قرآن در آیینه نهج البلاغه

قرآن در آیینه نهج البلاغه25%

قرآن در آیینه نهج البلاغه نویسنده:
گروه: مفاهیم قرآنی

قرآن در آیینه نهج البلاغه
  • شروع
  • قبلی
  • 65 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 8860 / دانلود: 3439
اندازه اندازه اندازه
قرآن در آیینه نهج البلاغه

قرآن در آیینه نهج البلاغه

نویسنده:
فارسی

هشدار قرآن نسبت به فتنه فرهنگى

از آن جا که خطر و پيامدهاى شکست در هجمه فرهنگى بر خلاف هجمه نظامى متوجه حوزه فکر و اعتقادات دينى مردم است و در صورت غفلت، انسانيت و سعادت دنيا و آخرت مسلمانان در خطر مى افتد، قرآن نيز با حساسيت فوق العاده آن را مورد توجه قرار داده، بدان هشدار مى دهد.

بر آگاهان و هوشمندان مسلمان پوشيده نيست که آثار و پيامدهاى شکست در جبهه نبرد ظاهرى و فتنه نظامى در مقايسه با پيامدها و عواقب غفلت از تهاجم فرهنگى بسيار اندک است؛ زيرا در تهاجم نظامى حيات چند روزه مسلمانان در معرض خطر قرار مى گيرد، اما در تهاجم و فتنه فرهنگى، عقايد و دين و سعادت دنيا و آخرت مسلمانان در معرض خطر جدى است.

بدين جهت قرآن نيز خطر فتنه در دين و تهاجم فرهنگى را بزرگ تر از تهاجم نظامى دانسته، مسلمانان را از غفلت از آن برحذر داشته است و اهميت و خطر جنگ و فتنه نظامى را در مقابل آن کمتر دانسته است.

قرآن کريم مى فرمايد:( وَاقْتُلُوهُمْ حَيْثُ ثَقِفْتُمُوهُمْ وَأَخْرِجُوهُم مِّنْ حَيْثُ أَخْرَجُوكُمْ وَالْفِتْنَةُ أَشَدُّ مِنَ الْقَتْلِ ) (۷۵) و آنها را (بت پرستانى که از هيچ گونه جنايتى ابا ندارند) هر کجا يافتيد، به قتل برسانيد و از آن جا که شما را بيرون کردند (مکه) بيرون کنيد و فتنه (بت پرستى) از کشتار مردم بدتر است.

البته توجه داريم که مخالفان قرآن و فرهنگ دينى در صدر اسلام و زمان نزول آيات قرآن، اغلب با تهاجمات نظامى و برخوردهاى فيزيکى در ميدان هاى نبرد در پى آن بودند تا اسلام و مسلمين را نابود کنند؛ اما با اين همه، حساسيت قرآن نسبت به خطر فتنه دينى و فرهنگى، بيشتر از خطر تهاجم نظامى است.

قرآن مى فرمايد:( وَالْفِتْنَةُ أَكْبَرُ مِنَ الْقَتْلِ ) (۷۶) انديشه شرک از تهاجم نظامى و کشتن خطرناک تر و گناه آن از قتل و کشتن مسلمانان بزرگ تر است که دليل خطرناک تر بودن فتنه فرهنگى پيش از اين توضيح داده شد.

شرک در لباس جديد

انديشه شرک به موازات انديشه توحيد پيوسته در طول تاريخ بخشى از افکاز بشر را در سيطره خود داشته است.

انسان هايى که از پذيرفتن بندگى خدا و تسليم در مقابل خداوند جهان آفرين سر باز زده اند و در پى ارضاى هواهاى نفسانى خويش بوده اند، از گرويدن انسان هاى ديگر به دين حق ناخشنود بوده، به شيوه هاى گوناگون از آن ممانعت مى کرده اند.

بديهى است طرف داران انديشه شرک در هر عصرى، شيوه اى متناسب با افکار مردمان آن زمان برمى گزينند و راه کارهاى مناسبى براى دست يابى به اهداف خود انتخاب مى کنند. بر اين اساس، در صدر اسلام به لحاظ آن که انديشه شرک در شکل بت پرستى ظاهر مى شد سردمداران شرک و کسانى که حاضر به بندگى خدا و تسليم در مقابل دين حق نبودند به تبليغ بت هاى سنگى و چوبى مى پرداختند و از گرويدن انسان ها به توحيد ممانعت مى کردند.

دليل اصلى اين کار نيز آن بود که با حاکميت دين و فرهنگ توحيدى جايى براى ارضاى هواهاى نفسانى آنها باقى نمى ماند.

امروز نيز انديشه شرک به گونه اى مدرن و به صورت نظريه علمى در مجامع و محافل مختلف تبليغ مى شود.

اگر در صدر اسلام تنها ۳۶۰ بت و الاه مورد پرستش بود و انسان هاى دنيا پرست براى تخدير افکار مردم به تبليغ آنها مى پرداختند، امروزه طرفداران انديشه شرک در تلاشند تا به تعداد انسان ها، بت هاى خيالى تراشيده، فکر و عقل انسان ها را از خداى متعال منصرف کنند و به اوهام و خيالات و القائات شيطانى متوجه سازند.

به نظر مى رسد انديشه (صراطهاى مستقيم و قرائت هاى مختلف از دين) در يک چنين بسترى قرار مى گيرد؛ زيرا همان طور که از عنوان آن استفاده مى شود، مراد از اين انديشه آن است که هر کس هر چه در باب خدا و دين از متون دينى برداشت مى کند، همان را بايد مبناى اعتقاد و عمل خود قرار دهد؛ زيرا همان حق و عين واقعيت است.

بنابراين به تعداد انسان ها و فهم هاى متفاوت آنها در باب خدا و دين، خدايان و اديان فردى و اختصاصى تصوير مى شود. بديهى است اين سخن با روح توحيد که در شعار (لا اله الا الله) متبلور است در تضاد است و درست در نقطه مقابل آن قرار مى گيرد.

به هر حال از آن جا که پاى حساس ترين موضوع در زندگى انسان، يعنى مساله توحيد و شرک، که سعادت دنيا و آخرت او به آن بستگى دارد در ميان است جاى دارد که انسان عقايد و افکار خويش را مورد تامل و بازنگرى قرار دهد و عقايد و انديشه هاى خود را بر قرآن و علوم اهل بيت عرضه کند و به دور از هوا و هوس، با منطق و عقل سليم، در صدد نقد افکار خويش برآيد؛ زيرا تنها در اين صورت است که انسان قادر خواهد بود از دام تخيلات شيطان رهايى پيدا کند و خود را از سقوط در ورطه گمراهى نجات دهد.

البته خودشکنى و پيروزى بر هواى نفس کارى بس دشوار است و بى جهت نيست که پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم آن را جهاد اکبر دانسته است، به خصوص اگر انسان در موقعيتى باشد که شياطين و دشمنان توحيد و اسلام او را تشويق کنند و حاضر باشند براى رسيدن به اهداف سياسى و استعمارى خود و مقابله با اسلام از او شخصيتى جهانى بسازند.

هر چند در چنين موقعيتى، به خود آمدن انسان و پاگذاشتن در ميدان جهاد اکبر و پشت پا زدن به وعده و وعيدهاى شيطان و دشمنان اسلام کارى شگفت زده و اعجاز گونه است اما غير ممکن نيست، در تاريخ کم نيستند افرادى که در لحظه اى به خود آمدند و خود را از دام شياطين جنى و انسى و هواهاى نفسانى رها کرده، از هلاکت نجات يافتند و به آغوش توحيد باز گشتند.

پيشگويى قرآن از وقوع فتنه در دين

قرآن کريم راه هاى رسيدن به سعادت و تکامل را به مسلمانان نشان داده است و همانند مشعل فروزنده اى که هرگز به خاموشى نمى گرايد، صراط مستقيم هدايت را براى انسان هاى طالب حقيقت روشن کرده است.

پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نيز گرد و غبار شرک و کفر را از چهره انسانيت زدود و بذر اميد و رستگارى را در جان و دل انسان هاى تشنه حقيقت کاشت و آن را بارور ساخت و نيز حکومت را بر اساس توحيد بنيان نهاد. در اين ميان، کم نبودند کسانى که از روى مصلحت انديشى مسلمان مى شدند و ايمان آنها از مرحله زبان فراتر نمى رفت و توحيد در قلب آنها جاى نمى گرفت. طبيعى بود چنين کسانى که خواسته هاى نفسانى خود را بر خواسته خدا و دستورات پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم مقدم بدارند.

اينان که در باطن دشمن اسلام و پيامبر بودند، در زمان حيات پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم مصلحت نمى ديدند آشکارا به مخالفت برخيزند و نقشه منحرف کردن جريان حکومت الهى و مخالفت با امام معصوم و محروم کردن مردم از رهبرى ائمه معصومين را بر ملا کنند. اين شياطين و انسان هاى دنيا پرست منتظر بودند تا پيامبر از دنيا برود و نقشه هاى شوم خود را عملى کنند.

قرآن کريم مى فرمايد با پيش بينى اين توطئه، هشدار مى دهد:( أَحَسِبَ النَّاسُ أَن يُتْرَكُوا أَن يَقُولُوا آمَنَّا وَهُمْ لَا يُفْتَنُونَ ) (۷۷) آيا مردم گمان مى کنند صرف اين که بگويند ايمان آورده ايم، رها مى شوند و به فتنه مبتلا نمى گردند؟

روزى حضرت علىعليه‌السلام درباره قرآن کريم سخن مى گفت و مردم را به اجتماع بر محور اين حبل المتين الهى و عمل به دستورات آن فرا مى خواند و اهل سعادت و شقاوت را به بهشت و دوزخ نويد مى داد.

مردى برخاست و درباره فتنه سوال کرد و از آن حضرت خواست تا سخنى از پيامبر در اين باره بيان فرمايد. حضرت در پاسخ فرمودند آن گاه که خداى متعال اين آيه( أَحَسِبَ النَّاسُ ...) را نازل کرد و مردم را از وقوع فتنه در دين و آزمايشى بس بزرگ مطلع ساخت، من متوجه شدم که اين فتنه بعد از وفات پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم خواهد بود.

از پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم سوال کردم اين فتنه اى که در دين واقع مى شود و خداى متعال از آن خبر داده کدام است و حقيقت آن چيست؟ پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمودند امتم پس از من دچار فتنه خواهند شد.

در اين جا حضرت علىعليه‌السلام قبل از آن که پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم انواع فتنه هاى بعد از وفاتشان را بيان کنند، از ترس اين که مبادا از فوز شهادت در راه خدا محروم شود پيامبر را به ياد جنگ احد مى اندازد و عرض مى کند: حتما به ياد داريد که در جنگ احد چه شخصيت هاى بزرگى از عالم اسلام (امثال حمزه سيد الشهدا) گوى سبقت را ربودند و به فوز عظيم شهادت نايل آمدند و بين من و شهادت در راه خدا، اين معشوق الهى، جدايى افتاد و اين جدايى بر من بسيار گران آمد.

به ياد داريد مرا به نيل به آرزويم بشارت داديد و فرموديد: شهادت در راه خدا در انتظار است؛ و من همچنان در انتظارم. يا رسول الله آيا آن فتنه اى که بعد از شما به وقوع خواهد پيوست به شهادت من منجر خواهد شد؟ پيامبر در جواب مى فرمايند آرى تو به آرزوى خود خواهى رسيد.

آن گاه پيامبر از اميرالمومنين مى پرسند: وقتى در چنين فتنه اى قرار مى گيرى صبر تو چگونه است؟ حضرت عرض کردند يا رسول الله اين جا جاى صبر نيست؛ بلکه اين از امورى است که بر آن شکر مى کنم و آن را براى خود بشارت مى دانم.

آن گاه پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به گوشه هايى از فتنه هايى که در دين به وقوع خواهد پيوست اشاره مى کنند و مردم را به آنها هشدار مى دهند.

پيشگويى فتنه هاى پس از پيامبر

پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بعد از اطمينان به حضرت علىعليه‌السلام مبنى بر تحقق آرزويش و تکرار بشارت شهادت، آن حضرت را مورد خطاب قرار مى دهد و انواعى از فتنه هايى که به دست دنيا پرستان در دين واقع مى شود، بيان مى کند.

حضرت در بيان خويش بر سه نوع فتنه تکيه مى کنند: «يا على ان القوم سيفتنون باموالهم و يمنون بدينهم على ربهم و يتمنون رحمته و يامنون سطوته يستحلون حرامه باشبهات الکاذبه و الاهواء الساهيه، فيستحلون الخمر بالنبيذ و السحت بالهديه و الربا بالبيع(۷۸)

۱- فتنه مالى

اولين مساله اى که پيامبر به آن اشاره مى کنند فتنه در اموال است. بر کسانى که اطلاعى از فقه اسلامى دارند پوشيده نيست که بخش عظيمى از احکام عملى اسلام درباره اموال و کسب و تجارت و امور اقتصادى است.

در اسلام حقوق افراد به نيکوترين و دقيق ترين وجه ممکن مورد توجه شارع مقدس قرار گرفته است. ضوابط و قواعد خريد و فروش و کسب و تجارت که شرع مقدس مسلمان ها را ملزم به رعايت آنها کرده است ضوابط و قواعدى است که بر اساس مصالح واقعى زندگى اجتماعى انسان ها تشريع شده است، تا مردم با رعايت آنها از زندگى سالم و سعادت دنيوى و اخروى برخوردار باشند.

از آن جا که بيشترين روابط اقتصادى در جامعه بر اساس بيع و خريد و فروش انجام مى گيرد و قوام زندگى اجتماعى و تعاون و هم يارى بين انسان ها در رفع نيازهاى يکديگر بر داد و ستد و معاملات استوار است، و از طرف ديگر به دليل غريزه زياده طلبى در انسان، معاملات ربوى، اين بدترين و مبغوض ترين نوع معامله از نظر اسلام، در ميان مردم شايع بوده است، قرآن مردم را از انجام داد و ستد و معاملات ربوى به شدت منع کرده است.

لحن قرآن در منع از اين کار بسيار شديد است، تا جايى که آن را به منزله جنگ با خداوند مى داند:( فَإِن لَّمْ تَفْعَلُوا فَأْذَنُوا بِحَرْبٍ مِّنَ اللَّهِ ) ؛(۷۹) اگر دست از معاملات ربوى بر نمى داريد پس بدانيد با خدا اعلان جنگ کرده ايد.

پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم مى فرمايند بعد از من مردم در اموال و روابط اقتصادى خويش دچار فتنه خواهند شد و حکم صريح قرآن را، مبنى بر حرمت ربا، ناديده خواهند گرفت و به بهانه بيع و خريد و فروش، با حيله هاى واهى رباخوارى خواهند کرد.

۲- فتنه اعتقادى

آنچه هر انسان عاقلى با تمام وجود آن را تصديق مى کند و بعد از تصديق بايد به لوازم آن پاى بند باشد اين است که ما انسان ها آفريده و بنده خدا هستيم. خداى متعال است که عالم را خلقت نموده و ما را از نعمت وجود برخوردار کرده است و براى اين که ما انسان ها به تکامل و سعادت برسيم با فرستادن بهترين بندگانش همراه با کتب آسمانى، نعمت خويش را بر ما تمام کرده است.

شکر و سپاس نعمت هدايت و دين، که بزرگ ترين نعمت الهى بعد از نعمت وجود محسوب مى شود، جز با قبول بندگى و عبوديت خدا، که اين نيز بالاترين مقام متصور در حق انسان محسوب مى شود، تحقق پيدا نمى کند.

از طرف ديگر اين خداى متعال است که بر انسان ها منت دارد که نعمت خويش را در حق آنها تمام کرده است و هدايت و دين حق را بر آنها فرو فرستاده است. راستى چه اندکند آنها که بى قدرى و ناچيزى خود را بشناسند و به عظمت خدا و بزرگى نعمت هايى که براى انسان آفريده است پى ببرند و آن همه لطف و مهربانى خدا را در حق خود درک کنند!

راستى چه قدر زشت و ناپسند و ناسپاسى است که انسان نادان بر خدا منت داشته باشد که هدايت و راهنمايى او را پذيرفته است. غافل از آن که خدا بر ما منت دارد؛ زيرا او ما را به دين حق هدايت کرده است.

قرآن کريم خطاب به پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم مى فرمايد:( يَمُنُّونَ عَلَيْكَ أَنْ أَسْلَمُوا قُل لَّا تَمُنُّوا عَلَيَّ إِسْلَامَكُم بَلِ اللَّهُ يَمُنُّ عَلَيْكُمْ أَنْ هَدَاكُمْ لِلْإِيمَانِ ) ؛(۸۰) مردم بر تو منت مى نهند که اسلام آورند؟! بگو اسلام آوردن خود را بر من منت نگذاريد، بلکه اين خداست که بر شما منت دارد که شما را به ايمان هدايت کرده است.

اين شما هستيد که بايد با بندگى و اطاعت و عبادت، اين حق را به طور شايسته ادا کنيد، نه آن که به بهانه ايمان آوردن خود را صاحب حق بدانيد و از خداى متعال طلبکار باشيد.

بنابراين در بينش دينى، اصل بر بندگى و عبوديت و تسليم در مقابل خداست، نه بر منيت و روح استکبارى در مقابل خدا. پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم داشتن روحيه منيت و استکبارى به جاى آن که خدا را بر نعمت دين و هدايت شکر گزار باشند و از او به خاطر دين حق ممنون باشند، بر خدا منت دارند که دين را پذيرفته اند و خود را صاحب حق و طلبکار خدا مى دانند و از خدا (از موضع طلبکارانه) انتظار پاداش و رحمت دارند!

همچنين در قبال ايمان آوردن خود را مستحق هيچ نوع مجازاتى نمى دانند. هر چند خداى متعال هيچ مجازاتى را بدون دليل بر بنده اى روا نمى دارد، لکن پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم داشته چنين روحيه اى را فتنه در دين مى داند؛ زيرا صاحبان چنين روحيه اى، آن جا که رعايت دستور دينى با خواسته هاى نفسانى آنها سازگارى ندارد به راحتى با توجيهات نابجا در صدد فريب خويش و ديگران بر مى آيند.

بنابراين، داشتن روحيه استکبارى مذکور در مقابل خدا با حقيقت دين و روح اسلام، که چيزى جز تسليم در مقابل دين خدا نيست، ناسازگار است.

۳- توجيهات دروغين؛ خطرناک ترين فتنه

خطرناک ترين فتنه در دين، که پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را نگران کرده و با در ميان گذاشتن آن با حضرت علىعليه‌السلام مردم را بدان هشدار داده است فتنه و توطئه تحريف در دين و تحليل محرمات الهى در مقام اعتقاد است.

هر چند عدم رعايت احکام شريعت در مقام عمل و داشتن روحيه استکبارى در مقابل خداوندى پروردگار، گناهى بس بزرگ است، لکن خطرناک تر از آن اين است که انسان در صدد برآيد براى گناهان و اعمال ضد دينى خود توجيهات واهى و دروغين دست و پا کند و به خواسته هاى نفسانى خود رنگ دين و شريعت بزند.

در اين صورت شيطان با تمام قوا به کمک دنياپرستان به ظاهر مسلمان مى شتابد تا آنها را در القاى شبهات و تحريف احکام دين يارى رساند.

پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم مى فرمايد فتنه جويان براى تأمين خواسته هاى نفسانى خود با توسل به شبهات و توجيهات دروغين و تخيلات واهى در صدد برمى آيند تا محرمات الهى را حلال نمايند و با دين خدا بازى کنند.

آنچه تذکر آن ضرورى مى نمايد و پيامبر نيز در بيان وظيفه حضرت علىعليه‌السلام در مقابل فتنه ها و فتنه گران، بدان توجه مى دهد مساله تداوم چنين فتنه گرى هاى است که تا ظهور حضرت صاحب الامر، امام زمانعليه‌السلام ادامه دارد، آنچه پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به عنوان حلال کردن شراب به بهانه اين که شراب همان کشمش حلال است يا حلال دانستن رشوه به بهانه هديه، و يا حلال دانستن ربا خوارى به بهانه خريد و فروش، بيان کردند تنها نمونه هايى از انواع فتنه هايى است که در دين واقع مى شود نه اين که مساله فقط به همين موارد ختم شود.

امروز نيز کسانى در ميان مسلمانان زندگى مى کنند و به حسب ظاهر مسلمانند و هرگز خود را از رقبه اسلام خارج نمى دانند اما به لحاظ روحى چنان نيستند که احکام الهى را از روى طوع و رغبت پذيرا باشند اينان که بعضا داراى موقعيت اجتماعى نيز هستند از سويى تحت تاثير فرهنگ غرب خود باختگى شده اند و از هويت دينى خود فاصله گرفته اند و از طرفى اطلاعات آنها از معارف دين ناکافى است در اين حال اى افراد بى آن که کمترين صلاحيت اظهار نظر در باب مسائل تخصصى دين را داشته باشند و در مقام قضاوت مى نشيند و گاه تحت تاثير القائات شيطان و تشويق دشمنان دين قرار مى گيرند و خواسته يا ناخواسته چنان سخن مى گويند که جز به معناى انکار دين خارج شدن از رقيه اسلام نيست؛

براى مثال اگر کسى بگويد قوانين اسلام اختصاص به زمان صدر اسلام و مردمان آن روزگار داشته و احکام و دستورات آن متناسب با جوامع صدر اسلام بوده است و در زمان حال و در آستانه قرن بيست و يکم، قرآن و احکام اسلام براى اداره جامعه کافى نيست و بايد احکام و دستورات آن را طبق صلاحديد و خواست انسان ها تغيير داد، يا اين که کسى بگويد مردمان قرن بيست و يکم پيامبرى متناسب با زمان خود نياز دارند، چنين سخنانى هر چند به معناى انکار دين تلقى مى شود؛ لکن خود اين سخنان در درجه اول، نشانه عدم شناخت صحيح از دين و احکام آن است.

بجاست صاحبان چنين تفکراتى قبل از اظهار نظر و سخن گفتن، درست به معنا و لوازم و عواقب سخن خويش توجه کنند. در آن صورت شايد از گفتن سخنانى که بوى فتنه در دين از آن مى آيد پرهيز کنند و خود را از دام شيطان و دشمنان اسلام و قرآن نجات دهند.

تاريک کردن فضا به منظور گمراه کردن افکار عمومى

از آنچه تاکنون بيان شد دريافتيم که راه کارهاى دشمنان دين و قرآن در فتنه و هجمه نظامى، با نحوه مقابله آنها در شکل تهاجم و فتنه فرهنگى به کلى متفاوت است. گفته شد آنها در جريان فتنه فرهنگى بر خلاف تهاجم نظامى هرگز به طور آشکار خود را در موضع انکار دين و مخالفت با فرهنگ دينى مردم نشان نمى دهند و به طور آشکار اعتقادات قلبى خود را ابراز نمى کنند.

چرا که در آن صورت کسانى که سخنان آنها را مى شنوند با تامل در سخنان آنها يا آن را مى پذيرند يا به بطلان آنها پى مى برند و در هر حال در صورت قبول عقايد باطل آنان، گمراهى حاصل، از روى علم و آگاهى است و آنچه اتفاق افتاده، تحت عنوان فتنه قرار نمى گيرد؛ زيرا گمراه کردن از طريق فريب و با تحريف افکار صورت نگرفته است.

آنچه امروزه به عنوان فتنه فرهنگى در جامعه ما وجود دارد و دشمنان قرآن و فرهنگ دينى، با جديت تمام، از طريق تهاجم فرهنگى در حال انجام آن هستند اين است که جو فرهنگى جامعه را به گونه اى آشفته و تيره و تار کنند که مردم و به خصوص طبقه جوان در حال تحصيل، قدرت تشخيص حق و باطل را از دست بدهند و به طور ناخودآگاه در دام افکار و اعتقادات باطل و منحرف آنها گرفتار آيند.

طبيعى است که اگر قشر تحصيل کرده يک کشور دچار انحراف فکرى شد زمينه گمراهى و انحراف افکار عمومى آن جامعه نيز فراهم خواهد شد، که «اذا فسد العالم فسد العالم.»

بنابراين فتنه فرهنگى مذکور که پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بدان هشدار دادند از خطرناک ترين امورى است که سعادت دنيا و آخرت مردم را تهديد مى کند.

به نظر مى رسد براى مقابله با چنين خطرهايى، دولت اسلامى بايد چنان از نظر قدرت بيان حقايق دين و نشر فرهنگ و معارف قرآن قوى باشد و نظام آموزشى از دبستان تا دانشگاه و تمام مراکز فرهنگى کشور را تحت نظارت دقيق بگيرد، که بدخواهان و دشمنان اسلام قادر نباشند با مشوش کردن فضاى فرهنگى، ديگران را گم راه کنند.

از طرف ديگر، اساسى ترين وظيفه عالمان دينى نيز روشنگرى مردم -به خصوص طبقه جوان جامعه که از معارف دينى و علوم قرآنى آگاهى کافى ندارند - و مقابله با فتنه فرهنگى است. اين آشنايان به علوم دينى هستند که موظفند با روشنگرى، مردم و نسل جوان را از خطرات فرهنگى و توطئه دشمنان دين، آگاه کنند و آنان را از دام هاى شيطانى برحذر دارند. اين مردم متدين هستند که مى توانند با پشتيبانى از عالمان دينى متعهد، آنها را در انجام رسالت بزرگشان در هدايت جامعه يارى کنند.

چنان که در ابتداى کتاب ذکر شد در اين قسمت به ذکر علل و انگيزه هاى مخالفان فرهنگ دينى از منظر علىعليه‌السلام در نهج البلاغه مى پردازيم. در اين جا ابتدا به معرفى افراد مذکور از ديدگاه حضرت على مى پردازيم و سپس بحث را با بيان علل و انگيزه هاى افراد مذکور در مخالفت با فرهنگ دينى و آموزه ها و دستورات قرآن به پايان مى بريم.

تحريف کنندگان معارف دين از ديدگاه علىعليه‌السلام

امام علىعليه‌السلام کسانى را که در صدد تحريف حقايق دين و افساد فرهنگ دينى مردم هستند، جاهلان عالم نما مى خواند. حضرت مى فرمايند: «و آخر قد تسمى عالما ليس به »؛(۸۱) در مقابل پيروان راستين قرآن، گروه ديگرى هستند که گاه در ميان جامعه عالم و دانشمند تلقى مى شوند، در حالى که از علم بهره اى ندارند.

اينان با سوء استفاده از عناوين عاريتى و بدون واقعيت، مردم را گم راه مى کنند. ممکن است اين سوال براى خوانندگان مطرح شود که پس آنچه اينان با نام مطالب علمى و دينى بيان مى کنند، چيست؟ آنان که خود، سخنان خويش را فهم و برداشت از دين و قرآن بيان مى کنند.

حضرت علىعليه‌السلام در جواب مى فرمايند: «فاقتبس جهائل من جهال »؛(۸۲) اينان آنچه را با نام مطالب علمى و برداشت هاى خود از دين بيان مى کنند و به بهانه قرائت هاى مختلف از دين در صدد تحميل عقايد باطل به دين بر مى آيند جهالت هايى است که از انسان هاى جاهل و نادان ديگرى گرفته اند و به اسم معارف دينى و مطالب علمى بيان مى کنند. شايد شما تعجب کنيد که چگونه ممکن است کسانى جهل و نادانى را از ديگرى اقتباس کنند! اقتباس جهل و نادانى از ديگرى يعنى چه؟!

براى آن که به اعجاز کلام حضرت واقف شويم و بر مسووليت خود نسبت به روشنگرى در مقابل منحرفان از حق بيش از پيش واقف گرديم، به نمونه اى از اقتباس جاهل هاى عالم نما از جهالت ها و نادانى هاى ديگران، که امروزه با نام ره آوردهاى علمى بيان مى شود، اشاره مى کنيم.

امروزه در غرب اين تفکر فلسفى رواج دارد که حصول علم براى انسان غير ممکن است و بشر بايد در همه چيز شک داشته باشد و هرگز به مطلبى يقين پيدا نکند. طرفداران اين تفکر معتقدند اگر کسى بگويد من به مطلبى يقين دارم نشانه نفهمى و حماقت اوست، زيرا علم به چيزى ممکن نيست.

آنان با افتخار به اين شک و جهل خويش مى گويند علامت علم و دانش و خردمندى اين است که انسان به هيچ مطلبى اعم از دينى و غير دينى علم و يقين پيدا نکند. چنين سخنان سخيفى از حدود يکصد سال پيش در ميان اروپاييان مطرح شده و قبل از آن نيز مبناى فکرى شکاکان بوده است.

امروزه در جامعه ما نيز کسانى با مبنا قرار دادن سخنان جاهلانه آنها در صددند تا با تشکيک در معتقدات دينى مردم، به بهانه اين که ما در هيچ زمينه اى نمى توانيم معرفت يقينى پيدا کنيم، آنها را در اعتقادات دينى خود سست کنند و به مقاصد و هواهاى نفسانى خود جامه عمل بپوشانند. جالب آن که آنها اين سخنان را به اسم مطالب علمى بيان مى کنند و انتظار دارند مردم فهيم و نکته سنج ما آنها را بپذيرند.

حضرت علىعليه‌السلام به وجود چنين انسان هاى شيطان صفت در طول تاريخ اشاره مى کنند و مى فرمايند: «فاقتبس جهائل من جهال و اضاليل من ضلال »(۸۳) آنان از يک دسته گمراه و نادان مطالب جهالت آميزى اقتباس مى کنند و آنها را به اسم سخنان علمى بيان مى کنند.

سخن علمى آنها اين است که در همه چيز بايد شک کرد و بشر نبايد به چيزى علم و يقين پيدا کند! در امور دينى هر کس هر چه مى فهمد، همان حق است! زيرا اصلا حق و باطل وجود ندارد! هيچ ملاکى براى حق و باطل، جز فهم شخصى هر کس وجود ندارد!

«و نصب للناس اشراکا من حبائل غرور و قول زور ؛(۸۴) اين دسته گمراه و نادان و اين جاهلان عالم نما دام هايى از ريسمان هاى فريب و گفتار دروغ براى مردم گسترانيده اند و آنها را با گفتار و اعمال نادرست خود فريب مى دهند.»

«قد حمل الکتاب على آرائه »(۸۵) اينان قرآن کريم را به راى خويش تفسير و آيات آن را بر انديشه هاى خود حمل مى کنند و حق را بر طبق خواهش ها و اميال نفسانى خود قرار مى دهند.

آن گاه حضرت شيوه هاى تبليغاتى اين افراد را مورد توجه قرار مى دهند و مى فرمايند آنها براى جلب توجه مردم و جذب ديگران، مردم را از گناهان کبيره و پيامدهاى سوء اعمال و رفتارشان ايمن مى گردانند و هيبت و عظمت گناهان کبيره را در نظر مردم مى شکنند و مردم را به انجام آنها تشويق مى کنند و ارتکاب جرايم و معاصى را در نظر مردم بى اهميت و آسان جلوه مى دهند.

اينان در واقع با اين حرمت شکنى ها غيرت دينى و خداترسى را در مردم تضعيف مى کنند. حضرت مى فرمايند اين افراد در بحث و گفتگو چنين اظهار مى کنند که ما از ارتکاب شبهات بر حذر هستيم و از گفتن سخنان و احکام مشکوک و مشتبه خوددارى مى کنيم؛ در حالى که چون از احکام و موازين شرع و دين بى اطلاعند، در گرداب شبهات گرفتارند.

در مقام سخن، چنين اظهار مى کنند که ما از بدعت ها و احکام خلاف دين کناره مى گيريم، و حال آن که در ميان بدعت ها آرميده اند و هر سخنى که در باب دين مبتنى بر راى خويش مى گويند، بدعت است. چنين انسان هايى هر چند به صورت انسانند لکن قلب و روح آنها قلب و روح حيوان است؛ چرا که باب هدايت را نمى شناسند تا هدايت شوند و باب گمراهى و ضلالت را نيز نمى شناسند تا از آن بپرهيزند. اين افراد مرده هايى در ميان زنده ها هستند.

آن گاه حضرت مردم را مورد خطاب قرار مى دهند و مى فرمايند بعد از روشن شدن حق و باطل و شناختن طرفداران هر يک، و در حالى که پرچم هاى حق برپاست و نشانه هاى آن آشکار و هويداست به کجا مى رويد؟! چرا در حالى که صراط مستقيم هدايت و عترت پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در ميان شماست و مى توانيد از انوار هدايت ائمهعليهم‌السلام بهره مند شويد، خود را از علوم اهل بيت محروم کرده و حيران و سرگردانيد؟

قرآن کريم با بيانى بسيار شديدتر از بيان حضرت علىعليه‌السلام از اين جاهلان عالم نما نام مى برد و مردم را از فريب کارى آنها برحذر مى دارد و مى فرمايد: «و کذلک جعلنا لکل نبى عدوا شياطين الانس و الجن يوحى بعضهم الى بعض زخرف القول غرورا و لو شاء ربک ما فعلوه فذرهم و ما يفترون ؛(۸۶) و بدين گونه براى هر پيامبرى دشمنى از شيطان هاى انس و جن برگماشتيم. بعضى از آنها به بعضى، براى فريب (يکديگر)، سخنان آراسته القا مى کنند؛ و اگر پروردگار تو مى خواست چنين نمى کردند. پس آنان را با آنچه به دروغ مى سازند واگذار.»

دشمنان پيامبران و مخالفان هدايت الهى هر چند در ظاهر و به صورت، انسانند، لکن از آن جا که تمام فعاليت هاى آنها نتيجه اى جز گمراه کردن ديگران و محصولى جز القاى شبهات و در نتيجه تضعيف اعتقادات دينى مردم و مقابله با هدايت الهى ندارد قرآن آنها را شياطين انس معرفى مى کند و مردم را از پيروى آنها برحذر مى دارد.

برخورد دنيا پرستان مسلمان نما با قرآن

کسانى که از نظر ايمان به خدا و لوازم آن چندان قوى نيستند و آن طور که شايسته و بايسته است ايمان در قلب و روح آنها رسوخ نکرده است، در مقام تعارض بين خواسته هاى نفسانى و خواسته خدا و ارزش هاى دينى، به دين و ارزش هاى دينى روى خوش نشان نمى دهند، و از نظر روحى متمايلند که احکام و ارزش هاى دينى را طبق ميل خود و در جهت هواهاى نفسانى شان تفسير و توجيه کنند.

و اگر تفسير دين و قرآن طبق هواهاى نفسانى آنها مجاز باشد، براى اين گروه بسيار خوشايند خواهد بود؛ چرا که از يک طرف به خواهش هاى نفسانى خود رسيده اند و از طرف ديگر به ظاهر از رقبه اسلام خارج نشده اند و از مزاياى مسلمان بودن در جامعه اسلامى بهره مند هستند.

همچنين طبيعى است کسانى که ايمان و تقوا در جان و روح آنها رسوخ نکرده است و چندان پاى بند ارزش هاى دينى و احکام الهى نيستند نيز از چنين برداشت هايى از دين و قرآن استقبال کنند و از کسانى که دين و قرآن و ارزش هاى دينى را طبق خواسته هاى نفسانى آنها تفسير و توجيه مى کنند پيروى نمايند و آنها را الگوى خود قرار دهند و از آنان تعريف و تمجيد کنند.

نيز طبيعتا چنين کسانى، با آن دسته از عالمان دينى که قرآن و احکام را آن چنان که هست و بدون در نظر گرفتن خوشايند و سليقه افراد و مردم تفسير و تبيين مى کنند ميانه خوبى ندارند.

با کمال تاسف امروزه شاهديم کسانى به بهانه قرائت هاى مختلف از متون دينى در صددند تا به خواسته ها و اميال نفسانى خود رنگ دينى بزنند و براى رسيدن به اغراض دنيوى خود با دين خدا و قرآن کريم بازى مى کنند.

حضرت علىعليه‌السلام با پيش بينى وضعيت مذکور، از غربت قرآن در زمان خود و در آخرالزمان شکوه مى کند و مى فرمايد: «الى الله من معشر يعيشون جهالا يموتون ضلالا و ليس فيهم سلعه ابور من الکتاب اذا تلى حق تلاوته و لا سلعه انفق بيعا و لا اعلى ثمنا من الکتاب اذا حرف عن مواضعه »؛(۸۷) از جمعيتى که در جهالت زندگى مى کنند و در ضلالت و گمراهى مى ميرند نزد خداوند شکوه مى کنم. جمعيتى که اگر قرآن در بين آنها بحق تفسير شود، کسادترين کالا و بى مشترى ترين متاع است و اگر به راى تفسير شود و از مواضع واقعى خودش تحريف گردد، از گران بهاترين و ارزشمندترين اشياست.

همچنين آن حضرت درباره جايگاه قرآن و معارف دين در ميان مردم آخرالزمان مى فرمايند:

«و انه سياتى عليکم من بعدى زمان ليس فيه شى ء اخفى من الحق و لا اظهر من الباطل و لا اکثر من الکذب على الله و رسوله وليس عند اهل ذلک الزمان سلعه ابور من الکتاب اذا تلى حق تلاوته و لا انفق منه اذا حرف عن مواضعه و لا فى البلاد شى ء انکر من المعروف و لا اعرف من المنکر فقد نبذ الکتاب حملته و تناساه حفظته فالکتاب يومئذ و اهله طريدان منفيان و صاحبان مصطحبان فى طريق واحد لا يوويهما موو فالکتاب و اهله فى ذلک الزمان فى الناس و ليسا فيهم و ليسا معهم، لان الضلاله لا توافق الهدى و ان اجتمعا فاجتمع القوم على الفرقه و افترقوا عن الجماعه کانهم ائمه الکتاب و ليس الکتاب امامهم(۸۸)

بسيار شايسته و ضرورى است که جامعه و مردم ما اين پيشگويى هاى قرآن و نهج البلاغه درباره آيندگان و اوضاع و احوال دينى را مورد توجه قرار دهند و وضع فرهنگى حاکم بر جامعه خود را نيز مورد مطالعه قرار دهند و آن را با اين پيش گويى ها مقايسه نمايند تا خداى ناکرده اگر وضعيت دينى جامعه را در جهت نامطلوب مى بينند، احساس خطر کنند و در صدد اصلاح فرهنگ دينى جامعه برآيند.

مردم در هر زمان بايد با تبعيت و پيروى از ولى فقيه و علما و بزرگان دينى در صدد حفظ و حراست از مرزهاى عقيدتى و ارزش هاى دينى خود باشند و با الگو قرار دادن قرآن، خود را از فتنه هاى آخرالزمان در امان بدارند و از اين که مصداق چنين پيشگويى هايى قرار بگيرند نگران و برحذر باشند.

به هر حال اميرالمومنينعليه‌السلام چنين پيشگويى مى کند که: زمانى بعد از من خواهد آمد که در آن زمان چيزى مخفى تر از حق و چيزى مشهورتر از باطل نيست. در آن زمان دروغ و افترا بر خدا و پيامبرش از بيشترين امورى است که جاهلان عالم نما و منافقان دنياپرست براى رسيدن به اهداف خود به کار مى گيرند.

نقش هدف در زندگى اجتماعى

در اين جا به نقش هدف در زندگى اجتماعى نيز بايد توجه داشت؛ زيرا بدون در نظر گرفتن هدف در زندگى اجتماعى نمى توان سخن از نظم اجتماعى گفت. هدف است که منطقا رفتارهاى خاص را ايجاب مى کند. افراد با انجام رفتارهاى خاص در زندگى اجتماعى مى خواهند به آن هدف دست يابند.

هدف نيز به نوبه خود، برخاسته از فرهنگ و انديشه افراد جامعه است، به نحوى که هر جامعه اى بر حسب طبع اولى، در راستاى فرهنگ و انديشه خود، نظم اجتماعى خاصى را ايجاب مى کند. و لذا قدرت هاى استعمارى در راستاى سياست هاى استکبارى خود سعى مى کنند ملت ها را در جهت اهداف استعمارى خود سوق دهند و آنها را از فرهنگ اصلى خود تهى کنند و از طريق تحميل فرهنگ وارداتى نظم و فرهنگ ملت ها را در دست داشته باشند.

بنابراين بايد ديد فرهنگ و انديشه حاکم بر جامعه، چه نظمى را ايجاب مى کند. بديهى است که فرهنگ دينى برخاسته از قرآن و جهان بينى توحيدى، نظم و سياستى را ايجاب مى کند که در راستاى تحقق هدف خلقت و تأمين سعادت و رستگارى انسان در دنيا و آخرت باشد و آنچه اصالتا مورد نظر اسلام و قرآن است سعادت و تکامل انسان مى باشد.

با کمال تاسف بعضى از روشنفکران و ليبرال ها که از يک طرف مسلمانند و از طرف ديگر در مسائل سياسى و اجتماعى اسلام بصيرت کافى ندارند، و در نتيجه دغدغه و تعصب دينى در آنها بسيار ضعيف است، از اين نکته اساسى غافلند و وقتى سخن از نظم اجتماعى گفته مى شود، نظم اجتماعى حاصل از دموکراسى غربى در نظر آنها تداعى مى شود. در حالى که آن نظم اجتماعى غرب برخاسته از انديشه سکولاريستى اوست.

اين روشن فکران به خاطر ضعف معلومات دينيشان گمان مى کنند تنظيم امور اجتماعى و اداره جامعه بر مبناى نظم، تنها در جدايى از سياست امکان پذير است که اين خود از نتايج استعمار فرهنگى است و از موفقيت هاى قدرت هاى استکبارى محسوب مى شود که توانسته اند با تخدير افکار به اصطلاح روشن فکران کشورهاى جهان سوم، آنها را از انديشه دينى تهى کنند و به عوامل ترويج فرهنگ استعمارى خود تبديل نمايند.

به هر حال در فرهنگ توحيدى و اسلامى هر چيزى از جمله نظم اجتماعى، در راستاى هدف خلقت ارزيابى مى شود و بديهى است که هدف از نظم اجتماعى در فرهنگ دينى و قرآنى تنها تأمين رفاه مادى و منافع دنيوى نيست؛ بلکه علاوه بر تاءمين رفاه و منافع دنيوى، تکامل انسان و سعادت اخروى بشر مورد نظر است و روشن است که در مقام تعارض، سعادت اخروى بر امور دنيوى مقدم شمرده مى شود.

حال با توجه به اين مقدمه به بيان حضرت علىعليه‌السلام درباره نقش درباره نقش قرآن در تاءمين نظم سياسى و اجتماعى جامعه باز مى گرديم و بيان حضرت را مورد دقت قرار مى دهيم تا با ديدگاه ولايت در مورد نقش و جايگاه قرآن در زندگى اجتماعى بيشتر آشنا شويم.

حضرت علىعليه‌السلام با تعبيرى اعجاز گونه نقش قرآن را در تنظيم امور اجتماعى جامعه بيان مى کنند و ما را بدان توجه مى دهند تا مبادا از آن غفلت کنيم. حضرتش، بعد از آن که فرمودند قرآن نسخه شفا بخش دردها و مشکلات شماست، مى فرمايند: «و نظم ما بينکم »؛ نظم امور و روابط بين شما در قرآن است؛ يعنى اگر نظم مطلوب و معقول را که همه افراد جامعه در سايه آن نظم به حقوق مشروع خود برسند، طالب باشيد، مى بايد امور خود را بر اساس رهنمودهاى قرآن سامان بخشيد.

بر آگاهان پوشيده نيست که تعبيرونظم بينکم متوجه امور و روابط اجتماعى افراد است. هر چند افراد موظفند امور شخصى و فردى خود را نيز بر اساس رهنمودهاى قرآن تنظيم کنند؛ لکن تعبير و نظم ما بينکم شامل نظم امور شخصى افراد نمى شود؛ چنان که بر اهل زبان پوشيده نيست، حضرت علىعليه‌السلام در فرازهاى مورد بحث درصدد بيان نقش جنبه هاى اجتماعى قرآن کريم هستند.

حضرت با بيان اين نکته که نظم اجتماعى شما در قرآن کريم است، به مسلمانان و پيروان خود مى فرمايند شما بايد امور سياسى و روابط اجتماعى خود را بر اساس قرآن سامان دهيد.

البته روشن است که توصيه هاى مذکور تا زمانى که از ناحيه مسوولان نظام اسلامى توصيه هاى اخلاقى غير لازم الاجرا تلقى شود و مورد اعتقاد و باور و ايمان قلبى آنها نباشد، اين نسخه شفابخش آسمانى دردى از دردهاى اجتماعى جامعه ما درمان نمى کند.

حضرت با بيان نکات سياست نظام دينى، واقعياتى را بيان مى کنند که بدون به کار بستن آنها، رسيدن به يک جامعه انسانى مبتنى بر قسط و عدل که آنها افراد به حقوق خويش و تکامل مطلوب برسند، ممکن نمى باشد.

بنابراين اصلى ترين و کارسازترين عامل، عامل ايمان و اعتقاد و باور مسوولان و دست اندرکاران حکومت، به برنامه و سياست هاى کلى قرآن کريم است. تا آنها به قرآن و کارآمد بودن رهنمودهاى آن در حل مشکلات جامعه و تأمين سعادت افراد، ايمان قلبى و اعتقاد راسخ نداشته باشند، نه تنها در عمل، قرآن را الگوى خود قرار نمى دهند، بلکه درصدد فهم معارف قرآن نيز برنمى آيند.

البته چون در کشور اسلامى و بر مردم مسلمان حکومت مى کنند، ممکن است به حسب ظاهر و در مقام شعار، براى حفظ موقعيت خويش در ميان مردم خود و ديگر ملل مسلمان، خود را مسلمان و حکومت خود را حکومت اسلامى بنامند؛ در حالى که تنها الگوى حکومتى که براى آنها مطرح نيست حکومت بر اساس قوانين اسلام و الگوى برگرفته از قرآن است.

ليکن اين بيگانگى دولت هاى به اصطلاح اسلامى از دين و فرهنگ قرآنى، به خصوص در زمينه سياست و اداره جامعه، مطلبى نيست که براى مسلمانان ناشناخته باشد؛ زيرا ملل مسلمانان همه مى دانند نظام هاى حکومتى کشورهايشان اسلامى نيست و فرهنگ و ذهنيت حاکم بر مسوولان حکومتى، با ذهنيت و الگويى که بر اساس فرهنگ قرآنى شکل مى گيرد به کلى متفاوت است.

آنچه انسان را به شگفتى و تعجب وا مى دارد و در عين حال جاى تاسف و نگرانى دارد، وضعيت فرهنگى حاکم بر کشور اسلامى عزيزمان ايران است. در کشورى که بر اساس رهنمودهاى قرآن و فرهنگ دينى و به رهبرى ولايت فقيه انقلاب کرده و به پيروزى رسيده است؛ بسى جاى تاسف و نگرانى است که سخنان و مواضع و عملکرد بعضى مسوولان فرهنگى نشان مى دهد آنها نيز شناخت کافى از اين کتاب آسمانى ندارند و کارآمدى الگوى حکومتى برگرفته از آن را بيشتر از هر الگوى شرقى و غربى ديگر نمى دانند.

اينان پيوسته از اصول انقلاب اسلامى و ارزش هاى دينى عقب نشينى مى کنند و به دليل نداشتن ايمان کافى و اعتقاد قلبى گاه به کنايه و گاه به تصريح، با کمال بى شرمى، چنين اظهار مى کنند که دوران حاکميت قرآن و کارآيى فرهنگ دينى در عرصه حکومت گذشته است و در اين زمانه، جامعه بشرى به وحى الهى نياز ندارد و خود به تنهايى مى تواند راه هاى بهترى براى اداره جامعه و تأمين امنيت و برقرارى نظم ارائه کند.

بجا بود در اين جا اشاره اى به ظالمانه بودن نظام هاى حکومتى موجود در جهان و فجايع و جناياتى که در حق ملت ها به نام نظام هاى پيش رفته و متمدن مى شود داشته باشيم تا بى مايگى سخن مذکور و بى ايمانى و خود باختگى گويندگان آن بيش از پيش برملا شود؛ لکن به خاطر دور نشدن از اصل موضوع و پرهيز از طولانى شدن سخن، از بيان بى عدالتى ها و پاى مال شدن حقوق انسان ها و ظلم و جنايت و نا امنى هاى موجود در نظام هاى بشرى صرف نظر مى کنيم و به منابع مربوطه ارجاع مى دهيم.

به هر حال بديهى است وقتى کارآيى حکومت بر اساس رهنمودهاى قرآن در تأمين قسط و عدل و نظم در جامعه به منصه ظهور مى رسد که مسوولان و دست اندرکاران حکومت بدان باور و يقين داشته باشند و در مقام عمل، قوانين و دستورات قرآن را بنابراين حاکميت قرآن در جامعه در گرو ايمان و باور قلبى کارگزاران حکومت به اين کتاب آسمانى است که اين مساله نيز به نوبه خود در گرو شناخت آنها نسبت به اين نسخه شفابخش الهى و احساس نياز آنها به دين و حکومت الهى است.

اين احساس نيز جز با ايجاد روحيه بندگى و زدودن روح استکبارى و خود بزرگ بينى در مقابل حاکميت خداوند متعال حاصل نمى شود. اين روحيه استکبارى همان روحيه مذمومى است که شيطان را از آستانه تشرف به مقام ملائکه اللهى و قرب به بارگاه خداوندى تنزل داد و شقاوت ابدى او را باعث گشت.

شايسته است در اين مقام خطاب حضرت علىعليه‌السلام در خطبه ۱۷۵ را که عواقب ناخوشايند دورى از قرآن کريم را بيان مى کنند مورد توجه قرار دهيم. اين بيان هشدارى است براى کسانى که از يک طرف خود را پيرو علىعليه‌السلام معرفى مى کنند و از طرف ديگر قرآن و الگوى حکومتى برگرفته از آن را براى اداره جامعه بشرى امروز ناکافى مى دانند و تراوشات فکرى ناقص بشرى را در ارائه سياست هاى حکومتى بر حکومت ولايى قرآن ترجيح مى دهند.

اميد که در پرتو چنين رهنمودهايى همه مردم جامعه ما و به ويژه برنامه ريزان و متصديان امور حکومتى، بيش از پيش به لزوم محور بودن قرآن در جامعه اسلامى ايمان پيدا کنند و اين توصيه ها در صحنه عمل به کار گرفته شود.

بى نيازى در سايه پيروى از قرآن

حضرت علىعليه‌السلام در خطبه مذکور قرآن کريم را به عنوان شاخص معرفى مى کنند و مى فرمايند: به يقين بدانيد قرآن آن نصيحت کننده و پند دهنده اى است که در ارشاد پيروان خود خيانت نمى کند و آن هدايت گرى است که گمراه نمى کند و گوينده اى است که در گفتارش دروغ نمى گويد و کسى با اين قرآن ننشست و در آن تدبر و انديشه نکرد مگر آن که چون از نزد آن برخاست هدايت و رستگاريش افزايش يافت و از گم راهى او کاسته شد.

آن گاه حضرت مى فرمايد: «و اعلموا انه ليس على احد بعد القرآن من فاقه و لا لاحد قبل القرآن من غنى فاستشفوه من ادوائکم و استعينوا به على لاوائکم فان فيه شفاء من اکبر الداء و هو الکفر و النفاق و الغى و الضلال ».(۱۰) با وجود قرآن حاکميت آن بر جامعه، براى احدى نيازى باقى نمى ماند که برآورده نشود؛ زيرا قرآن کريم عالى ترين برنامه الهى براى زندگى موحدين است و خداى متعال عزت و رستگارى دنيا و آخرت پيروان اين کتاب آسمانى را تضمين کرده است.

بنابراين در صورتى که جامعه اسلامى ما فرامين و دستورات حيات بخش قرآن را به کار بندد و با ايمان به صدق وعده هايش آن را الگوى عمل خويش قرار دهد، قرآن تمام نيازهاى فردى و اجتماعى و مادى و معنوى جامعه را برمى آورد و جامعه اسلامى را از هر چيز و هر کس بى نياز مى کند.

در مقابل، حضرت خطر جدايى از قرآن را گوشزد مى کنند و اين فکر را که بدون قرآن، اين ثقل اکبر الهى، بتوان مشکلات و نيازمندى هاى فردى و اجتماعى جامعه را برطرف کرد رد مى کنند و مى فرمايند: «و لا لاحد قبل القرآن من غنى »؛ هيچ کس بدون قرآن بى نياز نخواهد بود و هرگز جامعه از قرآن مستغنى نخواهد شد؛ يعنى براى ايجاد جامعه اى بر پايه قسط و عدل و ارزش هاى اخلاقى و انسانى، اگر تمامى علوم و تجربه هاى بشرى به خدمت گرفته شوند و همه افکار و انديشه ها بسيج گردند، بدون قرآن هرگز راه به جايى نخواهند برد.

چرا که غنا و بى - نيازى براى کسى بدون قرآن ميسر نمى شود. بر اين اساس حضرت مى فرمايند: «فاستشفوه من ادوائکم و استعينوا به على لاوائکم ؛ بهبودى دردها و مشکلات خود را از قرآن بخواهيد و در سختى ها و گرفتارى ها از قرآن چاره جويى کنيد.» سپس با خاطر نشان کردن بزرگ ترين بيمارى هاى فردى و اجتماعى، يعنى کفر و ضلالت و نفاق مى فرمايند راه درمان اين دردها و مشکلات در قرآن موجود است و شما بايد با مراجعه به قرآن کريم دردها و مشکلات خود را درمان کنيد.

بنابراين بايد اصول کلى و خطوط را از قرآن گرفت و با تبعيت از آن اصول کلى و استفاده از تجارب و تدبر و انديشه، راه حل مشکلات را پيدا کرد. اگر با اين بينش در صدد حل مشکلات برآييم به طور قطع، بر همه مشکلات، در تمام زمينه ها فايق خواهيم آمد؛ زيرا اين وعده الهى است.

خداى متعال مى فرمايد:( وَمَن يَتَّقِ اللَّهَ يَجْعَل لَّهُ مَخْرَجًا ) ؛(۱۱) هر کس تقواى الهى پيشه کند و از دستورات خداوند سر پيچى نکند خداى متعال راهى براى نجات و خروج از مشکلات براى او فراهم مى سازد.

قرآن داروى بزرگ ترين دردها

البته ممکن است سخنان پيش گفته به مذاق انسان هاى مغرور و کسانى که از تقواى الهى و علوم قرآن و اهل بيت بهره چندان ندارند و با دانستن اصطلاحاتى از علوم بشرى خود را در عرض خداوند مى پندارند خوش نيايد؛ لکن هر انسان عاقلى اعتراف مى کند که آنچه بشر، با همه پيشرفت هاى شگرف علمى اش کشف کرده است در مقابل مجهولاتش قطره اى است در مقابل دريا، و همه ادعاهاى مکاتب اخلاقى غير الهى در ارائه الگوى مدينه فاضله انسانى، در مقابل علم بى نهايت الهى و علوم اهل بيتعليهم‌السلام ، که از الهامات الهى سرچشمه مى گيرد، چيزى بيش از صفر نمى باشد.

به هر حال حضرت علىعليه‌السلام بزرگ ترين درد جامعه بشرى را کفر و نفاق و گمراهى مى داند. اين امراض روحى هستند که جامعه را به انواع مشکلات و گرفتارى ها دچار مى کنند و درمان آنها را نيز بايد از قرآن سراغ گرفت: «فان فيه شفاء من اکبر الداء و هو الکفر و النفاق و الغى و الضلال ؛ بزرگ ترين درد عبارت است از کفر و نفاق و ضلالت و گمراهى و درمان عبارت است از ايمان به قرآن و تبعيت از آن.»

البته بايد توجه داشت که مفهوم اين سخن که درمان دردهاى خود را از قرآن بخواهيد؛ زيرا قرآن درمان همه دردها و مشکلات است اين نيست که قرآن، همانند نسخه پزشک، امراض جسمى شما را توضيح داده است و براى بهبودى هر کدام دارويى پيشنهاد و توصيه مى کند يا در باب مشکلات اقتصادى و نظامى و در زمينه هاى صنعت و تکنولوژى مى بايد فرمول هاى حل مسائل را از قرآن فرا گرفت.

هرگز کسى که کمترين اطلاعى از معارف دينى داشته باشد اين سخن حضرت را بدين معنا تفسير نمى کند؛ زيرا بيمارى هاى جسمى و حل ساير مشکلات، وسايل و راه هاى طبيعى خود را مى طلبد.

قرآن کريم براى حل اين مشکلات، چنان که قبلا گفته شد، خطوط کلى را بيان مى کند و مردم موظفند با سرمشق قرار دادن خطوط کلى قرآن و استفاده از عقل و توانايى هاى خدادادى و استفاده از تجارب علوم بشرى مشکلات خويش را حل کنند و امراض خود را درمان نمايند.

در اين جا توجه خوانندگان عزيز را به دو نکته جلب مى کنيم:

نکته اول اين که اسباب و علل طبيعى و مادى هر چند معلول ها و مسبب هاى خود را در پى دارند؛ لکن توجه به اين نکته نيز ضرورى است که علت العلل همه پديده ها خداى تبارک و تعالى است. اوست که نظام عالم را بر اساس رابطه علت و معلولى خلق کرده است و اوست که پيوسته به اسباب و علل سببيت و عليت اعطا مى کند و اين اراده تکوينى اوست که تا نباشد هيچ فاعلى در فعل خود استقلال در تاثير ندارد.

بنابراين براى درمان همه دردها و رفع گرفتارى ها و مشکلات بايد اصالتا به خداى متعال توجه کنيم و چشم اميد به سوى او داشته باشيم. هر چند در حل مشکلات و بهبود از بيمارى ها به اسباب و علل طبيعى متوسل مى شويم، لکن به مقتضاى توحيد افعالى بايد شفا و حل مشکلات را در اصل از او دانست و انتظار داشت.

نکته دوم اين که راه رسيدن به حل مشکلات و درمان بيمارى ها، را نبايد منحصر به اسباب و علل عادى و طبيعى دانست؛ يعنى چنان نيست که با نبود اسباب و علل عادى و طبيعى يا عدم کارآيى آنها در حل مشکلات، امکان رفع مشکل يا حصول بهبودى و شفاى امراض يا برآورده شدن هر خواسته مشروع و بحق انسان، منتفى باشد.

خداى متعال با خلقت نظام على و معلولى، خود را از ايجاد کردن پديده، به طريق غير طبيعى عاجز نکرده است؛ بلکه سنت خداوند بر اين قرار گرفته است که در مرحله اول، امور از مجراى عادى انجام گيرند. ولى راه انجام امور منحصر به مجراى طبيعى نيست؛ بلکه در شرايط خاصى خداوند امورى را از غير مجراى طبيعى خود ايجاد مى کند که مى توان گفت اين نيز سنت الهى است.

شفا و بهبودى مرض، ممکن است از راه طبيعى و معالجه هاى پزشکى صورت گيرد و ممکن است تحت شرايط خاصى توسط علل غير مادى مثل دعاى ائمه معصومين يا دعاى ديگر اولياى خدا حاصل شود. چنان که ممکن است جنگجويان جبهه توحيد، که از نظر تجهيزات مادى و شرايط طبيعى در مقابل دشمن محکوم به شکست هستند، با امداد غيبى و اسباب غير طبيعى پيروز گردند که اين مطلب نيز از اسباب و علل الهى محسوب مى شود.

در قرآن کريم نمونه هايى از رخدادهايى که از غير راه عوامل عادى و طبيعى اتفاق افتاده اند، ذکر شده است؛ مثلا اگر نزول باران بخواهد از مجراى علل و عوامل طبيعى خود صورت گيرد، بايد آب درياها و اقيانوس ها بر اثر تابش نور و گرما بخار گردد و به صورت ابر درآيد، آن گاه بر اثر تفاوت دماى دريا و خشکى، هوا جريان پيدا کند و با وزيدن باد، ابرها از روى درياها به ساير نقاط زمين منتقل شود تا تحت شرايط خاصى ذرات آب موجود در ابر به صورت قطرات باران يا دانه هاى برف و يا تگرگ بر زمين ببارد.

انتظار باران بدون اسباب و علل طبيعى آن از نظرگاه مادى انتظارى بى جا و نامعقول تلقى مى شود؛ لکن حضرت نوح بدون در نظر گرفتن عوامل طبيعى براى نزول باران، خطاب به قومش مى گويد استغفار و توبه کنيد تا آسمان بر شما باران ببارد:( وَيَا قَوْمِ اسْتَغْفِرُوا رَبَّكُمْ ثُمَّ تُوبُوا إِلَيْهِ يُرْسِلِ السَّمَاءَ عَلَيْكُم مِّدْرَارًا وَيَزِدْكُمْ قُوَّةً إِلَىٰ قُوَّتِكُمْ وَلَا تَتَوَلَّوْا مُجْرِمِينَ ) ؛(۱۲) اى قوم در مقابل پروردگار خود استغفار کنيد آن گاه توبه نماييد و به سوى خدا برگرديد تا خداى متعال از آسمان بر شما بارش فراوان فرستد و با نزول رحمت الهى و بارش باران، قوت و قدرت شما را فزونى بخشد.

سپس مى فرمايد:

( وَلَا تَتَوَلَّوْا مُجْرِمِينَ ) ؛ مواظب باشيد بدون توجه و استغفار و در حالى که مجرم و گناهکار هستيد از خدا روى مگردانيد و خود را از رحمت الهى محروم مکنيد.

هر چند اسباب و علل طبيعى نزول باران و کل نظام على و معلولى حاکم بر طبيعت، همه در دست قدرت الهى اند و بهت اراده او کار مى کنند؛ لکن در عين حال بدون در نظر گرفتن آنها، خداى متعال مى فرمايد از گناه خود استغفار کنيد و به سوى خدا بازگرديد؛ ما به آسمان مى گوييم بر شما ببارد.

ممکن است کسى بگويد مقصود خداى متعال اينست که بدون تحقق عوامل طبيعى باران مى بارد؛ بلکه مقصود اين است که ما از راه ايجاد عوامل طبيعى بر شما باران مى فرستيم. پاسخ اين است که اين نگرش با بينش توحيدى سازگار نيست؛ زيرا همان طور که قبلا گفته شد چنان نيست که خداى متعال با خلقت نظام على و معلولى خود را از ايجاد پديده ها، بدون اسباب و علل طبيعى آنها، عاجز کرده باشد. خداوند در باب قدرت خود بر ايجاد و خلقت پديده ها چنين مى فرمايد:

( إِنَّمَا أَمْرُهُ إِذَا أَرَادَ شَيْئًا أَن يَقُولَ لَهُ كُن فَيَكُونُ ) (۱۳) هر گاه خداى متعال اراده اش بر شيئى تعلق بگيرد، اراده خدا همان و تحقق آن امر همان خواهد بود.

حکمت برخى از بلايا

گذشته از مطلب فوق، گاه حکمت خداى متعال و رحمانيت گاه حکمت خداى متعال و رحمانيت حق ايجاب مى کند از راه هاى غير طبيعى بندگانش را مورد لطف قرار دهد و نعمت خويش را بر آنها نازل کند.

بدين منظور گاه خداى متعال اسباب و علل ديگرى غير از اسباب و علل مادى قرار مى دهد و از مردم مى خواهد با توسل به آنها خود را مستحق نزول رحمت و نعمت هاى خداوند گردانند. اين معنا نيز مقتضاى لطف و حکمت خداى متعال است.

نظام خلقت بر اساس حکمت است و هدف از آفرينش انسان هدايت و تکامل مى باشد و هدايت و تکامل، در سايه معرفت و تدبر در آيات الهى و بندگى و عمل به دستورات انبياى الهى و دين حق حاصل مى شود؛ لکن گاه مردم در اثر گناه و معصيت از مسير حق منحرف مى شوند.

انسان ها معمولا آن گاه که از جهت مادى در رفاه باشند و از نظر اقتصادى و برخوردارى از لذايذ مادى مشکلى نداشته باشند و آنچه بخواهند براى آنها فراهم باشد، کمتر به خدا و معنويات روى مى آورند. در اين هنگام، خصلت هاى انسانى و الهى به تدريج در آنها تضعيف و نهايتا به فراموشى سپرده مى شود و در نتيجه زمينه طغيان و کفر ضلالت و گمراهى در آنها فراهم مى شود.

قرآن مى فرمايد:( كَلَّا إِنَّ الْإِنسَانَ لَيَطْغَىٰ * أَن رَّآهُ اسْتَغْنَىٰ ) (۱۴) ؛ آنگاه که انسان خود را بى نياز ببيند طغيان مى کند. اگر روح حاکم بر اکثريت جامعه و امتى روحيه استکبارى و طغيان صفتى شد لطف و عنايت خداوند ايجاب مى کند به نحوى انسان ها را هشدار دهد و آنها را از خواب غفلت بيدار کند و به راه حق و طريق بندگى بازگرداند.

براى تحقق اين منظور، گاه بلاهايى از قبيل فقر و خشک سالى نازل مى کند و از طرف ديگر راه درمان و رفع آن بلاها را استغفار و توبه از گناهان و توجه به خدا و دعا و نماز معرفى مى کند تا در نهايت، هدف خلقت که همان هدايت و تکامل اختيارى انسان هاست، هر چه بيشتر تحقق يابد اين فرايند نيز يکى از سنت هاى عجيب الهى بوده که گاه پيامبرى مبعوث مى کرده است و امت او را به سختى هايى مبتلا مى کرده تا آنها از خدا و راه حق غافل نشوند و غرق شدن در لذايذ مادى آنها را از سعادت باز ندارد.

به هر حال، نزول بعضى از بلاها زمينه بيدارى و توجه انسان هاى غافل است؛ زيرا در شرايط سخت انسان ها بهتر نياز خود را به خدا درک مى کنند و آمادگى پذيرش حق و تعليمات انبيا را بيش از موقعى که در رفاه هستند پيدا مى کنند. قرآن مى فرمايد:( وَمَا أَرْسَلْنَا فِي قَرْيَةٍ مِّن نَّبِيٍّ إِلَّا أَخَذْنَا أَهْلَهَا بِالْبَأْسَاءِ وَالضَّرَّاءِ لَعَلَّهُمْ يَضَّرَّعُونَ ) ؛(۱۵) پيامبرى در قريه اى و شهرى نفرستاديم مگر اين که اهل آن قريه را به سختى و گرفتارى و رنج مبتلا کرديم تا شايد آنها به خود بيايند و در مقابل خدا تضرع کنند.

آيه ۷۵ و ۷۶ سوره مومنون نيز به اين مطلب تصريح دارد:( وَلَوْ رَحِمْنَاهُمْ وَكَشَفْنَا مَا بِهِم مِّن ضُرٍّ لَّلَجُّوا فِي طُغْيَانِهِمْ يَعْمَهُونَ * وَلَقَدْ أَخَذْنَاهُم بِالْعَذَابِ فَمَا اسْتَكَانُوا لِرَبِّهِمْ وَمَا يَتَضَرَّعُونَ ) ؛ و اگر آنان را ببخشاييم، و آنچه از سختى بر آنان وارد آمده برطرف کنيم آنان در طغيان خود کوردلانه اصرار مى ورزند.

بنابراين فلسفه بعضى از عذاب ها و سختى هاى امت ها بيدارى مردم و برگشت آنها به راه هدايت است، هر چند ممکن است اين سختى ها و تنگناها و بلاها بعضى از امت ها را بيدار نکند و آنان هم چنان در ضلالت و گم راهى اصرار ورزند؛ که در آن صورت حجت بر آنها تمام مى شود و بايد منتظر نزول بلاهايى که به حيات و زندگى آنها خاتمه دهد باشند.

قرآن در آيات ۴۲ تا ۴۳ سوره انعام خطاب به پيامبر اسلامصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم مى فرمايد: ما به سوى امت هايى که پيش از تو بودند پيامبرانى فرستاديم و اسباب هدايت و تذکر و هشدار را در حق آنها تمام کرديم، اما آنها قدر ناشناس بودند، قساوت به خرج دادند و از شيطان فريب خوردند و به هشدارهاى ما توجه نکرده، آنها را فراموش کردند.

ما چند صباحى آنها را در ناز و نعمت قرار داديم به نحوى که مغرور و شاد گشتند و ناگهان گريبان آنها را گرفتيم. آنان يکباره نوميد گشتند و درهاى اميد را به روى خود بسته ديدند. بايد بدانيم که اين سنت الهى است که در امت هاى پيشين جارى بوده است و امت پيامبر آخرالزمان نيز از آن مستثنى نيست.

در هر صورت، براى صاحبان بصيرت و کسانى که نگران سعادت و سرنوشت خويشند، وجود بلاها و مشکلات و مصايب، اسباب تذکر و هدايت است. در اين ميان، همچنان که قرآن مى فرمايد، انسان هايى نيز هستند که آن چنان دچار غفلت مى گردند که با هيچ هشدار و بيدار باشى متذکر نگشته به هوش نمى آيند.

پس بلاها و سختى هايى که به جهت هشدار و بيدار باش مردم براى جوامع و ملت ها پيش مى آيد اختصاص به امم انبياى سابق نداشته، بلکه اين مساله از الطاف الهى است که براى بيدارى و توجه امت ها به خدا، رخ مى دهد. آنچه مهم است توجه به فلسفه اين گونه حوادث و عبرت گرفتن از گذشته و توبه و بازگشت به سوى خداست.

با کمال تاسف در جامعه ما، کمتر کسى به اين مساله توجه مى کند و به خاطر همين غفلت، براى نجات از تنگناهاى اقتصادى، از جمله کم آبى و خشک سالى، برخى از مسئولين از سر بى توجهى و غفلت يا به خاطر سستى ايمان و ضعف اعتقادى، دست به دامن غير خدا مى شوند و با صرف هزينه هاى سنگين از بيت المال مسلمين در صدد بر آيند تا با آبستن کردن ابرها بوسيله مواد شيميايى باران ايجاد کنند.

زهى خيال باطل! مگر علت تامه بارش باران همين پيدايش ابر و انتقال آن به وسيله جريان باد و چند عامل محدود ديگر است که با تشبث به تارهاى عنکبوتى خود ساخته، مغرور شود و بندگان خدا و عموم مردم مسلمان را به جاى اين که به خدا و توسل به ذيل عنايت و احسان او متوجه کند، در نقاط مرتفع کوه ها تکه ابرهايى را جستجو نمايد و آنها را شکار کرده، به اصطلاح با باردار کردن آنها باران بباراند!! به راستى جريان مذکور داستان حضرت نوحعليه‌السلام بعد از ۹۵۰ سال دعوت، از ايمان آوردن قومش به خدا مايوس شد و بعد از نااميدى از هدايت آنها و پديدار شدن نشانه هاى عذاب، از فرزندش خواست تا ايمان آورد و بر کشتى سوار شود تا از عذاب حتمى نجات پيدا کند.

او در جواب پدرش تفکر شرک آلود خود را چنين بيان کرد که( سَآوِي إِلَىٰ جَبَلٍ يَعْصِمُنِي مِنَ الْمَاءِ ) ؛(۱۶) من به قله کوهى پناه مى برم تا آن کوه مرا از غرق شدن نجات دهد. همان طور که مى دانيم سرانجام هم ايمان نياورد و هلاک گرديد. خداوند متعال با بيان اين قصه جوهره تفکر شرک آلود را بيان مى کند و مردم را از آن برحذر مى دارد.

اکنون نيز اين تفکر شرک آلود در ميان بعضى و به خصوص روشن فکران غرب زده رايج است. آنها به جاى اين که ايمان به خدا داشته باشند و با قلم و بيان مردم را به سوى خدا سوق دهند، براى رفع مشکلات چشم به دست دشمنان اسلام و مسلمين دوخته اند و از دشمن انتظار يارى دارند.

بر آگاهان پوشيده نيست که ما در صدد مخالفت با پيشرفت علم و دستاوردهاى علوم بشرى نيستيم چرا که دين و قرآن و تفکر توحيدى بيش از هر مکتبى انسان ها را به فراگيرى علم و دانش و استفاده از محصول انديشه و تفکر بشرى فرا مى خواند. آنچه در اين جا بر نفى آن تاکيد مى شود و نسبت به عواقب وخيم آن هشدار داده مى شود اين تفکر شرک آلود است که متاسفانه مبتلايان به آن در جامعه ما کم نيستند.

به هر حال بهترين و نزديک ترين و مطمئن ترين راه براى رفع مشکلات فردى و اجتماعى، برگشتن به در خانه خداست؛ زيرا برگزيدن راه خدا علاوه بر اين که سعادت ابدى و اخروى ما را تأمين مى کند مشکلات و تنگناهاى زندگى دنيوى را نيز بر طرف مى سازد.( فَقُلْتُ اسْتَغْفِرُوا رَبَّكُمْ إِنَّهُ كَانَ غَفَّارًا * يُرْسِلِ السَّمَاءَ عَلَيْكُم مِّدْرَارًا ) ؛(۱۷) پس به مردم گفتم: استغفار کنيد تا خداى متعال گناهانتان را بيامرزد آن گاه آسمان را بر شما بباراند در نتيجه باغ ها به وجود بيايند و نهرها جارى شوند.

بنابراين قرآن براى رفع کمبودها و گشايش در امور مسلمانان به پيروان خود راه حل هايى پيشنهاد مى کند و کارآيى آن راه ها را تضمين نموده است. به علاوه، مسلمانان مى توانند چنان که بارها آزموده اند باز نيز بيازمايند.

بى ترديد پيروزى انقلاب اسلامى ايران يکى از نمونه هاى معجزه آساى نصرت الهى و امدادهاى غيبى خدا بر جامعه اسلامى ماست.

آن گاه که همه مردم با توکل بر خدا و قطع اميد از غير او خواهان حکومت اسلامى شدند خدا بنا به وعده خودش که در قرآن مى فرمايد:( آمَنُوا إِن تَنصُرُوا اللَّهَ يَنصُرْكُمْ وَيُثَبِّتْ أَقْدَامَكُمْ ) ،(۱۸) على رغم همه توان رژيم ۲۵۰۰ ساله شاهنشاهى با همه پشتيبانى هاى دشمنان اسلام، مردم را بر دشمنانشان پيروز گردانيد و نيز سنت الهى بر اين جارى خواهد بود که تا مردم به خدا روى آورند خدا نيز آنها را يارى خواهد فرمود و آن گاه که خدا را فراموش کنند و به غير خدا چشم يارى داشته باشند و از خدا روى گردان شوند عذاب و ذلت در انتظار آنها خواهد بود.

در هر صورت، شکى نيست که قرآن کريم نسخه شفابخش علم الهى است و سعادت و رستگارى بشر در دنيا و آخرت، در پيروى از دستورات حيات بخش آن نهفته است و راه حل مشکلات فردى و اجتماعى را بايد در آن جستجو کرد. بايد قرآن، اين تأمين کننده سعادت انسان، را شناخت و در تعظيم و تکريم آن کوشيد و بدان عمل کرد. البته در باب قرآن دو نوع تعظيم و تکريم مطرح است که ذيلا بدان اشاره مى کنيم.

تکريم ظاهرى و واقعى قرآن کريم

در مورد احترام به قرآن، بيشتر آنچه که در جوامع اسلامى وجود دارد، مى توان احترام ظاهرى قرآن ناميد. در حالى که قرآن کريم هرگز تنها براى اين که با آداب و رسوم و احترام خاصى با آن مواجه شويم، نازل نگرديده است. قرآن فقط براى حفظ کردن و تلاوت نمودن با لحن و صوتى زيبا نيست.

قرآن کتاب زندگى و پيام هاى الهى است که همگان موظفند در زندگى دنيوى خود آنها را به کار بندند، تا در دنيا و آخرت رستگار شوند، خصوصا دست اندرکاران حکومت در جوامع اسلامى موظفند سياست هاى کلى نظام را بر اساس رهنمودهاى اين کتاب الهى تنظيم و به اجرا در آورند، تا زمينه رشد و تعالى فرهنگ قرآن براى افراد جامعه بهتر مهيا گردد و در نتيجه هدف نزول قرآن، که همان تکامل و سعادت انسان در سايه بسط قسط و عدل در روى زمين است، تحقق يابد.

متاسفانه بر خلاف اين انتظار، آنچه امروزه به عنوان تکريم و تعظيم قرآن کريم شاهد آن هستيم از حد پرداختن به ظواهر روبنايى در نمى گذرد و لزوم محوريت قرآن در زندگى سياسى اجتماعى مسلمانان مورد غفلت قرار گرفته است.

امروزه در بسيارى از کشورهاى اسلامى موسساتى از دوره آمادگى و دبستان تا سطح دانشگاه به امر تعليم و تعلم قرآن کريم مى پردازند و در جهت فراگيرى روخوانى و حفظ قرائت قرآن به روش هاى مختلف همت مى گمارند و هر ساله شاهد مسابقات جهانى حفظ و قرائت قرآن کريم هستيم. علوم مختلف قرآن از قبيل تجويد و ترتيل و غيره جايگاه ويژه اى در ميان علاقه مندان به قرآن دارد.

علاوه بر اين امور، قرآن در ميان عامه مسلمانان از احترام ويژه اى برخوردار است، به نحوى که دست بى وضو به کلمات و آيات آن نمى گذارند و در هنگام قرائت مودب مى نشينند. بيشتر افراد، در مقابل قرآن پاى خود را دراز نمى کنند. آن را در بهترين جلد و مناسب ترين مکان ها قرار مى دهند و خلاصه احترام هاى ظاهرى از قبيل در ميان عامه مسلمانان امرى رايج مى باشد.

بديهى است که رعايت امور مذکور به عنوان احترام به اين کتاب آسمانى، ارزشى بايسته است که هر قدر بدان پاى بند باشيم، حق احترام اين کتاب آسمانى را آن طور که شايسته است ادا نکرده ايم و شکر اين بزرگ ترين نعمت خداى متعال را، که نعمت هدايت است، به جاى نياورده ايم؛ لکن بالاترين نوع احترام و شکر هر نعمت، شناخت حقيقت آن و به کارگيرى آن در جهتى که خدا آن را آفريده است، مى باشد.

چنانچه با اين نگرش بخواهيم به قرآن بنگريم و آن را احترام و تعظيم کنيم، به نظر مى رسد قرآن کريم جايگاه مطلوبى در فرهنگ جوامع اسلامى ندارد و هرگز نسبت به آن احترام و تکريم شايسته انجام نمى گيرد. آنچه به عنوان موارد احترام مسلمانان به قرآن کريم ذکر شد، هر چند ضرورى و لازم است، لکن با انجام اين امور هدف خداى متعال از نزول قرآن محقق نمى شود و تکليف مسلمانان در قبال اين کتاب آسمانى انجام نمى شود.

آشنايى با ظواهر قرآن و قرائت آيات الهى و ارج نهادن ظاهرى به اين نسخه شفابخش، مقدمه عمل به مضامين و دستورات آن است. حق واقعى قرآن، بدون محور قرار دادن آن در زندگى سياسى و اجتماعى مسلمانان ادا نمى شود.

بديهى است بوسيدن و احترام گذاشتن به نسخه پزشک و خواندن آن با آوازى بسيار زيبا، بدون فهم دستورات و راهنمايى هاى پزشک و عمل کردن به آنها هرگز دردى را از بيمار درمان نمى کند. هر عاقلى باور دارد که بهبودى در گرو عمل به دستورات پزشک حاذق است. احترام واقعى به نسخه پزشک، عمل کردن بدان است نه اداى تکريم هاى ظاهرى نسبت به پزشک و نسخه او.

در باب قرآن نيز بايد گفت هر چند اداى احترام هاى ظاهرى نسبت به قرآن کريم از امور پسنديده و از وظايف تک تک مسلمانان است، لکن اين کمترين وظيفه مسلمانان در قبال اين کتاب آسمانى است و مسلمانان موظفند با فهم قرآن کريم و عمل به دستورات حيات بخش آن، به شکر و احترام واقعى نسبت به اين نعمت هدايت الهى روى بياورند و خود را از اين وديعه پر فيض محروم نکنند تا در نتيجه با اين نور الهى دنياى ظلمت زده خويش را روشنى بخشند.


3

4

5

6

7

8