انسان کامل

انسان کامل0%

انسان کامل نویسنده:
گروه: کتابها

انسان کامل

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

نویسنده: شهيد مطهری (ره)
گروه: مشاهدات: 11915
دانلود: 2014

توضیحات:

انسان کامل
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 110 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 11915 / دانلود: 2014
اندازه اندازه اندازه
انسان کامل

انسان کامل

نویسنده:
فارسی

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

راه رسيدن به كمال‏

وقتی عارف برای همه عالم يك حقيقت بيشتر قائل نيست و آن حقيقت عشق است، قهراً از نظر او ديگر حقيقت انسان فكر نيست كه فيلسوف می‏گفت، حقيقت انسان دل اوست. دل هم يعنی همان مركز عشق الهی. پس يك تفاوت بين مكتب عقل و مكتب عرفان در مسئله من انسان است. آيا من انسان همان است كه فكر می‏كند يا آن است كه عشق می‏ورزد؟ عارف می‏گويد منِ تو همان است كه عشق می‏ورزد، نه آن كه فكر می‏كند.

از نظر فيلسوف اگر انسان بخواهد به مقام انسان كامل برسد، با چه ابزاری بايد پيش برود؟ با ابزار استدلال و قياس، با صغری و كبری و مقدمات چيدن و فكر كردن، با پای منطق. ولی عارف می‏گويد : خير، ابزار آن، علم و سواد و حرف و گفت و شنود و صغری و كبری و مقدمه و نتيجه و استدلال نيست :

دفتر صوفی سواد و حرف نيست

جز دل اسپيد همچون برف نيست

بجای همه اين كارها تزكيه نفس كن. فيلسوف می‏گويد : فكر كن، درس بخوان، پيش معلم برو، ولی عارف می‏گويد : خودت را تصفيه كن، تهذيب نفس كن، اخلاق رذيله را از خود دور كن، توجه به غير حق را هرچه می‏توانی از خود بران و بر توجه خود به حق بيفزا، بر خاطرات خود مسلط باش، هرچه انديشه غير خدا در دل تو بيايد ديو است، تا ديو هست فرشته كه نور خداست هرگز در دل تو نمی‏آيد :

بر سر آنم كه‏گر ز دست برآيد

دست به كاری زنم كه غصه سرآيد

خلوت دل نيست جای صحبت اغيار

ديو چو بيرون رود فرشته درآيد

صحبت حكام ظلمت شب يلداست

نور ز خورشيد جوی بو كه برآيد

بر در ارباب بی‏مروت دنيا

چند نشينی كه خواجه كی بدر آيد

ترك گدايی مكن كه گنج بيابی

از نظر رهروی كه در گذر آيد

بعد كه انسان را از اينكه به در خانه اكابر و بزرگان و صاحبان قدرت برود برحذر می‏دارد، می‏گويد : ترك گدايی مكن، اما گدايی پيش چه كسی؟ گدايی پيش يك انسان كامل.

به هرحال وسيله‏ای كه اين مكتب برای رسيدن انسان به مقام انسان كامل معرفی می‏كند، اصلاح و تهذيب نفس است، توجه به خداست. هرچه بيشتر انسان به خدا توجه كند و هرچه بيشتر توجه به غير خدا را از ذهن خود دور كند و هرچه بيشتر به درون خود فرو رود و هرچه ارتباط خود را از بيرون بيشتر قطع كند [به مقام انسان كامل نزديكتر می‏شود.]

قهراً اينها برای بحث و استدلال و منطق، ارزشی قائل نيستند. مولوی می‏گويد :

پای استدلاليان چوبين بود

پای چوبين سخت بی‏تمكين بود

و در جای ديگری می‏گويد :

بحث عقلی‏گر دُر و مرجان بود

آن دگر باشد كه بحث جان بود

بحث جان اندر مقامی ديگر است

باده جان را قوامی ديگر است

پايان راه چيست؟ پايان راه از نظر حكيم اين بود كه انسان يك جهان بشود ولی جهانی از انديشه و فكر (صَيْرورَةُ الْانْسانِ عالَماً عَقْلِيّاً مُضاهِياً لِلْعالَمِ الْعَيْنِیِّ)، نقش همه جهان ولو به‏طور كلی در آينه عقلش بيفتد؛ يعنی جهان را در درون خود می‏بيند. نهايت راه حكيم، دانايی و ديدن جهان است اما نهايت راه عارف رسيدن است نه ديدن. رسيدن به چه چيز؟ رسيدن به ذات حق. معتقدند كه اگر انسان درون خود را تصفيه كند و با مركب عشق حركت كند و منازل بين راه را زير نظر يك انسان كاملتر طی كند، پايان اين راه اين است كه پرده ميان او و خدا بكلی برداشته می‏شود و به تعبير خودشان به خدا می‏رسد. در قرآن مسئله لقاء اللَّه مطرح است و عرفا در باب لقاء اللَّه خيلی سخن گفته‏اند كه داستان مفصلی دارد و من عجالتاً نمی‏خواهم در موضوع لقاء اللَّه وارد شوم كه آيا اين حرف می‏تواند معنی داشته باشد يا نه. ولی به هرحال، عارف نمی‏گويد كه من به جايی برسم كه جهانی از انديشه شوم، آيينه‏ای شوم كه جهان در من منعكس شود؛ می‏گويد می‏روم تا به مركز جهان برسم : يا ايُّهَا الْانْسانُ انَّكَ كادِحٌ الی‏ رَبِّكَ كَدْحَاً فَمُلاقيهِ به آنجا كه رفتی و رسيدی، همه چيز هستی و همه چيز داری (الْعُبودِيَّةُ جَوْهَرَةٌ كُنْهُهَا الرُّبوبِيَّةُ)، همه چيز داری ولی هيچ چيز را نمی‏خواهی؛ معما اين است. به مقامی می‏رسی كه همه چيز به تو می‏دهند و تو به هيچ چيز اعتنا نداری جز به خود او. ابوسعيد ابی الخير چه شيرين می‏گويد :

آن كس كه تو را شناخت جان را چه كند

فرزند و عيال و خانمان را چه كند

ديوانه كنی هر دو جهانش بخشی

ديوانه تو هردو جهان را چه كند

اول چنين كسی را ديوانه خودت می‏كنی و بعد هردو جهان را به او می‏دهی. اما زمانی هردو جهان را به او می‏دهی كه او اصلًا آنها را نمی‏خواهد. تا روزی كه تو را نشناخته، همه چيز می‏خواهد ولی در آن موقع به او نمی‏دهی. وقتی كه تو را شناخت، همه چيز را به او می‏دهی اما او در اين هنگام به هيچ چيز اعتنا ندارد، چون تو را پيدا كرده است. ديگر نه دنيا را می‏خواهد و نه آخرت را، چون تو مافوق دنيا و آخرت هستی.

حال بايد نظر اسلام را در اين زمينه بيان كنيم كه آيا انسان كامل عرفا با موازين اسلامی جور در می‏آيد يا نه، چون معلوم شد كه منظور عرفا از انسان كامل چيست. انسان كامل عرفا انسانی است كه به خدا می‏رسد؛ وقتی به خدا رسيد، مظهر كامل همه اسماء و صفات الهی می‏شود و آيينه‏ای می‏شود كه ذات حق در او ظهور و تجلی می‏كند.

در مورد مكتب فلاسفه گفتيم آنچه كه فلاسفه آن را انسان كامل می‏دانند، از نظر اسلام انسان نيمه كامل است نه انسان كامل، و بعد قسمتهای مختلف را عرض كرديم كه در كدام قسمت مكتب فلاسفه مورد تأييد اسلام است و در كدام قسمت مورد تأييد اسلام نيست. در اينجا نيز به همان شكل بحث می‏كنيم.

آيا در اسلام مسئله‏ای به نام تهذيب و تزكيه نفس مطرح است؟ بدون شك؛ چون در متن قرآن اين مطلب مطرح است :( قَدْ افْلَحَ مَنْ زَكّيها. وَ قَدْ خابَ مَنْ دَسّيها )

بعد از هفت قسم متوالی می‏فرمايد : رستگاری مال مردمی است كه تزكيه نفس كرده‏اند و بدبخت آن مردمی هستند كه نفس و روح و باطن خود را فاسد و تباه كرده‏اند

علم افاضی‏

آيا در اسلام تصفيه نفس راهی است به سوی معرفت؟ در اينكه قرآن می‏گويد :

هركسی كه تزكيه نفس كرد رستگار شد حرفی نيست، ولی آيا اين تزكيه نفس راهی به سوی معرفت حق است يا راه معرفت فقط دليل و برهان و استدلال يعنی همان راه حكما و فلاسفه است؟.

تا اين اندازه هم بدون شك مورد تأييد اسلام است. رسول اكرمصلی‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم جمله‏ای دارد كه آن جمله را، هم شيعه و هم اهل تسنن روايت كرده‏اند و از مسلّمات است. می‏فرمايد :

مَنْ اخْلَصَ لِلَّهِ ارْبَعينَ صَباحاً جَرَتْ يَنابيعُ الْحِكْمَةِ مِنْ قَلْبِهِ عَلی‏ لِسانِهِ

هركس چهل شبانه روز، خود را برای خدا خالص كند، يعنی چهل شبانه روز هيچ انگيزه‏ای در وجود او جز رضای حق حاكم نباشد : حرف بزند برای رضای خدا، سكوت كند برای رضای خدا، نگاه كند و نگاهش را بردارد برای خدا، غذا بخورد برای خدا، بخوابد و بيدار شود برای خدا، يعنی آنچنان برنامه‏اش را تنظيم كند و آنچنان روح خود را اصلاح كند كه اساساً جز برای خدا برای چيز ديگری كار نكند، يعنی بشود ابراهيم خليل اللَّه كه انَّ صَلوتی وَ نُسُكی وَ مَحْيایَ وَ مَماتی لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمينَ

نمازم، عبادتم و بلكه زندگی و مردنم، للَّه و برای اوست؛ آری پيغمبر فرمود : اگر كسی موفق شود چهل شبانه روز هوا و هوس را بكلی مرخص كند و در اين چهل شبانه روز جز برای خدا كاری نكند و جز برای او زنده نباشد، چشمه‏های معرفت و حكمت از درونش می‏جوشد و بر زبانش جاری می‏شود.

پس معلوم می‏شود كه اسلام، علمی را كه به آن علم افاضی می‏گويند (يعنی علمی كه از درون می‏جوشد) قبول دارد. ضمن اينكه علم عقلی را قبول دارد و به سوی آن دعوت می‏كند، اين علم را هم قبول دارد. به موسی می‏فرمايد : ما يك بنده‏ای داريم، نزد او می‏روی و از او علم می‏آموزی، عَلَّمْناهُ مِنْ لَدُنّا عِلْماً

ما به آن بنده از نزد خودمان علم داديم؛ يعنی او علمش را از يك بشر نياموخته، از درون و باطنش علمی جوشانده‏ايم حافظ با آن زبان رمزی شيرين خود همين حديث را معنی می‏كند، می‏گويد :

سحرگه رهروی در سرزمينی

همی گفت اين معما با قرينی

كه‏ای صوفی شراب آنگه شود صاف

كه در شيشه بماند اربعينی

باز پيغمبرصلی‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود : لَوْ لا انَّ الشَّياطينَ يَحومونَ حَوْلَ قُلوبِ بَنی‏ ادَمَ لَنَظَروا الی‏ مَلَكوتِ السَّمواتِ

اگر نه اين است كه شياطين گِرد دلهای فرزندان آدم حركت می‏كنند و غبار و تاريكی ايجاد می‏كنند، بنی آدم می‏توانست با چشم دل ملكوت را مشاهده كند.

اين حديثی است كه در برخی كتب خود ما مثل جامع السعادات آمده است.

همچنين فرمود :

لَوْ لا تَكْثيرٌ فی كَلامِكُمْ وَ تَمْريجٌ فی قُلوبِكُمْ لَرَايْتُمْ ما اری‏ وَ لَسَمِعْتُمْ ما اسْمَعُ..

اگر نبود پرحرفی‏ها و حرفهای اضافی شما و اگر نبود تمريج در دل شما (كه دلتان حالت چمن را دارد و هر حيوانی در آن می‏چرد)، می‏توانستيد آنچه را كه من می‏بينم ببينيد و صداهايی را كه من می‏شنوم بشنويد.

يعنی لازم نيست آدم پيغمبر باشد تا بتواند اين چيزها را ببيند و يا بشنود؛ گاهی غير پيغمبر هم اينها را می‏شنود، مثل مريم كه می‏شنيد.

علیعليه‌السلام كودك ده ساله‏ای بود كه در كوه حرا همراه پيغمبر بود. اولين باری كه وحی بر رسول اكرمصلی‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نازل شد و عالم برای پيغمبر دگرگون شد، علیعليه‌السلام همان صداهايی را كه پيغمبر از غيب و ملكوت می‏شنيد، می‏شنيد. خود علیعليه‌السلام در نهج البلاغه نقل می‏كند، می‏گويد : وَ لَقَدْ سَمِعْتُ رَنَّةَ الشَّيْطانِ حينَ نَزَلَ الْوَحْیُ عَلَيْهِ صدای ناله شيطان را برای اولين بار كه وحی نازل شد، شنيدم. به پيغمبر عرض كردم : يا رَسولَ اللَّه ما هذِهِ الرَّنَّةُ؟ اين صدای ناله چيست؟ پيامبر فرمود : انَّكَ تَسْمَعُ ما اسْمَعُ وَ تَری‏ ما اری‏ بله، آنچه من می‏شنوم تو می‏شنوی و آنچه من می‏بينم تو می‏بينی، الّا ا نَّكَ لَسْتَ بِنَبِیٍّ ولی در عين حال تو پيغمبر نيستی. بنابراين تصفيه نفس، اخلاص، دور كردن هوا و هوس نه تنها اثرش اين است كه قلب انسان را صاف می‏كند، بلكه اثر بيشتر و بالاتری دارد و آن اين است كه علم و حكمت از درون انسان می‏جوشد

صعود و نزول روح‏

در بحار حديثی نقل می‏كند : اصحاب رسول اكرم كه مردان مؤمنی بودند، حالتی در خود ديدند. دغدغه در آنها پيدا شد كه نكند ما منافق باشيم و خودمان نمی‏دانيم. به پيامبرصلی‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم عرض كردند : يا رَسولَ اللَّهِ نَخافُ عَلَيْنَا النِّفاقَ ما می‏ترسيم منافق باشيم.

فرمود : چرا؟ عرض كردند : برای اينكه وقتی در محضر مبارك شما می‏نشينيم و شما صحبت می‏كنيد، موعظه می‏كنيد، از خدا می‏گوييد، از قيامت می‏گوييد، راجع به گناهان و توبه و استغفار سخن می‏گوييد، يك حال بسيار خوشی پيدا می‏كنيم، ولی بعد كه از حضور شما مرخص می‏شويم وَ شَمَمْنَا الْاوْلادَ وَ رَايْنَا الْعِيالَ وَ الْاهْلَ و مدتی با زن و بچه‏مان می‏نشينيم (تعبير خودشان اين است كه بچه هايمان را بو می‏كنيم) می‏بينيم كه حالمان برگشت، باز همان آدم اول شديم. يا رسول اللَّه! آيا اين نفاق نيست؟ نكند نفاق باشد و ما منافق باشيم! فرمود : نه، اين نفاق نيست. نفاق دورويی است، اين دو حالتی است. انسان گاهی روحش اوج می‏گيرد و بالا می‏رود، و گاهی روحش پايين می‏آيد. البته شما وقتی پيش من هستيد و اين حرفها را می‏شنويد، قهراً چنين حالتی پيدا می‏كنيد. بعد اين جمله را فرمود :

لَوْ تَدومونَ عَلَی الْحالَةِ الَّتی وَصَفْتُمْ انْفُسَكُمْ بِها لَصافَحَتْكُمُ الْمَلائِكَةُ وَ مَشَيْتُمْ عَلَی الْماءِ

اگر به آن حالتی كه پيش من هستيد باقی بمانيد و از آن حال خارج نشويد، می‏بينيد ملائكه می‏آيند و با شما مصافحه می‏كنند و شما بر روی آب می‏توانيد راه برويد بدون اينكه فرو برويد! آن حالت حالتی نيست كه برای شما هميشه باقی بماند. اگر آن حالت برايتان به صورت يك ملكه باقی بماند، به اين مقامها می‏رسيد. به نظر من اين قطعه معروف سعدی ترجمه همين حديث است ، ولی به صورت ديگری مطلب را از زبان يعقوب می‏گويد :

يكی پرسيد از آن گم كرده فرزند

كه‏ای روشن گهر پير خردمند

ز مصرش بوی پيراهن شنيدی

چرا در چاه كنعانش نديدی؟

يوسف در مصر خود را به برادرانش معرفی كرد و پيراهنش را به آنها داد و گفت اين را ببريد. اينها هنوز نيامده بودند كه يعقوب گفت :( انّی لَاجِدُ ريحَ يوسُفَ لَوْ لا انْ تُفَنِّدونِ )

بوی يوسف را احساس می‏كنم، اگر نگوييد اين شخص پير و خرفت شده است. [سعدی از زبان فردی خطاب به يعقوب می‏گويد : ] تو چطور بوی پيراهن يوسف را از مصر احساس می‏كنی، در حالی كه قبلًا او خودش در چاه كنعان در ده خودتان بود ولی او را احساس نمی‏كردی؟ (چرا در چاه كنعانش نديدی؟)

بگفت احوال ما برق جهان است

دمی پيدا و ديگر دم نهان است

گهی بر طارم اعلی‏ نشينيم

گهی بر پشت پای خود نبينيم

حالِ ما مثل برقِ جهنده است، يك لحظه می‏جهد و لحظه‏ای ديگر خاموش است. به قول حافظ :

برقی از منزل ليلی بدرخشيد سحر

وه كه با خرمن مجنون دل افگار چه كرد

تا اينجا دنباله سؤالی است كه از يعقوب شده و او هم جواب داده است. بعد می‏گويد :

اگر درويش در حالی بماندی

سر و دست از دو عالم برفشاندی

اگر [عارف] در حالی كه برايش رخ می‏دهد باقی بماند، از دو عالم بالاتر می‏رود. سلوك انسان كامل‏

حال برای تأييد همه اينها، قسمتی را از نهج البلاغه برای شما می‏خوانم. در اين جلسات مكرر گفته‏ايم كه نهج البلاغه مثل خود علیعليه‌السلام است. كلام انسان مثل خود اوست، چون كلام تنزل روح انسان است، تجلی روح انسان است. يك روح پست كلامش پست است و يك روح عالی كلامش عالی است. يك روح يك بعدی كلامش يك بعدی است و يك روح چند بعدی كلامش هم چند بعدی است.

علیعليه‌السلام يك شخصيت جامع الاضداد است، كلامش هم جامع الاضداد است. در كلامش عرفان هست در اوج عرفان، فلسفه هست در اوج فلسفه، آزاديخواهی هست در اوج آزاديخواهی، حماسه هست در اوج حماسه، اخلاق هست در اوج اخلاق. نهج البلاغه مثل خود علی، جامع است. در يكی از جملاتش می‏فرمايد : قَدْ احْيا عَقْلَهُ وَ اماتَ نَفْسَهُ. [وضع] يك سالك را بيان می‏كند كه عقل خود را زنده كرده است و نفس خود را ميرانده است، حَتّی‏ دَقَّ جَليلُهُ وَ لَطُفَ غَليظُهُ تا آنجا كه اين مراقبت و رياضت شرعی نازكش كرده و اين گوشتها را تا اندازه‏ای از تنش [زدوده است؛] غلظت روحش را تبديل به لطف كرده و روحش رقيق شده است. وَ بَرَقَ لَهُ لِامِعٌ كَثيرُ الْبَرْقِ در آن حالت يكمرتبه يك برقی از درون، در او می‏جهد فَابانَ لَهُ الطَّريقَ راه را برايش روشن می‏كند وَ سَلَكَ بِهِ السَّبيلَ وَ تَدافَعَتْهُ الْابْوابُ الی‏ بابِ السَّلامَةِ

از اين در به آن در و از اين منزل به آن منزل می‏رود تا به آخرين منزل كه منزل سعادت است و نهايت راه اوست، می‏رسد.

بنابراين درباره انسان كامل تا اين حدود كه انسان كامل بايد انسانی باشد كه تهذيب و تزكيه نفس كرده باشد، اسلام می‏گويد بله، همين‏طور است.

مسئله بالاتر اينكه آيا انسان كامل اسلام انسان سالك است؟ انسانی است كه مرحله به مرحله و قدم به قدم پيش رفته؟ انسانی است كه سير و سلوك كرده و منزل به منزل جلو رفته؟ بله. علیعليه‌السلام می‏گويد : وَ تَدافَعَتْهُ الْابْوابُ الی‏ بابِ السَّلامَةِ از اين در به آن در می‏رود و در ديگری به روی او باز می‏شود و منزل ديگری [را پشت سر می‏گذارد] تا به دری می‏رسد كه به آن باب السلامه می‏گويند. به آنجا كه برسد، به نهايت راه رسيده است.

آيا قرب به حق درست است؟ بدون شك. مسلّم است كه انسان اگر به آنجا برسد، بين او و خدا حجابی نيست و خدا را با ديده دل می‏بيند. او ديگر مثل ما نيست [كه لازم باشد برايش اين‏طور استدلال كنند : ] به آسمان نگاه كنيد تا خدا را كشف كنيد، به زمين نگاه كنيد تا خدا را كشف كنيد، به برگ درخت نگاه كنيد تا خدا را كشف كنيد. خدا برای او از اين برگ درخت و اين زمين و آسمان روشنتر است.

مگر امام حسينعليه‌السلام همين مطلب را نفرموده است : ا يَكونُ لِغَيْرِكَ مِنَ الظُّهورِ ما لَيْسَ لَكَ ؟.

شخصی از علیعليه‌السلام پرسيد : آيا خدا را ديده‏ای؟ فرمود : من اصلًا خدايی راكه نديده باشم عبادت نكرده‏ام! بعد برای اينكه او خيال نكند منظور، ديدن خدا با چشم است كه خدا در يك [جايی] قرار گرفته باشد، فرمود :

لا تَراهُ الْعُيونُ بِمُشاهَدَةِ الْعِيانِ وَ لكِنْ تُدْرِكُهُ الْقُلوبُ بِحَقائِقِ الْايمانِ

با چشم سر، او را نديده‏ام ولی با چشم دل ديده‏ام، شهودش كرده‏ام‏

برخی اشكالات مكتب عرفان‏

١ - تحقير عقل‏

. تا اين مقدار می‏شود برای انسان كامل عرفا از اسلام تأييد آورد. اما در مكتب عرفان يك چيزهايی تحقير شده است كه اسلام با آن تحقيرها موافق نيست و به همين دليل انسان كامل عرفان انسان نيمه كامل است در عرفان، خيلی علم و عقل تحقير شده است؛ در حالی كه اسلام در عين اينكه دل را قبول دارد عقل را هم تحقير نمی‏كند؛ در عين اينكه دل را قبول دارد، عشق و سير و سلوك را قبول دارد، هرگز حاضر نيست عقل و فكر و استدلال و منطق را تحقير كند؛ برای عقل و فكر و استدلال و تعقل نهايت احترام را قائل است. اين است كه در دوره‏های اسلامی و بالخصوص در دوره‏های متأخر گروهی پيدا شدند كه برای دل و عقل، هر دو [احترام قائل شدند.] شيخ شهاب الدين سهروردی (شيخ اشراق) تقريباً راهش همين است و صدرالمتألهين شيرازی از او بيشتر می‏خواهد راه عقل و راه دل، هر دو را به پيروی از قرآن محترم بشمارد؛ نمی‏خواهد مثل بوعلی مثلًا راه دل را تحقير كند و نمی‏خواهد مانند بعضی از عرفا و متصوّفه راه عقل را تحقير كند، می‏خواهد هر دو راه را محترم بشمارد.

پس آن جنبه‏هايی كه علم و عقل در عرفان يا لااقل در سخنان بعضی از عرفا تحقير می‏شود، مورد تأييد اسلام نيست. انسان كامل قرآن انسانی است كه كمال عقلی هم پيدا كرده است، كمال عقلی هم جزء كمالات اوست.

درون گرايی مطلق‏

. مسئله ديگری كه در انسان كامل عرفان وجود دارد و اسلام آن را تأييد نمی‏كند، اين است كه در عرفان فقط درون گرايی مطرح است، يعنی برون گرايی خيلی تحت الشعاع قرار گرفته است؛ جنبه فردی در آن زياد است و جنبه اجتماعی محو شده يا بگوييم كمرنگ شده است. انسان كامل عرفان انسان اجتماعی نيست، انسانی است كه فقط سر در گريبان خودش دارد و بس. ولی اسلام ضمن آنكه همه آنچه را كه در مورد دل و عشق و سير و سلوك و علم افاضی و علم معنوی و تهذيب نفس گفته می‏شود تأييد می‏كند، انسان كاملش انسان جامع است، برون گرا هم هست، جامعه گرا هم هست، هميشه سر در گريبان خودش فرو نبرده است؛ اگر شب سر در گريبان خود فرو می‏برد و دنيا و مافيها را فراموش می‏كند، روز در متن جامعه قرار گرفته است. چنانكه گفتيم، درباره اصحاب حضرت حجت (عجّل اللَّه تعالی فرجه)- كه نمونه‏هايی از مسلمان كامل هستند- مكرر در مكرر در اخبار آمده است كه : رُهْبانٌ بِاللَّيْلِ لُيوثٌ بِالنَّهارِ اگر در شب سراغشان بروی، گويی سراغ يك عده راهب رفته‏ای، سراغ عده‏ای رفته‏ای كه در دامنه يك كوه در غاری زندگی می‏كنند و جز عبادت چيز ديگری سرشان نمی‏شود. ولی در روز، شيران نرند. آنها راهبان شب و شيران نر روز هستند.

خود قرآن هم اينها را با يكديگر جمع می‏كند :( التّائِبونَ الْعابِدونَ الْحامِدونَ السّائِحونَ الرّاكِعونَ السّاجِدونَ .) اينها همه، آن جنبه‏های درونی است. بعد می‏فرمايد :

( الْامِرونَ بِالْمَعْروفِ وَ النّاهونَ عَنِ الْمُنْكَرِ ) . فوراً وارد جنبه‏های جامعه گرايی آنها می‏شود : آنها مصلحان جامعه خود هستند. يا در آن آيه كريمه می‏فرمايد :( مُحَمَّدٌ رَسولُ اللَّهِ وَ الَّذينَ مَعَهُ اشِدّاءُ عَلَی الْكُفّارِ رُحَماءُ بَيْنَهُمْ .) در اينجا اول جنبه جامعه گرايی را می‏گويد : پيامبر و همراهانش (حال بنا بر بعضی تفاسير، خصوص همراهانش را می‏گويد) اشِدّاءُ عَلَی الْكُفّارِ رُحَماءُ بَيْنَهُمْ در مقابل پوشندگان حق و حقيقت و كسانی كه با حقيقت عناد می‏ورزند، باصلابت و محكم و مانند ديواری روئين هستند و نسبت به اهل ايمان يك پارچه محبت، مهربانی، خير و رحمت. بعد می‏فرمايد :( تَريهُمْ رُكَّعاً سُجَّداً ) همين جامعه گراها را در حال ركوع و سجود می‏بينی.( يَبْتَغونَ فَضْلًا مِنَ اللَّهِ وَ رِضْواناً ) از خدای خود فزونی می‏خواهند و به آنچه دارند قانع نيستند و رضای حق را می‏خواهند؛ يعنی افرادی نيستند كه برای خود، دنيا يا آخرت را بخواهند، برای آنها رضای حق از هرچيزی برتر و بالاتر است.( سيماهُمْ فی وُجوهِهِمْ مِنْ اثَرِ السُّجودِ )

در چهره آنها آثار عبادت و آثار سجود را می‏بينی.

اين يك نقطه ضعف ديگری است كه در انسان كامل تصوف ديده می‏شود. البته بسياری از پيشروان عرفان چون شديداً تحت تأثير تعليمات اسلامی بوده‏اند، متوجه اين نكته بوده‏اند و در كلمات خود به اين نكته اشاره كرده‏اند. اما به هرحال گاهی كم و بيش اين افراط پيدا شده است؛ يعنی درون گرايی به حدی رسيده كه ديگر برون گرايی نفی شده است. اسلام اين جهت را تأييد نمی‏كند.

٣ - نفس كُشی‏

. يك جهت ديگر در اين مكتب مطرح است و آن مربوط به نفس كُشی است. ما در تعبيرات اسلامی كلمه نفس كشی نداريم. يكی دو جا تعبير اماتَ نَفْسَهُ داريم كه يكی در نهج البلاغه است- كه برايتان خواندم- و تعبير موتوا قَبْلَ انْ تَموتوا را هم داريم. معمولًا در تعبيرات اسلامی صحبت از تهذيب و اصلاح نفس است.

در تعبيرات شعرا مسئله نفس كشی و نفس كشتن زياد آمده است. حال ما با تعبير، چندان مخالفتی نداريم، ولی درباره مسئله نفس كشی و به عبارت ديگر خود را درهم شكستن، خود را كوبيدن، يعنی خودبين نبودن و خودپسند و خودخواه نبودن، در عرفانِ ما طوری سخن گفته شده است كه غالباً يك نكته بسيار اساسی كه در اسلام از آن به كرامت نفس تعبير می‏كنيم، مورد غفلت واقع شده است. اين بحث اندكی مفصلتر است.

همان‏طور كه در ابتدای سخنم عرض كردم چون عرفان شيرين است و عرفا با زبان ادب، نثر و نظم مدعای خودشان را خيلی گفته‏اند و پخش كرده‏اند، انسان كامل عرفا در سرنوشت جامعه ما خيلی اثر دارد؛ يعنی ما بيشتر انسان والا و انسان متعالی را همان می‏دانيم كه عرفا معرفی كرده‏اند. از اين جهت لازم است مقداری بيشتر درباره انسان متعالی‏ای كه عرفا معرفی كرده‏اند بحث كنيم. مطلب آخری كه عنوان كردم فقط برای اين بود كه عرض كرده باشم اين هم يك نقطه ضعف ديگری است. ان شاء اللَّه در جلسه بعد درباره اين مطلب و بعضی از قسمتهای ديگر صحبت خواهم كرد.

و لا حول و لا قوّة الّا باللَّه العلیّ العظيم

٨ - نقد و بررسی مكتب عرفان

ُوَ الَّذی بَعَثَ فِی الْامّيّينَ رَسولًا مِنْهُمْ يَتْلوا عَلَيْهِمْ اياتِهِ وَ يُزَكّيهِمْ وَ يُعَلِّمُهُمُ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ وَ انْ كانوا مِنْ قَبْلُ لَفی ضَلالٍ مُبينٍ.. )

بحثهای ما در اين جلسات، در واقع تلاش و كوششی برای شناخت انسان كامل از نظر اسلام است. گفتيم كه انسان، تنها موجودی است كه خودش از خودش تفكيك پذير است. يعنی ما نمی‏توانيم سنگی داشته باشيم كه خصلت سنگی نداشته باشد، يا گربه‏ای داشته باشيم فاقد گربگی، يا سگی داشته باشيم فاقد سگی، يا پلنگی فاقد خصلت پلنگی؛ هر پلنگی در دنيا آن خصلتهايی را كه پلنگی می‏ناميم، به حكم غريزه داراست. ولی اين انسان است كه انسان بودن خودش را ندارد و بايد آن را تحصيل كند. همچنين گفتيم انسان بودن انسان اصلًا مربوط به جنبه‏های زيستی و به اصطلاح بيولوژيك نيست؛ يعنی آنچه كه به نام انسانيت و يا آدميت در زبان قديم ناميده می‏شود [غير از ويژگيهای زيستی انسان است.]

تن آدمی شريف است به جان آدميت

نه همين لباس زيباست نشان آدميت

اجمالًا همه می‏دانند به صرف اينكه يك موجود، يك انسانِ زيستی يعنی يك انسان از نظر علم الحيات و پزشكی باشد، كافی نيست كه ما آن را انسان بناميم؛ آدم شدن خودش چيز ديگری است. هركس كه از مادر متولد می‏شود، به اين معنا آدم نيست، تا آنجا كه گفته‏اند : ملّا شدن چه آسان، آدم شدن چه مشكل! يعنی همان‏طور كه انسان وقتی به دنيا می‏آيد عالِم بالقوّه است نه عالم بالفعل، همچنين آدم بالقوّه است نه آدم بالفعل.

وقتی مسئله به اين مرحله می‏رسد، به اين شكل طرح می‏شود كه آن آدم شدن و انسانيت كه هركسی بايد آدم و انسان شود چيست؟ اين انسانيت را يك زيست شناس نمی‏تواند به ما نشان دهد و يك پزشك هم نمی‏تواند آن را به ما معرفی كند. انسانيت امری است كه حتی ماديترين مكتبهای عالم هم آن را انكار نمی‏كنند ولی در عين حال با معيارهای مادی هم نمی‏شود آن را [شناخت] و لهذا گفتيم كه انسان، خودش برای خودش دروازه معنويت است. يكی از دروازه‏ها كه انسان می‏تواند از وجود خودش به عالم معنا پی ببرد و بفهمد كه غير از مسائل مادی چيزهای ديگری هم هست انسانيت است كه امری ورای زيست شناسی است.

ماديترين ماديهای عالم هم قائل به يك چيزهايی است كه اسمش را ارزشهای انسانی می‏گذارد وقتی می‏گويد ارزشهای انسانی، يعنی امور انسانی غير مادی.

ما می‏خواهيم ارزشهای اصيل انسانی را بر مبنای اسلام بشناسيم؛ يعنی می‏خواهيم بفهميم اسلام ارزشهای اصيل انسانی را چه چيز می‏داند. ما تا مكتبهای مختلف را طرح و سپس نقد نكنيم، نمی‏توانيم نظر اسلام را بشناسيم. منظور از نقد، نقد به معنی واقعی است كه به معنی ايراد گرفتن نيست. نقد به معنی واقعی مانند عمل صرّاف است، يعنی آن كاری كه صراف با يك سكه انجام می‏دهد. او سكه را به محك می‏گذارد و عيارش را به دست می‏آورد؛ می‏خواهد بفهمد چند درصد يك سكه طلای خالص يا نقره خالص است و چقدر مخلوط دارد. بنابراين، نه اين است كه نقد كردن همه‏اش رد كردن باشد. نقد كردن يعنی اينكه ببينيم كه با معيارها و محكهای اسلامی، آن سكه‏ها چه از آب در می‏آيد. سكه‏ای را فلاسفه عرضه داشته‏اند، سكه‏ای را عرفا عرضه داشته‏اند و سكه‏هايی را مكتبهای ديگر. ما اينها را يك يك طرح می‏كنيم، و تا سكه‏های ديگران را دقيقاً بررسی نكنيم نمی‏توانيم سكه اسلامی را بشناسيم كه آن سكه‏ای كه اسلام طرح و پيشنهاد می‏كند چگونه سكه‏ای است، و الّا اگر اينها را طرح نكنيم و من از پيش خود بگويم كه ارزشهای اصيل انسانی عبارت از فلان چيزهاست، مطمئن هستم يك نفر هم نيست كه بگويد خير، يك چيز ديگر هم در اينجا هست و يا بگويد چرا اين يك ارزش است و ديگری يك ارزش نيست؟ ولی وقتی كه مكتبهای ديگر را طرح می‏كنيم و به معنای واقعی نقد می‏كنيم يعنی در محك اسلامی می‏گذاريم، آن وقت می‏توانيم خيلی منطقی و مستدل بگوييم كه ارزشهای اسلامی در باب انسان و ارزشهای انسانی‏ای كه اسلام برای آنها واقعاً ارزش قائل است چيست، و حتی می‏توانيم درصد هريك را بيان كنيم؛ يعنی اگر مجموعه ارزشها را صد حساب كنيم، روی حساسيتهايی كه خود اسلام در اين زمينه‏ها نشان داده است می‏توانيم بگوييم فلان ارزش مثلًا پنجاه درصد [ارزشهای انسانی را تشكيل داده] است و ديگری سی درصد و سومی ده درصد