مالک اشتر

مالک اشتر0%

مالک اشتر نویسنده:
محقق: علی عطائی اصفهانی
مترجم: علی عطائی اصفهانی
گروه: شخصیت های اسلامی

مالک اشتر

نویسنده: محمد محمدی اشتهاردی
محقق: علی عطائی اصفهانی
مترجم: علی عطائی اصفهانی
گروه:

مشاهدات: 8284
دانلود: 2485

مالک اشتر
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 8 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 8284 / دانلود: 2485
اندازه اندازه اندازه
مالک اشتر

مالک اشتر

نویسنده:
فارسی

 

مالک بن حارث عبد یغوث نخعی معروف به مالک اشتر یکی از امرای شجاع و بزرگ بوده است. وی بر قوم خود ریاست داشت و در جنگ یرموک شرکت کرد و یک چشم خود را از دست داد. از شیعیان مخلص امیرالمؤمنین و از فرماندهان بزرگ و شجاع آن حضرت بود که در جنگ جمل و جنگ صفین امام را همراهی می کرد و رشادت ها و جانفشانی های او در این پیکارها در تاریخ مضبوط است.
امیرالمؤمنین (ع) او را به حکومت مصر منصوب فرمود و منشور حکومتی ای که به مالک عطا فرمود از نفیس ترین و ارزنده ترین مطالب حکمرانی و مردم داری و حکومت داری است که در نهج البلاغه نیز آمده است .
در سال 37 هجری در مسیر مصر، به توطئه و تحریک معاویه ، توسط یکی از مالکان روستاهای بین راه مسموم شد و درگذشت.
امیرالمؤمنین (ع) از شهادت مالک بسیار متأثر گردید و فرمود: خدا مالک را رحمت کند. او برای من آن چنان بود که من برای پیامبر خدا بودم.
این کتاب به زندگی این یار وفادار و امیر لشکر حضرت علی (ع) می پردازد.

بخش چهارم

مالك اشتر، بزرگمرد تقوا و كمالات و ماجراى شهادت او

اشاره

مالك اشتر همچون استادش امیر مومنان علىعليه‌السلام جامع اضداد، بود در عین اینكه شجاع و نترس بود، نسبت به زیر دستان قلبى رئوف و مهربان داشت، و در عین آنكه قدرتمند و صاحب راى بود، با خویشتن دارى و تحمل، تسلیم راى امیر مومنان علىعليه‌السلام بود، نیتى خالص، و اراده اى پرتوان، و قلبى ثابت، و عزمى خلل ناپذیر داشت، عارفى تیزبین، ادیبى هوشمند سخنورى توانا، جنگجویى پر تجربه، سیاستمدارى بلند نظرت مدیرى وارسته و عارفى خوش اخلاق بود، در همه شوون زندگى در جایگاه رفعیى از ایمان و معرفت و اخلاق نیك قرار داشت، از این رو او نه تنها در شجاعت، بلكه در همه ابعاد انسانى قهرمان قهرمانان بود، دوست دشمن به عظمت روح جوانمردى او اعتراف داشتند.

در اینجا براى آگاهى بیشتر به ابعاد شخصیت مالك اشتر، كافى است كه به این سخن امیر مومنان علىعليه‌السلام توجه عمیق كنیم، آنجا كه فرمود:

رحم اللَّه مالكا فلقد كان الاشتر لى كما كنت لرسول اللَّه.

خداوند مالك اشتر را رحمت كند. او براى من همان گونه بود كه من براى رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بودم.(۱۰۱)

اگر در شان مالك اشتر هیچ سخنى جز این سخن نبود، كافى بود كه اوج عظمت مالك اشتر را نشان بدهد.

اینك در اینجا به ذكر چند نمونه از كمالات مالك اشتر مى پردازیم:

۱- مالك، مجموعه كمالات از دیدگاه دانشمند سنى

ابن ابى الحدید، دانشمند معروف اهل تسنن، مالك اشتر را چنین توصیف مى كند:

او مردى جنگجو، بخشنده، بلند مقام، بردبار، سخنور، و شاعر بود، و شدت را با نرمى مى آمیخت.

به هنگام اظهار قدرت، قدر نشان مى داد، و به هنگام مدارا، مدارا مى كرد.

او نگهبان، پاسدار، شجاع، رییس، از بزرگان شیعه و شخصیتهاى برجسته به حساب مى آمد، و پیوند والا و شدید و خلل ناپذیر با امیر مومنان علىعليه‌السلام داشت.

للَّه او قامت عن الاشتر، لو ان انسانا یقسیم ان اللَّه تعالى؛ ما خلق فى العرب ولا فى العجم اشجع منه الا استاد على بن ابیطالب لما خشیت علیه الاتم.

خدایا به مادرش پاداش دهد، كه مالك اشتر را به دنیا آورد اگر كسى سوكند یاد كند كه خداوند در عرب و عجم، قهرمانى دلیرتر از مالك اشتر، جز استادش على بن ابیطالبعليه‌السلام نیافریده است، من او را در این سوگند، گناهكار، و گزاف گو نمى دانم.(۱۰۲)

۲- چند ویژگى مالك اشتر، در نامه علىعليه‌السلام

محمد بن ابوبكر یار مخلص و شجاع حضرت علىعليه‌السلام از جانب آن حضرت استاندار مصر بود، ولى شرایط مصر به گونه اى بود كه براى نگهدارى و كنترل آن نیاز به وجود شخصى مانند مالك اشتر داشت، از این رو، حضرت علىعليه‌السلام محمد بن ابوبكر را عزل كرد و مالك اشتر را براى استاندارى مصر نصب نمود. (ولى مالك در مسیر راه توسط ماموران نفوذى معاویه به شهادت رسید.)

حضرت علىعليه‌السلام (پس از خبر شهادت مالك اشتر)

نامه اى براى محمد بن ابوبكر نوشت، در بخشى از آن نامه، مالك اشتر را چنین معرفى كرد:

این مردى را كه در والى مصر نمودم، داراى این ویژگیها بود:

كان رجلا لنا ناصحا، وعلى عدونا شدیدا، ناقما، فرحمه اللَّه فلقد استكمل ایامه ولاقى حمامه و نحن عنه راضون اولاه للَّه رضوانه و ضاعف الثواب له....

مالك اشتر ناصح و خیرخواه ما بود.

او نسبت به دشمنان ما، سختگیر و در هم كوبنده بود.

خدا تو را رحمت كند كه ایام زندگى را به پایان برد و با مرگ ملاقات كرد در حالى كه ما از او راضى و خشنود هستیم!

خداوند نعمت خشنودیش را بر او ارزانى دارد و چندان برابر پاداشش به او بیفزاید.(۱۰۳)

۳- بزرگوارى مالك اشتر در مورد آزادى اسیر

در جنگ صفین، یكى از سرداران سپاه معاویه شخصى به نام اصبغ بن ضرار در یكى از درگیرى هاى شدید، مالك اشتر در ركاب امام علىعليه‌السلام با دشمن مى جنگید.

حضرت علىعليه‌السلام به مالك فریاد زد تا به جنگ اصبغ برود. مالك اشتر به سوى اصبغ حمله كرد، ولى اصبغ نتوانست در برابر مالك مقاومت كند و به اسارت مالك درآمد. مالك دستهاى او را محكم بست و به اردوگاه خود آورد.

آن روز پایان یافت و شب فرا رسیدن، آن اسیر بسیار ناراحت بود؛ چرا كه فكر مى كرد فرداى آن شب، روز اعدام اوست.

او آن شب، سوز دل خود را در اشعارى بیان كرد و آن اشعار را بلند خواند، به طورى كه مالك اشتر آن اشعار را از او شنید.

او در آن اشعار گفته بود: اى شب تا ابد و تا قیامت، شب باش! اى كاش این شب، روز نمى شد؛ زیرا از اینكه فردا اعدام كنند، ترس و وحشت دارم....

مالك اشتر نسبت به اینكه نسبت به دشمن، سختگیر بود، در اینجا نسبت با آن اسیر بزرگوارى كرد و دلش به حال او سوخت. (این است كه گفتم مالك: مانند مولایش علىعليه‌السلام جامع اضداد بود.)

آن شب به پایان رسید، صبح مالك اشتر، آن اسیر را نزد مومنان علىعليه‌السلام آورد و عرض كرد: این شخص سپاهیان مسلح معاویه است، او را دیروز اسیر كردم. امشب در نزد ما بود و اشعارى اثر بخش خواند. اكنون او را به اینجا آوردم. اگر راى شما كشتن این شخص است، او را بكش ولى اگر بخشیدن این شخص راه دارد، او را به ما ببخش.

حضرت علىعليه‌السلام فرمود: اى مالك! او را به تو بخشیدم. هرگاه در جنگ با اهل اسیر گرفتى، او را نكش، چرا كه اسیر اهل قبله (مسلمان) كشته نمى شود.

مالك اشتر، اصبغ را به خانه خود برد و آزاد كرد.(۱۰۴)

۴- مالك اشتر خار چشم معاویه (تبرى)

مقام تبرى مالك اشتر نسبت به معاویه به قدرى شدید بود كه وجود او، عرصه را براى معاویه تنگ كرد، و او همچون خارى در چشمان معاویه بود، و نزدیك بود كه معاویه از غصه او دق كند.

براى دریافت این حقیقت، به یكى از اشعار مالك اشتر دقت كنید:

بقیت و فرى و انحرفت عن العلى

ولقیت اضیافى بوجه عبوس

ان لم اشن على ابن هند غاره

لو تخل یوما من نهاب نفوس

خیلا كامثل السعالى شزبا

تغدوا ببیض فى الكریهه شوس

حمى الحدید علیهم فكانه

و مضان برق او شعاع شموس

ثروت اندوزى كنم (و به من نسبت خلق بدهند)

و از مقام بلند انسانى به دور باشیم، و با مهمانان خودم با چهره درهم گرفته ملاقات كنم (به من نسبت دهند كه مهمان نواز نیستم.

اگر با شدت و خشونت از هر سو بر فرزند هند معاویه وارد نگردم، و او را به باد غارت نگیرم، و در كشتن او و هوادارانش، یك روز فرو گذار نمایم.

با آن گروه سواران خود همانند غولهاى سبك و تیز روى هستند و همواره توسط شمشیرهاى بلند با شدت و استوارى هماورد مى طلبند.

و حامل آهنهاى شعله ورى هستند. كه داراى درخشش برق یا شعاع خورشید مى باشند.(۱۰۵)

معاویه آنچنان از ناحیه مالك اشتر سركوفته و عصبى شده بود، كه در شام مجلس مجلس دعا برگذار نموده بود، تا مردم دعا كنند و براى نابودى مالك اشتر، به درگاه خدا استغاثه نمایند.(۱۰۶)

۵ - به یاد دوست شهید، و تلاش براى انتقام خون او

مالك اشتر و عمار یاسر، با هم دوست صمیمى و هم خط و هم فكر بودند، و هر دو در سطح بالایى از اراده نیرومند، و دشمن شناسى، و نبرد با دشمن بودند.

عمار یاسر، در جنگ صفین به شهادت رسید. شهادت او همان گونه كه داغى جانكاه بر دل علىعليه‌السلام نهاد، داغى پرسوز بر دل مالك اشتر نهاد. شهادت عمار نه تنها روحیه مالك را تضعیف نكرد، بلكه قوت آن را چندان برابر نمود. پس از شهادت عمار، شدت خشم و حمله هاى مالك در مرحله جدیدى قرار گرفت، و تندتر و پرتوان تر از قبل گردید. به طورى كه طعم تلخ شكست و عقب نشینى را در كام معاویه و هوادارانش نهاد، و او با این شدت عمل، انتقام خون جوشان دوستش، عمار را از دشمن گرفت و به راستى كه روح پر فتوح عمار را شاد كرد.(۱۰۷)

۶- اخلاق نیك و خویشتن دارى مالك

روزى مالك اشتر در بازار كوفه عبور مى كرد. یكى از بازاریان او را نشناخت. به خیال این كه یك دهاتى فقیرى عبور مى كند، مقدارى ته مانده سبزى را به سوى او پرتاب كرد، و از تلخ كارى خود خندید.

مالك بى آن كه سخنى بگوید، از آنجا گذشت. مردى به آن بازارى گفت:

آیا این شخصى را كه مسخره كردى نشناختى؟

او گفت: نه، به گمانم یك ره گذره فقیر عادى بود.

آن مرد گفت: او مالك اشتر، سردار بزرگ سپاه علىعليه‌السلام بود!

بازارى با شنیدن این سخن، ترسان و لرزان شد و با شتاب به دنبال مالك به راه افتاد، تا به حضور او برسد و عذر خواهى كند. دید مالك به مسجد رفت، و مشغول نماز شد. صبر كرد، پس از نماز به دست و پاى مالك افتاد و بوسید و عذر خواهى كرد، كه من تو را نشناختم و بى ادبى كردم، مرا ببخش!

مالك به او گفت: سوگند به خدا به مسجد نیامدم مگر این كه براى تو طلب آمرزش كنم، تا خدا تو را ببخشد و خلاف تو را اصلاح كند.(۱۰۸)

۷- نفوذ اجتماعى مالك اشتر

مدتى پس از شهادت مالك اشتر، سپاه معاویه به شهر انبار یورش نموده و به قتل و غارت پرداختند، و زنهایى را سیر نمودند. این خبر به امیر مومنان علىعليه‌السلام رسید. مردم را جمع كرده و براى آنها سخنرانى كرد و آنها را به جنگ با سپاه معاویه دعوت نمود.

مردم عراق بر اثر سستى و ضعف، نه تنها پاسخ مثبت ندادند؛ بلكه حرفهاى ناموزون زدند. در این هنگام جاى خالى مالك اشتر كاملا احساس مى شد، یكى از كوفیان با صداى بلند گفت:

استبان فقد الاشتر على العراق، ان لوكان حیا لقل اللغط و لعیم كل امرء ما یقول.

جالى خالى مالك اشتر، بر مردم عراق آشكار شد.

همانا اگر زنده بود گفتار سست و نابجاكم مى شد و هر شخصى مراقب سخنش بود كه چه مى گوید؟

 (واضح است كه این سخن بیانگر نفوز اجتماعى مالك اشتر در میان مردم، و ترس و واهمه مردم از اوست؛

ولى افسوس كه مردم عراق، حضرت علىعليه‌السلام را كه از هر جهت استاد مالك اشتر بود، و خود مالك را به این موضوع اقرار داشت، فراموش كردند و سخن از مالك اشتر به میان آوردند)

حضرت علىعليه‌السلام خطاب به جمعیت كرد و فرمود:

هبلتكم الهوابل لانا اوجب علیكم حقا من الاشتر، و هل الاشتر علیكم من الحق الا حق المسلم؟

زنان بچه مرده بر شمت گریه كنند! حق من بر حق مالك اشتر بر شما لازمتر است. آیا حق مالك اشتر بر شما جز حق مسلمانان دیگر است.! ؟

 (ولى من حق امامت بر شما دارم.)(۱۰۹)

۸ - خطبه ها و اشعار مالك

از مالك اشتر، دهها خطبه و صدها بیت شعر و رجز در كتب تاریخ و حدیث به یادگار مانده و بیانگر آن است كه او سخنورى توانا، و ادیبى آگاه، و هنرمندى پر احساس، سرشار از ذوق و استعداد بوده است و عمق مطالب او در سطحى است كه مى توان او را به عنوان علامه اى از علامه هاى تاریخ برشمرد.

در این كتاب، نمونه هایى از اشعار و سخنرانى هاى او خاطرنشان شد، به امید آنكه درواندیشان حق نگر در این راستا نیز از كلاس مالك اشتر بهرمند گردند.

مكر نه این است كه حضرت علىعليه‌السلام او را تشبیه به كوه بلندى كرد كه سواران را یاراى حركت به سوى قله آن نیست و پرندگان را توان پریدن بر فراز آن نمى باشد.(۱۱۰)

چو بشنوى سخن اهل دل مگو كه خطا است

سخن ناشناس نا اى جان من خطا اینجاست

علامه سید محسن امین، سخنى از یكى از دانشمندان اهل تسنن به نام استاد احمدى جندى در شان مالك اشتر نقل مى كند كه در اینجا مى آوریم:

مالك اشتر یكى از شخصیتهاى فرزانه تاریخ اسلامى، و از قهرمانان مبارز جنگ است كه خصلت قهرمانى را در سطح عالى خود جمع كرده، و به طور كامل از ارزشهایى مانند: شجاعت، فصاحت، بلاغت، سخاوت، ادب و اندیشه بلند برخوردار است. در عین حال، تاریخ نسبت به او رعایت انصاف نكرده، و خصال بزرگ و بى شمار او را، تبیین ننموده است... ما نمى خواهیم در این مورد، با كلمات بازى كنیم؛ بلكه مى خواهیم با این واژه ها، معانى بلند زندگى درخشان مالك اشتر را بازگو نماییم، در شان قهرمانى كه همه اركان و قواعد كمال و پیروزى و ارزشها را در زندگى خود استوار ساخته، و همه خطوط طلایى وزانت و عظمت انسانى در زندگى او ترسیم گشته است، تا به آنجا رسیده كه به عنوان انسان نمونه، و مثال عالى یك انسان كامل، بر تارك جهان مى درخشد..(۱۱۱)

۹ - مالك اشتر، سیاستمدارى نیرومند

استان مصر (در آن عصر) از استانهاى پرجمعیت، با سابقه، پر محصول و داراى مالیات بسیار بود، و با آن وسعت و عمقى كه داشت، براى خود یك كشورى پهناور بود، و اداره آن به یك سیاستمدار قوى نیاز داشت.

محمد بن ابى بكر با آن همه اخلاص و تقوا و سابقه خوبى كه در محضر علىعليه‌السلام داشت، داراى چنین سیاستى نبود. امام علىعليه‌السلام براى اداره استان مصر، مالك اشتر را برگزید، و این انتخاب بیانگر شایستگى و كفایت سیاسى و دینى مالك در سطح عالى است.

تحلیل گران تاریخ مى گویند: معاویه در هیچ مورد، مانند این مورد (شنیدن خبر نصب مالك اشتر به عنوان استاندار مصر) ناراحت نشد. معاویه به خوبى مالك را مى شناخت و مى دانست كه سیاستمدارى قوى به سوى مصر مى رود، كه با سرپنجه سیاست و تدبیرش، مصر را آرام مى كند، و محصول و مخازن مصر را در اختیار حكومت علىعليه‌السلام قرار مى دهد. اگر مصر نبود، معاویه هرگز نمى توانست بودجه كشورش را تامین كند. این بود كه معاویه در مشورت با یارانش همچون عمر و عاص و.... چنین نتیجه گرفت كه مالك را توسط ماموران نفوذى مسموم كند، و با ناجوانمردانه ترین و كثیف ترین نیرنگ، جوانمردترین و پاكترین فرد را از سر راه خود بردارد.

۱۰ - مالك اشتر از سرداران سپاه امام قائم (عج)

امام صادقعليه‌السلام فرمود: هنگامى كه حضرت قائم (عج) قیام و ظهور كند، در پشت كوفه (نجف اشرف) بیست و هفت مرد ظاهر شده و به او مى پیوندند. پانزده نفر آنها از قوم حضرت موسىعليه‌السلام هستند، كه در راه هدایت گام بر مى دارند، و در محور حق مى گردند و هفت نفر آنها، اصحاب كهف هستند و بقیه (۵ نفر دیگر) عبارتند از: یوشع بن نون (وصى عیسى) ، سلمان، ابودجانه انصارى، مقداد و مالك اشتر، و در پایان فرمود:

فیكونون بین یدیه انصاراً و حكاماً:

این بیست و هفت نفر، در پیشگاه حضرت قائم، به عنوان یاران و فرمانروایان آن حضرت مى باشند.

این حدیث، هم بیانگر عظمت مالك اشتر است، كه در عالم برزخ با افراد برجسته، به دنیا مراجعت كرده، و به امام قائم (عج) مى پیوندد و از سرداران سپاه آن حضرت مى شود، و هم درس دیگرى به ما مى آموزد و آن اینكه؛ منتظران و یاران حضرت ولى عصر (عج) باید چگونه افرادى باشند، و اگر كسى خواسته باشد در این وادى گام بگذارد، باید از نظر فكر و اراده، شخصیتهایى مانند سلمان و مقداد و مالك اشتر را الگوى خود سازد.

بنابراین مالك اشتر، نمونه اى از یاران نزدیك امام عصر (عج) است.

یكى از وصایاى حضرت علىعليه‌السلام به مالك

یا مالك! احفظ عنى هذا الكلام وعه، یا مالك بخس مروته من ضعف یقینه، وازرى نفسه من استشعر الطمع، ورضى بالذل من كشف عن ضره، وهانت علیه نفسه من اطلع على سره، واهلكها من امر علیه لسانه:

اى مالك! این سخنان را از من فراگیر و به خاطر بسپار.

اى مالك! آن كس كه یقینش ضعیف است، جوانمردیش ناقص و ناچیز است، و آن كس كه در درون طمع داشته باشد، خود را حقیر كرده است، و آن كس كه ناراحتى هایش را فاش كند، به لذت خویش راضى شده است، و آن كس كه دیگران را بر اسرار خود آگاه مى سازد، شخصیت خود را پایمان كرده است، و آن كس كه زبانش را بر خود امیر كند، شخصیت خود را در ورطه هلاكت قرار داده است.

سپس فرمود: اى مالك! حرص شدید، با خطر درگیر است. كسى كه امور دور دست را تحصیل كند، تلاشش بى نتیجه مى گردد. خصلت بخل، ننگ است.

ترسویى، مایه نقص است. پاكى، سپر انسان است. شكر و سپاس، ثروت و فراوانى است، صبر و استقامت شجاعت است، انسان فقیر در شهر خود غریب است.

فقر، انسان زیرك را بیان حجت خود لال مى كندم رضا و خوشنودى به مقررات الهى، همنشین نیك است، ادب، لباس فاخر و نو است، درجه مقام انسان، بستگى به درجه عقل او دارد، سینه انسان خزانه اسرار او است.

اندیشه، آینه صاف و درخشان است، حلم و خویش دارى، خود برجسته است، صدقه درمان نتیجه بخش است، كردار انسانها در این دنیا، نصب العین آنها در آخرت است، حوادث عبرت انگیز، بیم دهنده شایسته است، خوشرویى، دام دوستى است.(۱۱۲)

ماجراى شهادت جانسوز مالك اشتر

نامه علىعليه‌السلام به مالك اشتر

پس از پایان جنگ صفین، مالك اشتر همراه امیر مومنان علىعليه‌السلام به كوفه بازگشت، حضرت علىعليه‌السلام مالك را به جاى خود كه قبل از جنگ صفین در آنجا بود؛ یعنى فرماندارى جزیره فرستاد. (مالك در شهر نصیبین كه یكى از شهرها بین عراق و شام بود و جزء جزیره به حساب مى آمد، سكونت گزید.)

در این هنگام، محمد بن ابى بكر از جانب علىعليه‌السلام استاندار مصر بود، به امیر مومنان علىعليه‌السلام از مصر گزارش گزارش رسید كه در مصر عده اى از دشمنان با محمد بن ابى بكر درگیرى دارند، و محمد توانایى مقابله با آنها را ندارد.

وقتى گزارش به علىعليه‌السلام رسید، آن حضرت فرمود: به نظر من هیچ كس شایسته براى استاندار شدن در مصر نیست، جز یكى از دو نفر؛ قسى بن سعد یا مالك اشتر

قیس بن سعد در آن وقت رییس ستاد ارتش علىعليه‌السلام بود، از این رو، تنها مالك اشتر باقى مانده بود كه به سوى مصر برود.

حضرت علىعليه‌السلام نامه اى براى مالك اشتر كه در آن هنگام در شهر نصیبین بود فرستاد. در آن نامه چنین نوشت:

اما بعد: فانك ممن استظهر به على اقامه الدین واقمع به نخوه الاثیم، واسد به الثغر المخوف...

تو از كسانى هستى كه من براى به پاداشتن دین از آنها كمك مى گیرم، و سركشى و نخوف گنهكاران را به وسیله آنها درهم مى كوبم، و مرزهاى مورد خطر را به وسیله آنان حفظ مى نمایم: من محمد بن ابى بكر را استاندار مصر كردم؛ ولى خوارج در آنجا بر ضد او بپاخاسته اند.

و او را به خاطر جوانى و تجربه كم در امور زندگى، توانایى و كارایى ندارد. نزد من بیا تا در این مورد با تو گفتگو كنم و به جاى خو در نصیبین، یكى از افراد مورد اطمینان را نصب كن.(۱۱۳)

پس از رسیدن این نامه به دست مالك، او بى درنگ به حضور علىعليه‌السلام كه در كوفه، بازگشت.

امام علىعليه‌السلام ماجرا و حوادث مصر را براى مالك اشتر بیان كرد و فرمود: كسى را براى استاندارى مصر، شایسته تر از تو نمى یابم، به سوى مصر حركت كن با آن نظر بلند و فكر صائبى كه دارى، نیاز به توصیه نیست، و در امور از درگاه الهى كمك بجوى، خشونت را با ارزش بیاموز: آنجا كه نرمش، به مقصود است. نرمش كن، آنجا كه جز خشونت، راه دیگرى نیست، خشونت كن.(۱۱۴)

عهد نامه مالك اشتر و تقاضاى شهادت

امیر مومنانعليه‌السلام شیوه حكومت دارى و رفتار با طبقات مختلف را به مجموعه اى نوشت و به مالك سپرد تا بر اساس آن، در مصر حكومت دارى كند، این مجموعه به عنوان عهد نامه مالك اشتر در نهج البلاغه (نامه ۵۳) آمده است.

در سطور آخر این عهد نامه حضرت علىعليه‌السلام از درگاه خداوند چنین تقاضا مى كند:

و انا اسئل اللَّه بسعه رحمته... ان یختم لى ولك بالسعاده و الشهاده.

من از خداوند بزرگ، با آن رحمت وسیعش مسئلت دارم... تا پایان زندگى من و تو را با سعادت و شهادت ختم كند!

چنانكه خواهم گفت این دعا مستجاب شد، و مالك اشتر در این مسیر، به شهادت شكوهمندانه نایل گردید.

پس از شهادت مالك اشتر، عهد نامه مذكور توسط ماموران معاویه به دست معاویه رسید، آن را نگاه مى كرد، و از مضامین بلند و عالى و عمیق آن، تعجب مى نمود.

ابن ابى الحدید مى نویسد: مقدارى از نامه ها و عهدنامه حضرت علىعليه‌السلام كه به دست معاویه افتاد، در مركز نگهدارى خزاین بنى امیه به طور مخفى نگهدارى مى شد. هنگامى كه عمر بن عبدالعزیر (هشتمین خلیفه بنى امیه) روى كار آمد آنها را آشكار ساخت.(۱۱۵)

نامه علىعليه‌السلام به مردم مصر، در شان مالك اشتر

امیر مومنان علىعليه‌السلام نامه اى به مردم مصر در شان و مقام مالك اشتر نوشت. در این نامه مالك با ویژگى هاى دهگانه زیر توصیف فرمود:

به سوى شما فرستادم:

۱- بنده اى از بندگان خدا را

۲- او كسى است كه به هنگام خوف (مردم از جنگ) خواب به چشمش راه نیابد.

۳- در ساعت ترس و وحشت، از دشمن هراس ندارد.

۴- نسبت به بدكاران از شعله، سوزنده تر است.

۵-گفتار ائ با گوش جان بشنوید و از او پیروى كنید.

۶- او شمشیرى از شمشیرهاى خدا است، كه تیزى آن كندى ندارد و برندگى آن اثر بخش است.

۷- گوش به فرمان او باشید، من شما را در انتخاب او براى ولایت بر شما از دیگران مقدم داشتم.

۸- او تسلیم فرمان من است، و بر اساس شیوه من رفتار مى كند.

۹- او ناصح و خیر خواه شما است

۱۰- او نسبت به دشمنانتان سختگیرتر است.(۱۱۶)

ابن ابى الحدید در شرح نهج البلاغه این نامه را به اندكى تفاوت نقل نموده كه چه ویژگى زیر در آن از زبان حضرت علىعليه‌السلام افزوده شده است:

من اشد عباداللَّه باسا، و اكرمهم حسبا، و ابعد الناس من دنس و عار، حسام صارم حلیم فى التسلم رزین فى الحراب ذو راى اصیل و صبر جمیل

مالك اشتر، نبرد با دشمن از سختگیرترین بندگان خدا است، او از كریمترین دودمان برخاسته: و از همگان نسبت به ناپاكیها و ننگها، دورتر است، او شمشیر بران و تیز است. هنگام آرامش، بردبار و خویشتن دار است، و در جنگ، انسان سنگین و با وقار مى باشد، صاحب نظر اصیل و صبر و نیكو است.(۱۱۷)

توطئه معاویه در مورد قتل مالك اشتر

مالك اشتر به سوى مصر رهسپار گردید. جاسوسهاى معاویه به او گزارش دادند كه حضرت علىعليه‌السلام مالك را به عنوان استاندار، منصوب كرده و او را به سوى مصر روانه كرده است.

معاویه از این خبر، بسیار وحشتزده شد و آن را به عنوان بزرگترین خبر دریافت نمود، و بى درنگ براى یكى از سرمایه دارهاى زمین خوار كه سالانه مالیات زیاد به حكومت معاویه مى پرداخت، و مورد وثوق معاویه بود، و در قلزم یكى از شهرهاى بندرى مصر سكونت داشت، پیام محرمانه فرستاد كه اگر مالك اشتر را سر به نیست كنى، تا هر چه زنده ام و زنده هستى، از تو مالیات نمى گیرم.

هنگامى كه مالك اشتر در مسیر راه به شهر قلزم رسید. آن سرمایه دار زمین خوار، خود را در قیافه یكى از دوستان مالك اشتر جا زد. نزد مالك آمد و از او استقبال نمود و با كمال احترام، او را به خانه اش دعوت كرد، و گفت: من مردى مالیات بده هستم، شما در خانه من اقامت و استراحت كنید.

مالك به خانه وارد شد، هنگام غذا، میزبان در كنار غذا عسلى را مسموم كرده بود. نزد مالك گذاشت. وقتى مالك مقدارى از آن عسل را خورد، هماندم مسموم شد و طولى نكشید كه به شهادت رسید.(۱۱۸)

شهادت مالك اشتر به وسیله مامور نفوذى معاویه

در مورد چگونگى توطئه قتل مالك از جانب معاویه، روایت دیگرى نیز نقل شده است و آن اینكه:

معاویه یكى از غلامان آزاد شده عثمان به نام نافع را محرمانه دید، و به او گفت: خود را به مالك برسان به عنوان دوست و شیعه علىعليه‌السلام جا بزن و بعد در فرصت مناسب، او را با زهر مسموم كن.

مالك اشتر با همراهان به راه خود ادامه داد تا به قریه ایله كه در كنار جاده بصره قرار داشت، رسید در همانجا نافع خود را به مالك اشتر رسانید و همواره با كمال تواضع در حضور مالك اشتر بود با او مانوس شد، تا آنجا كه مالك از او پرسید، تو كیستى؟

نافع: از اهالى مدینه هستم.

مالك: از كدام دودمان؟

نافع: غلام آزاد شده عمر بن خطاب هستم.

مالك: كجا مى روى؟

نافع: به مصر مى روم.

مالك: براى چه به مصر مى روى؟

نافع: براى تحصیل نان؛ زیرا در مدینه بر اثر بى كارى نتوانستم معاشم را تامین كنم.

مالك اشتر، دلش سوخت و فرمود:

همراه من باش و من معاش تو را تامین مى كنم

مالك اشتر از قریه ابله، به سوى مصر حركت كرد.

نافع همراه مالك به راه افتاد و به طور عجیب خود را شیعه معرفى مى كرد، و مكرر از فضیلت و برترى حضرت علىعليه‌السلام سخن مى گفت: و آنچنان خود را خوش چهره معرفى كرد كه در قلب مالك جاى گرفت و با هم به طور شدید همدم شدند، تا اینكه به شهر قلزم رسیدند.

در آنجا بانویى از دودمان جهینه، از مالك اشتر استقبال كرد و او را به خانه خود دعوت نمود و احترام شایانى به مالك كرد، هنگام غذا از مالك و همراهان پرسید، در عراق چه غذایى، غذاى مطبوع است تا براى شما فراهم كنم.

مالك گفت: ماهى تازه

آن بانو، غذاى مطبوعى از ماهى تازه فراهم كرد و نزد مالك گذاشت. مالك و همراهان از آن غذا خوردند.

سپس مالك به طور شدید تشنه شد، هر چه آب آشامید، تشنگیش برطرف نمى شد، در این فرصت نافع گفت:

براى رفع عطش، بهترین غذا عسل است مالك درخواست عسل كرد. نافع بى درنگ رفت و شربت عسلى را كه قبلا مسموم كرده بود، آن را با تردستى خاصى نزد مالك اشتر آورد. مالك از آن خورد، طولى نكشید كه آثار مسمومیت در او ظاهر گردید و حالش منقلب شده و بسترى گردید، در این میان نافع از تاریكى شب استفاده كرده و از آنجا گریخت، مالك امر كرد او را تعقیب كرده و دستگیر كنند؛ ولى او گریخته بود و تعقیب كنندگان به او دست نیافتند.

مالك همچنان منقلب بود تا در همان شب مظلومانه و غریبانه به شهادت رسید، و پیكر مطهرش در همان شهر قلزم به خاك سپرده شد، این ماجرا در سال ۳۸، هجرى رخ داد(۱۱۹) و مالك در این هنگام، حدود ۷۰ سال عمر داشت.

سخن معاویه هنگام رسیدن خبر شهادت مالك

نافع خود را به شام رسانید و خبر مسموم نمودن مالك اشتر را به معاویه گزارش داد.

معاویه بسیار شاد شد: او قبلا به مردم شام گفته بود:

دعا كنید خدا مالك را بكشد! وقتى خبر شهادت مالك به معاویه رسید، به مردم شام گفت:

الا ترون كیف استجیب لكم

آیا نمى بینید كه چگونه دعاى شما به استجابت رسید؟!

سپس از طرف معاویه اعلام شد كه مردم در مسجد اجتماع كنند، جمعیت بسیار وارد مسجد شدند. معاویه سخنرانى كرد و در این سخنرانى گفت:

كان لعلى بن ابى طالب یدان یمینان فقطعت احداهما یوم صفین و هو عماربن یاسر، و قد قطعت الاخرى الیوم و هو مالك الاشتر

براى على بن ابى طالبعليه‌السلام دو دست راست بود.

یكى از آنها در جنگ صفین بریده شد و آن عمار یاسر بود، و دیگرى امروز بریده گردید و او مالك اشتر بود.

و نیز معاویه با شادى مى گفت:

الا و ان للَّه جنودا من عسل

همانا خدا سپاهیانى از عسل دارد.(۱۲۰)

گفتار جانسوز امیر مومنانعليه‌السلام در سوگ مالك اشتر

هنگامى كه خبر جانسوز شهادت مالك اشتر، به علىعليه‌السلام رسید، فرمود:

اناللَّه و انا الیه راجعون

خدایا او را در راه تو حساب مى كنم! چرا كه مرگ او از مصایب بزرگ روزگار است. خداوند مالك را رحمت كند، او به عهدش وفا كرد، و به راه شایسته اش رفت،: به راه شایسته اش رفت و با پروردگارش ملاقات نمود. ما با اینكه خود را آماده كرده بودیم كه پس از مصیبت رحلت رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم صبر پیشه كنیم، با این حال مرگ مالك از بزرگترین مصایب بود.(۱۲۱)

جماعتى از دودمان نخع به محضر امیر مومنان علىعليه‌السلام آمدند: دیدند آن حضرت سخت ناراحت است و بى تابى مى كند سپس فرمود:

للَّه درمالك وما مالك! و اللَّه لوكان جبلا لكان فندا، و لوكا حجرا لكان صلدا، لا یرتقیه الحافر ولا یوفى علیه الطائر.

پاداش مالك با خدا باد! مالك! اما چه مالك چه مالك! سوگند به خدا اگر كوه بود، كوهى بلند مرتبه و بى مانند بود، و اگر سنگ بود، سنگى سخت و محكم بود! و هیچ مركبى نمى توانست از كوهسار وجودش بالا رود، و هیچ پرنده اى به اوج آن راه نمى یافت.

سپس فرمود: به خدا سوگند! مرگ تو جهانى (عراق) را در هم ریخت، و جهانى (شام) را شاد كرد!

على مثل مالك فلتبك البواكى و هل موجود كمالك؟

براى چون تویى باید گریه كنندگان بگریند. آیا شخص دیگرى همچون مالك به وجود خواهد آمد؟!(۱۲۲)

علقمه بن قیس نخعى (از خویشان مالك) مى گوید:

مدتى علىعليه‌السلام از مرگ مالك، محزون بود، و نشانه هاى اندوهى جانكاه از چهره اش دیده مى شد كه یقین كردیم صاحب عزا او است نه ما.

مغیره بن ضبى گفت:

لم یزل امر على شدیدا حى مات الاشتر...

همواره تا مالك زنده بود: شوون حكومت علىعليه‌السلام استوار و پابرجا بود. وقتى كه او رفت، اركان حكومت علىعليه‌السلام (با رخنه خوارج و منافقان) دیگر سوى آن استوارى را نداشت، و آقایى مالك در كوفه، بیشتر از آقایى احنف در بصره بود.(۱۲۳)

به امام عرض شد: براى شهادت مالك، سخت ناراحت و افسرده شده اى؟ امام در پاسخ فرمود:

اما و اللَّه هلاكه قد اعز اهل المغرب و اذل اهل المشرق.

سوگند به خدا! مرگش اهل مغرب شامیان را قدرت بخشید، و اهل مشرق (عراقیان) را خوار ساخت!

و آن حضرت چندین روز از فراق با قلبى غمبار گریه كرد و فرمود:

لا ارى بعده مثله ابدا.

بعد از او، دیگر همانند او هرگز نخواهم دید! آرى به گفته ابن ابى الحدید. دانشمند بزرگ اهل تسنن، و چه خوب پاسخ داده آن گوینده كه از او درباره مالك اشتر شوال شد، در پاسخ گفت:

ما اقول فى رجل هزمت حیاته اهل الشام و هزم موته اهل العراق.

من چه گویم در شان كسى كه حیاتش شامیان شكست داد، و مرگش عراقیان را خوار ساخت.(۱۲۴)

رحمت و درود بى كران خدا بر تو اى مالك اشتر! اى قهرمان قهرمانان! و اى مجاهد سترگ و عزت بخش بزرگ اسلام!

چه زیبا هستى! و چه زیبا به لقا اللَّه پیوستى! گواهى مى دهم كه تو، هم اكنون در پیشگاه خدا زنده و جاوید هستى و از مواهب الهى بهرمند مى باشى! و در جایگاه رفیع عرش الهى در كنار استاد و رهبرت امیر مومنان علىعليه‌السلام مى باشى! زهى سعادت و زهى افتخار!

برادر و فرزندان مالك اشتر

قبلا بیان شد كه دودمان مذحج و نخع، از صدر اسلام به بعد: خدمات شایانى به اسلام نمودند، و در عصر خلافت حضرت علىعليه‌السلام ، این دودمان، زیر نظر مالك اشتر در كوفه، پشتیبانى نیرومند براى آن حضرت بودند، و در جنگ جمل و صفین در ركاب علىعليه‌السلام با دشمن مى جنگیدند، در اینجا به طور اختصار، از برادر مالك اشتر به نام عبداللَّه و از دو فرزندش به نامهاى: اسحاق و ابراهیم، یاد مى كنیم:

عبداللَّه برادر مالك

عبداللَّه از شخصیتهاى برجسته خاندان نخع بود.

او در راستاى هدایتهاى حضرت علىعليه‌السلام ، فداكاریها و ایثارهاى فراوان داشت، و در نبرد صفین، همراه برادرش مالك، با دشمن مى جنگید.

هنگامى كه مختار در سال ۶۶ به عنوان مطالبه خون امام حسینعليه‌السلام بر ضد حكومت ننگین بنى امیه قیام كرد، عبداللَّه برادر مالك اشتر را پرچمدار یكى از گردانهاى سپاه خود كرد، و پس از پیروزى مختار، و به دست گرفتن حكومت (از ۱۴ ربیع الاول سال ۶۶ تا ۱۴ رمضان سال ۶۷) ، عبداللَّه حاكم و فرمانرواى یكى از شهرها گردید، و در همان وقت، حجربن عدى سردار رسید اسلام، از یاران امام علىعليه‌السلام براى نجات خود از چنگال دژخیمان جلاد معاویه، به عبداللَّه پناهنده شد، و عبداللَّه او را پناه داد.(۱۲۵)

اسحاق، پسر مالك اشتر

یكى از پسران مالك اشتر، اسحاق بود كه در روز عاشورا در ركاب امام حسینعليه‌السلام به شهادت رسید، این بزرگمرد رشید، شجاعت، صلابت، ایمان و دوستى خاندان رسالت را از پدرش مالك، به ارث برده بود. او همواره در خط تشیع گامهاى استوار برداشت و به دنبال معاویه و گروههاى ضد شیعى نرفت و سرانجام به كاروان امام حسینعليه‌السلام پیوست. با اینكه در كوفه سكونت داشت، به مردم بى وفاى كوفه پشت كرد، و یارى امام حسینعليه‌السلام را ضد یزید برگزید.

در روز عاشورا، نداى امام حسینعليه‌السلام را شنید كه مى فرمود:

من یبارز الى هولاء الملعونین.

كیست تا به جنگ این ملعون شدگان برود؟

اسحاق به این ندا لبیك گفت: و با شعارها و رجزهاى خود، یاران امام را به جنگ تشویق مى كرد و خطاب به آنها چنین مى گفت:

نفسى فداكم طاعنوا و جالودا

حتى یبان منكم المجاهد

و ارجل تتبعها سواعد

فى نصر مولاى الحسین العابد

بذاك اوصانى الكمى الوالد

جانم به فداى شما! بجنگید و شمشیر از نیام بركشید، و به نبرد با دشمن بپردازید، تا در میان شما آن كس كه جهادگر پرتوان است آشكار گردد!

گامها و بازوان را پیاپى در یارى مولایم حسین، عبد صالح خدا، به حركت در آورید!

پدر شجاع من (مالك اشتر) این گونه به من وصیت كرده است!

آرى مالك اشتر به پسرش وصیت نموده كه او در خاندان رسالت، و آل علىعليه‌السلام جهاد كند. او نیز خلف صالح پدر است، كه آن وصیت را با گوش جان شنید و اجرا نمود.

درودهاى پیاپى خداوند بر این پدر و پسر رشید.

ابراهیم، پسر دیگر مالك

ابراهیم در ایمان و عرفان و شجاعت. نمونه پدر بود، گویى پدر پیرش رفته و جوان بازگشته است. او همان روحیه پدر را داشت، و دودمان نخع او را به عنوان آقا و رییس خود پذیرفتند، در جنگ صفین با اینكه نوجوان بود، با حمله هاى قهرمانانه خود، عرصه را بر دشمن تنگ مى كرد، و جهان را بر معاویه تیره و تار مى نمود، و با كشتن جوانى از آل حمیر كه به جاى عمر و عاص به جنگ مالك اشتر آمده بود، قلب پر تپش پدر را شاد نمود. (چنانكه قبلا ذكر شد)

آن هنگام كه مختار (سال ۶۶ ه. ق) به عنوان خونخواهى امام حسینعليه‌السلام بر ضد بنى امیه قیام كرد، ابراهیم را به كمك دعوت نمود، ابراهیم در كوفه به خانه مختار رفت، مختار از او احترام شایانى كرد و در پایین دست او نشست.

ابراهیم به مختار قول مساعد نداد تا آن هنگام كه دریافت قیام مختار مورد رضایت آل علىعليه‌السلام است، آن هنگام برخاست و پایین دست مختار نشست.

مختار خروج كرد و سراسر كوفه را در اختیار و تصرف خود درآورد، بزرگترین لشگرى كه حكومت مختار را تهدید مى كرد، لشگر شام بود، مختار هفت هزار نفر را به فرماندهى ابراهیم براى جنگ با سپاه شام روانه كرد، سپاه هفت هزار نفرى ابراهیم در سرزمین موصل با سپاه هفتاد هزار نفرى شام درگیر شدند. در این هنگام نا برابر، افراد بسیارى از دو طرف كشته شدند. از جمله ابن زیاد و گروهى از سران سپاه شام به دست ابراهیم، به هلاكت رسیدند.

به این ترتیب مختار به دستیارى ابراهیم بر دشمن پیرو شد، و عاملان اصلى حادثه خونین كربلا را به مجازات سخت رساند.

یكى از سخنان ابراهیم، خطاب به سپاه خود كه بیانگر هدف و خط فكرى اوست، چنین بود، اى یاران دین ء اى طالبان خون حسین! اى پیروان حق و پاسداران الهى! اینك این ابن زیاد پسر مرجانه است، همان كسى كه آب را بر حسین و اهل بیتش ممنوع كرد، و آنها را كشت.

سوگند به خدا! فرعون با بنى اسرائیل چنین نكرد كه او با دودمان پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نمود، امیدوارم در این سرزمین، با ریختن خون آن نامرد، خاطر شما شاد گردد...

ابراهیم دو فرزند به نام نعمان و خولان داشت كه آنها نیز مردانى با شخصیت و مومن بودند، از این رو به ابو النعمان گویند.

سرانجام این بزرگمرد خدا در سال ۷۲ هجرى در سرزمین مسكن (ده فرسخى بغداد) هنگام نبرد با سپاه عبدالملك (پنجمین خلیفه اموى) به شهادت رسید.

بنا به نقل محدث معروف مسعودى جسد مطهر ابراهیم را نزد عبدالملك آوردند. غلام آزاد شده حصین بن نمیر هیز مى آورد و آن جسد را آتش زد. (با توجه به اینكه حصین بن نمیر از سركردگان شام به دست ابراهیم به هلاكت رسیده بود.)(۱۲۶)

پایان