قرآن در آیینه نهج البلاغه

قرآن در آیینه نهج البلاغه0%

قرآن در آیینه نهج البلاغه نویسنده:
گروه: مفاهیم قرآنی

قرآن در آیینه نهج البلاغه

نویسنده: استاد محمد تقی مصباح یزدی
گروه:

مشاهدات: 7606
دانلود: 2153

توضیحات:

قرآن در آیینه نهج البلاغه
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 65 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 7606 / دانلود: 2153
اندازه اندازه اندازه
قرآن در آیینه نهج البلاغه

قرآن در آیینه نهج البلاغه

نویسنده:
فارسی

استناد به متشابهات؛ شگردى ديگر در مقابله با قرآن

پيش از اين به اين مطلب اشاره شد که يکى از مقامات پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و ائمه معصومينعليهم‌السلام مقام تفسير و تبيين وحى الهى است؛ چون قرآن داراى محکمات و متشابهات است و چنان که قبلا بدان اشاره شده داراى ظاهر و باطن است که دسترسى به عمق معارف آن جز براى پيامبر و ائمه معصومين و آشنايان به علوم الهى ميسر نيست و تفسير و تبيين آن جز از عهده دانش آموختگان مکتب اهل بيت بر نمى آيد.

بنابراين طبق حکم عقل و روش عقلا مبنى بر لزوم رجوع عالم به جاهل، براى فهم قرآن و معارف دين راهى جز رجوع به آورنده اين کتاب الهى و ائمه معصومينعليهم‌السلام و دانش آموختگان مکتب آنها نيست. لکن چنين نيست که همه انسان ها از روش عقلايى تبعيت کنند و يا خود را پاى بند عقل و اصول منطقى فهم و تفهيم و تفهم بدانند.

کسانى وجود دارند که تنها در پى گمراه کردن مردمند و هدفشان جز ايجاد شبهه و فتنه در جامعه نيست. قرآن نيز اين معنا را پيش بينى کرده است:( هُوَ الَّذِي أَنزَلَ عَلَيْكَ الْكِتَابَ مِنْهُ آيَاتٌ مُّحْكَمَاتٌ هُنَّ أُمُّ الْكِتَابِ وَأُخَرُ مُتَشَابِهَاتٌ فَأَمَّا الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ زَيْغٌ فَيَتَّبِعُونَ مَا تَشَابَهَ مِنْهُ ابْتِغَاءَ الْفِتْنَةِ وَابْتِغَاءَ تَأْوِيلِهِ وَمَا يَعْلَمُ تَأْوِيلَهُ إِلَّا اللَّهُ وَالرَّاسِخُونَ فِي الْعِلْمِ يَقُولُونَ آمَنَّا بِهِ كُلٌّ مِّنْ عِندِ رَبِّنَا وَمَا يَذَّكَّرُ إِلَّا أُولُو الْأَلْبَابِ ) .(۵۴) اين آيه، قرآن کريم را به دو بخش محکمات و متشابهات تقسيم کرده است و از محکمات به ام الکتاب ياد کرده است. بخشى از قرآن، آيات محکمند که نسبت به بخش دوم، يعنى متشابهات، جنبه مادر و ريشه و اصل دارند.

محکمات قرآن عبارت از آياتى است که معانى آنها روشن است و معارف آنها قابل ترديد نيست. اين آيات، اصول و امهات معارف قرآن را تشکيل مى دهند. معيار و ملاک درستى و نادرستى معارف دينى محکمات و امهات قرآن است.

در مقابل، آياتى هستند که بدون کمک گرفتن از محکمات قابل فهم نيستند و چنان نيست که همگان به عمق معناى آنها پى ببرند. از اين بخش از آيات قرآن به متشابهات تعبير مى شود.

قرآن مردم را از تبعيت متشابهات بدون توجه به محکمات و تفسير و تبيين پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و ائمه معصومينعليهم‌السلام منع کرده است. قرآن کريم تبعيت از متشابهات را نشانه انحراف دل مى داند و مى فرمايد کسانى که متشابهات قرآن را ملاک فکر و فهم و اعتقادات خود قرار مى دهند در پى فتنه و تاويل و تحريف قرآن هستند. به بيان قرآن، تاويل و تفسير آيات متشابه را جز خدا و راسخين در علم و ائمه معصومينعليهم‌السلام نمى دانند.

راسخين در علم کسانى هستند که با دل و جان بندگى خدا را پذيرفته اند و مى گويند ما به قرآن ايمان آورده ايم؛ چه محکمات و چه متشابهاتش، همه از سوى پروردگار است.

حکمت وجود متشابهات در قرآن

در اين جا ممکن است اين سوال مطرح شود که چرا قرآن به گونه اى نازل شده است که همه آيات آن بين و محکم و بدون هيچ ابهام و اجمالى باشد، تا براى همه به طور يکسان قابل فهم و استفاده باشد؟

براى پاسخ به اين سوال ابتدا به ذکر مقدمه اى کوتاه مى پردازيم: ذهن ما انسان هاى عادى تابع عوامل طبيعى است. انسان هاى عادى هنگامى که از مادر متولد مى شوند از طريق حواس ابتدا با محسوسات آشنا مى شوند و در آغاز، فهم و ادراک آنها در محدوده محسوسات و ماديات شکل مى گيرد؛ لکن به تدريج قواى فکرى انسان رشد مى کند و کم کم قدرت تجريد پيدا مى کند و در نتيجه قدرت درک مطالب مافوق مادى براى او حاصل مى شود.

هر قدر عقل انسان از رشد و قدرت تجريد بيشترى برخوردار شود و از فضاى ماده و ماديات فراتر رود به همان ميزان حقايق ماوراى طبيعى را بهتر درک مى کند و چون همه انسان ها از نظر رشد عقلى در سطح يکسانى نيستند از نظر ادراک امور نامحسوس نيز يکسان نمى باشند.

کم نيستند انسان هايى که ده ها سال از عمرشان مى گذرد، اما فهم و درک آنها در همان حد فهم و درک اطفال هفت، هشت ساله باقى مانده است و بعد از گذشت عمرى، هنوز ممکن است خدا و مجردات را زمانى و مکانى تصور کنند؛ زيرا فهم و استعداد آنها و قدرت تعقل و توانايى ذهنى آنان هم چنان در محدوده ماديات باقى مانده است، در حالى که اساس دين، ايمان به غيب است؛ يعنى ايمان به حقايق مجرد و غير مادى.

قرآن مى فرمايد:( ذَٰلِكَ الْكِتَابُ لَا رَيْبَ فِيهِ هُدًى لِّلْمُتَّقِينَ * الَّذِينَ يُؤْمِنُونَ بِالْغَيْبِ ) ؛(۵۵) آن قرآن بى شک هدايت گر پرهيزکاران؛ يعنى کسانى که ايمان به غيب مى آورند، مى باشد.

بنابراين اساس ايمان اين است که انسان به حقايقى غير از محسوسات ايمان بياورد و به آنها اعتقاد داشته باشد. اما حقيقت و کنه آن حقايق چيست، مطلبى است که فهم آن جز با الهام هاى الهى که بر دل انبيا و ائمه معصومينعليهم‌السلام وارد مى شود قابل درک نيست.

ما انسان هاى متعارف براى درک شمه اى از امور و حقايق ماوراى طبيعى راهى جز تقويت قواى عقلانى خود و گذر تدريجى از محسوسات به مجردات و امور ماوراى طبيعت نداريم.

از طرف ديگر، الفاظى که در حوزه مجردات به کار مى رود، غالبا در ابتدا براى معانى محسوس وضع شده است؛( يَدُ اللَّهِ فَوْقَ أَيْدِيهِمْ ) ؛(۵۶) دست خدا بالاى دستان آنهاست، يا:( وَهُوَ الْعَلِيُّ الْعَظِيمُ ) ؛(۵۷) خدا بالا و بزرگ است. واژه هاى فوق، على، عالى و علو، همه به معناى بالا است در مقابل سافل و پايين.

بديهى است انسان در ابتدا از اين واژه ها معنايى فراتر از معناى حسى درک نمى کند؛ مثلا انسان سر خود را ملاک بالا بودن قرار مى دهد و هر چه از محاذات سر به طرف آسمان قرار گرفته باشد آن را بالا مى داند و براى معناى پايين پاى خويش را ملاک قرار مى دهد و آنچه از آن فروتر باشد پايين مى داند.

به همين لحاظ است که مى گويد آسمان بالا و زمين پايين است. لکن با ورود به زندگى اجتماعى، به تدريج از اين مانى حسى، پاى فراتر نهاده، معناى غير حسى و انتزاعى آنها را درک مى کند؛ يعنى آن گاه که گفته مى شود فلان شخص مقامش بالاست يا بالاتر رفته است، ديگر انسان از اين واژه آن معناى حسى بالاتر از سر بودن را نمى فهمد و از پايين آمدن مقام، آن معناى حسى برايش تداعى نمى شود.

بديهى است در اين گونه کاربردها معنايى که منظور مى شود از لوازم مادى و محسوس، تجريد شده است. آن گاه که گفته مى شود کسى که همه هستى را با يک اراده مى آفريند مقامش بسيار عالى است آن علوى که به پروردگار نسبت داده مى شود بى نهايت فراتر از آن علوى است که به يک رئيس نسبت به زير دستانش اطلاق مى شود.

و فاصله بين اين دو، فاصله بين صفر تا بى نهايت و فاصله بين حقيقت و مجاز است؛ زيرا هر علو و مقام اعتبارى، عاريتى و از بين رفتنى است، به جز علو حقيقى که شايسته خداوند جهان آفرين و از آن اوست.

اوست که( أَمْرُهُ إِذَا أَرَادَ شَيْئًا أَن يَقُولَ لَهُ كُن فَيَكُونُ ) .(۵۸) بنابراين وقتى قرآن مى گويد( وَهُوَ الْعَلِيُّ الْعَظِيمُ ) ؛(۵۹) نه علو خداوند علو مادى و محسوس است، نه از عظيم و بزرگ بودنش معناى مادى و محسوس منظور است. اما اين که حقيقت علو و بزرگى خدا چيست، مساله اى که عقل بشر بدان نمى رسد.

البته در بسيارى از موارد لفظ ديگرى هم غير از الفاظى که براى معانى محسوس به کار مى رود وجود ندارد و به ناچار همين الفاظ براى اشاره به معانى مجرد به کار مى رود؛ مثلا مى گويد خدا بالا و بزرگ است. بالا همان لفظى است که براى بالايى سقف نسبت به کف به کار مى رود و بزرگ همان لفظى است که درباره کوه دماوند به کار مى رود؛ لکن آن گاه که اين الفاظ درباره خدا به کار مى رود از معانى محسوس خود تجريد مى شود؛ البته باز چنان نيست که با تجريد نيز بتوان به حقيقت آن رسيد.

گفته مى شود الفاظ و معانى اى که نزديک شدن به حقيقت آنها از طريق مذکور صورت مى گيرد از يک نوع تشابه برخوردارند که مى تواند باعث ابهام و مغالطه شود. آن کس که هنوز نتوانسته معانى مذکور را از شوائب و لوازم حسى تجريد کند وقتى گفته مى شود خدا بالاست گمان مى کند خدا بالاى آسمان هاست، در حالى که خدا جسم نيست تا مکان براى او تصور شود:( فَأَيْنَمَا ت ُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اللَّهِ ) (۶۰) اما او بيش از آن نمى فهمد. البته تکليفى هم بيش از آنچه مى فهمد ندارد؛ چون بيش از آن قدرت ندارد.

آن کسى که از اين مرحله گذشته و داراى قدرت فهم بيشترى شده است و معانى اعتبارى را نيز درک مى کند، وقتى گفته مى شود ان الله على عظيم، فکر مى کند بالايى و علو خدا نيز مثل علو و بالا بودن مرتبه رئيس نسبت به زير دستان است؛ اما اين معنا کجا و علو خدا کجا؟

آن کسى که عمر خويش را در راه تحصيل علم و دانش و حکمت و درک معانى مجرد سپرى کرده است معنايى بس فراتر از معانى مذکور، از علو و بالايى درک مى کند و مى گويد خدا نسبت به ماسواى خود علو وجود دارد.

همه مخلوقات وجود دارند و خدا نيز وجود دارد، اما وجود خداى تبارک و تعالى از نظر علو مرتبه وجودى با موجودات ديگر قابل قياس نيست، اما باز اين که حقيقت آن علو و بالايى و بلندى مرتبه وجودى چيست، مطلبى است که هر کس به قدر فهمش مى تواند بدان نزديک شود.

هر چند درک کنه آن براى کسى ميسر نمى شود. اکنون با توجه به توضيح مذکور مى گوييم، وقتى خدا بخواهد براى ما انسان ها درباره امورى که بالاتر از فهم عادى ماست سخن بگويد، بايد الفاظى به کار گيرد که ما با تامل در آنها به قدر فهممان آن را درک کنيم، هر چند ادراک کنه آن معانى بالاتر از فهم ماست. در چنين مواردى چاره اى جز به کارگيرى الفاظ متشابه نيست.

بنابراين آياتى که بيانگر امور ماوراى طبيعى و فراتر از فهم انسان هاى عادى است، خواه ناخواه، مرتبه اى از تشابه را خواهد داشت، و بايد به کمک محکمات به حقيقت آنها راهنمايى و نزديک شد.

مثلا آن گاه که قرآن مى گويد( وَهُوَ الْعَلِيُّ الْعَظِيمُ ) ،(۶۱) و ما حقيقت و کنه علو مرتبه وجودى، و حقيقت عظمت خدا را درک نمى کنيم و بايد آن را به وسيله محکمات قرآن، مانند( لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَيْءٌ ) ،(۶۲) تفسير کنيم تا دچار بدفهمى و تفسير نابجا نشويم.

آيه اول مى گويد خدا بالا و بزرگ است و در آيه دوم مى گويد توجه داشته باشيد خدا مانند و مثل ندارد؛ يعنى هر نوع علو مرتبه و بزرگى براى خدا تصور کنيد علو و بزرگى خدا را درک نکرده ايد؛ زيرا خدا از آن بالاتر است.

در باب صفات خدا نيز امر بدين منوال است. آن گاه که گفته مى شود خدا عالم است، خدا قدرت دارد، بديهى است حقيقت علم در مورد خداوند، فراتر و غير از آن معنايى است که درباره انسان با ادراک صورت هاى ذهنى در ذهن حاصل مى شود. اما حقيقت علم يا قدرت خدا چيست، و به طور کلى حقيقت اوصاف خدا چيست، مطلبى است که جز براى خدا که ذاتش عين علم و عين حيات و قدرت است قابل فهم نيست.

خداى متعال نيز براى راهنمايى بشر به خود و اوصاف خداوندى اش همين الفاظى که بشر ابتدا از آن معانى محسوس را درک مى کند به کار گرفته است تا بشر از آن معارف بلند، هر چند به قدرى اندک، بى بهره نماند.

بنابراين وجود آيات متشابه در قرآن از حکمت هاى الهى است که کاملا بسته مى شود. اما استفاده از متشابهات و تفسير و تبيين آنها چنان که قبلا بدان اشاره شد مطلبى است که بايد به کمک محکمات صورت گيرد؛ لکن چنان نيست که همه افراد و کسانى که در صدد فهم قرآن و معارف آن بر مى آيند مسير منطقى و عقلايى و طبيعى مذکور را براى فهم معارف الهى برگزينند.

در آيه مورد بحث، خداوند به وجود آيات متشابه و محکم در قرآن اشاره مى کند و مى فرمايد کسانى که( فِي قُلُوبِهِمْ زَيْغٌ ) ؛(۶۳) از نظر روحى داراى گرفتگى روحى و قلبى هستند و به کج فکرى و کج انديشى مبتلا شده اند و به تعبير ديگر( فِي قُلُوبِهِم مَّرَضٌ ) ؛(۶۴) قلب و روح آنها بيمار است، آيات متشابه را ملاک فکر و عمل خود قرار مى دهند، و بدون توجه به آيات محکم قرآن متشابهات را بر معانى محسوس حمل مى کنند و زمينه گمراهى خود و ديگران را فراهم مى کنند.

ممزوج کردن حق و باطل؛ سلاح ديگر منحرفان

طبيعى است کسانى که در جامعه اسلامى مى خواهند با دين و قرآن و معارف و ارزش هاى دينى مقابله کنند براى رسيدن به اهداف خود هرگز راه مقابله مستقيم را انتخاب نمى کنند؛ زيرا به خوبى مى دانند در آن صورت با مخالفت عمومى مردم مسلمان روبه رو خواهند شد و در همان نخستين گام شکست خواهند خورد. آنها با استفاده از نکات روان شناختى راه کارهاى مناسب را در راستاى اهداف شيطانى خود بر مى گزينند.

يکى از راه کارهاى آنها ممزوج کردن حق و باطل است. آنها حق و باطل را در هم ممزوج مى کنند و آميزه اى از سخنان حق و باطل را با بيانى زيبا تبليغ مى کنند تا مخاطبان آنها که احيانا آگاهى و کارشناسى لازم را در تشخيص سخن حق از باطل ندارند، مجموع سخن آنها را قبول کنند، تا در نتيجه آن مطلب باطلى که با لعاب حق تزيين شده و در زير نقاب بيان ادبى زيبا پنهان است، ناخودآگاه به فکر و ذهن شنونده القا شود.

حضرت علىعليه‌السلام مى فرمايد: «فلو ان الباطل خلص من مزاج الحق لم يخف على المرتادين و لو ان الحق خلص من لبس الباطل انقطعت عنه السن المعاندين و لکن يوخذ من هذا ضغث و من هذا ضغث فيمز جان فهنالک يستولى الشيطان على اوليائه و ينجو الذين سبقت لهم من الله الحسنى »(۶۵)

اگر سخن باطل از اختلاط با حق جدا شود، کسانى که به دنبال حق بودند حق را مى شناختند و باطل بر آنها مخفى نمى شد و نيز اگر حق از امتزاج با باطل جدا مى شد زبان معاندين از تبليغ باطل قطع مى شد، ولى آنها حق و باطل را در هم مى آميزند و امر را مشتبه مى کنند. در اين فضا است که شيطان ولايت و رهبرى خودش را بر منحرفان و دوستانش تحکيم مى بخشد و به وسيله آنها انسان ها را گمراه مى کند و انسان هايى که با هدايت الهى به حق رهنمون مى شوند از تسلط شيطان و عوامل او نجات مى يابند.

طبيعى است منحرفان و کسانى که به تعبير قرآن قلب و روح آنها دچار تنگى است و در مقابل خدا حاضر به تسليم نيستند، آيات متشابه و آن دسته از رواياتى را که از نظر سند مغشوش يا از نظر دلالت متشابه است، سرلوحه کار و تبليغ خويش عليه اسلام قرار مى دهند و از شنيدن محکمات قرآن و سخن حق و معارف الهى که از زبان اهل بيت و ائمه معصومينعليهم‌السلام با اسناد معتبر رسيده است، گريزانند.

اينان که گاه خود را مسلمان مى دانند، دانسته يا ندانسته، با معاندين اسلام هم صدا مى شوند؛ زيرا آنها نيز در پى آنند که ضعف هايى به دروغ به اسلام نسبت دهند و با بزرگ کردن آنها از رغبت انسان هاى حق طلبى که تا کنون مسلمان نشده اند، بکاهند. در اين نوشتار، روى سخن با ملحدان و دشمنان غير مسلمان نيست؛ بلکه با کسانى است که خود را مسلمان مى دانند.

البته ممکن است آنان براى گوش فرا ندادن به سخن حق و سرباز زدن از تسليم در مقابل عقل و منطق، توجيهاتى از قبيل آنچه در قسمت قرائت ها و برداشت هاى مختلف از دين بدان اشاره شد، براى خود دست و پا کنند و بدون توجه به پيامدهاى سخنان خود بر موضع خود اصرار ورزند.

ما نيز در اين قسمت، قضاوت درباره آن توجيهات و سرانجام تفکر مذکور را به عهده خود خوانندگان محترم مى گذاريم؛ لکن از سر دلسوزى و خير خواهى آنان را به بازنگرى در عقايد و افکار و ايمانشان فرا مى خوانيم. هم چنان که قرآن نيز از مومنين مى خواهد يکديگر را به تفکر و تعقل و صلاح و هدايت دعوت کنند و حق را به يکديگر ياد آورى نمايند.

قرائت هاى مختلف؛ حربه اى براى مقابله با قرآن

در قسمت هاى پيشين کتاب سخنانى به اختصار درباره عظمت و ويژگى هاى بزرگ ترين نعمت الهى بر بندگان، يعنى قرآن کريم، بيان شد. نيز گذشت که خداى متعال، قرآن کريم را به وسيله شريف ترين فرشتگان، حضرت جبرئيل امين، بر عزيزترين بندگان خود، حضرت محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نازل فرمود تا در اختيار انسان قرار گيرد و انسان با آشنا شدن و به کار بستن دستورات و رهنمودهاى اين کتاب آسمانى در زندگى فردى و اجتماعى، سعادت دنيا و آخرت خويش را تاءمين کند.

بخشى از بيانات حضرت علىعليه‌السلام در نهج البلاغه، مبنى بر لزوم تمسک به قرآن با هدف رفع فتنه ها و گمراهى ها و درمان دردها و مشکلات فردى و اجتماعى، مورد توجه قرار گرفت و نيز گفته شد تفسير و تبيين قرآن به معناى تبيين احکام و تفصيل جزئيات مسائل و وظايف دينى، تنه در صلاحيت پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و ائمه معصومينعليهم‌السلام است.

اين مطلب نيز توضيح داده شد که تفسير قرآن در خارج از حوزه احکام و وظايف دينى و تبيين معارف آن براى ديگران نيز تنها در صلاحيت متخصصان و عالمان دين و آشنايان به علوم قرآن و اهل بيت است گفتيم تنها، دانشمندانى که عمر خويش را در فهم معارف دين و علوم اهل بيت مصروف کرده اند، قادرند متشابهات و محکمات قرآن را از يکديگر باز شناسند و به کمک محکمات و روايات اهل بيتعليهم‌السلام متشابهات قرآن را نيز تفسير و معارف قرآن را براى مردم بيان کنند تا مردم بتوانند آن را مبناى حرکت فکرى و الگوى عملى و تکاملى فردى و اجتماعى خود قرار دهند و اين دعوت خداوند را که:( يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اسْتَجِيبُوا لِلَّهِ وَلِلرَّسُولِ إِذَا دَعَاكُمْ لِمَا يُحْيِيكُمْ ) ،(۶۶) لبيک گويند و زمينه رستگارى خود را فراهم سازند.

در مقابل اشاره کرديم کسانى از ديرباز با الهامات و وساوس شيطانى در صدد برآمده اند تا مردم را از قرآن جدا کنند.

اينان براى رسيدن به اهداف شيطانى خود در تلاشند تا با تخيل آفرينى چنين وانمود کنند که قرآن قابل فهم نيست و در نتيجه نبايد انتظار داشت که قرآن ما را در زندگى هدايت و راهنمايى کند، و گفتيم اين شبهه شيطانى که در طول تاريخ به اشکال مختلفى وجود داشته است، امروزه به شکل تکامل يافته اش به اوج خود رسيده و به صورت هاى جديدى مطرح مى شود؛ تا بدان جا که گاه امروزه مخالفان قرآن و فرهنگ دينى تخيلات خود را به شکل اين تئورى که زبان دين زبان مخصوصى است بيان مى کنند، تا کسانى که از علوم و معارف دينى آگاهى کافى ندارند فريب دهند.

هنگامى که از اينان سوال مى شود منظورشان از اين که زبان دين زبان مخصوصى است چيست، آنان در پاسخ، خاص بودن زبان دين را چنين بيان مى کنند که آموزه هاى دينى و قرآن، الفاظ و قالب هايى است که محتواى آنها را برداشت ها و ذهنيت هاى خود انسان ها تشکيل مى دهد.

البته اين نظريه خود را به گونه اى بيان مى کنند که شما به آسانى به هدف و مقصود آنها پى نبريد؛ زيرا در آن صورت به بى اساس بودن سخن آنها پى خواهيد برد.

به نظر مى رسد تفکر مذکور که گاه با نام صراطهاى مستقيم و گاه با تعبير برداشت ها، قرائت ها يا تفسيرهاى مختلف از دين و گاه در قالب تئورى هاى زبان دين و يا دين اقلى و اکثرى بيان مى شود هدفى جز مقابله با اعتقادات دينى و تفکر توحيدى نداشته باشد.

بر آگاهان پوشيده نيست که متدينان و به خصوص انديشمندان تيزهوش مسلمان، زيرک تر از آنند که به دور بودن سخنان آنان از عقل و منطق پى نبرند يا از اهداف پنهان القا کنندگان اين شبهات بى اساس غافل بمانند.

انگيزه و هدف مخالفان فرهنگ دينى از نظر قرآن

با توجه به مطالب پيش گفته اين سوال مطرح مى شود که انگيزه و هدف مخالفان از اين شيطنت ها در مقابله با قرآن و فرهنگ دينى مردم چيست؟ براى پاسخ، ابتدا نظر قرآن را بررسى مى کنيم و سپس به توضيح سخن حضرت علىعليه‌السلام در نهج البلاغه در اين باره مى پردازيم.

از قرآن چنين استفاده مى شود که از همان آغاز نزول، شيطان در صدد برآمد و تمام سعى خويش را به کار گرفت تا با استفاده از نقاط ضعف شياطين انس و انسان هاى دنيا پرست، مردم را از قرآن جدا کند. از شيطان نيز جز اين انتظار نمى رفت؛ زيرا قسم ياد کرده بود که( فَبِعِزَّتِكَ لَأُغْوِيَنَّهُمْ أَجْمَعِينَ إِلَّا عِ بَادَكَ مِنْهُمُ الْمُخْلَصِينَ ) ؛(۶۷) به عزتت سوگند، که همه آدمى زادگان را گمراه مى کنم، مگر بندگان مخلص تو که از فريب دادن آنها مايوس هستم.

شيطان براى عملى کردن نقشه خود مبنى بر گمراه کردن مردم و محروم کردن آنها از معارف قرآن، آيات متشابه قرآن کريم را دست آويز قرار داد. دنياپرستان و اولياى خود را به تبعيت از متشابهات قرآن، بدون توجه به محکمات، تشويق و ترغيب مى نمود تا از طريق آنان سايرين را نيز به ترديد و گمراهى بکشاند.

خداى متعال بعد از تقسيم آيات قرآن به محکمات و متشابهات مى فرمايد:( فَأَمَّا الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ زَيْغٌ فَيَتَّبِعُونَ مَا تَشَابَهَ مِنْهُ ابْتِغَاءَ الْفِتْنَةِ وَابْتِغَاءَ تَأْوِيلِهِ ) (۶۸) کسانى که سر تا پاى وجودشان انحراف و پليدى و خود پرستى است و قلبشان بيمار است و تحت تاثير القائات شيطان قرار گرفته اند، محکمات قرآن و عقايد بديهى و روشن دين را رها مى کنند و با استناد به ظاهر آيات متشابه در تلاشند تا با بيان و تفسيرهاى نابجا و تحريف در معارف قرآن مردم را گمراه کنند. اين چنين انسان هايى دست پروردگان شيطانند، که او را در تحقق بخشيدن به هدفش يارى مى دهند.

قرآن اين انسان ها را با عناوينى از قبيل فى قلوبهم زيغ يا فى قلوبهم مرض ياد مى کند و مردم را از پيروى آنان بر حذر مى دارد.

آنچه در اين جا مورد تحقيق و بررسى قرار مى گيرد، تبيين انگيزه چنين انسان هايى در مخالفت با فرهنگ دينى، از نظر قرآن است. قرآن کريم مى فرمايد کسانى با انگيزه ابتغاء الفتنه، متشابهات قرآن را ملاک فکر و عمل خود قرار مى دهند و با دست آويز قرار دادن متشابهات يا با تاويل و تفسيرهاى نادرست از آيات، ظاهر قرآن را رها کرده، فتنه جويى مى کنند.

سوالى که در اين جا مطرح مى شود اين است که فتنه چيست؟ و فتنه جويى کدام است؟ متخصصان علم لغت، به خصوص آنهايى که سعى دارند لغت را به معناى اصلى خود برگردانند و با توجه به معناى اصلى لغت واژه ها را معنا کنند، گفته اند فتنه در اصل به معناى داغ کردن شى ء بر روى آتش است.

آن گاه که شى ء بر روى آتش قرار مى گيرد تا داغ يا سوزانده يا ذوب شود، عرب از اين معنا به فتنه؛ يعنى آن شى ء را داغ کرد، تعبير مى کند. در قرآن نيز ماده فتنه به همين معناى لغوى به کار رفته است؛ آن جا که مى فرمايد:( يَوْمَ هُمْ عَلَى النَّارِ يُفْتَنُونَ ) ؛(۶۹) يعنى روزى که آنها با آتش سوزانده مى شوند.

بنابراين، اصل معناى لغوى فتنه سوزاندن و ذوب کردن است؛ لکن چنان که لغت شناسان مى گويند گاه با توجه به لوازم يک معناى لغوى، آن معنا به لوازم يا ملزومات آن نيز سرايت مى کند و با اشراب لازمه معنا و استعمال آن لغت در لازمه معنا، کم کم آن لازم به صورت معناى دوم و سوم براى لغت در مى آيد.

لغت و واژه فتنه نيز بدين صورت است؛ زيرا چنان که گفته شد فتنه در اصل به معناى داغ شدن است، لکن داغ شدن يک لازمه اى دارد و آن اين که اگر اين داغ شدن و در آتش قرار گرفتن در مورد انسان اتفاق بيفتد - نظير آيه( يَوْمَ هُمْ عَلَى النَّارِ يُفْتَنُونَ ) (۷۰) - انسان حالت اضطراب پيدا مى کند.

اضطراب نيز گاه ظاهرى و بدنى است؛ مثل آن که مربوط به داغ شدن و سوختن جسمانى است و گاه ناشى از امور باطنى و روحى است. پس اضطراب در واقع از لوازم فتنه و داغ شدن است؛ سپس از باب گسترش در معناى لفظ، به چيزهايى که باعث اضطراب هاى معنوى و باطنى مى گردد نيز فتنه اطلاق مى شود.

از آن جا که يک قسم از اضطراب هاى روحى و روانى، اضطراب و نگرانى و ترديدى است که در زمينه اعتقادات پيش مى آيد؛ به آنچه چنين اضطراب هايى را باعث شود نيز (فتنه) گفته اند.

آن جا که گفته مى شود (فتنه در دين)؛ به اين لحاظ است که کسانى در صدد بر مى آيند تا با القائات موهوم و باطل، متدينان را در اعتقادات و ايمانشان دچار تزلزل و اضطراب کنند و آنها را از دين حق و اعتقادات دينى برگردانند.

به امتحان نيز (فتنه) گفته اند؛ زيرا موجب اضطراب و نگرانى است. چون انسان در هنگام امتحان، مضطرب و نگران نتيجه است، آرامش روحى و سکونت قلب ندارد. واژه (فتنه) در قرآن نيز آيات متعددى به همين معناى اضطراب ناشى از امتحان آمده است.

قرآن مى فرمايد:( إِنَّمَا أَمْوَالُكُمْ وَأَوْلَادُكُمْ فِتْنَةٌ ) ؛(۷۱) اموال و فرزندان شما وسيله آزمايش شمايند.

يا مى فرمايد:( وَنَبْلُوكُم بِالشَّرِّ وَالْخَيْرِ فِتْنَةً ) ؛(۷۲) ما شما را به وسيله خير و شر و نعمت و نقمت مى آزماييم. گاه نيز به خود عذاب و ناراحتى (فتنه) اطلاق شده است.

بديهى است در آيه مورد بحث( هُوَ الَّذِي أَنزَلَ عَلَيْكَ الْكِتَابَ مِنْهُ آيَاتٌ مُّحْكَمَاتٌ هُنَّ أُمُّ الْكِتَابِ وَأُخَرُ مُتَشَابِهَاتٌ فَأَمَّا الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ زَيْغٌ فَيَتَّبِعُونَ مَا تَشَابَهَ مِنْهُ ابْتِغَاءَ الْفِتْنَةِ ) فتنه به معناى فتنه در دين مراد است؛ زيرا تبعيت از متشابهات با امتحان و آزمون تناسبى ندارد و کسانى که از متشابهات تبعيت مى کنند در صدد شکنجه و عذاب کردن ديگران نيستند.

نيز به معناى داغ کردن و سوزاندن نيست؛ بلکه فتنه جويى آنها بدين علت است که در صددند تا با دست آويز قرار دادن آيات متشابه، در افکار و عقايد دينى مردم تزلزل و اضطراب ايجاد کنند و آنها را گم راه نمايند.

موضع قرآن در مقابله با فتنه در دين

(فتنه در دين) به معنايى که توضيح داده شد، مقابله پنهان و از نوع فريب و حيله محسوب مى شود. اين کار، با پوشش ايمان ظاهرى، به منظور از بين بردن اصل دين صورت مى گيرد. چنين فتنه گرانى با استفاده از چهره نفاق، انديشه هاى شيطانى خود را چنان پنهان نگه مى دارند که تشخيص انگيزه هاى ضد دينى آنها براى عموم مردم کار آسانى نيست.

به همين سبب نيز قرآن آن را بزرگ ترين گناه شمرده است و مردم را به اين بزرگ ترين خطر دنيا و آخرت توجه داده و از آنها خواسته تا به مقابله با آن برخيزند و از هستى مادى و معنوى خويش دفاع کنند.

دشمنان براى مقابله با اسلام و مسلمانان معمولا از دو شيوه عمده استفاده مى کنند. در اين جا ضمن توضيح راه کارهاى دشمنان قرآن و فرهنگ دينى از موضع قرآن در مقابله با توطئه هاى دشمنان آگاه خواهيم شد.

۱- فتنه نظامى

يکى از شيوه هاى معمول دشمنان براى مقابله با اسلام و مسلمانان، مبارزه فيزيکى و جنگ علنى است که سعى مى کنند با حمله نظامى به کشورها و مردم مسلمان و کشتن و قتل و غارت آنان به اهداف خود نايل آيند.

در اين صورت هر چند ممکن است تعدادى از مسلمانان را شهيد کنند و موجب ضرر و زيان هايى براى کشور اسلام شوند؛ لکن هرگز به اهداف خود نمى رسند و نه تنها مسلمانان از کشته شدن در راه دين زيان نمى بينند، بلکه در دين و اعتقاد خود پابرجاتر و راسخ ‌تر مى گردند.

در فرهنگ دينى هدف از زندگى اين دنيا تکامل انسان و رسيدن به مقام قرب الهى در سايه اعتقادات بر حى دينى و عبادت و بندگى است که اوج آن به شکل شهادت در راه خدا تجلى مى کند.

در مقابل اين استراتژى دشمنان، موضع قرآن نيز اين است که:( وَقَاتِلُوهُمْ حَتَّىٰ لَا تَكُونَ فِتْنَةٌ وَيَكُونَ الدِّينُ كُلُّهُ لِلَّهِ ) ؛(۷۳) با دشمنان اسلام بجنگيد تا ريشه فتنه نابود شود و دين حق حاکم گردد.

در اين مقاتله، شعار مسلمانان نيز اين است که:( هَلْ تَرَبَّصُونَ بِنَا إِلَّا إِحْدَى الْحُسْنَيَيْنِ وَنَحْنُ نَتَرَبَّصُ بِكُمْ أَن يُصِيبَكُمُ اللَّهُ بِعَذَابٍ مِّنْ عِندِهِ أَوْ بِأَيْدِينَا فَتَرَبَّصُوا إِنَّا مَعَكُم مُّتَرَبِّصُونَ ) (۷۴) آيا براى ما جز يکى از دو نيکى (پيروزى يا شهادت) را انتظار مى بريد؟ پس انتظار بکشيد که ما هم با شما در انتظاريم.

۲- فتنه فرهنگى

دومين شيوه عمده دشمنان براى مقابله با اسلام و مسلمانان، کارهاى فرهنگى است که يکى از مهم ترين آنها القاى شبهات است که به منظور گمراه کردن مردم مسلمان صورت مى گيرد. بديهى است راه کارها و ابزار و آلاتى که در اين نوع مبارزه به کار گرفته مى شود و نيز روش ها و پيامدهاى آن با حمله نظامى به کلى متفاوت است.

اگر در حمله نظامى، دشمن با پيشرفته ترين سلاح ها براى کشتن و قتل و غارت و از بين بردن جسم مسلمانان به ميدان مى آيد، در نوع دوم با سلاح قلم و بيان بر آن است تا فکر و انديشه آنان را گمراه و فاسد سازد. اگر در حمله نظامى دشمن با قساوت هر چه تمام تر با سربازان مسلمان روبه رو مى شد، در تهاجم فرهنگى با روى خوش و از در دلسوزى وارد مى شود.

اگر در حمله نظامى، مسلمانان به روشنى دشمن را مى شناختند در تهاجم فرهنگى دشمن شناسى کار آسانى نيست. اگر در حمله نظامى دشمن با تعبيه ميدان هاى مين و استفاده از جنگ افزارهاى پيش رفته در صدد نابود کردن اجسام خاکى بود، در تهاجم فرهنگى در پى آن است که با گستراندن دام هاى شيطانى و طرح شبهات بى اساس، روح ها و انديشه ها را تصاحب کند و با تهى کردن انسان ها از درون، آنها را در جهت منافع خود سوق دهد.

اگر در تهاجم نظامى دشمن قدرت داشت تنها عده اى از رزمندگان مسلمان را از دنياى پست مادى خارج کند، در تهاجم فرهنگى شياطين در کمين نشسته اند تا با به دام انداختن جوان هاى معصوم، اين سرمايه هاى عظيم ملت مسلمان که از علوم و معارف دينى آگاهى کافى ندارند، باعث انحراف و سقوط آنها در ورطه بى دينى شوند.

هر چند دشمنان از اين شيوه دين ستيزى نيز طرفى نخواهند بست و ملت مسلمان و به خصوص جوانان تحصيل کرده مسلمان که از مبارزه و تهاجم نظامى با سرافرازى و پيروزمندانه بيرون آمدند، هوشمندتر از آنند که از جابه جايى دشمن از جبهه نظامى به جبهه مبارزه فرهنگى غافل شوند؛ لکن قرآن کريم به خاطر عظمت خطر و غير قابل جبران بودن پيامدهاو عواقب ناشى از شکست مسلمانان در جبهه تهاجم فرهنگى آن را مورد توجه قرار داده و ضمن هشدار به مسلمانان در اين باره، از آنان خواسته است با تمام قوا در مقابل دشمنان خدا و دين ايستادگى کنند.