خورشید غایب - مختصر نجم الثاقب پیرامون حضرت مهدی (عج)

خورشید غایب - مختصر نجم الثاقب پیرامون حضرت مهدی (عج)25%

خورشید غایب - مختصر نجم الثاقب پیرامون حضرت مهدی (عج) نویسنده:
محقق: رضا استادی
گروه: امام مهدی عج الله تعالی فرجه

خورشید غایب - مختصر نجم الثاقب پیرامون حضرت مهدی (عج)
  • شروع
  • قبلی
  • 61 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 14594 / دانلود: 4003
اندازه اندازه اندازه
خورشید غایب - مختصر نجم الثاقب پیرامون حضرت مهدی (عج)

خورشید غایب - مختصر نجم الثاقب پیرامون حضرت مهدی (عج)

نویسنده:
فارسی

باب دوم: اسماء و القاب و كنيه هاى آن حضرتعليه‌السلام (۵)

۱. احمد

شيخ صدوق در كمال الدين روايت كرده از اميرالمؤمنينعليه‌السلام كه فرمود: بيرون مى آيد مردى از فرزندان من در آخر الزمان... تا آن كه فرمود: براى او دو اسم است؛ اسمى مخفى و اسمى ظاهر؛ اما اسمى كه مخفى است، احمد است....

۲. ابولقاسم

در اخبار متعدده، به سندهاى معتبره، از خاصه و عامه روايت است از رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم كه فرموده: مهدى از فرزندان من است، اسم او اسم من و كنيه او كنيه من است.

٣. ابو عبدالله

گنجى شافعى در كتاب بيان، در احوال صاحب الزمانعليه‌السلام روايت كرده از حذيفه، از رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم كه فرمود: اگر نماند از دنيا مگر يك روز، هر آينه مى انگيزاند خداوند، مردى كه اسم او اسم من است و خلق او خلق من، كنيه او ابو عبد الله است.

روايت شده كه از براى آن جناب است كنيه يازده امام از پدران و عموى او حضرت امام حسن مجتبىعليه‌السلام .

يكى از كتاب هاى مناقب قديمه (كه اول آن چنين است: خبر داد ما را احمد بن محمد بن سمط، در اواسط سال ٣٣۵ گفت: قرائت كردم اين كتاب را بر ابى الحسن على بن ابراهيم انبارى در اواسط ماه ربيع الاخر. گفت: خبر داد گفت: خبر داد مرا ابو العلا احمد بن يوسف بن مويد انبارى در سال ٣۲۶ الخ، و مشتمل است بر اجمالى از احوال همه ائمهعليهم‌السلام و، كنون مؤلف آن معلوم نشده) نيز اين روايت را نقل كرده.

۴ و ۵. ابوالحسن و ابو تراب

بنابر خبر (مذكور) از كنيه هاى امام زمانعليه‌السلام اين دو كينه خواهد بود كه هر دو كنيه حضرت اميرالمؤمنينعليه‌السلام است؛ اگر چه در دومى، جاى اشكال است مگر آن كه مراد از ابو تراب، صاحب خاك و مربى زمين باشد؛ چنانكه يكى از وجود قرار دادن اين كينه براى آن حضرت است، بياييد در تفسير آيه شريفه و اشرفت الارض بنور ربها...(۶) كه فرمودند: رب زمين، امام زمين است و اين كه به نور حضرت مهدىعليه‌السلام مردم مستغنى شوند از نور آفتاب و ماه.

۶. ابوصالح

در ذخيره الالباب(۷) ذكر كرده كه از كنيه هاى آن جناب، ابوصالح است و اين كنيه معروفه آن حضرت است در ميان عرب هاى شهرى و بيابان نشين، و پيوسته در توسلات و استغاثات خود، آن جناب را به اين اسم مى خوانند و شعرا و ادبا در قصايد و مدايح خود ذكر مى كنند، و از بعضى قصص معلوم مى شود كه در سابق، شايع بوده و در آينده، ماخذى براى اين كه ذكر خواهد شد، ان شاء الله.

۷. بقيه الله

در ذخيره گفته كه اين نام آن جناب است.

در كتاب غيبت فضل بن شاذان روايت شده از امام صادقعليه‌السلام كه در ضمن احوال قائمعليه‌السلام فرمود: پس چون خروج كرد، پشت مى دهد به كعبه و جمع مى شوند ٣۱٣ مرد و اول چيزى كه تكلم مى فرمايد، اين آيه است:( قِيَّتُ اللَّـهِ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُم مُّؤْمِنِينَ وَمَا أَنَا عَلَيْكُم بِحَفِيظٍ ) (۸) .

آن گاه مى فرمايد: منم بقيه الله و حجت او و خليفه او بر شما، پس سلام نمى كند بر او سلام كننده اى مگر آن كه مى گويد: «السلام عليك يا بقيه الله فى ارضه

۸. بقية الانبيا

و اين با چند لقب ديگر در خبرى مذكور است كه حافظ برسى در مشارق الانوار روايت كرده از حكيمه خاتون، به نحوى كه عالم جليل، سيد حسين مجتهد كركى، - سبط محقق ثانى - در كتاب دفع المناوات(۹) از او نقل كرده است.

۹. حجة و حجة الله

در عيون و كمال الدين شيخ صدوق و غيبت شيخ طوسى و كفايه الاثر على بن محمد خزاز، روايت شده از ابى هاشم جعفرى كه گفت: شنيدم امام على النقىعليه‌السلام مى فرمايد: جانشين بعد از من، پسر من، حسن است.

پس چگونه خواهد بود حال شما با جانشين بعد از جانشين من؟

گفتم: از چه جهت؟ فداى تو شوم!

فرمود: به جهت اين كه شخص او را نمى بينيد و حلال نيست براى شما بردن نام او.

گفت: پس چگونه او را ياد كنيم؟

فرمود: بگوييد حجة آل محمدعليه‌السلام .

و از اين القاب شايع آن جناب است كه در بسيارى از ادعيه و اخبار، به همين لقب مذكور شده اند و بيشتر محدثان، آن را ذكر نموده اند و با آن كه در اين لقب، ساير ائمهعليه‌السلام شريكند و همه حجتند از جانب خداوند بر خلق، لكن چنان اختصاص به آن جناب دارد كه در اخبار، هر جا بى قرينه هم ذكر شود، مراد آن حضرت است.

بعضى گفتند: لقب آن جناب حجه الله است به معنى غلبه يا سلطنت خدا بر خلايق؛ زيرا اين هر دو، به واسطه آن حضرت، به ظهور خواهد رسيد.

و نقش انگشتر آن جناب انا حجه الله است و به روايتى انا حجه الله و خالصته.

۱۰. حق

در مناقب قديمه و هدايه(۱۰) ، حق از القاب آن حضرت دانسته شده است. و در زيارت آن جناب است:السلام على الحق الجديد .

۱۱. خاتم الاوصياء

از القاب شايع اوست و آن حضرت، خود را به همين لقب شناساند؛ چنانكه اغلب محدثان روايت كرده اند از ابى نصر طريف - خادم حضرت عسكرىعليه‌السلام - كه گفت: خدمت حضرت صاحب الزمانعليه‌السلام رسيدم، پس به من فرمود: «... منم خاتم الاوصياء؛ به سبب من، رفع مى كند خداوند، بلا را از اهل من و شيعيان من كه برپا مى دارند دين خدا را.»

۱۲ . خاتم الائمه عليه‌السلام

در جنات الخلود از القاب آن جناب شمرده شده.

۱٣. خلف و خلف صالح

در هدايه و مناقبت قديمه از القاب شمرده شده و به اين لقب، مكرر به زبان ائمهعليهم‌السلام مذكور شده.

در تاريخ ابن خشاب مذكور است كه كنيه آن حضرت ابوالقاسم است و او دو اسم دارد؛ خلف و محمد و ظاهر مى شود در آخر الزمان.

بر سر آن جناب، ابرى است كه سايه مى افكند بر او در برابر آفتاب و سير مى كند با او هر جا كه برود و ندا مى كند و به آواز فصيح كه: هذا هو المهدى؛ اين است همان مهدى؛ يعنى آن مهدى موعود كه همه منتظر او بودند.

نيز روايت كرده از حضرت صادقعليه‌السلام كه: خلف صالح، از فرزندان من است اوست مهدى؛ اسم او محمد، كنيه او ابوالقاسم خروج مى كند و در آخر الزمان.

و مراد از خلف، جانشين است و آن حضرت، خلف جميع انبيا و اوصياى گذشته است و جميع علوم و صفات و حالات و خصايص آنها را دارد و مواريث الهيه - كه از آنها به يكديگر مى رسد - همه آنها در آن حضرت و در نزد او جمع است.

۱۴. خليفه الله

در كشف الغمه روايت است از رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم كه فرمود: خروج مى كند مهدىعليه‌السلام و بر سر او ابرى است و در آن منادى اى است كه ندا مى كند: اين مهدى خليفه الله است؛ او را پيروى كنيد.

۱۵. داعى

در هدايه از القاب او شمرده شده و در زيارت مأثوره آن جناب است:السلام عليك يا داعى الله .

و آن جناب، دعوت كننده است از جانب خداوند، مردم را براى خداوند به سوى خداوند و انجام اين دعوت را به آنجا رساند كه نگذارد در دنيا، دينى مگر دين جد بزرگوار خود و به وجود او ظاهر شود صدق و عده خداى صادق الوعد؛( هُوَ الَّذِي أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدَىٰ وَدِينِ الْحَقِّ لِيُظْهِرَهُ عَلَى الدِّينِ كُلِّهِ وَلَوْ كَرِهَ الْمُشْرِكُونَ ) (۱۱) .

در تفسير على بن ابراهيم روايت است در آيه شريفه( يُرِيدُونَ أَن يُطْفِئُوا نُورَ اللَّـهِ بِأَفْوَاهِهِمْ وَيَأْبَى اللَّـهُ إِلَّا أَن يُتِمَّ نُورَهُ وَلَوْ كَرِهَ الْكَافِرُونَ ) (۱۲) كه خداوند، تمام مى كند نور خود را به قائم آل محمدعليهم‌السلام .

۱۶. صاحب

از القاب معروف آن جناب است و علماى رجال به آن تصريح كرده اند.

۱۷. صاحب الزمان

از القاب مشهور آن حضرت است و مراد از آن فرمان فرما و حكم ران زمان، از جانب خداوند است.

۱۸. صاحب الدار

علماى رجال تصريح كرده اند كه از القاب خاص آن حضرت است و در ضمن حكايات مربوط به آن حضرت ذكر شده است كه فرمود: «انا صاحب الدار ».

۱۹. صاحب الناحيه

اطلاق آن در اخبار بر آن جناب، بسيار است و ليكن علماى رجال فرمودند كه بر حضرت امام حسن عسكرىعليه‌السلام بلكه بر امام على النقىعليه‌السلام نيز اطلاق مى شود.

۲۰. صاحب العصر

اين لقب، در شهرت و معروفيت، مثل صاحب الزمان است.

۲۱. صالح

صاحب تاريخ عالم آرا و عالم جليل، مقدس اردبيلى در حديقه الشيعه اين لقب را از القاب آن جناب شمرده اند.

۲۲. صاحب الامر

در ذخيره و غير آن از القاب آن جناب شمرده شده و آن، از القاب شايع متداول است.

۲٣. عين و عين الله

نيز در آن كتاب است، و مقصود از عين عين الله است، چنانكه در زيارت آن جناب است و اطلاق آن، بر همه ائمهعليهم‌السلام شايع است.

۲۴. غايب

از القاب شايع آن جناب است در اخبار.

۲۵. قائم

و اين از القاب خاص مشهور متداول آن حضرت است و در ذخيره گفته: كه اين، اسم آن جناب است در زبور (حضرت داودعليه‌السلام .

قائم بر پا شونده در فرمان حق تعالى؛ زيرا آن حضرت، پيوسته در شب و روز، مهياى فرمان الهى است كه به اشاره، ظهور نمايد.

شيخ مفيدرحمهم‌الله در ارشاد روايت كرده از امام رضاعليه‌السلام كه فرمود: چون حضرت قائمعليه‌السلام برخيزد، مردم را به اسلام تازه بخواند.

تا آن كه فرمود: او را قائم ناميدند براى آن كه قيام به حق خواهد نمود.

صدوق در كمال الدين روايت كرده از صقر بن دلف كه گفت: شنيدم از امام محمد تقىعليه‌السلام كه فرمود:

امام بعد از من، على فرزند من است.

امر او، امر من و گفته او گفته من و طاعت من است، و امامت بعد از او، در فرزند او، حسن است، و امر حسن، مانند امر پدر اوست، و فرموده او، فرموده پدر او و طاعت او، اطاعت پدر اوست.

پس حضرت ساكت شد؛ من عرض كردم: يابن رسول الله! كيست امام بعد از حسن؟ حضرت گريست، گريستن شديدى؛ آن گاه فرمود: امام بعد از حسن، پسر اوست؛ قائم به حق و منتظر است.

عرض كردم: يا بن رسول الله! چرا او را قائم ناميدند؟

فرمود: براى آن كه او به اقامت (قيام) خواهد نمود بعد از خاموش شدن ذكر او و مرتد شدن اكثر آنها كه قائل به امامت آن حضرت بودند.

نيز روايت كرده است از ابو حمزه ثمالى كه گفت: سوال كردم از حضرت امام باقرعليه‌السلام كه: يا بن رسول الله! آيا همه شما قائم به حق نيستيد؟

فرمود: همه قائم به حقيم.

گفتم: پس چگونه حضرت صاحب الامرعليه‌السلام را قائم ناميدند؟

فرمود: چون جدم، حضرت امام حسينعليه‌السلام شهيد شد، ملائكه در درگاه الهى صدا به گريه و ناله بلند كردند و گفتند: اى خداوند و سيد ما! آيا غافل مى شوى و از قتل برگزيده خود و فرزند پيغمبر پسنديده خود و بهترين خلق خود؟

پس حق تعالى وحى كرد كه به سوى ايشان كه اى ملائكه من! قرار گيريد! قسم به عزت و جلال خود كه انتقام خواهم كشيد از ايشان، هر چند بعد از زمان ها باشد.

پس حق تعالى حجاب ها را برداشت و نور امامان از فرزندان حسين به ايشان نشان داد و ملائكه به آن شاد شدند؛ پس يكى از آن نه نور را ديده كه در ميان آنها ايستاده، به نماز مشغول بود؛ حق تعالى فرمود: به اين ايستاده (قائم) از ايشان، انتقام خواهد كشيد.

۲۶. محمد

اسم اصلى و نام اولى آن حضرت است؛ چنانكه در اخبار متواتره خاصه و عامه است كه رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: مهدى هم نام من است.

در خبر لوح كه مستفيض، بلكه متراتر معنوى است و جابر براى حضرت باقرعليه‌السلام نقل كرده كه آن لوح را در نزد صديقه طاهرهعليها‌السلام ديد و آن را خداى عزوجل براى رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم هديه كرده بود و در آنجا اسامى اوصياى آن حضرت ثبت بود، به روايت شيخ صدوق در كمال الدين و عيون الاخبار اسامى حضرت مهدىعليه‌السلام به اين نحو ثبت شده بود: ابولقاسم محمد و فرزند حسن، حجه الله القائم است، مادر او كنيزى مى باشد كه اسم او نرجسعليها‌السلام است.

و به روايت شيخ طوسى در امالى: محمد خروج مى كند در آخر الزمان، بر سر او ابر سپيدى است كه بر آن سايه مى افكند.

ندا مى كند به زبان فصيح كه مى شنوند آن را ثقلين (جن و انس)، كه اوست مهدى از آل محمدعليهم‌السلام پر كند زمين را از عدل، چنانكه پر شده از جور.

مخفى نماند كه مقتضاى اخبار كثيره معتبر قريب به متواتر معنوى اين است كه ذكر اين اسم مبارك در مجالس و محافل تا ظهور موفور السرور آن حضرت حرام است حرام است و اين حكم از خصايص آن حضرت و مسلم در نزد قدماى اماميه از فقها و متكلمين و محدثين مى باشد.

حتى آن كه سيخ اقدام ابو محمد حسن بن موسى نوبختى - از علماى زمان غيبت صغرى - در كتاب فرق و مقالات در ذكر فرقه دوازدهم شيعه، بعد از وفات امام حسن عسكرىعليه‌السلام فرمود كه ايشان را نقل مى كند تا آن كه مى فرمايد: «ولا يحوز ذكر اسمه و لا السئوال عن مكانه ....»

از اين كلام در اين مقام، معلوم مى شود كه اين حكم، از خصايص مذهب اماميه است.

و از احدى از ايشان خلافى نقل نشده تا زمان خواجه نصر الدين طوسى كه آن مرحوم، قائل به جواز شدند.

۲۷. منتقم

در هدايه و در مناقب قديمه از القاب آن حضرت شمرده شده در خطبه غديريه رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم است در اوصاف آن جناب: «الا انه المنتقم من الضالمين

در خبر طولانى مشهور جارود بن منذر است و به روايت ابن عياش در مقتضب كه رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: در آن شب كه مرا به آسمان بردند، خداوند وحى نمود به من كه سوال كنم از رسولانى كه پيش از من معبوث شدند.

پس گفتم: بر چه مبعوث شديد؟ گفتند: بر نبوت تو و ولايت على بن ابى طالب و ائمهعليها‌السلام كه از شما خواهند بود.

آن گاه وحى نمود به من كه: ملتفت شو از طرف راست عرش! پس ملتفت شدم و ديدم على و حسن و حسين و على بن الحسين و محمد بن على و جعفر بن محمد و موسى بن جعفر و على بن موسى و محمد بن على و على بن محمد و حسين بن على و مهدىعليهم‌السلام را كه در پايابى(۱٣) از نور، نماز مى كردند.

پروردگار تبارك و تعالى به من فرمود: اينها حجت منند براى اولياى من و اين - يعنى مهدىعليهم‌السلام - منتقم است از اعداى من.

در كمال الدين روايت شده است كه آن حضرت، در سن سه سالگى به احمد بن اسحاق فرمود: «انا بقيه الله فى ارضه و المنتقم من اعدائه

۲۸. مهدى

كه اشهر اسماء و القاب آن حضرت است در نزد جميع فرقه هاى اسلاميه.

شيخ طوسى در غيبت خود روايت كرده از ابى سعيد خراسانى كه او سؤال نمود از امام صادقعليه‌السلام كه: چرا ناميده شده آن جناب به مهدى؟ فرمود: زيرا كه او هدايت مى كند مردم را به سوى هر امر مخفى.

شيخ مفيد در ارشاد روايت كرده از آن جناب كه فرمود: قائمعليه‌السلام را مهدى ناميدند به آن دليل كه هدايت مى نمايد مردم را به سوى امرى كه از او گم شده اند.

و در اين اخبار، اشكالى است؛ زيرا كه آنچه فرمودند، با معنى هادى مناسبت دارد كه به معنى راهنماست، نه با مهدى كه به معنى هدايت يافته به راه راست است.

و به ضم ميم هم نيست؛ زيرا مهدى يعنى هديه دهنده و توضيح جواب از اين اشكال، در لقب هادى خواهد آمد.

ان شاء الله.

۲۹. عبدالله

از اسامى مباركه آن حضرت است، چنان كه از رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم روايت شده كه فرمود: اسم مهدىعليه‌السلام ، احمد و عبدالله خاست.

٣۰. مومل

شيخ كلينى و شيخ طوسى روايت كردند: حضرت امام عسكرىعليه‌السلام در آن وقت كه حجتعليه‌السلام متولد شد، فرمود: ظالمان گمان كردند كه مرا مى كشند تا اين كه قطع كنند اين نسل را؛ پس چگونه ديدند قدرت خداوند را؟ و ناميد او را مومل.

و ظاهر آن است كه به فتح ميم دوم باشد؛ يعنى آن كه خلايق، آرزوى او را دارند و در دعاى ندبه اشاره به اين مضمون شده: «بنفسى انت من امنيه شائق يتمنى من مومن و مومنه ذكرا فحنا

٣۱. منتظر

در كمال الدين روايت شده است از امام محمد تقىعليه‌السلام پسر اوست؛ قائم به حق كه منتظر است.

را وى پرسيد: چرا او را منتظر نام كرده اند؟

فرمود: براى آن كه براى اوست غايب شدنى كه بسيار خواهد بود روزهاى آن و به طول خواهد كشيد مدت آن؛ پس از انتظار خواهد كشيد ظهور او را مخلصان و انكار خواهد كرد او را شك كنندگان....

٣۲. ماء معين

يعنى آب ظاهر جارى بر روى زمين.

در كمال الدين شيخ صدوق و غيبت شيخ طوسى روايت شده از حضرت باقرعليه‌السلام كه در ذيل آيه شريفه( قلْ أَرَأَيْتُمْ إِنْ أَصْبَحَ مَاؤُكُمْ غَوْرًا فَمَن يَأْتِيكُم بِمَاءٍ مَّعِينٍ ) (۱۴) كه ترجمه اش: خبر دهيد كه اگر آب شما فرو رفت در زمين، پس كيست كه بياورد براى شما آب روان؟

فرمود: اين آيه نازل شده در قائمعليه‌السلام خداوند مى فرمايد: اگر امام شما غايب شد از شما كه نمى دانيد او در كجاست، پس كيست كه بياورد براى شما امام ظاهرى كه بياورد براى شما اخبار آسمان و زمين و حلال خداوند - عزوجل - و حرام او را؟

آن گاه فرمود: و الله نيامده تاويل اين آيه و لابد خواهد آمد تاويل آن.

قريب به آن مضمون، چند خبر ديگر در آنجا و در غيبت نعمانى و تاويل الايات شيخ شرف الدين هست.

و وجه مشابهت آن جناب به آب كه سبب حيات هر چيزى است ظاهر است؛ بلكه آن حياتى كه به سبب آن وجود مبارك آمده و مى آيد، به چنين مرتبه، اعلى و اتم و ادوم از حياتى است كه آب آورد؛ بلكه حيات خود آب، از آن جناب است.

در كمال الدين روايت شده از امام باقرعليه‌السلام كه در آيه شريفه( عْلَمُوا أَنَّ اللَّـهَ يُحْيِي الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِهَا قَدْ بَيَّنَّا لَكُمُ الْآيَاتِ لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ ) ( ۱۵) كه ترجمه اش اين است: بدانيد كه خداى تعالى زنده مى كند زمين را بعد از مردنش.

فرمود: خداوند، زنده مى كند به سبب قائمعليه‌السلام زمين را بعد از مردنش به سبب كفر اهلش.

و كافر، مرده است.

و به روايت شيخ طوسى در آيه مذكوره: خداوند اصلاح مى كند زمين را به قائم آل محمدعليه‌السلام بعد از مردن؛ يعنى بعد از جور اهلش.

مخفى نماند كه در ايام ظهور، مردم از اين سرچشمه فيض ربانى به آسانى اسفاضه كنند و بهره برند، مانند تشنه اى كه در كنار نهر جارى گوارايى باشد كه جز اغتراف (برداشتن آب با دست) حالت منتظره نداشته باشد؛ لهذا از آن جناب، تعبير فرمودند به ماء معين.

در ايام غيبت كه لطف خاص و حق، از خلق به علت بدى كردارشان برداشته شده، بايد با رنج و تعب و عجز و لابه و تضرع و انابه از آن جناب فيضى به دست آورد و خيرى گرفت و عملى آموخت؛ مانند تشنه اى كه بخواهد از چاه عميق، تنها به آلات و اسبابى كه بايد به زحمت به دست آورد، آبى كشد و آتشى فرو نشاند؛ لهذا تعبير فرمودند از آن حضرت به بئر معطله و مقام را گنجايش شرح زياده از اين نيست.

٣٣. مبدا الايات

چنانكه در هدايه است، يعنى ظاهر كننده آيات (نشانه ها) خداوند يا محل بروز و ظهور آيات الهيه؛ زيرا از آن روز كه بساط خلافت در زمين گسترده شد و انبيا و رسل، به آيات بينات و معجزات با هرات، براى هدايت خلق، بر آن بساط پا نهادند و مامور ارشاد و اعلاى كلمه حق و ازهاق باطل شدند، براى احدى، خداى تعالى چنين تكريم و اعزاز نفر مود و با احدى آن مقدار آيات نفرستاد كه براى مهدى خودعليه‌السلام فرستاده و روانه خواهد كرد.

٣۴. مضطر

در تفسير على بن ابراهيم روايت شده از حضرت صادقعليه‌السلام كه فرمود: آيه شريفه( أَمَّن يُجِيبُ الْمُضْطَرَّ إِذَا دَعَاهُ وَيَكْشِفُ السُّوءَ وَيَجْعَلُكُمْ خُلَفَاءَ الْأَرْضِ أَإِلَـٰهٌ مَّعَ اللَّـهِ قَلِيلًا مَّا تَذَكَّرُونَ ) (۱۶) نازل شده در حق قائمعليه‌السلام ؛ اوست و الله مضطر؛ هر گاه دو ركعت نماز بخواند در مقام - يعنى مقام ابراهيمعليه‌السلام و خدا را بخواند، پس اجابت مى كند او را و بر طرف مى كند سوء را و مى گرداند او را خليفه زمين.

در تاويل الايات شيخ شرف الدين روايت شده است از امام باقرعليه‌السلام كه فرموده: آيه مذكور نازل شده در حق قائمعليه‌السلام چون خروج كند عمامه بر سر نهد و در مقام ابراهيم نماز كند و به سوى پروردگار خود تضرع نمايد.

پس هرگز رايتى (علم و پرچمى) از او بر نگردد؛ يعنى به هر جا فرستند، فتح كند.

و نيز از امام صادقعليه‌السلام روايت كرده كه فرمود: درستى كه قائمعليه‌السلام چون خروج كند، داخل مسجد الحرام شود، رو به كعبه نمايد و پشت به مقام ابراهيمعليه‌السلام ، آن گاه دو ركعت نماز به جاى آرد، آن گاه برخيزد و بگويد: اى مردم! من همانند ترين مردمم به آدم. من همانند ترين مردمم به اسماعيل.

اى مردم! من همانند ترين هستم به محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم آن گاه دست هاى خود را به آسمان بلند كند، سپس دعا نمايد و تضرع كند، تا اين كه به رو در افتد و اين است قول خداى عزوجل:( أَمَّن يُجِيبُ الْمُضْطَرَّ إِذَا دَعَاهُ وَيَكْشِفُ السُّوءَ وَيَجْعَلُكُمْ خُلَفَاءَ الْأَرْضِ أَإِلَـٰهٌ مَّعَ اللَّـهِ قَلِيلًا مَّا تَذَكَّرُونَ )

٣۵. نور آل محمدعليه‌السلام

چنانچه در خبرى است از حضرت صادقعليه‌السلام و در ذخيره از اسامى آن جناب شمرده شده كه در قرآن مذكور است.

و در چند خبر مذكور است در آيه شريفه( و الله يُرِيدُونَ لِيُطْفِئُوا نُورَ اللَّـهِ بِأَفْوَاهِهِمْ وَاللَّـهُ مُتِمُّ نُورِهِ وَلَوْ كَرِهَ الْكَافِرُونَ ) (۱۷) يعنى به ولايت قائمعليه‌السلام و به ظهور آن جناب.

و در آيه( وَأَشْرَقَتِ الْأَرْضُ بِنُورِ رَبِّهَا وَوُضِعَ الْكِتَابُ وَجِيءَ بِالنَّبِيِّينَ وَالشُّهَدَاءِ وَقُضِيَ بَيْنَهُم بِالْحَقِّ وَهُمْ لَا يُظْلَمُونَ ) (۱۸) كه مراد، روشن شدن زمين است به نور آن جناب.

و در يكى از زيارات جامعه، در اوصاف آن حضرت است: «نورالانوار الذى تشرق به الارض عما قليل

٣۶. وجه و وجه الله

در هدايت هدايه از القاب آن حضرت شمرده شده و مقصود از وجه، وجه الله است و در زيارت آن جناب است: «السلام على وجه الله المتقلب بين اظهر عباده

٣۷. ولى الله

مكرر در اخبار به اين لقب مذكور شده؛ خصوص در زبان راويان، و در روايتى است كه خداوند در شب معراج فرموده كه: او - يعنى قائمعليه‌السلام - ولى من است به راستى.

٣۸. وارث

در مناقب قديمه و هدايه از القاب آن حضرت شمرده شده و در خطبه غديريه است كه رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: «الا انه وارث كل علم و المحيط به

و واضح است كه آن جناب، وارث علوم و كمالات و مقامات و آيات بينات جميع انبيا و اوصيا و آباء طاهرين خودعليه‌السلام است.

راوى پرسيد: ميراث رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم چيست؟

فرمود: شمشير رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و زره و عمامه آن جناب و عصاى او و اسلحه آن حضرت و زين اسب او.

٣۹. هادى

و در اخبار و ادعيه و زيارات، به اين لقب، مكرر مذكور است.

و خداى تعالى كسى را هادى و هدايت كننده همه جهانيان نكند و به سوى ايشان نفرستد مگر بعد از آن كه خود او به حقيقت، هدايت يافته باشد و جميع راه هاى حق و حقيقت براى او مفتوح شده و به مقاصد رسيده و مستعد هدايت كردن شده باشد.

پس آن را كه خداى تعالى هادى قرار داد و به اين لقب، او را سر افراز نمود، بايد مهدى باشد كه تواند از جانب حضرت مقدسش، در مقام هدايت خلق بر آيد و هر كسى را به راهى كه داند و تواند، به مقصد خويش - حسب استعدادش - رساند و به اين ملاحظه، جايز نيست تفسير هر يك از هادى و مهدى به ديگرى، چنانكه در لقب مهدى گذشت كه از جانب امام صادقعليه‌السلام پرسيدند از معنى مهدى؛ فرمود: آن كه هدايت نمايد مردم را....

يعنى آن مهدى كه خداى تعالى او را مهدى ناميده، آن كسى است كه مقام هدايت يافتنش به جايى رسيده كه تواند از جانب اقدسش در مقام هدايت كردن بر آيد.

۴۰. يعسوب الدين

در غيبت شيخ طوسى روايت شده از امام صادقعليه‌السلام كه امير المومنينعليه‌السلام مى فرمود: پيوسته مردم در نقصانند تا آن كه گفته نمى شود الله؛ يعنى نام خداى تعالى برده نمى شود. پس هرگاه چنين شد ثابت مى ماند يعسوب دين، با اتباعش... (كه گفته شده كه مقصود از يعسوب الدين - در اينجا - حضرت مهدىعليه‌السلام است)(۱۹)

مخفى نماند كه بيشتر اين اسامى و القاب و كينه ها كه ذكر شد، از جانى مقدس حضرت بارى تعالى و انيبا و اوصياء؛عليه‌السلام است و قرار دادن خداى تعالى و خلفايش اسمى را براى كسى، نه مثل نام گذاردن متعارف مردم است كه در آن، رعايت و ملاحظه معنى آن اسم و وجود و عدم آن، در آن شخص نكنند و گاهى شود كه براى مولودى پست رتبه و فطرت و مذموم الخلقه و خصلت، اسامى شريفه گذارند ولكن خداى تعالى و اوليايش تا معنى اسم در شخص نباشد، آن اسم را براى او نگذارند.

و از اينجا معلوم مى شود كه كثرت اسامى و القاب الهى رسول خدا و صديقه كبرى و ائمه هدىعليه‌السلام ، كاشف است از كثرت صفات و مقامات عاليه؛ زيرا هر يك، دلالت بر خلق و صفتى و فضل و مقامى كند، بلكه بعضى بر همه آنها دلالت كند و از آنها بايد به آن مقامات - به آنقدر كه لفظ را گنجايش، و فهم را راه باشد - پى برد.

باب سوم: شمايل و بعضى از خصايص حضرت مهدىعليه‌السلام

مخفى نماند كه شمايل آن حضرت، در اخبار متفرقه، به عبارات مختلفه و متقاريه، از طريق خاصه و عامه مذكور است.

شيخ صدوق در كمال الدين روايت كرده كه رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: مهدىعليه‌السلام شبيه ترين مردم است به من؛ در خلق و خلق.

و به روايتى فرمود: شمايل او شمايل من است.

و روايت شده در كفايه الاثر كه آن جناب فرمود: پدر و مادرم، فداى هم نام من و شبيه من و شبيه موسى بن عمران!.

در غيبت فضل بن شاذان به سند معتبر، از آن جناب روايت شده است كه فرمود: نهم از امامان كه از صلب حسينند، قائم اهل بيت من و مهدى و امت من است و شبيه ترين مردمان است به من؛ در شمايل و افعال و اقوال.

در غيبت نعمانى روايت شده از يكى از راويان كه گفت: قائم - مهدىعليه‌السلام - از نسل علىعليه‌السلام است، شبيه ترين مردم است به عيسى بن مريم در خلق و خلق و سيما و هيات....

عامه نيز روايت كرده اند: آن جناب شبيه ترين خلق است به عيسىعليه‌السلام .

فصل سوم : در يقين

الفصل الثالث فى اليقين

مِنْ كِتَابِ الْمَحَاسِنِ عَنْ أَبِى جَعْفَرٍعليه‌السلام قَالَ قَالَ عَلِيٌّ فِى خُطْبَةٍ لَهُ طَوِيلَةٍ الْإِيمَانُ عَلَى أَرْبَعِ دَعَائِمَ عَلَى الصَّبْرِ وَ الْيَقِينِ وَ الْعَدْلِ وَ التَّوْحِيدِ

امام باقرعليه‌السلام فرمود كه : حضرت علىعليه‌السلام در خطبه اى طولانى فرمود: ايمان بر چهار پايه استوار است : بر صبر و يقين و عدل و توحيد.

عَنْ أَبِى عَبْدِ اللَّهِعليه‌السلام قَالَ إِنَّ الْإِيمَانَ أَفْضَلُ مِنَ الْإِسْلَامِ وَ إِنَّ الْيَقِينَ أَفْضَلُ مِنَ الْإِيمَانِ وَ مَا مِنْ شَيْءٍ أَعَزَّ مِنَ الْيَقِينِ

امام صادقعليه‌السلام فرمود: ايمان از اسلام برتر است ، و يقين از ايمان برتر است ، و هيچ چيزى عزيزتر و كميابتر از يقين نيست

عَنْ يُونُسَ بْنِ عَبْدِ الرَّحْمَنِ قَالَ سَأَلْتُ أَبَا الْحَسَنِ الرِّضَا عَنِ الْإِيمَانِ وَ الْإِسْلَامِ فَقَالَ قَالَ أَبُو جَعْفَرٍ إِنَّمَا هُوَ الْإِسْلَامُ وَ الْإِيمَانُ فَوْقَهُ بِدَرَجَةٍ وَ التَّقْوَى فَوْقَ الْإِيمَانِ بِدَرَجَةٍ وَ الْيَقِينُ فَوْقَ التَّقْوَى بِدَرَجَةٍ وَ لَمْ يُقْسَمْ بَيْنَ وُلْدِ آدَمَ شَيْءٌ أَقَلُّ مِنَ الْيَقِينِ قَالَ قُلْتُ فَأَيُّ شَيْءٍ مِنَ الْيَقِينِ قَالَ التَّوَكُّلُ عَلَى اللَّهِ وَ التَّسْلِيمُ لِلَّهِ وَ الرِّضَا بِقَضَاءِ اللَّهِ وَ التَّفْوِيضُ إِلَى اللَّهِ قُلْتُ مَا تَفْسِيرُ ذَلِكَ قَالَ هَكَذَا قَالَ أَبُو جَعْفَرٍ ع

يونس بن عبد الرحمن گويد: از امام رضاعليه‌السلام در باره ايمان و اسلام پرسيدم ، ايشان فرمود: دين فقط اسلام است ، و ايمان درجه اى بالاتر از اسلام است ، و تقوى درجه اى بالاتر از ايمان ، و يقين درجه اى بالاتر از تقوى است ، و هيچ چيزى بهتر از يقين بين فرزندان حضرت آدمعليه‌السلام تقسيم نشده است ، پرسيدم : نشانه يقين و پديده آن چيست ؟

فرمود: توكل بر خدا، و تسليم در برابر خدا، و راضى بودن به قضا و قدر الهى ، و واگذار كردن امور به خداوند، پرسيدم : معناى اينها چيست ؟ فرمود: امام باقرعليه‌السلام [فقط] اين چنين فرمود.

عَنْ صَفْوَانَ الْجَمَّالِ قَالَ سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ عَنْ قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ أَمَّا الْجِدارُ فَكانَ لِغُلامَيْنِ يَتِيمَيْنِ فِى الْمَدِينَةِ وَ كانَ تَحْتَهُ كَنْزٌ لَهُما فَقَالَ أَمَا إِنَّهُ مَا كَانَ ذَهَباً وَ لَا فِضَّةً وَ إِنَّمَا كَانَ أَرْبَعَ كَلِمَاتٍ أَنَا اللّهُ لا إِلهَ إِلاّ أَنَا مَنْ أَيْقَنَ بِالْمَوْتِ لَمْ يَضْحَكْ سِنُّهُ وَ مَنْ أَيْقَنَ بِالْحِسَابِ لَمْ يَفْرَحْ قَلْبُهُ وَ مَنْ أَيْقَنَ بِالْقَدَرِ لَمْ يَخْشَ إِلَّا اللَّهَ

صفوان جمّال گفت : از امام صادقعليه‌السلام در مورد قول خداوند متعال پرسيدم ، ترجمه آيه گفتگوى موسى و خضر: (و امّا ديوار؛ پس مربوط به دو پسر بچه يتيم در شهر بود كه زير آن گنجى پنهان بود كه به آن دو مى رسيد) فرمود: بدان كه (مقصود از) آن گنج ؛ طلا و نقره نبود، بلكه چهار كلمه بود: من خدا هستم ، معبودى غير از من نيست ، هر كس يقين به مرگ داشته باشد دندانهايش هنگام شادى نمايان نمى شود و هر كس يقين به حساب داشته باشد دلش شادمان نمى شود، و هر كس يقين به قضا و قدر داشته باشد فقط از خدا مى ترسد.

عَنْ أَبِى جَعْفَرٍعليه‌السلام قَالَ قَالَ عَلِيٌّعليه‌السلام عَلَى الْمِنْبَرِ لَا يَجِدُ عَبْدٌ طَعْمَ الْإِيمَانِ حَتَّى يَعْلَمَ أَنَّ مَا أَصَابَهُ لَمْ يَكُنْ لِيُخْطِئَهُ وَ أَنَّ مَا أَخْطَأَهُ لَمْ يَكُنْ يُصِيبُهُ

امام باقرعليه‌السلام فرمود: حضرت علىعليه‌السلام بر منبر مى فرمود: هيچ بنده اى از بندگان خدا طعم و مزه ايمان را نمى چشد مگر اينكه بداند آنچه قسمت او بود از آن او بود و به ديگرى نمى رسيد، و آنچه از آن ديگرى بود فقط به او مى رسيد و به اين شخص نمى رسيد.

عَنْ أَبِى عَبْدِ اللَّهِ عَنْ آبَائِهِ عَنْ عَلِيٍّعليه‌السلام قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِصلى‌الله‌عليه‌وآله إِنَّ مِنَ الْيَقِينِ أَنْ لَا تُرْضُوا النَّاسَ بِسَخَطِ اللَّهِ وَ لَا تَحْمَدُوهُمْ عَلَى مَا رَزَقَكُمُ اللَّهُ وَ لَا تَذُمُّوهُمْ عَلَى مَا لَمْ يُؤْتِكُمُ اللَّهُ إِنَّ الرِّزْقَ لَا يَجُرُّهُ حِرْصُ حَرِيصٍ وَ لَا يَرُدُّهُ كَرَاهَةُ كَارِهٍ وَ لَوْ أَنَّ أَحَدَكُمْ فَرَّ مِنْ رِزْقِهِ كَمَا يَفِرُّ مِنَ الْمَوْتِ لَكَانَ رِزْقُهُ أَشَدَّ لَهُ طَلَباً وَ أَسْرَعَ إِدْرَاكاً مِنَ الْمَوْتِ إِنَّ اللَّهَ تَعَالَى جَعَلَ الرَّوْحَ وَ الرَّاحَةَ فِى الْيَقِينِ وَ الرِّضَا وَ جَعَلَ الْهَمَّ وَ الْحَزَنَ فِى الشَّكِّ وَ السَّخَطِ

امام صادقعليه‌السلام از قول حضرت علىعليه‌السلام فرمود: رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله مى فرمايد: يكى از علائم يقين اين است كه : به خاطر خشنودى مردم ، خداوند را ناخشنود نكنى ، و آنان را به خاطر روزى كه خدا به توسط آنان به تو داده ستايش منمائى ، و آنان را به خاطر محروم نمودن خداوند تو را از روزى سرزنش ننمائى ، زيرا از هيچ آزمندى موجب جلب روزى نمى شود، و بخل هيچ بخيلى مانع از رسيدن روزى نخواهد شد، زيرا اگر از روزى همانند گريختن از مرگ بگريزد، روزى سريعتر از مرگ صاحبش را مى طلبد، همانا خداوند متعال آسايش و آرامش را در يقين و خشنودى ، و اندوه و ناآرامى را در ناباورى و خشم قرار داد.

عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ سِنَانٍ قَالَ قَالَ لِى أَبُو عَبْدِ اللَّهِعليه‌السلام مِنْ صِحَّةِ يَقِينِ الْمَرْءِ الْمُسْلِمِ أَنْ لَا يُرْضِيَ النَّاسَ بِسَخَطِ اللَّهِ ثُمَّ سَاقَ الْحَدِيثَ نَحْواً مِنْ حَدِيثِ مَيْمُونٍ إِلَّا أَنَّهُ قَالَ لَأَدْرَكَهُ رِزْقُهُ قَبْلَ مَوْتِهِ كَمَا يُدْرِكُهُ الْمَوْتُ ثُمَّ قَالَ إِنَّ اللَّهَ بِعَدْلِهِ وَ قِسْطِهِ وَ عِلْمِهِ جَعَلَ الرَّوْحَ وَ الْفَرَجَ فِى الْيَقِينِ وَ الرِّضَا عَنِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ جَعَلَ الْهَمَّ وَ الْحَزَنَ فِى الشَّكِّ وَ السَّخَطِ فَارْضُوا عَنِ اللَّهِ وَ سَلِّمُوا لِأَمْرِهِ

امام صادقعليه‌السلام فرمود: از علائم كمال يقين مسلمان اين است كه : مردم را بواسطه خشم و غضب خدا خشنود نكند. در حديث ديگر آمده است كه فرمود: رزق و روزيش او را در مى يابد قبل از مرگش ، همان طور كه مرگش او را در مى يابد.

سپس فرمود: خداوند متعال به وسيله عدل و داد خود خرّمى و آسايش را در يقين و خشنودى مقرّر فرموده ، و غم و اندوه را در ناباورى و ناخشنودى ، پس راضى به قضاى خدا شويد و تسليم فرمان خداوند باشيد.

عَنْ أَبِى عَبْدِ اللَّهِعليه‌السلام قَالَ كَانَ قَنْبَرٌ غُلَامُ عَلِيٍّعليه‌السلام يُحِبُّ عَلِيّاً حُبّاً شَدِيداً فَإِذَا خَرَجَ عَلِيٌّ خَرَجَ عَلَى أَثَرِهِ بِالسَّيْفِ فَرَآهُ ذَاتَ لَيْلَةٍ فَقَالَ يَا قَنْبَرُ مَا لَكَ فَقَالَ جِئْتُ لِأَمْشِيَ خَلْفَكَ يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ فَقَالَ وَيْحَكَ أَ مِنْ أَهْلِ السَّمَاءِ تَحْرُسُنِى أَمْ مِنْ أَهْلِ الْأَرْضِ قَالَ لَا بَلْ مِنْ أَهْلِ الْأَرْضِ فَقَالَ إِنَّ أَهْلَ الْأَرْضِ لَا يَسْتَطِيعُونَ لِى شَيْئاً لَوْ شَاءُوا إِلَّا بِإِذْنٍ مِنَ السَّمَاءِ فَارْجِعْ قَالَ فَرَجَعَ

امام صادقعليه‌السلام فرمود: قنبر غلام علىعليه‌السلام ، حضرت را بسيار دوست مى داشت ، پس هر گاه امامعليه‌السلام از منزل خارج مى شد با شمشير به دنبال او مى رفت ، شبى حضرت متوجه او شد، فرمود: قنبر چه قصدى دارى ؟ عرض كرد: به دنبال شما آمده ام اى امير مؤمنان ، حضرت فرمود: واى بر تو، آيا مرا از اهل آسمان محافظت مى كنى يا از اهل زمين ؟ عرض كرد: نه ؛ از اهل زمين ، فرمود: همانا اهل زمين توان هيچ چيزى را بر من ندارند مگر با اجازه اى از خدا، بنابر اين برگرد! قنبر برگشت

عَنْهُعليه‌السلام لَيْسَ شَيْءٌ إِلَّا لَهُ حَدٌّ قَالَ قُلْتُ جُعِلْتُ فِدَاكَ فَمَا حَدُّ التَّوَكُّلِ قَالَ الْيَقِينُ قُلْتُ فَمَا حَدُّ الْيَقِينِ قَالَ أَنْ لَا تَخَافَ مَعَ اللَّهِ شَيْئاً

امام صادقعليه‌السلام فرمود: هيچ چيزى نيست مگر اينكه براى آن حدّى است ؛ راوى از حضرت پرسيد: فدايت شوم ، حدّ توكّل چيست ؟ فرمود: يقين است ، عرض كرد: حدّ يقين چيست ؟ فرمود: اين است كه : با وجود خدا از احدى نترسى

قِيلَ لِلرِّضَاعليه‌السلام مَا حَدُّ التَّوَكُّلِ قَالَ أَنْ لَا تَخَافَ مَعَ اللَّهِ غَيْرَهُ

از امام رضاعليه‌السلام سؤ ال شد: حدّ توكّل چيست ؟

فرمود: اين است كه : با وجود خداوند از غير او نترسد.

عَنِ الصَّادِقِعليه‌السلام قَالَ كَانَ عَلِيٌّ يَقُولُ اللَّهُمَّ مُنَّ عَلَيَّ بِالتَّوَكُّلِ عَلَيْكَ وَ التَّفْوِيضِ إِلَيْكَ وَ الرِّضَا بِقَدَرِكَ وَ التَّسْلِيمِ لِأَمْرِكَ حَتَّى لَا أُحِبَّ تَعْجِيلَ مَا أَخَّرْتَ وَ لَا تَأْخِيرَ مَا عَجَّلْتَ يَا أَرْحَمَ الرَّاحِمِينَ

امام صادقعليه‌السلام فرمود: علىعليه‌السلام مى فرمود: خدايا! بر من منّت گذار تا توان توكّل بر تو و واگذاردن امورم به تو، و خشنود شدن به قضا و قدر تو، و تسليم شدن به فرمانت را پيدا كنم ، به حدّى در برابر فرمانت تسليم و در آنچه برايم مقدر فرموده اى شتاب نداشته باشم و به داده هايت رضايت دهم ، اى مهربانترين مهربانان

عَنْ أَبِى عَبْدِ اللَّهِ قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ كَفَى بِالْيَقِينِ غِناً وَ بِالْعِبَادَةِ شُغُلًا

امام صادقعليه‌السلام فرمود: رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله مى فرمايد: بهترين ثروت يقين است ، و بهترين شغل عبادت و پرستش ‍ خداوند.

وَ قَالَعليه‌السلام إِنَّ مُحَمَّدَ بْنَ الْحَنَفِيَّةِ كَانَ رَجُلًا رَابِطَ الْجَأْشِ وَ كَانَ الْحَجَّاجُ يَلْقَاهُ فَيَقُولُ لَهُ لَقَدْ هَمَمْتُ أَنْ أَضْرِبَ الَّذِى فِيهِ عَيْنَاكَ فَيَقُولُ كَلَّا إِنَّ لِلَّهِ فِى كُلِّ يَوْمٍ ثَلَاثَمِائَةٍ وَ سِتِّينَ لَحْظَةً فَأَرْجُو أَنْ يَكْفِيَنِى بِإِحْدَاهُنَّ

امام صادقعليه‌السلام فرمود: محمد بن حنفيه مردى شجاع و آرام دل بود، روزى حجّاج به او گفت : بارها قصد كردم كه گردنت را بزنم

محمّد جواب داد: تو قدرت انجام اين كار را ندارى ، براى خدا در هر روز سيصد و شصت لحظه است ، اميدوارم خداوند در يكى از آن لحظات شرّ تو را از من دفع كند.

عَنْ إِسْحَاقَ بْنِ عَمَّارٍ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِعليه‌السلام يَقُولُ إِنَّ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى بِالنَّاسِ الصُّبْحَ فَنَظَرَ إِلَى شَابٍّ فِى الْمَسْجِدِ وَ هُوَ يَخْفِقُ وَ يَهْوِى بِرَأْسِهِ مُصْفَرٌّ لَوْنُهُ وَ قَدْ نَحِفَ جِسْمُهُ وَ غَارَتْ عَيْنَاهُ فِى رَأْسِهِ وَ لَصِقَ جِلْدُهُ بِعَظْمِهِ فَقَالَ لَهُ رَسُولُ اللَّهِصلى‌الله‌عليه‌وآله كَيْفَ أَصْبَحْتَ يَا حَارِثُ فَقَالَ أَصْبَحْتُ يَا رَسُولَ اللَّهِ مُوقِناً فَقَالَ فَعَجِبَ رَسُولُ اللَّهِ مِنْ قَوْلِهِ وَ قَالَ لَهُ إِنَّ لِكُلِّ يَقِينٍ حَقِيقَةً فَمَا حَقِيقَةُ يَقِينِكَ فَقَالَ إِنَّ يَقِينِى يَا رَسُولَ اللَّهِ هُوَ أَحْزَنَنِى وَ أَسْهَرَ لَيْلِى وَ أَظْمَأَ هَوَاجِرِى فَعَزَفَتْ نَفْسِى عَنِ الدُّنْيَا وَ مَا فِيهَا حَتَّى كَأَنِّى أَنْظُرُ إِلَى عَرْشِ رَبِّى قَدْ نُصِبَ لِلْحِسَابِ وَ حُشِرَ الْخَلَائِقُ لِذَلِكَ وَ أَنَا فِيهِمْ وَ كَأَنِّى أَنْظُرُ إِلَى أَهْلِ الْجَنَّةِ يَتَنَعَّمُونَ فِيهَا وَ يَتَعَارَفُونَ عَلَى الْأَرَائِكِ مُتَّكِئِينَ وَ كَأَنِّى أَنْظُرُ إِلَى أَهْلِ النَّارِ فِيهَا مُعَذَّبُونَ وَ يَصْطَرِخُونَ وَ كَأَنِّى أَسْمَعُ الاْنَ زَفِيرَ النَّارِ يَدُورُ فِى مَسَامِعِى قَالَ فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ هَذَا عَبْدٌ نَوَّرَ اللَّهُ قَلْبَهُ فِى الْإِيمَانِ ثُمَّ قَالَ الْزَمْ مَا أَنْتَ عَلَيْهِ قَالَ فَقَالَ لَهُ الشَّابُّ ادْعُ اللَّهَ لِى يَا رَسُولَ اللَّهِ أَنْ أُرْزَقَ الشَّهَادَةَ مَعَكَ قَالَ فَدَعَا لَهُ بِذَلِكَ فَلَمْ يَلْبَثْ أَنْ خَرَجَ فِى بَعْضِ غَزَوَاتِ النَّبِيِّصلى‌الله‌عليه‌وآله فَاسْتُشْهِدَ بَعْدَ تِسْعَةِ نَفَرٍ وَ كَانَ هُوَ الْعَاشِرُ

امام صادقعليه‌السلام فرمود: رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله به همراه مردم نماز صبح را خواند، سپس به جوانى كه در مسجد بود و چرت مى زد و سر به زير داشت نگاهى كرد، رنگش زرد و بدنى لاغر و چشمانى فرو رفته در گودى سر داشت و پوست بدنش به استخوانش چسبيده بود.

رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله به او فرمود: چگونه شب را به صبح رساندى اى حارث ! (كنايه از اينكه در چه حالى يا حالت چطور است)؟ عرض كرد: اى رسول خدا! در حال يقين شب را به روز آوردم پيغمبر خداصلى‌الله‌عليه‌وآله از حرف او تعجب نموده و فرمود: براى هر يقينى نشانه اى است ، نشانه حقيقى يقين تو چيست ؟ گفت : اى رسول خدا! نشانه يقين من همانست كه مرا غمناك ساخته و شبم را به بى خوابى كشيده ، و مرا به تحمل تشنگى وسط روز وادار كرده ، و نفسم از دنيا و آنچه در آن است روى گردان شده ، به درجه اى كه گويا عرش پروردگارم را براى حسابرسى برپا مى بينم ، و تمامى مردم براى حساب محشور شده اند، و من در ميان آنها هستم ، و گويا به اهل بهشت مى نگرم كه غرق در نعمت هستند، و در حالى كه بر پشتيها تكيه زده اند با همديگر آشنايى پيدا مى كنند، و گويا اهل دوزخ را مى بينم كه در آتش شكنجه مى شوند و فرياد مى زنند، و گويا من هم اكنون صداى نعره آتش دوزخ را كه در گوشم مى پيچد مى شنوم رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله به اطرافيان فرمود: اين بنده اى است كه خداوند دلش را به نور ايمان روشن ساخته است ، سپس [رو به آن جوان نمود]فرمود: به آنچه بر آن هستى ثابت باش جوان عرض كرد: اى رسول خدا! از خدا براى من بخواه كه شهادت با تو و در ركاب تو را نصيبم گرداند.

رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله برايش چنين دعايى كرد، و طولى نكشيد كه در يكى از جنگها با پيغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله به جبهه جهاد شتافت ، و پس از نه نفر به شهادت نايل شد، و او نفر دهم بود.

عَنْ مُعَمَّرِ بْنِ خَلَّادٍ عَنْ أَبِى الْحَسَنِ الرِّضَاعليه‌السلام قَالَ كَانَ رَجُلٌ مِنْ أَصْحَابِ عَلِيٍّعليه‌السلام يُقَالُ لَهُ قَيْسٌ يُصَلِّى فَلَمَّا صَلَّى رَكْعَةً تَطَوَّقَ أَسْوَدُ فِي مَوْضِعِ السُّجُودِ فَلَمَّا ذَهَبَ يُصَلِّى الثَّانِيَةَ نَحَّى جَبِينَهُ عَنْهُ فَتَطَوَّقَ الْأَسْوَدُ فِى عُنُقِهِ ثُمَّ انْسَابَ فِى قَمِيصِهِ وَ إِنِّى أَقْبَلْتُ يَوْماً مِنَ الْفُرْعِ فَحَضَرَتِ الصَّلَاةُ وَ أَنَا فِى بَعْضِ الطَّرِيقِ فَنَزَلْتُ فَصِرْتُ إِلَى ثُمَامَةٍ فَلَمَّا صَلَّيْتُ رَكْعَةً أَقْبَلَ أَفْعَى مِنْ تَحْتِ الثُّمَامَةِ فَلَمَّا دَنَا مِنِّى رَجَعَ إِلَى الثُّمَامَةِ وَ أَقْبَلْتُ عَلَى صَلَاتِى وَ لَمْ أُخَفِّفْهَا وَ عَلَى دُعَائِى وَ لَمْ أُخَفِّفْهُ ثُمَّ قُلْتُ لِبَعْضِ مَنْ مَعِى دُونَكَ الْأَفْعَى تَحْتَ الثُّمَامَةِ فَقَتَلَهُ وَ مَنْ لَمْ يَخَفْ إِلَّا اللَّهَ كَفَاهُ اللَّهُ

امام رضاعليه‌السلام فرمود: يكى از ياران علىعليه‌السلام به نام قيس ، در حال نماز خواندن بود كه وقتى يك ركعت خواند مار سياهى در محل سجودش آمد، چون خواست ركعت دوم را بخواند، پيشانيش را از طرف آن مار بطرف ديگر گرداند، آن مار به دور گردنش پيچيد، سپس به داخل پيراهنش رفت امامعليه‌السلام فرمود: من روزى به مكانى كه نام آن (فرع) بود و جايى بين مكه و مدينه بود رفتم ، وقت نماز شد و من در بين راه بودم ، از مركب پياده شدم و به طرف گياهى كه (ثمامه) نام داشت رفتم چون يك ركعت نماز خواندم يك افعى از زير ثمامه بطرف من آمد، وقتى نزديك من رسيد دوباره بطرف ثمامه برگشت و من شروع به نماز خواندن كردم و آن را كوتاه ننمودم و بعد شروع به دعا خواندن كردم و آن را هم كوتاه ننمودم ، سپس به بعضى از كسانى كه با من بودند گفتم : بگيريد افعى را كه زير ثمامه است ، آنها افعى را كشتند، هر كس از غير خدا نترسد خداوند او را يارى مى كند.

عَنْ أَبِى الْقَدَّاحِ عَنْ أَبِيهِ قَالَ اسْتَأْذَنَ رَجُلٌ مِنْ أَتْبَاعِ بَنِى أُمَيَّةَ عَلَى أَبِى جَعْفَرٍ وَ كَانَ مِنَ الْقَوْمِ سَيْلُ كَذَا فَخِفْنَا عَلَيْهِ فَقُلْنَا جَعَلَنَا اللَّهُ فِدَاكَ هَذَا فُلَانٌ يَسْتَأْذِنُ عَلَيْكَ فَلَوْ تَوَارَيْتَ مِنْهُ وَ قُلْنَا مَا هُوَ هَاهُنَا قَالَ لَا بَلْ ائْذَنُوا لَهُ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ عِنْدَ لِسَانِ كُلِّ قَائِلٍ وَ يَدِ كُلِّ بَاسِطٍ فَهَذَا الْقَائِلُ لَا يَسْتَطِيعُ أَنْ يَقُولَ إِلَّا مَا شَاءَ اللَّهُ وَ هَذَا الْبَاسِطُ لَا يَسْتَطِيعُ بِيَدِهِ إِلَّا بِمَا شَاءَ اللَّهُ قَالَ ثُمَّ أُذِنَ لِلرَّجُلِ فَدَخَلَ عَلَيْهِ فَسَأَلَهُ عَنْ أَشْيَاءَ أُمِرَ فِيهَا ثُمَّ ذَهَبَ

ابى القداح از پدرش نقل مى كند كه گفت : مردى از پيروان بنى اميّه از امام باقرعليه‌السلام اجازه ملاقات خواست ، ما از او ترسيديم و گفتيم : جان ما فداى شما باد! اين فلانى است كه اجازه مى خواهد نزد شما بيايد، چرا خود را از او مخفى نمى سازيد، تا ما بگوئيم او اينجا نيست ؟

فرمود: نه ، به او اجازه دهيد داخل شود، رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله فرمود: خداوند سخن هر گوينده را مى شنود و دست هر ستمكارى را مى بيند، پس اين گوينده نمى تواند چيزى را بگويد مگر آنچه را كه خدا بخواهد، و اين دست نمى تواند كارى بكند مگر آنچه را خدا بخواهد.

سپس امام به مرد اجازه فرمود، پس آن مرد داخل بر امام شد و مسائل خود را مطرح كرد و پاسخش را گرفت ، سپس رفت

سَأَلَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَعليه‌السلام الْحَسَنَ وَ الْحُسَيْنَعليه‌السلام فَقَالَ لَهُمَا مَا بَيْنَ الْإِيمَانِ وَ الْيَقِينِ فَسَكَتَا فَقَالَ لِلْحَسَنِ أَجِبْ يَا أَبَا مُحَمَّدٍ قَالَ بَيْنَهُمَا شِبْرٌ قَالَ وَ كَيْفَ ذَاكَ قَالَ لِأَنَّ الْإِيمَانَ مَا سَمِعْنَاهُ بِآذَانِنَا وَ صَدَّقْنَاهُ بِقُلُوبِنَا وَ الْيَقِينَ مَا أَبْصَرْنَاهُ بِأَعْيُنِنَا وَ اسْتَدْلَلْنَا بِهِ عَلَى مَا غَابَ عَنَّا

حضرت علىعليه‌السلام از امام حسن و امام حسينعليهما‌السلام پرسيد: فرق بين ايمان و يقين چيست ؟

پس آن دو بزرگوار سكوت كردند، سپس به امام حسنعليه‌السلام فرمود: اى ابا محمّد جواب بده ، فرمود: بين آن دو يك وجب فاصله است ، فرمود: اين چگونه است ؟ فرمود: چون ايمان آن چيزى است كه ما با گوشهايمان مى شنويم و به وسيله قلبهايمان آن را تصديق مى كنيم ، و يقين آن چيزى است كه آن را با چشمهايمان مى بينيم و استدلال مى كنيم به آن بر آنچه از ما پنهان است

سُئِلَ الرِّضَا عَنْ قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ لِإِبْرَاهِيمَصلى‌الله‌عليه‌وآله أَ وَ لَمْ تُؤْمِنْ قالَ بَلى وَ لكِنْ لِيَطْمَئِنَّ قَلْبِى أَ كَانَ فِى قَلْبِهِ شَكٌّ قَالَ لَا كَانَ فِيهِ يَقِينٌ وَ لَكِنْ أَرَادَ مِنَ اللَّهِ الزِّيَادَةَ عَلَى يَقِينِهِ

از امام رضاعليه‌السلام در باره قول خداوند متعال به حضرت ابراهيمعليهم‌السلام سؤ ال شد كه فرمود: (آيا ايمان نياورده اى گفت چرا ولى براى اطمينان قلبم مى پرسم) آيا در قلب او شكى بود؟ فرمود: نه ، در قلب او يقين بود، و لكن خداوند متعال اراده كرده بود كه بر يقين او افزوده شود.

فصل سوم : در يقين

الفصل الثالث فى اليقين

مِنْ كِتَابِ الْمَحَاسِنِ عَنْ أَبِى جَعْفَرٍعليه‌السلام قَالَ قَالَ عَلِيٌّ فِى خُطْبَةٍ لَهُ طَوِيلَةٍ الْإِيمَانُ عَلَى أَرْبَعِ دَعَائِمَ عَلَى الصَّبْرِ وَ الْيَقِينِ وَ الْعَدْلِ وَ التَّوْحِيدِ

امام باقرعليه‌السلام فرمود كه : حضرت علىعليه‌السلام در خطبه اى طولانى فرمود: ايمان بر چهار پايه استوار است : بر صبر و يقين و عدل و توحيد.

عَنْ أَبِى عَبْدِ اللَّهِعليه‌السلام قَالَ إِنَّ الْإِيمَانَ أَفْضَلُ مِنَ الْإِسْلَامِ وَ إِنَّ الْيَقِينَ أَفْضَلُ مِنَ الْإِيمَانِ وَ مَا مِنْ شَيْءٍ أَعَزَّ مِنَ الْيَقِينِ

امام صادقعليه‌السلام فرمود: ايمان از اسلام برتر است ، و يقين از ايمان برتر است ، و هيچ چيزى عزيزتر و كميابتر از يقين نيست

عَنْ يُونُسَ بْنِ عَبْدِ الرَّحْمَنِ قَالَ سَأَلْتُ أَبَا الْحَسَنِ الرِّضَا عَنِ الْإِيمَانِ وَ الْإِسْلَامِ فَقَالَ قَالَ أَبُو جَعْفَرٍ إِنَّمَا هُوَ الْإِسْلَامُ وَ الْإِيمَانُ فَوْقَهُ بِدَرَجَةٍ وَ التَّقْوَى فَوْقَ الْإِيمَانِ بِدَرَجَةٍ وَ الْيَقِينُ فَوْقَ التَّقْوَى بِدَرَجَةٍ وَ لَمْ يُقْسَمْ بَيْنَ وُلْدِ آدَمَ شَيْءٌ أَقَلُّ مِنَ الْيَقِينِ قَالَ قُلْتُ فَأَيُّ شَيْءٍ مِنَ الْيَقِينِ قَالَ التَّوَكُّلُ عَلَى اللَّهِ وَ التَّسْلِيمُ لِلَّهِ وَ الرِّضَا بِقَضَاءِ اللَّهِ وَ التَّفْوِيضُ إِلَى اللَّهِ قُلْتُ مَا تَفْسِيرُ ذَلِكَ قَالَ هَكَذَا قَالَ أَبُو جَعْفَرٍ ع

يونس بن عبد الرحمن گويد: از امام رضاعليه‌السلام در باره ايمان و اسلام پرسيدم ، ايشان فرمود: دين فقط اسلام است ، و ايمان درجه اى بالاتر از اسلام است ، و تقوى درجه اى بالاتر از ايمان ، و يقين درجه اى بالاتر از تقوى است ، و هيچ چيزى بهتر از يقين بين فرزندان حضرت آدمعليه‌السلام تقسيم نشده است ، پرسيدم : نشانه يقين و پديده آن چيست ؟

فرمود: توكل بر خدا، و تسليم در برابر خدا، و راضى بودن به قضا و قدر الهى ، و واگذار كردن امور به خداوند، پرسيدم : معناى اينها چيست ؟ فرمود: امام باقرعليه‌السلام [فقط] اين چنين فرمود.

عَنْ صَفْوَانَ الْجَمَّالِ قَالَ سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ عَنْ قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ أَمَّا الْجِدارُ فَكانَ لِغُلامَيْنِ يَتِيمَيْنِ فِى الْمَدِينَةِ وَ كانَ تَحْتَهُ كَنْزٌ لَهُما فَقَالَ أَمَا إِنَّهُ مَا كَانَ ذَهَباً وَ لَا فِضَّةً وَ إِنَّمَا كَانَ أَرْبَعَ كَلِمَاتٍ أَنَا اللّهُ لا إِلهَ إِلاّ أَنَا مَنْ أَيْقَنَ بِالْمَوْتِ لَمْ يَضْحَكْ سِنُّهُ وَ مَنْ أَيْقَنَ بِالْحِسَابِ لَمْ يَفْرَحْ قَلْبُهُ وَ مَنْ أَيْقَنَ بِالْقَدَرِ لَمْ يَخْشَ إِلَّا اللَّهَ

صفوان جمّال گفت : از امام صادقعليه‌السلام در مورد قول خداوند متعال پرسيدم ، ترجمه آيه گفتگوى موسى و خضر: (و امّا ديوار؛ پس مربوط به دو پسر بچه يتيم در شهر بود كه زير آن گنجى پنهان بود كه به آن دو مى رسيد) فرمود: بدان كه (مقصود از) آن گنج ؛ طلا و نقره نبود، بلكه چهار كلمه بود: من خدا هستم ، معبودى غير از من نيست ، هر كس يقين به مرگ داشته باشد دندانهايش هنگام شادى نمايان نمى شود و هر كس يقين به حساب داشته باشد دلش شادمان نمى شود، و هر كس يقين به قضا و قدر داشته باشد فقط از خدا مى ترسد.

عَنْ أَبِى جَعْفَرٍعليه‌السلام قَالَ قَالَ عَلِيٌّعليه‌السلام عَلَى الْمِنْبَرِ لَا يَجِدُ عَبْدٌ طَعْمَ الْإِيمَانِ حَتَّى يَعْلَمَ أَنَّ مَا أَصَابَهُ لَمْ يَكُنْ لِيُخْطِئَهُ وَ أَنَّ مَا أَخْطَأَهُ لَمْ يَكُنْ يُصِيبُهُ

امام باقرعليه‌السلام فرمود: حضرت علىعليه‌السلام بر منبر مى فرمود: هيچ بنده اى از بندگان خدا طعم و مزه ايمان را نمى چشد مگر اينكه بداند آنچه قسمت او بود از آن او بود و به ديگرى نمى رسيد، و آنچه از آن ديگرى بود فقط به او مى رسيد و به اين شخص نمى رسيد.

عَنْ أَبِى عَبْدِ اللَّهِ عَنْ آبَائِهِ عَنْ عَلِيٍّعليه‌السلام قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِصلى‌الله‌عليه‌وآله إِنَّ مِنَ الْيَقِينِ أَنْ لَا تُرْضُوا النَّاسَ بِسَخَطِ اللَّهِ وَ لَا تَحْمَدُوهُمْ عَلَى مَا رَزَقَكُمُ اللَّهُ وَ لَا تَذُمُّوهُمْ عَلَى مَا لَمْ يُؤْتِكُمُ اللَّهُ إِنَّ الرِّزْقَ لَا يَجُرُّهُ حِرْصُ حَرِيصٍ وَ لَا يَرُدُّهُ كَرَاهَةُ كَارِهٍ وَ لَوْ أَنَّ أَحَدَكُمْ فَرَّ مِنْ رِزْقِهِ كَمَا يَفِرُّ مِنَ الْمَوْتِ لَكَانَ رِزْقُهُ أَشَدَّ لَهُ طَلَباً وَ أَسْرَعَ إِدْرَاكاً مِنَ الْمَوْتِ إِنَّ اللَّهَ تَعَالَى جَعَلَ الرَّوْحَ وَ الرَّاحَةَ فِى الْيَقِينِ وَ الرِّضَا وَ جَعَلَ الْهَمَّ وَ الْحَزَنَ فِى الشَّكِّ وَ السَّخَطِ

امام صادقعليه‌السلام از قول حضرت علىعليه‌السلام فرمود: رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله مى فرمايد: يكى از علائم يقين اين است كه : به خاطر خشنودى مردم ، خداوند را ناخشنود نكنى ، و آنان را به خاطر روزى كه خدا به توسط آنان به تو داده ستايش منمائى ، و آنان را به خاطر محروم نمودن خداوند تو را از روزى سرزنش ننمائى ، زيرا از هيچ آزمندى موجب جلب روزى نمى شود، و بخل هيچ بخيلى مانع از رسيدن روزى نخواهد شد، زيرا اگر از روزى همانند گريختن از مرگ بگريزد، روزى سريعتر از مرگ صاحبش را مى طلبد، همانا خداوند متعال آسايش و آرامش را در يقين و خشنودى ، و اندوه و ناآرامى را در ناباورى و خشم قرار داد.

عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ سِنَانٍ قَالَ قَالَ لِى أَبُو عَبْدِ اللَّهِعليه‌السلام مِنْ صِحَّةِ يَقِينِ الْمَرْءِ الْمُسْلِمِ أَنْ لَا يُرْضِيَ النَّاسَ بِسَخَطِ اللَّهِ ثُمَّ سَاقَ الْحَدِيثَ نَحْواً مِنْ حَدِيثِ مَيْمُونٍ إِلَّا أَنَّهُ قَالَ لَأَدْرَكَهُ رِزْقُهُ قَبْلَ مَوْتِهِ كَمَا يُدْرِكُهُ الْمَوْتُ ثُمَّ قَالَ إِنَّ اللَّهَ بِعَدْلِهِ وَ قِسْطِهِ وَ عِلْمِهِ جَعَلَ الرَّوْحَ وَ الْفَرَجَ فِى الْيَقِينِ وَ الرِّضَا عَنِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ جَعَلَ الْهَمَّ وَ الْحَزَنَ فِى الشَّكِّ وَ السَّخَطِ فَارْضُوا عَنِ اللَّهِ وَ سَلِّمُوا لِأَمْرِهِ

امام صادقعليه‌السلام فرمود: از علائم كمال يقين مسلمان اين است كه : مردم را بواسطه خشم و غضب خدا خشنود نكند. در حديث ديگر آمده است كه فرمود: رزق و روزيش او را در مى يابد قبل از مرگش ، همان طور كه مرگش او را در مى يابد.

سپس فرمود: خداوند متعال به وسيله عدل و داد خود خرّمى و آسايش را در يقين و خشنودى مقرّر فرموده ، و غم و اندوه را در ناباورى و ناخشنودى ، پس راضى به قضاى خدا شويد و تسليم فرمان خداوند باشيد.

عَنْ أَبِى عَبْدِ اللَّهِعليه‌السلام قَالَ كَانَ قَنْبَرٌ غُلَامُ عَلِيٍّعليه‌السلام يُحِبُّ عَلِيّاً حُبّاً شَدِيداً فَإِذَا خَرَجَ عَلِيٌّ خَرَجَ عَلَى أَثَرِهِ بِالسَّيْفِ فَرَآهُ ذَاتَ لَيْلَةٍ فَقَالَ يَا قَنْبَرُ مَا لَكَ فَقَالَ جِئْتُ لِأَمْشِيَ خَلْفَكَ يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ فَقَالَ وَيْحَكَ أَ مِنْ أَهْلِ السَّمَاءِ تَحْرُسُنِى أَمْ مِنْ أَهْلِ الْأَرْضِ قَالَ لَا بَلْ مِنْ أَهْلِ الْأَرْضِ فَقَالَ إِنَّ أَهْلَ الْأَرْضِ لَا يَسْتَطِيعُونَ لِى شَيْئاً لَوْ شَاءُوا إِلَّا بِإِذْنٍ مِنَ السَّمَاءِ فَارْجِعْ قَالَ فَرَجَعَ

امام صادقعليه‌السلام فرمود: قنبر غلام علىعليه‌السلام ، حضرت را بسيار دوست مى داشت ، پس هر گاه امامعليه‌السلام از منزل خارج مى شد با شمشير به دنبال او مى رفت ، شبى حضرت متوجه او شد، فرمود: قنبر چه قصدى دارى ؟ عرض كرد: به دنبال شما آمده ام اى امير مؤمنان ، حضرت فرمود: واى بر تو، آيا مرا از اهل آسمان محافظت مى كنى يا از اهل زمين ؟ عرض كرد: نه ؛ از اهل زمين ، فرمود: همانا اهل زمين توان هيچ چيزى را بر من ندارند مگر با اجازه اى از خدا، بنابر اين برگرد! قنبر برگشت

عَنْهُعليه‌السلام لَيْسَ شَيْءٌ إِلَّا لَهُ حَدٌّ قَالَ قُلْتُ جُعِلْتُ فِدَاكَ فَمَا حَدُّ التَّوَكُّلِ قَالَ الْيَقِينُ قُلْتُ فَمَا حَدُّ الْيَقِينِ قَالَ أَنْ لَا تَخَافَ مَعَ اللَّهِ شَيْئاً

امام صادقعليه‌السلام فرمود: هيچ چيزى نيست مگر اينكه براى آن حدّى است ؛ راوى از حضرت پرسيد: فدايت شوم ، حدّ توكّل چيست ؟ فرمود: يقين است ، عرض كرد: حدّ يقين چيست ؟ فرمود: اين است كه : با وجود خدا از احدى نترسى

قِيلَ لِلرِّضَاعليه‌السلام مَا حَدُّ التَّوَكُّلِ قَالَ أَنْ لَا تَخَافَ مَعَ اللَّهِ غَيْرَهُ

از امام رضاعليه‌السلام سؤ ال شد: حدّ توكّل چيست ؟

فرمود: اين است كه : با وجود خداوند از غير او نترسد.

عَنِ الصَّادِقِعليه‌السلام قَالَ كَانَ عَلِيٌّ يَقُولُ اللَّهُمَّ مُنَّ عَلَيَّ بِالتَّوَكُّلِ عَلَيْكَ وَ التَّفْوِيضِ إِلَيْكَ وَ الرِّضَا بِقَدَرِكَ وَ التَّسْلِيمِ لِأَمْرِكَ حَتَّى لَا أُحِبَّ تَعْجِيلَ مَا أَخَّرْتَ وَ لَا تَأْخِيرَ مَا عَجَّلْتَ يَا أَرْحَمَ الرَّاحِمِينَ

امام صادقعليه‌السلام فرمود: علىعليه‌السلام مى فرمود: خدايا! بر من منّت گذار تا توان توكّل بر تو و واگذاردن امورم به تو، و خشنود شدن به قضا و قدر تو، و تسليم شدن به فرمانت را پيدا كنم ، به حدّى در برابر فرمانت تسليم و در آنچه برايم مقدر فرموده اى شتاب نداشته باشم و به داده هايت رضايت دهم ، اى مهربانترين مهربانان

عَنْ أَبِى عَبْدِ اللَّهِ قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ كَفَى بِالْيَقِينِ غِناً وَ بِالْعِبَادَةِ شُغُلًا

امام صادقعليه‌السلام فرمود: رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله مى فرمايد: بهترين ثروت يقين است ، و بهترين شغل عبادت و پرستش ‍ خداوند.

وَ قَالَعليه‌السلام إِنَّ مُحَمَّدَ بْنَ الْحَنَفِيَّةِ كَانَ رَجُلًا رَابِطَ الْجَأْشِ وَ كَانَ الْحَجَّاجُ يَلْقَاهُ فَيَقُولُ لَهُ لَقَدْ هَمَمْتُ أَنْ أَضْرِبَ الَّذِى فِيهِ عَيْنَاكَ فَيَقُولُ كَلَّا إِنَّ لِلَّهِ فِى كُلِّ يَوْمٍ ثَلَاثَمِائَةٍ وَ سِتِّينَ لَحْظَةً فَأَرْجُو أَنْ يَكْفِيَنِى بِإِحْدَاهُنَّ

امام صادقعليه‌السلام فرمود: محمد بن حنفيه مردى شجاع و آرام دل بود، روزى حجّاج به او گفت : بارها قصد كردم كه گردنت را بزنم

محمّد جواب داد: تو قدرت انجام اين كار را ندارى ، براى خدا در هر روز سيصد و شصت لحظه است ، اميدوارم خداوند در يكى از آن لحظات شرّ تو را از من دفع كند.

عَنْ إِسْحَاقَ بْنِ عَمَّارٍ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِعليه‌السلام يَقُولُ إِنَّ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى بِالنَّاسِ الصُّبْحَ فَنَظَرَ إِلَى شَابٍّ فِى الْمَسْجِدِ وَ هُوَ يَخْفِقُ وَ يَهْوِى بِرَأْسِهِ مُصْفَرٌّ لَوْنُهُ وَ قَدْ نَحِفَ جِسْمُهُ وَ غَارَتْ عَيْنَاهُ فِى رَأْسِهِ وَ لَصِقَ جِلْدُهُ بِعَظْمِهِ فَقَالَ لَهُ رَسُولُ اللَّهِصلى‌الله‌عليه‌وآله كَيْفَ أَصْبَحْتَ يَا حَارِثُ فَقَالَ أَصْبَحْتُ يَا رَسُولَ اللَّهِ مُوقِناً فَقَالَ فَعَجِبَ رَسُولُ اللَّهِ مِنْ قَوْلِهِ وَ قَالَ لَهُ إِنَّ لِكُلِّ يَقِينٍ حَقِيقَةً فَمَا حَقِيقَةُ يَقِينِكَ فَقَالَ إِنَّ يَقِينِى يَا رَسُولَ اللَّهِ هُوَ أَحْزَنَنِى وَ أَسْهَرَ لَيْلِى وَ أَظْمَأَ هَوَاجِرِى فَعَزَفَتْ نَفْسِى عَنِ الدُّنْيَا وَ مَا فِيهَا حَتَّى كَأَنِّى أَنْظُرُ إِلَى عَرْشِ رَبِّى قَدْ نُصِبَ لِلْحِسَابِ وَ حُشِرَ الْخَلَائِقُ لِذَلِكَ وَ أَنَا فِيهِمْ وَ كَأَنِّى أَنْظُرُ إِلَى أَهْلِ الْجَنَّةِ يَتَنَعَّمُونَ فِيهَا وَ يَتَعَارَفُونَ عَلَى الْأَرَائِكِ مُتَّكِئِينَ وَ كَأَنِّى أَنْظُرُ إِلَى أَهْلِ النَّارِ فِيهَا مُعَذَّبُونَ وَ يَصْطَرِخُونَ وَ كَأَنِّى أَسْمَعُ الاْنَ زَفِيرَ النَّارِ يَدُورُ فِى مَسَامِعِى قَالَ فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ هَذَا عَبْدٌ نَوَّرَ اللَّهُ قَلْبَهُ فِى الْإِيمَانِ ثُمَّ قَالَ الْزَمْ مَا أَنْتَ عَلَيْهِ قَالَ فَقَالَ لَهُ الشَّابُّ ادْعُ اللَّهَ لِى يَا رَسُولَ اللَّهِ أَنْ أُرْزَقَ الشَّهَادَةَ مَعَكَ قَالَ فَدَعَا لَهُ بِذَلِكَ فَلَمْ يَلْبَثْ أَنْ خَرَجَ فِى بَعْضِ غَزَوَاتِ النَّبِيِّصلى‌الله‌عليه‌وآله فَاسْتُشْهِدَ بَعْدَ تِسْعَةِ نَفَرٍ وَ كَانَ هُوَ الْعَاشِرُ

امام صادقعليه‌السلام فرمود: رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله به همراه مردم نماز صبح را خواند، سپس به جوانى كه در مسجد بود و چرت مى زد و سر به زير داشت نگاهى كرد، رنگش زرد و بدنى لاغر و چشمانى فرو رفته در گودى سر داشت و پوست بدنش به استخوانش چسبيده بود.

رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله به او فرمود: چگونه شب را به صبح رساندى اى حارث ! (كنايه از اينكه در چه حالى يا حالت چطور است)؟ عرض كرد: اى رسول خدا! در حال يقين شب را به روز آوردم پيغمبر خداصلى‌الله‌عليه‌وآله از حرف او تعجب نموده و فرمود: براى هر يقينى نشانه اى است ، نشانه حقيقى يقين تو چيست ؟ گفت : اى رسول خدا! نشانه يقين من همانست كه مرا غمناك ساخته و شبم را به بى خوابى كشيده ، و مرا به تحمل تشنگى وسط روز وادار كرده ، و نفسم از دنيا و آنچه در آن است روى گردان شده ، به درجه اى كه گويا عرش پروردگارم را براى حسابرسى برپا مى بينم ، و تمامى مردم براى حساب محشور شده اند، و من در ميان آنها هستم ، و گويا به اهل بهشت مى نگرم كه غرق در نعمت هستند، و در حالى كه بر پشتيها تكيه زده اند با همديگر آشنايى پيدا مى كنند، و گويا اهل دوزخ را مى بينم كه در آتش شكنجه مى شوند و فرياد مى زنند، و گويا من هم اكنون صداى نعره آتش دوزخ را كه در گوشم مى پيچد مى شنوم رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله به اطرافيان فرمود: اين بنده اى است كه خداوند دلش را به نور ايمان روشن ساخته است ، سپس [رو به آن جوان نمود]فرمود: به آنچه بر آن هستى ثابت باش جوان عرض كرد: اى رسول خدا! از خدا براى من بخواه كه شهادت با تو و در ركاب تو را نصيبم گرداند.

رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله برايش چنين دعايى كرد، و طولى نكشيد كه در يكى از جنگها با پيغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله به جبهه جهاد شتافت ، و پس از نه نفر به شهادت نايل شد، و او نفر دهم بود.

عَنْ مُعَمَّرِ بْنِ خَلَّادٍ عَنْ أَبِى الْحَسَنِ الرِّضَاعليه‌السلام قَالَ كَانَ رَجُلٌ مِنْ أَصْحَابِ عَلِيٍّعليه‌السلام يُقَالُ لَهُ قَيْسٌ يُصَلِّى فَلَمَّا صَلَّى رَكْعَةً تَطَوَّقَ أَسْوَدُ فِي مَوْضِعِ السُّجُودِ فَلَمَّا ذَهَبَ يُصَلِّى الثَّانِيَةَ نَحَّى جَبِينَهُ عَنْهُ فَتَطَوَّقَ الْأَسْوَدُ فِى عُنُقِهِ ثُمَّ انْسَابَ فِى قَمِيصِهِ وَ إِنِّى أَقْبَلْتُ يَوْماً مِنَ الْفُرْعِ فَحَضَرَتِ الصَّلَاةُ وَ أَنَا فِى بَعْضِ الطَّرِيقِ فَنَزَلْتُ فَصِرْتُ إِلَى ثُمَامَةٍ فَلَمَّا صَلَّيْتُ رَكْعَةً أَقْبَلَ أَفْعَى مِنْ تَحْتِ الثُّمَامَةِ فَلَمَّا دَنَا مِنِّى رَجَعَ إِلَى الثُّمَامَةِ وَ أَقْبَلْتُ عَلَى صَلَاتِى وَ لَمْ أُخَفِّفْهَا وَ عَلَى دُعَائِى وَ لَمْ أُخَفِّفْهُ ثُمَّ قُلْتُ لِبَعْضِ مَنْ مَعِى دُونَكَ الْأَفْعَى تَحْتَ الثُّمَامَةِ فَقَتَلَهُ وَ مَنْ لَمْ يَخَفْ إِلَّا اللَّهَ كَفَاهُ اللَّهُ

امام رضاعليه‌السلام فرمود: يكى از ياران علىعليه‌السلام به نام قيس ، در حال نماز خواندن بود كه وقتى يك ركعت خواند مار سياهى در محل سجودش آمد، چون خواست ركعت دوم را بخواند، پيشانيش را از طرف آن مار بطرف ديگر گرداند، آن مار به دور گردنش پيچيد، سپس به داخل پيراهنش رفت امامعليه‌السلام فرمود: من روزى به مكانى كه نام آن (فرع) بود و جايى بين مكه و مدينه بود رفتم ، وقت نماز شد و من در بين راه بودم ، از مركب پياده شدم و به طرف گياهى كه (ثمامه) نام داشت رفتم چون يك ركعت نماز خواندم يك افعى از زير ثمامه بطرف من آمد، وقتى نزديك من رسيد دوباره بطرف ثمامه برگشت و من شروع به نماز خواندن كردم و آن را كوتاه ننمودم و بعد شروع به دعا خواندن كردم و آن را هم كوتاه ننمودم ، سپس به بعضى از كسانى كه با من بودند گفتم : بگيريد افعى را كه زير ثمامه است ، آنها افعى را كشتند، هر كس از غير خدا نترسد خداوند او را يارى مى كند.

عَنْ أَبِى الْقَدَّاحِ عَنْ أَبِيهِ قَالَ اسْتَأْذَنَ رَجُلٌ مِنْ أَتْبَاعِ بَنِى أُمَيَّةَ عَلَى أَبِى جَعْفَرٍ وَ كَانَ مِنَ الْقَوْمِ سَيْلُ كَذَا فَخِفْنَا عَلَيْهِ فَقُلْنَا جَعَلَنَا اللَّهُ فِدَاكَ هَذَا فُلَانٌ يَسْتَأْذِنُ عَلَيْكَ فَلَوْ تَوَارَيْتَ مِنْهُ وَ قُلْنَا مَا هُوَ هَاهُنَا قَالَ لَا بَلْ ائْذَنُوا لَهُ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ عِنْدَ لِسَانِ كُلِّ قَائِلٍ وَ يَدِ كُلِّ بَاسِطٍ فَهَذَا الْقَائِلُ لَا يَسْتَطِيعُ أَنْ يَقُولَ إِلَّا مَا شَاءَ اللَّهُ وَ هَذَا الْبَاسِطُ لَا يَسْتَطِيعُ بِيَدِهِ إِلَّا بِمَا شَاءَ اللَّهُ قَالَ ثُمَّ أُذِنَ لِلرَّجُلِ فَدَخَلَ عَلَيْهِ فَسَأَلَهُ عَنْ أَشْيَاءَ أُمِرَ فِيهَا ثُمَّ ذَهَبَ

ابى القداح از پدرش نقل مى كند كه گفت : مردى از پيروان بنى اميّه از امام باقرعليه‌السلام اجازه ملاقات خواست ، ما از او ترسيديم و گفتيم : جان ما فداى شما باد! اين فلانى است كه اجازه مى خواهد نزد شما بيايد، چرا خود را از او مخفى نمى سازيد، تا ما بگوئيم او اينجا نيست ؟

فرمود: نه ، به او اجازه دهيد داخل شود، رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله فرمود: خداوند سخن هر گوينده را مى شنود و دست هر ستمكارى را مى بيند، پس اين گوينده نمى تواند چيزى را بگويد مگر آنچه را كه خدا بخواهد، و اين دست نمى تواند كارى بكند مگر آنچه را خدا بخواهد.

سپس امام به مرد اجازه فرمود، پس آن مرد داخل بر امام شد و مسائل خود را مطرح كرد و پاسخش را گرفت ، سپس رفت

سَأَلَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَعليه‌السلام الْحَسَنَ وَ الْحُسَيْنَعليه‌السلام فَقَالَ لَهُمَا مَا بَيْنَ الْإِيمَانِ وَ الْيَقِينِ فَسَكَتَا فَقَالَ لِلْحَسَنِ أَجِبْ يَا أَبَا مُحَمَّدٍ قَالَ بَيْنَهُمَا شِبْرٌ قَالَ وَ كَيْفَ ذَاكَ قَالَ لِأَنَّ الْإِيمَانَ مَا سَمِعْنَاهُ بِآذَانِنَا وَ صَدَّقْنَاهُ بِقُلُوبِنَا وَ الْيَقِينَ مَا أَبْصَرْنَاهُ بِأَعْيُنِنَا وَ اسْتَدْلَلْنَا بِهِ عَلَى مَا غَابَ عَنَّا

حضرت علىعليه‌السلام از امام حسن و امام حسينعليهما‌السلام پرسيد: فرق بين ايمان و يقين چيست ؟

پس آن دو بزرگوار سكوت كردند، سپس به امام حسنعليه‌السلام فرمود: اى ابا محمّد جواب بده ، فرمود: بين آن دو يك وجب فاصله است ، فرمود: اين چگونه است ؟ فرمود: چون ايمان آن چيزى است كه ما با گوشهايمان مى شنويم و به وسيله قلبهايمان آن را تصديق مى كنيم ، و يقين آن چيزى است كه آن را با چشمهايمان مى بينيم و استدلال مى كنيم به آن بر آنچه از ما پنهان است

سُئِلَ الرِّضَا عَنْ قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ لِإِبْرَاهِيمَصلى‌الله‌عليه‌وآله أَ وَ لَمْ تُؤْمِنْ قالَ بَلى وَ لكِنْ لِيَطْمَئِنَّ قَلْبِى أَ كَانَ فِى قَلْبِهِ شَكٌّ قَالَ لَا كَانَ فِيهِ يَقِينٌ وَ لَكِنْ أَرَادَ مِنَ اللَّهِ الزِّيَادَةَ عَلَى يَقِينِهِ

از امام رضاعليه‌السلام در باره قول خداوند متعال به حضرت ابراهيمعليهم‌السلام سؤ ال شد كه فرمود: (آيا ايمان نياورده اى گفت چرا ولى براى اطمينان قلبم مى پرسم) آيا در قلب او شكى بود؟ فرمود: نه ، در قلب او يقين بود، و لكن خداوند متعال اراده كرده بود كه بر يقين او افزوده شود.


4

5

6

7

8

9

10

11

12