امام علی (علیه السلام) و مسائل سياسى / الگوهای رفتاری جلد ۲

امام علی (علیه السلام) و مسائل سياسى / الگوهای رفتاری0%

امام علی (علیه السلام) و مسائل سياسى / الگوهای رفتاری نویسنده:
گروه: امام علی علیه السلام

امام علی (علیه السلام) و مسائل سياسى / الگوهای رفتاری

نویسنده: محمد دشتى
گروه:

مشاهدات: 13369
دانلود: 2213


توضیحات:

جلد 1 جلد 2 جلد 3 جلد 4
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 103 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 13369 / دانلود: 2213
اندازه اندازه اندازه
امام علی (علیه السلام) و مسائل سياسى / الگوهای رفتاری

امام علی (علیه السلام) و مسائل سياسى / الگوهای رفتاری جلد 2

نویسنده:
فارسی

۲ - حكومت طاغوتى (غير الهى)

نظام هاى سياسى مبتنى بر اومانيسم، كه حاكميت را از انسان مى داند، در هر شكلى كه تجلى بايد طاغوتى است، چرا كه انحراف از قوانين الهى و دستورات دين، طغيان و ظلم محسوب ميشود.(۴۳)

و در قرآن كريم و نهج البلاغه برخى از ويژگى هاى نظام طاغوتى ترسيم شده، كه خلاصه آن چنين است؛

الف - ديكتاتورى، استبداد و خودكامگى:

در تاريخ، يكى از آفت هاى بزرگ حكومت ها و قدرت هاى سياسى، استبداد و خودكامگى حاكمان بوده است.

استبداد، يعنى پيروى از آراى آميخته با هوى و هوس شخصى كه نتيجه طبيعى آن عدم رعايت مصالح افراد جامعه است كه شخص مستبد به جاى مصالح جامعه به مصلحت خود مى انديشد.

انديشمندان سياسى سعى و تلاش كرده اند تا از تمايل يافتن حكومت به استبداد جلوگيرى كنند كه پيشگيرى از استبداد با دو راه امكان پذير است: يكى حاكميت قانون و ديگرى نظارت عمومى مردم.

البته در تفكر دينى، علاوه بر اين دو راه تقوا نيز به عنوان عامل درونى كنترل كننده بشمار ميرود.

امروزه، در نظام بين الملل نوعى هرج و مرج حاكم است و قدرت هاى جهانى نوعى استبداد بين المللى را حكمفرما ساخته اند و كشورهاى بزرگ گرچه در ظاهر به آزادى مردمشان احترام ميگذارند.

اما در سطح جهانى به آراء مردم اعتنايى ندارند و تعريف حقوق بشر را منطبق بر آن نمى دانند.

امام علىعليه‌السلام در رهنمودهاى خود جهت عبرت گرفتن امت از استبداد و خودكامگى حكومت هاى پيشين و ديكتاتورهاى ستمگر هشدارگونه فرمودند:

« فاعتبروا بحال ولد إسماعيل وبني إسحاق وبني إسرائيلعليهم‌السلام .

فما أشدَّ اعتدال الْأحْوال، وأقْرب اشْتباه الْأمْثال!

تأمَّلوا أمرهم في حال تشتُّتهم وتفرُّقهم، ليالي كانت الْأكاسرة والْقياصرة أرْباباً لهم، يحتازونهم عن ريف الْآفاق، وبحْر الْعراق، وخضْرة الدُّنْيا، إلى منابت الشَّيح، ومهافي الريح، ونكد المعاش، فتركوهم عالةً مساكين إخوان دبرٍ ووبرٍ، أذلَّ الْأمم داراً، وأجْدبهمْ قراراً، لَا يَأْوونَ إلَى جَنَاح دَعْوَةٍ يَعْتَصمونَ بهَا، وَلاَ إلى ظل ألفةٍ يعتمدون على عزها.

فالْأحْوال مضْطربةٌ، والْأيْدي مخْتلفةٌ، والْكثْرة متفرقةٌ؛ في بلَاء أَزْلٍ، وَأَطْبَاق جهلٍ! من بنات موؤودةٍ، وأصنامٍ معبودةٍ، وأرحامٍ مقطوعةٍ، وغاراتٍ مشنونةٍ

«از حالات زندگى فرزندان اسماعيل پيامبر، و فرزندان اسحاق پيامبر، فرزندان اسراييل يعقوب (كه درود بر آنان باد) عبرت گيريد، راستى چقدر حالات ملت ها با هم يكسان، و در صفات و رفتارشان با يكديگر همانند است.

در احوالات آنها روزگارى كه از هم جدا و پراكنده بودند انديشه كنيد، زمانى كه پادشاهان كسرى و قيصر بر آنان حكومت مى كردند، و آنها را از سرزمين هاى آباد، از كناره هاى دجله و فرات، و از محيط هاى سرسبز و خرم دور كردند، و به صحراهاى كم گياه، و بى آب و علف، محل وزش بادها، و سرزمين هايى كه زندگى در آنجاها مشكل بود تبعيد كردند، آنان را در مكان هاى نامناسب، مسكين و فقير، هم نشين شتران ساختند، خانه هاشان پست ترين خانه ملت ها، و سرزمين زندگيشان خشك ترين بيابان ها بود، نه دعوت حقى وجود داشت كه به آن روى آورند و پناهنده شوند، و نه سايه ألفتى وجود داشت كه در عزت آن زندگى كنند، حالات آنها دگرگون، و قدرت آنها پراكنده، و جمعيت انبوهشان متفرق بود، در بلايى سخت، و در جهالتى فراگير فرو رفته بودند، دختران را زنده به گور، و بت ها را پرستش مى كردند، و قطع رابطه با خويشاوندان، و غارتگرى هاى پياپى در ميانشان رواج يافته بود.»(۴۴)

ب - انحصار طلبى (استئثار):

يكى ديگر از ويژگى حكومت طاغوتى و جاهلى انحصار طلبى است، يعنى: هر چيز خوب را براى خود مى خواهند و به مردم توجهى ندارند.

حضرت علىعليه‌السلام مى فرمايند:

«من ملك استئأثر »(۴۵)

«هر كس به حكومت و قدرت مى رسد، استئثار (انحصارطلبى) پيشه مى كند.»

انحصار طلبى در مقابل ايثار است كه در نظام اخلاقى اسلام از انفاق برتر است.

ايثار ويژگى تربيت شدگان مكتب اهل بيت است، كه در قرآن كريم نسبت به اهل بيتعليهم‌السلام آمده است:

( وَ يُؤْثِرُونَ عَلى‌ أَنْفُسِهِمْ وَ لَوْ كانَ بِهِمْ خَصاصَةٌ ) (۴۶)

«آنان ديگران را بر خود مقدم مى دارند (غذاى خود را به ديگران مى دهند) هر چند خود به آن نيازمند باشند.»

طبق فرهنگ قرآنى نعمت هاى الهى، اعم از مادى و معنوى، براى همه انسان هاست.

( خَلَقَ لَكُم ما فِي الأَرضِ جَميعًا ) (۴۷)

و هر حركتى در جهت انحصارى كردن آن امرى غير اسلامى است.

انحصار طلبى حكام؛

اولاًً موجب تقدم مصالح شخصى بر مصالح عامه مى شود

و ثانياً موجب سرايت اين خصلت ناروا به مردم و شهروندان مى گردد.

امام علىعليه‌السلام در نفى هرگونه انحصار طلبى هشدارگونه خطاب به خليفه سوم فرمود:

« و إنَّ شرَّ النَّاس عند اللَّه إمامٌ جائرٌ ضلَّ وضلَّ به، فأمات سنَّةً مأخوذةً، وأحيا بدعةً متروكةً.

وإني سمعت رسول اللَّهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌ يقول: يؤتى يوم القيامة بالْإمام الجائ ر وليس معه نصيرٌ ولَا عَاذرٌ، فَيلقَى في نَار جَهَنَّمَ، فَيَدور فيهَا كَمَا تَدور الرَّحى، ثمَّ يرتبط في قعرها.

وإني أنشدك اللَّه ألاَّ تكون إمام هذه الْأمَّة الْمقْتول، فإنَّه كان يقال:

يقتل في هذه الْأمَّة إمامٌ يفْتح عليْها الْقتْل والْقتال إلى يوْم الْقيامة، ويلْبس أ مورها عليها، ويبثُّ الفتن فيها، فلاَ يبصرونَ الحَقَّ منَ البَاطل؛ يَموجونَ فيهَا موجاً، ويمرجون فيها مرجاً.

فلاَ تَكونَنَّ لمَروَانَ سَيقَةً يَسوقكَ حَيث شَاءَ بَعدَ جَلاَل السن وَتَقَضي العمر

«و بدترين مردم نزد خدا رهبر ستمگرى كه خود گمراه و مايه گمراهى ديگران است، كه سنت پذيرفته را بميراند، و بدعت ترك شده را زنده گرداند.

من از پيامبر خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌ شنيدم كه گفت:

روز قيامت رهبر ستمگر را بياورند كه نه ياورى دارد و نه كسى از او پوزش خواهى مى كند، پس او را در آتش جهنم افكنند، و در آن چنان مى چرخد كه سنگ آسياب، تا به قعر دوزخ رسيده به زنجير كشيده شود.

من تو را به خدا سوگند مى دهم كه امام كشته شده اين امت مباشى، چرا كه پيش از اين گفته مى شد، در ميان اين امت، امامى به قتل خواهد رسيد كه در كشتار تا روز قيامت گشوده خواهد شد و كارهاى امت اسلامى با آن مشتبه شود، و فتنه و فساد در ميانشان گسترش يابد، تا آنجا كه حق را از باطل نمى شناسند، و به سختى در آن فتنه ها غوطه ور مى گردند.

براى مروان چونان حيوان به غارت گرفته مباش كه تو را هر جا خواست براند، آن هم پس از ساليانى كه از عمر تو گذشته و تجربه اى كه به دست آوردى.»(۴۸)

ج - قدرت طلبى:

حكام طاغوتى قدرت طلبند سعى مى كنند كليه مناصب و قدرت ها به آنها ختم شود.

در صورتى كه اسلام مقام و مسئوليت اجتماعى براى كامجويى نيست و قدرت و سياست ابزارى در جهت احقاق حق و به كمال رسيدن انسان است.

هر چه مسئوليت بيشتر و بزرگتر باشد، بار وظيفه سنگينن تر است.

امام علىعليه‌السلام در پاسخ ابن عباس كه كفش وصله دار حضرت را بى ارزش دانست فرمود:

«و اللَّه لهى احب الى من امرتكم هذه، الا ان اقيم حقاً ام ادفع باطلاً »(۴۹)

«سوگند به خدا اين نعلين وصله دار بى ارزش از نظر من از اين حكومتى كه بر شما دارم دوست داشتنى تر است، جز آنكه حقى را برپا دارم يا باطلى را ريشه كن سازم.»

د - تكبر و برترى طلبى:

حكام طاغوتى مستكبرند و اين امر موجب عدم مشورت با مردم است.

خود بزرگ بينى مانع نزديكى به مردم و ايجاد رابطه صحيح با آنان مى شود.

( إِنَّ فِرْعَوْنَ عَلَا فِي الْأَرْضِ وَجَعَلَ أَهْلَهَا شِيَعًا يَسْتَضْعِفُ طَائِفَةً مِّنْهُمْ ) .(۵۰)

«همانا فرعون در زمين تكبر و گردنكشى كرد و بين اهل آن تفرقه و اختلاف افكند.»

نظام طاغوتى مردم را دسته دسته مى كند و اتحاد آنها را به تفرقه مبدل مى سازد و آنها را به خود جلب مى كند.

( فَاسْتَخَفَّ قَوْمَهُ فَأَطاعُوهُ ) (۵۱)

«فرعون با تبليغات دروغ و باطل قومش را ذليل و زبون ساخت تا همه مطيع فرمان او شدند.»

لازمه به اطاعت واداشتن مردم در هم شكستن همه عوامل استقلال است.

در مقابل، نظام اسلامى متكى به مردم است و به جاى دولت مدارى، مردم مدارى است.

دولت اسلامى در خدمت مردم است، چنان كه امام خمينىرحمه‌الله بر دولت جمهورى اسلامى عنوان دولت خدمتگزار گذاشت.

بنابراين اگر قدرت هاى استكبارى به مردم بى اعتنايى مى كنند و از مردم نظرخواهى نمى كنند و به افكار مردم اعتنايى ندارند، نظام اسلامى به مردم تكيه دارد.(۵۲)

از اين رو امام علىعليه‌السلام با نفى هرگونه حكومت استبدادى و فرعونى و طرد روحيه تكبر و برترى طلبى در خطبه ۱۹۲ رهنمود دادند كه:

« ألاَ فَالحَذَرَ الحَذَرَ من طَاعَة سَادَاتكم وَكبَرَائكم! الَّذينَ تَكَبَّروا عَن حَسَبهم، وترفَّعوا فوق نسبهم، وألقوا الهجينة على رب هم، وجاحدوا اللَّه على ما صنع بهم، مكابرةً لقضائه، ومغالبةً لِآلائِهِ فإِنَّهم قواعِد أساسِ العصبِيَّةِ، ودعائِم أركانِ الفتنة، وسيوف اعتزاء الجاهليَّة.

فاتَّقوا اللَّه ولاَ تَكونوا لنعَمه عَلَيكم أَضدَاداً، وَلاَ لفَضله عندَكم حسَّاداً.

ولاَ تطيعوا الْأَدْعيَاءَ الَّذينَ شَربْتمْ بصَفْوكمْ كَدَرَهمْ، وَخَلَطْتمْ بصحَّتكمْ مَرَضَهمْ، وأدخلتم في حقكم باطلهم، وهم أساس الفسوق، وأحلاَس العقوق اتَّخَذَهم إب ليس مطايا ضلاَلٍ، وَجنداً بهم يَصول عَلَى النَّاس، وَتَرَاجمَةً يَنطق عَلَى أَلسنَتهم، استراقاً لع قولكم ودخولاً في عيونكم، ونفثاً في أسماعكم. فجعلكم مر مى نبله، وموطئ قدمه، ومأخذ يده

«آگاه باشيد! زنهار! زنهار! از پيروى و فرمانبرى سران و بزرگانتان، آنان كه به اصل و حسب خود مى نازند، و خود را بالاتر از آن چه كه هستند مى پندارند، و كارهاى نادرست را به خدا نسبت مى دهند، و نعمت هاى گسترده خدا را انكار مى كنند، تا با خواسته هاى پروردگارى مبارزه كنند، و نعمت هاى او را ناديده انگارند، آنان شالوده تعصب جاهلى، و ستون هاى فتنه، و شمشيرهاى تفاخر جاهليت هستند.

پس، از خدا پروا كنيد، و با نعمت هاى خدادادى درگير نشويد، و به فضل و بخشش او حسادت نورزيد، و از فرومايگان اطاعت نكنيد، آنان كه تيرگى شان را با صفاى خود نوشيديد، و بيمارى شان را با سلامت خود در هم آميخته ايد، و باطل آنان را با حق خويش مخلوط كرده ايد، در حالى كه آنان ريشه همه فسق ها و انحرافات و همراه انواع گناهانند، شيطان آنها را براى گمراه كردن مردم، مركب هاى رام قرار داد، و از آنان لشگرى براى هجوم به مردم ساخت، و براى دزديدن عقل هاى شما آنان را سخنگوى خود برگزيد، كه شما را هدف تيرهاى خويش، و پايمال قدمهاى خود، و دستاويز وسوسه هاى خود قرار داد.»(۵۳)

۳ - ويژگى هاى حاكم اسلامى

مقدمه

يكى ديگر از مباحث سياسى، ويژگى هاى حاكم اسلامى است كه در ديگر سيستم هاى حكومتى جهان، يافت نمى شود.

ويژگى هاى حاكم و رهبر در جامعه اسلامى يكى از مباحث ارزشمند و سرنوشت ساز در ساختار سياسى امت اسلامى است، كه بر أساس ارزش هاى انسانى و معنوى و الهى شكل مى گيرد، اگر ويژگى هاى حاكم اسلامى با ديگر حاكمان نظام هاى سياسى دنيا مقايسه شود، و با ارزيابى تطبيقى همه جوانب اين بحث بدقت بررسى گردد، با اين حقيقت آشنا خواهيم شد كه ويژگى هاى حاكم اسلامى از امتيازات ممتاز نظام سياسى اسلام است.

اول - ويژگى هاى حاكم اسلامى

امام علىعليه‌السلام در خطبه ۱۳۱ نهج البلاغه به برخى از ويژگى هاى حاكم اسلامى اشاره دارد كه فرمود:

« وقد علمتم أنَّه لاَ يَنبَغي أَن يَكونَ الوَالي عَلَى الفروج وَالدمَاء وَالمَغَانم وَالْأَحْكَام وإ مامة الْمسْلمين الْبخيل، فتكون في أمْوالهمْ نهْمته.

ولاَ الجَاهل فَيضلَّهم بجَهله، وَلاَ الجَافي فَيَقطَعَهم بجَفَائه، وَلاَ الحَائف للدُّوَل فَيَتَّخذَ قوماً دون قومٍ، ولاَ المرتَشي في الحكم فَيَذهَبَ بالحقوق، وَيَقفَ بهَا دونَ المَقَاطع، ولاَ المعَطل للسُّنَّة فَيهلكَ الْأمَّةَ

«همانا شما دانستيد كه سزاوار نيست بخيل بر ناموس و جان و غنيمت ها و احكام مسلمين، ولايت و رهبرى يابد، و امامت مسلمين را عهده دار شود، تا در اموال آنها حريص گردد.

و نادان نيز لياقت رهبرى ندارد تا با نادانى خود مسلمانان را به گمراهى كشاند، و ستمكار نيز نمى تواند رهبر مردم باشد، كه با ستم حق مردم را غصب و عطاهاى آنان را قطع كند، و نه كسى كه در تقسيم بيت المال عدالت ندارد؛ زيرا در اموال و ثروت آنان حيف و ميل داشته و گروهى را بر گروهى مقدم مى دارد، و رشوه خوار در قضاوت نمى تواند امام باشد؛ زيرا كه براى داورى با رشوه گرفتن حقوق مردم را پايمال، و حق را به صاحبان آن نرساند، و آن كس كه سنت پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌ را ضايع مى كند لياقت رهبرى ندارد زيرا كه امت اسلامى را به هلاكت مى كشاند.»(۵۴)

عناوين ويژگى هاى حاكم اسلامى در خطبه ۱۳۱

۱ - حفظ نواميس مردم «لاينبغى... على الفروج» خ ۱۳۱/۵

۲ - پاسدارى از خون «لاينبغى... و الدماء» خ ۱۳۱/۵

۳ - پاسدارى بيت المال «لاينبغى... والمغانم» خ ۱۳۱/۵

۴ - اجراى احكام الهى «لاينبغى... والاحكام» خ ۱۳۱/۵

۵ - پرهيز از بخل «وامامة المسلمين البخيل» خ ۱۳۱/۵

۶ - دورى از جهل «ولا الجاهل» خ ۱۳۱/۶

۷ - عدم تعدى به حقوق «ولاالجافى» خ ۱۳۱/۶

۸ - پرهيز از حيف و ميل «ولا الحائف للدول» خ ۱۳۱/۶

۹ - پرهيز از تبعيض «فيتخذ قوما دون قوم» خ ۱۳۱/۶

۱۰ - پرهيز از رشوه خوارى «ولا المرتشى» خ ۱۳۱/۷

۱۱ - عمل به سنت «ولا المعطل للسنة» خ ۱۳۱/۷

كه در بيان ويژگى ها به شرائط رهبرى نيز اشاره فرمود مانند:

امام علىعليه‌السلام در خطبه ۱۳۶ ضمن اعلام روش هاى برخورد با انحرافات و ظلم و ستم ويژگي هاى حاكم اسلامى را اينگونه بيان مى دارد.

« لم تكن بيعتكم إيَّاي فلتةً، وليس أمري وأمركم واحداً. إني أريدكم للّه وأنتم تر يدونني لِأن فسِكم.

أيُّها النَّاس، أعينوني على أنفسكم، وايم اللَّه لَأنصفَنَّ المَظلومَ من ظَالمه، وَلَأَقودَنَّ الظَّالم بخزامته، حتَّى أورده منهل الحق وإن كان كارهاً

«بيعت شما مردم با من بى مطالعه و ناگهانى نبود، و كار من و شما يكسان نيست، من شما را براى خدا مى خواهم و شما مرا براى خود مى خواهيد.

اى مردم براى اصلاح خودتان مرا يارى كنيد، به خدا سوگند! كه داد ستمديده را از ظالم ستمگر بستانم، و مهار ستمگر را بگيرم و به آبشخور حق وارد سازم گر چه تمايل نداشته باشد.»(۵۵)

عناوين ويژگى هاى حاكم اسلامى در خطبه ۱۳۶

۱ - خداگرائى در پذيرش حكومت «إنى أريدكم للَّه» خ ۱۳۶/۱

۲ - اصلاح مردم «اعينونى على انفسكم» خ ۱۳۶/۲

۳ - دفاع از مظلوم «لأنصفن المظلوم من ظالمه» خ ۱۳۶/۲

۴ - مبارزه با ستمگران «و لأقودن الظالم بخزامته» خ ۱۳۶/۲

۵ - اجراى عدالت بر ستمگران «أورده منهل الحق» خ ۱۳۶/۲

۶ - حق گرائى (خداگرائى) «انى أريدكم للَّه» خ ۱۳۶/۱

۷ - قاطعيت «أيم اللَّه لأنصفن المظلوم» خ ۱۳۶/۲

۸ - حمايت از مظلوم «لأنصفن المظلوم» من ظالمه خ ۱۳۶/۲

۹ - مبارزه با ظلم «و ظالم لاقودن الظالم بخزامته» خ ۱۳۶/۲

۱۰ - اجراى حق در جامعه «حتى أورده منهل الحق» خ ۱۳۶/۲

۱۱ - «وليس امرى وامركم واحدا» خ ۱۳۶/۱

الف - پذيرش بيعت براى خدا «انى أريدكم للَّهِ» خ ۱۳۶/۱

ب - بيعت براى منافع «انتم تريدوننى لأنفسكم» خ ۱۳۶/۱

و نسبت به ضرورت ويژگى ها براى حاكم اسلامى، آگاهانه اظهار نظر مى كند كه:

آنانكه شرائط و ويژگى هاى حاكم اسلامى را ندارند.

هرگز نبايد در پست رهبرى اسلام قرار گيرند و به عنوان رهبران جامعه اسلامى مطرح شوند.

اهميت شرائط و ويژگى هاى رهبرى از ديدگاه امامعليه‌السلام چنان والا و ارزشمند و با اهميت است كه فلسفه حكومت اسلامى و علل پذيرش امامت را در ويژگى ها خلاصه مى كند.

در نامه ۶۲ مى فرمايد:

«ولكنَّني آسى أن يلي أمر هذه الْأمَّة سفهاؤها وفجَّارها، فيتَّخذوا مال اللَّه دولاً، وعباده خولاً، والصَّالحين حرباً، والفاسقين حزباً، فإنَّ منهم الَّذي قد شرب فيكم الحرام، وجلد حداً في الْإسْلَام، وَإنَّ منْهمْ مَنْ لَمْ يسْلمْ حَتَّى رضخَتْ لَه عَلَى الْإسْلَام الرَّضَائخ .

فلو لاَ ذلكَ مَا أَكثَرت تَأليبَكم وَتَأنيبَكم، وَجَمعَكم وَتَحريضَكم، وَلَتَرَكتكم إذأبى تم وونيتم

«لكن از اين اندوهناكم كه بيخردان، و تبهكاران اين امت حكومت را به دست آورند، آنگاه مال خدا را دست به دست بگردانند، و بندگان او را به بردگى كشند، با نيكوكاران در جنگ، و با فاسقان همراه باشند، زيرا از آنان كسى در ميان شماست كه شراب نوشيد و حد بر او جارى شد، و كسى كه اسلام را نپذيرفت اما به ناحق بخشش هايى به او عطا گرديد.

اگر اينگونه حوادث نبود شما را برنمى انگيختم، و سرزنشتان نمى كردم، و شما را به گردآورى تشويق نمى نمودم، و آنگاه كه سرباز مى زديد رهاتان مى كردم.»(۵۶)

دوم - طرد حاكمان دروغين

از ديدگاه امام علىعليه‌السلام هركس شرائط و ويژگى هاى تعيين شده در وحى الهى براى امامت و رهبرى را ندارد نمى تواند حاكم اسلامى باشد، كه در طرد معاويه در نامه ۱۰ نهج البلاغه به همين مسئله مهم اشاره مى فرمايد:

«وَ كَيْفَ أَنْتَ صانِعٌ إِذا تَكَشَّفَتْ عَنْكَ جَلابِيبُ ما أَنْتَ فِيهِ مِنْ دُنْيا قَدْ تَبَهَّجَتْ بِزِينَتِها، وَ خَدَعَتْ بِلَذَّتِها. دَعَتْكَ فَأَجَبْتَها، وَ قادَتْكَ فَاتَّبَعْتَها، وَ أَمَرَتْكَ فَأَطَعْتَها. وَ إِنَّهُ يُوشِكُ أَنْ يَقِفَكَ واقِفٌ عَلى ما لا يُنْجِيكَ مِنْهُ مُنْجٍ، فَاقْعَسْ عَنْ هَذا الْأَمْرِ، وَخُذْ أُهْبَةَ الْحِسابِ، وَ شَمِّرْ لِما قَدْ نَزَلَ بِكَ، وَ لا تُمَكِّنِ الْغُواةَ مِنْ سَمْعِكَ، وَ إِلاّ تَفْعَلْ أُعْلِمْكَ ما أَغْفَلْتَ مِنْ نَفْسِكَ فَإِنَّكَ مُتْرَفٌ قَدْ أَخَذَ الشَّيْطانُ مِنْكَ مَأْخَذَهُ، وَ بَلَغَ فِيكَ أَمَلَهُ، وَ جَرى مِنْكَ مَجْرَى الرُّوحِ وَالدَّمِ. وَ مَتى كُنْتُمْ يا مُعاوِيَةُ ساسَةَ الرَّعِيَّةِ، وَ وُلاةَ أَمْرِ الْأُمَّةِ، بِغَيْرِ قَدَمٍ سابِقٍ، وَ لا شَرَفٍ باسِقٍ، وَ نَعُوذُ بِاللَّهِ مِنْ لُزُومِ سَوابِقِ الشَّقأِ! وَ أُحَذِّرُكَ أَنْ تَكونَ مُتَمادِيا فِي غِرَّةِ الْأُمْنِيِّةِ، مُخْتَلِفَ الْعَلانِيَةِ وَالسَّرِيرَةِ

«چه خواهى كرد، آنگاه كه جامه هاى رنگين تو كنار رود؟ كه به زيبائى هاى دنيا زينت شده بود، دنيا تو را با خوشى هاى خود فريب داده، و به دعوت آن پاسخ داده اى، فرمانت داد و اطاعت كردى، همانا به زودى تو را وارد ميدان خطرناكى مى كند كه هيچ سپر نگهدارنده اى نجاتت نمى دهد.

اى معاويه از اين كار دست بكش، و آماده حساب باش، و آماده حوادثى باش كه به سراغ تو مى آيد، به گمراهان فرومايه، گوش مسپار، اگر چنين نكنى به تو اعلام مى دارم كه در غفلت زدگى قرار گرفته اى، همانا تو ناز پرورده اى مى باشى كه شيطان بر تو حكومت مى كند، و با تو به آرزوهايش مى رسد، و چون روح و خون در سراسر وجودت جريان دارد.

معاويه! از چه زمانى شما زمامداران امت و فرماندهان ملت بوديد؟ نه سابقه درخشانى در دين، و نه شرافت والايى در خانواده داريد، پناه به خدا مى برم از گرفتار شدن به دشمنى هاى ريشه دار، تو را مى ترسانم از اينكه به دنبال آرزوها تلاش كنى، و آشكار و نهانت يكسان نباشد.»(۵۷)

علل طرد معاويه از حكومت اسلامى در نامه ۱۰

۱ - فرو رفته در زينت ها «قد تبهجت بزينتها» نامه ۱۰/۱

۲ - فريب خورده لذت ها «و خدعت بلذتها» نامه ۱۰/۱

۳ - پاسخ دهنده به دعوت دنيا «دعتك فاجبتها» نامه ۱۰/۱

۴ - مطيع دنيا «وقادتك فاتبعتها» نامه ۱۰/۲

۵ - غفلت زده «ما اغفلت من نفسك» نامه ۱۰/۳

۶ - رفاه زده «فانك مترف» نامه ۱۰/۳

۷ - شيطان زده «اخذ الشيطان منك مأخذه» نامه ۱۰/۴ - ۳

۸ - تحت تسلط شيطان «وبلغ فيك امله» نامه ۱۰/۴

۹ - عدم لياقت رهبرى «متى كنتم... ساسة الرعية» نامه ۱۰/۵

۱۰ - عدم سابقه در اسلام «بغير قدم سابق» نامه ۱۰/۵

۱۱ - دور از شخصيت «ولا شرف باسق» نامه ۱۰/۵

۱۲ - اسير آرزوها «متمادياً فى غرة الأمنية» نامه ۱۰/۶

۱۳ - منافق بودن «مختلف العلانية والسريرة» نامه ۱۰/۶

۱۴ - جنگ طلب «وقد دعوت الى الحرب» نامه ۱۰/۷

۱۵ - كوردل «لتعلم اينا المرين على قلبه» نامه ۱۰/۷

۱۶ - ناآگاه به واقعيت ها «و المغطى على بصره» نامه ۱۰/۸

۱۷ - پذيرش دين با اكراه «ودخلتم فيه مكرهين» نامه ۱۰/۹

۱۸ - خونخواهى دروغين «ثائرا بدم عثمان» نامه ۱۰/۱۰

۱۹ - قاتل واقعى عثمان «ولقد علمت حيث وقع» نامه ۱۰/۱۰

امام علىعليه‌السلام در طرد و نقد حكومت سه نفر گذشته نيز به ويژگى هاى حاكم اسلامى توجه دارد و رفتار و شيوه هاى حكومتى آنان را به ويژگى هاى اسلامى بررسى مى فرمايد.

۱- نفى ويژگى ها در ابابكر

امام علىعليه‌السلام در خطبه ۳ نهج البلاغه نسبت به نفى ويژگى هاى حاكم اسلامى در ابابكر فرمود:

«أَما وَ اللّهِ لَقَدْ تَقَمَّصَهَا فُلانٌ(ابن ابی قحافه) وَ اِنَّهُ لَيَعْلَمُ أَنَّ مَحَلّى مِنْها مَحَلُّ الْقُطْبِ مِنَ الرِّحا. يَنْحَدِرُ عَنِّى السَّيلُ، وَ لا يَرْقى اِلَىَّ الطَّيْرُ؛ فَسَدَلْتُ دُونَها ثَوْبَاً، وَ طَوَيْتُ عَنْها كَشْحاً، وَ طَفِقْتُ أرْتَئى بَيْنَ أنْ أَصُولَ بِيدٍ جَذّاء أوْ أصْبِرَ عَلَى طَخْيَهٍ عَمْيأَ يَهْرَمُ فِيهَا الْكَبِيرُ. وَ يَشِيبُ فِيهَا الصَّغِيرُ، وَ يَكْدَحُ فِيها مُومِنٌ حَتّى يَلْقى رَبِّهُ! فَرَأَيْتُ أَنَّ الصَّبْرَ عَلى هاتا أَحْجى، فَصَبْرَتُ وَ فِى الُعَيْنِ قَذىً، وَ فِى الْحَلْقِ شَجاً، أَرى تُراثىِ نَهْباً، حَتّى مَضَى الاَوَّلُ لِسَبِيلِهِ، فَأَدْلى بِها الَى فُلانٍ بَعْدَهُ .

ابوبکر و التلاعب بالخلافة ،ثم تمثل بقول الأعشی :

شَتّانَ ما يَوْمِى عَلى كُوْرَها

وَ يَوْمُ حَيّانَ أَخِى جابِرٍ

فَيا عَجَبا!! بَيْنا هُوَ يَسْتَقِيلُها فِى حَياتِهِ إذْ عَقَدَها لِآخَرَ بَعْدَ وَفاتِهِ لَشَدَّ ما تَشَطَّرا ضَرْعَيْها ! »

«آگاه باشيد! به خدا سوگند! ابابكر، جامه خلافت را بر تن كرد، در حالى كه مى دانست، جايگاه من در حكومت اسلامى، چون محور سنگ هاى آسياب است كه بدون آن آسياب حركت نمى كند، او مى دانست كه سيل علوم از دامن كوهسار من جارى است، و مرغان دور پرواز انديشه ها به بلنداى ارزش من نتوانند پرواز كرد، پس من رداى خلافت، رها كرده، و دامن جمع نموده از آن كنارگيرى كردم، و در اين انديشه بودم، كه آيا با دست تنها براى گرفتن حق خود بپا خيزم؟ يا در اين محيط خفقان زا و تاريكى كه به وجود آوردند، صبر پيشه سازم؟ كه پيران را فرسوده، جوانان را پير، و مردان با ايمان را تا قيامت و ملاقات پروردگار اندوهگين نگه مى دارد.

پس از ارزيابى درست، صبر و بردبارى را خردمندانه تر ديدم، پس صبر كردم در حالى كه گويا خار در چشم و استخوان در گلوى من مانده بود، و با ديدگان خود مى نگريستم كه ميراث مرا به غارت مى برند!

تا اينكه خليفه اول، به راه خود رفت و خلافت را به پسر خطاب سپرد.

(سپس امام مثلى را با شعرى از أعشى عنوان كرد)

مرا با برادر جابرحيان چه شباهتى است؟

من همه روز را در گرماى سوزان كار كردم و او راحت و آسوده در خانه بود!!

شگفتا! ابابكر كه در حيات خود از مردم مى خواست عذرش را بپذيرند، چگونه در هنگام مرگ، خلافت را به عقد ديگرى در آورد؟ هر دو از شتر خلافت سخت دوشيدند و از حاصل آن بهرمند گرديدند.»(۵۸)

علل عدم لياقت ابابكر براى تصدى رهبرى

۱ - آغازگر غصب خلافت «واللَّه لقد تقمصها» خ ۳ / ۱

۲ - خيانت آگاهانه «انه ليعلم ان محلى» خ ۳ / ۱

۳ - آغازگر انحراف «لقد تقمَّصها» خ ۳ / ۱

۴ - زمينه ساز حكومت عمر «فادلى... فلان بعده» خ ۳ / ۴

۵ - داراى سياست دو گانه «هو بينا هو يستقيلها» خ ۳ / ۵

۶ - تلاش در غصب خلافت «اذ عقدها لاخر بعد وفاته» خ ۳/۵

۷ - سپردن خلافت به نااهل «فصيرها... خشناء» خ ۳ / ۶

۸ - فرصت طلبى «لشد ما تشطرا ضرعيها» خ ۳ / ۶

۲- نفى ويژگى ها در عمر

امام در تبيين عدم لياقت عمر براى رهبرى اسلامى توضيح داد:

« فصيَّرها في حوزةٍ خشناء يغلظ كلمها، ويخشن مسُّها، ويكثر العثار فيها، والاْعْتذار منْها، فصاحبها كراكب الصَّعْبة إنْ أشْنق لها خرم، وإنْ أسْلس لها تقحَّم.

فمني النَّاس - لعمر اللَّه - بخبطٍ وشماسٍ، وتلوُّنٍ واعتراضٍ؛ فصبرت على طول المدَّة، وشدَّة الْمحْنة؛ حتَّى إذا مضى لسبيله.

جعلها في جماعةٍ زعم أني أحدهم، فيا للّه وللشُّورى! متى اعترض الرَّيب فيَّ مع الْأ وَّل منْهمْ، حتَّى صرْت أقْرن إلى ه ذه النَّظائر! لكنى اسْففْت إذْ اسفُّوا، وطرت إذ طاروا؛ فصغا رجلٌ منهم لضغنه، ومال الْآخر لصهْره، مع هنٍ وهنٍ

«سرانجام اولى حكومت را به راهى در آورد، و به دست كسى عمر سپرد، كه مجموعه اى از خشونت، سختگيرى، اشتباه و پوزش طلبى بود، زمامدار مانند كسى كه بر شترى سركش سوار است، اگر ع نان محكم كشد، پرده هاى بينى حيوان پاره مى شود، و اگر آزادش گذارد، در پرتگاه سقوط مى كند.

سوگند به خدا مردم در حكومت دومى، در ناراحتى و رنج مهمى گرفتار آمده بودند، و دچار دوروئى ها و اعتراض ها شدند، و من در اين مدت طولانى محنت زا، و عذاب آور، چاره اى جز شكيبايى نداشتم، تا آن كه روزگار عمر هم سپرى شد.(۵۹)

سپس عمر خلافت را در گروهى قرار داد كه پنداشت من همسنگ آنان مى باشم!!

پناه به خدا از اين شورا!

در كدام زمان من با اعضاء شورا برابر بودم؟ كه هم اكنون مرا همانند آنها پندارند؟ و در صف آنها قرارم دهند؟

ناچار باز هم كوتاه آمدم، و با آنان هماهنگ گرديدم

يكى از آنها با كينه اى كه از من داشت روى برتافت،(۶۰) و ديگرى دامادش(۶۱) را بر حقيقت برترى داد و آن دو نفر ديگر كه زشت است آوردن نامشان.»(۶۲)

علل عدم كارآيى خليفه دوم به شرح زير است:

۱ - ادامه غصب خلافت «فادلى... فلان بعده» خ ۳ / ۴

۲ - حكومت بر خلاف شرع «فادلى... فلان بعده» خ ۳ / ۴

۳ - داراى خشونت در گفتار «يغلظ كلمها فلان بعده» خ ۳/ ۶

۴ - داراى طبيعت خشن «فصيرها فى حوزة خشناء» خ ۳ / ۶

۵ - سخت گيرى در رفتار «و يخشن مسها» خ ۳ / ۶

۶ - داراى لغزش هاى پى در پى «و يكثر العثار فيها» خ ۳ / ۶

۷ - پوزش خواهى از خطاهاى پياپى «والا عتذار منها» خ ۳ / ۶

۸ - گرفتاركردن مردم «فمنى الناس... بخبط» خ ۳/۷

۹ - طراح شوراى دروغين «فيالله و للشورى» خ ۳ / ۸

۱۰ - يكى قراردادن امام با ديگران «جعلها فى جماعة» خ ۳/ ۸

۱۱ - فرصت طلبى «لشد ما تشطرا ضرعيها» خ ۳ / ۶

۳ - نفى ويژگى ها در عثمان

امام علىعليه‌السلام در تشريح عدم كارآيى و عدم لياقت عثمان براى تصدى رهبرى فرمود:

«إِلَى أَنْ قَامَ ثَالِثُ الْقَوْمِ نَافِجاً حِضْنَيْهِ، بَيْنَ نَثِيلِهِ وَمُعْتَلَفِهِ، وَقَامَ مَعَهُ بَنُو أَبِيهِ يَخْضَمُونَ مَالَ اللهِ خِضْمَةَ الاِْبِلِ نِبْتَةَ الرَّبِيعِ، إلَى أَنِ انْتَكَثَ عَلَيْهِ فَتْلُهُ، وَأَجْهَزَ عَلَيْهِ عَمَلُهُ، وَكَبَتْ بِهِ بِطْنَتُهُ! »

تا آن كه سومى به خلافت رسيد، دو پهلويش از پرخورى باد كرده، همواره بين آشپزخانه و دستشويى سرگردان بود، و خويشاوندان پدرى او از بنى اميه بپا خاستند، و همراه او بيت المال را خوردند و بر باد دادند، چون شتر گرسنه اى كه بجان گياه بهارى بيافتد، عثمان آنقدر اسراف كرد كه ريسمان بافته او باز شد، و أعمال او مردم را برانگيخت، و شكم بارگى او نابودش ساخت.

علل عدم لياقت خليفه سوم به شرح زير است:

۱ - غصب خلافت «الى ان قام ثالث القوم» خ ۳ / ۱۰

۲ - خوش گذرانى «نافجاً حضنيه بين نثيله» خ ۳ / ۱۰

۳ - زنده كردن ارزش هاى جاهلى «قام معه بنو ابيه» خ ۳ / ۱۱

۴ - حيف و ميل بيت المال «يخضمون مال الله» خ ۳ / ۱۱

۵ - عامل قتل خويش «ان انثكت عليه فتله و اجهز» خ ۳/۱۱

۶ - شكمبارگى «و كبت به بطنته» خ ۳ / ۱۲