آيين تزکيه

آيين تزکيه0%

آيين تزکيه نویسنده:
گروه: اخلاق اسلامی
صفحات: 14

آيين تزکيه

نویسنده: محمد حسن رحيميان ، محمد تقي رهبر
گروه:

صفحات: 14
مشاهدات: 4054
دانلود: 235

توضیحات:

آيين تزکيه
  • پيشگفتار

  • انسان و بحرانهاى اخلاقى

  • در جستجوى حل مشكل

  • اخلاق و تربيت اسلامى

  • سخنى با استادان تربيت و اخلاق

  • مقدّمه

  • 1ـ تعاريف

  • الف ـ تعليم

  • ب ـ تربيت

  • ج ـ اخلاق

  • 2 ـ رابطه منطقى تعليم و تربيت و اخلاق

  • تعليم و تزكيه در قرآن

  • 3 ـ موضوع تربيت و اخلاق

  • 4 ـ قلمرو تربيت و اخلاق

  • 5 ـ جايگاه تربيت و اخلاق در اسلام

  • 6 ـ نقش تربيت و اخلاق در ساختار شخصيت انسان

  • فصل اوّل : انسانشناسى و حقيقت تربيت

  • 1ـ انسانشناسى

  • خود شناسى

  • خود فراموشى

  • خودفراموشى و بحران هويت

  • قواى نفس و گرايشهاى آن

  • قرآن و جلوه هاى نفس

  • انسان در دو سير متضاد

  • قوس نزول و قوس صعود

  • 2ـ حقيقت تربيت

  • ديدگاهها

  • 3ـ انسان و تربيت پذيرى

  • اختلاف استعدادها

  • فصل دوم : مبانى تربيت اسلامى

  • 1ـ مبانى اعتقادى

  • خدا، محور حق و مبدأ فضايل

  • ايمان

  • 2ـ فطرت

  • فطرت و تربيت

  • 3ـ كرامت

  • فصل سوم : اهداف تربيت

  • 1ـ ديدگاهها

  • 2ـ اسلام و هدف تربيت

  • الف ـ يقين شهودى

  • ب ـ پرستش

  • ج ـ خودآگاهى

  • د ـ تكامل عقل و قلب

  • هـ ـ عدل و قسط

  • فصل چهارم : اصول تربيتى اسلام

  • 1ـ نيت و انگيزه الهى

  • مراتب نيت

  • 2ـ اختيار و آزادى

  • 3ـ تكليف و مسئوليت

  • 4ـ تقدم تزكيه

  • 5ـ پويايى و تداومِ تربيت

  • الف ـ تربيت و مدارج كمال

  • ب ـ يأسزدايى

  • مقايسه

  • فصل پنجم : ابعاد تربيت

  • ابعاد تربيت اسلامى و روابط انسان

  • 1ـ پرورش جسمانى

  • جان و تن در نظام تشريعى اسلام

  • دنيا و آخرت

  • پرورش نيروى كارآمد

  • 2ـ پرورش عقلانى

  • تعريف عقل

  • جايگاه عقل در اسلام

  • عقل الهى

  • عقل علمى

  • عقل شيطانى (نكرى)

  • پرورش عقل در اسلام

  • اوّل ـ عوامل رشد عقل

  • 1ـ علم

  • 2ـ تفكر

  • الف) منابع تفكر

  • نفس انسانى

  • جهان هستى

  • قرآن

  • تاريخ

  • تجارب زندگى

  • ب) شيوه تفكر

  • ج) آزادى تفكر

  • دوم ـ موانع رشد عقل

  • الف) هواى نفس

  • ب) بردگى فكرى

  • ج) تكيه بر ظن و شك

  • د) تبليغات

  • سوم ـ عوامل تضعيف عقل

  • رفاه زدگى

  • بيكارى و كارزدگى

  • مصاحبت با ابلهان

  • 3ـ پرورش علمى

  • تربيت علمى و هدف آن

  • علم طبيعى و علم الهى

  • 4ـ پرورش عاطفى

  • مفهوم تربيت عاطفى

  • پرورش عاطفى كودك

  • پرورش عاطفى جوان

  • تعديل عواطف

  • احساسات متعالى

  • الف) پرورش حس زيبايى

  • زيبايى حسى و مادى

  • زيبايى ادبى و هنرى

  • زيبايى عقلى و معنوى

  • زيبايى متعالى

  • پرورش زيبايى عقلى و معنوى

  • ب) پرورش حس اخلاقى

  • ج) حس پرستش و تربيت عرفانى

  • 5 ـ تربيت اجتماعى

  • مفهوم تربيت اجتماعى

  • اسلام و تربيت اجتماعى

  • 1ـ محور روابط در اسلام

  • بهرهگيرى از وجدان

  • 2ـ روابط انسانى

  • الف) انسان دوستى

  • ب) محبت و هدايت

  • ج) عدل عمومى

  • د) حقوق ويژه انسانى

  • هـ) شيوههاى اخلاقى

  • 3ـ روابط ايمانى

  • الف) ولايت و محبت

  • تثبيت مودت

  • آفات مودت

  • ب) اخوت

  • ج) مسئوليت اجتماعى

  • د) مصابره و مرابطه

  • هـ) شور و نصح

  • و) توصيههاى اخلاقى

  • ز) مواسات و ايثار

  • شاد كردن مؤمن

  • 4ـ موارد قطع رابطه

  • فصل ششم : راهبردهاى تربيتىِ اسلام

  • 1ـ مربى و اسوه اخلاق

  • الف) خداوند

  • ب) پيامبر و امام

  • ج) امامان

  • د) ديگر مربيان صالح

  • ويژگى هاى مربى

  • چهره عملى مربى

  • هنر تربيت كردن

  • فقر تربيتى انسان معاصر

  • 2ـ مجاهده با نفس

  • الف) نفس و خطرات آن

  • ب) ضرورت مجاهده

  • رياضت

  • ج) حقيقت مجاهده

  • د) مراحل عملى تهذيب

  • 1ـ يقظه

  • 2ـ تفكّر

  • 3ـ عزم

  • جوانى و نيروى اراده

  • 4ـ مشارطه

  • 5ـ مراقبه

  • 6ـ محاسبه

  • 7ـ تذكر

  • ضبط خيال

  • هـ) رهتوشه مجاهده (تقوا)

  • تحصيل تقوا و آثار آن

  • ثمرات تقوا

  • 3ـ احكام و شرايع

  • الف) حقيقت و راز عبادت

  • عبادت و تقرب

  • عبادت و انسانسازى

  • ج) عبادت و ذكر

  • حقيقت ذكر و آثار آن

  • د) بعد تربيتى نماز

  • رابطه نماز و اخلاق

  • د) نگاهى به ساير عبادتها

  • هـ) فلسفه تربيتى محرمات

  • 4ـ روش عقلانى

  • 5ـ پند و اندرز

  • ويژگى هاى موعظه

  • روانشناسى موعظه

  • الف) توجه به گرايشها

  • ب) رعايت اعتدال

  • ج) توجه به احساسات

  • د) لطايفِ حكمت

  • هـ) تكرار

  • و) لحن مشفقانه، ملايمت، مدارا

  • 6ـ تبشير و انذار

  • 7ـ امر به معروف و نهى از منكر

  • 8ـ عادت

  • نقش عادت در تربيت اسلامى

  • فصل هفتم : مراحل و محيط تربيت

  • الف) مراحل رشد

  • ب) مراحل تربيت

  • 1ـ كودكى و تربيت

  • اهميت تربيت در كودكى

  • پرورش فطرت ايمانى و اخلاقى كودكان

  • 2ـ نوجوانى و تربيت

  • 3ـ جوان و تربيتپذيرى

  • 4ـ تربيت بزرگسالان

  • ج) محيط تربيت

  • 1ـ محيط خانه

  • 2ـ محيطهاى آموزشى

  • 3ـ محيط اجتماعى

  • فصل هشتم : ويژگى هاى تربيت اسلامى

  • 1ـ منبع وحى

  • 2ـ اسوههاى الهى

  • 3ـ برنامه عملى مناسب

  • 4ـ تعبد و تسليم

  • 5ـ جهانشمول بودن

  • 6ـ هدف بودن انسان

  • 7ـ جامعيت

  • ساير ديدگاهها و احتمالات

  • فهرست منابع و مآخذ

جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 14 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • مشاهدات: 4054 / دانلود: 235
اندازه اندازه اندازه
آيين تزکيه

آيين تزکيه

نویسنده:
فارسی
آيين تزکيه


آيين تزکيه

نويسندگان : محمد حسن رحيميان ، محمد تقي رهبر

پيشگفتار

تربيت و اخلاق مهمترين هدفِ رسالت پيامبران خدا بوده تا بشريت را در مسير كمال و قرب الهى، كه علت غائى آفرينش است، رهنمون باشند. پيامبر عظيمالشأن اسلام (صلى الله عليه وآله) با اشاره به فلسفه بعثت خويش در حديث معروف بدان تصريح فرموده اند : «اِنَّما بُعِثْتُ لاُِتـَمِّمَ مَكارِمَ الاَْخْلاقِ (١) همانا برانگيخته شدم كه مكارم اخلاق را به سر حد كمال برسانم.»
تربيت و اخلاق، از سوى فلاسفه و انديشمندان نيز همواره مورد توجه قرار داشته و مكاتب فلسفى و حتى مكتبهاى مادى، هر يك با بينش و فلسفه و اهداف خاص خود از تربيت و اخلاق سخن گفته و اصول و روشهايى را ارائه داده اند، كه اين خود بيانگر اهميت اين مسئله براى انسان، در همه شرايط و جوامع است. گرچه مسئله اساسى در تربيت و اخلاق، مبانى، اهداف و روشهاى صحيح و استوار و نمونه هاى عينى و مثبت در اين موضوع مى باشد كه جز از طريق وحى براى انسان قابل دسترسى نخواهد بود.

انسان و بحرانهاى اخلاقى

آنچه مايه تأسف است اينكه، در جهان معاصر از حاكميت اخلاق و معنويت و ضرورت تربيت الهى كمتر سخن جدى به ميان مىآيد و در عمل نيز اثر چشمگيرى از آن مشاهده نمي شود. تمام آمال و تلاشهاى علمى و عملى به بُعد مادى محدود گشته و كسى به فكر احياى ارزشهاى انسانى نيست، در حالى كه خطر سقوط اخلاقى از خطر بمبهاى اتمى و هستهاى براى نوع بشر زيانبارتر است. شيوع و اشاعه فساد كه در اعماق جوامع، به ويژه جوامع صنعتى، نفوذ دارد و قتل و غارت و قساوت و نيرنگ و بىاعتمادى و خودخواهى، به صورتى وحشتناك، نشان مى دهد كه مكتبهاى ساخته و پرداخته انديشه انسان معاصر جز به تكنولوژى و دانشى كه با طبيعت سر و كار دارد، نپرداخته و در ميان رشته هاى بىشمار علوم و تخصصها جاى يك رشته خالى است و آن تربيت و اخلاق با مفهوم الهى آن مى باشد و بحثهاى اخلاقى و انسانسازى در جهان معاصر سير قهقرايى پيموده و دانش تعليم و تربيت رايج روز، چندان ارتباطى با بحثهاى تربيت و اخلاق ـ به معناى انسانسازى ـ ندارد; و از اين بابت مى توان گفت : بشر دستخوش بدترين نوع جهل و عجز است. همانگونه كه على (عليه السلام) مى فرمايد : «بالاترين نادانىها نادانى انسان به امر خويش است : « اَعْظَمُ الْجَهْلِ جَهْلُ الأنسانِ اَمْرَ نَفْسِه » . (٢) «و ناتوانترين مردم كسى است كه از اصلاح خود ناتوان باشد : «اَعْجَزُ النّاسِ مَنْ عَجَزَ عَنْ اِصْلاحِ نَفْسِه» . (٣)
اين بىتوجهى به معنويت و اخلاق است كه تمدن جهان را به پرتگاه سقوط كشانده و حتى از اعماق اروپا دانشمندان و محققانى را به اعتراف و اعتراض واداشته و با توجه به رهآوردهاى منفى علم و تمدن كنونى بشريت را در حال نابودى مى بينند.
دكتر «آلكسيس كارل» فرانسوى، كه از دانشمندان مشهور اروپاست در دو كتاب معروف خود «انسان موجود ناشناخته» و «راه و رسم زندگى» علمگرايىِ انسان و خلأهاى معنوى او و واماندگى فرهنگ و تمدن جديد در صحنه اخلاق و ارزشهاى انسانى را شديداً مورد انتقاد قرار داده و بر ضرورت احياى انسان در فضايى كه مشحون از فضيلت و اخلاق باشد، تأكيد مىورزد. وى مى نويسد :
«علوم مادىِ بىجان ما را به دنيايى كشانده است كه متناسب با ما نيست و ما كوركورانه هر آنچه را اين علوم به ما داده اند، پذيرفتهايم. فرد امروزى كوتهبين، تخصصى، عارى از موهبت اخلاقى، بىهوش و براى اداره خود و هدايت تشكيلاتش ناتوان است.» (٤)
و همچنين در توصيف وضع اخلاقى جوامع غربى مي گويد :
«فقدان حس اخلاقى، دروغگويى، سستى و بىعدالتى، موجب اختلال اعمال عاطفى و فكرى و بدنى است. در فرانسه اين اختلالات شخصيت شديدتر و فراوان است...»
«اعتدال، شرافت، درستى، مسئووليت، پاكى، تملك نفس، محبت به همنوع، شهامت، گويى جملات بىمعنى و كلماتى است كه مورد تمسخر جوانان امروزى است.
انسان امروزى به جز جلب لذّت، اصلى براى راه و رسم زندگى نمي شناسد، همه كس اسير غرور است و مانند خرچنگ در پوسته خود مترصد دريدن همنوع خويش بهسر مى برد.»
«هنگامى كه انجمن ادبى فرانسه، با طرح سؤالى از دانشمندان خواست نظريات خود را در مورد اين سؤال كه : «آيا تجديدِ عهدِ علم و ادب و هنر براى تهذيب مردم سودمند بوده يا زيان رسانيده است؟» «ژان ژاك روسو» در اين مسابقه شركت كرد و برنده جايزه شد. پاسخ وى اين بود كه : علم و ادب، ظاهر مردم را آراسته مىكند. اما باطن را فاسد مىسازد، طبع را منحرف مى نمايد و به دل و دماغ حالت مصنوعى مى دهد، مختصر اينكه : مردم، عالم و هنرمند مي شوند اما آدم نمي شوند.» (٥)
اينگونه اعترافات كه در گفتار ديگران درگذشته و حال بسيار مى توان يافت و همچنين روند جارى اخلاق در جوامع بشرى مدلل مىسازد كه بدون اخلاق و تربيت صحيح هيچ دستمايه علمى، فرهنگى و تكنيكى پاسخگوىِ نيازها و مشكلات انسان نيست و ضرورت بازسازى اخلاقى و احياى ارزشهاى انسانى، حتى از ديد متفكران بيگانه، پوشيده نمانده است. گرچه اين دانشمندان راهى را براى احياى شخصيت اخلاقى انسان ارائه نداده و تنها به طرح مشكل پرداخته اند.

در جستجوى حل مشكل

خلاصه، مشكل اساسى انسان در عصر ما اين است كه با خداى خود و در نتيجه با هويت «خويش» بيگانه شده و لذا ارزشهاى معنوى را به ديگر سوى نهاده است و در اين جهت ميان كشورهاى سرمايهدارى و سوسياليستى فرقى نيست، چرا كه هر دو، در عمل يك خطمشى دارند. همچنانكه حضرت امام (قدس سره) در پيام تاريخى خود به آخرين دبير حزب كمونيست شوروى سابق يادآور شدند كه : «بايد به حقيقت رو آورد، مشكل اصلى كشور شما مالكيت و اقتصاد و آزادى نيست. مشكل شما عدم اعتقاد واقعى به خدا است، همان مشكلى كه غرب را هم به ابتذال و بنبست كشيده و يا خواهد كشيد.» (٦)
پس از فروپاشىِ نظام ماركسيستى و ورشكستگى كمونيسم، آخرين رئيسجمهورى اين كشور نيز بدين نكته اعتراف كرد و ابراز داشت :
«بينش ما در قبال مذهب كه زمانى در شوروى مورد قبول نبود، تغيير كرده است و ارزشهاى اخلاقى كه مذهب با خود همراه دارد مى تواند در تغيير و تحولات شوروى مؤثر باشد...» (٧)
اما سرانجام سرنوشت محتومى كه براى نظام ماركسيستى بود، گريبانش را گرفت و اين درس عبرتى است براى كليه فرهنگها و نظامها كه ارزشهاى اخلاقى و معنوى را در كنار تحولات علمى و اجتماعى، دست كم نگيرند!
از اينجا مى توان نتيجه گرفت كه بازگشت به دين و معنويت و طرح ارزشهاى اخلاقى و معنوى به انسان كه در مكاتب الهى مطرح شده، نه به شيوه سودگرايانه غرب، يك ضرورت حياتى و اجتنابناپذير است كه بالاخره بشريت آن را پذيرا خواهد شد.

اخلاق و تربيت اسلامى

اخلاق و تربيت اسلامى، با ويژگى و بُعد متعالى خود و به موجب برترى كه بر ديگر مكاتب اخلاقى دارد، تضمينكننده سعادت انسانها در همه عصرها و رهتوشه همه رهپويان راه كمال است و فراگيرى علمى و تخلق عملى به آن، يكى از فرايض اوليه در كنار «شرايع و عقايد» به شمار مىآيد. از اين رو در نظام فرهنگى اسلامى ما ضرورت است به شيوه علمى و منطقى در چارچوب برنامه هاى آموزشى و تربيتى به طور جدى به دانشپژوهان ارائه گردد و در شكلگيرى اخلاقى و تربيتى اين نسل، كه سازنده تاريخ آينده جامعه اسلامى است، جديت و اهتمام شود و عملاً مورد عنايت و توجه قرار گيرد تا در تمام ابعاد حيات مادى و معنوى امت ما مؤثر و سرنوشتساز باشد.
رهبر كبير انقلاب اسلامى و مربى بزرگ، حضرت امام خمينى ـ قدس سره الشريف ـ در يكى از پيامهاى جاودانه و تاريخى خود با تأكيد بر اين مطلب فرموده اند :
«ملت عزيز ايران و ساير كشورهاى مستضعف جهان اگر بخواهند از دام شيطنتِ ابرقدرتهاى بزرگ تا آخر نجات پيدا كنند، چارهاى جز اصلاح فرهنگ و استقلال آن ندارند و اين ميسر نيست جز با دستِ اساتيد و معلمان متعهدى كه در دبستانها تا دانشگاه ها راه يافته و با تعليم و كوشش در رشته هاى مختلف علوم و تربيت صحيح و تهذيب مراكز تربيت و تعلم از عناصر منحرف و كجانديش، نوباوگان را كه ذخائر كشور و مايه اميد ملتاند همدوش با تعليم در همه رشته ها به حسب تعاليم اسلامى تربيت و تهذيب نمايند و علوم اسلامى را كه مربى اخلاق و مهذب نفوس است، به دست كارشناسان اسلامى داده تا نوباوگان عزيز را بدين مكتب جامع و روانبخش آشنا و از تعليمات علمى و عملى برخوردار سازند و به يقين بدانند كه اسلام مكتبى است كه انسانها را به گونهاى مىسازد كه جز به حق و مبدأ خلق به هيچ مكتبى تسليم نشوند و تحت تأثير هيچ قدرتى واقع نگردند...» (٨)
با توجه بدانچه اشاره شد، در اين تأليف سعى بر اين است كه مباحث تربيت و اخلاق با استناد به منابع و متون اسلامى و مبانىِ علمى به شيوهاى منطقى متناسب با فضاى آموزشى و پرورشى ارائهگردد و در پارهاى موارد به فرازهايى از سخنان ارزشمند حضرت امام خمينى (قدس سره) استشهاد شود، زيرا رهنمودهاى ايشان در زمينه تهذيب نفس و تربيت و اخلاق از عمق جانش جوشيده و نمودار عينى مكتب جاودان اسلام است و از تأثير شگرف و والايى خاصى برخوردار مى باشد و آن مربى بزرگ بيش از نيم قرن در حوزهاى علمى و قبل و بعد از انقلاب تا واپسين لحظات حيات پربركتشان درس اخلاق و انسانسازى به همگان آموختند و سيره مباركه ايشان كه الگوى علم و عمل و فضائل انسانى و اسلامى بود، تحولى ژرف در فرهنگ و اخلاق و جان ميليونها انسان پديد آورد و مى تواند جانهاى نسل دانشپژوه ما را بيش از پيش با معنويت اسلام پيوند زند و به اخلاق و تربيت اسلامى آشنا سازد.

سخنى با استادان تربيت و اخلاق

نكتهاى كه تأكيد بر آن لازم است اينكه : طرح مسايل، تنها به صورت آموزشى و تئوريكى، كارساز نبوده و هدف ما نيز تحقيق بحث بدين شكل نيست. بلكه آنچه مايه تأثير است، تبلور اخلاق و ارزشهاى آن در عينيت و عمل و ارائه الگوهاى زنده مى باشد و از اين نظر، نقش مربيان اخلاق و استادان تعليم و تربيت، حسن سلوك و جذابيت عمل و رفتار آنان مى تواند بيش از هر چيز منشأ اثر باشد. استادان محترم تربيت و اخلاق از اين نكته بسيار مهم غفلت نخواهند ورزيد. زيرا هدف نهايى اين مباحث تحول معنوى و اخلاقى در انديشه و عمل دانشجويان است كه تحقق آن تا حد زيادى به حالت معنوى و شور و احساس استاد بستگى دارد; همان حالتى كه از معلمان بزرگ اخلاق در حوزه ها سراغ داريم، كه در پرتو تقوا و اتصال عارفانه به مبدأ و الهام از سيره صالحان و استمداد از روح پاك اولياء قابل دسترسى است و اين است كليد فتح دلها و رمز موفقيت در تسخير جانها و هدايت و تربيت انسانها.
از اينرو به استادان محترم توصيه مي شود با اين ديد به مسايل نگريسته و با توجه كافى به مباحث و ارائه الگوى عملى شايسته و به كارگيرى شيوهاى روانشناسانه، آن را منتقل كنند و با استفاده از متون ديگر اخلاقى بر غناى مباحث بيفزايند.
در پايان، اين نكته را هم بيفزاييم كه : اين كتاب، نخست به عنوان كتاب درسىِ تربيت و اخلاق براى دانشگاه ها تهيه شد و قرار بود مباحث ويژه اخلاق (فلسفه اخلاق) و فضايل و رذايل اخلاقى، جداگانه در بخش ديگرى تدوين گردد ولى از آنجا كه واحدهاى درسى تربيت و اخلاق دانشگاه ها به دو واحد تقليل يافت، بخش دوم تدوين نگرديد و آنچه كه فراهم آمد (مجموعه حاضر) به دليل حجم نسبتاً زياد آن، در ويرايش نهايى تقليل يافت و متناسب با فضاى آموزشى تلخيص گرديده و قسمتهاى نسبتاً زيادى از متون آيات و روايات حذف و به ترجمه فارسى اكتفا شد و بالاخره توسط سازمان سمت (سازمان مطالعه و تدوين كتب علوم انسانى دانشگاه ها) چاپ و منتشر و براى تدريس در دانشگاه معرفى شد كه خوشبختانه به دليل استقبال استادان و دانشجويان طى يك سال، چند نوبت تجديد چاپ گرديد. با اين حال دريغمان آمد كه اصل تأليف با متون ارزندهاى كه از منابع گرانبهاى اسلامى دارد منتشر نشود. مطالعه اين كتاب كه محصول مشاوره ها و مذاكره و مطالعات گسترده و بررسىهاى كارشناسانه است مى تواند براى عموم بهويژه نسل جوان سودمند باشد و اميد كه چنين باد.
مؤلفان ـ تابستان سال ١٣٧٩

مقدّمه

در اين مقدمه، نخست به بيان مفاهيم و تعاريف واژه هاى : «تعليم، تربيت و اخلاق» مى پردازيم تا جايگاه هر يك در مباحث آينده معين و موضوع سخن مشخص باشد.
تعليم، تربيت و اخلاق، سه واژه اند، با سه مفهوم كه هر يك را تعريف يا تعاريف خاصى است و هر كدام از آنها اصول و قوانين مخصوص به خود دارد. اين واژگان با وجود رابطه و موارد اشتراك ميان آنها نقاط اختلافى هم دارند.

١ـ تعاريف

الف ـ تعليم

تعليم به معناى آموختن، يعنى انتقال معلومات از معلم به متعلم است و در تعريف آن گفته اند : «پرورش نيروى فكرى و بُعد عقلانى انسان» و به تعبير دقيقتر : «فراهم آوردن زمينه براى رشد و شكوفايى استعدادهاى ذهنى انسان» و يا در مرحله كاملتر : «ايجاد خلاقيت و ابتكار در فكر و نيروى انديشه انسان» . آنگونه كه از آيات قرآن برمىآيد تعليم در مورد انسان كاربرد دارد و موهبت ارزشمندى است كه خداوند از آغاز خلقت، بدو ارزانى داشته و بعثت پيامبران براى تكميل و توسعه آن بوده است :
«وَ عَلَّم آدَمَ الأسماءَ كُلَّها» (٩)
«عَلَّمَ الأنسانَ مالَمْ يَعْلَمْ» (١٠)
«و يُعَلِّمُهُمُ الْكِتابَ وَ الحِكمَةَ» (١١)
و اما موارد استعمال واژه علم و بيان مراتب و اقسام آن در قرآن و اينكه جايگاه تعليم در مقايسه با دو واژه ديگر كجاست؟ بعداً توضيحاتى خواهيم داد.

ب ـ تربيت

واژه «تربيت» مصدر باب تفعيل از ماده «ربى يربو» (١٢) به معناى رشد است و تربيت يعنى رشد دادن. در تعريف تربيت با مفهوم گسترده آن مى توان گفت : «تربيت عبارت است از : رشد دادن و يا فراهم كردن زمينه رشد و شكوفايى استعدادها و به فعليت رساندن قواى نهفته يك موجود» . بنابراين، تربيت به انسان اختصاص ندارد و در مورد هر موجودى كه قابليت رشد داشته باشد، صادق است. همچنانكه هرگاه در مورد انسان به كار برده شود، كليه ابعاد وجودى وى را نيز شامل مي گردد.
از موارد استعمال اين واژه در قرآن چنين برمىآيد كه قرآن از آن، تربيتِ جسمى و مادى را اراده كرده است. از جمله در داستان موسىابن عمران از زبان فرعون آمده :
«قال أَلَمْ نُرَبِّك فِينا وَليداً و لَبِثْت فِينا مِن عُمُرِكَ سِنين; (١٣)
آيا ما تو را در كودكى نپرورانديم و در ميان ما سالهايى از عمرت را به سر نبردى؟»
و اما در خصوص تربيت معنوى و اخلاقى، قرآن كريم از واژه «تزكيه» و مشتقات آن استفاده كرده است. مانند آيه : «قَدْ اَفْلَحَ مَنْ زَكّيها. وَ قَدْ خابَ مَنْ دَسَّيهَا» (١٤) و آيه «ويُزَكِّيهِمْ و يُعَلِّمُهُمُ الْكِتابَ والحِكْمَةَ» (١٥) و....
قابل توجه اينكه تزكيه در مفهوم لغوىاش به معناى رشد دادن و اصلاح و پاكسازى مىآيد، به كارگيرى اين واژه در تزكيه نفس، ناظر به پاكسازى آن از رذايل و آراستن آن به فضايل و رشد دادن در جهت صلاح و كمال شايستهاش مى باشد كه اين معنا در تربيت دينى مورد توجه قرار گرفته است.
بدين ترتيب واژه «تزكيه» فراگيرترين واژهاى است كه قرآن در مورد تربيت اخلاقى به كار برده، هر چند واژه هاى قرآنى ديگرى چون : «رشد» و «هدايت» و... امثال آن را نيز مى توان به نوعى ناظر به تربيت معنوى و اخلاقى دانست.
علاوه بر اين، در روايات، از واژه هاى «تهذيب» ، «تأديب» ، «تنزيه» و «تطهير» نيز بهمنظورتربيت اخلاقى استفاده شده است. به عنوان مثال در سخن پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله) آمده : «اَدَبَّنىِ رَبِّى فَأحْسَنَ تَأدِيبى» (١٦) .
و از سخن على (عليه السلام) است :
«اَلأِشتغالُ بِتَهْذيبِ النَّفسِ اَصْلَح» (١٧)
«نَزِّهوُا اَنْفُسَكُم عَنْ دَنَسِ اللَّذّاتِ و تَبِعاتِ الشَّهَواتِ» (١٨)
«طَهِّرُوا اَنْفُسَكُم عَنْ دَنَسِ الشَّهَواتِ تُدرِكُوا رَفيعَ الدَّرَجاتِ» (١٩)
كه همه اين تعبيرات به يك حقيقت كه آن پالايش و تزكيه نفس است، اشاره دارد.
در عين حال ما در اين مباحث بيشتر از واژه «تربيت» با همين مفهوم، به دليل كثرت استعمال آن در فرهنگ رايج، استفاده خواهيم كرد.
گفتنى است كه هرگاه واژه «تربيت» به تنهايى استعمال مي شود، منظور مفهوم عام آن است كه شامل تعليم نيز خواهد بود و هرگاه همراه با تعليم بيايد، (تعليم و تربيت) مفهوم خاص آن يعنى : بُعدِ «پرورشى» در برابر «آموزش» مدنظر قرار مي گيرد.

ج ـ اخلاق

اخلاق جمع «خُلق و خُلُقْ» است. خُلق عبارت است از : «سيماى باطنى و هيئتِ راسخ نفسانى كه به موجب آن افعال نيك و بد اختيارى، بدون تكلّف و تأمل از انسان صادر شود.» اين حالت بر اثر تعليم و تربيت و تمرين و ممارست براى نفس پديد مىآيد و خصلت و حالت ثابت مي شود بدانگونه كه رفتارهاى پسنديده و يا ناپسند، بهطور طبيعى و بدون آنكه به فكر كردن و سنجيدن نياز باشد از انسان سر مى زند. (٢٠)

٢ ـ رابطه منطقى تعليم و تربيت و اخلاق

سه عنوان ياد شده با تعاريف و مفاهيمى كه دارند از ارتباط نزديك و تربيت منطقى خاصى برخوردارند.
هرگاه مقصود از تعليم آموختن به مفهوم ساده آن باشد، طبيعى است كه آموختن، گام نخستين در پيمايش طريق كمال است و پس از آموختن نوبت به عمل و سازندگى مى رسد و با تكرار و ممارست، ملكه اخلاقى شكل مي گيرد و از همين جاست كه برخى فلاسفه چون سقراط و ارسطو اخلاق را دقيقاً بر علم مبتنى دانسته اند (كه تحليل و نقد گفتارشان خواهد آمد)
در روايات نيز از رابطه علم و عمل مكرر سخن گفته شده و نقش عمل در شكوفايىِ علم مورد تأكيد قرار گرفته است. على (عليه السلام) مى فرمايد : علم بدون عمل رشد و بالندگى ندارد : « لَنْ يَزْكُوَ العِلْمُ حَتّى يُقارِنَهُ الْعَمَلْ» (٢١)
در توصيه هاى حضرت امام (رحمه الله) نيز آمده است : «هم در علم كوشا باشيد و هم در عمل و هم در تهذيب نفس. همانطور كه علم تنها فايده ندارد، تهذيب كوركورانه فايده ندارد، علم و تهذيب نفس است كه انسان را به مقام انسانيت مى رساند.» (٢٢)
اين از يكسو، از سوى ديگر اگر عميقتر شد و به حقيقت علم با مفهوم متعالى آن بنگريم، مطلب به گونهاى ديگر است و علم تنها به معناى آموختن نيست، بلكه نورى است كه از طريق تصفيه دل و تزكيه نفس در آيينه صافى قلب مى تابد، جلوهاى است عرفانى كه به كشف حقايق و رسيدن به «علم اليقين» و «عين اليقين» (٢٣) و «شهود عينى» و گذر از مرز طبيعت و رسيدن به ملكوت جهان و مقام «حق اليقين» مىانجامد. (٢٤) چنين علمى، داراى ميدانى گسترده و نامحدود است. همانگونه كه قرآنكريم به پيامبراكرم (صلى الله عليه وآله) مىآموزد : «و قُل رَبِّ زِدْنى عِلْماً» و پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله) مى فرمايد : «آنكس كه به دانش خود عمل كند، خداوند چيزهايى را كه نمى داند بدو خواهد آموخت : «مَنْ عَمِلَ بِما عَلِمَ عَلَّمُهاللّهُ مالَمْ يَعْلَمْ» (٢٥)
و نيز مى فرمايد : «آن كس كه چهل روز خود را براى خدا خالص كند، خداوند چشمه هاى حكمت را از قلبش بر زبانش جارى سازد.» (٢٦)
و در سخن امام صادق (عليه السلام) آمده است : «علم به فراگيرى بسيار نيست، بلكه نورى است كه خداوند در قلب هر كس كه بخواهد هدايتش كند تجلى مى دهد. پس هرگاه خواهان چنين علمى بودى، نخست حقيقت بندگى را در قلب خويش تحقق بخش و از خداوند بخواه تا تو را فهم و دانايى بخشد.» (٢٧)
در چنين نگرشى، علم با بُعد والايى كه دارد، مقدمه نيست بلكه هدف و غايت تربيت و شرايع و تكاليف الهى است و جز از طريق تزكيه نفس ميسر نمي گردد.
حضرت امام (رحمه الله) با توجه به اين نكته دقيق و با اشاره به آيه كريمه «وَ يُزَكِّيهِمْ وَ يُعَلِّمُهُمُ الكِتابَ وَ الحِكْمَةَ...» (٢٨) بيانى دارد كه خلاصه آن چنين است :
«تا تزكيه نباشد تعليم كتاب و حكمت ميسور نيست، بايد تزكيه بشود نفوس از همه آلودگى ها كه بزرگترين آلودگى ها عبارت است از آلودگى نفس انسان و هواهاى نفسانيه. تا انسان از حجاب بسيار ظلمانى خود خارج نشود... لياقت پيدا نمىكند كه اين نورالهى در قلب او منعكس بشود...» (٢٩)

تعليم و تزكيه در قرآن

قرآن كريم آنجا كه سخن از تعليم و تزكيه مي گويد گاه تعليم را بر تزكيه مقدم مى دارد مانند اين آيه، به نقل از گفتار ابراهيم خليل (عليه السلام) :
«رَبَّنا وَابْعَثْ فِيهِم رَسُولاً مِنْهُم يَتْلوُا عَلَيْهِم آياتِكَ وَ يُعَلِّمُهُمُ الْكِتابَ وَ الحِكْمَةَ و يُزَكِّيهِم...» (٣٠)
بارخدايا در ميان آنها از خودشان پيامبرى بفرست تا آيات تو را بر آنها بخواند و كتاب و حكمت را به آنان
بياموزد و آنها را تزكيه كند...
و گاه تزكيه را قبل از تعليم مىآورد مانند آيه مباركه :
«هُوَالَّذى بَعَثَ فِىالأُمِّييِنَ رَسُولاً مِنْهُم يَتْلوُا عَلَيْهِم آياتِهِ و يُزَكِّيهِم و يُعَلِّمُهُمُ الْكِتابَ وَ الْحِكمةَ» . (٣١)
اوست خداوندى كه در ميان مردم درس نخوانده پيامبرى را از خودشان برانگيخت تا آياتش را بر آنها فرو خواند و آنان را تزكيه كند و كتاب و حكمت بياموزد.
علامه طباطبايى در توضيح اين نكته مي گويد :
«در سوره جمعه تزكيه بر تعليم مقدم آمده، زيرا آن آيه بيانگر تربيت پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله) نسبت به مؤمنان امت است و از اين نظر تزكيه در عمل يعنى مراحل انسانسازى مقدم بر تعليم علوم حقه و معارف الهيه است. واماآيه ديگر، دعاى ابراهيم (عليه السلام) را درباره ذريه خود حكايت مىكند و در آنجا تعليم كتاب و حكمت و معارف الهيه كه هدف نهايى است به لحاظ رتبه و اهميت، مقدم از تزكيه آمده است. به عبارت ديگر : آيه سوره جمعه ترتيب عملى تربيت اسلامى را بيان مىكند كه از تزكيه به حكمت راه مىيابد و آيه سوره بقره تقدم رُتبى حكمترا.» (٣٢)

٣ ـ موضوع تربيت و اخلاق

هر علمى موضوعى دارد كه در آن علم از مسايل مربوط به آن موضوع بحث مي شود. موضوع تربيت و اخلاق، انسان است. انسان از ديدگاه اسلام و مكاتب الهى، داراى دو بُعد جسمانى و روحانى، مادى و معنوى است و هر كدام از اينها گرايشها و شاخه هايى دارد كه هر يك قابل تربيت مى باشد. از هنگامى كه كودك به صورت نطفه است تا تولد و دوران رضاع و حضانت تا مرحله دوم كودكى، نوجوانى، جوانى و بزرگسالى و تا پايان عمر در بُعد جسمانىاش و پرورش احساسات و عواطف، فكر و عقل و ايمان و اخلاق تا حيات مستقل روح بعد از مرگ در بُعد معنوى و روحانى او، همه اينها مشمول تربيت قرار مي گيرد و شناخت اين ابعاد براى تربيت ضرورى است و بدون آن نمى توان ادعا كرد تربيت به معناى جامع آن در مورد انسان تحقق پذيرفته است.
در عين حال موضوع اصلى بحث ما در اين مقال، نفس به معناى جان و روان آدمى است كه شخصيت واقعى او را تشكيل مى دهد و حامل ارزشهاى اخلاقى است و تهذيب و تكميل آن در تربيت لحاظ مي گردد. از اين رو شناخت اين بُعد، و «معرفةالنفس» در تربيت و اخلاق از اهميت ويژهاى برخوردار است، زيرا دانش تربيت و اخلاق از حالات نفس و قوا و استعدادها و گرايشهاى اخلاقى و انسانى و چگونگى هدايت و بارورى آنها سخن مي گويد.
با توجه بدانچه گفته شد، آيات و روايات به خودشناسى توصيه مؤكد نموده و آن را كليد خداشناسى و سودمندترين معارف ناميده اند. پيامبراكرم (صلى الله عليه وآله) مى فرمايد :
«مَنْ عَرَفَ نَفْسَهُ فَقَدْ عَرَفَ رَبَّه» (٣٣)
و على (عليه السلام) مى فرمايد : «مَعْرِفَةُ النَّفْسِ اَنْفَعُ الْمعارِفِ» (٣٤)
كه اين شناخت منحصر به شناخت حقيقت نفس نيست (٣٥) كه براى همگان قابل دسترسى نباشد، بلكه شناخت ابعاد و آثار و لوازم را شامل است، بدين لحاظ معرفةالنفس در مباحث تربيتى و اخلاقى از اهميت ويژهاى برخوردار است.

٤ ـ قلمرو تربيت و اخلاق

تربيت اسلامى ـ چنانكه اشاره شد و تفصيل آن را خواهيم ديد ـ گسترهاى فراگير دارد و تمامابعاد وجود انسان را در زمينه هاى مادى و معنوى عقلى و عاطفى و اخلاقى و عرفانى، فردىو اجتماعى دربرمي گيرد و اخلاق نيز همان «ملكه نفسانى» است كه از ديدگاه اسلام برايمان و تعبد و تسليم در برابر آفريدگار جهان متكى است و بدين ترتيب جوهره آن يكحقيقتبيش نيست اما در عينيت و عمل جلوه هاى مختلفى دارد و در هر يك از روابط انسان قابل تصور است.
انسان همانگونه كه فلاسفه گفته اند، داراى چهار نوع رابطه است : رابطه با خدا، با خود، با مردم و با جهان پيرامون خود و در هر يك از اين روابط مى توان براى اخلاق و تربيت جايگاهى تصوركرد :
الف ـ مثلاً در رابطه با خدا، اخلاق بندگى، خضوع، خشوع، پرستش، اخلاص و شكرِ منعم، عنوان مي شود كه اساس و پايه همه شرائع و فضائل است.
ب ـ در رابطه با خود، آراستگى و اتصاف به فضائل نفسانى مطرح است كه بخشى از مباحث اخلاق را تشكيل مى دهد.
ج ـ در رابطه با همنوع، اخلاق اجتماعى، چون : احسان، محبت، عدالت، تواضع، ايثار، نوعدوستىو....
د ـ در رابطه با جهان پيرامون، (دنيا) نكات ذيل شايان تأمل است : آفاق جهان جلوهگاه آيات خدا است و به انسان درس خداشناسى مىآموزد، دنيا خاستگاه انسان و ظرف تكامل اوست و از اين نظر آن را نبايد ناچيز انگاشت، دنيا از نظر ارزشى، داراى ابعاد مثبت و منفى است كه تربيت اسلامى بيانگر آن است و نمونه آن سخن امام صادق (عليه السلام) در مصباحالشريعه مى باشد. برخورد اخلاقى با جانداران، گياهان و طبيعت را مى توان از نوع رابطه و معامله با جهان برشمرد و هر يك از اين چهار نوع رابطه، شاخه هاى فرعى گوناگون دارند كه اخلاق در آنها متصور است : مثلاً، در رابطه با اخلاق اجتماعى، عناوينى چون : اخلاق خانوادگى، اخلاق شهروندى، اخلاق سياسى، اخلاق نظامى، اخلاق قضايى و... وجود دارد كه در منابع اسلامى عنوان شده و در سيره رهبران دين نمونه هاى فراوانى دارد. (٣٦)
قابل ذكر است كه روابط ياد شده علاوه بر بُعد اخلاقى از ابعاد عبادى و تكليفى نيز برخوردارند و از يكديگر تفكيك ناپذيرند.
مثلاً تعبد و بندگى، يك تكليف است كه به عنوان شكر منعم، جنبه اخلاقى دارد. احسانواحترام نسبت به والدين يك وظيفه است در عين آنكه از بُعد اخلاقى نيز برخوردار استو....
روابط ياد شده در روايتى از امام صادق (عليه السلام) با اندك تفاوتى بدينگونه بيان شده است :
«اُصُولُ المُعاملاتِ تَقَعُ على اَرْبعَةِ اَوْجُه : مُعامَلةِاللّهِ و مُعامَلةِالنَّفِس و مُعامَلَةِالخَلقِ وَ مُعامَلَةِالدُّنيا وَ كُلُّ وَجْه مِنْها مُنْقَسِمٌ عَلى سَبْعةِ اَرْكان...» (٣٧)
اصول رفتارها چهارگونه است : «رفتار با خدا، با خود، با مردم و با دنيا» و سپس براى هر يك از اينها هفت نكته اخلاقى، عرفانى و تربيتى و رفتارى مطرح گرديده كه خود يك دوره درس اخلاق است. (٣٨) و تربيت اخلاقى اسلام كليه اين موارد را شامل است.

٥ ـ جايگاه تربيت و اخلاق در اسلام

شرافت هر علم به شرافت موضوع آن بستگى دارد، از اينرو علم خداشناسى كه موضوع آن ذات مقدس واجبالوجود و صفات و افعال او مى باشد، اشرف علوم است. پس از اصول عقايد، دانش تربيت و اخلاق با مفهوم اسلامىاش، از نظر شرافت و جايگاه در صدر علوم و فنون قرار دارد، زيرا موضوع آن روح و نفس انسانى، يعنى «نفخه آسمانى» (٣٩) است كه در كالبد خاكى دميده شده و تكامل و شايستگى آن براى حمل بار امانت الهى عهدهدارى مقام «خليفةاللّهى» (٤٠) در پرتو اتصاف به «صفات خدايى» (٤١) و پالايش آن از آلودگى ها ميسر است.
هرگاه بدين حقيقت بنگريم كه خلقت انسان به منظور تكامل و رشد معنوى اوست و هدف از بعثت انبيا به ويژه رسالت خاتم پيامبران (صلى الله عليه وآله) تكميل فضايل اخلاقى و فراهم كردن تجهيزات اين رشد و كمال است، جايگاه تربيت و اخلاق و مقصد نهايىِ آن مبرهن مي گردد. در اين ديدگاه، شخصيتِ اخلاقى، عنصر اساسى و جوهره اصلى وجود انسان را تشكيل مى دهد كه هدف شرائع و برنامه هاى انسانسازى است، از اينرو تربيت اخلاقى درصدرتعاليم و تكاليف دينى و در كنار عقايد و شرائع قرار دارد. (٤٢) و حتى برخى محققان آن را «فقه اكبر» خوانده و برخى طب روحانى ناميده اند و روايات از جايگاه بلند اخلاق و تربيت سخن گفته است.
هنگامى كه پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله) «مُعاذبن جبل» را جهت ابلاغ رسالت اسلام به يمن اعزام فرمود بدو توصيه كرد : «كتاب خدا را به آنان بياموز و به اخلاق خجسته تربيتشان كن» . « عَلِّمْهُم كِتابَاللّهِ وأَحْسِنْ اَدَبَهُم عَلىَ الأَخْلاقِ الصَّالِحَةِ » . (٤٣)
علاوه بر اين، فلسفه عقايد و شرايع و آداب و احكام الهى ـ كه همانا رمز تكامل انسان و جاودانگى اوست ـ جز با تخلق به اخلاق فاضله ميسر نيست. كليه واجبات و مستحبات و توصيه به پرهيز از محرمات و مكروهات به نوعى با تربيت و اخلاق مرتبط است. نماز، روزه، زكات، حج و ساير واجبات، رمز انسانسازى است و اگر از خصلت انسانسازى تهى شدند، فاقد ارزش و فلسفه واقعى خواهند بود.
قرآن كريم در بيان فلسفه نماز مى فرمايد : « اِنَّ الصَّلوةَ تَنْهَى عَنِ الفَحْشاءِ وَ الْمُنْكَرِ.» (٤٤)
و نقش نماز را در تزكيه نفس بيان مىكند و از سوى ديگر، ارزش عمل عبادى و قبولى آن را به تقوا و اخلاص و طهارت نفس و اخلاق فاضله وابسته دانسته و مى فرمايد : « اِنّما يَتَقَبَّلُ اللّهُ مِنَ المُتَّقِين» (٤٥)
پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله) فرمود : «به طولانى بودن ركوع و سجود شخص ننگريد، چرا كه اين عملى است كه بدان عادت كرده و از ترك آن متوحش مي گردد، بلكه به راستگويى و امانتدارى او بنگريد» :
«لاتَنْظُرُوا اِلى طُولِ رُكُوعِ الرَّجُلِ و سُجوُدِهِ فَاِنَّ ذلِكَ عَمَلٌ اِعْتادَهُ يَسْتَوْحِشُ بِتَرْكِهِ وَ انْظُرُوا اِلى صِدْقِ حَدِيثِهِ وَ أَدائِهِ الأَمانةَ» (٤٦)
چنانچه ملاحظه مىكنيم به صدق و امانت ـ كه دو اصل اخلاقىاند ـ بيش از طول دادن عبادت اهتمام شده است. مفهوم اين حديث اين است كه نماز و سجود و ركوع بايد انسانساز باشد كه ظهورش در اخلاق است. چنانكه على (عليه السلام) مى فرمايد : « كَمْ مِنْ صائِم لَيْسَ لَهُ مِنْ صِيامِهِ اِلاَّالجُوعُ وَ الظَّمَاءُ َو كَمْ مِنْ قائِم لَيْسَ لَهُ مِنْ قِيامِهِ اِلاّ السَّهَرُ وَ العَناءُ.» (٤٧) يعنى : بسيارند انسانها كه اهل عبادت و تهجداند اما از تربيت و اخلاق اسلامى به درستى نصيبى ندارند. عبادت اينان فاقد روح و فلسفه است و نيز به گفته آن حضرت (عليه السلام) نماز وسيله قرب پرهيزكاران است : «اَلصَّلوةُ قُربانُ كُلِّتَقِىٍّ.» (٤٨)
حضرت امام (رحمه الله) با تمثيلى در اين خصوص مى فرمايد :
«مَثَل كسى كه اصلاح نفس نكرده يا از معاصى اجتناب نكرده، اعمالى كند، مثل كسى است كه بذر را در شورهزار كشت كند، البته چنين زراعتى نتيجه مطلوب ندهد.» (٤٩)
بدين ترتيب اخلاق و عبادت مكمل يكديگرند و هر يك در ديگرى مؤثر و از ديگرى متأثر است و اين همگونى است كه از دين مجموعهاى به هم پيوسته مىسازد كه هر يك از اجزاى آن در تكامل انسان نقشآفرين است.
و نيز در روايت آمده است :
«مؤمن با حسن اخلاق به درجه شبزندهداران و روزهداران مى رسد» و «چيزى در ترازوى عمل سنگينتر از حسن اخلاق نيست» و «بر شما باد به حسن اخلاق، زيرا خلق نيكو بىچون و چرا جايگاهش بهشت است و از خوى بد بپرهيزيد كه خوى بد به ناچار جايگاهش دوزخ است.» و «محبوبترين شما نزد خدا كسانى هستند كه اخلاقشان نيكوتر و انعطافپذيرتر و الفتپذيرتر باشند و منفورترين شما نزد خدا كسانى هستند كه سخنچينى مىكنند و در ميان برادران جدايى مىافكنند و از براى بىگناهان لغزشها مى تراشند.» (٥٠)
به طور خلاصه : متون و منابع اسلامى گواه بر اين است كه برنامه هاى اخلاقى و تربيتى از عمدهترين برنامه هاى اين آيينِ انسانساز است و اخلاق در معارف اسلامى از رتبه والايى برخوردار مى باشد.
حضرت امام (رحمه الله) با اشاره به جايگاه اخلاق و تهذيب نفس در اسلام مى فرمايد :
«مكتب اسلام يك مكتب مادى نيست، بلكه مكتب مادى ـ معنوى است. اسلام ماديات را در پناه معنويت قبول دارد، معنويات، اخلاق، تهذيب نفس، اسلام براى تهذيب آمده است، براى انسانسازى آمده است، همه مكتبهاى توحيدى براى انسانسازى آمده اند... مقصد اسلام و مقصد همه انبيا اين است كه انسان درست بشود، اگر انسان تربيت شد همه مسائل حل است...» (٥١)

٦ ـ نقش تربيت و اخلاق در ساختار شخصيت انسان

نقش تربيت، شكوفاسازى شخصيت واقعى انسان و به فعليت رسانيدن قوا و استعدادهاى نهفته اوست و بدون تربيت و اخلاق، آدمى شخصيت واقعى خود را بازنمىيابد و به حقيقت انسانى و هويت مستقل خويش آگاه نمي گردد و آنچه خارج از اين حوزه يافته است «خود» انسانى او نيست. زيرا شرافت انسان به روح ملكوتى اوست و امتياز او بر ساير حيوانات مرهون ويژگىهاى انسانى وى مى باشد كه خاستگاه ارزشهاى معنوى و الهى به شمار مى رود و قواى نباتى و حيوانى در واقع زمينهساز رشد انسانى و كمال معنوى و ابزارهايى براى رسيدن به درجات بلند و سعادت جاودانىاند.
تربيت و اخلاق مى تواند آن روح ملكوتى را به اوج كمال رسانده و در چهره واقعى انسانى به نمايش گذارد، از منزل نفس به منزلت حق و از خودپرستى به حقيقتپرستى سوق دهد. به طور خلاصه : تربيت و اخلاق در ساختار شخصيت انسان نقش تعيينكننده دارد، بدون آن، آدمى به خير وكمال نمى رسد و به سعادت دنيوى و اخروى دسترسى پيدا نمىكند. احياى شخصيت انسان و فلاح و رستگارى او به فضايل اخلاقى و سقوط و مسخ و تباهى شخصيت او به رذايل اخلاقى است.
«قَدْ اَفْلَحَ مَنْ زَكّيها. وَ قَدْ خَابَ مَنْ دَسّيها; (٥٢)
رستگار شد آن كس كه نفس را تزكيه كرد و زيانكار شد آن كس كه آنرا به تباهى كشيد.»
حضرت امام (رحمه الله) با اشاره به نقش تعاليم دين در انسانسازى و به فعليت رساندن استعدادهاى بىكران او مى فرمايد : «و قرآن كريم كه در رأس همه مكاتب و تمام كتب است، حتى ساير كتب الهيه، آمده است كه انسان بسازد، انسان بالقوه را انسان بالفعل و موجود بالفعل كند. تمام دعوت انبياء هم حسب اختلاف مراتبشان، تمام دعوتها هم براى همين معناست كه انسان را انسان كند، انسان بالقوه را انسان بالفعل كند و تمام علوم و تمام عبادات و تمام معارف الهيه و تمام احكام عبادى و همه چيزهايى كه هست همه اينها براى اين معنى است كه انسان ناقص را انسان كامل كند. قرآن كتاب انسانسازى است» (٥٣)
بهطور خلاصه : تربيت و اخلاق با مفهوم دينى و الهى آن، احياگر شخصيت و هويت انسانى و به اوج رساننده كمالات معنوى اوست.
اين در حالى است كه ماشينيزم و تعليم و تربيت جديد از انسان موجودى بىروح، و بيگانه با خود ساخته است. انسان را به شئ تبديل كرده و همانند ابزار با او رفتار مىكند. اين حقيقت را حتى از زبان دانشمندان غربى مي شنويم.
«اريك فروم» روانشناس و متفكر اجتماعى آمريكايى مي گويد : ما در مغرب زمين به ويژه آمريكا دچار بحران هويت شدهايم. چون در جامعه صنعتى در حقيقت افراد به شئ تبديل شده و شئ هم فاقد هويت است. به عقيده فروم، تمدن غربى در مسيرى افتاده است كه عشق وعلاقه به ماديات يعنى آنچه بىروح است رواج يافته است، و نسبت به حيات انسانى و آثار آن نوعى بىاعتنايى و بىعلاقگى پيدا شده است. (٥٤)

--------------------------------------------
پي نوشت ها :
١ . مجمع البيان، ج ١٠، ص ٣٣٣.
٢. تصنيف غررالحكم، ص ٢٣٤.
٣. همان، ص ٢٣٦.
٤. انسان موجود ناشناخته، ترجمه دكتر پرويز دبيرى، ص ٢٨٥.
٥ . محمدعلى فروغى، سير حكمت در اروپا، ج ٢، صص ١١٦ ـ ١١٥.
٦ . از نامه حضرت امام (رحمه الله) به ميخائيل گورباچف «صحيفه نور، ج ٢١، ص ٦٦» .
٧ . كيهان ١١/٩/٦٨ از يونايتدپرس.
٨ . صحيفه نور، ج ١٥، صص ٢٦٨ ـ ٢٦٧.
٩ . سوره بقره، آيه ٣١.
١٠ . سوره علق، آيه ٥.
١١. سوره جمعه، آيه ٢.
١٢. ابن منظور در لسان العرب ذيل ماده «ربى» آورده است : «ربّيته تربية و تربيته، اى غذوته. قال : و هذا لكل ما ينمى كالولد و الزرع و نحوه» . او را تربيت كردم يعنى تغذيه نمودم، و اين براى هر چيزى است كه قابل رشد باشد مانند كودك، زراعت و امثال آن.
١٣. سوره شعراء، آيه ١٨.
١٤. سوره شمس، آيات ١٠ ـ ٩.
١٥. سوره جمعه، آيه ٢; «ذلكم ازكى لكم و اطهر» سوره بقره، آيه ٢٣٢ : «من تزكى فانما يتزكى لنفسه» سوره فاطر، آيه ١٨.
١٦. مجمع البيان ، ج ١٠، ص ٣٣٣ و عوارف المعارف .
١٧. تصنيف غرر ، ص ٢٣٩.
١٨. همان ، ٢٤٠.
١٩. همان ، ٢٤٠.
٢٠. توضيح بيشتر تعريف و حقيقت اخلاق و «ملكه اخلاقى» و چگونگى شكلگيرى آن همراه با عناوين ديگر چون «تعريف علم اخلاق» ، «فلسفه اخلاق» و... در بخش دوم كتاب خواهد آمد.
٢١. تصنيف غرر ، ص ٦١.
٢٢. صحيفه نور ، ج ١٨، ص ٢٦٥.
٢٣. «كلا لو تعلمون علم اليقين. لترون الجحيم. ثم لترونها عين اليقين» تكاثر، ٧ ـ ٥.
٢٤. وكذلك نرى ابراهيم ملكوت السماوات و الارض ليكون من الموقنين . انعام، ٧٥.
٢٥. جامع السعادات ، ج ١، ص ١٢.
٢٦. من اخلصللّه اربعين يوما فجّراللّه ينابيع الحكمه من قلبه على لسانه. سفينةالبحار ، ماده خلص.
٢٧. قال الصادق (عليه السلام) لعنوان البصرى فى حديث «ليس العلم بكثرة التعلم و انما هو نور يقذفهاللّه فى قلب من يريد ان يهديه فاذا اردت العلم فاطلب اولا فى نفسك حقيقة العبودية و اطلب العلم باستعماله و استفهماللّه يفهمك» ، بحارالانوار ، ج ١، ص ٢٢٥.
حافظ گويد : تا نگردى آشنا زين پرده رازى نشنوىگوش نامحرم نباشد جاى پيغام سروش.
٢٨. سوره جمعه، آيه ٢.
٢٩. پيامها و سخنرانىهاى امام خمينى (رحمه الله) در سال ١٣٦٠، صص ١٦٧ ـ ١٦٦.
٣٠. سوره بقره، آيه ١٢٩.
٣١ . سوره جمعه، آيه ٢.
٣٢ . الميزان ، ج ١٩، ص ٢٦٥.
٣٣. سفينةالبحار ماده نفس. در تصنيف غررالحكم ص ٢٣٢، اين حديث از على (عليه السلام) بدينگونه نقل شده «من عرف نفسه عرف ربه» .
٣٤. تصنيف غرر ، ص ٢٣٢.
٣٥. و يسئلونك عن الروح قل الروح من امر ربى و ما اوتيتم من العلم الا قليل (اسراء، آيه ٨٥) هر چند مفسران بحث فراوان دارند كه مقصود از روح چيست؟ اما بر اساس روايات و گفته مفسران يكى از مصاديق آن روح انسانى است كه از عالم امر مى باشد و حقيقت آن ناشناخته است. ر.ك : الميزان ، ج ١٣، ص ١٩٥ به بعد.
٣٦. شرح هر يك از اين ابعاد در خلال مباحث بعد خواهد آمد.
٣٧. مصباح الشريعه ، صص ٦ ـ ٥.
٣٨. «اما اصول معاملةاللّه تعالى فسبعة اشياء : اداء حقه، و حفظ حده، و شكر عطائه، والرضا بقضائه، والصبر عن بلائه، و تعظيم حرمته والشوقاليه.
و اصول معاملة النفس سبعة : الخوف و الجهد و حمل الاذى و الرياضه و طلب الصدق و الاخلاص و اخراجها من محبوبها و ربطها فىالفقر.
و اصول معاملة الخلق سبعة : الحلم و العفو و التواضع و السخاء و الشفقة و النصح و العدل و الانصاف.
و اصول معاملة الدنيا سبعة : الرضا بالدون، والايثار بالموجود و ترك طلب المفقود و بغض الكثرة و اختيار الزهد و معرفة آفاتها و رفض شهواتها مع رفض الرياسه.
فاذا حصلت هذه لخصال فى نفس واحده فهو من خاصةاللّه و عباده المقربين و اوليائه حقا»
مصباح الشريعه، صص ٦ و ٥) .
٣٩. «فاذا سويته و نفخت فيه من روحى» حج / ٢٩.
٤٠. «انى جاعل فىالارض خليفة» بقره / ٢٠.
٤١. «ليتخلقوا باخلاق خالِقهم...» امام صادق (عليه السلام) . بحارالانوار ، ج ٦٨، ص ٤٢٣.
٤٢. اشاره به حديث : «انما العلم ثلاثة : آية محكمة و فريضة عادلة و سنة قائمة» اصول كافى ، ج١ ص٣٢.
٤٣. تحف العقول ، ص ٢٥.
٤٤. سوره عنكبوت، آيه ٤٥.
٤٥. سوره مائده، آيه ٢٧.
٤٦. سفينةالبحار ، ماده خلق، ص ٤١٠.
٤٧. نهج البلاغه ، حكمت ١٤٥، ص ٣٨٦.
٤٨. همان ، حكمت ١٣٦، ص ٣٨٦.
٤٩. چهل حديث ، ص ٢٠٠.
٥٠. ترجمه چهار روايت از پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله) به نقل از مجمع البيان ، ج ١٠، ص ٣٣٣.
٥١. صحيفه نور ، ج ٧، ص ١٦.
٥٢. سوره الشمس، آيات ١٠ ـ ٩.
٥٣. صحيفه نور ، ج ١، ص ٢٣٤.
٥٤ . غربت غرب ، ص ١١.


۱
فصل اوّل : انسان شناسى و حقيقت تربيت

فصل اوّل : انسان شناسى و حقيقت تربيت

سخن گفتن از تربيت و اخلاق بدون انسانشناسى و توجه به ابعاد وجودى و استعدادهاى فطرى و قابليتهاى ذاتى انسان، ناقص و بيهوده است.
شناخت انسان نيز از جهانشناسى و نوع تفكر فلسفى نسبت به مبدأ و مقصد آفرينش، تفكيكناپذير است. بديهى است كه منطق الهى و مكتب مادى با دو تفكر متغاير و برداشتى كه از جهان و انسان و هدف و آرمان حيات و مفهوم كمال و خير و سعادت دارند به مسئله مى نگرند، از اينرو اعتلا يا انحطاط انسانها را از نظر اخلاقى، مى بايست در ريشه هاى فلسفى و اعتقادى آنان جستوجو كرد.

١ـ انسان شناسى

چنان كه گفتيم، موضوع تربيت و اخلاق، «نفس انسانى است از آن جهت كه مبدأ نيك و بد اعمال است.» (١) و تا موضوع شناخته نشود، آثار و احكام و مسايل آن شناخته نخواهدشد. به همين دليل است كه دانشمندان اخلاق و تربيت، فصلى را به بحث از معرفةالنفس اختصاص داده و در آن به بررسى ابعاد وجود انسان و استعدادها و گرايشهاى او مى پردازند. درگذشته نيز دانشمندان اخلاق علاوه بر اين بحثى را به بررسى و اثبات حقيقت نفس يعنى روح و روان اختصاص مى دادند و در آن موضوعاتى از قبيل «تجرد نفس» ، «بقاى نفس» و قواى مختلف آن را مطرح مىساختند، (٢) كه بىارتباط به بحث نبود.
اما از آنجا كه طرح آن مباحث در خور اين مجال نيست، تنها به نحو اجمال يادآور مي شويم كه انسان مركّب است از جسم و روح و به تعبير فلسفى «نفس ناطقه» . جسم مشمول قوانين و حالات ويژه مادى است و دائماً در حال تغيير و تبديل و به گفته زيستشناسان هر چند سال يك بار سلولهايش عوض مي شود، اما روح جوهرى غيرمادى است، با قوانين خاص خود و به تعبير فلاسفه «جوهرى است بسيط و مستقل از بدن و هيچگاه از خود غافل نيست.» (٣) و علىرغم تغييرات مستمر بدن، روح «وحدت» خود را حفظ مىكند هر چند حركت و استكمال دارد و در عين استقلال، شدت ارتباط او با جسم بهگونهاى است كه نمى توان آن دو را تفكيك كرد، تا بدانجا كه بر يكديگر مؤثر و از يكديگر متأثرند و نيز مكمل يكديگرند، اما حالات آن دو بر حسب ذات و استعداد متفاوت است; مثلاً حيات و مرگ، سلامت و بيمارى، قوت و ضعف و ساير حالات جسم و روح، كاملاً تفاوت دارد : يكى مادى است و ديگرى مجرد، يكى محسوس است و ديگرى معقول، روح از «عالم امر» است كه بر بدن خاكى (در عالم خلق) افاضه شده تا آن را به استخدام گرفته و بدان وسيله در استكمال خود بكوشد.
بهطور خلاصه : انسان با بدن خاكى روح خدايى را حمل مىكند همانگونه كه قرآن درباره خلقت انسان مي گويد :
«ثُمَّ سَوَّاهُ و نَفَخَ فِيهِ مِنْ روُحِه» . (٤)
به بيان على (عليه السلام) انسان جهان كوچكى است كه جهان بزرگ را در درون دارد :
«اَتَزْعَمُ اَنَّكَ جِرْمٌ صَغير *** وَفيِكَ انْطَوَى الْعالَمُ الأكبَر» (٥) .

خودشناسى

در روايات اسلامى به شناخت نفس توصيه فراوان شده و آن را سودمندترين معارف، طريق خداشناسى، نشانه كمال عقل، بالاترين حكمت و نردبان صعود خوانده اند و جهل به خويش را بدترين نوع جهل، خودفراموشى، خدافراموشى، گمراهى، تباهى و نادانى نسبت به همه چيز دانسته اند.
على (عليه السلام) مى فرمايد : «اَفْضَلُ الحِكْمَةِ مَعْرِفَةُ الأِنسانِ نَفْسَهُ; (٦) بالاترين حكمت، خودشناسى انسان است.»
و نيز : «مَنْ عَرَفَ نَفْسَه فَقَد اِنْتَهى اِلى غايَةِ كُلِّ مَعْرِفَة وَ عِلْم; (٧) هركس خود را شناخت به بالاترين قله علم و معرفت دست يافته است.»
و نيز : «عَجِبْتُ لِمَنْ يجْهَل نَفْسَهُ كَيْفَ يَعْرِف رَبَّه; (٨) درشگفتم، آن كس كه جاهل به نفس خويش است چگونه خدايش را مي شناسد؟»
و : «مَنْ لَمْ يَعْرِفْ نَفْسَهُ بَعُدَ عَنْ سَبيلِ النِّجاةِ و خَبَطَ فِىالضَّلالِ وَ الْجَهالاتَ; (٩) آنكس كه خود را نشناسد از راه رستگارى دورافتاده و در گمراهى و نادانىها سرگردان شده است.»

خودفراموشى

بسيارى از مكاتب تربيتى ديگر، فاقد اين ويژگىاند، چرا كه خودِ واقعى انسان را ناديده گرفته و يا اساساً آن را نيافته اند و براى ايمان به خدا نيز معمولاً نقشى قائل نيستند و دليل ناكامى اين مكاتب را در وادى تربيت و اخلاق در اين نكته بايد كاويد.
علمگرايىِ بشرِ امروزى و غرق شدن در طبيعت و استخدام علم و تكنيك در رفاه و لذت و استثمار و تكاثر و درنتيجه شيوع فساد اخلاق، تبعيض و بىعدالتى، كه محصول رايج جهان، به ويژه كشورهاى صنعتى پيشرفته است، ريشه در همين خودفراموشى و خدافراموشى دارد كه اوّلى نيز نتيجه دومى است : ( نَسُوااللّهَ فَأَنْساهُمْ أنْفُسَهُمْ) (١٠)
اين نكته كم و بيش در افكار و انديشه هاى غربى نيز منعكس است و اعترافات بسيارى در اين خصوص وجود دارد. دكتر الكسيس كارل مي گويد :
«در حقيقت مقدم بر همه چيز بايد به انسان پرداخت كه با انحطاط او زيبايىِ تمدن و حتى عظمت ستارگان از ميان مى رود.» (١١)
«اگر گاليله و نيوتون و لاوازيه نيروى فكرى خود را صرف مطالعه روى بدن و روان آدمى كرده بودند، شايد نماى دنياى ما با امروز فرق زيادى داشت. مردان علم و رهروان طريق دانش از پيش نمى دانند به كجا كشيده مي شوند و چه نتيجه به دست مىآورند.» (١٢)
خودفراموشى و فرار از ارزشهاى واقعى، نه تنها انسان را به سقوط و ابتذال مىكشاند بلكه او را نسبت به حقوق و ارزش ديگران بىاعتنا مىسازد. وقتى انسان، پستى را براى خود مى پسندد دليل ندارد براى ديگران ارزشى قايل باشد. امام هادى (عليه السلام) مى فرمايد :
« مَنْ هانَتْ عَلَيْهِ نَفْسُهُ فَلاتَأْ مَنْ شَرَّهُ; (١٣) آنكس كه نفس او برايش بىارزش است از شر او درامانمباش.»
پايمال شدن حقوق بشر در جهان كنونى را در اين نكته بايد جستوجو كرد.
و نيز به گفته على (عليه السلام) : آن كس كه با خود، غش و دغل كند ناصح و خيرخواه ديگرى نخواهد بود : « مَنْ غَشَّ نَفْسَهُ لَمْ يَنْصَحْ غَيْرَهُ » . (١٤)
بارى، همانگونه كه اميرالمؤمنين (عليه السلام) مى فرمايد :
اگر كسى به كرامت نفس خويش باور داشته باشد آن را با گناه خوار و خفيف نمىكند : «مَنْ كَرُمَتْ عَلَيهِ نَفْسُهُ لَمْ يُهِنْها بِالمَعْصِيَةِ» (١٥)
آنچه مايه شگفتى است اينكه كاوشگران در جهان معاصر تا اعماق آسمان و زمين و كرات و ذرات براى كشف اسرار طبيعت به پيش مى روند اما از خويش غافل مانده و كمتر هستند دانشمندانى كه در تكاپوى يافتن گوهر والاى انسانى باشند. (١٦)
«تمدن غربى اگر غربيان را مبتلا به خوردن مشروب و توجه به اعمال جنسى نموده، به خاطر اين است كه غربى به جاى خويشتنجويى در پىِ نسيان و هدر ساختن خويش است. اغلب كارهاى بزرگ و قهرمانى و حتى اعمال نيك غربى «خودفراموشى» و بيهودگى است. قوه عملى او بر اكتشاف و اختراع و تهيه وسايل جنگى ناشى از فرار غربى از خويشتن است نه قدرت و تسلط استثنايى وى بر خود... وقتى انسان روح خود را از دست بدهد فتح دنيا به چه درد او مىخورد؟» ، (استاد شهيد مطهرى، مقدمهاى بر جهانبينى اسلام ، ص ٢٨٥ از كتاب «اينست مذهب من » )
على (عليه السلام) مى فرمايد :
«عَجِبْتُ لِمَنْ يُنْشِدُ ضالَّتَهُ وَ قَد اَضَلَّ نَفْسَهُ لايُطلُبُها; (١٧) در شگفتم از آن كس كه در تكاپوى يافتن گمشده خويش است اما خود را گم كرده و در جستوجوىِ آن نيست.»
حضرت امام (رحمه الله) با اشاره به تفكرات عصر حاضر و هضم شدن انسان در تكنولوژى و صنعت مى فرمايد :
«در دنيايى كه گفته مي شود، دنياى صنعت است رهبران فكرى مىخواهند جامعه بشرى را نظير يك كارخانه بزرگ اداره كنند. در حالى كه جامعه بشرى از انسانها تشكيل شده است كه داراى بُعد معنوى و عرفانى است.» (١٨)
استاد شهيد مطهرى مي گويد : «آگاهان جهان، عيب اساسى كه بر فرهنگ و تمدن غربى گرفته اند اين است كه اين فرهنگ، فرهنگِ جهانآگاهى و خودفراموشى است. انسان در اين فرهنگ به جهانآگاهى مي گرايد و هرچه بيشتر به جهانآگاهى گرايد بيشتر خويشتن را از ياد مى برد، راز اصلى سقوط انسانيت در غرب همين جاست.» (١٩)
اين نوع داورى را در گفته غربىها نيز مى توان مشاهده كرد.
يكى از انديشمندان مي گويد :
«... در تحليل نهايى، تمام فلسفه هاى مادى بشر را تنها ماده مي شمارند و هيچگونه امتياز خاصى در ذات وهستى مايهوعنصر اساسى تشكيلدهنده او قايل نيستند. درچنين بينشى كه تمام ارزشهاى مطلق انسانى به تجليات و فرآورده هاى مادى تنزل مىيابد، انسان خداى تمدن مادى در غايت فلسفى خود، خدايى بىامتياز، فاقد شرافت و تعالى ذات است، خود جزيى از ماده است و مانند هر ماده ديگرى مى تواند وسيله قرار گيرد.» (٢٠)

خودفراموشى و بحران هويت

غفلت از خويشتن زيانهاى فردى و اجتماعى ديگرى نيز به بار مىآورد، از جمله اينكه : اعتماد به نفس را از انسان مي گيرد و او را دست بسته تسليم اراده ديگران مىكند. و همانگونه كه حضرت امام (قدس سره) در گفته ها و نوشته هاى خود بر اين مطلب تأكيد فرموده اند; قدرتهاى سلطهجو و استعمارگر همواره بر آن بوده و هستند كه اعتماد به نفس را از ملل زير سلطه، سلب كنند تا بتوانند با برده ساختن و طفيلى بار آوردن آنان، بدون مقاومت، سرمايه هاى مادى و معنوى آنها را غارت كنند.
«اين خطر بزرگى است براى يك انسان كه خويشتن را قبول نداشته باشد و تنها اجنبى را قبول داشته باشد و جاى او يك كس ديگر نشسته باشد و به اصطلاح او را شستوشوىِ مغزى داده باشند.» (٢١)
«استعمارگران كه مىخواهند همه چيز ما را ببرند، نمي گذارند در دانشگاه هاى دينى و علمى ما آدم تربيت شود. از آدم مى ترسند. اگر يك آدم در مملكتى پيدا شد مزاحم آنان مي شود و منافع آنان را به خطر مىاندازد.» (٢٢)
و نيز در وصيتنامه سياسى ـ الهى خود با اشاره به سيستم تعليم و تربيت پيشين تأكيدمىكنند كه :
«اگر دانشگاه ها و مراكز تعليم و تربيت ديگر با برنامه هاى اسلامى و ملى در راه منافع كشور به تعليم و تربيت و تهذيب و تربيت كودكان و نوجوانان جريان داشت، هرگز ميهن اسلامى ما در حلقوم انگلستان و از آن پس آمريكا و شوروى فرو نمى رفت.»

قواى نفس و گرايشهاى آن

از آنجا كه فرآيندِ تربيت اسلامى، به فعليت رسانيدن قوا و استعدادها در جهتِ ارزشهاى والاى انسانى است و تفكيك اين ارزشها از آنچه به بُعد مادى مرتبط مي گردد، ضرورى است، لذا لازم مى نمايد كه ابعاد وجود انسان و قوا و استعدادهاى مختلف او مورد توجه قرار گيرد و چگونگى هدايت، تعديل و بهرهگيرى از آنها در جهت اهدافِ تربيت به بحث نهاده شود.
امروزه كارشناسان تربيتى انسان را از سه زاويه «جسم و مغز و قلب» مورد مطالعه قرار مى دهند كه استعدادهاى گوناگون بشر در زمينه هاى جسمى و عقلى و عاطفى از اين سه سرچشمه مي گيرد. به نظر مى رسد كه اين تقسيم از ساير تقسيمات واقعبينانهتر است، زيرا «قلب» را به عنوان منشأ عواطف و احساسات لحاظ كرده كه با مفهوم عام و گسترده آن، شامل مسايل معنوى و عواطف متعالى و ايمانى است و در بحث ابعاد تربيت به تشريح آن خواهيم پرداخت.
درگذشته، فلاسفه و علماى اخلاق، براى انسان سه قوه اصلى برمي شمردند و آنها را منشأ تمام فعاليتهاى جسمى و روانى او مى دانستند و هدايت و كنترل اين قوا را تربيت و تهذيب نفس مىخواندند و اعتدال آنها را «مَلَكه اخلاقى» مى ناميدند.
قواى سه گانه عبارتند از : «عاقله، شهويه، غضبيه» حكما و دانشمندان درباره اين سه و آثار وخواص آنها تفسيرها و تشبيهات مختلفى دارند. خواجه نصيرالدينطوسىمي گويد : «يكى قوه ادراكِ معقولات و تمييز ميان مصالح و مفاسد افعال است كه آن را «قوه نطق» مىخوانيم و ديگر «قوهشهوى» كه مبدأ جذبمنافعو طلب ملاذّ از مَآكلو مشارب و مناكح است و سوم «قوه غضبى» كه مبدأ مضارّ و اقدام بر اهوال و شوق تسلط و ترفع شود.» (٢٣)
برخى دانشمندان از اين سه قوه به عنوان «مَلَكى، سَبُعى و بهيمى» ياد كرده اند و برخى قوه ديگرى را بر اينها افزوده و آن را «قوه شيطانى» ناميده اند كه منشأ مكر و نيرنگ و اعمال شيطانى مى باشد; و اين هنگامى است كه عقل در خدمت نفس اماره درآيد و استعداد خود را در مقاصد شيطانى به كارگيرد. برخى از «قوه عامله» نيز نام برده اند كه عامل حركت و فعاليت آدمى است.
و نيز حكما و دانشمندان اخلاق در كيفيت انعطافپذيرى اين قوا تعبيرات مختلفى دارند، خواجه از افلاطون نقل مىكند كه «قوه سَبُعى» را به طلا تشبيه كرده كه زودتر انعطاف مى پذيرد و «قوه شهويه» را به آهن كه به دشوارى قابل انعطاف است و از اين رو آن را پستترين قوا خوانده اند.
در ميان فلاسفه، اختلاف است كه انسان داراى يك نفس است با قواى مختلف و يا چند نفس با چند گرايش اكثر فلاسفه برآنند كه نفس در عين وحدت داراى مراتب و درجات مختلف است.
حكيم سبزوارى مي گويد : نفس در عين وحدت، كانون همه قواى انسانى است : «وَالْنَفْسُ فِى وَحْدَتِها كُلُّ القُوى» .
نكته ديگر اين كه : قوه شهويه نخستين قوهاى است كه در وجود انسان حتى قبل از ولادت و هنگامى كه كودك در رحم مادر است با نيروى جذب غذا ـ كه يكى از فعاليتهاى اين قوه است ـ ظهور مىكند و در هر مقطعى از حيات به نوعى جلوه و بروز دارد : مانند تمايل به غذا، علاقه به بازى، گرايش جنسى، حب مال، حب جاه، تجمل خواهى و....
از آن پس نيروى غضب ظاهر مي شود و آن هنگامى است كه فرد با ناملايمى مواجه مي گردد و واكنش دفاعى نشان مى دهد. اين دو قوه تا پايان عمر به فعاليت خود ادامه مى دهند، اما نيروى تفكر در دوران كودكى خام و بالقوه است و به تدريج رو به فعاليت و رشد مى نهد تا برسد به سن تمييز و بلوغ كه قدرت تشخيص بالا مى رود و تكليف و مسئووليتپذيرى مىآيد و اين نخستين مرحله تكامل عقل است و كمال و رشد نيروى تفكر معمولاً مرز چهل سالگى است و همچنان رشد تا دوران پيرى ادامه دارد و گاه مي شود كه همراه با ضعف قواى جسمانى و فرسودگى مغز كه ابزار تفكر و تعقل است، قوه فكريه رو به افول مى نهد و حتى به جايى مى رسد كه انسان هرچه مى دانسته از ياد مى برد و حالت كودكانه پيدا مىكند. (٢٤) به گفته يكى از محققين :
«البته آنچه انسان از ياد مى برد، دانشهاى معمولى و صناعى است. اما آنچه مربوط به معارف الهيه است و در نفس رسوب كرده و صورت اخير نفس شده به بقاى نفس باقى است و در جهان بازپسين با آن علوم و معارف محشور مي گردد.»

قرآن و جلوه هاى نفس

قرآن كريم درباره انسان بهطور گستردهاى سخن گفته و ويژگىهاى نفس را تشريح كرده است و در آيات بسيارى تحت عناوين : «انسان، نفس، روح، قلب و عقل و...» به تبيين ويژگىهاى حيات جسمى و روحى، مادى و معنوى، عقلى و عاطفى، اين موجود شگفت آفرينش مى پردازد كه تجزيه و تحليل آن مباحث مطالب اساسى و ارزشمندى را در زمينه انسانشناسى ارائه مىكند و پرده از اسرار پيچيده وجود انسان برمى دارد كه در اين جا مجال تفصيل آن نيست و اينك در مقام بحث از نفس و مراتب و درجات و جلوه هاى آن، بهطور خلاصه، مى توان گفت :
انسان موجودى است، «جسمانى ـ روحانى» و به اقتضاى هر يك از اين دو، داراى نوعى زندگى «مادى و معنوى» است. در زندگى مادى با همه جانداران مشاركت دارد و قرآن اين نوع زندگى را «حيات دنيا» يعنى زندگى پست خوانده كه ظاهربينان و غفلت پيشهگان تنها از آن آگاهى دارند و بدان مىانديشند.
«يَعْلَمُونَ ظاهِراً مِنَ الحَيوةِ الدُّنيا وَ هُمْ عَنِ الآخِرَةِ هُمْ غافِلُون» . (٢٥) اما درك زندگى روحانى و برتر كه قرآن آن را «حيات طيّبه» ناميده و هدف نهايى است، براى همگانقابل وصول نيست و دريافت آن ويژه مؤمنان نيكوكار و رهيافتگان به جهان انسانيت است.
«مَنْ عَمِلَ صالِحاً مِنْ ذَكَر اَو اُنْثى و هُوَ مُؤمِنٌ فَلَنُحْيِيَـنَّهُ حَيَوةً طَيِّبَةً...» (٢٦) قرآن با مقايسه ميان اين دو زندگى، يكى را بازيچه و سرگرمى زودگذر خوانده كه مقدمه است و ديگرى را حيات واقعى و پايدار كه هدف نهايى است.
«وَ ما هذِهِ الْحَيوةُ الدُّنيا اِلاَّ لَهْوٌ وَ لَعِبٌ و اِنَّ الدَّارَ الاخِرَةَ لَهِىَ الْحَيَوَانُ لَوْكانُوا يَعْلَمُون» (٢٧)
با توجه به اين دو نوع حيات، آدمى داراى دو چهره نفسانى است : يكى نفس در مرتبه نازل آن يعنى خود طبيعى كه منشأ غرائز حيوانى و «شهوت و غضب» و عامل جلب لذت و دفع مضرت است و وجود آن هر چند براى تأمين حيات مادى ضرورى مى باشد و تربيت اسلامى آن را هدايت و كنترل مىكند، اما هرگاه از مسير صحيح خارج شود، انسان را به كفر، ظلم، جهل، طغيان، حرص، حسد، بخل، نيرنگ، تكاثر و ساير خصال ذميمه خواهد كشيد كه در آيات بسيارى از قرآن بدان اشاره شده است. (٢٨) قرآن از اين حالت نفسانى باعنوان «نفس امّاره» سخن مي گويد : «اِنَّ النَّفْسَ لاََمّارَةٌ بِالسُّوءِ» (٢٩)
چهره ديگر نفس، همان لطيفه ربانى و بارقه الهى است كه از آن به «خود عالى» نيز مى توان تعبير كرد ومنشأ گرايشهايى چون خداجويى، آرمانخواهىِ متعالى، عرفان، اخلاق، عدل، احسان وايثار و سايرفضايل مي گردد و ايناست فصل مميز انسان از ساير جانداران.
قرآن از ويژگىهاى اين چهره در مواردى سخن مي گويد كه عناوين كلى آن را مى توان بهلحاظ حالات مختلف نفس، در واژه هايى چون «ملهمه، مطمئنه و لوامه» و امثال آنهايافت :
« وَ نَفْس وَ ما سَوّاها. فَألهَمهَا فُجُورَها و تَقْواها...» (٣٠)
«يا اَيَّتُهَا النَّفْسُ المُطمَئنّةُ. ارْجِعِى اِلى رِبِّكِ راضِيَةً مَرْضِيَّةً» (٣١)
«لا اُقْسِمُ بِيَوْمِ القِيامَةِ. وَ لا اُقسِمُ بِالنَّفْسِ الَّلوّامَةِ» (٣٢)
آيه نخستين از ارتباط نفس با خدا در بُعدِ «الهامپذيرى» و شناخت فطرى تشخيص خير و شر سخن مي گويد كه زمينهساز تحصيل فضيلت و تقوا است و آيه دوم بازگوكننده طمأنينه نفس و تسليم و رضا است، كه درنتيجه قرب الهى و حركت مشتاقانه انسان به سوى حق دست مى دهد و تعبير «اِرْجِعى اِلى رَبِّكِ» در اينجا، شايان تأمل است، زيرا نفس را به خدا منتسب دانسته كه اين كمال نهايىِ اوست و مى توان اين آيه را ناظر به بُعد قلبى دانست. و آيه سوم، از محكمه وجدان با عنوان «لوامه» سخن مي گويد كه انسان را هنگام ارتكاب معصيت، مورد نكوهش قرار مى دهدو برخى آن را از جلوه هاى وجدان اخلاقى دانسته و روانشناسان آن را «من برتر» ناميده اند.
فيضكاشانى اينسه (ملهمه، لوامه، مطمئنه) را از جلوه هاى «نفسربّانى» دانستهاست. (٣٣)
رمز پيچيدگى وجود انسان و راز تربيت و اخلاق را در همين گرايشهاى گوناگون بايد جستوجو كرد كه وى را همواره بر سر دو راهىها قرار مى دهد.

انسان در دو سير متضاد

با توجه بدانچه از انسان و گرايشهاى مختلف و متضاد او به اختصار ديديم و دو راهىها كه پيشروى اوست الزامى بودن تربيت اخلاقى بيشتر ملموس مي گردد. فطرت اخلاقى و عقل و دين از يك سو انسان را به سرنوشت سعادت فرامىخوانند و شهوت و غضب و جهل و مكر، از سوى ديگر به شقاوت مىكشانند. اين كشاكش از روز نخست در نسل آدم وجود داشته و فلسفه اختيار و انتخاب و تكليف در اين دو راهى نهفته است، دو راهى ايمان و كفر و شكر وناسپاسى و بالاخره سعادت و شقاوت. قرآن كريم با اشاره به استعداد دوگانه انسان در اين طريق مى فرمايد : «ما انسان را از نطفهاى مختلط آفريديم تا او را بيازماييم سپس وى را شنوا و بينا ساختيم، راه را بدو نشان داديم خواه سپاس گويد يا ناسپاسى كند.» (٣٤)
اين دو راهى تصادفى يا اجبارى و خارج از حوزه اختيار و انتخاب انسان نيست. هر چه هست از درون خود او مايه مي گيرد و هم اوست كه بايد در پرتو هدايت عقل و شرع راه سعادت و شقاوت را تمىيز داده و آنگاه با اراده و اختيار يكى را برگزيند.
على (عليه السلام) مى فرمايد :
داروى تو در تو است و نمى دانى و درد تو نيز از تو است و نمى نگرى.
«دَوائُكَ فِيكَ و ماتَشْعُرُ *** وَ دَائُكَ مِنكَ و ماتُبْصِرُ» (٣٥)
حضرت امام (رحمه الله) مى فرمايد :
«انسان اعجوبهاى است داراى دو نشأه و دو عالم، نشأه ظاهره مُلكيه و دنيويه كه آن بدن او است و نشأه باطنه غيبيه ملكوتيه كه از عالم ديگر است و نفس او كه از عالم غيب و ملكوت است داراى مقامات و درجاتى است و از براى هر يك از مقامات و درجات آن جنودى است روحانى و عقلانى كه آن را جذب به ملكوت اعلى مىكنند و جنودى است شيطانى و جهلانى كه آن را جذب به ملكوت سُفلى و دعوت به شقاوت مىكنند و هميشه بين اين دو لشكر جدال و نزاع است و انسان ميدان جنگ اين دو طايفه است. اگر جنود رحمانى غالب شد انسان از اهل سعادت و رحمت است و در سلك ملائكه منخرط و در زمره انبيا و اوليا و صالحين محشور است و اگر جنود شيطانى و لشكر جهل غالب آمد انسان از اهل شقاوت و غضب است و در زمره شياطين و كفار و محرومين محشور است.» (٣٦)

قوس نزول و قوس صعود

از جريان سير و حركت انسان، برخى فلاسفه و اهل معرفت به «قوس صعود و نزول» تعبير كرده اند :
اگر سير و حركت انسان را كه از خدا آغاز و به خدا مىانجامد و آيه «اِنّالِلّه و اِنّااِليَهِ راجِعون» بيانگر آن است، به دايرهاى تشبيه كنيم، (٣٧) يكى از دو نيم دايره، «قوس نزول» است و ديگرى «قوس صعود» . نزول، فرو آمدن به جهان خاك است و صعود بالا رفتن به سوى همان نقطهاى كه حركت از آنجا آغاز شده است. دنيا كه محل هبوط و نزول انسان است، آميزهاى است از ماديت و معنويت، خداجويى و شيطانگرايى، عقل و دين و شهوت و غضب و عرصه آزمايش و پيكار انسان در همين مرحله است، تا نبرد به پيروزى كدام يك از دو نيروى نهفته در تن و جان بيآنجامد. رهتوشه انسان در سير صعودى بايد از همين منزل برگرفته شود. پيروزى در اين جنگ، به مجاهده و تلاش پىگير نياز دارد. دوجاذبه است : يكى ماديت و ديگرى معنويت كه انسان را به سوى خود مىكشاند و تا انسان از جاذبه ماديت دامن نكشد و خويشتن را به عالم جان نرساند راه معنويت و صراط مستقيم الهى را نتواند پيمود. به بيان حضرت امام (رحمه الله) :
«بدبختى هر انسان تعلق به ماديات است. توجه و تعلق نفس به ماديات انسان را از كاروان انسانها باز مى دارد و بيرون رفتن از تعلقات مادى و توجه به خداى تبارك و تعالى انسان را به مقام انسانيت مى رساند.» (٣٨)

٢ـ حقيقت تربيت

چنانكه گفتيم شناخت تربيت اسلامى متفرع بر شناخت انسان و استعدادها و ابعاد وجودى اوست و شناخت انسان نيز موكول به شناخت رابطه او با خدا و جهان هستى است.
در چنين حالتى است كه حقيقت تربيت قابل درك است، لذا در يك نگرش اجمالى به مبانى انديشه اسلامى و اصول پذيرفته شده آن درباره انسان و سير تكاملى او، به چند نكته بنيادين بايد توجه داشت :
الف ـ خداوند در قرآن كريم فلسفه آفرينش انسان را بندگى و تقرب به خدا خوانده و مى فرمايد : جن و انس را جز براى پرستش نيافريدم : «وَ ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الأِنسَ اِلاّلِيَعْبُدوُن» (٣٩)
ب ـ و مقصدِ حركت او را رجوع الى الله دانسته و مي گويد : آيا پنداشتيد شما را بيهوده آفريديموبهسوىمابازگشتنمىكنيد : «أَفَحَسِبْتُماَنَّماخَلَقْناكُمْعَبَثاًوَاَنَّكُمْاِلَيْنالاتُرْجَعُونَ» (٤٠)
ج ـ و نقش پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله) سر سلسله مربيان الهى را در راستاى اين فلسفه تحت عنوان تزكيه و تعليم كتاب و حكمت بيان مىكند :
«هُوَ الَّذىِ بَعَثَ فِى الأُمِّيّينَ رَسوُلاً مِنْهُم يَتْلُوا عَلَيْهِم آياتِهِ و يُزَكِّيهِمْ وَ يُعَلِّمُهُمُ الْكِتابَ وَ الحِكْمَةَ وَ اِنْ كانوُا مِنْ قَبْلُ لَفى ضَلال مُبين» (٤١)
د ـ و فلاح و رستگارى انسان را در سايه تربيت الهى و تزكيه نفوس خلاصه مىكند : «قَدْ أَفلَحَ مَنْ زَكّيها. وَ قَدخابَ مَنْ دَسّيها» (٤٢)
و بدين ترتيب آنچه در تربيت اسلامى لحاظ مي شود رشد و كمال معنوى انسان و رسانيدن او به مقام قرب ربوبى و سعادت هميشگى است كه در پرتو هدايت الهى تحقق مى پذيرد و پرورش كليه استعدادها در راستاى اين هدف معنى پيدا مىكند. بدينسان، «تربيت، معمارىِ شخصيت حقيقى انسان است در پرتو هدايت الهى و با برنامه سنجيده و حساب شده آسمانى.»
اسلام از يكسو به شكوفاسازى كامل استعدادهاى معنوى و پرورش شخصيت اخلاقى انسان پرداخته و در اوج دادن هر چه بيشتر آن مىكوشد و از سوى ديگر قوا و غرائز جسمانى را در راستاى قواى فطرى و عقلانى و اخلاقى هدايت كرده و آنها را در جهت بارور ساختن شخصيت روحانى انسان به خدمت مي گيرد.
بدين ترتيب، گرچه تربيت، با مفهوم عام خود شامل ابعاد وجود انسان اعم از مادى و معنوى است، اما محور اصلى در تربيت اسلامى بُعد معنوى مى باشد به همان مفهومى كه «تأديب، تهذيب و تزكيه» نيز بدان دلالت دارند.
حضرت امام (رحمه الله) مى فرمايد :
«قرآن كريم كه در رأس همه مكاتب و تمام كتب است، حتى ساير كتب الهيه آمده است كه انسان را بسازد، انسان بالقوه را انسان بالفعل و موجود بالفعل كند.» (٤٣)
«اين راه مستقيم الهى است كه مى تواند انسان را از نقص رو به كمال ببرد و از ظلمت به نور برساند.» (٤٤)

ديدگاه ها

معمولاً مكاتب فلسفى، اعم از الهى يا مادى، از تربيت و اخلاق سخن گفته و فلاسفه و كارشناسان تعليم و تربيت از ديرباز به بيان مفهوم و حقيقت تربيت پرداخته و آراء و نظرات مختلفى را ارائه داده اند، كه به پارهاى از ديدگاه ها در اين مسئله اشاره مىكنيم.
از نظر افلاطون، تربيت عبارت است از : «رسانيدن جسم و روح به بلندترين قله جمالوكمال.» (٤٥)
به عقيده «اخوان الصفا» ، «مجموعه امورى كه در سازندگى شخصيت روحانى انسان مدخلت دارد، تربيت ناميده مي شود.» (٤٦)
هگل مي گويد : «مرد، نخست از راه تربيت، انسان حقيقى تواند شد.» (٤٧)
به نظر «كانت» ، تربيت عبارت است از : «آماده كردن كودكان براى كاميابى در جامعه آينده كه به مراتب از جامعه كنونى برتر خواهد بود.» (٤٨)
ويليام جمس مي گويد : «تربيت صنعت ظريفى است كه انسان را توانا مىسازد تا به وسيله افكار خود اشياء خارجى را بر وفق احتياجها و مقاصد علمى خود به دست بياورد و آنها را تغيير دهد.» (٤٩)
از نظر روسو، «تربيت فرايندى است كه انسان را در دايره استعداد مادرزادش پرورش مى دهد.» (٥٠)
فردريك ماير نويسنده كتاب تاريخ فلسفه هاى تربيتى مي گويد : «تربيت را بايد فرآيندى دانست كه به روشنى افكار بشر رهنمون مي شود.» (٥١)
«اگزيستانسياليستها تربيترا ساختن سرنوشتخويش و حاكمشدن بر آنمى دانند.»
برخى كارشناسان تعليم و تربيت گفته اند : «تربيت به معناى وسيعش يعنى كمك به پيدايش تغييرات مطلوب در افراد.» و با عبارتى كوتاهتر : «تربيت صنعتى است براى پروردن انسان كامل.» (٥٢)
هر چند از مجموع اين تعاريف مى توان مفهوم كلى تربيت را دريافت، اما در اينجا مسايل قابل طرح بسيار است. از جمله اينكه : زيبايى و كمال چيست؟ انسان حقيقى شدن با چه معيار؟ از كدام ديدگاه، از ديدگاه انسان يا آفريننده؟ پرورش استعدادها در چه زمينه و با چه هدف؟ و پرسشهايى از اين قبيل كه پاسخ دقيقتر آن را مى بايست بر نوع جهانبينى مبتنى دانست.
بىترديد، كسانى كه مبانى الهى را انكار كرده و يا ناديده مي گيرند، هرگز نمى توانند در يك نگرش واقعبينانه مدعى تربيت درست و رشد اخلاقى متناسب، جهت تأمين سعادت و كمال واقعى انسان باشند.
اگر «اومانيسم» سخن از اصالت انسان مي گويد و حاكميت بر سرنوشت را در تربيت لحاظ مىكند و يا هدف تربيت را آگاهى انسان از خود و درك ذات خويش مى داند، آيا اگر پيروان اين مكتب، مبدأ و مقصد هستى و گوهر اصلى انسانيت را ناديده بگيرند، مى توانند پاسخ دهند : انسان اصالت را از كجا كسب كرده؟ و خودآگاهى چه مفهوم دارد؟ و ارزشهاى اخلاقى و ملاكهاى تربيتى او با چه معيار و هدف و انگيزهاى تعيين مي شود؟ و اصولاً بودن و شدن انسان را چگونه بايد توجيه كرد؟
اگر ليبراليسم سخن از آزادى انسان مي گويد و در اين قالب فكرى تربيت را جهت مى دهد، آيا مى تواند به نامحدود بودن اين آزادى قائل شود؟ و آيا اين تفكر به اباحىگرى نمىانجامد و اگر به ناچار مى بايست ضرورت محدوديتهاى اجتماعى را بپذيرد با كدام معيار حد و مرز آن بايد مشخص شود؟ و بالاخره بدون ايمان و آرمان و اتكاء به مذهب آيا انسان مى تواند در كشاكش عواطف و غرائز به يك نظام معقول و منطقى متكى باشد؟ و آيا ناتوانى بشر از تسلط بر غرائز و عواطف سر از نوعى بردگى بيرون نمىكند؟ معمولاً مكاتب تربيتى رايج به ويژه مكاتب غربى، مسايل تربيتى را خارج از حوزه ايمان مورد بررسى قرار داده و روح سوداگرانه بر آنها حاكم است و بىاعتنايى اين جوامع به ارزشهاى انسانى و اخلاقى را در همين نكته بايد كاويد.
با اين حال، مايه اميدوارى است كه ناكامىِ دستآوردهاى علوم تجربى و واماندگى آنها در مسايل انسانى و جايگزينى ارزشهاى الهى كه آثار آن در عينيت حيات بشرِ امروز به وضوح مشاهده مي شود، ژرفنگرىهايى را كم و بيش، در مسايل تربيتى موجب گشته و دگرگونى در اين مسايل را نويد مى دهد و اصالت نظام تربيت الهى را بيش از پيش نمودار مىسازد. علايم اين تحول و بيدارى را در خلال انديشه هاى غربى مى توان يافت.
اسپينوزا مي گويد : «من ناتوانى انسان را در تسلط بر عواطف خود و جلوگيرى از آنها بندگى مى نامم، زيرا كسى كه تحت تسلط عواطف خويش است مالك خود نيست.» (٥٣)
«فرديك ماير» در كتاب «تاريخ فلسفه هاى تربيتى» مى نويسد : «علم تنها كافى نيست، ما به اخلاق واقعى و معنويت حقيقى نيازمنديم، تنها وقتى علم در راه بهبود بشريت به كار برود و وقتى تربيت، فلسفه و مذهب با هم متحد گردند، دوران تازهاى براى بشريت طلوع خواهد كرد.» (٥٤) و به گفته كارشناسان تربيتى : «اگر هدف آموزش و پرورش قبلاً تربيت و تقويت نيروى انسانى بود، در قرن بيست و يكم هدف آن بايد انسانيت باشد.» (٥٥) همان مقصدى كه فلسفه بعثت پيامبران خدا بوده است.

٣ـ انسان و تربيتپذيرى

مطلب شايان ذكر در اينجا تربيتپذيرى انسان است. اصل قابليت انسان براى تربيت از نظر اسلام و فلاسفه ژرفنگر و كارشناسان تعليم و تربيت جاى ترديد نيست و انكار آن منافى با فطرت و وجدان و نيز برخلاف ضرورت عقل و شرع و در حكم انكار بديهيات است. بناىِ عقلاى جهان و جوامع انسانى در همه عصرها بر تأثير تربيت بوده و شرايع الهى نيز بر اين اصل تكيه دارند. با اين حال اين مسئله از دير باز، ميان فلاسفه و ارباب ديانات مورد بحث قرار داشته است و برخى آن را به مسئله «جبر و اختيار» و «سعادت و شقاوت ذاتى» انسان ربط داده اند. با تعمق در مسايل انسانشناسى و با توجه به مبانى عقلى و اعتقادى، اصل تربيتپذيرى انسان جاى بحث و گفتوگو نيست و به قول فيض كاشانى : «در حالى كه حيوانات وحشى و درندگان قابل تربيتاند، چگونه مى توان تربيتپذيرى انسان را مورد ترديد قرار داد؟» وجود نفس اماره و گرايشهاى حيوانى و شيطانى در انسان هرگز تخلق وى را به اخلاق رذيله الزامى نمىسازد، زيرا همانگونه كه استعداد شرّ در وجود انسان هست، استعداد خير نيز در نهاد او تعبيه شده، به علاوه مربيان الهى و كتابهاى آسمانى نيز به كمك عقل و فطرت شتافته و انسان را در مهار نفس و مجاهده با رذايل نفسانى يارى مى رسانند.
حضرت امام (رحمه الله) مى فرمايد :
«نفس در بدو فطرت، خالى از هرگونه كمال و جمال و نور و بهجت است، چنانكه خالى از مقابلات آنها نيز هست، گويى صفحهاى است خالى از مطلقِ نقوش، نه داراى كمالات روحانى و نه متصف به اضداد آن است ولى نور استعداد و لياقت براى حصول هر مقامى در او وديعه نهاده شده است و فطرت او بر استقامت و خميره او مخمر به انوار ذاتيه است و چون ارتكاب معاصى كند به واسطه آن در دل كدورتى حاصل شود و هرچه معاصى بيشتر شود كدورت و ظلمت افزون گردد تا آنكه يكسره قلب تاريك و ظلمانى شود و نور فطرت منطفى گردد و به شقاوت ابدى رسد، اگر در بين اين حالات قبل از فراگرفتن ظلمت تمام صفحه قلب را، از خواب غفلت بيدار شد و پس از منزل يقظه به منزل توبه وارد شد، از حالات ظلمانيه و كدورت طبيعيه برگشت مى نمايد به حال نور و فطرت اصلى و روحانيت ذاتيه خود.» (٥٦)

اختلاف استعدادها

البته انسانها از نظر قابليت و استعداد يكسان نيستند همچنانكه از نظر شكل و رنگ و نژاد همسان نمى باشند. اراده حكيمانه حق در چرخش نظام زندگى اجتماعى بشر بر اين قرار گرفته كه افراد بشر متفاوت و با گرايشهاى گوناگون آفريده شوند، اما اين تفاوت به معناى نفى تربيتپذيرى و زمينه هاى اخلاقى نيست.
هر چند اختلاف زمينه ها و عوامل و شرايط سهولت يا صعوبت تربيت را باعث مي شود. به عنوان مثال :
عوامل ذاتى كه در سرشت انسان وجود دارد و خصايص ارثى در آن دخالت دارند، مانند : نطفه، توارث، غذا، شير مادر و روحيات زشت يا زيباى والدين را نبايد بدون تأثير انگاشت و در اين خصوص برنامه هاى آموزنده و سازنده اسلام، جهت پىريزى نسل صالح از طريق ازدواج مشروع و رهنمودهاى تربيتى و اخلاقى براى پدر و مادر در مسئله زناشويى و اخلاق جنسى و تغذيه سالم و توجه به مسايل حلال و حرام و ارزشهاى معنوى، توصيه هاى لازم را كرده، كه شايان دقت است. با اين همه تربيت اسلامى متوقف بر پيش شرطهاى موروثى نيست و چنانكه مى دانيم اسلام برنامه هاى تربيتى خود را در محيطى به آزمون نهاد كه كفر و شرك و فساد اخلاق در اعماق جان اكثر مردم آن روز ريشه دوانيده و به جاهليت و ضلالت موسوم بود، اما در سايه تعليم و تربيت اسلامى در همان محيط و از همان نسل انسانهاى والايى تربيت شدند.
علاوه بر عوامل ذاتى از ديگر شرايط و مقتضيات كه از طريق رابطه با محيط اجتماعى بر انسان تأثير مى نهند، (مانند خانه، مدرسه، جامعه، فرهنگ، محيط اخلاقى) كه زمينه را براى پذيرشهاى بعدى فراهم مىسازند، نبايد غفلت ورزيد و نيز : اعمال و رفتار نيك و بد فرد كه در پذيرش و عدم پذيرش تعليم و تربيت و شكلگيرى شخصيت او مؤثر مىافتد. زيرا اگر فرد در پاكسازى درونى خويش بكوشد و آيينه قلب را از زنگار گناه بزدايد، انوار هدايت در قلب او بيش از پيش متجلى مي گردد. همانگونه كه قرآن نقش مجاهده را در رهيابى بيشتر انسان به طرق هدايت و كمال بالاتر متذكر مي شود : «وَ الَّذينَ جاهَدُوا فِيْنا لَنَهْدِيَنَّهُمْ سُبُلَنا وَ اِنَّاللّهَ لَمَعَ الُمحْسِنين» (٥٧)
در حالىكه گناه و انحراف بر قلب سايه مىافكند و زمينه را براى گمراهى بيشتر آماده مىسازد، و به بيان قرآن : «سرانجام گنهكاران اين است كه آيات خدا را تكذيب كرده و بدان تمسخر نمايند... (ثُمَّ كَانَ عاقِبَةَ الَّذينَ أسائُوا السُّوأى اَنْ كَذَّبوُا بِاياتِ اللّهِ وَ كانُوا بِهَا يَسْتَهْزِئوُنَ) (٥٨) همچنين نقش عوامل ديگرى چون تدبر و تعقل، واعظ درونى، تواضع در برابر حق و... را نبايد ناديده گرفت كه در مباحث بعدى به بيان آن خواهيم پرداخت.
بهطور خلاصه : تربيتپذيرى انسان هر چند مستلزم شرايطى است، اما به عنوان يك واقعيت برگرفته از اصل اختيار، جاى انكار نيست و با توجه بدان، حتى كسانى كه به رذايل نفسانى آلوده شده اند نبايد از اصلاح نفس خود نوميد گشته و تسليم عواقب سوء معاصى باشند.
حضرت امام (رحمه الله) در اين خصوص مى فرمايد :
«گمان مكن كه رذايل نفسانى و اخلاقى و روحى ممكن الزوال نيستند. اينها خيالى است كه نفس اماره و شيطان القا مىكند و مىخواهد تو را از سلوك راه آخرت و اصلاح نفس باز دارد. انسان تا در اين دارِ تغيير و نشأه تبديل است، ممكن است در تمام اوصاف و اخلاق تغيير پيدا كند. البته اوّلِ پيدايشِ صفتى در نفس با زحمت و رياضت كمى او را مى توان ازاله كرد، مانند نهال نورسى كه ريشه ندوانيده باشد ولى بعد از آنكه آن صفت، متمكندر نفس شد و از ملكاتمستقره نفس گرديد زوالش ممكن است ولى زحمتشزياد مي شود. درختى كه كهنسال شده و ريشه كرده زحمت كندنش زياد است. تو هرچه ديرتر در فكر قطع ريشه هاى مفاسد قلب و روح افتى ناچار زحمت و رياضتت بيشتر گردد.» (٥٩)

--------------------------------------------
پي نوشت ها :
١. خواجه نصيرالدين طوسى، اخلاق ناصرى ، ص ٤٨.
٢. به عنوان مثال كتابهاى : اخلاق ناصرى ، احياءالعلوم ، محجةالبيضاء ، جامعالسعادت و طهارةالاعراق .
٣. خواجه نصيرالدين طوسى، همان ، ص ٤٩.
٤. سوره سجده، آيه ٩.
٥. ديوان امام على (عليه السلام) ، ص ٢٣٦.
٦. تصنيف غرر ، ص ٢٣٢.
٧. تصنيف غرر ، ص ٢٣٢.
٨. همان ، ص ٢٣٣.
٩. همان ، ص ٢٣٣.
١٠. سوره حشر، آيه ١٩.
١١. انسان موجود ناشناخته ، ص ٩.
١٢. همان ، ص ٥٣.
١٣. بحارالانوار ، ج ١٧، ص ٢١٤.
مولوى با اشاره به خودِ حقيقى و خودِ مجازى گويد :
در زمين ديگران خانه مكن *** كار خود كن كار بيگانه مكن
كيست بيگانه تن خاكى تو *** كز براى اوست غمناكى تو
تاتو تن را چربوشيرين مى دهى *** گوهر جان را نيابى فربهى
١٤. تصنيف غررالحكم ، ص ٢٣٩.
١٥. همان ، ص ٢٣٢.
١٦. مهاتما گاندى در تحليل تمدن غرب مي گويد :
١٧. تصنيف غرر ، ص ٢٣٣.
١٨. صحيفه نور ، ج ٤، ص ١٥.
١٩. مقدمهاى بر جهانبينى اسلامى ، ص ٢٨٦.
٢٠. سوروكين، خداوند دو كعبه ، ترجمه دكتر صاحبالزمانى، ص ١٤٧.
٢١. امام و انقلاب فرهنگى ، ص ٤٣.
٢٢. جهاداكبر ، ص ٤٦.
٢٣. اخلاق ناصرى، صص ٥٨ ـ ٥٧.
٢٤. «و منكم من يرد الى ارذل العمر لكى لايعلم بعد علم شيئ» (سوره نحل، آيه٧٠) .
٢٥. سوره روم، آيه ٧.
٢٦. سوره نحل، آيه ٩٧.
٢٧. سوره عنكبوت، آيه ٦٤.
٢٨. به عنوان مثال : «زين للناس حب الشهوات...» (آل عمران، آيه ١٤) ـ «الهيكم التكاثر» (تكاثر، آيه ٢) ـ «كلاان الانسان ليطغى ان رآه استغنى» (علق، آيات ٧ ـ ٦) ـ «ان الانسان خلق هلوع» (معارج، آيه١٩) ـ «و كان الانسان عجول» (اسراء، آيه١١) ـ «و قد مكروا مكرهم و عندالله مكرهم و ان كان مكرهم لتزول منه الجبال» (ابراهيم، آيه ٤٦ و آيات ديگر) رجوع كنيد به : محمّدتقى جعفرى «انسان در افق قرآن» .
٢٩. سوره يوسف، آيه ٥٣.
٣٠. سوره الشمس، آيات ٨ ـ ٧.
٣١. سوره فجر، آيات ٢٨ ـ ٢٧.
٣٢. سوره قيامه، آيات ٢ ـ ١.
٣٣. محجةالبيضاء ، ج ٥، صص ٥ ـ ٤.
٣٤. «انا خلقنا الانسان من نطفه امشاج نبتليه فجعلناه سميعا بصيرا. انا هديناه السبيل اما شاكراً و اما كفور» سوره انسان، آيات٣ـ٢.
آدمى زاده طرفه معجونى است *** كز فرشته سرشته و زحيوان
گر رود سوى اين شود بد از اين *** گر رود سوى آن شود به از آن
٣٥. ديوان امام على (عليه السلام) ، ص ٢٣٦.
٣٦. چهل حديث ، صص ٥ ـ ٤.
٣٧. توجه داشته باشيم كه حركت عالم دورى است، از اتم گرفته تا كرات و كهكشانها و همين اصل را به سير و حركت انسان با نوعى تسامح و تشابه تعميم داده اند. تعبير «قوس صعود و نزول» اشاره به همين نكته است.
٣٨. صحيفه نور ، ص ٢١٧.
مولوى منازعه عقل و نفس را به تنازع مجنون و ناقهاش تشبيه كرده و مي گويد :
جان زهجر عرش اندر فاقهاى *** تن زعشق خار بن چون ناقهاى
جان گشايد سوى بالا بالها *** تن زده اندر زمين چنگالها
اين دو همره يكدگر را راهزن *** گمره آن جان كو فرونايد زتن
ميل مجنون پيش آن ليلى روان *** ميل ناقه پس پى طفلش دوان
يكدمارمجنونزخودغافلشدى *** ناقه گرديدى و واپس آمدى
گفت اى ناقه چو هر دو عاشقيم *** ما دو ضد بس همره نالايقيم
سرنگون خود را زاشتر درفكند *** گفت سوزيدم زغم تا چند چند
تنگ شد بر وى بيابان فراخ *** خويشتن افكند اندر سنگلاخ
زينكندنفرين حكيم خوشدهن *** بر سوارى كو فرو نايد زتن
گزينش از ديوان مثنوى ، ص ٣٦٢.
٣٩. سوره الذاريات، آيه ٥٦.
٤٠. سوره مؤمنون، آيه ١١٥.
٤١. سوره جمعه، آيه ٢.
٤٢. سوره الشمس، آيات ١٠ ـ ٩.
٤٣. صحيفه نور ، ج ١، ص ٢٣٤.
٤٤. صحيفه نور ، ج ١، ص ٢٣٤.
٤٥. حسين كاظمزاده ايرانشهر، اصول اساسى فن تربيت ، ص ١٥.
٤٦. سيدجعفر سجادى، فرهنگ معارف اسلامى ، ج ١، ص ٥٠٥.
٤٧. حسين كاظمزاده ايرانشهر، همان ، ص ١٢.
٤٨. حسين كاظمزاده ايرانشهر، همان ، ص ١٢.
٤٩. حسين كاظمزاده ايرانشهر، همان ، ص ١٢.
٥٠. حسين كاظمزاده ايرانشهر، همان ، ص ١٢.
٥١. تاريخ فلسفه هاى تربيتى ، ترجمه علىاصغر فياض، ج ١، ص ١٤.
٥٢. دكتر شريعتمدارى، فلسفه تعليم و تربيت .
٥٣. باروخ اسپينوزا; كتاب اخلاق ، ترجمه دكتر محسن جهانگيرى، ص ٢٥.
٥٤. تاريخ فلسفه هاى تربيتى ، ج ١، ص ١٠.
٥٥. دكتر شعارىنژاد، فلسفه آموزش و پرورش ، ص ٣٢١.
به گفته حافظ :
آدمى در عالم خاكى نمىآيد بهدست
عالمى از نو ببايد ساخت و زنو آدمى
٥٦. چهل حديث ، ص ٢٣٢.
٥٧. سوره عنكبوت، آيه ٦٩.
٥٨. سوره روم، آيه ١٠.
٥٩. چهل حديث ، ص ٩٤.


۲
فصل دوم : مبانى تربيت اسلامى

فصل دوم : مبانى تربيت اسلامى

«مبانى تربيت» عبارت است از : «زير ساخت اعتقادى و فلسفى» و نوع بينش نسبت به مبدأ هستى و جهان و انسان كه نظام تعليم و تربيت بر آن مبتنى است و امتياز هر مكتبى به مبانى آن بستگى دارد.
«مبانى» ، تعيين كننده اهداف، اصول، خطمشى و شيوه ها و ساير شئون تعليم و تربيتاند. مبانى تربيت اسلامى را مى توان در چند عنوان خلاصه كرد :

١ـ مبانى اعتقادى

بىشك زيربناى تربيت، همانند هر جلوه و فعاليت ديگر وجودى انسان، بر شناخت و جهانبينى مبتنى است. تا انسان نداند از كجا آمده، براى چه آمده، به كجا مى رود، رابطه او با آفريدگارش، با جهان، با انسان و با خود چگونه بايد باشد و تا نداند كه كيست و چه مى تواند بشود، امكانات وجودى او چيست و به طور خلاصه «بودن» و «شدن» او در ارتباط با جهان هستى چه مفهومى دارد؟ تربيت معنا و شكل معقول و منطقى نخواهد يافت.
«جهانبينى اسلامى، بر اساس توحيد مبدأ آفرينش است; يعنى، درك اينكه جهان از يك مشيت حكيمانه پديد آمده و اساس آن خير و رحمت و رسانيدن موجودات به كمال شايسته آنهاست. محور اين جهانبينى «توحيد» ذات مقدس الهى است كه جهان از او آغاز و بدو ختم مي گردد. در اين بينش، جهان، بىهدف و سرسرى نيست و انسان عبث و بيهوده آفريده نشده است. انسان در ميان مخلوقات از شرافت و كرامت مخصوصى برخوردار است و جهان، مدرسه انسانسازى است و خداوند هر انسانى را بر طبق نيت و تلاش صحيح و درستش پاداش مى دهد و سير و حركت تكاملى او تا ابديت ادامه دارد.» (١)
فلسفه بعثت پيامبران و نزول كتب آسمانى جز اين نبوده كه بشريت را در اين سير تكاملى هدايت و همراهى كنند و با تعليم و تربيت و احكام و آداب شريعت ره توشه كمالات را در اختيار او نهاده و از انحراف بازدارند.
بدينسان، سه اصل اساسى دين «مبدأ، معاد و نبوت» شالوده اوليه تربيت اسلامى است. بنابراين، جهانشناسى اسلامى، درست نقطه مقابل جهانبينى ماترياليستى است كه انسان را در چهار ديواره طبيعت و ماده، زندانى مىكندو هدف معقول و مشخصى را براى حيات او ارائه نمى دهد و تربيت را بر اين تفكر پى مىافكند!
و به همين دليل است كه مكتبِ تربيتى اسلام بر ساير مكاتب تربيتى امتياز و تفوق دارد و تنها مكتبى است كه مى توان جهت رشد و كمال «واقعىِ» انسان بدان تكيه كرد. به طور خلاصه، شاخصه بارز اين مكتب را در اصل استوار «توحيد» حق تعالى كه سرچشمه همه كمالات است بايد جستوجو كرد.

خدا، محور حق و مبدأ فضايل

از ديدگاه اسلام تنها «خدا، محور حق» است. واژه «حق» در صدها (٢) مورد از آيات قرآن كريم آمده، كه در هر جا مفهوم خاص خود را دارد و به طور كلى قرآن حقانيت هر چيز را به خداوند يعنى «حق مطلق» مستند مىكند.
هر چند مكاتب انسانگرا، مانند «اومانيسم واگزيستانسياليسم» با قائل شدن به اصالت وجود انسان، او را ملاك حقيقت در امور انسانى دانسته اند، اما در برابر اين پرسش كه انسان پديدهاى است محتاج و از خود، استقلال وجودى ندارد، محوريت وجود و حقيقت را از كجا كسب كرده؟ و سرچشمه حقيقت كجاست؟ هرگز پاسخ منطقى ندارند حال آنكه پاسخ دين در اين مسئله چنين است :
«بگو اى مردم براى شما حق از سوى پروردگارتان آمده، پس هر آنكه هدايت پذيرفت براى خود هدايت يافته و آنكه گمراه شد به زيان خويش راه گمراهى گزيده است و من مأمور به (اجبار) شما نيستم.»
«قُل يا أيُّها النَّاسُ قَدْ جائَكُمُ الحَقُّ مِنْ رَّبِّكُم فَمَنِ اْهتَدَى فَاِنَّما يَهْتَدِى لِنَفْسِهِ وَ مَنْ ضَلَّ فَاِنَّما يَضِلُّ عَلَيْها وَ ما أنَا عَلَيْكُم بِوَكِيل» (٣)
به موجب اين آيه، مبدأ و محور حق، خداست و خدا راه حق را به انسان ارائه فرموده و پيامبر، ابلاغگر حق است، نه تحميلكننده آن. و نيز در اين آيه استعداد دوگانه انسان و اصل آزادى او در تربيت لحاظ گرديده و انسان با مشيت و خواست الهى، انتخابگر است، نه مجبور و نه خود محور.
بر اين اساس مى توان چنين گفت :
١ـ هر كمال، جمال، خير و فضيلتى، به خدا مستند مي گردد : «لَهُ الأَسماءُ الحُسْنى» ، «بِيَدِكَ الْخَيْر» .
٢ـ اخلاق و تربيت اسلامى تادّب به آداب الهى است. چنانكه در منابع اسلامى آمدهاست.
٣ـ رستگارى ابدى در پرتو تادّب به آداب الهى است. به فرموده على (عليه السلام) : «مَنْ تَأدَّبَ بِأدَبِ اللّهِ اَدَّاهُ ذلِكَ اِلَى الْفَلاحِ الدائِم» . (٤)

ايمان

بنابر آنچه از بينش اسلامى به طور اجمال ملاحظه كرديم، ايمان جايگاه خود را در تربيت باز مىيابد و بدون آن، تعليم و تربيت، بىپايه و ناكام است.
قرآن كريم ايمان را به درختى ثابت و استوار، كه مدام در حال ثمردهى است و بىاعتقادى را به درختى كه ريشه آن از جاى كنده شده و بدان اميد ثمرى نيست تشبيهمىكند :
«أَلَمْ تَرَ كَيْفَ ضَرَبَ اللّهُ مَثَلاً كَلِمَةً طَيِّبَةً كَشَجَرَة طَيِّبَة اَصْلُها ثابِتٌ و فَرْعُها فِى السَّماءِ. تُؤتِى اُكُلَها كُلَّ حِين بِأِذْنِ رَبِّها...» (٥)
مكتب تربيتى اسلام با تكيه بر ايمان و معنويت، انسان را به جايى مى رساند كه تكامل، رشد و هدف زندگى خويش را سعادت و رستگارى در گستره ابديت و در سايه عنايات بىكران حق تعالى جستوجو كند و حيات، مرگ، تلاش، نيايش، پرستش و تمام حركات و سكنات خود را تنها براى خدا و تسليم و تعبد محض در برابر اراده او بداند، همانگونه كه قرآن رهنمود مى دهد : «بگو : نماز من، مناسك من، حيات و مرگ من براى خدا) ، پروردگار جهانيان است او شريك ندارد، بدين موظف شدهام و من نخستين فرد تسليم شدگانم.»
«قُلْ اِنَّ صَلاتِى و نُسُكِىْ و مَحْياىَ و مَمَاتِىلِلّهِ رَبِّ العَالَمينَ. لاشَريكَ لَهُ و بِذالِكَ أُمِرْتُ و اَنَا اَوَّلُ الْمُسْلِميِن» (٦)
بدينسان، تربيت اسلامى از خدا آغاز و به خدا ختم مي شود : «هُوَ الأَوَّلُ و الآخِرُ وَ الظَّاهِرُ وَ الْباطِنُ وَ هُوَ بِكُلِّ شَى عَلِيمٌ» (٧)
اين است رمز پايدارى و استوارى مكتب تربيتى اسلام. در حالى كه ديگر مكاتب تربيتى فاقد چنين تكيهگاهى هستند، به قول «فردريك ماير» : «تربيت نوين همانگونه كه «تورانديك» مي گويد : بيش از آنكه بر الهيات نهاده شده باشد، بر روانشناسى و زيستشناسى گذارده شده است.» (٨)
به همين دليل است كه بشر به نوعى هرج و مرج اخلاقى و لاابالىگرى و بىتعهدى كشيده شده است. روسو مي گويد : «بدون ايمان هيچگونه تقوايى وجود نخواهد داشت.» (٩)
داستايوسكى مي گويد : «اگر خدا نباشد همه چيز مجاز است.»

٢ـ فطرت

فطرت، نوع خاصى از آفرينش است كه از يك طرف انسان را با انگيزه ذاتى به سمت خداپرستى، نيكى و ارزشهاى انسانى سوق مى دهد و از طرف ديگر، خود زمينه گرايشهاى ايمانى و اخلاقى است. اين ويژگى را خداوند با الطاف خاصه خود در سرشت بشر به وديعه نهاده تا زمينه رشد كمالات و فضايل انسانى باشد. البته فعليت و ظهور كامل آن مستلزم هدايت و تعليم و تربيت است، گرچه فطرت همانند غريزه امرى ذاتى است اما از غريزه فراتر است. غريزه حد مشتركى است بين انسان و ساير جانداران و حركتى است طبيعى و در قلمرو تعلقات مادى، در حالى كه قلمرو فطرت، مسايل معنوى و ماوراء طبيعى است و از اين رو ويژه انسان و مايه بروز كمالات متعالى او مى باشد. فطرت نزديكترين راه براى شناخت خدا و درك و دريافت معارف الهى است. اثبات فطرت و احكام و آثار آن ـهمانند احساس تشنگى ـ به برهان واستدلال نياز ندارد. احساس نياز به مبدأ هستى، عشق به كمال مطلق، آرامش روح در سايه پرستش خدا، عطش مداوم و تلاش نامحدود بشر، استمرار روح پرستش در طول تاريخ حيات انسان، توجه به مبدأ غيب هنگام انقطاع از اسباب ظاهرى، جلوه هاى نمادين و آرمانخواهانه هنر در مذهب و آثار مذهبى، نقاشىها و سروده هاى عارفانه و عاشقانه كه همواره سرلوحه دفتر ذوق و ادب و عرفان بوده، همگى گواه صادقى است بر فطرت خداجويى و عواطف ايمانى انسان و به دنبال آن فطرت اخلاقى، كه با چيزى جز گرايش فطرى قابل توجيه نيست. (١٠١)
به سخن ديگر : فطرت ايمانى يا حس مذهبى، نوعى جاذبه معنوى است ميان كانون دل و احساسات انسان از يك طرف و كانون هستى يعنى مبدأ اعلى و كمال مطلق از طرف ديگر، نظير جذب و انجذاب كه ميان اجرام و اجسام وجود دارد. معرفت فطرى، حضورى و شهودى است در برابر معرفت علمى كه حصولى است. معرفت فطرى نزديكترين راه به سوى خدا و گرايش به پرستش او و تمايل به خير و فضايل است كه در ذات و نهاد انسان به وديعه نهاده شده و انسان فطرتاً خواهان آن مى باشد.
حضرت امام (قدس سره) بحث فطرت را با مسئله كمالجويى انسان و تنفر او از نقص، مرتبط دانسته و با اشاره به اينكه انسان هيچگاه به تعلقات مادى قانع نخواهد شد و همواره در طلب مطلوب بالاترى است، مى فرمايد : «پس اين نور فطرت، ما را هدايت كرد به اينكه تمام قلوب سلسله بشر از قارهنشينان اقصى بلاد آفريقا تا اهل ممالك متمدنه عالم و از طبيعين و ماديين گرفته تا اهل ملل و نحل، بالفطره شطر قلوبشان متوجه به كمالى است كه نقص ندارد و عاشق كمال و جمالى است كه عيب ندارد و علمى كه جهل در او نباشد و قدرت و سلطنتى كه عجز همراه آن نباشد، حياتى كه موت نداشته باشد و بالاخره كمال مطلق، معشوق همه است. تمام موجودات عالم با زبان فصيح يك دل و يك جهت گويند : ما عاشق كمال مطلق هستيم، ما حُبّ به جمال مطلق داريم، ما طالب قدرت مطلقه و علم مطلق هستيم. آيا در جميع سلسله موجودات در عالم تصور و خيال و در تجويزات عقليه و اعتباريه موجودى كه كمال مطلق و جمال مطلق داشته باشد، جز ذات مقدس مبدأ عالم ـجلّت عظمته ـ سراغ داريد؟ و آيا جميل علىالاطلاق كه بىنقص باشد جز آن محبوب مطلق هست؟» (١١)
از ديدگاه قرآن، دين با تمام محتوايش به نحو اجمال در فطرت به وديعه نهاده شدهاست. چنانكه قرآن تصريح مىكند : «فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ حَنِيفاً فِطْرَةَاللّهِ الَّتى فَطَرَالنّاسَ عَلَيها...» (١٢)
و همانگونه كه پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله) مى فرمايد : «هر نوزادى با فطرت زاده مي شود تا آنكه پدر و مادر، او را از مسير فطرت خارج سازند.» (١٣)
بدين ترتيب ايمان به مبدأ و معاد، وحى، نبوت، پرستش و نيايش، تأدّب به اخلاق و فضايل، همه در فطرت بنى آدم ريشه دارند و مربيان الهى انسان را به فطرت خويش توجه داده و آن را به ظهور كامل مى رسانند. على (عليه السلام) مى فرمايد : خداوند پيامبرانش را برانگيخت تا از مردم پايبندى به ميثاق فطرت را طلب كنند و نعمتهاى فراموش شده خداوند را بيادشان آورند : «فَبَعَثَ فِيهِمْ رُسُلَهُ و وَاتَرَ اِلَيْهِم أنبِيائَهَ لِيَسْتَأدُوهُمْ مِيثاقَ فِطْرَتِهِ و يُذَكِّرُوْهُمْ مَنْسِىَّ نِعْمَتِهِ» (١٤)
خداپرستى كه اصل اساسى و نخستين دينِ است، فطرى است و پيامبران آمده اند تا خداى واحد را با صفات جلال و جمال او آنگونه كه هست، معرفى كنند و انسان خداجوى را از اشتباه در مصداق و تطبيق برهانند. عشق به حيات ابدى، فطرى است و مربيان آسمانى جايگاه و چگونگى آن را مشخص مىكنند. كمالجويى و زيبادوستى فطرى است و پيامبران در جهت صحيح، آن را به فعليت رسانده و به ماوراء طبيعت و به كمال و جمال مطلق كه مبدأ تمام كمالات و زيبايىها است گسترش مى دهند. نوعدوستى و عدالتخواهى فطرى است و مربيان آسمانى حد و مرز و مفاهيم آن را بيان مىكنند و چنين است ساير اصول اعتقادى، عملى، اخلاقى و اجتماعى، همه به صورت خام در فطرت ريشه دارد; البته فطرت را نشيب و فراز است و بر اثر غفلت و غبار معصيت رو به خمول مى نهد. از اينرو هدايت و تكميل و بارورى آن به مراقبت و تربيت نياز دارد و اين جز از طريق عمل صالح و تأدّب به آداب شريعت و پرهيز از عوامل غفلتزا، ميسر نخواهد بود، همچنان كه عوامل هشداردهنده نيز مى تواند آن را كه چون آتش زير خاكستر است، بيدار و آشكار كند. قرآن در بيان اين مطلب مى فرمايد :
«وَ اِذَا غَشِيَهُمْ مَوجٌ كَالظُّلَلِ دَعَوُا اللّهَ مُخلِصينَ لَهُ الدِّين...; (١٥) آنگاه كه امواج دريا بر سر آنها سايه افكند خدا را با اخلاص مىخوانند.»
مردى خدمت امام صادق (عليه السلام) آمد و گفت : من خدا را چگونه بشناسم؟
حضرت فرمود : هيچگاه سوار كشتى شدهاى؟
ــ آرى.
ــ آيا تاكنون كشتى تو دستخوشِ توفان شده است؟
ــ آرى.
ــ آيا در آن هنگام كه از همه جا قطع اميد كردهاى، قلب تو به جايى چنگ زده و بدانجا چشم اميد بسته و از او استمداد نموده است؟
ــ آرى.
ــ اين همان خداست كه در گرفتارى ها بىاختيار به سوى او كشيده شده و بدو چشماميد مى بندى.

فطرت و تربيت

توجه به فطرت يك ضرورت اجتنابناپذير است كه در نوع تربيت و شيوه اخلاق نقش تعيين كننده دارد. عنصر اصلى تربيت را كه رشد استعدادهاى والاى انسانى است، در فطرت بايد يافت و نقش مربى در حقيقت شناخت اين استعدادها و فراهم كردن زمينه رشد و شكوفايى آنهاست، بدانسان كه آفريدگار اراده كرده; يعنى «شدن» در راستاى كمال مطلوب نه «بودن» در وضع موجود و با مقاصدى كه ديگران مىخواهند. با درك صحيح از فطرت مى توان به پرورش انسان پرداخت همچنانكه كشف رازهاى خلقت و گنجينه هاى طبيعت و بهرهورى از آنها متفرع بر شناخت دقيق آن گنجينه هاست. بدين دليل اگر استعدادهاى فطرى نباشد و يا شناخته نشود، تربيت مفهوم و مقصد مشخصى نخواهد داشت و قابل هرگونه تفسير و توجيهى خواهد بود.
فطرت با مفهومى كه به بحث خواهيم نهاد از ويژگىهاى انسانشناسى اسلامى و تربيت دينى و تفكر فلاسفه الهى است كه براى انسان زمينه فطرى صالحى را از پيش باور دارند و تكامل و بارورى آن را در سايه تعليم و تربيت مى دانند.
در ميان انديشه هاى فلسفى غرب در گذشته و حال نيز كم و بيش مى توان از فطرت نشانى يافت; مثلاً ديدگاه سقراط در تعليم و تربيت موسوم به «شيوه زايمان» را مى توان ناظر به فطرت دانست (فطرت در ناحيه شناخت) و از فطرت ايمانى و اخلاقى نيز در گفتار فلاسفه و مربيان و روانشناسان غربى نمونه هايى وجود دارد.
«پاسكال» مي گويد : «به وجود خدا دل گواهى مى دهد نه عقل، و ايمان از راه دل به دست مىآيد.» و نيز مي گويد : «دل دلايلى دارد كه عقل را بدان دسترسى نيست.» «ويليام جمس» مي گويد : «من به خوبى مى پذيرم كه سرچشمه حياتِ دينى، دل است و قبول دارم كه فرمولها و دستورالعملهاى فلسفى مانند مطلب ترجمه شدهاى است كه اصل آن به زبان ديگرى باشد.» (١٦)
همچنانكه مطالعات روانشناسان نيز به چهار حس متعالى انسان : «حس پرستش، حس حقيقتجويى، حس خدمتگزارى و حس زيبايى» به عنوان احساسات متعالى پرداخته و حس پرستش را كه اساس همه فضايل است قوىترين و ريشهدارترينِ همه آنها مى دانند.
در ميان مربيان نيز «ژانژاك روسو» بر فطرت تكيه مىكند، بنابر آنچه از كتاب «اميل» به دست مىآيد، سخن روسو مبنى بر اين است كه : انسان اگر به طبيعت و فطرت خود واگذار شود نيكوكار خواهد بود. بايد به طور كلى قواى انسانى را در كودك پرورانيد كه بتواند به خوبى زندگى كند. مثل اين نظريه را كم و بيش مى توان در ديدگاه هاى ديگران يافت. اما تمام سخن اينجاست كه فطرت چيست؟ چه گرايشى دارد؟ ابعاد آن كدام است؟ چگونه بايد پرورش داده شود؟ و مسايل اساسى از اين قبيل، كه از اين ديدگاه در ميان فلاسفه و دانشمندان ابهام و اختلاف نظر وجود دارد و به قول روسو : «تنها سوءاستفاده بىجا از قدرتهاى فطرى است كه ما را بدبخت مىسازد.» (١٧) و همچنان كه خواهيم ديد، دين با واقعنگرى، روشنترين ديدگاه و روش را در اين خصوص ارائه مى دهد.

٣ـ كرامت

يكى از مبانى تربيت اسلامى «كرامت انسان» است. كرامت يعنى : والايى و برترى ويژه انسان كه از عنصر روحانى و فطرت خداجوى و فضيلت خواه بشر، مايه مي گيرد.
كرامت داراى دو مرتبه «ذاتى و اكتسابى» است. از نظر اسلام، انسان از يكسو داراى كرامت ذاتى و طبيعى است كه شامل نوع انسان مى باشد و بدان جهت بر بسيارى از موجودات جهان برترى دارد، همانگونه كه قرآن تصريح مىكند :
«و لَقَدْ كَرَّمنا بَنِى آدَمَ و حَمَلْناهُمْ فِىالْبَرِّ وَ الْبَحْرِ وَ رَزَقْناهُمْ مِنَ الطَّيِّباتِ و فَضَّلناهُمْ عَلى كَثير مِمَّنْ خَلَقْنا تَفْضِيلاً» (١٨)
و از سوى ديگر داراى كرامت اكتسابى و يا «انسانى الهى» است كه از طريق تقوا و پرهيزكارى براى او قابل دسترسى مى باشد. همانگونه كه قرآن مى فرمايد :
«اِنَّ اَكْرَمَكُم عِنْدَاللّهِ اَتقْيكُم» (١٩)
و بديهى است كه كرامت انسانى الهى ناشى از كرامت ذاتى و استعدادهاى فطرى ويژه انسان است كه در پرتو تربيت و مجاهده به فعليت خواهد رسيد. همچنانكه بدون كرامت اكتسابى، كه فعليت اخير انسان بدان بستگى دارد، انسان به مقام انسانيت ارتقا نخواهد يافت و زمينه كرامت ذاتى را نيز از دست داده و گوهر اصلى خود را تضييع نموده و با خسران جبران ناپذيرى مواجه خواهد شد : «ثُمَّ رَدَدْناهُ اَسْفَلَ سافِلِينَ» (٢٠)
در توضيح و تبيين كرامت انسان از ديدگاه اسلام مى توان گفت :
١ـ انسان خليفه خدا در زمين است. (٢١)
٢ـ انسان از بالاترين ظرفيتهاى علمى در خور يك مخلوق، برخوردار است. (٢٢)
٣ـ انسان فطرت خدا آشنا دارد و جز به ياد او آرام نمي گيرد. (٢٣)
٤ـ انسان شخصيت مستقل و آزاد دارد و امانتدار خدا است. (٢٤)
٥ـ انسان از وجدان اخلاقى برخوردار است. (٢٥)
٦ـ در سرشت انسان علاوه بر عنصر مادى عنصر ملكوتى وجود دارد و محرك انسان تنها حوائج مادى نيست... (٢٦)
٧ـ انسان با كالبد خاكى روح خدايى را حمل مىكند و در پرتو رشد و تكامل به جايى مى رسد كه مسجود فرشتگان مي شود. (٢٧)
٨ـ نعمتهاى زمين براى انسان آفريده شده و او براى خدا و پرستش او خلق گرديدهاست. (٢٨)
٩ـ قلبِ انسانِ مؤمن، عرش خدا است حال آنكه آسمان و زمين با همه گستردگىاش گنجايش تجلى خدا را ندارد. (٢٩)
به طور خلاصه :
در اين ديدگاه، انسان خليفه خدا در زمين و اشرف مخلوقات است، زمين و آسمان مسخر اوست، فرشتگان به پاى آدم سر به سجود مى نهند، خدا همه چيز را براى انسان آفريده و انسان را براى خود (لِقاءُاللّه) و اين هنگامى است كه انسان جايگاه خويش را بشناسد و در همان مسيرى كه به خاطر آن آفريده شده گام بردارد.
به فرموده حضرت امام (رحمه الله) :
«هيچ موجودى آيينه جمالِ محبوب نيست مگر قلب مؤمن، متصرف در قلب مؤمن حق است نه نفس، كاركن (مؤثر و فرمانروا) در وجود او محبوب است، قلب مؤمن خودسر نيست، هرزه گرد نيست.» (٣٠)
توجه به كرامت نفس آن را از ابتذال و تباهى صيانت مىكند. براى آن كس كه به كرامت نفس باور دارد و خود را متعلق به خدا مى داند، شهوات نفسانى و تمايلات حيوانى و جلوه هاى مادى، ناچيز و بىمقدار است و همواره خواهد كوشيد تا گوهر والاى انسانى خويش را در هالهاى از عزت پاس دارد و در سايه تربيت و تهذيب و پالايش روح به منزلت والاترى، كه تا مقام قرب و فنا در ذات حق تعالى پيش مى رود، برساند و در اين راه از هرگونه مجاهده و فداكارى دريغ نمىكند.
على (عليه السلام) مى فرمايد :
«اِنَّ النَّفْسَ لَجَوْهَرَةٌ ثَمِينَةٌ مَنْ صَانَها رَفَعَها وَ مَنِ ابتَذلَها وَضَعَه (٣١) ; نفس گوهرى گرانبهاست كه هركس در صيانتش بكوشد بلند مقدارش مىسازد و هر كس آن را ارزان از دست دهد پست و بىمقدارش مىكند.»
و نيز فرمود : «مَنْ كَرُمَتْ نَفْسُهُ صَغُرَتِ الدُّنيا فى عَيْنِهِ (٣٢) ; آن كس كه براى نفس خود كرامت قايل است دنيا در نظرش حقير است.»
«مَنْ كَرُمَتْ نَفْسُهُ هَانَتْ عَلَيهِ شَهْوَتُهُ (٣٣) ; كسى كه كرامت نفس دارد شهوات نفس را ناچيز انگارد.»
چنين جايگاهى را براى انسان در هيچ يك از مكاتب انسانشناسى و تربيتى نمى توان يافت، زيرا نه زمينه هاى فكرى و اعتقادى فهم آن را دارند و نه تجهيزات وصول آن را، حتى مكاتبى كه از اصالت انسان دم مى زنند، به دليل نداشتن بينش الهى در اينجا نيز دستخوش تناقضى آشكارند و آنجا كه سخن از ارزشهاى انسانى به ميان مىآيد، معمولاً آن را در ارزشهاى حيات مادى خلاصه مىكنند. در اين خصوص يكى از صاحبنظران غربى مي گويد :
«در بطن تمدن مادى امروز يك دوگانگى، يك ثنويت، يك تناقض اساسى نهفته است كه عموم تناقضهاى برشمرده ديگر همه شاخه ها، نيمرخها و جلوه هاى گوناگون آن به شمار مى روند، يعنى : ستايش انسان در عين تحقير وى. تمدن مادى به نام تمدن اومانيستى است... در تمدن مادى انسان خداى انسانى است، با اين وصف مفهوم انسان در اين تمدن، گويى تنها مفهومى ذهنى و انتزاعى، مفهومى بىمصداق و واقعيتهاى خارجى است، چون در عمل ما كمتر با اين انسان ستوده روبهرو مي شويم، در جهان خارج ما برعكس، با انسانهايى كه پيوسته تحقير مي شوند...، مورد تجاوز و تبعيض قرار مي گيرند، گلهگله به كارهاى اجبارى و كوره هاى آدمسوزى اعزام مي شوند روبهرو مي گرديم، انسانهايى كه همچون حشرات زيانمند با گازهاى سمى، بمبهاى خوشهاى، اتمى و شبه اتمى، هزار هزار يكجا و آنى بدون هيچگونه محاكمه و داورى و بدون تعيين كوچكترين تقصير و جرمى با پرشكنجهترين مرگها تباه مي گردند.» (٣٤)

فصل سوم : اهداف تربيت

تربيت نيز همانند هر فعاليت ارادىِ ديگر انسانى، هدفى را دنبال مىكند. هدفدارىِ تعليم و تربيت از هدفدارىِ نظام آفرينش و نوع جهانبينى و انسانشناسى و مبانى پذيرفته شده يكمكتب تربيتى جدانيست. همچنانكه عوامل و شرايط اجتماعى و فرهنگى نيز در نوعِ هدفدارى تربيت تأثير فراوان دارد. به طور كلى انسان را دو گونه و با دو هدف مى توان ساخت : يكى بر اساس آنچه آفريدگارش خواسته و با استعدادهاى ويژه و هدف مشخص يعنى : خير ومصلحت وسعادت واقعىاو تجهيزكرده وتربيت دينى بيانگر آن است، ديگرى براساس آنچه، انديشه هاى بشرى و راهنمايان فكرى و سياستگذاران اجتماعى اراده كرده اند، مانند جوامع صنعتى و مادى كه انسان را درجهت منافع خود همانند ابزارى بهخدمت مي گيرند.

١ـ ديدگاه ها

بحث از اهداف تربيت همواره مورد توجه مكاتب و جوامع بوده است. «در آتن روشنگرىِ عقلى و آمادگى براى شهروندىِ خوب، مدنظر بود. در اسپارت، سپاهىگرى را هدف تربيت مى دانستند، در يونان آمادهسازى فرد براى فداكارى در راه سرزمين را... در دوران رنسانس، استعداد ذاتى بشر مورد تجزيه و تحليل قرار مي گرفت، در عصر جديد بر هدفهاى علمى تكيه شده است.
«بيكن» خاطر نشان مىساخت كه دانش به معناى تفوق بر طبيعت است.» (٣٥)
برخى طبيعتگرايان معتقدند : «هدف آموزشوپرورش آماده ساختن فرد براى پيروزى در تنازع بقا است.» (٣٦)
در يك اجتماع كمونيستى هدف نهايىِ تربيت، فراهم كردن امكانهاى رشد و گسترش دولت كمونيستى است... مدرسه بايد كارگزاران آينده دولت را تربيت كند، دانشگاه بايد رهبران آينده را تربيت كند. (٣٧)
پروفسور «برودى» ، استاد تعليم و تربيت دانشگاه هاى آمريكا، زندگى خوب را هدف اساسى تعليم و تربيت تلقى مىكند، كه با فرد و جامعه خوب ارتباط نزديك دارد. جنبه هاى شخصى زندگى خوب عبارتند از :
١ـ برخوردارى از سلامت بدن;
٢ـ برخوردارى از امنيت عاطفى;
٣ـ احساس قدرت و احترام;
٤ـ بيم و اميد نسبت به آينده.
و در بُعد اجتماعى، هدف تربيت، شهروند شايسته است، آن هم براى داخل مرزها. (٣٨)
«جان لاك» فيلسوف انگليسى، هدف آموزش و پرورش را نيرومندى تن و فضيلت و دانش مى داند و آن را به سه بخش : «بدنى، اخلاقى و فكرى» تقسيم مىكند.
ويليام جمس، فيلسوف آمريكايى توجه انسان به «خود گستردهتر» را در فرآيند تربيت لحاظ كرده است. نويسنده كتاب فلسفه هاى تربيتى مي گويد : «تربيت، بشر را متوجه خلاقيتهاى خود مىكند، همان چيزى كه ويليام جمس آن را «خود گستردهتر» نامدادهاست. (٣٩)
در برخى از تقسيمات از اهداف دور و نزديك سخن گفته شده، اهداف دور مثل اينكه فرد عضو مؤثرى براى جامعه خود باشد. اهداف نزديك، يعنى آشنايى با يك موضوع علمى يا تجربه جديد.
در برخى مكاتب تربيتى از «خودآگاهى» ، خودشناسى و اخلاق نيز سخن به ميان آمده است; مثلاً، اگزيستانسياليسم (فلسفه اصالتِ وجود انسان) هدف تعليم و تربيت را خدمت به انسانيت و آگاهى انسان از خود مى داند. به نظر اگزيستانسياليستها تربيت بايد انسان را در پيدا كردن آگاهى لازم و درست از خويش يارى رساند.
هدفهاى مهم از ديدگاه اين مكتب عبارتاند از :
ــ رشد و گسترش آگاهى;
ــ فراهم آوردن فرصت براى انتخاب آزاد و اخلاقى;
ــ تشويق به خودشناسى;
ــ رشد و تكامل احساس مسئووليت شخصى يا مسئوول بار آوردن شخص. (٤٠)
هر چند مسئله خودآگاهى، خودشناسى، رشد و انتخاب آزاد و اخلاقى كه در اين ديدگاه ها عنوان شده، در اصل با اهداف دينى متناقض نيست و بلكه همسوى آن است، اما تمام سخن و مرز فاصلِ ميان تربيت دينى و غيردينى در تشخيص «خود» انسانى و چگونگى شناخت انسان و تعيين محدوده آزادى و معيارهاى اخلاق است كه اگر مبانى و اصول پذيرفته شده دينى مورد ترديد يا انكار باشد، بازى با واژه ها هيچ مشكلى را حل نخواهد كرد. بنابراين اهداف ياد شده را با توجه به مبانى و اصول مكتب مى بايست مورد مطالعه قرار داد نه مطلق و نامشخص و همانگونه كه در گذشته گفتيم اگزيستانسياليسم كه قايل به اصالت انسان و مبدأيت او براى خلق همه ارزشهاست، با ناديده گرفتن «مبدأ هستى» كه اصل اساسى همه ارزشها است و انكار پيشينه فطرى انسانى براى او دعوى رشد و كمال و اخلاق، ادعايى است نامفهوم و پايه علمى و فلسفى ندارد.
براى كسانى كه جهان را سرسرى مىانگارند و حيات و آفرينش را داراى طرح و نقشه مشخص و معقولى نمى دانند، سخن گفتن از اهداف انسانى، راهى به سوى حقيقت نمى برد، زيرا هرگاه تمام مقصد حيات در تحقق آرمانهاى زندگى موجود خلاصه گردد، اهداف تعليم و تربيت نيز از آن فراتر نخواهد رفت.
ديدگاه ها در اهداف تعليم و تربيت جديد از اين قبيل است كه نمونه آن را ديديم و عناوينى از قبيل زندگى خوب، سلامت بدن، امنيت عاطفى و رشد عقلى در تربيت لحاظ شده است و از آنچه عنصر اساسى تربيت انسان است; يعنى عنصر معنويت و ايمان به مبدأ و فضايل و كمالات انسانى كمتر اثرى مشاهده مي شود كه سستى و غيرواقعى بودن اين تفكر پوشيده نيست و كاوشگرانِ غربى نيز كم و بيش بدان اعتراف دارند. دكتر كارل مي گويد : «تعليم و تربيت امروز با توجه به پرورش افراطىِ قواى عقلانى، تعالى روانى را متوقف كرده است.» (٤١) فردريك ماير مى نويسد : «انفكاك ارزشهاى معنوى و اخلاقى از فرآيند تربيتى ممكن نيست. معذالك اغلب اوقات به اين ارزشها با كوتهبينى مى نگرند.» (٤٢) و بديهى است كه تعالى روانى و ارزشهاى اخلاقى و معنوى به مفهومى كه دين مطرح مىكند از قلمرو دانش تربيتى جديد خارج است.
البته در برخى ديدگاه هاى جديد از خدا، ايمان، دين و هدف بودن معنويات گاه سخن به ميان مىآيد.
تولستوى مي گويد : «خوبى، عالىترين مقصد جاويد حيات ما است. مهم نيست كه خوبى را از چه راه بفهميم، آنچه بايد گفت اين است كه حيات ما جز كوشش براى وصول به خوبى يعنى سير به سوى خداوند، چيز ديگرى نيست. در واقع خوبى يك مفهوم اصلى و اساسى است كه جوهر وجود ما را براى متافيزيك تشكيل مى دهد كه به اراده عقل قابل تعريف نيست.» (٤٣)
به نظر «هربارت» ، فيلسوف آلمانى، هدف نهايى از آموزش و پرورش، بايد تربيت اخلاق و تكوين خصلت و سرشت كودك باشد و نيز داراى دين و ايمان گردد. (٤٤)
به نظر «ايدهآليستها» ، هدف آموزش و پرورش تحقق ذات است، هر نوع تربيتى بايد بر دين، اخلاق، معنويات و زيبايى مبتنى باشد. (٤٥)
كليات آنچه در اين ديدگاه ها آمده مورد بحث و مناقشه نيست، آنچه مهم است بحث از مبانى، اصول، مسايل و اهداف تربيتى است و اين كه كدام دين و مكتب و با كدام اصول و مبانى و روش و برنامه ها تحقق بخش آرمان انسان و سعادت واقعى اوست و برنامه و طرح عملى تربيت را چه كسى بايد تعيين كند و چنانچه خواهيم ديد، اينها به شكل واقعبينانه، جز از طريق تربيت صحيح دينى كه تبلور كامل آن در مكتب تربيتى اسلام است، قابل دسترسى نيست. به علاوه آنكه معنويت نيز قابل تفسيرهاى متفاوت است; مثلاً «فردريك ماير» مي گويد : «معنويت حقيقى آن است كه آدمى روح جويندگى داشته باشد و خود را به بالاترين مظاهر فرهنگ بيارايد.» (٤٦)

--------------------------------------------
پي نوشت ها :
١. در آيه كريمه : «افحسبتم انما خلقناكم عبثاً و انكم الينا لاترجعون» (سوره مؤمنون، آيه ١١٥) و ساير آيات مبدأ و معاد و آفرينش انسان تأمل شود.
٢. واژه حق متجاوز از ٣٥٠ مورد در قرآن آمده كه هر كجا مفهوم خاص خود را دارد، اما حق مطلق، ذات بارى تعالى است (ذلك بان الله هوالحق ) .
٣. سوره يونس، آيه ١٠٨.
٤. علاّمه طباطبائى، سنن النبى ، ص ٢.
٥. سوره ابراهيم، آيات ٢٤ و ٢٣.
٦. سوره انعام، آيات ١٦٣ و ١٦٢.
٧. سوره حديد، آيه ٣.
٨. تاريخ فلسفه هاى تربيتى، ج ١، ص ١٩.
٩. ژان شاتو، مربيان بزرگ ، ص ١٨٠.
١٠. فطرت را مى توان شامل دو شاخه «شناختها و خواسته ها» دانست كه اوّل در برگيرنده معلومات و تصديقاتى است كه به تعليم و تربيت نياز ندارد و جزو احكام اوليه عقليه است، مانند : محال بودن اجتماع نقيضين وارتفاع نقيضين و پايه ساير معلومات مى باشد و دوم شامل خواسته هاى فطرى و گرايشهاى متعالى است، مانند : پرستش، خير، حقيقتجويى و... كه موضوع اصلى بحث ماست. «ر. ك : استاد مطهرى، فطرت ، ص ٣٣ به بعد» .
١١. چهل حديث ، صص ١٥٧ ـ ١٥٨.
١٢. سوره روم، آيه ٣٠.
١٣. كل مولود يولد على الفطرة حتى يكونَ ابواه يُهوّدانه و يُنصّرانه و يمجسانه (سفينةالبحار ، ماده فطر) امام صادق (عليه السلام) در تفسير سخن پيامبر (صلى الله عليه وآله) مى فرمايد : «يعنى المعرفة بان الله خالقه...» (اصول كافى ، ج ٢، ص ١٣) .
١٤. نهج البلاغه ، خطبه اوّل، ص ٦.
١٥. سوره لقمان، آيه ٣٢.
١٦. حافظ گويد :
سالها دل طلب جام جم از ما مىكرد *** آنچه خود داشت زبيگانه تمنا مىكرد
گوهرى كز صدف كون و مكان بيرون بود *** طلب از گمشدگانِ لب دريا مىكرد
بىدلى در همه احوال خدا با او بود *** او نمى ديدش و از دور خدايا مىكرد
١٧. مربيان بزرگ ، ص ١٨٠.
١٨. سوره اسراء، آيه ٧٠.
١٩. سوره حجرات، آيه ١٣.
٢٠. سوره تين، آيه ٥.
٢١. «انى جاعل فى الارض خليفة» (بقره، آيه ٣٠)
٢٢. «و علم آدم الاسماء كله» (بقره، آيه ٣١)
٢٣. «اَلا بِذِكراللّه تَطمئن القلوب» (رعد، آيه ٢٨)
٢٤. «انّا عَرضنا الامانةَ على السَّماواتِ والارضِ و الجبال فأبين ان يَحملنها و اشفقن منها و حملها الانسان...» (احزاب، آيه٧٢)
٢٥. «و نفس و ما سوّيها فالهمها فجورها و تقويه» (الشمس، آيات ٨ ـ ٧)
٢٦. «ثم سوّاه و نفخ فيه من روحه» (سجده، آيه ٩)
٢٧. «فاذا سوّيته و نفخت فيه من روحى فقعوا له ساجدين» (ص، آيه ٧٢)
٢٨. «هوالذى خلق لكم ما فى الارض جميع» (بقره، آيه ٢٩)
و در حديث قدسى است : «يا بن آدم خلقت الاشياء لاجلك و خلقتك لاجلى»
٢٩. «لايَسَعَنى اَرضى و لاسَمائى بل يَسَعنى قَلبُ عَبدِىَ المؤمن» (امام خمينى، چهل حديث ، ص ٣٧) ر.ك : استاد مطهرى، مقدمهاى بر جهانبينى اسلام .
٣٠. چهل حديث ، ص ٣٧.
٣١. غررالحكم ، ج ٢، ص ٥٢٢.
٣٢. تصنيف غرر، ص ٢٣١.
٣٣. همان .
٣٤. سوروكين، خداوند دو كعبه ، دكتر ناصرالدين صاحبالزمانى، صص ١٤٧ ـ ١٤٦.
٣٥. فردريك مايز، تاريخ فلسفه هاى تربيتى ، ترجمه : علىاصغر فياض، ج ١، صص ١٩ ـ ١٨.
٣٦. علىاكبر شعارىنژاد، فلسفه آموزش و پرورش ، ص ٢٢٨.
٣٧. دكتر على شريعتمدارى، فلسفه تعليم و تربيت ، صص ١٨٣ ـ ١٨٤.
٣٨. علىاكبر شعارىنژاد، همان ، ص ٢٢٦.
٣٩. فردريك ماير، تاريخ فلسفه هاى تربيتى ، ترجمه علىاصغر فياض، ج ١، ص ١٤.
٤٠. علىاكبر شعارىنژاد، فلسفه آموزش و پرورش ، ص ٢٥٦.
٤١. راه و رسم زندگى ، ص ٦٣.
٤٢. تاريخ فلسفه هاى تربيتى ، ج ١، ص ٢٣.
٤٣. هنر چيست؟ ص ٧٣.
٤٤. علىاكبر شعارىنژاد، فلسفه آموزش و پرورش ، ص ٢٢١.
٤٥. همان ، ص ٢١٥.
٤٦. تاريخ فلسفه هاى تربيتى ، ج ١، ص ٢٣.


۳
٢ـ اسلام و هدف تربيت

٢ـ اسلام و هدف تربيت

بر اساس نگرشى كه اسلام به عالم آفرينش و مبدأ هستى دارد و مقصدى كه براى حركت عمومى جهان قايل است و آغاز و انجامى كه براى حيات انسان مي شناسد، والاترين هدف و مقصد را كه در هيچ يك از مكاتب فلسفى و تربيتى نمى توان يافت، براى تربيت ارائه مىكند و آن هدف، «ساختن و خالص كردن انسان براى خداست كه رمز سعادت و فوز و فلاح و جاودانگى انسان در اين نكته نهفته است» . (١)
اسلام آيينِ توحيد است، توحيد در ذات، توحيد در صفات، توحيد در افعال، توحيد در عبادت و اطاعت و توحيد در «هدف» و براى انسان، چه در حركت تكوينى و چه در حركت تشريعى، هدفى جز خدا نمي شناسد. همانگونه كه قرآن تعليم مى دهد : بگو نماز من، پرستش من، زندگى من و مرگ من براى خداى آفريدگار جهانيان است :
«قُلْ اِنَّ صَلاتِى وَ نُسُكِى وَ مَحْياىَ و مَماتِىلِلّهِ رَبِّ الْعالَمينَ» . (٢)
تعليم و تربيت اسلامى نيز بر اين محور دور مى زند و ديگر اهداف وسيلهاى هستند جهت نيل به كمال نهايى كه همه كمالات ديگر را همراه دارد. بنابراين مى توان اهداف تربيت را به اهداف اوليه و ثانويه، نهايى و متوسط، از نظر رتبه و جايگاه تقسيم كرد كه اين اهداف براى افراد مختلف بر حسب پايه فكرى و علمى و عملىشان قابل دسترسى مى باشد.
با توجه به متون و منابع اسلامى، اهداف تربيت را مى توان بدينگونه برشمرد :

الف ـ يقين شهودى

تقرب انسان به خدا و غناى روحى و استكمال وجودى او در زمينه معرفت و در سايه علم و عمل و انقطاع و استغناى از غير خدا و رهيابى به منبع جمال و كمال مطلق، كه فطرت انسان در طلب آن است، والاترين هدفى است كه دين براى حيات و حركت انسان و تربيت او ارائه مىكند. در قرآن كريم است :
«يا اَيُّهَا اْلأِنْسانُ اِنَّكَ كادِحٌ اِلى رَبِّكَ كَدْحاً فَمُلاقِيهِ; (٣) اى انسان! تو تلاشگرانه به سوى پروردگارت مي شتابى و بدو خواهى پيوست.»
و بدين ترتيب منتهاى سير و حركت انسان را كه از خدا آغاز شده، بازگشت به او مى داند. كمال و اوج اين حركت هنگامى است كه با طمأنينه نفس و در عالمى از محبت و خشنودى متقابل به جوار حضرت حق بار يابد و در زمره بندگان صالح خدا به والاترين منازل بهشت كه بهشت حضور است، درآيد :
«يا اَيَّتُهَا النَّفْسُ المُطْمَئِنَّةُ. ارْجِعى اِلى رَبِّكِ راضِيَةً مَرضِيَّةً. فَادْخُلِى فى عِبادِى. وادْخُلِى جَنَّتِى» . (٤)
تربيت اسلامى با ايجاد روح آرمانخواهى متعالى و پرورش شخصيت اخلاقى انسان، در پرتو عبادت و رياضت (٥) وى را به مرحلهاى از «يقين شهودى» مى رساند كه جز خدا نبيند و جز به رضاى او نينديشد و خويشتن و همه عالم را براى خدا بخواهد و دل را از آنچه رنگ تعلق مى پذيرد، رها سازد و در اصطلاح اهل معرفت : «فانى فِىاللّه» و «باقى بِاللّه» منقطع از غير و متصل به حق در حيات طيبه ابدى قرار و آرام گيرد و به لقاى جميل مطلق مبتهج باشد.
در مناجات شعبانيه كه از ذخاير گرانبهاى معارف و ادعيه اهل بيت (عليهم السلام) است، آمده :
«اِلهى هَبْ لِى قَلْباً يُدْنِيهِ مِنْكَ شَوْقُهُ... اِلهى هَبْ لِى كَمالَ الأِنقِطاع اِلَيْكَ وَ أَنِرْا أَبْصارَ قُلُوبِنا بِضياءِ نَظَرِها اِلَيْكَ حَتّى تَخْرِقَ اَبْصارُ القُلُوبِ حُجُبَالنُّورِ فَتَصِلَ اِلى مَعْدِنِ العَظَمَةِ; خدايا! مرا قلبى ده كه شور اشتياق آن را به تو نزديك سازد، خدايا مرا انقطاع كامل به سوى خود عطا فرما و ديده دلهايمان را به نورى كه با آن، تو را مشاهده كند، روشنساز تا چشمبصيرت ما حجابهاىنور را بدرد و به معدن عظمت واصل گردد.»

ب ـ پرستش

همانگونه كه قرآن به صراحت بيان مىكند، پرستش و عبوديت هدف آفرينش انسان است : « وَ ما خَلَقْتُ الْجِنَّ و الأِنْسَ اِلاّ لِيَعْبُدُون » (٦) و تربيت اسلامى نيز به منظور پرورش روح بندگى و دستيابى به حقيقت عبوديت است كه سرچشمه همه كمالات مى باشد و با توجه بدانچه قبلاً در هدف بودن قرب الهى و يقين شهودى گفتيم، مى توان نتيجه گرفت كه مقام قرب و يقين، هدفِ اعلا است و پرستش با مفهوم تشريعى و مصطلح، طريقى است به سوى آن. (هر چند حقيقت عبوديت از مقام قرب تفكيكناپذير است.)
حضرت حسين بن على (عليه السلام) مى فرمايد :
خداى بزرگ خلق را نيافريد جز براى معرفت خود، پس چون او را شناختند پرستش كنند و چون به عبادت او سر فرود آوردند از عبادت و بندگى ماسوى اللّه بىنياز گردند :
«اِنّ اللّهَ عَزَّوَجَلَّ مـا خَلَقَ الخَلْقَ اِلاّ لِيَعْرفُوهُ فِاذا عَرَفُوهُ عَبَدُوهُ فَاِذا عَبَدُوهُ اِسْتَغْنَوا بِعِبادَتِهِ عَن عِبادةِ مَنْ سِواهُ» . (٧)
علامه طباطبائى ذيل آيه كريمه : «وَ ما خَلَقتُ الْجِنَّ وَ الأِنْسَ اِلاّ لِيَعْبُدوُنِ» (٨) در بيان حقيقت عبادت مي گويد : «حقيقت عبادت، عبارت است از انقطاع بنده از خويشتن و هر چيز ديگر و پيوستن به خدا و ياد او و بىنيازى از غير حق» و آنگاه با اشاره به آنچه در روايت حسين بن على (عليه السلام) ملاحظه كرديم، پرستش و بندگى را «هدف متوسط» ناميده است و پيوستن به حق را هدف نهايى. يعنى بندگى مقصدى است كه انسان را به مقصدى بالاتر كه انقطاع كامل از غير و پيوستن مطلق به معبود است مى رساند و اين دو مقصد گرچه در راستاى بندگى مى باشند، اما يكى ناظر به «مقدمه» است و ديگرى «ذى المقدمه» ، يكى تعبد و «پرستش مصطلح» است و ديگرى جوهر و «حقيقت بندگى» يعنى اتصال به حق و انقطاع و استغناى از غير او، كه همواره ملازم قرب و يقين مى باشد و هر دوى اينها در آيه كريمه : «وَ ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ اْلأِنْسَ اِلاّ لِيَعْبُدوُنِ» قابل جمع است.
به گفته يكى از محققان : (٩)
«مى توان «يقين شهودى» به معارف را هدف نهايى آفرينش دانست كه همواره به عبادت متكى است. گرچه نحوه اعتماد آن بر عبادت در هر نشأهاى مناسب با همان نشأه مى باشد; يعنى در دنيا به متن عبادتهاى تشريعى تكيه دارد و در آخرت به باطن آن كه ظاهر مي شود، متكى است و اگر لحظهاى عبادت نباشد آنچه مشهود است مستور مي گردد و آنكه شاهد است، محجوب مي شود، زيرا تنها وسيله شهودِ سالك و ظهورِ غيب همانا عبادت است : «وَ اْعبُدْ رَبَّكَ حَتّى يأتِيَكَ الْيَقِينُ» . (١٠)
و بدين ترتيب، عبوديت كه مفهوم تشريعى آن، اطاعت از اوامر و نواهى الهى در همه زمينه هاست، به انسان شايستگى درك اين حقيقت و وصول به مقام قرب و يقين را مى بخشد و طالب اين مقام بايد از هواى نفس بپرهيزد و در تكميل نفس از طريق رياضت و عبادت بكوشد تا حقيقت بندگى را دريابد و به حيات طيبه نائل آيد و پرتو «ولايت مطلق الهيه» شود. همانگونه كه امام صادق (عليه السلام) مى فرمايد : «الْعُبُودِيَّةُ جَوهَرةٌ كُنْهُهَا الرُّبُوبِيَّة فَما فُقِدَ مِنَ الْعُبوُدِيَّةِ وُجِدَ فِى الرُّبوُبِيّةِ وَ ما خَفِىَ مِنَ الرُّبُوبِيَّةِ اُصيِبَ فِى الْعُبُوديَّةِ» . (١١)
«عبوديت گوهرى است كه حقيقت آن ربوبيت است، آنچه در عبوديت يافت نمي شود در ربوبيت مى توان يافت و آنچه از ربوبيت در اختفاست از طريق عبوديت قابل دسترسى است.»
حضرت امام (قدس سره) مى فرمايد :
«تا انسان در بيتِ مظلمِ نفس و شهوات آن است و سلسله طولانى شهوت و غضب در گردن اوست به هيچ يك از مقامات معنوى و روحانى نايل نمي شود و سلطنت باطنيه نفس و اراده نافذ آن بروز و ظهور نمىكند و مقام استقلال و عزت نفس كه از بزرگترين مقامات كمال روحانى است در انسان پيدا نمي شود.» (١٢)

ج ـ خودآگاهى

يكى از اهداف تربيت اسلامى خودآگاهى است كه كشف استعدادها و استخراج گنجينه هاى نهفته وجود انسان بدان وابسته است و ظهور و فعليت آنها زمينه همه كمالات مى باشد. (١٣)
انسان به حكم فطرت در طلب آگاهى است، آگاهى از خود و آگاهى از جهان هستى و مبدأ و مقصد آن، تكامل و سعادت او نيز در گرو اين آگاهى است. مخصوصاً آگاهى از خود از اهميت ويژهاى برخوردار است كه تعاليم اسلام بدان توصيه اكيد دارد و دستيابى به آن تنها از طريق ايمان ميسر است. در قرآن كريم است : «وَ فِى اَنْفُسِكُمْ أَفَلا تُبْصِرُونَ; (١٤) آيا در نفوس خود نمى نگريد» و على (عليه السلام) آن را معرفت نهايى ناميده است : «غايَةُ الْمَعْرِفَةِ اَنْ يَعْرِفَ الْمَرْءُ نَفْسَهُ» . (١٥)
همين فلسفه در بعثت پيامبران نيز لحاظ گرديده است. على (عليه السلام) مى فرمايد : «خداوند پيامبران خود را برانگيخت تا پيمان فطرت را از انسانها طلب كنند و نعمتهاى فراموش شده خدا را به ياد آنها آورند و با تبليغ رسالت حجت را بر آنها تمام كنند و گنجينه هاى نهفته عقلها را آشكار سازند و نشانه هاى قدرت خداوندى را به آنان بنمايانند.» (١٦)
انسان با خودآگاهى به خداآگاهى مى رسد، همچنانكه كمال خودآگاهى در گروِ خداآگاهى است : «مَنْ عَرَفَ نَفْسَهُ عَرَفَ رَبَّهُ» و در اين حال جهان و حيات براى او مفهوم پيدا مىكند و با آرمانخواهى متعالى به تعليم و تربيت رو مىآورد و همين است عامل ظهور و بروز چهره واقعى انسان و شكوفايى استعدادهاى عرفانى و اخلاق و حس جمال و ساير ارزشهاى انساني .
آن همه تأكيد كه در آيات و روايات بر خودشناسى شده، به منظور توجه دادن انسان به ارزشها و گوهرهاى والاى وجود خويش است تا جايگاه خود را بشناسد و خود مجازى را به جاى خود حقيقى نگيرد و هدف را با وسيله اشتباه نكند و اما اينكه راز خودآگاهى چيست و در كدام نكته نهفته است؟ بى ترديد جز از راه ايمان و مجاهده و تربيت دينى و تسلط بر هواهاى نفسانى، نمى توان به چنين توفيقى دست يافت.
على (عليه السلام) مى فرمايد :
«اَقْبِلْ عَلى نَفْسِكَ بِاْلأِدبارِ عَنْها; (١٧)
با پشت پا زدن به نفس خود به «خويشتن» رو آور» . سپس در توضيح اين سخن مى فرمايد : «مقصودم ايناست كه با نفس برتر خود كه از نور عقل كسب روشنايى مىكند و حايل ميان تو و انگيزه هاى نفسانى است روآور و از نفس امارهات كه به بدى فرمان مى دهد روى برتاب.» (١٨)
گفتنى است كه خودآگاهى يا «كشف خويشتن» را به عنوان هدف تربيت در گفته برخى فلاسفه و پارهاى مكاتب غربى نيز مى توان يافت. (١٩) دكارت مي گويد : «خود را فتح كن نه دنيا را» (٢٠) ويليام جمس : توجه به «خودِ گستردهتر» را در هدف تربيت لحاظ مىكند. ژان شاتو مي گويد : «تعليم و تربيت، فتح وجود خويشتن به كمك ادب و نزاكت به معناى وسيع آن است.» (٢١)
«وان كيلو موريس» در كتاب «اگزيستانسياليسم» مي گويد : «اگر تعليم و تربيت بنا باشد واقعاً جنبه انساني داشته باشد، بايد آگاهى را در فرد بيدار كند، اين آگاهى مربوط به آگاهى از هستى خود به عنوان فردى كه در دنيا حضور دارد، مى باشد.» (٢٢)
اما نكتهاى كه نبايد از نظر دور بماند، فاصلهاى است كه ميان خودآگاهى دينى و خودآگاهى علمى وجود دارد و همانگونه كه مكرر گفتهايم، علم هرگز نمى تواند انسان را با خودواقعىاش آشنا سازد و جز با جهانبينى و انسانشناسى الهى و ايمان و بندگى و برنامه هاى تربيتى آسمانى، چنين مقصدى قابل دسترسى نيست.
«يكى از وجوه تفاوتهاى علم و ايمان در اين است كه علم وسيله جهان آگاهى است و ايمان سرمايه خودآگاهى. البته علم سعى دارد انسان را همانگونه كه به جهان آگاهى مى رساند به خودآگاهى نيز برساند، علم النفسها چنين وظيفهاى بر عهده دارند، اما خودآگاهى كه علم مى دهد مرده و بىجان است. شورى در دلها نمىافكند و نيروهاى خفته انسان را بيدار نمىكند، برخلاف خودآگاهى هايى كه از ناحيه دين و مذهب پيدا مي شود كه با يك ايمان پىريزى مي شود، خودآگاهى ايمانى سراسر وجود انسان را مشتعل مىسازد و به خداآگاهى مى رساند (مَنْ عَرَفَ نَفْسَهُ عَرَفَ رَبَّه) آن خودآگاهى كه خودواقعى انسان را به يادش مىآورد، غفلت را از او مى زدايد، آتش به جانش مىافكنده او را دردمند و دردآشنا مىسازد، كار علوم و فلسفه ها نيست، اين علوم و فلسفه ها احياناً غفلتزا هستند و انسان را از ياد خودش مى برند. از اين رو بسا دانشمندان و فيلسوفان بىدرد و سر در آخور و خودناآگاه و بسا تحصيل ناكرده هاى خودآگاه.» (٢٣)

د ـ تكامل عقل و قلب

هرگاه جوهرانساني را در «عقلوقلب» خلاصهكنيم مى توان گفت : يكىازاهدافتربيت اسلامى تكامل واقعى انسان يعنى تكامل عقل و قلب است، كه يكى وسيله فهم و ادراك و ديگرى كانون احساس و عرفان است و در اينجا نيز كمال عقل مقدمه كمال قلب است.
پرورش عقل و قلب را ساير مكاتب تربيتى نيز عنوان كرده اند، اما با مفهومى كه در نظام تربيتى اسلام لحاظ مي شود، از حوزه تربيت غيردينى خارج است و طريق دسترسى به آن تقوا، مجاهده، تصفيه نفس و پالايش روح است تا آيينه دل شايستگى دريافت وجدانى و حضورى از حقايق جهان هستى را پيدا كند. قرآن تأكيد مىورزد كه هرگاه انسان در راه خدا مجاهده كند (مجاهده با نفس) خداوند با عنايت خاص خود طرق هدايت را به او مى نماياند; يعنى بينش خدايى مى دهد :
«وَالَّذينَ جاهَدوُا فِينا لَنَهْدِيَنَّهُمْ سُبُلَنا وَ اِنَّ اللّهَ لَمَعَ الُمحْسِنين» . (٢٤)
تجلى نور علم و عرفان و درك و دريافت معارف، آنگاه ميسر است كه لوح دل از زنگار هوى زدوده شود و آيينه نفس صفا گيرد تا انوار جلال و جمال و معرفت در آن متجلى گردد، زيرا آلودگى گناه جان را تيره مىكند و مانع تابش انوار الهى مي شود و تقوا كه پاككردن جان از اين آلودگى هاست، زمينه تابش نور تشخيص حق از باطل را كه موهبت ويژه خداوند است، فراهم مىسازد : «يا اَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا اِنْ تَتَّقُوا اللّهَ يَجْعَلْ لَكُمْ فُرقاناً» . (٢٥)
على (عليه السلام) مى فرمايد : عقل خويش را با ادب بيفروز آنگونه كه آتش را با هيزم مىافروزى : «ذَكِّ عَقْلَكَ بِاْلأَدَبِ كَما تُذَكِّى النَّارَ بِالْحَطَبِ» . (٢٦)
و نيز مى فرمايد : آنكس كه نفس خود را تهذيب نكند از عقل بهره نخواهد گرفت : «مَنْ لَمْ يُهَذِّبْ نَفْسَهُ لَمْ يَنْتَفِعْ بِالْعَقْل» . (٢٧)
حضرت امام (قدس سره) در مباحث تربيتى و اخلاقى خود بر اين نكته تأكيد دارد : «مادامىكه انسان در بيت مظلم نفس است و بسته تعلقات نفسانيه، جميع ابواب معارف و مكاشفات به روى او مغلق است و همين كه از اين بيت مظلم با قوت رياضات و انوار هدايات خارج شود ومنازلنفسراطىكند، فتحبابقلب بهروى او شود ومعارف در قلب وى ظهوركند.» (٢٨)

هـ ـ عدل و قسط

از برخى آيات برمىآيد كه عدالت و قسط، هدف بعثت انبياء ـ يعنى مربيان بشر ـ بوده است و خداوند پيامبران را فرستاد تا با آيات و بينات و كتاب و قانون مردم را به قسط و عدل فردى و اجتماعى رهنمون گردند :
«لَقَدْ اَرْسَلْنا رُسُلَنا بِالبَيِّناتِ وَ اَنْزَلْنا مَعَهُمُ الكِتابَ وَ الْمِيزانَ لِيَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْطِ» . (٢٩)
برخى تصور كرده اند كه هدف نهايىِ شرايع و تربيتهاى دينى تنها عدالت اجتماعى است و بقيه مقدمه است. اما با توجه بدانچه گذشت مى توان گفت : قسط و عدل از اهداف متوسط است، خواه عدل را، چنانكه برخى گفته اند بخشى از عبادت به مفهوم وسيع آن بدانيم كه خدا بدان فرمان داده است : «اِعْدِلُوا هُوَ أقرَبُ لِلتَّقْوى» (٣٠) و يا اينكه به عنوان يك قانون و دستور اجتماعى تلقى كنيم كه در اين صورت مقدمهاى خواهد بود براى تربيت و تكامل و تعبد و تسليم و حركت در صراط مستقيم الهى و سعادت ابدى، زيرا جز در سايه عدالت اجتماعى كه آن هم حاصل عدالت فردى است، استعدادهاى والاى انساني شكفته نمي شود و فرد و جامعه به كمال لايق خود نمى رسند. در يك جامعه ناصالح و نابرابر كه فسق و فساد و ستم و تبعيض حاكم است، استعدادهاى انساني و امكانات طبيعى در مسير صحيح قرار نخواهد گرفت و زمينه رشد فضايل فراهم نخواهد گشت.
از اين رو اميرالمؤمنين (عليه السلام) اصلاح جامعه بشرى را در عدل دانسته و مى فرمايد :
«فِى العَدْلِ صَلاحُ البَرِيَّهِ» ; «مصلحت خلق در عدل است.» (٣١)
و حضرت زهر (عليه السلام) در خطبه معروف خود مى فرمايد : «وَالْعَدلَ تَنْسيقاً لِلْقُلُوب; خداوند عدل را سامانبخش دلها قرار داد.»

فصل چهارم : اصول تربيتى اسلام

اصول تربيتى، «معيارها و قواعد و مفاهيم» پذيرفته شدهاى است كه از جهانبينى و مبانى فكرى و اعتقادى سرچشمه مي گيرد و ريشه مذهبى يا علمى دارد و چنانكه گفتيم جهانبينى الهى وتوحيدى، ايمان به مبدأ و معاد و هدفدارى حيات و فطرت و كرامت انسان، زيربناى تربيت اسلامى است كه اصول تربيتى از آن مايه مي گيرد و خطمشى تعليم و تربيت را مشخص مىكند. درباره اين اصول و تعداد آنها ديدگاه هاى متفاوتى است كه در اينجا آنچه را مهمتر و اساسىتر به نظر مى رسد، مىآوريم.

١ـ نيت و انگيزه الهى

نيت و به معناى قصد و واسطه ميان علم و عمل است از اينرو، هيچ عملى بدون نيت نخواهد بود. نيت مبتنى بر بينش و اعتقاد است، الهى باشد يا غيرالهى.
از آنرو كه تربيت اسلامى در ايمان و اعتقاد ريشه دارد، انگيزه الهى را اصل و اساس تربيت مى داند. ايمان و يقين به مؤمن مىآموزد كه كليه اعمال خويش را «لِوَجْهِاللّه» و با قصد تقرب به خدا انجام دهد تا اثر آن پايدار و ثمربخش بماند. خداوند به پيامبر خود مىآموزد : بگو تنها خدا را مى پرستم و دين خود را براى او خالص مىكنم : «قُلِ اللّهَ اَعْبُدُ مُخْلِصاً لَهُ دِينِى» . (٣٢)
و پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله) مى فرمايد : «اِنَّمَا الاَْعمالُ بِالنّيّاتِ» و «لِكُلِّ امْرِء مانَوى» و «نِيَّةُ المُؤِمِنِ خَيْرٌ مِنْ عَمَلِهِ و نِيَّةُ الكافِرِ شَرٌّ مِنْ عَمَلِه» . (٣٣)
اصالت نيت در تربيت بدين معناست كه مربى و متربى با قصد تقرب به خدا و با انگيزه الهى به امر تربيت روى مىآورند و تمام آنچه را در راستاى شكلگيرى شخصيت اخلاقى و تكامل انساني انجام مى دهند با قصد رضاى خدا و تقرب او و پاداش اخروى و نجات انسانيت، باشد همانگونه كه قرآن به پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله) خطاب مىكند : «قُلْ ما أَسْئَلُكُم عَلَيهِ مِنْ أَجر اِلاّ مَنْ شاءَ اَنْ يَتَّخِذَ اِلى رَبِّهِ سَبِيلاً» ، (٣٤) «اِنْ اَجْرِىَ اِلاّعَلَى اللّهِ» . (٣٥)
با اختلاف درجات معرفت، نيت نيز اختلاف مى پذيرد. امام صادق (عليه السلام) مى فرمايد : «نيت به مقياس صفاى معرفت در قلب ظهور مىكند و برحسب اختلاف درجات ايمان و قوت و ضعف آن مختلف است. آن كس كه نيت خالص دارد، نفس و هواى او تحت نفوذ تعظيم الهى و حياى از او، مقهورند، اميال طبيعى و شهوات نفسانى و آمال فردى را به بند مىكشد و خود در رنج و مردم از دست او راحت باشند.» (٣٦)
گفتنىاستكه نيت ملازم با «عمل صالح» است، زيرا از نظر اسلام همانگونه كه عمل بدون نيت ارزش ندارد، نيت نيز در قالب عمل صالح ظهور و عينيت مىيابد و به عبارت ديگر، نيت پشتوانه عمل است و عمل نگهبان نيت و آن دو تفكيك ناپذيرند. لذا قرآن همواره از عمل صالح در كنار ايمان ياد مىكند و آن را رمز صعود و اعتلاى ايمان مى داند :
«اِلَيْهِ يَصْعَدُ الْكَلِمُ الطَّيِبُ وَ الْعَملُ الصَّالِحُ يَرْفَعُه» . (٣٧)
به تعبير حضرت امام : نيت جنبه ملكوتى اعمال است و عمل بدون نيت همانند جسم بدون روح و ماده بدون صورت است و به همين دليل است كه در روايات، «شاكلة» به نيت تفسير شده است; يعنى چيزى كه صورت «اخير نفس» موحد مي شود و آن را شكل مى دهد. امام صادق (عليه السلام) در تفسير آيه كريمه «قُلْ كُلٌّ يَعْمَلُ عَلى شاكِلَتِهِ» (٣٨) ، مى فرمايد : «يَعنى عَلىْ نِيَّتِه» . (٣٩)
حضرت امام (قدس سره) ضمن توضيح اين حديث شريف براى نفس دو «شاكله» قايل شده اند : «اوليه و ثانويه» و ملكات نفس را «شاكلة اوليه» و نيت را «شاكلة ثانويه» ناميده اند، بدين معنا كه اگر نفس از آلودگى ها پاك شد و داراى ملكات فاضله گرديد، مى تواند نيت صادق داشته باشد، همانگونه كه نيت نيز منشأ عمل صالح مي گردد. در بخشى از بيان امام چنين آمده است :
«توان گفت كه «ملكات» شاكله اوليه نفس و نيات «شاكله ثانويه» آن هستند و اعمال تابع آنها است، چنانچهحضرت فرموده است : «شاكلة نيت است» و از اينجا ظاهر مي شود كه طريق تخليص اعمال از جمع مراتب شرك و ريا و غير آن منحصر به اصلاح نفس وملكات آن است كه سرچشمه اصلاحات و منشأ جميع مدارج و كمالات است.» (٤٠)
سيرهمباركه خاندانعصمت (عليهم السلام) كه نمايانگراين حقيقتقرآنى است، بايد براى همگان درسآموز نيت باشد. يكى از نمونه هاى آن فضيلتى است كه قرآن در بيان ايثار اهل بيت آورده كه سه روز غذاى افطارشان را به مسكين و يتيم و اسير دادند و آنگاه چنين گفتند :
«اِنَّما نُطْعِمُكُمْ لِوَجْهِ اللّهِ لانُرِيدُ مِنْكُم جَزاءً وَ لاشُكُوراً» . (٤١)

مراتب نيت

چنانكه اشاره شد با اختلاف درجات ايمان و معرفت، نيت نيز اختلاف مى پذيرد. على (عليه السلام) مى فرمايد : «گروهى خدا را از روى طمع مى پرستند و اين پرستش كاسب كاران است، گروهى از روى ترس و اين عبادت بردگان است و گروهى از روى شكر و سپاس و اين بندگى آزادگان است.» (٤٢)
و بالاترين درجه نيت آن است كه سپاس و ستايش منعم و محبت به معبود انگيزه آن باشد. اگر آدمى بدين مرحله از عرفان رسيد هيچ جاذبهاى براى او به جاذبه قرب خداوند نيست. همچنانكه، امام عارفان على (عليه السلام) مي گويد : «خداوندا! تو را به طمع بهشت و ترس از دوزخ پرستش نكردم بلكه شايسته پرستش يافتم و سر به آستان بندگىات نهادم.»
تربيت اسلامى انسان را به جايى از بلنداى معرفت و قله اخلاص مى رساند كه بهشت و دوزخ، كه براى اكثر مردم عامل بيم و اميد و انگيزه بندگى است، براى او انگيزه اصلى نيست بلكه آن را منافى با توحيد خالص مى داند. (٤٣) يعنى از خدا جز خدا نمىخواهد.
خلاف طريقت بود كاوليا *** تمنا كنند از خدا جز خدا
اميرالمؤمنين (عليه السلام) ، در نيايش عارفانه خود با خدا چنين مي گويد : «هَبْ لِى صَبَرْتُ على عَذابِكَ فَكَيفَاَصْبِرُعلىفِراقِك» (٤٤) گيرم كه بر عذاب تو صبر كنم، دورى از حضور تو را چگونه تحمل نمايم؟
براى ولىّ خدا فراق او سختترين عقوبت و لقاى او برتر از بهشت برين است.
از اين رو در ادعيه و مناجاتهاى ائمه معصومين آمده و به ما نيز آموخته اند كه با خدا اينگونه راز بگوييم : الها مرا قلبى ده كه مشتاق مقام قرب تو باشد و زبانى كه سخن صدقش به سوى تو بالا رود و نظر حقى كه موجب تقرب تو گردد :
«اِلهى هَبْ لِى قَلْباً يُدْنِيهِ مِنْكَ شَوْقُهُ وَ لِساناً يُرْفَعُ اِلَيْكَ صِدْقُهُ و نَظَراً يُقَرِّبُهُ مِنْكَ حَقُّهُ» . (٤٥)
حضرت امام براى نيت چهار مرتب آورده اند كه هر يك به گروهى اختصاص دارد. «خوف و طمع» از براى عامه، «هيبت و تعظيم» از براى اهل معرفت، «شوق و حبّ» از براى اهل جذبه و عشق، «فناى در محبوب» از براى اوليا و نيز مى فرمايند : «وقتى سالك اِلىاللّه قدم بر فرق خطوط نفسانيه خود، بلكه خود و همه عالم نهاد و خود را يكسره خالص كرد از رويت غير و غيريّت، در قلب او جز حق جايگزين نشد و بيتالله را از بتها به دست ولايت خالى كرد و از تصرف شيطان تهى نمود، دين او و عمل او، باطن او و ظاهر او براى حق خالص شود و حق تعالى چنين دينى را براى خود اختيار كرده است.» (٤٦)
تربيت اسلامى، با تكيه بر اين اصل مىكوشد انسان را به مرحلهاى از صفاى نفس و تزكيه و تهذيب برساند كه با الهام از ايمان و اخلاص خويش، از پليدى ها برهد و به فضايل رو آورد. على (عليه السلام) مى فرمايد : آن كس كه نيت را خالص كند از همه پستى ها دامن برچيند : «مَنْ اَخْلَصَ النّيَّةَ تَنَزَّهَ عَنْ كُلِّ دَنِيَّة» . (٤٧)
و اين يكى ديگر از ويژگى هاى تربيت اسلامى است كه در هيچيك از مكاتب تربيتى از آن نشانى نمى توان يافت و تنها از طريق پرورش كمالجويى فطرى بشر در پرتو شريعت مى توان چنين انگيزهاى را به وجود آورد.
روشن است كه آنچه در نقش والاى نيت گفتيم، منافى با استفاده نظام تربيتى اسلاماز «تبشير و انذار» نيست كه در شيوه هاى تربيتى بدان خواهيم پرداخت.

٢ـ اختيار و آزادى

آزادى و اختيار از ويژگى هاى انسان و لازمه كرامت اوست، جلوهاى است الهى كه خداوند انسان را بدان گرامى داشته است. اگر انسان مانند جمادات و نباتات و چهارپايان، مجبور و غيرمختار بود، از چنين كرامتى بهره نداشت. قرآن كريم با اشاره به آفرينش انسان، نخستين خصيصه او را قدرت تعقل و تشخيص و آزادى در انتخاب دانسته است : «اِنّا هَدَيْناهُ السَّبِيلَ اِمّا شاكِراً وَ اِمّا كَفُورًا» (٤٨) .
تربيت دينى راه خير و شر و سعادت و شقاوت را مى نمايد و انسان را حق انتخاب مى دهد و در آن هيچگونه اجبار و اكراهى نيست : «لا اِكْرَاهَ فِى الدِّينِ قَدْ تَبَيَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَىِّ» (٤٩) نقش پيامبران نيز هدايتگرى است و قرآن كتاب تذكر است : «اِنَّ هذِهِ تَذْكِرَهٌ فَمَنْ شاءَ اتَّخَذَ اِلى رَبِّهِ سَبيلاً» . (٥٠)
خلاصه آنكه در منطق دين، «بودنِ» انسان در اختيار وى نيست اما «شدن» او در اختيار اوست. برخلاف منطق جبر و مكتب ماركسيسم كه انسان را محكوم به جبر سرنوشت و يا جبر تاريخ مى پندارند و برخلاف پندار طرفداران «گرايش شرطى» كه از نوعى «جبر طبيعى» سر بيرون مىكند. (٥١) اسلام انسان را موجودى انتخابگر مى داند كه خود بايد در ساختن سرنوشت خويش بكوشد.

٣ـ تكليف و مسئوليت

در پرتو آزادى و اختيار است كه انسان، تحت مشيت الهى، حاكم بر سرنوشت خويش است و «مجبور» يا «خودمحور» نيست (٥٢) و فضايل و رذايل براى وى اكتسابى مى باشد و مكلف و مسئول است كه در سايه رهنمود عقل و شرع به تهذيب نفس بكوشد و تربيت اسلامى بر اين اصل پىريزى مي شود.
برخلاف مكاتب «انسانگرا» كه مسئوليت را ناشى از آزادى مى دانند، از نظر اسلام تكليف و مسئوليت از مسئوليت انسان در برابر آفريدگار خويش نشأت مي گيرد و انسان بايد در برابر اوامر و نواهى خداوند پاسخگو باشد. همچنانكه قرآن كريم بيانگر آن است : «وَقِفُوهُمْ اِنَّهُمْ مَسْئُولُونَ» . (٥٣)
اين مسئوليت حتى شامل عضو عضو انسان مي شود :
«اِنَّ السَّمْعَ وَ الْبَصَرَ وَ الفُؤَادَ كُلُّ اُولئِكَ كانَ عَنْهُ مَسْئُولاً» . (٥٤)
او همچنين بايد براى تربيت و نجات خود و خاندان خود بكوشد : «يا اَيُّهَا الَّذيِنَ آمَنُوا قُوا اَنْفُسَكُم وَ اَهْليِكُمْ ناراً وَقُودُهَا النَّاسُ وَ الْحِجَارَةُ» . (٥٥)
و نيز يك مسلمان، در برابر خير و هدايت جامعه و كل بشريت مسئوليت دارد : «كُنْتُمْ خَيْرَ اُمَّة اُخْرِجَتْ لِلنّاسِ تَأمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَ تَنْهَوْنَ عَنِ المُنَكَرِ» . (٥٦)
و بالاخره شعاع مسئوليت از اين فراتر رفته و شامل حيوانات و نباتات و جمادات نيز مي گردد. على (عليه السلام) فرمود :
«اِتَّقُوْاللهَ فى عِبادِهِ وَ بِلادِهِ فَاِنَّكُمْ مَسْئُولُونَ حَتّى عَنِ البِقاعِ وَ البَهائِمِ; (٥٧)
در رفتار با بندگان خدا و آبادى هاى او، تقواى الهى پيشه كنيد، زيرا شما حتى از اماكن زمين و چهارپايان مسئول خواهيد بود.»
بنابراين برنامه آموزشى و تربيتى بايد بهگونهاى باشد كه به تناسب هر يك از روابط انسان (با خدا، با خود، با خلق و با جهان پيرامون خود) مسئوليتى را با ويژگى الهى بودن مطرح كند كه نتيجه آن احساس تكليف در برابر خدا، پيامبر، امام، خود، والدين، اولاد، خانواده، معلم، متعلم، همكلاس، رفيق، شهروند، همكيش، ملت، دولت و همنوع و حتى حيوانات و نباتات و جمادات باشد كه در مباحث بعدى خواهيم ديد و تربيت اسلامى داراى چنين ويژگى است.

٤ـ تقدم تزكيه

اصالت تزكيه و نقش محورى آن را در تعليم و تربيت اسلامى، از آيه كريمه «يُزَكِّيهِم و يُعَلِّمُهُمُ الْكِتابَ وَ الْحِكَمَةَ» مى توان استنباط كرد. گرچه در برخى آيات، تعليم مقدم بر تزكيه آمده است، اما سخن از تقدم لفظى نيست. بلكه هدف از محور بودن اين است كه تزكيه و تهذيب از يكسو هدف تعليم و تربيت اسلامى است و از سوى ديگر اساس ديگر كمالات و كسب معارف الهى مى باشد، توضيح آنكه :
اولاً : تعليم و تربيت در اسلام به منظور انسانسازى است و اين جز با تزكيه ميسورنيست.
ثانياً : بدون تزكيه، هر نوع تعليم وتربيتى ناقص و گاه زيانبار است. اگر علم و دانش رازهاى جهان را به روى بشر مي گشايد و انسان را بر طبيعت مسلط مىكند، تهذيب و تزكيه نفس، انسان را با هويت خويش آشنا ساخته و بر خويش تسلط مى بخشد و در استفاده صحيح از مواهب طبيعى و رهآورد دانش يارى مى رساند.
ثالثاً : دستيابى به حقيقت علم و معرفت و نور و حكمت كه هدف غايىِ آفرينش انسان است جز با تزكيه و تهذيب نفس فراهم نمي گردد. كه در مقدمه كتاب بدان پرداختيم.
از اينرو تزكيه و تهذيب و به تعبير ديگر «تقوا» در مكتب تربيتى اسلام به عنوان كليد هدايت، طريق رستگارى و محور ارزشها و ارتقاىِ انساني ، مورد توجه قرآن كريم و مربيان بزرگ آيينِ الهى اسلام قرار گرفته است. در قرآن كريم است : «ذَلِكَ الْكِتابُ لارَيْبَ فِيهِ هُدىً لِلْمُتَّقينَ» . (٥٨)
على (عليه السلام) مى فرمايد : «خَيْرُ النُّفُوسِ اَزْكاها» . (٥٩)
و نيز مى فرمايد : «انسان با نفس ناطقه آفريده شد، اگر آن را با علم و عمل تزكيه كند به مبادى عاليه نخستين خود مانند شود : خُلِقُ الاِنسانُ ذانَفْس ناطِقَه اِنْ زَكّاها بِالْعِلْمِ وَ الْعَمَلِ فَقَدْ شَابَهَتْ جَواهِرَ أَوائِلَ عِلَلهِا...» . (٦٠)
حضرت امام با توصيه به خودسازى در كنار فراگيرى علم و با اشاره به هدف بودن تزكيه مى فرمايد :
«هر قدمى كه براى تحصيل علم برمى داريد، قدمى هم براى كوبيدن خواسته هاى نفسانى، تقويت روحانى، كسب مكارم اخلاق، تحصيل معنويات برداريد. تحصيل اين علوم در واقع مقدمه تهذيب نفس و تحصيل فضايل، آداب و معارف الهيه مى باشد، تا پايان عمر در مقدمه نمانيد كه نتيجه را رها سازيد.» (٦١)
خلاصه آنكه تقوا و تزكيه، نردبانِ عروج بر مدارج عالى و كمالات انساني است و بدون آن، ابواب معارف آسمانى و گنجينه هاى عقل و فطرت بر انسان گشوده نخواهد شد و به مدارج عاليه نتوان رسيد.
على (عليه السلام) فرمود : «طَهِّرُواْ اَنْفُسَكُم عَنْ دَنَسِ الشَّهَواتِ تُدْرِكوُا رَفيِعَ الدَّرَجاتِ : (٦٢) نفس خويش را از آلودگى شهوات بزداييد تا به درجات بلند نايل آييد.»

--------------------------------------------
پي نوشت ها :
١. در واژه هاى فوز و فلاح و مشتقات آن كه در قرآن كريم به عنوان آخرين منزل سير تكامل انسان است، تأمل شود. مانند : «اولئك هم الفائزون» ، «اولئك هم المفلحون» .
٢. سوره انعام، آيه ١٦٢. ر.ك : «استاد مطهرى، تكامل اجتماعى انسان» .
٣. سوره انشقاق، آيه ٦.
٤. سوره فجر، آيات ٣٠ ـ ٢٧.
٥. قال الصادق (عليه السلام) : «ما اعتصم عبدبمثل ما اعتصم بِغَضِّ البصر، فان البصر لايغض عن محارمالله الاوقد سبق الى قلبه مشاهدة العظمة و الجلال» بحارالانوار ، ج ١٠٤، ص ٤١.
٦. سوره الذاريات، آيه ٥٦.
٧. الميزان ، ج ١٨، ص ٣٨٨.
٨. سوره الذاريات، آيه ٥٦.
٩. آيةالله جوادى آملى، اسرار عبادات ، ص ١٠.
١٠. سوره حجر، آيه ٩٩.
١١. مصباح الشريعه ، ص ٥٣.
١٢. چهل حديث ، ص ٢٢٠.
قرب، نى بالا و پستى جستن است *** قربِ حق از قيد هستى رستن است
١٣. «الناسُ معادن كمعادِن الذَّهب و الفضّة» پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله) من لايحضره الفقيه ، ج ٤، ص ٢٧٣.
در ادبيات تربيتى ما نيز از خودآگاهى بسيار سخن به ميان آمده است. از جمله :
گوهر خود را هويدا كن كمال اينست و بس *** خويش را در خويش پيدا كن كمال اينست و بس
هر دو عالم را به نامت يك معما كرده اند *** اى پسر حلّ معما كن كمال اينست و بس
١٤. سوره الذاريات، آيه ٢١.
١٥. تصنيف غرر ، ص ٢٣٢.
١٦. نهج البلاغه ، خطبه اوّل.
١٧. تصنيف غررالحكم ، ص ٢٣٨.
١٨. همان ، ص ٢٣٨.
١٩. همچنانكه در انديشه هندوئيسم، كشف خويشتن مقصد اصلى تعليم و تربيت است.
٢٠. تاريخ فلسفه هاى تربيتى ، ج ١، ص ١٤.
٢١. مربيان بزرگ ، ص ٣٣٩.
٢٢. دكتر شريعتمدارى، فلسفه تعليم و تربيت ، ص ٢٣٩.
٢٣. استاد شهيد مرتضى مطهرى، مقدمهاى بر جهانبينى اسلامى ، صص ٢٨٤ ـ ٢٨٣.
٢٤. سوره عنكبوت، آيه ٦٩.
٢٥. سوره انفال، آيه ٢٩.
٢٦. تصنيف غرر ، ص ٢٤٧.
٢٧. همان ، ص ٢٤٠.
٢٨. چهل حديث ، صص ٢٩٢ ـ ٢٩١.
٢٩. سوره حديد، آيه ٢٥.
٣٠. سوره مائده، آيه ٨.
٣١. تصنيف غرر ، ص ٤٤٦.
٣٢. سوره زمر، آيه ١٤.
٣٣. مصباح الشريعه ، ص ٥٤.
٣٤. سوره فرقان، آيه ٥٧.
٣٥. سوره يونس، آيه ٧٢.
٣٦. مصباح الشريعه ، ص ٥٤.
٣٧. سوره فاطر، آيه ١٠.
٣٨. سوره اسرا، آيه ٨٤.
٣٩. اصول كافى ، ج ٢، ص ١٦.
٤٠. چهل حديث ، صص ٢٨٦ ـ ٢٨٥.
٤١. سوره انسان، آيه ٩.
٤٢. نهج البلاغه ، حكمت ٢٣٧، ص ٤٠٠.
٤٣. اوصاف الاشراف ، باب اخلاص.
٤٤. دعاى كميل .
٤٥. مناجات شعبانيه .
باغ بهشت و سايه طوبى و قصر و حور *** با خاك كوى دوست برابر نمىكنم
در ضمير ما نمي گنجد بهغير از دوست كس *** هر دو عالم را به دشمن ده كه ما را دوست بس
٤٦. سرالصلوة ، صص ١٢٢ ـ ١٢١.
٤٧. تصنيف غرر ، ص ٥٣.
٤٨. سوره انسان، آيه ٣.
٤٩. سوره بقره، آيه ٢٥٦.
٥٠. سوره انسان، آيه ٢٩.
٥١. «پاولوف» فيزيولوژيست روسى با آزمايشهايى كه روى سگ انجام داد به اين نتيجه رسيد كه حيوان در برابر گوشت (انگيزه طبيعى) واكنش نشان داده و به صورت بزاق دهان سگ ظاهر مي گردد. وى ديد اگر صداى زنگ (انگيزه شرطى) را با نشان دادن گوشت همراه سازد واكنش طبيعى سگ خودبهخود در برابر انگيزه شرطى ظاهر مي گردد. پاولوف متوجهشد كه انسان نيز بسيارى از امور را از اين طريق مىآموزد. «واتسون» روانشناس آمريكايى نيز تحقيقات پاولوف را مورد بررسى قرار داد و مكتب سلوك يا رفتار را تأسيس نمود. بعد از واتسون «اسكينر» آزمايشهايى روى كبوتر انجام داد و در برابر مكتب كلاسيك پاولوف، مكتب شرطى عملى را تشكيل داد. اسكينر به اين حقيقت توجه نمود كه اگر كبوتر عملى صحيح انجام دهد و بلافاصله پاداش ببيند، اين عمل در كبوتر تثبيت مي شود. تحقيقات اسكينر مورد توجه بسيارى از محافل تربيتى آمريكا قرار گرفت. بسيارى از متخصصان تعليم و تربيت به ايجاد آموزش برنامهاى كه مبتنى بر پاداش است، اقدام كردند. اسكينر با قبول اصل شرطى شدن اعمال در انسان مجبور شد، تكاملپذيرى و آزادى و هدايت را در انسان مورد انكار قرار دهد. (دكتر على شريعتمدارى، مقاله انتقال به تعليم و تربيت اسلامى (با تلخيص) ، ص ٢٢٤ و ٢٢٦)
چنانكه مشاهده مىكنيم اين تفكر ناشى از انسانشناسى غربى و مادى است كه انسان را به منزلت حيوانات تنزل داده و از نظر تحقيق با تكاملپذيرى نامحدود بشر، آزادى و تفكر و انتخاب را كه مايه امتياز و برترى انسان بر ساير جانداران است مورد انكار قرار مى دهد و بازگشت آن به نوعى تفكر جبرى است.
٥٢. امام صادق (عليه السلام) فرمود : لاجبرو لاتفويض بل امر بين الامرين «اصول كافى ، ج١، ص ١٦٠» .
٥٣. سوره صافات، آيه ٢٤.
٥٤. سوره اسرا، آيه ٣٦.
٥٥. سوره تحريم، آيه ٦.
٥٦. سوره آل عمران، آيه ١١٠.
٥٧. نهج البلاغه ، خطبه ١٦٧، ص ١٧٤.
٥٨. سوره بقره، آيه ٢.
٥٩. تصنيف غرر ، ص ٢٤٠.
٦٠. تصنيف غرر ، ص ٢٤٠.
٦١. جهاد اكبر ، ص ٣٠.
٦٢. تصنيف غرر ، ص ٢٣٩.


۴
٥ـ پويايى و تداومِ تربيت

٥ـ پويايى و تداومِ تربيت

از آنچه در اصول پيشين گفته شد و با توجه به كمالپذيرى نامحدود بشر از ديدگاه اسلام، اصل تداوم و پويايى در تعليم و تربيت، به عنوان يك ضرورت، مطرح مي گردد، زيرا اگر كمالجويى فطرى است و اين عطش جز با رسيدن به كمال مطلق يعنى «لقاءاللّه» سيراب شدنى نيست، تعليم و تربيت نيز از نظر كم و كيف و زمان و مكان محدودهاى ندارد و تا آخرين لحظات حيات، با «خصلت پويايى» ، انسان را همراهى مىكند و در هر مرحله سير تكاملى خود را مى پيمايد.
«پويايىِ درونى وپويايىِ بيرونىِ يك نظام از هم جدا نيستند. وقتى، يك نظام مى تواند نقش خود را در برابر انسان ايفا كند كه، اصول و مبانى آن از جامعيت كافى برخوردار باشند; هدفهاى آن گسترده و رشددهنده باشند و روشهاى آن را بتوان در موارد گوناگون به معرض اجرا درآورد.
هر اندازه مبانى يك نظام از نظر عقلانى يا منطقى قابل توجيه باشد، همانقدر از پويايى برخوردار مى باشد.
خدا به عنوان مظهر حكمت و دانايى، پاسدار عدل، منبع قدرت و مرجع نهايى معرفى شده است. انسان به سوى خدا در حركت است و در اين سير كمال معنوى، تقوا و پرهيزكارى، عدالتخواهى و بشردوستى هدفها يا آرمانهاى اساسى انسان را تشكيلمى دهد.» (١)
در چنين نظامى، توقف و عقبگرد مجاز نيست. انسان بايد بودن و شدنِ خويش را بسنجد و مدام در تكاپوى رشد و طلب كمال باشد.
امام صادق (عليه السلام) مى فرمايد : آنكس كه دو روزش مساوى باشد مغبون است و آنكس كه روز پسيناش بدتر از روز پيشين باشد، ملعون است و آنكس كه زمينه هاى رشد نفسانى خود را نشناسد به نقصان گرايد و براى چنين كسى مرگ به از زندگى است :
«مَنْ اِسْتَوى يَوْماهُ فَهُوَ مَغْبُونٌ و مَنْ كانَ آخِرُ يَومَيْهِ شَرَّهُما فَهُوَ مَلْعُونٌ و مَنْ لَمْيَعْرِف الزِّيادَةَ فى نَفْسِهِ كانَ اِلَى النُّقْصانِ اَقْرَبُ و مَنْ كانَ اِلَى النُّقْصانِ اَقْرَبُ فَالْمَوْتُ خَيْرٌ لَهُ مِنَ الْحَياةِ» . (٢)
از اين رو پيامبراكرم (صلى الله عليه وآله) طلب علم و كمال را از لحظه تولد تا واپسين لحظات زندگى و بدون محدوده زمانى ومكانى براى هركس و در همه شرايط توصيه فرموده اند : «اُطلُبُوا الْعِلمَ مِنَ المَهْدِ اِلَى اللَّحْدِ» ، «اُطْلُبُوا العِلْمَ وَلَوْ باِلصِّيِن» .
آنكس كه در مجلسى بنشيند و بر دانش خود نيفزايد از خدا جز دورى نيفزوده است : «مَنْ جَلَسَ مَجْلِساً و لَمْ يَزْدَدْ عِلْماً لَمْ يَزْدد مِنَاللّهِ اِلاّ بُعْداً.» و نظير اين روايات با مفاهيم تعابير مختلف بسيار است كه طلب و تكاپوى مداوم در طريق كمال را الزامى مىسازد.
با توجه به اصل پويايى و تداوم تربيت دو نكته شايان ذكر است :

الف ـ تربيت و مدارج كمال

تهذيب و تزكيه كه رمزِ كمال معنوى انسان است، از تكاليف مؤمن در گستره حيات خويش است و پرستش و نيايش كه مكتب تكامل و تربيت است در هيچ يك از شرايط، حتى در بستر بيمارى و لحظات احتضار، از انسان ساقط نمي شود و مبارزه با نفس اماره و نبرد با شيطان تا آخرين لحظات حيات ادامه دارد. بدينگونه علم و عمل كه به فرموده حضرت امام «دو بالى هستند كه انسان را به مقام انسانيت مى رسانند.» (٣) لحظهاى توقف ندارد.
تقرب به خدا نيز تا مرحله «فَناءِ فِىاللّه و بَقاءِ باللّه» ارتقا مى پذيرد، همچنانكه بهشت را نيز درجاتى است كه عالىترين آن درجات «جنت لقاء» است.
در اين مكتب حتى براى انسان كامل و واصل به حق، راه كمال افزونترى گشوده است. لذا خداوند پيامبر برگزيده خود حضرت محمد (صلى الله عليه وآله) را به چنين نيايش و درخواستى از خداوند توصيه مى فرمايد : «وَ قُلْ رَبِّ زِدْنِى عِلْماً» . (٤)
اين علم نه علوم رسمى «حصولى يا استدلالى» است، بلكه علم و يقين «شهودى» است كه پس از مرگ نيز قابل فزونى مى باشد و به گفته يكى از محققان «قلمرو تكليف با انتقال از اين دنيا تمام شده ولى منطقه شهود همچنان ادامه دارد و تكاملهاى عملى كه توسط فعل اختيارى حاصل شود در قيامت نيست، ليكن تكاملهاى معنوى كه با افاضه خداى سبحان حاصل مي گردد، همواره ميسور مى باشد و بسيارى از پرده هاى غيب پس از مرگ برطرف مي گردد تا آنچه ناديدنى است مشهود گردد.» (٥)
قرآن كريم مى فرمايد : «لَقَدْ كُنْتَ فِى غَفْلَة مِنْ هذا فَكَشَفْنا عَنْكَ غِطائَكَ فَبَصَرُكَ الْيَوْمَ حَدِيدٌ» . (٦)
تو از اين حقايق غافل بودى و ما پرده ها را كنار زديم و اينك تو با چشم نافذ مى نگرى.
بالاخره انسان در پويايىِ راه كمال به جايى مى رسد كه بنا به مضمون حديث قدسى : خدا از زبان او سخن مي گويد و با چشم او مى نگرد و با اعضا و جوارح او اراده بىچونش را به ظهور مى رساند.
ارباب معرفت گفته اند : آنگاه كه عارف از اميال نفسانى و خواسته هاى خود چشمپوشى كند و محبت حق بر عقل و روح و چشم و گوش و ساير حواس او تجلى نمايد و تسليم اراده الهى شود، خداى سبحان در عقل و قلب و قواى او تصرف نموده و امورش را آنگونه كه دوست مى دارد، تدبير مىكند، آنگاه چنين بندهاى هر كارى مىكند به مشيت الهى است.
و بدين مقام جز از طريق مجاهده و تعبد و يقين نتوان رسيد.
در محضر پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله) از راه رفتن عيسى (عليه السلام) بر روى آب صحبت شد، حضرت فرمود : «لَوْ زَادَ يَقِينُهُ اَشَّدَ مِنْ ذلِكَ لَمَشَى عَلَى الْهَواءِ; (٧)
اگر يقين او افزونتر از اين مي شد در هوا گام مى زد.» (٨)

ب ـ يأسزدايى

با توجه به اين اصل و به دليل بسته نبودن باب كمال بر روى انسان، يأس و نوميدى از نظر اسلام، بدترين گناه و معادل كفر است : «اِنَّهُ لايَايئَسُ مِنْ رَوْحِاللّهِ اِلاّ الْقَوْمُ الْكافِروُنَ» . (٩)
از اين رو براى گنهكاران باب توبه گشوده است و خداوند وعده آمرزش داده تا راه كمال بسته نشود و انسان در محاصره گناه و يأس قرار نگيرد. قرآن كريم گنهكاران را مورد عتاب قرار داده كه چرا به درگاه خداوند توبه واستغفار نمىكنند در حالى كه خداوند آمرزنده و بخشاينده است :
«أَفلا يَتُوبُونَ اِلَى اللّهِ وَ يَسْتَغِفرُونَهُ وَ اللّهُ غَفُورٌ رَحيمٌ» . (١٠)
گناه مانع راه است و آن را بايد از ميان برداشت و لحظهاى از طلب و تكاپو نبايد ايستاد. توبه معالجه بيمارى هايى است كه از گناهان برجان و روان عارض مي شود. على (عليه السلام) مى فرمايد : «گناهان درد و بيمارىاند و داروى آنها استغفار است و شفاى كامل در بازگشت نكردن به گناه است» : «ألذُّنوبُ الدَّاءُ وَ الدَّواءُ الاِْسْتِغْفارُ وَ الشِّفاءُ اَنْ لاتَعُودُ» . (١١)

مقايسه

از آنچه طى بيان مبانى، اهداف و اصول تربيتى اسلام ديديم و در مباحث ديگر نيز خواهيم ديد ويژگى و برترى تعليم و تربيت اسلامى را بر ديگر مكاتب تربيتى مى توان دريافت. در مكاتب ديگر، از جمله تعليم و تربيت غربى از مبادى الهى و اعتقادى كمتر نشانهاى به چشم مىخورد، همچنان كه منابع علمى تعليم و تربيت، گواه اين مدعاست.
تعليم و تربيت غربى با مبدأ و معاد، وحى و نبوت، عرفان و اخلاق، كرامت انسان، اصل تزكيه و ديگر ويژگى هاى تربيت دينى بيگانه است و رشد و تكامل انسان را در چارچوب مادى و با هدف زندگى بهتر و همزيستى مناسبتر در قالب «تبادل منافع» مورد توجه قرار مى دهد و در حقيقت تربيت غربى بر «بودن» استوار است، يعنى آنچه كه هست و نه بر «شدن» يعنى آنچه كه بايد باشد و اگر با دقت بنگريم و به مبانى و اصول واهداف اين مكاتب تأمل كنيم، عملاً اينها مىخواهند از انسان، حيوانى متمدن بسازند نه انسان واقعى و آنچه آفريدگارش اراده كرده است و ريشه مشكلات اخلاقى و انساني جهان در همين جاست. (١٢)
اين داورى را ژرفانديشان غربى نيز درباره تمدن و حاصل تعليم وتربيت رايج غرب دارند. الكسيس كارل مي گويد :
«ترديدى نيست كه تمدن عصر ما نتوانسته است آرزوهاى بزرگ بشرى را برآورده سازد. اين تمدن در پرورش افرادى كه براى نگهدارى و تقويت آن در جهت تأمين مصالح عمومى جامعه و بقاى هستى مفيد باشند، كوتاهى كرده است و بشريت را به سراشيبى سقوط و اضمحلال نزديك ساخته است.»
و نيز مي گويد :
«علوم مادى بىجان ما را به دنيايى كشانده است كه متناسب با ما نيست و ما كوركورانه هر آنچه را اين علوم به ما داده اند، پذيرفتهايم. فرد امروزى، كوته بين، تخصصى، عارى از موهبت اخلاقى، بىهوش و براى اداره خود و هدايت تشكيلاتش ناتوان است.» (١٣)

فصل پنجم : ابعاد تربيت

ابعاد تربيت از ابعادِ وجودىِ انسان جدا نيست. انسان داراى جسم و روح است كه هر يك را استعدادها و گرايشهايى است. به ويژه روح و يا نفس ناطقه از استعدادهاى پيچيده و گستردهاى برخوردار است كه اهداف كلى حيات و تكامل انسان به شكوفايى آن استعدادها بستگى دارد.
انسان را نبايد تك بُعدى نگريست و در جسم يا روح به تنهايى خلاصه كرد، زيرا رهآوردى جز عاطل و مهمل ماندن ديگر ابعاد و بازماندن از هدف نهايى حيات نخواهد داشت. تربيت آنگاه كامل است كه رشد و تكامل انسان را به طور متعادل مدنظر قرار دهد، زيرا رشد نامتعادل، با هويت انسان كه تركيبى است از جسم و روح، سازگار نخواهد بود. همچنانكه رشد نامتعادل اعضاى جسم ثمرهاى جز ناهنجارى بدن ندارد.
بحث از ابعاد تربيت همواره مورد توجه كارشناسان تعليم و تربيت بوده و بهگونه هاى مختلف به تفسير آن پرداخته اند.
برخى صاحبنظران، (١٤) تربيت را در سه حيطه «شناختى، عاطفى و روانى» به بحث نهاده اند كه اوّل در برگيرنده دانش و توانايى و مهارتهاى عقلى و دوم دربرگيرنده احساسات، ارزشها و نگرشها و سوم شامل مهارتهاى عملى و حركتى قسمتهاى مختلف بدن است.
برخى ديگر از كارشناسانِ تعليم و تربيت براى تربيت انسان چهار بعد «جسمانى، عقلانى، اجتماعى، عاطفى» قايل شده و در توضيح آن گفته اند :
ــ جنبه بدنى، محسوسترين جزء شخصيت آدمى است و از طريق مغز و سلسله اعصاب با جنبه هاى ديگر ارتباط پيدا مىكند.
ــ ادراك و شناسايى، مقايسه امور و اشيا، تمييز اشيا از يكديگر، ارزيابى و بررسى امور مختلف، پيشبينى و تخيل، جنبه عقلانى شخصيت قرار مي گيرند.
ــ سخن گفتن، معاشرت با ديگران، سازگارى جمعى، همكارى، مخالفت، توافق، تشابه، اجراى امور حرفهاى همه جزء جنبه اجتماعى شخصيت فرد محسوب مي شوند.
ــ شادى، اندوه، ترس، خشم، محبت، نفرت، كينه، علاقه و امورى از اين قبيل جزء جنبه عاطفى شخصيت آدمى قرار مي گيرند. (١٥)
نكته شايان توجه در اين زمينه، ارتباط متقابل اين ابعاد است، فعاليتهاى حسى (بدنى) از فعاليتهاى عقلانى جدا نيستند. قدرت درك آدمى در سطح وسيع در زمينه اجتماعى رشد مىكند، كسب مهارتهاى اجتماعى نيز نتيجه فراگيرى و آموزش و ممارست مى باشد، نحوه بروز عواطف و كنترل آنها هم با جنبه بدنى ارتباط دارد و هم در زمينه اجتماعى شكل مي گيرد.» (١٦) و به اصطلاح روانشناسى رشد : «عناصر تشكيلدهنده انسان درهم ضرب مي شوند نه اينكه با هم جمع بشوند.»
به عبارت ديگر :
«سرشت انسان، واحدِ به هم پيوسته و مرتبطى است كه به هيچوجه نمى توان آن را به اجزايى تجزيه كرد. تنها ضرورت بحث باعث شده كه هر جزيى از اجزاىِ متصلِ وجود انسان را جداى از يكديگر مورد گفتوگو قرار دهيم، اگرچه در حقيقت و واقع نمى توان آنها را از هم جدا ساخت. مخصوصاً نمى توان بين جسم و جان جدايى قايل شد (١٧) و اين دو تشكيلدهنده شخصيت واحد انساناند و به طور منسجم عمل مىكنند.
«روانشناسىِ علمىِ جديد ثابت كرده است كه فعاليتها يا رفتار انسان را نمى توان صرفاً به تن يا روان او نسبت داد، بلكه هر رفتارى از كل وجود او سر مى زند; مثلاً دروغگويىِ كودك تنها يك عمل روانى يا ذهنى يا بدنى نيست، زيرا تمام وجود او در اين رفتار تأثير دارد بنابراين بايد او را «فرد مستقل» دانست نه تن يا روان مستقل.»
البته اين بحث، مسئله نفس و اصالت آن را در شكلگيرى شخصيت انسان كه از مسلمات دين و فلسفه است نفى نمىكند، زيرا همانطور كه گفتيم جسم و روح بهگونهاى با هم آميخته اند كه دوگانگى ميان آنها محسوس نيست و فعاليتهاى انسان در حقيقت به فرديت مستقل او وابسته است و تربيت نيز متوجه همان فرد است با ابعادى كه بدان اشاره شد. تكاليف شرعى نيز متوجه «انسان» است كه در برگيرنده بعد جسمانى و روحانى اوست.
در هر حال، بحث از ابعاد تربيت، توجه به ابعاد وجود انسان و گرايشهاى مختلف او را الزامى مىسازد تا مسائل تربيت خلط نشده و هر يك در جاى خود قرار گيرد و تربيت آنگاه جامع و فراگير است كه انسان را در ابعاد مختلف : جسمانى، عقلانى، عاطفى، اخلاقى، عرفانى، فردى و اجتماعى و مادى و معنوى دربرگيرد; به ويژه نسبت به ابعاد معنوى كه عنصر اصلى انسان است اهتمام بيشترى مىورزد.
مكاتبى كه انسان را به طور محدود مورد مطالعه قرار داده و هدف آموزش و پرورش را در جسم و عقل و احساس ـ آن هم با برداشت محدود خود ـ محصور مىسازند و بُعدِ عرفانى و اخلاقى را كه اصلىترين عنصر روح بشر است، ناديده مي گيرند، هرگز نمى توانند مدعى تعليم و تربيت به مفهوم كامل و متناسب با شخصيت واقعى انسان باشند.
دكتر آلكسيس كارل ضمن اشاره به اين نقطه حساس و با توجه به فرهنگ و تعليم و تربيت غربى مي گويد :
«خطاى بزرگ اجتماع امروزى ما اين است كه از پيروى قانون «تعالى روانى» سرپيچى كرده و مستبدانه روان را به قواى عقلى منحصر نموده و در تربيت قواى فكرى مىكوشد، زيرا فكر به كمك علم، تسلط بر همه چيز را تأمين مىكند ولى فعاليتهاى ديگر روانى را از بين برده است. فعاليت هايى كه به زبان علم جز تصاوير ناقصى از آن نمى توان كشيد و جز با عمل و هنر و نمايش قابل بيان نيست، مثل : حس اخلاقى، سجايا، شجاعت، حس جمال، حس مذهبى.
در مدارس به شاگردان نظم شخصى و انضباط و ادب و دليرى را نمىآموزند، برنامه مدارس شاگردان را به حد كفايت در تماس با زيبايى اشيا و جمال و هنر نمي گذارد. از ياد برده اند كه تمام تمدنهاى قديمى هنگام عظمت خود حس مذهبى داشته اند.» (١٨)
از اينرو روانشناسانِ ژرفانديش در مطالعات خود بدين نكته توجه كرده و براى انسان چهار حسِّ عمده و اساسى ديگر قايل شده اند : «علم و دانايى، خيراخلاقى، جمال و زيبايى، تقديس وپرستش» و از حسپرستش بهعنوان «بعد چهارم روح بشر» ياد كرده اند، كه در فطرتِ خداداد انسان تعبيه شده و در شعاع تربيت قابل رشد و شكوفايى است.
اين اجمال مطلب، اما تفصيل آن را به همان ترتيبى كه اشاره شد در هر يك از ابعاد به اختصار مورد بحث قرار مى دهيم.

ابعاد تربيت اسلامى و روابط انسان

با يك نگرش منطقى مى توان ابعاد تربيت را به انواع روابط انسان مرتبط دانست : «رابطه با خود، با خدا، با همنوع خود و با جهان پيرامون خود.» (١٩)
علامه طباطبايى مباحثِ اخلاقى و تربيت را در سه محور مطرح ساخته است : «رابطه با خود، رابطه با خدا، رابطه با خلق» كه همه ابعاد تربيت را در اين سه مى توان گنجانيد. قابل ذكر آنكه اينها جداى از يكديگر نيستند و محور همه، رابطه با خداست و رابطه با غيرخدا در راستاى ارتباط با خدا ارزش واقعى دارد.
به هرحال تربيت انسان از ديدگاه اسلام شامل جسم و روح با همه زمينه هاى فطرى و گرايشهاى ذاتى و استعدادهاى خدادادى است كه براى انسان به عنوان موجود شگفت آفرينش وجود دارد.
در اين بحث به بيان اين ابعاد و چگونگى پرورش آنها خواهيم پرداخت.

١ـ پرورش جسمانى

مقصود ما از پرورش جسمانى فراهم آوردن زمينه رشد و پويايى تن و تأمين سلامت و تعادل قواى بدنى است كه فعاليتهاى حياتى را ميسر مىسازد و مقدمهاى است براى پرورش روحانى و معنوى انسان.
مقدم داشتن بعد جسمانى دليل تقدم ارزش و رتبى آن نيست، بلكه پيمايش روند طبيعى آفرينش انسان است كه با ساختمان بدن آغاز مي گردد و به ديگر مراحل ارتقا مىيابد، همانگونه كه قرآن در تشريح مراحل آفرينش انسان از خاك و نطفه و علقه سخن مي گويد تا بدانجا كه بدن آماده افاضه روح مي شود : «ثُمَّ اَنْشَأناهُ خَلْقاً آخَرَ» (٢٠) و از آن پس تولد يافته و تدريجاً مراحل رشد را مى پيمايد تا آنكه براى تربيت عقلى، علمى و اخلاقى و... آماده مي گردد : «ثُمَّ نُخْرِجُكُم طِفْلاً ثُمَّ لِتَبْلُغُوا اَشُدَّكُمْ» (٢١) .
بنابراين نقطه آغازينِ تربيت، بُعد جسمانى است كه از دوران كودكى آغاز مي گردد. قرآن با اشاره به اين بُعد تربيت مى فرمايد :
«و قُلْ رَبِّ ارْحَمْهُما كَما رَبَّيانى صَغيرًا» (٢٢) كه به قرينه واژه «صغيرا» بُعد جسمانى تربيت متبادر مي گردد و يا لااقل مصداق اوليهاش تربيت جسمانى است.
در خصوص مسايل تربيتى اين دوران در اسلام رهنمودهايى است در مورد تغذيه سالم، بهداشت و سنن مربوط به مسواك، استحمام و نظافت بدن و لباس و مسكن و خواب و استراحت و تفريح تا تربيت بدنى و مسابقه اسبدوانى و تيراندازى كه همزمان با رشد و مسئوليتپذيرى متربى مطرح مي گردد و درباره آنها ذيل عناوين «آداب و سنن» و «واجبات و مستحبات» و «اطعمه و اشربه» و «سبق و رمايه» و غيره روايات بسيارى از پيامبراكرم (صلى الله عليه وآله) و ائمه هدى (عليهم السلام) رسيده و متون فقه و حديث آن را ضبط كرده است. اصولاً پرورش جسمانى در اسلام با تعاليم دينى و تكاليف عبادى آميخته است.
پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله) نظافت را بخشى از ايمان دانسته و فرموده اند : «النِّظافَةُ مِنَ الأيمان» و حضرت رض (عليه السلام) نظافت و پاكيزگى را از اخلاق پيامبران دانسته و مى فرمايد : «مِنْ اَخْلاقِ الاْنبياءِ التَّنَظُّف» . (٢٣)
امام باقر (عليه السلام) مى فرمايد : «دو ركعت نماز با مسواك بهتر از هفتاد ركعت بدونمسواكاست.» (٢٤)
و امام صادق (عليه السلام) مى فرمايد : «خداوند متعال زيبايى و آراستگى را دوست دارد و از ژوليدگى و گدامنشى بيزار است.» (٢٥)
و در سيره مباركه پيامبراكرم (صلى الله عليه وآله) آمده است : «آن حضرت در آيينه نظر مىكرد و موهاى خود را صاف مى نمود و شانه مى زد و گاه در آب مى نگريست و موهاى خود را مرتب مى فرمود.» (٢٦) و همچنين در ساير زمينه هاى بهداشت و سلامت و پرورش تن در حديث و سيره شواهد بسيارى وجود دارد.
پرورش بدن سالم و بهداشت تن تا بدانجاست كه در موارد اضطرار به منظور حفظ جانِ مسلم، تركِ واجب و عمل به حرام در حد ضرورت تجويز شده و فقه اسلامى محدوده آن را مشخص كرده است. در تكاليف شرعى سلامت تن به عنوان يكى از شروط مطرح است. لذا هرگاه انجام تكليف مانند غسل و وضو و روزه مثلاً به سلامت تن زيان رساند از مقدار واجب تنزل شده و گاهى تكليف ساقط و گاه به قضا يا نيابت مبدل مي گردد : «فَمَنْكانَ مِنْكُم مَريضاً اَوْ على سَفَر فَعِدَّةٌ مِنْ أيّام اُخَرَ» (٢٧) به علاوه كمال معنوى و شخصيت روحانى انسان در گرو عمل و جهاد و عبادت و تلاشى است كه انسان به قصد تقرب به خدا با اين بدن خاكى انجام مى دهد و بدون آن تكامل روحانى ميسر نيست.

جان و تن در نظام تشريعى اسلام

چنانچه در بحث انسانشناسى و تربيت ديديم، انسان داراى جسم و روح و به تعبير ديگر «خودِمجازى و خودِ حقيقى» است. نظام تعليم و تربيت اسلامى با توجه به اين حقيقت، جسم و جان و حياتِ مادى و معنوى را همزمان مورد توجه قرار مى دهد و به ما مىآموزد كه در پرورش جسم و جان با هدف الهى بكوشيم.
بنابراين پرورش جسم و آنچه مربوط به زندگى مادى و دنيوى است، از نظر اسلام مقدمهاى است براى هدف بالاتر يعنى سلامت نفس و آرامش روح و تأمين سعادت ابدى انسان و نبايد با انگيزه تنپرورى و لذتجويى آلوده گردد. (٢٨)
لذا هرگاه حفظ تن و منافع مادى به اساس ارزشهاى معنوى لطمه وارد سازد و حفظارزشهاى الهى و انساني به فداكارى و حتى كشته شدن منحصر باشد، مسئله جهادوفداكردن مال و جان به عنوان يك تكليف ارزشمند توصيه مي شود كه اين خودبيانگر آميختگى ابعاد تربيت اسلامى با رعايت اصل «اهم و مهم» در نظام ارزشىاسلام است.

دنيا و آخرت

با توجه به معيار فوق در مورد جسم و جان، مى توان جايگاه دنيا و تعلقات آن را نيز از ديدگاه اسلامى، دريافت. دنيا را با دو لحاظ مى توان نگريست : «وسيله يا هدف» كه يكى ممدوح است و ديگرى مذموم.
از سخن على بن الحسين (عليه السلام) است : «الدُّنيا دُنياان، دُنْيا بَلاغ و دُنْيا مَلْعُونَة (٢٩) ; دنيا دوگونه است : دنيايى كه رساننده انسان به مقصد اصلى باشد و دنياى ملعون و نفرين شده.» و اينك انسان است و انتخاب و تعليم، و تربيت دينى راه و روش انتخاب صحيحرا مىآموزد.
امام كاظم (عليه السلام) مى فرمايد : «براى خود بهرهاى از دنيا قرار دهيد و تمايلات خود را با آنچه حلال است و بدانگونه كه منافى با جوانمردى و توأم با اسرافكارى نباشد، پاسخ گوييد و بدان وسيله در امور دين از آن يارى جوييد، چه در روايت آمده است. از ما نيست آنكس كه دنيايش را به خاطر دينش ترك كند يا دينش را براى دنيايش رها سازد.» (٣٠)
على (عليه السلام) فرمود :
«گروهى از ياران پيامبر، از همسران خود فاصله گرفته و به روزهدارى پرداختند و خوابيدن در شب را بر خود حرام كردند. اين خبر را امسلمه به محضر پيامبر (صلى الله عليه وآله) داد، آن حضرت نزد آن گروه آمد و فرمود : چرا از همسرانتان فاصله گرفتهايد؟ من با همسرانم تماس دارم و در روز غذا مىخورم و در شب به خواب مى روم. پس هر كه از سنت من روى بگرداند از من نيست.» (٣١)
قرآن كريم به ما مىآموزد كه خير دنيا و آخرت را از خداوند مسئلت كنيم : «رَبَّنا آتِنا فِىالدُّنْيا حَسَنَةً وَ فِىاْلاخِرَةِ حَسَنةً» . (٣٢)
بى ترديد دنيا آنگاه عنوان حسن و خير دارد كه در راستاى سعادت آخرت باشد، همانگونه كه در روايات آمده : «الدُّنيا مَزْرَعَةُ الآخِرَةِ» و امام صادق (عليه السلام) مى فرمايد : «نِعْمَ الْعَوْنُ عَلى الاخِرَةِ الدُّنيا» . (٣٣)
آنچه در منابع اسلامى به عنوان نكوهش از دنيا آمده ناظر به دنياگرايى است وگرنه قرآن به بهرهورى از زندگى دنيا در مسير تحصيل آخرت و خدمت به محرومان توصيه مىكند و از فساد و طغيان كه نتيجه دنيازدگى است، برحذر مى دارد «وَابْتَغِ فِيَما آتاكَ اللّهُ الدَّارَ الآخِرَةَ و لاتَنْسَ نَصِيبَكَ مِنَ الدُّنيا وَ اَحْسِن كَما اَحْسَنَاللّهُ اِلَيْكَ وَ لاتَبْغِ الفَسادَ فِىاْلأَرْضِ اِنَّاللّهَ لايُحِبُّ المُفْسِدِينَ» . (٣٤)
و از تحريم حلال خدا كه برخى زهدگرايان افراطى مرتكب مي شدند، نكوهش مىكند :
«قُلْ مَنْ حَرَّمَ زِينَةَاللّهِ الَّتى اَخْرَجَ لِعِبادِهِ وَ الطَّيِّباتِ مِنَ الرِّزْقِ قُلْ هِىَ لِلَّذِينَ آمَنوُا فِى الْحَيوةِ الدُّنيا خالِصَةً يَوْمَ الْقِيامَةِ; (٣٥) بگو، چه كسى زيورى را كه خداوند براى بندگانش پديد آورده و غذاهاى پاكيزه را حرام كرد؟ بگو اينها در دنيا براى مؤمنان است و در آخرت نيز بدانها اختصاص دارد.»
حضرت امام درباره نوع رابطه مؤمن با دنيا چنين مى فرمايد :
«و بايد دانست كه دنياى مذموم در لسان اوليا همان علاقه و حب و توجه به آن است والا اصل عالم مُلك و مشهد شهادت كه يكى از مشاهد جمال جميل حق است و مهد تربيت اوليا و عرفا و علماى باللّه است و دارالتكميل نفوس قدسيه بشريه و مزرع آخرت است از اعّز مشاهد و منازل است نزد اولياء و اهل معرفت.
چه بسا باشد كه كسى حظّى از دنياى خارج نداشته باشد و به واسطه حب و تعلق قلبش به آن اهل دنيا باشد و ناسى حق و آخرت باشد و ديگرى كه داراى ملك و سلطنت و جاه و مال است چون سليمان بن داود اهل دنيا نباشد و رجل الهى و انسان لاهوتى باشد.» (٣٦)

پرورش نيروى كارآمد

هدف از پرورش نيروى انساني ، تربيت نيروهاى مولد، كارآمد و صالح است كه در تعليم و تربيت جايگاهى حساس دارد و با دو نگرش مادى و الهى، دو نظام تربيتى بر آن حاكم است : يكى نظام مادى كه با توجه به اهدافى كه دارد، انسان را به عنوان ابزارى در كنار ساير ابزارها نگريسته و به ارزشهاى اخلاقى و اهداف انساني بى توجه است، ديگرىنظام الهى كه هدف آن از پرورش نيروى انساني ، خارج ساختن انسان از جمود، ركود، بيكارى و تنبلى و افسردگى و احياى استعدادهاى گوناگونى است كه سرمايه سعادت دو جهانى وى را تشكيل مى دهد كه نمونه هاى فراوان آن را در تعاليم اسلامى و سيره رهبران دين ملاحظه مىكنيم.
با اين ويژگى كه در اسلام، انسان با عنوان «انسان» مطرح است نه به عنوان «شىء» و «ابزار» و نيروهاى او تنها با هدف توليد پرورش داده نمي شود، بلكه اهداف والاترى مدنظر قرار مي گيرد كه بدان اشاره كرديم.
با اين حال، مسئله پرورش و استفاده صحيح از نيروهاى انساني ، در راستاى همان اهداف به طور گستردهاى در تعاليم و برنامه هاى تربيتى اسلام مورد توجه قرار گرفته است.
پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله) فرمود : «آن كس كه از دسترنج خود ارتزاق كند در قيامت در صف پيامبران قرار گيرد و پاداش آنان را برد» (٣٧)
على (عليه السلام) فرمود :
«مَنْ وَجَدَ ماءً و تُراباً ثُمَّ افْتَقَر أبعَدَهُ اللّه; (٣٨) كسى كه آب و خاك دارد و تهى دست است از رحمت خداوند دور است.»
پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله) فرمود : «العِبادَةُ سَبْعونَ جُزْءً و اَفْضَلُها طَلَبُ الحَلالِ» (٣٩)
باز ايشان مى فرمايد : «خداوند پيشهور امين را دوست دارد.»
«اِنَّاللّهَ يُحِبُّ الُمحْتَرِفَ الأمِين» (٤٠)
هرگاه پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله) به مردى مى نگريست كه جلب نظر آن حضرت را مىكرد، مى پرسيد آيا شغلى دارد؟ اگر مي گفتند : نه، مى فرمود : «از نظر من افتاد، زيرا مؤمن هرگاه حرفهاى نداشته باشد با دين خود ارتزاق خواهد كرد.» (٤١) و نيز مى فرمود : «مَلْعوُنٌ مَنْ ألْقى كَلَّه عَلَى النَّاسِ» (٤٢) كسى كه بار دوش مردم باشد نفرين شده است.
يكى از ياران موسى بن جعفر (عليه السلام) آن حضرت را ديد كه در مزرعه مشغول كار است و عرق از تمام بدنش مى ريزد. با شگفتى گفت : چرا شما كار مىكنيد؟ مگر كسى نيست شما را كفايت كند؟ امام در پاسخ فرمود : «پيش از من كسى با دست خود به كار و كوشش پرداخت كه بهتر از من و پدر من بود» . آن مرد گفت : مقصودتان كيست؟ فرمود : «پيامبر خدا و اميرمؤمنان (عليهم السلام) و پدران من همه با دست خود كار مىكردند و اين خصلت پيامبران خدا و اوصيا و صالحين بوده است» . (٤٣)
شواهد عينى ديگرى را در زندگى ائمه طاهرين به طور گسترده مى توان يافت.
همچنين نهى از بيكارى، خانهنشينى، زهدگرايى انحرافى كه در روايات آمده، در راستاى تربيت نيروهاى انساني است. امام كاظم (عليه السلام) مى فرمايد : خداوند از بنده پرخواب و بيكار نفرت دارد : «اِنَّاللّهَ يُبْغِضُ العَبْدَ النَّوّامَ الفارِغَ» . (٤٤)
شخصى با اضطراب و هيجان خدمت امام صادق (عليه السلام) آمد و گفت : براى من دعايى بفرماييد كه خداوند وسعت رزق به من دهد كه تنگدستم. امام فرمود : «هرگز دعا نمىكنم» .
پرسيد : چرا؟ فرمود : «چون خداوند براى اين كار راهى را معين كرده و امر نموده روزى را پىجويى كنيد، اما تو مىخواهى در خانه بنشينى و با دعا روزى را به خانه بكشانى» . (٤٥)
به طور خلاصه : تشويق به كار و كوشش، كشاورزى و درختكارى، دامدارى، احياء موات، تجارت و توليد كه هر يك بابى را در فقه و حديث تشكيل مى دهد و نهى از بيكارى، تنبلى، كسالت و سستى و ركود، در راستاى تربيت نيروهاى مولد انساني و استفاده از مواهب طبيعى است كه خداوند جهت سعادت انسان آفريده است. (٤٦)
ويژگى هاى نيروهاى صالحِ انساني را مى توان در علم و امانت و سعى و تلاش و تدين و تعهد و وجدان كار و انضباط خلاصه كرد كه مخصوصاً در مديريت نقش بنيادين دارد.
قرآن كريم از زبان يوسف صديق (عليه السلام) آنگاه كه زمام كشور مصر را در دست گرفت، چنين نقل مىكند :
«قالَ اجْعَلْنِى عَلى خَزَائِنِ الأَرْضِ اِنِّى حَفيظٌ عَليمٌ ; (٤٧) زمام دارايى كشور را به دست من بسپار، زيرا من از امانت و علم برخوردارم.»
و در داستان موسى بن عمران (عليه السلام) مىآورد :
«اِنَّ خَيْرَ مَنِ اسْتَأجَرْتَ القَوِىُّ الأَمِين» . (٤٨)
و بدينگونه دانايى، كارآيى و امانتدارى را شرط تصدى مسئوليت مى داند و در عمل نيز به پرورش اين استعدادها مى پردازد.
على (عليه السلام) فرزندان خود را به نظم در امور توصيه مىكند و كارگزاران حكومت خود را درس امانت و مديريت و سياست و تدبير مى دهد، كه طى ده ها منشور سياسى و اجتماعى آن حضرت مى توان ملاحظه كرد و تفصيل آن موكول به مجال ديگرى است.
قابل ذكر آنكه : در اسلام پرورش نيروى انساني در پرتو انسانيت و با هدف الهى و انساني مورد توجه است و زندگى مادى با همه تعلقاتش وسيلهاى است كه انسان به كمك آن و در پرتو ايمان و عمل صالح به تكميل شخصيت انساني خود بپردازد، همانگونه كه قرآن يادآور مي شود : «اِنّا جَعَلْنَا مَا عَلَى الأَرضِ زِينَةً لَّهَا لِنَبْلُوَهُم اَيُّهُم اَحْسَنُ عَمَلاً» . (٤٩)
و بدين ترتيب حتى زندگى و عمر انساني بدون هدف الهى، فاقد ارزش است. در دعاى «مكارم الاخلاق» مىخوانيم : «وَ عَمِّرْنِى ما كَانَ عُمْرِى بِذِلَةً فِى طاعَتِكَ فَاذا كانَ عُمْرِى مَرْتَعاً لِلشَّيْطانِ فَاقْبِضْنِى اِلَيْكَ» تا آنگاه مرا عمر بده كه عمرم هديه در طريق بندگى تو باشد و هرگاه عمر من چراگاه شيطان شد جانم را بگير. على (عليه السلام) در نيايش با خدا عرضه مى دارد : «قَوِّ عَلى خِدْمَتِكَ جَوارِحِى» اعضاء بدن مرا در خدمتت نيرو بخش.

٢ـ پرورش عقلانى

يكى از ابعاد تربيت، پرورش بُعد عقلانى است. مكاتب تربيتى هريك با بينش خاص خود به بيان اهميت اين بُعد از تربيت پرداخته اند. روسو مي گويد : شاهكار يك تربيت خوب ساختن انسان عاقل است. (٥٠) برخى كارشناسان رشد عقلى و قضاوت صحيح را همزمان با رشد اخلاقى در مفهوم تربيت لحاظ كرده و گفته اند : تعليم و تربيت به معناى صحيح يعنى ايجاد رشد عقلانى و اخلاقى در افراد. (٥١)

تعريف عقل

پيش از پرداختن به پرورش عقلى، توجه به تعريف عقل و بيان قلمرو تعقل ضرورى است. عقل كه از آن به مغز نيز تعبير مي شود، نيرويى است گرانقدر و مرموز كه خداوند به انسان موهبت فرموده تا به كمك آن نيك و بد را بشناسد و حق و باطل را تميز دهد و مسير خويش را به مقصد كمال و سعادت برگزيند. تكامل مادى و معنوى انسان در پرتو تعقل ميسر است و آنكه عقل ندارد فاقد هرگونه كمال انساني است.
شناخت عقلى، شناختى است از طريق تفكر و انديشه و از اينرو با ادراكات حسى تفاوت ماهوى دارد. نيروى عقل و خرد هرچند يك حقيقت است اما به لحاظ قلمرو تعقل و انديشه عناوين مختلفى بدان مى توان داد : «عقل الهى، عقل مادى و عقل شيطانى» كه در حقيقت عقل نيست و روايات عنوان «نَكرى» و «شيطنت» بدان داده است. نظام تربيتى اسلام هم با هريك بهگونهاى برخورد دارد : در پرورش عقل الهى و اوج دادن آن هرچه بيشتر مىكوشد تا عقل علمى را ضمن بارور ساختن در اهداف الهى به خدمت گيرد و عقل شيطانى را مردود شناخته و به اصلاح آن مى پردازد.
برنامه تربيتى اسلام در شكوفا ساختن نيروى تعقل و استفاده از آن در هدايت و تربيت نقش عمدهاى را ايفا مىكند، كه توضيح آن را مى نگريم.

جايگاه عقل در اسلام

در نظام تربيتى اسلام عقل و پرورش عقلى از اهميت ويژهاى برخوردار است. آيات قرآن با تعابير مختلفى از اين بُعد ارزشمند وجود انسان سخن مي گويد و روايات نيز به بيان جايگاه والاى عقل مى پردازد. قرآن با واژه «اوُلِى الألباب» در موارد بسيارى خردمندان را مورد ستايش قرار داده است. (٥٢)
«الباب» جمع «لُبّ» به معناى مغز است كه به ازاء پوست، از ارزش واقعى برخوردار است. اين تعبير ابتكارى قرآن، مبيّن اين نكته مى باشد كه ارزش واقعى انسان به عقل اوست و كسى كه عقل ندارد قشرى است پوچ و بىارزش.
بنابر آنچه در روايات آمده : «عقل نخستين مخلوق الهى، جوهر و حقيقت انساني و مايه قوام انسانيت و پشتوانه دين اوست و خير و سعادت انسان به عقل او بستگى دارد.»
پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله) مى فرمايد : «اَوَّلُ ماخَلَقَاللهُ الْعَقْل» (٥٣) ، «اَصلُ الاِْنسانِلُبُّهُوَ عَقْلُهُ» (٥٤) ، «قِوامُ الْمَرْءِ عَقْلُهُ وَ لا دينَ لِمَنْ لاعَقْلَ له» (٥٥) ، «اِنَّما يُدْرَكُ الْخَيْرُ كُلُّهُ بِالعَقْلِ...» . (٥٦)
براى فضيلت عقل اين بس كه اصول اعتقادى اسلام بر تعقل پىريزى شد و لزوم معرفت آنها به شيوه استدلالى نشانه ديگرى است از جايگاه عقل در اسلام و آن را مى بايست از امتيازات آيينِ حق آسمانى برشمرد و ساير شئون اسلام از احكام و اخلاق و مسائل فردى و اجتماعى نيز نهايتاً بر اين اصول استوارند.
اصولا اگر انسان فاقد عقل باشد، موضوع تكليف براى وى منتفى است و هر آنكه عقل را زيرپا گذارد، از هدايت وحى و سعادت جاودان محروم است، چنانكه قرآن از قول اهل دوزخ نقل مىكند مي گويند : «اگر مي شنيديم و يا تعقل مىكرديم در زمره دوزخيان نبوديم : لَوْ كُنّا نَسْمَعُ اَوْنَعقِلُ ماكُنّا فى اَصْحابِ السَّعِير» . (٥٧)
در روايات آمده كه در محضر پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله) از عبادت مردى سخن به ميان آمد، حضرت فرمود : به ميزانِ عقل او بنگريد، زيرا خداوند بندگانش را به مقياس عقل و خردشان پاداش مى دهد و حسن ادب نشانه سلامت عقل است :
«اُنظُروا اِلى عَقْلِهِ فَاِنَّما يَجْزِىاللهُ الْعِبادَ عَلى قَدْرِ عُقوُلِهِمْ وَ حُسْنُ الأَدَبِ دَليلٌ عَلى صِحَّةِ العَقْلِ» (٥٨)
به طور خلاصه : اوّل مخلوق خدا عقل است و سعادت نهايىِ بشر در پرتو عقل تحققمى پذيرد.
به گفته يكى از محققان : «همانطور كه در قوس نزول نخستين صادر جوهر عقل است، در قوس صعود كاملترين راجع و بازگشت كننده جوهر عاقل است كه مدار امكان از عقل شروع شده و به عقل ختم مي شود.» (٥٩)

--------------------------------------------
پي نوشت ها :
١. دكتر شريعتمدارى، تعليم و تربيت اسلامى ، صص ٤٤ ـ ٤٣.
٢. سفينةالبحار ، ماده يوم.
٣. صحيفه نور ، ج ٧، ص ١٩١.
٤. سوره طه، آيه ١١٤.
٥. آيةاللّه جوادى آملى، اسرار عبادات ، ص ٩.
٦. سوره ق، آيه ٢٢.
٧. الميزان ، ج ٦، ص ١٨٧.
٨.طيران مرغ ديدى تو زپاى بند شهوتبدر آى تا ببينى طيران آدميت
١٩. سوره يوسف، آيه ٨٧.
١٠. سوره مائده، آيه ٧٤.
١١. تصنيف غرر ، ص ١٩٤.
١٢. و الذين كفروا يتمتعون و ياكلون كما تاكل الانعام و النار مثوى لهم . (سوره محمد، آيه ١٢) .
١٣. انسان موجود ناشناخته ، ص ٢٨٥.
١٤. بلوم و همكارانش.
١٥. دكتر على شريعتمدارى، تعليم و تربيت اسلامى ، صص ٢٦ ـ ٢٥.
١٦. دكتر على شريعتمدارى، تعليم و تربيت اسلامى ، صص ٢٦ ـ ٢٥.
١٧. محمد قطب، روش تربيتى اسلام ، ترجمه محمدمهدى جعفرى، ص ١٣٥.
١٨. راه و رسم زندگى ، ص ٦٧.
١٩. چنانكه در مقدمه كتاب از نظر گذشت : امام صادق (عليه السلام) در روايتى به چهار نوع رابطه و رفتار انسان اشاره فرموده و براى هر يك تكاليف ويژه بيان نموده اند.
٢٠. سوره مؤمنون، آيه ١٤.
٢١. سوره حج، آيه ٥.
٢٢. سوره اسراء، آيه ٢٤.
٢٣. تحف العقول ، ص ٤٤٢.
٢٤. صلوة ركعتين بسواك افضل من سبعين ركعة بغير بر سواك (مكارم الاخلاق ، ص ٥٣) .
٢٥. ان اللّه يحب الجمال و التجمل و يكره البؤس و التبأس (مكارمالاخلاق ، ص ٤٢) .
٢٦. سنن النبى ، ص ٤٢.
٢٧. سوره بقره، آيه ١٨٤.
٢٨. همچنين تربيت بدنى با مفهوم خاص و عام آن در اسلام همواره با اهداف انساني توأم است. همانگونه كه در «سبق ورمايه» مى بينيم كه اسلام آن را در طريق جهاد استخدام مىكند و... بنابراين، آنچه امروزه در قالب برنامه هاى ورزشى انبوه امكانات و نيروهاى انساني و ادارى را در سطح جهانى به خود اختصاص مى دهد هرگاه صرفاً به منظور سرگرمى يا رقابت در مسابقات و تقويت بنيه جسمانى و يا اهداف سياسى و مادى ديگر باشد، فاقد ارزش است. در روايات آمده كه پيامبراكرم (صلى الله عليه وآله) در گفتوگو با جمعى از زورآزمايان فرمود : «نيرومندترين شما كسى است كه بر هواى نفس خود مسلط باشد» آن حضرت در اين سخن تقويت نيروى جسمانى را نكوهش نفرموده بلكه تقويت بنيه معنوى را در كنار پرورش جسمانى خاطر نشان ساختند و اين به معناى اصالت دادن به امور انساني و معنوى است.
٢٩. سرالصلواة ، ص ٥٧.
٣٠. اجعلو الانفسكم حظاً من الدنيا باعطائها مايستهى من الحلال و مالا يثلم المروة و مالاسرف فيها واستعينوا بذلك على امورالدين فانه روى ليس منا من ترك دنياه لاخرته اوترك دينه لدنياه» (سفينةالبحار ، ماده نفس) .
٣١. سنن النبى ، ص ١٤٧.
٣٢. سوره بقره، آيه ٢٠١.
٣٣. وسائلالشيعه ، ج ٦، ص ١٧.
٣٤. سوره قصص، آيه ٧٧.
٣٥. سوره اعراف، آيه ٣٢.
٣٦. سرالصلوة ، ص ٥٧ ـ ٥٦ به سخن امام صادق (عليه السلام) در مورد رابطه انسان با دنيا كه در مقدمه كتاب آمده، توجه شود.
٣٧. من اكل من كد يمينه كان يومالقيامه فى اعداد الانبياء و يأخذ ثواب الانبياء (بحارالانوار ، ج ١٠٣، ص ١٠) .
٣٨. بحارالانوار ، ج ١٠٣، ص ٦٥.
٣٩. تحف العقول ، ص ٣٧.
٤٠. وسائل الشيعه ، ج ٦، ص ١٣.
٤١. بحارالانوار ، ج ١٠٣، ص ٩.
٤٢. تحف العقول ، ص ٣٧.
٤٣. الحياة ، ج ٥، ص ٣٢٤ و وسائلالشيعه ، ج ٦، ص ٢٣.
٤٤. وسائل الشيعه ، ج ٦، ص ٣٧.
٤٥. داستان راستان ، ص ٧، نقل از وسائل الشيعه .
٤٦. ر.ك : وسائل الشيعه ، ج ٦، كتاب التجاره، ابواب مقدماتها.
٤٧. سوره يوسف، آيه ٥٥.
٤٨. سوره قصص، آيه ٢٦.
٤٩. سوره كهف، آيه ٧.
٥٠. مربيان بزرگ ، ص ١٨٠.
٥١. دكتر على شريعتمدارى، فلسفه تعليم و تربيت ، ص ٢٩ و ٨٨.
٥٢. چنين به نظر مى رسد كه واژه «الباب» جمع لُبّ كه در شانزده مورد قرآن به كار برده شده به بُعد عقلى ناظر باشد و مقصود از «اولى الالباب» خردمندانند. از جمله در آيه : ان فى خلق السماوات و الارض و اختلاف الليل و النهار لايات لاولىالالباب (آل عمران، ١٩٠) .
علامه طباطبائى در معناى «لُبَ» گويد : «هوالعقل الزكى الخالص من الشوائب» لب عقل ناب و بىغل و غش را گويند و اين براى افراد مؤمن و خداجوئى است كه حقيقت را دريافته و از آن پيروى كرده اند. موارد ديگر كاربرد «اولى الالباب» نيز شاهدى بر اين مدعا است. «وما يذكّر الا اولوا الالباب» (بقره / ٢٦٩) ، الميزان ، ج٣، ص ٢٩.
و همچنين واژه هاى «قلب و فوأد» ، گاه به بُعد عقلى ناظرند و گاه به بُعد احساسى كه با توجه به موارد استعمال، مى توان اين مطلب را دريافت. براى نمونه آيات ذيل شايان تأمل است :
ـ و جعل لكم السمع و الابصار و الافئده (سجده / ٩) كه فواد به قرينه سمع و بصر ظاهرا به بعد ادراك و تعقل ناظر است.
ـ فاجعل افئده من الناس تهوى اليهم (ابراهيم / ٣٧) كه با بُعد عاطفى مناسبت دارد.
ـ «ان فى ذالك لذكرى لمن كان له قلب.» و آيه «لهم قلوب لايفقهون به» (اعراف / ١٧٩) كه با درك و تعقل مناسب است.
ـ الا بذكرالله تطمئن القلوب (رعد / ٢٨) و لكنالله حَبّبَ اليكم الايمان و زيّنه فى قلوبكم (حجرات / ٧) ناظر به بُعد عاطفى قلب در مرحله متعالى آن مى باشد. اين دو استعمال تضادى ندارد چراكه عقل و ادراك و عاطفه و احساس به يك جا منتهىمي شد و هر دو كار قلب است كه از ابعاد روح انساني است و منشأ كليه فعاليتهاى حياتى ـ مادى و معنوى ـ مى باشد. هرچند طريق وصول متعدد است.
جهت توضيح بيشتر عقل و مفاهيم آن، به تحقيق علامه مجلسى (رحمه الله) در بحارالانوار ، ج ١، ص ٩٩ به بعد و نيز تفسير آيات مربوطه در تفسير الميزان و كتاب «اخلاق در قرآن» ، از استاد محمدتقى مصباح يزدى، ص ٢٠١ به بعد «قلب چيست» ؟ رجوع شود.
٥٣. بحار الانوار ، ج ١، ص ٩٧.
٥٤. همان ، ص ٨٢.
٥٥. همان ، ص ٩٥.
٥٦. تحف العقول ، ص ٤٣.
٥٧. سوره ملك، آيه ١٠.
٥٨. ارشاد القلوب ، ص ١٨٢.
٥٩. آيةالله جوادى آملى، اسرار عبادات ، ص ٩.


۵
عقل الهى

عقل الهى

هرگاه عقل در شعاع هدايت تكوينى و تشريعى الهى، فارق حق و باطل باشد و به معنويات و معارف بينديشد و انسان را به اهداف عاليه و پرستش خداوند و سعادت دنيا و آخرت رهنمود دهد و حاكم بر هواى نفس گردد، عنوان الهى دارد كه در روايات از آن به نور تعبير شده و از آثار آن سخن به ميان آمده است.
پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله) مى فرمايد : «اَلْعَقْلُ نُورٌ فِى الْقَلْبِ يُفَرِّقُ بَيْنَالحَقِّ وَ الْباطِل» (١)
و على (عليه السلام) تدبير معاش و اصلاح معاد را از لوازم عقل بر شمرده است :
«اَفْضَلُ النّاسِ عَقْلا اَحْسَنُهُم تَقْدِيراً لاَِمْرِ مَعاشِهِ و اَشَدُّهُم اِهْتِماماً بِاِصْلاحِ مَعادِهِ» . (٢)
همچنين پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله) از ده خصلت ستوده عاقلان ياد فرموده است كه عبارتند از : «حلم و بردبارى، عفو، فروتنى، شتاب به عمل نيك، سخن خير از روى تدبر و سكوت از شر، پناه بردن به خدا در فتنه ها، نگهدارى دست و زبان، اغتنام فضائل، شرم و حيا، پرهيز از حرص و آز» . (٣)
و نيز آن حضرت، خداترسى و اطاعت از خالق را نشانه كمال عقل دانسته و مى فرمايد : «اَكْمَلُ النَّاسِ عَقْلاً اَخْوَفُهُمْلِلّهِ وَ اَطْوَعُهُمْلَه» . (٤)
اميرالمؤمنين (عليه السلام) خودشناسى را كه كليد خداشناسى و رمز سعادت انسان است افضل مراتب عقل خوانده و مى فرمايد : «اَفْضَلُ العَقْلِ مَعْرِفَةُ الاِْنسانِ أمْرَ نَفْسِهِ فَمَن عَرَفَ نَفْسَهُ عَقَل» (٥) و كمال عقل را بىاعتنايى به شهوات دانسته و مى فرمايد : «مَنْ كَمُلَ عَقْلُهُ اِسْتَهانَ بِالشَّهَواتِ» . (٦)
تذكر اين نكته بى تناسب نيست كه : عقل هرچند داراى قدرت شناخت و توان فرماندهى است اما ضمانت اجرايى ندارد و همين امر است كه انسان را به ايمان نيازمند مىسازد.

عقل علمى

چنانكه اشاره كرديم، هرگاه قلمرو تعقل مسائل علمى به مفهوم عام آن باشد، به عقل علمى موسوم است كه قلمرو آن كشف رازهاى آفرينش و يافتن راه هاى صحيح و منطقى در زندگى است.
برنامه تربيتى اسلام ضمن پرورش اين بُعد تعقل كه دليل آن را در آيات و رواياتى كه به تفكر در آثار خلقت و مطالعه اسرار آفرينش توصيه مىكند، مى توان يافت، مىكوشد دست قدرت خداوندى را در پس اين آثار ارائه دهد و هدفدارى خلقت را تبيين كند و انسان را به مبادى عاليه جهان هستى پيوند دهد كه هرگاه پرورش عقل از اين ويژگى تهى بود، تربيتى است ناقص و ابتر، زيرا انسان را در طبيعت و ماديت محدود ساخته و از كاروان معنويت و فضيلت باز مى دارد و گاه عقل الهى را از كار مىاندازد، هرچند در ميدان علم دستآوردهاى بزرگى داشته باشد.
آنچه در رواياتاسلامى از تأثير هواهاىنفسانى بر تيرگىعقل آمدهاست، عمدتاً ناظر به «عقل الهى» است. لذا در پاسخ اين سؤال كه : بسيارند افرادى كه با وجود ضعفهاى اخلاقى و حتى نداشتن ايمان توانسته اند در پرتو قدرت انديشه و تفكر، آثار فراوان علمى را در قالب تكنولوژى و اختراعات ارائه دهند، آيا اينها نشانه رشد عقل نيست؟ بايد گفت :
اولا : موفقيت انسان در تكنولوژى و علوم تجربى، نيز در گرو فكر و كار و كوشش مناسب است و دستآوردهاى علم قطعاً محصول مطالعات و تلاشهاى پيگير و مداومى است كه در طول سالها رنج و تلاش از سوى پژوهشگران صورت گرفته است، نه حاصل جهل و تنبلى و انحطاط اخلاقى.
ثانياً : منظور اصلى از رشد و تكامل عقل در اينجا «عقل الهى» است كه بدون آن علم و عقلِ عادى قالبى هستند بىروح و ناقص، و نقطه ضعف «ماشينيزم» در عصر ما همينجاست، كه هرچند توانسته بسيارى از مشكلات زندگى را حل كند، اما بر اثر بى توجهى به ارزشهاى انساني معضلات لاينحلى نيز همراه آورده كه جز با ايمان و عقلالهى چارهپذير نيست.
عقل و علم گرچه به بخشى از اسرار طبيعت وقوف يافته و زمين و آسمان را عرصه جولان خود ساخته اند، اما از آنچه اصل و مبدأ اين آيات و اسرار است و از آنچه با حقيقت و كرامت انسان مرتبط مي گردد، بيگانه و ناآگاه اند. به جهانآگاهى رسيده، اما از خودآگاهى و خدا آگاهى در حجاب مانده اند و سقوط اخلاقى بشر در جهان كنونى را در اين نكته بايد جستوجو كرد. (١)

عقل شيطانى (نكرى)

هرگاه عقل از قلمرو دين و وجدان خارج شد و به استخدام نفس اماره درآمد و در مقاصد شيطانى استخدام گرديد، عنوان شيطنت دارد كه برخى آن را ناشى از قوه واهمه دانسته اند نه عاقله و در روايات از آن به «نكرى» تعبير شده است.
از امام صادق (عليه السلام) پرسيدند : عقل چيست؟
فرمود : عقل آن است كه به وسيله آن خدا پرستش شود و بهشت تحصيل گردد : «اَلْعَقلُ ما عُبِدَ بِهِ الرَّحْمانُ وَ اكتُسِبَ بِهِ الجَنان.»
پرسيدند : آنچه در معاويه بود، چه نام داشت؟
فرمود : «نكرى و شيطنت، شبيه عقل بود نه عقل.» (٢)
نكرى در مكتبِ اخلاقىِ اسلام اعمال مكر و نيرنگ مردود و ناروا است كه مسلمان بايد از آن بپرهيزد.
على (عليه السلام) در پاسخ به كسانى كه از معاويه به عنوان سياستمدارِ زبردست ياد مىكردند، چنين فرمود : «معاويه از من هوشمندتر نيست اما او مكر و غدر مىكند و اگر بيزارى از مكر و غدر، مانع من نبود همانا از هوشمندترين مردم بودم.» (٣)

پرورش عقل در اسلام

پرورش عقلانى و كاربرد صحيح آن در تربيت اسلامى از جايگاه والايى برخوردار است، زيرا اسلام، دينِ عقل است و درك حقايق و شناخت معارف و ارتباط منطقى با مبدأ و معاد و معرفت پيامبران و امامان و روشنگرىِ طريق رشد و هدايت و تكامل انسان در زمينه هاى مادى و معنوى و معاش و معاد به عقل وابسته است. اميرالمؤمنين (عليه السلام) فلسفه بعثت پيامبران را گشودن گنجينه عقلها و هدايت انسان در پرتو آن دانسته و مى فرمايد : «خداوند پيامآوران خود را برانگيخت تا گنجينه عقلها را استخراج كنند و نشانه هاى قدرت خداوندى را به آنها بنمايانند.» (١)
و امام كاظم (عليه السلام) از عقل به عنوان حجت باطن در كنار پيامبران كه حجت ظاهرند ياد فرموده و بر همسويى و معاضدت آنها تأكيد فرموده است. از اينجا مى توان جايگاه تربيت عقلانى را دريافت. مباحث تربيت عقلانى را ذيل سه عنوان مورد مطالعه قرار مى دهيم :
١ـ عوامل رشد عقل;
٢ـ موانع رشد عقل;
٣ـ عوامل تضعيف عقل.

اوّل ـ عوامل رشد عقل

عوامل مختلفى مى تواند زمينهساز رشد عقلى باشد كه در اينجا به چند مورد با استناد به منابع اسلامى اشاره مىكنيم.

١ـ علم

علم و دانش يكى از عوامل رشد انديشه و شكوفايى عقل است. امام صادق (عليه السلام) مى فرمايد : نگرش بسيار در مسائل علمى عقل را باز مىكند : «كَثْرَةُ النَّظَرِ فِى الْعِلْم يَفْتَحُ الْعَقْل» . (٢)
انسان داراى دو نوع آگاهى است : يكى آگاهى هايى كه از خارج به وسيله حواس دريافتمىكند، ديگرى آگاهى هايى كه در نتيجه انديشه و ابتكار از درون وى مىجوشد. على (عليه السلام) مى فرمايد : دانش دوگونه است : يكى دانش ذاتى و طبيعى، ديگرى دانش اكتسابى و اگر دانش ذاتى نباشد، دانش اكتسابى سودى ندارد : «العِلْمُ عِلْمان : مَطْبُوعٌ و مَسْمُوعٌ وَ لايَنْفَعُ الْمَسْمُوعُ اِذا لَمْ يَكُنِ المَطْبوُعُ» . (١)
اين دو نوع دانش مكمل يكديگرند، عقل در پرتو علم رشد مىكند و بالنده مي شود و علم در شعاع عقل تكامل مىيابد و مسير خود را به درستى تعيين مىكند. على (عليه السلام) مى فرمايد : علم چراغ عقل و سرچشمه فضائل است : «العِلْمُ مِصباحُ العَقْلِ وَ يَنْبُوعُ الفَضْلِ» (٢) و نيز مى فرمايد : «عقل مركب علم است : «العَقْل مَرْكَبُ العِلم» . (٣)
اگر عقل، معلومات خارجى را مورد تجزيه و تحليل قرار ندهد و به صورت مواد خام براى دستيابى به معلومات جديد به كار نگيرد، علم بازدهى چندانى نخواهد داشت. علم آنگاه ثمربخش است كه در پرتو عقل به كعبه مقصود رهسپار شود.
برنامه هاى تربيتى و هدايتگر اسلام از تعليم و آموزش جهت رشد فكر و انديشه به طور گستردهاى استفاده مىكند كه با مراجعه به آيات و روايات اين حقيقت به خوبى مشهود است و در خصوص رابطه عقل و علم نيز در هدايت و تربيت آياتى است از جمله آيه مباركه در سوره عنكبوت : «وَ تِلْكَ الاْمْثالُ نَضْرِبُها لِلنَّاسِ وَ ما يَعْقِلُها اِلاّ الْعالِمُونَ» (٤) اين مَثَلها را براى مردم مىآوريم اما تعقل آن ويژه دانشمندان است.
و به بيان على (عليه السلام) دانش، نخستين دليل است و شناخت و معرفت پايان راه : «ألعِلْمُ اَوَّلُ دَلِيل وَ الْمَعْرِفَةُ آخِرُ نِهايَة» . (٥)

٢ـ تفكر

به كارگيرىِ صحيح تفكر، يكى از عوامل رشد عقل است. تفكر به عنوان فعاليت اصلىِ عقل داراى گستردهترين ميدان در ميان ساير قواى انساني است. تفكر با اينكه كار عقل است اما به كار بردن آن عقل و خرد را به رشد و كمال مى رساند و به فرموده على (عليه السلام) : «فكر، روشنگر عقل و صيقل خرد و عامل حسن بصيرت آدمى است و آنكه فكر ندارد، بينش ندارد.» «الفِكْرُ يُنِيرُ القَلْبَ» (١) ، «الفِكْرُ جَلاءُ الْعُقُولِ» (٢) ، «لابَصِيرَةَ لِمَنْ لافِكْرُلَه» (٣) ، «مَنْ طالَتْ فِكْرَتُهُ حَسُنَتْ بَصيرَتُهُ» . (٤)
نقش تفكر در كمال معنوى بشر تا بدانجاست كه در منابع اسلامى از تفكر به عنوان بهترين عبادت ياد شده و با اختلاف درجات، ثواب يك تا هفتاد سال عبادت براى آن تعيين گشته است. على (عليه السلام) مى فرمايد : «فِكْرُ ساعَة يَسيرَة خَيْرٌ مِنْ عبادَة كَثيرة» . (٥)
آنچه در تفكر شايان ذكر است، يكى منابع تفكر است، ديگرى شيوه تفكر و صحت و اتقان مقدمات آن و بالأخره آزادى فكر و انديشه.

الف) منابع تفكر

«منابع تفكر» محورها و موضوعاتى است كه انسان به تفكر در آنها مى پردازد و رشد عقلى را بالا مى برد. اهم اين منابع عبارت است از : «انسان، جهان، قرآن، تاريخ و تجارب.»

نفس انساني

وجود انسان با پيچيدگى شگفتانگيزش همواره نظر كاوشگران را به خود معطوف داشته، به ويژه در بُعد روانى كه دانشمندان از درك حقيقت آن به عجز خويش اعتراف كرده و انسان را موجودى ناشناخته ناميده اند. با اين حال مطالعات انديشمندان و فلاسفه در جسم و روح انسان رهآورد ارزشمندى داشته است. قرآن نيز با اشاره به اين مطلب كه انسان مخلوق اعجابانگيز الهى است و روح او از عالم «امر» مى باشد كه بر اين بدن خاكى افاضه گرديده : «ثُمَّ سَوّاهُ وَ نَفَخَ فِيهِ مِنْ رُوحِه» (١) انسان را به ارائه آيات خود در نفوس و آفاق نويد مى دهد و درك شگفتى هاى خلقت و اسرار وجود انسان را نشانهاى بر حقانيت آفريدگار حكيم مى داند : «سَنُرِيهِم آياتِنا فِىالآفاقِ وَ فِى اَنْفُسِهِم حَتّى يَتَبَيَّنَ لَهُم اَنَّهُ الْحَقُّ» (٢) .
و كسانى را كه به اسرار وجود خويش نمىانديشند، مورد نكوهش قرار مى دهد : «وَ فِى اَنْفُسِكُمْ أفَلا تُبْصِروُن» (٣)
در روايات نيز به خودشناسى تأكيد بسيار شده و آن را رمز خداشناسى خوانده اند و نيز از اسرار وجود انسان مكرّر سخن به ميان آمده و ائمه معصومين در مناظرات خود نظير آنچه در «توحيد مفضل» آمده است، از اين اسرار پرده برداشته اند. همچنين در ادعيه مأثوره مواردى است كه از اسرار خلقت انسان سخن مي گويد كه به عنوان مثال از دعاى عرفه امام حسين (عليه السلام) مى توان ياد كرد.
به طور خلاصه : وجود انسان چه در بُعد جسمانى و چه در بُعد روانى و روحانى ميدان گستردهاى است براى فكر و تعقل كه بينش انساني را به رشد و كمال مى رساند.

جهان هستى

همچنانكه اشاره شد، قرآن به مطالعه آفاق و انفس و آيات و نشانه هاى خدا در پهنه هستى توصيه مىكند و آن را طريقى به سوى شناخت مبدأ و معاد و عواملى در مسئوليتشناسى انسان مىخواند. تفكر در آسمان و زمين و گياه و حيوان و ديگر موجودات طبيعت مورد توجه مكرر قرآن است. به عنوان مثال :
ـ «أَفَلَمْ يَنْظُروُا اِلىَ السَّماءِ فَوْقَهُمْ كَيفَ بَنَيْنيها و زَيَّنَّيهَا...; (٤)
آيا به آسمان بالاى سرشان نمى نگرند كه چگونه آن را بنيان نهاده و بياراستيم.»
ـ «فَانْظُر اِلى آثارِ رَحْمَتِاللهِ كَيْفَ يُحْىِ الاَْرضَ بَعْدَ مَوْتِها; (٥)
به آثار رحمت خداوند بنگر كه چگونه زمين را بعد از مرگش زنده مىكند.»
و آنجا كه از خردمندان ياد مىكند، آنان را بدينگونه مىستايد كه «در آيات و نشانه هاى خدا در آسمان و زمين مىانديشند و از مطالعه كتاب خلقت درس توحيد مىخوانند و در همه حال، ايستاده و نشسته و بر پهلو خوابيده، به ياد خدا هستند و به حيات و زندگى پس از مرگ باور دارند و حقانيت هدف خلقت را در ابديت انسان دانسته و مي گويند : اى پروردگار! اين جهان را بيهوده نيافريدى» . (١)

قرآن

تفكر در آيات هدايتگرِ قرآن و شگفتى هاى كلام الهى و گوش دادن به رهنمودهاى آسمانى و تبشير و انذار و مواعظ تكاندهنده آن و ساير اسرار و رموز اين «ثقل اكبر» طريقى است مطمئن و در عين حال قابل درك براى همگان كه قرآن مخاطبين را بدان فرامىخواند :
«كِتابٌ اَنْزَلناهُ اِلَيْكَ مُبارَكٌ لِّيدَّبَّروُا آياتِهِ و لِيَتَذَكَّرَ اُوْلُواالاَْلْبابِ; (٢)
كتابىاست مبارككه بر تو نازلكرديم تا در آياتش تدبركنند وخردمندان متذكرگردند.»
و بى تفاوت گذشتن از كنار قرآن را مورد نكوهش قرار داده و آن را دليل بسته بودن قفل دلها مى داند : : «أَفَلا يَتَدَبَّرُونَ القُرْآنَ اَمْ عَلى قُلوب اَقْفالُها» . (٣)
قرآن كتاب علم و تفكر، گشاينده قفل دلها و شكننده ديوار جهل و غفلت است. كليد تفكر را به دست عقل مى دهد و انسانها را به مطالعه و تعميق و تدبر آياتش فرامىخواند، تا به حقيقت رهنمون گردند و بهره گيرند.
على (عليه السلام) درباره نقش هدايتگر قرآن مى فرمايد :
«وَاعْلَمُوا اَنَّ هَذا القُرآنَ هُوالنَّاصِحُ الَّذى لايَغُشُّ وَ الْهادِى الَّذى لايُضِلُّ و الُمحْدِّثُ الذِّى لايَكْذِبُ وَ ما جالَسَ هَذا الْقُرآنَ اَحَدٌ اِلاَّ قامَ عَنهُ بِزِيادَة اَوْنُقْصان : زِيادَة فِى هُدَىً اَونُقْصان فى عَمَىً...;
بدانيد كه اين قرآن اندرزگويى است كه غش نمىكند و هدايتگرى كه گمراه نمىسازد و خبردهندهاى كه دروغ نمي گويد. كسى با قرآن همنشين نمي شود مگر آنكه با فزونى و كاستى، برخيزد : فزونى در هدايت و كاستى در كورى و نادانى.
بدانيد كه پس از قرآن درويشى نيست و پيش از قرآن توانگرى وجود ندارد. پس براى درمان دردهايتان از آن درمان طلبيد و در سختى ها يارى جوييد، زيرا سختترين دردها يعنى كفر و نفاق و ضلالت و گمراهى بدان، درمان پذيرد.» (١)
بنابراين، قرآن، كتاب هدايت است و كتاب علم و انديشه، و تفكر در قرآن و آيات روشنگرش رهايىبخش انسان از جهل و گمراهى و فساد در عمل و اعتقاد است. قرآن علاوه بر آنكه خود منبع تفكر است، شامل ساير منابع تفكر نيز مى باشد.

تاريخ

مطالعه تاريخ و سرگذشت پيشينيان، منبع ديگر رشد عقل و تكامل انديشه و براى آيندگان درسآموز است، لذا بخش عظيمى از آياتِ قرآن مشتمل است بر داستان زندگى گذشتگان كه خداوند براى هدايت و تربيت آيندگان در معرض ديد و تفكر آنان نهاده و مردم را به سير در زمين و مطالعه آن فرامىخواند تا سايه روشن اين صحنه هاى زشت و زيبا را بنگرند و آنچه را مايه سعادت آنان بوده است، بگيرند و از آنچه مايه بدفرجامى آنان شده برحذر باشند.
در داستان جالب و آموزنده «يوسف صديق (عليه السلام) » با تصريح به عبرتانگيز بودن آن براى خردمندان مى فرمايد :
«لَقَدْ كانَ فى قَصَصِهِم عِبرَةٌ لاُِولِى الاَْلْبابِ» (٢)
و در جاى ديگر اشاره مىكند كه نقل داستانها در قرآن به منظور گشودن باب تفكر و هموار كردن راه تعقل است : «فَاْقصُصِ القَصَصَ لَعَلَّهُم يَتَفَكَّرُون» . (١)
به طور خلاصه : سير و مطالعه در زندگى انسانهاى پيشين براى آيندگان درسآموز است اگر با ديده اعتبار بنگرند و در هر مقطعى به تأمل بپردازد. از اينرو قرآن كريم به سير در زمين توصيه مىكند و آن را منبع الهام و اعتبار و بيداركننده نيروى تفكر و انديشه مى داند :
«أَفَلَمْ يَسِيرُوا فِى الاَْرْضِ فَتَكُونَ لَهُم قُلوبٌ يَعْقِلون بِها اَوْآذانٌ يَسْمَعوُنَ بِها فَاِنَّها لاتَعْمَى اْلأَبْصارُ وَ لِكن تَعْمَى الْقُلُوبُ الَّتِى فِى الصُّدُورِ» . (٢)
آيا در زمين سير نمىكنند تا به تعقل و انديشه بپردازند و يا گوش شنوايى داشته باشند، همانا چشمها نابينا نيست بلكه قلبها كه در سينه هاست نابينا مي گردد.
اميرالمؤمنين (عليه السلام) در موارد بسيارى از نهج البلاغه به زندگى پيشينيان اشاره فرموده و عبرتآموز بودن آن را خاطرنشان مىسازد. از جمله در خطبه معروف به «قاصعه» مى فرمايد : «... و بَقِىَ قَصَصُ اَخبارِهِم فيكم عِبَراً لِلْمُعْتَبِرين; (٣) و اينك تاريخ سرگذشت آنان پيش روى شماست تا مايه عبرت براى عبرتگيران باشد.»

تجارب زندگى

هر انساني در طول زندگى خويش تجارب زشت و زيبايى دارد كه مى تواند براى وى منبع تفكر و پندآموزى باشد، توجه به اين تجارب مايه رشد عقل و هوشيارى و آگاهى است. به همين دليل است كه برخى دانشمندان برآنند كه نيك و بد اعمال را انسان از تجارب زندگى آموخته است.
از اينرو در روايات به نقش تجارب در تقويت خرد و دانش اشاره شده و استفاده از تجارب توصيه گرديده است.
على (عليه السلام) در منشور ارزشمند تربيتى خود به امام حسن (عليه السلام) مى نويسد :
«و العَقلُ حِفْظُ التَّجارِبِ و خَيْرُ ما جَرَّبْتَ ما وَعَظَكَ; (٤)
خرد، نگهدارى تجربه هاست و بهترين تجربه آن است كه تو را پند بياموزد.»
و نيز مى فرمايد :
«التَّجارِبُ عِلْمٌ مُستَفاد، (١) تجربه ها دانش اكتسابى هستند» .
«رأى الرَّجُلِ عَلى قَدْرِ تَجْرِبَتِه، (٢) رأى و نظريه مرد به اندازه تجربه اوست.»
«كَفى بِالتَّجارِبِ مُؤَدِّباً; (٣) براى تأديب، تجربه ها كفايت است.»
«مَنْ قَلَّتْ تَجْرِبَتُهُ خُدِعَ; (٤) انسان كمتجربه فريب مىخورد.»

ب) شيوه تفكر

براى كشفِ حقيقت و مصونيت فكر از خطا، انسان به راه و روش و اصول و قواعدى نيازمند است كه فكر را راهبر باشد. و از آنجا كه تفكر پى بردن از مقدمات به نتيجه مطلوب است، خطاى انديشه را به دو علت مى توان وابسته دانست :
ـ عدم استحكام مقدمات;
ـ عدم نظم و شكل مطلوب در مقدمات.
در مورد دوم، علماى منطق توانسته اند، انديشه انسان را سامان دهند و خطاهاى آن را روشن سازند و در پاسخ به اين اشكال كه اگر منطق، ذهن را از خطا نگه مى دارد، اختلاف فلاسفه ـ علىرغم اينكه مجهز به اين علم بوده اند ـ از كجا ناشى مي شود؟ بايد گفت كه منطق ارسطويى منطق صورى است كه فايده آن صيانت فكر از خطاى در صورت و شكل است و اين ارتباطى با مواد و خطاى در مقدمات ندارد. (٥)
اما علمى كه ناظر به محتويات و مواد و مقدمات فكر است، منطق عملى است كه چنين تعريف شده است :
«منطق عملى يا اعمالى» قوانين مخصوصى را كه فكر براى يافتن حقيقت در مورد خاص بايد از آنها تبعيت كند، مطالعه مى نمايد; مثلا ما در رياضيات كه افكار را به هم مربوط مىسازيم، در شيمى كه آزمايش مىكنيم و در تاريخ كه مدارك را نقادى مىكنيم، حقيقت را به يكوجه و به يك طريق جستوجو نمىكنيم، بلكه در مورد هريك از آنها راه و روش معينى را براى رسيدن به منظور در پيش مي گيريم، از اينرو غالباً منطق عملى را به مطالعه و علم مطابقت فكر با موضوعهاى خود يا علم به حقيقت تعريف كرده اند» . (١)
پس منطق صورى استدلال و قالبهاى فكرى را صرفنظر از محتويات مورد توجه قرار مى دهد ولى منطق عملى يا «متدلوژى» به محتويات و آنچه در قالبها ريخته مي شود، نظر دارد.
بنابراين براى مصونيت فكر از خطا از يكسو به مبانىِ منطق صورى بايد پرداخت و از سوى ديگر به منطق عملى. و اما اينكه معيار شناخت حقيقت در منطق عملى چيست؟ براى ما كه از ديد اسلامى به اين موضوع مى نگريم، ملاك تشخيص حقيقت در هر مسئلهاى اصول موضوعه و معيارهاى اسلامى است كه از منبع وحى اتخاذ گرديده است : «قُلْ يا اَيُّهَا النّاسُ قَدْ جائَكُمُ الْحَقُّ مِنْ رَّبِّكُم» (٢) و منابع حقيقت، كتاب و سنت است كه مرز ميان حق و باطل و ملاك عمل براى مؤمن مى باشد.

ج) آزادى تفكر

تعاليم اسلامى، به تفكر آزاد توصيه مىكند و عقل را به استقلال در انديشه فرامىخواند. از باب مثال آيه كريمه :
«فَبَشِّرْ عِبادِالَّذينَ يَسْتَمِعُونَ القَوْلَ فَيَتَّبِعوُنَ اَحْسَنَهُ، اُولئِكَ الَّذينَ هَداهُمُاللهُ و اُولئِكَ هُمْ اُولُواالاَْلبابِ» (٣) بيان مىكند كه ويژگى رهيافتگان به ساحت عبوديت كه همان خردمندان ناب و بندگان خالص خدا هستند، اين است كه به سخنها گوش مى دهند و با تجزيه و تحليل عقلى، بهترينها را برگزيده و دنبال مىكنند.
علامه طباطبائى توضيحى در اين آيه دارند كه خلاصه آنچنين است :
«از آنجا كه آدمى بر حبّ جمال سرشته شده، ميان زشت و زيبا، زيبا را برمي گزيند و ميان نيكى ها و زيبايى ها زيباتر را. و اينكه خداوند مى فرمايد : «فَيَتَّبِعونَ اَحْسَنَه» بدين معنا است كه بندگان خالص خدا طالب حقاند و از ميان حقايق آنچه را داراى حقانيت بالاترى
است برمي گزينند و چون حقيقت، مطلوب آنهاست، به مجرد آنكه حق با هواى نفس آنها وفق نداد بدون تأمل به رد و انكار آن نمى پردازند، بلكه به سخنها گوش مى دهند، باشد كه مطلوب خود را كه حق است بيابند و پيروى كنند و حق از دست آنها نرود.» (١)
و باز به همين دليل و به منظور آزادسازى انسان از جو فكرى ناسالم و تقليد كوركورانه جاهلى بود كه قرآن كريم مردم عصر پيامبر (صلى الله عليه وآله) را به كنارهگيرى از فضاى مسموم فكرى و فرهنگى جامعه فراخواند و تفكر فردى يا دو نفره را به دور از غوغا سالارى توصيه كرد : «قُلْ اِنَّما اَعِظُكُم بِواحِدَة اَنْ تَقُوْمُوا ِللّهِ مَثْنى و فُرادَى ثُمَّ تَتَفَكَّرُوا ما بِصاحِبِكُمْ مِنْ جِنَّة» (٢)
و به طور خلاصه : در اسلام از آنچه به نام ظن و گمان، تقليدهاى كوركورانه، پيروى اكثريت و تبعيت بىقيد و شرط از سران جامعه، و تسليم در برابر هواهاى نفسانى مى باشد و سد راه آزادى تعقل و انتخاب درست است، نكوهش به عمل آمده كه توضيح آن را در خلال مباحث بعد خواهيم ديد.

دوم ـ موانع رشد عقل

مقصود از موانع، علل و عواملى است كه از رشد عقل جلوگيرى كرده و در تفكر و بينش ايجاد اختلال كرده و مانع رسيدن به نتايج صحيح و منطقى مي گردد. مهمترين اين موانع با استناد به منابع اسلامى عبارت است از :

الف) هواى نفس

ميان عقل و هواى نفس تضادى است غيرقابل انكار. هركجا عقل حاكم بود هواى نفس را به كنترل مىآورد و هرجا هوا حاكم شد عقل را از صحنه مى راند.
على (عليه السلام) با اشاره به اين تضاد مى فرمايد : «الهَوى ضِدُّ الْعَقْلِ» (٣) ، «اَلهَوى عَدُوُّ الْعَقلِ» (٤) ، «الهَوى آفَةُ الْعَقْلِ» (٥)
ازاينرو، براى رشد قدرت انديشه بايد هواى نفس بهكنترل درآيد و با آن مجاهدهشود. على (عليه السلام) مى فرمايد : «با شهوت نفس مبارزه كن و بر غضبت غالب آى و عادات خود را از ميان بردار تا نفس تو پيراسته گردد و عقلت كامل شود و پاداشت افزون گردد.» (١)
انسانهاى مؤمن و وارسته از انديشه تابناك برخوردارند : «المُؤْمِنُ يَنْظُرُ بِنُورِالله» در حالىكه افراد آلوده با سپردنِ زمام عقل به دست هواى نفس، عقل و خرد را به تيرگى مىكشانند و از اهداف انساني بازمىمانند.
قرآن كريم بااشاره به نقش ايمان و تهذيب نفس در روشنبينى و فروزندگى عقل مى فرمايد : اگر تقواى الهى پيشه كنيد، خداوند نور تشخيص به شما خواهد داد : «يا اَيُّهَاالَّذيِنَ آمَنُوا اِنْ تَتَّقوُااللهَ يَجْعَلْ لَكُمْ فُرْقاناً» . (٢)
و از هواى نفس بهعنوان عاملِ گمراهى و تيرگى عقل كوردلى ياد كرده و مي گويد : «آيا ديدى آنكس را كه هواى خويش را خداى خود گرفت و خداوند او را با داشتن دانش گمراه ساخت و بر چشم و گوش او مهر زد؟ : «أَفَرَأَيْتَ مَنِ اتَّخَذَاِلهَهُ هَواهُ وَ اَضَّلَهُاللهُ عَلى عِلْم و خَتَمَ على سَمْعِهِ وَ قَلْبِه» . (٣) اين مطلب در سخن على (عليه السلام) چنين بيان شده است : «مُخالَفَةُ اَلْهَوى شِفاءُ الْعَقْلِ» (٤) . «غَلَبَةُ الْهَوى تُفْسِدُ الدِّينَ وَ العَقْلَ» (٥) .
و در گفتارى ديگر برخى عقلها را به اسيرى در چنگال نفس تشبيه فرموده است : «كَمْ مِنْ عَقْل اَسِير تَحْتَ هَوى اَمِير» . (٦)
علاوه بر آنچه بهصورت كلى درخصوص رذايل و تأثير آنها بر تيرگى عقل و خرد ديديم، روايات بسيار ديگرى با ذكر موارد و نمونه ها وجود دارد. بهعنوان مثال على (عليه السلام) مى فرمايد :
«مَنْ عَشِقَ شَيئاً... قَدْ خَرَقَتِ الشَّهَوَاتُ عَقْلَهُ; (٧)
كسى كه چيزى را عاشق شود، شهوت پرده عقلش را مى درد.»
«عُجْبُ الْمَرْءِ بِنَفْسِهِ اَحَدُ حُسّادِ عَقْلِهِ; (٨)
خودبينى انسان يكى از حسودان عقل اوست.»
«اَكْثَرُ مَصارِعِ العُقُولِ تَحْتَ بُرُوقِ المَطامِعِ; (١)
با جستن برقِ طمع، عقل به خاك درافكنده مي شود.»
«شَرُّ آفاتِ الْعَقْلِ الكِبْر» ; (٢)
تكبر بدترين آفت خرد است.»
«مَنْ اَعجَبَ بِرأيِهِ ضَلَّ و مَن اِسْتغَنى بِعَقْلِهِ زَلَّ وَ مَنْ تَكَبَّرَ عَلَىالنّاسِ ذَلَّ; (٣)
آنكس كه خود رأى باشد، گمراه شود و آنكس كه به عقل خويش متكى باشد، مىلغزد و آنكه بر مردم تكبر كند، خوار مي شود.»
«اَللِّجاجُ يُفْسِدُ الرَّأى; (٤)
لجاجت، رأى را فاسد مىكند.»
«وَاعْلَمُوا اَنَّ الاَْمَلَ يُسْهِى العَقْلَ; (٥)
بدانيد كه آرزو عقل را به سهو و خطا مىكشاند.»
هواى نفس در چهره هاى گوناگونش آفت عقل است و با اين آفت بايد به مجاهده برخاست تا چراغ عقل و خرد فروزان گردد و رهتوشه اين مجاهده، ايمان و عمل صالح است.

ب) بردگى فكرى

هرچند تبعيت و تقليد از كارشناسان خبره در مسائل حياتى انسان، اعم از امور دينى يا دنيوى، درصورت بسته بودن باب علم و تحقيق، اصلى است كه عقلاى عالم آنرا پذيرفته و براساس آن عمل كرده اند و اسلام بر آن مهر تأييد مى زند، اما هرگاه تقليد به صورت دنباله روى بىمنطق و هضم شدن فرد در ديگران درآيد، مانع رشد عقل و خرد شده و انسان را به مسخ هويت و گمراهى مىكشاند. اين آفت مى تواند بهگونه هاى مختلف سد راه تعقل و انديشه آزاد باشد. از جمله : قهرمان پرستى، خرافه اكثريت، تبعيت بىقيد و شرط از نياكان، خودباختگى در برابر آداب و سنتهاى جارى اجتماعى و بيگانهزدگى و امثال آن. پيامبرانِ خدا همواره در راه دعوت با اين مشكل مواجه بوده اند و قرآن كريم در موارد بسيارى بدان اشاره دارد; مثلا با نقل گفتار كسانى كه به دليل پيروى از سران و سردمدارانشان كه در چهره هاى قهرمانى به بردگى و گمراهى كشيده شده اند، مى فرمايد :
«اِنّا اَطَعْنا سادَتَنا و كُبَرائَنا فَاَضَلُّونَا السَّبِيلاً; (١)
ما از سران و بزرگانمان اطاعت كرديم كه ما را به گمراهى كشيدند.»
و درباره پيروى از پدران و نياكان مي گويد : «هنگامى كه به آنان گفته مي شود آنچه را خدا نازل كرده، پيروى كنيد، گويند : بلكه پيروى چيزى را مىكنيم كه پدرانمان را بر آن يافتيم! آيا اگر پدرانشان چيزى نفهميده و هدايت نيافته باشند، باز هم از آنها پيروى خواهند كرد؟» (٢)
و در مقام نكوهش از پيروى اكثريت مي گويد : «و اگر بيشتر مردم زمين را پيروى كنى، تو را از راه خدا به گمراهى خواهند كشانيد : «وَ اِنْ تُطِعْ اَكْثَرَ مَنْ فِىالاَرضِ يُضِلُّوكَ عَنْ سَبِيلِاللهِ» (٣)
و يا مى فرمايد : «اَكْثَرُهُم لايَعقِلوُنَ» ، «اَكْثرُهُمْ لايَشْعُروُنَ»

ج) تكيه بر ظن و شك

پيروى از ظن و گمان و تكيه بر شك و شبهات از ديگر آفات عقل است.
قرآن كريم، ظن و گمان را بىنياز كننده از حق نمى داند و كسانى را كه دستخوشِ ظنو گماناند مورد نكوهش قرار داده و مى فرمايد : بيشتر آنان جز به گمان تكيه نمىكنند، حال آنكه، ظن و گمان به هيچوجه از حق بىنياز نمىكند : «وَ ما يَتَّبِعُ اَكْثَرُهُمْ اِلاّ ظَنًّا وَ اِنَّ الظَّنَّ لايُغْنِى مِنَ الْحَقِّ شَيْئاً» . (٤)
على (عليه السلام) مى فرمايد : «اَلشَّكُ يُطفِىءُ نوُرَالقَلْبِ» (٥) شك روشنايى دل را خاموش مىكند و نيز مى فرمايد : «اِيّاكَّ وَ اَلشَّكُ فَاِنّهُ يُفسِدُالدِّينَ و يُبْطِلُ الْيَقينَ; (٦) از شك بپرهيز كه فاسدكننده دين و باطل كننده يقين است» .
اسلام به منظور رهايى بخشيدن از بردگى و استضعاف فكرى ـ كه بدترين نوع بردگى و استضعاف است ـ غل و زنجيرهاى شخصيت زدگى، خرافه اكثريت، تقليدهاى كوركورانه، سرسپردگى نامعقول در برابر افراد يا جريانات و فرهنگها و سنتها و عادات و خودباختگى در برابر بيگانه را مي شكند و به آزادى تعقل و انتخاب و استقلال عمل فرامىخواند :
«وَلا تَقْفُ ما لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ اِنَّ السَّمْعَ وَ الْبَصَرَ وَ الفُؤادَ كُلُّ اُولئِكَ كانَ عَنهُ مَسْئُولاً» . (١)

د) تبليغات

تبليغات به مفهوم غربى آن «پروپاگاندا» از عوامل ديگرى است كه عقل را فلج مىكند و از انديشه و انتخاب صحيح باز مى دارد. از اينرو رسانه هاى امپرياليستى بيشترين سرمايهگذارى را روى تبليغات مىكنند و با ابزارهاى پيچيده و تكنيكهاى پيشرفته و از طريق رسانه ها، كتاب، فيلم و دفاتر خبرى و مؤسسات بينالمللى، و از هر طريق ممكن ديگر، به مسخ انديشه انسانها، به ويژه ملل تحت سلطه مى پردازند و فكر و فرهنگ ملتها را بر وفق مقاصد خود قالبريزى مىكنند و اين عامل كه امروزه بيش از هر زمان ديگرى به كارگرفته مي شود، آثار آن براى بشريت زيانبارتر از هميشه است.
قدرتها، سازمانها و مؤسسات بينالمللى استعمارى، نه تنها با تبليغ، بلكه با عوامل ديگر فساد اخلاق و فرهنگ، در خاموش كردن نور عقل و درك انسانها مىكوشند.از مواد مخدر گرفته تا مشروبات الكلى و قهرمانسازى از چهره هاى فاسد هنرى غربى و ساختن شخصيت و قدرت افسانهاى از غرب و تحقير ملتها و وادار ساختن آنها به تقليد كوركورانه و تسليم بىقيد و شرط در برابر زرق و برق ظاهرى آنها و متمركز ساختن دوربينها روى ابعاد منفى و ضدارزشى آنان به منظور الگو دادن به ملل ضعيف و استعمار شده كه هريك عاملى است در ضعف و فلج انديشه ها... .
علاج اين فاجعه، شكستن بتِ زرّينِ غرب و غربزدگى و ارائه چهره ضد انساني آن است با دلايل مستند و عينى تا ملتهاى ضعيف و تحت سلطه به ماهيت انسان غربى و هويت فرهنگ و تمدن آنان واقف شده، از قيد بردگى غرب رهايى يابند و اين همان راه و روشى است كه در عصر ما، حضرت امام خمينى (قدس سره) پيمود و بت افسانهاى غرب را شكست و چهره ضدانساني آن را افشا كرد و به مبارزه بىامان با فرهنگ استعمارى و سياست استكبارى غرب و غربزدگى توصيه فرمود :
«آنچه مى توان گفت امالامراض است، رواج روزافزون فرهنگ اجنبى استعمارى است كه در سالهاى بسى طولانى جوانان ما را با افكار مسموم پرورش داده و عمال داخلى استعمار بر آن دامن زده اند و از يك فرهنگ فاسد استعمارى جز كارمند و كارفرماى استعمارزده حاصل نمي شود. بايد كوشش كنيد مفاسد فرهنگ حاضر را بررسى كرده و به اطلاع ملتها برسانيد و با خواست خداوند متعال آن را عقب زده و به جاى آن فرهنگ اسلامى ـ انساني را جايگزين كنيد.» (١)

--------------------------------------------
پي نوشت ها :
١. ارشاد القلوب ، ص ١٨١.
٢. تصنيف غرر ، ص ٥٢.
٣. تحف العقول ، ص ٢٩.
٤. همان ، ص ٥٠.
٥. تصنيف غرر ، ص ٥٢.
٦. همان ، ص ٦٤.
١. و به قول مولوى :
ريزه كارى هاى علم هندسه *** يا نجوم و علم طب و فلسفه
كه تعلق با همين دنيى ستش *** ره به هفتم آسمان بر نيستش
اينهمه علم بناى آخور است *** كه قوام بود گاو و اشتر است
بهر استبقاى حيوان چند روز *** نام آن كردند اين گيجان رموز
٢. اصول كافى ، ج ١، ص ١١.
٣. نهج البلاغه ، خطبه ٢٠٠، ص ٢٣٦ : «والله ما معاويه بادهى منّى و لكنّه يغدر و يفجر و لولا كراهية الغدر لكنت من ادهى الناس لكن كل غدرة فجره و كل فجره كفره و لكل غادر لواء يعرف به يومالقيامة» .
١. نهج البلاغه ، خطبه اوّل، ص ٦ : فبعث فيهم رسله... ويثيروا لهم دفائن العقول و يروهم آيات المقدره» .
٢. بحارالانوار ، ج ١، ص ١٥٩.
١. نهج البلاغه ، حكمت ٣٣٨، ص ٤٢١.
٢. تصنيف غرر ، ص ٤٣.
٣. همان ، ص ٥٣.
٤. سوره عنكبوت، آيه ٤٣.
٥. تصنيف غرر ، ص ٦٣.
مولوى گويد :
جان چه باشد با خبر از خير و شر *** شاد از احسان و گريان از ضرر
اقتضاى جان چو اى دل آگهى است *** هركه آگهتر بود جانش قوى است
روح را تأثير آگاهى بود *** هركه را اين بينش اللّهى بود
چون جهان جان سراسر آگهى است *** هركه بىجان است از دانش تهى است
١. تصنيف غرر ، ص ٥٦.
١. تصنيف غرر ، ص ٥٦.
٣. همان ، ص ٥٧.
٣. همان ، ص ٥٧.
٥. همان ، ص ٥٦.
١. سوره سجده، آيه ٩.
٢. سوره فصلت، آيه ٥٣.
٣. سوره الذاريات، آيه ٢١.
٤. سوره ق، آيه ٦.
٥. سوره روم، آيه ٥٠.
١. «ان فى خلق السموات و الارض و اختلاف الليل و النهار لايات لاولى الالباب. الذين يذكرونالله قياما و قعوداً و على جنوبهم و يتفكرون فى خلق السموات و الارض ربنا ما خلقت هذا باطلا سبحانك فقنا عذاب النار» (آل عمران / آيات١٩٠و١٩١) .
اين آيه كريمه، از تفكر در آيات خلقت آغاز گشته و به تعبد مشتاقانه توأم با خوف و رجاى مؤمنان در برابر جلال و جمال حق پيوند خورده و با هدفدارى آفرينش و جهان ابدى پايان پذيرفته كه تفصيل اين اجمال را در سراسر قرآن ملاحظه مىكنيم.
٢. سوره ص، آيه ٢٩.
٣. سوره محمد، آيه ٢٤.
١. نهج البلاغه ، خطبه ١٧٦.
٢. سوره يوسف، آيه ١١١.
١. سوره اعراف، آيه ١٧٦.
٢. سوره حج، آيه ٤٦.
٣. نهج البلاغه ، خطبه ١٩٢، ص ٢١٩.
٤. نهج البلاغه ، نامه ٣١، ص ٣٠٥.
١ـ٤. تصنيف غررالحكم ، ص ٤٤٤.
٥. استاد مطهرى، علوم اسلامى «منطق» ، ص ٩٨.
١. فيلسين شاله، شناخت روش علوم ، ترجمه يحيى مهدوى، ص ٢٥.
٢. سوره يونس، آيه ١٠٨.
٣. سوره زمر، آيه ١٨.
١. تفسير الميزان ، ج ١٧، ذيل آيه ١٨ سوره زمر.
٢. سوره سبا، آيه ٤٦.
٣. تصنيف غرر ، ص ٦٤.
٣. تصنيف غرر ، ص ٦٤.
٣. تصنيف غرر ، ص ٦٤.
١. تصنيف غرر ، ص ٢٤٢ : «جاهد شهوتك و غالب غضبك خالف سوءَ عادتك تزكُ نفسك و يكمل عقلك و تستكمل نوابربك» .
٢. سوره انفال، آيه ٢٩.
٣. سوره جاثيه، آيه ٢٣.
٤ـ٥. تصنيف غرر ، ص ٦٤.
٦. نهج البلاغه ، حكمت ٢١١، ص ٣٩٧.
٧. همان ، خطبه ١٠٩، ص ١٠٤.
٨. نهج البلاغه ، حكمت ٢١٢، ص ٣٩٧.
١. همان ، حكمت ٢١٩، ص ٣٩٨.
٢. تصنيف غرر ، ص ٦٥.
٣. بحارالانوار ، ج ١، ص ١٦٠.
٤. تصنيف غرر ، ص ٦٥.
٥. نهج البلاغه ، خطبه ٨٦.
١. سوره احزاب، آيه ٦٧.
٢. سوره بقره، آيه ١٧٠.
٣. سوره انعام، آيه ١١٦.
٤. سوره يونس، آيه ٣٦.
٥. تصنيف غرر ، صص ٧٢-٧١.
٦. همان ، صص ٧٢ - ٧١.
١. سوره اسراء، آيه ٣٦.
١. صحيفه نور، ج ١، ص ١٦١، نامه مورخه ٦/٢/٥٠ به دانشجويان اروپا.


۶
سوم ـ عوامل تضعيف عقل

سوم ـ عوامل تضعيف عقل

مقصود ما از عوامل تضعيف، شرايط و عوامل دست دوم است كه نيروى تشخيص را تضعيف كرده و عقل و انديشه را تحتالشعاع قرار مى دهد. برخى از اين عوامل عبارتند از :
فقر و نيازمندى : على (عليه السلام) با فرزندش محمدبن حنيفه فرمود :
«يا بُنىَّ اِنّى اَخافُ عَلَيْكَ الفَقْرَ فَاسْتَعِذ بِاللهِ مِنْهُ فَاِنَّ الفَقْرَ مَنْقَصَةٌ لِلدِّينِ مَدْهَشَةٌ لِلْعَقْلِ، داعِيَةٌ لِلْمَقْتِ; (١)
فرزندم، از فقر بر تو بيمناكم، از آن به خدا پناه ببر، زيرا فقر دين را ناقص و عقل و انديشه را مشوش مىكند و موجب بدبينى افراد نسبت به يكديگر مي گردد.»
از اينرو اسلام با برنامه هاى اقتصادى و توصيه به اداى حقوق مالى مستمندان و تشريع خمس و زكات و پاداش دادن به خدمات تبرعى مادى، فقر را كه يك بلاى اجتماعى است از ميان برمى دارد تا فكر و روح انسانها با فراغت و آرامش در جهت سالم حركت و به كمال مقصود نائل آيد.
گفتنى است كه اسلام، صرف وجوه شرعى را در امرِ تعليم و تربيت اولويت داده و يكى از مصارف بارز آن را بارور كردن استعدادهاى انساني و بالابردن سطح دانش و بينش مسلمانان به ويژه جوانان و دانشپژوهان قرار داده است.

رفاه زدگى

غرق شدن در لذتهاى مادى، تجملگرايى و رفاه و مصرفزدگى و پرخورى و اسراف و تبذير، همّ آدمى را به خود معطوف مى دارد و موجب كندى و كودنى انديشه مي شود.
على (عليه السلام) مى فرمايد : خوددارى كردن از تبذير و داشتنِ حسنِ تدبير، نشانه عقل است : «مِنَ الْعَقْلِ مُجانَبَةُ التَّبذِيرِ وَ حُسْنُ التَّدْبِيرِ» . (٢)
در نصايح لقمان چنين آمده است :
«اِذَا امْتَلاََتِ المِعْدَةُ نَامَتِ الفِكْرَة; (٣)
زمانى كه معده پر شود نيروى تفكر به خواب مى رود.»
از رسول خدا (صلى الله عليه وآله) چنين نقل شده است :
«مَنْ أَجاعَ بَطْنَهُ عَظُمَتْ فِكْرَتُهُ و فَطِنَ قَلْبُه; (٤)
كسى كه شكمش را گرسنه دارد، انديشهاش رشد كند و قلبش زيرك گردد.»
حكيم سنائى گويد :
اندرون از طعام خالىدار *** تا در او نور معرفت بينى

بيكارى و كارزدگى

همانگونه كه كار مفيد به ويژه آن كه توأم با نوآورى و ابتكار باشد، مستلزم به كارگيرى و رشد انديشه است، بيكارى و كاهلى و تنبلى، علاوه بر آثار منفىِ ديگر اقتصادى و اجتماعى و اخلاقى موجبِ ركود عقل و مانع بالندگى انديشه انسان مي شود و لذا در اسلام از بيكارى و تنبلى نكوهش شده است. على (عليه السلام) عاقل كسى را مى داند كه بر كار و كوشش تكيه كند نه بر ايده و آرزو : «اَلْعاقِلُ يَعْتَمِدُ عَلى عَمَلِهِ وَ الْجاهِلُ يَعْتَمِدُ عَلى أَمَلِهِ» . (٥)
و نيز با تأكيد بر اينكه در هيچحال نبايد دست از كار كشيد، مى فرمايد : «عَلَيْكَ بِأِدْمانِ العَمَلِ فِى النِّشاطِ وَ الْكَسَلِ» . (٦)
حضرت صادق (عليه السلام) به يكى از ياران خود كه به دليل بىنيازى، كار و تجارت را رها كرده بود و روزگار به بيكارى مي گذرانيد، فرمود : كار و تجارب را از سر بگير كه بيكارى از عقل انسان مىكاهد. (٧)
ناگفته نماند، همانگونه كه بيكارى موجب ركود فكر مي شود، غرق شدن در كار و افراط در اشتغال نيز، فكر و انديشه را دستخوشِ اختلال مىكند. افرادى كه تمام وقت خود را در كار مستهلك مىكنند و با تصدى اشتغالات متعدد، در ماشين كار هضم مي شوند فرصتى براى انديشيدن ندارند، به علاوه آنكه مسئوليتهاى متعددى كه مى پذيرند، ناقص و نافرجام مىماند.
اسلام با برنامهريزى مناسب و به كارگيرى نيروهاى انساني و استعدادهاى گوناگون آنها و تقسيم منطقى ساعات شبانه روز براى كار و انجام وظايفِ مختلف زندگى از اين نقطه ضعف پيشگيرى مىكند. پيامبر اكرم توصيه مى فرمايد : كسى كه كارى را پذيرفت بايد آن را به خوبى به انجام برساند و در اتفان آن تلاش لازم را مبذول دارد.
به طور خلاصه، افراط و تفريط در كار، منافىِ با عقل است، همانگونه كه در روايتى از على (عليه السلام) آمده : «لايُرَى الْجَاهِلُ اِلاّمُفرِطاً اَوْمُفَرِّطاً» (٨) و همانگونه كه در روايات آمده : مؤمن بايد ساعات شبانه روز خود را ميان سه دسته از امور تقسيم كند : بندگى و نيايش با خدا، كار و كوشش براى تحصيل معاش و پرداختن به خواسته ها و لذات مشروع. (٩)

مصاحبت با ابلهان

على (عليه السلام) مى فرمايد : آنكس كه با نادان همنشين شود از عقل خود كاسته است : «مَنْ صَحِبَ جاهِلاً نَقَصَ مِنْ عَقْلِه» . (١٠)
به علاوه مصاحبت جاهل بر اخلاق نيز تأثير سوء دارد.
على (عليه السلام) فرمود : فساد اخلاق در معاشرت ابلهان است و حسن اخلاق در معاشرت خردمندان : «فَسادُ الاَْخْلاقِ مُعاشَرَةُ السُّفَهاءِ وَ صَلاحُ الاَْخْلاقِ مُعاشَرَةُ العُقَلاءِ» . (١١)

٣ـ پرورش علمى

يكى از برجستهترين حواس كه انسان را از ساير جانداران ممتاز مىسازد، حس كنجكاوى و حقيقتجويى و يا گرايش به علم و آگاهى است. اين حس را آفريدگار حكيم در نهاد بشر به وديعه نهاده تا سرچشمه معرفت و تحقيق و دانش و بينش باشد و با عشق به آگاهى از طلب و تكاپو ننشيند و در جهت كشف رازهاى خلقت علىالدوام تلاش كند. كششهاى غريزى مشترك ميان انسان و حيوان از آنرو كه به جهان ماده تعلق دارد، محدود است، و مثلا ميل به آب و غذا به دليل محدود بودن ظرف و مظروف آن سيرى مى پذيرد اما عشق و استعداد علمى از جهت تعلق به جهان ماوراء طبيعت حد و مرز ندارد. به فرموده على (عليه السلام) «هر ظرفى با مظروف خود پر مي شود مگر ظرف دانش كه با علم توسعه مى پذيرد : «كُلُّ وِعاء يَضِيقُ بِما جُعِلَ فِيه اِلاّ وِعاءَ العِلْمِ فَاِنَّهُ يَتَّسِعُ بِهِ» . (١٢)
استعداد دانايى و كمال نامحدود علمى تا بدانجا است كه پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله) كه «حقيقت اسم اعظم و مِرآت اَتمّ» (١٣) و در اوج منزلت علمى و كمالات نفسانى قرار دارد از سوى خداوند به اين نيايش تعليم داده مي شود : «وَ قُلْ رَبِّ زِدْنى عِلْماً» . (١٤)
ريشه تحولات عظيم فكرى و رهآوردهاى علمى و فلسفى و كتابخانه هاى بزرگ و ميراث فرهنگ و تمدن بشرى و ترقيات شگرف و روز افزون علم را در حس كنجكاوى و روح دانشپژوه بشر بايد كاويد كه از فهميدن و دانستن لذت مى برد و پرشتاب به سوى كشف و آگاهى به پيش مى رود و به مرتبهاى از علم قانع نمي شود و سيرى نمى پذيرد و از طلب خسته نمي گردد.
اين حقيقت گواهى روشن بر اين است كه :
اولا : علم و دانش متعلق به جهان طبيعت نيست و همانند ساير كمالات معنوى به عالم ماوراء طبيعت تعلق دارد، كه خداوند آن را بر قلب بنىآدم جارى ساخته و به بيان حضرت امام : «حقيقت علم همانا وجودى است مجرد از ماده و هرگونه انديشه از ماده منزه است و به احكام ماده محكوم نخواهد شد.» (١٥)
ثانياً : گرايش علمى به نفس ناطقه انسان مرتبط است و جنبه معنوى دارد نه جنبه مادى و ظرفِ علم، روح ملكوتى انسان مى باشد و مغز و يا هر عضو مؤثر ديگر در كسب علم ابزارى است براى آن.
ثالثاً : كمال مطلق كه علم و آگاهى يكى از جلوه هاى آن مى باشد، خواسته فطرى انسان است و انسان تا رسيدن به آن ـ كه چيزى جز واجبالوجود نيست ـ آرام نمي گيرد. به بيان حضرت امام : «انسان هر اندازه دانشمند باشد و گفته شود علوم ديگرى هست فطرتاً مايل است آن علوم را هم بياموزد. پس قدرت مطلق و علم مطلق بايد باشد تا آدمى دل به آن ببندد و آن خداوند متعال است كه همه به آن متوجهيم گرچه خود ندانيم.» (١٦)

تربيت علمى و هدف آن

يكى از اهداف بعثت پيامبران بارور ساختن استعداد علمى بشر و پاسخ دادن به حس حقيقتجويى او است و در اين ميان، رسالت خاتم پيامبران (صلى الله عليه وآله) نقش عمده و برجستهترى را برعهده دارد. قرآن كريم بيش از هفتصد مورد از علم و مشتقات آن سخن گفته و عالمان را در زمره نخبگان جهان خلقت و خداترسان آگاه و رازداران آفرينش، برشمرده (١٧) و طريق رهيابى به كمال علمى را هموار ساخته است.
از نظر پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله) طلب علم فريضهاى است كه در تحصيل آن از گهواره تا گور و در هر محفل و مجلس بايد كوشيد و به اقصى نقاط جهان بايد سفر كرد. (١٨)
«رسول اكرم (صلى الله عليه وآله) وارد مسجد شد ديد دو گروه در دو حلقه نشسته اند يك گروه به عبادت مشغولند و گروه ديگر به تعليم و تعلم، پيامبر از ديدن هر دو گروه خرسند شد و سپس به اصحاب خود فرمود : اين هر دو دسته كار نيك مىكنند و بر خير و سعادتاند اما من براى تعليم و آموختن آمدهام سپس در ميان آن گروه كه به تعليم و تعلم مشغول بودند نشست.» (١٩)
روايات معصومين (عليهم السلام) در اهميت دانش و تحصيل علم و نقش آن در كرامت و شرافت انساني و رابطه علم با عقل و ايمان و عمل، و فضيلت تعليم و تعلم با عنوان بهترين عبادت و مسئوليت عالمان و نكوهش از جهل و جاهلان و عالمان فاسد و بى تعهد بيرون از شمار است. (٢٠)
بهعنوان نمونه، على (عليه السلام) مى فرمايد : «لِطالِبِ الْعِلْم عِزُّالدُّنيا وَ فَوْزُالآخِرَةِ» . (٢١)
«مَنْ لَمْ يتَعَّلَمْ فِى الصِّغَرِ لَمْ يَتَقَدَّمْ فِى الْكِبَرِ» (٢٢)
«اَلْعالِمُ وَ المُتَعَلِّمُ شَريكانِ فِىالاَْجْرِ وَ لاخَيْرَ فِيما بَيْنَ ذلِكَ» (٢٣)
«عَلَى الْمُتَعَلِّمِ اَنْ يَدْأَبَ نَفْسَهُ فى طَلَبِ الْعِلْمِ وَ لايَمَلَّ مِنْ تَعَلُّمِهِ» (٢٤)
اسلام آيينِ علم و معرفت است و در گسترش علم و جهان شمول ساختن آن و تربيت دانشمندان سهم عظيمى در جهان انساني دارد و تمدن با شكوه و حيات علمى و معنوى چهارده قرن اخير تاريخ بشر را مى بايست مرهون مكتب دانشپرور اسلام دانست كه آشنا و بيگانه بدان معترفاند.

علم طبيعى و علم الهى

قلمرو علوم مادى، عرصهگاه طبيعت است كه با همه وسعتش حد و مرز دارد (٢٥) و تعليم و تربيت رايج حتى علوم انساني و تربيتى روز، معمولا از آنچه به بعد مادى مربوط است فراتر نمى رود (٢٦) و ناكامى اين علوم و تربيت علمى جديد در تأمين خير و سعادت انسان را در اين تنگ نظرى علمى بايد كاويد. به علاوه بسيار مي شود كه سلاح دانش را در كف بدگوهران قرار داده و انسانها را به خاك و خون كشيده است. به فرموده على (عليه السلام) «چهبسا دانشمندى كه با سلاح جهل خويش كشته شد و از دانش خود سودى نبرده است : «رُبَّ عالِم قَد قَتَلَهُ جَهْلُهُ وَ عِلْمُهُ مَعَهُ لايَنْفَعُهُ» . (٢٧) اما علوم و معارف الهى كه از آن به «نور» و «حكمت» نيز تعبير مي شود، مراحل و مدارج نامحدود دارد و تربيت علمى دين تا رسيدن انسان به ادراك شهودى حقايق و كشف حجب غيبت و خروج از قيد و بند ماده، به پيش مى رود كه آن نيز برحسب اختلاف نفوس و استعدادها و مقامات اولياء و صالحين مختلف است.
پرورش علمى در اسلام نه تنها به منظور پاسخ دادن به عطش دانشطلبى و ارتقاى تمدن و فرهنگ است كه آن نيز جز در پرتو معنويات و پيوند مبدأ هستى حاصل چندانى ندارد، بلكه با برنامهاى سنجيده دانش را به بينش پيوند مى زند و انسان را به جهان آگاهى و خداآگاهى مى رساند و با هويت خويش و رموز خير و سعادت آشنا مىسازد و به طور خلاصه آغاز و انجامش خدا است. (٢٨)
به علاوه از هر نوع دانش ـ حتى علوم طبيعى ـ در جهت رهيافت انسان به كمال و معنويت بهره مي گيرد و دانشى را كه رهنمونگر به سوى اين هدف نباشد عامل فريب و دورى از خدا مى داند همانگونه كه در روايت آمده است : «آنكس كه بر دانش خود نيفزايد اما هدايتش افزون نشود جز دورى از خدا نيفزوده است.»
تربيت دينى در سايه ايمان و عمل صالح، عالمان با تعهد مى پرورد كه علم و دانش را در طريق معرفت و اطاعت خلق و خدمت به خلق به كار گيرند و علم را با ايمان آباد كنند و در خدمت عقل و دين قرار دهند و مركب رهوارشان عقل و خرد باشد. در سخنان على (عليه السلام) آمده است : «بِالاِْيمانِ يُعْمَرُ الْعِلْمُ» ، «ثَمَرَةُ العِلْمِ مَعْرِفَةُالله» و «وَالْعَقْلُ مَرْكَبُ الْعِلْمِ» . (٢٩)

٤ـ پرورش عاطفى

عاطفه از ماده «عطف» به معناى گرايش و انعطافى است كه از رهگذر ارتباط فرد با موجود مورد توجه خارج از وى برقرار مي گردد و از آن به احساس نيز تعبير مي شود.
عامل چنين گرايش از يكسو استعدادهاى روانى و حالت انفعالى فرد است و از سوى ديگر شرايط و خصوصيات و جاذبهاى كه در طرف مقابل، وجود دارد و سبب انگيزش عاطفى مي شود.
ظهورِ عاطفه و احساس و فعاليت آن در حيات بشر بر شكلگيرى عقل و ادراكات علمى مقدم است و به نخستين روزهاى زندگى بازمي گردد. از اينرو تأثير عاطفه در عمل نيز از ساير عوامل و انگيزه ها نيرومندتر است و همين امر موجب مي شود كه پرورش عاطفى در جايگاه حساس و ويژهاى قرار گيرد.
پرورش عاطفى و مسائل پيچيده اين بعدِ وجودِ انسان همواره مورد توجه روانشناسان و مربيان بوده، همچنانكه آيات و روايات و مباحث تربيتى اسلام نيز آن را مورد توجه كامل و دقيق قرار داده و رهنمودهاى ارزشمندى را ارائه كرده است. آياتى كه از مودت و محبت و عداوت، انعطاف و قساوت، طمانينه و اضطراب و حب جمال و زيبايى و مانند آن سخن مي گويد را مى توان به بعد عاطفى ـ با مفهوم عام آن ـ ناظر دانست كه هريك به گونهاى بار تربيتى دارد. هرچند به مواردى چون عداوت و قساوت عنوان عاطفه دادن از باب لازم لاينفك بودن آنها با صفات متضاد خود چون محبت و عطوفت است.

مفهوم تربيت عاطفى

تربيت عاطفى به معناى هديات و كنترل عواطف و احساسات و شكوفاسازى و بهرهگيرى به موقع از آنها در جهت مطلوب يعنى خير و سعادت انسان مى باشد. تربيت اسلامى براساس مبانى و اهداف و اصول خود راه و روشهايى را ارائه مىكند. بدينگونه كه عواطف طبيعى و غريزى و نشأت گرفته از خود نازل را به كنترل درآورده و به استفاده صحيح و عادلانه از آنها مبادرت مىورزد و از آنها پلى به معنويات مى زند; مثلا علاقه به همسر و فرزند و امثال آن را در چارچوپ شرع ارضا كرده و در جهت صلاح و رشد و كمال انسان به خدمت مي گيرد و از سركشى و طغيان آنها مانع مي شود.
قرآن ضمن اشاره به عواطف غريزى و جايگاه آن در زندگى دنيا مى فرمايد : «اميال نفسانى : محبت به زن و فرزند و ثروت و طلا و نقره و مركب و زراعت، براى مردم زينت داده شده و اين است بهره زندگى دنيا و ثواب نيكو نزد خدا است.» (٣٠)
و در عين حال از شيفتگى انسان به اين علائق و غفلت از خدا و آخرت برحذر داشته و مي گويد : «اگر پدران، فرزندان، برادران، همسران و خويشاوندان و اموالى كه اندوختهايد و تجارتى كه از كسادى آن بيم داريد و خانه هايى كه بدان دل بستهايد، نزد شما محبوبتر از خدا و پيامبرش و جهاد در راه اوست، پس در انتظار عقوبت الهى باشيد.» (٣١)
همچنين در پرورش و بارور ساختن عواطف و سركوب نكردن آنها به منظور بهرهگيرى مثبت و سازنده، توصيه هاى تربيتى و اخلاقى فراوان آن است كه بدان اشاره مىكنيم :

پرورش عاطفى كودك

در نظام تربيتى اسلام براى هريك از مقاطع زندگى انسان، از كودكى و نوجوانى و جوانى و بزرگسالى گرفته تا آخرين لحظات زندگى، نوعى پرورش و كنترل عاطفى با هدف انسانسازى، وجود دارد.
بهعنوان مثال : در مورد محبت و عطوفت با كودكان، پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله) فرمود :
«أَحِبُّوا الصِّبْيانَ وَ ارْحَمُوهُم فَاِذا وَعَدْتُمُوهُم فَفُوا لَهُمْ...» (٣٢)
در اين حديث، برخورد مهرآميز با كودكان و وفاى به وعده با آنان مورد توجه قرار گرفته كه شامل پرورش عاطفى و اخلاقى است.
امام صادق (عليه السلام) مى فرمايد : مردى نزد پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله) آمد و گفت : من تاكنون فرزندانم را نبوسيدهام! هنگامى كه وى از نزد پيامبر رفت آن حضرت دربارهاش فرمود : «به نظر من اين مرد اهل دوزخ است.» (٣٣)
و نيز از گفته پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله) است : «مَنْ قَبَّلَ وَلَدَهُ كَتَبَاللهُ لَهُ حَسَنَةً» . (٣٤)
در روايات آمده كه مردى در حضور رسول خدا (صلى الله عليه وآله) يكى از دو فرزندش را بوسيد و ديگرى را نبوسيد. پيامبر چون اين عمل بديد، بدو فرمود : چرا با آنها يكسان عمل نكردى؟ : «هَلاّ ساوَيْتَ بَيْنَهُما» . (٣٥)
توصيه هاى فراوان از اين قبيل در شرايطى بود كه عادتها و فرهنگ جاهليت، بدترين نوع قساوت، بىعدالتى و تبعيض را شاهد بود و پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله) در سايه تعليم و تربيت اسلامى عواطف مرده را زنده كرد و زندگىِ خانوادگى و اجتماعى را به كانونى آكنده از مهر و عطوفت و ادب و اخلاق تبديل فرمود.

پرورش عاطفى جوان

پرورش عاطفى، در نوجوانى و جوانى، كه مرحله شكوفايى بيشتر احساس و شكلگيرى شخصيت است، از حساسيت و ظرافت بيشترى برخوردار است و توجه و دقت و مهارت افزونترى را مىطلبد.
احترام به شخصيت جوانان، مسالمت و مدارا، اغماض و چشمپوشى، برخورد مهرآميز، و در عين حال كنترل و هدايت خواسته ها و عواطف جوانى و پيشگيرى از طغيان و سركشى، از مسائل اساسى تربيت است كه از ديد پدران و مادران و معلمان و مربيان نبايد پوشيده بماند، زيرا تسامح و تساهل در آن عواقب نامطلوبى را به بار خواهد آورد و چنانكه مطالعات اجتماعى نشان داده انسانهايى كه از آغاز دستخوشِ محروميت عاطفى شده و از كانون محبت خانواده دورافتاده يا در محيط اجتماعى تحقير گرديده اند، از نظر اخلاقى و روانى آسيب پذيرتر از ديگراناند.
تشويق و ترغيب جوانان به پاكى، بها دادن به اظهارنظر آنها، دادن مسئوليتهاى مناسب و امثال آن امورى است كه در مكتب تربيتى اسلام مورد توجه قرار گرفته و در اين زمينه گفتار و سيره پيشوايان دين الگويى آموزنده است. از باب مثال در مورد ارزشگذارى به شخصيت معنوى جوانان پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله) خطاب به ابوذر فرمود :
«يا اباذر! ما مِنْ شابٍّ تَرَكَ الدُّنيا و أَفْنى شَبَابَه فى طاعَةِ اللّهِ أَعْطاهُاللّهُ أجُرَ اِثْنَيْن وَ سَبْعينَ صِدِّيقاً» (٣٦)
اى اباذر! جوانى كه از دنيا رخ بتابد وجودنى خويش را در راه بندگى خدا بگذراند، خداوند او را پاداش هفتاد و دو تن از صديقان عطا كند.
و در خصوص بها دادن به رأى و نظر جوانان، پيامبر (صلى الله عليه وآله) در تعبير جالبى آنان را به وزيرانى تشبيه فرموده كه طرف مشورت اولياى خود قرار مي گيرند : «اَلْوَلَدُ سَيِّدٌ سَبْعَ سِنينَ و عَبْدٌ سَبْعَ سِنينَ وَ وَزِيرٌ سَبْعَ سِنين» (٣٧)
توجه به عواطف، از اين فراتر رفته و شامل تمام سنين عمر مي شود، زيرا هر انساني عواطفى دارد كه در طول عمر با او ملازم است و نبايد از ديد مربيان پوشيده بماند. از اينرو در تعاليم اسلامى نسبت به كاربرد عطوفت و مهر در روابط انساني ، توصيه هاى فراوان شده است.
قرآن كريم در توصيف خلق و خوى پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله) مى فرمايد : در پرتو رحمت خداوندى نسبت به آنان مهربان شدى و اگر تندخو و سنگدل بودى از پيرامونت پراكنده مي شدند. پس از خطاى آنان درگذر و براى آنها طلب آمرزش كن.» (٣٨)
همچنين به پيامبر (صلى الله عليه وآله) توصيه مىكند كه «براى مردم دعا كند كه اين عامل سكون و آرامش دلهايشان خواهد بود.» (٣٩)

تعديل عواطف

عواطف همچنانكه منشأ فعاليتهاى مفيد حياتىاند، منشأ تحركات نامطلوب نيز مى باشند. محبت و عداوت، تمايل و نفرت، عفو يا انتقام و... هرگاه بدون ضابطه منطقى و كنترل معقول، اعمال گردند، آثار زيانبارى به بار خواهند آورد. هنگامى يك فرد از رشد عاطفى برخوردار است كه به ابراز به موقع و كنترل مناسب عواطف دست يافته باشد و اين جز با به كارگيرى شيوه هاى نظرى و عملى صحيح قابل دسترسى نيست.
حال با توجه به معيارهاى اسلامى، عوامل كنترل و هدايت عواطف را مى توان در عقل و ايمان خلاصه كرد كه يكى عامل تشخيص و ديگرى عامل تسلط بر عواطف است.
على (عليه السلام) مى فرمايد :
«اَلْحِلْمُ غِطاءٌ ساتِرٌ وَ الْعَقْلُ حُسامٌ قاطِعٌ، فَاسْتُرْ خَلَلَ خُلُقِكَ بِحِلْمِكَ وَ قاتِلْ هَواكَ بِعَقْلِكَ; (٤٠)
بردبارى پردهاى است پوشاننده و عقل شمشيرى است برنده، پس رخنه هاى خلق خويش را با حلم بپوشان و با هواى نفست، به وسيله عقل پيكار كن.»
و نيز مى فرمايد : «عقل فرمانده لشكر رحمان است و نفس، فرمانده لشكر شيطان و آدمى در كشاكش اين دو قرار دارد، هريك غالب آمد نفس در پناه او قرار مي گيرد.» (٤١)
و اما ايمان مطمئنترين نقطه اتكا در تعديل عواطف و هدايت آنها است و تنها با تكيه بر ايمان و ذوب شدن در محبت خداوند و عشق به سعادت ابدى در پرتو رحمت او مى توان عواطف سركش را مهار كرد و بر آنها سلطه يافت. على (عليه السلام) مى فرمايد :
«ثَلاثٌ مَنْ كُنَّ فِيهِ فَقَدْ اَكْمَلَ اْلأِيمانَ : اَلْعَدْلُ فِى الْغَضَبِ وَ الرِّضا وَ القَصْدُ فى الفَقْرِ وَ الْغِنا وَ اعْتِدالُ الخَوْفِ وَ الرَّجاءِ; (٤٢)
سه چيز نشانه كمال ايمان است : عدالت در خشم و خشنودى، ميانهروى در فقر و غنا، اعتدال در بيمواميد.» (٤٣) (٤٤)

احساسات متعالى

در وجودِ انسان احساسات و گرايشهايى است كه از خودِ عالى او سرچشمه مي گيرد. مانند : «حس زيبايى، حس اخلاقى و حس پرستش يا حس عرفانى» كه در مطالعات علمى و روانشناسى نيز مورد توجه قرار گرفته و عنوان احساسات متعالى بدان داده شده كه ناشى از شعور دينى مى باشند و از فعاليتهاى فكرى و عقلى متمايز و برترند.
دكتر اَلكسيس كارل مي گويد : «تشكيلات تربيتى جوانان كه به پرورش آنان متوجه است نيز به يك قانون اصلى رشد توجه ندارد، زيرا روان آدمى مانند فعاليتهاى عقلانى، فعاليتهاى غير عقلانى نيز دارد، فعاليتهايى كه بالاختصاص عقلانى نيستند. يعنى : حس جمال و حس اخلاقى و حس عرفانى كه وظيفه بزرگى را در دنياى شخصيت آدمى ايفا مىكنند.» (٤٥)
تولستوى با اشاره به بىكرانگى احساسات ناشى از شعور دينى و ايمانى مي گويد : هيچ چيز مبتذلتر و پيش پا افتادهتر از لذت و هيچ چيز افزونتر از احساساتى كه ناشى از شعور دينى يك زمان معلوم است شاداب و نو نيست. جز اين نمى تواند باشد، زيرا لذت انسان حدىدارد و اينحد را طبيعتآدمى معلوم كرده ليكن حركت پيشتاز بشريت كه شعور دينى مبين آن است بىكران است. با هر گامى كه بشريت به پيش مي گذارد و اين گامها سبب وضوح روزافزون شعور دينى برداشته مي شود، انسانها پيوسته از احساسات نو برخوردارند.» (٤٦)
احساسات متعالى از جلوه هاى گوهر اصلى انسان است كه آن هم پرتوى است از فيض خاص حق تعالى و لذا به مقياس عمق و ظرفيت نامحدودى كه دارند، منشا بروز كمالات و ارزشهاى انساني و الهى مي گردند و به پرورش صحيح و مراقبت دقيق نياز دارند. در تربيت اسلامى پرورش اين احساسات و گرايشها به شيوهاى كه در هيچيك از مكاتب تربيتى وجود ندارد، مورد توجه قرار گرفته است.

الف) پرورش حس زيبايى

احساس زيبايى و گرايش به آن از استعدادهاى ويژه انساني است كه با مشاهده زيبايى و درك آن بروز مىكند و بدين ترتيب مى توان آن را در زمره عواطف برشمرد.
زيبايى و زيبادوستى ابعاد و جلوه هاى گوناگون دارد كه آن را در چند عنوان مى توان خلاصه كرد : «زيبايى حسى، ادبى و هنرى، عقلى و معنوى.» نظام تربيتى اسلام ضمن پاسخگويى به اين گرايش انساني در هريك از ابعاد ياد شده، به پرورش و هدايت آن پرداخته و در جهت اهداف ويژه انساني همسويى مى بخشد. و اينك توضيحى كوتاه از اين عناوين :

زيبايى حسى و مادى

در قرآن كريم، آيات بسيارى است كه از «جمال، زينت، بهجت و...» سخن مي گويد. برخى از اين آيات، زيبايى هاى طبيعت را در زمين و آسمان و دشت و بوستان و آفرينش جانداران ترسيم مىكند و برخى ديگر جلوه هاى دلفريبِ زيبايى را در چشمانداز تمايلات انسان مطرح مىسازد. بهعنوان مثال : آيه «وَ لَقَدْ جَعَلْنا فِى السَّماءِ بُروُجاً و زَيَّنَّاها لِلنّاظِرينَ» (٤٧) از زيبايى آسمان سخن مي گويد و آيه «و اَنزَل لَكُمْ مِنَ السَّماءِ ماءً فَاَنْبَتْنا بِهِ حَدائِقَ ذاتَ بَهْجَة» (٤٨) باغها و دشتهاى سرسبز و بهجتآفرين زمين را متذكر مي گردد، و آيه «اَلْمالُ وَ الْبَنُونَ زِينَةُ الْحَياةِ الدُّنيا» (٤٩) و امثال آن، از علائق دلفريب و زيبايى هاى زندگى دنيا كه در مال و مسكن و مَركب و طلا و نقره و زن و فرزند و... تبلور دارد، ياد مىكند.
پرورش و هدايت حس زيبايى در اينجا بدينگونه است كه از يكسو انسان را به تماشاى مناظر دلانگيز طبيعت فرامىخواند تا با مسرت و ابتهاج، جلوه هاى قدرت خداوندى را در آينه اين مناظر بنگرد و جمال مطلق را در صور مقيدات تماشا كند. قرآن آنجا كه از زيبايى آسمان و آيات آفرينش سخن مي گويد و مطالعه آثار الهى را در آسمان به وسيله خردمندان ياد مىكند، بلافاصله خاطرنشان مىسازد كه آنان با نيايشى مجذوبانه، ياد آخرت كرده و مي گويند : بار خدايا اين جهان را بيهوده نيافريدى، منزهى تو، ما را از عذاب آخرت مصوندار : «رَبَّنا ما خَلَقْتَ هذا باطِلاً سُبْحانَكَ فَقِنا عَذَابَ النّارِ.» (٥٠)
و از سوى ديگر تأكيد مىورزد كه در برابر اين ظواهر و زيبايى هاى آميخته به احساس كه در تعلقات مادى و زن و فرزند و ثروت و مركب و دام و زراعت و زر و زيور نهفته است، چنان مجذوب و دلباخته نباشند كه از مشاهده جمال معنوى و حيات جاودانه محروم بمانند چه، اينها متعلق به زمين است و وسيله آزمايش انسان و با پايان يافتن امتحان، پايان مى پذيرد و آنچه مىماند، زيبايى هاى پايدار معقول و معنوى است كه در سايه علم و عمل و ايمان و اخلاق قابل دسترسى مى باشد. قرآن در اين خصوص مى فرمايد : زيورهاى زمين را بدين منظور قرار داديم كه آنان را بيازماييم كه كداميك از آنها عملشان نيكوتر است. و سرانجام زيورهاى زمين را به تودهاى خاك بدل خواهيم ساخت :
«اِنّا جَعَلنا ما عَلَىْ الاَرْضِ زِينَةً لَها لِنَبْلُوَهُمْ اَيُّهُمْ اَحْسَنُ عَمَلاً. و اِنّا لَجاعِلُونَ ما عَلَيها صَعيداً جُرُزاً» (٥١)
بدينترتيب جهان و زيبايى هايش از نگاه حقبينان آيينه جمالِ خداوندى و رهتوشه كمال معنوى است; (٥٢) و براى ظاهربينان عامل غرور و غفلت و گمراهى. يكى را نور عشق و جذبه مى بخشد و ديگرى را غرور و غفلت و خسران مىافزايد.
با چنين نگرشى، نه تنها استفاده از زيبايى هاى محسوس و مادى براى بندگان خدا ممنوع نيست، بلكه بهرهگيرى صحيح از آن مورد توجه است و حتى استفاده از آن در عبادت و مقاصد شرع توصيه مي شود كه آيات ذيل بيانگر آن است :
«اى فرزندان آدم! براى مساجد زينت خود را برگيريد و بخوريد و بياشاميد و اسراف نكنيد كه خدا مسرفان را دوست ندارد. بگو، چه كسى حرام كرده زيورهايى را كه خدا براى بندگانش آفريده و نيز غذاهاى پاكيزه را، بگو اينها براى مؤمنان است : «يا بَنى آدَمَ خُذُوا زِينَتَكُم عِنْدَ كُلِّ مَسْجِد وَ كُلُوا وَ اشْرَبُوا وَ لاتُسْرِفُوا اِنَّهُ لايُحِبُّ المُسْرِفِينَ. قُلْ مَنْ حَرَّمَ زِينَةَاللهِ الَّتى اَخْرَجَ لِعِبادِهِ وَ الطَّيِّباتِ مِنَ الرِّزْقِ قُلْ هِىَ لِلَّذينَ آمَنوُا فى الْحَياةِ الدُّنْيا خالِصَةً يَوْمَ القِيامَةِ...» (٥٣)
امام صادق (عليه السلام) مى فرمايد : «اِلْبَسْ و تَجَمَّلْ فَاِنّالله يُحِبُّ الْجَمالَ وَ التَّجَمُّلَ وَلْيَكُنْ مِنْ حَلال» (٥٤) و در روايت ديگر مى فرمايد :
خداوند زيبايى و آراستگى را دوست مى دارد و از چركى و ژوليدگى نفرت دارد. خدا دوست مى دارد اثر نعمت خود را بر بندهاش ببيند. مى پرسيدند : چگونه؟
در پاسخ مى فرمايد : خانهاش را نظيف كند، عطر بزند، اتاق خود را گچكارى كند و گرد و غبار آن را بزدايد...» (٥٥)
بدين ترتيب، اسلام زيبايى محسوس را با زيبايى معقول و معنوى پيوند مى زند و از لغزيدن در حرام و شيفتگى و دلبستگى به زخارف مادى برحذر مى دارد.

زيبايى ادبى و هنرى

قلمرو اين زيبايى كه به زيبايى تخيل نيز از آن تعبير مي شود، مفاهيم و معانى و تعابير و تراكيب و مسائل ادبى و هنرى است و از آن نظر كه از جلوه هاى نفس است در حقيقت و آثار برتر از زيبايى حسى مى باشد. اين نوع زيبايى را در شعر و ادب و خلاقيتهاى هنرى مى توان يافت. روايات نيز به بيان اين نوع زيبايى پرداخته است. پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله) فصاحت بيان را از مظاهر زيبايى خوانده و مى فرمايد : «جَمالُ المَرْءِ فَصاحَةُ الِلّسانِ» و شعر زيبا و آهنگ زيبا را از بهترين زيبايى ها برشمرده و مي گويد : «اِنَّ مِنْ اَجْمَلِ الْجَمالِ الشِّعْرُ الحَسَنُ وَ نَغْمَةُ الصَّوْتِ الحَسَن» (٥٦)
زيبايى ادبى و هنرى را مراتبى است كه تأثير آن برحسب مراتب متفاوت است و عالىترين مراتب آن در قرآن مى توان ديد. قرآن داراى عظمت و جمال معنا و صورت است و در فصاحت و بلاغت نظير ندارد و علاوه بر عمق و جمالِ معانى و مفاهيم و ژرفاى حقايق و معارفش كه در هيچ يك از كتب و اديان الهى وجود ندارد، از شيوايى و حسن تعبير و تركيب و استعارات و تشبيهات و فنون فصاحت و بلاغت برخوردار است كه بر زيبايى و شكوه و عظمت و تأثير آن در حد اعجاز افزوده است. على (عليه السلام) مى فرمايد : «اِنَّ هذَا الْقُرآنَ ظاهِرُهُ اَنِيقٌ وَ باطِنُهُ عَمِيقٌ» . (٥٧)
همين جذابيت خارقالعاده بود كه سخنوران و يكهتازان ميدان بلاغت را كه در عصر پيامبر (صلى الله عليه وآله) از فنون شعر و ادب كاملا برخوردار بودند، به اعجاب و شيفتگى واداشت كه به برترى قرآن به كلام مخلوق اعتراف كند و حتى دشمنان كينه توز در برابر بلنداى زيبايى و قله ادبى و معنوى قرآن سر فرود آورند و در تاريكى شب در نقطهاى پنهان شوند تا آيات روحبخش و تكاندهنده قرآن را بشنوند و سپس خبر اين راز عظيم آسمانى را براى يكديگر نجوا كنند.
قرآن با اشاره به اين تأثير شگرف كه در آياتش نهفته، مى فرمايد :
«اَللهُ نَزَّلَ اَحْسَنَ الْحَدِيثِ كِتاباً مُتَشابِهاً مثَانِىَ تَقْشَعِرُّ مِنْهُ جُلُودُالَّذينَ يَخْشَونَ رَبَّهُم ثُمَّ تَلِينُ جُلُودُهُمْ وَ قُلُوبُهُم اِلى ذِكْرِاللهِ...; (٥٨)
خدا بهترين سخن را نازل فرمود، كتابى كه از شنيدن آيات همگونش لرزه بر بدن خداترسان افتد و آنگاه تن و جانهايشان به ياد خدا آرامش پذيرد.»
در حقيقت : «قرآن بخشى از موفقيت خود را از زيبايى عبارات و فصاحت و بلاغت فوق طاقت بشرى دارد و بخشى ديگر را از محتواى متعاليش.» (٥٩)
همچنين جلوه هاى فصاحت و بلاغت و زيبايى ادبى و هنرى را همپاى زيبايى معنوى و عقلى در كلام معصومين (٦٠) ، خطبه ها، نامه ها و اندرزها و ادعيه و زيارات كه مشتمل بر معارف و حكمت و هدايت است مى توان مشاهده كرد و نيز در آثار شاعران و خطيبان آرمانگراى مسلمان به ويژه شيفتگان اهلبيت عصمت (عليهم السلام) كه طى قرنها حاكميت جور با شعر و نثر به بيان فضائل آنان پرداختند.
در روايات نيز به استفاده از هنر سالم و سخن و آهنگ زيبا در تلاوت قرآن توصيه شده كه با تأثير آن بىارتباط نيست. پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله) فرمود :
«زَيِّنُواالْقُرْآنَ بِاَصْواتِكُمْ» (٦١) و نيز فرمود : «لِكُلِّ شَىء حِلْيَةٌ وَ حِلْيَةُ الْقُرآنِ الصَّوْتُ الْحَسَن» . (٦٢) و امام صادق (عليه السلام) مى فرمايد : «اِنَّ القرآنَ نَزَلَ بِالْحُزنِ فَاْقَرَئُوهُ بِالْحُزْنِ» (٦٣)
در اصول كافى است كه : هرگاه علىبن الحسين (عليه السلام) در خانه خود تلاوت قرآن مى فرمود رهگذران بر در خانه مىايستادند و به شنيدن صوت روحانگيز آن حضرت مى پرداختند و از شدت هيجان به وجد مىآمدند. (٦٤)
بنابراين پرورش اين استعداد كه كم و بيش در انسانها وجود دارد و استفاده صحيح از زيبايى هاى ادبى و خلاقيتهاى هنرى از ابعاد تربيت اسلامى است. (٦٥)

--------------------------------------------
پي نوشت ها :
١. نهج البلاغه ، حكمت ٣١٩، ص ٤١٩.
٢. تصنيف غرر ، ص ٣٦٠.
٣. محجه البيضاء ، ج ٥، ص ١٥١.
٤. همان ، ص ١٥٤.
٥. تصنيف غرر ، صص ١٥٢ - ١٥١.
٦. تصنيف غرر ، صص ١٥٢ - ١٥١.
٧. وسائل الشيعه ، ج ١٢، ص ٦.
٨. بحارالانوار ، ج ١، ص ١٥٩.
٩. للمؤمن ثلاث ساعات : فساعة يناجى فيها ربه، و ساعة يَرمُّ معاشَه، و ساعة يُخلِّى بين نَفسِه و بين لَذَّتِها فيما يحلُّ و يَجمُلُ» نهج البلاغه ، حكمت ٣٩٠، ص ٤٣٢.
١٠. بحارالانوار ، ج ١، ص ١٦٠.
١١. بحارالانوار ، لذا گفته اند :
همنشين تو از تو به بايد *** تا تو را عقل و دين بيفزايد
١٢. نهج البلاغه ، حكمت ٢٠٥، ص ٣٩٦.
١٣. تعبير از حضرت امام (رحمه الله) در تعليقات فصوص الحكم ، ص ٣٧.
١٤. سوره طه، آيه ١١٤. مى توان از آيات : «و علم آدم الاسماء كله» ، «علم الانسان مالم يعلم» ، «فجعلناه سميعا بصير» و نظائر آن وجود زمينه فطرى و طبيعى حس علمگرائى و حقيقتجوئى و ظرفيت علمى بشر را استفاده كرد.
١٥. از پيام حضرت امام به گورباچف، صحيفه نور ، ج ٢١، ص ٦٨.
١٦. از پيام حضرت امام به گورباچف، صحيفه نور ، ج ٢١، ص ٦٨.
١٧. بهعنوان مثال به آيات : «يرفع الله الذين آمنوا منكم و الذين اتوا العلم درجات، انما يخشىالله من عباده العلماء، و الراسخون فى العلم...» توجه شود.
١٨. طلب العلم فريضه على كل مسلم ـ من جلس مجلسا و لم يزدد علما لم يزدد من الله الا بعدا ـ اطلبوا العلم ولو بالصين» از سخنان پيامبراكرم (صلى الله عليه وآله) و ناگفته نماند كه علماى اسلام مذاكره علم را حتى در شب قدر افضل عبادات دانسته اند.
١٩. داستان راستان ، استاد شهيد مطهرى.
٢٠. تصنيف غررالحكم ، صص ٤٤ - ٤٣.
٢١. تصنيف غررالحكم ، صص ٤٤ - ٤٣.
٢٢. تصنيف غررالحكم ، صص ٤٤ - ٤٣.
٢٣. تصنيف غررالحكم ، صص ٤٤ - ٤٣.
٢٤. تصنيف غررالحكم ، صص ٤٤ - ٤٣.
٢٥. و ما اوتيتم من العلم الا قليل ، سوره اسراء، آيه ٨٥.
٢٦. ذلك مبلغهم من العلم ، سوره نجم، آيه ٣٠.
٢٧. نهج البلاغه ، حكمت ١٠٧، ص ٣٧٨. سعدى گويد :
بدگهر را علم و فن آموختن *** دادن تيغ است دست راهزن
تيغ دادن در كف زنگى پست *** به كه آيد علم ناكس را بدست
علم و مال و منصب وجاهوقران *** فتنه آرد دركف بد گوهران
٢٨. اوّل العلم معرفة الجبار و آخر العلم تفويض الامر اليه. حديث نبوى كه در صفحه نخستين كتابهاى حوزوى آمده است.
٢٩. ن. ك : نهج البلاغه ، خطبه ١٥٦ و تصنيف غرر ، باب علم.
٣٠. سوره آل عمران، آيه ١٤.
٣١. سوره توبه، آيه ٢٤.
٣٢. مكارم الاخلاق ، ص ٢٥٢، وسائل الشيعه ، ج ١٥، ص ٢٠١.
٣٣. وسائل الشيعه ، ج ١٥، ص ٢٠٢.
٣٤. وسائل الشيعه ، ج ١٥، ص ٢٠٢.
٣٥. همان ، ص ٢٠٤.
٣٦. مكارم الاخلاق ، ص ٥٤٨.
٣٧. همان ، ص ٢٥٥.
٣٨. سوره آل عمران، آيه ١٥٩ : «... فبما رحمة منالله لنت لهم ولو كنت فظا غليظ القلب لانفضوا من حولك فاعف عنهم و استغفرلهم...»
٣٩. سوره توبه، آيه ١٠٣ : «وصل عليهم انّ صلواتك سكنٌ لهم» در سيره امامان نمونه هاى عملى بسيارى در اين خصوص وجود دارد. بهعنوانمثال : برخورد بردبارانه پيامبر با جهال عصر خود، برخورد على (عليه السلام) با دشمنان و صبر و حلم آن حضرت، داستان امام حسن (عليه السلام) و مرد شامى، عفو و اغماض امام حسين (عليه السلام) از مردى كه او را دشنام مى داد و هدايت آن مرد در پرتو حلم امام، برخورد امام باقر (عليه السلام) با آن مرد مسيحى كه به آن حضرت اهانت كرد... و صدها نمونه ديگر كه در تاريخ زندگىِ آن اسوه هاىِ تربيت و اخلاق مى توان يافت و در تربيت اخلاقى بايد از آنها بهره گرفت.
٤٠. نهج البلاغه ، حكمت ٤٢٤، ص ٤٣٧.
٤١. تصنيف غرر ، ص ٥٠.
٤٢. تصنيف غرر ، ص ٨٨.
٤٣. همان ، ص ٩٠.
٤٤ در بحث شيوه هاى تربيتى اسلام به تفصيل بيشتر اين مطلب مى توان دست يافت.
٤٥. راه و رسم زندگى ، ص ٣.
٤٦. هنر چيست ، ص ٨٣.
٤٧. سوره حجر، آيه ١٦.
٤٨. سوره نمل، آيه ٦٠.
٤٩. سوره كهف، آيه ٤٦.
٥٠. سوره آل عمران، آيه ١٩١
٥١. سوره كهف، آيات ٧ ـ ٨.
٥٢. حافظ گويد :
اينهمه عكس مى و رنگ نگارين كه نمود *** يك فروغ رخ ساقى است كه در جام افتاد
٥٣. سوره اعراف، آيات ٣٢ - ٣١.
٥٤. وسائل الشيعه ، ج ٣، ص ٣٤٠.
٥٥. ارشاد القلوب ديلمى ، ص ١٧٨.
٥٦. اصول كافى ، ج ٢، ص ٦١٥.
٥٧. نهج البلاغه ، خطبه ١٨.
٥٨. سوره زمر، آيه ٢٣.
٥٩. استاد شهيد مرتضى مطهرى، حماسه حسينى (عليه السلام) ، ج ٢، ص ١٨٨.
٦٠. چون نهج البلاغه ، صحيفه سجاديه و...
٦١. محجة البيضاء ، ج ٢، ص ١٨٨.
٦٢. اصول كافى ، ج ٢، ص ٦١٥.
٦٣. همان ، ص ٦١٤.
٦٤. همان ، ص ٦١٥.
٦٥. نكته شايان توجه نقش مؤثر هنر در تربيت است. شيوه هاى ادبى و هنرى نظير آنچه در شعر، ادبيات، نمايش، فيلم، صدا و تصوير، نقاشى، خطاطى، موسيقى و... تبلور دارد، مؤثرترين عامل اثرگذارى است به ويژه در عصر كنونى كه تبليغ و القاء غيرمستقيم رايج گرديده و خلأهاى روحى نسلها را رسانه هاى استكبارى با برنامه هاى گسترده ضد اخلاق پرمىكنند. بنابراين استفاده از اين ابزارها نه به عنوان سرگرمى و بيهودهگرايى و خيالپردازى هاى بىآرمان كه شيوه برخى هنرمندان است، بلكه به منظور رشد علمى و فرهنگى و تربيت و اخلاق در برنامه هاى تبليغى، آموزشى و تربيتى بايد مورد توجه قرار گيرد.


۷
زيبايى عقلى و معنوى

زيبايى عقلى و معنوى

حوزه اين زيبايى، عقل و نفس و آثار و دستآوردهاى معنوى و روحانى است. به همان نسبت كه عقل و روان بر حس و خيال برترى دارد، زيبايى آن نيز از منزلت بالاترىبرخوردار است، كه آن را مى توان در دانش و معرفت و خير و فضيلت اخلاقى جستوجو كرد.
على (عليه السلام) زيبايى عقل و علم و ادب را برترين مراتب جمال دانسته و مى فرمايد : «لاجَمالَ اَزْيَنُ مِنَ الْعَقْلِ» (١) «الْعَقْلُ اَجْمَلُ زِينَة وَ الْعِلْمُ اَشْرَفُ مَزيَّة» (٢) اين شعر منسوب به آنحضرتاست :
لَيْسَ الجَمالُ بِأثواب تُزَيِّنُها *** اِنَّ الجَمالَ جَمالُ العِلْمِ و الاَْدَبِ (٣)
فلاسفه و زيباشناسان نيز از زيبايى عقلى و معنوى سخن گفته اند.
«هگل» مي گويد : «زيبايى فقط روح و هر آن چيزى است كه بهرهاى از روح دارد، روحى كه تجلىگاه خدا است.» (٤)
«پاگانو» زيبايىشناس ايتاليايى مي گويد : «زيبايى آنچنان با خوبى آميخته است كه زيبايى خوبى را آشكار مىسازد و خوبى زيبايى درونى معنوى را.» (٥) (٦)
انسان با داشتن چنين احساسى از زيبايى هرگاه به لذت عقلى و معنوى نايل آيد، احساسى پاك بدو دست مى دهد كه قابل قياس با لذات مادى نيست. (٧)
قابل ذكر آن كه : برنامه تربيتى اسلام از زيبايى معقول نردبانى مى زند براى صعود به قله بالاترى كه مشاهده جمال مطلق و شناخت صفات جميل او و ستايش و تقديس اوست.

زيبايى متعالى

زيبايى معقول، داراى مرتبهاى متعالى است كه از حوزه حس و خيال و حتى از زيبايى هاى عقلى و معنوى رايج فراتر است. سرچشمه اين زيبايى جمال مطلق حقتعالى و صفات و اسماء حسناى (٨) دوست و احساسِ آن، ويژه وارستگان و نفوس قدسيه و رهپويان طريق بندگان است و آثار آن در چهره زيباى ايمان و عمل و فضائل متبلور مي گردد. اين زيبايى است كه انسان را با مبدأ جمال و كمال سنخيت مى بخشد و به تعبير عارفانه گويند : سايه زيبايى مطلق به طور مطلق زيباست : «ظِلُّ جَميل عَلَى الاِْطلاق جَميلٌ عَلَى الاِْطلاق» (٩) و همان است كه محبت خالق را در پى دارد : «اِنَالله جَمِيلٌ و يُحِبُّ الجَمالَ» (١٠)
حضرت امام در شرح دعاى سحر مى فرمايد : «قلوب اوليا آيينه تجليات حق و محل ظهور اوست چنانكه خداى تعالى فرمود : «اى موسى! زمين و آسمان مرا فرانمي گيرد وليكن دل بنده مؤمنم مرا فراگير است.» (١١)
در گفتار عرفا و ادباى ما نيز از اين زيبايى به طور گستردهاى سخن گفته شده و اين روح عرفانى همواره الهامبخش در ادب و شعر و خلاقيتهاى هنرى بوده است. (١٢) و احساس فطرى نيز بدان گواهى مى دهد; و رمز شيفتگى انسانها در برابر جمال فضائل اسوه هاى بشريت و صالحان در اين نكته نهفته است.
على (عليه السلام) در وصف پيامبران خدا مى فرمايد :
«آنان با اينكه از زخارف دنيا روگردان بوده و قدرت و مكنتى نداشتند با خصال خجسته و قناعت و ترفّع نفس دلها و ديدگان را از عظمت و غناى معنويت خويش پر كرده اند : «مَعَ قَناعَة تَملاءُ القُلُوبَ و العُيوُنَ غِنىً» (١٣) و درباره زهد پيامبر (صلى الله عليه وآله) مى فرمايد : «او دنيا را ناچيز انگاشت و تحقير كرد و ياد آن را از دل بميراند و با قلب خويش از آن اعراض نمود و دوست مى داشت زيور دنيا از نظرش دور بماند تا از آن لباس فاخرى تهيه نكند و مقام دنيا را آرزو ننمايد.» (١٤)
زيبايى هاى معنوى، خداجويى، كرامت و عزت، عفاف و استغنا، شجاعت و عدالت، ايثار و انساندوستى و ديگر فضائل است كه از انبيا و اوليا و ديگر صالحان، به ويژه خاندان عصمت (عليهم السلام) زيباترين الگوى انساني را در صفحات تاريخ ثبت كرده و همينهاست عامل جذب دلهاى وارسته و آزاده، به مكتب و آيين و راه و روش آن اسوه هاى فضيلت. همچنانكه قرآن كريم در آيات بسيارش بدان اشاره دارد و از جمله در مقام ستايش از خصال خجسته رسول گرامى مى فرمايد : «و اِنَّكَ لَعَلى خُلُق عَظيم» (١٥) و در سوره مباركه «انسان» به ترسيم يكى از فضائل خاندان آن حضرت كه از جنبه اخلاص و ايثار، بىمانند است پرداخته و مي گويد : «وَ يُطْعِمُونَ الطَّعامَ عَلى حُبِّهِ مِسْكيناً وَ يَتِيماً وَ اَسيراً. اِنَّما نُطْعِمُكُم لِوَجهِاللهِ لانُريدُ مِنْكُم جَزاءً وَلاشُكوُراً» (١٦)
تربيت يافتگان اين مكتب در عمل نيز چنين بودند و در پرتو فضائل و جمال معنوى، شخصيتى پرجاذبه داشتند. على (عليه السلام) كه جمال فضائلش بر كسى پوشيده نيست و دوست و دشمن بدان معترفاند، درباره يكى از ياران خود مى فرمايد : «در گذشته مرا برادرى بود خدايى، آنچه او را در نظر من بزرگ مى نمود كوچكى دنيا در نظرش بود. او از سلطه شكم بيرون بود، نسبت به چيزى كه نداشت رغبت نشان نمى داد و در آنچه داشت زيادهروى نمىكرد، بيشتر اوقات ساكت بود و اگر سخن مي گفت بر سخنوران پيشى مي گرفت و عطش پرسشكنندگان را فرو مى نشاند، ضعيف و مستضعف بود اما چون كارى از روى جد پيش مىآمد همانند شير مىخروشيد.» (١٧)
نظير اين سخن را امام حسن (عليه السلام) درباره يكى از ياران خود دارد. (١٨) نمونه ها از اين قبيل را در خلق و خوى انسانهاى هر عصر كم و بيش مى توان يافت. (١٩)

پرورش زيبايى عقلى و معنوى

روش تربيتى اسلام در اين مرحله از زيبايى و زيبادوستى اين است كه انسان را به فطرت خويش كه منبع الهام زيبايى و تشخيص آن از نازيبايى هاست توجه مى دهد و آنگاه در پرتو معارف اسلامى و تعاليم و تربيتهاى دينى انسان را با جميل مطلق و عالم اسماء و صفات او پيوند مى دهد و با تذكار نعمتهاى او و محبت بىدريغش نسبت به بندگان، در دلها شور عشق مىآفريند و با ستايش و پرستش و تعبد و تقوا پاسدارى مىكند و به ثمر مى نشاند تا قلب را تجلىگاه خدا سازد و براى حيات ابدى توأم با بهجت و رحمت آماده كند. اگر روح به اين مرحله از زيبايى و زيبادوستى رسيد و به كمال ايمان و معنويت آرايش يافت، زيبايى هاى موهوم در نظرش بىرنگ مي شود و به زيبايى هاى ظاهرى دل نمىسپارد و از هرچه زشتى و پليدى نشأت گرفته از علائق مادى است، مي گريزد و گناه و رذيلت در چشمانداز روحش زشت و ناپسند مي شود.
تمثيلى كه قرآن در بيان حقيقت غيبت، اين رذيله اخلاقى مىآورد شايان توجه است : «وَ لا يَغْتَبْ بَعْضُكُم بَعْضاً، أَيُحِبُّ اَحَدُكُم اَنْ يأكُلَ لَحْمَ اَخِيهِ مَيْتاً فَكَرِهْتُمُوهُ...; (٢٠)
از غيبت يكديگر بپرهيزيد، آيا كسى از شما دوست دارد گوشت مرده برادر خود را بخورد؟ بىگمان كراهت داريد!»
حال اگر انسان زشتى اين گناه را در صورت ملكوتىاش دريافت، غيبت كردن در نظرش بدانسان منفور مي شود كه خوردن گوشت يك انسان مرده، اين زشتى مادى و محسوس است و آن زشتى معنوى و معقول و چنين است ساير فضائل و رذايل اخلاقى كه هريك صورتى زيبا يا زشت دارند و دريافت آن احساس ويژهاى را مىطلبد. شايان ذكر است كه هر اندازه روح از زيبايى معنوى برخوردار بود به نيكى راغبتر و از زشتى گريزانتر است و اين موضوع تا مرحله «عصمت» ارتقا مىيابد. و از همينجا مى توان راز اين نكته را دريافت كه على (عليه السلام) مى فرمود : «به خدا دنياى شما در نظر من از استخوان خوكى در دست يك جذامى بىمقدارتر است.» (٢١) و «به خدا خلافت در نظر من به اندازه كفش كهنهاى ارزش ندارد مگر آنكه حقى را به پا دارم و باطلى را از ميان بردارم.» (٢٢)
در عمل نيز با وجود خلافت به حجره گلين و نان جوين و لباس زاهدانه قناعت ورزيد و حاصل دسترنج خويش را كه از حفر قنوات و احداث نخلستانها، با دست خود تحصيل كرده بود صرف مستمندان جامعه نمود و از خود، درهم و دينارى باقى نگذاشت. فضائل و كمالاتش شرق و غرب عالم گرفت تا بدانجا كه حتى غيرمسلمانان كتابها و مقاله ها دربارهاش نوشتند و سخنوران و اديبان در مناقبش چكامه ها سرودند و او را «نداى عدالت انساني» ناميدند و پشت و پناه مظلومان و صاعقهاى بر ستمكاران و دژ پايدار عدالت خواندند كه اخلاق بىمانند و شمشير و قلمش آن را پاسدارى مىكرد. (٢٣) اين جمال معنويت است. تحصيل اين زيبايى از يكسو به همت و مجاهده انسان وابسته است و از سوى ديگر به مدد الهى. همانگونه كه به ما آموخته اند در نيايش خود با خدا چنين عرض نياز كنيم :
«اَللّهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّد وَ آلِ مُحَمَّد وَ حَلِّنى بِحِلْيَةِ الصَّالِحينَ وَ أَلْبِسْنى زَيِنَةَ المُتَّقِينَ فى بَسْطِ اْلعَدْلِ وَ كَظْمِ الغَيْظِ وَ اِطفاءِ النَّائِرَةِ و ضَمِّ اَهْلِ الفُرْقَةِ وَ اِصْلاحِ ذاتِ الْبَيْنِ;
خدايا! بر محمد و خاندانش درود فرست و مرا به زيور صالحان بياراى و به زينت پرهيزكاران بپوشان تا در گسترش عدل و كنترل غضب و فرونشاندن آتش (خشم و فتنه) و متحد ساختن اهل اختلاف و اصلاح ذات بين، موفق آيم.» (٢٤)

ب) پرورش حس اخلاقى

گرايش به فضائل اخلاقى، از عنصر فطرى بشر سرچشمه مي گيرد و در جان و روان او ريشه دارد و آن را در شمار احساسات متعالى آورده اند كه بدان وسيله مى توان به روح مجرد خويش پى برد و به عالم ملكوت ره گشود. استاد شهيد مطهرى گويد : «اخلاق و احساس اخلاقى خود يك دروازهاى است به اين كه انسان روح مجرد خودش را بشناسد و با شناخت روح مجرد، عالم غيب و ملكوت را آگاه بشود. چون انسان پرتوى است از عالم غيب و ملكوت و از همينجا احساسات اخلاقى پيدا مي شود.» (٢٥)
شكوفايى اين احساس همانند ساير استعدادها نيازمند تربيت است. مربيان آسمانى برانگيخته شدند تا اين نهال فطرى را پرورش داده و به ملكه اخلاقى تبديل كنند; همانگونه كه پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله) در فلسفه بعثت خويش بدان اشاره فرموده است. جايگاه پرورش اخلاقى و نقش سازنده آن در سرنوشت بشر تا بدانجاست كه دستيابى به هيچيك از مدارج كمال بدون تخلق به فضائل ناممكن است. از اينرو در روايات ما نسبت به حسن خلق و اخلاق نيك اهتمام فراوان شده است.
از پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله) پرسيدند : بهترين اعمال چيست؟ در پاسخ فرمود : اخلاق نيك (٢٦) و نيز مى فرمايد : «پسنديدهترين شما نزد من و نزديكترينتان به من در قيامت كسى است كه اخلاقش نيكوتر باشد : «اِنَّ اَحَبَّكُم اِلَىَّ و اَقْرَبَكُم مِنِّى مَجْلِساً يَوْمَالْقِيامَةِ أحْسَنَكُم اَخْلاقاً» . (٢٧)
و على (عليه السلام) اخلاق نيك را سرلوحه عمل مؤمن دانسته و مى فرمايد : «عُنْوانُ صَحيفَةِ المُؤمنِ حَسْنُ خُلْقِه.» (٢٨)
و نيز مى فرمايد : بارزترين شاخصه هاى ايمان حسن خلق و آراستگى به صدق است : «رَأسُ الأِيمانِ حُسْنُ الْخُلْقِ وَ التَّحَلىِّ بِالصِّدْقِ» . (٢٩)
شايان توجه در اينجا بعد عاطفى اخلاق است. هرگاه اخلاق با زمينه فطرى و عقلى كه دارد رنگ عاطفى به خود گيرد و به صورت احساسى پاك درآيد، روح و عمق و تأثير بيشترى خواهد داشت. با توجه به اين نكته است كه برخى دانشمندان، اخلاق را از مقوله عواطف دانسته و در رديف احساسات عاليه از آن نام برده اند.
تربيت اسلامى نيز با پرورش عواطف و پاسخ مناسب دادن به احساسات، استعداد اخلاقى را بارور مىكند و با تأليف قلوب و محبت و عطوفت و احسان و ايثار و عفو و اغماض و احترام به شخصيت افراد و ايجاد انگيزه هاى خير و فضيلت در روح و روان به تعميق آن مى پردازد و انسان را تا بدانجا پيش مى برد كه از فضائل اخلاقى لذت ببرد و ملكات فاضله در روح او بهگونهاى رسوخ كند و با عواطف او عجين شود كه به چيزى جز پاكى نينديشد و از شرور و ناپاكى ها و انگيزه هاى آن متنفر باشد و اين تربيت تا مرحله عصمت قابل ارتقا است.
هرچند ساير مكاتب نيز از پرورش حس اخلاقى سخن گفته اند اما اين مكاتب به دليل نداشتن آرمان و تفكر جامع انسانساز و فقدان برنامه صحيح و واقعبينانه اخلاقى و عدم آگاهى دقيق از حقيقت انسان و استعدادها و قابليتهاى او و انقطاع از سرچشمه وحى و دسترسى نداشتن به مبانى و اصول تربيت الهى و طرح جامع و مطمئن و تعهد بخش در اين زمينه قادر به پاسخگويى درست به حس اخلاقى بشر نبوده اند. اين واقعيت از ديد صاحبنظران بيگانه نيز پوشيده نمانده است.
دكتر كارل مي گويد :
«بناى معظم و خيرهكننده تمدن جديد به وضع اسفناكى در آمده، چون بدون توجه به سرنوشت و طبيعت و احتياجات حقيقى انسان بالا رفته و چون مولود اكتشافات اتفاقى علمى و تصورات و تئورى ها و تمايلات و تفننات آدمى است با اينكه به دست ما ساخته شده، در خور ما نيست.» (٣٠)
«جون سوروكين» مي گويد : «هر تربيتى در درجه اوّل بايد اخلاقى باشد و در درجه دوم عقلى باشد، هر تربيت عقلى بدون تربيت اخلاقى و يا پيش از اين يكى، غيرممكن است و هر تربيت ناقص يك بدبختى است.» (٣١)
اما دين چنانكه گفتيم، با تكيه بر اصول و مبانى آسمانى و شيوه هاى مناسب و برنامهاى كه آفريدگار جهان با علم و حكمت و لطف و رحمت بىپايانش براى سعادت انسان فرستاده، فضائل را مى پرورد و رذائل را مى زدايد و در اين ميدان، هماغوشِ موفقيتِ كامل بوده است. (٣٢)

ج) حس پرستش و تربيت عرفانى

همانگونه كه در بحث مبانى تربيت اسلامى گفتيم، انسان به اقتضاى فطرت و سرشت خويش به خدا و پرستش او گرايش دارد. (٣٣) اين گرايش پديدهاى خارج از وجود انسان نيست، بلكه در عمق جان و ضمير او ريشه دارد و اگر جز اين بود، اساساً مفهوم خداپرستى تحقق نمىيافت. بنابراين مربيان الهى انديشه خداپرستى را القا نكرده اند، بلكه با شيوه هاى نظرى و عملى، به پرورش اين نهال فطرى پرداخته اند. از يكسو انسان را از كجانديشى در بينش و اعتقاد و خرافه و شرك و تعدد خدايان رهانيده و حقيقت توحيد را در همه ابعادش (ذاتى، صفاتى، افعالى و عبادى) تبيين كرده و از سوى ديگر عنصر ايمان را با تشريعِ شرايع و دستورالعملهاىِ عبادى و اخلاقى، و توصيه به ذكر و نيايش و پرستش و عمل خالص و مستمر و رياضت و مجاهده بارور مىسازد. اين دو شيوه نظرى و عملى در تربيت ايمانى بايد مدنظر باشد.
پرورش فطرتِ خداجويى مراحلى دارد كه قله بلند آن تربيت عرفانى است. برخلاف شناخت علمى و فلسفى كه يكى از طريق مشاهده و ديگرى از طريق تعقل مى باشد، شناخت عرفانى از راه دل يعنى نزديكترين راه براى شناخت حقايق است. يافتن خود، حضورى است نه حصولى و از اين نوع شناخت در قرآن و حديث به «نور» و يقين و شهود و... تعبير شده و فلاسفه آن را «اشراق» ناميده اند. شناخت عرفانى از دانش به بينش رسيدن است و اين هنگامى است كه آيينه دل در سايه ذكر و رياضت و تعبد صافى شود و براى پذيرش معارف الهى و تجلى حقايق عالم غيب مستعد گردد.
در اين شناخت، چيزى جز خدا واسطه نيست و همين است نقطه تمايز عرفان و فلسفه. امام صادق (عليه السلام) مى فرمايد : تنها كسى خدا را به درستى مي شناسد كه خدا را به خدا شناخته باشد و آنكس كه خدا را به خدا نشناسد او را نشناخته است : «وَ اِنَّما عَرَفَاللهَ مَنْ عَرَفَهُ بِاللهِ فَمَنْ لَمْ يَعْرِفْهُ بِهِ فَلَيْسَ يَعْرِفُهُ.» (٣٤)
در دعاى امام سجاد (عليه السلام) است : «بِكَ عَرَفْتُكَ وَ اَنْتَ دَلَلْتَنِى عَلَيْكَ» (٣٥) تو را به وسيله تو شناختم و تو مرا به سوى خودت رهنمون شدى. در اين شناخت اگر چيزى واسطه باشد، از آن لحاظ است كه جلوهاى از جلوه هاى خدا است : «آفتاب آمد دليل آفتاب» . در دعاى عرفه امامحسين (عليه السلام) است : «ألغَيْرِكَ مِنَ الظُّهُورِ ما لَيْسَ لَكَ حَتَىّ يَكوُنَ هُوَالمُظْهِرُلَكَ» .
مگر جز تو چيزى ظهور و بروز دارد تا نمودار كننده تو باشد. طريق اين معرفت، پيمودن راه دل است كه دورترين مسافت را نزديك مىكند. هرچند طى كردن آن مستلزم طى مراحل است. (٣٦)
در دعاى عارفانه امام سجاد (عليه السلام) است : «وَ اِنَّ الرَّاحِلَ اِلَيْكَ قَرِيبُ المَسافَةِ و اِنَّك لاتَحْتَجِبُ عَنْ خَلْقِكَ اِلاّ اَنْ تَحْجُبَهُم الاَعْمالُ دُونَك» (٣٧)
و اما پرورش عرفانىِ قلب، هدايت و رساندن آن به بلنداى قله توحيد و فنا در درياى معرفت و ارتباط مشتاقانه و عارفانه با خدا و برداشتن حجابهاى ظاهر و باطن و حجب نور و ظلمت است. (٣٨) كه جز با صفاى سرّ و ضمير و شيدائى در برابر كمال مطلق و جمال و جلال الهى، امكانپذير نيست و چون بدان دست يافت، هر آنچه مى بيند با آن و پيش از آن و بعد از آن خدا را مى بيند و خود را چون قطرهاى در اقيانوس بىكران هستى فانى مي گيرد و با نور خدا نظر مىكند و مي شنود و مى بيند و حائلى ميان خود و خدا مشاهده نمىكند و مظهراسماء و صفاتالهى مي گردد. در حديث قدسى آمدهاست كه بنده با نيايش تا بدانجا به خدا تقرب مىجويد كه خدا در چشم و گوش و زبان و دستش تجلى كند. (٣٩)
تا رسيدن به آنجا كه به فرموده على (عليه السلام) : عارفان، بدنشان در خاك اما روحشان به ملأاعلى پيوسته است : «و صَحِبُوا الدُّنيا بِاَبدان اَرْواحُها مُعَلَّقَةٌ بِالْمـَحَلِّ الاَعْلى» (٤٠)
اين نوع تربيت ويژه مربيان آسمانى و كتب الهى است و قرآن كه سرآمد اين كتب و صحيفه معرفت است، بدين منظور نازل شده كه بشر را به مرتبه قصواى كمال لايق خود برساند و تشريع شرايع، عبادات، ذكر، دعا، تهجد و مناجات و تضرع و رياضات شرعى با اين هدف است و تنها طريق وصول به قله رفيع معنويت و عرفان، پيمودن دقيق راه شريعت و تكيه بر عنايات الهى و استمداد از انفاس قدسيه اوليا است.
تربيت عرفانى در انحصار دين است و مكتبهاى تربيتى رايج نه توان درك و فهم آن را دارند و نه تجهيزات تحقق آن را و اصولا از فهم آن قاصر و عاجزند. اما نظام تربيتى اسلام با تكيه بر اصول و مبانى عرفانى خود و ايجاد ارتباط ميان مخلوق و خالق و با دستمايه ايمان و يقين و محبت و مناجات و راز و نياز و عشق و تضرع و سير و سلوك و رياضت و مجاهدت، انسان را تا بدانجا پيش مى برد كه از فهميدن آيات الهى و مشاهده جمال مطلق سرمست شود و به جز خدا به چيزى نينديشد و خود را براى خدا بخواهد و نه خدا را براى خود و براى نعمتهايش. به بيان قرآن : «وَالَّذينَ آمَنُوا اَشَدُّ حُبّاًلِلّهِ» در پرتو اين محبتِ خالص از همه چيز جز خدا منقطع مي گردد و هرچه دارد براى خدا مىخواهد و «خودى» احساس نمىكند و با نيايش خالصانه مي گويد : «اِلهى هَبْ لِى كَمالَ اْلأِنْقِطاعِ اِلَيْكَ» (٤١) و چون از حجاب خودى كه تاريكترين حجاب است بيرون شد و خدا را يافت، هرچه به خدا نزديكتر شود ابتهاج او افزون مي گردد.
از سوىديگر هرگاه احساسمنبعث از ايمان وشهود جمال مطلق بود، انسان را بهنوعى شيفتگى و جذبه عارفانه در برابر آفريدگار مىكشاند كه همه علائق مادى در برابر آن بىرنگ مي شود : «وَالَّذينَ آمَنُوا اَشَدُّ حُبّاًلِلّهِ» (٤٢) و زشتى و پليدى ناشى از علاقه به ماديات در نظرش منفور مي گردد، همچنانكه خداوند مي گويد : «و لكِنَّالله حَبِّبَ اِلَيْكُمُ الاْيمانَ و زَيَّنَهُ فى قُلُوبِكُمْ وَ كَرَّهَ اِلَيْكُمُ الْكُفْرَ وَ الفُسُوقَ وَ العِصْيانَ...» (٤٣) و مدار حب و بغض و مهر و قهر مؤمن نسبت به غير خدا تنها خدا مي شود و بس. «حُبّ فىالله و بُغض فىالله» كه در روايات ما به عنوان بهترين اعمال قلبى مؤمن آمده، بر اين اساس است. امام صادق (عليه السلام) مى فرمايد : آيا ايمان چيزى جز دوستى و دشمنى است : «هَلِ الدِّينُ اِلا الحُبُّ وَ البُغْضُ» . (٤٤)
حقيقت ايناست كه : هنگامى كه انسان تمام جمال و كمال را از آن خدا بداند و خير و سعادت را تنها در سايه رحمت و حكمت او بجويد و محبت و بنده نوازيش را به ياد آورد و به ماهيت جهان ماده و بىرنگ شدن جلوه هاى آن و گسسته شدن رشته تعلقاتش وقوف يابد، هرگز محبت پايدار محبوب حقيقى و رحمت هميشگى او را با محبت ناپايدار مادى برابر نمىكند و قرب جوار حق و رضامندى او را با هواى نفس و رضاى خلق سودا نمىكند و در طريق اين آرمان تا مرحله فداكارى و جانبازى به پيش مى رود.
بدينسان، اگر علم و آگاهى و يقين رنگ احساس گيرد، به صورت باور و ايمانى صادق درآمده و منشأ آثار معنوى و اطاعت و تسليم در برابر آفريدگار مي گردد كه محبت متقابل محبوب را به همراه مىآورد : «قُلْ اِنْ كُنْتُم تُحِبُّونَاللهَ فَاتَّبِعُونِى يُحْبِبْكُماُللهُ» (٤٥) و بدين ترتيب اطاعت محبوب كه اثر قهرى محبت بدو است، نشانهاى است كه دوستداران واقعى را از مدعيان جدا مىسازد.

٥ ـ تربيت اجتماعى

گرايش به اجتماع يكى از ويژگيهاى انسان است كه به اعتقاد بعضى ريشه در آفرينش او دارد، چنانچه درباره آن گفته اند : «الأنسان مَدَنِىٌّ بِالطَّبع» و به اعتقاد بعضى انگيزه آن جبر و اضطرار است، همچنانكه گروهى ديگر منشأ آن را عقل و تدبير دانسته و گفته اند : انسان با قدرت حسابگرى به اينجا رسيده كه در مشاركت و همكارى اجتماعى بهتر مى تواند از مواهب زندگى برخوردار گردد.
بدينگونه در اين مسئله، سه نوع تفكر وجود دارد : «فطرى، اضطرارى و انتخابى» .
آنچه از آيات قرآن برمىآيد اين است كه : اجتماعى بودن انسان در متن خلقت و آفرينش او پىريزى شده است. به عنوان مثال از آيه :
«يا اَيُّهَاالنّاسُ اِنّا خَلَقْناكُمْ مِنْ ذَكَر وَاُنثى وَجَعَلْناكُمْ شُعُوباً وَ قَبائِلَ لِتعَارَفُوا...» (٤٦) چنين استفاده مي شود كه : انسان بهگونهاى آفريده شده كه به صورت گروه هاى مختلف ملى و قبيلهاى درآيد و با انتساب به مليتها و قبيله ها، بازشناسى يكديگر كه شرط لاينفك زندگى اجتماعى است، صورت پذيرد.» (٤٧)
همچنانكه آيه كريمه : «كانَ النَّاسُ اُمَةً واحِدَةً فَبَعَثَاللهُ النَّبِيّينَ مُبَشِّرينَ وَ مُنْذِرِينَ وَ أَنْزَلَ مَعَهُمُ الْكِتابَ بِالْحقِّ لِيَحْكُمَ بَيْنَ النَّاسِ فِيَما اختَلَفُوا فِيه...» (٤٨)
وحدت امت بشرى را يادآور شده و فلسفه بعثت پيامبران را جهت رفع اختلاف ناشى از هوا و طغيان، مورد تأكيد قرار مى دهد. روابط اجتماعى يكى از چهار نوع رابطهاى است كه فلاسفه براى انسان قائل شده اند و در روايت «مصباح الشريعه» از امام صادق (عليه السلام) به عنوان معامله و رفتار با خلق از آن ياد شده و حدود و مسئوليتهايى براى آن مشخص گرديده است. كارشناسان تربيتى نيز از بعد اجتماعى تربيت سخن گفته اند.

مفهوم تربيت اجتماعى

تربيت اجتماعى پرورش و هدايت فرد است بهگونهاى كه با تمايل عاطفى به زندگى اجتماعى نقش مسئولانه خويش را ايفا نموده و ضمن پاىبندى به حقوق متقابل، از شرايط مساعد و تعامل اجتماعى جهت رشد و تكامل خويش بهره گيرد.
بدين ترتيب، برخلاف پارهاى مكاتب كه راه افراط يا تفريط پيموده و اصالت را به فرد يا جامعه به تنهايى داده و نقش ديگرى را ناديده گرفته اند، اسلام با ارزش نهادن به «فرد» و «جامعه» و با توجه به نقش و تأثير متقابل آنها، از يكسو به پرورش شخصيت افراد و ايجاد تعادل ميان نيروها و استعدادهاى آنان مى پردازد و در راستاى اهداف مشترك انساني همسويى مى بخشد و از سوى ديگر نقش محيط و روابط را ملحوظ داشته و با ايجاد شرايط مناسب اجتماعى و تعادل بخشيدن به نيروهاى گروهى، زمينه رشد فردى و جمعى را در ابعاد مادى و معنوى فراهم مىسازد.
نقش روابط اجتماعى در شكلگيرى اخلاق و ارزشهاى انساني نيز انكارناپذير است. به گفته كارشناسان تربيتى : «رشد اخلاقى تا حدود زيادى به رشد و تكامل اجتماعى بستگى دارد و دگرگونى آن زير تأثير ميزان علاقهاى است كه فرد نسبت به معيارها و ارزشهاى معمول نشان مى دهد. از طرف ديگر به رشد دينى و ميزان علاقه فرد به آداب و رسوم و واكنشهاى او در مقابل خير و شر بستگى دارد. ادراك فرد نسبت به افراد ديگر، ارزش قائل شدن به ايشان و دوستى با آنان، اطمينان و اعتماد و محبت نسبت به منسوبان خود، همگى بر چگونگى و ميزان توجه او به اجتماعى و ايمانش به مبادى آن مربوط است.» (٤٩)

اسلام و تربيت اجتماعى

با توجه به عنايتى كه اسلام به روابط اجتماعى دارد و نقشى كه براى آن در تكامل انسان قائل است، در قالب اصول و معيارهاى الهى به پرورش روح جمعى مى پردازد و با طبقهبندى اين ارتباطات در قالب : «انساني و اعتقادى» ملاكهايى را به دست مى دهد بهعنوان مثال، با خطاب : «يا اَيُّهَاالنّاسُ اتَّقُوا رَبَّكُمُ الَّذِى خَلَقَكُم مِنْ نَفْس واحِدَة...» (٥٠) و مانند آن، عموم بشريت را به فطرت خداجويى و تقوا و نوعدوستى توجه مى دهد. و با خطاب «قُلْ يا اَهْلَ الْكِتابِ تَعالَوْا اِلى كَلِمَة سَواء بَيْنَنا وَ بَيْنَكُمْ...» (٥١) عموم پيروان اديان الهى را به پذيرش اصول مشترك توحيد و پرهيز از شرك كه نقطه آغازين اختلاف انسانها است دعوت مىكند، و با خطاب «يا اَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا...» مسلمانان را به وظايف ايمانى و اسلامي شان فرا مىخواند.
خلاصه آنكه : اسلام، انسان را موجودى اجتماعى مى داند كه تكامل او در پرتو زندگى جمعى ميسر است و از اينرو افراد و جوامع را به همبستگى و وحدت مبتنى بر «توحيد» فراخوانده و از طرق مختلف و حتى از طريق عبادتهايى چون نماز جماعت، جمعه و حج، در سطوح مختلف به پرورش روح جمعى پرداخته و تشكيل حكومت واحد جهانى اسلام را در عصر حضرت مهدى (عليه السلام) نويد داده است. همچنين براى روابط و تعامل اجتماعى حدود و شروط و اصول و ضوابطى را مطرح ساخته است. اينك با توجه به اصول و ضوابط مطرحشده در آيات و روايات، محور روابط و اقسام آن را ذيل چند عنوان مى نگريم :
ـ محور روابط در اسلام;
ـ روابط انساني ;
ـ روابط ايمانى;
ـ موارد قطع رابطه.

١ـ محور روابط در اسلام

در حاليكه روابط انساني در مكاتب تربيتى و اخلاقىِ رايج ـ به ويژه فرهنگ غربى ـ برپايه تبادل منافع و «اخلاق انتفاعى» استوار است، و رعايت حقوق بشر تا بدانجا تضمين دارد كه پاى سود متقابل در ميان باشد! در اسلام چنين فلسفهاى فاقد ارزش است. نظام تربيتى اسلام همانگونه كه اشاره شد، برپايه تقرب به خدا و جلب رضاى اوست كه زيربناى روابط انساني است و سود متقابل و يا نژاد، رنگ و جغرافيا و زبان و... در آن دخالت ندارد.
امام صادق (عليه السلام) مى فرمايد : «براى خدا با خلق معاشرت كن نه براى بهره خود از دنيا و طلب جاه و از روى رياكارى و شهرتطلبى :
«فَعاشِرِ الخَلْقَلِلّهِ تَعالى وَ لاتُعاشِرْهُم لِنَفْسِكَ مِنَ الدُّنيا و لِطَلَبِ الْجاهِ وَ الرِّيا و السُّمْعَة» . (٥٢)
حب و بغض و تولّى و تبرى نيز بر اين محور دور مى زند. به بيان امام صادق (عليه السلام) : يكى از استوارترين رشته هاى ايمان آن است كه براى خدا دوست بدارى، براى خدا دشمن بدارى، براى خدا بدهى و براى خدا ندهى.» (٥٣)
به تعبيرى محور روابط انساني اسلام، «با خدا در ميان خلق بودن است نه بىخدا با خلق بودن» و يا به قول فلاسفه : «سير الى الخلق مع الحق» و به تعبير ديگر زندگى اجتماعى هدف نيست، وسيله است و جامعه ايدهآل آن است كه در آن خدا پرستيده شود. (٥٤)

بهره گيرى از وجدان

علاوه بر عنصر ايمان كه محور اصلى روابط است، از وجدان نيز در حسن روابط انساني مى توان كمك خواست. در روايات نيز كمابيش بدين مطلب عنايت شده است.
على (عليه السلام) در نامه تربيتى خود به فرزندش امام حسن (عليه السلام) مى نويسد :
«يا بُنَىَّ اجْعَل نَفْسَكَ ميزاناً فِيما بَيْنَكَ و بَيْنَ غَيْرِكَ فَأَحْبِب لِغَيْرِكَ ما تُحِبُّ لِنَفْسِك وَاكْرَهْ لَهُ ماتَكْرَهُ لَها، وَ لاتَظْلِم كَما لاتُحِبُّ اَنْ تُظْلَمَ و أَحْسِن كَما تُحِبُّ اَنْ يُحْسَنَ اِلَيْك. وَ اسْتَقْبِحُ مِنْ نَفْسِكَ ما تَسْتَقْبِحُ مِنْ غَيرِكَ (٥٥)
پسرم! نفس خويش را ميزان روابط خود با ديگران قرار ده و آنچه براى خود مى پسندى براى ديگرى بپسند و آنچه براى خود نمى پسندى براى ديگرى مپسند و ستم مكن همانگونه كه دوست ندارى بر تو ستم كنند و نيكى كن همچنانكه دوست دارى به تو نيكى كنند و آنچه را براى ديگرى زشت مى دانى براى خود زشت بدان.»
و بديهى است كه زشت و زيبا دانستن يك عمل حتى براى خود بالاخره ريشه وجدانى و فطرى دارد.
گفتنى است كه تكيه بر وجدان در تربيت اسلامى، با آنچه در مكاتب تربيتى غرب مطرح است تفاوت اصولى دارد. در مكاتب غربى «وجدان اخلاقى» به عنوان يك اصل اساسى و قوىترين تكيهگاه در تربيت مطرح مي شود، در حالىكه اين بدون ايمان و زيربناى اعتقادى ضمانت اجرايى ندارد، اما در تربيت اسلامى اصل بنيادين تربيت، ايمان به خداست و از وجدان نيز به عنوان عامل دوم استفاده مي گردد، زيرا بدون ريشه اعتقادى، وجدان هرگز نمى تواند پايگاه مستحكمى در تربيت و اخلاق باشد. بدين ترتيب آنچه در تربيت غربى به عنوان نقطه اوج مورد اتكا است براى تربيت اسلامى نقطه حضيض است.
به علاوه وجدان معيار ثابتى ندارد و احكام وجدانى از فرهنگها و جامعه ها و گاه تمايلات فردى تأثير مى پذيرد و با اختلاف ديدگاه ها قابل تفسير است. از اينرو تكيهگاه مستحكمترى بايد يافت كه به عنوان يك ايده مقدس پايه و اساس تربيت باشد. از اينرو، «هر مكتبى و هر سيستم فكرى اجتماعى نيازمند است به يك سلسله ايده هاى معنوى و لهذا مي گوييم : ايدئولوژى نيازمند ارزشهاى مافوق مادى است و ارزشها بايد قوى و نيرومند باشد، به طورى كه داراى نوعى تقدس باشند و نشانه تقدس يك چيز آن است كه آن را شايسته بداند كه زندگى خود را براى آن فدا كند.» (٥٦) (٥٧)

٢ـ روابط انساني

مقصود از روابط انساني ، نوع ارتباطى است كه يك مسلمان براساس حقوق و ملاحظات انساني و قطع نظر از اشتراك در عقيده با همنوع خود دارد. اصول اين روابط عبارتاند از :

الف) انسان دوستى

در جوهره اديان الهى محبت نسبت به انسانيت نهفته و اساس تربيت اجتماعى اسلام انساندوستى است. از ويژگى هاى تربيت اسلامى اين است كه انسان را «من حيث هو انسان» و بدون هيچگونه خصوصيت ديگر هدف نيكى و هدايت و تربيت مى داند. البته منشاء اين امر محبت به خدا است كه همه محبتها ريشه در محبت او دارد. (٥٨)
بدين لحاظ مى توان گفت : تمام انسانها بدون استثناء به عنوان مخلوقى كه خداوند شايسته كرامت و امانت خود دانسته و جهت سعادتشان پيامبران را فرستاده كه در هدايتشان بكوشند، در پيشگاه خدا يكسانند و چيزى كه آنان را از يكديگر ممتاز مىكند ميزان اعتقاد و عمل آنهاست كه به حسن اختيار يا سوء اختيار خود برگزيده اند : «اِنَّ اَكْرَمَكُمْ عِنْدَاللهِ اَتْقيكُمْ» (٥٩) و نيز آنچه ملاك حب و بغض قرار مي گيرد عمل نيك يا بد آنها است كه به شخص تسرى مىكند. از اينرو پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله) با توجه به اين اصل، مردم را به دنده هاى يك شانه تشبيه فرمود كه همه يكسانند و در پيشگاه حق برابر : «اَلنّاسُ كُلُّهُم كَاَسْنانِ المُشْطِ» (٦٠) و «الخَلْقُ اَمامَ الحَقِّ سَواءٌ» .
امام صادق (عليه السلام) از پيامبر اكرم نقل فرموده كه : خلق خانواده خدا هستند و پسنديدهترين خلق نزد خدا كسى است كه به خانواده خدا سود رساند و خاندانى را خشنود كند : «ألْخَلقُ عِيالُالله فَاَحَبُّ الخَلْقِ اِلَىاللهِ مَنْ نَفَعَ عِيالَاللهِ وَ اَدْخَلَ عَلى اَهلِبَيْت سُرُوراً» . (٦١)
على (عليه السلام) مى فرمايد : محبت و احسان نسبت به عموم مردم را لباس زيرين قلب خود ساز : «وَ أشْعِرْ قَلْبَكَ الرَّحْمَةَ لِجَمِيعِ النّاسِ وَ الاْحْسانِ اِلَيْهِمْ» . (٦٢)
سيره عملى خاندان پيامبر نيز نشان مى دهد كه آنان در ترحم به مستمندان و ايثار نسبت به آنان، از مرز اعتقادى فراتر رفته و حتى بيگانگان را در سايه محبت خود مى نواختند كه آيات سوره «هل أَتى» يكى از شواهد آن است.
حضرت امام با اشاره به اصل انساندوستى اسلامى مى فرمايد :
«كوشش كنيد مهذب باشيد، عمل كنيد به آن چيزى كه شما را به آن دعوت كرده اند. اخلاقتان را، آدابتان را، معنويتتان را تقويت كنيد، به طورى كه يك انساني باشيد كه به همه عالم محبت داشته باشيد. پيغمبر اكرم (صلى الله عليه وآله) اينطور بوده است كه وقتى ملاحظه مى فرمود كفار مسلم نمي شوند، غصه مىخورد بر آنها كه چرا اينها بايد مسلم نشوند و بعد به آن شقاوتها و به آن عذابها برسند.» (٦٣)

--------------------------------------------
پي نوشت ها :
١ . تصنيف غررالحكم ، ص ٥١.
٢ . تصنيف غررالحكم ، ص ٥١.
٣. ديوان امام على (عليه السلام) ، ص ٧٦.
٤. هنر چيست؟ ص ٣٢.
٥. همان ، ص ٣٥.
٦. در مباحث بعدى، ذيل عنوان «حقيقت اخلاق» به تبيين بيشتر اين مطلب، كه اخلاق از مقوله زيبايى است، خواهيم پرداخت.
٧. همانند آن دانشپژوهى كه پس از كشف معضل علمى با احساس زايدالوصفى مي گفت : «اين الملوك و اين ابناء الملوك» صاحببن عباد گويد : اگر پادشاهان لذت علم و دانش را مى دانستند براى به دست آوردن آن شمشير مىكشيدند. اما آنها از درك اين معنى عاجزند.
٨. هوالله الخالق البارىءُ المصور له الاسماء الحسنى ، سوره حشر، آيه ٢٤.
٩. چهل حديث ، ص ٩٦.
١٠. وسائل الشيعه ، ج ٣، ص ٣٤٠ و كنزالعمال ، ج ٦، ص ٦٤٢. از پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله)
١١. شرح دعاى سحر ، ترجمه سيد احمد فهرى، ص ٧٧.
١٢. حافظ گويد :
در ازل پرتو حسنت ز تجلى دم زد *** عشق پيدا شد و آتش به همه عالم زد
عقل مىخواست كز اين شعله چراغ افروزد *** برق غيرت بدرخشيد و جهان برهم زد
خيال روى تو در كارگاه ديده كشيدم *** به صورت تو جمالى نديدم و نشنيدم
١٣. نهج البلاغه ، خطبه ١٩٢، ص ٢١٥.
١٤. نهج البلاغه ، خطبه ١٠٩.
١٥. سوره قلم، آيه ٤.
١٦. سوره انسان، آيات ٩ و ٨.
١٧. نهج البلاغه ، حكمت ٢٨٩. گفته اند : منظور ابىذر غفارى يا عثمانبن مظعون بوده است.
١٨. اصول كافى ، ج ٢، ص ٢٣٧.
١٩. و در عصر ما حضرت امام و...
٢٠. سوره حجرات، آيه ١٢.
٢١. والله لدنياكم هذه اهون فى عينى من عراق خنزير فى يد مجذوم (نهج البلاغه ، حكمت ٢٣٦، ص ٤٠٠) .
٢٢. «والله لهى احب الى من امرتكم هذه الا ان اقيم حقا او ادفع باطلا» (همان ، خطبه ٣٣) .
٢٣. فواد جرداق مسيحى لبنانى درباره على (عليه السلام) اشعارى سروده كه از آن جمله است :
هو للظالم رعد قاصف *** و هو للمظلوم فينا معتصم
و هو للعدل حمى قد صانه *** خلق فذّ و سيف و قلم
٢٤. دعاى مكارمالاخلاق . در بحث حقيقت اخلاق نيز از زيبايى اخلاق سخن خواهيم گفت.
٢٥. فلسفه اخلاق ، ص ١٨٣.
٢٦. محجة البيضاء ، ج ٣، ص ٥٠.
٢٧. احياء العلوم غزالى ، ج ٣، ص ٥٠.
٢٨. سفينة البحار ، ماده خلف.
٢٩. تصنيف غرر ، ص ٢٥٤.
٣٠. انسان موجود ناشناخته ، ص ٣٥.
٣١. اصول انساني فن تربيت ، ص ١٦.
٣٢. مباحث ويژه اخلاق، شامل تعريف و حقيقت اخلاق، معيار ارزشهاى اخلاقى و چگونگى پرورش فضائل و... را در بخش دوم كتاب خواهيم ديد.
٣٣. ر.ك : بحث فطرت همين كتاب.
٣٤. اصول كافى ، ج ١، ص ١١٤.
٣٥. دعاى سحر معروف به ابى حمزه ثمالى.
٣٦. به قول حكيم سبزوارى :
بعد مسافت اگرچه در ره اونيست *** تا سر كويش هزار مرحله باشد
نى ز ملك جونشان و نى زفلكپوى *** راه بسويش نفوس كامله باشد
و به گفته حافظ :
«ميان عاشق و معشوق هيچ حائل نيست *** تو خود حجاب خودى حافظ از ميان برخيز
٣٧. دعاى سحر معروف به ابى حمزه ثمالى.
٣٨. به مناجات شعبانيه توجه شود. «... حتى تخرق ابصار القلوب حجب النور...»
٣٩. مضمون حديث. اصول كافى ، ج ٢، ص ٣٥٢.
٤٠. نهج البلاغه ، حكمت ١٤٧، ص ٣٨٨.
حافظ گويد :
گل مـراد تو آنگه نقاب بگـشايد *** كه خدمتش چو نسيم سحر توانى كرد
تو كز سراى طبيعت نمى روى بيرون *** كجا بكوى حقيقت گذر توانى كرد
جمال يار ندارد حجاب و پرده ولى *** غبار ره بنشان تا نظر توانى كرد
توضيح بيشتر تربيت عرفانى را در دو بعد «نظرى و عملى» در كتاب آشنائى با علوم قرآن استاد شهيد مطهرى بخوانيد.
٤١. مناجات شعبانيه .
٤٢. سوره بقره، آيه ١٦٥.
٤٣. سوره حجرات، آيه ٧.
٤٤. اصول كافى ، ج ٢، ص ١٢٤ به بعد باب الحب فىالله و البغض فىالله.
٤٥. سوره آل عمران، آيه ٣١.
٤٦. سوره حجرات، آيه ١٣.
٤٧. ر.ك : استاد مطهرى، مقدمهاى بر جهانبينى اسلامى ، ص ٣١٤ و تفسير الميزان ، ذيل آيه فوق.
٤٨. سوره بقره، آيه ٢١٣. مرحوم علامه طباطبائى با استناد به اين آيه و آيه قبل و برخى آيات ديگر قرآن... فطرى بودن روح جمعى انسان را مورد تأكيد قرار داده اند. (ر.ك : الميزان ، ذيل آيه ٢١٣) .
٤٩. دكتر شعارىنژاد، روانشناسى رشد ، ص ٣٥٣.
٥٠. سوره نساء، آيه ١.
٥١. سوره آل عمران، آيه ٦٤.
٥٢. مصباح الشريعه ، ص ٤٢.
٥٣. اصول كافى ، ج ٢، ص ١٢٥ : «ان من اوثق عرى الايمان ان تحب فىالله و تبغض فىالله و تعطى فىالله و تمنع فىالله» .
٥٤. به آيه ٥٥ سوره نور توجه شود : «... يعبدوننى لايشركون بى شيئ» .
٥٥. نهج البلاغه ، صبحى صالح، نامه ٣١، ص ٣٩٧.
٥٦. استاد شهيد مطهرى، تكامل اجتماعى ، ص ١٠٨.
٥٧ بحث وجدان اخلاقى در مباحث فلسفه اخلاق خواهد آمد.
٥٨ . سعدى گويد : به جهان خرم از آنم كه جهان خرم از اوست *** عاشقم بر همه عالم كه همه عالم از اوست
٥٩. سوره حجرات، آيه ١٣.
٦٠. جاحظ، البيان و التبيين ، ج ٢، ص ٤٥; تحف العقول ، ص ٣٦٨ از امام صادق (عليه السلام) : «الناس سواء كاسنان المشط و المرء كثير باخيه» .
٦١. اصول كافى ، ج ٢، ص ١٦٤.
٦٢. تصنيف غرر ، ص ٦٧.
٦٣. صحيفه نور .


۸
ب) محبت و هدايت

ب) محبت و هدايت

محبت نسبت به انسان از اين فراتر رفته و عطوفت اسلامى در راستاى هدايت و رحمت شامل آحاد بشر مي شود. خداوند پيامبر خود حضرت محمد (صلى الله عليه وآله) را رحمت براى جهانيان دانسته است : «وَ ما اَرْسَلْناكَ اِلاّ رَحْمَةً لِلْعالَمِينَ» (١) و اين رحمت و رأفت تا بدانجا عميق است كه گمراهى مردم آن حضرت را رنج مى دهد و از اينرو خدا پيامبر را به خويشتندارى فراخوانده و مي گويد : ما قرآن را بر تو نفرستاديم تا خود را به مشقت اندازى : «طه. ما اَنْزَلْنا عَلَيْكَ الْقُرْآنَ لِتَشْقى» . (٢)
از همينجاست كه رسالت اسلام، بعد جهانى يافته و مسلمانان موظفاند در هدايت و تربيت همه انسان بكوشند. همانگونه كه قرآن به اين اصل اساسى تصريح مىكند :
«كُنْتُمْ خَيْرَ اُمَّة اُخْرِجَتْ لِلنَّاسِ تَأمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَ تَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنكَرِ...» . (٣)
در روابط بينالملل و جنگ و صلح نيز اصل هدايت، نقش بنيادين دارد و به بيان حضرت امام : «اسلام از كشورگشايى مىخواهد الله را در عالم نمايش بدهد و مردم را تربيت الهى و انساني كند.»
شيوه هاى اخلاقى يك مسلمان در رابطه با غير مسلمانان نيز بايد بهگونهاى باشد كه عامل هدايت و جذب آنان به اسلام و ارزشهاى آن گردد. اين روشى بود كه پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله) و خاندان گرامى او مى پيمودند.
على (عليه السلام) در سيره اخلاقى پيامبر (صلى الله عليه وآله) نقل مىكند : «عدىّ بن حاتم» ، پيش از آنكه اسلام بياورد، بر آن حضرت وارد شد. رسول خدا وى را به خانه برد و در حالىكه در خانه وى جز حصيرى از برگ خرما و بالشى از پوست نبود، آن را براى عدى بن حاتم بگسترد و از او پذيرايى نمود. (٤) كه متعاقب آن «عدىّ» مسلمان شد و در زمره نامدارانِ اسلام درآمد.
اميرالمؤمنين (عليه السلام) با مردى «ذمى» همسفر شد. ذمى گفت : قصد كجا داريد؟ فرمود : عازم كوفهام. بر سر دوراهى رسيدند، حضرت راه كوفه را رها كرد و آن مرد را همراهى نمود. اين امر موجب شگفتى مرد ذمى شد و پرسيد : مگر شما عازم كوفه نبوديد؟ فرمود : چرا. گفت : پس چرا راهتان را تغيير داديد؟ فرمود : توجه دارم، اما اين از حق مصاحبت است كه انسان همسفر خود را مشايعت كند. پيامبر ما چنين دستور داده است. مرد ذمى كه اين حسن اخلاق و رفتار را بديد اسلام اختيار كرد و شهادتين گفت. (٥)
مرد مسيحى درمحضر امامصادق (عليه السلام) عطسهكرد، يكىاز حاضرين بدو گفت : «هَداكَالله» خدايت هدايت كند. امام فرمود، بگوئيد : «يَرحَمُكَ الله» خدايت مشمول رحمت خويش گرداند. گفتند او نصرانى است! حضرت فرمود : «خداوند او را هدايت نمىكند مگر آنكه وى را مشمول رحمتش قرار دهد : «لايَهدِيهِاللهُ حَتّى يَرْحَمَه» . (٦)
به طور خلاصه : روابط اجتماعى، در سايه تربيت اسلامى، از كوچكترين واحد اجتماعى يعنى خانواده گرفته تا سطح بينالمللى، براساس معنويت، خدمت به انسانيت و هدايت و تربيت و نجات انسانهاست و پشتوانه آن در همه مراحل ايمان و اخلاق و مسئوليتشناسى اسلامى است.

ج) عدل عمومى

عدل و انصاف ازجمله اصول روابط انساني است كه آحاد بشر را در برمى گيرد. آيه كريمه : «اِنَّاللهَ يَاْمُرُ بِالْعَدْلِ وَالاِْحْسانِ وَاِيتاءِ ذِىالْقُرْبَى وَيَنْهى عَنِ الفَحْشاءِ وَالْمُنْكَرِ وَالبَغْىِ...» (٧) با اطلاق و كليت به عدل و داد فرامىخواند و از فحشا و منكر و سركشى و ستم برحذر مى دارد. همچنانكه آيه : «... وَ لايَجْرِمَنَّكُمْ شَنَآنُ قَوْم عَلى اَلاّ تَعدِلُوا اعْدِلُوا هُوَ اَقْرَبُ لِلتَّقْوى» (٨)
خاطرنشان مىسازد كه دشمنى با يك گروه نبايد مسلمانان را بر آن دارد كه از عدل و انصاف خارج شوند، كه عدالت شرط تقوا و پرهيزكارى است.
على (عليه السلام) فرمود :
«جَعَلَاللهُ سُبْحانَهُ العَدْلَ قِواماً لِلأنامِ وَ تَنْزِيهاً مِنَ المَظالِمِ وَ الآثامِ و تَسْنِئَةً لِلاِْسْلامِ» ; (٩)
خداوند سبحان، عدل را عامل برپايى جامعه بشرى و مانع از ستم و تجاوز و سبب شكوهمندى اسلام قرار داده است.»
همچنين، در منشور سياسى خود به مالك اشتر يادآور مي شود كه نسبت به آحاد رعيت از مسلم و غيرمسلم روش عدالت پيش گيرد و از ستم و قساوت بپرهيزد.
«و لاتَكونَنَّ عَلَيْهِم سَبُعاً ضَارِياً تَغْتَنِمُ اَكْلَهُمْ فَاِنَّهُمْ صِنْفانِ اِمّا اَخٌ لَكَ فِىالدِّينِ وَ اِمَّا نَظيرٌ لَكَ فِىالخَلْقِ; (١٠)
بر مردم، درندهاى خونخوار مباش كه خوردن آنان را غنيمت شمارى! چراكه آنان دو دسته اند يا برادر دينى تواند يا مخلوقى همانند تو.»
خلق سراسر همه نهال خدايند *** هيچ نه بركن از اين نهال و نه بشكن
سيره عملى اميرالمؤمنين (عليه السلام) نيز گواهى صادق بر تجسم عدل در نظام رهبرى آنحضرت است، تا بدانجا كه حتى بيگانگان وى را «نداى عدالت انساني» خوانده اند. (١١)
هنگامىكه اميرالمؤمنين (عليه السلام) آگاه شدكه لشكر متجاوزِ معاويه به شهر «انبار» يورش آورده و زيور از تن زنان مسلمان يا ذميه، ربوده اند، طى خطابهاى با ابراز تنفر از اين عمل زشت فرمود : «اگر مرد مسلمان از اين تأسف بميرد جاى نكوهش نيست.» (١٢)
و هنگامىكه ديد پيرمرد يهودى در بازار كوفه گدايى مىكند، فرمود مخارج او را از بيت المال تأمين كنند تا مجبور به تكدى نباشد.

د) حقوق ويژه انساني

علاوه بر حقوق عامه كه بدان اشاره شد، يك دسته حقوق ويژه انساني است، نظير : «حق پدر و مادر، خويشاوندان، همسايه، معلم، متعلم، همسفر و مصاحب و...» (١٣) كه در منابع اسلامى بدان بذل توجه شده است و در سيره رهبران دين نمونه هايى دارد.
خداوند در قرآن كريم توصيه مى فرمايد كه انسان نسبت به پدر و مادر حتى غيرمسلمان نيكى كند، و اگر آنها تلاش كردند وى را به شرك بكشانند آنان را اطاعت نكند اما در دنيا به نيكى با آنان عمل نمايد.» (١٤) و در اين ميان حق مادر از اهميت بيشترى برخوردار است. امام صادق (عليه السلام) جوان مسيحى را كه اسلام اختيار كرد به پرستارى و محبت نسبت به مادر مسيحى خود كه بيمار و نابينا بود، توصيه فرمود، كه متعاقب آن، آن زن اسلام اختيار كرد و بدرود زندگى گفت. (١٥) حضرت موسىبن جعفر (عليه السلام) براى يكى از فاميل خود كه نزد حاكم وقت سعايت كرده بود، همانند ديگر بستگان خود سهمى قرار داد و فرمود : «نمىخواهم از كسانى باشم كه خداوند آنان را به قطع رحم نكوهش فرموده است.» داستان على (عليه السلام) با همسفر مسيحى خود نيز قبلا از نظر گذشت و نمونه ها از اين قبيل بسيار است.
بديهى است كه اگر پدر و مادر و يا معلم و متعلم و همسايه و مصاحب و... مؤمن و صالح باشند اين حقوق مضاعف شده (حق انساني و حق اسلامى) و از ارزش افزونترى برخوردار خواهد گشت.
حال از ميان اين حقوق به دليل اهميتى كه حق معلم و متعلم دارد، به ترجمه روايتى از امام چهارم ـ علىبن الحسين (عليه السلام) ـ در اين خصوص مى پردازيم.
امام مى فرمايد : «حق متعلم بر معلم آن است كه بداند خداوند با دانشى كه به وى آموخته و گنجينه هايى كه در اختيار او نهاده او را قيم و سرپرست دانشپژوهان قرار داده، پس اگر در تعليم آنان بهخوبى عمل كند و از ناسازگارى و دلتنگى بپرهيزد، خداوند فضل خود را بر او بيفزايد و اگر طالبان علم را از آموختن محروم كند و راه ناسازگارى پيش گيرد، خداوند جمال و كمال علم را از او بگيرد و جايگاهش را در دلها بىارج كند.
و حق معلم بر متعلم آن است كه او را بزرگ شمارد، مجلس او را محترم بدارد، به سخنِ او درست گوش فرادهد، بدو توجه كند، صدايش را بر سر معلم بلند نكند، پاسخ پرسشها را در حضور او به كسى ندهد و بگذارد استاد پاسخ گويد، در مجلس درس با كسى صحبت نكند، عيب كسى را باز نگويد، اگر كسى نسبت به استاد ناروايى گفت، دفاع كند، عيبهايش را بپوشاند، خوبى هايش را آشكار سازد، با دشمنانش همنشينى نكند، با دوستانش دشمنى نورزد، در اين حال فرشتگان خدا گواهى دهند كه او براى خدا دانش آموخته نه براى مردم.» (١٦)
على (عليه السلام) مى فرمايد : «اَلْعالِمُ وَ المُتَعلِّمُ شَرِيكانِ فِى الاَْجْرِ وَ لاخَيْرَ فِيما بَيْنَ ذلِك.» (١٧)
درخصوص اخلاق دانشجويى روايات بسيارى است كه در اينجا مجال طرح آن نيست. (١٨)
نظام تربيتى اسلام به حسن همجوارى و حقوق همسايگان عنايت خاص دارد. على (عليه السلام) مى فرمايد : «پيامبر اكرم همواره سفارش همسايگان را مى فرمود تا بدانجا كه ما تصور كرديم همسايه از همسايه ارث خواهد برد.» (١٩) امام صادق (عليه السلام) مى فرمايد : حسن همجوارى شهرها را آباد و عمرها را دراز مىكند : «حُسْنُ الجَوارِ يَعْمُرُ الدِّيارَ و يَزِيدُ فِى الأَعْمار» (٢٠)
و پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله) فرمود : آنكس كه سير بخوابد و همسايهاش گرسنه باشد به رسالت من ايمان ندارد : «ما آمَنَ بِى مَنْ بَاتَ شَبْعانَ و جارُهُ جائِع» . (٢١)
امام صادق (عليه السلام) مى فرمايد : از ما نيست كسى كه با همسايه خود به خوبى رفتار نكند : «اِعْلَمُوا اَنَّهُ لَيْسَ مِنَّا مَنْ لَمْ يُحْسِنْ مُجَاوَرَة مَنْ جاوَرَه» . (٢٢)

هـ) شيوه هاى اخلاقى

كاربردِ حسن اخلاق و رفتار از ديگر شيوه هايى است كه اسلام نسبت به عموم انسانها توصيه مىكند. پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله) مى فرمايد : شما نمى توانيد با دارايى خود، مردم را زير پوشش آوريد، پس با اخلاقتان آنان را پوشش دهيد : «اِنَّكُم لَنْ تَسِعُوا النَّاسَ بِأموالِكُم فَسِعُوهُم بِاَخْلاقِكُم» . (٢٣)
ترحم، عفو، نصح، صدق، احسان، تعاون، امانت، وفاى به عهد، مدارا، مسالمت و امثال آن، از اخلاق عمومى است.
از پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله) پرسيدند : محبوبترين مردم نزد خدا چه كسى است؟ فرمود : سودمندترين مردم براى مردم : «سُئِلَ رَسولُالله (صلى الله عليه وآله) : مَنْ اَحَبُّ النّاسِ اِلَىاللهِ؟ قال : اَنْفَعُ النَّاسِ لِلنَّاسِ» . (٢٤)
على (عليه السلام) مى فرمايد : كسى كه به مردم رحم نكند از رحمت خداوند بىنصيب است : «مَنْ لَمْ يَرْحَمِ النّاسَ مَنَعُهُ اللهُ رَحْمَتَهُ» . (٢٥)
و نيز مى فرمايد : «آنكس كه با مردم مسالمت كند يارانش بسيار گردند، دشمنانش اندك : «مَنْ سَالَمَ النّاسَ كَثُرَ اَصْدِقائُهُ وَ قَلَّ اَعْدائُهُ» . (٢٦)
امام باقر (عليه السلام) فرمود : «خداوند در سه چيز به كسى رخصت تخلف نداده است : اداىِ امانت نسبت به نيكوكار و بزهكار، وفاى به عهد نسبت به صالح و ناصالح، نيكى به پدر و مادر خواه نيكوكار باشند و يا بدكار.» (٢٧)
مدارا و مسالمت با مردم از شيوه هاى اخلاقى است كه پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله) حتى با مخالفان خود به كار مى برده و مى فرمود : «همانگونه كه به ابلاغ رسالت مأمور شدم به مدارا كردن با مردم موظف گرديدم : «اُمِرْتُ بِمُداراةِ النَّاسِ كَما اُمِرتُ بِتَبليغِ الرِّسالَةِ» (٢٨) و نيز فرمود : نيكى كردن به مردم نيمى از خرد است : «اَلتَّوَدُّدُ اِلىَ النَّاسِ نِصْفُ الْعَقْلِ» . (٢٩)
اين شيوه ستوده اخلاقى يكى از عوامل پيشرفت سريع اسلام و جذب مردم به پذيرش دين بود و خداوند پيامبرش را به اين خوى و خصلت ستوده است : «اِنَّكَ لَعَلى خُلُق عَظيم» .
امام صادق (عليه السلام) در يك حديث جامعتر مى فرمايد : «اصول رفتار با مردم هفت چيز است : بردبارى، گذشت، فروتنى، بخشندگى، مهربانى، خيرخواهى، عدل و انصاف : «وَ اُصُولُ مُعامَلَةِ الخَلق سَبُعَةٌ : الحِلْمُ وَ العَفْوُ وَ التَّواضُعُ وَ السَّخاءُ وَ الشَّفَقَةُ وَ النُصْحُ وَ العَدْلُ وَ الاِْنْصافُ» . (٣٠)

٣ـ روابط ايمانى

روابط ايمانى، فراتر از روابط انساني است و اسلام علاوه بر اصول ياد شده در روابط انساني ، اصول ديگر را متفرع بر مشاركت اعتقادى، عنوان ساخته است كه براساس آن حقوق و مسئوليت اساسىترى در جامعه اسلامى مطرح مي گردد.
مهمترين اين اصول عبارتاند از :

الف) ولايت و محبت

در اين نوع رابطه، روح حاكم بر كل جامعه اسلامى، مودت و محبت عميق قلبى است : «وَالمُؤْمِنُونَ وَ الْمؤْمِناتُ بَعْضُهُم اَوْلِياءُ بَعْض...» . (٣١)
پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله) مى فرمايد : دوستى مؤمن با مؤمن از بزرگترين شعبه هاى ايمان است : «وُدُّالمُؤمِنِ لِلْمُؤمِنِ فِىاللهِ مِنْ اَعْظَمِ شُعَبِ الاْيمانِ» . (٣٢)
هنگامى كه پيامبر (صلى الله عليه وآله) سپاه احد را آرايش جنگى داد، خطبهاى خواند و در ضمن آن فرمود : «مؤمن نسبت به ساير مؤمنان همانند سر نسبت به پيكر است كه هرگاه به درد آيد ساير اعضا را قرار نماند : «المُؤمِنُ مِنْ المُؤمِنينَ كَالرَّأسِ مِنَ الجَسَدِ اِذَا اشتَكى تَداعى لَه سايِرُ جَسَدِهِ» . (٣٣)

تثبيت مودت

جهت تثبيت اين محبت توصيه هايى نيز در روايات وجود دارد و امام باقر (عليه السلام) مؤمنان را به الفت و عطوفت متقابل فرامىخواند : «يا مَعشَرَ المُؤمِنينَ تَأَلَّفُوا وَ تَعاطَفوُا» . (٣٤)
امامصادق (عليه السلام) مى فرمايد : هرگاه كسى را دوست مى دارى، وى را از دوستى خود نسبت به وى آگاه كن چراكه اين عامل ثبات محبت ميان شماست : «اِذا اَحْبَبْتَ رَجُلاً فَأَخْبِرْهُ بِذلِكَ فَاِنَّهُ أَثْبَتُ لِلْمَوَدَّةِ بَيْنَكُما» . (٣٥)
و پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله) از حسن خلق و محبت متقابل در تثبيت مودت ياد كرده اند : «حُسْنُ الخُلْقِ يُثْبِتُ الْمَوَدَّة» (٣٦) «تَحَبَّبْ اِلَى النَّاسِ يُحِبُّوكَ» (٣٧)
و على (عليه السلام) از خوشرويى و خوش زبانى در جذب محبت نام برده اند :
«وَ البَشاشَةُ حِبالَةُ الْمَوَدَّةِ» (٣٨) ، «مَنْ عَذَبَ لِسانُهُ كَثُرَ اِخوانُهُ» (٣٩) خوشرويى دام محبت است، آنكس كه زبانش شيرين باشد، برادرانش افزون شوند.

آفات مودت

در راستاى تثبيت مودت، تربيت اسلامى مسلمانان را به چنگ زدن به رشته استوار ايمان كه رمز مودت و وحدت است فراخوانده و از آنچه مايه تفرق و اختلاف است، برحذرمى دارد :
«وَ اعتَصِمُوا بِحَبْلِاللهِ جَميعاً وَ لاتَفَرَّقُوا وَاذْكُرُوا نِعْمَتَاللهِ عَلَيْكُم اِذْ كُنْتُمْ اَعْداءً فَأَلَّفَ بَينَ قُلُوبِكُم فَأصْبَحْتُم بِنِعْمَتِهِ اِخْواناً...; (٤٠)
به رشته استوار الهى چنگ زنيد و متفرق نشويد و ياد كنيد نعمت خدا را بر شما، آنگاه كه با همديگر دشمن بوديد و خدا دلهايتان را پيوند زد و در پرتو اين نعمت با هم برادر شديد.»
و على (عليه السلام) در آخرين وصيت جاودانه خود با فرزندان و پيروانش فرمود : «و عَلَيْكُمْ بِالتَّواصُلِ و التَّباذُلِ و اِيّاكُم وَ التَّدابُرَ و التَّقاطُعَ (٤١)
بر شما باد به پيوند و ارتباط و داد و دهش و برحذر باشيد از جدايى و قطع رابطه.»
و از آنرو كه فضايل و رذايل اخلاقى علاوه بر آثار فردى، بر روابط اجتماعى نقش مؤثر دارد، لذا توصيه به فضايل و برحذر داشتن از رذايل را مى توان عاملى در تحكيم پيوند اجتماعى دانست. همچنانكه عداوت، كينه، حسد، غيبت، خيانت، خلف وعده، غش و دغل و ساير صفات ذميمه از عوامل تيرگى روابطاند كه در تربيت اسلامى مورد نكوهش قرار گرفته است.
امام صادق (عليه السلام) فرمود : مسلمان برادر مسلمان است، بدو ستم نمىكند، با او غش نمىكند، وى را تحقير نمىكند، غيبت نمىكند، خيانت نمىكند و محروم نمىسازد :
«المُسْلِمُ أَخُوْ الْمُسْلِم لايَظْلِمُهُ وَ لايَغُشُّهُ وَ لايَخْذُلُهُ وَ لايَغْتابَهُ وَ لايَخُونُه وَ لايَحْرِمُه» . (٤٢)
ابوذر غفارى از پيامبر (صلى الله عليه وآله) پرسيد : بهترين مؤمنان كيانند؟ فرمود : آنكس كه مسلمانان از دست و زبانش در امان باشند : «مَنْ سَلُمَ المُسْلِمُونَ مِنْ يَدِهِ وَ لِسانِه» . (٤٣)

ب) اخوت

برادرى و اخوت، از ديگر ويژگى هاى روابط ايمانى است كه تربيت اسلامى در تحقق آن مىكوشد و قرآن از آن نام برده است : «اِنَّمَا الْمُؤمِنُونَ اِخْوَهٌ فَاَصْلِحُوا بَيْنَ اَخَوَيْكُمْ...» (٤٤) به نقل مورخان، از اقدامات اوليه پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله) در نخستين سال هجرت، به منظور تحكيم پيوندهاى جامعه نوبنياد اسلامى، ايجاد اخوت ميان مهاجر و انصار بود و اين تا بدانجا عمق و گسترش يافت كه گروهى از مسلمانان شهر مدينه شب را به شب زندهدارى و تلاوت قرآن مشغول بودند و روز هيزم حمل مىكردند و با درآمد آن خوراك «اهل صفه» را فراهم مىساختند و نمونه هاى ديگر آن در تاريخ اسلام بسيار است.
على (عليه السلام) مى فرمايد : عاجزترين مردم كسى است كه از پيدا كردن برادرانى در راه خدا ناتوان باشد و عاجزتر از او كسى است كه برادرانى را كه به دست آورده، از دست بدهد :
«أعْجَزُ النّاسِ مَنْ عَجَزَ عَنِ اكتِسابِ الاِْخْوانِ و أَعجَزُ مِنهُ مَنْ ضَيَّعَ مَنْ ظَفِرَ بِهِ مِنْهُم» . (٤٥)
امام صادق (عليه السلام) از براى اين اخوت آثارى را برشمرده است. از جمله اينكه : مؤمن برادر مؤمن است، چشم او و راهنماى اوست، وى را خيانت و ستم نمىكند و از غش و دغل مى پرهيزد و هرگاه وعده داد به وعده خود عمل مى نمايد :
«المُؤمِنُ اَخُوالمُؤمِنِ، عَيْنُهُ وَ دَلِيلُهُ، لايَخُونُهُ و لايَظْلِمُهُ و لايَغُشُّهُ و لايَعِدُهُ عِدَةً فَيُخْلِفُهُ» . (٤٦)

ج) مسئوليت اجتماعى

مسئوليتشناسى در درون جامعه اسلامى، مسائل مادى و معنوى را دربرمي گيرد و اهميت آن تا بدانجاست كه به عنوان يك وظيفه عمومى و متقابل مطرح شده است : «كُلُّكُم راع وَ كُلُّكُم مَسْئُولٌ عَنْ رَعِيَّتِهِ» . (٤٧)
بر اين اساس آحاد جامعه اسلامى، در مسائل مادى و معنوى و مصالح مشترك انساني مى بايست يار و غمخوار يكديگر باشند و با برخورد مسئولانه در حل مشكلات بكوشند.
پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله) فرمود : «مَنْ اَصْبَحَ وَ لَمْ يَهْتَمّ بِأُمُورِ المُسْلِمينَ فَلَيْسَ بِمُسْلِم...; (٤٨)
«كسى كه احساس مسئوليت نسبت به امور مسلمين نكند از جرگه مسلمين خارج است و آنكس كه فرياد استغاثه مسلمانى را بشنود و پاسخ ندهد مسلمان نيست.»
على (عليه السلام) اوضاع شهر كوفه را در ايام خلافت خود چنين توصيف مىكند : در كوفه احدى نيست مگر آنكه در رفاه است، پايينترين قشرها نان گندم مىخورند، در سايه مى نشينند و از آب فرات مى نوشند. (٤٩)
و در نامهاى كه به «عثمانبن حنيف» عامل خود در بصره نوشته است، يادآور شده كه براى من ممكن بود از «عسل مصفا و مغز گندم» بخورم و لباس حرير بپوشم، اما هيهات كه على (عليه السلام) بهاين كار تن در دهد، حال آنكه در گوشهاى از كشور اسلامى گرسنگانى باشند كه به قرص نانى محتاجاند.

د) مصابره و مرابطه

مصابره، هميارى در صبر و مرابطه كوشش در تحكيم روابط متقابل افراد و جوامع اسلامى است كه نظام تربيتى اسلام آن را مورد توجه قرار داده است.
آيه كريمه : «يا اَيُّهاالذَّيِن آمَنُوا اصْبِرُوا وَ صابِرُوا وَ رابِطُوا وَ اتَّقوُاللهَ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ» . (٥٠)
به چهار اصل تربيتى و اخلاقى توصيه دارد : «صبر فردى، صبر جمعى، روابط ايمانى و تقوا» كه عامل فلاح و رستگارى امت است.
امام صادق (عليه السلام) مى فرمايد : شايسته است كه مسلمانان در ايجاد رابطه و تعاون بكوشند تا آنگونه شوند كه خداوند در قرآن بدان امر فرمود كه «نسبت به يكديگر مهربان باشند :
«يَحِقُّ عَلَىْ المُسْلِمِينَ الاِْجتِهادُ فِىْ التَّواصُلِ وَ التَّعاوُنِ عَلَى التَّعاطُفِ وَ الْمُواساتِ لاَِهْلِ الْحاجَةِ و تَعاطُفِ بَعْضِهِم على بَعْض حَتّى يَكُونُوا كَما اَمَرَهُمُاللهُ عَزَّوَجَلَّ : رُحَماءُ بَيْنَهُم» . (٥١) همچنين آن حضرت از تفرق و كنارهگيرى افراد از جامعه اسلامى برحذر داشته و مى فرمايد : آنكس كه به مقدار يك وجب از جامعه اسلامى فاصله بگيرد، رشته اسلام را از گردن خويش برداشته است : «مَنْ فارَقَ جَماعَةَ المُسْلِمينَ قَيْدَ شِبْر فَقَدْ خَلَعَ رِبْقَةَ الاِْسْلامِ مِنْ عُنُقِة» (٥٢) .
و نيز امام صادق (عليه السلام) علاوه بر ارتباط حضورى از روابط مكاتبهاى سخن گفته اند : «التَّواصُلُ بَيْنَ الاِخوانِ فِىالحَضَرِ التَّزاوُرُ وَ فِىالسَّفَرِ التَّكاتُبُ; (٥٣) روابط برادران در وطن زيارت يكديگر و در سفر مكاتبه با يكديگر است.»

هـ) شور و نصح

برخورد افكار و تضارب آراء يكى از عوامل رشد فكرى و دستيابى به رأى صائب است. از اينرو در روابط اجتماعى اسلام مورد توجه قرار گرفته و قرآن آن را از ويژگى هاى جامعه اسلامى برشمرده و بدان توصيه نموده است : «وَ أمْرُهُمْ شُورَى بَيْنَهُمْ» (٥٤) ، «و شاوِرْهُم فِى الأَمْرِ» (٥٥)
از اينرو جريان امور مسلمين بايد با مشورت يكديگر بوده و استبداد به رأى در امور حاكم نباشد.
على (عليه السلام) فرمود : كسى كه مستبد به رأى باشد، هلاك شود و آنكس كه به مشورت پردازد در عقل مردان مشاركت كند : «مَنِ اسْتَبَدَّ بِرَأيِهِ هَلَكَ و مَنْ شَاوَرَ الرِّجالَ شَارَكَها فى عُقُولِها» (٥٦) .
از سوى ديگر، بر صاحبان رأى و انديشه صائب است كه از نصيحت و خيرخواهى دريغ نورزند و سخن حق و هدايتگر را حتى با رهبران خود بگويند.
«پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله) ضمن خطبهاى در مسجد خيف چنين فرمود : «سه چيز است كه قلب مرد مسلمان نسبت به آن خيانت نمىكند : اخلاص عمل براى خدا، ملازمت جماعت مسلمين و نصيحت و خيرخواهى براى رهبران اسلام.» (٥٧)
اميرالمؤمنين (عليه السلام) در خطبهاى با ياران خود مى فرمايد : از سخن حق و مشورت در عدل، دريغ نكنيد... : «فَلاتَكُفُّوا عَنْ مَقالَة بِحَق اَوْ مَشْوِرَة بِعَدْل» (٥٨)
امام صادق (عليه السلام) نصيحت مؤمن را حقى واجب بر گردن مؤمن دانسته است : «يَجِبُ لِلْمُؤمِنِ عَلَى المُؤمِنِ اَنْ يُناصِحَهُ» . (٥٩)

و) توصيه هاى اخلاقى

علاوه بر آنچه به عنوان حقوق اجتماعى ملاحظه كرديم، توصيه هاى اخلاقى است كه بار حقوقى نيز دارد و ابواب گستردهاى از آداب و سنن اسلامى را تشكيل مى دهد. از جمله اينهاست :
سلام و مصافحه : در سيره پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله) نوشته اند : آن حضرت بر كوچك و بزرگ سلام مىكرد : «اِنَّهُ كانَ يُسَلِّمُ عَلَى الصَّغيرِ وَ الْكَبِيرِ» . (٦٠)
پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله) مى فرمايد : آنكس كه قبل از سلام آغاز سخن كند او را پاسخ ندهيد : «مَنْ بَدَأ بِالكَلامِ قَبْلَ السَّلامِ فَلاتُجِيبُوهُ» . (٦١)
امام صادق (عليه السلام) فرمود : بخيل كسى است كه از سلام كردن بخل بورزد : «البَخِيلُ مَنْ بَخِلَ بِالسَّلامِ» . (٦٢)
در سجاياى اخلاقى پيامبر نوشته اند كه هرگاه آن حضرت با يكى از مسلمانان ديدار مىكرد به مصافحه آغاز مى فرمود و قبل از آنكه طرف دست خود را بكشد دست او را رها نمىساخت : «وَ اِذا لَقِىَ النَّبِىُ (صلى الله عليه وآله) مُسْلِماً بدَأَ بِالمُصافَحَةِ» . (٦٣)
احترام و عطوفت : در خصوص احترام به بزرگان و عطوفت نسبت به خردسالان، امام صادق (عليه السلام) مى فرمايد : آنكس كه سالخوردگان ما را حرمت ننهد و به خردسالان مهربانى نكند، از ما نيست : «لَيْسَ مِنّا مَنْ لَمْ يُوَقِّرْ كَبيرَنا وَ يَرْحَمْ صَغيرَنا» . (٦٤)
و در روايت ديگر فرمود : حق سه كس را جز منافق سرشناس، ناديده نمي گيرد : آنكس كه در اسلام موى خود را سپيد كرده و كسى كه حامل قرآن است و پيشواى دادگر :
«ثَلاثةٌ لايَجْهَلُ حَقَّهُمْ اِلاّمُنافِقٌ مَعْرُوفٌ بِالنِّفاقِ : ذُوالشَّيْبَةِ فِى الأِسْلامِ وَ حامِلُ الْقرْآنِ وَاْلأِمامُ الْعادِلُ» . (٦٥)
و نيز فرمود : «احترام به آنانكه موى خود را در اسلام سپيد كرده اند احترام به خداى بزرگ است : «مِنْ اِجلالِاللهِ عَزَّوَجَلَّ اِجْلالُ ذِى الشَّيْبَةِ اْلَمُسْلِمِ» . (٦٦)
دستگيرى مستمندان : پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله) فرمود : اگر در شهرى گرسنهاى شب را به سر برد، خداوند در قيامت به اهل آن شهر نظر نخواهد كرد : «ما مِنْ قَريَة يَبيِتُ فِيهِمْ جائِعٌ يَنْظُرُاللهُ اِلَيْهِم يَوْمَ الْقِيامَةِ» (٦٧)
مردى خدمت حضرت صادق (عليه السلام) آمد. امام حال شيعيان را از وى پرسيد. او تمجيد و ستايش بسيار كرد. امام فرمود : آيا ثروتمندان از نيازمندان عيادت مىكنند؟ پاسخ داد : كم! فرمود : توانگران توجه به درويشان دارند؟ پاسخ داد : كم! امام پرسيد : رابطه اغنيا در اموالشان با فقرا چگونه است؟ آن مرد با شگفتى گفت : شما از رفتار و اخلاقى سخن مي گوييد كه كمتر در ميان ما ديده مي شود! امام صادق (عليه السلام) فرمود : پس چگونه مى پندارى اينها شيعه ما هستند؟! (٦٨)

ز) مواسات و ايثار

بالاترين نوع ارتباط مسلم با مسلم، اتخاذ روش «مواسات» و از آن برتر «ايثار» است. مواسات آن است كه شخص برادران مسلمان را همانند خود بداند كه حق دارند از كليه امكانات وى جهت رفع نياز و حل مشكلات خويش يارى جويند و «ايثار» اين است كه ديگران را بر خويشتن مقدم دارد : «...وَ يُؤثِرُونَ عَلى اَنْفُسِهِمْ وَلَوْ كانَ بِهِمْ خَصاصَةٌ...» . (٦٩)
امام صادق (عليه السلام) مى فرمايد : آيا شما را به مكارم اخلاق آگاهى دهم؟ : گذشت از مردم، برابرى انسان با برادر دينىاش در مال خود و بسيار ياد خدا كردن :
«اَلا اُحَدِّثُكُمْ بِمَكارِمِ الأَخْلاقِ : الَصَّفْحُ عَنِ النَّاسِ وَ مُواساةُ الرَّجُلِ اَخاهُ فى مالِهِ وَ ذِكرُاللهِ كَثيراً» . (٧٠)
از حضرت رض (عليه السلام) پرسيدند حق مؤمن بر مؤمن چيست؟ فرمود : «از حقوق مؤمن بر مؤمن آن است كه از صميم قلب وى را دوست بدارد و در مال خود با او مواسات كند، و اگر كسى وى را ستم كرد به يارى او برخيزد.» (٧١)

شاد كردن مؤمن

ايجاد سرور در دل مؤمن از ديگر توصيه هاى اخلاقى اهلبيت (عليهم السلام) است. امام حسين (عليه السلام) از پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله) نقل مىكند كه «بهترين كارها پس از فريضه نماز، شادكردن قلب مؤمن است بهگونهاى كه در آن گناهى نباشد : «اَفْضَلُ الاَْعْمالِ بَعْدَالصَّلوِةِ اِدْخالُ السُّرُورِ فى قَلْبِ الْمُؤمِنِ بِمالاإِثْمَ فِيهِ» . (٧٢)
روايات از اين قبيل در خصوص حقوق و اخلاق اجتماعى از خانواده و فاميل گرفته تا دوستان و همسايگان و شهروندان و ساير مسلمانان و افراد دور و نزديك از هر طبقه اجتماعى، بسيار است كه به لحاظ اختصار به همين مقدار بسنده شد.

٤ـ موارد قطع رابطه

چنانكه گفتيم : فلسفه روابط در اسلام، تحقق اهداف الهى و انساني است و دو اصل تولى و تبرى نيز بر اين فلسفه مبتنى است. بدين لحاظ هرگاه روابط موجب تضعيف جبهه حق گردد و يا از قبيل رابطه ظالم و مظلوم باشد و يا معاشرت با افراد وسيله انتقال خلق و خوى ناپسند آنان شود، از اينگونه روابط ممانعت بهعمل آمده است.
آيات برائت در قرآن و توصيه روايات به قطع ارتباط شامل اين موارد است.
قرآن با خطاب به مسلمانان مي گويد : اى گروه با ايمان، كسانى را كه از اهل كتاب و كافران دين شما را به تمسخر گرفته و يا بازيچه قرار داده اند، دوستان خود نگيريد و از خدا بترسيد اگر ايمان داريد : «يااَيُّهَاالَّذينَ آمَنُوا لاتَتَّخِذُوا الَّذينَ اتَّخَذُوا دِينَكُم هُزُواً و لَعِباً مِنَ الَّذينَ اُوْتُوا الكِتابَ مِنْ قَبْلِكُم وَ الكُفّارَ اَوْلِياءَ وَ اتَّقُوا اللهَ اِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنينَ» . (٧٣)
بدين ترتيب، طرح دوستى با كسانى كه در برابر حق موضع مخالف اتخاذ كنند، ممنوع است. حتى اگر اينان پدر و مادر و برادر و فاميل باشند. قرآن مى فرمايد : اى گروه با ايمان! اگر پدران و برادرانتان كفر را بر ايمان ترجيح داده اند، آنها را يار مگيريد... : «يا اَيُّها الَّذينَ آمَنُوا لاتَتَّخِذُواآبائَكُمْ وَ اِخْوانَكُم أَولِياءَ اِنِ اسْتَحَبُّوا الكُفْرَ عَلَىالاْيمانِ...» (٧٤)
به طور خلاصه : ايمان و دين سرلوحه روابط انساني است و هرگاه روابط در تضاد و تزاحم با آن بود دين بر همه چيز مقدم است.
در روايات نيز به فلسفه اين قطع رابطه و آثار فردى و اجتماعى آن اشاره شده است :
على (عليه السلام) مى فرمايد : از معاشرت اشرار بپرهيز كه آنان چون آتشاند كه نزديك شدن به آن مىسوزاند : «اِيّاكَ وَ مُعاشَرَةَ الاَْشْرارِ فَاِنَّهُم كَالنَّارِ مُباشَرَتُها تُحْرِقُ» . (٧٥) بدين لحاظ در تربيت اجتماعى ميان مسلمان و غيرمسلمان و مؤمن و فاسق و صالح و ناصالح، مرزى برقرار گرديده تا حريم اخلاق و محيط اسلامى از سرايت فساد آنان مصون بماند.
و در نامهاى به حارث همدانى نوشت : «از همنشينى با تبهكاران بپرهيز كه بدى با بدى پيوند مىخورد و خدا و ياران خدا را گرامى دار و دوستان خدا را دوستدار : «وَ اِيَّاكَ و مُصاحَبَةَ الفُسّاقِ فَاِنَّ الشَّرَّ بِالشَّرِّ مُلْحَقٌ وَ وَقِّرِاللهَ وَ اَحْبِبْ اَحِبّائَهُ...» (٧٦)
و همچنين مى فرمايد : روا نيست كه مرد مسلمان با فاجر، احمق و دروغگو، طرح برادرى بيفكند : «لايَنْبَغِى لِلْمَرْءِ المُسْلِمِ اَنْ يُوَاخِىَ الْفاجِرَ وَ لاَ الاَْحْمَقَ وَ لاَ الْكَذَّابَ» . (٧٧)
در اين روابط علاوه بر اثر اخلاقى حيثيت اجتماعى مسلمانان نيز مطرح است و لذا امام صادق (عليه السلام) مى فرمايد : با اهل بدعت و ضلالت مصاحبت و مجالست نكنيد كه در نظر مردم فردى از آنان بشمار آييد : «لاتُصاحِبُوا اَهْلَ الْبِدَعِ وَ لاتُجالِسُوهُمْ فَتَصِيرُوا عِنْدَالنَّاسِ كَوَاحِد مِنْهُمْ» .
پيامبر (صلى الله عليه وآله) فرمود : مرد، بر دينِ همنشين خويش است : «اَلْمَرْءُ عَلى دِينِ خَلِيلِهِ» . (٧٨)

--------------------------------------------
پي نوشت ها :
١. سوره انبياء، آيه ١٠٧.
٢. سوره طه، آيات ٢ - ١.
٣. سوره آل عمران، آيه ١١٠.
٤. اصول كافى ، ج ٢، ص ٦٥٩.
٥. همان ، ص ٦٧٠.
٦. همان ، ص ٦٥٦.
٧. سوره نحل، آيه ٩٠.
٨. سوره مائده، آيه ٨.
٩. تصنيف غرر ، ص ٩٩.
١٠. نهج البلاغه ، نامه ٥٣، ص ٣٢٦.
١١. «الامام على، صوت العدالة الانسانيه» تأليف جورج جرداق، نويسنده محقق و آزاده لبنانى. روح عدالتخواهى و عدلگسترى اميرمؤمنان (عليه السلام) در سيره سياسى و اجتماعى آن حضرت نمونه هاى بىشمارى دارد كه براى اطلاع بيشتر به كتابهاى سيره و تاريخ مراجعه شود.
١٢. نهج البلاغه ، خطبه ٢٧.
١٣. ر.ك : به اصول كافى ، ج ٢، ص ٦٣٥ به بعد «كتاب العشره» .
١٤. سوره عنكبوت، آيه ٨. «و وصينا الانسان بوالديه حسنا و ان جاهداك لتشرك بى ماليس لك به علم فلاتطعهما...» و سوره لقمان، آيه ١٥ «... و صاحبهما فى الدنيا معروف» .
١٥. اصول كافى ، ج ٢، ص ١٦٠ - ١٦١ عن جابر قال سمعت رجلا يقول لابى عبدالله ان لى ابوين مخالفين، فقال : «برّهما كما تبّر المسلمين ممن يتولانا» وسائل الشيعه ، ج ١٥، ص ٢٠٦.
١٦. ميزان الحكمه ، ج ٦، صص ٤٨٧ - ٤٨٦.
١٧. تصنيف غرر ، ص ٤٤.
١٨. ر.ك : منية المريد ، شهيد ثانى و آداب تعليم و تربيت در اسلام ،دكتر سيدمحمد باقر حجتى.
١٩. نهج البلاغه ، نامه ٤٧.
٢٠. اصول كافى، ج ٢، ص ٦٦٧.
٢١. همان ، ص ٦٦٨. چنانكه از روايات برمىآيد چهل خانه از چهار سوى همسايه به حساب مىآيد.
٢٢. همان ، ص ٦٦٨.
٢٣. سفينةالبحار ، ماده خلق.
٢٤. اصول كافى ، ج ٢، ص ١٦٤.
٢٥. تصنيف غرر ، ص ٤٤٩.
٢٦. همان ، ص ٤٤٥.
٢٧. اصول كافى ، ج ٢، ص ١٦٤ : «ثلاث لم يجعلالله لاحدفيهن رخصه : اداء الامانة الى البر و الفاجر و الوفاء بالعهد للبر و الفاجر و بر الوالدين برين كانا او فاجرين» .
٢٨. تحف العقول ، ص ٤٨.
٢٩. اصول كافى ، ج ٢، ص ٦٤٣.
٣٠. مصباح الشريعه ، ص ٦.
٣١. سوره توبه، آيه ٧١.
٣٢. تحف العقول ، ص ٤٨.
٣٣. منتهى الامال ، محدث قمى، ص ٧٦.
٣٤. اصول كافى ، ج ٢، ص ٣٤٥.
٣٥. همان ، ص ٦٤٤.
٣٦. تحف العقول ، ص ٤٥.
٣٧. اصول كافى ، ج ٢، ص ٦٤٢.
٣٨. نهج البلاغه ، حكمت ٦، صص ٣٦٢ ـ ٣٦١.
٣٩. مناقب خوارزمى ، ص ٢٧١.
٤٠. سوره آل عمران، آيه ١٠٣.
٤١. نهج البلاغه، نامه ٤٧، ص ٣٢١.
٤٢. اصول كافى ، ج ٢، ص ١٦٧.
٤٣. ارشاد ديلمى ، ص ١٢٦.
٤٤. سوره حجرات، آيه ١٠.
٤٥. نهج البلاغه ، حكمت ١٢، ص ٣٦٢.
٤٦. اصول كافى ، ج ٢، ص ١٦٦.
٤٧. كنز العمال ، ج ٦، ص ٣٠.
٤٨. همان ، ص ١٦٣.
٤٩. بحارالانوار ، ج ٤٠، ص ٣٢٧.
٥٠. سوره آل عمران، آيه ٢٠٠ : همچنين از آيات سوره عصر : «تواصوا بالحق و تواصوا بالصبر» مى توان براى مطلب شاهد آورد. سفارش به حق و صبر هرگاه به عنوان يك وظيفه جمعى مطرح گردد، مى تواند در اقامه حق و پرورش روح مقاومت اجتماعى در طريق حق و تأثيرگذارى و تأثيرپذيرى رهآورد بسيار ارزشمندى داشته باشد.
٥١. اصول كافى ، ج ٢، ص ١٧٥.
٥٢. مستدرك صحيفة الرض ، سيدمحمدباقر ابطحى، ص ٢٨٦.
٥٣. اصول كافى ، ج ٢، ص ٦٧٠.
٥٤. سوره شورى، آيه ٣٨.
٥٥. سوره آل عمران، آيه ١٥٩.
٥٦. نهج البلاغه ، حكمت ١٦١، ص ٣٩١.
٥٧. اصول كافى ، ج ٢، ص ٤٠٣.
٥٨. نهج البلاغه ، خطبه ٢١٦، ص ٢٥٠.
٥٩. اصول كافى ، ج ٢، ص ٢٠٨.
٦٠. سنن النبى ، ص ٤٣.
٦١. اصول كافى ، ج ٢، ص ٦٤٤.
٦٢. همان ، ج ٢، ص ٦٤٥.
٦٣. سنن النبى ، ص ٦٢، و اصول كافى ، ج ٢، ص ٦٧١.
٦٤. اصول كافى ، ج ٢، ص ١٦٥.
٦٥. همان ، ص ٦٥٨.
٦٦. همان ، ص ٦٥٨.
٦٧. همان ، ص ٦٦٨.
٦٨. همان ، ص ١٧٣.
٦٩. سوره حشر، آيه ٩.
٧٠. وسائل الشيعه ، ج ٦، ص ١٥٦.
٧١. سئل الرضا (عليه السلام) ما حق المؤمن على المؤمن؟ فقال : ان من حق المؤمن على المؤمن المودة له فى صدره و المواسات له فى ماله و النصرة على من ظلمه. (بحارالانوار ، ج ٧٤، ص ٢٣٢) .
٧٢. وسائل الشيعه، ج ٦، ص ١٥٦.
٧٣. سوره مائده، آيه ٥٧.
٧٤. سوره توبه، آيه ٢٣.
٧٥. تصنيف غرر ، ص ٤٣١.
٧٦. نهج البلاغه ، نامه ٦٩، ص ٣٥٤.
٧٧. اصول كافى ، ج ٢، ص ٦٤٠.
٧٨. همان ، ص ٦٤٢.


۹
فصل ششم : راهبردهاى تربيتىِ اسلام

فصل ششم : راهبردهاى تربيتىِ اسلام

راهبردهاى تربيتى اسلام عبارتاند از : عوامل و راه و روشهاى درونى و برونى، كه براى دستيابى به رشد و كمال، مورد استفاده قرار مي گيرند تا استعدادهاى معنوى و انساني به ثمر نشسته و سجاياى خجسته اخلاقى ايجاد و تثبيت گردند.
اين راهبردها را ذيل هشت عنوان مى نگريم :

١ـ مربى و اسوه اخلاق

نخستين عاملِ سرنوشتساز در تربيت، نقش مربى است. انسان همواره به مربى نيازمند بوده و براى شكل دادن به شخصيت خود، نمونه و سرمشق مىطلبد. اين نياز و طلب در فطرت ريشه دارد. عامل فطرى اين امر، نقص انسان است از يكسو و عشق او بهكمال از سوى ديگر، به علاوه انعطافپذيرى، تقليد، همانندسازى و قهرمانجويى كه بهموجب آن مىكوشد تا خود را با چهره هايى كه در نظرش از والايى و برترى برخوردارند تطبيق دهد.
اين ويژگى براى جوانان از بيست تا بيست و پنج سالگى (دوره دانشگاهى) از اهميت بيشترى برخوردار است و همين امر، مسئله تربيت اخلاقى را براى اين دوره حساس جدىتر مطرح مىسازد. اگر از چنين زمينه هاى روانى درست بهره گيرى شود شخصيت اخلاقى جوانان به شيوه صحيح شكل خواهد گرفت.
مربى، معمار شخصيتِ انسان است و الگو و قاعده و دستورى مجسم كه آدمى آگاهانه يا ناخودآگاه از او تقليد كرده و شخصيت خود را طبق آن مىسازد. سعادت و شقاوت انسان به مسئله تربيت و وجود مربيان وابسته است. (١)
امام سجاد (عليه السلام) مى فرمايد : آنكس كه فرزانهاى ارشادگر ندارد هلاك خواهد شد : «هَلَكَ مَنْ لَيْسَ لَهُ حَكيمٌ يُرشِدُه» . (٢)
حضرت امام (رحمه الله) در خصوص نياز انسان به معلم و مربى اخلاق چنين مى فرمايد :
«چطور شد علم فقه و اصول به مدرّس نياز دارد، درس و بحث مىخواهد، براى هر علم و صنعتى در دنيا استاد و مدرّس لازم است، كسى خودرو و خودسر در رشتهاى متخصص نمي گردد، فقيه و عالم نمي شود، ليكن علوم معنوى و اخلاقى كه هدف انبيا و از لطيفترين و دقيقترين علوم است، به تعليم نيازى ندارد و خودرو و بدون معلم حاصل مي شود؟» (٣)
نياز به مربى جاى ترديد نيست اما مسئله مهم وجود مربى شايسته است، حال سخن در اين است كه اسلام براى تربيتِ صحيح چه كسانى را به عنوان مربى معرفى كرده و چه ويژگى هايى را معتبر دانسته است.
مربى در اسلام مصاديق متعددى دارد و به ترتيب رتبه و جايگاه شامل : مبدأ هستى، رسولان الهى، امامان معصوم (عليهم السلام) و ديگر مربيان صالح مي شود. (٤)

الف) خداوند

مربى واقعى انسان و همه موجودات جهان، پروردگار عالم است، اوست «رَبّ العالمين» ، خالق، مدّبر، هدايتگر و تربيت كننده. به معناى حقيقى، آن كه بدون هدايت و تربيت او، حتى هدايت و تربيت پيامبران غيرممكن و ناموفق است. «اِنَّكَ لاتَهدِى مَنْ اَحْبَبْتَ وَ لكِنَّاللهَ يَهْدِى مَنْ يَشاءُ...» (٥) «بَلِاللهُ يُزَكِّى مَنْ يَشاءُ» . (٦)
اين هدايت و تربيت، مفهوم تكوينى آن عموم موجودات جهان را دربرمي گيرد : «...رَبُّنَا الَّذى اَعْطى كُلَّ شَئ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدى» (٧) اما نسبت به انسان داراى دو بعد تكوينى و تشريعى است : «اِنّا هَدَيْناهُ السَّبِيلَ اِمّا شاكِراً وَ اِمّا كَفوُراً» (٨) ، «...وَاللهُ يَقُولُ الْحَقَّ و هُوَ يَهْدِىْ السَّبِيلَ» . (٩)
علاوه بر هدايت و تربيت عمومى كه خداوند نسبت به همه انسانها دارد، تربيت ويژهاى را به برگزيدگان خود اختصاص داده كه پيامبران و اوصيا و اوليا را شامل مي شود، زيرا آنان الگوى «انسان كامل» و «امام» براى ديگر انسانها هستند و به اين دليل مى بايست، نسخه برتر و نمونه اكمل و مصون از خطا و انحراف باشند تا جامه رهبرى بر قامت آنان راست آيد و اين جز در سايه تربيت ويژه الهى ميسر نخواهد بود. پيامبراكرم (صلى الله عليه وآله) با اشاره به اين مطلب مى فرمايد :
«اَدَّبَنى رَبِّى فَاَحْسَنَ تأدِيبى» (١٠)
على (عليه السلام) درباره پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله) و تربيت الهى نسبت به آن حضرت چنين مى فرمايد :
«هنگامىكه از شير مادر گرفته شد خدا بزرگترين فرشته از فرشتگان را شب و روز همنشين او فرمود تا راه هاى بزرگوارى و خوى هاى نيكوى جهان را فراهم نمود.»
«وَ لَقَدْ قَرَنَ اللهُ بِهِ صَلَّىالله عَلَيْهِ وَ آلِهِ مِن لَدُنْ اَنْ كانَ فَطِيماً اَعْظَمَ مَلَك مِنْ مَلائِكَتِهِ يَسْلُكُ بِه طَريقَ المَكارِمِ وَ مَحاسِنَ اَخْلاقِ الْعالَمِ لَيْلَهُ و نَهارَهُ» (١١)
همچنين درباره خود و خاندانش مى فرمايد :
«ما ساخته دست پروردگارمان هستيم و مردم ساخته دست تربيت ما مى باشند :
«فَاِنّا صَنايِعُ رَبِّنا وَ النّاسُ بَعْدُ صَنايِعُ لَنا» . (١٢)

ب) پيامبر و امام

پس از هدايت و تربيت الهى، كار هدايت و تربيت به انبيا و اوصياى آنان موكول شده، چون آنها واسطه فيض و رحمت الهىاند و اصولا فلسفه وجودى آنان نيز همان انسانسازى است. پيامبران با رسالتى كه در طول حيات بشر داشته اند، با رهتوشه آسمانى برانگيخته شدند تا با الهام از منبع وحى به تربيت و تكميل انسانها بكوشند، از اينرو در قرآن به عنوان امام و اسوه معرفى شده اند. (١٣)
قرآن كريم پس از ذكر نام گروهى از پيامآوران (نوح، ابراهيم، يعقوب، داود، سليمان، ايوب، يوسف، موسى، هارون، زكريا، يحيى، عيسى، الياس، اسماعيل، يونس و...) اسوه بودن آنان را خاطرنشان ساخته و اقتداى به آنان را توصيه مىكند :
«أُولئِكَ الَّذينَ هَدَىاللهُ فَبِهُداهُمُ اقْتَدِه...» . (١٤)
على (عليه السلام) مى فرمايد : شبيهترين مردم به پيامبران خدا كسانى هستند كه حق را بىپروا بگويند و در عمل به حق پابرجا باشند :
«اَشْبَهُ النّاسِ بِاَنْبِياءِاللهِ اَقْوَلُهُم لِلْحَقِّ وَ اَصْبَرُهُمْ عَلَى الْعَمَلِ بِهِ» . (١٥)
در اين ميان، خاتم انبيا (صلى الله عليه وآله) با رسالت جهانى خود ويژگى و برترى خاصى دارد و از اين جهت خداوند آن حضرت را براى جهانيان معرفى نموده : «وَ ما اَرْسَلْناكَ اِلاّ رَحمَةً لِلْعالَمينَ» (١٦) و پيامش را «ذِكْرَى لِلْبَشَرِ» (١٧) ناميده و او را به عظمت اخلاق، ستوده : «اِنَّكَ لَعَلى خُلُق عَظيم» (١٨) و مردم را به پيروى از آن حضرت و اسوه قرار دادن وى فرا خوانده است : «لَقَدْ كانَ لَكُمْ فى رَسُولِاللهِ اُسْوَةٌ حَسَنَةٌ...» . (١٩)
اميرالمؤمنين (عليه السلام) طى خطبهاى با اشاره به زهد تنى چند از پيامبران خدا (موسى، عيسى و داود) از زهد و بىرغبتى پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله) به دنيا سخن مي گويد و تأسى به آن حضرت را مورد تأكيد قرار مى دهد :
«پس به پيامبر پاك و پاكيزه خود اقتدا كن كه در رفتار او الگويى است براى آنكه بدو تأسى جويد و مايه شكيبايى است براى آنكس كه شكيبايى طلبد و محبوبترين بندگان نزد خدا كسى است كه رفتار پيامبر را سرمشق خود بداند و به دنبال آن رود.»
«پيامبر خدا روى زمين غذا مىخورد و چون غلامان مى نشست و كفش خود را با دست مباركش وصله مى زد و جامهاش را مى دوخت و بر الاغ برهنه، سوار مي شد و ديگرى را پشت سر خود سوار مىكرد. يكى از همسرانش پردهاى كه تصويرهايى داشت بر در خانه آويخته بود، بدو گفت : آن را از نظر من دور كن، كه هرگاه بدان بنگرم دنيا و زيورهاى آن را به ياد آورم.
او از دنيا به قلب خود روى گردانيده و ياد آن را از خاطر محو كرده بود و دوست داشت زيور دنيا را نبيند تا از آن زيورى برنگيرد. دنيا را پايدار نمى دانست، با شكم خالى از دنيا رخت بربست و سالم به آخرت درآمد، سنگ بر سنگى ننهاد تا جهان را ترك گفت و دعوت حق را پاسخ داد.»
«فَتَأسَّ بِنَبيِّكَ الأَطيَبِ الاَطْهَرِ ـ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ ـ فَاِنَّ فِيهِ اُسْوَةً لِمَنْ تَأَسَّى و عَزاءً لِمَنْ تَعَزَّى و اَحَبُّ العِبادِ اِلَى اللهِ المُتَاَسِّى بِنَبِيِّهِ وَ المُقْتَصُّ لاَِثَرِهِ.....»
«وَ لَقَدْ كانَ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ يأكُلُ عَلَى الأَرْضِ و يَجْلِسُ جِلْسَةَ العَبْدِ و يَخْصِفُ بِيَدهِ نَعْلَهُ و يَرْقَعُ بِيَدِهِ ثَوْبَهُ و يَرْكَبُ الْحِمارَ الْعارِىَ...» (٢٠)
سيره مباركه پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله) سراسر نور، هدايت و تعليم و تربيت بود. راويان درباره اخلاق پيامبر (صلى الله عليه وآله) گفته اند : «خُلْقُ رَسُولِ اللهِ الْقُرْآن» (٢١) خلق و خوى آن حضرت قرآن بود.
«او بر كوچك و بزرگ سلام مىكرد» (٢٢) مى فرمود : از شما كسى به من شباهت بيشترى دارد كه اخلاقش نيكوتر باشد : «اَلا وَ اِنَّ اَشْبَهَكُم بِى اَحْسَنُكُمْ اَخْلاقاً» . (٢٣) همين خلق و خوى شايسته بود كه عامل بارزى در تربيت انسانها به شمار آمده است.
پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله) به يارانش فرمود : «مىخواهيد بگويم چه كسى از شما در اخلاق به من شبيهتر است؟ گفتند : آرى، فرمود : آنكس كه خلق او نيكوتر باشد و بردبارىاش بالاتر باشد و بيشتر از هركس چه در حالت خشم و يا خشنودى از خود انصاف بگيرد.» (٢٤)
هرچند كه تعليم و تربيت پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله) براى كل بشريت است اما بهرهورى از اين كانون نور و هدايت و تأثير تربيت او (به دليل اختلاف استعدادها و قابليتهاى مخاطبين) يكسان نيست. على (عليه السلام) نخستين شاگردان اين مكتب و تربيت يافته اين دامان، در خصوص تأثير تربيت رسول اكرم (صلى الله عليه وآله) در شكلگيرى شخصيت اخلاقى خود مى فرمايد : «من از پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله) به طور كامل پيروى مىكردم و هر روز براى من از اخلاق خود نشانهاى برپا مى داشت و مرا به پيروى آن فرمان مى داد : «و لَقَدْ كُنْتُ اَتَّبِعُهُ اتِّباعَ الفَصِيلِ اَثَرَ اُمِّهِ يَرفَعُ لِىْ فى كُلِّ يَوْم مِنْ اَخْلاقِه عَلَماً وَ يَأمُرُنِى بِالاِْقْتِداءِ بِهِ» . (٢٥)
حضرت امام (رحمه الله) در اينباره مى فرمايد :
«علىبن ابىطالب (عليه السلام) فقط بنده خدا بود و اين بزرگترين شاخصه اوست كه مى توان از آن ياد كرد و پرورش يافته و تربيت شده پيامبر عظيمالشان است و اين از بزرگترين افتخارات اوست. كدام شخصيت است كه مى تواند ادعا كند از خردسالى تا آخر عمر در دامن و پناه و تحت تربيت وحى و حامل آن بوده جز علىبن ابىطالب كه وحى و تربيت صاحب وحى در اعماق روح و جان او ريشه دوانيده، پس او به حق، عبدالله است و پرورش يافته عبدالله اعظم» (٢٦)

ج) امامان

انسان هيچگاه از هدايت و تربيت «چهره هاى الهى» ، بىنياز نيست. يكى از دلايل استمرارِ «امامت» و خالى نبودن زمين از «حجت» (٢٧) (كه از مسلمات آيين ما است) در همين نكته نهفته است، زيرا انسان همواره به چهره هاى صالح و شايسته محتاج است تا با اقتداى به سيماى «فكرى، اعتقادى، علمى، عملى و اخلاقى» آنان، درس فضيلت بياموزد، چون سعادت او در دنيا و آخرت به اين چهره ها پيوند خورده است.
امام صادق (عليه السلام) در تفسير آيه مباركه «وَ يَوْمَ نَبْعَثُ فِى كُلِّ اُمَّة شَهيداً عَلَيْهِم مِن اَنْفُسِهِم وَ جِئنا بِكَ شَهيداً عَلى هؤُلاءِ...» (٢٨) مى فرمايد : «لِكُلِّ زَمان و اُمَّة شهيدٌ تُبْعَثُ كُلُ اُمَّة مَعَ اِمامِها» (٢٩) يعنى : براى هر زمان و هر امتى گواهى است و هر امتى با امام خود برانگيخته خواهد شد.
پس از پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله) ، ائمه معصومين (عليهم السلام) مربيان شايستهاى هستند كه تحت امر الهى مسئوليت و تربيت انسانها را برعهده دارند.
اميرالمؤمنين (عليه السلام) مى فرمايد : ماييم داعيان حق و رهبران خلق و زبانهاى صدق، آنكس كه فرمان ما برد فرمانروايى كند و هركس تمرد نمايد دستخوش هلاكت گردد :
«نَحْنُ دُعاةُ الْحَقِّ و اَئِمَّةُ الْخَلْقِ و أَلْسِنَةُ الصِّدْقِ، مَنْ أَطاعَنا مَلَكُ و مَنْ عَصانا هَلَكَ» (٣٠)
و نيز در توصيف ائمه طاهرين (عليهم السلام) مى فرمايد : «آنها مشعلداران تاريكى ها و چشمه هاى حكمت و معادن علم و مواطن حكماند، زندگى دانش و مرگ نادانى بدانها وابسته است، حكم آنها از علمشان آگاهى دهد و سكوتشان بيانگر منطق آنهاست، از حق تخلف نكنند و در آن اختلاف نورزند، حق در ميان آنان ساكت، ناطق و شاهد صادق است.» (در عين سكوت علمشان گويا است) بارى، چهره علمى و سيره عملى امامان (عليهم السلام) ، پس از پيامبر (صلى الله عليه وآله) ، روشنگر راه مؤمنان پاك نهاد و مربى انسانهاى صالح و نشانه حقانيت اسلام و اسوه تربيت و اخلاق بوده كه حتى دشمنانشان را به اعتراف و خضوع واداشت. (٣١)

د) ديگر مربيان صالح

علاوه بر آنچه از خداوند و پيامبران و امامان در مورد تربيت گفتيم، بشر همواره به مربى صالح نياز دارد. چهره هاى مقدس دينى و روحانى، پدر و مادر، استاد و معلم، شاعر و هنرمند، نظام حاكم و مصاحب و رفيق و غيره، به طور مستقيم يا غيرمستقيم، مربيان و الگوهايى هستند كه در پرتو گفتار يا رفتارشان چهره اخلاقى افراد شكل مى پذيرد. بنابراين مى بايست از صلاح، سداد و شايستگى لازم برخوردار باشند.

ويژگى هاى مربى

چنانكه اشاره شد مربى، تنها معلم و آموزگار نيست، بلكه اسوه تربيت، اخلاق و الگوى عملى براى تربيتپذير است، لذا ميان او و پيروانش بايد نوعى رابطه روحى، معنوى و عاطفى برقرار باشد تا بتواند وى را مؤمن و منقاد ساخته و در عمل، متعهد سازد و اين تا حد زيادى به باورها، يافته ها، روحيات، اعتقادات و سيماى عملى مربى وابسته است.
على (عليه السلام) مى فرمايد : آنكس كه در جايگاه رهبرى مردم قرار گرفته بايد پيش از تعليم ديگران به تعليم خود بكوشد و تربيت او با روش عملى بايد مقدم بر تربيت زبانى باشد و آنكس كه خود را تعليم دهد و ادب آموزد شايسته احترام بيشترى است تا آنكه مردم و مربى مردم باشد :
«مَنْ نَصَبَ نَفْسَهُ لِلنَّاسِ اِماماً فَلْيَبْدَأ بِتَعليمِ نَفْسِهِ قَبْلَ تَعْليمِ غَيْرِهِ، وَلْيَكُنْ تأدِيبُهُ بِسيرَتِهِ قَبْلَ تَأديبِهِ بِلِسانِهِ وَ مُعَلِّمُ نَفْسِهِ وَ مُؤَدِّبُها اَحَقُّ بِالاِْجْلالِ مِنْ مُعَلِّمِ النَّاسِ و مُؤَدِّبِهِمْ.» (٣٢)
و نيز مى فرمايد : «آنكس كه خود را اصلاح نكرده، ديگران را اصلاح نتواند كرد : «مَنْلَمْيُصْلِحْ نَفْسَهُ لَمْ يُصْلِحْ غَيْرَهُ» . (٣٣)
و به گفته حكيمان : «فاقد شىء نمى تواند مُعطى شىء باشد.»
ذات نايافته از هستى بخش *** كى تواند كه شود هستى بخش
خشك ابرى كه بود زاب تهى *** نايد از وى صفت آب دهى

چهره عملى مربى

به طور خلاصه : مربى، اسوه و سرمشق پيش از آنكه چهره آموزشى داشته باشد بايد كردارهاى نيكو از خود بروز دهد و عملِ مربيان هر اندازه شايستهتر باشد اثرگذارى آن عميقتر خواهد بود، چه، زبانِ عمل از هر زبانى رساتر است.
امام صادق (عليه السلام) مى فرمايد : مردم را با غير زبانتان به نيكى دعوت كنيد تا از شما تلاش و كوشش و صدق و ورع ببينند.» (٣٤)
حضرت امام (رحمه الله) در بيان اين مطلب مى فرمايد : «اگر (كسى) بخواهد تهذيب كند جامعه را اوّل از خودش بايد شروع كند و بعداً تكليف دارد كه جامعه خودش را تهذيب كند. اگر خودش تهذيب نشود نمى تواند جامعه را تهذيب كند. كسى كه خودش فاسد است نمى تواند كلامش را طورى ادا كند كه مردم صحيح بشوند، تأثير ندارد. آن وقتى كلام تأثير دارد كه از قلب پاك و منزه بيرون بيايد.» (٣٥)
«همه معلمين در فكر اين باشند كه خودشان را تهذيب كنند، بايد خود را مهذب كنند تا حرفشان در ديگران اثر كند.» (٣٦)
«تعهد داشته باشيد به احكام اسلام و اخلاق اسلام و اعمال اسلامى، بايد خود شما الگو باشيد براى اينكه بچه ها با عمل شما تربيت بشوند و شما دعوت كنيد آنها را با اعمال خودتان به اسلام و اخلاق و اعمال اسلامى.» (٣٧)
راز مطلب اين است كه انسان بيش از آنكه از سخن تأثير پذيرد، مجذوب زيبايى و جمال است. آنقدر كه يك تابلوى زيباى نقاشى مى تواند تماشاگر را به شيفتگى و اعجاب وادارد، توصيف نقاش هنرمند نمى تواند. انسان بيش از آنكه به گوش وابسته باشد به چشم وابسته است (همچنانكه روانشناسى يادگيرى نيز ٧٥% يادگيرى را به باصره مربوط مى داند) و بيشتر از آنكه آدمى به عقل تكيه كند دستخوش احساس است و جمال اخلاق مى تواند اين احساس را برانگيزد و زمينه تربيت را فراهم سازد. به عبارت ديگر، از آنجا كه انسان عاشق جمال و كمال مطلق است، هركجا جمال اخلاق و كمال معنويت را يافت مجذوب آن فضائل مي گردد و نوعى شيفتگى و خضوع نسبت به صاحب جمال در اعماق وجود خويش احساس مىكند، لذا اسوه هاى اخلاقى بيش از هر چيز مى توانند در نفوس مؤثر باشند، همين است رمز عظمت و نفوذ و بقاى شخصيت پيامآوران در نفوس و قلوب.
نكته اساسى، تأثير حقيقت است، عالم بر حقيقت تكيه دارد، و هرجا حقيقت بود تأثير خود را بر جاى مى نهد و مخاطب را به تسليم و خضوع مىكشاند.

هنر تربيت كردن

علاوه بر شايستگى اخلاقى كه بدان اشاره شد، براى مربى ويژگى هاى ديگرى لازم است تا تربيت مؤثر باشد. از آن جمله : توجه به اصول و فنون تربيتى، آگاهى به شيوه ها، شناخت شرايط و تطبيق برنامه با وضعيت روحى مخاطب، ايمان، اخلاص، حلم و حوصله، دانش و هنر مربىگرى، اطلاع بر سيره و روش مربيان بزرگ به ويژه پيامبران و امامان كه تناسب حال و ظرفيت و شرايط مخاطب را منظور مى داشتند. (٣٨)
پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله) فرمود :
«اِنّا مَعاشِرَ الاْنبياءِ اُمِرْنا اَنْ نُكَلِّمَ النّاسَ عَلى قَدْرِ عُقُولِهِم; (٣٩)
ما پيامبران موظفيم با مردم به پايه عقلشان سخن گوييم.»
رسول گرامى اسلام (صلى الله عليه وآله) ، با كودكان بهگونهاى برخورد مىكردند كه رشد و عواطف كودكانه آنان ايجاب مىكرد، با جوانان به نوعى ديگر و با ساير افراد در سطوح مختلف با شيوه هاى مناسب، و با اهل كتاب، احبار، سران قبايل و پادشاهان متناسب با شأن و جايگاه و روحيات آنها سخن مي گفتند و يا نامه مى نوشتند، همانند طبيبى كه به اقتضاى حال بيمار تجويز دارو كند.
على (عليه السلام) درباره پيغمبر اكرم (صلى الله عليه وآله) فرمود :
«طَبيبٌ دَوَّارٌ بِطِّبه قَدْ اَحْكَمَ مَرَاهِمَهُ و أحْمَى مَوَاسِمَهُ يَضَعُ ذلِكَ حَيْثُ الْحاجَةُ اِلَيْهِ; (٤٠)
طبيبى كه با طب خود سيار بود، مرهمها پرداخته و وسيله داغ كردن آماده ساخته تا هر يك را در جايى كه بدان نياز باشد، به كار برد.»
حكيم سنايى گويد :
هركجا داغ بايدت فرمود *** چونكه مرهم نهى ندارد سود
مولوى گويد :
چونكه با كودك سر و كارت فتاد *** همزبان كودكى بايد گشاد

فقر تربيتى انسان معاصر

از مباحث گذشته نتيجه گرفتيم كه مسئله مهم در تربيت، برنامه درست و مربى صالح با معيارهاى الهى است. انحراف بشر از اينجا آغاز شده كه مكاتب انحرافى و چهره هاى ناصالح و مربيان نالايق و قهرمانان كاذب و هنرمندان بىآرمان را براى خود به رهبرى برگزيده و عملشان را سرمشق ساخته، همانگونه كه قرآن بيانگر است : «كفار وقتى عمل زشتى را مرتكب مي شدند يا اعتقاد سخيفى را اتخاذ مىكردند مي گفتند پدرانمان را اينگونه يافتيم و يا سران و سرورانمان را پيروى مىكنيم.» (٤١)
اين مشكل امروزه نيز در حد وسيعى دامنگير انسان معاصر است كه با شديدترين فقر معنوى و نداشتن الگوى انساني روبهرو است.
انسان امروزى الگوهاى شايسته خويش را گم كرده و در زندگى اخلاقى، فرهنگى، هنرى، اجتماعى و سياسى فاقد رهبرى صالح است. در اين ميان انسان غربى بيش از هر كس در بحران، سردرگمى، بىآرمانى و فساد غوطهور است كه اين بر تحليلگران غربى نيز پوشيده نمانده است. دكتر كارل مى نويسد :
«ما نتوانستهايم زندگى اجتماعى خود را خردمندانه رهبرى كنيم و نمى دانيم چگونه حاكم بر زندگى فردى باشيم. اين ناتوانى از رهبرى، خود محصول عصر ماست.»
ارائه الگوهاى ناصالح را مى توان تلاشى دانست از سوى كسانى كه منافع خود را در بىخبرى مردم جستجو كرده اند، زيرا هنگامى كه انسان رهبران واقعى خود را از دست داد ناخودآگاه به دنبال چهره هايى كه فاقد ارزشهاى انساني هستند، كشيده مي شود و با الگو ساختن آنان شخصيت و استقلال خويش را از دست داده و بدون اراده و با بردگى كامل به خواست فرصتطلبان تن مى دهد.
الگوهاى ناشايست در جهان كنونى از قهرمانان كاذب عرصه سياست و هنرمندان فاسد و صحنه هاى هنر و سينما فراتر رفته و به معلمان، پدران و مادران نيز سرايت كرده است.
دكتر كارل با اشاره به نقش پدران و مادران و مربيان آموزش و پرورش غربى نسبت به كودكان و جوانان مى نويسد :
«بدونمبالغه مى توان گفت كه بسيارى از پدران و مادرانِ امروزى از هر طبقه كه باشند بيش از حد به تربيت كودكانشان جاهلاند. مدارس نيز هنوز نمى توانند وظيفه آن را ايفا كنند، زيرا آموزگاران نيز رفتارهايشان بهتر از پدران نيست. همانطور كه «مونتنى» تعليم مىكرد كودكان نه فقط به دستور و گفتار بلكه مخصوصاً به نمونه و سرمشق احتياج دارند.» (٤٢)
و چنين است وضع ديگر جوامعى كه از الگوهاى الهى و برنامه هاى تربيتى آسمانى فاصله گرفته اند.

٢ـ مجاهده با نفس

نخستين گام عملى در طريق تربيت و تهذيب «مجاهده» است. يعنى تلاش در رفع موانعى كه سد راه كمال انسان مى باشد و بدون آن هر نوع تربيتى بىحاصل است. از ويژگى هاى تربيت دينى اين است كه پيش از آنكه از بيرون به تربيت انسان بپردازد، در آغاز وى را به خويشتن آگاهى داده و نقطه هاى ضعف و قوت را بدو مى نمايد و انسان را به چشمه هاى وجود خويش متصل مىكند تا در تكاپوى رشد و كمال و تهذيب و تزكيه باشد و موانع را از ميان بردارد.
مجاهده دو گونه است : درونى و برونى (جهاد با نفس و جهاد با دشمن) كه هريك نقش تربيتى و انسانسازى دارد و اينك سخن از جهاد نفس است كه تبيين آن مستلزم توجه به چند مطلب مى باشد : «شناخت نفس و خطرات آن ـ ضرورت مجاهده با نفسـ حقيقت مجاهده ـمراحل عملى تهذيب نفسـ رهتوشه مجاهده» .

الف) نفس و خطرات آن

شناخت نفس، نخستين ضرورت در امر مجاهده است. همانگونه كه در گذشته گفتيم : يكى از مراتب نفس (مرتبه نازل آن) نفس اماره مى باشد كه از درون به بدى فرمان مى دهد : «...اِنَّ النَّفْسَ لاََمّارَةٌ بِالسُّوءِ...» (٤٣) و پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله) آن را سرسختترين دشمنان خوانده است : «اَعْدى عَدُوِّكَ نَفْسُكَ الَّتِى بَيْنَ جَنْبَيْك» (٤٤) و در آيات و روايات و توصيه هاى اخلاقى و عرفانى و ادبيات ما از آن نكوهش بسيار شده و پيروى هواى نفس سرچشمه همه خطاها و گمراهى ها به شمار آمده است.
حضرت على (عليه السلام) مى فرمايد : «نَفْسُكَ اَقْرَبُ اَعْدائِكَ اِلَيْكَ» (٤٥)
قرآن كريم پيروىِ هواى نفس را نوعى پرستش مشركانه دانسته كه چشم عقل را كور و قلب را ظلمانى مىكند و آدمى را از هويت الهى محروم و از مشاهده حقايق محجوب مىسازد و در اينباره مى فرمايد : آيا ديدى آنكس را كه هواى خود را خداى خود گرفت و با داشتن علم و دانش خداوند گمراهش ساخت و بر گوش و دلش مهر زد و بر ديدگانش پرده افكند. «أَفَرَأيْتَ مَنِ اتَّخَذَ اِلهَهُ هَواهُ وَ أَضَلَّهُاللهُ عَلى عِلْم وَ خَتَمَ عَلى سَمْعِهِ وَ قَلْبِهِ وَ جَعَلَ عَلى بَصَرِهِ غِشاوَةً...» . (٤٦)
امام صادق (عليه السلام) از نفس به عنوان وحشتناكترين و تاريكترين حجاب ميان انسان و خدا نام برده است : «لاحِجابَ اَوْحَشُ واَظْلَمُ بَيْنَالعَبْدِ و بَينَاللهِتَعالى مِنَ النَّفْسِ وَ الهَوى» (٤٧)
هواى نفس به گردابى مهلك ماند كه هر مقدار آدمى در آن پاى بفشارد بيشتر به اعماق آن كشيده مي شود و اميد نجات را از دست مى دهد. هواى نفس تنها به گناه بسنده نمىكند بلكه آدمى را تا سرحد كفر و انكار آيات خدا به پيش مى راند :
«ثُمَّ كانَ عاقِبةَ الَّذِينَ أَسائُوا السُّوْأَى اَنْ كَذَّبُوا بِآياتِاللهِ وَ كانُوا بِهايَسْتَهْزِئُونَ» . (٤٨)
به فرموده حضرت امام :
«و چون سلطنت نفس اماره و شيطان در باطن قوى شد و تمام قوا سر به رقّيت و طاعت آنها گذاشتند و خضوع در پيشگاه آنها نمودند و تسليم تام شدند، آنها قانع به معاصى نمي شوند و كمكم از معصيتهاى كوچك انسان را به معاصى بزرگ و از آنها به سستى عقايد و از آن به ظلمت افكار و از آن به تنگناى جحود و از آن به بغض و دشمنى انبيا و اوليا مىكشانند.» (٤٩)
سعدى گويد : «بزرگى را پرسيدم از معناى حديث : «اَعْدى عَدُوِّكَ نَفْسُكَ الَّتِى بَيْنَ جَنْبَيكِ» گفت به حكم آنكه هر دشمنى را كه با وى احسان كنى دوست گردد، مگر نفس كه چندانكه مدارا بيش كنى، مخالفت زيادت كند.
مراد هركه برآرى مطيع امر تو گشت *** خلاف نفس كه فرمان دهد چو يافت مراد» (٥٠)
به طور خلاصه : شناخت نفس، وسوسه ها، نيرنگها، تمايلات مخرب و سركش آن، كه عامل بيمارى روح و سد راه كمال و سعادت است و ريشه در حب نفس دارد، نخستين شرط خودسازى است.

ب) ضرورت مجاهده

با توجه بدانچه از خطرات نفس اشاره شد، مجاهده با نفس اماره كه در روايات با عنوان «جهاد اكبر» آمده، امرى است اجتنابناپذير و تا آخرين مرز زندگى براى نوع بشر ادامه دارد و هرگز نمى توان سلاح را از كف نهاد همانگونه كه پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله) در گفتوگو با گروهى از جنگآورانِ مسلمان كه از جهاد با كفار برگشته بودند بر آن تأكيد فرمود. (٥١)
على (عليه السلام) جهاد نفس را بالاترين نوع جهاد خوانده است : «ما مِنْ جِهاد اَفْضَلُ مِنْ جِهادِ النَّفْسِ» (٥٢)
راز مطلب اين است كه :
اولا : اصلاح نفس كه اساس تربيت اخلاقى است جز از طريق مجاهده ميسر نيست; همانگونه كه حضرت على (عليه السلام) مى فرمايد : «فى مُجاهَدَةِ النَّفْسِ كَمالُ الصَّلاحِ» (٥٣)
ثانياً : نيل به درجات عاليه و كمالات معنوى در پرتو مجاهده با نفس ميسر است، زيرا هواىِ نفس آدمى را از علم و كمال و كرامت و عزّت و تجلّى استعدادهاى انساني بازمى دارد. اميرمؤمنان (عليه السلام) مى فرمايد : «مَن اَحَبَّ نَيْلَ الدَّرَجاتِ الْعُلى فَلْيَغْلِبِ الْهَوى» (٥٤)
ثالثاً : اگر انسان در جبهه نفس شكست خورد در همه جبهه ها شكست خورده است و اسارت نفس انسان را به هر نوع بردگى و انحطاط مىكشاند. به فرموده على (عليه السلام) : «مَنِ اتَّبَعَ هَواهُ اَرْدَى نَفْسَهُ» (٥٥)
بنابراين، اگر انسان بخواهد مالك خويشتن باشد و از اسارت طبيعت و اسارتِ خودِ مجازى و ديگران رهايى يابد، به ناچار بايد محدوديتهايى را بپذيرد تا از خودِ محدود، آزاد شود. اميرالمؤمنين (عليه السلام) به مالك اشتر چنين مى نويسد : تو بايد مالك خود باشى و نسبت به خواسته هاى نامشروع نفس بخلورزى، كه بخل ورزيدن نسبت به نفس، عين انصاف در حق آن است : «فَأَمْلِكْ هَواكَ وَ شُحَّ بِنَفْسِكَ عَمّا لايَحِلُّ لَكَ فَاِنَّالشُّحَّ بِالنَّفْسِ الاِْنصَافُ مِنْها فيما اَحَبَّتْ اَوْ كَرِهَتْ» . (٥٦)

رياضت

مجاهده با نفس در پارهاى روايات با عنوان «رياضت» مطرح شده است. رياضت يعنى : جهت آرام ساختن نفس در برابر مشتهيات كه به بيان على (عليه السلام) از شريعت انفكاكناپذير است : «الشَّرِيعَةُ رِياضَةُ النَّفْسِ» (٥٧) و عالىترين درجات آن براى اولياى خدا است. اميرالمؤمنين (عليه السلام) در نامهاى به عثمانبن حنيف انصارى فرماندار خود در بصره، مى نويسد : «همانا نفس خويش را با تقوا و رياضت تمرين مى دهم تا در روز هولناك قيامت در امان باشد و بر آن لغزشگاه ثابت و استوار بماند.» (٥٨)
چنين برمىآيد كه رياضتِ قله برتر و مرتبه متعالى مجاهده است كه پوينده راه كمال نه تنها از محرمات و مكروهات پرهيز مىكند، بلكه از بسيارى امور مباح نيز خوددارى مىورزد و بدينوسيله و در چارچوب شرع بر صفاى نفس و توان روحانى خود مىافزايد. (٥٩) حكما، عرفا و مربيان اخلاق نيز از رياضت نفس و جايگاه آن در تربيت سخن گفته اند. خواجه طوسى گويد : «رياضت، رامكردنِ ستور باشد به منع او از آنچه قصد كند از حركات غيرمطلوب و ملكه گردانيدن او را اطاعت صاحب خويش در آنچه او را بر آن دارد از مطالب خويش. و در اين موضوع هم، مراد از رياضت منع نفس حيوانى بود از انقياد و مطاوعت قوه شهوى و غضبى و آنچه بدان دو تعلق دارد و منع نفس ناطقه از مطاوعت قواى حيوانى و از رذايل اخلاق و اعمال مانند : حرص بر جمع مال و اقتتاء جاه و توابع آن از حيلت و مكر و خديعت و غيبت و تعصب و غضب و حقد و حسد و فجور و انهماك در شرور و غىّ و آنچه او را حادث شود و ملكه گردانيدن نفس انساني را به طاعت (عقل) و عمل بر وجهى كه رساننده او به كمالى كه او را ممكن است، باشد.»
«و غرض از رياضت سه چيز است :
يكى : رفع موانع از وصول به حق، از شواغل ظاهره و باطنه;
دوم : مطيع گردانيدن نفس حيوانى مر عقل عملى را كه باعث باشد بر طلب كمال;
سوم : ملكه گردانيدن نفس حيوانى را به ثبات بر آنچه معّد او باشد قبول فيض حقتعالى را تا به كمالى كه او را ممكن باشد، برسد.» (٦٠)
بارى، جلوه هاى ملكوتى نفس ناطقه، رهيابى عقل به معارف الهيه و عروج روح در ملكوت اعلى و كسب عزت و كرامت انسان، نخستين گام براى پالايش روح و رياضت و مجاهده با نفس اماره است.

--------------------------------------------
پي نوشت ها :
١. از اينرو گفته اند :
گلى كه تربيت از دست باغبان نگرفت *** اگر زچشمه خورشيد سر زند خود رو است
و نيز :
من اگر خارم اگر گل چمنآرايى هست *** كه به هر دست كه مى پروردم مى رويم.
٢. بحارالانوار ، ج ٧٨، ص ١٥٨.
٣. جهاد اكبر ، ص ٣٢. حافظ گويد :
طىِّاين مرحله بىهمرهى خضرمكن *** ظلمات است بترس از خطر گمراهى
٤. ابن منظور در لسانالعرب ذيل واژه «ربّ» آورده : «رب ولده و الصّبى يرّبه ربا و رببّه تربيبا بمعنى رباّه» طبرسى در مجمع البيان در معانى «رب» مي گويد : السيد المطاع، مالك، مربّب، مصلح» و «رببته و ربيّته» در بردارنده يك معنا مى باشند. و نيز گويد : خداوند مبدأ پيدايش مخلوقات و مربى و مدبر آنهاست. بدين ترتيب واژه ربّ بار تربيتى حقيقى را دربردارد.
چنانكه در بيان مفاهيم واژه ها در آغاز كتاب گفتيم : قرآن در تربيت اخلاقى از واژه تزكيه بهره گرفته و بدين ترتيب و با عنايت به آيات كريمه قرآن، تزكيه، به خدا و پيامبر و افراد مكلفين و عمل صالح آنان نسبت داده شده است. در مورد تزكيه خداوند آيه : «بل الله يزكى من يشاء» و در مورد تزكيه پيامبر آيه : «يزكيهم و يعلمهم الكتاب و الحكمه» و در مورد مكلفين آيه : «قد افلح من زكيه» و در مورد عمل صالح آيه «و حنانا من لدنا و زكواةً» گواهى مى دهد. ر.ك : «مفردات راغب» ماده تزكيه.
٥. سوره قصص، آيه ٥٦.
٦. سوره نساء، آيه ٤٩.
٧. سوره طه، آيه ٥٠.
٨. سوره انسان، آيه ٣.
٩. سوره احزاب، آيه ٤.
١٠. نهجالفصاحه ، ص ٢١.
١١. نهج البلاغه ، خطبه ١٩٢، ص ٢٢٢ ترجمه دكتر شهيدى.
١٢. همان ، نامه ٢٧ و احتجاج طبرسى ، ج ١، ص ٢٦٠.
١٣. و جعلناهم ائمه يهدون بامرنا و اوحينا اليهم فعل الخيرات و اقام الصلوة و ايتاء الزكوه و كانوا لنا عابدين . سوره انبياء، آيه٧٣.
١٤. سوره انعام، آيه ٩٠.
١٥. تصنيف غرر ، ص ١١٠.
١٦. سوره انبياء، آيه ١٠٧.
١٧. سوره مدثر، آيه ٣١.
١٨. سوره قلم، آيه ٤.
١٩. سوره احزاب، آيه ٢١.
٢٠. نهج البلاغه ، خطبه ١٦٠، ص ١٦٢.
٢١. سنن النبى ، ص ٥٨.
٢٢. همان ، ص ٤٣١.
٢٣. همان ، ص ٤٠.
٢٤. تحف العقول ، ص ٤٨.
٢٥. نهج البلاغه ، خطبه ١٩٢، ص ٢٢٢.
٢٦. پيامها و سخنرانى هاى امام ، صص ١٢١ - ١٢٢.
٢٧. مفهوم حديث : «لاتخلو الارض من حجة...» كه محدثان شيعه و سنى به اتفاق از پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله) نقل كرده اند.
٢٨. سوره نحل، آيه ٨٩.
٢٩. الميزان ، ج ١٢، ص ٣٢٦ از تفسير قمى. آيات و روايات در اين زمينه بسيار است. به آيات امامت در قرآن رجوع شود.
٣٠. تصنيف غرر ، ص ١١٦.
٣١. به عنوان مثال : اميرالمؤمنين (عليه السلام) با يكى از مشركان درگير جنگ بود، در آن ميان مرد مشرك خطاب به آن حضرت گفت : «اى پسر ابوطالب! شمشيرت را به من ببخش! حضرت شمشير خود را نزد او افكند!
مرد مشرك گفت : شگفتا كه در چنين حالتى شمشير خود را به من مى دهى! حضرت فرمود : تو دست خواهش نزد من دراز كردى و رد سائل دور از كرم است. در اين حال مرد كافر به خاك افتاد و گفت اين سيره اهل دين است. آنگاه بر قدم على (عليه السلام) بوسه زد و اسلام آورد.» از اين قبيل، در سيره عملى پيامبر (صلى الله عليه وآله) و ائمه طاهرين (عليهم السلام) بسيار مى توان يافت كه طرح و ارائه آن در تربيت نقش بسيار مؤثرى دارد.
٣٢. نهج البلاغه ، حكمت ٧٣، ص ٣٧١.
٣٣. تصنيف غرر ، ص ٢٣٧.
٣٤. كونوا دعاة للناس بالخير بغير السنتكم ليروا منكم الاجتهاد و الصدق و الورع «اصول كافى ، ج ٢، ص١٠٥» .
٣٥. صحيفه نور ، ج ١٩، ص ٩٢.
٣٦. همان ، ص ١٢٢.
٣٧. صحيفه نور ، ج ١٤، ص ١٥٢.
٣٨. ضمن بحث روانشناسى «موعظه» پارهاى از اين نكات توضيح بيشترى داده شده است.
٣٩. بحارالانوار ، ج ١، ص ١٠٦. تحف العقول ، ٣٧.
٤٠. نهج البلاغه ، خطبه ١٠٨، ص ١٠١.
٤١. ر.ك : سوره اعراف آيه ٢٨; و سوره زخرف آيه ٦٧ و... .
٤٢. راه و رسم زندگى ، ص ١٦٤.
٤٣. سوره يوسف، آيه ٥٣.
٤٤. نهجالفصاحه ، ص ٦٦ : عن الصادق (عليه السلام) : «احذرو لاهوائكم كما تحذرون اعدائكم فليس شىء اعدى للرجال من اتباع اهوائهم و حصائدالسنتهم» (كافى ، ج ٢، ص ٢٣٥) .
٤٥. تصنيف غرر ، ص ٢٣٤.
٤٦. سوره جاثيه، آيه ٢٣.
٤٧. مصباح الشريعة ، ص ١٦٩.
٤٨. سوره روم، آيه ١٠.
٤٩. چهل حديث ، ص ٢٢٠.
٥٠. گلستان سعدى .
٥١. ابىعبدالله (عليه السلام) : ان النبى بعث بِسَرِيّة فلما رجعوا قال مرحبا بقوم قضوا الجهاد الاصغر و بقى عليهم الجهاد الاكبر قيل يا رسول الله و ما الجهاد الاكبر؟ قال جهاد النفس» (فروع كافى ، ج ٥، ص ١٢) .
٥٢. تصنيف غرر ، ص ٢٤٣.
٥٣. تصنيف غرر ، ص ٢٤٣.
٥٤. تصنيف غرر ، ص ٢٤٣.
٥٥. تصنيف غرر ، ص ٢٤٣.
٥٦. نهج البلاغه ، نامه ٥٣، ص ٣٢٦.
٥٧. تصنيف غرر ، ص ٢٤٣.
٥٨. نهج البلاغه ، نامه ٤٥.
٥٩. در فرهنگ امروز عرب از ورزش به عنوان رياضت بدنى تعبير مي شود. بدين ترتيب بى تناسب نيست گفته شود : همانگونه كه ورزش جسمانى بر قواى بدن مىافزايد، ورزش روحى (رياضت) نيز قدرت نفسانى بشر را بالا مى برد و هر اندازه با تمايلات تن مبارزه شود روح قوىتر شده و اعمال خارقالعاده انجام مى دهد. راز اعمال غيرعادى مرتاضان را در همين قدرت روحى بايد جست هرچند مشروع بودن برخى رياضتها جاى گفتوگو است و رياضت شرعى با رياضتهاى غيرشرعى تفاوت بارز دارد.
٦٠. اوصاف الاشراف ، صص ٢٥ - ٢٦.
اين نفس خود بين گر بميرد زنده گردد *** جانى كه در خود بنگرد نور خدا را
ويران كن اين خاكى سراى تن كه جانت *** منزل كند كاخ سماوات علا را
مهدى الهى قمشهاى


۱۰
ج) حقيقت مجاهده

ج) حقيقت مجاهده

گفتنى است كه : مجاهده و رياضت در اسلام، نه به معناى محروميت از نعمتهاى الهى و سركوب تمايلات مشروع مادى است، آنگونه كه در پارهاى مسلكهاى افراطى ترويج شده است. بلكه به معناى محدود ساختن و مهار كردن و به كار گرفتن اين استعدادها در جهت مقاصد حيات و رشد و كمال و علم و عمل مى باشد. در واقع، محدوديت كه يك اصل منطقى در نظام آفرينش است و به طور خودكار و تحت تدبير وامر الهى، جريان دارد، رمز مصونيت يك موجود و از جمله انسان است; مثلا : هرچند انسان با خصلت غريزى به خوردنى ها و آشاميدنى هاىِ مطبوع تمايل نامحدود دارد، اما در همين حال ارگانيزمِ فيزيولوژيكىِ بدن، آن را محدود مىسازد و آنگاه كه نياز بدن تأمين شد و به مرز طبيعى رسيد، آب و غذا را پس مى زند.
در باب كنترل شهوت و غضب و مسئله تربيت انتخاب و اختيار انسان است كه در قالب مقررات قانونى و شرعى و تحتنظر مربيان نقش مهاركننده دارد.
پيامبران خدا برانگيخته شدند تا كاروان انساني را در مسير كمال همراهى كنند و محدوده هريك از قوا را مشخص نمايند تا انسان در پرتو عقل و شرع، شهوت و غضب را مهار كند، نه آنكه به تعطيل بكشاند.
به بيان حضرت امام : «هيچيك از انبياء عظام (عليهم السلام) جلوِ شهوت و غضب و وهم را به كلى نگرفته اند و هيچ داعى الىالله تاكنون نگفته است بايد «شهوت» را به كلى كُشت و نائره «غضب» را به كلى خاموش كرد و تدبير «وهم» را از دست داد، بلكه فرموده اند : بايد جلو آنها را گرفت كه تحت ميزان عقلى و قانون الهى انجام وظيفه كنند، زيرا اين قوا هريك مىخواهند كار خود را انجام و به مقصود خويش نائل شوند و اگرچه مستلزم فساد و هرج و مرج هم شود... انبياء (عليهم السلام) آمدند، قانونها آوردند و كتابهاى آسمانى بر آنها نازلشد كه جلوگيرى از اطلاق و زيادهروى طبيعت كنند و نفس انساني را در تحت قانون عقل و شرع آورند و آن را مرتاض و مؤدب كنند كه خارج از ميزان عقل و شرع رفتارنكند.» (١)
و نيز ناگفته نماند كه اسارت و بردگى انسان در برابر اميال نفسانى نه تنها سد راه كمال و مقامات عاليه انساني و به ركود و خمول كشيده شدن توان نامحدود معنوى اوست و سعادت ابدى آدمى را به مخاطره مىافكند، بلكه در همين جهان مادى و زندگى دنيوى نيز موجب فساد و ويرانى و هرج و مرج اخلاقى خواهد بود و ادامه حيات اجتماعى را در فضايى از عواطف انساني و تعهدات اخلاقى ناممكن مىسازد.
به همين دليل است كه هيچيك از جوامع، آزادى انسان را به طور مطلق نپذيرفته و آن را با هرج و مرج ملازم مى دانند، و هيچيك از دانشمندان و مربيان بر آن نيستند كه انسان را بتوان بىمهار و مطلق العنان رها ساخت و بالأخره همه مكاتب، نوعى محدوديت را الزامى مى دانند.
دكتر آلكسيس كارل مى نويسد :
«انسانِ بىبند و بار هرگز به عقابى كه در فضاى بىكران آسمان در جولان باشد، شبيه نيست. بلكه بيشتر به سگى ماند كه از مسكنِ خود فرارى است و تصادف او را در ميان هياهوى اتومبيلها، به هر طرف مىكشاند. بلاشك او نيز مانند اين سگ مى تواند به دلخواه خود رفتار كند و به هركجا مىخواهد برود ولى او گم گشتهتر است، زيرا نمى داند به كجا برود و چگونه خود را از خطراتى كه در پيرامون دارد، حفظ كند.» (٢)
اما نكته اساسى، تعيين مرزهاىمحدوديت و آزادى است كه به دلايلى كه در جاى خود مبرهن است، جز در سايه شرع نمى توان به طريق مطمئنى در اين مطلب دست يافت.

د) مراحل عملى تهذيب

مربيان اخلاق و ارباب سلوك، براى تهذيب نفس و حركت از نقص به سوى كمال مراحلى ذكر كرده اند. اين مراحل بنابر آنچه در كتاب «چهل حديث» حضرت امام آمده است، عبارتاند از : «يقظه، تفكر، عزم، مشارطه، مراقبه، محاسبه و تذكر» .

١ـ يقظه

يعنى بيدارى و تنبه و خروج از غفلت و خود فراموشى كه بدون آن آدمى هيچگاه به فكر تزكيه نخواهد افتاد، همانگونه كه بيمار اگر به بيمارى خود توجه نكند به فكر درمان نخواهد بود. با اين تفاوت كه بيمارى جسم چون غالباً توأم با درد است، بدن حساسيت نشان داده و شخص به صدد معالجه برمىآيد، اما بيمارى هاى نفس ناپيدا است و اغلب توأم با لذت و در عين حالىكه تأثير آن عميقتر و خطر آن ديرپاىتر است، انسان به دليل گرايش شديد به ماديات و عرصه مادى كه در آن زندگى مىكند كمتر به فكر چاره برمىآيد. و اين خصلت طبيعى انسان است كه قرآن بدان اشاره مىكند : «اِنَّ هؤلاءِ يُحِبُّونَ الْعاجِلَةَ و يَذَرُونَ وَرائَهُم يَوماً ثَقيلا» (٣)
از اينرو مربيان الهى برانگيخته شدند تا پرده هاى غفلت را كنار زده و انسان را به خدا و به خويش و به عوامل رشد و انحطاطش توجه دهند. رمز اينكه قرآن در نخستين آيات دعوت، از «انذار» سخن مي گويد، در همين نكته نهفته است :
«يا اَيُّهَا الْمُدَّثِّر. قُمْ فَاَنذِرْ» (٤) «وَ اَنْذِرْ عَشيرَتَكَ الاَْقرَبينَ» (٥)
همچنانكه مسئوليتِ خودِ انسان را در اين بيدارى و تنبه نبايد ناديده گرفت. على (عليه السلام) مى فرمايد : سستى دل را با پايدارى و خواب غفلت را در ديدهات با بيدارى درمان كن :
«فَتَدَاوَ مِنْ دَاءِ الفَترَةِ فى قَلْبِكَ بِعَزيمَة وَ مِنْ كَرَى الْغَفْلَةِ فى ناظِرِكَ بِيَقَظَة» (٦)
و امام صادق (عليه السلام) خاطرنشان مىسازد كه هركس كه قلب خويش را از غفلت مراقبت كند و نفس را از شهوت باز دارد و عقل را از جهل بره اند نامش در ديوان آگاهان ثبت گردد.
حضرت امام در اينباره مي گويد :
«تمام صفات نفسانيه قابل اصلاح است ليكن در اوّل امر كمى زحمت دارد، آن هم بعد از ورود در اصلاح، سهل و آسان مي شود. عمده به فكر تصفيه و اصلاح افتادن است و از خواب بيدار شدن. منزل اوّل انسانيت «يقظه» است و آن بيدار شدن از خواب غفلت و هشيار شدن از سكر طبيعت است و فهميدن اينكه انسان مسافر است و هر مسافر زاد و راحله مىطلبد و راحله انسان خصال خود انسان است.» (٧)

٢ـ تفكّر

دومين مرحله تهذيب، تفكر است. تفكر «سير باطنى انسان است از مبادى به مقاصد» و هيچ كس از مرتبه نقصان به مرتبه كمال جز به تفكر نتواند رسيد. (٨) مبادى تفكر يعنى نقطه آغازين انديشه، عبارت است از نظر در آيات «آفاق و انفس» ، تفكر در آثار خدا و نعمتهاى بىكران او كه توجه به آنها نفس را به خضوع و سپاس وامى دارد و نيز انديشيدن انسان به سرنوشت خويش و وظيفهاى كه در برابر آفريدگار خود دارد، و اينكه هدف از اين زندگى دنيوى چيست؟ و مقصد نهايى حيات كجاست؟ و براى وصول به آن مقصد چه بايد كرد؟ و بالاخره آگاهى علم و عمل و پرهيزكارى.
آيات بسيارى از قرآن كريم، به تفكر و تدبر، نظر و اعتبار، توصيه مىكند، از جمله : «أَوَلَمْ يَتَفَكَّرُوْا فى أَنْفُسِهِمْ ما خَلَقَ اللهُ السَّماواتِ وَ الاْرْضَ وَ ما بَيْنَهُما إلاّ بِالْحَقِّ...; (٩) آيا با خود نمىانديشند كه خداوند آسمان و زمين و آنچه را در ميان آنهاست، جز به حق نيافريده است.»
در روايات نيز از تفكر به عنوان بهترين عبادت و طريق علم و عمل و نيل به سعادت و درجات عاليه ياد شده است.
على (عليه السلام) مى فرمايد : «لاعِلْمَ كَالتَّفَكُّرِ» (١٠)
و نيز در مقام نصيحت به فرزندش امام حسن (عليه السلام) خاطرنشان مىسازد : «لا عِبادَةَ كَالتّفَكُّرِ فِى صَنْعَةِاللهِ» (١١)
و همچنين مى فرمايد : «ألتَّفَكُّرُ يَدْعُو إلَى البِّرِ وَ الْعَمَلِ» (١٢)
و نيز مى فرمايد : «اگر آنان در عظمت قدرت خداوند مىانديشيدند و نعمتهاى بىكران او را ياد مىكردند، به راه راست بازمي گشتند و از عذاب دردناك مىهراسيدند اما دلها بيمار و چشمها معيوب است.» (١٣)
امام علىبن موسى الرض (عليه السلام) مى فرمايد :
عبادت به روزه و نماز بسيار نيست، بلكه عبادت به انديشيدن در امر خداست : «لَيْسَ الْعِبادَةُ كَثَرةَ الصِّيامِ وَ الصَّلوةِ، اِنّمَا الْعِبادَةُ التَّفَكُّرُ فى اَمْرِاللهِ عَزَّ وَ جَلَّ» (١٤) و در برخى روايات تفكر يك ساعت معادل هفتاد سال عبادت به شمار آمده (١٥) كه فلسفه آن سرنوشتساز بودن تفكر است، بسا يك ساعت فكر كردن كه سرنوشت انساني را تغيير مى داده و بسا عبادتهاى چندين ساله كه با غفلتى، به بىحاصلى انجاميده است.
حضرت امام در چهل حديث گويد :
«اگر انسان عاقل لحظهاى فكر كند، مى فهمد كه مقصود از اين نظام چيز ديگرى است و منظور از خلقت، عالم بالاتر و بزرگترى است و اين حياتِ حيوانى مقصود بالذات نيست. انسان عاقل بايد در فكر خود باشد و به حال بيچارگى خود رحم كند و با خود خطاب كند :
اى نفسِ شقى! كه سالهاى دراز در پى شهوات عمر خود را صرف كردى و چيزى جز حسرت نصيبت نشد، خوب است قدرى به خود رحم كنى، از مالك الملوك حقيقى حيا كن و قدرى در راه مقصود اصلى قدم زنى كه آن موجب حيات هميشگى و سعادت دائمى است و سعادت هميشگى را مفروش به شهوات چند روزه فانى كه آنهم به دست نمىآيد، حتى با زحمتهاى طاقتفرسا.» (١٦)

٣ـ عزم

سومين مرحله تهذيب عزم است; يعنى : تصميم بر انجام فرائض و ترك محرمات و جبران مافات و پايدارى در راه حق. انسان بدون عزم و تصميم، به هيچيك از مقامات نخواهد رسيد. خداوند پيامبران برگزيده خود را به عنوان «اولى العزم» نام برده و پيامبراكرم (صلى الله عليه وآله) را به صبر و پايدارى چون آنان فراخوانده است : «فَاصْبِرْ كَما صَبَرَ اُولُواالْعَزْمِ مِنَ الرُّسُلِ...» . (١٧)
على (عليه السلام) مى فرمايد : خداوند پيامبرانش را با نيروى تصميم و اراده قوى مجهز ساخت : «وَ لكِنَّاللهَ سُبْحَانَهُ جَعَلَ رُسُلَهُ أُولِى قُوَّة فى عَزائِمهِمْ» (١٨)
همچنين ضمن يك خطبه ارشادى و تربيتى مى فرمايد : سستى دل را با عزمى استوار درمان كن : «فَتَدَاوَ مِنْ داءِ الْفَتْرَةِ فى قَلْبِكَ بِعَزيمَة» (١٩)
حضرت امام درباره عزم بيانى دارد كه خلاصه آنچنين است :
«عزم، جوهره انسانيت و ميزانِ امتياز انسان است، و تفاوت درجات انسان به تفاوت درجات عزم او است. و عزمى كه مناسب با اين مقام است عبارت است از تصميم بر ترك معاصى و فعل واجبات و جبران آنچه از او فوت شده در ايام حيات و بالاخره عزم بر اينكه ظاهر و صورت خود را انسان عقلى و شرعى نمايد و انسان شرعى عبارت از آن است كه موافق مطلوبات شرع رفتار كند و ظاهرش ظاهر رسولالله (صلى الله عليه وآله) باشد و تأسى به آن بزرگوار بكند در جميع حركات و سكنات و در تمام افعال و تروك...»
«پس اى عزيز بكوش تا صاحب عزم و اراده شوى، كه خداى نخواسته اگر بىعزم از اين دنيا هجرت كنى، انسان صورى بىمغزى هستى كه در آن عالم به صورت انسان محشور نشوى، زيرا آن عالم محل كشف باطن و ظهور سريره است و جرئت بر معاصى كمكم انسان را بىعزم مىكند و اين جوهر شريف را از انسان مى ربايد.» (٢٠)
نكته شايان ذكر، عواملِ تقويت عزم و يا سستى اراده است. به طور خلاصه تملك نفس و اتكال به حق و پرهيز از معاصى مى تواند عزم را قوت بخشد و سستى اراده را درمان كند، زيرا براى تضعيف اراده و سستى عزمِ آدمى هيچ عاملى همانند گناه نيست و تا انسان درهاى گناه را به روى خود نبندد و هواهاى نفسانى را به بند نكشد، داراى عزمى استوار نخواهد شد. قدرت روحى و ارادى انسان هنگامى بروز مىكند كه اميال نفسانى را مهار كنند تا استعدادهاى معنوى او متجلى گردد. به همان مقياس كه مجاهده در تقويت اراده نفسانى مؤثر است، گناه و معصيت عزم و اراده را از انسان سلب مىكند و او را به موجودى سست و بىاراده بدل مىسازد.
هرچند عوامل تضعيف و سستىِ اراده به حسب حالات روانى و حساسيتهاى افراد مختلف است، اما همچنانكه در روايات نيز اشاراتى وجود دارد، از چشم و گوش كه دريچه ارتباطى انسان به جهان خارجاند به عنوان عامل بسيار مؤثرتر مى توان ياد كرد.

جوانى و نيروى اراده

همانگونه كه در جوانى، نيروهاى جسمانى فعال و با نشاط است و مى تواند بر مشكلات فايق آيد، نيروهاى روانى جوان نيز قوىتر از دوران كودكى و پيرى است، چه بسيار مشكلاتى كه جوان با اراده آهنين خود آسان مىكند و چه بسا رهآوردهاى زيبايى كه به بار مىآورد; همانگونه كه آسيبپذيرى جوان نيز قابل انكار نيست. از اينرو بر مربيان است كه زمينه هاى درخشان استعدادهاى روانىِ جوانان را بشناسند و در تربيت آنان بكوشند و جوانان نيز از سرمايه سرشار جوانى بهره گيرند و پيش از آنكه به پيرى برسند در اصلاح و تهذيب نفس بكوشند.
حضرت امام مى فرمايد : «جوانان ننشينند كه گرد پيرى، سر و روى آنان را سفيد كند. شما تا جوان هستيد مى توانيد كارى انجام دهيد، تا نيروى جوانى داريد مى توانيد هواهاى نفسانى، مستتهيات دنيايى و خواسته هاى حيوانى را از خود دور سازيد، ولى اگر در جوانى به فكر اصلاح و ساختن خود نباشيد، ديگر در پيرى كار از كار گذشته است. تا جوانيد فكرى كنيد، نگذاريد پير و فرسوده شويد.» (٢١)

٤ـ مشارطه

مشارطه كه آن را معاهده نيز مي گويند، عبارت است از شرط و تعهد انسان بر تركمعصيت و پاىبندى به عهد و ميثاقى كه در اين خصوص بسته است. در قرآن كريم به التزام تعهدات كه بالاترين آنها تعهد با خدا است تأكيد فراوان شده است، از جمله :
«وَ اَوْفُوا بِعَهْدِاللهِ اِذا عاهَدْتُّمْ...» (٢٢) «...و أَوفُوا بِالْعَهْدِ اِنَّ العَهْدَ كانَ مَسْئُولاً» (٢٣) چون با خدا عهد و پيمان بستيد، وفا كنيد. وفا كنيد به عهد خدا كه عهد مورد سؤال است.
على (عليه السلام) مى فرمايد : هرگاه بر كار نيك عزم كرديد، بدان عمل كنيد : «اِذا عَقَدْتُمْ على عَزائِمِ خَيْر فَامْضؤُها» (٢٤)
حضرت امام در مشارطه، گفتارى دارد كه بخشى از آنچنين است :
«مشارطه آن است كه در اوّل روز مثلا با خود شرط كند كه امروز برخلاف فرموده حق تبارك و تعالى رفتار نكند و اين مطلب را تصميم بگيرد و معلوم است كه يك روز خلافنكردن امرى است خيلى سهل و انسان به آسانى مى تواند از عهده به درآيد...» (٢٥)

٥ـ مراقبه

مراقبه آن است كه در تمام مدتى كه شرط كرده است خلاف نكند، مراقب خود باشد و بر عهد و پيمان بايستد و به وسوسه هاى شيطان و نفس دل نسپارد و از شر آنها به خدا پناه برد، و خدا را مراقبِ خود بداند : «إنّ اللهَ كانَ عَلَيْكُمْ رَقيباً» (٢٦)
على (عليه السلام) مى فرمايد : «اِجْعَل لِنَفْسِكَ على نَفْسِكَ رَقيبا...» (٢٧)
حضرت امام مي گويد : «انسان بايد مثل طبيب و پرستار مهربان از حال خود مواظبت نمايد و مهار نفس سركش را از دست ندهد كه به مجرد غفلت مهار بگسلد و انسان را بهخاك مذلت و هلاك كشاند و در هرحال به خداى تعالى پناه برد از شر شيطان و نفساماره.» (٢٨)
حافظ گويد :
پاسبانِ حرمِ دل شدهام شب همه شب *** تا در اين پرده جز انديشه او نگذارم

٦ـ محاسبه

محاسبه آن است كه انسان هر روز از خود حساب گيرد كه چه طاعتى يا معصيتى مرتكب شده است، اگر طاعتى داشته بر آن بيفزايد و اگر گناهى مرتكب شده در جبران آن بكوشد و بداند كه خداوند از اعمال و اسرار نهان او آگاه است و آن را حسابرسى خواهدكرد : «...وَ اِنْ تُبْدُوا ما فى اَنْفُسِكُمْ اَوْ تُخْفُوهُ يُحاسِبْكُمْ بِهِ اللهُ» (٢٩)
على (عليه السلام) مى فرمايد : آنكس كه نفس را حسابرسى كند بر عيبها و گناهانش واقف گشته از گناهان پوزش طلبد و در اصلاح عيبهايش بكوشد. «مَنْ حاسَبَ نَفْسَهُ وَقَفَ على عُيوبِهِ وَ اَحاطَ بِذُنوبِهِ وَ استَقالَ الذُّنُوبَ وَ اَصْلَحَ العُيوُبَ» (٣٠)
امام موسىبن جعفر (عليهم السلام) مى فرمايد :
از ما نيست كسى كه هر روز نفس خود را محاسبه نكند و اگر عمل نيك انجام داده بر آن بيفزايد و اگر بد كرده از آن استغفار كند : «لَيْسَ مِنّا مَنْ لَمْ يُحاسِبْ نَفْسَهُ فىكُلِّيَوْم...» (٣١)

٧ـ تذكر

تذكر يعنى متذكر عظمت خداوند بودن و نعمتهاى او را ياد كردن و توجه داشتن به اينكه انسان در محضر خدا است و بايد از گناه بپرهيزد. آيات در باب ذكر و تذكر بسيار است. از جمله : در سوره مباركه «احزاب» مؤمنان را به ذكر بسيار توصيه مىكند : «يااَيُّهَاالَّذِينَ آمَنوُا اذْكُرُوْاللهَ ذِكْرًا كَثيراً» (٣٢)
و در سوره «اعراف» در وصف پرهيزكاران آمده است كه : آنان با تذكر و تنبه، وساوس شيطانى را دفع كرده و با بصيرت ايمانى از گناه اجتناب ورزند :
«اِنَّ الَّذِينَ اتَّقَوْا اِذا مَسَّهُمْ طائِفٌ مِنَ الشَّيْطانِ تَذَكَّرُوْا فاِذاهُمْ مُبصِرُونَ» . (٣٣)
نقطه مقابل تذكر، فراموشى و غفلت است كه در آيات و روايات مورد نكوهش قرارگرفته است.
قرآن كريم هشدار مى دهد : از كسانى نباشيد كه خدا را فراموش كردند و خداوند خودشان را از يادشان برد و به ورطه فسق و فجور كشيده شدند : «وَلا تَكُونُوا كَالَّذينَ نَسُوااللهَ فَاَنْسَيهُمْ اَنْفُسَهُم أُولئِكَ هُمُ الْفاسِقُونَ» . (٣٤)
و در جاى ديگر مى فرمايد : و شيطان بر آنان مسلط شده و ذكر خدا را از يادشان بردهاست : «اِسْتَحْوَذَ عَلَيْهِمُ الشَّيطانُ فَأَنَسيهُم ذِكْرَاللهِ» (٣٥)
على (عليه السلام) غفلت را زيانبارترين دشمنان و نوعى بيمارى و بدترين مستى ها و عامل كوردلى و مرگ قلب خوانده است :
«الغَفْلَةُ اَضَرُّ الأَعْداءِ» (٣٦)
«اِحْذَرُوَا الْغَفْلَةَ فَاِنَّها مِنْ فِقدانِ الْحِسِّ» (٣٧)
سُكْرُ الغَفْلةِ وَ الغُرُورِ أبَْعْدُ أِفاقَةً مِنْ سُكْرِ الخُمُورِ» (٣٨)
«دَوامُ الْغَفْلَةِ يُعْمِى البَصيرَةَ» (٣٩)
«مَنْ غَلَبَتْ عَلَيه الغَفْلَةُ ماتَ قَلْبُهُ» (٤٠)
حضرت امام مى فرمايد :
«اين همه مصيبات و گرفتارى به دست نفس اماره و شيطان رجيم از غفلت از يادحقوعذاب و عقاب اوست. غفلت از حق، كدورت قلب را زياد كند و نفس و شيطانرابر انسان چيره كند و مفاسد را روز افزون كند و تذكر و يادآورى از حق دل را صفادهد و قلب را صيقلى نمايد و جلوهگاه محبوب كند و روح را تصفيه نمايد و خالصكندو از قيد اسارت بره اند و حب دنيا را كه منشأ خطيئات و سرچشمه سيأت است از دل بيرون كند.» (٤١)

ضبط خيال

در زمره شرايط تزكيه نفس، از ضبط خيال نيز نام برده اند. چه نيروى تخيل همانند مرغى به هر سوى پرواز مىكند و گاه در دام اوهام فاسد و خيالات باطل مىافتد و سبب انحراف فكر و اعتقاد و آلودگى روح و فساد در عمل مي گردد. از اينرو مهاركردن نيروى خيال و هدايت آن در قلمرو شرع و عقل براى رهروان طريق كمال ضرورى است.

هـ) ره توشه مجاهده (تقوا)

در منابع اسلامى از تقوا و ورع به عنوان توشه سير و سلوك و تهذيب نفس به طور گسترده و مكرر سخن به ميان آمده است. قرآن كريم، تقوا را بهترين توشه انسان در سفر الىالله دانسته : «وَ تَزَوَّدُوا فَاِنَّ خَيْرَالزَّادِ التَّقْوى» (٤٢) و صدها مورد از آن سخن گفته است و مواعظ رهبران دين از توصيه به ورع و تقوا و بيان صفات متقّين آكنده است كه نمونه آن نهج البلاغه مى باشد. اميرالمؤمنين (عليه السلام) تقوا را سرسلسله اخلاق خوانده و مى فرمايد : «التُّقى رَئيسُ الاْخلاقِ» . (٤٣)
تقوا از «وقايه» به معناى نگاهداشتن است و در اينجا صيانت نفس و خويشتندارى و اطاعتِ اوامر الهى و اجتناب از نواهى او است. از موارد استعمال اين دو واژه چنين به دست مىآيد كه مفهوم تقوا از مفهوم ورع گستردهتر است و شامل فعل واجبات و ترك محرمات مي شود، در حالىكه ورع بيشتر به جنبه منفى يعنى اجتناب از حرام و شبهه ناظر است كه به دلالت التزامى فعل واجبات را نيز دربر مي گيرد.
برخى روايات به مفهوم مشترك و نقش مشابه اين دو اشاره دارد. در سخنان على (عليه السلام) آمده است :
«اَلْوَرْعُ اِجْتِنابٌ» (٤٤) ، «التَّقوى اِجْتِنابٌ» (٤٥) و همچنين در تأثير اين دو بر صلاح و اصلاح نفس مى فرمايد : «سَبَبُ صَلاحِ النَّفسِ الوَرَعُ» (٤٦) ، «أََلتَّقْوى مِفْتاحُ الصَّلاحِ» . (٤٧)
به هرحال آنچه مسلم است، حقيقت تقوا و ورع با مفهومى كه بدان اشاره شد، زاد و توشه انسان در سير و سفر روحانى و يكى از اركان پيمايش مدارج كمال است كه بدون آن به هيچ يك از مقامات نتوان رسيد. پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله) به ابوذر غفارى فرمود : بر تو باد به تقواى الهى كه آن سرسلسله همه امور است : «عَلَيْكَ بِتَقْوَىالله فَاِنَّهُ رَأسُ الاْمْرِ كُلِّهِ» . (٤٨)
گفتنى است كه تقوا مدارج و مراحلى دارد كه از آن در سخن پيشوايان دين به تقواىِ «عام» يعنى پرهيز از محرمات، تقواى «خاص» يعنى پرهيز از حلال و تقواى «خاص الخاص» يعنى روى برتافتن از غير خدا، تعبير شده است. (٤٩)
همچنانكه از مراحل و درجات قلبى و عملى تقوا نيز سخن به ميان آمده و در قرآن به اين مراتب و مراحل اشاراتى وجود دارد. نظير اين آيات :
«... و مَن يُعَّظِمْ شَعائِرَاللهِ فَاِنَّها مِنْ تَقْوَى الْقُلوُبِ» (٥٠) ، «اِتَّقُوااللهَ حَقَّ تُقاتِهِ» (٥١) ، «فَاتَّقُواللهَ مَااستَطَعْتُم...» . (٥٢)
كه آيه نخستين به تقواى قلب نظر دارد و آيه دوم به كاملترين مرحله تقوا و آيه سوم به مراحل آن ناظر است و با توجه به اين نكته مى توان گفت برخى از مراحل تقوا هدف و برخى ديگر مقدمه است، يعنى از مرحله ذاتى به مرحله عالى رسيدن و اختلاف اين مراتب به درجات ايمان افراد بستگى دارد كه در اينجا به صدد تفصيل آن نبوده و تنها به بيان زيربناى تقوا و طريق تحصيل آن و تأثيرى كه در تهذيب نفس و كمال انساني دارد و ثمراتى كه برجاى مى نهد، اشاره مىكنيم.

تحصيل تقوا و آثار آن

پيدايش ملكه تقوا، جز در پرتو ايمان و خوفِ خدا امكانپذير نيست.
قرآن كريم تصريح مىكند كه ترس از مقام ربوبى و عقوبت الهى تنها عامل بازدارنده از گناه يعنى ركن اصلى تقوا است :
«وَ اَمّا مَنْ خافَ مَقامَ رَبِّهِ وَ نَهَى النَّفْسَ عَنِ الهَوى. فَاِنَّ الْجَنَّةَ هِىَ المَأوى.» (٥٣)
هرگاه انسان خداوند را بر سرّ و نهان و افعال و كردار خويش ناظر بداند و خود را در محضر ربوبى ببيند و به كيفر و پاداش او مؤمن باشد، بى ترديد، در پيراستن نفس از آلودگى ها خواهد كوشيد.
على (عليه السلام) مى فرمايد : پروا گيريد از خداوندى كه اگر بگوييد مي شنود و اگر پنهان كنيد، مى داند : «اِتَّقُوااللهَ الَّذِى اِنْ قُلْتُم سَمِعَ وَ اِنْ اَضْمَرْتُم عَلِمَ» . (٥٤)
و نيز با اشاره به تأثيرى كه اعتقاد به بهشت و دوزخ در كنترل اميال نفسانى دارد، مى فرمايد : «مَنْ اشْتاقَ اِلَى الجَنَّةِ سَلاعَنِ الشَّهَواتِ» (٥٥) ، «مَنْ اَشْفَقَ مِنَ النَّارِ اجتَنَبَ الُمحَرَّمات.» (٥٦)
همچنين تمرين بر ترك معاصى نقش مؤثرى در دستيابى به تقوا و پرهيزكارى دارد، همانگونه كه در روايات بر آن تأكيد شده است. امام صادق (عليه السلام) مى فرمايد :
درهاى گناه را بر اعضا و جوارح خود ببند كه اثر گناه به قلب تو نفوذ مىكند و آبرويت را نزد خدا مى برد و در قيامت حسرت و پشيمانى و شرمسارى ببار مىآورد : «اَغْلِقْ اَبوابَ جَوارِحِكَ عَلى ما يَقَعُ ضَرَرُهُ اِلى قَلْبِك...» (٥٧)
از على (عليه السلام) پرسيدند : به چه وسيله مى توان از گناه چشم پوشيد؟
فرمود : با آرامش گزيدن در سايه سلطنت خداوندى كه بر اسرار نهان آگاهى دارد، همانا چشم، جاسوس قلب و پيك عقل است. پس از آنچه شايسته دين تو نيست و جان از آن بيزار است و عقل آن را نمى پذيرد، ديده فرو بند. (٥٨)
و در سخن ديگر با اشاره به تبعاتِ معاصى، خاطرنشان مىسازد كه : گناه لذتى زودگذر دارد اما عقوبتى پايدار و مقتضاى عقل نيست كه آدمى با لذّت زودگذر، عقوبت ابدى را براى خود فراهم مىسازد : «أُذكُرُوا انْقِطاعَ اللَّذّاتِ وَ بَقاءَ التَّبِعاتِ.» (٥٩)
از جمله عواملى كه راه را براى سلطه شيطان و بى تقوايى هموار مىسازد نگاه نامشروع است كه آيات و روايات نسبت به آن هشدار داده و از آن برحذر داشته است. لذا در راه تهذيب و تزكيه نفس، نگهدارى چشم از اهميت بسيارى برخوردار است. همچنانكه قرآن بيانگر آن است : «قُلْ لِلْمُؤْمِنينَ يَغُضُّوا مِنْ اَبصارِهِم وَ يَحْفَظُوا فُرُوُجَهُم ذلِكَ اَزْكى لَهُم...» . (٦٠)
على (عليه السلام) مى فرمايد : «چشم ناسپاسترين اعضا و جوارح است، پس به خواهش آن توجه نكنيد كه شما را از ياد خدا بازمى دارد.» (٦١)
امام صادق (عليه السلام) مى فرمايد : «النَّظرُ سَهْمٌ مِنْ سِهامِ اِبليسَ مَسْمُومٌ و كَمْ مِنْ نَظْرَة اَوْرَثَتْ حَسْرَةً طَوِيلةً.» (٦٢)
امام در اين روايت، نگاه را به تيرى زهرآگين تشبيه مىكند كه مسموميت و آلودگى را به سراسر وجود انسان مي گستراند.
عيسىبن مريم (عليهم السلام) با حواريين خود گفت : «اِيّاكُم وَ النَّظَرَ اِلَى الَمحْذُوراتِ فَاِنَّها بَذْرُ الشَّهَواتِ وَ نَباتُ الفِسْق.» (٦٣)
از نظر كردن به موارد حرام بپرهيزيد، زيرا نگاه بذر شهوات و نهال فسق و فجور است.
حضرت امام در بيان تحصيل تقوا مى فرمايد :
«و پاك شدن از اين كثافات و رهايى از قيد خوارى و مذلت به معالجه اساس نفس است و آن با علم و عمل نافع صورت گيرد. اما عمل، پس با رياضات شرعيه و مخالفت نفس است در مدتى كه آن را از محبت مفرط به دنيا و تبعيت از شهوات و هواهاى نفسانيه منصرف كند، تا آنكه عادت به خير و كمالات كند.» (٦٤)

ثمرات تقوا

چنانكه از آيات و روايات برمىآيد : تقوا زمينه تجليات معنوى و ايمانى و دستيابى به صفاىِ نفس و روشنبينى و كمال هرچه بيشتر انسان و رهايى از چنگال مشكلات و اسارتهاى مادى و سلامت دين و دنياست. قرآن كريم در مقام بيان نقش تقوا در روشنبينى و تحصيل نور بصيرت مؤمنان مى فرمايد : «يا أيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا اِنْ تَتَّقُوا اللهَ يَجْعَلْ لَكُمْ فُرقانا...» (٦٥) و همچنين تأثير تقوا را در رهايى از مشكلات و فراهم آوردن رزق مادى و معنوى از سوى خداوند خاطرنشان مىسازد : «وَ مَنْ يَتَّقِاللهَ يَجْعَلْ لَهُ مَخرَجاً. و يَرْزُقْهُ مِنْ حَيْثُ لايَحْتَسِب...» (٦٦)
على (عليه السلام) تقوا را به دژ استوار و نفوذناپذيرى مانند مىكند كه هركس بدان پناه برد از وساوس شيطان و خطرات نفس و آثار زهرآگين گناه مصون مىماند. (٦٧)
و در سخن ديگر، گناه را به توسن چموش لجام گسيختهاى مانند فرموده كه سوارهاش را به آتش دوزخ درافكند و تقوا را به مركب آرام و رهوارى كه زمامش در كف سوارهاش باشد و او را به بهشت برين برساند. (٦٨)
همچنين تقوا عامل مؤثرى است جهت تثبيت عقايد و پرورش فضايل و قبولى اعمال صالحه. قرآن با تأكيد بر اين مطلب مى فرمايد : «اِنَّما يَتَقَبَّلُ اللهُ مِنَ الْمُتَّقينَ» . (٦٩)
به گفته حضرت امام (قدس سره) :
«خشيت از حق را كه مؤثر تام در تقواى نفوس است يكى از عوامل اصلاح نفس و دخيل در اصابه اعمال و حسن و كمال آنها بايد شمرد. زيرا تقوا علاوه بر آن كه خود از مصلحات نفس است، مؤثر در تأثير اعمال قلبيه و قالبيه انسان و موجب قبولى آنها نيز هست. چنانكه خداى تعالى مى فرمايد : «اِنَّما يَتَقَبَّلُ اللهُ مِنَ المُتَّقينَ; خداوند از پرهيزكاران قبول مىكند و بس.» (٧٠)
و نيز تقوا ره توشه آخرت است. آراستن نفس به تقوا همان تزكيه و رشد دادن آن مى باشد كه بقاى آن را به صورتى سالم و فطرى و به دور از آفات تضمين كرده و نهال سعادت آخرت را در نفس بارور سازد. قرآن مى فرمايد :
«...و تَزَوَّدُوا فَاِنَّ خَيْرَالزَّادِ التَّقوى وَ اتَّقُونِ يا أُولِى الأَلْباب.» (٧١)

٣ـ احكام و شرايع

سومين راهبرد تربيتى اسلام، احكام و شرايع است. قبل از ورود به اصل بحث توجه به اين نكته ضرورى است كه دين داراى سه عنصر بنيادين يعنى : عقايد و شرايع و اخلاق است كه روح حاكم بر همه اينها چيزى جز انقياد و اطاعت و تسليم و تعبد به مفهوم مطلق در برابر مبدأ آفرينش نيست و به همين دليل سه عنصر ياد شده قابل تفكيك و تجزيه نيستند. عقايد بدون شرايع و اخلاق پاى برجا نمىماند و شرايع و اخلاق در تثبيت و تعميق عقايد نقش علمى ايفا مىكند و شرايع و اخلاق نيز بدون ايمان و اعتقاد اساس و پايه ندارد و چنين است رابطه اخلاق با احكام و شرايع. همانگونه كه تأثير معنوى شرايع در پرتو ملكات فاضله نفسانى است، فضايل نيز در سايه شرايع رشد و بالندگى دارد. بدين ترتيب نقش تربيتى شرايع و تأثير آنها در اخلاق حقيقى است كه از پيوستگى و انسجام اركان دين مايه مي گيرد. (٧٢)
هريك از احكام و عبادات و تكاليف شرعى مشتمل بر مصلحت و تأثير ويژهاى در حيات فردى و اجتماعى انسان مى باشد كه در تشريع آن مورد توجه بوده است، اما فلسفه كلى اين تكاليف همانا كمال انساني و تربيت اخلاقى است.
همچنانكه محرمات و مكروهات نيز به دليل آثار منفى كه بر جاى مى نهد مورد نهىوانكار قرار گرفته اند، به طور كلى هيچ امرى بهعنوانواجب يا مستحب مطرح نمي شودمگر آنكه نقش مثبت و سازنده دارد و هيچ چيز عنوان حرام يا مكروه نداردمگرآنكه آثار زيانبار و نامطلوب ببار مىآورد. اين حقيقت با اندك تأملى دراحكاموشرايع قابل لمس است و اينك با توضيحى بيشتر چند عنوان را موردمطالعهقرار مى دهيم :
ـ حقيقت و راز عبادت
ـ عبادت و انسانسازى
ـ عبادت و ذكر
ـ بُعد تربيتى نماز
ـ نگاهى به ساير عبادتها
ـ فلسفه تربيتى محرمات

الف) حقيقت و راز عبادت

عبادت به معناى خضوع و انقياد است و با اين مفهوم عام حقيقتى است جارى در كل ممكنات و ساكنان آسمان و زمين كه همگان سر به فرمان واجبالوجود دارند : «اِنْ كُلُّ مَنْ فِى السَّماواتِ وَ الاْرْضِ اِلاّ آتِى الرَّحْمنِ عَبْداً» (٧٣)
و بدين مفهوم تمام كائنات ـ به زبان حال يا زبان قال ـ تسبيح خوان پروردگارند هرچند براى ما مفهوم نباشد : «وَ اِنْ مِنْ شَئ اِلاّ يُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ وَ لكِنْ لاتَفْقَهُونَ تَسْبيحَهُمْ...» . (٧٤)
فلسفه اين تعبد يعنى تبعيت از سنن و قوانينى كه مبدأ هستى در آفرينش هر موجودى به وديعه نهاده، رمز تكامل موجودات است. اما عبوديت در مورد انسان با مفهوم برترى مطرح مي شود و علاوه بر جنبه تكوينى بعد تشريعى دارد و از اراده و اختيار او منبعث است كه با شناخت خداىِ واحد بهعنوان كاملترين ذات و صفات و منزه از هر نقص و كاستى و شناخت رابطه او با جهان كه «آفرينندگى، نگهدارى، فيّاضيّت، عطوفت و رحمت» است، عكسالعملى به نام پرستش در نفس ايجاد مي شود.
بنابراين در تعريف عبادت مى توان گفت : نوعى رابطه خاضعانه، ستايشگرانه و سپاسگزارانه است كه انسان با خداى خود از روى معرفت و احساس و با اراده و اخلاص برقرار مىكند (٧٥) و داراى سه جلوه «قلبى، عملى و ربانى» و يا «قلبى و قالبى» با مراتب مختلف مى باشد و هريك از اين سه به ترتيب رتبه حائز اهميت است در عين حالى كه سرچشمه اصلى عبوديت را در قلب بايد جستجو كرد.
و بدينسان عبادت، پرواز مجذوبانه روح است به مبدأ هستى و كمال و جميل على الاطلاق كه قلب آن را با پيوستن به خدا و انقطاع از غير، با تمام وجود احساس مىكند و خود را فانى در حق مى نگرد كه اين مرحله از عبادت پس از مرگ و در جهان بازپسين نيز پابرجاست و در مقام عمل حركت مشتاقانه انسان است در مسير بندگى و تسليم عملى بهمنظور درك حقيقت معرفت و مراتبى از كمال لايتناهى كه در حقيقت پرستش نهفتهاست.
امام صادق (عليه السلام) مى فرمايد :
پرستش حقيقتى است كه كنه آن ربوبيت است، پس آنچه در عبوديت يافت نمي شود در ربوبيت مى توان يافت و آنچه از ربوبيت پوشيده است در عبوديت مى توان به دست آورد : «ألعُبُودِيَّةُ جَوْهَرَةٌ كُنْهُهَا الرُّبُوبِيَّة فَما فُقِدَ فِى العُبُوديَّةِ وُجِدَ فِى الرُّبُوبِيَّةِ وَ ما خفِىَ مِنَ الرُّبُوبِيَّةِ اُصِيبَ فِى العُبُودِيَّةِ» . (٧٦)
از اينرو خداوند فلسفه آفرينش و تكوين جن و انس را پرستش و بندگى دانسته است : «وَ ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الاْنْسَ اِلاّ لِيَعْبُدُونِ» (٧٧)
انسان براى پرستش آفريده شد و در مقام «تكوين» بهگونهاى تجهيز گرديده كه به پرستش گرايش داشته باشد و گمشده واقعى خود را از اين طريق بجويد لذا بندگى را نمى توان از هويت انساني جدا ساخت و فلسفه شرايع الهى نيز جز عبادت خالصانه حق با مفهوم گسترده آن نبوده و در مقام «تشريع» انسان بدين تكليف موظف گرديده است : «وَ ما اُمِرُوا اِلاّ لِيَعْبُدُوا اللهَ مُخْلِصينَ لَهُ الدِّينَ...» (٧٨) و بدين ترتيب «خلق و امر» و «تكوين و تشريع» همسان و هماهنگ آدميان را به پرستش حق فرامىخوانند.
عبوديت، صراط مستقيم و عهد ديرين خدا است با انسان (٧٩) تا وى را از شرك و خودخواهى و هواپرستى و سرگشتگى و تباهى بره اند و با سير صعودى به مقصد والاى كمال برساند.

--------------------------------------------
پي نوشت ها :
١. چهل حديث ، ص ١٥.
٢. انسان موجود ناشناخته ، ص ١٤.
٣. سوره انسان، آيه ٢٧.
٤. سوره مدثر، آيات ١ و ٢.
٥. سوره شعراء، آيه ٢١٤.
٦. نهج البلاغه ، خطبه ٢٢٣، ص ٢٥٧.
٧. چهل حديث ، ص ٨٦ - ٨٥.
توصيه هايى كه در خصوص «سير فىالارض» و عبرت از سرنوشت گذشتگان و تفكر در عواقب اعمال و زيارت اهل قبور و عيادت بيماران و تشييع جنائز و امثال آن شده علاوه بر بعد اخلاقى و اجتماعى، عامل تنبه و بيدارى است : پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله) مى فرمايد : «كفى بالموت واعظا» .
٨. اوصاف الاشراف ، ص ٣٣.
٩. سوره روم، آيه ٨.
١٠. نهج البلاغه ، قصار ١١٣، ص ٣٨٠.
١١. سفينه البحار ، ماده فكر.
١٢. همان .
١٣. نهج البلاغه ، خطبه ١٨٥.
١٤. اصول كافى، ج ٢، ص ٥٥.
١٥. «تفكر ساعة خير من عبادة سبعين سنة» اوصاف الا شراف ، ص ٤٣.
١٦. چهل حديث . ص ٦.
١٧. سوره احقاف، آيه ٣٥.
١٨. نهج البلاغه ، خطبه ١٩٢، ص ٢١٥.
١٩. همان ، خطبه ٢٢٣، ص ٢٥٧.
٢٠. چهل حديث ، ص ٨ - ٧.
حضرت امام از استاد خود «مرحوم شاهآبادى» نقل مىكند كه : «بيشتر از هرچه، گوش كردن به تَغنيات سلب اراده و عزم از انسان مىكند.» مقصود از تغنيات، همان غنا و لهو و لعب است كه در شرع مقدس حكم به تحريم آن شده است.
٢١. جهاد اكبر ، ص ٦٠.
٢٢. سوره نحل، آيه ٩١.
٢٣. سوره اسراء، آيه ٣٤.
٢٤. تصنيف غرر ، ص ٤٧٦.
٢٥. چهل حديث ، ص ٨.
٢٦. سوره نساء، آيه ١.
٢٧. تصنيف غرر ، ص ٢٣٥.
٢٨. چهل حديث ، ص ٢٣٨.
٢٩. سوره بقره، آيه ٢٨٤.
٣٠. تصنيف غرر ، ص ٢٣٦.
٣١. محاسبة النفس ، ص ١٣.
٣٢. سوره احزاب، آيه ٤١.
٣٣. سوره اعراف، آيه ٢٠١.
٣٤. سوره حشر، آيه ١٩.
٣٥. سوره مجادله، آيه ١٩.
٣٦. تصنيف غرر ، ص ٢٦٥.
٣٧. همان ، ص ٢٦٦.
٣٨. همان ، ص ٢٦٥.
٣٩. همان ، ص ٢٦٥.
٤٠. همان ، ص ٢٦٦.
٤١. چهل حديث ، ص ٢٤٩.
٤٢. سوره بقره، آيه ١٩٧.
٤٣. نهج البلاغه ، صبحى صالح، حكمت ٤١٠.
٤٤. تصنيف غرر ، ص ٢٦٨.
٤٥. همان ، ص ٢٦٨.
٤٦. همان ، ص ٢٧١.
٤٧. همان ، ص ٢٧١.
٤٨. ميزان الحكمه ، ج ١٠، ص ٦١٩ و بحارالانوار ، ج ٧٠، ص ٢٨٢.
٤٩. ر.ك : سفينة البحار ، ماده «وقى» .
٥٠. سوره حج، آيه ٣٢.
٥١. سوره آل عمران، آيه ١٠٢.
٥٢. سوره تغابن، آيه ١٦.
٥٣. سوره النازعات، آيات ٤١ ـ ٤٠.
٥٤. تصنيف غرر ، ص ٢٦٩.
٥٥. همان ، ص ١٤٦.
٥٦. همان ، ص ١٤٦.
٥٧. مصباح الشريعه ، ص ٧٧.
٥٨. بحارالانوار ، ج ١٠٤، ص ٤١.
٥٩. نهج البلاغه ، حكمت ٤٣٣.
٦٠. سوره نور، آيه ٣٠.
٦١. بحارالانوار ، ج ١٠٤، ص ٣٦.
٦٢. بحارالانوار ، ج ١٠٤، ص ٤٠.
٦٣. همان ، ص ٤٢.
٦٤. چهل حديث ، ص ٢٧٩.
٦٥. سوره انفال، آيه ٢٩.
٦٦. سوره طلاق، آيات ٣ - ٢.
٦٧. «اعلموا عبادَالله! اَنَّ التقوى دارحصن عزيز و الفجور دار حصن ذليل لايمنع اهله و لايحرز من لجأ اليه. الا و بالتقوى تقطع حُمَةُ الخطايا و باليقين تدرك الغاية القصوى.» (نهج البلاغه ، خطبه ١٥٧) .
٦٨. نهج البلاغه ، خطبه ١٦.
٦٩. سوره مائده، آيه ٢٧.
٧٠. چهل حديث ، ص ٢٧٩.
٧١. سوره بقره، آيه ١٩٧.
٧٢. هر نوع تفكيكى ميان دين و شاخه ها و فروع آن و ابعاد حيات فردى و اجتماعى و سياسى و اقتصادى و... نوعى تفكر غير واقعبينانهاى است كه دين را بر انزوا در عرصه حيات بشر خواهد كشيد.
٧٣. سوره مريم، آيه ٩٣.
٧٤. سوره اسراء، آيه ٤٤.
٧٥. ر.ك : استاد مطهرى، جهانبينى اسلامى ، ص ٨٣.
٧٦. مصباح الشريعه ، ص ٧.
٧٧. سوره الذاريات، آيه ٥٦.
٧٨. سوره بينه، آيه ٥.
٧٩. الم اعهد اليكم يا بنى آدم ان لاتعبدوا الشيطان انه لكم عدو مبين. و ان اعبدونى هذا صراط مستقيم . (سوره يس، آيات٦١-٦٠) .


۱۱
عبادت و تقرب

عبادت و تقرب

چنانكه مى دانيم عبادت، مشروط به «قصد قربت» است. حقيقت قرب در اينجا فراتر است از قرب زمانى يا مكانى و يا اعتبارى، بلكه قرب معنوى است; يعنى همان فناى در حق و رنگ خدايى گرفتن و به گرمى ايمان گداخته شدن و از تعلقات بريدن كه اين خود درجاتى دارد. حال اگر بندهاى به يكى از منازل قرب حق رسيد و عنصر عبوديت و خشوع در نفس او شكل گرفت و حالت ملكه پيدا كرد و شاكله درون و برونش صبغه خدايى يافت، مظهر صفات خدا و عدل و رحمت و خير و فضيلت و پاكى مي شود و از هرچه موجب بُعد است روى برمى تابد كه حقيقت تهذيب و اخلاق در اسلام چيزى جز اين نيست. در حديث قدسى آمده : «بنده من با نوافل آنقدر به من نزديك مي شود كه گويى چشم و گوش و زبان و دست او مي شوم.» (١)
و على (عليه السلام) مى فرمايد :
«دَوامُ الْعبادَةِ بُرْهانُ الظَّفَرِ بِالسَّعادَةِ; (٢) استمرار بندگى دليل دستيابى به سعادت است.»
و نيز مى فرمايد : «فَضيلَةُ السّادَةِ حُسْنُ العِبادَة; (٣) فضيلت و برترى مهتران نيكو پرستش كردن است.»
حضرت امام مى فرمايد :
«وقتى سالكِ الىالله، قدم بر فرق خطوط خود بلكه خود و عالم نهاد و خود را يكسره خالص كرد از رؤيت غير و غيريت، در قلب او جز حق جايگزين نشد و بيتالله را از بتها به دست ولايت خالى كرد و از تصرف شيطان تهى نمود، دين او و عمل او، باطن او و ظاهر او براى حق خالص شود و حق تعالى چنين دينى را براى خود اختيار فرمود.» (٤)

ب) عبادت و انسان سازى

عبادت براى پرورش انسان كامل است و هر رهروى به مقياس درك و دريافت حقيقت عبوديت و قرب به مرحلهاى از كمال مى رسد. پرستش و نيايش قلب را به خدا پيوند مى زند، روح را تغذيه معنوى مىكند و جوارح را به تسليم در برابر نفس قدسى و تكامل يافته وامى دارد.
هر اندازه انسان از مدارج عبوديت برخوردار باشد و بيشتر به كمال مطلق و مبدأ عز ربوبى نزديك شود، اعمالش وجهه خدايى مي گيرد و گوهر انسانيت را مىيابد و از اسارت نفس مى رهد و با تفوق بر جهان مادى و خروج از مدارِ زمان و مكان و پيوند به مبدأ لايزال از فنا و زوال رهايى مىيابد و جاودانه مي شود.
و در اين حال نه تنها عبادات و مناسك او براى خدا خالص مي گردد بلكه تمام وجود و حيات و مماتش، رنگ تعبد مى پذيرد : «قُلْ اِنَّ صَلاتِى وَ نُسُكِى وَ مَحْياىَ وَ مَماتِىِلِلّهِ رَبِّالْعالَمين» . (٥)
در چنين حالتى است كه انسان به فلسفه آفرينش خويش پى برده و همآهنگ با مجموعه هستى كه مسخرّ و تسبيحگوى حقاند، آزادانه و آگاهانه و با اراده استوار مسيرى را كه خداوند براى كمال او برگزيده مى پيمايد و اعمال و اخلاق و اراده و تصميم خود را در اراده حق فانى مىكند و تمام لحظات زندگىاش در مسير قرب الهى قرار مي گيرد و در ارتباط با «خود و خلق و جهان» ، نقش محورى «خدا» را لحاظ مىكند و از اينجاست كه «تربيت اخلاقى» رنگ خدايى مي گيرد و انسانِ متخلق به اخلاقِ خدايى از آنچه رنگ نفسانى و شيطانى دارد مي گريزد و تا بدانجا پيش مى رود كه با رسيدن به «ولايت مطلقه» الهيه، به مقام عصمت كه ويژه انبياء و اوصياء (عليهم السلام) است و تالى عصمت كه براى اوليا است ارتقا مىيابد.
اين درحالى است كه هرگاه انسان محكوم خودخواهى و هوا پرستى شد از خدا و مقام عبوديت و انسانيت دور افتاده و از منزل قرب مهجور مي گردد و به «اسفل سافلين» كشيدهشده و اعمال و رفتارش، اين سقوط و انحطاط را بازگو مىكند.
حضرت امام (قدس سره) با اشاره به نقش محورى عبادت و سرچشمه آن كه با ملكوت نفس و قلب آدمى سر و كار دارد و بر ملك بدن و اعضا و جوارح نفوذ و تأثير مى نهد، چنين مى فرمايد :
«يكى از اسرار بزرگ عبادات و رياضات شرعيه آناست كه بدن و قواى طبعيه و جنبه ملك، تابع و منقاد روح گردد و اراده نفس در آنها نافذ شود كه به مجرد اراده، بدن را به هركار بخواهد وادار كند و از هر كار بخواهد باز دارد، ملك بدن و قواى ظاهره مُلكيه تابع و مقهور و مسخر ملكوت گردد به نحوى كه بىمشقت و تكلف هركارى بخواهد انجام دهد و اگر اراده تام و تمام شود و عزم قوى و محكم گردد مثل ملك بدن و قواى ظاهره و باطنه آن مثل ملائكه شود كه عصيان خدا نكند به هرچه آنها را امر فرمايد، اطاعت كنند و از هرچه نهى فرمايد، منتهى شوند بدون آن كه با تكلف و زحمت باشد.» (٦)

ج) عبادت و ذكر

ذكر از مدارج عالى ايمان و به مثابه روح است در كالبد بندگى و انسانسازى و جايگاه آن در معارف الهى تا بدانجاست كه قرآن كريم تشريع نماز را به منظور دستيابى به آن دانسته است : «و اَقِمِ الصَّلوةَ لِذِكْرِى» . (٧)
و ضمن آنكه از نماز بهعنوان عامل بازدارنده از ناشايستگى ها ياد مىكند، تأكيد مىورزد كه ذكر خدا بالاترين است : «...اِنَّ الصَّلوةَ تَنْهى عَنِ الفَحْشاءِ وَ المُنْكَرِ و لَذِكْرُاللهِ اَكْبَرُ...» . (٨) اين نه به منظور پايين آوردن شأن نماز است ـ كه «عمود دين» (٩) و ستون استوار ايمان مى باشد و بدون آن ساير اعمال و عبادات بىارزش است ـ بلكه هدف يادآورى اين نكته است كه نماز نيز براى ذكر خدا است و با ياد آفريدگار نماز را بايد بهپا داشت و اگر نماز از ذكر تهى باشد، فاقد روح بوده و اثر مطلوبى به بار نخواهد آورد. و بديهى است كه يادخدا منحصر به حال نماز نيست و مؤمن بايد همواره به ياد حق باشد و دل را به ذكر خدا حيات و نورانيت بخشد.
اميرالمؤمنين (عليه السلام) فرمود : «مداومت بر ذكر، غذاى جانها و كليد صلاح و سداد است : «مُداوَمَةُ الذِّكْرِ قُوتُ الاْرْواحِ وَ مِفتاحُ الصَّلاحِ» (١٠) و در روايت ديگر تأكيد فرموده كه در ذكر خدا «زبان، قلب و عمل» بايد همسان عمل كنند و اگر آهنگ متضاد داشته باشند، حقيقت ذكر تحقق نيافته است.» (١١)

حقيقت ذكر و آثار آن

ذكر عبارت است از توجه آگاهانه قلب به مبدأ هستى و ياد رحمت و نعمت و عزّت و قدرت و جمال و جلال او كه نتيجه آن محبت عارفانه و نيايش خالصانه و اطاعت و تسليم در برابر اراده نافذ و حكيمانه او است.
زيباترين حال براى انسان آن است كه به ياد خدا باشد و خود را دائماً در حضور او ببيند و حائلى ميان خود و خدا تصور نكند. انساني كه نور محض و كمال مطلق و علم و قدرت و جمال و جلال حق را با ديده دل مشاهده كند و با او انس بگيرد، صورت قلبش صورت ذكر حق مي شود و آثار ايمان از سراسر وجودش متجلى مي گردد و به چيزى كه خلاف رضاى اوست، نمىانديشد.
ذكر، عامل طمأنينه نفس است : «اَلا بِذِكْرِاللهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلوُبُ» (١٢) و آنگاه كه قلب به آرامش رسيد و با انس به محبوب حقيقى قرار و آرام گرفت، تمام مطلوب را يافته و در خود خلأيى احساس نمىكند و به اميال پست حيوانى دل نمىسپارد. انسان مؤمن، هرگاه ياد خدا كند به عفو و رحمتش آرام مي گيرد و چون ياد عظمت و انتقام او كند از بيم و هراس بر خود مىلرزد و چون آيات حق را بشنود، ايمانش افزون گردد : «اِنّمَا الْمُؤمِنُونَ الَّذينَ اِذا ذُكِرَاللهُ وَجِلَتْ قُلُوبُهُمْ وَ اِذا تُلِيَتْ عَلَيْهِمْ آياتُهُ زَادَتْهُم اِيماناً وَ عَلى رَبِّهِمْ يَتَوَكَّلوُنَ» . (١٣)
اين همان حالتى است كه در روايات از آن به «خوف و رجا» تعيبر شده است.
با ياد خدا مى توان هجوم وساوس شيطان را دفع كرد و از تسويلات نفس در امان ماند :
«اِنَّ الّذينَ اتَّقَوْا اِذا مَسَّهُمْ طائِفٌ مِنَ الشَّيطانِ تَذَكَّرُوا فَاِذا هُمْ مُّبصِرُونَ» . (١٤)
على (عليه السلام) مى فرمايد : «ذكر، نور قلب» ، «كليد انس» ، «همنشينى با محبوب» و «لذت محبين» است و «هركس ياد خدا كند خداوند قلبش را زنده مىسازد و عقل و خردش را روشنى مى بخشد» : «أَلذِّكْرُ مِفتاحُ الاُْنْسِ (١٥) ، أَلذِّكْرُ مُجالَسَةُ الَْمحْبوُب (١٦) ، أَلذِّكْرُ لَذَّةُ الُْمحِبِّينَ (١٧) ، مَن ذَكَرَاللهَ سُبحانَهُ اَحيَىاللهُ قَلْبَهُ وَ نَوَّرَ عَقْلَهُ وَ لُبَّهُ» . (١٨)
كسانى كه عزت بندگى و لذت ذكر را يافته اند و با سرمايه ايمان به استغناى روحى رسيده و شيفته جمال محبوباند و از معنويت لبريز و از حقيقت سرشار گشته اند، نيازى نمى بينند كه به گناه و معصيت تن در دهند و به لوث معاصى آلوده شوند. اينان علوّ و قدر و شرافت و شخصيت و قدرت و عزّت خود را در طاعت و بندگى خدا يافته و به تمام آرمان خود رسيده اند.
على (عليه السلام) مى فرمايد :
«مَنْ اَطاعَاللهَ عَلى اَمْرُهُ» (١٩)
«مَنْ أطاعَاللهَ عَزَّ و قَوِىَ» (٢٠)
«شَرَفُ المُؤْمِنِ اِيمانُهُ وَ عِزُّهُ بِطاعَتِهِ» (٢١)
روآوردن به گناه كه منشأ آن حبِّ نفس و علاقه به دنيا است، از خلأ روحى كه نتيجه غفلت و دورى از خدا است، حكايت دارد. آنان كه از سرمايه ايمان و ارزشهاى انساني بىبهره اند و عزت بندگى و لذت معنوى را نچشيده اند، براى جبران نقيصه هاى روانى خود به ارضاى تمايلات مادى مى پردازند و بدينوسيله و به طور ناخودآگاه مىخواهند كمبودهاى روحى و خلأ معنوى را با كالاى دنيا و لذّات تن و آرايش بيرون جبران كنند كه همه اينها نتيجه غفلت از خدا و سرسپردگى به شيطان است كه خودفراموشى را نيز درپى دارد و عامل فسق و فجور و سقوط مي گردد.
جالب است كه در روايات ما از عوامل درونى و خلأهاى روحى كه بدان اشاره شد، بهعنوانانگيزه گناه ياد شده است.
على (عليه السلام) غيبت كردن را تلاشى براى افراد ناتوان جهت كسب شخصيت مى داند : «أَلْغِيبَةُ جُهْدُالْعاجِزِ» (٢٢) و پيروى هواى نفس را نشانه فقدان شخصيت و عامل خوارى آن : «مَنِ اتَّبَعَ هَواهُ اَرْدى نَفْسَه» (٢٣) و طمع را فقر و بيچارگى موجود : «الطَّمَعُ فَقْرٌ حاضِرٌ» (٢٤) و حسد را ستيز با قدر خوانده است : «الحَسُودُ غَضْبانٌ عَلَى القَدَرِ» (٢٥) و امام صادق (عليه السلام) مى فرمايد : «هيچكس بزرگنمايى و خودكامگى نمىكند مگر آنكه در خود ذلت و حقارتى مى بيند : «ما مِنْ رَجُل تَكَبَّرَ اَوْ تَجَبَّرَ اِلاّ مِنْ ذِلَة وجَدَها فى نَفْسِهِ» . (٢٦)
حاصل آنكه : عبادت براى ذكر خدا است، و ذكر خدا عامل طمأنينه نفس و غناى روحى انسان است و هرگاه انسان به اين مرحله از كمال نفسانى رسيد هرگز به رذايل نخواهد گراييد.
بدينسان نقش ذكر و ضرورت تداوم آن در تهذيب نفس و مبارزه با رذايل نفسانى ملموس مي گردد.
حضرت امام مى فرمايد :
«پس اى عزيز در راه ذكر و ياد محبوب تحمل مشاق هرچه بكنى كم كردهاى، دل را عادت به ياد محبوب بلكه بخواست خدا صورت قلب ذكر حق شود و كلمه طيبه «لا اِلهَ اِلاَّالله» ، «صورت اخير» و كمال اقصاى نفس گردد كه از اين زادى بهتر براى سلوك الىالله و مصلحى نيكوتر براى معايب نفس و راهبرى خوبتر در معارف الهيه يافت نشود.» (٢٧)
در پايان اين بحث يادآورى اين نكته لازم است كه همانگونه كه ايمان به خدا فطرىِ انسان است ذكر و ياد او نيز مقتضاى فطرت است و براى حفظ اين رابطه قلبى ميان بنده با خدا به عوامل ذكر همچون نماز و ساير عبادات، تلاوت قرآن، تأمل و تفكر، عبرت و تنبه و پرهيز از عوامل غرور و غفلت و گناه و دنيازدگى و همنشينى با عاقلان و پيروى اميال نفسانى توصيه شده است. (٢٨)
اين است فلسفه كلى عبادت، علاوه بر اين هريك از عبادتها تأثير تربيتى ويژه اى دارد كه به پارهاى موارد آن اشاره مىكنيم.

د) بعد تربيتى نماز

نماز فراگيرترين عبادت و زيباترين نيايش و روحبخشترين پرستش و معراج مؤمن است : «الصَّلوةُ مِعْراجُ المُؤمِنِ» و پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله) آن را ستون استوار دين خوانده كه ارزش و قبولى ساير عبادتها بدان وابسته است (٢٩) و در هيچ حال از مكلف ساقط نمي گردد : «لاتَسْقُطُ بِحال» .
نماز از لحاظ مختلف فردى و اجتماعى، سياسى و اقتصادى، عبادى و انضباطى، جسمانى و روحانى، اخلاقى و عرفانى، قابل مطالعه است. در اينجا بُعدِ تربيتى و اخلاقى آن به صورت گذرا مورد توجه قرار مي گيرد.
بُعدِ عملى و تربيتى نماز از جهات گوناگون قابل مطالعه است : از مقدمات آن : «غسل، وضو، طهارت بدن و لباس و غصبى نبودن مكان و لباس، وقتشناسى، قبلهشناسى و...» و نقشى كه هريك از اينها در پرورش جسم و روح و طهارت و تقوا و نظم و انضباط و اخلاق فردى و اجتماعى دارد گرفته تا اركان و مقارنات و واجبات و مستحبات، چون قيام و قعود و سجود و ركوع و قرائت و اذكار و تحميد و تنزيه و مفاهيم بلند عرفانى كه هريك از اينها دربردارد و اثر معنوى و روحانى كه هريك از عناصر اصلى يا مقدماتى نماز، واجب يا مستحب به روح مى بخشد و معارفى كه تعليم مى دهد، هريك رمزى است عميق در تعالى و تكامل و تهذيب و تربيت نفس و پاكسازى آن از شرك و ريا و غرور و تكبر و خودپرستى و بى تقوايى و رذايل ديگر اخلاقى كه در آيات و روايات از آن سخن به ميان آمده است.
نمازِ كامل و سازنده آن نمازى است كه علاوه بر آداب و احكام ظاهريه و احراز «شرايط صحت» ، با آداب باطنيه يعنى : «شرايط قبول» همچون : خلوص، حضور قلب، خشوع، توجه و صفاى نفس و دورى از آلودگى هاى درونى و اخلاقى چون كبر، عجب، حسد، كينه و نفاق و بى تقوايى ـ كه در عرض شرايط صحت قرار دارندـ، توأم باشد تا تيرگى ها را به طور كامل از روح نمازگزار بزدايد و معراج مؤمن باشد و در سير صعودى و قرب و نزديكى به خدا وى را يارى رساند.
قرآن كريم با اشاره به فلسفه نماز و نقش بازدارندگى آن در يك عبارت جامع مي گويد : «...اِنَّ الصَّلوةَ تَنْهَى عَنِ الفَحْشاءِ وَ المُنْكَرِ وَ لَذِكْرُاللهِ أكْبَرُ...» . (٣٠)
بنا به مفاد اين آيه : نماز مانع از زشتى ها و بازدارنده از منكرات است اما آنچه روحومفهوم نماز است همانا ذكر خدا است، كه بدون آن نماز قالبى تهى از حقيقت خواهدبود و بر نمازگذار است كه روح و معناى ذكر را در نماز تحقق بخشد و آن را به طور كامل و با شرايط صورى و معنوى و توجه و اخلاص بپا دارد تا رهنمونگر او به مقام قربحق باشد.
على (عليه السلام) با اشاره به اين مطلب مى فرمايد : «اَلصَّلوةُ قُرْبانُ كُلِّ تَقِّى» (٣١) نماز وسيله تقرب پرهيزكاران است. همچنين با اشاره به نقش آن در تزكيه نفس مى فرمايد : «وَالصَّلوةَ تَنْزيهاً عَنِ الكِبْرِ» (٣٢) خداوند نماز را عامل پاكسازى شما از كبر و نخوت قرار داد.
پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله) نماز را به چشمه آب گرمى تشبيه فرموده كه در كنار خانه كسى باشد كه هر شب و روز پنج بار در آن به شستشو پردازد و آلودگى ها را از تن بزدايد. (٣٣) بدينسان نماز تنها وسيلهاى است در امر تزكيه و تهذيب كه انسان شب و روز با آن سروكار دارد و مادامالعمر براى حسن انجام آن بهعنوانبهترين عبادت تلاش مىكند و مراقبتهاى مستمر و مداوم مكلف هريك عاملى در تهذيب و تقوا و تزكيه نفس اوست.

رابطه نماز و اخلاق

نماز از يكسو عامل تزكيه و تهذيب و دستيابى به روح تقوا و فضايل اخلاقى است و از سوى ديگر تأثير و قبول واقعى نماز منوط به تقوا مى باشد و تقوا مكمل تأثير نماز است. بدينسان «نماز و تقوا» داراى ارتباطى تنگاتنگ و تأثيرى متقابلاند (٣٤)
امام صادق (عليه السلام) نقش نماز در پيشگيرى از گناه را اينگونه بيان مى فرمايد :
نماز مانع بازدارندهاى است كه خداوند در زمين برقرار ساخته است و هركس مىخواهد بداند چه مقدار از منفعت نماز بهرهمند است، بنگرد كه آيا نماز او را از اعمال زشت و منكر بازمى دارد يا نه؟ پس به همان مقدار كه دامن از گناه برچيد، از نماز، بهره برده است :
«اِعْلَمْ أَنّ الصَّلوةَ حُجْزَةُاللهِ فِى الاَْرْضِ فَمَنْ اَحَبَّ اَنْ يَعْلَمَ مايُدْرِكُ مِنْ نَفْعِ صَلواتِهِ فَلْيَنْظُرْ فَاِنْ كانَتْ صَلوتُهُ حَجَزَتْهُ عَنِ الفَواحِشِ وَ المُنكَرِ فَاِنَّما اَدْرَكَ مِنْ نَفْعِها بِقَدْرِ مَا احَتَجَزَ.» (٣٥)
البته تأثير نماز بر نمازگزاران از لحاظ حالات و مراتب توجه و خلوص و تقوا و ذكر قلبى و شرايط ديگر آنها يكسان نيست، اما در هرحال آنكس كه نماز بگذارد از خصلت بازدارندگى آن، دير يا زود، كم و بيش، بىبهره نخواهد ماند و لذا در هر شرايطى در امر نماز نبايد قصور و كاهلى ورزيد و يا از تأثير آن نوميد شد كه قصور در امر نماز موجب كفر و عصيان و ديگر پليدى ها است.
در روايات آمده : «جوانى از انصار پشت سر پيامبر (صلى الله عليه وآله) نماز مىخواند و در عين حال به اعمال زشت دست مى زد، درباره آن جوان با پيامبر صحبت شد، حضرت فرمود : بالاخره روزى نمازش او را باز خواهد داشت.»
در روايت ديگر است كه خدمت پيامبر عرض كردند : فلان كس روزها نماز مىخواند و شبها دزدى مىكند، حضرت فرمود : «بالاخره روزى نماز او را از گناه رادع مي شود : «اِنَّ صَلواتَهُ لَتَرْدَعُهُ يَوْماً ما» . (٣٦)
حضرت امام نقش عبادت در تزكيه نفس و تأثير متقابل درون و برون انسان بر يكديگر را اينگونه بيان مىكنند :
«يكى از فوايدِ مهم عبادت كه عقل و نقل بر آن اتفاق دارند و بايد آن را يكى از اسرار عبادت به شمار آورد آن است كه از هر عبادتى در قلب اثرى حاصل شود كه از آن در روايات به زيادت يا توسعه «نكته بيضاء» تعبير شده است. و ببايد دانست كه مابين ظاهر و باطن و سر و علن انساني يك ارتباط و علاقه طبيعى است كه آثار هريك و افعال و حركات هريك را در ديگرى سرايتى عظيم و تأثيرى غريب است و اين مطلب علاوه بر آنكه برهانى است، وجدان و عيان هم شاهد بر آن است. چنانچه حالات صحت و مرض بدن و عوارض مزاجيه و حالات داخليه و خارجيه بدن بر روح و باطن مؤثر است و به عكس حالات خلقيه و روحيه و ملكات نفسانيه در حركات و سكنات و افعال بدنيه طبعاً و من غيررويّة مؤثر است.» (٣٧)

د) نگاهى به ساير عبادتها

ساير عبادتها و احكام نيز چنيناند و فلسفه همه آنها ذكر خدا و تصفيه نفس است و هريك داراى تأثير ويژه اخلاقى و بار تربيتى مى باشد. (٣٨) و تأثير روزه را كه اجتناب از مفطرات با قصد تقرب است در پيدايش روح تقوا كه اساس تربيت اسلامى است بهعنوانفلسفه اين عبادت مطرح مىسازد، زيرا انسان بدان وسيله بر خواسته هاى غريزى پاى مى نهد كه اين خود مى تواند عامل تملك نفس و تسلط بر غرائز و مشتهيات در ساير حالات و ايام باشد : «يا اَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا كُتِبَ عَلَيْكُمْ الصِّيامُ كَما كُتِبَ عَلَى الَّذينَ مِنْ قَبْلِكُم لَعَلَّكُم تَتَّقُونَ» . (٣٩)
همچنين روايات از اثر تربيتى روزه بر جسم و جان و فرد و جامعه سخن مي گويد. مانند : «صُوموُا تَصِحُّوْا; روزه بگيريد تا به سلامت بمانيد.»
«روزه حجابى است كه خداوند بر چشم و گوش و زبان و ساير اعضاء و جوارح انسان زده تا از گناه اجتناب كنند.»
«خداوند روزه را واجب ساخته تا ثروتمندان طعم گرسنگى را بچشند و بر مستمندان رحم آورند.»
«روزه شهوات سركش را درهم مي شكند.» (٤٠)
و در فلسفه زكات در قرآن آمده است :
«خُذْ مِنْ أَموالِهِم صَدَقةً تُطَهِّرُهُمْ وَ تُزَكِّيهِم بِها...; (٤١)
از دارايى آنها زكات و صدقه بگير و بدينوسيله آنها را پاك و پاكيزه گردان.»
در واقع، احسان و انفاق، روح گذشت و ايثار و نوعدوستى را در دل مى پرورد و غريزه حب مال و حب نفس را مهار مىكند و اين همان اثر تربيتى زكات يا خمس يا ساير واجبات يا تبرعات مالى است. همچنين حج كه ظاهر آن مناسك و باطن آن مفاهيم است درسى براى مسلمانان جهان و در حقيقت يك برنامه تربيتى جمعى است و نيز جهاد و امر به معروف و نهى از منكر چنانكه خواهيم ديد... و در تولى و تبرى و دوستى با دوستان خدا و بيزارى از دشمنان خدا اثر تربيتى لحاظ مي گردد، چراكه دوستى و دشمنى علاوه بر آنكه امرى قلبى و از آثار ايمان است، در عمل نيز داراى تأثير مثبت مى باشد. دوست رفتار دوست را اقتباس مىكند و دشمن از عمل دشمن تنفر و انزجار دارد و دورى مي گزيند و چنين است ديگر واجبات و مستحبات كه هريك از آنها آثار تربيتى بر فرد و جامعه دارد كه قابل ملاحظه است.

هـ) فلسفه تربيتى محرمات

در محرمات نيز پيشگيرى از گناه و آثار تخريبى آنها مورد توجه بوده و پرهيز از حرام نخستين عامل تزكيه و طهارت نفس است، مثلا : هنگامى كه قرآن از نگاه به نامحرم نهى مىكند به نامحرم نهى مىكند به اثر تهذيبى آن اشاره دارد :
«قُلْ لِلْمؤْمِنينَ يَغُضُّوا مِنْ اَبْصارِهِمْ... ذلِكَ اَزْكى لَهُم» (٤٢)
«و قُلْ لِلْمؤمناتِ يَغْضُضْنَ مِنْ أبصارِهِنَّ...» (٤٣)
به مردان و زنان مؤمن بگو ديده از حرام فرو بندند و شهوت نفس را مهار كنند كه اين، رمز پاكى آنهاست.
و آنگاه كه از حرمت مسكرات و قمار سخن مي گويد، روى اثر تخريبى آن بر اخلاق فردى و روابط اجتماعى انگشت مي گذارد و آن را عمل شيطانى مى داند كه آدمى را از خدا غافل و به پرتگاه سقوط مىكشاند و بذر عداوت و دشمنى را در دلها مى پاشد :
«يا اَيُّها الَّذينَ آمَنوُا اِنَّمَا الْخَمْرُ وَ المَيْسِرُ وَ الاَْنصابُ وَ الاَْزْلامُ رِجْسٌ مِن عَمَلِ الشَّيْطانِ فَاجتَنِبُوهُ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحوُنَ. اِنَّما يُريدُ الشَّيْطانُ اَنْ يُوقِعَ بَيْنَكُمُ العَداوَةَ و البَغْضاءَ فِى الْخَمْرِ وَ المَيْسِرِ وَ يَصُدَّكُم عَنْ ذِكْرِاللهِ وَ عَنِ الصَّلوةِ فَهَلْ اَنْتُم مُنْتَهُونَ» . (٤٤)
و چنين است ساير محرمات عملى يا اخلاقى، چون غيبت، تهمت، حسد، دروغ، ريا، سوءظن، دشنام، اهانت، تحقير، بىعفتى، ربا، رشوه، قمار، شراب، حرامخوارى و امثال آن... كه ارتكاب آنها فاسد كننده نفس و ترك آنها زمينه ساز تهذيب است و به طور خلاصه، كل مسائل اسلام، حتى مسائل فرهنگى، اقتصادى، سياسى، نظامى و غيره
نوعى ارتباط با فلسفه اخلاقى انسانسازى دارد كه با اندك تأملى مى توان آن را دريافت.

٤ـ روش عقلانى

به كارگيرى انديشه و استفاده از روش عقلانى از ديگر راهبردهاى تربيتى اسلام است. راه و روشى كه بر انگيزش نيروى تشخيص خير و شر و تعقل و برهان و انتخاب احسن متكى است. همانگونه كه فلاسفه اخلاق نيز گفته اند نخستين گام براى شناخت فضائل و تخلق به آنها و شناخت رذائل و تجنب از آنها «حكمت» است. حكمت همانگونه كه در تعريف آن آمده، عبارت است از : «علم به احوال موجودات آنگونه كه هستند» (حكمت نظرى) و «تشخيص خير و شر و فضيلت و رذيلت و بايدها و نبايدها» (حكمت عملى) و اين دو از اركان اوليه هدايت و انسانسازىاند. قرآن كريم در نخستين مرحله دعوت بر حكمت تكيه مىكند : «اُدْعَ اِلى سَبيلِ رَبِّكَ بِالْحِكْمَةِ وَ المَوْعِظَةِ الحَسَنَةِ...» (٤٥)
و برنامه هدايتگر خويش را براى كسانى سودمند مى داند كه اهل دل باشند و گوش جان را براى پذيرش حق آماده سازند : «اِنَّ فى ذلِكَ لَذِكرى لِمَنْ كانَ لَهُ قَلْبٌ اَوْ ألقىَ السَّمْعَ وَهُوَشَهيدٌ» . (٤٦)
پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله) مى فرمايد : «هديهاى بالاتر از اين نيست كه مسلمان به برادر مسلمان خود كلمه حكمتى بياموزد و بدان وسيله بر هدايتش بيفزايد يا از گمراهىاش بره اند.» (٤٧)
تربيت اسلامى نقش تعقل و حكمت را در شناخت سعادت و شقاوت و تسلط بر نفس مورد تأكيد قرار مى دهد.
على (عليه السلام) مى فرمايد : «براى تو همين بس كه عقلت طريق هدايت را از ضلالت بازشناسد.» (كَفاكَ مِنْ عَقْلِكَ ما اَوْضَحَ سَبيلَ غَيِّكَ مِنْ رُشْدِكَ) (٤٨)
و نيز مى فرمايد : «قاتِلْ هَواكَ بِعَقْلِكَ تَمْلِكْ رُشْدَكَ» (٤٩)
و در روايت ديگر : «قاتِلْ هَواكَ بِعِلْمِكَ وَ غَضَبَكَ بِحِلْمِكَ» (٥٠)
و نيز مى فرمايد، حكمت و شهوت قابل جمع نيستند : «لاتَجْتَمِعُ الْحِكْمَةُ و الشَّهْوَةُ» . (٥١) و امام صادق (عليه السلام) : بهترين افراد از نظر اخلاق كسانى را مى داند كه عقلشان كاملتر باشد : «أكْمَلُ النّاسِ عَقْلاً اَحْسَنُهُم خُلْقاً» . (٥٢)
برخى فلاسفه چون سقراط، اخلاق را بر حكمت مبتنى دانسته و براى تربيت و اخلاق مبناى عقلى قائل شده اند. «تعليمات اخلاقى سقراط تنها موعظه و نصيحت نبود و براى نيكوكارى و درستكردارى مبناى عقلى مىجست. بدعملى را از اشتباه و نادانى مى دانست و مي گفت مردمان از روى علم و عمد دنبال شر نمى روند و اگر خير و نيكى را تشخيص دادند آن را اختيار مىكنند. پس بايد در تشخيص خير و شر كوشيد...» (٥٣)
افلاطون و ارسطو نيز انديشه سقراط را در تربيت و اخلاق دنبال كردند هرچند افلاطون با ديد اشراقى به مسئله مى نگرد و ارسطو، اختيار و لذت و رغبت را نيز شرط فضيلت اخلاقى مى داند. در ميان فلاسفه جديد نيز كم و بيش، اين انديشه به چشم مىخورد.
«عقيده سقراط در خصوص مبتنى بودن اخلاق و تربيت بر علم، بار ديگر در قرن هجدهم به وسيله بعضى از متفكرين از جمله «كُندرسته» از سر گرفته شد و به وسيله «ويكتورهوگو» جنبه عموميت پيدا كرد : «گشودن يك مدرسه مستلزم بستن در يك زندان است!» (٥٤)
قابل ذكر اينكه، آنچه فلاسفه قديم و جديد در مورد مبنا بودن عقل يا علم در اخلاق گفته اند، بهعنوان جزئى از عامل مؤثر قابل قبول است و نه تمام عامل، زيرا عقل و علم بدون ايمان و رهنمود شريعت هرگز براى تربيت و اخلاق كافى نيست و ضامن اجرائى ندارد. ميليونها مدرسه گشوده شد اما در زندانها هم بسته نشد و بيشترين جنايتى كه بر بشريت گذشته و مي گذرد از علم بدون ايمان و انديشه بىاعتقاد است. و چهبسا دانشمندان كه با جهل خود كشته شده اند : «رُبَّ عالِم قَد قَتَلَهُ جَهْلُهُ وَ عِلْمُهُ مَعَهُ لايَنْفَعُهُ» (٥٥) .
به گفته حضرت امام : اگر بخواهد كسى تهذيب شود با علم تهذيب نمي شود، علم انسان را تهذيب نمىكند، گاه علم انسان را به جهنم مى فرستد...» (٥٦)
«علم بدون عمل و بدون تقوا بسيارى از اوقات مضر است. بايد عالم متقى باشد و متوجه به خداى تبارك و تعالى باشد تا بتواند جامعه را تربيت كند. بايد خودش تربيت شده باشد تا بتواند جامعه را تربيت كند.» (٥٧)
علاوه بر اين روشنگرى علم و روشنبينى انديشه جز در پرتو ايمان و تقوا ميسر نيست : «اِنْ تَتَّقُوااللهَ يَجْعَلْ لَكُمْ فُرْقاناً» (٥٨) و بى تقوايى و هواى نفس و آلودگى گناه چراغ عقل را خاموش مىكند و نيروى تشخيص را از قلب مي گيرد و راه علم را به بيراهه مىكشاند.
لذا پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله) مى فرمايد : «الْبَلاهَةُ اَدْنَى اِلَى الاِْخلاصِ مِنْ فِطانَة بَتْراء» (٥٩) ، كند فهمى به اخلاص نزديكتر است تا زيركى ابتر و بىروح.
در اين چارچوب و با توجه به اصول ياد شده است كه عقل و علم جايگاه خود را در تربيت اسلامى بازمىيابد.

٥ـ پند و اندرز

موعظه و اندرز، از ديگر روشهاى تربيتى است كه قرآن بدان توصيه مىكند. حتى خود قرآن را هم كتاب موعظه و شفابخش دلها دانسته است : «يا اَيُّهَا النّاسُ قَدْ جائَتْكُمْ مَوْعِظَةٌ مِنْ رَبِّكُمْ وَ شِفاءٌ لِما فِىالصُّدُور...» (٦٠) و در دعوت ديگران به سوى خدا به موعظه حسنه فرامىخواند : «اُدْعُ اِلى سَبِيلِ رَبِّكَ بِالْحِكمَةِ وَ المَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ...» . (٦١)
روايات نيز آكنده از مواعظ حياتبخشى است كه از زبان رهبران دين هدايتگرِ مردم است.
پيامبر اكرم مى فرمايد : صدقهاى نزد خدا پسنديدهتر از آن نيست كه مؤمن، گروهى را باپند و اندرز سودمند رهنمون گردد و اين برتر از عبادت يكسال است :
«ما تَصَدَّقَ الْمؤمِنُ بِصَدَقَة اَحَبَّ اِلىَالله مِنْ مَوْعَظة يَعِظُ بِها قَوْماً يَتَفَرَّقُونَ وَ قَدْ نَفَعَهُمُالله بِها وَ هِىَ اَفْضَلُ مِنْ عِبادَةِ سنَة» . (٦٢)
على (عليه السلام) موعظه را حيات دلها خوانده است : «المَواعِظُ حَياتُ القُلُوبِ» . (٦٣)

ويژگى هاى موعظه

موعظه از چند جهت با حكمت تمايز دارد :
ـ حكمت بر عقل و برهان متكى است اما موعظه بر احساس. در موعظه مربى مىكوشد با استفاده از شيوه هاى روانشناختى و پندهاى عطوفتآميز عواطف را متأثرسازد.
ـ حكمت تعليم است اما موعظه تذكر و توجه دادن مخاطب به يافته هاى وجدانى خود : «يَعِظُكُمْ لَعَلَّكُم تَذَكَّرُونَ» . (٦٤)
ـ موعظه در قلمرو اعتقاد است و روح معنوى مىطلبد و مربى از سوژه هايى كه مخاطب بدان ايمان و دلبستگى دارد، چون آيات قرآن، سخنان معصومين و يا كلمات بزرگانِ علم و ادب و مربيان اخلاق و حكيمان و اديبان و شعرا كه مورد احترام مخاطباند استفاده مىكند. و گاه گوينده در حدى است كه مخاطب بدو ايمان و اعتماد دارد و با انعطافپذيرى سخن او را از صميم جان مى پذيرد. مانند پدر، مادر، معلم، استاد، مربى، عالم دينى و واعظ اخلاقى.
قابل توجه آنكه : در آيه كريمه از «موعظه حسنه» ، بهعنوانشيوه هدايت و ابزار دعوت ياد شده، كه عبارت است از اندرزى كه مربى خود بدان عامل باشد تا در گفتار و رفتار او تضادى مشاهده نگردد.
از اينجاست كه نقش مربى و حالت معنوى اندرزگوى فوقالعاده با اهميت تلقى مي شود، زيرا همهكس از تأثير و نفوذ كلام برخوردار نيست. سخن وقتى بر دل مى نشيند كه از دل برخيزد : «اِنَّ الكَلامَ اِذا خَرَجَ مِنَ القَلْبِ وَقَعَ فِى الْقَلْبِ» .
امام صادق (عليه السلام) واعظ اخلاقى را به كسى تشبيه فرموده كه درصدد بيدار كردن خفتگان است و اگر خود خفته و غافل و گرفتار هواى نفس باشد، نمى تواند ديگران را بيدار كند.
«فَاِنَّ مَثَلَ الْواعِظِ وَ المُتَّعِظِ كَالْيَقْضانِ وَ الرّاقِدِ، فَمَنِ اسْتَيْقَظَ عَنْ رَقْدَةِ غَفْلَتِهِ و مُخالَفَتِه وَ مَعاصيهِ صَلَحَ اَنْ يُوقِظَ غَيْرَهُ مِنْ ذلِكَ الرُّقادِ» (٦٥)
«خفته را خفته كى كند بيدار» .
لذا مى بينيم مربيان آسمانى كه علم و عمل را آميخته و عالمان عامل و مربيان وارسته اخلاق در دامن خود افراد شايستهاى را پرورانده اند، بنابراين تأثير موعظه بيش از هر چيز، به نقش مربى و ميزان روحيات او وابسته است. همچنانكه از تأثير مواعظ رهبران دين و ساير بزرگان اسلام، نمونه هاى بسيار شنيدهايم. اين اثرگذارى تا بدانجاست كه مخاطب را به والاترين مراحل جذب مىكشاند. هنگامى كه على (عليه السلام) خطبه معروف به صفات «متقين» (٦٦) را براى «همّام» كه يكى از ياران پارسا و صديق آن حضرت بود، ايراد فرمود، بهگونهاى مؤثر افتاد كه همام صيحهاى زد و از شدت تأثر جان سپرد.
قابل ذكر است كه علاوه بر گفتار و رفتار مربيان، عوامل ديگرى نيز وجود دارد كه نقش موعظه را ايفا مىكنند. از آن جمله است : واعظ درونى (وجدان) ، تجارب فردى، حوادث و سرنوشت ديگران و... كه در روايات بدانها اشاره شده است. على (عليه السلام) مى فرمايد : «ألْعاقِلُ مَنِ اتَّعَظَ بِغَيْرِهِ» (٦٧) ، «خَيْرُ ماجَرَّبْتَ ما وَعَظَكَ» (٦٨)

--------------------------------------------
پي نوشت ها :
١. وَ انّه ليتقرّب الىّ بِالنّافلة حتى احبّه فاذا احببته كنت اذا سمعه الذى يسمع به و بصره الذى يبصربه و لسانه الذى ينطق به ويده التى يبطش بها... (اصول كافى ، ج ٢، ص ٢٥٢.
٢. تصنيف غرر ، صص ١٩٩ - ١٩٨.
٣. همان ، صص ١٩٩ - ١٩٨.
٤. سرالصلوة ، ترجمه سيداحمد فهرى، ص ٢٢.
٥. سوره انعام، آيه ١٦٢.
٦. چهل حديث ، ص ١٠٧.
٧. سوره طه، آيه ١٤.
٨. سوره عنكبوت، آيه ٤٥.
٩. اشاره به حديث نبوى «الصلوة عمودالدين» .
١٠. تصنيف غرر ، ص ١٨٨.
١١. همان ، ص ١٨٩.
١٢. سوره رعد، آيه ٢٨.
١٣. سوره انفال، آيه ٢.
١٤. سوره اعراف، آيه ٢٠١.
١٥. تصنيف غرر ، ص ١٨٩.
١٦. تصنيف غرر ، ص ١٨٩.
١٧. تصنيف غرر ، ص ١٨٩.
١٨. تصنيف غرر ، ص ١٨٩.
١٩. همان ، ص ١٨٥.
٢٠. همان ، ص ١٨٥.
٢١. همان ، ص ١٨٥.
٢٢. نهج البلاغه ، حكمت ٤٦١، ص ٤٤٢.
٢٣. تصنيف غرر ، ص ٣٠٦.
٢٤. همان ، ص ٢٩٨.
٢٥. همان ، ص ٣٠٠.
٢٦. اصول كافى ، ج ٢، ص ٣١٢.
٢٧. چهل حديث ، ص ٢٤٨.
٢٨. حافظ گويد :
جمال يار ندارد حجاب و پردهولى *** غبار ره بنشان تا نظر توانى كرد
٢٩. مثل الصلوة كمثل عمود الفسطاط، (من لايحضره الفقيه ، ج ١، ص ١٣٦) .
و قال الصادق (عليه السلام) : اوّل مايحاسب بهالعبد الصلوة فاذا قبلت قبل منه ساير عمله و اذا ردّت عليه ردّ عليه ساير عمله. «همان ، ص ١٣٤» .
٣٠. سوره عنكبوت، آيه ٤٥.
٣١. نهج البلاغه ، حكمت ١٣٦، ص ٣٨٦.
٣٢. همان ، حكمت ٢٥٢، ص ٤٠٢.
٣٣. همان ، خطبه ١٩٩ به ويژگى هاى آب گرم و خصوصيات چشمه توجه شود.
٣٤. البته اين ارتباط و تأثير متقابل را در كل برنامه هاى عبادى و تربيتى و اجتماعى و... اسلام مى توان به نحوى مشاهده كرد.
٣٥. بحارالانوار ، ج ٧٨، ص ١٩٩.
٣٦. بحارالانوار ، ج ٨٢، ص ١٩٨.
٣٧. سرالصلوة ، صص ٥٣ - ٥٢.
٣٨. قال رسولالله (صلى الله عليه وآله) : «انما فرضت الصلوة و امر بالحج و الصواف و اُشعرت المشاعر و المناسك لاقامة ذكرالله» جامع السعادات ، ج ٣، ص٢٦٣.
٣٩. سوره بقره، آيه ١٨٣.
٤٠. ر.ك : وسائل الشيعه و ساير كتب روايى.
٤١. سوره توبه، آيه ١٠٣.
٤٢. سوره نور، آيه ٣٠.
٤٣. سوره نور، آيه ٣١.
٤٤. سوره مائده، آيات ٩١ ـ ٩٠.
٤٥. سوره نحل، آيه ١٢٥. توجه شود كه حكمت در معارف اسلامى (چنانكه در مقدمه كتاب اشاره شد) مفهوم عميق و گسترده دارد و فراتر از حكمت در اصطلاح فلاسفه است. در بحث پرورش عقلانى همين كتاب نيز مطالب ديگرى آمده كه مكمل اين بحث است.
٤٦. سوره ق، آيه ٣٧.
٤٧. ما اهدى المسلم الى اخيه هدية افضل من كلمة حكمة تزيده هدى اوترده عن ردى» (ارشاد القلوب ، ص ٩) .
٤٨. نهج البلاغه ، حكمت ٤٢١، ص ٤٣٧.
٤٩. تصنيف غرر ، ص ٦٤.
٥٠. همان ، ص ٦٤.
٥١. همان ، ص ٦٥.
٥٢. اصول كافى ، ج ١، ص ١٨.
٥٣. محمّدعلى فروغى، سير حكمت در اروپ ، ج ١، ص ١٤.
٥٤. مشارب عمده اخلاقى ، ص ١١.
٥٥. نهج البلاغه ، حكمت ١٠٧، ص ٣٧٨.
٥٦. صحيفه نور ، ج ١٩، ص ٩٢.
٥٧. صحيفه نور ، ج ٧، ص ٢١٤.
٥٨. سوره انفال، آيه ٢٩.
٥٩. جامع السعادات ، ج ١، ص ٢٨.
٦٠. سوره يونس، ص ٥٧.
٦١. سوره نحل، ص ١٢٥.
٦٢. ارشاد القلوب ، ص ٩.
٦٣. تصنيف غرر ، ص ٢٢٤.
٦٤. سوره نحل، آيه ٩٠.
٦٥. مصباح الشريعه ، ص ١٦٠.
٦٦. نهج البلاغه ، خطبه ١٩٣.
٦٧. تصنيف غرر ، ص ٢٢٥.
٦٨. همان ، ص ٢٢٤.


۱۲
روانشناسى موعظه

روانشناسى موعظه

چنانكه اشاره كرديم موعظه با روح و احساس مخاطب سروكار دارد، از اينرو توجه به نكات روانى و مهارتهاى لازم در كاربرد موعظه و اثرگذارى آن، نقش مؤثر دارد. در آيات و روايات از اين نكته ها، فراوان مى توان يافت. بهعنوان مثال :

الف) توجه به گرايشها

ـ در توجه به گرايشهاى روانى مخاطب، على (عليه السلام) مى فرمايد : «دلها را گرايش اقبال و ادبار است، و شما بايد از زاويهاى كه اقبال و گرايش دارند وارد شويد، زيرا تحميل كردن قلب، موجب كورى آن خواهد شد : «اِنَّ لِلْقُلوُبِ شَهْوَةً وَ اِقبالاً وَ اِدْباراً فَأتُوها مِنْ قِبَلِ شَهْوَتِها وَ اِقبالِها فَاِنَّ القَلْبَ اِذا اُكْرِهَ عَمِىَ» (١)

ب) رعايت اعتدال

در خصوص رعايت اعتدال و توجه به ظرفيت و استعداد مخاطب، پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله) مى فرمايد : اسلام آيينِ متين و محكمى است پس با ظرافت و دقت در آن وارد شويد و بندگى خدا را در نظر بندگانِ خدا منفور نسازيد.
«اِنَّ هذَا الدِّينَ لَمَتينٌ فَأوغِلُوا فِيه بِرِفْق وَ لا تُكرِهُوا عِبادَةَاللهِ اِلى عِبادِاللهِ.» (٢)
امام صادق (عليه السلام) ضمن توصيه به اين اصل و با اشاره به اختلاف درجات ايمان و ظرفيت مخاطبين، داستان اسلام آوردن مرد مسيحى را به ارشاد و هدايت همسايه مسلمانش يادمىكند، كه بر اثر زيادهروى و ناشىگرى آن مرد مسلمان در نخستين گام و تحميل عبادتهاى سنگين بر مسيحىِ تازه مسلمان بدينوسيله فردى را كه خود مسلمان كرده بود از اسلام بيزار كرد (٣) و اين نكته مهم بر ديگر مربيان نبايد پوشيده بماند كه تربيتهاى دينى را همواره با تساهل و رفق و خاطره هاى خوب و مسرتبخش همراه سازند و از افراط بپرهيزند. از اين قاعده در روانشناسى به «قانون اثر» تعبير شده است.
طبق «قانون اثر» ، عملى يا رفتارى كه در موقعيت معينى موجب رضايت خاطر شود، در ذهن فرد با آن موقعيت ارتباط و همبستگى ايجاد مي شود كه بعدها هروقت آن فرد در آن موقعيت قرار بگيرد احتمال تكرار آن عمل بسيار است، برعكس اگر عملى در موقعيتى موجب زحمت و دردسر شود، احتمال تكرار آن عمل خيلى كم خواهد بود.

ج) توجه به احساسات

پرهيز از تحقير و نكوهش ـ به ويژه در حضور جمع (٤) ـ جريحهدار نكردن عواطف و ابراز خوبى ها و تكيه بر نقاط مثبت و به رخ نكشيدن نقاط منفى، تشويق و ترغيب به خير و... در توصيه هاى پيشوايان و مربيان بزرگ آمده است. اميرمؤمنان (عليه السلام) در نامه تربيتى خود به فرزندش امام حسن (عليه السلام) مى نويسد : «از ملامت بىجا بپرهيز، چه، افراط در ملالت آتش لجاجت را مىافروزد» : «أَلاِْفْراطُ فِىْ المَلامَةِ يَشُبُّ نِيرانَ اللِّجاجِ» .

د) لطايفِ حكمت

ـ در استفاده از لطائف و ظرائف حكمتآميز، كه ملالت را از مخاطب بزدايد و شوق و نشاط را برانگيزد، على (عليه السلام) مى فرمايد :
«اِنّ هذهِ الْقُلُوبَ تَمَلُّ كما تَمَلُّ الاَْبدانُ فَابْتَغُوا لَها طَرائِفَ الحِكَمِ» (٥)
قلبها همچون بدنها خسته مي شوند، براى رفع ملالت آنها لطائف حكمتآميز و زيبا انتخاب كنيد. بدون ترديد اگر اندرزها در قالبى زيبا و با بيان هنرمندانه و ماهرانه القا شود در قلوب جايگاه بيشترى خواهد يافت.

هـ) تكرار

تأثير تكرارِ درس اخلاق در آموزش و پرورش جاى انكار نيست و تجارب تربيتى تأييدى بر اين مطلب است و آيات و روايات گواهى مى دهد كه يك موضوع با شيوه ها و در قالبها و مناسبتهاى مختلف القا گرديده تا در قلبها جايگزين شود. به فرموده حضرت امام : كتاب اخلاق بايد مكرر باشد تا مؤثر افتد. (٦)

و) لحن مشفقانه، ملايمت، مدارا

به كارگيرى كلماتى كه بار عاطفى دارد از روشهاى مؤثر موعظه است كه قرآن بدان رهنمود داده است. در مواعظ لقمان به فرزندش، واژه «يا بنى!» (پسرم!) مكرر آمده است :
«يا بُنَىَّ أقِمِ الصَّلوةَ وَ أمُرْ بِالمَعْرُوفِ وَ انْهَ عَنِ المُنْكَرِ وَاصْبِرْ عَلى ما أصابَكَ اِنّ ذلِكَ مِنْ عَزْمِ الاُْمُورِ.» (٧)
همين روش را اميرالمؤمنين (عليه السلام) در نامه تربيتى خود با فرزندش امام حسن (عليه السلام) به كار برده است :
«اَىْ بُنَىَّ! اِنِّى لَمّا رَأيتُنى قَدْ بَلَغْتُ سِنّاً و رأيتُنى اَزْدادُ وَهْناً بادَرْتُ بِوَصِيَّتى اِلَيْكَ.» (٨)
فرزندم، همينكه ديدم ساليانى پشت سر نهاده و به سستى در افتادهام، به وصيت تو مبادرت كردم...» در مواعظ ديگر ائمه معصومين (عليهم السلام) نيز اين شيوه به طور گسترده مورد استفاده قرار گرفته است.
و نيز رفق و مدارا كه اهميت به كارگيرى آن تا بدانجاست كه خداوند به «موسى و هارون (عليهم السلام) توصيه مىكند كه در مرحله نخست با لحن ملايم با فرعون سخن بگويند شايد مؤثر افتد» : «فَقُولا لَهُ قَوْلاً لَيِّناً لَّعَلَّهُ يَتَذَكَّرُ اَوْ يَخْشى.» (٩)
يكى از دلايل موفقيت پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله) در تبليغ رسالت همين شيوه بود كه خود بدان تصريح فرموده است :
همچنانكه به رسالت مأمور شدم به مداراى با مردم موظف گرديدم : «اُمِرْتُ بِمُداراةِ النّاسِ كَما اُمِرْتُ بِتَبْليغِ الرِّسالَةِ» . (١٠)
يكى از روشهاى حضرت امام، در ارشاد و تربيت همين بود كه با مردم از در ملاطفت سخن مي گفت، بهعنوان نمونه يكى از سخنان ايشان را مى نگريم :
«من متواضعانه و بهعنوان يك پدر پير از همه فرزندان و عزيزان روحانى خود مىخواهم كه در زمانى كه خداوند بر عالمان و روحانيون منت نهاده و اداره كشور بزرگ و تبليغ رسالت انبيا را به آنان محول فرموده است از زىِّ روحانى خود خارج نشوند و از گرايش به تجملات و زرق و برق دنيا كه دونِ شأنِ روحانيت و اعتبار نظام جمهورى اسلامى ايران است، بپرهيزند.» (١١)
موارد ديگرى كه چون : تلقين و القا و روش غيرمستقيم و امثال آن را مى توان در شيوه هاى موعظه نام برد كه شرح هريك مجال بيشترى را طلب مىكند.

٦ـ تبشير و انذار

بشارت به پاداش و انذار از مجازات و ثواب و عقاب بهعنوان نتيجه عمل، دو روى يك سكه اند كه آن رحمت خداوندى است كه گاه در پرده ثواب و احسان جلوه مىكند و گاه در قالب كيفر و مجازات. به تعبير ديگر، اين دو، جلوه «جمال و جلال» الهىاند و همچنانكه اميد به ثواب، مشوّقِ به عمل نيك است خوف از عقاب عامل بازدارنده از زشتى ها است. از اينرو قلب مؤمن همواره در ميان «خوف و رجا» در تردد است و به لطف و قهر حق عشق مىورزد و ترس از خدا را ترس از پىآمدِ اعمالى مى داند كه انسان با سوء اختيار خود مرتكب مي شود و پيام الهى بدان هشدار داده و از عواقب آن برحذر داشته و نه انتقامجويى حق كه مبدأ و رحمت است.
تبشير و انذار و بيم و اميد با اصول اعتقادى پيوند خورده و با عواطف آميخته است وبدينترتيب فراتر از تشويق و تنبيه بهمفهومى است كه مكاتب تربيتى ازآن سخنمي گويند.
با توجه به فلسفه آفرينش كه رسانيدن بشر به رحمت خداوندى است، مى توان گفت : بشارت بر انذار و تشويق بر تنبيه مقدم است. از اينرو آيات قرآن پاداش عمل نيك را چندين برابر و كيفر عمل بد را معادل آن دانسته است : «مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ أمْثالِها وَ مَنْ جاءَ بِالسَّيِّئَةِ فَلايُجْزى اِلاّ مِثلَها وَ هُمْ لايُظْلَمُونَ.» (١٢)
هرچند به دليل مقتضيات زمان و بيمارى غالب بر افكار و عقائد و اعمال عصر جاهليت، قرآن در نخستين مرحله دعوت از «انذار» سخن گفته اما روند طبيعى در تربيت همان است كه گفته شد.
استفاده از عامل خوف و رجا و تبشير و انذار و تشويق و تنبيه در تعليم و تربيت اسلامى همسو تلقى شده و با توجه به زمينه هاى روانى افراد توصيه مي شود. على (عليه السلام) مى فرمايد : «مَنْ حَذَّرَكَ كَمَنْ بَشَّرَكَ» (١٣) كسى كه تو را مى ترساند همچون كسى است كه بشارت مى دهد و نيز مى فرمايد : «فقيه كامل (و مربى دانا) كسى است كه مردم را از رحمت خدا مأيوس نكند و از عذاب او ايمن نسازد.» به عبارت ديگر : تعادل خوف و رجا را نگهدارد : «الفَقيهُ كُلُّ الفَقِيهِ مَنْ لَمْ يُقَنِّطِ النَّاسَ مِنْ رَحْمَةِاللهِ وَ لَمْ يُؤيِسْهُم مِنْ رَوْحِاللهِ و لَمْ يُؤمِنْهُمْ مِنْ مَكْرِاللهِ.» (١٤)
در عين حال آنچه بيشتر احساس مخاطب را برمىانگيزد تذكار رحمت و عطوفت پروردگار است. حضرت امام با اشاره به اين نكته مى فرمايد :
«وقتى در مدرسه فيضيه صحبت مىكردم، آنگاه كه از جهنم و عذاب الهى بحث مىكردم همه خشگشان مى زد ولى وقتى از رحمت حرف مى زدم مى ديدم كه دلها نرم مي شود و اشكها سرازير مي گردد و اين تأثير رحمت است.» (١٥)
به طور خلاصه : ارج نهادن به ارزشهاى اخلاقى و برخورد متناسب با نيكوكاران و بدكاران و بهادادن به افراد برحسب لياقت و كاردانى و رفتارشان روش منطقى و معقولىاى است كه مكاتب تربيتى آن را پذيرفته اند و روش تربيتى اسلام نيز با آن ويژگى كه بدان اشاره شد بدان اهتمام ورزيده و در سخن و سيره پيشوايانِ دين قابل ملاحظه است. اين روش مى تواند مشوق به عمل نيك و فضايل اخلاقى باشد و عاملى بازدارنده از رذايل اخلاقى تلقى گردد، همچنانكه يكسان برخورد كردن انگيزه روانى افراد را در علم و عمل از بين مى برد.
على (عليه السلام) در نامه تربيتى خود به فرزندش امام حسن (عليه السلام) مى نويسد :
«وَ لايَكُونَنَّ الُمحْسِنُ وَ المُسِيئُ عِندَكَ بِمَنْزِلَة سَواء; (١٦) مبادا كه نيكوكار و بدكار در نظر تو يكسان باشد.»

٧ـ امر به معروف و نهى از منكر

اين دو عامل، در قالبِ كنترل و نظارت عمومى بر ارزشها و ضدارزشها و به منظور حفظ و ترويج فضائل و رفتار ستوده و پيشگيرى از گسترش رذائل و صيانت اخلاق فردى و اجتماعى، به اجرا درمىآيد.
قرآن كريم، فلاح و رستگارى جامعه اسلامى را در دعوت به خير و امر به معروف و نهى از منكر مى داند و گروه هاى ويژه اى را براى انجام اين مهم موظف مىسازد :
«وَلْتَكُنْ مِنْكُم اُمَّةٌ يَدعُونَ اِلَى الْخَيْرِ وَ يَأمُروُنَ بِالمَعرُوفِ وَ يَنْهَوْنَ عَنِ المُنْكَرِ وَ أُولئِكَ هُمُ الْمُفلِحوُنَ.» (١٧)
و در روايات از اين دو وظيفه اسلامى بهعنوان شاخصه بارز ديندارى ياد شده و تارك آن مرده زنده و ضعيف و كسى كه نام مؤمن دارد اما دين ندارد، به شمار آمده است.
كلينى از امام باقر و امام صادق (عليهم السلام) نقل مىكند :
«وَيْلٌ لِقَوْم لايَدِينونَ اللهَ بِالاْمرِ بِالمَعْرُوفِ وَ النَّهْىَ عَنِ المُنْكَرِ» ; (١٨)
واى بر آنانكه به فرمان خدا در امر به معروف و نهى از منكر پاىبند نيستند.
و نيز از پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله) نقل فرموده كه : «خداوند دشمن مى دارد آن مؤمن ناتوانى را كهدين ندارد. گفتند : مؤمن ناتوان بىدين چه كسى است؟ فرمود : آنكس كه نهىازمنكرنمىكند.» (١٩)
در روايات اسلامى، دعوت به خير و هدايت، به عنوان بهترين عمل، با بالاترين پاداش مطرح شده و فضيلت ارشاد و تربيت تا بدانجاست كه پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله) هنگام اعزام علىبن ابىطالب (عليه السلام) به يمن، جهت دعوت مردم به اسلام فرمود : «اگر خداوند به دست تو يك فرد را هدايت كند، براى تو بهتر است از آنچه در شرق و غرب بر آن آفتاب مى تابد.» (٢٠)
امر به معروف و نهى از منكر كليه واحدهاى كوچك و بزرگ اجتماعى را دربرمي گيرد و از خانواده شروع مي شود تا به محيط اجتماع و زمامداران حاكم مى رسد.
امام صادق (عليه السلام) در تفسير آيه «يا اَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا قُوا اَنْفُسَكُم وَاَهْليكُم» فرمود : «تأمُرُونَهُمْ وَ تَنْهَوْنَهُمْ.» يعنى نگهدارى اعضاء خانواده از آتش دوزخ به امر و نهى كردن آنهاست.
گفتنى است كه انجام اين مسئوليتِ تربيتى ـ اجتماعى مراتبى دارد. از قلب شروع مي شود و در زبان انعكاس مىيابد و به برخورد عملى منتهى مي گردد و گاه به جهاد و شهادت مىانجامد و در نهى از منكر كمترين مرتبه عملىاش عبارتاست از برخورد نفرتآميز با گناه و اهل گناه. اميرالمؤمنين (عليه السلام) مى فرمايد : «اَمَرَنا رَسولُاللهِ اَنْ نَلْقى اَهْلَ الْمَعاصى بِوُجوُه مُكَفَهِرَّة; (٢١) پيامبر خدا به ما دستور داد اهل گناه را با چهرهاى درهم و عبوس ديدار و برخورد كنيم.»
بدينسان «امر به معروف و نهى از منكر» از يكسو بُعدِ فرهنگى، ارشادى و تربيتى دارد و از سوى ديگر عنوان مبارزه با تبهكاران و آنان كه سد راه سعادت انسانيت شده اند، تا برسد به جهاد و مقاتله كه آخرين راهحل و عمل جراحى است در پيكر اجتماع و پاكسازى محيط سياسى و اجتماعى از عناصر ناصالح : «وَ قاتلِوُهُمْ حَتّى لاتَكوُنَ فِتنَةٌ و يَكُونَ الدِّينُ كُلُّهُ لِلّهِ...» (٢٢) و اين يك ضرورت اجتنابناپذير است در سالمسازى محيط اجتماع و همواركردن جاده كمال و قسط و عدالت.
و چنين است قوانين جزائى و كيفرى اسلام كه قبل از آنكه جنبه انتقامجويى داشته باشد، عامل تربيتى و ضمانت اخلاقى براى اجتماع به حساب مىآيد. قرآن درباره نقش قصاص در حيات نوع بشر مى فرمايد :
«وَ لَكُمْ فِى القِصاصِ حَيوةٌ يا أُوْلِى الاَْلبابِ...» (٢٣)
و در روايت آمده كه : «اجراى يك حد شرعى بيش از بارش چهل روز باران براى انسانها سودمند است.» به طور كلى برخورد با منكرات اگر با روشهاى صحيح صورت گيرد، براى ريشهكن ساختن بيماريهاى روحى و اخلاقى و نجات گناهكاران و پاكسازىِ محيط اجتماعى بسيار كارساز است.

٨ـ عادت

عادت نوعى ارتباط است كه ميان انسان و رفتارى خاص بر اثر تكرار و ممارست به وجود مىآيد تا بدانجا كه در طبع راسخ شده و به صورت ملكه درآيد. و از اينجاست كه گفته اند : «العادَةُ طَبيعةٌ ثانيةٌ.»
براى عادى شدن يك رفتار مراحلى پيموده مي شود : «تصور، تصديق، شوق، اراده، عمل، تكرار و بالاخره عادت و ملكه» كه از آن به اخلاق نيز تعبير مي شود.
خواجه نصيرالدين طوسى گويد :
«و اما عادت چنان بود كه در اوّل به روّيت و فكر، اختيار كارى كرده باشد و به تكلف در آن شروع نموده تا به ممارست متواتر و فرسودگى در آن با آن كار الف گيرد و بعد از الف تمام به سهولت بىرويت از او صادر شود تا خلقى شود او را.» (٢٤)
در مسئله عادت ديدگاه ها متفاوت است، برخى دانشمندان غربى مانند «كانت و روسو» نسبت به عادت نظر منفى داشته و آن را منافى با آزادى اراده انسان مى دانند.
شايد انگيزه آنان در اين اعتقاد، رد نظريه «رفتارگرايان» است كه رفتار انسان را «شرطى» و متأثر از محيط و پاسخى در برابر عوامل محرك مى دانند و براى تعليم و تربيت نقشى فراتر از اين تصور نمىكنند كه انسان به صورت خودكار و بدون اراده در شرايطى معين، به كارى مبادرت كند، همانند حيوانات كه بدون شعور و اراده تحت تأثير عامل محركى، پاسخ رفتارى مناسب از آنها سر مى زند. (٢٥) به طور خلاصه :
«در مكتب سلوك يا رفتار، عادت يا تمرين و تكرار عمل معينى در مقابل محرك خاصى باعث به وجود آمدن رابطه ماشينى يا اتوماتيك ميان آن محرك و عمل است.» (٢٦)
چنانچه ملاحظه مىكنيم در اين ديدگاه انسان فاقد اراده و انتخاب در رفتار خود مى باشد و به طور خودكار در برابر عوامل محرك پاسخ مناسب مى دهد.
برخى دانشمندان غربى نسبت به عادت با نظر مثبت نگريسته و آن را به منزله تظاهرات رشد مى دانند. به نظر «ديوئى» عادات جنبه اجرايى دارند و فرد را قادر مىسازند تا از شرايط طبيعى براى هدفهاى خويش استفاده كند. از طريق عادتها فرد محيط خود را تحت كنترل درمىآورد.
براساس ايننظريه عادات بهمنزله طرز انجام كارى معين بهصورت ثابتنيست; يعنى عادات را نبايد امرى خود به خودى و فاقد جنبه عقلانى تلقى كرد. وقتى در تشكيل عادات جنبه عقلانى نيز نفوذ داشته باشد تغيير آنها در شرايط مناسب آسانتر انجام مي گيرد. (٢٧)
و اما فلاسفه اسلامى، در تربيت و اخلاق نقش عادت را مثبت تلقى كرده اند.
«فارابى تأكيد مىكند كه اخلاق پسنديده و اخلاق ناپسند هر دو در اثر ممارست كسبشوند و اگر كسى را اخلاق پسنديده نباشد مى تواند در عادت آن را تحصيل كند و عادت عبارت است از قيام به يك عمل واحد پى در پى و بسيار در زمان طولانى و اوقاتى نزديك به هم.» (٢٨)

نقش عادت در تربيت اسلامى
مكتب تربيتى اسلام، نسبت به عادت به صورت مشروط مى نگرد. نه آن را به طور كلى مى پذيرد و نه مطلقاً رد مىكند. در اين ديدگاه هنگامى عادت معتبر و قابل اتكا است كه ازروى ايمان و آگاهى و انتخاب باشد. توضيح آنكه انسان داراى چند نوع كار و فعاليتاست :
١ـ افعال غريزى و خودكار كه مشترك ميان حيوان و انسان مى باشد.
٢ـ افعال عادى كه از عادت و تكرار ناشى مي گردد، كه آن نيز مشترك انسان و حيوان است.
٣ـ افعال ارادى كه ويژه انسان است و از شناخت و انتخاب ناشى مي شود.
افعال ارادى دو نوع است : «انتفاعى، متعالى» .
تربيت اسلامى، علاوه بر آنكه ارزش را به فعل ارادى مستند مىكند، بعد ايمانى و متعالى به آن مى بخشد.
بدين ترتيب : آنگاه عادت در روش تربيتى اسلام معتبر است كه از روى اراده و انتخاب باشد و به علاوه با قصد قربت و نيت خالص انجام گيرد و عمل بدون نيت ارزش ندارد.
از سخن علىبن الحسين (عليهم السلام) است : «لاعَمَلَ اِلاّ بِالنّيَّةِ» (٢٩) و با توجه به اين اصل كه در گذشته (٣٠) نيز بدان پرداختيم، استمرار يك عمل تا مرحلهاى كه عادت شود مورد توجه قرارمي گيرد.
على (عليه السلام) فرمود : خود را به انجام خوبى ها و تحمل رنجها در كسب منافع خير عادت بده تا نفست شرافت يابد و آخرتت آباد گردد و ستايشگرانت بسيار شوند :
«عَوِّدْ نَفْسَكَ فِعْلَ المَكارِمِ و تَحَمُّلَ اَعْباءِ المَغارِمِ تَشْرُفْ نَفْسُكَ و تُعْمَرْ آخِرَتُك وَ يَكْثُر حامِدُوكَ» (٣١)
امام باقر (عليه السلام) فرمود : «اَحَبُّ الاْعمالِ اِلَىاللهِ عَزَّوجَلَّ ماداوَمَ العَبْدُ عَلَيْهِ وَ اِنْ قَلَّ» (٣٢)
بهترين كارها نزد خدا چيزى است كه بنده بدان مداومت كند گرچه كم باشد.
و در عين حالىكه از عادت و تكرار عمل نيك ستايش شده از آنانكه عملى را صرفاً از روى عادت انجام مى دهند اما تناقضهاى رفتارى و ضعفهاى اخلاقى دارند توصيف مطلوبى نشده است. امام صادق (عليه السلام) فرمود : به ركوع و سجود طولانى مرد ننگريد كه اين چيزى است كه بدان عادت كرده و از ترك آن وحشت مىكند بلكه به راستگويى و امانتدارىاش بنگريد :
«لاتَنْظُرُوا اِلى طُولِ رُكوعِ الرَّجُلِ وَ سُجُودِهِ فَاِنَّ ذلِكَ شَئٌ اعْتادَهُ، فَلوْ تَرَكَهُ اسْتَوْحَشَ لِذلِكَ وَلكِنِ انْظُرُوا اِلى صِدْقِ حَديثِهِ وَ أداءِ اَمانَتِهِ» . (٣٣)
به طور خلاصه : عادت در رفتار نيك، مى بايست از ملكه نفسانى نشأت گيرد كه زير ساخت آن ايمان و اعتقاد باشد.
در مورد عادت دادن كودكان به نماز و روزه به عنوان تمرين و آمادگى قبل از تكليف، تا هنگامى كه اين عادت صبغه ايمانى گيرد، در روايات، توصيه هايى وجود دارد. (٣٤)

فصل هفتم : مراحل و محيط تربيت

الف) مراحل رشد

انسان در طول زندگى مراحلى را از رشد مى پيمايد و به تناسب هر مرحله و ويژگى هاى آن، تربيت خاصى را مىطلبد.
روانشناسان، كارشناسان تعليمو تربيت، دانشمندان علوم اجتماعى، فيزيولوژيستها با نگرشهاى متفاوت به تقسيمِ دوران رشد و تكامل انسان از كودكى تا كهولت پرداخته اند. برخى كارشناسان تعليم و تربيت اين مراحل را بدينگونه ذكر كرده اند :
١ـ مرحله شيرخوارگى از تولد تا تقريباً ٢ سالگى
٢ـ مرحله دايگى يا پرستارى ميان ٢ تا ٥ سالگى
٣ـ مرحله كودكستانى ميان ٥ تا ٧ سالگى
٤ـ مرحله دبستانى ميان ٧ تا ١٢ سالگى (پايان كودكى)
٥ـ مرحله دبيرستانى (دوره اوّل) از ١٢ تا ١٥ سالگى (آغاز نوجوانى)
٦ـ مرحله دبيرستانى (دوره دوم) از ١٥ تا ١٨ سالگى
٧ـ مرحله دانشگاهى از ١٨ تا ٢٢ سالگى (جوانى)
٨ـ مرحله بعد از تحصيل، دوران تشكيل خانواده. (٣٥)
در منابع اسلامى نيز مراحل رشد و تربيت انسان در ابعاد مختلف جسمانى و روحانى و مادى و معنوى مورد توجه قرار گرفته است. قرآن كريم مراحل آفرينش انسان را از نقطه آغازين خلقت او يعنى هنگامى كه خاك به صورت گياه درآيد و به مواد غذايى و سپس خون و نطفه مبدل گردد تا هنگامىكه در عالم جنين به صورت علقه و مضغه و... درآيد و آماده افاضه روح شود، متذكر مي گردد كه طى اين مراحل، تربيت تكوينى الهى او را همراهى مىكند و پس از ولادت به بيان سه مرحله رشد يعنى «كودكى، جوانى و بزرگسالى» مى پردازد كه در اينجا پاى مسئوليت تربيت انسان به ميان مىآيد :
«هُوَالَّذى خَلَقَكُمْ مِنْ تُراب ثُمَّ مِنْ نُطْفَة ثُمَّ مِنْ عَلَقَة ثُمَّ يُخرِجُكُمْ طِفْلاً ثُمَّ لِتَبْلُغُوا أَشُدَّكُمْ ثُمَّ لِتَكُونُوا شُيوُخاً...; (٣٦)
«اوست خداوندى كه شما را از خاك آفريد، سپس از نطفه و آنگاه از علقه تا آنكه بهصورت كودكى درآورد تا به مرحله رشد برسيد و رهسپار دوران پيرى شويد.»
و در مناسبتى ديگر به بيان گرايشهاى طبيعى و غريزى انسان در مراحل مختلف رشد پرداخته و مى فرمايد :
«أِعْلَمُوا اَنَّمَا الْحَيوةُ الدُّنيا لَعِبٌ وَ لَهوٌ وَ زِينَةٌ وَ تَفاخُرٌ بَيْنَكُم وَ تَكاثُرٌ فِى الاَْموالِ وَالاَْوْلادِ...; (٣٧)
بدانيد كه زندگى دنيا، بازى، سرگرمى، آرايش، مفاخره و افزونطلبى در ثروت و فرزندان است...»
اينها خصلتهاى طبيعى و غريزى انسان است كه در نظام تربيت اسلامى تعديل و هدايت مي شوند. و بديهى است كه در كنار اينها استعدادهاى متعالى و گرايشهاى معنوى است كه شخصيت حقيقى انسان را تشكيل مى دهد (٣٨) و به شيوه متعال و همآهنگ در تربيت اسلامى مورد توجه است.

ب) مراحل تربيت

در مراحل ياد شده و براى شكلگيرى شخصيت تكامل يافته انسان، اسلام رهنمودهاى گستردهاى دارد كه از آن جمله است : ازدواج مشروع و آداب آن، توصيه هاى دوران باردارى، شيرخوارگى، حضانت تا رعايت موازينِ ديگر پرورشى در هريك از مراحل كه هركدام فصلى را از تربيت اسلامى تشكيل مى دهد و در خصوص مراحل تربيت و ويژگى هاى هريك روايات بسيارى نيز وجود دارد. از جمله پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله) براى انسان تابيست و يك سالگى سه دوره هفت ساله قائل شده اند : دوره «آقائى» كه كودك فرمانروايى مىكند، دوره «فرمانبردارى» كه نوجوان بايد مطيع مربيان باشد و دوره «وزارت» كه جوان مورد مشورت قرار مي گيرد : «الوَلَدُ سَيِّدٌ سَبْعَ سِنينَ و عَبْدٌ سَبْعَ سِنينَ وَ وَزيرٌ سَبْعَ سِنينَ.» (٣٩)
با دقت در ويژگى هاى اين سه مرحله، ظرافت و جذابيت اين سخن، مشخص مي گردد.
هفت سال نخستين، مرحله «خودمدارى» است. دورانى كه كودك مى بايست آزاد باشد رشد نمايد و مسئوليتى متوجه او نگردد. از اينرو در روايات آمده است كه : «هفت سال كودك را براى بازى رها سازيد و...»
هفت سال دوم، مرحله پذيرش است كه نوجوان به مرحله تصميمگيرى نرسيده و زمينه فكرى «انضمامى» دارد و به شكل دادن و كنترل و هدايت محتاج است. از اينرو اطاعت از مربيان براى وى به طور جدى مطرح مي گردد.
هفت سال سوم، مرحله شكوفايى فكرى و «خود مديرى» است كه در اين مرحله عواملى چون مشورت كردن و تبادل افكار مى تواند در رشد عقلى جوان نقش مؤثر ايفا كند. امام صادق (عليه السلام) نيز با اشاره به سه دوره هفت ساله مى فرمايد : كودك هفت سال بهبازىبپردازد و هفت سال به فراگيرى خواندن و نوشتن و هفت سال به تعليم حلالوحرام : «الغُلامُ يَلْعَبُ سَبْعَ سِنينَ و يَتَعَلَّمُ الْكِتابَ سَبْعَ سِنين و يَتَعَلَّم الحَلالَ وَ الحَرامَ سَبْعَ سِنين» . (٤٠)

١ـ كودكى و تربيت

براى تربيت اينمرحله (كودكى) توصيه هايى در اسلام وجود دارد. از آن جمله : نامگذارى و اذان و اقامهگفتن، مراقبتهاى لازم در آغاز كودكى چون : رضاع، حضانت، بهداشت، تغذيه و به طور كلى پرورش بدنى و عطوفت و محبت، بازى و سرگرمى، احترام به شخصيت كودك، به كارگيرى روش كودكانه و بالاخره تربيت متناسب دينى و اخلاقى و عقلى و عاطفى در ابعاد معنوى كه با مراجعه به متون اسلامى، وسعت و دقت توصيه هاى تربيتى اسلام را در هريك از مراحل رشد مى توان يافت. (٤١) در اينجا پارهاى از اين موارد را مى نگريم :
على (عليه السلام) مى فرمايد : حق فرزند بر پدر آن است كه نام نيك براى او انتخاب كند، ادب شايسته بياموزد و تعليم قرآن دهد : «اَنْ يُحَسِّنَ اسْمَهُ وَ يُحَسِّنَ أَدبَهُ وَ يُعَلِّمَهُ القُرْآنَ» . (٤٢)
امام صادق (عليه السلام) ، از قول پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله) نقل فرموده :
«مَنْ لَمْ يَرحَمْ صَغيراً و لَمْ يُوَقِّرْ كَبيراً فَلَيْسَ مِنّا; (٤٣)
كسىكه نسبت بهكودك مهربانىنكند و براىبزرگسال احترام قائلنشود ازما نيست.»
و نيز پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله) مى فرمايد :
«أَكْرِمُوا اَوْلادَكُمْ وَ اَحْسِنُوا آدابَهُم يُغْفَرْ لَكُمْ» . (٤٤)
و نيز مى فرمايد :
«مَنْ كان عِندَهُ صَبِىٌّ فَلَيتصابَّ لَهُ; (٤٥)
كسى كه با كودك معاشر است بايد با او روش كودكانه پيش گيرد.»
و اميرالمؤمنين (عليه السلام) از تعليم شنا و تيراندازى به فرزندان سخن گفته اند : «عَلِّمُوا أوْلادَكُمُ السَّباحَةَ وَ الرِّمايَةَ» . (٤٦)
سيره رهبران دين نيز مشتمل بر شواهد عينى از رفتار عطوفتآميز و هدايتگر با كودكان است. پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله) كودكان را مورد تفقد قرار مى داده و به آنان سلام مىكردند و محبت مى نمودند. على (عليه السلام) همانگونه كه درباره ايتام توصيه مى فرمود : «اَلله اَلله فى الاَْيْتامِ فَلاتُغِبُّوا اَفْواهَهُمْ وَلايَضِيعُوا بِحَضْرَتِكُمْ; (٤٧) «خدا را خدا را، نسبت به يتيمان مبادا گهگاه گرسنه بمانند و در نظر شما تحقير شوند.» در عمل نيز با كودكان بىسرپرست مى نشست و با آنان زبان كودكانه مي گشود و آنها را با بازى سرگرم مىساخت تا از عقده هاى روحى آنان كاسته شود.

اهميت تربيت در كودكى

سالهاى نخستينِ عمر مناسبترين موقعيت براى تربيت است، زيرا فطرت دستنخورده و زمينه پذيرش كاملا مساعد است. در اين مرحله مسئوليت تربيت و مراقبتهاى رفتارى، بيش از هركس برعهده پدر و مادر است. قرآن كريم با اشاره به اين مطلب مى فرمايد : «يا اَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا قُوا اَنْفُسَكُمْ وَ اَهْلِيكُم ناراً وَقُودُهَا النَّاسُ وَ الْحِجارَةُ...» (٤٨) كه در روايات به امر و نهى تفسير شده است و اوليا بايد اهل و فرزندان خود را از آنچه سرانجامش آتش دوزخ است حفظ و حراست كنند و در تعليم و تربيت آنان بكوشند و معلم و مربى صالح برگزينند.
اميرالمؤمنين (عليه السلام) مى فرمايد : بهترين ميراث پدران براى فرزندانشان ادب است : «خَيْرُ ماوَرَّثَ الآباءُ الاَْبْناءَ الاْدَبُ» . (٤٩)
امام حسين (عليه السلام) يكى از كودكان خود را نزد معلم فرستاد، همينكه كودك «سوره حمد» را فراگرفت و آن را نزد پدر خواند، امام (عليه السلام) به عنوان تشويق از معلم جوائز گرانبهايى به وى داده و فرمودند : در برابر آنچه معلم به فرزند من آموخته، كارى درخور انجام ندادهام.

پرورش فطرت ايمانى و اخلاقى كودكان

در اين مرحله، پرورش فطرت ايمانى و اخلاقى، از اهميت بسيارى برخوردار است. زيرا بساطت، سادگى و عصمت كودكانه با زمينه فطرى كه دارد، در سازندگى آتيه او نقش حساسى ايفا مىكند.
امام صادق (عليه السلام) مى فرمايد : حضرت موسى (عليه السلام) در مناجات با پروردگار عرض كرد : بهترين اعمال كدام است؟ خداوند خطاب فرمود : «محبت به كودكان، زيرا آنان بر فطرت توحيد آفريده شده اند.» (٥٠)
در اسلام براى دوران كودكى و نوجوانى و قبل از بلوغ به عبادات تمرينى توصيه شده است تا كودكان با آداب و شرايع و اخلاق و تعهدپذيرى آشنا گردند و در مرحله تكليف دچار مشكل نباشند.
امام صادق (عليه السلام) فرمود :
«اِنّا نَأمُرُ صِبيانَنا بِالصَّلوة اِذا كانُوا بَنِى خَمْسَ سِنينَ فَمُرُوا صِبْيانَكُم بِالصَّلوةِ اِذا كانُوا أبْناءَ سَبْعَ سِنينَ; (٥١)
ما فرزندانمان را در پنج سالگى به نماز وامى داريم، اما شما در هفت سالگى آنها را امر به نماز كنيد. و نيز فرمود : «پيش از آنكه منحرفين به سراغ فرزندان شما بيايند، حديث ما را براى آنان باز گوييد : «بادِرُوا اَحْداثَكُم بِالْحَدِيثِ قَبْلَ اَنْ يَسْبِقَكُمْ اِلَيْهِم المُرْجِئَةُ» . (٥٢)
پرورش فطرت توحيدى، از ديد فلاسفه و دانشمندان نيز پوشيده نمانده است. دكتر كارل در اينباره مى نويسد :
«براى كودكان سخن از الهيات گفتن بىفايده است ولى بايستى بر وفق اندرز كانت از آغاز زندگى، خداوند را چون پدرى مهربان، توانا و نامريى به ايشان معرفى كرد كه مشمول عنايات او هستند و مى توانند با نيايش به سوى او رو كنند. واقعترين طريقه ستايش خداوندى تمكين از اراده اوست و اراده خداوندى بر اين جارى است كه زندگى كودك نيز چون بالغ مشى صحيح داشته باشد.» (٥٣)

٢ـ نوجوانى و تربيت

نوجوانى مرحلهاى از رشد و بلوغ است كه با تحولاتى در جسم و روان همراه مى باشد. روانشناسان و مربيان براى اين مرحله سه ويژگى ذكر كرده اند :
١ـ خود مديرى و خودكفائى;
٢ـ توان قضاوت و تشخيص خوب و بد و بايد و نبايد;
٣ـ توان اراده و قصد. (٥٤)
در اين مرحله غرائز و احساسات رو به اوجگيرىاند، قوا و استعدادها به جنب و جوش مىآيند، عقل در آستان رشد نسبى است. تضاد ميان هيجانهاى عاطفى و غريزى خواسته ها و تجمل و شخصيت از يكسو و گرايشهاى عقلى و علمى و انتظارات و مسئوليتهاى اجتماعى از سوى ديگر، مرحله جديدى را پيش روى نوجوان مي گشايد. روح استقلالطلبى، تصميمگيرى و كاوشگرى از ويژگى هاى اين مرحله است كه آن را «خود مديرى» ناميده اند، نوجوان مىخواهد روى پاى خود بايستد، از حالت كودكان و دنبالهروى به در آيد، به تقليد بسنده نكند و براى علامت سؤالهايى كه در ذهن دارد، پاسخى قانعكننده بيابد، همچنين خطر هيجانهاى غريزى و سقوط اخلاقى و تصميمگيرى هاى حاد و تأثيرپذيرى و خطر انحراف از ويژگى هايى است كه با بلوغ رخ مى نمايد. لذا مى توان تربيت اين دوره را يكى از دشوارترين و در عين حال ظريفترين مراحل تربيت به شمار آورد.
پرورش عقل و ادراك، نظارت بر اخلاق و رفتار، كنترل و هدايت غرايز و پاسخگويى مناسب به احساسات و خواسته هاى روانى و بدنى نوجوان، مهارتهاى خاصى را مىطلبد. كتاب و مدرسه، فيلم و سينما، راديو و تلويزيون، قصه و داستان و به طور كلى عوامل شكلدهنده فكرى و روحى و محيطهاى تربيتى اجتماعى در اين مرحله فوقالعاده حساس و سرنوشتسازاند.
چيزى كه بر مشكل تربيتى نوجوان مىافزايد آسيبهاى اخلاقى است كه از فضاى فرهنگى و اجتماعى دامنگير نسل نو شده است و جوامع انساني ، به ويژه كشورهاى پيشرفته را با دشوارى هاى جدى رو به رو ساخته است.
تضاد و تنش ميان پيشرفتهاى علمى و تمدن جديد و فطرت اخلاقى، در عصر كنونى چيزى است كه در گفتار تحليلگران غربى به طور گسترده ديده مي شود.
«پيرى» ارزشهاى اخلاقى را در دگرگونى اجتماعى فرد و آينده نوع انساني و تمدن كنونى بيان كرده، تأكيد مىكند كه در عصر ما، نوجوان در عالمى زندگى مىكند كه حقايق علمى ظاهراً تباين و مخالفت شديدى با ارزشهاى اخلاقى دارند. از اينرو فرد مىكوشد كه در ميان عقلى كه عاطفه او را خشكانده و عاطفهاى كه از عقل او عقب افتاده است نزديكى برقرار سازد. در روشها و مسلكهاى خود پىِ فرهنگ و تمدنى مي گردد كه عقل او را تقريباً به درجه عالى و نهايتش برساند و به عيش و عشرت زير سايه تحول مادى جديد بپردازد. در حالىكه اخلاق او را به اين پايه علمى نمى رساند و امور جهان هرگز رو به راه نخواهد شد مگر هنگامى كه شخص احتياج خود را به پيشرفت اخلاقى جهانى دريابد همانطور كه احتياج به پيشرفت علمى را درك مىكند. (٥٥)
و همينهاست كه نظامهاى تربيتى جديد را زير سؤال برده و سرنوشت نسل بشر را با بحران رو به رو ساخته است و اين خود تأكيد ديگرى بر ضرورت رجعت به دين و پيروى از راه انبياء است كه چهره كامل و زنده آن در مكتب تربيتى اسلام تبلور دارد.

--------------------------------------------
پي نوشت ها :
١. نهج البلاغه ، حكمت ١٩٣، ص ٣٩٤.
٢. اصول كافى ، ج ٢، ص ٨٦ باب الاقتصاد فىالعباده.
٣. همان ، ص ٤٣، باب درجات الايمان.
٤. امام عسكرى (عليه السلام) : من وعظ اخاه سراً فقد زانه و من وعظه علانية فقد شانه. (تحف العقول ، ص ٤٨٩)
٥. نهج البلاغه ، حكمت ٩١، صص ٣٧٥ ـ ٣٧٤.
٦. صحيفه نور ، ج ١٧، ص ٢٢١.
٧. سوره لقمان، آيه ١٧.
٨. نهج البلاغه ، نامه ٣١، ص ٢٩٧.
٩. سوره طه، آيه ٤٤.
١٠. تحف العقول ، ص ٤٧.
١١. صحيفه نور ، ج ١٧، ص ٢٢١.
١٢. سوره انعام، آيه ١٦٠.
١٣. نهج البلاغه ، حكمت ٥٩، ص ٣٧٠.
١٤. همان ، حكمت ٩٠، ص ٣٧٤.
١٥. صحيفه نور ، ج ١٨، ص ١٥٣.
١٦. نهج البلاغه ، نامه ٥٣، ص ٣٢٨.
١٧. سوره آل عمران، آيه ١٠٤.
١٨. فروع كافى ، ج ٥، صص ٥٧ - ٥٦.
١٩. فروع كافى ، ج ٥، ص ٥٩.
٢٠. وسائل الشيعه ، ج ١١، ص ٣٠.
٢١. فروع كافى ، ج ٥، ص ٥٩.
٢٢. سوره انفال، آيه ٣٩.
٢٣. سوره بقره، آيه ١٧٩.
٢٤. اخلاق ناصرى ، ص ١٠١.
٢٥. نظريه پاولوف دانشمند روسى، در مورد شرطى بودن تربيت كه نخستينبار روى سگ آزمايش شد معروف است كه بعدها توسط برخى مربيان تعقيب و مورد مطالعه و استفاده قرار گرفت.
٢٦. دكتر شريعتمدارى، روانشناسى تربيتى ، ص ٤٤.
٢٧. دكتر على شريعتمدارى، فلسفه ، ص ١٥٣.
٢٨. حناالفاخورى، تاريخ فلسفه در جهان اسلامى ، ص ٤٣٢.
٢٩. اصول كافى ، ج ٢، ص ٨٥.
٣٠. در بحث «اصول تربيتى اسلام» .
٣١. تصنيف غرر ، ص ٢٣١.
٣٢. اصول كافى ، ج ٢، ص ٨٢.
٣٣. اصول كافى ، ج ٢، ص ١٠٥.
٣٤. سنن النبى ، ص ١٥٨.
٣٥. دكتر شعارىنژاد، روانشناسى رشد ، صص ٢٥ - ٢١.
٣٦. سوره غافر، آيه ٦٧.
٣٧. سوره حديد، آيه ٢٠.
علامه طباطبائى، از قول شيخ بهائى آورده كه پنج مطلب ياد شده در آيه كريمه به پنج مرحله سالهاى عمر انسان مربوط است. بدينترتيب : «لعب» براى دوران كودكى، «لهو» دوران نوجوانى، «زينت» دوران جوانى، «تفاخر» دوران بزرگسالى، «تكاثر» دوران پيرى. (الميزان ، ج ١٩، ص ١٦٤) .
٣٨. در مباحث گذشته اين ويژگى به تفصيل مورد بحث قرار گرفته است.
٣٩. وسائل الشيعه ، ج ١٥، ص ١٩٤ و مكارم الاخلاق ، ص ١٥.
٤٠. وسائل الشيعه ، ج ١٥، ص ١٩٤.
٤١. ر.ك : وسائل الشيعه ، ج ١٥ ابواب احكام الاولاد.
٤٢. نهج البلاغه ، حكمت ٣٩٩، ص ٤٣٣ و حق پدر بر فرزند اين است كه او را فرمان برد جز در معاصى الهى.
٤٣. مصباح الشريعه ، ص ٦٩.
٤٤. مكارم الاخلاق ، ص ٢٢٥ و وسائل الشيعه ، ج ١٥، ص ١٩٥.
٤٥. وسائل الشيعه ، ج ١٥، ص ٢٠٣.
٤٦. همان ، ص ١٩٤.
٤٧. نهج البلاغه ، نامه ٤٧، ص ٣٢١.
٤٨. سوره تحريم، آيه ٦.
٤٩. تصنيف غررالحكم ، ص ٤٠٧.
٥٠. بحارالانوار ، ج ١٠٤، ص ٩٧.
٥١. سنن النبى ، ص ١٥٧.
٥٢. وسائل الشيعه ، ج ١٥، ص ١٩٦.
٥٣. راه و رسم زندگى ، ص ١٦٩.
٥٤. دكتر مظلومى، با تربيت مكتبى آشنا شويم ، ص ١٠.
٥٥. دكتر شعارىنژاد، روانشناسى رشد ، ص ٣٥٤.


۱۳
٣ـ جوان و تربيت پذيرى

٣ـ جوان و تربيت پذيرى

يكى از ويژگى هاى دوره جوانى، برخورد منطقى با قضايا است. در اين مرحله، ضمن آنكه قوا و غرايز از شور و هيجان برخوردارند، جوان منطقىتر با قضايا برخورد مىكند، به مرشد و مربى بيشتر احساس نياز مى نمايد و مىكوشد شخصيت علمى و فكرى خود را بالا برد و براى خود الگويى بيابد.
از اينرو، در برنامه هاى تربيتى اسلام، به جوانان عنايت بسيار شده و استفاده صحيح از زمينه هاى فطرى، ايمانى، عقلى و عاطفى آنان، مورد توجه قرار گرفته است.
پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله) فرمود : پنج چيز را غنيمت شماريد پيش از آنكه از دست برود. يكى از اين پنج چيز جوانى است : «وَ شَبابَكَ قَبْلَ هِرَمِكَ» . همچنين مى فرمايد : چيزى نزد خدا پسنديدهتر از جوان توبهكار نيست : «ما ِمْن شَئ اَحَبُّ اِلَىاللهِ مِنْ شابٍّ تائِب» . (١)
على (عليه السلام) در نامه تربيتى خود به فرزندش امام حسن (عليه السلام) مى نويسد : «دل جوان همچون زمين ناكشته است، هرچه در آن افكنند بپذيرد. پس به ادب آموختنت پرداختم پيش از آنكه دلت سخت شود و خِرَدت هوايى ديگر گيرد تا با رأى قاطع روى به كارى آرى و از آنچه خداوندان تجربت در پى آن بودند و آزمودند بهرهبردارى»
«و اِنّما قَلْبُ الحَدَثِ كَالاَرْضِ الْخالِيَةِ ما أُلْقِىَ فِيها مِنْ شَئ شَئ قَبِلَتْهُ. فَبادَرْتُكَ بِالاَْدَبِ قَبْلَ اَنْ يَقسُوَ قَلْبُكَ و يَشْتَغِلَ لُبُّكَ لِتَسْتَقْبِلَ بِجِدِّ رَأيِكَ مِنَ الاَْمْرِ ما قَدْ كَفاكَ اَهْلُ التَّجارِبِ بُغْيَتَهُ وَتَجْرِبَتَهُ» . (٢)
امام باقر (عليه السلام) فرمود : اگر جوانى از جوانان شيعه را كه به فقه آشنا نيست نزد من آرند به تأديب وى خواهم پرداخت : «لَوْأُتيتُ بِشابٍّ مِنْ شَبابِ الشّيعَةِ لايَتَفَقُّه لاََدَّبتُه» . (٣)
امام صادق (عليه السلام) به يكى از ياران خود به نام «احول» فرمود : مردم كوفه از اين امر (ولايت) چگونه استقبال مىكنند؟ پاسخ داد : خيلى كم. فرمود : «عَلَيْكَ بِالاْحْداثِ» و در روايت ديگر : «عَلَيْكَ بِالاْحْداثِ فَاِنَّهُم اَسْرَعُ اِلَى كُلِّ خَيْر» . (٤)
بر تو باد به جوانان، چراكه آنان نسبت به هر كار نيكى شتاب بيشترى دارند.
امام كاظم (عليه السلام) فرمود : «مَنْ تَعَلَّمَ فِى شَبابِهِ كانَ بِمَنْزِلَةِ الرَّسْمِ فى الحَجَر; (٥)
آموختن در جوانى، مانند نقش در سنگ پابرجا است.»
پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله) مسئوليت هاىِ ارشادى، آموزشى و اجرايى را به جوانان مى داد و از نيروهاى مؤمن و پرتلاش در جهت ترويج و توسعه اسلام و اداره جامعه اسلامى يارىمىجست.
«مصعب ابن عمير» را كه جوانى شايسته بود جهت ترويج اسلام به مدينه فرستاد تا قرآن و تعاليم دين را به مردم بياموزد و او از عهده اين مسئوليت به خوبى برآمد.
«معاذبن جبل» را براى تعليم و تربيت مردم مكه مأمور ساخت. «اسامةبن زيد» را به فرماندهى سپاه عظيم اسلام در جنگ با روميان گماشت و همگان را به اطاعت وى مأمور ساخت.
حضرت امام ـ رضوان الله عليه ـ با توجه به نقش سازنده جوانان در نظام اجتماعى و ضرورت تربيت و خودسازى در اين دوران مى فرمايند :
«قلب جوان لطيف و ملكوتى است و انگيزه هاى فساد در آن ضعيف مى باشد، ليكن هرچه سن بالا رود ريشه گناه در قلب قوىتر و محكمتر مي گردد تا جايى كه كندن آن از دل ممكن نيست. چنانكه در روايت است قلب انسان ابتدا مانند آينه صاف و نورانى است و هر گناهى كه از انسان سربزند يك نقطه سياه در آن ظاهر مي گردد و هرچه گناه بيشتر شود نقطه هاى سياه بر روى قلب فزونى مىيابد تا جايى كه قلب را سياه كند.» (٦)
به طور خلاصه : نظام تربيتى اسلام نسبت به جوانان و تربيت آنان اهتمام فراوان ورزيده و استفاده كامل و صحيح از زمينه هاى مساعد روانى و صفاى نفس و قواى جوانى را مورد تأكيد قرار داده است.

٤ـ تربيت بزرگسالان

در تعليم و تربيت جديد، معمولا از كودكى و نوجوانى و جوانى سخن مي گويند و تربيتِ بزرگسالان كمتر عنوان مي شود. حال با پذيرش اين مطلب كه دوران كودكى و نوجوانى و جوانى مساعدترين دوره تربيت مى باشد، اما بايد توجه داشت كه اسلام تمام دوران عمر را عرصهگاه تعليم و تربيت و تهذيب اخلاق مى داند و به انسان اجازه نمى دهد در راه رشد و تكامل لحظه اى را از دست دهد و با روح يأس، تسليم عوامل و شرايط گمراهكننده باشد. (٧)
از اينرو راهبردهاى تربيتى اسلام به مقطعى خاص منحصر نيست بلكه تمام مراحل زندگى انسان را شامل است; مثلا : تكاليف شرعى به ويژه نماز كه عامل مهمى در خودسازى مى باشد تا پايان عمر با انسان ملازم است.
هرچند تربيت در بزرگسالى مشكلتر از گذشته است اما در هرحال باب تربيت و انسانسازى هيچگاه بسته نيست. همانگونه كه پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله) به تربيت نسلى پرداختند كه در جهل و خرافه، شركِ جاهليت ريشه كرده بود اما از همين مردم امتى شايسته و چهره هايى برجسته تربيت نمودند.
البته در اين دوران انسان بيش از آنكه چشم به راه مربيان بنشيند مى بايست خود مربى خود باشد و از واعظ درونى بيش از واعظ بيرونى بهره گيرد.

ج) محيط تربيت

محيط به طور كلى به همه اوضاع و شرايط و عوامل خارجى گفته مي شود كه در رشد و تكامل يا رفتار موجود زنده تأثير مىكند. (٨)
كارشناسان تربيتى براى رشد و تكامل انسان در ابعاد مختلف بدنى، روانى، عقلى، عاطفى و اجتماعى عواملى را مؤثر مى دانند كه مهمترين آنها عبارتاند از :
١ـ وراثت كه منظور از آن انتقال صفات يا خصايص از والدين و اجداد به فرزندان است.
٢ـ تكوين و چگونگى آفرينش عضوى، مخصوصاً غده هاى درونريز كه مواد مترشح آنها «هورمونها» در تمام قسمتهاى مختلف بدن اثر مي گذارد.
٣ـ غذا كه رشد و نمو ساختمان سلولها و ذخيره انرژى موجود زنده براى فعاليتهاى فعلى و آيندهاش همگى بر آن مبتنى است.
٤ـ محيط اجتماعى كه از روز تولد، بر فرد مسلط و حاكم است و با مادر شروع مي شود و به تدريج به شكل روابط اجتماعى گسترده درمىآيد» . (٩)
گرچه در اصطلاح مربيان، محيط شامل : محيط مستقيم، غيرمستقيم، محيط داخلى (بدن) ، محيط طبيعى، محيط خارجى يا اجتماعى، محيط نزديك و محيط دور مي شود. اما مقصود ما در اينجا «محيط اجتماعى» است كه از روابط انسانها با يكديگر و عوامل ساخته دست آنها پديد مىآيد و از دامن مادر و پدر آغاز مي گردد و تا محيطهاى آموزشى و ارتباطات اجتماعى گسترش مىيابد : (خانه، مدرسه و جامعه) .

١ـ محيط خانه

پيش از آنكه كودك به مدرسه و جامعه گام نهند، سر و كارش با خانه و اهل خانه به ويژه والدين است و هر آنچه در اين محيط پيش چشم كودك مي گذرد در شكل دادن اخلاق و روحيات او مؤثر واقع مي شود و به ويژه الگوهاى رفتارى يكى از عوامل مؤثر تربيتى فرزندان به شمار مىآيد.
از اينرو پاكسازى محيط خانه از بدآموزى هاى رفتارى و اخلاقى و ارائه الگوهاى شايسته از مسئوليتهاى جدى والدين است. (در گذشته پارهاى از روايات اين باب را ملاحظه كرديم) .
حضرت امام با اشاره به تأثير محيط خانه به ويژه نقش مادر در سرنوشت فرزند مى فرمايند : «دامن مادر بزرگترين مدرسهاى است كه بچه در آنجا تربيت مي شود. آنچه بچه از مادر مي شنود غير از آن چيزى است كه از معلم مي شنود. بچه از مادر بهتر مي شنود تا معلم، در دامان مادر بهتر تربيت مي شود تا در جوار پدر تا در جوار معلم.» (١٠)
در اين مدرسه و در دامن پدر و مادر است كه انسان شكل اوليه ادب و اخلاق را مىآموزد كه براى هميشه در جان او نقش مى بندد.
علاوه بر مسئوليت پدر و مادر در محيط خانه، كنترلهاى لازم در معاشرتهاى اجتماعى آنان در خارج خانه نيز از اهميت بسيارى برخوردار است.
حضرت امام، با توجه به توطئه هاى فرهنگى و اخلاقى و فكرى دشمنان اسلامى و ميهن اسلامى در پيام تاريخى خود خاطرنشان ساختند :
«امروز بايد پدران و مادران مواظب رفتار فرزندان خويش باشند كه در صورت مشاهده حركات غيرعادى آنان را نصيحت كنند تا گول منافقين و منحرفين را نخورند كه در اين صورت سعادت دنيوى و اخروى آنان تباه مي گردد.» (١١)

٢ـ محيطهاى آموزشى

پس از آنكه كودك از محيط خانه به محيط آموزشى گام نهاد، شرايط جديدى براى او پيش مىآيد. كتاب و برنامه آموزشى، ارتباط با معلم و مربى، همكلاس و شرايط ديگر فضاى آموزشى نقش فعال و مؤثرى را در شكل دادن افكار و روحيات او ايفا مىكند. از اينرو معلم را پدر دوم خوانده اند كه دانشآموز شخصيت معنوى خود را از وى مي گيرد. همچنانكه در مراحل ديگر آموزشى نيز اين شكلگيرى ادامه دارد. لذا نقش فرهنگ و آموزش و پرورش در تربيت و تكامل انسان فوقالعاده حساس و سرنوشتساز است و به فرموده حضرت امام (قدس سره) :
«مسئله فرهنگ و آموزش و پرورش در رأس مسائل كشور است، اگر مشكلات فرهنگى و آموزشى به صورتى كه مصالح كشور اقتضا مىكند حل شود ديگر مسائل به آسانى حل مي گردد.
ما بايد سالهاىِ طولانى زحمت و مشقت بكشيم تا از فطرت ثانى خود متحول شويم و خود را بيابيم و روى پاى خود بايستيم و مستقل گرديم و ديگر احتياجى به شرق و غرب نداشته باشيم و بايد از همان بچه ها شروع كنيم و تنها مقصدمان تحول انسان غربى به انساني اسلامى باشد. تمام وابستگان و انگلهاى خارجى زائيده شده از اين دانشگاه غربى بوده است.» (١٢)
همچنين حضرت امام در مسئله پاكسازى محيطهاى آموزشى از عوامل ناصالح مى فرمايد :
«اكنون بر دانشآموزان و دانشجويان عزيز و اساتيد و معلمان متعهد است كه با تمام توان و قدرت در شناسايى عوامل فساد كوشش كنند و محيط آموزش و پرورش را از لوث وجود آنان پاك نمايند و گمان نشود كه اين نفوذ فقط براى انحراف دانشگاه هاست كه منحرفين و منافقين براى نفوذ در دبيرستانها بلكه دبستانها اهميت بيشترى قائلاند تا جوانان را براى انحراف دانشگاه ها مهيا كنند.» (١٣)
و در وصيتنامه سياسى ـ الهى خود اشاره مىكنند :
«بايد ملت غارت شده بدانند كه در نيم قرن اخير آنچه به ايران و اسلام ضربه مهلك زده است قسمت عمدهاش از دانشگاه ها بوده است. اگر دانشگاه و مراكز تعليم و تربيت ديگر با برنامه هاى اسلامى و ملى در راه منافع كشور به تعليم و تهذيب و تربيت كودكان و نوجوانان و جوانان جريان داشتند هرگز ميهن ما در حلقوم انگلستان و پس از آن آمريكا و شوروى فرو نمى رفت و هرگز قراردادهاى خانه خرابكن بر ملت محروم غارتزده تحميل نمي شد و هرگز پاى مستشاران خارجى به ايران باز نمي شد و هرگز ذخائر ايران و طلاى سياه اين ملت رنجديده در جيب قدرتهاى خارجى ريخته نمي شد و هرگز دودمان پهلوى و وابسته هاى به آن اموال ملت را نمى توانستند به غارت برند...»

٣ـ محيط اجتماعى

انسان و محيط بر يكديگر تأثير متقابل دارند، همانگونه كه انسان محيط اجتماعى را مىسازد، همچنين از آن تأثير مى پذيرد. افكار و اخلاق عمومى، ساختار اجتماعى دوستان، شهروندان، عادات و سنتها، ارتباطات و تبليغات، فرهنگ و هنر، سياست و اقتصاد و ديگر عواملى كه محيط اجتماعى را شكل مى دهد، از عوامل و زمينه هايى است كه در شكلگيرى تربيت و اخلاق فرد نقش مؤثر دارد.
على (عليه السلام) اين عوامل را تحت عنوان «زمان» آورده و مى فرمايد :
«النَّاسُ بِزَمانِهِم اَشْبَهُ مِنْهُم بِآبائهِمْ; (١٤) مردم به زمانشان شبيهترند تا به پدرانشان» .
از اينرو سالمسازى شرايط اجتماعى و تبليغات سالم، فيلم و هنر سازنده از طريق رسانه ها و سيستم اقتصادى و نظام سياسى شايسته در تربيت و اخلاق نقشآفرين است.
بر سياستگذاران اجتماعى و برنامهريزان آموزشى و دستاندركاران امور تربيتى است كه در ساختن محيطى سالم تلاش كنند و با آنچه سلامت محيط را به مخاطره مىافكند به مقابله برخيزند و زمينه رشد و تكامل افراد را فراهم سازند.
قرآن كريم با بيان مسئوليت كارگزاران و مسئولان جامعه، اقامه نماز، زكات و نيكوكارى و امر به معروف و نهى از منكر را مورد توجه قرار مى دهد :
«الَّذينَ اِنْ مَّكَّنَّاهُمْ فِى الاَْرْضِ أقامُواالصَّلوةَ وَ آتَوُا الزَّكوةَ و أَمَرُوا بِالمَعرُوفِ وَ نَهَوْا عَنِ المُنْكَرِ...; (١٥)
آنانكه اگر در زمين مكانتشان داديم نماز را بهپا دارند و زكات را ادا كنند و به نيكى فرماندهند و از زشتى بازدارند.»

فصل هشتم : ويژگى هاى تربيت اسلامى

هر مكتب تربيتى داراى ويژگى هايى است. اين ويژگى ها را در مبانى، اصول، اهداف، منابع، شيوه ها و ابزارها و ساير عوامل مؤثر در تربيت مى توان يافت.
همچنانكه موفقيت يك مكتب تربيتى نيز به اين ويژگى ها و عوامل مؤثر ديگرى چون مربى، متربى، محيط تربيت و ساير شرايط وابسته است، كه در خلال بحثهاى كتاب آمده است، حال ذيل عنوان ويژگى هاى تربيت اسلامى چند مطلب عمده را كه خلاصهاى از مباحث پيشين است، خاطرنشان مىسازيم.

١ـ منبع وحى

از ويژگى هاى نظام تربيتى اسلام منبع و مأخذى است كه محتواى آن را تشكيل مى دهد و خاستگاه آن منبع وحى و الهام الهى است كه در كتاب آسمانى تبلور دارد و همسو با كتاب تكوين ـ يعنى فطرت است ـ و از مصدر غيبت به وسيله امين وحى بر پيامبراكرم (صلى الله عليه وآله) نازل شده و سنت و سيره مفسر و مبين آن مى باشد.
«الر كِتابٌ اَنْزَلناهُ اِلَيْكَ لِتُخْرِجَ النَّاسَ مِنَ الظُّلُماتِ اِلَى النُّورِ بِإِذنِ رَبِّهِم اِلى صِراطِ الْعَزيزِالْحَميدِ» . (١٦)
على (عليه السلام) درباره نقش قرآن مى فرمايد : اين قرآن نصيحتكنندهاى امين است كه غشودغل نمىكند و هدايتگرى كه گمراه نمىسازد و پيامآورى كه دروغ نمي گويد :
«اِنَّ هذَا القُرْآنَ هُوَالنَّاصِحُ الَّذى لايَغُشُّ وَ الْهادِى الَّذى لايُضِلُّ وَ الُمحَدِّثُ الَّذِى لايَكْذِب» . (١٧)
با اين ويژگى تربيت اسلامى از اتقان و استحكام و جامعيت برخوردار است، زيرا سرچشمه آن، حكمت و لطف خداوندى است كه فياض مطلق از بندگان دريغ نكرده و با احاطهاى كه به ابعاد وجود انسان دارد، آنچه را كه مصالح فردى و اجتماعى و دنيوى و آخروى بشر بدان وابسته است و لازمه خير و سعادت واقعى اوست با برنامهريزى مناسب و طرح جامع در اختيارش نهاده و در آيينِ جاودانه اسلام به كاملترين صورت تبيين فرموده كه نظير آن را در هيچيك از مكاتب و حتى شرايع نمى توان يافت.
حضرت امام اين مطلب را به شيوه استدلالى و براساس «قاعده لطف» چنين بيان مىكند :
«و ببايد دانست كه از براى نفوس صحت و مرض و صلاح و فساد و سعادت و شقاوتى است كه پى بردن به طرق آن و دقايق مصالح و مفاسد براى احدى جز ذات مقدس حق ممكن نيست. ناچار در نظام اتّم كه احسن نظام است (و قبل از اين معلوم شد كه مُنَظِّمِ آن حكيم على الاطلاق است و واقف بر همه امور است) تعليمِ طريق سعادت و شقاوت و هدايت راه صلاح و فساد و اعلام طريق عروج نفوس، ممتنع است اهمال شود، زيرا كه اهمال آن يا نقص در علم لازم آيد يا نقص در قدرت يا بخل و ظلم» (١٨) و ذات بىچونِ الهى منزه از آنهاست.

٢ـ اسوه هاى الهى

مكتبِ تربيتى اسلام مزيت ديگرى دارد كه ساير مكتبها فاقد آنند و آن عبارت است از : اسوه هاى الهى و چهره هاى علم و عصمت كه با نفوس قدسى و در سايه هدايت الهى و تأييد ربانى با زبان و عمل به هدايت مردم پرداخته اند و همانگونه كه از حديث «ثقلين» (١٩) مستفاد مي گردد، آنها از قرآن انفكاك ناپذيرند و قرآن از آنها جداشدنى نيست و آنها معلم و مفسرِ قرآن و كتاب ناطق و تجسم عينى مكتب تربيتى اسلام مى باشند و گفتار و رفتارشان به عنوان منبع و مأخذ و الگوى انسانسازى مطرح است و منابع روايى با غناى بىنظير خود پس از قرآن، نمايانگر آن مى باشد.
حضرت امام، درباره نهج البلاغه كه رشحهاى از چشمهسار باب مدينه علم، على (عليه السلام) است، چنين مى فرمايد :
«و اما كتاب نهج البلاغه كه نازله روح اوست براى تعليم و تربيت خفتگان در بستر منيّت و در حجاب خودخواهى، خود معجونى است براى شفا و مرهمى است براى دردهاى فردى و اجتماعى و مجموعهاى است داراى ابعادى به اندازه ابعاد يك انسان و يك جامعه بزرگ انساني از زمان صدور آن تا هرچه تاريخ به پيش رود و هرچه جامعه ها به وجود آيد و دولتها و ملتها متحقق بشوند.»

٣ـ برنامه عملى مناسب

از عوامل موفقيت تربيت ارائه راه و روشها و برنامه هايى است كه در تحقق يافتن اهداف تربيت ايفاى نقش مىكند. طرح و برنامهاى كه در اسلام براى تعليم و تربيت و رشد و تكامل انسان ارائه مي شود، برنامهاى است دقيق و جامع و عملى و عينى كه آفريدگار جهان براى وى تنظيم كرده است و پيامآوران خدا مُبلغ و مجرى آنند.
راهبردهايى كه اسلام براى انسانسازى ارائه داده چنانكه قبلا ديديم، در ميدان عمل و آزمون، قرينِ موفقيت بوده و انسانهاى بىشمارى را به كمال و والايى رسانيده است و مى تواند براى بشريت ره توشه سعادت باشد.
نظام تربيتى با فرض واقعبينانه بودن هرگاه فاقد برنامه عملى و ضمانت اجرايى باشد، در ميدان عمل ناكام خواهد ماند، به ويژه در مسائلى كه با عواطف و اميال انسان سروكار دارد و در نتيجه به كشمكش و تضاد درونى كشيده مي شود. پشتوانه نظام تربيتى اسلام، ايمان و حب خدا و عامل خوف و رجا و عمل صالح است كه مؤمن از روى معرفت و عشق به حق و كوشش در طلب رضا و تقرب او انجام مى دهد و در اين ميان عبادات از نقش مداوم و مؤثرى در تكميل و تهذيب نفوس برخوردارند به ويژه نماز با فلسفه ذكر خدا كه يك تكليف مستمر در ساعات شبانه روزى مادام العمر مؤمن است به عنوان سرچشمه معنويت و تغذيه روح و عامل بازدارنده از گناه قابل ذكر مى باشد كه نيرومندترين ضامن
اخلاقى است.
اين ويژگى را در هيچيك از مكاتب تربيتى رايج نمى توان يافت، زيرا تنها مؤمناناند كه به خدا عشق مىورزند و از كيفر او بيمناكاند و در برابر اوامر او سر فرود مىآورند.

٤ـ تعبد و تسليم

در برنامه هاى تربيتى پاى تعبد و تسليم به ميان مىآيد، زيرا انسان از راز هستى و پىآمد اعمال همواره و به طور كامل آگاه نيست و همانند بيمارى كه براى بازيافتن سلامت خويش به حكم ضرورت تسليم طبيب مي شود و از راز دارو و درمان بىخبر است، در مسائل تربيتى نيز مى بايست سخن مربى را بپذيرد. بديهى است كه انقيادِ كامل و تعبد محض جز در برابر اوامر و نواهى الهى معقول و عملى نيست و انسان نمى تواند بدون قيد و شرط زمام خويش را به دست افرادى بسپارد، بدون اينكه آنها را با منبعى مطمئن و مصون از خطا مرتبط بداند. اما مؤمن با اعتقاد به حكمت و علم خداوند و يقين به صدق و امانت پيامآوران او، خود را تسليم فرامين حق مىكند و به فلاح و رستگارى اطمينان دارد :
«اِنَّما كانَ قَوْلَ المُؤمِنينَ اِذا دُعُوا اِلَىاللهِ وَ رَسوُلِهِ لِيَحْكُمَ بَيْنَهُم اَنْ يَقوُلُوا سَمِعْنا وَ اَطَعْنا وَ أُولئِكَ هُمُ المُفلِحوُنَ» . (٢٠)
اين ايمان و اطمينان تا بدانجا پيش مى رود كه حتى اگر دستور كشتن و كشته شدن بدو دهند، همانند مسئله جهاد و شهادت ـ برخلاف تمايل نفسانى خود ـ آن را با آغوش باز مى پذيرد و شهادت را فوز عظيم مى داند. بديهى است كه در مسائل تربيتى و اخلاقى و حلال و حرام الهى، كه اين تعبد و تسليم سهلتر خواهد بود، مؤمن هرگز چون و چرا نخواهد كرد : «عَسى اَنْ تَكْرَهُوا شَيأً وَ هُوَ خَيرٌلَّكُمْ» . (٢١)

٥ـ جهان شمول بودن

تعليم و تربيت اسلامى محدود به عصر و نسلى نيست بلكه كل بشريت را در همه اقطار و اعصار و با شرايط مختلف جغرافيايى، فرهنگى و اجتماعى دربرمي گيرد و هيچگونه تبعيضى را نمى پذيرد و پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله) «نَذيراً لِلْبَشَر» و «رَحمةً لِلْعالَمينَ» است و احكام نورانى اسلام تا پايان حيات انسان در زمين به قوت خود باقى است و توان اداره انسان را دارد.

٦ـ هدف بودن انسان

در تربيت اسلامى، انسان با هويت انساني هدف است و كمال او مقصد تربيت مى باشد (و نه چيز ديگر) ، بعثت انبياء و نزول كتب آسمانى و احكام و شرايع و تكليف و بندگى تنها به منظور انسانسازى است و قرب الهى يا پرستش كه قبلا در اهداف تربيت گفتيم، به فلاح و رستگارى انسان بازمي گردد چراكه انسان از قرب الهى بهره مى برد و به فوز عظيم مى رسد و واجبالوجود را به پرستش و قرب بنده نيازى نيست و هدايت و تزكيه انسان به خود او بازگشت مىكند : «فَمَنِ اهْتَدى فَاِنَّما يَهْتَدِى لِنَفْسِهِ» (٢٢) ، «...و مَنْ تَزَكَّى فَاِنَّما يَتَزَكّى لِنَفْسِهِ...» (٢٣) و پيامبران در كار رسالت و هدايت از مردم چيزى جز پيمودن راه خدا كه همان راه سعادت انسان است، نمىخواهند : «قُلْ ما أسئَلُكُمْ عَلَيْهِ مِنْ أَجْر اِلاّ مَنْ شَاءَ اَنْ يَتَّخِذَ اِلى رَبِّهِ سَبِيلاً» . (٢٤)
ساير مكاتب فاقد چنين ويژگىاند و هرچند از اصالت انسان سخن بگويند مقاصد ديگرى را وراى سعادت انسان در تربيت لحاظ مىكنند، دليل اين مدعا را در رهآورد اين مكاتب و جايگاه انسان در فرهنگ جوامع مى توان يافت.

٧ـ جامعيت

همانگونه كه در مباحث پيشين ملاحظه كرديم انسان داراى ابعاد مختلف جسمى و روحى، عقلى و عاطفى، فردى و اجتماعى، مادى و معنوى، عرفانى و اخلاقى است و مادامى كه تربيت به كليه اين ابعاد توجه نكند، نمى تواند تضمينى براى خير و سعادت و رشد و تكامل انسان باشد. مكاتبى كه تك بعدى و يا با عينك ماديت به انسان مى نگرند از اسرار پيچيده و استعدادهاى نهفته و بىنهايت و قابليتهاى ذاتى وى عاجز و ناتواناند و به همين دليل برنامه ها و روشهاى تربيتى آنان نيز از اين نقيصه خالى نخواهد بود. اما در نگرش الهى انسان با همه ابعاد و اسرار وجودىاش از سوى آفريدگار خود مورد توجه قرار مي گيرد و تربيت مفهوم كامل و واقعى خود را مىيابد و برنامه ها نيز بر اين اساس تنظيم مي گردد : «ألا يَعْلمُ مَنْ خَلَقَ وَ هُواللَّطِيفُ الخَبيرُ» .
قرآن كريم با اشاره به محدوديتِ دانش انسان در شناخت خود و ابعاد حيات خويش آياتى دارد از جمله :
«وَ يَسْئَلُونَكَ عَنِ الرُّوحِ قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمرِ رَبِّى وَ ما اُوْتِيتُم مِنَ الْعِلْمِ اِلاّ قَليلاً» . (٢٥)
«از تو مى پرسند حقيقت روح چيست، بگو روح از امر پروردگار من است، و شما را جز اندكى از دانش بهره نيست» . استفاده از واژه «ربّى» كه مشتمل بر مفهوم تربيت است و واژه «امر» كه وراى عالم «خلق» است، مى تواند عنايتى به اين نكته باشد كه روح از «عالم امر» مى باشد و تنها پروردگارِ روح يعنى مربى واقعى انسان مى داند كه حقيقت آن چيست و براى رشد و سعادت آن چه طرحى را ارائه دهد، در حالىكه ديگران از درك چنين حقيقتى غافلاند.
حضرت امام مى فرمايد :
«تربيت انسان به همه ابعادش، هم تربيت جسمى و هم روحى و هم عقل و هم مافوق آن، نمي شود در عهده بشر باشد. براى اينكه بشر اطلاع ندارد از احتياجات انسان و كيفيت تربيت انسان نسبت به ماوراء الطبيعه. تمام قواى بشر را روى هم بگذاريد همين طبيعت را و خاصيت طبيعت را مى تواند بفهمد. (٢٦)
بديهى است كه بدون توجه به ابعاد وجودى انسان و علم به آغاز و انجام سير و حركت وى، تربيت او به نحو كامل و با هدف نهايى قابل تحقق نيست. از ديد مكاتب مادى كه انسان را در چارچوبه طبيعت و آثار آن زندانى مىكند و زيستن بهتر و لذت و تمتع بيشتر را غايت و فلسفه حيات مى داند و مبدأ و مقصد را تنها در جهان خاك مي شناسد، قلمرو تربيت نيز از مرزهاى مادى و حيوانى نمي گذرد و از خور و خواب و خشم و شهوت فراترنمى رود، همانگونه كه قرآن مي گويد :
«يَعْلَمُونَ ظاهِراً مِنَ الحَياةِ الدُّنيا وَ هُمْ عَنِ الآخِرَةِ هُمْ غافِلوُنَ» . (٢٧)
و در مقام ارزيابى حاصل عمل و انديشه و ايده كافران مى فرمايد : «...الَّذينَ كَفَروُا يَتَمَتَّعُونَ وَ يَأكُلوُنَ كَما تَأكُلُ الاَْنعامُ وَ النَّارُ مَثوىً لَهُمْ» . (٢٨)
كفر پيشهگان، تمتع مى برند و مىخورند همانند خوردن حيوانات و آتش جايگاه آنهاست. در اين نوع تفكر، پرورش فضائل اخلاقى و تربيت انساني نامفهوم است و از اينرو قرآن كريم اينان را به چهارپايان مانند مىكند. (و اين فاجعهاى است كه مادىگرى براى نسل بشر پديد آورده و انسان را خصلت جانوران و درندگان بخشيده كه براساس روايات اينان در آخرت نيز به صورت جانوران و وحوش محشور خواهند شد.)
اين در حالى است كه نگرش الهى انسان را از خدا مى داند و منتهاى سير او را لقاالله مي شناسد : «اِنَّ اِلى رَبِّكَ الرُّجْعَى» (٢٩) ، «وَ اَنَّ اِلى رَبِّكَ المُنْتَهى» . (٣٠)
و بنابراين انسان در عين آنكه موجودى است خاكى و عرصه تكامل او عالم طبيعت است بارقه الهى است كه از سوى خدا آمده و با رهآوردى كه از اين سير و سفر دارد به سوى خدا و به عالم بقا رهسپار مي گردد و به رستگارى و جاودانگى نائل مىآيد.
تربيت و هدايت انسان در اين مقطع حيات، يعنى پيوند دادن انسان با مبدأ خويش و رهنمون گشتن او بدان مقصدى كه براى آن آفريده شده است و شكوفاسازى استعدادهاى نامتناهى ويژه اى كه اساس سعادت و فلاح ابدى اوست.
قابل توجه اينكه در آيات فوق نيز ضمن بيان رجوع انسان به خدا از واژه «رب» و «ربك» استفاده شده كه اشارهاى است لطيف به نقش تربيت الهى در تكامل و جاودانى انسان. حضرت امام با اشاره به اين نكته مى فرمايند :
«بعثت انبيا براى تربيت ماست كه در آن ورق كه بايد تربيت بشويم، جورى تربيت بشويم كه آنجا هم زندگىمان سعادتمندانه باشد. اگر تربيت نباشد و انسان با همان خوى حيوانى از اين عالم به عالم ديگر رود در آن عالم سعادت ندارد و به شقاوت مى رسد. انسان در آن عالم به ظلمات مى رسد.» (٣١)
بنابراين، تربيتىكه فاقد اينويژگىباشد وآغاز وانجام انسانوابعاد وجودىاو رانشناسد، بهاهمال وابطال عنصر اصلى شخصيت آدمى پرداخته و شايستگى تربيت انسان را ندارد.

ساير ديدگاه ها و احتمالات

همانگونه كه ديديم، جز تعلم و تربيت كه تبلور كامل آن در مكتب متعالى اسلام است هيچ مكتب ديگرى قادر نيست انسان را به مقصد اصلى حيات هدايت كرده و به خير و سعادت ابدى نائل سازد و اگر رهنمود وحى و مربيان آسمانى نباشد، انسان نمى تواند به منبع و مكتب ديگرى تكيه كند زيرا طرق مفروض در تربيت انساني ، عبارتاند از : غريزه، وجدان، تعقل، دانش، تجارب اجتماعى و امثال آن كه نارسايى اينها در ارائه طريق مطمئن جاى انكار نيست. زيرا :
١ـ غريزه عبارت است از گرايشهاى طبيعى و غيرارادى موجود زنده به سوى يك هدف از پيش تعيين شده، كه در حيوانات به طور خودكار وجود دارد. زنبور عسل با همين خصلت غريزى، خانه مىسازد، غذاى مناسب براى توليد عسل انتخاب مىكند. هريك از حيوانات ديگر و از جمله انسان نيز نوعى حركت غريزى دارند كه تفاوت اين حركات با تربيت و اخلاق كه زيربناى ارادى و اعتقادى دارد، واضح و روشن است.
٢ـ تعقل نيز همانگونه كه در گذشته ديديم يكى از منابع تربيت به شمار مىآيد، اما هرگز ما را از هدايت وحى بىنياز نمىكند زيرا اولا : عقل احاطه به ابعاد وجود انسان، گرايشها و اهداف و چگونگى پرورش آنها ندارد. ثانياً : عقول بشرى در تشخيص خوب و بد يكسان نيستند و بدينگونه نمى توان ملاك واحدى را از اين رهگذر ارائه داد و در نتيجه خير و شر حالت نسبى خواهد يافت و اين با اصالت اخلاق و مبانى تربيت متغاير است.
٣ـ علم نيز در قلمرو خود، علاوه بر آنكه بر ابعاد وجودى انسان و طرق وصول به كمال، احاطه ندارد، نمى تواند معيار منطقى و ثابتى را براى تربيت و اخلاق ارائه دهد و سرگذشت علم، ناموفق بودن او در اين تجربه به اثبات رسانده است. دانشهاى بشرى در شناخت حقايق جهان و به ويژه انسان نارسا هستند و اختلاف فرهنگها و بينشها خود عامل ديگرى در نارسائى علم جهت ارائه ملاك واحد منطقى در تربيت ابعاد وجود انسان است.
٤ـ و اما وجدان گرچه از نظر اسلام پشتوانه اخلاقى فطرى است ليكن بدون وحى و راهنمايى شريعت توان ارائه طريق و اداره انسان را در دستيابى كامل به خير و سعادت ندارد. به علاوه آنكه وجدان اخلاقى معمولا از فرهنگ و سنت و تعليم و تربيت رايج در يك جامعه تأثير مى پذيرد و بدينسان آبِ صافىِ فطرت، گلآلود مي شود و تدريجاً دستخوشِ مسخ و تحريف مي گردد. تنها راهنمايى شريعت است كه فطرت را بارور مىسازد و وجدان را بيدار و گرايش اخلاقى را هدايت مىكند.
٥ـ تجربه اجتماعى نيز به طور قطع نمى تواند منبع الهام در امر تربيت و اخلاق باشد، چراكه جامعه ها بدون راهنمايى شريعت عموماً دستخوشِ انحرافاند و تجربه تاريخ اين را به ثبوت رسانيده است. گرچه تجارب اجتماعى در آزمون زندگى به صورت طبيعى از نيك و بد اعمال پرده برمى دارد، اما اين تجارب كمتر الهامبخش انسانها بوده است، بدينسان كه بتواند معيارهاى ثابت و پايدارى را در مسائل اخلاقى ارائه دهد. از سوى ديگر روشها و سنتهاى اجتماعى بيش از آنكه با حقيقت همراه باشند از عوامل سياسى، فرهنگى، و تبليغى و اقتصادى متأثراند و بدينسان نمى توانند ملاك و معيار حقيقت باشند. بسا عملى ناشايست از ديدگاه يك جامعه، در جامعهاى ديگر شايسته مى نمايد، چنانكه آدمخوارى در ميان برخى قبايل وحشى، رسم معمول است و هيچگونه قبح و زشتى ندارد، و همين است باعث اعتقاد برخى از متفكران به نسبيت اخلاق و سبب پيدايش انديشه سوفسطايى، كه با اصالت ارزشهاى اخلاقى ناسازگار است.
٦ـ علاوه بر اين، هيچيك از طرق پيشنهادى فوق با فرض آنكه مبناى درستى را به دست دهند هيچگونه، ضامن اجرايى ندارند.

فهرست منابع و مآخذ

١. قرآنكريم
٢. الامام على بن ابيطالب، نهجالبلاغة ، الشريف الرضى، تحقيق دكتر صبحى صالح، بيروت، الطبعةالاولى ١٣٨٩م
٣. الامام على بن ابيطالب، نهجالبلاغة ، ترجمه دكتر سيدجعفر شهيدى، تهران، انتشارات و آموزش انقلاب اسلامى، چاپ پنجم، ١٣٧٣ش
٤. آمدى، عبدالواحد، تصنيف غررالحكم ، تحقيق مصطفى درايتى، قم، مكتب الاعلام الاسلامى، الطبعة الاولى ١٣٦٦ش
٥. الامام جعفرالصادق (عليه السلام) ، مصباح الشريعة ، بيروت، منشورات الاعلمى للمطبوعات الطبعة الاولى، ١٤٠٠هـ.ق
٦. الامامالرضا، صحيفه ، اصفهان، مكتبه الزهراء (عليها السلام) ، ١٣٦٦ش
٧. امام خمينى، پيامها و سخنرانىه
٨. امام خمينى، صحيفه نور ، تهران، وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامى، ١٣٦٨ش
٩. امام خمينى، سرالصلوة ، ترجمه و مقدمه : سيداحمد فهرى، تهران، پيام آزادى، ١٣٦٠ش
١٠. امام خمينى، جهاد اكبر
١١. امام خمينى، امام و انقلاب فرهنگى
١٢. امام خمينى، چهل حديث ، تهران مركز نشر فرهنگى رجا، چاپ دوم، ١٣٦٧ش
١٣. امام خمينى، تعليقات على شرح فصوص الحكم ، قم، موسسه پاسدار اسلام، چاپ اوّل، ١٣٦٥ش
١٤. پاينده، ابوالقاسم، نهجالفصاحة ، تهران ١٣٦٠، چاپ پانزدهم، انتشارات جاويدان
١٥. ابنمنظور، لسانالعرب ، بيروت، لبنان، دارالاحياء التراث العربى للطباعة و النشروالتوزيع، الطبعة الاولى، ١٤٠٨هـ.ق
١٦. اسپينوزا، باروخ، اخلاق ، ترجمه محسن جهانگيرى، تهران، مركز نشر دانشگاهى، ١٣٦٤ش
١٧. بيهقى، قطبالدين، ديوان امام على (عليه السلام) ، ترجمه دكتر امامى، تهران انتشارات اسوه، چاپ دوم، ١٣٧٥ش
١٨. تولستوى، لئون، هنر چيست؟ ترجمه كاوه دهگان، تهران، انتشارات اميركبير، چاپ هشتم، ١٣٧٢
١٩. جرداق، جرج، الامام على، صوت العدالة الانسانيه ، بيروت، لبنان، (چاپ اوّل) ، ١٩٥٦ ميلادى
٢٠. جعفرى، استاد محمدتقى، انسان در افق قرآن ، تهران، انتشارات بنياد بعثت
٢١. جوادى آملى، (آيتالله) عبدالله، اسرار عبادات ، انتشارات الزهرا، چاپ ششم، ١٣٧٥ش
٢٢. حجتى، سيدمحمدباقر، آداب تعليم و تربيت ، تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامى، ١٣٥٩ش
٢٣. حافظ شيرازى، ديوان
٢٤. حنا الفاخورى، خليل الجر، تاريخ فلسفه در جهان اسلامى ، (ترجمه عبدالمحمد آيتى) سازمان انتشارات و آموزش انقلاب اسلامى، چاپ سوم، ١٣٦٧
٢٥. الحر العاملى، الشيخ محمد بن الحسن، وسائلالشيعة ، طهران، المكتبة الاسلاميه، ١٣٨٧هـ.ق
٢٦. الحرانى، حسن بن على بن الحسين بن شعبه، تحف العقول ، تهران، كتابفروشى اسلاميه، ١٣٩٨هـ.ق
٢٧. حكيمى، محمدرضا، محمد، على، الحياة ، تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامى، چاپ اوّل، ١٣٦٨ش
٢٨. خوارزمى، اخطب خوارزم الحافظ موفق بن احمد الحنفى، المناقب ، تهران، مكتبة نينوا الحديثه
٢٩. ديلمى، حسن بن ابى الحسن بن محمد، ارشاد القلوب ، تهران، مطبعة الاسلاميه، ١٣٦٤هـ.ق
٣٠. راغب اصفهانى، ابىالقاسم حسين بن محمد، المفردات فى غريب القرآن ، طهران، المكتبة المرتضويه
٣١. رومى، مولوى، جلالالدين محمد بلخى، مثنوى معنوى
٣٢. ژان شاتو، مربيان بزرگ
٣٣. سجادى دكتر سيدجعفر، فرهنگ معارف اسلامى ، تهران، شركت مولفان و مترجمان، ايران، چاپ دوم، ١٣٦٦ش
٣٤. سعدى، مصلحالدين شيرازى، گلستان ـ كتابفروشى اسلاميه
٣٥. الشهيد الثانى، الشيخ زينالدين بن على العاملى، منية المريد ، تحقيق رضا مختارى، قم، مكتبالاعلام الاسلامى، الطبعةالاولى، ١٣٧٢ش
٣٦. شعارىنژاد، علىاكبر، فلسفه آموزش و پرورش ، تهران، اميركبير، ١٣٧٠ش
٣٧. شريعتمدارى، دكتر على، روانشناسى تربيتى ، اصفهان، انتشارات مشعل، دانشكده ادبيات اصفهان
٣٨. شريعتمدارى، دكتر على، اصول و فلسفه تعليم و تربيت ، چاپ دوم، تهران، انتشارات اميركبير، ١٣٦٦ش
٣٩. شعارىنژاد، علىاكبر، روانشناسى رشد ، انتشارات اطلاعات، تهران، چاپ پنجم، ١٣٦٤ش
٤٠. الصدوق، ابوجعفر محمدبن على بن الحسن، من لا يحضره الفقيه ، بيروت، دارالتعارف، ١٤٠١هـ.ق
٤١. الطبرسى، ابى منصور احمد بن على بن ابيطالب، الاحتجاج ، مشهد، نشر مرتضوى، ١٤٠٣هـ.ق
٤٢. الطباطبائى، علامه سيدمحمدحسين، الميزان فىتفسير القرآن ، طهران، دارالكتب الاسلامية، الطبعة الثانيه، ١٣٩٤هـ.ق
٤٣. الطباطبائى، علامه سيدمحمدحسين، سنن النبى ، ترجمه و تحقيق محدهاى فقهى، چاپ پنجم، تهران، كتابفروشى اسلاميه، ١٣٧٠ش
٤٤. الطبرسى، الشيخ ابوعلى الفضل بن الحسن، مجمع البيان فى تفسير القرآن ، تهران، شركة المعارف الاسلامية، ١٣٣٩ش
٤٥. الطبرسى، رضىالدين ابى نصر حسن بن الفضل، مكارمالاخلاق ، كربلا، موسسه الاعلمى للمطبوعات
٤٦. على بن موسى بن جعفر الطاوس، محاسبة النفس ، طهران، منشورات المرتضوى، الطبعة الثالثه
٤٧. غزالى، ابوحامد، محمدبن محمد، احياء علومالدين ، مصر، مكتبة مصطفى البابى الحلبى، ١٣٨٥هـ.ق
٤٨. فروغى، محمدعلى، سيرحكمت در اروپ ، تهران، كتابفروشى زوار
٤٩. فيلسين شاله، شناخت روش علوم ، ترجمه يحيى مهدوى
٥٠. فردريك ماير، تاريخ فلسفه هاى تربيتى ، ترجمه علىاصغر فياض، تهران
٥١. فيض كاشانى، (مولى محسن) محجة البيضاء فى تهذيب الاحياء ، تصحيح علىاكبر غفارى، چاپ دوم، قم، انتشارات اسلامى (وابسته به جامعه مدرسين) ١٣٨٣هـ.ق
٥٢. قطب، محمد، روش تربيتى اسلام ، ترجمه محمدمهدى جعفرى، انتشارات دانشگاه شيراز، ١٣٧٥
٥٣. الكلينى الرازى، محمدبن يعقوب، الفروع من الكافى ، بيروت، دارصعب، دارالتعارف للمطبوعات، الطبعةالثانيه، ١٤٠١هـ.ق
٥٤. الكلينىالرازى، محمدبن يعقوب، الاصول من الكافى ، بيروت، دارصعب، دارالتعارف للمطبوعات، الطبعةالثانيه، ١٤٠١هـ.ق
٥٥. كارل، آلكسيس، راه و رسم زندگى ، ترجمه دكتر پرويز دبيرى، اصفهان كتابفروشى تأييد
٥٦. كارل، آلكسيس، انسان موجود ناشناخته ، ترجمهدكترپرويز دبيرى، چاپدوم، اصفهان، كتابفروشى، تاييد١٣٣٩ش
٥٧. كاظمزاده ايرانشهر، حسين، اصول اساسى فن تربيت ، تهران، انتشارات اقبال، ١٣٥٠ش
٥٨. محدث قمى، الحاج شيخ عباس، منتهىالامال ، تهران، مطبوعاتى حسينى، چاپ مكرر، ١٣٧٠ش
٥٩. محدث قمى، الحاج شيخ عباس، سفينة البحار ، تهران، انتشارات سنائى
٦٠. المجلسى، الشيخ محمدباقر، بحارالانوار لدر الاخبار الائمه الاطهار ، الطبعة الثانيه، بيروت، لبنان، دارالاحياء التراث العربى ١٤٠٣هـ.ق
٦١. محمدى ريشهرى، محمد، ميزانالحكمة ، قم، مكتب الاعلام الاسلامى، ١٣٦٧ش
٦٢. مظلومى، دكتر رجبعلى، با تربيت مكتبى آشنا شويم ، تهران
٦٣. استاد شهيد مطهرى، مرتضى، تكامل اجتماعى ، قم، انتشارات صدرا
٦٤. شهيد مطهرى، مرتضى، مقدمهاى بر جهانبينى اسلامى ، قم، انتشارات صدرا
٦٥. شهيد مطهرى، مرتضى، فطرت ، قم، انتشارات صدرا
٦٦. شهيد مطهرى، مرتضى، تكامل اجتماعى انسان ، قم انتشارات صدرا
٦٧. مطهرى، مرتضى، داستان راستان ، تهران شركت سهامى انتشار، چاپ دوم، ١٣٤٢ش
٦٨. مصباح يزدى، محمدتقى، اخلاق در قرآن
٦٩. شهيد مطهرى، مرتضى، آشنائى با علوم اسلامى ، قم، دفتر انتشارات اسلامى، وابسته به جامعه مدرسين
٧٠. شهيد مطهرى، مرتضى، حماسه حسينى ، قم، انتشارات صدرا
٧١. شهيد مطهرى، مرتضى، فلسفه اخلاق ، قم، انتشارات صدرا
٧٢. نراقى، مولى مهدى، جامع السعادات ، قم، موسسه مطبوعاتى اسماعيليان، چاپ دوم، ١٣٨٩هـ.ق
٧٣. نراقى احسان، غربت غرب ، تهران، انتشارات اميركبير، ١٣٥٣ش
٧٤. نصيرالدين طوسى، اخلاق ناصرى ، تصحيح و تنقيح، مجتبى مينوئى، علىرضا حيدرى، چاپ دوم، تهران، انتشارات خوارزمى، ١٣٦٠ش
٧٥. نصيرالدين طوسى، اوصاف الاشراف ، تهران،
٧٦. ناصرالدين صاحبالزمانى، محمدحسن، خداوند دو كعبه (سوروكين) تهران، موسسه مطبوعاتى عطائى، ١٣٤٧ش
٧٧. الهندى، علاءالدين على المتقى، كنزالعمال ، بيروت موسسه الرسالة، الطبعة الخامسه، ١٤٠٥هـ.ق

--------------------------------------------
پي نوشت ها :
١. ميزان الحكمه ، ج ٥، ص ٩.
٢. نهج البلاغه ، نامه ٣١، ص ٢٩٧.
٣. ميزان الحكمة ، ج ٥، ص ٨.
٤. بحارالانوار ، ج ٢٣، ص ٢٣٦.
٥. سفينةالبحار ، ماده شبب.
٦. جهاد اكبر ، ص ٦١.
٧. ر.ك : همين كتاب، بحث پويايى تربيت اسلامى (فصل چهارم كتاب) .
٨. دكتر شعارىنژاد، روانشناسى رشد ، ص ٧٠.
٩. روانشناسى رشد ، ص ٥٦.
١٠. صحيفه نور ، ج ٨، ص ٢٤٠.
١١. همان ، ج ١٥، ص ١٦١.
١٢. همان ، ج ١٥، ص ١٩٢.
١٣. همان ، ص ١٦١.
١٤. مناقب خوارزمى ، ص ٢٧٢.
١٥. سوره حج، آيه ٤١.
١٦. سوره ابراهيم، آيه ١.
١٧. تصنيف غرر ، ص ١١١.
١٨. چهل حديث ، صص ١٧٤ - ١٧٣. «الا يعلم من خلق و هواللطيف الخبير» (سوره ملك، آيه ١٤) .
١٩. حديث : «انى تارك فيكم الثقلين كتاب الله و عترتى ما ان تمسكتم بهما لن تضلوا ابدا و انهما لن يفترقا حتى يردا على الحوض» كه مورد اتفاق خاصه و عامه مى باشد.
٢٠. سوره نور، آيه ٥١.
٢١. سوره بقره، آيه ٢١٦.
٢٢. سوره يونس، آيه ١٠٨.
٢٣. سوره فاطر، آيه ١٨.
٢٤. سوره فرقان، آيه ٥٧.
٢٥. سوره اسراء، آيه ٨٥.
٢٦. صحيفه نور ، ج ٢، ص ٢٢٦.
٢٧. سوره روم، آيه ٧.
٢٨. سوره محمد، آيه ١٢.
٢٩. سوره علق، آيه ٨.
٣٠. سوره نجم، آيه ٤٢.
٣١. صحيفه نور ، ج ٢، ص ٢٢٨.


۱۴