آموزش دين

آموزش دين33%

آموزش دين نویسنده:
گروه: اصول دین

آموزش دين
  • شروع
  • قبلی
  • 12 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 9766 / دانلود: 3734
اندازه اندازه اندازه
آموزش دين

آموزش دين

نویسنده:
فارسی

1

2

3

عقائد : ۳ - معاد یا رستاخیز

معاد یكى از اصول سه گانه دین مقدس اسلام و از ضروریات این دین پاك است.

صدها آیه از آیات قرآن كریم و هزاران روایت از پیغمبر اكرم صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و ائمه هدى با صراحت تمام بیان مى كند كه خداى متعال همه بندگان خود را پس از مرگ در یك روز معین دوباره زنده مى كند و بحساب اعمالشان رسیده نیكوكاران را نعمت و لذات ابدى مى بخشد و بدكاران را بسزاى كردار و رفتارشان در عذاب همیشگى جاى مى دهد.

خداوند در قرآن كریم مى فرماید كه همه پیامبران گذشته معاد و روز رستاخیز را بمردم تذكر مى داده اند.

ادیان آسمانى دیگر نیز مانند دین اسلام معاد را اثبات مى كند و گذشته از اینها از قبرهاى كهن و باستانى مربوط به هزاران سال پیش كه كشف مى شود آثار و علائمى بدست مى آید كه معلوم مى شود انسان اولى و بشر ماقبل تاریخ نیز براى انسان یكنوع زندگى پس از مرگ قائل بوده است، و از اینجا مى توان فهمید كه انسان با فهم ساده خود روز پاداشى براى نیكوكاران و بدكاران اثبات مى كند و چون چنین روزى در این دنیا وجود ندارد ناگزیر در جهانى دیگر خواهد بود.

معاد و ادیان و ملل

همه ادیان و مذاهبى كه بپرستش خداى متعال دعوت مى كنند و بشر را به نیكوكارى امر و از بدكارى نهى مى نمایند؛ براى انسان معاد و زندگى دیگرى پس از مرگ قائلند زیرا هرگز تهدید نمى كنند كه نیكوكارى وقتى ارزش خواهد داشت كه پاداش نیكى بدنبال خود داشته باشد و چون این پاداش در این جهان مشهود نیست ناگزیر پس از مرگ در جهان دیگرى و با زندگى دیگرى خواهد بود.

گذشته از آن؛ در مقابر بسیار باستانى كه كشف مى شود علائم و آثارى دیده مى شود كه دلالت دارد بر اینكه انسان قدیم بزندگى دیگرى پس از مرگ ایمان داشته و بحسب اعتقاد خود براى اینكه مرده از آن جهان آسایش داشته باشد تشریفاتى انجام مى داده است.

معاد در قرآن

قرآن كریم در صدها آیه معاد را بمردم تذكر مى دهد و هر گونه شك و ریب را از آن نفى مى كند و در موارد زیادى براى افزایش بصیرت و رفع استعاد آفرینش نخستین اشیاء، قدرت مطلقه خداوندى را بمردم یادآورى مى نماید چنان كه مى فرماید:

( اولم یر الانسان انا خلقناه من نطفه فاذا هو خصیم مبین و ضرب لنا مثلا و نسى خلقه قال من یحیى العظام و هى رمیم قل یحییها الذى انشأها اول مره و هو بكل خلق علیم ) سوره یس آیه ۷۹. خلاصه ترجمه: آیا انسان نمى بیند كه ما او را از قطره آبى آفریدیم؟ آنگاه بمقام مخاصمه بر میآید آفرینش خود را فراموش مى كند و براى ما مثل آورده مى گوید این استخوانهاى پوسیده را چه كسى زنده مى كند؟ بگو: آنها را كسى زنده مى كند كه روز نخستین از نیستى به وجود آورده است، چنانكه روز نخستین آفریده دوباره نیز مى تواند وجود دهد.

و گاهى افكار مردم را بزنده شدن زمین در بهار پس از مرگ زمستانى هدایت كرده قدرت خدا را تذكر مى دهد چنانكه مى فرماید:

( و من آیاته انك ترى الارض خاشعه فاذا انزلنا علیها الماء اهتزت و ربت ان الذى احیاها لمحیى الموتى انه على كل شى ء قدیر ) سوره حم سجده آیه ۳۹ خلاصه ترجمه: یكى از نشانه هاى خداى متعال این است كه زمین را مانند مرده اى بى حس و بى حركت مشاهده مى كنى و همینكه بارانى نازل كردیم بجنبش درآمد سرسبز مى شود، خدایى كه این زمین مرده را زنده مى كند مردگان را نیز زنده خواهد كرد زیرا وى بهمه چیز قادر و توانا است. و گاهى از راه استدلال عقلى پیش آمده نهاد خدادادى انسان را براى اعتراف باین حقیقت بیدار مى كند چنانكه مى فرماید:

( و ما خلقنا السماء و الارض فما بینهما باطلاً ذلك ظن الذین كفروا فویل للذین كفروا من النار ام نجعل الذین آمنوا و عملوا الصالحات كالمفسدین فى الارض ام نجعل المتقین كالفجار ) سوره ص آیه ۲۸ خلاصه ترجمه: آسمان و زمین و آنچه در میان آنها است بیهوده (و بازیچه) نیافریدیم (زیرا اگر همین بود كه انسان مثلا بوجود آید و چند روزى بگردد و بخوابد و بمیرد و باز یكى بهمین ترتیب مكرر شود، آفرینش جهان كارى بیهوده و بازیچه بیش نبود با اینكه كار بیهوده از خداى حكیم سر نمى زند) آنانكه بمعاد كافرند آفرینش را بیهوده پنداشته اند. آیا مردمان مؤمن و نیكوكار را با مردمى مفسد و تبهكار یكسان قرار مى دهیم؟ (زیرا در این جهان نیكوكار و زشت كردار بپاداش كامل اعمالشان نمى رسند اگر جهان دیگرى در بین نباشد كه در آن هر كدام از این دو دسته بپاداش مناسب رفتار و كردار خودشان برسند هر دو دسته پیش خدا یكى خواهند بود و این منافى عدل الهى است).

از مرگ تا قیامت

آنچه میمیرد تن است نه روان

از نظر اسلام انسان آفریده اى است كه از تن و روان (روح و بدن) تشكیل یافته است تن انسان خود یكى از تركیبات ماده و محكوم قوانین مى باشد یعنى حجم و وزن دارد و زندگانى او در زمان و مكانى است و از سرما و گرما و غیر آنها متأثر مى شود و تدریجاً كهنه (پیر) و فرسوده مى گردد و بالاخره چنانكه روزى بامر خداى متعال پیدایش یافته روزى نیز تجزیه شده از بین مى رود.

ولى روان؛ مادى نیست و هیچیك از خاصیتهاى نامبرده ماده را ندارد بلكه صفت علم و احساس و فكر و اراده و صفات دیگر روحى مانند مهر و كینه و شادى و اندوه و بیم و امید و مانند آنها از آن اوست و چنانكه روان خاصیت هاى نامبرده ماده را ندارد صفات روحى نیز از این خاصیت ها دورند بلكه قلب و مغز سایر اجزاء بدن در فعالیتهاى بیشمار خود فرمانبردار روان و صفات روانى مى باشد و هیچیك از اجزاء بدن را بعنوان مركز فرماندهى نمى توان تعیین كرد.

خداى متعال مى فرماید: ( و لقد خلقنا الانسان من سلامه من طین ثم جعلناه نطفه فى قرار مكین ثم خلقنا النطفه علقة فخلقنا العقله مضغه فخلقنا المضغه عظاماً فكسونا العظام لحماً ثم انشاناه خلقاً آخر ) سوره مؤمنون آیه ۱۳ خلاصه ترجمه: ما براى نخستین بار انسان را از ماده اى كه از گل گرفته شده بود ساختیم پس از آن او را نطفه اى قرار دادیم كه در جایگاه آرامى قرار مى گیرد پس از آن نطفه را بصورت قطعه خونى در آوردیم و سپس آنرا مانند گوشت جویده شده (مضغه) ساختیم. و از مضغه استخوانها را خلق كردیم و بر استخوانها گوشت پوشانیدیم صورت بدن را درست كردیم) پس از آن او را آفرینش اساسى و بیسابقه دیگرى دادیم.

معنى مرگ از نظر اسلام

روى اصل نامبرده، معنى مرگ از نظر اسلام نه اینست كه انسان هیچ و نابود شود بلكه اینست كه روان انسان كه فناپذیر است علاقه و رابطه خود را از تن قطع كند و در نتیجه تن از بین برود و روان بدون تن بزندگى خود ادامه دهد.

خداى متعال مى فرماید: ( و قالوا اذا اضللنا فى الارض أئنا لفى خلق جدید بل هم بلقاء ربهم كافرون قل یتوفیكم ملك الموت الذى و كل بكم ) سوره سجده آیه ۱۱ خلاصه ترجمه: منكرین معاد مى گویند: چگونه مى شود كه پس از اینكه میمیریم و بدنهاى ما در زمین متلاشى شده گم مى شود، دوباره با آفرینش تازه اى موجود شویم؟ در پاسخ آنان بگو: فرشته مرگ كه بشما موكل است شما را از تن ها دریافت مى دارد و متلاشى شدن تن ها شما را نابود نمى كند.

پیغمبر اكرم صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم مى فرماید: شما نابود نمى گردید بلكه از خانه اى بخانه دیگر منتقل مى شوید.

برزخ - اسلام معتقد است كه انسان پس از مردن بطرز خاصى زنده مى باشد اگر نیكوكار است از نعمت و سعادت برخوردار و اگر بدكار است معذب خواهد بود و هنگامى كه قیامت برپا شود براى حساب عمومى حاضر مى شوند؛ عالمى كه انسان پس از مرگ تا روز قیامت در آن زندگى مى كند برزخ نامیده مى شود.

خداى متعال مى فرماید: ( و من ورائهم برزخ الى یوم یبعثون ) سوره مؤمنون آیه ۱۰۱ خلاصه ترجمه: بدنبال مردم پس از مرگ تا روز قیامت برزخ است.

و نیز مى فرماید: ( و لا تحسبن الذین قتلوا فى سبیل الله اموتاً بل احیاء عند ربهم یرزقون ) سوره آل عمران آیه ۱۶۹ خلاصه ترجمه: چنین مپندار كه كشتگان راه خدا مرده و نابود مى شوند بلكه آنان زنده هستند و پیش خداى خود روزى مى خورند.

رستاخیز حتمى است

هر انسانى (بدون استثناء) با نهاد خدادادى خود فرق میان نیكوكارى و بدكارى را درك مى كند، و نیكوكارى را (اگرچه دنبال نكند) خوب و لازم العمل مى داند و بدكارى را (اگرچه هم گرفتارش باشد) بدو لازم الاجتناب مى بیند، و تردیدى نیست كه خوبى و بدى، نیكوكارى و بدكارى از جهت اثر و پاداشى است كه این دو صفت دارند و نیز تردیدى نیست كه در این جهان روزى وجود ندارد كه پاداش كارهاى نیك و بد نیكوكاران و بدكاران را بایشان برساند؛ زیرا ما عینا مى بینیم كه بسیارى از نیكوكاران؛ روزگار خود را در نهایت تلخى و تیره روزى مى گذرانند، و بسیارى از بدكاران كه سراپا جرم و جنایت هستند با رفتار پلید و كردار زشت و ننگین خود زندگى را با خوشى وكامروائى بسر مى برند.

بنابراین اگر انسان در آینده خود و در جهانى جز این جهان روزى نداشته باشد كه در آن روز بحساب نیك و بد اعمال وى رسیدگى شده پاداش مناسب داده شود، چنین فكرى (نیكوكارى خوب و لازم التحصیل و بدكارى بدو لازم الاجتناب است) در نهاد انسان گذاشته نمى شد.

نباید تصور كرد: پاداش نیكوكارى كه انسان آن را خوب مى شمارد اینست كه بواسطه آن؛ انتظامات در جامعه برقرار مى شود و افراد بسعادت زندگى نائل مى گردند و در نتیجه سهمى از منافع آن بخود نیكوكار مى رسد؛ و همچنین بدكار با كردار و رفتار نارواى خود جامعه را مختل مى سازد و اثر ناگوار آن بالاخره دامنگیر خودش نیز خواهد شد.

زیرا این تصور اگرچه در افراد بیدست و پا تا اندازه اى جارى است ولى افرادى كه باوج قدرت رسیده اند و انتظام و اختلال جامعه در خوشبختى و كامیابى آنان تأثیرى ندارد بلكه هر چه آشوب و فساد در جامعه بیشتر و روزگار مردم تیره تر باشد آنان خوشوقت تر و كامیاب تر مى گردند؛ دلیل ندارد كه نهاد این افراد نیكوكارى را خوب و بدكارى را بد بداند.

و همچنین نباید تصور كرد كه اینان اگر چه در زندگى چند روزه خود كامروا مى باشند بواسطه بدكارى، براى همیشه نامشان ننگین شده و نفرت عمومى همراهشان مى باشد.

زیرا ننگین جلوه نمودن نام آنان و قضاوت ناگوار آیندگان در حقشان وقتى است كه ایشان از میان رفته و هیچ شده اند و كمترین تأثیرى در زندگى سرتاسر خوشى و لذت و كامیابى آنان ندارد.

در این صورت هیچ دلیلى نخواهد بود كه انسان نیكوكارى را نیك بداند و تحصیل نماید و بدكارى را بد بیند و از آن بپرهیزد و به اعتقاد نامبرده بگراید. با اینكه اگر معادى در بین نباشد قطعا یك اعتقاد خرافى خواهد بود.

پس ما از این اعتقاد پاك تزلزل ناپذیر كه دست آفرینش در نهاد ما گذاشته باید بفهمیم كه معادى در كار است، و روزى براى انسان خواهد رسید كه در پیشگاه آفریدگار حساب رفتار و كردار وى را بكشند؛ و پاداش كارهاى نیك و سزاى كارهاى بد را بوى برسانند.

معاد از نظر دین

هر یك از ادیان آسمانى پاره اى مقررات اعتقادى و عملى دارد كه انسان را با پیروى آنها فرمانبردار خدا مى داند و بپاداش نیك وعده مى دهد، و با تخلف و سركشى از آنها، بنافرمانى و سزاى بد محكوم مى سازد و مقتضاى آن اینست كه روز پاداشى وجود داشته باشد، و چون در این جهان چنین روزى نداریم ناچار در جهان دیگر و پس از مرگ خواهد بود.

از این است كه اسلام این روز را كه روز قیامت (روز رستاخیز) نامیده مى شود با كمال صراحت اثبات كرده و شك نپذیر معرفى مى كند و اعتقاد بآن را یكى از اصول سه گانه دین مى شمارد و در قرآن كریم همین مطلب را از دعوت پیامبران گذشته نقل مى فرماید.

عقائد : ۴ - عدل

خداى تعالى عادل و دادگر است زیرا عدل یكى از صفات كمال است. و خداوند عالم همه صفات كمال را دارا مى باشد. و نیز كراراً در كلام خود عدل را ستوده وظلم و ستم را نكوهش مى كند و مردم را بعدالت امر نموده و از ظلم نهى مى فرماید و چگونه ممكن است كه چیزى را زشت شمارد و خود بآن متصف شود یا چیزى را خوب و زیبا شمارد و خود داراى آن چیز نباشد.

در سوره نساء آیه ۴۰ مى فرماید: ( ان الله یظلم مثقال ذره ) خلاصه ترجمه: خدا به اندازه ذره ئى بكسى ظلم نمى كند.

و نیز در سوره كهف آیه ۴۴ مى فرماید: ( و لا یظلم ربك احداً ) خداوند بهیچ موجودى ستم نمى كند.

و همچنین در سوره نساء آیه ۷۲ مى فرماید: ( ما أصابك من حسنه فمن الله ما اصابك من سیئه فمن نفسك ) خلاصه ترجمه: آنچه نیكى بتو مى رسد از خدا و آنچه بدى بتو مى رسد از خود تو است.

و نیز در سوره سجده آیه ۷ مى فرماید: ( الذى احسن كل شى ء خلقه ) خلاصه ترجمه: آن خدائى است كه هر چه را آفریده نیكو آفریده است.

بنابراین هر پدیده ئى در پیش خود در نهایت خوبى ساخته شده است، زشتى و ناروائى یا عیب و نقصى كه در بعضى از موجودات دیده مى شود از راه مقایسه و نسبت پیش مى آید؛ مثلا مار و كژدم وجودشان نسبت بد و ناروا است، و خار چون به گل قیاس شود زیبا نیست اما در جاى خود آفریده اى شگفت انگیز و سرتاپا زیبائى هستند.

به عبارت دیگر:

هر نیاز و نقصى كه اشیاء در وجود و بقاء وجود خود دارند خودشان نمى توانند آنرا رفع كنند و از راه انفاق و تصادف نیز رفع نمى شود بلكه از یك مقامى كه مافوق جهان مشهود است تأمین مى گردد.

اوست كه هر نیاز و نقصى را رفع مى كند و البته خودش از هر نیاز و نقصى منزه است وگرنه مبدا دیگرى لازم است كه نیاز و نقص او را رفع كند و در اینصورت خودش نیز یكى از اجزاء نیازمند جهان خواهد بود.

اوست كه با قدرت و علم نامتناهى خود هر پدیده از پدیده هاى جهان را هستى مى بخشد و جهان و جهانیان را در شاهراه تكامل انداخته با قوانینى استثناناپذیر بسوى هدف وجود و سر منزل كمال رهبرى مى كند.

از این بیان نتیجه گرفته مى شود كه:

۱ - خداى متعال در جهان هستى سلطنت مطلقه دارد و هر موجودى كه بوجود مى آید و هر حادثه اى كه تحقق مى پذیرد از حكم و فرمان او سرچشمه مى گیرد چنانكه مى فرماید:

( له الملك و له الحمد ) سوره تغابن آیه ۱؛ سلطنت و پادشاهى مطلق مخصوص اوست و هر ستایشى در حقیقت در خور و سزاوار اوست (زیرا نیكى و خوبى از آفرینش او برخاسته است) و نیز مى فرماید: ( ان الحكم الا الله ) سوره یوسف آیه ۴۰ بحقیقت هر حكم از آن خداى متعال مى باشد.

۲ - خداى متعال عادل است زیرا عدالت در حكم یا در اجراء آن اینست كه استثنا و تبعیض برندارد و مواردیكه مشمول حكمند بطور یكنواخت ثابت شود و در مواردیكه قابل اجراء است بطور یكنواخت اجراء شود، و چنانكه معلوم شد جهان هستى و اجزاء آن در شعاع یك سلسله قوانین استثناناپذیر كه جامع آنها قانون علیت و معلولیت است اداره مى شود مثلا آتش با شرائط خاصى جسمى را كه قابل احتراق است خواهد سوزانید ذغال سیاه باشد یا الماس؛ هیزم خشك باشد یا جامه نیازمندى بینوا.

گذشته از آن كسیكه عدالت را ترك گفته بظلم و ستم مى پردازد براى رفع یك نوع نیازمندى دست باین كار شوم مى زند خواه نیاز مادى داشته باشد مانند كسیكه مال دیگران را مى رباید و باندوخته خود مى افزاید یا نیازمندى معنوى مانند كسیكه از تعدى بحقوق دیگران یا از اظهار قدرت و نفوذ و سلطه لذت مى برد.

و چنانكه معلوم شد هیچگونه نیازمندى را بساحت مقدس آفریدگار جهان راه نیست و هر حكمى كه از مصدر جلال صادر مى شود اگرحكمى است تكوینى براى تأمین مصالح عامه است كه در محیط آفرینش مراعات آن لازم مى باشد و اگر حكمى است تشریعى براى سعادت و نیكبختى بندگان است و منافعش بخودشان برمى گردد.

خداى متعال در كلام خود مى فرماید: ( ان الله لا یظلم مثقال ذره ) سوره نساء آیه ۴۰ خداى متعال باندازه سنگینى یك ذره ظلم نمى كند.

و نیز مى فرماید: ( و ما الله یرید ظلما للعباد ) سوره مؤمن آیه ۳۱ خداى متعال نمى خواهد ببندگان خود ظلم كند.

بشارت سعادت و شقاوت بعد از موت

نفس بشرى هنگامى كه بدن راترك مى گويد، صفت اختيار وتوانايى انجام فعل يا ترك آن را از دست مى دهد. و در اين هنگام موضوع تكليف مرتفع مى گردد. خداوند مى فرمايد:

( يَوْمَ يَاْتى بَعْضُ آياتِ رَبِّكَ لايَنْفَعُ نَفْساً ايمانُها لَمْ تَكُنْ امَنَتْ مِنْ قَبْلُ اَوْ كَسَبَتْ فى ايمانِها خَيْراً ) (٢٩).

در چنان وضعيّتى انسان در يكى از دو راه سعادت و شقاوت قرار مى گيرد يعنى يكى از دو امر سعادت و شقاوت نسبت به او قطعى مى گردد و بنابراين، يا بشارت «سعادت» را دريافت مى دارد و يا وعيد «شقاوت» را. خداوند سبحان مى فرمايد( :وَلَوْ تَرى إِذالظَّالِمونَ فى غَمَراتِ الْمَوْتِ وَالْمَلائِكَةُ باسِطُوا اَيْديِهمْ اَخْرِجُوا اَنْفُسَكُمُ الْيَوْمَ تُجْزَوْنَ عَذابَ الْهُونِ ) (٣٠) .

و:( الَّذينَ تَتَوَفيَّهُمُ الْمَلآئِكَةُ طَيِّبينَ يَقُولُونَ سَلامٌ عَلَيْكُمُ ادْخُلُواالْجَنَّةَ بِما كُنْتُمْ تَعْلَمُونَ ) (٣١) .

( و:اِنَّ الَّذينَ قالُوا رَبُّنااللَّهُ ثُمَّ اسْتَقامُوا تَتَنَزَّلُ عَلَيْهِمُ الْمَلائِكَةُ اَلاَّ تَخافُوا وَلا تَحْزَنُوا وَأَبْشِرُوا بِالْجَنَّةِ الَّتى كُنْتُمْ تُوعَدُونَ ) (٣٢) .

عبارت( كُنْتُمْ تُوعَدُونَ مُشعر ) به اين است كه بشارت، بعد از دنيا يعنى در آخرت متحقق مى گردد و اين هم معلوم است كه بشارت دادن به امرى، هميشه قبل از فرا رسيدن آن صورت مى گيرد، بنابراين بشارت دادن به بهشت بايد قبل از ورود بدان باشد. ازطرف ديگر تنها به امر قطعى الوقوع مى توان بشارت داد و چون تا زمان موت، اختيار انسان باقى است و امكان انتقال انسان از يكى از دو راه شقاوت و سعادت به ديگرى هنوز وجود دارد، لذا بشارت بهشت هيچگاه در دنيا متحقّق نمى گردد، به همين دليل هم هست كه ملاحظه مى كنيد در آيه:

( اَلا اِنَّ اَوْلِياءَ اللَّهِ لا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَلاهُمْ يَحْزَنُونَ * الَّذينَ آمَنُوا وكانُوا يَتَّقُونَ * لَهُمُ الْبُشْرى فِى الْحَيوةِ الدُّنْيا وَفِى اْلاخِرَةِ ) (٣٣) .

خداوند قبل از اين كه بگويد مؤمنين را، هراس و حزنى نيست و در همين حيات دنيا بشارت بهشت را دريافت مى دارند، ولايت خداوندى را در حق ايشان اثبات مى نمايد. معناى چنين ولايتى اين است كه خداوند خود تدبير امور مؤمنين را بدون هيچگونه دخالت و اختيارى از جانب آنان، به عهده مى گيرد. و در چنين زمانى بشارت در همين دنيا، امرى است كاملاً صحيح؛ زيرا مادامى كه خداوند خود تدبير امور مؤمنين را به عهده گرفته، امكان شقاوت در مورد آنان وجود ندارد. و به همين دليل هم خداوند در هنگام وصف تقواى آنان، سياق آيه را تغيير مى دهد و مى فرمايد:( وَكانُوا يَتَّقُونَ ) در حالى كه حق ظاهر عبارت اين بود كه بفرمايد( آمَنوا واتَقُّوا ) . چنين تغيير سياقى، اشاره به اين مطلب بوده است كه اين ايمان مؤمنين، بعد از ايمان اوليّه شان، مكتسب از تقواست و عبارت است از پاكى ايمان از هرگونه شائبه شرك معنوى كه معلول اعتماد به غير خداست.

و به همين معناست آيه( :يا اَيُّهَا الَّذيَن امَنُوا اتَّقُواللَّهَ وَ امِنُوا بِرَسُولِهِ يُؤْتِكُمْ كِفْلَيْنِ مِنْ رَحْمَتِهِ وَيَجْعَلْ لَّكُمْ نُوراً تَمْشُونَ بِهِ وَيَغْفِرْلَكُمْ ) (٣٤).

و اين همان چيزى است كه خداوند بدان، بر مؤمنين منت نهاده وآن را نعمت ناميده و سپس فرموده است( :اَلَّذينَ قالَ لَهُمُ النَّاسُ اِنَّ النَّاسَ قَدْ جَمَعُوا لَكُمْ فَاخْشَوْهُمْ فَزادَهُمْ ايماناً وَقالُوا حَسْبُنَااللَّهُ وَنِعْمَ الْوَكيلُ ) (٣٥).

بنابراين، مؤمنين امرشان را به خداوند رجوع داده و هرگونه تدبير و اختيارى را از خود سلب نموده اند. و به دنبال آن خداوند فرموده است( :فَانْقَلَبُوا بِنِعْمَةٍ مِنْ اللَّهِ وَفَضْلٍ لَمْ يَمْسَسْهُمْ سُوءٌ ) (٣٦) .

پس با نعمتى كه بر مؤمنين عرضه داشته، رسيدن هرگونه آسيب و ناراحتى را از آنان نفى نموده است. و اين چيزى نيست مگر همان ولايت خداوندى كه بدان امور مؤمنين را متولى مى گردد و ناراحتى و گزند را با تدبير و كفايت و وكالت خويش از آنان دور مى سازد.

همانند همين است آيه( :يُثَبِّتُ اللَّهُ الَّذينَ امَنُوا بِالْقَوْلِ الثَّابِتِ فِى الْحَيوةِالدُّنْيا وَفِى اْلاخِرَةِ وَيُضِلُ اللَّهُ الظَّالِمينَ وَيَفْعَلُ اللَّهُ مايَشاءُ اَلَمْ تَرَ اِلَى الَّذينَ بَدَّلُوا نِعْمَتَ اللَّهِ كُفْراً ) (٣٧) كه آن را نعمت ناميده است.

خداوند سبحان فرموده كه بزودى «مطيعين» را به اوليايش كه بدان نعمت مذكور، منعم گشته بودند، ملحق خواهد ساخت:( وَمَنْ يُطِعِ اللَّهَ وَالرَّسُولَ فَاوُلئِكَ مَعَ الَّذينَ اَنْعَمَ اللَّهُ عَلَيْهِمْ مِنَ النَّبِيّين وَالصِّدّيقينَ وَالشُّهَداءِ وَالصَّالِحينَ وَحَسُنَ اُولئِكَ رَفيقاً ) (٣٨)

شخص مطيع از نظر اراده، داراى هيچ گونه اراده اى بجز اراده شخص مطاع نيست و نتيجتاً اين مطاع است كه در افعال و اراده ها، جانشين نفس و روانِ شخص مطيع مى گردد و بنابراين مطاع، ولىّ شخص مطيع است و هركس هم كه جز نفس آن مطاع، نفس ديگرى نداشته باشد او نيز ولىّ شخص مطيع خواهد بود؛ زيرا كه در آنجا جز نفس مطاع چيز ديگرى وجود ندارد. و به همين دليل خداوند بعضى از اوليايش را ولىّ ديگران قرار داده است( :اِنَّما وَلِيُّكُمُ اللَّهُ وَرَسُولُهُ وَالَّذينَ امَنُواالَّذينَ يُقيمُونَ الصَّلوةَ وَيُؤْتُونَ الزَّكوةَ وَهُمْ راكِعُونَ ) (٣٩) كه در شأن اميرالمؤمنينعليه‌السلام نازل شده است. مراد از «ولايت» قطعاً محبت نيست؛ زيرا اولاً در آيه، لفظ «انما» وجود دارد و ثانياً به دليل عبارت( وَلِيُّكُمُ اللَّهُ ...، ) آيه در مقام بيان واقع است، به خلاف آيات( :وَمَنْ يَتَوَلَ اللَّهَ وَرَسُولَهُ وَالَّذينَ امَنُوا فَاِنَّ حِزْبَ اللَّهِ هُمُ الْغالِبُونَ ) (٤٠) .

( و:وَالْمُؤْمِنُونَ وَالْمُؤْمِناتُ بَعْضُهُمْ اَوْلِياءُ بَعْضٍ ) (٤١) .

بارى، با توجه به اين مطالب، علّت اين كه خداوند مطيعين رابه اوليايش ملحق مى سازد، واضح مى گردد، او ولىّ همه آنهاست و بعضى اولياى مقربش نيز ولىّ بعض ديگرند كه از آنها در رتبه پايين ترند. و بر هيچيك از آنان نه خوفى است و نه حزنى و جملگى به بهشت و به همنشينان صالح، بشارت داده مى شوند. اخبار زيادى نيز به همين مطالب دلالت میكند:

در «كافى» از قول سدير صيرفى آمده است:«به ابى عبداللَّهعليه‌السلام گفتم: اى پسر رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله فدايت شوم! آيا مؤمن از قبض روحش اكراه دارد؟ حضرت فرمود: به خدا قسم نه! هنگامى كه ملك الموت براى قبض روحش مى آيد، (ابتدا) او اظهار ناراحتى مى كند و به دنبال آن، ملك الموت به او مى گويد: اى ولّى خدا! ناراحتى نكن، قسم به خدايى كه مبعوث كننده محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله است، ما براى تو از پدرى مهربان نيز مهربانتريم، ديدگانت را بگشاى و بنگر. سپس حضرت رسول، اميرالمؤمنين، حسن و حسين و فرزندانِ امام آنان، براى شخص، مجسم مى گردند. در اين هنگام ملك الموت مى گويد: اين رسول خدا، اميرالمؤمنين، حسن و حسين و ائمه هستند كه همنشينان تواند.

شخص، ديدگانش را مى گشايد و نداگرى از جانب حق، او را مى خواند و مى گويد: اى نفسى كه به واسطه محمد و اهل بيتش آرامش يافتى! بازگرد به سوى پروردگارت در حالى كه ولايت ائمه را پذيرفته و بدان خرسندى و مورد رضاى خدا نيز قرار گرفته اى، پس داخل شو در زمره بندگانم و داخل شو در بهشتى كه مهيّا ساخته ام.

در اين زمان براى شخص مؤمن هيچ چيزى دوست داشتنى تر از خلاصى روحش و رسيدن به نداگر نيست».

عياشى در تفسيرش از عبدالرحيم اقصرنقل مى كند كه:«ابوجعفرعليه‌السلام فرمود: هرگاه روح فردى از شما به حلقومش مى رسد، ملك الموت بر او نازل مى گردد و مى گويد: هرآنچه كه آرزو نمايى، برايت فراهم خواهد شد و هرآنچه از آن بهراسى نسبت بدان امن خواهى گشت. و بعد براى وى درى به سوى منزلش در بهشت مى گشايد و بدو مى گويد: به مسكن خويش در بهشت بنگر و نيز بنگر به همنشينانت رسول خدا، حسن و حسين».

و اين همان سخن خداوند است كه:( اَلَّذيَن امَنُوا وَكانُوا يَتَّقُونَ * لَهُمُ الْبُشْرى فِى الْحَيوةِ الدُّنْيا وفِى اْلآخِرَةِ ) (٤٢) .

«مفيد» در «مجالس» خويش، گفتگوى «حارث همدانى» با حضرت اميرالمؤمنينعليه‌السلام را از اصبغ بن نباته نقل نموده كه در ضمن آن چنين آمده است:

«حضرت اميرعليه‌السلام فرمود: اى حارث! به تو بشارت مى دهم كه در وهله هاى مرگ، صراط حوض و مقاسمه مرا بشناسى. حارث پرسيد: مقاسمه چيست؟ حضرت پاسخ داد: مقاسمه آتش، من با آتش مقاسمه برحقى مى كنم؛ به او مى گويم اين دوست من است او را رها كن و اين دشمن من است او را دربرگير».

اين حديث از احاديث مشهور است كه عده اى از راويان آن را نقل كرده و بعضى از ائمه نيز آن را تصديق نموده اند.

در «غيبت» نعمانى، در حديثى از اميرالمؤمنينعليه‌السلام نقل شده است:«هان! هيچيك از دوستداران من نخواهند مُرد مگر اين كه مرا در جايى كه بدان شوق دارند بيابند. و هيچيك از دشمنان من نخواهند مرد مگر اينكه مرا در جايى كه از آن اكراه دارند بيابند».

در «كافى» از حضرت صادقعليه‌السلام نقل شده كه:«هرگاه مرگ، كسى را فرارسد، ابليس از ميان شياطين دستيارش، افرادى را برانگيزد تا او را به كفر فرمان دهند و در دينش به ترديد اندازند تا زمانى كه روحش از بدن جدا گردد. حال اگر كسى مؤمن باشد، آن شياطين بر او چيره نتوانند شد. بنابراين، هنگامى كه نزد محتضرينتان حاضر مى گرديد، شهادت اَنْ لا اِلهَ اِلاَّاللَّه و اَنَّ مُحَمَّداً رَسُولُ اللَّه را بدانان تلقين نماييد تا اين كه دارفانى را ترك گويند».

مفهوم و مضمون اين روايت را مى توان از آيات ذيل نيز فهميد:

(يُثَّبِتُ اللَّهُ الَّذيَن امَنُوا بِالْقَوْلِ الثَّابِتِ فِى الْحَيوةِ الدُّنْيا وَفِى اْلآخِرَةِ وَيُضِلُ اللَّهُ الظَّالِمينَ. و:كَمَثَلِ الشَّيْطانِ اِذْقالَ لِلأنْسانِ اكْفُرْ فَلَمَّا كَفَرَ قالَ اِنّى بَرى ءٌ مِنْكَ اِنّى اَخافُ اللَّهَ رَبَّ الْعالَميَن )(٤٣)

ظاهر آيه اخير اين است كه اين دو گفته شيطان «أكْفُرْ» و «إنّى بَرى ء» در يك زمان و از يك نوع واحدند. حال با توجّه به اينكه در آيه، صحبت از «خطاب» است، اين الفاظ هيچگاه نمى توانند زبان حال شيطان باشند.

در تفسير عيّاشى از ابى عبداللَّهعليه‌السلام نقل شده است كه:«هرگاه مرگِ دوستداران ما فرا رسد، شيطان از چپ و راست بر او حاضر مى گردد تا اينكه او را از آنچه بر آن است، باز دارد و خداوند مانع آن شود. اين همان گفته خداست كه( :يُثَبِّتُ اللَّهُ الَّذيَن امَنُوا بِالْقَوْلِ الثَّابِتِ فِى الْحَيوةِ الدُّنْيا وَفِى اْلآخِرَةِ ) (٤٤) .

رواياتى كه از ائمه در اين معنا نقل گشته جداً بسيار است و آنها را جمع كثيرى از راويان، نقل نموده اند.

اينها همه مطالبى بود كه از كتاب و سنت قابل استنباط بود و البته براهينى كه بر تجرد نفس و بر عدم بطلان آن در اثر گسستن ارتباطش بابدن، دلالت مى كند، آنها نيز مفيد همين مطالب خواهند بود. و ان شاءاللَّه بزودى در فصلى كه به دنبال مى آيد، بدان اشارت خواهد رفت.

فصل دوّم: برزخ

در محل خود اثبات گشته است كه ميان عالم جسم و جسمانيات و عالم اسماى خداوند سبحان، دو عالم وجود دارد:«عالم عقل و عالم مثال» و هر موجودى ضرورتاً به مبدأ خويش باز مى گردد. و همچنين ثابت گشته كه عوالم از جسمانيات گرفته تا مبدأ اوّل و مبدأ كلّ، از نظر نقص و كمال، مراتب مختلفى دارند ولى در نفس وجود، متطابق هستند. معناى اين حرف اين است كه عالى به رتبه سافل نزول مى كند و سافل همچون آينه اى، صورت هرآنچه را كه از رنگها و نورها در مقابلش قرار گيرد، منعكس مى سازد و نتيجتاً از عالى آنقدر ظاهر مى گردد كه اين آينه قبول نمايد و تحمّل آن كند. و نيز عالى بر حسب كيفيّات ناقص يا كامل آينه، كيفيّت مى يابد.

از ديگر مطالبى كه در جاى خود واضح گشته اين است كه عالم مثال همچون برزخى است ميان عقل مجرّد و موجودات مادّى. بنابراين، عالم مثال موجودى است كه ماده نيست لكن بعضى لوازم مادّه بودن همچون مقدار، شكل و عرض فعلى را داراست. با اين مقدّمات، وضع انسان در انتقالش از اين دنيا به دنياى پس از مرگ، روشن مى گردد.

در اينجا كاملاً بجاست كه خوانندگان در نكات زير توجه و تأمّل كافى بنمايند، اوّلاً: در تصور نمودن معناى مادّه، ثانياً: در اين نكته كه مادّه، جوهرى است با قابليت پذيرفتن آثار جسمى، ثالثاً: در اينكه وجود ماده در اجسام، توجيه كننده تغيير و تحولاتى است كه در جسم روى مى دهد. و بالأخره رابعاً: توجه به اين نكته كه ماده نه جسم است و نه محسوس.

نبايد تصوّر كرد مادّه همان جسميتى است كه در موجودات جسمانى وجود دارد. اين مطلبى است كه از ذهن بعضى (از) علماى سطحى دور مانده و نتيجتاً آنچه را كه متألهينِ از اصحاب برهان، بيان داشته، بر غير وجه صحيحش درك نموده اند.

وقتى ما مى گوييم برزخ، ماده ندارد و يا لذايذ برزخ خيالى است و يا تنها لذت عقلانى وجود دارد پنداشته اند كه مراد ما اين است كه آنها وهم و سرابى بيش نيستند و جز در وهم و خيال، هيچگونه وجودى در خارج ندارند. اين پندار هم فى نفسه باطل است و هم انحرافى است در درك مقصود.

على اىّ حال، وضع «برزخ» همان است كه ديديد و كتاب و سنت نيز بدان دلالت مى كند. لكن چون اخبار شامل بيشتر آيات مربوطه بوده است، ما بحث را تنها در قسمت اخبار بنا نهاده ايم و در ضمن آن، متعرّض آيات نيز گشته ايم.

در تفسير نعمانى از اميرالمؤمنينعليه‌السلام نقل شده است كه: و امّا دليلِ رد كردن حرف كسانى كه ثواب و عقاب پس از مرگ و قبل از قيامت در همين دنيا را انكار مى كنند، همانا اين گفته خداوند است كه:( يَوْمَ يَاْتِ لاتَكَلَّمُ نَفْسٌ إِلاَّ بِأِذْنِهِ فَمِنْهُمْ شَقِىٌّ وَسَعيدٌ * فَاَمَّاالَّذين شَقُوا فَفِى النَّارِ لَهُمْ فيها زَفيرٌ وَشَهيقٌ * خالِديَن فيها مادامَتِ السَّمواتُ وَاْلاَرْضُ اِلاَّ ماشاءَ رَبُّكَ اِنَّ رَبَّكَ فَعَّالٌ لِما يُريدُ * وَأَمَّاالَّذينَ سُعِدُوا فَفِى الْجَنَّةِ خالِديَن فيها مادامَتِ السَّمواتُ وَاْلاَرْضُ اِلاّ ماشاءَ رَبُّكَ ) (٤٥) .

و منظور همان آسمانها و زمينهايى است كه قبل از قيامت وجود دارد و هنگامى كه قيامت فرا رسد به آسمانها و زمينهاى ديگرى تبديل خواهند گشت.

و مانند اين سخن خداوند كه( :وَمِنْ وَرائِهِمْ بَرْزَخٌ اِلى يَوْمِ يُبْعَثُونَ ) (٤٦) . كه در آن، مراد از برزخ همانا ثواب و عقاب بين دنيا و آخرت است.

و به همان گونه است اين آيه كه( :اَلنَّارُ يُعْرَضُونَ عَلَيْها غُدُوّاً وَعَشِيّاً وَيَوْمَ تَقُومُ السَّاعَةُ ) (٤٧) در قيامت كه سراى جاويدان است، صبح و شبى وجود ندارد، اين دو تنها از آن اين دنيا هستند.

خداوند تبارك و تعالى در مورد بهشتيان فرموده است( :وَلَهُمْ رِزْقُهُمْ فيها بُكْرَةً وَعَشِيّاً ) (٤٨) و اين واضح است كه پگاه و شبانگاه تنها متعلق به شب و روزهاى بهشت قبل از قيامت تواند بود، چه خداوند مى فرمايد( :لا يَرَوْنَ فيها شَمْساً وَلا زَمْهَريراً ) (٤٩) و به همين منوال است آيه:( وَلا تَحْسَبَنَّ الَّذين قُتِلُوا فِى سَبيلِ اللَّهِ اَمْواتاً بَلْ اَحْياءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُونَ * فَرِحيَن بِما اتاهُمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ ) (٥٠).

در عبارت( :اَلنَّارُ يُعْرَضُونَ عَلَيْها ) مراد از آتش، همان آتش آخرت است لكن شخصى كه بر آتش عرضه مى گردد در برزخ است. ذيل آيه نيز به همين مطلب دلالت مى كند(: وَيَوْمَ تَقُومُ السَّاعَةُ اَدْخِلُوا الَ فِرْعَوْنَ اَشَدَّ الْعَذابِ ) (٥١).

نظير چنين موضوعى در رواياتى كه به زودى خواهد آمد، به چشم مى خورد، مثلاً اين كه در گور شخص،درى از آتش باز مى گردد كه از آن لهيب ها و شراره هاى آتش به داخل زبانه مى كشند. بنابراين، آتش برزخ نمونه آتش آخرت و عذاب آن نيز نمونه عذاب آخرت است.

امّا مراد از آتش در عبارت( :فَاَمَّا الَّذين شَقُوا فَفِى النَّارِ ) آتش برزخ است. بنابراين، از توضيحاتى كه گذشت، سازگار بودن و صحتِ جمع ميان دو امرِ:«در آتش بودن» و «بر آتش عرضه گشتن» واضح مى گردد.

اين آيه نيز همانند آيه قبل است( :اِذِ اْلاَغْلالُ فى اَعْناقِهِمْ وَالسَّلاسِلُ يُسْحَبُونَ * فِى الْحَميمِ ثُمَّ فِى النَّارِ يُسْجَرُونَ ) (٥٢) طبق اين آيه، كشيده شدن در «حميم» كه عبارت از حرارت آتش است، مقدمه كشيده شدن در آتش است كه مسلماً در قيامت، وقوع مى يابد. اين مضامين در تفسير عيّاشى نيز روايت شده است.

تجسّم عمل

قمّى و عيّاشى در تفسيرشان، كلينى در «كافى» و مفيد در «امالى»، هركدام با سندهاى خويش، از مؤيد بن غفله از اميرالمؤمنينعليه‌السلام نقل كرده اند كه: انسان هنگامى كه در آخرين روز حيات و اولين روز آخرتش قرار مى گيرد، مال، فرزندان و عمل او پيش رويش مجسّم مى گردند. در اين حال رو به سوى مالش كند و گويد: به خدا قسم! من بر تو حريص بوده ام، حال بگوى از من چه چيزى نزد تو است؟

مال پاسخ گويد: كفنت را از من بستان و ببر.

پس از آن رو به فرزندانش كند و گويد: به خدا قسم! من دوستدار و حامى شما بوده ام، چه چيزى از من نزد شماست؟ آنان پاسخ دهند كه ما تو را به قبرت رسانيم و در آن بپوشانيم.

بالأخره رو به عملش كند و گويد: به خدا قسم! من از تو رو گردان بوده و تو را بر خود دشوار و سنگين مى يافتم، پس بگوى كه چه چيز از من نزد تو است؟ عملش جواب دهد: من با تو در قبر و در روز رستاخيز، قرين و همدم خواهم بود تا اينكه بر پروردگارت عرضه گرديم.

حال اگر او ولىّ خدا بوده باشد، كسى نزد او آيد كه خوش چهره ترين و خوش بوترين و خوش جامه ترين افراد باشد و بدو گويد: بشارت ده به( فَرَوْحٌ وَرَيْحانٌ وَجَنَّتُ نَعيمٍ ) (٥٣) حقيقتاً به بهترين منزلگاهها وارد گشته اى.

آن ولىّ خدا پرسد تو كيستى؟ او پاسخ دهد: من عمل صالح توأم. و سپس در حالى كه (آن ) شخص را مخاطب قرار مى دهد مى گويد: پس تو از دنيابه بهشت رخت بربند. وبعد، از غسل دهنده و حامل وى مى خواهد كه در كار او تسريع كنند.

هنگامى كه او وارد قبر خويش مى گردد، دو ملك نزد او آيند. اينها بازرسان قبرند، موهاشان را به دنبال خويش همى كشند و با دندانهاشان زمين را وارسى كنند. صداهاشان همچون رعد و چشمانشان چون برق است. از او پرسند بگو پروردگارت كيست؟ پيغمبرت كيست و دينت چيست؟

او گويد: اللَّه پروردگار من است و محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله پيغمبرم و اسلام نيز دينم. به دنبال آن، دو ملك مزبور براى وى دعا كنند كه خداوند او را در هرچه دوست مى دارد ثابت گرداند. و اين همان گفته خداست كه:( يُثَبِّتُ اللَّهُ الَّذين امَنُوا بِالْقَوْلِ الثَّابِتِ فِى الْحَيوةِ الدُّنْيا ) (٥٤).

بعد از اين، آن دو ملك، فضاى قبر او را تا آنجا كه چشمانش يارى دهد باز نمايند و براى او درى به بهشت بگشايند و بدو گويند: با آسودگى خاطر همچون جوانى مرفّه بيارام. و اين همان سخن خداست كه( :اَصْحابُ الْجَنَّةِ يَوْمَئِذٍ خَيْرٌ مُسْتَقَرّاً وَاَحْسَنُ مَقيلاً ) (٥٥).

و اگر شخص نسبت به پروردگارش دشمن بوده باشد، كسى نزد او آيد كه از بد لباس ترين و بدبوترين خلق خدا بوده و به او گويد: بشارت ده به( :فَنُزُلٌ مِّنْ حَميمٍ * وَتَصْلِيَةُ جَحيمٍ ) (٥٦) و از غسل دهنده و حامل او مى خواهد كه او را معطل سازند. هنگامى كه وارد قبر شود، بازرسان قبر نزد او آيند و كفنهايش را از اوبرگيرند و به او گويند: بگو پروردگارت كيست، پيغمبرت كيست و دينت چيست؟ او پاسخ دهد: نمى دانم.

به دنبال آن، بازرسان بدو گويند: ندانسته اى و هدايت نگشته اى. و با گرز آهنين خويش چنان بر وى ضربت وارد سازند كه همه جنبندگان زمين از آن بهراسند مگر جن و انس.

سپس درى از آتش به روى او بگشايند و بدو گويند: بخواب در بدترين وضع و شرايطى (كه تصورش را نتوانى كرد) و او از شدّت ضيقى و تنگى همچون نيزه وسرنيزه خواهد شد، تا بدانجا كه مغزش از ميان ناخنها و گوشتش بيرون زند. و خداوند مارها و عقربها و حشرات زمين را بر وى مسلّط گرداند تا اينكه بدنش را نيش زنند. اين وضع ادامه خواهد يافت تا اينكه خداوند او را از قبرش برانگيزد. وى نيز همواره به خاطر سختى وضعى كه در آن قرار دارد، از خداوند مى خواهد كه قيامت برپا گردد.

مؤلف گويد: عبارت: و اين همان گفته خداست كه( :يُثَبِّتُ اللَّهُ الَّذين امَنُوا... ) كه در حديث فوق آمده بود، اشاره به اين آيه از قرآن دارد:

( اَلَمْ تَرَكَيْفَ ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلاً كَلِمَةً طَيِّبةً كَشَجَرَةٍ طَيِّبَةٍ اَصْلُها ثابِتٌ وَفَرْعُها فِى السّماءِ * تُؤْتى اُكُلَها كُلَّ حينٍ بِاِذْنِ رَبِّها وَيَضْرِبُ اللَّهُ اْلاَمْثالَ لِلنَّاسِ لَعَلَّهُمْ يَتَذَكَّرُونَ * وَمَثَلُ كَلِمَةٍ خَبِيثَةٍ كَشَجَرَةٍ خَبيثَةٍ اجْتُثَّتْ مِنْ فَوْقِ اْلاَرْضِ مالَها مِنْ قَرارٍ يُثَبِّتُ اللَّهُ الَّذينَ امَنُوا بِالْقَوْلِ الثَّابِتِ فِى الْحَيوةِ الدُّنْيا وَفِى اْلآخِرَةِ وَيُضِلُ اللَّهُ الظَّالِمينَ وَيَفْعَلُ اللَّهُ مايَشاءُ ) (٥٧) .

در اين آيات، خداوند بيان داشته است كه نوعى از كلمات داراى اصل و ريشه محكم و ثابت هستند و در هر زمانى ثمرات خويش را عرضه مى دارند. خدا چنين كلماتى را به «پاك» وصف نموده. و در جاى ديگر نيز فرموده است اين كلمات به سوى او بالا مى روند و عمل صالح هم آنها را صعود مى دهد تا اينكه به آسمان رسند.

همچنين فرموده است:( مَنْ كانَ يُريدُ الْعِزَّةَ فَلِلَّهِ الْعِزَّةُ جَميعاً ) (٥٨) و سپس طريق وصول بدان را ذكر نموده( :اِلَيْهِ يَصْعَدُ الْكَلِمُ الطَّيّبُ وَالْعَمَلُ الصَّالِحُ يَرْفَعُهُ ) (٥٩).

خداوند در طىّ آيات فوق، روشن ساخته است كه مؤمنين را در دنيا و آخرت به اين كلمات پاك محكم، ثابت مى گرداند. قول و كلام، به اعتبار «نيّت» و «اعتقاد» شخص، به ثبات و افاده ثبات، متصف مى گردد. در آخرت وضع طورى است كه يا انسان به واسطه «قول ثابت» تثبيت مى گردد و يا به خاطر «عدم قول ثابت» مى لغزد و گمراه مى شود. و چون در آنجا اختيار و يا تساوى دو شق سعادت و شقاوت وجود ندارد نتيجتاً ثبات و تثبيت كلام تنها با سؤال و مؤاخذه، مورد پيدا مى كند. با تدبر نمودن در مطلب، امر روشن مى گردد. از طرف ديگر، خداوند خبر داده است كه اين قول ثابت و پاك، در همه هنگام، به اذن پروردگارش،ثمره و منافع خويش را مى دهد. نتيجتاً از آيه مى توان فهميد كه در هر زمان و مكانى اين چنين منافعى از آن برگرفته مى شود و بنابراين در هر زمان و مكانى سؤال وجود دارد.

در اين آيه شريفه، معانى بسيار ديگرى نهفته است.

از اين كه حضرت صادقعليه‌السلام به آيه فوق تمسك نمود، مى توان چنين استنباط كرد كه خداوند برزخ را تتمه حيات دنيا قرار داده است. حقيقت امر نيز، اين است كه از جهتى مى توان برزخ را تتمه حيات دنيوى دانست.

عبارت: و اين همان سخن خداست كه:( اَصْحابُ الْجَنَّةِ ) كه در حديث آمده بود، اشاره به اين آيه از قرآن دارد:( وَقالَ الَّذين لا يَرْجُونَ لِقاءَ نالَوْلا اُنْزِلَ عَلَيْنَا الْمَلائِكَةُ اَوْ نَرى رَبَّنا لَقَدِ اْستَكْبَرُوا فى اَنْفُسِهِمْ وَعَتَوْا عُتُوّاً كَبيراً * يَوْمَ يَرَوْنَ الْمَلائِكَةَ لا بُشْرى يَوْمَئِذٍ لِلْمُجْرِمينَ وَيَقُولُونَ حِجراً مَحْجُوراً * وَقَدِمْنا اِلى ما عَمِلُوا مِنْ عَمَلٍ فَجَعَلْناهُ هَباءً مَنْثُوراً * اَصْحابُ الْجَنَّةِ يَوْمَئِذٍ خَيْرٌ مُسْتَقَرّاً وَاَحْسَنُ مَقيلاً ) (٦٠).

اين آيات كه در ضمن صريحترين آيات نيز هستند، راجع به برزخند. و مراد از «مقيل»» در آيه فوق همان خواب قبل از ظهر است. البته پر واضح است كه در بهشتِ قيامت خوابى وجود ندارد و برزخ با اينكه در آن از خوابهاى دنيوى سراغى نيست، با اين حال نسبت به قيامت همچون خواب است به بيدارى. و به همين دليل خداوند در مورد روز رستاخيز، مردم را به «قيام» وصف نموده است.

و نيز به همين دليل است كه حضرت در حديث فوق، وضع رابه همين ترتيب وصف كرده بود كه براى شخص مرده درى به بهشت باز مى گردد و بدو گفته مى شود كه به آسودگى بخواب و يا درى به جهنم و گفته مى شود كه در بدترين شرايط بخواب. اين مضمون با وجود اين كه در بسيارى از روايات وجود دارد با اين حال هيچ كدام صراحتاً نگفته اند كه شخص مرده وارد بهشت مى گردد بلكه همگى مى گويند درى از بهشت به روى او گشوده مى شود و او منزل خويش را در آن مى بيند و از آنجا نسيم شادى بر وى مى وزد و به او گفته مى شود كه به آسودگى بخواب، خوابى همچون عروس.

اگر خواننده به ياد داشته باشد، اين حديث ازحضرت باقرعليه‌السلام قبلاً گذشت كه وقتى در مورد «موت» از او سؤال شد، حضرت پاسخ داد:«مرگ همان خوابى است كه هرشب به سراغتان مى آيد، با اين تفاوت كه مدّت آن طويل تر است و شخص از آن بيدار نخواهد شد مگر در روز قيامت».

بنابراين، برزخ هيچ نيست مگر نمونه و مثالى از قيامت و اين گفته حضرتعليه‌السلام كه فضاى قبر او تا آنجا كه بينائيش يارى دهد، گسترده مى شود،تلميح زيبا و ظريفى است به همين مطلب. چه مثال، چيزى نيست مگر همان حدّى ازممثّل كه انسان درك مى كند و ماوراى بينائى چشم، شى ء قابل دركى وجود ندارد.

مراد ازاين سخن خداوند كه:( يَوْمَ يَرَوْنَ الْمَلائِكَةَ لا بُشْرى ) اولين روزى است كه آنها ملائكه را مى بينند،به قرينه اين گفته شان كه:( لَوْلا اُنْزِلَ عَلَيْنَاالْمَلائِكَةُ ) و همچنين اين ديدار در برزخ صورت مى گيرد و هم آنجاست كه بشارت و عدم بشارت تحقق مى يابد.

از «متوسّطين» مؤاخذه به عمل نمى آيد

تا آنجا كه آيه فوق دلالت مى كند، تنها مؤمنين و ظالمين هستند كه مورد مؤاخذه و سؤال قرار مى گيرند و آيه نسبت به وضع مستضعفين و متوسطين، سكوت اختيار كرده است. از روايات نيز چيزى در همين حد استفاده مى شود. در «كافى» از ابى بكر حضرمى نقل كرده است كه ابوعبداللَّهعليه‌السلام فرمود: «در قبر تنها از كسانى سؤال و مؤاخذه خواهد شد كه داراى ايمانى محض و يا كفرى محض باشند و ديگران به حال خود رها خواهند گشت».

اخبار ديگرى كه به اين مضمون باشند، بسيار زياد و به حد استفاضه است. مثلاً در تفسير قمى به طور مستند از ضريس الكناسى نقل شده است كه:«به ابى جعفرعليه‌السلام گفتم: فدايت گردم! (به من بگوييد) كسانى كه موحدند و به پيامبرى محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله اقرار دارند، لكن گناهكارند و امامى ندارند و ولايت شما را نمى شناسند، وضعشان چگونه است؟ فرمود: اينها در گورشان باقى خواهند ماند. حال اگر عمل صالحى داشته باشند و از آنها عداوتى (نسبت به ما اهل بيت) آشكار نگشته باشد، براى آنها راهى به بهشتى كه در مغرب است، گشوده خواهد شد و از آنجا برايشان نسيم فرح خواهد وزيد تا اينكه در روز قيامت خداوند خويش را ملاقات كنند. و خداوندِ آنها را به خاطر نيكيها و بديهايشان مورد حساب و مؤاخذه قرار دهد. اينان كسانى هستند كه وضعشان موقوف به امر خداست.

مستضعفين، ابلهان، اطفال و فرزند مسلمانان كه به حد بلوغ نرسيده اند نيز چنين وضعى دارند».

حضرتعليه‌السلام با عبارت:«... موقوف به امر خداست» اشاره به اين سخن خدا دارد كه( :وَاخَرُونَ مُرْجَوْنَ لِاَمْرِاللَّهِ اِمَّا يُعَذِّبُهُمْ وَاِمَّا يَتُوبُ عَلَيْهِمْ وَاللَّهُ عَليمٌ حَكيمٌ ) (٦١).

بالجمله همه انسانها مگر مستضعفين و كسانى كه بدانان ملحقند، به خاطر اعمالشان مورد سؤال و مؤاخذه قرار مى گيرند و به دنبال آن يا منعّم مى گردند و يا معذّب. ما در آينده به همين مطلب باز خواهيم گشت.

تجسّم ارواح در برزخ

مفيد در «امالى» خود از حضرت صادقعليه‌السلام نقل كرده است كه:«هنگامى كه خدا روحى را قبض مى نمايد، آن روح را به شكلى همانند آنچه كه در دنيا داشته، به بهشت مى فرستد. اين ارواح در آنجا مى خورند و مى نوشند و هنگامى كه شخصى بر آنان وارد مى گردد، آنها را به همان شكلى كه در دنيا داشته اند مى شناسد».

و در «كافى» از «ابى وّلاد خياط» نقل شده است كه او به حضرت صادقعليه‌السلام مى گويد:«فدايت گردم! مردم چنين روايت مى كنند كه ارواح مؤمن در چينه دان پرندگان سبز رنگى است كه در اطراف عرش الهى هستند».

حضرت فرمود:«مؤمن نزد خدا محترمتر از آن است كه روحش را در چينه دان پرنده اى قرار دهد ولكن اين هست كه خداوند آن روح را در بدنى همچون بدنهاى خودشان قرار مى دهد».

در «كافى» همچنين از امام صادقعليه‌السلام نقل شده است كه:«ارواح به همان شكل جسدهاشان بر درختى در بهشت قرار مى گيرند، همديگر را مى شناسند و از يكديگر راجع به افراد مى پرسند و هر زمان كه روحى از ارواح نزدشان مى آيد به هم مى گويند: رهايش كنيد چه او اكنون از نزد هول و هراسى عظيم سر رسيده است. سپس از او مى پرسند فلانى چه كرد؟ اگر پاسخ گويد او را زنده ترك گفته ام، اميدى بدو بندند و اگر پاسخ دهد كه او مرده است، گويند: ها! فرو افتاد، فرو افتاد (يعنى در جهنم)».

چنين معنايى در اخبار بسيار آمده كه البته همگى در مورد مؤمنين بخصوصه است. اما راجع به وضع كافر، به زودى صحبتش خواهد شد.

بشارت سعادت و شقاوت بعد از موت

نفس بشرى هنگامى كه بدن راترك مى گويد، صفت اختيار وتوانايى انجام فعل يا ترك آن را از دست مى دهد. و در اين هنگام موضوع تكليف مرتفع مى گردد. خداوند مى فرمايد:

( يَوْمَ يَاْتى بَعْضُ آياتِ رَبِّكَ لايَنْفَعُ نَفْساً ايمانُها لَمْ تَكُنْ امَنَتْ مِنْ قَبْلُ اَوْ كَسَبَتْ فى ايمانِها خَيْراً ) (٢٩).

در چنان وضعيّتى انسان در يكى از دو راه سعادت و شقاوت قرار مى گيرد يعنى يكى از دو امر سعادت و شقاوت نسبت به او قطعى مى گردد و بنابراين، يا بشارت «سعادت» را دريافت مى دارد و يا وعيد «شقاوت» را. خداوند سبحان مى فرمايد( :وَلَوْ تَرى إِذالظَّالِمونَ فى غَمَراتِ الْمَوْتِ وَالْمَلائِكَةُ باسِطُوا اَيْديِهمْ اَخْرِجُوا اَنْفُسَكُمُ الْيَوْمَ تُجْزَوْنَ عَذابَ الْهُونِ ) (٣٠) .

و:( الَّذينَ تَتَوَفيَّهُمُ الْمَلآئِكَةُ طَيِّبينَ يَقُولُونَ سَلامٌ عَلَيْكُمُ ادْخُلُواالْجَنَّةَ بِما كُنْتُمْ تَعْلَمُونَ ) (٣١) .

( و:اِنَّ الَّذينَ قالُوا رَبُّنااللَّهُ ثُمَّ اسْتَقامُوا تَتَنَزَّلُ عَلَيْهِمُ الْمَلائِكَةُ اَلاَّ تَخافُوا وَلا تَحْزَنُوا وَأَبْشِرُوا بِالْجَنَّةِ الَّتى كُنْتُمْ تُوعَدُونَ ) (٣٢) .

عبارت( كُنْتُمْ تُوعَدُونَ مُشعر ) به اين است كه بشارت، بعد از دنيا يعنى در آخرت متحقق مى گردد و اين هم معلوم است كه بشارت دادن به امرى، هميشه قبل از فرا رسيدن آن صورت مى گيرد، بنابراين بشارت دادن به بهشت بايد قبل از ورود بدان باشد. ازطرف ديگر تنها به امر قطعى الوقوع مى توان بشارت داد و چون تا زمان موت، اختيار انسان باقى است و امكان انتقال انسان از يكى از دو راه شقاوت و سعادت به ديگرى هنوز وجود دارد، لذا بشارت بهشت هيچگاه در دنيا متحقّق نمى گردد، به همين دليل هم هست كه ملاحظه مى كنيد در آيه:

( اَلا اِنَّ اَوْلِياءَ اللَّهِ لا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَلاهُمْ يَحْزَنُونَ * الَّذينَ آمَنُوا وكانُوا يَتَّقُونَ * لَهُمُ الْبُشْرى فِى الْحَيوةِ الدُّنْيا وَفِى اْلاخِرَةِ ) (٣٣) .

خداوند قبل از اين كه بگويد مؤمنين را، هراس و حزنى نيست و در همين حيات دنيا بشارت بهشت را دريافت مى دارند، ولايت خداوندى را در حق ايشان اثبات مى نمايد. معناى چنين ولايتى اين است كه خداوند خود تدبير امور مؤمنين را بدون هيچگونه دخالت و اختيارى از جانب آنان، به عهده مى گيرد. و در چنين زمانى بشارت در همين دنيا، امرى است كاملاً صحيح؛ زيرا مادامى كه خداوند خود تدبير امور مؤمنين را به عهده گرفته، امكان شقاوت در مورد آنان وجود ندارد. و به همين دليل هم خداوند در هنگام وصف تقواى آنان، سياق آيه را تغيير مى دهد و مى فرمايد:( وَكانُوا يَتَّقُونَ ) در حالى كه حق ظاهر عبارت اين بود كه بفرمايد( آمَنوا واتَقُّوا ) . چنين تغيير سياقى، اشاره به اين مطلب بوده است كه اين ايمان مؤمنين، بعد از ايمان اوليّه شان، مكتسب از تقواست و عبارت است از پاكى ايمان از هرگونه شائبه شرك معنوى كه معلول اعتماد به غير خداست.

و به همين معناست آيه( :يا اَيُّهَا الَّذيَن امَنُوا اتَّقُواللَّهَ وَ امِنُوا بِرَسُولِهِ يُؤْتِكُمْ كِفْلَيْنِ مِنْ رَحْمَتِهِ وَيَجْعَلْ لَّكُمْ نُوراً تَمْشُونَ بِهِ وَيَغْفِرْلَكُمْ ) (٣٤).

و اين همان چيزى است كه خداوند بدان، بر مؤمنين منت نهاده وآن را نعمت ناميده و سپس فرموده است( :اَلَّذينَ قالَ لَهُمُ النَّاسُ اِنَّ النَّاسَ قَدْ جَمَعُوا لَكُمْ فَاخْشَوْهُمْ فَزادَهُمْ ايماناً وَقالُوا حَسْبُنَااللَّهُ وَنِعْمَ الْوَكيلُ ) (٣٥).

بنابراين، مؤمنين امرشان را به خداوند رجوع داده و هرگونه تدبير و اختيارى را از خود سلب نموده اند. و به دنبال آن خداوند فرموده است( :فَانْقَلَبُوا بِنِعْمَةٍ مِنْ اللَّهِ وَفَضْلٍ لَمْ يَمْسَسْهُمْ سُوءٌ ) (٣٦) .

پس با نعمتى كه بر مؤمنين عرضه داشته، رسيدن هرگونه آسيب و ناراحتى را از آنان نفى نموده است. و اين چيزى نيست مگر همان ولايت خداوندى كه بدان امور مؤمنين را متولى مى گردد و ناراحتى و گزند را با تدبير و كفايت و وكالت خويش از آنان دور مى سازد.

همانند همين است آيه( :يُثَبِّتُ اللَّهُ الَّذينَ امَنُوا بِالْقَوْلِ الثَّابِتِ فِى الْحَيوةِالدُّنْيا وَفِى اْلاخِرَةِ وَيُضِلُ اللَّهُ الظَّالِمينَ وَيَفْعَلُ اللَّهُ مايَشاءُ اَلَمْ تَرَ اِلَى الَّذينَ بَدَّلُوا نِعْمَتَ اللَّهِ كُفْراً ) (٣٧) كه آن را نعمت ناميده است.

خداوند سبحان فرموده كه بزودى «مطيعين» را به اوليايش كه بدان نعمت مذكور، منعم گشته بودند، ملحق خواهد ساخت:( وَمَنْ يُطِعِ اللَّهَ وَالرَّسُولَ فَاوُلئِكَ مَعَ الَّذينَ اَنْعَمَ اللَّهُ عَلَيْهِمْ مِنَ النَّبِيّين وَالصِّدّيقينَ وَالشُّهَداءِ وَالصَّالِحينَ وَحَسُنَ اُولئِكَ رَفيقاً ) (٣٨)

شخص مطيع از نظر اراده، داراى هيچ گونه اراده اى بجز اراده شخص مطاع نيست و نتيجتاً اين مطاع است كه در افعال و اراده ها، جانشين نفس و روانِ شخص مطيع مى گردد و بنابراين مطاع، ولىّ شخص مطيع است و هركس هم كه جز نفس آن مطاع، نفس ديگرى نداشته باشد او نيز ولىّ شخص مطيع خواهد بود؛ زيرا كه در آنجا جز نفس مطاع چيز ديگرى وجود ندارد. و به همين دليل خداوند بعضى از اوليايش را ولىّ ديگران قرار داده است( :اِنَّما وَلِيُّكُمُ اللَّهُ وَرَسُولُهُ وَالَّذينَ امَنُواالَّذينَ يُقيمُونَ الصَّلوةَ وَيُؤْتُونَ الزَّكوةَ وَهُمْ راكِعُونَ ) (٣٩) كه در شأن اميرالمؤمنينعليه‌السلام نازل شده است. مراد از «ولايت» قطعاً محبت نيست؛ زيرا اولاً در آيه، لفظ «انما» وجود دارد و ثانياً به دليل عبارت( وَلِيُّكُمُ اللَّهُ ...، ) آيه در مقام بيان واقع است، به خلاف آيات( :وَمَنْ يَتَوَلَ اللَّهَ وَرَسُولَهُ وَالَّذينَ امَنُوا فَاِنَّ حِزْبَ اللَّهِ هُمُ الْغالِبُونَ ) (٤٠) .

( و:وَالْمُؤْمِنُونَ وَالْمُؤْمِناتُ بَعْضُهُمْ اَوْلِياءُ بَعْضٍ ) (٤١) .

بارى، با توجه به اين مطالب، علّت اين كه خداوند مطيعين رابه اوليايش ملحق مى سازد، واضح مى گردد، او ولىّ همه آنهاست و بعضى اولياى مقربش نيز ولىّ بعض ديگرند كه از آنها در رتبه پايين ترند. و بر هيچيك از آنان نه خوفى است و نه حزنى و جملگى به بهشت و به همنشينان صالح، بشارت داده مى شوند. اخبار زيادى نيز به همين مطالب دلالت میكند:

در «كافى» از قول سدير صيرفى آمده است:«به ابى عبداللَّهعليه‌السلام گفتم: اى پسر رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله فدايت شوم! آيا مؤمن از قبض روحش اكراه دارد؟ حضرت فرمود: به خدا قسم نه! هنگامى كه ملك الموت براى قبض روحش مى آيد، (ابتدا) او اظهار ناراحتى مى كند و به دنبال آن، ملك الموت به او مى گويد: اى ولّى خدا! ناراحتى نكن، قسم به خدايى كه مبعوث كننده محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله است، ما براى تو از پدرى مهربان نيز مهربانتريم، ديدگانت را بگشاى و بنگر. سپس حضرت رسول، اميرالمؤمنين، حسن و حسين و فرزندانِ امام آنان، براى شخص، مجسم مى گردند. در اين هنگام ملك الموت مى گويد: اين رسول خدا، اميرالمؤمنين، حسن و حسين و ائمه هستند كه همنشينان تواند.

شخص، ديدگانش را مى گشايد و نداگرى از جانب حق، او را مى خواند و مى گويد: اى نفسى كه به واسطه محمد و اهل بيتش آرامش يافتى! بازگرد به سوى پروردگارت در حالى كه ولايت ائمه را پذيرفته و بدان خرسندى و مورد رضاى خدا نيز قرار گرفته اى، پس داخل شو در زمره بندگانم و داخل شو در بهشتى كه مهيّا ساخته ام.

در اين زمان براى شخص مؤمن هيچ چيزى دوست داشتنى تر از خلاصى روحش و رسيدن به نداگر نيست».

عياشى در تفسيرش از عبدالرحيم اقصرنقل مى كند كه:«ابوجعفرعليه‌السلام فرمود: هرگاه روح فردى از شما به حلقومش مى رسد، ملك الموت بر او نازل مى گردد و مى گويد: هرآنچه كه آرزو نمايى، برايت فراهم خواهد شد و هرآنچه از آن بهراسى نسبت بدان امن خواهى گشت. و بعد براى وى درى به سوى منزلش در بهشت مى گشايد و بدو مى گويد: به مسكن خويش در بهشت بنگر و نيز بنگر به همنشينانت رسول خدا، حسن و حسين».

و اين همان سخن خداوند است كه:( اَلَّذيَن امَنُوا وَكانُوا يَتَّقُونَ * لَهُمُ الْبُشْرى فِى الْحَيوةِ الدُّنْيا وفِى اْلآخِرَةِ ) (٤٢) .

«مفيد» در «مجالس» خويش، گفتگوى «حارث همدانى» با حضرت اميرالمؤمنينعليه‌السلام را از اصبغ بن نباته نقل نموده كه در ضمن آن چنين آمده است:

«حضرت اميرعليه‌السلام فرمود: اى حارث! به تو بشارت مى دهم كه در وهله هاى مرگ، صراط حوض و مقاسمه مرا بشناسى. حارث پرسيد: مقاسمه چيست؟ حضرت پاسخ داد: مقاسمه آتش، من با آتش مقاسمه برحقى مى كنم؛ به او مى گويم اين دوست من است او را رها كن و اين دشمن من است او را دربرگير».

اين حديث از احاديث مشهور است كه عده اى از راويان آن را نقل كرده و بعضى از ائمه نيز آن را تصديق نموده اند.

در «غيبت» نعمانى، در حديثى از اميرالمؤمنينعليه‌السلام نقل شده است:«هان! هيچيك از دوستداران من نخواهند مُرد مگر اين كه مرا در جايى كه بدان شوق دارند بيابند. و هيچيك از دشمنان من نخواهند مرد مگر اينكه مرا در جايى كه از آن اكراه دارند بيابند».

در «كافى» از حضرت صادقعليه‌السلام نقل شده كه:«هرگاه مرگ، كسى را فرارسد، ابليس از ميان شياطين دستيارش، افرادى را برانگيزد تا او را به كفر فرمان دهند و در دينش به ترديد اندازند تا زمانى كه روحش از بدن جدا گردد. حال اگر كسى مؤمن باشد، آن شياطين بر او چيره نتوانند شد. بنابراين، هنگامى كه نزد محتضرينتان حاضر مى گرديد، شهادت اَنْ لا اِلهَ اِلاَّاللَّه و اَنَّ مُحَمَّداً رَسُولُ اللَّه را بدانان تلقين نماييد تا اين كه دارفانى را ترك گويند».

مفهوم و مضمون اين روايت را مى توان از آيات ذيل نيز فهميد:

(يُثَّبِتُ اللَّهُ الَّذيَن امَنُوا بِالْقَوْلِ الثَّابِتِ فِى الْحَيوةِ الدُّنْيا وَفِى اْلآخِرَةِ وَيُضِلُ اللَّهُ الظَّالِمينَ. و:كَمَثَلِ الشَّيْطانِ اِذْقالَ لِلأنْسانِ اكْفُرْ فَلَمَّا كَفَرَ قالَ اِنّى بَرى ءٌ مِنْكَ اِنّى اَخافُ اللَّهَ رَبَّ الْعالَميَن )(٤٣)

ظاهر آيه اخير اين است كه اين دو گفته شيطان «أكْفُرْ» و «إنّى بَرى ء» در يك زمان و از يك نوع واحدند. حال با توجّه به اينكه در آيه، صحبت از «خطاب» است، اين الفاظ هيچگاه نمى توانند زبان حال شيطان باشند.

در تفسير عيّاشى از ابى عبداللَّهعليه‌السلام نقل شده است كه:«هرگاه مرگِ دوستداران ما فرا رسد، شيطان از چپ و راست بر او حاضر مى گردد تا اينكه او را از آنچه بر آن است، باز دارد و خداوند مانع آن شود. اين همان گفته خداست كه( :يُثَبِّتُ اللَّهُ الَّذيَن امَنُوا بِالْقَوْلِ الثَّابِتِ فِى الْحَيوةِ الدُّنْيا وَفِى اْلآخِرَةِ ) (٤٤) .

رواياتى كه از ائمه در اين معنا نقل گشته جداً بسيار است و آنها را جمع كثيرى از راويان، نقل نموده اند.

اينها همه مطالبى بود كه از كتاب و سنت قابل استنباط بود و البته براهينى كه بر تجرد نفس و بر عدم بطلان آن در اثر گسستن ارتباطش بابدن، دلالت مى كند، آنها نيز مفيد همين مطالب خواهند بود. و ان شاءاللَّه بزودى در فصلى كه به دنبال مى آيد، بدان اشارت خواهد رفت.

فصل دوّم: برزخ

در محل خود اثبات گشته است كه ميان عالم جسم و جسمانيات و عالم اسماى خداوند سبحان، دو عالم وجود دارد:«عالم عقل و عالم مثال» و هر موجودى ضرورتاً به مبدأ خويش باز مى گردد. و همچنين ثابت گشته كه عوالم از جسمانيات گرفته تا مبدأ اوّل و مبدأ كلّ، از نظر نقص و كمال، مراتب مختلفى دارند ولى در نفس وجود، متطابق هستند. معناى اين حرف اين است كه عالى به رتبه سافل نزول مى كند و سافل همچون آينه اى، صورت هرآنچه را كه از رنگها و نورها در مقابلش قرار گيرد، منعكس مى سازد و نتيجتاً از عالى آنقدر ظاهر مى گردد كه اين آينه قبول نمايد و تحمّل آن كند. و نيز عالى بر حسب كيفيّات ناقص يا كامل آينه، كيفيّت مى يابد.

از ديگر مطالبى كه در جاى خود واضح گشته اين است كه عالم مثال همچون برزخى است ميان عقل مجرّد و موجودات مادّى. بنابراين، عالم مثال موجودى است كه ماده نيست لكن بعضى لوازم مادّه بودن همچون مقدار، شكل و عرض فعلى را داراست. با اين مقدّمات، وضع انسان در انتقالش از اين دنيا به دنياى پس از مرگ، روشن مى گردد.

در اينجا كاملاً بجاست كه خوانندگان در نكات زير توجه و تأمّل كافى بنمايند، اوّلاً: در تصور نمودن معناى مادّه، ثانياً: در اين نكته كه مادّه، جوهرى است با قابليت پذيرفتن آثار جسمى، ثالثاً: در اينكه وجود ماده در اجسام، توجيه كننده تغيير و تحولاتى است كه در جسم روى مى دهد. و بالأخره رابعاً: توجه به اين نكته كه ماده نه جسم است و نه محسوس.

نبايد تصوّر كرد مادّه همان جسميتى است كه در موجودات جسمانى وجود دارد. اين مطلبى است كه از ذهن بعضى (از) علماى سطحى دور مانده و نتيجتاً آنچه را كه متألهينِ از اصحاب برهان، بيان داشته، بر غير وجه صحيحش درك نموده اند.

وقتى ما مى گوييم برزخ، ماده ندارد و يا لذايذ برزخ خيالى است و يا تنها لذت عقلانى وجود دارد پنداشته اند كه مراد ما اين است كه آنها وهم و سرابى بيش نيستند و جز در وهم و خيال، هيچگونه وجودى در خارج ندارند. اين پندار هم فى نفسه باطل است و هم انحرافى است در درك مقصود.

على اىّ حال، وضع «برزخ» همان است كه ديديد و كتاب و سنت نيز بدان دلالت مى كند. لكن چون اخبار شامل بيشتر آيات مربوطه بوده است، ما بحث را تنها در قسمت اخبار بنا نهاده ايم و در ضمن آن، متعرّض آيات نيز گشته ايم.

در تفسير نعمانى از اميرالمؤمنينعليه‌السلام نقل شده است كه: و امّا دليلِ رد كردن حرف كسانى كه ثواب و عقاب پس از مرگ و قبل از قيامت در همين دنيا را انكار مى كنند، همانا اين گفته خداوند است كه:( يَوْمَ يَاْتِ لاتَكَلَّمُ نَفْسٌ إِلاَّ بِأِذْنِهِ فَمِنْهُمْ شَقِىٌّ وَسَعيدٌ * فَاَمَّاالَّذين شَقُوا فَفِى النَّارِ لَهُمْ فيها زَفيرٌ وَشَهيقٌ * خالِديَن فيها مادامَتِ السَّمواتُ وَاْلاَرْضُ اِلاَّ ماشاءَ رَبُّكَ اِنَّ رَبَّكَ فَعَّالٌ لِما يُريدُ * وَأَمَّاالَّذينَ سُعِدُوا فَفِى الْجَنَّةِ خالِديَن فيها مادامَتِ السَّمواتُ وَاْلاَرْضُ اِلاّ ماشاءَ رَبُّكَ ) (٤٥) .

و منظور همان آسمانها و زمينهايى است كه قبل از قيامت وجود دارد و هنگامى كه قيامت فرا رسد به آسمانها و زمينهاى ديگرى تبديل خواهند گشت.

و مانند اين سخن خداوند كه( :وَمِنْ وَرائِهِمْ بَرْزَخٌ اِلى يَوْمِ يُبْعَثُونَ ) (٤٦) . كه در آن، مراد از برزخ همانا ثواب و عقاب بين دنيا و آخرت است.

و به همان گونه است اين آيه كه( :اَلنَّارُ يُعْرَضُونَ عَلَيْها غُدُوّاً وَعَشِيّاً وَيَوْمَ تَقُومُ السَّاعَةُ ) (٤٧) در قيامت كه سراى جاويدان است، صبح و شبى وجود ندارد، اين دو تنها از آن اين دنيا هستند.

خداوند تبارك و تعالى در مورد بهشتيان فرموده است( :وَلَهُمْ رِزْقُهُمْ فيها بُكْرَةً وَعَشِيّاً ) (٤٨) و اين واضح است كه پگاه و شبانگاه تنها متعلق به شب و روزهاى بهشت قبل از قيامت تواند بود، چه خداوند مى فرمايد( :لا يَرَوْنَ فيها شَمْساً وَلا زَمْهَريراً ) (٤٩) و به همين منوال است آيه:( وَلا تَحْسَبَنَّ الَّذين قُتِلُوا فِى سَبيلِ اللَّهِ اَمْواتاً بَلْ اَحْياءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُونَ * فَرِحيَن بِما اتاهُمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ ) (٥٠).

در عبارت( :اَلنَّارُ يُعْرَضُونَ عَلَيْها ) مراد از آتش، همان آتش آخرت است لكن شخصى كه بر آتش عرضه مى گردد در برزخ است. ذيل آيه نيز به همين مطلب دلالت مى كند(: وَيَوْمَ تَقُومُ السَّاعَةُ اَدْخِلُوا الَ فِرْعَوْنَ اَشَدَّ الْعَذابِ ) (٥١).

نظير چنين موضوعى در رواياتى كه به زودى خواهد آمد، به چشم مى خورد، مثلاً اين كه در گور شخص،درى از آتش باز مى گردد كه از آن لهيب ها و شراره هاى آتش به داخل زبانه مى كشند. بنابراين، آتش برزخ نمونه آتش آخرت و عذاب آن نيز نمونه عذاب آخرت است.

امّا مراد از آتش در عبارت( :فَاَمَّا الَّذين شَقُوا فَفِى النَّارِ ) آتش برزخ است. بنابراين، از توضيحاتى كه گذشت، سازگار بودن و صحتِ جمع ميان دو امرِ:«در آتش بودن» و «بر آتش عرضه گشتن» واضح مى گردد.

اين آيه نيز همانند آيه قبل است( :اِذِ اْلاَغْلالُ فى اَعْناقِهِمْ وَالسَّلاسِلُ يُسْحَبُونَ * فِى الْحَميمِ ثُمَّ فِى النَّارِ يُسْجَرُونَ ) (٥٢) طبق اين آيه، كشيده شدن در «حميم» كه عبارت از حرارت آتش است، مقدمه كشيده شدن در آتش است كه مسلماً در قيامت، وقوع مى يابد. اين مضامين در تفسير عيّاشى نيز روايت شده است.

تجسّم عمل

قمّى و عيّاشى در تفسيرشان، كلينى در «كافى» و مفيد در «امالى»، هركدام با سندهاى خويش، از مؤيد بن غفله از اميرالمؤمنينعليه‌السلام نقل كرده اند كه: انسان هنگامى كه در آخرين روز حيات و اولين روز آخرتش قرار مى گيرد، مال، فرزندان و عمل او پيش رويش مجسّم مى گردند. در اين حال رو به سوى مالش كند و گويد: به خدا قسم! من بر تو حريص بوده ام، حال بگوى از من چه چيزى نزد تو است؟

مال پاسخ گويد: كفنت را از من بستان و ببر.

پس از آن رو به فرزندانش كند و گويد: به خدا قسم! من دوستدار و حامى شما بوده ام، چه چيزى از من نزد شماست؟ آنان پاسخ دهند كه ما تو را به قبرت رسانيم و در آن بپوشانيم.

بالأخره رو به عملش كند و گويد: به خدا قسم! من از تو رو گردان بوده و تو را بر خود دشوار و سنگين مى يافتم، پس بگوى كه چه چيز از من نزد تو است؟ عملش جواب دهد: من با تو در قبر و در روز رستاخيز، قرين و همدم خواهم بود تا اينكه بر پروردگارت عرضه گرديم.

حال اگر او ولىّ خدا بوده باشد، كسى نزد او آيد كه خوش چهره ترين و خوش بوترين و خوش جامه ترين افراد باشد و بدو گويد: بشارت ده به( فَرَوْحٌ وَرَيْحانٌ وَجَنَّتُ نَعيمٍ ) (٥٣) حقيقتاً به بهترين منزلگاهها وارد گشته اى.

آن ولىّ خدا پرسد تو كيستى؟ او پاسخ دهد: من عمل صالح توأم. و سپس در حالى كه (آن ) شخص را مخاطب قرار مى دهد مى گويد: پس تو از دنيابه بهشت رخت بربند. وبعد، از غسل دهنده و حامل وى مى خواهد كه در كار او تسريع كنند.

هنگامى كه او وارد قبر خويش مى گردد، دو ملك نزد او آيند. اينها بازرسان قبرند، موهاشان را به دنبال خويش همى كشند و با دندانهاشان زمين را وارسى كنند. صداهاشان همچون رعد و چشمانشان چون برق است. از او پرسند بگو پروردگارت كيست؟ پيغمبرت كيست و دينت چيست؟

او گويد: اللَّه پروردگار من است و محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله پيغمبرم و اسلام نيز دينم. به دنبال آن، دو ملك مزبور براى وى دعا كنند كه خداوند او را در هرچه دوست مى دارد ثابت گرداند. و اين همان گفته خداست كه:( يُثَبِّتُ اللَّهُ الَّذين امَنُوا بِالْقَوْلِ الثَّابِتِ فِى الْحَيوةِ الدُّنْيا ) (٥٤).

بعد از اين، آن دو ملك، فضاى قبر او را تا آنجا كه چشمانش يارى دهد باز نمايند و براى او درى به بهشت بگشايند و بدو گويند: با آسودگى خاطر همچون جوانى مرفّه بيارام. و اين همان سخن خداست كه( :اَصْحابُ الْجَنَّةِ يَوْمَئِذٍ خَيْرٌ مُسْتَقَرّاً وَاَحْسَنُ مَقيلاً ) (٥٥).

و اگر شخص نسبت به پروردگارش دشمن بوده باشد، كسى نزد او آيد كه از بد لباس ترين و بدبوترين خلق خدا بوده و به او گويد: بشارت ده به( :فَنُزُلٌ مِّنْ حَميمٍ * وَتَصْلِيَةُ جَحيمٍ ) (٥٦) و از غسل دهنده و حامل او مى خواهد كه او را معطل سازند. هنگامى كه وارد قبر شود، بازرسان قبر نزد او آيند و كفنهايش را از اوبرگيرند و به او گويند: بگو پروردگارت كيست، پيغمبرت كيست و دينت چيست؟ او پاسخ دهد: نمى دانم.

به دنبال آن، بازرسان بدو گويند: ندانسته اى و هدايت نگشته اى. و با گرز آهنين خويش چنان بر وى ضربت وارد سازند كه همه جنبندگان زمين از آن بهراسند مگر جن و انس.

سپس درى از آتش به روى او بگشايند و بدو گويند: بخواب در بدترين وضع و شرايطى (كه تصورش را نتوانى كرد) و او از شدّت ضيقى و تنگى همچون نيزه وسرنيزه خواهد شد، تا بدانجا كه مغزش از ميان ناخنها و گوشتش بيرون زند. و خداوند مارها و عقربها و حشرات زمين را بر وى مسلّط گرداند تا اينكه بدنش را نيش زنند. اين وضع ادامه خواهد يافت تا اينكه خداوند او را از قبرش برانگيزد. وى نيز همواره به خاطر سختى وضعى كه در آن قرار دارد، از خداوند مى خواهد كه قيامت برپا گردد.

مؤلف گويد: عبارت: و اين همان گفته خداست كه( :يُثَبِّتُ اللَّهُ الَّذين امَنُوا... ) كه در حديث فوق آمده بود، اشاره به اين آيه از قرآن دارد:

( اَلَمْ تَرَكَيْفَ ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلاً كَلِمَةً طَيِّبةً كَشَجَرَةٍ طَيِّبَةٍ اَصْلُها ثابِتٌ وَفَرْعُها فِى السّماءِ * تُؤْتى اُكُلَها كُلَّ حينٍ بِاِذْنِ رَبِّها وَيَضْرِبُ اللَّهُ اْلاَمْثالَ لِلنَّاسِ لَعَلَّهُمْ يَتَذَكَّرُونَ * وَمَثَلُ كَلِمَةٍ خَبِيثَةٍ كَشَجَرَةٍ خَبيثَةٍ اجْتُثَّتْ مِنْ فَوْقِ اْلاَرْضِ مالَها مِنْ قَرارٍ يُثَبِّتُ اللَّهُ الَّذينَ امَنُوا بِالْقَوْلِ الثَّابِتِ فِى الْحَيوةِ الدُّنْيا وَفِى اْلآخِرَةِ وَيُضِلُ اللَّهُ الظَّالِمينَ وَيَفْعَلُ اللَّهُ مايَشاءُ ) (٥٧) .

در اين آيات، خداوند بيان داشته است كه نوعى از كلمات داراى اصل و ريشه محكم و ثابت هستند و در هر زمانى ثمرات خويش را عرضه مى دارند. خدا چنين كلماتى را به «پاك» وصف نموده. و در جاى ديگر نيز فرموده است اين كلمات به سوى او بالا مى روند و عمل صالح هم آنها را صعود مى دهد تا اينكه به آسمان رسند.

همچنين فرموده است:( مَنْ كانَ يُريدُ الْعِزَّةَ فَلِلَّهِ الْعِزَّةُ جَميعاً ) (٥٨) و سپس طريق وصول بدان را ذكر نموده( :اِلَيْهِ يَصْعَدُ الْكَلِمُ الطَّيّبُ وَالْعَمَلُ الصَّالِحُ يَرْفَعُهُ ) (٥٩).

خداوند در طىّ آيات فوق، روشن ساخته است كه مؤمنين را در دنيا و آخرت به اين كلمات پاك محكم، ثابت مى گرداند. قول و كلام، به اعتبار «نيّت» و «اعتقاد» شخص، به ثبات و افاده ثبات، متصف مى گردد. در آخرت وضع طورى است كه يا انسان به واسطه «قول ثابت» تثبيت مى گردد و يا به خاطر «عدم قول ثابت» مى لغزد و گمراه مى شود. و چون در آنجا اختيار و يا تساوى دو شق سعادت و شقاوت وجود ندارد نتيجتاً ثبات و تثبيت كلام تنها با سؤال و مؤاخذه، مورد پيدا مى كند. با تدبر نمودن در مطلب، امر روشن مى گردد. از طرف ديگر، خداوند خبر داده است كه اين قول ثابت و پاك، در همه هنگام، به اذن پروردگارش،ثمره و منافع خويش را مى دهد. نتيجتاً از آيه مى توان فهميد كه در هر زمان و مكانى اين چنين منافعى از آن برگرفته مى شود و بنابراين در هر زمان و مكانى سؤال وجود دارد.

در اين آيه شريفه، معانى بسيار ديگرى نهفته است.

از اين كه حضرت صادقعليه‌السلام به آيه فوق تمسك نمود، مى توان چنين استنباط كرد كه خداوند برزخ را تتمه حيات دنيا قرار داده است. حقيقت امر نيز، اين است كه از جهتى مى توان برزخ را تتمه حيات دنيوى دانست.

عبارت: و اين همان سخن خداست كه:( اَصْحابُ الْجَنَّةِ ) كه در حديث آمده بود، اشاره به اين آيه از قرآن دارد:( وَقالَ الَّذين لا يَرْجُونَ لِقاءَ نالَوْلا اُنْزِلَ عَلَيْنَا الْمَلائِكَةُ اَوْ نَرى رَبَّنا لَقَدِ اْستَكْبَرُوا فى اَنْفُسِهِمْ وَعَتَوْا عُتُوّاً كَبيراً * يَوْمَ يَرَوْنَ الْمَلائِكَةَ لا بُشْرى يَوْمَئِذٍ لِلْمُجْرِمينَ وَيَقُولُونَ حِجراً مَحْجُوراً * وَقَدِمْنا اِلى ما عَمِلُوا مِنْ عَمَلٍ فَجَعَلْناهُ هَباءً مَنْثُوراً * اَصْحابُ الْجَنَّةِ يَوْمَئِذٍ خَيْرٌ مُسْتَقَرّاً وَاَحْسَنُ مَقيلاً ) (٦٠).

اين آيات كه در ضمن صريحترين آيات نيز هستند، راجع به برزخند. و مراد از «مقيل»» در آيه فوق همان خواب قبل از ظهر است. البته پر واضح است كه در بهشتِ قيامت خوابى وجود ندارد و برزخ با اينكه در آن از خوابهاى دنيوى سراغى نيست، با اين حال نسبت به قيامت همچون خواب است به بيدارى. و به همين دليل خداوند در مورد روز رستاخيز، مردم را به «قيام» وصف نموده است.

و نيز به همين دليل است كه حضرت در حديث فوق، وضع رابه همين ترتيب وصف كرده بود كه براى شخص مرده درى به بهشت باز مى گردد و بدو گفته مى شود كه به آسودگى بخواب و يا درى به جهنم و گفته مى شود كه در بدترين شرايط بخواب. اين مضمون با وجود اين كه در بسيارى از روايات وجود دارد با اين حال هيچ كدام صراحتاً نگفته اند كه شخص مرده وارد بهشت مى گردد بلكه همگى مى گويند درى از بهشت به روى او گشوده مى شود و او منزل خويش را در آن مى بيند و از آنجا نسيم شادى بر وى مى وزد و به او گفته مى شود كه به آسودگى بخواب، خوابى همچون عروس.

اگر خواننده به ياد داشته باشد، اين حديث ازحضرت باقرعليه‌السلام قبلاً گذشت كه وقتى در مورد «موت» از او سؤال شد، حضرت پاسخ داد:«مرگ همان خوابى است كه هرشب به سراغتان مى آيد، با اين تفاوت كه مدّت آن طويل تر است و شخص از آن بيدار نخواهد شد مگر در روز قيامت».

بنابراين، برزخ هيچ نيست مگر نمونه و مثالى از قيامت و اين گفته حضرتعليه‌السلام كه فضاى قبر او تا آنجا كه بينائيش يارى دهد، گسترده مى شود،تلميح زيبا و ظريفى است به همين مطلب. چه مثال، چيزى نيست مگر همان حدّى ازممثّل كه انسان درك مى كند و ماوراى بينائى چشم، شى ء قابل دركى وجود ندارد.

مراد ازاين سخن خداوند كه:( يَوْمَ يَرَوْنَ الْمَلائِكَةَ لا بُشْرى ) اولين روزى است كه آنها ملائكه را مى بينند،به قرينه اين گفته شان كه:( لَوْلا اُنْزِلَ عَلَيْنَاالْمَلائِكَةُ ) و همچنين اين ديدار در برزخ صورت مى گيرد و هم آنجاست كه بشارت و عدم بشارت تحقق مى يابد.

از «متوسّطين» مؤاخذه به عمل نمى آيد

تا آنجا كه آيه فوق دلالت مى كند، تنها مؤمنين و ظالمين هستند كه مورد مؤاخذه و سؤال قرار مى گيرند و آيه نسبت به وضع مستضعفين و متوسطين، سكوت اختيار كرده است. از روايات نيز چيزى در همين حد استفاده مى شود. در «كافى» از ابى بكر حضرمى نقل كرده است كه ابوعبداللَّهعليه‌السلام فرمود: «در قبر تنها از كسانى سؤال و مؤاخذه خواهد شد كه داراى ايمانى محض و يا كفرى محض باشند و ديگران به حال خود رها خواهند گشت».

اخبار ديگرى كه به اين مضمون باشند، بسيار زياد و به حد استفاضه است. مثلاً در تفسير قمى به طور مستند از ضريس الكناسى نقل شده است كه:«به ابى جعفرعليه‌السلام گفتم: فدايت گردم! (به من بگوييد) كسانى كه موحدند و به پيامبرى محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله اقرار دارند، لكن گناهكارند و امامى ندارند و ولايت شما را نمى شناسند، وضعشان چگونه است؟ فرمود: اينها در گورشان باقى خواهند ماند. حال اگر عمل صالحى داشته باشند و از آنها عداوتى (نسبت به ما اهل بيت) آشكار نگشته باشد، براى آنها راهى به بهشتى كه در مغرب است، گشوده خواهد شد و از آنجا برايشان نسيم فرح خواهد وزيد تا اينكه در روز قيامت خداوند خويش را ملاقات كنند. و خداوندِ آنها را به خاطر نيكيها و بديهايشان مورد حساب و مؤاخذه قرار دهد. اينان كسانى هستند كه وضعشان موقوف به امر خداست.

مستضعفين، ابلهان، اطفال و فرزند مسلمانان كه به حد بلوغ نرسيده اند نيز چنين وضعى دارند».

حضرتعليه‌السلام با عبارت:«... موقوف به امر خداست» اشاره به اين سخن خدا دارد كه( :وَاخَرُونَ مُرْجَوْنَ لِاَمْرِاللَّهِ اِمَّا يُعَذِّبُهُمْ وَاِمَّا يَتُوبُ عَلَيْهِمْ وَاللَّهُ عَليمٌ حَكيمٌ ) (٦١).

بالجمله همه انسانها مگر مستضعفين و كسانى كه بدانان ملحقند، به خاطر اعمالشان مورد سؤال و مؤاخذه قرار مى گيرند و به دنبال آن يا منعّم مى گردند و يا معذّب. ما در آينده به همين مطلب باز خواهيم گشت.

تجسّم ارواح در برزخ

مفيد در «امالى» خود از حضرت صادقعليه‌السلام نقل كرده است كه:«هنگامى كه خدا روحى را قبض مى نمايد، آن روح را به شكلى همانند آنچه كه در دنيا داشته، به بهشت مى فرستد. اين ارواح در آنجا مى خورند و مى نوشند و هنگامى كه شخصى بر آنان وارد مى گردد، آنها را به همان شكلى كه در دنيا داشته اند مى شناسد».

و در «كافى» از «ابى وّلاد خياط» نقل شده است كه او به حضرت صادقعليه‌السلام مى گويد:«فدايت گردم! مردم چنين روايت مى كنند كه ارواح مؤمن در چينه دان پرندگان سبز رنگى است كه در اطراف عرش الهى هستند».

حضرت فرمود:«مؤمن نزد خدا محترمتر از آن است كه روحش را در چينه دان پرنده اى قرار دهد ولكن اين هست كه خداوند آن روح را در بدنى همچون بدنهاى خودشان قرار مى دهد».

در «كافى» همچنين از امام صادقعليه‌السلام نقل شده است كه:«ارواح به همان شكل جسدهاشان بر درختى در بهشت قرار مى گيرند، همديگر را مى شناسند و از يكديگر راجع به افراد مى پرسند و هر زمان كه روحى از ارواح نزدشان مى آيد به هم مى گويند: رهايش كنيد چه او اكنون از نزد هول و هراسى عظيم سر رسيده است. سپس از او مى پرسند فلانى چه كرد؟ اگر پاسخ گويد او را زنده ترك گفته ام، اميدى بدو بندند و اگر پاسخ دهد كه او مرده است، گويند: ها! فرو افتاد، فرو افتاد (يعنى در جهنم)».

چنين معنايى در اخبار بسيار آمده كه البته همگى در مورد مؤمنين بخصوصه است. اما راجع به وضع كافر، به زودى صحبتش خواهد شد.


7

8

9