانند، اين حق را دارند كه از شيوه هاى گوناگون تربيتى و از حربه هاى مختلف استفاده كنند. يكى از اين حربه ها، تنبيه واقعى و ديگرى تهديد دروغين است . كودكان كنجكاوانه مى خواهند از همه چيز سر در آوردند؛ براى مثال ممكن است كودكى پنج ساله بخواهد از مسائل جنسى آگاه شود و در اين باره سئوالاتى كند. بى شك گفتن حقيقت به كودك در اين سن خيانت به اوست ، چرا كه قبل از موعد لازم ، اطلاعاتى كه نبايد او مى دانست ، به وى داده ايم ؛ حال آن كه با يك پاسخ گمراه كننده و يك دروغ مصلحتى هم كودك را راضى ساخته ايم و هم خودمان را از بار سئوالات بعدى آزاد كرده ايم . گاه ممكن است كودك از ما سئوالى كند كه ظرفيت و توان فهم پاسخ آن را ندارد؛ براى مثال مى شنود كه يكى از آشنايان به بيمارى سرطان دچار شده است . او مصرانه از ما مى خواهد كه برايش توضيح دهيم سرطان چيست . چون كودك قدرت فهم بيمارى سرطان را ندارد و ما هم مى خواهيم در جواب يك نكته تربيتى را بگنجانيم ، به راحتى با يك دروغ به هر دو هدف خود مى رسيم و مى گوييم : چون حرف پدرش را گوش نداده ، دچار اين بيمارى چنين و چنان شده است . بدين ترتيب هم دهان كودك را بسته ايم و هم ضرورت حرف شنوى را به او گوشزد كرده ايم .
گاه نيز كودك كه بايد درس بخواند - مثالى كه غزالى و نراقى مى زنند - از درس خواندن تن مى زند و ترجيح مى دهد كه به جاى درس خواندن ، در خانه بى كار بماند. از آن جا كه كودك مورد علاقه ماست و ما آينده او را مى خواهيم و از سويى واقعا دلمان نمى خواهد او را تنبيه كنيم ، كافى است به دروغ او را تهديد كنيم كه اگر درس نخوانى ، تو را چنين و چنان خواهم كرد؛ در نتيجه كودك هراسان از اين تهديدها، به درس خواندن روى مى آورد و با يك دروغ مصلحتى ، مشكل درسى و رفتارى او اصلاح مى شود.
سخن كوتاه ، اگر كسى مسئوليت كودكان را به عهده داشته باشد، اهميت و لزوم دروغ گويى به آنان را در مى يابد و اين تلقى بسيار آرمانى است كه نبايد به كودكان دروغ گفت . دروغ به كودكان براى تربيت و آينده آنان ضرورى ، و مصلحت در همين دروغ گفتن است و كسى كه ادعا مى كند هرگز نبايد به كودكان دروغ گفت ، از روان شناسى كودكان بى خبر است ؛ پس دروغ گويى به كودكان لازمه تربيت آنان و در نتيجه مجاز مى باشد.

نقد اين ديدگاه اين ديدگاه بر چند اصل موضوعى يا پيش فرض استوار است ، به اين شرح :
١. كودكان موجوداتى غير عقلانى و تابع احساسات و غرايز خود هستند؛
٢. آنان كنجكاو و فضول مى باشند؛
٣. آن ها موجوداتى نظم ناپذير و پيرو فلسفه لذات جسمانى هستند؛
٤. بچه ها ظرفيت فهم و درك بسيارى از مسائل را ندارند، در عين حال مى خواهند از همه چيز آگاه شوند؛
٥. كودكان صلاح و فساد و راه و چاه زندگى خود را نمى شناسند و به راهنمايى پدر و مادر نيازمندند؛
٦. تربيت و هدايت آنان به عهده پدر و مادر است و لازمه تربيت دروغ گويى مصلحتى مى باشد؛ پس دروغ گويى به كودكان مجاز است .
درباره اين پيش فرض ها بحثى نمى كنيم . در اين باب در كتاب هاى مربوط به روان شناسى كودك ، روان شناسى رشد، فلسفه تعليم و تربيت ، روان شناسى يادگيرى و امثال آن بسيار بحث شده و طبيعت كودك و تفاوت يا مشابهت آن با بزرگ سالان كاويده شده است ،(٤٩٧) مشكل او هرچه باشد، با تهديدهاى دروغين و دروغ گويى حل نمى شود؛ بنابراين اصول موضوعه فوق ، نمى تواند دروغ گويى را مجاز شمارد.

آيا دروغ آموزى به كودكان مجاز است ؟ مشكلات ديدگاه فوق به همين مسائل محدود نمى ماند. غالب عالمان اخلاق مسئله دروغ را از ديدگاه دروغ گو كاويده اند و با توجه به نقشى كه ايفا مى كند، آن را مجاز يا غير مجاز اعلام داشته اند؛ حال آن كه براى فهم دقيق تر اين مسئله ، بايد دروغ را از منظر گسترده ترى ديد. اين نكته به ويژه در مورد دروغ گو وجود دارد. چرا كه در اين جا ما به طور غير مستقيم به كودكان مى آموزيم كه دروغ بگويند. ما از سويى طى گفتارهاى اخلاقى خود، كودكان را از دروغ گويى برحذر مى داريم . اما در عمل خود را مجاز مى دانيم كه به آن دروغ بگوييم و اين را به مصلحت آنان مى دانيم . اين كار ما براساس يك فرض نادرست استوار است و آن اين كه كودكان متوجه دروغ گويى ما نمى شوند. خطاست اگر چنين تصورى داشته باشيم . دير يا زود، آنان به دروغ گويى ما پى مى برند و در آن صورت يا بر ضد همه آن چه گفته ايم عصيان مى كنند و يا راه ما را در دروغ گويى دنبال مى نمايند و آنان نيز متقابلا به ما دروغ خواهند گفت .
چندى پيش در تهران جنايتى در خيابان گاندى رخ داد و جنايت كاران نوجوان به دام افتادند. يكى از اين جانيان ، دخترى به نام سميه بود كه دو كودك خردسال ؛ يعنى خواهر و برادر خود را وحشيانه به قتل رسانده بود. اين دو هيچ سابقه شرارت نداشتند. خانواده هاى آنان نيز خانواده هايى مرفه و داراى موقعيت اقتصادى خوبى بودند. سميه در آخرين دفاعيه اش ‍ در دادگاه ، ريشه اين جنايت را دروغ هايى كه شنيده بود معرفى كرد: «او در آخرين دفاع ، از دروغ و رياى حاكم بر زندگى اش سخن گفت . اين كه نه در جامعه و نه در خانواده اش ، هرگز نفهميده چه كارى درست و چه كارى نادرست است .»
۱۹
دروغ مصلحت آميز، بحثى در مفهوم و گستره آن
احتمالا هيچ پدر و مادرى دوست ندارد كه فرزندش دروغ گو بار آيد، از اين رو يكى از دلايل مراجعه به مشاوران ، درخواست حل اين بيمارى در كودكان است ؛ اما جالب است كه بدانيم يكى از عوامل دروغ گويى كودكان ، دروغ گويى پدر و مادر به آنان مى باشد. در اين باب گفته اند: «يكى از علل دروغ گويى ، وجود الگوهاى بدآموز در محيط كودك است . اگر پدر، مادر و... حتى معلمى كه با كودك در تماس است دروغ گو باشند، اولين درس دروغ گويى را كودك از اين افراد ياد خواهد گرفت .» (٥٠٠)
اين مسئله از نظر تربيتى چنان جدى است كه مشاوران مى گويند هرگز و تحت هيچ عنوان ، نبايد به كودكان دروغ گفت .(٥٠٢)
بارى ، اگر در پى اخلاقى زيستن فرزندان خود هستيم و راست گويى را ارزش و دروغ گويى را ضد ارزش مى دانيم ، بايد متوجه باشيم كه دروغ هاى هر چند مصلحت آميز، بذر دروغ و نفاق را در وجودشان مى افشاند و آنان را دروغ گو بار مى آورد، اما اگر خواهان صداقت آنان هستيم و در اين باب احساس مسئوليت مى كنيم . بايد هرگز كودكان خود را با وعده هاى دروغ گول نزنيم و سعى كنيم با آنان يك رنگ و صديق باشيم . در غير اين صورت خودمان خواهيم بود كه با وعده اى دروغ ، به كودكان خود راه دروغ گويى و فريب را ياد مى دهيم .ژان پياژه در اين باره مى گويد: «وقتى كودك خردسال اسباب و اثاثيه شكستنى را در دسترس ‍ خود يافت ، آن ها را مى شكند و به هم مى زند. در اين موقع مادر مجبور است تمام شكستنى ها را از دسترس او بردارد تا شكسته نشود. دروغ نيز همين طور است . اگر اسباب و افزار آن را از دسترس كودك برداشتيد، نيازى به دروغ گفتن پيدا نمى كند.» (٥٠٤) محمد احمد جاد المولى نيز - كه دروغ هاى مجاز سه گانه را مى پذيرد - قاطعانه هرگونه دروغى را به كودك منع مى كند و مى گويد كه از نظر شارع جايز نيست كه به كودك وعده اى دهيم و از وفاى به آن خوددارى ورزيم .(٥٠٦)
طرح مسئله شخص بيمارى پس از مراجعه به پزشكان و نگرفتن نتيجه ، به پزشكى متخصص مراجعه مى كند و از دردهاى داخلى گنگى شكايت مى كند. پس ‍ از آزمايش هاى گوناگون ، پزشك درمى يابد كه آن شخص به بيمارى سرطان پيش رفته مبتلاست و حداكثر تا شش ماه ديگر زنده مى ماند. اين بيمارى درمان ناپذير است و حتى شيمى درمانى نمى تواند بيش از دو سه ماه مرگ حتمى او را به تعويق اندازد. حال آيا پزشك موظف است كه حقيقت را به بيمارش بگويد يا آن كه اخلاقا مجاز است در برابر پرسش هاى مكرر بيمار و حقيقت خواهى او، راه ديگرى در پيش گيرد و به دروغ بيمارى او را بى اهميت و درمان پذير معرفى كند؟
غالبا در پاسخ به اين پرسش ، شق دوم را تجويز مى كنند و چنين دروغى را مصلحت آميز و به سود و مصلحت بيمار معرفى مى كنند و آن را بر اثر نيت خيرخواهانه پزشك ، از دروغ هاى فريبنده جدا مى نمايند.

پيشينه بحث اين مسئله در كتاب هاى اخلاقى ما مطرح نشده است و در نتيجه كسى آن را از دروغ هاى مجاز بر نشمرده ، اما از طريق ترجمه پاره اى مباحث روان شناختى به زبان فارسى ، اين نوع دروغ نيز در پاره اى متون تربيتى ، دروغ مصلحت آميز به حساب آمده است ؛ براى مثال در مقاله روان شناسى دروغ ، دروغ به بيماران مشرف به مرگ ، از دروغ هاى اخلاقى شمرده شده است .(٥٠٨)
اين دو نيز به همين مقدار بسنده مى كنند و به بحث ديگرى مى پردازند. از اين دو كه بگذريم ، ديگر بحث و نظرى در باب آن نمى يابيم ، البته خانم سيسلاباك اين مسئله را طى يك فصل از كتاب خود به دقت كاويده و نكات بديعى را بيان داشته است (٥١٠) واقعيتى است كه غالب ما در عين حال كه فانى بودن انسان را به طور قطع مى پذيريم ، آن را درباره خود صادق نمى دانيم .
مشاهدات و تاءملات خانم راس ، مرگ شناس بزرگ معاصر، نشان مى دهد: «هيچ يك از ما، در ضمير ناخودآگاه خود مرگ خود را باور نمى كنيم و به راستى معتقد به ناميرايى خويشتن ايم ، اما مى توانيم مرگ همسايه مان را باور كنيم و به همين دليل شنيدن مرگ آدميانى كه در ميدانهاى جنگ جان باخته اند يا در بزرگ راه ها كشته شده اند، صرفا سبب تعميق ايمان ناخودآگاهانه ما به ناميرايى خودمان مى شود و به خود اجازه مى دهيم - در خلوت رازدار ذهن ناخودآگاه خويش - شادمانه به خود بگوييم : آن ديگرى مرد، نه من .» (٥١٢)
از اين موارد نادر كه بگذريم ، بيماران به پزشكان خود اعتماد مى كنند و دوست دارند كه به اين اعتماد، پاسخ مناسبى داده شود و به آن خيانت نشود. خانم راس پس از مصاحبه با بيش از سى صد بيمار در آستانه مرگ مى گويد: «وقتى از بيماران پرسيديم چگونه از بيمارى خود باخبر شده اند، به اين نكته پى برديم كه همه اين بيماران خودشان به نحوى از بيمارى پايانى خود اطلاع داشته اند، خواه بى پرده به آن ها گفته باشند يا در لفافه ، اما عمدتا انتظار داشته اند پزشكان به شيوه قابل قبولى خبر بيمارى را به آن ها بدهند.» (٥١٤) اين نكته نيازمند بررسى دقيق تر پديده انكار و افسردگى است .

مراحل رويارويى با مرگ پديده انكار - كه بسيار رايج است - گرچه به نظر غير منطقى مى رسد، عكس العمل طبيعى انسان در برابر حوادث ناخوشايندى است كه او را شوكه مى كند. اين عكس العمل ، سپرى است دفاعى و موقت تا انسان بتواند ديگر قواى خود را براى مواجهه با مشكل بسيج سازد.(٥١٦)
اى مراحل را در همه حوادث هولناك زندگى مى توان با دقت ديد. بدين ترتيب معمولا هر كس با مشكلى ناخوشايند رو به رو مى شود، اين مراحل را از انكار آن مشكل تا پذيرفتنش از سر مى گذراند. حال وضع بيمارى را كه خبر هولناك بيمارى خود را از دهان پزشك خويش مى شنود، براساس ‍ اين الگوى تحليلى بررسى مى كنيم :
١. انكار: بيمار مفروض به شدت از قبول اين خبر تن مى زند و سرسختانه مدعى مى شود كه حتما نتيجه آزمايش دقيق نبوده و يا اساسا متعلق به شخص ديگرى است و قرار نبوده كه او سرطان بگيرد و...
٢. خشم : پس از آن كه ديد هيچ يك از اين احتمالات درست نيست و احيانا آزمايش هاى تازه ، نتيجه آزمايش قبلى را تاءييد كرد، بيمار خشمگين مى شود؛ به زمين و زمان مى تازد؛ برگه آزمايش را پاره مى كند؛ ظرف هاى غذا را پرت مى كند و...
٣. چانه زنى : اما كمى كه از خشم او كاسته شد. مجددا به ارزيابى موقعيت خود مى پردازد، اما اين بار نه با انكار يا خشم ، بلكه مى كوشد يك بار ديگر احتمالات مختلف را بررسى كند: شايد اين بيمارى بدخيم نباشد؛ ممكن است در فلان شهر فلان دكتر گياهى چنين و چنان كند؛ شايد تا دو سه ماه ديگر، كشفيات جديد پزشكى راه درمان اين بيمارى را نشان دهد و...
٤. اندوه : پس از آن كه واقع بينانه تر آن احتمالات را مرور كرد، در مى يابد كه نبايد چندان بدان ها اميد ببندد. همه اين احتمالات را پزشك او نيز مى داند و از تازه ترين كشفيات و روند كشفيات احتمالى آينده نيز، باخبر است . هم كاران خود را هم بهتر مى شناسد، با ماهيت بدخيم اين بيمارى نيز آشناست و... اين جاست كه بيمار مورد نظر با مشاهده اين واقعيات خشك و سرد، اندوهگين و افسرده مى شود؛ ديگر از خوردن غذا دست مى كشد؛ حتى ممكن است درمان را ادامه ندهد؛ به اطراف خود بى تفاوت مى شود؛ گوشه اى مى نشيند و به ديوار يا چشم انداز مقابل خود خيره مى شود و در خود فرو مى رود.
٥. پذيرش : اين مرحله نيز چندان نمى پايد و نيازهاى زيستى بيمار، او را به جست و جوى آب و غذا و درمان بر مى انگيزد. حال كه قرار است برويم ، بگذار اين چند روز يا چند ماه را با آرامش بگذرانيم ، نه خود را بيازاريم و نه مايه ناراحتى اطرافيان شويم . ببينيم كه در اين فرصت كدام كار بهتر است و چه كار زمين مانده اى داريم .
از اين جا پذيرش واقعيت آغاز مى شود و بيمار موقعيت خود را درك مى كند و مى كوشد در چارچوب موقعيت جديد، آن چه را شدنى است انجام دهد و در نتيجه با پزشك خود، راه هم كارى را پيش گيرد. اين مرحله چنان براى اطرافيان باور نكردنى است كه فكر مى كنند معجزه اى رخ داده كه آن بيمار خشمگين دو روز پيش و افسرده ديروز، امروز چنين آرام و منطقى است .
لئو تولستوى ، متفكر و فيلسوف روسى ، كه عميقا به مفاهيمى چون جنگ و صلح ، و زندگى و مرگ مى انديشيد و نتيجه تاءملات خود را در قالب رمان عرضه مى كرد، داستانى درباره افراد در آستانه مرگ دارد كه فوق العاده قوى و تكان دهنده است . اين داستان مرگ ايوان ايليچ نام دارد و قهرمان آن به همين نام است . به روايت تولستوى : «زندگى ايليچ ، بسيار ساده و بسيار معمولى و بنابراين بسيار وحشت ناك بود. او كه از اعضاى دادگاه عالى قضايى بود، در چهل و پنج سالگى درگذشت .» (٥١٨)
سرانجام اين مرحله و مرحله خشم به پايان رسيد و مرحله چانه زنى و اندوه اين گونه فرا رسيد: «پاهايش را از روى شانه هاى گراسيم برداشت ، به پهلو غلتيد و دلش بر حال خود سوخت . فقط درنگ كرد تا گراسيم به اتاق كنارى رفت ، آن وقت ديگر نتوانست خود را نگه دارد و مثل بچه اى هاى هاى گريست بر درماندگى خود، بر تنهايى دهشت ناك خود، بر ستم آدم ها، بر ستم لاهوت و بر عدم وجود لاهوت اشك ريخت : چرا اين كار را كرده اى ؟ چرا مرا به اين جا آورده اى ؟ چرا، چرا مرا تا اين حد شكنجه مى دهى ؟ در انتظار پاسخ نبود، با اين همه چون پاسخى وجود نداشت و احتمال آن هم نمى رفت ، اشك مى ريخت . درد دوباره شدت پيدا كرد، اما نه از جاى خود تكان خورد و نه كسى را صدا زد. با خود گفت : ادامه بده ، مرا بزن ! اما براى چه ؟ مگر در حق تو چه كرده ام ؟ براى چه ؟» (٥٢٠)
پس آن دليل اول كه مى گفت ، بيماران حاضر نيستند حقيقت را بپذيرند و اگر هم بشنوند، آن را به شدت انكار خواهند كرد - به فرض صحت - يك مرحله از پنج مرحله اى است كه بيمار از سر مى گذراند. دليل دوم نيز كافى نبود و ديديم كه طبيعتا بيمار اين چند مرحله را پشت سر مى گذارد، البته مدت توقف بيماران در هر يك از اين مراحل ، متفاوت است و به ديدگاه فكرى و اعتقادى يا تربيت - فرهنگى آنان بستگى دارد. اين جاست كه پزشك و اطرافيان وظيفه دارند به بيمار كمك كنند تا هرچه سريع تر اين مراحل را بپيمايد و به مرحله پذيرش واقعيت و باور كردن آن برسد و چون بيمار به اين مرحله رسيد، ديگر خطر خودكشى و بى تفاوتى و دست از مبارزه شستن و... از بين مى رود و بيمار هم كارى صميمانه اى را با پزشك براى غلبه بر بيمارى آغاز خواهد كرد. به گفته خانم كوبلر راس : «از جمع دويست بيمار مبتلا به بيمارى پايانى كه با آن ها مصاحبه كرديم ، تنها به سه مورد برخورديم كه تلاش مى كردند نزديك شدن مرگ را تا به آخر انكار كنند.»
۲۰