سر الصلاة (معراج السالكين و صلاة العارفين)

سر الصلاة (معراج السالكين و صلاة العارفين)0%

سر الصلاة (معراج السالكين و صلاة العارفين) نویسنده:
گروه: علم فقه
صفحات: 8

سر الصلاة (معراج السالكين و صلاة العارفين)

نویسنده: امام خمينى رضوان اللَّه تعالى عليه
گروه:

صفحات: 8
مشاهدات: 4100
دانلود: 257

توضیحات:

سر الصلاة (معراج السالكين و صلاة العارفين)
  • مقدمة مؤسسه نشر و تنظيم آثار امام خمينى رضوان الله تعالى عليه‏

  • مقدمة آية الله جوادى آملى‏

  • سيرى در سرّ الصلاة

  • هماهنگى شريعت و طريقت و حقيقت از نظر امام خمينى (ره)

  • مهمترين ركن معراج حقيقى دو چيز است‏

  • سرّ اباحه مكان نمازگزار و اقسام فتح‏

  • سرّ تكرار تكبير

  • سرّ تسليم در پايان نماز

  • مقدمة المؤلف‏

  • خطبة الكتاب‏

  • مقدمه و در آن چند فصل است‏

  • فصل اوّل‏

  • فصل دوم‏

  • فصل سوم در بيان سرّ اجمالى نماز

  • فصل چهارم در بيان حضور قلب و مراتب آن است‏

  • فصل پنجم در كيفيّت حصول حضور قلب

  • فصل ششم در بيان امورى كه انسان را در تحصيل حضور قلب اعانت مى‏كند

  • مقاله اولى‏ در مقدمات نماز است و در آن چند فصل است‏

  • فصل اول در سرّ طهارت است‏

  • فصل دوم‏

  • فصل سوم‏

  • فصل چهارم در اسرار حديث شريف

  • فصل پنجم در اسرار ستر عورت است‏

  • فصل ششم در ازاله نجاست از بدن و لباس و تخليه جوف از ارجاس و باطن از وسواس خناس است‏

  • فصل هفتم در مكان مصلّى است‏

  • فصل هشتم در اباحه مكان است‏

  • فصل نهم در اسرار وقت است‏

  • فصل دهم در سرّ استقبال به كعبه است‏

  • مقاله ثانيه در مقارنات نماز و مناسبات آن است و در آن چند فصل است‏

  • فصل اول در اسرار اذان و اقامه است‏

  • فصل دوم در اسرار قيام است‏

  • فصل سوم در اسرار نيّت است‏

  • فصل چهارم در سرّ تكبيرات افتتاحيّه و رفع يد است

  • فصل پنجم در بعض از اسرار قرائت است‏

  • فصل ششم در سرّ استعاذه است‏

  • فصل هفتم در قرائت است در اشاره اجماليه به بعض اسرار سوره حمد

  • فصل هشتم در اشاره اجماليّه به تفسير سوره شريفه توحيد

  • فصل نهم در بعض از اسرار ركوع است‏

  • فصل دهم سرّ رفع رأس از ركوع

  • فصل يازدهم در سرّ سجود است‏

  • فصل دوازدهم در سرّ تشهد و سلام است‏

  • خاتمه در سرّ تكبيرات ثلاثه اختتاميه است‏

  • دعاء و ختم‏

جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 8 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • مشاهدات: 4100 / دانلود: 257
اندازه اندازه اندازه
سر الصلاة (معراج السالكين و صلاة العارفين)

سر الصلاة (معراج السالكين و صلاة العارفين)

نویسنده:
فارسی
سر الصلاة


سر الصلاة (معراج السالكين و صلاة العارفين)

امام خمينى رضوان اللَّه تعالى عليه


مقدمة مؤسسه نشر و تنظيم آثار امام خمينى رضوان الله تعالى عليه‏

بسم اللَّه الرحمن الرحيم
كتاب شريف سر الصلاة يا معراج السالكين و صلاة العارفين اثرى است از عارف كامل، مهاجر و مجاهد في سبيل اللَّه، محيى اسلام ناب محمدى (ص)، حضرت امام خمينى، رضوان اللَّه تعالى عليه. تاريخ نگارش اين اثر گرانقدر ٢١ ربيع الثانى ١٣٥٨ هجرى قمرى، مطابق با ١٩ خرداد ١٣١٨ هجرى شمسى است.
كتاب سر الصلاة چند بار پيش از اين به چاپ رسيد؛ اما ناشران اين اثر به علت عدم دسترسى به نسخه خطى، و پاره‏اى علل ديگر، به طبع مناسب و درخور اين كتاب موفق نيامدند. مؤسسه تنظيم و نشر آثار حضرت امام خمينى قدس سره الشريف به چاپ مناسب و منقح اين اثر همت گماشت و پس از انجام مراحل مختلف مقابله، استخراج منابع و تنظيم فهارس راهنما، ترجمه عبارات عربى، آرايش و ويرايش فنى و تدوين توضيحات و تنظيم پانوشته‏ها، كتاب را با مقدمه يا نامه اخلاقى و عرفانى آن حضرت (كه طى آن كتاب سر الصلاة را به يادگارشان، حجت الاسلام و المسلمين آقاى حاج سيد احمد خمينى، اهدا نموده‏اند) و نيز مقدمه توضيحى آيت اللَّه جوادى آملى به علاقمندان عرفان اصيل اسلامى تقديم داشته است.
از مسئولان و كاركنان صميمى شركت انتشارات علمى و فرهنگى كه در آماده‏سازي و چاپ كتاب ما را يارى كرده‏اند سپاسگزاريم.
مؤسسه تنظيم و نشر آثار حضرت امام خمينى رضوان اللَّه تعالى عليه

مقدمة آية الله جوادى آملى‏

بسم اللَّه الرحمن الرحيم و إياه نستعين
بحث پيرامون راز هر چيزى فرع وجود آن است، زيرا معدوم و بى‏راز است. نماز از آن جهت كه داراى وحدت اعتبارى بوده، و وحدت مساوق هستى است، از وجود حقيقى بهره‏اى نداشته، قهراً رازى هم نخواهد داشت. ليكن از آن حيث كه داراى ريشه تكوينى است، و آن مبدأ تكوينى و موجود حقيقى در منطقه اعتبار به صورت مجموع حركتها و سكونها و گفتارها و رفتارهاى جارحه و جانحه ظهور كرده است، حتماً داراى سرّى خواهد بود؛ چنانكه قرآن داراى ظاهرى اعتبارى است، چون مجموع حروف و حركات است؛ و داراى باطنى حقيقى است؛ نظير ام الكتاب كه علىّ حكيم مى‏باشد.
تمثّل ملكوتى نماز در برزخ نزولى، در معراج نبى اكرم (ص)، و در برزخ صعودى، در قبر مؤمن، نشانه وجود حقيقى داشتن آن قبل از اعتبار دنيايى و نيز بعد از آن خواهد بود؛ و آن اعتبارى كه محفوف به دو حقيقت بوده و مسبوق به وجود حقيقى و ملحوق به آن است، داراى زيربناى حقيقى بوده و رمز رازيابى او انس با سابق و لاحق او مى‏باشد. و چون اين سبق و لحوق زمانى نيست كه معيّت زمانى سازگار نباشد، بنا بر اين، هر جا نماز باشد آن سابق و لا حق ملكوتى با اين امر اعتبار ملكى همراه خواهند بود.
آنچه در قلمرو اعتبار قرار دارد، مانند احكام و آداب نماز، به عهده فقه و دعا و اخلاق است؛ و آنچه از مرحله وجوب و ندب اعتبارى گذشته به حالت نفسانى و شهود عينى رسيده است، در محدوده سرّ نماز و مانند آن واقع مى‏شود؛ از اين جهت، مى‏توان همه اسرار نماز را، كه براى نماز شخص حاضر است، در نماز كوتاه مسافر يافت؛ و همه آنها را در نماز اخرس بيمارى كه قادر بر هيچ رفتار و گفتار نمى‏باشد جستجو كرد؛ بلكه بر نماز غريقى كه فقط با اشاره مژه و انبعاث دل انجام مى‏شود مترتب دانست، چنانكه آثار فقهى آن، از قبيل سقوط قضا، بر آن مرتب است. بنا بر اين، اساس راز نماز در شهود عينى نمازگزار نهفته است. و چون شهود قلبى درجاتى دارد، براى اسرار نماز نيز مراتبى است كه در درجه بالا نسبت به پايين باطنى است مستور، و هر رتبه پايين نسبت به بالا ظاهرى است مشهور؛ و نمازگزارِ سالك هماره با جان و دل از مشهورى به مستور سفر مى‏كند، تا نه از شهرت نامى باشد و نه از سُترت اثرى، و نه از راز نشانى و نه از نماز عيانى و نه از نمازگزار اسمى، بلكه تنها معبود ديده مى‏شود و بس. و اين مطلب عميقْ مراد راهيان راستين كوى بندگى است، نه آنكه سالك به جايى مى‏رسد كه معاذ اللَّه نماز نخواند (١)؛ و گرنه، اين پندار خام همان و سقوط در جهنم همان : نياز ورز ولى منكر نماز مباش.
عبادتِ عارفِ منقطعْ با مجارى ادراكى و تحريكى حق انجام مى‏شود نه عبد؛ (٢) لذا رسد آدمى به جايى كه عبادت را نبيند، نه عبادت نكند؛ كه اولى سعادت است و دومى شقاوت.
اوج راز نماز در شهود خداوند نهفته است : و اعبد ربك حتى يأتيك اليقين. و از محدوده لا حول و لا قوة إلّا باللَّه گذشتن و مرحله لا إله إلا اللَّه را پيمودن، به ذروه لا هو إلا هو رسيدن است. و معناى توحيد تامّ، قطعِ توجه به غير خدا نيست، زيرا قطع توجه به نوبه خود توجه و التفات است، بلكه انقطاعِ توجه به غير است. و براى اينكه اين انقطاع هم ديده نشود، كمالِ انقطاعْ مطلوب موحدان ناب مى‏باشد؛ به طورى كه نه تنها غير حق ديده نشود، بلكه اين نديدن هم ديده نشود. و اين فقط در متن عبادت، مخصوصاً نماز، تعبيه شده است.
فرق بين قطع و انقطاع يا كمال انقطاع همان امتياز بين مقام فناء و فناء از فناء است كه مايه بقاء بعد از فناء و صحو بعد از محو است كه در متن كتاب مكرراً آمده است؛ چنانكه برخى ركوع را فنا، و سجود را فناى از فنا دانستند، و چنين سروده‏اند :

در خدا گم شو كمال اينست و بس (فناى اول)
گم‏شدن گم كن وصال اينست و بس (فناى دوم) (٣)
سرّ هر چيزى را بايد در نحوه هستى او يافت. نماز يك نحوه حركت خاص‏ مى‏باشد، نه تنها در مقوله كيف و ... بلكه در جوهر نمازگزار؛ زيرا صحت آن به نيت است، كه نيت همان انبعاث روح از خلق به حق است. و آنچه رايج بين غافلان مى‏باشد، نيّت به حمل اولى و غفلت به حمل شايع است؛ يعنى، تصور بَعث است، نه تحقق انبعاث. و با تخيّل بعث نيل به مقصد مستحيل و شهود مقصود ممتنع مى‏باشد. بنا بر اين، نماز حقيقى آن است كه واجد اين حقيقت، كه همان سرّ صلاة است، باشد. و براى نيل به اين هدف، احكام و شرايط و نيز آداب و سُنَنى وضع شده است، كه همه آنها علتهاى اعدادى و امدادى‏اند؛ و مناسبترين حال براى رازيابى نماز همانا سحر است كه نه محذور اشتغال روز را دارد، و نه مشكلِ رنجورىِ سر شب در آن است؛ لذا خداوند درباره نماز شب چنين فرموده است : إن ناشئة الليل هي أشد وطأً و أقوم قيلًا- إن لك في النهار سبحاً طويلًا (٤).
نتايج فراوانى بر اين گونه نمازهاى واجد سرّ مترتب است كه نمونه آن نيل به مقام محمود مى‏باشد؛ چنانكه درباره پيامبر اكرم (ص) وارد شده است : و من الليل فتهجد به نافلة لك عسى أن يبعثك ربّك مقاماً محموداً (٥). و اين معنا اختصاصى به نماز شب يا به حضرت رسول (ص) ندارد، بلكه هم در غير نماز شب وجود دارد، و هم براى غير آن حضرت (ص) ميسور است؛ تفاوت بين آن حضرت (ص) و ديگران در درجه كمال وجودى است، نه در اصل تكامل در پرتو نماز؛ چه اينكه اختصاص فقهى، كه نماز شب بر آن حضرت (ص) لازم بود و براى ديگران مستحب، مايه اختصاص سير و سلوك توسط نماز شب نخواهد شد.
اصل جامع اين مطلب را مى‏توان از سخنان عارفانه حضرت امام حسن عسكرى (ع) استظهار نمود : الوصول إلى اللَّه سفر لا يدرك، إلا بامتطاء الليل. يعنى، رسيدن به لقاء خداوند سفرى است كه تنها مركوب راهوار آن شب زنده‏دارى است. گرچه اين حصر اضافى است نه حقيقى، ليكن نكاتى كه از اين حديث شريف، كه از غرر روايات اهل بيت وحى است، استفاده مى‏شود عبارت است از :
* وصول به لقاى حق ممكن است نه ممتنع.
* وصول به لقاى خدا با حركت و سلوك است نه با سكون و تحجر.
* راه وصول طولانى است و مركب راهوار مى‏طلبد.
* چون خدا همه جاست و با همه چيز است، وصول به لقاى او هجرت از همه جا و ترك همه چيز است.
* نماز شب نيرومندتر از نماز روز بوده و جهش آن در اين سير دراز ميسور مى‏باشد.
* سرّ صلاة همانا وصول به معبود است، چنانكه بعضى از بزرگان فرموده‏اند كه صلاة مشعر به وصل است. (٦)
* گرچه اخذ رفيق قبل از طى طريق است (الرفيق، ثم الطريق) ليكن خود اخذ رفيق سفرى است بى‏رفيق، چون مقدمه سفر راستين است نه سفر اصلى. و نماز ظاهرى همان سير ابتدايى است براى اخذ رفيق تا سفرهاى بعدى در صحابت آن رفيق آغاز گردد؛ البته بعد از رسيدن به رفيق، معلوم مى‏شود كه حضرت دوست همراه با نمازگزار بود و او را همواره همراهى مى‏كند، ولى نمازگزار نمى‏ديدش و از دور خدايا مى‏گرد. چنانكه در همه موارد استدلال بر وجود حق اين چنين است، كه بعد از رسيدن به هستى مطلق، معلوم مى‏شود آنكه مستدل را راهنمايى مى‏كرد و رابطه دليل و مدلول را برقرار مى‏نمود و به همه امور ياد شده از همه نزديكتر بوده، همان هستى مطلق بوده و هست. بنا بر اين، در تمام سفرهاى معنوى، اعم از سير
ابتدايى يا انتهايى، همسفر خداست : مرا همراه و هم راهست يارم.
چون جز خدا هر چه باشد ضلالت است : ما ذا بعد الحق إلا الضلال‏ (٧). كسى كه اهل نماز نيست سير صعودى نداشته، بلكه هماره مبتلا به تيه و حيرت است : يتيهون في الارض. (٨)
* سير در خدا، كه سفر دوم از اسفار چهارگانه سالكان الهى است، مهمتر از سير به سوى خداست، لذا واصلان به حق كه با زمزمه ما كنت أعبد رباً لم أره (٩) او را ديده و مى‏پرستند، از كمى زادْ ناله و از طول راه لابه و از دورى سفر و بزرگى منزل هراسناك‏اند :
آه، من قلة الزاد، و طول الطريق، و بُعد السفر، و عظيم المورد (١٠).
* نماز اسرارى دارد كه برخى از آنها مَطِيّه رهوار سفر اول است تا لقاء اللَّه حاصل گردد؛ و بعضى ديگر از آنها مركب راهوارى است كه با استمداد از ساير مراتب، پيمودن سفر دوم تا چهارم انجام شود.

تذكر گرچه مفاد حديث مزبور وصول به خداست و اين وصول با سفر اول تمام مى‏شود، ليكن به نظر حضرت امام خمينى (ره) پايان سفر اول همانا حقِ مقيد است نه حق مطلق‏ (١١)؛ و آغاز سفر دوم حق مقيد است؛ و انجام آن حق مطلق؛ كه در اين حال سفر دوم به پايان مى‏رسد. از اين جهت، وصول به خداى مطلق با سفر ثانى حاصل مى‏شود، نه با سفر اول. و اما سرّ آنكه سفر سوم و چهارم هم جزء اسرار نماز آمده، و از حديث مزبور استظهار شد، براى آن است كه در دو سفر اخير جنبه حقىِ خلق، كه همان تعينهاى خدايى است، ملحوظ است، نه صرف جنبه خلقى آنها؛ از اين لحاظ، همواره سالكِ واصل همراه با شهود حق و با ديد حقْ تعينهاى الهى را مى‏نگرد. نشانه آنكه نماز عصاره اسفار چهارگانه مى‏باشد، اين است كه اركان و افعال و اذكار و تحليل و تحريم آن گاهى از كثرت به وحدت سوق مى‏دهد، و زمانى در همان وحدت سرگرم است، و گاهى از وحدت به كثرت بر مى‏گردد، و سرانجام با ديد وحدت، در كثرت مى‏تند؛ كه اين همان اسفار چهارگانه است، چنانكه در پايان متن كتاب آمده است؛ يعنى، به سوى خدا نيت كردن، و در اوصاف خدا تأمل نمودن، و به رسالت پيامبر (ص) شهادت دادن، و سرانجام رو به همه بندگان صالح كردن و به آنها درود فرستادن، نشانه سلوكهاى چهارگانه مى‏باشد.
اسرار نماز را مى‏توان از آياتِ ناظر به آن، و رواياتِ شارحِ آن، و ادعيه افتتاحى يا تعقيبىِ آن، و احوال معصومين (ع) در هنگام امتثال آن، و نيز شواهد عينى شاگردان آنان در حالت نماز، اثبات كرد.
هر مرتبه‏اى از نماز اثر مناسب آن مرحله را داراست؛ مثلًا، نمازِ نشأه اعتبار، نهى اعتبارى از فحشاء و منكر جعلى دارد؛ و صورت ملكوتى آن در برزخ، مانع آسيب‏رسانى صورت برزخى فحشاء و منكر مى‏باشد؛ و سيرت عقلى آن در قلمرو عقل تام، دافعِ نفوذِ صورتِ مثالىِ معاصى به بالا است. يعنى، در نشأه اعتبار، و نيز مرتبه برزخ، تأثير نماز به صورت دفع يا رفع نسبت به فحشاء و منكر قابل توجيه است؛ ولى در مرحله نهايْى عقل، فقط جنبه دفعى دارد نه رفع؛ نظير رجم شيطان و طرد آن از منطقه وحى يابى كه من يستمع الآن يجد له شهاباً رصداً (١٢)؛ ليكن نسبت به خرق حجابهاى نورى، جنبه رفع دارد. و چون همه اين امورِ ناظرِ به عالم مثال و عقلْ تكوينى محض‏اند، و عهده‏دار آنها سرّ نماز است نه ظاهر آن كه امرى است اعتبارى- زيرا اعتبارى‏ها را بايد با هم سنجيد و حقيقى‏ها را لازم است با هم ارزيابى نمود- مثلًا از آيه و اتخذوا من مقام إبراهيم مصلى (١٣) گذشته از آنكه اعتبار مكان خاص براى نمازِ طواف استفاده مى‏شود، توجه به مكانت خليل الرحمن و نيل به منزلت نسبى آن حضرت (ع) نيز استنباط مى‏شود، كه يكى ناظر به صورت نماز است، و ديگرى راجع به سيرت آن.
سرّ نمازْ همه مجارى ادراكى و تحريكى نمازگزار را مظهر درك و فعل حق مى‏كند؛ لذا ممكن است نوك شكسته تيرى را از پاى نمازگزار در حالت سجده بيرون آورند و او احساس نكند، و ناله مستمندى را در حال ركوع بشنود و انگشتر خويش را به او صدقه دهد؛ زيرا جمع اين دو حال از لحاظ ظاهر بسى دشوار است، ولى از جهت راز نماز كاملًا سهل مى‏باشد : چون اگر عبدِ سالك در پرتو قرب نوافل به جايى رسيد كه همه كارها را با مجارى ادراكى و تحريكى خداوند، در مقام ظهور فعلى، انجام مى‏دهد و فعل خداوند حق است و باطل در آن راه ندارد، همه شئون جذب و دفع، ارسال و امساك او حق خواهد بود؛ و لازمه آن اين است كه بيرون آوردن تير احساس نشود چون احساس آن خلاف حضور قلب است و باطل، ولى صداى مستمند را شنيدن و انگشتر به او صدقه دادن حق است و موافق آن. غرض آن است كه سرّ نماز با علن آن همتا نيست، و با راز نماز مسائلى قابل تحليل است كه با علن آن ميسور نيست.
راز نماز، كه در شهود جمال معبود نهفته است، همه مجارى ادراكى نمازگزار را متوجه آن جمال محض مى‏كند و از ساير امور بازمى‏دارد، لذا هيچ رنجى را احساس نمى‏كند. مرحوم حكيم سبزوارى مى‏فرمايد : جايى كه جمالِ صورىِ يوسفىِ محدودْ زنان را فانى كند به نص كلام الهى كه فلمّا رأينه أكبرنه و قطعن أيديهن‏ (١٤) جمال مطلق كه هر جمال ظلّ جمال اوست چه خواهد كرد- خاصه نسبت به عارفين در حال استغراق در ذكر و عبادت. (١٥)
راه وصول به اين مقام منيع نه تنها به صرف تحصيل شرايط و آداب و احكام نماز حاصل نمى‏شود، بلكه با اكتفا به جهاد مستمر با نفس نيز حاصل نخواهد شد، چون جهاد اكبر هم لازم است. و هر گز با اكتفا به جهاد اوسط، كه نبرد با نفس باشد، ميسر نمى‏شود. و جهاد اكبر همانا نبرد عشق و عقل است، كه اگر سالك از قيد عقل مصطلح برهد و به عقل ناب كه همان عشق به عبادت و سپس حصر آن در معبود است برسد، در جهاد اكبر پيروز شده است. و آنچه در شرايط و آداب گفته مى‏شود، نمونه چيزهايى است كه تحصيل آن در اسرار نماز لازم است؛ يعنى، اگر مثلًا نماز در گورستان مكروه است، نماز دلمردگان بى‏كراهت نيست. و اشتغال به غير خدا روح را از فروغ حيات محروم مى‏كند، و نماز بى‏روح هر گز واجد سرّ نخواهد بود؛ و خسارت عظيم همانا تبديل ياد خدا به غير اوست :

شى‏ء كجا و فى‏ء كجا نائى كجا و نى كجا
دوام كجا و دم كجا يَم كجا و نَم كجا (١٦)
و از كراهت نماز در آتشكده و تون و مطبخ، مى‏توان به كيفيت نماز در حال خشم بر مظلومان و غضب بر مؤمن و سخط از قضا و كينه برادر ايمانى و ... پى‏برد؛ و با طى راه جهاد اوسط راهى جهاد اكبر شد تا به راز نماز رسيد. بنا بر اين، راه وصول به راز نمازْ گذراندن همه مراحل جهاد مى‏باشد.
چون نماز از ره آورد وحى الهى است و حقيقت وحى داراى وحدت تشكيكى بوده، از ام الكتاب كه علىّ حكيم است تا عربى مبين وحى خداست، و نماز از بارزترين نمونه‏هاى وحى قرآنى است، داراى عرض عريض بوده : از مرحله قرائت تا اوج معارف آن كه از كسوت هر گونه كثرتى مبرّا و از تقمّص هر گونه جامه عاريه اعتبار منزّه مى‏باشد؛ كه انجام هر مرتبه آن زمينه نيل مرحله برتر را فراهم مى‏نمايد. و از اين راه، اول حجابهاى ظلمانى دريده شده، آن گاه حجابهاى نورانى برطرف مى‏گردد تا خداوند بدون حجاب مشهود شده و مخاطب شود. سپس نوبت به خرق حجاب هستىِ خود نمازگزار فرا مى‏رسد. و اين خرق هستىِ محدودِ بنده واصل به وسيله نگاه خاص و نجواى مخصوص الهى صورت‏پذير است، كه در آن حال خدا با بنده ندا و نجوى دارد. و اين نگاه جانكاه چيزى از عبد سالك باقى نمى‏گذارد (١٧) مگر عبوديت او. همان طورى كه ربوبيت خداوند عين ذات اوست نه زايد بر ذات، و در آنجا مشتق عين مبدأ و مبدأ عين مشتق است، درباره عبد واصل نيز چنين خواهد شد، كه هيچ چيزى جز عبوديت وى نمى‏ماند.
و عبوديتِ محض ذات ثبت له الربط نيست، بلكه عين ربط مى‏باشد. و ربط محض جز نگاه تام چيز ديگرى نيست، و هر گز نگاهِ ربطى به خود نگاه تعلق نمى‏گيرد؛ و در اين حال، نه نگاه ديده مى‏شود و نه نگاه‏كننده. چون خود اين نگاه به حقْ حجابِ نورى است و فرض آن است كه اين حجابِ نورى همانند هستىِ مجردِ خودِ نگاه‏كننده دريده شد؛ و اصل خرق حجاب هم به نوبه خود حجاب نورى است و رخت بربست؛ و در اين حال، هم او مى‏گويد : لمن الملك و هم او مى‏سرايد : للَّه الواحد القهار (١٨). و آنچه را كه ديگران بعد از گذراندن عقبه كئود مرگ طبيعى و برزخ و شدايد آن مى‏نگرند، نمازگزار راستين كه به سرّ آن بار يافت، هم اكنون مى‏بيند.
و كليد مطلب آن است كه صحنه قيامت در باطن اين جهان موجود است، و مرحله ظهور آن مستلزم برچيدن بساط نظام كيهانى كنونى است كه همراه آن تاريخ رخت بر مى‏بندد، و چيزى كه منزه از زمان است هماره موجود بوده و هست و خواهد بود، گرچه ما در قوس صعودى بعداً به او مى‏رسيم، و اگر كسى با مرگ ارادى و پشت سرگذاشتن نشأه برزخ هم اكنون آن همه حجابهاى نورانى را خرق كند، مى‏تواند همه آن صحنه‏ها را الآن ببيند در حالى كه داراى جسم است و همه شرايط جسمانى را داراست؛ چنانكه در معراج رخ داد. لذا نماز نه تنها حرص و هَلَع را، كه حجابهاى ظلمانى‏اند، برطرف مى‏كند إن الإنسان خلق هَلَوعاً- إذا مسّه الشّر جزوعاً و إذا مسهّ الخير منوعاً- إلا المصلين‏ (١٩) بلكه سخاوت و شجاعت، كه حجابهاى نورى‏اند، برطرف مى‏نمايد و يطعمون الطعام على حُبّه مسكيناً و يتيماً و أسيراً (٢٠)زيرا ارجاع ضمير حبه به طعام شرح حال ابرار است، نه حال مقربين؛ چون ابرار كسانى‏اند كه غير خداوند محبوب آنان هست، ولى آنها محبوب امكانى را نثار محبوب وجوبى مى‏نمايند : لن تنالوا البر حتى تنفقوا مما تحبون‏ (٢١). ليكن مقربينِ محض، كه خودْ روح و ريحان هستى‏اند، محبوبى غير از خدا ندارند و ندانند حتى توجه به ايثار و سخا را از ميان برداشتند؛ بنا بر اين، ضمير حبه درباره مقربين به حق بر مى‏گردد. و هر دو معنا درست است، چون در طول هم‏اند؛ آن گاه چهره إنما نطعمكم لوجه اللَّه بخوبى جلوه مى‏كند. و چون هر گونه كثرتى هم اكنون هالك است و چيزى جز وجه اللَّه موجود نيست و نخواهد بود، رازداران و سرّدانان نماز هم اكنون به اين مرحله بار مى‏يابند. طوبى لهم و حسن م‏آب.
سرّ نماز در خرق همه حجابهاى ظلمانى و نورى است. و معناى خرق نديدن است، نه نبودن. و خرق نهايى عبارت از خود را نديدن است، نه نابود شدن؛ چون نابودى كمال نيست بلكه نديدن هنر است. سالك كه به مقام فناء تام راه يافت، چيزى جز خدا نبيند- نه خود را و نه غير را و نه نديدن غير را و نه ديدن حق را. در اين حال تمام حجابها خرق شد مگر حجاب خدا ديدن كه اين قابل خرق نيست، چون نيستى است و نقص :

آنچه نيك از خصايص قدم است
آنچه بد از خصايص عدم است
و چون خود شهود حقْ تعين است، پس خداوند بكنه معروف نخواهد شد، و در نتيجه كنه ذات معبودِ احدى قرار نمى‏گيرد، زيرا عبادت فرع معرفت است. وقتى كه كنه ذات مشهود هيچ شاهدى نمى‏شود، معبود هيچ عبادى نير واقع نخواهد شد؛ چنانكه امام (ره) در تعليقه بر شرح فصوص قيصرى چنين فرموده‏اند : فإن الحق بمقامه الغيبي غير معبود؛ فإنه غير مشهود و لا معروف، و المعبود لا بد و أن يكون مشهوداً أو معروفاً. و العبادة دائماً تقع في حجاب الأسماء و الصفات، حتى عبادة الإنسان الكامل؛ إلا أنه عابد اسم اللَّه الأعظم، و غيره يعبدونه حسب درجاتهم‏ (٢٢). و اصل اين سخن را مى‏توان در نوشتارهاى اصيل اين فن مشاهده كرد؛ چنانكه در شرح فصوص قيصرى آمده است : و أما الذات الإلهية، فحار فيها جميع الأنبياء و الأولياء (٢٣). وقتى همه انبيا در برابر ذات نامحدود الهى حيران باشند، ديگران يقيناً راه به كنه نخواهند يافت.
اكنون كه روشن شد مرز راز نماز كنه ذات خدا نيست، بلكه در پرده حجاب است، اين سؤال مطرح مى‏شود كه خداوند درباره نحوه تكلّم خود با بشر فرمود : و ما كان لبشر أن يكلّمه اللَّه إلا وحياً أو من وراء حجاب أو يرسل رسولًا فيوحي بإذنه ما يشاء إنه علىّ حكيم‏ (٢٤). يعنى، براى بشر امكان ندارد كه مخاطب خدا شود مگر از سه راه (منفصله مانعة الخلو) :
يكم راه وحى؛ يعنى بدون هر گونه حجاب. دوم از پشت حجاب؛ خواه حجاب شجر، چنانكه درباره موسى كليم (ع) واقع شد خواه در حجابهاى ديگر. سوم از راه فرستادن پيك. و مقتضاى تقابل اين راهها آن است كه قسم اول بدون حجاب باشد؛ همان طورى كه درباره نزول برخى از آيات قرآنى آمده كه شفاهاً دريافت شد، مانند دو آيه پايانى سوره بقره. بنا بر اين، حضور بدون حجاب و خطاب بى‏پرده و شهود بى‏حاجب ميسر بكله واقع شده است، پس ذات حق مشهود و در نتيجه معبود مى‏شود.
پاسخ اين سؤال آن است كه حجاب مانند اضافه دو قسم است : قسم اول، حجاب بين دو چيز؛ همانند اضافه بين دو چيز. قسم دوم، حجاب يكطرفه؛ مانند اضافه اشراقىِ يكطرفه كه شى‏ء سومى در وسط حاجب نيست، بلكه خود شى‏ء در اثر داشتن تعين محدود در حجاب است، يعنى همين تعين او حجاب مى‏شود. و در آيه مورد استشهاد گرچه مقتضاى تقابل راههاى ياد شده آن است كه وحى بدون حجاب باشد، ليكن خود وحى در اثر تعينِ خاصِ به خود حاجب است؛ چه اينكه گيرنده وحى در اثر محدوديت مخصوص به خود محجوب مى‏شود؛ و گر نه در اين حال بيگانه‏اى وجود ندارد تا حاجب گردد، بلكه تعين هر چيزى حجاب همان شى‏ء است. لذا سالك فانى در بوته فنا هم محجوب است، چون تعين او باقى است گرچه مرئى او نيست. بنا بر اين، محدوده سرّيابى نماز به كنه ذات خدا راه ندارد، و بايد آن را در اسما و صفات جستجو نمود. و چون ذات حق بسيط محض است، نمى‏توان گفت انسانِ سالك ذات خداوند را به مقدار خود مشاهده مى‏كند؛ هم ين كه سخن از حد به ميان آمد، پرده اسما و اوصاف آويخته مى‏گردد : لا يدركه بُعد الهمم و لا يناله غوص الفطن‏ (٢٥). اوصاف الهى گرچه اكتناه‏پذير نيست، ولى تعين‏پذير است؛ ولى ذات حق هويتِ مطلقه لا تعيّنِ صرف است، نه وجود بشرط لا؛ همان طورى كه حضرت امام (ره) در شرح دعاى سحر به آن اشاره كرده‏اند. (٢٦)
و اساس نماز بر تسبيح و تنزيه ذات حق شروع مى‏شود، و به آن نيز ختم مى‏گردد؛ زيرا گذشته از تسبيحهاى فراوان كه در ركوع و سجود و ركعتهاى سوم و چهارم، ادا مى‏شود، بيشترين ذكرى كه به عنوان افتتاح و بعنوان مقارن و همراه، و سپس به عنوان تعقيب نماز، گفته مى‏شود همانا تكبير است. و تكبير گرچه نشانه جمال حق است، ولى جلال الهى در آن مستتر است؛ زيرا خود تكبير عين تنزيه است؛ چون معناى اللَّه أكبر اين نيست كه خداوند بزرگتر از اشياء ديگر است، بلكه معنايش اين است كه خداوند بزرگتر از توصيف است، گرچه به وصف كبريايى مطلق باشد. و اين بزرگداشت از توصيف همان تنزيهى است كه از آيه سبحان ربّك رب العزة عما يصفون (٢٧) استفاده مى‏شود. و چون از اذان و اقامه و تكبيرهاى هفت‏گانه افتتاحى گرفته تا تكبيرهاى سه‏گانه تعقيب نماز خداوند تنزيه مى‏شود، لذا نماز به نوبه خود تسبيح خواهد بود؛ و از اين جهت از آيه و اذكر ربّك كثيراً و سَبّح بالعشيّ و الإبكار (٢٨) و آيه فسبحان اللَّه حين تمسون و حين تصبحون (٢٩) دستور به نماز استفاده شده است، كه منظور از تسبيح در بامداد و شامگاه همان نماز است، نه ذكر مطلق. و اگر به مخلَصين (به فتح) اجازه توصيف حق داده شد، براى آن است كه ذوات مقدسه در اثر نيل به مقام فنا از خود سخن نمى‏گويند، بلكه با لسان حق توصيف مى‏نمايند (در قرب نوافل) و حق به زبان آنها سخن مى‏گويد (در قرب فرايض).

سيرى در سرّ الصلاة

جامعان بين غيب و شهادت مى‏كوشند همه آنچه را فهميده يا يافته‏اند به جامعه بشرى منتقل كنند؛ لذا گاهى در علوم نقلى با استنباط از ظواهر دينى تدريس و تصنيف دارند؛ و زمانى در علوم عقلى با استمداد از علوم متعارفه و مبادى تبيين‏شده آن دراسه و كراسه‏اى به يادگار مى‏نهند؛ و گاهى نيز در مشاهده‏هاى قلبى با استعانت از كشف‏هاى اوّلى خطاناپذير معصومان (ع) وراثتى و رسالتى را به شاهدان انتقال مى‏دهند؛ و اسوه سالكان خواهند شد.
يكى از چهره‏هاى درخشان جمع بين غيب و شهود استاد عاليمقام، حضرت امام خمينى (ره)، است كه راقم اين سطور از مهرماه ١٣٣٤ تا سال ١٣٤١ ه. ش افتخار شاگردى معظم له را داشته، و از دوران به ياد ماندنى مراحل تحصيليم به شمار مى‏آيد.
اگر دهه پر بركت ١٣٥٧ تا ١٣٦٨ ه. ش را درخشش نشأه شهادت ايشان بدانيم، چنانكه هست، دهه مبارك ١٣٤٧ تا ١٣٥٨ (٣٠) ه. ق حتماً فروغ نشأه غيب آن حضرت (ره) خواهد بود؛ زيرا در اين دهه بسيارى از نفايس غيبى از انفاس قدسى ايشان به نفوس سالكان مسلك صفا رسيده است. زيرا در سال ١٣٤٧ ه. ق شرح دعاى سحر را مرقوم داشتند كه در آن بين مشهود و معقول و منقول الفتى دلپذير ايجاد كرد؛ و به تعبير سزاتر، از هماهنگى آنها پرده برداشت :

سه نگردد بريشم ار او را
پرنيان خوانى و حرير و پرند
و در سنه ١٣٤٩ ه. ق مصباح الهداية إلى الخلافة و الولاية را نگاشت، كه در آن از چهره نگار خلافت محمدى (ص) و ولايت علوى (ع) غبارروبى نمود، و كيفيت سريان اين دو نور را در عوالم غيب و شهود با زبان رمز بيان داشت و همتايى بلكه وحدت اين دو را با لسان استعاره اثبات نمود :

أنا مَن أهوى و من أهوى أنا
نحن روحان حَلَلنا بدناً
و در سال ١٣٥٥ ه. ق تعليقه بر شرح فصوص قيصرى و مصباح الأنس محمد بن حمزه فنّارى را به پايان رساند. و در ديباچه تعليقه بر مصباح الانس تاريخ تَتَلْمُذ مصباح را چنين مرقوم داشتند : قد شرعنا قراءة هذا الكتاب الشريف لدى الشيخ العارف الكامل، أستادنا في المعارف الإلهية، حضرة الميرزا محمد على الشاه‏آبادي الإصفهاني، دام ظله، في شهر رمضان المبارك ١٣٥٠ ه. ق. و در سنه ١٣٥٨ ه. ق كتاب حاضر، يعنى سرّ الصلاة را تصنيف فرمود. و در آن (فصل پنجم از مقاله يكم و نيز فصل پنجم از مقدمه كتاب) از كتاب اربعين، و نيز در فصل دوازدهم از مقاله دوم، از كتاب مصباح الهداية خود ياد كرده‏اند. و چون اين كتاب سر الصلاة براى خواص تدوين شد و ديگران از آن بهره نمى‏بردند، لذا كتاب آداب الصلاة را جهت فيض همگان مرقوم داشته‏اند.


۱
سر الصلاة

هماهنگى شريعت و طريقت و حقيقت از نظر امام خمينى (ره)

كيفيت استنباط اسرار نماز از ظواهر احكام و آداب و شرايط و اجزاء و اركان و مقدمات و تعقيبات آن، نشان مى‏دهد تنها راه نيل به راز نماز حفظ ظواهر آن است بدون تحجر و جمود؛ زيرا ترك ظاهر انحراف از راه مستقيم است، و تحجر بر آن مايه خمود.
يعنى، همان فرقى كه بين جسم (لا بشرط) و جماد (بشرط لا)، نيز بين نامى (لا بشرط) و نبات (بشرط لا) است، همان امتياز بين كسى كه با حفظ همه احكام عبادت به حِكَم آن مى‏رسد، و بين كسى كه فقط بر احكام آن جمود مى‏ورزد، وجود دارد. و سرّ اينكه جماد بر انسان صادق نيست ولى جسم بر او صادق است، و همچنين نبات بر او صادق نيست ليكن نامى بر وى صدق مى‏كند، آن است كه انسان پويا و لا بشرط است، و در رهنِ جمادِ بشرط لا و نيز در گرو نباتِ بشرط لا نخواهد بود.
حضرت امام (ره) در تعليقه بر شرح فصوص چنين مى‏فرمايند : طريقت و حقيقت جز از راه شريعت حاصل نخواهند شد، زيرا ظاهر راه باطن است ... كسى كه چنين مى‏بيند كه با انجام تكليفهاى الهى باطن براى او حاصل نشد، بداند كه ظاهر را درست انجام نداد. و كسى كه بخواهد به باطن برسد بدون راه ظاهر، مانند برخى از صوفيان عوام، او هيچ دليلى از طرف خداوند ندارد. (٣١) و درباره گراميداشت سالكان واصل، كه جامع بين ظاهر و باطن‏اند، در همين كتاب سر الصلاة چنين مى‏فرمايند : از امور مهمه‏اى كه تنبه به آن لازم است ... آن است كه اگر كلامى از بعض علماى نفس و اهل معرفت ديدند ... بدون حجت شرعى رمى به فساد ... نكنند. و گمان نكنند هر كس اسم از ... مقامات اوليا ... برد، صوفى است يا مروّج دعاوى صوفيه است ... به جان دوست قسم كلمات نوع آنها شرح بيانات قرآن و حديث است. (٣٢)

مهمترين ركن معراج حقيقى دو چيز است‏

آنچه از نظر امام خمينى (ره) در اين سير معنوى مهم است، همانا دو ركن مى‏باشد كه يكى در باب طهارت حاصل مى‏شود، كه سرّ آن تخليه و سرّ سرّ آن تجريد و ...
ديگرى، كه ركن اعظم است، در باب نماز حاصل مى‏شود، كه سرّ آن تجليه و سرّ سرّ آن تفريد و ... مى‏باشد (٣٣). و اين راه را نيز راهيان قبلى در اسرارنويسى خود طى كرده‏اند. چون همان طورى كه وارد شده : لا صلاة إلا بفاتحة الكتاب، به همان نسبت رسيده است كه لا صلاة إلا بطهور، لذا رازيابى نماز بدون توجه به سرّ طهارت ميسور نخواهد بود. و چون اصل طهارت مانند اصل نيّت و حضور قلب در بسيارى از عبادتها به طور لزوم يا استحباب معتبر است، با تبيين راز طهارت و تحليل سرّ نيت اسرار بسيارى از عبادتها روشن خواهد شد؛ لذا محور مبحث مقدمى اين كتاب، كه حاوى فصول شش‏گانه مى‏باشد، در كليات رازيابى عبادت تدوين شد.
و چون خصيصه رهبرى و امامت در جان معظم له تعبيه شده بود، هر گز تفكر گروهى انديشه‏هاى عرفانى ايشان را رها نمى‏كرد؛ زيرا عرفان او سبب نجات جامعه از انزوا شد، نه آنكه مايه انزواى خود عارف گردد. لذا بعد از اينكه گفتار مرحوم شهيد سعيد ثانى را از كتاب اسرار الصلاة او نقل مى‏كند، فوراً چنين استدراك مى‏فرمايد : اينكه فرمودند بهتر آن است كه در بيت مُظْلِم نماز كند، در غير فرايض يوميه است، كه در جماعت مسلمين خواندن آنها از سنن مؤكده است. انتخاب وقت فارغ براى عبادت از ريشه‏هاى معتبر نيل به اسرار آن است؛ چنانچه در فصل ششم از مقدمه، و فصل نهم از مقاله يكم، آمده است. ليكن سند اصيل همه اين گفتارها همان است كه در عهدنامه امير المؤمنين (ع) به مالك اشتر تدوين شده است : مالكا بهترين وقتها را براى تحكيم پيوند بين خود و خدايت قرار بده؛ گرچه در صورتى كه نيت خالص باشد و جامعه از آن كام سلامت يابد، همه كارها براى خدا خواهد بود. (٣٤)

سرّ اباحه مكان نمازگزار و اقسام فتح‏

در فصل هشتم مقاله يكم كتاب در تبيين راز مباح بودن مكان چنين آمده است :
مادامى كه ... قلب در تصرف شيطان يا نفس است، معبدِ حق ... مغصوب است؛ و به هر اندازه كه از تصرف شيطان خارج شد، مورد تصرف جنود رحمانى شود، تا آنكه فتوحات ثلثه واقع شود. و سپس به اقسام سه‏گانه فتح (فتح قريب، فتح مبين، فتح مطلق) به استناد آيات سوره‏هاى فتح و صف و نصر و برداشت عرفانى خاص به خود پرداخته شده. منبع اصلى اين استنباط عرفانى را مى‏توان در نوشته‏هاى عرفاى سلف، نظير تأويلات مرحوم مولى عبد الرزاق كاشانى، يافت. ايشان در آغاز تأويل سوره فتح چنين مى‏فرمايند : فتوح رسول اللَّه (ص) ثلاثة : أولها، الفتح القريب ... و ثانيها، الفتح المبين ... و ثالثها، الفتح المطلق (٣٥). و مرجع اين اقسام همان آيه‏هاى سور مزبور است. گرچه در تشريح معانى فتوح سه‏گانه اختلاف تعبير يا تفسير وجود دارد، ولى خطوط كلى آن همسان است.

سرّ تكرار تكبير

مرحوم شيخ جعفر، صاحب كتاب قيّم كشف الغطاء، كه از فقهاء نامدار و كم نظير اماميه به شمار مى‏آيند، سرّ تكرار تكبير را در اذان چنين دانستند : بار اول براى تنبيه غافل، و بار دوم براى تذكر ناسى، و بار سوم براى تعليم جاهل، و بار چهارم براى دعوت متشاغل است ... و راز تكبيرهاى هفتگانه هنگام نيّت همانا برطرف نمودن غفلت نمازگزار از انكسار و ذلت در پيشگاه خداوند است. و رقم هفت، اشاره به آسمانهاى هفتگانه و زمينها و درياهاى ... هفتگانه مى‏باشد (٣٦). گرچه تكبير ظاهراً تعظيم بوده و از سنخ توصيف جمالى حق است، ليكن طبق تحقيق گذشته بازگشت آن به تسبيح بوده و از شئون توصيف جلالى حق محسوب مى‏شود. و از طرف ديگر، گرچه تذكر به هر كدام از نعمتهاى هفتگانه مايه تعظيم خداست، ليكن آنچه از حديث حضرت أبى ابراهيم، امام كاظم (ع)، در فصل چهارم از مقاله دوم كتاب امام (ره) آمده، استفاده مى‏شود اين است كه هر تكبير در قبال برطرف شدن يك حجاب از حجابهاى هفتگانه است؛ چنانكه رسول اكرم (ص) وقتى به مقام قاب قوسين أو أدنى رسيد، يكى از حجابها برطرف شد، و آن حضرت (ص) تكبير گفت و كلماتى را كه در دعاى افتتاح است مى‏گفت؛ و هنگامى كه حجاب دوم برطرف شد، تكبير گفت؛ تا برطرف شدن هفت حجاب كه هفت تكبير گفته شد.
اين گونه از احاديث اهل بيت به منزله قواعد عرفانى است كه عرفا با اجتهاد تهذيبى و مجاهدت تزكيه‏اى فروع فراوانى را مشاهده مى‏نمايند، كه نتيجه آن اين است كه هر تكبير ى به نوبه خود تأسيس پايه جديد از سير معنوى است، نه تكرار مايه گذشته؛ چنانكه در پايان سر الصلاة چنين آمده است : تكبيرات افتتاحيه براى شهود تجليات است از ظاهر به باطن، و از تجليات افعالى تا تجليات ذاتى ... و تكبيرات اختتاميه براى تجليات از باطن به ظاهر، و از تجليات ذاتيه تا تجليات افعاليه. چنانكه مرحوم قاضى سعيد قمى تكبيرهاى پايان نماز را نتايج توحيدهاى سه‏گانه مى‏داند. (٣٧)

سرّ تسليم در پايان نماز

نمازگزار پس از رجوع از وحدت به كثرت، و از حق به خلق، و از محو به صحو، و از فنا به بقاء بعد از فنا، همراهان خود را مى‏بيند، و در جمع آنها حضور يافته بر آنها سلام مى‏كند؛ و نيز به عنوان سلامِ توديع، بر انبيا و فرشتگان و معصومين (ع) سلام مى‏فرستد.
سپس وارد نشأه ملك مى‏گردد، و چون تازه در جمع آنان داخل مى‏شود، به آنها سلام مى‏كند؛ زيرا در متن نماز سرگرم مناجات با خالق بود : المُصلّي يناجي ربه. و با تسليم پايان نماز، سفر چهارم از اسفار چهارگانه خاتمه مى‏يابد. (٣٨)
صاحب الفتوحات المكية را- كه بعد از وى هر چه در زمينه معارف و اسرار، به تازى و فارسى يا نظم و نثر، تصنيف يا تأليف شده است نسبت به نوشتار شيخ اكبر چه شبنمى است كه در بحر مى‏كشد رقمى- درباره سرّ سلامِ پايانى لطيفه‏اى است به ياد ماندنى، كه آن را مرحوم قاضى سعيد قمى به عنوان قال بعض أهل المعرفة (٣٩)، بدون تعيين نام آن قائل، نقل نمود. اصل كلام محيى الدين در فتوحات چنين است : سلام نمازگزار درست نيست مگر آنكه در حال نماز از ما سوى اللَّه غايب شده و با خداوند مناجات كند.
هنگامى كه از نماز منتقل مى‏شود و موجودهاى خلقى را مشاهده مى‏نمايد، چون غايب از آنها بود و تازه در جمع آنها حاضر مى‏شود لذا بر آنان سلام مى‏كند. و اگر نمازگزار همواره با موجودهاى خلقى بوده و حواس او متوجه مردم بود، چگونه بر آنها سلام مى‏نمايد؛ زيرا كسى كه در جمع ديگران هماره حاضر است، به آنها سلام نمى‏كند. و اين نمازگزار بايد شرمنده شود، چون با سلام خود رياكارانه به مردم نشان مى‏دهد كه من در نزد خدا بودم و تازه به جمع شما پيوستم ... و سلام عارف براى انتقال از حالى به حال ديگر است : يك سلام بر منقول عنه، و يك سلام بر منقول إليه ... (٤٠)
و از روايت عبد اللَّه بن فضل هاشمى از حضرت امام صادق (ع) استفاده مى‏شود كه سلام نشانه ايمنى است، هم از طرف سلام‏كننده و هم از طرف جواب دهنده. و همين نشانه در پايان نماز به منظور تحليل كلام آدمى، كه با تكبيرة الاحرام حرام شده بود، و به قصد در امان بودن نماز از چيزى كه او را تباه كند قرار داده شد. و سلام اسمى از اسماء خداست، و از طرف نمازگزار بر دو فرشته موكل خدايى فرستاده مى‏شود. و الحمد للَّه رب العالمين. (٤١)
قم، دهم ماه مبارك ١٤١٠
١٧ فروردين ١٣٦٩
عبد اللَّه جوادى آملى

مقدمة المؤلف‏

بسم اللَّه الرحمن الرحيم
الحمد للَّه و الصّلاة و السّلام على رسول اللَّه صلى اللَّه عليه و آله
وصيتى است از پدرى پير كه عمرى را با بطالت و جهالت گذرانده، و اكنون به سوى سراى جاويد مى‏رود با دست خالى از حسنات و نامه‏اى سياه از سيّئات، با اميد به مغفرت اللَّه- و رجاء به عفو اللَّه است- به فرزندى جوان كه در كشاكش با مشكلات دهر، و مختار در انتخاب صراط مستقيم الهى (كه خداوند به لطف بيكران خود هدايتش فرمايد) يا خداى ناخواسته انتخاب راه ديگر (كه خداوند به رحمت خود از لغزشها محفوظش فرمايد).
فرزندم، كتابى را كه به تو هديه مى‏كنم شمّه‏ايست از صلاة عارفين و سلوك معنوى اهل سلوك؛ هر چند قلم مثل منى عاجز است از بيان اين سفرنامه. و اعتراف مى‏كنم كه آنچه نوشته‏ام از حدّ الفاظ و عباراتى چند بيرون نيست، و خود تا كنون به بارقه‏اى از اين شمّه دست نيافتم.
پسرم، آنچه در اين معراج است غاية القصواى آمال اهل معرفت است كه دست ما از آن كوتاه است (عنقا شكار كس نشود دام بازگير (٤٢)) لكن از عنايات خداوند رحمان نبايد مأيوس شويم كه او جلّ و علا دستگير ضعفا و معين فقراء است.
عزيزم، كلام در سفر از خلق به حق، و از كثرت به وحدت، و از ناسوت به ما فوق جبروت است، تا حدّ فناء مطلق كه در سجده اول حاصل شود، و فناء از فناء كه پس از صحو، در سجده دوم حاصل گردد. و اين تمام قوس وجود است مِن اللَّه و الى اللَّه. و در اين حال، ساجد و مسجودى و عابد و معبودى در كار نيست : هو الأوّل و الآخر و الظّاهر و الباطن‏ (٤٣).
پسرم، آنچه در درجه اوّل به تو وصيت مى‏كنم آن است كه انكار مقامات اهل معرفت نكنى، كه اين شيوه جُهّال است؛ و از معاشرت با منكرين مقامات اوليا بپرهيزى، كه اينان قُطّاع طريق حق هستند.
فرزندم، از خودخواهى و خودبينى به در آى كه اين ارث شيطان است، كه به واسطه خودبينى و خودخواهى از امر خداى تعالى به خضوع براى ولىّ و صفّى او جلّ و علا سرباز زد. و بدان كه تمام گرفتاريهاى بنى آدم از اين ارث شيطانى است كه اصل اصول فتنه است؛ و شايد آيه شريفه و ق قاتِلُوهُمْ حَتّى‏ لا تَكُونَ فِتْنَةٌ وَ يَكُونَ الدّينُ للَّه‏ (٤٤) در بعض مراحل آن، اشاره به جهاد اكبر و مقاتله با ريشه فتنه كه شيطان بزرگ و جنود آن، كه در تمام اعماق قلوب انسانها شاخه و ريشه دارد، باشد. و هر كس براى رفع فتنه از درون و برون خويش بايد مجاهده نمايد. و اين جهاد است كه اگر به پيروزى رسيد همه چيز و همه كس اصلاح مى‏شود.
پسرم، سعى كن كه به اين پيروزى دست يابى، يا دست به بعض مراحل آن. همّت كن و از هواهاى نفسانيه، كه حدّ و حصر ندارد، بكاه؛ و از خداى متعال جلّ و علا استمداد كن كه بى‏مدد او كس به جايى نرسد. و نماز، اين معراج عارفان و سفر عاشقان، راه وصول به اين مقصد است. و اگر توفيق يابى و يابيم به تحقّق يك ركعت آن و مشاهده انوار مكنون در آن و اسرار مرموز آن، و لو به قدر طاقت خويش، شمّه‏اى از مقصد و مقصود اولياى خدا را استشمام نموديم، و دورنمايى از صلاة معراج سيّد انبيا و عرفاء عليه و عليهم و على آله الصّلاة و السّلام را مشاهده كرديم؛ كه خداوند منّان ما و شما را به اين نعمت بزرگ منّت نهد. راه بس دور است و بسيار خطرناك و محتاج به زاد و راحله فراوان؛ و زاد مثل من يا هيچ يا بسيار اندك است، مگر لطف دوست جلّ و علا شامل شود و دستگيرى كند.
عزيزم، از جوانى به اندازه‏اى كه باقى است استفاده كن كه در پيرى همه چيز از دست مى‏رود، حتّى‏ توجه به آخرت و خداى تعالى. از مكايد بزرگ شيطان و نفس اماره آن است كه جوانان را وعده صلاح و اصلاح در زمان پيرى مى‏دهد تا جوانى با غفلت از دست برود؛ و به پيران وعده طول عمر مى‏دهد. و تا لحظه آخر با وعده‏هاى پوچ انسان را از ذكر خدا و اخلاص براى او بازمى‏دارد تا مرگ برسد؛ و در آن حال ايمان را اگر تا آن وقت نگرفته باشد، مى‏گيرد. پس در جوانى كه قدرت بيشتر دارى به مجاهدت برخيز، و از غير دوست جلّ و علا بگريز، و پيوند خود را هر چه بيشتر- اگر پيوندى دارى- محكمتر كن؛ و اگر خداى نخواسته ندارى، تحصيل كن، و در تقويتش همّت گمار، كه هيچ موجودى جز او جلّ و علا سزاوار پيوند نيست. و پيوند با اولياى او اگر براى پيوند به او نباشد، حيله شيطانى است كه از هر طريق سدّ راه حق كند. هيچگاه به خود و عمل خود به چشم رضا منگر كه اولياى خُلّص چنين بودند و خود را لا شى‏ء مى‏ديدند؛ و گاهى حسنات خود را از سيّئات مى‏شمردند. پسرم، هر چه مقام معرفت بالا رود، احساس ناچيزى غير او جلّ و علا بيشتر شود.
در نماز، اين مرقاة وصول الى اللَّه، پس از هر ستايش تكبير ى وارد است؛ چنانچه در دخول آن تكبير است، كه اشاره به بزرگتر بودن از ستايش است، و لو اعظم آن كه نماز است. و پس از خروج، تكبيرات است كه بزرگتر بودن او را از توصيف ذات و صفات و افعال مى‏رساند. چه مى‏گويم، كى توصيف كند! و چه توصيف كند! و كى را توصيف، و با چه زبان و چه بيان توصيف كند! كه تمام عالم، از اعلى مراتب وجود تا اسفل سافلين، هيچ است و هر چه هست او است؛ و هيچ از هستى مطلق چه تواند گفت. و اگر نبود امر خداى تعالى و اجازه او جلّ و علا، شايد هيچ يك از اوليا سخنى از او نمى‏گفتند؛ در عين حال كه هر چه هست سخن از او است لا غير، و كس نتواند از ذكر او سرپيچى كند كه هر ذكر ذكر او است : و قَضى‏ ربُّك الّا تَعْبدُوُا الّا ايّاه‏ (٤٥)؛ و إيّاك نعبد و إيّاك نستعين‏ (٤٦) كه شايد از لسان حق خطاب به همه موجودات است. و انْ مِن شَي‏ءٍ الّا يُسبِّحُ بحمدهِ و لكن لا تَفقهونَ تَسبيحَهُم (٤٧) اين نيز به لسان كثرت است، و گرنه او حمد است و حامد است و محمود : انَّ ربَّك يُصلّي (٤٨)؛ اللَّه نورُ السّموات و الأَرض. (٤٩)
پسرم، ما كه عاجز از شكر او و نعمتهاى بى‏منتهاى اوييم، پس چه بهتر كه از خدمت به بندگان او غفلت نكنيم كه خدمت به آنان خدمت به حق است؛ چه كه همه از اويند. هيچگاه در خدمت به خلق اللَّه خود را طلبكار مدان كه آنان به حق منّت بر ما دارند، كه وسيله خدمت به او جلّ و علا هستند. و در خدمت به آنان دنبال كسب شهرت و محبوبيت مباش كه اين خود حيله شيطان است كه ما را در كام خود فرو برد. و در خدمت به بندگان خدا آنچه براى آنان پرنفع‏تر است انتخاب كن، نه آنچه براى خود يا دوستان خود؛ كه اين علامت صدق به پيشگاه مقدس او جلّ و علا است.
پسر عزيزم، خداوند حاضر است و عالم محضر او است، و صفحه نفس ماها يكى از نامه‏هاى اعمالمان. سعى كن هر شغل و عمل كه تو را به او نزديكتر كند انتخاب كن كه آن رضاى او جلّ و علا است. در دل به من اشكال مكن كه اگر صادقى، چرا خود چنين نيستى؛ كه من خود مى‏دانم كه به هيچ يك از صفات اهل دل موصوف نيستم؛ و خوف آن دارم كه اين قلم شكسته در خدمت ابليس و نفس خبيث باشد، و فردا از من مؤاخذه شود؛ لكن اصل مطالب حق است، اگر چه به قلم مثل منى كه از خصلتهاى شيطانى دور نيستم. و به خداى تعالى در اين نفسهاى آخر پناه مى‏برم و از اولياى او جلّ و علا اميد دستگيرى و شفاعت دارم.
بارالها، تو خود از اين پير ناتوان و احمد جوان دستگيرى كن، و عاقبت ما را ختم به خير فرما، و با رحمت واسعه خود ما را به بارگاه جلال و جمال خود راهى ده.
و السلام على من اتّبع الهدى
شب ١٥ ربيع المولود ١٤٠٧
روح اللَّه الموسوي الخمينى

خطبة الكتاب‏

بِسْمِ اللَّه الرَّحْمن الرَّحيم الْحَمْدُ للَّه رَبِّ الْعالَمينَ و الصَّلاةُ عَلى‏ مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطّاهِرينَ و لَعْنَةُ اللَّه عَلى‏ أعْدائِهِمْ اجْمَعينَ الى‏ يَوْمِ الدّين.
خداوندا، ما را به صراط مستقيم انسانيّت هدايت فرما و از جهل خودپسندى و ضلالت خودبينى مبرّا كن و به محفل انس اربابِ عروج روحانى و مقامِ قدسِ اصحاب قلوب عرفانى بار ده و حجابهاى انانيّت ظلمانى و انّيّت نورانى را از چشم بصيرت ما برافكن، تا به معراج حقيقى نمازِ اهل نياز واصل گرديم و به جهات اربعِ مُلك و ملكوت چار تكبير زنيم؛ و فتح باب اسرار غيبيّه بر ما فرما و كشف استار احديّت بر ضماير ما نما، تا به مناجات اهل ولايت نايل شويم و به حلاوت ذكر ارباب هدايت فائز آييم و تعلقات قلبيه ما را از غيرْ صرف و به خود مصروف دار و چشم ما را از اغيار كه شياطينِ راه سلوكند بپوش و به جمال جميل خود روشنى‏بخش. انّكَ وَلِىُّ الْهِدايَةِ وَ التَّوْفيق.
و بعد، اين سرگشته وادى حيرت و جهالت و بسته به تعلّقات إنّيّت و أنانيّت و سرگرم باده خودى و خودپرستى و بى‏خبر از مقامات معنويّه و ملك‏
هستى، ارادت خالص كردم كه برخى از مقامات روحيّه اولياى عظام را در اين سلوك روحانى و معراج ايمانىِ عرفانى به رشته تحرير درآورم. و من خود گرچه از همه مدارج و معارج به لفظ و تركيبات آن قناعت كردم و به حليه هيچ‏يك از مقامات خُلقيّه و روحيّه اهل قلوب زينت نيافتم، ولى به مقتضاى آنكه احِبُّ الصّالِحينَ وَ لَسْتُ مِنْهُم‏ (٥٠) از ذكر محبوب اين اوراق را مزيّن مى‏كنم، شايد اين تذكّر بى‏مغز و صورت بى‏معنى مشفوع با اظهار عجز و نياز شده گوشه چشمى از ارباب نظر و اولياى كُمّل عليهم السلام بر اين گرفتار آمال و امانىّ باز شود، و جبر نقصان در بقيه عمر گردد و عَلَى اللَّه التّكْلان. و مشتمل نمودم آن را به دو مقاله و يك مقدمه و يك خاتمه.

مقدمه و در آن چند فصل است‏

فصل اوّل‏

بدان كه چنانچه از براى انسان مقامات و مدارجى است كه به اعتبارى او را داراى دو مقام دانند : يكى مقام دنيا و شهادت؛ و ديگر مقام آخرت و غيب؛ كه يكى ظلّ رحمان، و ديگر ظلّ رحيم است. و به حسب اين اعتبار در ظلّ و مربوبْ جميع اسماى ذى ظلّ، و ربّ در حيطه دو اسم رحمن و رحيم واقع است؛ چنانچه جمع فرموده در آيه شريفه :
بِسْمِ اللَّه الرَّحْمنِ الرَّحيم . و عرفا گويند : ظَهَرَ الوُجُودُ بسم اللَّه الرَّحمنِ الرَّحيم‏ (٥١). و اين دو مقام در انسانِ كامل از ظهور مشيت مطلقه از مكامن غيب احدى تا مُقبض هيولى يا مقبض ارض سابع، كه حجاب انسانيّت است، به طريقه عرفاى شامخين- و اين يكى از دو قوس وجود است- و از مقبض تراكم فيض تا منتهى النّهايه غيب مشيّت و اطلاق وجود- و اين قوس دوم است- مى‏باشد. پس انسان كامل به حسب اين دو مقام، يعنى مقام شهادت و ظهور به رحمانيّت، و مقام غيب و ظهور به رحيميّت، تمام دايره وجود است : ثُمَّ دَنى‏ فَتَدَلّى‏ فَكانَ قابَ قَوْسَيْنِ اوْ أَدْنى‏ (٥٢). و يكى از اين دو حقيقت ليلة القدر و سرّ آن است؛ چه كه شمس حقيقت در حجاب تعيّنات است. و ديگر حقيقت يوم القيامة است؛ چه كه بروز و طلوع آن است از حجاب آنها. و اين، شبانه روز الوهى است.
و به اعتبارى داراى سه مقام است : يكى مقام مُلك و دنيا، دوم مقام برزخ، سوم مقام عقل و آخرت. و در انسان كامل اين سه مقام يكى مقام تعيّنات مظاهر است؛ و يكى مقام مشيّت مطلقه، كه برزخ البرازخ است و به اعتبارى مقام عما است؛ و يكى مقام احديّت جمع اسما است. و در آيه شريفه بسم اللَّه اشاره به اين سه مقام تواند بود : اللَّه، كه مقام احديّت جمع است؛ و اسم كه مقام برزخيّت كبرى است؛ و تعيّنات رحمانى و رحيمى مشيّت.
و به اعتبارى داراى چهار مقام است : ملك و ملكوت و جبروت و لاهوت.
و به اعتبارى داراى پنج مقام است : شهادت مطلقه، و غيب مطلق، و شهادت مضافه، و غيب مضاف، و مقام كون جامع؛ مطابق حضرات خمس متداول در لسان عرفا.
و به اعتبارى داراى هفت مقام، معروف به هفت شهر عشق و هفت اقليم وجود، در السنه عرفا است.
و به اعتبارى تفصيلى داراى صد منزل يا هزار منزل است، كه تفصيل آن از حوصله اين مختصر خارج است.
همين طور از براى نماز، كه در بين عبادات و مناسك الهيّه سِمت جامعيّت و عموديّت دارد، اين مقامات طابَقَ النَّعْلُ بِالنَّعْل هست؛ زيرا كه جميع مقامات معنويّه انسانيّه به حسب سفر معنوى اوست از منتهى النّزول عالم مُلكى، كه بيت مظلمه نفس است، تا غاية القصواى معراج حقيقى روحانى، كه وصول به فناء اللَّه است.
و بُراق سير و رَفرَف عروج اهل معرفت و اصحاب قلوبْ نماز است؛ و هر كس از اهل سير و سلوك إلى اللَّه را نمازى مختصّ به خود او و حظّ و نصيبى است از آن، حسب مقام خود؛ چنانچه ساير مناسك از قبيل روزه و حج نيز همين طور است، گرچه به جامعيّت نماز نيستند : الطُّرُقُ الَى اللَّه بِعَدَدِ انْفاسِ الْخَلائِق‏ (٥٣). و ديگران كه به آن مقام نرسيده‏اند از براى آنها حظّى از نماز آنها نيست؛ بلكه صاحب هر نشئه و مقامى اگر از مركب عصبيّت و انانيّت فرود نيايد، انكار ساير مراتب كند و غير از آنكه خود به آن متحقّق است مقامات ديگر را باطل و حشو شمارد؛ چنانچه مراتب و مقامات انسانيّه را نيز كسى كه به آن نرسيده و از حجاب انانيّت خارج نشده، انكار كند و معارج و مدارج اهل معرفت و اوليا را ناچيز شمارد. و اين خود، يكى از بزرگترين عوائق سير إلى اللَّه و بالاترين موانع ترقّيات روحيّه و مقامات روحانيّه است كه نفس امّاره به واسطه حبّ به خود و زخارف دنيا در حجاب ظلمانى باقى مانده و وساوس شيطانيّه نيز به او كمك كرده تا اخلاد به ارض پيدا كند. حتى گاهى كار به آنجا انجامد كه صلاة و صيام اولياى كُمَّل را مثل نماز خود پندارد. يا اگر امتيازى قائل شود فقط در آداب ظاهريّه، از قبيل قرائت و طول ركوع و سجود و غير آن كه صورت نماز است، نماز آنها را ممتاز داند. و اگر قدرى از اين مقدار نيز تجاوز كند، غايت امتياز را به اقبال قلب در وقت نماز و تفكّر در معانى و مفاهيم عرفيّه آن داند؛ بدون آنكه از حضور قلب و مراتب آن و اسرار آن و كيفيّت تحصيل آن خبرى داشته باشد؛ يا آنكه در صدد باشد كه لا اقلّ حضور
قلب را به همان اندازه كه خودش تراشيده تحصيل كند و موانع آن را برطرف و مقتضيات آن را تحصيل كند.
با آنكه نماز اوليا عليهم السلام به اوهام ما درست نيايد، اوّل مرتبه عبادت آنها، كه مقام شايع معمولى آنها است، عبادت احرار است. و از براى آنها مقامات و مدارج ديگرى است در اين سير معنوى إلى اللَّه، كه ما به بعض از آنها پس از اين اشاره مى‏كنيم.
بالجمله، از براى نماز مقامات و مراتبى است كه در هر مرتبه‏اى كه مصلّى است نمازش با مرتبه ديگر بسيار فرق دارد؛ چنانچه مقامش با مقامات ديگر خيلى فرق دارد. پس مادامى كه انسان صورت انسان و انسان صورى است، نماز او نيز نماز صورى و صورت نماز است. و فائده آن نماز فقط صحّت و اجزاء صورى فقهى است در صورتى كه قيام به جميع اجزاء و شرايط صحّت آن كند؛ ولى مقبول درگاه و پسند خاطر نيست. و اگر از مرتبه ظاهر به باطن و از صورت به معنى پى‏برد، تا هر مرتبه كه متحقّق شد نماز او نيز حقيقت پيدا مى‏كند. بلكه بنا بر آنكه قبلا اشاره به آن شد كه نماز مَركب سلوك و براق سير إلى اللَّه است، مطلب منعكس شود. پس مادامى كه نماز انسان صورت نماز است و به مرتبه باطن و سرّ آن انسان متحقّق نشده، انسان نيز صورت انسان است و به حقيقت آن متحقّق نگرديده. پس، ميزان در كمال انسانيّت و حقيقت آن، عروج به معراج حقيقى و (صعود به اوج كمال و وصول به باب اللَّه با مرقات نماز است. پس بر مؤمن به حقّ و حقيقت و سالك إلى اللَّه به قدمِ معرفت، لازم است خود را براى اين سفر معنوى و معراج ايمانى مهيّا كند و آنچه عِدّه و عُدّه و مئونة و معونة لازم است همراه بردارد و عوائق و موانع سير و سفر را از خود دور كند و با جنود الهى و مصاحب و موافقْ اين راه را طى كند كه از شيطان و جنود او، كه قُطّاع طريق راه وصولند، مصون و محفوظ ماند. و ما پس از اين، بيان مصاحبت و صاحب و بيان جنود الهى را مى‏كنيم در اسرار اذان و اقامه.
و محصّل مقصود ما از اين فصل آن است كه نماز، بلكه جميع عبادات، را غير از اين صورت و قشر و مجازْ باطن و لُبّ و حقيقتى است. و اين از طريق عقل معلوم است و از طريق نقل شواهد كثيره دارد، كه ذكر جميع آن از حوصله اين اوراق خارج است و ما به ذكر بعض از آن اين اوراق را متبرّك مى‏كنيم :
از آن جمله، حديث مشهور الصَّلاةُ مِعْراجُ الْمُؤْمِن‏ (٥٤) است كه از تفكّر و تدبّر در اين حديث شريف فتح ابوابى براى اهلش مى‏شود، كه ما از اكثر آن محجوب و محروم هستيم؛ و تمام بيانات سابقه از اين حديث شريف استفاده شود.
و از آن جمله، حديث شريف كافى است : بِاسْنادِهِ عَنْ ابي عَبْدِ اللَّه عَلَيْهِ السَّلام، قالَ : الْعِبادَةُ ثَلاثَةٌ : قَوْمٌ عَبَدُوا اللَّه عَزَّ وَ جَلَّ خَوْفاً، فَتِلْكَ عِبادَةُ الْعَبيدِ؛ وَ قَومٌ عَبَدُوا اللَّه تَبارَكَ وَ تَعالى‏ طَلَبَ الثَّوابِ، فَتِلْكَ عِبادَةُ الاجَراءِ؛ وَ قَوْمٌ عَبَدُوا اللَّه عَزَّ وَ جَلَّ حُبّاً لَهُ، فَتِلْكَ عِبادَةُ الَأحْرارِ؛ وَ هِىَ افْضَلُ الْعِبادَة. (٥٥)
در وسائل از علل و مجالس و خصال شيخ صدوق رضوان اللَّه عليه سند به حضرت صادق سلام اللَّه عليه رساند كه فرمود : مردم عبادت خداى عزّ و جلّ را بر سه گونه كنند : يك طبقه عبادت كنند براى رغبت ثواب، پس اين عبادت حريصان است و اين طمع است؛ و يك طايفه ديگر عبادت مى‏كنند براى ترس از آتش، و اين عبادت بندگان است و اين ترس است؛ و لكن من عبادت او را مى‏كنم براى حبّ به او و اين عبادت كريمان است؛ و اين امن است براى فرموده خداى عزّ و جلّ : وَ هُمْ مِنْ فَزَعٍ يَوْمَئِذٍ آمِنُونْ‏ (٥٦). و لقوله عزّ و جلّ : قُلْ انْ كُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللَّه فَاتَّبِعُونى يُحْبِبْكُمُ اللَّه و يَغْفِرْ لَكُمْ ذُنُوبَكُم (٥٧) (فَمَنْ احَبَ اللَّه عَزَّ وَ جَلَّ احَبَّهُ اللَّه تَعالى‏، وَ مَنْ احَبَّهُ اللَّه كانَ مِنَ الآْمِنين. (٥٨)
و در نهج البلاغة نيز قريب به اين مضامين وارد است؛ (٥٩) و از آن جمله قول رسول اكرم است : اعْبُدِ اللَّه كَانَّكَ تَراهُ، فَانْ لَمْ تَكُنْ تَراهُ فَانَّهُ يَريك‏ (٦٠). و اين اشاره به دو مقام از حضور قلب در معبود است، چنانچه پس از اين بيايد. و هم از آن حضرت حديث شده : همانا دو نفر مرد از امّت من مى‏ايستند به نماز، و ركوع و سجودشان يكى است و حال آنكه ما بين نماز آنها مثل ما بين زمين و آسمان است. (٦١) و از حضرت امير المؤمنين عليه السلام حديث است كه : خوشا به حال آن كس كه خالص كند براى خدا عبادت و دعا را و مشغول نشود قلب او به آنچه كه مى‏بيند چشم او و نسيان نكند ذكر خدا را به آنچه كه گوشش مى‏شنود و محزون نشود به آنچه كه به غير او عطا شود. (٦٢) و ما ذكر اخلاص را پس از اين مى‏نماييم.
پس، از تدبّر در اين احاديث شريفه و تفكر در حال ائمّه هدى سلام اللَّه عليهم، كه در وقت اداء اين امانت الهيّه رنگ بعض از آنها متغيّر مى‏شد و پشت بعض مى‏لرزيد و بعضى از آنها از خود بى‏خود مى‏شدند كه از ما سوى اللَّه بكلّى غافل مى‏شدند، حتى از ملك بدن و مملكت وجود خود غفلت مى‏كردند، معلوم شود كه حقيقت اين عبادت الهى و نسخه جامعه، كه براى خلاص اين طائرهاى قدسى از قفس تنگناى طبيعت به كشف تامّ محمّدى صلى اللَّه عليه و آله ترتيب داده شده و به قلب مقدّسش نازل گرديده، همين صورت دنياوى و هيئت ظاهره مُلكيّه نيست؛ چه كه اين صورت را هر عالم مسأله‏دان، يا عامى ابجد خوان مى‏تواند به شرائط صحّت و كمال صورى آن قيام كند و از عهده به خوبى برآيد، ديگر اين قدر تغيّرِ الوان و ارتعادِ فرائص و خوف و خشيت از قصور و تقصير معنى ندارد.
و با اين، فصل را ختم مى‏كنيم به ذكر يك حديث، و آن كفايت كند براى كسى كه لَهُ قَلْبٌ أَوْ الْقَى السَّمْعَ وَ هُوَ شَهيد (٦٣).
عَنْ كِتابِ فَلاحِ السّائِلِ لِلْعارِفْ السّالِكِ الْمُجاهِدِ ابن طاووسَ رَضِيَ اللَّه عَنْهُ قالَ : جاءَ الحَديثُ انَّ رِزامَ، مَوْلى‏ خالِدِ بْن عَبْد اللَّه، الَّذى كانَ مِنَ الأَشْقِياءِ، سَألَ الامامَ جَعْفَرَ بْنَ مُحَمَّدٍ عَلَيْهِما السَّلامُ بِحَضْرَةِ ابي جَعْفَرِ الْمَنْصُورِ عَنِ الصَّلاةِ وَ حُدودِها؛ فَقالَ عَلَيْه السَّلامُ : لِلصَّلاةِ ارْبَعَةُ آلافِ حَدٍّ لَسْتَ تَفي بِواحِدٍ مِنْها. فَقالَ : اخْبِرْني بِما لا يَحِلُّ تَرْكُهُ وَ لا يَتِمُّ الصَّلاةُ الّا بِهِ. فَقالَ عَلَيْه السَّلامُ : لا يَتِمُّ الصَّلاةُ الّا ذي طُهْرٍ سابغٍ وَ تَمامٍ بالِغٍ غَيْرِ نازِغٍ وَ لا زائِغٍ، عَرَفَ فَاخْبَتَ فَثَبَتَ وَ هُوَ واقِفٌ بَيْنَ الْيَأسِ وَ الطَّمَعِ وَ الصَّبْرِ وَ الْجَزَعِ كَانَّ الْوَعْدَ لَهُ صُنِعَ وَ الْوَعيدَ بِهِ وَقَعَ، بَذَلَ عَرَضَهُ وَ تَمَثَّلَ غَرَضَهُ وَ بَذَلَ فِي اللَّه الْمُهْجَةَ وَ تَنَكَّبَ الَيْهِ الْمَحَجَّةَ غَيْرِ مُرْتَغِمٍ بِارْتِغامٍ، يَقْطَعُ عَلائِقَ الاهتِمامِ بِغَيْرِ مَنْ لَهُ قَصَدَ وَ الَيْهِ وَفَدَ وَ مِنْهُ اسْتَرْفَدَ؛ فَاذا اتى‏ بِذلِكَ كانَتْ هِيَ الَّتي تَنْهى‏ عَنِ الْفَحْشاءِ وَ الْمُنَكَر ... الحديث‏ (٦٤).
و بيان اين حديث شريف به مسلك اهل معرفت و تطبيق آن با اركان و مقامات نماز به طول انجامد. و ما شايد در بعض از مقامات اشاره‏اى به بعض فقرات آن بكنيم. و اگر اين چهار هزار حدّ كه جناب صادق عليه السلام فرمودند از حدود ظاهريّه و آداب صوريّه بود، نمى‏فرمودند تو يكى از آنها را اداء نمى‏كنى و وفا نمى‏نمائى، زيرا كه معلوم است كه همه كس مى‏تواند به آداب صوريّه نماز قيام كند. آرى، قطع علاقه از غير حقّ نمودن و وفود به حضرت او نمودن و بذل مُهجه در راه او كردن و ترك غير و غيريّت يكسره نمودن، از امورى است كه براى هر كس ميسّر نشود جز اهل معارف الهيّه و اولياى كُمَّل و محبّين و مجذوبين.

۲
سر الصلاة

فطُوبى لَهُمْ ثُمَّ طوبى‏ لَهُمْ
و هَنيئاً لِارَبابِ النَّعيمِ نَعيمُهُم (٦٥)

فصل دوم‏

بر ارباب معارف الهيّه روشن و واضح است كه انسان سالك تا در سير إلى اللَّه و سلوك الى جناب اللَّه است، نماز و ديگر مناسكش فرق بسيار دارد با ولىّ كاملى كه سير را به آخر رسانده و به غاية القصواى عروج كمالى وروحى معنوى رسيده و قدم به محفل انس قاب قوسين نهاده؛ زيرا كه سالك مادامى كه در سلوك و سير إلى اللَّه است نمازش براق عروج و رفرف وصول است. و پس از وصول، نمازش نقشه تجلّيات و صورت مشاهدات جمال محبوب است، بدون آنكه إعمال رويّه‏اى در تركيب آن شود؛ بلكه از قبيل سرايت حكم غيب به شهادت و ظهور آثار باطن به ظاهر است؛ چنانچه محقّقين از فلاسفه در خصوص تدبير عالم عقلى نسبت به عالم مُلك- با آنكه عالى را توجّه به سافل نيست- فرمودند، تدبيرات آنها از اين عالمْ تدبير تبعى استجرارى است؛ بلكه نزد اصحاب قلوب و ارباب معرفت، اين تدبيراتْ نُسُك الهيّه تابعه تجلّيات اسمائيه و صفاتيّه و ذاتيّه است. بالجمله، مستغرقان در مشاهده جمال جميل را تجلّيات غيبيّه حاصل شود، كه حركات شوقيّه‏اى در سرّ قلب آنها حاصل آيد، كه از آن اهتزازات سرّيّه قلبيّه آثارى در مُلك آنها حاصل شود، كه آن آثار به مناسبت كيفيّت تجليّاتْ مطابق با يكى از مناسك و عبادات است؛ و با آنكه توجّه استقلالى به كيفيّت هيچ يك از آنها ندارند هيچ جزئى يا شرطى از آداب صوريّه آن تغيير نكند و كم و زياد نگردد و بر خلاف مقرّرات شرعيّه نگردد؛ چنانچه رسول ختمى صلّى اللَّه عليه و آله در نماز معراج به واسطه رؤيت انوار عظمت و تجلّى ذاتى غيبى سجده نمود و غشوه‏ها براى او دست داد؛ چنانچه پس از اين اشاره به آن مى‏نماييم.
و مثَل اين جذبه روحى و فناى كلى، مثَل حال عاشق مجذوب و حركات عاشقانه او و عدوّ كامل العداوة و حركات مبغضانه او است؛ زيرا كه حركات و رفتار هيچ يك از روى تفكر و رويّه در مقدّمات نيست. عاشق نبايد در شيوه عشقبازى مقدّمات ترتيب دهد و نتيجه بگيرد؛ بلكه خود حقيقت عشق آتشى است كه از قلب عاشق طلوع مى‏كند و جذوه آن به سرّ و علن و باطن و ظاهرش سرايت مى‏كند؛ و همان تجلّيات حبّى در سرّ قلب به صورت عشقبازى در ظاهر درمى‏آيد : از كوزه برون همان تراود كه در اوست. (٦٦)همين طور مجذوب مقام احديّت و عاشق جمال صمديّت، تجلّيات باطنيّه محبوب و تجلّيات حُبّيه حبيب، كه در ملك ظاهرش بروزكند و در مملكت شهادتش صورت يابد، همين نقشه نماز را تشكيل دهد، و اگر غير از اين اوضاع و احوال، كه براى حضرت مجذوب حقيقى و واصل واقعى، جناب رسول ختمى صلى اللَّه عليه و آله، در اين مكاشفه روحانيّه و معاشقه حبيبانه دست داد، حال ديگرى دست دهد يا وضع ديگرى حاصل آيد، از تصرّفات شيطان است و سالك را در سلوك از انانيّت و خودى و خوديّت بقايائى مانده و بايد به علاج خود كوشد و طريق ضلالت را رها كند. پس، آن نمازى را كه بعضى به عرفا نسبت دهند، كه نماز سكوتش گويند، و به ترتيب خاصّى الف اللَّه را متمثّل در پيش روكنند و پس از آن لا را و پس از آن ه را و پس از آن مجموع را به ترتيب خاصّى، كه به عددِ حضرات خمس شود- بر فرض صحّت نسبت- از جهل آن كسى است كه اين معجون بى‏معنى را درست كرده است.
بالجمله، كشفى اتمّ از كشف نبىّ ختمى صلى اللَّه عليه و آله، و سلوكى اصحّ و اصوب از آن نخواهد بود؛ پس تركيبات بى‏حاصل ديگر را كه از مغزهاى بيخرد مدّعيان ارشاد و عرفان است بايد رها كرد.
و شيخ عارف كامل ما، جناب شاه‏آبادى، (٦٧) روحى فداه، مى‏فرمودند : جميع عبادات سرايت دادن ثناى حقّ جلَّت عظمته است تا نشئه مُلكيّه بدن. و چنانچه از براى عقل حظّى از معارف و ثناى مقام ربوبيّت است، و از براى قلب حظّى است و از براى صدر حظّى است، از براى ملك بدن نيز حظّى است كه عبارت است از همين مناسك. پس، روزه ثناى حقّ به صمديّت و ظهور ثناى او به قدّوسيّت و سبّوحيّت است؛ چنانچه نماز كه مقام احديّت جمعيّه و جمعيّت احديّه دارد ثناى ذات مقدّس است به جميع اسما و صفات. انْتَهى‏ ما أَفادَ دامَ ظِلُّه.
پس، از بيانات سابقه معلوم شد كه آنچه پيش بعض اهل تصوّف معروف است كه نماز وسيله معراج وصول سالك است و پس از وصولْ سالك مستغنى از رسوم گردد، امر باطل بى‏اصلى و خيال خام بى‏مغزى است كه با مسلك اهل اللَّه و اصحاب قلوب مخالف است و از جهل به مقامات اهل معرفت و كمالات اوليا صادر شده، نعوذ باللَّه منه.

فصل سوم در بيان سرّ اجمالى نماز

چنانچه واضح است، نماز مركّب است به حسب صورت مُلكى آن، از اوضاع و هيئات و اذكار و قرائت و ادعيه؛ گرچه به حسب حقيقت و صورت ملكوتيّه، داراى وحدت و بساطت است؛ و هر چه به افق كمال نزديكتر شود وحدتش كاملتر شود، تا منتهى به غايت كمال شود كه حصول قيامت كبراى آن است. و پس از اين، اشاره‏اى به اين مطلب مى‏نماييم، ان شاء اللَّه. و وحدت صور مُلكيّه تابع وحدت صور ملكوتيّه غيبيّه است، چنانچه در محل خود مقرّر است. و حصول وحدت تامّه صور ملكيّه به فناى آنها در باطن ملكوت است، كه از آن تعبير به قيامت صغرى شود.
و از براى هر يك از اوضاع و اذكار به طور تفصيل اسرارى است كه ما پس از اين، ان شاء اللَّه، به قدر ميسور و مقتضى بيان بعضى از آن را خواهيم نمود. و در اين مقام به سرّ اجمالى نماز اهل معرفت و اهل اللَّه قناعت مى‏كنيم؛ و آن عبارت از حصول معراج حقيقى و قرب معنوى و وصول به مقام فناى ذاتى است كه در اوضاعْ به سجده ثانيه، كه فناى از فنا است، و در اذكار به إيّاك نعبد كه مخاطبه حضوريّه است، حاصل شود؛ چنانچه برداشتن سر از سجده تا سلام، كه علامت ملاقات حضّار و مراجعت از سفر است، رجوع به كثرت است ولى با سلامت از حجب كثرات و بقاى به حقّ؛ و در اذكار اهدنا الصّراط المستقيم رجوع به خود و حصول صحو بعد المحو است؛ و با اتمام ركعت، كه حقيقت صلوات است، سفر تمام مى‏شود.
و ببايد دانست كه اصل صلوات يك ركعت است، و بقيه ركعات، از فرايض و نوافل، براى اتمام همان يك ركعت است چنانچه در حديث شريف وارد است :
رَوَى الشَّيْخُ العامِلىُّ رَحِمَهُ اللَّه فى الْوَسائِلِ، عَنْ عُيُونِ الأَخْبارِ وَ الْعِلَلِ، بِاسْنادِهِ عَنِ الرِّضا عَلَيْهِ السَّلام، قالَ : انَّما جُعِلَ اصْلُ الصَّلاةِ رَكْعَتَيْنِ وَ زيدَ عَلى‏ بَعْضِها رَكْعَةٌ وَ عَلى‏ بَعْضِها رَكْعَتانِ وَ لَمْ يُزَدْ عَلى‏ بَعْضِها شَي‏ءٌ، لأنَّ اصْلَ الصَّلاةِ انَّما هِىَ رَكْعَةٌ واحِدَةٌ، لأَنَّ اصْلَ الْعَدَدِ واحِدٌ؛ فَإذا نَقَصَتْ مِنْ واحِدٍ فَلَيْسَتْ هِىَ صَلاةً. فَعَلِمَ اللَّه عَزَّ وَ جَلَّ انَّ الْعِبادَ لا يُؤَدُّونَ تِلْكَ الرَّكْعَةَ الْواحِدَةَ الَّتي لا صَلَاةَ اقَلَّ مِنْها بِكَمالِها وَ تَمامِها وَ الإِقْبالِ إِلَيْها، فَقَرَنَ الَيْها رَكْعَةً اخْرى‏ لِيَتِمَّ بِالثّانِيَةِ ما نَقَصَ مِنَ الأوُلى‏؛ فَفَرَضَ اللَّه، عَزَّ وَ جَلَّ، اصْلَ الصَّلاةِ رَكْعَتَيْنِ. ثُمَّ عَلِمَ رَسُولُ اللَّه، صَلَّى اللَّه عَلَيْهِ وَ آلِهِ، انَّ الْعِبادَ لا يُؤَدُّونَ هاتَيْنِ الرَّكْعَتَيْنِ بِتَمامِ ما أُمِرُوا بِهِ وَ كَمالِهِ، فَضَمَّ الَى الظُّهْرِ وَ الْعَصْرِ وَ الْعِشاءِ الآخِرَةِ رَكْعَتَيْنِ رَكْعَتَيْنِ لِيَكُونَ فيها تَمامُ الرَّكْعَتَيْنِ الأوَّلَتَيْن ... الحديث. (٦٨)

فصل چهارم در بيان حضور قلب و مراتب آن است‏

اگر چه مناسب بود كه در اين مقام، شرح اصطلاحات رايجه قلب را نزد اطبا و حكما و عرفا و اهل شرع و لسان قرآن بدهم، ولى چون فايده كثيره‏اى بر آن مترتّب نبود و دامنه سخن بسى طولانى مى‏شد، صرف عنان قلم را از آن نمودن و به حضور قلب و مراتب آن مصروف داشتن را اولى‏ دانستم.
بر ارباب بصيرت و معرفت و مطّلع بر اسرارِ اخبار اهل بيت عصمت و طهارت عليهم السلام پوشيده نيست كه روح عبادت و تمام و كمال آن به حضور قلب و اقبال آن است، كه هيچ عبادتى بدون آن مقبول درگاه احديّت و مورد نظر لطف و رحمت نشود و از درجه اعتبار ساقط است. و ما پس از اين، در فصل آتى، اخبار و احاديث راجعه به اين مدّعى‏ را به قدر مناسب ذكر مى‏كنيم.
و چنانچه كمال و نقص و نورانيّت و كدورت هر موجودى، به صورت نوعيّه و كمال اخير او است و ميزان در كمال و نقص و سعادت و شقاوت انسانْ كمال و نقص نفس ناطقه كه نفخه الهيّه و روح مجرّدِ امرى اوست مى‏باشد، همين طور مطلق عبادات و خصوصاً نماز، كه يكى از تركيبات قدسيّه است كه بِيَدَىِ الجلال و الجمال فراهم آمده و تصفيه شده، كمال و نقص و نورانيّت و ظلمانيّت آن بسته به روح غيبى و نفخه الهيّه آن است كه به توسّط نفس ناطقه انسانيّه به آن دميده مى‏شود.
و هر چه مرتبه اخلاص و حضور قلب، كه دو ركن ركين عبادات است، كاملتر باشد، روح منفوخ در آن طاهرتر و كمال سعادت آن بيشتر و صورت غيبيّه ملكوتيّه آن منوّرتر و كاملتر خواهد بود. و كمال عمل اوليا عليهم السلام به واسطه جهات باطنيّه آن بوده، و الّا صورت عمل چندان مهمّ نيست؛ مثلًا، ورود چندين آيه شريفه از سوره مباركه هَلْ اتى‏ در مدح على عليه السلام و اهل بيت طاهرينش عليهم السلام به واسطه چند قرص نان و ايثار آنها نبوده، بلكه براى جهات باطنيّه و نورانيّت صورت عمل بوده؛ چنانچه در آيه شريفه اشاره‏اى به آن فرموده آنجا كه فرمايد : انَّما نُطْعِمُكُمْ لِوَجْهِ اللَّه لا نُريدُ مِنْكُمْ جَزاءً وَ لا شُكُوراً (٦٩)؛ بلكه يك ضربت على عليه السلام كه افضل از عبادت ثقلين مى‏باشد. (٧٠) نه به واسطه همان صورت دنيائى عمل بوده كه كسى ديگر اگر آن ضربت را زده بود باز افضل بود، گرچه به ملاحظه موقعيت مقابله كفر و اسلام، خيلى انجام اين عمل مهم بوده كه شايد شيرازه لشكر اسلام از هم پاشيده مى‏شد، ولى عمده فضيلت و كمال عمل آن حضرت، به واسطه حقيقت خلوص و حضور قلب آن حضرت بوده در انجام اين وظيفه الهيّه؛ و لهذا مشهور است كه وقتى غضب بر آن حضرت مستولى شد به واسطه جسارت آن ملعون، از كشتن او خوددارى فرمود تا آنكه عمل به هيچ وجه شائبه انّيّت و جنبه يلى الخلقى نداشته باشد؛ با آنكه غضب آن ولى اللَّه مطلقْ غضب الهى بود ولى باز عمل را خالص فرمود از توجه به كثرت، و يكسره خود را فانى در حقّ فرمود و عمل به دست حقّ واقع شد. و چنين عمل در ميزان سنجش بر نيايد و مقابلتْ چيزى با آن نكند. و ما در باب نيّت، ان شاء اللَّه شرحى در اين موضوع مى‏نگاريم.
و اكنون قلم را مصروف مى‏نماييم در بيان مراتب حضور قلب. و از براى آن، مراتب و مقاماتى است بسيار كه به طريق اجمال و نمونه مراتب كلّيّه آن را بيان مى‏كنيم.
بايد دانست كه عبادات مطلقاً ثناى مقام مقدّس ربوبيّت است به مراتب آن، كه كلّىِ آن رجوع كند به ثناى ذات يا ثناى اسما و صفات و يا ثناى تجلّيات، تنزيهاً يا تقديساً يا تحميداً؛ و هيچ عبادتى به حسب سرّ و حقيقت، خالى از يك مرتبه از ثناى معبود نيست.
بنا بر اين، اولْ مرتبه حضور قلب در باب عبادات، حضور قلب در عبادات است اجمالًا؛ و آن از براى همه كس ميسور است. و آن، چنان است كه انسان به قلب خود بفهماند كه باب عبادات باب ثناى معبود است. و از اوّل عبادت تا آخر آن، به طور اجمال قلب را به اين معنى كه اشتغال به ثناى معبود دارد متوجّه و حاضر كند؛ گرچه خود نمى‏داند چه ثنايى مى‏كند و ذات مقدس را به چه و با چه ثنا مى‏كند و آيا اين عبادت ثناى ذاتى است يا اسمايى يا غير آن، تقديسى يا تحميدى است؛ مثل آنكه شاعرى مديحه‏اى براى كسى بگويد و به طفلى بفهماند كه اين در مدح فلان است، ولى او نداند كه ممدوح را با چه و به چه مدح و ثنا كرده؛ او اجمالًا مى‏داند كه مدح مى‏كند گرچه تفصيلًا نداند. همين طور اطفال دبستان معارف محمّدى صلى اللَّه عليه و آله كه مدايح و ثناهايى را كه به كشف كامل تامّ آن حضرت مكشوف و به وحى و افاضه حضرت حقّ جل جلاله بر قلب شريفش نازل شده، در پيشگاه مقدس مى‏سرايند؛ گرچه خود نمى‏دانند كه چه ثنايى مى‏گويند و به چه و براى چه مدح مى‏سرايند؛ ولى اوّل مرتبه كمال عبادات آنها آن است كه قلب آنها در عبادت حاضر باشد كه ثناى حقّ مى‏كنم به ثنائى كه حقّ تعالى براى خود فرموده و خاصّان درگاه به آن رطب اللّسان شده‏اند. بلكه اگر ثناگوئى به لسان اوليا كند بهتر است، زيرا از شوائب كذب و نفاق خالى شود؛ زيرا كه در عبادات، و خصوصاً در نماز، ثناهايى است مشتمل بر دعاوى كه جز كُمَّل اوليا و خُلَّص اصفياء (ع) كسى به آن نتواند قيام كرد؛ مثل قوله : وَجَّهْتُ وَجْهِيَ لِلَّذي فَطَرَ السَّمواتِ وَ الأَرْض ... الخ‏ (٧١). و مثل قوله : الْحَمْدُ للَّهِ و ايّاكَ نَعْبُد. و در اوضاع، مثل رفع يد در تكبيرات و سجده و غير آن؛ كه بيان هر يك در محل خود مى‏آيد، ان شاء اللَّه، و براى هر كس ميسور نيست. و در ادعيه شريفه وارده از ناحيه مقدّسه ائمه اطهار عليهم السلام نظير آن بسيار است كه براى هر كس ميسور نيست دعوت به آن دعاها؛ مثل بعض فقرات دعاى شريف كميل. در اين موارد شيخ كامل، شاه‏آبادى، روحى فداه، مى‏فرمودند :
خوب است شخص داعى در اين مقامات به لسان خودِ مصادر دعا عليهم السلام دعا كند.
بالجمله، در اذكار و قرائات يا اعمال نماز قصد ثناجويى و مديحه‏گويى به لسانِ مصدر آن، كه به وجهى حقّ جلّ و علا و به وجهى رسول خاتم صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم است، براى امثال ما كه سرّشان تصفيه نشده و تعلّقشان از غير حقّ نبريده بهتر است. و در باب قرائت شمّه‏اى از اين كلام پيش مى‏آيد، ان شاء اللَّه.
مرتبه دوم از حضور قلب، حضور قلب در عبادت است تفصيلًا. و آن، چنان است كه قلب عابد در جميع عبادت حاضر باشد و بداند كه حقّ را به چه توصيف مى‏كند و چطور مناجات مى‏كند. و از براى آن، مراتب و مقاماتى است بسيار متفاوت، حسب تفاوت مقامات قلوب و معارف عابدان.
و بايد دانست كه احاطه تفصيليّه به اسرار عبادات و كيفيّت مدح و ثناى به هر يك براى احدى جز كُمّل اصفياء به طريق افاضه و وحى الهى ممكن نيست. و ما اينجا به طريق اجمال مراتب كليّه آن را بيان مى‏كنيم.
پس، يك طايفه هستند كه از نماز و ساير عبادات جز صورت و قشر و هيئت مُلكى آن را نمى‏دانند، ولى مفاهيم عرفيّه اذكار و ادعيه و قرائت را مى‏فهمند؛ و حضور قلب آنها فقط آن است كه در وقت ذكر يا قرائتْ مفاهيمِ آن را در قلب حاضر كنند و دل آنها با مناجات با حقّ حاضر باشد. و مهمّ براى اين طايفه آن است كه حقايق را تقييد نكنند به همان معانى عرفيّه كه خود فهميدند و گمان نكنند كه براى عبادات جز اين صورتْ حقيقتى نيست؛ كه اين عقيده علاوه بر آنكه مخالف عقل و نقل است براى انسان خيلى ضرر دارد، و انسان را قانع و واقف مى‏كند، و از سير علمى و عملى بازمى‏دارد. و يكى از شاهكارهاى بزرگ شيطان آن است كه انسان را به آن چيزى كه پيش خودش است سرگرم و دلخوش مى‏كند و به ساير حقايق و معارف و علوم بدبين مى‏كند و از آن نتايج غريبه مى‏گيرد.
و طايفه ديگر آنانند كه حقايق عبادات و اذكار و قرائت را مى‏فهمند به قدم عقلى فكرى؛ مثل آنكه، مثلًا، كيفيّت رجوع جميع محامد را به حقّ با برهان عقلى مى‏دانند، يا حقيقت صراط مستقيم، يا حقيقت معانى سوره توحيد [را ]كه اصول معارف است، مى‏دانند ولى با قدم فكر و عقل. و اين طايفه حضور قلبشان در عبادت آن است كه تفصيلًا قلبشان در ذكر اين حقايق و محامد حاضر باشد و بفهمند كه چه مى‏گويند و چطور ثنا و حمد حقّ مى‏كنند.
و طايفه ديگر آنانند كه حقايقى را كه با قدم فكرى و عقلى ادراك كردند، با قلم عقل به لوح قلب رساندند و قلب آنها نيز به آن حقايق آشنا شده و ايمان آورده، زيرا كه مرتبه ايمان قلبى با ادراك عقلى بسيار فرق دارد. بسيارى از امور است كه انسان به عقل ادراك كرده و برهان نيز به آن اقامه نموده ولى به مرتبه ايمان قلبى و كمال آن كه اطمينان است، نرسيده و دل او با عقلش در آن همراه نيست؛ مثل آنكه همه ماها يقين داريم كه مردگان را حركتى نيست و ضررى به ما از آنها نرسد و اگر تمام مردگان عالم را جمع كنند به قدر پشه‏اى از آنها به ما زيان نرسد، با اين وصف چون اين امر يقينىِ عقلى به لوح قلب وارد نشده و دل با خِرَد در اين حكم همراه نيست، حكومت وَهْم در مملكت [وجود ]بر عقل غالب آمده، از مردگان خصوصاً در شب تاريك و محل خلوت وحشت مى‏كند؛ با آنكه عقل مى‏گويد تاريكى شب مؤثر در امرى نيست و خلوت را نيز تأثيرى نيست و مردگان را زيانى نمى‏باشد، حكم عقل را كنار گذاشته با قدم وهم راه مى‏رود. ولى اگر مدّتى با مردگان محشور شد و در مواقع هولناكْ شب به روز آورد و با اقدام در اين امور به قلب رساند حكمِ عقلى را، دل با خرد همراه شده كم كم مرتبه اطمينان برايش حاصل مى‏شود و دل او به هيچ وجه از آن نمى‏لرزد و شجاعانه اقدام به امر مى‏كند. و همين طور است حال جميع حقايق دينيّه و مطالب برهانيّه يقينيّه كه مرتبه ادراك عقلى در آنها غير از مرتبه ايمان و اطمينان است. و تا طالب حقّ و جوينده حقايق با رياضات علميّه و عمليّه و تقواى كامل عملى و قلبى، خود را به اين مرتبه نرساند، صاحب قلب نشده؛ و اول مرتبه قلب، كه يكى از لطايف الهيّه است، براى او حاصل نشده و به خلعت ايمان مخلّع نشده؛ بلكه به مقتضاى حديث شريف : الصَّلاةُ مِعْراجُ الْمُؤْمِن و حديث شريف : الصَّلوةُ قُرْبانُ كُلِّ تَقيّ (٧٢). ممكن است گفت كه انسان تا به مرتبه ايمان و تقوا نرسيده، صلاة معراج و مقرب او نيست، و باز شروع به سلوك و سير إلى اللَّه نكرده و مقيم در بيت نفس است.
و طايفه ديگر، آنانند كه علاوه بر آنكه اين حقايق را به مرتبه قلب رسانده و به مقام كمال اطمينان رسيدند، با مجاهدات و رياضات به مرتبه كشف و شهود رسيدند، و حقايق را با چشم ملكوتى و بصيرت الهيّه به مشاهده حضوريه و حضور عينى دريابند. و از براى اين سالكان نيز مراتبى است كه تفصيل آن از حوصله اين اوراق خارج است؛ و اين طايفه، از اهل شهود و كشف، حضور قلبشان در عبادت، عبارت از آن است كه جميع حقايقى را كه صورت عباداتْ كاشف آنهاست، و اسرارى را كه اوضاع و اقوال عباداتْ مظاهر آنهاست، بالعيان مشاهده كنند؛ پس در وقت تكبيرات افتتاحيه، كشف حجب سبعه بر آنها گرديده و خرق آن را نمايند؛ و در تكبير آخر، كشف سبحات جلال و جمال بر آنها گرديده به مناسبت قلوب آنها، و با استعاذه از شيطان قاطع طريق و جلوه اسم اللَّه الجامع، وارد محامد گردند؛ چنانچه اشاره‏اى به آن در
محل خود بيايد، ان شاء اللَّه.
و سالكى كه بدين مقام رسد، وارد در مقام ديگر از مقامات حضور قلب شود كه آن، حضور قلب در معبود است؛ و از براى آن نيز مراتب بسيار است كه اجمال آن به طريق كلى به سه مقام مى‏رسد :
يكى حضور قلب در جلوه فعلى معبود است؛ و آن عبارت از آن است كه انسان با قدم فكر و برهان، علم حاصل كند كه از منتهى النهايه حقايق مجرده عقليه تا اخيره تنزلات حقيقت وجود، تعينات وجود منبسط- كه فيض اشراقى و تجلى فعلى حقّ است- مى‏باشد؛ و اين تجلى فعلى، مقام علم فعلى حقّ است كه نفس حضور در محضر ربوبيت است، به مذهب عظماى فلاسفه؛ و شيخ جليل اشراقى و فيلسوف عظيم الشأن طوسى- قدس سره- علم تفصيلى حقّ به موجودات را، عبارت از همين تجلى فعلى دانسته‏اند (٧٣)؛ گرچه انحصار علم تفصيلى به اين مقامْ خلاف تحقيق است؛ لكن اصل مطلب كه علم فعلى حقّ به موجودات تفصيلًا، عبارت از فيض مقدس است، صحيح و مطابق با برهان و عيان است.
و اگر كسى چنين علمى برهاناً پيدا كرد، اول مرتبه حضور قلب در معبود براى او دست دهد؛ و آن عبارت از آن است كه در همه اوقات، و خصوصاً وقت عبادت كه موقع حضور است، ملتفت باشد كه عالمْ محضر ربوبيت مى‏باشد، و جميع موجودات نفس حضور در محضر مقدسند و تمام حركات و سكنات و عبادات و طاعات و معاصى و مخالفات در محضر حقّ و حضور مقدسش واقع شود؛ و كسى كه اين عقيده صادقانه را به هم رسانيد به مقتضاى فطرت الهيّه احترام محضر و حفظ حضور، البته از مخالفت حقّ فطرتاً ممنوع شود، زيرا كه احترام محضر و ادب حضور از فطرتهاى الهيّه‏اى است كه انسان بر آن مفطور است، خصوصاً كه محضرْ محضر كامل عظيم جميل منعم باشد كه احترام هر يك مستقلًا در كتاب فطرت، كه افصح كتب الهيّه است، ثبت است؛ و اگر ما با علم به اين حقيقت، حفظ حضرت نكرديم، براى آن است كه از حدّ ادراك و عقل به مقام ايمان و قلب نرسيده، چنانچه اشاره‏اى به آن شد؛ و الّا انسان به موافقت فطرتْ مجبول و مفطور است.
بالجمله، مرتبه اولِ حضور قلب در معبود، آن است كه با علم برهانى عالم را محضر ربوبيت بداند، و عبادت خود، و خود، و جميع حركات باطن و ظاهر خود را، عين حضور و نفسِ محضر بداند؛ و البته ثناگويى چنين شخصى كه خود و ثناى خود را در محضر مى‏داند، با محجوبين از اين حقيقت فرقها دارد.
و مرتبه دوم حضور قلب، در تجلى فعلى، مرتبه ايمان و اطمينان است كه از تذكر حبيب در سرّ و علن و مناجات با ذات مقدس و خلوت با او حاصل گردد، و در اين صورت نورانيت عبادت بسيار گردد، و سرّى از اسرار عبادت بر قلب عابد منكشف گردد؛ و پس از رياضات و مجاهدات و دوام تذكر و عشق به حضور و خلوت و تضرع و انقطاع تام، سالك از مرتبه اطمينان و عرفان، به مرتبه شهود و عيان رسد، و حقّ به تجلى فعلى، مناسب با قلبش، به سرّ قلب او تجلى كند؛ پس قلب لذت حضور را دريابد و عشق به حقّ به هم رساند، و لذت فيض حضورْ او را از عبادت غافل كند، پس، از خود و عبادت محجوب شود و از عالم فانى گردد و به تجلى فعلى مشغول شود؛ و اين حال كه در حد تمكين رسيد و از تلوين خارج شد، كم كم نمونه تجلّيات اسمائيه در قلب سالك بروز كند كه مرتبه ديگر از حضور قلب در معبود است؛ يعنى به مقام تجلّيات اسمايى؛ و از براى اين مقام، علاوه بر آنكه با مقامات در مراتب سابقه، به تفصيلى كه مذكور شد، شريك است، مراتب كثيره ديگر است كه از احصاى كليات آن- فضلًا از جزئياتش- طاقت بشرى عاجز است؛ و نمونه آن، آن است كه چون انسان مرآت اسم جامع و مربوب اسم اعظم است، جامع جميع تجلّيات اسمائيه، جمعاً و فرقاً، تواند بود. پس به طريق فرق، هزار اسم كلىِ الهى را بر قلب او هزار تجلى است؛ و جمعاً هر يك از اسما مزدوجاً با اسم ديگر يا با دو اسم يا سه اسم تا آخر اسما، و همين طور مراتب متصوره تركيبات اسمايى در اين هزار اسم كلى، به حسب هر تركيبى، تجلى ممكن است واقع شود؛ و نيز قلب انسان، كه قابل اين تجلّيات است، خود مظهر جميع اسما است، و به طريق كلى مظهر هزار اسم است؛ و به اعتبار مظهريت هر يك، جمعاً و تفريقاً، و در مراتب جمع، به همان ترتيب كه ذكر شد، تجلّيات مختلف شود؛ و اين عدد را بايد گفت از حوصله احصاء خارج است : وَ انْ تَعُدُّوا نِعْمَةَ اللَّه لا تُحْصُوها (٧٤). و آن حديثى كه از حضرت امير المؤمنين منقول است كه فرمود : رسول اكرم صلى اللَّه عليه و آله در وقت رحلت، به من هزار باب از علم مفتوح فرمود كه از هر بابى هزار باب مفتوح شد (٧٥)شايد اشاره‏اى به فتح تجلّيات فرقى باشد.
و پس از تجلّيات اسمائيه، نمونه تجلّيات ذاتيه كه آخر مرتبه حضور قلب در معبود است، حاصل شود؛ و از براى آن نيز مراتبى است؛ و ما چون از اكثر مراتب حضور قلب محجوبيم، از اين جهت به ذكر اجمالى اكتفا كرديم؛ و بهتر آن است كه به مراتب اوليه حضور قلب بپردازيم و از تذكر آن شايد نتيجه مطلوبه بگيريم.

فصل پنجم در كيفيّت حصول حضور قلب

پس از آنكه مراتب حضور قلب معلوم شد، بهتر و مهمتر آن است كه انسان در صدد معالجه نفس برآيد، و همت بگمارد كه اگر دستش از همه مراتب آن كوتاه است، لا اقل بعض مراتب آن را كه با كمتر از آن، عبادات از درجه اعتبار ساقط و مورد قبول درگاه مقدس نيست، تحصيل كند.
بايد دانست كه منشأ حضور قلب در عملى از اعمال، و علت و سبب اقبال و توجه نفس به آن، آن است كه قلب آن عمل را با عظمت تلقى كند و از مهمات شمارد؛ و اين با آنكه واضح است، به ذكر يك مثال واضحتر شود : شما را اگر سلطان با عظمتى در محفل انس خود يا مجلس سلام خويش بار دهد، و مورد توجه و تلطف در پيش همگنان قرار دهد، چون اين مقام در قلب شما مهم است و قلب آن را با عظمت و اهميت تلقى كرده، لهذا قلب شما يكسره در آن محضر حاضر مى‏شود، و با كمال رغبت و دلچسبى جميع خصوصيات مجلس و مخاطبات و حركات و سكنات سلطان را ضبط مى‏كنيد، و دل شما در همه احوالْ حاضر محضر است، و لحظه‏اى از آن غفلت نمى‏كند؛ و به خلاف آن، اگر كسى كه مورد اهميت آن نيست و قلبْ او را ناچيز مى‏شمارد با شما طرف صحبت شود، حضور قلب با مكالمه با او پيدا نمى‏كنيد و از حالات و اقوال او غافل مى‏شويد؛ و از اينجا معلوم مى‏شود كه سبب عدم حضور قلب ما در عبادات و غفلت از آن چيست. اگر ما مناجات حقّ تعالى و ولى نعم خود را به قدر مكالمه با يك مخلوق عادى ضعيف اهميت دهيم، هر گز اين قدر غفلت و سهو و نسيان نمى‏كنيم؛ و پر معلوم است كه اين سهل انگارى و مسامحه، ناشى از ضعف ايمان به خداى تعالى و رسول و اخبار اهل بيت عصمت است؛ بلكه اين مساهله، ناشى از سهل‏انگارى محضر ربوبيت و مقام مقدس حقّ است، ولى نعمتى كه ما را به لسان انبيا و اوليا، بلكه با قرآن مقدس خود، به مناجات و حضور خود دعوت فرموده، و فتح ابواب مكالمه و مناجات با خود را به روى ما فرموده، با اين وصف ما به قدر مذاكره با يك بنده ضعيف، ادب حضور او را نگاه نداريم؛ بلكه هر وقت وارد نماز، كه باب الابواب محضر ربوبيت و حضور درگاه اوست، مى‏شويم، گويى وقت فرصتى به دست آورديم و مشغول افكار متشتته و خواطر شيطانيه مى‏گرديم، كانّه نماز، كليد دكان يا چرتكه حساب يا اوراق كتاب است. اين را نبايد جز ضعف ايمان به او و ضعف يقين چيز ديگر محسوب داشت؛ و انسان اگر عواقب و معايب اين سهل‏انگارى را بداند و به قلب بفهماند، البته در صدد اصلاح برمى‏آيد و خود را معالجه مى‏كند.
انسان اگر امرى را با اهميت و عظمت تلقى نكند، كم كم منجر به ترك آن مى‏شود؛ و ترك اعمال دينيه، به ترك دينْ انسان را مى‏رساند؛ و ما تفصيل اين امر را در شرح اربعين (٧٦) نگاشتيم. چنانچه اگر انسان اهميت عبادات و مناسك الهيّه را به قلب بفهماند، البته از اين غفلت و سهل‏انگارى منصرف مى‏شود و از اين خواب سنگين برمى‏خيزد.
اى عزيز، قدرى تفكر در حالات خود بكن، و مراجعه‏اى به اخبار اهل بيت عصمت عليهم السلام نما، و دامن همت به كمر زن، و با تفكر و تدبر به نفس بفهمان كه اين مناسك، و خصوصاً نماز، و بالأخص فرايض، مايه سعادت و حيات عالم آخرت و سرچشمه كمالات و رأس المال زندگانى آن نشئه است.
و به حسب روايات كثيره در ابواب متفرقه و ضربى از برهان و مشاهده اصحاب كشف و عيان، از براى هر يك از عبادات مقبوله صور غيبيه بهيّه‏اى است، و تمثال ملكوتى اخروى است كه در تمام نشئات غيبيه با انسان همراه و مصاحب است، و در همه شدايد از انسان دستگيرى مى‏كند؛ بلكه حقيقت جنت جسمانى، صور غيبيه ملكوتيه اعمال است؛ و مسأله تجسم اعمال از امورى است كه بايد از واضحات به شمار آورد، و عقل و نقل با هم در آن متوافقند؛ و اين صور غيبيه، تابع حضور قلب و اقبال آن است؛ و عبادتى كه از روى توجه و اقبال قلب نيايد، از درجه اعتبار ساقط، و مقبول درگاه حقّ نشود؛ و ما به يكى دو آيه و چند حديث در اين مقام اكتفا مى‏كنيم كه براى انسان آگاه بيدار كفايت مى‏كند :
قال تعالى : فَوَيْلٌ لِلْمُصَلّينَ الَّذينَ هُمْ عَنْ صَلوتِهِمْ ساهُون (٧٧)، و قال : قَدْ افْلَحَ الْمُؤمِنُونَ الَّذينَ هُمْ فى صَلوتِهِمْ خاشِعُون‏ (٧٨).كسى كه خشوع در نمازش نباشد، از اهل ايمان و فلاح نيست؛ و براى اهل تفكر و تدبر اين دو آيه كفايت مى‏كند. واى به حال آن كس كه حقّ تعالى در حقّ او بفرمايد واى بر او. چيزى را كه عظيم مطلق به اين عظمت و اهميت ذكر فرمايد، معلوم است چه وحشت و ظلمت و نقمتى در دنبال دارد.
وَ عَنِ النَّبِيّ، صَلَّى اللَّه عَلَيْهِ وَ آلِهِ : اعْبُدِ اللَّه كَانَّكَ تَراهُ، وَ انْ لَمْ تَكُنْ تَراهُ فَانَّهُ يَراك‏ (٧٩) ؛ و اين حديث شريف اشاره به دو مرتبه كامله از حضور قلب است : يكى حضور قلب در تجلى ذاتى يا اسمايى؛ و ديگر، حضور قلب در تجلى فعلى به يك مرتبه آن، كه عابد خود را در محضر ربوبيت حاضر ببيند؛ و البته در اين صورت ادب حضور و آداب مخاطبه با جناب ربوبى را فطرتاً به جا مى‏آورد.
و عنه صلّى اللَّه عليه و آله : انَّ مِنَ الصّلاةِ لَما يُقْبَلُ نِصْفُها وَ ثُلْثُها وَ رُبْعُها وَ خُمْسُها الَى الْعُشْرِ؛ وَ انَّ مِنْها لَما تُلَفُّ، كَما يُلَفُّ الثَّوْبُ الْخَلِقُ، فَيُضْرَبُ بِها وَجْهَ صاحِبِها؛ وَ انْ ما لَكَ مِنْ صَلاتِكَ إلّا ما اقْبَلْتَ عَلَيْهِ بِقَلْبِك (٨٠)*؛ و به اين مضمون روايات ديگر وارد است. (٨١)
و از حضرت باقر العلوم عليه السلام منقول است كه رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله فرمود : وقتى كه بنده مؤمن در نماز مى‏ايستد، خداى تعالى به او نظر مى‏افكند- يا فرمود كه خداى تعالى اقبال بر او مى‏كند- تا آنكه منصرف شود و رحمت بر او سايه افكند از بالاى سرش تا افق آسمان، و ملائكه او را احاطه كنند از اطرافش تا آسمان؛ و خداى تعالى ملكى را موكل او كند كه بالاى سرش بايستد و بگويد : " اى مصلّى اگر بدانى كى نظر مى‏كند به سوى تو و با كى مناجات مى‏كنى، توجه به غير نمى‏كنى و از اين موضع خود مفارقت نمى‏كنى ابداً". (٨٢) و براى اهل معرفت اين حديث شريف كفايت مى‏كند. خدا مى‏داند كه در اين اقبال حقّ به بنده چه كرامتها و انوارى است كه به عقول بشر درست نيايد، و به قلب احدى خطور نكند.
و از جناب امير المؤمنين عليه السلام حديث شده كه : خوشا به حال آن كس كه خالص كند براى خدا عبادت و دعا را، و مشغول نشود قلبش به آن چيزى كه چشمش مى‏بيند، و فراموش نكند ذكر خدا را به واسطه آن چيزى كه گوشهايش مى‏شنود، و محزون نشود دل او به آنچه كه به غير عطا شده است. (٨٣)
و از حضرت صادق در تفسير آيه شريفه الّا مَنْ أَتَى اللَّه بِقَلْبٍ سَليم‏ (٨٤) روايت شده كه فرمود : سليمْ آن است كه ملاقات كند پروردگار خود را، در صورتى كه نباشد در آن احدى سواى او؛ و فرمود : هر قلبى كه در آن شك و شرك است ساقط است؛ و همانا زهد در دنيا را اراده فرمود تا آنكه فارغ شود قلوب آنها براى آخرت.
و حضرت باقر العلوم عليه السلام فرمود كه حضرت على بن الحسين عليهما السلام وقتى مى‏ايستاد به نماز، رنگش متغير مى‏شد؛ و وقتى سجده مى‏كرد، سرش را بلند نمى‏فرمود تا آنكه عرق از او مى‏ريخت. (٨٥) و آن حضرت وقتى در نماز مى‏ايستاد، مثل ساقه درختى بود كه حركت نمى‏كرد از او چيزى، مگر چيزى را كه باد حركت مى‏داد. (٨٦)
و از ابو حمزه ثمالى منقول است كه گفت : ديدم حضرت على ابن الحسين را كه نماز مى‏خواند، پس رداى آن حضرت از منكبش افتاد و تسويه نفرمود آن را تا از نماز فارغ شد. پس، از آن حضرت سؤال نمودم از آن، فرمود : "واى بر تو، آيا مى‏دانى در محضر كى بودم؟ همانا از بنده قبول نشود نمازى، الّا آنچه را اقبال نموده در آن". گفتم : " فدايت شوم، هلاك شديم ما"، فرمود : " كَلّا، خداى تعالى تمام مى‏كند آن را به نافله‏ها". (٨٧)
و اخبار در اين زمينه بيش از آن است كه بتوان در اين اوراق نگاشت و بتوان از عهده بيان اسرار آن برآمد؛ و ما اين فصل را اتمام كنيم به ذكر يك نكته دانستنى، و آن اين است كه يكى از فوايد مهمه عبادات كه عقل و نقل بر آن اتفاق دارند، و بايد آن را يكى از اسرار عبادات به شمار آورد، آن است كه از هر عبادتى در قلب اثرى حاصل شود كه از آن در روايات به زيادت يا توسعه نكته بيضاء تعبير شده است؛ و ببايد دانست كه ما بين ظاهر و باطن و سرّ و علن انسانى، يك ارتباط و علاقه طبيعيه‏اى است كه آثار هر يك و افعال و حركات هر يك را در ديگرى سرايتى عظيم و تأثيرى غريب است؛ و اين مطلب علاوه بر آنكه برهانى است، وجدان و عيان هم شاهد بر آن است؛ چنانچه حالات صحت و مرض بدن و عوارض مزاجيه و حالات داخليه و خارجيه بدن، در روح و باطن مؤثر است؛ و بعكس، حالات خلقيه و روحيه و ملكات نفسانيه در حركات و سكنات و افعال بدنيه، طبعاً و من غير رويّه، مؤثر است؛ و از اين، نتيجه حاصل آيد كه هر يك از اعمال خيريه يا شريّه را، در نفس تأثيرى است كه يا آن را متوجه به دنيا و زخارف آن كند و محجوب از حقّ و حقيقت نمايد و در سلك حيوانات و شياطين منسلك كند، يا آن را متوجه به آخرت كند و قلب را الهى كند و كشف سبحات جلال و جمال بر او نمايد، و او را در سلك روحانيين و مقربين درگاه منخرط نمايد.
و اين افعال عباديه و مناسك الهيّه، علاوه بر آنكه خود داراى صور غيبيه بهيه ملكوتيه هستند، كه تشكيل بهشت جسمانى دهند، در روح نيز ملكات و حالاتى حاصل كنند كه مبدأ بهشت متوسط و جنات اسمايى گردند؛ و اين‏
يكى از اسرار تكرار اذكار و اعمال است، زيرا زبان كه ذكر الهى را تكرار كرد، كم كم زبان قلب هم باز مى‏شود و آن نيز متذكر مى‏شود، چنانچه از تذكر قلب، زبان نيز متذكر مى‏شود. و اين فايده حاصل نشود در عبادات و اين نتيجه گرفته نشود، مگر آنكه وقت عبادت و دعا و ذكْر قلب حاضر باشد، كه با غفلت و نسيان قلب، به هيچ وجه اعمال خيريه را در روح تأثيرى نيست؛ و از اين جهت مى‏بينيم كه از عبادات پنجاه سال، يا بيشتر، در قلب ما به هيچ وجه اثرى پيدا نشده، بلكه به ملكات فاسده ما هر روز افزوده شده؛ و اين صلاة كه ناهى از فحشا و منكر است، و معراج مؤمن و مقرب متقى است، ما را به جايى نرسانده و مقام صفايى براى ما از آن حاصل نيامده.
شيخ عارف كامل، شاه‏آبادى- روحى فداه- مى‏فرمود : بايد انسان در وقت ذكر، مثل كسى باشد كه كلامْ دهن طفل مى‏گذارد و تلقين او مى‏كند، براى اينكه او را به زبان بياورد، و همين طور انسان بايد ذكر را تلقين قلب كند؛ و مادامى كه انسان با زبان ذكر مى‏گويد و مشغول تعليم قلب است، ظاهر به باطن مدد مى‏كند؛ همين كه زبان طفل قلب باز شد، از باطن به ظاهر مدد مى‏شود. چنانچه در تلقين طفل نيز چنين است : مادامى كه انسان كلام دهن او مى‏گذارد او را مدد مى‏كند؛ همين كه او آن كلام را به زبان اجرا كرد، نشاطى در انسان توليد مى‏شود كه خستگى سابق را برطرف مى‏كند. پس در اول، از معلم به او مدد مى‏شود و در آخر، از او به معلم كمك و مدد مى‏شود. انسان اگر مدتى مواظبت كند در نماز و اذكار و ادعيه به اين ترتيب، البته نفس عادى مى‏شود، و اعمال عبادى هم مثل اعمال عاديه مى‏شود كه در حضور قلب در آنها محتاج به رويّه نيست، بلكه مثل امور طبيعيه عاديه مى‏شود.

فصل ششم در بيان امورى كه انسان را در تحصيل حضور قلب اعانت مى‏كند

و آن در نماز، امورى چند است كه پس از اين در مواقع خود بعض از آن را ذكر مى‏كنيم؛ و اكنون به طريق كلى براى مطلق عباداتْ ذكر علاجى مى‏كنيم؛ و آن اين است كه انسان شواغل داخليه و خارجيه كه مهمتر از همهْ شواغل قلبيه است، قطع كند؛ و شواغل قلبيه سبب عمده يا منحصرش، حب دنيا و همّ آن است. اگر انسان همّش تحصيل دنيا و مهمش رسيدن به زخارف آن باشد، البته قلب فطرتاً متوجه به آن مى‏شود و شغل شاغلش آن مى‏شود، و اگر از يكى از امور دنياوى منصرف شود، به ديگرى متوجه مى‏شود.
و مَثَل قلب، مَثل طايرى است كه دائماً از شاخه‏اى به شاخه‏اى پرواز مى‏كند. مادامى كه درختِ آرزوى دنيا و حب آن، در قلب برپاست، طاير قلب بر شاخه‏هاى آن متعلق است؛ و اگر به رياضات و مجاهدات و تفكر در عواقب و معايب آن و تدبر در آيات و اخبار و حالاتِ اولياى خدا قطع اين درخت را نمود، قلبْ ساكن و مطمئن مى‏شود و موفق به كمالات نفسانيه- كه از آن جمله حصول حضور قلب به همه مراتب آن است- ممكن است بشود؛ و الّا به هر قدر كه موفق شد در كم نمودن آن، موفق به نتيجه مى‏شود.
و اگر كسى اندكى تأمل كند در عواقب امر اهل دنيا و عشاق آن، و مفاسدى كه از آنها بروز كرده، و ننگهايى كه از آنها به يادگار مانده كه صفحات تاريخ را سياه و ننگين نموده، كه تمام آن از حب جاه و مال و بالجمله حب دنيا بوده، و تفكر كند در اخبار و آثارى كه از اهل بيت عصمت و طهارت در مذمت حب دنيا وارد شده، و مفاسدى كه در دين و دنيا بر آن مترتب است، تصديق مى‏كند كه با هر قيمت هست و با هر فشار و رياضتى ميسور و ممكن باشد، قطع اين فساد را از صفحه قلب بكند و اين ظلمت و كدورت را از فضاى دل بركنار كند، لازم است بكند؛ و اين با قدرى اقدام و همت، تا اندازه‏اى ممكن است.
گرچه ترك مطلق از عهده هر كس ساخته نيست، ولى كم كردن آن و شاخ و برگ آن را زدن، بسيار ممكن است بلكه مى‏توان گفت سهل است؛ و البته اگر انسان همّ اكبرش دنيا نشد و وجهه قلب يكسره رو به زخارف دنيا نگرديد، ممكن است حالات خود و تفكرات قلب را تقسيم كند و گاهى هم خالص كند قلب را براى عبادت؛ و شايد اگر در صدد برآمد و مدتى از قلب مواظبت نمود و از خود دلدارى كرد، نتايج خوب بگيرد و كم كم به قطع اين ريشه فساد نايل شود.
و بايد دانست كه دنياى مذموم در لسان اوليا همان علاقه و حب و توجه به آن است؛ و الّا اصل عالم مُلك و مشهدِ شهادت- كه يكى از مشاهد جمال جميل حقّ است و مهد تربيت اوليا و عرفا و علماى باللَّه است، و دار التكميل نفوس قدسيه بشريه و مزرع آخرت است- از اعز مشاهد و منازل است نزد اوليا و اهل معرفت. چه بسا باشد كه كسى حظى از دنياى خارجى نداشته باشد، و به واسطه حب و تعلق قلبش به آن، از اهل دنيا باشد و ناسى حقّ و آخرت باشد؛ و ديگرى كه داراى ملك و سلطنت و جاه و مال است، چون سليمان بن داود عليهما السلام اهل دنيا نباشد و رجل الهى و انسان لاهوتى باشد؛ و معلوم است كه در اقبال دنيا و حصول آن، علاقه به آن مدخليت ندارد؛ چه بسا علاقه‏مندانِ دست تهى كه از دنيا جز فساد و نكبت آن را ندارند، و بى‏علاقه‏هاى داراى ملك و حشمت كه جمع بين دنيا و آخرت نمودند و به سعادت داريْن رسيدند؛ و اشاره به اين نكته در احاديث شريفه شده، مثل قول السجاد عليه السلام : الدُّنْيا دُنْياءان : دُنْيا بَلاغٍ وَ دُنْيا مَلْعُونَةٍ (٨٨). و گاهى از خود دنيا تكذيب بليغ شده به اعتبار تعلق به آن، يا براى صرف علاقه از آن؛ و ذكر اخبار متعلقه به اين باب و جمع آن و بيان اعتبار عقلى در آن، از وظيفه اين مختصر خارج است.
بالجمله، آنچه خار طريق وصول به كمالات و شيطان قاطع الطريق مقام قرب و وصول است، و انسان را از حقّ منصرف مى‏كند و از لذت مناجات با او محروم مى‏نمايد، و قلب را ظلمانى و كدر مى‏كند، حب به دنياست كه در احاديث شريفه آن را رأس كل خطيئه و مجتمع كل معاصى شمرده‏اند؛ و اخبار در اين باب و متعلقات آن بيش از آن است كه در اين مختصر بگنجد.
پس انسان بايد در موقع عبادات، اشتغالات قلبيه و خواطر آن را كم كند؛ و براى عبادت وقتى را اختصاص دهد كه مشاغلش كمتر باشد و قلب در آن وقت مطمئنتر و ساكنتر باشد؛ و اين يكى از اسرار وقت است كه در محل خود ذكرى از آن مى‏شود، ان شاء اللَّه.
و پس از آنكه شواغل قلبيه را كم كرد، بايد شواغل خارجيه را نيز به اندازه ممكن كم كند؛ و بيشتر آداب شرعيه شايد براى اين فايدت باشد، مثل نهى از التفات به اطراف و لعب با دست و ريش و فَرقَعة الاصابع و مدافعه بول و غائط و ريح و مدافعه نوم و نظر كردن به نقش خاتم و مصحف و كتاب و گوش كردن به حرفهاى خارجى و حديث نفس و ديگر آداب مكروهه؛ و مثل آداب مستحبه كثيره كه براى حفظ حضور حضرت بارى جلت عظمته است.
حتى آنكه شيخ سعيد، شهيد ثانى- قدس اللَّه نفسه- در كتاب اسرار الصلوة مى‏فرمايند : از براى شخص ضعيف، كه فكرش به اندك چيزى كه چشمش مى‏بيند يا گوشش مى‏شنود متفرق مى‏شود، علاج آن است كه چشمهاى خود را ببندد، يا در خانه تاريكى نماز بخواند، يا آنكه مقابل خود چيزى نگذارد كه جلب نظر او را كند، يا نزديك ديوارى بايستد كه چشم‏انداز نداشته باشد؛ و احتراز كند از نماز بر شوارع و مواضع منقوشه و بر فرشهاى مزين؛ و از اين جهت، اهل عبادت در خانه تنگ و تاريكى كه وسعت آن به قدرى بود كه انسان بتواند در آن نماز كند عبادت مى‏كردند، تا آنكه همّ آنها اجمع باشد. (٨٩) انْتَهى كَلامُهُ زيدَ فى عُلُوِّ مَقامِه. و البته اينكه فرمودند بهتر آن است كه در بيت مظلم نماز كند در غير فرايض يوميه است، كه در جماعت مسلمين خواندن از سنن مؤكده است. بلكه اگر انسان به وظايف و اسرار جماعت قيام كند، رغم انف شيطان را به طورى مى‏كند كه در هيچ عبادتى نمى‏كند؛ و در اجتماع مؤمنين و قلوب مجتمعه آنها، كه دست غيبى الهى با آن است، فوايدى است روحى و معنوى كه در كمتر عملى اتفاق آن افتد، با آنكه مصالح عمومى و اجتماعى در آن نيز ملحوظ است. بلكه براى اهل مناجات و اصحاب قلوب نماز در جماعت، كه حفظ اعداد ركعات را نيز محول به غير مى‏كنند و يكسره دل را متوجه به حقّ و مناجات او مى‏كنند، بهتر است. آرى، در غير فرايض، در خلوات و مواردى كه نفس اشتغالش كمتر باشد، بهتر است.
و بايد دانست كه قلوب بسيار مختلفند و احوال هر يك نيز به حسب اوقات خيلى مختلف مى‏شود؛ پس بر انسان لازم است مثل طبيب معالج و پرستار شفيق از قلب خود نگهدارى كند؛ و در احوال آن دقت كند كه اگر خلوت با حال او مناسب است، در خلوت عمل را به جا آورد؛ و اگر در خلوت اشتغال بيشتر مى‏شود، در جلوت به عبادت قيام كند. و الْحَمْد للَّهِ أَوَّلًا وَ آخِراً.


۳
سر الصلاة

مقاله اولى‏ در مقدمات نماز است و در آن چند فصل است‏

فصل اول در سرّ طهارت است‏

چنانچه در سابق اشاره‏اى به آن شد، از براى نماز مراتبى است حسب مراتب و مقامات مصلين و سالكين إلى اللَّه؛ همين طور شرايط و آداب و مقدمات و مقارنات نماز را حسب آن بايد دانست؛ و ما در اين مقام به طريق اجمال نمونه‏اى ذكر مى‏كنيم كه به مقايسه در ساير شرايط نيز معلوم شود و احتياج به تكرار نداشته باشد.
پس، طهارتْ نماز صورى، و صورت نمازْ طهارت صورى و صورت طهارت است با آب مطلق كه سرّ حيات است و صعيد كه منتهاى تجلّيات است پيش اصحاب معرفت.
و طهارت اهل ايمان، تطهير ظاهر است از ارجاس معاصى و اطلاق شهوت و غضب.
و طهارت اهل باطن، تنزيه از قذارات معنويه و تطهير از كثافات اخلاق ذميمه است.
و طهارت اصحاب حقيقت، تنزيه از خواطر و وساوس شيطانيه و تطهير از ارجاس افكار باطله و آراء ضاله مضله است.
و طهارت ارباب قلوب، تنزيه از تلوينات و طهارت از تقلبات و تطهير از احتجاب به علوم رسميه و اصطلاحات است.
و طهارت اصحاب سرّ، تنزيه از احتجاب از مشاهدات است.
و طهارت اصحاب محبت و مجذوبين، تنزيه از توجه به غير و غيريت است و تطهير از حجب خلقيه است.
و طهارت اصحاب ولايت، تطهير از رؤيت مقامات و مدارج است و تنزيه از اغراض و غايات است. تا آخر مقام ولايت كه طهارت آنها، تنزيه از تعينات تجلّيات اسمائيه و صفاتيه است.
و طهارت ارباب صحو بعد المحو و تمكينْ تنزيه از تلوين بعد التمكين است و تطهير از غلبه تجلّيات بعضى بر بعض كه مقام رؤيت مظهريت احدية الجمع است.
پس، كمّل اوليا را جميع انواع طهارات محقق است؛ چنانچه ظاهر آنها طاهر است از جميع قذارات صوريه، و حواس آنها طاهر است از اطلاق در آنچه احتياج به آن نيست، و اعضاى آنها طاهر است از تصرف در آنچه بر خلاف رضاى حقّ است، تا آخرين مراتب طهارت. قالَ تَعالى : انَّما يُريدُ اللَّه لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ اهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهيرا (٩٠).
و بايد دانست كه از براى هر يك از نمازهايى كه از براى سالكين إلى اللَّه است طهارتى شرط است خاص به آن، كه بدون آن طهارت، ممكن نيست توصل به آن صلاة؛ چنانچه در آيه شريفه لا يَمَسُّهُ الَّا الْمُطَهَّرُون (٩١) مى‏فرمايند مسّ نمى‏كند ظاهر آن را مگر اهل طهارت ظاهريه، و باطن آن را مگر اهل طهارت باطنيه، و سرّ آن را مگر اهل طهارت سرّيّه. پس به نماز اهل باطن نرسد كسى، مگر آنكه از چشمه حيات قلبى دست و روى خود را شست و شو دهد، و به فضل آن از سر تا قدم، و از اول محل ادراك تا منتهاى آلت تحريك رامس كند، و يكسره پاك و مطهر خود را مهياى كوى دوست كند؛ و ما پس از اين به طور اجمال بيان صلاة اوليا و اهل معرفت را مى‏كنيم، ان شاء اللَّه.
و اكنون عنان قلم را منصرف مى‏كنيم به ذكر نكته‏اى كه براى خاصّه دانستن آن ضرور است؛ و آن، آن است كه خداى تبارك و تعالى كه طهور ظاهر و تنظيف قشر و طهارت لباس و بدن را كه متعلق به ادب اهل دنيا و ظاهر است، اهمال نفرموده و نظافت را از ايمان قرار داده و آداب ظاهره را، چه راجع به معاشرات و معاملات و چه راجع به آداب ظاهره بدن كه قشر انسان است، و در حقيقت انسانيت هيچ مدخليت ندارد، و چه راجع به ملابسات بدن كه هيچ مربوط به انسانيت نيست، از قبيل لباس و مكان و آب و امثال آن، اهمال نفرموده و طهارت هر يك را يا شرط تحقق يا كمال نماز قرار داده، ممكن نيست به طهارت قلب و تنظيف باطن و تنزيه آن از قذارات معنويه، كه فساد آنها با قذارات صوريه طرف نسبت نيست و اسباب هلاك ابدى و ظلمت و كدورت و فشار دائمى است، و طهارت لباس تقوا كه خير البسه است، از آلودگى به قذارات تجاوز از حدود، و طهارت عقل را از آلودگى به قذارات آراء فاسده و عقايد مهلكه، اهمال فرمايد.
بلكه از مراجعه به كتاب الهى و اخبار و آثار انبيا و اوليا عليهم السلام معلوم شود كه اهميت به تطهير قلوب، از تطهير ظواهر بيشتر داده‏اند؛ بلكه جميع اعمال و افعال ظاهره، مقدمه تطهير قلوب است، چنانچه تطهير قلوب مقدمه تكميل آنهاست.
فَعَنْ ابي عَبْدِ اللَّه عَلَيْهِ السَّلام فى قَوْلِهِ تَعالى : الّا مَنْ اتى‏ اللَّه بِقَلْبٍ سَليمٍ قالَ : السَّليمُ الذّي يَلْقى رَبَّهُ وَ لَيْسَ فيهِ احَدٌ سِواهُ. وَ قالَ : كُلُّ قَلْبٍ فيهِ شَكٌ
اوْ شِرْكٌ فَهُوَ ساقِطٌ؛ وَ انَّما ارادَ بِالزُّهْدِ فىِ الدُّنْيا لِتَفْرَغَ قُلُوبُهُمْ لِلآخِرَة (٩٢)؛ و عَنْ ابي جَعْفَرِ عَلَيْهِ السَّلام- قالَ : ما مِنْ عَبْدٍ إلّا وَ فى قَلْبِهِ نُقْطَةٌ بَيْضاءٌ؛ فانْ اذْنَبَ ذَنْباً خَرَجَ فى تِلْكَ النُّكْتَةٌ نُكْتَةٌ سَوْداءٌ، فَانْ تابَ ذَهَبَ ذلِكَ السَّوادُ، وَ انْ تَمادى فِى الذُّنُوبِ زادَ ذلِكَ السَّواد حَتّى يُغَطِّىَ البَياضَ؛ فَاذا غُطِّىَ الْبَياضُ لَمْ يَرْجِعْ صاحِبُهُ الى‏ خَيْرٍ ابَداً، وَ هُوَ قَوْلُ اللَّه، عَزَّ وَ جَلَّ : كَلّا بَلْ رانَ عَلى‏ قُلُوبِهِمْ ما كانُوا يَكْسِبُونَ. (٩٣) وَ قالَ الشَّيْخُ الشَّهيدُ الثانى‏ قُدّسَ سِرُّه : وَ قَدْ وَرَدَ فِى الْحَديثِ : انَ اللَّه لا يَنْظُرُ الى‏ صُوَرِكُمْ وَ لكِنْ يَنْظُرُ الى‏ قُلُوبِكُمْ. (٩٤)
بالجمله، تطهير قلوب از قذارات معنويه و كثافات خلقيه، از مهمات است؛ كه انسان بايد با هر عِده و عُده‏اى شده، و به هر رياضت و مجاهده‏اى است، به آن قيام كند و خود را از ننگ و عار آن خلاص كند؛ كه اگر در محضر ربوبيت بدون آن طهور معنوى بايستد، جز صورت و قشر نماز و تعب و زحمت آن، چيز ديگر عايدش نشود؛ قال تعالى : انَّما يَتَقَبَّلُ اللَّه مِنَ الْمُتَّقين. (٩٥)
تقوا از شرايط قبول نماز است مطلقاً؛ و تقواى باطن، كه تطهير آن از ذمايم اخلاق است از قبيل كبر و حسد و غفلت و كسل و امثال آن، از شرايط قبول است در نظر اهل معرفت، و از شرايط صحت صلاة اهل باطن است؛ و همين طور حسب مراتب تقوا تا آخرين درجات آن.
و از امور مهمه‏اى كه تنبه به آن لازم است، و اخوان مؤمنين خصوصاً اهل علم- كثر اللَّه أمثالهم- بايد در نظر داشته باشند، آن است كه اگر كلامى از بعض علماى نفس و اهل معرفت ديدند يا شنيدند، به مجرد آنكه به گوش آنها آشنا نيست يا مبنى بر اصطلاحى است كه آنها را از آن حظى نيست، بدون حجت شرعيه رمى به فساد و بطلان نكنند و از اهل آن توهين و تحقير ننمايند؛ و گمان نكنند هر كس اسم از مراتب نفس و مقامات اوليا و عرفا و تجلّيات حقّ و عشق و محبت و امثال اينها كه در اصطلاحات اهل معرفت رايج است برد، صوفى است يا مروج دعاوى صوفيه است، يا بافنده از پيش خود است، و بر طبق آن برهان عقلى يا حجتى شرعى ندارد؛ به جان دوست قسم كه كلمات نوع آنها شرح بيانات قرآن و حديث است.
تفكر كن در اين حديث شريف كه از حضرت صادق درباره قلب سليم وارد شده، ببين آيا غير از فناى ذاتى و ترك خودى و خوديت و انّيّت و انانيّت، كه در لسان اهل معرفت است، به چيز ديگر قابل حمل است؟ آيا مناجات شعبانيه را كه از حضرت امير و اولاد معصومين او سلام اللَّه عليهم وارد شده و مكرر خواندى، تفكر و تدبر در فقرات آن كردى؟ كه غاية القصواى آمال عارفان و منتهاى آرزوى سالكان، همين فقره شريفه از آن دعاى شريف است : الهى، هَبْ لي كَمالَ الْانقِطاع الَيْكَ، وَ أَنِرْ ابْصارَ قُلُوبِنا بِضِياءِ نَظَرِها الَيْكَ حَتّى‏ تَخْرِقَ ابْصارُ الْقلُوُبِ حُجُبَ النُّورِ، فَتَصِلَ الى‏ مَعْدِنِ الْعَظَمَةِ وَ تَصيرَ ارْواحُنا مُعَلَّقَةً بِعِزِّ قُدْسِكَ‏ (٩٦).
آيا مقصود از اين تعلق به عزّ قُدس چيست؟ آيا حقيقت وَ لاحَظْتَهُ فَصَعِقَ لِجَلالِك‏ (٩٧)، غير از آن صَعْق در لسان اوليا است؟ آيا مقصود از تجلّيات كه در دعاى عظيم الشأن سمات وارد است، غير از تجلّيات و مشاهدات در لسان آنهاست؟ آيا در كلمات كدام عارف بالاتر از اين حديث شريف، كه در كتب معتبره شيعه و سنى نقل شده و از احاديث متواتره مى‏توان گفت او را، ديديد كه مى‏فرمايد : ما يَتَقَرَّبُ الَىَّ عَبْدٌ مِنْ عِبادِي بِشَي‏ءٍ احَبُّ الَىَّ مِمَّا افْتَرَضْتُ عَلَيْهِ؛ وَ انَّهُ يَتَقَرَّبُ الَىَّ بِالنّافِلَةِ حَتّى‏ احِبَّهُ؛ فَاذا احْبَبْتُهُ، كُنْتُ اذاً سَمْعَهُ الَّذي يَسْمَعُ بِهِ وَ بَصَرَهُ الَّذى يُبْصِرُ بِهِ وَ لِسانَهُ الَّذى يَنْطِقُ بِهِ وَ يَدَهُ الَّتى يَبْطِشُ بِها، انْ دَعانى اجَبْتُهُ و انْ سَالَنى اعْطَيْتُه‏ (٩٨).
بالجمله، شواهد بيش از آن است كه بتوان در اين مختصرات گنجاند.
و مقصود ما از اين تطويل، آن است كه برادران ايمانى خود را قدرى به معارف نزديك كنيم، و اين بدبينى را كه در آنها نسبت به علماى بزرگ اسلام توليد شده و آنها را رمى به تصوف نمودند، از قلوب آنها بزداييم. نه آنكه فقط براى تطهير دامن مقدس آنها از اين الواث باشد، زيرا كه به توهين و تحقير خلق، بنده‏اى پيش خدا خوار نمى‏شود اگر خودش پاك باشد، بلكه بر حسنات آنها افزوده مى‏شود و حظوظ دنيايى هر چه كمتر باشد، در آخرت خداى تعالى به فضل عميم خود ممكن است جبران كند؛ بلكه بيشتر نظر ما آن است كه جلب نظر خوانندگان را راجع به معارف الهيّه و تهذيب باطن، كه هر دو از مهمات بلكه غايت بعثت انبيا و انزال كتب است، نماييم.
اى عزيز، شيطان تو را وسوسه نكند و به آنچه دارى قانع ننمايد، قدرى حركت كن و از صورت بى‏مغز و قشر بى‏لبّ تجاوز نما، و ذمايم اخلاق خود را و حالات نفسانيه خويش را تحت مطالعه و مداقه قرار بده، و با كلمات ائمه هدى عليهم السلام و كلمات بزرگان علما انس بگير كه در آن بركاتى است. فرضاً كه از عرفا كسى را به بزرگى نمى‏شناسى، از علماى بزرگ معرفت و اخلاق، آنها را كه پيش همه علما مسلّمند پيروى كن؛ مثل جناب عارف باللَّه و مجاهد فى سبيل اللَّه، مولانا سيد بن طاوس- رضي اللَّه عنه؛ و مثل مولانا، عارف باللَّه و سالك إلى اللَّه، شيخ جليل بهائى- قدس سره؛ و شيخ ارباب معرفت، مولانا محمد تقى مجلسى- رضوان اللَّه عليه؛ و شيخ محدثين، فرزند بزرگوار او، مولانا مجلسى- رحمه اللَّه. كتاب شرح فقيه مولانا مجلسى اول، كه يكى از كتابهاى نفيس جليل القدر است و فارسى، مطالعه نما، و اگر نفهميدى، از اهلش سؤال كن كه در آن كنزهايى از معرفت است؛ و همين طور كتب عزيزه شيخان جليلان نراقيان؛ (٩٩) و از علماى معاصر، كتب شيخ جليل القدر، عارف باللَّه، حاج ميرزا جواد تبريزى‏ (١٠٠)- قدس سره- را مطالعه كن؛ شايد ان شاء اللَّه از اين تأبّى و تعسّف خارج شوى، و چون نويسنده خالى از همه مقامات معرفت و انسانيت، عمر را به بطالت نگذرانى؛ كه خداى نخواسته اگر با اين حال از اين عالم منتقل شوى، دنبال آنْ حسرتها و پشيمانيهايى است جبران ناپذير، و ظلمتها و كدورتهايى است بى‏منتها.
بار خدايا، ما را از اين خواب گران برانگيز، و از اين خودخواهى و خودبينى، كه منشأ همه مفاسد است، نجات ده و به صراط مستقيم انسانيت هدايت فرما. انَّكَ وَلىّ الْهدايَةِ وَ التَّوفيق.

فصل دوم‏

بعض از اهل معرفت گويد كه طهور يا با آب است، كه سرّ حياتى است، كه آن اصل علم است براى مشاهده حىّ قيوم تعالى؛ قالَ تَعالى : وَ انْزَلْنا مِنَ السَّماءِ ماءً طهوراً لِنُحْيِىَ بِهِ‏ (١٠١)، وَ قالَ جَلَّ وَ عَلا : وَ يُنَزِّلُ عَلَيْكُمْ مِنَ السَّماءِ ماءً لِيُطَهِّرَكُمْ بِهِ وَ يُذْهِبَ عَنْكُم رِجْزَ الشَّيْطان؛ (١٠٢) و يا خاك، كه آن اصل نشئه انسان است؛ قالَ عَزَّ مِنْ قائِلٍ : مِنْها خَلَقْناكُم (١٠٣)، وَ قالَ جَلَّ وَ عَلا : فَلَمْ تَجِدُوا ماءً فَتَيَمَّمُوا صَعيداً طَيِّباً (١٠٤)؛ و اين براى آن است كه تفكر كنى در ذات خود، و معرفت پيدا كنى كه كى تو را ايجاد فرموده و از چه آفريده و براى چه ايجاد كرده؛ پس خاضع او شوى و تكبر را از سر بگذارى، زيرا كه خاك اصل در ذلت و مسكنت است. انتهى. (١٠٥)
نويسنده گويد : اصل آبْ رحمت اطلاقى وجود است؛ قال تعالى : وَ جَعَلْنا مِنَ الْماءِ كُلَّ شَى‏ءٍ حَيّ‏ (١٠٦).
وَ عَنِ الصّادِقِ عَلَيْهِ السَّلام : تَقَدَّمْ الَى الْماءِ تَقَدُّمَكَ الى‏ رَحْمَةِ اللَّه (١٠٧)؛ و آن اصل تجلى ذاتى است‏بى‏تعلق به مرآت و تعين در مجالى آيات.
پس، سالك إلى اللَّه اگر يافت طريقى به تجلى فيض اطلاقى و مشاهده جمال بى‏تحديد به مثال، به آن تجلىْ تطهير مقادم وجود خود كند براى وصول به بساط قرب؛ چنانچه رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله در وضوء معراج فرمود؛ و اشاره‏اى به آن مى‏آيد، ان شاء اللَّه؛ و توجه نكند به صعيد كه اصل تقييد و تحديد است؛ و اگر فاقد شد ماءِ سرِّ وجود را، پس در مرآت تعيّن صعيدى و تجلى تقييدى، بعض از آن محالّ را تطهير كند و در كسوه تقييد، سرّ وجود را مشاهده كند، فَانَّ التُّرابَ احَدُ الطَّهُورَيْن (١٠٨) و رَبُّ الْماءِ هُوَ رَبُّ الصَّعيد (١٠٩). قالَ تَعالى : هُوَ الَّذي في السَّماءِ إِلهٌ وَ فِي الأَرْضِ اله‏ (١١٠). پس، سرّ وضوء اضمحلال كثرات است در عين جمع؛ و تيممْ رؤيت وحدت است در كسوه كثرت؛ و سرّ اين سرّ وضوء رؤيت حقّ است و نفى غير : هُوَ الْاوَّلُ وَ الآخِرُ وَ الظّاهِرُ وَ الْباطِن (١١١)؛ و تيمّمْ رؤيت ذات مقدس است در كسوه غير : لَوْ دُلّيتُمْ بِحَبْلٍ الَى الْارْضِ السُّفلى‏، لَهَبَطْتُمْ عَلَى اللَّه‏ (١١٢).
و بالجمله، وضوء دست و رو شستن از ما سوى است : الّا مَنْ اتَى اللَّه بِقَلْبٍ سَليمْ‏ (١١٣)؛ و تيمّم رؤيت اوست در آينه اشياء ما رَأَيتُ شَيْئاً الّا وَ رَأَيْتُ اللَّه مَعَهُ اوْ فيهِ داخِلٌ فِى الْاشْياءِ لا كَدُخُولِ شَي‏ءٍ في شَي‏ء (١١٤).
و ايضاً وضوء، تطهير به آب است قبل التنزّل؛ و تيمّم، تطهير به آن است پس از تنزّل؛ و از اين جهت احد الطّهورين است به مقتضاى سرايت حكم باطن به ظاهر و غيب به شهادت؛ و ايضاً وضوء، تطهير از نقايص و حدود است، فما اصابَكَ مِنْ حَسَنَةٍ فَمِنَ اللَّه وَ ما اصابَكَ مِنْ سَيِّئَةٍ فَمِنْ نَفْسِك (١١٥)؛ و تيممْ رجوع نقايص است به حقّ، بالعرض : قُلْ كُلٌّ مِنْ عِنْدِ اللَّه‏ (١١٦).

فصل سوم‏

عَنْ مِصْباحِ الشَّريعَةِ، عَنِ الصّادقِ عَلَيْهِ السَّلام : اذا ارَدْتَ الطَّهارَةَ وَ الْوُضُوءَ فَتَقَدَّمْ الَى الْماءِ تَقَدُّمَكَ الى‏ رَحْمَةِ اللَّه؛ فَانَّ اللَّه تَعالى‏ قَدْ جَعَلَ الْماءَ مِفْتاحَ قُرْبَتِهِ وَ مُناجاتِهِ وَ دالًّا الى‏ بِساطِ خِدْمَتِهِ. وَ كَما انَّ رَحْمَتَهُ تُطَهِّرُ ذُنُوبَ الْعِبادِ، فَكَذلِكَ النَّجاساتُ الظّاهِرَةُ يُطَهِّرُهَا الْماءُ لا غَيْرُ. قالَ اللَّه تَعالى‏ : وَ هُوَ الَّذى ارْسَلَ الرِّياحَ بُشْراًبَيْنَ يَدَىْ رَحْمَتِهِ وَ انْزَلْنا مِنَ السماءِ ماءً طَهُوراً.
وَ قالَ عَزَّ وَ جَلَّ : وَ جَعَلْنا مِنَ الْماءِ كُلَّ شَي‏ءٍ حَىٍّ. فَكَما احْيى‏ بِهِ كُلَّ شَي‏ءٍ مِنْ نَعيمِ الدُّنْيا، كَذلِكَ بِفَضْلِهِ وَ رَحْمَتِهِ جَعَلَ حَياةَ الْقُلُوبِ بِالطّاعاتِ. وَ تَفَكَّرْ في صَفاءِ الْماءِ وَ رِقَّتِهِ وَ طَهُورِهِ وَ بَرَكَتِهِ وَ لَطيفِ امْتِزاجِهِ بِكُلِّ شَي‏ءٍ وَ في كُلِّ شَي‏ءٍ؛ وَ اسْتَعْمِلْهُ في تَطْهيرِ الْاعْضاءِ الَّتي امَرَكَ اللَّه بِتَطْهيرِها وَ أْتِ بِ‏آدابِها فَرائِضِهِ وَ سُنَنِهِ؛ فَانَّ تَحْتَ كُلِّ واحِدَةٍ مِنْها فَوائِدَ كَثيرَةً. اذَا اسْتَعْمَلْتَها بِالْحُرْمَةِ انْفَجَرَتْ لَكَ عَيْنُ فَوائِدِهِ عَنْ قَريبٍ. ثُمَّ عاشِرْ خَلْقَ اللَّه تَعالى‏ كَامْتِزاجِ الْماءِ بِالأَشْياءِ، يُؤدّى كُلَّ شَي‏ءٍ حَقَّهُ وَ لا يَتَغَيَّرُ عَنْ مَعْناهُ، مُعْتَبِراً لِقَوْلِ رَسُولِ اللَّه- صَلَّى اللَّه عَلَيْهِ وَ آلِهِ : مَثَلُ الْمُؤْمِنِ الْخاصِّ كَمَثَلِ الْماءِ. وَ لْيَكُنْ صَفْوَتُكَ مَعَ اللَّه فى جَميعِ طاعاتِكَ كَصَفْوَةِ الْماءِ حينَ انْزَلَهُ مِنَ السَّماءِ وَ سَمّاهُ طَهُوراً؛ وَ طَهِّرْ قَلْبَكَ بِالتَّقْوى‏ وَ الْيَقينِ عِنْدَ طَهارَةِ جَوارِحِكَ بِالْماء. (١١٧) پس، تو اى عارف به معارف الهيّه و سالك سبيل عوارف غيبيه، چون اراده طهور مطلق كردى و از قيود حجب الفاظ و عبارات خارج شدى، توجه به آب نازل از ابر رحمت كن به قشر خود، و تطهير قذاراتِ صوريه نما، و به آداب فرايض و سنن آن قيام كن؛ زيرا كه آب را خداوند مفتاح قرب و مناجات و دليل بساط خدمت قرار داده؛ و توجه به آب نازل از سماى رحمت غفاريّت كن به باطن خود؛ و تطهير قذارات معاصى نما با قيام به آداب فرايض و سنن آن، كه على عليه السلام در باب توبه فرموده (١١٨)؛ زيرا كه آب رحمت غفاريت را خداوند مفتاح قرب و مناجات و دليل به بساط خدمت قرار داده؛ و توجه به آب نازل از سماى مشيّت كن به قلب خود، و تطهير قذارات قلبيه و كدورات معنويه نما؛ زيرا كه آن، مفتاح قرب معنوى و دليل بساط خدمت است؛ و توجه به آب نازل از سماى واحديت كن به روح خود، و تطهير قذاراتِ توجه به غير و غيريت نما؛ زيرا كه آن مفتاح قرب نوافل و دليل وصول به بساط خدمت است؛ و توجه به آب نازل از سماى مطلق احديّت نما به سرّ خود، و تطهير قذاراتِ رؤيت كثرت نما؛ زيرا كه آن مفتاح وصول به بساط حضور است؛ و توجه به آب نازل از سماى هويت نما و تطهير رؤيت مقام نما؛ كه اين مفتاح قرب فرايض و فناى مطلق است و دليل وصول به بساط حاضر است.
و تا اين مقام، طهارت و طهور سالكين إلى اللَّه است؛ و پس از اين، طهور اهل وصول شروع شود كه آن نتيجه قرب فرايض است؛ و آن از باطن شروع شود و از قلب طلوع كند و به ملك بدن ختم شود. پس، هر يك از واصلين را طهورى است خاص به خود، كه تفصيل آن از حوصله بيان خارج است؛ و چنانچه جناب صادق عليه السلام به حسب اين روايت شريفه، امر به تفكر در جهات مختلفه آب فرموده، و هر يك را وسيله ترقى به مقامى قرار داده- مثل تفكر در احيا و صفا و رقت و طهوريت و بركت و لطف امتزاج آن- تو نيز اطاعت نما امر مولاى صادق مصدق عليه السلام را؛ و جميع جهات صوريه را وسيله ارتقا به مقامات معنويه قرار ده.
پس، ظاهر خود را زنده كن به استعمال طهور، و كسالت و سستى و نعاس را به بركت آن از خود دور كن، و صورت خود را صفا بده، و با ظاهر پاك و پاكيزه توجه به بساط قرب نما، و اعضاى خود را زنده كن به اطاعت مولاى خود؛ و باطن خود را زنده كن به حيات فكر در مبدأ و منتها و منشأ و مرجع؛ و قلب خود را زنده كن به حيات ايمان و اطمينان؛ و سرّ خود را زنده كن به حيات تجلّيات افعاليه و اسمائيه و ذاتيه به مراتب آن؛ و تفكر كن در صفاى آب، و با مولاى خود به صدق و صفا قدم زن، و به مراتب اخلاص تحقق پيدا كن؛ و ما پس از اين، اخلاص و مراتب آن را در باب نيت ذكر مى‏كنيم، ان شاء اللَّه.
و با بندگان خدا نيز با اخلاص معاشرت كن؛ و در راه حقّ و خلق از اعمال اراده متعلقه به خود بگذر؛ و تفكر كن در لطف امتزاج آب با اشياء، كه آن امتزاج براى اصلاح حال آنهاست و رساندن آنهاست به كمال لايق خود و زنده نمودن آنهاست؛ و كيفيت معاشرت و معامله تو با بندگان خدا نيز اين طور باشد؛ و با نظر عطوفت و اصلاح به بندگان خدا نظر كن، و در صدد اصلاح ظاهر و باطن آنها و زنده نمودن آنان باش؛ حتى هدايت تو از گمراهان و نهى نمودن تو از معاصى اهل عصيان نيز، براى اصلاح حال آنها باشد نه براى اعمال نفوذ اراده خود؛ و اگر تطهير خود را با تفكرات مذكوره نمودى، حسب وعده امام صادق عليه السلام در اين حديث شريف، چشمه‏هاى معارف و حِكَم بر قلب تو منفجر شود، و به اسرار طهارت و حقايق آن پى‏برى، و با عنايات غيبيه و رياضات نفسانيه به حقايق آن متحقق شوى، و لايق وصول به مقام قرب و بساط انس شوى.

فصل چهارم در اسرار حديث شريف

رُوِىَ عَن الْائِمَّةِ اْلَاطْهارِ عَلَيْهِمُ السَّلا : أَنَّ آدَمَ (ع) لَمّا مَشى‏ الى الشَّجَرَةِ وَ تَوَجَّهَ إِلَيْها وَ تَناوَلَها، فَوَضَعَها عَلى‏ رَأسِهِ طَمَعاً لِلْخُلُودِ وَ اعْظاماً لَها امِرَتْ هذِهِ الْامَّةُ الَّتى خَيْرُ امَّةٍ اخْرِجَتْ لِلنّاسِ، بِانْ يُطَهِّرُوا هذِهِ الْمَواضِعَ بِالْمَسْحِ وَ الْغَسْلِ لِيَتَطَهَّروُا مِنْ جِنابَةِ اْلَابِ الَّذي هُوَ الاصْل‏ (١١٩). و قريب به اين روايت روايتى است كه از مجالس شيخ صدوق منقول است. (١٢٠)
بدان كه آدم عليه السلام در حال جذبه در بهشت لقا بود، و توجه به شجره طبيعت نداشت؛ و اگر به آن جذبه باقى مى‏ماند، از آدميت ساقط مى‏شد و به سير كمالى كه بايد در قوس صعودى نايل شود نمى‏شد، و بسط بساط رحمت در اين عالم نمى‏گرديد. پس، اراده ازليه تعلق گرفت كه بساط رحمت و نعمت را در اين نشئه بسط دهد و فتح ابواب خيرات و بركات نمايد و جواهر مخزونه نفوس عالم ملك و طبيعت را از ارض طبيعت خارج كند و اثقال آن را بيرون آورد؛ و اين در سنت اللَّه حاصل نمى‏شد مگر به توجه آدم به طبيعت و خروج آن از محو به صحو، و خارج شدن از بهشت لقا و جذبه الهيّه كه اصل همه خطيئات است؛ پس، بر او مسلط فرمود قواى داخليه و شيطان خارجى را، كه او را دعوت به اين شجره كنند كه مبدأ بسط كمالات و منشأ فتح ابواب فيوضات است.
پس، او را از بساط قرب قبل التنزل تبعيد كردند و به توجه به طبيعت دعوت نمودند تا آنكه وارد حجب ظلمانيه گردد؛ زيرا كه تا وارد در حجاب نشود، خرق آن نتواند كرد. قالَ تَعالى : لَقَدْ خَلَقْنَا الْانْسانَ في احْسَنِ تَقْويمٍ، ثُمَّ رَدَدْناهُ اسْفَلَ سافِلين‏ (١٢١). ردّ به اسفل سافلين، كه آخرين حجب ظلمانيه است، از جامعيت اين اعجوبه الهيّه است و لازمه تعليم اسما و صفات در حضرت علميه است.
و چون آدم (ع) از ظهور ملكوتىِ ايجادى به توجه به ملك خود خارج شد، محدث به حدث اكبر و مجنب به جنابت عظما گرديد؛ و چون اين توجه در حضرت مثال يا بهشت دنيا متمثل شد، دنيا به صورت شجره درآمد و آدم به توجه و مشى به سوى آن و برداشتن به دست و به سر نهادن و اعظام نمودن آن، مبتلاى به خطيئه شد. پس، اين خطيئه را و موارد آلودگى به آن را، بايد خود و ذريه او، خصوصاً اين امت كه خير امم و عارف به اسرارند از نور اولاد اطهار، جبران كنند.
پس، موارد آلودگى ظاهر او را بايد تطهير كنند به آب طاهر نازل از حضرت رحموت؛ و مورد آلودگى باطن و قلب او را بايد تطهير كنند به آب تجلّيات از حضرت لاهوت. پس، در وقت تطهير وجه، وجه قلب را يكسره از غيرْ شست و شو دهند؛ و در وقت تطهير دست، از مرفق آلودگى به دنيا تا منتهاى اصابع مباشرت آن تطهير كنند؛ و با فضل آن، اقصاى عرشِ توجه به طبيعت و منتهاى مشى به سوى حصول آمال را مسح نمايند، و از فضول توجه به ملك و بقاياى آثار آن خارج شوند، و از خطيئه و جنابت پدر اول، كه اصل آنهاست، بيرون شوند.
وَ فِى الْعِلَلِ فِى حَديثِ صَلاةِ الْمِعْراجِ : ثُمَّ قالَ ربّي عَزَّ وَ جَلَّ : يا مُحَمَّدُ مُدَّ يَدَكَ فَيَتَلَقّاكَ ماءٌ يَسيلُ مِنْ ساقِ عَرشِى الْأيمَنِ. فَنَزَلَ الْماءُ فَتَلَقَّيْتُهُ بِالْيَمينِ فَمِنْ اجْلِ ذلِكَ اوَّلُ الْوُضوُءِ بِالْيُمْنى‏. ثُمَّ قالَ : يا مُحَمَّدُ خُذْ ذلِكَ فَاغْسِلْ بِهِ وَجْهَكَ- وَ عَلَّمَهُ ذلِكَ- فَانَّكَ تُريدُ انْ تَنْظُرَ الى‏ عَظَمَتى وَ انْتَ طاهِرٌ؛ ثُمَّ اغْسِلْ ذِراعَيْكَ الْيَمينَ وَ الْيَسارَ- وَ عَلَّمَهُ ذلِكَ- فَانَّكَ تُريدُ انْ تَتَلَقّى‏ بِيَدَيْكَ كَلامي؛ وَ امْسَحْ بِفَضْلِ ما فى يَدَيْكَ مِنَ الْماءِ رَأسَكَ وَ رِجْلَيْكَ الى‏ كَعْبَيْكَ- وَ عَلَّمَهُ المسْحَ بِرَأسِهِ وَ رِجْلَيْهِ- وَ قالَ : انّي اريدُ انْ امْسَحَ رَأسَكَ وَ ابارِكَ عَلَيْكَ. فَامَّا الْمَسْحُ عَلى‏ رِجْلَيْكَ فَانّي اريدُ انْ اوْطِئَكَ مَوْطِأً لَمْ يَطَأْهُ احَدٌ قَبْلَكَ وَ لا يَطَأُهُ احَدٌ غَيْرُكَ ... الحديث‏ (١٢٢).
تو نيز، اى شفيق عرفانى و رفيق ايمانى، تأسى كن به سر حلقه اهل معرفت و يقين؛ و دست راست خود را به سوى رحمت حقّ دراز كن و از آب نازل از ساقِ ايمنِ عرشِ رحمت تلقى‏كن، كه حقّ تعالى دست خالى فقراى إلى اللَّه را رد نمى‏فرمايد و كشكول گدايى ارباب حاجت را تهى بر نمى‏گرداند. پس، از آن آب رحمت بردار و روىِ آلوده به توجه به دنيا، بلكه به ما سوا را شست و شو ده، چه كه با اين قذارت و آلودگى، به عظمت حقّ نتوان نظر كرد : فَانَّ الدُّنْيا وَ الآْخِرَةَ ضَرَّتان‏ (١٢٣). پس دستهاى خود را از مرفقِ رؤيتِ حول و قوّه تا اصابع مباشرت به رؤيت انّيّت و انانيّت تغسيل كن : فَلا حَولَ وَ لا قُوَّةَ الّا بِاللَّه‏ (١٢٤)؛ چه كه با اين كثافتِ استقلال نفس، مسّ كتاب حقّ‏
نتوان كرد، قال تعالى : لا يَمَسُّهُ الَّا الْمُطَهَّروُن؛ و با فضل آن، مسح رأس خود كن و علو و عظمت و تكبّر را از سر بنه، تا ممسوح به دست حقّ گردى؛ و تفكر در غير و غيريت را از سر بيرون كن، تا به بركات حقّ مبارك شوى؛ و تطهير كن پاى تردد در شئون كثرت را، تا محرم محفل انس شوى؛ و قدم به فرق خود نِه، تا لايق بساط عظمت گردى.

فصل پنجم در اسرار ستر عورت است‏

و آن نزد عامه، ستر مقابح بدن است از ناظر محترم و در حال صلاة.
و در نزد خاصه، ستر مقابح اعمال است به لباس تقوا كه خير البسه است، مطلقاً، و در وقت حضور در محضر مقدس، بالخصوص.
و در نزد اخصّ خواص، ستر مقابح نفوس است به لباس عفاف.
و در نزد اهل ايمان، ستر مقابح قلوب است به لباس طمأنينه.
و در نزد اهل معرفت و كشف، ستر مقابح سرّ است به لباس شهود.
و در نزد اهل ولايت، ستر مقابح سرِّ سرّ است به لباس تمكين؛ و سالك چون بدين مقام رسيد، ستر جميع عورات خود را نموده و لايق محضر شده و از براى او دوام حضور است.
و حقّ تعالى- جلت رحمته و وسعت ستاريته- ستار جميع عورات و مقابح خلق است به كرامت نمودن اين نوع بشرى را به البسه گوناگون كه آنها را از مقابح ظاهريه بدنيه ستر نمايد. و ستر فرموده مقابح اعمالى را به پرده ملكوت؛ و اگر اين پرده ستاريت ملكوتيه بر صور اعمال ما بندگان نبود و صورت غيبيه آنها ظاهر مى‏شد، در همين عالم رسوا و خوار مى‏شديم؛ لكن حقّ تعالى- جل شأنه- با ستاريت خود، آنها را از انظار اهل عالم مستور فرموده؛ و ستر فرموده مقابح اخلاقى و ملكوت ملكات خبيثه ما را به اين صورت معتدله مستقيمه ملكيه؛ و اگر هتك فرموده بود اين ستر را، و صور ملكات اخلاق ظاهر مى‏شد، هر يك، به يك صورت مناسبه با آن ملكه باطنيه بوديم؛ چنانچه در غير اين عالم كه وقت ظهور سراير است و يوم بروز ملكات است، چنين خواهد شد؛ و فى الحديث :
يُحْشَرُ بَعْضٌ عَلى‏ صُوَرٍ تَحْسُنُ عِنْدَهَا الْقِرَدَةُ وَ الْخَنازير (١٢٥)؛ و در كافى شريف است كه : متكبر محشور شود به صورت مورچه ضعيفى، و پايمال خلايق گردد تا مردم از حساب فارغ شوند. (١٢٦)
بالجمله، اين صورت انسانيّه، پرده ستّاريّت حقّ است به روى عورات باطنيه ما؛ چنانچه ستر مقابح قلوب و اسرار را فرمايد به ستاريت افعاليه و اسمائيه و ذاتيه از همه موجودات ملكيه و ملكوتيه، به حسب مراتب آنها؛ و بر سالك سبيل آخرت و مجاهد فى سبيل اللَّه لازم است كه ستر عورات باطنيه و سريه خود را بنمايد به تمسك به مقام غفاريت و ستاريت حقّ؛ و به تحقق به حقيقت توبه و ورود به منزل انابه، خود را و عورات خود را مستور نمايد؛ و ما شرح بعض مراتب توبه را در شرح اربعين داديم.
وصل :
عَنْ مِصْباحِ الشَّريعَةِ، قالَ الصّادِقُ، عَلَيْهِ السَّلام : ازْيَنُ اللِّباسِ لِلْمُؤمِنينَ لِباسُ التَّقْوى‏ وَ انْعَمُهُ الإيمانُ؛ قالَ اللَّه، عَزَّ و جَلَّ : وَ لِباسُ التَّقْوى‏ ذلِكَ خَيْرٌ. وَ امَّا اللِّباسُ الظّاهِرُ فَنِعْمَةٌ مِنَ اللَّه يَسْتُرُ عَوْراتِ بَني آدَمَ؛ وَ هِىَ كَرامَةٌ اكْرَمَ اللَّه بِها عِبادَهُ ذُرِّيَةَ آدَمَ (ع) ما لَمْ يُكْرِمْ غَيْرَهُمْ؛ وَ هِىَ لِلْمُؤمِنينَ آلةٌ لِأَداءِ ما افْتَرَضَ اللَّه عَلَيْهِمْ. وَ خَيْرُ لِباسِكَ ما لا يَشْغَلُكَ عَنِ اللَّه عزَّ وَ جَلَّ؛ بَلْ يُقَرِّبُكَ مِنْ شُكْرِهِ وَ ذِكْرِهِ وَ طاعَتِهِ وَ لا يُحْمِلُكَ فيها الىَ الْعُجْبِ وَ الرِّئاءِ وَ التَّزَيُّنِ وَ الْمُفاخَرَةِ وَ الْخُيَلاءِ، فَانَّها مِنْ آفاتِ الدّينِ وَ مُورِثَةُ الْقَسْوَةِ فىِ الْقَلْبِ. فَإِذا لَبِسْتَ ثَوبَكَ فَاذكُرْ سَتْر اللَّه تَعالى‏ عَلَيْكَ ذُنُوبَكَ بِرَحْمَتِهِ، وَ الْبِسْ باطِنَكَ بِالصِّدْقِ كَما أَلْبَسْتَ ظاهِرَكَ بِثَوْبِكَ؛ وَ لْيَكُنْ باطِنُكَ فى سَتْرِ الرَّهْبَةِ وَ ظاهِرُكَ في سَتْرِ الطّاعَةِ. وَ اعْتَبِرْ بِفَضْلِ اللَّه عَزَّ وَ جَلَّ حَيْثُ خَلَقَ اسبابَ اللِّباسِ لِتَسْتُرَ الْعَوْراتِ الظَّاهِرَةَ وَ فَتَحَ ابْوابَ التَوْبَةِ وَ الْإِنابَةِ لِتَسْتُرَ بِها عَوْراتِ الْباطِنِ مِنَ الذُّنوُبِ وَ اخْلاقِ السُّوءِ وَ لا تَفْضَحْ احَداً حَيْثُ سَتَرَ اللَّه عَلَيْكَ اعْظَمَ مِنْهُ. وَ اشْتَغِلْ بِعَيْبِ نَفْسِكَ وَ اصْفَحْ عَمّا لا يعنيكَ حالُهُ وَ امْرُهُ. وَ احْذَرْ انْ تَفْنى‏ عُمْرَكَ لِعَمَلِ غَيرِكَ وَ يَتَّجِرَ بِرَأسِ مالِكَ غَيْرُكَ وَ تَهْلِكَ نَفْسُكَ؛ فَانَّ نِسْيانَ الذُّنُوبِ مِنْ اعْظَمِ عُقُوبَةِ اللَّه تَعالى‏ فِى العاجِلِ وَ اوْفَرِ اسْبابِ الْعُقُوبَةِ فىِ الآْجِلِ. وَ ما دامَ الْعَبْدُ مُشْتَغِلًا بِطاعَةِ اللَّه تَعالى‏ وَ مَعْرِفَةِ عُيُوبِ نَفْسِهِ وَ تَرْكِ ما يَشينُ في دين اللَّه فَهُوَ بِمَعْزِلٍ عَنِ الآْفاتِ، خائِضٍ فى بَحْرِ رَحْمَةِ اللَّه- عَزَّ وَ جَلَّ- يَفُوزُ بِجَواهِرِ الْفَوائِدِ مِنَ الْحِكْمَةِ وَ الْبَيانِ؛ وَ ما دامَ ناسِياً لِذُنُوبِهِ جاهِلًا لِعُيُوبِهِ راجِعاً الى حَوْلِهِ وَ قُوَّتِهِ لا يُفْلِحُ اذاً ابَداً. صَدَقَ وَلِىُ اللَّه. (١٢٧)
تفكر و تدبر در اين كلام جامع، براى اهل معرفت و اصحاب قلوب، فتح ابوابى از حِكَم و معارف مى‏كند، و كيفيت معامله بندگان را با حقّ تعالى نشان مى‏دهد.
سالك إلى اللَّه و مجاهد طريق معرفت بايد در هيچ حالى از احوال و طورى از اطوار، از وظيفه عبوديّت و حفظ محضر ربوبيت- جلت عظمته- غفلت نكند؛ حتى در امور عاديه و آداب معاشرت حظ قلوب و ارواح را عطا كند، و حقّ تعالى و نعم و عطيات او را در هر چيز مشاهده كند. پس، در وقت پوشيدن لباس ظاهر، از لباس تقوا و ايمان و معرفت، كه خير البسه هستند، غفلت نكند؛ و چنانچه با لباس ظاهر ستر عورت ظاهرى كند، با آن البسه ستر عورات باطنه، كه قباحت و زشتى آنها بالاتر است، نمايد، و كرامات حقّ تعالى و الطاف آن ذات مقدس را منظور كند؛ و لباس ظاهر را براى اداى وظيفه عبوديّت، و لباس باطن را براى آداب حضور در محضر ربوبيت بپوشد؛ و در البسه ظاهريه و باطنيه، بهترين آنها آن را داند كه او را به ياد حقّ آورد و از ذكر او غافل نكند.
پس، در ماده و هيأت لباس ظاهر، اختيار چيزى كند كه اسباب سركشى نفس نشود و مورثِ غفلت از حقّ نگردد و او را در زمره اصحاب عجب و ريا و مفاخرت و تكبر و تزين منسلك نكند؛ و ملتفت باشد كه ركون به دنيا- حتى در اين امور- را در قلب تأثيرات غريبى است كه موجب هلاكت آن است؛ و بداند كه اين آثارى كه در نفس به واسطه بعض البسه فاخره حاصل مى‏شود، از آفات دين و مورثِ قسوت قلب است كه خود از امهات امراض باطنيه است.
و در البسه باطنيه خيلى اهتمام كند كه شيطان و نفس اماره را در آن آنها تصرفى نشود، و او را مبتلا به عجب و ريا و سركشى و افتخار نكند، و بر بندگان خدا به دين خود يا به تقوا و طاعت و كمال و معرفت و علم افتخار ننمايد، و تكبر نفروشد، و از عواقب امر خود و مكر اللَّه ايمن نباشد، و بندگان خدا را، هر چند در لباس اوباش و اهل معصيت هستند، حقير نشمارد؛ كه اينها از مهلكات نفس است و موجب عجب به ايمان و اخلاق و اعمال است كه سرچشمه همه مفاسد است.
و در وقت پوشيدن لباس، متذكر حقّ شود و رحمتهاى ظاهره و باطنه او كه ستر ذنوب او فرموده به رحمت خود؛ و با حقّ تعالى به اخلاص و صدق معامله كند؛ و ظاهر را به ستر طاعت، و باطن را به ستر خوف و رهبت، مزين نمايد؛ و متذكر عنايات حقّ شود كه اسباب ستر عورات ظاهره و باطنه را مرحمت فرموده، و راه توبه و انابه را به روى بندگان مفتوح فرموده، كه به ستر غفاريت و ستاريت حقّ، خود را مستور كنند و عيوب خود را بپوشانند.
و چنانچه حقّ تعالى ستار عيوب بندگان است، ستّاران را دوست دارد و از هتك ستور بيزار است، پس سالك إلى اللَّه ستار عيوب بندگان خداست، و عمر خود را در كشف ستر مردم تلف نكند و چشم خود را از عورات و عيوب بندگان خدا بپوشد و هتك ستر كسى نكند و پرده ناموس احدى را ندرد؛ چنانچه خداوند ستارْ ستر عيوب او را، كه از ديگران بزرگتر و فضيحتر است، فرموده؛ و بترسد از اينكه اگر پرده عيوب كسى را بدرد، حقّ تعالى پرده ستاريت از بعض اعمال و اخلاق او بردارد و در ميان جمع او را رسوا و خوار نمايد.
و مسافر طريق آخرت، مطالعه در عيوب و عورات خودْ او را از عيوب ديگران مشغول مى‏كند، و تجسس امورى كه به حال او فايده ندارد يا ضرر دارد نمى‏كند، و عمل خود را رأس المال تجارت ديگران قرار نمى‏دهد به واسطه غيبت و هتك ستر؛ و از عيوب و ذنوب خود هيچ‏گاه نسيان نمى‏كند؛ كه نسيانِ گناهان از بزرگترين عقوبات حقّ است در دنيا كه انسان را از جبران آنها بازمى‏دارد، و از بزرگترين اسباب عقاب است در آخرت.
و تا بنده خدا به طاعت حقّ و مداقه در احوال خود و مطالعه در معايب نفس مشغول است، و از آنچه در دين خدا عار است بركنار است، از آفاتْ دور و در درياى رحمت حقّ مستغرق، و به گوهرهاى حكمت فائز است؛ و اگر نسيان ذنوب خود كرد و از معايب خود غفلت ورزيد و خودبين و خودخواه شد و اعتماد به حول و قوه خود كرد، رستگارى نخواهد ديد و به فلاح نايل نشود.


۴
سر الصلاة

فصل ششم در ازاله نجاست از بدن و لباس و تخليه جوف از ارجاس و باطن از وسواس خناس است‏

نجاستْ دورى از محضر انس و مهجورى از مقام قدس است، و منافى با نماز است كه معراج وصول مؤمنين و مقرب ارواح متقين است.
و آن پيش عامه، قذارات معهوده است؛ و پيش خاصه، قذارات معنويّه است؛ و پيش اهل معرفت و اصحاب قلوب، همه عالم است به جنبه سوائيت كه مظهر شيطان رجس نجس است؛ و در آداب خلوت وارد است : بِسْمِ اللَّه وَ بِاللَّه، اعُوذُ بِاللَّه مِنَ الرّجْسِ النَّجِسِ الْخَبيثِ الْمُخْبِثِ الشَّيْطانِ الرَّجيم‏ (١٢٨)؛ و قال، تعالى شأنه : وَ الرُّجْزَ فَاهْجُر. (١٢٩)
پس، آنچه منافات دارد با محفل انس محبوب و مجلس قرب دوست، از خود دوركن و خود را از آن مهجور. هجرت كن از رجس ظاهرى به تنظيف بدن و لباس و به تخليه جوف از اذاى رجز شيطان، كه فضول مدينه فاضله است؛ و از رجس باطنى، كه مفسد مدينه عظما و أم القرى است، به تخليه تامه و تصفيه كامله؛ و از اصل اصول و شجره ملعونه خباثت، به هجرت از انّيّت و انانيّت و ترك غير و غيريت؛ و چون بدين مقام رسيدى، از تصرف شيطان خبيث مخبث خارج شدى، و از رجز و رجس هجرت كردى، و لايق حضور درگاه جليل و مخلع شدن به خلعت خليل گرديدى؛ و يك ركنِ هجرت و مسافرت إلى اللَّه و معراج وصولْ حاصل شده، كه آن خروج از منزلگاه و بيت نفس است؛ و باقى مانده ركن دوم، كه در اصل نماز حاصل شود، و آن حركت إلى اللَّه و وصول به باب اللَّه و فناى به فناء اللَّه است. قالَ تَعالى : وَ مَنْ يَخْرُجْ مِنْ بَيْتِهِ مُهاجِراً الَى اللَّه وَ رَسُولِهِ ثُمَّ يُدْرِكْهُ الْمَوْتُ فَقَدْ وَقَعَ اجْرُهُ عَلَى اللَّه (١٣٠).
پس، معلوم شد كه اين سفر معنوى و معراج قرب حقيقى را دو ركن است، كه يك ركن آن در باب طهارات حاصل شود، كه سرّ آن تخليه، و سرّ سرّ آن تجريد، و سرّ مستسر آن تنزيه، و سرّ مقنَّع به سرّ آن تنزيه از تنزيه و تقييد است؛ و ركن اعظم آن در باب صلاة حاصل شود، كه سرّ آن تجليه، و سرّ سرّ آن تفريد، و سرّ مستسر آن توحيد، و سرّ مقنع به سرّ آن تنزيه از توحيد و تقييد است، فَادْفَعِ السِّراجَ، فَقَدْ طَلَعَ الصُّبْح‏ (١٣١).
و اگر روزگار به عارفى ربانى مهلت دهد، مى‏تواند تمام منازل سائرين و معارج عارفين را، از منزلگاه يقظه تا اقصاى منزل توحيد، از اين معجون الهى و حبل متصل بين خالق و مخلوق خارج كند؛ ولى اين آرزو از نِطاق بيان ما بيرون و از حوصله كلام ما افزون است.

فصل هفتم در مكان مصلّى است‏

و آن پيش عامه، مشهور است و شرايط آن در كتب فقهيه مسطور.
و در نزد اهل معرفت، همه عالم است و مصلى تمام موجودات است؛ و در اسرار قرائت مى‏آيد، ان شاء اللَّه، كه جميع عالم وجود به هويّات وجوديّه حامد و ثناگوى مقام مقدس حقّ تعالى هستند، و خاضع و عابد درگاه اويند؛ و در اينجا بايد دانست كه عرشِ تحقّقْ قبّه معبد موجودات است؛ و ارضِ تعيّنْ سجده‏گاه آنان است؛ و تمام موجودات در آن معبد در تحت قبه محضر ربوبيّت، به عبادت حقّ مشغولند و حقجو و حقخواه و حق‏پرستند. دل هر ذره را كه بشكافى به واسطه نور فطرت اللَّه كه آنها را دعوت براى خضوع كامل مطلق كند آفتابيش در ميان بينى. (١٣٢) يُسَبِّحُ لَهُ ما فِى السَّمواتِ وَ الارْض. (١٣٣) وَ انْ مِنْ شَيْ‏ءٍ الّا يُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ وَ لكِنْ لا تَفْقَهُونَ تَسْبيحَهُمْ. (١٣٤)
و در نزد اهل ولايت، جميع تعينات اسمايى و افعالى، معبد حقّ تعالى است و مصلّى خود ذات مقدس است. پس، در تعينات اسمايى و صفاتى، مصلى حقّ است و مكان صلاتش نفس تعينات، و تعين اسم اعظمْ كعبه است؛ و فى الحديث : لا احْصى ثَناءً عَلَيْكَ انْتَ كَما اثْنَيْتَ عَلى‏ نَفْسِك‏ (١٣٥)؛ و در تجلّى فعلى به فيض مقدس اطلاقى، مكان مصلى تعين عالم است، و حقّ تعالى مصلّى است در اين تجلى فعلى؛ و فى الحديث : انَّ رَبَّك يُصَلّى يَقُولُ سُبُّوحٌ قُدُّوسٌ رَبُّ الْمَلئِكَةِ وَ الرّوح‏ (١٣٦)؛ و انسان كامل و نبى ختمى- صلّى اللَّه عليه و آله- كعبه است؛ و فى القدسيات : لا يَسَعُنى ارْضى و لا سَمائى وَ لكِنْ يَسَعُنى قَلْبُ عَبْدِى الْمؤْمِن‏ (١٣٧). پس، تعيّن عالم در تجلى ظهورى و قوس نزولىْ معبدِ حقّ، و حقّ تعالى عابد و معبود است؛ و در تجلى غيبى و قوس صعودىْ معبدْ موجودات، و عابدْ مظاهر، و معبودْ ظاهر است؛ و در مملكت وجود انسانى، كه خلاصه كائنات و كون جامع است، مظاهر قواى ملكوتيه و جنود الهيّه، مساجدِ عبادات آنان و معابدِ خضوع و ثناى آنهاست؛ و در انسان كامل، به حسب ظهور حقّ در مظهر اتمّ، حقْ عابد و معبود است، و انسان از تعين اقصاى قلبى غيبى تا منتهى تعين شهادت، مسجدِ ربوبيت است به حسب تجلّيات ذاتى و اسمايى و افعالى؛ و در قوس صعودْ حقّ معبود، و انسان كامل با جميع جنود الهيّه عابدند.
وصل : عَنْ مِصْباحِ الشَّريعَةِ، قالَ الصّادِقُ، عَلَيْهِ السَّلام : اذا بَلَغْتَ بابَ الْمَسْجِدِ، فَاعْلَمْ انَّكَ قَصَدْتَ مَلِكاً عَظيماً [خ ل : باب مَلِكٍ عظيم ]لا يَطَأُ بِساطَهُ الَّا الْمُطَهَّروُنَ، و لا يُؤْذَنُ لمجالَسَتِه الصِّديقونَ. فَهَبِ القُدُومَ الى‏ بِساطِ خِدمتهِ هَيْبَةَ المَلِكِ، فَانَّكَ عَلى‏ خطرٍ عَظيمٍ إنْ غَفَلْتَ. و اعْلَمْ، أنّه قادرٌ على‏ ما يَشاءُ منَ العَدْلِ وَ الفَضْلِ مَعَكَ و بِكَ؛ فانْ عَطَفَ علَيْكَ فَبِفَضْلِهِ وَ رَحْمَتِهِ قَبِلَ مِنْكَ يسيَر الطّاعَةِ و أجْزَلَ لَكَ عَليْها ثَواباً كَثيراً؛ وَ إنْ طالَبَك بِاسْتِحقاقِهِ الصّدْقَ و الْاخْلاصَ، عَدْلًا بِك، حَجَبَك وَ رَدَّ طاعتَك وَ إنْ كَثُرَتْ؛ فَهُوَ فَعّالٌ لِما يُريدُ. وَ اعتَرِفْ بِعَجْزِك وَ تَقْصيرِكَ [و انْكِسارِكَ ]وَ فَقْرِكَ بين يَدَيْهِ؛ فَإنَّك قَدْ تَوَجَّهْتَ لِلْعِبادةِ لَهُ و الْمُؤانَسَةِ بِه. وَ اعْرِضْ اسْرارَكَ عَلَيه، و لِتَعْلَمْ انَّهُ لا يَخْفى‏ عليه اسْرارُ الْخَلْقِ اجْمَعينَ وَ علانِيَتُهُمْ. وَ كُنْ كَافْقَرِ عِبادِهِ بَيْنَ يَدَيْهِ. وَ اخْلُ قَلْبَكَ عَنْ كُلِّ شاغِلٍ يَحجُبُكَ عَنْ ربِّك فَانَّهُ لا يَقْبَلُ الَّا الاطْهَرَ وَ الاخْلَصَ. [وَ انْظُرْ مِن اىِّ ديوانٍ يَخْرُجُ اسْمُك ].فَان ذُقْتَ مِنْ حَلاوةِ مُناجاتِهِ [وَ لَذيذِ مُخاطَباتِه ]وَ شَرِبْتَ بِكأسِ رَحمتهِ و كراماتِه مِنْ حُسْنِ إقباله [عَلَيْكَ ]وَ إجاباتِه فَقَدْ صَلَحْتَ لِخِدْمَتِهْ، فَادْخُلْ فَلَك الْاذْنُ وَ الْامانُ، و الّا فَقِفْ وُقُوف مُضْطَرٍّ [مَنْ ]قَدْ انْقَطَعَ عَنْهُ الْحِيَلُ وَ قَصُرَ عنهُ الامَلُ و قَضى‏ عليهِ الاجَلُ. فاذا عَلِمَ اللَّه مِنْ قَلْبِكَ صِدْقَ الالْتجاء إليهِ نَظَرَ إليْك بعَيْنِ الرَأْفَةِ وَ الرَّحْمةِ [وَ اللُّطْفِ ]و وَفَّقَكَ لِما يُحِبُّ وَ يَرْضى‏. فانَّهُ كريمٌ يُحِبُّ الكَرامةَ لعبادهِ المُضْطرِّينَ إليهِ [المُحترقينَ على‏ بابِهِ لِطَلَبِ مَرْضاتِه ].قالَ اللَّه تَعالى‏ : امَّنْ يُجيبُ المُضْطَرَّ اذا دَعاهُ. (١٣٨)
و اينكه اين كلام شريف را تماماً نقل نمودم، براى آن است كه براى ارباب مجاهده و رياضتْ تعليمى است جامع، و براى اهل معرفت و اصحاب سلوكْ بابى است واسع.
و اهل معارف الهيّه چون مشاهده كردند كه عالمْ مسجدِ ربوبيّت است، بايد مراقبت كنند كه با طهارت و صفاى ظاهر و باطن در آن قدم نهند، كه بساط مقدس حقّ را غير مطهرين نتوانند پاى نهاد، و بار مجالست با او را جز به صديقين مخلصين ندهند. پس، آنها در جميع احوالْ خود را در خطر عظيم مى‏بينند و از غفلت محضر مقدس مالك الملوك در وحشت هستند، و دل آنها از هيبت جلال مقدس در طپش است كه مبادا به عدل خود با آنها معامله فرمايد و اخلاص و صدق مطالبه نمايد و از بساط قرب محجوبشان نمايد و از مجلس انس مردودشان فرمايد. پس، اعتراف به عجز و تقصير كنند و اقرار به فقر و فاقه نمايند و قلب خود را از شواغل و كثرات، كه آنها را از محفل انس محجوب مى‏كند و از توجه به او صرف مى‏نمايد، خالى نمايند؛ چه كه دانند جز قلب اطهرِ اخلصْ مقبول درگاه نشود؛ و چون همّ آنها همّ واحد شد و تكاثر اموال و اولادْ آنها را به خود مشغول نكرد، لذت حلاوت مناجات را دريابند و از كأس رحمت و كرامت حقّ مست شوند و صالح خدمت و لايق انس گردند؛ پس با اذن و امان حقّ در بسيط عالم، كه مسجد ربوبيت است، قدم زنند و تصرفات آنها غاصبانه و جائرانه نباشد.
و آنان كه اين اذن و امان را تحصيل ننمودند، غاصب بيت اللَّه و ظالم به حقّ تعالى هستند. پس، آنها بايد اضطرار خود را استشعار كنند، و حيله و وسيله خود را منقطع دانند، و آرزوى خود را كوتاه شمارند، و صادقانه به مقام مقدّس حقّ- جلّ شأنه- از اين تقصير و قصور و نقص و فتور ملتجى شوند، و زبان حال و قلب آنها امَّنْ يُجيبُ الْمُضْطَرَّ اذا دَعاه‏ (١٣٩) شود؛ و چون حقّ تعالى صدق لهجه آنها را ديد، نقص آنها را به رحمت خود جبران فرمايد و توفيق تحصيل رضاى خود را به آنها مرحمت نمايد. فَانَّهُ كَريمٌ يُحِبُّ الْكَرامَةَ لِعِبادِهِ الْمُضْطَرّينَ إلَيْه (١٤٠).

فصل هشتم در اباحه مكان است‏

و آن نزد خاصه، خروج از تصرف شيطان است به تعدى نكردن از حدود الهيّه.
و پيش اهل معرفت، خروج از تصرف نفس است به عدم رؤيت حول و قوه خود.
و در نزد اوليا، خروج از تصرف مطلق است در ذات و اسما و صفات.
پس، مادامى كه اعضا و قلب در تصرف شيطان يا نفس است، معبد حقّ و جنود الهيّه مغصوب است و عبادت حقّ تعالى در آنها صورت نگيرد و جميع عبادات براى شيطان يا نفس واقع شود؛ و به هر اندازه كه از تصرف جنود شيطان خارج شد، مورد تصرف جنود رحمانى شود تا آنكه فتوحات ثلاثه واقع شود يعنى : فتح قريب‏ (١٤١)؛ كه پيش ما فتح اقاليم سبعه است به اخراج جنود شيطانى از آنها، و نتيجه آن تجلى به توحيد افعالى است : نَصْرٌ مِنَ اللَّه وَ فَتْحٌ قَريب؛ (١٤٢) و فتحِ مبين؛ كه فتح كعبه قلب است به اخراج شيطان موسوس از آن : انّا فَتَحْنا لَكَ فَتْحاً مُبينا (١٤٣)؛ و فتحِ مطلق‏ (١٤٤)؛ كه ترك رسوم خلقيه و افناى تعينات شهادتيه و غيبيه است : اذا جاءَ نَصْرُ اللَّه وَ الْفَتْح‏ (١٤٥)؛ و پس از اين، فتح تمام تصرفات الهيّه شود و نتيجه قرب نوافل حاصل شود؛ و تفصيل آن از حوصله اين اوراق خارج است.

فصل نهم در اسرار وقت است‏

و آن در مسلك اهل عرفان و مشرب اصحاب ايقان، از اول استواى شمسِ حقيقت است در غايت ظهور آن به احديّت جمع اسما كه آن، وقت صلاة ظهر است؛ كه صلاة رب است؛ و صلاة رسول اللَّه صلى اللَّه عليه و آله در معراج است كه مظهر استواى نور احدى و جمع احمدى است كه خودْ عرش استواى رحمان است : الرَّحْمنُ عَلَى الْعَرْشِ اسْتَوى‏ (١٤٦)؛ و از اينجا سرّ وقوع آن در معراج معلوم شود، با آنكه معراج در شب واقع شده، تا اول طلوع شمس مالكيت از افق يوم القيامة كه يوم اتيان يقين است : وَ اعْبُدْ رَبَّكَ حَتّى‏ يَاْتِيَكَ الْيَقين‏ (١٤٧). پس، از اول زوالِ استواى ظهور، كه رو به احتجاب شمس احديّت در افق تعينات و امتداد اظلال است : أَ لَمْ تَرَ إلى‏ رَبِّكَ كَيْفَ مَدَّ الظِّلّ‏ (١٤٨)، تا آنجا كه در تحت آفاق اجسام غروب كند، وقت نماز مقربين و اهل سابقه حُسنى است : اذا زالَتِ الشَّمْسُ دَخَلَ الْوَقْتان‏ (١٤٩). و آن، وقت ظهر و عصر است كه افضل صلواتند، و صلاة وُسطى از آن دو خارج نيست؛ گرچه اقرب در نظر فقاهت آن است كه آن، نماز ظهر است؛ و در مسلك عرفان، هر دو صلاة است به طريق ظاهريت و مظهريت و اوليت و آخريت : انَّما هِىَ ارْبَعٌ مَكانَ ارْبَع‏ (١٥٠)؛ و در اخبار از هر دو به صلاة وسطى تعبير شده.
و وقت صلاة عصر، هنگام خطيئه آدم عليه السلام به ورود در حجاب تعين و ميل به شجره طبيعت است.
و اما صلاة عشاءين، در اوقات ظلمت ديجور طبيعت و احتجاب تامّ شمس حقيقت است، براى خروج از اين ظلمت به توبه صحيحه از خطاى غريزى ابو البشر عليه السلام به صلاة مغرب؛ و خروج از ظلمات قبر و صراط و قيامت، كه بقاياى ظلمت طبيعت است، به طريق مشايعت؛ چنانچه در حديث اهل بيت عصمت و طهارت است كه مغرب وقتى است كه آدم توبه كرد، پس سه ركعت نماز خواند، يكى براى خطيئه خود، و يكى براى خطيئه حواء - عليها السلام- و يكى براى توبه خود؛ و نماز عشا براى آن است كه قبر و قيامت را ظلمتى است كه به آن نماز رفع شود، و صراط براى آنها نورانى گردد. (١٥١)
و اما صلاة فجر از اولِ بروزِ آثارِ يوم الجمع است تا طلوع آفتاب حقيقت از افق يوم القيامة؛ و وقتى طلوع حاصل شد، تكليف منقطع شود و بساط ليل برچيده شود و سرّ مالِكِ يَوْمِ الدّين واضح گردد.
و به بيان ديگر، به لسان اهل معرفت، از اوّلِ زوالِ نورِ حقيقت از مرتبه استواييه، و غروب آن در تحت استار خلقيه، كه مبدأ ليلة القدر است، تا منتهاى احتجاب آن به حجب تعينات، كه نصف شب و آخر قوس نزولى و منتهاى ليلة القدر است، وقت چهار نماز است كه مختلط از جنبه حقى و خَلقى است كه فرض اللَّه و فرض النّبي است : اقِمِ الصَّلوةَ لِدُلُوكِ الشَّمْسِ الى‏ غَسَقِ اللَّيْل. (١٥٢)
و از ابتداى انحدار نجوم، كه وقت رجوع شمس از حجب تعينات به سوى افق اعلاست، كه مبدأ يوم القيمة است، تا طلوع آفتاب از افق يوم القيامة، وقت نوافل ليليّه است تا حكم ليل غالب است؛ و وقت فريضه صبح، كه فرض اللَّه صِرف است، مى‏باشد آن گاه كه حكم نهار غالب شد : انَّ قُرْآنَ الْفَجْرِ كانَ مَشْهُودا (١٥٣)؛ و پس از طلوع شمس اتاكَ الْيَقينُ وَ انْقَطَعَ السُّلُوك‏ (١٥٤). پس، تمام دايره وجودْ يك شب قدر محمدى است، اگر قدر بدانى؛ و يك يوم القيامه احمدى است، اگر قيام به خدمت كنى.
وصل در بيان مراقبت از وقت
بدان كه مراقبت اوقات صلوات، كه ميقات حضور رب و ميعاد جناب ربوبيت است، از مهمات نزد اهل مراقبه است؛ كه اهل مناجات و سلوك انتظار آن را مى‏كشيدند و خود و قلوب خود را مستعد براى دخول آن مى‏كردند، و با حال طهارت ظاهر و باطن از آن استقبال مى‏نمودند، و از اشتغالات ديگر يكسره كناره مى‏كردند، و قلب را بكلى منقطع از غير و متوجه به ميعادگاه حقّ مى‏كردند.
و از بعض زوجات رسول اكرم صلى اللَّه عليه و آله نقل شده كه آن بزرگوار با ما مشغول صحبت بود و ما هم با او مكالمه مى‏كرديم، همين كه وقت نماز داخل مى‏شد، گويى ما را نمى‏شناخت و ما او را نمى‏شناختيم و از هر چيز اشتغال خود را صرف مى‏كرد و به حقّ مشغول مى‏شد (١٥٥).
و جناب مولى الموحدين عليه الصلاة و السلام وقتى كه وقت نماز مى‏شد به خود مى‏پيچيد و متزلزل مى‏شد. از آن حضرت سؤال شد : چه مى‏شود تو را يا امير المؤمنين؟ مى‏فرمود : آمد وقت امانتى كه حقّ تعالى عرضه داشت بر آسمانها و زمين و آنها ابا كردند از حمل آن و بر حذر شدند از آن. و جناب على بن الحسين عليهما السلام وقتى مهياى براى وضو مى‏شد، رنگ مباركش زرد مى‏شد. سببْ سؤال شد. فرمود : آيا نمى‏دانيد در حضور كى ايستادم؟ (١٥٦) و در احاديث است كه نشستن در مسجد براى انتظار نماز، عبادت است. (١٥٧)
بالجمله، آنها كه عبادت حقّ و مناجات محبوب مطلق و مكالمه با مالك الملوك را تكليف نمى‏دانستند و سربار خود نمى‏پنداشتند، اگر از اهل حب و عشق بودند، لذت مناجات حقّ و اشتياق ملاقات محبوب را با ملك هستى بدل نمى‏كردند و با حقّ و عبادت او عشقبازى مى‏نمودند؛ و اگر از اهل ايمان بودند، مى‏دانستند كه حيات عالم آخرت و سرمايه زندگانى آن نشئه به عبادت حقّ است، و بهشت جسمانى و حور و قصور آن، صور اعمال انسانى است :
فَمَنْ يَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ خَيْراً يَرَهُ وَ مَنْ يَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ شَرّاً يَرَه. (١٥٨)
پس از آنكه انسان ايمان به نتايج اعمال و اهميت آن آورد، البته از اوقات آن مراقبت مى‏كند؛ و ما پيش از اين بيان كرديم كه يكى از اسرار بزرگ عبادات، آن است كه هر يك را در قلب تأثير و صورتى است كه آن را نورانى كند، و جنبه ملك را خاضع پيش حضرت ملكوت نمايد، و حالت انقياد كامل از براى جنود نفس نسبت به روحانيت پيدا شود، و اراده نفس مستقل گردد؛ و هر يك اين امور از مهمات است كه در عوالم غيبيه تأثيرها دارد؛ و صورت غيبى بعض از آنها بهشت صفات است كه از بهشت اعمال بالاتر است؛ و اين نتايج بر اعمال و خصوصاً بر نماز، كه خير اعمال است، مترتب نشود مگر آنكه انسان آنها را از روى تفكر و تدبر و حضور قلب آورد.
و از امورى كه انسان را اعانت كامل كند بر تحصيل حضور قلب، مراقبه از وقت است كه عهد معهود و ميعاد موعود حقّ است؛ و شخص سالك إلى اللَّه و مجاهد فى سبيل اللَّه اگر نتوانست تمام اوقات خود را به حقّ دهد، لا اقل اين پنج وقت را كه حقّ تعالى به او وقت داده و دعوت براى ملاقات فرموده، بايد مراقبت كند و از حقّ تعالى به جان و دل تشكر كند كه او را اجازه ورود در مناجات داده، و بار خدمت در مجلس انس و محفل قدس داده. پس، از آن غفلت نكند و از وعده‏گاه حقّ تخلف نورزد، شايد مواظبت بر اوقات و مراقبت از ميعاد ملاقات، كه در اول امر بى‏مغز و صورى است، به توفيق حقّ و دستگيرى آن ذات مقدس- جل شأنه- حقيقت پيدا كند و با مغز شود؛ آن وقت به لذت مناجات و انس با محبوب نايل شود و سرّ حقيقى عبادت را دريابد و فتح ابواب عبادت روح و قلب بر او گردد و رفته رفته جنود الهيّه را در مملكت وجود خود قائم به عبادت حقّ بيند، و كشف نمونه‏اى از سبحات جمال و جلال بر قلب او شود، و به اول جلوه توحيد افعالى نايل گردد، و پس از آن براى او راه سلوك إلى اللَّه مفتوح شود، و لياقت ورود در صلاة حقيقى پيدا كند، باذن اللَّه تعالى.

فصل دهم در سرّ استقبال به كعبه است‏

كه امّ القرى‏ است و مركز بسط ارض است : وَ الْارْضَ بَعْدَ ذلِكَ دَحيها (١٥٩). و يَدُ اللَّه و بِحِيالِ اللَّه و بِحيالِ بَيْتِ الْمَعْمُور است كه سرّ قلب و در سماى رابعه است. پس، كعبه أمّ القرى سرّ آن بيت المعمور است كه سرّ قلب است و سرِّ سرِّ آن، يد اللَّه؛ و سرِّ مُستسرِّ آن، اسم اللَّه الاعظم است.
پس، اهل معرفت و اصحاب قلوب سرايت دهند حكم توحيد را از سرّ به علن و از باطن به ظاهر؛ چنانچه در سرّ قلبِ خود جهات متشتته را فانى در وحدت تامه كنند و سرِّ كَوْكَبٌ دُرّىٌ يُوقَدُ مِنْ شَجَرَةٍ مُبارَكَةٍ زَيْتُونَةٍ لا شَرْقِيَّةٍ وَ لا غَرْبيَّة را دريابند در ظاهر، جهات متشتته شرقيه و غربيه را در أم القرى كه مرتبه وسطيت را دارد و غير شرقى و غير غربى است فانى كنند و سرّ حِيال اللَّه و حِيال بيت المعمور را دريابند.
و در نمازِ اوليا توجه به قبله، ظهور سرّ احديّت است در ملك بدن، چه كه به سرّ وجودىْ وجهه احديّه غيبيّه را شهود كنند و بدان توجه نمايند، و سرّ ما مِنْ دابَّةٍ الّا هُوَ آخِذٌ بِناصِيَتِها (١٦٠) را مشاهده كنند و سرّ لا شَرقيّةٍ وَ لا غَرْبِيَّة را دريابند. و به مرتبه لطيفه اخوفيه به احديّتِ جمع اسماى ذاتيه كه لَيْسَ لَها غَرْبِيَّةُ غَيْبِ الذّاتِ وَ لا شَرْقِيَّةُ ظُهُورِ كَثْرَةِ الْاسْماءِ وَ الصِّفات‏ (١٦١) توجه كنند و به مقام سرّ روح به حضرت جمع واحديّت، كه مقام اسم اللَّه الاعظم است و شرقى ظهور و غربى بطون نيست، توجه نمايند و به مقام قلبْ به سرّ بيت المعمور، كه مقام تجلىِ فعلىِ اسم اعظم است، توجه نمايند و سرّ لا شَرْقِيَّةٍ وَ لا غَرْبِيَّة را دريابند و به وجه ظاهر به عين كعبه، كه از شرق و غربِ معموره خارج است، توجه كنند و حقّ را در تمام مرائى به احديّت جمع مشاهده كنند.
و بدان كه تحديد به وجه خاص و به وجهه معينه براى اظهار سرّ وحدت است؛ و آن براى عارف در هر دوره به عدد حضرات خمس لازم است؛ و از آنكه گذشت تحديدْ نقص است : و للَّهِ الْمَشْرِقُ وَ المَغْرِبُ فَايْنَما تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اللَّه‏ (١٦٢).
پس، عارف باللَّه حقّ را در جميع امكنه و احيازْ مشاهده، و همه را كعبه آمال و وجهه جمال محبوب بيند و از تقييد به مرآتى دون مرآتى خارج، و ما رَأَيْتُ شَيْئاً الّا وَ رَأَيْتُ اللَّه فيهِ وَ مَعَه گويد و فرياد داخِلٌ فِى الاشْياءِ لا كَدُخُولِ شَى‏ءٍ فى شَى‏ءٍ زند و نداى هُوَ مَعَكُمْ ايْنَما كُنْتُم را به جان بشنود و شهود كند. وَ الْحَمْدُ للَّهِ أَوَّلًا وَ آخِراً وَ ظاهِراً وَ باطِناً (١٦٣).

مقاله ثانيه در مقارنات نماز و مناسبات آن است و در آن چند فصل است‏

فصل اول در اسرار اذان و اقامه است‏

اذان، پيش اهل معرفت، اعلام قواى مُلك و ملكوت در انسان كبير و صغير است براى مهيا شدن از براى حضور درگاه حقّ تعالى. و اقامه، حاضر نمودن آنها و بپاداشتن آنان است در محضر قدس كبريا- جل و علا. پس، با تكبيرات اوليه، اعلان عجز موجودات را از قيام به ثناى حقّ دهد و اعلام قصور آنها را از لياقت حضور نمايد و آنها را مستعد كند كه به تذلّل و خضوع و خشيت و خوف و خشوع خود تنبه پيدا كنند، شايد مورد توجه شوند. و به نفى الوهيت ذاتيه و نفى الوهيت فعليه از غير و قصر آن در ذات مقدسْ نفى استحقاق محامد و اثنيه را از غير، و قصر در حقّ كند. و به شهادت به رسالت نبىّ ختمى در غيب و شهادت، توسل جويد به مقام مقدسِ شفيع مطلق كه به مصاحبت آن ذات مقدّس، كه مقام ولايت مطلقه است، اين سلوك الهى را به آخر رساند و به معراج وصول مرتقى شود.
و شيخِ عارف كامل ما- روحى فداه- مى‏فرمود : شهادت به ولايت ولى اللَّه مضمَّن در شهادت به رسالت مى‏باشد، زيرا كه ولايت باطن رسالت است. پس، مقام مقدس ولوى نيز مصاحب اين سلوك است. و فى الحديث : بِعَلىٍّ قامَتِ الصَّلاة (١٦٤). و فى الحديث : انَا صَلاةُ المُؤمِنينَ وَ صِيامُهُم‏ (١٦٥).
پس، سالك إلى اللَّه چون قصر ثنا و مَحْمَدت را به حقّ تعالى اعلان كرد و اختيار رفيق و مصاحب كرد- كما قيل : الرَّفيقَ ثُمَّ الطَّريق (١٦٦)- اعلان مهيا شدن براى نماز را مى‏دهد بقوله : حَىَّ عَلَى الصَّلاة؛ و آن را به قواى مُلكيّه و ملكوتيه مى‏خواند. پس از آن، سرّ صلاة را اجمالًا اعلان مى‏كند بقوله : حَىَّ عَلَى الْفَلاح و حَىَّ عَلى‏ خَيْر الْعَمَل؛ و انسان و جنود مُلكى و ملكوتىِ آن را آگاه مى‏كند به فطرت آزاديخواهى و كمال طلبى، كه هر دو از فطرتهاى الهيّه است كه جميع بشر بر آن مفطورند. و پس از بيدار نمودن فطرت و مهيا كردن قوا، تكبير و تهليل را تكرير كند تا اعتراف به عجز و قصور در قلوب متمكّن شود و سرّ اوّليت و آخريت هويدا آيد.
و در اقامه، تصفيه صفوف و تجييش جيوش مُلكيه و ملكوتيه نمايد و به تكرار فصول آن، حقايق سابقه را توثيق كند و استشفاع و توسل را محكم نمايد و فطرت را باز متنبه نمايد. و وقتى بنده بدين جا رسيد اعلان حضور دهد فَقَدْ قامَتِ الصَّلاة.
پس، سالك إلى اللَّه و مجاهد في اللَّه قلب را كه از خيار جنود الهيّه است در اين مملكت، امام قرار دهد و ساير قواى منتشره در جهات مختلفه را مجتمع كند و مأموم قرار دهد و جنود متفرقه در اقاليم ظاهره و باطنه را، كه به دست قلب مفتوح شده، جمع‏آورى نمايد؛ و ملائكه قاطنين ملكوت نيز بر گرد او مجتمع شوند و بدو اقتدا كنند.
و چون سالكْ خود را مقتداى جنود الهيّه از ملائكه و قواى ملكوتيه خود ديد و خود را پيشقدم در اين سلوك الهى و حضور در محضر ربوبى ديد، بايد از صلاة خود محافظه و مراقبه نمايد و از آن غفلت و سهو نكند كه وِزر نماز مأمومين به عهده او نماند : فَاْلمُؤْمِنُ وَحْدَهُ جَماعَة (١٦٧). و اگر بر اين جماعت محافظه كند، به عدد هر يك از مأمومين فضل صلاة او افزون شود؛ و شايد به توفيق الهى بعضى از اسرارِ ايّاكَ نَعْبُدُ وَ ايّاكَ نَسْتَعين، كه به صيغه جمع مذكور است، بر او منكشف شود. و اگر مراقبت و محافظت نكند در اين اقوال و افعال صلاتى، دروغگو شود و در زمره منافقين درآيد؛ و علاوه بر آنكه تضييع صلاة خود كرده، تضييع صلاة ملائكة اللَّه را نموده، چه كه امام ضامن قرائت مأموم است، بلكه حامل وِزر ساير اجزاء و شرايط آن نيز هست.
و طريق اسلم و نزديكتر به نجات آن است كه مصلّى خود را در جميع اقوال و افعال تسليم روحانيت رسول اللَّه صلى اللَّه عليه و آله يا مقام ولايت م‏آبى، يا امام عصر سلام اللَّه عليهما نمايد و به لسان آنها ثناجويى از حقّ كند، و در افعال نيز به افعال آنها متمسك شود؛ و خود كه امام ملائكه و جنود الهيّه است مأموم مقام رسالت و ولايت شود؛ و طى اين سلوك روحانى و عروج به معراج الهى را چنانچه به هدايت آن بزرگواران مى‏كند، به تبعيت محض و تسليم صِرف از آنها كند، كه على عليه السلام صراط مستقيم‏ (١٦٨) و نماز مؤمنين است و خضرِ طريق سلوك است : (طى اين مرحله بى‏رهبرى خضر مكن). (١٦٩)
وصل :
عَنِ الْعِلل بِاسْنادِه عَنْ ابي عَبْدِ اللَّه (ع) فى حَديثٍ طَويلٍ يَصِفُ صَلاةَ الْمِعْراجِ قالَ : انْزَلَ اللَّه الْعَزيزُ الْجَبّارُ عَلَيْهِ مَحْمِلًا مِنْ نُورٍ فيهِ ارْبَعُونَ نَوْعاً مِنْ انْواعِ النُّورِ كانَتْ مُحْدَقَةً حَوْلَ الْعَرْشِ عَرْشُهُ تَبارَكَ وَ تَعالى‏ تَغْشى‏ ابْصارَ النّاظِرينَ. امّا واحِدٌ مِنْها فَاصْفَرُ فَمِنْ اجْلِ ذلِكَ اصْفَرَّتِ الصُّفْرَةُ، وَ واحِدٌ مِنْها احْمَرُ فَمِنْ اجْلِ ذلِكَ احْمَرَّتِ الْحُمْرَةُ. الى‏ انْ قالَ : فَجَلَسَ فيهِ ثُمَّ عَرَجَ بِهِ الى السَّماءِ الدُّنْيا فَنَفَرَتِ الْمَلائِكَةُ الى‏ اطْرافِ السَّماءِ ثُمَ خَرَّتْ سُجَّداً فقالَتْ : سُبُّوحٌ قُدُّوسٌ رَبُّنا وَ رَبُّ المَلائِكَةِ وَ الرُّوحِ، ما اشْبَهَ هذا النُّورُ بِنُورِ رَبِّنا؛ فَقالَ جِبْرَئيلُ : اللَّه اكْبَرُ، اللَّه اكْبَرُ. فَسَكَتَ المَلائِكةُ وَ فُتِحَتِ السَّماءُ وَ اجْتَمَعَتِ الْمَلائِكَةُ؛ ثُمَّ جاءَتْ وَ سَلَّمَتْ عَلَى النَّبِىِ- صلَّى اللَّه عَلَيْهِ و آله- افْواجاً، ثُمَّ قالَتْ : يا مُحَمَّدُ كَيْفَ اخُوك؟ قالَ : بِخَيْرٍ. قالَتْ : فَانْ ادْرَكْتَهُ فَأقْرِئهُ مِنَّا السَّلامَ. فَقالَ النَّبىُّ، صَلَّى اللَّه عَلَيْهِ وَ آلِهِ : أَ تَعْرِفُونَهُ؟ فَقالُوا : كَيْفَ لَمْ نَعْرِفْهُ وَ قَدْ اخَذَ اللَّه عَزّ وَ جَلَّ ميثاقَكَ و ميثاقَهُ مِنّا ...
الحديث. (١٧٠)
پس، فرمود كه عروج به آسمان دوم فرمود و ملائكه چون او را ديدند به اطراف آسمان فرار كردند و به سجده افتادند گفتند : اين نور چقدر شبيه است به نور پروردگار ما! پس جبرئيل گفت : اشْهَدُ انْ لا الهَ الّا اللَّه- دو مرتبه.
پس، آنها مجتمع شدند و شبيه آن مكالمات را با جناب رسول اكرم كردند؛ پس چهل قسم نور اضافه شد؛ چنانچه در آسمان اول نيز اضافه شد. و عروج به آسمان سوم فرمود، به همين ترتيب ملائكه فرار كردند و سجده كردند و تسبيح گفتند و جبرئيل (ع) شهادت به رسالت داد؛ مجتمع شدند و همان كلمات را عرض كردند. تا عروج به آسمان چهارم فرمود، ملائكه چيزى نگفتند؛ پس ابواب آسمان گشوده شد و ملائكه مجتمع شدند، جبرئيل (ع) بقيه اقامه را گفت ... الى آخر الحديث الشريف. (١٧١)
و در اين حديث شريف اسرار و حقايقى است كه دست آمال ما از وصول به آنها كوتاه است و آنچه به فهم قاصر از آن ادراك مى‏كنم اگر مذكور دارم حديث طولانى شود و از وضع اين اوراق خارج شود. و مقصود از ذكر بعضِ از آن، استشهاد براى اين بود كه به ذكر اقامه ملائكة اللَّه مجتمع شوند.
وَ فى صَحيحَةِ مُحمّد بْنِ مُسْلِم، قالَ : قالَ لي ابُو عَبْد اللَّه : اذا انْتَ اذَّنْتَ وَ اقَمْتَ، صَلّى‏ خَلْفَكَ صَفّانِ مِنَ الْمَلائِكَةِ؛ وَ انْ اقَمْتَ اقامَةً بِغَيْرِ اذانٍ صَلّى‏ خَلْفَكَ صَفٌ واحِد. (١٧٢)
و در بعض روايات تحديد فرموده صَفّيْن را به اينكه اقلّش بين مشرق و مغرب است و اكثرش بين آسمان و زمين است‏ (١٧٣). و اين اختلاف به اختلاف مقامات و مراتب مصلّين و صلاة آنهاست.

فصل دوم در اسرار قيام است‏

و آن پيش خاصّه، اقامه صُلب است در پيشگاه مقدس حقّ و تشمير ذيل است براى اطاعت امر؛ و خروج از تدثار و قيام بر انذار است : يا أيّهَا الْمُدَّثِّرُ قُمْ فَانْذِرْ وَ رَبَّك فَكَبِّرْ وَ ثِيابِكَ فَطَهِّر (١٧٤) و استقامت در اخلاق و عدل در ملكات است و عدم ميل به طرف افراط و تفريط؛ چنانچه در حديثِ رِزام، مولى خالد بن عبد اللَّه، كه در سابق گذشت، جناب صادق عليه السلام درباره حقيقت صلاة فرمود : وَ هُوَ واقِفٌ بَيْنَ الْيَأسِ وَ الطَّمَعِ وَ الصَّبْرِ وَ الْجَزَعِ كَاَّنَ الْوَعْدَ لَهُ صُنِعَ وَ الْوَعيدَ بِهِ وَقَعَ. و وقوف بين يدى اللَّه به طورى كه خوف به رجا و رجا به خوف غالب نشود و صبر به مقام تجلد نرسد، كه در مذهب احبه از اشدّ منكرات است :

وَ يَحْسُنُ اظْهارُ التَّجَلُّدِ لِلْعِدى‏
وَ يَقْبَحُ الَّا الْعَجْزُ عِنْدَ الأَحِبَّةِ (١٧٥)
و جزع به حدّ افراط منافى با رضا نباشد و اطمينان به طورى باشد كه يوم جزا و وعد و وعيد را قائم بيند، از اعلا مراتب ايمان است. و در نزد اهل سلوك، استقامت به مقام انسانيت و خروج از تفريط تهوّد و افراط تنصّر است : ما كانَ إبْراهيمُ يَهُوديًّا وَ لا نَصْرانيًّا وَ لكِنْ كانَ حَنيفاً مُسْلِماً (١٧٦). و در حديث است كه رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله خطى مستقيم كشيدند و خطوطى در اطراف آن كشيدند و فرمودند : اين خط مستقيم طريقه من است‏ (١٧٧). و گويند فرمود : شَيَّبَتْني سُورَةُ هُودٍ لِمَكانِ هذِهِ الآْيَة (١٧٨). اشارَهُ الى‏ قَوْلِهِ تَعالى : فَاسْتَقِمْ كَما امِرْتَ وَ مَنْ تابَ مَعَك‏ (١٧٩). و شيخ عارف كامل، شاه‏آبادى-روحى فداه- مى‏فرمود : اين فرمايش براى آن است كه استقامت امت را هم از آن بزرگوار خواسته‏اند؛ و لهذا اين آيه شريفه در سوره شورا هم هست و اين فرمايش را راجع به آن نفرمودند زيرا كه آن ذيل را ندارد. بالجمله، استقامت و عدم خروج از وسطيت در همه مقامات از اشدّ امور است بر سالك؛ كه بايد در حال قيام بين يدى اللَّه از عدم قيام به امر، چنانچه شايد و بايد، شرمگين شود و سر خجلت و انفعال به زير افكند و چشم را به مورد سجده، كه خاك مذلت است، بدوزد و متذكر مقام تذلّل و قصور و تقصير خويش شود و خود را در محضر مقدس ملك الملوكى كه جميع ذرات كائنات در تحت حيطه سلطنت و قهر و قدرت او هستند ببيند و متذكر مقام قيوميت ذات مقدس و قيام دار تحقق به او شود؛ و در قلب، اين حيطه قيوميه را و اين تدلى و فناى عالم را مستقر كند؛ شايد كم كم به سرّ قيام رسد و توحيد فعلى را، كه اهل معرفت، سرّ آن دانند، دريابد؛ پس، مقام ظهور به تجلى فعلى بر قلب او منكشف شود و سرِّ لا جَبْرَ وَ لا تَفْويضَ بَلْ امْرٌ بَيْنَ الأَمْرَيْن‏ (١٨٠) بر او ظاهر گردد؛ پس، لايق ورود در محضر شود و بعضِ از اسرار تكبيرات افتتاحيه و قرائت و رفع يد در تكبيرات بر او مكشوف شود.

فصل سوم در اسرار نيّت است‏

و آن پيش عامّه، عزم بر اطاعت است طمعاً يا خوفاً : يَدْعُونَ رَبَّهُمْ خَوْفاً وَ طَمَعاً (١٨١).
و در نزد اهل معرفت، عزم بر اطاعت است هيبتاً و تعظيماً : فَاعْبُدْ رَبَّكَ كَانَّكَ تَراهُ، وَ انْ لَمْ تَكُنْ تَراهُ فَانَّهُ يَراك‏ (١٨٢).
و در نزد اهل جذبه و محبت، عزم بر اطاعت است شوقاً و حُبّاً : قالَ رَسُولُ اللَّه، صَلَّى اللَّه عَلَيْهِ و آلِهِ : افْضَلُ النّاسِ مَنْ عَشِقَ الْعِبادَةَ فَعانَقَها وَ احَبَّها بِقَلْبِه ... الحديث‏ (١٨٣). وَ قالَ الصَّادِقُ، عَلَيْهِ السَّلام : وَ لكِنّي اعْبُدُهُ حُبّاً لَهُ عَزَّ وَ جَلَّ، وَ تِلْكَ عِبادَةُ الْكِرام‏ (١٨٤) - وَ فى روايَةٍ : وَ هِىَ عِبادَةُ الْاحْرار.
و در نزد اوليا عليهم السلام عزم بر اطاعت است تبعاً و غيراً، بعد از مشاهده جمال محبوب استقلالًا و ذاتاً، و فناى در جناب ربوبيت ذاتاً و صفةً و فعلًا. و اينكه جناب صادق فرمود : من عبادت حقّ مى‏كنم حباً له شايد مقامات معمولى آن سرور باشد، چنانچه شيخ عارف كامل ما- دام ظله- مى‏فرمود. و اين نحو عبادت از خواص آنهاست و در بعضِ حالات، چنانچه از رسول اكرم حديث است كه فرمود : لي مَعَ اللَّه حالَةٌ لا يَسَعُها مَلَكٌ مُقَرَّبٌ وَ لا نَبِىٌّ مُرْسَل‏ (١٨٥)ٌ. وَ نُقِلَ عَنِ الصَّادِقِ عَلَيْهِ السَّلام أَنَّهُ كانَ ذاتَ يَوْمٍ فى الصَّلاةِ فَخَرَّ مَغْشِيّاً عَلَيه فَسُئِلَ عَنْ ذلِكَ. قالَ : ما زِلْتُ اكَرِّرُها حَتّى‏ سَمِعْتُ مِنْ قائِلِها (١٨٦). قالَ الشّيخُ الْكَبيرُ شَهابُ الدّين : كانَ لِسانُ جَعْفَرٍ الصَّادِقِ عَلَيْهِ السَّلامُ في ذلِكَ الْوَقْتِ كَشَجَرِ مُوسى‏- عَلَيْهِ السَّلامُ- عِنْدَ نِدائِه مِنْها بِانّي أنَا اللَّه (١٨٧). و چنين نمايد كه صلاة معراج نيز چنين بوده، چنانچه از روايت عِلَل ظاهر مى‏شود. و ببايد دانست كه نيت از اهمّ وظايفِ قلبيه است كه صورت كماليه عبادات به آن است؛ و نسبت آن به صورت اعمال، نسبت باطن به ظاهر و روح به بدن و قلب به قالب است.
و از اهمّ وظايف و اشدّ شرايط آن بر عامه، تخليص آن است. و كمتر نيتى اخلاص حقيقى تواند داشت؛ بلكه خلوص مطلقْ از اعلا مدارج اولياى كُمَّل است، زيرا كه اخلاص عبارت از تصفيه عمل از مطلقِ شوبِ غير حقّ است.
و آن در عبادت عامه، تصفيه از شرك جلى و خفى است، از قبيل ريا و عجب و افتخار : الا للَّه الدّينُ الْخالِص‏ (١٨٨).


۵
سر الصلاة

و در عبادت خواص، تصفيه آن است از شوب طمع و خوف كه در مسلك آنها شرك است.
و در عبادت اصحاب قلوب، عبارت است از تصفيه از شوب انانيّت و انّيّت، كه در مسلك اهل معرفت شرك اعظم و كفر اكبر است : مادر بتها بت نفس شماست (١٨٩).
و در عبادت كُمَّل، عبارت است از تصفيه آن از شوب رؤيت عبوديّت و عبادت، بلكه رؤيت كون؛ چنانچه امام عليه السلام فرمود : قلب سليم آن است كه ملاقات كند حقّ را و در آن احدى سواى حقّ نباشد.
پس، وقتى سالك إلى اللَّه قدم بر فرق حظوظ خود بلكه خود و عالم نهاد و خود را يكسره خالص كرد از رؤيت غير و غيريت و در قلب او جز حقّ جايگزين نشد و بيت اللَّه را از بتها به دست ولايت خالى كرد و از تصرف شيطان تهى نمود، دين او و عمل او و باطن و ظاهر او براى حقّ خالص شود. و حقّ تعالى چنين دينى را براى خود اختيار فرموده : وَ كُلُّ قَلْبٍ فيهِ شَكٌ اوُ شِرْكٌ فَهُوَ ساقِط (١٩٠).

فصل چهارم در سرّ تكبيرات افتتاحيّه و رفع يد است

پس، تو اى سالك إلى اللَّه و مجاهد فى سبيل اللَّه چون اقامه صلب در محضر قرب نمودى و تخليص نيت در پيشگاه عزت كردى و قلب خود را صفا دادى و در زمره اهل وفا داخل شدى، خود را مهياى دخول در باب كن و اجازه فتح ابواب طلب، و از منزل طبيعت حركت كن و حجاب غليظ آن را با تمسك به مقام كبريايى رفع كن و به پشت افكن و تكبير گويان وارد حجاب ديگر شو و آن را رفع كن و به پشت سر افكن و تكبير بگو و حجاب سوم را نيز مرتفع كن كه به سر منزل باب القلب رسيدى، پس توقف كن و دعاى مأثور بخوان : اللّهُمَّ انْتَ الْمَلِكُ الحَقُّ المُبين ... الخ (١٩١). سلب مالكيت از غير حقّ و حصر مطلق تصرفات را بر آن ذات مقدس نما كه خود را رافع حجاب نشمارى و لايق تكبير حقّ ندانى، فَانَّهُ اكْبَرُ مِنْ انْ يُوصَف (١٩٢). پس، قصر الوهيت در حقّ كن و غفران ذنوب خود را طلب نما.
و پس از آن، رفع حجاب رابع و خامس كن و به پشت افكن و تكبير را تكرير نما و چشمِ دل باز كن كه نداى تَقَدَّمْ شنوى. و اگر حلاوت محضر و لذت ورود يا هيبت و عظمت حضور در قلبت ظاهر شد، بدان كه از طرفْ اجازه ورود صادر شده؛ پس، با حال خوف و رجا و تبتل و تضرع بگو : لَبَّيْكَ وَ سَعْدَىْ‏كَ وَ الْخَيْرُ في يَدَيْكَ وَ الشَّرُّ لَيْسَ الَيْكَ ...
الخ‏ (١٩٣). و تفكر در حقايق اين اذكار شريفه كن كه در آن ابوابى از معارف است و خود در آن ادب حضور است.
پس از تنزيه و تسبيح حقّ از ورود در حضرتش و تنزيه مقام مقدسش از توصيف، رفع حجاب سادس نما و تكبير بگو؛ و اگر خود را لايق ديدى رفع حجاب هفتم كن، كه لطيفه سابعه است، و الّا توقف كن و باب احسان حقّ را بكوب و اعتراف به اسائه خود از روى قلب كن و بگو : يا مُحْسِنُ قَدْ اتاكَ الْمُسي‏ء (١٩٤). و ملتفت باش كه در اين كلام صادق باشى و حقيقتاً قَرعِ باب احسان كنى و الّا بر حذر باش و از نفاق در محضر ذو الجلال بترس.
و پس از آن، رفع حجاب سابع كن و آن را به پشت سر [افكن ]به رفع يد، و تكبير احرام گو و خود را از غيرْ محروم دان كه داخل حرم كبريا شدى، پس بگو : وَجَّهْتُ وَجْهِىَ لِلَّذي فَطَرَ السَّمواتِ وَ الأَرْض ... الخ (١٩٥).
و بدان كه براى تو خطر عظيمى پيش آمده كه آن، نفاق در اول عبادتْ در محضر عالم به سرّ و خفيات است. و اگر چون نويسنده محجوب از هر كمال و معرفت و پابستِ علايق دنيا و حب نفس و سرگرم شهوت و غضبْ خود را از اين مقامات عارى ديدى، خود را در محضر حقّ و ملائكه مقربين رسوا مكن و به نقص و عجز خود اعتراف كن و از قصور و احتجاب خود در انفعال باش و با انكسار قلب و انفعال و خجلت وارد شو و اذكار را از لسان اوليا بگو كه خود لايق آن نيستى، زيرا كه تا پشت پا بر خود و هر دو جهان نزنى، در اين اقوال صادق نباشى؛ و تا تسليم حقيقى بين يَدَىِ اللَّه نباشى، مسلم نيستى؛ و تا خودبينى، از حدود شرك خارج نشدى؛ و تا فانى مطلق نشوى، نتوانى گفت : انَّ صَلاتي وَ نُسُكي وَ مَحْيايَ وَ مَماتي للَّه رَبِّ الْعالَمين‏ (١٩٦). پس، اگر خود را مرد اين ميدان نديدى، در صف اهل معرفت هرگز داخل مشو و در پيشگاه احرار خويشتن را خجل منما.
فَعَنِ الصّادِقِ، عَلَيْهِ السَّلام : اذا كَبَّرْتَ فَاسْتَصْغِرْ ما بَيْنَ الْعُلا وَ الثَّرى‏ دُونَ كِبْرِيائِهِ؛ فَانَ اللَّه اذا اطّلَعَ عَلى‏ قَلْبِ الْعَبْدِ وَ هُوَ يُكَبِّرُ وَ في قَلْبِهِ عارِضٌ عَنْ حَقيقَةِ تَكْبيرِهِ قالَ : يا كاذِبُ، أَ تَخْدَعُني؟ وَ عِزَّتي وَ جَلالى لأَحْرِمَنَّكَ حَلاوَةَ ذِكْرى وَ لَأحْجُبَنَّكَ عَنْ قُرْبي وَ الْمَسارَّةِ بِمُناجاتي. فَاعْتَبِرْ انْتَ قَلْبَكَ حينَ صَلاتِكَ فَانْ كُنْتَ تَجِدُ حَلاوَتَها وَ في نَفْسِكَ سُرُورِها وَ بَهْجَتُها وَ قَلْبُكَ مَسْرُورٌ بِمُناجاتِهِ مُلتذٌّ بِمُخاطَباتِهِ، فَاعْلَمْ انَّهُ قَدْ صَدَّقَكَ في تَكْبيرِكَ لَهُ؛ وَ إِلّا فَقَدْ عَرَفْتَ مِنْ سَلْبِ لَذَّةِ المُناجاةِ و حِرْمانِ حَلاوَةِ الْعِبادَةِ، أَنَّهُ دَليلٌ عَلى‏ تَكْذيبِ اللَّه لَكَ وَ طَرْدِكَ عَنْ بابِه‏ (١٩٧).
و اما نماز اوليا- چنانچه سابق ذكر شد- نقشه تجلّيات است. پس چون قلوب صافيه خود را شطر عالم غيب قرار دادند و مرآت ذات خود را متوجه شمس حقيقى كردند، به مناسبت قلوب آنها از حضرت غيب تجلى خاصى بر آنها شود.
و چون در اول امرْ تجلى تقييدى است، تكبيرى گويند- فَهُو أَكْبَرُ مِنْ التَّجَلّىِ التَّقييديّ.
پس، آن را از حجابهاى نور شمارند و قلب خود را از آن منصرف كنند و با دستْ سرّ رفع حجاب قلبى را نمايش دهند. پس از رفع حجاب، تجلى ديگرى به قلب آنها شود كه از تجلى اول ارفع و اعلاست؛ پس تكبير گويند و رفع آن حجاب نمايند. و همين طور حجب سبعه را رفع كنند تا وصول به منتهاى كرامت حاصل شود. پس، چون تجلى ذاتى بر قلوب آنها بى‏تقييد و حجاب شد، وَجَّهْتُ وَجْهِىَ لِلَّذي فَطَرَ السَّمواتِ وَ الأَرْض (١٩٨) گويند و وارد نماز شوند و خود را به تكبير احرام از هر خاطرى غير حقّ محروم كنند و هر چه جز دوست را بر خود حرام شمرند و توجه به غير را پشت بر قبله حقيقى دانند و مبطل صلاة شمارند و رجوع به انّيّت و انانيّت خود را از احداث قاطعه نماز محسوب دارند. و چون متمكن به اين مقام شدند و مستقيم بر امر گرديدند فَقَدْ تَمَّ ميقاتُ الرَّب (١٩٩). و اهل معرفت گويند آيه شريفه فَلَمّا جَنَّ عَلَيْهِ اللَّيْل ... الخ‏ (٢٠٠) اشاره به كيفيت سير معنوى و سفر روحانى جناب ابراهيم خليل اللَّه است.
و اشاره‏اى به بعض از آنچه شنيدى نموده است در حديث شريف عَنِ الْعِلَلِ بِاسْنادِهِ عَنْ هِشامِ الْحَكم عَنْ ابى الْحَسَنِ موسى عَلَيْهِما السَّلامُ قالَ : قُلْتُ : لِاىَّ عِلَّةٍ صارَ التَّكْبيرُ فِى الْافْتِتاحِ سَبْعُ تَكْبيراتٍ افْضَلَ؟ فَقالَ : يا هِشامُ، انَ اللَّه خَلَقَ السَّمواتِ سَبْعاً وَ الْارَضينَ سَبْعاً وَ الْحُجُبَ سَبْعاً؛ فَلَمّا اسْرى‏ بِالنَّبىّ صَلَّى اللَّه عَلَيْهِ و آلِهِ فَكانَ مِنْ رَبِّهِ كَقابِ قَوْسَيْنِ اوْ ادْنى‏ رُفِعَ لَهُ حِجابٌ مِنْ حُجُبِهِ، فَكَبَّرَ رَسُولُ اللَّه صَلَّى اللَّه عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ جَعَلَ يَقُولُ الْكَلِماتِ الَّتى فِى الْافْتِتاحِ؛ فَلَمّا رُفِعَ لَهُ الثّانى، كَبَّرَ؛ فَلَمْ يَزَلْ كَذلِكَ حَتّى بَلَغَ سَبْعَ حُجُبٍ فَكَبَّرَ سَبْعَ تَكْبيراتٍ. فَلِذلِكَ الْعِلَّةِ تُكَبَّرُ لِلْافْتِتاحِ فِى الصَّلاةِ سَبْعُ تَكْبيرات‏ (٢٠١).
و از حديث معراج معلوم شود كه براى حضرت ختمى م‏آب صلى اللَّه عليه و آله سه مرتبه نور عظمت تجلى كرده در تكبيرات افتتاحيه؛ چنانچه براى خليل الرّحمن نيز انوار تقييدى سه مرتبه تجلى كرد، پس از آن وصول حاصل شد (٢٠٢). و در اين حديث نيز چنين فرمايد : فَلَمّا فَرَغَ مِنَ التَّكْبيرِ وَ الْافْتِتاحِ، قالَ اللَّه عَزَّ وَ جَلَّ : الآْنَ وَصَلْتَ الَىَّ فَسَمِّ بِاسْمي ...
الحديث. (٢٠٣)

فصل پنجم در بعض از اسرار قرائت است‏

و از براى آن، چون ساير اجزاى نماز، مراتب و مقاماتى است حسب مقامات اهل عبادت و سلوك. و ما به طريق اجمال اشاره‏اى به آن مى‏كنيم :
اول، قرائت عامه است؛ كه اصل آن، تجويد و تصحيح صورت است؛ و كمال آن، تفكر در معانى و مفاهيم عرفيه است.
دوم، قرائت خاصه است؛ و آن احضار حقايق لطايف كلام الهى است در قلب به قدر قوّت برهان يا كمال عرفان؛ و كمال آن، به وصول به بعض مراتب اسرار قرائت است.
سوم، قرائت اصحاب معرفت است؛ و آن ترجمان مشاهدات خويش است پس از معرفت به حقيقت كلام و كتاب الهى.
چهارم، قرائت اصحاب قلوب است؛ و آن ترجمان حالات قلبيه است پس از تحقق به بعض مراتب حقيقت قرآن.
پنجم، قرائت اصحاب ولايت است؛ و از براى آن به طريق اجمال سه مقام است : اول، مقام ترجمان تجلّيات فعليه است بر قلب ولىّ؛ دوم، ترجمان تجلّيات اسمائيه است؛ و سوم، ترجمان تجلّيات ذاتيه. و در اين سه مقام، قارىْ حمد و ثناى حقّ به لسان حقّ كند، زيرا كه نمونه قرب نوافل از مقام تجلّيات افعاليه شروع شود : وَ اللَّه يَصيرُ لِسانَ الْعَبْد. پس، سالك حمد حقّ به لسان حقّ كند؛ چنانچه در قرب فرايض حقّ تعالى حمد خود به لسان عبد كند : وَ الْعَبْدُ يَصيرُ لِسانَ اللَّه‏ (٢٠٤) : عَلِىٌ عَيْنُ اللَّه وَ يَدُ اللَّه و لِسانُ اللَّه تَعالى‏ (٢٠٥).
و از براى هر يك از اين مقامات نيز مراتبى است كه بيان تفصيلى آن به طول انجامد.
وصل :
پس، چون رفع حجاب بكردى و فتح ابواب نمودى، داخل حريم كبريا شو و پناه ببر از شرّ شيطان قاطع طريق إلى اللَّه به مقام مقدس اسم جامع اعظم، ربّ انسان كامل، و او را از سر صدقْ رجيم خوان اگر او را در رفع يد در تكبيرات به دور افكندى و خود او و مظاهر او را رجم كردى. و اين رجم را از رجم در رمى جمرات در حج، اكمل دان، چه كه اينجا رمى به پشت سر است و آنجا رمى به پيش رو؛ و آنجا به حجاره است و اينجا به اشاره؛ و حجاره توسل به اسباب است، و اشاره حكم به فناى آنها.
پس، چون ترك كونين و طرح نشئتين كردى، خود را مخاطب به خطاب الآْنَ وَصَلْتَ الَىَّ فَسَمِّ بِاسْمى‏ (٢٠٦) دان ؛ و الّا خود را در سلك جنود شيطان و در شمار عبده اوثان شمار. و چون خطاب الهى را به گوش بصيرت شنيدى و اذن دخول در حضرت يافتى، بسم اللَّه گفته داخل شو. و اگر از روى اخلاص و حقيقت متذكر حقّ شدى و حقيقت اسم و مسمّى را به تعليم عَلَّمَ الْاسماء (٢٠٧)دريافتى، مشمول خطاب ذَكَرَني عَبْدي شوى؛ و الّا مطرود به يا كاذِبُ، أَ تُخادِعُني گردى. پس ساكت شو و منتظر خطاب احْمَدَنى حقّ شو. پس، از روى خلوص قلب و صفاى باطنْ جميع محامد را مقصور به حقّ كن، تا مشمول خطاب حَمَدَنى عَبْدى شوى؛ و الّا به يا مُنافِق خود را مخاطب دان. و اگر حقّ را به رحمت رحمانيه و رحيميه از روى حقيقت خواندى، مفتخر به اثْنى‏ عَلَىَّ عَبْدى شوى. و چون مالِكِ يَوْمِ الدّين گفتى، منتظر نداىِ مَجَّدَنى عَبْدى باش. و در ايّاكَ نَعْبُدُ وَ ايّاكَ نَسْتَعين خود را به خطاب حضورى از غيب تعيّنات، بلكه حجاب اسما و صفات، خارج دان تا عبادت و ثنا به لسانِ ذاتِ مفتقر، براى ذات مستغنى واقع شود. و اگر از اهل خصوصى و به ترك خويشتن مخصوصى، از حجاب خودى خارج شو تا لايق هذا بَيْنى و بَيْنَ عَبْدى و لِعَبْدى ما سَئَل شوى. پس به لسان حقّ آنچه را حقّ براى تو قرار داده طلب كن؛ و تا آخر سوره كه رسيدى، منتظر هذا هُوَ الَّذى لِعَبْدى‏ (٢٠٨) باش.
كلام بعض اهل معرفت
و بعض اهل معرفت گويند : چنانچه حمد تقسيم شده بين بنده و حقّ- چنانچه در حديث نبوى است‏ (٢٠٩)- پس، از اول سوره تا اياك نعبد از حقّ است و اياك نعبد و اياك نستعين مشترك بين حقّ و عبد است؛ و از آنجا تا آخر سوره مختص به عبد است همين طور نماز نيز بدين ترتيب منقسم است : پس سجود براى حقّ است خاصه، زيرا كه عبد فانى است؛ و قيام براى عبد است، چون در خدمت مولا ايستاده؛ و ركوعْ حالت مشتركه است كه در آن انوار الهيّه در موطن عبد ظاهر مى‏شود. (٢١٠) انتهى.
نويسنده گويد : و نيز مادامى كه عبد در كسوه عبوديّت است، نماز و جميع اعمال آن از عبد است؛ و چون فانى در حقّ شد، جميع اعمال او از حقّ است و خود را تصرفى در آنها نيست؛ و چون به صحو بعد المحو و بقاء بعد الفناء نايل شد، عبادت از حقّ است در مرآت عبد. و اين اشتراك نيست بلكه امر بين الامرين است.
و نيز تا سالك است، عبادت از عبد است؛ و چون واصل شد، عبادت از حقّ است. و اين است معنى انقطاع عبادت پس از وصول : وَ اعْبُدْ رَبَّكَ حَتّى يَأْتِيَكَ الْيَقين (٢١١)؛ اىِ الْمَوتُ. و چون موت كلى و فناى مطلق دست داد، حقّ عابد است و عبد را حكمى نيست؛ نه آنكه عبادت نكند بلكه عبادت كند و كانَ اللَّه سَمْعَهُ وَ بَصَرَهُ وَ لِسانَهُ‏ (٢١٢) - و آنچه بعض از جهله از متصوّفه گمان كرده‏اند از قصور است- و چون عبد به خود آمد، عبادت از حقّ است در مرآت عبد واقع شود، و الْعَبْدُ سَمْعُ اللَّه وَ لِسانُ اللَّه گردد.

فصل ششم در سرّ استعاذه است‏

و حقيقت آن، پناه بردن از شيطان و تصرفات آن و مظاهر آن است به مقام اسم اللَّه الجامع كه ربّ انسان كامل است. پس، مادامى كه سالك در لباس كثرت است و خود را متصرف در امور مى‏داند، در تحت تصرف شيطان است و قرائت او به لسان انانيّت كه لسان فصيح شيطان است واقع است و آنچه به لسان جارى كند اسم اللَّه نخواهد بود. و چون خارج شد از اين كثرت و خود را متصرف نديد و جلوه فعل حق را در مظاهر خَلقيه مشاهده نمود، به اول مرتبه استعاذه اهل سلوك نايل شده؛ و اين استعاذه قيام و قرائت است، زيرا كه هر دو، مقام توحيد فعلى است :
اما قيام، چنانچه ذكر شد، تذكر مقام قيوميت حق است؛ و براى اهل ولايت تحقق به آن است و تدلى به مقام مشيت است.
و اما قرائت، پس تذكر اسم اللَّه، كه مقام مشيت مطلقه است و قصر جميع محامد به حق و تذكر مقام رحمانيت و رحيميت و مالكيت، و اتيان به صيغه جمع در نَعْبُدُ و نَسْتَعين و تذكر مقام هدايت به صراط مستقيم غير مايل به افراط و تفريط تمام مناسب با توحيد افعال است؛ چنانچه نزد اهلش واضح است.
و چون خارج شد از كثرت صفتى و جميع صفات و اسما را مضمحل ديد و حكم به فنا كرد، در مرتبه ثانيه از استعاذه واقع شود كه آن، استعاذه ركوع و ذكر آن است؛ زيرا كه ركوع و ذكر آن، اشاره به مقام توحيد صفات است؛ چنانچه در سرّ آن بيايد، ان شاء اللَّه.
و چون غبار كثرت را از دار تحقق پاك نمود و حجب نورانيه و ظلمانيه را برچيد و به مقام توحيد ذاتى و فناى كلى نايل شد، استعاذه حقيقيه براى او حاصل آيد. و اين استعاذه سجود است و ذكر آن، زيرا كه آن- چنانچه بيايد- اشاره به مقام توحيد ذاتى است. و تواند اشاره به مقامات ثلثه بود آنچه از حضرت رسول- صلى اللَّه عليه و آله- منقول است كه در سجود گفت : اعُوذُ بِعَفْوِكَ مِنْ عِقابِكَ، وَ اعُوذُ بِرِضاكَ مِنْ سَخَطِكَ، وَ اعُوذُ بِكَ مِنْك‏ (٢١٣). و آنچه در اين مقام ذكر شد- كه قيام و قرائت اشاره به مقام توحيد فعلى است- منافات ندارد با آنچه در فصل سوم از مقدمه در سرّ جملى نماز ذكر كرديم- كه ايّاكَ نَعْبُد رجوع عبد است به حق به فناى كلى مطلق- زيرا كه از براى هر يك از قرائت و ركوع و سجود مقاماتى است كه به حسب هر مقام، اشاره به مقامى از توحيدات ثلثه مى‏تواند بود؛ ولى هر يك از اينها به مقامى انسب است.
پس، قيامْ به مقامِ توحيدِ افعال انسب است؛ گرچه توحيد ذات و صفت را نيز در باطن دارد. و اين نظير كلامى است كه اهل معارف گويند راجع به تقسيمات اسماى افعال و صفات و ذات، با آنكه هر اسمى را اسم جامع دانند؛ پس اسم فعل را آن اسمى دانند كه تجلى فعلى در آن ظاهر باشد و تجلى صفتى و ذاتى در باطن او باشد، و همين طور در اسم صفتى و ذاتى.

فصل هفتم در قرائت است در اشاره اجماليه به بعض اسرار سوره حمد

بدان كه اهل معرفت بسم اللَّه هر سوره را متعلق به خود آن سوره دانند. و از اين جهت در نظرى بسم اللَّه هر سوره را معنايى غير از سوره ديگر است؛ بلكه بسم اللَّه هر قائلى در هر قول و فعلى با بسم اللَّه ديگرش فرق دارد. و بيان اين مطلب به وجه اجمال آن است كه به تحقيق پيوسته كه تمام دار تحقق، از غاية القصواى عقول مهيمه قادسه تا منتهى النهايه صف نعال عالم هيولى و طبيعت، ظهور حضرت اسم اللَّه اعظم است و مظهر تجلى مشيت مطلقه است كه امّ اسماى فعليه است؛ چنانچه گفته‏اند : ظَهَرَ الْوُجُودُ بِسْمِ اللَّه الرَّحْمنِ الرَّحيم‏ (٢١٤). پس، اگر كثرت مظاهر و تعينات را ملاحظه كنيم، هر اسمى عبارت از ظهور آن فعل يا قولى است كه در تِلوِ آن واقع شود. و سالك إلى اللَّه اول قدم سيرش آن است كه به قلب خود بفهماند كه باسم اللَّه همه تعيناتْ ظاهر است؛ بلكه همه، خود اسم اللَّه هستند و در اين مشاهده اسماى مختلف شوند و سعه و ضيق و احاطه و لا احاطه هر اسمى تابع مظهر است و تبع مرآتى است كه در آن ظهور كرده. و اسم اللَّه گرچه به حسب اصل تحقق مقدم بر مظاهر است و مقوِّم و قيوم آنهاست، ولى به حسب تعين متأخر از آنهاست؛ چنانچه در محل خود مقرر است. و چون سالك اسقاط اضافات و رفض تعينات نمود و به سرّ توحيد فعلى رسيد، تمام سور و اقوال و افعال را يك بِسْمِ اللَّه است و معنى همه يكى است.
و به حسب اعتبار اول، در سور قرآنيه اسمى جامعتر و محيطتر از بسم اللَّه در سوره مباركه حمد نيست؛ چنانچه از حديث مشهور منسوب به مولى الموالى نيز ظاهر شود؛ زيرا كه متعلق آن محيطتر از ساير متعلقات است؛ چنانچه اهل معارف گويند الحمد اشاره به عوالم غيبيه عقليه است، كه صرف حمد و محامد اللَّه هستند، و لسان حمد آنها لسان ذات است؛ و رب العالمين اشاره به ظهور اسم اللَّه در مرآت طبيعت است به مناسبت مقام ربوبيت، كه ارجاع از نقص به كمال و از مُلك به ملكوت است و آن مختص به جوهر عالم مُلك است؛ و رحمانيت و رحيميت از صفات خاصه ربوبيت است؛ و مالك يوم الدين اشاره به رجوع مطلق و قيامت كبراست.
و چون صبح ازل طالع شد و نور جلوه احدى بر قلب عارف در طلوع آفتاب يوم القيامة تجلى كرد، سالك را حضور مطلق دست دهد؛ پس به مخاطبه حضوريه در محفل انس و مقام قدس به اياك نعبد و اياك نستعين گويا شود؛ و چون به خود آيد از جذبه احدى و صحو بعد المحو حاصل آيد، مقام هدايت خود و مصاحبين خود را در اين سير إلى اللَّه طلب كند.
پس، سوره حمد جميع سلسله وجود است عيناً و علماً و تحققاً و سلوكاً و محواً و صحواً و ارشاداً و هدايتاً؛ و اسم مظهر آن، اسم اللَّه اعظم و مشيت مطلقه است : فهو مفتاح الكتاب و مختامه و فاتحتهُ و ختامُه؛ چنانچه اسم اللَّه ظهور و بطون و مفتاح و مختم است : اللَّه نُورُ السَّمواتِ وَ الارض‏ (٢١٥). پس، تفسير اين سوره به حسب ذوق اهل معرفت چنين است : به ظهور اسم اللَّه، كه مقام مشيّت مطلقه و اسم اعظم الهى است و داراى مقام مشيت رحمانيه، كه بسط وجود مطلق است، و مشيت رحيميه، كه بسط كمال وجود است، عالمِ حمد مطلق و اصل محامد- كه از حضرت تعين اول غيبى تا نهايت افق عالم مثال و برزخ اول است- للَّه، يعنى براى مقام اسم جامع كه اللَّه است، ثابت است. و از براى اوست مقام ربوبيت و تربيت عالمين، كه مقام سوائيت و ظهور طبيعت است.
و اين مقام ربوبيتْ ظاهر است به رحمانيت و رحيميت ربوبيه، كه در مواد مستعده بسط فيض كند به رحمانيت؛ و در مهد هيولى به ظهور رحيميت تربيت آنها كند و به مقام خاصّ خود رساند. و آن مالِكِ يَوْمِ الدّين است كه به قبضه مالكيّتْ جميع ذرّات وجود را قبض كند و ارجاع به مقام غيب نمايد : كَما بَدَأَكُمْ تَعُودوُن‏ (٢١٦). و اين تمام دايره وجود است كه در بِسْمِ اللَّه الرَّحْمنِ الرَّحيم به طريق اجمال مذكور است، و در حمد به طريق تفصيل؛ و تا مالِكِ يَوْمِ الدّين خالص براى حق است، چنانچه در حديث است.
و چون بنده سالك إلى اللَّه به مِرقاتِ اقْرَأْ وَ ارْقَ‏ (٢١٧) و عارج به معراجِ الصَّلاةُ مِعْراجُ الْمُؤْمِن مشاهده رجوع جميع موجودات و فناى دار تحقق در حق كند و حق براى او جلوه به وحدانيت نمايد، به زبان فطرت توحيد گويد : ايّاكَ نَعْبُدُ وَ ايّاكَ نَسْتَعين. و چون نور فطرت انسان كامل، محيط به جميع انوار جزئيّه است و عبادت و توجه آن، توجهِ دار تحقّق است، به صيغه جمع ادا كند- سَبَّحْنا فَسَبَّحَتِ الْمَلائِكَةُ وَ قَدَّسْنا فَقَدَّسَتِ المَلائِكَةُ وَ لَوْلانا ما سَبَّحَتِ الْمَلائِكَة ... الخ‏ (٢١٨).
پس چون سالكْ خود و انيّت و انانيّت خود را يكسره تقديم ذات مقدس كرد و هر چه جز حق را محو و محق كرد، عنايت ازلى از مقام غيب احدى به فيض اقدس شامل او گردد و او را به خود آرد و صحو بعد المحو براى او دست دهد و ارجاع به مملكت خويش شود به وجود حقانى. و چون در كثرت واقع شود، از فراق و نفاق بيمناك شود و هدايت خود را، كه هدايت مطلقه است (چه كه ساير موجودات از اوراق و اغصان شجره مباركه انسان كامل است) به صراط مستقيم انسانيت- كه سير الى الاسم الجامع و رجوع به حضرت اسم اللَّه اعظم است- كه از حد افراط و تفريط كه مغضوبٌ عليهم و ضالّين است خارج است، طلب كند. و يا آنكه هدايت به مقام برزخيّت را، كه مقام عدم غلبه وحدت بر كثرت و كثرت بر وحدت است و حد وسط بين احتجاب از وحدت به حجاب كثرت است، كه مرتبه مغضوب عليهم است، و احتجاب از كثرت به وحدت است، كه مقام ضالّين و متحيّرين در جلال كبرياست، طلب كند.
وصل :
رُوِىَ فىِ التَّوحيدِ عَنِ الرّضا عَلَيْهِ السَّلام، حينَ سُئِلَ عَنْ تَفْسيرِ الْبسْملَةِ، قالَ : مَعْنى‏ قَوْلِ الْقائِلِ بِسْمِ اللَّه اىْ اسِمُ عَلى‏ نَفْسى سِمَةً مِنْ سِماتِ اللَّه وَ هِىَ الْعِبادَة. قالَ الرّاوي فَقُلْتُ لَهُ : مَا السِّمَةُ؟ قالَ : الْعَلامَة. (٢١٩)
و از اين حديث شريف ظاهر شود كه سالك بايد متحقّق به مقام اسم اللَّه شود در عبادت. و تحقّق به اين مقامْ حقيقت عبوديّت، كه فناء در حضرت ربوبيّت است، مى‏باشد. و تا در حجاب انيّت و انانيّت است در لباس عبوديّت نيست، بلكه خودخواه و خودپرست است و معبود او هواهاى نفسانيّه او است : أَ رَأَيْتَ مَنِ اتَّخَذَ الهَهُ هَواه‏ (٢٢٠) و نظر او نظر ابليس لعين است كه در حجاب انانيّتْ خود و آدم عليه السلام را ديد و خود را بر او تفضيل داد، خَلَقْتَنى مِنْ نارٍ وَ خَلَقْتَهُ مِنْ طين (٢٢١) گفت و از ساحت قدس مقرّبين درگاه مطرود شد. پس گوينده بِسْمِ اللَّه اگر نفس خود را به سمة اللَّه و علامة اللَّه متصف كرد و خود به مقام اسميت رسيد و نظرش نظر آدم عليه السلام شد كه عالم تحقّق را- كه خود نيز خلاصه آن بود- اسم اللَّه ديد : وَ عَلَّمَ آدَمَ الْاسْماءَ كُلَّها (٢٢٢)؛ در اين حال، تسميه او تسميه حقيقيّه است و متحقّق به مقام عبادت است؛ كه القاء خودى و خودپرستى و تعلق به عزّ قدس و انقطاع إلى اللَّه است؛ چنانچه در ذيل حديث رزام از حضرت امام جعفر صادق است كه مى‏فرمايد : يَقْطَعُ عَلائِقَ الاهتِمامِ بِغَيْرِ مَنْ لَهُ قَصَدَ وَ الَيْهِ وَفَدَ وَ مِنْهُ اسْتَرْفَد ... الخ (٢٢٣).
و چون سالك را مقام اسميّت دست داد، خود را مستغرق در الوهيت بيند : الْعُبُوديَّةُ جَوْهَرَةٌ كُنْهُهَا الرُّبوُبِيَّة (٢٢٤)؛ پس خود را اسم اللَّه و علامة اللَّه و فانى في اللَّه بيند و ساير موجودات را نيز چنين بيند. و اگر ولىّ كامل باشد، متحقّق به اسم مطلق شود و براى او تحقّق به عبوديّت مطلقه دست دهد و عبد اللَّه حقيقى شود.
و تواند بود كه تعبير به عبد در آيه شريفه سُبْحانَ الَّذى اسْرى‏ بِعَبْدِه‏ (٢٢٥) براى آن باشد كه عروج به معراج قرب و افق قدس و محفل انس به قدم عبوديّت و فقر است و رفض غبار انّيّت و خودى و استقلال است. و شهادت به رسالت، در تشهّد، بعد از شهادت به عبوديّت است چه كه عبوديّت مِرقاتِ رسالت است؛ و در نماز، كه معراج مؤمنين و مظهر معراج نبوت است، شروع شود، پس از رفع حجب به بسم اللَّه، كه حقيقت عبوديّت است :
فَسُبْحانَ الَّذى اسْرى‏ بِنَبِيِّهِ بِمِرْقاةِ الْعُبُوديَّةِ الْمُطْلَقَة (٢٢٦). و او را به قدم عبوديّت به افق احديّت جذب فرمود و از كشور مُلك و ملكوت و مملكت جبروت و لاهوت رهانيد؛ و ساير بندگان را كه مستظل به ظل آن نور پاكند به سمه‏اى از سمات اللَّه و مرقات تحقق به اسم اللَّه، كه باطن آن عبوديّت است، به معراج قرب رساند.
و چون سالكْ دايره وجود را اسم اللَّه ديد، به قدر قدم سلوك تواند وارد در فاتحه كتاب اللَّه و مفتاح كنز اللَّه گردد؛ پس همه اثنيه و محامد را به حق- به مقام اسم جامع- ارجاع كند و براى موجودى از موجودات فضايل و فواضلى نبيند؛ چه كه اثبات فضيلت و كمال براى موجودى جز حق منافات با رؤيت اسميت دارد. و اگر بسم اللَّه را بحقيقت گفته، الحمد للَّه را نيز تواند بحقيقت گفت. و اگر در حجاب خلق، چون ابليس، از مقام اسم محجوب شد، محامد را نيز به حق نتواند رجوع دهد. و تا در پرده انانيّت است، از عبوديّت و اسميت محجوب است؛ و تا از اين مقام محروم است به مقام حامديت نرسد. و اگر با قدم عبوديّت و حقيقت اسميت به مقام حامديت رسيد، صفت حامديت را نيز براى حق ثابت داند و حق را حامد و محمود شمارد و ببيند؛ پس تا خود را حامد و حق را محمود ديد، حامد حق نيست، بلكه حامد حق و خلق، بلكه حامد خود فقط مى‏باشد و از حق و حمد او محجوب است. و چون به مقام حامديت رسيد، انْتَ كَما اثْنَيْتَ عَلى‏ نَفْسِك‏ (٢٢٧) گويد، و از حجاب حامديت، كه مقرون به دعوى و ملازم با اثبات محموديت است، خارج شود؛ پس مقاله عبد سالك در اين مقام چنين شود : بِاسْمِهِ الْحَمِدُ لَهُ مِنْهُ الْحَمْدُ وَ لَهُ الْحَمْد (٢٢٨). و اين نتيجه قرب نوافل است كه در حديث شريف اشاره‏اى به آن فرموده آنجا كه فرمايد : فَاذا احْبَبْتُهُ كُنْتُ سَمْعَهُ وَ بَصَرَهُ وَ لِسانَه ...الخ. (٢٢٩)
ربِّ الْعالَمين : اگر عالمين صور اسما كه اعيان ثابته است باشد، ربوبيت ذاتيه خواهد بود و راجع به مقام الوهيت ذاتيه، كه اسم اللَّه اعظم است، مى‏باشد؛ زيرا كه اعيان ثابته به تجلى ذاتى در مقام واحديّت به تبع اسم جامع كه به تجلى فيض اقدس متعين است تحقق علمى پيدا كردند. و معنى ربوبيت در آن مقام مقدس، تجلى به مقام الوهيت است كه بدان تجلى جميع اسما متعين شوند و عين ثابت انسان كامل اولا، و ديگر اعيان در ظل آن، متعين شوند. و رحمانيت و رحيميت اظهارهمان اعيان است از غيب هويت تا افق شهادت مطلقه؛ و ايداع فطرت عشق و محبت كمال مطلق است در خميره آنها، كه بدان فطرت عشقيه سائقه و جذبه قهريه مالكيه، كه ناصيه آنها را گرفته، به مقام جزاى مطلق، كه استغراق در بحر كمال واحديّت است، نايل شوند : الا الىَ اللَّه تَصيرُ الْأمورُ (٢٣٠).
پس با اين طريقه غايت آمال و نهايت حركات و منتهاى اشتياقات و مرجع موجودات و معشوق كائنات و محبوب عشاق و مطلوب مجذوبين، ذات مقدس است؛ گرچه خود آنها محجوبند از اين مطلوب و خود را عابد و عاشق و طالب و مجذوب امور ديگرى دانند. و اين حجاب بزرگ فطرت است كه بايد سالك الى اللَّه به قدم معرفت آن را خرق كند؛ و تا بدين مقام نرسد، حق ندارد كه اياك نعبد گويد، يعنى لا نَطْلُبُ الّا ايّاك، و جوينده غير تو نيستيم و خواهنده جز تو نخواهيم بود و ثناى غير تو نكنيم و استعانت در همه امور بجز از تو نجوييم. همه ما سلسله موجودات و ذرات كائنات، از ادنى مرتبه سفل ماده تا اعلى مرتبه غيب اعيان ثابته، حق طلب و حق جو هستيم و هر كس در هر مطلوبى طلب تو كند و با هر محبوبى عشق تو ورزد : فِطْرَتَ اللَّه الَّتى فَطَرَ النّاسَ عَلَيْها (٢٣١)؛ يُسَبِّحُ لَهُ ما فِى السَّمواتِ وَ الْأرْض (٢٣٢).
و چون سالك را اين مشاهده دست دهد و خود را به شَراشرِ اجزاء وجوديه خود، از قواى ملكيّه تا سراير غيبيّه، و جميع سلسله وجود را عاشق و طالب حق بيند و اظهار اين تعشّق و محبت را نمايد، از حق استعانت وصول طلبد و هدايت به صراط مستقيم را- كه صراط ربّ الانسان است (انَّ رَبّى عَلى‏ صِراطٍ مُسْتَقيم) (٢٣٣) و آن صراط منعم عليهم از انبياى كمل و صدّيقين است كه عبارت از رجوع عين ثابت به مقام اللَّه و فناى در آن است نه فناى در اسماى ديگر كه در حد قصور يا تقصير است طلب كند. چنانچه منسوب به رسول اكرم است كه فرموده : كانَ اخى مُوسى‏ عَيْنُهُ الْيُمْنى‏ عَمْياءَ وَ اخى عيسى‏ عَيْنُهُ الْيُسْرى‏ عَمْياءَ وَ انَا ذُو الْعَيْنَيْن. (٢٣٤)
جناب موسى را كثرت غلبه بر وحدت داشت، و جناب عيسى را وحدت غالب بر كثرت بود؛ و رسول ختمى را مقام برزخيت كبرى، كه حد وسط و صراط مستقيم است، بود.
تا اينجا تفسير سوره بنا بر آن بود كه عالمين حضرات اعيان باشد. و اگر عالمين حضرات اسماى ذاتيه يا اسماى صفتيه يا اسماى فعليه يا عوالم مجرده يا عوالم ماديه يا هر دو يا جميع باشد، تفسير سوره فرق مى‏كند.
چنانچه اگر اسم اللَّه در آيه شريفه بسم اللَّه ... غير از مقام مشيت مقام ديگر باشد از اسماى ذاتيه و غير آن يا اعيان ثابته يا اعيان موجوده يا عوالم غيبيه و شهادتيه يا انسان كامل، نيز تفسير جميع سوره فرق مى‏كند. و همين طور اگر اللَّه الوهيت ذاتيه يا ظهوريه باشد و رحمن و رحيم در بسمله صفت براى اسم باشد يا براى اللَّه، تفسير سوره شريفه فرق مى‏كند. چنانچه اگر باء در بسمله براى استعانت يا ملابست، يا متعلق به ظَهَرَ باشد، يا متعلق به خود سوره، يا به هر يك از اجزاء آن باشد، فرقها حاصل شود. چنانچه نيز، به حسب مقامات قراء، از وقوع در حجاب كثرت يا غلبه وحدت يا صحو بعد المحو و يا مقامات ديگر كه سابقاً ذكر شد، تفسير سوره را بايد فرق گذاشت. و احاطه به جميع آنها و به تفسير حقيقى قرآن، كه كلام جامع الهى است، از طوق امثال نويسنده خارج است انَّما يَعْرِفُ الْقُرْآنَ مَنْ خُوطِبَ بِه (٢٣٥) و آنچه ذكر شد على سبيل الاحتمال بود. و اللَّه الهادى.

فصل هشتم در اشاره اجماليّه به تفسير سوره شريفه توحيد

بدان كه در بسم اللَّه اين سوره و متعلق آن، همان احتمالات است كه در سوره شريفه حمد ذكر شد [ه ]است؛ ولى در اينجا به مناسبت تعلق آن به قل هو، كه ترجمان از مقام مقدس ذات من حيث هو است يا مقام غيب هويت است يا مقام اسماى ذاتيه است، سالك بايد در حال استهلاك در هر يك از اين مقامات باشد، و با رفض تعينات اسمايى و صفاتى مطلقاً گويا شود به كلمه شريفه هو؛ پس اسم در اين مقام ممكن است تجلى غيبى به فيض اقدس، كه رابطه بين ذات و اسماى ذاتيه يا غيب و اسماى صفتيه است، باشد؛ پس گويا چنين فرموده : اى محمد، كه از افق اكثرت و تعين منسلخ شدى و به قدم عشق و محبت رفض غبار كثرت اسما و صفات و تعينات كردى، به مقام تجلى به فيض اقدس در مقام غيب هويت و وحدت صرف بگو : هو. و آن اشاره است به مقام ذات يا غيب هويت يا اسماى ذاتيه. و آن با آنكه غيب مطلق است اللَّه است كه مقام جمع اسما و حضرت واحديّت است؛ و اين كثرت اسمايى را با وحدت و بساطت مطلقه تنافى نيست؛ پس او احد است. و با آنكه كثرت كمالى در آن راه دارد، بلكه آن مبدأ آن كثرت است، صمد است و منزه است از مطلق نقايص؛ پس براى او ماهية و امكان و جوف نيست؛ پس از او چيزى منفصل نشود و او از چيزى منفصل نشود. و جميع دار تحقق به او منتهى شود ظهوراً و تجلّياً، و فانى در ذات و اسما و صفات او هست وجوداً و صفةً و فعلًا؛ و از براى او مثل و مثال و كفو و شريك نيست.
پس هو اشاره به مقام غيب شد، چنانچه در حديث نيز وارد است؛ (٢٣٦) و اللَّه به مقام اسماى كمالى و واحديّت، كه مقام اسم اعظم است؛ و از احد تا آخر سوره، اسماى تنزيهيّه است؛ پس سوره شريفه نسبت حق است به جميع مقامات؛ و تواند كه هو اشاره به ذات من حيث هو باشد و احد اشاره به اسماى ذاتيه باشد. و العلم عنده.

فصل نهم در بعض از اسرار ركوع است‏

و آن نزد خاصّه، خروج از منزل قيام به امر و استقامت در خدمت است كه پيش اهل معرفت مستلزم دعوى است.
و در نزد اهل محبت، خروج از منزل خيانت و جنايت است و دخول در منزل ذل و افتقار و استكانت و تضرع است كه منزل متوسطين است.
و در نزد اصحاب قلوب، خروج از منزل قيام للَّه به مقام قيام باللَّه و از مشاهده قيوميت به مشاهده انوار عظمت است، و از مقام توحيد افعال به مقام توحيد اسما است، و از مقام تدلّى به مقام قاب قوسين است؛ چنانچه سجود مقام او ادنى است. و پس از اين، اشاره اى به آن بيايد، ان شاء اللَّه.
پس، حقيقت قيامْ تدلّى به قيوميت حق و رسيدن به افق مشيت است. و حقيقت ركوع تمام نمودن قوس عبوديّت و افناى آن در نور عظمت ربوبيت است. و ركوع اولياى كمل تحقق به اين مقام است به حسب مراتب خود و حظ آنها از حضرات اسماى محيطه و شامله و ذاتيه و صفتيه، به طورى كه تفصيل آن از حوصله اين اوراق خارج است.
پس، سالك چون به منزل ركوع كه منزل فناى اسمايى است رسيد، تكبير گويد و دست خود را مثل وقت تكبيرات افتتاحيه رفع كند با همان آداب. و اين تكبير و رفع باطن يكى از تكبيرات افتتاحيه است؛ چنانچه تكبير سجود نيز چنين است. و در اين مقام حق را تكبير از توصيف، كه از مقامات شامله عبد است و با او تا آخر سلوك همقدم است، نمايد. و با دست خود مقام تدلّى و عبوديّت و تقوّم به قيّوميّت را، كه خالى از شائبه تجلّد و دعوى نيست، رفع و رفض نمايد؛ و صفر اليد متوجه منزل ركوع شود. و در فناى منزل قاب قوسين نور عظمت عرش حضرت وحدانيت و واحديّت به قلبش تجلى كند و حق را تنزيه و تسبيح كند و خود را از لياقت تكبير اسقاط كند. پس با قلب وَجِل و حال خجل از قصور در اداى حق اين منزل، كه از منازل بزرگ اهل توحيد است، به تاديه حقوق آن پردازد كه عمده آن، توصيف حق به عظمت است كه پس از تنزيه در جميع منازل ولايت است. و پس از آن، به تحميد، كه در مقام ذات اشاره به توحيد صفات است، پردازد.


۶
سر الصلاة

و لسان عبد در اين مقام، در تنزيه و تعظيم و تحميد، لسان حقّ است؛ چنانچه در حديث است كه : لَمّا نَزَلَ فَسَبِّحْ بِاسْمِ رَبِّكَ الْعَظيمِ قالَ رَسُولُ اللَّه صَلَّى اللَّه عَلَيْهِ وَ آلِهِ : اجْعَلُوها فِى الرُّكُوع‏ (٢٣٧).
و اشاره‏اى به بعض آنچه در اين مقام ذكر شد دارد حديث صلاة معراج. پس از آنكه آن جناب مأمور به ركوع شد، خطاب شد : فَانْظُرْ الى‏ عَرْشي. قالَ رَسُولُ اللَّه : فَنَظَرْتُ الى‏ عَظَمَةٍ ذَهَبَتْ لَها نَفْسي و غُشِىَ عَلَىَّ فَالْهِمْتُ انْ قُلْتُ : سُبْحانَ رَبِّىَ الْعَظيمِ وَ بِحَمْدِه لِعِظَمِ ما رَأَيْتُ. فَلَمّا قُلْتُ ذلِكَ، تَجَلَّى الْغَشْىُ عَنّى حَتّى قُلْتُها سَبْعاً الْهِمَ ذلِكَ فَرَجَعْتُ الى‏ نَفْسى كَما كانَتْ ... الخ. (٢٣٨)
و از براى عرش اطلاقاتى است، كه در اين مقام ممكن است عرش وحدانيّت و عظمت مقام واحديّت و حضرت اسما و صفات، كه عرش الذات است، مراد باشد. و غشوه آن سرور ممكن است اشاره به مقام فناى در حضرت عظمت و القاى انانيّت باشد؛ چنانچه ذهاب نفس نيز مناسب با اين مقام است. و تسبيح و تعظيم و تحميد، بنا بر اين به لسان حق؛ و الهام آن ذات مقدس براى رؤيت اين عظمت و كبريا است در حضرت واحديّت و احديّت جمع اسما.
و بدان كه از براى واصلين به مقام قرب، در اول تجلّيات- گرچه تجلّيات حبيّه باشد- يك دهشت و هيمانى است كه قلوب صافيه آنها را متزلزل و مندك كند در تحت انوار تجلى عظمت؛ و اگر قلوب را استعداد و طاقت نباشد، در همان هيمان و دهشت تا آخر بمانند : انَّ اوْلِيائي تَحْتَ قِبابي لا يَعْرِفُهُمْ غَيْري‏ (٢٣٩). و در ملائكه نيز صنفى چنين يافت شود كه آنها را ملائكه مهيّمه گويند. و اگر استعداد قلوب كه از عطيات ابتدائيه فيض اقدس است زياد باشد، پس از اين حيرت و هميان و دهشت و وحشت و غلق و اضطراب و محو و غشيان و صعق و محق، كم كم حالت سكون و بيدارى و طمأنينه و صحو و هشيارى دست دهد؛ تا آنكه حالت صحو تام حاصل شود؛ و در اين مقام، كه مقام تمكين است، لايق تجلّيات عاليترى گردد. و همين طور، تجلّيات به مناسبت قلوب آنها واقع شود تا به منتهاى قرب و كمال واصل آيند.
و اگر از كمل باشند، حالت برزخيت كبرى براى آنها دست دهد. و آن الهام كه از حضرت غيب به قلب تقى نقى احمدى محمدى صلى اللَّه عليه و آله مى‏شد، شايد تجلّيات لطفيه بود براى تسكين آن نور پاك از آن غشوه تجلى به عظمت.
وصل : عَنْ مِصْباحِ الشريعَةِ، قالَ الصّادِقُ عَلَيْهِ السَّلام : لا يَرْكَعُ عَبْدٌ للَّه رُكوُعاً عَلَى الْحَقيقَةِ، الّا زَيَّنَهُ اللَّه تَعالى‏ بِنُورِ بَهائِهِ وَ اظَلَّهُ في ظِلالِ كِبْرِيائِهِ وَ كَساهُ كِسْوَةَ اصْفِيائِهِ. وَ الرُّكُوعُ اوَّلٌ وَ السُّجُودُ ثانٍ، فَمَنْ اتى‏ بِمَعْنَى اْلَاوَّلِ صَلُحَ لِلثّاني. وَ فِى الرُّكُوعِ ادَبٌ وَ فِى السُّجُودِ قُرْبٌ، وَ مَنْ لا يُحْسِنُ اْلَادَبَ لا يَصْلَحُ لِلْقُرْبِ. فَارْكَعْ رُكوعَ خاضِعٍ للَّه بِقَلْبِهِ مُتَذَلِّلٍ وَجِلٍ تَحْتَ سُلْطانِهِ؛ خافِضٍ لَهُ بِجَوارِحِهِ خَفْضَ خائِفٍ حَزِنٍ عَلى‏ ما يَفُوتُهُ مِنْ فائِدَةِ الرّاكِعينَ. وَ حُكِىَ انَّ الرَّبيعَ اْبنَ خُثَيْمٍ كانَ يَسْهَرُ باللَّيْلِ الَى الْفَجْرِ في رَكْعَةٍ واحِدَةٍ؛ فَاذا هُوَ اصْبَحَ رَفَعَ [خ ل : تَزَفَّرَ ]وَ قال : آه، سَبَقَ الْمُخْلِصُونَ وَ قُطِعَ بِنا. وَ اسْتَوْفِ رُكُوعَكَ بِاسْتِواءِ ظَهْرِكَ، وَ انْحَطَّ عَنْ هِمَّتِكَ في الْقِيامِ بِخِدْمَتِهِ الّا بِعَوْنِهِ، وَ فِرَّ بِالْقَلْبِ مِنْ وَساوِسِ الشَّيْطانِ وَ خَدائِعِهِ وَ مَكائِدِهِ؛ فَانَّ اللَّه تَعالى‏ يَرْفَعُ عِبادَهُ بِقَدْرِ تَواضُعِهِمْ لَهُ وَ يَهْديهِمْ الى‏ اصُولِ التَّواضُعِ وَ الْخُضُوعِ بِقَدْرِ اطّلاعِ عَظَمَتِهِ عَلى‏ سَرائِرِهِم‏ (٢٤٠).
در اين حديث شريف نيز اشاراتى است به بعض آنچه در ركوع ذكر شد چنانچه تزيين عبد به نور بهاء اللَّه ممكن است اشاره به تحقق مقام اسما و صفات به قدر حالات سالكين باشد؛ چه كه بهى از اسماى صفات است؛ چنانچه اظلال در ظلال كبريا افناى عبد است در تحت عظمت نور كبريائى؛ و تكسى به كسوه اصفياء شايد اشاره به بقاى بعد از اين فنا باشد؛ چه كه اصطفاء به حسب حضرت فيض اللَّه اقدس است و از نِعم و عطيّات ابتدائيّه است؛ چون كه مقام فناى عبوديّت در الوهيت، كه حقيقت ربوبيت و جوهره عبوديّت است، به سلوك حاصل شود؛ ولى اصطفاى حق و اكتساء به كسوه اصفياء، كه مقام تخلّع به خلعت نبوت است، از تحت سلوك عبوديّت خارج و در تحت اصطفاى ربوبيت داخل است. چنانچه اوّليّت ركوع و ثانويّت سجود و ارتباط صلاحيت دخول در منزل سجود به دخول در منزل ركوع و استيفاى حق آن نيز، تاكيد آنچه ذكر شد مى‏كند. چنانچه ادب قرب مطلق، كه در منزل سجود حاصل مى‏شود، به تحقق به حقيقت اسما و صفات و فناى در آن حضرت است.
و امّا قول آن حضرت : فَارْكَعْ تا آخر، دستور ادب ركوع است براى متوسطين از اهل سلوك. و آن به حسب اين حديث چند امر است :
يكى آنكه، سالك در جميعِ منزلِ ركوع قلبش خائف و خاشع و در تحت سلطان كبريا و عظمت به جميع اجزاء و اعضاء باطنه و ظاهره خفض جناح كند و از حرمان مقام راكعين و محروميت اين منزل شريف بيمناك باشد و خود را به هر حال يافت قاصر و مقصر شمارد، چنانچه از ربيع بن خثيم نقل فرموده، شايد عنايت ازلى و رحمت شامله حضرت حق جل و علا شامل حالش شود و تدارك نقايص را فرموده به شمه‏اى از ركوع اهل معرفت و اصحاب قلوب نايل آيد.
و ديگر آنكه، پشت خود را در حال ركوع مستوى كند و از اعوجاج سلطان نفس تبرى جويد و قدم بر سر همت و رؤيت آن نهد و آينه قلب خود را از زنگار همت خود و قدم انّيّت و انانيّت خويشتن بزدايد، كه تا خود را قائم به امر بيند و با قدم همت در آن درگاه قدم زند از فائده ركوع و مقام راكعين محروم است. و چون قدم بر فرق همت گذاشت، وارد در تحت عون الهى است- وَ لا حَوْلَ وَ لا قُوَّةَ إلّا بِاللَّه.
و ديگر آنكه از خطرات شيطانى و خدايع و مكائد آن، كه در اين مقام به حسب حال اهل سلوك فرق كند و در فناى اسمايى تلوينات از آن خطرات است، قلب را محافظت كند.
و بالجمله، تواضع در تحت سلطان كبريا و خضوع و تذلل، كه در هر مقامى به طورى در قلب سالك نمايش دارد، طريق هدايت و سلوك است. و هر چه نور عظمت و كبريا در قلب بيشتر تجلى كند و انوار تجلّيات غلبه كند بر سراير قلب، تواضع و خضوع و تذلل و عبوديّت افزون گردد. و اللَّه الهادى.

فصل دهم سرّ رفع رأس از ركوع

رفع رأس از ركوع انصراف از كثرات اسمائيه و فناى در صفات و تحديد و توقيف در آن مقامات است؛ زيرا كه آن نيز از حجب نوريه ما بين عبد و حق است، بلكه عين ثابت عبد در حضرات علميه نيز در اين مقام از حجب است- وَ كَمالُ التَّوْحيدِ نَفْىُ الصِّفاتِ عَنْه‏ (٢٤١).
پس سالك را چون در فناى صفاتى حالت صحو دست داد، توجه به قصور پيدا كند و از منزل ركوع، كه شهود كثرت اسمايى و نقصان در توحيد است، منصرف شود. و چون محامد ملائكة اللَّه را، بلكه جميع موجودات را، بشنود، به لسان حق گويد : سَمِعَ اللَّه لِمَنْ حَمِدَه.
پس چون مستقيم شد و اقامه صلب نمود از كثرات مطلقاً، لائق مقام قرب شود و متوجه مقام انس گردد.

فصل يازدهم در سرّ سجود است‏

و آن نزد اهل سرّ، سرّ تمام صلاة و تمام سرِّ صلاة است و آخرين منزل قرب و منتهى النهايه وصول است؛ بلكه آن را از مقامات و منازل نبايد شمرد. و از براى اصحاب آن، حال و وقتى است كه جميع اشارات از آن منقطع است و همه الْسُن از آن گنگ است و تمام بيانات از مقام آن كوتاه است و هر كس اشاره اى به آن كند از آن بى‏خبر است و آن را كه خبر شد خبرى باز نيامد (٢٤٢). و آنچه در اين مقام ذكر شده يا مى‏شود از ارباب احتجاب، بلكه خود از اسباب حجاب است.
قال العارفُ المحقّقُ الانصارى : وَ امّا التَّوحيدُ الثّالثُ فَهوَ تَوحيدٌ اخْتَصَّهُ اللَّه لِنفسِه و اسْتَحقَّه بِقَدْرِه. وَ أَلاحَ مِنْهُ لائِحاً الى‏ اسرارِ طائِفَةٍ مِن صَفْوَتِهِ، وَ اخْرَسَهُمْ مِن نَعْتِهِ وَ اعْجَزَهُمْ عَنْ بَثِّهِ؛ و الّذي يُشارُ بِهِ اليهِ عَلى‏ الْسُنِ المُشيرينَ انّه اسقاطُ الحَدَثِ وَ اثباتُ الْقِدَمِ على‏ انَّ هذا الرّمزَ في ذلك التّوحيدِ علّةٌ لا يَصِحُّ ذلكَ التّوحيدُ الّا بِاسْقاطِهِ. الى ان قال : فإنَّ ذلك التّوحيدَ يَزيدُهُ العِبارَةُ خِفاءً و الصّفةُ نُفُوراً و الْبَسْطُ صُعُوبةً. الى ان قال :

ما وَحَّدَ الْواحِدَ مِنْ واحِدٍ
اذْ كُلُّ مَنْ وَحَّدَهُ جاحدٌ
تَوْحيدُ مَنْ يَنْطِقُ عَنْ نَعْتِهِ
عارِيَةٌ ابْطَلَها الْواحِدُ
تَوْحيدُهُ ايَّاهُ تَوْحيدُهُ
وَ نَعْتُ مَنْ يَنْعَتُهُ لاحِدٌ (٢٤٣)
پس سرّ سجود را، كه اشاره به آخرين مراتب توحيد است و منتهى شود در مرتبه تحقق به مقام لا مقامى، كه اشاره به آن در مسلك اهل معرفت كلمه شريفه أَوْ أَدْنى‏ است، كشف نتوان كرد. و آنچه ما در اين مقام اشاره اى به آن مى‏كنيم، از وراء هفتاد هزار حجاب از نور و هفتاد هزار حجاب از ظلمت است كه به قلب ما بازماندگان از طريق اهل حق و حقيقت يكى از آنها كشف نشده. و با اين حال سستى و افسردگى و فتور و مردگى كه اكنون در آن واقعيم، اميد خيرى هم نيست؛ مگر حق تعالى از خزائن كريمانه خود بذل رحمتى فرمايد و بسط عنايتى نمايد و نفخه حياتى به قلوب مرده ما دمد و بارقه ملكوتيه اى به دل افسرده ما بخشد، تا در بقيه عمر جبران ايام گذشته كنيم و از بعض اسرار نماز اهل نياز برخوردار شويم.
بالجمله، سجده نزد اهل معرفت و اصحاب قلوب، چشم فروبستن از غير و رخت بربستن از جميع كثرات- حتى كثرت اسما و صفات- و فناى در حضرت ذات است. و در اين مقام نه از سمات عبوديّت خبرى است و نه از سلطان ربوبيت در قلوب اوليا اثرى؛ و حق تعالى خود در وجود عبد قائم به امر است : فَهُوَ سَمْعُهُ وَ بَصَرُهُ بَلْ لا سَمْعَ وَ لا بَصَرَ وَ لا سَماعَ وَ لا بَصيرَةَ؛ و الى‏ ذلِكَ الْمَقامِ تَنْقَطِعُ الْإشارَة (٢٤٤).
و از براى آن، به حسب احوال علماى باللَّه مقامات و مراتبى است كه به طريق كلّى و اجمال :
يكى، مقام ادراك اين مقام است علماً و فكراً، به طريق تفكر و قدم برهان و علم. و اين مرتبه اصحاب حجاب اعظم است كه علما و حكما هستند.
دوم، مقام ايمان، و كمال آن اطمينان است. و اين مقام مؤمنين و ارباب يقين است.
سوم، مقام اهل شهود و اصحاب قلوب است كه به نور مشاهده، فناى مطلق را مشاهده كنند و حضرت توحيد تام در قلب آنها تجلى كند.
چهارم، مقام اصحاب تحقق و كمل اوليا است كه متحقق به مقام وحدت صرف شوند و كثرت قابَ قوْسَين از ميان برخيزد و به هويت ذاتيه با جميع شئونات آن، مستهلك در عين جمع و متلاشى در نور قدم و مضمحل در احديّت و فانى در غيب هويت شوند. پس، محو مطلق دست دهد و صعق كلى حاصل آيد و فناى تام رخ دهد و غشوه تمام عارض شود و غبار عبوديّت از ميان برخيزد.
و شخص سالك اگر وعاء قلبش تنگ باشد و مقام قابليتش، كه به حسب تجلى به فيض اقدس در حضرت علميه عطا شده، ناقص باشد، در همان غشوه و محو كلى ازلًا و ابداً باقى ماند و به حال صحو برنگردد؛ و شايد انَّ اوْلِيائي تَحْتَ قِبابي لا يَعْرِفُهُمْ غَيْري‏ (٢٤٥) اشاره به اين طايفه از اهل اللَّه باشد. ولى اگر قلبش وسيع باشد و مورد تجلى فيض اقدس شده باشد، در اين حالت محو باقى نماند و از اين غشوه به تجلّيات لطفيه افاقه حاصل كند و حالت تمكين و طمأنينه براى او دست دهد و به حالت صحو بعد المحو برگردد؛ و در اين مقام، حق را به جميع شئون ظاهره و باطنه و لطفيه و قهريه مشاهده كند؛ و در عين وقوع در بحر غير متناهى وحدت، از تجلى به كسوه كثرت فانى نباشد؛ و در عين وقوع در حضرت كثرت، به هيچ وجه حجاب بين او و حضرت احديّت نباشد : نه خلق حجاب حق است براى او، مثل ما محجوبين و محرومين، و نه حق حجاب خلق است، مثل واصلين به فناى ربوبيت و فانين در حضرت احديّت.
و در اين مقام اسنى، سلوك سالك را به هيچ وجه اثرى نباشد و قدم عبوديّت بكلى منقطع است. و از اين جهت عارف معنوى اشاره‏اى به اين دو مقام فرموده آنجا كه گويد :

از عبادت مى‏توان اللَّه شد
نى‏توات موسى‏ كليم اللَّه شد
در مصرع اول، اشاره به مقام اهل سلوك و اصحاب وصول فرموده، كه قدم عبوديّت را در آن مدخليت است. و در مصرع دوم، اشاره به حالت صحو بعد المحو نموده كه از افق عبوديّت بكلى خارج است. و در لسان بعض اهل معرفت اشاره به اين تجلّى فيض اقدس است كه مى‏گويد : همه از آخر مى‏ترسند و من از اول مى‏ترسم. و در احاديث شريفه اشارت به اين مقام بسيار است. و اين از اسرار بزرگ قدر است كه اصحاب آن را از كشف آن لب فرو بسته‏اند و اجازه اظهار نداده‏اند.
بالجمله، اصحاب صحو بعد المحو را حجابى از غيب و شهادت نباشد و وجود خود آنها وجود حقانى باشد و عالم را به وجود حقانى مشاهده كنند وَ ما رَأَيْتُ شَيْئاً الّا وَ رَأَيْتُ اللَّه قَبْلَهُ وَ بَعْدَهُ وَ مَعَه‏ (٢٤٦) فرمايند. تجلّيات ذاتيه و اسمائيه و افعاليّه، هيچيك، آنها را از ديگرى محجوب نكند، بلكه در تجلّيات افعاليه تجلّيات ذاتيه و صفاتيه را نيز مشاهده كنند؛ چنانچه در تجلّيات ذاتيه تجلّيات افعاليه و صفاتيه، و در صفاتيه آن دو ديگر را شهود كنند. و اشاره به بعض آنچه ذكر كرديم فرموده در حديث صلاة معراج آنجا كه فرمايد پس از تماميت ركوع و بيان اسرار آن :
فَقال : ارْفَعْ رَأْسَكَ. فَرَفَعْتُ رَأْسي؛ فَنَظَرْتُ الى‏ شَيْ‏ءٍ ذَهَبَ مِنْهُ عَقْلي؛ فَاسْتَقْبَلْتُ الْأرْضَ بِوَجْهي و يَدي فَأُلْهِمْتُ انْ قُلْتُ : سُبْحانَ رَبِّىَ الْاعْلى‏ وَ بِحَمْدِهِ لِعُلُوِّ ما رَأَيْتُ. فَقُلْتُها سَبْعاً، فَرَجَعَتْ الَىّ نَفْسي. كُلَّما قُلْتُ واحِدَةً مِنْها، تَجَلّى عَنِّى الْغَشْىُ. فَقَعَدْتُ فَصارَ السُّجُودُ فيهِ سُبْحانَ رَبِّىَ الْاعْلى‏ وَ بِحَمْدِهِ. وَ صارَتِ الْقَعْدَةُ بَيْنَ السَّجْدَتَيْنِ اسْتِراحَةً مِنَ الْغَشْىِ وَ عُلُوِّ ما رَأَيْتُ. فَالْهَمَنى ربّي، عَزَّ وَ جَلَّ، وَ طالَبَتْني نَفْسي انْ ارْفَعَ رَأْسى؛ فَرَفَعْتُ فَنَظَرْتُ الى‏ ذلِكَ الْعُلُوِّ فَغُشِىَ عَلَىَّ، فَخَرَرْتُ لِوَجْهي وَ اسْتَقْبَلْتُ الْارْضَ بِوَجْهي وَ يَدي وَ قُلْتُ : سُبْحانَ رَبِّىَ الْاعْلى‏ وَ بِحَمْدِهِ. فَقُلْتُها سَبْعاً؛ ثُمَّ رَفَعْتُ رَأْسي فَقَعَدْتُ قَبْلَ الْقِيامِ لِأثْنِىَ النَّظَرَ فِى الْعُلُوِّ. فَمِنْ اجْلِ ذلِكَ صارَتْ سَجْدَتَيْنِ وَ رَكْعَةً. وَ مِنْ اجْلِ ذلِكَ صارَ الْقُعُودُ قَبْلَ الْقِيامِ قَعْدَةً خَفيفَةً ... الخ (٢٤٧).
سبحان اللَّه؛ چه اسرارى در اين حديث شريف مودوع است كه زبان قلم را ياراى تقرير آن نيست و دست آمال بيان از آن كوتاه است. اين نور عظمت كه آن سرور در ركوع مشاهده فرمود و از خود بيخود شد، و آن چيزى كه آن جناب پس از منزل ركوع مشاهده فرمود- كه حتى از آن به عظمت هم تعبير نفرموده- آيا از اسماى ذاتيه بوده، يا تجلى بى‏پرده اسما بوده؟ و آيا تكرار نظر در علو براى تمكين بوده يا سرّ ديگرى داشته؟
و آيا الهام حق تعالى در حال غشوه و صعق آن سرور با چه اسمى بوده كه نتيجه آن، تسبيح و توصيف به علو كه اولين اسماى ذاتيه است كه حق براى خود اتخاذ فرموده، و تحميد، كه از لوازم تجلى به كثرت است، بوده؟ و اللَّه العالم.
وصل : عَنْ مِصْباحِ الشَّريعَةِ، قالَ الصّادِقُ عَلَيْهِ السَّلام : ما خَسِرَ وَ اللَّه مَنْ اتى‏ بِحَقيقَةِ السُّجُودِ وَ لَوْ كانَ فى الْعُمْرِ مَرَّةً واحِدَةً. وَ ما افْلَحَ مَنْ خَلا بِرَبِّهِ فى مِثْلِ ذلِكَ الْحالِ تَشْبيهاً بِمُخادِعٍ نَفْسَه غافِلًا لاهِياً عَمّا اعَدَّهُ اللَّه لِلسّاجِدينَ مِنْ انْسِ العاجِلِ وَ راحَةِ الآْجِلِ. وَ لا بَعُدَ عَنِ اللَّه ابَداً مَنْ احْسَنَ تَقَرُّبَهُ في السُّجُودِ. وَ لا قَرُبَ الَيْهِ ابَداً مَنْ اساءَ ادَبَهُ وَ ضَيَّعَ حُرْمَتَهُ بِتَعَلُّقِ قَلْبِه بِسِواهُ فى حالِ سُجُودِهِ. فَاسْجُدْ سُجُودَ مُتَواضِعٍ للَّه تَعالى‏ ذَليلٍ، عَلِمَ انَّهُ خُلِقَ مِنْ تُرابٍ يَطَأُهُ الْخَلْقُ. وَ انَّهُ اتَّخَذَكَ مِنْ نُطْفَةٍ يَسْتَقْذِرُها كُلُّ احَدٍ؛ وَ كُوِّنَ وَ لَمْ يَكُنْ. وَ قَدْ جَعَلَ اللَّه مَعْنَى السُّجُودِ سَبَبَ التَّقَرُبِ الَيْهِ بِالْقَلْبِ وَ السِّرِّ وَ الرُّوحِ فَمَنْ قَرُبَ مِنْهُ بَعُدَ مِنْ غَيْرِهِ؛ أَ لا تَرى‏ في الظَّاهِرِ انَّهُ لا يَسْتَوي حالُ السُّجُودِ الّا بِالتَّواري عَنْ جَميعِ الْاشْياءِ وَ الاحْتِجابِ عَنْ كُلِّ ما تَراهُ الْعُيُونُ؟ كَذلِكَ امْرُ الْباطِنِ. فَمَنْ كانَ قَلْبُهُ مُتَعَلِّقاً في صَلاتِهِ بِشَيْ‏ءٍ دُونَ اللَّه تَعالى‏، فَهُوَ قَريبٌ مِنْ ذلِكَ الشَّيْ‏ءِ بَعيدٌ عَنْ حَقيقَةِ ما ارادَ اللَّه مِنْهُ فى صَلاتِهِ. قالَ اللَّه عَزَّ وَ جَلَّ : ما جَعَلَ اللَّه لِرَجُلٍ مِنْ قَلْبَيْنِ في جَوْفِهِ. وَ قالَ رَسُولُ اللَّه (ص) : قالَ اللَّه تَعالى‏ : لا اطّلِعُ عَلى‏ قَلْبِ عَبْدٍ فَاعْلَمُ فيهِ حُبَّ الْأخْلاصِ لِطاعَتي لِوَجْهي وَ ابْتِغاءِ مَرْضاتي، الّا لَوَلَّيْتُ تَقْويمَهُ وَ سِياسَتَهُ. وَ مَن اشْتَغَلَ بِغَيْري فَهُوَ مِنَ الْمُسْتَهْزِءينَ بِنَفْسِهِ؛ وَ مَكْتُوبٌ اسْمُهُ في ديوانِ الْخاسِرين. (٢٤٨)
در اين حديث شريف تأمل كن و نماز اهل اللَّه را چون نماز ما مپندار.
حقيقت خلوت با حق ترك غير است، حتى نفس كه از بزرگترين اغيار و ضخيمترين حجب است. و انسان مادامى كه به خود مشغول است از حق غافل است، چه جاى آنكه با حق خلوت كند.
و اگر در يك سجده، در جميع ايام عمر، خلوت حقيقى حاصل شد، جبران خسارات بقيه عمر مى‏شود و عنايت حق از او دستگيرى مى‏كند و از دايره دعوت شيطان خارج مى‏شود. و اگر در حال سجده، كه اظهار ترك غيريت و رفض انانيّت است قلب مشغول به غير باشد، در زمره منافقان و اهل خدعه منسلك گردد. پناه مى‏برم به خداى تعالى از مكرهاى نفس و شيطان و از خسران و خذلان و رسوايى در محضر ربوبيت.
و آنچه براى ساجدين كرامت شده حلاوت انس با محبوب است در دنيا، كه براى اهلش از دنيا و آنچه در آن است بهتر است؛ و كشف حجابها و بذل الطاف خاصه است در آخرت كه قرة العين اوليا است.
اكنون كه ما بيچارگان و متحيران وادى ضلالت و سرمستان از جام غفلت و خودپرستى از نماز اهل معرفت و سجود اصحاب قلوب محروميم، خوب است حالت قصور و تقصير خود و مذلت و خوارى خويش را در نظر داشته باشيم و به حال حرمان خود متأسف و به كيفيت احتجاب خود متلهّف باشيم و به حق تعالى از اين خسران و تسلط نفس و شيطان پناه بريم؛ شايد حالت اضطرارى دست دهد و آن ذات مقدس مضطرين را اجابت فرمايد :
امَّنْ يُجيبُ الْمُضْطَرَّ اذا دَعاهُ وَ يَكْشِفُ السُّوء (٢٤٩) پس با حال پريشان و اضطراب و قلب افسرده و پژمان سر به خاك مذلت، كه اصل خلقت ما است، نهيم، و ياد از نشئات ذل و مسكنت خود كنيم و با لسان حال از حق تعالى كه ولى نعم است، جبران نقائص را طلب كنيم و عرض كنيم : بارالها، مادر حجابهاى ظلمانى عالم طبيعت و شركهاى بزرگ هواپرستى و خودخواهى واقعيم، و شيطان در رگ و پوست و خون ما تصرف دارد و سر تا پاى ما در تحت سلطنت شيطان است، و ما از دست اين دشمن قوى جز به پناه به ذات مقدس تو چاره‏اى نداريم، تو خود از ما دستگيرى كن و قلوب ما را به خود متوجه فرما. خداوندا، توجه ما به غير تو از روى استهزاء نيست؛ ما چه هستيم و كه هستيم كه در محضر قدس ملك الملوك على الاطلاق استكبار و استهزاء كنيم؛ ولى قصور ذاتى و نقص ما قلوب محجوب ما را از تو مصروف داشته؛ و اگر عصمت و پناه تو نباشد، ما در شقاوت خود تا ازل باقى هستيم و راه نجاتى نداريم.
بارالها، ما چه هستيم؛ داود نبى (ع) عرض كرد كه اگر عصمت تو نباشد، عصيان تو را خواهم كرد!
وصل : در حديث است كه : لَمّا نَزَلَ قَوْلُهُ سُبْحانَهُ : سَبِّحِ اسْمَ رَبِّكَ الْاعْلى‏ قالَ رَسُولُ اللَّه صَلَّى اللَّه عَلَيْهِ وَ آلِهِ : اجْعَلُوها في سُجُودِكُمْ (٢٥٠). و در حديث كافى است كه : اوّلْ اسمى را كه حق تعالى براى خود اتخاذ فرمود العلىّ و العظيم بود. و شايد اين، علوّ ذاتى، كه در حضرت اسماى ذاتيّه در مقام احديّت پيش خُلّص اهل معرفت است، باشد. و تسبيح در اين مقام عبارت است از تنزيه حق از كثرات اسمائيه. و مقام ربوبيت عبارت است از ربوبيت به فيض اقدس كه شيخ كبير اشاره به آن نموده آنجا كه فرمايد : وَ الْقابِلُ مِنْ فَيْضِهِ الْاقْدَس‏ (٢٥١).
پس، حاصل ذكر سجود در مذاق اوليا، تسبيح از كثرت واحديّت و توجّه به ربوبيت ذاتيه كه حاصل تجلى به فيض اقدس است و پناه به اسم الاول العلي الاعلى؛ و تحميد و تسبيح و توصيف تمام به لسان ذات در حضرت احديّت به كسر آينه و مرآت واقع شود.
و طمأنينه در اين مقام تمكين اين حضرت است؛ چنانچه رفع رأس نيز تمكين و انس تجلّيات ديگر است.
و در سجده به ارضْ اشاره به حال تحقيق و مقام تحقق به جمع بين ظاهر و باطن و اول و آخر است- لِمَنْ كانَ لَهُ قَلْبٌ‏ (٢٥٢).وَ هُوَ الَّذى فىِ السَّماءِ الهٌ وَ فِى الْارْضِ الهٌ (٢٥٣). هُوَ الْاوَّلُ وَ الآْخِرُ وَ الظّاهِرُ وَ الْباطِنُ (٢٥٤) و به سجده بر ترابْ تمام شد دايره كمال انسانى. و تمكين اين مقامْ تمام كمال انسان كامل است، و آن حقيقت معراج به جميع اسما و اعيان است؛ و سرّ صلاة حقيقى بر قلوب اصحاب قلب اينجا ظاهر شود؛ و سرّ ما مِنْ دابَّةٍ الّا هُوَ آخِذٌ بِناصِيَتِها، انَّ رَبّي عَلى‏ صِراطٍ مُسْتَقيم‏ (٢٥٥) پديدار آيد. و له الشُّكْرُ فِى الْاوّلِ وَ الآْخِر.

فصل دوازدهم در سرّ تشهد و سلام است‏

بدان كه چنانچه سجده بر تراب رجوع به كثرت است بى‏احتجاب از وحدت وضعاً و عملًا، تشهّد و سلام رجوع به آن است قولًا و تذكراً. و لهذا در تشهّد اولًا شهادت به الوهيت و وحدانيت و نفى شريك در آن است، مشفوعاً به تحميد، و رجوع محامد مطلقاً به ذات مقدس اسم اعظم اللَّه؛ و پس از آن، توجه به مقام عبوديّت ولى مطلق محمد صلى اللَّه عليه و آله، و مقام رسالت آن سرور است كه منطبق با تجلّيات ذاتيه و فعليه در مرآت كثرت است؛ و سلام بر آن سرور است؛ پس رجوع سالك است به خود و طلب سلامت است براى خود و بندگان صالح حق در رجوع از اين سفر پر خطر : وَ السَّلامُ عَلىَّ يَوْمَ وُلِدْتُ وَ يَوْمَ امُوتُ وَ يَوْمَ ابْعَثُ حَيّا (٢٥٦). و اين سلام يوم المبعث و رجوع از موت حقيقى است؛ و پس از آن، توجه به جميع ملائكة اللَّه و انبياى مرسلين و قواى ملكوتيه، كه در اين سفر همراه او بودند، نمايد و سلامت آنها را از حق تعالى تقاضا كند در اين رجوع از سفر روحانى؛ چنانچه در حديث صلاة معراج اشاره به آن فرموده آنجا كه فرمايد : ثُمَّ الْتَفَتُّ، فَاذا انَا بِصُفُوفٍ مِنَ الْمَلائِكَةِ و النَّبِيّينَ وَ الْمُرْسَلينَ، فَقالَ لى : يا مُحَمَّدُ، سَلِّمْ. فَقُلْتُ : السَّلامُ عَلَيْكُمْ وَ رَحْمَةُ اللَّهَ وَ بَرَكاتُهُ. فَقالَ : يا مُحَمَّدُ، انّى انَا السَّلامُ وَ التَّحِيَّةُ وَ الرَّحْمَةُ وَ الْبَرَكاتُ انْتَ وَ ذُرِّيَتُكَ؛ ثُمَّ امَرَنى رَبِّىَ الْعَزيزُ الْجَبَّارُ انْ لا الْتَفِتَ يَساراً. (٢٥٧)
و شايد امر حق تعالى و عزّ و جلّ به عدم التفات به يسار اشاره به عدم توجه به جنبه يلى الخلقى و جهات باطله مظلمه اشياء باشد؛ و بايد سالك توجه تام به جهات يمناى اشياء كه جهات نوريه ربيه است داشته باشد وَ اشْرَقَتِ الاْرضُ بِنُورِ رَبِّها (٢٥٨).
و حقيقت سلامت در اين سفر معراجى، عبارت است از آنكه سالك از قدم نفس و انانيّت مبرى باشد؛ و اگر در اين مرحله سلامت شد، در مرحله بعد، كه به عنايت حق واقع شود، نيز سلامت خواهد بود. و آن سلامت عبارت است از توجه به يمين و عدم توجه به يسار كه اصل احتجاب و اعوجاج است.
وصل : عن مصباح الشريعة، قال الصادق عليه السلام : التَّشَهُّدُ ثَناءٌ عَلَى اللَّه تَعالى. فَكُنْ عَبْداً لَهُ فِى السِّرِّ خاضِعاً لَهُ فِى الْفِعْلِ، كَما انَّكَ عَبْدٌ لَهُ بِالْقَوْلِ وَ الدَّعْوى. وَ صِلْ صِدْقَ لَسانِكَ بِصَفاءِ صِدْقِ سِرِّكَ؛ فَانَّهُ خَلَقَكَ عَبْداً وَ امَرَكَ انْ تَعْبُدَهُ بِقَلْبِكَ وَ لِسانِكَ وَ جَوارِحِكَ، وَ انْ تُحَقِّقَ عُبُودِيَّتَكَ لَهُ بِرُبُوبِيَّتَهِ لَكَ، وَ تَعْلَمَ انَّ نَواصِىَ الْخَلْقِ بِيَدِهِ، فَلَيْسَ لَهُمْ نَفَسٌ وَ لا لَحْظٌ الّا بَقُدْرَتِهِ وَ مَشِيَّتِهِ، وَ هُمْ عاجِزُونَ عَنْ اتْيانِ اقَلَّ شَيْ‏ءٍ فى مَمْلَكَتِهِ الّا بِاذْنِهِ وَ ارادَتِهِ. قالَ اللَّه عَزَّ وَ جَلَّ : وَ رَبُّكَ يَخْلُقُ ما يَشاءُ وَ يَخْتارُ ما كانَ لَهمُ الْخِيَرَةُ [مِنْ امْرِهِمْ ]سُبْحانَ اللَّه وَ تَعالى عَمّا يُشْرِكُونَ. فَكُنْ عَبْداً شاكِراً بِالْفِعْلِ، كَما انَّكَ عَبْدٌ ذاكَرٌ بِالْقَوْلِ وَ الدَّعْوى‏. وَ صِلْ صِدْقَ لِسانِكَ بِصَفاءِ سِرِّكَ؛ فَانَّهُ خَلَقَكَ؛ فَعَزَّ وَ جَلَّ انْ يَكُونَ ارادَةٌ وَ مَشِيَّةٌ لِاحَدٍ الّا بِسابِقِ ارادَتِهِ وَ مَشِيَّتِهِ. فَاسْتَعْمِلِ الْعُبُودِيَّةَ فِى الرِّضا بِحُكْمِهِ و بِالْعِبادَةِ في اداءِ اوامِرِهِ. وَ قَدْ امَرَكَ بِالصَّلاةِ عَلى نَبِيِّهِ مُحَمَّدٍ صلى اللَّه عَلَيْهِ وَ آلِهِ، فَاوْصِلْ صَلاتَهُ بِصَلاتِهِ وَ طاعَتَهُ بِطاعَتِهِ وَ شَهادَتَهُ بِشَهادَتِهِ. وَ انْظُرْ لا يَفُوتُكَ بَرَكاتُ مَعْرِفَةِ حُرْمَتِهِ، فَتَحرِمَ عَن‏ فائِدَةِ صَلاتِهِ وَ امْرِهِ بِالْاسْتِغْفارِ لَكَ وَ الشَّفاعَةِ فيكَ انْ اتَيْتَ بِالْواجِبِ فِي الْاْمرِ وَ النَّهْىِ وَ السُّنَنِ وَ الآْدابِ؛ وَ تَعْلَمَ جَليلَ مَرْتَبَتِهِ عِنْدَ اللَّه عَزَّ وَ جَلَّ. (٢٥٩)
در اين حديث شريف هم اشاره به حقيقت تشهّد و هم اشاره به آداب آن و هم اشاره به سرّ آن است؛ چنانچه فرمايد : تشهّد ثناى خداوند تعالى است.
و اين حقيقت تشهّد، بلكه جميع عبادات است؛ چنانچه سابق بر اين اشاره شد كه باب عبادات باب ثناى مقام ربوبيت است، هر يك به اسمى يا اسمايى.
و اما آداب آن، بلكه ادب جميع عبادات، عمده اش آن است كه در اين كلام شريف اشاره به آن شده كه مواظبت حالات قلبيه و سَرَيان عبوديّت در سرّ
باشد تا آنكه ادعاى بى‏مغز نباشد. و بايد انسان سالك جهد كند كه اذكار و دعاوى لسانى را به قلب رساند و قلب را متذكر و عابد كند كه اگر آن قيام به عبوديّت كرد، جميع قواى مملكت و جنود ظاهره و باطنه قيام به عبوديّت كنند. پس در اول امر، قلب متذكر به ذكر لسان است؛ و در آخر امر، زبان و ساير جوارح ترجمان قلبند.
پس از آن، در ذيل حديث، دستور تحصيل مقام شكر دهد؛ و پس از آن، مقام رضا را تلقين فرمايد، كه هر يك را بيان طولانى مى‏باشد كه اين مقام گنجايش آن را ندارد.
و از آداب مهمه تشهّد و سلام، كه خاتمه صلاة است، معرفت حرمت رسول اكرم ختمى صلى اللَّه عليه و آله است؛ كه بنده سالك بايد به قلب بفهماند كه اگر كشف تام آن سرور نبود، كسى را راه به عبوديّت حق و وصول به مقام قرب و معراج معرفت نبود؛ پس، آن چنان كه در اول نماز رفيق و مصاحب راه معرفت و معراج حقيقت آن سرور و معصومين از ائمه طاهرين بودند، منتهاى سفر نيز بايد تذكر داشت كه آنها اولياى نعم و وسائل وصول اهل معرفت و وسايط نزول بركات و تجلّيات حضرت ربوبيت جلت عظمته، هستند : لَوْلاهُمْ ما عُبِدَ الرَّحْمنُ وَ ما عُرِفَ الرَّحْمن‏ (٢٦٠). و هر كس شمه‏اى از حقيقت ولايت و رسالت را بداند، خواهد دانست نسبت اوليا عليهم السلام به خلق چه نسبتى است. و ما بحمد اللَّه در رساله مصباح الهداية (٢٦١) شرحى از آن مذكور داشتيم.
و اما اشاره به سرّ تشهّد به طورى كه ذكر نموديم فرموده آنجا كه فرمايد :
وَ تَعْلَمَ انَّ نَواصِىَ الْخَلْقِ بِيَدِهِ (٢٦٢)... الخ . و اين اشاره لطيفه است به مقام تحقق به صحو بعد المحو كه كثراتْ حجاب جمال محبوب نباشند و قدرت و مشيت حق را نافذ و ظاهر در مرائى خَلقيّه بيند. و اين اذن كه در حديث شريف مذكور است اذن تكوينى و سرايت باطن به ظاهر است. و در اين مقام، سرّ قدر و حقيقت أمر بين الامرين در جميع مراحل ذاتيه و صفتيه و فعليه بر قلب سالك منكشف شود. و اين مختصر را گنجايش تفصيل نيست.
وصل آخر : عَنْ مَصْباحِ الشِّريعَةِ، قالَ الصَّادِقُ، عَليه السَّلامُ : مَعْنَى السَّلامِ فى دُبرِ كُلِّ صَلاةٍ الْامانُ؛ اىْ، مَنْ ادّى‏ امْرَ اللَّه وَ سُنَّةَ نَبِيِّهِ (ص) خاشِعاً مَنْهُ قَلْبُهُ، فَلَهُ اْلَامانُ مِنْ بَلاءِ الدُّنْيا وَ بَراءَةٌ مِنْ عَذابِ الاخِرَةِ. وَ السَّلامُ اسْمٌ مِنْ اسْماءِ اللَّه تَعالى‏، اوْدَعَهُ خَلْقَهُ لِيَسْتَعْمِلوُا مَعْناهُ فىِ المُعامَلاتِ وَ الاماناتِ وَ الْاضافاتِ، وَ تَصْديقِ مُصاحَبَتِهِمْ فيما بَيْنَهُمْ وَ صِحَّةِ مُعاشَرَتِهِمْ. وَ اذا ارَدْتَ انْ تَضَعَ السَّلامَ مَوْضِعَهُ وَ تُؤَدِّىَ مَعْناهُ فَاتَّقِ اللَّه، وَ لْيَسْلَمْ مِنْكَ دينُكَ وَ قَلْبُكَ وَ عَقْلُكَ، وَ لا تُدَنِّسْها بِظُلْمَةِ المَعاصى؛ وَ لْتَسْلَمْ حَفَظَتُكَ، لا تُبْرِمَهُمْ وَ لا تُمِلَّهُمْ وَ تُوحِشَهُمْ مِنْكَ بِسُوءِ مُعامَلَتِكَ مَعَهُمْ، ثُمَّ صَديقُكَ ثُمَّ عَدُوُّكَ. فَانَّ مَنْ لَمْ يَسْلَمْ مِنْهُ مَنْ هُوَ الْاقْرَبُ الَيْهِ فَالأَبْعَدُ اوْلى‏. وَ مَنْ لا يَضَعُ السَّلامَ مَواضِعَهُ هذِهِ، فَلا سَلامَ وَ لا تَسْليمَ [خ ل : سلم ١ ]وَ كانَ كاذَبًا في سَلامِهِ وَ انْ افْشاهُ فِي الخَلْق. (٢٦٣)
و در اين حديث شريف اشاره خفيه به سرّ سلام، و اشاره جليّه به ادب آن و تحقق به حقيقت آن فرمايد :
اما سرّ آن- چنانچه اشاره به آن شد- درخواست سلامت و امان است در رجوع از سفر؛ كه امان در نزد اوليا، عبارت است از عدم احتجاب از جمال محبوب به حجب كثرات كه اين خود اعلى مرتبه عذاب محبين است؛ چنانچه سيد اوليا عرض كند : الهى، وَ هَبْني صَبَرْتُ علَى‏ عَذابِكَ، فَكَيْفَ اصْبِرُ عَلى‏ فِراقِك. (٢٦٤) و براى عاشق جمال حق عذابى اليم تر از سوز فراق نيست. پس، سلام نماز اوليا امان از بلاى حجب ظلمانيه دنيا و حجب نورانيه آخرت، كه هر يك عين عذاب اليم است، مى‏باشد.
و اما اشاره به تحقق به حقيقت آن، آنجا است كه فرمايد كه سلام اسمى از اسما اللَّه است و وديعه پيش خلق است. و اين بيان ظهور اسما است در مظاهر خلقيه. و تحقق به حقيقت اسما، عبارت است از خروج از ظلمات انانيّت و شهود حظ ربوبيت در مرآت ذات خويش. انسان تا در حجاب كثرت و تصرف شيطان است و قلب او مغصوب در دست عدو اللَّه است، حظ ربوبيت و مقام اسميت را در خود و در موجودات مشاهده نمى‏كند؛ و آن گاه كه حجاب برداشته شد، خود را به مظهريت اسما مشاهده مى‏كند. و از آن جمله، در رجوع از اين سفر روحانى با سلامت قلب و امان خاطر مراجعت مى‏كند و نظر او نسبت به موجودات نظر صفا و سلم شود و حقيقت اسم سلام را در جميع موجودات سارى بيند و با همه آنها با تحقق به حقيقت آن معاشرت كند و عالم را دار السلام و مظهر السلام مشاهده كند و دست تصرف خيانت خائنين را از جمال جميل على الاطلاق كوتاه بيند؛ پس سر تا پاى خود و عالم را در اسم السّلام مستغرق بيند، و در اين مرحله سرّى كامل از اسرار قدر دريابد. و اگر با قدم علمى و نظرى است، سرّ قول حكما را كه گويند : الوجودُ خيرٌ محض دريابد؛ و اگر از اصحاب معرفت و كشف است، به قدر سعه قلبش خيريت و سلامت و امان الهى در قلبش تجلى كند. و اللَّه العالم. و اما آداب آن محتاج به بيان نيست.


۷
سر الصلاة

وصل آخر در سرّى از اسرار سلام است
از آنچه مذكور شد، از سرّ صلاة- كه حقيقت آن عبارت از سفر الى اللَّه و فى اللَّه و من اللَّه است- در سرّ سلام مطلبى ديگر معلوم شود. و آن آن است كه چون سالك در حال سجده غيبت مطلقه از همه موجودات براى او دست داد و از همه موجودات غايب شد و در آخر سجده حالت صحوى براى او رخ داد و در تشهّد نيز اين حالت قوت گرفت، ناگاه از حال غيبت از خلق به حضور منتقل شد و ادب حضور را به جاى آورد، و در آخر تشهّد توجه به مقام نبوت پيدا كرد و در محضر ولايت آن سرور، ادب حضور را كه سلام شفاهى است به جا آورد. و پس از آن، به تعينات نور ولايت، كه قواى ظاهره و باطنه خود و عباد اللَّه الصّالحين است، توجه نموده ادب حضور را ملحوظ داشت. و پس از آن، به مطلق كثرات غيب و شهادت توجه پيدا نموده ادب حضور را ملحوظ داشته شفاهاً سلام تقديم داشت و سفر رابع كه من الخلق الى الخلق‏ (٢٦٥) است تمام شد.
و اين اجمال را تفصيل بيش از آن است، كه اكنون من عاجزم ز گفتن و خلق از شنيدنش (٢٦٦).

خاتمه در سرّ تكبيرات ثلاثه اختتاميه است‏

و آن سرّ اجمالى تكبيرات افتتاحيه است. چنانچه سالك تا رفع حجب سبعه را نكند، وصول به باب اللَّه براى او رخ ندهد و فتح ابواب دخول در محضر براى او نشود و به واسطه رفع حجب كشف سبحات جمال و جلال بر او شود. همين طور، پس از رجوع از مقام وصول و فناى محض و حصول حالت صحو، تجلّيات ذاتيّه و تجلّيات اسمائيه و تجلّيات افعاليّه- به عكس ترتيب سلوك إلى اللَّه- بر قلب او شود، و براى هر يك از تجلّيات تكبيرى گويد. و چون اين تجلّيات به كثرت حجاب جمال محبوب نشود، سالك با هر رفع يدى اشاره به عدم احتجاب از مقامى كند؛ چنانچه در تكبير اول جلوه ذات را در حضرت اسما و صفات مشاهده كرده، با رفع يد اشاره كند به آنكه تعينات اسما و صفاتْ حجاب تجلى ذات نيستند. و در تكبير دوم، تجلّيات اسمايى را در حضرات اعيان مشاهده كند، بلكه تجلّيات ذاتى را نيز در آنها مشاهده كند، و با رفع يد اشاره به عدم احتجاب نمايد. و در تكبير سوم، تجلّيات ذاتى و اسمايى و افعالى را در مرآت اعيان خارجى شهود نمايد و با رفع يد نفى حجابيت آنها كند.
پس، تكبيرات افتتاحيه براى شهود تجلّيات است از ظاهر به باطن و از تجلّيات افعالى تا تجلّيات ذاتى؛ و رفع يد در آنها براى رفع حجاب است تا وصول به مقام قرب معنوى و معراج حقيقى. و تكبيرات اختتاميه براى تجلّيات از باطن به ظاهر و از تجلّيات ذاتيه تا تجلّيات افعاليه است؛ و رفع يد در آنها براى اشاره به عدم احتجاب و مرفوعيت حجاب است. وَ الْحَمْدُ للَّه أَوَّلًا وَ آخِراً وَ ظاهِراً و باطناً.

دعاء و ختم‏

بارالها، پايان كار ما را به سعادت مقرون فرما؛ و سرانجام رشته معرفت و خداخواهى را به دست ما بده؛ و دست تطاول ديو رجيم و شيطان را از قلب ما كوتاه فرما؛ و جذوه اى از آتش محبت خود در دل ما افكن تا جذبه‏اى حاصل آيد؛ و خرمن خودى و خودپرستى ما را به نور نار عشقت بسوزان تا جز تو نبينيم و نخواهيم و جز سر كوى تو بار قلوب را نيندازيم.
محبوبا، اكنون كه از تو دوريم و از جمال جميلت مهجور، مگر آنكه دست كريمانه‏ات تصرفى كند و حجابهاى ضخيم را از ميان بردارد تا در بقيه عمر جبران ما سبق گردد. إنّك ولىّ النّعم.
تمام شد به يد مؤلف فقير در ٢١ شهر ربيع الثانى ١٣٥٨ (٢٦٧)

پايان‏


سر الصلاة

1 - فصل دوم از مقدمه كتاب.
2 - فصل پنجم از مقاله دوم متن كتاب.
3 - اسرار الحكم، مرحوم سبزوارى، ص 527.
4 - (مزمل / 7 - 6).
5 - (اسراء / 79).
6 - اسرارالحكم، سبزوارى (قده)، ص 497.
7 - (يونس / 32)
8 - توحيد، صدوق، ص 308.
9 - توحيد، صدوق، ص 308.
10 - نهج البلاغه، كلمات قصار، 74.
11 - مصباح الهدايه، ص 207.
12 - (جن / 9).
13 - (بقره / 125).
14 - (يوسف / 31).
15 - اسرار الحكم، ص 528.
16 - اسرار الحكم، ص 508.
17 - ولاحظته، فصعق لجلالك، فناجيه سرا. مناجات شعبانيه.
18 - (غافر / 16).
19 - (معارج / 19 - 22).
20 - (انسان / 8).
21 - (انسان / 8).
22 - ص 116.
23 - فص آدمى، ص 69.
24 - (شورى / 51).
25 - نهج البلاغه، خطبه يكم.
26 - ص 125.
27 - (صفات / 180).
28 - (آل عمران / 41).
29 - (روم / 17).
30 - مطابق با 1308 هجرى شمسى.
31 - فص ايوبى، ص 201.
32 - فصل اول از مقاله يكم.
33 - فصل ششم از مقاله يكم.
34 - نهج البلاغه، نامه 53.
35 - تأويلات، ج 2، ص 505 - 506.
36 - كشف الغطاء، خاتمه بيان اسرارالصلاه، ص 293.
37 - اسرارالعبادات، ص 121.
38 - پايان فصل دوازدهم از مقاله دوم كتاب.
39 - پايان فصل دوازدهم از مقاله دوم كتاب.
40 - الفتوحات المكيه، ج 1، ص 432.
41 - وسائل، كتاب الصلاه، ابواب التسليم، باب 1.
42 -

عنقا شكار كس نشود دام بازگير
كانجا هميشه باد به دست است دام را

43 - اوست اولين و آخرين و پيدا و نهان. (حديد /3).
44 - با آنان پيكار كنيد تا فتنه نباشد و دين از آن خدا گردد. (بقره / 193).
45 - و پروردگار تو حكم فرموده كه جز او را نپرستيد. (اسراء / 23).
46 - فقط تو را مى‏پرستم و فقط از تو يارى مى‏طلبيم. (حمد / 4).
47 - هيچ چيزى نيست مگر آنكه با حمد و سپاس او تسبيح گويد اما شما تسبيح آنان را نمى‏فهميد. (اسراء / 44).
48 - همانا پروردگار تو نماز مى‏گزارد... اصول كافى، ج 2، 329، كتاب الحجه، باب مولدالنبى (ص)، حديث 13.
49 - خدا نور آسمانها و زمين است. (نور / 35).
50 - احب الصالحين ولست منهم / لعن الله يرزقنى الصلاحا. (صالحان را دوست مى‏دارم و خود از آنان نيستم).
51 - هستى با اسم خداوند رحمان پديدار گشت. اين كلام از محيى الدين عربى در كتاب فتوحات مى‏باشد. الفتوحات المكيه، ج 1، ص 102.
52 - سپس (پيامبر) نزديك شد و نزديكتر شد پس (فاصله او با خدا به مقدار فاصله) دو كمان يا نزديكتر بود. (نجم / 8).
53 - به عدد نفسهاى آفريدگان، به سوى خدا راهها هست. اين جمله در كتاب شريف عالم اليقين، ج 1، ص 14 و 32 آمده است. و در اسرارالحكم، ص 356، آن را به اكابر نيست داده است.
54 - نماز معراج مومن است. اعتقادات، مرحوم علامه مجلسى، ص 29 (از رسول الله ص).
55 - امام صادق (عليه السلام) فرمود : عبادت بر سه گونه است : گروهى خداوند عزوجل را از ترس پرستيدند؛ آن عبادت (همچون) فرمانبرى بردگان است. دسته‏اى (ديگر) به منظور نيل به پاداش عبادت خدا كردند؛ و آن اطاعت مزدوران است. و قومى خدا را از روى محبت (و عشق) به او عبادت كردند؛ و آن عبادت آزادگان است و برترين عبادت است. وسائل الشيعه، ج 1، ص 45. ابواب مقدمه العبادات، باب 9، حديث 1. در اصول كافى به جاى كلمه العباده و ان العباده آمده است.
56 - ... و ايشان از هول هراس در آن روز ايمن باشند. (نمل /89).
57 - بگو اگر خدا را دوست مى‏داريد مرا پيروى كنيد (تا) خدا شما را دوست بدارد و گناهان شما را ببخشيد. (آل عمران / 31).
58 - پس هر كس خداى عزوجل را دوست بدارد، خداوند تعالى دوستش خواهد داشت؛ و هركس كه خدا دوستش بدارد از امان يافتگان باشد. خصال ص 188، باب الثلاثه 259. علل الشرائع، ص 12، باب 9. حديث 8. وسائل الشيعه، ج 1، ص 45، كتاب الطهاره ابواب مقدمه العبادات باب 9، حديث 2.
59 - از جمله : حكمت 229.
60 - خدا را عبادت كن آنچنان كه (گويى) او را مى‏بينى؛ پس اگر تو او را نمى‏بينى همانا او تو را مى‏بيند. (بحارالانوار ج 74،) كتاب الروضه مواعظ النبى، باب 4، حديث 3. مكارم الاخلاق، ص 459.
61 - بحارالانوار، ج 81، ص 249، كتاب الصلوه باب 38، حديث 41.
62 - وسائل الشيعه، ج 1، ص 43، كتاب الطهاره ابواب مقدمه العبادات، باب 8، حديث 3.
63 - او را دلى (هشيار) است باتوجه كامل گوش (به كلام حق) بسپارد. (ق / 37).
64 - از كتاب فلاح‏السائل نوشته عارف سالك مجاهد ابن طاووس رضى الله عنه منقول است كه در آن گفته : حديث شده رزام، غلام ازاد شده خالدين عبدالله، كه از اشقيا بود. در حضور ابوجعفر منصور (دوانقى) از امام جعفر بن محمد (الصادق) عليهاالسلام درباره نماز و حدود آن پرسيد. آن حضرت عليه السلام فرمود : نماز را چهار هزار حد است كه تو (حتى) يكى از آن حدود را تمام نتوانى كرد. رزم گفت : مرا خبر ده از آنچه كه ترك آن جايز جز بدان تمام مى‏گردد فرمود : نماز به كمال نمى‏رسد جز براى كسى (نماز گزارى) كه داراى طهارتى همه جانبه و تماميتى رسا باشد؛ نه ديگران را اغوا كند و نه خود از حق منحرف گردد؛ (خدا را) شناخته و سر تسليم فرود آورده استقامت و ثبات در پيش گيرد؛ بين نوميدى (از رحمت خدا) و طمع (به رحمت او) و ميان شكيبايى و بيتايى ايستاده باشد، گويى وعده نيكويى خدا (ثواب و پاداش) برايش عملى شده و وعده عذاب بر او واقع گشته؛ مال و متاع ارزانى كرده و در راه به سوى خدا از ماسواى او روى گردانده؛ در بينى بر خاك نهادن (در سجده) هيچ ناخوشايندى و كراهتى در دل ندارد؛ رشته‏هاى پيوند را به غير آن كس كه او را قصد كرده و به سويش روانه شده و از او عطا و يارى طلبيده گسسته است؛ پس چون چنين نمازى به جاى آورد، اين همان نمازى است كه فحشا و منكر باز مى‏دارد. حديث ادامه دارد. فلاح السائل، ص 23.
65 -

خوشا به حال آنان، باز خوشا به حالشان
گوار باد براى صاحبان نعمت نعمتهاشان

66 - در نسخ مطبوع :

گر دايره كوزه ز گوهر سازند
از كوزه همان برون تراود كه در اوست
باباافضل كاشانى

67 - فقيه، اصولى، عارف و فيلسوف برجسته، مرحوم آيه الله ميرزا محمد على اصفهانى شاه آبادى، فرزند مرحوم آيه الله ميرزا محمد جواد حسين‏آبادى اصفهانى به سال 1292 هجرى قمرى در اصفهان متولد گشت. پس از طى مراحل علمى مقدماتى در اصفهان و تهران به حوزه‏هاى مقدسه نجف و سامرا مشرف شده از محضر اساتيد بزرگى چون مرحوم صاحب جواهر، اخوند خراسانى و شريعت اصفهانى، بهره جست و بزودى به درجه اجتهاد نايل و در فقه، فلسفه و عرفان به مقام والايى دست يافت به تدريس فقه، اصول و فسلفه پرداخت به نحوى كه حوزه درس ايشان از قويترين حوزه‏هاى درسى سامراء بوده است. پس از مراجعت از عراق نخست در تهران مق?م گشته سپس به قم مشرف م? شود و مدت هفت سال در شهر مقدم قم رحل اقامت م? افکند در طول اقامت ا?شان در قم حضرت امام خم?ن? قدس الله نفسه ذک?ه از درس اخلاق و عرفان وى بهره مى‏برد. معظم‏له در موارد متعدد در اين كتاب و كتابهاى ديگر با احترام و تجليل فراوان از آن استاد عاليقدر ياد نموده و افاضاتش را نقل فرموده‏اند. مرحوم شاه‏آبادى علاوه بر تدريس در علوم و فنون مختلف و تربيت شاگرادن برجسته، تأليفات متعددى در زمينه‏هاى مختلف از خود به جاى گذاشته است. آن بزرگ مرد علم و عمل در سال 1369 هجرى قمرى در سن هفتاد و هفت سالگى در تهران به ملا اعلى پيوست و در جوار حضرت عبدالعظميم الحسنى، در مقبره مرحوم شيخ ابوالفتح رازى، مدفون گرديد. حشره‏الله مع النبى محمد و آله الطاهرين.
68 - شيخ حر عاملى رحمه الله در كتاب وسائل به نقل از كتاب عيون اخبار الرضا، و كتاب علل الشرائع به اسناد خود از امام رضا (عليه السلام) روايت كرده كه فرمود : همانا اصل نماز دو ركعت مقرر گرديد؛ و بر بعضى يك ركعت و بر بعضى ديگر دو ركعت افزوده شد و بر بعض ديگر هيچ افزوده نشد؛ بدان جهت كه اصل نماز فقط يك ركعت است، زيرا اصل عدد يك است (با تحقيق يك فرد از هر چيز، طبيعت آن متحقق مى‏شود) پس اگر نمازى از يك ركعت كمتر بشود نماز نيست. پس (چون) خداى عزوجل مى‏دانست كه بندگان همين يك ركعت ديگر به آن منضم كرد تا نقصان ركعت اول به به جا آوردن ركعت دوم (جبران و) تمام شود؛ از اين رو خداوند عزوجل اصل نماز را دو ركعت واجب كرد. آنگاه رسول اكرم صلى الله عليه و آله دانست كه بندگان خدا همين دو ركعت واجب كرد. آنگاه رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم دانست كه بندگان خدا همين دو ركعت را به طور كامل و توأم با همه آنچه بدان امر شده‏اند به جاى نمى‏آورند، پس هر يك از نماز ظهر و عصر و عشاء دو ركعت افزود تا با به جا آوردن دو ركعت آخر، و ركعت اول بتمامه انجام شده باشند. حديث ادامه دارد. عيون‏اخبار الرضا، ج 2، ص 107. باب 34، حديث 1. وسائل الشيعه، ج 3، ص 38، كتاب الصلوه، ابواب اعدادالفرائض و نوافلها، باب 13، حديث 22.
69 - ما فقط براى وجه خدا (رضاى خدا) شما را اطعام مى‏كنيم و هيچ پاداش و سياسى از شما نمى‏خواهيم. (دهر / 9).
70 - اشاره به حديث شريف نبوى كه از طرق مختلف و با عبارات متعدد روايت شده است. از آن جمله : لضربه على خير من عباده الثقلين. بحارالانوار، ج 39، ص 2، تاريخ اميرالمومنين، باب 70، حديث 1.
71 - رو به سوى كسى كردم كه آسمانها و زمين را آفريد... (انعام / 79).
72 - نماز وسيله نزديك شدن هر شخص پرهيزكار (به خدا) است. من لا يحضرالفقيه، ج 1، ص 56، كتاب الصلوه، باب الصلوه، حديث 16. عيون اخبارالرضا، ج 2، ص 7، باب 30، حديث 16.
73 - كشف المراد فى شرح تجرد الاعتقاد، ص 220.
74 - اگر نعمتهاى خدا را بشماريد آن نتوانيد كرد. (نحل / 18 و ابراهيم / 34).
75 - خصال، ج 2، ص 642، حديث 21 تا 53. بحارالانوار، ج 22، ص 436، تاريخ نبينا، ابواب مايتعلق بارتحاله...، باب، حديث 14.
76 - شرح اربعين كتابى است از حضرت امام رضوان الله تعالى عليه كه پيش از كتاب حاضر نگاشته شده است. مولف بزرگوار قدس سره الشريف در مقدمه آن چنين مرقوم فرموده‏اند : ... اين بنده بى بضاعت ضعيف مدتى بود با خود حديث مى‏كردم كه چهل حديث از احاديث اهل بيت عصمت و طهارت عليهم‏السلام كه در كتب معتبره اصحاب و علما رضوان الله عليهم ثبت است، جمع آورى كرده و هر يك را بمناسبت شرحى كند كه با حال عامه مناسبتى داشته باشد؛ و از اين جهت آن را به زبان فارسى نگاشته كه فارس زبانان نيز از آن بهره برگيرند؛ شايد ان شاء الله مشمول حديث شريف ختمى مرتبت صلى الله عليه و آله شوم كه فرموده است : من حفظ على امتى اربعين حديثا ينتفعون بها، بعثه الله يوم القيمه فقيها عالما....
77 - پس واى برنمازگزارنى كه از نمازشان غفلت ورزيده سستى مى‏كنند. (ماعون / 4 و 5).
78 - همانا رستگار شدند مومنان، آنان كه در نمازشان خاشع‏اند. (مومنون / 1 و 2).
79 - نمازى هست كه نصف آن پذيرفته مى‏شود و نمازى هست كه يك سوم با يك چهارم با يك پنجم... تا يك دهم آن قبول مى‏گردد. و نمازى است كه چون جامه كهنه درهم پيچيده شده بر چهره به جاى آرونده‏اش زده مى‏شود. و همانا از نمازى است كه چون جامه كهنه درهم پيچيده شده بر چهره به جاى آورنده‏اش زده مى‏شود. و همانا از نماز براى تو (نتيجه‏اى) نيست جز آن مقدار كه در آن اقبال و حضور قلب داشته‏اى. بحارالانوار، ج 81، ص 260، كتاب الصلوه، باب 38، (آداب الصلوه)، مراجعه شود.
80 - نمازى هست كه نصف آن پذيرفته مى‏شود نمازى هست كه يك سوم يا چهارم يا يك پنجم... تا يك دهم آن قبول مى‏گردد. و نماز است كه چون جامه كهنه درهم پيچيده شده بر چهره به جاى آورنده‏اش زده مى‏شود. و همانا از نمازت براى تو (نتيجه‏اى) نيست جز آن اقبال و حضور قلب داشته‏اى. بحارالانوار، ج 81، ص 260، كتاب الصلوه، باب 38، حديث 59.
81 - از آن جمله به بحارالانوار، ج 81، ص 260، كتاب الصلوه، باب 38، (آداب الصلوه)، مراجعه شود.
82 - مستدرك الوسائل، كتاب الصلوه باب 2، حديث 22. فلاح‏السائل، ص 160.
83 - ... جز آن كس كه با قلب سليم نزد خدا بيايد. (شعراء / 89).
84 - اصول كافى ج 3، ص 26، كتاب الايمان و الكفر، باب الاخلاص، حديث 5. بحارالانوار، ج 67، ص 239، كتاب الايمان و الكفر، باب 54، حديث 7.
85 - وسائل‏الشيعه، ج 4، ص 685، كتاب الصلواه، ابواب افعال الصلوه، باب 2، حديث 2.
86 - مدرك قبل، حديث 3.
87 - مستدرك الوسائل، ابواب افعال الصلواه باب 2، حديث 29.
88 - دنيا دو (نوع) دنياست : دنيايى كه (به سعادت) مى‏رساند، و دنيايى كه معلون است. اصول كافى، ج 4، ص 4، كتاب الايمان والكفر، باب حب الدنيا و الحرص فيها، حديث 8.
89 - التنبيهات العليه على وظائف الصلوه القلبيه، مطبوع در مجموعه افادات شهيد ثانى، ص 110.
90 - همانا خداوند مى‏خواهد پليدى را از شما خانواده بزدايد و از هر گونه عيب و آلودگى پاكتان گرداند. (احزاب / 33).
91 - جز پاكان آن را مس نمى‏كنند. (واقعه / 79).
92 - از امام صادق (عليه السلام) روايت شده كه در ذيل كلام خداى تعالى : الا من اتى الله بقلب سليم. فرمود : (قلب) سليم قلبى است كه پروردگارش را در حالى كه احدى جز او در آن نيست ملاقات مى‏كند. و فرمود : هر قلبى كه در آن شركى باشد ساقط است. و همانا (خداوند) زهد دنيا را اراده نمود (از بندگان طلب كرد) تا قلبهايشان براى آخرت خالى و آماده گردد. بحارالانوار، ج 67، ص 239، كتاب الايمان و الكفر، باب الخلاص حديث 7. اصول كافى. ج 3، ص 26، كتاب الايمان و الكفر، باب الاخلاص، حديث 5.
93 - از ابوجعفر الباقر عليه السلام روايت شده كه فرمود : هيچ بنده‏اى نيست مگر آنكه در قلب او نقطه‏اى سفيد هست. چون گناهى مرتكب شود در آن نقطه نقطه‏اى سياه برآيد، اگر توبه كرد، آن سياهى و زدوده شود؛ و اگر به ارتكاب گناهان مداومت ورزد آن سياهى گسترش مى‏يابد تا آن سفيدى را فرا بگيرد؛ چون سفيدى را پوشاند، صاحب آن قلب هرگز به سوى خيرى باز نمى‏گردد. و اين سخن خداى عزوجل است كه فرمود : ... نه چنين است بل آنچه كرده‏اند بر قلبهايشان زنگار زده. (مطففين / 14). اصول كافى، ج 3، ص 374، كتاب الايمان و الكفر، باب الذنوب، حديث 20.
94 - و شيخ شهيد ثانى گفته : در حديث آمده است : خداوند به صورتهايتان (ظواهرتان) نمى‏گرد بلكه به دلهايتان نظر مى‏كند. التنبيهات العليه على وظائف الصلوه القلبيه، در مجموعه افادات شهيد ثانى، ص 110. بحار الانوار، ج 67، ص 248، كتاب الايمان و الكفر، باب الاخلاص، حديث 21. و ج 74، ص 88. جامع الاخبار، ص 117 (با اندكى اختلاف). همچنين اين مضمون در وصيت رسول الله صلى الله عليه و آله به ابوذر آمده است. مكارم الاخلاق، ص 480، باب 12، فصل 5.
95 - خداوند فقط از پرهيزكاران مى‏پذيرد. (مائده / 27).
96 - بارالها، بريدگى همه جانبه (از متعلقات دنيوى) براى توجه به خودت را ارزانيم فرما، و چشم دلهايمان را به فروغ نظر كردن به خودت روشن گردان تا ديدگان دل پرده‏هاى نور را دريده به معدن عظمت و جلال برسد و جانهايمان به عز و قدس تو تعلق يابند. قسمتى از مناجات شعبانيه، بحارالانوار، ج 91، ص 97، كتاب الذكر و الدعاء، باب ادعيه المناجات، حديث 12. مصباح‏المتهجد و سلاح المتعبد، ص 374.
97 - ... و به او نيم نگاهى كردى، پس در مقابل جلال تو مدهوش گشت بارالها، بريدگى همه جانبه (از متعلقات دنيوى) براى توجه به خودت را ارزانيم فرما، و چشم دلهايمان را به فروغ نظر كردن به خودت روشن گردان تا ديدگان دل پرده‏هاى نور را دريده به معدن عظمت و جلال برسد و جانهايمان به عز و قدس تو تعلق يابند. قسمتى از مناجات شعبانيه، بحارالانوار، ج 91، ص 97، كتاب الذكر و الدعاء، باب ادعيه المناجات، حديث 12. مصباح‏المتهجد و سلاح المتعبد، ص 374.
98 - بنده‏اى از بندگان من به من نزديك نمى‏شود به چيزى (علمى) كه نزد من محبوبتر باشد از آنچه بر او واجب كرده‏ام. و همانا بنده به وسيله نافله به من نزديك مى‏شود تا آنجا كه او را دوست بدارم؛ پس چون دوستش داشتم، در آن هنگام گوش او هستم كه بدان مى‏شنود و چشمش كه بدان‏م مى‏بيند و زبانش كه با آن سخن مى‏گويد و دستش كه با آن مى‏گيرد. اگر مرا بخواند جوابش مى‏دهم واگر از من (چيزى) بخواهد عطايش كنم. اصول كافى، ج 4، ص 53. كتاب الايمان و الكفر، باب من اذى المسلمين و احتقرهم، حديث 7.
99 - حاج ملامحمد مهدى اين ابوذر نراقى كاشانى، موصوف به خاتم المجتهدين، متوفى به سال 1209 هجرى قمرى در نجف اشرف، داراى تأليفات متعدد اصلوى، فقهى و اخلاقى از جمله جامع السعادات. و احمدبن ملامحمد نراقى كاشانى، متوفى به سال 1245 هجرى قمرى در قريه نراق، از اكابر فقهاى اماميه و داراى تأليفات متعدد در فقه، اصول و اخلاق از جمله معراج السعاده.
100 - ميرزا جواد آقا، مشهور به ملكى تبريزى، عالم فاضل اخلاقى، متوفى به سال 1344 هجرى قمرى در قم. داراى تأليفات اخلاقى و عرفانى از جمله اسرارالصلوه، و رساله لقاءالله.
101 - و از آسمان آبى پاك كننده فرو فرستاديم تا بدان زنده كنيم... (فرقان / 49).
102 - و بر شما از آسمان آبى فرود مى‏آورد تا بدان تطهيرتان كند و پليدى شيطان را از شما بزدايد. (انفال / 11).
103 - از آن (خاك) آفريديمتان. (طه / 55).
104 - ( (... پس اگر آب نيافتيد بر خاك‏پاك تيمم كنيد. (نساء/ 43 و مائده / 6).
105 - اسرارالعبادات و حقيقه الصلوه،قاضى سعيد قمى، ص 16.
106 - و از آب هر چيزى زندهع اى را آفريديم (انبياء / 30).
107 - به آب نزديك شو همانند آنكه به رحمت خدا نزديك مى‏شوى مصباح الشريعه، باب 10. بحارالانوار، ج 77، ص 339، كتاب الطهاره، ابواب الوضوء، باب 6، حديث 16.
108 - كه همانا خاك يكى از دو پاك كننده است. آخوند خرسانى (ره) در كفايه الاصول ج 1، ص 130، اين روايت را بدون ذكر سندو نام معصوم عليه‏السلام بدين صورت آورده است : قوله عليه السلام التراب احدالطهورين يكفيك عشرسنين (خاك يكى از دو پاك كننده است و (طهارت با آن) ده سال تو را بس است.)
109 - و پرودگار آب همان پرودگار خاك است. وسائل الشيعه، ج 2، ص 965، كتاب الطهاره، ابواب التيمم باب 3، حديث 2.
110 - اوست كسى كه در آسمان خداست و در زمين خداست. (زخرف).
111 - اوست اولين و آخرين و پيدا و نهان. (حديد / 3).
112 - اگر با ريسمانى به زمين برين فرستاده شويد، بر خدا فرود خواهيد آمد. علم اليقين، ج 1، ص 54.
113 - چيزى را نديدم مگر آنكه با آن يا در آن خدا را ديدم. علم اليقين، ج 1، ص 49.
114 - در درون اشياء است نه مانند اينكه چيزى داخل چيزى باشد. توحيد صدوق، ص 306، باب 43، حديث 1.
115 - آنچه نيكى به تو رسد از جانب خداست و اانچه بدى به تو برسد از ناحيه خود تو است. (نساء/ 79).
116 - بگو همه از جانب خداست. (نساء / 78).
117 - از كتاب مصباح الشريعه از امام صادق (عليه السلام)روايت شده كه فرمود : چون آهنگ طهارت و وضو كنى، به سوى آب پيش برو همانند اينكه به رحمت خدا نزديك مى‏شود، كه همانا خداوند تعالى آب را كليد تقرب به خود و مناجات با خود و راهنماى وصول به آستانش قرار داده است. و همچنانكه رحمتش گناهان بندگان را مى‏سترد، آلودگيهاى ظاهرى را آب پاك مى‏سازد نه چيز ديگر. خداوند تعالى فرمود : اوست كسى كه بادها را پيشاپيش رحمتش بشارت (دهنده) فرستاد و از آسمان آب پاك كننده فرو فرستاديم. و فرمود عزوجل : ما هر چيز زنده را از آب آفريديم. پس همچنانكه همه نعمتهاى دنيا را به آب زندگى بخشيده، به فضل و رحمت خود حيات دلها را طاعات قرار داد. و در صيفا، زلالى، پاك كنندگى و بركت آب و اينكه چسان دقيق و لطيف با همه چيز و در همه چيز آميخته مى‏شود بينديش. و آن را در پاك نمودن اعضايى كه خدا تو را به تطهيرشان امر فرموده به كار بر آداب واجل و ستحب آن را به جاى آور كه هر يك از آن اداب فوايد بسيارى است كه هرگاه با حفظ حرمت آنها را به كار برى بزودى چشمه فوايد اان برايت مى‏جوشد. سپس، با خلق خدا آميزش و معاشرت كن همانند آميخته شدن ا!با همه چيز كه حق هر چيز را اداء مى‏كند و در عين حال ماهيت آن تغيير نمى‏يابد، تا از آن تغيير نمى‏يابد، تا از سخن رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم كه فرمود : مومن خاص همانند آب است پندگيرى. و بايد (خلوص) و صفايت با خدا در همه عبادات و طاعاتت به صفاى آب ماند آنگاه كه خداوند آن را از آسمان نازل نمود و پاك كننده‏اش ناميد. و هنگام شستشوى اعضاى بدنت با آب، قلب خود را با تقوى و يقين پاكيزه گردان. مصباح الشريعه، باب 10. بحارالانوار، ج 77، ص 339، كتاب الطهاره، ابواب الوضوء، باب 6، حديث 16.
118 - ظاهرا اشاره است به شرايط و مراتب ششگانه استغفار كه اميرالمومنين (عليه السلام) به شخصى كه در حضور آن حضرت كلمه استغفار را بر زبان راند، فرمود. نهج‏البلاغه، حكمت 409.
119 - از ائمه اطهار عليهم السلام روايت شده كه آدم (عليه السلام) چون به سوى آن درخت روان شد و بدان‏رو كرد و از آن برگرفت و به اميد و طمع آنكه جاودانه در بهشت بماند و به قصد برزگداشت آن درخت آن را بر سرگذاشت، به اين امت، كه بهترين امتهاى انسانى است، امر شد كه اين مواضع را با مسح و شستن تطهير كنند تا از جناب پدر، كه اصل (آدمى) است، پاك گردند.
120 - مجالس (امالى) شيخ صدوق، مجلس 35.
121 - همانا انسان را در بهترين صورت و هيئت آفريديم. آنگاه او را به اسف سافلين (پست‏ترين جاهاى پست) باز گردانيديم. (تين / 4).
122 - در كتاب علل الشرائع در ضمن حديث نماز معراج آمده است : ... سپس پرودگار عزوجل فرمود : اى محمد، دست خود را پيش ببر تا آبى كه ساق راست عرش من جارى است به تو برسد. پس آب فروريخت و من دست راست خود را بدان ردم، از اين رو آغاز وضو با دشت راست شد. سپس فرمود : اى محمد،آن آب را بگير و با آن روى خود بشوى - و نحوه شستن را به حضرتش تعليم داد - زيرا كه تو مى‏خواهى در حال پاكى به عظمت من نظر كنى. سپس ذارع راست و ذراع چپت را بشوى - و نحوه شستن را به او تعليم داد - كه تو مى‏خواهى با دو دستت كلام مرا دريافت كنى. و با باقيمانده آب دستانت سرت و دو پايت را تو قوزك مسح كن - و نحوه مسح سر و پا را بدو آموخت - و فرمود : من مى‏خواهم سرت را مسح كنم و بر تو ميارك گردانم. و اما مسح بر دو پايت (براى اين است كه) مى‏خواهم قدمت را بر جايى بگذارم كه پيش از تو كسى بر آن گام نگذارده و كسى جز تو بر آن گام نخواهد گذاشت حديث ادامه دارد. علل الشرايع، ص 312، باب 1، حديث 1.
123 - هيچ جنبشى و هيچ نيرويى نيست مگر از خدا.
124 - هيچ جنبشى و هيچ نيرويى نيست مگر از خدا.
125 - برخى از مردم به شكلى محشور مى‏شوند كه ميمونها و خوكها در مقايسه با آنها زيبا به شمار مى‏آيند. علم اليقين، ج 2، ص 901.
126 - اصول كافى، ج 3، ص 424، كتاب الايمان و الكفر، باب الكبر، حديث 11.
127 - امام صادق (عليه السلام) فرمود : آراسته‏ترين جامه‏ها براى مومنان جامه پرهيزكارى است؛ و نرمترين آنها، جامه ايمان است. خداى عزوجل فرموده است : و لباس تقوى بهترين است. اما جامه ظاهر (بدن) نعمتى است از جانب خدا كه عورات (شرمگهاى) بنى آدم را مى‏پوشاند و كرامتى است كه خدا بندگان خود - فرزندان آدم (عليه السلام) - را بدان گرامى داشت و به ديگران چنين كرامتى نفرمود. اين جامه براى مومنان وسيله‏اى است براى انجام دادن آنچه خدا بر آنان واجب فرموده است. و بهترين لباس تو آن است كه تو را از خدا ازوجل باز ندارد، بلكه به سپاس و ياد خدا طاعت او نزديكت سازد؛ و تو را به خودپسندى، خودنمايى، خودآرايى و فخر فروشى و تكبر سوق ندهد، كه اينها همه از آفات دين و موجب قساوت قلب هستند. پس چون جامه‏ات را پوشيدى به يادآور پوشيده داشتن خداى تعالى گناهان تو را به رحمت خود. و باطن خود را به جامه راستى بپوشانى و درهاى توبه و بازگشت را بگشود تا عورتهاى باطنى چون گناهان و اخلاق بد را بدان بپوشانى. و هيچ كس را رسوا مكن زيرا خداوند رسوايى تو را كه بزرگتر از رسوايى او است، مستور داشته. و به عيب خويشتن پرداز، و از آنچه كه حال و امرش به تو مربوط نمى‏شود درگذر. و بپرهيز از اينكه عرم خود را براى عمل ديگران تباه‏سازى و با سرمايه تو ديگرى سودا كند و تو خود هلاك گردى، كه همانا فراوش كردن گناهان از بزگترين كيفرهاى خداوند تعالى در حال (دنيا) و بيشترين اسباب كيفر در آينده (آخرت) است؛ و تا هنگامى كه بنده به طاعت خدا و بازشناسى عيبهاى خود و ترك آنچه در دين خدا زشت شمرده شده مشغول است، از آفتها به دور و در رحمت خدا غوطه‏ور است و به گوهرهاى فوايد حكمت و بيان دست مى‏يابد؛ و تاوقتى كه گناهان خود را فراموش كرده معايب خود را نداند و به جنبش وتوان خود اعتماد داشته باشد، هرگز رستگار نخواهد شد. راست گفت ولى خدا. مصباح الشريعه، باب 7.
128 - به نام خدا و به (ذات مقدس) خدا، پناه مى‏برم به خدا از پليدى ناپاك، خبيث خياثت‏آور، شيطان رانده شده (از درگاه خدا). وسائل الشيعه، ج 1، ص 217، كتاب الطهاره، ابواب احكام الخلوه باب 5، حديث 8. من لايحضرالفقيه، ج 1، ص 9.
129 - و از پليدى دورى كن. (مدثر / 5).
130 - آن كس كه از خانه‏اش هجرت كننده به سوى خدا و رسول او خارج شود، آنگاه مرگ او را در يابد، همانا پاداش او بر خدا لازم شده است. (نساء / 100).
131 - چراغ دور كن (خاموش كن) كه سپيده دميد. (در كتبى كه اين جمله نقل شده به جاى كلمه ادفع، اطفأ نوشته شده است). آورده‏اند كه روزى اميرالمومنين (عليه السلام) بر شتر نشسته كميل را بر عقب سر خود سوار كرده بود. كميل سوال نمود : يا اميرالمومنين ماالحقيقه؟ فقال عليه السلام : مالك والحقيقه؟ فقال كميل : اولست صاحب سرك؟ قال : بلى ولكن يرشح عليك ما يطفح منى. قال او مثلك بخيب سائلا؟ فقال عليه السلام : الحقيقه كشف سبحانك الجلال من غير اشاره. فقال كميل : زدنى بياتا. فقال : محوالموهوم مع صحوالمعلوم. فقال : زدنى بياتا. فقال : هتك االستر بغلبه السر. فقال : زدنى بياتا. فقال نور يشرق من صبح. الازل فيلوح على هياكل التوحيد آثاره. قال : اطفا السراج فقد طلع الصبح. مجالس الومنين، ج 2، ص 11، مجلس ششم.
132 - از هاتف اصفهانى است.
133 - آنچه در آسمانها و آنچه در زمين است او را ستبيح مى‏گويند. (حشر / 24).
134 - هيچ چيزى نيست مگر آنكه با حمد و سپاس او تسبيح گويد، اما شما تسبيح گويد، اما شما تسبيح آنان را نمى‏فهيد. (اسراء / 44).
135 - هيچ ستايشى تو را نتوانم كرد؛ تو همان گونه هستى كه خود خويشتن را ستودى. نقل از رسول الله (ص). مصباح الشريعه، باب 5. عوالى اللثالى، ج 1، ص 389، حديث 21.
136 - همانا پروردگار تو نماز مى‏گزارد و مى‏فرمايد : منزه و مقدس است پروردگار ملائكه و روح. اصول كافى، ج 2، ص 329، كتاب الحجه، باب مولدالنبى، حديث 13.
137 - در احاديث قدسى آمده است : نه زمين من و نه آسمان من گنجايش مرا ندارد، اما قلب بنده مومنم گنجايش مرا دارد. عوالى‏الثالى، ج 4، ص 7، المحجه‏البيضاء، ج 5، ص 26، كتاب شرح عجائب القلب.
138 - امام صادق (عليه السلام) فرمود : چون به به در مسجد رسيدى، بدان كه پادشاه بزرگى (نسخه : درگاه پادشاه بزرگى) را قصد كرده‏اى كه بر دربار او جز مطهرين گام ننهند و براى مجالست با او جز به صدقين اجازه داده نمى‏شود؛ بيمناك پاى بر آستان او نه، بسان بيم از پادشاه، كه اگر غفلت كنى در خطرى بزرگ افتى. و بدان كه او بر هر چه بخواهد تواناست. مى‏تواند با تو به مقتضاى عدالت رفتار كند، يا به تو فضل كرم كند؛ پس اگر به تو مهر كند، به فضل و رحمت خود اطاعت اندك را از تو قبول كند و در برابر آن پاداشى فراوان دهد، و اگر متقاضى عدالت با تو صدق و اخلاصى را كه شايسته آن است از تو طلب كند، محجوبت سازد و طاعت راهر چند بسيار باشد در مى‏كند كه او هر چه اراده فرمايد انجام مى‏دهد. و به ناتوانى، تقصير (و شكسته دلى) و ينازمنديت در پيشگاه او اعتراف كن، زيرا كه تو براى عبادت او و انس با او رو آورده‏اى و رازهاى خود بر او عرضه دار. و بايد بدانى كه نهان و آشكار هيچيك از خلايق بر او پوشيده نيست. و در برابر او چونان نيامندترين بندگانش باش و دل از هر امر بازدارنده‏اى كه تو را از پرودرگارت محجوب كند تهى ساز كه جز پاكترين و خالصترين (عمل) را نمى‏پذيرد (نسخه : و بنگر كه نام تو از كدام دفتر بيرون مى‏آيد). پس اگر از شيرينى مناجات او (نسخه : كسى) كه راههاى چاره بر او بسته شده و آرزو نرسيده و مهلتش (نسخه : بر او) پايان يافته است، بايست. پس، اگر خدا بداند كه قبلا از سر صدوق بدو پناه برده‏اى، به ديده مهر و رحمت (نسخه : لطف) بر تو نظر كند و تو را بدانچه دوست مى‏دارد و بدان راضى است موفق گرداند؛ كه او بزرگوارى است كه كرامت بر بندگانى كه اظطرار خود نزد او برده‏اند (نسخه : و در طلب رضاى او به درگاهش رو نهاده‏اند) را دوست مى‏دارد. خداوند تعالى فرموده است : كيست كه درمانده را زمانى كه او را بخواند اجابت مى‏كند. (نمل / 62) مصباح الشريعه، باب 12 بحارالانوار، ج 8، ص 373، كتاب الصلوه، باب 30، حديث 40.
139 - آيا آن كيست كه دعاى بيچارگان مظطر را به اجابت مى‏رساند (نمل / 62).
140 - قسمتى از روايت مصباح الشريعه. امام صادق (عليه السلام) فرمود : چون به به در مسجد رسيدى، بدان كه پادشاه بزرگى (نسخه : درگاه پادشاه بزرگى) را قصد كرده‏اى كه بر دربار او جز مطهرين گام ننهند و براى مجالست با او جز به صدقين اجازه داده نمى‏شود؛ بيمناك پاى بر آستان او نه، بسان بيم از پادشاه، كه اگر غفلت كنى در خطرى بزرگ افتى. و بدان كه او بر هر چه بخواهد تواناست. مى‏تواند با تو به مقتضاى عدالت رفتار كند، يا به تو فضل كرم كند؛ پس اگر به تو مهر كند، به فضل و رحمت خود اطاعت اندك را از تو قبول كند و در برابر آن پاداشى فراوان دهد، و اگر متقاضى عدالت با تو صدق و اخلاصى را كه شايسته آن است از تو طلب كند، محجوبت سازد و طاعت راهر چند بسيار باشد در مى‏كند كه او هر چه اراده فرمايد انجام مى‏دهد. و به ناتوانى، تقصير (و شكسته دلى) و ينازمنديت در پيشگاه او اعتراف كن، زيرا كه تو براى عبادت او و انس با او رو آورده‏اى و رازهاى خود بر او عرضه دار. و بايد بدانى كه نهان و آشكار هيچيك از خلايق بر او پوشيده نيست. و در برابر او چونان نيامندترين بندگانش باش و دل از هر امر بازدارنده‏اى كه تو را از پرودرگارت محجوب كند تهى ساز كه جز پاكترين و خالصترين (عمل) را نمى‏پذيرد (نسخه : و بنگر كه نام تو از كدام دفتر بيرون مى‏آيد). پس اگر از شيرينى مناجات او (نسخه : كسى) كه راههاى چاره بر او بسته شده و آرزو نرسيده و مهلتش (نسخه : بر او) پايان يافته است، بايست. پس، اگر خدا بداند كه قبلا از سر صدوق بدو پناه برده‏اى، به ديده مهر و رحمت (نسخه : لطف) بر تو نظر كند و تو را بدانچه دوست مى‏دارد و بدان راضى است موفق گرداند؛ كه او بزرگوارى است كه كرامت بر بندگانى كه اظطرار خود نزد او برده‏اند (نسخه : و در طلب رضاى او به درگاهش رو نهاده‏اند) را دوست مى‏دارد. خداوند تعالى فرموده است : كيست كه درمانده را زمانى كه او را بخواند اجابت مى‏كند. (نمل / 62) مصباح الشريعه، باب 12 بحارالانوار، ج 8، ص 373، كتاب الصلوه، باب 30، حديث 40.
141 - نصرتى از جانب خدا و فتحى نزديك است. (صف / 13)
142 - نصرتى از جانب خدا و فتحى نزديك است. (صف / 13).
143 - ما براى تو فتح كرديم، فتحى آشكار. (فتح /1).
144 - هنگامى كه يارى خدا و پيروزى آمد. (نصر / 1).
145 - هنگامى كه يارى خدا و پيروزى آمد. (نصر / 1).
146 - رحمان بر عرش استيلا يافت. (طه / 5).
147 - پروردگار خود را عبادت كن تا يقين بيايدت. (حجر / 99).
148 - آيا پروردگارت را نمى‏بينى چگونه سايه را كشيد (گسترد). (فرقان).
149 - چون خورشيد به حد زوال رسيد دو وقت (ظهر و عصر) فرا رسيده است. من لايحضره الفقيه، ج 1، باب مواقيت الصلوه، حديث 3
150 - همانا آن چهار (ركعت) به جاى چهار (ركعت) ديگر است. وسائل الشيعه، ج 3، ص 211، كتاب الصلوه، ابواب المواقيت، باب 63، حديث 1.
151 - مجالس (امالى) شيخ صدوق، ص 114، مجلس 35.
152 - نماز را از زوال خورشيد (ظهر) تا زمان شدت تاريكى شب به پادار، (اسرا / 78)
153 - همانا قرآن صبحگاه (نماز صبح) مشهود است (اسراء / 78).
154 - يقين آمدت و سير به پايان رسيد.
155 - بحارالانوار، ج 81، ص 258، كتاب الصلوه باب 38، حديث 56.
156 - مستدرك الوسائل، كتاب الصلوه، ابواب افعال الصلوه باب 2، حديث 14.
157 - الجلوس فى المسجد انتظار للصلوه عباده. بحارالانوار، ج 80، ص 380، كتاب الصلوه، باب فضل المساجد، حديث 47. وسائل الشيعه، ج 3، ص 84، كتاب الصلوه، ابواب المواقيت، باب استحباب الجلوس فى المسجد و انتظار الصلوه فيه.
158 - پس هر كس به سنگينى ذره‏اى خير انجام دهد آن را مى‏بيند؛ و هر كس به سنگينى ذره‏اى شر انجام دهد آن را خواهد ديد. (زلزال / 8).
159 - و زمين را پس از آن بگسترانيد. (نازعات / 30).
160 - هيچ جنبده‏اى نيست مگر آنكه خدا ناصيه‏اش (زمام اختيارش) را به دست دارد (هود / 56).
161 - براى او نه غربيت غيب ذات است،و نه شرقيت ظهور كثرت اسماء و صفات.
162 - مشرق و مغرب فقط از آن خداست؛ پس به هر جا روى بگردانيد همانجا وجه خداست. (بقره / 115).
163 - او باشماست هر كجا باشيد (حديد/ 4).
164 - به (وجود مبارك) على نماز برپا شد. و فى الخبر فى معنى قد قامت الصلوه ان بعلى قامت الصلوه. اسرارالعبادات و حقيقه الصلوه، ص 23.
165 - من نماز مومنان و روزه ايشان هستم. و فى خطبته عليه السلام : انا صلوه المومنين وصيامهم منبع پيشين.
166 - چنانكه گفته شده : نخست همراه، آنگاه راه وسائل الشيعه، ج 8، ص 299، كتاب الحج ابواب آداب السفر، باب 30، حديث 1. به نقل از محاسن برقى، ص 357.
167 - مومن بتنهايى جماعت است وسائل الشيعه، ج 5، ص 379، كتاب الصلوه، ابواب صلوه الجماعه، باب 4، حديث 2 و 5.
168 - بحارالانوار، ج 35، ص 363 - 375، تاريخ اميرالمومنين، باب 16.
169 - در نسخ مطبوع :

قطع اين مرحله بى‏همرهى خضر مكن
ظلماتست بترس از خطر گمراهى.
- حافظ

170 - از كتاب علل الشرائع نقل شده است به سندى كه آورده از امام صادق (عليه السلام) در حديثى بلند كه در آن نماز معراج را وصف مى‏فرمايد؛ روايت كرده كه فرمود : خداوند عزيز جبار بر پيامبر محملى از نور فرو فرستاد كه چهل نوع از نور در آن بود كه گرداگرد عرش خداوند تبارك و تعالى را احاطه كرده بودند آن سان كه ديدگان بينندگان را خيره مى‏ساختند. يكى از آن نورها نور زرد بود، و به اين جهت زردى زرد شد؛ و يكى از نورها سرخ بود، به اين سبب سرخى شد. تا اينكه فرمود : پس پيامبر (ص) در آن بنشست و سپس به آسمان دنيا عروج كرد؛ پس ملائكه به اطراف آسمان گريختند و سپس به سجده افتادند و گفتند : منزه و مقدس است پروردگار ما و پروردگار ملائكه و روح؛ اين نور چه قدر به نور پروردگار ما شبيه است! پس جبرئيل گفت : الله اكبر پس ملائكه ساكت شدند و آسمان گشوده شد و ملائكه متجمع گشته؛ سپس آمدند و گروه گروه بر پيامبر صلى الله عليه و آله سلام كردند و سپس گفتند : اى محمد برادت چگونه است؟ فرمود : خوب است گفتند : چون او را ديدى از جانب ما سلامش را برسان. پس پيامبر صلى الله عليه و آله و فرمود : آيا او را مى‏شناسيد؟ گفتند : چگونه نشناسيمش در حالى كه خداوند عزوجل براى تو و او از ما پيمان گرفته است. حديث ادامه دارد. علل الشرايع، ص 312، باب علل الوضوء....
171 - منبع پيشين.
172 - محمد بن مسلم گفت : امام صادق (عليه السلام) به من فرمود : چون تو اذان و اقامه بگويى دو صف از ملائكه پشت سرت نماز مى‏گزارند؛ و اگر اقامه بگويى بدون اذان، يك صف از ملائكه پشت سرت به نماز مى‏ايستند، وسائل الشيعه، ج 4، ص 620، كتاب الصلوه، ابواب الاذان و الاقامه، باب 4، حديث 2. به نقل از التهذيب، ج 1، ص 148.
173 - وسائل الشيعه، ج 4، ص 620، كتاب الصلوه، ابواب الاذان و الاقامه، باب 4، حديث 7. ثواب الاعمال، ص 54.
174 - اى جامه به خود پيچيده، برخيزد و بيم ده و پرودگارت را به بزرگى ياد كن و جامه‏هايت را پاكيزه ساز (مدثر / 1 - 4).
175 - اظهار صلابت و قدرت در مقابل دشمنان نيكوست - و در برابر دوستان جز اظهار عجز نكوهيده است
176 - ابراهيم نه يهودى بود و نه نصرانى، بلكه ميانه‏رو و مسلم بود. (آل عمران / 64).
177 - علم اليقين، ج 2، ص 967. (قريب المعنى).
178 - سوره هود مرا پير كرد. (به سبب وجود اين آيه) علم اليقين، ج 2، ص 91.
179 - آنچنانكه امر شده‏اى استقامت بورز، خود هر كس كه با تو به سوى خدا بازگشته است. (هود / 122).
180 - نه جبر است و نه تفويض، بكله امرى است بين اين دو امر. اصول كافى، ج 1، ص 224، كتاب التوحيد باب الجبروالقدر، حديث 13. عيون اخبار الرضا، ج 1، ص 124.
181 - پروردگارشان را از روى ترس (از عذاب) و طمع (به بهشت) مى‏خوانند. (سجده / 16).
182 - رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم فرمود : برترين مردم كسى است كه به عبادت عشق ورزد، آن را در آغوش كشد و به دل دوست بدارد. حديث ادامه دارد. اصول كافى، ج 3، ص 131، كتاب الايمان و الكفر، باب العباده، حديث 3.
183 - رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم فرمود : برترين مردم كسى است كه به عبادت عشق ورزد، آن را در آغوش كشد و به دل دوست بدارد. حديث ادامه دارد. اصول كافى، ج 3، ص 131، كتاب الايمان و الكفر، باب العباده حديث 3.
184 - امام صادق (عليه السلام) فرمود : ... اما من او را به جهت دوست داشتن او عبادت مى‏كنم، و اين عبادت كريمان (و در روايتى : آزدگان) است. پس هر كسى خداى عزوجل را دوست بدارد، خداوند تعالى دوستش خواهد داشت؛ و هركس كه خدا دوستش بدارد از امان يافتگان باشد. باب 9. حديث 8. وسائل الشيعه، ج 1، ص 45، كتاب الطهاره، ابواب مقدمه العبادات، باب 9، حديث 2.
185 - مرا با خدا حالتى است كه نه هيچ فرشته مقربى و نه پيامبر فرستاده شده‏اى گنجايش آن را ندارد. الاربعين، مجلسى، ص 177، شرح حديث 15. (با اين تفاوت كه در اين كتاب به جاى كلمه حاله، دقت آمده است).
186 - از امام صادق (عليه السلام) حكايت شده است كه روزى در نماز بود، بيفتاد و از هوش برفت. از او سبب پرسيدند. فرمود : پيوسته آن (آيه) را تكرار مى‏كردم تا آنكه را از گوينده‏اش شيندم. الاصطلاحات، ص 120 محجه‏البضاء، ج 1، ص 352.
187 - علل الشرائع، ص 312، باب 1، حديث 1.
188 - هان، كه دين خالص فقط از آن خداست. (زمر / 3).
189 -

مادر بتها بت نفس شماست
زانكه آن بت مارو اين بت اژدهاست
مثنوى دفتر اول، ص 22.

190 - اصول كافى ج 3، ص 26، كتاب الايمان و الكفر، باب الاخلاص، حديث 5. بحارالانوار، ج 67، ص 239، كتاب الايمان و الكفر، باب 54، حديث 7.
191 - خداوندا، تويى پادشاه حق آشكار... بحارالانوار، ج 81، ص 206، كتاب الصلوه باب 37، حديث 3.
192 - او بزرگتر از آن است كه به وصف در آيد. اصول كافى، ج 1، ص 159، كتاب التوحيد، باب معانى الاسماء و اشتقاقها، حديث 8 و 9. بحارالانوار، ج 81، ص 366، كتاب الصلوه، باب 44، حديث 20.
193 - سرم به فرمان تو (رو به تو دارم) و سعادت از تواست؛ خير به دست تواست و شر (را) بسوى تو (راه) نيست... بحارالانوار، ج 81، ص 206، كتاب الصلواه باب 37، حديث 3.
194 - اى نيكويى كننده، بدكار به سوى تو آمده است. بحارالانوار، ج 81، ص 375، كتاب الصلوه، باب 22، حديث 29. فلاح السائل، ص 155. مستدرك الوسائل، كتاب الصلوه، ابواب تكبيره الاحرام، باب استحباب تفريق التكبيرات، حديث 6.
195 - رو به سوى كسى كردم كه آسمانها و زمين را آفريد... (انعام / 79).
196 - همانا نماز من، عبادتم، زندگيم و مرگم براى خدا، پروردگار دو عالم است. (انعام / 162).
197 - از امام صادق (عليه السلام) روايت شده كه فرمود : چون تكبير (نماز) گفتى، آنچه را ما بين آسمان و زمين است در مقابل كبرياء خدا كوچك و ناچيز شمار كه اگر خداوند بر قلب بنده، زمانى كه تكبير مى‏گويد، بنگرد در دل او چيزى باشد كه از حقيقت معناى تكبير بازش مى‏دارد، به او گويد : اى دروغگو آيا مرا مى‏فريبى؟ به عزت و جلالم سوگند كه از شيرينى ياد خود محروميت كنم و از قرب به خود و شادمانى مناجاتم محجوبت سازم پس به هنگام نمازگزرادنت دل خود را بيازما، اگر شيرينى نمازگزاردنت دل خود را بيازما، اگر شيرينى نماز راو در (عمق) جان سرور بجهت (حاصل از) آن را مى‏يابى و دلت از راز و نياز با او شادمان است و از گفتگو با او لذت مى‏برد، بدان كه خداوند تو را در تكبيرى كه بر زبان رانده‏اى تصديق فرموده است، وگرنه، دانسته‏اى كه فقدان لذت مناجات و محروميت از شيرينى عبادت دليل بر اين است كه خدا تو را (در تكبيرت) درغگو دانسته و از درگاه خود رانده است. مصباح الشريعه، باب 13. بحارالانوار، ج 81،ص 230، كتاب الصلوة باب 38، حديث 3.
198 - رو به سوى كسى كردم كه آسمانها و زمين را آفريد... (انعام / 79).
199 - همانا زمان وعده ديدار پروردگار كامل گشت. (برگرفته از آيه 142 سوره اعراف).
200 - پس چون شب او را فراگرفت.... (انعام / 76).
201 - از كتاب علل الشرائع به سندى كه آورده، از هشام بن حكم روايت كرد كه از ابوالحسن موسى بن جعفرعليهاالسلام پرسيدم : چرا در افتتاح نماز (گفتن) هفت تكبير داراى فضيلت بيشتر شده است؟ فرمود : اى هشام، خداوند آسمانها را هفت، زمينها را هفت و حجابها را هفتگانه آفريد؛ پس چون پيامبر صلى الله عليه و آله را به معراج برد و قرب او به پروردگار به اندازه فاصله دو كمان يا نزديكتر شد، يك حجاب از حجابهايش برداشته شد؛ رسول الله صلى الله عليه و آله تكبير گفت و آغاز نمود به گفتن كلمات افتتاحيه نماز؛ پس چون حجاب دوم برايش برداشته شد، تكبير گفت؛ و به همين منوال (گذاشت) تا به هفت حجاب رسيد؛ پس آن جناب هفت تكبير گفت. بدين علت براى افتتاح نماز هفت تكبير گفته مى‏شود علل الشرائع، ص 332، باب 30، حديث 4.
202 - اشاره است به مفاد آيات 76 تا 79 سوره انعام.
203 - پس چون تكبير و افتتاح نماز فارغ گشت، خداوند عزوجل فرمود : اينك به من رسيدى پس نام مرا ببر حديث ادامه دارد. علل الشرائع، ص 312، باب 1، حديث 1.
204 - خداوند زبان بنده مى‏شود و بنده زبان خدا مى‏شود.
205 - على چشم خدا، دست خدا و زبان خداوند تعالى است. قال اميرالمومنين (عليه السلام) فى خطبه : ... و انا عين الله و لسانه الصادق و يده. معانى الاخبار، ص 17، حديث 14، التوحيد، ص 65 باب 22، حديث 2.
206 - پس چون تكبير از تكبير و افتتاح نماز فارغ گشت، خداوند عزوجل فرمود : اينك به من رسيدى پس نام مرا ببر حديث ادامه دارد. علل الشرائع، ص 312، باب، حديث 1.
207 - نامها را تعليم داد. (برگرفته از آيه 31 سوره بقره).
208 - اين است آنچه براى آينده من است. اسرار العبادات، ص 46.
209 - بحارالانوار، ج 89، ص 226، كتاب القرآن، باب 29، حديث 3.
210 - اسرار العبادات، ص 47.
211 - پروردگارت را عبارت كن تا يقين (مرگ) بيايدت. (حجر / 99).
212 - و خدا گوش، چشم و زبان او باشد. در اصول كافى، ج 4، ص 53، كتاب الايمان و الكفر، باب من اذى المسلمين واحتقرهم، حديث 7 و 8 اين مضمون آمده است.
213 - از كيفر تو به عفوت و از خشم تو به رضايت و از توبه خودت پناه مى‏برم. عوالى اللثالى، ج 4، ص 114. بحارالانوار، ج 95، ص 417، كتاب اعمال السنين...، باب 111.
214 - هستى با اسم خداوند رحمان رحيم پديدار گشت. اين كلام محى الدين عربى در كتاب فتوحات مى‏باشد. الفتوحات المكيه، ج 1، ص 102.
215 - خداوند نور آسمانها و زمين است. (نور / 35).
216 - همان طور كه در كه در آغاز بيافريدتان باز خواهيد گشت. (اعراف / 29).
217 - بخوان و بالا رو. اصول كافى، ج 4، ص 408، كتاب فضل القرآن، باب فضل حامل القرآن، حديث 10.
218 - ما خدا را تسبيح گفتيم، پس ملائكه تسبيح گفتند؛ و ما خدا را تقديس كرديم، پس ملائكه تقديس عيون اخبار الرضا، ج 1، ص 262، و بحارالانوار، ج 25، ص 1، كتاب الامامه، روايات باب 1 از ابواب خلقهم وطينتهم و ارواحهم.
219 - در كتاب توحيد از امام رضا (عليه السلام) روايت شده است كه چون تفسير بسمله (بسم الله) از از سمات خدا را مى‏گذارم و آن نشانه، عبادت است. رواى گفت پرسيدم : سمه يعنى چه؟ فرمود : نشانه التوحيد. ص 229، باب 31، حديث 1.
220 - آيا ديده‏اى آن را كه هواى نفس خود را خداى خود گرفته. (فرقان / 43).
221 - مرا از آتش واو را از گل آفريده‏اى (اعراف / 12 و ص / 76).
222 - و به آدم همه نامها را آموخت (بقره / 31).
223 - از كتاب فلاح‏السائل نوشته عارف سالك مجاهد ابن طاووس رضى الله عنه منقول است كه در آن گفته : حديث شده رزام، غلام ازاد شده خالدين عبدالله، كه از اشقيا بود. در حضور ابوجعفر منصور (دوانقى) از امام جعفر بن محمد (الصادق) عليهاالسلام درباره نماز و حدود آن پرسيد. آن حضرت عليه السلام فرمود : نماز را چهار هزار حد است كه تو (حتى) يكى از آن حدود را تمام نتوانى كرد. رزم گفت : مرا خبر ده از آنچه كه ترك آن جايز جز بدان تمام مى‏گردد فرمود : نماز به كمال نمى‏رسد جز براى كسى (نماز گزارى) كه داراى طهارتى همه جانبه و تماميتى رسا باشد؛ نه ديگران را اغوا كند و نه خود از حق منحرف گردد؛ (خدا را) شناخته و سر تسليم فرود آورده استقامت و ثبات در پيش گيرد؛ بين نوميدى (از رحمت خدا) و طمع (به رحمت او) و ميان شكيبايى و بيتايى ايستاده باشد، گويى وعده نيكويى خدا (ثواب و پاداش) برايش عملى شده و وعده عذاب بر او واقع گشته؛ مال و متاع ارزانى كرده و در راه به سوى خدا از ماسواى او روى گردانده؛ در بينى بر خاك نهادن (در سجده) هيچ ناخوشايندى و كراهتى در دل ندارد؛ رشته‏هاى پيوند را به غير آن كس كه او را قصد كرده و به سويش روانه شده و از او عطا و يارى طلبيده گسسته است؛ پس چون چنين نمازى به جاى آورد، اين همان نمازى است كه فحشا و منكر باز مى‏دارد. حديث ادامه دارد. فلاح السائل، ص 23.
224 - بندگى خدا جوهرى است كه باطن و مغز آن ربوبيت است. مصباح الشريعه، باب 100.
225 - منزه است آن كس كه بنده‏اش را سير داد. (اسراء / 1).
226 - پس منزه است آن كس كه پيامبرش را با نردبان عبوديت مطلقه سير داد.
227 - هيچ ستايشى تو را نتوانم كرد؛ تو همان گونه هستى كه خود خويشتن را ستودى نقل از رسول الله (ص). مصباح الشريعه، باب 5. عوالى اللثالى، ج 1، ص 389، حديث 21.
228 - به نام او، حمد او راست، از اوست و براى اوست.
229 - چون او را دوست بدارم، گوش، چشم و زبان او باشم... و خدا گوش، چشم و زبا او باشد در اصول كافى، ج 4، ص 53، كتاب الايمان و الكفر، باب من اذى المسلمين واحتقرهم حديث 7 و 8 اين مضمون آمده است.
230 - هان، بازگشت امور فقط به سوى خداست. (شورى / 53).
231 - آن فطرت الهى كه مردم را بر آن آفريد. (روم / 30).
232 - آنچه در آسمانها و آنچه در زمين است او را تسبيح مى‏گويند (حشر / 24).
233 - بدرستى كه پروردگار من بر راه راست است. (هود / 56).
234 - برادرم موسى را چشم راست نابينا بود، و برادرم عيسى را چشم چپ، و من داراى دو چشم هستم.
235 - قرآن را فقط آن كس كه قرآن بدو خطاب شده مى‏شناسد. بحارالانوار، ج 46، ص 349، تاريخ الامام محمد الباقر، باب 20، حديث 2.
236 - و هو اسم مكنى مشارالى غائب : فالهاتنبيه على معنى ثابت و الوااواشاره الى الغائب عن الحواس... التوحيد، ص 88.
237 - هنگامى كه آيه فسبح باسم ربك العظيم (واقعه / 74) نازل گشت، رسول الله صلى الله عليه و آله فرمود : آن را در ركوع قرار دهيد. علل الشرايع، ص 333 باب 30، حديث 6، وسائل الشيعه، ج 4 ص 944، كتاب الصلوه، ابواب الركوع، باب 21، حديث 1.
238 - ... به عرش من بنگر. روسول الله صلى الله عليه و آله و سلم فرمود : پس به آنچنان عظمتى نگريستم كه جانم از آن برفت و بيهوش شدم؛ آنگاه به من الهام شد و به جهت عظمت آنچه ديدم، گفتم : سبحان ربى العظيم و بحمده. (منزه است پروردگار بزرگ من سپاس او راست). پس چون اين بگفتم، از حالت غشوه به در آمدم. تا اينكه با الهامى كه مى‏شد هفت بار آن را گفتم؛ پس به خود آمدم و به حال عادى بازگشتم.... علل‏الشرائع، ج 2، ص 312، باب 1، حديث 1.
239 - اولياء من زير قبه‏هاى منند، جز من كسى آنان را نمى‏شناسد. احياء علوم الدين، ج 4، ص 256.
240 - از كتاب مصباح الشرايعه نقل است كه امام صادق (عليه السلام) فرمود : هيچ بنده‏اى براى خدا بحقيقت ركوع نكند مگر آنكه خداوند تعالى او رابه نور جمال خويش بيارايد و در سايه كبريايش در آورد و جامه برگزيدگانش بپوشاند. ركوع (مرحله) اول است و سجود (مرحله دوم) ، هركس معنى و حقيقت اولى را به جاى آورد، شايستگى دومى را يافته است. در ركوع ادب (عبوديت) است و در سجود قرب (به معبود) است؛ و كسى كه به نيكى ادب نگزارد، فربت را نشايد. پس ركوع كن همانند ركوع كسى كه قلبا خاضع براى خداست و تحت سلطه او ذليل و بيمناك مى‏باشد؛ و چون راكعى كه بيم و اندوه از دست دادن بهره راكعان (حقيقى تن فرود آورد، اعضاى خود را فرود بياورد. و از ربيع بن خثيم حكايت شده است كمه با يك ركوع شب را به صبح مى‏رسا ند و چون به صبح مى‏رسيد (صبح مى‏كرد) قامت راست را كامل انجام ده به اينكه پشت خود را همراهى كنى؛ و از اين (پندار) كه به (قدرت و) همت خود به خدمت او قيام كنى فرود آى (كه اين امكان ندارد) جز به يارى او. و قلب را از وسوسه‏هاى شيطان و فريبها و نيرنگهايشان فرارى ده كه خداوند تعالى بندگان خود را به ميزانى كه در برابر او كرنش كنند بلند مى‏كند؛ و آنان را به هر اندازه كه عظمتش بر باطنهايشان پرتو افكنده به حقيقت فروتنى و كرنش (در برابر خود) هدايت مى‏فرمايد. مصباح الشريعه، باب 15. بحارالانوار، ج 82، ص 108. كتاب الصلوه باب 48، حديث 17.
241 - كمال توحيد عبارت است از نفى صفات از او. اصول كافى، ج، ص 191، كتاب التوحيد، باب جوامع التوحيد، حديث 6.
242 -

اين مدعيان در طلبش بى خبرانند
آن را كه خبر شد خبرى باز نيامد

243 - عارف محقق، انصارى، گفته است : اما مرتبه سوم توحيد عبارت است از توحيدى كه خداوند به خود اختصاص داده و متناسب با قدر خود شايسته آن گرديده و پرتوى از آن را بر باطن گروهى از برگزيدگانش تابانده و آنان را از وصف آن لال و از انتشار آن ناتوان گردانيده است، و آنچه ه بر زبان اشارت كنندگان بدان اشاره مى‏شود (فقط) اسقاط حدوث و اثبات قدم است. اين اشارت نيز در اين مرتبه توحيد خود نقص و علتى است كه اين مرتبه جز با حذف آن درست نيايد (و تمام نگردد). تا اينكه گفته است : اين مرتبه از توحيد با بيانات و عبارت هر چه بيشتر پوشيده و پيچيده مى‏شود و با توصيف هر چه بيشتر پوشيده و پيچيده مى‏شود و با توصيف هر چه بيشتر از فهم دور مى‏شود وبا شرح و بسط سخت‏تر مى‏گردد. تا آنجا كه گفته است : توحيد آن كس كه از وصف او سخن مى‏گويد / عارى از حقيقت است كه واحد تعالى آن را ابطال نموده است. توحيد خود او خود او، توحيد حقيقى اوست / و وصف كسى كه او را وصف كند الحاد است. منازل السائرين، باب التوحيد.
244 - پس او گوش او و چشم اوست، بلكه نه گوشى هست نه چشمى، نه شنيدنى و نه ديدنى. و به سوى اين مقام راه اشاره بسته است.
245 - اولياء من زير قبه‏هاى منند، جز من كسى آنان را نمى‏شناسد، احياء علوم الدين، ج 4، ص 256.
246 - چيزى را نديدم مگر آنكه با آن يا در آن خدا را ديدم. علم اليقين، ج 1، ص 49.
247 - پس فرمود : سربردار. سربرداشتم، چيزى ديدم كه از آن عقل از سررفت، و به صورت و دو دست بر زمين قرار گرفتم؛ پس الهام شده به سبب علو آنچه ديدم گفتم : سبحان ربى الاعلى و بحمده (منزه است پرودگار برتر من و سپاس او راست). اين را هفت بار گفتم؛ پس به خود آدم. هربار كه مى‏گفتم حالت غشوه از من باز مى‏شد، آنگاه نشستم. از اين رو ذكر سبحان ربى الاعلى و بحمده در سجده قرار داده شد. و نشستن بين دو سجده استراحتى شد از آن غشوه و عظمت و والايى آنچه ديدم. پس پروردگارم عزوجل به من الهام فرمود و خود نيز خواستم سربلند كنم، سر برداشتم به آن علو و عظمت نگريستم و بيهوش شدم و برو به زمين افتادم و با صورت و دو دست رو به زمين كردم و گفتم : سبحان ربى الاعلى و بحمده. اين را هفت مرتبه گفتم، آنگاه سر برداشتم و پيش از ايستادن نشستم تا با ديگر به آن علو و عظمت نظر كنم. از اين رو (در هر ركعت نماز) دو سجده و يك ركوع مقرر شد و نيز نشستن قبل از قيام، نشستى كوتاه مقرر گرديد... علل الشرائع، ج 2، ص 312، باب 1 حديث 1.
248 - امام صادق (عليه السلام) فرمود : به خدا سوگند، آن كس كه هر چند يك بار تمام عمر حقيقت سجده را به جاى آورد، زيان نبرد؛ و آن كس كه همانند كسى كه خود را مى‏فريبد با حالت غفلت و بازيچه گرفتن آنچه خدا براى سجده‏كنندگان فراهم نموده است. يعنى انس (با او) در حال (دنيا) و راحت و آسايش در آينده (آخرت)، با پرورگار خود خلوت كند، رستگار نشد. و كسى كه در سجده به خدا نيكو تقرب جست، از خدا دور نشد. و كسى كه به خدا سوء ادب و با دلبستگى به جز او در سجده به خدا نيكو تقرب جست، از خدا دور نشد. و كسى كه به خدا سوء ادب كرد و بادلبستگى به جز او در سجده حرمت او را از بين برد، به مقام قرب او نرسد. پس سجده كند (همانند) سجده كسى كه در برابر خداوند تعالى متواضع و خوار است و مى‏داند كه از خاكى آفريده شده كه خلق بر آن پا مى‏نهند و خدا او را از نطفه‏اى كه همه آن را كثيف و نجس مى‏دانند آفريده؛ و مى‏داند كه نبود و (به دست آفريدگار) به وجود آمد. و همانا خداوند معناى (حقيقت) سجده را سبب نزديكى جستن به او با قلب و باطن و جان قرار داد؛ پس كسى كه به او نزديك شود، از غير او دور گردد. آيا نمى‏بينى كه در ظاهر سجده شكل نمى‏گيرد مگر با آنكه همه چيز از نظرت پنهان گردد و هر چه ديگان مى‏بينند از تو محجوب شود. همچنين است امر باطن. پس هر كس در نماز دلبستگى به چيزى جز خدا داشته باشد، به همان چيز نزديك، و از حقيقت آنچه خداوند در نماز او از او خواسته دور است. خداوند عزوجل فرموده است : خداوند براى احدى دو قلب در باطنش قرار نداده است. و رسول (ص) فرمود : بر قلب بنده‏اى واقف نشوم كه در آن حب طاعت مخلصانه براى من و جهت كسب رضاى من بدانم (بيابم)، مگر آنكه (خود) تنظيم و تدبير امور او متصدى شوم. و هركس به غير من دل مشغول شود از آنهاست كه خويشتن را به مسخره گرفته‏اند، و نامش در دفتر زيانكاران نوشته و ثبت است مصباح الشريعه، باب 16. بحار الانوار، ج 82، ص 136، كتاب الصلوه، باب 49، حديث 16.
249 - كيست كه درمانده را زمانى كه او را بخواند اجابت مى‏كند. (نمل / 62).
250 - هنگامى كه كلام الهى سبح اسم ربك الاعلى (اعلى / 1) نازل گشت، رسول الله صلى الله عليه و آله فرمود : آن را سجودتان قرار دهيد. هنگامى كه آيه فسبح باسم ربك العظيم (واقعه / 74) نازل گشت، رسول الله صلى الله عليه و آله فرمود : آن را در ركوع قرار دهيد علل الشرائع، ص 333، حديث 6. وسائل الشيعه، ج 4، ص 944، كتاب الصلوه، ابواب الركوع، باب 21، حديث 1.
251 - اين جمله از محيى الدين عربى است. متن سخن او در فصوص الحكم (فص آدمى) چنين است : قد كان الحق اوجد العالم كله وجود شبح مسوى لا روح فيه، فكان كمرآه غير مجلوه. و من شأن الحكم الاهلى انه ماسوى محلا الا و لابدان يقبل روحا الهيا عبر عنه بالنفخ فيه؛ و ما هوالا حصول الاستعداد من تلك الصوره السمواه لقبول الفيض التجلى الدائم الذى لم يزل و لايزال و مابقى الا قابل، و القابل لا يكون الا من فيضه الاقدس.
252 - او را دلى (هشيار) است با توجه كامل گوش (به كلام حق) بسپارد (ق / 37).
253 - اوست كسى كه در آسمان خداست و در زمين خداست (زخرف / 84).
254 - اوست اولين و آخرين و پيدا و نهان. (حديد / 3).
255 - هيچ جنبنده‏اى نيست جز آنكه ناصيه‏اش (زمام اختيارش) به دست خداست، بدرستى كه پروردگار من بر راه راست است. (هود / 56).
256 - سلام بر من روزى كه زاده شدم و روزى كه مى‏ميرم و روزى كه زنده برانگيخته مى‏شوم. (مريم/ 33).
257 - ... آنگاه روى گرداندم ناگاه با صفهايى از ملائكه و پيامبران و مرسلين مواجه شدم؛ پس به من فرمود : اى محمد، سلام كن. گفتم : السلام عليكم و رحمة الله و بركاته. پس فرمود : اى محمد، همانا منم سلام و درود؛ و رحمت و بركات تو و ذريه‏ات هستيد آنگاه پرودگار عزيز جبارم امر فرمود تا به سوى چپ روى نگردانم. علل الشرائع، ص 312، باب 1، حديث 1.
258 - و زمين به نور پروردگارش روشن گرديد (زمر / 69).
259 - امام صادق (عليه السلام) فرمود : تشهد ستايش خداوند تعالى است؛ پس در باطن و ضمير بنده او در عمل و كردار خاضع براى او باش، همچنگانكه در سخن و ادعا بنده او هستى. و راستى زبانت را به صفاى صدق ضميرت پيوند، كه او تو را بنده آفريد و دستورات داده تا با قلب و زبان و (همه) اعضاء و جوارحت عبادتش كنى و بدان جهت كه او پرودگار تو است، بندگى او نمايى. و بدانى كه اختيار و سرنوشت خلق به دست اوست و كس را ياراى هيچ نفسى و نيم نگاهى جز به تو و توان خواست او نيتس و جز با اجازه و اراده او قادر به انجام كوچكترين كارى در مملكت او نمى‏باشند. خداوند عزوجل فرموده : پروردگار تو آنچه بخواهد مى‏آفريند و انتخاب و اختيار مى‏كند و آنان را در كارهايشان گزينش و انتخاب نيست، منزه و برتر است خدا از آنچه شرك مى‏روزند. پس بنده سپاسگزار خدا باش در عمل، آن سان كه به زبان و ادعا ذكر او گويى. و راستى زبانت را به صفاى ضميرت پيوند كه او تو را آفريده (و از درونت آگاه است) پس برتر والاتر از آن است كه كسى را بدون آنكه نخست او را اراده كند، اراده‏اى باشد. پس با تسليم و رضا به فرمان او با عبادت كردن به وسيله انجام او امرش بندگى به جاى آر. و تو را به صلوات بر پيامبرش محمد صلى الله عليه و آله امر كرده، پس نماز خدا را با صلوات بر پيامبر (ص) و طاعت او را با اطاعت آن حضرت شهادت (به وحدانيت) او را شهادت (به رسالت) آن جناب (ص) وصل كن؛ و بنگر كه بركات معرفت حرمت آن جناب از دستت نرود تا از بهره درود فرستادن او (اشاره به آيه 103 سوره توبه) و از امر خداوند به آن جناب كه اگر به آنچه فعل يا تركنش واجب است و به سنن و آداب عمل كنى و مرتبت بلند او را نزد خداوند عزوجل بدانى، براى تو استغفار كند و در باره‏ات شفاعت نمايد، (اشاره به آيه 159 سوره آل عمران و آيات ديگر) محروم گردى. مصباح الشريعه باب 17. بحارالانوار، ج 82، ص 284، كتاب الصلوة باب 56، حديث 11.
260 - اگر ايشان بنودند، خداوند رحمن پرستش نمى‏شد و خداوند رحمن شناخته نمى‏شود.
261 - مصباح الهدايه الى الخلاقه و الولايه كتابى است از حضرت امام نور الله مضجعه به زبان عربى در بيان حقايق و معارفى راجع به خلافت و ولايت. در مقدمه آن چنين مرقوم فرموده‏اند : ... انى احببت ان اكشف لك فى هذه الرساله بعون الله ولى الهدايه فى البدايه و النهايه طليعه من حقيقه الخلافه المحمديه و رشحه من حقيقه الوالايه العلويه عليهما التحيات الازليه الا بديه و كيفيه سريانهما فى عوالم الغيب و الشهاده... و بالحرى ان نسميها مصباح الهدايه الى الخلافه و الولايه. وارجوا من الله التوفيق فانه خير معين و رفيق و استمده من اوليائه الطاهره فى الدنيا و الاخره.. تأليف اين كتاب شريف در شوال 1349 هجرى قمرى پايان يافته است.
262 - امام صادق (عليه السلام) فرمود : تشهد ستايش خداوند تعالى است؛ پس در باطن و ضمير بنده او در عمل و كردار خاضع براى او باش، همچنگانكه در سخن و ادعا بنده او هستى. و راستى زبانت را به صفاى صدق ضميرت پيوند، كه او تو را بنده آفريد و دستورات داده تا با قلب و زبان و (همه) اعضاء و جوارحت عبادتش كنى و بدان جهت كه او پرودگار تو است، بندگى او نمايى. و بدانى كه اختيار و سرنوشت خلق به دست اوست و كس را ياراى هيچ نفسى و نيم نگاهى جز به تو و توان خواست او نيتس و جز با اجازه و اراده او قادر به انجام كوچكترين كارى در مملكت او نمى‏باشند. خداوند عزوجل فرموده : پروردگار تو آنچه بخواهد مى‏آفريند و انتخاب و اختيار مى‏كند و آنان را در كارهايشان گزينش و انتخاب نيست، منزه و برتر است خدا از آنچه شرك مى‏روزند. پس بنده سپاسگزار خدا باش در عمل، آن سان كه به زبان و ادعا ذكر او گويى. و راستى زبانت را به صفاى ضميرت پيوند كه او تو را آفريده (و از درونت آگاه است) پس برتر والاتر از آن است كه كسى را بدون آنكه نخست او را اراده كند، اراده‏اى باشد. پس با تسليم و رضا به فرمان او با عبادت كردن به وسيله انجام او امرش بندگى به جاى آر. و تو را به صلوات بر پيامبرش محمد صلى الله عليه و آله امر كرده، پس نماز خدا را با صلوات بر پيامبر (ص) و طاعت او را با اطاعت آن حضرت شهادت (به وحدانيت) او را شهادت (به رسالت) آن جناب (ص) وصل كن؛ و بنگر كه بركات معرفت حرمت آن جناب از دستت نرود تا از بهره درود فرستادن او (اشاره به آيه 103 سوره توبه) و از امر خداوند به آن جناب كه اگر به آنچه فعل يا تركنش واجب است و به سنن و آداب عمل كنى و مرتبت بلند او را نزد خداوند عزوجل بدانى، براى تو استغفار كند و در باره‏ات شفاعت نمايد، (اشاره به آيه 159 سوره آل عمران و آيات ديگر) محروم گردى مصباح الشريعه باب 17. بحارالانوار، ج 82، ص 284، كتاب الصلوه باب 56، حديث 11.
263 - امام صادق (عليه السلام) فرمود : معناى سلام در پاپان هر نماز، امان است؛ يعنى، هركس امر خدا و سنت پيامبرش را باخشوع قلبى در مقابل خدا به جاى آورد، از بلاى دنيا در امان و از عذاب آخرت بركنار است. و سلام نامى از نامهاى خداوند تعالى است كه در ميان خلق به وديعت نهاده تا معنا و محتواى آن را در دادستدها، امانتداريها و در روابط با هم، و براى تأييد و تصديق همنشينيها و صحت آميزش و معاشرتشان به كار برند. اگر خواستى سلام را جاى خود نهى و (حق) معناى آن را اداكنى، بايد از خدا پروا كنى و دين، دل و عقلت از (گزند و آسيب) خودت در سلامت باشد و آنها را به تيرگى گناهان نيالايى، و بايد فرشتگان نگهبانت را سلامت بدارى، آنها را نيازارى و ملوشان نسازى و با بدرفتارى با ايشان آنان را از خود نترسانى؛ آنگاه دوستت و سپس دشمنت (بايد زا جانب تو رد سلامت باشند) كه هر كس نزديكتر كس به او از دست او در سلامت نباشد، به طريق اولى دورتر كس از او رد سلامت نخواهد بود. و كسى كه سلام را در اين جايگاههايش ننهد، (او را) نه سلامى است و نه تسليمى. (نسخه : و نه سلمى) و در سلام گفتش درغگو است هر چند بلند و آشكار در ميان مردم سلام بگويد. مصباح الشريعه، باب 18 بحارالانوار، ج 82، ص 307، كتاب اصلوه باب 57، حديث 12.
264 - الها، گيرم كه بر عذاب تو صبر كردم، چگونه بر جدايى از تو شكيبايى كنم؟ دعا كميل، مصباح المتهجد، ص 778.
265 - اشاره است به يكى از اسفار اربعه كه عرفا در سلوك معنوى براى سالك قائل شده‏اند. مراجعه شود به رساله مرحوم آقا محمدرضا قمشه‏اى درباره اسفار اربعه كه حضرت امام قدس سره در كتاب مصباح الهدايه ملخص آن را نقل فرموده‏اند. و به مقدمه مرحوم صدرالمتأليهن بر كتاب اسفار.
266 -

من گنگ خواب ديده و عالم تمام گر
من عاجزم زگفتن و خلق از شنيدنش
سعدى‏

267 - مطابق با 19 خرداد 1318.


۸