• شروع
  • قبلی
  • 13 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 4276 / دانلود: 1497
اندازه اندازه اندازه
وابستگی جهان به امام زمان (علیه السلام)

وابستگی جهان به امام زمان (علیه السلام)

نویسنده:
فارسی

توجيه ۳

ودر آيه ديگر فرموده است:( الَّذِي جَعَلَ لَكُمُ الْأَرْضَ فِرَاشًا وَالسَّمَاءَ بِنَاءً وَأَنزَلَ مِنَ السَّمَاءِ مَاءً فَأَخْرَجَ بِهِ مِنَ الثَّمَرَاتِ رِزْقًا لَّكُمْ ) .(۲۳)

آن خدائى که براى شما زمين را گسترد وآسمان را برافراشت واز آسمان آبى که به سبب آن بيرون آورد وميوه هائى گوناگون روزى شما فرمود.

وهمچنين آياتى که دلالت دارند بر تسخير زمين وآفتاب وماه ونجوم براى انسان. وچنانکه مرحوم پدرم آيت الله آخوند ملا محمد جواد صافى - قدس سره - در يکى از تأليفات خود به نام مصباح الفلاح يا تاليف ديگر به نام نفايس العرفان تحقيق کرده، آياتى مثل( وَمَا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَالْإِنسَ إِلَّا لِيَعْبُدُونِ ) .(۲۴)

ما جن وانس را خلق نکرديم مگر براى عبادت.

نيز دلالت دارند، زيرا وقتى خلقت جن وانس براى عبادت باشد، با اينکه عالى ترين مرتبه عبادت واطاعت که نمايش وتبلور کمال اعلاى موجود ممکن است همان است که از امامعليه‌السلام صادر مى شود، وبا توجه به اينکه عبادات ديگران نيز بايد در خط عبادت امام وپيروى از او باشد تا از شرک وانحراف ومعايب وموانع ديگر مصون بماند، پس امام مقصد اصلى وعلت غائى خلقت خواهد بود.

ونظير اين تحقيق است آنچه که آن مرحوم وديگران از محققان بزرگ فرموده اند که غرض از خلقت، تخلق به اخلاق الهى مثل علم وقدرت وظهور قدرت ربوبى است، که اگر چه در تمام اشياء وخلقت تمام کائنات آثار علم وقدرت وحکمت او ظاهر و هويداست وهر چه هست آيه و کلمه او است، اما ظهور علم وقدرت او در انسان واستعداد و تخلق انسان به اختيار خود به اخلاق الهى، در مرتبه اى است که هيچ موجودى غير از انسان آن استعداد را ندارد و تحقق وفعليت کمال اين استعداد وجلوه ونمايش برين وبرترين آن، وجود امام (۲۵) وافعال واخلاق و جامعيت و نواحى متعدد کمالى او است.

بنابر اين باز هم امام مقصد اصلى خلقت وخلاصه ونتيجه علياى آن مى باشد وخدا همه اشياء را براى بشر وبشر را براى انسان کامل که ولى امر هر عصر وقطب دوران وصاحب الزمان است، آفريد، چنانکه براى پديد آمدن ميوه، انسان به ايجاد باغ وآباد کردن زمين وساختن وکندن جوى وجدول وتهيه آب واحداث قنات وغرس درخت اقدام مى نمايد که در واقع همه را براى ميوه مى خواهد وميوه، مطلوب با لذات وخواسته حقيقى واولى او است و ديگر چيزها مطلوب بالعرض وخواسته تبعى وثانوى است وشايد همين بود سر اينکه ملائکه گفتند:( أَتَجْعَلُ فِيهَا مَن يُفْسِدُ فِيهَا وَيَسْفِكُ الدِّمَاءَ وَنَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِكَ وَنُقَدِّسُ لَكَ ) .(۲۶)

آيا مى خواهى کسانى را در زمين بگمارى که فساد کنند وخونها بريزند وحال آنکه ما تو را تسبيح مى کنيم.

وپاسخ خداوند متعال که فرمود:( إِنِّي أَعْلَمُ مِنَ اللَّهِ مَا لَا تَعْلَمُونَ ) .(۲۷)

من مى دانم آنچه را که شما مى دانيد.

اشاره به همين باشد که اگر چه مفسد وخونريز در بين بشر پيدا خواهد شد، اما چون اين نظام منتهى ومتضمن وجود بندگان صالح وشايستگان مقام خلافت الهى خواهد شد، بايد برقرار شود وخدا مى داند که محصول اين جعل خليفه در زمين چه خواهد بود وچه موجودات کاملى را متضمن مى باشد، ومانند ابراهيم وموسى وعيسى ومحمد خاتم الانبياء وعلى مرتضى ومهدى خاتم الاولياء، از آن به وجود خواهد آمد.

ومخفى نماند که محققين علماء اهل سنت نيز همه بر اينکه حضرت رسول اکرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم داراى چنين منزلتى ومقامى است اتفاق دارند وزبان حالشان اين اشعار است:

محمد المجتبى معنى جبلته

وما لادم طين بعد مجبول

والمجتبى تاج علياه الرفيع وما

للبدر تاج ولا للنحم اکليل

لولاه ما کان ارض لا ولا افق

ولا زمان ولا خلق ولا جيل

ولا مناسک فيها للهدا شهب

ولا دياريها للوحى تزيل(۲۸)

واين اشعار:

يا صفوه الرسل الذى لولاه لم

يثبت على حد المقام کليم

کلا ولا سکن الجنان اب ولم

ينهض الى الروح المسيح رميم

الله قد صلى عليک فکل ذى

مجد لمجدک دابه التسليم(۲۹)

واين اشعار:

محمد کازل تا ابد هر چه هست

به آرايش نام او نقش بست

چراغى که انوار دانش بدو است

فروغ همه آفرينش از او است

وابن حجر در المنح المکيه فى شرح الهمزيه در شرح اين شعر:

لک ذات العلوم من الغيب

ومنها لادم الاسماء

مى گويد مقصود از خلق آدم، خلق پيغمبر ماصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم از صلب او بوده است، پس خلق پيغمبر ما، به طريق ذات بوده وخلق آدم به طريق وسيله.(۳۰)

ومخفى نماند که محدثين بزرگ اهل سنت نيز احاديثى روايت کرده اند که اين وجه به صراحت از آنها استفاده مى شود، از جمله در ذيل حديثى که متضمن شرح توسل حضرت آدم - على نبينا وآله وعليه‌السلام - به حضرت رسول اکرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم مى باشد وحاکم آن را از پيغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم روايت نموده وبه صحت آن گواهى داده است، چنين آمده که خدا خطاب به آدم فرمود: انه لاحب الخلق الى واذ سالتنى بحقه فقد غفرت لک، ولو لا محمد ما خلقتک يعنى به درستى که او (محمد،صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) محبوب ترين خلق به سوى من است، وحال که به حق او از من سوال کردى، تو را آمرزيدم، واگر محمد نبود تو را خلق نمى کردم.

اين حديث را علاوه بر حاکم ابن حجر در الجواهر المنظم وبيهقى در دلائل النبوه وطبرانى روايت نموده اند.(۳۱)

ونيز در ضمن حديثى که ابن حجر از ابن عباس روايت نموده وآن را صحيح دانسته، آمده است: اوحى الله تعالى الى عيسى - صلوات الله على نبينا وعليه وسلامه - يا عيسى آمن بمحمد ومر من ادرکه من امتک ان يومنوا به، فلولا محمد، ما خلقت آدم، ولولا محمد ما خلقت الجنه ولا النار - الحديث.(۳۲)

يعنى: وحى کرد خداى تعالى به سوى عيسى: اى عيسى ايمان آور بمحمد وامر کن کسانى از امت تو که او را درک مى نمايند به او ايمان آورند، پس اگر محمد نبود آدم را نمى آفريدم، واگر محمد نبود، بهشت وآتش را خلق نمى کردم.

ونيز اين حديث قدسى معروف بين شيعه وديگران است: لولاک لما خلقت الافلاک وهمچنين اين حديث قدسى را روايت نموده اند: «خلقتک لأجلى وخلقت الاشياء لاجلک » و در همين معنى، وبلکه در تقدم آفرينش آن حضرت بر آفرينش ساير مخلوقات، ظهير فاريابى مى گويد:

ايزد چو کارگاه فلک را بکار کرد

از کائنات ذات تو را اختيار کرد

اول تو را يگانه وبى مثل آفريد

وانگه سپهر هفت وعناصر چهار کرد

نى نى هنوز کاف کن از نون خبر نداشت

کايز در سوم دولت تو آشکار کرد

بديهى است هر مقامى از اين گونه مقامات بغير از نبوت وپيغامبرى که به حضرت خاتم الانبياء ختم شده است، بر حسب دلائل عقلى واحاديث، براى اولياى بعد از آن حضرت که ائمه اثنى عشرعليهم‌السلام مى باشند، ثابت ومسلم است.

هم القوم من اصفاهم الود مخلصا

تمسک فى اخراه بالسبب الاقوى

هم القوم فاقوا العالمين مناقبا

محاسنهم تروى وآياتهم تتلى

وچه نيکو گفته است ابو نواس در خطاب به حضرت رضا،عليه‌السلام :

تا لله لما برى خلقا فاتقنه

صفاکم واصطفاکم ايها البشر

وانتم الملا الاعلى وعندکم

علم الکتاب وما جائت به السور

مطهرون نقيات جيوبهم

تتلى الصلاه عليهم اينما ذکروا

من لم يکن علويا حين تنسبه

فما له من قديم الدهر مفتخر

اگر گفته شود اين گونه ارتباطى که شما به آن به ارتباط آب وجوى وحتى شاخه وبرگ درخت با ميوه، مثل زديد، به عکس نيز وجود دارد، يعنى ميوه هم به وجود آب وجوى وباغ وابستگى دارد، بلکه وابستگى آن بيشتر وموکدتر است زيرا بدون وجود آب ودرخت ميوه حاصل نمى شود، در حالى که بدون ميوه وجود درخت امکان پذير است.

پاسخ داده مى شود: اولا: آن چه در خارج ديده مى شود از درخت هاى بى ميوه، غرض از وجودشان ميوه نبوده است، هر چند شخصى که آن را کاشته است قصدش ميوه بوده است واگر او به اين جهت عالم بود هرگز آن را نمى کاشت. اما مدبر حقيقى وفاعى وقعى که عالم به همه چيز است، از وجود آن درخت آنچه را تکوينا خواسته است، حاصل شده است واين اشکال از اين ناشى شده که بين فاعل حقيقى عالم با فاعل ظاهرى جاهل فرق نگذارده اند. در اينجا موضوع سخن فاعل حقيقى عالم حکيم است که خود فرموده است:( أَفَرَأَيْتُم مَّا تَحْرُثُونَ ( ۶۳) أَأَنتُمْ تَزْرَعُونَهُ أَمْ نَحْنُ الزَّارِعُونَ ) .(۳۳)

آيا نديديد تخمى را که در زمين کاشتيد آيا شما آن را رويانديد يا ما رويانديم؟

ونيز در آيه ديگر مى فرمايد:

أَفَرَأَيْتُم مَّا تَحْرُثُونَ ( ۶۳) أَأَنتُمْ تَزْرَعُونَهُ أَمْ نَحْنُ الزَّارِعُونَ ) .(۳۴)

آيا نديديد که شما نخست نطفه اى بوديد؟ آيا شما آن نطفه را به صورت انسان آفريديد، يا ما آفريديم؟.

ثانيا : ارتباط بدن عنصرى امام مانند غير امام، با اشياء مادى و عناصر بسيطه ومرکبه ديگر، اگر چه معلوم ومسلم است، اما اين خصوصيت را که فرد خاصى چنان باشد که ديگران وجودشان به او وابستگى معنوى داشته باشد، هيچ کس غير از امام دارا نيست، چنانکه در عالم ارتباطات ظاهرى خصوصيت اينکه فردى بدون پدر ومادر خلق شده باشد، اختصاص به آدم وحوا دارد وخصوصيت اينکه فردى بدون پدر باشد، اختصاص به مسيح دارد.

و ثالثاً : ارتباط وجود امام با مواد وعناصر، مثل سائر افراد، در جهت مادى آنها است در صورتى که ارتباط آنها ووابستگى آنها به امام در جهت جسم وروح وظاهر وباطن وجودشان مى باشد و به عبارت ديگر اگر چه وجود عنصرى امام به ماده وعناصر ارتباط دارد اما نفس اين عناصر ومواد وغيب وجود تمام اشخاص وافراد به وجود امام وغيب وجود آن حضرت که حقيقت وجود او واصل ذات او است ارتباط دارد واين خصوصيتى است که باذن الله تعالى فقط امام وانوار پيغمبر اکرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم وائمه معصومينعليهم‌السلام داراى آن مى باشند.

و رابعاً : ارتباط ميوه به وجود جوى ودرخت وخاک وآب، از قبيل ارتباط شى ء به علت مادى آن است، وارتباط آنها با ميوه از قبيل ارتباط شى ء به علت غائى آن مى باشد. بنابر اين ارتباط وجود عنصرى امام با آب وخاک وتمام عناصر وهوا وآفتاب وسائر مخلوقات، نظير ارتباط شى ء با علت مادى خود مى باشد، واما ارتباط سائرين با او، نظير ارتباط شى ء با علت غائى خود است.

وپر واضع است که علت غائى شى ء از علت مادى وهمچنين علت صورى آن افضل است زيرا که علت غائى مقصود بالذات وبالاصاله واستقلال است وعلت صورى ومادى مقصود بالتبع وبالعرض است.

على هذا ارتباط وجود ممکنات به وجود امام بگونه اى که بيان شد، مقبول ومسلم وامر غريب ومورد استبعادى نيست، همان گونه که بر حسب قرآن مجيد وقانون مطابقت وناموس تناسب معلوم مى شود که آنچه در زمين است، براى اين بشر است، و اين بشر حاصل اين خلقت وجلوه اتم واکمل قدرت وعلم الهى است و:

ابر وبادومه وخورشيد وفلک در کارند

تا تونانى بکف آرى وبغفلت نخورى

و:

توئى تو، نسخه صنع الهى

بجواز خويش هر چيزى که خواهى

همين طور انسانها نير وجودشان به وجود امام مرتبط است وطفيل وجود امام وحجت خدا مى باشند وبايد گفت که:

از رهگذر خاک سر کوى شما بود

هر نافه که بر دست نسيم سحر افتاد

روشن از پرتو رويت نظرى نيست که نيست

منت خاکدرت بر بصرى نيست که نيست

ناظر روى تو صاحب نظرانند وليک

بوى گيسوى تو درهيچ سرى نيستکه نيست

همه کمالات به کمال رسول اکرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم وسيده النساء وائمه طاهرينعليهم‌السلام مى پيوندد و معيار وميزان کمال ومصدر هدايت وارشاد وبرهان خلق وحجت خدايند: فهم مفتاح خزائن الرحمان ومعادن العلم والعرفان وينابيع الحکمه والايمان. چنانکه از حضرت صادقعليه‌السلام مروى است:

فى الاصل کنا نجوما يستضاء بنا

وفى البريه نحن اليوم برهان

نحن البحور التى فيها لغائصها

در ثمين وياقوت ومرجان

مساکن الخلد والفردوس نملکها

ونحن للخلد والفردوس خزان

من شذ عنا فبرهوت مکانته

ومن اتانا فجنات ورضوان(۳۵)

توجيه ۳

اگر تقدير خداوند قادر حکيم چنان باشد که چنانکه بعضى از ملائکه واسطه نزول بعضى برکات وانجام ماموريت هائى شده اند، فيوض عامه وخاصه به واسطه امام به سائرين برسد وامام مجراى فيض باشد، خواه ناخواه وجود وبقاء سائر ممکنات که به فيض الهى حدوث وبقا دارند، به مجراى فيض او که به تقدير او از آن مجرا فيض به آنها مى رساند مرتبط خواهند بود، واگر چه در فرض عدم اين مجارى فيض باز هم فياضيت خدا اگر قصورى در مفاض نباشد، برقرار است، اما مى توان گفت که ممکنات همه آن استعداد را ندارند که بدون واسطه تلقى فيض نمايند وقصور خودشان مانع از کسب فيض به طور مستقيم است، نظير اينکه در تعداد معدودات شمارش از يک شروع مى شود وبدون آن دوم وسوم وبيشتر معدود نمى شود، واعداد بعد از يک همه به گونه اى حاوى عدد يک مى باشند، هر چند معدودشان غيرهم باشند.

واين نه براى نقص قدرت شمارش کننده است، بلکه به جهت اين است که عنوان معدود سوم مثلا، بدون عنوان معدود دوم واول امکان وجود ندارد. همچنين فيوض الهى بدون رسيدن به مخلوق اکمل واشرف، امکان وصول آن به مخلوق ما دون نيست، نه براى اينکه در فيض قصورى است بلکه براى آنکه فيض گيرنده استعداد ندارد.

لذا امامعليه‌السلام که در جنبه يلى الربى ويلى الخلقى کامل است، واسطه ايصال برکات مى باشد، چنانکه بسيارى از نعمت هاى الهى در اين عالم به واسطه وبلکه به وسايط به ما مى رسد، وچنانکه شاخه ها وبرگ هاى درخت به واسطه تنه درخت وريشه درخت از آب ومواد زمين که برايشان مقرر شده است، استفاده مى نمايند، وچنان که همه مردم استعداد تلقى وحى را ندارند وبايد به واسطه نبى وپيغمبر باشد، امکان دارد که تمام فيوض يا بعضى فيوض ديگر نيز به همين نحو با وسايط مقتضى ومناسب به نيازمندان ومستعدان برسد.

بديهى است چنين واسطه اى غير از امام نخواهد بود ومسئله يک مسئله تکوينى خواهد شد که تخلف از آن نامعقول است. يکى از محدثين بزرگ اهل سنت بنام ابراهيم بن محمد جوينى شافعى متوفى سال ۷۳۰، در کتابى که بنام فرائد السمطين آن را موسوم کرده است (ص ۴۵ - ج ۱۱)حديثى را به سند منتهى به حضرت زين العابدينعليه‌السلام روايت کرده است، که در ضمن آن فرمود: ونحن الذين بنا يمسک الله السماء ان تقع على الارض الا باذنه، وبنا يمسک الارض ان تميد باهلها وبنا ينزل الغيث، وينشر الرحمه ويخرج برکات الارض ولولا ما فى الارض منا لساخت باهلها: يعنى مائيم که به ما نگاه مى دارد خدا آسمان را از اينکه بر زمين افتد، مگر به اذن او، وبه ما زمين را نگه مى دارد از اينکه به اهلش مضطرب گردد وبه واسطه ما (يا براى ما وبه طفيل وجود ما) باران نازل مى کند ونشر رحمت مى نمايد وبرکت هاى زمين را بيرون مى آورد، واگر آنچه (آن کس) که در زمين است از ما، نبود، زمين اهل خود را فرو مى برد.(۳۶)

بدر الدين رومى، شارح قصيده برده، در شرح خود به نام تاج الدره فى شرح البرده در شرح اين بيت:

وکل آى اتت الرسل الکرام بها فانما اتصلت من نوره بهم مى گويد: هر معجزه از معجزاتى که پيامبران آوردند وساير آياتى که دلالت بر کمال فضل وراستى گفتارشان از علم وحکمت در ايشان دارد، متصل به ايشان وواصل به ايشان نشد، مگر از نور او که اول هر نور ومبدا آن است.

زيرا که فرمود: اول ما خلق الله نورى وشکى نيست که انبياء ورسولان همه از نور واحد مخلوق مى باشند وآن نور پيغمبر ما است. پس انوار ايشان، شعبه هايى از آن نور وفروع آن نورند واو نور الانوار وشمس الاقمار است.

وعصام اسفراينى در شرحش بر برده مى گويد: انوار ساير پيغمبران اثرى از آثار نور آن حضرت است، پس از نور محمد است نور عرش وکرسى، ونور آفتاب وماه، وانوار جميع پيغمبران. الخ.(۳۷)

ونيز بدرالدين رومى در شرح اين بيت بوصيرى:

فانه شمس فضل هم کواکبها يظهران انوارها للناس فى الظلم مى گويد: اين آيات روشن به انبيا از نور پيغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم رسيد، به جهت اينکه او خورشيد فضل خدا ورحمت از براى عموم مردم است وپيغمبران مظاهر نور او وحاملان سر او به حسب درجات استعدادات و مراتب قابليت هاى خود بودند، انوار حقايق واسرار دقايق آن حضرت را براى اقوام خود به دعوت آنها به تصديق او واقرار به آمدن او اظهار مى کردند چنانکه ماه نور آفتاب را ظاهر مى نمايد وحکايت مى کند.(۳۸)

توجيه ۴

امام الگو ونمونه واسوه وعلامت است که هر تند رو بايد به سوى او برگردانده شود والا گمراه مى شود، وهر کند رو بايد خود را به او برساند والا هلاک مى گردد.

چنانکه مضمون احاديث بسيار از طريق شيعه واهل سنت است (۳۹) کمال ديگران باو تضمين وتامين مى شود وحرکت و سير همه در راه مستقيم فقط با حرکت وسير او کنترل وتصحيح و تعديل مى گردد. بنابر اين نقش امام نقش سازنده اى است که بدون آن سالکان راه کمال نمى توانند به درستى مسير خود اطمينان داشته باشند، واين است معناى احاديث متواترى مانند احاديث سفينه که پيغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم مى فرمايد: مثل اهل بيت من مثل کشتى نوح است که هر کس بر آن سوار شد نجات يافت، وهر کس تخلف کرد هلاک شد پس هر کس متمسک به امام وهدايت امام وتاسى به امام شود نجات مى يابد وهر کس تخلف کند هلاک مى شود وهمين است معناى احاديث ثقلين (۴۰) که پيغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در آنها تمسک به قرآن وعترت رايگانه وسيله امان از ضلالت معرفى فرموده است.

بنابر اين کمال عالم وما سوى الله، به وجود امام منوط است وبدون وجود امام عالم فاقد کمال لايق به خود خواهد بود وناقص خواهد شد، وچون فيض خدا کامل است ونقص در آن تصور نمى شود لذا نقص همه به کمال وجود امام مى شود وکسر همه به وجود او جبران مى گردد.

توجيه ۵

چنانکه کل عالم وتمام آفرينش کلمه الله الکبرى وکتابه التکوينى وآيته الجامعه واسمه الاعظم است ودلالت بر ذات جامع جميع صفات کمال او دارد، افراد وانواع واجزاء واعضاء اين عالم نيز هز يک جدا جدا، آيه ونشانه حق تعالى وکلمه واسم وفعل وحرف کتاب تکوينى او هستند:

ففى کل شيء له آيه

تدل على انه واحد

ولله فى کل تحريکه

وفى کل تسکينه شاهد

هر گياهى که از زمين رويد

وحده لا شرک له گويد

به نزد آنکه جانش در تجلى است

همه عالم کتاب حق تعالى است

عرض اعراب وجوهر حروف است

مظاهر همچو آيات ووقوف است

همه ظهور قدرت وعلم او وتسليم فرمان او هستند:( وَلَهُ أَسْلَمَ مَن فِي السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ طَوْعًا وَكَرْهًا وَإِلَيْهِ يُرْجَعُونَ ) (۴۱) ودليل بر کمال وباکى وتنزه او از تمام نقايص مى باشند.( يُسَبِّحُ لِلَّهِ مَا فِي السَّمَاوَاتِ وَمَا فِي الْأَرْضِ الْمَلِكِ الْقُدُّوسِ الْعَزِيزِ الْحَكِيمِ ) .(۴۲) بر هر موجودى به حسب کمال مراتب وجودى خود، و بر هر انسانى به حسب کمال مراتب انسانيت وتخلق به اخلاق الهيه اسم او وکلمه او صادق مى باشد هر چه کمال فرد ونوع بيشتر باشد، صدق اسم وکلمه بر او کاملتر خواهد شد.

لذا در تفسير آيه شريفه:( وَلِلَّهِ الْأَسْمَاءُ الْحُسْنَىٰ فَادْعُوهُ بِهَا ) (۴۳) وارد شده است از حضرت امام جعفر صادق،عليه‌السلام : «نحن والله الاسماء الحسنى الذى لا يقبل من احد طاعه الا بمعرفتنا قال فادعوه بها ».(۴۴)

يعنى مائيم به خدا سوگند، اسماء حسنى که از احدى طاعتى پذيرفته نمى شود مگر به معرفت ما، که فرمود خدا: پس بخوانيد او را به آنها.

چون امام در بين تمام آيات وکلمات الهى آيت کبرى وتامه وکلمه عليا واسم اعظم تکوينى است، چنانکه از امير المؤمنينعليه‌السلام روايت شده است: ما لله آيه اکبر منى امام اسم تکوينى الولى والحاکم والهادى والعادل والعالم والقادر است، وبه عبارت ديگر امام کسى است که هر يک از اسماء وصفات الهى را که در ممکن، در حد امکانيتش، امکان حصول داشته باشد، دارا باشد.

بديهى است همه ممکنات کلمات واسماء الهيه هستند ودر کثرت چنانند که در قرآن کريم مى فرمايد:( قُل لَّوْ كَانَ الْبَحْرُ مِدَادًا لِّكَلِمَاتِ رَبِّي لَنَفِدَ الْبَحْرُ قَبْلَ أَن تَنفَدَ كَلِمَاتُ رَبِّي وَلَوْ جِئْنَا بِمِثْلِهِ مَدَدًا ) (۴۵) همه آيات خدا هستند، اما مانند اسماء لفظى که دلالت آنها بر مسمى در صراحت وظهور وذات وصفت، وصفت ذات وفعل متفاوتند، اسماء تکوينى نيز متفاوتند، مثلا هر عالمى علمش دلالت بر علم خدا دارد، اما دلالت علم يک شاگرد دبستانى در حد يک معلم ودلالت علم يک معلم در حد يک استاد ويک فيلسوف ومجتهد ومرجع تقليد نيست. دلالت علم کسى که( عِندَهُ عِلْمٌ مِّنَ الْكِتَابِ ) (۴۶) است در حد علم من( عِندَهُ عِلْمٌ مِّنَ الْكِتَابِ ) .(۴۷)

کسى که نزد اوست علم کتاب الهى.

که امامعليه‌السلام است، نمى باشد.

پس بديهى است چنين اسمى جامع مراتب وکمالات اسماء ما دون خود مى باشد وچنانکه در اسماء لفظى بعضى از اسماء، جامع مفاد اسماء ديگر هستند - مثلا اسم القادر جامع مفاد اسم الخالق والرازق والمحيى والمميت والشافى واسم هاى شريفه ديگر است، يا اسم العالم جامع مفاد السميع والبصير والخبير است، وکلمه واسم جلاله الله حاکى از تمام اسماء وجامع مفاد همه است - در اسماء تکوينى وکلمات الله نيز بعضى از اسماء جامع مراتب وکمالات اسماء ديگر مى باشند ودلالتشان بر مسمى ظاهرتر وجامع تر است و به عبارت ديگر، چنانکه بعضى صفات از شئون وجلوات صفات ديگرند و ذات به واحدايته، واحديته، مصداق آن صفات است. بعضى از اسماء نيز به اعتبار مسمياتشان - که صفات فعليه يا ذاتيه مى باشند - از شئون، واز جلوات اسماء مسميات ديگرند که گاه آن مسميات صفات فعل يا صفات ذات ويا ذات مقدسه الوهيت مى باشند.

بنابر اين وجودات وذوات مقدسه چهارده معصومعليهم‌السلام اسماء تکوينى الهيه هستند وهمانطور که اسمائى مثل الخالق والمعز والمذل به اسم القادر وهمه اسماء به اسم الله ولا اله الا هو منتهى مى گردند و به آن وابسته اند وتحت آن اسم قرار دارند، اسماء تکوينى نيز همه تحت اسم تکوينى محمد يعنى وجود محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ، ودر درجه بعد تحت اسماء ساير چهارده معصوم، يعنى وجودات آنها قرار دارند وهمه آن اسماء تکوينى ظهور صفتى وکمالى از کمالات آن ذات مستجمع جميع صفات کماليه هستند که اسم اعظم واکبر تکوينى بر آن دلالت دارد، و وابسته به آن اسم هستند.

اسامى لفظى لفظشان وابسته به اسم اعظم وکلمه جلاله است، به اعتبار آنکه مسميات آنها شئون وصفات مسمى به اسم اعظم است وآن اسم اعظم حاکى از آن صفات وحاوى تمام آنها است و نزديک به اين بيان است، اين شعر مشهور:

نام احمد نام جمله انبياء است

چون که صد آمد نود هم پيش ما است

همانطور که عدد صد حاوى تمام اعداد از يک تا صد است، اسم احمد نيز نام تمام انبياء است وآن حضرت جامع کمالات تمام مخلوقات ما دون خود است وآنها نيز به آن وابستگى دارند، همان وابستگى که اسم المتکلم والعزيز والمقتدر با اسم القادر وهمه اسماء به اسم اعظم وجلاله الله دارند.

وبه عبارت ديگر ذات الوهيت است که قادر است وعالم و... صفات او عين ذات اوست، واو مصداق همه صفات کماليه است. واگر چه همه اسماء الحسنى بر او عز اسمه صادق است و بالالتزام بر ذات جامع جميع صفات کماليه هم دلالت دارند، چون القدير و العزيز و العالم و الخالق مطلق وبالذات جز ذات جامع جميع صفات کمال نيست، اما به دلالت مطابقى، چنانکه در اسم جلاله مى فرمايند، دلالت بر او ندارند وبه عبارت ديگر مضمونشان هو القدير و هو الجليل والله على کل شىء قدير والله عالم بکل شيء است.

وچنانکه درک صفت بدون موصوف امکان پذير نيست، اسم صفت نيز بدون اسم موصوف قابل درک نيست، يا لا اقل تبادر موصوف از آن به ذهن با وجود اسم موصوف واسم اکبر واعظم او بيشتر خواهد بود.

وبنابر اين دلالت اين اسماء بر معنى وشناخت آنها در حدى به اسماء ديگر، وشناخت مفاد آنها، ارتباط دارد وبه احتمالى هر چند بعيد شمرده شود، محتمل است مفاد حديث معروف من مات ولم يعرف امام زمانه، مات ميته جاهليه همين باشد، چون امام کلمه الله العليا وآيه الله العظمى واسم اکبر الهى است، کسى که اين اسم را نشناسد، خدا را نشناخته است، چنانکه اگر کسى اسماء الحسناى الهى را نشناسد، او را نشناخته است.