آنچه یک جوان باید بداند (ویژه جوانان دانشجو)

آنچه یک جوان باید بداند (ویژه جوانان دانشجو) نویسنده:
گروه: تعلیم و تربیت

آنچه یک جوان باید بداند (ویژه جوانان دانشجو)
  • شروع
  • قبلی
  • 49 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 5606 / دانلود: 2224
اندازه اندازه اندازه
آنچه یک جوان باید بداند (ویژه جوانان دانشجو)

آنچه یک جوان باید بداند (ویژه جوانان دانشجو)

نویسنده:
فارسی

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

آنچه یک جوان باید بداند (ویژه جوانان دانشجو)

نویسنده: رضا فرهادیان

جستجو روح پر خروش

روح کنجکاو و پر خروش جوان ، همیشه درصدد جستجو و آشنایی با پدیده های وجودی خود و اطراف و پیرامون خویش است جوان ،بنا به موقعیتی که دارد، محیطی که در آن زندگی می کند، شرایط زمانی خاصی که درآن به سر می برد، دوستانی که با آنها نشست و برخاست دارد، زمینه های شکل گیری افکار و عواطف و شخصیت او فراهم می شود.

افکار و اندیشه شما، همواره تحت تاثیر مسائل و عوامل درونی و بیرونی شماست که هر لحظه به نحوی و به شکلی توجه شما را به خود جلب کرده ، سیر افکار و اندیشه های شما را به سوی خود می کشاند.

کشش و انگیزهای شما به سوی انجام دادن کارها و فعالیت ها، رویدادها، افراد، انجمن ها و محافل دور و بر و پیرامون شما، حاکی از نیازهای جسمی و روانی شماست که به صورت هدف ها و آرزوها و خواسته ها و موجب حرکت و جنب و جوش شما برای رفع نیازها و احتیاجاتتان می شود.

گاهی به خود، به آینده خود، به خواسته ها و نیازمندی های خود، به محیط پیرامون خویش ، به دوستانی که با آنان در ارتباط هستند و به سخنان و برخوردهای والدین می اندیشید. زمانی هم غرق در شناخت پدیده ها و شگفتی های بزرگ عالم طبیعت می شوید و به مظهر آیات الهی و خالق و آفریننده عالم طبیعت می اندیشید. زمانی دیگر به شخصیت های بزرگی که در جامعه و تاریخ ، انقلاب و تحولی عظیم به وجود آورده اند. لحظه ای بعد پرنده خیالتان به محیط خانه و فضای آموزشی باز می گردد و از برخوردی که با دیگران داشته اید، متاثر می شوید و از رفتار خود با دیگران تعجب می کنید و به فکر فرو می روید. گاهی احساس موفقیت می کنید و از خود رضایت دارید و خود را از دیگران بهتر و بالاتر می دانید و فکر می کنید که دیگران ، احساسات شما را درک نمی کنند و زمانی یاءس و ناامیدی سراسر وجود شما را می گیرد و احساس کمبود و حقارت می کنید و خود را از دیگران کم تر و عقب مانده تر می بینید. از عصبانیت ها و پرخاشگری هایی که نسبت به دیگران داشته اید، نگران و ناراحت شده اید، از عهدشکنی های خود، از این که در مقابل تمایلات و هوس ها و خواسته های زود گذر تسلیم می شوید و از این که نمی توانید تصمیم بگیرید و اراده ای ضعیف دارید، سخت شرمنده اید.

همه این حالات و نوسانات روحی و روانی از ویژگی های دوران جوانی است که ذهن شما را همواره به خود مشغول می کند؛ زیرا شما کودک و نوجوان دیروز، یکباره با سرعت فوق العاده ای رشد کرده اید و خود را در موقعیت جدید و پر مسئولیت امروز می یابید و همین ، موجب سردرگمی شما شده است گاهی ذهن شما فعال شده ، از خود می پرسید که : من کیستم ؟

این خواسته ها و تمایلات در من برای چیست ؟

در برخورد با دیگران چگونه باشم ؟

دیگران درباره من چه تصوری دارند؟

چگونه می توانم خودم را کنترل کنم ؟

تا چه حد باید خشم خود را فرو برم ؟

چگونه زندگی کنم که رفتارم سبب رنجش دیگران نشود و موجب رضایت و احترام مردم باشد؟

چگونه می توانم از آرامش روانی برخوردار باشم ؟

چه کار کنم و چگونه باشم تا دوستان خوبم مرا بپذیرند؟

و...

همه این سوال ها شما را به دو پرسش اساسی هدایت می کند و می کشاند که :

۱. من کیستم ؟

۲. چگونه باید باشم ؟

این دو سوال و سوال هایی از این قبیل ، شما را به این حقیقت راهنمایی می کند که :

تا نیابی معرفت ، بر نفس خویش

ره نیابد نفس تو گامی به پیش(۱)

بنابراین ، مهم ترین مسئله ای که شما جوان عزیز، باید به آن بپردازی و به آن دست یابی ، خودشناسی است حال ببینیم که خودشناسی چه اهدافی می تواند داشته باشد؟

اهداف خودشناسی

اشاره

۱. چون انسان ، ذاتا خود را دوست دارد، در شرایط عادی ، قادر به دیدن ضعف ها و ناتوانایی ها و عیب ها و نقص های خود نیست خودشناسی ، راه را برای قضاوت صحیح درباره رفتار و اعمال خود هموار می کند و همچنین زمینه را برای تهذیب و پالایش نفس فراهم می سازد.

۲. انسان ، با خودشناسی و تفکر درباره خودش می تواند خود را ارزیابی و تحلیل کند، رفتارهای منفی را از خود دور کند و در صدد تقویت جنبه های مثبت خویش و انجام دادن کارهای خوب باشد.

۳. با تفکر درباره خود و رفتار خویش ، می توان به فعالیتهای روزمره زندگی ، شکل و جهت صحیح داد و زمینه را برای بهره برداری از استعدادها و توانایی های بالقوه خود فراهم کرد.

۴. با خودشناسی و تفکر درباره هیجانات و خواسته هایمان ، با عواطف و غرایز خویش آشنا می شویم و درمی یابیم که چگونه باید آنها را تحت نظارت و کنترل داشته باشیم و همچنین متوجه می شویم که چگونه از سرمایه های وجودی خویش و فرصت هایی که در مراحل مختلف زندگی به دست می آید، حداکثر بهره برداری را بنماییم و در موقعیت های حساس ، مهارت های لازم را با به کارگیری معیارهای دینی در بروز رفتارهای مناسب رعایت نماییم و از هر گونه رفتارهای ناهنجار پرهیز نموده و بر غرایز که حاکمیت نیرومندی بر انسان دارند فایق آییم

۵. انسان با خودشناسی و تفکر درباره خود، می تواند از چنگال صفات و خصلت های پلیدی چون : غرور، خود خواهی ، حرص و آز، کینه ، دروغ ، حسد، بخل و هر گونه عادت بد و ناپسند رهایی یابد و با به کارگیری قدرت عقل و ایمان و اندیشه و تفکر، در سیر به سوی کمال و سعادت که همواره مردان بزرگ ، پیشگام آن بوده اند ، دست یابد.

۶. چون همه تلاش ها و فعالیت های روزانه انسان برای تامین خواسته و تامین نیازمندی ها و منافع و مصالح خویش است ، بنابراین ، شناخت خویش ، شناخت منشا رفتار و اعمال خود بر همه مسائل مقدم است و اصولا کسی که خود را شناخت ، پرودگار خویش را نیز خواهد شناخت(۲)

من کیستم ؟

یکی از کنجکاوی های شما جوانان که برایتان بسیار لذت بخش است ، این است که درباره خود بدانید و بدانید کیستید و کجایید و چه ویژگی هایی دارید.

آشنایی با شخصیت خودتان ، به شما کمک خواهد کرد تا بهتر تصمیم بگیرید و با مشکلات و مسائل روزمره بهتر کنار بیایید و به راه حل های مناسب تر برسید و مهارت در حل مسائل زندگی پیدا کنید.

یکی از مسائل مهم دیگری که شما جوانان باید نسبت به آن آگاهی داشته باشید، این است که تصویر روشن و مشخصی از خود به دست آورید و بتوانید آن را به خوبی بیان کنید؛ زیرا این مسئله ، اغلب برای بیش تر شما جوانان که می خواهید شخصیت خود را به نحوی در بین دوستان و همسالان و حتی بزرگ سالان مطرح کنید، دشوار می شود.

بنابراین ، این که شما بدانید چه کسی هستید و در این سن (آغاز جوانی ) چه کارها و رفتاری باید انجام دهید، حایز اهمیت است

پس باید اولا بدانید چه ویژگی هایی دارید؟

ثانیا آگاهی پیدا کنید که ویژگی های یک فرد ممکن است در طول زمان و گذشت روزگار، تغییر کند و تکامل یابد.

ویژگی های متفاوتی که در افراد به صورت های مختلف وجود دارد و ممکن است موجب بروز رفتارها و خصلت های متفاوت آنان بشود، از این قرار است :

شخصی ممکن است ترجیح بدهد که در جمع باشد، یکی تنهایی را دوست دارد، یکی دوست دارد که فعالیت های آرام و بی سر و صدایی انجام دهد و دیگری دوستدار فعالیتهای هیجان انگیز است یکی مطالعه را دوست دارد و دیگری به کارهای فنی و عملی علاقه مند است یکی نگران نمرات خود است و دیگری حساسیتی نسبت به آن ها ندارد. یکی به وسیله شنیدن ، چیز یاد می گیرد و دیگری به وسیله دیدن و انجام دادن کارهای عملی یکی ترجیح می دهد که یادگیری درسی و حل تمرین ها را با گروه کار کند و دیگری دوست دارد به تنهایی کارها را انجام دهد. یکی سلطه پذیر است و دیگری هرگز سلطه دیگران را نمی پذیرد.

بنابراین ، جوانان درباره این که چه کسی هستند و چه ویژگی های شخصیتی ای دارند و چه چیزی برای آنان مهم است ، باید فکر کنند. باید درباره این مسئله بیندیشند که آیا در اثر گذشت زمان ، همان طور که بزرگ تر می شوند، همه چیز در آنان تغییر خواهد کرد و یا این که بعضی چیزها سال ها در آنان ثابت خواهد ماند؟

در ارزیابی و بررسی خصوصیات و ویژگی هایی که در بالا ذکر شد، ممکن است شما جزو گروه اول باشید و یا جزو گروه دوم و یا این که بعضی از ویژگی های گروه اول را داشته باشید و بعضی از ویژگی های گروه دوم مهم این است که در درجه اول ، جایگاه و موقعیت خودتان را بشناسید و بدانید که چه ویژگی هایی دارید و بین خود و دیگران چه تفاوت هایی وجود دارد و همچنین این که دوست دارید جز گروه اول باشید یا دوم ؟ یا هیچکدام ؟

انتخاب شما بستگی دارد به این که چه چیزهایی را ارزشمند می دانید: مطالعه کردن ، سخاوتمند بودن ، روحیه جمعی داشتن ، مستقل بودن ، آزاد بودن و... جمع بین آنها چگونه است و شما چرا آنها را به عنوان یک ارزش انتخاب کرده اید. اگر به دلیل آن پی ببرید، دیگر سردرگم نخواهید بود و در طول گذشت زمان ، سعی شما بر این است که صفت های خوب را در خود تقویت نمایید و پرورش دهید؛ ولی اگر به این مسائل آگاه نباشید، رفتارهای خود و دیگران برای شما نامعلوم و مسئله ساز نخواهد بود و شما درک درستی از خود و دیگران نخواهید داشت و در انتخاب موقعیت ها و دوست ها و کنار آمدن با مسائل و مشکلات برای شما دشوار خواهد بود. شما کم کم پی می برید به این که کارهایی در گذشته انجام می دادید که در اثر آگاه شدن و تحول بینش دیدگاه شما تغییر کرده و اکنون راه بهتری را انتخاب کرده اید.

شما به ویژگی های خود و دوستانتان پی برده اید و از طرفی فهمیده اید که این ویژگی ها و حالات ، در طول گذشت زمان ، قابل تغییر و بهبود است هر چه شما تفکر می کنید و آگاه تر و فهمیده تر می شوید، راه بهتری را انتخاب می کنید و به ارزش های بهتری دست می یابید و این خود، موجب رشد شخصیت شما می شود. بنابراین به شما این احساس دست می دهد که دایم در حال تغییر و رشد و پیشرفت هستید.

از طرفی احساس می کنید که ارزش متعالی و مطلقی وجود دارد که همواره در طول گذشت زمان برای شما ثابت و پا بر جاست مثلا محبت به افراد ناتوان ، رعایت عدالت و ظلم نکردن به دیگران ، کمک به افراد نیازمند، اینها مواردی است که هر موقعیت مکانی و زمانی ای که باشید، برای شما دوست داشتنی و ارزشمند است

مشکلات دوران بلوغ

بلوغ را پایان دوره نوجوانی و آغاز جوانی (یا بخش نخست از دوره جوانی ) شمرده اند. جوانی که به دوران بلوغ وارد می شود، به فضایی تازه و تا حدی ناشناخته گام می نهد.

باید بدانیم که در این دوران ، همواره در حال رشد و تغییر هستیم

بسیار هم عادی است که با شروع این دوره ، تغییرات گسترده ای در وجود ما اتفاق می افتد. این امر ممکن است برای نوجوانانی که نمی خواهند خودشان را از همسالانشان جدا و متفاوت ببینند، اضطراب آور باشد و احساس نگرانی کنند. برخی با تغییر شکل و قیافه و قد و وزن خود مشکل پیدا می کنند و در این مورد، به خود آگاهی می رسند و اغلب برای پرهیز از آزار و اذیت همسالان از آنان کناره گیری می کنند. با وجود این ، برخی دیگر، به خاطر تغییرات ظاهری جسمی و باطنی روانی که پیدا می کنند، در مواجهه و ارتباط با دیگران ، بسیار نگران و حساس می شوند.

در این مرحله از رشد که سالیانی چند به طول می انجامد، باید شما جوانان عزیز بدانید که اولا تغییرات رشدی ای که در شما اتفاق می افتد، عادی است و این برای همه همسالان و همکلاسی های شما نیز اتفاق می افتد. دوم این که این تغییرات ظاهری و جسمی که در طی این مرحله از رشد در شما حاصل می شود، سریع اتفاق می افتد و زمان هر فردی با فرد دیگر، متفاوت است

در این سنین ، برخی از شما از نظر قد نسبت به دیگری بلندتر و بعضی کوتاه ترند و اگر احساس کردید که بلندترین کاملا راحت باشید و احساس عادی داشته باشید؛ چون این امر مسئله مهمی در زندگی شما نیست و شما نباید احساس عجیبی بکنید و یا اگر قد شما کوتاه تر است نیز نباید احساس نگرانی کنید؛ بلکه این موضوع را کاملا عادی بدانید.

در طی سال های دوره بلوغ ، بیش تر افراد، به میزان متفاوتی رشد می کنند. وزن و قد برخی سریع تر از دیگران رشد می کند و ممکن است سنگین تر و چاق تر به نظر بیایند. بعضی از جوانان چون از مسئله رشد سریع در این دوران آگاهی ندارند، به خاطر رشد دست ها، پاها و حتی بینی خود، خجالت زده و مضطرب می شوند و احساس می کنند که مشکلی دارند؛ در حالی که اگر کاملا به این امر آگاهی پیدا کنند، خواهند دانست که جریان رشد، امری زودگذر است و برای همه همسالانتان اتفاق می افتد و آنان پس از مدتی حالت عادی پیدا می کنند.

در طی این مرحله از رشد، امکان دارد تعدادی از بچه ها صورتشان جوش بزند و بعضی به خاطر آن خجالت زده شوند؛ ولی آنها که روحیه ای عادی و طبیعی دارند و به هیچ وجه از این مسئله نگران نمی شوند، بلکه به خوبی می توانند با این رویدادهای طبیعی که برای بعضی از همسالانشان اتفاق می افتد کنار بیایند.

بنابراین ، از این بابت ، نباید نگران باشید. حتی ممکن است اشتهای شما به خوردن غذا زیادتر شود؛ چون بدن شما رو به رشد است و احتمالا ممکن است چاق تر یا لاغرتر بشوید. با وجود این ، قد شما روز به روز رو به افزایش است و پس از گذشت مدتی بدن شما کاملا متفاوت به نظر می رسد. حتی قیافه تان که ممکن است به بقیه بدنتان نامتناسب رشد کرده باشد و این مسئله سبب شده باشد که شما پیش خودتان تصور کنید که نامتناسب و یا بدقیافه هستید. به همین دلیل ، این احساس به شما دست دهد که همه بدن شما درست رشد نکرده است در حالی که این امر طبیعی است و شما دیر یا زود به این مسئله آگاه می شوید و این حس را تجربه خواهید کرد. از طرفی به تدریج ، با رشد موهای بدن و صورتتان (پسران ) یا رشد حجمی برخی اندام ها (دختران ) مواجه خواهید شد و کم کم صدای شما بم تر می شود.

این مرحله از دوران رشد و بلوغ شما بسیار مهم است ؛ زیرا تغییرات جسمانی شما طی این مرحله (البته در مقایسه با مراحل دیگر زندگی شما) خیلی سریع تر رخ می دهد و این طبیعی است که احساس خجالت یا کم رویی کنید؛ اما به خاطر داشته باشید که این احساسات و حالت ها و سیر رشد برای همیشه در شما ادامه نخواهد داشت

اگر شما همانند همسالان خود، با سرعت رشد نمی کنید، هیچ نگران نباشید، زیرا قانون الهی طوری است که هر کس در زمان متفاوتی وارد دوران بلوغ می شود و آهنگ رشد و بلوغ با تغییراتی چند و با نوسانات زمانی مختلف ، صورت می پذیرد.

نقاط قوت و ضعف

در این مرحله از رشد (بخش نخست از دوره جوانی ) بیش تر افراد در مرحله ای هستند که فقط همان لحظه و همان زمان حال را می بینند و بیش تر آنچه را که با آن تماس دارند و ملموس است احساس می کنند.

در نتیجه ، برای آنان خیلی عادی و طبیعی است که تفکر دوگانه ای داشته باشند و خود را گاهی خوب و گاهی بد ببینند. از آن جایی که این گونه تفکر، تاثیر منفی بر توانایی ها و عملکرد نوجوان در پذیرفتن خود به عنوان یک انسان در بر دارد، مهم است که بدانند که همه همسالانی که با آنان رفت و آمد و برخورد دارند، دارای نقاط قوت و ضعف اند و این امر، در همه وجود دارد و مختص آنها تنها نیست

بنابراین لازم است که نوجوانان در این سنین بدانند که همه افراد دارای نقاط قوت و ضعف اند و همچنین آگاهی پیدا کنند و که اصولا ما نباید یک فرد را به طور کلی و مطلق ، خوب (بدون عیب ) و یا بد(بدون جهات خوبی ) ارزیابی کنیم این دیدگاه ، دیدگاه درست و صحیحی نیست ؛ زیرا اگر شما یک مداد و یک کاغذ بردارید و در مورد خودتان (یا هر کس در مورد خودش ) فکر کنید که چه نقاط مثبت و چه نقاط منفی ای دارید، می توانید نقاط مثبت و قوت و نقاط منفی و ضعف خود را فهرست کنید. حال ممکن است بعضی ، نقاط منفی و ضعف خود را فهرست کنید. حال ممکن است بعضی ، نقاط قوتشان بیش تر باشد و نقاط ضعفشان کم تر.

به هر حال ، هر کس هم نقاط قوت دارد و هم نقاط ضعف مهم این است که ما در سنی واقع شده ایم که می توانیم به تدریج ، نقاط قوت خود را اولا بشناسیم ، ثانیا می توانیم با اراده ای قوی نقاط قوت را افزایش دهیم و از نقاط ضعف خویش ، کم کنیم در هر صورت ، باید به این امر آگاهی پیدا کنیم که نقاط ضعف هر نوجوان و جوانی باعث نمی شود که او آدم بدی باشد و همچنین نقاط قوت هیچ کس هم سبب نمی شود که او مطلقا آدم خوبی باشد. در این مرحله ، مهم این است که هر کس تا چه اندازه به فکر این است که اولا خودش را بشناسد و به نقاط قوت و ضعفش پی ببرد و در نهایت بتواند در تصمیم گیری های خود در زندگی ، واقع بین باشد و مهارت حل مسائل را کسب کند.

شما باید فکر کنید که غیر از ائمه معصومین( عليه‌السلام ) آیا کسی در دنیا وجود دارد که تمام ویژگی های او مثبت باشد؟ و آیا در دنیا کسی پیدا می شود که تمام ویژگی های او منفی باشد؟

پس حال که این طور نیست ، باید این امید در شما زنده شود که حرکت تکاملی و رشدتان در صورتی تضمین شده است که سعی کنید به تدریج از نقاط ضعف خود بکاهید و به نقاط قوت خود بیفزایید و این هم ، یک روز نمی شود و به زمان احتیاج دارد و باید به تدریج صورت بگیرد، تا موفقیت و سعادت حاصل شود.

شما باید این دیدگاه خودتان را اصلاح کنید که ((تصور نکنید شخص خوبی نیستید))؛ زیرا بعضی از کارها را درست و کامل انجام نداده اید. یا این که ((صد در صد شخص خوبی هستید))؛ چون بعضی از کارها را درست و کامل انجام داده اید! باید شما واقع بینانه فکر کنید و صادقانه بپذیرید که انسان خوبی هستید با فطرتی پاک و سالم که هنوز آلوده به فساد و یا انحراف اخلاقی نشده اید و یکی از نقاط قوت شما، قوه تعقل و تفکر شماست

عاقلانه فکر کردن و از معیارهای دینی و به جا و به موقع استفاده کردن موجب پیشرفت و موفقیت همه انسانهای بزرگ بوده و هست ؛ زیرا همه انسانهای بزرگ نیز، هم دارای نقاط قوت بوده اند و هم دارای نقاط ضعف مهم این است که وجود نقاط ضعف سبب نگردیده که آنان از حرکت باز ایستند و خود را ناتوان احساس کنند؛ بلکه آنان همیشه دیدگاه مثبت و واقع بینانه داشته اند و این امر را در وجود خود و دیگران طبیعی دیده اند و سبب گردیده که با کمال قدرت و اراده ، سعی و تلاش خود را در جهت صحیح با معیارهای دینی تطبیق دهند و احساس موفقیت کنند.

با تفکر، دیدگاه خود را منطقی کنید تا احساس رضایت نمایید.

جوانان در این دوران اغلب نسبت به اظهار نظر اطرافیان و صحبت های آنان بسیار حساس اند و به وسیله گوش دادن به آنچه که خانواده پدر و مادر یا همسالان و معلمان درباره آنان می گویند و یا با مشاهده این که دیگران چگونه نسبت به آنان رفتار و عکس العمل نشان می دهند، چیزهایی را درباره خودشان برداشت می کنند که ممکن است واقعیت نداشته باشد؛ زیرا آنان در این دوره سنی ، هنوز چیزهای زیادی را تجربه نکرده اند و قدرت تفکر و تجزیه و تحلیل را هنوز در خود توسعه نداده اند. این امر سبب می شود که بعضی از آنان ، برداشت نادرستی از خود، پرورش دهند؛ زیرا بعضی از جوانان هنوز نمی دانند و یا بهتر بگوییم همه دیدگاه ها و جنبه های مختلف کارها را در نظر بگیرند. این موضوع برای آنان بسیار آسان است که فقط نقاط منفی و نقاط ضعفی را که درباره خودشان از دیگران می شنوند، تعمیم و گسترش دهند و تصور کنند که همه (اعم از اطرافیان ، والدین ، همسالان و دیگر دوستان ) درباره آنان فکر می کنند که آنان ، شخص مناسب و خوبی نیستند. لذا این تعمیم و گسترش تصور و پندار منفی ، به طور منفی بر روی توانایی ها و حتی نقاط قوت آنان هم تاثیر گذاشته و خود را نمی پذیرند و یا دست کم می گیرند و لذا در انجام دادن کارها و وظیفه و تکالیف خود، سستی و لاابالیگری نشان می دهند.

بنابراین ، مهم است که در این مرحله از رشد، جوانان بدانند و آگاه شوند که اولا هر فردی اظهار نظر دیگران را با دیدگاه منفی نسبت به خود تلقی نکند و بد نپندارد. ثانیا بر فرض پندار منفی دیگران ، آن را از حقیقت و واقعیت ادراک خود نسبت به خودش جدا کند.

در حقیقت ، اگر در دست او گوهر باشد و تمام مردم دنیا بگویند آن گردو است ، او شکی به خود راه ندهد و اگر در دست او گردو باشد همه بگویند گوهر است ، در تصور او تاثیری ایجاد نشود؛ زیرا اظهار نظر دیگران ، حقیقت را تغییر نمی دهد و مهم این است که ما به حقیقت مسئله توجه کنیم نه اظهار نظر دیگران ؛ زیرا اظهار نظر دیگران گاهی ممکن است مطابق با واقع باشد، و زمانی ممکن است مطابق با واقع نباشد.

اصولا این موضوع اهمیت دارد که هر فردی قبل از این که به چیزی متعهد شود و در مورد مسائل ، دیدگاهی را قبول کند، باید همه جنبه ها را در نظر بگیرد و همچنین در مورد افراد و اشخاص همه ویژگی های آنها را در نظر بگیرد. تنها به یک بعد توجه نکند و بقیه جنبه های دیگر فرد را فراموش کند، در این صورت قضاوت و ارزشیابی او درباره مسائل غلط خواهد بود، به عنوان نمونه به این یک مورد اتفاق نگاه کنید که چگونه عده ای نسبت به عملکرد دانش آموزی به نام علی ، فقط جنبه منفی را در نظر داشتند و از سایر جنبه های مثبت او در زندگی غافل بودند.

علی آقا در یک محله شلوغ زندگی می کرد. والدین او سرمایه زیادی نداشتند. به همین خاطر او بعد از ظهرها در نجاری کار می کرد و حتی عصرها روزنامه می فروخت تا بتواند در آمد زیادی کسب کند و بتواند برای مدرسه و زندگی خانواده خود، کمک بیشتری را فراهم بکند.

به همین جهت ، در مدرسه خیلی نمرات بالایی را در مدرسه ها نمی گرفت و معلمانش دایم به او گوشزد می کردند که او باید بیش تر درس بخواند تا بالاترین نمره را بگیرد.

علی این را می دانست ، اما آنها باز هم مرتب حرف های خود را تکرار می کردند. پایان ثلث ، هنگامی که علی نمراتش را به خانه می برد، احساس بدی داشت ؛ زیرا مسئولین مدرسه از نمرات او راضی نبودند.ناظم مدرسه به او می گفت : ((علی تو، به جایی نمی رسی ؛ مگر این که سخت درس بخوانی )) مربی دیگر نیز همین حرف را تکرار می کرد. دوستانش نیز همین طور. وقتی که دیگران به او می گفتند: ((آه چه دانش آموز ناموفقی است !)) به سادگی فراموش می کردند که او چه نوجوان سخت کوش و مسئولیت پذیری در زندگی خانوادگی بوده است

بنابراین ، همه فقط از یک دید به علی نگاه می کردند و بقیه جنبه های مثبت علی را فراموش کرده بودند. در حقیقت ، درباره شخصیت این دانش آموز، تصور تحریف شده ای در ذهن داشتند، ولی علی نسبت به کار و خدمت به خانواده خود کاملا مطمئن بود و سعی داشت با به دست آوردن امکانات در آینده به تلاش مضاعف بپردازد و گذشته را جبران بکند، هر چند که دیگران به این امر توجهی نداشتند.

اندیشه ، بینش و جوانی

بروز و ظهور فرآورده های جدید هنری و توسعه رسانه های تبلیغاتی و پیچیدگی مسائل ارتباطی و تنوع خواسته ها و نیازهای جوانان و حجم گسترده برنامه های خبری و تجارت جهانی محصولات فرهنگی ، اکنون رفتار، خواسته ها و نیازهای جوانان عصر ما را به شکلی مشخص ، نسبت به گذشته ، متفاوت ساخته است در گذشته مواد تخدیر کننده فقط در هنگام بیماری و برای درمان به کار می رفت ، در حالی که امروزه بسیاری از جوانان از آن برای سرپوش گذاردن بر آلام و دردهای درونی و برای بی حس کردن خود استفاده می کنند. در گذشته کوچک ترها از بزرگ ترها حساب می بردند و بزرگی و کوچکی مطرح بود؛ اما الان جوانان ما هیچ تفاوتی بین خود و بزرگ سالان نمی بینند. آن وقت ها جوانان در کنار خانواده ها احساس آرامش و امنیت می کردند، در حالی که امروزه به خاطر مشکلات زیادی که برای خانواده به وجود آمده است و نیز نبود زبان و درک مشترک ، چنین احساسی را ندارند. در گذشته دسترستی جوانان به مواد تخدیری و محصولات مبتذل فرهنگی با کندی و دشواری صورت می گرفت و متضمن گذشت از موانع مختلف و پیمودن مراحل بسیاری بود و فساد در جاهای ناپیدایی انجام می گرفت ؛ اما امروزه به راحتی عوامل فساد در همه جا حتی در کوچه و خانه و بازار، دست به دست می چرخد و در عرض چند لحظه جوانان عزیز ما را گرفتار و از درس و کار و خانواده بیزار می کند. متاسفانه این ، روند تهاجم فرهنگی در جامعه امروز ما و بلکه در همه جهان معاصر است

تنها کاری که جوانان ما برای مقابله با این تهاجم می توانند بکنند، مجهز کردن خودشان به سلاح ایمان و تفکر است حتی ایمان هم زمانی برای آنان سودمند است که همگام و همراه با تعقل و تفکر منطقی باشد.

بنابراین ، جوانان ما زمانی می توانند به مبارزه با مشکلات و دشواری ها و تهاجم فرهنگی بروند که خودشان را مجهز به سلاح ایمان و تعقل و تفکر منطقی کرده باشند. امام علیعليه‌السلام می فرماید:

لا یستعان علی الدهر الا بالعقل.(۳)

بر زمان ، پیروز نمی توان شد، مگر با تعقل و تفکر.

هیجانات جوان

منشا بیش تر عصبانیت ها، نارضایتی ها و هیجانات جوانان ، طرز تفکر و نحوه بینش و نگرش آنها در برخورد با مسائل و رویدادهاست

وقتی به هیجانات و عصبانیت ها و برانگیختگی های خود در مواجهه با رویدادها و حوادث در طول روز بیندیشیم و عاقلانه درباره آن ها به تفکر بنشینیم ، می بینیم که با برخورد صحیح و درست با آنها، می توانیم از تجارب و حوادث به نحو خوبی بهره برداری کنیم

رویدادها و اتفاقات ناخوشایند (مثل طرد شدن از طرف دیگران ، شکست خوردن ، موفق نشدن در کارها و روبه رو شدن با دشواری ها) که معمولا موجب تاسف و ناراحتی ما می شوند، اگر عاقلانه درباره آن ها بیندیشیم و آن ها را درست علت یابی کنیم ، نه تنها سبب عصبانیت ما نمی شوند، بلکه موجب رشد و بالندگی در برخورد با مسائل و یافتن مهارت در حل مسئله نیز خواهند شد. در نتیجه ، با روحیه ای شاد و حالتی نشاط انگیز، با شوق تمام ، به فعالیت روزانه خود می پردازیم و به صورتی روز افزون در کارها روندی موفقیت آمیز و پویا و حالتی شوق آمیز خواهیم داشت :

اءصل العقل الفکر و ثمرته السلامه(۴)

ریشه و اساس عقل ، اندیشیدن است و نتیجه اش آرامش روانی است

تعقل و تفکر در مسائل جاری زندگی ، به جوان کمک می کند تا خود را از شر هیجانات و احساسات آنی و عصبانیت های لحظه ای و زودگذر برهاند و از وحشت و خشم آزار دهنده و پریشانی های نگران کننده و دائمی و مستمر خلاص کند؛ زیرا با تفکر، نقاط مبهم و پنهان امور و حوادث ، روشن و قابل تحلیل می گردد:

بالفکر تنجلی غیاهب الامور(۵)

در نتیجه تفکر، پنهانی های کارها آشکارا می شود.

از آن جا که دیدگاه و طرز بینش و تلقی هر انسانی نسبت به مسائل و رویدادها، موجب بروز احساسات و هیجانات و بعضی اوقات هم عصبانیت های شدید در اوست ، هر چه بینش و نگرش افراد متعادل تر، منطقی تر، روشن تر و حتی منصفانه(۶) شود، هیجانات و عصبانیت های نامتعادل کاهش یافته ، رفتار طبیعی تر، معادل تر و منطقی تر خواهد شد.

ساز و کار درون

اگر جوان در عمق وجود و وجدان و فطرت خویش خوب بنگرد، در خواهد یافت که معمولا پذیرش استدلال منطقی و آگاهی یافتن از علت کارها و انصاف دادن در برخوردها و واقع بینی و واقع اندیشی در موضوعات ، او را در تشخیص و ارزیابی صحیح از امور و حوادث بسیار کمک می کند. مهم ، فهم صحیح مسائل و دریافت درست موضوعات است و تعقل و تفکر درباره علت حوادث و رویدادها مانع بروز هیجانات افراطی ، عصبانیت های نابه جا و یا رفتارهای نامناسب جنسی می شود؛ چرا که تفکر صحیح در امور خود به خود، انسان را به طرف کارهای خوب و شایسته و انجام دادن آنها به پیش می برد:

التفکر یدعوا الی البر و العمل به(۷)

تفکر، انسان را به سوی نیکی و نیک رفتاری فرا می خواند.

دیدگاه ها و قضاوت های یک جانبه و یک بعدی جوان درباره رفتار دیگران (رفتاری که مورد نقد و ارزیابی قرار نگرفته ) و همچنین داشتن انتظارات ثابت و کلیشه ای از افراد (به علت کم تجربگی ) و حتم دانستن بایدها و نبایدهای سلیقه ای درباره رفتار دیگر انسان ها و داشتن توقعات زورمندانه (بدون مشورت و نظر خواهی از آنان ) و نداشتن روحیه انعطاف پذیری ، ریشه و اساس بروز هیجانات و عصبانیت های نابهنجار و رفتار نامعقولانه جوان را تشکیل می دهند.

برخی احساسات و هیجانات ، با اهداف و مقاصد ما هماهنگی دارند و موجب نشاط و افزایش انگیزه ما در کارها می شوند، به طوری که کمک می کنند تا به اهداف و مقاصد ارزشمند خود دست یابیم این گونه احساسات و عواطف را ((هیجانات مثبت )) نام می نهند.

گاهی احساسات و هیجاناتی ظهور می یابند که مانع دستیابی ما به اهداف و مقاصد ارزشمند می شوند؛ یعنی بروز آن ها همراه با حالت افسردگی ، عصبانیت ، نارضایتی ، تاسف و فشار و خشونت است که عملا انسان را از رسیدن به اهداف و مقاصد متعالی باز می دارند. این گونه هیجانات را ((هیجانات منفی )) نام نهاده اند.

منشا احساسات و هیجانات

حال ببینیم که : منشا این هیجانات و عصبانیت ها در کجاست ؟

حقیقت این است که ؛ بینش و نگرش عاقلانه منجر به احساسات و هیجانات مناسب می شود و در مقابل ، بینش و نگرش غیر عاقلانه و نادرست و غیر واقعی موجب احساسات و هیجانات نامناسب می شوند. به طور کلی بینش و نگرش جوان در برخورد با مسائل و رویدادها موجب بروز هیجانات و احساسات مناسب و یا نامناسب می شود. نگرش ها و بینش های انسان ، معمولا پایه و اساس ارزیابی ها و قضاوت های او را در ارتباط با خود و دیگران تشکیل می دهند. نگرش ها در برخورد با مسائل و اتفاقات ، دائما واکنش های هیجانی و احساسات جدیدی را خلق می کنند.

اگر ارزیابی ما همواره منفی بوده و از سوء ظن سرچشمه گرفته باشد، هیجانات و احساسات ما منفی و عصبی خواهد بود که به طبع ، موجب افسردگی ، اضطراب ، نگرانی و بی رغبتی است و کسالت در انجام دادن کارها و تکالیف را به دنبال خواهد داشت که در نتیجه منجر به رفتار غیر عاقلانه و نامناسب می شود.

اگر ارزیابی و قضاوت ما مثبت بوده و از حسن ظن سرچشمه گرفته باشد و با تحقیق و اطلاع و اندیشه منصفانه صورت پذیرد، هیجانات و احساسات مثبت و خوبی را در پی خواهد داشت در نتیجه ، با صبر و حوصله و عشق و علاقه و دل گرمی ، به کار و فعالیت می پردازیم و وظایف خود را با شور و نشاط تمام انجام می دهیم که این ، طبعا منجر به رفتاری عاقلانه و متعادل خواهد شد.

بنابراین تفکر عاقلانه ، سبب تعدیل هیجانات و حفظ و بقای ارزش انسان می شود و او را برای یک زندگی سعادتمند و با نشاط مهیا می سازد.

بینش عاقلانه

مشخصه های فرد برخوردار از بینش عاقلانه در برخورد با مسائل و رویدادها:

۱. تفکر او بر واقعیات و حقایق عینی استوار است ، نه بر اساس گفته های مجهول و توهمات نامعلوم ؛

۲. مقاصد و اهداف خود را شفاف و صریح و بدون ابهام بیان می کند؛

۳. با حلم و بردباری و صبر و حوصله تصمیم گیری می کند؛

۴. نسبت به افراد و مسائل ، سوء ظن ندارد و از اطلاعات واقعی کمک می گیرد؛

۵. در مقابل عکس العمل ها سکون و آرامش دارد و در کار و تصمیم گیری عجول نیست ؛

۶. با واقع بینی ، تعارضات و آشفتگی های درونی را به حد اقل می رساند؛

۷. با تفکر و تعقل و تامل در کارها، قدرت و مهارت در حل مسئله دارد.

بینش غیر عاقلانه

مشخصه های فرد دارای بینش غیر عاقلانه در برخورد با مسائل و رویدادها:

۱. از نوعی نگاه زور مدارانه و غیر قابل انعطاف ، تبعیت می کند؛

۲.هیچ گونه نظر و سلیقه ای را نمی پذیرد و با دید منفی و سوء ظن به همه نگاه می کند؛

۳. بدون محاسبه و تفکر، و عجولانه اقدام می کند؛

۴. تصمیم گیری های او از یافته های نامعقول و تعصب آمیز سرچشمه می گیرد؛

۵. مدام از خود و دیگران ، ارزیابی و انتقاد نادرست دارد؛

۶. پیش داوری های سطحی و ناآگاهانه دارد؛

۷. اهداف و مقاصد خود را مبهم و پیچیده بیان می کند.

قبض روح سه دسته

از حضرت صادقعليه‌السلام نقل شده كه چشم دردى براى امير المومنينعليه‌السلام پديد آمد.

رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌ براى عيادت آن حضرت تشريف آوردند، ديدند كه امير المومنينعليه‌السلام از شدت درد فرياد مى كشد.

رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌ فرمودند: يا على جزع و فزع دارى يا آنكه شدت درد تو را به اين صورت در آورده است؟

امير المومنينعليه‌السلام عرض كرد: يا رسول الله! تا به حال در مدت عمرم دردى به اين شدت عارضم نگرديده بود.

رسول اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: يا على! ملك الموت چون براى قبض روح كافر حاضر مى گردد با او سفودى(٢٢) است از آتش و با آن سفود قبض روح او را مى نمايد و به اندازه اى بر آن كافر دشوار است كه از شدت آن جهنم بفرياد آيد.

امير المومنينعليه‌السلام برخاست و نشست و فرمود: اى رسول خدا! اين حديث را براى من تكرار بفرمائيد، اين گفتار شما موجب شد كه دردم را فراموش كنم.

علىعليه‌السلام فرمود يا رسول الله آيا اين قسم قبض روح اختصاص به كافر دارد يا به كسى از امت شما ممكن است برسد؟

رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌ فرمود:

آرى به سه دسته مى رسد:

١ - حاكمى كه جور ورزد و ستم روا دارد.

٢ - كسى كه مال يتيم را از روى ستم بخورد.

٣ - و شاهدى كه در محكمه قاضى به باطل و دروغ گواهى دهد.(٢٣)

الهى! ز عصيان مرا پاك كن

در اعمال شايسته چالاك كن

چو آبى بسر ريزم از بهر غسل

دلم را چون اعضاى تن پاك كن

هجوم شياطين ز دل دور دار

قرين دلم خيل املاك كن

(٢٤)

نمى دانند كه آن ساعت تلخ ‌تر است

رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌ فرمودند: كه من در شب معراج به جماعتى برخورد كردم كه در جلوى آنها سفره هائى از گوشت هاى پاكيزه و طيب و سفره هائى از گوشت ناپاك و آلوده بود، و آنها گوشت هاى پاكيزه را رها كرده و از گوشت هاى ناپاك و آلوده و خبيث مى خورند.

از جبرئيل سؤال كردم: اينها چه كسانى هستند؟

جبرئيلعليه‌السلام فرمود: جماعتى از امت شما هستند كه غذاى حلال را رها نموده و از غذاى حرام مى خورند.

رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: از آنجا عبور كرديم به جماعتى برخورد كرديم كه لب هاى ضخيم و كلفتى مانند لب هاى شتر داشتند و با آن لب ها گوشت هاى بدن هاى خود را قيچى مى كردند و در دهان خود قرار مى دادند.

من گفتم: اى جبرئيل! اينان چه كسانى هستند؟

جبرئيل فرمود: افرادى كه پيوسته در صدد عيب جوئى از مردم بر آمده و با زبان و اشاره به عيب ظاهر و باطن مردم مى پردازند.

از آنجا عبور كرديم تا به گروهى ديگرى رسيديم كه از بزرگى شكم و دل هر چه مى خواستند از زمين برخيزند نمى توانستند.

گفتم: اى جبرئيل! اينان چه دسته اى هستند؟

جبرئيل فرمود: اينها كسانى هستند كه ربا مى خورند و نمى توانند از جاى خود بر خيزند مگر مانند برخاستن كسى كه شيطان زده شده و عقل خود را به كلى از دست داده است و اينها در راه و روش آل فرعون هستند و هر صبح گاه و شبان گاه بر آتش عرضه مى شوند و پيوسته درخواست مى كنند كه اى پروردگار ما ساعت قيامت چه موقع مى رسد؟ ديگر نمى دانند كه آن ساعت تلخ ‌تر و دهشتناكتر است.(٢٥)

رباخوارى از نردبانى فتاد

شنيدم كه هم در نفس جان بداد

پسر چند روزى گريستن گرفت

دگر با حريفان نشستن گرفت

بخواب اندرش ديد و پرسيد حال

كه چون رستى از حشر و نشر ومقال

بگفت اى پسر قصه بر من مخوان

به دوزخ فتادم من از نردبان

اهميت تسبيحات اربعه

رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌ فرمودند: در آن روزى كه مرا به معراج بردند، داخل بهشت شدم در آنجا ديدم زمين هاى بسيار سفيد و روشن افتاده و هيچ چيز در آنها، و ليكن فرشتگانى را ديدم يك خشت از طلا و يك خشت از نقره مى سازند و چه بسا گاهى دست از ساختن بر مى داشتند من به آن فرشتگان گفتم: به چه علت شما گاهى مشغول ساختن مى شويد و گاهى دست بر مى داريد؟

فرشتگان گفتند: وقتى كه نفقه «مصالح» ما برسد ما مى سازيم و وقتى كه نفقه اى نرسد دست بر مى داريم و صبر مى كنيم تا آن كه نفقه برسد.

رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به آن فرشتگان فرمودند: نفقه شما چيست؟

فرشته ها گفتند: نفقه ما گفتار مومن است در دنيا كه بگويد سبحان الله و الحمد لله و لا الا الله و الله اكبر.

پس چون مومن ذكر بگويد ما مى سازيم و زمانى كه از گفتن دست بر دارد ما نيز باز مى ايستيم.(٢٦)

سكينه دل و جان، لا اله الا الله

نتيجه دو جهان لا اله الا الله

زبان حال و مقال همه جهان

گويد بآشكار و نهان لا اله الا الله

ز شوق دوست به بانك بلند مى گويد

همه زمين و زمان لا اله الا الله

سرود اهل معاصى است نفخه دف و چنگ

سرود متقيان، لا اله الا ال(٢٧)

ابهت پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم

روزى يك عرب بيابانى خدمت پيامبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم آمد و حاجتى داشت، وقتى كه جلو آمد روى حساب آن چيزهايى كه شنيده بوده ابهت پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم او را گرفت و زبانش به لكنت افتاد!

پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ناراحت شدند و سؤال كردند:

آيا از ديدن من زبانت به لكنت افتاد؟

پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم او را در بغل گرفتند و طورى عرب را فشردند كه بدنش، با بدن پيامبر متصل شد و بدنش بدن پيامبر را لمس ‍ نمود، آنگاه حضرت فرمودند: آسان بگير و «آرام باش» از چه مى ترسى؟ من از ستمگر نيستم كه با دست خود از پستان گوسفند شير مى دوشيد، من مثل برادر شما هستم.(٢٨)

«هر چه مى خواهد دل تنگت بگو».

هست جهان روشن از جمال محمد

عقل فرومانده در كمال محمد

ديده حق بين اگر تو راست نظر كن

بر رخ نيكوى بى مثال محمد

هيچ شكى نيست نزد مردم عارف

هست كلام خدا مقال محمد

برخورد پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم با آدم بى رحم

روزى رسول اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نشسته بود و يكى از فرزندانش را روى زانوى خود نشانده و مى بوسيدند و به او محبت مى كردند.

در اين هنگام، مردى از اشراف جاهليت، خدمت رسول اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم رسيد و به آن حضرت گفت:

من ده تا پسر دارم، و تا بحال هنوز هيچ كدامشان را براى يك بار هم نبوسيده ام.

پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم از اين سخن چنان عصبانى و ناراحت شدند كه صورت مباركشان بر افروخته و قرمز گرديد، آنگاه حضرت فرمودند:

من لا يرحم لا يرحم

آن كس كه نسبت به ديگرى رحم نداشته باشد خدا هم به او رحم نخواهد كرد.

حضرت فرمودند: من چه كنم اگر خداوند رحمت را از دل تو جدا و آكنده است.(٢٩)

آن دل كه نباشد به تو مايل به چه ارزد؟

چشمى كه نديد از توشمايل به چه ارزد؟

در آن سر و آن دل كه هواى تو نباشد

آن سر به چه كار آيد و آندل به چه ارزد؟

پيامبر و خورشيد گرفتگى

يكى از همسرانرسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بنام «ماريه قبطيه» فرزندى بدنيا آورد كه پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نام او را ابراهيم نهاد، اين پسر مورد علاقه شديد رسول اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم قرار گرفت، اما هنوز ١٨ ماه از عمر اين كودك نگذشته بود كه از دنيا رفت.

پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم كه كانون عاطفه و محبت بود از اين مصيبت بشدت متاثر شد و اشك ريخت، و فرمود: اى ابراهيم! دل مى سوزد و اشك مى ريزد و ما محزونيم به خاطر تو، ولى هرگز بر خلاف رضاى خدا چيزى نمى گويم.

تمام مسلمين از اين مصيبت متاثر بودند، زيرا آنها مى ديدند كه غبارى از حزن و اندوه بر دل پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نشسته است، آن روز تصادفا خورشيد هم گرفته بود، با مشاهده اين وضع مسلمين همگى ابراز داشتند كه گرفتن خورشيد، نشانه هماهنگى عالم بالا با عالم پايين ورسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم مى باشد، لذا اين اتفاق جز به خاطر فوت فرزند پيامبر چيز ديگرى نمى تواند باشد، البته اين مطلب فى حد ذاته - مانعى ندارد، بلكه بخاطر رسول اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ممكن است دنيا هم زير و رو شود، اما در آن موقع اين اتفاق روى اين جهت نبود و در حقيقت يك مسئله طبيعى بود، ولى مردم چون اين دو حادثه را در يك روز مشاهده مى كردند با هم مربوط مى دانستند و در نتيجه سبب مى گرديد كه ايمان و اعتقاد آنها بهرسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بيشتر شود.

اين مطلب به گوش پيامبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم رسيد، بجاى اينكه آن حضرت از اين تعبير مردم خوشحال شود و مثل بسيارى از سياست بازها موقعيت را براى تبليغات غنيمت شمرد و از اين عواطف و احساسات مردم به نفع اسلام استفاده كند، نه تنها كه چنين نكرد، بلكه سكوت را هم جايز ندانسته، به مسجد آمدند و پس از آن به منبر رفتند و مردم را آگاه نمودند و صريحا اعلام داشتند كه خورشيد گرفته است، اما هرگز به خاطر بچه من نبوده است.

زيرا پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم هرگز نمى خواست حتى براى هدايت مردم و پيشرفت اسلام هم از نقاط ضعف و جهالت جامعه استفاده كند، بلكه تلاش مى نمود تا از نقاط قوت و علم و معرفت و بيدارى مردم استفاده شود.(٣٠)

مبعوث شد نبى و آئينه هاى دل

زنگ نفاق و كينه و جهل و حسد زدود

پيغمبرى ز سوى خدا دست برگشاد

تا بگسلد ز پاى چنان مردمى قيود

اين است رهبرى كه چراغ هدايتش

راه سعادت ابدى را به ما نمود(٣١)

فقط خدا سزاوار سجده است

در منهج الصادقين است كه مردى از انصار در مدينه شترى داشت كه پير شد و از كار افتاده بود، روزى خواست او را بكشد شتر فرار كرد و تا در مسجد پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم دويد و قفل خاموشى از دهان او برداشته شد و گفت:

السلام عليك يا رسول الله، حضرت به او توجه كرد.

شتر گفت: يا رسول الله! از صاحب خودم شكايت دارم، مدتى است كه او را خدمت مى كنم. حال كه پير شده ام و از كار افتاده ام مى خواهد مرا بكشد.

رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌ كسى را نزد صاحب شتر فرستاد او را آورد، حضرت به او فرمودند: اين شتر يا بمن ببخش يا بفروش.

صاحب شتر گفت: يا رسول الله! جان و تنم فداى شما، جان و مالم در اختيار شما است.

صاحب شتر، شتر را به حضرت بخشيد و او را آزاد كرد، آن حيوان در مدينه مى گرديد و كسى او را از آب و گياه منع نمى كرد، مردم مى گفتند:

هذا عتيق رسول الله اين آزاد شدهرسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم است، و شتر هر وقت پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را مى ديد سر فرود مى آورد و سجده مى كرد، اصحاب چون ديدند شتر پيامبر را سجده مى كند، عرض ‍ كردند: يا رسول الله! اين حيوان شما را سجده مى كند اجازه بدهيد ما هم شما را سجده كنيم. حضرت فرمودند: لا ينبغى السجود الا لله سزاوار نيست غير از خدا را سجده كرد. حضرت فرمود: اگر رخصت بود كه مخلوق مخلوقى را سجده كند من دستور مى دادم كه زنها شوهرهاى خود را سجده كنند.(٣٢)

به عصيان سرا پاى آلوده ام

سرا پا ز آلودگى پاك كن

چو پاكيزه گردد ز لوث گنه

دلم آينه صاف ادراك كن

به خاك درت گر نيارم سجود

مكافات آن بر سرم خاك كن

فيض كاشانى

مورد عنايترسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌ قرار گرفت

عبدالله مبارك گفت: سالى از حج فارغ شدم به مدينه به زيارت قبر پيغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم رفتم شبى آن حضرت را در خواب ديدم، حضرت فرمود: اى عبدالله! همينكه به كوفه برگشتى سلام مرا به بهرام محبوسى برسان و به او بگو من روز قيامت تو را شفاعت مى كنم،

همينكه به كوفه برگشتم نزد بهرام محبوسى رفتم، از او سؤال كردم چه عمل خير و نيكى كرده اى كه مورد توجه پيامبر ما شده اى، بهرام گفت: در همسايگى ما زن فقيرى بود كه چند بچه يتيم داشت، شبى به خانه ما آمد و چراغى روشن كرد و بيرون رفت و دو مرتبه چراغ را خاموش كرد، من از كار او به شك افتادم، برخواستم همراهش رفتم، ديدم همينكه وارد خانه اش ‍ شد، بچه هايش گفتند: مادر براى ما چه چيز آوردى، زن گفت: به خانه بهرام رفتم چيزى از او بگيرم، اما حيا كردم كه شكايت دوست (خدا)را نزد دشمن ببرم، بهرام گفت: دانستم و فهميدم كه زن محتاج به طعام مى باشد، به خانه آمدم و آنچه از خوراكى ها موجود بود در طبقى گذاردم و به خانه آن زن فرستادم.

عبدالله مى گويد: گفتم همين را مى خواستم، به تو بشارت دهم كهرسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌ به تو سلام رسانيده و وعده داده كه روز قيامت تو را شفاعت كند، بهرام گريه كرد و از روى حسرت كه عمرش را به گمراهى صرف كرده گفت: يك عمل خير در دين شما ضايع نمى شود اسلام را بر من عرضه بدار، بهرام به بركت كار نيك و عنايت پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم مسلمان شد.(٣٣)

من بيچاره را ببخش بايشان

كه بود در سرم هواى محمد

از شياطين جن و انس و هوسها

برهانم، به خاك پاى محمد

بهر آن تا كند شفاعت بنده

آمده ام بر در سراى محمد

(٣٤)

زنى كه پيامبر بر جنازه او نماز خواند

بشر بن مهاجر مى گويد: زنى نزد رسول اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم آمد و گفت: من زنا كرده ام مى خواهم «با اجراى حد» مرا پاك گردانى.

پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به او فرمود: «به خانه ات بر گرد».

او رفت، و فرداى آن روز آمد و همان مطلب را بازگو نمود، پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به او فرمود: «به خانه ات برگرد».

او رفت و روز سوم آمد، عرض كرد: «اى پيامبر! سوگند به خدا من از راه زنا حامله شده ام».

پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: «برو تا وقتى كه بچه ات متولد شود».

او رفت و پس از مدتى، بچه متولد شد، آنگاه به حضوررسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌ آمد و عرض كرد: «بچه ام متولد شد».

پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: «برو بچه ات را شير ده، تا هنگامى كه از شير گرفته شود.»

او رفت، پس از مدتى آمد در حالى كه بچه اش را همراه خود آورده بود و تكه نانى در دست بچه بود و مى خورد، زن عرض كرد: «ببين اى پيامبر خدا كه بچه ام از شير باز گرفته شده و نان مى خورد.»

در اين هنگامرسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌ كفالت و سرپرستى كودك را به يكى از مسلمين سپرد حضرت دستور داد گودالى را كنده و، آن زن وارد آن گودال شد كه تا سينه اش درون گودال بود، سپس به مسلمين فرمود تا آن را «بخاطر زناى محصنه - يعنى با اينكه شوهردار بوده و در عين حال آميزش نامشروع نموده» سنگسار نمودند به اين ترتيب زن در حالى كه توبه واقعى كرده بود، با قبول عذاب دنيوى، پاك و اعدام شد».

در ميان سنگسار كنندگان «خالد بن وليد ملعون كه يك مرد خشن و چند آتشه بود» وجود داشت او «بجاى سنگ» قطعه اى از هيزم آتش را برداشت و محكم بر سر آن زن زد كه خون از سر او به صورت خالد(٣٥) پاشيد و به او دشنام داد.

رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: اى خالد! آرام باش، خود را كنترل كن، سوگند به خدايى كه جانم در اختيار اوست، آن زن توبه كرد آنگونه اى كه خداوند او را آمرزيد سپس پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بر جنازه آن زن نماز خواند و او را دفن كرد.(٣٦)

اللهم اجعلنا من التوابين و ارحمنا بحق محمد و آله

يا الهى به حق عزت و جاهت

كه كنى روزيم لقاى محمد

كنيم حشر در ملازمت او

دهيم جاى در لواى محمد

بچشانى مرا ز باده توحيد

جامى از مشرب هداى محمد

فيض را جرعه اى دهى ز شرابش

تا كه شفا يابد از دواى محمد

(٣٧)

اذان بلال و شيون مردم

بلال هبشى اولين اذان گوى اسلام، پس از رحلترسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌ «بخاطر جريانات سياسى و حفظ دين خود» به شام رفت و در آنجا سكونت نمود.

در روايات آمده: او در شام شبى در خوابرسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌ را ديد كه به او فرمود:

«اى بلال اين بى مهرى چيست؟ كه از تو مى بينم كه ما را زيارت نمى كنى؟!»

وقتى بلال، از خواب بيدار شد، بسيار غمگين گرديد، هماندم تصميم گرفت و به مدينه براى زيارت قبررسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌ برود، به سوى مدينه رهسپار شد و كنار قبر پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم رسيد و گريه جانكاه كرد، و اشك بسيار ريخت، امام حسن و امام حسينعليه‌السلام نزد او آمدند تا آنها را ديد، آنها را بوسيد و در آغوش گرفت.

امام حسن و امام حسينعليه‌السلام از او خواستند: در سحر( اول وقت نماز صبح، مثل زمان پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم اذان بگويد، او پذيرفت، وقتى كه سحر شد، پشت بام رفت، همين كه صدا را بلند كرد و گفت: الله اكبر الله اكبر، مردم مدينه «بياد زمان پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم صدا به گريه و ضجه بلند كردند، همين كه گفت: اشهد ان لا اله الا الله، شيون و ناله مردم، زيادتر شد، وقتى كه بلال گفت: اشهد ان محمدا رسول الله، زنها از خانه ها بيرون آمدند با سوز و گداز عجيبى گريه مى كردند و مدينه در تاريخ خود چنين روزى را كه مردم آنقدر گريه و ضجه كنند بياد ندارد.

اى مدينه خانه ات ويران شدن زود است زود

اهل خانه بى سر و سامان شدن زود است زود

آنكه مهمان كرد عالم را به خوان و رحتمش

در دل خاك سيه مهمان شدن زود است زود

اى مدينه ظلمت ترديد دنيا را گرفت

آفتاب وحى را پنهان شدن زود است زود

اى مدينه صوت قرآنش هنوز آيد به گوش

روزگار غربت قرآن شدن زود است زود(٣٨)

امت پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بهترين امتها

روايت شده كه حضرت موسىعليه‌السلام عرض كرد خدايا آيا امتى از امتها از امت من افضل تر است كه ابر را سايبان آنها قرار دادى و آنها را از دريا گذراندى و من و سلوى «غذاى آسمانى» براى ايشان نازل كردى.

خطاب شد: اى موسى آيا نمى دانى كه فضيلت امت محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بر ساير امت ها مثل فضيلت خود او است بر سائر خلق، يعنى همچنانكه محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌ از همه مردم بهتر و بالاتر است امت او هم از همه امتها بهتر است.

رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌ فرمود: حضرت موسى عرض ‍ كرد: يا رب اجعلنى من امه محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم خدايا مرا از امت محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم قرار بده فاوحى الله اليه يا موسى انك لا تصل الى ذلك.

وحى رسيد اى موسى تو به آن نمى رسى.

از خداوند تشكر مى كنيم كه پيامبر ما بهترين پيامبران و قرآن بهترين كتابها و جانشين او بهترين جانشينان و امت او بهترين امتها و دين ما بهترين اديان است.

رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌ فرمودند: هر كس صبح كند و چند نعمت خدا را ياد نكند يعنى شكر آنها را بجا نياورد مى ترسم كه نعمت خدا از او زايل و گرفته شود.

١ - الحمد لله الذى عرفنى نفسه و لم يتركنى عميان القلب.

حمد مخصوص آن خدائى است كه خودش را بمن شناسانيد و مرا كور دل قرار نداد.

٢ - الحمد لله الذى جعلنى من امه محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم .

حمد مخصوص آن خدائى است كه مرا از امت محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم قرار داد.

اين نعمت، نعمت خوبى است و بايد شكرش را بجا آورد و كفران اين نعمت را ننمود، يعنى آنچه اوامر و نواهى و حلال و حرام پيغمبر را اطاعت كردم كارى نكنيم كه حضرت بفرمايد، شما از امت من نيستيد.(٣٩)

بار عصيان شكست گردن و پشتم

سر نهادم ولى به پاى محمد

نيستم قابل شفاعت و امداد ليك

دارم به دل ولاى محمد

آمده ام با جهان گريه و زارى

تا كه رحم آردم خداى محمد

فيض كاشانى

برگ عيشى به گور خويش فرست

در زمان پيامبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم شخصى وصيت كرد كه بعد از مردن من پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم انبار خرماى مرا كه چهار خروار بود براى رد مظالم به هر كس كه مصلحت مى داند تقسيم كند.

بعد از مردنش پيامبر فقراء را جمع كرد و دستور داد در انبار خرما را گشودند و همه را ميان فقراء تقسيم كردند، حتى زمين انبار را هم جاروب كردند يك دانه خرماى پوسيده كه ته مانده انبار بود را پيامبر برداشت به مردم نشان داد و فرمود: اين دانه خرماى گنديده را اگر اين شخص كه وصيت كرده بود به دست خود مى داد بهتر از اين بود، كه من (كه پيامبرم) اين همه خرما را به دست خود تقسيم كردم.

از اين بيان و فرمايش معلوم مى شود كه انسان در زمان حيات خودش هر كار نيكى را انجام دهد بهتر از وصيت كردن است، مثل بعضى ها نباشيم كه مى گويند بعد از مردن من فلان فرش يا فلان مقدار پول رابدهند، و مثلا نماز بخوانيد و روزه براى من بگيريد جا دارد وارث بگويد تو دلت به حال خودت خودت انجام ندادى ما را چرا دلسوزى كنيم.(٤٠)

برگ عيشى به گور خويش فرست

كس نيارد ز پس تو پيش فرست

ز فرصت بهره اى بردار كز تو

بگيرند اختيار زندگى را

ز خود آثار نيكوئى بجا نه

چو خواهى يادگار زندگى را

ز جود و بخشش و ايثار و اكرام

بيفزا اعتبار زندگى را

پيشانى حضرت شكست

علامه مجلسى مى فرمايد: وقتى كه پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به رسالت مبعوث شدند علنا مامور شد در ميان قريش دعوت نمايد در موسم حج بالاى كوه صفا تشريف بردند و به صداى بلند صدا زدند: اى مردم منمرسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و فرستاده خلاق عالميان.

ابوجهل همينكه اين كلام را از آن حضرت شنيد سنگى به جانب او انداخت كه پيشانى حضرت شكست، ساير كفار هم جسارتها كردند، عاقبت حضرت به كوه ابو قبيس پناهنده شدند.

از آن طرف به حضرت اميرعليه‌السلام و حضرت خديجهعليها‌السلام خبر رسيد، ظرف آبى و سفره نانى را برداشتند و به سراغ پيامبر بالاى كوه آمدند، امير مومنانعليه‌السلام فرياد مى زد يا رسول الله!

جانم فداى شما آيا در كدام مكان تشنه و گرسنه مانده اى و مرا با خود نبرده اى، اى خديجهعليها‌السلام فرياد مى كرد: پيامبر برگزيده و رنج كشيده در راه خدا را، نشان دهيد.

جبرئيل بررسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نازل شد وقتى كه چشم حضرت به جبرئيل افتاد فرمود: ببين امت با من چه كردند، مرا تكذب كردند و پيشانى مرا به سنگ جفا شكستند، بعد از آن ملائكه فوج فوج و گروه گروه به يارى آن حضرت بطرف حضرت مى آمدند ولى رسول اكرم اجازه نداد، فرمود اينها امت من هستند.

جبرئيل عرض كرد يا رسول الله! على و خديجه را طلب كن كه به سوى شما مى آيند. پيامبر آنها را صدا زد بالاى كوه آمدند، وقتى كه نزد حضرت آمدند ديدند خون از پيشانى نورانى حضرت جارى است، حضرت خون ها را مى گرفت و به جانب آسمان مى پاشيد و قطره اى بر زمین بر نمى گشت، حضرت خديجه عرض كرد: يا رسول الله! چرا نمى گذارى اين خونها به زمين بريزد.

حضرت فرمودند: مى ترسم عذاب بر اين امت نازل شود و همه هلاك شوند.(٤١)

به جلال حق نبرده پى،

احدى به حق جلال او

ملكوتيان، جبروتيان،

شده محو و مات جمال او

چو وراى عقل بشر شود

درجات عقل و كمال او

من بى زبان چه بيان كنم

حسنات خلق وخصال او(٤٢)

ارتباط با خدا در حال سجده

سال دوم هجرت بود، سپاه اندك اسلام در سرزمين بدر، در برابر سپاه مجهز دشمن قرار گرفتند، و سپاهيان اسلام ٣١٣ نفر بودند در صورتى كه سپاه دشمن بيش از هزار نفر بودند.

صبح جمعه هفدهم رمضان، جنگ شروع شد و درگيرى سختى بين دو سپاه درگرفت، حمله هاى پى در پى و جنگ هاى تن به تن همچنان ادامه داشت.

علىعليه‌السلام مى فرمايد: روز جنگ بدر در هنگامه شديد نبرد، به جستجوى پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم پرداختم تا ببينم او در كجاست و چه مى كند؟

ناگاه او را در گوشه اى يافتم كه سر به سجده نهاده بود و مكرر مى گفت:

يا حى و يا قوم، «اى خداى زنده! و اى خدايى كه ذات پاك و تمام صفات تو، قائم به خودت مى باشد.

تنها همين ذكر را مى گفت، و آن قدر اين ذكر را ادامه داد، تا خداوند او را در اين جنگ، پيروز ساخت.

رسول اكرم به ما مى آموزد كه در هر حال مخصوصا در سختيها بايد در سجده با خدا ارتباط بر قرار كرد.(٤٣)

اى دوست به روى دوست بگشاى درى

صاحب نظر به مستمندان نظرى

ما بى خبرانيم ز منزلگه عشق

اى با خبر از بى خبر آور خبرى

مى خواهمرسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را امتحان كنم

مردى از رسول اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم شنيد كه خداوند روزى هر كسى را به او مى دهد، هر كه باشد و هركجا باشد.

اين مرد به بيابانى رفت پاى يك كوهى خوابيد، با خود گفت: مى خواهم ببينم رزق من چگونه به من مى رسد، اتفاقا قافله اى راه را گم كرده و به پاى آن كوه گذرشان افتاد، ديدند مردى روى زمين افتاده يكى گفت:

اين بيچاره مرده است.

ديگرى گفت: دزد است.

و آن يكى گفت: مريض است.

هر چه او را صدا زدند او جواب نداد و حركت نكرد.

يكى گفت: اين بيچاره از گرسنگى اين طور شده، شوربائى «سوپ» پختند و بالاى سرش آوردند و هر چه خواستند ميان دهانش بريزند، دندان ها را روى هم فشار مى داد، عاقبت يكى از آنها بلند شد و وسيله اى پيدا كرد و ميان دهانش گذاشتند، كم كم غذاها را به او دادند.(٤٤)

بعد از آن بگشاد آن مسكين دهن

گفت: كردم امتحان رزق من

هر چه گويد آن رسول پاك جيب

هست حق و نيست در وى هيچ ريب

قبض روح سه دسته

از حضرت صادقعليه‌السلام نقل شده كه چشم دردى براى امير المومنينعليه‌السلام پديد آمد.

رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌ براى عيادت آن حضرت تشريف آوردند، ديدند كه امير المومنينعليه‌السلام از شدت درد فرياد مى كشد.

رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌ فرمودند: يا على جزع و فزع دارى يا آنكه شدت درد تو را به اين صورت در آورده است؟

امير المومنينعليه‌السلام عرض كرد: يا رسول الله! تا به حال در مدت عمرم دردى به اين شدت عارضم نگرديده بود.

رسول اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: يا على! ملك الموت چون براى قبض روح كافر حاضر مى گردد با او سفودى(٢٢) است از آتش و با آن سفود قبض روح او را مى نمايد و به اندازه اى بر آن كافر دشوار است كه از شدت آن جهنم بفرياد آيد.

امير المومنينعليه‌السلام برخاست و نشست و فرمود: اى رسول خدا! اين حديث را براى من تكرار بفرمائيد، اين گفتار شما موجب شد كه دردم را فراموش كنم.

علىعليه‌السلام فرمود يا رسول الله آيا اين قسم قبض روح اختصاص به كافر دارد يا به كسى از امت شما ممكن است برسد؟

رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌ فرمود:

آرى به سه دسته مى رسد:

١ - حاكمى كه جور ورزد و ستم روا دارد.

٢ - كسى كه مال يتيم را از روى ستم بخورد.

٣ - و شاهدى كه در محكمه قاضى به باطل و دروغ گواهى دهد.(٢٣)

الهى! ز عصيان مرا پاك كن

در اعمال شايسته چالاك كن

چو آبى بسر ريزم از بهر غسل

دلم را چون اعضاى تن پاك كن

هجوم شياطين ز دل دور دار

قرين دلم خيل املاك كن

(٢٤)

نمى دانند كه آن ساعت تلخ ‌تر است

رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌ فرمودند: كه من در شب معراج به جماعتى برخورد كردم كه در جلوى آنها سفره هائى از گوشت هاى پاكيزه و طيب و سفره هائى از گوشت ناپاك و آلوده بود، و آنها گوشت هاى پاكيزه را رها كرده و از گوشت هاى ناپاك و آلوده و خبيث مى خورند.

از جبرئيل سؤال كردم: اينها چه كسانى هستند؟

جبرئيلعليه‌السلام فرمود: جماعتى از امت شما هستند كه غذاى حلال را رها نموده و از غذاى حرام مى خورند.

رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: از آنجا عبور كرديم به جماعتى برخورد كرديم كه لب هاى ضخيم و كلفتى مانند لب هاى شتر داشتند و با آن لب ها گوشت هاى بدن هاى خود را قيچى مى كردند و در دهان خود قرار مى دادند.

من گفتم: اى جبرئيل! اينان چه كسانى هستند؟

جبرئيل فرمود: افرادى كه پيوسته در صدد عيب جوئى از مردم بر آمده و با زبان و اشاره به عيب ظاهر و باطن مردم مى پردازند.

از آنجا عبور كرديم تا به گروهى ديگرى رسيديم كه از بزرگى شكم و دل هر چه مى خواستند از زمين برخيزند نمى توانستند.

گفتم: اى جبرئيل! اينان چه دسته اى هستند؟

جبرئيل فرمود: اينها كسانى هستند كه ربا مى خورند و نمى توانند از جاى خود بر خيزند مگر مانند برخاستن كسى كه شيطان زده شده و عقل خود را به كلى از دست داده است و اينها در راه و روش آل فرعون هستند و هر صبح گاه و شبان گاه بر آتش عرضه مى شوند و پيوسته درخواست مى كنند كه اى پروردگار ما ساعت قيامت چه موقع مى رسد؟ ديگر نمى دانند كه آن ساعت تلخ ‌تر و دهشتناكتر است.(٢٥)

رباخوارى از نردبانى فتاد

شنيدم كه هم در نفس جان بداد

پسر چند روزى گريستن گرفت

دگر با حريفان نشستن گرفت

بخواب اندرش ديد و پرسيد حال

كه چون رستى از حشر و نشر ومقال

بگفت اى پسر قصه بر من مخوان

به دوزخ فتادم من از نردبان

اهميت تسبيحات اربعه

رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌ فرمودند: در آن روزى كه مرا به معراج بردند، داخل بهشت شدم در آنجا ديدم زمين هاى بسيار سفيد و روشن افتاده و هيچ چيز در آنها، و ليكن فرشتگانى را ديدم يك خشت از طلا و يك خشت از نقره مى سازند و چه بسا گاهى دست از ساختن بر مى داشتند من به آن فرشتگان گفتم: به چه علت شما گاهى مشغول ساختن مى شويد و گاهى دست بر مى داريد؟

فرشتگان گفتند: وقتى كه نفقه «مصالح» ما برسد ما مى سازيم و وقتى كه نفقه اى نرسد دست بر مى داريم و صبر مى كنيم تا آن كه نفقه برسد.

رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به آن فرشتگان فرمودند: نفقه شما چيست؟

فرشته ها گفتند: نفقه ما گفتار مومن است در دنيا كه بگويد سبحان الله و الحمد لله و لا الا الله و الله اكبر.

پس چون مومن ذكر بگويد ما مى سازيم و زمانى كه از گفتن دست بر دارد ما نيز باز مى ايستيم.(٢٦)

سكينه دل و جان، لا اله الا الله

نتيجه دو جهان لا اله الا الله

زبان حال و مقال همه جهان

گويد بآشكار و نهان لا اله الا الله

ز شوق دوست به بانك بلند مى گويد

همه زمين و زمان لا اله الا الله

سرود اهل معاصى است نفخه دف و چنگ

سرود متقيان، لا اله الا ال(٢٧)

ابهت پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم

روزى يك عرب بيابانى خدمت پيامبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم آمد و حاجتى داشت، وقتى كه جلو آمد روى حساب آن چيزهايى كه شنيده بوده ابهت پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم او را گرفت و زبانش به لكنت افتاد!

پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ناراحت شدند و سؤال كردند:

آيا از ديدن من زبانت به لكنت افتاد؟

پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم او را در بغل گرفتند و طورى عرب را فشردند كه بدنش، با بدن پيامبر متصل شد و بدنش بدن پيامبر را لمس ‍ نمود، آنگاه حضرت فرمودند: آسان بگير و «آرام باش» از چه مى ترسى؟ من از ستمگر نيستم كه با دست خود از پستان گوسفند شير مى دوشيد، من مثل برادر شما هستم.(٢٨)

«هر چه مى خواهد دل تنگت بگو».

هست جهان روشن از جمال محمد

عقل فرومانده در كمال محمد

ديده حق بين اگر تو راست نظر كن

بر رخ نيكوى بى مثال محمد

هيچ شكى نيست نزد مردم عارف

هست كلام خدا مقال محمد

برخورد پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم با آدم بى رحم

روزى رسول اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نشسته بود و يكى از فرزندانش را روى زانوى خود نشانده و مى بوسيدند و به او محبت مى كردند.

در اين هنگام، مردى از اشراف جاهليت، خدمت رسول اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم رسيد و به آن حضرت گفت:

من ده تا پسر دارم، و تا بحال هنوز هيچ كدامشان را براى يك بار هم نبوسيده ام.

پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم از اين سخن چنان عصبانى و ناراحت شدند كه صورت مباركشان بر افروخته و قرمز گرديد، آنگاه حضرت فرمودند:

من لا يرحم لا يرحم

آن كس كه نسبت به ديگرى رحم نداشته باشد خدا هم به او رحم نخواهد كرد.

حضرت فرمودند: من چه كنم اگر خداوند رحمت را از دل تو جدا و آكنده است.(٢٩)

آن دل كه نباشد به تو مايل به چه ارزد؟

چشمى كه نديد از توشمايل به چه ارزد؟

در آن سر و آن دل كه هواى تو نباشد

آن سر به چه كار آيد و آندل به چه ارزد؟

پيامبر و خورشيد گرفتگى

يكى از همسرانرسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بنام «ماريه قبطيه» فرزندى بدنيا آورد كه پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نام او را ابراهيم نهاد، اين پسر مورد علاقه شديد رسول اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم قرار گرفت، اما هنوز ١٨ ماه از عمر اين كودك نگذشته بود كه از دنيا رفت.

پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم كه كانون عاطفه و محبت بود از اين مصيبت بشدت متاثر شد و اشك ريخت، و فرمود: اى ابراهيم! دل مى سوزد و اشك مى ريزد و ما محزونيم به خاطر تو، ولى هرگز بر خلاف رضاى خدا چيزى نمى گويم.

تمام مسلمين از اين مصيبت متاثر بودند، زيرا آنها مى ديدند كه غبارى از حزن و اندوه بر دل پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نشسته است، آن روز تصادفا خورشيد هم گرفته بود، با مشاهده اين وضع مسلمين همگى ابراز داشتند كه گرفتن خورشيد، نشانه هماهنگى عالم بالا با عالم پايين ورسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم مى باشد، لذا اين اتفاق جز به خاطر فوت فرزند پيامبر چيز ديگرى نمى تواند باشد، البته اين مطلب فى حد ذاته - مانعى ندارد، بلكه بخاطر رسول اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ممكن است دنيا هم زير و رو شود، اما در آن موقع اين اتفاق روى اين جهت نبود و در حقيقت يك مسئله طبيعى بود، ولى مردم چون اين دو حادثه را در يك روز مشاهده مى كردند با هم مربوط مى دانستند و در نتيجه سبب مى گرديد كه ايمان و اعتقاد آنها بهرسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بيشتر شود.

اين مطلب به گوش پيامبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم رسيد، بجاى اينكه آن حضرت از اين تعبير مردم خوشحال شود و مثل بسيارى از سياست بازها موقعيت را براى تبليغات غنيمت شمرد و از اين عواطف و احساسات مردم به نفع اسلام استفاده كند، نه تنها كه چنين نكرد، بلكه سكوت را هم جايز ندانسته، به مسجد آمدند و پس از آن به منبر رفتند و مردم را آگاه نمودند و صريحا اعلام داشتند كه خورشيد گرفته است، اما هرگز به خاطر بچه من نبوده است.

زيرا پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم هرگز نمى خواست حتى براى هدايت مردم و پيشرفت اسلام هم از نقاط ضعف و جهالت جامعه استفاده كند، بلكه تلاش مى نمود تا از نقاط قوت و علم و معرفت و بيدارى مردم استفاده شود.(٣٠)

مبعوث شد نبى و آئينه هاى دل

زنگ نفاق و كينه و جهل و حسد زدود

پيغمبرى ز سوى خدا دست برگشاد

تا بگسلد ز پاى چنان مردمى قيود

اين است رهبرى كه چراغ هدايتش

راه سعادت ابدى را به ما نمود(٣١)

فقط خدا سزاوار سجده است

در منهج الصادقين است كه مردى از انصار در مدينه شترى داشت كه پير شد و از كار افتاده بود، روزى خواست او را بكشد شتر فرار كرد و تا در مسجد پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم دويد و قفل خاموشى از دهان او برداشته شد و گفت:

السلام عليك يا رسول الله، حضرت به او توجه كرد.

شتر گفت: يا رسول الله! از صاحب خودم شكايت دارم، مدتى است كه او را خدمت مى كنم. حال كه پير شده ام و از كار افتاده ام مى خواهد مرا بكشد.

رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌ كسى را نزد صاحب شتر فرستاد او را آورد، حضرت به او فرمودند: اين شتر يا بمن ببخش يا بفروش.

صاحب شتر گفت: يا رسول الله! جان و تنم فداى شما، جان و مالم در اختيار شما است.

صاحب شتر، شتر را به حضرت بخشيد و او را آزاد كرد، آن حيوان در مدينه مى گرديد و كسى او را از آب و گياه منع نمى كرد، مردم مى گفتند:

هذا عتيق رسول الله اين آزاد شدهرسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم است، و شتر هر وقت پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را مى ديد سر فرود مى آورد و سجده مى كرد، اصحاب چون ديدند شتر پيامبر را سجده مى كند، عرض ‍ كردند: يا رسول الله! اين حيوان شما را سجده مى كند اجازه بدهيد ما هم شما را سجده كنيم. حضرت فرمودند: لا ينبغى السجود الا لله سزاوار نيست غير از خدا را سجده كرد. حضرت فرمود: اگر رخصت بود كه مخلوق مخلوقى را سجده كند من دستور مى دادم كه زنها شوهرهاى خود را سجده كنند.(٣٢)

به عصيان سرا پاى آلوده ام

سرا پا ز آلودگى پاك كن

چو پاكيزه گردد ز لوث گنه

دلم آينه صاف ادراك كن

به خاك درت گر نيارم سجود

مكافات آن بر سرم خاك كن

فيض كاشانى

مورد عنايترسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌ قرار گرفت

عبدالله مبارك گفت: سالى از حج فارغ شدم به مدينه به زيارت قبر پيغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم رفتم شبى آن حضرت را در خواب ديدم، حضرت فرمود: اى عبدالله! همينكه به كوفه برگشتى سلام مرا به بهرام محبوسى برسان و به او بگو من روز قيامت تو را شفاعت مى كنم،

همينكه به كوفه برگشتم نزد بهرام محبوسى رفتم، از او سؤال كردم چه عمل خير و نيكى كرده اى كه مورد توجه پيامبر ما شده اى، بهرام گفت: در همسايگى ما زن فقيرى بود كه چند بچه يتيم داشت، شبى به خانه ما آمد و چراغى روشن كرد و بيرون رفت و دو مرتبه چراغ را خاموش كرد، من از كار او به شك افتادم، برخواستم همراهش رفتم، ديدم همينكه وارد خانه اش ‍ شد، بچه هايش گفتند: مادر براى ما چه چيز آوردى، زن گفت: به خانه بهرام رفتم چيزى از او بگيرم، اما حيا كردم كه شكايت دوست (خدا)را نزد دشمن ببرم، بهرام گفت: دانستم و فهميدم كه زن محتاج به طعام مى باشد، به خانه آمدم و آنچه از خوراكى ها موجود بود در طبقى گذاردم و به خانه آن زن فرستادم.

عبدالله مى گويد: گفتم همين را مى خواستم، به تو بشارت دهم كهرسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌ به تو سلام رسانيده و وعده داده كه روز قيامت تو را شفاعت كند، بهرام گريه كرد و از روى حسرت كه عمرش را به گمراهى صرف كرده گفت: يك عمل خير در دين شما ضايع نمى شود اسلام را بر من عرضه بدار، بهرام به بركت كار نيك و عنايت پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم مسلمان شد.(٣٣)

من بيچاره را ببخش بايشان

كه بود در سرم هواى محمد

از شياطين جن و انس و هوسها

برهانم، به خاك پاى محمد

بهر آن تا كند شفاعت بنده

آمده ام بر در سراى محمد

(٣٤)

زنى كه پيامبر بر جنازه او نماز خواند

بشر بن مهاجر مى گويد: زنى نزد رسول اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم آمد و گفت: من زنا كرده ام مى خواهم «با اجراى حد» مرا پاك گردانى.

پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به او فرمود: «به خانه ات بر گرد».

او رفت، و فرداى آن روز آمد و همان مطلب را بازگو نمود، پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به او فرمود: «به خانه ات برگرد».

او رفت و روز سوم آمد، عرض كرد: «اى پيامبر! سوگند به خدا من از راه زنا حامله شده ام».

پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: «برو تا وقتى كه بچه ات متولد شود».

او رفت و پس از مدتى، بچه متولد شد، آنگاه به حضوررسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌ آمد و عرض كرد: «بچه ام متولد شد».

پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: «برو بچه ات را شير ده، تا هنگامى كه از شير گرفته شود.»

او رفت، پس از مدتى آمد در حالى كه بچه اش را همراه خود آورده بود و تكه نانى در دست بچه بود و مى خورد، زن عرض كرد: «ببين اى پيامبر خدا كه بچه ام از شير باز گرفته شده و نان مى خورد.»

در اين هنگامرسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌ كفالت و سرپرستى كودك را به يكى از مسلمين سپرد حضرت دستور داد گودالى را كنده و، آن زن وارد آن گودال شد كه تا سينه اش درون گودال بود، سپس به مسلمين فرمود تا آن را «بخاطر زناى محصنه - يعنى با اينكه شوهردار بوده و در عين حال آميزش نامشروع نموده» سنگسار نمودند به اين ترتيب زن در حالى كه توبه واقعى كرده بود، با قبول عذاب دنيوى، پاك و اعدام شد».

در ميان سنگسار كنندگان «خالد بن وليد ملعون كه يك مرد خشن و چند آتشه بود» وجود داشت او «بجاى سنگ» قطعه اى از هيزم آتش را برداشت و محكم بر سر آن زن زد كه خون از سر او به صورت خالد(٣٥) پاشيد و به او دشنام داد.

رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: اى خالد! آرام باش، خود را كنترل كن، سوگند به خدايى كه جانم در اختيار اوست، آن زن توبه كرد آنگونه اى كه خداوند او را آمرزيد سپس پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بر جنازه آن زن نماز خواند و او را دفن كرد.(٣٦)

اللهم اجعلنا من التوابين و ارحمنا بحق محمد و آله

يا الهى به حق عزت و جاهت

كه كنى روزيم لقاى محمد

كنيم حشر در ملازمت او

دهيم جاى در لواى محمد

بچشانى مرا ز باده توحيد

جامى از مشرب هداى محمد

فيض را جرعه اى دهى ز شرابش

تا كه شفا يابد از دواى محمد

(٣٧)

اذان بلال و شيون مردم

بلال هبشى اولين اذان گوى اسلام، پس از رحلترسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌ «بخاطر جريانات سياسى و حفظ دين خود» به شام رفت و در آنجا سكونت نمود.

در روايات آمده: او در شام شبى در خوابرسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌ را ديد كه به او فرمود:

«اى بلال اين بى مهرى چيست؟ كه از تو مى بينم كه ما را زيارت نمى كنى؟!»

وقتى بلال، از خواب بيدار شد، بسيار غمگين گرديد، هماندم تصميم گرفت و به مدينه براى زيارت قبررسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌ برود، به سوى مدينه رهسپار شد و كنار قبر پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم رسيد و گريه جانكاه كرد، و اشك بسيار ريخت، امام حسن و امام حسينعليه‌السلام نزد او آمدند تا آنها را ديد، آنها را بوسيد و در آغوش گرفت.

امام حسن و امام حسينعليه‌السلام از او خواستند: در سحر( اول وقت نماز صبح، مثل زمان پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم اذان بگويد، او پذيرفت، وقتى كه سحر شد، پشت بام رفت، همين كه صدا را بلند كرد و گفت: الله اكبر الله اكبر، مردم مدينه «بياد زمان پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم صدا به گريه و ضجه بلند كردند، همين كه گفت: اشهد ان لا اله الا الله، شيون و ناله مردم، زيادتر شد، وقتى كه بلال گفت: اشهد ان محمدا رسول الله، زنها از خانه ها بيرون آمدند با سوز و گداز عجيبى گريه مى كردند و مدينه در تاريخ خود چنين روزى را كه مردم آنقدر گريه و ضجه كنند بياد ندارد.

اى مدينه خانه ات ويران شدن زود است زود

اهل خانه بى سر و سامان شدن زود است زود

آنكه مهمان كرد عالم را به خوان و رحتمش

در دل خاك سيه مهمان شدن زود است زود

اى مدينه ظلمت ترديد دنيا را گرفت

آفتاب وحى را پنهان شدن زود است زود

اى مدينه صوت قرآنش هنوز آيد به گوش

روزگار غربت قرآن شدن زود است زود(٣٨)

امت پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بهترين امتها

روايت شده كه حضرت موسىعليه‌السلام عرض كرد خدايا آيا امتى از امتها از امت من افضل تر است كه ابر را سايبان آنها قرار دادى و آنها را از دريا گذراندى و من و سلوى «غذاى آسمانى» براى ايشان نازل كردى.

خطاب شد: اى موسى آيا نمى دانى كه فضيلت امت محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بر ساير امت ها مثل فضيلت خود او است بر سائر خلق، يعنى همچنانكه محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌ از همه مردم بهتر و بالاتر است امت او هم از همه امتها بهتر است.

رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌ فرمود: حضرت موسى عرض ‍ كرد: يا رب اجعلنى من امه محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم خدايا مرا از امت محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم قرار بده فاوحى الله اليه يا موسى انك لا تصل الى ذلك.

وحى رسيد اى موسى تو به آن نمى رسى.

از خداوند تشكر مى كنيم كه پيامبر ما بهترين پيامبران و قرآن بهترين كتابها و جانشين او بهترين جانشينان و امت او بهترين امتها و دين ما بهترين اديان است.

رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌ فرمودند: هر كس صبح كند و چند نعمت خدا را ياد نكند يعنى شكر آنها را بجا نياورد مى ترسم كه نعمت خدا از او زايل و گرفته شود.

١ - الحمد لله الذى عرفنى نفسه و لم يتركنى عميان القلب.

حمد مخصوص آن خدائى است كه خودش را بمن شناسانيد و مرا كور دل قرار نداد.

٢ - الحمد لله الذى جعلنى من امه محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم .

حمد مخصوص آن خدائى است كه مرا از امت محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم قرار داد.

اين نعمت، نعمت خوبى است و بايد شكرش را بجا آورد و كفران اين نعمت را ننمود، يعنى آنچه اوامر و نواهى و حلال و حرام پيغمبر را اطاعت كردم كارى نكنيم كه حضرت بفرمايد، شما از امت من نيستيد.(٣٩)

بار عصيان شكست گردن و پشتم

سر نهادم ولى به پاى محمد

نيستم قابل شفاعت و امداد ليك

دارم به دل ولاى محمد

آمده ام با جهان گريه و زارى

تا كه رحم آردم خداى محمد

فيض كاشانى

برگ عيشى به گور خويش فرست

در زمان پيامبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم شخصى وصيت كرد كه بعد از مردن من پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم انبار خرماى مرا كه چهار خروار بود براى رد مظالم به هر كس كه مصلحت مى داند تقسيم كند.

بعد از مردنش پيامبر فقراء را جمع كرد و دستور داد در انبار خرما را گشودند و همه را ميان فقراء تقسيم كردند، حتى زمين انبار را هم جاروب كردند يك دانه خرماى پوسيده كه ته مانده انبار بود را پيامبر برداشت به مردم نشان داد و فرمود: اين دانه خرماى گنديده را اگر اين شخص كه وصيت كرده بود به دست خود مى داد بهتر از اين بود، كه من (كه پيامبرم) اين همه خرما را به دست خود تقسيم كردم.

از اين بيان و فرمايش معلوم مى شود كه انسان در زمان حيات خودش هر كار نيكى را انجام دهد بهتر از وصيت كردن است، مثل بعضى ها نباشيم كه مى گويند بعد از مردن من فلان فرش يا فلان مقدار پول رابدهند، و مثلا نماز بخوانيد و روزه براى من بگيريد جا دارد وارث بگويد تو دلت به حال خودت خودت انجام ندادى ما را چرا دلسوزى كنيم.(٤٠)

برگ عيشى به گور خويش فرست

كس نيارد ز پس تو پيش فرست

ز فرصت بهره اى بردار كز تو

بگيرند اختيار زندگى را

ز خود آثار نيكوئى بجا نه

چو خواهى يادگار زندگى را

ز جود و بخشش و ايثار و اكرام

بيفزا اعتبار زندگى را

پيشانى حضرت شكست

علامه مجلسى مى فرمايد: وقتى كه پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به رسالت مبعوث شدند علنا مامور شد در ميان قريش دعوت نمايد در موسم حج بالاى كوه صفا تشريف بردند و به صداى بلند صدا زدند: اى مردم منمرسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و فرستاده خلاق عالميان.

ابوجهل همينكه اين كلام را از آن حضرت شنيد سنگى به جانب او انداخت كه پيشانى حضرت شكست، ساير كفار هم جسارتها كردند، عاقبت حضرت به كوه ابو قبيس پناهنده شدند.

از آن طرف به حضرت اميرعليه‌السلام و حضرت خديجهعليها‌السلام خبر رسيد، ظرف آبى و سفره نانى را برداشتند و به سراغ پيامبر بالاى كوه آمدند، امير مومنانعليه‌السلام فرياد مى زد يا رسول الله!

جانم فداى شما آيا در كدام مكان تشنه و گرسنه مانده اى و مرا با خود نبرده اى، اى خديجهعليها‌السلام فرياد مى كرد: پيامبر برگزيده و رنج كشيده در راه خدا را، نشان دهيد.

جبرئيل بررسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نازل شد وقتى كه چشم حضرت به جبرئيل افتاد فرمود: ببين امت با من چه كردند، مرا تكذب كردند و پيشانى مرا به سنگ جفا شكستند، بعد از آن ملائكه فوج فوج و گروه گروه به يارى آن حضرت بطرف حضرت مى آمدند ولى رسول اكرم اجازه نداد، فرمود اينها امت من هستند.

جبرئيل عرض كرد يا رسول الله! على و خديجه را طلب كن كه به سوى شما مى آيند. پيامبر آنها را صدا زد بالاى كوه آمدند، وقتى كه نزد حضرت آمدند ديدند خون از پيشانى نورانى حضرت جارى است، حضرت خون ها را مى گرفت و به جانب آسمان مى پاشيد و قطره اى بر زمین بر نمى گشت، حضرت خديجه عرض كرد: يا رسول الله! چرا نمى گذارى اين خونها به زمين بريزد.

حضرت فرمودند: مى ترسم عذاب بر اين امت نازل شود و همه هلاك شوند.(٤١)

به جلال حق نبرده پى،

احدى به حق جلال او

ملكوتيان، جبروتيان،

شده محو و مات جمال او

چو وراى عقل بشر شود

درجات عقل و كمال او

من بى زبان چه بيان كنم

حسنات خلق وخصال او(٤٢)

ارتباط با خدا در حال سجده

سال دوم هجرت بود، سپاه اندك اسلام در سرزمين بدر، در برابر سپاه مجهز دشمن قرار گرفتند، و سپاهيان اسلام ٣١٣ نفر بودند در صورتى كه سپاه دشمن بيش از هزار نفر بودند.

صبح جمعه هفدهم رمضان، جنگ شروع شد و درگيرى سختى بين دو سپاه درگرفت، حمله هاى پى در پى و جنگ هاى تن به تن همچنان ادامه داشت.

علىعليه‌السلام مى فرمايد: روز جنگ بدر در هنگامه شديد نبرد، به جستجوى پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم پرداختم تا ببينم او در كجاست و چه مى كند؟

ناگاه او را در گوشه اى يافتم كه سر به سجده نهاده بود و مكرر مى گفت:

يا حى و يا قوم، «اى خداى زنده! و اى خدايى كه ذات پاك و تمام صفات تو، قائم به خودت مى باشد.

تنها همين ذكر را مى گفت، و آن قدر اين ذكر را ادامه داد، تا خداوند او را در اين جنگ، پيروز ساخت.

رسول اكرم به ما مى آموزد كه در هر حال مخصوصا در سختيها بايد در سجده با خدا ارتباط بر قرار كرد.(٤٣)

اى دوست به روى دوست بگشاى درى

صاحب نظر به مستمندان نظرى

ما بى خبرانيم ز منزلگه عشق

اى با خبر از بى خبر آور خبرى

مى خواهمرسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را امتحان كنم

مردى از رسول اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم شنيد كه خداوند روزى هر كسى را به او مى دهد، هر كه باشد و هركجا باشد.

اين مرد به بيابانى رفت پاى يك كوهى خوابيد، با خود گفت: مى خواهم ببينم رزق من چگونه به من مى رسد، اتفاقا قافله اى راه را گم كرده و به پاى آن كوه گذرشان افتاد، ديدند مردى روى زمين افتاده يكى گفت:

اين بيچاره مرده است.

ديگرى گفت: دزد است.

و آن يكى گفت: مريض است.

هر چه او را صدا زدند او جواب نداد و حركت نكرد.

يكى گفت: اين بيچاره از گرسنگى اين طور شده، شوربائى «سوپ» پختند و بالاى سرش آوردند و هر چه خواستند ميان دهانش بريزند، دندان ها را روى هم فشار مى داد، عاقبت يكى از آنها بلند شد و وسيله اى پيدا كرد و ميان دهانش گذاشتند، كم كم غذاها را به او دادند.(٤٤)

بعد از آن بگشاد آن مسكين دهن

گفت: كردم امتحان رزق من

هر چه گويد آن رسول پاك جيب

هست حق و نيست در وى هيچ ريب

قبض روح سه دسته

از حضرت صادقعليه‌السلام نقل شده كه چشم دردى براى امير المومنينعليه‌السلام پديد آمد.

رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌ براى عيادت آن حضرت تشريف آوردند، ديدند كه امير المومنينعليه‌السلام از شدت درد فرياد مى كشد.

رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌ فرمودند: يا على جزع و فزع دارى يا آنكه شدت درد تو را به اين صورت در آورده است؟

امير المومنينعليه‌السلام عرض كرد: يا رسول الله! تا به حال در مدت عمرم دردى به اين شدت عارضم نگرديده بود.

رسول اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: يا على! ملك الموت چون براى قبض روح كافر حاضر مى گردد با او سفودى(٢٢) است از آتش و با آن سفود قبض روح او را مى نمايد و به اندازه اى بر آن كافر دشوار است كه از شدت آن جهنم بفرياد آيد.

امير المومنينعليه‌السلام برخاست و نشست و فرمود: اى رسول خدا! اين حديث را براى من تكرار بفرمائيد، اين گفتار شما موجب شد كه دردم را فراموش كنم.

علىعليه‌السلام فرمود يا رسول الله آيا اين قسم قبض روح اختصاص به كافر دارد يا به كسى از امت شما ممكن است برسد؟

رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌ فرمود:

آرى به سه دسته مى رسد:

١ - حاكمى كه جور ورزد و ستم روا دارد.

٢ - كسى كه مال يتيم را از روى ستم بخورد.

٣ - و شاهدى كه در محكمه قاضى به باطل و دروغ گواهى دهد.(٢٣)

الهى! ز عصيان مرا پاك كن

در اعمال شايسته چالاك كن

چو آبى بسر ريزم از بهر غسل

دلم را چون اعضاى تن پاك كن

هجوم شياطين ز دل دور دار

قرين دلم خيل املاك كن

(٢٤)

نمى دانند كه آن ساعت تلخ ‌تر است

رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌ فرمودند: كه من در شب معراج به جماعتى برخورد كردم كه در جلوى آنها سفره هائى از گوشت هاى پاكيزه و طيب و سفره هائى از گوشت ناپاك و آلوده بود، و آنها گوشت هاى پاكيزه را رها كرده و از گوشت هاى ناپاك و آلوده و خبيث مى خورند.

از جبرئيل سؤال كردم: اينها چه كسانى هستند؟

جبرئيلعليه‌السلام فرمود: جماعتى از امت شما هستند كه غذاى حلال را رها نموده و از غذاى حرام مى خورند.

رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: از آنجا عبور كرديم به جماعتى برخورد كرديم كه لب هاى ضخيم و كلفتى مانند لب هاى شتر داشتند و با آن لب ها گوشت هاى بدن هاى خود را قيچى مى كردند و در دهان خود قرار مى دادند.

من گفتم: اى جبرئيل! اينان چه كسانى هستند؟

جبرئيل فرمود: افرادى كه پيوسته در صدد عيب جوئى از مردم بر آمده و با زبان و اشاره به عيب ظاهر و باطن مردم مى پردازند.

از آنجا عبور كرديم تا به گروهى ديگرى رسيديم كه از بزرگى شكم و دل هر چه مى خواستند از زمين برخيزند نمى توانستند.

گفتم: اى جبرئيل! اينان چه دسته اى هستند؟

جبرئيل فرمود: اينها كسانى هستند كه ربا مى خورند و نمى توانند از جاى خود بر خيزند مگر مانند برخاستن كسى كه شيطان زده شده و عقل خود را به كلى از دست داده است و اينها در راه و روش آل فرعون هستند و هر صبح گاه و شبان گاه بر آتش عرضه مى شوند و پيوسته درخواست مى كنند كه اى پروردگار ما ساعت قيامت چه موقع مى رسد؟ ديگر نمى دانند كه آن ساعت تلخ ‌تر و دهشتناكتر است.(٢٥)

رباخوارى از نردبانى فتاد

شنيدم كه هم در نفس جان بداد

پسر چند روزى گريستن گرفت

دگر با حريفان نشستن گرفت

بخواب اندرش ديد و پرسيد حال

كه چون رستى از حشر و نشر ومقال

بگفت اى پسر قصه بر من مخوان

به دوزخ فتادم من از نردبان

اهميت تسبيحات اربعه

رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌ فرمودند: در آن روزى كه مرا به معراج بردند، داخل بهشت شدم در آنجا ديدم زمين هاى بسيار سفيد و روشن افتاده و هيچ چيز در آنها، و ليكن فرشتگانى را ديدم يك خشت از طلا و يك خشت از نقره مى سازند و چه بسا گاهى دست از ساختن بر مى داشتند من به آن فرشتگان گفتم: به چه علت شما گاهى مشغول ساختن مى شويد و گاهى دست بر مى داريد؟

فرشتگان گفتند: وقتى كه نفقه «مصالح» ما برسد ما مى سازيم و وقتى كه نفقه اى نرسد دست بر مى داريم و صبر مى كنيم تا آن كه نفقه برسد.

رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به آن فرشتگان فرمودند: نفقه شما چيست؟

فرشته ها گفتند: نفقه ما گفتار مومن است در دنيا كه بگويد سبحان الله و الحمد لله و لا الا الله و الله اكبر.

پس چون مومن ذكر بگويد ما مى سازيم و زمانى كه از گفتن دست بر دارد ما نيز باز مى ايستيم.(٢٦)

سكينه دل و جان، لا اله الا الله

نتيجه دو جهان لا اله الا الله

زبان حال و مقال همه جهان

گويد بآشكار و نهان لا اله الا الله

ز شوق دوست به بانك بلند مى گويد

همه زمين و زمان لا اله الا الله

سرود اهل معاصى است نفخه دف و چنگ

سرود متقيان، لا اله الا ال(٢٧)

ابهت پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم

روزى يك عرب بيابانى خدمت پيامبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم آمد و حاجتى داشت، وقتى كه جلو آمد روى حساب آن چيزهايى كه شنيده بوده ابهت پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم او را گرفت و زبانش به لكنت افتاد!

پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ناراحت شدند و سؤال كردند:

آيا از ديدن من زبانت به لكنت افتاد؟

پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم او را در بغل گرفتند و طورى عرب را فشردند كه بدنش، با بدن پيامبر متصل شد و بدنش بدن پيامبر را لمس ‍ نمود، آنگاه حضرت فرمودند: آسان بگير و «آرام باش» از چه مى ترسى؟ من از ستمگر نيستم كه با دست خود از پستان گوسفند شير مى دوشيد، من مثل برادر شما هستم.(٢٨)

«هر چه مى خواهد دل تنگت بگو».

هست جهان روشن از جمال محمد

عقل فرومانده در كمال محمد

ديده حق بين اگر تو راست نظر كن

بر رخ نيكوى بى مثال محمد

هيچ شكى نيست نزد مردم عارف

هست كلام خدا مقال محمد

برخورد پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم با آدم بى رحم

روزى رسول اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نشسته بود و يكى از فرزندانش را روى زانوى خود نشانده و مى بوسيدند و به او محبت مى كردند.

در اين هنگام، مردى از اشراف جاهليت، خدمت رسول اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم رسيد و به آن حضرت گفت:

من ده تا پسر دارم، و تا بحال هنوز هيچ كدامشان را براى يك بار هم نبوسيده ام.

پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم از اين سخن چنان عصبانى و ناراحت شدند كه صورت مباركشان بر افروخته و قرمز گرديد، آنگاه حضرت فرمودند:

من لا يرحم لا يرحم

آن كس كه نسبت به ديگرى رحم نداشته باشد خدا هم به او رحم نخواهد كرد.

حضرت فرمودند: من چه كنم اگر خداوند رحمت را از دل تو جدا و آكنده است.(٢٩)

آن دل كه نباشد به تو مايل به چه ارزد؟

چشمى كه نديد از توشمايل به چه ارزد؟

در آن سر و آن دل كه هواى تو نباشد

آن سر به چه كار آيد و آندل به چه ارزد؟

پيامبر و خورشيد گرفتگى

يكى از همسرانرسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بنام «ماريه قبطيه» فرزندى بدنيا آورد كه پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نام او را ابراهيم نهاد، اين پسر مورد علاقه شديد رسول اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم قرار گرفت، اما هنوز ١٨ ماه از عمر اين كودك نگذشته بود كه از دنيا رفت.

پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم كه كانون عاطفه و محبت بود از اين مصيبت بشدت متاثر شد و اشك ريخت، و فرمود: اى ابراهيم! دل مى سوزد و اشك مى ريزد و ما محزونيم به خاطر تو، ولى هرگز بر خلاف رضاى خدا چيزى نمى گويم.

تمام مسلمين از اين مصيبت متاثر بودند، زيرا آنها مى ديدند كه غبارى از حزن و اندوه بر دل پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نشسته است، آن روز تصادفا خورشيد هم گرفته بود، با مشاهده اين وضع مسلمين همگى ابراز داشتند كه گرفتن خورشيد، نشانه هماهنگى عالم بالا با عالم پايين ورسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم مى باشد، لذا اين اتفاق جز به خاطر فوت فرزند پيامبر چيز ديگرى نمى تواند باشد، البته اين مطلب فى حد ذاته - مانعى ندارد، بلكه بخاطر رسول اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ممكن است دنيا هم زير و رو شود، اما در آن موقع اين اتفاق روى اين جهت نبود و در حقيقت يك مسئله طبيعى بود، ولى مردم چون اين دو حادثه را در يك روز مشاهده مى كردند با هم مربوط مى دانستند و در نتيجه سبب مى گرديد كه ايمان و اعتقاد آنها بهرسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بيشتر شود.

اين مطلب به گوش پيامبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم رسيد، بجاى اينكه آن حضرت از اين تعبير مردم خوشحال شود و مثل بسيارى از سياست بازها موقعيت را براى تبليغات غنيمت شمرد و از اين عواطف و احساسات مردم به نفع اسلام استفاده كند، نه تنها كه چنين نكرد، بلكه سكوت را هم جايز ندانسته، به مسجد آمدند و پس از آن به منبر رفتند و مردم را آگاه نمودند و صريحا اعلام داشتند كه خورشيد گرفته است، اما هرگز به خاطر بچه من نبوده است.

زيرا پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم هرگز نمى خواست حتى براى هدايت مردم و پيشرفت اسلام هم از نقاط ضعف و جهالت جامعه استفاده كند، بلكه تلاش مى نمود تا از نقاط قوت و علم و معرفت و بيدارى مردم استفاده شود.(٣٠)

مبعوث شد نبى و آئينه هاى دل

زنگ نفاق و كينه و جهل و حسد زدود

پيغمبرى ز سوى خدا دست برگشاد

تا بگسلد ز پاى چنان مردمى قيود

اين است رهبرى كه چراغ هدايتش

راه سعادت ابدى را به ما نمود(٣١)

فقط خدا سزاوار سجده است

در منهج الصادقين است كه مردى از انصار در مدينه شترى داشت كه پير شد و از كار افتاده بود، روزى خواست او را بكشد شتر فرار كرد و تا در مسجد پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم دويد و قفل خاموشى از دهان او برداشته شد و گفت:

السلام عليك يا رسول الله، حضرت به او توجه كرد.

شتر گفت: يا رسول الله! از صاحب خودم شكايت دارم، مدتى است كه او را خدمت مى كنم. حال كه پير شده ام و از كار افتاده ام مى خواهد مرا بكشد.

رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌ كسى را نزد صاحب شتر فرستاد او را آورد، حضرت به او فرمودند: اين شتر يا بمن ببخش يا بفروش.

صاحب شتر گفت: يا رسول الله! جان و تنم فداى شما، جان و مالم در اختيار شما است.

صاحب شتر، شتر را به حضرت بخشيد و او را آزاد كرد، آن حيوان در مدينه مى گرديد و كسى او را از آب و گياه منع نمى كرد، مردم مى گفتند:

هذا عتيق رسول الله اين آزاد شدهرسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم است، و شتر هر وقت پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را مى ديد سر فرود مى آورد و سجده مى كرد، اصحاب چون ديدند شتر پيامبر را سجده مى كند، عرض ‍ كردند: يا رسول الله! اين حيوان شما را سجده مى كند اجازه بدهيد ما هم شما را سجده كنيم. حضرت فرمودند: لا ينبغى السجود الا لله سزاوار نيست غير از خدا را سجده كرد. حضرت فرمود: اگر رخصت بود كه مخلوق مخلوقى را سجده كند من دستور مى دادم كه زنها شوهرهاى خود را سجده كنند.(٣٢)

به عصيان سرا پاى آلوده ام

سرا پا ز آلودگى پاك كن

چو پاكيزه گردد ز لوث گنه

دلم آينه صاف ادراك كن

به خاك درت گر نيارم سجود

مكافات آن بر سرم خاك كن

فيض كاشانى

مورد عنايترسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌ قرار گرفت

عبدالله مبارك گفت: سالى از حج فارغ شدم به مدينه به زيارت قبر پيغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم رفتم شبى آن حضرت را در خواب ديدم، حضرت فرمود: اى عبدالله! همينكه به كوفه برگشتى سلام مرا به بهرام محبوسى برسان و به او بگو من روز قيامت تو را شفاعت مى كنم،

همينكه به كوفه برگشتم نزد بهرام محبوسى رفتم، از او سؤال كردم چه عمل خير و نيكى كرده اى كه مورد توجه پيامبر ما شده اى، بهرام گفت: در همسايگى ما زن فقيرى بود كه چند بچه يتيم داشت، شبى به خانه ما آمد و چراغى روشن كرد و بيرون رفت و دو مرتبه چراغ را خاموش كرد، من از كار او به شك افتادم، برخواستم همراهش رفتم، ديدم همينكه وارد خانه اش ‍ شد، بچه هايش گفتند: مادر براى ما چه چيز آوردى، زن گفت: به خانه بهرام رفتم چيزى از او بگيرم، اما حيا كردم كه شكايت دوست (خدا)را نزد دشمن ببرم، بهرام گفت: دانستم و فهميدم كه زن محتاج به طعام مى باشد، به خانه آمدم و آنچه از خوراكى ها موجود بود در طبقى گذاردم و به خانه آن زن فرستادم.

عبدالله مى گويد: گفتم همين را مى خواستم، به تو بشارت دهم كهرسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌ به تو سلام رسانيده و وعده داده كه روز قيامت تو را شفاعت كند، بهرام گريه كرد و از روى حسرت كه عمرش را به گمراهى صرف كرده گفت: يك عمل خير در دين شما ضايع نمى شود اسلام را بر من عرضه بدار، بهرام به بركت كار نيك و عنايت پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم مسلمان شد.(٣٣)

من بيچاره را ببخش بايشان

كه بود در سرم هواى محمد

از شياطين جن و انس و هوسها

برهانم، به خاك پاى محمد

بهر آن تا كند شفاعت بنده

آمده ام بر در سراى محمد

(٣٤)

زنى كه پيامبر بر جنازه او نماز خواند

بشر بن مهاجر مى گويد: زنى نزد رسول اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم آمد و گفت: من زنا كرده ام مى خواهم «با اجراى حد» مرا پاك گردانى.

پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به او فرمود: «به خانه ات بر گرد».

او رفت، و فرداى آن روز آمد و همان مطلب را بازگو نمود، پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به او فرمود: «به خانه ات برگرد».

او رفت و روز سوم آمد، عرض كرد: «اى پيامبر! سوگند به خدا من از راه زنا حامله شده ام».

پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: «برو تا وقتى كه بچه ات متولد شود».

او رفت و پس از مدتى، بچه متولد شد، آنگاه به حضوررسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌ آمد و عرض كرد: «بچه ام متولد شد».

پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: «برو بچه ات را شير ده، تا هنگامى كه از شير گرفته شود.»

او رفت، پس از مدتى آمد در حالى كه بچه اش را همراه خود آورده بود و تكه نانى در دست بچه بود و مى خورد، زن عرض كرد: «ببين اى پيامبر خدا كه بچه ام از شير باز گرفته شده و نان مى خورد.»

در اين هنگامرسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌ كفالت و سرپرستى كودك را به يكى از مسلمين سپرد حضرت دستور داد گودالى را كنده و، آن زن وارد آن گودال شد كه تا سينه اش درون گودال بود، سپس به مسلمين فرمود تا آن را «بخاطر زناى محصنه - يعنى با اينكه شوهردار بوده و در عين حال آميزش نامشروع نموده» سنگسار نمودند به اين ترتيب زن در حالى كه توبه واقعى كرده بود، با قبول عذاب دنيوى، پاك و اعدام شد».

در ميان سنگسار كنندگان «خالد بن وليد ملعون كه يك مرد خشن و چند آتشه بود» وجود داشت او «بجاى سنگ» قطعه اى از هيزم آتش را برداشت و محكم بر سر آن زن زد كه خون از سر او به صورت خالد(٣٥) پاشيد و به او دشنام داد.

رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: اى خالد! آرام باش، خود را كنترل كن، سوگند به خدايى كه جانم در اختيار اوست، آن زن توبه كرد آنگونه اى كه خداوند او را آمرزيد سپس پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بر جنازه آن زن نماز خواند و او را دفن كرد.(٣٦)

اللهم اجعلنا من التوابين و ارحمنا بحق محمد و آله

يا الهى به حق عزت و جاهت

كه كنى روزيم لقاى محمد

كنيم حشر در ملازمت او

دهيم جاى در لواى محمد

بچشانى مرا ز باده توحيد

جامى از مشرب هداى محمد

فيض را جرعه اى دهى ز شرابش

تا كه شفا يابد از دواى محمد

(٣٧)

اذان بلال و شيون مردم

بلال هبشى اولين اذان گوى اسلام، پس از رحلترسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌ «بخاطر جريانات سياسى و حفظ دين خود» به شام رفت و در آنجا سكونت نمود.

در روايات آمده: او در شام شبى در خوابرسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌ را ديد كه به او فرمود:

«اى بلال اين بى مهرى چيست؟ كه از تو مى بينم كه ما را زيارت نمى كنى؟!»

وقتى بلال، از خواب بيدار شد، بسيار غمگين گرديد، هماندم تصميم گرفت و به مدينه براى زيارت قبررسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌ برود، به سوى مدينه رهسپار شد و كنار قبر پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم رسيد و گريه جانكاه كرد، و اشك بسيار ريخت، امام حسن و امام حسينعليه‌السلام نزد او آمدند تا آنها را ديد، آنها را بوسيد و در آغوش گرفت.

امام حسن و امام حسينعليه‌السلام از او خواستند: در سحر( اول وقت نماز صبح، مثل زمان پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم اذان بگويد، او پذيرفت، وقتى كه سحر شد، پشت بام رفت، همين كه صدا را بلند كرد و گفت: الله اكبر الله اكبر، مردم مدينه «بياد زمان پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم صدا به گريه و ضجه بلند كردند، همين كه گفت: اشهد ان لا اله الا الله، شيون و ناله مردم، زيادتر شد، وقتى كه بلال گفت: اشهد ان محمدا رسول الله، زنها از خانه ها بيرون آمدند با سوز و گداز عجيبى گريه مى كردند و مدينه در تاريخ خود چنين روزى را كه مردم آنقدر گريه و ضجه كنند بياد ندارد.

اى مدينه خانه ات ويران شدن زود است زود

اهل خانه بى سر و سامان شدن زود است زود

آنكه مهمان كرد عالم را به خوان و رحتمش

در دل خاك سيه مهمان شدن زود است زود

اى مدينه ظلمت ترديد دنيا را گرفت

آفتاب وحى را پنهان شدن زود است زود

اى مدينه صوت قرآنش هنوز آيد به گوش

روزگار غربت قرآن شدن زود است زود(٣٨)

امت پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بهترين امتها

روايت شده كه حضرت موسىعليه‌السلام عرض كرد خدايا آيا امتى از امتها از امت من افضل تر است كه ابر را سايبان آنها قرار دادى و آنها را از دريا گذراندى و من و سلوى «غذاى آسمانى» براى ايشان نازل كردى.

خطاب شد: اى موسى آيا نمى دانى كه فضيلت امت محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بر ساير امت ها مثل فضيلت خود او است بر سائر خلق، يعنى همچنانكه محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌ از همه مردم بهتر و بالاتر است امت او هم از همه امتها بهتر است.

رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌ فرمود: حضرت موسى عرض ‍ كرد: يا رب اجعلنى من امه محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم خدايا مرا از امت محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم قرار بده فاوحى الله اليه يا موسى انك لا تصل الى ذلك.

وحى رسيد اى موسى تو به آن نمى رسى.

از خداوند تشكر مى كنيم كه پيامبر ما بهترين پيامبران و قرآن بهترين كتابها و جانشين او بهترين جانشينان و امت او بهترين امتها و دين ما بهترين اديان است.

رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌ فرمودند: هر كس صبح كند و چند نعمت خدا را ياد نكند يعنى شكر آنها را بجا نياورد مى ترسم كه نعمت خدا از او زايل و گرفته شود.

١ - الحمد لله الذى عرفنى نفسه و لم يتركنى عميان القلب.

حمد مخصوص آن خدائى است كه خودش را بمن شناسانيد و مرا كور دل قرار نداد.

٢ - الحمد لله الذى جعلنى من امه محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم .

حمد مخصوص آن خدائى است كه مرا از امت محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم قرار داد.

اين نعمت، نعمت خوبى است و بايد شكرش را بجا آورد و كفران اين نعمت را ننمود، يعنى آنچه اوامر و نواهى و حلال و حرام پيغمبر را اطاعت كردم كارى نكنيم كه حضرت بفرمايد، شما از امت من نيستيد.(٣٩)

بار عصيان شكست گردن و پشتم

سر نهادم ولى به پاى محمد

نيستم قابل شفاعت و امداد ليك

دارم به دل ولاى محمد

آمده ام با جهان گريه و زارى

تا كه رحم آردم خداى محمد

فيض كاشانى

برگ عيشى به گور خويش فرست

در زمان پيامبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم شخصى وصيت كرد كه بعد از مردن من پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم انبار خرماى مرا كه چهار خروار بود براى رد مظالم به هر كس كه مصلحت مى داند تقسيم كند.

بعد از مردنش پيامبر فقراء را جمع كرد و دستور داد در انبار خرما را گشودند و همه را ميان فقراء تقسيم كردند، حتى زمين انبار را هم جاروب كردند يك دانه خرماى پوسيده كه ته مانده انبار بود را پيامبر برداشت به مردم نشان داد و فرمود: اين دانه خرماى گنديده را اگر اين شخص كه وصيت كرده بود به دست خود مى داد بهتر از اين بود، كه من (كه پيامبرم) اين همه خرما را به دست خود تقسيم كردم.

از اين بيان و فرمايش معلوم مى شود كه انسان در زمان حيات خودش هر كار نيكى را انجام دهد بهتر از وصيت كردن است، مثل بعضى ها نباشيم كه مى گويند بعد از مردن من فلان فرش يا فلان مقدار پول رابدهند، و مثلا نماز بخوانيد و روزه براى من بگيريد جا دارد وارث بگويد تو دلت به حال خودت خودت انجام ندادى ما را چرا دلسوزى كنيم.(٤٠)

برگ عيشى به گور خويش فرست

كس نيارد ز پس تو پيش فرست

ز فرصت بهره اى بردار كز تو

بگيرند اختيار زندگى را

ز خود آثار نيكوئى بجا نه

چو خواهى يادگار زندگى را

ز جود و بخشش و ايثار و اكرام

بيفزا اعتبار زندگى را

پيشانى حضرت شكست

علامه مجلسى مى فرمايد: وقتى كه پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به رسالت مبعوث شدند علنا مامور شد در ميان قريش دعوت نمايد در موسم حج بالاى كوه صفا تشريف بردند و به صداى بلند صدا زدند: اى مردم منمرسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و فرستاده خلاق عالميان.

ابوجهل همينكه اين كلام را از آن حضرت شنيد سنگى به جانب او انداخت كه پيشانى حضرت شكست، ساير كفار هم جسارتها كردند، عاقبت حضرت به كوه ابو قبيس پناهنده شدند.

از آن طرف به حضرت اميرعليه‌السلام و حضرت خديجهعليها‌السلام خبر رسيد، ظرف آبى و سفره نانى را برداشتند و به سراغ پيامبر بالاى كوه آمدند، امير مومنانعليه‌السلام فرياد مى زد يا رسول الله!

جانم فداى شما آيا در كدام مكان تشنه و گرسنه مانده اى و مرا با خود نبرده اى، اى خديجهعليها‌السلام فرياد مى كرد: پيامبر برگزيده و رنج كشيده در راه خدا را، نشان دهيد.

جبرئيل بررسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نازل شد وقتى كه چشم حضرت به جبرئيل افتاد فرمود: ببين امت با من چه كردند، مرا تكذب كردند و پيشانى مرا به سنگ جفا شكستند، بعد از آن ملائكه فوج فوج و گروه گروه به يارى آن حضرت بطرف حضرت مى آمدند ولى رسول اكرم اجازه نداد، فرمود اينها امت من هستند.

جبرئيل عرض كرد يا رسول الله! على و خديجه را طلب كن كه به سوى شما مى آيند. پيامبر آنها را صدا زد بالاى كوه آمدند، وقتى كه نزد حضرت آمدند ديدند خون از پيشانى نورانى حضرت جارى است، حضرت خون ها را مى گرفت و به جانب آسمان مى پاشيد و قطره اى بر زمین بر نمى گشت، حضرت خديجه عرض كرد: يا رسول الله! چرا نمى گذارى اين خونها به زمين بريزد.

حضرت فرمودند: مى ترسم عذاب بر اين امت نازل شود و همه هلاك شوند.(٤١)

به جلال حق نبرده پى،

احدى به حق جلال او

ملكوتيان، جبروتيان،

شده محو و مات جمال او

چو وراى عقل بشر شود

درجات عقل و كمال او

من بى زبان چه بيان كنم

حسنات خلق وخصال او(٤٢)

ارتباط با خدا در حال سجده

سال دوم هجرت بود، سپاه اندك اسلام در سرزمين بدر، در برابر سپاه مجهز دشمن قرار گرفتند، و سپاهيان اسلام ٣١٣ نفر بودند در صورتى كه سپاه دشمن بيش از هزار نفر بودند.

صبح جمعه هفدهم رمضان، جنگ شروع شد و درگيرى سختى بين دو سپاه درگرفت، حمله هاى پى در پى و جنگ هاى تن به تن همچنان ادامه داشت.

علىعليه‌السلام مى فرمايد: روز جنگ بدر در هنگامه شديد نبرد، به جستجوى پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم پرداختم تا ببينم او در كجاست و چه مى كند؟

ناگاه او را در گوشه اى يافتم كه سر به سجده نهاده بود و مكرر مى گفت:

يا حى و يا قوم، «اى خداى زنده! و اى خدايى كه ذات پاك و تمام صفات تو، قائم به خودت مى باشد.

تنها همين ذكر را مى گفت، و آن قدر اين ذكر را ادامه داد، تا خداوند او را در اين جنگ، پيروز ساخت.

رسول اكرم به ما مى آموزد كه در هر حال مخصوصا در سختيها بايد در سجده با خدا ارتباط بر قرار كرد.(٤٣)

اى دوست به روى دوست بگشاى درى

صاحب نظر به مستمندان نظرى

ما بى خبرانيم ز منزلگه عشق

اى با خبر از بى خبر آور خبرى

مى خواهمرسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را امتحان كنم

مردى از رسول اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم شنيد كه خداوند روزى هر كسى را به او مى دهد، هر كه باشد و هركجا باشد.

اين مرد به بيابانى رفت پاى يك كوهى خوابيد، با خود گفت: مى خواهم ببينم رزق من چگونه به من مى رسد، اتفاقا قافله اى راه را گم كرده و به پاى آن كوه گذرشان افتاد، ديدند مردى روى زمين افتاده يكى گفت:

اين بيچاره مرده است.

ديگرى گفت: دزد است.

و آن يكى گفت: مريض است.

هر چه او را صدا زدند او جواب نداد و حركت نكرد.

يكى گفت: اين بيچاره از گرسنگى اين طور شده، شوربائى «سوپ» پختند و بالاى سرش آوردند و هر چه خواستند ميان دهانش بريزند، دندان ها را روى هم فشار مى داد، عاقبت يكى از آنها بلند شد و وسيله اى پيدا كرد و ميان دهانش گذاشتند، كم كم غذاها را به او دادند.(٤٤)

بعد از آن بگشاد آن مسكين دهن

گفت: كردم امتحان رزق من

هر چه گويد آن رسول پاك جيب

هست حق و نيست در وى هيچ ريب