امام على (ع) و مباحث اطلاعاتی / الگوهاى رفتارى، جلد 5

امام على (ع) و مباحث اطلاعاتی / الگوهاى رفتارى، جلد 50%

امام على (ع) و مباحث اطلاعاتی / الگوهاى رفتارى، جلد 5 نویسنده:
گروه: امام علی علیه السلام
صفحات: 18

امام على (ع) و مباحث اطلاعاتی / الگوهاى رفتارى، جلد 5

نویسنده: محمد دشتی رحمة الله عليه
گروه:

صفحات: 18
مشاهدات: 2115
دانلود: 229

توضیحات:

امام على (ع) و مباحث اطلاعاتی / الگوهاى رفتارى، جلد 5
  • سرآغاز

  • اوّل - الگوهاى رفتارى و عنصر زمان و مكان

  • دوّم - اقسام الگوهاى رفتارى

  • ضرورت‏ها

  • اوّل - ضرورت سلامت كشور و نقش اطّلاعات

  • 1 - راه‏هاى سلامت جامعه

  • 2 - سلامت و خودسازى

  • 3 - ضرورت نيروهاى اطّلاعاتى و هسته‏هاى گزينش

  • دوّم - اطّلاعات و آفت شناسى

  • 1 - انقلاب‏ها و آفت‏ها

  • 2 - آفت زدگى ياران پيامبر صلى الله عليه و آله‏

  • 3 - انقلاب هاى معاصر و آفت ها

  • سوم - اهميّت حفاظت اطّلاعات از ديدگاه امام عليه السلام‏

  • 1 - حفظ اسرار شخصى‏

  • 2 - ضرورت حفظ اسرار جامعه اسلامى‏

  • 3 - ضرورت حفظ اسرار نظامى‏

  • 4 - راه‏هاى كشف واقعيّت‏ها

  • الف - بررسى رفتارها (رفتار شناسى)

  • ب - ارزيابى صحيح اخبار و اطلاعات‏

  • ج - ارزيابى گفتار

  • د - آزمايش‏ها

  • ه ارزيابى اشتباهات گذشته‏

  • و - عمل در سايه علم و يقين‏

  • فصل اوّل : ضرورت اطّلاعات‏

  • اوّل - اطّلاعات براى مراقبت از قضات‏

  • الف - قاضى يك روزه‏

  • ب - برخورد با شريح قاضى‏

  • دوّم - اطّلاعات براى امنيّت اقتصادى

  • الف - گماردن نيروهاى اطّلاعاتى بر بازار

  • ب - نظارت بر رفتار متولى بازار (ضدّ اطّلاعات)

  • سوم - اطّلاعات براى مراقبت از كارگزاران‏ و فرماندهان

  • 1 - اطّلاع از ارتباط معاويه با زياد

  • 2 - اطّلاع از رفتار خشن عمر بن ابى سلمه ارحبى

  • 3 - اطّلاع از خيانت يكى از فرمانداران

  • 4 - اطّلاع از خيانت و فرار مصقله (يكى از فرمانداران فارس)

  • 5 - اطّلاع از گرايش فرماندار بصره به سرمايه داران

  • 6 - اطّلاع از برخوردهاى منافقانه ابوموسى اشعرى در كوفه

  • 7 - اطّلاع از خيانت منذر به بيت المال

  • چهارم - اطّلاعات و ضرورت بازرسى كلّ كشور

  • پنجم - برخورد با يك زن جاسوس‏

  • فصل دوّم : ضرورت آگاهى دادن به مردم

  • 1 - آگاهى دادن به مردم در مواقع ضرورى

  • الف - آگاهى نسبت به تحرّكات دشمن‏

  • ب - آگاهى دادن از اهداف شيطانى دشمن‏

  • 2 - شناخت نيروهاى خودى

  • الف - شناخت كوفيان‏

  • ب - نكوهش كوفيان‏

  • فصل سوّم : اطّلاعات و دشمن‏شناسى‏

  • 1 - آگاهى از تحرّكات دشمن

  • 2 - شناخت دشمنان و باورهاى آنان

  • الف - آگاهى از سياستهاى شيطانى معاويه

  • ب - آگاهى از حالات روانى ناكثين‏

  • ج - آگاهى از شيوه‏هاى شيطانى سران قاسطين و مارقين

  • 3 - نفوذ نيروهاى اطّلاعاتى در داخل خاك دشمن

  • الف - كشف توطئه بر ضدّ فرماندار مصر

  • ب - كشف توطئه در مراسم حج‏

  • 4 - برخورد با جاسوس

  • 5 - ضرورت رعايت مسائل اطّلاعاتى (درلشگرهاى پيش رونده)

  • 6 - رعايت مسائل اطّلاعاتى در جنگ

  • الف - عدم رعايت مسائل اطّلاعاتى و شكست

  • ب - رعايت مسائل اطّلاعاتى و پيروزى

  • فصل چهارم : اطّلاعات و مسئله فراريان‏

  • 1 - نكوهش از فراريان

  • 2 - شناخت عوامل فرار

  • الف - عامل فكرى، تبليغى

  • ب - عامل خويشاوندى‏

  • ج - عامل سياسى‏

  • د - عامل زندگى و ترس از مرگ‏

  • 3 - راه مقابله با عوامل فرار

  • الف - توجّه به ره آورد شوم فرار

  • ب - توجّه به عذاب قيامت‏

  • ج - توجّه به حتمى بودن مرگ (ياد مرگ)

  • د - توجّه به اجل طبيعى‏

  • ه توجّه به فنا پذيرى انسان‏

  • و - آخرت گرائى‏

  • ز - رواج فرهنگ شهادت طلبى‏

  • فصل پنجم : حكومت و اطّلاعات‏

  • 1 - ضرورت نظارت بر كارگزاران دولت

  • 2 - ضرورت نظارت بر نويسندگان و منشيان

  • 3 - ضرورت نظارت بر خويشاوندان رهبرى

  • 4 - نظارت بر مأموران مالياتى‏

  • 5 - اقسام سيستم هاى اطّلاعاتى

  • 1 - تربيت نيرهاى اطّلاعاتى‏

  • 2 - اطّلاعات ارتش و نيروهاى نظامى‏

  • 3 - اطّلاعات برون مرزى‏

  • 4 - نيروهاى ويژه ( ضد اطّلاعات )

  • در چشمه سار نهج‏البلاغه

  • 1 - نيروهاى اطّلاعاتى برون مرزى

  • هشدار از تبليغات دروغين ياران معاويه در مراسم حج‏

  • 2 - ضرورت نيروهاى اطّلاعاتى در لشگرها

  • آموزش نظامى به لشكريان‏

  • 3 - ضرورت نيروهاى اطّلاعاتى در كشور

  • سيماى ماليات دهندگان‏

  • سيماى نويسندگان و منشيان‏

  • سيماى بازرگانان و صاحبان صنايع‏

  • سيماى محرومان و مستضعفان‏

  • هشدار از بد رفتارى با مردم‏

  • 4 - ضرورت نيروهاى اطّلاعاتى در مديريّت ها

  • ضرورت حكومت‏

  • 1 - واقع نگرى در برخورد با دشمن‏

  • 2 - ضرورت جهاد با شاميان‏

  • تأسف از فرار مصقله‏

  • روش برخورد با دنيا

جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 18 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • مشاهدات: 2115 / دانلود: 229
اندازه اندازه اندازه
امام على (ع) و مباحث اطلاعاتی / الگوهاى رفتارى، جلد 5

امام على (ع) و مباحث اطلاعاتی / الگوهاى رفتارى، جلد 5

نویسنده:
فارسی
امام علي و مباحث اطلاعاتي


الگوهاى رفتارى جلد ٥ - «امام على (ع) و مباحث اطّلاعاتى»

محمد دشتي رحمة الله عليه

سرآغاز

نوشتار نورانى و مبارك و ارزشمندى كه در پيش روى داريد، تنها برخى از الگوهاى رفتارى آن يگانه بشريّت، باب علم نبىّ، پدر بزرگوار امامان معصوم عليهم السلام، تنها مدافع پيامبر صلى الله عليه و آله به هنگام بعثت و دوران طاقت فرساى هجرت، و جنگ‏ها و يورش‏هاى پياپى قريش، و نابود كننده خط كفر و شرك و نفاق پنهان، اوّل حافظ و جامع قرآن، و قرآن مجسّم، حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام است. كه همواره با قرآن بود، و با قرآن زيست و از قرآن گفت، و تا بهشت جاويدان، در كنار چشمه كوثر و پيامبر صلى الله عليه و آله، وحدتشان جاودانه است.
مباحث ارزشمند آن در حال تكامل و گسترش است، نورانى است، نورِ نور است، و عطرآگين از جذبه هاى عرفانى و شناخت و حضور است، كه با نام هاى مبارك زير، در آسمان پُر ستاره انديشه‏ها خواهد درخشيد، مانند:
١- امام على عليه السلام و اخلاق اسلامى‏
الف - اخلاق فردى‏
ب - اخلاق اجتماعى‏
ج - آئين همسردارى‏
٢ - امام على عليه السلام و مسائل سياسى‏
٣ - امام على عليه السلام و اقتصاد
الف - كار و توليد
ب - انفاق و ايثارگرى‏
ج - عمران و آبادى‏
د - كشاورزى و باغدارى‏
٤ - امام على عليه السلام و امور نظامى‏
الف - اخلاق نظامى‏
ب - امور دفاعى و مبارزاتى‏
٥ - امام على عليه السلام و مباحث اطّلاعاتى و امنيتّى
٦ - امام على عليه السلام و علم و هنر
الف - مسائل آموزشى و هنرى‏
ب - مسائل علمى و فرهنگى‏
٧ - امام على عليه السلام و مديريّت‏
٨ - امام على عليه السلام و امور قضائى‏
الف - امور قضائى‏
ب - مسائل جزائى و كيفرى‏
٩ - امام على عليه السلام و مباحث اعتقادى‏
١٠ - امام على عليه السلام و مسائل حقوقى‏
١١ - امام على عليه السلام و نظارت مردمى (امر به معروف ونهى از منكر)
١٢ - امام على عليه السلام و مباحث معنوى و عبادى
١٣ - امام على عليه السلام و مباحث تربيتى
١٤ - امام على عليه السلام و مسائل بهداشت و درمان‏
١٥ - امام على عليه السلام و تفريحات سالم
الف - تفريحات سالم‏
ب - تجمّل و زيبائى‏
مطالب و مباحث هميشه نورانى مباحث ياد شده، از نظر كاربردى مهّم و سرنوشت سازند، زيرا تنها جنبه نظرى ندارند، بلكه از رفتار و سيره و روش‏هاى الگوئى حضرت اميرالمؤمنين على عليه السلام نيز خبر مى‏دهند،
تنها داراى جذبه قال نيست كه دربردارنده جلوه‏هاى حال نيز مى‏باشد.
دانه هاى انگشت شمارى از صدف‏ها و مرواريد هاى هميشه درخشنده درياى علوم نَبَوى است‏
از رهنمودها وراهنمائيهاى جاودانه عَلَوى است‏
از محضر حقّ و حقيقت است‏
و از زلال و جوشش هميشه جارى واقعيّت هاست‏
كه تنها نمونه‏هائى اندك از آن مجموعه فراوان و مبارك را در اين جزوات مى‏يابيد و با مطالعه مطالب نورانى آن،
از چشمه زلال ولايت مى‏نوشيد
كه هر روز با شناسائى منابع جديد در حال گسترش و ازدياد و كمال و قوام يافتن است.(١)
و در آينده به عنوان يك كتاب مرجع و تحقيقاتى مطرح خواهد بود تا:
چراغ روشنگر راه قصّه پردازان‏
و سناريو نويسان فيلم نامه‏ها و طرّاحان نمايشنامه‏ها
و حجّت و برهان جدال احسن گويندگان و نويسندگان متعهّد اسلامى باشد،
تا مجالس و محافل خود را با ياد و نام آن اوّل مظلوم اسلام نورانى كنيم.
كه رسول گرامى اسلام فرمود:
نَوِّروُا مَجالِسَكُمْ بِذِكرِ عَلِىّ بْنِ اَبى‏طالِب‏
(جلسات خود را با نام و ياد على عليه السلام نورانى كنيد)
با كشف و شناسائى الگوهاى رفتارى امام على عليه السلام حقيقتِ چگونه بودن؟! براى ما روشن مى‏شود
و آنگاه چگونه زندگى كردن ؟! نيز مشخص خواهد شد.
پيروى از حضرت اميرالمؤمنين على عليه السلام و الگو قرار دادن راه و رسم زندگى آن بزرگ معصوم الهى،بر اين حقيقت تكيه دارد كه با مطالعه همه كتب و منابع ومآخذ روائى و تاريخى و سياسى موجود كشف كنيم كه:
امام على عليه السلام چگونه بود؟
آنگاه بدانيم كه :
چگونه بايد باشيم
زيرا خود فرمود :
اَيُّهَا النّاسُ اِنّى وَاللّهِ ما أَحُثُّكُم عَلى طاعَةٍ اِلاَّ وَ أَسْبِقُكُم الَيْهَا، وَ لا أَنْهاكُم عَنْ مَعْصِيَةٍ اِلاّ وَ أَتَناهى‏ قبلَكُمْ عَنها(٢)


۱
اوّل - الگوهاى رفتارى و عنصر زمان و مكان


(اى مردم! همانا سوگند به خدا من شما را به عمل پسنديده‏اى تشويق نمى‏كنم جز آنكه در عمل كردن به آن از شما پيشى مى‏گيرم، و شما را از گناهى باز نمى‏دارم جز آنكه پيش از نهى كردن، خود آن را ترك كرده‏ام)
پس توجه به الگوهاى رفتارى امام على عليه السلام براى مبارزان و دلاورانى كه با نام او جنگيدند، و با نام او خروشيدند، و هم اكنون در جاى جاى زندگى، در صلح و سازندگى، در جنگ و ستيز با دشمن، در خودسازى و جامعه سازى و در همه جا بدنبال الگوهاى كامل روانند، بسيار مهمّ و سرنوشت ساز است تا در تداوم راه امام رحمه الله بجوشند، و در همسوئى با امير بيان بكوشند، كه بارها پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله فرمود:
آنانكه از على پيروى كنند اهل نجات و بهشتند
و به على عليه السلام اشاره كرد و فرمود :
اين على و پيروان او در بهشت جاى دارند(٣)
و اميدواريم كه كشف و شناسائى الگوهاى رفتارى امام على عليه السلام آغاز مباركى باشد تا اين راه تداوم يابد، وبه كشف و شناسائى الگوهاى رفتارى ديگر معصومين عليهم السلام بيانجامد.
در اينجا توجّه به چند تذكّر أساسى لازم است.

اوّل - الگوهاى رفتارى و عنصر زمان و مكان

رفتارهاى حضرت اميرالمؤمنين على عليه السلام برخى اختصاصى و بعضى عمومى است، كه بايد در ارزيابى الگوهاى رفتارى دقّت شود.
گاهى عملى يا رفتارى را امام على عليه السلام در شرائط زمانى و مكانى خاصّى انجام داده است كه متناسب با همان دوران و شرائط خاصّ قابل ارزيابى است، و الزامى ندارد كه ديگران همواره آن را الگو قرار داده و به آن عمل كنند، كه در اخلاق فردى حضرت اميرالمؤمنين على عليه السلام نمونه‏هاى روشنى را جمع آورى كرده‏ايم، و ديگر امامان معصوم عليهم السلام نيز توضيح داده‏اند كه:
شكل و جنس لباس امام على عليه السلام تنها در روزگار خودش قابل پياده شدن بود، امّا هم‏اكنون اگر آن لباس‏ها را بپوشيم، مورد اعتراض مردم قرار خواهيم گرفت.
يعنى عُنصر زمان و مكان، در كيفيّت‏ها تأثير بسزائى دارد.
پس اگر الگوهاى رفتارى، درست تبيين نگردد، ضمانت اجرائى ندارد و از نظر كاربُردى قابل الگوگيرى يا الگوپذيرى نيست، مانند:
- غذاهاى ساده‏اى كه امام على عليه السلام ميل مى‏فرمود، در صورتى كه فرزندان و همسران او از غذاهاى بهترى استفاده مى‏كردند.
- لباس‏هاى پشمى و ساده‏اى كه حضرت اميرالمؤمنين على عليه السلام مى‏پوشيد، امّا ضرورتى نداشت كه ديگر امامان معصوم عليهم السلام بپوشند.
- در برخى از مواقع، امام على عليه السلام با پاى برهنه راه مى‏رفت، كه در زمان‏هاى ديگر قابل پياده شدن نبود.
امام على عليه السلام خود نيز تذكّر داد كه:
لَنْ تَقْدِروُنَ عَلى‏ ذلِك وَلكِن اَعينوُنى بِوَرَعٍ وَاجْتَهاد
( شما نمى‏توانيد همانند من زندگى كنيد، لكن در پرهيزكارى و تلاش براى خوبى‏ها مرا يارى دهيد)(٤)
وقتى عاصم بن زياد، لباس پشمى پوشيد و به كوه‏ها مى‏رفت و دست از زندگى شُست و تنها عبادت مى‏كرد، امام على عليه السلام او را مورد نكوهش قرار داد، كه چرا اينگونه زندگى مى‏كنى؟
عاصم بن زياد در جواب گفت :
قَالَ: يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ، هذَا أَنْتَ فِي خُشُونَةِ مَلْبَسِكَ وَجُشُوبَةِ مَأْكَلِكَ!
(عاصم گفت، اى اميرمؤمنان، پس چرا تو با اين لباس خشن، و آن غذاى ناگوار بسر مى‏برى؟)
حضرت اميرالمؤمنين على عليه السلام فرمود :
قَالَ: وَيْحَكَ، إِنِّي لَسْتُ كَأَنْتَ، إِنَّ اللَّهَ تَعَالَى‏ فَرَضَ عَلَى‏ أَئِمَّةِ الْعَدْلِ أَنْ يُقَدِّرُوا أَنْفُسَهُمْ بِضَعَفَةِ النَّاسِ، كَيْلَا يَتَبَيَّغَ بِالْفَقِيرِ فَقْرُهُ!(٥)
واى بر تو، من همانند تو نيستم، خداوند بر پيشوايان حق واجب كرده كه خود را با مردم ناتوان همسو كنند، تا فقر و ندارى، تنگدست را به هيجان نياورد، و به طغيان نكشاند.

دوّم - اقسام الگوهاى رفتارى

بعضى از رفتارهاى امام على عليه السلام زمان ومكان نمى‏شناسد، و همواره براى الگوپذيرى ارزشمند است مانند:
١ - ترويج فرهنگ نماز
٢ - اهميّت دادن به نماز اوّل وقت‏
٣ - ترويج فرهنگ اذان
٤ - توجّه فراوان به باز سازى، عمران و آبادى و كشاورزى و كار و توليد
٥ - شهادت طلبى و توجّه به جهاد و پيكار در راه خدا
٦ - حمايت از مظلوم و ...
زيرا طبيعى است كه كيفيّت‏ها متناسب با زمان و مكان و شرائط خاصّ فرهنگ و آداب و رسوم اجتماعى در حال دگرگونى است.
گرچه اصول منطقى همان كيفيّت‏ها، جاودانه اند، يعنى همواره ساده زيستى، خودكفائى ، ساده پوشى ارزشمند است، امّا در هر جامعه اى چهار چوب خاصّ خودش را دارد، پس كميّت‏ها و اصول منطقى الگوهاى رفتارى ثابت، و كيفيّت ها، و چگونگى الگوهاى رفتارى متغيّر و در حال دگرگونى است.

ضرورت‏ها

اوّل - ضرورت سلامت كشور و نقش اطّلاعات

١ - راه‏هاى سلامت جامعه

پيكره جامعه چونان جسم آدمى است.
اگر از جاذبه درستى برخوردار باشد، و بتواند عوامل رشد و كمال را در خود زنده سازد، و حساب شده به رشد و جوانه زدن روى بياورد و حركت تكاملى آن متوقّف نگردد.
و هماهنگ با عوامل رشد، و جذب عوامل كمال، آفت‏ها را از سر راه بردارد و با انواع بيمارى‏ها و انحرافات مقابله كند و حقيقت جاذبه و دافعه را در خود زنده نگهدارد.
چونان پيكرى سالم به رشد و كمال واقعى خواهد رسيد،
جوانه خواهد زد،
به بار خواهد نشست
و فرد و جامعه به كمالات مطلوب خواهند رسيد.
مى‏پرسند:
كدام جامعه سالم، و كدامين ناسام خواهد بود؟
كدام جامعه انسانى چونان پيكرى سالم به رشد
و كمال خواهد رسيد؟
و ويژگى‏هاى يك جامعه سالم كدام است؟
و آفات و انحرافات جوامع انسانى كدامند؟
در پاسخ سئوالات ياد شده، جامعه شناسان مى‏گويند:
اگر رهبران يك جامعه مديران و مسئولين مسئوليّت‏هاى اجتماعى، و مجموعه دست اندركاران حكومت سالم باشند،
و با تعهّد و تخصّص كار كنند و همه آنان بر أساس ملاك‏ها و معيارهاى صحيح مديريّت انتخاب شوند و تمامى آنان داراى وجدان كارى بوده و بر اساس احساس مسئوليت انجام وظيفه كنند، و داراى انحرافات اخلاقى نبوده و از آفات گوناگون مديريّت مصون باشند.
آن جامعه سالم است.
و همانند پيكره سالم آدمى بسوى رشد و كمال مى‏رود.
و انواع آفات و انحرافات دامنگير آن نخواهد بود.
چنانكه در يك ضرب المثل فارسى گفته‏اند:
عقل سالم در بدن سالم است
در اينجا نيز بايد گفت:
جامعه سالم در دست مديران سالم است
امام على عليه السلام راه رشد و كمال جامعه اسلامى را در سلامت امّت اسلامى و كارگزاران نظام اسلامى مى‏داند، كه اگر سالم و پر تلاش باشند، در آينده كشور اسلامى نقش تعيين كننده خواهند داشت،
امّا اگر دچار انواع كاستى‏ها گردند و تفرقه و جدائى رشته‏هاى وحدت آنها را ريشه كن سازد، و پيوند امّت با رهبر قطع گردد، جامعه آفت زده نمى‏تواند به سعادت و رستگارى رسيده ، همواره راه كمال بپمايد.
امام على عليه السلام در خطبه ٢٥ نهج‏البلاغه مى‏فرمايد :
وَإِنِّي وَاللَّهِ لَأَظُنُّ أَنَّ هؤُلاءِ الْقَوْمَ سَيُدَالُونَ مِنْكُمْ بِاجْتَِماعِهمْ عَلَى بَاطِلِهمْ، وَتَفَرُّقِكُمْ عَنْ حَقِّكُمْ، وَبِمَعْصِيَتِكُمْ إِمَامَكُمْ فِي الْحَقِّ، وَطَاعَتِهِمْ إِمَامَهُمْ فِي الْبَاطِلِ، وَبِأَدَائِهِمُ الْأَمَانَةَ إِلَى صَاحِبِهِمْ وَخِيَانَتِكُمْ، وَبِصَلَاحِهِمْ فِي بِلَادِهِمْ وَفَسادِكُمْ. فَلَوِ ائْتَمَنْتُ أَحَدَكُمْ عَلَى قَعْبٍ لَخَشِيْتُ أَنْ يَذْهَبَ بِعَلَاقَتِهِ.
سوگند بخدا مى‏دانستم كه مردم شام بزودى بر شما غلبه خواهند كرد.
زيرا آنها در يارى كردن باطل خود، وحدت دارند، و شما در دفاع از حق متفرّقيد، شما امام خود را در حق نافرمانى كرده و آنها امام خود را در باطل فرمانبردارند.
آنها نسبت به رهبر خود امانتدار و شما خيانتكاريد، آنها در شهرهاى خود به اصلاح و آبادانى مشغولند و شما به فساد و خرابى (آنقدر فرومايه‏ايد) اگر من كاسه چوبى آب را به يكى از شماها امانت دهم مى‏ترسم كه بند آن را بدزديد.(٦)


۲
٢ - سلامت و خودسازى


٢ - سلامت و خودسازى

به هر مقدار كه كارگزاران و مديران مديريت‏هاى گوناگون جامعه سالم باشند، داراى آگاهى لازم باشند
از انواع آفت‏ها، رشوه خوارى‏ها، امتياز طلبى‏ها، تبعيض و نابرابرى‏ها دور باشند،
به همان ميزان جامعه سالم است، پوياست، و به مراحل نهائى رشد و كمال خواهد رسيد.
كه حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام نسبت به راه‏هاى سلامت جامعه در خطبه ٢١٦ فرمود :
فَإِذَا أَدَّتِ الرَّعِيَّةُ إِلَى‏ الْوَالِي حَقَّهُ، وَأَدَّى‏ الْوَالِي إِلَيْهَا حَقَّهَا عَزَّ الْحَقُّ بَيْنَهُمْ، وَقَامَتْ مَنَاهِجُ الدِّينِ، وَاعْتَدَلَتْ مَعَالِمُ الْعَدْلِ، وَجَرَتْ عَلَى‏ أَذْلاَلِهَا السُّنَنُ، فَصَلَحَ بِذلِكَ الزَّمَانُ، وَطُمِعَ فِي بَقَاءِ الدَّوْلَةِ، وَيَئِسَتْ مَطَامِعُ الْأَعْدَاءِ.
پس رعيّت اصلاح نمى‏شود جز آن كه زمامداران اصلاح گردند، و زمامداران اصلاح نمى‏شوند جز با درستكارى رعيّت.
و آنگاه كه مردم حق رهبرى را اداء كنند، و زمامدار حق مردم را بپردازد، حق در آن جامعه عزّت يابد، و راه‏هاى دين پديدار، و نشانه‏هاى عدالت برقرار، و سنّت پيامبر صلى الله عليه و آله پايدار گردد، پس روزگار اصلاح شود، و مردم در تداوم حكومت اميدوار، و دشمن در آرزوهايش مأيوس مى‏شود.(٧)
بنابراين تحقّق يك جامعه سالم، به اخلاق متكامل مديران، و اخلاق مديريّت ارتباط دارد پس اخلاق زيربناى جامعه سالم خواهد بود.
تا مديران جامعه در پرتو آن تربيت شوند، خود را بسازند، و تخصّص‏هاى لازم را فراگيرند.
و بتوانند فرد و جامعه را در پرتو ارزش‏ها اداره كنند.
امام على عليه السلام نسبت به ارزش خودسازى در مديريّت‏ها فرمود:
مَنْ نَصَبَ نَفْسَهُ لِلنَّاسِ إِمَاماً فَلْيَبْدَأْ بِتَعْلِيمِ نَفْسِهِ قَبْلَ تَعْلِيمِ غَيْرِهِ، وَلْيَكُنْ تَأْدِيبُهُ بِسِيرَتِهِ قَبْلَ تَأْدِيبِهِ بِلِسَانِهِ؛ وَمُعَلِّمُ نَفْسِهِ وَمُؤَدِّبُهَا أَحَقُّ بِالْإِجْلَالِ مِنْ مُعَلِّمِ النَّاسِ وَمُؤَدِّبِهِمْ.
ضرورت خودسازى رهبران و مديران
كسى كه خود را رهبر مردم ساخته، بايد پيش از آن كه به تعليم ديگران پردازد، خود را بسازد، و پيش از آن كه به گفتار تربيت كند، با كردار تعليم دهد، زيرا آن كس كه خود را تعليم دهد و ادب كند سزاوارتر به تعظيم است از آن كه ديگرى را تعليم دهد و ادب آموزد.(٨)
امّا اگر كارگزاران، و مديران مشاغل گوناگون جامعه دچار آفت زدگى شوند، به انحراف كشانده شده و از اهداف تكاملى دور بمانند سلامت فرد و جامعه را به خطر انداخته و انواع انحرافات و بيماريهاى اخلاقى دامنگير جامعه خواهد شد.
آنگاه نه جامعه سالمى وجود خواهد داشت و نه مديران سالمى به كار و تلاش روى خواهند آورد.
امام على عليه السلام نسبت به آفت زدگى جامعه و ره‏آورد شوم آن با تأسّف در خطبه ٢١٦ فرمود:
وَإِذَا غَلَبَتِ الرَّعِيَّةُ والِيَها، أَوْ أَجْحَفَ الْوَالِي بِرَعِيَّتِهِ، اخْتَلَفَتْ هُنَالِكَ الْكَلِمَةُ، وَظَهَرَتْ مَعَالِمُ الْجَوْرِ، وَكَثُرَ الْإِدْغَالُ فِي الدِّينِ، وَتُرِكَتْ مَحَاجُّ السُّنَنِ، فَعُمِلَ بِالْهَوَى‏، وَعُطِّلَتِ الْأَحْكَامُ، وَكَثُرَتْ عِلَلُ النُّفُوسِ، فَلَا يُسْتَوْحَشُ لِعَظِيمِ حَقٍّ عُطِّلَ، وَلَا لِعَظِيمِ بَاطِلٍ فُعِلَ! فَهُنَالِكَ تَذِلُّ الْأَبْرَارُ، وَتَعِزُّ الْأَشْرَارُ، وَتَعْظُمُ تَبِعَاتُ اللَّهِ سُبْحَانَهُ عِنْدَ الْعِبَادِ.
فَعَلَيْكُمْ بِالتَّنَاصُحِ فِي ذلِكَ، وَحُسْنِ التَّعَاوُنِ عَلَيْهِ.
امّا اگر مردم بر حكومت چيره شوند، يا زمامدار بر رعيّت ستم كند، وحدت كلمه از بين مى‏رود، نشانه‏هاى ستم آشكار، و نيرنگ بازى در دين فراوان مى‏گردد، و راه گسترده سنّت پيامبر صلى الله عليه و آله متروك، هواپرستى فراوان، احكام دين تعطيل، و بيماريهاى دل فراوان گردد، مردم از اينكه حقّ بزرگى فراموش مى‏شود، يا باطل خطرناكى در جامعه رواج مى‏يابد، احساس نگرانى نمى‏كنند، پس در آن زمان نيكان خوار، و بدان قدرتمند مى‏شوند، و كيفر الهى بر بندگان بزرگ و دردناك خواهد بود.
پس بر شماست كه يكديگر را نصيحت كنيد، و نيكو همكارى نماييد.(٩)
بنابراين براى داشتن جامعه سالم بشرى بايد مديران و كارگزاران سالمى شناسائى كرد و به كار گرفت.
و اين مهم در اختيار مجموعه‏اى به نام گزينش و كارشناسى نيروهاى اطّلاعاتى است.
تا انسان‏هاى وارسته و خودساخته‏اى به ارزيابى مديران و شناخت كارگزاران متعهّد و متخصّص بپردازند، و متناسب با جايگاه والاى انواع مديريّت‏هاى اجتماعى، انسان‏هاى كاردان و لايقى را بيابند، شناسائى كنند و بكارگيرند.
در نتيجه، داشتن جامعه‏اى سالم، به ارزيابى هسته‏هاى گزينش و كارشناسى نيروهاى اطّلاعاتى وابسته است كه مسئوليت سنگين و پرخاطره اين دسته از انسان‏هاى شريف را به اثبات مى‏رساند.
امام على عليه السلام نسبت به شناسائى و جذب نيروهاى پاك و صالح براى مديريّت هاى جامعه اسلامى به مالك اشتر دستور مى‏دهد كه :
ثُمَّ الْصَقْ بِذَوِي الْمُرُوءَاتِ وَالْأَحْسَابِ، وَأَهْلِ الْبُيُوتَاتِ الصَّالِحَةِ، وَالسَّوَابِقِ الْحَسَنَةِ؛ ثُمَّ أَهْلِ النَّجْدَةِ وَالشَّجَاعَةِ، وَالسَّخَاءِ وَالسَّمَاحَةِ؛ فَإِنَّهُمْ جِمَاعٌ مِنَ الْكَرَمِ، وَشُعَبٌ مِنَ الْعُرْفِ.
ثُمَّ تَفَقَّدْ مِنْ أُمُورِهِمْ مَا يَتَفَقَّدُ الْوَالِدَانِ مِنْ وَلَدِهِمَا،
وَلَا يَتَفَاقَمَنَّ فِي نَفْسِكَ شَيْ‏ءٌ قَوَّيْتَهُمْ بِهِ، وَلَا تَحْقِرَنَّ لُطْفاً تَعَاهَدْتَهُمْ بِهِ وَإِنْ قَلَّ؛
فَإِنَّهُ دَاعِيَةٌ لَهُمْ إِلَى‏ بَذْلِ النَّصِيحَةِ لَكَ، وَحُسْنِ الظَّنِّ بِكَ.
وَلَا تَدَعْ تَفَقُّدَ لَطِيفِ أُمُورِهِمُ اتِّكَالاً عَلَى‏ جَسِيمِهَا، فَإِنَّ لِلْيَسِيرِ مِنْ لُطْفِكَ مَوْضِعاً يَنْتَفِعُونَ بِهِ، وَلِلْجَسِيمِ مَوْقِعاً لَا يَسْتَغْنُونَ عَنْهُ.
سپس در نظاميان با خانواده‏هاى ريشه‏دار، داراى شخصيّت حساب شده، خاندانى پارسا، داراى سوابقى نيكو و درخشان، كه دلاور و سلحشور و بخشنده و بلند نظرند، روابط نزديك بر قرار كن،
آنان همه بزرگوارى را در خود جمع كرده، و نيكى‏ها را در خود گرد آورده‏اند،
پس در كارهاى آنان بگونه‏اى بينديش كه پدرى مهربان درباره فرزندش مى‏انديشد، و مبادا آن چه را كه آنان را نيرومند مى‏كند در ديده‏ات بزرگ جلوه كند، و نيكوكارى تو نسبت به آنان هر چند اندك باشد را خوار مپندار،
زيرا نيكى آنان را به خيرخواهى تو خواند، و گمانشان را نسبت به تو نيكو گرداند، و رسيدگى به امور كوچك آنان را به اعتماد رسيدگى به كارهاى بزرگشان وامگذار، زيرا نيكى اندك تو را جايگاهى است كه از آن سود مى‏برند، و نيكى‏هاى بزرگ تو را جايى است كه از آن بى‏نياز نيستند.(١٠)
يعنى آينده روشن، و سرنوشت تكاملى يك جامعه در حال رشد و كمال به تلاش و كوشش مداوم هسته‏هاى گزينش و كارشناسى نيروهاى اطّلاعاتى ارتباط خواهد داشت.
تا انسان‏هاى لايق براى مسئوليّت‏هاى گوناگون انتخاب گردند و مديران متعهّد و متخصّص متناسب با جايگاه والاى انواع مديريّت‏ها كشف و شناسائى شوند.
و كار بدست كاردان لايق قرار گيرد.
و مديران سالم با كار و تلاش مداوم، جامعه‏اى سالم را بازسازى كنند، و آينده را رنگ حقيقت زنند.

٣ - ضرورت نيروهاى اطّلاعاتى و هسته‏هاى گزينش

پس مباحثى پيرامون:
معيارهاى گزينش‏
ملاك‏هاى انتخاب مديران‏
ارزيابى صفات و شرائط مديريّت‏ها
برّرسى رفتارى مديران موجود
تطبيق صفات مديران با جايگاه مديريّت‏ها
يك بحث جدّى و سرنوشت ساز است.
كه سلامت يا سقوط جامعه انسانى به آن بستگى كامل دارد.
از اين رو در تمام كشورها، با انواع گرايش‏ها و مليّت‏ها، به مبحث گزينش توجّه ويژه‏اى دارند، تا مديران نالايق در پُست‏هاى كليدى جامعه راه نيابند و سلامت جامعه را مورد تهديد قرار ندهند.
اميرالمؤمنين عليه السلام نسبت به اين مسئله مهم و سرنوشت ساز مى‏فرمايد:
وَلَكِنَّنِي آسَى‏ أَنْ يَلِيَ أَمْرَ هذِهِ الْأُمَّةِ سُفَهَاؤُهَا وَفُجَّارُهَا،
فَيَتَّخِذُوا مَالَ اللَّهِ دُوَلاً، وَعِبَادَهُ خَوَلاً، وَالصَّالِحِينَ حَرْباً، وَالْفَاسِقِينَ حِزْباً، فَإِنَّ مِنْهُمُ الَّذِي قَدْ شَرِبَ فِيكُمُ الْحَرَامَ، وَجُلِدَ حَدّاً فِي الْإِسْلَامِ، وَإِنَّ مِنْهُمْ مَنْ لَمْ يُسْلِمْ حَتَّى‏ رُضِخَتْ لَهُ عَلَى‏ الْإِسْلَامِ الرَّضَائِخُ.
فَلَوْ لَا ذلِكَ مَا أَكْثَرْتُ تَأْلِيبَكُمْ وَتَأْنِيبَكُمْ، وَجَمْعَكُمْ وَتَحْرِيضَكُمْ، وَلَتَرَكْتُكُمْ إِذْ أَبَيْتُمْ وَوَنَيْتُمْ.
لكن از اين اندوهناكم كه بيخردان، و تبهكاران اين امّت حكومت را به دست آورند،
آنگاه مال خدا را دست به دست بگردانند، و بندگان او را به بردگى كشند، با نيكوكاران در جنگ، و با فاسقان همراه باشند،
زيرا از آنان كسى در ميان شماست كه شراب نوشيد و حد بر او جارى شد، و كسى كه اسلام را نپذيرفت، امّا بناحق بخشش‏هايى به او عطا گرديد.
اگر اينگونه حوادث نبود شما را برنمى‏انگيختم، و سرزنشتان نمى‏كردم، و شما را به گردآورى تشويق نمى‏نمودم، و آنگاه كه سرباز مى‏زديد رهاتان مى‏كردم.(١١)

دوّم - اطّلاعات و آفت شناسى

١ - انقلاب‏ها و آفت‏ها

بحث آفت‏ها و آفت‏شناسى در نهضت‏ها يكى از مباحث جدّى و تعيين كننده است.
هر پديده حياتى كه داراى انواع علل و عوامل رشد و كمال است بهمان اندازه انواع آفت‏ها و موانع آن را تهديد خواهد كرد.
يكى از شرائط رشد و كمال در كنار تقويت علل و عوامل رشد آفت‏شناسى و مقابله با انواع موانع و آفت هاست.
مى‏پرسند : چرا بسيارى از انقلاب‏ها در آغاز حركت دچار تزلزل و شكاف شده و سقوط مى‏كنند؟ چرا برخى از نهضت‏ها در آغازين قدم‏هاى پيروزى شكست خوردند؟ چرا بسيارى از انقلاب‏ها در تداوم پيروزى منحرف گرديدند؟
و انقلاب به سير ارتجاعى كشانده شد؟ پاسخ سئوالات ياد شده از نظر تحليل تاريخ و ارزيابى علل و عوامل پيروزى‏ها يا شكست‏ها روشن است كه تا حدودى به آفت شناسى و راه مقابله با موانع و آفت‏ها ارتباط دارد. هر انقلابى كه توانست با آفت‏ها بگونه‏اى صحيح مقابله كند و ريشه‏هاى فاسد آن را بخشكاند تداوم يافت، و تا مراحل نهائى تكامل پيش رفت. و هر انقلابى كه در تارهاى عنكبوتى آفات اسير شد، و نتوانست آفت‏ها را شناسائى كرده از سر راه بردارد، آرام آرام از اهداف انقلابى و از ارزش‏هاى تكاملى دور شده و كارش به سقوط و شكست انجاميد.
امام على عليه السلام با توجّه به خطر بسيار ويرانگر آفت زدگى در امّت اسلامى دردآلود مى‏فرمايد:
فَعِنْدَ ذلِكَ أَخَذَ الْبَاطِلُ مَآخِذَهُ، وَرَكِبَ الْجَهْلُ مَرَاكِبَهُ، وَعَظُمَتِ الطَّاغِيَةُ، وَقَلَّتِ الدَّاعِيَةُ، وَصَالَ الدَّهْرُ صِيَالَ السَّبُعِ الْعَقُورِ، وَهَدَرَ فَنِيقُ الْبَاطِلِ بَعْدَ كُظُومٍ،
وَتَوَاخَى‏ النَّاسُ عَلَى‏ الْفُجُورِ، وَتَهَاجَرُوا عَلَى‏ الدِّينِ، وَتَحَابُّوا عَلَى‏ الْكَذِبِ، وَتَبَاغَضُوا عَلَى‏ الصَّدْقِ.
فَإِذَا كَانَ ذلِكَ كَانَ الْوَلَدُ غَيْظاً وَالْمَطَرُ قَيْظاً وَتفِيضُ اللِّئَامُ فَيْضَاً وَتَغيضُ الْكِرَامُ غَيْضاً، وَكَانَ أَهْلُ ذلِكَ الزَّمَانِ ذِئَاباً، وَسَلَاطِينُهُ سِبَاعاً، وَأَوْسَاطُهُ أُكَّالاً، وَفُقَرَاؤُهُ أَمْوَاتاً؛ وَغَارَ الصِّدْقُ، وَفَاضَ الْكَذِبُ، وَاسْتُعْمِلَتِ الْمَوَدَّةُ بِاللِّسَانِ، وَتَشَاجَرَ النَّاسُ بِالْقُلُوبِ، وَصَارَ الْفُسُوقُ نَسَباً، وَالْعَفَافُ عَجَباً، وَلُبِسَ الْإِسْلَامُ لُبْسَ الْفَرْوِ مَقْلُوباً.


۳
٢ - آفت زدگى ياران پيامبر صلى الله عليه و آله‏


پس در آن هنگام كه امويان بر شما تسلط يابند، باطل بر جاى خود استوار شود، و جهل و نادانى بر مركب‏ها سوار، و طاغوت زمان عظمت يافته، و دعوت كنندگان به حق اندك و بى مشترى خواهند شد.
روزگار چونان درنده خطرناكى حمله‏ور شده، و باطل پس از مدّتها سكوت، نعره مى‏كشد، مردم در شكستن قوانين خدا دست در دست هم مى‏گذارند، و در جدا شدن از دين متّحد مى‏گردند، و در دروغ‏پردازى با هم دوست و در راستگويى دشمن يكديگرند
و چون چنين روزگارى مى‏رسد، فرزند با پدر دشمنى ورزد، و باران خنك كننده، گرمى و سوزش آورد، پست فطرتان همه جا را پر مى‏كنند، نيكان و بزرگواران كمياب مى‏شوند، مردم آن روزگار چون گرگان، و پادشاهان چون درندگان، تهيدستان طعمه آنان، و مستمندان چونان مردگان خواهند بود،
راستى از ميانشان رخت بر مى‏بندد، و دروغ فراوان مى‏شود، با زبان تظاهر به دوستى دارند اما در دل دشمن هستند، به گناه افتخار مى‏كنند، و از پاكدامنى به شگفت مى‏آيند، و اسلام را چون پوستينى واژگونه مى‏پوشند.(١٢)
آفت‏ها اگر بدرستى شناسائى نگردند، فرد و جامعه را به انحراف مى‏كشانند.
رهبران و مديران انقلاب را دگرگون مى‏سازند.
مردم انقلابى را بى تفاوت و سست مى‏كنند.
اهداف آغازين نهضت فراموش مى‏شود.
ارزش‏ها كم رنگ و به تدريج مسخ و فراموش مى‏گردد.
و انقلابيّون را در برخورد با مشكلات زندگى دلسرد كرده به ضد انقلاب مبدّل خواهد ساخت كه سير ارتجاعى آغاز كرده و خود در برابر ارزشهاى انقلاب ايستادگى كرده و عوامل انقلاب را تضعيف مى‏كنند.

٢ - آفت زدگى ياران پيامبر صلى الله عليه و آله‏

آفت‏ها در برخى از نهضت‏ها تا آنجا پيش رفته‏اند كه رهبران قيام‏ها و حركت‏هاى انقلابى را ار پاى در آوردند با اهداف انقلابى بيگانه ساختند و به وابستگى و سازش كشاندند كه حركتى بر ضدّ حركت تكاملى خود برگزيدند و به نابودى انقلاب خود همّت كردند.
اگر علل سقوطها و علل سير ارتجاعى رهبران ملت‏ها بدرستى ارزيابى شود اين حقيقت ثابت مى‏شود كه آفت‏ها نقش فراوانى در دگرگونى‏ها و مسخ ارزشها دارند كه:
برخى از ياران و اصحاب پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله دست از اسلام ناب بردارند و به خط نفاق و دوروئى پناه ببرند.
امام على عليه السلام اين واقعيّت تلخ را اينگونه توضيح مى‏دهند كه :
فَلَقَدْ كُنَّا مَعَ رَسُولِ اللَّهِ صلى الله عليه و آله، وَإِنَّ الْقَتْلَ لَيَدُورُ عَلَى‏ الْآبَاءِ وَالْأَبْنَاءِ وَالْإِخْوَانِ وَالْقَرَابَاتِ، فَمَا نَزْدَادُ عَلَى‏ كُلِّ مُصِيبَةٍ وَشِدَّةٍ إِلَّا إِيمَاناً، وَمُضِيّاً عَلَى‏ الْحَقِّ، وَتَسْلِيماً لِلْأَمْرِ، وَصَبْراً عَلَى‏ مَضَضِ الْجِرَاحِ.
وَلكِنَّا إِنَّمَا أَصْبَحْنَا نُقَاتِلُ إِخْوَانَنَا فِي الْإِسْلَامِ عَلَى‏ مَا دَخَلَ فِيهِ مِنَ الزَّيْغِ وَالْإِعْوِجَاجِ، وَالشُّبْهَةِ وَالتَّأْوِيلِ. فَإِذَا طَمِعْنَا فِي خَصْلَةٍ يَلُمُّ اللَّهُ بِهَا شَعَثَنَا، وَنَتَدَانَى‏ بِهَا إِلَى‏ الْبَقِيَّةِ فِيَما بَيْنَنَا، رَغِبْنَا فِيهَا، وَأَمْسَكْنَا عَمَّا سِوَاهَا.
ما با پيامبر صلى الله عليه و آله بوديم، و همانا جنگ و كشتار گرداگرد پدران، فرزندان، برادران و خويشاوندان ما دور مى‏زد، امّا از وارد شدن هر مصيبت و شدّتى جز بر ايمان خود نمى‏افزوديم، و بيشتر در پيمودن راه حق، و تسليم بودن برابر اوامر الهى، و شكيبايى بر درد جراحت‏هاى سوزان، مصمّم مى‏شديم.
امّا امروز با پيدايش زنگارها در دين، كژى‏ها و نفوذ شبهه‏ها در افكار، تفسير و تأويل دروغين در دين، با برادران مسلمان خود به جنگ خونين كشانده شديم، پس هرگاه احساس كنيم چيزى باعث وحدت ماست و به وسيله آن با يكديگر نزديك مى‏شويم، و شكافها را پُر و باقيمانده پيوندها را محكم مى‏كنيم، به آن تمايل نشان مى‏دهيم، آن را گرفته و ديگر راه را ترك مى‏گوييم.(١٣)
و بعضى از ياران مجاهد حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام كه در جَمَل و صفّين نيز حماسه آفريدند، به صف دشمنان و مخالفان امام بپيوندند و براى كشتن آنحضرت هم قسم و هم داستان گردند.
ابن مُلجم مرادى از نمايندگان مردم يَمَن بود كه به مدينه آمد و با امام على عليه السلام بيعت كرد، و چون مريض شد يك هفته در منزل آنحضرت پذرائى شد و با گرفتن هزينه سفر و اسب سوارى و تشكّر فراوان با امام على عليه السلام خداحافظى كرد،
چه كسى باور مى‏كرد كه او قاتل امام باشد؟
شمر بن دوالجوشن از فرماندهان لشگرهاى امام على عليه السلام در جنگ صفّين بود، جنگ كرد، و زخمى شد.
امّا سرانجام جذب خوارج و منافقان زمان شد و در صحراى كربلا به انواع جنابت‏ها آلوده گرديد.
و در تداوم سير تاريخ در نهضت‏هاى اسلامى چهره‏هاى فراوانى بودند كه سرد شدند، ساكت شدند به انزوا گرائيدند و مجاهدت‏ها و افتخارات گذشته خود را ناديده انگاشتند.
امام على عليه السلام نسبت به سعد وقّاص و ياران همراه او كه دچار آفت زدگى شدند و گوشه گيرى اختيار كردند و از يارى حقّ سَر باز زدند ، فرمود :
يَا حَارِثُ، إِنَّكَ نَظَرْتَ تَحْتَكَ وَلَمْ تَنْظُرْ فَوْقَكَ فَحِرْتَ! إِنَّكَ لَمْ تَعْرِفِ الْحَقَّ فَتَعْرِفَ مَنْ أَتَاهُ، وَلَمْ تَعْرِفِ الْبَاطِلَ فَتَعْرِفَ مَنْ أَتَاهُ.
فقال الحارث : فإني أعتزل مع سعيد بن مالك و عبد اللَّه بن عمر، فقال عليه السلام :
إِنَّ سَعِيداً وَعَبْدَ اللَّهِ بْنَ عُمَرَ لَمْ يَنْصُرَا الْحَقَّ، وَلَمْ يَخْذُلَا الْبَاطِلَ.
مشكل حق ناشناسى
اى حارث! تو زيرپاى خود را ديدى، امّا به پيرامونت نگاه نكردى، پس سرگردان شدى، تو حق را نشناختى تا بدانى اهل حق چه كسانى مى‏باشند؟ و باطل را نيز نشناختى تا باطل گرايان را بدانى.
(حارث گفت من و سعيد بن مالك، و عبدالله بن عمر، از جنگ كنار مى‏رويم، امام فرمود :)
همانا سعيد و عبداللَّه بن عمر، نه حق را يارى كردند، و نه باطل را خوار ساختند.(١٤)
و يا اهداف آغازين انقلاب را انكار كردند، و حقائق روشن را ناديده انگاشتند، انس بن مالك با اينكه در روز غدير حاضر بود و پس از بيعت پيامبر صلى الله عليه و آله بيعت كرد.
امّا در آستانه جنگ جَمَل آن را ناديده گرفت و به دروغ انكار كرد.
امام على عليه السلام در يك سخن افشاگرانه فرمود :
وقال عليه السلام لأنس بن مالك،وقد كان بعثه إلى طلحة و الزبير لما جاء إلى البصرة يذكرهما شيئاً مما سمعه من رسول اللَّه صلى الله عليه و آله في معناهما، فلوى عن ذلك، فرجع إليه، فقال:
إِنِّي أُنْسِيتُ ذلِكَ الْأَمْرَ، فَقَالَ عليه السلام:
إِنْ كُنْتَ كَاذِباً فَضَرَبَكَ اللَّهُ بِهَا بَيْضَاءَ لَامِعَةً لَا تُوَارِيهَا الْعِمَامَةُ.
يعني البرص، فأصاب أنساً هذا الداء فيما بعد في وجهه، فكان لا يرى إلا مبرقعاً.
نفرين كردن امام عليه السلام
و درود خدا بر او فرمود :
چون به شهر بصره رسيد انس بن مالك را به سوى طلحه و زبير فرستاد تا آن چه از پيامبر صلى الله عليه و آله درباره آنان شنيده يادشان آورد، انس، سر باز زد و گفت من آن سخن پيامبر صلى الله عليه و آله را فراموش كردم، فرمود)
اگر دروغ مى‏گويى خداوند تو را به بيمارى برَصَ (سفيدى روشن) دچار كند كه عمّامه آن را نپوشاند.(١٥)
(پس از نفرين امام انس به بيمارى بَرَص در سر و صورت دچار شد كه همواره نقاب مى‏زد.)

٣ - انقلاب هاى معاصر و آفت ها

و در انقلاب الجزاير، رشد آفت‏ها، رهبران نهضت را دچار تفرقه و اخلاف كرد كه پس از دادن هزاران كشته بازهم وابسته بمانند
و انقلاب فلسطين را آفت‏ها از پاى در آورد كه با صهيونيست‏هاى جلاّد سازش كنند.
و زحمات فراوان جمال عبدالنّاصر در مصر را آفت‏ها بر باد دادند كه انور سادات پا بر روى كشته‏هاى فراوان مصر بگذارد و در كمپ ديويد، دست در دست اسحق رابين و موشه دايان بگذارد و سازش كند، و افتخار و صلابت و اصالت اعراب را در هم بشكند،
او در آغاز حركات انقلابى عبدالنّاصر از مشاوران و معاونين او بود.
و در انقلاب ايران ديديم كه :
برخى از ياران و طرفداران انقلاب اسلامى، به روشنفكران خائن روى كرده و در احمد آباد بر روى قبر مصدّق اجتماع كنند كه امام خمينى‏قدس سره به آنها هشدار داد و فرمود:
(باز هم مى‏روند روى قبر آن مرد و توطئه مى‏كنند، نكنيد كارى كه من بگويم آن شخص چه سيلى‏ها به اسلام زد.)
مصدّق از ياران آيةاللَّه كاشانى بود كه سرانجام به نهضت خيانت كرد.
آقاى لاهوتى كه از زندان آزاد شد، امام خمينى‏قدس سره در يكى از برنامه‏هاى تلويزيونى ايشان را معرّفى كرده فرمود:
(اين آقاى لاهوتى پايش را در زندان ارّه كردند)
و مردم به ايشان علاقمند شدند، امّا به زودى دچار آفت شد و بر ضد امام و انقلاب موضع‏گيرى كرد.
امام از سپاه پاسداران تشكّر مى‏كرد.
امّا لاهوتى در يك سخنرانى تهران گفت:
سپاه همان گارد جاويدان است.
امام على عليه السلام فرمود:
انقلاب اسلامى را بايد به ديگر كشورهاى جهان صادر كنيم.
امّا لاهوتى مى‏گفت :
مگر انقلاب يك بُغچه لباس است كه آن را صادر كنيم؟
و سرانجام فرزندان او كه داماد يكى از شخصيّت‏هاى مهم كشور بودند، روزها به شكار بسيجيان مى‏رفتند و در جنگ مسلّحانه درون شهرى دستگير و هر دو اعدام شدند و لاهوتى نيز از آن غصّه مضاعف دوام نياورد و مُرد.
چه كسى باور مى‏كرد مرجع تقليدى با عوامل خود به جان مردم افتاده و قتل و غارت را امضاء كند؟
چه كسى باور مى‏كرد، قائم مقام رهبرى اسناد و اسرار مهم نظامى كشور را در اختيار آمريكا و عوامل آمريكا بگذارد؟ و از باند و گروهى حمايت كند كه ٨٤ نفر را ترور كردند.
و در ادامه نهضت ديديم كه دو نفر از مراجع صاحب رساله عمليّه براى ارتباط با آمريكا بر ضد مواضع فكرى امام خمينى‏قدس سره اطّلاعيّه‏اى صادر كنند.
و چه كسى فكر مى‏كرد كه يك روحانى با پذيرش ده‏ها مسئوليت مانند:
وزارت كشور، نمايندگى مجلس، نمايندگى امام در سپاه، در جهاد سرانجام پس از استيضاح در مجلس، امتياز روزنامه‏اى گرفته، بر ضدّ رزش‏هاى انقلاب و اسلام مقاله بنويسد، نظر بدهد


۴
سوم - اهميّت حفاظت اطّلاعات از ديدگاه امام عليه السلام‏


و در پايان انحرافات فكرى خود، از آمريكا و اسرائيل دفاع كند و رهبر و كشور خودش را زير سئوال ببرد؟
اگر كسى تاريخ بيست ساله انقلاب اسلامى را مطالعه كند.
انواع ريزش‏ها، سقوطها، دگرگونى‏ها، مسخ شدن‏ها را خواهد يافت كه آفت زدگى عامل اصلى آن بود و هم چنان ادامه خواهد داشت.
هركس در تداوم نهضت يا مراحل آغازين به خود محورى و هواپرستى روى آورد سقوط كرد،
هواپرستى يكى از آفات در هم شكننده است كه به سادگى قابل درمان نخواهد بود.
با توجّه به بحث آفت شناسى در انقلاب، بسيار حياتى و ضرورى است كه گروهى از فرهيختگان، انقلابيّون دلسوز، مجاهدان خود ساخته، پرهيزكاران مقاوم با نام هسته‏هاى گزينش و كارشناسى نيروهاى اطّلاعاتى، آفت‏ها و آفت زدگان را دقيقاً شناسائى كرده از پُست‏هاى كليدى كشور كنار زنند و بدون هرگونه شعازدگى حزب گرائى، وابستگى جناحى، هركجا آفت زده‏اى را يافتند معرّفى و پاكسازى كنند تا انقلاب اسلامى با سلامت و اصالت تداوم يافته و مردم انقلابى ما بتوانند راه امام و شهيدان را پاسدار باشند.

سوم - اهميّت حفاظت اطّلاعات از ديدگاه امام عليه السلام‏

يكى از روش‏هاى حفظ نظام اسلامى و سلامت جامعه، رعايت راز دارى و پخش نكردن اخبار و اطلاعات مربوط به فرد و جامعه مى‏باشد.
هر كشورى اسرارى دارد.
هر انسانى مسائلى دارد كه بايد بر ديگران پوشيده باشد.
نبايد ويژگى‏ها يا كاستى‏هاى سياسى، نظامى، اقتصادى كشور اسلامى را بر زبان راند
يا در نوشته‏اى نوشت،
زيرا همانگونه كه گوش‏هاى دوستان و ياران اخبار مهم كشور را مى‏شنود، گوش‏هاى دشمن نيز تيز است، و اخبار مهم كشور را دريافت كرده بر ضد امنيّت و آرامش كشور و امت اسلامى توطئه‏هاى خطرناكى را سامان خواهد داد.
از اين رو در سيستم حساب شده تعاليم حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام حفاظت و اطّلاعات ارزش و جايگاه مهمى دارد.
هم افراد بايد راز دار باشند و هم نيروهاى مسلح و كارگزاران نظام اسلامى بايد اسرار مملكت اسلامى را حفظ كنند،
در هر جا آن را مطرح نكنند،
و در هر جمع و اجتماعى زبان به افشاى آن نگشايند.
در اين قسمت به برخى از تذكّرات مهم و ارزشمند امام عليه السلام نسبت به حفاظت و اطّلاعات اشاره مى‏كنيم.

١ - حفظ اسرار شخصى‏

آبرو و اسرار يك مسلمان چونان خون او نقش تعيين كننده در آينده او دارد، اگر با كشتن انسانى به زندگى او خاتمه داده مى‏شود، با افشاء اسرار يك مسلمان، و به خطر انداختن آبروى يك فرد نيز زندگى سياسى، اجتماعى او در خطر جدّى قرار خواهد گرفت.
زيرا آبروى يك انسان به منزله خون اوست، و چون آبروى مسلمانى از بين برود خون او نيز ريخته شده است و ديگر جايگاهى در جامعه اسلامى نخواهد داشت.
بنابراين در روايات اسلامى سفارش فراوانى شده است كه اسرار برادران مؤمن خود را فاش نكنيد، و خودتان در حفظ اسرار شخصى بكوشيد كه از هركس سزاوارتر به حفظ اسرار شخصى خود مى‏باشيد.
امام عليه السلام در حكمت ٦ به اين واقعيّت اشاره مى‏فرمايند.
صَدْرُ الْعَاقِلِ صُنْدُوقُ سِرِّهِ، وَالْبَشَاشَةُ حِبَالَةُ الْمَوَدَّةِ، وَالْإِحْتَِمالُ قَبْرُ الْعُيُوبِ.
الْمَسْأَلَةُ خِبَاءُ الْعُيُوبِ، وَمَنْ رَضِيَ عَنْ نَفْسِهِ كَثُرَ السَّاخِطُ عَلَيْهِ.
ارزش رازدارى و خوشرويى
سينه خردمند صندوق راز اوست، و خوشرويى وسيله دوست‏يابى، و شكيبايى، گورستان پوشاننده عيب‏هاست.
پرسش كردن وسيله پوشاندن عيب‏هاست، و انسان از خود راضى، دشمنان او فراوانند.(١٦)
زيرا اگر انسان خود پاسدار اسرار خود نباشد، ديگران هرگز رعايت حال او را نخواهند كرد.
اگر زندگى اجتماعى انسان به حفظ آبرو و اسرار او بستگى دارد پس هر حرفى را نبايد بزند و مسائل زندگى خود را براى هر كسى نبايد بگويد كه امام عليه السلام فرمود:
الْكَلَامُ فِي وَثَاقِكَ مَا لَمْ تَتَكَلَّمْ بِهِ؛ فَإِذَا تَكَلَّمْتَ بِهِ صِرْتَ فِي وَثَاقِهِ، فَاخْزُنْ لِسَانَكَ كَمَا تَخْزُنُ ذَهَبَكَ وَوَرِقَكَ، فَرُبَّ كَلِمَةِ سَلَبَتْ نِعْمَةً وَجَلَبَتْ نِقْمَةً.
ضرورت رازدارى و كنترل زبان
سخن در بند توست، تا آن را نگفته باشى، و چون گفتى، تو در بند آنى، پس زبانت را نگهدار چنانكه درهم و دينار را نگه ميدارى، زيرا چه بسا سخنى كه نعمتى را طرد يا نعمتى را جلب نمود.(١٧)
امام على عليه السلام با توجّه به حفظ اسرار شخصى و مسئوليّت آن خطاب به فرزندش امام مجتبى عليه السلام فرمود:
وَ الْمَرْءُ اَحْفَظُ لِسِرِّهِ
هر انسانى بايد بيشتر از ديگران در حفظ اسرار خويش بكوشد.(١٨)
بنابر اين يك مسلمان متعهّد بايد پاسدار اسرار شخصى خود و خانواده خود باشد تا ديگران يا دشمنان دست آويزهاى مهمّى براى افشاگرى بر عليه او نداشته باشند كه در ضرب المثل‏هاى قديمى زيبا رهنمود داده‏اند كه:
زبان سُرخ سر سبز مى‏دهد بر باد
بر امّت اسلامى و بر رهبران و مديران جامعه اسلامى واجب است كه اسرار و اطلاعات شخصى افراد را حفظ كرده راز دار باشند.
امام على عليه السلام به مالك اشتر دستور مى‏دهد كه :
وَلْيَكُنْ أَبْعَدَ رَعِيَّتِكَ مِنْكَ، وَأَشْنَأَهُمْ عِنْدَكَ، أَطْلَبُهُمْ لِمَعَائِبِ النَّاسِ؛ فَإِنَّ فِي النَّاسِ عُيُوباً، الْوَالِي أَحَقُّ مَنْ سَتَرَهَا، فَلَا تَكْشِفَنَّ عَمَّا غَابَ عَنْكَ مِنْهَا، فَإِنَّمَا عَلَيْكَ تَطْهِيرُ مَا ظَهَرَ لَكَ، وَاللَّهُ يَحْكُمُ عَلَى‏ مَا غَابَ عَنْكَ، فَاسْتُرِ الْعَوْرَةَ مَا اسْتَطَعْتَ يَسْتُرِ اللَّهُ مِنْكَ مَا تُحِبُّ سَتْرَهُ مِنْ رَعِيَّتِكَ. أَطْلِقْ عَنِ النَّاسِ عُقْدَةَ كُلِّ حِقْدٍ، وَاقْطَعْ عَنْكَ سَبَبَ كُلِّ وِتْرٍ، وَتَغَابَ عَنْ كُلِّ مَا لَا يَضِحُ لَكَ، وَلَا تَعْجَلَنَّ إِلَى‏ تَصْدِيقِ سَاعٍ، فَإِنَّ السَّاعِيَ غَاشٌّ، وَإِنْ تَشَبَّهَ بِالنَّاصِحِينَ.
از رعيّت، آنان كه كه عيب جوترند از خود دور كن، زيرا مردم عيوبى دارند كه والى در پنهان داشتن آن از همه سزاوارتر است، پس مبادا آن چه بر تو پنهان است آشكار گردانى، و آن چه كه هويداست بپوشانى، كه داورى در آن چه از تو پنهان است با خداى جهان مى‏باشد، پس چندان كه مى‏توانى زشتى‏ها را بپوشان، تا آن را كه دوست دارى بر رعيّت پوشيده ماند خدا بر تو بپوشاند، گره هر كينه‏اى را در مردم بگشاى، و رشته هر نوع دشمنى را قطع كن، و از آن چه كه در نظر روشن نيست كناره‏گير، در تصديق سخن چين شتاب مكن، زيرا سخن چين گرچه در لباس اندرز دهنده ظاهر مى‏شود امّا خيانتكار است.(١٩)

٢ - ضرورت حفظ اسرار جامعه اسلامى‏

هم چنانكه زندگى و مرگ يك انسان به حفظ آبرو، و حفظ اسرار او بستگى دارد.
تكامل يا سقوط جامعه، امنيّت و سلامت امّت اسلامى نيز به حفظ اسرار و رازدارى نيازمند است.
زيرا اگر دشمنان جامعه اسلامى از كاستى‏ها و ضعف‏ها، از تزلزل‏ها و سستى‏هاى موجود در جامعه با خبر شوند، و از وضعيّت داخلى امت اسلامى مطّلع باشند، راه‏هاى تهاجم و نفوذ را شناخته و آنگاه ضربه‏هاى خطرناكى را به كشور اسلامى وارد خواهند آورد.
در جنگهاى صدر اسلام يكى از علل پيروزيها و خط شكنى‏هاى حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام رازدارى و حفظ اسرار نظامى در عمليّات‏هاى گوناگون بود كه مى‏توانست دشمن را غافلگير كند، و فرصت هرگونه تحرّكى را از دشمن صلب كند مانند : عمليّات ذات السّلاسل
و هرگاه امّت اسلامى به اصل راز دارى توجّه نكرد و مسائل مهم حفاظت و اطلاعات را افشا كرد، ضربه پذير شد و راه را براى غلبه دشمن فراهم كرد.
با توجّه به اهميّت حفظ اسرار، حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام در يك كلام ارزشمند رهنمود مى‏دهد كه:
لَا تَقُلْ مَا لَا تَعْلَمُ، بَلْ لَا تَقُلْ كُلَّ مَا تَعْلَمُ، فَإِنَّ اللَّهَ فَرَضَ عَلَى‏ جَوَارِحِكَ كُلِّهَا فَرَائِضَ يَحْتَجُّ بِهَا عَلَيْكَ يَوْمَ الْقِيَامَةِ.
ارزش سكوت
آن چه نمى دانى مگو، بلكه همه آن چه را كه مى‏دانى نيز مگو، زيرا خداوند بزرگ بر اعضاء بدنت چيزهايى را واجب كرده كه از آنها در روز قيامت بر تو حجّت آورد.(٢٠)
همواره حوادث گوناگونى در كشور پديد مى‏آيد، مسائل گوناگونى در دولت و ملت اسلامى رخ مى‏دهد كه بازگو كردن آن در ميان دوست و دشمن ره آوردهاى شومى خواهد داشت و دشمن را اميدوار خواهد كرد.
پس آنچه مى‏دانيم نبايد بگوئيم.
و تمامى آنچه را كه مى‏دانيم نبايد براى همه بازگو كنيم.
بخصوص در شرائط فعلى روزگار ما كه چشم و گوش فضول دشمن در فضا و زمين و دريا با انواع وسائل و ابزار فوق مدرن همه جا حضور دارد.
امام على عليه السلام در يك دستورالمل وحى گونه مى‏فرمايد:
مؤمن بايد عاقل باشد و زبان خود را با عقل خويش كنترل كند،
هرچه مى‏گويد حساب شده باشد،
و آنچه را كه مى‏خواهد بگويد به تجزيه و تحليل بگذارد.
و فرمود :
قَلْبُ الْأَحْمَقِ فِي فِيهِ، وَلِسَانُ الْعَاقِلِ فِي قَلْبِهِ. ومعناهما واحد.
قلب احمق در دهان او، و زبان عاقل در قلب او قرار دارد.(٢١)

٣ - ضرورت حفظ اسرار نظامى‏

يكى ديگر از وظائف سنگين و مهم امت اسلامى و نيروهاى مسلّح در امّت اسلامى، حفظ اسرار نظامى كشور اسلامى است.
اگر دشمن از قدرت نظامى ما با خبر باشد.
و شيوه‏هاى دفاعى يا تهاجمى ما را بداند.
و از چگونگى ابزار جنگى ما با خبر باشد.
به آسانى مى‏تواند با ما مقابله كند و راه پيروزى را بر امّت اسلامى ببندد و در مقابل انواع تهاجمات خود را سامان دهد.
از اين رو يكى از وظائف مهم مردم و نيروهاى مسلّح، حفظ اسرار نظامى است كه با بود و نبود نظام اسلامى برابر است.


۵
٤ - راه‏هاى كشف واقعيّت‏ها


چون اين مسئله يكى از مسائل مهمّ نيروهاى مسلّح و نظام اسلامى است حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام خطاب به فرماندهان نظامى در نامه ٥٠ مى‏نويسد:
مِنْ عَبْدِ اللَّهِ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ إِلَى‏ أَصْحَابَ الْمَسَالِحِ:
أَمَّا بَعْدُ، فَإِنَّ حَقّاً عَلَى‏ الْوَالِي أَلَّا يُغَيِّرَهُ عَلَى‏ رَعِيَّتِهِ فَضْلٌ نَالَهُ، وَلَا طَوْلٌ خُصَّ بِهِ، وَأَنْ يَزِيدَهُ مَا قَسَمَ اللَّهُ لَهُ مِنْ نِعَمِهِ دُنُوّاً مِنْ عِبَادِهِ؛ وَعَطْفاً عَلَى‏ إِخْوَانِهِ.
أَلَا وَإِنَّ لَكُمْ عِنْدِي أَلَّا أَحْتَجِزَ دُونَكُمْ سِرّاً إِلَّا فِي حَرْبٍ، وَلَا أَطْوِيَ دُونَكُمْ أَمْراً إِلَّا فِي حُكْمٍ، وَلَا أُؤَخِّرَ لَكُمْ حَقّاً عَنْ مَحَلِّهِ، وَلَا أَقِفُ بِهِ دُونَ مَقْطَعِهِ، وَأَنْ تَكُونُوا عِنْدِي فِي الْحَقِّ سَوَاءً.
فَإِذَا فَعَلْتُ ذلِكَ وَجَبَتْ لِلَّهِ عَلَيْكُمُ النِّعْمَةُ، وَلِي عَلَيْكُمُ الطَّاعَةُ؛
وَأَلَّا تَنْكُصُوا عَنْ دَعْوَةٍ، وَلَا تُفَرِّطُوا فِي صَلَاحٍ، وَأَنْ تَخُوضُوا الْغَمَرَاتِ إِلَى‏ الْحَقِّ، فَإِنْ أَنْتُمْ لَمْ تَسْتَقِيمُوا لِي عَلَى‏ ذلِكَ لَمْ يَكُنْ أَحَدٌ أَهْوَنَ عَلَيَّ مِمَّنْ اعْوَجَّ مِنْكُمْ، ثُمَّ أُعْظِمُ لَهُ الْعُقُوبَةَ، وَلَا يَجِدُ عِنْدِي فِيهَا رُخْصَةً.
فَخُذُوا هذَا مِنْ أُمَرَائِكُمْ، وَأَعْطُوهُمْ مِنْ أَنْفُسِكُمْ مَا يُصْلِحُ اللَّهُ بِهِ أَمْرَكُمْ، وَالسَّلَامُ.
از بنده خدا، على بن ابيطالب، اميرمؤمنان به نيروهاى مسلّح و مرز داران كشور
پس از ياد خدا و درود! همانا بر زمامدار واجب است كه اگر اموالى به دست آورد، يا نعمتى مخصوص او شد، دچار دگرگونى نشود، و با آن اموال و نعمتها، بيشتر به بندگان خدا نزديك، و به برادرانش مهربانى روا دارد.
آگاه باشيد! حق شما بر من آن است كه جز اسرار جنگى هيچ رازى را از شما پنهان ندارم، و كارى را جز حكم شرع، بدون مشورت با شما انجام ندهم، و در پرداخت حق شما كوتاهى نكرده، و در وقت تعيين شده آن بپردازم، و با همه شما بگونه‏اى مساوى رفتار كنم.
پس وقتى من مسؤوليّت‏هاى ياد شده را انجام دهم، بر خداست كه نعمتهاى خود را بر شما ارزانى دارد، و اطاعت من بر شما لازم است، و نبايد از فرمان من سرپيچى كنيد، و در انجام آن چه صلاح است سُستى ورزيد، و در سختيها براى رسيدن به حق تلاش كنيد، حال اگر شما پايدارى نكنيد، خوارترين افراد نزد من انسان كج رفتار است، كه او را به سختى كيفر خواهم داد، و هيچ راه فرارى نخواهد داشت، پس دستورالعمل‏هاى ضرورى را از فرماندهانتان دريافت داشته، و از فرماندهان خود در آن چه كه خدا امور شما را اصلاح مى‏كند، اطاعت كنيد، با درود.(٢٢)

٤ - راه‏هاى كشف واقعيّت‏ها

يكى از وظائف نيروهاى اطلاعاتى و حفاظت كشور اسلامى آن است كه از ظن و گمان بپرهيزند و با شيوه‏ها و روش‏هاى كاربردى تلاش كنند تا واقعيّت‏ها را كشف كرده به زلال حقيقت برسند.
امام على عليه السلام در برخى از سخنان نورانى خود به شيوه‏ها و روش‏هاى كشف واقعيّت‏ها اشاره فرمودند كه امروز از نظر كاربردى نقش تعيين كنندده‏اى براى نيروهاى حفاظت و اطّلاعات دارد.
مانند:

الف - بررسى رفتارها (رفتار شناسى)

از ديدگاه امام على عليه السلام ارزيابى دقيق رفتار و گفتار انسانها يكى از راه‏هاى كشف واقعيّت است. زيرا انسانها به آنچه دارند و مى‏انديشند زنده‏اند، و كُنش‏ها و واكنش‏هاى آنان به اندوخته‏هاى مغز و جانشان بى ارتباط نيست كه نيكو سروده‏اند:
از كوزه همان بُرون طراود كه در اوست
زيرا رفتار و گفتار و حالات ظاهرى يك مجرم با يك انسان نيكو كار متفاوت است، كه حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود:
مَا أَضْمَرَ أَحَدٌ شَيْئاً إِلَّا ظَهَرَ فِي فَلَتَاتِ لِسَانِهِ، وَصَفَحَاتِ وَجْهِهِ.
كسى چيزى را در دل پنهان نكند جز آن كه در لغزش‏هاى زبان، و رنگ رخسار، آشكار خواهد شد.(٢٣)

ب - ارزيابى صحيح اخبار و اطلاعات‏

همه مى‏دانيم كه بسيارى از گفته‏ها و شنيدنى‏ها، واقعيّت ندارند.
و بسيارى حقائق را با باطل بهم مى‏آميزند.
و بسيارى براى اغراض شوم و شيطانى خود انواع شايعات را ساخته و پرداخته و با رواج آن أذهان عمومى را متزلزل مى‏سازند.
پس هر خَبرى را نبايد راست پنداشت.
كه نقل كنندگان اخبار فراوانند.
يكى از راه‏هاى كشف واقعيّت‏ها، ارزيابى صحيح، اخبار و اطّلاعات است.
اگر با معيارهاى حساب شده، و ملاك‏هاى صحيح اخبار بدست آمده را درست ارزيابى كنيم و با اصول منطقى، ارزش هايى كه بر فرد و جامعه حاكم است را به نقد و برّرسى اخبار بپردازيم،
هر دروغى را باور نخواهيم كرد،
و هر خبرى را راست نخواهيم پنداشت كه حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود:
اعْقِلُوا الْخَبَرَ إِذَا سَمِعْتُمُوهُ عَقْلَ رِعَايَةٍ لَا عَقْلَ رِوَايَةٍ، فَإِنَّ رُوَاةَ الْعِلْمِ كَثِيرٌ، وَرُعَاتَهُ قَلِيلٌ.
چون خبرى را شنيديد، آن را درك كرده عمل كنيد، نه بشنويد و نقل كنيد، زيرا راويان علم فراوان، و عمل كنندگان آن اندكند.(٢٤)

ج - ارزيابى گفتار

يكى ديگر از راه‏هاى كشف واقعيّت‏ها بررسى سخنان و گفتار افراد و شخصيّت هاست كه چه مى‏گويند؟
و چگونه مى‏گويند؟
باچه انگيزه هايى حرف مى‏زنند؟
چه نيكو سروده‏اند كه:

تا مرد سخن نگفته باشد / علم و هنرش نهفته باشد
حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود:
تَكَلَّمُوا تُعْرَفُوا، فَإِنَّ الْمَرْءَ مَخْبُوءٌ تَحْتَ لِسَانِهِ.
سخن گوييد تا شناخته شويد، زيرا كه انسان در زير زبان خود پنهان است.(٢٥)
يعنى بايد به افراد فرصت سخن گفتن، حرف زدن، تحليل كردن داد كه حرف بزنند سخن بگويند، تحليل و ارزيابى داشته باشند.
آنگاه مى‏شود از گفتار و رفتارشان واقعيّت‏هاى نهفته در جانشان را شناخت.

د - آزمايش‏ها

يكى ديگر از راه‏هاى كشف واقعيّت‏ها، آزمودن است، آزمايش كردن است.
انسان‏ها در آزمايش‏ها و حوادث سخت، ماهيّت خود را آشكار مى‏كنند كه حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود:
فِي تَقَلُّبِ الْأَحْوَالِ، عِلْمُ جَوَاهِرِ الرِّجَالِ.
در دگرگونى روزگار گوهر شخصيّت مردان شناخته مى‏شود.(٢٦)
و در رهنمود ديگرى فرمود :
براى شناخت افراد، آنها را آزمايش كن، و چنين رهنمود داد كه:
اخْبُرْ تَقْلِهِ.
مردم را بيازماى، تا دشمن گردى.(٢٧)

ه - ارزيابى اشتباهات گذشته‏

يكى ديگر از راه‏هاى كشف واقعيّت‏ها، ارزيابى اشتباهات گذشته افراد است.
يعنى كسى كه نوعى ضعف و كاستى در او وجود دارد كه عامل بزهكارى يا خطا و اشتباهى شده است.
چون ريشه‏ها زنده‏اند ممكن است دوباره همان خطا و اشتباه را تكرار كند.
جز آنكه توبه واقعى كرده باشد.
يا خود را كاملاً ساخته باشد.
يا ريشه‏هاى انحراف را در خود خشكانده باشد.
كه حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود:
إِذَا كَانَ فِي رَجُلٍ خَلَّةٌ رَائِقَةٌ فَانْتَظِرُوا أَخَوَاتِهَا
اگر در كسى خصلتى شگفت ديديد، همانند آن را انتظار كشيد.(٢٨)

و - عمل در سايه علم و يقين‏

يكى ديگر از راه‏هاى كشف واقعيّت‏ها و پيروزى بر مشكلات آن است كه ابتدا علم و آگاه بدست آوريم و سپس قاطعانه برأساس آن عمل كنيم كه هرگونه شك و ترديد و تزلزل، آفت كشف واقعيّت هاست.
برخى با اينكه مى‏دانند، و سر نخ‏هاى خوبى هم بدست آوردند امّا در عمل دچار شك و ترديد بوده شجاعت لازم را از نظر كاربردى ندارند،
اين دسته از افراد در كشف واقعيّت‏ها ناتوانند هرچند آگاهى لازم را دارند.
و در آستانه يقين ايستاده‏اند.


۶
فصل اوّل : ضرورت اطّلاعات‏


امّا چون قاطعيّت در عمل را ندارند در كشف واقعيّت‏ها ناتوانند كه حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود:
لَا تَجْعَلُوا عِلْمَكُمْ جَهْلاً، وَيَقِينَكُمْ شَكّاً. إِذَا عَلِمْتُمْ فَاعْمَلُوا، وَإِذَا تَيَقَّنْتُمْ فَأَقْدِمُوا.
علم خود را نادانى، و يقين خود را شك و ترديد مپنداريد، پس هرگاه دانستيد عمل كنيد، و چون به يقين رسيديد اقدام كنيد.(٢٩)

فصل اوّل : ضرورت اطّلاعات‏

اوّل - اطّلاعات براى مراقبت از قضات‏

الف - قاضى يك روزه‏

امام على عليه السلام بر قضات كشور اسلامى مأموران مخفى مى‏گماشت كه كارهاى آنان را زير نظر داشته باشند.
لذا ابو الأسود دوئلى كه از دوستان امام على عليه السلام بود، در همان روز اوّل قضاوت با گزارش مأموران مخفى، عزل شد، زيرا به حضرت اميرالمؤمنين على عليه السلام گزارش دادند كه او با مردم تند خوئى مى‏كند.
غروب وارد مسجد شد و گفت :
يا اميرالمؤمنين عليه السلام قاضى يكروزه هم داشتيم؟
امام على عليه السلام فرمود :
آرى به من گزارش دادند كه تو در برخورد با مردم خشن هستى.(٣٠)

ب - برخورد با شريح قاضى‏

وقتى به امام على عليه السلام اطّلاع دادند كه شريح قاضى، خانه مجلّلى خريدارى كرد،
حضرت اميرالمؤمنين على عليه السلام فوراً او را احضار كرد و در خريدارى خانه‏اى گران قيمت او را مورد نكوهش قرار داد، و فرمود:
اگر از مال خود خريدى، اسراف كردى و اگر از بيت‏المال مسلمين تهيّه كردى خيانت است.(٣١)

دوّم - اطّلاعات براى امنيّت اقتصادى

الف - گماردن نيروهاى اطّلاعاتى بر بازار

امام على عليه السلام براى كنترل بازار، مأمورانى مى‏گماشت، تا امور اقتصادى كشور دچار اختلال نگردد، از اين رو تا ابن هرمه در بازار اهواز رشوه گرفت، محاكمه و عقوبت شد.(٣٢)
در سيستم حكومتى حضرت اميرالمؤمنين على عليه السلام كنترل و نظارت يكى از أساسى ترين محور مديريّت سياسى به حساب مى‏آمد كه كار قضاوت و فرمانداران و استانداران و ديگر كارگزاران حكومتى را به وسيله نيروهاى مؤمن ارزيابى مى‏فرمود، و سريع و به موقع عكس‏العمل نشان مى‏داد.
از نظر اقتصادى بازار شهرها را با حضور نيروهاى اطلاّعاتى زير نظر داشت
تا به مردم ستم روا ندارند، و با گران فروشى و احتكار أساس نظام را تضعيف نكنند.
ابن هرمه، از نيروهاى اطّلاعاتى امام على عليه السلام در بازار اهواز بود كه اسير نفس شد و از بازاريان رشوه گرفت.
وقتى اين خبر به حضرت اميرالمؤمنين على عليه السلام رسيد او را عزل كرده و به حاكم اهواز نوشت :
او را زندانى كند، موهاى سرش را بتراشد و روزهاى جمعه ٣٥ تازيانه بر او بزند، و او را در شهر بگرداند.
هركس از او شكايتى دارد رسيدگى كرده و از اموال ابن هرمه بپردازد، و چون زندانيان رابه بيرون زندان براى گردش و هواخورى مى‏برند او را نبرند و جز به هنگام نماز زنجير از پاهاى او در نياورند، و دستور فرمود تا حقوق ابن هرمه را از ديوان دولتى قطع كند.(٣٣)

ب - نظارت بر رفتار متولى بازار (ضدّ اطّلاعات)

از گزارش‏هاى تاريخى و نيز اخبار و روايات، به دست مى‏آيد كه متولّى بازار فقط مسئول برقرارى امنيّت و آرامش نبود، بلكه اموال بازرگانان و پيشه وران بازار هم، تحت نظر او بوده است، از همين رو على عليه السلام رفتار نيروهاى اطّلاعاتى بازار را هم به شدّت كنترل مى‏كرده است.
و اگر خطايى از آنان سر مى‏زد، به هيچ وجه، چشم پوشى نمى‏كرد.
چنان كه على بن اصمع را بر منطقه‏اى به نام بارجاه گماشت و چون خيانت كرد، دستش را بريد.
اين مرد، آن قدر زيست تا زمان حجاج را درك كرد،
روزى به حجّاج گفت:
- خانواده‏ام به من بدى كرده‏اند.
حجّاج گفت : چگونه ؟
على ابن اصمع گفت : چون نام على بر من نهاده اند!
حجّاج گفت : چه زيبا گفتى!
آنگاه امارت محلّى را به او واگذار كرد و گفت:
اگر مطّلع شوم كه خيانتى كرده‏اى، آن اندازه از دستت را كه على بن ابيطالب باقى گذاشته، قطع مى‏كنم.(٣٤)
همچنين نحوه برخورد آن حضرت عليه السلام با ابن هرمه حكايت از بكارگيرى نيروهاى اطّلاعاتى دارد كه نظارت دقيق آن بزرگوار بر امر تجارت و بازار را تحقّق مى‏بخشيد، كه توضيح آن چنين است:
ابن هرمه، متولّى و مراقب بازار اهواز بود، او مرتكب خيانتى شد، هنگامى كه خبر خيانت وى به حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام رسيد، فوراً نامه‏اى به اين مضمون براى رفاعة بن شدّاد حاكم اهواز نوشت:
وقتى كه نامه‏ام به دستت رسيد، فوراً ابن هرمه را از مسئوليّت بازار، عزل مى‏كنى، به خاطر حقوق مردم، او را زندانى كن وهمه را از اين كار باخبر نما تا اگر شكايتى دارند بگويند.
اين حكم را به همه كارمندان زير دستت، گزارش كن تا نظر مرا بدانند.
در اين كار، نسبت به ابن هرمه نبايد غفلت و كوتاهى شود، والاّ نزد خدا هلاك خواهى شد ومن هم به بد ترين وجه تو را از كار بركنار مى‏كنم، و تو را به خدا پناه مى‏دهم از اين كه در اين كار، كوتاهى كنى.
اى رفاعه! روزهاى جمعه، او را از زندان خارج كن وسى و پنج تازيانه بر او بزن و او را در بازار بگردان.
پس اگر كسى از او شكايتى با شاهد آورد، او و شاهدش را قَسَم بِده، آن وقت حق او را از مال ابن هرمه بپرداز.
سپس دست بسته و با خوارى او را به زندان برگردان و بر پايش زنجير بزن، فقط هنگام نماز زنجير را از پايش در آور و اگر براى او خوردنى و نوشيدنى و يا پوشيدنى آوردند، مانع نشو و به كسى هم اجازه نده كه بر او داخل شود تا راه مخاصمه و طريق نجات را به او بياموز.
و اگر به تو گزارش رسيد كه كسى در زندان چيزى به او ياد داده كه مسلمانى از آن ضرر مى‏بيند آن كس را بزن و زندانى كن تا توبه كند و از عمل خود پشيمان شود.
اى رفاعه! همه زندانيان را براى تفريح به حياط زندان بياور، غير از او ابن هرمه، مگر آن كه براى جانش، بيمناك باشى كه در اين صورت، او را با زندانيان ديگر به صحن زندان مى‏آورى.
اگر قدرت بدنى دارد هر سى روز، سى و پنج شلاّق بر بدنش مى‏زنى و قضيّه را براى من بنويس و نام جانشين او را هم گزارش كن و حقوق ابن هرمه را قطع كن.(٣٥)

سوم - اطّلاعات براى مراقبت از كارگزاران‏ و فرماندهان

١ - اطّلاع از ارتباط معاويه با زياد

امام على عليه السلام براى نظارت دقيق بر جريان امور كشور اسلامى و روش برخورد كارگزاران با مردم، از نيروهاى اطّلاعاتى، بيشترين استفاده را مى‏كرد.
در بازار نيروهاى اطّلاعاتى داشت.
نيروهاى اطّلاعاتى بر امور قضات نظارت داشتند.
از نامه‏هاى سرّى دشمن به كارگزاران حكومتى با خبر بود،(٣٦)
نيروهاى اطّلاعاتى حضرت اميرالمؤمنين على عليه السلام حتّى در خاك دشمن حضور داشته، اخبار لازم را به مركز حكومت مى‏رساندند.(٣٧)
و از رفت و آمد و ميهمانى‏هاى فرمانداران به خانه‏هاى سرمايه داران با خبر بود كه با عثمان بن حنيف برخورد شديد كرد، كه چرا سر سفره سرمايه داران بصره حاضر مى‏شود.(٣٨)
امام على عليه السلام پس از آگاهى از نامه معاويه به زياد به او نوشت كه:
وَقَدْ عَرَفْتُ أَنَّ مُعَاوِيَةَ كَتَبَ إِلَيْكَ يَسْتَزِلُّ لُبَّكَ وَ يَسْتَفِلُّ غَرْبَكَ فَاحْذَرْهُ، فَإِنَّما هُوَ الشَّيْطانُ، يَأْتِى الْمَرْءَ مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ وَ مِنْ خَلْفِهِ وَ عَنْ يَمينِهِ وَ عَنْ شِمالِهِ(٣٩)
من اطّلاع يافتم كه معاويه نامه‏اى برايت نوشته، تا عقلت را بدزدد وعزم و تصميمت را در هم بشكند، از او برحذر باش كه شيطان است. از هر طرف به سراغ انسان مى‏آيد.

٢ - اطّلاع از رفتار خشن عمر بن ابى سلمه ارحبى

ابن ابى سلمه، يكى از فرمانداران حضرت اميرالمؤمنين على عليه السلام بود كه اخلاق مديريّت اسلامى را رعايت نمى‏كرد و با قساوت و خشونت با مردم برخورد مى‏نمود كه بلافاصله توسّط مردم و نيروهاى اطّلاعاتى در خدمت امام على عليه السلام افشاء شد.
حضرت اميرالمؤمنين على عليه السلام در نامه‏اى خطاب به او نوشت:
أَمَّا بَعْدُ، فَإِنَّ دَهَاقِينَ أَهْلِ بَلَدِكَ شَكَوْا مِنْكَ غِلْظَةً وَقَسْوَةً، وَاحْتِقَاراًوَجَفْوَةً وَنَظَرْتُ فَلَمْ أَرَهُمْ أَهْلاً لِأَنْ يُدْنَوْا لِشِرْكِهِمْ، وَلَا أَنْ يُقْصَوْا وَيُجْفَوْالِعَهْدِهِمْ
فَالْبَسْ لَهُمْ جِلْبَاباً مِنَ اللِّينِ تَشُوبُهُ بِطَرَفٍ مِنَ الشِّدَّةِ، وَدَاوِلْ لَهُمْ بَيْنَ‏الْقَسْوَةِ والرَّأْفَةِ، وَامْزُجْ لَهُمْ بَيْنَ التَّقْرِيبِ وَالْإِدْنَاءِ ، وَالْإِبْعَادِ وَالْإِقْصَاءِ. إِنْ شَاءَ اللَّهُ.
هشدار از بَدرفتارى با مردم
پس از نام خدا و درود. همانا دهقانان مركز فرمانداريت، از خشونت وقساوت و تحقير كردن مردم و سنگدلى تو شكايت كردند، من درباره‏آنها انديشيدم، نه آنان را شايسته نزديك شدن يافتم، زيرا كه مشركند،و نه سزاوار قساوت و سنگدلى و بدرفتارى هستند زيرا كه با ما هم پيمانند.
پس در رفتار با آنان، نرمى و درشتى را بهم آميز، رفتارى‏توأم با شدّت و نرمش داشته باش، اعتدال و ميانه‏روى را در نزديك كردن يا دور نمودن، رعايت كن.)(٤٠)


۷
٣ - اطّلاع از خيانت يكى از فرمانداران


٣ - اطّلاع از خيانت يكى از فرمانداران

امام على عليه السلام پس از اطّلاع از خيانت يكى از فرمانداران در نامه‏اى به او نوشت :
أَمَّا بَعْدُ، فَقَدْ بَلَغَنِي عَنْكَ أَمْرٌ، إِنْ كُنْتَ فَعَلْتَهُ فَقَدْ أَسْخَطْتَ رَبَّكَ، وَعَصَيْتَ إِمَامَكَ، وَأَخْزَيْتَ أَمَانَتَكَ.
بَلَغَنِي أَنَّكَ جَرَّدْتَ الْأَرْضَ فَأَخَذْتَ مَا تَحْتَ قَدَمَيْكَ، وَأَكَلْتَ مَا تَحْتَ يَدَيْكَ، فَارْفَعْ إِلَيَّ حِسَابَكَ، وَاعْلَمْ أَنَّ حِسَابَ اللَّهِ أَعْظَمُ مِنْ حِسَابِ النَّاسِ، وَالسَّلَامُ.(٤١)
نكوهش يك كارگزار
پس از ياد خدا و درود! از تو خبرى رسيده است كه اگر چنان كرده‏باشى، پروردگار خود را به خشم آورده، و امام خود را نافرمانى كردى،و در امانت خود خيانت كردى.
بمن خبر رسيده كه كشت زمينها رابرداشته، و آنچه را كه مى‏توانستى گرفته، و آنچه در اختيار داشتى‏بخيانت خورده‏اى، پس هرچه زودتر حساب اموال را براى من بفرست‏و بدان كه حسابرسى خداوند از حسابرسى مردم سخت‏تر است. با درود.(٤٢)

٤ - اطّلاع از خيانت و فرار مصقله (يكى از فرمانداران فارس)

خيانت يكى از فرمانداران فارس به نام مصقلة بن هبيره از چشم اطّلاعات حضرت اميرالمؤمنين على عليه السلام مخفى نماند و بلافاصله به اطّلاع امام على عليه السلام رسيد.
حضرت اميرالمؤمنين على عليه السلام در نامه‏اى خطاب به او نوشت:
بَلَغَنِي عَنْكَ أَمْرٌ إِنْ كُنْتَ فَعَلْتَهُ فَقَدْ أَسْخَطْتَ إِلهَكَ، وَعَصَيْتَ إِمَامَكَ: أَنَّكَ تَقْسِمُ فَيْ‏ءَ الْمُسْلِمِينَ الَّذِي حَازَتْهُ رِمَاحُهُمْ وَخُيُولُهُمْ، وَأُرِيقَتْ عَلَيْهِ دِمَاؤُهُمْ، فِيمَنِ اعْتَامَكَ مِنْ أَعْرَابِ قَوْمِكَ.
فَوَالَّذِي فَلَقَ الْحَبَّةَ، وَبَرَأَ النَّسَمَةَ، لَئِنْ كَانَ ذلِكَ حَقّاً لَتَجِدَنَّ لَكَ عَلَيَّ هَوَاناً، وَلَتَخِفَّنَّ عِنْدِي مِيزَاناً، فَلَا تَسْتَهِنْ بِحَقِّ رَبِّكَ، وَلَا تُصْلِحْ دُنْيَاكَ بِمَحْقِ دِينِكَ، فَتَكُونَ مِنَ الْأَخْسَرِينَ أَعْمَالاً.
أَلَّا وَإِنَّ حَقَّ مَنْ قِبَلَكَ وَقِبَلَنَا مِنَ الْمُسْلِمِينَ فِي قِسْمَةِ هذَا الْفَيْ‏ءِ سَوَاءٌ: يَرِدُونَ عِنْدِي عَلَيْهِ، وَيَصْدُرُونَ عَنْهُ.
(گزارشى از تو به من دادند كه اگر چنان كرده باشى، خداى خود را به خشم آوردى، و امام خويش را نافرمانى كردى، خبر رسيد كه تو غنيمت مسلمانان را كه نيزه‏ها و اسبهاشان گرد آورده، و با ريخته شدن خونهايشان به دست آمده، به اَعرابى كه خويشاوندان تواند، و تو را برگزيدند، مى‏بخشى.
به خدايى كه دانه را شكافت، و پديده‏ها را آفريد، اگر اين گزارش درست باشد، در نزد من خوار شده، و منزلت تو سبك گرديده است، پس حق پروردگارت را سبك مشمار، و دنياى خود را با نابودى دين آباد نكن، كه زيانكارترين انسانى، آگاه باش، حق مسلمانانى كه نزد من يا پيش تو هستند در تقسيم بيت‏المال مساوى است، همه بايد به نزد من آيند و سهم خود را از من گيرند.)(٤٣)

٥ - اطّلاع از گرايش فرماندار بصره به سرمايه داران

پس از آن كه عثمان بن حنيف فرماندار امام على عليه السلام در بصره از ارزشها فاصله گرفت و به سرمايه داران و سفره‏هاى رنگين آنان روى آورد، و از فقراء و مستمندان دور ماند، حضرت اميرالمؤمنين على عليه السلام در نامه‏اى خطاب به او نوشت:
أَمَّا بَعْدُ، يَابْنَ حُنَيْفٍ: فَقَدْ بَلَغَنِي أَنَّ رَجُلاً مِنْ فِتْيَةِ أَهْلِ الْبَصْرَةِ دَعَاكَ إِلَى‏ مَأْدُبَةٍ فَأَسْرَعْتَ إِلَيْهَا تُسْتَطَابُ لَكَ الْأَلْوَانُ، وَتُنْقَلُ إِلَيْكَ الْجِفَانُ.
وَمَا ظَنَنْتُ أَنَّكَ تُجِيبُ إِلَى‏ طَعَامِ قَوْمٍ، عَائِلُهُمْ مَجْفُوٌّ، وَغَنِيُّهُمْ مَدْعُوٌّ. فَانْظُرْ إِلَى‏ مَا تَقْضَمُهُ مِنْ هذَا الْمَقْضَمِ، فَمَا اشْتَبَهَ عَلَيْكَ عِلْمُهُ فَالْفِظْهُ، وَمَا أَيْقَنْتَ بِطِيبِ وُجُوهِهِ فَنَلْ مِنْهُ. أَلَا وَإِنَّ لِكُلِّ مَأْمُومٍ إِمَاماً، يَقْتَدِي بِهِ وَيَسْتَضِي‏ءُ بِنُورِ عِلْمِهِ.
أَلَا وَإِنَّ إِمَامَكُمْ قَدِ اكْتَفَى‏ مِنْ دُنْيَاهُ بِطِمْرَيْهِ، وَمِنْ طُعْمِهِ بِقُرْصَيْهِ. أَلَا وَإِنَّكُمْ لَا تَقْدِرُونَ عَلَى‏ ذلِكَ، وَلكِنْ أَعِينُونِي بِوَرَعٍ وَاجْتِهَادٍ وَعِفَّةٍ وَسَدَادٍ.
فَوَاللَّهِ مَا كَنَزْتُ مِنْ دُنْيَاكُمْ تِبْراً، وَلَا ادَّخَرْتُ مِنْ غَنَائِمِهَا وَفْراً، وَلَا أَعْدَدْتُ لِبَالِي ثَوْبِي طِمْراً، وَلَا حُزْتُ مِنْ أَرْضِهَا شِبْراً، وَلَا أَخَذْتُ مِنْهُ، وَلَهِيَ فِي عَيْنِي أَوْهَى‏ وَأَهْوَنُ مِنْ عَفْصَةٍ مَقِرَةٍ(٤٤)
پس از ياد خدا و درود! اى پسر حُنيف، به من گزارش دادند كه مردى از سرمايه‏داران بصره، تو را به مهمانى خويش فراخواند و تو به‏سرعت به‏سوى آن شتافتى، خوردنيهاى رنگارنگ براى تو آوردند، و كاسه‏هاى پر از غذا پى در پى جلوى تو مى‏نهادند، گمان نمى‏كردم مهمانى مردمى را به‏پذيرى كه نيازمندانشان باستم محروم شده، و ثروتمندانشان بر سر سفره دعوت شده‏اند، انديشه كن در كجايى؟
و بر سر كدام سفره مى‏خورى؟
پس آن غذايى كه حلال و حرام بودنش را نمى‏دانى دور بيافكن، و آنچه را به پاكيزگى و حلال بودنش يقين دارى مصرف كن.
آگاه باش هر پيروى را امامى است كه از او پيروى مى‏كند، و از نور دانشش روشنى مى‏گيرد، آگاه باش! امام شما از دنياى خود به دو جامه فرسوده، و دو قرص نان رضايت داده است، بدانيد كه شما توانايى چنين كارى را نداريد امّا با پرهيزكارى و تلاش فراوان و پاكدامنى و راستى، مرا يارى دهيد.
پس سوگند به خدا، من از دنياى شما طلا و نقره‏اى نياندوخته، و از غنيمتهاى آن چيزى ذخيره نكرده‏ام، بر دو جامه كهنه‏ام جامه‏اى نيافزودم، و از زمين دنيا حتى يك وجب در اختيار نگرفتم و دنياى شما در چشم من از دانه تلخ درخت بلوط ناچيزتر است.(٤٥)

٦ - اطّلاع از برخوردهاى منافقانه ابوموسى اشعرى در كوفه

امام على عليه السلام به وسيله نيروهاى اطّلاعاتى و چشم‏هاى بازى كه در كوفه داشت، از تمام تحوّلات سياسى و امور جارى كوفه با خبر بود و از مخالفت‏ها و حركت‏هاى منافقانه ابوموسى اشعرى آگاهى داشت كه در آستانه جنگ جمل براى خاتمه دادن به حركات موذيانه فرماندار كوفه خطاب به او چنين نوشت:
مِنْ عَبْدِ اللَّهِ عَلِيٍّ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ إِلَى‏ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ قَيْسٍ. أَمَّا بَعْدُ، فَقَدْ بَلَغَنِي عَنْكَ قَوْلٌ هُوَ لَكَ وَعَلَيْكَ، فَإِذَا قَدِمَ رَسُولِي عَلَيْكَ فَارْفَعْ ذَيْلَكَ، وَاشْدُدْ مِئْزَرَكَ، وَاخْرُجْ مِنْ جُحْرِكَ وَانْدُبْ مَنْ مَعَكَ.
فَإِنْ حَقَّقْتَ فَانْفُذْ، وَإِنْ تَفَشَّلْتَ فَابْعُدْ ! وَايْمُ اللَّهِ لَتُؤْتَيَنَّ مِنْ حَيْثُ أَنْتَ، وَلَا تُتْرَكَ حَتَّى‏ يُخْلَطَ زُبْدُكَ بُخَاثِرِكَ، وَذَائِبُكَ بِجَامِدِكَ، وَحَتَّى‏ تُعْجَلَ عَنْ قِعْدَتِكَ، وَتَحْذَرَ مِنْ أَمَامِكَ كَحَذَرِكَ مِنْ خَلْفِكَ، وَمَا هِيَ بِالْهُوَيْنَى‏ الَّتِي تَرْجُو، وَلكِنَّهَا الدَّاهِيَةُ الْكُبْرَى‏، يُرْكَبُ جَمَلُهَا، وَيُذَلَّلُ صَعْبُهَا، وَيُسَهَّلُ جَبَلُهَا. فَاعْقِلْ عَقْلَكَ، وَامْلِكْ أَمْرَكَ، وَخُذْ نَصِيبَكَ وَحَظَّكَ.
فَإِنْ كَرِهْتَ فَتَنَحَّ إِلَى‏ غَيْرِ رَحْبٍ وَلَا فِي نَجَاةٍ، فَبِالْحَرِيِّ لَتُكْفَيَنَّ وَأَنْتَ نَائِمٌ، حَتَّى‏ لَا يُقَالَ: أَيْنَ فُلَانٌ ؟
وَاللَّهِ إِنَّهُ لَحَقٌّ مَعَ مُحِقٍّ، وَمَا أُبَالِي مَا صَنَعَ الْمُلْحِدُونَ، وَالسَّلَامُ .(٤٦)
از بنده خدا على اميرمؤمنان به عبداللّه بن قيس (ابوموسى‏ اشعرى)
پس از ستايش پروردگار و درود! سخنى از تو بمن رسيد كه هم به سود،و هم به زيان تو است، چون فرستاده من پيش تو آيد، دامن همّت كمرزن، كمرت را براى جنگ محكم ببند، و از سوراخ خود بيرون آى، ومردم را براى جنگ بسيج كن، اگر حق را در من ديدى بپذير، و اگر دودل ماندى كناره‏گير.
به خدا سوگند هرجا كه باشى تو را بياورند و به حال خويش رها نكنند، تا گوشت و استخوان و تر و خشكت درهم ريزد، ودر كنار زدنت از حكومت شتاب كنند، چنانكه از پيش روى خود همانگونه بترسى كه از پشت سرت هراسناكى حوادث جارى كشور آنچنان آسان نيست كه تو فكر مى‏كنى، بلكه‏حادثه بسيار بزرگى است كه بايد بر مركبش سوار شد، و سختى‏هاى آن را هموار كرد، و پيمودن راه‏هاى سخت و كوهستانى آن را آسان نمود.
پس فكرت را بكارگير، و مالك كار خويش باش، و سهم و بهره‏ات رابردار، اگر همراهى با ما را خوش ندارى كناره‏گير، بى‏آنكه مورد ستايش‏قرار گيرى يا رستگار شوى، كه سزاوار است تو در خواب باشى و ديگران مسئوليّت‏هاى تو را برآورند، و از تو نپرسند
كه كجا هستى؟ وبكجا رفته‏اى؟
به خدا سوگند! اين راه حق است و به دست مرد حق انجام مى‏گيرد، و باكى ندارم كه خدانشناسان چه مى‏كنند؟ با درود.

٧ - اطّلاع از خيانت منذر به بيت المال

منذر بن جارود وقتى به دنيا گرائى روى آورد و از پست فرماندارى دست به غارت بيت المال زد خيانت‏هاى اقتصادى او از چشم‏هاى باز نيروهاى اطّلاعاتى حضرت اميرالمؤمنين على عليه السلام مخفى نماند، كه امام على عليه السلام بلافاصله پس از آگاهى از خيانت منذر در نامه‏اى خطاب به او نوشت:
أَمَّا بَعْدُ، فَإِنَّ صَلَاحَ أَبِيكَ غَرَّنِي مِنْكَ، وَظَنَنْتُ أَنَّكَ تَتَّبِعُ هَدْيَهُ، وَتَسْلُكَ سَبِيلَهُ، فَإِذَا أَنْتَ فِيَما رُقِّيَ إِلَيَّ عَنْكَ لَا تَدَعُ لِهَوَاكَ انْقِيَاداً، وَلَا تُبْقِي لِآخِرَتِكَ عَتَاداً.
تَعْمُرُ دُنْيَاكَ بِخَرَابِ آخِرَتِكَ، وَتَصِلُ عَشِيرَتَكَ بِقَطِيعَةِ دِينِكَ.
وَ لَئِنْ كَانَ مَا بَلَغَنِي عَنْكَ حَقّاً، لَجَمَلُ أَهْلِكَ وَشِسْعُ نَعْلِكَ خَيْرٌ مِنْكَ، وَمَنْ كَانَ بِصِفَتِكَ فَلَيْسَ بِأَهْلٍ أَنْ يُسَدَّ بِهِ ثَغْرٌ، أَوْ يُنْفَذَ بِهِ أَمْرٌ، أَوْ يُعْلَى‏ لَهُ قَدْرٌ، أَوْ يُشْرَكَ فِي أَمَانَةٍ أَوْ يُؤْمَنَ عَلَى‏ جِبَايَةٍ
فَأَقْبِلْ إِلَيَّ حِينَ يَصِلُ إِلَيْكَ كِتَابِي هذَا، إِنْ شَاءَ اللَّهُ.(٤٧)
سرزنش از خيانت اقتصادى
پس از ياد خدا و درود! همانا، شايستگى پدرت مرا نسبت به تو خوشبين، و گمان كردم همانند پدرت مى‏باشى،(٤٨) و راه او را مى‏روى، ناگهان بمن خبر دادند، كه در هواپرستى چيزى فروگذار نكرده، و توشه‏اى براى آخرت خود باقى نگذاشته‏اى، دنياى خود را با تباه كردن آخرت آبادان مى‏كنى، و براى پيوستن با خويشاوندانت از دين خدا بريدى، اگر آنچه بمن گزارش رسيده، درست باشد، شتر خانه‏ات، و بند كفش تو از تو باارزش‏تر است، و كسى كه همانند تو باشد، نه لياقت پاسدارى از مرزهاى كشور را دارد، و نه مى‏تواند كارى را به انجام‏رساند، يا ارزش او بالا رود، يا شريك در امانت باشد. يا از خيانتى دور ماند، پس چون اين نامه به دست تو رسد، نزد من بيا.انشاءالله.(٤٩)

چهارم - اطّلاعات و ضرورت بازرسى كلّ كشور

امام على عليه السلام كشور پهناور خود را با گماردن انسان‏هاى صالح، و استفاده از نيروهاى اطّلاعاتى، و اصل بازرسى از امور، به خوبى اداره مى‏كرد، كه توجّه به يكى از آنها جالب است:
در نامه‏اى به كعب بن مالك نوشت:
جانشينى براى خود بگذار، و خودت با گروهى از افراد مورد اعتماد، تامنطقه سواد عراق، در ميان فرات و عذيب پيشروى كن، و در آنجا از كارمندان و كارگزاران من از مردم سئوال كن و روش و كاركرد آنها را برّرسى نما، سپس به منطقه بهقباذها برو، و از حال و وضع مردم آنجا تحقيق كن، و مشكلات آن سامان را برطرف ساز و بدان كه همه كارهاى تو و فرزندان آدم دقيقاً محاسبه خواهد شد.(٥٠)
روشن است كه اداره كشورى با داشتن بيش از هزار فرمانده و فرماندار و كارگزاران متفاوت كه گستردگى خاك آن امروز بيش از ٤٠ كشور اسلامى را در بردارد بدون اطّلاعات قوىّ و سيستم اطّلاعاتى لازم و سيستم بازرسى كلّ كشور ممكن نيست.

پنجم - برخورد با يك زن جاسوس‏

زنى به نام ساره دو سال پس از جنگ بدر به مدينه آمد.
وقتى رسول خدا از وِى پرسيد :
آيا اسلام آورده‏اى؟
گفت : نه.
فرمود : براى چه اينجا آمده‏اى؟
گفت :
قريش اصل و نسب من مى‏باشند، گروهى از آنان كشته و گروهى به مدينه مهاجرت نموده‏اند، و پس از جنگ بدر كارِ من رونق خود را از دست داد؛ و من از روىِ احتياج به اينجا آمده‏ام.
پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فوراً دستور داد :
پوشاك و خوراك لازم در اختيار او بگذارند.
با اينكه او مشمول محبّت‏هاى پيامبر اسلام بود، ولى با گرفتن مبلغ ده دينار از حاطب بن ابى بلتعه جاسوسى بر ضدّ اسلام را به عهده گرفت، و حاضر شد نامه وى را كه حاكى از آمادگى مسلمانان براى فتح مكّه بود به قريش برساند.(٥١)
پيامبر صلى الله عليه و آله سه تن از سربازان رشيد خود على عليه السلام، زبير و مقداد را خواست و به آنها مأموريّت داد كه راه مكّه را در پيش گرفته و اين زن را هر كجا ديدند، دستگير كرده و نامه را از وِى بگيرند.
آنان در نقطه‏اى به نام روضة خاخ(٥٢) زن را دستگير كرده و بارهاى او را دقيقاً وارسى كردند، ولى چيزى از او نيافتند.
از طرفى زن جاسوس، بردن نامه از طرف حاطب را شديداً تكذيب مى‏كرد.
على عليه السلام فرمود:
به خدا قسم، پيامبر صلى الله عليه و آله هرگز خلاف نمى‏گويد.
بايد نامه را بدهى، و الاّ به هر قيمتى باشد نامه را از تو مى‏گيريم.
در اين لحظه ساره احساس كرد، امام على عليه السلام تا فرمان پيامبر را انجام ندهد، دست بر نمى‏دارد.
خطاب به فرستادگان پيامبر صلى الله عليه و آله گفت كه :


۸
فصل دوّم : ضرورت آگاهى دادن به مردم


مقدارى فاصله بگيريد.
سپس نامه كوچكى را از لابلاى تاب‏هاى گيسوىِ بلند خود بيرون آورد و به حضرت على عليه السلام داد و توطئه جاسوسى طرفداران قريش ناكام ماند.
پيامبر از اينكه يك مسلمان سابقه‏دارى كه حتى در لحظات سختِ اسلام، به يارى اسلام شتافته، دست به چنين كار ناشايسته‏اى زده است، سخت ناراحت شد.
فوراً حاطب را احضار كرد و درباره دادن چنين گزارشى از او توضيح خواست.
وى به خدا و رسول وى سوگند ياد نمود و گفت:
كوچكترين تزلزلى به ايمان من راه نيافته است.
ولى پيامبر مى‏داند كه من در مدينه با حالت تجرّد بسر مى‏برم و فرزندان و خويشاوندان من در مكّه تحت فشار شكنجه قريش مى‏باشند؛ منظور من از دادن گزارش اين بود كه تا حدّى از فشار و شكنجه نسبت به آنها بكاهند.
از پوزش حاطب چنين استفاده مى‏شود كه سران قريش براى كسب اطّلاع از اسرار مسلمانان، بستگان مسلمانان را در مكّه تحت فشار مى‏گذاردند، و رفع مزاحمت را منوط به اين مى‏كردند كه اسرار مورد نظر آنها را به وسيله مسلمانان مدينه دريافت نموده، در اختيار آنها بگذارند.
با اينكه پوزش او موجّه نبود، ولى پيامبر روى مصالحى (از جمله سوابق او در اسلام)، عُذر او را پذيرفت و او را آزاد ساخت.
حتّى خليفه دوّم از پيامبر درخواست نمود كه گَردن او را بزند.
امّا پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود :
او در نبرد بدر شركت داشت و روزى مورد لطف الهى بود، از اين جهت من او را آزاد مى‏سازم.
خداوند بزرگ براى اينكه اين جريان بار ديگر تكرار نگردد، آياتى چند در اين باره نازل فرمود :
از آن جمله اين آيه است :
يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لَا تَتَّخِذُوا عَدُوِّي وَ عَدُوَّكُمْ أَوْلِيَاءَ تُلْقُونَ إِلَيْهِمْ بِالْمَوَدَّةِ وَقَدْ كَفَرُوا بِمَا جَاءَكُمْ مِنْ الْحَقِّ يُخْرِجُونَ الرَّسُولَ وَإِيَّاكُمْ أَنْ تُؤْمِنُوا بِاللَّهِ رَبِّكُمْ إِنْ كُنتُمْ خَرَجْتُمْ جِهَاداً فِي سَبِيلِي وَابْتِغَاءَ مَرْضَاتِي تُسِرُّونَ إِلَيْهِمْ بِالْمَوَدَّةِ وَأَنَا أَعْلَمُ بِمَا أَخْفَيْتُمْ وَمَا أَعْلَنتُمْ وَمَنْ يَفْعَلْهُ مِنْكُمْ فَقَدْ ضَلَّ سَوَاءَ السَّبِيلِ
اى كسانى كه ايمان آورده‏ايد! دشمن من و دشمن خودتان را دوست نگيريد! شما نسبت به آنان اظهار محبت مى‏كنيد، در حالى كه آنها به آنچه از حق براى شما آمده كافر شده‏اند و رسول اللَّه و شما را به خاطر ايمان به خداوندى كه پروردگار همه شماست از شهر و ديارتان بيرون مى‏رانند؛ اگر شما براى جهاد در راه من و جلب خشنوديم هجرت كرده‏ايد؛ (پيوند دوستى با آنان برقرار نسازيد!) شما مخفيانه با آنها رابطه دوستى برقرار مى‏كنيد در حالى كه من به آنچه پنهان يا آشكار مى‏سازيد از همه داناترم! و هر كس از شما چنين كارى كند، از راه راست گمراه شده است!(٥٣)
(امام على عليه السلام و مسائل اطّلاعاتى)

فصل دوّم : ضرورت آگاهى دادن به مردم

١ - آگاهى دادن به مردم در مواقع ضرورى

الف - آگاهى نسبت به تحرّكات دشمن‏

يكى از وظايف مهمّ نيروهاى اطّلاعاتى كشور آگاهى از تحرّكات دشمن داخلى و خارجى است، تا اطّلاعات ضرورى را در اختيار رهبرى گذاشته و رهبر بتواند آگاهى ضرورى را براى بيدارى مردم در اختيارشان قرار دهد.
همواره بيدار باشند و دشمن را غافل مپندارند، مانند:
ألا وَ إنَّ الشَّيْطَانَ قَدْ جَمَعَ حِزْبَهُ، وَاسْتَجْلَبَ خَيْلَهُ وَ رَجِلَهُ، وَ إنَّ مَعِى‏لَبَصِيرَتى:
مَا لَبَّسْتُ عَلَى نَفْسِى، وَلا لُبِّسَ عَلَىَّ. وَايْمُ اللّهِ لافْرِطَنَّ لَهُمْ حَوْضاً أَنَا مَاتِحُهُ! لا يَصْدِروُنَ عَنْهُ، وَلا يَعُودُونَ إلَيْهِ.(٥٤)
(آگاه باشيد! شيطان حزب خويش را گرد آورده، و سواره و پيادگان لشكر خود را فرا خوانده است امّا من آگاهى و بينش و بصيرت خود راهمچنان همراه دارم، من حقيقت را بر خود مشتبه نساخته‏ام و بر من مشتبه نيز نشده است.
به خدا سوگند! گردابى براى آنها فراهم سازم كه جز من كسى نتواند آن‏را چاره كند (و در آن سرانجام غرق شوند) و هرگز از آن بيرون نيايند و (آن عده) كه از آن بيرون نتوانند آمد.)

ب - آگاهى دادن از اهداف شيطانى دشمن‏

حضرت اميرالمؤمنين على عليه السلام پس از ورود به صحراى صفّين و اطّلاع يافتن از محاصره آب فرات، خطاب به سربازان خط شكن خود فرمود:
قَدِ اسْتَطْعَمُوكُمُ الْقِتَالَ، فَأَقرُّوا عَلَى‏ مَذَلَّةٍ، وَتَأْخِيرِ مَحَلَّةٍ ؛ أَوْ رَوُّوا السُّيُوفَ مِنَ الدِّمَاءِ تَرْوَوْا مِنَ الْمَاِء ؛
فَالْمَوْتُ فِي حَيَاتِكُمْ مَقْهُورِينَ، وَالْحَيَاةُ فِي مَوْتِكُمْ قَاهِرِينَ.
أَلَا وَإِنَّ مُعَاوِيَةَ قَادَ لُمَةً مِنَ الْغُوَاةِ، وَعَمَّسَ عَلَيْهِمُ الْخَبَرَ، حَتَّى جَعَلُوا نُحُورَهُمْ أَغْرَاضَ الْمَنِيَّةِ.(٥٥)
(شاميان با بستن آب شما را به پيكار دعوت كردند.
اكنون بر سر دو راهى قرار داريد، يا به ذّلت و خوارى بر جاى خودبنشينيد و يا شمشيرها را از خون آنها سيراب سازيد تا از آب سيراب شويد.
پس بدانيد كه مرگ در زندگى توأم با شكست و زندگى جاويدان در مرگ پيروزمندانه شماست.
آگاه باشيد! معاويه گروهى از گمراهان را همراه آورده و حقيقت را از آنان مى‏پوشاند.
تا كوركورانه گلوهاشان را آماج تير و شمشير كنند.)

٢ - شناخت نيروهاى خودى

الف - شناخت كوفيان‏

امام على عليه السلام با آگاهى لازم و شناخت خُلق و خوى كوفيان در نكوهش لشگريان خود فرمود:
مُنِيتُ بِمَنْ لا يُطيعُ اِذا اَمَرْتُ وَلا يُجيبُ اِذا دَعَوْتُ
لا أباً لَكمْ مَا تَنْظِروُنَ بِنَصْرِكُمْ رَبَّكُمْ؟
أَمَا دِينٌ يَجْمَعُكُمْ، وَلا حَمِيَّةَ تحمشُكُمْ! أَقُومُ فِيكُمْ مُسْتَصْرِخاً، وَ أنَادِيكُمْ مُتَغَوِّثاً، فَلا تسمعُون لِى قَوْلاً، وَلا تُطِيعُون لِى أَمْراً، حَتَّى تَكَشَّفَ الاُمُورُ عَنْ عَوَاقِبِ المساءَةِ، فَمَا يُدْركُ بِكُمْ ثَارٌ، وَلا يُبْلَغُ بِكُمْ مَرَامٌ‏
دَعَوْتُكُمْ إلى نَصْرِ اخوانِكُمْ فَجِرْجَرْتُمْ جَرْجَرَةَ الْجَمَلِ الأَسَرِّ، وَ تَثَاقَلْتُمْ تَثَاقُلَ النّضو الأَدْبَرِ، ثُمَّ خَرَجَ إلَىَّ مِنْكُمْ جُنَيْدٌ مُتَذَائِبٌ ضَعِيفٌ كَأَنَّمَا يُساقونَ إلى الْمَوْتِ وَ هُمْ يَنْظُرُونَ.(٥٦)
(هرچه شما را دعوت مى‏كنم اجابت نمى‏كنيد، و هرگاه فرمان مى‏دهم‏اطاعت نمى‏كنيد.
اى بى‏اصلها! در يارى پروردگارتان منتظر چه هستيد؟
آيا دين نداريد كه شما را گرد آورد؟ و يا غيرتى كه شما را به خشم وادارد؟
در ميان شما به پا خاسته‏ام! هرچه فرياد مى‏كشم و از شما يارى مى‏طلبم سخن مرا نمى‏شنويد و از دستورم اطاعت نمى‏نمائيد تا چهره واقعى‏كارهاى بد آشكارا گردد نه با شما مى‏توان انتقام خونى گرفت؛ و نه باكمك شما به هدف مى‏توان رسيد.
شما را به يارى برادرانتان دعوت‏كردم، همانند شترى كه از درد بنالد آه و ناله سر داديد، اما آنها نيز افراد مضطرب و ناتوانى بودند كه گويا آنها را به سوى مرگ مى‏برند، در حالى كه آن را با چشم خود مى‏نگرند!)

ب - نكوهش كوفيان‏

حضرت اميرالمؤمنين على عليه السلام با اطّلاع دقيقى كه از روانشناسى حاكم بر كوفيان در اختيار داشت، خطاب به آنان فرمود:
أَيُّهَا النَّاسُ، الُْمجْتَمِعَةُ أَبْدانُهُمْ، الُْمخْتَلِفَةُ أَهْوَاؤهُمْ، كَلامُكُم يُوهِى الصُّمَّ الصِّلابِ، وَ فِعْلُكُمْ يُطْمِعُ فِيكُمُ الأَعْدَاءِ!
تَقُولونَ فى المجالِسِ: كَيْتَ وَ كَيْتَ، فَإذَا جَاءَ الْقِتَالُ قُلْتُمْ: حِيدِى حَياد!
مَا عَزَّتْ دَعْوَةُ مَنْ دَعَاكُمْ، وَلا اسْتَرَاحَ قَلْبُ مَنْ قَاسَكُمْ، أعاليلُ بِأَضالِيلَ، وَسَأَلُْتمُونى التَّطْوِيلَ، دِفَاعَ ذِى الدَّيْنِ المطولِ.
لا يَمْنَعُ الضَّيْمَ الذَّلِيلُ! وَلا يُدْرِكُ الْحَقُّ إلاّ بِالْجِدِّ! أَىَّ دار بَعْدَ دَارِ كُمْ تَمْنَعُونَ، وَمَعَ أَىِّ إمَامٍ بَعْدِى تُقَاتِلُونَ؟
الْمَغْرُورُ وَاللّهِ من غَرَرْتُمُوهُ، وَمَنْ فَازَ بِكُمْ فَقَدْ فَازَ - واللّهِ - بِالسَّهْمِ الأَخْيَبِ، و من رَمَى بِكُمْ فَقَدْ رَمَى بِأفْوَقَ نَاصِلٍ.
أَصْبَحْتُ وَاللّهِ لا أُصَدِّقُ قولكُمْ، وَ لا أَطْمَعُ فِى نَصْرِكُمْ، وَ لا أُوعِدُ الْعَدُوَّ بِكُمْ. مَا بَالُكُمْ؟ مَا دواؤكُمْ؟ مَا طِبُّكُمْ؟ الْقَوْمُ رِجَالٌ أَمْثَالُكُمْ. أَقَوْلاً بِغَيْرِ عِلْمٍ! وَ غَفْلَةً من غَيْرِ وَرَعٍ! وَ طَمَعاً فى غَيْرِ حَقٍّ!؟(٥٧)
(اى مردمى كه بدن‏هاى‏تان جمع و افكار و خواسته‏هاى شما پراكنده‏است!
سخنان شما سنگهاى سخت را درهم مى‏شكند، ولى اعمال سست شما دشمنانتان را به طمع مى‏اندازد
در جلسات خصوصى ادّعاها داريد، اما به هنگام جنگ مى‏گوئيد اى جنگ! از ما دور شو!
آنكس كه شما را بخواند فرياد او به جائى‏نمى‏رسد، و كسى كه شما را رها كند قلب او از آزار شما در أمان نخواهد بود.
به عذرهاى گمراه كننده‏اى متشبث مى‏شويد همچون بدهكارى كه (با عذرهاى نابجا) از اداء دين خود سرباز مى‏زند (بدانيد) افراد ضعيف و ناتوان هرگز نمى‏توانند ظلم را از خود دوركنند، و حق جز با تلاش و كوشش به دست نمى‏آيد.
شما كه از خانه خود دفاع نمى‏كنيد چگونه مى‏توانيد از خانه ديگران دفاع كنيد؟ و با كدام‏پيشوا و امام پس از من، به مبارزه خواهيد رفت؟ به خدا سوگند فريب‏خورده واقعى آن كس است كه به گفتار شما مغرور شود! و اگر پيروزى به وسيله شما به دست آيد پيروزى بى‏اثرى است همانندكسى كه در قرعه، برگ نابرنده‏اى نصيب او شود! و كسى كه بخواهدبه وسيله شما تيراندازى كند همچون كسى است كه با تيرهاى بى‏پيكان‏تيرانداخته است! سوگند به خدا! به آنجا رسيده‏ام كه گفتارتان را تصديق نمى‏كنم و به‏يارى شما اميد ندارم و دشمنان را به وسيله شما تهديد نمى‏كنم! چه دردى داريد؟ دواى شما چيست؟ طب شما كدام است؟ آنها هم مردانى همچون شما هستند! (چرا آنها اين همه پايدارند و شمااين قدر سست؟!) آيا سزاوار است بگوئيد و عمل نكنيد؟ وفراموشكارى، بدون ورع داشته باشيد (يعنى رها كردن چيزى نه بخاطرزهد) و اميد در غير حق بورزيد؟)
(امام على عليه السلام و مسائل اطّلاعاتى)

فصل سوّم : اطّلاعات و دشمن‏شناسى‏

١ - آگاهى از تحرّكات دشمن

حضرت اميرالمؤمنين على عليه السلام نسبت به تحرّكات سياسى نظامى ناكثين، مردم را همواره هشدار مى‏داد كه:
أَلَا وَإِنَّ الشَّيْطَانَ قَدْ ذَمَّرَ حِزْبَهُ، وَاسْتَجْلَبَ جَلَبَهُ، لِيَعُودَ الْجَوْرُ إلَى‏ أَوْطَانِهِ، وَيَرْجِعَ الْبَاطِلُ إِلى‏ نِصَابِهِ.
وَاللَّهِ مَا أَنْكَرُوا عَلَيَّ مُنْكَراً، وَلَا جَعَلُوا بَيْنِي وَبَيْنَهُمْ نَصِفاً.
وَإِنَّهُمْ لَيَطْلُبُونَ حَقَّاً هُمْ تَرَكُوهُ، وَدَماً هُمْ سَفَكُوهُ : فَلَئِنْ كُنْتُ شَرِيكَهُمْ فِيهِ فَإِنَّ لَهُمْ لَنَصِيبَهُمْ مِنْهُ، وَلَئِنْ كَانُوا وَلُوّهُ دُونِي، فَمَا التَّبِعَةُ إِلَّا عِنْدَهُمْ‏
وَإِنَّ أَعْظَمَ حُجَّتِهِمْ لَعَلَى أَنْفُسِهِمْ، يَرْتَضِعُونَ أُمّاً قَدْ فَطَمَتْ، وَيُحْيُونَ بِدْعَةً قَدْ أُمِيتَتْ. يا خَيْبَةَ الدَّاعِي ! مَنْ دَعَا ! وَإِلَامَ أُجِيْبَ ! وَإِنِّي لَرَاضٍ بِحُجَّةِ اللَّهِ عَلَيْهِمْ وَعِلْمِهِ فِيهِمْ.(٥٨)


۹
٢ - شناخت دشمنان و باورهاى آنان


امام على عليه السلام و شناساندن ناكثين (اصحاب جمل)
آگاه باشيد، كه همانا شيطان حزب و يارانش را بسيج كرده، و سپاه خودرا از هر سو فراهم آورده است، تا بار ديگر ستم را به جاى خود نشاند،و باطل به جايگاه خويش پايدار شود.
سوگند به خدا ناكثين هيچ گناهى از من سراغ ندارند، و انصاف را بين من‏و خودشان رعايت نكردند، آنها حقّى را مى‏طلبند كه خود ترك كردند،و انتقام خونى را مى‏خواهند كه خود ريختند.
اگر شريك آنها بودم، پس آنها نيز در اين خونريزى سهم دارند، و اگر تنها خودشان خون عثمان را ريختند پس كيفر مخصوص آنهاست، مهمترين دليل آنها به‏زيان خودشان است، مى‏خواهند از پستان مادرى شير بدوشند كه خشكيده، بدعتى را زنده مى‏كنند كه مدّت‏هاست مرده، وَه چه دعوت كننده‏اى؟!دعوت كنند، طلحه و زبير و عائشه مى‏باشند.
و چه اجابت كنندگانى؟! همانا من به كتاب خدا و فرمانش درباره ناكثين خوشنودم.

٢ - شناخت دشمنان و باورهاى آنان

اگر در طول جنگ از افكار و اهداف شيطانى دشمن بى خبر باشيم و باورهاى دروغين او را نتوانيم شناسائى كنيم، هرگز امكان يك روياروئى صحيح با دشمن را نخواهيم داشت، كه نيروهاى اطّلاعاتى نقش تعيين كننده اى در اين مسئله دارند.

الف - آگاهى از سياستهاى شيطانى معاويه

امام على عليه السلام از سياست‏هاى شيطانى معاويه آگاهى داشت و بوسيله نيروهاى اطّلاعاتى خود هموراه تحرّكات معاويه را زير نظر داشت كه به لشگريان خود فرمود:
وَ عَلَيْكُمْ بِهذَا السَّوادِ الأعْظَمِ، وَالرِّوَاقِ المُطَنَّبِ، فَاضْرِبُوا ثَبَجَهُ، فَإنَّ الشَّيْطَانَ كَامِنٌ فى كِسْرِهِ، وَقَدْ قَدَّمَ لِلْوَثْبَةِ يَداً، وَ أَخَّرَ لِلنُّكُوصِ رِجْلاً.
فَصَمْداً! حَتَّى يَنْجَلِىَ لَكُمْ عَمُودُ الْحَقِّ وَ أنْتُمُ الأَعْلُوْنَ، وَاللّهُ مَعَكُمْ، وَلَنْ يَتِرَكُمْ أَعْمَالَكُمْ.(٥٩)
به آن گروه كثير و سراپرده پر زرق و برق (معاويه) به سختى حمله بريد، و در دل آن به نبرد بپردازيد كه شيطان در كنار آن پنهان شده، دستى براى حمله به پيش دارد، و پائى براى فرار به عقب نهاده.
مقاومت كنيد تا عمود حق بر شما آشكار گردد شما برتريد! خدا با شما است و از زحمات شما نمى‏كاهد

ب - آگاهى از حالات روانى ناكثين‏

حضرت اميرالمؤمنين على عليه السلام نسبت به حالات روانى سران ناكثين فرمود:
وَقَدْ أرْعَدُوا وَ أَبْرَقوا، وَ مَعَ هذَيْنِ الاَمْرَيْنِ الْفَشَل؛ وَلَسْنَا نُرْعِدُ حَتَّى نُوقِع، وَ لا نُسِيلُ حَتَّى نُمْطِرَ.(٦٠)
(طلحه و زبير و پيروان آنها در آغاز رعد و برقى نشان دادند، امّا پايانش چيزى جز سستى و ناتوانى نبود، ولى روش ما به عكس آنها بود، ما تاكارى انجام ندهيم رعد و برقى نداريم، و تا نباريم سيلابهاى خروشان به راه نمى‏اندازيم، برنامه ما عمل است نه سخن!)
كه روانشناسى ناكثين را به خوبى بيان فرمود.
و شعارگرائى آنان را توضيح داد.
و نسبت به شخص زبير، كه يكى از سران ناكثين بود و فكر مى‏كرد مى‏شود بيعت با امام على عليه السلام را شكست، حضرت اميرالمؤمنين على عليه السلام افشاگرانه فرمود:
يَزْعُمُ أَنَّهُ قَدْ بَايَعَ بِيَدِهِ، وَلَمْ يُبَايِعْ بِقَلْبِهِ، فَقَدْ أقَرَّ بِالْبَيْعَةِ، وَ ادَّعَى الْوَلِيجَةَ. فَلْيَأْتِ عَلَيْهَا بِأَمْرٍ يُعْرَفُ، وَ إلاّ فَلْيَدْخُلْ فِيَما خَرَجَ مِنْهُ.(٦١)
(زبير خيال مى‏كند كه بيعتش تنها با دست بوده نه با دل!، پس او اقراربه بيعت مى‏كند، ولى مدعى است كه با قلب نبوده است، بنابراين بر اولازم است، بر اين ادعا دليل روشنى بياورد وگرنه بايد به بيعت خود باز گردد و به آن وفادار باشد)

ج - آگاهى از شيوه‏هاى شيطانى سران قاسطين و مارقين

امام على عليه السلام براى آگاهى مردم نسبت به ادّعاهاى پوچ ناكثين، در سخنرانى‏هاى گوناگونى افشاگرانه علل انحراف آنان را توضيح داد.
و بهانه‏هاى دروغين طلحه و زبير را پاسخ فرمود.
و سوابق تاريخى آنان و شركتشان را در قتل خليفه سوم، و تلاش آنها را در روز بيعت يك يك برشمرد.
زيرا ناكثين شهر بصره را در اختيار گرفته بودند و شورش كردند.
بايد امّت اسلامى با بصيرت و آگاهى به جنگ آنان برود.
كه آغاز نبرد در جبهه داخلى بود،
امام على عليه السلام در يك سخنرانى افشاگرانه ابتدا مردم را نسبت به اخبار سياسى كشور توجيه كرد و سپس ادّعاهاى باطل ناكثين را جواب داد، و فرمود:
أَلَا وَإِنَّ الشَّيْطَانَ قَدْ ذَمَّرَ حِزْبَهُ، وَاسْتَجْلَبَ جَلَبَهُ، لِيَعُودَ الْجَوْرُ إلَى‏ أَوْطَانِهِ، وَيَرْجِعُ الْبَاطِلُ إِلى‏ نِصَابِهِ.
وَاللَّهِ مَا أَنْكَرُوا عَلَيَّ مُنْكَراً، وَلَا جَعَلُوا بَيْنِي وَبَيْنَهُمْ نَصِفاً. وَإِنَّهُمْ لَيَطْلُبُونَ حَقَّاً هُمْ تَرَكُوهُ، وَدَماً هُمْ سَفَكُوهُ: فَلَئِن كُنْتُ شَرِيكَهُمْ فِيهِ فَإِنَّ لَهُمْ لَنَصِيبَهُمْ مِنْهُ، وَلَئِنْ كَانُوا وَلُوهُ دُوني، فَمَا التَّبِعَةُ إِلَّا عِنْدَهُمْ.
وَإِنَّ أَعْظَمَ حُجَّتِهِمْ لَعَلَى أَنْفُسِهِمْ، يَرْتَضِعُونَ أُمّاً قَدْ فَطَمَتْ، وَيُحْيُونَ بِدْعَةً قَدْ أُمِيتَتْ. يا خَيْبَةَ الدَّاعِي ! مَنْ دَعَا ! وَإِلَامَ أُجِيبَ ! وَإِنِّي لَرَاضٍ بِحُجَّةِ اللَّهِ عَلَيْهِمْ وَعِلْمِهِ فِيهمْ.
(آگاه باشيد! شيطان حزب و طرفداران خويش را بسيج كرده، و سپاه‏خود را گرد آورده است تا بار ديگر ستم را به جايش برگرداند، و باطل‏را به جايگاه نخستينش باز فرستد.
به خدا سوگند آنها هيچ منكرى از من سراغ ندارند، انصاف را بين من‏و خود حاكم نساختند.
آنها حقى را مطالبه مى‏كنند كه خود آن را ترك گفته‏اند.
انتقام خونى را مى‏خواهند كه خود ريخته‏اند.
اگر در ريختن اين خون شريكشان بوده‏ام پس آنها نيز سهيمند، و اگرتنها خودشان مرتكب شده‏اند كيفر مخصوص آنها است.
مهمترين دليل آنان به زيان خودشان تمام مى‏شود، از پستانى شيرمى‏خواهند كه مدّتها است خشكيده، بدعتى را زنده مى‏كنند كه زمانهااست از بين رفته.
چه دعوت كننده‏اى!؟ و چه اجابت كنندگانى؟!
من به كتاب خدا و فرمانش درباره آنها راضيم)
شناخت معاويه
و در معرّفى توطئه‏هاى شيطانى معاويه فرمود:
اَلا و اِنّ مُعاوِيَةَ قَادَ لُمَة مِنَ الْغُواةِ وَ عَمسَّ عَلَيْهِمُ الْخَبَرَ حَتَّى جَعَلوا نُحُورَهم اَغْراضَ المنيّة(٦٢)
(آگاه باشيد معاويه گروهى از تبهكاران متجاوز را بسيج كرد، و كانال‏هاى اطّلاعات و اخبار حق را بر آنان بَست تا آنجا كه حاضرند گردنهاى خويش را زير شمشير قرار دهند)
و در يك سخنرانى افشاگرانه، سياست دروغين معاويه را شناساند و با سياست توحيدى مقايسه و ارزيابى فرمود:
وَاللّهِ ما مُعاوِيَة بِأدْهى مِنّى، وَلكِنَّهُ يَغْدِرُ وَ يَفْجر، وَ لَولا كِراهِيَّة الْغَدْرِ لَكُنْتُ مِنْ أدْهَىَ النّاس‏(٦٣)
(سوگند به خدا معاويه از من زيرك‏تر و سياستمدارتر نيست، امّا اونيرنگ مى‏زند و گناه و جنايت مرتكب مى‏شود، اگر نبود زشتى نيرنگ، من سياستمدارترين انسان‏ها بودم.)
شناخت عمروعاص
و در افشاى يكى ديگر از سران قاسطين عمروعاص در يك سخنرانى فرمود:
وَلَمْ يُبايعْ حَتّى شَرَطَ اَنْ يُؤتِيَهُ على الْبَيْعَةِ ثمناً(٦٤)
(بيعت نمى‏كند مگر آنكه در يك معامله سياسى، در برابر بيعت سرمايه‏اى به دست آورد.)
يعنى طرفدارى عمروعاص از معاويه بر اساس عقيده و ايمان نيست بلكه پول پرستى و قدرت طلبى او را منحرف كرده است و درسخنرانى ديگرى بيشتر ماهيت او را شناساند.
عَجَباً لِابْنِ النَّابِغَةِ ! يَزْعَمُ لِأَهْلِ الشَّامِ أَنَّ فِيَّ دُعَابَةً، وَأَنِّي امْرُؤٌ تِلْعَابَةٌ: أُعَافِسُ وَأُمَارِسُ! لَقَدْ قَالَ بَاطِلاً، وَنَطَقَ آثِماً.
أَمَا - وَشَرُّ الْقَوْلِ الْكَذِبُ - إِنَّهُ لَيَقُولُ فَيَكْذِبُ، وَيَعِدُ فَيَخْلِفُ، وَيُسْأَلُ فَيَبْخَلُ، وَيَسْأَلُ فَيُلْحِفُ، وَيَخُونُ الْعَهْدَ، وَيَقْطَعُ الْإِلَّ ؛ فَإِذَا كَانَ عِنْدَ الْحَرْبِ فَأَيُّ زَاجِرٍ وَآمِرٍ هُوَ ! مَا لَمْ تَأْخُذِ السُّيُوفُ مَآخِذَهَا، فَإِذَا كَانَ ذلِكَ كَانَ أَكْبَرُ مَكِيدَتِهِ أَنْ يَمْنَحَ الْقِرْمَ سُبَّتَهُ.
أَمَا وَاللَّهِ لََيمْنَعُنِي مِنَ اللَّعِبِ ذِكْرُ الْمَوْتِ، وَإِنَّهُ لََيمْنَعُهُ مِنْ قَوْلِ الْحَقِّ نِسْيَانُ الْآخِرَةِ، إِنَّهُ لَمْ يُبَايِعْ مُعَاوِيَةَ حَتَّى‏ شَرَطَ أَنْ يُؤْتِيَهُ أَتِيَّةً، وَيَرْضَخَ لَهُ عَلى‏ تَرْكِ الدِّينِ رَضِيخَةً.(٦٥)
(شگفتا! پسر آن زن بدنام در ميان مردم شام نشر مى‏دهد كه من اهل‏مزاح هستم مردى شوخ طبع، كه مردم را سرگرم شوخى مى‏كند.
حرفى به باطل گفته! و سخنى به گناه انتشار داده است.
آگاه باشيد بدترين گفتار؛ دروغ است او سخن مى‏گويد و دروغ‏مى‏گويد، وعده مى‏دهد و تخلف مى‏نمايد، درخواست مى‏كند و اصرارمى‏ورزد، اگر از او چيزى درخواست شود بخل مى‏كند، به پيمان‏خيانت مى‏نمايد، و پيوند خويشاوندى را قطع مى‏كند، به هنگام نبردسر و صدا راه مى‏اندازد و تهيج و تحريص مى‏نمايد.
(امّا اين سر و صدا)
تا هنگامى است كه دست به شمشيرها نرفته، در اين هنگام براى رهائى‏جانش بهترين و بزرگترين نقشه‏اش آن است كه جامه‏اش را بالا زند وعورت خود را آشكار سازد تا از كشتن او چشم پوشى شود!
آگاه باشيد به خدا سوگند، ياد مرگ مرا از شوخى و سرگرمى بازمى‏دارد، ولى او را فراموشى آخرت از گفتن سخن حق بازداشته است اوحاضر نشد با معاويه بيعت كند جز اينكه از او مزدى به دست آورد، ودر برابر از دست دادن دينش بهائى گرفت).
شناخت مارقين (خوارج)
حضرت اميرالمؤمنين على عليه السلام ابتدا نسبت به اهداف خوارج به مردم آگاهى داد و علل انحراف آنها را بر شمرد،
سپس خوارج فريب خورده را نصيحت كرده از آينده دردناكشان ترساند.
در يك سخنرانى به علل گمراهى آنان اشاره كرد و هشدارشان داد.(٦٦)
و در سخنرانى ديگرى مردم را آگاهى لازم داد كه:
جنگ من با خوارج را رسول خدا صلى الله عليه و آله مطرح فرمود،
من جايگاه نبرد را، و تعداد كشتگان آنها را مى‏دانم، و اندازه فراريان آنها را اطّلاع مى‏دهم.(٦٧)
و در كلام ارزشمند ديگر از آينده خوارج و تداوم انحراف فكريشان صحبت كرد كه :


۱۰
٣ - نفوذ نيروهاى اطّلاعاتى در داخل خاك دشمن


تفكّر انحرافى خوارج تداوم خواهد داشت و فرمود:
كَلاّ واللّه اِنَّهُم نُطَف فى اَصْلاب الرِّجالِ وَ قَراراتِ النِّساء، كُلّما نَجم مِنْهُم قَرْن قُطِعَ حَتّى يَكوُنُ الآخِرهُمُ لصُوصَاً سَلاّبين.(٦٨)
(نه سوگند به خدا هرگز خوارج نابود نشده‏اند، آنها نطفه‏هائى در پشت مردان و رحم زنان باقى مى‏مانند امّا هرگاه سر برآوردند سركوب مى‏شوند تا اينكه سرانجام به دزدى و راهزنى روى مى‏آورند.)

٣ - نفوذ نيروهاى اطّلاعاتى در داخل خاك دشمن

راه پيروزى بر دشمن تنها نبرد مسلّحانه نيست، بلكه بايد دشمن را، و تحرّكات آشكار و پنهان او را شناخت كه اين مسئله، (ضرورت وجود نيروهاى اطّلاعاتى در داخل خاك دشمن) را مى‏طلبد.
امام على عليه السلام هم در داخل مرزهاى كشور اسلامى از نيروهاى اطّلاعاتى كمك مى‏گرفت تا بر امور جارى كشور، و روش مديران حكومت، نظارت كند،
و هم در خارج از مرزهاى كشور، در درون خاك دشمن داراى نيروهاى اطّلاعاتى با تجربه بود كه همواره تحرّكات دشمن را زير نظر داشت.
در اينجا توجّه به برخى از نمونه‏ها ضرورى است، مانند:

الف - كشف توطئه بر ضدّ فرماندار مصر

معاويه تا خواست توطئه‏اى عليه (قيس بن سعد)، فرماندار مصر سامان دهد، و او را لكّه دار كند و متّهم به همكارى سازد كه سرانجام حضرت اميرالمؤمنين على عليه السلام را دچار يك حركت انفعالى كرده تا قيس راعزل كند، وبا ظهور هرج و مرج در مصر، بتواند به مصر يورش برد.
نقشه معاويه افشاء شد، زيرا اين توطئه را نيروهاى اطّلاعاتى امام على عليه السلام از شام به امام گزارش دادند.(٦٩)

ب - كشف توطئه در مراسم حج‏

در مراسم حج، معاويه نقشه‏اى طرح كرد كه برخى از نيروهاى وفادارش به بهانه مراسم حج به ميقات و عرفات و منى رفته، مردم را بر ضدّ حضرت اميرالمؤمنين على عليه السلام بشورانند.
امّا قبل از حركت هيئت تبليغى معاويه، نيروهاى اطّلاعاتى برون مرزى امام على عليه السلام به او گزارش دادند و امام على عليه السلام به فرماندار مكّه قثم بن عباس نوشت:
أَمَا بَعْدُ، فَإِنَّ عَيْنِى - بِالْمَغْرِبِ - كَتَبَ إِلَيَّ يُعْلِمُنِي أَنَّهُ وُجِّهَ إِلَى‏ الْمَوْسِمِ أُنَاسٌ مِنْ أَهْلِ الشَّامِ الْعُمْيِ الْقُلُوبِ، الصُّمِّ الْأَسْمَاعِ، الْكُمْهِ الْأَبْصَارِ، الّذِينَ يَلْبِسُونَ الْحَقَّ بِالْبَاطِلِ، وَيُطِيعُونَ الَْمخْلُوقَ فِي مَعْصِيَةِ الْخَالِقِ، وَيَحْتَلِبُونَ الدُّنْيَا دَرَّهَا بِالدِّينِ، وَيَشْتَرُونَ عَاجِلَهَا بِآجِلِ الْأَبْرَارِ الْمُتَّقِينَ ؛ وَلَنْ يَفُوزَ بِالْخَيْرِ إِلَّا عَامِلُهُ، وَلَا يُجْزَى‏ جَزَاءَ الشَّرِّ إِلَّا فَاعِلُهُ.
فَأَقِمْ عَلَى‏ ما فِي يَدَيْكَ قِيامَ الْحازِمْ الصَّلِيبِ، وَالنَّاصِحَ اللَّبِيبِ، التَّابِعِ لِسُلْطَانِهِ، الْمُطِيعِ لِإِمَامِهِ.
وَ إِيَّاكَ وَمَا يُعْتَذَرُ مِنْهُ، وَلَا تَكُنْ عِنْدَ النَّعْمَاءِ بَطِراً، وَلَا عِنْدَ الْبَأْسَاءِ فَشِلاً، وَالسَّلَامُ.(٧٠)
پس از ياد خدا و درود، همانا مأمور اطّلاعاتى من در شام بمن اطّلاع داده كه گروهى از مردم شام براى مراسم حج به مكّه مى‏آيند، مردمى كوردل، گوشهاشان در شنيدن حق ناشنوا، و ديده‏هايشان نابينا، كه حق را از راه باطل مى‏جويند، و بنده را در نافرمانى از خدا، فرمان مى‏برند
دين خود را به دنيا مى‏فروشند، و دنيا را به بهاى سراى جاودانه نيكان و پرهيزكاران مى‏خرند، در حاليكه در نيكى‏ها، انجام دهنده آن پاداش گيرد، و در بديها جز بدكار كيفر نشود.
پس در اداره امور خود هشيارانه و سرسختانه استوار باش، نصيحت‏دهنده‏اى عاقل، پيرو حكومت، و فرمانبردار امام خود باش، مبادا كارى انجام دهى كه به عذرخواهى روى آورى، نه به هنگام نعمت‏ها شادمان و نه هنگام مشكلات سُست باشى. با درود

٤ - برخورد با جاسوس

يكى از فرمانداران حضرت اميرالمؤمنين على عليه السلام به نام مصقلة بن هبيره به سوى شام گريخت، و از نزديكان و مقرّبان معاويه شد.
آنگاه تلاش كرد تا برادرش نعيم بن هبيرة را كه در كوفه بود تشويق به فرار كند.
مردى به نام جلوان انصارى را كه از نصاراى قبيله تغلب بود، انتخاب و به داخل مرزهاى عراق و كوفه نفوذ داد، تا به بهانه نامه رسانى، از اوضاع داخلى كوفه اطّلاعات به دست آورد.
اين جاسوس توسّط نيروهاى امام على عليه السلام دستگير شد و اعتراف كرد.
حضرت اميرالمؤمنين على عليه السلام دستور داد او را مجازات كنند،(٧١) كه پس از آن دچار بيمارى شد و درگذشت.
برادر مصقله نامه اندوهناكى به او در شام نوشت و ماجرا را باز گو كرد.(٧٢)
بايد توجه داشت كه مجازات جاسوس در شرائط جنگى انجام شد.

٥ - ضرورت رعايت مسائل اطّلاعاتى (درلشگرهاى پيش رونده)

امام على عليه السلام در تمام نبردهائى كه فرماندهى سپاه را به عهده داشت يا لشگرهائى كه به عنوان پيش رونده به سوى مرزهاى كشور اسلامى مى‏فرستاد، در همه جا تمام مسائل اطّلاعاتى امنيّتى را دقيقاً رعايت مى‏كرد كه به همين علّت همواره پيروز و شكست ناپذير بود.
حضرت اميرالمؤمنين على عليه السلام در دستورالعملى به فرمانده لشگر پيش رونده‏اش زياد بن نضر حارثى نوشت:
فَإِذَا نَزَلْتُمْ بِعَدُوٍّ أَوْ نَزَلَ بِكُمْ، فَلْيَكُنْ مُعَسْكَرُكُمْ فِي قُبُلِ الْأَشْرَافِ، أَوْ سِفَاحِ الْجِبَالِ، أَوْ أَثْنَاءِ الْأَنْهَارِ، كَيْما يَكُونَ لَكُمْ رِدْءاً، وَدُونَكُمْ مَرَدًّاً. وَلْتَكُنْ مُقَاتَلَتُكُمْ مِنْ وَجْهٍ وَاحِدٍ أَوْ اثْنَيْنِ‏
وَ اجْعَلُوا لَكُمْ رُقَبَاءَ فِي صَيَاصِي الْجِبَالِ، وَمَنَاكِبِ الْهِضَابِ، لِئَلَّا يَأْتِيَكُمُ الْعَدُوُّ مِنْ مَكَانِ مَخَافَةٍ أَوْ أَمْنٍ.
وَ اعْلَمُوا أَنَّ مُقَدِّمَةَ الْقَوْمِ عُيُونُهُمْ، وَعُيُونَ الْمُقَدِّمَةِ طَلَائِعُهُمْ. وَ إِيَّاكُمْ وَالتَّفَرُّقَ: فَإِذَا نَزَلْتُمْ فَانْزِلُوا جَمِيعاً، وَإِذَا ارْتَحَلْتُمْ فَارْتَحِلُوا جَمِيعاً وَ إِذَا غَشِيَكُمُ اللَّيْلُ فَاجْعَلُوا الرِّمَاحَ كِفَّةً
وَلَا تَذُوقُوا النَّوْمَ إِلَّا غِرَاراً أَوْ مَضْمَضَةً.(٧٣)
آموزش نظامى به لشكريان
هرگاه به دشمن رسيديد، يا او به شما رسيد، لشكرگاه خويش را بر فراز بلنديها، يا دامنه كوهها، يا بين رودخانه‏ها قرار دهيد، تا پناهگاه شما و مانع هجوم دشمن باشند، جنگ را از يك سو يا دو سو آغاز كنيد، و در بالا قلّه‏ها، و فراز تپّه‏ها، ديده بانهائى بگماريد.
مبادا دشمن از جائى كه مى‏ترسيد يا از سوئى كه بيم نداريد، ناگهان بر شما يورش آورد و بدانيد كه پيشاهنگان سپاه ديدبان لشگريانند و ديدبانان طلايه‏داران سپاهند.
از پراكندگى بپرهيزيد، هرجا فرود مى‏آئيد، با هم فرود بيائيد، و هرگاه كوچ مى‏كنيد همه با هم كوچ كنيد، و چون تاريكى شب شما را پوشاند، نيزه داران را پيرامون لشكر بگماريد
و نخوابيد مگر اندك، چونان آب در دهان چرخاندن و بيرون ريختن. كتاب صفّين ص ١٢٣ ، نصر بن مزاحم - و - تحف العقول ص ١٩١، ابن شعبه، -و اخبار الطوال ص ١٦٦ ، دينورى

٦ - رعايت مسائل اطّلاعاتى در جنگ

الف - عدم رعايت مسائل اطّلاعاتى و شكست

در سال هشتم هجرى نبرد ذات السّلاسل اتّفاق افتاد كه يكى ديگر از ويژگى‏هاى رهبرى امام على عليه السلام در رعايت مسائل اطّلاعاتى در نبرد است.
ماجرا از اين جا آغاز شد كه :
طبق نقل شيخ مفيد، مرد عربى نزد پيامبر صلى الله عليه و آله آمد و عرض كرد :
آمده‏ام تا تو را نصيحتى كنم.
حضرت پرسيد : نصيحت چيست؟
عرض كرد : گروهى از اعراب در وادى رَمل اجتماع كرده و مى‏خواهند به شما در مدينه شبيخون بزنند،
سپس خصوصيّات آنها را براى پيامبر صلى الله عليه و آله بيان داشت.
رسول خدا صلى الله عليه و آله دستور داد كه مردم را به مسجد دعوت كنند، پس از اجتماع مردم، آنگاه به منبر رفت و آنچه را مرد عرب گزارش داده بود به اطّلاع رساند و فرمود:
چه كسى از شما آمادگى دارد تا براى دفع شرّ اين گروه حركت كند ؟
جماعتى از اهل صُفّه(٧٤)برخاستند و گفتند:
ما به جنگ ايشان مى‏رويم، فرماندهى براى ما تعيين فرما تا تحت فرماندهى او حركت كنيم.
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله از روى قرعه، هشتاد نفرشان را انتخاب كرد و سپس خليفه اوّل را به فرماندهى آنها برگزيد.
خليفه اوّل حركت كرد و نزديك اعراب مزبور كه در وسط درّه‏اى جاى داشتند و اطراف آنها را سنگ و درخت زيادى احاطه كرده بود، رسيد.
چون به قصد حمله به آنها از درّه سرازير شدند، اعراب مزبور از اطراف درّه به آنها حمله كردند و چند تن از مسلمانان را به قتل رسانده، خليفه اوّل را فرارى دادند.
خليفه اوّل و همراهانش به مدينه بازگشتند،
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله بار ديگر خليفه دوّم را بدان سو فرستاد.
اعراب شورشى اين مرتبه در پشت درخت‏ها و سنگ‏ها كمين كرده بودند و چون خليفه دوّم با لشگريان از درّه سرازير شدند، ناگهان از كمينگاه‏ها بيرون آمده او را نيز فرارى دادند، با ورود خليفه دوّم و همراهان به مدينه رسول خدا صلى الله عليه و آله سخت ناراحت شد.
عمر وعاص گفت:
اى رسول خدا صلى الله عليه و آله مرا به اين جنگ بفرست، زيرا جنگ خدعه و نيرنگ است، شايد من بتوانم با خدعه و نيرنگ آنها را سركوب كنم.
پيامبر صلى الله عليه و آله او را با جمعى فرستاد،
امّا عمروعاص نيز در برابر حمله آنها نتوانست مقاومت كند و با از دست دادن چند تن از سربازان اسلام فرار كرد.
علّت اساسى شكست آن سه نفر عدم رعايت مسائل اطّلاعاتى در نبرد بود، زيرا بگونه‏اى حركت مى‏كردند كه همه مى‏فهميدند و دشمن نيز با جاسوس‏هائى كه داشت از حركت سپاه اسلام با خبر گشته، در كمين‏گاه‏ها، استقرار يافته، ضربات كارى بر سپاه اسلام وارد مى‏كردند،
آن سه نفر از اصل غافلگيرى و حفظ مسائل اطّلاعاتى غفلت داشتند.
پيامبر صلى الله عليه و آله كه اوضاع را چنان ديد، چند روزى صبر كرد، سپس على عليه السلام را طلبيد و پرچم جنگ را براى او بست و در حقّ او دعا كرده او را به سوى دشمن فرستاد و خليفه اوّل و خليفه دوّم و عمروبن عاص را نيز همراه او روانه ساخت تا روش‏هاى رزمى حضرت اميرالمؤمنين على عليه السلام را از نزديك بنگرند.

ب - رعايت مسائل اطّلاعاتى و پيروزى

امام على عليه السلام لشگر را برداشته و راه عراق را در پيش گرفت و از راه سختى آنها را عبور داد و براى آنكه دشمن را غافلگير كند، شب‏ها راه مى‏پيمود و روزها پنهان مى‏شد تا وقتى كه خود را به دهانه آن درّه كه دشمن در آن منزل گرفته بود، رسانيد.
و چون بدانجا رسيد به همراهان خود دستور داد.
دهان اسبان را ببندند و آنها را در جايى متوقّف كرد و خود در سويى ديگر قرار گرفت.


۱۱
فصل چهارم : اطّلاعات و مسئله فراريان‏


عمروبن عاص كه چنان ديد، به خيال خود دانست كه با اين تدبير شكست حتمى است -در صدد كار شكنى بر آمده به خليفه اوّل گفت:
من در اين بيابان‏ها از على آشناترم، در اينجا درّندگانى چون گرگ و كفتار وجود دارد كه خطرشان براى سربازان ما بدتر از دشمن است، به نزد على برو و از او اجازه بگير تا به بالاى درّه برويم.
خليفه اوّل پيش حضرت اميرالمؤمنين على عليه السلام آمد و سخن عمرو عاص را به وى گفت.
ولى امام على عليه السلام هيچ پاسخى نداد.
خليفه اوّل بازگشت و به آنها گفت :
على به من پاسخى نداد.
عمرو عاص اين بار خليفه دوّم را فرستاد و به او گفت:
تو قدرت بيشترى در سخن دارى.
ولى خليفه دوّم نيز وقتى سخن عمرو بن عاص را براى على عليه السلام اظهار كرد با سكوت آن حضرت مواجه شد،
عمرو بن عاص كه وضعيّت را اينگونه ديد به سربازان اظهار كرد:
ما نمى‏توانيم خود را به هلاكت اندازيم، بياييد تا به بالاى درّه برويم.
ولى با مخالفت شديد سربازان مواجه شده همگى گفتند:
ما دست از اطاعت و فرمانبردارى فرمانده خود بر نمى‏داريم.
بدين ترتيب در همان جايى كه على عليه السلام دستور داده بود، ماندند و چون نزديكى‏هاى سپيده صبح شد، على عليه السلام دستور حمله داد و لشگريان از هرسو به دشمن حمله كردند.
اعراب بنى سليم تا خواستند به خود آيند و آماده جنگ شوند، شكست خورده و مسلمانان بر آنها پيروز شدند كه وحى الهى به صورت اين آيات :
وَالْعادِياتِ ضبْحاً
تا آخر سوره در شأن على عليه السلام و لشگريان او نازل گرديد.(٧٥)
وقتى سپاه پيروز امام على عليه السلام به مدينه بازگشتند، رسول خدا صلى الله عليه و آله با ديگر مسلمانان به استقبال على عليه السلام آمدند، چون چشم على عليه السلام به پيامبر صلى الله عليه و آله افتاد به احترام آن حضرت از اسب پياده شد،
پيامبر صلى الله عليه و آله به او فرمود:
سوار شو كه خدا و رسول او از تو خشنودند.
على عليه السلام از خوشحالى گريان شد، پيامبر صلى الله عليه و آله به او فرمود:
اى على، اگر نمى‏ترسيدم كه گروه‏هايى از امّت من درباره تو همان سخنى را بگويند كه نصارى درباره حضرت عيسى‏بن مريم گفتند، امروز درباره تو سخنى مى‏گفتم كه بر هيچ دسته‏اى از مردم عبور نكنى جز آنكه خاك زير پايت را (به منظور تبرّك) بردارند.
( امام على عليه السلام و مسائل اطّلاعاتى )

فصل چهارم : اطّلاعات و مسئله فراريان‏

١ - نكوهش از فراريان

مسئله فرار دوستان ضعيف النّفس، در همه دوران‏هاى تاريخ وجود داشت.
اگر علل و عوامل آن تبيين نگردد و عوامل بازدارنده، دقيقاً مورد ارزيابى قرار نگيرد، ممكن است فراگير شده يك نظام را از پاى درآورد،
بايد ديد چرا يك انسان از مسئوليّت خود دست مى‏كشد؟
و به طرف دشمن فرار مى‏كند؟
چرا تمام روزنه‏هاى اميد به روى او بسته شده است؟
اگر ضعفى در رفتار حكومتى مديران وجود دارد، بايد برطرف شود،
و اگر به ضعف و سستى ايمان افراد ارتباط دارد بايد به تقويت روحيّه و ايمان پرداخت كه موارد ياد شده مورد توجّه حضرت اميرالمؤمنين على عليه السلام قرار دارد.
يكى از فرماندهان امام على عليه السلام شخصى به نام مصقلة بن هبيره شيبانى بود كه پس از ارتكاب جرم، به شام گريخت.
حضرت اميرالمؤمنين على عليه السلام نسبت به عمل زشت او فرمود:
قَبَّحَ اللّهُ مَصْقَلَةَ فَعَلَ فِعْلَ السَّادَةِ، وَفَرَّ فِرارَ الْعَبِيد
(خدا زشت گرداند روى مصقله را كه كار بزرگان را انجام داد اما چون بردگان گريخت)(٧٦)
پس از ماجراى حكميّت در صفّين، يكى از افرادى كه فريب خورد، خريت بن راشد از قبيله بنى ناجيه بود كه به طرف مدائن و اهواز گريخت و شورش كرد و توسّط معقل بن قيس در كوه‏هاى رامهرمز ايران سركوب شد و به طرف دريا و شمال ايران گريخت.
سرانجام به دست نعمان بن صهبان كشته شد.
مسئوليّت آزادى اسراى اين جنگ را فرماندار امام على عليه السلام (مصقله) در نواحى آذربايجان بر عهده گرفت كه با ٥٠٠ هزار درهم غرامت آزاد گردند.
پس از پرداخت ٢٠٠ هزار درهم احساس كرد كه نمى‏تواند همه را بپردازد، از اينرو به طرف معاويه به شام گريخت‏(٧٧)

٢ - شناخت عوامل فرار

الف - عامل فكرى، تبليغى

اگر دشمن بر اساس شايعات، تبليغات مسموم، دروغ پردازى‏ها، غيرواقعى نشان دادن روش‏هاى حكومت حقّ، مردم را، مديران و سربازان را به فرار سوق مى‏دهد، بايد رهبرى امّت و مسئولين تبليغاتى، با تبليغات حساب شده، تلاش تبليغاتى دشمن را خنثى كند.
به مصقله گفته بودند كه :
على عليه السلام سختگير است، از حق نمى‏گذرد، تو را ادب مى‏كند، تا غرامت‏ها را نپردازى، مورد محبّت على عليه السلام قرار نمى‏گيرى،
و با انواع وسوسه‏ها كوشيدند، مصقله را به فرار تشويق نمايند كه فرار كرد.
امام على عليه السلام براى خنثى كردن روش‏هاى انحرافى دشمن، در يك سخنرانى رسمى، عمل جوانمردانه مصقله را ستود، كه ديگران بدانند زحمت و تلاش و اقدامات اساسى مديران جامعه اسلامى هرگز فراموش نمى‏شود.
كه امام فرمود:
فَعَلَ فِعْلَ السَّادَةِ
سپس به زشتى فرار كردن از حقّ و مسئوليّت‏هاى الهى پرداخت كه فرمود:
مثل برده‏ها گريخت؟
چرا بايد انسان آزاد چون بردگان بگريزد؟
و فرمود :
هنوز ستايشگران برابر عمل جوانمردانه‏اش به مدّاحى او نپرداخته بودند كه آنها را ساكت كرد و هنوز ستايش ستايشگران به پايان نرسيده بود، كه آنها را به زحمت انداخت.
يعنى تازه مى‏خواستيم او را تشويق كنيم، ارتقاء درجه بدهيم كه با فرارش همه چيز را خراب كرد
و آنگاه روزنه‏هاى اميد را باز و پرنور مى‏گشايد كه:
وَلَوْ أقامَ لاخَذْنا مَيْسورَه
(اگر مردانه در پُست خود مى‏ايستاد از او به مقدار توانش مى‏پذيرفتيم.)
وانْتَظَرْنا بِمالِهِ وُفُورَهُ‏
(و تا هنگام قدرت و توانائى صبر مى‏كرديم.)(٧٨)
با اين سخنرانى، حضرت اميرالمؤمنين على عليه السلام به ديگر مديران اميدوارى داد كه اگر در محورهاى عمليّاتى و مديريّت سياسى و نظامى اقدام درستى انجام دادند، منتظر پاداش باشند.
و اگر نتوانستند يا كوتاهى كرده مشكلى به وجود آمد، جوانمردانه مشكلات را با رهبرى در ميان بگذارند، كه با موازين حق و رحمت اسلامى برخورد خواهد شد.
پس ديگر بهانه‏اى براى فرار باقى نمى‏ماند.

ب - عامل خويشاوندى‏

اگر دشمن از طريق روابط خانوادگى و پيوندهاى خويشاوندى، مى‏خواهد سربازى را يا مديرى را بفريبد، بايد با توضيحات و تبليغات حساب شده، راه اين توطئه را نيز بَست،
كه پيوندهاى فاميلى و خانوادگى خللى در ايمان و عقيده انسان ايجاد نكند.
وقتى معاويه به زياد بن أبيه نامه وسوسه آميزى مى‏نويسد تا با ادّعاى دروغين ابوسفيان، او را بفريبد،(٧٩)
زيرا در آستانه جنگ صفيّن معاويه مى‏خواهد به بهانه، برادرى و فاميلى، زياد را به فرار تشويق كند،
و چون زياد هم از نظر روانى سرخورده بود كه چرا پدر قانونى ندارد، وسوسه‏هاى معاويه سرانجام در او كارگر شد و به شام گريخت كه امام على عليه السلام در نامه‏اى جداگانه هشدارهاى لازم را به او داد.
پس عامل خويشاوندى يا ادّعاى دروغين خويشاوندى را بايد با توضيحات لازم، و هشدارهاى به مورد از مقدّمه فرار كنار زد،


۱۲
ج - عامل سياسى‏


يا با تقويت روح ايمان و هدفدارى در جهاد با آن مقابله نمود.
حضرت اميرالمؤمنين على عليه السلام با نوشتن نامه‏اى به زياد، به دروغين بودن ادّعاى ابوسفيان مى‏پردازد كه:
وَقَدْ عَرَفْتُ أَنَّ مُعَاوِيَةَ كَتَبَ إِلَيْكَ يَسْتَزِلُّ لُبَّكَ، وَيَسْتَفِلُّ غَرْبَكَ، فَاحْذَرْهُ، فَإِنَّمَا هُوَ الشَّيْطَانُ:
يَأْتِي الْمَرْءَ مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ وَمِنْ خَلْفِهِ، وَعَنْ يَمِينِهِ وَعَنْ شِمَالِهِ، لِيَقْتَحِمَ غَفْلَتَهُ، وَيَسْتَلِبَ غِرَّتَهُ.
وَقَدْ كَانَ مِنْ أَبِي سُفْيَانَ فِي زَمَنِ عُمَرَ بْنِ الْخَطَّابِ فَلْتَةٌ مِنْ حَدِيثِ النَّفْسِ، وَنَزْغَةٌ مِنْ نَزَغَاتِ الشَّيْطَانِ:
لَايَثْبُتُ بِهَا نَسَبٌ، وَلَا يُسْتَحَقُّ بِهَا إِرْثٌ، وَالْمُتَعَلِّقُ بِهَا كَالْوَاغِلِ الْمُدَفَّعِ، وَالنَّوْطِ الْمُذَبْذَبِ.
افشاى توطئه معاويه نسبت به زياد
اطّلاع يافتم كه معاويه براى تو نامه‏اى نوشته تا عقل تو را بلغزاند، و اراده تو را سُست كند، از او بترس كه شيطان است، و از پيش‏رو، و پشت سر، و از راست و چپ به سوى انسان مى‏آيد تا در حال فراموشى، او را تسليم خود سازد، و شعور و دركش را بربايد.
آرى ابوسفيان در زمان عمر بن خطّاب ادّعايى بدون انديشه و با وسوسه شيطان كرد كه نه نَسَبى را درست مى‏كند، و نه كسى با آن سزاوار ارث است.
ادّعا كننده چونان مشترى بيگانه است كه در جمع شتران يك گله وارد شده تا از آبشخور آب آنان بنوشد كه او را از خود ندانند و از جمع خود دور كنند.
يا چونان ظرفى كه بر پالان مركبى آويزان و پيوسته از اين سو بدان سو لرزان باشد.(٨٠)
و در يك سخنرانى حساب شده به تقويت ايمان و هدفدارى جهاد اسلامى مى‏پردازد و مجاهدان صدر اسلام را به عنوان الگوهاى شايسته مى‏ستايد زيرا پيوندهاى خويشاوندى براى آنها مانعى ايجاد نمى‏كرد كه فرمود:
وَلَقَدْ كُنّا مَعَ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله نَقْتُلُ آباءَنَا وَ اَبْناءَنَا وَ اِخْوانَنَا وَ اَعْمَامَنا، مايَزِيدُنا ذلِكَ الاّ ايِماناً وَ تَسْليماً وَ مُضِيَّاً عَلَى اللّقَمِ، وَصَبْراً عَلى مَضَضِ الاَلَمِ، وَجِدّاً فى جِهادِ الْعَدُوّ.(٨١)
(در ركاب رسول خدا صلى الله عليه و آله جنگ مى‏كرديم، با پدران و فرزندان و برادران و عموهاى خويش نبرد مى‏كرديم، و اين پيكار بر ايمان و تسليم‏ما مى‏افزود، و به پيمودن راه دشوار و صبر در برابر تلخى‏هاى دردها، و تلاش در تداوم جهاد با دشمن، ما را تقويت مى‏كرد)
پس عامل خويشاوندى در برابر عامل ايمان، و هدفدارى در جهاد ناچيز است، ايمان به خدا و آرمان اسلامى مى‏تواند بر همه عامل‏ها غلبه كند.
اردوى حضرت اميرالمؤمنين على عليه السلام لحظات حسّاسى را مى‏گذراند، در جنگ صفّين حوادث تلخ و شيرينى به چشم مى‏خورد.
گاهى پدر در لشگر امام على عليه السلام و پسر در اردوى معاويه بود،
برادرى در لشگر حق و برادر ديگر در سپاه باطل بود،
خويشاوندان يك قبيله، يك فاميل رو در روى هم قرار گرفته بودند كه تنها راه مقابله با علاقه‏هاى خويشاوندى تقويت روح ايمان و هدفدارى در جهاد است.

ج - عامل سياسى‏

برخى با فريب خوردن مى‏گريزند (عامل فرهنگى)،
و بعضى، عامل خويشاوندى آنها را مى‏لغزاند،
و گروهى مشكل سياسى دارند،
مى‏خواهند به قدرت و مال و امكانات دنيا برسند،
رفاه طلب و دين فروشند،
هر جا كه لقمه چربى باشد حاضر مى‏شوند،
در پيكار و مبارزه هدف و آرمان مقدّسى ندارند،
معامله گردند، تجارت كننده‏اند، با سران قدرت‏ها، با شاهان و سلاطين، وارد معامله مى‏شوند،
هركس آنها را تأمين كرد، به آن روى مى‏آورند، و ديگر وجدان و عاطفه و وطن دوستى و ايمان و تعهّد در آنان راه ندارد.
اين عدّه را بايد با تبليغات حساب شده افشا كرد، و زشتى فرار را تبليغ نمود، تا انسان آزاده‏اى به خودفروشى و بردگى روى نياورد.
كه حضرت اميرالمؤمنين على عليه السلام نسبت به مصقله فرمود:
قَبَّح اللّه مَصْقَلَه فَرَّ فِرار الْعَبيد(٨٢)
خدا زشت گرداند روى مصقله را كه چون بردگان گريخت
امام على عليه السلام نسبت به فرار عمر و عاص فرمود:
وَلَمْ يُبايِعْ حَتّى شَرَطَ اَنْ يُؤتِيهِ عَلَى الْبَيْعَةِ ثَمناً، فَلا ظَفِتْ يَدُ الْبايِع‏(٨٣)
(عمروعاص با معاويه بيعت نكرد مگر آنكه شرط نمود تا عوض بيعت بهائى دريافت كند، هرگز دست بيعت كننده به پيروزى نرسد)
و آنگاه كه جمعى از مردم مدينه به شام گريختند، فرار آنها را به زشتى ياد كرد، كه فرار از حق به باطل، و از نور به تاريكى‏ها بود؛
أَمَّا بَعْدُ، فَقَدْ بَلَغَنِي أَنَّ رِجَالاً مِمَّنْ قِبَلَكَ يَتَسَلَّلُونَ إِلَىْ مُعَاوِيَةَ، فَلَا تَأْسَفْ عَلَى‏ مَا يَفُوتُكَ مِنْ عَدَدِهِمْ، وَيَذْهَبُ عَنْكَ مِنْ مَدَدِهِمْ، فَكَفَى‏ لَهُمْ غَيّاً، وَلَكَ مِنْهُمْ شَافِياً، فِرَارُهُمْ مِنَ الْهُدَى‏ وَالْحَقِّ، وَإِيضَاعُهُمْ إِلَى‏ الْعَمَى‏ وَالْجَهْلِ
وَ إِنَّمَا هُمْ أَهْلُ دُنْيَا مُقْبِلُونَ عَلَيْهَا، وَمُهْطِعُونَ إِلَيْهَا، وَقَدْ عَرَفُوا الْعَدْلَ وَرَأَوْهُ، وَسَمِعُوهُ وَوَعَوْهُ، وَعَلِمُوا أَنَّ النَّاسَ عِنْدَنَا فِي الْحَقِّ أُسْوَةٌ، فَهَرَبُوا إِلَى‏ الْأَثَرَةِ
فَبُعْداً لَهُمْ وَسُحْقاً !! إِنَّهُمْ - وَاللَّهِ - لَمْ يَنْفِرُوا مِنْ جَوْرٍ، وَلَمْ يَلْحَقُوا بِعَدْلٍ، وَإِنَّا لَنَطْمَعُ فِي هذَا الْأَمْرِ أَنْ يُذَلِّلَ اللَّهُ لَنَا صَعْبَهُ، وَيُسَهِّلَ لَنَا حَزْنَهُ، إِنْ شَاءَ اللَّهُ، وَالسَّلَامُ.(٨٤)
(پس از حمد و ستايش خدا! به من خبر رسيده كه افرادى از قلمرو تومخفيانه به معاويه پيوسته‏اند بر اين تعداد كه از دست داده‏اى و ازكمك آنان بى‏بهره مانده‏اى افسوس مخور براى آنها همين گمراهى‏بس كه از هدايت حق به سوى كوردلى و جهل شتافته‏اند و اين براى تومايه آرامش خاطر است.
آنها دنياپرستانى هستند كه با سرعت بآن روى آورده‏اند در حالى كه عدالت را به خوبى شناخته و ديده و گزارش آنرا شنيده‏اند و بخاطرسپرده‏اند كه همه مردم در نزد ما و در آئين حكومت ما حقوق برابردارند آنها از اين برابرى به سوى خود خواهى و تبعيض و منفعت طلبى‏گريخته‏اند.
دور باشند از رحمت خدا!
به خدا سوگند! آنها از ستم نگريخته‏اند و بعدل روى نياورده‏اند.
و مااميدواريم كه در اين راه خداوند مشكلات را بر ما آسان سازد. و سختى‏ها را هموار! انشاءاللّه. والسلام)

د - عامل زندگى و ترس از مرگ‏

در برخى از افراد، عاملِ زندگى آنها را به فرار كردن مى‏كشاند، مى‏خواهند زندگى كنند، زنده بمانند، آزاد و مستقل، يا وابسته و محكوم، فرقى نمى‏كند.
نسبت به اين دسته از افراد بايد، مرگ و زندگى را به درستى تبيين كرد.
و مباحث مربوط به دنيا و آخرت را آموزش داد
و آينده نگرى و معادگرائى را تقويت نمود كه امام على عليه السلام با ديدگاه‏هاى اصيل اسلامى به شرح زير، فكر فرار و گريز را محكوم مى‏كند.

٣ - راه مقابله با عوامل فرار

الف - توجّه به ره آورد شوم فرار

اگر ملّتى در برابر دشمن گريخت،
ديگر آزادى و استقلال ندارد،
سلامت و اصالت نخواهد داشت و سرنوشت او در دست دشمن است كه اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود:
اِنَّ فِى الفَرار مَوْجِدَةَ اللّهِ وَ الذُّلَّ اللازِمَ وَالْعار الْباقِى‏
(در فرار كردن خشم و غضب خدا، ذلّت هميشگى، و ننگ دائمى است.)(٨٥)

ب - توجّه به عذاب قيامت‏

حضرت اميرالمؤمنين على عليه السلام نسبت به كيفر فرار فرمود:
فرار از جنگ و خالى كردن ميدان، گناه نابخشودنى است و عذاب الهى در پى دارد ؛
وَ ايم اللّه لَئِنْ فَرَرْتُم مِنْ سَيْفِ الْعاجِلَةِ لا تَسْلَمُوا مِنْ سَيْفِ الآخِرَة
(از شمشيرهاى دنيا فرار كنيد نمى‏توانيد از شمشيرهاى آخرت بگريزيد)(٨٦)

ج - توجّه به حتمى بودن مرگ (ياد مرگ)

اگر انسان به مرگ و مردن توجّه داشته باشد، كه سرانجام بايد از اين دنيا برويم، پس چرا با ذلّت و خوارى زندگى كنيم؟
و چرا با ذلّت بميريم؟
ياد مرگ مى‏تواند از نظر روانى، و فكرى عامل بازدارنده خوبى براى فرار كردن باشد كه فرمود:
وَاَنْتُم طُرَدَاءُ اْلَموْتِ،، اِنْ اَقَمْتُم لَهُ اَخَذَكُمْ، وَاِنْ فَرَرْتُم مِنْهُ أَدْرَكَكُم‏
(شما اسيران مرگ مى‏باشيد، اگر بايستيد شما را دستگير مى‏كند و اگر فرار كنيد به شما خواهد رسيد.)(٨٧)
در سخنرانى ديگرى فرمود:


۱۳
د - توجّه به اجل طبيعى‏


هَلْ مِنْ مَناصٍ اَوْ خَلاصٍ؟ اَوْ مَعاذٍ اَوْ مَلاذٍ اَو فَرار؟(٨٨)
(آيا راه نجات و گريزى هست؟ آيا پناهگاهى يا راه فرارى يا بازگشتى وجود دارد؟)

د - توجّه به اجل طبيعى‏

هر انسانى دو اجل دارد، اجل طبيعى و اجل اختيارى، مى‏شود با احسان و صله رحم، محدوده زندگى را بيشتر كرد و به عمر طولانى دست يافت، امّا با فرار كردن نمى‏شود عُمر را زياد و از مرگ گريخت كه فرمود:
وَاِنَّ اْلفارَّ لَغيرُ مَزيدٍ فى‏ عُمرِهِ
(فرار كننده نمى‏تواند به عمرش بيافزايد)(٨٩)
اگر انسان خود مرگ را انتخاب نكند
و تصميم به خودكشى نگيرد
و عوامل ازدياد عمر مطرح نشوند. (مانند : احسان و نيكوكارى، صله رحم و نيكى به پدر و مادر)
و موانع طول عمر پديد نيايد. (مانند : ظلم، خونريزى، زنا، قطع رحم، عاقِ والدين) هر انسانى أجل و مرگ طبيعى دارد، كه تا آن لحظه خاصّ در أمان است.
پس نبايد از تهديدهاى دشمن، يا فراوانى لشگريان خصم ترسيد، يا از نبرد با دشمنان هراس به دل راه داد كه اگر وقت و زمان مشخّص اجل فرارسد، خواهيم مُرد و الاّ در برابر انواع حوادث به سلامت خواهيم گذشت.
اين باور ارزشمند مى‏تواند عامل بازدارنده مناسبى از فرار در جنگ باشد، كه امام على عليه السلام فرمود:
وَكفَى‏ بِاْلأَجَلِ حَارِسَاً
(أجل قطعى براى حفاظت انسان كافى است)(٩٠)
و براى توضيح اين اصل فرمود :
اَما انِّهُ قَدْيَرْمىِ الرَّامى وَ تُخْطِئُ السِّهامُ‏
(آگاه باشيد گاهى تيرانداز تيرش به خطا مى‏رود)(٩١)
وقتى حضرت اميرالمؤمنين على عليه السلام را به ترور تهديد كردند فرمود:
وَاِنَّ عَلَىَّ مِنَ اللّهِ جُنَّةً حَصِيَنةً، فَاِذا جَاءَ يَوُمِى‏ اِنْفَرَجَتْ عَنّى‏ وَأَسْلَمَتْنِىْ فَحِينَئِذٍ لايَطِيشُ السَّهْمُ وَلايَبْرَأُ اْكَلْمُ‏
(پروردگارم براى من سپر محكمى قرار داده كه مرا از حوادث حفظمى‏كند، هنگامى كه روز مرگ من فرارسد، نه تير خطا مى‏كند و نه زخم بهبودى مى‏يابد)(٩٢)
ما كه از غيب خبر نداريم،
و وقت اجل طبيعى را نمى‏شناسيم،
و نمى‏دانيم كه چه اعمالى جهت ازدياد عمر، انجام داده‏ايم؟
پس چرا از مرگ بترسيم؟
و در عمليّات هاى گوناگون شركت نكنيم؟
يا تن به ذلّت و خوارى بسپاريم؟
روزى آمديم و روزى خواهيم رفت.
چه بسا رزمندگان خطّ مقدّم كه سالم بازگشتند و ديگران كه به جنگ نرفتند در بستر آسايش مردند!!

ه - توجّه به فنا پذيرى انسان‏

اگر انسان باور كند كه فنا پذير است،
و زندگى دنيا جاودانه نخواهد بود،
و همه در حال كوچ كردن از دنيا مى‏باشيم و روزى بايد دنيا را ترك گوئيم.
ترس از مرگ، و روح دنيا پرستى از ما رخت بر مى‏بندد و تن به ذلّت و خوارى نخواهيم داد.
و در هر شرائطى از دين و ميهن و ناموس دفاع خواهيم كرد،
امام على عليه السلام در سراسر نهج‏البلاغه ، بسيار حساب شده اين مسئله روانى را تذكّر مى‏دهند.

و - آخرت گرائى‏

در فرهنگ اسلامى يكى از عوامل مهمّ بازدارنده انسان از انواع زشتى‏ها، ظلم و ستم‏ها، فرارها و زدگى‏ها، آخرت گرائى است، زيرا:
انسان مى‏خواهد هميشه باشد،
جاودانه گردد،
عمر او، لذّت او، زندگى او نابود نشود،
كه غريزه مطلق خواهى در ذات انسان است، و اين ايده‏آل در دنياى فناپذير تحقّق نمى‏پذيرد، پس بايد به ديار ديگرى سفر كرد كه تنها پاسخ مثبت اين غريزه، بهشت جاويدان است.
آخرت گرائى، بهشت گرائى و زندگى جاودانه پس از مرگ مى‏تواند به غريزه مطلق خواهى انسان پاسخ مثبت دهد كه:
حضرت اميرالمؤمنين على عليه السلام فراوان به اين نكته اشاره داشت و فرمود:
اِنَّما خُلِقْتَ لِلاخِرَةِ لالِلدُّنْيا(٩٣)
(همانا تو براى زندگى جاويدان آخرت آفريده شدى، نه دنياى زودگذر.)
و نسبت به شهداى اسلام فرمود :
وَبَاعُوا قَلِيلاً مِنَ الدٌّنْيَا لاَيَبْقَى‏، بَكَثِيرٍ، مِنَ الْآخِرَةِ لاَ يَفْنَى‏، مَا ضَرَّ إِخْوَانَنَا الَّذِينَ سُفِكَتْ دِمَاؤُهُمْ وَهُمْ بِصِفِّينَ أَلاَّ يَكُونُوا اَلْيَوْمَ أَحْيَاءً؟ يُسِيغُونَ اَلْغُصَصَ وَيَشْرَبُونَ الرَّنْقَ!
قَدْ - وَاللَّهِ - لَقُوا اللَّهَ فَوَقَّاهُمْ أُجُورَهُمْ، وَأَحَلَّهُمْ دَارَ الْأَمْنِ بَعْدَ خَوْفِهمْ.
(بندگان نيكوكار و برگزيده خدا آماده رحيل گرديده‏اند؛ و كمى ازدنياى فانى را با آخرت كه در آن فنا نيست معاوضه كردند، راستى برادران ما كه خونشان در صفّين ريخت.
اگر امروز زنده نيستند چه زيان ديده‏اند، خوشا به حالشان كه نيستند تا از اين لقمه‏هاى گلوگير بخورند! و از اين آبهايى ناگوار بنوشند!
به خدا سوگند آنها خدا را ملاقات‏كردند و پاداششان را داد و آنها را بعد از خوف در سراى امن خويش جايگزين ساخت.)(٩٤)
و بارها رهنمود مى‏داد كه :
فَكوُنُوا مِنْ اَبْناءِ اَلآخِرَةِ وَلاتَكُونُوا مِنْ اَبْناءِ الدٌّنْيا
(از فرزندان آخرت باشيد، نه از فرزندان دنيا)(٩٥)
سياست آموزشى امام على عليه السلام بر همين اصل معنوى تكيه دارد كه روحِ آخرت گرائى را تقويت كند و از انواع دنياپرستى‏ها، شهوت زدگى‏ها و هواپرستى‏ها، جامعه را برهاند كه يكى از آثار ارزشمند آن، شجاعت در ميدان جنگ و مقابله با فرار و خوارى است.

ز - رواج فرهنگ شهادت طلبى‏

در فرهنگ اسلام و نهج البلاغه نه تنها توجّه به قيامت و ياد مرگ و انديشه مثبت نسبت به اجل طبيعى، و توجّه به فناپذيرى دنيا، و روح آخرت گرائى، آموزش داده مى‏شود،
و با جاذبه‏هاى معنوى بهم مى‏آميزد،
بلكه والاتر از همه، روح شهادت طلبى، و جاذبه‏هاى ملكوتى آن وجود دارد.
گروهى از مؤمنان، طالب شهادت و عاشق به خون غلطيدن مى‏باشند.
و مى‏گويند : روزى بايد رفت، و مرگ حق است.
و شهادت طلبان عاشق مى‏گويند :
بايد خود را فداى دين كرد،
و با شور شيدائى خاصّى مى‏گويند،
خدايا چه وقتى به شهادت مى‏رسيم؟
اگر در ملّتى يا ارتشى، فرهنگ شهادت طلبى زنده شود، و ترس از مرگ از ميان برود، هرگز سُستى و زبونى و فرار و گريز از مسئوليّت‏ها، دامنگير آن ملّت نخواهد شد.
شهادت طلبان عاشق حق، ترس را ترسانده و مرگ را ميرانده‏اند،
با خداى خود بى‏صبرانه معامله كردند، و شتابان و خندان به سوى قربانگاه خود در حركتند كه حضرت اميرالمؤمنين على عليه السلام فرمود:
وَلَوْلاَ اْلآجَلُ الذى كَتَبَ اللَّهُ عَلَيْهِمْ لَمْ تَسْتَقِرَّ اَرْواحُهُم فى‏ اَجَسادِهِمْ طَرْفَةُ عَيْنٍ سَوْقَاً اِلىَ الَّثوابِ وَخَوْفَاً مِنَ اْلعِقَابَ‏
(اگر نبود اجل طبيعى هر انسانى كه خدا مقرّر فرمود، روح آنان يك‏چشم بهم زدن نيز در بدن‏هايشان قرار نمى‏گرفت، از شوق پاداش بهشت و از ترس عذاب جهنّم)(٩٦)


۱۴
فصل پنجم : حكومت و اطّلاعات‏


ارزش شهادت آنقدر والاست كه دعا مى‏كردند.
خدايا در بستر آسايش با مرگ طبيعى از دنيا نرويم، بلكه آينده ما سعادت و شهادت باشدو
امام على عليه السلام در يك سخنرانى ابتدا شهادت را معرفى مى‏كند كه:
إِنَّ اَكْرَمُ اْلمَوْتَ اَلْقَتْلَ‏
(همانا ارزشمندترين مرگ‏ها كشته شدن در راه خداست)
سپس نگرانى خود را از مرگ طبيعى مطرح مى‏فرمايد كه:
والَّذى‏ نَفْسُ اِبْنَ اَبيطالِبٍ بِيَدِهِ، لاَلْفُ ضْرَبِةٍ بِالسَّيْفِ أَهْوَنُ عَلَىَّ مِنْ مِيتَةٍ عَلىَ اْلفِراشِ فى‏ غَيْرِ طاعَةِ اللَّهِ‏
(سوگند به خدائى كه جان پسر ابيطالب در دست اوست، هزار ضربت شمشير به من آسان‏تر از مرگ در بستر در نافرمانى خداست.)(٩٧)
و آنگاه علل خط شكنى‏ها، و حملات بى‏امان خود را توضيح مى‏دهد كه:
وَاللّهِ وَلَوْلا رَجائِى الَشَّهادَةَ عِنْدَ لِقَائىَ الَعُدُرَّ وَلَوْ قَدْحُمَّ لى‏ لِقاوُهُ لَقَرَّبْتُ رِكابِى
(سوگند به خدا اگر اميد به شهادت به هنگام برخورد با دشمن نبود كه چنين سعادتى نصيب من شود، به مركب خويش سوار مى‏شدم و از شما فاصله مى‏گرفتم.)(٩٨)
( امام على عليه السلام و مسائل اطّلاعاتى )

فصل پنجم : حكومت و اطّلاعات‏

١ - ضرورت نظارت بر كارگزاران دولت

طبيعى است كه كارگزاران مختلف دولتى را با انواع شغلهاى سياسى، اجتماعى در يك كشورى پهناور نمى‏شود بدون اطّلاعات قوىّ و بيدار اداره كرد.
اگر نظارت صحيح بر امور كارگزاران نباشد، انواع كم كارى، رشوه خوارى، سوء استفاده هاى مالى دامنگير جامعه خواهد بود.
حضرت اميرالمؤمنين على عليه السلام با توجّه به ضرورت نظارت نيروهاى اطّلاعاتى بر امور كارگزاران در نامه‏اى به مالك اشتر مى‏نويسد:
ثُمَّ انْظُرْ فِي أُمُورِ عُمَّالِكَ فَاسْتَعْمِلْهُمُ اخْتِبَاراً، وَلَا تُوَلِّهِمْ مُحَابَاةً وَأَثَرَةً، فَإِنَّهُمَا جِمَاعٌ مِنْ شُعَبِ الْجَوْرِ وَالْخِيَانَةِ.
وَ تَوَخَّ مِنْهُمْ أَهْلَ التَّجْرِبَةِ وَالْحَيَاءِ، مِنْ أَهْلِ الْبُيُوتَاتِ الصَّالِحَةِ، وَالْقَدَمِ فِي الْإِسْلَامِ الْمُتَقَدِّمَةِ، فَإِنَّهُمْ أَكْرَمُ أَخْلَاقاً، وَأَصَحُّ أَعْرَاضاً، وَأَقَلُّ فِي الْمَطَامِعِ إِشْرَاقاً، وَأَبْلَغُ فِي عَوَاقِبِ الْأُمُورِ نَظَراً.
ثُمَّ أَسْبِغْ عَلَيْهِمُ الْأَرْزَاقَ، فَإِنَّ ذلِكَ قُوَّةٌ لَهُمْ عَلَى‏ اسْتِصْلَاحِ أَنْفُسِهِمْ، وَغِنًى لَهُمْ عَنْ تَنَاوُلِ مَا تَحْتَ أَيْدِيهِمْ، وَحُجَّةٌ عَلَيْهِمْ إِنْ خَالَفُوا أَمْرَكَ أَوْ ثَلَمُوا أَمَانَتَكَ
ثُمَّ تَفَقَّدْ أَعْمَالَهُمْ، وَابْعَثِ الْعُيُونَ مِنْ أَهْلِ الصِّدْقِ وَالْوَفَاءِ عَلَيْهِمْ، فَإِنَّ تَعَاهُدَكَ فِي السِّرِّ لِأُمُورِهِمْ حَدْوَةٌ لَهُمْ عَلَى‏ اسْتِعْمَالِ الْأَمَانَةِ، وَالرِّفْقِ بِالرَّعِيَّةِ.
وَتَحَفَّظْ مِنَ الْأَعْوَانِ ؛ فَإِنْ أَحَدٌ مِنْهُمْ بَسَطَ يَدَهُ إِلَى‏ خِيَانَةٍ اجْتَمَعَتْ بِهَا عَلَيْهِ عِنْدَكَ أَخْبَارُ عُيُونِكَ، اكْتَفَيْتَ بِذلِكَ شَاهِداً، فَبَسَطْتَ عَلَيْهِ الْعُقُوبَةَ فِي بَدَنِهِ، وَأَخَذْتَهُ بِمَا أَصَابَ مِنْ عَمَلِهِ، ثُمَّ نَصَبْتَهُ بِمَقَامِ الْمَذَلَّةِ، وَوَسَمْتَهُ بِالْخِيَانَةِ، وَقَلَّدْتَهُ عَارَ التُّهْمَةِ.(٩٩)
سپس در امور كارمندانت بيانديش، و پس از آزمايش به كارشان بگمار، و باميل شخصى، و بدون مشورت با ديگران آنان را به كارهاى مختلف وادار نكن، زيرا نوعى ستمگرى و خيانت است.
كارگزاران دولتى را از ميان مردمى با تجربه و حيا، از خاندانهاى پاكيزه و با تقوى‏، كه در مسلمانى سابقه درخشانى دارند انتخاب كن.
زيرا اخلاق آنان گرامى‏تر، و آبرويشان محفوظ تر، و طمع ورزيشان كمتر، و آينده نگرى‏اشان بيشتر است.
سپس روزى فراوان بر آنان ارزانى‏دار، كه با گرفتن حقوق كافى در اصلاح خود بيشتر مى‏كوشند، و با بى‏نيازى، دست به اموال بيت‏المال نمى‏زنند، واتمام حجّتى است بر آنان اگر فرمانت را نپذيرند يا در امانت تو خيانت كنند سپس رفتار كارگزاران را بررسى كن‏
و نيروهاى اطّلاعاتى راستگو، و وفا پيشه برآنان بگمار، كه مراقبت و بازرسى پنهانى تو از كار آنان، سبب امانت‏دارى، و مهربانى با رعيّت خواهد بود.
و از همكاران نزديكت سخت مراقبت كن،
و اگر يكى از آنان دست به خيانت زد، و گزارش نيروهاى اطّلاعاتى تو، هم آن خيانت را تأييد كرد، به همين مقدار گواهى قناعت كرده او را با تازيانه كيفر كن، و آنچه از اموال كه در اختيار دارد از او باز پس گير، سپس او را خواردار، و خيانتكار بشمار، و طوق بدنامى به گردنش بيافكن .

٢ - ضرورت نظارت بر نويسندگان و منشيان

امام على عليه السلام در نامه ٥٣ به حسّاسيّت نامه هائى كه از دفتر رهبرى خارج يا واصل مى‏گردد، توجّه كامل دارد و مى‏فرمايد:
ثُمَّ انْظُرْ فِي حَالِ كُتَّابِكَ، فَوَلِّ عَلَى‏ أُمُورِكَ خَيْرَهُمْ، وَاخْصُصْ رَسَائِلَكَ الَّتِي تُدْخِلُ فِيهَا مَكَائِدَكَ وَأَسْرَارَكَ بِأَجْمَعِهِمْ لِوُجُوهِ صَالِحِ الْأَخْلَاقِ مِمَّنْ لَا تُبْطِرُهُ الْكَرَامَةُ، فَيَجْتَرِئَ بِهَا عَلَيْكَ فِي خِلَافٍ لَكَ بِحَضْرَةِ مَلَأٍ وَلَا تَقْصُرُ بِهِ الْغَفْلَةُ عَنْ إِيرَادِ مُكَاتَبَاتِ عُمَّالِكَ عَلَيْكَ، وَإِصْدَارِ جَوَابَاتِهَا عَلَى‏ الصَّوَابِ عَنْكَ، فَيَأْخُذُ لَكَ وَيُعْطِي مِنْكَ، وَلَا يُضْعِفُ عَقْداً اعْتَقَدَهُ لَكَ وَلَا يَعْجِزُ عَنْ إِطْلَاقِ مَا عُقِدَ عَلَيْكَ، وَلَا يَجْهَلُ مَبْلَغَ قَدْرِ نَفْسِهِ فِي الْأُمُورِ ، فَإِنَّ الْجَاهِلَ بِقَدْرِ نَفْسِهِ يَكُونُ بِقَدْرِ غَيْرِهِ أَجْهَلَ.
ثُمَّ لَا يَكُنِ اخْتِيَارُكَ إِيَّاهُمْ عَلَى‏ فِرَاسَتِكَ وَاسْتِنَامَتِكَ وَحُسْنِ الظَّنِّ مِنْكَ فَإِنَّ الرِّجَالَ يَتَعَرَّضُونَ لِفِرَاسَاتِ الْوُلَاةِ بِتَصَنُّعِهِمْ وَحُسْنِ خِدْمَتِهِمْ، وَلَيْسَ وَرَاءَ ذلِكَ مِنَ النَّصِيحَةِ وَالْأَمَانَةِ شَيْ‏ءٌ.
وَلكِنِ اخْتَبِرْهُمْ بِمَا وُلُّوا لِلصَّالِحِينَ قَبْلَكَ، فَاعْمِدْ لِأَحْسَنِهِمْ كَانَ فِي الْعَامَّةِ أَثَراً، وَأَعْرَفِهِمْ بِالْأَمَانَةِ وَجْهاً، فَإِنَّ ذلِكَ دَلِيلٌ عَلَى‏ نَصِيحَتِكَ لِلَّهِ وَلِمَنْ وُلِّيتَ أَمْرَهُ.
وَاجْعَلْ لِرَأْسِ كُلِّ أَمْرٍ مِنْ أُمُورِكَ رَأْساً مِنْهُمْ، لَا يَقْهَرُهُ كَبِيرُهَا، وَلَا يَتَشَتَّتُ عَلَيْهِ كَثِيرُهَا، وَمَهْمَا كَانَ فِي كُتَّابِكَ مِنْ عَيْبٍ فَتَغَابَيْتَ عَنْهُ أَلْزِمْتَهُ.
(سپس در امور نويسندگان و منشيان به‏درستى بيانديش، و كارهايت را به بهترين آنان واگذار، و نامه‏هاى محرمانه، كه در بردارنده سياستها و اسرار تو است، از ميان نويسندگان به كسى اختصاص ده كه صالحتر از ديگران باشد، كسى كه گرامى داشتن او را به سركشى و تجاوز نكشاند تا در حضور ديگران با تو مخالفت كند، و در رساندن نامه كارگزارانت به تو، يا رساندن پاسخهاى تو به آنان كوتاهى نكند، و در آنچه براى تو مى‏ستاند يا از طرف تو به آنان تحويل مى‏دهد، فراموشكار نباشد.
و در تنظيم هيچ قراردادى سُستى نورزد، و در بر هم زدن قراردادى كه به زيان توست كوتاهى نكند، و منزلت و قدر خويش را بشناسد.
همانا آنكه از شناخت قدر خويش عاجز باشد، در شناخت قدر ديگران جاهل‏تر است مبادا در گزينش نويسندگان و منشيان، بر تيزهوشى و اطمينان شخصى و خوش باورى خود تكيه نمائى، زيرا افراد زيرك با ظاهرسازى و خوش خدمتى، نظر زمامداران را به خود جلب مى‏نمايند، كه در پس اين ظاهرسازى‏ها، نه خيرخواهى وجود دارد، و نه از امانتدارى نشانى يافت مى‏شود.
لكن آنها را با خدماتى كه براى زماماداران شايسته و پشيين انجام داده‏اند بيازماى، به كاتبان و نويسندگانى اعتماد داشته باش كه در ميان مردم آثارى نيكو گذاشته، و به امانتدارى از همه مشهورترند، كه چنين انتخاب درستى نشاندهنده خيرخواهى تو براى خدا، و مردمى است كه حاكم آنانى.
براى هريك از كارهايت سرپرستى برگزين كه بزرگى كار بر او چيرگى نيابد، و فراوانى كار او را درمانده نسازد، و بدان كه هرگاه در كار نويسندگان و منشيان تو كمبودى وجود داشته باشد كه تو بى‏خبر باشى خطرات آن دامنگير تو خواهد بود.)

٣ - ضرورت نظارت بر خويشاوندان رهبرى

يكى از مسائل مهمّ رهبرى، كنترل و نظارت بر امور خويشاوندان است، تا خويشاوندان رهبرى از هرگونه امتياز خواهى و برترى طلبى دور مانده و براى مردم الگو باقى بمانند.
حضرت اميرالمؤمنين على عليه السلام در نامه ٥٣ خطاب به مالك اشتر مى‏نويسد:
ثُمَّ إِنَّ لِلْوَالِي خَاصَّةً وَبِطَانَةً، فِيهِمُ اسْتِئْثَارٌ وَتَطَاوُلٌ، وَقِلَّةُ إِنْصَافٍ فِي مُعَامَلَةٍ.
فَاحْسِمْ مَادَّةَ أُولئِكَ بِقَطْعِ أَسْبَابِ تِلْكَ الْأَحْوَالِ. وَلَا تُقْطِعَنَّ لاَِحَدٍ مِنْ حَاشِيَتِكَ وَحَامَّتِكَ قَطِيعَةً، وَلَا يَطْمَعَنَّ مِنْكَ فِي اعْتِقَادِ عُقْدَةٍ، تَضُرُّ بِمَنْ يَلِيهَا مِنَ النَّاسِ، فِي شِرْبٍ أَوْ عَمَلٍ مُشْتَرَكٍ، يَحْمِلُونَ مَؤُونَتَهُ عَلَى‏ غَيْرِهِمْ، فَيَكُونَ مَهْنَأُ ذلِكَ لَهُمْ دُونَكَ، وَعَيْبُهُ عَلَيْكَ فِي الدُّنْيَا وَالْآخِرَةِ.
وَأَلْزِمِ الْحَقَّ مَنْ لَزِمَهُ مِنَ الْقَرِيبِ وَالْبَعِيدِ، وَكُنْ فِي ذلِكَ صَابِراً مُحْتَسِباً وَاقِعاً ذلِكَ مِنْ قَرَابَتِكَ وَخَاصَّتِكَ حَيْثُ وَقَعَ، وَابْتَغِ عَاقِبَتَهُ بِمَا يَثْقُلُ عَلَيْكَ مِنْهُ، فَإِنَّ مَغَبَّةَ ذلِكَ مَحْمُودَةٌ.
وَ إِنْ ظَنَّتِ الرَّعِيَّةُ بِكَ حَيْفاً فَأَصْحِرْ لَهُمْ بِعُذْرِكَ، وَاعْدِلْ عَنْكَ طُنُونَهُمْ بِإِصْحَارِكَ، فَإِنَّ فِي ذلِكَ رِيَاضَةً مِنْكَ لِنَفْسِكَ، وَرِفْقاً بِرَعِيَّتِكَ، وَإِعْذَاراً تَبْلُغُ بِهِ حَاجَتَكَ مِنْ تَقْوِيمِهِمْ عَلَى‏ الْحَقِّ.
(همانا زمامداران را خواص و نزديكانى است كه خود خواه و چپاولگرند، و در معاملات انصاف ندارند، ريشه ستمكاريشان را با بريدن اسباب آن بخشكان.
و به هيچكدام از اطرافيان و خويشاوندانت زمين را واگذار مكن، و بگونه‏اى با آنان رفتار كن كه قرار دادى به سودشان منعقد نگردد كه به مردم زيان رساند، مانند آبيارى مزارع، يا زراعت مشترك، كه هزينه‏هاى آن را بر ديگران تحميل كنند، در آن صورت سودش بر آنان، و عيب و ننگش در دنيا و آخرت براى تو است. حق را مال هر كس كه باشد، نزديك يا دور بپرداز، و در اين كار شكيبا باش، و اين شكيبائى را به حساب خدا بگذار، گر چه اجراى حق مشكلاتى براى نزديكانت فراهم آورد، تحّمل سنگينى آن را به ياد قيامت برخود هموارساز.
و هرگاه رعيّت بر تو بدگمان گردد، افشاگرى نموده عذر خويش را آشكارا در ميان بگذار، و با اينكار از بدگمانى نجاتشان ده، كه اين كار رياضتى براى خودسازى تو، و مهربانى كردن نسبت به رعيّت است، و اين پوزش خواهى تو آنان را به حق وامى دارد.)

٤ - نظارت بر مأموران مالياتى‏

يكى ديگر از امور دولتى كه به نظارت دقيق نيروهاى اطّلاعاتى نيازمند است، مسائل مالى و مالياتى و امور كارگزاران اقتصادى است.
امام على عليه السلام در نامه ٥٣ به اين نظارت حسّاس اشاره مى‏فرمايد كه:
وَتَفَقَّدْ أَمْرَ الْخَرَاجِ بِمَا يُصْلِحُ أَهْلَهُ، فَإِنَّ فِي صَلَاحِهِ وَصَلَاحِهِمْ صَلَاحاً لِمَنْ سِوَاهُمْ، وَلَا صَلَاحَ لِمَنْ سِوَاهُمْ إِلَّا بِهِمْ، لِأَنَّ النَّاسَ كُلَّهُمْ عِيَالٌ عَلَى‏ الْخَرَاجِ، لِأَنَّ ذلِكَ لَا يُدْرَكُ إِلَّا بِالْعِمَارَةِ
وَ مَنْ طَلَبَ الْخَرَاجَ بِغَيْرِ عِمَارَةٍ أَخْرَبَ الْبِلَادِ، وَأَهْلَكَ الْعِبَادَ، وَلَمْ يَسْتَقِمْ أَمْرُهُ إِلَّا قَلِيلاً.
فَإِنْ شَكَوْا ثِقَلاً أَوْ عِلَّةً، أَوْ انْقِطَاعَ شِرْبٍ أَوْ بَالَّةٍ، أَوْ إِحَالَةَ أَرْضٍ اغْتَمَرَهَا غَرَقٌ، أَوْ أَجْحَفَ بِهَا عَطَشٌ، خَفَّفْتَ عَنْهُمْ بِمَا تَرْجُو أَنْ يَصْلُحَ بِهِ أَمْرُهُمْ .
وَلَا يَثْقُلَنَّ عَلَيْكَ شَيْ‏ءٌ خَفَّفْتَ بِهِ الْمَؤُونَةَ عَنْهُمْ، فَإِنَّهُ ذُخْرٌ يَعُودُونَ بِهِ عَلَيْكَ فِي عِمَارَةِ بِلَادِكَ، وَتَزْيِينِ وِلَايَتِكَ، مَعَ اسْتِجْلَابِكَ حُسْنَ ثَنَائِهِمْ، وَتَبَجُّحِكَ بِاسْتِفَاضَةِ الْعَدْلِ فِيهِمْ، مُعْتَمِداً فَضْلَ قُوَّتِهِمْ، بِمَا ذَخَرْتَ عِنْدَهُمْ مِنْ إِجْمَامِكَ لَهُمْ، وَالثِّقَةَ مِنْهُمْ بِمَا عَوَّدْتَهُمْ مِنْ عَدْلِكَ عَلَيْهِمْ وَرِفْقِكَ بِهِمْ، فَرُبَّمَا حَدَثَ مِنَ الْأُمُورِ مَا إِذَا عَوَّلْتَ فِيهِ عَلَيْهِمْ مِنْ بَعْدُ احْتَمَلُوهُ طَيِّبَةً أَنْفُسُهُمْ بِهِ ؛ فَإِنَّ الْعُمْرَانَ مُحْتَمِلٌ مَا حَمَّلْتَهُ، وَإِنَّمَا يُؤْتَى‏ خَرَابُ الْأَرْضِ مِنْ إِعْوَازِ أَهْلِهَا،
وَ إِنَّمَا يَُعْوِزُ أَهْلُهَا لِإشْرَافِ أَنْفُسِ الْوُلَاةِ عَلَى‏ الْجَمْعِ، وَسُوءِ ظَنِّهِمْ بِالْبَقَاءِ، وَقِلَّةِ انْتِفَاعِهِمْ بِالْعِبَرِ.
(ماليات و بيت‏المال را بگونه‏اى وارسى كن كه صلاح ماليات دهندگان باشد، زيرا بهبودى ماليات و بهبودى ماليات دهندگان، عامل اصلاح امور ديگر اقشار جامعه مى‏باشد، و تا امور ماليات دهندگان اصلاح نشود كار ديگران نيز سامان نخواهد گرفت.
زيرا همه مردم نان خور ماليات و ماليات دهندگانند، بايد تلاش تو در آبادانى زمين بيشتر از جمع‏آورى خراج باشد كه خراج جز با آبادانى فراهم نمى‏گردد.
و آن كس كه بخواهد خراج را بدون آبادانى مزارع به دست آورد، شهرها را خراب، و بندگان خدا را نابود، و حكومتش جز اندك مدّتى دوام نياورد.
پس اگر مردم شكايت كردند، از سنگينى ماليات، يا آفت زدگى، يا خشك شدن آب چشمه‏ها، يا كمى باران، يا خراب شدن زمين در سيلاب‏ها، يا خشكسالى، در گرفتن ماليات به ميزانى تخفيف ده تا امورشان سامان گيرد، و هرگز تخفيف دادن در خراج تو را نگران نسازد زيرا آن، اندوخته‏اى است كه در آبادانى شهرهاى تو، و آراستن ولايت‏هاى تو نقش دارد، و رعيّت تو را مى‏ستايند، و تو از گسترش عدالت ميان مردم خشنود خواهى شد، و به افزايش قوّت آنان تكيّه خواهى كرد، بدانچه در نزدشان اندوختى و به آنان بخشيدى.
و با گسترش عدالت در بين مردم، و مهربانى با رعيّت، به آنان اطمينان خواهى داشت، آنگاه اگر در آينده كارى پيش آيد و به عهده‏اشان بگذارى، با شادمانى خواهند پذيرفت، زيرا عمران و آبادى قدرت تحمّل مردم را زياد مى‏كند.
همانا ويرانى زمين به جهت تنگدستى كشاورزان است، و تنگدستى كشاورزان، به جهت غارت اموال از طرف زمامدارانى است كه به آينده حكومتشان اعتماد ندارند، و از تاريخ گذشتگان عبرت نمى‏گيرند.)

٥ - اقسام سيستم هاى اطّلاعاتى

يكى ديگر از ويژگى‏هاى سيستم اطّلاعاتى امام عليه السلام در دوران حكومت تحقّق اقسام سيستم هاس اطّلاعاتى و تربيت انواع نيروهاى اطّلاعاتى است تا امنيت كشور اسلامى حفظ گردد، و نظام اسلامى تداوم يابد و مردم در آسايش و امنيّت زندگى كنند، و هرگونه تحرّكى از دشمنان داخل و خارج شناسائى و ريشه كن گردد. مانند:


۱۵
١ - تربيت نيرهاى اطّلاعاتى‏


١ - تربيت نيرهاى اطّلاعاتى‏

اطلاعات و نيروهاى اطّلاعاتى كه چونان چشم‏هاى هميشه باز نظام اسلامى نقش تعيين كننده‏اى در شناخت آفت‏ها دارند، مى‏توانند اصل نظارت و كنترل و مراقبت را در نظام اسلامى سامان بخشند.
امام على عليه السلام برخى از نيروهاى خود را بگونه‏اى تربيت فرمود كه سيستم‏هاى اطلاعاتى كشور را اداره كنند مانند:
الف - كنترل و مراقبت از مراكز اقتصادى‏
ب - كنترل و مراقبت از بازار
ج - كنترل و مراقبت از كارگزاران حكومتى‏
د - كنترل و مراقبت از قضات‏
ه. كنترل و مراقبت از استانداران و فرمانداران‏
و - كنترل و مراقبت از شهرها و جاده‏ها
كه در نهج‏البلاغه با واژه‏هاى بَلَغنى و غَينى و عيونى آمده است.
مانند :
١ - (الى شريح) بلغنى أنك ابتعت داراً بثمانين نامه ٣/١
٢ - بلغنى عنك ... و شسع نعلك خير منك نامه ٧١/٢
٣ - بلغنى ان رجالا ممن قبلك نامه ٧٠/١
٤ - (الى ابى موسى) بلغنى عنك قول هولك و عليك نامه ٦٣/١
٥ - بلغنى ان رجلا من فتية أهل البصرة نامه ٤٥/١
٦ - بلغنى عنك أمر .. فقد اسخطت نامه ٤٠/١، نامه ٤٣/١
٧ - بلغنى انك جردت الارض فأخذت نامه ٤٠/٢
٨ - (الى محمد) بلغنى موجدتك من تسريح الاشتر نامه ٣٤/١
٩ - (الى زياد) لئن بلغنى انك خنت .. لاشدن عليك نامه ٢٠/١
١٠ - (الى عبداللَّه) و قد بلغنى تنمرك لبنى تميم نامه ١٨/٢
١١ - بلغنى انكم تقولون على يكذب قاتلكم اللَّه خطبه ٧١/٢
١٢ - بلغنى ان الرجل منهم كان يدخل خطبه ٢٧/٦
١ - نامه به شريح ، به من خبر رسيده است خانه اى به هشتار درهم خريده‏اى.
٢ - چيزى از تو به من خبر رسيده است كه اگر درست باشد، بند كفش تو از تو بهتر است .
٣ - نامه به فرماندار مدينه ، به من خبر رسيده است كه برخى از مردان مدينه مخفيانه به شام مى‏گريزند.
٤ - نامه به ابوموسى ، از تو سخنى به من گزارش شده است، كه بر ضدّ توست.
٥ - به من خبر رسيده است كه سرمايه دارى از اهل بصره تو را به سفره رنگينى دعوت كرده است.
٦ - از تو كارى به من گزارش شده است كه اگر درست باشد، خداى خود را به خشم آورده‏اى.
٧ - به من خبر رسيده است ، كه زمينهاى مرغوب را براى خود خريدارى مى‏كنى.
٨ - نامه به محمد بن ابى بكر ، به من خبر رسيده است كه از انتصاب مالك اشتر به استاندارى مصر ناراحت شده‏اى.
٩ - نامه به زياد بن ابيه ، اگر خيانتى از ت به من گزارش شود، بر تو سخت خواهد گرفت.
١٠ - نامه به ابن عبّاس ، به من خبر رسيده است كه با قبيله بنى تميم بد رفتارى مى‏كنى.
١١ - كوفيان به خبر رسيده است كه در جلسات شبانه به من تهمت مى‏زنيد.
١٢ - به من خبر رسيده است كه سربازان مهاجم معاويه به شهر مرزى (هيت) وارد شده و زنِ مسلمانى را آزار دادند.

٢ - اطّلاعات ارتش و نيروهاى نظامى‏

امام على عليه السلام در ارتش بخصوص نيروهاى عمل كننده، و لشگرهاى پيش رونده نيروهاى متعهّد و مؤمنى داشت كه كلّيه اخبار و اطّلاعات مربوط به لشگرها و نيروها و فرماندهان و تضادها و اختلافات موجود، همه و همه را به امام گزارش مى‏كردند.

٣ - اطّلاعات برون مرزى‏

نه تنها در داخل كشور به اطلاعات و نيروهاى مؤمن اطّلاعاتى نياز داريم بلكه در برون مرزى نيز يك ضرورت غير قابل انكار است.
زيرا ما به ميزان شناختى كه از دشمن داريم و از كاستى‏ها و نقاط قوّت دشمن با اطلاع هستيم مى‏توانيم با دشمن مقابله صحيح داشته باشيم.
هم اكنون نيز كسب اطلاعات و اخبار از تحركات دشمن حرف اول را در جنگها و مبارزات مداوم مى‏زند كه در اين راه از هرگونه امكاناتى استفاده مى‏كنند، و از تمام ابزارها و شيوه‏هاى موجود بهره مى‏گيرند.
امام على عليه السلام نيروهاى اطلاعاتى كار آمدى در آن سوى مرزها داشت كه در خاك دشمن تحرّكات او را زير نظر داشتند و اطلاعات لازم را به امام گزارش مى‏دادند.
مانند : نامه ٣٣ نهج‏البلاغه كه نوشت:
أَمَّا بَعْدُ، فَإِنَّ عَيْنِي - بِالْمَغْرِبِ - كَتَبَ إِلَيَّ يُعْلِمُنِي أَنَّهُ وُجِّهَ إِلَى‏ الْمَوْسِمِ أُنَاسٌ مِنْ أَهْلِ الشَّامِ الْعُمْيِ الْقُلُوبِ، الصُّمِّ الْأَسْمَاعِ، الْكُمْهِ الْأَبْصَارِ، الّذِينَ يَلْبِسُونَ الْحَقَّ بِالْبَاطِلِ، وَيُطِيعُونَ الَْمخْلُوقَ فِي مَعْصِيَةِ الْخَالِقِ، وَيَحْتَلِبُونَ الدُّنْيَا دَرَّهَا بِالدِّينِ، وَيَشْتَرُونَ عَاجِلَهَا بِآجِلِ الْأَبْرَارِ الْمُتَّقِينَ؛ وَلَنْ يَفُوزَ بِالْخَيْرِ إِلَّا عَامِلُهُ، وَلَا يُجْزَى‏ جَزَاءَ الشَّرِّ إِلَّا فَاعِلُهُ.
فَأَقِمْ عَلَى‏ مَا فِي يَدَيْكَ قِيَامَ الْحَازِمِ الصَّلِيبِ، وَالنَّاصِحِ اللَّبِيبِ، التَّابِعِ لِسُلْطَانِهِ، الْمُطِيعِ لِإِمَامِهِ. وَإِيَّاكَ وَمَا يُعْتَذَرُ مِنْهُ، وَلَا تَكُنْ عِنْدَ النَّعْمَاءِ بَطِراً، وَلَا عِنْدَ الْبَأْسَاءِ فَشِلاً، وَالسَّلَامُ.
(نامه به فرماندار مكة قثم بن عبّاس، پسر عموى پيامبر صلى الله عليه و آله)(١٠٠)
هشدار از تبليغات دروغين ياران معاويه در مراسم حج
پس از ياد خدا و درود، همانا مأمور اطلاعاتى من در شام به من اطلاع داده كه گروهى از مردم شام براى مراسم حج به مكّه مى‏آيند، مردمى كوردل، گوشهايشان در شنيدن حق ناشنوا، و ديده‏هايشان نابينا، كه حق را از راه باطل مى‏جويند، و بنده را در نافرمانى از خدا، فرمان مى‏برند، دين خود را به دنيا مى‏فروشند، و دنيا را به بهاى سراى جاودانه نيكان و پرهيزكاران مى‏خرند، در حالى كه در نيكى‏ها، انجام دهنده آن پاداش گيرد، و در بديها جز بدكار كيفر نشود.
پس در اداره امور خود هشيارانه و سرسختانه استوار باش، نصيحت دهنده‏اى عاقل، پيرو حكومت، و فرمانبردار امام خود باش، مبادا كارى انجام دهى كه به عذرخواهى روى آورى، نه به هنگام نعمت‏ها شادمان و نه هنگام مشكلات سُست باشى. با درود(١٠١)

٤ - نيروهاى ويژه ( ضد اطّلاعات )

گرچه اصطلاح فوق ضد اطلاعات در روزگاران ما مطرح شده است امّا اين حركت مهم و ارزشمند در دوران امام عليه السلام براى اصلاح و بازسازى نيروهاى اطّلاعاتى وجود داشت كه تا نيروى اطّلاعاتى امام در بازار اهواز به نام ابن هرمه رشوه گرفت، نيروهاى ديگرى كه مراقب او بودند خيانت او را به امام گزارش كردند.
امام عليه السلام به حاكم اهواز نوشت كه او را مجازات و دستگير كند.(١٠٢)
بنابراين براى كنترل و مراقبت و اصلاح نيروهاى اطّلاعاتى به نيروهاى ديگرى به نام ضد اطّلاعات نيازمنديم كه اين ضرورت از ديدگاه امام عليه السلام پوشيده نماند.
( الگوهاى رفتارى امام على عليه السلام )

در چشمه سار نهج‏البلاغه

١ - نيروهاى اطّلاعاتى برون مرزى

نامه ٣٣ نهج‏البلاغه
التحذير من جواسيس معاوية في مراسم الحج
أَمَّا بَعْدُ، فَإِنَّ عَيْنِي - بِالْمَغْرِبِ - كَتَبَ إِلَيَّ يُعْلِمُنِي أَنَّهُ وُجِّهَ إِلَى‏ الْمَوْسِمِ أُنَاسٌ مِنْ أَهْلِ الشَّامِ الْعُمْيِ الْقُلُوبِ، الصُّمِّ الْأَسْمَاعِ، الْكُمْهِ الْأَبْصَارِ، الّذِينَ يَلْبِسُونَ الْحَقَّ بِالْبَاطِلِ، وَيُطِيعُونَ الَْمخْلُوقَ فِي مَعْصِيَةِ الْخَالِقِ، وَيَحْتَلِبُونَ الدُّنْيَا دَرَّهَا بِالدِّينِ، وَيَشْتَرُونَ عَاجِلَهَا بِآجِلِ الْأَبْرَارِ الْمُتَّقِينَ؛ وَلَنْ يَفُوزَ بِالْخَيْرِ إِلَّا عَامِلُهُ، وَلَا يُجْزَى‏ جَزَاءَ الشَّرِّ إِلَّا فَاعِلُهُ.
فَأَقِمْ عَلَى‏ مَا فِي يَدَيْكَ قِيَامَ الْحَازِمِ الصَّلِيبِ، وَالنَّاصِحِ اللَّبِيبِ، التَّابِعِ لِسُلْطَانِهِ، الْمُطِيعِ لِإِمَامِهِ.
وَإِيَّاكَ وَمَا يُعْتَذَرُ مِنْهُ، وَلَا تَكُنْ عِنْدَ النَّعْمَاءِ بَطِراً، وَلَا عِنْدَ الْبَأْسَاءِ فَشِلاً، وَالسَّلَامُ.
ترجمه نامه ٣٣
(نامه به فرماندار مكة قثم بن عبّاس، پسر عموى پيامبر صلى الله عليه و آله)(١٠٣)

هشدار از تبليغات دروغين ياران معاويه در مراسم حج‏

پس از ياد خدا و درود، همانا مأمور اطلاعاتى من در شام به من اطلاع داده كه گروهى از مردم شام براى مراسم حج به مكّه مى‏آيند، مردمى كوردل، گوشهايشان در شنيدن حق ناشنوا، و ديده‏هايشان نابينا، كه حق را از راه باطل مى‏جويند، و بنده را در نافرمانى از خدا، فرمان مى‏برند، دين خود را به دنيا مى‏فروشند، و دنيا را به بهاى سراى جاودانه نيكان و پرهيزكاران مى‏خرند، در حالى كه در نيكى‏ها، انجام دهنده آن پاداش گيرد، و در بدى‏ها جز بدكار كيفر نشود.
پس در اداره امور خود هشيارانه و سرسختانه استوار باش، نصيحت دهنده‏اى عاقل، پيرو حكومت، و فرمانبردار امام خود باش، مبادا كارى انجام دهى كه به عذرخواهى روى آورى، نه به هنگام نعمت‏ها شادمان و نه هنگام مشكلات سُست باشى. با درود

٢ - ضرورت نيروهاى اطّلاعاتى در لشگرها

نامه ١١ نهج‏البلاغه
(وصّى بها جيشاً بعثه إلى العدو)
التعليم العسكري


۱۶
آموزش نظامى به لشكريان‏


فَإِذَا نَزَلْتُمْ بِعَدُوٍّ أَوْ نَزَلَ بِكُمْ، فَلْيَكُنْ مُعَسْكَرُكُمْ فِي قُبُلِ الْأَشْرَافِ، أَوْ سِفَاحِ الْجِبَالِ، أَوْ أَثْنَاءِ الْأَنْهَارِ، كَيَْما يَكُونَ لَكُمْ رِدْءاً، وَدُونَكُمْ مَرَدّاً.
وَلْتَكُنْ مُقَاتَلَتُكُمْ مِنْ وَجْهٍ وَاحِدٍ أَوْ اثْنَيْنِ، وَاجْعَلُوا لَكُمْ رُقَبَاءَ فِي صَيَاصِي الْجِبَالِ، وَمَنَاكِبِ الْهِضَابِ، لِئَلَّا يَأْتِيَكُمُ الْعَدُوُّ مِنْ مَكَانِ مَخَافَةٍ أَوْ أَمْنٍ.
وَاعْلَمُوا أَنَّ مُقَدِّمَةَ الْقَوْمِ عُيُونُهُمْ، وَعُيُونَ الْمُقَدِّمَةَ طَلَائِعُهُمْ.
وَإِيَّاكُمْ وَالتَّفَرُّقَ: فَإِذَا نَزَلْتُمْ فَانْزِلُوا جَمِيعاً، وَإِذَا ارْتَحَلْتُمْ فَارْتَحِلُوا جَمِيعاً، وَإِذَا غَشِيَكُمُ اللَّيْلُ فَاجْعَلُوا الرِّمَاحَ كِفَّةً، وَلَا تَذُوقُوا النَّوْمَ إِلَّا غِرَاراً أَوْ مَضْمَضَةً.
ترجمه نامه ١١
(دستور العمل امام به لشكرى كه آن را به فرماندهى زياد بن نضرحارثى، و شريح بن هانى به سوى شام و معاويه فرستاد)

آموزش نظامى به لشكريان‏

هرگاه به دشمن رسيديد، يا او به شما رسيد، لشكرگاه خويش را بر فراز بلندى‏ها، يا دامنه كوه‏ها، يا بين رودخانه‏ها قرار دهيد، تا پناهگاه شما،
و مانع هجوم دشمن باشد، جنگ را از يك سو يا دو سو آغاز كنيد، و در بالاى قلّه‏ها، و فراز تپّه‏ها، ديده‏بانهايى بگماريد، مبادا دشمن از جايى كه مى‏ترسيد يا از سويى كه بيم نداريد، ناگهان بر شما يورش آورد، و بدانيد كه پيشاهنگان سپاه ديدبان لشگريانند،
و ديدبانان طلايه‏داران سپاهند، از پراكندگى بپرهيزيد، هرجا فرود مى‏آييد، با هم فرود بياييد، و هرگاه كوچ مى‏كنيد همه با هم كوچ كنيد، و چون تاريكى شب شما را پوشاند، نيزه داران را پيرامون لشكر بگماريد، و نخوابيد مگر اندك، چونان آب در دهان چرخاندن و بيرون ريختن.

٣ - ضرورت نيروهاى اطّلاعاتى در كشور

نامه ٥٣ نهج‏البلاغه
كتبه للأشتر النخعي، لما ولاه على مصر و أعمالها حين اضطرب أمر أميرها محمد بن أبي بكر، وهو أطول عهد كتبه وأجمعه للمحاسن.
وَابْعَثِ الْعُيُونَ مِنْ أَهْلِ الصِّدْقِ وَالْوَفَاءِ عَلَيْهِمْ، فَإِنَّ تَعَاهُدَكَ فِي السِّرِّ لِأُمُورِهِمْ حَدْوَةٌ لَهُمْ عَلَى‏ اسْتِعْمَالِ الْأَمَانَةِ، وَالرِّفْقِ بِالرَّعِيَّةِ. وَتَحَفَّظْ مِنَ الْأَعْوَانِ؛ فَإِنْ أَحَدٌ مِنْهُمْ بَسَطَ يَدَهُ إِلَى‏ خِيَانَةٍ اجْتَمَعَتْ بِهَا عَلَيْهِ عِنْدَكَ أَخْبَارُ عُيُونِكَ، اكْتَفَيْتَ بِذلِكَ شَاهِداً، فَبَسَطْتَ عَلَيْهِ الْعُقُوبَةَ فِي بَدَنِهِ، وَأَخَذْتَهُ بِمَا أَصَابَ مِنْ عَمَلِهِ، ثُمَّ نَصَبْتَهُ بِمَقَامِ الْمَذَلَّةِ، وَوَسَمْتَهُ بِالْخِيَانَةِ، وَقَلَّدْتَهُ عَارَ التُّهَمَةِ.
ترجمه نامه ٥٣
(نامه به مالك اشتر، هنگامى كه او را به فرماندارى مصر برگزيد، آن هنگام كه اوضاع محمد بن ابى بكر متزلزل شد، و از طولانى‏ترين نامه‏هاست كه زيباييهاى تمام نامه‏ها را دارد).
سپس رفتار كارگزاران را بررسى كن، و نيروهاى اطّلاعاتى راستگو، و وفا پيشه برآنان بگمار، كه مراقبت و بازرسى پنهانى تو از كار آنان، سبب امانت‏دارى، و مهربانى با رعيّت خواهد بود. و از همكاران نزديكت سخت مراقبت كن، و اگر يكى از آنان دست به خيانت زد، و گزارش نيروهاى اطّلاعاتى تو هم آن خيانت را تأييد كرد، به همين مقدار گواهى قناعت كرده او را با تازيانه كيفر كن، و آن چه از اموال كه در اختيار دارد از او باز پس گير، سپس او را خواردار، و خيانتكار بشمار، و طوق بدنامى به گردنش بيافكن‏
صفات الدّافعين للزّكاة
وَتَفَقَّدْ أَمْرَ الْخَرَاجِ بِمَا يُصْلِحُ أَهْلَهُ، فَإِنَّ فِي صَلَاحِهِ وَصَلَاحِهِمْ صَلَاحاً لِمَنْ سِوَاهُمْ، وَلَا صَلَاحَ لِمَنْ سِوَاهُمْ إِلَّا بِهِمْ، لِأَنَّ النَّاسَ كُلَّهُمْ عِيَالٌ عَلَى‏ الْخَرَاجِ وَأَهْلِهِ وَلْيَكُنْ نَظَرُكَ فى‏ عِمارَةِ الْأَرْضِ أَبْلَغَ مِنْ نَظَرِكَ فى‏ اسْتْجلابِ اْلَخَراجِ، لِأَنَّ ذلِكَ لَا يُدْرَكُ إِلَّا بِالْعِمَارَةِ؛ وَمَنْ طَلَبَ الْخَرَاجَ بِغَيْرِ عِمَارَةٍ أَخْرَبَ الْبِلَادِ، وَأَهْلَكَ الْعِبَادَ، وَلَمْ يَسْتَقِمْ أَمْرُهُ إِلَّا قَلِيلاً.
فَإِنْ شَكَوْا ثِقَلاً أَوْ عِلَّةً، أَوْ انْقِطَاعَ شِرْبٍ أَوْ بَالَّةٍ، أَوْ إِحَالَةَ أَرْضٍ اغْتَمَرَهَا غَرَقٌ، أَوْ أَجْحَفَ بِهَا عَطَشٌ، خَفَّفْتَ عَنْهُمْ بِمَا تَرْجُو أَنْ يَصْلُحَ بِهِ أَمْرُهُمْ؛ وَلَا يَثْقُلَنَّ عَلَيْكَ شَيْ‏ءٌ خَفَّفْتَ بِهِ الْمَؤُونَةَ عَنْهُمْ، فَإِنَّهُ ذُخْرٌ يَعُودُونَ بِهِ عَلَيْكَ فِي عِمَارَةِ بِلَادِكَ، وَتَزْيِينِ وِلَايَتِكَ، مَعَ اسْتِجْلَابِكَ حُسْنَ ثَنَائِهِمْ، وَتَبَجُّحِكَ بِاسْتِفَاضَةِ الْعَدْلِ فِيهِمْ، مُعْتَمِداً فَضْلَ قُوَّتِهِمْ، بِمَا ذَخَرْتَ عِنْدَهُمْ مِنْ إِجْمَامِكَ لَهُمْ، وَالثِّقَةَ مِنْهُمْ بِمَا عَوَّدْتَهُمْ مِنْ عَدْلِكَ عَلَيْهِمْ وَرِفْقِكَ بِهِمْ، فَرُبَّمَا حَدَثَ مِنَ الْأُمُورِ مَا إِذَا عَوَّلْتَ فِيهِ عَلَيْهِمْ مِنْ بَعْدُ احْتَمَلُوهُ طَيِّبَةً أَنْفُسُهُمْ بِهِ؛ فَإِنَّ الْعُمْرَانَ مُحْتَمِلٌ مَا حَمَّلْتَهُ.
وَإِنَّمَا يُؤْتَى‏ خَرَابُ الْأَرْضِ مِنْ إِعْوَازِ أَهْلِهَا، وَإِنَّمَا يَُعْوِزُ أَهْلُهَا لِإشْرَافِ أَنْفُسِ الْوُلَاةِ عَلَى‏ الْجَمْعِ، وَسُوءِ ظَنِّهِمْ بِالْبَقَاءِ، وَقِلَّةِ انْتِفَاعِهِمْ بِالْعِبَرِ.

سيماى ماليات دهندگان‏

ماليات و بيت‏المال را بگونه‏اى وارسى كن كه صلاح ماليات دهندگان باشد، زيرا بهبودى ماليات و ماليات دهندگان، عامل اصلاح امور ديگر اقشار جامعه مى‏باشد، و تا امور ماليات دهندگان اصلاح نشود كار ديگران نيز سامان نخواهد گرفت زيرا همه مردم نان خور ماليات و ماليات دهندگانند، بايد تلاش تو در آبادانى زمين بيشتر از جمع‏آورى خراج باشد كه خراج جز با آبادانى فراهم نمى‏گردد، و آن كس كه بخواهد خراج را بدون آبادانى مزارع به دست آورد، شهرها را خراب، و بندگان خدا را نابود، و حكومتش جز اندك مدّتى دوام نياورد.
پس اگر مردم شكايت كردند، از سنگينى ماليات، يا آفت زدگى، يا خشك شدن آب چشمه‏ها، يا كمى باران، يا خراب شدن زمين در سيلاب‏ها، يا خشكسالى، در گرفتن ماليات به ميزانى تخفيف ده تا امورشان سامان گيرد، و هرگز تخفيف دادن در خراج تو را نگران نسازد زيرا آن، اندوخته‏اى است كه در آبادانى شهرهاى تو، و آراستن ولايتهاى تو نقش دارد، و رعيّت تو را مى‏ستايند، و تو از گسترش عدالت ميان مردم خشنود خواهى شد، و به افزايش قوّت آنان تكيّه خواهى كرد، بدانچه در نزدشان اندوختى و به آنان بخشيدى، و با گسترش عدالت در بين مردم، و مهربانى با رعيّت، به آنان اطمينان خواهى داشت، آنگاه اگر در آينده كارى پيش آيد و به عهده‏شان بگذارى، با شادمانى خواهند پذيرفت، زيرا عمران و آبادى قدرت تحمّل مردم را زياد مى‏كند.
همانا ويرانى زمين به جهت تنگدستى كشاورزان است، و تنگدستى كشاورزان، به جهت غارت اموال از طرف زمامدارانى است كه به آينده حكومتشان اعتماد ندارند، و از تاريخ گذشتگان عبرت نمى‏گيرند
افضل الكُتّاب
ثُمَّ انْظُرْ فِي حَالِ كُتَّابِكَ، فَوَلِّ عَلَى‏ أُمُورِكَ خَيْرَهُمْ، وَاخْصُصْ رَسَائِلَكَ الَّتِي تُدْخِلُ فِيهَا مَكَائِدَكَ وَأَسْرَارَكَ بِأَجْمَعِهِمْ لِوُجُوهِ صَالِحِ الْأَخْلَاقِ مِمَّنْ لَا تُبْطِرُهُ الْكَرَامَةُ، فَيَجْتَرِئَ بِهَا عَلَيْكَ فِي خِلَافٍ لَكَ بِحَضْرَةِ مَلَأٍ وَلَا تَقْصُرُ بِهِ الْغَفْلَةُ عَنْ إِيرَادِ مُكَاتَبَاتِ عُمَّالِكَ عَلَيْكَ،
وَإِصْدَارِ جَوَابَاتِهَا عَلَى‏ الصَّوَابِ عَنْكَ، فِيَما يَأْخُذُ لَكَ وَيُعْطِي مِنْكَ، وَلَا يُضْعِفُ عَقْداً اعْتَقَدَهُ لَكَ، وَلَا يَعْجِزُ عَنْ إِطْلَاقِ مَا عُقِدَ عَلَيْكَ، وَلَا يَجْهَلُ مَبْلَغَ قَدْرِ نَفْسِهِ فِي الْأُمُورِ، فَإِنَّ الْجَاهِلَ بِقَدْرِ نَفْسِهِ يَكُونُ بِقَدْرِ غَيْرِهِ أَجْهَلَ.
ثُمَّ لَا يَكُنِ اخْتِيَارُكَ إِيَّاهُمْ عَلَى‏ فِرَاسَتِكَ وَاسْتِنَامَتِكَ وَحُسْنِ الظَّنِّ مِنْكَ، فَإِنَّ الرِّجَالَ يَتَعَرَّضُونَ لِفِرَاسَاتِ الْوُلَاةِ بِتَصَنُّعِهِمْ وَحُسْنِ خِدْمَتِهِمْ، وَلَيْسَ وَرَاءَ ذلِكَ مِنَ النَّصِيحَةِ وَالْأَمَانَةِ شَيْ‏ءٌ.
وَلكِنِ اخْتَبِرْهُمْ بِمَا وُلُّوا لِلصَّالِحِينَ قَبْلَكَ، فَاعْمِدْ لِأَحْسَنِهِمْ كَانَ فِي الْعَامَّةِ أَثَراً، وَأَعْرَفِهِمْ بِالْأَمَانَةِ وَجْهاً، فَإِنَّ ذلِكَ دَلِيلٌ عَلَى‏ نَصِيحَتِكَ لِلَّهِ وَلِمَنْ وُلِّيتَ أَمْرَهُ. وَاجْعَلْ لِرَأْسِ كُلِّ أَمْرٍ مِنْ أُمُورِكَ رَأْساً مِنْهُمْ، لَا يَقْهَرُهُ كَبِيرُهَا، وَلَا يَتَشَتَّتُ عَلَيْهِ كَثِيرُهَا، وَمَهْمَا كَانَ فِي كُتَّابِكَ مِنْ عَيْبٍ فَتَغَابَيْتَ عَنْهُ أُلْزِمْتَهُ.

سيماى نويسندگان و منشيان‏

سپس در امور نويسندگان و منشيان به‏درستى بينديش، و كارهايت را به بهترين آنان واگذار، و نامه‏هاى محرمانه، كه دربردارنده سياست‏ها واسرار تو است، از ميان نويسندگان به كسى‏اختصاص ده كه صالح‏تر از ديگران باشد، كسى كه گرامى داشتن او را به سركشى و تجاوز نكشاند تا در حضور ديگران با تو مخالفت كند،و در رساندن نامه كارگزارانت به تو،
يا رساندن پاسخ‏هاى تو به آنان كوتاهى نكند، و در آن چه براى تو مى‏ستاند يا از طرف تو به آنان تحويل مى‏دهد، فراموشكار نباشد. و در تنظيم هيچ قراردادى سُستى نورزد، و در بر هم زدن قراردادى كه به زيان توست كوتاهى نكند، و منزلت و قدر خويش را بشناسد، همانا آن كه از شناخت قدر خويش عاجز باشد، در شناخت قدر ديگران جاهل‏تر است. مبادا در گزينش نويسندگان و منشيان، بر تيزهوشى و اطمينان شخصى و خوش باورى خود تكيه نمايى، زيرا افراد زيرك با ظاهرسازى و خوش خدمتى، نظر زمامداران را به‏خود جلب مى‏نمايند، كه در پس اين ظاهرسازى‏ها، نه خيرخواهى وجود دارد، و نه از امانت‏دارى نشانى يافت مى‏شود. لكن آنها را با خدماتى كه براى زمامداران شايسته و پيشين انجام داده‏اند بيازماى، به كاتبان و نويسندگانى اعتماد داشته باش كه در ميان مردم آثارى نيكو گذاشته، و به امانتدارى از همه مشهورترند، كه چنين انتخاب درستى نشان دهنده خيرخواهى تو براى خدا، و مردمى است كه حاكم آنانى. براى هر يك از كارهايت سرپرستى برگزين كه بزرگى كار بر او چيرگى نيابد، و فراوانى كار او را درمانده نسازد، و بدان كه هرگاه در كار نويسندگان و منشيان تو كمبودى وجود داشته باشد كه تو بى‏خبر باشى خطرات آن دامنگير تو خواهد بود.
التّجار و اصحاب الصّنائع
ثُمَّ اسْتَوْصِ بِالتُّجَّارِ وَذَوِي الصِّنَاعَاتِ، وَأَوْصِ بِهِمْ خَيْراً: الْمُقِيمِ مِنْهُمْ وَالْمُضْطَرِبِ بِمَالِهِ، وَالْمُتَرَفِّقِ بِبَدَنِهِ، فَإِنَّهُمْ مَوَادُّ الْمَنَافِعِ، وَأَسْبَابُ الْمَرَافِقِ، وَجُلَّابُهَا مِنَ الْمَبَاعِدِ وَالْمَطَارِحِ، فِي بَرِّكَ وَبَحْرِكَ، وَسَهْلِكَ وَجَبَلِكَ،
وَحَيْثُ لَا يَلْتَئِمُ النَّاسُ لِمَوَاضِعِهَا، وَلَا يَجْتَرِؤُونَ عَلَيْهَا، فَإِنَّهُمْ سِلْمٌ لَا تُخَافُ بَائِقَتُهُ، وَصُلْحٌ لَا تُخْشَى‏ غَائِلَتُهُ. وَتَفَقَّدْ أُمُورَهُمْ بِحَضْرَتِكَ وَفِي حَوَاشِي بِلَادِكَ. وَاعْلَمْ -مَعَ ذلِكَ - أَنَّ فِي كَثِيرٍ مِنْهُمْ ضِيقاً فَاحِشاً، وَشُحّاً قَبِيحاً، وَاحْتِكَاراً لِلْمَنَافِعِ، وَتَحَكُّماً فِي الْبِيَاعَاتِ، وَذلِكَ بَابُ مَضَرَّةٍ لِلْعَامَّةِ، وَعَيْبٌ عَلَى‏ الْوُلَاةِ. فَامْنَعْ مِنَ الْإِحْتِكَارِ، فَإِنَّ رَسُولَ اللَّهِ صلى الله عليه و آله مَنَعَ مِنْهُ. وَلْيَكُنِ الْبَيْعُ بَيْعاً سَمْحاً: بِمَوَازِينِ عَدْلٍ، وَأَسْعَارٍ لَا تُجْحِفُ بِالْفَرِيقَيْنِ مِنَ الْبَائِعِ وَالْمُبْتَاعِ. فَمَنْ قَارَفَ حُكْرَةً بَعْدَ نَهْيِكَ إِيَّاهُ فَنَكِّلْ بِهِ، وَعَاقِبْهُ فِي غَيْرِ إِسْرَافٍ.

سيماى بازرگانان و صاحبان صنايع‏

سپس سفارش مرا به بازرگانان و صاحبان صنايع بپذير، و آنها را به نيكوكارى سفارش كن، بازرگانانى كه در شهر ساكنند، يا آنان كه همواره در سير و كوچ كردن مى‏باشند، و بازرگانانى كه با نيروى جسمانى كار مى‏كنند، چرا كه آنان منابع‏اصلى‏منفعت،وپديد آورندگان وسايل زندگى و آسايش، وآوردندگان وسايل زندگى از نقاط دور دست و دشوار مى‏باشند، از بيابان‏هاودرياها،و دشت‏ها و كوهستان‏ها،
جاهاى سختى كه مردم‏درآن‏اجتماع‏نمى‏كنند،يابراى رفتن به آنجاها شجاعت ندارند. بازرگانان مردمى آرامند، و از ستيزه‏جويى آنان ترسى وجود نخواهد داشت، مردمى آشتى طلبند كه فتنه‏انگيزى ندارند، در كار آنها بينديش چه در شهرى باشند كه تو به‏سر مى‏برى، يا در شهرهاى ديگر، با توجه به آن چه كه تذكّر دادم. اين را هم بدان كه در ميان بازرگانان، هستند كسانى كه تنگ نظر و بد معامله و بخيل و احتكار كننده‏اند، كه تنها با زورگويى به سود خود مى‏انديشند. و كالا رابه هر قيمتى كه مى‏خواهند مى‏فروشند، كه اين سودجويى و گران فروشى براى همه افراد جامعه زيانبار، و عيب بزرگى بر زمامدار است. پس از احتكار كالا جلوگيرى كن، كه رسول خدا صلى الله عليه و آله از آن جلوگيرى مى‏كرد، بايد خريد و فروش در جامعه اسلامى، به سادگى و با موازين عدالت انجام گيرد، با نرخ‏هايى كه برفروشنده و خريدار زيانى نرساند، كسى كه پس از منع تو احتكار كند، او را كيفر ده تا عبرت ديگران شود امّا در كيفر او اسراف نكن.
المحرومون
ثُمَّ اللَّهَ اللَّهَ فِي الطَّبَقَةِ السُّفْلَى‏ مِنَ الَّذِينَ لَا حِيلَةَ لَهُمْ، مِنَ الْمَسَاكِينِ وَالُْمحْتَاجِينَ وَأَهْلِ الْبُؤْسَى‏ وَالزَّمْنَى‏، فَإِنَّ فِي هذِهِ الطَّبَقَةِ قَانِعاً وَمُعْتَرّاً، وَاحْفَظْ لِلَّهِ مَا اسْتَحْفَظَكَ مِنْ حَقِّهِ فِيهِمْ، وَاجْعَلْ لَهُمْ قِسْماً مِنْ بَيْتِ مَالِكَ، وَقِسْماً مِنْ غَلَّاتِ صَوَافِي الْإِسْلَامِ فِي كُلِّ بَلَدٍ، فَإِنَّ لِلْأَقْصَى‏ مِنْهُمْ مِثْلَ الَّذِي لِلْأَدْنَى‏، وَكُلٌّ قَدِ اسْتُرْعِيتَ حَقَّهُ. فَلَا يَشْغَلَنَّكَ عَنْهُمْ بَطَرٌ، فَإِنَّكَ لَا تُعْذَرُ بِتَضْيِيعِكَ التَّافِهَ لِأَحْكَامِكَ الْكَثِيرَ الْمُهِمَّ. فَلَا تُشْخِصْ هَمَّكَ عَنْهُمْ، وَلَاتُصَعِّرْ خَدَّكَ لَهُمْ، وَتَفَقَّدْ أُمُورَ مَنْ لَايَصِلُ إِلَيْكَ مِنْهُمْ مِمَّنْ تَقْتَحِمُهُ الْعُيُونُ، وَتَحْقِرُهُ الرِّجَالُ.

سيماى محرومان و مستضعفان‏

سپس خدا را! خدا را! در خصوص طبقات پايين و محروم جامعه كه هيچ چاره‏اى ندارند، از زمين‏گيران، نيازمندان، گرفتاران، دردمندان، همانا در اين طبقه محروم گروهى خويشتن‏دارى‏نموده،و گروهى به گدايى دست نياز بر مى‏دارند، پس براى خدا پاسدار حقّى باش كه خداوند براى اين طبقه معّين فرموده است، بخشى از بيت‏المال، و بخشى از غلّه‏هاى زمينهاى غنيمتى اسلام را در هر شهرى به طبقات پايين اختصاص‏ده،زيرابراى‏دورترين‏مسلمانان‏همانند نزديك ترينشان سهمى مساوى وجود دارد و تو مسئوول رعايت آن مى‏باشى. مبادا سرمستى حكومت تو را از رسيدگى به آنان باز دارد، كه هرگز انجام كارهاى فراوان و مهم عذرى براى ترك مسؤوليّت‏هاى‏كوچك‏ترنخواهد بود، همواره در فكر مشكلات آنان باش، و از آنان روى بر مگردان، به ويژه امور كسانى را از آنان بيشتر رسيدگى كن كه از كوچكى به چشم نمى‏آيند و ديگران آنان راكوچك مى‏شمارندوكمتربه تو دسترسى دارند.
نامه ١٩ نهج‏البلاغه
(إلى بعض عماله)
التحذير من سوء المعاملة مع النّاس
أَمَّا بَعْدُ، فَإِنَّ دَهَاقِينَ أَهْلِ بَلَدِكَ شَكَوْا مِنْكَ غِلْظَةً وَقَسْوَةً، وَاحْتِقَاراً وَجَفْوَةً.
وَنَظَرْتُ فَلَمْ أَرَهُمْ أَهْلاً لِأَنْ يُدْنَوْا لِشِرْكِهِمْ، وَلَا أَنْ يُقْصَوْا وَيُجْفَوْا لِعَهْدِهِمْ، فَالْبَسْ لَهُمْ جِلْبَاباً مِنَ اللِّينِ تَشُوبُهُ بِطَرَفٍ مِنَ الشِّدَّةِ، وَدَاوِلْ لَهُمْ بَيْنَ الْقَسْوَةِ والرَّأْفَةِ، وَامْزُجْ لَهُمْ بَيْنَ التَّقْرِيبِ وَالْإِدْنَاءِ، وَالْإِبْعَادِ وَالْإِقْصَاءِ. إِنْ شَاءَ اللَّهُ.
ترجمه نامه‏١٩
(نامه به يكى از فرمانداران)

هشدار از بد رفتارى با مردم‏

پس از نام خدا و درود.
همانا دهقانان مركز فرمانداريت، از خشونت و قساوت و تحقير كردن مردم و سنگدلى تو شكايت كردند،
من درباره آنها انديشيدم، نه آنان را شايسته نزديك شدن يافتم، زيرا كه مشركند، و نه سزاوار قساوت و سنگدلى و بدرفتارى هستند زيرا كه با ما هم‏پيمانند،
پس در رفتار با آنان، نرمى و درشتى را به هم آميز، رفتارى توأم با شدّت و نرمش داشته باش، اعتدال و ميانه‏روى را در نزديك كردن يا دور نمودن، رعايت كن.

٤ - ضرورت نيروهاى اطّلاعاتى در مديريّت ها

خطبه ٤٠ نهج‏البلاغه
(في الخوارج لما سمع قولهم : لا حكم إلا للَّه)
ضرورة وجود الحكومة
قال عليه السلام: كَلِمَةُ حَقٍّ يُرَادُ بِهَا بَاطِلٌ! نَعَمْ إِنَّهُ لَا حُكْمَ إِلَّا لِلَّهِ.
وَلكِنَّ هؤُلَاءِ يَقُولُونَ: لَا إِمْرَةَ إِلَّا لِلَّهِ.
وَإِنَّهُ لَابُدَّ لِلنَّاسِ مِنْ أَمِيرٍ بَرٍّ أَوْ فَاجِرٍ يَعْمَلُ فِي إِمْرَتِهِ الْمُؤْمِنُ، وَيَسْتَمْتِعُ فِيهَا الْكَافِرُ، وَيُبَلِّغُ اللَّهُ فِيهَا الْأَجَلَ، وَيُجْمَعُ بِهِ الْفَيْ‏ءُ، وَيُقَاتَلُ بِهِ الْعَدُوُّ، وَتَأْمَنُ بِهِ السُّبُلُ، وَيُؤْخَذُ بِهِ لِلضَّعِيفِ مِنَ الْقَوِيِّ؛ حَتَّى يَسْتَرِيحَ بَرٌّ، وَيُسْتَرَاحَ مِنْ فَاجِرٍ.
و في رواية أُخرى أنه عليه السلام لما سمع تحكيمهم قال :
حُكْمَ اللَّهِ أَنْتَظِرُ فِيكُمْ.
و قال : أَمَّا الْإِمْرَةُ الْبَرَّةُ فَيَعْمَلُ فِيهَا التَّقِيُّ؛ وَأَمَّا الْإِمْرَةُ الْفَاجِرَةُ فَيَتَمَتَّعُ فِيهَا الشَّقِىُّ؛ إِلى‏ أَنْ تَنْقَطِعَ مُدَّتُهُ، وَتُدْرِكَهُ مَنِيَّتُهُ.
ترجمه خطبه ٤٠
(آنگاه كه شعار خوارج را شنيد مى‏گويند، لاحكم الاللّه. فرمود)

ضرورت حكومت‏

سخن حقّى است، كه از آن اراده باطل شده!
آرى درست است، فرمانى جز فرمان خدا نيست، ولى اينها مى‏گويند زمامدارى جز براى خدا نيست، در حالى كه مردم به زمامدارى نيك يا بد، نيازمندند، تا مؤمنان در سايه حكومت، بكار خود مشغول و كافران هم بهرمند شوند، و مردم در استقرار حكومت، زندگى كنند، به وسيله حكومت بيت‏المال جمع‏آورى مى‏گردد و به كمك آن با دشمنان مى‏توان مبارزه كرد، جادهّ‏ها أمن و امان، و حق ضعيفان از نيرومندان گرفته مى‏شود، نيكوكاران در رفاه و از دست بدكاران، در امان مى‏باشند.


۱۷
١ - واقع نگرى در برخورد با دشمن‏


منتظر حكم خدا درباره شما هستم.
و نيز فرمود : امّا در حكومت پاكان، پرهيزكار به خوبى انجام وظيفه مى‏كند ولى در حكومت بدكاران، ناپاك از آن بهرمند مى‏شود تا مدّتش سرآيد و مرگ فرا رسد.
خطبه ٤٣ نهج‏البلاغه
وقد أشار عليه أصحابه بالاستعداد لحرب أهل الشام بعد إرساله جرير بن عبد اللَّه البجلي إلى معاوية
١ - أسلوب مواجهة الاعداء
إِنَّ اسْتِعْدَادِي لِحَرْبِ أَهْلِ الشَّامِ وَجَرِيرٌ عِنْدَهُمْ، إِغْلَاقٌ لِلشَّامِ وَصَرْفٌ لِأَهْلِهِ عَنْ خَيْرٍ إِنْ أَرَادُوهُ.
وَلكِنْ قَدْ وَقَّتُّ لِجَرِيرٍ وَقْتاً لَا يُقِيُم بَعْدَهُ إِلَّا مَخْدُوعاً أَوْ عَاصِياً. وَالرَّأْيُ عِنْدِي مَعَ الْأَنَاةِ فَأَرْوِدُوا، وَلَا أَكْرَهُ لَكُمُ الْإِعْدَادَ.
ترجمه خطبه ٤٣
(وقتى نماينده خود جرير بن عبداللّه را به طرف معاويه فرستاد و معاويه پاسخى روشن نمى‏داد ياران امام گفتند، وسائل جنگ را مهيّا كن، فرمود)

١ - واقع نگرى در برخورد با دشمن‏

مهيّا شدن من براى جنگ با شاميان، در حالى كه جرير را به رسالت به طرف آنان فرستاده‏ام، بستن راه صلح و باز داشتن شاميان از راه خير است، اگر آن را انتخاب كنند.
من مدّت اقامت جرير را در شام معيّن كردم، كه اگر تأخير كند يا فريبش دادند و يا از اطاعت من سرباز زده است. عقيده من اينكه صبر نموده با آنها مدارا كنيد، گر چه مانع آن نيستم كه خود را براى پيكار آماده سازيد.
٢ - جهاد اهل الشام‏
وَلَقَدْ ضَرَبْتُ أَنْفَ هذَا الْأَمْرِ وَعَيْنَهُ، وَقَلَّبْتُ ظَهْرَهُ وَبَطْنَهُ، فَلَمْ أَرَ لِي فِيهِ إِلَّا الْقِتَالَ أَوِ الْكُفْرَ بِمَا جَاءَ مُحَمَّدٌ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ.
إِنَّهُ قَدْ كَانَ عَلَى‏ الْأُمَّةِ وَالٍ أَحْدَثَ أَحْدَاثاً، وَأَوْجَدَ النَّاسَ مَقَالاً، فَقَالُوا، ثُمَّ نَقَمُوا فَغَيَّرُوا.

٢ - ضرورت جهاد با شاميان‏

من بارها جنگ با معاويه را بررسى كرده‏ام، و پشت و روى آن را سنجيده، ديدم راهى جز پيكار، يا كافر شدن نسبت به آن چه پيامبر صلى الله عليه و آله آورده باقى نمانده است، زيرا در گذشته كسى بر مردم حكومت مى‏كرد كه اعمال او حوادثى آفريد و باعث گفتگو و سرو صداهاى فراوان شد، مردم آنگاه اعتراض كردند و تغييرش دادند
خطبه ٤٤ نهج‏البلاغه
لما هرب مَصقلة بن هبيرة الشيبانى الى نعاوية و كان قد اتباع سَبْىَ بنى ناجية من عامل أميرالمؤمنين عليه السلام و أعتقهم ، فلمّا طالبه بلمال خاس به و هرب الى الشام
التأسّف على فرار المصقلة
قَبَّحَ اللَّهُ مَصْقَلَةَ! فَعَلَ فِعْلَ السَّادَةِ، وَفَرَّ فِرَارَ الْعَبِيدِ!
فَمَا أَنْطَقَ مَادِحَهُ حَتَّى‏ أَسْكَتَهُ، وَلَا صَدَّقَ وَاصِفَهُ حَتَّى‏ بَكَّتَهُ، وَلَوْ أَقَامَ لَأَخَذْنَا مَيْسُورَهُ، وَانْتَظَرْنَا بِمَالِهِ وُفُورَهُ.
ترجمه خطبه ٤٤
(يكى از فرمانداران امام بنام مصقلة بن هبيرة، اسيران بنى ناجيه را از فرمانده لشگر آنحضرت خريد و آزاد كرد. امّا وقتى از او غرامت خواستند به طرف معاويه فرار كرد)

تأسف از فرار مصقله‏

خدا روى مصقله را زشت گرداند، كار بزرگواران را انجام داد، امّا خود چونان بردگان فرار كرد، هنوز ثناخوان به مدّاحى او برنخاسته بود كه او را ساكت كرد، هنوز سخن ستايشگر او به پايان نرسيده بود كه آنها را به زحمت انداخت.
امّا اگر مردانه ايستاده بود همان مقدار كه داشت از او مى‏پذيرفتيم و تا هنگام قدرت و توانايى به او مهلت مى‏داديم.
خطبه ٦٣ نهج‏البلاغه
أُسلوب مواجهة الدّنيا
أَلَا إِنَّ الدُّنْيَا دَارٌ لَا يُسْلَمُ مِنْهَا إِلَّا فِيهَا، وَلَا يُنْجَى‏ بِشَىْ‏ءٍ كَانَ لَهَا.
ابْتُلِيَ النَّاسُ بِهَا فِتْنَةً، فَمَا أَخَذُوهُ مِنْهَا لَهَا أُخْرِجُوا مِنْهُ وَحُوسِبُوا عَلَيْهِ، وَمَا أَخَذُوهُ مِنْهَا لِغَيْرِهَا قَدِمُوا عَلَيْهِ وَأَقَامُوا فِيهِ؛ فَإِنَّهَا عِنْدَ ذَوِي الْعُقُولِ كَفَىْ‏ءِ الظِّلِّ، بَيْنَا تَرَاهُ سَابِغاً حَتَّى‏ قَلَصَ، وَزَائِداً حَتَّى‏ نَقَصَ.
ترجمه خطبه ٦٣

روش برخورد با دنيا

آگاه باشيد! دنيا خانه‏اى است كه كسى ايمنى ندارد مگر در آن به جمع‏آورى توشه آخرت پردازد، و از كارهاى دنيايى كسى نجات نمى‏يابد.
مردم به وسيله دنيا آزمايش مى‏شوند، پس هر چيزى از دنيا را براى دنيا به دست آورند از كفشان بيرون مى‏رود، و بر آن محاسبه خواهند شد، و آن چه را در دنيا براى آخرت تهيّه كردند به آن خواهند رسيد، و با آن خواهند ماند، دنيا در نظر خردمندان چونان سايه‏اى است كه هنوز گسترش نيافته، كوتاه مى‏گردد، و هنوز فزونى نيافته كاهش مى‏يابد.



پي نوشت ها


1 - تاكنون هزاران فيش تحقيقاتى از حدود 700 عنوان در يك هزار جلد، كتاب پيرامون حضرت امام على عليه السلام فراهم آمده است .
2 - خطبه 175/ 6، نهج‏البلاغه معجم المفهرس مؤلف‏
3 - ينابيع المودّة ص 40، قالت فاطمه عليهالسلام: نَظَرَ رَسُولَ اللَّه صلى الله عليه و آله اِلى‏ عَلِىٍّ عليه السلام و قال: هذا وَ شِيعَتُهُ فِى الْجَنَّة
4 - نامه 45/5 نهج‏البلاغه معجم المفهرس مؤلف‏
5 - خطبه 209/3 نهج‏البلاغه معجم‏المفهرس مؤلف‏
6 - خطبه 25 نهج‏البلاغه معجم المفهرس مؤلّف ، اسناد و مدارك اين خطبه به شرح زير است : 1- المصنّف ج‏10 ص‏154 : عبدالرّزاق‏بن همّام (متوفاى 211ه.)
2- تاريخ دمشق ج‏3 ص‏322 و359 وج‏1 ص‏305 : ابن عساكر شافعى (متوفاى 571 ه.)
3- تاريخ دمشق، ترجمه امام حسين عليه السلام 146 : ابن عساكر شافعى (متوفاى 571ه.)
4- تاريخ بغداد ج‏12 ص‏305 : خطيب بغدادى شافعى (متوفاى 463 ه.)
5- تذكرة الخواص ص‏160 : ابن جوزى حنفى (متوفاى 654ه.)
6- بحارالانوار ج‏34 ص‏19 و 159 : مجلسى (متوفاى 1110ه.)
7- احتجاج ج‏1 ص‏174 قديم و ج‏1 ص‏412 : علامه طبرسى (متوفاى 588 ه.)
8- وقعة الصّفين ص‏314 و 315 : منقرى (متوفاى 212ه.)
9- تاريخ الخلفاء : سيوطى شافعى (متوفاى 911 ه.)
10- البداية و النّهايه ح‏7/340 سنه 40 : ابن كثير شافعى (متوفاى 774ه.)
11- كنزالعمال ج‏13 ص‏197 و 194 ح‏36489 : متقى هندى حنفى (متوفاى 975ه.)
12- الغارات ج‏2/458 : ابن هلال ثقفى (متوفاى 283 ه.)
13- مروج الذّهب ج‏3/142 : مسعودى (متوفاى 346ه.)
14- انساب الاشراف ج‏2/383 488/501 : بلاذرى (متوفاى 300ه.)
7 - خطبه 216 نهج‏البلاغه معجم المفهرس مؤلّف ، اسناد و مدارك اين خطبه به شرح ز?ر است
8 - حكمت 73 نهج‏البلاغه معجم المفهرس مؤلّف ، اسناد و مدارك اين خطبه به شرح زير است : 15- كتاب مستطرف ج 1 ص 20 : ابشيهى (متوفاى 850 ه.)
16- منهاج البراعة ج 3 ص 281 : ابن راوندى (متوفاى 573 ه.)
17- اصول كافى ج 1 ص 335 : كلينى (متوفاى 328 ه.)
18- اعلام الدين ص‏92 : ديلمى (متوفاى قرن‏8ه.)
19- بحارالانوار ج‏2 ص‏56 ب‏11 ح‏33 : مجلسى (متوفاى 1110ه.)
20- ربيع الابرار ج‏4 ص‏21 ح‏38 : زمخشرى معتزلى (متوفاى 538ه.)
9 - خطبه 216 نهج‏البلاغه معجم المفهرس مؤلّف ، مدارك گذشته‏
10 - نامه 53 / 52 نهج‏البلاغه معجم المفهرس مؤلّف
11 - نامه 62 نهج‏البلاغه معجم المفهرس مؤلّف ، اسناد و مدارك اين نامه به شرح زير است : 21- الامامة والسياسة ج‏1 ص‏154 و155 : ابن قتيبة (متوفاى 276 ه.)
22- الغارات ج 1 ص 302 : ابن هلال ثقفى (متوفاى 283 ه.)
23- المسترشد ص‏401 و409 : طبرى شافعى (متوفاى 310 ه.)
24- كشف المحجة ص‏236-241-249 : سيد بن طاووس (متوفاى 664 ه.)
25- رسائل : كلينى (متوفاى 328 ه.) طبق نقل سيد ابن طاووس
26- عقد الفريد ج 2 ص 135 : ابن عبد ربه مالكى (متوفاى 328 ه.)
27- مروج الذهب ج 2 ص 35 : مسعودى (متوفاى 346 ه.)
28- تاريخ طبرى ج‏4 ص‏48 سنه‏38 : طبرى شافعى (متوفاى 310 ه.)
29- كتاب النهاية(باب الباء) : ابن أثير شافعى (متوفاى 606 ه.)
30- كتاب محاسن ص 41 : بيهقى شافعى (متوفاى 569 ه.)
31- كتاب أمالى : شيخ صدوق (متوفاى 381 ه.)
32- غرر الحكم ص 329 / ج 3 ص 84 و393 : آمدى (متوفاى 588 ه.)
33- معدن الجواهر ص 226 : كراجكى (متوفاى 449 ه.)
34- منهاج البراعة ج‏3 ص‏219 : ابن راوندى (متوفاى 573 ه.)
12 - خطبه 108 نهج‏البلاغه معجم المفهرس مؤلّف ، اسناد و مدارك اين خطبه به شرح زير است : 35- غررالحكم ج‏4 ص‏211 و260و476 : آمدى (متوفاى 588 ه.)
36- غررالحكم ج 2 ص 241 و 362 : آمدى (متوفاى 588 ه.)
37- بحارالانوار ج‏34 ص‏240 و239 ح‏999 : مجلسى (متوفاى 1110 ه.)
38- اصول كافى ج 1 ص 135 و 138 و 141 : كلينى (متوفاى 328 ه.)
39- فروع كافى ج 5 ص 373 : كلينى (متوفاى 328 ه.)
40- بحارالانوار ج‏16 ص‏381 ح‏94 : مجلسى (متوفاى 1110ه.)
41- ربيع الابرار ج 1 ص‏445 ح‏2 ب‏15 : زمخشرى معتزلى (متوفاى 538ه.)
42- توحيد ص‏31 ح‏1 ب‏2 : شيخ صدوق (متوفاى 381ه.)
13 - خطبه 122 نهج‏البلاغه معجم المفهرس مؤلّف ، اسناد و مدارك اين خطبه به شرح زير است : 43- كتاب احتجاج ج‏1 ص‏439 : طبرسى (متوفاى 620 ه.)
44- كتاب معارف ج 2 ص 136 : ابن قتيبة (متوفاى 276 ه.)
45- منهاج‏البراعة ج 2 ص 27 : راوندى (متوفاى 573 ه.)
46- شرح نهج‏البلاغه ج 7 ص 297 : ابن ابى‏الحديد (متوفاى 656 ه.)
47- بحارالانوار ج‏33 ص‏368 ب‏23 ح‏600 : مجلسى (متوفاى 1110 ه.)
48- ارشاد القلوب ص 249 : ديلمى (متوفاى 771 ه.)
49- ارشاد ج 1 ص 266 : شيخ مفيد (متوفاى 413 ه.)
50- وقعه صفين ص‏235 و520 : نصر بن مزاحم (متوفاى 212ه.)
51- تذكرة الخواص ص‏109 : ابن جوزى حنفى (متوفاى 654ه.)
52- الغارات ج‏2 ص‏373 : ابن هلال ثقفى (متوفاى 283ه.)
53- تاريخ طبرى ج‏3 ص‏85 سنه‏37 : طبرى شافعى (متوفاى 310ه.)
54- بشارةالمصطفى ص‏141 ج‏3 ص‏158 و187 : ابن عساكر شافعى (متوفاى 571ه.)
55- الاجتماع ج‏1 ص‏274 : طبرى شافعى (متوفاى 310ه.)
56- تاريخ دمشق ج‏3 ص‏185 وج‏3 ص‏187 : ابن عساكر شافعى (متوفاى 571ه.)
14 - حكمت 262 نهج‏البلاغه معجم المفهرس مؤلّف ، اسناد و مدارك اين خطبه به شرح زير است : 57- كتاب أمالى ص‏134 م‏5 ح‏216/29 : شيخ طوسى (متوفاى 460 ه.)
58- ذخائر العقبى ص 110 : طبرى شافعى (متوفاى 460 ه.)
59- البيان و التبيين ج 2 ص 112 : جاحظ (متوفاى 255 ه.)
60- تاريخ يعقوبى (ابن واضح) ج 2 ص 152 و210 : يعقوبى ( متوفاى 292 ه.)
61- أنساب الاشراف ج‏2 ص‏238 و 274 : بلاذرى (متوفاى 279 ه.)
62- تيسير المطالب : سيّد ابوطالب (متوفاى 424 ه.)
63- منهاج البراعة ج 3 ص‏365 : ابن راوندى (متوفاى 573 ه.)
64- بحار الانوار ج‏32 ص‏228 ح‏179 : مجلسى (متوفاى 1110 ه.)
65- غرر الحكم ج 3 ص 456 : آمدى (متوفاى 588 ه.)
66- نثرالدّر ج‏1 ص‏316 : وزير ابى سعد آبى (متوفاى 421ه.)
67- تلبيس ابليس ص‏109 : ابن جوزى حنفى (متوفاى 597ه.)
68- بحار الانوار ج‏32 ص‏228 و ص‏244 : مجلسى (متوفاى 1110 ه.)
69- انساب الاشراف ج‏2 ص‏238 : احمد بلاذرى (متوفاى قرن 3ه.)
70- بحارالانوار ج‏34 ص‏311 ح‏1080 : مجلسى (متوفاى 1110ه.)
71- ربيع الابرار ج‏2 ص‏10 ح‏19 ب‏16 : زمخشرى معتزلى (متوفاى 538ه.)
15 - حكمت 311 نهج‏البلاغه معجم المفهرس مؤلّف ، اسناد و مدارك اين حكمت به شرح زير است : 72- كتاب مسترشد ص‏674 ح‏346 : طبرى امامى (متوفاى 310 ه.)
73- كتاب المعارف ص‏580 : ابن قتيبة(متوفاى 276 ه.)
74- كتاب خصال ج‏1 ص‏219 ح‏44 باب الاربعه : شيخ صدوق (متوفاى 381 ه.)
75- كتاب ارشاد ص‏165 ص‏185 قديم : شيخ مفيد (متوفاى 413 ه.)
76- حلية الاولياء ج‏5 ص‏26 ذيل روايت 293 : ابونعيم اصفهانى (متوفاى 402 ه.)
77- بحار الانوار ج‏32 ص‏96 ح‏66 : مجلسى (متوفاى 1110 ه.)
78- أمالى ص‏106 ح‏1 م‏26 : شيخ صدوق (متوفاى 381ه.)
79- ربيع الابرار ج‏2 ص‏372 ح‏144 ب‏29 : زمخشرى معتزلى (متوفاى 538ه.)
16 - حكمت 6 نهج‏البلاغه معجم المفهرس مؤلّف ، اسناد و مدارك اين حكمت به شرح زير است: 80- كنز الفوائد ص 288 : كراجكى (متوفاى 449 ه.)
81- بحار الانوار ج‏74 ص‏234 : مجلسى (متوفاى 1110 ه.)
82- كتاب أمالى ج 1 ص 113 : شيخ مفيد (متوفاى 413 ه.)
83- منهاج البراعة ج‏3 ص‏263 : قطب راوندى (متوفاى 573ه.)
84- عيون الحكم والمواعظ ص‏392 ش‏6631 : واسطى (متوفاى 600ه.)
85- بحار الانوار ج‏1 ص‏94 : مجلسى (متوفاى 1110 ه.)
86- روضة الواعظين‏ص‏4 و377 : ابن فتّال نيشابورى (متوفاى 508ه.)
87- غرر الحكم ج 1 ص 269و ج 4 ص 215 : آمدى (متوفاى 588 ه.)
88- تحف العقول ص‏202 : محمد الحسن الحرانى (متوفاى قرن‏4ه.)
89- ربيع الابرار ج‏4 ص‏186 ح‏47 : زمخشرى معتزلى (متوفاى 538ه.)
17 - حكمت 381 نهج‏البلاغه معجم المفهرس مؤلّف ، اسناد و مدارك اين حكمت به شرح زير است: 90- كتاب اختصاص ص‏229 : شيخ مفيد (متوفاى 413 ه.)
91- من‏لايحضره‏الفقيه ج‏4 ص‏388 ح‏5834 : شيخ صدوق (متوفاى 381 ه.)
92- منهاج البراعة ج 3 ص 414 : ابن راوندى (متوفاى 573 ه.)
93- غرر الحكم ج 4 ص 58 و 549 : آمدى (متوفاى 588 ه.)
94- غرر الحكم ج 2 ص 123 و 180 : آمدى (متوفاى 588 ه.)
95- ارشاد القلوب ج‏1 ص‏204 ب‏28 : ديلمى (متوفاى 771 ه.)
96- أمالى صدوق مجلس‏62 ص‏322 ح‏4 : صدوق (متوفاى 381ه.)
97- روضة الواعظين ص‏469 : ابن فتّال نيشابورى (متوفاى 508ه.)
98- بحارالانوار ج‏68 ص‏287 و280 و286 : مجلسى (متوفاى 1110ه.)
99- وسائل الشيعه ج‏12 ص‏192 و193 : حر عاملى (متوفاى 1104ه.)
100- مناقب ص‏375 : خوارزمى حنفى (متوفاى 568ه.)
18 - نامه 31 / 92 نهج‏البلاغه معجم المفهرس مؤلّف
19 - نامه 53 / 24 نهج‏البلاغه معجم المفهرس مؤلّف ، برخى از اسناد و مدارك اين نامه به شرح زير است: 101- تحف العقول ص 126 : ابن شعبه حرانى (متوفاى 380 ه.)
102- دعائم الاسلام ج 1 ص 350 : قاضى نعمان (متوفاى 363 ه.)
103- نهاية الارب ج 6 ص 19 : نويرى شافعى (متوفاى 732 ه.)
104- فهرست نجاشى ص 7 : نجاشى (متوفاى 450 ه.)
105- فهرست ص‏37 : شيخ طوسى (متوفاى 460 ه.)
106- تاريخ‏دمشق ج‏3 ص‏289 ح‏1311و1314 : ابن عساكر شافعى (متوفاى 573 ه.)
107- بحارالانوارج‏17ص‏68وج‏72ص‏96وج‏85ص‏92 : مجلسى (متوفاى 1110 ه.)
108- من لايحضره الفقيه ج‏4 ص‏409 : شيخ صدوق (متوفاى 381 ه.)
109- كتاب خصال ج‏1 ص‏102 باب ثلاثه ح‏57 : شيخ صدوق (متوفاى 381 ه.)
110- علل الشرائع ص 178 : شيخ صدوق (متوفاى 381 ه.)
111- بحار الانوار ج‏2 ص‏244 ح‏48 : مجلسى (متوفاى 1110 ه.)
112- غرر الحكم ج 4 ص 145 و 167 : آمدى (متوفاى 588 ه.)
20 - حكمت 382 نهج‏البلاغه معجم المفهرس مؤلّف ، اسناد و مدارك اين حكمت به شرح زير است: 113- كتاب اختصاص ص‏231 : شيخ مفيد (متوفاى 413 ه.)
114- من لايحضره‏الفقيه ج‏2 ص‏626 ح‏3215 : شيخ صدوق (متوفاى 381 ه.)
115- منهاج البراعة ج 3 ص 414 : ابن راوندى (متوفاى 573 ه.)
116- بحار الانوار ج 68 ص‏288 ح‏47 ب‏78 : مجلسى (متوفاى 1110 ه.)
117- غرر الحكم ج 6 ص 318 : آمدى (متوفاى 588 ه.)
118- غرر الحكم ج 2 ص 553 : آمدى (متوفاى 588 ه.)
119- تفسير نورالثقلين ج‏3 ص‏520 وج‏2 ص‏26 : حويزى (متوفاى 1112ه.)
120- روضة الواعظين ص‏469 : ابن فتّال نيشابورى (متوفاى 508ه.)
121- تيسيرالمطالب ص‏81 و82 ب‏4 : سيّدابوطالب (متوفاى 424ه.)
21 - حكمت 41 نهج‏البلاغه معجم المفهرس مؤلّف ، برخى از اسناد و مدارك اين حكمت به شرح زير است : 122- غرر الحكم ص 345 : آمدى (متوفاى 588 ه.)
123- صد كلمه برگزيده جاحظ ص 44 : ابو عثمان جاحظ (متوفاى 255 ه.)
124- اصول كافى ج 2 ص 443 : كلينى (متوفاى 328 ه.)
125- كتاب محاسن ص 6 : علامه برقى (متوفاى 274 ه.)
126- كتاب أمالى ص 153 : شيخ صدوق (متوفاى 381 ه.)
127- تفسير عياشى ج 2 ص 262 : عيّاشى (متوفاى 380 ه.)
128- تحف العقول ص 71 و 293 : ابن شعبه حرانى (متوفاى 380 ه.)
129- بحار الانوار ج 1 ص 159 : مجلسى (متوفاى 1110 ه.)
130- مناقب ص‏377 : خوارزمى حنفى (متوفاى 568ه.)
131- ينابيع المودة ص‏347 : سليمان قندوزى حنفى (متوفاى 1294ه.)
132- اعجاز و ايجاز ص‏30 : ثعالبى (متوفى 429 ه.)
22 - نامه 50 نهج‏البلاغه معجم المفهرس مؤلّف ، برخى از اسناد و مدارك اين نامه به شرح زير است: 133- كتاب صفين ص 107 : نصر بن مزاحم (متوفاى 202 ه.)
134- كتاب أمالى ج‏1 ص‏217 م‏8 : شيخ طوسى (متوفاى 460 ه.)
135- كتاب أمالى : شيخ مفيد (متوفاى 413 ه.)
136- منهاج البراعة ج 3 ص 158 : ابن راوندى (متوفاى 573 ه.)
137- بحار الانوارج 72 ص 354 : مجلسى (متوفاى 1110 ه.)
138- بحارالانوار ج‏33 ص‏469 و75 و589 : مجلسى (متوفاى 1110 ه.)
139- تحف العقول ص‏180 : ابن شعبه حرانى (متوفاى 380ه.)
23 - حكمت 26 نهج‏البلاغه معجم المفهرس مؤلّف ، اسناد و مدارك اين حكمت به شرح زير است: 140- صد كلمه برگزيده ص 46 : جاحظ (متوفاى 255 ه.)
141- دستور معالم الحكم ص 23 : قاضى قضاعى (متوفاى 454 ه.)
142- منهاج البراعة ج 3 ص 266 : ابن راوندى (متوفاى 573 ه.)
143- مناقب ص‏376 : خوارزمى حنفى (متوفاى 568ه.)
144- بحارالانوار ج‏72 ص‏204 : مجلسى (متوفاى 1110ه.)
24 - حكمت 98 نهج‏البلاغه معجم المفهرس مؤلّف ، اسناد و مدارك اين حكمت به شرح زير است: 145- محاضرات الادباء ج 1 ص 14 : راغب اصفهانى (متوفاى 513 ه.)
146- اصول كافى ج 2 ص 84/68 : كلينى (متوفاى 328 ه.)
147- فروع كافى ج 5 ص 35 : كلينى (متوفاى 328 ه.)
148- غررالحكم ص‏111 وج‏1 ص‏321 وج‏2 ص‏260 : آمدى (متوفاى 588 ه.)
149- روض الاخيار ص 10 : محمد بن قاسم‏
150- كتاب وافى ج 14 ص 24 : فيض كاشانى(متوفاى‏1091ه.)
151- تحف العقول ص‏228 : ابن شعبه حرانى (متوفاى 380 ه.)
152- تذكرة الخواص ص 134 : ابن جوزى حنفى (متوفاى 654 ه.)
153- بحارالانوارج‏2/161وج‏74/370وج‏75ص‏105 : مجلسى (متوفاى 1110 ه.)
154- روضة الواعظين ص‏4 : ابن فتّال نيشابورى(متوفاى 508ه.)
155- روضه كافى ج 8 ص 391 ح‏586 : كلينى (متوفاى 328 ه.)
156- مشكاة الانوار ص‏437 ح‏1468/15 : طبرسى (متوفاى قرن‏7ه.)
25 - حكمت 392 نهج‏البلاغه معجم المفهرس مؤلّف ، كه اسناد و مدارك آن به شرح زير است: 157- غرر الحكم ج 3 ص 261 و 287 : آمدى (متوفاى 588 ه.)
158- خصال ج 2 ص 487 و 488 و420 ح‏14 ب‏9 : شيخ صدوق (متوفاى 381 ه.)
159- ارشاد ج‏1 ص‏300 ط جديد : شيخ مفيد (متوفاى 413 ه.)
160- اعجاز و ايجاز ص‏28 : ثعالبى (متوفى 429 ه.)
161- بحارالانوار ج‏1 ص‏166 و165 : مجلسى (متوفاى 1110ه.)
162- أمالى ص‏494 م‏17 ح‏1082/51 : شيخ طوسى (متوفاى 460ه.)
163- أمالى ص‏362 ح‏9 م‏68 : شيخ صدوق (متوفاى 381ه.)
164- عيون اخبارالرضا ج‏2 ص‏82 ح‏204 : شيخ صدوق (متوفاى 381ه.)
26 - حكمت 217 نهج‏البلاغه معجم المفهرس مؤلّف ، كه اسناد و مدارك آن به شرح زير است: 165- غررالحكم ج‏1 ص‏396 وج‏4ص‏13 و487 و532 : آمدى (متوفاى 588 ه.)
166- كتاب طراز ج 1 ص 217 : سيد يمانى‏
167- كتاب الغارات (بنقل ابى‏الحديد ج 1 ص 203) : ابن هلال ثقفى (متوفاى 202 ه.)
168- اصول كافى ج 1 ص 207 : كلينى (متوفاى 328 ه.)
169- تفسير عياشى (در تفسير آيه 106 نحل) : عياشى (متوفاى 300 ه.)
170- قرب الاسناد : حميرى (متوفاى 290 ه.)
171- أنساب الاشراف ج 2 ص 119 : بلاذرى (متوفاى 279 ه.)
172- مستدرك ج 2 ص 385 : حاكم نيشابورى شافعى (متوفاى 258 ه.)
173- كتاب الفتن : نعيم‏بن حماد (متوفاى 228 ه.)
174- كتاب أمالى ص 214 : شيخ طوسى (متوفاى 460 ه.)
175- كتاب ارشاد ص 151 : شيخ مفيد (متوفاى 413 ه.)
176- الملاحم والفتن ص 75 : سيدبن طاووس (متوفاى 664 ه.)
177- كتاب الرجال ص 103 : علامه كشى (متوفاى 340 ه.)
27 - حكمت 434 نهج‏البلاغه معجم المفهرس مؤلّف ، كه اسناد و مدارك آن به شرح زير است: 178- معرفة الحديث ص 162 : حاكم نيشابورى شافعى (متوفاتى 405 ه.)
179- غرر الخصائص ص 320 : وطواط (متوفاى 553 ه.)
180- منهاج البراعة ج 3 ص 425 : ابن راوندى (متوفاى 573 ه.)
181- بحارالانوار ج‏71 ص‏164 ح‏28 ب‏10 : مجلسى (متوفاى 1110ه.)
28 - حكمت 445 نهج‏البلاغه معجم المفهرس مؤلّف ، كه اسناد و مدارك آن به شرح زير است: 182- مجمع الامثال ج 2 ص 454 : ميدانى (متوفاى 518 ه.)
183- منهاج البراعة ج 3 ص 428 : ابن راوندى (متوفاى 573 ه.)
184- بحار الانوار ج 66 ص‏411 ح‏129 ب‏38 : مجلسى (متوفاى 1110 ه.)
185- غرر الحكم ج 3 ص 177 : آمدى (متوفاى 588 ه.)
186- بحارالانوار ج‏75 ص‏13 ح‏71 ب‏15 : مجلسى (متوفاى 1110ه.)
187- نثرالدّر ج‏1 ص‏318 : وزير ابى سعد آبى (متوفاى 421ه.)
29 - حكمت 274 نهج‏البلاغه معجم المفهرس مؤلّف ، كه اسناد و مدارك آن به شرح زير است: 188- غرر الحكم ص 337 / ج 6 ص 304 : آمدى (متوفاى 588 ه.)
189- تاريخ دمشق ج 12 ص 192 : ابن عساكر شافعى (متوفاى 571 ه.)
190- منهاج البراعة ج 3 ص 371 : ابن راوندى (متوفاى 573 ه.)
191- بحار الانوار ج 2 ص 36 ح‏41 : مجلسى (متوفاى 1110 ه.)
192- غرر الحكم ج 2 ص 239 : آمدى (متوفاى 588 ه.)
193- اصول كافى ج 1 ص 45 ح‏6 : كلينى (متوفاى 328 ه.)
194- ارشاد ج 1 ص 301 : شيخ مفيد (متوفاى 413 ه.)
195- تاريخ دمشق ج‏3 ص‏261 خ‏128 : ابن عساكر شافعى (متوفاى 571ه.)
196- كنزالعمال ج‏16 ص‏208 : متقى هندى حنفى (متوفاى 975ه.)
30 - معالم القربة ص 203 - و - احقاق الحق ج 8 ص 548
31 - نامه 3 نهج‏البلاغه معجم المفهرس‏
32 - مستدرك الوسائل ج 3 ص 207
33 - مستدرك الوسائل ج 3 ص 207
34 - الاشتقاق، ص 272 ؛ وفيات الاعيان، ج 3 ص 175
35 - مستدرك الوسائل، ج 3 ص 207 - و - دعائم الاسلام، ج 2 ص 532 و 533، -و نهج‏السّعاده، ج 5 ص 35 و 38
36 - نامه 40 و 43 و 44 نهج‏البلاغه معجم المفهرس‏
37 - نامه 33 نهج‏البلاغه معجم المفهرس‏
38 - نامه 45 نهج‏البلاغه معجم‏المفهرس مؤلّف‏
39 - نامه 40 نهج‏البلاغه معجم المفهرس مؤلّف
40 - انساب الاشراف ص 161: بلاذرى - و - تاريخ ابن واضح ج 2 ص 192 -ونامه 19 نهج‏البلاغه معجم‏المفهرس مؤلّف
41 - نامه 40 نهج‏البلاغه معجم المفهرس‏
42 - عُقد الفريد ج 4 ص 355
43 - نامه 43 نهج‏البلاغه معجم‏المفهرس مؤلّف
44 - نامه 45 نهج‏البلاغه معجم المفهرس‏
45 - امالى صدوق مجلس 90 - و - شرح ابن ابى الحديد ج 16 ص 207
46 - نامه 63 نهج‏البلاغه معجم المفهرس‏
47 - نامه 71 نهج‏البلاغه معجم المفهرس‏
48 - جارود پدر منذر در سال نهم هجرت خدمت پيامبر آمد و مسلمان شد، وفردى صالح و شايسته بود كه در سال 21 در جنگ‏هاى فارس شهيد شد.
49 - تاريخ ابن واضح ج 2 ص 192 - و - انساب الاشراف ص 13
50 - تاريخ يعقوبى ج‏2 ص‏205 - و - نهج‏السعادة ج 5 ص‏25
51 - متن نامه چنين بود : مِنْ حَاطِبِ بْنِ اَبى بلتعة الى اَهْلِ مَكّه : اِنَّ رَسُول اللَّه يُريدُكُم فَخُذُوا حذْرَكُمْ : نامه‏اى از حاطب فرزند ابوبلتعه به سوى مردم مكّه : پيامبر خدا آماده حمله است سلاح خود را برگيريد و آماده دفاع باشيد.
52 - و به نقل ابن هشام در نقطه‏اى به نام خليقه
53 - سوره ممتحنه آيه 1
54 - خطبه 10 نهج‏البلاغه معجم المفهرس‏
55 - خطبه 51 نهج‏البلاغه معجم المفهرس‏
56 - خطبه 39 نهج‏البلاغه معجم المفهرس‏
57 - خطبه 29 نهج‏البلاغه معجم المفهرس‏
58 - خطبه 22 نهج البلاغه معجم المفهرس‏
59 - خطبه 66/4 نهج‏البلاغه معجم‏المفهرس مؤلّف‏
60 - خطبه 9 نهج‏البلاغه معجم‏المفهرس مؤلّف‏
61 - خطبه 8 نهج‏البلاغه معجم‏المفهرس مؤلّف‏
62 - خطبه 51 نهج‏البلاغه معجم المفهرس‏
63 - خطبه 200 نهج‏البلاغه معجم المفهرس‏
64 - خطبه 26 نهج‏البلاغه معجم المفهرس‏
65 - خطبه 84 نهج‏البلاغه معجم المفهرس‏
66 - خطبه 58 نهج‏البلاغه معجم المفهرس‏
67 - خطبه 59 نهج‏البلاغه معجم المفهرس‏
68 - خطبه 60 نهج‏البلاغه معجم المفهرس‏
69 - ناسخ التواريخ ج 2 ص 228
70 - نامه 33 نهج‏البلاغه معجم‏المفهرس مؤلّف
71 - در برخى از منابغ آمده است كه امام دستور به قطع دست جاسوس داد.
72 - الفتنة الكبرى، ترجمه ص‏127 ج‏2
73 - نامه 11 نهج‏البلاغه معجم‏المفهرس مؤلّف‏
74 - اصحاب صفّه افرادى بودند كه از مكّه به مدينه مهاجرت كرده بودند و چون خانه و مسكنى نداشتند، رسول خدا صلى الله عليه و آله آنها را در مسجد جاى داده بود و از در آمد عمومى بيت المال جيره‏اى براى آنها مقرّر داشته كه روزانه به آنها داده مى‏شد و بر اساس برخى از روايات، شماره آنها به چهارصد نفر مى‏رسيد.
75 - در نقل ديگرى است كه چون على عليه السلام بدانجا رسيد، هنگام سحر بود و صبر كرد تا صبح شد و نماز را با لشكريان خواند و سپس لشكر خود را در چند صف منظّم كرد و آنگاه به شمشير خود تكيه زد و رو به دشمن ايستاد و فرمود: اى مردم من فرستاده پيامبر خدا صلى الله عليه و آله به سوى شما هستم تا به شما بگويم: شهادت به يگانگى خدا و رسالت محمّد صلى الله عليه و آله دهيد و گرنه با شمشير به سختى با شما جنگ خواهم كرد.
بنى سليم به او گفتند: از راهى كه آمده‏اى باز گرد، همان گونه كه رفيقانت باز گشتند.
على عليه السلام فرمود : من باز نمى‏گردم ! نه به خدا، تا مسلمان نشويد يا شما را با اين شمشير نزنم باز نخواهم گشت، من على بن ابيطالب بن عبدالمطلّب هستم.
اعراب مزبور كه آن حضرت را شناختند، خود را باخته و پريشان حال گشتند، امّا با اين حال تصميم به جنگ با او گرفتند و حمله از طرفين شروع شد و پس از آنكه شش يا هفت تن از آنها كشته شد، منهدم گشتند و مسلمانان پيروز شدند و غنايمى از ايشان به دست آورده و به مدينه بازگشتند.
76 - خطبه 44 نهج البلاغه معجم المفهرس.
77 - شرح ابن ابى الحديد ج 3 ص 127 تا 145
78 - خطبه 44 نهج‏البلاغه معجم‏المفهرس مؤلّف
79 - زيرا پس از تولّد زياد، چهره‏شناسان جاهلى نتوانستند ميان مدّعيان پدرى زياد اصلاح كنند كه او را زياد بن ابيه زياد پسر پدرش ناميدند و او از اينكه پدر قانونى و رسمى نداشت رنج مى‏برد، تا آنكه در زمان خليفه دوّم، ابوسفيان پدر معاويه ادّعا كرد كه زياد فرزند اوست، زيرا با مادرش روابط زناشوئى داشته است.
80 - نامه 44 نهج البلاغه معجم‏المفهرس مؤلّف، وقتى زياد نامه را خواند گفت به پروردگار كعبه سوگند كه امام على عليه السلام به آن چه در دل من مى‏گذشت گواهى داد تا آن كه معاويه او را به همكارى دعوت كرد. واغل حيوانى است كه براى نوشيدن آب هجوم مى‏آورد امّا از شمار گله نيست و همواره ديگر شتران او را به عقب مى‏رانند، و نوط مذبذب ظرفى است كه به مركب مى‏آويزند، كه هميشه به اين سو و آن سو مى‏جهد، و در حال حركت لرزان است.
81 - خطبه 56 معجم‏المفهرس مؤلّف‏
82 - خطبه 44 نهج‏البلاغه معجم‏المفهرس مؤلّف‏
83 - خطبه 26/5 نهج‏البلاغه معجم‏المفهرس مؤلّف‏
84 - نامه 70 نهج‏البلاغه معجم‏المفهرس مؤلّف‏
85 - خطبه 124/6 نهج البلاغه معجم المفهرس.
86 - خطبه 124/6 نهج‏البلاغه معجم‏المفهرس مؤلّف‏
87 - نامه 27/8 نهج البلاغه معجم الفهرس‏
88 - خطبه 83/58 نهج‏البلاغه معجم‏المفهرس مؤلّف‏
89 - خطبه 124/7 نهج البلاغه معجم المفهرس‏
90 - حكمت 306 نهج البلاغه معجم المفهرس مؤلّف‏
91 - خطبه 141/1 نهج البلاغه معجم المفهرس‏
92 - خطبه 62 نهج البلاغه معجم المفهرس مؤلّف
93 - نامه 31/74 نهج البلاغه معجم المفهرس مؤلّف‏
94 - خطبه 182/28 نهج البلاغه معجم المفهرس مؤلّف
95 - خطبه 42/3 نهج البلاغه معجم المفهرس مؤلّف‏
96 - خطبه 193/4 نهج البلاغه معجم المفهرس مؤلّف‏
97 - خطبه 123/3 نهج البلاغه معجم المفهرس‏
98 - خطبه 119/5 نهج البلاغه معجم المفهرس‏
99 - نامه 53 نهج‏البلاغه معجم‏المفهرس مؤلّف‏
100 - قُثم فرزند عبّاس بن عبدالمطلب و پسر عموى پيامبر صلى الله عليه و آله و بسيار شبيه به پيامبر بود، و آخرين كسى بود كه با پيامبر به هنگام دفن او وداع كرد و تا هنگام شهادت امام عليه السلام فرماندار مكّه بود، در حكومت معاويه به سمرقند رفت و در آنجا به شهادت رسيد.
101 - نامه 33 نهج‏البلاغه معجم المفهرس مؤلّف ، اسناد و مدارك اين نامه به شرح زير است : 197- مجمع الامثال ج 1 ص 44 : ميدانى (متوفاى 518 ه.
198- شرح نهج‏البلاغه ج‏16 ص‏138 : ابن ابى الحديد معتزلى(متوفاى 656 ه.)
199- شرح ابن ميثم ج 5 ص 72 : بحرانى(متوفاى 679 ه.)
200- بحارالانوار ج‏33 ص‏491 وج‏68 ص‏369 : مجلسى (متوفاى 1110 ه.)
201- كتاب الغارات ج‏2 ص‏509 : ابن هلال ثقفى (متوفاى 283 ه.)
202- عدة الداعى (بنقل بحار) : ابن فهد (متوفاى 841ه.)
203- غرر الحكم ج 5 ص 62 : آمدى (متوفاى 588 ه.)
204- ارشاد القلوب ص 12 : ديلمى (متوفاى 771 ه.)
102 - مستدرك الوسائل، ج‏3، ص‏207
103 - قُثم فرزند عبّاس بن عبدالمطلب و پسر عموى پيامبر صلى الله عليه و آله و بسيار شبيه به پيامبر بود، و آخرين كسى بود كه با پيامبر به هنگام دفن او وداع كرد و تا هنگام شهادت امام عليه السلام فرماندار مكّه بود، در حكومت معاويه به سمرقند رفت و در آنجا به شهادت رسيد.


۱۸