امام علی (علیه السلام) و اقتصاد / الگوهای رفتاری جلد ۳

امام علی (علیه السلام) و اقتصاد / الگوهای رفتاری0%

امام علی (علیه السلام) و اقتصاد / الگوهای رفتاری نویسنده:
گروه: امام علی علیه السلام

امام علی (علیه السلام) و اقتصاد / الگوهای رفتاری

نویسنده: محمد دشتى
گروه:

مشاهدات: 11404
دانلود: 2333


توضیحات:

جلد 1 جلد 2 جلد 3 جلد 4
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 129 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 11404 / دانلود: 2333
اندازه اندازه اندازه
امام علی (علیه السلام) و اقتصاد / الگوهای رفتاری

امام علی (علیه السلام) و اقتصاد / الگوهای رفتاری جلد 3

نویسنده:
فارسی

فصل اول: رهنمودهاى اقتصادى

احتياط در مصرف بيت المال

۱ - خاموش كردن چراغ بيت المال

بسيارى در اموال خود احتياط مى كنند، اما در ابزار و وسائل ديگران دقت ندارند، و در مصرف بيت المال احتياط لازم را نمى كنند، درصورتى كه مسئوليت الهى و مردمى آن فراوان است.

حضرت اميرالمؤمنين علىعليه‌السلام نسبت به حفظ و نگهدارى ومصرف بيت المال كمال دقت و احتياط را داشت، در هواى سرد با يك حوله شخصى خود را مى پوشاند و در حالى كه از سرما مى لرزيد از بيت المال استفاده نمى كرد.

شمشير خود را فروخت تا مخارج خانواده را تأمين كند.

وقتى يكى از دخترانش براى روز عيد گردن بندى از بيت المال را به عاريت گرفت، ناراحت شد و كليددار بيت المال را مورد نكوهش قرار داد.

كشفى حنفى نقل مى كند:

در يكى از شب هاى آغازين خلافت، امام علىعليه‌السلام چراغى را در اطاق بيت المال روشن كرده مشغول محاسبات لازم بودكه طلحه و زبير بر حضرت اميرالمؤمنين علىعليه‌السلام سلام كرده، وارد شدند و گفتند: با شما كارى داريم.

امام فرمود: آيا مربوط به حكومت و امور مسلمين است يا به امور شخصى شما ارتباط دارد؟

پاسخ دادند: امور شخصى خودمان است.

امام علىعليه‌السلام چراغى را كه از بيت المال در مقابلش روشن بود خاموش، و چراغ ديگرى را روشن كرد.

پرسيدند: چرا اينگونه عمل كردى؟

حضرت اميرالمؤمنينعليه‌السلام پاسخ داد: روغن چراغى كه روشن بود از بيت المال، و كار شما شخصى بود، روا نبود كه روغن چراغ بيت المال در مصارف شخصى قرارگيرد، اما روغن اين چراغ از اموال شخصى من است.

حال هر مقدار كه مى خواهيد از مسائل شخصى خود بگوئيد.

طلحه و زبير به يكديگر نگاهى كردند و گفتند: برويم، اين مرد به راه دين مى رود، و با ما معامله اى نخواهد كرد.(۶۷)

۲ - احتياط در مصارف شخصى

امام علىعليه‌السلام در مصرف بيت المال عالى ترين نظارت را داشته و در كمال بى نيازى در قناعت و ساده زيستى ضرب المثل بود كه به فرماندار بصره عثمان بن حنيف در نامه اى مى نويسد:

۱ - الولاة و البساطة فى المعيشة

«أمَّا بعد، يابن حنيفٍ: فقد بلغني أنَّ رجلاً من فتية أهل البصرةدعاك إ لى مأدبةٍ فأسرعت إل يها تستطاب لك الْألْوان، وتنْقل إليْك الجفان .

وما ظننت أنَّك تجيب إلى طعام قومٍ، عائلهم مجفوٌّ، وغنيُّهم مدعوٌّ. فانظر إلى ما تقضمه من هذا المقضم، فما اشتبه عليك علم ه فالفظه، وما أيقنت بطيب وجوهه فنل منه

۲ - الامام النموذج الكامل للزهد

«ألاَ وَإنَّ لكل مَأمومٍ إمَاماً، يَقتَدي به وَيَستَضي ء بنور علمه؛ أَلاَ وَإنَّ إمَامَكم قَد اكتَفَى من دنياه بطمريه، ومن طعمه بقرصيه. ألاَ وَإنَّكم لاَ تَقدرونَ عَلَى ذلكَ، وَلكن أَعينوني بوَرَعٍ واجتهادٍ، وعفَّةٍ وسدادٍ. فواللَّه ما كنزت من دنياكم تبراً، ولاَ ادَّخَرت من غَنَائمهَا وَفراً، ولاَ أَعدَدت لبَالي ثَوبي طمراً، وَلاَ حزت من أَرضهَا شبراً وَلَهيَ في عَيني أَوهَى وَأَهوَن من عفصةٍ مقرةٍ .

بلى كانت في أيدينا فدكٌ من ك ل ما أظلَّته السَّماء، فشحَّت عليها نفوس قومٍ، وسخت عنها نفوس قومٍ آخرين، ونعم الحكم اللَّه. وما أصنع بفدكٍ وغير فدكٍ، والنَّفس مظانُّها في غدٍ جدثٌ تنقطع في ظلمته آثارها، وتغيب أخبارها، وحفرةٌ لو زيد في فسحتها، وأوسعت يدا حافرها، لَأَضغَطَهَا الحَجَر وَالمَدَر، وَسَدَّ فرَجَهَا التُّرَاب المتَرَاكم ؛

وإنَّما هي نفسي أروضها بالتَّقوى لتأتي آمنةً يوم الخوف الْأكْبر، وتثبت على جوانب المزلق. ولو شئت لاَهتَدَيت الطَّريقَ، إلَى مصَفَّى ه ذَا العَسَل، وَلبَاب هذَا القَمح، وَنَسَائج هذا القز .

ولكن هيهات أن يغلبني هواي، ويقودني جشعي إلى تخيُّر الْأطْعمة - ولعلَّ بالحجاز أو اليمامة من لاَ طَمَعَ لَه في القرص، وَلاَ عَهدَ لَه بالشبَع أَو أَبَيتَ م بطَاناً وَحَولي بطونٌ غرثى وأكبادٌ حرَّى، أو أكون كما قال القائل :

وحسبك داءً أن تبيت ببطنةٍ وحولك أكبادٌ تحنُّ إلى القد! أأقنع من نف سي بأن يقال: هذا أمير المؤمنين، ولاَ أشَاركهم في مَكَاره الدَّهر، أَو أَكونَ أسوَةً لَهم في جشوبَة العَيش! َمَا خلقت ليشغلني أكل الطَّيبات، كالبهيمة المربوطة، همُّها علفها، أو المرسلة شغلها تقمُّمها، تكترش من أعلاَفهَا، وَتَلهو عَمَّا يرَاد بهَا، أَو أترَكَ سدًى، أَو أهمَلَ عَابثاً، أَو أَجرَّ حبل الضَّلاَلَة، أَو أَعتَسفَ طَريقَ المَتَاهَة! وَكَأَني بقَائلكم يَقول :

إذا كان هذا قوت ابن أبي طالبٍ، فقد قعد به الضَّعف عن قتال الْأقْران، ومنازلة الشُّجعان. ألاَ وَإنَّ الشَّجَرَةَ البَريَّةَ أَص لَب عوداً، وَالرَّوَاتعَ الخَضرَةَ أَرَقُّ جلوداً، والنَّابتات العذية أقوى وقوداً، وأبطأ خموداً .

وأنا من رسول اللَّه كالضَّوء من الضَّوء، والذراع من العضد .

واللَّه لو تظاهرت العرب على قتالي لما ولَّيت عنها، ولوأم كنت الفرص م ن رقابها لسارعت إليها.

وسأجهد في أن أطهر الْأرْض منْ هذا الشَّخْص الْمعْكوس، والجسم المركوس، حتَّى تخرج المدرة من بين حب الحصيد.

و من هذا الكتاب، و هو آخره: »

۳ - الامام و معرفة الدنيا

إليك عني يا دنيا، فحبلك على غاربك، قد انسللت من مخالبك، وأفلتُّ من حبائلك، واجتنبت الذَّهاب في مداحضك .

أين القرون الَّذين غررتهم بمداعبك! أين الْأمم الَّذين فتنْتهمْ بزخارفك! فها هم رهائن الق بور، ومضامين اللُّحود .

واللَّه لو كنت شخصاً مرئياً، وقالباً حسياً، لَأَقَمت عَلَيك حدودَ اللَّه في عبَادٍ غَرَرتهم بالْأماني، وأممٍ ألْقيْتهمْ في الْمهاوي، وملوكٍ أسْلمْتهمْ إلى التَّلف، وأوردتهم موارد البلاَء، إذ لاَ وردَ وَلاَ صَدَرَ! هَيهَاتَ! مَن وَطئَ دَحضَك زَلقَ، وَمَن رَكبَ لجَجَك غَرقَ، وَمَن ازوَرَّ عن حبائلك وفق، والسَّالم من ك لاَ يبَالي إن ضَاقَ به منَاخه، وَالدُّنيَا عندَه كَيَومٍ حَانَ انسلاَخه. اعزبي عَني! فَوَ اللَّه لاَ أَذلُّ لَك فَتَستَذليني، وَلاَ أَسلَس لَك فَتَقوديني .

وايم اللَّه - يميناً أستثني فيها بمشيئة اللَّه - لَأَروضَنَّ نَفسي ريَاضَةً تَهشُّ مَعَهَا إلَى القَرص إذا قدرت عليه مطعوماً، وتقنع بالملح مأدوماً؛ ولَأَدَعَنَّ مقلَتي كَعَين مَاءٍ، نَضَبَ مَعينهَا، مستفرغةً دموعها .

أتمتلئ السَّائمة من رعيها فتبرك ؟ وتشبع الرَّبيضة من عشبها فتربض ؟

ويأكل عليٌّ من زاده فيهجع! قرَّت إذاً عينه إذا اقتدى بعد السنين المتطاولة بالبهيمة الهاملة، والسَّائمة المرعيَّة !

طوبى لنفسٍ أدَّت إلى ربها فرضها، وعركت بجنبها بؤسها، وهجرت في اللَّى ل غمضها، حتَّى إذا غلب الكرى عليها افترشت أر ضها، وتوسَّدت كفَّها، في معشرٍ أسهر عيونهم خوف معادهم، وتجافت عن مضاجعهم جنوبهم، وهمهمت بذكر ربهم شفاههم، وتقشَّعت بطول استغفارهم ذنوبهم، أولئك حزب اللَّه، ألاَ إنَّ حزبَ اللَّه هم المفلحونَ. فَاتَّق اللَّهَ يَابنَ حنَيفٍ، وَلتَكفف أقراصك، ليكون من النَّار خلاَصكَ .

۱ - ضرورت ساده زيستى كارگزاران

پس از ياد خدا و درود! اى پسر حنيف، به من گزارش دادند كه مردى از سرمايه داران بصره، تو را به مهمانى خويش فراخواند و تو به سرعت به سوى او شتافتى، خوردنى هاى رنگارنگ براى تو آوردند، و كاسه هاى پر از غذا پى در پى جلوى تو مى نهادند، گمان نمى كردم مهمانى مردمى را بپذيرى كه نيازمندانشان با ستم محروم شده، و ثروتمندانشان بر سر سفره دعوت شده اند، انديشه كن در كجايى؟ و بر سر كدام سفره مى خورى؟ پس آن غذايى كه حلال و حرام بودنش را نمى دانى دور بيافكن، و آنچه را به پاكيزگى و حلال بودنش يقين دارى مصرف كن.

۲ - حضرت اميرالمؤمنين علىعليه‌السلام الگوى ساده زيستى

آگاه باش! هر پيروى را امامى است كه از او پيروى مى كند، و از نور دانشش روشنى مى گيرد، آگاه باش! امام شما از دنياى خود به دو جامه فرسوده، و دو قرص نان رضايت داده است، بدانيد كه شما توانايى چنين كارى را نداريد اما با پرهيزكارى و تلاش فراوان و پاكدامنى و راستى، مرا يارى دهيد. پس سوگند به خدا، من از دنياى شما طلا و نقره اى نياندوخته، و از غنيمت هاى آن چيزى ذخيره نكرده ام، بر دو جامه كهنه ام جامه اى نيافزودم، و از زمين دنيا حتى يك وجب در اختيار نگرفتم و دنياى شما در چشم من از دانه تلخ درخت بلوط ناچيزتر است؛ آرى از آنچه آسمان بر آن سايه افكنده، فدك در دست ما بود كه مردمى بر آن بخل ورزيده، و مردمى ديگر سخاوت مندانه از آن چشم پوشيدند، و بهترين داور خداست، مرا با فدك و غير فدك چه كار است؟

در صورتى كه جايگاه فرداى آدمى گور است، كه در تاريكى آن، آثار انسان نابود و اخبارش پنهان مى گردد، گودالى كه هرچه بر وسعت آن بيافزايند، و دست هاى گوركن فراخش نمايد، سنگ و كلوخ آن را پركرده، و خاك انباشته رخنه هايش را مسدود كند من نفس خود را با پرهيزكارى مى پرورانم، تا در روزقيامت كه هراسناكترين روزهاست در أمان، و در لغزشگاه هاى آن ثابت قدم باشم.

من اگر مى خواستم، مى توانستم از عسل پاك، و از مغز گندم، و بافته هاى ابريشم براى خود غذا و لباس فراهم آورم، اما هيهات كه هواى نفس بر من چيره گردد، و حرص و طمع مرا وادار كند طعام هاى لذيذ برگزينم، در حالى كه در حجاز يا يمامه كسى باشد كه به قرص نانى نرسد، و يا هرگز شكمى سير نخورد.

يا من سير بخوابم و پيرامونم شكم هايى كه از گرسنگى به پشت چسبيده، و جگرهائى كه سوخته وجود داشته باشد، يا چنان باشم كه شاعر گفت:

اين درد تو را بس كه شب را با شكم سير بخوابى.

و در اطراف تو شكم هايى گرسنه و به پشت چسبيده باشد.

آيا به همين رضايت دهم كه مرا اميرالمؤمنينعليه‌السلام خوانند؟ و در تلخى هاى روزگار با مردم شريك نباشم؟

و در سختى هاى زندگى الگوى آنان نگردم؟ آفريده نشده ام كه غذاهاى لذيذ و پاكيزه مرا سرگرم سازد، چونان حيوان پروارى كه تمام همت او علف، و يا چون حيوان رها شده اى كه شغلش چريدن و پركردن شكم بوده، و از آينده خود بى خبر است.

آيا مرا بيهوده آفريدند؟ آيا مرا به بازى گرفته اند؟ آيا ريسمان گمراهى در دست گيرم؟ و يا در راه سرگردانى قدم بگذارم؟ گويا مى شنوم كه شخصى از شما مى گويد:

اگر غذاى فرزند ابيطالب همين است، پس سستى او را فرا گرفته و از نبرد با هماوردان و شجاعان باز مانده است.

آگاه باشيد! درختان بيابانى، چوبشان سخت تر، اما درختان كنار جويبار را پوست نازكتر است، درختان بيابانى كه با باران سيراب مى شوند آتش چوبشان شعله ورتر و پر دوامتر است.

من و رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله چونان روشنائى يك چراغيم، يا چون آرنج به يك بازو پيوسته، به خدا سوگند! اگر عرب در نبرد با من پشت به پشت يكديگر بدهند، از آن روى برنتابم، و اگر فرصت داشته باشم به پيكار همه بشتابم، و تلاش مى كنم كه زمين را از اين شخص معاويه مسخ شده، و اين جسم كج انديش، پاك سازم تا سنگ وشن از ميان دانه ها جدا گردد.

(قسمتى از آخر نامه)

۳ - امام علىعليه‌السلام و دنياى دنيا پرستان

اى دنيا از من دور شو! مهارت بر پشت تو نهاده، و از چنگال هاى تو رهايى يافتم، از دام هاى تو نجات يافته، و از لغزشگاه هايت دورى گزيده ام. كجايند بزرگانى كه به بازيچه هاى خود فريبشان داده اى؟

كجايند امت هايى كه با زر و زيورت آنها را فريفتى؟ كه اكنون در گورها گرفتارند! و درون لحدها پنهان شده اند:

اى دنيا به خدا سوگند! اگر شخصى ديدنى بودى، و قالب حس كردنى داشتى، حدود خدا را بر تو جارى مى كردم، به جهت بندگانى كه آنها را با آرزوهايت فريب دادى، و ملت هايى كه آنها را به هلاكت افكندى، و قدرتمندانى كه آنها را تسليم نابودى كردى، و هدف انواع بلاها قراردادى كه ديگر راه پس و پيش نداشتند، اما هيهات! كسى كه در لغزشگاه تو قدم گذارد سقوط كرد، و آنكس كه بر امواج تو سوار شد غرق گرديد، كسى كه از دام هاى تو دورى جست پيروز شد و آن كس كه از تو به سلامت گذشت نگران نيست كه جايگاهش تنگ است، زيرا دنيا در پيش او چونان روزى است كه گذشت.

از برابر ديدگانم دورشو، سوگند به خدا، رام تو نگردم كه خوارم سازى، و مهارم را به دست تو ندهم كه هر كجا خواهى مرا بكشانى،

به خدا سوگند، سوگندى كه تنها اراده خدا در آن است، چنان نفس خود را به رياضت وادارم كه به يك قرص نان هرگاه كه بيابم، و به نمك به جاى خورشت قناعت كند، و آنقدر از چشم ها اشك ريزم كه چونان چشمه اى خشك درآيد، و اشك چشم پايان پذيرد.

آيا سزاوار است كه چرندگان فراوان بخورند و راحت بخوابند، و گله گوسفندان پس از چرا كردن به آغل رو كنند، و على نيز از زاد و توشه خود بخورد و استراحت كند؟

چشمش روشن باد! كه پس از ساليان دراز، چهار پايان رها شده، و گله هاى گوسفندان را الگو قرار دهد!! خوشا بحال آنكس كه مسئووليت هاى واجب را در پيشگاه خدا به انجام رسانده، و در راه خدا هرگونه سختى و تلخى را به جان خريده، و به شب زنده دارى پرداخته، و اگر خواب بر او چيره شود بر روى زمين خوابيده، و كف دست را بالين قرار داده است، در گروهى كه ترس از معاد خواب را از چشمانشان ربوده، و پهلو از بسترها گرفته، و لب هايشان به ياد پروردگار در حركت است، با استغفار طولانى گناهان را زدوده اند.(۶۸)

آنان حزب خداوندند، و همانا حزب خدا رستگار است.(۶۹)

۴ - احتياط در نويسندگى

امام علىعليه‌السلام به نويسنده و منشى خود عبيداللَّه بن ابى رافع در طرز استفاده از بيت المال، در روش نويسندگى، خط و خطاطى دستوراتى مى دهند كه امروزه در تمام محافل هنرى و خط نويسى، و تايپ با ماشين هاى تايپ و كامپيوتر و همچنين صنعت چاپ پذيرفته شده است كه فرمود:

«ألق دواتك، وأطل جلفة قلمك، وفرج بين السُّطور، وقرمط بين الحروف: فإنَّ ذلك أ جدر بصباحة الخط

«و درود خدا بر او فرمود: (به نويسنده خود عبيداللَّه بن ابى رافع دستور داد:)

در دوات، ليقه بينداز، نوك قلم را بلندگير، ميان سطرها فاصله بگذار، و حروف را نزديك به يكديگر بنويس، كه اين براى زيبايى خط سزاوارتر است.»(۷۰)

۵ - استفاده از نور ماه

در آغاز خلافت، شبى عمرو عاص، (آن سياست باز معروف) از حضرت اميرالمؤمنين علىعليه‌السلام وقت گرفت، و به منزل امام علىعليه‌السلام رفت، حضرت اميرالمؤمنين علىعليه‌السلام مشغول بررسى ديوان بيت المال و امور جارى كشور بود، وقتى عمروعاص وارد شد و گفت كه كار خصوصى دارم، امام علىعليه‌السلام چراغى كه با روغن بيت المال مى سوخت را خاموش كرد و چون شب مهتابى بود و هوا روشن، چراغ ديگرى روشن نكرد.

«دخل عليه عمر و بن العاص ليلة و هو فى بيت المال فطفى ء السراج و جلس فى ضوء القمر »(۷۱)

حال آيا حضرت اميرالمؤمنين علىعليه‌السلام مى خواست به اين مرد سياست باز بى اعتنائى كند؟

يا نور ماه به قدرى زياد بود كه نياز به روشن كردن چراغ نبود؟ به هرحال چراغ بيت المال را خاموش كرد، تا در مصرف شخصى استفاده نشود.

عمروعاص با اين برخورد حساب شده، دانست كه با آن حضرت نمى تواند وارد معامله سياسى شود.

۶ - امتياز ندادن به خويشاوندان

روزى برادرزاده امام علىعليه‌السلام ، عبدالله بن جعفر خدمت حضرت اميرالمؤمنين علىعليه‌السلام رسيد و از اوضاع اقتصادى خود گفت و ادامه داد كه:

عموجان شايسته است كه امر فرمائى مقدارى از بيت المال براى اداره زندگى به من داده شود، سوگند به خدا براى اداره زندگى چيزى در منزل ندارم، جز آنكه گوسفند يا الاغ خود را بفروشم.

امام علىعليه‌السلام پاسخ داد:

«چيزى براى تو در نزد من وجود ندارد، و بيت المال مسلمين را هم نمى توانم به شما ببخشم، مگر آنكه به عموى خود دستور دهى تا از بيت المال دزدى كند.»(۷۲)

۷ - احتياط در تقسميم غنائم و انتخاب استانداران

امام علىعليه‌السلام در تقسيم غنائم به شيوه رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله رفتار مى كرد.

و هرگاه به او مالى از غنائم مى رسيد، همه آن را تقسيم مى كرد و در بيت المال چيزى از آن را نمى گذاشت، مگر آنكه تقسيم بيت المال در همان روز امكان نمى داشت.

و مى فرمود: اى دنيا ديگرى را فريب ده.

حضرت اميرالمؤمنين علىعليه‌السلام چيزى از غنيمت را به خود اختصاص نمى داد و دوست و خويشاوند را بر ديگران ترجيح نمى داد و استانداران را جز از اهل دين و امانت انتخاب نمى كرد.

و هرگاه ارتكاب گناهى از آنها به امام علىعليه‌السلام مى رسيد به ايشان چنين مى نوشت:

( قَدْ جَاءَتْكُم بَيِّنَةٌ مِّن رَّبِّكُمْ ) (۷۳) ( فَأَوْفُوا الْكَيْلَ وَالْمِيزَانَ وَلَا تَبْخَسُوا النَّاسَ أَشْيَاءَهُمْ ) (۷۴) ( وَلَا تَعْثَوْا فِي الْأَرْضِ مُفْسِدِينَ ) .

( بَقِیَّتُ اللَّهِ خَیْرٌ لَّکُمْ إِن کُنتُم مُّؤْمِنِینَ وَمَآ أَنَاْ عَلَیْکُمْ بِحَفِیظٍ )

بى گمان شما را از پرودرگارتان بينه آمده است، پس پيمانه و ترازو را به عدالت تمام كنيد و از مردم چيزهايشان را كم نكنيد و در روى زمين تباهى و فساد مكنيد، باقى گذاشته خدا براى شما بهتر است اگر مؤمن باشيد و من بر شما نگهبان نخواهم بود.

و هرگاه اين نامه من به تو رسيد، پست فرماندارى را كه به دست توست حفظ كن تا فرماندار جديد را فرستاده از تو تحويل بگيرد.

آنگاه سرش را سوى آسمان بلند مى كرد و مى گفت: بار خدايا! تو خود مى دانى كه من آنها را فرمان نداده ام كه به خلق تو ستم روا دارند و حق تو را مهمل گذارند.

در اين قسمت به برخى از نمونه ها توجه كنيد:

نمونه هاى گويا

الف - احتياط در لباس

أجلح بن عبداللَّه كندى از قول ابوالمغيره، عبداللَّه بن ابى الهذيل گفته است:

امام علىعليه‌السلام را ديدم كه از منزل بيرون آمد، در حالى كه پيراهن خشن درازى بر تن داشت.

هرگاه آستين پيراهنش را مى كشيد تا ناخن مى رسيد.

ب - لباس هاى ساده امام علىعليه‌السلام

حر بن جرموز از پدرش حديث كرد و گفت:

على بن ابيطالبعليه‌السلام را ديدم كه از مسجد كوفه بيرون مى آمد و دو برد قطرى(۷۵) بر تن داشت.

يكى از آنها را لنگ شلوار كه تا نيمه ساق را مى پوشاند و ديگرى را مثل عبا كرده بود.

و او در بازارها گردش مى كرد در حالى كه تازيانه اى به دست داشت، بازاريان را به تقواى پروردگار و راستى گفتار و خوش رفتارى در خريد و فروش و تمام كردن پيمانه و ترازو فرمان مى داد.

ج - تقسيم فورى بيت المال

از مجمع تيمى ابى حمزه روايت شده است، كه:

علىعليه‌السلام آنچه را كه در بيت المال بود تقسيم مى كرد و دستور مى داد كه بيت المال را جارو كنند.

آنگاه به اين خاطر بر روى زمين آن نماز مى گزارد، به اميد آنكه در روز قيامت براى او شهادت دهد.

د - دقت در تقسيم بيت المال

سفيان بن عيينه از عاصم بن كليب، و او از پدرش حديث كرد كه او گفت:

مالى از اصفهان رسيد و علىعليه‌السلام آن را به هفت قسم، به تعداد هفت قبيله كوفه تقسيم كرد.

و در آن مال پاره نانى يافت،

آن را نيز به هفت قسم تقسيم نمود، و هر قطعه را روى يك جزء گذاشت و سرانجام ميان آنها قرعه انداخت تا كدام يك را به يكى از قبائل كوفه در نوبت اول ببخشد.

ه - خودكفائى امام

عبدالرزاق از ثورى، و او از ابوحيان تيمى نقل مى كند كه على بن ابيطالبعليه‌السلام را بر منبر ديدم كه مى فرمود:

چه كسى از من اين شمشير را مى خرد؟

و توضيح داد كه:

اگر بهاى إزارى(۷۶) داشتم آن را نمى فروختم.

مردى پيش او برخاست و گفت:

من بهاى إزارى را به تو قرض مى دهم.

و در نقل ديگرى، هارون بن عنتره مى گويد:

پدرم مى گفت:

در قصر خورنق بر محضر على بن ابيطالبعليه‌السلام داخل شدم، ديدم جامه كهنه اى در بدن دارد و از سرما مى لرزد، گفتم:

يا اميرالمؤمنين خداوند براى شما و اهل بيت شما در بيت المال حقى قرار داده و شما با نفس خود اين چنين رفتار مى كنيد؟!.

حضرت اميرالمؤمنينعليه‌السلام در پاسخ من فرمود:

«واللَّه ما ارزؤكم من اموالكم شيئاً و انَّ هذا لقطيفتى الَّتى خرجت بها من منزلى من الم دينة ما عندى غيرها

«به خدا قسم من از اموال شما چيزى ناقص نمى كنم، اين قطيفه حوله نيز همانست كه با خود از مدينه آورده ام و در نزد من غير آن چيزى نيست»(۷۷)

و - پيراهنى از كرباس

كيع از على بن صالح، و او از عطا روايت كرد كه او گفت:

بر تن علىعليه‌السلام پيراهنى از كرباس نشسته بود.

۸ - غذاى ساده امام علىعليه‌السلام

ابونيزر گفته است:

على بن ابيطالبعليه‌السلام به نزد من آمد و من در زمين هاى زراعتى عين نيزر و بغيبغه(۷۸) بودم.

پس به من فرمود: آيا غذايى دارى؟

گفتم: غذايى است كه آن را براى اميرالمؤمنين نمى پسندم، كدوئى است از كدوهاى اين زمين كه مخلوط شده است با روغنى از پيه گوسفند كه بويش هم برگشته است.

علىعليه‌السلام فرمود: آن را بياور.

وقتى كدوى پخته را آوردم، مقدارى از آن را تناول فرمود و سير شد.

سپس كنار جويبار برگشت و دستانش را در ريگزار شست تا اينكه آنها را پاك كرد.

آنگاه يك دستش را به ديگرى چسباند و با آنها آب نوشيد تا سيراب شد.

و فرمود: اى ابونيزر، «إنَّ الاكفَّ أنظف آنيةٍ » دست ها پاكترين ظروفند.

آنگاه رطوبت آن آب را به روى شكمش كشيد و فرمود:

«من أدخله بطنه النَّار فابعده اللَّه »

آنكه شكمش موجب دوزخ رفتنش گردد، خداوند او را از رحمت خويش دورش كند.

آنگاه كلنگ خود را برداشت و داخل چاه شد و شروع به كندن كرد، هنوز آب بيرون نيامده بود، علىعليه‌السلام بيرون آمد در حالى كه عرق از پيشانيش مى ريخت.

دوباره براى كندن چاه برگشت و شروع به كلنگ زدن نمود.

امام پيش خود و زير لب زمزمه مى كرد كه، ناگهان آب از چاه فوران كرد، گويى كه گردن گوسفند قربانى شده است.

علىعليه‌السلام شتابان بيرون آمد و فرمود: خدا را شاهد مى گيرم كه اين چاه صدقه است.

و خطاب به من فرمود: دوات و كاغذ به من ده.

فوراً كاغذ و دوات را به او دادم و حضرت اميرالمؤمنين علىعليه‌السلام چنين نوشت:

«به نام خداوند بخشاينده مهربان، اين چيزى است كه بنده خدا على اميرمؤمنان صدقه كرده است، اين دو زمين زراعتى را كه به نام عين نيزر و بغيبغه مشهور مى باشند.

بر فقيران اهل مدينه و مستمندان در راه مانده تا به آن چهره خود را در روز قيامت از آتش دوزخ حفظ كند.

اين دو زمين فروخته نمى شود و مورد هبه و بخشش قرار نمى گيرد، تا اينكه خداوند آن دو را به ارث برد و پروردگار بهترين وارثان است.

مگر آنكه حسن و حسينعليهما‌السلام به آن دو احتياج داشته باشند، در اين صورت ملك طلق و حلال آنهاست و براى احدى جز آن دو حقى نيست.»

ابونيزر(۷۹) گفته است: حسينعليه‌السلام را قرضى برآمد.

پس معاويه براى خريد عين ابى نيزر دويست هزار دينار به نزد او برد.

حسينعليه‌السلام از فروش امتناع ورزيد و فرمود: آن دو را پدرم صدقه قرار داده است تا بدين كار چهره خود را از آتش دوزخ در روز قيامت حفظ كند.

من آن دو را به چيزى نمى فروشم.

برخورد با سوء استفاده ها

۱ - برخورد با اندوخته هاى قنبر

قنبر، يكى از كارگران منزل امام علىعليه‌السلام بود، چون مى ديد كه هرچه مى آورند حضرت اميرالمؤمنينعليه‌السلام به مسلمانان مى بخشد، و اموال بيت المال را عادلانه تقسيم مى كند، وچيزى براى خود برنمى دارد يا ذخيره نمى كند، دلش به اصطلاح سوخت و در فرصت مناسب ديگرى، مقدارى از ظروف طلا و نقره را در كيسه اى جمع آورى و آن كيسه را پنهان كرد كه به هنگام نياز در اختيار امام علىعليه‌السلام بگذارد.

هارون بن عنتره مى گويد:

روزى قنبر به حضرت اميرالمؤمنين علىعليه‌السلام گفت:

يا اميرالمؤمنينعليه‌السلام برخيز و به همراه من بيا كه چيزى براى شما نگه داشته ام.

همراه امام علىعليه‌السلام رفتيم. قنبر، كيسه اى پر از طلا و نقره را آورد و گفت:

چون ديدم همه چيز را تقسيم مى كنى و براى خود اموالى ذخيره نمى كنى، اين اموال را پنهان كردم.

حضرت اميرالمؤمنين علىعليه‌السلام فرمود: دوست داشتم به جاى اين اموال آتش عظيمى به خانه ام مى آوردى؟

سپس همه اموال موجود را بين مسلمانان تقسيم كرد، و فرمود:

سوگند به خدائى كه جانم دردست قدرت اوست كه به خوب و بدش مؤاخذه مى شويم.(۸۰)

۲ - برخورد با سربازان در مصرف بيت المال

امام علىعليه‌السلام با سربازان اسلام همراه با غنائم فراوان از يمن به مكه باز مى گشتند.

در نزديكى هاى مكه، حضرت اميرالمؤمنين علىعليه‌السلام يكى از اصحاب را جانشين خود قرار داد و خود با سرعت به حضور پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله شتافت، وقتى امام علىعليه‌السلام از كاروان دور شد، سربازان سپاه جامه هاى قيمتى بيت المال را بين خود تقسيم كرده و پوشيدند.

وقتى در نزديكى مكه، حضرت اميرالمؤمنين علىعليه‌السلام به كاروان بازگشت و چشمش به لباس هاى قيمتى بيت المال برتن سربازان افتاد، شديداً اعتراض كرد و فرمود:

چرا چنين كرديد؟

پاسخ دادند:مى خواستيم با لباس هاى زيبا و فاخر وارد مكه شويم.

امام فرمود: آيا پيش از آنكه خدمت پيامبر برسيد چنين حقى را داريد؟

سپس دستور داد لباس ها را از تن خارج كنند و به بيت المال باز گردانند، كه برخى از سربازان از اين برخورد شديد امام ناراحت شدند و نزد رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله زبان به شكايت گشودند، پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله فرمود:

«ايهاالناس لا تشكوا علياً فواللَّه انه لأََخشَن فى ذات اللّه »

«اى مردم از على شكايت نكنيد، سوگند به خدا همانا علىعليه‌السلام در راه خدا سختگير است.»(۸۱)

۳ - برگرداندن گردنبند عاريتى

در يكى از روزهاى عيد قربان، يكى از دختران امام علىعليه‌السلام از ابورافع، خزانه دار بيت المال اجازه گرفت كه گردن بندى قيمتى از غنائم بصره را به عاريت سه روز در اختيار داشته باشد و سپس تحويل دهد.

وقتى علىعليه‌السلام متوجه گردن بند شد، ابورافع را نكوهش كرده و فرمود:

آيا به بيت المال مسلمين خيانت روا مى دارى؟

ابورافع گفت: من از مال خود ضمانت كردم.

حضرت اميرالمؤمنين علىعليه‌السلام فرمود:

همين امروز آن را به بيت المال باز گردان، و مواظب باش ديگر تكرار نشود.

اگر دخترم بدون اجازه آن را بر مى داشت، دست او را قطع مى كردم.

سپس به دخترش فرمود: آيا همه زنان مهاجر وانصار مى توانند خود را بيارايند؟ و از وسائل زينتى بيت المال استفاده كنند؟(۸۲)

و در نقل ديگرى على بن ابى رافع مى گويد:

مسئول بيت المال و حسابدار على بن ابيطالبعليه‌السلام بودم. در بيت المال گردنبند مرواريدى بود كه در جنگ به دست آمده بود.

يكى از دختران آن حضرت به من سفارش كرد كه در بيت المال اميرالمؤمنينعليه‌السلام گردنبند مرواريدى در اختيار توست، من دوست دارم آنرا به طور عاريه به من بدهى كه در عيد قربان از آن استفاده كنم.

گردنبند را براى او فرستادم و گفتم:

اى دختر اميرالمؤمنين عاريه مضمونه است كه بعد از سه روز بايد برگردانى. فرداى آن روز، اميرالمؤمنينعليه‌السلام آنرا بر گردن دخترش ديد، فرمود:

اين را از كجا به دست آورده اى؟

گفت: از ابن ابى رافع عاريه گرفته ام تا در عيد قربان از آن استفاده كرده سپس برگردانم.

امام علىعليه‌السلام مرا به حضور خود خواند و فرمود:

پسر ابى رافع آيا به مسلمانان خيانت مى كنى؟

گفتم: معاذ اللَّه كه بر مسلمانان خيانت كنم.

فرمود: آن گردنبند را چطور بدون اذن من و بدون رضاى مسلمين به دختر من عاريه دادى؟

گفتم: يا اميرالمؤمنين دخترت به من سفارش كرد كه آنرا به وى عاريه بدهم، من نيز به طور عاريه مضمونه داده و خودم ضامن شده ام كه در صورت تلف شدن پول آنرا از مال خودم بدهم و متعهد هستم كه آنرا به جاى اول باز گردانم.

حضرت اميرالمؤمنين علىعليه‌السلام فرمود: همين امروز آن را به جايش برگردان، مبادا ديگر چنين كارى كنى كه از من عقوبت مى بينى.

بعد فرمود: اگر دخترم بطور عاريه مضمونه نگرفته بود، اولين زن هاشمى بود كه دستش در سرقت بريده مى شد.

چون دختر آن حضرت از اين كلام امام علىعليه‌السلام مطلع شد، آمد و عرض كرد: يا اميرالمؤمنينعليه‌السلام من دختر تو و پاره تن تو هستم، چه كسى از من براى پوشيدن آن مرواريد لايق تر بود؟

اميرالمؤمنينعليه‌السلام پاسخ داد: دخترم، از حق كناره گيرى نكن، آيا همه زنان مهاجرين در عيد قربان مى توانستند از اين نوع مرواريد زينت كنند؟

ابن ابى رافع مى گويد: گلوبند را گرفته به بيت المال باز گرداندم.(۸۳)