آداب رفتار با دختران

آداب رفتار با دختران75%

آداب رفتار با دختران نویسنده:
گروه: کتابخانه زن و خانواده

آداب رفتار با دختران
  • شروع
  • قبلی
  • 52 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 6293 / دانلود: 3634
اندازه اندازه اندازه
آداب رفتار با دختران

آداب رفتار با دختران

نویسنده:
فارسی

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

آداب رفتار با دختران

نويسنده : معصومه حيدرى

اهداء

تقديم به :

سيد المرسلين ، سفير الهى ، نبى مكرم اسلام حضرت محمد بن عبداللهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم

پدر نمونه و شايسته ، اميرالمؤ منينعليه‌السلام ، مولود كعبه ، بزرگ مظلوم تاريخ ، شهيد محراب

پاسدار غدير، مادر نمونه اسلام حضرت فاطمهعليه‌السلام كه فرزندان شايسته اى را همچون امام حسنعليه‌السلام و امام حسينعليه‌السلام و زينب و ام كلثوم پرورش داد، به روان پاك او دخت نبىصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و همسر على بانوى شهيد اسلام

دختر گراميش زينب كبرى ، مبلغ رسالت عاشورا و بديگر دست پروردگان فاطمه چون فقئه طاهره

خاك پاى سالار شهيدان كه آبروى هستى اند، ابا عبدالله الحسينعليه‌السلام، آنكه از ابوالبشر تا خيرالبشر در فقدان و در مصيبت او گريانند.

آخرين وديعه الهى ، دادگستر جهان ، منتقم خون شهيدان و وارث نهائى غدير حضرت ولى عصر روحى و ارواح العالمين لتراب مقدمه الفداه

پويندگان راهش ، زمينه سازان ظهورش ، منتظرانى كه خود صالحند و در راه اصلاح جامعه تلاش مى كنند، به آگاهان دلسوخته و عاشقى كه با قلم و بيان و عمل خود، اهداف مقدس ‍ آن حضرت را تبيين و تفسير مى كنند.

كسانى كه بر اين باورند كه هر حركتى اصلاحى در جامعه ، گامى است در راه زمينه سازى ظهورش ، كسانى كه امر به معروف و نهى از منكر و مبارزه با فساد ارج مى نهند و از راحت طلبى و گوشه گيرى مى گريزند.

آفتاى جمارانى كه تا برآمد، ظلمت يلدايى اين قبيله سرآمد و دريايى از انديشه هاى ناب را پيش چشم ما گسترده و كوشيد تا ما ژرفاياب و گوهرجو گرديم و از آن اوج هزاران پايى ، با خاك چنان سخن گفت كه ستاره ها با راهيان خسته شب مى گويند.

هميشه سبز اين سيد على كه واژه واژه اش گوهر همان درياست ، رهبر آگاه و قاطع ايران حضرت آيت الله خامنه اى مدظله العالى ، آن گوهر انديشه كه در صدف ذهن و جان آدمى مى نشيند و راستى كه دريغ ، اگر نسل ما و عصر ما بر اين بيكرانه شكوه چشم نگشايد.

شهيدانى كه با نثار كردن خون عزيز خويش چهره انقلاب اسلامى ايران را گلگون ساخته و درخت انقلاب را آبيارى كردند.

دختران والا مقامى كه در تمام شرايط امين و تمام كسانى كه خالصانه در دفاع از اسلام گام بر مى دارند.

پيشگفتار

گوهر انديشه آنگاه در صدف ذهن و جان آدمى مى نشيند كه دريا آشنايى توانا، كران تا كران پهنه معنا را بشكافد و آن شاهكار نهفته در ژرفاى واژه ها را فراچشم گوهر جويان بنشاند. گوينده و نويسنده دريا آشنا و دريادل ، هر چنه همه توش و توان خويش را در اين تكاپوى عاشقانه سودا مى كند، همواره به فروع آن انديشه گوهرين نظر دارد كه اگر بتابد، جهان از شكوه روشنى اش ‍ لبريز مى شود و اگر چنين نبود، آيا خداى حكيم قلم را به سوگند خويش ‍ تشرف مى بخشيد و سايبان تشريف را بر سر واژه ها مى گسترد؟

اكنون عرصه اى فراروى عالمان تعهد پيشه گسترده است تا اين انديشه هاى گوهرين را براى جويندگان حقيقت دست يافتنى كنند و اين ، شدنى نيست جز از رهگذر همزبانى و همداستانى با نسلى كه به زبان و حال و هواى ويژه خود را دارد و كم نيستند فرزانگى كه اگر زيبا گفتن و شيوا نوشتن را توانا بودند، بهار را در كوير جان بسيارى از جوانان اين عصر و زمان كى در پى يافتن آن عالمان مى باشند را به ارمغان مى آورد

سرانجام حمد و ستايش ذات مقدسى را سزاست كه صفاى جلال و جمالش را حدى نباشد، نه انكارش مى توان نمود و نه توصيفش مى توان كرد. فقط او بى همتاست و كفوى برايش نيست شكر و سپاس بر او زيبنده است كه نعمت هايش از مرز شمارش بيرون و به عصيان بندگان رحمتش را دريغ نمى نمايد.

سلام و صلوات بر سيد مرسلين حضرت خاتم النبيينصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و سلم كه بشر را از ضلالت كفر رهائى بخشيده و زنجير اسارت تعصبهاى كور و كر كننده را از دست و پايش برداشته و او را به منزل سعادت و كمال رهنمون گشت

بشر در طول تاريخ و در مسير زندگى پرمشقت خود همواره در جستجوى كمال و راهيابى به مقصد نهائى آفرينش خود بوده است ، اما معدود افرادى موفق شده اند به هدف و مقصود برسند و به قله مرتفع انسانيت راه يابند. بقيه همچنان در وادى بى خبرى و سرگردانى ، راه به جايى نبرده اند. اين در حالى است كه همه تلاش انبيا و اوصياى الهى بر اين بوده است كه بشر را از ضلالت و سرگردانى نجات داده و به صراط مستقيم كه همان ايمان و دست يابى به كمالات انسانى است هدايت كنند.

اما دريغ و افسوس كه در اين مسير، عواملى گوناگون راه را بر آنان مسدود ساخته و به ميل خود، نخواستند آن چنان كه بايد آب حيات را در باغ وجود خويش جارى نموده و غنچه انسانيت را در وجود خود شكوفا سازند. بدون ترديد، بايد پذيرفت كه جهل ، عمده ترين سد راه موفقيت انبياء بوده است البته شيطان ، اين دشمن قسم خورده و سرسخت و نفس اماره سركش را نيز نبايد فراموش كرد هر يك از اينها به تنهايى براى تباهى انسان كافى است

عجيب اين است كه با آن همه تلاشهاى خستگى ناپذير و مبارزات پيگير از جانب رسولان الهى و رنجها و مصائبى كه بشر در طول تاريخ خويش تحمل نموده هنوز از خواب غفلت بيدار نگشته و پرده جهل و نادانى را كه همچون ابرهاى تيره و تاريك مانع از نورافشانى و هدايت عقل و اجابت دعوت پيامبران عظيم الشاءن است ، كنار نزده و اكنون نيز با در اختيار داشتن ذخاير گرانبها و گنجينه هاى نفيس آسمانى ، بويژه قرآن كريم و روايات اهل بيتعليهم‌السلام كه به عنوان وديعه هاى الهى به يادگار باقى مانده است و نداى قرآن از آيات شريفه آن در گوشها طنين افكن است ، آنچنان كه شايسته است ، بهره بردارى نمى كنند؛ با اين كه آدمى ، مكلف است از اين رنجها و مصائب و آلام ، خود را نجات داده و در پرتو تعاليم آسمانى ، قرين سعادت و خوشبختى زندگى نموده و خير دنيا و آخرت را به دست آورد.

اين حقيقتى قطعى و مسلم است كه اگر بشر بخواهد به مقام انسانيت برسد چاره اى ندارد جز اينكه به خود آيد و پرده جهل و نادانى را بدرد.

پس آنگاه بر اساس موازين عقل و معيارهاى شرع نورانى كه در قرآن كريم و روايات تجلى يافته است ، خود را بيارايد و تمام مظاهر زيبايى انسان را كه همانا ويژگيها و اوصاف مومنين حقيقى است در خود تجلى سازد. آنگاه است كه تلاش انبياء به ثمر مى رسد، دنيا مدينه فاضله مى شود و مصداق حقيقى خليفة الله در زمين تحقق يافته و مسجود ملائك مى گردد، چنانكه آدم ابوالبشر اينگونه بود و ساير انبياءعليهم‌السلام نمونه بارز و الگوى كامل آن بودند. انبياى الهى در پى آن بودند كه انسان ، به صورت انسان زندگى كند؛ انسان بميرد؛ انسان در عالم برزخ زندگى كند و انسان محشور گردد.

اما ظلمت ظلمها و حق كشيها، افق عالم را تاريك و جهان را به ظلمت كده اى تبديل كرده بود و آرامش و آسايش از زندگى انسانها به كلى رخت بربسته بود و شايد در هيچ كجاى زمين عدل و انصاف حاكم نبود شعار مردم ، بى عدالتى و افتخار و سرافرازى ، در تعدى ها و تجاوزها خلاصه مى شده و به آنجا سقوط كرده بودند كه اگر شترانشان بره ماده مى زائيدند شادمان شده ولكن همسرانشان اگر دختر مى آوردند چنان ابرو درهم كشيده و غضب نموده و با صورتى سياه و سر در گريبان از شدت شرمندگى از ميان قوم و قبيله خود مى گريختند و مخفى مى گشتند مثل كسى كه جنايت بزرگ و عمل شنيع مرتكب شده و عاقبت هم اين فرزند بى گناه از از دامان مادر دردمند و افسرده ربوده و با كمال قساوت زنده به گور مى كردند و سپس ‍ مانند كسى كه فتحى بزرگ نموده به محيط تاريك زندگى برمى گشتند.

خدا مى داند كه چقدر دختران زنده به زير خاك دفن شدند. به اجمال مى دانيم كه پدرانى يافت مى شدند كه به اقرار خود تا هفت دختر خود را به اين سرنوشت شوم گرفتار ساخته و بر اين باور مباهات مى كردند، در يك چنين روزگار تيره كه زندگى در آن تلخ ‌تر از زهر بود خداوند متعال بر بشر منت گذارده و حضرت ختمى مرتبتصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را مبعوث به رسالت كرد، يكى از اهداف آن سيد و سرور بشر، جلوگيرى از اين ظلم بزرگ و احياء ارزش زن بود، او با شعار ملكوتى به ميدان مبارزه با اين سنت غلط آمد و چندان مجاهده نمود تا اين خوى زشت را از ضمير آنان دور ساخت و دانستند كه دختر هم از فرزندان ايشان مى باشد. حضرتش داراى سه فرزند پسر شد كه هر سه از دنيا رفتند و تنها دخترش حضرت فاطمهعليهم‌السلام باقى ماند. در تربيت و پرورش او كوشيد و زهراى مرضيهعليهم‌السلام در دامن پدر به مقامى رسيد كه او را انسيه حوراء بلكه سيدة النساء و عاقبت ام ابيها صدا مى زد، خواست به جهانيان اعلام نمايد كه اين بانوى با عظمت با آنكه يك زن است ولى در تمام روى زمين همتراز و همراز و همسرى براى او جزء على بن ابيطالبعليهم‌السلام پيدا نشود كه اگر او نبود هيچ مردى قابليت نداشت كه در كنار فاطمهعليهم‌السلام قرار بگيرد.

بارى اگر دختران بخواهند جايگاه ويژه خود را بيابند و ملعبه دست هوسرانان شهوت پرست و بازيچه دنياپرستان كثيف قرار نگيرند، بايد زندگى سراسر افتخار حضرت صديقه كبرىعليهما‌السلام را الگوى خود قرار دهند، كه راه سعادت همين است و بس لذا اين حقير كه به توفيق الهى در طى مدت زمانى كوتاه با سعى وافر و عزمى راسخ موفق به تدوين اين مجموعه گرديدم بدان اميد كه شايد با آشنائى گوشه هايى از زندگى آموزنده حضرتش ، پويندگان راه سعادت ره نجات را يافته و با پيروى از فرمايشات و اعمال آن بانوى بزرگ دو عالم و با شخصيت ترين زنان جهان دردهاى جامعه درمان و زندگى به بهشتى برين مبدل گردد. آمين رب العالمين

انه ولى التوفيق و حسبنا الله و نعم الوكيل

معصومه حيدرى

مقدمه

السلام عليكم يا اهل بيت النبوه و موضع الرساله و مختلف الملائكة و مهبوط الوحى و معدن الرحمة و خزان العلم و منتهى الحلم

زيبايى خواهى ، حقيقت جوئى و نوآورى ، از جمله گرايش هاى فطرى آدمى است رغبت و علاقه انسان به سخن و نوشته هدفمند، تاءثيرى سحرگونه بر جان آدمى دارد و او را مدهوش و سرمست مى سازد و مرغ گريزپاى ذهن را به آشيان ذهن انسان مى نشاند و مرواريد رخشان حقيقت را بر ساحل فهم و ادراك او مى نشاند.

از همين روى ، قرآن كريم ، اين اعج ا ب شگفت و اعجاز و جاويدان بر بلنداى قله ادب و بلاغت جاى دارد. با اين كه سده هاى فراوان از فرود مبارك آن سپرى مى گردد دل و جان اهل ادب همچنان شيفته محتواى جان فزا و بيان شيواى اين كتاب آسمانى است

پروردگارا! سپاس و ستايش حقيقى تراست كه با قلم قدرت خويش ، جامعه بشريت را به زيور علم و دانش آراستى ، و انسانيت را زير لواى فرهنگ و معارف ، تعالى بخشيدى

اگر جهان ، از كسانى تشكيل مى يافت كه رشد و پختگى و بلوغ عقلى و عملى داشتند، به مسئوليت و تعهد خود كاملا آگاه و بدان عامل بودند شايد اصولا مسائل و مشكلاتى براى زندگى بشر نبود و يا دشوارى ها كمتر بوده ولى متاسفانه در هيچ جامعه اى وضع بدين گونه نيست و به همين نظر است كه نابسامانى ها در جامعه بسيار و برخوردها، كج رويها و انحرافات فراوان است

حق اين است كه ما نيز درباره وضع نابسامان جامعه خود بينديشيم

اين حقير عوامل و فاكتورهايى يافته كه هر كدام موجب و انگيزه اى براى فساد در جامعه است اما وقتى درباره رشد اين عوامل نگريسته و در آن تعمق روا داشته ، يافتيم كه اغلب دردها، مشكلات از زندگى خانوادگى منشاء مى گيرند كه آن هم به نوبه خود نشاءت گرفته از آداب و رفتار پدر و مادر نسبت به دختران است

موضوع درباره آداب رفتار با دختران و بيان اصول و ضوابط آن مى باشد و بايد روشن شود كه رفتار صحيح و اسلامى باعث رشد شخصيتى دختران در نظام خانواده مى شود.

بحث در اين زمينه محدود و شامل ابعادى از مذهب و آداب ، تربيت ، جامعه شناسى ، حقوق و اخلاق است و در همه حال سعى بر آن بوده است كه رعايت اختصار به عمل آيد. آنچه را كه عرضه مى شود منحصرا در حد ارائه راهى است كه مربوط به والدين مى باشد و در عين حال اميد است آنهايى كه آگاهى و وسعت نظر بيشترى دارند مسائل را با ديدى عميق تر و عالمانه تر بررسى و عرضه نمايند.

اين حقير نيز مانند ديگران فكر مى كنم كه اگر در جامعه دختران اصلاح شوند و به نقش و وظايف خود پى ببرند جامعه هم اصلاح خواهد شد. خوشبختى و سعادت جامعه آينده به نيك انديشى ، وظيفه دانى ، آزادى و وسعت فكر دختران بستگى دارد و سعادت از طريق آنها بايد به جامعه سرايت كند.

من در تمام نوشته هايم سعى كرده ام همان گونه كه در كارهايم عمل مى نمايم عكس العمل داشته باشم و جوهر قلمم را آن چنان بر اوراق بچكانم كه جوهر وجودم همان را در ذهن دارد بر صفحه اعمالم مى چكاند و از آنجا كه مورد لطف الهى هستم پس از سالها تحصيل در حوزه علميه و مطالعات پى درپى به فكر افتادم كه آنچه در ذهن و يا در يادداشتهاى پراكنده نوشته ام در گفتار و نوشتار درست و شيوا بياورم ، اما چه فكر و چه قلمى قادر به نوشتن فضائل و مقام و حرمت آن درياى بى كران فضيلت و انسانيت است ؟ ولى به دليل اين كه هر كس به اندازه توان خويش از اين باغ گل مى چيند، به لطف قادر منان و كمك اهل بيتعليهم‌السلام و عنايت دخت نبى مكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم حضرت زهراعليهما‌السلام ، موفق به نوشتن اين مجموعه كوچك شدم

در اين مجموعه سعى شده از مواردى كه مخالفت با روايات اسلامى و عقل سليم دارد، استفاده نشود و آنچه كه آورده شده به استناد كتابهاى تاريخى معتبر بوده لذا هر مطلبى را تحت عنوانى نوشته ام ، سند آن را نيز در همان صفحه ذكر شده است و خواننده مى تواند به آنها رجوع نمايد.

حقير سعى كرده ام مطالب به صورت مختصر و روان آورده شود تا اين كه مورد استفاده والدين گرامى و عموم علاقمندان قرار گيرد.

به لحاظ اين كه امكان دسترسى به همه كتب معتبره براى والدين ارجمند و علاقمندان عزيز وجود ندارد، لذا اين مجموعه به صورتى نوشته شده كه مورد استفاده عموم مخصوصا والدين محترم قرار گيرد.

در اين مجموعه از آوردن اشعار عربى و فارسى به طور كلى خوددارى شده است

اميد است اين تلاش ناچيز مورد قبول حضرت بقية الله الاعظم حجة ابن الحسن العسكرى (عج) روحى له الفداء و رضايت خاطر عزيز پيغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم حضرت زهراعليهما‌السلام قرار گيرد.

معصومه حيدرى

زمستان ١٣٧٨.

فصل اول : مقام و حرمت دختران

دختر كشى و زنده به گور كردن دختران قبل از ظهور اسلام

يكى از دردناك ترين و وحشيانه ترين پديده هاى عصر جاهليت عرب پديده اورده است كه در قرآن مجيد مكرر به آن اشاره شده گرچه بعضى معتقدند كه اين جنايت در همه قبائل عرب عموميت نداشته ، و تنها در قبيله كنده (يا بعضى از قبايل ديگر) بوده است ، ولى مسلما مساءله نادرى نيز محسوب نمى شده ، وگرنه قرآن با اين تاءكيد و به طور مكرر، روى آن صحبت نمى كرد.

مفسران گفته اند: در جاهليت عرب ، هنگامى كه وضع حمل زن فرا مى رسيد، حفره اى در زمين حفر مى كرد و بالاى آن مى نشست ، اگر نوزاد دختر بود، آن را در ميان حفره پرتاب مى كرد و اگر پسر بود، آن را نگه مى داشت.(٢)

اميرمومنانعليه‌السلام در خطبه قاصعه در مقام تشريع زندگى جاهلى به اين كردار زشت اشاره نموده مى فرمايد:

من بنات موؤ دة و اصنام معبودة دخترهاى كشته و بت هاى مورد پرستش شعار آنان بود، سخن در اينجا است كه آيا اين رسم جاهلى در ميان چه قبايلى رواج داشت ، مورخان عموما نظر مى دهند كه به طور مسلم قبيله بنى تميم به خون فرزندان خود آلوده بودند و به عقيده گروهى اين بيمارى به قبايل ديگرى مانند قيس ، اسد، هذيل و بكربن وائمل نيز سرايت كرده بود.

عامل پيدايش اين جنايات

علت شيوع اين عمل در ميان قبيله بنى تميم اين بود كه قبيله ياد شده از پرداخت ماليات به نعمان بن منذر خوددارى كردند و او براى سركوبى آنان به سرزمين آنان لشكر كشيد، احشام آنان را به غارت و زنان را به اسارت برد.

پس از چندى مردان قبيله براى جلب عواطف نعمان به حضور او رفتند و درخواست كردند كه اسيران بنى تميم را كه غالبا دختر بودند آزاد كند، وى گفت : اختيار با دختران است ، آنان مى توانند در خانه هاى اسير كننده خود بمانند يا با پدران خود به وطن خويش بازگردند. همه دختران بازگشتن به وطن را همراه پدران خود بر اقامت در آن منطقه ترجيح دادند جزء دختر قيس بن عاصم كه اقامت نزد اسير كننده را بر رفتن همراه پدر ترجيح داد، اين كار بد بر قيس گران آمد، از اين جهت عهد كرد از آن به بعد اگر داراى دختر شد، در همان دوران كوچكى به زندگى او خاتمه دهد، وى به دنبال اين جريان در طول عصر خود ١٧ دختر را زنده زنده به گور كرد و عمل او براى قبايل ديگر الگو گرديد.

از برخى تواريخ استفاده مى شود كه انگيزه آنان براى كشتن دختر احساس ‍ نفرت از دختر داشتن بود.

و اذا بشر احدهم بالاءنثى ظل وجهه مسودا و هو كظيم

هنگامى كه يكى از آنان بشارت (تولد) دختر بدهد، چهره او تيره شده و خشم خود را فرو مى برد.

يتوارى من القوم من سوء ما بشر به اءيمسكه على هون اءم يدسه فى التراب الاساء ما يحكمون

از بدى بشارت از قوم خود پنهان مى شود و نمى داند كه آنها را به ذلت نگاه دارد يا در خاك پنهان سازد، چه بد است قضاوتى كه مى كنند.

انگيزه ديگر قتل فرزند اين بود كه نذر مى كردند كه اگر تعداد فرزندان به حد خاصى رسيد و يا حاجت بزرگ او برآورده گرديد يكى از فرزندان خود را در برابر بتان قربانى كنند و دو آيه زير اشاره به چنين انگيزه اى است :

قد خسروا الذين قتلوا اولادهم بغير علم

به راستى همه كسانى كه فرزندان خود را از بى خردى كشته اند زيانكار شدند.

و كذلك زين لكثير من المشركين قتل اولادهم شركائهم ليردوهم و ليلبسوا عليهم دينهم

شريكان عبادت (خدايان باطل)، كشتن فرزندان مشركان را براى آنان زيبا جلوه داد، تا آنان را هلاك سازند و دينشان را بر آنان وارونه نشان دهند. (٤)

صعصعه بن ناجيه جد شاعر معروف فرزدق كه از ياران پيامبر گرامى بود روزى به حضور پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم رسيده گفت اى پيامبر خدا من در دوران جاهليت عمل نيكى انجام داده ام شايد الان به دردم بخورد و آن اينكه :

من دو شتر گم كردم و براى پيدا كردن آنها رو به بيابان نهادم به خانه اى رسيدم كه ديدم بزرگ مردى در آستانه آن نشسته است از او سراغ شترانم را گرفتم ، وى گفت : چه علامتى داشتند؟ گفتم : علامت شتران داراى قبيله ميثم بن دارم بود گفت : هر دو نزد من است در اين موقع پيرزنى از خانه بيرون آمد، آن مرد مهلت نداد كه پيرزن سخن بگويد، فورا گفت : همسرم چه آورده اگر پسر باشد نگاه مى دارم و ار دختر باشد زنده بگور مى كنم ، پيرزن گفت : دختر است ، در اين حالت به من رقت دست داد، خواستم اين دختر را از مرگ نجات دهم به او گفتم : اين دختر را به من مى فروشى ؟

وى در پاسخ گفت : آيا ننگ نيست كه انسان فرزند خود را بفروشد و هرگز ديده اى كه عرب دختر خود را بفروشد؟ گفتم : مى خواهم او را نجات دهم ، نمى خواهم او را بفروشم ، سرانجام من او را در برابر آن دو شتر گمشده و شتر ديگرى كه بر آن سوار بودم خريدم مشروط بر آن كه مرا با آن شتر به منزل برساند.

از آنگاه تا به حال من ٢٨٠ دختر به اين قيمت خريده و از كشتن آنها جلوگيرى كرده ام فرزدق در مدح خانواده خود به عمل جد خويش افتخار مى ورزد مى گويد:...

در عصر جاهلى نيك مردى پيدا مى شود كه با دادن مقدارى از اندوخته مالى خود جان كودكان بى گناه را بخرد آيا در جهان صنعت و تكنيك كه بشر به منابع بزرگ طبيعت دست يافته است از چنين مردانى خبرى نيست كه به جاى كشتن بچه هاى بى گناه پرورشگاههائى براى چنين نوزادان فراهم سازند كه هم شرف اين گونه از زنان مصون بماند و هم كودكان بى گناه از دست افراد آدم كش مصون گردند.(٦)

معاوضه دختران با خواهران

نكاح شغار يكى ديگر از مظاهر اختياردارى مطلق پدران نسبت به دختران بود.

نكاح شغار يعنى معاوضه كردن دختران دو نفر كه دختر رسيده داشتند با يكديگر معاوضه مى كردند و به اين ترتيب كه هر يك از اين دو مهر آن ديگرى به شمار مى رفت و به پدر او تعلق مى گرفت ، اسلام اين رسم را نيز منسوخ كرد.(٨)

فرزندكشى در عصر فضاء

متاءسفانه بشر عصر فضا كه خواهان آزادى سقط جنين است براى آزاد گذاردن زنان در مسائل نامشروع جنسى ، سقط جنين را قانونى اعلام مى كند و گروهى را بر جان و ناموس مردم و كودكان بى گناه مسلط مى سازد و عمل ناموجه خود را چنين توجيه مى كند كه چون عده اى از دختران و زنان بى شوهر، اغفال و باردار مى شوند، و در صورت باردار شدن آبروى خانواده ها بر باد مى رود بايد اين قبيل مادران كورتاژ شوند.

اين منطق جز اين نيست كه به خاطر حفظ آبروى گروهى از زنان هوسران ، مرتكب اين قتل نفس شويم كه از نظر قرآنى كشتن همه انسان ها است ، آنجا كه مى فرمايد:

و من قتل نفسا بغير او فساد فى الارض فكاءنما قتل الناس جميعا.

هر كس انسانى را بدون اين كه مرتكب قتل نفس و يا فساد در روى زمين گردد بكشد مثل اين است كه همه مردم را كشته است(١٠)

به همان نسبت كه انسان به اين خداوند بزرگ و عزيز و حكيم نزديك مى شود، شعاع نيرومندى از صفات عاليش ، از علم و قدرت و حكمتش ، در جان او پرتو افكن مى گردد، و از خرافات و زشتكاريها و بدعتهاى شوم فاصله مى گيرد، اما هر قدر از او دور مى گردد، به همان نسبت در ظلمات جهل و ضعف و زبونى و عادت زشت و شوم گرفتار مى شود.

فراموش كردن خدا و همچنين فراموش كردن دادگاه عدل او انگيزه همه پستيها و انحراف ها و خرافات است و يادآورى اين دو اصل منبع اصلى احساس مسئوليت و مبارزه با جهل و خرافات و عامل توانائى و دانائى است(١٢)

نقش اسلام در احياى ارزش مقام دختر

... اسلام ظهور كرد و با اين خرافه در ابعاد مختلفش سرسختانه جنگيد، مخصوصا تولد دختر را كه ننگ مى دانستند در احاديث اسلامى به عنوان گشوده شدن ناودانى از رحمت خدا به خانواده معرفى كرد.

و خود پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم آنقدر به دخترش بانوى اسلام فاطمه الزهراعليهما‌السلام احترام مى گذاشت كه مردم تعجب مى كردند، با تمام مقامى كه داشت ، دست دخترش را مى بوسيد، و هنگام مراجعت از سفر نخستين كسى را كه ديدار مى كرد، دخترش فاطمه بود، و به عكس ‍ هنگامى كه مى خواست سفر برود آخرين خانه اى را كه خداحافظى مى كرد، باز خانه فاطمهعليهما‌السلام بود.

در حديث ديگرى از پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و سلم مى خوانيم كه فرمود:

نعم الولد البنات ، ملطفات ، مجهزات ، مونسات مفليات

چه فرزندى خوب است دختر! هم پر محبت است و هم كمك كار، هم مونس است و هم پاك و پاك كننده

در حديث ديگرى از پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم مى خوانيم :

من دخل السوق فاشترى تحفة فحملها الى عاليه كان كحامل الصدقة الى قوم محاويج و ليبدء بالاناث قبل الذكور، فانه من فرح ابنته فكانما اعتق رقبة من ولد اسماعيل

كسى كه بازار مى رود و تحفه اى براى خانواده خود مى خرد همچون كسى است كه مى خواهد به نيازمندانى كمك كند (همان پاداش را دارد) و هنگامى كه مى خواهد تحفه اى را تقسيم كند نخست بايد به دختر و بعد به پسران بدهد، چرا كه دخترش را شاد و مسرور كند چنان است كه گويى كسى از فرزندان اسماعيلعليه‌السلام را آزاد كرده باشد.(١٤)

فصل دوم : نقش خانواده و دختران

تقدس خانه

از قرآن و روايات اهل بيت استفاده مى كنيم آن خانه اى كه در آن خانه الفت باشد، در آن خانه اى كه خدمت به يكديگر باشد، در آن خانه اى كه نماز و روزه و ياد خدا باشد، در آن خانه اى كه قرآن و دعا و راز و نياز با خدا باشد اين خانه در نزد خدا با عظمت است و پروردگار عالم خواسته است كه اين گونه خانه ها با عظمت باشد، با بركت باشد، براى اهل آسمانها بدرخشد، نظير ستاره كه براى ما درخشندگى دارد و به عكس از قرآن و روايات اهل بيت استفاده مى كنيم كه آن خانه هايى كه در آن خانه ها عداوت باشد، ناسازگارى باشد، در آن خانه ها نماز، قرآن ، دعا نباشد، در آن خانه هايى كه گناه باشد اين خانه تاريك است ، اين خانه ها مبارك نيست و شياطين در آنها رفت و رشد دارند و مورد نفرت ملائكه اند، قرآن مى فرمايد:

فى بيوت اذن الله ترفع و يذكر فيها اسمه (١٦)

خانواده مركز عواطف

خانواده مركز عشق و عواطف است ، محبت ها، دوستى ها، صلحها، آشتى ها همه گاه از خانه منشاء مى گيرند و در ايجاد اين عاطفه و دوستى نقش اساسى دارند والدين هستند كه مى توانند كانون خانواده را مركز پر از صفا و روشنائى كرده و يا به جهنمى سوزان مبدلش سازند. دل فرزندان دختر در گرو عشق و صميميت آنهاست(١٨)

يكى از افتخارات بزرگ آئين مقدس اسلامى ، توجه خالص و تاءكيد فراوان در مورد نظام خانواده است

جامعه يك مجموعه است متشكل از افراد كه طبق قوانين خاصى با هم زندگى مى كنند، اگر افراد آن جامعه ، داراى استعدادهاى خوب و سپس ‍ اخلاق و روحيات عالى باشند، آن جامعه نيز موفق خواهد بود.

خانواده پايه اصلى سعادت هر فرد در جامعه محسوب مى شود، به طورى كه اگر افراد خانواده بتوانند با روابطى شايسته و مناسب ، روح و جسم يكديگر را آرامش بخشند و زمينه شكوفا شدن صفات و استعدادهاى درونى را آماده كنند، جامعه اى موفق به وجود خواهد آمد.

محيط سالم خانواده ، فضاى بسيار مناسبى است براى شكوفا شدن استعدادهاى فكرى و روحى و جسمى فرزندان ، تا بتوانند، به سعادت خود و اجتماع كمك كنند.

آداب رفتار با دختران

نياز عاطفى

يكى از نيازهاى ضرورى دختران وجود عاطفه در محيط خانواده مى باشد. اگر نياز عاطفى دختر رفع نشود، كمبود محبت پيدا مى شود و با اين كمبود عقده پيدا مى كند، خدا نكند يك دختر خانمى عقده اى شود چرا كه خيلى خطرناك است ، اگر در جامعه اى باشد دست به هر گونه عملى مى زند و اگر در جامعه نباشد آدم دل مرده اى بيش نيست

والدين عزيز در نظر داشته باشيد كه اگر دختر كمبود عاطفه داشته باشد در خطر است پس مواظب باشيد مهم تر از هر چيزى ، نياز عاطفى دختران است

نياز معنوى

فرق بين انسان و حيوان همين جاست ، حيوان يك بعدى است يعنى فقط غرائز دارد، نيازهاى مادى دارد و اگر خيلى بالا برود نيازهاى عاطفى دارد. اما انسان اين گونه نيست انسان دو بعدى است بعد مادى و تمايلات و بعد روحى و معنويات كه روحش از ملكوت سرچشمه گرفته است و به اندازه اى از نظر معنوى بالاست كه پروردگار عالم او را به خود نسبت داده و با اضافه تشريفى فرموده است روح من و...

اگر انسان كه غذا به روحش نرسيده و اين روح مرده است شبانه روز به خاطر آنچه كه اين آيه شريفه بيان كرده گريه كند جا دارد.

در قرآن آمده است كه مى فرمايد:

ان شر الدواب عند الله الصم البكم الذين لايعقلون

بدترين جنبندگان (و شقى ترين مردم) نزد خدا كسانى هستند كه (از شنيدن و گفتن حق) كر و لالند و اصلا (در آيات خدا) تعقل نمى كنند.

پست تر از هر جنبنده اى كسى است كه روحش مرده باشد آن كسى است كه عقل دارد تعقل نكند، فكر دارد تفكر ندارد، يعنى روح او مرده است و نظير اين آيات در قرآن فراوان است كه اگر انسان از نظر روحى مرد خيلى وضع خطرناكى پيدا مى كند و اگر غذا به او نرسيد مى ميرد. (٢١)

دختر سود خالص

البنات حسنات و البنون نعمة و الحسنات يثاب عليها و النعمة يساءل عنها

امام صادقعليه‌السلام فرمود: دختران نيكى ها هستند و پسران نعمت ها، نيكى ها پاداش دارند و از نعمت ها سوال مى شود (بنابراين دخترها از نظر دينى براى پدر و مادر بيشتر بهره دارند).(٢٣)

خداوند به هر كه بخواهد فرزند دختر، و نيز به هر كه بخواهد فرزند پسر عطا مى فرمايد!(٢٥)

مزيت دختر بر پسر

گاهى موضوع اختلاف دختر و پسر است زن و مرد هر دو غالبا فرزند پسر را بر دختر ترجيح مى دهند و از دختردار شدن خوششان نمى آيد. اگر دختر پيدا كردند زن چون چاره اى ندارد سكوت مى كند ليكن مرد غالبا اظهار نارضايتى مى نمايد.

اين خوى زشت كه متاءسفانه عموميت يا اكثريت دارد از عصر جاهليت به عنوان يادگار براى ما باقى مانده است كه از همان عصرى است كه مردمش ‍ در اصل انسان بودن زن ترديد داشتند. از دختردار شدن احساس شرمندگى و حقارت مى كردند، دختران بى گناه را زنده زنده به گور مى كردند. قرآن مجيد احوالشان را ياد كرده مى فرمايد:

هنگامى كه خبر دختردار شدن به يكى از آنان مى رسيد از خجالت رويش ‍ سياه شده خشمناك مى گشت و در اثر آن خبر از مردم پنهان مى شد. مردد بود كه آيا با خوارى و خفت او را نگهدارى كند يا در زير خاك پنهانش سازد، آگاه باشيد كه بد قضاوتى دارند.

اما اسلام با اين افكار غلط مبارزه مى كند. زن و مرد را يكسان و برابر قرار مى دهد.

پيامبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود:

علامت خوش قدمى زن اين است كه اولين فرزندش دختر باشد.

اگر دختر بد بود خدا نسل پيغمبرش را در حضرت زهراعليهما‌السلام قرار نمى داد.

آقاى محترمى كه مدعى تمدن و روشن فكرى هستى اين افكار غلط را دور بريز. آخر دختر و پسر چه فرقى دارند!

هر دو فرزند و يادگار پدر و مادر هستند. هر دو انسان و قابل ترقى و تكامل هستند دختر نيز اگر با تعليم و تربيت صحيح پرورش يابد فرد برجسته اى خواهد شد كه مى تواند نسبت به اجتماع خدمات ارزنده اى انجام دهد و پدر و مادرش را سرافراز گرداند.

بلكه دختر از جهاتى بر پسر مزيت دارد

اولا نسبت به پدر و مادر مهربانتر و دلسوزتر مى باشد. پسر وقتى بزرگ شد و استقلال پيدا كرد غالبا پدر و مادر را به خرج برنمى دارد و اگر آزارشان نرساند نفعى هم به حالشان نخواهد داشت ليكن دختر در همه حال نسبت به آنان مهربان و دلسوز خواهد بود. مخصوصا اگر پدر و مادر بين دختر و پسر فرق نگذارند و حقوق دختران را پايمال نسازند هميشه محبوب و محترم خواهد بود.

ثانيا از نظر اقتصاد دختر كم خرج تر از پسر است زيرا غالبا مدت توقفش ‍ در خانه پدر كمتر است مدت كمى در خانه مى ماند سپس با مختصر جهازى به خانه شوهر مى رود و ديگر كارى با پدر و مادر ندارد ليكن پسر مدتهاى مديد بلكه تا آخر عمر سر بار پدر و مادر است

ناچارند مخارج تحصيلش را بپردازند، شغل مناسبى برايش پيدا كنند، مخارج دو سال خدمت سربازيش را بپردازند، آنگاه برايش عروسى كنند. خانه و فرش و خرج عروسى و مهر زن مى خواهد، بعدا هم هر وقت محتاج شد باز سر بار آنها خواهد شد.

ثالثا اگر پدر و مادر بين دختر و پسر فرق نگذارند و با دامادشان خوش ‍ رفتارى كنند و ده يك محبت هايى را كه به پسرشان دارند به دامادشان داشته باشند، در گرفتاريها و مشكلات داماد زودتر به ياريشان مى شتابد و غالبا با صفاتر و با وفاتر از پسر خواهد بود.

اصولا مگر دختردار شدن تقصير زن است كه شوهر به او ايراد مى گيرد زن و مرد هر دو در اين باره شريكند، ممكن است زن به شوهرش اعتراض كند كه چرا دختر درست كردى ؟ واقع مطلب اين است كه هيچكدام تقصير ندارند.

پيامبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: زمين جايش مى دهد و آسمان سايه بر سرش مى افكند و خدا روزيش مى دهد و گل خوشبويى است كه از آن استفاده مى كنى. (٢٧)

حکایاتی از عارفان و بزرگان علم و دین

ابراهیم پسر ادهم بوستان بانی می کرد روزی مردی سپاهی به نزد او آمد و میوه خواست اما ابراهیم از دادن آن خودداری کرد پس سپاهی با تازیانه به سرش نواخت ابراهیم ، سرش را نزدیک تر آورد، و گفت سری را که همواره به نافرمانی خدا برداشته می شده است ، بزن ! مرد سپاهی او را شناخت و به عذر خواهی در ایستاد آنگاه ، ابراهیم ، او را گفت : سری را که شایسته عذر خواستن بود، در بلخ رها کردم .

مردی (سهل ) (بن عبدالله شوشتری ؟) را گفت : خواهم که در مصاحبت تو باشم سهل گفت : چون یکی از ما دو تن بمیرد، آن دیگری با که همنشین خواهد بود؟ پس ، هم اکنون ، با او باشد .

فضیل را گفتند: فرزندت گوید: دوست دارم در جایی باشم که مردم را ببینم و مردم مرا نبینند فضیل گریست و گفت : ای وای بر فرزندم ! چرا سخنش را تمام نکرد؟ که : (نه آنها را ببینم و نه مرا ببینند )

تفسیر آیاتی از قرآن کریم

(ملاعبدالرزاق ) عارف کاشی پیرامون آیه (لن تنالوا البر حتی تنفقوا مماتحبون ) گفت : هر عملی که صاحبش را به خدا نزدیک کندن (نیکی ) است و نزدیکی به خدا حاصل نمی شود، مگر به دوری جستن از آن چه که جز خداست پس ، کسی که چیزی را دوست دارد، به همان اندازه از خدا محروم شده است و این شرک خفی است به سبب تعلق محبتش به غیر خدا چنان که پروردگار گفت : (من الناس من یتخذ من دون الله اندادا یحبونهم کحب الله ) (یعنی : برخی از مردم برای خدا انبازانی قرار می دهند و آن را آنچنان دوست می دارند، که خدا را دوست می دارند) و (بدینسان ) خود را بدان محبت مخصوص گردانیده و به سه وجه از خداوند دور شده است پس اگر آن محبوب را ویژه خدا کند و تصدقش کند و آن را از دست دهد، دوری از بین می رود و نزدیکی حاصل می شود و اگر جز این کند، حتی اگر غیر از آنچه دوست داشته است ، دو چندان صدقه کند، به نیکی نایل نخواهند شد زیرا، خدا از شیوه انفاق او آگاهست هر چند که دیگران آگاه نیستند .

فرازهایی از کتب آسمانی

(غزالی ) در کتاب احیاء (العلوم الدین ) در بیان گوشه نشینی و بهره های آن ، گوید: فایده ششم ، خلاصی از مشاهده بیماران و نادانان و تحمل خلق و خوی آنان است و همانا که دیدن بیمار، موجب کوری کوچک است .

لطیفه ها، سخنان نغز و شیرین

اعمش را گفتند: چرا چشم تو کور است ؟ گفت : از نگریستن به بیماران و حکایت کرد که وقتی ابوحنیفه به نزد او آمد و وی را گفت : در خبر آمده است که هرگاه خداوند چشمان کسی را از او بگیرد، چیزی بهتر از آن دو به او می بخشد اکنون عوض خیری که خداوند به تو داده است ، کو؟ اعمش ، به شوخی گفت : بهره بهتر، آنست که بیماران را نمی بینم و تو از آنهایی سراینده چه نیکو گفته است !:

به تنهائیم خو گرفته ام و خانه نشینم چه انس پاکیزه ای ! و چه صفای سروری ! روزگار مرا ادب کرد و نا خرسند نیستم زیرا که بیهوده نمی گویم و نمی شنوم و تا زنده ام ، از کسی نمی پرسم که سپاه حرکت کرد؟ یا امیر بر نشست ؟

ترجمه اشعار عربی

از ابوالفتح بستی :

آیا نمی بینی که آدمیزاد در سراسر زندگی اش گرفتار بیچارگیست ، که هیچگاه امید درمان ندارد؟ اسیر رنجست ، همچنان که کرم ابریشم ، همواره ، می تند و سر انجام با اندوه ، در میان بافته های خود هلاک می شود .

سخن عارفان و پارسایان

زاهدی گفت : آخرت را سرمایه خویش ساز! پس ، آن چه از دنیا به تو بهره شود، سود توست .

از سخنان محمد بن حنیفه که - خدا از او خوشنود باد!-: آن که ارجمندی خویش در یابد، دنیا به نزد او ناچیز است .

کسی گفته است : ای آدمی زاد! روزگار تو اندک است ، و هر روز که بگذرد بخشی از زندگی تو رفته است .

حکایات متفرقه ، کوتاه و خواندنی

ماءمون ، به یکی از کارگزارانش که از او شکایت شده بود، نوشت : با آنان که بر ایشان گمارده شده ای ، به دادگری رفتار کن ! و گرنه آن که تو را گمارده است ، با تو به دادگری رفتار خواهد کرد .

سخن بزرگان

از یکی از بزرگان : در شگفتم از کسی که پرورگارش را می شناسد و یک چشم به هم زدن ، یاد او را فراموش می کند .

بزرگمهر گفته است : داناترین مردم به دگرگونی های روزگار کسی ست ، که از پیش آمدهای آن کمتر به شگفت می آید .

سخن عارفان و پارسایان

یکی از صوفیان گفته است : اگر مرا گویند: چه چیز برای تو شگفت انگیزتر است ؟ گویم : دلی که خداشناس باشد و سرکشی ورزد

سخن پیامبر اکرم (ص ) و ائمه اطهار (ع )، پیامبران الهی

پیامبر (ص ) گفت : بنده از پرهیزگاران به شمار نمی آید، مگر آن که آن چه را که برای او سودمند نیست ، رها کند .

امیرالمؤمنین علی (ع ) گفت : برای دلهای مؤمنان چیزی را زیانبخش تر از صدای گام های (مریدانی ) که از پشت سر آنان می آید، نمی بینم .

حکایات

دانشمندی به دیدار پارسایی رفت ، و از یکی از دوستانش سخنی به میان آورد پارسا، او را گفت : از این دیدار زیانکار شدی و سه جنایت ورزیدی : کینه مرا به دوستی تیز کردی ، دل آسوده مرا نگران داشتی و خویش را نیز متهم کردی .

سخن پیامبر اکرم (ص ) و ائمه اطهار (ع )، پیامبران الهی

عبدالله بن زراره از امام صادق (ع ) کرد که گفت : پرورگار برای هر مؤمنی از ایمانش همدمی نهاده است ، که به او آرام می گیرد، که حتی اگر بر فراز کوهی باشد، از تنهایی وحشت نمی کند .

تفسیر آیاتی از قرآن کریم

پروردگار بر یکی از پیامبرانش وحی کرد، که : اگر دیدار مرا در بهشت خواهی ، در دنیا، غریب وار باش ! تنها باش ! اندوهگین باش ! و همچون پرنده ای تنها، که در دیاری خالی از آب و گیاه به پرواز می آید و از میوه های درختان می خورد و چون شبانگاه به لانه خود باز گردد، جز من همدمی ندارد و از مردم وحشت می کند .

در توراة آمده است : آن که ستم می کند، خانه اش ویران می شود و در قرآن کریم آمده است :

(فتلک بیوتهم خاویة بما ظلموا) (یعنی اینست خانه های بی صاحب ایشان که چون ستم کردند، ویران شد)

شعر فارسی

از مثنوی مولوی :

گر سعیدی از مناره اوفتد

بادش اندر جامعه افتاد و رهید

چون نصیبت نیست آن بخت حسن

تو چرا بر باد دادی خویشتن ؟

سرنگون افتادگان زیر منار

می نگر تو صد هزار اندر هزار

شعر فارسی

عطار در منطق الطیر گفته است :

چون جدا افتاده یوسف از پدر

گشت یعقوب از فراقش بی بصر

نام یوسف ماند دایم بر زبانش

موج می زد جوی خون از دیدگانش

جبرئیل آمد که : هرگز گر دگر

بر زبان تو کند یوسف گذر

از میان انبیاء و مرسلین

محو گردانیم نامت بعد از این

چون در آمد امرش از حق آن زمان

گشت محوش نام یوسف از زبان

دید یوسف را شبی در خواب پیش

خواست تا او را بخواند پیش خویش

یادش آمد زان چه حق فرموده بود

تن زده آن سرگشته فرسوده زود

لیک ، از بی طاقتی آن جان پاک

بر کشید آهی نهایت دردناک

چون زخواب خویش بجنبید او ز جای

جبرئیل آمد، که : می گوید خدای

گر نراندی نام یوسف بر زبان

لیک ، آهی برکشیدی آن زمان

در میان آه تو دانم که بود

در حقیقت توبه بشکستی ، چه سود؟

عقل را زین کار سودا می کند

عشقبازی بین چه با ما می کند!

ترجمه اشعار عربی

ابو العتاهیه گفت :

در سایه کاخ های بلند، بدان گونه که آن را سلامتی می دانی ، زیست کن ! و صبحگاهان و شامگاهان ، آن چه را که می خواهی ، برایت بیاورند اما به هنگام مرگ که نفس های تو، به تنگنا می افتد، به یقین می دانی که در اسارت فریب بوده ای .

ترجمه اشعار عربی

عاصمی گفت :

در آرامش باش ! که در دنیا، کریمی نیست که کوچک و بزرگی به او پناه برند سر منزل بزرگی ، همدمی ندارد و سرآمدان را یاوری نیست .

ترجمه اشعار عربی

شریف رضی گفت :

بر سر زمین آنها ایستادم ، که به دست بلا ویران شده بود گریستم تا این که مرکب به فریاد آمد و همراهان در نکوهش من به فریاد آمدند نگاه برگرداندم و از آنگاه که چشم از ویرانه ها برداشتم ، دل مشغول شد .

ترجمه اشعار عربی

از ابن بسام :

بر سرزنش کسانی صبر کردم ، که اگر تو را نمی دیدند، سخنی نمی گفتند و در راه تو، با کسانی نرمی کردم ، که نرمشی ندارد اگر تو نبودی ، نمی دانستم که : اینان ، هستند بر این روزگار باد آنچه شایسته اوست ! چه بسیار حقوق پا بر جای تو را که تباه کرده است ! اگر به راستی ، روزگار، انصاف می داشت تو را بلندی می داد و نعل کفش تو را از زر می ساخت .

ترجمه اشعار عربی

دیگری گفته است : ای دیده ! تویی که مرا به محبت او را دچار کردی تازگی گونه اش ترا فریب داد و سختی دلش را از یاد بردی .

سخن حکیمان و دانشمندان ، مشاهیر . .

افلاطون گفت :

عشق نیرویی است که از وسوسه های آز و صورت های خیالی هیکل طبیعی در انسان زاییده می شود در دلاور ایجاد ایجاد ترس می کند و در ترسو دلاوری می آفریند و هر کسی را به صفتی به ضد آنچه هست ، متصف می دارد .

یکی از حکیمان گفته است : زیبایی ، مغناطیس روحانی است ، که دلربائیش به خاصیتش باز بسته است .

دیگری گفته است : عشق ، اشتیاقی ست که پروردگار، به موجودات زنده می بخشد، تا با آن ، ممکن سازند، آن چه را که برای دیگری ناممکن است .

حکایات تاریخی ، پادشاهان و خلفای اسلامی

صاحب کتاب (اغانی ) گفته است که (علویه مجنون ) روزی کف زنان و پایکوبان ، به مجلس ماءمون در آمد و این دو بیت می خواند:

آنکس را دوست نمی دانم که اگر بااو جفانکنم از من نرنجد که مشتاق سایه آن یارم که اگر بر او کدورت ورزم ، همچنان با من یار باشد .

ماءمون و حاضران و خنیاگران شنیدند و آن را در نیافتند اما ماءمون را خوش آمد و گفت : ای علویه ! نزدیک تر آی ! و باز گوی ! و او هفت بار باز گفت پس ماءمون گفت : ای علویه ! این خلافت بستان ! و چنین دوستی ، مراده !

حکایات متفرقه ، کوتاه و خواندنی

ابونواس گفت : به ویرانه ای درآمدم و مشکی پر از آب دیدم که بر دیواری نهاده بود چون به میانه ویرانه رسیدم ، مردی نصرانی دیدم که سقا بر او خفته بود سقا چون مرا دید، بر پای خاست و نصرانی بی هیچ شرمساری ، بند شلوار خویش بست و مرا گفت : ای ابونواس ! در چنین حالتی از سرزنش کردن بپرهیز! چه ، تو او را به دوام در این کار بر می انگیزی ابونواس گفته است : من مضمون این مصراع شعرم که می گوید: (دع عنک لومی ! فان اللوم اغراء) (از سرزنش کردن من خودداری کن ! که سرزنش تو مرا بر می انگیزد) را از او گرفتم .

حکایات تاریخی ، پادشاهان و خلفای اسلامی

عمرو بن سعید گفت : شبی در پاسدارخانه دربار ماءمون ، نوبت پاسداری با من بود، که با چهار هزار تن دیگر پاس می داشتیم در آن هنگام ، ماءمون را دیدم که با غلام بچگان و زنان مزاح گو بیرون می آید امّا مرا نشناخت و گفت : تو که ای ؟ و من گفتم : عمروام ! - خدا به تو عمر دهد - فرزند سعیدم !- خدا تو را سعادتمندان سازد- نوه مسلم ام !- خدا تو را سلامت بدارد- پس گفت : از شب هنگام تاکنون تو دربار ما را پاس داشته ای گفتم : نگهدارنده خداست یا امیرالمؤمنین ! و او بهترین نگهدارنده و نیک ترین بخشندگانست ماءمون از سخن من لبخند زد و گفت :

رفیق روز نبرد تو، کسی ست که در میدان نبرد تو را یاری می کند و به پاس سود تو، زیان می بیند و گزندهای روزگار را از تو دور می سازد و برای خاطر جمعی تو، خود را پریشان می دارد آنگاه گفت : ای غلام ! چهار صد (درهم ) به او بده ! گرفتم و باز گشتم .

ماءمون از (یحیی بن اکثم ) از عشق پرسید یحیی گفت : رویدادهایی است که آدمی را سرگشته می دارد و تن را می آزارد (ثمانه ) که در حضور داشت ، گفت : ای یحیی ! تو ساکت باش ! که باید یا از (طلاق ) بگویی ، یا محرمی که در حال احرام شکار کرده است ماءمون گفت : ای ثمانه تو از عشق بگو! ثمانه گفت : عشق همنشینی است که دیگری را باز می دارد دوستی چیره است و فرمان هایش جاری ست تن و روان را در اختیار می گیرد و دل خاطر را در تصرف دارد عقل را زیر فرمان خویش دارد چنان که اختیار خود را به او سپرده و از هر گونه تصرفی منع شده است ماءمون او را آفرین گفت و هزار دینار بخشید .

لطیفه ها، سخنان نغز و شیرین

در کتاب (حیوة ) از گفته ابن اثیر(در کتاب الکامل ) نقل شده است ، که در رویدادهای سال 623 گفته است که : ما همسایه ای داشتیم که در دختری (صفیه ) نام داشت و چون به پانزده سالگی رسید، او را آلت مردی بر آمد و ریش دمید .

مؤ لف گوید: نظیر این رویداد، مطابی ست حمدالله مستوفی در کتاب (نزهة القلوب ) آورده است که یکی از مورخان نوشته است که دختری از مردم (قمشه )- از شهرهای اسفهان - ازدواج کرد اما، در نخستین شب زناشویی ، خارشی در مادگیش روی داد و از آنجا آلت مردی و دو بیضه ظاهر شد و مرد شد و این رویداد به روزگار خدابنده - الجالتو - بوده است .

شعر فارسی

مولوی (604- 672) فرماید:

مؤمنان بیحد، ولی ایمان یکی

جسمشان معدود، لیکن جان یکی

جان گرگان و سگان از هم جداست

متحد، جان های شیران خداست

همچون آن یک نور خورشید سما

صد بود نسبت به صحن خانه ها

لیک ، یک باشد همه انوارشان

چون که برگیری تو دیوار از میان

چون نماند خانه ها را قاعده

مؤمنان باشد نفس واحده

4

سخن حکیمان و دانشمندان ، مشاهیر

یکی از بزرگان گفته است :

همه کتاب ها، در خواننده ، سستی ، یا دلتنگی می آفرینند، جز این کتاب که در آن تازه هایی است که تا روز رستاخیز، دلتنگی نمی آورد .

نکته های علمی ، ادبی . مطالبی از علوم و فنون مختلف

محقق زرکشی ، در شرح بر(تلخیص المفتاح ) که آن را(مجلی الافراح ) نامیده است ، و آن ، کتابی ست پر حجم تر از مطول ، و من ، آن را در سال 992 در قدس خوانده ام ، می نویسد که (بدان ! که (الف و لام ) که در (الحمد)، گفته شده است ، از برای (استغراق ) است و به قولی (تعریف جنس ) است و به اعتقاد زمخشری برای (تعریف جنس ) است ، و به استغراق و برخی گفته اند که این یک نظر (اعتزالی ) است و ممکن است بدین سان توجیه شود که آنچه در قرائت (حمد) خواسته شده ، (انشاء حمد است ) و نه (اخبار حمد) به همین سبب ، (استغراق ) درست نیست زیرا، از بنده بر نمی آید که همه مراتب حمد را انشا کند به خلاف جنس ، که چنین نیست .

در کتاب مزبور، در بحث از (لف و نشر)آمده است که زمخشری ، به مناسب آیه بیست و سوم از سوره روم که می فرماید (و من آیاته منامکم باللیل و النهار و ابتغاؤ کم من فضله باللیل و النهار) (یعنی و از نشانه های پروردگاراین است که می خوابید و از فضل او روزی طلب می کنید) می گوید: این ، از مبحث (لف ) است بدین ترتیب که : (من آیاته منامکم و ابتغاؤ کم من فضله باللیل و النهار) بین دو قرینه اولی و دومی ، فاصله آورده است زیرا دو قرینه دوم ، مفهوم زمانی دارند و زمان و زمانی شی ء واحدند و لف و نشر اتحاد هر دو را ثابت می کند و جایزست که بگوئیم (منامکم فی الیل و النهار و ابتغاؤ کم فی اللیل و النهار) زرکشی ، سپس می گوید که سخن زمخشری ، از نظر قوانین ادبی درست نیست زیرا، مستلزم آنست که (نهار) معمول (ابتغاؤ کم ) باشد و حال آن که ، معمول بر عاملی که مصدر باشد، مقدم شده و این تقدم جایز نیست گذشته از این ، لازم می آیید که عطف بر دو معمول ، دو عامل باشد و ترکیب مجوز آن نیست پایان سخن زرکشی .

سخن حکیمان و دانشمندان ، مشاهیر . .

شیخ الرئیس ابن سینا رساله ای در عشق تصنیف کرده است و در آن در گرفتاری ، به تفصیل گفته است که : عشق ، ویژه آدمی نیست ، بلکه در همه موجودات از فلکی و عنصری و موالید سه گانه (: کانی و گیاهان و جانوران ) نیز جریان دارد .

حکایات متفرقه ، کوتاه و خواندنی

بهرام گور فرزندی یگانه داشت امّا او همّتی پست داشت ، چنان که کنیزان و نوازندگان بر او چیره بودند و حتّی ، به یکی از آن کنیزان مهر می ورزید چون پادشاه ، آگاه شد، کنیز را گفت به او بگوید که من خود را در اختیار عاشقی می گذارم که بلند همّت و بزرگوار باشد و بدین سان فرزند بهرام شیوه پیشین را ترک کرد تا به پادشاهی رسید و از حیث اراده و دلیری از بهترین پادشاهان شد .

شعر فارسی

نظامی (540- 598) فرماید:

چه خوش نازیست ناز خوبرویان !

زدیده رانده را در دیده جویان

به چشمی خیرگی کردن که : برخیز:

به دیگر چشم ، دل دادن که : مگریز!

به صد جان ارزد آن نازی ، که جانان

(نخواهم ) گوید و خواهد به صد جان

سخن مؤ لف کتاب (نثر و نظم )

مؤ لّف گوید:

ثورین حاطا بهذاالوری

فثور الثریا و ثور الثری

و من تحت هذا و من فوق ذا

حمیر مسرحة فی قری

اینک ! خلاصه ای از جلد پنجم کتاب (الاغانی ) تاءلیف ابوالفرح اسفهانی که در قدس شریف ، بدان دست یافتم .

شرح حال مشاهیر، مردان و زنان بزرگوار

اعشی همدان : او، عبدالرّحمان بن عبداللّه است ، که به سیزده پشت ، به همدان بن مالک بن زید بن نزار بن وائله بن ربیعة بن الجبار بن مالک بن زید بن کهلان بن سباء بن یشخب بن یعرب بن قحطان می رسد .

اعشی شاعری فصیح بود و او خواهر (شعبی ) - فقیه - را به همسری داشت و (شعبی ) شوهر خواهر او بود .

اعشی بارها بر حجاج - بن یوسف - شورید و با او نبرد کرد و سرانجام ، حجاج ، بر او پیروز شد و وی را به اسیری گرفتند و حجاج ، او را گفت : سپاس خداوند را که مرا بر تو پیروز کرد! آیا تو همان نیستی که چنین گفته ای ؟ و تو نیستی که چنان کرده ای ؟ و ابیاتی را که او در هجو حجاج گفته و در آن ، مردم را به پیکار با او بر انگیخته بود، خواند سپس به او گفت : تو گوینده این ابیات نیستی که می گوید:

و اصابتی قوم و کنت اصبتهم

فالیوم اصبر للزمان و اعرف

و اذا تصبک من الحوادث نکبة

فاصبر فکل غیابة تتکشف

اما ولله لتکونن نکبة

لا تتکشف غیابتها عنک ابدا

یعنی : گروهی مرا در بلا افکندند و من نیز به بلایشان افکنده بودم از این رو امروز شکیبایی می کنم و حقیقت آن را می شناسم و تو هر گاه ، از رویدادهای روزگار، به رنجی دچار شوی ، شکیبا باش ! که سرانجام ، پایان آن ، آشکار خواهد شد اما به خدا که تو، به رنجی دچار شده ای ، که سختی های آن ، هیچگاه از تو بر نخواهد خاست .

سپس به نگهبان هایش دستور داد، تا گردن او را زند اعشی روزگاری نیز در سرزمین دیلم به اسیری زیسته بود اما، دختر همان کس که او را به اسارت گرفته بود، بر وی شیفته شد و شبانه نزد او آمد و خود را در اختیار او گذارد و اعشی هشت بار با او در آمیخت پس ، زن به او گفت : شما مسلمانان ، پیوسته با همسران خود بدین سان می آمیزید؟ اعشی گفت : آری ! زن گفت : همین ، انگیزه پیروزی شماست سپس گفت : اگر وسیله رهایی تو را فراهم سازم ، مرا به همسری گیری ؟ اعشی گفت : آری ! و پیمان کرد، که خلاف نورزد دیگر شب ، دختر، بند، از دست و پای او بر داشت و شبانه از راهی که می شناخت با او گریخت و شاعری از اسیران مسلمان گفته است :

کسان را مالشان را از اسارت می رهاند، و همدانیان را آلت مردی شان رهایی می بخشد .

و این دو بیتی را به دوستی که در نجف بوده است ، نوشته است .

ترجمه اشعار عربی

صفی حلی گوید:

از پیمان خود ملول نیستم و آن را دروغ نمی شمرم بل ، با آن که دور هستم ، نیرومند و امینم مپندار! که در برابر سنگدلی دوری ، نرم خواهم شد بلکه اگر پرده نیز از میان برخیزد به یقین من نمی افزاید .

سخن مؤلف کتاب (نثر و نظم )

مؤلف به دوستی از آن خود در مشهد مقدس نگاشته است .

ای باد! اگر بر دیار یاران ، یعنی : توس رسیدی ، مردم آن سامان را از من بگوی : بهائی شما، هیچگاه به بوستان شما فرود نیامد، مگر این که آن را به اشکش آبیاری کرد .

و مؤلف ، به یکی از یارانش در نجف اشرف نگاشته است :

ای باد! هرگاه به سرزمین نجف رسیدی ، از جانب من خاک آن را ببوس ! و توقف کن ! و خبر مرا برای عربانی که آنجا فرود آمده اند باز گوی ! و بگذر!

ترجمه اشعار عربی

صفی حلی گوید:

گویند: عقیق ، سحر را بی اثر می کند چه ، راز حقیقی را بر آن حک کرده اند اما تو با آن که عقیق بر دهان خویش داری ، چشمانت جادوگری می کنند .

از صفی حلی است آنگاه که به مدینه وارد می شود - که درود خدا بر ساکنان آن باد -: این گنبد سرور من است که منتهای آرزویم است اینک ! محمل بدارید! تا سم شتر خویش را ببوسم .

سخن مؤلف کتاب (نثر و نظم )

برای پدرم که - خاک او پاک باد! - به هرات به سال 989 نگاشتم :

ای مقیمان هرات ! این جدایی بس نیست ؟ بس است به حق رسول (ص ) باز گردید! که سرزمین صبر من خشک شد و پس از دوری ، اشک چشم من همواره جاریست اندیشه شما را در دل دارم و دلم در نهایت اندوه است اگر باد صبا از سوی شما بوزد، به او خوش آمد می گوییم و پیام می دهیم که : دل سرگشته ما در بند شماست و دوری شما، روح ما را اسیر خود داشته است و دل من ، هیچگاه از صاحب (خال ) خالی نیست چمنزار دوست ، چه خوش سرزمین است ! که آهوی آن ، آتش درخت (غضا) را در پهلوهای من برافروخت هیچگاه روز فراق شما را از یاد نخواهم برد روزی که اشکم جاری و دلم دردمند بود و بردباری ، هیچگاه خاطره آن روز اشک آلود را از یاد من نخواهد برد .

سخن مؤلف کتاب (نثر و نظم )

مؤلف گوید:

هر جنبنده ای که بر روی زمین است ، مرگ را ناخوش می دارد و اگر به چشم خرد بیگرد، راحتی بزرگ در مرگ است .

مؤلف ، هنگامی که به زیارت خانه خدا رفته و شاهد مراسم حج بوده است ، سروده :

ای آنان که به مکه آمده اید! این منم ! که مهمانم و این است زمزم و اینست منی و اینست (مسجد) خیف چه بسیار که چشمم را مالیدم تا به یقین بدانم که آنچه می بینم به خوابست ؟ یا به بیداری ؟

سخن مؤلف کتاب (نثر و نظم )

(مؤلف گوید) هنگامی که در جایی میان آمد(یعنی دیار بکر) و حلب اقامت داشتم ، صبحگاهی هوا دگرگون شد و بادهای تند می ورزید ،گفتم :

روح بخشی ،ای نسیم صبحدم !

گوئیا می آیی از ملک عجم

تازه گردید از تو داغ اشتیاق

می رسی گویا ز اقلیم عراق !

مرده صد ساله یا بد از تو جان

تو مگر کردی گذر از اصفهان ؟!

ترجمه اشعار عربی

شبلی سروده است : ای دوست ! اگر اندوه جان ها، به دیر بیانجامد - آنچنان که می بینیم ، اندک آن هم کشنده است ای ساقی جمع ! مرا از یاد نبر و ای خنیاگری پس پرده ! خنیاگری کن ! همانا که می بینم که با آن چه که سرور و شادمانی نام دارد، در گذشته چه کرده اند .

سخن عارفان و پارسایان

صاحب حالی گفته است : یوسف ، از آن رو، پیراهن خود را از مصر به کنعان به نزد پدرش فرستاد، که غم او با(پیراهن ) آغاز شده بود، و همین که چشمش به پیراهن خون آلود افتاد به سختی غمگین شد و یوسف خواست ، تا(پیراهن )، انگیزه شادی وی شود .

حکایات متفرقه ، کوتاه و خواندنی

حسن بن سهل به ماءمؤ ن گفت : در لذات دنیا نگریستم و همه آنها را اندوهبار دیدم ، جز هفت چیز را: نان گندم و گوشت گوسفند و آب سرد و جامه پربها و بوی خوش و بستر خواب و نگریستن به هر چیز زیبا ماءمون گفت : پس سخن گفتن با مردان چه ؟ گفت : آری آن نخسین آن هاست .

شعر فارسی

از (امیر) خسرو(651 - 725 هجری )

خبرم مپرس از من ! چو مقابل من آیی

که چو در رخ تو بینم ، زخودم خبر نباشد

مردمان در من و بیهوشی من حیرانند

من در آن کس که تو را بیند و حیران نشود

ساکنان سر کوی تو نباشد بهوش

این زمینی است که از وی همه مجنون خیزد

دی که رسوا شده ای دیده و گفتی : این کیست ؟

دامن آلوده به خون ، خسروتر دامن بود .

قامت راست چو تیرست ، عجایب تیری !

که زمن دور و مرا در دل و جان گذرد .

شعر (رضی ) که - رحمت خدابر او باد!- به این معنی نزدیک است : تیرانداز، در (ذی سلم )، و تیر در عراق به نشانه خورد، و نشانه را چه دور برگزیده ای !

ترجمه اشعار عربی

دیگری گفته است :

سپید رویان پرندین جامه ای که اندیشه شک آلودی ندارند، همچون آهوان مکه ، شکارشان روا نیست به نرمی سخن ، نابکار شمرده آیند اما اسلام ، از هر لغزشی ، بازشان می دارد .

ترجمه اشعار عربی

تهامی گفت :

او، همچون ماه است ، اما، همیشه پنهانست هر چند که پنهان بودن ماه ، دو شبی بیش نیست او، هلالی ست که همه هلال ها را در پرتو خویش گرفته است زیرا که هر چیز ارزشمندی به دشواری به دست می آید شمشیر نگاه او همیشه در نیام است و شمشیری را ندیده ام که در نیام بدرخشد اگر نزدیک آید، شب کوتاه می شود، زیرا که او پگاهست و با نزدیک شدن آن ، شب کوتاه می شود .

هنگامی که شتر ابقلم ، سفر را بار بسته بود، با بیتابی به او گفتم : این دوری را هر چه توانی ، شکیبا باش ! زیرا که من ، روزگار جوانی را در بلند پروازی ها و حاصل ها در خواهم باخت آیا این ، زیانکاری نیست ، که شب ها، بی هیچ بهره می گذرد و زندگی به شمار می آیند؟

شعر فارسی

از وحشی (وفات 991ه):

مریض عشق اگر صد بود، علاج یکیست

مرض یکی و طبیعت یکی ، مزاح یکیست

تمام ، طالب وصلیم و وصل می طلبیم

اگر یکیم و اگر صد،که احتیاج یکیست

بجز فساد مجو حشی از طبیعت دهر!

که وضع عنصر و تاءلیف و امتزاج یکیست (2)

شد وقت آن دیگر که من ، ترک شکیبایی کنم

ناموس را یک سو نهم ، بنیاد رسوایی کنم

چندان بکوشم در وفا،کز من نیوشد راز خود

هم محرم مجلس شوم ، هم باده پیمانی کنم

توخته و من هر شبی در خلوت جان آرمت

دل را نگهبانی دهم ، خاطر تماشایی کنم

(3)

شعر فارسی

از نشناس

یک جو غم ایام نداریم و خوشیم

گه چاشت ، گهی شام نداریم و خوشیم

چون پخته به ما می رسد از عالم غیبت

از کس طمع خام نداریم و خوشیم

ترجمه اشعار عربی

فاضل و محقق (ابو السعود) مفسر و مفتی قسطنطنیه چنین سروده است :

آیا پس از (سلیمی ) آرزویی ، و جز اشتیاق به او سوزش دل و عشقی هست ؟ پس از کوی او، پناهی و جمعیتی هست ؟ و جز در سایه او، به جای دیگری می توان پناه برد؟ هرگز مبادا که جز به عزم کوی او عنان مرکب بگردانم یا (جز به دیدن او) کمر ببندم او پایان آرزوی منست اگر دسترسی به وی نباشد همه آرزوهای دنیا بر من حرام باد! همه نقش های جاه را از لوح خاطرم زدوده ام آشکار است که نقاشی پیش از این ، نقشی بدین سان نکشیده است به آسیب و ذلت روزگار، خو گرفته ام ای گرامی داشت روزگار! ترا سلام باد! الا! تا کی بار غنج و غرور او را بر دوش کشم ؟! آیا هنگام آرامشم فرا نرسیده است ؟ روزگار جامه حسن را بر بالای او نیکو دوخته است چنان که دیبای پربها در پیش او ژنده ای است به روزگار پیری ، از من دوری گزیده است اینک ! که موهای سپیدم فزونی گرفته است پیشگامان ناتوانی بد توان من حمله آورده اند و در میدان مزاج من ، گرد سیاه بر انگیخته شده است اکنون ، دیگر او در برج زیبایی نشسته است من هم دیگر در روزگار بی پروایی جوانی نیستم همه پیوندهای میان من و او گسسته شده است و هیچ پیوند نسبتی در میان ما نیست دیگر ماده شتر جوان عزم من ، برای رسیدنش سست شده ، و دوش و کوهانی برایش نمانده است سر گذشت دل من و او، از انگاه ، که رکاب استوار کرده است و خانه و خرگاه را به ویرانی کشانده ، داستان آن کسی ست که به دیار گمنامی کشانده شده و تنها، به او اشتیاق دارد و قطرات اشکش همچون پرندگان از پیش صیاد گریخته ، در پروازند (اشتیاق من )، همچون اشتیاق ماده شتریست که با شیدایی سیر می کند و آنگاه که می رسد، جز ناله و تیغ خار بهره ای ندارد شبهای شادمانی گذشت و سپری شد و هر روزگاری را نقطه پایانی ست به چه تندی گذشت و دور شد و ای کاش درنگ می کرد! اما درنگ ندارد روزگاران شادی به ساعتی می گذرند و روزی که به ملال بگذرد همچون سالی ست خوشا به اندوه ! که چه سان زندگی مرا می کشاند گر چه غم ها همچون تیراند مرا که با همنشینانم همدمی ها بود، اینک ! در وادی سرگردانی می گردم بسی شادمانی هاست که مایه دلتنگی هاست و بسی سخن هاست که اندوه می انگیزد من که هیچگاه ، حق احسان را از یاد نبرده ام ، هیچگاه بدی ها را نیز از یاد نخواهم برد گر چه مردم روزگار، به این فراموشی خو گرفته اند و هر گروهی که پس گروه دیگر بیاید، شیوه پیشین را دنبال می کند اینک ! فروغ معرفت و هدایت از گرمی افتاده است و لهیب آتش گمراهی زبانه می کشد (پیش از این ) سریر دانش ، کاخ پیراسته ای بود، که در بزرگی ، به همسری با هفت گنبد افلاک می ایستاد چنان استوار و بلند بود که زاغ را طاقت پرواز پیرامون آن نبود و چنان فراشته بود،که امید دست یابی بدان نبود، از برج های آن ، نور هدایت می تابید، همانند برقی که از میان ابرها می تابد کوه های بلند، به دنبالش دامن می کشیدند، تخت های پادشاهان ، با ستون ها به سویش می حرامیدند اما، اکنون ! اهل دانش ، به سوی خواری ، رانده شده اند همچون اسیری که همواره آماج ستم است روزگار با مردم چنین می کند و بر سر آنان کجی و راستی را با هم قرار می دهد هر قیل و قالی ، زمزمه دانش و حکمت نیست به همان سان که هر آهنی شمشیر نیست روزگار گزرانهای دارد که بر هر جوانی می گذرد نعمت و تنگی سلامتی و بیماری و آن که در این دنیاست به آن امیدی نبسته است بر او نگوهشی نیست برای تو جستجو کرده ام که دنیا چیست ؟ و گالایش کدام است ؟ و این که چیزی را که دنیا می پذیرد خردوریز شکسته ای پیش نیست در دنیا هر چیز به گونه مخالف خود در می آید و مردم ، از این بیخبرند نقص را چنان جامه کمال می پوشد، که گویی زنان پرده نشین عمامه گذارده اند دنیا را رها کن ! دنیا و آن چه اوست ، بر اهل آن گوارا باد! و تو، آرزویی بر آن نداشته باش ! هنگامی که خوان سالار ولگردان و فرومایگانند، بزرگان قوم گرسنه می مانند زیرا جایی که وسیله و دستگیری ندارد، از آنجا، به کامی نتوان رسید و اگر تو هزار سال در پی آن بکوشی و او به قدر سر پستانی بر تو دست یابد بر تو ناروا خواهد بود چون بازگشتی ، تمامی کوشش پنهانی اشتیاق آمیز تو، نکوهش پذیرست گیرم که کلید همه کارهای دنیا را به دست آوری و دنیا رام تو شد و تو پادشاه بزرگی شدی و از خوشی روزگار به شادی و شادکامی بر خوردار شدی آیا پس از به آن به یقین ، طعمه مرگ نخواهی بود؟ پس : میان آدمیان و جاودانگی فاصله ست و مرگ پذیری و انسان ، حتمی ست تسلیم آدمی به سرنوشت سک حقیقت است و سرور و بنده هم نمی تواند از آن روی بگرداند حتمی ست و خرد آن را می پذیرد و تو نیز اگر در پذیرش آن ستیزی داری ، از دیگران بپرس ! از زمین ، احوال پادشاهانی را بپرس ! که اکنون دیگر نیستند و بر فرق ستارگان جای داشتند از دور آمدگان ، بر دربارشان گرد می آمدند و گوشه نشینان در گاهشان بر آستانه شان فراهم می شدند (اما) زمین ، بی آن که کلامی بگوید، از رازهای آنچه گذشته است ، ترا پاسخ می دهد .

از این که مرگ ، آنها را رگ زد و به نیستی شان کشاند و تیرهایی که از کمینگاه به سویشان آمد،به نشانه خورد در رفتن به نیستی ، راه گذشتگان پیمودند، و خانه و کاشانه شان ، از آنان تهی ماند همه آنجا فرود آمدند، که پیش از آن ، نمی شناختند و تا روز ستاخیز برنمی خیزند رویدادهای روزگار، آنان را به درد آورد و خشکیدند و اینک ! در زیر طبقات خاک ، به خاک پیوسته اند .

اینست پایان گزیده من ، از آن اشعار، و آن ، نود و دو بیت است در نهایت خوبی و روانی

شعر فارسی

از شاعر ناشناس

گر قسمت ما از تو جفا افتاده ست

آن نیز هم از طالع ما افتاده ست

داری لب و دندان و دهان شیرین

تلخی زبانت از کجا افتاده ست

سخنان مؤلف کتاب (نثر و نظم )

ازمؤلف :

از بسکه زدم شیشه تقوا بر سنگ

وز بسکه به معصیت فرو بردم جنگ

اهل اسلام از مسلمانی من

صد ننگ کشیدند ز کفار فرنگ

حکایاتی از عارفان و بزرگان علم و دین

ابراهیم پسر ادهم بوستان بانی می کرد روزی مردی سپاهی به نزد او آمد و میوه خواست اما ابراهیم از دادن آن خودداری کرد پس سپاهی با تازیانه به سرش نواخت ابراهیم ، سرش را نزدیک تر آورد، و گفت سری را که همواره به نافرمانی خدا برداشته می شده است ، بزن ! مرد سپاهی او را شناخت و به عذر خواهی در ایستاد آنگاه ، ابراهیم ، او را گفت : سری را که شایسته عذر خواستن بود، در بلخ رها کردم .

مردی (سهل ) (بن عبدالله شوشتری ؟) را گفت : خواهم که در مصاحبت تو باشم سهل گفت : چون یکی از ما دو تن بمیرد، آن دیگری با که همنشین خواهد بود؟ پس ، هم اکنون ، با او باشد .

فضیل را گفتند: فرزندت گوید: دوست دارم در جایی باشم که مردم را ببینم و مردم مرا نبینند فضیل گریست و گفت : ای وای بر فرزندم ! چرا سخنش را تمام نکرد؟ که : (نه آنها را ببینم و نه مرا ببینند )

تفسیر آیاتی از قرآن کریم

(ملاعبدالرزاق ) عارف کاشی پیرامون آیه (لن تنالوا البر حتی تنفقوا مماتحبون ) گفت : هر عملی که صاحبش را به خدا نزدیک کندن (نیکی ) است و نزدیکی به خدا حاصل نمی شود، مگر به دوری جستن از آن چه که جز خداست پس ، کسی که چیزی را دوست دارد، به همان اندازه از خدا محروم شده است و این شرک خفی است به سبب تعلق محبتش به غیر خدا چنان که پروردگار گفت : (من الناس من یتخذ من دون الله اندادا یحبونهم کحب الله ) (یعنی : برخی از مردم برای خدا انبازانی قرار می دهند و آن را آنچنان دوست می دارند، که خدا را دوست می دارند) و (بدینسان ) خود را بدان محبت مخصوص گردانیده و به سه وجه از خداوند دور شده است پس اگر آن محبوب را ویژه خدا کند و تصدقش کند و آن را از دست دهد، دوری از بین می رود و نزدیکی حاصل می شود و اگر جز این کند، حتی اگر غیر از آنچه دوست داشته است ، دو چندان صدقه کند، به نیکی نایل نخواهند شد زیرا، خدا از شیوه انفاق او آگاهست هر چند که دیگران آگاه نیستند .

فرازهایی از کتب آسمانی

(غزالی ) در کتاب احیاء (العلوم الدین ) در بیان گوشه نشینی و بهره های آن ، گوید: فایده ششم ، خلاصی از مشاهده بیماران و نادانان و تحمل خلق و خوی آنان است و همانا که دیدن بیمار، موجب کوری کوچک است .

لطیفه ها، سخنان نغز و شیرین

اعمش را گفتند: چرا چشم تو کور است ؟ گفت : از نگریستن به بیماران و حکایت کرد که وقتی ابوحنیفه به نزد او آمد و وی را گفت : در خبر آمده است که هرگاه خداوند چشمان کسی را از او بگیرد، چیزی بهتر از آن دو به او می بخشد اکنون عوض خیری که خداوند به تو داده است ، کو؟ اعمش ، به شوخی گفت : بهره بهتر، آنست که بیماران را نمی بینم و تو از آنهایی سراینده چه نیکو گفته است !:

به تنهائیم خو گرفته ام و خانه نشینم چه انس پاکیزه ای ! و چه صفای سروری ! روزگار مرا ادب کرد و نا خرسند نیستم زیرا که بیهوده نمی گویم و نمی شنوم و تا زنده ام ، از کسی نمی پرسم که سپاه حرکت کرد؟ یا امیر بر نشست ؟

ترجمه اشعار عربی

از ابوالفتح بستی :

آیا نمی بینی که آدمیزاد در سراسر زندگی اش گرفتار بیچارگیست ، که هیچگاه امید درمان ندارد؟ اسیر رنجست ، همچنان که کرم ابریشم ، همواره ، می تند و سر انجام با اندوه ، در میان بافته های خود هلاک می شود .

سخن عارفان و پارسایان

زاهدی گفت : آخرت را سرمایه خویش ساز! پس ، آن چه از دنیا به تو بهره شود، سود توست .

از سخنان محمد بن حنیفه که - خدا از او خوشنود باد!-: آن که ارجمندی خویش در یابد، دنیا به نزد او ناچیز است .

کسی گفته است : ای آدمی زاد! روزگار تو اندک است ، و هر روز که بگذرد بخشی از زندگی تو رفته است .

حکایات متفرقه ، کوتاه و خواندنی

ماءمون ، به یکی از کارگزارانش که از او شکایت شده بود، نوشت : با آنان که بر ایشان گمارده شده ای ، به دادگری رفتار کن ! و گرنه آن که تو را گمارده است ، با تو به دادگری رفتار خواهد کرد .

سخن بزرگان

از یکی از بزرگان : در شگفتم از کسی که پرورگارش را می شناسد و یک چشم به هم زدن ، یاد او را فراموش می کند .

بزرگمهر گفته است : داناترین مردم به دگرگونی های روزگار کسی ست ، که از پیش آمدهای آن کمتر به شگفت می آید .

سخن عارفان و پارسایان

یکی از صوفیان گفته است : اگر مرا گویند: چه چیز برای تو شگفت انگیزتر است ؟ گویم : دلی که خداشناس باشد و سرکشی ورزد

سخن پیامبر اکرم (ص ) و ائمه اطهار (ع )، پیامبران الهی

پیامبر (ص ) گفت : بنده از پرهیزگاران به شمار نمی آید، مگر آن که آن چه را که برای او سودمند نیست ، رها کند .

امیرالمؤمنین علی (ع ) گفت : برای دلهای مؤمنان چیزی را زیانبخش تر از صدای گام های (مریدانی ) که از پشت سر آنان می آید، نمی بینم .

حکایات

دانشمندی به دیدار پارسایی رفت ، و از یکی از دوستانش سخنی به میان آورد پارسا، او را گفت : از این دیدار زیانکار شدی و سه جنایت ورزیدی : کینه مرا به دوستی تیز کردی ، دل آسوده مرا نگران داشتی و خویش را نیز متهم کردی .

سخن پیامبر اکرم (ص ) و ائمه اطهار (ع )، پیامبران الهی

عبدالله بن زراره از امام صادق (ع ) کرد که گفت : پرورگار برای هر مؤمنی از ایمانش همدمی نهاده است ، که به او آرام می گیرد، که حتی اگر بر فراز کوهی باشد، از تنهایی وحشت نمی کند .

تفسیر آیاتی از قرآن کریم

پروردگار بر یکی از پیامبرانش وحی کرد، که : اگر دیدار مرا در بهشت خواهی ، در دنیا، غریب وار باش ! تنها باش ! اندوهگین باش ! و همچون پرنده ای تنها، که در دیاری خالی از آب و گیاه به پرواز می آید و از میوه های درختان می خورد و چون شبانگاه به لانه خود باز گردد، جز من همدمی ندارد و از مردم وحشت می کند .

در توراة آمده است : آن که ستم می کند، خانه اش ویران می شود و در قرآن کریم آمده است :

(فتلک بیوتهم خاویة بما ظلموا) (یعنی اینست خانه های بی صاحب ایشان که چون ستم کردند، ویران شد)

شعر فارسی

از مثنوی مولوی :

گر سعیدی از مناره اوفتد

بادش اندر جامعه افتاد و رهید

چون نصیبت نیست آن بخت حسن

تو چرا بر باد دادی خویشتن ؟

سرنگون افتادگان زیر منار

می نگر تو صد هزار اندر هزار

شعر فارسی

عطار در منطق الطیر گفته است :

چون جدا افتاده یوسف از پدر

گشت یعقوب از فراقش بی بصر

نام یوسف ماند دایم بر زبانش

موج می زد جوی خون از دیدگانش

جبرئیل آمد که : هرگز گر دگر

بر زبان تو کند یوسف گذر

از میان انبیاء و مرسلین

محو گردانیم نامت بعد از این

چون در آمد امرش از حق آن زمان

گشت محوش نام یوسف از زبان

دید یوسف را شبی در خواب پیش

خواست تا او را بخواند پیش خویش

یادش آمد زان چه حق فرموده بود

تن زده آن سرگشته فرسوده زود

لیک ، از بی طاقتی آن جان پاک

بر کشید آهی نهایت دردناک

چون زخواب خویش بجنبید او ز جای

جبرئیل آمد، که : می گوید خدای

گر نراندی نام یوسف بر زبان

لیک ، آهی برکشیدی آن زمان

در میان آه تو دانم که بود

در حقیقت توبه بشکستی ، چه سود؟

عقل را زین کار سودا می کند

عشقبازی بین چه با ما می کند!

ترجمه اشعار عربی

ابو العتاهیه گفت :

در سایه کاخ های بلند، بدان گونه که آن را سلامتی می دانی ، زیست کن ! و صبحگاهان و شامگاهان ، آن چه را که می خواهی ، برایت بیاورند اما به هنگام مرگ که نفس های تو، به تنگنا می افتد، به یقین می دانی که در اسارت فریب بوده ای .

ترجمه اشعار عربی

عاصمی گفت :

در آرامش باش ! که در دنیا، کریمی نیست که کوچک و بزرگی به او پناه برند سر منزل بزرگی ، همدمی ندارد و سرآمدان را یاوری نیست .

ترجمه اشعار عربی

شریف رضی گفت :

بر سر زمین آنها ایستادم ، که به دست بلا ویران شده بود گریستم تا این که مرکب به فریاد آمد و همراهان در نکوهش من به فریاد آمدند نگاه برگرداندم و از آنگاه که چشم از ویرانه ها برداشتم ، دل مشغول شد .

ترجمه اشعار عربی

از ابن بسام :

بر سرزنش کسانی صبر کردم ، که اگر تو را نمی دیدند، سخنی نمی گفتند و در راه تو، با کسانی نرمی کردم ، که نرمشی ندارد اگر تو نبودی ، نمی دانستم که : اینان ، هستند بر این روزگار باد آنچه شایسته اوست ! چه بسیار حقوق پا بر جای تو را که تباه کرده است ! اگر به راستی ، روزگار، انصاف می داشت تو را بلندی می داد و نعل کفش تو را از زر می ساخت .

ترجمه اشعار عربی

دیگری گفته است : ای دیده ! تویی که مرا به محبت او را دچار کردی تازگی گونه اش ترا فریب داد و سختی دلش را از یاد بردی .

سخن حکیمان و دانشمندان ، مشاهیر . .

افلاطون گفت :

عشق نیرویی است که از وسوسه های آز و صورت های خیالی هیکل طبیعی در انسان زاییده می شود در دلاور ایجاد ایجاد ترس می کند و در ترسو دلاوری می آفریند و هر کسی را به صفتی به ضد آنچه هست ، متصف می دارد .

یکی از حکیمان گفته است : زیبایی ، مغناطیس روحانی است ، که دلربائیش به خاصیتش باز بسته است .

دیگری گفته است : عشق ، اشتیاقی ست که پروردگار، به موجودات زنده می بخشد، تا با آن ، ممکن سازند، آن چه را که برای دیگری ناممکن است .

حکایات تاریخی ، پادشاهان و خلفای اسلامی

صاحب کتاب (اغانی ) گفته است که (علویه مجنون ) روزی کف زنان و پایکوبان ، به مجلس ماءمون در آمد و این دو بیت می خواند:

آنکس را دوست نمی دانم که اگر بااو جفانکنم از من نرنجد که مشتاق سایه آن یارم که اگر بر او کدورت ورزم ، همچنان با من یار باشد .

ماءمون و حاضران و خنیاگران شنیدند و آن را در نیافتند اما ماءمون را خوش آمد و گفت : ای علویه ! نزدیک تر آی ! و باز گوی ! و او هفت بار باز گفت پس ماءمون گفت : ای علویه ! این خلافت بستان ! و چنین دوستی ، مراده !

حکایات متفرقه ، کوتاه و خواندنی

ابونواس گفت : به ویرانه ای درآمدم و مشکی پر از آب دیدم که بر دیواری نهاده بود چون به میانه ویرانه رسیدم ، مردی نصرانی دیدم که سقا بر او خفته بود سقا چون مرا دید، بر پای خاست و نصرانی بی هیچ شرمساری ، بند شلوار خویش بست و مرا گفت : ای ابونواس ! در چنین حالتی از سرزنش کردن بپرهیز! چه ، تو او را به دوام در این کار بر می انگیزی ابونواس گفته است : من مضمون این مصراع شعرم که می گوید: (دع عنک لومی ! فان اللوم اغراء) (از سرزنش کردن من خودداری کن ! که سرزنش تو مرا بر می انگیزد) را از او گرفتم .

حکایات تاریخی ، پادشاهان و خلفای اسلامی

عمرو بن سعید گفت : شبی در پاسدارخانه دربار ماءمون ، نوبت پاسداری با من بود، که با چهار هزار تن دیگر پاس می داشتیم در آن هنگام ، ماءمون را دیدم که با غلام بچگان و زنان مزاح گو بیرون می آید امّا مرا نشناخت و گفت : تو که ای ؟ و من گفتم : عمروام ! - خدا به تو عمر دهد - فرزند سعیدم !- خدا تو را سعادتمندان سازد- نوه مسلم ام !- خدا تو را سلامت بدارد- پس گفت : از شب هنگام تاکنون تو دربار ما را پاس داشته ای گفتم : نگهدارنده خداست یا امیرالمؤمنین ! و او بهترین نگهدارنده و نیک ترین بخشندگانست ماءمون از سخن من لبخند زد و گفت :

رفیق روز نبرد تو، کسی ست که در میدان نبرد تو را یاری می کند و به پاس سود تو، زیان می بیند و گزندهای روزگار را از تو دور می سازد و برای خاطر جمعی تو، خود را پریشان می دارد آنگاه گفت : ای غلام ! چهار صد (درهم ) به او بده ! گرفتم و باز گشتم .

ماءمون از (یحیی بن اکثم ) از عشق پرسید یحیی گفت : رویدادهایی است که آدمی را سرگشته می دارد و تن را می آزارد (ثمانه ) که در حضور داشت ، گفت : ای یحیی ! تو ساکت باش ! که باید یا از (طلاق ) بگویی ، یا محرمی که در حال احرام شکار کرده است ماءمون گفت : ای ثمانه تو از عشق بگو! ثمانه گفت : عشق همنشینی است که دیگری را باز می دارد دوستی چیره است و فرمان هایش جاری ست تن و روان را در اختیار می گیرد و دل خاطر را در تصرف دارد عقل را زیر فرمان خویش دارد چنان که اختیار خود را به او سپرده و از هر گونه تصرفی منع شده است ماءمون او را آفرین گفت و هزار دینار بخشید .

لطیفه ها، سخنان نغز و شیرین

در کتاب (حیوة ) از گفته ابن اثیر(در کتاب الکامل ) نقل شده است ، که در رویدادهای سال 623 گفته است که : ما همسایه ای داشتیم که در دختری (صفیه ) نام داشت و چون به پانزده سالگی رسید، او را آلت مردی بر آمد و ریش دمید .

مؤ لف گوید: نظیر این رویداد، مطابی ست حمدالله مستوفی در کتاب (نزهة القلوب ) آورده است که یکی از مورخان نوشته است که دختری از مردم (قمشه )- از شهرهای اسفهان - ازدواج کرد اما، در نخستین شب زناشویی ، خارشی در مادگیش روی داد و از آنجا آلت مردی و دو بیضه ظاهر شد و مرد شد و این رویداد به روزگار خدابنده - الجالتو - بوده است .

شعر فارسی

مولوی (604- 672) فرماید:

مؤمنان بیحد، ولی ایمان یکی

جسمشان معدود، لیکن جان یکی

جان گرگان و سگان از هم جداست

متحد، جان های شیران خداست

همچون آن یک نور خورشید سما

صد بود نسبت به صحن خانه ها

لیک ، یک باشد همه انوارشان

چون که برگیری تو دیوار از میان

چون نماند خانه ها را قاعده

مؤمنان باشد نفس واحده

4

سخن حکیمان و دانشمندان ، مشاهیر

یکی از بزرگان گفته است :

همه کتاب ها، در خواننده ، سستی ، یا دلتنگی می آفرینند، جز این کتاب که در آن تازه هایی است که تا روز رستاخیز، دلتنگی نمی آورد .

نکته های علمی ، ادبی . مطالبی از علوم و فنون مختلف

محقق زرکشی ، در شرح بر(تلخیص المفتاح ) که آن را(مجلی الافراح ) نامیده است ، و آن ، کتابی ست پر حجم تر از مطول ، و من ، آن را در سال 992 در قدس خوانده ام ، می نویسد که (بدان ! که (الف و لام ) که در (الحمد)، گفته شده است ، از برای (استغراق ) است و به قولی (تعریف جنس ) است و به اعتقاد زمخشری برای (تعریف جنس ) است ، و به استغراق و برخی گفته اند که این یک نظر (اعتزالی ) است و ممکن است بدین سان توجیه شود که آنچه در قرائت (حمد) خواسته شده ، (انشاء حمد است ) و نه (اخبار حمد) به همین سبب ، (استغراق ) درست نیست زیرا، از بنده بر نمی آید که همه مراتب حمد را انشا کند به خلاف جنس ، که چنین نیست .

در کتاب مزبور، در بحث از (لف و نشر)آمده است که زمخشری ، به مناسب آیه بیست و سوم از سوره روم که می فرماید (و من آیاته منامکم باللیل و النهار و ابتغاؤ کم من فضله باللیل و النهار) (یعنی و از نشانه های پروردگاراین است که می خوابید و از فضل او روزی طلب می کنید) می گوید: این ، از مبحث (لف ) است بدین ترتیب که : (من آیاته منامکم و ابتغاؤ کم من فضله باللیل و النهار) بین دو قرینه اولی و دومی ، فاصله آورده است زیرا دو قرینه دوم ، مفهوم زمانی دارند و زمان و زمانی شی ء واحدند و لف و نشر اتحاد هر دو را ثابت می کند و جایزست که بگوئیم (منامکم فی الیل و النهار و ابتغاؤ کم فی اللیل و النهار) زرکشی ، سپس می گوید که سخن زمخشری ، از نظر قوانین ادبی درست نیست زیرا، مستلزم آنست که (نهار) معمول (ابتغاؤ کم ) باشد و حال آن که ، معمول بر عاملی که مصدر باشد، مقدم شده و این تقدم جایز نیست گذشته از این ، لازم می آیید که عطف بر دو معمول ، دو عامل باشد و ترکیب مجوز آن نیست پایان سخن زرکشی .

سخن حکیمان و دانشمندان ، مشاهیر . .

شیخ الرئیس ابن سینا رساله ای در عشق تصنیف کرده است و در آن در گرفتاری ، به تفصیل گفته است که : عشق ، ویژه آدمی نیست ، بلکه در همه موجودات از فلکی و عنصری و موالید سه گانه (: کانی و گیاهان و جانوران ) نیز جریان دارد .

حکایات متفرقه ، کوتاه و خواندنی

بهرام گور فرزندی یگانه داشت امّا او همّتی پست داشت ، چنان که کنیزان و نوازندگان بر او چیره بودند و حتّی ، به یکی از آن کنیزان مهر می ورزید چون پادشاه ، آگاه شد، کنیز را گفت به او بگوید که من خود را در اختیار عاشقی می گذارم که بلند همّت و بزرگوار باشد و بدین سان فرزند بهرام شیوه پیشین را ترک کرد تا به پادشاهی رسید و از حیث اراده و دلیری از بهترین پادشاهان شد .

شعر فارسی

نظامی (540- 598) فرماید:

چه خوش نازیست ناز خوبرویان !

زدیده رانده را در دیده جویان

به چشمی خیرگی کردن که : برخیز:

به دیگر چشم ، دل دادن که : مگریز!

به صد جان ارزد آن نازی ، که جانان

(نخواهم ) گوید و خواهد به صد جان

سخن مؤ لف کتاب (نثر و نظم )

مؤ لّف گوید:

ثورین حاطا بهذاالوری

فثور الثریا و ثور الثری

و من تحت هذا و من فوق ذا

حمیر مسرحة فی قری

اینک ! خلاصه ای از جلد پنجم کتاب (الاغانی ) تاءلیف ابوالفرح اسفهانی که در قدس شریف ، بدان دست یافتم .

شرح حال مشاهیر، مردان و زنان بزرگوار

اعشی همدان : او، عبدالرّحمان بن عبداللّه است ، که به سیزده پشت ، به همدان بن مالک بن زید بن نزار بن وائله بن ربیعة بن الجبار بن مالک بن زید بن کهلان بن سباء بن یشخب بن یعرب بن قحطان می رسد .

اعشی شاعری فصیح بود و او خواهر (شعبی ) - فقیه - را به همسری داشت و (شعبی ) شوهر خواهر او بود .

اعشی بارها بر حجاج - بن یوسف - شورید و با او نبرد کرد و سرانجام ، حجاج ، بر او پیروز شد و وی را به اسیری گرفتند و حجاج ، او را گفت : سپاس خداوند را که مرا بر تو پیروز کرد! آیا تو همان نیستی که چنین گفته ای ؟ و تو نیستی که چنان کرده ای ؟ و ابیاتی را که او در هجو حجاج گفته و در آن ، مردم را به پیکار با او بر انگیخته بود، خواند سپس به او گفت : تو گوینده این ابیات نیستی که می گوید:

و اصابتی قوم و کنت اصبتهم

فالیوم اصبر للزمان و اعرف

و اذا تصبک من الحوادث نکبة

فاصبر فکل غیابة تتکشف

اما ولله لتکونن نکبة

لا تتکشف غیابتها عنک ابدا

یعنی : گروهی مرا در بلا افکندند و من نیز به بلایشان افکنده بودم از این رو امروز شکیبایی می کنم و حقیقت آن را می شناسم و تو هر گاه ، از رویدادهای روزگار، به رنجی دچار شوی ، شکیبا باش ! که سرانجام ، پایان آن ، آشکار خواهد شد اما به خدا که تو، به رنجی دچار شده ای ، که سختی های آن ، هیچگاه از تو بر نخواهد خاست .

سپس به نگهبان هایش دستور داد، تا گردن او را زند اعشی روزگاری نیز در سرزمین دیلم به اسیری زیسته بود اما، دختر همان کس که او را به اسارت گرفته بود، بر وی شیفته شد و شبانه نزد او آمد و خود را در اختیار او گذارد و اعشی هشت بار با او در آمیخت پس ، زن به او گفت : شما مسلمانان ، پیوسته با همسران خود بدین سان می آمیزید؟ اعشی گفت : آری ! زن گفت : همین ، انگیزه پیروزی شماست سپس گفت : اگر وسیله رهایی تو را فراهم سازم ، مرا به همسری گیری ؟ اعشی گفت : آری ! و پیمان کرد، که خلاف نورزد دیگر شب ، دختر، بند، از دست و پای او بر داشت و شبانه از راهی که می شناخت با او گریخت و شاعری از اسیران مسلمان گفته است :

کسان را مالشان را از اسارت می رهاند، و همدانیان را آلت مردی شان رهایی می بخشد .

و این دو بیتی را به دوستی که در نجف بوده است ، نوشته است .

ترجمه اشعار عربی

صفی حلی گوید:

از پیمان خود ملول نیستم و آن را دروغ نمی شمرم بل ، با آن که دور هستم ، نیرومند و امینم مپندار! که در برابر سنگدلی دوری ، نرم خواهم شد بلکه اگر پرده نیز از میان برخیزد به یقین من نمی افزاید .

سخن مؤلف کتاب (نثر و نظم )

مؤلف به دوستی از آن خود در مشهد مقدس نگاشته است .

ای باد! اگر بر دیار یاران ، یعنی : توس رسیدی ، مردم آن سامان را از من بگوی : بهائی شما، هیچگاه به بوستان شما فرود نیامد، مگر این که آن را به اشکش آبیاری کرد .

و مؤلف ، به یکی از یارانش در نجف اشرف نگاشته است :

ای باد! هرگاه به سرزمین نجف رسیدی ، از جانب من خاک آن را ببوس ! و توقف کن ! و خبر مرا برای عربانی که آنجا فرود آمده اند باز گوی ! و بگذر!

ترجمه اشعار عربی

صفی حلی گوید:

گویند: عقیق ، سحر را بی اثر می کند چه ، راز حقیقی را بر آن حک کرده اند اما تو با آن که عقیق بر دهان خویش داری ، چشمانت جادوگری می کنند .

از صفی حلی است آنگاه که به مدینه وارد می شود - که درود خدا بر ساکنان آن باد -: این گنبد سرور من است که منتهای آرزویم است اینک ! محمل بدارید! تا سم شتر خویش را ببوسم .

سخن مؤلف کتاب (نثر و نظم )

برای پدرم که - خاک او پاک باد! - به هرات به سال 989 نگاشتم :

ای مقیمان هرات ! این جدایی بس نیست ؟ بس است به حق رسول (ص ) باز گردید! که سرزمین صبر من خشک شد و پس از دوری ، اشک چشم من همواره جاریست اندیشه شما را در دل دارم و دلم در نهایت اندوه است اگر باد صبا از سوی شما بوزد، به او خوش آمد می گوییم و پیام می دهیم که : دل سرگشته ما در بند شماست و دوری شما، روح ما را اسیر خود داشته است و دل من ، هیچگاه از صاحب (خال ) خالی نیست چمنزار دوست ، چه خوش سرزمین است ! که آهوی آن ، آتش درخت (غضا) را در پهلوهای من برافروخت هیچگاه روز فراق شما را از یاد نخواهم برد روزی که اشکم جاری و دلم دردمند بود و بردباری ، هیچگاه خاطره آن روز اشک آلود را از یاد من نخواهد برد .

سخن مؤلف کتاب (نثر و نظم )

مؤلف گوید:

هر جنبنده ای که بر روی زمین است ، مرگ را ناخوش می دارد و اگر به چشم خرد بیگرد، راحتی بزرگ در مرگ است .

مؤلف ، هنگامی که به زیارت خانه خدا رفته و شاهد مراسم حج بوده است ، سروده :

ای آنان که به مکه آمده اید! این منم ! که مهمانم و این است زمزم و اینست منی و اینست (مسجد) خیف چه بسیار که چشمم را مالیدم تا به یقین بدانم که آنچه می بینم به خوابست ؟ یا به بیداری ؟

سخن مؤلف کتاب (نثر و نظم )

(مؤلف گوید) هنگامی که در جایی میان آمد(یعنی دیار بکر) و حلب اقامت داشتم ، صبحگاهی هوا دگرگون شد و بادهای تند می ورزید ،گفتم :

روح بخشی ،ای نسیم صبحدم !

گوئیا می آیی از ملک عجم

تازه گردید از تو داغ اشتیاق

می رسی گویا ز اقلیم عراق !

مرده صد ساله یا بد از تو جان

تو مگر کردی گذر از اصفهان ؟!

ترجمه اشعار عربی

شبلی سروده است : ای دوست ! اگر اندوه جان ها، به دیر بیانجامد - آنچنان که می بینیم ، اندک آن هم کشنده است ای ساقی جمع ! مرا از یاد نبر و ای خنیاگری پس پرده ! خنیاگری کن ! همانا که می بینم که با آن چه که سرور و شادمانی نام دارد، در گذشته چه کرده اند .

سخن عارفان و پارسایان

صاحب حالی گفته است : یوسف ، از آن رو، پیراهن خود را از مصر به کنعان به نزد پدرش فرستاد، که غم او با(پیراهن ) آغاز شده بود، و همین که چشمش به پیراهن خون آلود افتاد به سختی غمگین شد و یوسف خواست ، تا(پیراهن )، انگیزه شادی وی شود .

حکایات متفرقه ، کوتاه و خواندنی

حسن بن سهل به ماءمؤ ن گفت : در لذات دنیا نگریستم و همه آنها را اندوهبار دیدم ، جز هفت چیز را: نان گندم و گوشت گوسفند و آب سرد و جامه پربها و بوی خوش و بستر خواب و نگریستن به هر چیز زیبا ماءمون گفت : پس سخن گفتن با مردان چه ؟ گفت : آری آن نخسین آن هاست .

شعر فارسی

از (امیر) خسرو(651 - 725 هجری )

خبرم مپرس از من ! چو مقابل من آیی

که چو در رخ تو بینم ، زخودم خبر نباشد

مردمان در من و بیهوشی من حیرانند

من در آن کس که تو را بیند و حیران نشود

ساکنان سر کوی تو نباشد بهوش

این زمینی است که از وی همه مجنون خیزد

دی که رسوا شده ای دیده و گفتی : این کیست ؟

دامن آلوده به خون ، خسروتر دامن بود .

قامت راست چو تیرست ، عجایب تیری !

که زمن دور و مرا در دل و جان گذرد .

شعر (رضی ) که - رحمت خدابر او باد!- به این معنی نزدیک است : تیرانداز، در (ذی سلم )، و تیر در عراق به نشانه خورد، و نشانه را چه دور برگزیده ای !

ترجمه اشعار عربی

دیگری گفته است :

سپید رویان پرندین جامه ای که اندیشه شک آلودی ندارند، همچون آهوان مکه ، شکارشان روا نیست به نرمی سخن ، نابکار شمرده آیند اما اسلام ، از هر لغزشی ، بازشان می دارد .

ترجمه اشعار عربی

تهامی گفت :

او، همچون ماه است ، اما، همیشه پنهانست هر چند که پنهان بودن ماه ، دو شبی بیش نیست او، هلالی ست که همه هلال ها را در پرتو خویش گرفته است زیرا که هر چیز ارزشمندی به دشواری به دست می آید شمشیر نگاه او همیشه در نیام است و شمشیری را ندیده ام که در نیام بدرخشد اگر نزدیک آید، شب کوتاه می شود، زیرا که او پگاهست و با نزدیک شدن آن ، شب کوتاه می شود .

هنگامی که شتر ابقلم ، سفر را بار بسته بود، با بیتابی به او گفتم : این دوری را هر چه توانی ، شکیبا باش ! زیرا که من ، روزگار جوانی را در بلند پروازی ها و حاصل ها در خواهم باخت آیا این ، زیانکاری نیست ، که شب ها، بی هیچ بهره می گذرد و زندگی به شمار می آیند؟

شعر فارسی

از وحشی (وفات 991ه):

مریض عشق اگر صد بود، علاج یکیست

مرض یکی و طبیعت یکی ، مزاح یکیست

تمام ، طالب وصلیم و وصل می طلبیم

اگر یکیم و اگر صد،که احتیاج یکیست

بجز فساد مجو حشی از طبیعت دهر!

که وضع عنصر و تاءلیف و امتزاج یکیست (2)

شد وقت آن دیگر که من ، ترک شکیبایی کنم

ناموس را یک سو نهم ، بنیاد رسوایی کنم

چندان بکوشم در وفا،کز من نیوشد راز خود

هم محرم مجلس شوم ، هم باده پیمانی کنم

توخته و من هر شبی در خلوت جان آرمت

دل را نگهبانی دهم ، خاطر تماشایی کنم

(3)

شعر فارسی

از نشناس

یک جو غم ایام نداریم و خوشیم

گه چاشت ، گهی شام نداریم و خوشیم

چون پخته به ما می رسد از عالم غیبت

از کس طمع خام نداریم و خوشیم

ترجمه اشعار عربی

فاضل و محقق (ابو السعود) مفسر و مفتی قسطنطنیه چنین سروده است :

آیا پس از (سلیمی ) آرزویی ، و جز اشتیاق به او سوزش دل و عشقی هست ؟ پس از کوی او، پناهی و جمعیتی هست ؟ و جز در سایه او، به جای دیگری می توان پناه برد؟ هرگز مبادا که جز به عزم کوی او عنان مرکب بگردانم یا (جز به دیدن او) کمر ببندم او پایان آرزوی منست اگر دسترسی به وی نباشد همه آرزوهای دنیا بر من حرام باد! همه نقش های جاه را از لوح خاطرم زدوده ام آشکار است که نقاشی پیش از این ، نقشی بدین سان نکشیده است به آسیب و ذلت روزگار، خو گرفته ام ای گرامی داشت روزگار! ترا سلام باد! الا! تا کی بار غنج و غرور او را بر دوش کشم ؟! آیا هنگام آرامشم فرا نرسیده است ؟ روزگار جامه حسن را بر بالای او نیکو دوخته است چنان که دیبای پربها در پیش او ژنده ای است به روزگار پیری ، از من دوری گزیده است اینک ! که موهای سپیدم فزونی گرفته است پیشگامان ناتوانی بد توان من حمله آورده اند و در میدان مزاج من ، گرد سیاه بر انگیخته شده است اکنون ، دیگر او در برج زیبایی نشسته است من هم دیگر در روزگار بی پروایی جوانی نیستم همه پیوندهای میان من و او گسسته شده است و هیچ پیوند نسبتی در میان ما نیست دیگر ماده شتر جوان عزم من ، برای رسیدنش سست شده ، و دوش و کوهانی برایش نمانده است سر گذشت دل من و او، از انگاه ، که رکاب استوار کرده است و خانه و خرگاه را به ویرانی کشانده ، داستان آن کسی ست که به دیار گمنامی کشانده شده و تنها، به او اشتیاق دارد و قطرات اشکش همچون پرندگان از پیش صیاد گریخته ، در پروازند (اشتیاق من )، همچون اشتیاق ماده شتریست که با شیدایی سیر می کند و آنگاه که می رسد، جز ناله و تیغ خار بهره ای ندارد شبهای شادمانی گذشت و سپری شد و هر روزگاری را نقطه پایانی ست به چه تندی گذشت و دور شد و ای کاش درنگ می کرد! اما درنگ ندارد روزگاران شادی به ساعتی می گذرند و روزی که به ملال بگذرد همچون سالی ست خوشا به اندوه ! که چه سان زندگی مرا می کشاند گر چه غم ها همچون تیراند مرا که با همنشینانم همدمی ها بود، اینک ! در وادی سرگردانی می گردم بسی شادمانی هاست که مایه دلتنگی هاست و بسی سخن هاست که اندوه می انگیزد من که هیچگاه ، حق احسان را از یاد نبرده ام ، هیچگاه بدی ها را نیز از یاد نخواهم برد گر چه مردم روزگار، به این فراموشی خو گرفته اند و هر گروهی که پس گروه دیگر بیاید، شیوه پیشین را دنبال می کند اینک ! فروغ معرفت و هدایت از گرمی افتاده است و لهیب آتش گمراهی زبانه می کشد (پیش از این ) سریر دانش ، کاخ پیراسته ای بود، که در بزرگی ، به همسری با هفت گنبد افلاک می ایستاد چنان استوار و بلند بود که زاغ را طاقت پرواز پیرامون آن نبود و چنان فراشته بود،که امید دست یابی بدان نبود، از برج های آن ، نور هدایت می تابید، همانند برقی که از میان ابرها می تابد کوه های بلند، به دنبالش دامن می کشیدند، تخت های پادشاهان ، با ستون ها به سویش می حرامیدند اما، اکنون ! اهل دانش ، به سوی خواری ، رانده شده اند همچون اسیری که همواره آماج ستم است روزگار با مردم چنین می کند و بر سر آنان کجی و راستی را با هم قرار می دهد هر قیل و قالی ، زمزمه دانش و حکمت نیست به همان سان که هر آهنی شمشیر نیست روزگار گزرانهای دارد که بر هر جوانی می گذرد نعمت و تنگی سلامتی و بیماری و آن که در این دنیاست به آن امیدی نبسته است بر او نگوهشی نیست برای تو جستجو کرده ام که دنیا چیست ؟ و گالایش کدام است ؟ و این که چیزی را که دنیا می پذیرد خردوریز شکسته ای پیش نیست در دنیا هر چیز به گونه مخالف خود در می آید و مردم ، از این بیخبرند نقص را چنان جامه کمال می پوشد، که گویی زنان پرده نشین عمامه گذارده اند دنیا را رها کن ! دنیا و آن چه اوست ، بر اهل آن گوارا باد! و تو، آرزویی بر آن نداشته باش ! هنگامی که خوان سالار ولگردان و فرومایگانند، بزرگان قوم گرسنه می مانند زیرا جایی که وسیله و دستگیری ندارد، از آنجا، به کامی نتوان رسید و اگر تو هزار سال در پی آن بکوشی و او به قدر سر پستانی بر تو دست یابد بر تو ناروا خواهد بود چون بازگشتی ، تمامی کوشش پنهانی اشتیاق آمیز تو، نکوهش پذیرست گیرم که کلید همه کارهای دنیا را به دست آوری و دنیا رام تو شد و تو پادشاه بزرگی شدی و از خوشی روزگار به شادی و شادکامی بر خوردار شدی آیا پس از به آن به یقین ، طعمه مرگ نخواهی بود؟ پس : میان آدمیان و جاودانگی فاصله ست و مرگ پذیری و انسان ، حتمی ست تسلیم آدمی به سرنوشت سک حقیقت است و سرور و بنده هم نمی تواند از آن روی بگرداند حتمی ست و خرد آن را می پذیرد و تو نیز اگر در پذیرش آن ستیزی داری ، از دیگران بپرس ! از زمین ، احوال پادشاهانی را بپرس ! که اکنون دیگر نیستند و بر فرق ستارگان جای داشتند از دور آمدگان ، بر دربارشان گرد می آمدند و گوشه نشینان در گاهشان بر آستانه شان فراهم می شدند (اما) زمین ، بی آن که کلامی بگوید، از رازهای آنچه گذشته است ، ترا پاسخ می دهد .

از این که مرگ ، آنها را رگ زد و به نیستی شان کشاند و تیرهایی که از کمینگاه به سویشان آمد،به نشانه خورد در رفتن به نیستی ، راه گذشتگان پیمودند، و خانه و کاشانه شان ، از آنان تهی ماند همه آنجا فرود آمدند، که پیش از آن ، نمی شناختند و تا روز ستاخیز برنمی خیزند رویدادهای روزگار، آنان را به درد آورد و خشکیدند و اینک ! در زیر طبقات خاک ، به خاک پیوسته اند .

اینست پایان گزیده من ، از آن اشعار، و آن ، نود و دو بیت است در نهایت خوبی و روانی

شعر فارسی

از شاعر ناشناس

گر قسمت ما از تو جفا افتاده ست

آن نیز هم از طالع ما افتاده ست

داری لب و دندان و دهان شیرین

تلخی زبانت از کجا افتاده ست

سخنان مؤلف کتاب (نثر و نظم )

ازمؤلف :

از بسکه زدم شیشه تقوا بر سنگ

وز بسکه به معصیت فرو بردم جنگ

اهل اسلام از مسلمانی من

صد ننگ کشیدند ز کفار فرنگ


4