آموزش دين

آموزش دين0%

آموزش دين نویسنده:
گروه: اصول دین

آموزش دين

نویسنده: علامه سيد محمد حسين طباطبائى‏ (ره)
گروه:

مشاهدات: 8435
دانلود: 2623

توضیحات:

آموزش دين
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 12 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 8435 / دانلود: 2623
اندازه اندازه اندازه
آموزش دين

آموزش دين

نویسنده:
فارسی

اخلاق - احكام

1 - درسهایى از اخلاق

چنانكه در آغاز جلد اول دانسته شد دین مقدس اسلام یك برنامه عمومى و همیشگى است كه از جانب خداى متعال براى زندگى انسان در هر دو جهان به سوى خاتم پیغمبران نازل شده است تا در جامعه بشرى به مورد اجرا درآید و كشتى انسانیت را از گرداب جهالت و بدبختى بیرون كشیده بساحل نجات برساند.

نظر باینكه دین برنامه زندگى است ناگزیر نسبت به آنچه كه با زندگى ارتباط دارد وظیفه ئى براى انسان تشخیص داده و انجامش را از وى مى خواهد.

بطور كلى زندگى ما به سه امر ارتباط دارد:

1 - خداى متعال كه ما آفریده او هستیم و حق نعمت او از هر حقى بزرگتر و وظیفه شناسى نسبت به ساحت مقدس او از هر واجبى واجبتر است.

2 - خودمان

3 - همنوعان خودمان كه ناگزیریم با آنان زندگى كنیم و كار و كوشش خود را با همكارى و دستیارى ایشان انجام دهیم بنا براین بر حسب دستور ما سه وظیفه كلى داریم:

وظیفه نسبت بخدا؛ نسبت بخود؛ نسبت بدیگران.

1 - وظیفه انسان نسبت بخدا

وظیفه نسبت بخداى متعال مهمترین همه وظائف مى باشد كه باید با دلى پاك و نیتى خالص در انجام آن كوشیده و براى نخستین بار وظیفه انسانى است كه آفریدگار خود را بشناسد. زیرا چنانكه وجود خداى متعال سرچشمه هستى هر آفریده و موجود هر پدیده و واقعیتى است شناسائى و علم بوجود پاكش نیز روشنائى بخش هر دیده واقع بینى است، و بى اعتنائى باین حقیقت وجدانى منشأ هر گونه جهالت و بى بصیرتى و وظیفه نشناسى مى باشد و كسیكه بمعرفت حق بى اعتنا بماند و در نتیجه چراغ روشن وجدان خود را بكشد هیچگونه راهى براى بدست آوردت سعادت واقعى انسانى ندارد.

چنانكه میبینیم مردمیكه از خداشناسى روگردان مى باشند و در زندگى خود اهمیتى باین حقیقت نمى دهند از معنویات انسانى بكلى دور و منطقى جز منطق حیوانات چرنده و درنده ندارند. خداى متعال در كلام خود مى فرماید: ( فأعرض عن من تولى عن ذكرنا و لم یرد الا الحیاه الدنیا ذلك مبلغهم من العلم ) سوره نجم آیه 28:

خلاصه ترجمه: از كسانیكه از یاد خدا رو گردانند و غیر از زندگى دنیا و خوردن و خوابیدن مقصود دیگرى ندارند روگردان باش چون این مردم از دنیا چیزى غیر از خوردن و خوابیدن نمى دانند:

و البته باید یادآور شد كه خداشناسى براى انسان كه یك موجود واقع بین و داراى غریزه استدلال است اضطرارى و قهرى مى باشد زیرا با شعور خدادادى خود بهر گوشه و كنار آفرینش كه نگاه كند آثار وجود خداى جهان و علم قدرت وى را مشاهده مى نماید. بنابراین معنى خداشناسى این نیست كه انسان خداشناسى را براى خود بوجود آورد بلكه مقصود اینست كه انسان باین حقیقت روشن كه با هیچ پرده ئى نمى شود آنرا پوشاند با دیده بى اعتنائى ننگرد و بوجدان خود كه هر لحظه بسوى خدا دعوتش مى كند پاسخ مثبت دهد و با پى گیرى این معرفت هر گونه شك و تردید را از دل خود بزداید.

خدا پرستى

پس از خداشناسى دومین وظیفه ما خداپرستى است زیرا در ضمن شناسائى حق این حقیقت روشن مى ضشود كه سعادت و نیكبختى كه یگانه هدف ما است در عمل كردن و اجراء برنامه اى است كه خداى مهربان براى زندگى ما معین فرموده و بوسیله فرستادگان خود ابلاغ داشته است پس اطاعت فرمان خداوندى و بندگى او یگانه وظیفه ایست كه هر وظیفه دیگرى در برابر آن ناچیز و كوچك است.

خداى متعال مى فرماید: ( و قضى ربك الا تعبدوا الا ایاه ) سوره بنى اسرائیل آیه 23. خلاصه ترجمه: دستور خداوند اینست كه غیر از او كسى را نپرستید و از دیگرى اطاعت نكنند.

و نیز مى فرماید: ( الم أعهد الیكم یا بنى آدم ان لا تعبدوا الشیطان انه لكم عدو مبین و ان اعبدونى هذا صراط مستقیم ) سوره یس آیه 60. خلاصه ترجمه: اى گروه آدمیان آیا بشما فرمان ندادم كه از دشمن آشكار خود شیطان اطاعت نكنید و تنها مرا اطاعت و بندگى كنید؟ اینست راه راست.

بنابراین وظیفه ما است كه مقام بندگى و نیازمندى خود را بشناسیم و عظمت و كبریاى نامحدود خداوند را در نظر داشته باشیم و او را از هر جهت بخویشتن محیط دانسته از فرمانهاى او اطاعت كنیم؛ بر ما است كه جز خداى متعال را نپرستیم و غیر از پیغمبر گرامى و ائمه هدى كه خداوند عالم ما را بفرمانبردارى آنان دستور داده از دیگرى اطاعت نكنیم.

خداى متعال مى فرماید: ( أطیعوا الله و أطیعوا الرسول و اولى الامر منكم ) سوره نساء آیه 59. خلاصه ترجمه: از خدا و پیغمبر و فرمانروایان دین (ائمه) اطاعت كنید.

البته در اثر اطاعت خدا و اولیاى دین عملا باید بهر چیزیكه منسوب بخدا است احترام كامل را رعایت نمود؛ نام مبارك خدا و نامهاى اولیاى دین را با ادب یاد كرد؛ در احترام كتاب خدا (قرآن كریم) و كعبه مشرفه مساجد و اعتاب مقدسه اولیاء دین باید كوشید چنانكه خداى متعال مى فرماید: ( و من یعظم شعائر الله فانها من تقوى القلوب ) سوره حج آیه 32. خلاصه ترجمه: كسیكه در تعظیم و احترام نشانه هاى خداى متعال مى كوشد، پرهیزكارى باطنى خود را اظهار مى دارد.

2 - وظیفه انسان نسبت بخود

انسان در زندگى خود هر روشى را كه دنبال كند و هر راهى را كه بپیماید در حقیقت جز سعادت وكامیابى خود چیزى نمى خواهد و چون شناختن سعادت چیزى فرع شناختن خود آنچیز است؛ یعنى تا خود را نشناسیم نیازمندى هاى واقعى خود را كه سعادت ما در رفع آنها است نخواهیم شناخت: بنابراین لازمترین وظیفه انسان اینست كه خود را بشناسد تا بدین وسیله سعادت و خوشبختى خود را درك نموده و با وسائلى كه در دست دارد و در رفع نیازمندى هاى خود بكوشد و عمر گرانمایه را كه تنها سرمایه او است برایگان از دست ندهد.

پیغمبر اكرم صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم مى فرماید: هر كه خود را بشناسد خدا را شناخته است .

و امیرالمؤمنین على عليه‌السلام مى فرماید: كسیكه خود را بشناسد ببالاترین مرحله معرفت رسیده است .

بعد از آنكه انسان خود را شناخت متوجه مى شود كه بزرگترین وظیفه اش اینست كه گوهر انسانیت خود را گرامى دارد.

چنین گوهر تابناكى را پایمال هوى و هوس ننماید و در بهداشت ظاهرى و باطنى خود بكوشد تا بیك زندگى شیرین و لذت بخش جاودانى نائل شود.

امیرالمؤمنین على عليه‌السلام مى فرماید: كسیكه خود را گرامى دارد شهوتهاى نفسانى پیش وى پست و ناچیز خواهد شد .

وجود انسان از دو چیز تشكیل یافته است: روان و تن. وظیفه انسان است كه در حفظ صحت و استقامت هر دور كن خود بكوشد، و بطوریكه در آئین مقدس اسلام نسبت بهر دو بخش دستورهاى دقیق و كافى داده شده است در بهداشت روان و تن خود سعى نماید.

بهداشت جمعى:

پرهیز از مضرات - آئین مقدس اسلام در ضمن یك سلسله مقررات، بهداشت جسمى را بطور كافى تأمین نموده است مانند نهى از خوردن خون و مردار و گوشت بعضى از حیوانات و غذاهاى سمى و نهى از نوشیدن مسكرات و آبهاى ناپاك؛ پرخورى؛ ضرر زدن ببدن و دستورهاى دیگرى كه این فصل گنجایش تفصیل آنها را ندارد.

حفظ نظافت:

پاكیزگى یكى از مهمترین اصول بهداشت است بهمین سبب در آئین مقدس اسلام اهمیت زیادى باین اصول داده شده است. اهمیتى كه در اسلام بپاكیزگى داده شده در هیچ آئین دیگرى یافت نمى شود پیغمبر اكرم صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرموده است ( النظافه من الایمان )

اسلام گذشته از اینكه بطور عموم بنظافت و پاكیزگى امر مى كند بطور خصوص نیز بهر یكى از نظافتها توصیه مى نماید مانند چیدن ناخنهاى دشت و پا، ستردن موهاى زائد سر و بدن، شستن دستها پیش از غذا و پس از آن، شانه زدن مو مضمضه و استنشاق، روزى چند بار مسواك كردن؛ جاروب كرده خانه، پاكیزه نگاه داشتن راهها و در خانه ها و زیر درختها و مانند اینها.

اسلام گذشته از این دستورها عبادتهائى تشریع كرده كه توأم با پاكیزگى و نظافت دائمى است مانند پاك كردن بدن و لباس از نجاستها و روزى چند مرتبه وضو براى نماز و غسلهاى گوناگون براى نماز و روزه.

مضمضه و مسواك

دهان انسان كه مجراى غذا مى باشد بواسطه تناول غذا آلوده مى شود و ریزه هاى غذا در بن دندان ها و سطح زبان و سایر جاهاى دهان باقى مى ماند و در نتیجه داخل دهان؛ آلوده و بدبو مى گردد و گاهى بوسیله تخمیرات و فعل و انفعالاتى شیمیائى كه در میان خرده هاى غذا انجام مى گیرد مواد سمى بوجود مى آید و با غذا آمیخته شده وارد معده مى شود. علاوه بر این تنفس چنین شخصى در میان یك جمع موجب فساد هواى آن مجمع شده دیگران را مى آزارد.

از اینرو شرع مقدس اسلام به مسلمانان دستور داده است كه هر روز (مخصوصاً پیش از هر وضو) دندانهاى خود را مسواك كنند و با آب تمیز مضمضه كرده دهان خود را از آلودگى پاك نمایند.

استنشاق:

تنفس از ضروریات زندگى انسان است و غالباً هوائى كه در منطقه هاى مسكونى انسان مى باشد از گرد و غبار و كثافات خالى نیست و البته تنفس با چنین هوائى براى دستگاه تنفس ضرر دارد، براى پیشگیرى از این ضرر خداى مهربان در درون بینى انسان موهائى رویانیده كه نمى گذارد گرد و غبار به ششها برسد با این حال گاهى بواسطه آنكه گرد و غبار در بینى جمع مى شود و موهاى بینى از انجام كامل وظیفه خود باز مى ماند از این جهت در شرع اسلام دستور داده شده كه مسلمانان روزى چند مرتبه پیش از وضو استنشاق كنند و بواسطه كشیدن آب پاك به بینى خود بهداشت مربوط به تنفس خود را حفظ نمایند.

بهداشت روح

تهذیب اخلاق

انسان با وجدان خدادادى خود؛ ارزش اخلاق پسندیده را درك كرده و به اهمیت آن از نظر انفرادى و از نظر اجتماعى پى مى برد از این جهت در جامعه بشرى كسى پیدا نمى شود كه اخلاق نیكو را نستاید و صاحب اخلاق ستوده را محترم نشمارد.

اهمیتى كه انسان به اخلاق پسندیده مى دهد محتاج به بیان نیست و دستورهاى وسیع و دامنه دارى كه اسلام در اخلاق دارد براى همه كس روشن است خداى متعال مى فرماید: ( و نفس و ما سویها فالهمها فجورها و تقویها قد افلح من زكیها و قد خاب من دسیها ) سوره شمس آیه 7 - 10.

خلاصه ترجمه: قسم به نفس و به خدائى كه آن را آفریده و پس از آن بدیها و خوبى ها را به او فهمانیده؛ رستگار است كسى كه خود را از زشتى ها پاكیزه كند، و كسى كه در تربیت خویش كوتاهى كند از رستگارى باز مانده است.

تحصیل علم

یكى از صفات پسندیده روحى داشتن علم است و فضیلت و برترى دانا بر نادان از آفتاب روشن تر است.

آنچه انسانرا از سایر حیوانات امتیاز مى دهد همانا نیروى عقل و زیور علم است حیوانات دیگر هر كدام طبق ساختمان ویژه خود داراى غریزه هاى ثابتى هستند كه بطور یكنواخت نیازمندى هاى زندگى خود را مطابق آنها رفع مى كنند و هرگز در زندگى آنها امیدى بترقى و تعالى نیست و نمى توانند درهاى تازه ئى بروى خود و دیگران باز كنند. تنها انسان است كه بواسطه نیروى خرد هر روز معلومات تازه ئى بر معلومات گذشته خود مى افزاید و با كشف قوانین طبیعت و ماوراء طبیعت هر زمان ارزش و رونق تازه اى به زندگى مادى و معنوى خود مى دهد به ادوار گذشته نظر افكنده براى آینده خود و دیگران پایه گذارى مى نماید.

اسلام در تحصیل علم بقدرى تأكید فرموده است كه پیغمبر اكرم صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم مى فرماید: تحصیل علم بر هر مسلمانى واجب است و نیز مى فرماید: بدنبال علم بروید اگرچه در چین باشد و نیز مى فرماید: از گهواره تا گور در آموختن دانش بكوشید .

اسلام بشناختن اسرار آفرینش و تفكر در آسمانها و زمین و طبیعت انسان و تاریخ ملل و آثار گذشتگان (فلسفه و علوم ریاضى و طبیعى و غیر آنها) بسیار توصیه مى كند و همچنین یاد گرفتن مسائل اخلاقى و شرعى (اخلاق و حقوق اسلامى) و اقسام صنایع كه بزندگى انسان سر و صورت مى دهد در اسلام بسیار ترغیب و تأكید شده اهمیت علم از نظر پیغمبر اكرم صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بقدرى است كه در جنگ بدر وقتى گروهى از كفار بدست مسلمانان اسیر شدند حضرت دستور دادند تا هر یك از اسیران با پرداختن پولهاى هنگفتى آزاد شوند فقط عده ئى از اسیران كه سواد داشتند از پرداختن آن مقدار معاف شدند بشرط آنكه هر كدام آنان به ده نفر از جوانان مسلمان خواندن و نوشتن بیاموزند.

اهمیت محصل از نظر اسلام:

اهمیت سعى و كوشش در راه رسیدن بهر هدفى باندازه اهمیت همان هدف است و چون هر انسانى با فطرت خدادادى خود اهمیت علم و دانش را در عالم انسانیت از هر چیز بالاتر مى داند ارزش محصل بالاترین ارزشها خواهد بود و نظر باینكه اسلام دینى است كه بر اساس فطرت استوار است بدون تردید بالاترین ارزشها را به محصل مى دهد. پیغمبر اكرم صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم مى فرمود:

كسیكه در راه تحصیل علم باشد محبوب خدا است .

با اینكه جهاد یكى از پایه هاى دین است و اگر پیغمبر یا امام دستور جنگ دهد عموم مسلمانان باید در جنگ شركت كنند كسانیكه مشغول تحصیل علوم دینى هستند از این حكم معافند، و باید پیوسته عده كافى از مسلمانان در مراكز علمى بتحصیل علم بپردازند.

خداى متعال مى فرماید:

( و ما كان المؤمنون لینفروا كافه فلولا نفر من كل فرقه منهم طائفه لیتفقهوا فى الدین و لینذروا قومهم اذا رجعوا الیهم لعلهم یحذرون ) سوره توبه آیه 122

خلاصه ترجمه:

مسلمانان نباید همگى براى جهاد بیرون روند بلكه باید از هر فرقه گروهى بسوى مراكز علمى كوچ كرده حقایق دین را بدست آورند و پس از مراجعت، قوم خود را بتعالیم اسلام آشنا سازند.

اهمیت معلم و آموزگار:

از بیانى كه در خصوص دانش و دانش پژوه گذشت ارزش آموزگار نیز از نظر اسلام روشن مى شود.

امیرالمؤمنین على عليه‌السلام مى فرماید:

هر كس بمن چیزى آموخت مرا بنده خود كرده است .

و باز مى فرماید: مردم سه دسته مى باشند:

اول عالم ربانى.

دوم آنكه براى نجات خود و دیگران بتحصیل علم مى پردازد.

سوم كسانیكه از دانش و خرد عارى هستند ایشان مانند مگسهائى هستند كه بسر و صورت چهارپایان مى نشینند و با هر بادى كه مى وزد این سو و آن سو مى روند (یا از هر سو بوى كثافتى بشنوند بآن سو مى دوند).

وظیفه معلم و شاگرد:

قرآن كریم علم و دانش را حیات و زندگى حقیقى انسان مى شناسد چه اگر دانش نبود انسان با جماد و مرده هیچ فرقى نداشت.

بنابراین دانش آموز باید معلم خود را كانونى از زندگى تصور كند كه تدریجاً زندگى واقعى خود را از وى دریافت مى دارد و از این جهت باید خود را زنده او بداند و در احترام و تعظیم او كوتاهى نكند و در پذیرفتن تعلیم و تربیت او اگرچه همراه با خشونت و تندى باشد سرسختى نشان ندهد و در حضور و غیبت و زندگى و پس از مرگ او در بزرگداشت وى كوتاهى نكند.

همچنین معلم باید خود را مسؤل زندگى شاگرد بداند و نا هنگامیكه او را بپایه یك انسان زنده و با افتخار نرسانیده خسته نشود و آرام نگیرد.

اگر گاهى دانش آموز از پذیرفتن آموزش و پرورش وى كوتاهى كند دلسرد نشود و اگر در تعلیم و تربیت پیشرفت كند از وى تقدیر نماید و اگر مسامحه كند با تشویق بنشاطش آورد و هرگز روحیه دانش آموز را با گفتار و رفتار خود افسرده نكند.

وظیفه انسان نسبت به پدر و مادر:

پدر و مادر واسطه آفرینش فرزند و تربیت ابتدائى او مى باشند بدین سبب در دین مقدس اسلام بالاترین توصیه و تأكید در اطاعت و احترام ایشان وارد شده تا جائیكه خداى متعال در كلام خود پس از ذكر توحید باحسان والدین توصیه فرموده و مى فرماید:

( و قضى ربك ان لا تعبدوا الا ایاه و بالوالدین احسانا ) سوره اسرى آیه 22.

خلاصه ترجمه: خداى تو فرمان داده است كه جز او را نپرستید و بپدر و مادر نیكى كنید.

و در اخباریكه گناهان بزرگ را مى شمارد پس از شرك، بدرفتارى نسبت به والدین شمرده شده است.

و نیز خداى متعال در ذیل آیه گذشته مى فرماید:

( اما یبلغن عندك الكبر احدهما او كلاهما فلا تقل لهما اف و لا تنهر هما و قل لهما قولا كریما و اخفض لهما جناح الذل من الرحمه ) سوره اسرى آیه 23.

خلاصه ترجمه:

اگر یكى از پدر و مادر یا هر دوشان سالمند شده و بسن پیرى رسیدند به آنان كلمه زننده ئى مگو و بانك برایشان مزن و با احترام با ایشان سخن گوى و با مهربانى در برابرشان بال فروتنى بگستر.

چه خوش گفت زالى به فرزند خویش گر از عهد خردیت یاد آمدى نكردى در این روز بر من جفا

چو دیدش پلنك افكن و پیل تن كه بیچاره بودى در آغوش من كه تو شیر مردى و من پیر زن

در دین مقدس اسلام اطاعت پدر و مادر جز در موردیكه بترك یكى از واجبات؛ یا فعل یكى از محرمات امر كنند، واجب است. و بتجربه رسیده است كه مردیكه پدر و مادر خود را مى رنجانند در زندگى خود خوشبخت و كامروا و بالاخره رستگار نمى شوند.

احترام بزرگان:

احترام پیران سالمند نیز لازم است چنانكه پیغمبر اكرم صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود تجلیل و احترام پیران تجلیل و احترام خدا است .

وظیفه انسان نسبت بخویشاوندان:

خویشاوندان كه بوسیله پدر و مادر انسان رابطه نسبى دارند سبب طبیعى انعقاد اجتماع مى باشند و بواسطه اتحاد خون و اشتراك سلول، انسان را جزئى از یك خانواده قرار مى دهند. بپاس این اتحا و ارتباط طبیعى اسلام پیروان خود را بصله رحم امر مى كند و در قرآن و اخبار پیشوایان دین توصیه هاى اكیدى در این باره شده است؛

خداى متعال مى فرماید:

( و اتقوا الله الذى تساءلون به و الارحام ان الله كان علیكم رقیباً ) سوره نساء آیه 1

خلاصه ترجمه:

از خدائیكه همدیگر را باو قسم مى دهید بپرهیزید؛ و خویشاوندان خود را رعایت كنید؛ زیرا خداوند عالم مراقب اعمال شما است.

پیغمبر اكرم صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم مى فرماید:

من امت خود را به صله رحم سفارش مى كنم و اگر در میان خویشاوندان یكسال راه فاصله باشد باید پیوند خویشى را از هم نگسلند .

وظیفه انسان نسبت بهمسایگان:

چون همسایگان بواسطه نزدیكى محل آسایش ارتباط بیشترى با یكدیگر دارند و طبعاً در حكم یك خانواده بزرگترى مى باشند خوشرفتارى و بدرفتارى یكى از آنان در همسایه هاى دیگر بیشتر از سایرین تأثیر خواهد داشت.

كسیكه در خانه خود شب را با هیاهو بروز مى رساند بكسى كه در آنطرف شهر است آزار نمى رساند ولى از همسایه خود سلب آسایش مى كند.

توانگرى كه در كاخ زیباى خود با عیش و نوش روزگار مى گذراند از پیش چشم بینوایان دور دست بدور است ولى هر لحظه بدل همسایه تنگدست خود كه در كلبه گلى خزیده، آتش مى زند و قطعاً روزى فرا مى رسد كه كیفر كردار خود را بچشد، از اینرو و در شرع مقدس اسلام رعایت حال همسایه بسیار توصیه شده.

پیامبر اكرم صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم مى فرمود:

جبرئیل در خصوص همسایه آنقدر بمن سفارش كرد كه گمان بردم خداى متعال همسایه را یكى از وراث قرار خواهد داد .

و نیز مى فرمود:

كسیكه خدا و قیامت را قبول دارد و هرگز بهمسایه خود ظلم و ستم نمى كند و اگر از وى قرضى بخواهد باو مى دهد؛ و در غم و شادى شریك او خواهد بود، و همسایه را اگرچه كافر باشد نباید آزرد.

و باز مى فرماید:

كسیكه همسایه خود را بیازارد بوى بهشت را نخواهد شنید و كسیكه حق همسایه را مراعات نكند از ما نیست و كسى كه سیر باشد و بداند كه همسایه اش گرسنه است و باو چیزى ندهد مسلمان نیست.

وظیفه انسان نسبت به زیردستان و بیچارگان:

شك نیست كه تشكیل جامعه براى رفع نیازمندیهاى افراد است. و مهمترین وظیفه اعضاء هر جامعه آنست كه از درماندگان و ناتوانان دستگیرى كنند و نیازمندیهاى زندگى كسانى را كه خود توانائى رفع آنرا ندارند بوسیله ئى رفع نمایند.

امروز دیگر این مسأله روشن شده است كه بى قیدى متمولین نسبت به گرفتارى افراد تنگدست بزرگترین خطرى است كه مى تواند جامعه ئى را نابود كند و توانگران خود نخستین قربانى این خطر مى باشند.

اسلام چهارده قرن پیش با توجه باین خطر دستور داده كه توانگران هر سال بخشى از ثروت خود را در میان ناتوانان قسمت كنند؛ و چنانچه با این اندازه رفع نیازمندیشان نشد مستحب است كه براى توسعه زندگى فقیران بمقداریكه مى تواند در راه خدا انفاق نمایند.

خداى متعال مى فرماید:

( لن تنالوا البر حتى تنفقوا مما تحبون ) سوره آل عمران آیه 92.

خلاصه ترجمه:

به نیكى رستگارى نخواهید رسید مگر مقدارى از آنچه را كه مورد علاقه شما است در راه خدا بدهید.

اخباریكه در خصوص خدمت بخلق رسیده بیشمار است پیغمبر اكرم صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم مى فرمود:

( خیر الناس أنفعهم للناس ) بهترین مردم كسى است كه بیش از همه براى مردم سودمند باشد.

و نیز مى فرمود:

در روز رستاخیز كسى در نزد خداى متعال مقامش بالاتر است كه بیش از همه در راه خیرخواهى بندگان خدا قدم برداشته باشد .

در بلا یار باش یاران را

بهمه حال بدروى روزى

تا كند فضل ایزدت یارى

تخم نیكى كه این زمان كارى

وظیفه انسان نسبت به جامعه:

چنانچه مى دانیم افراد انسان بدستیارى هم كار مى كند و در اثر آن از كار و كوشش همدیگر استفاده كرده و نیازمندیهاى زندگى خود را رفع مى نمایند جامعه هائى كه از این افراد بوجود مى آید بمنزله یك انسان بزرگ است و هر یك از افراد مانند عضوى از اعضاى انسان بزرگ مى باشد.

هر یك از اعضاء بدن انسان كارى را كه مخصوص به خود او است انجام مى دهد و از منفعت كار خود بعلاوه منافع اعضاء دیگر بهرمند مى شود یعنى در محیط فعالیت خود منافع خود را در ضمن منافع اعضاء دیگر تأمین مى كند، و در شعاع زندگى دیگران بزندگى خود ادامه مى دهد؛ و اگر هر یك از اعضاء خودخواهى بخرج مى داد و بدرد دیگران نمى خورد مثلا جائى كه دست یا پا مشغول كار است چشم با نگاه خود با آنها همكارى نمى كرد، یا دهان تنها به جویدن غذا و لذت بردن از آن قناعت كرده براى رفع نیازمندى معده غذا را فرو نمى برد، انسان بیدرنگ بدرود زندگى مى گفت و در نتیجه؛ همان اعضاى خودخواه انفرادى طلب نیز مى مردند.

وظیفه افراد اجتماع نیز نسبت بجامعه همان وظیفه اعضاى یك انسان است یعنى آدمى باید منافع خود را در ضمن منافع جامعه بخواهد و از كار و كوشش خود بهره بردارى جامعه را در نظر گیرد تا از زحمت خودش برخوردار شود و بهمه نفع برساند تا خود نیز بتواند نفعى ببرد، از حقوق همه دفاع كند تا حقوق خودش از بین نرود این حقیقتى است كه ما با فطرت خدادادى خود مى فهمیم و دین مقدس اسلام نیز كه بر اساس فظرت و آفرینش استوار است حكم و نظرى جز این نخواهد داشت.

پیغمبر اكرم صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم مى فرماید:

مسلمانان برادر همدیگر و در برابر بیگانگان بمنزله یكدست؛ یكدل و یك جهت مى باشند .

و باز مى فرماید:

( المسلم من سلم المسلمون من یده و لسانه ) مسلمان كسى است كه مسلمانان از دست و زبان او در امان باشند.

و باز مى فرماید:

( من أصبح و لم یهتم بامور المسلمین فلیس بمسلم ) یعنى كسیكه بامور مسلمانان اهمیت ندهد مسلمان نیست.

از این جهت، در جنگ تبوك كه پیغمبر اكرم صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم با لشكر اسلام بسر حد روم حركت كردند بواسطه آنكه سه نفر از مسلمانان در جنگ شركت ننمودند پس از مراجعت لشكریان اسلام وقتى آن سه نفر به استقبال رفته و بآن حضرت سلام كردند روى مبارك خود را از ایشان برگردانیده و جواب سلامشان را نداد همچنین مسلمانان روى از ایشان برتافتند و كسى در شهر مدینه حتى زنهاى ایشان با آنان سخن نگفتند بالاخره بیچاره شده بكوههاى مدینه پناه بردند و بتوبه و انابه پرداختند تا پس از چند روز خداوند توبه ایشان را پذیرفت و بداخل شهر برگشتند.

عدالت

در قرآن و اخبار پیشوایان دین، عدالت بر دو قسم است:

فردى و اجتماعى؛ و بهر دو معنى مورد عنایت كامل آئین مقدس اسلام مى باشد.

عدالت فردى:

آنست كه انسان از دروغ و غیبت و گناهان بزرگ دیگر اجتناب نموده و در انجام سایر گناهان پافشارى نكند و كسیكه داراى این صفت است عادل نامیده مى شود و طبق مقررات اسلامى مى تواند متصدى قضاوت و حكومت و پیشوائى تقلید و سایر مشاغل اجتماعى شود ولى كسیكه این شخصیت دینى را نداشته باشد نمى تواند از این مزایا بهرمند گردد.

عدالت اجتماعى:

آنست كه انسان بحقوق دیگران افراد و تفریط روا ندارد و همه را در برابر قانون الهى مساوى به بیند و در اجراء مقررات دینى از حق تجاوز نكند و تحت تأثیر عواطف و احساسات قرار نگرفته از راه راست منحرف نشود.

خداى متعال مى فرماید:

( ان الله یأمر بالعدل ) سوره نحل آیه 90. خداى متعال بعدالت امر مى كند.

در آیات و روایات بیشمارى بعدالت در گفتار و رفتار امر شده و خداى متعال ستمكاران را در چند مورد از كلام خود صریحاً لعنت كرده است.

در علم اخلاق عدالت بمعنى میانه روى در ملكات و صفات نفسانى است و كسى داراى این صفت مى باشد كه عدالت فردى و اجتماعى را مراعات نماید.

راستگوئى

ارتباط افراد انسان با یكدیگر كه اساس اجتماعى بشرى است بوسیله سخن گفتن برقرار مى شود بنابراین، سخن راست كه حقیقت پوشیده ئى را براى انسان كشف مى كند یكى از اركان ضرورى اجتماع است و فوائد مهمى كه هرگز اجتماع از آنها بى نیاز نیست بواسطه سخن راست تأمین مى شود.

و فوائد راستگوئى را در چند جمله مى توان بیان نمود:

1 - راستگو مورد اعتماد همنوعان خویش است و آنان را از بررسى هر سخنى كه از وى مى شنود آسوده مى كند.

2 - راستگو پیش وجدان خود سربلند و از رنج دروغ آسوده است.

3 - راستگو بعهد و پیمان خود وفا مى كند و در امانتى كه باو سپرده شده خیانت نمى نماید زیرا راستى در رفتار از راستى در گفتار جدا نیست.

4 - بوسیله راستگوئى بیشتر اختلافات و مشاجرات از بین مى رود زیرا اكثر نزاعها در اثر این است كه یك طرف یا هر دو طرف نزاع؛ حق و حقیقت را منكر مى شوند.

5 - بخش بزرگى از عیوب اخلاقى و تخلف از قوانین و مقررات خود بخود از بین مى رود زیرا غالب مردم براى پوشانیدن همین نوع كردارها و رفتارها است كه دروغ مى گویند.

امیرالمؤمنین على عليه‌السلام مى فرماید:

مسلمان واقعى كسى است كه راستگوئى را اگرچه بضرر او تمام شود بر دروغى كه از آن بهرمند مى شود ترجیح دهد و از این ترجیح آسایش درونى یابد .

دروغ

دروغ در اسلام یكى از گناهان بزرگ است كه در كلام خداى متعال در برابر آنها عذاب قطعى وعده داده شده است.

دروغ نه تنها در شرع، گناه و كردارى زشت معرفى شده بلكه از نظر عقل نیز زشتى و ناروائى آن روشن است و شیوع این كردار ناپسندیده در جامعه در كمترین فرصتى؛ اعتماد را كه یگانه رابطه اجتماعى مردم است از بین مى برد و با تباه شدن چنین رابطه اى مردم در معنى با نهایت نگرانى كه از همدیگر دارند در حال انفراد زندگى مى كنند اگرچه به صورت در هیئت اجتماع بچشم مى خورند.

مضرات دروغ:

از بیانى كه در راستگوئى گذشت مضار دروغگوئى روشن مى شود. دروغگو دشمن نابكار جامعه بشرى مى باشد و با دروغ خود كه جنایت بزرگى است، در خرابى جامعه مى كوشد زیرا دروغ مانند ماده مخدرى است كه نیروى فهم و شعور جامعه را كشته و حقایق را مى پوشاند یا مانند نوشابه الكلى است كه مردم را مست نموده و قوه عاقله را از تمیز خیر و شر باز مى دارد.

و از اینجاست كه اسلام دروغ را یكى از گناهان بزرگ شمرده و براى دروغگو شخصیت دینى قائل نیست.

پیغمبر اكرم صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود:

سه طایفه اگرچه نماز بخوانند و روزه بگیرند منافقند، دروغگو؛ كسیكه بوعده خودش وفا نمى كند و كسیكه در امانت خیانت نماید .

و نیز امیرالمؤمنین على عليه‌السلام مى فرماید:

انسان وقتى لذت ایمان را مى چشد كه دروغ را اگرچه از روى شوخى باشد ترك نماید .

غیبت و افتراء

بدگوئى از دیگران و نكوهش ایشان اگر راست باشد غیبت است و اگر دروغ باشد افتراء و گاهى بهتان نامیده مى شود.

البته خداى متعال انسان را (جز پیامبران و امامان) معصوم نیافریده و هر كسسى بواسطه نقایصى كه دارد از لغزش مصون نیست و عموم مردم در پس پرده ایكه خداى متعال بحكمت بالغه خود روى اعمالشان كشیده زندگى مى كنند چنانكه اگر لحظه اى این حجاب الهى از روى نواقص و عیوبشان برداشته شود همه از همدیگر متنفر و گریزان مى شوند و بنیاد اجتماعشان دفعه ویران مى گردد از اینروى خداى متعال غیبت را حرام فرموده كه از همدیگر در پشت سر در امن باشند و ظاهر محیط زندگیشان آراسته جلوه كند تا تدریجاً همان زیبائى بیرونى زشتى درونى را اصلاح نماید.

خداى متعال مى فرماید:

( و لا یغتب بعضكم بعضاً ایحب احدكم ان یاكل لحم اخیه میتاً ) سوره حجرات آیه 12 خلاصه ترجمه:

غیبت همدیگر را نكنید زیرا غیبت برادر مسلمان مانند اینست كه تن مرده و بى جان او را (كه بیخبر است) دریده بخورید.

گناه و زشتى افتراء بمراتب شدیدتر از غیبت مى باشد و زشتى آن پیش خرد روشن است، خداى متعال در كلام خود بدى و ناروائى آنرا مسلم و بیچون و چرا شمرده، و نیز مى فرماید:

( انما یفترى الكذب الذین لا یؤمنون ) سوره نحل آیه 105 كسانیكه افترا مى گویند ایمان ندارند.

تعرض به عرض مردم

دریدن پرده عفت از نظر اسلام یكى از گناهان بزرگ است و بحسب اختلاف مورد مجازاتهاى سختى از قبیل تازیانه و قتل و رجم براى آن وضع شده است.

باز بودن راه این كردار زشت اگرچه با رضایت طرفین باشد بنیاد نسبها را كه اسلام اهمیت زیاد بآن مى دهد متزلزل و جریان احكام ارث و غیر آن را متوقف مى سازد، و بالاخره عاطفه و علاقه پدر و مادرى و فرزندى را از اثر مى اندازد، و ضامن حقیقى اجتماع را كه عقله طبیعى توالد و تناسل است از میان مى برد.

رشوه:

گرفتن پول یا ارمغانى در برابر حكم یا انجام دادن عملى كه وظیفه گیرنده است رشوه نامیده مى شود.

در اسلام، رشوه یكى از گناهان بزرگ است كه مرتكب آن از مزایاى اجتماعى دینى (عدالت) محروم و مستحق عذاب خداوندى است و كتاب و سنت باین معنى ناطقند.

پیغمبر اكرم صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم رشوه دهنده و رشوه گیرنده و كسى را كه میان آنان واسطه است نفرین فرموده است.

و امام ششم عليه‌السلام مى فرماید:

رشوه گرفتن در دادرسى برابر كفر بخدا است .

البته اینهمه نكوهش در رشوه اى است كه براى حكم حق یا عمل عادلانه گرفته شود، و رشوه اى كه در برابر حكم خلاف حق و عمل ظالمانه گرفته شد گناه آن بسى بزرگتر و سزاى آن سخت تر است.

حسن معاشرت

انسان كه خواه و ناخواه در اجتماع زندگى مى كند از معاشرت با مردم گریزى ندارد و بى تردید معاشرت براى اینست كه انسان وضع اجتماعى خود را حفظ نماید و روزبروز بر ترقى و پیشرفت مادى و معنوى خود بیفزاید و مشكلات زندگى را بهتر و آسانتر حل كند.

بنابراین باید با مردم طورى برخورد كرد كه موجب محبوبیت گردد و روز بروز بر وزن اجتماعى انسان بیفزاید و بر شماره یاران وى اضافه شود زیرا اگر مردم در برخورد با كسى سنگینى یا تلخى درك كنند در دلهاشان نفرت و دلتنگى ایجاد خواهد شد و بالاخره روزى فرا خواهد رسید كه همه از او گریزان مى شوند و چنین كسى منفور و مبغوض اجتماع خواهد شد و باید در میان جمعیت با حال تنهائى و در وطن خود غریبانه زندگى كند و این وضع یكى از تلخترین و ناگوارترین نمونه هاى تیره بختى انسان است.

اینست كه دین مقدس اسلام معاشرت نیكو را به پیروان خود توصیه فرموده و درباره آن بهترین آداب و دستورها را بیان كرده است. از آن جمله دستور داده كه مسلمانان هنگام ملاقات، بیكدیگر سلام كنند و فضیلت را از كسى دانسته كه ابتدا بسلام نماید.

پیغمبر اكرم صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در سلام بهمه كس سبقت مى گرفت حتى بزنان و كودكان هم سلام مى كرد و اگر كسى بآن حضرت سلام مى كرد جواب سلامش را بهتر از او مى داد.

خداوند متعال مى فرماید:

( و اذا حییتم بتحیه فحیوا بأحسن منها أوردوها ) سوره نساء آیه 85.

خلاصه ترجمه:

وقتى بشما سلام دادند بهتر از آن پاسخ دهید یا عین آنرا رد كنید. و نیز دستور داده كه انسان در برخورد با مردم تواضع و فروتنى كند و هر كس را فراخور وضع اجتماعیش احترام نماید.

خداى متعال مى فرماید:

( و عباد الرحمن الذین یمشون على الارض هوناً ) سوره فرقان آیه 63 خلاصه ترجمه: بندگان شایسته خدا كسانى هستند كه با مردم تواضع و فروتنى مى كنند.

نكته اى را كه باید متذكر شد اینست كه معنى تواضع و فروتنى نه آنست كه انسان خود را در انظار خوار و سبك كند و بانسانیت خود لطمه زند بلكه مقصود اینست كه مزایا و افتخارات خود را برخ مردم نكشد و مزایاى گزاف دیگرى بخود نبندد و مردم را سبك و ناچیز نشمارد و همچنین معنى احترام به مردم این نیست كه مردم را بحدى احترام كند كه بتملق و چاپلوسى بكشد بلكه باید هر كسى را باندازه مزایاى دینى و اجتماعیش ارزش دهد ببزرگان باندازه بزرگیشان احترام نماید و دیگران را نیز برعایت انسانیت آنان اكرام كند.

و باز معنى احترام و بزرگداشت مردم نه اینست كه هر كار ناشایسته ئى از هر كه دید لب فرو بندد و بگذرد یا در مجلسى كه همه اهل آن مجلس خلاف شرافت انسامى رفتار مى كنند یا عملى را مخالف مقررات دینى انجام مى دهند با آنان آمیزش كند و از ترس رسوائى همرنگ جماعت شود زیرا احترام مردم در حقیقت احترام شرافت انسانى و مزیت دینى آنان است نه احترام هیكل و اندامشان و در صورتیكه شخصى شرافت انسانى و مزیت دینى خود را از بین ببرد و دلیلى براى بزرگداشت وى در میان نیست.

پیغمبر اكرم صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم مى فرمود: بواسطه فرمانبردارى از دیگران نباید معصیت خدا نمود .

همنشینى با نیكان

انسان با اینكه بسیارى از مردمان معاشرت دارد بحسب اقتضاى زندگى ناگزیر است كه با بعضى از مردم بیشتر از دیگران معاشرت كند اینان كسانى هستند كه بنام دوست نامیده مى شوند.

البته باعث این دوستى نزدیكى یكنوع همانندى در اخلاق یا روش یا پیشه و نظائر آنها است كه بین دو یا چند نفر وجود دارد و چون ملازمت و همنشینى كم كم عادات و اخلاق یكى از دو همنشین را بدیگرى انتقال مى دهد از اینرو انسان باید همنشینى نیكان را اختیار كند زیرا در اینصورت اخلاق پسندیده آنان بوى سرایت خواهد كرد و از دوستى و یارى بى شائبه و خیرخواهانه ایشان سود خواهد برد و به پایدارى دوستى ایشان دلگرم خواهد بود و گذشته از همه اینها بارزش و وزن اجتماعى خود پیش مردم خواهد افزود.

امیرالمؤمنین على عليه‌السلام مى فرماید:

( خیر الاصحاب من ید لك على الخیر )

بهترین یاران كسى است كه تو را به كار نیك رهبرى كند.

و نیز مى فرماید:

( المرء یوزن بخلیله ) مرد با دوستش سنجیده مى شود.

تو اول بگو با چه كس زیستى

همان قیمت آشنایان تو

كه تا من بگویم كه تو كیستى

بود قیمت و ارزش جان تو

همنشینى با بدان

نشست و برخاست با بدان و تبهكاران مایه هر گونه تیره بختى و بدفرجامى است و براى روشن شدن این مطلب همین بس كه اگر از جنایتكاران و زشت كرداران مانند دزدان و راهزنان سبب انحراف و كجرویشان را بپرسیم بدون تردید خواهند گفت همنشینى با بدان و معاشرت با آنان ما را بدین روز انداخته است. و در میان هر هزار نفر بدكار یكى پیدا نمى شود كه از پیش خود راه ناشایست را انتخاب كند. امیرالمؤمنین على عليه‌السلام مى فرماید:

از همنشینى با بدان دورى كن چه آنكه یار بد ترا همانند خود مى سازد. زیرا تا تو را مانند خود نسازد بتو نمى پیوندد .

و نیز مى فرماید:

( ایاك و مصادقه الفاجر فانه یبیعك بالتافه ) از دوستى بدكردار دورى كن زیرا تو را باندك چیزى مى فروشد.

با بدان كم نشین كه درمانى

خوپذیر است نفس انسانى

حقوق فرزندان بر پدر و مادر

كارهائى كه انسان باید انجام دهد نسبت بكسیكه در نتیجه آن ذى نفع است حق نامیده مى شود و نسبت بكسیكه باید آنها را انجام دهد وظیفه و حكم و تكلیف نامیده مى شود مثلا كسیكه در مقابل اجرت براى دیگرى كارى انجام دهد. پرداختن اجرت وظیفه كارفرما و حق كارگر است؛ و اگر كارفرما اجرت را نپردازد كارگر مى تواند آنرا مطالبه كند و از حق خود دفاع نماید.

چون انسان طورى آفریده شده كه زندگى وى در این جهان جاوید نیست و خواه و ناخواه پس از چندى رخت بر مى بندد، خداوند براى اینكه نوع بشر را از نابودى نگهدارد روش توالد و تناسل را برقرار ساخته و افراد را بوسائل ایجاد نسل مجهز نموده و عواطف درونیش را متوجه اینكار كرده است.

در اثر همین تجهیز كامل است كه طبعاً انسان فرزند خود را پاره اى از خود مى داند و بقاء او را بقاء خود فرض مى كند و در راه ا سایش و كامیابى وى هر گونه تلاش و كوششى را مى نماید و رنجهاى گوناگون را بر خود هموار مى سازد؛ زیرا نابودى شخص یا شخصیت او را نابودى شخص یا شخصیت خود مى داند، و در حقیقت از فرمان سازمان آفریتش كه بقاء نوع بشر را مى خواهد اطاعت مى كند. پس وظیفه پدر و مادر است كه حكمى را كه وجدان و شرع در آن متفقند در مورد فرزند اجراء نمایند و او را نیكو پرورش دهند تا انسان شایسته اى بار آید و در حق او چیزى را روا دارند كه از نظر انسانیت براى خود روا مى دارند و اینك بقسمتى از آنها اشاره مى شود.

1 - از نخستین روزیكه سخن یا اشاره را مى فهمد پایه اخلاق پسندیده و صفات شایسته را در روان وى بنا نهاده استوار سازند، و تا مى توانند او را از موضوعات خرافى نترسانند و از كارهاى زشت و خلاف عفت باز دارند؛ و خود نیز نزد وى از دروغ و بدگوئى و دشنام و الفاظ ركیك اجتناب كنند؛ و در برابر وى كارهاى پسندیده كنند تا عفیف و عالى طبع بار آید. و از خود جدیت و همت و عدالت بروز دهند تا عدالت دوستى و نوع پرورى آنان از روى قانون انتقال اخلاق بوى منتقل شود و از زورگوئى و پستى همت و خودخواهى دور ماند.

2 - تا بحد تمیز نرسیده در خور و خواب و سایر نیازمندیهاى زندگیش عنایت بخرج دهند و بهداشت جسمى وى را رعایت كنند تا بدنى سالم و مغز و مزاجى قوى یافته آماده تعلیم و تربیت شود.

3 - از موقعیكه استعداد آموزش پیدا كند (معمولا از سال هفتم) بدست آموزگارش بسپارند و كمال سعى را مبذول دارند كه زیردست آموزگار شایسته اى درآید تا آنچه مى شنود اثر نیك و مطلوبى در وى بگذارد و موجب تلطیف روح و تزكیه نفس و تهذیب اخلاق وى گردد.

4 - هنگامیكه سن فرزند اقتضاى آن را دارد كه در مجامع عمومى یا در ملاقاتهاى خانوادگى شركت كند براى آشنائى برسمهاى اجتماعى ویرا همراه خود بمجامع ببرند و بطرز معاشرتهاى پسندیده آشنا سازند.

حق والدین بر اولاد

همان ندائى كه از منادى وجدان و شرع بگوش پدر و مادر رسیده آنانرا درباره اولاد موظف مى نماید، همانند آنرا وجدان و شرع متوجه فرزند ساخته او را موظف مى سازد كه از نیكى هاى پدر و مادر با دست و زبان و یا هر وسیله دیگر سپاسگزارى كند.

پدر و مادر كسانى هستند كه بخواست خدا فرزند را بوجود آورده اند و آسایش زندگى خود را فداى آسایش روحى و جسمى او نموده، یك عمر شبها بیدارى كشیده و روزها رنج برده او را بحد یك انسان برومند رسانیده اند.

بسى ناجوانمردى و پست فطرتى و نمك نشناسى است كه انسان پدر و مادر را از خود بیازارد یا در روز پیرى و ناتوانى با توانائى خود از ایشان دستگیرى نكند.

پس از توحید خداى متعال كه اولین وظیفه انسان مى باشد دومین وظیفه اى را كه اسلام براى مردم معین فرموده نیكى بپدر و مادر است:

( و قضى ربك أن لا تعبدوا الا ایاه و بالوالدین احساناً ) سوره اسرى آیه 23

حاصل ترجمه:

خداى تو فرمان داده است كه خدائى را جز او نپرستید و بر والدین نیكوئى كنید.

بموجب وظیفه اى كه در اسلام مقرر شده فرزند حق ندارد بهیچ وجه پدر و مادر خود را خوار بشمارد یا كارى انجام دهد كه موجب رنجش ایشان شود، و باید پیوسته از پدر و مادر احترام نموده و نسبت به آنان فروتنى كرده و از احسان نیكوئى مخصوصاً در موقع نیازمندى ایشان مضایقه نكند ولى باید دانست كه رضایت ایشان فقط در مستحبات و مباحات است و در واجبات مراعات رضایت آنان لازم نیست.

حق برادران و خواهران نسبت بیكدیگر

در قرآن كریم بارها درباره خویشاوندان سفارش شده است و از قطع رحم اكیداً نهى گردیده و برادر و خواهر بعد از پدر و مادر و فرزند نزدیكترین خویشاوند مى باشند و رابطه اجتماعى در میان آنان طبیعى و از سایر رابطه ها استوارتر و ریشه دارتر است، وظیفه برادران و خواهران است كه اتصال نسبى خود را ترك نكنند و بتعاون پرداخته تا آنجا كه ممكن است بهمدیگر یارى دهند و در روز نیازمندى از همدیگر دستگیرى كنند؛ بزرگتران نسبت به كوچكتران مهربان و دلسوز باشند كوچكتران نیز نسبت به بزرگتران احترام نمایند.

حقوق والدین

پدر و مادر در اجتماع خانوادگى نسبت بفرزندان بمنزله ریشه درختند نسبت بشاخه ها چنانكه نسل و موجودیت شاخه هاى درخت بسته بریشه آن است همچنین پایه گذار زندگى فرزند پدر و مادر وى مى باشد و نظر باینكه جامعه انسانى از دو طبقه والدین و اولاد تركیب یافته ریشه اصلى جامعه همان پدر و مادر مى باشند.

بدرفتارى با پدر و مادر و آزار رسانیدن بآنها گذشته از اینكه نهایت حق ناشناسى و ناجوانمردى است موجب انقراض انسانیت و انهدام جامعه است؛ زیرا بى احترامى فرزند نسبت بپدر و مادر از جانب پدر و مادر نیز در شكل بى مهرى و بى اعتنائى منعكس خواهد شد و از سوى دیگر چنانچه طبقه فرزند به پدر و مادر خود با چشم خوارى و پستى نگاه كنند از فرزندان خود توقع بیشتر از آنكه خود دارند نخواهند داشت و بمهربانى و دستگیریشان در روز پیرى و ناتوانى امیدوار نخواهند بود و قهراً از تشكیل خانواده دلسرد خواهند شد چنانكه در بسیارى از جوانان امروز اینحال مشاهده مى شود.

عمومیت پیدا كردن این طرز تفكر بطور قطع راه توالد و تناسل را مى بندد زیرا هرگز عاقلى عمر گرانمایه را وقت پرورش نهالى نمى كند كه نه میوه اش را خواهد خورد و در در زیر سایه اش خواهد نشست و نه از تماشاى آن سودى جز غم و اندوه خواهد برد. ممكن است تصور كنیم كه دولت مى تواند بوسیله جائزه هاى گوناگون مردم را به تشكیل خانواده تشویق نماید، و بدین طریق مشكل توالد و تناسل را حل كند. ولى این نكته را باید متذكر بود كه هیچ طریقه و رسمى از رسوم اجتماعى كه پشتوانه طبیعى (ماند عاطفه پدر و مادرى و فرزندى) نداشته باشد قابل دوام نیست.

گذشته از اینكه رها كردن یكى از غریزه هاى طبیعى ناگزیر انسانرا از یك رشته لذتهاى روحى پاك محروم خواهد ساخت.

عزت نفس و درستكارى

دستگاه آفرینش كه انسان را اجتماعى و نیازمند بتعاون آفریده است او را طورى مجهز نموده كه در محیط اجتماع با نیروى شخصى خود مى تواند گلیم خود را از آب بیرون كشیده از بهره كاریكه انجام مى دهد چرخ زندگى خود را بگرداند.

تأمل در بیان گذشته جاى تردید باقى نمى گذارد كه صفت عزت نفس عبارت از آنست كه انسان در زندگى از نیروهاى خدادادى استفاده كند و در راه رسیدن به مقاصد خویش آنها را بكار اندازد و به نیروى دیگران تكیه نكند، و این خود یكى از اخلاق فطرى و پسندیده انسان است.

عزت نفس سدى است كه انسان را از زندگى پست و بسیارى از كارهاى ناروا و كردارهاى زشت نگه مى دارد؛ كسیكه عزت نفس ندارد و چشم بدست این و آن دوخته بآسانى مى تواند اراده و شخصیت خود را بدیگران بفروشد؛ و بطمع نوائى ناچیز هر چه بگویند آن كند؛ و هر چه از او بخواهند اگرچه آزادى فطرى و آبرو و عزت و شرافت باشد نثار كند.

غالب جنایتها مانند آدمكشى و راهزنى و دزدى و جیب برى و خیانت و دروغگوئى و چاپلوسى و وطن فروشى و اجنبى پرستى و مانند اینها از نتایج شوم طمع و تكیه زدن بر دیگران است.

ولى كسیكه تاج افتخار و عزت نفس را بسر دارد در برابر هیچ عظمتى جز عظمت خداى متعال سر فرود نمى آورد؛ و در مقابل هیچ صولت و حشمتى بزانو در نمى آید و همیشه از آنچه حق تشخیص مى دهد دفاع مى كند.

عزت نفس بهترین وسیله اى است كه مى توان با آن صفت درستكاریرا بدست آورده حفظ نمود.

احسان و دستگیرى از درماندگان

این مطلب مسلم است كه در هر جامعه اى درماندگان و بینوایان مستحق كمك و دستگیرى هستند.

وظیفه توانگران است كه آنها را یارى كنند و این حق مسلم را پایمال نكنند و شرع مقدس اسلام نیز سفارشهاى مؤكد در رعایت این حق فرموده و توانگران را موظف مى دارد كه از ناتوانان و درماندگان دستگیرى نمایند.

خداى متعال در قرآن مجید، خود را نیكوكار و بخشاینده و بخشنده معرفى نموده و بندگان خود را به داشتن این صفات پسندیده ترغیب و تشویق مى فرماید، تا جائیكه مى فرماید:

خدا همراه نیكوكاران است .

و نیز مى فرماید:

چیزیرا كه انفاق مى كنید بنفع خودتان است .

و در جاى دیگر مى فرماید:

آنچه را كه انفاق مى كنید بخودتان خواهد برگشت و خسارتى نبرده اید .

مطالعه و دقت در وضع اجتماعى و نیز در فوائد احسان مضمون شریف این آیات را روشن مى سازد زیرا در حقیقت همه قواى اجتماع براى همه افراد كار مى كند و در جامعه اى كه گروهى درمانده بر اثر دست تنگى از كار و كوشش باز مى مانند بهمان نسبت از تولید ثروت كاسته مى شود و نتایج نامطلوب آن دامنگیر همه افراد مى شود و كار بجائى مى رسد كه توانگران از همه درمانده تر مى شوند.

ولى اگر توانگران با نیكوكارى و بخشش خود از درماندگان دستگیرى نمایند نتایج بسیار عالى عایدشان مى شود كه از آن جمله است:

1 - با اینكار در دیگران نسبت به خود ایجاد محبت كرده دل گروهى را شیفته خود ساخته اند.

2 - با سرمایه ناچیزى احترام زیاد كسب نموده اند.

3 - پشتیبانى همه مردم را نسبت به خود كسب كرده اند زیرا مردم از نیكوكار طرفدارى مى كنند.

4 - از خطر روزى كه كینه و خشم تنگدستان رویهم تراكم كرده هر خشك و تر را بسوزاند ایمن مى باشند.

5 - همان مال ناچیزى كه در انفاق خرج كرده اند بواسطه براه افتاد چرخ اقتصاد جامعه مضاعف شده بخودشان برمى گردد.

آیات و روایات در فضیلت انفاق در راه خدا و تحریص و ترغیب بر آن بى شمار است.

تعاون

مسأله احسان و نیكوكارى كه ذكر شد یكى از شعبه هاى مختلف تعاون است كه اساس اجتماع بشرى است چه حقیقت اجتماع، دست بدست هم دادن افراد است كه بواسطه كمكى كه بهمدیگر مى كنند كار همه درست گردد و زندگى همه استوار شود و نیازمندى همه رفع شود. نباید تصور كرد كه دین مقدس اسلام نیكوكارى را تنها در مال خواسته بلكه دستگیرى از هر درمانده اى اگرچه نیاز مالى نداشته باشد مطلوب دین مقدس اسلام و هم یكى از خواسته هاى وجدان انسان است.

نادانى را دانش آموختن؛ نابینائى را دست گرفتن؛ گمراهى را راهنمائى كردن، افتاده اى را كمك كردن و... همه از مصادیق احسان و نیكوكارى است و از تعاونى است كه ما در نخستین روز تشكیل اجتماع اعتبار آن را تصدیق كرده و امضاء نموده ایم و پر روشن است كه اگر انسان بخشى از كارهاى فرعى را انجام ندهد كارهاى اساسى را انجام نخواهد داد و اگر وظایف جزئى غیر مهم را رعایت نكند زیر بار وظائف كلى و مهم نخواهد رفت.

اقدام در خیرات و مبرات

پسندیده بودن نیكوكارى براى نتیجه هائى است كه از آن حاصل مى شود و البته هر چه این نتایج و آثار؛ همگانى تر و پاینده تر باشد نیكوكارى خود نیز پسندیده تر و عالى تر خواهد بود معالجه یك بیمار، نیكوكارى و احسان است ولى ساختن و براه انداختن بیمارستانى كه روزانه صدها بیمار را معالجه كند با آن قابل سنجش نیست. تعلیم یك دانشجو پسندیده است ولى هرگز بپایه تأسیس یك مؤسسه اى كه سالانه صدها دانشمند بیرون مى دهد نخواهد رسید؛ اینست كه اوقاف عامه و خیرات و مبرات همگانى از مراتب عالیه احسان و نیكوكارى است.

در زبان شرع از این خیرات عمومى بصدقه جاریه تعبیر مى شود. پیغمبر اكرم صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم مى فرماید: دو چیز اسباب سربلندى مرد است: یكى فرزند صالح و دیگرى جاریه و چنانكه از كتاب و سنت معلوم مى شود تا صدقه جاریه برپاست خداى متعال در حق كسیكه آنرا صدقه كرده حسنات مى نویسد.

تعدى بر مال یتیم:

همان اندازه كه نیكى به مردم عقلا و شرعاً پسندیده است بدى به بندگان خدا نیز ناروا و نكوهیده مى باشد ولى در شرع مقدس اسلام از چند مورد از مورد ظلم و اجهاف به شدت نهى شده كه یكى از آنها تفریط در مال یتیم است.

اسلام خوردن مال یتیم را یكى از گناهان بزرگ شمرده و در قرآن كریم تصریح شده كه كسى كه مال یتیمى را مى خورد در حقیقت آتش مى خورد و بزودى داخل آتش برافروخته اى خواهد شد. و چنانكه بیانات ائمه هدى مى رساند سبب این همه تأكید این است كه اگر به شخصى سالمند ستمى رسد ممكن است در مقام مخاصمه برآمده از حق خود دفاع كند ولى یتیم خردسال از دفاع عاجز مى باشد.

قتل نفس

یكى دیگر از موارد ظلم كه در شرع مقدس اسلام بسیار ناپسندیده و نكوهیده است قتل نفس و كشتن بیگناه است.

قتل نفس یكى از گناهان بزرگ مى باشد و خداى متعال در كلام خود كشتن یك انسان را با كشتن همه مردم برابر مى گیرد، و این نیست مگر از این راه كه كشنده انسان سر و كار با انسانیت دارد و انسانیت در یك نفر و هزار نفر یكسان است.

نومیدى از رحمت خدا

یكى از خطرناكترین گناهان در اسلام نومیدى از رحمت خدا است.

خداى متعال مى فرماید: ( قل یا عبادى الذین أسرفوا على انفسهم لا تقنطوا من رحمه الله ان الله یغفر الذنوب جمیعاً انه هو الغفور الرحیم ) سوره زمر آیه 54.

خلاصه ترجمه: بگو اى بندگان من كه به خود ستم كرده اید از رحمت و آمرزش من نومید نشوید زیرا خدا آمرزنده و مهربان است و اگر توبه كنید هر گناهى را مى آمرزد.

در جاى دیگر نومید از رحمت را كافر مى شمارد و جهتش این است كه اگر كسى از رحمت و آمرزش خدا نومید شود دیگر محرك درونى ندارد كه در زندگى خود كار خوب و پسندیده اى انجام دهد یا از گناهان بزرگ و كوچك و كردارهاى زشت و ناروا اجتناب ورزد، زیرا محرك اصلى در این دو چیز امید رحمت و نجات از عذاب خدا است و این امید در چنین آدمى وجود ندارد و این فرد با كافرى كه پایبند به هیچ دین و آئین نیست از جهت حالت قلبى و صفات درونى كمترین فرقى ندارد.

فرار از جهاد و دفاع

فرار از میدان جنگ و پشت بدشمن كردن معمایش اینست كه گریزنده جان خود را پرارزش تر و گرامى تر از زندگى جامعه مى داند، و در حقیقت تسلیم كردن مقدسات دینى و جان و عرض و مال جامعه است بدشمنى كه همه شئون زندگیشان را تهدید مى كند.

بدین سبب فرار از جهاد و دفاع یكى از گناهان بزرگ شمرده شده و خداى متعال در كلام خود براى فرار كننده صریحاً وعده آتش داده است چنان كه مى فرماید:

( و من یولهم یومئذ دبره الا متحرفاً لقتال او متحیزاً الى فئه فقد باء بغضب من الله و مأویه جهنم ) سوره انفال آیه 16.

خلاصه ترجمه:

كسیكه در جهاد و دفاع پشت بدشمن كند و برگردد با خشم خداى تعالى برگشته و بازگشت وى بسوى جهنم است مگر اینكه كناره گیرد براى اینكه بهتر بتواند بجنگد یا برگردد كه در میان یاران خود جاى گرفته با دشمن بجنگد.

دفاع از آب و خاك

بنابر آنچه گذشت دفاع از جامعه اسلامى و خانه و كاشانه مسلمانان یكى از مهمترین واجبات اسلامى است.

خداى متعال مى فرماید:

( و لا تقولوا لمن یقتل فى سبیل الله اموات بل احیاء ولكن لا تشعرون ) سوره بقره آیه 154.

خلاصه ترجمه: كسانى را كه در راه خدا كشته شده اند مردگان نخوانید آنان زنده هستند ولى شما درك نمى كنید.

داستان مردانیكه در آغاز پیدایش اسلام جان بكف گرفته به جنگهاى خونین مى شتافتند، و شهدائى كه در خون پاك خود آغشته مى شدند، بسیار حیرت انگیز و در عین حال عبرت آمیز است اینان بودند كه با خون پاك و تنهاى چاك چاك خود پایه این آئین مقدس را استوار ساختند.

دفاع از حق

دفاع دیگرى كه بسى عمیقتر و وسیع تر از دفاع آب و خاك مى باشد دفاع از حق است كه یگانه هدف آئین مقدس اسلام مى باشد. ریشه دارترین مقصد این روش خدائى احیاء حق و حقیقت است و بهمین نظر این آئین پاك دین حق نامیده شده یعنى دینى كه از آن حق است و جز حق در بر ندارد، و چیزى را جز حق هدف قرار نمى دهد.

خداى متعال در وصف كتاب خود كه جامع همه حقایق است مى فرماید: ( یهدى الى الحق و الى الطریق مستقیم ) سوره احقاف آیه 30 قرآن راهنمائى مى كند بسوى حق و بسوى راهى كه هیچگونه تناقض و تضاد در آن نیست.

اینست كه بر هر فرد مسلمان لازم است كه حق را پیروى كند و حق گوید و حق شنود و با جمیع قواى خود و از هر راه كه ممكن است از حق دفاع كند.

خشم و غضب

خشم حالتى است در انسان كه اگر بروز كند او را بفكر انتقام مى اندازد و راحتى درون را در گرفتن انتقام نشان مى دهد و چنانچه انسان در این حال كمترین سستى در مهار كردن نفس خود ورزد بیدرنگ عقل سلیم وى مقهور خشم مى شود و هر زشت و ناروائى و ناشایسته و ناسزائى در نظرش درست مى آید و بجائى مى رسد كه بواسطه آن از هر درنده اى درنده تر و از هر آتشى سوزنده تر مى گردد.

در اسلام سفارشهاى مؤكدى در جلوگیرى از طغیان این حال رسیده و نكوهش بسیارى از متابعت آن شده است، خداى متعال عنایت زیادى نسبت بكسانیكه غیظ خود را فرو مى برند و در حال خشم بردبارى بكار برده عفو مى كنند فرموده است.

چنانكه مى فرماید:

( و الكاظمین الغیظ و العافین عن الناس ) سوره آل عمران آیه 134 آنانكه غیظ خود را فرو برده از مردم عفو و اغماض مى كنند.

و در علامت مؤمنان مى فرماید:

( و اذا ما غضبوا هم یغفرون ) سوره شورى آیه 37 مؤمنان كسانى هستند كه وقتى خشمناك مى شوند مى بخشایند.

وجوب كار و اهمیت حرفه و صنعت

فعالیت و كار؛ پایه و اساسى است كه نظام آفرینش روى آن استوار مى باشد و آنست كه ضامن بقاء هر آفریده اى است. خداى متعال آفریده هاى خود را مناسب حال هر یك با وسائلى مجهز كرده كه با بكار انداختن آنها منافع را جلب و مضار را از خود دفع كند.

انسان كه شگفترین و پیچیده ترین نقش آفرینش است نیازش از دیگر آفریدگان بیشتر مى باشد و بدین سبب بفعالیت بیشترى احتیاج دارد تا بوسیله آن حوائج بیشمار شخصى خود را رفع نماید و هم نظام خانوادگى را كه طبعاً باید تشكیل دهد سراپا نگهدارد.

اسلام كه دینى است فطرى و اجتماعى، بهمین ملاحظه كسب و كار را واجب شمرده و براى افرادیكه بیكار مى نشینند ارزشى قائل نشده است.

در اسلام هر فرد باید طبق سلیقه و ذوق خود یكى از اینهمه حرفه و صنعت كه خداى متعال فكر انسان را بسوى آنها هدایت فرموده است انتخاب كند و از اینراه روزى خود را بدست آورد و بارى از بارهاى اجتماع را بدوش كشیده در آسودگى مردم بكوشد.

خداى متعال مى فرماید:

( و أن لیس للانسان الا ما سعى ) سوره نجم آیه 39.

خلاصه ترجمه:

انسان تنها بوسیله كوشش و كار مى تواند بجائى برسد.

و از اینجاست كه بیكارى در اثر تنبلى در اسلام شدیداً ممنوع است.

مضار بیكارى:

از بیان گذشته روشن شد كه كار و كوشش راهى است راست كه آفرینش پیش پاى انسان گذاشته تا با پیمودن آن، سعادت زندگى خود را دریابد و البته انحراف از مجراى خلقت و طبیعت اگرچه بسیار كم هم باشند جز بضرر انسان تمام نخواهد شد و در این صورت انحراف از امرى كه اساس نظام زندگى روى آن استوار است جز بدبختى دنیا و آخرت در بر نخواهد داشت.

از اینجا است كه امام هفتم عليه‌السلام مى فرماید:

در كارها اظهار سستى و خستگى مكن وگرنه دنیا و آخرت را از دست مى دهى.

پیغمبر اكرم صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم كسانیرا كه به بیكارى خو كرده سنگینى زندگى خود را بدوش دیگران مى اندازند لعنت فرموده است.

امروز از راه سنجشهاى روانى واجتماعى بخوبى روشن شده است كه قسمت اعظم مفاسد اجتماعى از بیكارى برمى خیزد. بیكارى است كه چرخ اقتصادى و فرهنگى جامعه را از گردش باز مى دارد و هر گونه انحطاط اخلاقى و خرافه پرستى را رواج مى دهد.

كشاورزى و منافع آن

كشاورزى كه بوسیله آن مواد غذائى جامعه تهیه مى شود بواسطه اهمیتى كه دارد یكى از پسندیده ترین حرفه هاى انسانى است و بهمین سبب در اسلام تأكید زیادى در اتخاذ این شغل وارد شده است.

امام ششم عليه‌السلام مى فرماید:

روز قیامت مقام كشاورزان از هر مقامى بالاتر است .

امام پنجم عليه‌السلام مى فرماید:

هیچ كارى از زراعت بهتر و فائده آن عمومى تر نیست زیرا نیكوكار و بدكار، چرنده و پرنده از آن نفع مى برند و بزبان حال كشاورز را دعا مى كنند.

اعتماد بنفس

بارها در بخش اعتقادات تذكر داده شد كه برنامه عمومى اسلام اینست كه انسان جز خداى یگانه كسیرا نپرستد و بكسى جز وى كه پروردگار جهان است كرنش نكند و سر تعظیم فرو نیاورد.

همه و همه، آفریدگان و پروردگان خدا مى باشند و روزى او را مى خورند و كسى را بر كسى حق تقدم نیست مگر آنچه بسوى خدا برگردد.

هر فرد مسلمانى باید بنفس خود اعتماد داشته باشد و از استقلالى كه خداى متعال بوى داده استفاده كند و وسائلى را كه بوى ارزانى داشته بكار اندازد و راه زندگى را به پیماید نه اینكه بدیگران امید بسته و هر روز شریكى براى خدا بگیرد و بت تازه اى بتراشد.

خادم باید بداند كه نان خود را مى خورد نه نان مخدوم را، كارگر باید بداند كه بهره دسترنج خود را مى برد نه بخشش رایگان كارفرما یا ارباب خود را؛ هر كارمندى باید ایمان داشته باشد كه مزد كار خود را مى برد نه عطیه و هدیه رئیس یا اداره مربوط یا دولت یا جامعه را.

بالاخره انسان آزاد نباید جز خدا بكسى امید بسته و كرنش كند وگرنه در باطن همان پستى و بردگى شرك را خواهد داشت كه بت پرستان در ظاهر دارند.

مضار زندگى اتكالى:

زندگى اتكالى یعنى بامید و پشتیبانى دیگران زیستن در حقیقت از دست دادن افتخار انسانى و شرافت استقلال و آزادى و منشأ همه گونه بزه و زشتكاریهاى اجتماعى است كه از خوارى و پستى سرچشمه مى گیرد.

كسیكه بامید دیگران نشسته چشم بدست این و آن مى دوزد در حقیقت اراده و شعور خود را در این راه مى فروشد، باید تملق كند؛ باید هر چه بخواهند و بگویند (حق یا باطل؛ زشت یا زیبا) انجام دهد. به هر عار و ننگى تن در دهد، بیگانه پرستى نماید، بهر ستم و ناروائى راضى شود، و بالاخره همه حدود و مقررات انسانى را بهیچ شمرد.

سؤال در غیر حال ضرورت در اسلام حرام است و مساعدت مالى فقرا كه جزء مقررات اسلامى است تنها شامل حال فقیرانى است كه مزد كارشان با مخارجشان برابرى نمى كند یا از كار بازمانده اند.

كم فروشى

از نظر اسلام كم فروشى یكى از گناهان بزرگى است كه خداى متعال در كلام خود مرتكبین آن را سرزنش و تهدید مى كند و مى فرماید:

( ویل للمطففین... یظن اولئك انهم مبعوثون لیوم عظیم ) سوره مطففین آیه 1 خلاصه ترجمه:

واى بر كم فروشان... آیا اینان نمى دانند كه براى روز بزرگى برانگیخته خواهند شد؟

كم فروش علاوه بر اینكه بمردم ستم كرده اموالشان را از راه دزدى مى رباید اطمینان و وثوق مردم را از خود سلب و تدریجاً مشتریان و بالاخره سرمایه خود را از دست مى دهد.

ظلم و ستمگرى

خداى متعال در كلام آسمانى خود صدها بار از ظلم یاد كرده و از این صفت پست كه خوى درندگان است نكوهش فرموده (در دو سوم سوره هاس قرآن كریم كه مجموعاً صد و چهارده سوره مى باشد از ظلم سخن بمیان آمده).

كسى را نمى توان پیدا كرد كه با فطرت خود بدى و ناروائى ظلم را درك نكرده باشد یا كم و بیش نداند كه از ظلم و ستم چه مصیبتهاى دردناكى به پیكر جامعه بشرى وارد شده و چه خونهائى روان گردیده و چه خانه هائى بر باد رفته است.

بتجربه قطعى رسیده است كه كاخ ستم هر چه محكم باشد پایدار نیست و زود یا دیر بر سر ستمكاران فرو خواهد ریخت. خداى متعال مى فرماید:

( ان الله لا یهدى القوم الظالمین ) سوره انعام آیه 144.

خلاصه ترجمه:

البته ستمكاران را بمقصد نهائى شان نخواهد رسانید.

و اولیاء دین فرموده اند:

سلطنت و ملك با كفر باقى مى ماند ولى با ظلم و ستم پایدار نخواهد بود.

ایذاء مردم و شرارت

ایت دو صفت بهمدیگر نزدیكند زیرا ایذاء رسانیدن اذیت و رنج است به دیگران از راه زبان مانند دشنام دادن و گفتن سخنى كه دیگران را برنجاند، یا از راه دست مثل كارى كه مردم را ناراحت كند. و شرارت انجام دادن كارهائى است كه براى مردم ایجاد شر كند.

بهر حال این دو صفت نقطه مقابل آرزوئى قرار دارند كه انسان اجتماع را براى رسیدن بآن بوجود آورده است؛ و آن آسایش زندگى و آرامش خاطر مى باشد.

و از اینجا است كه شرع اسلام كه صلاح جامعه را درجه اول اهمیت قرار مى دهد آنها را تحریم كرده است چنانكه خداى متعال مى فرماید:

( و الذین یؤذون المؤمنین و المؤمنات بغیر ما اكتسبوا فقد احتملوا بهتاناً و ائماً عظیماً ) سوره احزاب آیه 58.

خلاصه ترجمه:

كسانیكه مردان و زنان مسلمان را بى جهت اذیت مى كنند بار بهتان و گناه بزرگى را بدوش گرفته اند.

پیغمبر اكرم صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم مى فرماید:

كسیكه مسلمانى را اذیت كند مرا اذیت كرده است و اذیت من اذیت خدا است، چنین كسى در توراه و انجیل و قرآن لعنت شده است .

سرقت

دزدى پیشه زشت و ناروائى است كه امن مالى جامعه را تهدید مى كند و بدیهى است كه ماده اولى زندگانى انسان مال و ثروتى است كه بقیمت عمر خود آنرا بدست مى آورد و بواسطه امن، حصارى بدور آن مى كشد كه از گزند هر گونه تعدى و تجاوز مصون بماند و پشتوانه و پشتیبان زندگى جامعه باشد البته شكستن این حصار و مختل ساختن این نظم، تباه ساختن سرمایه عمرى است كه در راه بدست آوردن آن مصرف شده است و سبب از كار انداختن قسمت اعظم فعالیت مردم و بردیت دست آنها است.

اینست كه اسلام در مجازات این عمل نفرت بخش كه وجدان خود دزد نیز بخیانت بودن آن گواهى مى دهد مقرر داشته كه دست وى (چهار انگشت از دست راست) را ببرند.

خداى متعال مى فرماید:

( و السارق و السارقه فاقطعوا ایدیهما جزاء بما كسبا ) سوره مائده آیه 38.

خلاصه ترجمه:

دست دزد را ببرید و او را بسزاى كردارش برسانید.

وظیفه شناسى

اینهمه وسائل زندگى بیرون از شمار كه امروز در دسترس انسان مى بینیم در راه تحصیل و استفاده از آنها روز و شب مى كوشیم؛ از نخستین روز در دسترس انسان نبوده و تدریجاً در اثر فعالیت بشر بوجود آمده مورد استفاده قرار گرفته است.

ولى در هر صورت بشر از انسان اولى گرفته تا انسان متمدن امروزى هرگز از كار و كوشش آرام ننشسته و براى تهیه وسائل زندگى با فطرت خدادادى خود مى كوشیده است.

زیرا انسانى كه نیروى وجودى او از فعالیت بیفتد و ابزار و جهازات داخلى و خارجى او مانند چشم و گوش و دهان و دست و پا و همچنین مغز و قلب و ریه و كبد او؛ از كار بماند جز مرده نخواهد بود.

از اینجا است كه انسان نه تنها از راه ناچارى كار مى كند بلكه از این جهت كه انسان است فعالیتهاى گوناگون از خود بروز مى دهد؛ و براى اینكه با شعور انسانى خود درك مى كند كه هر راه كه هست باید سعادت و خوشى زندگى خود را تأمین كند، بكار و كوشش مى پردازد و در راه خواسته هاى خود قدم بر مى دارد و هم از اینجا است كه انسان در هر محیطى و با هر روشى زندگى نماید؛ دینى یا غیر دینى؛ قانونى یا استبدادى و شهرى و یا بیابانگردى، براى خود یك رشته تكالیف و وظائفى (كارهائیكه انجام دادن آن در زندگى لازم است) حس مى كند كه انجام دادن آنها آرزوهاى واقعى انسانیت را بر مى آورد و براى وى زندگى خوش و آسوده و سعادتمندانه اى را مهیا مى سازد.

و البته ارزش این تكالیف و وظائف كه تنها طریق سعادتمندى است قیمت و ارزش خود انسانیت است كه ما پر ارزشتر و گرانبهاتر از آن كالائى تصور نمى نمائیم و آن را با هیچ كالاى دیگرى عوض نمى كنیم.

بنابراین وظیفه شناسى و انجام آن مهمترین مسئله عملى است كه انسان در زندگى خود با آن روبرو است.

زیرا اهمیتش همان اهمیت خود انسان مى باشد و كسیكه از انجام وظائف مسلمه خود سرباز مى زند یا گاهى كوتاه مى آید بهمان اندازه از مقام والاى انسانیت سقوط مى نماید و طبعاً به پستى و بى ارزشى خود اعتراف مى كند؛ و یا هر تخلفى كه مى ورزد ضربت تازه اى به پیكر جامعه خود و در حقیقت به پیكر خود وارد مى سازد.

خداى متعال در كلام خود مى فرماید:

( و العصر ان الانسان لفى خسر الا الذین آمنوا و عملوا الصالحات و تواصوا بالحق و تواصوا بالصبر ) سوره عصر آیه 3.

و نیز مى فرماید:

( ظهر الفساد فى البر و البحر بما كسبت ایدى الناس ) سوره روم آیه 41.

اختلاف نظر روش ها در تشخیص وظیفه:

اهمیت شناختن وظیفه و انجام آن در جهان انسانیت یك وظیفه اى است ثابت و مسلم، و هرگز انسانى نمى توان یافت كه با فطرت انسانى خود منكر این حقیقت گردد.

آرى چون وظائف انسانى ارتباط كامل با سعادت زندگى انسان دارد، و دین با روشهاى غیردینى درباره زندگى انسان اختلاف نظر دارد، قهراً وظائف دینى با وظائف روشهاى دیگر اختلاف خواهد داشت.

دین معتقد است كه زندگى انسان یك زندگى نامحدود و بى پایانى است كه با مرگ از میان نمى رود و سرمایه بخش پس از مرگ این زندگى بى پایان، همان فرآورده عقائد پاك و صحیح و اخلاق پسندیده و اعمال صالحه اى است كه انسان در این نشاه پیش از مرگ كسب نموده است.

از اینروى در وظائف و تكالیفى كه دین براى فرد و جامعه تنظیم كرده زندگى آن جهان جاویدان نیز در نظر گرفته شده.

دین مقررات خود را در شعاع خداشناسى و پرستش و بندگى خدا كه اثر بارز آن پس از مرگ و روز رستاخیز جلوه خواهد مرد وضع مى نماید.

روشهاى غیر دینى (هر چه باشد) تنها زندگى چند روزه این جهان را در نظر مى گیرند و براى انسان وظائفى وضع مى كنند كه در سایه آنها از زندگى مادى و منابع جسمانى كه میان انسان و سایر حیوانات مشترك است بهتر بتواند بهره بردارى نماید.

و در حقیقت یك زندگى حیوانى را با منطقى كه از احساسات و عواطف چرندگان و درندگان سرچشمه مى گیرد براى انسان تنظیم مى كنند؛ و دیگر توجهى بواقع بینى انسان و زندگى جاوید و مملو از معنویات وى ندارند.

از اینجا است كه اخلاق عالیه انسانى (چنانكه تجربه قطعى نشان مى دهد) تدریجاً از جامعه هاى غیر دینى رخت مى بندد و روز بروز انحطاط اخلاقى آنان روشنتر و آشكارتر مى گردد.

برخى مى گویند:

پایه اساس دین تقلید است و پذیرفتن بى چون و چراى یكرشته وظائف و مقررات است ولى روشهاى اجتماعى بمنطق روز قابل انطباق مى باشد.

كسانیكه این سخن را گفته اند از این نكته غفلت كرده اند كه قوانین و مقرراتى كه در جامعه اجرا مى گردد باید بى چون و چرا اجرا شود.

هرگز دیده یا شنیده نشده كه افراد كشورى قوانین جاریه كشور را توأم با مناظره و گفتگوى علمى بكار ببندند، و هر كه حكمت قانونى را نفهمید از بكار بستن آن معاف و در پذیرفتن آن مختار باشد و درین جهت روش دینى و غیر دینى فرق ندارند.

بلى با مطالعه اوضاع طبیعى و اجتماعى كشورى و كنجكاوى در روش عمومى آن مى توان به حكمت كلیات قوانین آن كشور و پاره اى از جزئیات (نه بهمه) پى برد.

و این خاصیت در مقررات دینى نیز هست و از راه واقع بینى و كنجكاوى در خلقت و آفرینش و نیازمندیهاى فطرى انسان مى توان بكلیات مقررات دین كه روش فطرى است و برخى از جزئیات آنها پى برد.

قرآن كریم و روایات زیادى به تعقل و تفكر و تدبر دعوت مى كنند و در برخى از احكام بمصلحت اجمالى حكم اشاره مى فرماید و از پیغمبر اكرم صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و اهلبیت گرام وى اخبار زیادى در علل احكام در دست است.

دفاع و گذشت

همانطور كه یكفرد انسان در زندگى خود شیفته خوشى و سعادت حیات است و فعالیت خود را در راه جلب آن بمصرف مى رساند ودر عین حال از هر سوى با خطرهاى بیشمار تهدید مى شود كه برخى از آنها اصل وجود و برخى سعادت و خوشى زندگى وى را هدف قرار داده اند و ناگزیر بدفع آنها باید پرداخت و در برابر آنها مقاومت باید نمود.

در آفرینش انسان نیز همین دو مرحله جذب و دفع پیش بینى شده و تجهیزات مناسبى در ساختمان وجودش بعمل آمده است.

همچنین جامعه منافع وجودى دارد كه باید جلب و تأمین شود و در معرض خطرهائى قرار دارد كه در هر حال باید در برابر آنها ایستادگى كرد و از مقدسات زندگى دفاع نمود.

كسى كه درصدد از میان بردن جان افراد است یا سرنگون ساختن پرچم استقلال یا كشتن آزادى ایشان را وجهه هدف خود داده دشمن جامعه است. فقر و ضعف ایمان و نادانى دشمن جامعه است و كسیكه به جامعه خود یعنى بسعادت زندگى یعنى بواقعیت انسانى خود پایبند است باید در برابر این دشمنان خطرناك خود، بدفاع بپردازد.

از خودگذشتگى

نمى توان تردید داشت كه در قاموس وجدانى انسان اصل زندگى و زندگى شرافتمندانه بیك پایه است، و زندگى كه با شرافت توأم است و سعادت انسان را در بر ندارد زندگى نیست بلكه مرگى است بس تلختر و ناگوارتر از مرگ طبیعى، و انسانى كه براى شرافت و سعادت خود ارزشى قائل است باید از این زندگى پست مانند مرگ بگریزد.

انسان در هر محیطى زندگى كند و بهر روشى تمایل نماید با نهاد خدادادى خود مى فهمد كه مرگ در راه آنچه تقدیس مى كند خود سعادت است اگرچه در منطق دین این مسئله از هر منطق دیگر روشن تر و از پندار و خرافه دورتر است. زیرا كسیكه بدستور دین از جامعه دینى خود دفاع نموده جان مى سپارد مى داند كه محرومیتى را بخود هموار نكرده است و جان شیرین چند روزه را كه در راه خدا بذل مى كند یك زندگى شیرین تر و گران بهاتر و جاویدان بدست مى آورد و براستى سعادت وى قابل زوال نیست.

چنانكه خداى متعال در كلام خود مى فرماید: ( و لا تحسبن الذین قتلوا فى سبیل الله امواتاً بل احیاء عند ربهم یرزقون ) سوره آل عمران آیه 169.

خلاصه ترجمه: كسانیكه در راه خدا كشته مى شوند مرده نیستند بلكه زندگى جاودانى دارند و در مقام قرب از نعمتهاى خداوندى برخوردار هستند.

ولى در روشهاى غیر دینى كه زندگى انسان را بهمین زندگى چند روزه گذران این جهان منحصر مى دانند هرگز نمى توان گفت انسان پس از مرگ زنده مى باشد، یا سعادت و نیكبختى بدست مى آورد جز اینكه از راه پندار و خرافه بوى تلقین شود كه كسیكه در راه وطن یا مقدسات ملى مثلا كشته شود نام وى در فهرست جانبازان و از خود گذشتگان ملت درج و در صحیفه تاریخ با خطوط طلائى نوشته مى شود و براى همیشه زنده و جاوید خواهد بود.

تمجید و تقدیسى كه در اسلام از شهادت و كشته شدن در راه خدا شده از هیچ عمل صالحى بعمل نیامده، پیغمبر اكرم صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم مى فرماید: بالاتر از هر نیكو كارى نیكو كارى دیگرى هست تا برسد بشهادت كه بالاتر از آن نیكو كارى نیست مسلمانان صدر اسلام از پیغمبر اكرم صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم درخواست استغفار مى كردند و در اثر دعاى آن حضرت بدرجه رفیعه شهادت نائل مى شدند؛ و بكسانى كه با شهادت از دنیا مى رفتند براى اینكه زنده است و نمرده گریه نمى كردند.

بخشش و بذل مال

سهمى كه مال در تعدیل زندگى بعهده دارد محتاج بیان نیست؛ و از اهمیت آنست كه بسیارى از مردم زندگى را همان مال مى دانند و براى انسانى فضیلت و شرافتى جز دارائى تصور نمى كنند و همه فعالیت خود را در انباشتن و ذخیره نمودن پول متمركز مى سازند و در نتیجه همین شیفتگى و حرص گرفتار صفت بخل گردیده دیگران را محروم مى سازند و گاهى قدمى فراتر گذاشته به پستى و لئامت تن داده خود را نیز از بهره بردارى از مال محروم مى سازند، نه خود مى خورند نه بدیگران مى دهند و تنها از جمع آورى پول لذت مى برند.

اشخاصى كه گرفتار صفت ناپسندیده بخل مى باشند (و البته گرفتاران لئامت از آنان پست ترند) از فطرت انسانى بكنار افتاده اند و در بازار زندگى ورشكسته اند، زیرا:

1 - در زندگى تنها سعادت و نیكبختى و آسودگى خود را مى خواهند و به زندگى فردى معتقدند با اینكه فطرت انسان زندگى اجتماعى را براى ما زندگى معرفى مى نماید و زندگى فردى از هر راه كه باشد محكوم بشكست است.

2 - با نشان دادن قدرت بدیگران خضوع مستمندان و بینوایان را بخود جلب مى نمایند و با اینكه بدرد دردمندان نمى رسند آنان را پیوسته در حال كرنش نگهداشته برده مى گیرند و روح بت پرستى را زنده مى دارند؛ و در نتیجه هر گونه شهامت و شجاعت و علو طبع و افتخارات انسانى از جامعه رخت مى بندد.

3 - گذشته از اینكه خودشان عواطف پاك مهر و مودت و انسان دوستى و دلسوزى و خیرخواهى را زیر پا مى گذارند انواع جرم و خیانت و هر گونه پستى و رذالت را در جامعه ترویج مى نمایند زیرا قوى ترین عامل طبیعى جنایت و جرم مانند بدگوئى و بى عفتى و دزدى و راهزنى و آدم كشى، فقر و فاقه اى است كه در طبقه نیازمند است؛ و خشم و كینه و حس انتقامى است كه توانگران در دل گرفتاران و پریشانان جایگیر مى شود و توانگران بخیل و لئیم دامن بر آن مى زنند. از اینجا است كه مرد بخیل در جامعه بحسب حقیقت دشمن شماره یك آن جامعه است و در حال گرفتار خشم و پاداش سخت خداى جهان و نفرت جهانیان خواهد بود.

در قرآن كریم آیات بسیارى در نكوهش مذمت رذیله بخل و امساك و بالعكس در مدح صفت جود و سخا و انفاق در راه خدا و دست گیرى بینوایان و مستمندان وارد است.

خداى متعال در كلام خود وعده مى دهد كه مالى را كه مورد انفاق قرار مى گیرد یك به ده و در مواردى تا هفتاد و تا بهفتصد و بیشتر مضاعف نموده بانفاق كنند برگداند.

و بتجربه نیر ثابت شده كسانیكه دست بازدارند و جوانمردانه از نیازمندان دستگیرى مى كنند و نواقص جامعه انسانى را تكمیل مى نمایند روز بروز بثروت و نعمتشان افزوده مى شود.

كار گره گشا نشود در زمانه بند

هرگز كسى ندید در انگشت شانه بند

و اگر اتفاقاً روزى بسختى بیفتند همه دلها همراه ایشان است و دستگیرى كه از دیگران كرده اند بصورت دسته جمعى بسوى خودشان برمى گردد.

و گذشته از اینكه با كردار خوب خود مانند یك انسان شریف وجدان خود را آرامش بخشیده اند و نداى آسمانى را نسبت بحقوق واجبه و مندوبه اجابت نموده اند؛ و عواطف پاك انسانیت را از رأفت و شفقت و انسان دوستى و خیرخواهى بكار انداخته و محبوبیت عمومى و احترامى بى شائبه كسب كرده اند و بالاخره خشنودى خداى متعال و سعادت جاوید را بكمترین قیمتى بدست آورده اند.

بذل علم

دانش و فرهنگ ثروت غیر قابل رقابتى است كه انسان در زندگى خود هرگز از وى بى نیاز نیست و انسانى نمى توان پیدا كرد كه با فطرت انسانى خود برترى علم رابه جهل درك نكند یا باحترام اهل علم و دانشمندان قضاوت ننماید.

خداى متعال در كلام خود فرق میان دانا و نادان را با فرق میان زنده و مرده و بینا و نابینا تمثیل مى فرماید، و اهمیتى كه در اسلام بعلم و دانش داده شده در هیچ دین و آئینى داده نشده تا آنجا كه پیغمبر اكرم مى فرماید:

طلب علم بر هر مسلمانى واجب است .

و مى فرماید:

علم را بخوانید از گهواره تا لب گور و اگرچه در آن طرف جهان باشد.

و از همین نظر است كه اسلام چنانكه از بخل و امساك نهى كرده كتمان علم را نكوهش نموده بلكه كتمان علوم دینى را حرام كرده و علم را مسئول تربیت جاهل شناخته است.

مبارزه با دشمنان داخلى جامعه

چنانكه بحكم فطرت؛ با دشمنان خارجى جامعه باید جنگید و از خسارت جامعه دفاع كرد همچنان با دشمنان داخلى جامعه باید بمبارزه و جنگ برخاست. دشمن داخلى جامعه كسى است كه از روش عمومى و قوانین جاریه تخلف مى ورزد و بدین طریق رشته زندگى جامعه را پاره مى كند و نظام جاریه را مختل مى سازد. از این رو است كه در جمعیت هاى متشكل براى حفظ نظم و جریان امور، قواى تأمینى و مجازاتهاى گوناگون براى پاداش متخلفین بكار برده مى شود.

اسلام نیز اضافه بر قوه اجرائى و مجازاتهاى مختلف، فریضه امر بمعروف و نهى از منكر را براى عموم افراد جامعه فرض و ایجاب نموده بدین وسیله مبارزه را عمومى تر و مؤثرتر ساخته است. فرق اساسى میان اسلام و روشهاى اجتماعى دیگر این است كه در سایر روشها تنها باصلاح افعال و اعمال مردم بذل عنایت شده است، ولى اسلام هم با افعال مردم و هم باخلاقشان اعتنا نموده و در هر دو مرحله با فساد مبارزه كرده است.

معاصى و گناهانى كه اسلام آنها را تحریم نموده اعمالى هستند كه در جامعه آثار شوم و دنباله هاى ناگوار دارند با این وصف برخى از آنها مستقیماً فرد یا افرادى را كه مرتكب مى شوند فاسد مى كند و بواسطه اى در جامعه رخنه بوجود مى آورد مانند زخمهاى محلى و عارضه هاى عضوى كه در بدن انسان پیدا مى شود. غالب گناهانى كه مزاحم حال بندگى است و حقوق خدائى را تضییع مى كند مانند نماز نخواندن و روزه خوردن این حال را دارد.

و برخى از آنها مستقیماً زندگى اجتماعى را تهدید نموده پیكز جامعه را از پا در مى آورد مانند امراضى كه مستقیماً با حیات انسان سر و كار دارد و رشته زندگى را پاره مى نماید، دروغ گفتن و تهمت زدن از این قبیل است؛ و بنظر اسلام حقوق والدین و غیبت و تعرض مردم نیز همین حكم را دارد.

پاداش عمومى گناهان بزرگ در اسلام

اینگونه كردارهاى زشت در اسلام گناهان بزرگ نامیده شده خداى متعال در كلام خود صریحاً وعده عذاب بمرتكبین آنها داده است.

گذشته از اینكه در مورد برخى از آنها مجازاتهاى سخت وضع شده بطور كلى از مرتكبین آنها (اگرچه یكمرتبه انجام دهند) عدالت را الغاء كرده است یعنى شرافت یك عضو صالح جامعه انسانى را از ایشان سلب نموده.

كسیكه مرتكب گناه بزرگ شود عدالت خود را از دست مى دهد و از مزایائى كه یك عضو صالح از اعضاء جامعه مى تواند بهرمند گردد برخوردار نمى شود؛ نمى تواند متصدى یكى از مشاغل گوناگون حكومت اسلامى باشد؛ نمى تواند بمسند خلافت تكیه زند، امام جماعت نمى تواند باشد، شهادت وى بر نفع و ضرر كسى قبول نیست. و بهمان حال خواهد ماند تا توبه كند و با تقواى مداوم خود دوباره صفت عدالت را در خود برقرار نماید.

2 - درسهاى از احكام

اجتهاد و تقلید

نیازمندیهائى كه انسان در محیط زندگى خود دارد فعالیتهائى كه براى رفع آنها باید انجام دهد بقدرى زیاد است كه یك انسان معمولى بشمردن نام آنها قادر نیست تا چه رسد باینكه در همه آنها تخصص پیدا كرده و اطلاع كافى بدست آورد.

از طرف دیگر چون انسان كارهاى خود را از روى فكر و اراده انجام مى دهد و در جائیكه مى خواهد تصمیم بگیرد باید اطلاع كافى داشته باشد و اگر اطلاع كافى نداشته باشد نمى تواند تصمیم بگیرد باید یا خود در كارهائیكه مى خواهد انجام دهد خبره باشد یا از اهل خبره بپرسد و با دستور او وارد مرحله عمل شود چنانكه باقتضاى غریزه در معالجه امراض بپزشك مراجعه نمائیم؛ و در نقشه ساختمان بمهندس ساختمان و در بنائى بینا و در تهیه در و پنجره بنجار اعتماد مى كنیم.

پس ما پیوسته جز در مورد بسیار ناچیزى زندگى خود را با تقلید مى گذرانیم.

كسیكه مى گوید من در زندگى خود زیر بار تقلید نمى روم یا معنى سخن خود را نمى فهمد یا گرفتار یك آفت فكرى است.

اسلام نیز كه شریعت خود را بر اساس فطرت انسانى بنا نهاده همین روش را پیش گرفته است.

اسلام به پیروان خود دستور داده كه معارف و احكام دینى را یاد بگیرند و منبع این معارف جز كتاب خدا و سنت پیغمبر و ائمه هدى نیست.

بدیهى است كه بدست آوردن همه معارف دینى از كتاب و سنت كار هر كس نیست و براى افراد مسلمان میسر نمى باشد بلكه جز براى گروهى معدود امكان ندارند.

بنابراین طبعاً این دستور دینى باین صورت در مى آید كه عده اى از مسلمانان كه توانائى بدست آوردن معارف و احكام را از راه استدلال ندارند بكسانیكه دستورهاى دینى را با دلیل بدست آورده اند مراجعه نموده وظایف خود را انجام دهند.

دانشمندیكه احكام دینى را از راه استدلال بدست مى آورد مجتهد و عملش را اجتهاد مى گویند و كسى را كه به مجتهد مراجعه مى كند مقلد و مراجعه او را تقلید مى نامند.

البته این نكته را باید دانست كه تقلید در عبادات و معاملات و سایر دستورهاى عملى دین است، اما در اصول دین كه امورى اعتقادى است و هرگز نمى شود بنظر دیگران اعتماد نموده بتقلید اكتفا كرد زیرا در مورد اصول دین، ایمان و عقیده مطلوب است نه عمل و هرگز نمى توان ایمان دیگران را ایمان خود فرض كرد.

نمى توان گفت خدا یكى است بدلیل اینكه پدران یا دانشمندان ما چنین مى گویند یا زندگى پس از مرگ حق است زیرا همه مسلمانان بآن اعتقاد دارند.

از اینروى بر هر فرد مسلمان واجب است كه اصول دین خود را از راه دلیل بداند اگرچه بطورى ساده اى هم باشد.

نجاسات

نجاسات چند چیز است و از آن جمله است:

اول و دوم - بول و غائط (49)

حیوان حرام گوشتى كه داراى خون جهنده است یعنى حیوانى كه اگر رگش را ببرند خون از آن جستن مى كند مانند گربه و روباه و خرگوش و غیره بلكه اگر مرغ یا حیوان دیگرى بواسطه خوردن نجاست؛ حرام گوشت شده باشد بول و غائط آن نیز نجس است.

سوم - مردار حیوانیكه خون جهنده دارد چه حلال گوشت و چه حرام گوشت ولى اجزائى از حیوان مرده كه مانند پشم و مو و ناخن روح ندارد پاك است.

چهارم - خون حیوانى كه خون جهنده دارد خواه حلال گوشت و خواه حرام گوشت.

پنجم و ششم - سگ و خوك بیابانى كه همه اجزاء آنها حتى موى آنها هم نجس مى باشد.

هفتم - شراب و هر چیزى كه انسانرا مست كند و در اصل مایع باشد.

هشتم - آبجو.

مطهرات (پاك كننده ها)

هر چیز را كه بوسیله آن نجاست پاك مى شود مطهر مى گویند و از آن جمله است:

1 - آب - و آن هر چیزى را كه نجس شده باشد پاك مى كند ولى این در صورتى است كه آب مطلق باشد بنابراین با آب مضاف مانند آب هندوانه و گلاب نجاست پاك نمى شود، و وضو غسل هم با آن صحیح نیست (50) .

2 - زمین - و آن ته كفش و كف پا را پاك مى كند.

3 - آفتاب - و آن زمین و حصیر نجس را كه بوسیله تابش خشك كند پاك مى نماید.

4 - استحاله - یعنى جنس چیر نجس عوض شود و بصورت چیز پاكى درآید مانند آنكه سگ در نمكزار بیفتد و نمك شود.

5 - انتقال - یعنى خون بدن انسان یا حیوانى كه خون جهنده دارد ببدن حیوانیكه خون جهنده ندارد برود مانند منتقل شدن خون بدن انسان ببدن پشه و مگش و مانند اینها.

6 - برطرف شدن عین نجاست از ظاهر حیوان و باطن انسان مثلا اگر پشت حیوان یا داخل بینى انسان خون آلود شد بعد از برطرف شدندش پاك مى شود و احتیاج بآب كشیدن ندارد.

7 - تبعیت - تبعیت آنست كه چیز نجسى بواسطه پاك شدن چیز نجس دیگر پاك شود مانند آنكه كافرى مسلمان شود كه فرزند او هم به تبعیت از او پاك مى شود.

8 - نقصان - یعنى كم شدن دو سوم آب انگور كه اگر آب انگور جوش بیاید نجس مى شود و بعد از آنكه بوسیله جوشیدن دو سوم آن بخار شد باقیمانده پاك مى شود.

غسل

غسل را به دو نوع مى توان انجام داد:

ترتیبى و ارتماسى

غسل ترتیبى عبارت است از شستن سر و گردن و طرف راست و طرف چپ بدن كه به ترتیب انجام گیرد.

غسل ارتماسى آنست كه انسان همه بدن را یكمرتبه در آب فرو برد.

غسل بر دو قسم است:

واجب و مستحب، غسلهاى مستحب در شرع اسلام بسیار و غسلهاى واجب هفت است:

1 - غسل جنابت.

2 - غسل میت.

3 - غسل مس میت كه اگر انسان بدن مرده ئى را كه سرد شده و غسلش نداده اند مس نماید یعنى جائى از بدنش را به بدن او برساند باید غسل كند.

4 - نذر یا عهد كرده یا قسم خورده باشد كه غسل كند.

5 - غسل حیض.

6 - غسل نفاس.

7 - غسل استحاضه، چهار غسل اول براى مردان و زنان و سه غسل آخر فقط براى زنان است.

و چیزهائیكه بر جنب حرام میباشد از اینقرار است:

1 - رساندن جائى از بدن بخط قرآن و اسم خدا پیغمبر و امامان.

2 - داخل شدن در مسجد الحرام و مسجد مدینه.

3 - توقف در مساجد دیگر و گذاشتن چیزى در آنها.

4 - خواندن یكى از چهار سوره ئى كه سجده واجب دارد یعنى سوره والنجم و اقرأ و الم تنزیل و حم سجده؛ و سایر احكام جنابت و حیض و نفاس و استحاضه را از رساله هاى عملیه باید بدست آورد.

تبصره - درغسل هم هم مانند وضو نیت لازم است و باید بدن پیش از غسل پاك باشد و مانعى هم از رسیدن آب در بدن نباشد.

وضو و احكام آن

1 - مستحب است پیش از وضو انسان مسواك نماید و مضمضه كند یعنى آب پاك در دهان بگرداند، و نیز مستحب است استنشاق نماید یعنى آب پاك در بینى بالا به كشد.

دستور و وضو:

در وضو باید صورت را از دستگاه موى سر تا چانه و دستها را از آرنج تا سر انگشتان شست و جلوى سر و پشت پاها را مسح كرد، و این چند چیز باید در وضو مراعات شود:

1 - اعضاء وضو پاك باشند.

2 - آب وضوء پاك و مطلق و مباح (51) باشد.

3 - نیت - یعنى وضو باید براى رضاى خدا انجام شود پس اگر براى خنك شدن یا منظور دیگرى وضو بگیرند صحیح نیست.

4 - ترتیب - یعنى اول باید صورت بعد دست راست بعد از آن دست چپ را شست پس از آن سر و بعد پاها را مسح كرد.

5 - موالات - یعنى افعال وضو را پشت سر هم انجام دهد و بین آنها بقدرى فاصله نیندازد كه در موقع شستن یا مسح كردن عضوى عضو قبلى خشك شده باشد ولى اگر كارهاى وضو را پشت سر هم بجا آورد ولى بواسطه گرماى هوا یا حرارت زیاد بدن و مانند اینها رطوبت خشك شود و وضوى او صحیح است.

تبصره - لازم نیست مسح سر بر پوست آن باشد بر موى جلوى سر هم صحیح است ولى اگر موى جاهاى دیگر سر جلوى سر جمع شود باید آنها را عقب بزنند و نیز اگر موى جلوى سر بقدرى بلند باشد كه اگر مثلا شانه كنند بصورت مى ریزد باید بیخ موها را مسح كنند یا فرق سر را باز كرده بر پوست سر مسح نمایند.

مبطلات وضو:

چیزهائیكه وضو را باطل مى كند مبطلات گویند و آنها هشت است:

1 - بول

2 - غایط

3 - ریح (باد) و این در صورتى است كه از محل معمولى بیرون آیند یا در اثر كسالت و جراحى، مخرج جاى دیگر شده باشد.

4 - بیهوشى

5 - مستى

6 - خوابى كه بواسطه آن چشم نبیند و گوش نشنود بنابراین اگر چشم نبیند ولى گوش بشنود باطل نمى شود.

7 - دیوانگى

8 - جنابت و چیزهاى دیگرى كه براى آنها باید غسل كرد و نیز استحاضه كه زنان در بعضى اوقات مى بینند وضو را باطل مى كند.

تیمم

اگر انسان بواسطه تنگى وقت یا مرض یا نداشتن آب و مانند اینها نتواند براى نماز و مانند آن وضو یا غسل را انجام دهد باید تیمم كند.

دستور تیمم:

در تیمم چهار چیز واجب است:

اول - نیت.

دوم - زدن كف دو دست با هم بر خاك یا چیزیكه تیمم بر آن صحیح است.

سوم - كشیدن كف هر دو دست بتمام پیشانى از جائیكه موى سر مى روید تا ابروها و بالاى بینى و بهتر است كه دستها روى ابروها هم كشیده شود.

چهارم - كشیدن كف دست چپ بتمام پشت دست راست و بعد از آن كشیدن كف دست راست بتمام پشت دست چپ. در تیمم بدل از وضو همین مقدار كافى است ولى اگر تیمم بدل از غسل باشد یكمرتبه دیگر دستها را بزمین مى زند و پشت دستها را مسح مى نماید.

احكام تیمم:

1 - اگر خاك پیدا نشود به ریگ و اگر ریگ نبود بكلوخ و اگر آنهم نباشد باید بسنگ تیمم كرد و در صورتیكه هیچ یك اینها نباشد باید بگرد و غبارى كه در جائى جمع شده تیمم نمود.

2 - تیمم بر گچ و چیزهاى معدنى دیگر صحیح است.

3 - اگر آبرا بقیمت گران بفروشند در صورتیكه انسان بتواند خریدارى نماید نمى تواند تیمم كند بلكه باید آبرا خریدارى نموده و وضو و غسل را انجام دهد.

نماز

خداوند متعال مى فرماید:

( ما سلككم فى سقر قالوا لم نك من المصلین ) سوره مدثر آیه 42.

وقتى از دوزخیان مى پرسند:

چه چیز شما را جهنمى كرد؟ مى گویند:

علتش آن بود كه ما در دنیا نماز نمى خواندیم.

پیغمبر اكرم صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود:

نماز ستون دین است كه اگر قبول درگاه خداوند عالم شود عبادتهاى دیگر هم قبول مى شود؛ و اگر قبول نشود عبادتهاى دیگر هم قبول نمى گردد، و همانطور كه اگر كسى شبانه روزى پنج مرتبه در نهر آبى شستشو كند چرك در بدنش نمى ماند نمازهاى پنجگانه هم انسان را از گناهان پاك مى كند.

و باید دانست كسیكه نماز مى خواند ولى بآن اهمیت نمى دهد مانند كسى است كه نماز نمى خواند؛ خداوند در قرآن مجید مى فرماید:

( و یل للمصلین الذین عن صلاتهم ساهون ) واى بر نمازگزارانى كه از یاد خدا غفلت مى كنند.

روزى پیغمبر اكرم صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم وارد مسجد شدند و دیدند یكنفر نماز مى خواند ولى ركوع و سجودش را كاملا انجام نمى دهد آن حضرت فرمود:

اگر اینمرد در حالیكه اینطور نماز مى خواند از دنیا برود مسلمان از دنیا نرفته است .

بنابراین باید انسان نماز را با خضوع و خشوع بجا آورد و در موقع خواندن نماز متوجه باشد كه با چه كسى سخن مى گوید و ركوع و سجود و سایر اعمالش را بطور صحیح انجام دهد تا از نتایج عالیه نماز بهرمند گردد.

خداوند در قرآن راجع بنماز مى فرماید:

( ان الصلاه تنهى عن الفحشاء و المنكر ) سوره عنكبوت آیه 45.

یعنى نماز آدمى را از كارهاى زشت و ناشایست باز مى دارد. و البته همینطور است زیرا آداب نماز طورى است كه اگر نمازگزار مراعات كند هیچگاه گرد بدیها نمى گردد.

مثلا یكى از آداى نماز این است كه مكان و لباس نمازگزار غصبى نباشد حتى اگر یك نخ غصبى در لباسش باشد نماز او درست نیست و نمازگزارى كه مجبور است تا اینقدر از حرام اجتناب كند ممكن نیست در مال حرام تصرف نماید یا حق كسى را ضایع كند.

و نیز در صورتى نماز قبول مى شود كه آدمى از حرص و حسد و سایر صفات رذیله بركنار باشد و مسلم است كه منشأ همه بدیها این صفات ناپسند است و نمازگزار كه خود را از این صفات بركنار كند مسلماً از همه زشتیها و بدیها بركنار خواهد بود.

و اگر بعضى از مردم با اینكه نماز مى خوانند مرتكب كارهاى ناپسند مى شوند علتش است كه بدستورهاى لازم نماز رفتار نمى كنند و در نتیجه نمازشان قبول نمى شود و از ثمرات عالیه آن استفاده نمى كنند.

و بقدرى شارع مقدس اسلام بنماز اهمیت داده كه در هر حال حتى در حال احتضار نماز را بر آنان واجب كرده و اگر نتواند نماز را بزبان بیاورد باید در دل بگذراند و در حالت جنگ و ترس از دشمن یا حال اضطرار و ناچارى كه نمى تواند رو بقبله نماز بخواند توجه بقبله ساقط است و بهر حال كه هست باید نماز را انجام دهد.

نمازهاى واجب

نمازهاى واجب شش است

1 - نمازهاى یومیه (52) .

2 - نماز آیات

3 - نماز میت

4 - نماز طواف واجب

5 - نماز قضاى پدر و مادر كه بر پسر بزرگتر واجب است.

6 - نمازى كه بواسطه اجاره یا نذر و قسم و عهد واجب مى شود.

مقدمات نماز:

براى انجام نماز یعنى حضور در برابر خداوند عالم و اظهار بندگى و پرستش آن ذات مقدس مقدماتى لازم است كه تا فراهم نشوند نماز صحیح نیست و آن مقدمات عبارتند از:

1 - طهارت

2 - وقت

3 - لباس

4 - مكان

5 - قبله

تفصیل این مقدمات بترتیب گفته مى شود:

اول - طهارت

نمازگزار باید در حال نماز با طهارت باشد یعنى مطابق وظیفه ئى كه دارد نماز را با وضو یا غسل یا تیمم انجام دهد و بدن و لباسش آلوده به نجاست نباشد.

دوم - وقت:

نماز ظهر و عصر هر كدام وقت مخصوص و مشتركى دارند وقت مخصوص نماز ظهر از اول ظهر (53) است تا وقتیكه باندازه خواندن نماز ظهر بگذرد كه اگر كسى سهواً هم نماز عصر را در این وقت بخواند نمازش باطل است.

وقت مخصوص نماز عصر موقعى است كه باندازه خواندن نماز عصر وقت بمغرب مانده باشد كه اگر كسى تا اینموقع نماز ظهر را نخواند نماز ظهر او وقت مخصوص نماز عصر وقت مشترك نماز ظهر و عصر است كه اگر كسى اشتباهاً در این وقت تمام نماز عصر را پیش از نماز ظهر بخواند نمازش صحیح است و باید نماز ظهر را بعد از آن بجا آورد.

وقت مخصوص نماز مغرب (54) از اول مغرب است تا وقتیكه از مغرب باندازه خواندن سه ركعت نماز بگذرد وقت مخصوص نماز عشا كه به اندازه خواندن نماز عشاء بنصف شب (55) مانده باشد كه اگر كسى تا این موقع نماز مغرب را نخوانده باشد باید اول نماز عشا و بعد از آن نماز مغرب را بخواند.

بین وقت مخصوص نماز مغرب و وقت مخصوص نماز عشا وقت مشترك این دو نماز است كه اگر كسى در اینوقت اشتباهاً نماز عشا را پیش از نماز مغرب بخواند نمازش صحیح است و باید نماز مغرب را بعد از آن بجا آورد.

وقت نماز صبح از اول فجر (56) صادق است تا بیرون آمدن آفتاب.

سوم - لباس:

لباس نمازگزار چند شرط دارد:

1 - آن كه مباح باشد یعنى مال خود نمازگزار باشد اگر مال خودش نیست صاحبش بنماز خواندن در آن راضى باشد.

2 - نجس نباشد.

3 - پوست مردار نباشد؛ خواه از حیوان حلال گوشت یا حرام گوشت.

4 - از پشم یا مو و كرك حیوان حرام گوشت نباشد ولى با لباس خز مى شود نماز خواند.

5 - اگر نمازگزار مرد است لباسش ابریشم و طلا باف نباشد و با طلا هم خود را زینت نكند و در غیر نماز هم پوشیدن لباس ابریشمى و زینت كردن بطلا براى مردان حرام است.

چهارم - مكان:

مكان نمازگزار یعنى جائیكه در آن نماز مى خواند چند شرط دارد.

1 - مباح باشد.

2 - بى حركت باشد و اگر ناچار باشد در جائیكه مانند اتومبیل و كشتى حركت دارد نماز بخواند مانعى ندارد و چنانچه آنها را از قبله بطرف دیگر حركت كنند بطرف قبله برگردد.

3 - اگر مكان نجس است بطورى تر نباشد كه رطوبت آن ببدن یا لباس او برسد ولى جائیكه پیشانى را بر آن مى گذارد اگر نجس باشد در صورتیكه خشك هم باشد نماز باطل است.

4 - جاى پیشانى از جاى زآنهاو سر انگشتان پاى او بیش از چهار انگشت بسته پست تر یا بلندتر نباشد.

پنجم - قبله:

خانه كعبه كه در مكه معظمه است قبله است و باید رو بروى آن نماز خواند ولى كسیكه دور است اگر طورى بایستد یا بنشیند بگویند رو به قبله نماز مى خواند كافى است و همچنین است كارهاى دیگرى كه مانند سر بریدن حیوانات باید رو بقبله انجام گیرد.

كسیكه نشسته هم نمى تواند نماز بخواند باید در حال نماز بپهلوى راست طورى بخوابد كه جلوى بدن او رو به قبله باشد و اگر ممكن نیست باید بپهلوى چپ طورى بخوابد كه جلوى بدن او رو بقبله باشد و اگر اینرا هم نمى تواند باشد به پشت بخوابد بطوریكه كف پاهاى او رو به قبله باشد. اگر نمازگزار بعد از تحقیق نفهمد كه قبله كدام طرف است باید بگمانى كه از محراب مسلمانان یا قبرهاى آنان یا از راههاى دیگر پیدا مى شود عمل نماید.

مقارنات نماز

مقارنات نماز یعنى كارهائى كه در نماز واجب مى شود یازده چیز است.

اول - نیت.

دوم - تكبیره الاحرام.

سوم - قیام.

چهارم - قرائت.

پنجم - ركوع.

ششم - سجود.

هفتم - تشهد.

هشتم - سلام.

نهم - ترتیب.

یعنى اجراء نماز را بدستوریكه معین شده بخواند و پس و پیش نیندازد.

دهم - طمأنیه، یعنى نماز را با وقار و آرامش بخواند.

یازدهم - موالات یعنى اجزاء نماز را پشت سر هم بجا آورد و بین آنها فاصله نیندازد.

پنج چیز از این یازده چیز ركن است كه اگر عملاً یا سهواً كم یا زیاد شود نماز باطل است و بقیه ركن نیست و فقط در صورتى نماز باطل مى شود كه عمداً كم یا زیاد گردد.

اركان نماز

اركان نماز عبارت است از:

1 - نیت.

2 - تكبیره الاحرام.

3 - قیام در موقع تكبیره الاحرام و قیام متصل به ركوع.

4 - ركوع.

5 - دو سجده.

1 - نیت

نیت آن است كه انسان را به قصد قربت یعنى براى انجام فرمان خداوند عالن بجا آورد و لازم نیست نیت را از قلب خود بگذراند یا مثلا بزبان بگوید:

چهار ركعت نماز ظهر مى خوانم قربه الى الله.

تكبیره الاحرام:

پس از گفتن اذان و اقامه با داشتن نیت و گفتن الله اكبر نماز شروع مى شود و چون بواسطه گفتم این تكبیر چیزهائى مانند خوردن و آشامیدن و خنده كردن و پشت بقبله نمودن حرام مى شود این تكبیر را تكبیره الاحرام مى گویند. و مستحب است در موقع گفتن تكبیر دستها را بالا ببریم و با این عمل بزرگى خدا را در نظر آورده و غیر او را كوچك شمرده و پشت سر بیندازیم.

3 - قیام:

قیام در حال تكبیره الاحرام و قیام متصل به ركوع ركن است ولى قیام در موقع خواندن حمد و سوره و قیام بعد از ركوع ركن نیست؛ بنابراین اگر كسى ركوع را فراموش كند و پیش از رسیدن بسجده یادش بیاید باید باستد بعد بركوع رود و چنانچه بطور خمیده گى بحال ركوع برگردد چون قیام متصل بركوع را انجام نداده نمازش باطل است.

4 - ركوع:

بعد از خوان قرائت باید بقدرى خم شود كه دستها بزانو برسد و این عمل را ركوع مى گویند و ركوع یكمرتبه سبحان ربى العظیم و بحمده یا سه مرتبه سبحان الله باید گفت پس از ركوع باید كاملا بایستد بعد بسجده رود.

5 - سجده:

سجده یعنى پیشانى و دستها را سر زانوها و سر دو انگشت بزرگ پاها را بر زمین بگذارد و یكمرتبه سبحان ربى الاعلى و بحمده یا سه مرتبه سبحان الله بگوید. بعد مى نشیند و دو مرتبه بسجده رفته ذكر سابق را تكرار مى نماید.

محلى كه پیشانى را بر آن مى گذارد باید زمین یا چیزى باشد كه از زمین مى روید و بر چیزهاى خوراكى و پوشاكى و معدنى سجده جایز نیست.

تشهد و سلام:

اگر نماز دو ركعتى است پس از انجام دو سجده برخاسته و حمد و سوره را مى خواند و قنوت (57) را انجام داده و پس از ركوع و دو سجده تشهد (58) را مى خواند و نماز را سلام (59) مى دهد.

اگر نماز سه ركعتى است پس از تشهد برمى خیزد و حمد تنها را خوانده یا سه مرتبه مى گوید ( سبحان الله و الحمدلله و لا اله الا الله و الله اكبر ) و بعد ركوع و دو سجده و تشهد و سلام را انجام مى دهد.

چنانچه نماز چهار ركعتى است ركعت چهارم را مثل ركعت سوم انجام داده و بعد از تشهد نماز را سلام مى دهد.

نماز آیات:

نماز آیات بواسطه چهار چیز واجب مى شود:

اول - گرفتن خورشید.

دوم - گرفتن ماه اگرچه كمى از آنها گرفته شود و كسى هم از آن نترسد.

سوم - زلزله اگرچه كسى هم نترسد.

چهارم - رعد و برق و بادهاى سیاه و سرخ و مانند اینها در صورتیكه بیشتر مردم بترسند.

دستور نماز آیات:

نماز آیات دو ركعت است و در هر ركعت پنج ركوع دارد و دستور آن اینست كه انسان بعد از نیت؛ تكبیر بگوید و یك حمد و یك سوره تمام بخواند و بركوع رود و سر از ركوع بردارد دوباره یك حمد و یك سوره بخواند و بركوع رود تا پنج مرتبه و بعد از بلند شدن از ركوع پنجم دو سجده نماید و برخیزد و ركعت دوم را هم مثل ركعت اول بجا آورد و تشهد بخواند و سلام دهد.

در نماز آیات ممكن است انسان بعد از نیت و تكبیر و خواندن حمد، آیه هاى یك سوره را پنج قسمت كند و یك آیه یا بیشتر از آن را بخواند و بركوع رود و برخیزد و بدون اینكه حمد بخواند قسمت دوم از همان سوره را بخواند و بكوع رود و همینطور تا پیش از ركوع پنجم، سوره را تمام نماید و بعد از آن بركوع رود و دو سجده كند و ركعت دوم را بهمین دستور انجام دهد و نماز را تمام نماید.

نماز مسافر

كسیكه مسافر است با شش شرط باید نمازهاى چهار ركعتى را دو ركعت بخواند.

1 - سفر او كمتر از هشت فرسخ نباشد یا بخواهد چهار فرسخ برود و چهار فرسخ برگردد.

2 - از اول مسافرت قصد هشت فرسخ را داشته باشد.

3 - در بین راه از قصد خود برنگردد.

4 - سفرش معصیت نباشد.

5 - شغل او مسافرت نباشد.

پس كسیكه شغل او مسافرت است (مانند راننده) باید نمازش را تمام بخواند مگر آنكه ده روز در منزل خود بماند كه در اینصورت تا سه مرتبه كه مسافرت كند باید نمازش را شكسته بخواند.

6 - بحد ترخص برسد؛ یعنى از وطنش یا جائیكه قصد كرده ده روز در آنجا بماند بقدرى دور شود كه دیوار شهر را نبیند و صداى اذان آنجا را نشنود.

نماز جماعت

مستحب است كه مسلمانان نمازهاى یومیه را به حالت اجتماع بخوانند و ثواب نماز جماعت چندین هزار برابر نمازى است كه بتنهائى و فرادى خوانده شود.

امام جماعت باید مكلف و مؤمن و عادل و حلال زاده باشد و نماز را بطور صحیح بخواند و اگر مأ مرد است امام او هم باید مرد باشد. - باید بین امام و مأموم پرده یا چیز دیگرى نباشد كه مانع از دیدن امام شود ولى اگر مأموم باشد بودن پرده و مانند آن اشكال ندارد. - جاى امام بلندتر از جاى مأموم نباشد ولى اگر مقدار خیلى كمى (بقدر چهارت كمتر) بلندتر باشد اشكال ندار مأموم باید عقب تر از امام یا مساوى او بایستد.

احكام نماز جماعت:

1 - مأموم باید غیر از حمد و سوره همه چیز نماز را خودش بخواند ولى اگر ركعت اول یا دوم او ركعت سوم یا چهارم امام باشد باید حمد و سوره را هم بخواند و اگر بواسطه خواندن سوره بركوع امام نمى رسد باید فقط حمد را بخواند و خود را در ركوع بامام برساند و اگر نرسید باید بقصد فرادى نماز را تمام كند.

2 - مأموم باید ركوع و سجود و كارهاى دیگر نماز را با امام یا كمى بعد از امام بجا آورد ولى تكبیره الاحرام و سلام نماز را حتماً باید بعد از امام بگوید.

3 - اگر موقعى كه امام در ركوع است اقتدا كند و بركوع امام برسد نمازش صحیح است و یك ركعت حساب مى شود.

روزه

یكى از فروع دین مقدس اسلام روزه است و بر هر مكلفى واجب است كه ماه رمضان را روزه بگیرد یعنى براى اطاعت فرمان خداوند عالم از اذان صبح تا مغرب از چیزهائیكه روزه را باطل مى كند (مفطرات روزه) خوددارى نماید.

مفطرات روزه:

چند چیز روزه را باطل مى كند و از آن جمله است:

1 - خوردن و آشامیدن اگرچه خوردن و آشامیدن آنچیز معمول نباشد مانند خاك و شیره درخت.

2 - دروغ بستن بخدا و پیغمبر و جانشینان پیغمبر.

3 - رسانیدن غبار غلیظ بحلق.

4 - فرو بردن تمام سر در آب.

5 - قى كردن اگر از روى عمد باشد.

براى شرح بقیه مفطرات باید برساله هاى عملیه مراجعه شود.

جهاد در اسلام

مسائل كلى جهاد:

دفاع هر آفریده اى از هستى خود؛ و همچنین از مافع خود؛ یك ناموس عمومى است كه در جهان آفرینش بى چون و چرا حكومت مى كند.

انسان نیز به نوبه خود از هستى خود و از منافع خود دفاع مى نماید و مانند دیگران با نیروى دفاع كه بتواند با دشمنان خویش مبارزه كند مجهز مى باشد. آدمى با غریزه و فطرت خدادادى خود معتقد است كه باید از خود دفاع نموده دشمنى را كه بفكر نابود كردن او است و بهیچ وسیله اى از دشمنى خود منصرف نمى شود نابود سازد همچنین اگر كسى روى منافع حیاتى او دست بگذارد بدفاع برخاسته از هر راهى كه ممكن است دست او را كوتاه كند.

این موضوع فطرى كه در نهاد یكفرد انسان ثابت و پاى برجاست در میان جامعه هاى بشرى هم ثابت و استوار مى باشد، یعنى دشمنى كه افراد جامعه یا استقلال اجتماعى آن را تهدید مى كند پیش آن جامعه؛ محكوم بمرگ است. و تا انسان و جامعه هاى انسانى بوده است این فكر در میان آنان ثابت و برقرار بوده است كه هر فرد و جامعه در حق دشمن حیاتى خود مى تواند هر گونه تصمیم بگیرد و شدت عمل بخرج دهد.

اسلام هم كه دینى است اجتماعى و بر اساس توحید استوار گردیده، كسانیرا كه زیر بار حق و عدالت نمى روند دشمن حیاتى خود و مخل نظام بشریت دانسته هیچ گونه ارزش و احترام انسانى براى آنان قائل نخواهد بود؛ و چون خود را دین جهانى میداند و هیچ وطن و مرزى براى پیروان خود در نظر نگرفته است، با هر كس كه گرفتار عقیده شرك است و با منطق روشن و پند و اندرزهاى حكیمانه زیر بار حق و احكام آسمانى نمى رود مى جنگد تا در مقابل حق و عدالت خاضع شود.

خلاصه مقررات اسلام در جهاد همین است و بتمام معنى مطابق روشى است كه هر جامعه انسانى از روى فطرت خود با دشمنان حیاتى خود دارد.

اسلام على رغم تبلیغات مدعیان بداندیش، دین شمشیر نیست زیرا اسلام روش امپراطورانه كه دلیلش تنها شمشیر و بازیهاى سیاسى است نبوده بلكه دینى است كه پایه گذار آن خدا است و در كلام آسمانى خود از راه منطق و عقل با مردم سخن مى گوید و آفریدگان خود را بدینیكه مطابق آفرینش آنان است دعوت مى كند.

دینى كه تحیت عمومى آن سلام و برنامه عمومى آن بمقتضاى نص صریح قرآن (60) الملح خیر مى باشد هرگز دین شمشیر نخواهد بود.

در دوران زندگى پیغمبر اكرم صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم كه نورانیت اسلام همه عربستان را فرا گرفت و مسلمانان گرفتار جنگهاى مهم و مبارزه هاى سخت بودند تلفات مسلمانان از دویست نفر بالا نرفت و تلفات كفار بهزار نرسید (61) و زهى بى انصافى كه چنین دینى را دین شمشیر بنامند.

موارد جنگ در اسلام:

كسانیكه اسلام با آنان مى جنگد چند طایفه اند:

1 - مشركین؛ یعنى جماعتى كه به توحید و نبوت و معاد قائل نیستند كه باید اول باسلام دعوت شوند و بطورى كه هیچ نقطه ابهام و جاى عذرى باقى نماند حقایق دین را براى آنان روشن نموده توضیح دهند پس اگر پذیرفتند با دیگر مسلمانان برادر و در نفع و ضرر برابر خواهند بود؛ و اگر قبول نكردند و پس از آنكه حق و حقیقت براى آنان روشن شد سر فرود نیاوردند اسلام در مقابل آنان وظیفه دینى جهاد را انجام خواهد داد.

2 - اهل كتاب (یهود و نصارى و مجوس) كه اسلام آنرا صاحب دین و كتاب آسمانى مى داند و بتوحید و نبوت مطلقه و معاد قائل هستند و با این طوائف نیز باید مانند مشركین رفتار كنند ولى چون باصل توحید عقیده دارند با دادن جزیه مى توانند به پناه اسلام بیایند. یعنى سرپرستى اسلام را بپذیرند و استقلال خود را حفظ كنند و بمقررات دینى خود عمل نموده مثل همه مسلمانان جان و عرض و مالشان محترم باشد، و در برابر آن مالى بجامعه مسلمین بپردازند، ولى نباید تبلیغات سوء یا كمك دشمنان دین یا كار دیگرى كه بضرر مسلمانان است انجام دهند.

3 - اهل بغى و فساد، یعنى مسلمانانیكه بر ضرر اسلام و مسلمانان قیام مسلحانه كرده به كشت و كشتار بپردازند، جامعه اسلامى با اینان مى جنگد تا تسلیم شوند و دست از فساد و آشوب بردارند.

4 - دشمنان دین كه بقصد ویران نمودن اساس دین یا از بین بردن حكومت اسلامى حمله كنند كه در این صورت بر همه مسلمانان واجب است دفاع كنند و با آنان رفتار كافر حربى را بنمایند.

در صورتیكه مصلحت مسلمین و اسلام ایجاب نماید جامعه اسلامى مى تواند بطور موقت با دشمنان اسلام پیمان عدم تعرض ببندد ولى حق ندارد طورى روابط دوستى را با آنان برقرار كند كه گفتار و كردار آنان اثر سوء بخشیده افكار و اعمال مسلمانان را فاسد نماید.

روش كلى اسلام در جهاد:

جامعه اسلامى موظف است كه اگر شرائط جهاد موجود باشد با كفار هم مرز خود در راه خدا بجنگد و جهاد بر هر مسلمانى كه بالغ و عاقل و تندرست باشد و از دست و پا و چشم ناقص نباشد واجب كفائى است.

لشكر اسلام موظف است كه وقتى با دشمن روبرو شد حقایق دینى را بطوریكه هیچ نقطه ابهامى در آن نماند براى آنان روشن نموده بسوى حق دعوتشان نماید و تنها در صورتى كه پس از روشن شدن حق؛ دین را نپذیرفتند به جنگ اقدام نماید.

جنگجوى مسلمان نباید آبرا بروى دشمن ببندد و بدشمن شبیخون بزند و زنان و كودكان و پیران ناتوان و كسانیرا كه قوه دفاع ندارند بكشد و در صورتیكه دشمن مساوى یا دو برابر باشد حق ندارد كه از میدان جنگ فرار نماید.

اگر روش جنگى اسلام را با رفتارى كه ملل مترقى جهان در جنگها دارند در نظر بگیریم كه هر خشك و ترى را مى سوزانند و بحال هیچ ضعیف و بیچاره اى رحم نمى كنند، روشن مى شود كه اسلام تا چه اندازه باصول انسانیت پایبند است.

چرا حكومت و قضاوت و جهاد مخصوص مرد است؟

حساسترین شئون اجتماعى كه باید زمام آنرا تنها بدست تعقل سپرد و عواطف و احساسات نباید بهیچ نحو در آن دخالت كند شئون حكومتى و قضائى و جنگى است، زیرا اداره امور كشورى و فصل خصومتهائى كه در جامعه اتفاق مى افتد هزارها منظره مهیج و گفت و شنودهاى ناگوار و تهدیدهاى مالى و جانى و آبروئى دارد كه جز یك نیروى تعقل مستقل هیچ قوه اى تاب مقاومت آنرا ندارد و نمى تواند از همه آنها چشم پوشى كرده با تلخى صبر بسازد و در میان قطبهاى مخالف بعدالت اجتماعى بپردازد كسیكه این سمت را دارد باید دوست و دشمن و زشت و زیبا و متملق و بدگو و دانا و نادان را بیك چشم ببیند و بر خلاف تمایلات هوس آمیز خود حكومت كند و رأى دهد و معلوم است آنكس كه عواطف و احساسات در وجود او غلبه دارد قدرت و توانائى اینكار را نخواهد داشت و البته وقتى عواطف و احساسات از اداره حكومت و قضاوت عاجز باشد با شئون جنگى ناسازگارتر خواهد بود زیرا بر خلاف روشهاى اجتماعى دیگر كه در جنگ، هر خشك و تر را مى سوزاند و میان مرد جنگى خطرناك و بچه شیر خوار دشمن كمترین فرقى نمى گذارد؛ روش جنگى اسلام بتمام معنى بر اساس عدالت استوار است و البته چنین روشى با غلبه عاطفه و احساس علمى نمى شود زیرا در موقع جنگ اگر عاطفه و احساس بقطب موافق تمایل كند از اندازه اى كه لازم است كوتاهتر آمده خود را خواهد باخت و اگر بقطب مخالف تمایل نماید زیاده روى كرده بیگناه و با گناه را یكى شمرده اصول و مقررات انسانیت را پایمال خواهد نمود.

بهترین دلیل بر اصابت نظر اسلام در این مورد این است كه دول غربى مدتها است كه زنانرا در اجتماع همدوش مردان قرار داده اند و با تعلیم و تربیت آنانرا نشو و نما مى دهند، و تاكنون در فهرست رؤساى دولتها و قضاه عالیمقام و سرداران نامى جنگى عده زنان نسبن قابل توجهى بمردان پیدا نكرده اند. آرى در بخشهاى خانه دارى و پرورش كودكان و پرستارى بیماران كه طبعاً از عاطفه و احساس سرچشمه مى گیرد همیشه پیشقدم بوده اند.

امیرالمؤمنین على عليه‌السلام با جمله كوتاهى مقام زن را در اجتماع معین نموده مى فرماید:

( انما هى ریحانه و لیست بقهرمانه ) و این بهترین كلمه اى است كه موقعیت اجتماعى زنرا در جامعه اسلامى نشان مى دهد.

پیغمبر اكرم صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم همیشه درباره زنان سفارش مى فرمود حتى آخرین كلمه اى را كه در آخرین لحظات زندگى خود فرمود و صداى شریفش قطع شد این بود كه فرمود ( الله الله فى النساء )

امر به معروف و نهى ازمنكر و مجازاتهاى مختلف

یكى از نیازمندیهائى كه اسلام براى حیات و بقاى خود دارد آنست كه از مخالفت مقرراتش جلوگیرى بعمل آید.

براى رفع این نیازمندى از دو امر استفاده شده است:

1 - وضع مقررات براى مجازات كه باید بدست حكومت اسلامى اجرا گردد و از این راه مخالفت با احكام شرعى جلوگیرى بعمل آید.

2 - امر بمعروف و نهى از منكر، اسلام همه پیروان خود را موظف ساخته كه اگر دیدند بیكى از قوانین عمل نمى شود آرام ننشینند و مختلف را بفرمان بردارى وادار كنند و از نافرمانى باز دارند.

عموم افراد مسلمان از شاه و رعیت، قوى و ضعیف، مرد و زن، كوچك و بزرگ مأمور اجراء این وظیفه دینى هستند و با شرایط مخصوصى باید باین عمل بپردازند و این یكى از شاهكارهاى اسلام است كه براى جلوگیرى از تخلف قوانین بسى بهتر و نیرومندتر از سازمانهاى گوناگونى پلیسى است كه در روشهاى اجتماعى دیگر تأسیس مى شود.

قضاوت در اسلام

كلیات مسائل قضا:

صفاتى را كه قاضى باید شرعاً دارا باشد عبارتند از:

1 - بلوغ

2 - كمال عقل

3 - اسلام

4 - عدالت؛ یعنى باید طورى باشد كه گناهان بزرگ را انجام ندهد و بگناهان كوچك اصرار نداشته باشد.

5 - طهارت مولد، یعنى نسبش نامشروع نباشد.

6 - علم، یعنى مسائل حقوقى را از راه اجتهاد خودش بداند. و اگر بخواهد با قتواى دیگران قضاوت كند كافى نیست.

7 - ضبط، بنابراین كسیكه فراموشكار است نمى تواند قضاوت كند.

8 - بینائى، بنا بگفته بیشتر فقهاء نابینا از قضاوت محروم است.

اگر قاضى فاقد یكى از این صفات شود خودبخود از منصب قضاوت معزول مى شود.

وظائف قاضى

در شرع مقدس اسلام كسیكه داراى منصب قضاوت است باید این وظائف را انجام دهد:

1 - قطع و فصل دعاوى مردم ببر یكدیگر با دستورهائیكه در كتب فقه معین شده است.

2 - سرپرستى یتیمان و دیوانگان اگر پدر یا جد پدرى براى آنان سرپرستى معین نكرده باشند.

3 - رسیدگى باوقاف عمومى و اموال بلا صاحب.

4 - اداره كردن اموال سفیهان.

5 - صادر نمودن حكم ورشكستگى و افلاس و رسیدگى باموال مفلس پس از صدور حكم.

6 - تبدیل وصى در صورتى كه خیانتى از او صادر شود.

7 - ضمیمه نمودن امین به وصى اگر بتنهائى از عهده انجام وظائف وصایت برنیاید.

8 - مهلت دادن بكسى كه نمى تواند بدهى خود را بپرازد.

9 - الزام كسانیكه با وجود تمكن از دادن نفقه واجبه خوددارى مى كنند.

10 - حفظ اسناد و امانتهائى كه باو سپرده شده است.

11 - اجراى حدود شرعیه.

12 - صادر كردن حكم حبس براى كسانیكه شرعاً معین شده است.

اهمیت مقام قضا:

از بررسى وظائفى كه در اسلام براى قاضى معین شده مى توان باهمیت كامل مقام قضاوت پى برد بهمین جهت قاضى در قضاوت خود نمى تواند عاطفه و احساس بكار برد و از گرفتن رشوه حتى از كسیكه حق بجانب او مى باشد شدیداً ممنوع است.

و نیز نباید در رفتار خود بین كسانیكه باو رجوع مى كنند تفاوت بگذارد.

امیرالمؤمنین على عليه‌السلام در دستورى كه براى مالك اشتر مى نویسد راجع بقضات مى فرماید:

براى داورى ما بین مردم كسیرا انتخاب كن كه از مراجعه ارباب دعاوى خسته و دلتنگ نگردد و در رسیدگى بكارها شكیبائى كامل داشته باشد؛ و حل و فصل امور بر وى دشوار نیاید اصحاب دعوى او را خوار و حقیر نشمرند، در مشكلات امور بررسى و دقت نماید و هیچ كارى را سرسرى نگیرد، و نسبت به موضوعات مشتبه زود حكم ندهد اگر پرونده براى وى روشن است تحت تأثیر چاپلوسى یا تهدید و تطمیع مردم واقع نشود و حكم الهى را بى تردید اظهار و اجرا نماید؛ و چشم طمع از مال و منال مردم فرو بندد.

و چون این قبیل مردم بندرت پیدا مى شوند حقوق آنرا مناسب با وظیفه خطیرشان معین كن تا در زندگى آبرومندانه خود نیازمند دیگران نباشد، بهانه اى براى رشوه گیرى نداشته باشند، و به آنان استقلال قضائى عطا كن تا از بدگوئى و نیرنگ دیگران در امان باشند.

شهادت

شهادت مرد و زن:

بطوریكه سابقاً بیان شد چون نیروى تعقل در مرد و نیروى احساس در زن قویست؛ در اسلام شهادت دو زن برابر با شهادت یك مرد است. خداى متعال در كلام خود مى فرماید ( و استشهدوا شهیدین من رجالكم فان لم یكونا رجلین فرجل و أمراتان ممن ترضون من الشهداء ان تضل احدا هما فتذكر احداهما الاخرى ) سوره بقره آیه 282. دو مرد را گواه بگیرید و اگرنه یك مرد و دو زن را تا اگر یكى گمراه شد دیگرى او را تذكر دهد.

كلیات مسائل شهادت

تنها راه عمومى كه در همه اوضاع و شرائط بوسیله آن مى توان حوادث را ضبط كرد تحمل شهادت و اداء آن است؛ و وسائل دیگر مانند نوشتن و مانند وسائل فنى كه براى ضبط حوادث و تثبیت شكل و اعترافات تهیه شده، عممى نیستند و در دسترس بشر نمى باشد.

از این جهت اسلام باین وسیله بسیار ساده و طبیعى اهمیت داده و دستور داده است كه مردم از اینراه حوادث را ضبط كنند و در موقع لزوم شهادت دهند.

شروط شاهد:

1 - بالغ باشد؛ بنابراین شهادت بچه نابالغ مسموع نیست و فقط بچه اى كه سنش بده رسیده اگر معصیت نكرده باشد مى تواند در مورد زخم زدن شهادت دهد.

2 - دیوانه و سفیه نباشد.

3 - مسلمان باشد ولى اگر در موقع وصیت كردن دسترسى بشاهد مسلمان نباشد شهادت كافر ذمى (اهل كتاب كه در پناه اسلام باشد) هم قبول مى شود.

4 - عدالت، پس شهادت فاسق و كسیكه شهادت دروغ بدهد پسش از توبه و مستقر شدن آن قبول نمى شود.

5 - طهارت مولد، بنابراین با شهادت كسیكه نسب نامشروع دارد نمى شود حكم كرد.

6 - آنكه متهم نباشد، بنابراین بشهادت كسیكه در موضوع دعوائى ذینفع است ترتیب اثر داده نمى شود.

7 - آنكه یقین حتمى داشته باشد، بنابراین به حدس یقینى كه از راه حس بدست نیامده نمى شود شهادت داد و اگر بوسطه شهادت دروغ حكمى بر ضرر كسى صادر شود شاهد ضامن است و باید تنبیهش كنند و درغگوئى او را هم بمردم اعلام نمایند.

اقرار

اهمیت اقرار:

اهمیت اقرار نسبت بجامعه در احیاء حقوقى كه در معرض پایمال شدن و ضایع گردیدن است محتاج به بیان نیست زیرا كارى را كه سازمان قضائى پس از كوشش و رنج با گرد آوردن دلائل و قرائن و استشهاد شهود با حدس و تخمین انجام مى دهد اقرار بآسانترین و روشنترین وجهى با دو كلمه بجا مى آورد.

اقرار از نظر فردى نیز در اسلام اهمیت فراوان دارد زیرا از غریزه اى سرچشمه مى گیرد كه تمام مساعى اسلام مصروف زنده كردن و بكار انداختن آنست؛ و آن غریزه حق پرستى انسانى مى باشد كه در نقطه مقابل هواپرستى قرار گرفته است.

خداى متعال در كلام خود خطاب به پیروان اسلام مى فرماید:

تا مى توانید بوظیفه عدالت قیام كنید، و آنچه را مى دانید به آنچنانكه مى دانید بگوئید اگرچه بضرر خودتان یا بضرر پدر و مادر و خویشان نزدیكتان باشد. سوره نساء آیه 134.

و پیغمبر اكرم صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم مى فرماید:

حق را بگوئید اگر چه بضرر خودتان باشد .

معنى و شرائط اقرار:

اقرار در شرع سخنى است كه حق دیگرى را بر خود گوینده ثابت مى كند مانند اینكه بگوید:

بفلانى هزار ریال بدهكارم.

در اقرار كننده بلوغ و عقل و اختیار شرط است و بنابراین اقرار كودك و دیوانه و مست و بیهوش و كسى كه در خواب است و شخص مجبور صحیح نیست.

شفعه

اگر دو نفر دو خانه یا ملك دیگرى بطور مشاع شریك باشند و یكى از آنان سهم خود را بشخص ثالث بفروشد شریك دیگر حق دارد كه با همان عقد و بهمان قیمت سهم او را بردارد و این حق را شفعه مى گویند.

و پر واضح است كه این حق در اسلام بمنظور تعدیل شركتها و دفع ضررها و مفاسد دیگرى كه از تصرفات شركاء پیش مى آید جعل شده است زیرا بسیار اتفاق مى افتد كه تسلط شریك تازه بر ملك بضرر شریك صاحب شفعه تمام مى شود یا بواسطه اختلاف سلیقه ها منشأ یك سلسله اختلافات و كشمكشها مى گردد؛ یا خود استقلال در مالكیت براى شریك صاحب شفعه فوائدى داشته باشد بى آنكه نسبت بشریك فروشنده ضررى جلب نماید.

شفعه در زمین و خانه و بستان و سایر اموال غیر منقوله ثابت است و در مال منقول شفعه نیست.

طبقه مرد و زن

دستگاه آفرینش نوع بشر را مانند موجودات جاندار به نر و ماده تقسیم كرده و بدین وسیله بتوالد و تناسل كه تنها ضامن بقاء این نوع است متوسل شده است.

مرد و زن در عین حال كه براى ایجاد نسل با دو دستگاه مختلف مجهز مى باشند هر یك از آنان غرائز و نیروهاى كامل یكفرد انسانى را دارا هستند؛ و در خصائص ذاتى انسان نیز با هم برابرند.

تنها خصوصیت این دو صنف كه در اجتماع مى توانند منشأ امتیازهاى جداگانه شوند اینست كه:

در صنف مرد خاصیت تعقل قویتر و در صنف زن عاطفه و احساسات بیشتر است و بواسطه همین خصوصیات است كه در اجتماع؛ هر كدام وظیفه مخصوصى را بعهده گرفته و چرخ اجتماع را مى گردانند و اگر پا از دایره طبیعى خود بیرون نهند چرخ اجتماع از كار مى افتد.

اسلام در احكامى كه راجع باین دو صنف وضع فرموده بطور كلى صفات و اختصاصات هر یك را در نظر گرفته و در مقررات مشترك همان اشتراك نوعى را مورد نظر قرار داده این دو صنف را تا حد امكان بهم نزدیك ساخته است.

براى آنكه دانسته شود كه اسلام در پرتو واقع بینى خود؛ چه قدمهاى برجسته اى در رفع اختلافات این دو صنف برداشته و مخصوصاً براى بهبودى حال زنان و آسودگى ایشان چه قوانینى برقرار ساخته است باید از حال عموم زنان پیش از اسلام مطلع شویم و در این باره تحقیقى بنمائیم و رفتارى را كه در جامعه هاى مترقى و غیر مترقى و دینى پیشین با زنان مى شده در نظر بگیریم آنگاه مقررات اسلامى را كه درباره زنان وضع شده مورد بررسى قرار دهیم.

زن در جامعه هاى پیش از اسلام

الف - در جامعه هاى قبائلى:

در ملتهاى باستانى كه روش اجتماعى آنها قانونى یا دینى نبوده و تنها به آداب و رسوم قومى زندگى مى كردند زن انسان حساب نمى شد بلكه با وى رفتار یك حیوان اهلى را مى نمودند.

انسان از نخستین روزى كه حیوانات اهلى را یكى پس از دیگرى اسیر خود مى ساخت و بتعلیم و تربیتش مى پرداخت و براى نگهدارى و اداره زندگى آنها رنج فراوان مى كشید نه براى این بود كه آنها را بانسانیت بشناسد یا عضوى از جامعه خود قرار دهد و حقوقى برایش قائل شود.

بلكه مى خواست كه از گشوت و پوست و پشم و شیر و از سوارى و باركشى و دیگر فوائد آنها بهره بردارى كند.

از اینرو براى بقاء و ادامه حیات این حیوانات وسائلى از قبیل خوراك و مسكن فراهم مى كرد ولى تحمل این زحمات از راه دلسوزى به آنها نبوده بلكه براى تأمین منافع خویش باین كار تن در مى داد.

انسان از این جانوران دفاع مى كرد؛ نمى گذاشت كسى آنها را بكشد یا به آنها آزار برساند و اگر كسى نسبت به آنها تعدى مى نمود انتقام مى كشید، ولى همه براى این بود كه خود را مالك مى دانست و مى خواست حقوق خود را حفظ كند نه آنكه براى آن حیوانات حقوق قائل باشد زیرا نیز بهمین ترتیب براى استفاده خود مى خواست.

زن را در جامعه نگاه مى داشت و از وى دفاع مى نمود و كسیكه باو تجاوز مى كرد مجازات مى شد ولى نه براى اینكه انسان است یا عضوى از جامعه محسوب مى شود و حقوق و احترامى دارد.

بلكه براى آن زنده بماند تا بازیچه شهودت مردان شود و براى اهل خانه یعنى مردان غذا تهیه و آماده كند و در اقوام ساحل نشین ماهى شكار كند، باركشى نماید، در خانه خدمت كند، و در مواقع لزوم مخصوصاً در قحطى و میهمانى از گوشت وى تغذیه شود.

زن در خانه پدر همین حال را داشت تا تحویل شوهر داده مى شد ولى نه باختیار و انتخاب خودش بلكه مطابق دستور پدر؛ و آن نیز در حقیقت یكنوع فروش بود نه پیمان ازدواج.

زن در خانه پدر تابع پدر و در خانه شوهر تابه شوهر بود و در هر حال تحت نظر صاحب خانه و بدلخواه وى زندگى مى كرد.

خداوند خانه مى توانست او را بفروشد یا ببخشد یا براى منظورهائى از قبیل خوشگذرانى، و زادن بچه و یا خدمت بكس دیگر عاریه یا قرض یا اجاره دهد؛ و اگر از وى گناهى سر مى زد حق داشت هر گونه مجازاتى كه صلاح داند حتى كشتن را درباره وى اجراء كند بى آنكه كوچكترین مسئولیتى متوجه او باشد.

ب - زن در جامعه هاى مترقى سلطنتى:

در جامعه هاى متمدن سلطنتى مانند ایران و مصر و هند و چین كه بدلخواه شاهان وقت اداره مى شد.

همچنین در جامعه هاى متمدنى مانند كلده و روم و یونان كه با حكومت قانون زندگى مى كردند.

گرچه حال زن بهتر از جامعه هاى دیگر بود و بكلى از مالكیت محروم نمى شد اما باز آزادى كامل نداشت و سرپرست خانه اى كه زن در آن زندگى مى كرد مانند پدر یا برادر بزرگتر یا شوهر بر وى حكومت مطلق داشت، یعنى حق داشت وى را بهر كه مى خواهد عقد كند و یا عاریه و اجاره دهد یا ببخشد؛ و مى توانست (مخصوصاً در صورت جرم) او را بكشد یا از خانه بیرون كند.

در بعضى از كشورها زن خویشاوندى طبیعى نداشت و مردها با زنهاى محرم خودشان ازدواج مى كردند.

و در بعضى دیگر، خویش رسمى و قانونى شمرده نمى شد و ارث نمى برد.

و در بعضى جاها چند مرد یك زن مى گرفت و بعضى اقوام اعراب جاهلیت دختران خود را زنده به گور مى كردند.

زن را شوم مى دانستند و اگر مورد تجاوز و ظلم قرار مى گرفت حق مراجعه به محكمه و شكایت یا دفاع از خود را نداشت، و حق نداشت شهادت دهد.

رویهم رفته در این جامعه زن عضوى ضعیف و ناقص شمرده میشد كه باید تحت سرپرستى مرد اداره شود و هرگز استقلالى در اداره و تصمیم و آزادى در كار و انتخاب شغل نداشت و مانند بچه خردسالى بود كه تا بحد بلوغ و رشد نرسیده باید زیر نظر سرپرستى زندگى كند جز اینكه زن هرگز بحد بلوغ و رشد نمى رسید!

زن مانند اسیر جنگى بود كه تا آزاد نشده باید در بردگى دشمن بماند و از كار و كوشش وى استفاده شود و از مكر و شیطنت وى در حذر باشند، جز اینكه زن هرگز امید آزادى نداشت.

چ - زن در جامعه هاى دینى:

در جامعه هاى دینى نیز بیشتر از آنچه در جامعه هاى دیگر بود روى خوش به زنان نشان نمى دادند و حقوقى براى آنان قائل نبودند.

تورات فعلى یهود؛ زن را تلختر از مرگ معرفى نموده و از كمال، ناامید مى شمارد.

در مجمع روحانى فرانسه كه چند سال پیش از بعثت رسول گرامى اسلام صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم منعقد شد روحانیان مسیحى پس از بررسى كامل حال زنان؛ حكم صادر نمودند كه زن انسان است ولى براى خدمت مرد آفریده شده است .

و در همه این جامعه ها فرزند تابع پدر بود نه مادر و پایه نسب از پدران درست مى شد نه از مادران جز اینكه در بعضى از نقاط چین و هند كه تعدد شوهر مرسوم بود فرزند تابع مادر بود و پایه نسب را مادران تشكیل مى دادند.

خلاصه:

پیش از اسلام در سراسر جهان و در همه ادوار تاریخ در جامعه بشرى زن عضو مؤثرى بشمار نمى رفت و واجد استقلال و آزادى نبود و همیشه یك موجود ضعیف و محكوم شمرده میشد و خود نیز بمرور زمان خصائص انسانى خود را گم كرده نمى توانست هیچ گونه شخصیت اجتماعى براى خود تصور نماید.

كلمه زن معنى زبونى و خوارى و پستى و بیخردى را مى داد؛ در ادبیات هر زبانى نظم و نثر بسیار در ناشایستگى و فساد زن یافت مى شود كه كاشف از طرز تفكرى است كه پیشینیان در خصوص وى داشته اند.

نظر اسلام در خصوص زن

روزیكه خورشید اسلام در افق بشریت سر زد؛ زن همان موقعیت اجتماعى را داشت كه اجمالا گفته شد.

جهان آنروز در خصوص زن جز یك مشت افكار خرافى و نادرست و رفتار ظالمانه چیزى دیگر نداشت و مردم (حتى خود طبقه زن) براى این طبقه مرتبه و حقى قائل نبودند و او را موجودى پست كه براى خدمتگزارى انسان شریف (یعنى مرد) آفریده شده است مى دانستند.

اسلام با تمام قوا با این افكار مخالفت كرده براى زن حقوقى كه را بیان مى شود مقرر فرمود:

1 - زن یك انسان واقعى است و از یك جفت انسان نر و ماده آفریده شده و خصائص ذاتى انسان را دارد و در مفهوم انسانیت مرد را بر او امتیازى نیست.

خداى متعال در كلام خود مى فرماید:

( یا ایها الناس انا خلقناكم من ذكر و انثى ) :

اى مردم ما شما را از نر و ماده اى آفریدیم. (سوره حجرات آیه 13).

و در چندین آیه دیگر مى فرماید:

( بعضكم من بعض ) :

همه از جنس هم هستید.

2 - زن مانند مرد عضو كامل جامعه است و شخصیت حقوقى دارد.

3 - زن چنانكه خویشاوندى طبیعى دارد خویشاوندى رسمى قانونى نیز دارد.

4 - دختر؛ فرزند است چنانكه پسر فرزند است، فرزندان دختر مانند بچه هاى پسر فرزندند و از اینروى نیز چون مرد از خویشان سببى و نسبى مانند پدر و مادر ارث مى برد.

5 - زن استقلال فكرى دارد و مى تواند در زندگى خود هر گونه تصمیمى بگیرد و در حدود شرعى بمیل و انتخاب خود شوهر كند و آزادانه بى آنكه تحت ولایت و سرپرستى پدر یا شوهر باشد زندگى نماید؛ و هر شغل مشروعى را كه بخواهد انتخاب كند.

زن استقلال عملى دارد و كار و كوشش او محترم است مى تواند مالك شود و ثروت خویشرا خود بدون سرپرستى و دخالت مرد اداره نماید، و از مال و حقوق فردى و اجتماعى خویش دفاع نماید و مى تواند بر نفع یا ضرر دیگران شهادت دهد، و جز در مسئله آمیزش جنسى (كه در آن بر طبق پیمان زناشوئى باید شوهر خود را اطاعت كند) هر كار دیگرى كه براى شوهر انجام دهد ارزش است.

6 - مرد نسبت بزن حق هیچگونه تحكم و تعدى ندارد و هر تعدى كه در مورد مردان قابل تعقیب است درباره زن نیز قابل مجازات و تعقیب مى باشد.

7 - زن شخصیت معنوى دینى دارد و از سعادت اخروى محروم نیست نه آنچنان كه غالب ادیان و مذاهب؛ زن را مانند یك شیطان؛ نومید از رحمت خداوندى مى پندارند.

خداوند متعال در كلام خود مى فرماید:

( من عمل صالحاً من ذكرا و انثى و هو مؤمن فلنحیینه حیاة طیبه و لنجزینهم اجرهم باحسن ما كانوا یعملون ) سوره نحل آیه 97.

هر زن و مرد با ایمان كه عمل نیكوئى انجام دهد زندگى پاكیزه و مزد كارهاى نیكویشان را ببهترین وجهى مى دهیم.

و نیز مى فرماید:

( انى لا اضیع عمل عامل منكم من ذكرا و انثى ) سوره آل عمران آیه 195.

عمل نیك هیچ مرد و زنى بدون پاداش نمى ماند.

ممكنست بموجب آیه شریفه ( یا ایها الناس انا خلقناكم من ذكر و انثى و جعلناكم شعوباً و قبائل لتعارفوا ان اكرمكم عندالله اتفیكم ) یك زن در سایه تقوى و دین به هزاران مرد امتیاز و تقدم جوید.

نكاح (ازدواج)

مسائل و احكام كلى ازدواج:

در تعلیمات اسلام بموضوع نكاح و زناشوئى بسیار اهمیت داده شده و بحدى رسیده است كه پیغمبر اكرم صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم مى فرماید:

نكاح روش من است و هر كه بروش من عمل نكند باید خود را بمن نسبت ندهد و مسلمان نشمارد.

احكام ازدواج:

ازدواج در شرع اسلام بر دو قسم است:

1 - ازدواج دائم و آن ازدواجى است كه بمحض اجراى عقد رشته همسرى براى همیشه برقرار گردیده فقط بوسیله طلاق گسیخته مى شود و در این ازدواج علاوه بر مهر؛ مرد باید مخارج زندگى زن را مناسب حال و شخصیت او بدهد و لااقل هر چهار شب یك شب با او هم بستر شود، زن نمى تواند تقاضاى شوهرش را در این باره رد نماید.

2 - ازدواج موقت كه متعه نیز نامیده مى شود.

این ازدواج رابطه همسرى را براى مدتى محدود و معین بوجود مى آورد و همینكه مدت سپرى شد یا مرد مدت را بخشید؛ بدون طلاق رشته همسرى گسیخته مى گردد.

این ازدواج هیچ یك از احكام نكاح دائم را ندارد مگر آنچه هنگام عقد شرط كرده باشند؟

تبصره

نكاح موقت در اسلام تشریع شده و در زمان پیغمبر اكرم صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم معمول بود تا اینكه خلیفه دوم بعللى آن را قدغن كرد و این رو اهل سنت آنرا جائز نمى دانند ولى شیعه معتقد است كه جائز است و آنرا یكى از شاهكارهاى اسلام مى داند زیرا بخش مهمى از نیازمندى هاى جامعه را كه از راه دیگرى منع آن ممكن نیست رفع مى كند و بهترین پشتیبان عفت عمومى است.

امیرالمؤمنین على عليه‌السلام مى فرماید:

اگر نكاح موقت منع نمى شد غیر از مردمان شقى و بدبخت كسى زنا نمى كرد.

كسانیكه ازدواج با آنان حرام است:

در اسلام ازدواج با عده اى از زنان بواسطه خویشاوندى نسبى حرام و ممنوع مى باشد و آنان عبارتند از:

1 - مادر و مادربزرگ پدرى و مادرى هر چه بالا رود.

2 - دختر و دختر دختر هر چه پائین رود.

3 - دختر پسر هر چه پائین رود.

4 - خواهر و دختر خواهر هر چه پائین رود.

5 - دختر برادر و دختر دختر برادر هر چه پائین رود.

6 و 7 - عمه و خاله.

تبصره:

زنانیكه بواسطه شیر خویشاوندى نسبى بمرد حرام مى شوند همان زنها بواسطه شیرخوارگى به بچه شیرخوار حرام مى شوند.

عده اى از زنان بخویشاوندى سببى (دامادى) بر مرد حرام مى شوند و آنان عبارتند از:

1 - مادر زن و جده هاى او.

2 - دختر زن، اگر مرد با آن زن نزدیكى كرده باشد.

3 - زن پدر اگرچه پدر با او نزدیكى نكرده باشد.

4 - زن پسر اگرچه پسر با او نزدیكى نكرده باشد.

5 - خواهرزن تا هنگامیكه زن زنده و در عقد مرد است.

6 - خواهرزاده و برادرزاده زن بدون اجازه زن ولى با اجازه او حرام نیستند.

عده اى از زنان بواسطه علتهاى دیگر حرام مى شوند:

1 - زن شوهردار.

2 - زن پنجم براى مردى كه چهار زن دائمى دارد.

3 - زن كافر، ولى اگر مانند یهودى و مسیحى اخل كتاب باشد بطور موقت مى شود با او ازدواج كرد.

ولایت عقد:

در شرع اسلام مرد و زن اگر ببلوغ رسیده باشند در اختیار همسر آزاد و مستقل مى باشند لكن ولایت دختر و پسر نابالغ و غیر رشید بدست پدر است باین معنى كه پدر مى تواند دختر صغیر خود را بعقد كسى درآورد و براى پسر نابالغ و غیر رشید خود زن بگیرد.

حقوق و تبعیت اولاد:

1 - اگر زن شوهر دار فرزندى بیاورد مال شوهر او است و چنانچه آن فرزند از زن دائمى باشد شوهر نمى تواند او را از خود نفى كند.

2 - اگر فرزند نتواند معاش خود را تأمین كند پدر و مادر باید مخارج او را بدهند، و چنانچه پدر و مادر نتوانند مخارج خودشان را تهیه كنند مخارج آنان بعهده فرزند مى باشد.

تعدد زوجات در اسلام:

از مسلمات شریعت اسلام این است كه مرد مى تواند چهار زن اختیار كند براى پى بردن بحكمت این حكم باید بنكات زیر توجه نمود:

1 - این حكم از احكام اختیارى است نه از احكام واجب و حتمى یعنى بر مرد مسلمان واجب نیست كه چهار زن بگیرد بلكه مى تواند در یكزمان دو یا سه یا چهار زن داشته باشد.

بعلاوه چون بیشتر از یك زن گرفتن شرطش این است كه میان آنان بعدالت رفتار كند و این كار بسیار مشكلى است كه از عهده هر كس بر نمى آید، اقدام باین كار حالت استثنائى بخود مى گیرد.

2 - یكى از نیازمندیهاى بشر توالد و تناسل و تكثر افراد است كه آفرینش براى این منظور بشر را به مرد و زن تقسیم نموده اسلام هم كه دین فطرت است نیازمندى هاى واقعى بشر را در نظر گرفته بهمین جهت دستور ازدواج داده است و چون مرد و زن براى توالد و تناسل از لحاظ صلاحیت اختلاف دارند تعدد زوجات را تشریع فرموده است.

اینك علل اختلاف ذكر مى شود:

الف - زن نوعاً از نه سالگى صلاحیت ازدواج را دارد در صورتیكه براى مرد این استعداد نوعاً از پانزده سالگى است.

در نتیجه هرگاه سال معینى در نظر گرفته موالید آنرا از پسر و دختر (كه غالباً دختر از پسر بیشتر است) ضبط كنیم و موالید سالهاى بعد را بر آن بیفزائیم در سال شانزدهم در مقابل هر یك پسرى كه شرعاً صلاحیت ازدواج دارد هفت دختر جهت ازدواج صلاحیت پیدا خواهند كرد و اگر سن متعارف ازدواج پسران را كه معمولاً از بیست سال ببالا است در نظر بگیریم در سال بیست و یكم در مقابل هر یك پسر دو دختر خواهد بود و در سال بیست و پنجم كه نوعاً ازدواجها از آن سال رد نمى شود در مقابل هر ده پسر شانزده دختر مهیا خواهد بود.

ب - زن غالباً پس از پنجاه سالگى استعداد تولید را از دست مى دهد در صورتیكه مرد تا اواخر عمر طبیعى این استعداد را دارد.

ج - تلفات نوزادان پسر بموجب آمار از نوزادان دختر بیشتر است و نیز در اواسط عمر كه سن كار و كوشش است در اثر عوامل گوناگون مرگ در میان مردان بیش از زنان اتفاق مى افتد، و همچنین (بر حسب آمار) عمر مرد غالباً كوتاهتر از عمر زن است و بهمین جهت است كه همیشه زن بیوه در جامعه بیشتر از مرد بیزن است.

بهترین گواه این سخن آنست كه حكم تعدد زوجات قرنها در جامعه هاى اسلام عملى بوده و با اینكه مردان بى مبالاتى كه فاقد عدالت بودند باینكار دست زده اند هرگز مشكل و قحطى زن بوجود نیامده است.

مى گویند چون قانون تعدد زوجات خلاف طبیعت زن است؛ احساسات وى را جریحه دار مى كند و چه بسا او را وادار بانتقام كرده حیات مرد را بخطر مى اندازد.

اینان از این حقیقت غفلت كرده اند كه مخالفت نامبرده مربوط بعادت است نه غریزه و طبیعت، زیرا اگر ریشه طبیعى داشت عملا بوقوع نمى پیوست زیرا آنانكه زن دوم و سوم و چهارم مى شوند از همین طبقه زنند كه با میل و رغبت خود تن به ازدواج مرد زندار مى دهند، و اگر اینكار مخالف احساسات طبیعى و آفرینش ایشان بود، هرگز چنین چیزى را نمى پذیرفتند چنانكه اگر در ازدواج با زن شرط كنند كه تنها زیسته و با كسى سخن نگوید چون خلاف طبیعت او است هرگز قبول نخواهد كرد.

علاوه بر این در شرع اسلام براى رفع این مشكل راهى وجود دارد و زن مى تواند هنگام ازدواج در ضمن عقد لازم شرط كند كه شوهرش زن دیگرى نگیرد و از این محظور جلوگیرى نماید.

ارث بردن اولاد را نیز بنحو دیگر تنظیم كند مثلا دولت را وارث مردم بشناسد و تربیت فرزندان و نوزادان اجتماع را بعهده او گذارد و كودكان را در پرورشگاه ها و كودكستان ها پرورش دهد.

این روش اگرچه در جامعه هاى انسانى بطور استثنائى عملى است ولى بصورت قانونى تخلف ناپذیر هرگز صلاحیت دوام ندارد. زیرا در اندك زمانى عواطف و احساسات بشرى و مهر و دلسوزى نژادى و خانوادگى را كه محرك اصلى بشر بر ایجاد نسل است نابود مى سازد.

و در نتیجه موضوع نسل گذارى را براى مردم مخصوصاً زنان كه براستى در ایام حمل رنجهاى طاقت فرسائى را تحمل مى نمایند زحمت بیهوده اى جلوه مى دهد و خانواده پر انس و محبت را بزندانى تاریك تبدیل مى سازد.

با ایجاد چنین وضع، راه توالد و تناسل یكسره بسته مى شود و خانواده كه در واقع تشكیل دهنده اجتماع مدنى است رخت بر مى بندد؛ و تشكیل خانواده و توالد و تناسل باید با وسائل فنى و فریبهاى سیاسى مانند وضع جائزه هاى سنگین براى كسانیكه بچه دار مى شوند و یا مقررات سخت تأمین شود؛ بدیهى است چنین وضع كه با فطرت و طبیعت سازش ندارد قابل دوام نیست.

گذشته از این پیدا است كه در این صورت زندگى بشر چه قیافه وحشت ناك به خود گرفته خشك و بى لذت خواهد شد و در حقیقت محیط زندگى بشرى پست تر از محیط چهارپایان و وحشت ناك تر از جهان درندگان خواهد بود.

طلاق (جدائى زن و شوهر)

انحلال رسمى رابطه زناشوئى كه بعد از انجام آن زن و شوهر از هم جدا شده و دیگر موظف به رعایت مقررات حقوق زناشوئى نیستند طلاق نامیده مى شود.

قانون طلاق امتیاز غیر قابل انكارى است كه اسلام به مسیحیت و پاره اى از مذاهب دیگر دارد و به یك ضرورت عمومى جامعه بشرى پاسخ مى دهد.

زیرا بسیار اتفاق مى افتد كه اخلاق زن و شوهر با هم سازگار نیست و محیط صفا و محبت بیك صحنه جنگ و جدال مبدل مى گردد و آشتى و التیام هم بین آنان امكان نمى پذیرد در این صورت اگر رابطه زناشوئى قابل گسیختن نباشد زن و شوهر باید تا پایان عمر در یك زندگى نكبت بار كه در واقع دوزخى پر شرار است بسر برند و زیر شكنجه ناسازگارى با تلخى و محرومیت عمر را بگذرانند.

بهترین گواه مطلب اینست كه دولتهاى مسیحیى بر اثر نیازمندى عمومى بالاخره ناگزیر شده اند طلاق را قانونى اعلام كنند.

طلاق در اسلام بدست مرد سپرده شده و البته در این حكم حالت غریزى مرد و زن در نظر گرفته شده است؛ زیرا اگر طلاق بدست زن بود چون زن بیش از مرد مغلوب و اسیر احساسات و عواطف است رابطه ازدواج پیوسته در حال سستى بود و ازكان خانواده تشكیل یافته متزلزل و به آسانى از هم گسیخته مى شد، با وجود این در شرع اسلام راههائى وجود دارد كه زن در گرفتن طلاق مى تواند از آنها استفاده كند.

مانند آنكه مشكلات احتمالى را در ضمن معاشرت با همسر خویش پیش بینى كرده هنگام عقد زناشوئى در ضمن عقد شرط كند كه اگر یكى از آن مشكلات پیش آمد كند وكالت در طلاق داشته باشد و یا اگر شوهر بدون جهت او را طلاق دهد ملزم باشد كه مشكلات وى را حل كند.

شارع اسلام با اینكه طلاق را قانونى شمرده فوق العاده آن را مذمت كرده و سفارش بسیار نموده كه تا بحد اضطرار نرسد مرد بطلاق زن خود اقدام نكند و پیوند خانوادگى را نگسلد. پیغمبر اكرم صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود مبغوض ترین چیزها در نزد پروردگار طلاق است و بهمین جهت در اسلام مقررات مشكلى براى طلاق وضع شده است؛ مانند اینكه باید در حضور دو نفر عادل انجام شود و در ایامى باشد كه زن در عادت زنانه نبوده مرد نیز در این ایام با وى هم بستر نشده باشد.

همچنین مقرر شده كه اگر نزاع و ناسازگارى از هر دو طرف باشد دو نفر حكم معین كنند تا آنان را با یكدیگر سازش دهند و تنها وقتیكه بهیچ وجه سازش ممكن نباشد طلاق واقع شود.

شرائط صحت طلاق:

مردیكه زن خود را طلاق مى دهد باید:

1 - بالغ باشد.

2 - عاقل باشد.

3 - باختیار خودش طلاق دهد.

4 - قصد طلاق داشته باشد.

بنابراین طلاق نابالغ، دیوانه، یا كسیكه بطلاق مجبور شود یا مثلا بشوخى صیغه طلاق را بگوید، صحیح نیست.

5 - زن باید در وقت طلاق از خون حیض و نفاس پاك باشد و شوهرش بعد از پاك شدن با او نزدیكى نكرده باشد.

6 - طلاق با صیغه مخصوص انجام گیرد و در حضور دو عادل باشد.

اقسام طلاق:

طلاق بر دو قسم است:

1 - طلاق رجعى؛ و آن اینستكه مرد؛ زن خود را كه با او همبستر شده طلاق دهد، در اینصورت پیش از آنكه عده طلاق تمام شود مى تواند باو رجوع كرده بدون عقد جدید رابطه ازدواج را مجدداً برقرار سازد.

2 - طلاق بائن و آن طلاقى است كه پس از آن مرد، حق رجوع ندارد و آن بر چند قسم است:

الف - طلاق زن پیش از آنكه مرد با او نزدیكى كند.

ب - طلاق زن یائسه؛ یعنى زنیكه استعداد تولید بچه را از دست داده.

ج - طلاق زنیكه نه سالش تمام نشده. و این سه نوع طلاق عده ندارد.

د - طلاق زنیكه او را سه دفعه طلاق داده اند. و در این طلاق علاوه بر اینكه مرد نمى تواند رجوع كند نمى تواند دو مرتبه او را براى خود عقد نماید مگر آنكع زن بعقد دائم شوهر دیگرى درآید و با او هم بستر شود و آن مرد طلاقش دهد یا بمیرد كه در این صورت بعد از تمام شدن عده، شوهر اول مى تواند او را براى خود عقد نماید.

ه - طلاق خلع: طلاق زنى را كه بشوهرش مایل نیست و مهر یا مال دیگر خود را به او مى بخشد كه طلاقش دهد خلع گویند و در این طلاق تا زن مالى را كه به شوهر خود بخشیده مطالبه نكند شوهر نمى تواند باو رجوع نماید.

و - طلاق مبارات و آن در صورتى است كه زن و شوهر یكدیگر را نخواهند، و زن مالى به مرد بدهد كه او را طلاق دهد و در این طلاق نیز تا وقتى كه زن مال خود را مطالبه نكند مرد حق رجوع ندارد.

ز - طلاق نهم با شرائطى كه در كتابهاى مفصل براى آن گفته شده است كه پس از آن زن براى همیشه بر شوهر حرام مى شود بهیچوجه دیگر ایجاد رابطه زناشوئى ممكن نیست.

احكام و اقسام عده

زنیكه با شوهر خود همبستر شده و رابطه ازدواج را محكم نموده است اگر شوهر طلاقش بدهد باید مدتى كه معین شده عده نگهدارد یعنى از ازدواج خوددارى نماید و این كار دو نتیجه مهم در بر دارد:

اول آنكه از اختلاط و آمیخته شدن نطفه ها جلوگیرى مى شود.

دوم آنكه ممكن است زن و شوهر از مفارقت همدیگر پشیمان شده رجوع نمایند.

در مدت عده؛ مرد باید مخارج زن را بدهد و او را از خانه بیرون نكند و از زن چهارمش بود تا عده او تمام نشده زن دیگر نگیرد و چنانچه طلاق در مرض موت بوده تا یكسال اگر مرد بمیرد زن از تركه او ارث مى برد.

اقسام عده:

عده بر سه قسم است:

1 - عده زن آبستن.

2 - عده زنیكه آبستن نیست.

3 - عده وفات، و شرح اینها از این قرار است.

1 - اگر زن آبستن را طلاق دهند عده اش تا بدنیا آمدن یا سقط شدن بچه او است، بنابراین اگر یكساعت بعد از طلاق بچه او بدنیا بیاید مى تواند شوهر كند.

2 - زنى كه آبستن نیست اگر نه سالش تمام شده و یائسه نباشد در صورتیكه شوهرش با او نزدیكى كرده باشد و در پاكى طلاقش دهد باید بقدرى صبر كند كه دو بار حیض ببیند و پاك شود و همینكه حیض سوم را دید عده او تمام مى شود.

3 - زنیكه شوهرش مرده اگر آبستن نباشد باید تا چهار ماه و ده روز عده نگهدارد و اگر آبستن باشد باید تا موقع زائیدن عده نگهدارد اما اگر پیش از گذشتن چهار ماه و ده روز بچه اش بدنیا آمد باید تا چهار ماه و ده روز از مرگ شوهرش صبر كند و این را عده وفات مى گویند.

بردگى در اسلام

طبق شواهدى كه در دست است تا انسان بوده اینفكر نیز با وى بوده است كه انسان را نیز مانند كالاهاى دیگر مى توان تملك نمود.

در مصر قدیم و هند و ایران و عربستان و روم و یونان و سایر ممالك اروپا و آمریكا برده گیرى رواج داشت و میان یهود و نصارى نیز معمول بود اسلام هم با تعدیلاتى كه در این موضوع بعمل آورد آنرا مجاز دانست.

دولت انگلستان اولین دولتى بود كه با روش برده گیرى مخالفت كرده و در سال 1833 رسماً برده گیرى را لغو نمود، و پس از آن دول دیگر یكى پس از دیگرى از این روش پیروى كردند تا سال 1890 در مجلسى كه در بروكسل منعقد شد بعنوان یك قانون عمومى بردگى را منع كردند و بدین ترتیب برده فروشى از جهان رخت بربست.

راههاى برده گیرى:

چنین تصور مى شود كه این رسم كهن در میان بشر بطور خود سرانه و گزاف جارى نبوده كه هر كى بهر جور كه بخواهد مى تواند دیگرى را بملك خود درآورد؛ بلكه بردگى با یكى از این راهها انجام میشده:

1 - جنگ و پیروزى؛ از روزگار پیشین اگر یكى از دو دشمن حیاتى بر دیگرى چیره مى گشت و افرادى را به اسارت مى برد؛ براى این اسیران جنگى ارزش و احترام انسانى قائل نبود بلكه بخود حق مى داد كه هر طور كه بخواهد با آنان رفتار نماید. بشكد یا ببخشد و آزاد نماید یا بعنوان بردگى نزد خود نگهدارد و از او بهره بردارى نماید.

2 - تولید و تربیت؛ پدران خانواده چون سرپرست خانواده بودند و فرزندان خود را داراى شخصیت اجتماعى ندانسته بلكه تابع خانواده و مملوك محض خود مى شمردند؛ و هر تصمیمى كه درباره آنان مى گرفتند خود را ذى حق مى دانستند از این رو در هنگام احتیاج فرزندان خود را مى فروختند و باستناد همین اصل گاهى زنان را نیز بفروش مى رساندند.

3 - مردمان نیرومند كه خود را فوق دیگران مى پنداشتند فرمان خود را در اداره و عمل مردم نافذ دیده ایشان را بنده و برده مى آوردند؛ حتى بسیارى از شاهان نیرومند، خود را شایسته خدائى دیده مردم را به پرستش خویش وا مى داشتند اینان در برده گرفتن مطلق العنان بوده هر كس از زیردستان را كه مى خواستند به بردگى خود اختصاص مى دادند.

نظر اسلام در موضوع برده:

اسلام بردگى را از راه فروش فرزند و زن و نیز از راه زورگوئى و قلدرى منع نموده است.

بنظر اسلام هر انسانى كه در راه انسانیت قدم مى گذارد و لااقل دشمن اصول انسانیت نیست آزاد مى باشد و هیچكس نمى تواند او را به بردگى بگیرد.

ولى آنكس كه دشمن جان انسانیت است و دانسته و فهمیده زیر بار اصول آدمیت نمى رود و با هستى خود آن را بنابودى تهدید مى كند هرگز داراى ارزش و احترام انسانى نیست و نباید در اراده و عمل خود آزاد باشد. و بردگى جز این نیست كه آزادى عمل و اراده از انسان سلب شود و اراده دیگرى بر وى حكومت نماید.

و به سبب همین اصل جهانى كه همواره مورد تصدیق جهانیان بوده و هست؛ اسلام اسیران جنگى را كه از كافران حربى گرفته مى شوند چون دشمن حقیقى انسانیت هستند ببردگى یعنى سلب آزادى اراده و عمل محكوم مى كند.

و این روش كه اسلام با اسیران جنگى معمول دانسته همان است كه دیگران معمول مى دارند، ملتى كه پس از جنگ تسلیم بى قید و شرط ملت فاتح مى شود تا وقتى كه صلح رسمى میانشان برقرار نشده به سلب آزادى اراده و عمل محكوم مى نمایند.

تنها اختلافاتى كه این ملل با اسلام دارند اینست كه اسلام آنان را بنام برده مى خواند و این ملتها از بكار بردن این لفظ سر باز مى زنند و البته روشى كه خود را زنده و راهنماى جامعه بشر مى داند نباید اساس تعلیمات خود را بر اساس نامگذارى استوار نماید.

بررسى نظر اسلام و دیگران:

از بحث گذشته معلوم شد كه قرارداد همگانى الغاء بردگى بجاى اینكه گرهى تازه در كار اسلام بزند گرهى را گشوده است، زیرا در حقیقت اجراء یكى از مواد دینى اسلام است، زیرا موضوع فروش زن و فرزند كه به این وسیله از بین رفته همانست كه اسلام در سیزده قرن پیش آنرا لغو نموده است و راه بردگى اسراى جنگى را كه اسلام باز گذاشته از آنچا كه بشر همیشه بچنین حكمى نیاز دارد هرگز بسته نخواهد شد؛ تنها چیزیكه هست اسلام آنرا برده نامیده ولى دیگران اسم برده را بزبان نیاورده رسم بندگى را تثبیت مى نمایند و استفاده اى را كه مسلمانان صدر اسلام از بردگان مى نمودند دولتهاى امروز از اسیران جنگى و ملت هاى شكست خورده مى كنند.

رفتار اسلام با برده:

طبق مقررات اسلام كفار حربى كه اسیر شده اند ممكن است بدستور سرپرست مسلمانان آزاد یا به بردگى گرفته شوند.

در جنگ هوازن پیغمبر اكرم صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم چندین هزار زن و بچه را یك جا آزاد فرمود؛ در جنگ بنى المطلق مسلمانان چندین هزار اسیر را آزاد نمودند.

در اسلام بردگان مانند سایر اعضاء خانواده اند و همانطور كه با دیگران رفتار مى شود باید با آنان رفتار نمایند.

پیغمبر اكرم صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم با بردگان مى نشست و غذا مى خورد.

امیرالمؤمنین على عليه‌السلام دو پیراهن مى خرید بهتر آندو را بغلام خویش مى داد و پست تر را خودش مى پوشید.

حضرت رضا عليه‌السلام با غلامان و كنیزان خود بر سر یك سفره غذا مى خورد.

اسلام دستور مى دهد با بردگان بمهربانى رفتار نمایند؛ و برایشان سختگیرى نكنند، و بایشان دشنام ندهند، و آنانرا شكنجه و آزار ننمایند، و در موقع نیاز وسائل ازدواجشان را فراهم كنند یا خود با آنان ازدواج نمایند.

خداى متعال در اینمورد مى فرماید:

( بعضكم من بعض ) (سوره نساء آیه 24).

در اسلام بردگان مى توانند با اذن مالك یا از راهى دیگر مالك شوند و مالى را بتصرف و ملك خود درآورند، و پس از آزادى هیچ ننگ و عارى براى آنان نیست همانطور كه در زمان بندگى هم نبوده.

زیرا اسلام میزان بزرگى و فضیلت را تنها تقوى مى داند؛ و پرهیزكارترین مردم را بهترین آنان مى شناسد. و در نظر اسلام یك بنده با تقوى بهتر از هزار آزادى بى تقوى است.

عده اى از شخصیت مهم اسلام مانند سلمان فارسى و بلال حبشى از بردگان آزاد بودند.

اسلام همیشه آزاد شدن بندگان را مورد نظر داشته و براى اینكار راههاى مختلفى را باز نموده است.

از آن جمله جریمه و كفاره مقدارى از گناهان را آزاد كردن بنده قرار داده است و نیز تأكید بسیار بر آزاد كردن بندگان نموده و آنان را از مستحبات مهم قرار داده تا به اینوسیله سالیانه گروهى بسیار از بندگان، آزاد شده و جزء جامعه آزاد شوند.

و نتیجه این بود كه اسلام تا مى توانست از جامعه هاى غیر اسلامى (كافران حربى) گروهى را بشكل اسیر جنگى مى گرفت و در جامعه حق و عدالت وارد مى ساخت و به تعلیم و تربیتشان مى پرداخت سپس از راههاى مختلف بتدریج آنان را آزاد ساخته جزء جامعه اسلامى مى نمود.

و بدین ترتیب هر كه اسیر جنگى بود برده بود تا آزاد شود، و اگر بمحض مسلمان شدن آزاد مى شد ممكن بود هر كه از كفار اسیر مى شود ظاهراً مسلمان شود و بدین وسیله خود را نجات دهد و باز باندك فرصتى بهمان وضعى كه داشت بر مى گردد.

غصب

كسیكه مال دیگرى را بزور از دستش گرفته و بى آنكه یكى از اسباب تملك بمیان آید مال خود قرار مى دهد یا در مال دیگرى بزور تصرف نموده و از منافعش استفاده مى كند اگرچه آنها را مال خود قرار ندهد این عمل شرعاً غصب نامیده مى شود.

پس غصب مسلط شدن بر مال دیگرى است بدون آنكه یكى از اسباب تسلط مانند بیع و اجاره و اجازه در میان باشد.

و از اینجا روشن مى شود كه غصب كار ناشایسته اى است كه اصل اختصاص و مالكیت را پایمال مى كند و بهمان اندازه كه اصل اختصاص و مالكیت در زنده بودن و سرپا ایستادن اجتماع مؤثر است بهمان اندازه غصب اجتماع را از پا درآورده و از پیشرفت متوقف مى ساخت.

اگر بنا شود منتفذان جامعه اى بدون مجوز قانونى دست روى دست رنج ناتوانان و زیردستان خود بگذارند، اختصاص و مالكیت اعتبار خود را از دست خواهد داد. و هر كس نسبت بحقوق اختصاصى آنانكه ناتوان تر از خودش مى بیند همین طرز تفكر را خواهد داشت و زیردستان و ناتوانان نیز براى برخوردارى از نتیجه رنج و كوششهاى خود دست بهر گونه تمكین و عزت و شرافت فروشى خواهند زد و در نتیجه جامعه انسانى تبدیل بیك بازار برده گیرى و برده فروشى خواهد شد. و قوانین و مقررات بكلى از اعتبار سقوط كرده و جاى خود را بزور و ستم خواهد داد.

اینستكه اسلام مقررات بسیار سختى براى غاصب وضع نموده است و غصب را یكى از گناهان بزرگ مى شمارد.

بنص كتاب و سنت هر گونه گناهى جز شرك از جانب حق تعالى احتمال آمرزش دارد و هر گناهى حتى شرك بوسیله توبه قابل عفو است ولى كسیكه در پرونده زندگیش غصب و تعدى بحقوق دیگران باشد هرگز بدون گذشت صاحبان حق از بازخواست خدائى و كیفر عمل خود امید رهائى ندارد.

برخى از احكام غصب:

1 - بر غاصب واجب فورى است كه مال مغصوب را بصاحبش رد كند و اگر زنده نباشد بورثه وى رد كند اگرچه رد، موجب ضرر شدید هم شود؛ مانند اینكه سنگ یا تیرآهن كسى را غصب كند و در بنائى كه بصدها هزار برابر بروى تمام شده بگذارد باید بنا را خراب كرده سنگ و تیرآهن غصبى را بیرون كشیده بدست صاحبش بدهد مگر اینكه صاحب مال بگفتن قیمت رضایت دهد.

و مانند اینكه ده من گندم را غصب كرده یا ده خروار جو مخلوط كند اگر صاحب گندم به گرفتن قیمت حاضر نشود باید عین گندم را از جو جدا كرده به صاحبش رد نماید.

2 - اگر عیبى در مال مغصوب پیدا شود علاوه بر رد عین مال باید از عهده خسارت برآید.

3 - اگر مال مغصوب تلف شود باید قیمت آنرا پرداخت.

4 - اگر غاصب قسمتى از منافع مال غصبى را از بین ببرد بى آنكه خود استفاده كند ضامن منافع نامبرده مى باشد؛ مانند كسیكه ماشین كرایه اى را غصب كرده و چند روزى بخواباند.

و اگر منافعى در مال مغصوب بوجود آورد مانند اینكه گوسفندى را غصب نمود با علوفه خوب پرورده فربه كند حقى در منافع نامبرده ندارد، و اگر منافع نامبرده منفصل باشد مانند اینكه زمینى را غصب نموده زراعت كند مال مغصوب را با اجرت آن بصاحب مال بر مى گرداند و زراعت متعلق به غاصب است.

لقطه

هر مالى كه پیدا شود و صاحبش معلوم نباشد لقطه نامیده مى شود.

1 - مالى كه یافته مى شود و صاحبش معلوم نیست اگر در قیمت از یك مثقال (62) نقره كمتر باشد بى مانع مى توان برداشت و تصرف نمود، و اگر قیمتش بیشتر از یك مثقال نقره باشد نباید برداشت و در صورت برداشتن، تا یكسال از راههاى عادى باید مالكش را جستجو كرد، و پس از یافتن تسلیمش نمود؛ و اگر پیدا نشد باید از طرف وى بعنوان صدقه بفقراء داده شود.

2 - اگر مالى در ویر آنه ها كه سكنه آنها منقرض شده اند یا در بیغوله یا زمین هاى بائر بى مالك یافته شده متعلق به جوینده است.

و اگر در داخل زمین ملكى پیدا شود از مالكین سابق استفسار مى شود اگر آنان پنهان كرده باشند با دادن نشانى تسلیمشان مى شود وگرنه باز متعلق به جوینده است.

احیاء موات

آباد كردن زمینى كه از آن استفاده نمى شود (خواه زمینى باشد كه هرگز آباد نبوده، یا وقتى آباد بوده و پس از آن بواسطه از میان رفتن سكنه ویران و بكلى از فائده افتاده، یا مانند مرغزارى و نیزار باشد) در هر حال آباد كردن در اسلام یكى از كارهاى نیك شمرده شده و علاوه بر اینكه یكى از اسباب مالكیت است موجب ثواب اخروى نیز میباشد.

از پیغمبر اكرم صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم مرویست:

كه هر كس زمین بائرى را آباد كند آن زمین متعلق باو است .

و از حضرت صادق عليه‌السلام منقولست:

هر جماعتى كه زمینى را زنده و آباد نمودند حق اولویت دارند و آن زمین متعلق بایشان است .

در اسلام زمینهاى بائر مال خدا و رسول و امام است (یعنى متعلق به حكومت اسلامى است) و از انفال مى باشد.

زمین موات را با شرائط زیر مى توان آباد كرده و مالك شد و اگر چند نفر قصد تملك كنند آنكه پیشقدم تر است حق اولویت دارد:

1 - اذن امام یا نائب او.

2 - دیگرى قبلا آن را سنگ چین یا مرزبندى و نظیر آن نكرده باشد.

3 - حریم ملك دیگران نباشد مانند اطراف نهر و خاك و ریز چاه و مرز مزارع.

4 - آنكه زمینى آزاد مانند مساجد مخروبه و اوقاف؛ یا مال عموم مسلمین مانند خیابانها و جاده ها نباشد.

تبصره:

تعمیر و آباد نمودن، یك مفهوم عرفى است. بنابراین همینكه عرف بگوید: شخصى فلان زمین را آباد كرد ماكلیت تحقق مى پذیرد، و البته آباد كردن نیز بحسب مقاصد گوناگون مختلف است چنانكه در زراعت با شخم و شیار بعمل مى آید، و در ساختمان با كشیدن دیوار ثابت مى شود.

5 - كانهائى كه ظاهرند و همه كس بدون حفر و استخراج مى تواند از آنها استفاده نماید؛ براى همه جائز است كه باندازه حاجت از آنها برخوردار شوند، و اگر استفاده از آنها نیازمند بحفر و استخراج و سائر فعالیتهاى فنى باشد مانند طلا و مس و غیر آنها، كسیكه رنج برده باستخراج قیم نماید؛ مالك آن خواهد بود.

6 - نهرهاى بزرگ میان مسلمانان مشترك است و همچنین رودخانه ها و آب برف و باران كه از كوهستان ها سرازیر مى شود و هر كه نزدیكتر و جلوتر است بر دیگران مقدم است.

اصل اختصاص و مالكیت

همین عقیده كه انسان زمین را از آن خودش مى داند باو اجازه مى دهد كه از پدیده هاى آن بطور ساده استفاده كند.

مثلا از آب گواراى آن بنوشد و از میوه هاى لذیذ و گوشت حیوانات آن بخورد، و در شكاف كوهها و سایه درختان آرام گیرد، یا بواسطه (صنعت یعنى فعالیت هائى كه روى ماده انجام مى دهد) خواسته هاى خود را بدست آورد.

البته اگر افرادى چند در زمین زندگى مى كردند كه هیچگونه برخوردى با همدیگر نداشتند هرگز اشكالى پیش نمى آید.

ولى گرد هم آمدن افراد و همزیستى ایشان، كه اساس اجتماع مدنى انسان است، در حالیكه هر فردى زمین و پدیده هاى آنرا از آن خود مى داند طبعاً سبب تزاحم و برخورد شدید بین افراد خواهد بود، چون هر كس كه براى رفع نیازمندى خود بچیزى دست زند دیگران او را مخل آزادى و آسایش خود پنداشته و بممانعت خواهند پرداخت زیرا انسان ناگزیر است بهر قیمتى كه هست بزندگى خود ادامه دهد.

باین جهت نخست اصل و قانونى بنام اصل اختصاص وضع نموده و براى جلوگیرى از تزاحم و برخوردهاى اجتماعى خویش آن را محترم شمرده است بموجب این اصل هر چیزى را كه انسان با سعى و كوشش بدست مى آورد متعلق بخود اوست و دیگران حق ندارند به آن چشم طمع دوخته مزاحمت ویرا فراهم نمایند؛ پس از آن اصل دیگر را بنام اصل مالكیت محترم شمرده است كه بموجب آن انسان مى تواند در چیزهائى كه با كوشش خویش بدست آورده است بطور دلخواه تصرف نمایند.

این اصل در واقع تكمیل یافته اصل اختصاص است؛ زیرا اصل اختصاص جلوى مزاحمت دیگران را مى گیرد و این اصل هر گونه تصرف را براى مالك در آنچیز مشروع مى سازد.

اسلام اصل مالكیت را محترم شمرده و پیغمبر اكرم در خبر معروف ( الناس مسلطون على اموالهم ) تسلط كامل مالك را بر مال خود تأیید فرموده است.

روى این اصل انسان مى تواند هر طور كه بخواهد در اموال خود تصرف نماید نگهدارد، بخورد؛ بنوشد، ببخشد؛ بفروشد، هم چنین سایر تصرفات مشروعه را بنماید و اما تصرفاتى كه ممنوع و خلاف مصلحت اجتماعى است هرگز مالك تسلط به آنها ندارد:

مالك نمى تواند تصرفى كه بضرر اسلام یا مسلمین است در مال خود بنماید، یا مال خود را با تبذیر و مانند آن نابود كند؛ یا طلا و نقره مسكوك خود را از جریان انداخته بصورت گنج اندوخته نماید.

اصل مالكیت مهمترین اصلى است كه انسان را به آرزوى خود مى رساند و آزادى فردى را در سایه رعایت مقررات؛ تا آخرین حد امكان تأمین مى نماید.

هر اندازه از تسلط انسان نسبت بمال یا از اختیار وى نسبت بكار و كوشش كاسته شود؛ بهمان اندازه آزادى وى سلب شده استقلال فردیش از بین مى رود. و اگر اصل تسلط بكلى از بین برود؛ اصل آزادى و در حقیقت خاصیت یك موجود زنده از وى گرفته خواهد شد.

دو اصل متمم اصل مالكیت:

تسلط كامل مالك بر ملك خود و آزادى وى در هر تصرف مشروعى كه بخواهد ممكن است از دو راه بخطر افتد:

1 - از راه تجاوز دیگران مانند اینكه كسى دست روى ملك او بگذارد و راه استفاده را بروى ببندد.

2 - از اینراه كه دیگران كارى كنند كه بمالك ضرر و زیان وارد آید.

شارع اسلام براى جلوگیرى از خطرهاى نامبرده دو اصل دیگر تأسیس فرموده كه جریان اصل مالكیت را خودبخود تأمین مى كند و باصطلاح ضامن اجراء و نگهدار آن است.

1 - اصل ضمان - اسلام روى این اصل دستور مى دهد كه هر كس بر مال دیگرى دست یابد ضامن آنست یعنى باید آنمال را بصاحبش برگرداند و اگر از بین رفته مثل یا قیمتش را بدهد.

دلیل این دستور گفتار پیغمبر اكرم صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم است كه فرمود ( على الید ما اخذت حتى تؤدى (63) )

2 - قاعده لاضرر - این قاعده از حدیث نبوى ( لا ضرر و لا ضرار فى الاسلام ) استفاده مى شود. بموجب این قاعده هر حكم اسلامى كه اجراء آن در پاره اى از موارد ضرر مالى یا جانى بكسى برساند آن حكم در آن مورد قابل اجراء نیست.

چیزهائى كه مى شود تملك كرد:

در دین مقدس اسلام چیزهائى را مى توان تملك نمود كه:

1 - فائده قابل توجهى داشته باشد بنابراین حشرات مثلا قابل تملك نیست.

2 - فائده نامبرده حلال باشد، بناباین اسباب قمار و آلات موسیقى و مانند اینها كه فائده حلالى ندارند ملك كسى نمى شوند.

3 - فائده حلال نامبرده قابل اختصاص بفرد یا افرادى باشد؛ بنابراین مساجد و جاده هاى عمومى و مانند اینها كه مربوط به همه افراد اجتماع است ملك كسى نمى شوند.

چیزهائیكه انسان بوسیله آنها مالك مى شود:

در جامعه هاى بشرى براى مالك شدن وسائل زیادى هست، اما بعضى از آنها مانند قمار و شرطبندى و ربا و رشوه خوارى چون بضرر جامعه تمام مى شود اسلام آنها را لغو فرموده و در وسائل دیگرى مانند بیع و اجاره وهبه و جعاله كه بنفع اجتماع است تعدیلاتى بعمل آورده و آنها را پذیرفته است. و بطور كلى وسیله مالك شدن از نظر اسلام دو چیز است:

1 - آنكه در انجام آن عملى لازم است مانند خرید و فروش كه براى انجام آن باید عقد بیع بخوانند یا داد و ستد نمایند.

2 - آنكه بعملى احتیاج ندارد مانند وفات كه بوسیله آن اموال مالك بورثه اش منتقل مى شود و لفظ یا عمل دیگرى لازم نیست.

نظر باهمیتى كه احكام ارث و نكاح در اجتماع دارد بذكر كلیات مسائل آنها مى پردازیم.

اطعمه و اشربه

خوردنیها و آشامیدنیها:

در شرع مقدس اسلام هر چیز كه قابلیت خوردن و آشامیدن داشته باشد حلال است جز موارد استثنائى كه برخى از آنها در كتاب خدا و برخى از آنها در سنت پیغمبر اكرم صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بیان شده است.

موارد استثنائى نامبرده كه خوردن و آشامیدن آنها حرام است در دو نوع محدود است: جاندار و بیجان.

نوع اول حیوانات:

و آنها بر سه قسمند:

دریائى، بیابانى و پرندگان.

حیوانات دریائى:

از حیواناتیكه در آب زندگى مى كنند تنها پرندگان آبى و ماهى فلس دار حلال گوشتند و بقیه مانند مارماهى و سگ ماهى و لاك پشت و سگ و خوك دریائى و غیر آنها حرامند.

حیوانات بیابانى:

حیوانات بیابانى بر دو قسم اند: اهلى و وحشى.

از حیوانات اهلى گوسفند و بز و گاو و شتر حلال گوشتند، و همچنین اسب و استر و الاغ حلالند، ولى خوردن گوشت آنها مكروه است و غیر آنها مانند سگ و گربه حرامند.

و از حیوانات وحشى گوشت گاو و قوچ و بزكوهى و گورخر و آهو حلال است و باقى كه درنده یا ناخن دار مى باشند مانند شیر و پلنگ و گرگ و روباه و شغال و خرگوش گوشتشان حرام مى باشد.

پرندگان:

از پرندگان آنها كه چینه دان و سنگدان دارند یا هنگام پریدن بال مى زنند و چنگال ندارند مانند مرغ خانگى و كبوتر و قمرى و دراج و حلال گوشت و باقى حرامند و انواع مخصوصى از ملخ حلال گوشت مى باشد (تفصیل را از رساله هاى عملیه باید جست).

تبصره:

حلیت گوشت آنچه از حیوانات نام برده شد مشروط بتذكیه است یعنى ذبح و كشتن بنحوى كه در رساله هاى عملى شرح داده شده است.

نوع دوم اشیاء بیجان:

چیزهائیكه حیات ندارند بر دو قسم مى باشند: جامدات و مایعات.

جامدات:

1 - مردار هر حیوانى خواه حلال گوشت باشد و خواه حرام گوشت، خوردنش حرام است.

و همچنین چیزهاى نجس مانند مدفوع حیوانات حرام گوشت و همچنین مأكولات كه بملاقات نجس متنجس شده اند.

2 - خاك.

3 - سم هاى كشنده.

4 - چیزهائیكه انسان طبعاً از آنها متنفر مى باشد مانند مدفوع حیوان حلال گوشت و آب دماغ آن و آنچه از داخل روده آن پیدا مى شود و همچنین از اجزاء بدن حیوان حلال گوشت پانزده چیز حرام است. (برساله هاى عملیه مراجعه شود).

مایعات

1 - مشروب مسكر از هر نوع باشد آشامیدن آن اگرچه كم باشد حرام است.

2 - شیر حیوانات حرام گوشت مانند خوك و گربه و سگ.

3 - خون حیوانى كه خون جهنده دارد.

4 - مایعات نجس مانند بول و منى از حیوانى كه خون جهنده دارد.

5 - مایعاتى كه در آنها یكى از نجاسات ریخته شود.

تبصره:

خوردنیها و آشامیدنیهاى حرام وقتى حرامند كه اضطرارى در كار نباشد و در صورت اضطرار (مانند حال كسیكه اگر از غذاى حرام نخورد از گرسنگى تلف خواهد شد یا از مرض یا شدت یافتن مرض مى ترسد یا كه از فرط ضعف در سفر از همراهان عقب مانده دچار هلاكت خواهد شد) استفاده از خوردنى یا آشامیدنى حرام باندازه اى كه اضطرار رفع شود جائز مى باشد.

مگر براى كسى كه بقصد دزدى یا بعنوان یاغیگرى بر حكومت اسلامى از وطن بیرون آمده دچار اضطرار شود.

تذكر مهم:

رعایت بهداشت یكى از وظائف اولیه انسان مى باشد كه هر انسانى با كمترین توجهى با شعور خدادادى خود بآن پى مى برد.

تأثیر انواع خوردنیها و آشامیدنیها در بهداشت نیز بسى روشن و آشكار است. گذشته از آن تأثیرات بسزائى در روحیات و اخلاق انسان و همچنین در آمیزشهاى اجتماعى وى دارد. ما هرگز شك نداریم كه حالت روانى شخص مست با شخص هوشیار یكى نیست و سیر اجتماعیشان یكنواخت نمى باشد.

یا اگر كسى مثلا خود را بخوردن یا آشامیدن چیزهاى نفرت آور عادت دهد اثرى كه ازین عادت در زندگى فردى و اجتماعى وى پدید خواهد شد براى افراد متعارف قابل تحمل نیست.

از اینجا است كه انسان با فطرت خدادادى خود مى فهمد كه كم و بیش باید در تغذیه خود محدودیتى قائل شود؛ هر خوردنى را نخورد و هر نوشیدنى را ننوشد. بالاخره هر بلعیدنى را نبلعد.

خداى متعال كه بنص كلام خود هر چه در روى زمین است براى انسان آفریده و خود هیچ نیازى بانسان و بلوازم زندگى انسان ندارد و بصلاح و فساد آفریده هاى خود از همه داناتر و بیناتر است بمنظور خیر و سعادت انسان از خوردنى ها و آشامیدنى ها چیزهائى را حلال و چیزهائى را حرام فرموده است.

حكمت تحریم برخى از این محرمات براى كسى كه درك ساده و بى آلایشى دارد روشن مى باشد و برخى نیز تدریجاً از راه بحثهاى علمى آفتابى شده است؛ و برخى دیگر كه تاكنون حكمت تحریمش بدست ما نیامده است نمى توان گفت كه هرگز براى ما روشن نخواهد شد و اگر هم نشود نمى توان گفت در واقع نیز از حكمت و مصلحت عارى است.

بلكه نظر باینكه این مقررات از ساحت قدس یك علم بى پایان سرچشمه مى گیرد؛ باید گفت كه بهترین و مؤثرترین حكمت و مصلحت را واجد است اگرچه ما نظر بتنگى عرصه وجود و كوتاهى وسائل علمى خود از درك آن عاجز و زبون هستیم.

كلیات مسائل ارث

موضوع وراثت در جهان طبیعت قانونى است كلى كه مورد عنایت آفرینش مى باشد و هر نسلى انواع خصائص ذاتى گذشتگان خود را بوراثت مى برد.

گندم از گندم بروید جو ز جو .

افراد انسان هم تا اندازه اى اخلاق و صفات و عوارض وجودى نیاكان خود را بارث مى برند؛ و بسبب همین اتصال و امتزاج وجودى است كه انسان در حال عادى علاقه خاصى به خود نسبت بخویشاوندان خود درك مى كند و مخصوصاً فرزندان خود را جانشینان خود دانسته بقاء آنها را عیناً بقاء خود فرض مى نماید و طبعاً آنچه را كه متعلق باوست و در اثر كار و كوشش بدست آورده و بخود اختصاص داده متعلق به فرزندان و از آنان گذشته متعلق به نزدیكان خود مى داند.

اسلام براى رعایت و احترام همین درك و احساس فطرى مال انسان را پس از مرگ وى بخویشانش كه در حال وفات زنده اند متعلق مى داند؛ و زن و شوهر را نیز كه پایه گذار نسب و شریك زندگى همدیگرند، در ارث بخویشاوندان ملحق مى سازد. دسته اول را وارث نسبى و زن و شوهر را وارث سببى مى نامند.

بنابراین اموال میت وارث نسبى و سبب بدستور معین تقسیم خواهد شد ولى چند نفرند كه از ارث محروم مى باشند و بدو نفر از آنها اشاره مى شود.

1 - كافر كه از مسلمان ارث نمى برد و نیز اگر كافرى كه از دنیا رفته وارث مسلمانى داشته باشد خویشاوندان كافرش ارث نمى برند.

2 - قاتل، هرگاه كسى یكى از خویشاوندان خود را بكشد از او ارث نمى برد ولى فرزندان قاتل از ارث محروم نیستند.

وارث نسبى (خویشاوندان)

وارثان نسبى بر حسب نزدیكى و دورى پیوند خویشاوندى و نیز بر حسب داشتن و نداشتن واسطه خویشاوندى به سه دسته تقسیم شده اند كه با بودن هر دسته اى دسته بعدى ارث نمى برد و با نبودن هیچ یك از این سه دسته تقسیم ارث بدستوریست كه بعداً گفته مى شود.

خداى تعالى در كلام خود مى فرماید:

بعضى از خویشاوندان بر بعض دیگر حق تقدم دارند سوره انفال آیه 75.

و نیز در كلام خود در ضمن هشت آیه دسته هاى وارثان و سهم هر یك از بیان مى نماید:

دسته اول:

پدر و مادر پدر و مادر و پسر و دختر میت كه بى واسطه بمیت اتصال دارند. و در صورت نبودن پسر و دختر سهم آنان بفرزندشان مى رسد، ولى تا یكنفر از آن فرزندان زنده است بفرزند فرزند نمى رسد؛ مثلا اگر میت پدر و مادر و پسر و دخترى از پسر خود داشته باشد سهم پسر به پسر و دختر آن پسر رسیده میان آنان تقسیم مى شود و در صورتیكه این پسر و دختر فرزندى داشته باشند بایشان چیزى نمى رسد.

دسته دوم:

جد و جد پدرى و مادرى و برادر و خواهر میت است كه به یك واسطه (یعنى بواسطه پدر یا مادر) با میت نزدیكند.

تبصره 1:

در این دسته نیز اولاد برادر یا خواهر سهم پدر و مادر خود را اگر مرده باشند بارث مى برند و تا یكى از فرزندان برادر و خواهر هست ارث بفرزند فرزند آنان نمى رسند.

تبصره 2:

اگر میت هم برادر و خواهر پدرى و هم برادر و خواهر پدر و مادرى داشته باشد ارث ببرادر و خواهر پدرى نمى رسد.

دسته سوم:

عمو و عمه و دائى و خاله است كه بدو واسطه (یعنى پدر یا مادر و پدر بزرگ یا مادربزرگ) به میت نسبت دارند در این دسته نیز فرزندان بجاى پدران و مادران خود هستند و تا یكنفر از كسانیكه از طرف پدر و مادر با میت نزدیكند زنده باشد ارث بخویشاوندان پدرى نمى رسد.

سهام ارث:

سهام هر یك از وارثان نامبرده طورى در اسلام تنظیم شده كه بسیار قابل توجه و مشتمل بر محاسبه هاى دقیق ریاضى است، و كلیه سهم سه قسم است:

1 - وراثیكه سهم ارث آنان نصف و ثلث و مانند اینهاست كه نسبت عددى معین دارد؛ هر یك از این سهمها را در اصطلاح فقه فرض مى گویند و كلیه آنها شش تا است:

نصف، ربع، ثمن؛ دو ثلث؛ سدس (64) .

2 - كسانیكه بواسطه خویشى ارث مى برند ولى سهمشان بنسبت معین نیست.

فرضهاى ارث:

1 - نصف (یك دوم) و آن براى سه وارث است:

الف - شوهر در صورتیكه زن او كه از دنیا رفته فرزند نداشته باشد.

ب - دختر؛ اگر تنها فرزند میت باشد.

ج - خواهر پدر و مادرى یا پدرى در صورتیكه میت وارث دیگر نداشته باشد.

2 - ربع (یك چهارم) و آن براى دو وارث است:

الف - شوهر در صورتیكه زن او كه از دنیا رفته اولاد داشته باشد.

ب - زن در صورتیكه شوهر او كه از دنیا رفته فرزند نداشته باشد.

3 - ثمن (یك هشتم) و آن ارث زن یا زنهاى متعدد میت است در صورتیكه میت فرزند داشته باشد.

4 - دو ثلث (دو سوم) و آن براى دو وارث است:

الف - دو دختر و بیشتر در صورتیكه میت فرزند پسر نداشته باشد.

ب - دو خواهر و بیشتر پدر و مادرى یا پدرى در صورتیكه میت برادر نداشته باشد.

5 - ثلث (یك سوم) و آن نیز براى دو وارث است:

الف - مادر اگر فرزندش كه از دنیا رفته فرزند و برادران متعدد نداشته باشد.

ب - خواهر و برادر مادرى در صورتیكه بیش از یكى باشند.

6 - سدس (یك ششم) و آن براى سه وارث است:

الف - پدر در صورتیكه میت فرزند داشته باشد.

ب - مادر اگر میت فرزند داشته باشد.

ج - خواهر یا برادر مادرى در صورتیكه منحصر به فرد باشد.

ارث پدر و مادر:

1 - اگر وارث میت فقط پدر یا مادر باشد همه تركه میت مال اوست.

2 - اگر وارث میت؛ پدر و مادر و فرزندهاى او باشند پدر و مادر هر كدام یك ششم میبرند و بقیه سهم فرزندانست.

3 - اگر وارث میت؛ پدر و مادر باشد و میت اولادى نداشته باشند در صورتیكه میت چند برادر داشته باشد اگرچه خود آنان ارث نمى برند ولى در اینصورت یك ششم مال سهم مادر و بقیه سهم پدر است؛ و اگر برادرهائى نداشته باشد یك سوم سهم مادر و دو سوم سهم پدر است.

فرزندان:

1 - اگر وارث میت یك پسر یا یك دختر باشد همه تركه مال او است، و اگر چند پسر یا چند دختر باشند مال بطور مساوى بین آنان قسمت مى شود؛ و اگر پسر و دختر با هم باشند هر پسرى دو برابر دختر مى برد.

جد و جده:

2 - اگر وارث؛ جد و جده پدرى باشند دو قسمت را جد و یك قسمت را جده مى برد و اگر مادرى باشند مال بطور مساوى بین آنان قسمت مى شود؛ و اگر هم پدرى و هم مادرى باشند مال را سه قسمت مى كنند دو قسمت آنرا باجداد پدرى مى دهند كه جد دو برابر جده مى برد، و یك قسمت مال اجداد مادرى است كه بطور مساوى بین آنان تقسیم مى شود.

3 - اگر وارث میت، اجداد و برادر و خواهر باشند چنانچه آن برادر یا خواهر مادرى یا پدرى یا پدر و مادرى باشند یك قسمت از سه قسمت را به اجداد و بقیه را به برادر یا خواهر مى دهند.

ولى اگر بعضى پدر و مادرى و یعضى دیگر پدرى باشند به برادر یا خواهر مادرى چیزى نمى رسد و دو قسمت باقیمانده را به برادر و خواهر پدر و مادرى یا پدرى مى دهند.

عمو و عمه:

1 - اگر وارث میت عمو یا عمه باشد همه مال باو مى رسد؛ و اگر چند عمو یا چند عمه باشند مال بطور مساوى بین آنان قسمت مى شود، و اگر عمو و عمه باشد و همه پدرى و مادرى یا پدرى و مادرى باشند عمو دو برابر عمه مى برد، و اگر بعضى پدر و مادرى و بعضى پدرى و بعضى مادرى باشند در صورتیكه عمو یا عمه مادرى باشد یك قسمت از سه قسمت مال و اگر بیشتر باشد دو قسمت را باو مى دهند و بقیه را به عمو و عمه پدر و مادرى مى دهند، و عمو و عمه پدرى ارث نمى برد.

2 - اگر وارث میت عمو یا عمه پدر و مادرى و عمو یا عمه پدرى باشد، بعمو یا عمه پدرى ارث نمى دهند و همه مال بعمو و عمه پدر و مادرى مى رسد.

دائى و خاله:

دائى و خاله در صورتیكه همه پدر و مادرى باشند اگرچه بعضى پسر و بعضى دختر باشند مال بطور مساوى بین آنان قسمت مى شود، و اگر بعضى پدر و مادرى یا پدرى و بعضى مادرى باشند سهم دائى خاله مادرى یك ششم است كه بطور مساوى بین آنان قسمت مى شود و بقیه را به دائى و خاله پدر و مادرى یا پدرى مى دهند كه هر پسرى دو برابر دختر مى برد.

ارث زن و شوهر:

بطوریكه سابقاً گفته شد ارث شوهر در صورتیكه زنش فرزند نداشته باشد نصف و اگر از آن شوهر یا شوهر دیگرش فرزند داشته باشد چهاریك است، وارث زن اگر شوهرش فرزند نداشته باشد چهاریك، و اگر از آن زن یا زن دیگرش فرزند داشته باشد هشت یك مى باشد.

ولى باید دانست كه زن از زمین ارث نمى برد و فقز چهاریك یا هشت یك از اموال منقول و اعیان زمین مانند ساختمان و بنا و درخت را ارث مى برد ولى شوهر از همه اموال زن ارث مى برد.

ولاء:

اگر میت هیچ یك از وارثان گذشته را نداشته باشد، ارث بوسیله ولاء خواهد بود و آن بر سه قسم است كه بترتیب باید ارث را ببرند.

1 - ولاء عتق و آن اینست كه كسى بنده خود را آزاد كند چنانچه آن بنده بمیرد و وراثى نداشته باشد مولاى او همه تركه او را ارث مى برد.

2 - ولاء ضمان جریره اگر كسى با دیگرى قرار بگذارد كه جرائمى را كه بواسطه قتل یا زخم زدن بعهده او مى آید قبول نماید، بشرط اینكه اگر پس از مرگ و ارثى نداشت ارث او را ببرد در اینصرت همه تركه او را مى برد.

3 - ولاء امامت و آن سرپرستى امام عليه‌السلام است. امام سرپرست همه مسلمانان است، و اگر كسى هیچ وارث نداشته باشد تركه او بامام؛ و در زمان غیبت امام به نائب او مى رسد.

امیرالمؤمنین على عليه‌السلام تركه بى وارثان را میان اهل بلد و همسایگانش قسمت مى فرمود.

احكام ارث:

1 - خویشاوندان پدرى و پدر و مادرى ارث را باختلاف قسمت مى كنند، یعنى هر مردى دو برابر زن مى برد، ولى ارث خویشان مادرى بطور مساوى بین آنان قسمت مى شود.

2 - در هر دسته از وراث، اولاد بجاى پدران و مادرانند؛ یعنى اگر آنان نبودند سهم ارثشان را مى برند، مثلا اگر میت پدر و مادر و دختر پسر و پسر دختر داشته باشد، پدر و مادر هر كدام یك ششم مال را مى برند و بقیه مال سه قسمت مى شود دو قسمت به دختر و یك قسمت به پسر دختر مى رسد.

3 - اگر میت یك فرزند و یك نوه داشته باشد همه ارث بفرزند مى رسد و به نوه چیزى نمى دهند.

4 - اگر سهام و فرض وارثان از اصل تركه بیشتر باشد كمبود متوجه دختران و خویشاوندان پدرى مى شود؛ مثلا وارث میت شوهر و پدر و مادر و چند دختر باشد.

چون سهم شوهر یك چهارم و سهم پدر و مادر هر كدام یك ششم و سهم دخترها دو سوم مى شود و مجموعاً یك و یك چهارم است و یك چهارم از همه تركه یعنى عدد واحد بیشتر است.

در این صورت باید سهم شوهر و پدر و مادر را بدهند و بقیه را بطور مساوى بین دخترها تقسیم نمایند و كمبود متوجه آنان شوند.

اهل سنت كسر را بنسبت سهام همه صاحبان سهام قسمت مى كنند و آنرا عول مى نامند.

5 - اگر مجموع سعام از اصل مال یعنى عدد واحد كمتر باشد بطوریكه پس از پرداخت قروض و سهام چیزى زیاد بیاید باقیمانده را بدختر یا خویشاوند پدرى یعنى وارثى كه كسر بسهام ایشان وارد مى شود بدهند.

مثلا اگر وارث میت مادر و یك دختر باشد سهم مادر یك سوم و سهم دختر یك دوم است و در این صورت یك ششم باقیمانده را بدختر مى دهند.

ولى اهل سنت این زیادى را بخویشان پدرى كه طبقه بعد هستند مى دهند و آنرا تعصیب مى نامند.

اختلافات جزئى در حقوق زن و مرد:

از نظر اسلام زن و مرد در طبیعت انسانیت شخصیت حقوقى و معنوى یكسانند، لكن هر یك از این دو صنف بواسطه خصائص ویژه خود تفاوتى با صنف مقابل خود خواهد داشت.

مانند اینكه سهم زن در ارث نصف سهم مرد است؛ و شهادت دو زن با شهادت یك مرد برابر مى باشد، و مرد مى تواند تا چهار زن اختیار كند لكن زن حق ندارد بیش از یك شوهر انتخاب نماید، و طلاق بدست مرد سپرده شده؛ و حكومت و قضاوت و جهاد بمردان اختصاص دارد، و مخارج زن بعهده مرد است.

البته این اختلافات فرعى كه در اسلام بین زن و مرد هست از اختلافات در غرائز و روحیات اختصاصى آنها سرچشمه گرفته است زیرا هر دو صنف در اصل انسانیت كمترین فرقى ندارند.

اختلاف آشكاریكه میان زن و مرد هست اینست كه در طبیعت زن عواطف و احساسات قویتر از مرد مى باشد.

البته جاى انكار نیست كه این حكم مانند همه نوامیس آفرینش موارد استثنائى دارد، یعنى زنانى در جهان یافته شده اند كه نیروى عقلشان از بسیارى مردان قویتر بوده است ولى بحسب اكثریت نیروى اندیشه و خرد در مرد قویتر و احساس و عاطفه در زن بیشتر است.

این حكم بهیچوجه قابل انكار نیست و با آزمایشهاى طولانى بثبوت رسیده است و اختلافاتیكه در اسلام بین زن و مرد از نظر حقوق دیده مى شود علتش همین اختلاف در تعقل و عاطفه و دیگر اختلافات طبیعى است، و در اینجا بطور اجمال بیشتر موارد اختلاف را بیان مى كنیم:

اختلاف مرد و زن در ارث:

در اسلام سهم ارث یكزن به اندازه نصف سهم یك مرد است ولكن با بررسى دقیق روشن مى شود كه حكم دیگر اسلام كه باید شوهر مخارج زن را بدهد جبران این كمبود را مى كند.

زیرا چنانكه مى دانیم همه ثروت موجود زمین در هر زمان از آن نسل حاضر است، و در عصر آینده همان ثروت از راه ارث بنسل بعد منتقل مى شود و مورد استفاده قرار مى گیرد.

بنابراین معنى یك سهم و دو سهم بردن زن و مرد (كه تقریباً از روى آمار مساوى هستند) اینست كه مالكیت دو سوم ثروت عمومى جهان از آن مرد و یك سوم از آن زن است.

ولى چون در اسلام مخارج زن و مصارف زندگى او با لزوم رعایت عدالت و مساوات بعهده مرد مى باشد نصف سهمى كه مالكیت آن بمرد سپرده شده است بمصرف زن مى رسد، و در یك سهمى كه زن خودش مالك است مستقلا مى تواند خودش تصرف كند.

پس مالكیت دو سوم از ثروت زمین اگرچه در هر عصر بدست مرد و یك سوم بدست زن سپرده شده است ولى از جهت مصرف بعكس این مطلب مى باشد.

پس در واقع اسلام دو سوم ثروت زمین را از جهت مالكیت یعنى (اداره و تدبیر) بدست فكر و تعقل سپرده و یكسوم آنرا بدست عاطفه و احساس، ولكن از جهت مصرف دو سوم آنرا بدست عاطفه و احساس داده یكسوم را بدست تعقل سپرده است.

بدیهى است كه نیروى تعقل در اداره كردن ثروت از احساس و عاطفه تواناتر است، و احساس و عاطفه در مصرف كردن مال به نیروى تعقل نیازمندتر مى باشد.

و این عادلانه ترین و عاقلانه ترین روشى است كه مى تواند ثروت جهانرا میان دو نیروى مخالف تعقل و احساس تقسیم كند و هر دو نیرو را كه در زندگى سهم بسزائى دارند ارضاء نماید.

بیع

بیع چیست؟

بیع بمعنى فروش و معاوضه مالى است بمالى باین نحو كه مالك كالا كه فروشنده نامیده مى شود مالكیت كالاى خود را در مقابل قیمت پولى كه دریافت مى كند بطرف واگذار كند و طرف نیز كه خریدار نامیده مى شود در مقابل دریافت كالا پول خود را بفروشنده ارزانى دارد.

چنانكه پیدا است بیع از عقود است و در تحقق خود نیازمند بدو طرف (فروشنده و خریدار) مى باشد و بنابراین باید شرائط عمومى عقود را مانند بلوغ و عقل و قصد و اختیار دارا باشد.

لزوم بیع:

بیع از عقود لازمه است یعنى پس از تحقق عقد یكى از متعاقدین (فروشنده یا خریدار) نمى تواند آنرا بهم بزند.

ولى نظر باینكه گاهى از انجام بیع در اثر غفلت یا اشتباه كلاه بر سر فروشنده یا خریدار رفته ضرر قابل توجهى متوجه او مى شود و لزوم بیع در چنین مواردى مخالف مصالح عمومى است شارع اسلام براى جلوگیرى از این مفسده بدو امر دست زده است:

اولا اقاله و آن اینست كه در صورتیكه یكى از متبایعین از معامله پشیمان شده از متبایع دیگر تقاضاى بهم زدن معامله را نماید، مستحب است اجابت نموده معامله را بهم زند.

ثانیاً خیار، و آن تسلط خاصى است كه معامله كننده مى تواند از آن استفاده نموده معامله را بهم زند.

خیارات معروف چند تا است:

1 - خیار مجلس: تا مجلس عقد بهم نخورده هر دو طرف حق بهم زدن معامله را دارند.

2 - خیار غبن، و آن اینست كه یكى از طرفین عقد فریب خورده در معامله زیان دیده باشد، مثلا كالا بكمتر از ارزش واقعى خود فروخته شود یا به بیشتر از آن خریده شود، در اینصورت آنكه مغبون شده مى تواند فوراً معامله را بهم زند.

3 - خیار عیب، هرگاه پس از انجام یافتن معامله، خریدار در كالا عیبى یابد مى تواند معامله را بهم زند یا تفاوت قیمت را بگیرد.

4 - خیار حیوان، در معامله حیوانات مانند گوسفند و اسب تا سه روز خریدار حق دارد معامله را فسخ كند.

5 - خیار شرط، اگر فروشنده یا خریدار یا هر دو در معامله خود شرطى كردند مى توانند در صورت تخلف شرط، معامله را بهم بزنند.

نقد و نسیه و سلم

بیع از نظر پرداختن و تسلیم كالا و پول آن چهار قسم است:

1 - اینكه كالا و پول آن با انجام یافتن معامله عیناً رد و بدل شوند این بیع را نقد گویند.

2 - اینكه كالا وقت معامله تسلیم خریدار شود ولى پرداخت پول بتأخیر افتد و این بیع را نسیه نامند.

3 - سوم بعكس قسم دوم پول نقداً پرداخته شود تسلیم كالا ببعد موكول گردد و این بیع را سلم گویند.

4 - بعكس قسم اول تسلیم كالا و پول آن هر دو بتأخیر افتد و این را بیع مالى بكالى نامند.

از این اقسام سه قسم اول صحیح و قسم چهارم باطل است.