ديدى كه خون ناحق پروانه شمع را
چندان امان نداد كه شب را سحر كند
علت اشتهار لقب شهيد اول و ثانى
در ميان صدها شهيد از علماء شيعه جناب شيخ جمال الدين محمدبن مكى و شيخ زين الدين به شهيد اول و ثانى معروف و مشهور شدند. مرحوم علامه امينى در كتاب شهداء الفضيله زندگانى ١٣٠ نفر از علماء شيعه قرن چهارم هجرى تا عصر خودش را گرد آورده است كه چهل نفر آنها قبل از شهيد اول و حدود ٥٥ نفر آنها قبل از شهيد ثانى به شهادت رسيدهاند مع ذالك اين دو شخصيت به شهيد اول و ثانى ملقب شدند علتش اين است كه اين دو بزرگوار از شخصيتهاى طراز اول علماء بودهاند و تا آن زمان سابقه نداشت كه چنين شخصيتهاى بزرگ علمى را با آن وضع دلخراش به شهادت برسانند زيرا شهيد اول را نيز با وضع دلخراشترى در روز پنجشنبه نهم جمادى الاول سال ٨٦٧هجرى در عهد سلطنت بر قوق به فتواى قاضى برهان الدين مالكى و تائيد عبادبن جماعه شافعى در ميدان قلعه دمشق با شمشير كشتند و جسد شريفش را را بدار آويختند و تا عصر آن روز سنگباران كردند و بعد جسد را از دار پائين آوردند و آتش زدند و خاكسترش را به باد دادند.
و بعضى ملا عبدالله برغانى فقيه بزرگوار اهل بيت عليه السلام را كه در سن ٨٠ سالگى در مسجد قزوين در محراب عبادت به دست فرقه گمراه بابيه مورد ضرب شديد قرار گرفت كه منجر به شهادتش گرديد شهيد ثالت شهيد سوم لقب دادهاند. و بعضى ديگر عالم و فقيه بزرگوار شيعه شهاب الدين تسترى خراسانى را كه در سال ٩٩٧ در بخارا توسط ازبكان دستگير و او را به جرم تشيع و دوستى خاندان ولايت با كارد و خنجر كشتند و جسدش را در ميدان بخارا به آتش كشيدند شهيد ثالث لقب داده اند. و عدهاى ديگر ملا عبدالله برغانى مذكور را شهيد رابع شهيد چهارم و قاضى نورالله مرعشى صاحب كتاب مجالس المومنين را كه بدخاهان كينه ورز او را عريان كردند و با چوبهاى شاخه دار آن قدر به بدنش زدند تا گوشتهاى بدنش پاره پاره گشت تا به جد بزرگوارش رسول اكرمصلى الله عليه و آله ملحق گرديد شهيد خامس شهيد پنجم لقب دادهاند مع ذالك هيچكدام از اين فقهاء عظام و شهداء عالى مقام كه به جرم اسلام و تشيع شهيد شدند مانند شهيد اول و ثانى در اين لقب شهادت مشهور نشدهاند.
سبب تاليف و وجه نامگذارى كتاب مسكن الفؤاد
شهيد ثانى رضوان الله عليه بعد از حمد و ستايش خداوند متعال و شهادت به وحدانيت او و شهادت به رسالت پيامبر خاتم حضرت محمدبن عبدالله صلى الله عليه و آله درود و صلوات بر او و آل اطهار آن حضرت مىگويد : چون مرگ حادثه عظيمى است كه همواره بين دوستان جدائى مياندازد و جدائى دوست از بزرگترين مصائب محسوب مىگردد و اين مصيبت به قدرى بزرگ است كه حتى نزديك است قلب صاحبان عقل و خرد و مردان صاحب نظر را از حق منحرف كند.خصوصا از عزيزترين دوستان فرزند آدمى است كه به منزله جان قلب پدر و مادر است و از همين جهت است كه خداوند متعال در فراق او ثوابهاى فراوانى براى پدر و مادرش مقرر فرمود و به آنها وعده شفاعت داده است، لذا در اين رساله احاديثى از پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله حكاياتى از حالات اهل كمال و اشخاص بلند مرتبه و مختصرى از تنبيهات روشن جمع آورى نمودم. اميد است انشاء الله اين مجموعه باعث زدودن زنگار دل محزونها و بر طرف نمودن غم و رنج مصيبت ديدهها گردد بلكه عارفان را شاد و فلان را از خواب غفلت بيدار نمايد. و اين مجموعه رامسكنة الفؤاد عند فقدا لاحبه و الاولاد يعنى تسكين دهنده دلها هنگام فقدان دوستان و اولاد نام نهادم و آن را بر يك مقدمه و چهار باب و يك خاتمه مرتب نمودم.
مقدمه كتاب
بدان كه در جاى خود ثابت گرديده است كه عقل تنها ابزارى است كه خداوند متعال به وسيله آن شناخته شده است و تصديق پيغمبران و التزام به شرايع توسط آن ايجاد گرديده است. و نيز عقل تشويق كننده بركسب فضائل و بر حذر دارنده از اتصاب به رزائل است، پس عقل مدبرامور دنيا و آخرت و سبب وصول رياست هر دو حهان است. مثل عقل مانند نور در ميان ظلمت است پس در ميان گروهى كه عقلشان كم است مانند چشم نابينا يا چشم شب كور است و در ميان عدهاى ديگر كه عقلشان زياد است درخشندگىاش مانند روز در وقت ظهر مىباشد. پس سزاوار است كسى كه از اين نعمت الهى برخوردار مىباشد با آن مخالفت ننمايد و از هواى نفس خويش پيروى نكند بلكه در همه حالات چه در موقع منفعت و چه در موقع ضرر عقل را حاكم قرار دهد.و به ارشاد و راهنمائى آن مراجعه نمايد در اين هنگام است كه موجبات رضا به قضاءالهى برايش كشف مىگردد مخصوصا اگر آنچه كه در مورد فراق فرزند وارد شده با عقل خويش تدبير كند ( (برايش كشف مىگردد كه مصيبت مرگ فرزندلطفى از الطاف خفيه الهى است آنگاه است كه تحمل مشكلات و مصائب برايش آسان مىگردد)) امورى كه مطالعه و تدبير در آنها باعث رضا و خشنودى به قضاء و قدر الهى مىگردد بسيار است و ما در اين مقدمه پنج وجه آن را ذكر مينمائيم.
وجه اول تدبير در عدل و حكمت خداوند
وقتى به دقت به عدل و حكمت خداوند توجه كنى و فضل و رحمت و كمال عنايتش را نسبت به بندگان در نظر بگيرى قطعا برايت روشن مىگردد كه وقتى خدا بندگان را از عدم و نيستى خارج كند و به هستى و وجود در آورد و نعمتهاى فروان خويش را برايش ارزانى داشته است و همواره آنها را مشمول الطاف و امدادهاى خويش قرار داد تمام اينها براى اين است كه بندگان از سعادت ابدى و كرامت سرمدى بهرمند گردند چون خداوند غنى بالذات است و هيچگونه نيازى به مخلوقات ندارد.
و همچنين خداوند متعال از باب لطف تكاليف و وظائفى براى بندگان مقرر فرمود تا به دين وسيله به درجات و مقامات بلندى در آن جهان نائل كردند.
و نيز ارسال رسل و انزال كتب تمام به منفعت و مصلحت خود بندگان است همه براى اين است كه بندگان به كمال سعادت برسند.
پس بنابراين روشن شد كه تمام افعال خداوند متعال به مصلحت بندگان و باعث شرافت ايشان است و مرگ نيز كه از جمله افعال خداوند حكيم است چنين مىباشد.قرآن مجيد در آيات متعددى مرگ را از كارهاى خداوند مىشمارد از جمله در سوره آل عمران آيه ١٤٥ مىفرمايد : و ما كان لنفس ان تموت الاباذن الله كتابت مؤجلايعنى هيچ كس جز به فرمان خدا نمىميرد سرنوشتى است تعيين شده. و نيز در آيه ١٥٤ همين سوره مىفرمايد : قل لو كنتم فى بيوتكم لبرزالذين كتب عليهم القتل الى مضاجعهم يعنى پيغمبرم در جواب آن منافقان سست ايمان كه مىگفتند اگر ما برحق بوديم در اينجا يعنى جنگ احد اين همه كشته نمىداديم، بگو اگر هم در خانههاى خود مىبوديدآنهائيى كه كشته شدن در سر نوشتشان بود به بسترشان مىريختند و آنها را به قتل مىرساندند.و در سوره زمر آيه ٢٤مى فرمايد : الله يتوفى الانفس حين موتهايعنى خدا است كه جانها را در وقت مرگ آنها مىگيرد.و آيات زيادى است كه مرگ را از كارهاى خداوند متعال مىشمارد.
پس قطعا ثابت شد كه مرگ يكى از كارهاى خداوند حكيم است و كار حكيم نيز از روى حكمت و مصلحت است و اگر خداوند صلاحيت وفائده بنده ضعيف غافل از مصلحت را در نظر نمىگرفت هرگز اين كار را انجام نمى داد و فرزندش را از او نمىگرفت زيرا قبلا شناختى كه خداوندارحم الراحمين و اجودالاجودين يعنى مهربانترين مهربانها و بخشندهترين بخشندهها است. و اگر چنانچه خلاف اين مطلب در دلت خطور كند و مرگ را از كارهاى خداوند حكيم نشمارى بدان كه به شرك خفى مبتلا هستى و اگر ميدانى كه مرگ از جمله كارهاى خداوند لطيف است ولكن اطمينان قلب و آرامش روح ندارى بدان كه به حماقت جلى مبتلا مىباشى و منشاء اين بيمارى شرك پنهانى و حماقت اين است كه آدمى از حكمت خداوند متعال و مقدرات نيكويش در مورد بندگان غافل باشد.براى همين غفلت است كه گاهى خداوند بندهاش را از راه لطف و مرحمت به بلائى مبتلا مىكند و او به درگاه خدا ناله و زارى مىكند كه خدايا اين بليه را از من دور كن و به قدرى تضرع و ناله مىكند كه ملائكه آسمان به حالش رقت مىكنند و به پروردگار عرض مىكنند كه به اين بنده ات ترحم فرما و حاجتش را برآورده ساز خداوند به ملائكه خطاب مىفرمايد : كه من از باب لطف و رحمت او را به آن بلا مبتلا كنم چگونه ترحم در چيزى كه به وسيله همان چيز به او ترحم نمودم يعنى چون بنده غافل از ثمره و نتيجه بلا بى خبر است گمان مىكند كه خدا بر اثر بى عنايتى او را به اين بليه مبتلا كرده لذا مصرا از خدا مىخواهد كه آن بلا را از او دور كند.خواننده عزيز در اين كتاب كلمات الهى كه در مورد عدل و حكمت خداوند گفته شد تدبير كن كه در اين باب تو را كفايت مىكند.
وجه دوم از موجبات رضا به قضاء الهى
وقتى به حالات پيغمبران نظر كنى و خبرهائيى را كه در امور دنيوى و اخروى دادهاند تصديق نمائى و به وعدههائيى كه درباره سعادت دائمى ابدى دادهاند مومن باشى و بدانى آنچه را كه مىگويند از طرف خداوند عزوجل مىباشد و معتقد باشى كه قول ايشان معصوم از خطا و محفوظ از غلط و هوا است و وعدههاى ثوابى را كه در مورد هر نوعى از مصيبت دادهاند بشنوى كما اين كه در آينده نزديك مىبينى و مىشنوى آن وقت است كه مصيبت برايت آسان مىگردد و ميدانى كه اين مصيبت برايت فائده نهائى و سعادت دائمى را در بر دارد و براى خودت گنجى ذخيره كردهاى يعنى آن فرزند فوت شده را كه در زير خاك پنهان كردى به منزله گنجى است براى تو بلكه بالاتر از گنج حزر و پناهگاه و سپر از عذاب عظيم قيامت است آن عذابى كه هيچ كسى طاقت تحمل و مقاومت در برابر آن را ندارد در حالى كه فرزند فوت شدهات تو را از آن عذاب سخت نجات داده و به سعادت رسانده است و تو و فرزندت رستگار مىشويد.
پس بنابراين سزاوار نيست كه در مرگ فرزندت جزع و فزع و بيتابى نمائى. اى كسى كه به داغ فرزند مبتلا شدى اين مثلا را براى خودت ترسيم نما فرض كن به اين كه اگر به يك صحنه خطرناكى مواجه شوى يا حيوان درنده و يا مار گزنده يا آتش فروزندهاى به طرفت هجوم آورد و يكى از عزيزترين فرزندانت در اين حال به نزدت باشد و نيز يكى از پيغمبرانى كه هيچ گونه شك و ترديد در صدق گفتارش ندارى در آنجا حضور داشته باشد و آن پيغمبر به تو بگويد اگر فرزندت را فداء كنى هم خودت و هم فرزندت از اين مهلكه نجات خواهيد يافت و گرنه خودت قطعا هلاك مىشوى و نمىدانى كه فرزندت هم هلاك مىشود يا سالم مىماند. آيا در اين صورت شخص عاقل هيچ گونه شك مىكند به اين كه فديه دادنى كه باعث سلامت و نجات خود و فرزند از مهلكه مىشود عين مصلحت و فديه ندادن و تمرد از امر آن پيغمبر كه باعث هلاكت خود و فرزند مىگردد عين مفسده است ؟ بلكه چه بسا بسيارى از مردم سلامت خودشان را بر فرزندان مقدم داشتهاند و براى حفظ جان خود فرزندان خويش را فدا نمودن و در حالى كه يقين داشتند كه فرزندان به هلاكت مىرسند اين قضيه در جاهاى سخت و خطرناك و سالهاى قحطى اتفاق افتاده است.
تازه تمام اينها كه گفته شده در مورد آتش و هلاكت دنيوى است كه درد و رنجش كوتاه مدت و زودگذر است و چه بسا ممكن است بعد از تحمل رنج مختصر به آسايش و راحتى بهشت منتقل گردد.پس چه فكر مىكنى در مورد آن درد و رنجى كه تا ابد الاباد باقى است و سالهاى متمادى درنگ مىكند و يك روز آن مانند هزار سال است. خداوند در قرآن كريم مىفرمايد : يود المجرم لو يفتدى من عذاب يومئذ ببنيه و صاحبته و اخيه و فصيلته التى توويه و من فى الارض جميعا ثم ينجينه كلا آنهالظى نزاعة للشوى تدعوا من ادبر و تولى و جمع فاوعى
يعنى در روز قيامت وقتى فرزندان و بستگان و خويشان اهل عذاب را به آنها ارائه مىدهند گناه كار در آن روز آرزو مىكند كهاى كاش مىتوانست فرزندان و زن و برادر و خويشان و قبيلهاش كه هميشه حامى اش بودند و هر كه در روى زمين است همه را گروگان بگذارد و فداى خويش كند تا مگر اينكه از عذاب الهى نجات يابد.
سپس خداوند متعال مىفرمايد : حرفش را نزن يعنى هرگز نجات نيابد و آتش دوزخ بر او شعله ور است تا سر و صورت و اندامش پاك بسوزد آن آتش به دنبال مردمى كه پشت به حق كردهاند و با حق دشمنى و عناد ورزيدهاند حركت مىكند و آنها را به سوى خود مىكشاند و علت اين كه بإ؛ حق مخالفت كردند اين است كه پولها را جمع كرده و در مخازن گرد آورى نمودهاند و از طريق مشروع به نفع مردم به جريان نينداخته اند.رسول اكرم صلى الله عليه و آله به عثمان بن مظعون يكى از ياران خاص آن حضرت وقتى در مرگ فرزندش بيتابى مىكرد فرمود : يا بن مظعون ان للجنة ثمانيه ابواب و للنار سبعة ابواب افلا يسرك الاتاتى بابامنها الا وحدت ابنك الى جنبك اخذا بححزتك ليستشفع لك الى ربك حتى يشفعه الله تعالى يعنى اى پسر مظعون بهشت داراى هشت در و جهنم داراى هفت در مىباشد.آيا خوشحال و مسرور نمىكند تو را به اينكه به طرف هر درى از درهاى بر وى فرزندت را در كنار خودت مىبينى كه به دامنت چنگ ميزند و شفاعت تو را نزد پروردگارت مىنمايد و خداوند شفاعت او را قبول مىفرمايد.
وجه سوم از موجبات رضا به قضاء الهى
اينكه توبه باقى ماندن فرزندت علاقهمندى و از مردن او ناراحت مىشوى براى اين است كه آن فرزند در دنيا يا در آخرت برايت فائدهاى رساند و غالبا اين چنين نيست كه بقاء فرزند را براى خودش بخواهى زيرا اين يك امر طبيعى است كه انسان همه چيز را براى خودش مىخواهد بر فرض اينكه فرزندت مىماند و وفات نمىكرد منفعت او براى تونا معلوم بود بلكه اكثرإ؛ فرزندان اين زمان براى پدر ومادرشان هيچ گونه خبرى نمىرساند اگر نگوئيم شر مىرسانند زيرا دوره آخر الزمان است و بى خبرى و غفلت بيشتر مردم را فرا گرفته است و افراد نيك و صالح بسيار در اقليتند.پس بنابراين منفعت رساندن آن فرزند فوت شده براى تو بلكه براى خودش بر فرض اينكه نمىمرد نامعلوم بود ولكن نفع بردن او الان و سالم ماندنش از خطر و نفع رساندن به تو معلوم و روشن است، پس سزاوار نيست كه به خاطر چيز نامعلوم و مظنون بلكه مهم چيز معلوم و روشن را رها نمائى. و در حالات بيشتر فرزندان مطالعه كن ببين كه جز افراد نادرى در بين آنها كسى را مىيابى كه براى پدر و مادرش نافع باشد ؟ !! و اگر تو ادعا كنى كه فرزند من يكى از آن افراد نادر خوب مىگرديد اين ادعا نهايت غفلت و نادانى تو را مىرساند زيرا اميرالمومنين عليه السلام فرمود :
فان الناس بزما نهم اشبه منهم با بائهم
يعنى : شباهت مردم بزمان خويش بيشتر است از شباهت آنها به پدران خود.و علاوه بر اين آن فرد نادر صالحى كه در بين خزاران ناصالح يافت شده و تو نيز اداره كردى كه فرزندت مانند او بشود ممكن است ظاهرا فرد صالح و نافعى باشد چه خبر از باطن و فساد نيت و ظلم به نفس او دارى و شايد اگر باطن او برايت كشف گردد كه مملو از معاصى و فضايح است هرگز آن را براى خودت و فرزندت نمىخواهى و آرزو مىكنى كه اگر فرزندت نيز مثل او باطنش خراب باشد هر چه زودتر خدا مرگش را بدهد كه مرگ براى او از اين زندگى معصيت بار بهتر است اينها كه گفته شد همهاش درباره اين بود كه تو بخواهى فرزند خويش را يكى از صالحان روزگار قرار دهى و از اين جهت از مرگ او متاثر بودى. پس چگونه است در وقتى هيچ قصدى از ماندن فرزندت ندارى جز اين كه او وارث خانه وباغ و چهار پايان و ساير متاع دنيوى تو گردد و وراثت فردوس اعلى را در حورا اولاد پيغمبران رها كنى و اگر فرزندت كوچك باشد در دامن ثارهام البنين تربيت مىگردد كما اينكه احاديث بسيارى از رسول اكرم (ص) الله عليه و اله در اين زمينه وارد شده است و اين ترجيح دادن متاع دنيا و وراثت اموال بى ارزش اين جهان را بر وراثت فردوس اعلى و هم نشينى با فرزندان پيغمبران از سفاهت و نادانى است اگر تعقل كنى. و اگر مرادت اين است كه فرزندت را يكى از علماء راسخين و صلحاء متقين قرار دهى و علم و كتب و ساير اسباب خيرت را براى او به ارث بگذارى باز هم توجه كن و متذكر باش بر فرض اينكه به مرادت برسى آن عوضى كه خداوند در فقدان فرزندت به تو مىدهد از آنچه را كه تو اراده كردهاى بزرگتر و مهمتر است و انشاء الله در آينده نزديك احاديثى در اين زمينه ذكر مىگردد مانند روايتى كه مرحوم صدوق از امام صادق عليه السلام روايت مىكند كه آن حضرت فرمود : ولد واحد يقدمه الرحل افضل من سبعين ولدا يبقون بعده يدركو : القائم عليه السلام اگر انسان يك فرزند از پيش بفرستد بهتر است از هفتاد فرزندى كه بعد از خودش باقى بمانند و امام زمان عليه السلام را درك كنند.
ضرب المثل مرد خرابه نشين
اى مصيبت ديده به دقت در اين مثل تدبير كن، فرض كن با اين كه گفته شود مرد فقيرى فرزند خود را با لباسهاى كهنه و مندرس در يك خرابه وحشتناك پرآفتى اسكان داده است و در آن خرابه خانههاى مارها وعقربها و حيوانات درنده است و اين مرد فقير و فرزندش هميشه در معرض خطر بزرگ قرار دارند هر آن ممكن است از طرف آن گزندهها و درندهها آسيبى برايشان وارد شود و هلاك شوند سپس مرد حكيم جليل القدر صاحب ثروت و حشمت و داراى خدمه و قصرهاى بلندى از اين جريان مطلع گردد و بر حالت اين مرد فقير خرابه نشين و فرزندش رقت نمايد و بعد از غلامهايش را به نزد آن فقيربفرستد و آن غلام از طرف آن حكيم به آن فقير بگويد كه آقاى من به تو مىگويد كه من به حال رقت بار تو در اين خرابه رحمم آمد و مىترسم بر تو و فرزندت در اين خرابه پر خطر صدمهاى وارد شود حال از تو مىخواهم كه فرزندت را بدهى تا در يكى از قصرهاى ما منزل گزيند و يكى از كنيزهاى بزرگوار از او پرستارى كند تا اينكه كارهاى تو تمام شود سپس وقتى آمدى و قصد اقامت نمودى تو را نيزدر همان قصر فرزندت بلكه در قصرى بهتر از قصر او منزل ميدهم. آنگاه آن مرد فقيردر جواب غلام آن حكيم بزرگوار بگويد : من به اين امر راضى نيستم و نيز مايل نيستم كه فرزندم در اين خرابه از من جدا شود و اين نه به خاطر عدم و ثوق و اطمينان من به آن مرد بخشنده است و نه به جهت زهد و كنارهگيرى ام از آن قصرمجلل است و نه براى آرزوى من بر ماندن فرزندم در اين خرابه است بلكه طبع من چنين اقتضائى مىكند و من هم ميل ندارم با طبعم مخالفت كنم.
اى شنونده آيا تو اين مرد خرابه نشين را با اين وصف ازدنىترين سفهاء و پستترين نادانهانمى شمارى ؟ !!پس بپرهيز از اينكه در خلق خوئى واقع شوى كه براى غير خودت نمىپسندى زيرا نفس خودت نسبت به خودت از ديگران عزيزتر است يعنى صفتى را كه بر ديگران نمىپسندى بايد به طريق اولى بر خودت نپسندى.
مقايسه عذابهاى دنيا با عذابهاى آخرت
بدان كه همانا گزيدن افعيها و وخوردن درندهها و ساير آفات دنيوى هيچ نسبتى با كمترين محنتى از محنتهاى آخرت كه كسب شونده در دنيا هستند ندارد. بلكه هيچ نسبتى با يك لحظه اعراض و توبيخ خداوند سبحان در عرضه قيامت، يا با يك عرضه بر آتش و به سرعت خارج شدن ندارد.پس چه گمان مىبرى به توبيخى كه هزاران سال امتداد دارد.و به نفخه عذاب جهنمى كه هزار سال دردش باقى است. و گزيدن مارها و عقربهائيى كه چهل حزيف كه هر حزيف ٨٠ سال است اثر درد و رنجش مىماند.و چه نسبتى است ميان بالاترين قصر دنيا و پائينترين مسكن بهشت.
و چه نسبتى ميان بالاترين و فاخرترين لباسهاى دنيا و سندس و استبرق بهشت و همچنين ساير نعمتهاى دائمى آن جهان به طور كلى نه عذابهاى و رنجهاى دنيا با كوچكترين عذاب آخرت قابل مقايسه است نه نعمتهايش. بلكه اگر به ديده بصيرت در اين مثل تامل و تدبير كنى و فكرت را به جولان بيندازى خواهيد دانست كه آن مرد كريم بزرگ بلكه جميع عقلا از آن مرد فقير خرابه نشين به صرف تسليم نمودن فرزند خويش راضى نمىشد بلكه بايد علاوه بر تسليم نمودن فرزند و راضى شدن به اين امر از آن مرد كريم تشكر نيز بنمايد و اظهار ثنا و ستايشى كه در خور حال او است بكند زيرا حق نعمت چنين اقتضائى دارد.
وجه چهارم بى صبرى باعث انحطاط آدمى از مقام رضا
همانا جزع وبيتابى كردن در مرگ فرزند باعث انحطاط بزرگى از مرتبه رضا به قضاء خدا است و موجب محروميت و خسران عظيمى است و خداوند متعال كسى را كه به قضاء او غضبناك و به مقدرات الهى اعتراض كند مذمت كرده است و فرمود : من لم يرض بقضائى و لم يصبر على بلائى فليعبد ربا سواى يعنى كسى كه به قضاء من راضى نشود و بر بلائم صبر نكند خدائى را غير از من عبادت كند.و هنگامى كه موسى عليه السلام عرض كرد پروردگارا مرا به چيزى كه رضاى تو در آن است راهنمائى فرما خداوند متعال فرمود : ان رضاى فى رضاك بقضائى يعنى رضاى من در اين است كه توبه قضاء من راضى باشى.
و در قرآن كريم فرمود : رضى الله عنهم و رضواعنه خدا از ايشان راضى و ايشان نيز از خدا راضى شدند.و خداوند متعال به داودعليه السلام وحى فرمود : يا داود واريد و انما يكون ما اريد فان سلمت لما اريد كغيتك ما تريد و ان لم تسليم ما اريد اتعبتك فيما تريد ثم لايكون الا ما اريد.يعنى اى داود تو اراده مىكنى و من هم اراده مىكنم و آنچه كه خواسته و اراده من است به وجود مىآيد.پس اگر در برابر اراده من تسليم شدى خواسته ات را كفايت مىكنم و اگر در برابر اراده من تسليم تسليم نشوى تو را در ارادهات به تعب و رنج مىاندازم و آخرهم حز اراده و خواسته من واقع نخواهد شد. و نيز خداوند متعال در قرآن مجيد فرمود : لكيلاتا سوا على ما فاتكم و لا تفرحوا بما اتاكم
( (هر مصيبتى كه به شما مىرسد قبلا در لوح محفوظ ثبت شده است)) تا اينكه شما بر آنچه از دستتان مىرود تاسف نخوريد و به آنچه خدا به شما عطا مىكند مغرور و دلشاد نگرديد.
بدان كه همانا رضا به قضاء خداى متعال ثمره محبت به خداست زيرا هر كس چيزى را دوست بدارد به كار او نيز راضى است و رضايت عبد از خدا دليل بر رضاى خداوند متعال از عبد است. رضى الله عنهم و رضوا عنه و اين مقام و مرتبه يعنى راضى بودن عبد از خدا و راضى بودن خدا از او كاملترين سعادات و بالاترين كمالات است و صاحب اين مقام هميشه راحت و آرام است و هيچگاه تزلزل و اضطراب ندارد زيرا در او چيزى به عنوان خواستن و نخواستن وجود ندارد و خواستن و نخواستن براى او يكى است يعنى همواره تسليم ارائه و خواسته خداست از خودش چيزى اعمال نمىكند كه اگر به مرادش نرسيد ناراحت شودو رضوان من الله اكبر
ان ذالك لمن عزم الامور
رضايت و خشنودى خدا بزرگتر است. اين از استوارترين و محكمترين امور است. و در آينده نزديك انشاء الله در اين زمينه در باب رضا يعنى باب سوم اين كتاب بحث مىگردد.
گريه كردن بر مرگ اقارب اگر متضمن اعتراض نباشد عيبى ندارد
بدانكه گريه كردن با رضا و خشنودى منافات ندارد و موجب سخط وخشم نيست و اين كار مربوط به قلب است و در آينده نيز در اين زمينه يعنى باب چهارم اين كتاب بحث مىشود و از اين قبيل است گريه انبياء و ائمه عليه السلام بر فرزندان و دوستانشان زيرا گريه براى انسان يك امر طبيعى و مادامى كه متضمن خشم و اعتراض به كار خدا نباشد عيبى ندارد.
وجه پنجم مصائب و مشكلات انبياء و اولياء از همه بيشتر بود
پنجمين چيزى كه موجب رضا و خشنوديست اين است كه صاحب مصيبت نظر كند به اينكه در خانه ايست كه طبيعت آن بر تيرگى و سختى و سرشتش بر مصائب و بلا ساخته شده است. پس آنچه كه از بلاها و مصائب در دنيا واقع مىشود به مقتضاى ذات و طبيعت آن است. و اگر بر خلاف اين مطلب واقع شود خلاف عادت است و آن به خاطر چيز ديگرى است مثلا : بر كافر و دشمنان خدا در دنيا كمتر مصائب و بلا واقع مىشود و اين ربطى به اصل طبيعت دنيا ندارد.مخصوصا بلا و گرفتارى بزرگان و مردان شريف مانند انبياء اوصياء و اولياء از سايرين بيشتر بود. شدائد و سختيهاى آنها به قدرى بود كه كوهها از تحمل آن عاجز بودند اين مطلب از كتابهاى بسيارى كه در اين زمينه نوشته معلوم است.رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود : الدنيا سجن المومن و جنة الكافر
دنيا زندان مومن و بهشت كافر است و گفتهاند كه در دنيا لذت حقيقى وجود ندارد بلكه لذت دنيا راحت شدن و نجات يافتن از رنج است، و بهترين لذت دنيا مباشرت با زنان است كه از نتيجه آن فرزند ايجاد مىگردد.
و اين لذت چقدر سختى و رنجها را به دنبال دارد كه كمترين آنها ضعف قواى بدنى و خستگى و فرسودگى است و وقتى كه فرزند به وجود مىآيد دردهاى او بر لذاتش فزونى مىيابدو سرورش به يك دهم حسرتهايش نمىرسيد و كمترين آفاتش در حقيقت فراق وجدائى به هنگام مردان اوست آن فراقى كه دلها را پاره و بدنها را از بين مىبرد و نابود مىسازد.پس هر چه را كه كنى در دنيا آب است در حقيقت آب نيست بلكه سراب و آب نماست، و عماراتش اگر چه نيكو باشد روبه خرابى است و مالش اگر چه شخص جاهل به آن مغرور مىگردد رو به نابودى است. و كسى كه در آب فروان شناورى مىكند نبايد از رطوبت ناراحت شود و حزع و فزع كند زيرا طبع آب بر رطوبت است و كسى كه خودش را در ميان دوصف جگندهها داخل كند بدون ترس و وحشت نيست. زيرا طبيعت قرار گرفتن درد وصف جنگنده ترس و وحشت است و از عجائب اين است كه كسى دستش را در دهان افعيها داخل كند و خودش را از گزيدن آنها مصون بدارد و منكر آسيب رساندن آنها شود و عجيبتر اين است كه كسى از چيزى كه طبعش بر ضرر بنا شده است تقاضاى منفعت نمايد.و چه نيكو است گفتار يكى از فضلاء در مرثيه فرزندش :