امام علی (علیه السلام) و امور نظامی و دفاعی / الگوهای رفتاری جلد ۴

امام علی (علیه السلام) و امور نظامی و دفاعی / الگوهای رفتاری0%

امام علی (علیه السلام) و امور نظامی و دفاعی / الگوهای رفتاری نویسنده:
گروه: امام علی علیه السلام

امام علی (علیه السلام) و امور نظامی و دفاعی / الگوهای رفتاری

نویسنده: محمد دشتى
گروه:

مشاهدات: 11617
دانلود: 2241


توضیحات:

جلد 1 جلد 2 جلد 3 جلد 4
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 142 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 11617 / دانلود: 2241
اندازه اندازه اندازه
امام علی (علیه السلام) و امور نظامی و دفاعی / الگوهای رفتاری

امام علی (علیه السلام) و امور نظامی و دفاعی / الگوهای رفتاری جلد 4

نویسنده:
فارسی

۴ - صلح طلبى و فرستادن هيئت هاى مذاكره

پس از خاتمه يافتن درگيرى و آزاد شدن رود فرات و تحقّق آتش بس، امام علىعليه‌السلام فرصت يافت از صلح سخن بگويد تا شايد معاويه از اين خواب گران بيدار شود و دريابد كه در اين جنگ خانمانسوز چه خون هايى ريخته مى شود؟

و چه زندگانى هايى بر باد مى رود؟

و چه خانه هايى ويران مى گردد.

الف - اعزام هيئت هاى مذاكره به سوى معاويه

امامعليه‌السلام بشير بن عمرو، سعيد بن قيس، شبث بن ربيع را خواست و به آنها فرمود از جانب من پيش اين مرد (معاويه) برويد و او را به طاعت خداوند و اتّحاد دعوت كنيد تا دست از خونريزى بكشد و از حق پيروى كند.

هيئت اعزامى امامعليه‌السلام با معاويه گفتگو كردند و از پيامدهاى خطرناك جنگ هشدار دادند.

امّا هرچه گفتند و اصرار ورزيدند فايده اى نبخشيد و معاويه آخرين سخن خود را چنين گفت:

«اِنْصَرِفُوا مِنْ عِنْدِى فَلَيْسَ بَيْنِى وَ بَيْنَكُمْ اِلاَّ الْسَّيْفُ »

«از نزد من بيرون برويد كه هيچ پاسخى جز شمشير پيش من نخواهيد داشت.»

به هنگام بازگشت، شبث بن ربيع به معاويه گفت:

«آيا ما را با شمشير تهديد مى كنى؟ بخدا سوگند ما همان شمشير را به سويت حواله خواهيم كرد.»

هيئت اعزامى جريان را به اطلاع اميرالمؤمنينعليه‌السلام رساندند و گفتند اصرار معاويه در اين است كه شمشير در ميان ما و شما حكومت كند.(۱۰۸)

چون ماه محرم سال شصت و هفت فرا رسيد با موافقت طرفين جنگ تا آخر ماه به تأخير افتاد.

اميرالمؤمنين علىعليه‌السلام از اين فرصت مناسب استفاده كرد و از پا ننشست و بارها از جانب خود جهت اصلاح امور مسلمين و ايجاد اتّحاد، بسوى معاويه نمايندگانى فرستاد و نامه ها نوشت و در آن از حقانيّت خود سخن گفت و حجّت را بر آنها تمام كرد، امّا معاويه تسليم نشد.

ب - آمدن هيئت مذاكره به اردوى امامعليه‌السلام

روزى ابودرداء و ابوامامه باهلى به معاويه گفتند:

چرا با على به ستيز برخواستى؟

به خدا سوگند اسلام او از تو بهتر و او به خلافت سزاوارتر و به پيغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله نزديك تر است.

معاويه گفت: به خونخواهى عثمان با او مى جنگم و در حقيقت او كشندگان عثمان را پناه داده است.

به او بگوئيد: اگر قاتلان عثمان را به ما تحويل دهد من نخستين كسى هستم از اهالى شام كه با او بيعت خواهم كرد.

اين دو نفر به اميد سازش به حضور علىعليه‌السلام شتافتند و تقاضاى معاويه را به آن حضرت رساندند.

امامعليه‌السلام آن دو نفر را به طرف صفوف لشگريان خود متوجّه ساخت و فرمود: كشندگان عثمان همان ها هستند كه مى بينيد.

ناگاه بيش از بيست هزار نفر سلحشور آهن پوشى كه فقط چشمانشان ديده مى شد (همچو صداى رعد) خطاب به آن دو نفر فرياد زدند همه ما كشندگان خليفه سوم هستيم.

آن دو نفر به لشگرگاه معاويه بازگشتند.

ابن قتيبه دينورى مى نويسد: ابوهريره و ابوالدرداء كه در جريان صفين در حمص(۱۰۹) بودند، پيش معاويه آمدند و او را نصيحت نمودند كه چرا با علىعليه‌السلام به نزاع برخاستى، او به اين امر (خلافت) به تو سزاوارتر است و از خدمات و سوابق درخشان آن حضرت با او سخن گفتند،

تا معاويه گفت: به اين جهت با او مى جنگم كه كشندگان عثمان را به ما تسليم نمايد.

سپس هر دوى آنها از طرف معاويه به حضور علىعليه‌السلام آمدند و گفتند معاويه مى گويد قاتلان خليفه سوم را به وى تحويل دهيد اگر بعد از اين كار باز او با شما بجنگد در اين صورت ما با تو همراه خواهيم بود.

امامعليه‌السلام فرمود: آيا شما كشندگان عثمان را مى شناسيد؟

گفتند: آرى

امام علىعليه‌السلام فرمود: برويد آنها را دستگير كنيد.

آنها آمدند پيش محمد بن ابى بكر و عمّار ياسر و مالك اشتر و گفتند كه شما سه نفر از كشندگان خليفه سوم هستيد و ما مأموريم كه شما را دستگير كنيم.

وقتى مردم از جريان آگاه شدند متجاوز از ده هزار نفر آماده شدند و گفتند: قاتلان خليفه سوّم ما هستيم.

آن دو نفر چون با آن جمعيّت انبوه مواجه شدند، گفتند: ما مسئله را مشكل و غير قابل علاج يافتيم، پس به سوى معاويه برگشتند و دوباره عازم حمص شدند.(۱۱۰)

معاويه مى دانست كه كشندگان خليفه سوم يكى دو نفر و آنهم شناخته شده نبودند، كه امامعليه‌السلام هم آنها را دست بسته به معاويه تحويل دهد.

معاويه مى دانست كه اين كار غيرممكن است، امّا به عنوان بهانه اى آنرا دستاويز خود قرار داده بود.

كه اينگونه نيرنگبازى ها تنها در مردم ناآگاه شام تأثير مى گذاشت.

ج - فرستادن هيئت هائى براى مذاكره صلح

در تفكّر امام علىعليه‌السلام جنگ طلبى و خون ريزى راه نداشت، از اين رو تلاش مى كرد تا دشمن را هدايت كند، و جنگى رخ ندهد و خونى ريخته نشود.

به همين جهت در سه جنگ تحميلى، امامعليه‌السلام هيئت هاى مذاكره به سوى طلحه و زبير و معاويه و سران خوارج فرستاد تا هدايت شوند.

امام هيئتى را به سرپرستى عدى بن حاتم به طرف معاويه فرستاد، و هيئت اعزامى معاويه را پذيرفت.

و با آنان به مذاكره نشست، امّا چون ادّعاى آنان كناره گيرى امام بود خواسته آنها را رد كرد.(۱۱۱)

پس از در اختيار گرفتن آب فرات، هيئت مذاكره معاويه را پذيرفت و فرمود آب آزاد است از آن استفاده كنيد.(۱۱۲)

د - فرستادن پياپى هيئت هاى مذاكره

پس از پايان ماه محرّم، كه مى رفت تا جنگ آغاز گردد، امام هيئت ديگرى براى مذاكره صلح به اردوگاه معاويه فرستاد، تا ضمن بحث و گفتگو با معاويه، با صداى بلند اهداف صلح طلبانه امام را به گوش همه لشگريان شام برسانند.

يكى از اعضاء هيئت اعزامى امام پس از مذاكره با معاويه با صداى بلند خطاب به شاميان فرياد زد:

اى مردم شام آگاه باشيد كه حضرت اميرالمؤمنينعليه‌السلام بار ديگر به شما مهلت داده اند تا به سوى حق برگرديد و بر اساس قرآن عمل كنيد تا خون بيگناهان ريخته نشود، امّا شما سرباز زديد و خداوند خيانتكاران را دوست نمى دارد.(۱۱۳)

مسعودى اضافه مى كند كه به نماينده امام پاسخ ندادند جز اينكه گفتند:

در ميان ما و شما شمشير بايد حكومت كند تا هر آنكه از ما عاجزتر است نابود گردد.

اين بار ديگر امامعليه‌السلام و لشگريانش حجّت را بر معاويه تمام كردند و دانستند كه معاويه از تصميم خود بر نمى گردد.

۵ - پرهيز از آغازگرى در جنگ

بدين جهت آن حضرت فرماندهان را به حضور پذيرفت و گروهى از واحدهاى نظامى خود را در اختيار هر يك از آنها قرار داد، و وظيفه هر گروه را معين كرد و فرمود، تا دشمن حمله نكرده دست به حمله نزيند.

معاويه نيز سپاه خود را براى جنگ آماده ساخت و فرماندهان و پرچمداران را تعيين نمود.

بعضى از مردان شام بر مرگ عهد بستند و سوگند ياد كردند و پاى خود را با پارچه عمّامه خود بستند كه نگريزند و در هر موقعيّتى پايدارى كنند.

آنها پنج صف از پابستگان و سوگند خوردگان تشكيل دادند و در نخستين روز ماه صفر، در ميدان مبارزه حاضر شده و جنگ را مجدّداً آغاز كردند.(۱۱۴)

۶ - آرايش نظامى سپاه و پاسخ دادن به حملات دشمن

نصربن مزاحم نقل مى كند كه:

روز چهارشنبه اوّل ماه صفر، جنگ ميان طرفين آغاز گرديد.

در آن روز فرماندهى پياده نظام به عهده مالك اشتر بود و فرماندهى سواران را حبيب بن مسلمه اداره مى كرد كه جنگ تا شب ادامه داشت.(۱۱۵)

بدين ترتيب جنگ هفته ها به طول انجاميد.

گاهى دلاورى به ميدان مى آمد كه دلاورى از سپاه امام پاسخ او را مى داد، و زمانى، گروهى ۱۰ يا ۲۰ نفره از سپاه شام به ميدان مى آمد كه ۲۰ نفر از ارتش اسلام به مقابله آنان مى شتافتند، و در فرصت هايى گردان به گردان، لشگر به لشگر با يكديگر مقابله مى كردند كه تا پايان جنگ اين گونه شيوه هاى دفاعى و تهاجمى ادامه يافت.

۷ - حملات كارساز امامعليه‌السلام

يكى از امتيازات مهم ارتش اسلام، وجود ملكوتى و با بركت امام علىعليه‌السلام بود كه:

تمام بن بست هاى ميدان جنگ را بر طرف مى كرد.

حملات سهمگين دشمن را در هم مى شكست.

نقشه هاى نظامى دشمن را با طرح هاى نظامى حساب شده نابود مى كرد.

و هرگاه دلاورى يا گروهى از ارتش اسلام در محاصره قرار مى گرفت حضرت اميرالمؤمنينعليه‌السلام آنها را از محاصره بيرون مى كشيد.

و از همه مهمتر آنكه، هرگاه دلاورى بى نظير از سپاه شام به ميدان مى آمد و چند تن از دلاوران سپاه امام را به شهادت مى رساند و مبارز مى طلبيد و كسى جرئت مقابله را نداشت كه از نظر روانى مى رفت تا به شكست روحيّه نظامى بيانجامد، امامعليه‌السلام شخصاً به ميدان مى رفت و آنان را به هلاكت مى رساند، و روحيّه سربازان خودى را تقويت مى فرمود، مانند:

۱ - روزى از سپاه معاويه پهلوانى قوى هيکل كه او را (محراق بن عبداللَّه) مى ناميدند قدم به ميدان رزم گذاشت و از سپاه امامعليه‌السلام مبارز طلبيد، مردى بنام عبدالمراد از دلاوران اسلام به سوى او شتافت، پهلوان شامى او را شهيد ساخت، رزم آور ديگرى از لشگر امام به جنگ او قدم پيش نهاد او نيز با دست پهلوان شامى به درجه شهادت نائل آمد.

ناگاه امام به صورت ناشناس از لشگر اسلام، به ميدان پهلوان شامى اسب تاخت و به او حمله نمود و او را با يك ضربت شمشير به جهنم روانه ساخت و از سپاه معاويه مبارز خواست.

سرباز ديگرى از شاميان به مقابله آن حضرت شتافت، او را نيز به هلاكت رسانيد.

سوّمى آمد، او نيز در زير شمشير امام از مركب حيات پياده گرديد.

بدينگونه هفت نفر از دلاوران شام طعمه ذوالفقار گرديدند، و امام منتظر بود تا شكار ديگرى قدم به عرصه نبرد بگذارد، ولى ديگر كسى جرئت نكرد قدم به صحنه كارزار بگذارد كه امام علىعليه‌السلام به جانب سپاه خود بازگشت در حالى كه كسى از سپاه معاويه او را نمى شناخت.(۱۱۶)

۲ - روزى از روزهاى جنگ صفّين، كه هر دو قشون رو در روى هم ايستاده بودند ناگهان از پهلوانان سپاه معاويه سواره اى به نام كريت بن صالح خارج شد و همرزم خواست.

از لشگر اسلام اسب سوارى به مبارزه او شتافت و پس از درگيرى، بدست او به شهادت رسيد.

دومى آمد او نيز شربت شهادت نوشيد.

در اين حال امام علىعليه‌السلام شخصاً به مبارزه او شتافت، راه او را گرفت و فرمود:

اى شامى نام تو چيست؟

گفت: نام من كريب(۱۱۷) بن صالح حميرى است.

امام علىعليه‌السلام فرمود: اى كريب از خدا بترس و ترا به كتاب خدا و سنت پيغمبرش محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله دعوت مى كنم.

كريب گفت: تو كيستى؟

امامعليه‌السلام فرمود: من على بن ابيطالب هستم، اى كريب من تو را پهلوان رشيد و فارس ميدان مى بينم به جان خود رحم كن.

مرد شامى كه شمشير خود را آماده كرده بود گفت، يا على نزديكم بيا.

امامعليه‌السلام به او نزديك شد و در حاليكه قبضه شمشير در پنجه توانايش محكم بود، حمله شروع گرديد و ادامه يافت. كه سرانجام با يك ضربت كارى به حيات ناپاكش خاتمه بخشيد.

خوارزمى مى نويسد: امام علىعليه‌السلام چنان ضربه سهمگين بر سر كريب فرود آورد كه جسد ناپاكش دو شقّه به زمين افتاد.(۱۱۸)

از سپاه معاويه چندين نفر پشت سرهم آمدند تا بلكه كارى از پيش ببرند، ولى نتوانستند و همه به دست تواناى امامعليه‌السلام به خاك ذلّت افتادند.

۳ - امامعليه‌السلام پس از كشتن بسيارى از شجاعان و دلاوران لشگر شام، معاويه را به مبارزه دعوت كرد و گفت: اى معاويه خودت به مبارزه من بيا و مردان عرب را نابود مساز.

معاويه گفت: مرا به مبارزه با تو نيازى نيست، همانا براى تو بس است كه چهار نفر از قهرمانان عرب را به هلاكت انداختى.(۱۱۹)

ابن قتيبه دينورى در اين مورد مى نويسد: چون امام علىعليه‌السلام مشاهده كرد كه در اين جنگ مردم زياد از بين مى روند، روزى از روزها، مقابل لشگر معاويه آمده، و او را با صداى بلند فراخواند، در آن وقت معاويه بالاى تپّه اى قرار گرفته بود، و گفت: يااباالحسين از من چه مى خواهى؟

امامعليه‌السلام فرمود: چرا اين مردم كشته شوند و از بين بروند، در حالى كه اگر تو غالب شوى خلافت از آن تست و اگر من پيروز شوم از آن من، بنابراين مردم را كنار بگذار و شخصاً به مبارزه با من بيا تا با هم بجنگيم، تا هر كدام از ما پيروز شود حكومت و خلافت براى او باشد.

عمرو عاص به محض شنيدن پيشنهاد امامعليه‌السلام به معاويه، گفت: على بر در انصاف آمده بدون درنگ پيشنهاد او را بپذير.

معاويه خنديد و گفت: اى پسر عاص حتماً چشم طمع به خلافت من دوخته اى؟

عمرو گفت: چه زيباست كه الان تو به مبارزه او بشتابى.

معاويه گفت: تو همواره از طريف مزاح سخن مى گوئى.(۱۲۰)

تو چقدر احمق و سبُك مغز هستى، به خدا قسم تا كنون كسى پيدا نشده كه با فرزند ابيطالب به مبارزه بر خيزد و كشته نشود و زمين را با خون خود رنگين نسازد، عمروعاص، تو جز كشته شدن من منظور ديگرى ندارى.

سرانجام معاويه به حرف عمروعاص گوش نداد و زندگيش را حفظ كرد.

عمرو عاص با تمسخر گفت: اى معاويه آرام باش، از دشمنت مى ترسى و نصيحت كننده ات را از خود دور مى كنى؟(۱۲۱)

۴ - وقتى كه معاويه از آمدن به كارزار اميرالمؤمنينعليه‌السلام امتناع ورزيد، از ميان سپاه معاويه پهلوانى كه به شجاعت معروف بود، به نام عروة بن داود دمشقى به جاى معاويه براى مبارزه با آن حضرت مهيّا شد، تا به اين وسيله بتواند از انفعال معاويه بكاهد.

اين پهلوان با غرور تمام فرياد كشيد يا ابالحسن اگر معاويه از مبارزه با تو اكراه داشت من به نبرد تو مى آيم، براى مبارزه پيش بيا.

حضرت آماده شد كه حركت نمايد، يكى از ياران امام پيش آمد تا او را از مبارزه منصرف نمايد، گفت يا مولا اين سگ را به حال خود واگذار او اهميّتى ندارد.

امام نپذيرفت و تصميم گرفت تا به درخواست آن ماجراجو پاسخ مثبت دهد و فرمود به خدا قسم معاويه براى من از او منفورتر نيست.

سپس فرياد زد اى عروه برو و قبيله ات را خبر كن، سپس ضربت امام پائين آمد و عروه در همان ضربت به زمين غلطيد و فرياد اللَّه اكبر امام ميدان را به لرزه درآورد.

پسر عموى عروه از اين خون ريخته شده به هيجان آمد و براى گرفتن انتقام پيش رفت، امّا على بن ابيطالب به او نيز مهلت نداد و با يك ضربت سهمناك پسر عمومى عروه را نيز كنار عروه نقش زمين ساخت.(۱۲۲)

۵ - روزى عمروعاص قدم به عرصه كارزار گذاشت ناگاه متوجّه شد كه در برابر امام علىعليه‌السلام قرار دارد.

مرگ را پيش چشم ديد، ناچار از طريق نيرنگ وارد شد، و خود را به زمين انداخته عورتش را آشكارا نمود و با عجز و ناتوانى گفت: «مُكْرَةٌ اَخُوكَ لابَطَلَ »

برادرت از روى اجبار به ميدان آمده است نه از راه مردى و دليرى.

علىعليه‌السلام از كثرت حياء صورت خود را برگردانيد.

عمروعاص از فرصت استفاده كرد و پيش معاويه فرار نمود، معاويه كه وى را با آن وضع خفّت بار مشاهده كرد خنديد و به او گفت:

«اِحْمِدِاللَّهِ وَ عَوْرَتَكَ يا عَمْرُو

اى عمرو سپاسگذار خدا و عورتت باش.(۱۲۳)

اين واقعه ننگين را امام علىعليه‌السلام در يك سخنرانى افشاگرانه در خطبه ۸۴ نهج البلاغه به تحليل و ارزيابى مى گذارد و مى فرمايد:

«عَجَباً لِابْنِ النَّابِغَةِ! يَزْعُمُ لِأَهْلِ الشَّامِ أَنَّ فِيَّ دُعَابَةً، وَأَنِّي امْرُؤٌ تِلْعَابَةٌ: أُعَافِسُ وَأُمَارِسُ! لَقَدْ قَالَ بَاطِلاً، وَنَطَقَ آثِماً .

َمَا - وَشَرُّ الْقَوْلِ الْكَذِبُ - إِنَّهُ لَيَقُولُ فَيَكْذِبُ، وَيَعِدُ فَيُخْلِفُ، وَيُسْأَلُ فَيَبْخَلُ، وَيَسْأَلُ فَيُلْحِفُ، وَيَخُونُ الْعَهْدَ، وَيَقْطَعُ الْإِلَّ؛ فَإِذَا كَانَ عِنْدَ الْحَرْبِ فَأَيُّ زَاجِرٍ وَآمِرٍ هُوَ! مَا لَمْ تَأْخُذِ السُّيُوفُ مَآخِذَهَا، فَإِذَا كَانَ ذلِكَ كَانَ أَكْبَرُ مَكِيدَتِهِ أَنْ يَمْنَحَ الْقِرْمَ سُبَّتَهُ .

أَمَا وَاللَّهِ اِنِّى لََيمْنَعُنِي مِنَ اللَّعِبِ ذِكْرُ الْمَوْتِ، وَإِنَّهُ لََيمْنَعُهُ مِنْ قَوْلِ الْحَقِّ نِسْيَانُ الْآخِرَةِ، إِنَّهُ لَمْ يُبَايِعْ مُعَاوِيَةَ حَتَّى شَرَطَ أَنْ يُؤْتِيَهُ أَتِيَّةً، وَيَرْضَخَ لَهُ عَلى تَرْكِ الدِّينِ رَضِيخَةً

روانشناسى عمروعاص

شگفتا از عمروعاص پسر نابغه!(۱۲۴) ميان مردم شام گفت كه من اهل شوخى و خوشگذرانى بوده، و عمر بيهوده مى گذرانم!! حرفى از روى باطل گفت و گناه در ميان شاميان انتشار داد.

مردم آگاه باشيد! بدترين گفتار دروغ است، عمروعاص سخن مى گويد، پس دروغ مى بندد، وعده مى دهد و خلاف آن مرتكب مى شود، درخواست مى كند و اصرار مى ورزد، اما اگر چيزى از او بخواهند، بخل مى ورزد، به پيمان خيانت مى كند، و پيوند خويشاوندى را قطع مى نمايد، پيش از آغاز نبرد در هياهو و امر و نهى بى مانند است تا آنجا كه دست ها به سوى قبضه شمشيرها نرود. اما در آغاز نبرد، و برهنه شدن شمشيرها، بزرگ ترين نيرنگ او اين است كه عورت خويش آشكار كرده، فرار نمايد.(۱۲۵)

آگاه باشيد! بخدا سوگند كه ياد مرگ مرا از شوخى و كارهاى بيهوده باز مى دارد، ولى عمروعاص را فراموشى آخرت از سخن حق بازداشته است، با معاويه بيعت نكرد مگر بدان شرط كه به او پاداش دهد، و در برابر ترك دين خويش، رشوه اى تسليم او كند.»(۱۲۶)

۶ - بسربن ارطاة به شجاعت شهرت يافته بود، روزى به مبارزه امام علىعليه‌السلام شتافت امام نيزه اى بر او زد كه با پشت به زمين افتاد و پاهايش را بلند كرد در اينحال به نيرنگ عمروعاص متوصّل شد كه امام بزرگوار روى برتافت، مردم او را شناختند و فرياد زدند يا على او بسربن ارطاة است، چرا او را نمى كشى؟

امام آن معدن حياء فرمود رهايش كنيد، بُسر بر مركب خود سوار شد و به سوى معاويه شتافت.

معاويه با ديدن آن منظره ننگ آور خنديد و گفت ترا حالتى رخ داد كه به عمروعاص نيز رخ داده بود.(۱۲۷)

۱۴ - شيوه هاى رزمى، تبليغى امام در جنگ نهروان

۱ - تلاش در هدايت سران خوارج

با برّرسى دقيق تاريخ، اين حقيقت ثابت مى شود كه نطفه خوارج در صفين، زمانى كه هنوز لشگريان از صحنه نبرد خارج نشده بودند، بسته شد و ريشه هاى پيدايش خوارج را بايد از جنگ صفّين ريشه يابى كرد.

لحظه هائى كه امامعليه‌السلام را به داورى ابوموسى مجبور ساختند و امام به ناچار حكميّت و صلح نامه را پذيرفت، سپس موضوع صلحنامه را به اطّلاع واحدهاى نظامى رساندند.

وقتى كه آنرا به طايفه بنى تعيم خواندند، عروة بن اديّه گفت:

آيا شما در كار خدا، مردان را حَكَم قرار مى دهيد و شعار داد: «لا حُكْمَ اِلاّ لِلّهِ»

«هيچ حكمى جز حكم خدانيست»(۱۲۸)

عروة بن اديّه نخستين فردى بود كه در آن روز به حَكَميّت اعتراض كرد و شعار: «لا حُكْمَ اِلاّ لِلّهِ» را داد.

اين نخستين شعار خوارج بود كه از گلوى او بيرن آمد و اساس تفكّر خوارج را تشكيل داد.

كه در حقيقت آن شعار و آن اعتراض اوّلين خشت خوارج بود كه با دست آن مرد كج انديش گذاشته شد.

طبق نقل ابن اثير، و طبرى، دو نفر به نام هاى زرعة بن برج طائى و حرقوص بن زهر سعدى(۱۲۹) به نمايندگى عدّه اى كه بعداً به خوارج شهرت يافتند به حضور امامعليه‌السلام رسيدند هر دو به آن حضرت گفتند: «لا حُكْمَ اِلاّ لِلّهِ»

«هيچ حكمى جز حكم خدا نيست»

امام نيز فرمود: «لا حُكْمَ اِلاّ لِلّهِ»

حرقوص اضافه كرد يا على از گناه و خطايت توبه كن و از اين كار (حَكَميّت) برگرد و با ما به جنگ دشمن بشتاب تا بجنگيم و به لقاى خدا برسيم!

امامعليه‌السلام فرمود: اتفاقاً تنها خواست ما همين بود و با اصرار شما را به ادامه جنگ سفارش مى كرديم و با تأكيد مى گفتيم كه به حيله فرزند نابغه توجه نكنيد متأسفانه شما در اين رابطه نه تنها از فرمان من تمرّد كرديد.

بلكه ما را به ترك مبارزه وادار ساختيد، حالا كه كار از كار گذشته و ما در اين باره ميان خود و آن قوم عهدنامه اى نوشته، و شروطى مقرّر كرده، و تعهّد نامه امضاء نموده ايم ديگر نمى توانيم پيمانها را ناديده بگيريم كه خداوند متعال هم مى فرمايد:( وَاُوفُو بِعَهْدِ اللَّهِ اِذ عاهَدْتُمْ ) (۱۳۰)

«وقتى پيمانى بستيد به عهد خداوند وفا كنيد» پس با اين وصف ديگر نمى توان اقدام به جنگ كرد.

حرقوص گفت: اين جرم و گناه است و تو بايد از آن توبه كنى.

امامعليه‌السلام فرمود: اين جرم نيست، لكن عجز است كه در نتيجه رأى غلط شما سرزده است، و من قبلاً شما را از اين تصميم نادرست نهى كردم ولى شما گوش نداديد.

زرعه گفت: اى على اگر تو حكميّت مردان را قبول كنى من با تو جنگ خواهم كرد و از جنگ خود مقصودى جز رضاى خدا نخواهم داشت.

امامعليه‌السلام فرمود: بدا به حال تو چقدر سرسخت و بدبخت هستى، من ترا در جنگ با خودم كشته و گرد باد را بر لاشه بيجانت نشسته مى بينم!

زرعه گفت: من هم همين را آرزومندم.

آنگاه هر دو نماينده از حضور امامعليه‌السلام خارج شدند، در حالى كه مى گفتند:

«لا حُكْمَ اِلاّ لِلّهِ»(۱۳۱)

در مناقب ابن شهر آشوب آمده است كه: ملاقات اين دو نفر با اميرالمؤمنينعليه‌السلام بعد از برگشتن از صفّين، در كوفه اتّفاق افتاد.

خوارج(۱۳۲) معتقد بودند كه: داورى حَكَمين بر خلاف اسلام است، زيرا قرآن مى فرمايد:( لا حُكْمَ اِلاّ لِلّهِ ) در صورتى كه ابتدا اين كار را خود آنها قبول كرده و امامعليه‌السلام را نيز به اين كار وادار نمودند، ولى بعداً خود اميرالمؤمنينعليه‌السلام را تخطئه كردند و گفتند اين كار كفر بوده است، ما توبه كرده ايم تو هم بايد توبه كنى.

حضرت فرمود: منشأ اين كار خطاى شما بود نه من، به هر حال كفر هم نبود و من مرتكب خطائى نشده ام تا توبه كنم و همواره توبه خوب است و من از هر گناهى استغفار مى كنم.

گفتند: اين كافى نيست بلكه بايد اعتراف كنى كه حكميّت گناه بوده و از اين گناه توبه نمائى.

امام علىعليه‌السلام فرمود: مسئله حكميّت را من كه به وجود نياورده ام تا توبه نمايم آنرا خودتان به وجود آورده ايد و نتيجه اش را نيز ديديد و از طرفى چيزى كه در اسلام مشروع است چگونه آنرا گناه قلمداد كنيم.

از آن پس خوارج دست به فعاليت سياسى زدند و در ابتداء يك فرقه ياغى و سركشى بودند كه به همين جهت خوارج ناميده شدند.(۱۳۳)

چنانكه قبلاً گفتيم، هنگام برگشتن از صفّين مخالفان اميرالمؤمنينعليه‌السلام وارد كوفه نشدند، آنها در بيرون كوفه در محلى موسوم به حروراء(۱۳۴) گرد آمدند كه آنها را حروريّه(۱۳۵) ناميدند.

در آنجا منادى آنها ندا كرد كه اداره جنگ و فرماندهى، بر عهده اشعث بن ربعى تميمى مى باشد و هم چنين عبداللَّه بن الكوّاء يشكرى هم امام جماعت سپاهيان است.

۲ - آزاد گذاشتن خوارج و رعايت حقوق آنها

امامعليه‌السلام به فرقه خوارج آزادى كامل داده بود و با نرمش، به ايشان فرمود:

شما سه حق به گردن ما داريد كه آنرا رعايت خواهيم كرد:

۱ - شما مى توانيد نماز خود را در مسجد ما آزادانه به جا آوريد.

۲ - ما حقوق شما را از بيت المال و غنيمتى كه در كسب آن با ما شركت داشته ايد قطع نمى كنيم.

۳ - مادامى كه به جنگ ما با قيام نكرده ايد با شما نمى جنگيم.(۱۳۶)

امامعليه‌السلام از آغاز مخالفت آنان تا زمانى كه به حركت مسلّحانه دست نزده بودند چنين رفتارى با ايشان داشت و به جرئت مى توان گفت كه اعطاء آزادى تا اين حد به مخالفان حكومت، در جهان بى سابقه است، و همين سبب شد كه خوارج از اين آزادى سوء استفاده كرده و دشمنى خود را از حدّ گذراندند، گاهى به ساحت مقدّس امامعليه‌السلام جسارت مى كردند و ناسزا مى گفتند كه امام با بزرگوارى به آنها پاسخ مى داد.

تا آنجا كه خوارج تصميم گرفتند براى جنگ با امامعليه‌السلام آماده شوند، آنها عبداللَّه بن وهب راسبى كه مردى به ظاهر زاهد و متعبّد بود را بر خود گماشتند.

و او مرد بسيار متعصّبى بود، آنها معتقد بودند كه پس از شكست دادن علىعليه‌السلام كار خلافت را به شورا مى گذاريم و بيعت براى كسى جائز نيست، بيعت مخصوص ذات ذوالجلال است، و شعار ما امر به معروف و نهى از منكر است.(۱۳۷)

۳ - آغاز شورشگرى خوارج و آمادگى رزمى امامعليه‌السلام

خوارج پس از تهديد كردن امامعليه‌السلام حروراء را به قصد نهروان(۱۳۸) ترك گفتند، در طول راه عبورشان بر نخلستانى افتاد در آنجا عبداللَّه بن خبّاب را ديدند كه قرآن را حمايل كرده و بر الاغ خود سوار شده و همسرش نيز همراه او بود، او از جانب علىعليه‌السلام حاكم و عامل نهروان بود.

نخست از نام او سؤال كردند گفت: عبداللَّه فرزند خبّاب از اصحاب پيامبر خدا هستم.

گفتند: آيا از ما ترسيدى؟

عبداللَّه گفت: آرى.

گفتند: از ما نترس، از پدرت كه يار پيامبر بود حديثى براى ما بگو كه آنرا از پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله شنيده باشد، شايد به حال ما فايده اى بخشد.

عبداللَّه گفت: پدرم از پيغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله روايت مى كرد كه آن حضرت فرمود: بعد از من فتنه اى پديد آيد كه دل مرد در آن مانند بدنش مى ميرد، شب مؤمن است. امّا بامداد كافر مى شود، و يا صبح مؤمن است، امّا شامگاه كافر مى شود.

گفتند: ما هم همين را مى خواستيم.

سپس پرسيدند: درباره ابوبكر و عمر چه مى گوئى؟

عبداللَّه آنها را به خير و نيكى ياد كرد.

سپس درباره خليفه سوم و از ابتداء و انتهاى خلافتش سؤال كردند.

عبداللَّه او را نيز تأييد كرد.

در پايان به او گفتند: درباره على و مسئله حكميّت چه عقيده اى دارى و بعد از حكميّت نظرت چيست؟

عبداللَّه گفت: او از شما دانا و ديندارتر است و داراى بينش عميق ترى مى باشد و رأى او صواب و نظر او نافذ است.

سران خوارج گفتند: تو مردان را با نام و نشان ستايش مى كنى نه با افعال و اعمال آنها، به خدا سوگند ترا به نحوى مى كشيم، كه تا كنون كسى به مانند آن كشته نشده باشد.

الف - آغاز قتل و غارت

عبداللَّه را گرفته و كتفش را بستند و همراه زن حامله او كه وضع حملش نزديك بود به نخلستانى كشيدند كه ميوه آن رسيده و متعلق به مردى نصرانى بود.

خرمائى در نخلستان به زمين افتاده بود، يكى از خوارج آنرا برداشت و به دهن گذاشت، يكى از همراهان گفت:

آيا خرماى حرام مى خورى؟ تو كه بهاى آنرا نپرداخته اى، او ناگزير دانه خرما را از دهان بيرون انداخت.

در آن ميان خوكى را مشاهده كردند كه متعلّق به اهل ذمّه بود، كه يكى از خوارج او را با شمشير كشت، همراهش به وى اعتراض كرد و گفت:

اين عمل تباهكارى در روى زمين است، به ناچار بهاى آنرا به صاحبش پرداختند.

عبداللَّه با مشاهده اين احوال خرسند شد كه از آنها آسيبى به وى نخواهد رسيد، ناگاه بر خلاف انتظار او را به كنار فرات كشيدند تا شهيدش نمايند.

چون ابن خبّاب اين وضع را مشاهده كرد به آنها گفت: در كار خود صادق باشيد، من مسلمانم و كار خلافى هم نكرده ام، در ضمن شما به من امان داديد (و گفتيد از ما مترس) آنها گوش ندادند و او را بر زمين كشيده مانند گوسفند ذبح كردند و خون او به آب نهر ريخته شد، سپس به سوى همسرش هجوم آوردند، آن زن مصيبت زده مى گفت: من زنى تنها هستم، آيا شما از خدا نمى ترسيد؟

به او هم رحم نكردند، شكمش را پاره كرده و جنين را بيرون كشيده و كشتند.

آنها همچنين سه زن مسلمان ديگر را كه از قبيله طىّ بودند نيز به قتل رساندند كه يكى از آن زنان امّ سنان بود و از اصحاب پيامبر خداصلى‌الله‌عليه‌وآله به حساب مى آمد.

مرد نصرانى كه در آنجا بود، با ديدن اين منظره رقّت بار، با شگفتى به سران خوارج گفت: من از كارهاى شما در شگفتم زيرا عبداللَّه بن خبّاب را مى كشيد، امّا يك دانه خرما را بى اجازه صاحبش نمى خوريد.(۱۳۹)

خوارج در سر راه خود هر جا مسلمانى مى يافتند از دم تيغ مى گذرانيدند و اموال آنان را به يغما مى بردند، آنها بدين نحو در نهروان گرد آمدند.

امامعليه‌السلام وقتى اين اخبار را شنيد، براى تحقيق بيشتر، حارث بن مرّره را نزد خوارج فرستاد، تا در اين رابطه تحقيقات دقيقى انجام دهد و نتيجه را كتباً به اطّلاع آن حضرت برساند.

چون فرستاده امامعليه‌السلام به گروه خوارج نزديك شد، تا در مورد اين كشتار و غارتگرى ها سؤال نمايد، بر سر او ريختند و بى رحمانه شهيدش كردند.