امام علی (علیه السلام) و مسائل سياسى / الگوهای رفتاری جلد ۲

امام علی (علیه السلام) و مسائل سياسى / الگوهای رفتاری0%

امام علی (علیه السلام) و مسائل سياسى / الگوهای رفتاری نویسنده:
گروه: امام علی علیه السلام

امام علی (علیه السلام) و مسائل سياسى / الگوهای رفتاری

نویسنده: محمد دشتى
گروه:

مشاهدات: 13381
دانلود: 2215


توضیحات:

جلد 1 جلد 2 جلد 3 جلد 4
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 103 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 13381 / دانلود: 2215
اندازه اندازه اندازه
امام علی (علیه السلام) و مسائل سياسى / الگوهای رفتاری

امام علی (علیه السلام) و مسائل سياسى / الگوهای رفتاری جلد 2

نویسنده:
فارسی

۵ - ايثارگرى براى حفظ اسلام

امام علىعليه‌السلام با توجه به خطرات برون مرزى، و درون مرزى،با ايثارگرى و خداگرائى سكوت كرد، چون أساس دين در خطر جدى بود.

در خطبه ۳ مى فرمايد:

«با خود انديشيدم كه با نيروى محدود به غاصبان حمله كنم و يا وضع موجود را تحمل نمايم؟ سرانجام به اين نتيجه رسيدم كه صبر و شكيبائى مناسبتر است،و لذا صبر كردم، اما مانند آن انسانى كه ريگ و غبار در چشم دارد، و استخوان در گلو، كه بسيار دردآور است!»(۱۳۰)

(نمونه ها:)

الف - قال على عليه‌السلام :

«و ايم اللّه لولا مخافة الفرقة بين المسلمين و ان يعود الكفر و يبور الدّين لكنّا على غير ما كنّا لهم عليه ...»(۱۳۱)

«سوگند به خدا اگر از اختلاف مسلمانان و بازگشت آنان به كفر و الحاد، و از فرسودگى دين نمى ترسيدم، ما روش مبارزاتى مان با غاصبان غير از اين راه بود كه موجود است.»

در اين حديث ترس از اختلاف امت، و ضعف و بى ايمانى آنان و خطر نابودى دين را مانع قيام مسلحانه معرفى مى كند.

ب - قال علىٌّ عليه‌السلام :

«فلمّا مضى صلى‌الله‌عليه‌وآله‌ تنازع المسلمون الْأمْر منْ بعْده...فخشيت انْ لمْ انصر الْإسْلام و اهْله ارى فيه ثلْماً اوْ هدْماً، الْمصيبة به علىَّ اعْظم منْ فوْت و لايتكم الَّتى انَّما هى متاع ايّام قلائل ...»(۱۳۲)

«چون رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌ از دنيا رفت، مسلمانان ايمانشان ضعيف شد، در مورد خلافت به نزاع برخاستند، سوگند به خدا گمان نمى كردم كسى در آن طمع كند، و مرا از حقم دور نمايد، ديدم گروهى از اسلام (مرتد) شده برگشتند!!

و مى خواستند دين محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌ را از بين ببرند!!

لذا ترسيدم كه اگر اسلام و مسلمانان موجود را يارى ننمايم، در آن رخنه و خرابى پديد آيد، كه مصيبت آن به مراتب از مصيبت غصب خلافتم بيشتر باشد، و آن زمامدارى چند روز دنيا است!!»

ج - قال علىٌّ عليه‌السلام :

«بايع النّاس لاِبى بكرٍ و انا و اللّهِ اولى بالْأمْرِ مِنْه و احق بِهِ مِنْه، فسمِعْت وا طعت مخافة ان يرجع النّاس كفّاراً يضرب بعضهم رقاب بعضٍ بالسَّيف ...»(۱۳۳)

مولاى متقيان در حديث مفصلى كه بخشى از آن را آورده ايم، در مورد فلسفه عدم قيام مسلحانه اش مى فرمايند:

«مردم وقتى با ابابكر بيعت كردند كه من از او شايسته تر، و براى خلافت سزاوارتر بودم، ولى كنار آمدنم براى اين بود كه ترسيدم مردم از دين برگردند، و با شمشير گردن همديگر را بزنند!!»

در اين فراز نيز ترس از اختلاف و خونريزى و بازگشت به كفر، مانع قيام حاد اميرالمؤمنينعليه‌السلام گرديده است.

د - قال علىٌّ عليه‌السلام :

«اتحسبين ان تزول هذه الدَّعوة من الدُّنيا ؟»

آنگاه كه صورت همسر خود را نيلى ديد، و ستمكارى دشمن از اندازه فزون ديد، دست به شمشير برد و فرمود: همسرم، مى توانم حق تو را بگيرم.

كه بانگ اذان بلند شد:

اشهد انَّ محمَّداً رسول اللَّهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌

حضرت اميرالمؤمنين علىعليه‌السلام خطاب به حضرت زهرا (س) فرمود:

آيا دوست دارى كه نام رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌ بماند؟ يا انتقام تو را بگيرم؟

حضرت زهرا (س) فرمود: نه، دين اسلام و نام رسول خدا بماند.

امام علىعليه‌السلام ادامه داد:

«فهو ما اقول لك »(۱۳۴)

پس راه همان است كه من توضيح دادم.

با داشتن قدرت دفاعى در سركوبى دشمن، و تنبيه متجاوزان به حريم عترت، براى حفظ أساس اسلام سكوت مى كند، و به انتقام جوئى روى نمى آورد.

۶ - پرهيز از امتياز خواهى

خليفه سوم در بالا گرفتن اعتراض هاى عمومى فكر مى كرد كه علىعليه‌السلام نقش تعيين كننده دارد، از اين رو يك روز به هنگام ظهر، در حاليكه ظرفهاى پر از طلا و نقره در اطراف تخت او چيده شده بود، حضرت اميرالمؤمنين علىعليه‌السلام را احضار كرد و گفت:

هر چه مى خواهى از طلا و نقره ها بردار و خود را سير كن كه مرا با مخالفت هاى خود به آتش كشيدى.

امام علىعليه‌السلام در جواب او فرمود:

«اگر اين اموال از طريق ارث، بخشش، كسب و تجارت، بتو رسيده است اختيار دارم، مى توانم از آنها بردارم يا خوددارى كنم، و چنانچه از بيت المال باشد، نه تو حق دارى به كسى ببخشى، و نه من حق دارم از آنها بردارم.»

آنگاه به خانه بازگشت.(۱۳۵)

۷ - هوشيارى و دور انديشى در مسائل سياسى

۵ نفر در زمان رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌ هم قسم شدند كه پس از رسول گرامى اسلامصلى‌الله‌عليه‌وآله‌ از يكديگر حمايت كنند تا خلافت در دست آنان باشد، و به ترتيب خلافت كنند، مانند:

خليفه اول، خليفه دوم، سالم مولاى ابوحنيفه، ابوعبيده جراح و خليفه سوم، و نامه اى هم تنظيم كردند و همگى آن را امضا كردند كه به صورت عهد نامه اى مكتوب و سندى تاريخى باقى بماند، و چون نامه را به ابوعبيده سپردند، بارها خليفه دوم مى گفت:

ابوعبيده امين امت است.

طبق نقشه از پيش تعيين شده، خليفه اول به خلافت رسيد، و سپس با وصيت خليفه اول، خليفه دوم خلافت را به دست گرفت.

چون در زمان خليفه دوم، ابوعبيده و سالم مردند، تنها هم پيمان سوگند خورده اش خليفه سوم بود كه مى بايست به خلافت برسد، اما به اين سادگى ها نمى شد، كه خليفه دوم طرح شوراى شش نفره را مطرح مى كرد و مى گفت:

اگر ابوعبيده يا سالم زنده بودند خلافت را به آنها مى سپردم.(۱۳۶)

حضرت اميرالمؤمنين علىعليه‌السلام در يك گفتگوى سياسى با عموى پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌ عباس با هشيارى و دورانديشى تمام نقشه ها و اهداف شوم طراحان شوراى شش نفره را افشا كرد و خطاب به عباس فرمود:

به خدا سوگند كه خلافت را از بنى هاشم دور كردند.

عباس گفت: پسر برادر من، از كجا چنين قضاوتى مى كنى؟

پاسخ داد: سعد بن ابى وقاص با عبدالرحمن بن عوف چون پسرعموى يكديگرند، مخالفت نمى كند و هر دو يك رأى دارند،

و عبدالرحمن نيز داماد عثمان است، پس اين سه نفر يكى هستند (عبدالرحمن هم داماد عمر بود و هم شوهر خواهر مادرى عثمان)،

حال اگر طلحه(گرچه طلحه از قبيله بنى تميم بود و به عثمان تمايل داشت) و زبير به من رأى دهند، گر چه سه نفر مى شويم، اما فائده اى ندارد، زيرا عمر دستور داد، اگر مساوى شدند، رأى گروهى ترجيح دارد كه عبدالرحمن در آن است،

پس سرنوشت شورا روشن است كه عثمان انتخاب خواهد شد.(۱۳۷)

فصل هفتم: مردم و امور سياسى

۱ - تلاش در بيدارى مردم

امام علىعليه‌السلام براى اينكه مردم را با آگاهى لازم بسيج نمايد،

هم نامه هاى بيدار كننده براى آنان مى فرستاد.

و هم شخصيت هاى خوش نام و معروف را به سوى آنان اعزام مى كرد، تا با سخنرانى هاى حساب شده، مردم را از فتنه هاى سياسى آگاه سازد.

كه نامه اول را براى آگاهى مردم كوفه بدينگونه نوشت:

«فانى اخبركم عن أمر عثْمان حتّى يكون سمْعه كعيانه »

«همانا من شما را در اين نامه بگونه اى از ماجراى عثمان آگاه مى سازم كه شنيدن همانند ديدن باشد.»(۱۳۸)

و سپس مالك اشتر و عمار ياسر، و فرزندش امام مجتبىعليه‌السلام را براى آگاهى و بسيج كوفيان اعزام فرمود.

۲- احترام به آراء عمومى

پس از رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌ كه غاصبانه مسير خلافت را تغيير دادند به آراء عمومى مردم توجُّهى نكردند، بدون شورا و انتخابات و رفراندوم آزاد، خليفه اول را با چند رأى، و خليفه دوم را تنها با وصيت خليفه اول، و خليفه سوم را با رأى سه نفر كه تنها رأى عبدالرحمن بن عوف نقش تعيين كننده داشت، به قدرت رساندند، كه نوعى حكومت فرمايشى و اريستوكراسى (اشرافى) بود، و هرگونه اعتراض و مخالفتى را سركوب كردند.

اما حضرت اميرالمؤمنين علىعليه‌السلام نسبت به بيعت، به آراء عمومى توجه داشت.

وقتى بعد از قتل خليفه سوم هجوم آوردند كه با امام علىعليه‌السلام بيعت كنند فرمود، بيعت بايد در مسجد و در ميان عموم مردم باشد.

و در برابر اصرار فراوان مهاجر و انصار فرمود: مهلت بدهيد تا مردم اجتماع كنند و با يكديگر مشورت نمايند، و آزادانه در اجتماع مسلمين بيعت كنند.(۱۳۹)

حضرت اميرالمؤمنين علىعليه‌السلام بيعت عمومى مردم و شركت آزاد در انتخاب رهبرى را اينگونه بيان فرمود:

«و بسطتم يدى فكففتها، و مددتموها فقبضتها ثمَّ تداككتم علىَّ تداكَ الاْبل الْهيم على ح ياضها يوم وردها حتَّى، انقطعت النَّعل و سقط الرداء ووطى ء الضَّعيف وب لغ من سرور النّاس ببيعتهم ايّاى أن ابقهج بها الصَّغيرو هدج اليها الكبير وت حامل نحوها العليل و حسرت اليها الكعاب »(۱۴۰)

«شما (براى بيعت) دستم را گشوديد و من بستم، شما آن را به سوى خود كشيديد و من آن را برگرفتم! پس از آن همچون شتران تشنه كه روز وعده آب به آبخور گاه حمله كنند و به يكديگر پهلو زنند، به گردم ريختيد! آنچنان كه بند كفشم پاره شد، عبا از دوشم افتاد و ضعيفان پايمال گرديدند! سرور و خوشحالى مردم آن روز به خاطربيعت با من، چنان شدت داشت كه كودكان به وجد آمده، و پيران خانه نشين با پاى لرزان خود براى ديدار منظره اين بيعت به راه افتاده بودند، بيماران براى مشاهده بر دوش افراد سوار شده و دوشيزگان نورسيده (بر اثر عجله و شتاب) بدون نقاب در مجمع حاضر شده بودند!!»

فصل هشتم: آزادى مردم

اول - آزاد گذاشتن مردم در پل سازى

در سر راه صفين، سپاه امام علىعليه‌السلام به شهر رقه در كنار فرات رسيد كه صنعت پل سازى مى دانستند و عبور سپاه از فرات را مى توانستند فراهم كنند، اما چون از هواخواهان خليفه سوم بودند، از همكارى سر با امام علىعليه‌السلام باز مى زدند، و قايق هاى خود را هم از آب بيرون كشيدند تا سپاه آن حضرت از آن استفاده نكند.

امام علىعليه‌السلام هم متعرض آنان نشد و سپاه را از راه طولانى ديگرى به حركت درآورد تا به محله منبج رسيده از پل آن عبور فرمايند.

اما مالك اشتر، از سپاه فاصله گرفت و خود را به مردم رقه رساند و گفت:

به خدا سوگند اگر پل نسازيد و عبور سپاه را فراهم نكنيد، همه شما را از دم تيغ مى گذرانم.

مردان رقه گرد هم آمدند و مشورت كردند و در برابر قاطعيت مالك اشتر تصميم گرفتند كه پل را بسازند.

پس از اتمام پل ارتباطى، مالك اشتر به حضرت اميرالمؤمنين علىعليه‌السلام خبر داد كه از پل رقه مى توان عبور كرد.

با اينكه كشور در شرائط جنگى بود، و هر كس مخالفت مى كرد، دشمن به حساب مى آمد، اما امام علىعليه‌السلام تا آنجا مردم را آزاد گذاشته بود كه از همكارى در پل سازى سر باز زدند و متعرض آنها نگرديد.(۱۴۱)

دوم - ماجراى بيعت و آزادى مردم

۱ - آزادى مردم مدينه در بيعت

پس از قتل خليفه سوم، طلحه گفت:

اى ابوالحسن، تو بدين كار سزاوارترى و خلافت امت، حق تو است به حكم سوابق زيبا و فضائل بسيارى كه تو دارى و شرافت خويشاوندى كه با رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌ دارى.

اميرالمؤمنين علىعليه‌السلام فرمود: به آن مى انديشم كه اگر اين كار را قبول كنم و حكومتم آغاز شود، از جانب تو مخالفت ظاهر مى شود.

طلحه گفت: هرگز! اى ابوالحسن.

اميرالمؤمنين علىعليه‌السلام فرمود: آيا بر عهدى كه كردى و خداى را بر خويش گواه گرفتى، ثابت مى مانى؟

طلحه گفت: عهدى كه با خدا كردم، هرگز از آن عدول نخواهم كرد.

اميرالمؤمنينعليه‌السلام فرمود: برخيز و با ما بيا تا به نزد زبير برويم.

طلحه گفت: فرمانبردارم. با هم نزد زبير آمدند.

اميرالمؤمنينعليه‌السلام همان كلمات كه با طلحه گفته بود با زبير گفت.

زبير نيز جواب بر اين منوال داد كه طلحه داده بود و با اميرالمؤمنين عهد و پيمان بست كه هرگز برخلاف آن عمل نكند.

آنگاه طلحه و زبير بر اين موضوع با اميرالمؤمنين عهد كردند و مهاجر و انصار و تمامى مردم مدينه در كار خلافت به اميرالمؤمنين علىعليه‌السلام رضايت دادند.

سپس به مسجد مدينه آمدند، پس جماعتى از مهاجر و انصار، مثل: ابوالهيثم بن التيهان، رفاعة بن رافع، مالك بن عجلان، أبو أيوب خالد بن زيد، خزيمة بن ثابت، و سايرين با اشتياق گفتند:

اى مردمان، مى دانيد كه عثمان با شما چگونه زندگانى مى كرد و اكنون آن گذشت. فضيلت و كرامت و قربت و قرابت على بن ابيطالبعليه‌السلام از آفتاب ظاهرتر است و انواع علوم و محاسن اخلاق كه ذات شريف او حاوى آن است، از شرح و بيان مستغنى است و اگر به صلاح كار خلافت كسى را فاضل تر، و پرهيزگارتر و خداترس تر از علىعليه‌السلام مى دانستيم، شما را به او راهنمائى مى كرديم و ليكن امروز در همه روى زمين اين خصال خير را هيچ كس جامع تر از او نمى بينم. حال چه مى گوئيد؟و چه مى انديشيد؟

تمام مردم مدينه گفتند: ما به خلافت علىعليه‌السلام راضى هستيم و او را مطيع و فرمان برداريم.

اميرالمؤمنين علىعليه‌السلام فرمود: مردم! آيا بدون اجبارو اكراه با خشنودى كامل اين سخنان را مطرح مى كنيد؟

همه گفتند: حق تو را بر خويشتن به امر خداى تعالى واجب مى دانيم.

علىعليه‌السلام فرمود: امروز باز گرديد و در اين كار انديشه كنيد و فردا باز آييد تا بر آن جمله كه رأى شما قرار گرفته باشد تحقق پذيرد.

فرداى آن روز دوباره مسجد پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌ پر از جمعيت شد، و همه از هرگوشه و كنار فرياد مى زدند كه: ما تنها با علىعليه‌السلام بيعت مى كنيم،

طلحه از يك سو، و زبير از سوى ديگر بپاخاستند، سخنرانى كردند و مردم را براى بيعت با حضرت اميرالمؤمنينعليه‌السلام شوراندند، و در پيشاپيش مردم به سوى امام علىعليه‌السلام هجوم مى آوردند.

حضرت اميرالمؤمنين علىعليه‌السلام تا سه روز براى اتمام حجت صبر كرد و آنگاه پاسخ مثبت به مردم مدينه داد كه شور و نشاط همه شهر را فرا گرفت و مردم آزادانه با عشق و شور بيعت كردند.(۱۴۲)

۲ - بيعت آزاد اهل كوفه

چون خبر كشتن خليفه سوم و بيعت مهاجر و انصار با اميرالمؤمنين علىعليه‌السلام در عالم پراكنده شد، اهل كوفه نيز اين خبر را شنيدند. در آن وقت ابوموسى اشعرى فرماندار كوفه بود.

كوفيان به نزد او آمدند و گفتند: چرا با اميرالمؤمنين علىعليه‌السلام بيعت نمى كنى، و مردم را به بيعت او نمى خوانى؟

ابوموسى گفت: منتظرم تا بعد از اين چه خبرى مى رسد؟

در ميان مردم هاشم بن عتبة بن ابى وقاص گفت: خبر رسيد كه خليفه سوم را كشتند و مهاجر و انصار و خاص و عام با اميرالمؤمنين علىعليه‌السلام بيعت كردند. ابوموسى از آن مى ترسى كه اگر با على بيعت كنى، عثمان از آن جهان باز خواهد گشت؟

هاشم اين سخن را گفت و با دست راست، دست چپ خود را گرفت و گفت: دست چپ از آن من و دست راست من از آن اميرالمؤمنين علىعليه‌السلام است، با او بيعت كردم و به خلافت او راضى شدم.

چون هاشم چنين بيعت كرد، ابوموسى را هيچ عذرى نماند، برخاست و بيعت كرد و به دنبال او تمام بزرگان و ريش سفيدها و سرشناسان كوفه بيعت كردند، بى آنكه كسى اهل كوفه را تحت فشار قرار دهد يا تهديد كند.

۳- بيعت اهل يمن

اهل يمن نيز به شوق و رغبت رو به خدمت اميرالمؤمنين علىعليه‌السلام آوردند.

اول كسى كه از معارف يمن به مدينه رسيد.

رقاية بن وايل همدانى بود.

و بعد از او رويبة بن وبر البجلى با مردم خويش كوچ داده، روى به مدينه نهادند.

چون اين خبر به امام علىعليه‌السلام رسيد، مالك اشتر را خواند و فرمود با جماعتى از مشاهير مدينه به استقبال ايشان رود.

اشتر با كوكبه انبوه و تدارك نيكو بيرون رفت، چون به ايشان رسيد آنها را نيكو ستود و گرامى داشت.

و با ايشان آمد تا به مدينه رسيدند.

حضرت اميرالمؤمنين علىعليه‌السلام دستور دادند كه ايشان را در جايگاهى نيكو فرود آورند.

اهل يمن آن روز استراحت كردند، روز ديگر اميرالمؤمنين علىعليه‌السلام ايشان را خواند تا با ايشان ملاقات كند و سخن ايشان را شنيد.

چون همه حاضر شدند.

نخست فياض بن جليل الازدى، بعد رقايت بن وايل الهمدانى، بعد كيسوم بن سلمة الجهينى، بعد رويبة بن وبر البجلى، بعد رفاعة بن شداد الخولانى، بعد هشام بن ابرهة بن النخعى، بعد جميع بن حشم كندى، بعد أخنف بن قيس الكندى، بعد عقبة بن النعمان التحميدى و بعد عبدالرحمن بن ملجم مرادى، بر امام علىعليه‌السلام سلام كردند، و با سخنانى نيكو آن حضرت را ستودند.

اميرالمؤمنين ايشان را به خدمت پذيرفت و اجازه نشستن داد و آنها را نيكو ستود، آنگاه فرمود:

شما از سرشناسان و معروفان يمن شمرده مى شويد. آيا اگر ما را كارى سخت پديد آيد كه احتياج به يارى شما باشد، چقدر مقاومت مى كنيد و با ما همراهى داريد؟

در آن ميان عبدالرحمن بن ملجم مرادى سخن آغاز كرد و گفت:

يا اميرالمؤمنين، ما را به حرف، ناف بريده اند و با پستان پيكان، شير داده اند و در ميدان مردان، پرورانيده اند.

زخم شمشير و نيزه ها در چشم ما گل هاى بهارستان است.

اطاعت تو را چون طاعت خداوند واجب مى دانيم و به هر جانب فرمان جنگ دهى، نصرت كرده و ظفر ديده، باز آييم.

امام علىعليه‌السلام آنها را گرامى داشت، و خوشحال و راضى به كشورشان بازگردانيد.

۴- روش برخورد با مخالفان

پس از بيعت عموم مردم مدينه با حضرت اميرالمؤمنين علىعليه‌السلام ، عمار ياسر به خدمت اميرالمؤمنين علىعليه‌السلام آمد و گفت:

اى اميرالمؤمنين، همه اقشار گوناگون مدينه به خدمت شما آمدند و بيعت كردند. تنها برخى از افراد مشهور هنوز بيعت نكرده اند، مانند: عبداللَّه بن عمر، محمد بن عمر بن مسلمه، اسامة بن زيد، حسان بن ثابت و سعد بن مالك.

اگر اميرالمؤمنين مصلحت بداند ايشان را فراخواند تا در يك هماهنگى با مهاجر و انصار بيعت كنند.

اميرالمؤمنين علىعليه‌السلام فرمود:

اى عمار، كسى كه با ما رغبت ندارد، ما را نيز با او حاجتى نيست؛ چه واجب ديدار او؟

مالك اشتر نخعى گفت:

اى اميرالمؤمنين، فراخواندن اين افراد به مصلحت مى باشد تا بيعت كنند تا فردا كار ما با آنها به شمشير و جنگ كشانده نشود.

مردمان از جهت صلاح كار خويش در متابعت تو رغبت مى كنند، تو نيز صلاح كار خويش نگاه دار و همگان را بر خدمت و اطاعت خود تشويق كن.

اميرالمؤمنينعليه‌السلام فرمود:

اى مالك، من مردمان را بهتر از تو مى شناسم. بگذار تا برحسب رأى خويشتن روند.

زياد بن تميمى بپا خاست و گفت:

هر كس كه در خدمت و بيعت تو رغبت نكند ما را از او منفعتى نباشد و كسى را كه به اكراه در بيعت آورند، بدرد ما نخواهد خورد، آن جماعت اگر رشد خويشتن را باز يابند، به ميل و رغبت به خدمت تو مى شتابند و بيعت مى كنند، نيكو باشد و الادست از ايشان بردار.

سپس سعد وق اص پيش آمد و گفت:

اى اميرالمؤمنين، سوگند به خدا كه مرا هيچ شك نيست كه تو به خلافت اين امت بر حقى و در دين و دنيا مأمون و ايمنى، ولى گروهى از قبيله ما در اين كار با تو مخالفت خواهند كرد، اگر مى خواهى كه من با تو بيعت كنم، مرا شمشيرى ده كه او را زبانى دودم باشد و بتواند سخن گويد و حق و باطل را درست بشناسد.

اميرالمؤمنين فرمود:

با من به حجت سخن مى گويى اى سعد؟ گويا فكر مى كنى كسى مى تواند برخلاف وحى الهى سخن بگويد، قرار ميان مهاجر و انصار و كافه مسلمانان آن است كه به كتاب خداى سبحان و سنت پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌ عمل كنند. اگر تو موافق هستى، بيعت كن و الا برو در خانه خويش بنشين كه كسى تو را براى بيعت، كسى مجبور نخواهد كرد.

عمار ياسر گفت:

اى سعد، بترس از خداى سبحان كه بازگشت همه خلق به اوست، اميرالمؤمنين علىعليه‌السلام خليفه بر حق است و مقامات مشهور ارزش هاى والاى او از شرح مستغنى است. بعد از آن كه مهاجر و انصار به خلافت او راضى شدند، و دست او به بيعت گرفته اند، حال كه تو را به بيعت خود مى خواند، عذر مى آورى و از او شمشيرى مى خواهى كه آن را دو دم باشد. اين كار كه انجام مى دهى نيكو نيست، مگر در دل انديشه اى ديگر دارى؟

در آغاز اين گفتگو اميرالمؤمنينعليه‌السلام كسى را فرستاد تا مروان بن حكم، سعيد بن عاص و وليد بن عقبه راكه در خانه خويش نشسته بودند و از بيعت تخلف كرده بودند را فراخواند، وقتى حاضر شدند، خطاب به آنها فرمود:

چه شده است شما را كه نزد من نمى آييد؟ و از بيعت تخلف مى نماييد؟

وليد بن عقبه سخن آغاز كرد و گفت:

يا اميرالمؤمنين، ما بر چه اميد با تو بيعت كنيم، با كدام چشم بر تو بگرييم؟ پر و بال ما كندى و سينه ما را پر از كينه كردى، پدر ما را تو در جنگ بدر كشتى.

اما سعيد بن عاص، پدر او را كه سرور بنى اميه بود، تو روز جنگ بدر او را كشتى.

اما مروان بن حكم، پدر او را عثمان به مدينه آورد، تو رأى عثمان را در آن ضعيف شمردى و به خطا منسوب كردى، حال ما هر سه با تو اين است كه شرح داديم.

چگونه با تو بيعت كنيم، اما به آن شرط با تو بيعت مى كنيم كه كشندگان عثمان را بكشى و اگر از ما سهوى يا خطايى سر زد، عفو كنى كه آدمى بى سهو و زلَّت نتواند بود و اگر اجازه مى خواهيم كه به نزد پسر عم خويش يعنى، معاويه به شام برويم. ما را اجازه دهى و ما را از رفتن به نزد او منع نكنى.

اميرالمؤمنين علىعليه‌السلام جواب داد: كينه شما بر من به حق نيست.

آن كينه كه از من در دل گرفته ايد بايد از خداى سبحان در دل گيريد كه جهاد ما در راه خدا بود، حديث كشتن كشندگان عثمان، اگر امروز بتوانيم، كه امروز ايشان را مى كشيم، و به فردا نياندازيم.

اما ترسيدن شما از آنچه كه مى ترسيد، شما را ايمن مى گردانم.

مروان گفت:

اگر با تو بيعت نكنيم با ما چه كنى؟.

اميرالمؤمنينعليه‌السلام پاسخ داد:

از شما مى خواهم كه بيعت كنيد و با عموم مسلمانان در اتفاقى كه كرده اند موافقت نماييد و اگر بر آن عصيان و طغيان كرديد، شما را به حال خود مى گذارم.

چون سخن اميرالمؤمنينعليه‌السلام را اينگونه شنيدند، همه بيعت كردند و باز گشتند.

بعد از آن به اميرالمؤمنين گزارش رسيد كه ايشان در شك و ترديد هستند و از جان و مال ايمن نيستند.

مروان بن حكم در اين رابطه شعرى سرود و آن اشعار را براى اميرالمؤمنينعليه‌السلام خواند.

اميرالمؤمنين علىعليه‌السلام چون اشعار را شنيد، شخصى را فرستاد و مروان و وليد و سعيد را فراخواند و به ايشان گفت:

اگر دل شما در مدينه قرار نمى گيرد و از من انديشه داريد و مى ترسيد و مى خواهيد به شام برويد، از جانب من اجازه داريد.

مروان گفت:

حال كه اميرالمؤمنين نسبت به ما لطف دارند، بحمد اللَّه ايمنيم و خوفى نداريم، و مدينه را بر جاى ديگر ترجيح مى دهيم.

اميرالمؤمنينعليه‌السلام فرمود:

زمام اختيار به دست شماست، اگر مى خواهيد اينجا باشيد و اگر نزد معاويه يا به طرفى ديگر خواهيد رفت چنان كنيد.

آنها خوشحال شدند و باز گشتند.

فصل نهم: افشاگرى ها

۱- افشاى ماهيت حسن بصرى

حسن بصرى از عالم نمايانى بود كه فكر مى كرد از ديگران بهتر مى فهمد و در ماجراى جنگ جمل نيز مردم را دچار تزلزل مى كرد، اما نمى دانست و درك نمى كرد كه جاهل است.

پس از جنگ جمل و آزاد شدن شهر بصره، حضرت اميرالمؤمنين علىعليه‌السلام در مسجد جامع شهر، سخنرانى مى كرد و حسن بصرى در ميان جمعيت نشسته به ظاهر سخنان امام علىعليه‌السلام را مى نوشت و با تظاهر و ريا، خودى نشان مى داد.

حضرت اميرالمؤمنين علىعليه‌السلام براى افشاى ماهيت نفوذى او كه در گمراهى مردم نقش داشت، فرمود: هر قومى همانند قوم موسى سامرى دارد. (آن كس كه گوساله درست كرد و يهوديان را در چند روز غيبت پيامبر خدا، گوساله پرست كرد.)

و حسن بصرى، سامرى اين امت اسلامى است، با اين تفاوت كه سامرى زمان موسىعليه‌السلام مى گفت: «لامساس » (با من تماس نگيريد.)

و سامرى زمان ما مى گويد: «لاقتال » (جنگ نكنيد)(۱۴۳)

۲ - افشاى ماهيت عمروعاص

امام علىعليه‌السلام نسبت به انحرافات فكرى و ماهيت فاسد عمروعاص فرمود:

«عجباً لاِبنِ النَّابِغةِ! يزعم لِأهلِ الشَّامِ أنَّ فِيَّ دعابةً، وأني امرؤٌ تِلعابةٌ: أعافِس وأ مارس! لقد قال باطلاً، ونطق آثماً. أما - وشرُّ القول الكذب - إنَّه ليقول فيكذب، ويعد فيخلف، ويسأل فيبخل، ويسأل فيلحف، ويخون العهد، ويقطع الْإلَّ؛ فإذا كان عنْد الْحرْب فأيُّ زاجرٍ وآمرٍ هو! ما لمْ تأْخذ السُّيوف مآخذها، فإذا كان ذلك كان أكبر مكيدته أن يمنح القرم سبَّته .

أما واللَّه انى لََيمنَعني منَ اللَّعب ذكر المَوت، وَإنَّه لََيمنَعه من قَول الحَق نسيَان الْآخرة، إنَّه لمْ يبايعْ معاوية حتَّى شرط أنْ يؤْتيه أتيَّةً، ويرْضخ له على ترْك الدين رض يخةً(۱۴۴)

«شگفتا از عمروعاص پسر نابغه!(۱۴۵) ميان مردم شام گفت كه من اهل شوخى و خوشگذرانى بوده، و عمر بيهوده مى گذرانم!! حرفى از روى باطل گفت و گناه در ميان شاميان انتشار داد.

مردم آگاه باشيد! بدترين گفتار دروغ است، عمروعاص سخن مى گويد، پس دروغ مى بندد، وعده مى دهد و خلاف آن مرتكب مى شود، درخواست مى كند و اصرار مى ورزد، اما اگر چيزى از او بخواهند، بخل مى ورزد، به پيمان خيانت مى كند، و پيوند خويشاوندى را قطع مى نمايد، پيش از آغاز نبرد در هياهو و امر و نهى بى مانند است تا آنجا كه دست ها به سوى قبضه شمشيرها نرود.

اما در آغاز نبرد، و برهنه شدن شمشيرها، بزرگ ترين نيرنگ او اين است كه عورت خويش آشكار كرده، فرار نمايد.(۱۴۶)

آگاه باشيد! به خدا سوگند كه ياد مرگ مرا از شوخى و كارهاى بيهوده باز مى دارد، ولى عمروعاص را فراموشى آخرت از سخن حق بازداشته است، با معاويه بيعت نكرد مگر بدان شرط كه به او پاداش دهد، و در برابر ترك دين خويش، رشوه اى تسليم او كند.»

۳ - افشاى ماهيت معاويه

امام علىعليه‌السلام نسبت به معاويه طى نامه اى افشاگرانه نوشت:

«وأمَّا قو لك: إنَّا بنو عبد منافٍ، فكذلك نحن، ولكن ليس أميَّة كهاشم، ولاَ حَربٌ كعبد المطَّلب، ولاَ أَبو سفيَانَ كَأَبي طَالبٍ، وَلاَ المهَاجر كَالطَّليق، وَلاَ الصَّريح كاللَّصيق، ولاَ الْ محقُّ كَالْمبْطل، وَلاَ الْمؤْمن كَالْمدْغل. إمَّا رَغْبَةً وَإمَّا رَهْبَةً، عَلَى حينَ فاز أهل السَّبق بسبقهم، وذهب المهاجرون الْأوَّلون بفضْلهمْ، فلاَ تَجْعَلَنَّ للشَّيطان فيك نصيباً، ولاَ عَلَى نَفسكَ سَبيلاً، وَالسَّلاَم(۱۴۷)

«و اينكه ادعا كردى ما همه فرزندان عبدمناف هستيم، آرى چنين است، اما جدشما امیه چونان جد ما هاشم و حرب همانند عبدالمطلب و ابوسفيان مانند ابوطالب نخواهند بود، هرگز ارزش مهاجران چون اسيران آزاد شده نيست، و حلال زاده همانند حرام زاده نمى باشد، و آن كه بر حق است را با آن كه بر باطل است نمى توان مقايسه كرد، و مؤمن چون مفسد نخواهد بود، و چه زشتند آنان كه پدران گذشته خود را در ورود به آتش پيروى كنند.

از همه كه بگذريم، فضيلت نبوت در اختيار ماست كه با آن عزيزان را ذليل، و خوار شده گان را بزرگ كرديم، و آنگاه كه خداوند امت عرب را فوج فوج به دين اسلام در آورد، و اين امت در برابر دين يا از روى اختيار يا اجبار تسليم شد، شما خاندان ابوسفيان، يا براى دنيا و يا از روى ترس در دين اسلام وارد شديد، و اين هنگامى بود كه نخستين اسلام آورندگان بر همه پيشى گرفتند، و مهاجران نخستين ارزش خود را باز يافتند، پس اى معاويه شيطان را از خويش بهرمند، و او را بر جان خويش راه مده. با درود.»

۴- افشاى ماهيت مغيره

امام علىعليه‌السلام در يك گفتگوى حضورى پرده از نفاق و دوروئى مغيره برداشت و فرمود:

«يابن اللَّعين الْأبْتر، والشَّجرة الَّتي لَا أَصْلَ لَهَا وَلَا فَرْعَ، أَنْتَ تَكْفيني؟ فَوَاللَّه مَا أعزَّ اللَّه من أنت ناصره، ولاَ قَامَ مَن أَنتَ منهضه. اخرج عَنَّا أَبعَدَ اللَّه نَوَاكَ، ثمَّ ابلغ جهدك، فلاَ أَبقَى اللَّه عَلَيكَ إن أَبقَيتَ(۱۴۸)

«اى فرزند لعنت شده دم بريده،(۱۴۹) و درخت بى ريشه و شاخ و برگ، تو مرا كفايت مى كنى؟

به خدا سوگند! كسى را كه تو ياور او باشى، خداى نيرومندش نگرداند، و آن كس را كه تو او را دستگيرى كنى، پا برجا نمى ماند، از نزد ما بيرون شو، خدا خير را از تو دور سازد، پس هر چه خواهى تلاش كن خداوند تو را باقى نگذارد، اگر از آن چه مى توانى انجام ندهى.»

۵ - افشاى ماهيت اشعث بن قيس

امام علىعليه‌السلام در اجتماع عمومى مردم كوفه پس از اعتراض اشعث بن قيس افشاگرانه پرده از سوابق ننگين او برداشت و حركت هاى منافقانه و موذيانه او را براى عموم مردم توضيح داد كه:

«ما يدريك ما عليَّ ممَّا لي، عليك لعنة اللَّه ولعنة اللاَّعنين! حائكٌ ابن حائكٍ! منافقٌ ابن كافرٍ! واللَّه لقد أسرك الكفر مرَّةً والْإسْلام أخْرى! فما فداك منْ واحدةٍ منهما مالك ولاَ حَسَبكَ! وَإنَّ امرَأً دَلَّ عَلَى قَومه السَّيفَ، وَسَاقَ إلَيهم الحتف، لحرىٌّ أن يمق ته الْأقْرب، ولَا يَأْمَنَه الْأَبْعَد(۱۵۰)

«چه كسى تو را آگاهاند كه چه چيزى به سود، يا زيان من است؟ لعنت خدا و لعنت لعنت كنندگان، بر تو باد اى متكبر متكبر زاده،(۱۵۱) منافق پسر كافر، سوگند به خدا، تو يك بار در زمان كفر و بار ديگر در حكومت اسلام، اسير شدى، و مال و خويشاوندى تو، هر دو بار نتوانست به فريادت برسد، آن كس كه خويشان خود را به دم شمشير سپارد، و مرگ و نابودى را به سوى آنها كشاند، سزاوار است كه بستگان او بر وى خشم گيرند و بيگانگان به او اطمينان نداشته باشند»