انسان کامل

انسان کامل0%

انسان کامل نویسنده:
گروه: کتابها

انسان کامل

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

نویسنده: شهيد مطهری (ره)
گروه: مشاهدات: 12105
دانلود: 2081

توضیحات:

انسان کامل
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 110 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 12105 / دانلود: 2081
اندازه اندازه اندازه
انسان کامل

انسان کامل

نویسنده:
فارسی

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

نظر اسلام

آيا از نظر معيارهای اسلامی، انسان كسی است كه درد ديگران را داشته باشد؟ يا كسی است كه فقط درد خدا را داشته باشد؟ از نظر معيارهای اسلامی، انسان كسی است كه درد خدا را داشته باشد و چون درد خدا را دارد، درد انسانهای ديگر را هم دارد.

ببينيد قرآن چگونه سخن می‏گويد. قرآن راجع به پيغمبر اكرمصلی‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم می‏فرمايد : فَلَعَلَّكَ باخِعٌ نَفْسَكَ عَلی‏ اثارِهِمْ انْ لَمْ يُؤْمِنوا بِهذَا الْحَديثِ اسَفاً

پيغمبر آنچنان برای هدايت و سعادت مردم و نجات آنان از اسارتها و گرفتاريهای دنيا و آخرت حريص است كه می‏خواهد خود را هلاك كند. خطاب می‏رسد كه چه خبر است؟ مثل اينكه تو می‏خواهی خودت را به خاطر مردم تلف كنی.

( طه‏. ما انْزَلْنا عَلَيْكَ الْقُر انَ لِتَشْقی‏. الّا تَذْكِرَةً لِمَنْ يَخْشی) .

در آيه‏ای ديگر می‏فرمايد :

( لَقَدْ جائَكُمْ رَسولٌ مِنْ انْفُسِكُمْ عَزيزٌ عَلَيْهِ ما عَنِتُّمْ حَريصٌ عَلَيْكُمْ بِالْمُؤْمِنينَ رَؤفٌ رَحيمٌ ) .

ببينيد تعبير قرآن چقدر عجيب و عالی است : مردم! پيامبری از ميان شما و از جنس شما برای شما آمده است. اولين خصوصيتش اين است كه عَزيزٌ عَلَيْهِ ما عَنِتُّمْ

رنجهای شما بر او ناگوار است و او درد شما را دارد. پس مسلمان كيست؟

مسلمان كسی است كه هم درد خدا را داشته باشد و هم درد خلق خدا را. حَريصٌ عَلَيْكُمْ. قرآن تعبير حريص را به كار برده است. گاهی بعضی پدرها كه می‏خواهند بچه هايشان ملّا بشوند، آنقدر افراط می‏ورزند كه می‏گويند فلان كس حريص است به اينكه بچه‏اش باسواد بشود، مثل آدمی كه حريص مال دنياست. درست مثل آدمی كه پول پرست و حريص جمع آوری پول است، پيغمبر حريص نجات مردم است، حريص بهبود بخشيدن به دردهای مردم است. اين می‏شود درد خلق داشتن.

مگر خود علیعليه‌السلام اين تعبير را نمی‏كند؟ مگر تعبير درد مال خود او نيست؟ داستان معروفی است كه مكرر شنيده‏ايد : در بصره عثمان بن حنيف در يك مجلس ميهمانی شركت كرده است. در آن مجلس ميهمانی چه خبر بوده است؟

العياذ باللَّه مشروب بوده؟ نه. قمار بوده؟ نه. فسق و فجوری بوده؟ نه. پس چه بوده؟

گناه عثمان بن حنيف اين بوده كه در يك مجلس صددرصد اشرافی شركت كرده، يعنی از فقرا كسی در آن مجلس نبوده است به علیعليه‌السلام خبر می‏رسد كه نماينده و حاكم شما در مجلسی شركت كرده است كه در آن مجلس، اغنيا و پولدارها و اشراف وجود داشته‏اند ولی از فقرا كسی در آنجا نبوده است. علیعليه‌السلام می‏فرمايد : وَ ما ظَنَنْتُ ا نَّكَ تُجيبُ الی‏ طَعامِ قَوْمٍ عائِلُهُمْ مَجْفُوٌّ وَ غَنِيُّهُمْ مَدْعُوٌّ عثمان بن حنيف! من باور نمی‏كردم كه تو دعوت بر سفره‏ای را بپذيری كه اغنيا را در آنجا دعوت كرده باشند ولی فقرا را دعوت نكرده باشند و آنها پشت در مانده باشند. بعد علیعليه‌السلام شروع به گفتن دردهای خودش می‏كند تا می‏رسد به آنجا كه راجع به خودش می‏گويد : وَ لَوْ شِئْتُ لَاهْتَدَيْتُ الطَّريقَ الی‏ مُصَفّی‏ هذَا الْعَسَلِ وَ لُبابِ هذَا الْقَمْحِ وَ نَسائِجِ هذَا الْقَزِّ.

علیعليه‌السلام خليفه است. می‏گويد اگر من بخواهم، امكانات برايم فراهم است؛ بهترين خوردنيها و نوشيدنيها و بهترين پوشيدنيها و هرچه كه بخواهم برای من فراهم است.

وَ لكِنْ هَيْهاتَ انْ يَغْلِبَنی هَوایَ وَ يَقودَنی جَشَعی الی‏ تَخَيُّرِ الْاطْعِمَةِ هيهات كه من چنين كنم، محال است كه من مهار خود را به دست حرص و هوای نفسم بدهم. حال چرا؟

مگر خدا اين نعمتها را حرام كرده است؟.

علیعليه‌السلام توضيح می‏دهد تا كسی خيال نكند لباس خوب پوشيدن حرام است، عسل مصفّا خوردن حرام است. نه، مسئله ديگری است. اينها حرام نيست، حلال است. می‏فرمايد : وَ لَعَلَّ بِالْحِجازِ اوِ الْيَمامَةِ مَنْ لاطَمَعَ لَهُ فِی الْقُرْصِ وَ لا عَهْدَ لَهُ بِالشِّبَعِ اگر من اينجا شكم خود را سير كنم، شايد در عراق و كوفه و يمامه و سواحل خليج فارس و در حجاز كسانی باشند كه اميد به اين يك قرص نان را هم نداشته باشند. اوْ ابيتَ مِبْطاناً وَ حَوْلی بُطونٌ غَرْثی‏ وَ اكْبادٌ حَرّی‏ آيا من شكم سير بخوابم و در اطرافم شكمهايی گرسنه و جگرهايی تشنه باشد؟ آيا من آن گونه باشم كه شاعر می‏گويد :

وَ حَسْبُكَ داءً انْ تَبيتَ بِبِطْنَةٍ

وَ حَوْلَكَ اكْبادٌ تَحِنُّ الَی الْقِدِّ

يعنی اين درد (داء) تو را بس كه شكم سير بخوابی و در اطرافت شكمهايی گرسنه وجود داشته باشد.

به اين می‏گويند درد خلق خدا. اين را می‏گويند معيار انسانيت، و به تعبير صحيح‏تر مادرِ دوم ارزشها.

سپس می‏فرمايد : أَ اقْنَعُ مِنْ نَفْسی بِانْ يُقالَ اميرُالْمُؤْمِنينَ وَ لا اشارِكَهُمْ فی مَكارِهِ الدَّهْرِ ؟ آيا من به لقب و اسم قناعت كنم؟ آيا به لقبی كه به من می‏دهند و يا اميرَالمؤمنين می‏گويند و مرا امير مؤمنان و خليفه می‏خوانند و به اينكه مرا به عنوان رئيس يك مملكت اسلامی كه بيشترين معموره عالم را گرفته است خطاب می‏كنند، قناعت كنم و بر خود نام اميرالمؤمنين بگذارم و با مؤمنان در سختيهای روزگار شركت نداشته باشم؟.

ببينيد سخن، همه از همدردی و درد ديگران را احساس كردن است‏

درد مطلوب‏

حال از شما می‏پرسم آيا بهتر است آدم لَخت باشد، اعضايش كرخ باشد و راحت باشد و يا بهتر است حساس باشد و اين درد را درك كند؟ اين دردی است كه در عين حال لذيذ هم هست، چون دردی كه برای ديگران باشد هميشه لذيذ است. اين مطلب چه رازی دارد؟ خدا خودش می‏داند. همچنان كه درد ديگران داشتن لذيذ است، درد هجران حق هم لذيذ است.

بوعلی در اشارات درباره اين مسئله كه گاهی يك چيز درد هست ولی در عين اينكه درد است لذيذ است، مثالی می‏آورد می‏گويد : اين نوع درد نظير خارش بدن است كه بدن خارش می‏كند و سوزش دارد و انسان وقتی خارش می‏دهد، محل خارش درد می‏كند و در عين اينكه درد می‏كند، انسان خوشش می‏آيد. اين درد، درد تلخی نيست.

اين درد دردی است كه جان را می‏سوزاند، اشك را جاری می‏كند اما غمِ محبوب است، غم مطلوب است. انسان از يك سلسله غمها هميشه فرار می‏كند، ولی چطور می‏شود كه اگر به ما بگويند مجلس ذكر مصيبت امام حسينعليه‌السلام برقرار است و مجلس خيلی باحالی است، می‏خواهيم به آنجا برويم؟ انسان تا دلش نسوزد و درد نگيرد، اشك نمی‏ريزد. ولی در عين حال انسان دلش می‏خواهد به اين مجلس با حال برود، اين درد را احساس كند و اين اشك را بريزد. وقتی اين قطرات اشك می‏ريزد، انسان صفايی را احساس می‏كند كه آن درد، در مقابل اين چيزی نيست.

اين است درد انسانيت.

خوشا به حال آن تن‏ها و بدنهايی كه روحهاشان فقط درد تن خودشان را احساس می‏كنند و خوشا به حال آن بدنی كه روحش فقط درد بدنش را احساس می‏كند، چون آن روح دائماً در فكر اين است كه ناراحتيهای اين بدن را از بين ببرد.

ولی دشوار است حال آن بدنی كه روحش تنها روح خودش نيست، روح همه بدنهاست؛ يك روح، درد همه را به تنهايی احساس می‏كند. اين بدن است كه مجبور است با وجود فراهم بودن همه امكانات، با دو لقمه نان جو بسازد برای اينكه مبادا در حجاز يا يمامه يك نان جوخور پيدا شود. اين بدن است كه بايد كفش وصله‏دار بپوشد برای اينكه با روحی مانند روح علیعليه‌السلام توأم باشد. شاعر عرب می‏گويد :

وَ اذا كانَتِ النُّفوسُ كِباراً

تَعِبَتْ فی مُرادِهَا الْاجْسامُ

روحها وقتی بزرگ شد، وای به حال آن بدنها! روح وقتی بزرگ شد و روح همه بدنها شد و درد همه را احساس كرد، كارش به آنجا می‏كشد كه مجازات می‏بيند، برای چه؟ برای غافل ماندن از حال يك بيوه زن و چند يتيم. ميان كوچه زنی را می‏بيند كه مشك به دوش گرفته است. علیعليه‌السلام آدمی نيست كه بی‏تفاوت از كنار اين مناظر بگذرد. علت ندارد كه يك زن خودش آب كشی كند، حتماً كسی را ندارد يا كسی دارد ولی به حال اين زن نمی‏رسد. فوراً خودش جلو می‏رود (نمی‏گويد : آی شُرطه! آی پاسبان! آی نوكر! آی غلام! آی قنبر! تو بيا)، با كمال ادب می‏گويد : خانم! اجازه می‏دهيد شما را كمك دهم و من مشك آب را به دوش بكشم؟ اين زحمت را به من بدهيد. آن زن می‏گويد : خدا پدر تو را بيامرزد. به خانه آن بيوه زن می‏رود.

همينكه مشك را زمين می‏گذارد، استفسار می‏كند كه ممكن است برای من توضيح بدهيد كه چرا خودتان آب كشی می‏كنيد؟ شايد مردی نداريد؟ می‏گويد : بله، اتفاقاً شوهر من در ركاب علی بن ابيطالب كشته شد. من هستم و چند تا يتيم. اين كلمه را كه می‏شنود، سرتا پايش آتش می‏گيرد. نوشته‏اند آن شب وقتی برگشت و به خانه رفت، تا صبح خوابش نبرد. صبح، نان و گوشت و خرما و پول با خودش برمی‏دارد و با عجله می‏رود و درِ خانه همان زن را می‏زند. می‏گويد : كيستی؟ می‏فرمايد : من همان برادر مؤمن ديروز تو هستم. به سرعت گوشتها را كباب می‏كند و به دست خودش در دهان يتيمها می‏گذارد و يتيمها را روی زانو می‏نشاند و آرام به آنها می‏گويد : از تقصير علی كه از شما غافل مانده بگذريد. آنگاه تنور را آتش می‏كند.

وقتی سر تنور می‏رود، صورتش را به آتش نزديك می‏كند. حرارت آتش را احساس می‏كند، [با خود می‏گويد : ] علی! حرارت آتش دنيا را بچش و آتش جهنم يادت بيايد، تا ديگر از حال مردم غافل نمانی. بدنی كه بايد جور بكشد اين‏طور است، بدنی كه روحش روح همه مردم است اين گونه است.

باسمك العظيم الاعظم الاعزّ الاجلّ الاكرم يا اللَّه

خدايا تو را قسم می‏دهيم به حقيقت علی بن ابيطالب كه درد اسلام را در دل ما ايجاد كن. عاقبت امر همه ما را ختم به خير بفرما. درد محبت، و معرفت و طاعت و عبادت خودت را در دلهای ما قرار بده. احساس همدردی با خلق خودت را در ما ايجاد بفرما. ما را از پرتو نور ولايت علیعليه‌السلام بهره‏مند بفرما. ما را پيرو واقعی آن بزرگوار قرار بده. دلهای ما را به نور ايمان منور بگردان. ما را با حقايق اسلام آشنا بفرما.

و لا حول و لا قوّة الّا باللَّه العلیّ العظيم

٤ - درد خداجويی در انسان‏

( وَ اسْتَعينوا بِالصَّبْرِ وَ الصَّلوةِ وَ انَّها لَكَبيرَةٌ الّا عَلَی الْخاشِعينَ ) .

انسان هميشه خودش برای خودش دروازه معنويت بوده است. مقصود از اين كه می‏گوييم انسان هميشه برای خودش دروازه معنويت بوده و از دروازه وجودش عالم معنی را ديده و كشف كرده است، اين است كه در انسان چيزهايی وجود دارد كه حساب آنها با حساب عالم ماده جور در نمی‏آيد. نه تنها علمای معرفة النفس و معرفة الروح قديم، بلكه بسياری از علمای معرفة النفس جديد هم به اين مطلب اعتراف دارند كه در انسان چيزهايی يافت می‏شود كه با حسابهای مادی اين دنيا قابل توجيه نيست و نشان می‏دهد كه حساب ديگری در كار است.

سخنی دارد پيغمبر اكرمصلی‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم كه می‏فرمايد : مَنْ عَرَفَ نَفْسَهُ فَقَدْ عَرَفَ رَبَّهُ هركسی كه خودش را بشناسد، خدا را می‏شناسد.

قرآن كريم به‏طور كلی برای انسان در مقابل همه اشياء عالم، حساب جداگانه و مستقلی باز كرده است. می‏فرمايد( سَنُريهِمْ اياتِنا فِی الْافاقِ وَ فی انْفُسِهِمْ )

ما نشانه‏های خود را در آفاق عالم (يعنی در عالم طبيعت) ارائه می‏دهيم و در نفوس خود مردم. قرآن نفوس مردم را با حساب جداگانه‏ای بيان كرده است، و همين آيه سبب شده است كه در ادبيات ما اصطلاح مخصوص آفاق و انفس راه پيدا كند.

می‏گويند : مسائل آفاقی و مسائل انفسی.

ممكن است بگوييد آن چيزهايی كه در نفس انسان موجود است و با حسابهای مادی قابل توجيه نيست، چيست؟ بايد گفت كه اين، داستان درازی دارد و من نمی‏خواهم وارد اين مطلب شوم‏

انفكاك پذيری انسانيت از انسان‏

يكی از آن چيزهايی كه با حسابهای مادی جور در نمی‏آيد، همين مسئله‏ای است كه در اين جلسات طرح كرده‏ايم : مسئله ارزشهای انسانی و به عبارت ديگر مسئله انسانيت انسان. عجيب است كه شما سراغ هر موجودی برويد می‏بينيد خودش برای خودش به عنوان يك صفت، انفكاك پذير نيست، مثل صفت پلنگی برای پلنگ، سگی برای سگ، اسبی برای اسب. ما نمی‏توانيم اسبی پيدا كنيم كه اسبی نداشته باشد، سگی پيدا كنيم كه سگی نداشته باشد، پلنگی پيدا كنيم كه پلنگی نداشته باشد. ولی ممكن است انسانی منهای انسانيت موجود باشد، زيرا آن چيزهايی كه آنها را انسانيت انسان می‏دانيم و آن چيزهايی كه به انسان شخصيت می‏دهد- نه آن چيزهايی كه ملاك شخص انسان است- اولًا يك سلسله چيزهايی است كه با اينكه بشری است و تعلق به همين عالم دارد، ولی با ساختمان مادی انسان درست نمی‏شود، غيرمادی است، محسوس و ملموس نيست و به عبارت ديگر از سنخ معنويات است، نه ماديات. و ثانياً اين چيزهايی كه ملاك انسانيت انسان است و ملاك شخصيت و فضيلت انسانی انسان است، به دست طبيعت ساخته نمی‏شود، فقط و فقط به دست خود انسان ساخته می‏شود.

غرضم اين كلمه بود كه انسان، خودش دروازه معنويت است و از دروازه وجود خود به عالم معنا پی برده است. امام هشتم حضرت علی بن موسی الرضاعليه‌السلام می‏فرمايد : لايُعْرَفُ هُنالِكَ الّا بِما هيهُنا آنچه در عالم معنا هست از راه آنچه در درون انسان است شناخته می‏شود، كه اين خودش يك مسئله‏ای است.

در جلسه پيش عرض كردم چيزهايی كه به آنها ارزشهای انسانی گفته می‏شود و معنويات انسانی و ملاك انسانيت انسان است شامل خيلی چيزهاست، ولی می‏توان همه ارزشها را در يك ارزش خلاصه كرد و آن، درد داشتن و صاحبْ درد بودن است. هر مكتبی كه در دنيا راجع به ارزشهای انسانی بحث كرده است، يك درد- ماورای دردهای عضوی و دردهای مشترك انسان با هر جاندار ديگر- در انسان تشخيص داده است. آن درد انسانی انسان چيست؟.

گفتيم بعضی فقط تكيه‏شان روی درد غربت انسان و درد عدم تجانس و بيگانگی انسان با اين جهان است، چرا كه انسان حقيقتی است كه از اصل خود جدا شده و دور مانده و از دنيای ديگر برای انجام رسالتی آمده است و اين دورماندگی از اصل است كه در او شوق و عشق و ناله و احساس غربت آفريده است، ميل به بازگشت به اصل و وطن يعنی ميل بازگشت به حق و خدا را آفريده است. از بهشت رانده شده و به عالم خاك آمده است و می‏خواهد بار ديگر به آن بهشت موعود خودش بازگردد. البته آمدنش غلط نبوده، برای انجام رسالتی بوده ولی به هر حال اين هجران هميشه او را در حال ناراحتی نگاه داشته است. درد انسان- طبق اين مكتب- فقط درد خداست، درد دوری از حق است و ميل او ميل بازگشت به قرب حق و جوار رب العالمين است، و انسان به هر مقام و كمالی كه برسد باز احساس می‏كند كه به معشوق خود نرسيده است‏

انسان، طالب كمال مطلق‏

نكته‏ای را می‏گويند و آن اين است : انسان هميشه طالب آن چيزی است كه ندارد و اين خيلی عجيب است. هرچيزی را تا ندارد خواهان آن است. وقتی همان چيز را دارا شد، دلزدگی برايش پيدا می‏شود، چرا؟ اين يك امر غيرمنطقی است كه در طبيعتِ يك موجود، ميل به چيزی وجود داشته باشد ولی وقتی به آن برسد، خواهان آن نباشد و آن را از خود طرد كند.

شخصی می‏گفت : در يكی از موزه‏های خارجی مشغول تماشا بودم، مجسمه يك زن جوان بسيار زيبايی را ديدم كه روی يك تختخواب خوابيده است و جوان بسيار زيبايی يك پايش روی تخت و پای ديگرش روی زمين و رويش را برگردانده است، مثل كسی كه دارد فرار می‏كند. معنايش را نفهميدم كه آن پيكرتراش از تراشيدن اين دو پيكر (پيكرهای زن و مرد جوان، آنهم نه در حال معاشقه بلكه در حال گريز مرد جوان از زن) چه مقصودی داشته است. از افرادی كه وارد بودند توضيح خواستم، گفتند اين، تجسم فكر معروف افلاطون است كه می‏گويد : انسان هر معشوقی كه دارد، ابتدا با يك جذبه و عشق و ولع فراوان به سوی او می‏رود. ولی همينكه به وصال رسيد، عشق در آنجا دفن می‏شود. وصال مدفن عشق است و آغاز دلزدگی و تنفر و فرار.

چرا اين‏طور است؟ اين مسئله يك امر غيرطبيعی و غيرمنطقی به نظر می‏رسد.

اما آنهايی كه دقيقتر در اين مسئله فكر كرده‏اند آن را حل كرده‏اند، گفته‏اند : مسئله اين است كه انسان آنچنان موجودی است كه نمی‏تواند عاشق محدود باشد، نمی‏تواند عاشق فانی باشد، نمی‏تواند عاشق شيئی باشد كه به زمان و مكان محدود است. انسان عاشق كمال مطلق است و عاشق هيچ چيز ديگری نيست؛ يعنی عاشق ذات حق است، عاشق خداست. همان كسی كه منكر خداست، عاشق خداست.

حتی منكرين خدا كه به خدا فحش می‏دهند، نمی‏دانند كه در عمق فطرت خود عاشق كمال مطلق‏اند ولی راه را گم كرده‏اند، معشوق را گم كرده‏اند.

محيی الدين عربی می‏گويد : ما احَبَّ احَدٌ غَيْرَ خالِقِهِ هيچ انسانی غير از خدای خودش را دوست نداشته است و هنوز در دنيا يك نفر پيدا نشده كه غير خدا را دوست داشته باشد. وَ لكِنَّهُ تَعالَی احْتَجَبَ تَحْتَ اسْمِ زَيْنَبَ وَ سُعادَ وَ هِنْدٍ وَ غَيْرِ ذلِكَ لكن خدای متعال در زير اين نامها پنهان شده است مجنون خيال می‏كند كه عاشق ليلی است؛ او از عمق فطرت و وجدان خودش بی‏خبر است. لهذا محيی الدين می‏گويد : پيغمبران نيامده‏اند كه عشق خدا و عبادت خدا را به بندگان ياد دهند، اين فطریِ هر انسانی است، بلكه آمده‏اند كه راههای كج و راست را نشان دهند؛ آمده‏اند بگويندای انسان! تو عاشق كمال مطلقی، خيال می‏كنی كه پول برای تو كمال مطلق است، خيال می‏كنی كه جاه برای تو كمال مطلق است، خيال می‏كنی كه زن برای تو كمال مطلق است؛ تو چيزی غير از كمال مطلق را نمی‏خواهی ولی اشتباه می‏كنی؛ پيامبران آمده‏اند كه انسان را از اشتباه بيرون بياورند.

درد انسان آن درد خدايی است كه اگر پرده‏های اشتباه از جلو چشمش كنار رود و معشوق خود را پيدا كند، به صورت همان عبادتهای عاشقانه‏ای در می‏آيد كه در علیعليه‌السلام سراغ داريم.

چرا قرآن می‏گويد :( الا بِذِكْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلوبُ )

بدانيد كه منحصراً و منحصراً ( بِذِكْرِ اللَّه كه مقدم شده است، علامت انحصار است) با يك چيز قلب بشر آرام می‏گيرد و از اضطراب و دلهره نجات پيدا می‏كند و آن ياد خدا و انس با خداست.

قرآن می‏گويد اگر بشر خيال كند كه با رسيدن به ثروت و رفاه به مقامِ آسايش می‏رسد و از اضطراب و ناراحتی و شكايت بيرون می‏آيد، اشتباه كرده است. قرآن نمی‏گويد نبايد دنبال اينها رفت، می‏گويد اينها را بايد تحصيل كرد اما اگر خيال كنيد اينها هستند كه به بشر آسايش و آرامش می‏دهند و وقتی بشر به اينها رسيد احساس می‏كند كه به كمال مطلوب خود نائل شده است، اشتباه می‏كنيد؛ منحصراً با ياد خداست كه دلها آرامش پيدا می‏كند. بسياری از مكتبها تكيه‏شان روی [دور ماندن انسان از اصل خود] است.

مكتبهای ديگری هستند كه تكيه‏شان روی درد انسان برای خلق خدا است، نه درد انسان برای خدا. حتی بعضی می‏گويند درد انسان برای خدا يعنی چه؟! مثلًا در يكی از مجلات بحثهايی طرح شده است تحت عنوان خدا يا انسان؟ يكی می‏گويد : خدا، ديگری می‏گويد : انسان و سومی می‏گويد : خدا و انسان. ولی من كسی را نديدم كه بگويد : خدا و انسان از يكديگر جدا نيست، تا خدا نباشد انسان هم نيست. تا آن درد خدايی‏ای را كه در انسان است نشناسيم و تا انسان به سوی خدا نرود، درد انسانی او هم به جايی نخواهد رسيد. انسانيت، درد خداست. درد انسان از درد خدا [داشتن] است‏

سير انسان كامل از نظر عرفا

چقدر عرفا عالی و زيبا می‏گويند وقتی سير انسان كامل را مشخص می‏كنند.

می‏گويند : سير انسان كامل در چهار سفر رخ می‏دهد :

١. سفر انسان از خود به خدا.

٢. سفر انسان، همراه خدا در خدا (يعنی شناخت خدا).

٣. سفر انسان، همراه خدا- نه به تنهايی- به خلق خدا

٤. سفر انسان، همراه خدا در ميان خلق خدا برای نجات خلق خدا.

ديگر بهتر از اين نمی‏شود سخن گفت. اولين سفر، سفر انسان به سوی خداست.

تا انسان از خدا جداست، همه حرفها پوچ است. وقتی كه به ذكر خدا رسيد و خدا را شناخت و خودش را به خدا نزديك احساس كرد و خدا را با خود احساس كرد، همراه خدا به سوی خلق خدا باز می‏گردد. چنين انسانی برای نجات خلق خدا، در ميان خلق خدا حركت می‏كند و برای حركت دادن خلق خدا و نزديك ساختن آنان به خدا تلاش می‏كند.

اگر بگوييم كه سفر انسان از خلق است به سوی خدا و همان جا می‏ماند، انسان را نشناخته‏ايم. و اگر بگوييم انسان بدون اينكه خودش به سوی خدا حركت كند، بايد به سوی انسانها برود (مثل مكتبهای مادی انسانی امروز) برای نجات انسانها، هيچ كاری از او ساخته نيست و دروغ مطلق است. كسانی توانسته‏اند انسانها را نجات دهند كه اول خودشان نجات پيدا كرده‏اند. نجات انسانها يعنی چه؟ نجات انسانها از چه چيز؟ از اسارت طبيعت؟ از اسارت انسانهای ديگر كه معنايش آزادی انسان از انسان است؟ اينها درست است [اما آنچه مقدم بر اينهاست] نجات انسان از خودی خود و از نفس امّاره خود و از خودِ محدودش است، و تا انسان از خود محدود خويش نجات پيدا نكند هرگز از اسارت طبيعت و اسارت انسانهای ديگر نجات پيدا نمی‏كند

لزوم همراه بودن گرايشهای برونی و درونی‏

ما هنوز در منزل اول از بحث خودمان هستيم. امشب شب بيست و يكم ماه مبارك رمضان و شب اول از دهه آخر اين ماه است. وقتی دهه آخر ماه مبارك رمضان می‏رسيد، پيغمبر اكرم دستور می‏داد رختخوابش را به‏طور كلی ببندند و در ماه شوّال باز كنند؛ يعنی پيغمبر در اين دهه هيچ شبی نمی‏خوابيد. اين شبها شب عبادت است، شب خلوت و مناجات است. اين مطلب را به حكم مطلبی كه در جلسات پيش عرض كردم می‏گويم كه گاهی بعضی ارزشها ارزش ديگر را از بين می‏برند. در گذشته، جامعه اسلامی گرايشی به ارزش عبادت پيدا كرده بود و می‏خواست ارزشهای ديگر را از بين ببرد و من احساس می‏كنم كه باز يك موج افراطی ديگری در حال تكوّن است؛ يعنی عده‏ای می‏خواهند به گرايشهای اجتماعی اسلام توجه كنند ولی گرايشهای خدايی اسلام را فراموش كنند، يعنی انحراف و اشتباهی ديگر. آن عرب الاغی داشت، می‏خواست سوار شود. آنقدر دورخيز كرد كه وقتی به طرف الاغ پريد، آن طرف الاغ افتاد و گفت : كَالْاوَّل (شد مثل اول). اگر بنا شود از جاده معتدل اسلام خارج شويم، چه فرق می‏كند كه عبادتگرای جامعه گريز باشيم يا جامعه گرای خداگريز؟ در منطق اسلام هيچ فرق نمی‏كند.

ببينيد خداوند در آيه آخر سوره فتح- كه آياتی نظير آن در قرآن زياد است- چه می‏فرمايد :

( مُحَمَّدٌ رَسولُ اللَّهِ وَ الَّذينَ مَعَهُ اشِدّاءُ عَلَی الْكُفّارِ رُحَماءُ بَيْنَهُمْ ) . صحابه و تربيت شدگان پيغمبر چگونه هستند؟ اينها دو چهره دارند، دو وجهه دارند : در مقابل دشمنان حقيقت ، شديد، قوی، باصلابت و محكم هستند، مانند ديواری روئين كه از جا تكان نمی‏خورد( انَّ اللَّهَ يُحِبُّ الَّذينَ يُقاتِلونَ فی سَبيلِهِ صَفّاً كَأَ نَّهُمْ بُنْيانٌ مَرْصوصٌ )

ولی در ميان خود، يك پارچه عطوفت، مهربانی، يگانگی و وحدت‏اند كه از نظر قرآن يك خصلت اجتماعی جامعه اسلامی است (يعنی همان خصلتی كه ما قرنها فراموش كرده بوديم).( تَريهُمْ رُكَّعاً سُجَّداً يَبْتَغونَ فَضْلًا مِنَ اللَّهِ وَ رِضْواناً سيماهُمْ فی وُجوهِهِمْ مِنْ ا ثَرِ السُّجودِ ) (فوراً سراغ آن ارزش خدايی می‏رود) همان كسانی كه از نظر به اصطلاح جامعه گرايی در آن وضع هستند، راكعند، ساجدند، درد دلشان را با خدا می‏گويند، از خدای خود ترقی و فزونی می‏خواهند، به آنچه دارند قانع نيستند، می‏خواهند روز به روز جلوتر و پيشتر بروند، از همه پرستشهاشان جز رضای خدا چيز ديگری نمی‏خواهند؛ يعنی به عاليترين شكل، خدا را عبادت می‏كنند. و در چهره اينها آثار عبادت نمايان است.( ذلِكَ مَثَلُهُمْ فِی التَّوْريةِ وَ مَثَلُهُمْ فِی الْانْجِيلِ كَزَرْعٍ اخْرَجَ شَطْأَه .) . بعد برای جامعه اسلامی مَثَلی ذكر می‏كند كه چگونه اين جامعه جامعه‏ای است روينده و بالنده. [می‏فرمايد : ] جامعه حكم يك گياه را دارد كه در اول، ضعيف و كوچك است ولی بعد رشد می‏كند و رشد می‏كند به طوری كه همه كشاورزان را به حيرت و شگفتی وا می‏دارد.

ببينيد قرآن چطور [در جای ديگر اين دو گرايش را] توأم با يكديگر ذكر كرده است :( التّائِبونَ الْعابِدونَ الْحامِدونَ السّائِحونَ الرّاكِعونَ السّاجِدونَ ) جنبه‏های خدايی اين دسته را ذكر می‏كند : تائبها، عبادت كنندگان، ستايش كنندگان، روزه گيران، راكعان، ساجدان. بلافاصله پس از آن می‏گويد :( الْامِرونَ بِالْمَعْروفِ وَ النّاهونَ عَنِ الْمُنْكَرِ )

همانها كه مصلح جامعه خود هستند و در جامعه امر به معروف و نهی از منكر می‏كنند.

در آيه ديگری می‏فرمايد :( الصّابِرينَ وَ الصّادِقينَ وَ الْقانِتينَ وَ الْمُنْفِقينَ )

صبركنندگان، مقاومت كنندگان ، صادقان، راستگويان، راست كرداران، انفاق كنندگان. بلافاصله می‏گويد :( وَالْمُسْتَغْفِرينَ بِالْاسْحارِ ) و استغفاركنندگان در سحر.

بنابراين در اسلام، اين گرايشها از يكديگر تفكيك پذير نيست. كسی كه يكی از اينها را استخفاف كند، ديگری را هم استخفاف كرده است.

در اوصاف اصحاب حضرت حجت (عجّل اللَّه تعالی فرجه) تعبيری است كه من نه فقط در يك حديث بلكه در احاديث متعدد آن را ديده‏ام : رُهْبانٌ بِاللَّيْلِ لُيوثٌ بِالنَّهارِ

در شب راهبانند؛ شب كه سراغ آنها می‏روی، گويی سراغ يك عده راهب رفته‏ای؛ ولی روز كه سراغشان می‏روی گويی سراغ يك عده شير رفته‏ای‏