امام علی (علیه السلام) و مسائل سياسى / الگوهای رفتاری جلد ۲

امام علی (علیه السلام) و مسائل سياسى / الگوهای رفتاری14%

امام علی (علیه السلام) و مسائل سياسى / الگوهای رفتاری نویسنده:
گروه: امام علی علیه السلام

جلد ۱ جلد ۲ جلد ۳ جلد ۴
  • شروع
  • قبلی
  • 103 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 16215 / دانلود: 3171
اندازه اندازه اندازه
امام علی (علیه السلام) و مسائل سياسى / الگوهای رفتاری

امام علی (علیه السلام) و مسائل سياسى / الگوهای رفتاری جلد ۲

نویسنده:
فارسی

۲ - ماهيت قوانين اسلام

احكام اسلام منحصر در عبادات نيست.

جامعيت اسلام به عنوان آيينى كه بسيارى از مسائل فردى و جزئى را نيز فروگذار نكرده اقتضادء مى كند مسأله مهمى چون حكومت را كه هدايت بشر و مسائل اساسى زندگى بشر به آن بستگى دارد، بدون پاسخ نگذارد.

احكام و قوانين اسلام به گونه اى است كه اجرا و تحقق اعمال آنها تنها در سايه ايجاد حكومت ميسر خواهد بود.

جهاد در راه خدا، دفاع از كيان جامعه اسلامى، تأمين امنيت داخلى، قضاوت و داورى جهت حل اختلافات، احقاق حقوق مردم، امر به معروف و نهى از منكر، امور مالى مسلمين و بيت المال، خمس، زكات و جمع آورى سرمايه هاى عمومى انفاق از مسائلى هستند كه اعمال آنها مستلزم حكومت است.

آيا ممكن است اسلام نسبت به اين موضوعات كه مرتبط به حيات سياسى و اجتماعى جامعه اسلامى هستند، قانون داشته باشد، اما راجع به مجرى و چگونگى اجراى آن سخن نگفته باشد؟

بديهى است كه اجراى هر يك از اين امور مستلزم ايجاد وزارتخانه اى است كه افرادى فهيم و كاردان آن را هدايت كنند.

از سوى ديگر، امروزه در جامعه امور و شئون متعددى هست كه متصدى مشخصى ندارد.

نظير مديريت هاى عمومى تعليم و تربيت، مديريت انفال و جنگل ها، احداث جاده و بيمارستان، بدون شك اين امور در تداوم حيات جامعه ضرورى اند و تشكيلاتى بنام حكومت لازم است تا تصدى اين امور را بر عهده بگيرد.

امام علىعليه‌السلام نسبت به ضرورت قوانين اسلام و نقش آن در ايجاد نظم اجتماعى در خطبه ۲۱۶ مى فرمايد:

« أمَّا بعد، فقد جعل اللَّه سبحانه لي عليكم حقاً بولاية أمركم، ولكم عليَّ من الحق مثل الَّذي لي عليكم، فالحقُّ أوسع الْأشْياء في التَّواصف، وأضْيقها في التَّناصف، لاَ يَجري لِأَحَدٍ إِلَّا جَرَى عَلَيهِ، وَلَا يَجرِي عَلَيهِ إِلَّا جَرَى لَه.

ولو كان لِأحدٍ أن يجرِي له ولَا يَجرِيَ عَلَيهِ، لَكَانَ ذلِكَ خَالِصاً لِلّهِ سبحَانَه دونَ خلقه، لقدرته على عباده، ولعدله في كل ما جرت عليه صروف قضائه، ولكنَّه س بحانه جعل حقَّه على العباد أن يطيعوه، وجعل جزاءهم عليه مضاعفة الثَّواب تفضُّلاً م نه، وتوسُّعاً بما هو من المزيد أهله.

ثمَّ جعل - سبحانه - من حقوقه حقوقاً افترضها لبعض النَّاس على بعضٍ، فجعلها تتكافأ في وجوهها، ويوجب بعضها بعضاً، ولاَ يستَوجَب بَعضهَا إلاَّببَعضٍ.

وأعظم ما افترض - سبحانه - من تلك الحقوق حقُّ الوالي على الرَّعيَّة، وحقُّ الرَّعيَّةعلى الوال ي، فريضةٌ فرضها اللَّه - سبحانه - لكلٍّ على كلٍّ، فجعلها نظاماً لِألفتِهِم، وعِزاً لِدِينِهِم.

فليست تصلح الرَّعيَّة إلاَّ بصلاَح الولاَة، وَلاَ تَصلح الولاَة إلاَّ باستقَامَة الرَّعيَّة،»

«پس از ستايش پروردگار! خداوند سبحان، براى من، بر شما به جهت سرپرستى حكومت، حقى قرار داده، و براى شما همانند حق من، حقى تعيين فرموده است، پس حق گسترده تر از آن است كه توصيفش كنند، ولى به هنگام عمل تنگنايى بى مانند دارد.

حق اگر به سود كسى اجرا شود، ناگزير به زيان او نيز روزى به كار رود، و چون به زيان كسى اجراء شود روزى به سود او نيز جريان خواهد داشت.

اگر بنا باشد حق به سود كسى اجراء شود و زيانى نداشته باشد، اين مخصوص خداى سبحان است نه ديگر آفريده ها، به خاطر قدرت الهى بر بندگان، و عدالت او بر تمام موجوداتى كه فرمانش بر آنها جارى است، لكن خداوند حق خود را بر بندگان، اطاعت خويش قرار داده، و پاداش آن را دو چندان كرده است، از روى بخشندگى، و گشايشى كه خواسته به بندگان عطا فرمايد.

پس خداى سبحان! برخى از حقوق خود را براى بعضى از مردم واجب كرد، و آن حقوق را در برابر هم گذاشت، كه برخى از حقوق برخى ديگر را واجب گرداند، و حقى بر كسى واجب نمى شود مگر همانند آن را انجام دهد.

و در ميان حقوق الهى بزرگ ترين حق، حق رهبر بر مردم، و حق مردم بر رهبر است، حق واجبى كه خداى سبحان، بر هر دو گروه لازم شمرد، و آن را عامل پايدارى پيوند ملت و رهبر، و عزت دين قرار داد.

پس رعيت اصلاح نمى شود جز آن كه زمامداران اصلاح گردند، و زمامداران اصلاح نمى شوند جز با درستكارى رعيت.»(۲۴)

۳- سيره عملى پيشوايان اسلام(۲۵)

پيامبر اسلامصلى‌الله‌عليه‌وآله‌ به عنوان اسوه و الگو، در دوران حيات خود، همزمان با فراهم شدن امكانات تشكيل حكومت اقدام به تشكيل آن كرد، با توجه و دقت در قرآن و در رهنمودهاى پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌ در مى يابيم كه در زمان حيات پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌ دو نوع سلطه - يكى دينى و ديگرى دنيوى نبوده است، بلكه يك سلطه و اقتدار دينى و دنيوى بوده كه در اختيار شخص پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌ قرار داشته، و او مرجع امور مادى و معنوى مسلمانان بوده است.

پيامبر اسلامصلى‌الله‌عليه‌وآله‌ بلافاصله پس از هجرت، حكومت تشكيل دادند و در حالى كه ياران و پيروان آن حضرت نسبت به بسيارى از مسائل و مشكلات فردى و اجتماعى از آن حضرت سؤال مى كردند، هيچگاه اصل لزوم حكومت را زير سؤال نبرد.

پس از رحلت پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌ نيز هيچكس در ضرورى بودن حكومت شك نداشت.

آنچه كه مورد اختلاف بود، مى گفتند كه: چه كسى حاكم باشد.

در جريان سقيفه و تعيين جانشين براى پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌ كسى به اين نكته اشاره نكرد كه وجود خليفه لزومى ندارد و يا دليلى بر لزوم آن نيست، بلكه اختلاف بر سر اين بود كه چه كسى صلاحيت جانشينى پيامبر را دارد.

امام علىعليه‌السلام در نقد و بررسى حكومت ۳ نفر از خلفاى پيشين كه بر اساس سنت پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌ و سيره گفتارى و عملى آن بزرگ پيامبر ثابت قدم نماندند، و به انواع جعل و تحريف و رواج نابرابرى ها دامن زدند، دردآلود چنين فرمود:

«أما و اللَّه لقد تقمَّصها فلانٌ وإنَّه ليعلم أنَّ محلي منها محلُّ القطب من الرَّحا. ينحدر عني السَّيل، ولا يرقى إليَّ الطَّير؛ فسدلت دونها ثوباً، وطويت عنها كشحاً، وطفقت أرتئي بين أن أصول بيدٍ جذَّاء، أو أصبر على طخيةٍ عمياء، يهرم فيها الكبير، ويشيب فيها الصَّغير، ويكدح فيها مؤمنٌ حتَّى يلقى ربَّه!

فرأيت أنَّ الصَّبر على هاتا أحجى، فصبرت وفي العين قذًى، وفي الحلق شجاً، أرى تراثي نهباً، حتَّى مضى الْأوَّل لسبيله، فأدْلى بها إلى فلانٍ بعْده.

ثم تمثل بقول الأعشى:

شتَّان ما يومي على كورها

و يوم حيَّان أخي جابر

فيا عجباً!! بينا هو يستقيلها في حياته إذ عقدها لِآخر بعد وفاتِهِ - لشدَّ ما تشطَّرا ضرعيها!

فصيَّرها في حوزةٍ خشناء يغلظ كلمها، ويخشن مسُّها، ويكثر العثار فيها، والاْعْتذار منْها، فصاحبها كراكب الصَّعْبة إنْ أشْنق لها خرم، وإنْ أسْلس لها تقحَّم.

فمني النَّاس - لعمر اللَّه - بخبطٍ وشماسٍ، وتلوُّنٍ واعتراضٍ؛ فصبرت على طول المدَّة، وشدَّة الْمحْنة؛ حتَّى إذا مضى لسبيله.

جعلها في جماعةٍ زعم أني أحدهم، فيا للّه وللشُّورى! متى اعترض الرَّيب فيَّ مع الْأ وَّل منْهمْ، حتَّى صرْت أقْرن إلى ه ذه النَّظائر!

لكنى اسففت إذ اسفُّوا، وطرت إذ طاروا؛ فصغا رجلٌ منهم لضغنه، ومال الْآخرلصهره، مع هنٍ وهنٍ.

إلى أن قام ثالث القوم نافجاً حضنيه، بين نثيله ومعتلفه، وقام معه بنو أبيه يخضمون مال اللَّه خضمة الْإبل نبْتة الرَّبيع، إلى أن انْتكث عليْه فتْله، وأجْهزع ليه عمله، وكبت به بطنته!»

«آگاه باشيد! به خدا سوگند! ابابكر، جامه خلافت را بر تن كرد، در حالى كه مى دانست، جايگاه من در حكومت اسلامى، چون محور سنگ هاى آسياب است كه بدون آن آسياب حركت نمى كند؛ او مى دانست كه سيل علوم از دامن كوهسار من جارى است، و مرغان دور پرواز انديشه ها به بلند اى ارزش من نتوانند پرواز كرد، پس من رداى خلافت، رها كرده، و دامن جمع نموده از آن كنارگيرى كردم، و در اين انديشه بودم، كه آيا با دست تنها براى گرفتن حق خود به پا خيزم؟

يا در اين محيط خفقان زا و تاريكى كه به وجود آوردند، صبر پيشه سازم؟ كه پيران را فرسوده، جوانان را پير، و مردان با ايمان را تا قيامت و ملاقات پروردگار اندوهگين نگه مى دارد.

پس از ارزيابى درست، صبر و بردبارى را خردمندانه تر ديدم، پس صبر كردم در حالى كه گويا خار در چشم و استخوان در گلوى من مانده بود، و با ديدگان خود مى نگريستم كه ميراث مرا به غارت مى برند!

تا اينكه خليفه اول، به راه خود رفت و خلافت را به پسر خطاب سپرد.

(سپس امام مثلى را با شعرى از أعشى عنوان كرد.)

مرا با برادر جابر حيان چه شباهتى است؟

من همه روز را در گرماى سوزان كار كردم و او راحت و آسوده در خانه بود!!

شگفتا! ابابكر كه در حيات خود از مردم مى خواست عذرش را بپذيرند، چگونه در هنگام مرگ، خلافت را به عقد ديگرى در آورد؟

هر دو از شتر خلافت سخت دوشيدند و از حاصل آن بهرمند گرديدند.

سرانجام اولى حكومت را به راهى در آورد، و به دست كسى عمر سپرد، كه مجموعه اى از خشونت، سختگيرى، اشتباه و پوزش طلبى بود، زمامدار مانند كسى كه بر شترى سركش سوار است، اگر عنان محكم كشد، پرده هاى بينى حيوان پاره مى شود، و اگر آزادش گذارد، در پرتگاه سقوط مى كند.

سوگند به خدا مردم در حكومت دومى، در ناراحتى و رنج مهمى گرفتار آمده بودند، و دچار دورويي ها و اعتراض ها شدند، و من در اين مدت طولانى محنت زا، و عذاب آور، چاره اى جز شكيبايى نداشتم، تا آن كه روزگار عمر هم سپرى شد.(۲۶)

سپس عمر خلافت را در گروهى قرار داد كه پنداشت من همسنگ آنان مى باشم!!

پناه به خدا از اين شورا!

در كدام زمان من با اعضاء شورا برابر بودم؟ كه هم اكنون مرا همانند آنها پندارند؟ و در صف آنها قرارم دهند؟

ناچار باز هم كوتاه آمدم، و با آنان هماهنگ گرديدم، يكى از آنها با كينه اى كه از من داشت روى برتافت،(۲۷) و ديگرى دامادش(۲۸) را بر حقيقت برترى داد و آن دو نفر ديگر كه زشت است آوردن نامشان(۲۹) تا آن كه سومى به خلافت رسيد، دو پهلويش از پرخورى باد كرده، همواره بين آشپزخانه و دستشويى سرگردان بود، و خويشاوندان پدرى او از بنى اميه بپا خاستند، و همراه او بيت المال را خوردند و بر باد دادند، چون شتر گرسنه اى كه بجان گياه بهارى بيافتد، عثمان آنقدر اسراف كرد كه ريسمان بافته او باز شد، و أعمال او مردم را برانگيخت، و شكم بارگى او نابودش ساخت.»(۳۰)

عملكرد پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌ در مدينه

در تبيين مسائل سياسى و حكومتى و بسنده نكردن به مسائل عبادى، اخلاقى و ارسال سفير نزد پادشاهان و سلاطين و انجام قضاوت، همه بيانگر اهميت مساله حكومت و رهبرى سياسى جامعه اسلامى بود.

و اين واقعيت را نيز مى دانيم كه:

نه احكام اسلام اختصاص به عصر پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌ داشته و نه نياز به حكومت، اختصاص به دوران خاصى دارد؛ لذا بايد احكام اسلام تا قيامت اجرا شود.

بنابراين ولايت و حكومت از امورى نيست كه زوال و سستى در آن راه يابد و پاسخى است به نياز جامعه در جهت امنيت و حاكميت قسط و عدالت و ارزش هاى انسانى، الهى كه نبايد از آن غفلت كرد.(۳۱)

۴ - آيات قرآن

با وجود دليل عقلى و قطعى مبنى بر ضرورت حكومت، حال به بررسى برخى از آيات قرآن مى پردازيم و روشن است كه؛

آنچه از كتاب و سنت ذكر خواهد شد در حقيقت بيانات ارشادى است كه مؤيد دليل عقلى قطعى مى باشد آياتى كه در زمينه ضرورت حكومت ذكر مى شود، بيانگر آنست كه متصدى امر جامعه، بايد داراى معيارها و صفات خاصى باشد؛

امين باشد،

عادل و با ورع باشد،

به قوانين الهى آگاهى داشته باشد،

و مصالح و مفاسد را شناخته،

نسبت به اوضاع و احوال زمان بصيرت داشته باشد.

مانند:

( قالَ اجْعَلْنِي عَلى‌ خَزائِنِ الْأَرْضِ إِنِّي حَفِيظٌ عَلِيمٌ ) .(۳۲)

«يوسف گفت: مرا سرپرست گنجينه هاى سرزمين (مصر) قرار ده كه نگهدارنده و آگاهم.»

اين آيه و ديگر آيات مربوط به ماجراى حضرت يوسف، ضرورت حكومت و صفات رهبرى مدير، مدبر و آگاه بر جوامع انسانى را آشكار مى كند كه در صورت محرومت از چنين حكومتى چه بسا جامعه ضررهاى جبران ناپذيرى را متحمل گردد.

كه فرمود:

( يَا دَاوُودُ إِنَّا جَعَلْنَاكَ خَلِيفَةً فِي الْأَرْضِ فَاحْكُمْ بَيْنَ النَّاسِ بِالْحَقِّ ...) (۳۳)

«اى داود ما تو را خليفه در زمين قرار داديم پس در ميان مردم به حق داورى كن.»

و آنگاه به صفات و ويژگى هاى حاكم اشاره كرد كه:

الف -( ...إِنَّ اللَّهَ اصْطَفَاهُ عَلَيْكُمْ وَزَادَهُ بَسْطَةً فِي الْعِلْمِ وَالْجِسْمِ ...) (۳۴)

«پيامبر بنى اسرائيل به آنها گفت: خدا او (طالوت) را بر شما برگزيده و او را در علم و (قدرت) جسم وسعت بخشيده.»

ب -( فَهَزَمُوهُمْ بِإِذْنِ اللَّهِ وَقَتَلَ دَاوُودُ جَالُوتَ وَآتَاهُ اللَّهُ الْمُلْكَ وَالْحِكْمَةَ وَعَلَّمَهُ مِمَّا يَشَاءُ وَلَوْلَا دَفْعُ اللَّهِ النَّاسَ بَعْضَهُمْ بِبَعْضٍ لَفَسَدَتِ الْأَرْضُ وَلَٰكِنَّ اللَّهَ ذُو فَضْلٍ عَلَى الْعَالَمِينَ ) .(۳۵)

«سپس به اذن و فرمان خدا، آنها سپاه دشمن را به هزيمت واداشتند و داود جالوت را كشت و خداوند حكومت و دانش او را بخشيد و از آنچه مى خواست به او تعليم داد، و اگر خداوند بعضى از مردم را به وسيله بعضى ديگر دفع نمى كرد زمين را فساد فرا مى گرفت ولى خداوند نسبت به جهانيان لطف و احسان دارد.»

آيات فوق بيانگر اين است كه اگر حكومت مقتدر و نيرومند نباشد تا جلوى طاغيان و سركشان را بگيرد، زمين پر از فساد مى شود و حكومت عادل يكى از عطاياى الهى است كه جلوى مفاسد فرهنگى و اجتماعى را مى گيرد.

كه فرمود:

( الَّذِينَ إِنْ مَكَّنَّاهُمْ فِي الْأَرْضِ أَقَامُوا الصَّلَاةَ وَآتَوُا الزَّكَاةَ وَأَمَرُوا بِالْمَعْرُوفِ وَنَهَوْا عَنِ الْمُنْكَرِ ...) (۳۶)

«همان كسانى كه هرگاه در زمين به آنها قدرت بخشيديم، نماز را به پا ميدارند و زكات ميدهند و امر به معروف و نهى از منكر مى كنند.»

اين آيه به طور ضمنى بيانگر اين است كه برپا داشتن نماز و اداى زكات و ساير فرايض دينى تنها در سايه حكومت ميسر است و انسان هاى الهى هنگامى كه به حكومت دست يابند فرايض را برپا مى دارند.

۵ - روايات

در زمينه ضرورت حكومت روايات زيادى از معصومينعليه‌السلام وارد شده است، كه به تنهائى به تدوين كتاب هاى مفصلى نياز دارد، به ناچار در اين قسمت به نهج البلاغه و سخنان امام علىعليه‌السلام مى پردازيم.

امام علىعليه‌السلام در پاسخ به خوارج مى فرمايد:

«لابُدَّ لِلنّاسِ مِن أَمِیرٍ بَرٍّ أَو فاجِرٍ »

رهنمودهاى حضرت اميرالمؤمنينعليه‌السلام گوياى آن است كه حكم دو مرحله دارد:

يكى مرحله تشريع كه منحصر به خداوند است و ديگرى مرحله اجراست كه ناگزير بايد به دست انسان ها صورت گيرد كه خداوند پيامبرانصلى‌الله‌عليه‌وآله‌ و اشخاصى را با معيارهاى الهى براى اين مهم منصوب كرده است؛ بنابر اين خوارج دچار خلط و اشتباه شدند.

آشكار است كه مفهوم حديث اين نيست كه امير نيكوكار و بدكار يكسانند، بلكه منظور اينست كه در درجه اول بايد زمامدارى عادل و نيكوكار پيدا كرد و اگر نشد، وجود زمامدار ظالم از هرج و مرج بهتراست.(۳۷)

در جاى ديگر حضرت اميرعليه‌السلام چنين مى فرمايد:

«والٍ ظلومٍ غشوم خيرٌ من فتنةٍ تدوم

«زمامدار ظالم و ستمگر بهتر است از فتنه و هرج و مرجى كه پيوسته در جامعه وجود داشته باشد.»

راز اين امر آن است كه اگر دسترسى به حكومت عادل نباشد، حداقل حكومت ظالم براى حفظ و بقاى خود مجبور است امنيت را حفظ كند و كشور را از تجاوز و دشمنان محفوظ نگاه دارد.

در صورتى كه اگر اصل حكومت برداشته شود همه چيز درهم مى ريزد و افراد مفسد و ظالم اموال مردم را تاراج مى كنند و خون بى گناهان را مى ريزند.

امام علىعليه‌السلام در سخنرانى ها و نامه هاى گوناگون در سراسر نهج البلاغه به ضرورت حكومت و ضرورت حاكميَّت قانون در جوامع بشرى و در امت اسلامى تذكرات ارزشمندى ارائه فرمودند.

امام علىعليه‌السلام در خطبه ۱۶۹ ضرورت حكومت و قانون را اينگونه توضيح دادند:

« إنَّ إِنَّ اللَّهَ بَعَثَ رَسُولاً هَادِياً بِكِتَابٍ نَاطِقٍ وَ أَمْرٍ قَائِمٍ، لاَ يَهْلِكُ عَنْهُ إِلا هَالِكٌ، وَ إِنَّ الْمُبْتَدَعَاتِ الْمُشَبَّهَاتِ هُنَّ الْمُهْلِكَاتُ، إِلا مَا حَفِظَ اللَّهُ مِنْهَا. وَ إِنَّ فِي سُلْطَانِ اللَّهِ عِصْمَةً لِأَمْرِكُمْ، فَأَعْطُوهُ طَاعَتَكُمْ غَيْرَ مُلَوَّمَةٍ وَ لاَ مُسْتَكْرَهٍ بِهَا. وَ اللَّهِ لَتَفْعَلُنَّ أَوْ لَيَنْقُلَنَّ اللَّهُ عَنْكُمْ سُلْطَانَ الْإِسْلاَمِ، ثُمَّ لاَ يَنْقُلُهُ إِلَيْكُمْ أَبَداً حَتَّى يَأْرِزَ الْأَمْرُ إِلَى غَيْرِكُمْ.

إِنَّ هَؤُلاَءِ قَدْ تَمَالَئُوا عَلَى سَخْطَةِ إِمَارَتِي، وَ سَأَصْبِرُ مَا لَمْ أَخَفْ عَلَى جَمَاعَتِكُمْ: فَإِنَّهُمْ إِنْ تَمَّمُوا عَلَى فَيَالَةِ هَذَا الرَّأْيِ انْقَطَعَ نِظَامُ الْمُسْلِمِينَ، وَ إِنَّمَا طَلَبُوا هَذِهِ الدُّنْيَا حَسَداً لِمَنْ أَفَأَهَا اللَّهُ ، عَلَيْهِ، فَأَرَادُوا رَدَّ الْأُمُورِ عَلَى أَدْبَارِهَا، وَ لَكُمْ عَلَيْنَا الْعَمَلُ بِكِتَابِ اللَّهِ تَعَالَى وَ سِيرَةِ رَسُولِ اللَّهِ صَلّى اللّهُ عَلَيهِ وَ آلِه وَ الْقِيَامُ بِحَقِّهِ وَ النَّعْشُ لِسُنَّتِهِ.

«همانا خداوند پيامبرى راهنما را با كتابى گويا، و دستورى استوار برانگيخت، هلاك نشود جز كسى كه تبهكار است و بدانيد كه بدعت ها به رنگ حق در آمده و هلاك كننده اند، مگر خداوند ما را از آنها حفظ فرمايد، و همانا حكومت الهى حافظ امور شماست، بنابراين زمام امور خود را بى آن كه نفاق ورزيد يا كراهتى داشته باشيد به دست امام خود سپاريد.

به خدا سوگند! اگر در پيروى از حكومت و امام، اخلاص نداشته باشيد، خدا دولت اسلام را از شما خواهد گرفت كه هرگز به شما باز نخواهد گردانيد و در دست ديگران قرار خواهد داد.

همانا ناكثين عهدشكن به جهت نارضايتى از حكومت من به يكديگر پيوستند، و من تا آنجا كه براى جامعه احساس خطر نكنم صبر خواهم كرد، زيرا آنان اگر براى اجراى مقاصدشان فرصت پيدا كنند، نظام جامعه اسلامى متزلزل مى شود، آنها از روى حسادت بر كسى كه خداوند حكومت را به او بخشيده است به طلب دنيا برخاسته اند؛ مى خواهند كار را به گذشته باز گردانند.

حقى كه شما به گردن ما داريد، عمل كردن به كتاب خدا (قرآن)، و سنت پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌ و قيام به حق و بر پاداشتن سنت اوست.»(۳۸)

امام صادقعليه‌السلام مى فرمايد:

«لَا یَسْتَغْنِی أَهْلُ کُلِّ بَلَدٍ عَنْ ثَلَاثَةٍ یَفْزَعُ إِلَیْهِمْ فِی أَمْرِ دُنْیَاهُمْ وَ آخِرَتِهِمْ فَإِنْ عَدِمُوا ذَلِکَ کَانُوا هَمَجاً فَقِیهٍ عَالِمٍ وَرَعٍ وَ أَمِیرٍ خَیِّرٍ مُطَاعٍ وَ طَبِیبٍ بَصِیرٍ ثِقَة »

«اهل هر شهرى از سه چيز بى نياز نيستند تا در امور دنيا و آخرت به آن پناه برند.

اگر اينها را از دست دهند سقوط مى كنند: فقيه آگاه و با تقوا، امير خوب مورد اطاعت و طبيب بينا و مورد اعتماد.»(۳۹)

انواع حكومت ها

حكومت ها در يك نگاه كلى به دو نوع، حكومت الهى و طاغوتى، تقسيم مى شوند.

۱ - حكومت الهى

حكومت الهى، حكومت قانون است و حكومت امانتى در دست حاكمان بشمار مى آيد.

در اين حكومت منبع قانون، خداوند است كه براساس حكمت، مصالح و شناختى كه از ابعاد وجودى انسانى دارد، براى او دستورالعمل زندگى صادر مى فرمايد.

حكومت مطلوب الهى در تفكر شيعى، حكومتى است كه در آن حاكم اسلامى داراى يكسرى ويژگى هاى ارزشى باشد.

در حكومت ايده آل دينى، حاكم اسلامى بايستى داراى ملكه عصمت باشد، علاوه بر آن از مديريت و علم به قوانين برخوردار باشد تا جامعه را اداره كند.

از آنجا كه در تفكر اسلامى حكومت از اهميت شايانى برخوردار است، در عصر غيبت كه جامعه از حضور امام معصوم محروم است امر حكومت به اشخاصى واگذار شده كه شباهت بيشترى به امام معصوم داشته باشند.

در عصر غيبت، حكومت به اسلام شناسانى كه داراى ملكه تقوا و ورع باشند و توان مديرت اداره جامعه را نيز داشته باشند واگذار شده است، پس حاكميت ارزش هاست كه مجرى قوانين الهى است و انسان هاى كامل با ارزش ها و ويژگى هايى كه دارند مى توانند مجرى احكام خدا باشند و با اجراى قوانين الهى فرد و جامعه را به تكامل رسانند.

امام علىعليه‌السلام نسبت به ره آورد اجراى قانون در جامعه اسلامى در خطبه ۲۱۶ چنين توضيح فرمودند:

« فإذا أدَّت الرَّعيَّة إلى الوالي حقَّه، وأدَّى الوالي إليها حقَّها عزَّ الحقُّ بينهم، وقامت مناهج الدين، واع تدلت معالم العدل، وجرت على أذلالها السُّنن، فصلح بذلك الزَّم ان، وطمع في بقاء الدَّولة، ويئست مطامع الْأعْداء.

وإذا غلبت الرَّعيَّة واليها، أو أجحف الوالي برعيَّته، اختلفت هنالك الكلمة، وظهرت معالم الجور، وكثر الْإدْغال في الدين، وتركتْ محاجُّ السُّنن، فعمل بالْه وى، وعطلت الْأحْكام، وكثرتْ علل النُّفوس، فلَا يسْتَوْحَش لعَظيم حقٍّ عطل، ولاَ لعَظيم بَاطلٍ فعلَ! فَهنَالكَ تَذلُّ الْأَبْرَار، وَتَعزُّ الْأَشْرَار، وَتَعْظم تبعات اللَّه سبحانه عند العباد

«و آنگاه كه مردم حق رهبرى را اداء كنند، و زمامدار حق مردم را بپردازد، حق در آن جامعه عزت يابد، و راه هاى دين پديدار، و نشانه هاى عدالت برقرار، و سنت پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌ پايدار گردد، پس روزگار اصلاح شود، و مردم در تداوم حكومت اميدوار، و دشمن در آرزوهايش مأيوس مى شود.

اما اگر مردم بر حكومت چيره شوند، يا زمامدار بر رعيت ستم كند، وحدت كلمه از بين مى رود، نشانه هاى ستم آشكار، و نيرنگ بازى در دين فراوان مى گردد، و راه گسترده سنت پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌ متروك، هواپرستى فراوان، احكام دين تعطيل، و بيماري هاى دل فراوان گردد، مردم از اينكه حق بزرگى فراموش مى شود، يا باطل خطرناكى در جامعه رواج مى يابد، احساس نگرانى نمى كنند، پس در آن زمان نيكان خوار، و بدان قدرتمند مى شوند، و كيفر الهى بر بندگان بزرگ و دردناك خواهد بود.»(۴۰)

حكومت الهى، يا حفظ شرايط فوق، مى تواند در قالب هاى گوناگونى تحقق يابد، البته چون حاكميت در پرتو قانون الهى است طبيعى است در شكل هايى قابليت تحقق دارد كه كرامت انسان ها حفظ شود و تعدى از قانون الهى صورت نگيرد.

همانگونه كه متذكر شديم، حكومت الهى، استبدادى و يا توتاليتر نيست، زيرا در حكومت استبدادى ملاك قانون خواست حاكم است،

اما حكومت اسلامى، حاكميت قانون الهى است، و حاكميت در حكومت الهى از آن خداوند است و همه افراد از جمله پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌ و ائمهعليهم‌السلام و در عصر غيبت حاكمان اسلامى، تابع خداوند هستند.

قرآن كريم در اين باره مى فرمايند:

( وَ لَوْ تَقَوَّلَ عَلَيْنا بَعْضَ الْأَقاوِيلِ * لَأَخَذْنا مِنْهُ بِالْيَمِينِ * ثُمَّ لَقَطَعْنا مِنْهُ الْوَتِينَ ) (۴۱)

«اگر پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌ چيزى بر ما مى بست (مى افزود) او را با قدرت تمام او را از ميان برمى داشتيم، سپس رگ گردن او را قطع مى كرديم.»

در حكومت الهى كار ويژه حكومت صرفاً ايجاد امنيت و يا رفاه نيست، بلكه حاكم اسلامى نقش هدايت و نجات جامعه از گمراهى و حركت به سوى آرمان هاى الهى را نيز دارد و تلاش مى كند تا ضمن ايجاد محيطى مساعد، زمينه رشد فضائل اخلاقى بر اساس ايمان، تقوا، عدالت و فسادزدايى را مهيا كند.

حكومت اسلامى، با حفظ اصولى كه در منابع اسلامى آمده، قابل اجرا است.

امام علىعليه‌السلام وظائف حاكم و رهبر در جامعه اسلامى را بگونه اى شايسته و متكامل در خطبه ۱۰۵ چنين توضيح مى دهند:

«إنَّه ليس على الْإمام إلَّا ما حمل منْ أمْر ربه: الْإبْلَاغ في الْمَوْعظَة، وَالْإجْتهَاد في النَّصيحة، والْإحْياء للسُّنَّة، وإقامة الْحدود على مسْتحقيها، وإصْدار السُّهْمان على أهلها .

فبادروا العلم من قبل تصويح نبته، ومن قبل أن تشغلوا بأنفسكم عن مستثارالع لم من عند أهله، وانهوا عن المنكر وتناهوا عنه، فإنَّما أمرتم بالنَّهي بعدالتَّن اهي! »

«همانا بر امام واجب نيست جز آن چه را كه خدا امر فرمايد، و آن، كوتاهى نكردن در پند و نصيحت، تلاش در خيرخواهى، زنده نگهداشتن سنت پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌ ، جارى ساختن حدود الهى بر مجرمان، رساندن سهم هاى بيت المال به طبقات مردم، است.

پس در فراگيرى علم و دانش پيش از آن كه درختش بخشكد تلاش كنيد، و پيش از آن كه به خود مشغول گرديد از معدن علوم (اهل بيتعليهم‌السلام ) دانش استخراج كنيد، مردم را از حرام و منكرات بازداريد، و خود هم مرتكب نشويد، زيرا دستور داده شديد كه ابتدا خود محرمات را ترك و سپس مردم را بازداريد.»(۴۲)

در نظام جمهورى اسلامى ايران، شكل جمهورى بگونه خاصى پذيرفته شده است.

از سوئى حكومت در ايران، جمهورى است، يعنى، اداره كشور بر آراء عمومى متكى است، انتخاب رهبران عالى جامعه، اعم از رهبرى، رياست جمهورى و نمايندگان مجلس به صورت مستقيم يا غيرمستقيم با مردم است و رئيس جمهور و نمايندگان مجلس براى مدت معينى انتخاب مى شوند.

از سوى ديگر، اسلاميت، قيدى است كه بيانگر محتواى حكومت اسلامى است.

تفاوت جمهورى در ايران با جمهورى ديگر با قيد اسلامى بودن آشكار مى شود.

با توجه به اين قيد، طبيعى است كه حاكميت الهى است، در حالى كه در جمهورى سكولار غربى حاكميت از آن مردم است.

در نظام اسلامى مشروعيت حكومت ناشى از خداوند است و رجوع به آراء مردم نيز در چارچوب احكام اسلامى است.

به هرحال اسلاميت بيانگر محتواى حكومت و جمهوريت بيانگر شكل آن است.

سوم - ويژگى هاى سياست توحيدى

مقدمه

پس از آنكه واقعيت سياسى بودن دين به اثبات رسيد مى پرسند، سياست مذهبى با سياست هاى غربى و شرقى، و ديگر مباحث سياسى روز چه تفاوت هايى دارد؟

و كدامين واقعى و زلال حقيقت است كه بايد به آن عمل كرد و آن را باور داشت؟

اگر پژوهشگران علوم سياسى، مباحث سياسى قرآن و نهج البلاغه را بخوبى ارزيابى كنند متوجه خواهند شد كه مبانى نظرى و اصول سياست در اسلام، تمام والائى و جاذبه هاى مسائل سياسى دنيا را دارد با اين فرق كه ويژگى هاى موجود در اصول سياسى اسلام را در ديگر سياست هاى غرب و شرق نمى توان يافت كه به برخى از آنها اشاره مى شود، مانند:

۱ - توحيدى بودن

اصول و مبانى سياست در شرق و غرب را انسان ها مى نويسند، و دستورالعمل هاى سياسى تراوشات مغز انسان است كه:

انسان بر انسان حاكم است.

و مسائل سياسى در اختيار سياستمداران است.

هم انسان اسير سياست است و هم سياست اسير انسان.

كه حضرت اميرالمؤمنينعليه‌السلام در خطبه ۵۰ به اين حقيقت تلخ اشاره فرمود:

« إنَّما بدء وقوع الفتن أهواءٌ تتَّبع، وأحكامٌ تبتدع، يخالف فيها كتاب اللَّه، ويتولَّى عليها رجالٌ رجالاً، على غير دين اللَّه.

فلو أنَّ الباطل خلص من مزاج الحق لم يخف على المرتادين؛ ولو أنَّ الحقَّ خلص من ل بس الباطل، انقطعت عنه ألسن المعاندين.

ولكن يؤخذ من هذا ضغثٌ، ومن هذا ضغثٌ، فيمزجان! فهنالك يستولي الشَّيطان على أوليائه، وينجو الَّذين سبقت لهم من اللَّه الحسنى (۹)

علل پيدايش فتنه ها

«همواره آغاز پديد آمدن فتنه ها، هواپرستى، و بدعت گذارى در احكام آسمانى است، نوآورى هايى كه قرآن با آن مخالف است، و گروهى (با دو انحراف ياد شده) بر گروه ديگر سلطه و ولايت يابند، كه بر خلاف دين خداست.

پس اگر باطل با حق مخلوط نمى شد، بر طالبان حق پوشيده نمى ماند، و اگر حق از باطل جدا و خالص مى گشت زبان دشمنان قطع مى گرديد.

اما قسمتى از حق و قسمتى از باطل را مى گيرند و به هم مى آميزند، آنجاست كه شيطان بر دوستان خود چيره مى گردد و تنها آنان كه مشمول لطف و رحمت پروردگارند نجات خواهند يافت.»(۱۰)

در اينگونه از نظام هاى سياسى، انسان بر انسان حاكم است، و آزادى به معناى واقعى اسير انسان هاى حاكم خواهد بود، گرچه شعار آزادى و دموكراسى فراوان سر مى دهند.

اما در أديان الهى و اسلام و از ديدگاه نهج البلاغه، مباحث و مسائل سياسى، و دستورالعمل هاى فردى و اجتماعى را خداى انسان آفرين مشخص مى فرمايد كه به وسيله وحى و كتب آسمانى به انسان ها ابلاغ مى گردد.

در سياست توحيدى، خدائى كه انسان را آفريد و او را تربيت كرد، با شناخت كامل كيفيت اداره زندگى او را مشخص مى كند، همه مسائل سياسى با واقعيت ها و ضرورت ها انطباق دارد، حق حق، و زلال حقيقت است، همواره راهگشا و جاودانه است و از نظر كاربردى قابل اجرا و تكامل آفرين است؛

بنابر اين هم اروپا و غرب، سياست و مباحث سياسى دارند و هم اسلام با سياست جدا نيست، با اين فرق كه در اسلام سياست توحيدى است.

خداى انسان آفرين حكيمانه و با شناخت كامل مسائل سياسى را تعيين مى كند.

اما در غرب انسان ها براى انسان ها خط و نشان مى كشند.

و بدون آنكه انسان را بشناسند يا انسان موجودى قابل شناخت براى انسان ها باشد،

بدون علم و آگاهى، مسائل سياسى را مى نويسند كه هر روز در معرض زوال و كاستى است، همه متفكران غرب و شرق اين حقيقت را باور دارند كه:

تا انسان را نشناسيم.

تا زواياى روح آدمى را كشف نكنيم.

نمى توانيم براى انسان دستورالعمل (كاتالوك) زندگى فردى، اجتماعى تدوين كنيم، آنها كه از دين و خدا فاصله گرفتند و در حكومت سكولار زندگى مى كنند مى گويند:

ما چاره اى نداريم و ناچار با عدم شناخت صحيح از انسان، اصول و مبانى سياست او را تدوين مى كنيم.

كه اين ادعا در كشورهاى اسلامى و در جوامع توحيدى بى أساس است.

در تفكر قرآن و نهج البلاغه خداى جهان آفرين، انسان را آفريد و سود و زيان او را مشروحاً بيان داشت و راه هاى كمال و تكامل او را در پرتو وحى روشن فرمود.

امام در نامه ۵۳ خطاب به مالك اشتر (استاندار مصر) مى نويسد:

« أمره بتقوى اللَّه، وإيثار طاعته، واتباع ما أمر به في كتابه: من فرائضه وسننه، الَّتي لاَ يَسعَد أَحَدٌ إلاَّ باتبَاعهَا، وَلاَ يَشقَى إلاَّ مَعَ جحودهَا وَإضَاعَتهَا، وَأَن يَنصرَ اللَّه س بحانه بقلبه ويده ولسانه؛ فإنَّه جلَّ اسمه، قد تكفَّل بنصر من نصره، وإعزاز من أعزَّه.

وأمره أن يكسر نفسه من الشَّهوات، ويزعها عند الجمحات، فإنَّ النَّفس أمَّارةٌ بالسُّوء، إلاَّ ما رحم اللَّه.

ثمَّ اعلم يا مالك، أني قد وجَّهتك إلى بلاَدٍ قَد جَرَت عَلَيهَا دوَلٌ قَبلَكَ، من عَدلٍ وجورٍ، وأنَّ النَّاس ينظرون من أمورك في مثل ما كنت تنظر فيه من أمور الولاَةقبلك، ويقولون ف يك ما كنت تقول فيهم، وإنَّما يستدلُّ على الصَّالحين بما يجري اللَّه لهم على ألسن عباده

ضرورت خودسازى

«او را به ترس از خدا فرمان مى دهد، و اينكه اطاعت خدا را بر ديگر كارها مقدم دارد، و آن چه در كتاب خدا آمده، از واجبات و سنت ها را پيروى كند، دستوراتى كه جز با پيروى آن رستگار نخواهد شد، و جز با نشناختن و ضايع كردن آن جنايتكار نخواهد گرديد.

به او فرمان مى دهد كه خدا را با دل و دست و زبان يارى كند، زيرا خداوند پيروزى كسى را تضمين كند كه او را يارى دهد، و بزرگ دارد آن كس را كه او را بزرگ شمارد.

و به او فرمان مى دهد تا نفس خود را از پيروى آرزوها باز دارد، و به هنگام سركشى رامش نمايد، كه: همانا نفس همواره به بدى و اميدارد جز آن كه خدا رحمت آورد.(۱۱)

پس اى مالك بدان! من تو را به سوى شهرهايى فرستادم كه پيش از تو دولت هاى عادل يا ستمگرى بر آن حكم راندند، و مردم در كارهاى تو چنان مى نگرند كه تو در كارهاى حاكمان پيش از خود مى نگرى، و درباره تو آن مى گويند كه تو نسبت به زمامداران گذشته مى گويى، و همانا نيكوكاران را به نام نيكى توان شناخت كه خدا از آنان بر زبان بندگانش جارى ساخت.»

و آنگاه به فلسفه سياسى، اجتماعى بعثت پيامبران آسمانى و رسول گرامى اسلامصلى‌الله‌عليه‌وآله‌ مى پردازد و مى فرمايد:

« واصطفى سبحانه من ولده أنبياء أخذ على الوحي ميثاقهم، وعلى تبليغ الرسالةأمانتهم، لمَّا بدَّل أكثر خلق ه عهد اللَّه إليهم فجهلوا حقَّه، واتَّخذوا الْأنْداد معه، واجتالتهم الشَّياطين عن معرفته، واقتطعتهم عن عبادته، فبعث فيهم رسله، وواتر إليهم أنبيأه، ليستأدوهم ميثاق فطرته، ويذكروهم من سىَّ نعمته، ويحتجُّوا عليهم بالتَّبليغ، ويثيروا لهم دفائن العقول، ويروهم آيات المقدرة.

من سقفٍ فوقهم مرفوعٍ، ومهادٍ تحتهم موضوعٍ، ومعايش تحييهم، وآجالٍ تفنيهم، وأوصابٍ تهرمهم، وأحداثٍ تتابع عليهم.

ولم يخل اللَّه سبحانه خلقه من نبىٍّ مرسلٍ، أو كتابٍ منزلٍ، أو حجَّةٍ لاَزمَةٍ، أَومحجَّةٍ قائمةٍ:

رسلٌ لا تقصر بهم قلَّة عددهم، ولاَكَثرَة المكَذبينَ لَهم: من سَابقٍ سميَ لَه مَن بع ده، أو غابرٍ عرَّفه من قبله: على ذلك نسلت القرون، ومضت الدُّهور، وسلفت الْآباء، وخلفت الْأبْناء.

إلى أن بعث اللَّه سبحانه محمَّداً رسول اللَّهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌ لِإِنجازِ عِدتِهِ، وإتمام نبوَّته، مأخوذاً على النَّبيين ميثاقه، مشهورةً سماته، كريماً ميلاده.

وأهل الْأرْض يوْمئذٍ مللٌ متفرقةٌ، وأهْواءٌ منْتشرةٌ، وطرائق متشتتةٌ، بيْن مشبهٍ للّه بخلقه، أو ملحدٍ في اسمه، أو مشيرٍ إلى غيره.

فهداهم به من الضَّلاَلَة، وَأَنقَذَهم بمَكانه منَ الجَهَالَة.

ثمَّ اختار سبحانه لِمحمَّدٍصلى‌الله‌عليه‌وآله‌ لِقاءه، ورضِي له ما عِنده، وأكرمه عن دار الدُّنيا، ورغب به عن مقام البلوى، فقبضه إليه كريماًصلى‌الله‌عليه‌وآله‌ .»

فلسفه بعثت پيامبران (نبوت عامه)

«خدا پيمان وحى را از پيامبران گرفت، تا امانت رسالت را به مردم برسانند، آنگاه كه در عصر جاهليت ها بيشتر مردم، پيمان خدا را ناديده انگاشتند، و حق پروردگار را نشناختند، و برابر او به خدايان دروغين روى آوردند، و شيطان مردم را از معرفت خدا باز داشت، و از پرستش او جدا كرد، خداوند پيامبران خود را مبعوث فرمود، و هر چند گاه متناسب با خواسته هاى انسان ها رسولان خود را پى در پى اعزام كرد، تا وفادارى به پيمان فطرت(۱۲) را از آنان باز جويند، و نعمت هاى فراموش شده را به ياد آورند، و با ابلاغ احكام الهى، حجت را بر آنها تمام نمايند، و توانمندي هاى پنهان شده عقل ها را آشكار سازند، و نشانه هاى قدرت خدا را معرفى كنند، مانند:

سقف بلند پايه آسمان ها بر فراز انسان ها، گاهواره گسترده زمين در زير پاى آن ها، و وسائل و عوامل حيات و زندگى، و راه هاى مرگ و مردن، و مشكلات و رنج هاى پيركننده، و حوادث پى در پى، كه همواره بر سر راه آدميان است.

خداوند هرگز انسانها را بدون پيامبر، يا كتابى آسمانى، يا برهانى قاطع، يا راهى استوار، رها نساخته است، پيامبرانى كه با اندك بودن ياران، و فراوانى انكار كنندگان، هرگز در انجام وظيفه خود كوتاهى نكردند، بعضى از پيامبران، بشارت ظهور پيامبر آينده را دادند، و برخى ديگر را پيامبران گذشته معرفى كردند، بدينگونه قرن ها پديد آمد، و روزگاران سپرى شد، پدران رفتند و فرزندان جاى آنها را گرفتند.»

فلسفه بعثت پيامبر خاتمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌

«تا اينكه خداى سبحان، براى وفاى به وعده خود، و كامل گردانيدن دوران نبوت، حضرت محمد (كه درود خدا بر او باد) را مبعوث كرد، پيامبرى كه از همه پيامبران پيمان پذيرش نبوت او را گرفته بود، نشانه هاى او شهرت داشت، و تولدش بر همه مبارك بود.

روزگارى كه مردم روى زمين داراى مذاهب پراكنده، خواسته هاى گوناگون، و روش هاى متفاوت بودند، عده اى خدا را به پديده ها تشبيه كرده، و گروهى نام هاى ارزشمند خدا را انكار و به بت ها نسبت مى دادند، و برخى به غير خدا اشاره مى كردند.

پس خداى سبحان، مردم را به وسيله محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌ از گمراهى نجات داد و هدايت كرد، و از جهالت رهايى بخشيد.

سپس ديدار خود را براى پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌ برگزيد، و آن چه نزد خود داشت براى او پسنديد، و او را با كوچ دادن از دنيا گرامى داشت، و از گرفتاري ها و مشكلات رهايى بخشيد و كريمانه قبض روح كرد.»(۱۳)

۲- زيربنائى بودن ارزش ها

يكى ديگر از ويژگى هاى سياست اسلامى، زيربنائى بودن ارزش ها در سياست توحيدى است كه اين حقيقت نيز در سياست هاى غربى و شرقى راه ندارد.

سياست اسلامى، سياست علوى در نهج البلاغه، با ارزش هاى اخلاقى پيوند ناگسستنى دارد.

اخلاق و ارزش هاى اخلاقى، ايمان و خداگرائى، تقوا و معادگرائى، زيربناى سياست توحيدى است، در اين ديدگاه سياستمداران جامعه اسلامى، پرهيزكاران مى باشند و پرهيزكاران و ارزش گراها، سياستمداران دلسوز جامعه اسلامى خواهند بود.

كه حضرت اميرالمؤمنينعليه‌السلام به والاترين مدير سياسى خود در نامه ۵۳ چنين دستور مى دهد:

« فليكن أحبَّ الذَّخائر إليك ذخيرة العمل الصَّالح، فاملك هواك، وشحَّ بنفسك عمَّا لاَ يَحلُّ لَكَ، فَإنَّ الشُّحَّ بالنَّفس الْإنْصَاف منْهَا فَيَما أَحَبَّتْ أَوْ كَرهَتْ.

وأشعر قلبك الرَّحمة للرَّعيَّة، والمحبَّة لهم، واللُّطف بهم، ولاَ تَكونَنَّ عَلَيهم سَبعاً ضارياً تغتنم أكلهم، فإنَّهم صنفان:

إمَّا أخٌ لك في الدين، أو نظيرٌ لك في الخلق، يفرط منهم الزَّلل، وتعرض لهم العلل، ويؤتى على أيديهم في العمد والخطأ، فأعطهم من عفوك وصفحك مثل الَّذي تحبُّ و ترضى أن يعطيك اللَّه من عفوه وصفحه.

فإنَّك فوقهم، ووآلي الْأمْر عليْك فوْقك، واللَّه فوْق منْ ولَّاك! وقد اسْتكْفاك أ مرهم، وابتلاَكَ بهم

« پس نيكوترين اندوخته تو بايد اعمال صالح و درست باشد، هواى نفس را در اختيارگير، و از آن چه حلال نيست خويشتن دارى كن، زيرا بخل ورزيدن به نفس خويش، آن است كه در آن چه دوست دارد، يا براى او ناخوشايند است، راه انصاف پيمايى.»

اخلاق رهبرى (روش برخورد با مردم)

«مهربانى با مردم را پوشش دل خويش قرارده، و با همه دوست و مهربان باش.

مبادا هرگز، چونان حيوان شكارى باشى كه خوردن آنان را غنيمت دانى، زيرا مردم دو دسته اند، دسته اى برادر دينى تو، و دسته ديگر همانند تو در آفرينش مى باشند، اگر گناهى از آنان سر مى زند، يا علت هايى بر آنان عارض مى شود، يا خواسته و ناخواسته، اشتباهى مرتكب مى گردند، آنان را ببخشاى و بر آنان آسان گير، آن گونه كه دوست دارى خدا تو را ببخشايد و بر تو آسان گيرد.

همانا تو از آنان برتر، و امام تو از تو برتر، و خدا بر آن كس كه تو را فرماندارى مصر داد والاتر است، كه انجام امور مردم مصر را به تو واگذارده، و آنان را وسيله آزمودن تو قرار داده است، چون ارزش ها نوع سياست و ساختار حكومت را تعيين مى كنند اصول و مبانى سياست در چهارچوب دين و ارزش ها شكل مى گيرد و آنگاه هرگونه گرايش هاى نفسانى، و شيوه هاى شيطانى طرد خواهد شد و سياستمدار اسلامى به چپ و راست كشانده نشده و به انواع آفت ها دچار نخواهد گرديد.»

كه امام علىعليه‌السلام به مالك اشتر در نامه ۵۳ چنين رهنمود مى دهد:

« ولاَ تَقولَنَّ: إني مؤَمَّرٌ آمر فَأطَاع، فَإنَّ ذلكَ إدغَالٌ في القَلب، وَمَنهَكَةٌ للدين، وتقرُّبٌ من الغير.

وإذا أحدث لك ما أنت فيه من سلطانك أبَّهةً أو مخيلةً، فانظر إلى عظم ملك اللَّه فوقك، وقدرت ه منك على ما لاَ تَقدر عَلَيه من نَفسكَ، فَإنَّ ذلكَ يطَامن إلَيكَ من طماحك، ويك فُّ عن ك من غربك، ويفي ء إليك بما عزب عنك من عقلك !»

«به مردم نگو، به من فرمان دادند و من نيز فرمان مى دهم، بايد اطاعت شود، كه اين گونه خود بزرگ بينى دل را فاسد، و دين را پژمرده، و موجب زوال نعمت هاست.

و اگر با مقام و قدرتى كه دارى، دچار تكبر يا خود بزرگ بينى شدى به بزرگى حكومت پروردگار كه برتر از تو است بنگر، كه تو را از آن سركشى نجات مى دهد، و تند روى تو را فرو مى نشاند، و عقل و انديشه ات را به جايگاه اصلى باز مى گرداند.»

امام علىعليه‌السلام به همه كارگزاران كشور اسلامى سفارش به خودسازى و كنترل هواى نفس مى فرمايد تا با خودسازى بتوانند سياست توحيدى را تحقق بخشند

و در جامعه سازى اين حقيقت به اثبات رسيده است كه بدون فردسازى و خودسازى، جامعه هرگز ساخته نخواهد شد؛ زيرا جامعه از افراد تشكيل مى شود كه امام علىعليه‌السلام نسبت به ضرورت خودسازى براى داشتن جامعه سالم در حكمت ۷۳ فرمود:

«مَنْ نَصَبَ نَفْسَهُ لِلنَّاسِ إِمَامَاً فَعَلَيْهِ أَنْ يَبْدَأَ بِتَعْلِيمِ نَفْسِهِ قَبْلَ تَعْلِيمِ غَيْرِهِ، وَ لْيَكُنْ تَأْدِيبُهُ بِسِيرَتِهِ قَبْلَ تَأْدِيبِهِ بِلِسانِهِ؛ وَ مُعَلِّمُ نَفْسِهِ وَ مُؤَدِّبُها أَحَقُّ بِالْإِجْلالِ مِنْ مُعَلِّمِ النّاسِ وَ مُؤَدِّبِهِمْ

ضرورت خودسازى رهبران و مديران

«كسى كه خود را رهبر مردم ساخته، بايد پيش از آن كه به تعليم ديگران پردازد، خود را بسازد، و پيش از آن كه به گفتار تربيت كند، با كردار تعليم دهد، زيرا آن كس كه خود را تعليم دهد و ادب كند سزاوارتر به تعظيم است از آن كه ديگرى را تعليم دهد و ادب آموزد.»(۱۴)

اگر به مسائل زيربنائى سياست توجه نشود، و ارزش ها در مسائل سياسى ناديده گرفته شود، سياست صحيحى وجود نخواهد داشت و سياستمداران سالمى نخواهيم داشت.

چه سياستمدارانى كه اعتقادى به ارزش هاى اخلاقى ندارند و يا با سياست توحيدى آشنا نيستند و چه سياستمدارانى كه در جامعه اسلامى زندگى مى كنند، اما در عمل كارى به ارزش ها ندارند، هردو گروه به انحراف وكجروى و انواع آفت ها و مفاسد اجتماعى دچار خواهند شد و در روش هاى دروغين سياست و شيوه هاى شيطانى آن گرفتار خواهند شد.

آنها ندارند و محرومند و اينها در كنار چشمه هاى مواج حقيقت تشنه كام مانده اند كه: چندين چراغ دارد و بيراهه مى رود

از نظر كاربردى تا مباحث زيربنايى سياست روشن نشود و سياستمداران و كارگزاران حكومت آن ارزش ها را بكارنگيرند، نمى توانند در اجراى عدالت اقتصادى و اجتماعى موفق باشند، و اصول و مبانى سياست را در عينيت جامعه پياده كنند.

آنگاه نه جامعه و حكومت سالمى مى توان داشت و نه از سياستمداران و كارگزاران دلسوز و ايثارگر، خبرى خوهد بود.

۳ - تحقق انواع آزادى

يكى ديگر از ويژگى هاى سياست توحيدى و علوى، تحقق انواع آزادى است.

وقتى مسائل سياسى و دستورالعمل هاى آن را خداى جهان آفرين مشخص مى فرمايد و در سياست توحيدى حاكميت خدا و قوانين الهى وحى محورى، قرآن محورى، خدا محورى مطرح باشد، و انسان ها در پرتو احكام نورانى قرآن به رشد و كمال برسند، ديگر سلطه انسان بر انسان، سلطه گرى سياستمداران، حاكميت فرد بر فرد يا جمع پديد نخواهد.

همه بنده خداوند و همه تسليم مقررات الهى مى باشند.

همه از خدا فرمان مى گيرند.

همه رهبران، مديران، از بندگان خدا و در خدمت بندگان خدا قرار دارند.

و همه خدمتگزار مردمند.

همه بايد به احكام و مقررات الهى احترام بگذارند.

اينجاست كه انواع آزادى ها تحقق مى پذيرد، فرد آزاد است، جامعه آزاد است، و فرد و جامعه مى تواند با آزادى انتخاب كند به تكامل برسد.

پس ولايت مطلقه فقيه، آزادترين نوع حكومت هاست كه ضامن اجرايى انواع آزادى هاست.

زيرا در سيستم حكومتى ولايت فقيه، ارزش ها حاكمند، دين و فقه اسلامى و خدا حاكم است.

شخص فقيه اگر قدرت دارد و ولايت دارد به بركت فقه و ارزش هاست، اگر مرتكب خلاف شود از عدالت ساقط شده ديگر ولايتى نخواهد داشت.

در كدام حاكميت سياسى و در كدام نظام سياسى دنيا اينگونه از آزادى دفاع مى شود.

امام علىعليه‌السلام در آغاز نامه هاى خود مى نويسد:

من عبداللَّه از بنده خدا

وقتى امام و رهبر جامعه اسلامى، بنده خداست، و خدمتگزار ملت است، ريشه هاى سلطه و استبدادگرى خشكانده مى شود، و انواع آفت ها ريشه كن مى شود و آزادى تحقق مى پذيرد.

۴- ضمانت اجرائى

يكى ديگر از ويژگى هاى سياست توحيدى و علوى، داشتن ضمانت اجرائى است.

چون ارزش ها، ايمان، اخلاق اسلامى، زيربناى سياست توحيدى است، ضمانت اجرائى سياست و امور سياسى تحقق مى يابد.

اصل نظارت در جامعه اسلامى، سامان مى گيرد.

اصل كنترل صحيح، اجرا مى شود.

اصل هماهنگى، جامعه را به وحدت مى رساند.

اصل پاكسازى، درست اجرا مى شود.

و اصل جاذبه و دافعه، نظام اسلامى را از انواع آفت ها دور نگه داشته سلامت نظام را تضمين مى كند؛

كه امروزه اصول يادشده را در مديريت ها ضرورى و حياتى مى شمارند.

درست است كه مباحث و مسائل سياسى هم در اسلام و هم در سائر ملل غرب و شرق وجود دارد اما مسئله مهم آن است كه ديگر سياست هاى دنيا از ضمانت اجرائى صحيحى برخوردار نيستند.

وقتى ايمان و اخلاق فراموش شد؛

و ارزش ها در سياست هاى ماكياوليستى از ياد رفت.

و سياستمداران براى رسيدن به اهداف خويش هرگونه عملى را روا و مجاز پنداشتند.

چگونه مى شود به سياستمداران اطمينان داشت؟

و آنها چگونه مى توانند سياست درست و صحيحى داشته باشند؟

بدون ايمان و حاكميت ارزش ها، اصل نظارت چگونه شكل مى گيرد كه با انواع رشوه ها ناظران را تطميع مى كنند.

و با انواع تهديدها اصل كنترل نيز تحقق نمى يابد.

و اصل هماهنگى نيز در دروغگوئى ها و دوروئى ها فراموش مى شود و اصل پاكسازى در گرد و خاك حزب گرائى، و جناح بازى، مسخره مى شود.

و هركس هركارى را كه دوست دارد انجام مى دهد.

گرچه از انواع چشم هاى الكترونيك استفاده كردند، و با تلويزيون هاى مدار بسته، و انواع ابزار هشدار دهنده خواستند مراقب انسان باشند و براى كنترل كارگزاران از نيروهاى اطلاعاتى كمك گرفتند.

و آنگاه كه در نيروهاى اطلاعاتى به بن بست رسيدند به نيروهاى ضداط لاعات اميدوار شدند.

اما حكايت همچنان باقى است.

از ديدگاه امام علىعليه‌السلام سياست بايد ضمانت اجرائى داشته باشد و ضمانت اجرائى با چشم الكترونيك سامان نمى يابد.

و انسان نمى تواند انسان را كنترل كند، بايد ايمان و اخلاق را در دل ها زنده كرد.

بايد ارزش هاى زيربنايى را تقويت نمود.

اگر سياستمداران جهان، با ارزش هاى اخلاقى تربيت شوند، و از بهترين هاى جامعه اسلامى انتخاب گردند.

و با وحى محورى و قرآن محورى در مديريت هاى خود مشغول انجام وظيفه باشند، اصول ياد شده دقيقاً اجرا مى گردد.

امام علىعليه‌السلام در حكومت ۵ ساله خود اصول ياد شده را با پشتوانه ارزش ها بكارگرفت و موفق هم شد.

كه در خطبه ۴ نهج البلاغه به آن اشاره فرمود:

« بنا اهتديتم في الظَّلماء، وتسنَّمتم ذروة العلياء، وبنا أفجرتم عن السرار. وقر سمعٌ لم يفقه الواعية، وكيف يراعي النَّبأة من أصمَّته الصَّيحة؟ ربط جنانٌ لم يفارقه الخفقان.

ما زلت أنتظر بكم عواقب الغدر، وأتوسَّمكم بحلية المغترين، حتَّى سترني عنكم جل باب الدين، وبصَّرنيكم صدق النيَّة.

أقمت لكم على سنن الحق في جواد المضلَّة، حيث تلتقون ولا دليل، وتحتفرون و لاتميهون.

اليوم أنطق لكم العجماء ذات البيان! عزب رأي امرى ءٍ تخلَّف عني! ما شككت في الحق مذ أريته! لم يوجس موسىعليه‌السلام خيفةً على نفسه، بل أشفق من غلبة الجهَّال ودول الضَّلال! اليوم تواقفنا على سبيل الحق والباطل. من وثق بماءٍ لم يظمأ!»

ويژگى هاى اهل بيتعليهم‌السلام

«شما مردم به وسيله ما، از تاريكى هاى جهالت نجات يافته و هدايت شديد، و به كمك ما، به اوج ترقى رسيديد، صبح سعادت شما با نور ما درخشيد، كر است گوشى كه بانگ بلند پندها را نشود، و آن كس را كه فرياد بلند، كر كند، آواى نرم حقيقت چگونه در او أثر خواهد كرد؟ قلبى كه از ترس خدا لرزان است، همواره پايدار و با اطمينان باد.

من همواره منتظر سرانجام حيله گرى شما مردم بصره بودم، و نشانه هاى فريب خوردگى را در شما مى نگريستم، تظاهر به ديندارى شما پرده اى ميان ما كشيد ولى من با صفاى باطن درون شما را مى خواندم.

من براى واداشتن شما به راه هاى حق، كه در ميان جاده هاى گمراه كننده بود به پاخاستم در حالى كه سرگردان بوديد، و راهنمايى نداشتيد، بدنبال رهبر و راهنما بوديد اما او را نمى يافتيد، امروز زبان بسته را به سخن مى آورم، دور باد رأى كسى كه با من مخالفت كند، از روزى كه حق به من نشاند داده شد، هرگز در آن شك و ترديد نكردم، كناره گيرى من چونان حضرت موسىعليه‌السلام برابر ساحران است كه بر خويش بيمناك نبود، ترس او براى اين بود كه مبادا جاهلان پيروز گردند و دولت گمراهان حاكم گردد، امروز ما و شما بر سر دو راهى حق و باطل قرار داريم، آن كس كه به وجود آب اطمينان دارد تشنه نمى ماند.(۱۵)

۲ - حكومت از ديدگاه نهج البلاغه

مقدمه

واژه حكومت داراى معانى متعددى است.

معناى اساسى آن عبارتست از انقاذ حكم عملى رهبرى و حكمرانى و از اين منظر حكومت تجسم دولت و عامل اجراى حاكميت در جامعه است.(۱۶)

و جوهره حكومت سيطره و حكمرانى است.

معناى ديگر حكومت اشاره به ارگان هايى دارد كه حاكم بواسطه آن اعمال حاكميت مى كند.(۱۷)

درباره حكومت پرسش هاى مهمى مطرح است از جمله اينكه:

حكومت چيست؟

و منشاء پيدايش آن چيست؟

و آيا وجود آن در جامعه ضرورى است؟

طبيعى است كه هر دولتى داراى يك حكومتى است و همه اعضاى ملت با قطع نظر از تمايزهاى متنوع خويش، از اوامر حكومتى او تبعيت مى كنند، گرچه حكومت را از زواياى گوناگون مى توان مورد كاوش قرار داد ولى در اين فصل صرفاً به ضروريات آن در جامعه اشاره مى شود.

وجود حكومت امرى ضرورى است.

يكى از مسائل اساسى در اداره مملكت، مسأله ضرورت حكومت است و از ديرباز تا كنون وجود حكومت امرى ضرورى به حساب مى آيد، گرچه افرادى در گذشته و قرن هيجدهم و نوزدهم نظير سن سيمون، و پرودن از سوسياليست هاى خيال پرداز و فيزيوكرات ها، قائل به محو حكومت در جامعه بودند، به اعتقاد سن سيمون خود انسانى جامعه را از مهلكه ميرهاند و ماركسيت ها نيز، در ترسيم جامعه آرمانى خود، محو حكومت را وعده مى دادند.

امروزه به مخالفين حكومت، آنارشيست اطلاق مى شود.

كه گاهى به معناى هرج و مرج طلب هم به كار ميرود.

آنارشيست ها معتقدند كه انسان ذاتاً طبيعتى پاك دارد كه او را وادار مى كند تا تقاضاى خوب را بپذيرد و آنگاه نتيجه مى گرفتند كه پس حكومت ضرورتى ندارد.

همچنين معتقدند:

حكومت با حريت و آزادى انسان تناقض دارد و حفظ كرامت و آزادى انسانى اقتضاء مى كند كه حكومت از قاموس زندگى انسانى رخت بربندد.(۱۸)

در جهان اسلام، گروهى از خوارج و ابى بكر اصم، از علماى اهل سنت، قائل به عدم ضرورت حكومت شدند. از ديدگاه شيعه، حكومت امرى ضرورى است و در صورت انحراف آن نبايد منكر اصل ضرورتش شد.(۱۹)

وقتى خوارج شعار مى دادند كه:

«لا حكم الاّ للّه »

«حكومتى جز حكومت خدا نبايد وجود داشته باشد.»

و با اين شعار حكومت عدل امام علىعليه‌السلام را نفى مى كردند، امامعليه‌السلام در پاسخ آنان چنين فرمود:

« قال عليه‌السلام : كلمة حقٍّ يراد بها باطلٌ!

نعم إنَّه لاَ حكمَ إلاَّ للّه. وَلكنَّ هؤلاَء يَقولونَ: لاَ إمرَةَ إلاَّ للّه.

وإنَّه لاَبدَّ للنَّاس من أَميرٍ بَرٍّ أَو فَاجرٍ يَعمَل في إمرَته المؤمن، وَيَستَمتع فيهَا الكافر، ويبلغ اللَّه فيها الْأجل، ويجْمع به الْفيْ ء، ويقاتل به الْعدوُّ، وتأْمن به السُّب ل، ويؤخذ ب ه للضَّعيف من القوي؛ حتَّى يستريح برٌّ، ويستراح من فاجرٍ.

و في رواية أخرى أنهعليه‌السلام لما سمع تحكيمهم قال: حكم اللَّه أنتظرفيك م.

وقال: أمَّا الْإمْرة الْبرَّة فيعْمل فيها التَّقيُّ؛ وأمَّا الْإمْرة الْفاجرة فيتمتَّع فيها الشَّقىُّ؛ إلى أن تنقطع مدَّته، وتدركه منيَّته

ضرورت حكومت

«سخن حقى است، كه از آن اراده باطل شده!

آرى درست است، فرمانى جز فرمان خدا نيست، ولى اينها مى گويند زمامدارى جز براى خدا نيست، در حالى كه مردم به زمامدارى نيك يا بد، نيازمندند، تا مؤمنان در سايه حكومت، به كار خود مشغول و كافران هم بهرمند شوند، و مردم در استقرار حكومت، زندگى كنند، به وسيله حكومت بيت المال جمع آورى مى گردد و به كمك آن با دشمنان مى توان مبارزه كرد، جاده ها أمن و امان، و حق ضعيفان از نيرومندان گرفته مى شود، نيكوكاران در رفاه و از دست بدكاران، در امان مى باشند

منتظر حكم خدا درباره شما هستم.

و نيز فرمود: اما در حكومت پاكان، پرهيزكار به خوبى انجام وظيفه مى كند ولى در حكومت بدكاران، ناپاك از آن بهرمند مى شود تا مدتش سرآيد و مرگ فرا رسد.»(۲۰)

نتيجه اينكه در انديشه سياسى غرب و اسلام، وجود حكومت امرى ضرورى است.

مهمترين ادله ضرورت حكومت در اسلام عبارتند از:

۱ - دليل عقلى

الف - انسان موجودى اجتماعى است

و اسلام آيينى است كه به نيازها و خواسته هاى مشروع اجتماع پاسخ گفته، آنها را به فراموشى نسپرده است.

طبيعى است كه اگر در جامعه حكومت وجود نداشته باشد، جامعه دچار اختلال و هرج و مرج مى شود.

ب - و ديگر آنكه: انسان ها طالب برترى به خدمت گرفتن ديگران، در راستاى منافع خود هستند.

و رها بودن انسان و عدم حاكميت قانون بر جامعه موجب اختلاف، تشتت و هرج و مرج مى شود.

زيرا محصول تلاش هاى افراد با يكديگر ارتباط و تلاقى دارد و همه خواهان استفاده از آن هستند.

منافع مادى موجب تزاحم، اختلاف و فزونى كينه ها مى شود.

و رفع هرج و مرج ناشى از اين امور در گرو قانون است.

ج - ضرورت قانون براى فرد و جامعه جهت استقرار نظم غير قابل انكار است.

اما قانون نيز هرقدر كامل و منطبق بر نيازهاى جامعه تنظيم شده باشد كافى نيست، بلكه محتاج مجرى و حاكم است، يكى از اهداف اساسى حكومت ايجاد نظم و امنيت در جامعه و جلوگيرى از تنازع و هرج و مرج است و امنيت و نظم هدفى است كه هر انسانى به ضرورت آن واقف است.

خداوند پيامبران الهى را در جهت اجراى قوانين الهى در جامعه ارسال كرده است.

برخى از پيامبران، در اعمال حاكميت الهى، توفيق يافتند و برخى ديگر با موانع روبرو شدند.(۲۱) (۲۲)

امام علىعليه‌السلام در خطبه ۱۴۶ به ضرورت هاى عقلى و اجتماعى حكومت مى پردازد و ضرورت حكومت را به وحدت اجتماعى و امنيت ملى ارتباط مى دهد، كه اگر حكومت نباشد به نظام جامعه در هم فرو ريزد و روح هرج و مرج طلبى حاكم شود، تكامل فرد و جامعه در خطر است و ديگر كسى رنگ سعادت را نخواهد ديد، كه فرمود:

« و مكان القيم بالْأمْر مكان النظام من الْخرز يجْمعه ويضمُّه: فإن انْقطع النظام تفرَّق الخرز وذهب، ثمَّ لم يجتمع بحذافيره أبداً.

والعرب اليوم، وإن كانوا قليلاً، فهم كثيرون بالْإسْلَام، عَزيزونَ بالْإجْتَِماعِ!»

«جايگاه رهبر چونان ريسمانى محكم است كه مهره ها را متحد ساخته به هم پيوند مى دهد، اگر اين رشته از هم بگسلد، مهره ها پراكنده و هر كدام به سويى خواهند افتاد و سپس هرگز جمع آورى نخواهند شد.

عرب امروز گرچه از نظر تعداد اندك است اما با نعمت اسلام فراوانند، و با اتحاد و هماهنگى عزيز و قدرتمندند.»(۲۳)


3

4

5

6

7

8

9

10

11

12

13

14