آداب رفتار با دختران

آداب رفتار با دختران75%

آداب رفتار با دختران نویسنده:
گروه: کتابخانه زن و خانواده

آداب رفتار با دختران
  • شروع
  • قبلی
  • 52 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 6123 / دانلود: 3484
اندازه اندازه اندازه
آداب رفتار با دختران

آداب رفتار با دختران

نویسنده:
فارسی

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

ارزش دختران صالح

آنچه در زمينه فرزندار شدن ارزش دارد، و آنچه در اين زمينه اولياء الهى خواستار آن بودند، بدون اينكه فرقى ميان پسر و دختر باشد سلامت و وارستگى فرزند بوده است

از امام علىعليه‌السلام روايت شده است :

ما سئلت ربى اولادا نضر الوجه ، و لاسئلته ولدا حسن القامة ، ولكن سئلت ربى اولادا مطيعين لله ، و جلين منه ، حتى اذا نظرت اليه و هو مطيع الله قرت عينى

من هرگز از خداوند فرزندانى درخواست نكردم كه ، خوش منظر و خوش ‍ قامت و قد باشند، بلكه آنچه از خداوند خواستم اين بود كه ، فرزندانى به من بدهد كه ، مطيع خدا و خداشناس و خداترس باشند، تا آنگاه چشمم به آنها مى افتاد و آنان در حال اطاعت خداوند هستند، چشمم روشن شود و آنان موجب عزت و آبروى من باشند.

پيامبر اسلامصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم مى فرمايد:

الولد الصالح ريحانة من رياحين الجنة

فرزند صالح و شايسته ، از گلهاى بهشتى خواهد بود.

امام صادقعليه‌السلام فرموده است :

ميراث الله من عبده المومن ، ولد صالح يستغفر له

ميراث الهى كه براى بنده مومنى به جاى مى ماند، عبارت خواهد بود از فرزند صالحى كه سبب مغفرت آن بنده را فراهم آورد.

پيامبر اسلامصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم مى فرمايد:

خمسة فى قبورهم و ثوابهم يجرى الى ديوانهم : من غرس نخلا، و من حفر بئرا، و من بنى مسجدا، و من كتب مصحفا، و من خلفت ابنا صالحا

پنج دسته هستند كه پس از مرگ نيز، به پرونده آنان ثواب و پاداش مى رسد، كسى كه درختى بنشاند، آنكه چاه آبى حفر كند، كسى كه مسجدى بسازد، آنكه قرآنى نگارش دهد، و كسى كه از خود فرزند صالح و خدمتگزارى به يادگار بگذارد.(٢٩)

حقوق دختر بر پدر

اما حق دختر بر پدر اين است كه (اولا) مادرش را (يعنى همسر خود را) احترام كند و با او حرف زشت نگويد، براى دخترش نام نيكو انتخاب كند، سوره نور به او ياد بدهد، ولى سوره يوسف (كه ممكن است موجب وسوسه باشد) به او ياد ندهد، دخترش را در طبقه بالا جاى ندهد و در شوهر دادن او عجله كند، سپس حضرت صادقعليه‌السلام فرمود: وقتى دخترت را فاطمه ناميدى به او بد مگو، او را نفرين مكن و مزن(٣١)

مسئله اجازه پدر از نظر ولايت و از نظر فلسفه

مسئله اى كه از نظر ولايت پدران بر دختران مطرح است اين است كه آيا در عقد دوشيزگان كه براى اولين بار شوهر مى كنند اجازه پدر نيز شرط است يا نه ؟ از نظر اسلام چند چيز مسلم است :

پسر و دختر هر دو از نظر اقتصادى استقلال دارند، هر يك از دختر و پسر اگر بالغ و عاقل باشند و به علاوه رشيد باشند يعنى از نظر اجتماعى آن اندازه رشد فكرى داشته باشند كه بتوانند شخصا خود را حفظ و نگهدارى كنند ثروت آنها را بايد در اختيار خودشان قرار داد. پدر و مادر يا شوهر يا برادر و يا كس ديگر حق نظارت و دخالت ندارد.

مطلب مسلم ديگر مربوط به امر ازدواج است ، پسران اگر به سن بلوغ برسند و واجد عقل و رشد باشند خود اختياردار خود هستند و كسى حق دخالت ندارد. اما دختران : دختر اگر يك بار شوهر كرده باشد و اكنون بيوه است ، قطعا از لحاظ اينكه كسى حق دخالت در كار او را ندارد مانند پسر است و اگر دوشيزه است و اولين بار است كه مى خواهد با مردى پيمان زناشوئى ببندد چطور؟

در اين كه پدر اختياردار مطلق او نيست و نمى تواند بدون ميل و رضاى او، او را به هر كس كه دلش مى خواهد شوهر بدهد حرفى نيست و... اختلافى كه ميان فقهاء هست در اين جهت است كه آيا دوشيزگان حق ندارند بدون آنكه موافقت پدران را جلب كنند ازدواج كنند و يا موافقت پدران به هيچ وجه شرط صحت ازدواج آنها نيست ؟

البته يك مطلب ديگر نيز مسلم و قطعى است كه اگر پدران بدون جهت از موافقت با ازدواج دختران خود امتناع كنند حق آنها ساقط مى شود و دختران در اين صورت به انفاق همه فقهاى اسلامى در انتخاب شوهر آزادى مطلق دارند.

راجع به اينكه آيا موافقت پدر شرط است يا نه ؟ چنانكه گفتيم ميان فقهاء اختلاف است و شايد اكثر فقهاء خصوصا فقهاى متاءخر موافقت پدر را شرط نمى دانند ولى عده اى هم آنرا شرط مى دانند، قانون مدنى ما از دسته دوم كه فتواى آنها مطابق احتياط است پيروى كرده است

فلسفه اين كه دوشيزگان لازم است يا لااقل خوب است بدون موافقت پدران با مردى ازدواج نكنند ناشى از اين نيست كه دختر قاصر شناخته شده و از لحاظ رشد اجتماعى كمتر از مرد به حساب آمده است اگر به اين جهت بود چه فرقى است ميان بيوه و دوشيزه كه بيوه شانزده ساله نيازى به موافقت پدر ندارد و دوشيزه هيجده ساله طبق اين قول نياز دارد، به علاوه اگر دختر از نظر اسلام در اداره كار خودش قاصر است چرا اسلام به دختر بالغ رشيد استقلال داده است و معاملات چند صد ميليونى او را صحيح و مستغنى از موافقت پدر يا مادر يا شوهر مى داند؟

اينجاست كه لازم است دختر مرد ناآزموده ، با پدرش كه از احساسات مردان آگاه است و پدران جزء در شرايط استثنائى براى دختران خير و بركت و سعادت مى خواهند مشورت كند و لزوما موافقت او را جلب كند.

آنچه در اين مورد قابل اعتراض است عمل مردم ايرانى است نه قانون مدنى و نه قانون اسلام در ميان مردم غالب پدران هنوز مانند دوران جاهليت ، خود را اختياردار مطلق مى دانند و اظهار نظر دختر را در امر انتخاب همسر و شريك زندگى و پدر فرزندان آينده اش ، بى حيائى و خارج از نزاكت مى دانند و به رشد فكرى دختر كه لزوم آن از مسلمات اسلام است توجهى نمى كنند، چه بسيار عقده هائى كه قبل از رشد دختران صورت مى گيرد و شرعا باطل و بلااثر است

عاقدها از رشد دختر تحقيق و جستجو نمى كنند. بلوغ دختر را كافى مى دانند. در صورتى كه مى دانيم چه داستانها از علماء بزرگ در زمينه آزمايش رشد عقلى و فكرى دختران در دست است

بعضى از علماء رشد دينى دختر را شرط دانسته اند، تنها به عقد بستن دخترى تن مى دادند كه در اصول دين بتواند استدلال كند و متاءسفانه غالب اولياء اطفال و عاقدها اين مراعاتها را نمى كنند.

قانون مدنى داراى ماده ١٠٤٢، كه اين ماده مى گويد:

بعد از رسيدن به سن پانزده سال تمام نيز اناث نمى توانند مادام كه به سن هجده سال تمام نرسيده اند بدون اجازه ولى خود شوهر كنند.

طبق اين ماده دختر ميان پانزده و هجده هر چند بيوه باشد بدون اجازه نمى تواند شوهر كند. در صورتى كه نه از نظر فقه شيعه و نه از نظر اعتبار عقلى اگر زنى واجد شرايط بلوغ و رشد باشد و يك بار هم شوهر كرده است لزومى ندارد كه موافقت پدر را جلب كند.(٣٣)

بردگان و دختران جوان و بى همسرى را كه صلاحيت دارند، به همسرى در آوريد و براى آنان تشكيل خانواده دهيد.

و ثانيا، آن طور كه از اين دستور كلى الهى استفاده مى شود و برخى از مفسران قرآن كريم هم بدان اعتراف كرده اند اولا اين دستور غير از بردگان ، يعنى همه پسران و دختران و خلاصه جوانان مجرد و بى همسر را شامل مى شود و ثانيا، همان طور كه علامه طباطبائى و ملا فتح الله كاشانى و نويسندگان تفسير نمونه نيز، با عبارتى مانند الصالحون للتزوج مطرح كرده اند، صلاحيت يك مفهوم كلى گسترده اى دارد، كه هر گونه صلاحيت و لياقت و توانايى فكرى ، فرهنگى ، اخلاقى و بالاخره صلاحيت جسمى و بدنى را نيز بر مى گيرد.

بنابراين ، براى برقرارى ازدواج و تشكيل خانواده ، آن طور كه از قرآن كريم استفاده مى شود، لياقت و صلاحيت و سلامت پسر و دختر بايد به طور دقيق مورد توجه اولياء و افراد ذى ربط قرار گيرد، و در صورت عدم چنين صلاحيت و آمادگى ، درصدد چاره انديشى ديگر و سازندگى لازم برآيد.

در زمينه معيار صلاحيت و لياقت پسر و دختر هم براى تنظيم پيوند زناشوئى ، آن طور كه از احاديث اسلامى بدست مى آيد، در مرحله نخست و به عنوان اولويتهاى ضرورى ، اين جهات بايد رعايت گردد:

الف) معيارهايى كه خانواده دختر، در زمينه ارزيابى داماد به عنوان اساسى ترين ارزش ، بايد مورد توجه دقيق قرار دهند، ديندارى آگاهانه ، امانتدارى و اخلاق و رفتار شرافتمندانه او مى باشد.

پيامبر اسلامصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرموده است :

اذا جائكم من ترضون خلقه و دينه فزوجوه

هر گاه كسى به خواستگارى دختر شما آمد كه اخلاق و ديندارى او چشمگير بود و براى شما جلب رضايت و آرامش مى كرد، دختر خود را به همسرى او در آوريد.

امام جوادعليه‌السلام مى فرمايد:

من خطب اليكم ، فريضتم دينه ، و امانته كائنا ما كان فزوجوه

چنانچه كسى به خواستگارى دختر شما آمد كه ، ديندارى و امانت دارى او موجب خرسندى شما را فراهم آورد، اگر ساير شرايط را هم نداشت دختر خود را به ازدواج او برگزينيد.

ب) معيارهائى را هم كه خانواده داماد نسبت به عروس و دخترى كه قرار است او را به همسرى فرزند خود در آورند، بايد مورد توجه داشته باشند، صلاحيت و شايستگى است كه ، عموما در عفت و پاكدامنى و سلامت اخلاقى دختر خلاصه مى شود.

پيامبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم مى فرمايد:

خير نسائكم العفيفة الغلمة ، العفيفة فى فرجها، و الغلمه على زوجها

بهترين زنانى را كه به همسرى خود انتخاب مى كنيد، افرادى هستند كه پاكدامن و نجيب بوده و در برابر شوهر رام و سر به راه باشند.

روى اين حساب ، سلامت و صلاحيت پسر و دختر، چيزى است كه مى بايست رعايت شود و رعايت اين جهات هم در تشكيل تحكيم خانواده ، نقش موثر و سرنوشت سازى خواهد داشت

٢. پيوند مودت و رحمت

مودت ، محتنى است بيشتر در دل و آتشين و دو طرفه يعنى هر دو طرف يكديگر را دوست دارند.

مودت زمينه كشت بذر است كه حاصل رحمت مى باشد و تا مودت نباشد رحمت نيست

علي رغم روش برخى از افرادى كه در جوامع ما، ازدواج را به صورت يك معامله مادى انجام مى دهند، و از اين ناحيه با حوادث تلخ و دردناكى هم دست به گريبان مى شوند، در اسلام پيوند زناشوئى اولا به عنوان يك نشانه اى قدرت و حكمت الهى مطرح شده و ثانيا چيزى كه بنيان خانواده را تحكيم و استوارى مطمئنى مى بخشد، كانون پر حرارت و پر جاذبه مودت و رحمت خواهد بود.

٣. عظمت و قداست ازدواج

غير از مرحله مادى و طبيعى ، كه موضوع مادى و معقول اجتماعى است ، آنچه در اسلام اين پيوند را عظمت و قداست معنوى نيز مى بخشد، مرحله انسانى و پاداش الهى است كه به دنبال تشكيل خانواده ، صورت مى گيرد، و چنين پيوندى عنايت و بركت خداوندى را به دنبال مى آورد.

پيامبر اسلامصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرموده است :

ما من شى ء احب الى الله عزوجل من بيت يعمر بالنكاح

در پيشگاه خداوند متعال ، هيچ كانونى محبوبتر از خانه اى كه به وسيله ازدواج عمران و آبادى پيدا مى كند، نخواهد بود.

امام صادقعليه‌السلام مى فرمايد:

ركعتان يصليها المتزوج افضل من سبعين ركعة يصليها العزب

دو ركعت نمازى كه افراد متاهل مى خوانند، از هفتاد ركعت نمازى كه افراد عزب و مجرد انجام مى دهند، افضل و برتر خواهد بود!

٤. ناپسندى و ناگوارى طلاق

به همان ميزانى كه ازدواج در اسلام ، داراى ارزش و ستايش مى باشد، طلاق و جدائى زن و شوهر از هم ، مورد نكوهش و تنفر واقع شده است !

پيامبر اسلامصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم مى فرمايد:

ما من شى ء ابغص الى الله ، من بيت يخرب فى الاسلام بالفرقة ، يعنى الطلاق

هيچ چيزى در نظر خداوند، از خانه اى كه ، در جامعه اسلامى به وسيله طلاق و متاركه ، ويران و خراب مى گردد، منفورتر و ناپسندتر نمى باشد!

آن بزرگوار نيز مى فرمايد:

تزوجوا و لاتطلقوا، فان الطلاق ، يهتز منه العرش

پيوند زناشوئى برقرار كنيد، و هرگز طلاقكارى نكنيد، زيرا طلاق چيزى است كه به خاطر آن عرش (كه مبداء عدل و رحمت است) به لرزه و اضطراب مى افتد!

البته اين را هم نبايد فراموش كنيم ، اصولا در يك جامعه اسلامى نبايد طلاق واقع شده ، و پیامدهاى دردناك آن انسانهائى را در آتش پر حرارت خود، بسوزاند، اما اگر در شرايط غير تحملى پيش آيد، و در مقايسه خير و شر، ادامه زندگى و قطع آن ، متاركه امتيازاتى داشته باشد، درنهايت ، و پس از اينكه همه راه حلها و چاره جوئيها مسدود گرديد، طلاق به عنوان يك عمل جراحى ، و تنها راه حل و نجات از مشكلات سخت تر، مجاز خواهد بود.

٥. مسئوليت تشكيل خانواده وظيفه سنگين اولياء

اولياء و پدران و مادران نيز، نسبت به پسران و دختران و زيردستان خود وظيفه دارند، زمينه ساز و اقدام كننده براى تشكيل خانواده آنان باشند.

بارى ، موضوع تشكيل خانواده جوانان را اسلام ، در مرحله نخست ، به عهده والدين گذاشته ، و حتى خوددارى از اداى اين وظيفه سنگين ، تخلف و گناه نيز محسوب خواهد شد!

پيامبر اسلامصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم مى فرمايد:

من ادرك له ولد، و عنده ما يزوجه ، فاحدث فالاثم بينهما!

هر كس ، فرزند او به حد بلوغ و آمادگى براى ازدواج برسد، و او توانائى تشكيل خانواده براى او فرزند خود را داشته باشد، و از اين مسئوليت شانه خالى كند، در صورتى كه براى آن فرزند لغزش و انحرافى پيش آيد، گناه آن براى پدر و مادر و فرزند، هر دو نوشته مى شود و هر دو مسئوليت خواهند داشت !

در زمينه ازدواج و تشكيل خانواده براى جوانان مستعد، و افرادى كه به نوعى احتياج به راهنمايى و معاضدت دارند، بار اين مسئوليت سنگين تر مى شود، چنانكه افرادى هم كه به هر شكل ممكن مادى و معنوى ، براى ازدواج افراد بى همسر يارى و اقدام مناسب معمول مى دارند، و كدخدا منشى مصلحانه مى نمايند، از فضيلت و پاداش دنيوى و اخروى بهره مند مى گرداند.

بنابراين ، در شرائطى كه عموما در شرق و غرب ، نظام خانواده از تعهد و مسئوليتهاى اخلاقى تهى شده ، و نابسامانى و بى بند و بارى دردناكى محصول آن گرديده است ، در اسلام به منظور تشكيل و تحكيم بنيان خانواده ، وسائل و تهميدانى به كار گرفته شده ، كه هم تعهد اخلاقى و حقوقى مى آفريند و هم از بسيارى از عوارض و ضايعات كمرشكن جلوگيرى به عمل مى آورد.(٣٥)

والدين محترم محبت بدون سرچشمه نيست و بدون هدف نيز سودى ندراد. محبت به دختران بايد بدون منت و خالصانه باشد و اين خود بهترين راه براى نزديك شدن شما به دختران مى باشد زيرا توسط محبت فاصله ها كمتر مى شود و شرط اول محبت ، شناخت روحيات دختران است و اولين قدم براى ايجاد محبت شناخت يكديگر و روحيات طرفين است

دختران نيازمند و تشنه محبت هستند

انسان هر قدر هم كه بزرگ باشد، چه از نظر سن و يا مقام ، باز از تنهائى گريزان است ، احتياج به دوستى صميمى و يكرنگ دارد، دوست دارد علاقه خود را براى كسى كه نسبت به وى علاقمند است صرف كند، به شرط آنكه طرف او واقعا به وى علاقمند باشد.

خلاصه آنكه در فضاى معادلات و معيارها به طور كلى دگرگون مى شود، و انسان به جهات ساختمان روحى خود مثل يك ماهى مى ماند كه در فضاى محبت ، نشاط مى يابد و رشد مى كند، خطاها، سختى ها، كمبودها، مرضها، همه و همه جلوه ديگرى دارند، توگوئى اكسيرى است كه اگر به سخت ترين مشكلات زده شود آن را راخت و زيبا مى كند.

افسوس كه قدر اين گوهر و ارتباط آن در زندگى خانوادگى و اجتماعى ناشناخته است

انسان تشنه محبت است ، اگر آب زلال محبتى از كسى يافت با تمام وجود به او علاقمند مى شود و انس مى گيرد و گرنه به ناچار وقتى آب زلال و شيرين نبود به آب شور هم بسنده مى كند(٣٧)

دخترى كه از پدر و مادر و در محيط خانه از لحاظ محبت اشباع شده در جوانى احساس محروميت و بى پناهى نمى كند تا در مقابل چند جمله مودت آميز يك جوان غرضران خود را ببازد و آينده خويش را تباه سازد(٣٩)

دختران نيز تشنه عشق و محبت اند و بايد از محبتهاى بى شائبه پدر و مادر برخوردار شوند.يك دختر انتظار دارد به او محبت كرده و از صميم قلب دوستش بدارند و همچنين اولين چيزى كه مى تواند اختلافات بين والدين و دختران را از بين ببرد محبت است

مهربانى و اظهار محبت واقعا اعجاز مى كند، زيرا محبت يك پيوند دو طرفه است

والدين وظيفه دارند مزرعه دل دختران را با محبت و مهر آبيارى كنند چرا كه محبت و علاقه درخواست طبيعى اوست و از راه آن چشمش به دنياى آينده بايد روشن گردد و راه زندگى را در دل او زنده مى سازد. ديديم كه محبت ضرورى زندگى دختران است و اهميتش از اينجا معلوم مى شود كه براى رسيدن به مرحله محبت اجتماع ناگزير است از مرحله محبت خانوادگى عبور كند.

ابراز محبت به طرق مختلفى انجام پذير است كه بهترين آن در بغل گفتن و نوازش كردن و بوسيدن است ، اين امر مايه جلب محبت و اطمينان دختر از زندگى مى شود و از امنيت خاطر بيشتر استفاده خواهد كرد، راز توصيه اسلام كه فرزندانتان را ببوسيد از اينجا كشف مى شود.

محبت از طريق ديگر ابراز عنايت از راه سخن گفتن با صداى ملايم و دلپذير و آهنگ و كلام موزون است ، لوح دل دختر چون آينه اى صاف و منزه است و چه بهتر كه مملو از احساسات پاك و عواطف انسانى باشد.

ميزان محبت بايد به حدى باشد كه تمام زواياى زندگى دختر را در بر گيرد و روشن كند و به مقدارى باشد كه رشد كافى جسمى و روانى او را تضمين و او را فردى سالم و متعادل تحويل جامعه دهد.(٤١)

محبت عامل تربيت

از جمله مسائلى كه در مورد تعليم و تربيت اسلامى مطرح است مسئله محبت و نقطه مقابل آن خشونت است البته نقطه مقابل محبت معمولا بغض است ، ولى اثر محبت احسان و نرمى است و نقطه و اثر بغض قهرا خشونت است و سخت گيرى. (٤٣)

انسان تشنه محبت مى باشد، محبت حياتبخش دلهاست هر كسى نفس ‍ خودش را دوست دارد و دلش مى خواهد محبوب ديگران باشد، احساس ‍ محبوبيت دل را شادمان مى گرداند.

كسى كه بداند محبوب كسى نيست خودش را در اين جهان پر آشوب تنها و بى كس مى شمارد، بدين جهت ، هميشه پژمرده و افسرده خواهد بود. با احساس محبوبيت مى تواند آرام و راحت به رشد و نمو خويش ادامه دهد و در صفات عالى انسانيت تكامل يابد. محبت ريشه اخلاق نيك است در پرتو محبت مى توان احساسات و عواطف را به خوبى پرورش داد و از او انسانى شايسته ساخت

اما كسى كه در محيط سرد و بى عاطفه پرورش يافته و از پدر و مادر مهر و محبت نديده يك انسان راضى و طبيعى نخواهد بود. كسى كه طعم محبت را نچشيده چگونه مى تواند آن را نثار ديگران سازد. از يك چنين انسان محرومى نمى توان توقع بشر دوستى داشت

دين مقدس اسلامى كه به مسائل تربيتى كاملا عنايت داشته و در مورد محبت سفارشهاى فراوانى به عمل آورده كه در كتابهاى حديث موجود است ، از باب نمونه :

امام صادقعليه‌السلام فرمود:

خدا بنده اش را به واسطه شدت محبتى كه نسبت به فرزندش دارد مورد رحمت قرار خواهد داد.

خداوند بزرگ به حضرت موسىعليه‌السلام فرمود:

محبت اطفال بهترين اعمال است ، زيرا آفرينش آنها بر خداپرستى و توحيد است ، اگر در كودكى بميرد داخل بهشت مى شوند.

مردى به پيامبر اسلامصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم گفت : تا كنون كودكى را نبوسيده ام ، وقتى رفت پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به اصحابش ‍ فرمود:

به نظر من اين مرد اهل دوزخ است

پيامبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و سلم فرمود:

كسى كه به كودكان مهربانى و به بزرگسالان احترام نكند از ما نيست

حضرت علىعليه‌السلام به هنگام وصيت فرمود:

با كودكان مهربانى كن و بزرگان را احترام بگذار.

پيامبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود:

كودكان را دوست بداريد و با آنها مهربانى كنيد.

پيامبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود:

فرزندانتان را زياد ببوسيد، زيرا به واسطه هر بوسه اى درجه شما در بهشت بالا مى رود.

پيامبر اسلامصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به هنگام بامداد دست نوازش بر سر فرزندان و فرزندزادگانش مى كشيد.(٤٥)

آداب رفتار با دختران

آفات محبت

محبت نظير قانون جاذبه در اين جهان است همانطورى كه اين جهان پابرجاست روى قانون جاذبه ، خانه و خانواده پابرجاست روى محبت و رحمت ، اين جهان از ذره يعنى اتم تا كهكشانها همه و همه به واسطه قانون جاذبه پابرجاست ، اگر يك لحظه قانون جاذبه از جهان برداشته شود نظم آن به هم مى خورد و به طور كلى جهان طبيعت نابود مى شود همچنين است محبت در خانه ، اگر در خانه محبت نباشد نابود شدنى است ، اگر محبت در خانه نباشد آن خانواده از هم پاشيده مى شود و بايد بگويم خانه اى كه در آن محبت نيست همانند قبرى است كه در آن عذاب باشد، خانه اى كه در آن محبت نباشد زندگى حقيقى در آن نيست بلكه مردگى است ، مرگ تدريجى است آن هم تواءم با شكنجه ، لذا از الطاف پروردگار عالم اين است كه وقتى تشكيل خانواده شد محبت طبيعى را عنايت مى كند رحمت و دلسوزى طبيعى را عنايت مى كند.

١ تند خوئى :

اول چيزى كه محبت را از خانه بيرون مى برد و شيشه محبت را مى شكند تند خوئى است اختلاف ، تندى ، پرخاشگرى شيشه محبت را زود مى شكند.

٢ فحش و كتك :

اگر يكى از والدين به فرزند خود فحش دهد ولو تقصيرى داشته باشد خدا از او قهر مى كند، حضرت زهراعليهما‌السلام و پيامبر اسلامصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و ائمه طاهرين از او قهر مى كنند و از طرفى اين فحش به صورت بدى مجسم مى شود و رفيق او در عالم برزخ است و در قيامت رسوا است ، رفيق انسان است در قبر و مونس انسان است در برزخ و محشر.

٣ زخم زبان :

ديگر زخم زبان است كه شيشه محبت را مى شكند و گناهش به اندازه اى بزرگ است كه امام صادقعليه‌السلام مى فرمايد: پروردگار عالم فرموده است :

من اهان لى وليا فقد ارصد لمجاربتى

هر كه به يكى از دوستان من اهانت كند به تحقيق به جنگ با من كمين كرده است

اگر كسى به ولى من توهين كند مثل اين است كه با خدا جنگ كرده است و پروردگار عالم فرموده است كه هر كس با من بجنگد با او مى جنگم و معلوم است كه خدا با كسى بجنگد دنيا و آخرتش به كجا مى رسد.(٤٧)

٤ خودپسندى :

از ديگر چيزهايى كه محبت را از بين مى برد منيت و خودپسندى است

خودپسندى ، تكبر، خود محورى به اندازه اى خطرناك است كه قرآن شريف مى فرمايد: اگر كسى خودشنيده باشد، اگر كسى العياذبالله خودمحور و متكبر باشد افعال و صفات رذيه اش در هويت و ذات او اثر مى گذارد و يك آدم خودپسند و سركشى مى شود و به اندازه اى سركش مى شود كه در روز قيامت در مقابل خدا هم خودپسندى مى كند، در مقابل خدا هم سركشى مى كند.

خودپسندى شاخه هاى بدى دارد كه هر شاخه اى ميوه اى تلخ دارد كه از جمله آنها اين است كه محبت را از دل ديگران مى برد.(٤٩)

فصل چهارم : تربيت

تربيت

اگر پاكى و درستى دوجانبه باشد يعنى هم از جانب فرزند دختر و هم از جانب والدين ، در آن صورت با كمترين جهد صالحترين فرد در اين خانواده تربيت مى شود.

البته اين بدان معنا نيست كه در چنين خانواده اى پسران و دختران خود را مطابق با هوا و هوسهاى خود رها كنيم ، آنان را بدين فكر متكى سازيم كه جامعه همه چيز را برايشان درست خواهد كرد و با برخورد طبيعى و خود به خود افراد با يكديگر، بر پايه فضيلت تربيت مى شوند.(٥١)

بنابراين ، پدران و مادران و بالاخص مادران در قبال فرزندان خويش و اجتماع آينده سعى خواهند نمود و اگر در انجام اين وظيفه بزرگ سهل انگارى كنند در قيامت مسؤ ول خواهند بود.

بدين جهت امام سجادعليه‌السلام فرمود:

حق فرزندت اين است كه بدانى كه او از تو مى باشد.

ليكن يادآورى يك نكته ضرورت دارد، بسيارى از مردم از معناى صحيح تربيت غافل بوده و بين تعليم و تربيت فرق نمى گذارند. تربيت را نيز يك نوع تعليم مى پندارند، خيال مى كنند با ياد دادن يك سلسله مفاهيم و مطالب سودمند دينى يا تربيتى و به وسيله پند و اندرزهاى حكماء و شعراء و نقل سرگذشت مردان نيك مى توان كودك را كاملا تحت تاءثير قرار داد و مطابق دلخواه تربيتش نمود.

بنابراين پدر و مادرانى كه درصدد اصلاح و تربيت فرزندان خويش هستند بايد قبلا محيط خانوادگى و روابط خودشان و اخلاق و رفتارشان را اصلاح كنند تا فرزندانشان خواه نا خواه صالح و شايسته تربيت شوند.(٥٣)

اسلام وسایل چندى براى تربيت به كار مى برد كه از آن جمله اند:

تربيت به وسيله سرمشق

عملى ترين و پيروزمندانه ترين وسيله تربيت ، تربيت كردن با يك نمونه عملى و سرمشق زنده است

بدين جهت محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را برانگيخت تا سرمشقى براى جهانيان باشد:

در واقع رسول خدا براى شما بهترين مقتدائى است كه مى توانيد از وجودش سرمشق بگيريد.

اين نور، در دلها و جانها پرتو افكند، براى مردم راه روشن شد، ره يافته و رهبرى شده در اين طريق روشن گام برداشتند و به حقيقت رسيدند.

نور محمدى جانها را روشن ساخت ، جانها منور جهانيان بدو دلبستگى پيدا كرد محبتش آنچنان در جانها ريشه دوانيد كه در عالم بى نظير بود. هيچ فردى از افراد بشر به درجه محبوبيتى كه محمد رسيد دست نيافته است اين محبت حتى در دل كسانى كه با دين خدا معارضه مى كردند هم جا داشت دشمنان اين راه و دين جديد هم دلشان آكنده از محبت او بود!

محمد سرمشق مردم در زندگى عملى و بر روى زمين بود. با اينكه بشرى از آنان بود تمام اين صفات و استعدادها را در وجودش نمايان مى ديدند و همه اين مبادى زنده را تصديق مى كردند، زيرا به چشم خود مشاهده مى كردند نه در كتاب مى خواندند! اين صفات و خصوصيات را در بشرى مى ديدند، جانهايشان به سوى او پرواز كرده احساسات و ادراكشان به جانب او متمايل مى شد.

لذا اسلام روش تربيتى خود را بر اساس همان راه و رسمى مى گذارد كه آن پيغمبر عظيم الشاءن ، سكان كشتى اجتماع و زندگى را بدان جهت سوق داد.

كودكى كه مى بينيد پدر و مادرش دروغ مى گويند، ممكن نيست راستى بياموزد.

خانواده تربيت كننده اى است كه نخستين بذرهاى تربيت را در جان طفل مى كارد و رفتار و ادراكات و طرز تفكر او را مى سازد. از اين جهت سزاوار است خانواده پاك باشد، مسلمان باشد تا نسل مسلمانى پرورش دهد كه مبادى و آداب اسلامى در جانشان محقق گردد.

علاوه بر اين شايسته است كه سيره نبوى و رفتار رسول خدا در زندگانيش ‍ هميشه بخشى از راه و رسم تربيت باشد. در اين خانه و آموزشگاه و كتاب و روزنامه و راديو، پيوسته سيره پيامبر گفته شود و عملا اعمال گردد تا دائم يك نمونه عملى از تعليمات اسلامى زنده و مشخصى در مشاعر و افكار جايگزين شود.

تربيت كردن با پند و اندرز

استعدادى در جان آدمى است كه تحت ، تاءثير سخن قرار مى گيرد. البته اين استعداد موقتى است ، لذا گفته بايد تكرار شود.

پند و اندرزى كه مستقيما از راه ضمير باطن و وجدان راه خود را به جان انسان باز كند، آن را سخت به جنبش درآورده نهفته هايش را برمى انگيزد.

اگر سرمشق شايسته و درستى وجود داشته باشد، موعظه اثر رسائى در نفس مى گذارد و از بزرگترين انگيزه هاى تربيتى جان مى گردد.

از طرفى ديگر موعظه براى نفس ضرورت دارد... در نفس انسان پاره اى انگيزه هاى فطرى است كه هميشه احتياج به ارشاد و تهذيب دارند، و اين كار ميسر نمى شود جزء با موعظه و پند و اندرز. در اين صورت انسان تنها به سرمشق با صلاحيت يا تنها به موعظه اكتفا نكرده هر دو را با هم دريافت داشته است

امكان دارد كه والدين طفل دروغ نگويند... ولى كودك براى تكميل كمبودهائى كه در خود يا خانه يا در پدر و مادرش احساس مى كند اقدام به دروغ گفتن مى كند! در اينجا ناچار بايد به بچه پند و اندرز داد! البته بايد بسيار آرام و لطيف و مؤ ثر باشد تا طفل به راه صواب و اخلاق و خوى نيكو برگردد.

قرآن پر از ارشاد و پند و اندرز است :

خداوند به شما دستور مى دهد كه امانتهاى مردم را به صاحبانشان پس ‍ دهيد، و چون بين مردم به قضاوت و حكمى مى پردازد به عدالت داورى كنيد، خداوند به بهترين وجهى در اين باره به شما پند مى دهد.

اينها همه تنها نمونه هائى از پند و اندرزهاى قرآن بود وگرنه همه قرآن براى اهل تقوا پند و موعظه است ! اين قرآن بيان كننده حقايق براى مردم و هدايت و موعظه براى پروا داران است

تربيت با كيفر

چون نمونه هاى عملى و پند و اندرزهاى خيرخواهى سود نبخشيد، ناچار بايد دست به اقدام شديدترى زد تا كارها هر يك بر منوال صحيح و درست خود قرار گيرد و چاره قاطع در اين مورد به كيفر رساندن است

تنبيه براى هر كسى ضرورى نيست ، كسى كه با سرمشق گرفتن از يك نمونه عملى و يا موعظه ، غنى شده است ، در زندگى هيچ احتياجى به كيفر پيدا نمى كند.

تنبيه اولين و نزديك ترين وسيله اى نيست كه براى تربيت افراد به خاطر مربى خطور كند. ابتدا پند مى دهد و با زبان چرم و نرم او را به عمل خير مى خواند و مدتهاى مديدى صبر مى كند شايد جانهاى منحرف به راه بيايند و دعوت به خير را استحباب گويند.

اسلام همه وسايل تربيتى را به كار مى برد كه هيچ جهت جان انسان متروك و بى توجه نمايد. هم سرمشق عرضه كردن را به خدمت مى گيرد و هم پند و اندرز، هم تشويق و پاداش را... در عين حال ترسانيدن و بيم دادن را هم در همه مراتبشان از تهديد به تنبيه گرفته تا اعمال تنبيه ، مورد استفاده قرار مى دهد.

تربيت با داستان سرائى

چون اسلام اين تمايل فطرى افراد را به داستان و تاءثير افسونگر داستان را در دلها مى داند آنرا به عنوان وسيله اى براى تربيت و قوام جانها در استخدام مى گيرد.

امر طبيعى است كه قصه هاى قرآنى به طرفى توجيه و ارشاد شده است كه براى هدفهاى دينى منظور نظر قرآن به كار رود تا آن هدفها محقق گردد. اصولا قرآن كتاب داستانى نيست ، بلكه كتابى تربيتى و ارشادى است وليكن با چنان دقت و توجهى بيان شده است ، و آنقدر قواعد فنى در آن رعايت گرديده كه از وجه نظر هنرى و فنى و تاكتيك هاى تربيتى ، داستان را در خدمت اغراض و هدفهاى دينى درآورده است و جزء روشهاى پرورش ‍ اسلامى ، داستانها را هم مطلقا براى پرورش افراد مورد استفاده قرار مى دهد به يك شرط: داستان پاك و درست باشد.

مقصود از پاكى و درستى اين نيست كه چنان صحنه هاى درخشانى بدون ذره اى بدى به نفوس بشرى عرضه كند!

قرآن بدين ترتيب داستان انسانيت را عرضه مى دارد و اين همان حقيقت بشرى است كه در روزگاران و قرون و گردش تاريخ واقع شده است و قرآن آنها را روشن مى سازد.

گام یکم‌

شاید بعضی‌ها اشکال بگیرند چرا پیش از شناختی لازم و کافی از مقامات و درجه زهد و تقوای مرحوم آقا شیخ مرتضی زاهد، در همین صفحه‌های آغازین به مقام و توفیق مرحوم زاهد، در تشرّف به ساحت مقدس حضرت بقیة الله‌الاعظم، حجة ابن الحسن العسکری‌عليه‌السلام پرداخته شد؛ مقام و درجه‌ای که همه مقامات و درجات و کرامات را تحت الشعاع قرار می‌دهد. مقام و توفیقی که در زمانه غیبت، تمنّا و آرزوی بسیاری از بزرگان و صاحبان کرامات است.

ای لقای تو جواب هر سؤال

مشکل از تو حل شود بی قیل و قال

به هر حال تقدیر چنین شد و این نوشتار این چنین آغاز گشت، پس در این اولین گام، باز هم یادی از امام زمانمان‌عليه‌السلام می‌کنیم؛ اما این بار با استناد به یکی از بارزترین مصداق‌های عالمان ربّانی و یکی از مراجع بزرگ تقلید، شیخ الفقها و المجتهدین حضرت آیت الله العظمی آقای حاج شیخ محمد تقی بهجت مدظله العالی؛ تا به خوبی معلوم شود که بزرگانی همچون حضرت آیت الله‌العظمی بهجت نیز برای یاد کردن از سلیمان زمان و شیرینی عالَم حضرت بقیة الله‌الاعظمعليه‌السلام از داستانهای آقا شیخ مرتضی زاهد بهره می‌گیرند.

آن سیه چرده که شیرینی عالم با اوست

چشم میگون، لبِ خندان، دل خرّم با اوست

گر چه شیرین دهنان پادشهانند ولی

او سلیمان زمانست که خاتم با اوست

روی خوبست و کمال هنر و دامن پاک

لاجرم همّت پاکان دو عالم با اوست

خال مشکین که بدان عارض گندم گونست

سرِّ آن دانه که شد رهزن آدم با اوست

در سال 1373 هجری شمسی قضیه و داستانی از مرحوم آقا شیخ مرتضی زاهد را از زبان حضرت آیت الله‌العظمی بهجت در دفترچه‌ای یادداشت کرده بودم. این قضیه را در اولین جمعه بعد از ماه مبارک رمضان، بعد از جلسه روضه خانه ایشان از معظم له شنیده و یادداشت کرده بودم و حالا هم برای ثبت نهایی دوباره به حضورشان رسیدم و نکاتی را جویا شدم.

آن روز حضرت آیت الله‌بهجت در ابتدا ماجرای آقا سید حسن را تعریف کردند؛ ماجرایی بسیار زیبا، لطیف و طرب انگیز که در نجف اشرف اتفاق افتاده است.

مرحوم آقا سید حسن در شهر نجف اشرف زندگی می‌کرد. او شیعه و مؤمنی با تقوا و اهل ولایت بود. آقا سید حسن در یکی از سالهای حیاتش مشکلات و گرفتاریهای بسیار سنگینی پیدا می‌کند. این نابسامانیها و گرفتاریها مدتها ادامه می‌یابد و روز به روز بر قرضها و مشکلات او افزوده می‌شود. عاقبت صبر و طاقتش را از کف می‌دهد و از آن همه قرض و فقر، خسته و دلشکسته می‌گردد. دیگر هیچ راه و چاره‌ای به جز توسّل باقی نمانده بود. آقا سید حسن با ایمانی صادق و قلبی شکسته، به ساحت مقدس امام زمانش حضرت حجة ابن الحسن العسکری‌عليه‌السلام متوسل می‌شود و مشغول خواندن ذکر و دعایی خاص می‌گردد. این توسل و عرض حاجت به ساحت مقدس امام زمانعليه‌السلام را باید چهل روز پشت سر هم ادامه می‌داد.

این توسل را آغاز می‌کند، روزِ اول، روز دوم، روز سوم...و همین طور روزها پشت سر هم می‌آید و می‌رود. عاقبت چهلمین روز نیز فرا می‌رسد. آقا سید حسن آن روز متوجه نبود درست چهلمین روزی است که آن دعا و توسل را خوانده است.

آن روز به جز او هیچ کس در خانه حضور نداشت و درهای خانه نیز همه بسته بود. آقا سید حسن در آن خلوت و سکوت حاکم بر خانه، مشغول خواندن دعا و توسلش شد. ناگهان آن سکوت و خاموشی شکسته می‌شود و شخصی او را با اسم صدا می‌زند:

- آقا سید حسن! آقا سید حسن!

آقا سید حسن با شنیدن این صداها گمان کرد خیالاتی شده است. دوباره همه فکر و اندیشه‌اش را به دعا و توسلش جمع کرد. اندکی بعد دوباره همان صدا شنیده شد. این بار صاحبِ آن صدا آقا سید حسن را با نام و نام پدرش صدا کرد.

آقا سید حسن همراه با ترس و اضطراب از جایش بلند شد؛ اطمینان پیدا کرده بود که این صدا واقعی و حقیقی است. سراسیمه و با شتاب شروع به جستجوی اتاقها و همه گوشه و کنار خانه کرد، اما به جز او هیچ کس در خانه حضور نداشت. به شدت حیران و مضطرب شده بود؛ اما اضطرابش همراه با نوعی امید بود.

در این هنگام صاحبِ آن صدا قریب به این مضامین می‌فرماید:

«آقا سید حسن! شما گمان می‌کنید ما به یاد شما نیستیم و مواظبتان نمی‌باشیم!»

به راستی عجب صدای دلنشینی داشت. عجب صدای جان بخش و مهرافزایی داشت.

- «آقا سید حسن! شما گمان می‌کنید ما به یاد شما نیستیم و مواظبتان نمی‌باشیم!»

و بعدها آقا سید حسن برای دیگران تعریف کرده بود:

«در آن لحظه‌ای که آن صدای نهانی و جان‌بخش را شنیدم به یک باره احساس و نیروی خاصی در من پیدا شد. از آن لحظه به بعد بی‌اختیار اطمینان پیدا کرده بودم که دیگر هیچ گرفتاری و مشکلی ندارم! و عجیب‌تر اینکه بعد هم، بدون اینکه پول و کمک ظاهری و خاصی به من برسد، همه قرضها و مشکلاتم خود به خود و به شکلهای نامحسوسی برطرف شد و بعد از شنیدن آن آوای روح بخش و نهانی همه آن ناراحتیها و گرفتاریها به کلی از میان رفت!»

حضرت آیت الله‌العظمی بهجت بعد از اینکه ماجرای آقا سید حسن را تعریف کردند بلافاصله و با شور و شعفی خاص به سراغ مطلب بعدی و به عبارتی صحیح‌تر به سراغ مطلب و ماجرای اصلی رفتند.

در حدود سی سال پیش از سال 1373 یک آقای تهرانی، داستان و ماجرای جالبی را برای آیت الله بهجت تعریف کرده بود. آن آقای تهرانی شغل و پیشه‌اش نجاری بود، نجاری متدین و با تقوا. او نیز در یکی از سالهای زندگی در کسب و کارش مشکل پیدا می‌کند و چرخش روزگار، سفارشات و درخواستهای ساخت وسیله‌های چوبی را بسیار کم و ناچیز می‌کند و در آمدهای او روز به روز کاهش می‌یابد.

آن آقای نجار خودش به آیت الله بهجت گفته بود: «با آنکه تا آنجا که ممکن بود صرفه‌جویی می‌کردم، ولی باز هم مجبور شده بودم اندک اندک از سرمایه و وسایل کارم بفروشم و خرج کنم. این وضعیت مدتها ادامه یافت و هیچ گشایشی برای من حاصل نمی‌شد و روز به روز بر مشکلاتم افزوده می‌شد...»

اما او همچنان امیدوار و صبور بود. مشکلاتش را، حتی برای خانواده‌اش هم بازگو نمی‌کرد. هر روز در محل کارش حاضر می‌شد و همچنان امیدوار به رونق و گشایشی دوباره در کسب و کارش بود. عاقبت در یکی از شبهای زمستانی، صبر و طاقتش را از دست داد و با دلی شکسته و همراه با نوعی گله‌مندی، شروع به عرض حاجت به ساحت مقدّس امام زمانش، حضرت بقیة الله‌الاعظم حجة ابن الحسن العسکری‌عليه‌السلام کرد. آن شب با توسل و عرض حاجتی پاک و صادقانه سپری شد.

فردای آن شب آن آقای نجار به خانه یکی از نیکان دعوت شده بود. آقا شیخ مرتضی زاهد نیز در آن جلسه حضور داشت. صاحبخانه، آقا شیخ مرتضی و چند نفر از مؤمنین را برای صرف غذا دعوت کرده بود.

سفره غذا چیده شد. حاضرین بعد از غذا بلند شدند و شروع به خداحافظی کردند؛ اما آقا شیخ مرتضی زاهد همچنان در مجلس نشسته بود. آن آقای نجار نیز همراه با صاحبخانه و دو سه نفر از میهمانها به دور آقا شیخ مرتضی زاهد حلقه زده بودند.

آن آقای نجار برای آیت الله‌بهجت تعریف کرده بود:

«بعد از اینکه جلسه تمام شد، من و صاحبخانه و دو سه نفر از دوستان در خدمت آقای زاهد در زیر کرسی نشسته بودیم. ایشان بلافاصله و بدون هیچ مقدمه و پیش‌زمینه‌ای شروع به تعریف کردن قصه و ماجرای آقا سید حسن کردند (یعنی همین داستانی که پیش از این گذشت) پرداختن به این قصه به اندازه‌ای بی‌مقدمه و بی‌مناسبت بود که به خوبی پیدا بود، علاوه بر من، دیگران نیز از این مطلب تعجب کرده‌اند.

آقا شیخ مرتضی زاهد در حال بازگویی و تعریف کردن این قضیه بودند و من هم همانند دیگران در حال گوش دادن به ماجرای آقا سید حسن بودم تا اینکه آقای زاهد به آن قسمت از این قصه و ماجرا رسید که صاحبِ صدا به آقا سید حسن می‌فرماید: «شما گمان می‌کنید ما به یاد شما نیستیم و مواظبتان نمی‌باشیم!»

در این لحظات آقا شیخ مرتضی زاهد این جملات را با نگاهی بسیار نافذ و خاص به من بازگو کرد.

با شنیدن این جملات ناگهان یک حالت بسیار شگفت و خارق العاده‌ای در من پیدا شد.

«شما گمان می‌کنید ما به یاد شما نیستیم و مواظبتان نمی‌باشیم!»

به محض اینکه این جملات از لبهای مرحوم زاهد بیرون آمد، بی‌اختیار احساس می‌کردم دیگر هیچ فقر و نیازی ندارم و هیچ گرفتاری و مشکلی برای من باقی نمانده است! و سپس زمانی هم که با تعجب و حیرت دراین فکر مانده بودم خدایا این چه حالی است به یکباره در من پیدا شد؟! باز بی اختیار به یاد شب گذشته‌ام افتادم یعنی شبی که در آن به ساحت مقدس حضرت بقیة االله‌الاعظمعليه‌السلام متوسل شده بودم. و عجیب‌تر اینکه من هم بدون اینکه کمک و پول خاصی به من برسد، به سرعت و خود به خود همه مشکلات و کمبودهایم برطرف شد و به شکلهای غیر قابل تصوری از همان اولین لحظه‌های بعد از آن ملاقاتِ با آقا شیخ مرتضی زاهد، زندگی و کسب و کارم نیکو و خوش و با برکت شد!»

بعدها در طول تحقیق معلوم شد آن آقای نجار نامش «آقا سید ابوالقاسم سید پور مقدم» معروف به «آقا سید ابوالقاسم نجار» بوده است و این داستان را بعضی دیگر نیز به نقل از او تعریف کرده‌اند.

آقا سید ابوالقاسم نجار یکی از باسابقه‌ترین پامنبری‌های مرحوم زاهد بود و سالهای سال در جلسات ایشان حاضر می‌شد. او سیدی بسیار خوش‌باطن و با تقوایی بود.

همانطوری که می‌دانید بنیانگذار جمهوری اسلامی ایران حضرت امام خمینی(ره) چند سال پشت سر هم، هر از گاهی برای دیدن استادشان مرحوم حضرت آیت الله‌آقای حاج شیخ محمد علی شاه آبادی آن عارف و فیلسوف عظیم الشأن به تهران رفت و آمد می‌داشته است بنابراین این سؤال مطرح بود آیا آن بزرگوار در آن رفت و آمدها با افرادی چون آقا شیخ مرتضی زاهد نیز ارتباطی و انسی پیدا کرده است یا نه؟ تا اینکه این موضوع با سخنانی منقول از حضرت آیت الله‌بهجت روشن گشت و عالم ربانی و وارسته حضرت آقای حاج شیخ علی جاودان (از نوادگان مرحوم زاهد و از فضلای حوزه علمیه قم) نقل کردند حضرت آیت الله‌بهجت برای او تعریف کرده و فرموده بودند:

یک روز در صحن حرم مقدس حضرت معصومه‌عليها‌السلام با آقای زاهد برخورد کردیم. ایشان در حال خارج شدن از حرم بود. در این هنگام آقای خمینی نیز به صحن وارد شدند و تا چشمشان به آقای زاهد افتاد مستقیم به کنار ایشان آمدند. آنها شروع به احوالپرسی و صحبت کردند، معلوم شد به خوبی همدیگر را می‌شناسند تا آنجا که آقای زاهد به ایشان گفت: من الان دارم به فلان جا می‌روم شما هم بیا با ما برویم...

بنابراین، به خصوص با توجه به دعوت مرحوم زاهد از حضرت امام (ره) برای رفتن به جایی خاص به خوبی معلوم می‌شود آن دو بزرگوار با هم آشنایی و انسی جدی داشته‌اند.

در ضمن حضرت آیت الله‌آقای حاج سید محسن خرازی نیز تاکید می‌کردند حضرت امام (ره) را در تهران در جلسه و در خانه آقا شیخ مرتضی زاهد دیده بوده‌اند.

گام دوم

تعدادی از دوستان و رفقای خاصِّ آقا شیخ مرتضی زاهد که با ایشان نزدیک و محرم بودند و آقا شیخ مرتضی بسیاری از حرفها را به راحتی می‌توانست به آنها بگوید به دور او جمع بودند. آن روز در آن جمع، آقا شیخ مرتضی زاهد نگاهش به مورچه‌ای بی‌جان افتاد. لحظاتی در فکر فرو رفت و سپس رو به حاضران کرد و گفت.

«می‌گویند: این دانشمندهای جدید همه چیز را براساس آزمایش و امتحان، قبول یا رد می‌کنند!»

دوباره به فکر فرو رفت. همه حاضران به خوبی فهمیده بودند او از این جملات منظوری دارد. آقا شیخ مرتضی نگاهش را به آن مورچه متمرکز کرد. نگاه حاضران نیز به آن مورچه بی‌جان معطوف شد. آقا شیخ مرتضی آن مورچه بی‌جان را برداشت و آن را به دو نیمه نصف کرد!

حاضران از این عمل شگفت زده شدند! درست است آن مورچه جان در بدن نداشت، اما از آقا شیخ مرتضی چنین عملی بعید بود. آنها آقا شیخ مرتضای خود را این گونه یافته بودند که هر کاری می‌کند فقط و فقط برای خدا است و کار بیهوده از او سر نمی‌زند. مردی که حتی نفس کشیدنها و پلک زدنهای او نیز نشانه‌های فراوانی از اخلاص و برای خدا بودن داشت.

آقا شیخ مرتضی زاهد هر دو نیمه مورچه را با مقداری فاصله بر روی زمین گذاشت؛ سپس سرش را بالا آورد و گفت:

«می‌گویند: این دانشمندان جدید همه چیز را باید آزمایش و امتحان کنند... پس بیایید ما هم یک آزمایشی بکنیم.»

در حالی که به آن مورچه دو نیمه شده نظر داشت ادامه داد.

«در روایات آمده است اگر بر مرده‌ای هفتاد مرتبه، سوره حمد را قرائت کردید، اگر دیدید آن جنازه جان پیدا کرد و زنده شد، زیاد تعجب نکنید!... پس بیایید ما هم این مطلب و این حمدهای خود را امتحان و آزمایش کنیم.»

آقا شیخ مرتضی زاهد شروع به خواندن سوره حمد می‌کند.

بسم الله الرحمن الرحیم

الحمداللَّه رب العالمین

الرحمن الرحیم...

چند بار سوره حمد قرائت شد، معلوم نیست؛ ولی پس از لحظات و دقایقی همه حاضران با چشمهای شگفت زده مشاهده کردند که هر دو نیمه از مورچه تکان تکان خوردند و به هم نزدیک شدند و به هم چسبیدند و سپس مورچه‌ای کامل و سالم جان گرفت و به راه افتاد!

«سُبْحانَ اللَّه عَما یصِفُون اِلَّا عِبادَاللَّهِ الُمخْلَصِینَ» (7)

خداوند منزه است از آنچه او را به آن توصیف می‌کنند؛ مگر آن گونه که بندگانِ مخلَص توصیف می‌کنند.

از کسانی که در آن جمع حاضر بوده‌اند، تنها آقای حاج حسین حسینی قزوینی معروف به حاج حسین آقا مداح است که در این دنیای فانی باقی مانده است. حاج حسین آقا مدّاح، یکی از ارادتمندان و ذاکرهای پیر و با صفای اباعبدالله‌الحسین‌عليه‌السلام است که جوانی خود را با پرهیزکاری و با عشق به اهل بیت عصمت و طهارت‌عليه‌السلام به پیری رسانده است؛ پیرمردی که از سر و رویش پاکی و تقوا نمایان است.

متأسفانه هم اکنون حافظه حاج حسین آقا به علت کهولت و بیماری، تحلیل رفته است. زمانی هم که من به ایشان مراجعه کردم او به چند نکته کلی اشاره کرد. وقتی هم این داستان را آن گونه که آقای حاج مهدی آل آقا(8) از زبانِ او شنیده بود، برای او یادآور شدم، چشمهایش برقی زد و با یک شور و شعفی فقط گفت:

شما الآن مرا به جایی بردی که خودم دیگر به طور طبیعی به هیچ وجه به ذهنم نمی‌آمد.

یاد کردن از آقا شیخ مرتضی برای حاج حسین آقا که یکی از تربیت شده‌های او بوده، بسیار شعف‌انگیز و نشاط آور بود. او در این شور و حال یکی از نکاتی را که دو - سه بار تکرار کرد و بر آن تأکید داشت این جملات بود:

آقای آشیخ مرتضای زاهد یک زمینه‌ای داشت و یک جوری بود که هیچ کس نمی‌توانست او را دوست نداشته باشد؛ خیلی دوست داشتنی بود؛ خیلی دوست داشتنی بود... و وقتی هم او از دنیا رفت من خودم گیج و متحیر شده بودم که بدونِ او چه می‌شود و ما بعد از او چه باید بکنیم...

گام سوم

حضرت آیت الله‌حاج شیخ نصرالله شاه آبادی، یکی از فرزندان فیلسوف و عارف عظیم الشأن و بلند آوازه، مرحوم حضرت آیت‌الله آقای حاج شیخ محمد علی شاه آبادی است.

آقای حاج شیخ نصرالله‌شاه آبادی هم اکنون در شهر قم ساکن است. او تحصیلات مقدماتی و سطح و فلسفه را در تهران گذراند و پس از آن، به نجف اشرف مشرّف شد و پس از بیست سال تحصیل و اقامت در نجف اشرف به تهران بازگشت و بعد از سی سال تدریس و تبلیغ و خدمت در تهران، نزدیک به دو سه سال است که به شهر مقدس و حوزه علمیه قم هجرت کرده است و در کنار تدریس فقه و اصول، در یکی از مسجدهای قدیمی و با سابقه قم، معروف به مسجد و مدرسه آقا سید صادق، به اقامه جماعت مشغول است.

آقای حاج شیخ نصرالله‌شاه آبادی می‌گوید:

مرحوم آقا شیخ مرتضی زاهد آدمی با حقیقت بود و زهد و تقوایش حقیقت داشت. او از نظر علمی، خیلی بالا نبود؛ ولی در تقوا و ورع بسیار بالا و بسیار پاک و منزّه بود. من در همان سنین کودکی و نوجوانی به خوبی احساس می‌کردم این مرد، نسبت به دنیا هیچ علاقه‌ای ندارد. سخنان و کلماتش هم که بسیار دلنشین بود. با آنکه او بیشتر و به طور معمول، سخنانش را از روی کتاب می‌خواند، ولی به دل می‌نشست؛ به خصوص وقتی روضه می‌خواند مردم را به شدت منقلب می‌کرد؛ با آنکه روضه‌ها را نیز از روی کتاب و از روی مقتل می‌خواند، ولی چون اهل حقیقت بود همه را منقلب می‌کرد و همه را به گریه می‌انداخت.

من در ابتدای نوجوانی با فرزندان مرحوم آیت الله حاج میرزا عبدالعلی تهرانی رفاقت و دوستی داشتم، به خصوص با حاج آقا مرتضی تهرانی. در خانه مرحوم آیت الله حاج میرزا عبدالعلی تهرانی با آقا شیخ مرتضی زاهد آشنا شدم و از آن به بعد به بعضی از جلسات و نمازهای ایشان می‌رفتم و با جمعی از دوستان و رفقای ایشان نیز آشنایی و دوستی پیدا کرده بودم. یادم هست در یکی از شبها وقتی به یکی از جلسه‌های آقا شیخ مرتضی رفتم دو سه نفر از دوستان به من گفتند: ای کاش دیشب (یا دو سه شب پیش) نیز آمده بودی؛ جایت خالی بود!

من گفتم: مگر چه خبر بود؟!

آنها گفتند: دیشب (یا دو سه شب پیش) یک آقایی اینجا بود و با آقا شیخ مرتضی بحث و مناظره داشت.

حالا من الان یادم نمانده است آن آقا چه مذهب و مسلکی داشت؛ سنّی بود، بهایی، کمونیست یا صوفی بود. به هر حال او شخصی غیر شیعه بود.

دوستان و رفقا می‌گفتند: آن آقا خیلی با آقا شیخ مرتضی به بحث و مناظره پرداخت و آقا شیخ مرتضی هم با صبر و حوصله برای او استدلال و دلیل می‌آورد. ولی آن آقای مخالف، با هیچ حرف و استدلال و حدیثی قانع نمی‌شد و حرفهای خودش را تکرار می‌کرد. بعد از دقایقی آقا شیخ مرتضی رو به آن آقای مخالف کرد و گفت: حالا که شما تا این حد بر روی افکار و اعتقاداتت پافشاری داری بیا هر دو نفرمان نیم ساعت هم دستهایمان را بر روی آتش بگذاریم و به این بحث و مناظره ادامه دهیم.

آن گاه آقا شیخ مرتضی زاهد فوری منقلِ کرسی را که پر از ذغالهای داغ و آتشین بود طلب کرد، سپس بلافاصله دستهایش را در ذغالهای داغ و آتشین فرو برد!

آن آقای مخالف و لجوج تا این صحنه را دید رنگش پرید و وحشت زده شد و بعد از لحظاتی بدون اینکه حرفی بزند با عجله بلند شد و رفت و پشت سرش را هم نگاه نکرد!

این قضیه، از داستان‌های مشهور مرحوم زاهد است و دیگران نیز آنرا نقل کرده‌اند. نقل است آن جلسه در خانه مرحوم آقای حاج علی نقی کاشانی از تاجران و بازرگانان بزرگ تهران برقرار بود و آن آقای مخالف، یهودی بود. آن آقای یهودی، تاجری اصفهانی و در تجارت، هم طراز با مرحوم کاشانی و آن شب در خانه ایشان میهمان بود. در آن جلسه، پس از مقداری بحث و گفتگو آن تاجر یهودی ابتدا خودش مسأله مباهله را به سفسطه برای بی نتیجه ماندن بحث مطرح می‌کند و با ناباوری با آن عکس العمل و ادعای آقا شیخ مرتضی روبرو می‌شود و...

گام یکم‌

شاید بعضی‌ها اشکال بگیرند چرا پیش از شناختی لازم و کافی از مقامات و درجه زهد و تقوای مرحوم آقا شیخ مرتضی زاهد، در همین صفحه‌های آغازین به مقام و توفیق مرحوم زاهد، در تشرّف به ساحت مقدس حضرت بقیة الله‌الاعظم، حجة ابن الحسن العسکری‌عليه‌السلام پرداخته شد؛ مقام و درجه‌ای که همه مقامات و درجات و کرامات را تحت الشعاع قرار می‌دهد. مقام و توفیقی که در زمانه غیبت، تمنّا و آرزوی بسیاری از بزرگان و صاحبان کرامات است.

ای لقای تو جواب هر سؤال

مشکل از تو حل شود بی قیل و قال

به هر حال تقدیر چنین شد و این نوشتار این چنین آغاز گشت، پس در این اولین گام، باز هم یادی از امام زمانمان‌عليه‌السلام می‌کنیم؛ اما این بار با استناد به یکی از بارزترین مصداق‌های عالمان ربّانی و یکی از مراجع بزرگ تقلید، شیخ الفقها و المجتهدین حضرت آیت الله العظمی آقای حاج شیخ محمد تقی بهجت مدظله العالی؛ تا به خوبی معلوم شود که بزرگانی همچون حضرت آیت الله‌العظمی بهجت نیز برای یاد کردن از سلیمان زمان و شیرینی عالَم حضرت بقیة الله‌الاعظمعليه‌السلام از داستانهای آقا شیخ مرتضی زاهد بهره می‌گیرند.

آن سیه چرده که شیرینی عالم با اوست

چشم میگون، لبِ خندان، دل خرّم با اوست

گر چه شیرین دهنان پادشهانند ولی

او سلیمان زمانست که خاتم با اوست

روی خوبست و کمال هنر و دامن پاک

لاجرم همّت پاکان دو عالم با اوست

خال مشکین که بدان عارض گندم گونست

سرِّ آن دانه که شد رهزن آدم با اوست

در سال 1373 هجری شمسی قضیه و داستانی از مرحوم آقا شیخ مرتضی زاهد را از زبان حضرت آیت الله‌العظمی بهجت در دفترچه‌ای یادداشت کرده بودم. این قضیه را در اولین جمعه بعد از ماه مبارک رمضان، بعد از جلسه روضه خانه ایشان از معظم له شنیده و یادداشت کرده بودم و حالا هم برای ثبت نهایی دوباره به حضورشان رسیدم و نکاتی را جویا شدم.

آن روز حضرت آیت الله‌بهجت در ابتدا ماجرای آقا سید حسن را تعریف کردند؛ ماجرایی بسیار زیبا، لطیف و طرب انگیز که در نجف اشرف اتفاق افتاده است.

مرحوم آقا سید حسن در شهر نجف اشرف زندگی می‌کرد. او شیعه و مؤمنی با تقوا و اهل ولایت بود. آقا سید حسن در یکی از سالهای حیاتش مشکلات و گرفتاریهای بسیار سنگینی پیدا می‌کند. این نابسامانیها و گرفتاریها مدتها ادامه می‌یابد و روز به روز بر قرضها و مشکلات او افزوده می‌شود. عاقبت صبر و طاقتش را از کف می‌دهد و از آن همه قرض و فقر، خسته و دلشکسته می‌گردد. دیگر هیچ راه و چاره‌ای به جز توسّل باقی نمانده بود. آقا سید حسن با ایمانی صادق و قلبی شکسته، به ساحت مقدس امام زمانش حضرت حجة ابن الحسن العسکری‌عليه‌السلام متوسل می‌شود و مشغول خواندن ذکر و دعایی خاص می‌گردد. این توسل و عرض حاجت به ساحت مقدس امام زمانعليه‌السلام را باید چهل روز پشت سر هم ادامه می‌داد.

این توسل را آغاز می‌کند، روزِ اول، روز دوم، روز سوم...و همین طور روزها پشت سر هم می‌آید و می‌رود. عاقبت چهلمین روز نیز فرا می‌رسد. آقا سید حسن آن روز متوجه نبود درست چهلمین روزی است که آن دعا و توسل را خوانده است.

آن روز به جز او هیچ کس در خانه حضور نداشت و درهای خانه نیز همه بسته بود. آقا سید حسن در آن خلوت و سکوت حاکم بر خانه، مشغول خواندن دعا و توسلش شد. ناگهان آن سکوت و خاموشی شکسته می‌شود و شخصی او را با اسم صدا می‌زند:

- آقا سید حسن! آقا سید حسن!

آقا سید حسن با شنیدن این صداها گمان کرد خیالاتی شده است. دوباره همه فکر و اندیشه‌اش را به دعا و توسلش جمع کرد. اندکی بعد دوباره همان صدا شنیده شد. این بار صاحبِ آن صدا آقا سید حسن را با نام و نام پدرش صدا کرد.

آقا سید حسن همراه با ترس و اضطراب از جایش بلند شد؛ اطمینان پیدا کرده بود که این صدا واقعی و حقیقی است. سراسیمه و با شتاب شروع به جستجوی اتاقها و همه گوشه و کنار خانه کرد، اما به جز او هیچ کس در خانه حضور نداشت. به شدت حیران و مضطرب شده بود؛ اما اضطرابش همراه با نوعی امید بود.

در این هنگام صاحبِ آن صدا قریب به این مضامین می‌فرماید:

«آقا سید حسن! شما گمان می‌کنید ما به یاد شما نیستیم و مواظبتان نمی‌باشیم!»

به راستی عجب صدای دلنشینی داشت. عجب صدای جان بخش و مهرافزایی داشت.

- «آقا سید حسن! شما گمان می‌کنید ما به یاد شما نیستیم و مواظبتان نمی‌باشیم!»

و بعدها آقا سید حسن برای دیگران تعریف کرده بود:

«در آن لحظه‌ای که آن صدای نهانی و جان‌بخش را شنیدم به یک باره احساس و نیروی خاصی در من پیدا شد. از آن لحظه به بعد بی‌اختیار اطمینان پیدا کرده بودم که دیگر هیچ گرفتاری و مشکلی ندارم! و عجیب‌تر اینکه بعد هم، بدون اینکه پول و کمک ظاهری و خاصی به من برسد، همه قرضها و مشکلاتم خود به خود و به شکلهای نامحسوسی برطرف شد و بعد از شنیدن آن آوای روح بخش و نهانی همه آن ناراحتیها و گرفتاریها به کلی از میان رفت!»

حضرت آیت الله‌العظمی بهجت بعد از اینکه ماجرای آقا سید حسن را تعریف کردند بلافاصله و با شور و شعفی خاص به سراغ مطلب بعدی و به عبارتی صحیح‌تر به سراغ مطلب و ماجرای اصلی رفتند.

در حدود سی سال پیش از سال 1373 یک آقای تهرانی، داستان و ماجرای جالبی را برای آیت الله بهجت تعریف کرده بود. آن آقای تهرانی شغل و پیشه‌اش نجاری بود، نجاری متدین و با تقوا. او نیز در یکی از سالهای زندگی در کسب و کارش مشکل پیدا می‌کند و چرخش روزگار، سفارشات و درخواستهای ساخت وسیله‌های چوبی را بسیار کم و ناچیز می‌کند و در آمدهای او روز به روز کاهش می‌یابد.

آن آقای نجار خودش به آیت الله بهجت گفته بود: «با آنکه تا آنجا که ممکن بود صرفه‌جویی می‌کردم، ولی باز هم مجبور شده بودم اندک اندک از سرمایه و وسایل کارم بفروشم و خرج کنم. این وضعیت مدتها ادامه یافت و هیچ گشایشی برای من حاصل نمی‌شد و روز به روز بر مشکلاتم افزوده می‌شد...»

اما او همچنان امیدوار و صبور بود. مشکلاتش را، حتی برای خانواده‌اش هم بازگو نمی‌کرد. هر روز در محل کارش حاضر می‌شد و همچنان امیدوار به رونق و گشایشی دوباره در کسب و کارش بود. عاقبت در یکی از شبهای زمستانی، صبر و طاقتش را از دست داد و با دلی شکسته و همراه با نوعی گله‌مندی، شروع به عرض حاجت به ساحت مقدّس امام زمانش، حضرت بقیة الله‌الاعظم حجة ابن الحسن العسکری‌عليه‌السلام کرد. آن شب با توسل و عرض حاجتی پاک و صادقانه سپری شد.

فردای آن شب آن آقای نجار به خانه یکی از نیکان دعوت شده بود. آقا شیخ مرتضی زاهد نیز در آن جلسه حضور داشت. صاحبخانه، آقا شیخ مرتضی و چند نفر از مؤمنین را برای صرف غذا دعوت کرده بود.

سفره غذا چیده شد. حاضرین بعد از غذا بلند شدند و شروع به خداحافظی کردند؛ اما آقا شیخ مرتضی زاهد همچنان در مجلس نشسته بود. آن آقای نجار نیز همراه با صاحبخانه و دو سه نفر از میهمانها به دور آقا شیخ مرتضی زاهد حلقه زده بودند.

آن آقای نجار برای آیت الله‌بهجت تعریف کرده بود:

«بعد از اینکه جلسه تمام شد، من و صاحبخانه و دو سه نفر از دوستان در خدمت آقای زاهد در زیر کرسی نشسته بودیم. ایشان بلافاصله و بدون هیچ مقدمه و پیش‌زمینه‌ای شروع به تعریف کردن قصه و ماجرای آقا سید حسن کردند (یعنی همین داستانی که پیش از این گذشت) پرداختن به این قصه به اندازه‌ای بی‌مقدمه و بی‌مناسبت بود که به خوبی پیدا بود، علاوه بر من، دیگران نیز از این مطلب تعجب کرده‌اند.

آقا شیخ مرتضی زاهد در حال بازگویی و تعریف کردن این قضیه بودند و من هم همانند دیگران در حال گوش دادن به ماجرای آقا سید حسن بودم تا اینکه آقای زاهد به آن قسمت از این قصه و ماجرا رسید که صاحبِ صدا به آقا سید حسن می‌فرماید: «شما گمان می‌کنید ما به یاد شما نیستیم و مواظبتان نمی‌باشیم!»

در این لحظات آقا شیخ مرتضی زاهد این جملات را با نگاهی بسیار نافذ و خاص به من بازگو کرد.

با شنیدن این جملات ناگهان یک حالت بسیار شگفت و خارق العاده‌ای در من پیدا شد.

«شما گمان می‌کنید ما به یاد شما نیستیم و مواظبتان نمی‌باشیم!»

به محض اینکه این جملات از لبهای مرحوم زاهد بیرون آمد، بی‌اختیار احساس می‌کردم دیگر هیچ فقر و نیازی ندارم و هیچ گرفتاری و مشکلی برای من باقی نمانده است! و سپس زمانی هم که با تعجب و حیرت دراین فکر مانده بودم خدایا این چه حالی است به یکباره در من پیدا شد؟! باز بی اختیار به یاد شب گذشته‌ام افتادم یعنی شبی که در آن به ساحت مقدس حضرت بقیة االله‌الاعظمعليه‌السلام متوسل شده بودم. و عجیب‌تر اینکه من هم بدون اینکه کمک و پول خاصی به من برسد، به سرعت و خود به خود همه مشکلات و کمبودهایم برطرف شد و به شکلهای غیر قابل تصوری از همان اولین لحظه‌های بعد از آن ملاقاتِ با آقا شیخ مرتضی زاهد، زندگی و کسب و کارم نیکو و خوش و با برکت شد!»

بعدها در طول تحقیق معلوم شد آن آقای نجار نامش «آقا سید ابوالقاسم سید پور مقدم» معروف به «آقا سید ابوالقاسم نجار» بوده است و این داستان را بعضی دیگر نیز به نقل از او تعریف کرده‌اند.

آقا سید ابوالقاسم نجار یکی از باسابقه‌ترین پامنبری‌های مرحوم زاهد بود و سالهای سال در جلسات ایشان حاضر می‌شد. او سیدی بسیار خوش‌باطن و با تقوایی بود.

همانطوری که می‌دانید بنیانگذار جمهوری اسلامی ایران حضرت امام خمینی(ره) چند سال پشت سر هم، هر از گاهی برای دیدن استادشان مرحوم حضرت آیت الله‌آقای حاج شیخ محمد علی شاه آبادی آن عارف و فیلسوف عظیم الشأن به تهران رفت و آمد می‌داشته است بنابراین این سؤال مطرح بود آیا آن بزرگوار در آن رفت و آمدها با افرادی چون آقا شیخ مرتضی زاهد نیز ارتباطی و انسی پیدا کرده است یا نه؟ تا اینکه این موضوع با سخنانی منقول از حضرت آیت الله‌بهجت روشن گشت و عالم ربانی و وارسته حضرت آقای حاج شیخ علی جاودان (از نوادگان مرحوم زاهد و از فضلای حوزه علمیه قم) نقل کردند حضرت آیت الله‌بهجت برای او تعریف کرده و فرموده بودند:

یک روز در صحن حرم مقدس حضرت معصومه‌عليها‌السلام با آقای زاهد برخورد کردیم. ایشان در حال خارج شدن از حرم بود. در این هنگام آقای خمینی نیز به صحن وارد شدند و تا چشمشان به آقای زاهد افتاد مستقیم به کنار ایشان آمدند. آنها شروع به احوالپرسی و صحبت کردند، معلوم شد به خوبی همدیگر را می‌شناسند تا آنجا که آقای زاهد به ایشان گفت: من الان دارم به فلان جا می‌روم شما هم بیا با ما برویم...

بنابراین، به خصوص با توجه به دعوت مرحوم زاهد از حضرت امام (ره) برای رفتن به جایی خاص به خوبی معلوم می‌شود آن دو بزرگوار با هم آشنایی و انسی جدی داشته‌اند.

در ضمن حضرت آیت الله‌آقای حاج سید محسن خرازی نیز تاکید می‌کردند حضرت امام (ره) را در تهران در جلسه و در خانه آقا شیخ مرتضی زاهد دیده بوده‌اند.

گام دوم

تعدادی از دوستان و رفقای خاصِّ آقا شیخ مرتضی زاهد که با ایشان نزدیک و محرم بودند و آقا شیخ مرتضی بسیاری از حرفها را به راحتی می‌توانست به آنها بگوید به دور او جمع بودند. آن روز در آن جمع، آقا شیخ مرتضی زاهد نگاهش به مورچه‌ای بی‌جان افتاد. لحظاتی در فکر فرو رفت و سپس رو به حاضران کرد و گفت.

«می‌گویند: این دانشمندهای جدید همه چیز را براساس آزمایش و امتحان، قبول یا رد می‌کنند!»

دوباره به فکر فرو رفت. همه حاضران به خوبی فهمیده بودند او از این جملات منظوری دارد. آقا شیخ مرتضی نگاهش را به آن مورچه متمرکز کرد. نگاه حاضران نیز به آن مورچه بی‌جان معطوف شد. آقا شیخ مرتضی آن مورچه بی‌جان را برداشت و آن را به دو نیمه نصف کرد!

حاضران از این عمل شگفت زده شدند! درست است آن مورچه جان در بدن نداشت، اما از آقا شیخ مرتضی چنین عملی بعید بود. آنها آقا شیخ مرتضای خود را این گونه یافته بودند که هر کاری می‌کند فقط و فقط برای خدا است و کار بیهوده از او سر نمی‌زند. مردی که حتی نفس کشیدنها و پلک زدنهای او نیز نشانه‌های فراوانی از اخلاص و برای خدا بودن داشت.

آقا شیخ مرتضی زاهد هر دو نیمه مورچه را با مقداری فاصله بر روی زمین گذاشت؛ سپس سرش را بالا آورد و گفت:

«می‌گویند: این دانشمندان جدید همه چیز را باید آزمایش و امتحان کنند... پس بیایید ما هم یک آزمایشی بکنیم.»

در حالی که به آن مورچه دو نیمه شده نظر داشت ادامه داد.

«در روایات آمده است اگر بر مرده‌ای هفتاد مرتبه، سوره حمد را قرائت کردید، اگر دیدید آن جنازه جان پیدا کرد و زنده شد، زیاد تعجب نکنید!... پس بیایید ما هم این مطلب و این حمدهای خود را امتحان و آزمایش کنیم.»

آقا شیخ مرتضی زاهد شروع به خواندن سوره حمد می‌کند.

بسم الله الرحمن الرحیم

الحمداللَّه رب العالمین

الرحمن الرحیم...

چند بار سوره حمد قرائت شد، معلوم نیست؛ ولی پس از لحظات و دقایقی همه حاضران با چشمهای شگفت زده مشاهده کردند که هر دو نیمه از مورچه تکان تکان خوردند و به هم نزدیک شدند و به هم چسبیدند و سپس مورچه‌ای کامل و سالم جان گرفت و به راه افتاد!

«سُبْحانَ اللَّه عَما یصِفُون اِلَّا عِبادَاللَّهِ الُمخْلَصِینَ» (7)

خداوند منزه است از آنچه او را به آن توصیف می‌کنند؛ مگر آن گونه که بندگانِ مخلَص توصیف می‌کنند.

از کسانی که در آن جمع حاضر بوده‌اند، تنها آقای حاج حسین حسینی قزوینی معروف به حاج حسین آقا مداح است که در این دنیای فانی باقی مانده است. حاج حسین آقا مدّاح، یکی از ارادتمندان و ذاکرهای پیر و با صفای اباعبدالله‌الحسین‌عليه‌السلام است که جوانی خود را با پرهیزکاری و با عشق به اهل بیت عصمت و طهارت‌عليه‌السلام به پیری رسانده است؛ پیرمردی که از سر و رویش پاکی و تقوا نمایان است.

متأسفانه هم اکنون حافظه حاج حسین آقا به علت کهولت و بیماری، تحلیل رفته است. زمانی هم که من به ایشان مراجعه کردم او به چند نکته کلی اشاره کرد. وقتی هم این داستان را آن گونه که آقای حاج مهدی آل آقا(8) از زبانِ او شنیده بود، برای او یادآور شدم، چشمهایش برقی زد و با یک شور و شعفی فقط گفت:

شما الآن مرا به جایی بردی که خودم دیگر به طور طبیعی به هیچ وجه به ذهنم نمی‌آمد.

یاد کردن از آقا شیخ مرتضی برای حاج حسین آقا که یکی از تربیت شده‌های او بوده، بسیار شعف‌انگیز و نشاط آور بود. او در این شور و حال یکی از نکاتی را که دو - سه بار تکرار کرد و بر آن تأکید داشت این جملات بود:

آقای آشیخ مرتضای زاهد یک زمینه‌ای داشت و یک جوری بود که هیچ کس نمی‌توانست او را دوست نداشته باشد؛ خیلی دوست داشتنی بود؛ خیلی دوست داشتنی بود... و وقتی هم او از دنیا رفت من خودم گیج و متحیر شده بودم که بدونِ او چه می‌شود و ما بعد از او چه باید بکنیم...

گام سوم

حضرت آیت الله‌حاج شیخ نصرالله شاه آبادی، یکی از فرزندان فیلسوف و عارف عظیم الشأن و بلند آوازه، مرحوم حضرت آیت‌الله آقای حاج شیخ محمد علی شاه آبادی است.

آقای حاج شیخ نصرالله‌شاه آبادی هم اکنون در شهر قم ساکن است. او تحصیلات مقدماتی و سطح و فلسفه را در تهران گذراند و پس از آن، به نجف اشرف مشرّف شد و پس از بیست سال تحصیل و اقامت در نجف اشرف به تهران بازگشت و بعد از سی سال تدریس و تبلیغ و خدمت در تهران، نزدیک به دو سه سال است که به شهر مقدس و حوزه علمیه قم هجرت کرده است و در کنار تدریس فقه و اصول، در یکی از مسجدهای قدیمی و با سابقه قم، معروف به مسجد و مدرسه آقا سید صادق، به اقامه جماعت مشغول است.

آقای حاج شیخ نصرالله‌شاه آبادی می‌گوید:

مرحوم آقا شیخ مرتضی زاهد آدمی با حقیقت بود و زهد و تقوایش حقیقت داشت. او از نظر علمی، خیلی بالا نبود؛ ولی در تقوا و ورع بسیار بالا و بسیار پاک و منزّه بود. من در همان سنین کودکی و نوجوانی به خوبی احساس می‌کردم این مرد، نسبت به دنیا هیچ علاقه‌ای ندارد. سخنان و کلماتش هم که بسیار دلنشین بود. با آنکه او بیشتر و به طور معمول، سخنانش را از روی کتاب می‌خواند، ولی به دل می‌نشست؛ به خصوص وقتی روضه می‌خواند مردم را به شدت منقلب می‌کرد؛ با آنکه روضه‌ها را نیز از روی کتاب و از روی مقتل می‌خواند، ولی چون اهل حقیقت بود همه را منقلب می‌کرد و همه را به گریه می‌انداخت.

من در ابتدای نوجوانی با فرزندان مرحوم آیت الله حاج میرزا عبدالعلی تهرانی رفاقت و دوستی داشتم، به خصوص با حاج آقا مرتضی تهرانی. در خانه مرحوم آیت الله حاج میرزا عبدالعلی تهرانی با آقا شیخ مرتضی زاهد آشنا شدم و از آن به بعد به بعضی از جلسات و نمازهای ایشان می‌رفتم و با جمعی از دوستان و رفقای ایشان نیز آشنایی و دوستی پیدا کرده بودم. یادم هست در یکی از شبها وقتی به یکی از جلسه‌های آقا شیخ مرتضی رفتم دو سه نفر از دوستان به من گفتند: ای کاش دیشب (یا دو سه شب پیش) نیز آمده بودی؛ جایت خالی بود!

من گفتم: مگر چه خبر بود؟!

آنها گفتند: دیشب (یا دو سه شب پیش) یک آقایی اینجا بود و با آقا شیخ مرتضی بحث و مناظره داشت.

حالا من الان یادم نمانده است آن آقا چه مذهب و مسلکی داشت؛ سنّی بود، بهایی، کمونیست یا صوفی بود. به هر حال او شخصی غیر شیعه بود.

دوستان و رفقا می‌گفتند: آن آقا خیلی با آقا شیخ مرتضی به بحث و مناظره پرداخت و آقا شیخ مرتضی هم با صبر و حوصله برای او استدلال و دلیل می‌آورد. ولی آن آقای مخالف، با هیچ حرف و استدلال و حدیثی قانع نمی‌شد و حرفهای خودش را تکرار می‌کرد. بعد از دقایقی آقا شیخ مرتضی رو به آن آقای مخالف کرد و گفت: حالا که شما تا این حد بر روی افکار و اعتقاداتت پافشاری داری بیا هر دو نفرمان نیم ساعت هم دستهایمان را بر روی آتش بگذاریم و به این بحث و مناظره ادامه دهیم.

آن گاه آقا شیخ مرتضی زاهد فوری منقلِ کرسی را که پر از ذغالهای داغ و آتشین بود طلب کرد، سپس بلافاصله دستهایش را در ذغالهای داغ و آتشین فرو برد!

آن آقای مخالف و لجوج تا این صحنه را دید رنگش پرید و وحشت زده شد و بعد از لحظاتی بدون اینکه حرفی بزند با عجله بلند شد و رفت و پشت سرش را هم نگاه نکرد!

این قضیه، از داستان‌های مشهور مرحوم زاهد است و دیگران نیز آنرا نقل کرده‌اند. نقل است آن جلسه در خانه مرحوم آقای حاج علی نقی کاشانی از تاجران و بازرگانان بزرگ تهران برقرار بود و آن آقای مخالف، یهودی بود. آن آقای یهودی، تاجری اصفهانی و در تجارت، هم طراز با مرحوم کاشانی و آن شب در خانه ایشان میهمان بود. در آن جلسه، پس از مقداری بحث و گفتگو آن تاجر یهودی ابتدا خودش مسأله مباهله را به سفسطه برای بی نتیجه ماندن بحث مطرح می‌کند و با ناباوری با آن عکس العمل و ادعای آقا شیخ مرتضی روبرو می‌شود و...


4