ازدواج با بيگانگان

ازدواج با بيگانگان20%

ازدواج با بيگانگان نویسنده:
گروه: علم فقه

ازدواج با بيگانگان
  • شروع
  • قبلی
  • 46 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 16840 / دانلود: 3740
اندازه اندازه اندازه
ازدواج با بيگانگان

ازدواج با بيگانگان

نویسنده:
فارسی

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

ازدواج با بيگانگان

نويسنده : محمد ابراهيمی

تذکراین کتاب توسط مؤسسه فرهنگی - اسلامی شبکة الامامین الحسنینعليهما‌السلام بصورت الکترونیکی برای مخاطبین گرامی منتشر شده است.

لازم به ذکر است تصحیح اشتباهات تایپی احتمالی، روی این کتاب انجام گردیده است.

پيشگفتار

فقه وحقوق تطبيقی ، يكی از رشته های مطالعاتی است كه در پيشرفت وتكامل نظام های حقوقی ملل تاثير چشمگيری دارد، چه اين كه با اين سلسله مطالعات ، مزايا ونقايص نظام های حقوقی مورد توجه قرار می گيرد ودر نتيجه ، حقوقدانان هركشور می توانند در جريان قانونگذاری ، اصلاحات لازم را در حقوق كشورها به وجود آورند، ضمن اين كه اين سری مطالعات ، كشورها را در روابط بين المللی هرچه بهتر ياری می دهد وراه حل های تعارض بين قوانين كشورها را آسان تر می سازد مطالعه تطبيقی فقه وحقوق اسلام با نظام های حقوقی يهود ومسيحيت وآيين زرتشت ، گذشته از مزايای فوق ، فوايد گسترده ديگری نيز با خود دارد، زيرا ترديدی نيست كه آيين الهی اسلام در جزيرةالعرب به ظهور پيوست ومخاطبان آن در ابتدا ملت عرب بودند

اين مردم به طور قطع از نظر حقوقی وارزش های اجتماعی ، از آداب ورسوم كشورهای متمدن مجاور خويش ، مانند ايران وروم وحبشه متاثر بوده اند ونظام حقوقی وفقهی اسلام نيز كه بيشترين اصول وقواعد آن امضايی ومويد سيره عقلا در اين منطقه بوده است ، به طور قهری متاثر از نظامهای حقوقی كشورهای مجاور بوده ، ولذا آشنايی ما با نظام حقوقی كشورهای مجاور می تواند در فهم قوانين اسلام نيز ما را تا حدودی ياری دهد.

مهمتر اين كه شرايع الهي موسی وعيسی ونيز شريعت زرتشت به حكم سبقت تاريخی بر شريعت اسلام ومعروفيت اين شرايع در جزيرةالعرب ونيز گرايش گروه هايی از مردم عرب به شرايع ياد شده اين تاثير پذيری را جدی تر ومشخص تر می سازد، زيرا يهوديان از دير باز در جزيرةالعرب حضور گسترده ای داشتند وبه خصوص پس از گرايش كنستانتين به مسيحيت ، ضرورتا تعداد بيشتری از آنها به جزيرةالعرب روی آوردند، گذشته از اين كه به نقل قرآن كريم ، اين شريعت از دوران حضرت سليمان وايمان آوردن بلقيس ، ملكه قوم سبا، به آن حضرت ، طرفدارانی در يمن نيز به دست آورده است

مردم نجران در جنوب رسما مسيحی بودند وپادشاهان غسان در شمال كه تحت الحمايه روميان بودند نيز مسيحی بودند

گذشته از اين كه حبشيان با حضور خودشان در سرزمين يمن تلاش فراوانی در گسترش آيين مسيحيت در ميان اعراب داشته اند واز طرف ديگر مردم حيره وپادشاهان آل منذر نيز بی ترديد تحت تاثير آيين زرتشت بوده وتعداد زيادی از اعراب رسما زرتشتی بوده اند ودر جنوب نيز از دوران سيف بن ذی يزن كه با كمك ايرانيان توانست حبشيان را از يمن بيرون براند آيين زرتشت با حضور ايرانيان وقبضه شدن اهرم قدرت توسط آنان ، طرفدارانی هم در اين منطقه به دست آورده بود.

با توجه به نكات ياد شده ، جای ترديد نخواهد بود كه مطالعه ومقايسه تطبيقی فقه وحقوق اسلام با شرايع سه گانه فوق گذشته از همه امتيازاتی كه گفته شد در رفع ابهامات احتمالی در قوانين اسلام نيز می تواند تاثير زيادی داشته باشد، چه اين كه شريعت مقدس اسلام به تصريح قرآن كريم ، ناظر به اين شرايع ومهيمن بر همه آنهاست ، هر چند در اين ميان ، شريعت يهود به علل متعددی ، از ديگر شرايع تاثير بيشتری در حقوق اسلام داشته است ، زيرا اولا تنها كتاب دينی شناخته شده برای ملت عرب تا حدود زيادی همين تورات بوده است وآيه١٥٦ از سوره انعام نيز می تواند مويد همين معنا بوده باشد كه :( أَن تَقُولُوا إِنَّمَا أُنزِلَ الْكِتَابُ عَلَیٰ طَائِفَتَيْنِ مِن قَبْلِنَا وَإِن كُنَّا عَن دِرَاسَتِهِمْ لَغَافِلِينَ ) [قرآن كريم را به زبان عربی بر شما نازل ساختيم وحجت را بر شما تمام كرديم] تا نگوييد كه كتاب (تورات) تنها بر دو طايفه (يهود و مسيحيت) پيش از ما نازل شده واز آموختن آنها غافل بوده ايم(١)

از طرفی مردم عرب كه غالبا باديه نشين وصحرا گرد بودند ومعلومات گسترده ای نداشتند وشهرنشينان آنها نيز منحصر به ساكنان يثرب وام القری وطائف بودند به شديدترين وجهی تحت تاثير تعاليم تورات قرار داشتند وبه ويژه كه مطالب تورات به عنوان عهد عتيق در برابر عهد جديد هميشه مورد تاييد مسيحيان نيز بوده وهست

البته روشن است كه مقصود ما آن نيست كه شريعت اسلام ، نظام حقوقی خويش را به صورت تلفيقی از عرف مردم منطقه وشرايع پيشين وتمدن های مجاور جزيرةالعرب به دست آورده است ، چه اين كه پيامبر. شريعت اسلام را از طريق وحی الهی تلقی نموده ولذا ترديدی در استقلال آن از همه نظام های حقوقی الهی وغير الهی ديگر نيست ، بلكه مقصود ما اين است كه مردم جزيرةالعرب از جهات متعددی تحت تاثير تمدن های ديگر قرار داشتند، زيرا اولا اينها خود از دو دسته تشكيل می شدند : عربهای قحطانی وعربهای عدنانی قحطانيها كه بوميان جزيرةالعرب بودند، از جنوب به ديگر نقاط اين منطقه مهاجرت نمودند وعدنانی ها كه به اصطلاح آنها را مستعرب می گويند، از سرزمين بابل و به جزيرةالعرب مهاجرت كرده وقهرا آداب ورسوم مخصوصی داشتند وحضور اقليتهای دينی در اين منطقه وگرايش مردم عرب به شرايع ياد شده نيز آنها را تحت تاثير قرار داده بود، بالطبع هر نظام حقوقی اعم از الهی وغير الهی موقعی می تواند در ميان مردمی با استقبال روبه رو شود كه از نحوه تفكر آن ملت بيگانه نبوده و قابل تحمل باشد، وگرنه در حسن استقبال مردم آن اشكالاتی را به وجود می آورد و از طرفی مساله سهله وسمحه بودن آيين اسلام نيز مقتضی هماهنگی بيشتر با اوضاع وشرايط حاكم بر جامعه می باشد، و به همين جهت است كه بيشتر احكام اسلام امضايی است ، نه تاسيسی ، يعنی شارع مقدس اسلام در جايی كه عرف پسنديده ای وجود داشته ، همان را تاييد فرموده است وتنها در جايی كه الزاما تغييراتی در عرف موجود يه ا احكام وارده از ديگر شرايع نياز بوده ، آنها را تغيير داده است ومعنای مهيمن بودن احكام قرآن در مورد شرايع ديگر نيز شايد به همين معنا بوده باشد

به هر حال همه اين نكات بيانگر اهميت مبحث فقه وحقوق تطبيقی می باشد.

يكی از مشتركات اديان الهی و بلكه مرامهای الهی وغير الهی ، مساله ازدواج با بيگانگان است كه هر چه به گذشته بازگرديم وپيشتر برويم ، ملاحظه می كنيم كه اقوام وملل مختلف ، ازدواج با بيگانگان را تحريم نموده و سخت از آن اجتناب داشته اند، گو اين كه گذشت زمان وضرورت روابط بين المللی ، احساس تفرقه اقوام وملل را ملايمتر نموده وآنها را در جهت وحدت ويگانگی قرار داده است ، ولی ترديدی نيست كه اسلام با همه اين مرامها تفاوت بسيار زيادی داشته ودر همه مقررات داخلی وبين المللی ، تحولاتی چشمگير پديد آورده واز جمله در مساله ازدواج با بيگانگان ، تسامح وتساهل زيادی ايجاد كرده است ، لذا می توان گفت : اسلام اولين آيينی است كه به مردان پيروان خود اجازه برقراری پيمان زناشويی با پيروان ديگر اديان را داده است ، هر چند در گستره اين آزادی ازدواج ، فقهای اسلام ترديد نموده وتقريبا همه فقها ازدواج با بيگانگان را مخصوص مردان مسلمان با زنان اهل كتاب دانسته اند، ولی در روابط جنسی ، برخی از فقهای شيعه واهل سنت اين جواز را تعميم داده وشامل افراد غير اهل كتاب نيز دانسته اند.

اجمالا در مقايسه بينش اسلامی در زمينه ازدواج با بيگانگان با نگرش ديگر اقوام وملل ونوع استدلال آنها بر اين ممنوعيت وبيان علت تحريم ازدواج با بيگانگان به نكات جالبی برمی خوريم كه تا حدودی می تواند در تبيين موضع واقعی اسلام موثر باشد، ضمن اين كه در اين مقايسه ، گوشه ديگری از امتيازات شريعت مقدس اسلام بر همه اديان ومرامهای الهی وغيرالهی مشخص می گردد، تا آن جا كه می توان گفت : تنها دين الهی كه بردباری لازم را در روابط ملت ها دارد، اسلام است ولااقل با اطمينان می توان گفت كه قبل از اسلام ، هيچ مرامی دارای اين سعه صدر وانسان نگری به معنای واقعی نبوده است

برهمين اساس ، پس از پيشنهاد استاد بزرگوار، جناب حجةالاسلام والمسلمين ، دكتر مصطفی محقق داماد دام ظله وتصويب موضوع ازدواج با بيگانگان با خوشوقتی اين تحقيق فقهی را پذيرا شدم وبا راهنمايی های گرانقدر معظم له در حد وسع ناچيز خود در اين زمينه تلاش نمودم ، ولی اعتراف می كنم كه نكات زيادی در اين موضوع هنوز ناگفته مانده وتلاش ومطالعه بيشتری می طلبد، از اين رو، متواضعانه از اساتيد ومتخصصان فقه وحقوق تقاضامندم كه با راهنمايی های خود وبيان ايرادهای اين رساله ، مولف را مورد لطف خويش قرار دهند، تا ان شاءاللّه در فرصت های بعدی ، اين مبحث شكل بهتری به خود بگيرد.

ومن اللّه التوفيق وعليه التكلان محمد ابراهيمی

فصل اول:كليات تعريف ازدواج

ازدواج مصدر ثلاثی مزيد از باب افتعال وزواج مصدر باب مفاعله است ، اين دو واژه در اصطلاح فقهی وقانونی ، به معنای رابطه ای است حقوقی كه لازمه آن ، جواز كامجويی بين زن ومرد می باشد، چنان كه واژه نكاح نيز به همين معناست ، هر چند از نظر لغت ، ازدواج به معنای متحد شدن دو انسان ونكاح به معنای همخوابگی آن دو می باشد.

بعضی از نويسندگان گفته اند : نكاح به معنای عقدی است كه به وسيله آن ، زن ومرد به قصد زندگی مشترك وكمك به يكديگر قانونا با هم متحد می شوند ونتيجه گرفته اند كه اولا : نكاح عقد است وثانيا : هدف آن ، شركت در زندگی است وثالثا : از وحدت واتحاد قانونی حاصل می آيد، تعريف اين دسته با توجه به تعريفی كه ذكر كرديم كامل نيست ، چه اين كه هدف وقصد زندگی مشترک جزء مقومات اين عقد نيست واين هدف معمولا در عقد ازدواج دايم مطرح است ودر ازدواج موقت يا ازدواج با كنيزان كه در اسلام وبسياری از شرايع ديگر مطرح است هدف اصلی ، كامجويی است ، بنابراين چنين قصدی در عقد ازدواج شرط نيست وبالطبع جزء مقومات عقد نيز نخواهد بود.(٢) مرحوم صاحب جواهر پس از ذكر اقوال مختلف در معنای لغوی واصطلاحی نكاح می گويد : در هرحال چنان كه دانستی ، نظر مشهور اين است كه نكاح در لغت به معنای همخوابگی است ودر شرع به معنای عقد است وابن ادريس مدعی است كه در اين معنا هيچ يك از دانشمندان اختلافی ندارند وابن فهد وشيخ طوسی وفخرالمحققين ادعای اجماع دارند، چه اين كه استعمال اين واژه در عقد متداول است وبعضی(٣) را عقيده بر اين است كه در قرآن كريم جز در آيه حتی تنكح زوجا غيره(٤) به معنای همخوابگی نيامده ، يعنی در تمام موارد، استعمال اين واژه در قرآن به معنای عقد ازدواج است

جالب اين كه در آيه فوق نيز بعضی آن را به معنای ازدواج گرفته اند، نه همخوابگی وگفته اند : شرط بودن همخوابگی برای حصول حليت در چنين ازدواجی ، از دليل خارجی فهميده می شود، نه از آيه شريفه

همچنين صاحب جواهر می فرمايد : در اين كه معنای نكاح شرعا عقد باشد جای بحث وجود دارد، چه اين كه واژه نكاح مانند بسياری از عناوين فقهی قبل از پيدايش دين نيز در ميان جوامع مطرح بوده ، چنان كه بيع به معنای عقد نيست ، بلكه به معنای نقل ملك است و قهرا نكاح نيز چنين است ، شاهد، اين كه در موقع عقد هنگامی كه زن به عنوان طرف قرار داد می گويد : انكحت ، عقد را قصد نمی كند، بلكه سلطه مرد وصاحب حق شدن او در كامجويی از همسرش را در برابر مهر معين قصد دارد

پس مراد از نكاح وازدواج ، همان حق همخوابگی است ومجازا به عقد ازدواج اطلاق می گردد

اين به جهت علاقه سببيتی است كه بين عقد خاص باحصول اين حق وجود دارد(٥) .

بنابراين ، نكاح وازدواج به معنای حق همخوابگی وبه وحدت رسيدن است ، كه معنايی است لغوی و عقد عامل پيدايش اين حق است ، هر چند فقها و حقوقدانان در بسياری از موارد مقصودشان از نكاح وازدواج ، عقد خاص می باشد.

عجيب اين است كه شمس الدين سرخسی می گويد : اعلم بان النكاح فی الفقه عبارةعن الوطء وحقيقةالمعنی فيه هو الضم ومنه يقال : انكح الظئر ولدها، ای الزمه واحد الوطئين ينضم الی صاحبه فی تلك الحالةفسمی فعلها نكاحاب ثم يستعار للعقد مجازا اما لانه سبب شرعی يتوصل به الی الوطء اولان فی العقد معنی الضم، فان احدهما ينضم به الاخر ويكونان كشخص واحد فی القيام بمصالح المعيشةوزعم الشافعی ان اسم النكاح فی الشريعةيناول العقد فقط وليس كذلك ، فانه قال اللّه تعالی : حتی اذا بلغوا النكاح(٦) يعنی الاحتلام ،(٧) بدان كه واژه نكاح در فقه همان وطی است كه معنای حقيقی آن ضميمه شدن است ، چنان كه گفته می شود : انكح الظئر ولدها، يعنی دايه به فرزندش پيوست ، و زن وشوهر در حالت خاصی به هم پيوسته اند ولذا كار آن دو نكاح است و بعدها اين واژه مجازا برای عقد استعمال شده است ، يا به سبب آن كه عقد وسيله شرعی برای وصول به وطی است ، يا به دليل اين است كه در عقد معنای ضميمه شدن وجود دارد، زيرا زن وشوهر به وسيله عقد به هم می پيوندند ومثل شخص واحدی می شوند كه به كارهای زندگی می پردازد، ولی شافعی تصور كرده كه نكاح در شرع اسلام به معنای عقد است ، ولی چنين نيست ، چنان كه خداوند می فرمايد :( حَتَّیٰ إِذَا بَلَغُوا النِّكَاحَ ) تا موقعی كه كودكان به نكاح برسند كه معنايش بلوغ به حد احتلام است ، نه اين كه واقعا عقد ازدواج خوانده باشند.

بيگانگان

واژه بيگانه معمولا در حال حاضر به افرادی اطلاق می شود كه تعهد تابعيت كشوری خاص را نپذيرفته اند، اعم از اين كه تابعيت كشور ديگری را پذيرفته باشند يا خير، بنابراين ، بيگانگان در ايران همه كسانی هستند كه دارای تابعيت ايرانی نيستند.

واژه بيگانه در برابر واژه خودی وهموطن قرار دارد، ولذا هموطن به همه افرادی گفته می شود كه دارای تابعيت ايرانی باشند، اعم از اين كه دارای اعتقاد اسلامی باشند يا عقيده ديگری مانند يهوديت ومسيحيت ومجوسيت داشته باشند، به تعبير ديگر، معيار تابعيت در ايران ، داشتن عقيده اسلامی نيست ، چنان كه در حال حاضر در همه كشورهای جهان همين گونه است ، ولی در گذشته در ميان بسياری از ملل ، معيار خودی وبيگانه ، داشتن اعتقاد خاصی بوده ، ولذا همه كسانی كه دارای عقيده اكثر افراد جامعه نبودند، بيگانه محسوب می شدند.

مراد از بيگانه در مبحث ازدواج با بيگانگان ، در فقه اسلامی ، افراد دارای عقيده ای غير از اعتقاد اسلامی است ، اعم از اين كه معتقد به يكی از اديان آسمانی ، مثل يهوديت ومسيحيت بوده باشند، يا اين كه اصلا عقيده ای نداشته ويا اعتقاد مشركانه ای داشته باشند.

البته از نظر حقوقی در حال حاضر، بيگانه به معنای نداشتن تابعيت كشوری خاص نيز احيانا مطرح می شود، مثلا در مورد ازدواج يك ايرانی با يكی از اتباع فرانسه ويا كشوری ديگر، اين نكته مطرح می شود كه در صورت داشتن عقيده اسلامی ، معمولا از طرف وزارت امور خارجه كشور با اين ازدواج موافقت می شود ودر غير اين صورت (در غير مورد ازدواج با اهل كتاب ، آن هم در صورتی كه مرد ايرانی باشد) موافقت نخواهد شد، ولی در رساله حاضر، اين معنا از بيگانه مدنظر نيست وبه تعبير دقيق تر، بحث ما در جواز ازدواج مسلمان با غير مسلمان است وما به ياری خدای سبحان ، آرای مكاتب مختلف فقه اسلامی را در اين زمينه تبيين خواهيم كرد.

اهميت ازدواج

ترديدی نيست كه ازدواج وميل به زناشويی زن ومرد از غرايز اوليه نوع بشر است وهر انسانی به صورت طبيعی علاقه مند به ازدواج وتوليدمثل می باشد، به تعبير ديگر، هر انسانی در صدد است كه از طريق توليد مثل ، حيات موقت وپايان پذير خويش را از طريق بقای فرزند دايمی سازد، در عين حال ، چگونگی بقای نسل نيز برای وی از اهميت ويژه ای برخوردار است ، چه اين كه هر فرد بشر همان گونه كه به سلامت خويش می انديشد، به سلامت فرزند خويش نيز اهتمام دارد وهمان گونه كه به دنبال سعادت خويش است ، سعادت فرزند خود را نيز می خواهد، زيرا در حقيقت فرزند خود را تداوم وجود خويش دانسته و سعادت وی را از سعادت خويش جدا نمی داند.

علیعليه‌السلام در نامه معروفش به امام حسن مجتبیعليه‌السلام می فرمايد : و وجدتك بعضی بل وجدتك كلی ، حتی كان شيئا لو اصابك اصابنی وكان الموت لواتاك اتانی فعنانی من امرك ما يعنينی من امر نفسی ب.(٩) آنچه در سخن علیعليه‌السلام آمده ، همان ندای فطرت است كه هر فرد انسان فرزندش را جزء خويش ، بلكه تمام هستی خويش می داند كه از طريق او بقا وتداوم می يابد، بنابراين ، مرگ فرزند را مرگ خويش تلقی می كند وهمان گونه به سرنوشت فرزندش می انديشد كه به سرنوشت خويش می انديشد، واز طرفی از ديرباز انسانها متوجه تاثير سلامت پدر ومادر در سلامت فرزند بوده اند.

از اين جهت در طول تاريخ ، همه ملل در انتخاب همسر، امور زيادی را مراعات نموده وامر ازدواج را با ملاحظه شرايط زيادی انجام می داده اند كه همه اين شرايط لااقل به تصور آنان برای سلامت جسمی ويا سعادت معنوی فرزندانشان اهميت داشته است

در اين زمينه توصيه های فراوانی از حكيمان جوامع ملل مختلف نقل شده ومردمان به آن پای بند بوده ودر امر مقدس ازدواج ، آنها را مراعات می نموده اند، چنان كه از پيامبر اكرمصلی‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم وديگر امامان معصوم للّه نيز چنين توصيه های ارزنده ای را در كتب مختلف مشاهده می كنيم

به عنوان نمونه ، پيامبر اكرمصلی‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم می فرمايد : انظر فی اي نصاب تضع ولدك فان العرق دساس(١٠) ، بنگر كه فرزندت را از چه فاميلی به دست می آوری ، چه اين كه اخلاق وخصايص هر فاميلی در نسل آنها باقی می ماند (وانحرافهای اخلاقی آنان تاثير سوء خود را در فرزندان آنها نيز به جا خواهد گذاشت)

بنابراين ، همگان بايد در انتخاب همسر دقت كافی كنند واز بهترين افراد برای خويش همسر برگزينند.

پيامبر اكرمصلی‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در روايتی ديگر فرمود : اياكم وخضراء الدمن

قيل : يا رسول اللّه وما خضراء الدمن ؟

قالصلی‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم : المراةالحسناء فی منبت السوء،(١١) از نزديك شدن به علف های با طراوتی كه در مزبله ها می رويد اجتناب كنيد! پرسيدند كه مقصود از علف های مزبله چيست ؟

پيامبرصلی‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود : مقصود من زنان زيبارويی هستند كه در خانواده های آلوده پرورش يافته اند.

از جمله اموری كه ملل مختلف در گذشته در انتخاب همسر خويش مراعات می نمودند وسخت پای بند به آن بودند، اين بود كه می كوشيدند همسر آنان از نظر اعتقادی نيز سالم باشد، بدين معنا كه معتقد بودند، همان گونه كه سلامت جسمی پدر ومادر در سلامت جسمی فرزند موثر است ، سلامت روحی واخلاقی وعقيدتی نيز در سعادت فرزند موثر خواهد بود، وبه همين جهت مردمان از ديرباز از ازدواج با افراد غير همكيش خود اجتناب داشته اند، بنابراين ، نهی از ازدواج با بيگانه عقيدتی اختصاص به اسلام نداشته ، بلكه در اديان ديگر نيز از ازدواج با بيگانگان عقيدتی نهی شده است(١٢) حتی می توان گفت : مانند بسياری از مسائل اجتماعي ديگر، اسلام در اين مساله نيز اصلاحات مهمی به وجود آورده از جمله بر تصورات غلطی كه در ديگر ملل مطرح بوده ، خط بطلان كشيده است ومراحلی از اختلاف عقيده را به خصوص در صورتی كه ازدواج در جامعه اسلامی صورت گيرد موجب بطلان عقد ازدواج ندانسته است ، چنان كه در آينده به مواردی از اين گونه ازدواجها اشاره خواهيم كرد، در حالی كه در ميان ديگر ملل چنين تسامحی اصلا مطرح نبوده است

آری ، به حكم اين كه آيين اسلام به تعبير قرآن ، مهيمن بر ديگر اديان می باشد، بسياری از اشتباهات وكاستی های ديگر اديان را اصلاح نموده وانسانها را در طريق اعتدال قرار داده است

قرآن كريم در اين باره می فرمايد( الَّذِينَ يَتَّبِعُونَ الرَّسُولَ النَّبِيَّ الْأُمِّيَّ الَّذِي يَجِدُونَهُ مَكْتُوبًا عِندَهُمْ فِي التَّوْرَاةِ وَالْإِنجِيلِ يَأْمُرُهُم بِالْمَعْرُوفِ وَيَنْهَاهُمْ عَنِ الْمُنكَرِ وَيُحِلُّ لَهُمُ الطَّيِّبَاتِ وَيُحَرِّمُ عَلَيْهِمُ الْخَبَائِثَ وَيَضَعُ عَنْهُمْ إِصْرَهُمْ وَالْأَغْلَالَ الَّتِي كَانَتْ عَلَيْهِمْ فَالَّذِينَ آمَنُوا بِهِ وَعَزَّرُوهُ وَنَصَرُوهُ وَاتَّبَعُوا النُّورَ الَّذِي أُنزِلَ مَعَهُ أُولَٰئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ ) (١٣) آنان كه از اين رسول ، اين پيامبر امی كه نامش را در تورات وانجيل خود نوشته می يابند، پيروی می كنند، آن كه به نيكی فرمانشان می دهد واز ناشايست بازشان می دارد وچيزهای پاكيزه را بر آنها حلال می كند وچيزهای ناپاك را حرام وبارگرانشان را از دوششان بر می دارد وبند وزنجيرشان را می گشايد

پس كسانی كه به او ايمان آوردند وحرمتش را نگاه داشتند وياری اش كردند و از آن كتاب كه بر او نازل كرده ايم پيروی كردند، رستگارانند.

آری ، اسلام آيين فطرت است ، بنابراين ، معيار حليت در آن ، طيب وپاك ومفيد بودن ومعيار حرمت ، ناپاك وخبيث بودن يك چيز است

از اين جهت ، هر چيزی را كه عقل آدمی برای جامعه مفيد تشخيص دهد، از ديدگاه اسلام مجاز، وهر آن چه را مضر تشخيص دهد، از نظر آيين اسلام نيز ممنوع خواهد بود، و از آن جا كه اسلام عقايد پدر ومادر را مشمول قوانين توارث نمی دانسته ومعتقد بوده كه هر كودكی با فطرتی پاك وسالم والهی به دنيا آمده (كل مولود يولد علی الفطرة) ازدواج با مخالف عقيدتی را در همه صور آن به طور كلی ومطلق منع نكرده است

ازدواج با بيگانگان در آيين يهود

يكی از اديانی كه به شدت پيروان خود را از ازدواج با بيگانگان برحذر داشته ، آيين يهود است ولذا در بخشهای مختلفی از كتاب تورات با شديدترين لحن ، يهوديان را از ازدواج با بيگانگان منع كرده وآن را از گناهان كبيره معرفی نموده است

اولين موردی كه در تورات از ازدواج با بيگانه اظهار كراهت شده ، سفر پيدايش است ، در آن جا آمده است : حضرت ابراهيمعليه‌السلام هنگامی كه تصميم گرفت برای فرزندش اسحاق زن بگيرد، پيشكارش را قسم داد كه از كنعانيان (مردم بومی منطقه) برای اسحاق زن نگيرد، بلكه با همه دوری راه ، به نزد خويشاوندان ابراهيم وساره سفر كند واز آنان دختری برای اسحاق برگزيند وپيشكار ابراهيم نيز چنين كرد وبرادر زاده ابراهيم را كه رفقه نام داشت ودختر بنوئيل از شهر ناحور در بين النهرين بود برای اسحاق به زنی برگزيد واو را به سرزمين كنعان آورد.

در سفر تثنيه (باب هفتم ، آيه ١ ٥) چنين آمده : چون يهوه ، خدايت ، تو را به زمينی كه برای تصرفش به آن جا می روی در آورد وامتهای بسيار را كه حتيان وجرجاشيان و، هفت امت بزرگ تر وعظيم تر از تو باشند، از پيش تو اخراج نمايد با ايشان عهد مبند وبرايشان ترحم منما وبا ايشان مصاهرت منما، دختر خود را به پسر ايشان مده ودختر ايشان را برای پسر خود مگير! زيرا كه اولاد تو را از متابعت من بر خواهند گرداند تا خدايان غير را عبادت نمايند وغضب خداوند بر شما افروخته شده وشما را به زودی هلاك خواهد ساخت

همچنين در كتاب اول پادشاهان (باب يازدهم ، آيه ١ ٣) آمده است : و سليمان زنان غريب بسياری را از موآبيان وعمونيان وادوميان وصيدونيان وحتيان ، دوست می داشت ، از امتهايی كه خداوند درباره ايشان ، بنی اسرائيل را فرموده بود كه شما به ايشان در نياييد وايشان به شما در نيايند، مبادا دل شما را به پيروی خدايان خود مايل گردانند، وسليمان با اينها به محبت ملصق شد وزنانش دل او را برگردانيدند

نيز در كتاب نحيما (باب سيزدهم ، آيه ٢٣ ٣٠) آمده است : در آن روزها نيز بعضی يهوديان را ديدم كه زنانی از اشدوديان وعمونيان وموآبيان گرفته بودند ونصف كلام پسران ايشان در زبان اشدوديان بود وبه زبان يهود نمی توانستند به خوبی تكلم كنند، بلكه به زبان اين قوم وآن قوم ، بنابراين با ايشان مشاجره نموده ، ايشان را ملامت كردم وبعضی از ايشان را زدم وموی ايشان را كندم وايشان را به خدا قسم داده گفتم : دختران خود به پسران آنها مدهيد ودختران آنها را به جهت پسران خود وبه جهت خويشتن مگيريد! آيا سليمان ، پادشاه اسرائيل ، در همين امر گناه نورزيد؟

! با آن كه در امتهای بسيار پادشاهی مثل او نبود واگر چه او محبوب خدای می بود وخدا او را به پادشاهی تمام اسرائيل نصب كرده بود، زنان بيگانه او را نيز مرتكب گناه ساختند

پس آيا ما به شما گوش خواهيم گرفت كه مرتكب اين شرارت عظيم بشويم وزنان بيگانه گرفته ، به خدای خويش خيانت ورزيم ؟

و يكی از پسران يهوباداع بن الياشيب رييس كهنه ، داماد سنبلط حورونی بود، پس او را از نزد خود راندم

ای خدای من ! ايشان را به ياد آور، زيرا كه كهانت وعهد كهانت ولاويان را بی عصمت كرده اند.

فلسفه ممنوعيت ازدواج با بيگانگان

همان گونه كه پيش از اين يادآور شديم ، از عبارات تورات برمی آيد كه ازدواج با بيگانگان به طور كلی ممنوع بوده واز بزرگ ترين گناهان به شمار می آمده وفلسفه اين تحريم را نيز تاثير منفی اين ازدواج در عبادت يهوه ، خدای بنی اسرائيل ، معرفی كرده است واين تاثير را نيز غير قابل اجتناب دانسته ، تاآن جاكه شخصی مثل سليمان(١٤) نيز بر اثر اين نوع ازدواج آلوده شد واز خدای بنی اسرائيل روی برتافت

دومين علتی كه در عبارات فوق برای تحريم ازدواج با بيگانگان ذكر شده ، ازدست دادن اصالت يهودی وعدم توانايی سخن گفتن به زبان عبری است ، كه اين نيز خود نوعی انحراف ونقصی بزرگ برای يك فرد يهودی كه بايستی به زبان تورات تسلط كامل داشته باشد به شمار می آمد وبه همين جهت برای حفظ اصالت زبان خويش ، آنان را از ازدواج با بيگانگان ، يعنی ديگر ملل منع می نمودند.

جالب اين كه در حال حاضر نيز در قانون مدنی اسرائيل به اين مطلب تصريح شده است ، چنان كه در ماده ١٧ احوال شخصيه آمده : الدين والمذهب من شروط صحةالعقد، فاذا كان من غير الدين او من مذهب آخر، فلا يجوز العقد بينهما ودر قسمت ديگر همين ماده آمده : ان الزوجين يشترط ان يكونا اسرائيليين وان يحصل الزواج علی وفق شرع الموسوی وا لكان لغوا.(١٥) همچنين در ماده ٣٩٦ آمده : لايجوز زواج اليهودی بالوثنيةولا زواج الوثنی باليهودية(١٦) ودر ماده ٣٩٣ آمده : فاذا اجتمع اثنان بمثل هذا الازدواج المحرم فقد ارتكبا عارا وفاحشةلاينمحيان ابدا ومثل الاولاد المرزوقين من هذا الاجتماع الشنيع كمثل النتاج المولود من مسافدةالخبول

(١٧) همان گونه كه ملاحظه می شود، در قانون مدنی اسرائيل نه تنها پيرو آيين يهود بودن شرط صحت عقد ازدواج است ، بلكه وحدت مذهبی وكشوری را نيز شرط دانسته اند، بدين معنا كه فرقه هايی كه به تدريج در يهوديت به وجود آمده اند، نمی توانند از مذاهب ديگر همسر انتخاب كنند، اين بدان می ماند كه گفته شود : در اسلام ، سنی حنفی نمی تواند از پيروان احمد حنبل همسر برگزيند وبالعكس

در يهود نيز فريسيان نمی توانند با صدوقيان ازدواج كنند.

اما شرط اسرائيلی بودن زن وشوهر ظاهرا مربوط به شريعت حضرت موسیعليه‌السلام نمی باشد، بلكه از تصميمات ويژه حكومتی است كه ازدواج اتباع اسرائيل را با اتباع غير اسرائيلی هر چند يهودی باشند ممنوع دانسته اند

پرواضح است كه اين ممنوعيت معلول عواملی نيست كه در تورات به عنوان علت حرمت ازدواج با بيگانه آمده است ، بلكه صرفا برای سهولت شناسايی اتباع ورسيدگی به امور آنان است

حاصل اين كه ممنوعيت ازدواج با بيگانگان ، يكی به سبب مصونيت اعتقادی پيروان يك دين بوده ويا به جهت حفظ مليت واصالت نژادی وقومی ، ودر آيين يهود كه از طرفی آيين خويش را بهترين آيين دانسته وهمه اديان ديگر را باطل می داند واز طرفی فرزندان اسرائيل را قوم برگزيده ومحبوب خدا وبرتر از هر نژاد ديگر می داند، هر دو عامل را در ممنوعيت ازدواج با بيگانگان در نظر داشته اند(١٨)

اما اقوام ومللی كه از نظر اعتقادی ، خويشتن را برتر از همگان نمی دانند، معمولا در صورت اجتناب از ازدواج با بيگانگان ، عامل دوم (يعنی اختلاف نژادی وافتخارات ملی) را علت اين ممنوعيت ذكر می كنند وملت هايی كه اسير حس ناسيوناليستی نيستند وتنها آيين صحيح را آيين خاص خويش می دانند، هدفشان از اجتناب با بيگانگان ، تنها حفظ مصونيت اعتقادی است ، ولذا در شرايطی كه اوضاع اجتماعی اين مصونيت را بيشتر به خطر اندازد، بر عدم ازدواج با پيروان اديان ديگر، تاكيد بيشتری می كنند وبه همين جهت ، تنها در موارد خاصی به مردان پيرو خويش اجازه ازدواج با بيگانگان را می داده اند، مثلا در شرايطی كه آنان می توانستند با اين ازدواج ، همسر خويش وبلكه افراد بيشتری از ملت ديگر را به آيين خويش در آورند، ولی هيچ گاه به زنان پيرو خويش اجازه ازدواج با مردان بيگانه نمی دادند، چه اين كه زنان از موقعيت ضعيف تری برخوردارند ودر صورت ازدواج با بيگانه ، احتمال متاثر شدن آنان از عقيده شوهر بيشتر است

يكی از نويسندگان معاصر می نويسند : ظاهرا تلاش كثيری از قانونگذاران بر اين بوده كه فرزندان ملت آنان در محدوده خودشان رشد كنند ودر نتيجه ، نواميس آنها بر اثر اختلاط لطمه ای نبيند واين يا به خاطر اين بوده است كه مردمان مشخصی از آنان دور بمانند، يا از عادات ناپسند بر كنار بمانند وضمنا شاخه نژادی وكرامت آنها محفوظ بماند

بعضی از ملت ها زمانی آزاد بودند، ولی بعدها تغيير روش دادند.

چنان كه روميان درآغاز، زنان بسياری از ملل اطراف خود گرفتند، ولی هنگامی كه به قدرت رسيدند، مردمان ديگر را بربر ناميدند وزنان خود را به بيگانگان نمی دادند وزنان بيگانه را برای خود نمی گرفتند.(١٩) شدت اجتناب از همسری با بيگانگان در مللی كه تعدد زوجات را جايز نمی دانسته اند، طبيعی به نظر می رسد وبی ترديد مسيحيان چنين بوده اند، ولی در آيين يهود هر چند تعدد زوجات در شرايط خاصی جايز بوده ، ولی بعدها يكی از پيشوايان مذهبی آن را تحريم كرد، ولذا در ماده ٣٩٥ از حقوق مدنی يهود آمده : تعدد الزوجات وان كان جائزا شرعا ا ان (الراب) جرسون حرمه لضيق اسباب المعيشةفی هذه الايام التی اصبح فيها امر القيام بلوازم المراة الواحدةغير هين لايخلو من صعوبةب(٢٠)

٤١ - قلب و زبان

و قد روى عنهعليه‌السلام هذا المعنى بلفظ آخر و هو قوله :

قلب الحمق فى فيه ، و لسان العاقل فى قلبه .و معنا هما واحد.

ترجمه : همان سخن پيشين با همان معنى لكن با عبارتى ديگر از امام على ،عليه‌السلام ، روايت شده است امام ،عليه‌السلام ، فرمود:

قلب احمق ، در دهان او است و زبان عاقل در قلب او.

٤٢ - پاداش كريمانه

و قالعليه‌السلام لبعض اصحابه فى عله اعلتها:

جعل الله ما كان من شكواك حطا لسيئاتك ، فان المرض لا اجر فيه و لكنه يحط السيئات ، و يحتها حت الاوراق و انما الاجر فى القول باللسان ، و العمل بالايدى و الاقدام و ان الله سبحانه يدخل بصدق النيه و السريره الصالحه من يشاء من عباده الجنه

و اقول : صدقعليه‌السلام ان المرض لا اجر فيه ، لانه من قبيل ما يستحق عليه العوض ، لان العوض يستحق على ما كان فى مقابله فعل الله تعالى بالعبد من الالام و الامراض و ما يجرى مجرى ذلك ، و الاجر و الثواب يستحقان على ما كان فى مقابله فعل العبد، فبينهما فرق ، قد بينهعليه‌السلام كما يقتضيه علمه الثاقب و رايه الصائب

ترجمه : امام على ،عليه‌السلام ، به يكى از ياران خويش كه بيمار شده بود، فرمود:

خدا رنج تو را وسيله ريختن گناهانت قرار داد؛ زيرا بيمارى به خودى خود اجرى ندارد، ولى گناهان را همانند برگ درختان مى ريزاند.

اجر فقط در گفتار با زبان و كردار با دست ها و گام ها پديد مى آيد. خداى سبحان هر كدام از بندگانش را كه بخواهد، با توجه به صدق نيت و سيرت صالح آنان به بهشت مى برد.

امام على ،عليه‌السلام ، راست فرموده است ؛ در بيمارى اجرى نيست ، زيرا بيمارى از امورى است كه با آن استحقاق عوض پيدا مى شود نه استحقاق اجر.

استحقاق عوض ، در برابر فعل خداى متعال نسبت به بندگان است ؛ مانند آلام ، بيمارى ها و امثال آن ها. اما استحقاق اجر و ثواب در برابر كار شايسته بندگان پديد مى آيد. و ميان اين دو فرقى است كه امام على ،عليه‌السلام ، بيان فرمودند، چنان كه علم نافذ و انديشه صائب ايشان اقتضا مى كرد.

٤٣ - اوصاف مرد خدا

و قالعليه‌السلام فى ذكر خباب بن الارت :

يرحم الله خباب بن الارت ، فلقد اسلم راغبا و هاجر طائعا، و قنع بالكفاف ، و رضى عن الله ، و عاش مجاهدا.

ترجمه : امام على ،عليه‌السلام ، در نكوداشت خباب بن ارت فرمود:

خدا رحمت كند خباب بن ارت را! از سر رغبت اسلام آورد و از روى اطاعت خدا و پيامبر هجرت كرد و در امور زندگى به اندازه رفع حاجات اصلى قانع بود. از خدا رضايت داشت و مجاهدانه روزگار گذراند.

٤٤ - خوشا به حال

طوبى لمن ذكر المعاد، و عمل للحساب ، وقنع باكفاف ، و رضى عن الله

ترجمه : خوشا به حال كسى كه معاد را به ياد آورد و براى هنگامه حساب كار كند و به گذران معيشت قناعت نمايد و از خدا راضى باشد.

٤٥ - ايمان و عشق

لو ضربت خيشوم المومن بسيفى هذا على ان يبغضى ما ابغضى و لو صببت الدنيا بجماتها على ان يحبنى ما احبنى و ذلك انه قضى فانقضى على لسان النبى الامىصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و سلم انه قال : يا على ! لا يبغضك مومن ، ولا يحبك منافق

ترجمه : اگر با اين شمشير خويش بر بن بينى بزنم كه دشمنى مرا در دل بگيرد، نمى گيرد. و اگر دنيا را با تمام دارايى هاى خرد و كلانش به كام منافق بريزم تا دوستم بدارد، نمى دارد؛ زيرا چنين تقدير شده است و بر زبان پيامبر،صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ، نيز گذشت كه فرمود:

اى على ! مومن ، دشمنى تو را در دل نمى گيرد و منافق محبت تو را.

٤٦ - كار نيكوى غرورآور

سيئه تسوءك خير عند الله من حسنه تعجبك

ترجمه : نزد خدا، كار ناشايستى كه ناخشنودت كند، بهتر است از كارهاى شايسته اى كه خود پسندت سازد.

٤٧ - معيارها و ارزش ها

قدر الرجل على قدر همته ، و صدقه على قدر مروءته ، و شجاعته على قدر انفته ، و عفته على قدر غيرته

ترجمه : ارزش هر كس به اندازه همت اوست و صداقتش به اندازه مروت ، شجاعتش به اندازه حميت و پاكدامنى اش به اندازه غيرت او است

٤٨ - راه پيروزى

الظفر بالحزم ، و الحزم باجاله الراى ، و الراى بتحصين الاسرار.

ترجمه : پيروزى ، با تدبير به دست مى آيد و تدبير با به كار انداختن انديشه و انديشه با گردآورى و محافظت از اسرا.

٤٩ - كريم و لئيم

احذروا صوله الكريم اذا جاع ، و اللئيم اذا شبع

ترجمه : حذر كنيد از صولت انسان بزرگوار، اگر گرسنه گردد و به فقر افتد و از انسان لئيم ، اگر سير شود و به نوايى برسد.

٥٠ - صيد قلب

قلوب الرجال وحشيه ، فمن تالفها اقبلت عليه

ترجمه : قلب هاى مردان ، وحشى است ! هر كه با آن ها الفت بگيرد و از راه محبت بر آن ها وارد شود به او روى مى آورند و انس مى گيرند.

٥١ - همراهى دنيا

عيبك مستور ما اسعدك جدك

تا هنگامى كه دنيا با تو است ، عيبت پوشيده است

مادام كه متاع و مقام دنيا تو را در برگرفته اند و در چشم ظاهر بينان سعادت مند مى نمايانند، عيب هايت نهان است و دنيا پرستان با چشم تغافل بر تو مى نگرند. اما اگر صفحه برگشت كه معمولا هم چنين مى شود اوضاع ، دگرگون مى گردد.

٥٢ - گذشت و توانايى

اولى الناس بالعفو اقدر هم على العقوبه

ترجمه : شايسته ترين مردم به عفو نمودن ، تواناترين آنان است بر عقوبت كردن

آن كه نتواند كيفر دهد و از روى ناچارى بگذرد كجا البته اين هم شايسته است و آن توانمندى كه بتواند كيفر دهد و از روى بزرگوارى عفو فرمايد كجا!

٥٣ - بخشش پيش از خواهش

السخاء ما كان ابتداء فاما ما كان عن مساله فحياء و تذمم

ترجمه : سخاوت آن است كه در ابتدا باشد نه پس از درخواست نيازمند. اما آن چه كه پس از درخواست داده مى شود، سخاوت نيست ، بلكه حياء و ملامت گريزى است يعنى از روى خجالت و يا براى گريز از ملامت مردم به درخواست نيازمند پاسخ مى دهد.

٥٤ - بهترين اوصاف

لا غنى كالعقل ، و لا فقر كالجهل ، و لا ميراث كالادب ، و لا ظهير كالمشاوره

ترجمه : هيچ غنايى ، چون عقل نيست و هيچ فقرى چون جهل

هيچ ميراثى چون ادب نيست و هيچ پشتيبانى چون مشورت

٥٥ - گونه هاى شكيبايى

الصبر صبران : صبر على ما تكره و صبر عما تحب

ترجمه : صبر بر دو گونه است : صبر بر آن چه كه نمى پسندى و صبر از نداشتن آن چه كه دوست دارى

در صورتى كه نداشتن آن چه كه دوست دارى ، به خاطر آن باشد كه عقل يا شرع اجازه نمى دهد كه آن را به دست آورى پس بر خود سخت مى گيرى و با صبورى از آن چشم مى پوشى

٥٦ - توانگرى و تهيدستى

الغنى فى الغربه وطن ، الفقر فى الوطن غربه

ترجمه : توانگرى در غربت ، همچون در وطن بودن است و فقر در وطن ، در غربت زيستن

يعنى مردم به ناروا گرد توانگر اجتماع مى كنند و به او روى مى آورند. گويى كه يكى از آن ها است و از فقير دورى مى كنند گويى كه هيچ نسبتى با او ندارند. اين رسم روزگار است كه امام على ،عليه‌السلام ، به زبان ملامت از آن سخن مى گويد.

٥٧ - سرمايه قناعت

القناعه مال لا ينفذ.

و قد روى هذا الكلام عن النبىصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم .

ترجمه : قناعت ، مالى است كه فنا نمى پذيرد.

اين سخن از پيامبر،صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ، نيز روايت شده است

٥٨ - سرمايه فسادانگيز

المال ماده الشهوات

مال ، منبع شوت ها است

آن هنگام كه ثروت انباشته شود و در مسير صواب و صلاح جريان نيابد، ثروت اندوز را به وسوسه هاى ناروا و شهوت هاى دلربا فرا مى خواند.

٥٩ - هشدار خردمندانه

من حذرك كمن بشرك

كسى كه تو را هشدار دهد، مانند كسى است كه به تو بشارت مى دهد.

آن كه آدمى را از سر شفقت ، موعظت فرمايد و به صراحت ، دامگاه بدى ها را بنماياند و انسان را از فرو افتادن در آن ها برحذر دارد، هر چند آدمى را خوش نيايد، چون كسى است كه از سر مصلحت و يا به هر دليل ديگر تنها مژده مى دهد و انگشت اشارت او فقط به بشارت ها نشانه مى رود.

٦٠ - درندگى زبان

اللسان سبع ، ان خلى عنه عقر.

زبان ، درنده است ؛ اگر به خود وانهاده شود، مى درد.

٦١ - زن و آزاردهى

المراه عقرب حلوه اللسبه

زن ، عقربى است شيرين نيش

اشاره است به خواهش هاى خودخواهانه رايج در ميان زنان ، كه شوى خويش را گاه به گاه با طرح آن مى آزاراند. اين ، جدا از زن هايى است كه زندگى معقول در پيش مى گيرند و به شوهر به مثابه مزدورى كه وظيفه دارد به خواسته هاى آنان بپردازد، نمى نگرند. حضرت زهرا،عليها‌السلام ، همسر امام على ،عليه‌السلام ، بانوى نمونه اسلام از اين زنان بود.

٦٢ -پاسخ بهتر

اذا حييت بتحيه فحى باحسن منها، و اذا اسديت اليك يد فكافئها بما يربى عليها، و الفضل مع ذلك للبادى

ترجمه : هر گاه به تو تحيت گفته شد، به گونه اى بهتر پاسخ ده و آن گاه كه دستى به احسان به سويت گشوده شد، به شيوه اى برتر جبران كن و اما با اين حال ، فضيلت با آغاز كننده است

٦٣ - نقش وساطت

الشفيع جنااح الطالب

شفاعت كننده چون بالى است براى درخواست كننده

هم چنان كه بال و پر، پرنده را در رسيدن به مقصد يارى مى كند، ميانجى و واسطه توانا و راه دادن نيز حاجتمند ناتوان را در وصول به خواسته و حقش يارى مى رساند.

٦٤ - سواران خواب آلود

اهل الدنيا كركب يسار بهم و هم نيام

ترجمه : اهل دنيا، چون سوارانى اند كه مى برندشان و آنان در خواب اند.

٦٥ - از دست دادن دوست

فقد الاحبه غربه

از دست دادن دوستان ، غربت است يعنى چون غريبانه زيستن است

٦٦ - درخواست از نااهل

فوت الحاجه اهون من طلبها الى غير اهلها.

ترجمه : به حاجت نرسيدن ، آسان تر است از خواستن آن از نااهل

چه ناگوار است آن كاميابى كه با تلخى ذلت درآميزد!

٦٧ - بخشش اندك

لا تستحى من اعطاء القليل فان الحرمان اقل منه

ترجمه : از عطا كردن اندك ، شرم مكن ؛ زيرا محروم كردن ، از آن اندك هم اندك تر است

٦٨ -زينت ها

العفاف زينه الفقر، والشكر زينه الغنى

ترجمه : عفاف ، زينت فقر است و شكر زينت غنا.

٦٩ - رضا به بوده ها

اذا لم يكن ما تريد فلا تبل ما كنت

ترجمه : اگر آن چه را كه مى خواهى نيست يعنى روزگار بر وفق مرادت نيست پس از آن چه هستى باك مدار و آن چه را كه هست ، غنيمت شمار و سپاس آن بگذار.

پس اگر به وظيفه ات عمل مى كنى ، اما به خواسته هايت نمى رسى و روزگار به ميلت نمى چرخد، غم مخور و همچنان به پيش رو...

٧٠ - انحراف در جاهل

لا يرى الجاهل الا مفرطا او مفرطا.

ترجمه : جاهل را جز بر دو حالت نمى بينى : افراطى يا تفريطى

٧١ -كم حرفى و عقل

اذا تم العقل نقص الكلام

ترجمه : عقل كه كامل شود، سخن كم گردد.

٧٢ - گذر روزگار

الدهر يخلق الابدان و يجدد الامال ، و يقرب المنيه ، و يباعد الامنيه من ظفر به نصب ، و من فاته تعب

ترجمه : روزگار، بدن ها را كهنه مى كند و آرزوها را تازه مرگ را نزديك مى كند و آرزو را دور. هر كه بر روزگار فائق آيد و آن را به كام خود كند به رنج در افتد و هر كه آن را به دست نياورد، به زحمت دچار شود.

٧٣ - بايسته هاى پيشوا

من نصب نفسه للناس اماما فليبدا بتعليم نفسه قبل تعليم غيره ، و ليكن تاديبه بسيرته قبل تاديبه بلسانه ، و معلم نفسه و مودبها احق بالاجلال من معلم الناس و مودبهم

ترجمه : كسى كه خود را پيشواى مردم قرار داد، بايد پيش و بيش از تعليم ديگران به تعليم خويش بپردازد. و بايد پيش و بيش از زبان ، با سيرت خويش ، ديگران را تاديب و تربيت كند. معلم و مربى خويش ، بيش از معلم و مربى مردم ، شايسته تجليل است

٧٤ - به سوى مرگ

نفس المرء خطاه الى اجله

نفس هاى آدمى ، گام هاى او است به سوى اجل

٧٥ - دو قاعده

كل معدود منقض ، و كل متوقع آت

ترجمه : هر چه به شماره آيد و شمردنى باشد پايان پذيرد. و هر چه انتظار آن برود و توقع آمدنش باشد خواهد آمد.

شكيبايى بر ايام ناگوار و اميد بستن به ايام گواراى آينده ، شيوه اى است خجسته كه در توفيق و كام يابى آدمى سهمى وافر دارد.

٧٦ - سنجش كارها

ان الامور اذا اشتبهت ، اعتبر آخرها باولها.

ترجمه : هر گاه امور مشتبه ابهام آلود شوند، آخر كارها با آغاز آن ها سنجيده مى شود.

٧٧ - دور ساختن دنيا

و من خبر ضرار بن حمزه الضبائى عند دخوله على معاويه و مسالته له عن اميرالمومنينعليه‌السلام قال :

فاشهد لقد رايته فى بعض مواقفه و قد ارخى الليل سدوله ، و هو قائم فى محرابه ، قابض على لحيته ، يتململ تململ السليم ، و يبكى بكاء الحزين ، و يقول :

يا دنيا، يا دنيا، اليك عنى ، ابى تعرضت ؟! ام الى تشوقت ؟! لا حان حينك ، هيهات !غرى غيرى ! لا حاجه لى فيك ، قد طلقتك ثلاثا لارجعه فيها. فعيشك قصير، و خطرك يسير، و املك حقير. آه من قله الزاد و طول الطريق ، و بعد السفر، و عظيم المورد!

ترجمه : ضراربن حمزه ضضبائى به نزد معاويه رفت او از ضرار درباره اميرالمومنين ،عليه‌السلام ، پرسيد. ضرار چنين گفت :

وقتى كه شب ، پرده هاى تاريك خود را مى افكند، امام علىعليه‌السلام ، را مى ديدم كه بى قرار و ناآرام در محراب عبادتش ايستاده و ريش خود را به دست گرفته ، چون مارگزيده به خود مى پيچد و اندوهگين مى گريد و مى گويد:

اى دنيا، اى دنيا!

از من دور شو،

به سوى من آمده اى تا فريبم دهى ؟! يا مشتاق من شده اى ؟!

هنوز وقت آن نرسيد كه در مورد من به مقصود خود برسى ؛ هرگز.

ديگرى را بفريب ، مرا به تو حاجتى نيست تو را سه طلاقه كرده ام كه در آن بازگشتى نيست

زندگانى ات كوتاه ، مقامت ناچيز و آرزويت حقير است

آه از كمى توشه و درازى راه و دورى سفر و عظمت ورودگاه ! و هولناكى هنگامه ورود به قيامت

٧٨ -قضاو قدر

و من كلام لهعليه‌السلام للسائل الشامى لما ساله : اكان مسيرنا الى الشام بقضاء من الله و قدر؟ بعد كلام طويل هذا مختاره :

و يحك ! لعلك ظننت قضاء لازما و قدرا حاتما و لو كان ذلك كذلك لبطل الثواب و العقاب ، و سقط الوعد و الوعيد.

ان الله سبحانه امر عباده تخييرا، و نهاهم تحذيرا، و كلف يسيرا و لم يكلف عسيرا، و اعطى على القليل كثيرا، و لم يعص مغلوبا، و لم يطع مكرها، و لم يرسل الانبياء لعبا، و لم ينزل الكتاب للعباد عبثا، و لا خلق السماوات و الارض و ما بينها باطلا، ذلك ظن الذين كفروا فويل للذين كفروا من النار.

ترجمه : مردى از اهالى شام از امام علىعليه‌السلام ، پرسيده بود كه آيا رفتن ما به شام ، به قضا و قدر خدا است ؟

امام ،عليه‌السلام ، به او پاسخ بلندى دادند كه سخن زير گزيده اى از آن است :

واى بر تو!

شايد قضا را لازم پنداشتى و قدر را حتمى اگر چنين بود، ثواب و عقاب باطل مى بود و وعد و وعيد ساقط.

خداى سبحان ، بندگانش را براى مخير كردن شان امر فرمود و براى ترساندشان ، نهى و به منظور تشويقشان به انجام فرمان هاى الهى بر كار اندك ، پاداش بسيار عطا فرمود. و اگر اجبارى بود، اين كارها معنى نداشت

پس خدا از اين جهت كه مغلوب حتميت قانون و قضا و قدر بود، معصيت نشد. و از جهت اكراه هم اطاعت نشد. بلكه معصيت و اطاعت ، هر دو از روى اختيار صورت گرفت

و نيز پيامبران را براى بازى نفرستاد و كتاب هاى آسمانى را براى بندگانش عبث نازل نكرد. آسمان ها و زمين و ما بين آن دو را باطل نيافريد. اين ، گمان كسانى است كه كافر شدند. واى بر كافران ، از آتش !

امامعليه‌السلام ابتدا كيفيت تكليف كردن خداى سبحان را بيان مى كند. تكليف خداى سبحان به گونه اى كه امام ،عليه‌السلام ، بيان فرموده است ، متناسب با اختيار آدمى است و اگر اجبارى در كار مى بود، مى بايست به گونه اى ديگر تكليف صورت مى گرفت

سپس امام ،عليه‌السلام ، نتيجه مى گيرد كه معصيت و اطاعت ، هر دو از اختيار آدمى ناشى مى شود. و نيز پيامبران و كتاب هاى آسمانى براى مردمان داراى اختيار آمده است وگرنه بيهوده مى بودند.

٧٩ - ايمان و حكمت

خذ الحكمه انى كانت ، فان الحكمه تكون فى صدر المنافق فتلجلج فى صدره حتى تخرج فتسكن الى صواحبها فى صدر المومن

ترجمه : حكمت را هر جا كه باشد، فراگير؛ زيرا حكمت گاه در سينه منافق است و در آن جا آرام نمى گيرد و به جنبش در مى آيد تا سرانجام بيرون شود و در كنار رفيقان خود در سينه مومن سكونت يابد.

٨٠ - گمشده مومن

الحكمه ضاله المومن ، فخذ الحكمه و لو من اهل النفاق

ترجمه : حكمت ، گمشده مومن است ؛ آن را فراگير، هر چند از اهل نفاق

٨١ - آدمى و دانسته هايش

قيمه كل امرى ء ما يحسنه

و هى الكلمه التى لا تصاب لها قيمه ، و لا توزن بها حكمه ، و لا تقرن اليها كلمه

ترجمه : ارزش هر مردى ، چيزى است كه آن را به خوبى مى داند.

اين سخنى است كه نمى توان بر آن قيمت گذاشت هيچ حكمت ، همسنگ آن و هيچ سخنى ، قرين آن نيست

از اين سخن بر مى آيد كه ذات آدمى ، علم است و علم با آدمى متحد است از اين مطلب در حكمت اسلامى به اتحاد عاقل و معقول ياد مى شود.

٨٢ - پنج توصيه مهم

اوصيكم بخمس لو ضربتم اليها اباط الابل لكانت لذلك اهلا: لا يرجون احد منكم الاربه ، و لا يخافن الا ذنبه ، و لا يستحين احد منكم اذا سئل عما لا يعلم ان يقول لا اعلم ، و لا يستحين احد اذا لم يعلم الشى ء ان يتعلمه ، و عليكم بالصبر، فان الصبر من الايمان كالراس من الجسد، و لا خير فى جسد لا راس معه ، و لا فى ايمان لا صبر معه

ترجمه : شما را به پنج چيز سفارش مى كنم كه اگر براى وصول به آن ها بر شتران سوار شويد و رنج سفر بر خود هموار كنيد، شايسته است :

هيچ يك از شما هرگز به غير پروردگارش اميد نبندد،

از هيچ چيز غير از گناه خويش نترسد،

اگر چيزى بپرسند كه نمى داند، از گفتن نمى دانم شرم نكند،

اگر نمى داند، از آموختن شرم نكند.

بر شما باد به صبر؛ زيرا صبر براى ايمان ، همان سر است براى بدن خيرى در بدن بدون سر نيست و نه در ايمان بدون صبر.

٨٣ - پاسخ به چاپلوسى

و قالعليه‌السلام لرجل افرط فى الثناء عليه ، و كان له متهما:

انا دون ما تقول ، و فوق ما فى نفسك

ترجمه : امام علىعليه‌السلام ، به مردى كه در دل دشمن آن حضرت بود ولى منافقانه در ستايش امام ،عليه‌السلام ، افراط مى كرد فرمود:

من از آن چه كه مى گويى ، فروترم و از آن چه كه در دل دارى ، برتر.

٨٤ - نجات يافتگان جنگ

بقيه السيف ابقى عددا، و اكثر ولدا.

ترجمه : باقى مانده هاى شمشير كسانى كه از دم شمشير جان به سلامت مى برند عمرشان بيش تر و فرزندانشان افزون تر است ؛ زيرا نام نيك و آثار دلاورى هايشان در خاطره مردم هميشه باقى خواهد بود.

٨٥ - تظاهر به دانايى

من ترك قول لا ادرى اصيبت مقاتله

ترجمه : كسى كه نمى دانم را ترك كند، خويشتن را به هلاكت مى افكند.

٨٦ - انديشه پير

راى الشيخ احب الى من جلد الغلام و روى : من مشهد الغلام

ترجمه : انديشه پير براى من ، محبوب تر است از پايمردى جوان در جنگ

٨٧ - استغفار و بخشايش

عجبت لمن يقنط و معه الاستغفار.

در شگفتم از كسى كه نااميد مى شود و حال آن كه استغفار با او هست يعنى با وجود استغفار و توبه كسى نبايد از رحمت خدا نااميد شود.

٨٨ - امان از عذاب

و حكى عنه ابو جعفر محمد بن على الباقر، عليهما السلام ، انه قال :

كان فى الارض امانان من عذاب الله ، و قد رفع احدهما، فدونكم الاخر، فتمسكوابه اما الامان الذى رفع فهور رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و سلم و اما الامان الباقى فالاستغفار. قال الله تعالى : و ما كان الله ليعذبهم و انت فيهم ، و ما كان الله معذبهم وهم يستغفرون(٦)

و هذا من محاسن الاستخراج ، و لطائف الاستنباط.

ترجمه : امام محمد باقر از امام على ،عليه‌السلام ، نقل كرده كه فرمود:

در زمين براى مردم دو امان از عذاب خدا موجود بود. يكى از آن دو برداشته شد و ديگرى در ميان شما باقى است پس به آن چنگ زنيد.

اما امانى كه برداشته شد رسول خدا،صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ، بود. و امانى كه باقى مانده ، استغفار است

خداى تعالى فرمود:

خداوند آنان را در حالى كه تو پيامبر در ميانشان هستى ، عذاب نمى كند. و خداوند در حالى كه آنان استغفار مى كنند، عذابشان نمى كند.

اين سخن برداشت نيكو و استنباط لطيفى است از قرآن

٨٩ - ارتباط با خدا

من اصلح ما بينه و بين الله ، اصلح الله ما بينه و بين الناس و من اصلح امر آخرته اصلح الله له امر دنياه و من كان له من نفسه واعظ كان عليه من الله حافظ.

آن كه ميان خود و خدا را اصلاح كند، خدا ميان او و مردم را اصلاح مى كند.

آن كه امر آخرتش را اصلاح كند، خدا امر دنيايش را اصلاح مى كند. آن كه از درون خويش واعظ داشته باشد از سوى خدا برايش حافظ خواهد بود.

٩٠ - فقيه راستين

الفقيه كل الفقيه من لم يقنط الناس من رحمه الله ، و لم يويسهم من روح الله ، و لم يومنهم من مكر الله

ترجمه : دين شناس كامل كسى است كه مردم را از رحمت خدا نااميد نكند و آنان را از لطف خدا مايوس نسازد و از مكر خدا عقاب ناگهانى خدا ايمن ننمايد.

٩١ - افسردگى دل

ان هذه القلوب تمل كما تمل الابدان ، فابتغوا لها طرائف الحكم

ترجمه : اين دل ها همانند بدن ها ملول مى شوند؛ پس براى رفع ملالت آن ها حكمت هاى لطيف برگزينيد و به آن ها عرضه كنيد.

٩٢ - مراتب دانش

اوضع العلم ما وقف على اللسان ، و ارفعه ما ظهر فى الجوارح و الاركان

ترجمه : كم بهاترين علم ، آن است كه بر زبان متوقف شود. و پربهاترين ، آن كه از زبان بگذرد و در اندام ها و دل و جان ظهور كند.

٩٣ - آموزن الهى

لا يقولن احدكم : اللهم انى اعوذبك من الفتنه لانه ليس احد الا و هو مشتمل على فتنه و لكن من استعاذ فليستعذ من مضلات الفتن ، فان الله سبحانه يقول واعلموا انما اموالكم و اولادكم فتنه(٧) و معنى ذلك انه يختبرهم بالاموال و الاولاد ليتبين الساخط لرزقه و الراضى بقسمه ، و ان كان سبحانه اعلم بهم من انفسهم ، و لكن لتظهر الافعال التى بها يستحق الثواب والعقاب ، لان بعضهم يحب الذكور و يكره الاناث ، و بعضهم يحب تثمير المال و يكره انثلام الحال

و هذا من غريب ما سمع منه فى التفسير.

ترجمه : هيچ يك از شما نگويد: خدايا! از آزمون به تو پناه مى برم ؛ زيرا هيچ كس از آزمون استثنا نيست

اگر كسى مى خواهد به خدا پناه ببرد، بايد از لغزش هاى آزمون ، به خدا پناه ببرد؛ زيرا خداى سبحان مى فرمايد:

بدانيد كه اموال و فرزندان شما آزمون اند!

يعنى خدا شما را با اموال و اولاد مى آزمايد، تا ناخشنودان و خشنودان از روزى خدا معلوم شوند.

هر چند كه خداى سبحان به احوال مردم از خودشان آگاه تر است ، لكن در نتيجه آزمون ، كارهاى شايسته ثواب يا عقاب ، آشكار مى شود؛ زيرا بعضى از مردم در آزمون مى لغزند و مردود مى شوند. اينان پسران را دوست دارند و دختران را ناخوش افزايش مال را دوست دارند و از نقصان مال به جاى صبر كردن ناخرسندند.

اين از سخن هاى نادرى است كه در تفسير، از آن حضرت شنيده شده است

٩٤ - معناى خوبى

و سئلعليه‌السلام عن الخير ماهو؟ فقال :

ليس الخير ان يكثر مالك و ولدك ، و لكن الخير ان يكثر علملك ، و ان يعظم حلمك ، و ان تباهى الناس بعباده ربك ، فان احسنت حمدت الله ، و ان اسات استغفرت الله و لا خير فى الدنيا الا لرجلين : رجل اذنب ذنوبا فهو يتدار كها بالتوبه ، و رجل يسارع فى الخيرات

ترجمه : از امام على ،عليه‌السلام ، پرسيده شد كه خير چيست ؟ امام ،عليه‌السلام ، فرمود:

خير، آن نيست كه مال و فرزندت بسيار شوند، بلكه خير آن است كه علمت ، افزون و حلمت بردبارى ات عظيم شود. و بر مردم به عبادتت مباهات كنى و اگر كار نيكو كردى خدا را سپاس گويى و اگر ناشايست كردى از خدا آمرزش بخواهى در دنيا خيرى نيست ، مگر براى دو كس :

كسى كه گناه كند و آن را با توبه جبران نمايد،

و كسى كه به انجام خيرات بشتابد.

٩٥ - ثمره تقوا

لا يقل مع التقوى ، و كيف يقل ما يتقبل ؟

ترجمه : عملى كه با تقوا همراه باشد گرچه به ظاهر اندك باشد، ولى در واقع اندك نيست چگونه اندك باشد آن چه كه مورد پذيرش خدا قرار مى گيرد؟!

٩٦ - دوست پيامبر

ان اولى الناس بالانبياء اعلمهم بما جاءوا به ثم تلاعليه‌السلام : ان اولى الناس بابرهيم للذين اتبعوه و هذا النبى و الذين آمنوا.(٨) ثم قال : ان ولى محمد من اطاع الله و ان بعدت لحمته ، و ان عدو محمد من عصى الله و ان قربت قرابته

ترجمه : شايسته ترين مردم نسبت به پيامبران ، داناترين آنان اند به آنچه كه پيامبران آورده اند.

سپس اين آيه را تلاوت كرد:

شايسته ترين مردم ، نسبت به ابراهيم كسانى بودند كه از او پيروى كردند. و اين پيامبر يعنى حضرت محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و كسانى كه به او ايمان آوردند.

آن گاه امام ،عليه‌السلام ، چنين فرمود:

دوست محمد،صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ، كسى است كه خدا را اطاعت كند، هر چند نسبتش به ايشان دور باشد. و دشمن محمد،صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ، كسى است كه خدا را معصيت كند، هر چند نسبتش به ايشان نزديك باشد.

٩٧ - ارزش يقين

و سمععليه‌السلام رجلا من الحروريه يتهجد و يقرا، فقال :

نوم على يقين خير من صلاه فى شك

ترجمه : امام على ،عليه‌السلام ، شنيد كه يكى از خوارج نماز شب مى خواند و قرآن تلاوت مى كند. در اين هنگام فرمود:

خفتن با يقين ، بهتر است از نماز با ترديد.

گفتنى است كه خوارج در حقانيت همه ترديد داشتند و نمى توانستند از ميان آن همه ، حق را باز شناسند.

٩٨ - تامل در شنيده ها

اعقلوا الخبر اذا سمعتموه عقل رعايه لا عقل روايه ، فان رواه العلم كثير، و رعاته قليل

ترجمه : وقتى خبرى شنيديد، به عقل رعايت در آن تعقل كنيد، نه عقل روايت ؛ زيرا راويان علم ، بسيارند و رعايت كنندگان آن اندك

عقل رعايت ؛ يعنى تعقل در محتواى حديث در برابر عقل روايت ، كه در راستى حديث انديشه مى كند.

٩٩ - معناى استرجاع

و سمع رجلا يقول : انا لله و انا اليه راجعون ، فقال :

ان قولنا: انا لله اقرار على انفسنا بالملك ، و قولنا: و انا اليه راجعون اقرار على انفسنا بالهلك

ترجمه : شنيد كه مردى مى گويد: انا لله و انا اليه راجعون در اين هنگام فرمود:

انالله ؛ ما از آن خداييم اعترافى است در مورد خودمان به مملوك بودن و انا اليه راجعون ؛ ما به سوى او بازگشت كننده ايم اعترافى است در مورد خودمان به هلاك شدن

١٠٠ - ستايش در پيش رو

و مدحه قوم فى وجهه ، فقال :

اللهم انك اعلم بى من نفسى ، و انا اعلم بنفسى منهم اللهم اجعلنا خيرا مما يظنون ، و اغفروا لنا ما لا يعلمون

ترجمه : گروهى امام على ،عليه‌السلام ، را پيش رويش ستودند. در اين هنگام فرمود:

خدايا!تو مرا بهتر از خودم مى شناسى و من خودم را بهتر از اينان

خدايا!ما را بهتر از آن گردان كه مى پندارند و ما را بيامرز در آن چه كه نمى دانند.

١٠١ - كمك به مستمندان

لا يستقيم قضاء الحوائج الا بثلاث :

باستضغارها لتعظم ، و باستكتامها لتظهر، و بتعجيلها لتهنا.

ترجمه : برآوردن حاجات مردم نيازمند جز به سه چيز، شايسته در نمى آيد:

به كوچك شمردن ، تا نزد خدا بزرگ گردد؛

به پنهان داشتن ، تا در قيامت آشكار شود؛

به شتاب در انجام آن ، تا براى نيازمند گوارا آيد.

٤١ - قلب و زبان

و قد روى عنهعليه‌السلام هذا المعنى بلفظ آخر و هو قوله :

قلب الحمق فى فيه ، و لسان العاقل فى قلبه .و معنا هما واحد.

ترجمه : همان سخن پيشين با همان معنى لكن با عبارتى ديگر از امام على ،عليه‌السلام ، روايت شده است امام ،عليه‌السلام ، فرمود:

قلب احمق ، در دهان او است و زبان عاقل در قلب او.

٤٢ - پاداش كريمانه

و قالعليه‌السلام لبعض اصحابه فى عله اعلتها:

جعل الله ما كان من شكواك حطا لسيئاتك ، فان المرض لا اجر فيه و لكنه يحط السيئات ، و يحتها حت الاوراق و انما الاجر فى القول باللسان ، و العمل بالايدى و الاقدام و ان الله سبحانه يدخل بصدق النيه و السريره الصالحه من يشاء من عباده الجنه

و اقول : صدقعليه‌السلام ان المرض لا اجر فيه ، لانه من قبيل ما يستحق عليه العوض ، لان العوض يستحق على ما كان فى مقابله فعل الله تعالى بالعبد من الالام و الامراض و ما يجرى مجرى ذلك ، و الاجر و الثواب يستحقان على ما كان فى مقابله فعل العبد، فبينهما فرق ، قد بينهعليه‌السلام كما يقتضيه علمه الثاقب و رايه الصائب

ترجمه : امام على ،عليه‌السلام ، به يكى از ياران خويش كه بيمار شده بود، فرمود:

خدا رنج تو را وسيله ريختن گناهانت قرار داد؛ زيرا بيمارى به خودى خود اجرى ندارد، ولى گناهان را همانند برگ درختان مى ريزاند.

اجر فقط در گفتار با زبان و كردار با دست ها و گام ها پديد مى آيد. خداى سبحان هر كدام از بندگانش را كه بخواهد، با توجه به صدق نيت و سيرت صالح آنان به بهشت مى برد.

امام على ،عليه‌السلام ، راست فرموده است ؛ در بيمارى اجرى نيست ، زيرا بيمارى از امورى است كه با آن استحقاق عوض پيدا مى شود نه استحقاق اجر.

استحقاق عوض ، در برابر فعل خداى متعال نسبت به بندگان است ؛ مانند آلام ، بيمارى ها و امثال آن ها. اما استحقاق اجر و ثواب در برابر كار شايسته بندگان پديد مى آيد. و ميان اين دو فرقى است كه امام على ،عليه‌السلام ، بيان فرمودند، چنان كه علم نافذ و انديشه صائب ايشان اقتضا مى كرد.

٤٣ - اوصاف مرد خدا

و قالعليه‌السلام فى ذكر خباب بن الارت :

يرحم الله خباب بن الارت ، فلقد اسلم راغبا و هاجر طائعا، و قنع بالكفاف ، و رضى عن الله ، و عاش مجاهدا.

ترجمه : امام على ،عليه‌السلام ، در نكوداشت خباب بن ارت فرمود:

خدا رحمت كند خباب بن ارت را! از سر رغبت اسلام آورد و از روى اطاعت خدا و پيامبر هجرت كرد و در امور زندگى به اندازه رفع حاجات اصلى قانع بود. از خدا رضايت داشت و مجاهدانه روزگار گذراند.

٤٤ - خوشا به حال

طوبى لمن ذكر المعاد، و عمل للحساب ، وقنع باكفاف ، و رضى عن الله

ترجمه : خوشا به حال كسى كه معاد را به ياد آورد و براى هنگامه حساب كار كند و به گذران معيشت قناعت نمايد و از خدا راضى باشد.

٤٥ - ايمان و عشق

لو ضربت خيشوم المومن بسيفى هذا على ان يبغضى ما ابغضى و لو صببت الدنيا بجماتها على ان يحبنى ما احبنى و ذلك انه قضى فانقضى على لسان النبى الامىصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و سلم انه قال : يا على ! لا يبغضك مومن ، ولا يحبك منافق

ترجمه : اگر با اين شمشير خويش بر بن بينى بزنم كه دشمنى مرا در دل بگيرد، نمى گيرد. و اگر دنيا را با تمام دارايى هاى خرد و كلانش به كام منافق بريزم تا دوستم بدارد، نمى دارد؛ زيرا چنين تقدير شده است و بر زبان پيامبر،صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ، نيز گذشت كه فرمود:

اى على ! مومن ، دشمنى تو را در دل نمى گيرد و منافق محبت تو را.

٤٦ - كار نيكوى غرورآور

سيئه تسوءك خير عند الله من حسنه تعجبك

ترجمه : نزد خدا، كار ناشايستى كه ناخشنودت كند، بهتر است از كارهاى شايسته اى كه خود پسندت سازد.

٤٧ - معيارها و ارزش ها

قدر الرجل على قدر همته ، و صدقه على قدر مروءته ، و شجاعته على قدر انفته ، و عفته على قدر غيرته

ترجمه : ارزش هر كس به اندازه همت اوست و صداقتش به اندازه مروت ، شجاعتش به اندازه حميت و پاكدامنى اش به اندازه غيرت او است

٤٨ - راه پيروزى

الظفر بالحزم ، و الحزم باجاله الراى ، و الراى بتحصين الاسرار.

ترجمه : پيروزى ، با تدبير به دست مى آيد و تدبير با به كار انداختن انديشه و انديشه با گردآورى و محافظت از اسرا.

٤٩ - كريم و لئيم

احذروا صوله الكريم اذا جاع ، و اللئيم اذا شبع

ترجمه : حذر كنيد از صولت انسان بزرگوار، اگر گرسنه گردد و به فقر افتد و از انسان لئيم ، اگر سير شود و به نوايى برسد.

٥٠ - صيد قلب

قلوب الرجال وحشيه ، فمن تالفها اقبلت عليه

ترجمه : قلب هاى مردان ، وحشى است ! هر كه با آن ها الفت بگيرد و از راه محبت بر آن ها وارد شود به او روى مى آورند و انس مى گيرند.

٥١ - همراهى دنيا

عيبك مستور ما اسعدك جدك

تا هنگامى كه دنيا با تو است ، عيبت پوشيده است

مادام كه متاع و مقام دنيا تو را در برگرفته اند و در چشم ظاهر بينان سعادت مند مى نمايانند، عيب هايت نهان است و دنيا پرستان با چشم تغافل بر تو مى نگرند. اما اگر صفحه برگشت كه معمولا هم چنين مى شود اوضاع ، دگرگون مى گردد.

٥٢ - گذشت و توانايى

اولى الناس بالعفو اقدر هم على العقوبه

ترجمه : شايسته ترين مردم به عفو نمودن ، تواناترين آنان است بر عقوبت كردن

آن كه نتواند كيفر دهد و از روى ناچارى بگذرد كجا البته اين هم شايسته است و آن توانمندى كه بتواند كيفر دهد و از روى بزرگوارى عفو فرمايد كجا!

٥٣ - بخشش پيش از خواهش

السخاء ما كان ابتداء فاما ما كان عن مساله فحياء و تذمم

ترجمه : سخاوت آن است كه در ابتدا باشد نه پس از درخواست نيازمند. اما آن چه كه پس از درخواست داده مى شود، سخاوت نيست ، بلكه حياء و ملامت گريزى است يعنى از روى خجالت و يا براى گريز از ملامت مردم به درخواست نيازمند پاسخ مى دهد.

٥٤ - بهترين اوصاف

لا غنى كالعقل ، و لا فقر كالجهل ، و لا ميراث كالادب ، و لا ظهير كالمشاوره

ترجمه : هيچ غنايى ، چون عقل نيست و هيچ فقرى چون جهل

هيچ ميراثى چون ادب نيست و هيچ پشتيبانى چون مشورت

٥٥ - گونه هاى شكيبايى

الصبر صبران : صبر على ما تكره و صبر عما تحب

ترجمه : صبر بر دو گونه است : صبر بر آن چه كه نمى پسندى و صبر از نداشتن آن چه كه دوست دارى

در صورتى كه نداشتن آن چه كه دوست دارى ، به خاطر آن باشد كه عقل يا شرع اجازه نمى دهد كه آن را به دست آورى پس بر خود سخت مى گيرى و با صبورى از آن چشم مى پوشى

٥٦ - توانگرى و تهيدستى

الغنى فى الغربه وطن ، الفقر فى الوطن غربه

ترجمه : توانگرى در غربت ، همچون در وطن بودن است و فقر در وطن ، در غربت زيستن

يعنى مردم به ناروا گرد توانگر اجتماع مى كنند و به او روى مى آورند. گويى كه يكى از آن ها است و از فقير دورى مى كنند گويى كه هيچ نسبتى با او ندارند. اين رسم روزگار است كه امام على ،عليه‌السلام ، به زبان ملامت از آن سخن مى گويد.

٥٧ - سرمايه قناعت

القناعه مال لا ينفذ.

و قد روى هذا الكلام عن النبىصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم .

ترجمه : قناعت ، مالى است كه فنا نمى پذيرد.

اين سخن از پيامبر،صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ، نيز روايت شده است

٥٨ - سرمايه فسادانگيز

المال ماده الشهوات

مال ، منبع شوت ها است

آن هنگام كه ثروت انباشته شود و در مسير صواب و صلاح جريان نيابد، ثروت اندوز را به وسوسه هاى ناروا و شهوت هاى دلربا فرا مى خواند.

٥٩ - هشدار خردمندانه

من حذرك كمن بشرك

كسى كه تو را هشدار دهد، مانند كسى است كه به تو بشارت مى دهد.

آن كه آدمى را از سر شفقت ، موعظت فرمايد و به صراحت ، دامگاه بدى ها را بنماياند و انسان را از فرو افتادن در آن ها برحذر دارد، هر چند آدمى را خوش نيايد، چون كسى است كه از سر مصلحت و يا به هر دليل ديگر تنها مژده مى دهد و انگشت اشارت او فقط به بشارت ها نشانه مى رود.

٦٠ - درندگى زبان

اللسان سبع ، ان خلى عنه عقر.

زبان ، درنده است ؛ اگر به خود وانهاده شود، مى درد.

٦١ - زن و آزاردهى

المراه عقرب حلوه اللسبه

زن ، عقربى است شيرين نيش

اشاره است به خواهش هاى خودخواهانه رايج در ميان زنان ، كه شوى خويش را گاه به گاه با طرح آن مى آزاراند. اين ، جدا از زن هايى است كه زندگى معقول در پيش مى گيرند و به شوهر به مثابه مزدورى كه وظيفه دارد به خواسته هاى آنان بپردازد، نمى نگرند. حضرت زهرا،عليها‌السلام ، همسر امام على ،عليه‌السلام ، بانوى نمونه اسلام از اين زنان بود.

٦٢ -پاسخ بهتر

اذا حييت بتحيه فحى باحسن منها، و اذا اسديت اليك يد فكافئها بما يربى عليها، و الفضل مع ذلك للبادى

ترجمه : هر گاه به تو تحيت گفته شد، به گونه اى بهتر پاسخ ده و آن گاه كه دستى به احسان به سويت گشوده شد، به شيوه اى برتر جبران كن و اما با اين حال ، فضيلت با آغاز كننده است

٦٣ - نقش وساطت

الشفيع جنااح الطالب

شفاعت كننده چون بالى است براى درخواست كننده

هم چنان كه بال و پر، پرنده را در رسيدن به مقصد يارى مى كند، ميانجى و واسطه توانا و راه دادن نيز حاجتمند ناتوان را در وصول به خواسته و حقش يارى مى رساند.

٦٤ - سواران خواب آلود

اهل الدنيا كركب يسار بهم و هم نيام

ترجمه : اهل دنيا، چون سوارانى اند كه مى برندشان و آنان در خواب اند.

٦٥ - از دست دادن دوست

فقد الاحبه غربه

از دست دادن دوستان ، غربت است يعنى چون غريبانه زيستن است

٦٦ - درخواست از نااهل

فوت الحاجه اهون من طلبها الى غير اهلها.

ترجمه : به حاجت نرسيدن ، آسان تر است از خواستن آن از نااهل

چه ناگوار است آن كاميابى كه با تلخى ذلت درآميزد!

٦٧ - بخشش اندك

لا تستحى من اعطاء القليل فان الحرمان اقل منه

ترجمه : از عطا كردن اندك ، شرم مكن ؛ زيرا محروم كردن ، از آن اندك هم اندك تر است

٦٨ -زينت ها

العفاف زينه الفقر، والشكر زينه الغنى

ترجمه : عفاف ، زينت فقر است و شكر زينت غنا.

٦٩ - رضا به بوده ها

اذا لم يكن ما تريد فلا تبل ما كنت

ترجمه : اگر آن چه را كه مى خواهى نيست يعنى روزگار بر وفق مرادت نيست پس از آن چه هستى باك مدار و آن چه را كه هست ، غنيمت شمار و سپاس آن بگذار.

پس اگر به وظيفه ات عمل مى كنى ، اما به خواسته هايت نمى رسى و روزگار به ميلت نمى چرخد، غم مخور و همچنان به پيش رو...

٧٠ - انحراف در جاهل

لا يرى الجاهل الا مفرطا او مفرطا.

ترجمه : جاهل را جز بر دو حالت نمى بينى : افراطى يا تفريطى

٧١ -كم حرفى و عقل

اذا تم العقل نقص الكلام

ترجمه : عقل كه كامل شود، سخن كم گردد.

٧٢ - گذر روزگار

الدهر يخلق الابدان و يجدد الامال ، و يقرب المنيه ، و يباعد الامنيه من ظفر به نصب ، و من فاته تعب

ترجمه : روزگار، بدن ها را كهنه مى كند و آرزوها را تازه مرگ را نزديك مى كند و آرزو را دور. هر كه بر روزگار فائق آيد و آن را به كام خود كند به رنج در افتد و هر كه آن را به دست نياورد، به زحمت دچار شود.

٧٣ - بايسته هاى پيشوا

من نصب نفسه للناس اماما فليبدا بتعليم نفسه قبل تعليم غيره ، و ليكن تاديبه بسيرته قبل تاديبه بلسانه ، و معلم نفسه و مودبها احق بالاجلال من معلم الناس و مودبهم

ترجمه : كسى كه خود را پيشواى مردم قرار داد، بايد پيش و بيش از تعليم ديگران به تعليم خويش بپردازد. و بايد پيش و بيش از زبان ، با سيرت خويش ، ديگران را تاديب و تربيت كند. معلم و مربى خويش ، بيش از معلم و مربى مردم ، شايسته تجليل است

٧٤ - به سوى مرگ

نفس المرء خطاه الى اجله

نفس هاى آدمى ، گام هاى او است به سوى اجل

٧٥ - دو قاعده

كل معدود منقض ، و كل متوقع آت

ترجمه : هر چه به شماره آيد و شمردنى باشد پايان پذيرد. و هر چه انتظار آن برود و توقع آمدنش باشد خواهد آمد.

شكيبايى بر ايام ناگوار و اميد بستن به ايام گواراى آينده ، شيوه اى است خجسته كه در توفيق و كام يابى آدمى سهمى وافر دارد.

٧٦ - سنجش كارها

ان الامور اذا اشتبهت ، اعتبر آخرها باولها.

ترجمه : هر گاه امور مشتبه ابهام آلود شوند، آخر كارها با آغاز آن ها سنجيده مى شود.

٧٧ - دور ساختن دنيا

و من خبر ضرار بن حمزه الضبائى عند دخوله على معاويه و مسالته له عن اميرالمومنينعليه‌السلام قال :

فاشهد لقد رايته فى بعض مواقفه و قد ارخى الليل سدوله ، و هو قائم فى محرابه ، قابض على لحيته ، يتململ تململ السليم ، و يبكى بكاء الحزين ، و يقول :

يا دنيا، يا دنيا، اليك عنى ، ابى تعرضت ؟! ام الى تشوقت ؟! لا حان حينك ، هيهات !غرى غيرى ! لا حاجه لى فيك ، قد طلقتك ثلاثا لارجعه فيها. فعيشك قصير، و خطرك يسير، و املك حقير. آه من قله الزاد و طول الطريق ، و بعد السفر، و عظيم المورد!

ترجمه : ضراربن حمزه ضضبائى به نزد معاويه رفت او از ضرار درباره اميرالمومنين ،عليه‌السلام ، پرسيد. ضرار چنين گفت :

وقتى كه شب ، پرده هاى تاريك خود را مى افكند، امام علىعليه‌السلام ، را مى ديدم كه بى قرار و ناآرام در محراب عبادتش ايستاده و ريش خود را به دست گرفته ، چون مارگزيده به خود مى پيچد و اندوهگين مى گريد و مى گويد:

اى دنيا، اى دنيا!

از من دور شو،

به سوى من آمده اى تا فريبم دهى ؟! يا مشتاق من شده اى ؟!

هنوز وقت آن نرسيد كه در مورد من به مقصود خود برسى ؛ هرگز.

ديگرى را بفريب ، مرا به تو حاجتى نيست تو را سه طلاقه كرده ام كه در آن بازگشتى نيست

زندگانى ات كوتاه ، مقامت ناچيز و آرزويت حقير است

آه از كمى توشه و درازى راه و دورى سفر و عظمت ورودگاه ! و هولناكى هنگامه ورود به قيامت

٧٨ -قضاو قدر

و من كلام لهعليه‌السلام للسائل الشامى لما ساله : اكان مسيرنا الى الشام بقضاء من الله و قدر؟ بعد كلام طويل هذا مختاره :

و يحك ! لعلك ظننت قضاء لازما و قدرا حاتما و لو كان ذلك كذلك لبطل الثواب و العقاب ، و سقط الوعد و الوعيد.

ان الله سبحانه امر عباده تخييرا، و نهاهم تحذيرا، و كلف يسيرا و لم يكلف عسيرا، و اعطى على القليل كثيرا، و لم يعص مغلوبا، و لم يطع مكرها، و لم يرسل الانبياء لعبا، و لم ينزل الكتاب للعباد عبثا، و لا خلق السماوات و الارض و ما بينها باطلا، ذلك ظن الذين كفروا فويل للذين كفروا من النار.

ترجمه : مردى از اهالى شام از امام علىعليه‌السلام ، پرسيده بود كه آيا رفتن ما به شام ، به قضا و قدر خدا است ؟

امام ،عليه‌السلام ، به او پاسخ بلندى دادند كه سخن زير گزيده اى از آن است :

واى بر تو!

شايد قضا را لازم پنداشتى و قدر را حتمى اگر چنين بود، ثواب و عقاب باطل مى بود و وعد و وعيد ساقط.

خداى سبحان ، بندگانش را براى مخير كردن شان امر فرمود و براى ترساندشان ، نهى و به منظور تشويقشان به انجام فرمان هاى الهى بر كار اندك ، پاداش بسيار عطا فرمود. و اگر اجبارى بود، اين كارها معنى نداشت

پس خدا از اين جهت كه مغلوب حتميت قانون و قضا و قدر بود، معصيت نشد. و از جهت اكراه هم اطاعت نشد. بلكه معصيت و اطاعت ، هر دو از روى اختيار صورت گرفت

و نيز پيامبران را براى بازى نفرستاد و كتاب هاى آسمانى را براى بندگانش عبث نازل نكرد. آسمان ها و زمين و ما بين آن دو را باطل نيافريد. اين ، گمان كسانى است كه كافر شدند. واى بر كافران ، از آتش !

امامعليه‌السلام ابتدا كيفيت تكليف كردن خداى سبحان را بيان مى كند. تكليف خداى سبحان به گونه اى كه امام ،عليه‌السلام ، بيان فرموده است ، متناسب با اختيار آدمى است و اگر اجبارى در كار مى بود، مى بايست به گونه اى ديگر تكليف صورت مى گرفت

سپس امام ،عليه‌السلام ، نتيجه مى گيرد كه معصيت و اطاعت ، هر دو از اختيار آدمى ناشى مى شود. و نيز پيامبران و كتاب هاى آسمانى براى مردمان داراى اختيار آمده است وگرنه بيهوده مى بودند.

٧٩ - ايمان و حكمت

خذ الحكمه انى كانت ، فان الحكمه تكون فى صدر المنافق فتلجلج فى صدره حتى تخرج فتسكن الى صواحبها فى صدر المومن

ترجمه : حكمت را هر جا كه باشد، فراگير؛ زيرا حكمت گاه در سينه منافق است و در آن جا آرام نمى گيرد و به جنبش در مى آيد تا سرانجام بيرون شود و در كنار رفيقان خود در سينه مومن سكونت يابد.

٨٠ - گمشده مومن

الحكمه ضاله المومن ، فخذ الحكمه و لو من اهل النفاق

ترجمه : حكمت ، گمشده مومن است ؛ آن را فراگير، هر چند از اهل نفاق

٨١ - آدمى و دانسته هايش

قيمه كل امرى ء ما يحسنه

و هى الكلمه التى لا تصاب لها قيمه ، و لا توزن بها حكمه ، و لا تقرن اليها كلمه

ترجمه : ارزش هر مردى ، چيزى است كه آن را به خوبى مى داند.

اين سخنى است كه نمى توان بر آن قيمت گذاشت هيچ حكمت ، همسنگ آن و هيچ سخنى ، قرين آن نيست

از اين سخن بر مى آيد كه ذات آدمى ، علم است و علم با آدمى متحد است از اين مطلب در حكمت اسلامى به اتحاد عاقل و معقول ياد مى شود.

٨٢ - پنج توصيه مهم

اوصيكم بخمس لو ضربتم اليها اباط الابل لكانت لذلك اهلا: لا يرجون احد منكم الاربه ، و لا يخافن الا ذنبه ، و لا يستحين احد منكم اذا سئل عما لا يعلم ان يقول لا اعلم ، و لا يستحين احد اذا لم يعلم الشى ء ان يتعلمه ، و عليكم بالصبر، فان الصبر من الايمان كالراس من الجسد، و لا خير فى جسد لا راس معه ، و لا فى ايمان لا صبر معه

ترجمه : شما را به پنج چيز سفارش مى كنم كه اگر براى وصول به آن ها بر شتران سوار شويد و رنج سفر بر خود هموار كنيد، شايسته است :

هيچ يك از شما هرگز به غير پروردگارش اميد نبندد،

از هيچ چيز غير از گناه خويش نترسد،

اگر چيزى بپرسند كه نمى داند، از گفتن نمى دانم شرم نكند،

اگر نمى داند، از آموختن شرم نكند.

بر شما باد به صبر؛ زيرا صبر براى ايمان ، همان سر است براى بدن خيرى در بدن بدون سر نيست و نه در ايمان بدون صبر.

٨٣ - پاسخ به چاپلوسى

و قالعليه‌السلام لرجل افرط فى الثناء عليه ، و كان له متهما:

انا دون ما تقول ، و فوق ما فى نفسك

ترجمه : امام علىعليه‌السلام ، به مردى كه در دل دشمن آن حضرت بود ولى منافقانه در ستايش امام ،عليه‌السلام ، افراط مى كرد فرمود:

من از آن چه كه مى گويى ، فروترم و از آن چه كه در دل دارى ، برتر.

٨٤ - نجات يافتگان جنگ

بقيه السيف ابقى عددا، و اكثر ولدا.

ترجمه : باقى مانده هاى شمشير كسانى كه از دم شمشير جان به سلامت مى برند عمرشان بيش تر و فرزندانشان افزون تر است ؛ زيرا نام نيك و آثار دلاورى هايشان در خاطره مردم هميشه باقى خواهد بود.

٨٥ - تظاهر به دانايى

من ترك قول لا ادرى اصيبت مقاتله

ترجمه : كسى كه نمى دانم را ترك كند، خويشتن را به هلاكت مى افكند.

٨٦ - انديشه پير

راى الشيخ احب الى من جلد الغلام و روى : من مشهد الغلام

ترجمه : انديشه پير براى من ، محبوب تر است از پايمردى جوان در جنگ

٨٧ - استغفار و بخشايش

عجبت لمن يقنط و معه الاستغفار.

در شگفتم از كسى كه نااميد مى شود و حال آن كه استغفار با او هست يعنى با وجود استغفار و توبه كسى نبايد از رحمت خدا نااميد شود.

٨٨ - امان از عذاب

و حكى عنه ابو جعفر محمد بن على الباقر، عليهما السلام ، انه قال :

كان فى الارض امانان من عذاب الله ، و قد رفع احدهما، فدونكم الاخر، فتمسكوابه اما الامان الذى رفع فهور رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و سلم و اما الامان الباقى فالاستغفار. قال الله تعالى : و ما كان الله ليعذبهم و انت فيهم ، و ما كان الله معذبهم وهم يستغفرون(٦)

و هذا من محاسن الاستخراج ، و لطائف الاستنباط.

ترجمه : امام محمد باقر از امام على ،عليه‌السلام ، نقل كرده كه فرمود:

در زمين براى مردم دو امان از عذاب خدا موجود بود. يكى از آن دو برداشته شد و ديگرى در ميان شما باقى است پس به آن چنگ زنيد.

اما امانى كه برداشته شد رسول خدا،صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ، بود. و امانى كه باقى مانده ، استغفار است

خداى تعالى فرمود:

خداوند آنان را در حالى كه تو پيامبر در ميانشان هستى ، عذاب نمى كند. و خداوند در حالى كه آنان استغفار مى كنند، عذابشان نمى كند.

اين سخن برداشت نيكو و استنباط لطيفى است از قرآن

٨٩ - ارتباط با خدا

من اصلح ما بينه و بين الله ، اصلح الله ما بينه و بين الناس و من اصلح امر آخرته اصلح الله له امر دنياه و من كان له من نفسه واعظ كان عليه من الله حافظ.

آن كه ميان خود و خدا را اصلاح كند، خدا ميان او و مردم را اصلاح مى كند.

آن كه امر آخرتش را اصلاح كند، خدا امر دنيايش را اصلاح مى كند. آن كه از درون خويش واعظ داشته باشد از سوى خدا برايش حافظ خواهد بود.

٩٠ - فقيه راستين

الفقيه كل الفقيه من لم يقنط الناس من رحمه الله ، و لم يويسهم من روح الله ، و لم يومنهم من مكر الله

ترجمه : دين شناس كامل كسى است كه مردم را از رحمت خدا نااميد نكند و آنان را از لطف خدا مايوس نسازد و از مكر خدا عقاب ناگهانى خدا ايمن ننمايد.

٩١ - افسردگى دل

ان هذه القلوب تمل كما تمل الابدان ، فابتغوا لها طرائف الحكم

ترجمه : اين دل ها همانند بدن ها ملول مى شوند؛ پس براى رفع ملالت آن ها حكمت هاى لطيف برگزينيد و به آن ها عرضه كنيد.

٩٢ - مراتب دانش

اوضع العلم ما وقف على اللسان ، و ارفعه ما ظهر فى الجوارح و الاركان

ترجمه : كم بهاترين علم ، آن است كه بر زبان متوقف شود. و پربهاترين ، آن كه از زبان بگذرد و در اندام ها و دل و جان ظهور كند.

٩٣ - آموزن الهى

لا يقولن احدكم : اللهم انى اعوذبك من الفتنه لانه ليس احد الا و هو مشتمل على فتنه و لكن من استعاذ فليستعذ من مضلات الفتن ، فان الله سبحانه يقول واعلموا انما اموالكم و اولادكم فتنه(٧) و معنى ذلك انه يختبرهم بالاموال و الاولاد ليتبين الساخط لرزقه و الراضى بقسمه ، و ان كان سبحانه اعلم بهم من انفسهم ، و لكن لتظهر الافعال التى بها يستحق الثواب والعقاب ، لان بعضهم يحب الذكور و يكره الاناث ، و بعضهم يحب تثمير المال و يكره انثلام الحال

و هذا من غريب ما سمع منه فى التفسير.

ترجمه : هيچ يك از شما نگويد: خدايا! از آزمون به تو پناه مى برم ؛ زيرا هيچ كس از آزمون استثنا نيست

اگر كسى مى خواهد به خدا پناه ببرد، بايد از لغزش هاى آزمون ، به خدا پناه ببرد؛ زيرا خداى سبحان مى فرمايد:

بدانيد كه اموال و فرزندان شما آزمون اند!

يعنى خدا شما را با اموال و اولاد مى آزمايد، تا ناخشنودان و خشنودان از روزى خدا معلوم شوند.

هر چند كه خداى سبحان به احوال مردم از خودشان آگاه تر است ، لكن در نتيجه آزمون ، كارهاى شايسته ثواب يا عقاب ، آشكار مى شود؛ زيرا بعضى از مردم در آزمون مى لغزند و مردود مى شوند. اينان پسران را دوست دارند و دختران را ناخوش افزايش مال را دوست دارند و از نقصان مال به جاى صبر كردن ناخرسندند.

اين از سخن هاى نادرى است كه در تفسير، از آن حضرت شنيده شده است

٩٤ - معناى خوبى

و سئلعليه‌السلام عن الخير ماهو؟ فقال :

ليس الخير ان يكثر مالك و ولدك ، و لكن الخير ان يكثر علملك ، و ان يعظم حلمك ، و ان تباهى الناس بعباده ربك ، فان احسنت حمدت الله ، و ان اسات استغفرت الله و لا خير فى الدنيا الا لرجلين : رجل اذنب ذنوبا فهو يتدار كها بالتوبه ، و رجل يسارع فى الخيرات

ترجمه : از امام على ،عليه‌السلام ، پرسيده شد كه خير چيست ؟ امام ،عليه‌السلام ، فرمود:

خير، آن نيست كه مال و فرزندت بسيار شوند، بلكه خير آن است كه علمت ، افزون و حلمت بردبارى ات عظيم شود. و بر مردم به عبادتت مباهات كنى و اگر كار نيكو كردى خدا را سپاس گويى و اگر ناشايست كردى از خدا آمرزش بخواهى در دنيا خيرى نيست ، مگر براى دو كس :

كسى كه گناه كند و آن را با توبه جبران نمايد،

و كسى كه به انجام خيرات بشتابد.

٩٥ - ثمره تقوا

لا يقل مع التقوى ، و كيف يقل ما يتقبل ؟

ترجمه : عملى كه با تقوا همراه باشد گرچه به ظاهر اندك باشد، ولى در واقع اندك نيست چگونه اندك باشد آن چه كه مورد پذيرش خدا قرار مى گيرد؟!

٩٦ - دوست پيامبر

ان اولى الناس بالانبياء اعلمهم بما جاءوا به ثم تلاعليه‌السلام : ان اولى الناس بابرهيم للذين اتبعوه و هذا النبى و الذين آمنوا.(٨) ثم قال : ان ولى محمد من اطاع الله و ان بعدت لحمته ، و ان عدو محمد من عصى الله و ان قربت قرابته

ترجمه : شايسته ترين مردم نسبت به پيامبران ، داناترين آنان اند به آنچه كه پيامبران آورده اند.

سپس اين آيه را تلاوت كرد:

شايسته ترين مردم ، نسبت به ابراهيم كسانى بودند كه از او پيروى كردند. و اين پيامبر يعنى حضرت محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و كسانى كه به او ايمان آوردند.

آن گاه امام ،عليه‌السلام ، چنين فرمود:

دوست محمد،صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ، كسى است كه خدا را اطاعت كند، هر چند نسبتش به ايشان دور باشد. و دشمن محمد،صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ، كسى است كه خدا را معصيت كند، هر چند نسبتش به ايشان نزديك باشد.

٩٧ - ارزش يقين

و سمععليه‌السلام رجلا من الحروريه يتهجد و يقرا، فقال :

نوم على يقين خير من صلاه فى شك

ترجمه : امام على ،عليه‌السلام ، شنيد كه يكى از خوارج نماز شب مى خواند و قرآن تلاوت مى كند. در اين هنگام فرمود:

خفتن با يقين ، بهتر است از نماز با ترديد.

گفتنى است كه خوارج در حقانيت همه ترديد داشتند و نمى توانستند از ميان آن همه ، حق را باز شناسند.

٩٨ - تامل در شنيده ها

اعقلوا الخبر اذا سمعتموه عقل رعايه لا عقل روايه ، فان رواه العلم كثير، و رعاته قليل

ترجمه : وقتى خبرى شنيديد، به عقل رعايت در آن تعقل كنيد، نه عقل روايت ؛ زيرا راويان علم ، بسيارند و رعايت كنندگان آن اندك

عقل رعايت ؛ يعنى تعقل در محتواى حديث در برابر عقل روايت ، كه در راستى حديث انديشه مى كند.

٩٩ - معناى استرجاع

و سمع رجلا يقول : انا لله و انا اليه راجعون ، فقال :

ان قولنا: انا لله اقرار على انفسنا بالملك ، و قولنا: و انا اليه راجعون اقرار على انفسنا بالهلك

ترجمه : شنيد كه مردى مى گويد: انا لله و انا اليه راجعون در اين هنگام فرمود:

انالله ؛ ما از آن خداييم اعترافى است در مورد خودمان به مملوك بودن و انا اليه راجعون ؛ ما به سوى او بازگشت كننده ايم اعترافى است در مورد خودمان به هلاك شدن

١٠٠ - ستايش در پيش رو

و مدحه قوم فى وجهه ، فقال :

اللهم انك اعلم بى من نفسى ، و انا اعلم بنفسى منهم اللهم اجعلنا خيرا مما يظنون ، و اغفروا لنا ما لا يعلمون

ترجمه : گروهى امام على ،عليه‌السلام ، را پيش رويش ستودند. در اين هنگام فرمود:

خدايا!تو مرا بهتر از خودم مى شناسى و من خودم را بهتر از اينان

خدايا!ما را بهتر از آن گردان كه مى پندارند و ما را بيامرز در آن چه كه نمى دانند.

١٠١ - كمك به مستمندان

لا يستقيم قضاء الحوائج الا بثلاث :

باستضغارها لتعظم ، و باستكتامها لتظهر، و بتعجيلها لتهنا.

ترجمه : برآوردن حاجات مردم نيازمند جز به سه چيز، شايسته در نمى آيد:

به كوچك شمردن ، تا نزد خدا بزرگ گردد؛

به پنهان داشتن ، تا در قيامت آشكار شود؛

به شتاب در انجام آن ، تا براى نيازمند گوارا آيد.


4

5

6

7

8

9

10

11

12

13

14

15