آرام بخش دل داغديدگان يا مسكن‏ الفؤاد

آرام بخش دل داغديدگان يا مسكن‏ الفؤاد21%

آرام بخش دل داغديدگان يا مسكن‏ الفؤاد نویسنده:
گروه: کتابها

آرام بخش دل داغديدگان يا مسكن‏ الفؤاد
  • شروع
  • قبلی
  • 82 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 19022 / دانلود: 3764
اندازه اندازه اندازه
آرام بخش دل داغديدگان يا مسكن‏ الفؤاد

آرام بخش دل داغديدگان يا مسكن‏ الفؤاد

نویسنده:
فارسی

1

2

ثواب تسليت به مصيبت ديده

احاديث و رواياتى كه درباره ثواب و پاداش تسليت به مصيبت زدگان و صاحب غزا رسيده است بسيار است و ده حديث از آنها در اينجا مى‏گردد. ١- عن ابن مسعود عن النبى (ص) قال: من عربى مصابا ابن مسعود از بنى اكرم ( ص) روايت مى‏كند كه آن حضرت فرمود : هر كس مصيبت ديده‏اى را تسليت دهد مانند مصيبت ديده در نزد خدا اجر خواهد داشت. ٢- عن جابربن عبدالله رضى الله قال: قال رسول الله صلى الله عليه و آله : من عزى مصابا كان له مثل اجره من غير ان ينقصه الله من اجره شيئا و من كفن مسلما كساه الله من سندس و استبرق و حرير، و من حفر قبر المسلم بنى له بيتا فى الجنة، من انظر معسرا اظلمه الله فى ظله يوم لاظل الا ظله جابربن عبدالله انصارى از پيامبر اكرم‏صلى الله عليه و آله روايت كرده است كه آن حضرت فرمود : هر كس صاحب عزائى را تسليت دهد خداوند متعال مثل ثواب و پاداشى كه به صاحب عزا مى‏دهد به او هم عطا مى‏كند بدون اينكه خداوند چيزى از اجر مصيبت ديده كم نمايد.و كسى كه ميت مسلمانى را كفن كند خداوند او را از لباسهاى سندوس و استبرق و حرير بهشتى مى‏پاشند، و كسى كه براى مرده مسلمانى قبر بكند خداوند خانه‏اى در بهشت براى او مى‏سازد، و هر كس بدهكار تهى دست را مهلت دهد خداوند او را در سايه رحمت خويش جاى دهد در روزى كه سايه‏اى جز سايه رحمت او نيست و پناهگاهى جز خدا نيست.

ثواب دلدارى دادن به محزون

٣- و عن جابرا يضار فعه، من عزى حزينا البسه الله عزوجل من لباس التقوى و صلى على روحه فى الارواح و نيز جابر از آن حضرت روايت كرده است كه فرمود : هر كس محزون و دل سوخته‏اى را دلدارى دهد خداوند او را لباس تقوى مى‏پوشاند و روحش را در زمره ارواح پاكان داخل مى‏نمايد.

ثواب مصاحفه هنگام تعزيت

٤- و سئل النبى (ص)عن التصافح فى التعزية فقال : هو سكن للمؤ من و من عزى مصابا فله مثل اجره از رسول خدا (ص) در مورد مصاحفه يعنى دست بهم دادن به هنگام تسليت سوال كردند، حضرت فرمود : مصاحفه خوب است و باعث سكون و آرامش مومن مى‏گردد. و هر كس مصيبت ديده‏اى را تسليت و آرامش دهد براى او است در نزد خدا مثل اجر مصيبت ديده و تسليت دهنده مانند مصيبت ديده نزد خدا اجر و پاداش دارد.

اجر و پاداش عيادت مريض

٥- و ايضا از پيامبر اسلام‏صلى الله عليه و آله روايت شده است كه فرمود : من عاد مريضا فلا يزال فى الرحمة حتى اذا قعد عنده اسنقع فيها ثم اذا قام من عنده فلل يزال يخوض فيها حتى يرجع من حيث خرج، و من عزى اخاه المؤمن من مصيبته كساه الله عزوجل من حلل الكرامة يوم القيمة كسى كه مريضى را عيادت كند از موقعى كه حركت مى‏كند و مى‏رود نزد مريض و مى‏نشيند و سپس حركت مى‏كند مى‏آيد تا به مكانى كه به عبادت او رفته است برسد همواره مشمول رحمت خاص خدا است و كسى كه برادر مومن مصيبت ديده‏اش را تسليت دهد خداوند عزوجل در روز قيامت او را از لباس و زيورهاى كرامت مى‏پاشند.

پاداش تسليت به زن جوان مرده

٦- و عن ابى برده قال : قال رسول الله صلى الله عليه و آله : من عزى ثكلى كسى بردا فى الجنة رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود : هر كس زن جوان مرده را تسليت دهد لباس ذي قيمت برد بهشتى را در بهشت بر او مى‏پو شانند.٧- و عن انس قال : قال رسول الله : من عزى اخاه المؤمن من مصيبته كساه الله عزوجل حلة خضراء يحبربها يوم القيمة فقيل يا رسول الله ما يحبربها يوم القيمة قال يغيط بها. رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود : هر كس برادر مونش را در مصيبتش تسليت دهد خداوند عزوجل در قيامت جامه‏اى سبزه بر او مى‏پوشاند كه مردم نسبت به آن لباس غبطه مى‏برند ٨- و روى ان داود عليه السلام قال :الهى ماجزاء من يعزى الحزين و المصاب ابتغاء مرضاتك ؟ قال : جزائه ان اكسوه داء من اردية الايمان استره من النارو ادخله به الجنة قال : يا الهى فما جزاء من شيع الجنائزا بتغاء مرضاتك ؟ قال : جزائه ان تشيعه الملائكة يوم يموت الى قبره ان اصلى على روحه على الارواح در روايت است كه حضرت داود عليه السلام در مناجاتش با خداى خويش چنين گفت : پروردگار را پاداش و ثواب كسى كه براى رضاى تو به محزون و مصيبت ديده تسليت گويد چيست ؟ خطاب رسيد كه پاداشش اين است كه او زا لباس امن و امان مى‏پوشانم و از آتش جهنم حفظش مى‏كنم و او را داخل بهشت مى‏نمايم. سپس حضرت داود عليه السلام عرض كرد پروردگار پاداش كسى كه جنازه‏هاى مومنين را براى رضاى تو تشيع كند چه خواهد بود ؟ خطاب رسيد كه پاداشش آن است كه روزى بميرد ملائكه او را تا كنار قبرش تشيع مى‏كنند و روحش را در زمره ارواح پاكان داخل مى‏كنند.

آرام بخش دل داغديدگان يا مسكن‏الفؤاد

ثواب عيادت مريض و تشيع جنازه

٩-روى ان موسى عليه السلام : سئل ما لعائد المريض من الاجر قال : ابعث له عند موته الملائكة يشيعونه الى قبره و يونسونه الى المحشر قال : يا رب فما لمعزى الثكلى من الاجر ؟ قال : اظله تحت ظلى اى ظل العرش يوم لاظل الاظلى در روايت است كه حضرت موسى عليه السلام عرض كرد پروردگارا براى عيادت كننده مريض چه اجر و پاداشى است ؟ خطاب رسيد كه‏اى موسى اجر و پاداش عيادت كننده مريض اين است كه وقتى بميرد ملائكه را به تشيع جنازه‏اش مى‏فرستم كه جنازه‏اش را تا قبرش تشيع كنند. موسى عرض كرد پروردگارا كسى كه مادر داغديده‏اى را تسليت گويد چه اجرى خواهد داشت ؟ خطاب رسيد كه تسليت دهنده را در روز قيامت زير سايه رحمتم يعنى سايه عرش پناه مى‏دهم روزى كه هيچ سايه‏اى نيست جز سايه رحمت من.

١٠ - روى ان ابراهيم عليه السلام سئل ربه قال : يا رب ما جزاء من سال الدمع عن وجهه من خشيتك ؟ قال : صلواتى و رضوانى. قال فما جزاء من يصبر الحزين ابتغاء وجهك ؟ قال السوه ثوبا من الايمان ينبو بهما فى الجنة و يثقى بها من النار. قال : فما جزاء من سدد الاملة ابتغاء وجهك قال : اقيمه فى ظلى و ادخله حينتى قال : فما جزاء من يتبع الجنازة ابتغاء وجهك ؟ قال : تصلى ملائكتى على جسده و تشيع روحه . روايت شده است كه حضرت ابراهيم عليه السلام از پروردگارش سوال كرد پروردگارا پاداش كسى كه از خشيت تو اشك از ديدگانش جارى شود چيست ؟ خطاب آمد پاداشش رحمت و رضوان من است. ابراهيم (ع) عرض كرد : پاداش كسى كه محزون و دلسوخته را به خاطر رضاى تو صبر و دلدارى دهد چه خواهد بود ؟ خطاب آمد پاداش او آن است كه لباسى از ايمان بر او مى‏پوشانيم و او را در پوشش امن و امان قرار مى‏دهم كه بدان در بهشت جايگزين گردد و از آتش جهنم حفظ شود حضرت ابراهيم عليه السلام گفت : خدايا پاداش كسى كه زن شوهر مرده را براى رضاى تو تسليت و دلدارى دهد چيست ؟ خداوند متعال فرمود : پاداشش آن است كه او ذا در سايه رحمت خود جاى مى‏دهم و او را داخل بهشت خودم مى‏گردانم. ابراهيم عليه السلام گفت : خدايا پاداش كسى كه براى رضاى تو تشيع جنازه كند چيست ؟ خداوند متعال فرمود : پاداشش آن است كه وقتى بميرد ملائكه من بر بدنش نماز مى‏خوانند و روحش را تشيع مى‏كنند.

فصل : كيفيت تسليت و تهنيت گفتن

اين فصل در مورد كيفيت و چگونگى تسليت است در مورد كيفيت تسليت مختصرا در حديث مصافحه گذشت كه اصحاب از پيامبر سوال كردند مصاحفه با صاحب عزا چگونه است حضرت فرمود : باعث آرامش قلب مومن است. و نيز مطالبى در اين زمينه ذكر مى‏گردد كه باعث شفاء سينه‏ها و آرامش قلبها شود انشاء الله. در اين فصل نيز چند حديث و روايت از معصومين عليهم السلام ذكر مى‏گردد

١- عن على عليه السلام قال : كان رسول الله (ص) اذا عزى قال : اجركم الله و رحملم، و اذا هنى قال : بارك الله لكم حضرت على عليه السلام فرمود : هرگاه رسول خدا (ص) به مصيبت ديده تسليت مى‏داد مى‏فرمود : اجركم الله و رحمكم و هرگاه به كسى تهنيت مى‏داد مى‏فرمود : بارك الله لكم و بارك الله عليكم

تسليت نامه پيامبر (ص) به معاذ

٢- و روى انه توفى لمعاذ و لدفا شتد وجده عليه فبلع ذالك النبى صلى الله و عليه و اله فكتب اليه بسم الله الرحمن الرحيم من محمد رسول الله الى معاذ. سلام عليك، فانى احمدالله الذى لا اله الا هو اما بعد، اعظم الله لك الاجرو الهمك الصبر و رزقنا و اياك الشكر، فان انفسنا و اهلينا و موالينا و اولادنا من مواهب الله عزوجل الهنيئة و عواريه الستودعة نمتع بها الى اجل معلوم و نفيض لوقت معدود ثم افترض علينا الشكر اذا اعطانا و الصبر اذا ما ابتلانا و كان ابنك من مواهب الله الهنيئة و عواريه المستودعة متعك الله به فى غبطة و سرور و قبضة منك باجر كثير والصلوة و الرحمة و الهدى ان صبرت و احتسبت فلا تجمعن عليك مصيبتين فيحبط لك اجرك و تندم على ما فاتك فلو قدمت على ثواب مصيبتك علمت ان المصيبة قصرت فى جنب الله عن الثواب فتنجز من الله موعوده و ليذهب اسفك على ما هو نازل بك فكان قدر قد نزل عليك، و السلام در روايت است كه چون فرزند معاذ وفات يافت معاذ به شدت متاثر و ناراحت شد وقتى كه خبر ناراحتى معاذ به پيغمبر صلى الله عليه و آله رسيد حضرت نامه‏اى به معاذ نوشتند و آن نامه اين چنين است. بسم الله الرحمن الرحيم از طرف محمد رسول خدا به معاذ سلام عليك، سلام بر تو اى معاذ حمد و ستايش مى‏كنم خدائى را كه جزا و معبودى نيست اما بعد از حمد و ستايش. اى معاذ خداوند اجر تو را در مصيبت مرگ فرزندت بزرگ و عظيم قرار دهد و صبر و بردبارى را به تو الهام فرمايد و شكر و سپاسگزارى را نصيب ما و تو بفرمايد زيرا ما اهل و عيال و دوستان و اولاد ما همه و همه از مواهب خداوند عزوجل و از امانتها و وديعه هائى است كه در مدت معين و محدودى در دست ما امانتند و ما از آنها بهرمند مى‏شويم هر وقت مدت امانت دارى به پايان رسيد صاحب امانت امانتش را مى‏برد سپس بر ما واجب كرده است كه در برابر نعمتها شكر كنيم و در برابر بلاها صبر نمائيم. و فرزند تو يكى از مواهب و وديعه‏اى بود كه خداوند مدتى تو را از آن بهرمند و مسرور نمود و سپس امانتش را گرفت و در مقابل آن اجر كثير و صلوات و رحمت و هدايت(٧٢) به تو عطا مى‏فرمايد به شرطى كه در فقدان او صبر كنى و اين مصيبت را به حساب خدا بگذارى و براى رضاى او اين سختى را تحمل كنى. پس اى معاذ بر اثر بى صبرى و بيتابى دو مصيبت براى خودت فراهم نكن كه اجرت از بين برود و بر آنچه از دستت رفته است پشيمان شوى يعنى اگر بى صبرى و جزع و فزع كنى به دو مصيبت مبتلا مى‏شوى يكى داغ فرزند و ديگرى از بين رفتن اجر كه به مراتب از داغ فرزند بزرگتر است پس اگر بر ثواب مصيبت خويش اقدام نمائى و صبر بردبارى پيشه كنى خواهى فهميد كه مصيبتت در برابر پاداشى كه خدا عنايت مى‏فرمايد بسيار ناچيز است و خداوند به وعده خود وفا خواهد كرد. بنابراين بايد تاسف و ناراحتى تو از بين برود و آنچه بر تو وارد شده است از مقدرات الهى است. و السلام.

تسليت جبرئيل (ع) به اهلبيت (ع) هنگام رحلت پيامبر (ص)

٣- و عن ابيعبد الله جعفر بن محمد الصادق عليه السلام عن ابيه جدة قال : لما توفى رسول الله (ص) جاء جبرئيل عليه السلام و النبى مسجى و فى البيت على و فاطمه و الحسن و الحسين عليهم السلام فقال : السلام عليكم يا اهل بيت النبوة كل نفس ذائقة الموت و انما توفون اجوركم يوم القيمة الايه الا ان فى الله عزوجل عزاء من كل مصيبه و خلفا من كل هالك و دركا لما فات فبالله عزوجل فثقوا و اياه فارجوا فان المصائب من حرم الثواب هذا اخر و طى فى الدنيا امام صادق عليه السلام فرمود : همان موقعى كه رسول خدا ص الله رحلت فرمود جبرئيل عليه السلام آمد در حالى كه روى بدن شريف آن حضرت پارچه‏اى بود و در خانه جز على و فاطوه و حسن و حسين عليهم السلام كسى نبود جبرئيل به ايشان سلام كرد و گفت : السلام عليكم يا اهل بيت النبوه، سلام برشما اى خاندان رسالت. و بعد اين آيه را تلاوت كرد كل نفس ذائقة الموت وانما توفون اجوركم يوم القيمة... سوره آل عمران آيه ١٥٨ يعنى هر كسى مزه مرگ را خواهد چشيد و شما پاداش خود را به طور كامل در روز قيامت خواهد گرفت.

سپس گفت : خداوند هر مصيبتى به كسى وارد كند در برابر آن تسليت و دلدارى به مصيبت زده مى‏دهد يعنى اگر چه مصيبت فراغ پيغمبر (ص) براى شما از اعظم مصائب است ولكن خدا به شما آن چنان صبر و تحملى كنيد و هر چه از دست انسان برود خداوند تدارك و جبران مى‏نمايد. پس فقط به خداوند عزوجل اعتماد نمائيد و بسوى او اميدوار باشيد زيرا مصيبت ديده حقيقتى كسى است كه بر اثر جزع و فزع و بيتابى از ثواب و پاداش مصيبت محروم گردد.

تسليت ملائكه به اهلبيت پيامبر (ص)

٤- و عن جابربن عبدالله رضى الله عنه قال : لما توفى رسول الله صلى الله عليه و آله عزتهم الملائكة يسمعون الحس و لا يرون الشخص فقالوا : السلام عليك اهل البيت و رحمة الله و بركاتة. ان فى الله عزوجل عزاء من كل مصيبة و خلفا من كل هالك فباالله فثقوا فاياه فارجوا فانما المحروم من حرم الثواب و السلام عليكم و رحمة الله و بركاتة جابربن عبدالله رصى الله عنه گفت : وقتى كه رسول خدا صلى الله عليه و آله وفات نمود ملائكه به اهل بيت پيغمبر صلى الله عليه و آله تسليت گفتند اهل بيت صداى ملائكه را مى‏شنيد ولى كسى را نمى‏ديدند ملائكه چنين مى‏گفتند : السلام عليكم يا اهل البيت و رحمة الله و بركاته ، همانا از جانب خداوند هر مصيبتى را تسليتى است و از هر هلاكت نجاتى است يا براى هر فوت شده‏اى جانشين و عوضى است پس فقط به خداوند عزوجل اعتماد كنيد و به سوى او اميدوار باشيد زيرا مصيبت ديده آن كسى است كه بر اثر جزع و فزع از ثواب محروم گردد والسلام عليكم و رحمة الله و بركاته.

تسليت حضرت خضر ع به اصحاب پيامبر (ص)

٥- و روى البيهقى فى الدلائل قال : لما قبض رسول الله صلى الله عليه و آله احدق به اصحابه فبلوا حوله فاجنمعوا فدخل رجل اشهب اللحية صبيح الوجه فتخطى رقابهم فبكى ثم التفت الى اصحاب رسول الله (ص) فقال ان فى الله عزاء من مصيبة و عوضا من كل فائت و خلفا من كل هالك فالى الله فانيبوا و الى الله فارغبوا و نظره اليكم فى البلاء فانظر و افان المصائب من لم يوجروا نصرف فقال : بعضهم اتعرفون الرجل فقال : على (ع) نعم هذا اخو رسول الله صلى الله عليه و آله الخضرا عليه السلام بيهقى در كتاب دلائل روايت مى‏كند و مى‏گويد : وقتى كه روح مقدس رسول خدا صلى الله عليه و آله قبض شد و از اين جهان فانى به جهان ابدى رحلت فرمود اصحاب به دور آن حضرت حلقه زدند و گريه مى‏كردند كه ناگهان ديدند مردى ريش سفيد با سيماى زيبا و نورانى وارد شد و با آنها مشغول گريه شد سپس رو به اصحاب رسول خدا صلى الله عليه و آله كرد و گفت : هر مصيبتى را از جانب خدا تسليتى است و از هر فوت شده‏اى عوضى است و از هر هلاكتى نجاتى است. پس به سوى خدا انابه كنيد و به طرف او ميل و رغبت پيدا كنيد و همان گونه كه او در بلاء به شما توجه و عنايت دارد شما نيز به او توجه نمائيد زيرا مصيبت ديده آن كسى است كه پاداش نداشته باشد ولى چيزى كه پاداش دارد مصيبت محسوب نمى‏شود و شخص پاداش گيرنده در واقع مصيبت زده نيست بلكه مصيبت زده حقيقى كسى است كه بر اثر جزع و فزع پاداش خود را نابود كند و اين كلمات را آن پيرمرد خوش سيما گفت و رفت يكى از اصحاب گفت آيا اين پيرمرد را شناختيد ؟ حضرت على (ع) فرمود : بلى اين مرد برادر رسول خدا صلى الله عليه و آله حضرت خضر عليه السلام بود.(٧٣)

فصل : احاديث و قضا يائى در مورد مصائب‏

در اين فصل نيز احاديث و قضا يائى در مورد مصائب ذكر مى‏گردد. ١- عن ابن عباس رضى الله عنه قال : قال رسول الله (ص) اذا اصاب احدكم مصيبة فليذكر مصيبة لى فانها اعظم المصائب ابن عباس از رسول خدا (ص) روايت كرده است كه آن حضرت فرمودء هرگاه براى هر يك از شما مصيبتى پيش آمده است مصيبت مرا بياد آورد تا مصيبت خود را فراموش كند زيرا مصيبت من از بزرگترين مصائب است فقدان آن حضرت از همه مصائب بزرگتر است.

هنگام مصيبت پيامبر را بياد آوريد

٢- و عنه صلى الله عليه و آله : من عظمت مصيبة فليذكر مصيبة بى فانها ستهون عليه و نيز از آن حضرت نقل شده است كه فرمود : هر كس مصيبتش بزرگ شد بياد آورد مصيبتى را كه بر او در فقدان من وارد آمده تا آن مصيبت براى او سهل و آسان گردد.

مصيبت فقدان پيامبر (ص) از اعظم مصائب است

٣- و عنه صلى الله عليه و آله انه قال : فى مرض موته ايها الناس ايما عبد من امتى اصيب بمصيبة بعدى فليتعز بمصيبة بى عن المصيبة التى تصيبه بغيرى فان احدا من امتى لن يصاب بمصيبة بعدى اشد عليه من مصيبتى. و ايضا از رسول خدا صلى الله عليه و آله به هنگام مرگ روايت شده است كه فرمود : اى مردم بر هر يك از امتان من بعد از من مصيبتى رسيد خودش را به مصيبت فقدان من دلدارى دهد زيرا انسان هرگاه مصيبت بزرگ برايش رخ دهد مصائب كوچك را فراموش مى‏كند و هر وقت مصيبت فقدان و فراق پيغمبر صلى الله عليه و آله را به ياد آورد تمام مصائب ديگر را فراموش مى‏كند زيرا فقدان پيغمبر از بزرگترين مصائب است لذا پيغمبر اسلام فرمود : بر هيچ يك از امتان من بعد از من مصيبتى بر او وارد نمى‏آيد كه از مصيبت فقدان من بزرگتر باشد.

تسليت نامه امام حسن ع به امام حسين ع در شهادت پدر

٤- و عن عبدالله بن الوليد باسناده لما اصيب على (ع) بعثنى الحسن الى الحسين (ع) و هو بالمدائن فلما قراء الكتاب قال : يا لها من مصيبه ما اعظمها مع ان رسول الله قال : اصيب منكم بمصيبة فليذكر مصابى فانه لن يصاب بمصية اعظم منها عبدالله بن وليد مى‏گويد : وقتى كه حضرت على (ع) به شهادت رسيد امام حسن عليه السلام نامه‏اى نوشت و به من داده كه ببرم به مدائن به امام حسين عليه السلام بدهم و من نامه را بردم مدائن به خدمت امام حسين عليه السلام دادم وقتى كه امام حسين نامه برادرش را خواند و از شهادت پدرش مطلع شد گفت چه مصيبت بزرگى بر من وارد شده با اينكه رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود : هر كس كه مصيبتى بر او وارد مى‏شود مصيبت مرا بياد آورد زيرا هيچ مصيبتى از مصيبت فقدان پيغمبر صلى الله عليه و آله بزرگتر نيست يعنى بعد از فقدان جدم پيغمبر صلى الله عليه و آله فقدان پدرم از بزرگترين مصائب است.

مصيبت حقيقى آن است كه مصيبت ديده از اجرش محروم گردد

٥- و روى اسحاق بن عمار الصادق عليه السلام انه قال : يا اسحق لا تعدن مصيبة التى اعطيت عليها الصبر و استوجبت من الله عزوجل الثواب انما المصيبة التى يحرم صاحبها اجرها و ثوابها اذا لم يصبر عند نزولها اسحق بن عمار از امام صادق (ع) روايت كرده است كه آن حضرت فرمود : اى اسحق آن مصيبتى را كه در برابر آن صبر نمودى و سزاوار ثواب از طرف خدا شدى مصيبت مشمار بلكه مصيبت آن است كه صاحب آن از اجر و ثواب آن محروم گردد و آن وقتى است كه در برابر آن مصيبت صبر نكند و بر اثر جزع و فزع اجر خودش را نابود كند.

فرمايش امام صادق ع به كسى كه از مصيبت خود شكايت مى‏كرد

٦- و عن ابى ميسرة قال : كنا عندابى عبدالله عليه السلام فجاء رجل و اشتلى اليه مصيبته فقال له اما انك ان تصبر توجرو الاتصبر يمضى عليك قدر الله عزوجل الذى قدر عليك و انت مذموم از ابو ميسره روايت شده است كه مى‏گويد : ما در خدمت امام صادق (ع) بوديم كه مردى آمد و از مصيبت خود نزد آن حضرت شكايت كرد حضرت به آن مرد فرمود : مگر نمى‏دانى كه اگر صبر كنى در نزد خدا ما جورى و اگر صبر نكنى آن مقدراتى كه خداوند عزوجل برايت معين كرده است بر تو جارى مى‏شود در حالى كه تو در نزد خدا مذمومى يعنى چه صبر كنى و چه نكنى در هر دو صورت آن مقدرات بر تو جارى مى‏شود ولكن اگر صبر كنى در نزد خدا اجر دارى ولى اگر صبر نكنى نه تنها اجر ندارى بلكه منفور درگاه خداوند مى‏شوى

انسان عمل خود را در قيامت مشاهده مى‏كند

٧- و عن جابر رضى الله عنه قال : قال رسول الله صلى الله عليه و آله : قال لى جبرئيل (ع) يا محمد عيش ما شئت فانك ميت واحبب من شئت فانك مفارقة و اعمل ما شئت فانك ملاقيه جابربن عبدالله از رسول خدا صلى الله عليه و آله نقل مى‏كند كه آن حضرت فرمود : جبرئيل امين به من گفت : اى محمد (ص) هر طور كه ميل دارى زندگى كن، اما سرانجام بايد بميرى، هر كه را ميل دارى دوست داشته باش، ولى عاقبت بايد از وى جدا شوى. هر عملى را كه مايلى در دنيا انجام بده، اما آنچه مى‏كنى در قيامت مشاهده خواهى كرد.

داستان فقيه بنى اسرائيل و مرگ همسرش

٨- در روايت است كه در قوم بنى اسرائيل مرد فقيه عابد عالم مجتهدى بود زنى داشت كه بسيار مورد علاقه‏اش بود و آن زن وفات كرد و مرد فقيه از وفات همسرش بسيار اندوهناك شد و از شدت ناراحتى خانه خلوتى اختيار كرد و درب خانه را به روى خودش بست و از مردم كناره‏گيرى كرد و با كسى تماس نمى‏گرفت و اين خبر به گوش يكى از زنان بنى اسرائيل رسيد و آن زن براى دلدارى به آن مرد فقيه به طرف خانه او روانه شد، وقتى به منزل رسيد به ملازمان خانه آن فقيه بپرسم لذا اجازه‏اش دادند كه خصوصى مسئله‏اش را از سوال كند زن وقتى وارد خانه شد و گفت : من سوالى دارم و آمدم از شما استفتاء كنم فقيه گفت : سوالت چيست ؟ زن گفت : من ريور آلاتى از زن همسايه‏ام عاريه گرفتم و مدتى از آن زيور آلات استفاده كردم بعد از مدتى همسايه‏ام كسى را فرستاد و گفت زيور آلاتيكه نزدت عاريه بود بده و من آمدم از شما استفتاء كنم كه آيا بايد زيور آلات را به صاحبش رد كنم يا نه ؟ فقيه گفت : بلى بايد آن را به صاحبش بر گردانى. زن گفت : به خدا قسم آن زيور آلات مدت زيادى دست من بود چرا بايد به صاحبش بر گردانم چون چون مدت زيادى دست من بود مى‏بايست مال خودم شود ؟ مرد فقيه گفت : اگر مدت زيادى نزد تو است كه بايد سريعتر امانت را به صاحبش بر گردانى و صاحبش از تو سزاوارتر است. زن وقتى از آن فقيه اقرار گرفت كه بر گرداندن امانت به صاحبش لازم است و اگر صاحب امانت امانتش را برد نبايد ناراحت شود به آن فقيه گفت : اى فقيه خدا تو را رحمت كند آيا ناراحتى از اينكه خداوند عزوجل عاريه و امانتش را از تو گرفت و حال اينكه خداوند از تو سزاوارتر است. آن فقيه متنبه شد و به اشتباه خود پى برد و خداوند بدين وسيله به او عنايت نمود كه اشتباهش را بر طرف نمايد.

تأ ثر حضرت سليمان در مرگ فرزند و آمدن دو ملك

٩- از ابوذر داء روايت شده است كه سليمان بن داود عليهما السلام پسرى داشت و آن حضرت آن پسر را بسيار دوست مى‏داشت و اين پسر محبوب آن حضرت مرد و حضرت سليمان از فوت فرزند عزيزش به شدت محزون و اندوهناك شد و خداوند متعال دو ملك را به صورت بشر براى متنبه نمودن حضرت سليمان به نزد او فرستاد. آن دو ملك به نزد آن حضرت رفتند، حضرت سليمان به آن دو گفت : شما چكار دارديد ؟ آن دو ملك كه به صورت انسان بودند گفتند ما دو نفر بر سر مسئله‏اى باهم نزاع داريم و آميديم نزد شما كه نزاع ما را حل نمايند و بين ما حكم فرمائيد. حضرت سليمان فرمود : در محكمه بنشينيد و همان گونه كه رسم و روش شاكى و متهم است نزاعتان را مطرح نمائيد. آ ن دو ملك به امر سليمان نشستند و يكى از آنها كه شاكى بود گفت : من زراعتى كشت نمودم و اين شخص زراعت مرا از بين برد و به من خسارت وارد كرده است و حال من ادعاى خسارت مى‏كنم. حضرت سليمان عليه السلام رو كرد به متهم و گفت : شما چه مى‏گوئيد ؟ متهم گفت : اى سليمان اووسط راه عمومى زراعت كاشته است و من هر چه به راست و چپ خيابان نگاه كردم ديدم همه زراعت است ناچار از وسط راه عمومى كه او زراعت كاشته بود عبور كردم و از اين جهت به او خسارت وارد كرده‏ام و زراعت او را لگد مالى كردم. حضرت سليمان رو كرد به شخص شاكى و گفت : چرا در راه عموم زراعت كردى مگر نمى‏دانستى كه راه مال عموم مردم است و مردم ناچارند از آن عبور و مرور كنند و مسدود كردن را ه مرد.جايز نيست ؟ يكى از آن دو ملك به حضرت سليمان عليه السلام گفت : اى سليمان مگر نمى‏دانى كه مرگ عموم مردم است و همه مردم ناچار بايد اين راه را بپيمايند. را وى حديث مى‏گويد : مثل اينكه براى حضرت سليمان كشف شد كه آن دو نفر مامور الهى و براى تنبيه او بودند. و لذا بعد از اين واقعه هيچگاه براى مرگ فرزندش اظهار ناراحتى نكرد.

١٠ - و نيز روايت شده است كه : در قوم بنى اسرائيل قاضى اى بود كه بر مردم قضاوت مى‏نمود و فرزند اين قاضى وفات كرد ، و آن قاضى بشدت از مرگ فرزندش ناراحت شد و جزع و فزع و داد و فرياد مى‏كرد..دو ملك به صورت انسان به نزد او رفتند و گفتند ما دعوائى داريم و آمديم نزد تو كه بين ما قضاوت نمائى، قاضى گفت من از قضاوت فرار كردم و آن را رها نمودم. در هر صورت يكى از آن دو گفتند : اى فاضى اين شخص گوسفندانش را در زراعت من ريخت و زراعت مرا از بين برد و به من خسارت وارد كرده است و حال من از ايشان ادعاى خسارت مى‏كنم ؟ شخص متهم گفت : اى قاضى او ما بين كوه و نهر كه محل عبور عموم مردم است زراعت نموده است و گوسفندان من راهى جز عبور از آن محل را نداشتند لذا ناچار گوسفندانم را از آنجا عبور داده‏ام و از اين جهت به زراعت او ضرر وارد كردم. قاضى به شاكى گفت، آيا تو هنگامى كه مابين كوه ونهر زراعت مى‏كردى مگر نمى‏دانستى كه آنجا راه عبور و مرور مردم است و اگر آنجا زراعت كنى راه مردم مسدود مى‏گردد و بستن راه عبور مردم نيز جايز نيست ؟ آنگاه يكى از دو نفر به قاضى گفتند : اى قاضى آيا تو به هنگامى كه فرزندت متولد شد مگر نمى‏دانستى كه روزى خواهد مرد ؟ سپس قاضى گفت : برو به كار قضاوتت ادامه بده و به خاطر مرگ فرزند آن قدر اندوهگين نشو كه كار قضاوتت معطل گردد سپس اان دو شخص از انظار غائب شدند و به آسمان عروج كردند و معلوم شد كه آن دو ملك بودند. و براى تنبه قاضى آمده بودند.

حكايت جوانى كه هر روز پدر و مادر مفلوج خود را به مسجد مى‏برد

١١- طبرانى روايت مى‏كند كه در مكه معظمه زن و شوهر مفلوج و فقيرى بودند و پسر جوانى داشتند به نام هذيل و اين پسر هر روز صبح پدر و مادر مفلوج خود را به مسجد مى‏برد و بعد براى تامين معاش و رفع نيازمندى پدر و مادر خود كار مى‏كرد و شب كه از محل كار برمى گشت به مسجد مى‏رفت و پدر و مادر خود را به منزل مى‏برد و مدتى اين كار ادامه داشت. روزى رسول خدا (ص) ديد آن زن و شوهر مفلوج در مسجد نيستند ،حضرت از اصحاب سئوال كرد و فرمود : چه شده است آن زن و شوهر مفلوج را كه امروز در مسجد نيستند ؟ اصحاب عرض كردند : فرزندشان هذيل فوت كرده است و كسى ندارند كه آن دو را به مسجد بياورند. رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود : اگر بنا بود كسى براى ديگرى بماند از همه لازمتر و سزاوارتر بود كه هذيل براى پدر و مادر مفلوج خود كه شدت نياز را به او داشتند بماند. و نيز از ابن ابو الدنيا روايت شده است كه : كه اگر بنا بود چيزى به خاطر احتياج و نيازمندى بماند از همه سزاوارتر بود كه هذيل براى پدر و مادرش بماند.

١٢- و از يكى از زنهاى عابده نقل شده است كه مى‏گويد : هر مصيبتى كه به من مى‏رسد بياد مى‏آوردم مصيبت آتش جهنم را آنگاه آن مصيبت در مقابل من بسيار كوچك مى‏شد و تحمل آن آسان مى‏گرديد.

فصل : چند نمونه‏اى از آيات و روايات در فضيلت بلا و اينكه نوعا يكى از الطاف الهى است‏

در اين فصل چند نمونه‏اى از آيات و روايات در فضيلت بلا و اينكه نوعا يكى از الطاف الهى است بيان مى‏گردد. شخصى ديده بايد توجه داشته باشد كه مصائب و بلاها غالبا از الطاف خاص الهى است و خداوند براى اينكه عنايت و توجه خاصى به او داشته او را به اين مصيبتها مبتلا فرموده است. و اين مطلب قطع نظر از اينكه در قرآن و روايات ثابت است از مطالعه حالات مردم مصيبت ديده به خوبى استفاده مى‏شود زيرا بيشتر مردم خوب و صالح مبتلاء به گرفتارى و بلاها هستند و بعد از پيغمبران هر كس ايمانش زيادتر باشد بلاء و مصيبتش نيز زيادتر است و خداوند متعال در قرآن در اين مورد مى‏فرمايد : و لولا ان يكونالناس امة واحدة لجعلنا لمن يكفر و بالرحمن لبيوتهم سقفا من فضة و معارج عليها يظهرون. و ليببوتهم ابوابا و سررا عليها يتكئون و زخرفا و ان كل ذالك المتاع الحيوة الدنيا و الاخرة عند ربك للمتقين. اگر نه اين بود كه مردم همه يك نوع و يك امتندما آنان كه كافر به خدا مى‏شوند سقف خانه هايشان از نقره خام قرار مى‏داديم كه با نردبان بر بامهاى خود بالا روند و نيز بر منزلهايشان درهاى بسيار و تختهائى براى تكيه گاه آنها قرار مى‏داديم و عماراتشان را به زر و زيور مى‏آراستيم و اينها همه متاع دنيا است و آخرت ابدى نزد خداى تو مخصوص اهل تقوا است. سوره زخرف آيه ٣٣ تا ٣٥ و نيز مى‏فرمايد : و لا تحسبن الذين كفروا انما نملى لهم خيرلانفسهم انما نملى لهم ليزدادوااثما و لهم عذاب مهين . آنها كه كافر شدند و راه طغيان پيش گرفتند تصور نكنند اگر به آنان مهلت مى‏دهيم به سود آنها است. ما به آنان مهلت مى‏دهيم كه بر گناهان خود بيفزايند و عذاب خوار كننده‏اى براى آنها مى‏باشد.(٧٤) و در آيه ديگر مى‏فرمايد : و اذا تتلى عليهم آياتنا بينات قال الذين كفرو اللذين امنوا اى الفريقين خير مقاما و احسن نديا. و هنگامى كه آيات روشن ما بر آنها خوانده مى‏شود كافران به مومنان مى‏گويند كداميك از دو گروه ما و شما جايگاهش بهتر و جلسات انس و مشورتش زيباتر و بخشش او بيشتر است ؟(٧٥) و در يك آيه بعد مى‏فرمايد :قل من كان فى الظلالة فليمدد له الرحمن مدا بگو كسى كه در گمراهى كفر و ظلالت رفت خداوند رحمن به او مهلت و تمكن مى‏دهد. اين بود چند نمونه‏اى از آيات و اما احاديث و روايات در اين زمينه نيز بسيار است از جمله آنها اين است. ١- عبدالرحمن بن حجاج مى‏گويد : ما نزد امام صادق (ع) بوديم صحبت بلاء به ميان آمد و اينكه بلاها از الطاف خاص خدا است كه به مومنين عطاء مى‏فرمايد آنگاه امام صادق (ع) فرمود : از رسول خدا (ص) سوال شد كه سخترين بلاها در دنيا براى كيست ؟ حضرت فرمود : النبيون ثم الامثل فالامثل و يبتلى المؤمن بعد ذالك على قدر ايمانه و حسن اعماله فمن صح ايمانه و حسن عمله اشتد بلائه و من سخف ايمانه و ضعف عمله قل بلائه يعنى سخترين و شديدترين بلاها در دنيا براى پيغمبران است بعد از آنها هر كس ايمانش بيشتر باشد بلائش نيز بيشتر است. و مومن به قدر ايمان و حسن عملش به بلا مبتلا مى‏شود. پس كسى كه ايمانش صحيح و عملش نيكو باشد بلائش نيز شديدتر است. و كسى كه ايمانش ناقص و سست و عملش ضعيف باشد بلائش نيز كمتر است.

خداوند و ستايش را به بلا مبتلا مى‏فرمايد

٢- و روى زيد الشحام عن ابيعبد الله عليه السلام و قال : ان عظيم الاجر مع عظيم البلاء و ما احب الله قوما الاابتلاهم زيد الشحام از امام صادق عليه السلام روايت مى‏كند كه آن حضرت فرمود : همانا اجر بزرگ با بلاء بزرگ است و خداوند هيچ قومى را دوست نداشت مگر اينكه آن قوم را به بلاء مبتلائشان كرد.

بلا براى بندگان خالص تحفه الهى است

٣- عن ابى بصير عن ابيعبدالله عليه السلام قال : ان لله عزوجل عبادا فى الارض من خالص عباده ما ينزل من السماء تحفه الى الارض الاصرفها عنهم الى غير هم و لا بليه الاصرفها اليهم امام صادق عليه السلام فرمود : عزوجل را در روى زمين بندگانى است زبده و خالص بندگان كه هيچ تحفه بر زمين فرو نياورده، جز آنكه از آنها به سوى ديگران بگرداند، و هيچ بلائى فرو نياورد جز آنكه بهره آنها گرداند.

خداوند دوستان خود را در درياى شدائد غوطه ور مى‏سازد

٤- و عن الحسين علوان عنه عليه السلام انه قال : ان الله تعالى اذا احب عبدا غته بالبلاء و انا و اياكم ياسد ير لنصبح به و نمسى حسين بن علوان گويد : سدير خدمت امام صادق عليه السلام بود كه حضرت فرمود : چون خدا بنده‏اى را دوست دارد، او را در بلاء غوطه ور سازد، اى سدير ما و شما، صبح و شام با آن دمسازيم يعنى چون دوست خدائيم همواره گرفتار بلائيم(٧٦)

نشانه‌هاي‌ پيامبري‌:

١ - معجزه‌:

معجزه‌ كار خارق‌ العاده‌اي‌ است‌ كه‌ مدعّي‌ پيامبري‌ آن‌ را براي‌اثبات‌ حقانيت‌ خود انجام‌ مي‌دهد و همه‌ را دعوت‌ مي‌كند كه‌ اگرمي‌توانيد مانند آنرا بياوريد.ولي‌ نمي‌توانند.

پس‌ معجزه‌ داراي‌ سه‌ ويژگي‌ است‌:

الف‌ - كاري‌ است‌ كه‌ از توانائي‌ نوع ‌بشر حتّي‌ نوابغ‌ خارج‌ است‌.

ب‌ - آورنده‌ معجزه‌ ادعاي‌ نبوت‌ مي‌كند.

ج‌ - جهانيان‌ از مقابله‌ و معارضه‌ با اين‌ معجزه‌ عاجزند.

٢ - پيامبر قبلي‌ ،آمدن‌ اورا بشارت‌ داده‌ باشد

( وَإِذْ قَالَ عِيسَى ابْنُ مَرْيَمَ يَا بَنِي إِسْرَائِيلَ إِنِّي رَسُولُ اللَّـهِ إِلَيْكُم مُّصَدِّقًا لِّمَا بَيْنَ يَدَيَّ مِنَ التَّوْرَاةِ وَمُبَشِّرًا بِرَسُولٍ يَأْتِي مِن بَعْدِي اسْمُهُ أَحْمَدُ . ... ) صف‌٦

و هنگاميكه‌ عيسي‌عليه‌السلام گفت‌:اي‌ بني‌ اسرائيل‌!من‌ رسول‌ خدا در نزد شماهستم‌ وتورات‌ را تصديق‌ كرده‌ وبشارت‌ مي‌دهم‌ كه‌ بعد از من‌ پيامبري‌بنام‌ احمد خواهد آمد...

٣ - قرائن‌ وشواهدي‌ كه‌ بطور يقين‌ پيامبري‌ را ثابت‌ مي‌كند.از جمله‌:

الف‌ - بررسي‌ خصوصيات‌ روحي‌ واخلاقي‌ پيامبر كه‌ همه‌ اورا به‌ پاكي‌و راستگوئي‌ بستايند وداراي‌ فضائل‌ اخلاقي‌ باشد( لَقَدْ جَاءَكُمْ رَسُولٌ مِّنْ أَنفُسِكُمْ عَزِيزٌ عَلَيْهِ مَا عَنِتُّمْ حَرِيصٌ عَلَيْكُم بِالْمُؤْمِنِينَ رَءُوفٌ رَّحِيمٌ ) توبه‌ ١٢٨

همانا رسولي‌ از جنس‌ خودتان‌ براي‌ هدايتتان‌ آمد كه‌ از فرط‌ محبت‌ به‌شما،فقر وپريشاني‌ شما برايش‌ سخت‌ بوده‌ و بر آسايش‌ شما حريص‌است‌ و نسبت‌ به‌ مؤمنان‌ رؤف‌ وبا رحمت‌ است‌.

ب‌ - آئين‌ او با عقل‌ وفطرت‌ منطبق‌ است‌( وَلِكُلِّ أُمَّةٍ رَّسُولٌفَإِذَا جَاءَ رَسُولُهُمْ قُضِيَ بَيْنَهُم بِالْقِسْطِ وَهُمْ لَا يُظْلَمُونَ ) يونس۴۷

براي‌ هر امّتي‌ ،پيامبري‌ بوده‌ كه‌ هرگاه‌ نزدشان‌ مي‌امد به‌ عدل‌ حكم‌مي‌كرد و به‌ ايشان‌ ظلم‌ نمي‌شد.

ج‌ - در دين‌ ثبات‌ واستقامت‌ داشته‌ و سخنش‌ با عملش‌ يكي ‌است‌(حضرت‌ نوح‌عليه‌السلام نهصدسال‌ تبليغ‌ كرد وفقط‌ به‌ اندازه‌ انگشتانش‌ به‌اوايمان‌ آوردند.)

د - پيروانش‌ داراي‌ فضائل‌ اخلاقي‌ مي‌باشند.( التَّائِبُونَ الْعَابِدُونَ الْحَامِدُونَ السَّائِحُونَ الرَّاكِعُونَ السَّاجِدُونَ الْآمِرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَالنَّاهُونَ عَنِ الْمُنكَرِ وَالْحَافِظُونَ لِحُدُودِ اللَّـهِوَبَشِّرالْمُؤْمِنِينَ ) توبه‌ ١١٢آنهائيكه‌ توبه‌ كننده‌،عابد،حمدكننده‌،هجرت‌ كننده‌،اهل‌ ركوع‌ وسجود و امر بمعروف‌ ونهي‌ ازمنكرند.پس‌ مؤمنين‌ را بشارت‌ بده‌!

عصمت‌ پيامبران‌

همه‌ پيامبران‌ داراي‌ عصمت‌ بوده‌ واز گناه‌ كردن‌ دوري‌ مي‌كردند. زيرا:

١ - چون‌ آنها مربّي‌ انسانها بوده‌اند، چنانچه‌ خود گناه‌مي‌كردند، نمي‌توانستند پيروان‌ خود را از گناه‌ نجات‌ دهند.

٢ - مردم‌ اگر از پيامبران‌ عمل‌ زشتي‌ را مي‌ديدند ديگر به‌ حرف‌ او گوش‌نكرده‌ و به‌ او اعتماد نمي‌نمودند.

٣ - همانطور كه‌ سوزندگي‌ آتش‌ براي‌ ما اثبات‌ شده‌ ويقيني‌ است‌ براي‌پيامبران‌ هم‌ آثار بد گناه‌ يقيني‌ بوده‌ لذا زشتي‌ گناه‌ را كاملا يقين‌ داشتندواز آن‌ دوري‌ مي‌نمودند.

چرا خداوند عده‌اي‌ را شريف‌ وعده‌اي‌ را پست‌ قرار داد؟

شخصي‌ از امام‌ صادق‌عليه‌السلام پرسيد:چرا خداوند يك‌ عده‌ را شريف‌ ودسته‌ ديگري‌ را پست‌ قرار داده‌ است‌؟فرمود:شريف‌ كسي‌ است‌ كه‌اطاعت‌ خدا كند و پست‌ كسي‌ است‌ كه‌ نافرماني‌ او نمايد.

پرسيد:آيا درميان‌ مردم‌ عده‌اي‌ ذاتا خوبتر از عده‌اي‌ ديگرنيستند؟ فرمود:تنها ملاك‌برتري‌ تقواست‌.البته‌ خداوند عزّ و جل‌ّ گروهي‌از فرزندان‌ ادم‌ را انتخاب‌ كرد و آنها را پاك‌ قرار داد و در صلب‌ پدران‌ومادرانشان‌ از آلودگي‌ دور نمود و از ميان‌ آنها پيامبران‌ را انتخاب‌ نمودكه‌ آنها پاك‌ترين‌ فرزندان‌ آدم‌عليه‌السلام هستند.وعلت‌ اين‌ امتياز آن‌ بود كه‌خداوند هنگام‌ افرينش‌ آنها مي‌دانست‌ كه‌ آنهامطيع‌ او خواهند بود وهمتايي‌ برايش‌ نمي‌گيرند.پس‌ سبب‌ اين‌ امتياز و مقام‌ بلند،اطاعت‌وعمل‌ انهاست‌.«بحارج‌١٠ص‌١٧٠»

پيامبران‌ اولوالعزم‌

آنان‌ پنج‌ نفر بوده‌اند كه‌ بدليل‌ كتاب‌ ودين‌ جداگانه‌ به‌ صاحبان‌ دين‌شناخته‌ شده‌اند.شامل‌:

١ - حضرت‌ نوح‌ عليه‌السلام

نام‌ اصلي‌ نوح‌،عبدالغفار يا عبدالملك‌ يا عبدالاعلي‌' است‌ و علت‌اينكه‌ او را نوح‌ خواندند كثرت‌ نوحه‌ و گريه‌ آنحضرت‌ بوده‌ است‌.

«نوح‌ پيامبر تا وقتي‌ كه‌ ٤٦٠ سال‌ از عمرش‌ گذشته‌ بود،پيوسته‌ دركوهها زندگي‌ مي‌كرد وبه عبادت‌ حقتعالي‌ روزگار خود را بسر مي‌برد و زن‌وفرزندي‌ نداشت‌ ولباس‌ پشمين‌ ميپوشيد و از سبزيهاي‌ زمين‌ غذاي‌خود را تأمين‌ مي‌كرد تا اينكه‌ پس‌ از گذشتن‌ مدت‌ مزبور جبرئيل‌ بنزدوي‌ آمده‌ گفت‌:چرا از مردم‌ كناره‌گيري‌ كرده‌اي‌؟گفت‌:براي‌ آنكه‌ قوم‌ من‌خدا را نمي‌شناسند از اينرو من‌ از ايشان‌ كناره‌گيري‌ اختياركرده‌ام‌.جبرئيل‌ گفت‌:با آنان‌ مبارزه‌ كن‌!نوح‌ گفت‌:قدرت‌ ندارم‌.و اگرعقيده‌ مرا بفهمند مرا مي‌كُشند.

جبرئيل‌ گفت‌:اگر نيروي‌ اين‌ كار بتو داده‌ شود با آنها مبارزه‌ مي‌كني‌؟

نوح‌ گفت‌:چه‌ بهتر از اين‌،و اين‌ كمال‌ آرزوي‌ من‌ است‌.در اين‌ موقع‌نوح‌ پرسيد:تو كيستي‌؟

جبرئيل‌ فرشتگان‌ را صدا زد و چون‌ فرشتگان‌ به دورش‌ جمع ‌شدند، نوح‌ ترسيد ولي‌ جبرئيل‌ خود را به‌ وي‌ معرفي‌ كرد و سلام‌ خداي‌رحمان‌ را به وي‌ ابلاغ‌ كرد و بشارت‌ نبوت‌ را بدو داد و به‌ او دستور داد باعمورة‌- دختر ضمران‌ بن‌ اخنوخ‌ - كه‌ نخستين‌ كسي‌ بود كه‌ بعدا به‌ نوح‌ايمان‌ آورد- ازدواج‌ كند.

نوح‌ در حالي‌ كه‌ روز عيد بود و عصايي‌ در دست‌ داشت‌ كه‌ از ضميرمردم‌ خبر مي‌داد،نزد مردم‌ آمد .در آن‌ روز سركرده‌هاي‌ قوم‌ نوح‌ هفتادنفر بودند كه‌ نزد بتها رفته‌ بودند.نوح‌ صدا را به‌ لااله‌ الاّالله بلند كرد ونبوت‌ خويش‌ و پيامبران‌ قبل‌ از خود وبعد از خود را به‌ مردم‌ اطلاع‌داد.در اين‌ موقع‌ بتها را لرزه‌ فرا گرفت‌ و آتشهائي‌ را كه‌ روشن‌ كرده‌ بودندخاموش‌ شد و مردم‌ دچار وحشت‌ شدند.

بزرگان‌ و سركرده‌ هاپرسيدند:اين‌ مرد كيست‌؟

نوح‌ گفت‌:من‌ بنده‌ خدا هستم‌ كه‌ خداوند مرا به‌ عنوان‌ پيامبر بنزدشما فرستاده‌ است‌ و من‌ شما را از عذاب‌ الهي‌ بيم‌ مي‌دهم‌.

عموره‌ وقتي‌ سخن‌ نوح‌ را شنيد به‌ او ايمان‌ آورد.پدرش‌ وقتي‌ متوجه‌شد به‌ عموره‌ گفت‌:باين‌ زودي‌ سخن‌ نوح‌ در تو اثر كرد؟من‌ مي‌ترسم‌ كه‌پادشاه‌ متوجه‌ ايمان‌ تو شود وتو را بكشد.

ولي‌ عموره‌ به‌ سخن‌ پدر توجهي‌ نكرد و دست‌ از ايمان‌ خود برنداشت‌.پس‌ از آن‌ هرچه‌ او را تهديد كرده‌ وزنداني‌ نمودند از ايمان‌بخداي‌ نوح‌ دست‌ نكشيد تا بالاخره‌ نوح‌ با وي‌ ازدواج‌ كرد و سام‌ بن‌نوح‌ از وي‌ بدنيا آمد.

علامه‌ مجلسي‌ طبق‌ روايات‌ اهل‌ بيت‌عليه‌السلام عمر نوح‌ را ٢٥٠٠ سال‌ذكر كرده‌ كه‌ ٨٥٠ سال‌ قبل‌ از پيامبري‌ و ١١٥٠ سال‌ بعد از پيامبري‌ وقبل‌از طوفان‌ و٥٠٠ سال‌ بعد از طوفان‌ زندگي‌ نمود.قبر نوح‌ در نجف‌است‌.

٢ - حضرت‌ ابراهيم‌عليه‌السلام

آن‌ حضرت‌ در زمان‌ نمرود كه‌ در عجم‌ به‌ كيكاوس‌ معروف‌بود،زندگي‌ مي‌كرد.نمرود مردي‌ باقوت‌ وحشمت‌ بود.سپاه‌ بسيار داشت‌ودر سرزمين‌ بابل‌ آن‌ زمان‌ وكوفه‌ زمان‌ ما حكومت‌ مي‌كرد.چهارصدصندلي‌ طلا داشت‌ كه‌ برروي‌ هريك‌ جادوگري‌ نشسته‌ وجادومي‌نمود.او يكشب‌ در خواب‌ ديد كه‌ ستاره‌اي‌ در افق‌ پديدار شد ونورش‌بر نورخورشيد غلبه‌ نمود.نمرود وحشت‌ زده‌ از خواب‌ بيدار شد وجادوگران‌ را احضار نموده‌ وتعبير خواب‌ خود را از آنان‌ جويا شد.گفتندطفلي‌ دراين‌ سال‌ متولد مي‌شود كه‌ سلطنت‌ تو بدست‌ او نابودمي‌شود.وهنوز آن‌ طفل‌ از صلب‌ پدر به‌ رحم‌ مادر منتقل‌ نشده‌است‌.نمرود دستور داد كه‌ بين‌ زنان‌ ومردان‌ جدايي‌ اندازند و كودكي‌ كه‌در آن‌ سال‌ متولد ميشود،اگر پسر است‌،بكشند.واگر دختر است‌،باقي‌بگذارند.تارخ‌ كه‌ يكي‌ از مقربّان‌ نمرود بود شبي‌ پنهاني‌ نزد همسرش‌رفت‌ ونطفه‌ ابراهيم‌ بسته‌ شد.هنگام‌ تولد كودك‌،مادر ابراهيم‌عليه‌السلام به‌داخل‌ غاري‌ رفت‌ وابراهيم‌عليه‌السلام در آنجا متولد شد.مادر،كودكش‌ را درغارگذاشت‌ وبه‌ شهر مراجعت‌ نمود.او همه‌ روزه‌ به‌ غار مي‌رفت‌ وبه‌فرزندش‌ شير مي‌داد وبرمي‌ گشت‌.رشد يك‌ روز آن‌ حضرت‌ مطابق‌يكماه‌ كودكان‌ ديگر بود.پانزده‌ سال‌ گذشت‌ ودراين‌ مدت‌ ابراهيم‌عليه‌السلام جواني‌ قوي‌ شده‌ بود.روزي‌ با مادرش‌ به‌ طرف‌ شهر حركت‌ كردند .درراه‌ به‌ گله‌ شتري‌ رسيدند.ابراهيم‌عليه‌السلام از مادر پرسيد:خالق‌ اينهاكيست‌؟گفت‌ آنكه‌ آنهارا خلق‌ كرد و رزق‌ مي‌دهد وبزرگ‌مي‌نمايد.ابراهيم‌عليه‌السلام در شهر با گروههاي‌ بت‌ پرست‌ وارد بحث‌ مي‌شدوآنها را محكوم‌ مي‌نمود.واقرار به‌ خداي‌ ناديده‌ كرد.به‌ مصداق‌ آية‌شريفة‌ «( فَلَمَّا جَنَّ عَلَيْهِ اللَّيْلُ رَأَىٰ كَوْكَبًا ...) چون‌ مذاهب‌ آنهاراباطل‌ديد وباطل‌ نمود،فرمود:انّي‌ وجهّت‌ وجهي‌... بعد ابراهيم‌عليه‌السلام را به‌دربار نمرود بردند.نمرود مرد زشترويي‌ بود ولي‌ در اطرافش‌ غلامان‌وكنيزان‌ زيبا بودند.ابراهيم‌عليه‌السلام از عمويش‌ آذر پرسيد:اينها چه‌ كسي‌هستند؟آذر گفت‌ اينها غلامان‌ وكنيزان‌ وبندگان‌ نمرودند! ابراهيم‌عليه‌السلام تبسمي‌ كردوگفت‌ چگونه‌ است‌ كه‌ بندگان‌ و كنيزان‌ و غلامان‌ ازخدايشان‌ زيباترند؟آذر گفت‌ از اين‌ حرفها نزن‌ كه‌ تورا مي‌كشند.آمده‌است‌ كه‌ آذر بت‌ مي‌ساخت‌ وبه‌ ابراهيم‌عليه‌السلام مي‌داد تا بفروشدوابراهيم‌عليه‌السلام هم‌ طناب‌ به‌ پاي‌ بتها مي‌بست‌ ومي‌ گفت‌:بياييد خدايي‌ را بخريد كه‌نمي‌خورد و نمي‌بيند و نمي‌آشامد و نه‌ نفعي‌ مي‌رساند ونه‌ ضرري‌!با اين‌تعريف‌ ابراهيم‌عليه‌السلام كسي‌ بتها را نمي‌خريد.وبتها را به‌ نزد آذر برمي‌گرداند.

بت‌ شكن‌ دربتخانه‌

نمروديان‌ سالي‌ دوبار در فروردين‌ جشن‌ مي‌گرفتند.در يكي‌ از جشنهاموقع‌ خروج‌ از شهر،آذر به‌ ابراهيم‌عليه‌السلام پيشنهاد نمود كه‌ او هم‌ به‌ جشن‌برودتا شايد جشن‌ آنهارا تماشاكرده‌ وزبان‌ از بدگويي‌ بتها بردارد.ولي‌ روزبعد موقع‌ رفتن‌،ابراهيم‌عليه‌السلام گفت‌ من‌ مريض‌ هستم‌!لذا همه‌ با زينت‌ تمام‌از شهر بيرون‌ رفتند بجز ابراهيم‌عليه‌السلام كه‌ تبري‌ برداشت‌ و به‌ بتخانه‌ رفت‌وهمه بتهارا شكست‌.سپس‌ تبر را بر دوش‌ بت‌ بزرگ‌انداخت‌.( فَجَعَلَهُمْ جُذَاذًا إِلَّا كَبِيرًا لَّهُمْ ) همه‌ بتهارا خورد كرد مگر بُت‌ بزرگ‌ را.وقتي‌نمرود ونمروديان‌ باز گشتند وبه‌ بتخانه‌ آمدند تا خود را تبرك‌ كنند،همه‌بتهارا شكسته‌ ديدند غير از بُت‌ بزرگ‌.به‌ روايتي‌ شيطان‌ به‌ آنها اطلاع‌ دادكه‌ ابراهيم‌عليه‌السلام خدايان‌ شمارا شكسته‌ است‌.صداي‌ ناله‌ وفرياد مردم‌ بلندشد.نزد نمرود رفتند كه‌اي‌ نمرود!خدايان‌ مارا شكسته‌اند.نمرود دستورداد تا به‌ هركه‌ شك‌ داريد نزد من‌ بياوريد.همه‌ گفتند كار ابراهيم‌عليه‌السلام است‌.حضرت‌ را احضار كردندوبه‌ او گفتند( قَالُوا أَأَنتَ فَعَلْتَ هَـٰذَا بِآلِهَتِنَا يَا إِبْرَاهِيمُ﴿ ٦٢ ﴾قَالَ بَلْ فَعَلَهُ كَبِيرُهُمْ هَـٰذَا فَاسْأَلُوهُمْ إِن كَانُوا يَنطِقُونَ ) آيا تو اين‌ عمل‌ را نسبت‌ به‌ خدايان‌ ما بجاآوردي‌؟گفت‌ بت ‌بزرگ‌ اين‌ كار را كرده‌ است‌ از او بپرسيد اگر حرف‌ مي‌زند! نمروديان‌گفتند اي‌ ابراهيم‌عليه‌السلام اين‌ بتها سخن‌ نمي‌گويند.سپس‌ همگي‌ خجل‌وشرمنده‌ و سر به‌ زير انداختند.بعد ابراهيم‌عليه‌السلام فرمود چيزي‌ را عبادت‌مي‌كنيد كه‌ نه‌ نفعي‌ مي‌رساند ونه‌ ضررو نه‌ حرف‌ مي‌زند.چون‌ نمروديان‌از جواب‌ عاجز شدند،همگي‌ گفتند اگر كمك‌ كار خدايان‌ خودهستيد،ابراهيم‌عليه‌السلام را بسوزانيد.نمرود دستور داد ديواره‌اي‌ در دامنه‌ كوه‌درست‌ كردند وبمدت‌ يكماه‌ هيزم‌ آورده‌ ودر آن‌ قرار دادند تا پرشد.بعدگفتند چگونه‌ ابراهيم‌عليه‌السلام رادر آتش‌ بياندازيم‌؟شيطان‌ بصورت‌ آدمي‌ظاهر شد وگفت‌ منجنيق‌ بسازيد!تا آن‌ زمان‌ منجنيق‌ نساخته‌ بودندوشيطان‌ هنگاميكه‌ به‌ آسمانها راه‌ داشت‌ از جهنم‌ ديدار كرده‌ وديده‌ بودجهنميان‌ را با منجنيق‌ درون‌ آتش‌ مي‌اندازند،ياد گرفته‌ بود.لذا به‌ آنها يادداد كه‌ چگونه‌ اين‌ وسيله‌ را بسازند.چهارصد نفر آمدند وهردونفر يك‌طناب‌ را گرفتند و ابراهيم‌عليه‌السلام را بالا بردند.در اين‌ هنگام‌ در ميان‌فرشتگان‌ غلغله‌اي‌ افتاد وبه‌ پيشگاه‌ الهي‌ عرضه‌ كردند كه‌ خدايا از شرق‌تا غرب‌ يكنفر،تورا عبادت‌ مي‌كند واوراهم‌ كه‌ مي‌خواهندبسوزانند.دستور بده‌ تا اورا ياري‌ كنيم‌.خطاب‌ آمد:برويد اگر از شما ياري‌خواست‌ اورا كمك‌ كنيد.ابتدا ملك‌ باد نزد ابراهيم‌عليه‌السلام آمد وگفت‌:من‌موكل‌ باد هستم‌.اگر امر بفرمائيد به‌ باد امر كنم‌ تا آتش‌ را به‌ خانه‌ نمرودببرد و نمروديان‌ را بسوزاند.ابراهيم‌عليه‌السلام فرمود پناه‌ من‌ خداست‌ وبتونيازي‌ ندارم‌.ملك‌ ابر آمد وگفت‌ اي‌ ابراهيم‌!اجازه‌ بده‌ تا به‌ ابر امر كنم‌آتش‌ را خاموش‌ كند.ابراهيم‌عليه‌السلام گفت‌ امر خود را به‌ خداي‌ ناديده‌واگذاردم‌.ملك‌ كوه‌ آمد وگفت‌ اي‌ ابراهيم‌!اجازه‌ بده‌ كوه‌ بابل‌ را برسرشان‌ خراب‌ نمايم‌ وهمه‌ را هلاك‌ كنم‌.ابراهيم‌عليه‌السلام گفت‌ بتو نيز محتاج‌نيستم‌.بعد جبرئيل‌ آمد وگفت‌ اي‌ ابراهيم‌!هيچ‌ احتياجي‌ نداري‌؟گفت‌دارم‌ اما نه‌ بتو.گفت‌ به‌ كه‌ داري‌؟گفت‌ او از همه‌ بهتر به‌ حال‌ من‌ آگاه‌است‌.بعد از آن‌ از طرف‌ خدا ندا آمد:( يَا نَارُ كُونِي بَرْدًا وَسَلَامًا عَلَىٰ إِبْرَاهِيمَ )

ابراهيم‌ از پيامبراني‌ است‌ كه‌ خداوند او را بيش‌ از ديگران‌ با عظمت‌ياد نموده‌ است‌ واو را با القابي‌ چون‌ :حنيف‌،مسلم‌، حليم‌، اوّاه‌،منيب‌،صديق‌ياد كرده‌ و با اوصافي‌ چون‌:شاكرو سپاسگزار نعمتهاي‌خداوند،قانت‌ و مطيع‌ خالق‌ توانا،داراي‌ قلب‌ سليم‌،عامل‌ و فرمانبرداركامل‌ خدا،بنده‌ مؤمن‌ و نيكوكار،شايسته‌ و صالح‌ درگاه‌ خدا و...وي‌ راستوده‌ است‌.و به‌ منصبهايي‌ چون‌:امامت‌ وپيشوائي‌ مردم‌،برگزيده‌ دردوجهان‌ و خليل‌ اللهي‌ مفتخر داشته‌ است‌.

از جمله‌ الطاف‌ الهي‌ بر ابراهيم‌ آنست‌ كه‌:

او را از پيامبران‌ اولوا العزم‌ قرار داد.

پيامبري‌ را در ذريه‌ او قرار داد.

علم‌ وحكمت‌ وشريعت‌ به وي‌ داده‌ است‌.

اورا امّت‌ واحده‌ خواند.

و خانة‌ كعبه‌ بدست‌ او تجديد بنا شد.

مقام‌ امامت‌ به‌ او تفويض‌ شد

مدت‌ عمر ابراهيم‌ دويست‌ سال‌ بوده‌ و در شهر خليل‌ الرحمن‌فلسطين‌ اشغالي‌ مدفون‌ است‌.

٣ - حضرت‌ موسي‌عليه‌السلام

فرزندان‌ يعقوب‌ كه‌ در ابتدا هفتاد نفر بودند روز بروز بيشتر شده‌ و تازماني‌ كه‌ يوسف‌ زنده‌ بود در عزت‌ مي‌زيستند.ولي‌ بعد از رحلت‌يوسف‌،مقدمات‌ خواري‌ آنان‌ كه‌ به‌ بني‌ اسرائيل‌ مشهور بودند

بدست‌ فراعنه‌ شروع‌ گرديد.پادشاهان‌ مصر از ترس‌ قوي‌ شدن‌ بني‌اسرائيل‌ به‌ آزار وقتل‌ وپراكنده‌ كردن‌ آنان‌ پرداختند مخصوصا فرعون‌زمان‌ حضرت‌ موسي‌ كه‌ به‌ رامسس‌ دوم‌ مشهور بود دستور داده‌ بود تاپسرانشان‌ را بكشند ودخترانشان‌ را زنده‌ نگه‌ مي‌داشتند و آنان‌ را به‌شغلهاي‌ پَست‌ مي‌گماشتند.

تا اينكه‌ موسي‌ فرزند عمران‌ ويوكابد در مصر متولد شد و با اسباب‌الهي‌ به‌ قصر فرعون‌ برده‌ شد ودر آنجا بزرگ‌ گرديد.سپس‌ به‌ پيامبري‌رسيد.او با كمك‌ برادرش‌ هارون‌ ،به‌ مبارزه‌ فرعون‌ طغيان‌ كار رفت‌وعاقبت‌ پيروز گرديد.موسي‌ در سن‌ ١٢٦ سالگي‌ وهارون‌ در١٣٣سالگي‌ از دنيا رفتند وقبر موسي‌ در كوه‌ «نبأ» و هارون‌ در كوه‌ (هور)در طور سينا مدفون‌ هستند.

٤ - حضرت‌ عيسي‌عليه‌السلام

عيسي‌ از پيامبراني‌ است‌ كه‌ نامش‌ در قرآن‌ كريم‌ بسيار برده‌ شده‌ و دربيشتر آياتي‌ كه‌ ذكري‌ از او شده‌ نامش‌ با فضيلت‌ و عظمت‌ توأم‌ گشته‌ وبعنوان‌ «عبدالله» و كلمه‌ خدا و روح‌ خدا و تأييدشده‌ به‌ روح‌ القدس‌ وساير افتخارات‌ مفتخر گشته‌ است‌.

مادرش‌ مريم‌ دختر عمران‌ يكي‌ از زنان‌ برتر عالم‌ است‌ كه‌ سوره‌اي‌ درقرآن‌ بنام‌ او وجود دارد وخداوند از او مدح‌ نموده‌ است‌.

حضرت‌ عيسي‌ در بيت‌ اللحم‌ متولد شد و در سي‌ سالگي‌ نبوت‌خود را ظاهر كرد .با اينكه‌ او براي‌ تأييد تورات‌ مبعوث‌ شده‌ بود ولي‌يهود با او مخالفت‌ مي‌كردند تا اينكه‌ توطئه‌ دستگيري‌ او را طرح‌ نمودندولي‌ خداوند عيسي‌ را به‌ آسمان‌ بالا برد ودرعوض‌ يكنفر ديگري‌ كه‌شبيه‌ عيسي‌ بود دستگير كرده‌ وبه‌ صليب‌ آويختند.

حضرت‌ عيسي‌ در زمان‌ ظهور امام‌ عصر به‌ زمين‌ فرود آمده‌ واز ياران‌امام‌ عصر خواهد شد.

٥ - حضرت‌ محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم

ولادت‌ حضرت‌ محمّدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در سال‌ عام‌ الفيل‌ در شهر مكّه‌ متولدشدند.پدر آن‌ حضرت‌ عبداللّه‌ بن‌ عبدالمطلب‌ ومادر آن‌ حضرت‌آمنه‌دختر وهب‌ بن‌ عبدمناف‌ بوده‌ است‌. از نظر علماء شيعه‌،اجداد پيامبراسلام‌ تا حضرت‌ آدم‌ همه‌ موحّد بوده‌ وصُلب‌ پيامبر در پشت‌ هيچ‌مشركي‌ قرار نگرفته‌ است‌.

در روايت‌ مشهور،اجداد پيامبر تا حضرت‌ آدم‌ را بشرح‌ زير ذكرنموده‌اند:

محمّدپسر عبداللّه‌ پسر عبدالمطلب‌ پسر هاشم‌ پسر عبدمناف‌ پسر قهرپسر غالب‌ پسر لوي‌' پسرقصي‌' پسر كنانه‌ پسر خزيمه‌ پسر مدركه‌ پسرالياس‌ پسر مغير پسر نزار پسر سعد پسرعدنان‌ پسر ادد پسر يستحب‌ پسرنبت‌ پسر هميسع‌ پسر قيدار پسر اسماعيل‌عليه‌السلام پسرابراهيم‌عليه‌السلام پسرتارخ‌پسرتاخور پسرارغو پسرقالع‌ پسر بغابر پسرارفخشد پسرسام‌عليه‌السلام پسرنوح‌عليه‌السلام پسرملك‌ پسرمتوشلخ‌ پسرادريس‌عليه‌السلام پسر ادد پسر مهلائيل‌ پسرفينان‌ پسر انوش‌ پسرشيث‌عليه‌السلام پسر آدم‌عليه‌السلام .

پيامبر داراي‌ نُه‌ عمو بوده‌ است‌.يعني‌ عبدالمطلب‌ ده‌ پسر داشته‌ است‌شامل‌:(ابوطالب‌(عبدمناف‌)،زبير،حمزه‌،حارث‌،غيداق‌،مقوم‌(حجل‌)

ابولهب‌(عبدالعزّي‌)،ضرار،عباس‌

«پيامبر دوماهه‌ بودند كه‌ پدرشان‌ رحلت‌ نمود وچهارساله‌ بودند كه‌مادرشان‌ از دنيا رفت‌ وهشت‌ ساله‌ بودند كه‌ عبدالمطلب‌ رحلت‌ نمودندوچهل‌ وپنج‌ ساله‌ بودند كه‌ ابوطالب‌ وهمچنين‌ همسررسولخدا،خديجه‌عليها‌السلام رحلت‌ نمودند.»

مأمورين‌ الهي‌ در نزد آمنه‌:

آمده‌ است‌ كه‌ در هنگام‌ وضع‌ حمل‌ آمنه‌ مادر رسولخدا، چهارزن‌ موحّدومؤمن‌ در حاليكه‌ در دستشان‌ جامهاي‌ بلورين‌ شربت‌ بود،به‌ كمك‌ اوآمدند.

يكي‌ گفت‌:من‌ آسيه‌ خداپرست‌،همسر فرعون‌ هستم‌.ديگري‌ گفت‌:من‌مريم‌ عذراء مادر عيسي‌ هستم‌.سومي‌ كه‌ عقب‌ تر از آن‌ دوبانوي‌ جميل‌بود،گفت‌:من‌ هاجر مادر اسماعيل‌ِ ذبيح‌ اللّه‌ هستم‌و چهارمي‌ گفت‌:من‌كلثوم‌ خواهر موسي‌ بن‌ عمران‌ هستم‌.

تولد پيامبر وسرنگوني‌ بتها :

روايت‌ شده‌ است‌ كه‌:صبح‌ روزي‌ كه‌ آنحضرت‌ متولد شد هربتي‌ كه‌ درهرجاي‌ عالم‌ بود،بر رو افتاد وايوان‌ كسري‌' بلرزيد وچهارده‌ كنگره‌ آن‌افتاد ودرياچه‌ ساوه‌ كه‌ آنرا مي‌پرستيدند، فرو رفت‌ وخشك‌ شدوآتشكدة‌ فارس‌ كه‌ هزار سال‌ خاموش‌ نشده‌ بود،در آن‌ شب‌ خاموش‌شد.عبد المطلب‌ در آن‌ شب‌، نزديك‌ كعبه‌ خوابيده‌ بود.ناگاه‌ ديد كه‌خانه‌ كعبه‌ با همه‌ اركانش‌ از زمين‌ كنده‌ شد وبطرف‌ مقام‌ ابراهيم‌ به‌سجده‌ افتاد وسپس‌ راست‌ شد وگفت‌:اللّه‌ اكبر پروردگار محمّد مصطفي‌'و پروردگارمن‌!الان‌ مرا از انجاس‌ شرك‌ پاك‌ گردانيد.در اين‌ موقع‌ بتهالرزيدند وبر رو افتادند وناگاه‌ ديد كه‌ پرندگان‌ همه‌ بسوي‌ كعبه‌ جمع‌شدند وكوههاي‌ مكه‌ بجانب‌ كعبه‌ متمايل‌ شدند وابري‌ سفيد ديد كه‌ دربرابر حجره آمنه‌ ايستاده‌ است‌.

عبدالمطلب‌ گفت‌:بخانه آمنه‌ دويدم‌ وبه‌ او گفتم‌:خوابم‌ يا بيدارم‌؟گفت‌:بيداري‌.گفتم‌:نوري‌ كه‌ در پيشاني‌ توبود كجارفت‌؟گفت‌:با آن‌فرزندي‌ است‌ كه‌ از من‌ متولد گرديد وچند فرشته‌ آنرا از من‌گرفتند.گفتم‌:فرزندم‌ را بياور تا اورا ببينم‌؟گفت‌:تا سه‌ روز تورا نخواهندگذاشت‌ كه‌ اورا ببيني‌!من‌ شمشير خود را كشيدم‌ وگفتم‌:فرزند مرا بيرون‌بياور و الاّتورا مي‌كشم‌!گفت‌:در اطاق‌ است‌.توداني‌ واو.چون‌ خواستم‌داخل‌ شوم‌،مردي‌ بيرون‌ آمد وگفت‌:برگرد كه‌ احدي‌ از فرزندان‌ آدم‌ اورانمي‌بيند تا همه‌ ملائكه‌ اورا زيارت‌ كنند.من‌ بر خود لرزيدم‌ وبرگشتم‌.

«پيامبر دوماهه‌ بودند كه‌ پدرشان‌ رحلت‌ نمود وچهارساله‌ بودند كه‌مادرشان‌ از دنيا رفت‌ وهشت‌ ساله‌ بودند كه‌ عبدالمطلب‌ رحلت‌ نمودندوچهل‌ وپنج‌ ساله‌ بودند كه‌ ابوطالب‌ وهمچنين‌ همسر رسولخدا،خديجهعليها‌السلام رحلت‌ نمودند.»

بعثت‌ پيامبر:

يكي‌ از برنامه‌هاي‌ پيامبر اسلام‌ در قبل‌ از بعثت‌،عبادت‌ وتفكر در غارحرا بود كه‌ در سن‌ چهل‌ سالگي‌ در همين‌ غار ودرحالت‌ خلوت‌ با خداي‌بي‌ نياز،اولين‌ وحي‌ واولين‌ آيه‌ نازل‌ شد ومقام‌ نبوت‌،رسما به‌ آن‌ جناب‌ابلاغ‌ گرديد.در اين‌ مورد روايتي‌ از امام‌ حسن‌ عسگري‌عليه‌السلام نقل‌ شده‌ كه‌:

«وقتي‌ پيامبر به‌ سن‌ چهل‌ سالگي‌ رسيد،خداي‌ رؤف‌ دل‌ حضرت‌ را ازهمه دلها بهتر وخاشعتر ومطيعتر وبزرگتر يافت‌.لذا امر كرد تا درهاي‌آسمان‌ را گشودند وملائكه‌ فوج‌ فوج‌ به‌ زمين‌ آمدند وخداي‌ توانا ،رحمت‌ خود را از ساق‌ عرش‌ تا سر آن‌ بزرگوار متصل‌ كرد.در اين‌ هنگام‌جبرئيل‌ فرود آمد ودر غار حرا،بازوي‌ مبارك‌ پيامبر را گرفت‌وگفت‌:اي‌محمّد!بخوان‌!محمّدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود:چه‌ بخوانم‌؟جبرئيل‌ فرمود:

( اِقْرَءْ بِاسْم‌َ رَبِّك‌ الذّي‌ خلق‌،خَلَق‌َ الانسان‌َ مِن‌ْ عَلَق‌ٍ... ) وقتي‌ وحي‌ تمام‌شد وملائكه‌ به‌ آسمان‌ بالا رفتند،حضرت‌ در حاليكه‌ انوارجلال‌ الهي‌اورا فرا گرفته‌ بود وكسي‌ نمي‌توانست‌ به‌ او نگاه‌ كند،از غار بيرون‌ آمدوبطرف‌ پايين‌ كوه‌ حركت‌ نمود.

بر هر درخت‌ وسنگ‌ وگياهي‌ كه‌ عبور مي‌كرد،بر آن‌ جناب‌ سلام‌مي‌كردند وبه‌ زبان‌ فصيح‌ مي‌گفتند:السلام‌ عليك‌ يا نبي‌ اللّه‌!السلام‌عليك‌ يا رسول‌ اللّه‌!همينكه‌ وارد خانه‌ خديجه‌ شد،خانه‌ از شعاع‌خورشيد جمالش‌ منوّر گرديد.خديجه‌ گفت‌:اي‌ محمّد!اين‌ چه‌نوريست‌كه‌ در تو مشاهده‌ مي‌كنم‌؟فرمود:اين‌ نور پيامبري‌ است‌!بگو لا اله‌ الاّ اللّه‌.محمّد رسول‌ اللّه‌.خديجه‌ گفت‌:من‌ سالهاست‌ كه‌ پيامبري‌تورا مي‌دانم‌ وشهادتين‌ را جاري‌ نمود.در اين‌ موقع‌ حضرت‌ فرمود:احساس‌ سرماي‌ شديدي‌ مي‌كنم‌.پارچه‌اي‌ روي‌ من‌ بيانداز!وقتي‌پارچه‌اي‌ بر روي‌ پيامبر انداخت‌،ناگاه‌ آيه‌ نازل‌ شد( يا ايُهَا المُدَّثِر.قُم‌ْفَانْذِر.ورَبِّك‌َ فَكَبِّرْ ... ) (اي‌ پيچيده‌ شده‌ در پارچه‌!بلند شو ومردم‌ را انذاربده‌!وخدا را به‌ بزرگي‌ ياد كن‌ و...)رسولخداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم برخواست‌ وبر بالاي‌ بام‌رفت‌ وانگشت‌ بر دوگوش‌ گذاشت‌ وفرياد زد:اللّه‌ اكبر!اللّه‌ اكبر! درمكه‌خانه‌اي‌ نماند جز اينكه‌ صداي‌ تكبير حضرت‌ را شنيد.»حيوة‌ القلوب‌ج‌٢

دعوت‌ خويشاوندان‌ به‌ اسلام‌:

سه‌ سال‌ نبوت‌ رسولخداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم پنهان‌ بود وچند نفري‌ بيش‌ نمي‌دانستند. امّا ناگاه‌ آيه‌ نازل‌ شد:( وَاَنْذِرْ عَشيرَتَك‌َالاقرَبين‌ .) «٢٤شعراء»خويشان‌ نزديكت‌ را انذار بده‌!

با اين‌ دستور،پيامبر در ابطح‌(مكّه‌)بپا ايستاد وفرمود:

منم‌ رسولخدا!شمارا به‌ عبادت‌ خداي‌ يكتا وترك‌ عبادت‌ بتهائي‌ كه‌ نه‌سودمي‌دهند ونه‌ زيان‌ مي‌رسانند ونه‌ مي‌آفرينند ونه‌ روزي‌ مي‌دهند ونه‌زنده‌ مي‌كنند ونه‌ مي‌ميرانند،دعوت‌ مي‌نمايم‌.

«همچنين‌ پيامبر ،چهل‌ نفر از سران‌ قريش‌ را دعوت‌ نمود ونبوت‌ خود رااعلام‌ كرد وفرمود:هركه‌ اولين‌ نفري‌ باشد كه‌ با من‌ بيعت‌ نمايد،اوجانشين‌ ووزير وبرادر من‌ خواهد بود.در اين‌ جلسه‌،تنها علي‌عليه‌السلام كه‌اولين‌ شخصي‌ بود كه‌ اسلام‌ آورد،با پيامبر بيعت‌ نمود ورسولخداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم اورا جانشين‌ خود معرفي‌ فرمود.و ابتداي‌ غدير از همين‌ جلسه‌ بوده‌است‌.»

شعب‌ ابوطالب‌:

هشت‌ سال‌ از بعثت‌ حضرت‌ محمّدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم گذشت‌ وبا وجود اذيت‌وآزارها وشكنجه‌هاي‌ قريش‌،تعدادي‌ از افراد مسلمان‌ شدند.

چون‌ قريش‌،پيشرفت‌ اسلام‌ را ديدند،در دارالندوه‌ جمع‌ شدند وپيمان‌محاصره‌ اقتصادي‌،اجتماعي‌،... عليه‌ مسلمانان‌ بستند كه‌ طبق‌ بندهاي‌اين‌ پيمان‌،قسم‌ خوردند وامضا نمودند كه‌:«با آن‌ حضرت‌ دشمن‌باشند!وهر موقع‌ به‌ آنحضرت‌ دست‌ پيدا كنند،اورا بكشند!بابني‌ هاشم‌غذا نخورند وسخن‌ نگويند وخريد وفروش‌ نكنند.دختر به‌ آنها ندهندواز آنها دختر نگيرند تا زمانيكه‌ بني‌ هاشم‌،حضرت‌ را به‌ آنهاتسليم‌نمايند!!»

وقتي‌ ابوطالب‌ از اين‌ پيمان‌ با خبر شد،بني‌ هاشم‌ را جمع‌ كردوگفت‌:بحق‌ كعبه‌ قسم‌ مي‌خورم‌ كه‌ اگر خاري‌ بپاي‌ محمّدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم برود،همه‌ شمارا هلاك‌ مي‌كنم‌.سپس‌ همه‌ به‌ درّه‌ اي‌ كه‌ به‌ (شعب‌ ابي‌طالب‌)معروف‌ شد،رفتند.در آنجا ابوطالب‌ شمشير بدست‌ گرفته‌ وشب‌وروز از حضرت‌ محافظت‌ مي‌نمود ودر شب‌ چند نوبت‌،محل‌استراحت‌ پيامبر را عوض‌ مي‌نمود.با اينكه‌ ثروت‌ خديجه‌ در اين‌ ايام‌صرف‌ شد،امّا شدّت‌ اين‌ محاصره‌ طوری بود كه‌ اهل‌ مكه‌ از گريه‌ اطفال‌بني‌ هاشم‌كه‌ گرسنه‌ بودند،خواب‌ نمي‌رفتند!...

بعد از چهارسال‌ خداوند موريانه‌ را فرستاد تا عهدنامه‌ را- بغير از نام‌خدا،- خوردواين‌ خبر توسط‌ ابوطالب‌ به‌ قريش‌ داده‌ شد وبه‌ اين‌ وسيله‌پيمان‌ از بين‌ رفت‌.

دوماه‌ پس‌ از خروج‌ مسلمانان‌ از شعب‌ ،ابوطالب‌ رحلت‌ كرد وسه‌ روزبعد،خديجه‌ از دنيا رفت‌.»

هجرت‌ به‌ مدينه‌:

در سال‌ سيزده‌ بعثت‌،قريش‌ در جلسه‌اي‌ تصميم‌ به‌ قتل‌ رسولخداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم گرفتند.

خداوند رسولش‌ را از اين‌ توطئه‌ آگاه‌ نمود ودستور داد كه‌ علي‌عليه‌السلام رادرجاي‌ خود گذاشته‌ وخود به‌ مدينه‌ هجرت‌ نمايد.

پيامبر وقتي‌ از مكه‌ خارج‌ شد وبطرف‌ غار «ثور»مي‌رفت‌.ابوبكر را در راه‌ديد واورا باخود همراه‌ نمود وهردو به داخل‌ غار رفتند وعلي‌عليه‌السلام تا سه‌روز براي‌ حضرت‌،آذوقه‌ مي‌آورد وبعد از سه‌ روز، رسولخداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم علي‌عليه‌السلام را براي‌ رد كردن‌ اماناتي‌ كه‌ نزد پيامبر بود،در مكه‌ گذاشت‌ وخودبطرف‌ مدينه‌ حركت‌ نمود.

امّا شب‌ اولّي‌ كه‌ قريش‌ براي‌ كشتن‌ پيامبر به‌ خانه حضرت‌،يورش‌ بردند،باتعجب‌ علي‌عليه‌السلام را در بستر پيامبر،يافتند (كه‌ خداوند در شأن‌ او آية‌( وَمِنَ النَّاسِ مَن يَشْرِي نَفْسَهُ ابْتِغَاءَ مَرْضَاتِ اللَّـهِوَاللَّـهُ رَءُوفٌ بِالْعِبَادِ .) .«٢٠٧بقره‌» را نازل‌ نمود.)واورارها نموده‌ وبه‌ تعقيب‌ پيامبر پرداختند وامّا خداوند اراده‌ كرد كه‌رسولش‌،به‌ سلامت‌ به‌ مدينه‌ برسد.

پيامبر روز دوشنبه‌ دوازدهم‌ ربيع‌ الاول‌ وارد محله‌ اي‌در اطراف‌ مدينه‌بنام‌«قبا»شد ودر آنجا اولين‌ مسجدرا بنا نمود.»

«هجرت‌ پيامبر مبدأ تاريخ‌ مسلمانان‌ گرديد وحوادث‌ مهم‌ سال‌ اول‌هجرت‌ بشرح‌ زير بوده‌ است‌:تعيين‌ جمعه‌ به‌ عنوان‌ عيد مسلمانان‌.واجب‌ شدن‌ نمازهاي‌ يوميه‌.ساخته‌ شدن‌ مسجد قبا.ايجاد پيمان‌برادري‌ بين‌ مهاجرين‌ وانصار.و...»

در مدّت‌ ده‌ سالي‌ كه‌ رسولخداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در مدينه‌ بودند،حكومت‌ اسلامي‌ راتأسيس‌ كردندومدينه‌ به‌ عنوان‌ اولين‌ شهر مسلمانان‌ ودارالاسلام‌، مطرح‌گرديد.در اين‌ مدت‌،جنگهايي‌ بين‌ مسلمانان‌ ومشركين‌ پيش‌ آمد كه‌تقريباً درهمه‌ جنگها ،آغازگر جنگ‌، مشركين‌ بوده‌اندومسلمانان‌ به‌عنوان‌ دفاع‌ وارد جنگ‌ مي‌شده‌اند.تعداد اين‌ جنگها را ٦٢ جنگ‌ گفته‌اندكه‌ ٢٢تاي‌ آن‌ غزوه‌ بوده‌ است‌ يعني‌ حضرت‌ شخصاً در آن‌ حضورداشته‌اند كه‌ اسامي‌ غزوات‌ بشرح‌ زير مي‌باشند: «ابواء،بواط‌، عشير،بدراولي‌،بدركبري‌«سال‌ دوم‌»،بني‌ سليم‌،سويق‌، ذي‌امر، احد «سال‌ سوم‌»،نجران‌،اسد،بني‌ نضير«سال‌ چهارم‌»،ذات‌الرقاع‌«سال‌ ششم‌»،بدراخيره‌،دومة‌ الجندل‌،خندق‌«سال‌ پنجم‌»،بني‌قريظه‌،بني‌ لحيان‌،بني‌ قرو،بني‌ مصطلق‌،خيبر«سال‌ ششم‌»،فتح‌مكه‌«سال‌ هشتم‌»،حنين‌«سال‌ هشتم‌»،طائف‌ وتبوك‌«سال‌ هشتم‌»»

نشانه‌هاي‌ پيامبري‌:

١ - معجزه‌:

معجزه‌ كار خارق‌ العاده‌اي‌ است‌ كه‌ مدعّي‌ پيامبري‌ آن‌ را براي‌اثبات‌ حقانيت‌ خود انجام‌ مي‌دهد و همه‌ را دعوت‌ مي‌كند كه‌ اگرمي‌توانيد مانند آنرا بياوريد.ولي‌ نمي‌توانند.

پس‌ معجزه‌ داراي‌ سه‌ ويژگي‌ است‌:

الف‌ - كاري‌ است‌ كه‌ از توانائي‌ نوع ‌بشر حتّي‌ نوابغ‌ خارج‌ است‌.

ب‌ - آورنده‌ معجزه‌ ادعاي‌ نبوت‌ مي‌كند.

ج‌ - جهانيان‌ از مقابله‌ و معارضه‌ با اين‌ معجزه‌ عاجزند.

٢ - پيامبر قبلي‌ ،آمدن‌ اورا بشارت‌ داده‌ باشد

( وَإِذْ قَالَ عِيسَى ابْنُ مَرْيَمَ يَا بَنِي إِسْرَائِيلَ إِنِّي رَسُولُ اللَّـهِ إِلَيْكُم مُّصَدِّقًا لِّمَا بَيْنَ يَدَيَّ مِنَ التَّوْرَاةِ وَمُبَشِّرًا بِرَسُولٍ يَأْتِي مِن بَعْدِي اسْمُهُ أَحْمَدُ . ... ) صف‌٦

و هنگاميكه‌ عيسي‌عليه‌السلام گفت‌:اي‌ بني‌ اسرائيل‌!من‌ رسول‌ خدا در نزد شماهستم‌ وتورات‌ را تصديق‌ كرده‌ وبشارت‌ مي‌دهم‌ كه‌ بعد از من‌ پيامبري‌بنام‌ احمد خواهد آمد...

٣ - قرائن‌ وشواهدي‌ كه‌ بطور يقين‌ پيامبري‌ را ثابت‌ مي‌كند.از جمله‌:

الف‌ - بررسي‌ خصوصيات‌ روحي‌ واخلاقي‌ پيامبر كه‌ همه‌ اورا به‌ پاكي‌و راستگوئي‌ بستايند وداراي‌ فضائل‌ اخلاقي‌ باشد( لَقَدْ جَاءَكُمْ رَسُولٌ مِّنْ أَنفُسِكُمْ عَزِيزٌ عَلَيْهِ مَا عَنِتُّمْ حَرِيصٌ عَلَيْكُم بِالْمُؤْمِنِينَ رَءُوفٌ رَّحِيمٌ ) توبه‌ ١٢٨

همانا رسولي‌ از جنس‌ خودتان‌ براي‌ هدايتتان‌ آمد كه‌ از فرط‌ محبت‌ به‌شما،فقر وپريشاني‌ شما برايش‌ سخت‌ بوده‌ و بر آسايش‌ شما حريص‌است‌ و نسبت‌ به‌ مؤمنان‌ رؤف‌ وبا رحمت‌ است‌.

ب‌ - آئين‌ او با عقل‌ وفطرت‌ منطبق‌ است‌( وَلِكُلِّ أُمَّةٍ رَّسُولٌفَإِذَا جَاءَ رَسُولُهُمْ قُضِيَ بَيْنَهُم بِالْقِسْطِ وَهُمْ لَا يُظْلَمُونَ ) يونس۴۷

براي‌ هر امّتي‌ ،پيامبري‌ بوده‌ كه‌ هرگاه‌ نزدشان‌ مي‌امد به‌ عدل‌ حكم‌مي‌كرد و به‌ ايشان‌ ظلم‌ نمي‌شد.

ج‌ - در دين‌ ثبات‌ واستقامت‌ داشته‌ و سخنش‌ با عملش‌ يكي ‌است‌(حضرت‌ نوح‌عليه‌السلام نهصدسال‌ تبليغ‌ كرد وفقط‌ به‌ اندازه‌ انگشتانش‌ به‌اوايمان‌ آوردند.)

د - پيروانش‌ داراي‌ فضائل‌ اخلاقي‌ مي‌باشند.( التَّائِبُونَ الْعَابِدُونَ الْحَامِدُونَ السَّائِحُونَ الرَّاكِعُونَ السَّاجِدُونَ الْآمِرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَالنَّاهُونَ عَنِ الْمُنكَرِ وَالْحَافِظُونَ لِحُدُودِ اللَّـهِوَبَشِّرالْمُؤْمِنِينَ ) توبه‌ ١١٢آنهائيكه‌ توبه‌ كننده‌،عابد،حمدكننده‌،هجرت‌ كننده‌،اهل‌ ركوع‌ وسجود و امر بمعروف‌ ونهي‌ ازمنكرند.پس‌ مؤمنين‌ را بشارت‌ بده‌!

عصمت‌ پيامبران‌

همه‌ پيامبران‌ داراي‌ عصمت‌ بوده‌ واز گناه‌ كردن‌ دوري‌ مي‌كردند. زيرا:

١ - چون‌ آنها مربّي‌ انسانها بوده‌اند، چنانچه‌ خود گناه‌مي‌كردند، نمي‌توانستند پيروان‌ خود را از گناه‌ نجات‌ دهند.

٢ - مردم‌ اگر از پيامبران‌ عمل‌ زشتي‌ را مي‌ديدند ديگر به‌ حرف‌ او گوش‌نكرده‌ و به‌ او اعتماد نمي‌نمودند.

٣ - همانطور كه‌ سوزندگي‌ آتش‌ براي‌ ما اثبات‌ شده‌ ويقيني‌ است‌ براي‌پيامبران‌ هم‌ آثار بد گناه‌ يقيني‌ بوده‌ لذا زشتي‌ گناه‌ را كاملا يقين‌ داشتندواز آن‌ دوري‌ مي‌نمودند.

چرا خداوند عده‌اي‌ را شريف‌ وعده‌اي‌ را پست‌ قرار داد؟

شخصي‌ از امام‌ صادق‌عليه‌السلام پرسيد:چرا خداوند يك‌ عده‌ را شريف‌ ودسته‌ ديگري‌ را پست‌ قرار داده‌ است‌؟فرمود:شريف‌ كسي‌ است‌ كه‌اطاعت‌ خدا كند و پست‌ كسي‌ است‌ كه‌ نافرماني‌ او نمايد.

پرسيد:آيا درميان‌ مردم‌ عده‌اي‌ ذاتا خوبتر از عده‌اي‌ ديگرنيستند؟ فرمود:تنها ملاك‌برتري‌ تقواست‌.البته‌ خداوند عزّ و جل‌ّ گروهي‌از فرزندان‌ ادم‌ را انتخاب‌ كرد و آنها را پاك‌ قرار داد و در صلب‌ پدران‌ومادرانشان‌ از آلودگي‌ دور نمود و از ميان‌ آنها پيامبران‌ را انتخاب‌ نمودكه‌ آنها پاك‌ترين‌ فرزندان‌ آدم‌عليه‌السلام هستند.وعلت‌ اين‌ امتياز آن‌ بود كه‌خداوند هنگام‌ افرينش‌ آنها مي‌دانست‌ كه‌ آنهامطيع‌ او خواهند بود وهمتايي‌ برايش‌ نمي‌گيرند.پس‌ سبب‌ اين‌ امتياز و مقام‌ بلند،اطاعت‌وعمل‌ انهاست‌.«بحارج‌١٠ص‌١٧٠»

پيامبران‌ اولوالعزم‌

آنان‌ پنج‌ نفر بوده‌اند كه‌ بدليل‌ كتاب‌ ودين‌ جداگانه‌ به‌ صاحبان‌ دين‌شناخته‌ شده‌اند.شامل‌:

١ - حضرت‌ نوح‌ عليه‌السلام

نام‌ اصلي‌ نوح‌،عبدالغفار يا عبدالملك‌ يا عبدالاعلي‌' است‌ و علت‌اينكه‌ او را نوح‌ خواندند كثرت‌ نوحه‌ و گريه‌ آنحضرت‌ بوده‌ است‌.

«نوح‌ پيامبر تا وقتي‌ كه‌ ٤٦٠ سال‌ از عمرش‌ گذشته‌ بود،پيوسته‌ دركوهها زندگي‌ مي‌كرد وبه عبادت‌ حقتعالي‌ روزگار خود را بسر مي‌برد و زن‌وفرزندي‌ نداشت‌ ولباس‌ پشمين‌ ميپوشيد و از سبزيهاي‌ زمين‌ غذاي‌خود را تأمين‌ مي‌كرد تا اينكه‌ پس‌ از گذشتن‌ مدت‌ مزبور جبرئيل‌ بنزدوي‌ آمده‌ گفت‌:چرا از مردم‌ كناره‌گيري‌ كرده‌اي‌؟گفت‌:براي‌ آنكه‌ قوم‌ من‌خدا را نمي‌شناسند از اينرو من‌ از ايشان‌ كناره‌گيري‌ اختياركرده‌ام‌.جبرئيل‌ گفت‌:با آنان‌ مبارزه‌ كن‌!نوح‌ گفت‌:قدرت‌ ندارم‌.و اگرعقيده‌ مرا بفهمند مرا مي‌كُشند.

جبرئيل‌ گفت‌:اگر نيروي‌ اين‌ كار بتو داده‌ شود با آنها مبارزه‌ مي‌كني‌؟

نوح‌ گفت‌:چه‌ بهتر از اين‌،و اين‌ كمال‌ آرزوي‌ من‌ است‌.در اين‌ موقع‌نوح‌ پرسيد:تو كيستي‌؟

جبرئيل‌ فرشتگان‌ را صدا زد و چون‌ فرشتگان‌ به دورش‌ جمع ‌شدند، نوح‌ ترسيد ولي‌ جبرئيل‌ خود را به‌ وي‌ معرفي‌ كرد و سلام‌ خداي‌رحمان‌ را به وي‌ ابلاغ‌ كرد و بشارت‌ نبوت‌ را بدو داد و به‌ او دستور داد باعمورة‌- دختر ضمران‌ بن‌ اخنوخ‌ - كه‌ نخستين‌ كسي‌ بود كه‌ بعدا به‌ نوح‌ايمان‌ آورد- ازدواج‌ كند.

نوح‌ در حالي‌ كه‌ روز عيد بود و عصايي‌ در دست‌ داشت‌ كه‌ از ضميرمردم‌ خبر مي‌داد،نزد مردم‌ آمد .در آن‌ روز سركرده‌هاي‌ قوم‌ نوح‌ هفتادنفر بودند كه‌ نزد بتها رفته‌ بودند.نوح‌ صدا را به‌ لااله‌ الاّالله بلند كرد ونبوت‌ خويش‌ و پيامبران‌ قبل‌ از خود وبعد از خود را به‌ مردم‌ اطلاع‌داد.در اين‌ موقع‌ بتها را لرزه‌ فرا گرفت‌ و آتشهائي‌ را كه‌ روشن‌ كرده‌ بودندخاموش‌ شد و مردم‌ دچار وحشت‌ شدند.

بزرگان‌ و سركرده‌ هاپرسيدند:اين‌ مرد كيست‌؟

نوح‌ گفت‌:من‌ بنده‌ خدا هستم‌ كه‌ خداوند مرا به‌ عنوان‌ پيامبر بنزدشما فرستاده‌ است‌ و من‌ شما را از عذاب‌ الهي‌ بيم‌ مي‌دهم‌.

عموره‌ وقتي‌ سخن‌ نوح‌ را شنيد به‌ او ايمان‌ آورد.پدرش‌ وقتي‌ متوجه‌شد به‌ عموره‌ گفت‌:باين‌ زودي‌ سخن‌ نوح‌ در تو اثر كرد؟من‌ مي‌ترسم‌ كه‌پادشاه‌ متوجه‌ ايمان‌ تو شود وتو را بكشد.

ولي‌ عموره‌ به‌ سخن‌ پدر توجهي‌ نكرد و دست‌ از ايمان‌ خود برنداشت‌.پس‌ از آن‌ هرچه‌ او را تهديد كرده‌ وزنداني‌ نمودند از ايمان‌بخداي‌ نوح‌ دست‌ نكشيد تا بالاخره‌ نوح‌ با وي‌ ازدواج‌ كرد و سام‌ بن‌نوح‌ از وي‌ بدنيا آمد.

علامه‌ مجلسي‌ طبق‌ روايات‌ اهل‌ بيت‌عليه‌السلام عمر نوح‌ را ٢٥٠٠ سال‌ذكر كرده‌ كه‌ ٨٥٠ سال‌ قبل‌ از پيامبري‌ و ١١٥٠ سال‌ بعد از پيامبري‌ وقبل‌از طوفان‌ و٥٠٠ سال‌ بعد از طوفان‌ زندگي‌ نمود.قبر نوح‌ در نجف‌است‌.

٢ - حضرت‌ ابراهيم‌عليه‌السلام

آن‌ حضرت‌ در زمان‌ نمرود كه‌ در عجم‌ به‌ كيكاوس‌ معروف‌بود،زندگي‌ مي‌كرد.نمرود مردي‌ باقوت‌ وحشمت‌ بود.سپاه‌ بسيار داشت‌ودر سرزمين‌ بابل‌ آن‌ زمان‌ وكوفه‌ زمان‌ ما حكومت‌ مي‌كرد.چهارصدصندلي‌ طلا داشت‌ كه‌ برروي‌ هريك‌ جادوگري‌ نشسته‌ وجادومي‌نمود.او يكشب‌ در خواب‌ ديد كه‌ ستاره‌اي‌ در افق‌ پديدار شد ونورش‌بر نورخورشيد غلبه‌ نمود.نمرود وحشت‌ زده‌ از خواب‌ بيدار شد وجادوگران‌ را احضار نموده‌ وتعبير خواب‌ خود را از آنان‌ جويا شد.گفتندطفلي‌ دراين‌ سال‌ متولد مي‌شود كه‌ سلطنت‌ تو بدست‌ او نابودمي‌شود.وهنوز آن‌ طفل‌ از صلب‌ پدر به‌ رحم‌ مادر منتقل‌ نشده‌است‌.نمرود دستور داد كه‌ بين‌ زنان‌ ومردان‌ جدايي‌ اندازند و كودكي‌ كه‌در آن‌ سال‌ متولد ميشود،اگر پسر است‌،بكشند.واگر دختر است‌،باقي‌بگذارند.تارخ‌ كه‌ يكي‌ از مقربّان‌ نمرود بود شبي‌ پنهاني‌ نزد همسرش‌رفت‌ ونطفه‌ ابراهيم‌ بسته‌ شد.هنگام‌ تولد كودك‌،مادر ابراهيم‌عليه‌السلام به‌داخل‌ غاري‌ رفت‌ وابراهيم‌عليه‌السلام در آنجا متولد شد.مادر،كودكش‌ را درغارگذاشت‌ وبه‌ شهر مراجعت‌ نمود.او همه‌ روزه‌ به‌ غار مي‌رفت‌ وبه‌فرزندش‌ شير مي‌داد وبرمي‌ گشت‌.رشد يك‌ روز آن‌ حضرت‌ مطابق‌يكماه‌ كودكان‌ ديگر بود.پانزده‌ سال‌ گذشت‌ ودراين‌ مدت‌ ابراهيم‌عليه‌السلام جواني‌ قوي‌ شده‌ بود.روزي‌ با مادرش‌ به‌ طرف‌ شهر حركت‌ كردند .درراه‌ به‌ گله‌ شتري‌ رسيدند.ابراهيم‌عليه‌السلام از مادر پرسيد:خالق‌ اينهاكيست‌؟گفت‌ آنكه‌ آنهارا خلق‌ كرد و رزق‌ مي‌دهد وبزرگ‌مي‌نمايد.ابراهيم‌عليه‌السلام در شهر با گروههاي‌ بت‌ پرست‌ وارد بحث‌ مي‌شدوآنها را محكوم‌ مي‌نمود.واقرار به‌ خداي‌ ناديده‌ كرد.به‌ مصداق‌ آية‌شريفة‌ «( فَلَمَّا جَنَّ عَلَيْهِ اللَّيْلُ رَأَىٰ كَوْكَبًا ...) چون‌ مذاهب‌ آنهاراباطل‌ديد وباطل‌ نمود،فرمود:انّي‌ وجهّت‌ وجهي‌... بعد ابراهيم‌عليه‌السلام را به‌دربار نمرود بردند.نمرود مرد زشترويي‌ بود ولي‌ در اطرافش‌ غلامان‌وكنيزان‌ زيبا بودند.ابراهيم‌عليه‌السلام از عمويش‌ آذر پرسيد:اينها چه‌ كسي‌هستند؟آذر گفت‌ اينها غلامان‌ وكنيزان‌ وبندگان‌ نمرودند! ابراهيم‌عليه‌السلام تبسمي‌ كردوگفت‌ چگونه‌ است‌ كه‌ بندگان‌ و كنيزان‌ و غلامان‌ ازخدايشان‌ زيباترند؟آذر گفت‌ از اين‌ حرفها نزن‌ كه‌ تورا مي‌كشند.آمده‌است‌ كه‌ آذر بت‌ مي‌ساخت‌ وبه‌ ابراهيم‌عليه‌السلام مي‌داد تا بفروشدوابراهيم‌عليه‌السلام هم‌ طناب‌ به‌ پاي‌ بتها مي‌بست‌ ومي‌ گفت‌:بياييد خدايي‌ را بخريد كه‌نمي‌خورد و نمي‌بيند و نمي‌آشامد و نه‌ نفعي‌ مي‌رساند ونه‌ ضرري‌!با اين‌تعريف‌ ابراهيم‌عليه‌السلام كسي‌ بتها را نمي‌خريد.وبتها را به‌ نزد آذر برمي‌گرداند.

بت‌ شكن‌ دربتخانه‌

نمروديان‌ سالي‌ دوبار در فروردين‌ جشن‌ مي‌گرفتند.در يكي‌ از جشنهاموقع‌ خروج‌ از شهر،آذر به‌ ابراهيم‌عليه‌السلام پيشنهاد نمود كه‌ او هم‌ به‌ جشن‌برودتا شايد جشن‌ آنهارا تماشاكرده‌ وزبان‌ از بدگويي‌ بتها بردارد.ولي‌ روزبعد موقع‌ رفتن‌،ابراهيم‌عليه‌السلام گفت‌ من‌ مريض‌ هستم‌!لذا همه‌ با زينت‌ تمام‌از شهر بيرون‌ رفتند بجز ابراهيم‌عليه‌السلام كه‌ تبري‌ برداشت‌ و به‌ بتخانه‌ رفت‌وهمه بتهارا شكست‌.سپس‌ تبر را بر دوش‌ بت‌ بزرگ‌انداخت‌.( فَجَعَلَهُمْ جُذَاذًا إِلَّا كَبِيرًا لَّهُمْ ) همه‌ بتهارا خورد كرد مگر بُت‌ بزرگ‌ را.وقتي‌نمرود ونمروديان‌ باز گشتند وبه‌ بتخانه‌ آمدند تا خود را تبرك‌ كنند،همه‌بتهارا شكسته‌ ديدند غير از بُت‌ بزرگ‌.به‌ روايتي‌ شيطان‌ به‌ آنها اطلاع‌ دادكه‌ ابراهيم‌عليه‌السلام خدايان‌ شمارا شكسته‌ است‌.صداي‌ ناله‌ وفرياد مردم‌ بلندشد.نزد نمرود رفتند كه‌اي‌ نمرود!خدايان‌ مارا شكسته‌اند.نمرود دستورداد تا به‌ هركه‌ شك‌ داريد نزد من‌ بياوريد.همه‌ گفتند كار ابراهيم‌عليه‌السلام است‌.حضرت‌ را احضار كردندوبه‌ او گفتند( قَالُوا أَأَنتَ فَعَلْتَ هَـٰذَا بِآلِهَتِنَا يَا إِبْرَاهِيمُ﴿ ٦٢ ﴾قَالَ بَلْ فَعَلَهُ كَبِيرُهُمْ هَـٰذَا فَاسْأَلُوهُمْ إِن كَانُوا يَنطِقُونَ ) آيا تو اين‌ عمل‌ را نسبت‌ به‌ خدايان‌ ما بجاآوردي‌؟گفت‌ بت ‌بزرگ‌ اين‌ كار را كرده‌ است‌ از او بپرسيد اگر حرف‌ مي‌زند! نمروديان‌گفتند اي‌ ابراهيم‌عليه‌السلام اين‌ بتها سخن‌ نمي‌گويند.سپس‌ همگي‌ خجل‌وشرمنده‌ و سر به‌ زير انداختند.بعد ابراهيم‌عليه‌السلام فرمود چيزي‌ را عبادت‌مي‌كنيد كه‌ نه‌ نفعي‌ مي‌رساند ونه‌ ضررو نه‌ حرف‌ مي‌زند.چون‌ نمروديان‌از جواب‌ عاجز شدند،همگي‌ گفتند اگر كمك‌ كار خدايان‌ خودهستيد،ابراهيم‌عليه‌السلام را بسوزانيد.نمرود دستور داد ديواره‌اي‌ در دامنه‌ كوه‌درست‌ كردند وبمدت‌ يكماه‌ هيزم‌ آورده‌ ودر آن‌ قرار دادند تا پرشد.بعدگفتند چگونه‌ ابراهيم‌عليه‌السلام رادر آتش‌ بياندازيم‌؟شيطان‌ بصورت‌ آدمي‌ظاهر شد وگفت‌ منجنيق‌ بسازيد!تا آن‌ زمان‌ منجنيق‌ نساخته‌ بودندوشيطان‌ هنگاميكه‌ به‌ آسمانها راه‌ داشت‌ از جهنم‌ ديدار كرده‌ وديده‌ بودجهنميان‌ را با منجنيق‌ درون‌ آتش‌ مي‌اندازند،ياد گرفته‌ بود.لذا به‌ آنها يادداد كه‌ چگونه‌ اين‌ وسيله‌ را بسازند.چهارصد نفر آمدند وهردونفر يك‌طناب‌ را گرفتند و ابراهيم‌عليه‌السلام را بالا بردند.در اين‌ هنگام‌ در ميان‌فرشتگان‌ غلغله‌اي‌ افتاد وبه‌ پيشگاه‌ الهي‌ عرضه‌ كردند كه‌ خدايا از شرق‌تا غرب‌ يكنفر،تورا عبادت‌ مي‌كند واوراهم‌ كه‌ مي‌خواهندبسوزانند.دستور بده‌ تا اورا ياري‌ كنيم‌.خطاب‌ آمد:برويد اگر از شما ياري‌خواست‌ اورا كمك‌ كنيد.ابتدا ملك‌ باد نزد ابراهيم‌عليه‌السلام آمد وگفت‌:من‌موكل‌ باد هستم‌.اگر امر بفرمائيد به‌ باد امر كنم‌ تا آتش‌ را به‌ خانه‌ نمرودببرد و نمروديان‌ را بسوزاند.ابراهيم‌عليه‌السلام فرمود پناه‌ من‌ خداست‌ وبتونيازي‌ ندارم‌.ملك‌ ابر آمد وگفت‌ اي‌ ابراهيم‌!اجازه‌ بده‌ تا به‌ ابر امر كنم‌آتش‌ را خاموش‌ كند.ابراهيم‌عليه‌السلام گفت‌ امر خود را به‌ خداي‌ ناديده‌واگذاردم‌.ملك‌ كوه‌ آمد وگفت‌ اي‌ ابراهيم‌!اجازه‌ بده‌ كوه‌ بابل‌ را برسرشان‌ خراب‌ نمايم‌ وهمه‌ را هلاك‌ كنم‌.ابراهيم‌عليه‌السلام گفت‌ بتو نيز محتاج‌نيستم‌.بعد جبرئيل‌ آمد وگفت‌ اي‌ ابراهيم‌!هيچ‌ احتياجي‌ نداري‌؟گفت‌دارم‌ اما نه‌ بتو.گفت‌ به‌ كه‌ داري‌؟گفت‌ او از همه‌ بهتر به‌ حال‌ من‌ آگاه‌است‌.بعد از آن‌ از طرف‌ خدا ندا آمد:( يَا نَارُ كُونِي بَرْدًا وَسَلَامًا عَلَىٰ إِبْرَاهِيمَ )

ابراهيم‌ از پيامبراني‌ است‌ كه‌ خداوند او را بيش‌ از ديگران‌ با عظمت‌ياد نموده‌ است‌ واو را با القابي‌ چون‌ :حنيف‌،مسلم‌، حليم‌، اوّاه‌،منيب‌،صديق‌ياد كرده‌ و با اوصافي‌ چون‌:شاكرو سپاسگزار نعمتهاي‌خداوند،قانت‌ و مطيع‌ خالق‌ توانا،داراي‌ قلب‌ سليم‌،عامل‌ و فرمانبرداركامل‌ خدا،بنده‌ مؤمن‌ و نيكوكار،شايسته‌ و صالح‌ درگاه‌ خدا و...وي‌ راستوده‌ است‌.و به‌ منصبهايي‌ چون‌:امامت‌ وپيشوائي‌ مردم‌،برگزيده‌ دردوجهان‌ و خليل‌ اللهي‌ مفتخر داشته‌ است‌.

از جمله‌ الطاف‌ الهي‌ بر ابراهيم‌ آنست‌ كه‌:

او را از پيامبران‌ اولوا العزم‌ قرار داد.

پيامبري‌ را در ذريه‌ او قرار داد.

علم‌ وحكمت‌ وشريعت‌ به وي‌ داده‌ است‌.

اورا امّت‌ واحده‌ خواند.

و خانة‌ كعبه‌ بدست‌ او تجديد بنا شد.

مقام‌ امامت‌ به‌ او تفويض‌ شد

مدت‌ عمر ابراهيم‌ دويست‌ سال‌ بوده‌ و در شهر خليل‌ الرحمن‌فلسطين‌ اشغالي‌ مدفون‌ است‌.

٣ - حضرت‌ موسي‌عليه‌السلام

فرزندان‌ يعقوب‌ كه‌ در ابتدا هفتاد نفر بودند روز بروز بيشتر شده‌ و تازماني‌ كه‌ يوسف‌ زنده‌ بود در عزت‌ مي‌زيستند.ولي‌ بعد از رحلت‌يوسف‌،مقدمات‌ خواري‌ آنان‌ كه‌ به‌ بني‌ اسرائيل‌ مشهور بودند

بدست‌ فراعنه‌ شروع‌ گرديد.پادشاهان‌ مصر از ترس‌ قوي‌ شدن‌ بني‌اسرائيل‌ به‌ آزار وقتل‌ وپراكنده‌ كردن‌ آنان‌ پرداختند مخصوصا فرعون‌زمان‌ حضرت‌ موسي‌ كه‌ به‌ رامسس‌ دوم‌ مشهور بود دستور داده‌ بود تاپسرانشان‌ را بكشند ودخترانشان‌ را زنده‌ نگه‌ مي‌داشتند و آنان‌ را به‌شغلهاي‌ پَست‌ مي‌گماشتند.

تا اينكه‌ موسي‌ فرزند عمران‌ ويوكابد در مصر متولد شد و با اسباب‌الهي‌ به‌ قصر فرعون‌ برده‌ شد ودر آنجا بزرگ‌ گرديد.سپس‌ به‌ پيامبري‌رسيد.او با كمك‌ برادرش‌ هارون‌ ،به‌ مبارزه‌ فرعون‌ طغيان‌ كار رفت‌وعاقبت‌ پيروز گرديد.موسي‌ در سن‌ ١٢٦ سالگي‌ وهارون‌ در١٣٣سالگي‌ از دنيا رفتند وقبر موسي‌ در كوه‌ «نبأ» و هارون‌ در كوه‌ (هور)در طور سينا مدفون‌ هستند.

٤ - حضرت‌ عيسي‌عليه‌السلام

عيسي‌ از پيامبراني‌ است‌ كه‌ نامش‌ در قرآن‌ كريم‌ بسيار برده‌ شده‌ و دربيشتر آياتي‌ كه‌ ذكري‌ از او شده‌ نامش‌ با فضيلت‌ و عظمت‌ توأم‌ گشته‌ وبعنوان‌ «عبدالله» و كلمه‌ خدا و روح‌ خدا و تأييدشده‌ به‌ روح‌ القدس‌ وساير افتخارات‌ مفتخر گشته‌ است‌.

مادرش‌ مريم‌ دختر عمران‌ يكي‌ از زنان‌ برتر عالم‌ است‌ كه‌ سوره‌اي‌ درقرآن‌ بنام‌ او وجود دارد وخداوند از او مدح‌ نموده‌ است‌.

حضرت‌ عيسي‌ در بيت‌ اللحم‌ متولد شد و در سي‌ سالگي‌ نبوت‌خود را ظاهر كرد .با اينكه‌ او براي‌ تأييد تورات‌ مبعوث‌ شده‌ بود ولي‌يهود با او مخالفت‌ مي‌كردند تا اينكه‌ توطئه‌ دستگيري‌ او را طرح‌ نمودندولي‌ خداوند عيسي‌ را به‌ آسمان‌ بالا برد ودرعوض‌ يكنفر ديگري‌ كه‌شبيه‌ عيسي‌ بود دستگير كرده‌ وبه‌ صليب‌ آويختند.

حضرت‌ عيسي‌ در زمان‌ ظهور امام‌ عصر به‌ زمين‌ فرود آمده‌ واز ياران‌امام‌ عصر خواهد شد.

٥ - حضرت‌ محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم

ولادت‌ حضرت‌ محمّدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در سال‌ عام‌ الفيل‌ در شهر مكّه‌ متولدشدند.پدر آن‌ حضرت‌ عبداللّه‌ بن‌ عبدالمطلب‌ ومادر آن‌ حضرت‌آمنه‌دختر وهب‌ بن‌ عبدمناف‌ بوده‌ است‌. از نظر علماء شيعه‌،اجداد پيامبراسلام‌ تا حضرت‌ آدم‌ همه‌ موحّد بوده‌ وصُلب‌ پيامبر در پشت‌ هيچ‌مشركي‌ قرار نگرفته‌ است‌.

در روايت‌ مشهور،اجداد پيامبر تا حضرت‌ آدم‌ را بشرح‌ زير ذكرنموده‌اند:

محمّدپسر عبداللّه‌ پسر عبدالمطلب‌ پسر هاشم‌ پسر عبدمناف‌ پسر قهرپسر غالب‌ پسر لوي‌' پسرقصي‌' پسر كنانه‌ پسر خزيمه‌ پسر مدركه‌ پسرالياس‌ پسر مغير پسر نزار پسر سعد پسرعدنان‌ پسر ادد پسر يستحب‌ پسرنبت‌ پسر هميسع‌ پسر قيدار پسر اسماعيل‌عليه‌السلام پسرابراهيم‌عليه‌السلام پسرتارخ‌پسرتاخور پسرارغو پسرقالع‌ پسر بغابر پسرارفخشد پسرسام‌عليه‌السلام پسرنوح‌عليه‌السلام پسرملك‌ پسرمتوشلخ‌ پسرادريس‌عليه‌السلام پسر ادد پسر مهلائيل‌ پسرفينان‌ پسر انوش‌ پسرشيث‌عليه‌السلام پسر آدم‌عليه‌السلام .

پيامبر داراي‌ نُه‌ عمو بوده‌ است‌.يعني‌ عبدالمطلب‌ ده‌ پسر داشته‌ است‌شامل‌:(ابوطالب‌(عبدمناف‌)،زبير،حمزه‌،حارث‌،غيداق‌،مقوم‌(حجل‌)

ابولهب‌(عبدالعزّي‌)،ضرار،عباس‌

«پيامبر دوماهه‌ بودند كه‌ پدرشان‌ رحلت‌ نمود وچهارساله‌ بودند كه‌مادرشان‌ از دنيا رفت‌ وهشت‌ ساله‌ بودند كه‌ عبدالمطلب‌ رحلت‌ نمودندوچهل‌ وپنج‌ ساله‌ بودند كه‌ ابوطالب‌ وهمچنين‌ همسررسولخدا،خديجه‌عليها‌السلام رحلت‌ نمودند.»

مأمورين‌ الهي‌ در نزد آمنه‌:

آمده‌ است‌ كه‌ در هنگام‌ وضع‌ حمل‌ آمنه‌ مادر رسولخدا، چهارزن‌ موحّدومؤمن‌ در حاليكه‌ در دستشان‌ جامهاي‌ بلورين‌ شربت‌ بود،به‌ كمك‌ اوآمدند.

يكي‌ گفت‌:من‌ آسيه‌ خداپرست‌،همسر فرعون‌ هستم‌.ديگري‌ گفت‌:من‌مريم‌ عذراء مادر عيسي‌ هستم‌.سومي‌ كه‌ عقب‌ تر از آن‌ دوبانوي‌ جميل‌بود،گفت‌:من‌ هاجر مادر اسماعيل‌ِ ذبيح‌ اللّه‌ هستم‌و چهارمي‌ گفت‌:من‌كلثوم‌ خواهر موسي‌ بن‌ عمران‌ هستم‌.

تولد پيامبر وسرنگوني‌ بتها :

روايت‌ شده‌ است‌ كه‌:صبح‌ روزي‌ كه‌ آنحضرت‌ متولد شد هربتي‌ كه‌ درهرجاي‌ عالم‌ بود،بر رو افتاد وايوان‌ كسري‌' بلرزيد وچهارده‌ كنگره‌ آن‌افتاد ودرياچه‌ ساوه‌ كه‌ آنرا مي‌پرستيدند، فرو رفت‌ وخشك‌ شدوآتشكدة‌ فارس‌ كه‌ هزار سال‌ خاموش‌ نشده‌ بود،در آن‌ شب‌ خاموش‌شد.عبد المطلب‌ در آن‌ شب‌، نزديك‌ كعبه‌ خوابيده‌ بود.ناگاه‌ ديد كه‌خانه‌ كعبه‌ با همه‌ اركانش‌ از زمين‌ كنده‌ شد وبطرف‌ مقام‌ ابراهيم‌ به‌سجده‌ افتاد وسپس‌ راست‌ شد وگفت‌:اللّه‌ اكبر پروردگار محمّد مصطفي‌'و پروردگارمن‌!الان‌ مرا از انجاس‌ شرك‌ پاك‌ گردانيد.در اين‌ موقع‌ بتهالرزيدند وبر رو افتادند وناگاه‌ ديد كه‌ پرندگان‌ همه‌ بسوي‌ كعبه‌ جمع‌شدند وكوههاي‌ مكه‌ بجانب‌ كعبه‌ متمايل‌ شدند وابري‌ سفيد ديد كه‌ دربرابر حجره آمنه‌ ايستاده‌ است‌.

عبدالمطلب‌ گفت‌:بخانه آمنه‌ دويدم‌ وبه‌ او گفتم‌:خوابم‌ يا بيدارم‌؟گفت‌:بيداري‌.گفتم‌:نوري‌ كه‌ در پيشاني‌ توبود كجارفت‌؟گفت‌:با آن‌فرزندي‌ است‌ كه‌ از من‌ متولد گرديد وچند فرشته‌ آنرا از من‌گرفتند.گفتم‌:فرزندم‌ را بياور تا اورا ببينم‌؟گفت‌:تا سه‌ روز تورا نخواهندگذاشت‌ كه‌ اورا ببيني‌!من‌ شمشير خود را كشيدم‌ وگفتم‌:فرزند مرا بيرون‌بياور و الاّتورا مي‌كشم‌!گفت‌:در اطاق‌ است‌.توداني‌ واو.چون‌ خواستم‌داخل‌ شوم‌،مردي‌ بيرون‌ آمد وگفت‌:برگرد كه‌ احدي‌ از فرزندان‌ آدم‌ اورانمي‌بيند تا همه‌ ملائكه‌ اورا زيارت‌ كنند.من‌ بر خود لرزيدم‌ وبرگشتم‌.

«پيامبر دوماهه‌ بودند كه‌ پدرشان‌ رحلت‌ نمود وچهارساله‌ بودند كه‌مادرشان‌ از دنيا رفت‌ وهشت‌ ساله‌ بودند كه‌ عبدالمطلب‌ رحلت‌ نمودندوچهل‌ وپنج‌ ساله‌ بودند كه‌ ابوطالب‌ وهمچنين‌ همسر رسولخدا،خديجهعليها‌السلام رحلت‌ نمودند.»

بعثت‌ پيامبر:

يكي‌ از برنامه‌هاي‌ پيامبر اسلام‌ در قبل‌ از بعثت‌،عبادت‌ وتفكر در غارحرا بود كه‌ در سن‌ چهل‌ سالگي‌ در همين‌ غار ودرحالت‌ خلوت‌ با خداي‌بي‌ نياز،اولين‌ وحي‌ واولين‌ آيه‌ نازل‌ شد ومقام‌ نبوت‌،رسما به‌ آن‌ جناب‌ابلاغ‌ گرديد.در اين‌ مورد روايتي‌ از امام‌ حسن‌ عسگري‌عليه‌السلام نقل‌ شده‌ كه‌:

«وقتي‌ پيامبر به‌ سن‌ چهل‌ سالگي‌ رسيد،خداي‌ رؤف‌ دل‌ حضرت‌ را ازهمه دلها بهتر وخاشعتر ومطيعتر وبزرگتر يافت‌.لذا امر كرد تا درهاي‌آسمان‌ را گشودند وملائكه‌ فوج‌ فوج‌ به‌ زمين‌ آمدند وخداي‌ توانا ،رحمت‌ خود را از ساق‌ عرش‌ تا سر آن‌ بزرگوار متصل‌ كرد.در اين‌ هنگام‌جبرئيل‌ فرود آمد ودر غار حرا،بازوي‌ مبارك‌ پيامبر را گرفت‌وگفت‌:اي‌محمّد!بخوان‌!محمّدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود:چه‌ بخوانم‌؟جبرئيل‌ فرمود:

( اِقْرَءْ بِاسْم‌َ رَبِّك‌ الذّي‌ خلق‌،خَلَق‌َ الانسان‌َ مِن‌ْ عَلَق‌ٍ... ) وقتي‌ وحي‌ تمام‌شد وملائكه‌ به‌ آسمان‌ بالا رفتند،حضرت‌ در حاليكه‌ انوارجلال‌ الهي‌اورا فرا گرفته‌ بود وكسي‌ نمي‌توانست‌ به‌ او نگاه‌ كند،از غار بيرون‌ آمدوبطرف‌ پايين‌ كوه‌ حركت‌ نمود.

بر هر درخت‌ وسنگ‌ وگياهي‌ كه‌ عبور مي‌كرد،بر آن‌ جناب‌ سلام‌مي‌كردند وبه‌ زبان‌ فصيح‌ مي‌گفتند:السلام‌ عليك‌ يا نبي‌ اللّه‌!السلام‌عليك‌ يا رسول‌ اللّه‌!همينكه‌ وارد خانه‌ خديجه‌ شد،خانه‌ از شعاع‌خورشيد جمالش‌ منوّر گرديد.خديجه‌ گفت‌:اي‌ محمّد!اين‌ چه‌نوريست‌كه‌ در تو مشاهده‌ مي‌كنم‌؟فرمود:اين‌ نور پيامبري‌ است‌!بگو لا اله‌ الاّ اللّه‌.محمّد رسول‌ اللّه‌.خديجه‌ گفت‌:من‌ سالهاست‌ كه‌ پيامبري‌تورا مي‌دانم‌ وشهادتين‌ را جاري‌ نمود.در اين‌ موقع‌ حضرت‌ فرمود:احساس‌ سرماي‌ شديدي‌ مي‌كنم‌.پارچه‌اي‌ روي‌ من‌ بيانداز!وقتي‌پارچه‌اي‌ بر روي‌ پيامبر انداخت‌،ناگاه‌ آيه‌ نازل‌ شد( يا ايُهَا المُدَّثِر.قُم‌ْفَانْذِر.ورَبِّك‌َ فَكَبِّرْ ... ) (اي‌ پيچيده‌ شده‌ در پارچه‌!بلند شو ومردم‌ را انذاربده‌!وخدا را به‌ بزرگي‌ ياد كن‌ و...)رسولخداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم برخواست‌ وبر بالاي‌ بام‌رفت‌ وانگشت‌ بر دوگوش‌ گذاشت‌ وفرياد زد:اللّه‌ اكبر!اللّه‌ اكبر! درمكه‌خانه‌اي‌ نماند جز اينكه‌ صداي‌ تكبير حضرت‌ را شنيد.»حيوة‌ القلوب‌ج‌٢

دعوت‌ خويشاوندان‌ به‌ اسلام‌:

سه‌ سال‌ نبوت‌ رسولخداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم پنهان‌ بود وچند نفري‌ بيش‌ نمي‌دانستند. امّا ناگاه‌ آيه‌ نازل‌ شد:( وَاَنْذِرْ عَشيرَتَك‌َالاقرَبين‌ .) «٢٤شعراء»خويشان‌ نزديكت‌ را انذار بده‌!

با اين‌ دستور،پيامبر در ابطح‌(مكّه‌)بپا ايستاد وفرمود:

منم‌ رسولخدا!شمارا به‌ عبادت‌ خداي‌ يكتا وترك‌ عبادت‌ بتهائي‌ كه‌ نه‌سودمي‌دهند ونه‌ زيان‌ مي‌رسانند ونه‌ مي‌آفرينند ونه‌ روزي‌ مي‌دهند ونه‌زنده‌ مي‌كنند ونه‌ مي‌ميرانند،دعوت‌ مي‌نمايم‌.

«همچنين‌ پيامبر ،چهل‌ نفر از سران‌ قريش‌ را دعوت‌ نمود ونبوت‌ خود رااعلام‌ كرد وفرمود:هركه‌ اولين‌ نفري‌ باشد كه‌ با من‌ بيعت‌ نمايد،اوجانشين‌ ووزير وبرادر من‌ خواهد بود.در اين‌ جلسه‌،تنها علي‌عليه‌السلام كه‌اولين‌ شخصي‌ بود كه‌ اسلام‌ آورد،با پيامبر بيعت‌ نمود ورسولخداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم اورا جانشين‌ خود معرفي‌ فرمود.و ابتداي‌ غدير از همين‌ جلسه‌ بوده‌است‌.»

شعب‌ ابوطالب‌:

هشت‌ سال‌ از بعثت‌ حضرت‌ محمّدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم گذشت‌ وبا وجود اذيت‌وآزارها وشكنجه‌هاي‌ قريش‌،تعدادي‌ از افراد مسلمان‌ شدند.

چون‌ قريش‌،پيشرفت‌ اسلام‌ را ديدند،در دارالندوه‌ جمع‌ شدند وپيمان‌محاصره‌ اقتصادي‌،اجتماعي‌،... عليه‌ مسلمانان‌ بستند كه‌ طبق‌ بندهاي‌اين‌ پيمان‌،قسم‌ خوردند وامضا نمودند كه‌:«با آن‌ حضرت‌ دشمن‌باشند!وهر موقع‌ به‌ آنحضرت‌ دست‌ پيدا كنند،اورا بكشند!بابني‌ هاشم‌غذا نخورند وسخن‌ نگويند وخريد وفروش‌ نكنند.دختر به‌ آنها ندهندواز آنها دختر نگيرند تا زمانيكه‌ بني‌ هاشم‌،حضرت‌ را به‌ آنهاتسليم‌نمايند!!»

وقتي‌ ابوطالب‌ از اين‌ پيمان‌ با خبر شد،بني‌ هاشم‌ را جمع‌ كردوگفت‌:بحق‌ كعبه‌ قسم‌ مي‌خورم‌ كه‌ اگر خاري‌ بپاي‌ محمّدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم برود،همه‌ شمارا هلاك‌ مي‌كنم‌.سپس‌ همه‌ به‌ درّه‌ اي‌ كه‌ به‌ (شعب‌ ابي‌طالب‌)معروف‌ شد،رفتند.در آنجا ابوطالب‌ شمشير بدست‌ گرفته‌ وشب‌وروز از حضرت‌ محافظت‌ مي‌نمود ودر شب‌ چند نوبت‌،محل‌استراحت‌ پيامبر را عوض‌ مي‌نمود.با اينكه‌ ثروت‌ خديجه‌ در اين‌ ايام‌صرف‌ شد،امّا شدّت‌ اين‌ محاصره‌ طوری بود كه‌ اهل‌ مكه‌ از گريه‌ اطفال‌بني‌ هاشم‌كه‌ گرسنه‌ بودند،خواب‌ نمي‌رفتند!...

بعد از چهارسال‌ خداوند موريانه‌ را فرستاد تا عهدنامه‌ را- بغير از نام‌خدا،- خوردواين‌ خبر توسط‌ ابوطالب‌ به‌ قريش‌ داده‌ شد وبه‌ اين‌ وسيله‌پيمان‌ از بين‌ رفت‌.

دوماه‌ پس‌ از خروج‌ مسلمانان‌ از شعب‌ ،ابوطالب‌ رحلت‌ كرد وسه‌ روزبعد،خديجه‌ از دنيا رفت‌.»

هجرت‌ به‌ مدينه‌:

در سال‌ سيزده‌ بعثت‌،قريش‌ در جلسه‌اي‌ تصميم‌ به‌ قتل‌ رسولخداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم گرفتند.

خداوند رسولش‌ را از اين‌ توطئه‌ آگاه‌ نمود ودستور داد كه‌ علي‌عليه‌السلام رادرجاي‌ خود گذاشته‌ وخود به‌ مدينه‌ هجرت‌ نمايد.

پيامبر وقتي‌ از مكه‌ خارج‌ شد وبطرف‌ غار «ثور»مي‌رفت‌.ابوبكر را در راه‌ديد واورا باخود همراه‌ نمود وهردو به داخل‌ غار رفتند وعلي‌عليه‌السلام تا سه‌روز براي‌ حضرت‌،آذوقه‌ مي‌آورد وبعد از سه‌ روز، رسولخداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم علي‌عليه‌السلام را براي‌ رد كردن‌ اماناتي‌ كه‌ نزد پيامبر بود،در مكه‌ گذاشت‌ وخودبطرف‌ مدينه‌ حركت‌ نمود.

امّا شب‌ اولّي‌ كه‌ قريش‌ براي‌ كشتن‌ پيامبر به‌ خانه حضرت‌،يورش‌ بردند،باتعجب‌ علي‌عليه‌السلام را در بستر پيامبر،يافتند (كه‌ خداوند در شأن‌ او آية‌( وَمِنَ النَّاسِ مَن يَشْرِي نَفْسَهُ ابْتِغَاءَ مَرْضَاتِ اللَّـهِوَاللَّـهُ رَءُوفٌ بِالْعِبَادِ .) .«٢٠٧بقره‌» را نازل‌ نمود.)واورارها نموده‌ وبه‌ تعقيب‌ پيامبر پرداختند وامّا خداوند اراده‌ كرد كه‌رسولش‌،به‌ سلامت‌ به‌ مدينه‌ برسد.

پيامبر روز دوشنبه‌ دوازدهم‌ ربيع‌ الاول‌ وارد محله‌ اي‌در اطراف‌ مدينه‌بنام‌«قبا»شد ودر آنجا اولين‌ مسجدرا بنا نمود.»

«هجرت‌ پيامبر مبدأ تاريخ‌ مسلمانان‌ گرديد وحوادث‌ مهم‌ سال‌ اول‌هجرت‌ بشرح‌ زير بوده‌ است‌:تعيين‌ جمعه‌ به‌ عنوان‌ عيد مسلمانان‌.واجب‌ شدن‌ نمازهاي‌ يوميه‌.ساخته‌ شدن‌ مسجد قبا.ايجاد پيمان‌برادري‌ بين‌ مهاجرين‌ وانصار.و...»

در مدّت‌ ده‌ سالي‌ كه‌ رسولخداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در مدينه‌ بودند،حكومت‌ اسلامي‌ راتأسيس‌ كردندومدينه‌ به‌ عنوان‌ اولين‌ شهر مسلمانان‌ ودارالاسلام‌، مطرح‌گرديد.در اين‌ مدت‌،جنگهايي‌ بين‌ مسلمانان‌ ومشركين‌ پيش‌ آمد كه‌تقريباً درهمه‌ جنگها ،آغازگر جنگ‌، مشركين‌ بوده‌اندومسلمانان‌ به‌عنوان‌ دفاع‌ وارد جنگ‌ مي‌شده‌اند.تعداد اين‌ جنگها را ٦٢ جنگ‌ گفته‌اندكه‌ ٢٢تاي‌ آن‌ غزوه‌ بوده‌ است‌ يعني‌ حضرت‌ شخصاً در آن‌ حضورداشته‌اند كه‌ اسامي‌ غزوات‌ بشرح‌ زير مي‌باشند: «ابواء،بواط‌، عشير،بدراولي‌،بدركبري‌«سال‌ دوم‌»،بني‌ سليم‌،سويق‌، ذي‌امر، احد «سال‌ سوم‌»،نجران‌،اسد،بني‌ نضير«سال‌ چهارم‌»،ذات‌الرقاع‌«سال‌ ششم‌»،بدراخيره‌،دومة‌ الجندل‌،خندق‌«سال‌ پنجم‌»،بني‌قريظه‌،بني‌ لحيان‌،بني‌ قرو،بني‌ مصطلق‌،خيبر«سال‌ ششم‌»،فتح‌مكه‌«سال‌ هشتم‌»،حنين‌«سال‌ هشتم‌»،طائف‌ وتبوك‌«سال‌ هشتم‌»»


6

7

8

9

10

11

12

13

14