ازدواج با بيگانگان

ازدواج با بيگانگان20%

ازدواج با بيگانگان نویسنده:
گروه: علم فقه

ازدواج با بيگانگان
  • شروع
  • قبلی
  • 46 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 16841 / دانلود: 3740
اندازه اندازه اندازه
ازدواج با بيگانگان

ازدواج با بيگانگان

نویسنده:
فارسی

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

ازدواج با بيگانگان در آيين مسيحيت

آدام متز می نويسد : بزرگ ترين تفاوت اروپا كه در قرون وسطی يكپارچه مسيحی بود با امپراتوری اسلام ، وجود شمار بسيار زيادی غير مسلمان بين مسلمانان بود، كه هم از آغاز مانع وحدت سياسی كامل بين ملل اسلامی بوده اند.

در جامعه اسلامی تغيير دين مجاز نبود، مگر آن كه كسی بخواهد مسلمان شود، از اين رو پيروان اديان گوناگون كاملا جدای از يكديگر می زيستند، اما مسلمان اگر دينش را عوض می كرد، مجازاتش قتل بود، همچنان كه در بيزانس مسيحيان مرتد را می كشتند.

همچنين ازدواج بين مسلمان وغير مسلمان جايز(٢١) نبود، چه طبق قانون مسيحی ، زن نصرانی نمی توانست به عقد غير نصرانی در آيد، تا مبادا در نتيجه اولاد او از مسيحيت خارج شوند

باز طبق قانون كليسا مرد نصرانی نيز نمی توانست غير از زن نصرانی بگيرد، مگر احتمال دهد آن زن وفرزندان او را بدين خود در خواهد آورد، ولی در عمل محال بود مرد نصرانی زن مسلمان بگيرد.(٢٢) همچنين بدران ابوالعينين بدران در كتاب العلاقات الاجتماعيةبين المسلمين وغير المسلمين می نويسد : يكی از دانشمندان مسيحی به نام ابن العسال در مجموعه خود چنين نقل كرده : للرجل ان يتزوج غير المومنات بشرط دخول المراةفی ايمان ، فاما النساءالمومنات فلا يتزوجن بالرجال الخارجين عن الايمان لئد ينقلوهن الی مذاهبهم

همچنين در همين كتاب آمده : كل امراةمومنةتتزوج غير مومن تخرج عن الجماعة.

نيز می نويسد : در كتاب خلاصةالقانون آمده : المخالفةفی الدين المسيحی تمنع الزواج ابتداء

و نيز استاد، انور الخطيب می نويسد : ان من الموانع القانونيةلعقد الزواج عند الكاتوليك ، يرجع الی الحالةالدينيةللشخص كانتمائه الی ديانته غير ديانةالزوج الاخر، بل ان اختلاف المذهب مانع ايضا.

همان گونه كه در عبارات فوق ملاحظه می شود، در آيين مسيحيت نيز همانند يهوديت ، ازدواج با بيگانگان ممنوع است ، وليكن از آن جا كه مسيحيت يك آيين نژادی معرفی نشده ودر اين دين از هر فرد انسان ، خواه از بنی اسرائيل باشد يا هر ملت ديگر، ايمان به مسيحعليه‌السلام پذيرفته است ، از اين رو، ديگر وجهی برای ممنوعيت ازدواج برای حفظ افتخارات ملی ونژادی وجود نداشته ولذا در اين آيين ، تنها علت ممنوع ازدواج با بيگانگان حفظ مصونيت اعتقادی افراد بوده است وبه همين جهت درباره مردان كه به صورت طبيعی از مصونيت بيشتری برخوردارند آن هم در صورتی كه معتقد باشد كه می تواند همسر خود را به آيين مسيحعليه‌السلام در آورد اين ازدواج مجاز قلمداد شده ، ولی در مورد زنان به صورت مطلق ممنوع شده است

گو اين كه احتمالا در همين تسامح جزئی نيز تحت تاثير مكتب اسلام بوده اند.

به هر حال ، ازدواج با بيگانگان حتی در مورد مردان مسيحی نيز در صورتی كه همسر او به آيين غير مسيحی باقی بماند ممنوع است ، در حالی كه در آيين اسلام چنين نيست

ازدواج با بيگانگان در آيين مجوس

آن چه مسلم است اين كه ازدواج با بيگانگان در آيين مجوس نيز ممنوع بوده وظاهرا در اين آيين نيز ممنوعيت ازدواج با بيگانه بيشتر به جهت دوری از آلودگی اعتقادی وحفظ كيان خانواده بوده است

به عنوان نمونه در كتاب روايت پهلوی آمده : كسی كه از دينی كه بدان مقر است به دين ديگر رود، مرگ ارزان است (شايسته مرگ است) ، زيرا دين بهدينی را رها می كند تا دين بدتر همی گيرد

به سبب گرفتن دين بدتر، مرگ ارزان همی شود، چه آن دينی است كه از راه ارث بدو رسيده است ، پس خود بدان گناهكار نيست وامروز كه يكی ديگر می گيرد، بدان گناهكار باشد و از مرگ ارزانان كسی كه به دين بهدينان آيد، فورا رستگار شود.(٢٣) و نيز آمده : همچنان كه مهری ومهربانی خوبدوده كردند، پس مردمان نيز چنان می كردند

همه مردم پيوند وتخمه خويش می دانستند

هرگز برادر، برادر وخواهر، خواهر را از دوستی رها نمی كرد

همه بی چيزی (فقر ونياز) وخشكی (قحطی) از آن جهت به مردمان رسيد كه مردان از شهر بيگانه ، از روستای بيگانه واز كشور بيگانه آمده وزن كردند وهنگامی كه زن می بردند، پدر ومادر بر اين گريستند كه دختر ما به بردگی همی برند.(٢٤)

ازدواج با بيگانگان در اسلام

آيين يهود از همان آغاز به عنوان يك آيين ملی ونژادی مطرح شد، ولذا در گذشته وحال يهوديان هيچ گونه تبليغی در جهت يهودی كردن ديگر مردمان نداشته اند و بر فرض اين كه افرادی از غير بنی اسرائيل آيين يهود را می پذيرفتند، آنها را با بنی اسرائيل برابر نمی دانستند، اما آيين اسلام از همان آغاز به عنوان يك آيين جهانی مطرح شد، چرا كه پيامبر ا كرمصلی‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم برای همه افراد بشر و به عنوان رحمتی برای جهانيان مبعوث گرديد : وما ارسلناك ا رحمةللعالمين (٢٥) ، ولذا مسلمانان برعكس يهوديان ، تبليغ وجهاد در مسير گسترش توحيد ومسلمان شدن ديگر ملل را از همان آغاز، وظيفه خود می دانستند وفلسفه اصلی جهاد در اسلام نيز همين بوده است

آيين مسيحيت نيز هر چند براساس عبارات انجيل (٢٦) وآياتی از قرآن ، همانند آيين يهود، مخصوص قوم بنی اسرائيل بوده است (ورسولا الی بنی اسرائيل) (٢٧) ، ولی قدر مسلم از زمانی كه كنستانتين ، قيصر روم ، به آيين مسيحيت گرويد، انحصاری بودن اين آيين به فراموشی سپرده شد وآيين تبشير در مسيحيت به صورت يك اصل مسلم در آمد ودر حال حاضر نيز چنين است ، ولذا مسيحيان ، همانند مسلمانان در تبليغ واشاعه آيين خود كوشا بوده وهستند.

و نيز بر خلاف يهوديان كه خود را ملت برتر وقوم برگزيده خدا می دانستند وهيچ گاه ديگر ملتها را با خود برابر نمی ديدند، آيين اسلام همه افراد بشر را فرزند يك پدر ومادر می داند ومومنان به اسلام را از هر قوم وملتی كه بوده باشند، برادر هم می شمارد ومی فرمايد( إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَةٌ فَأَصْلِحُوا بَيْنَ أَخَوَيْكُمْ وَاتَّقُوا اللَّهَ لَعَلَّكُمْ تُرْحَمُونَ ) (٢٨) ، هرآينه مومنان برادرانند، ميان برادرانتان آشتی بيفكنيد و از خدا بترسيد.

و بلكه اسلام از همان آغاز با روح عصبيت وملی گرايی وهرگونه نژاد پرستی مخالف بوده وبا شعار( إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقَاكُمْ ) (٢٩) وعباراتی مانند : كلكم من آدم وآدم من تراب و : لافخر لعربی علی عجمی ولا الابيض علی الاسود ا بالتقوی كوشيده است كه گرايش های ناسيوناليستی را در ميان امت اسلامی ريشه كن سازد وعملا نيز پيامبرصلی‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم مسلمانان را از هر قوم وملتی كه باشند با يكديگر برابر قرار داده وبا افتخارات نژادی به شدت مبارزه نموده است

از اين جهت ترديدی نيست كه ممنوعيت ازدواج با بيگانگان در موارد محدودی كه مطرح بود، مبتنی بر حس ملی گرايی وبرتری قومی نبوده است ، بلكه بی ترديد اين ممنوعيت به جهت مصونيت اعتقادی مسلمانان و دورنگه داشتن آنان از آلودگی اخلاقی و حفظ اصالت های خانوادگی بوده است

شرط برابر بودن در ازدواج

البته روشن است كه مقصود ما از الغای افتخارات نژادی در اسلام ، اين نيست كه مسلمانان هميشه از اين گونه گرايش های افراطی و ناسيوناليستی بر كنار بوده اند، بلكه برعكس ، بعضی از مسلمانان با همه تاكيد اسلام بر اصالت ندادن به افتخارات نژادی ، آگاهانه يا ناخودآگاه به احساسات ناسيوناليستی تمايل پيدا كردند و برای خود امتيازاتی قائل شدند كه از جمله آنها عدم برابری ديگر ملتهای مسلمان با آنان از نظر حق ازدواج بوده است

فی المثل ، پس از وفات پيامبرصلی‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ، به خصوص از دوران خلافت خليفه دوم ، برتری جويی قريش بر همه طوايف مسلمان ديگر وبرتری جويی عرب بر غير عرب آغاز شد.

قرشيان خود را اصيل ترين قبيله عرب دانستند وبرای خود امتيازاتی قائل شدند كه از جمله اين امتيازات همان بود كه گفتند : خليفه مسلمانان بايد برای هميشه الزاما از قبيله قريش بوده باشد، ودر اين زمينه به روايتی از پيامبرصلی‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم استدلال نمودند كه آن حضرت فرموده است : ان الائمةمن قريش

براساس اين برتری جويی ، بالطبع همه پستهای مهم اجتماعی را در درجه اول ، حق خود می دانستند

از امتيازات ديگری كه آنان برای خود قائل بودند، اين بود كه معتقد بودند افراد غير قریشی همتای قرشيان نيستند، بنابراين ، مردان غير قريش نمی توانند از قريش زن بگيرند، ولی قرشيان می توانند از ديگر مسلمانان زن اختيار نمايند.

همان گونه كه اشاره شد، اين برتری جويی از دوران خليفه دوم آغاز شد.گو اين كه اولين فردی كه با استدلال به روايت نبوی ان الائمة من قريش به خلافت رسيد، ابوبكر بود

اين برتری جويی در تمام دوران خلافت عمر وعثمان ، بلكه تا پايان دوران بنی اميه به صورت جدی مطرح بود و براثر همين تصور واهی ، امتيازات فراوانی در درجه اول برای قرشيان ودر نهايت برای اعراب در نظر گرفته می شد وپيدايش خوارج وجنگ های خونباری كه آنان در تاريخ اسلام به وجود آوردند، نشان دادن واكنش در برابر اين قبيل برتری جويی ها بود..خوارج می گفتند : پيامبر می فرمود : لا فخر لعربی علی عجمی بالتقوی ، واين قابل قبول نيست كه آن حضرت فرموده باشد كه برای هميشه بايستی خليفه مسلمانان الزاما از قريش بوده باشد ونيز به روايتی از پيامبرصلی‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم استدلال می كردند كه فرموده است : اسمعوا واطيعوا ولوامر عليكم عبد حبشی اجدع ، ونيز به گفته خليفه دوم استدلال می كردند كه در موقع مرگ گفته بود : اگر سالم ، مولای حذيفه ، زنده بود، او را بر شما خليفه می كردم وحال آن كه سالم از رجال قريش نبود.

البته اعتراض خوارج به برتری طلبان قريش وعرب به جا بود، چرا كه مستند آنان رواياتی غير معتبر بود، يعنی در حقيقت پيامبرصلی‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم هيچ گاه نفرموده بود كه خلفا بايستی از قريش انتخاب شوند، بلكه مقصود پيامبرصلی‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم از جمله ان الائمةمن قريش وارثان وامامان بعد از خودش از اهل بيت بود كه در روايتی پيامبر تعداد آنها را دوازده تن معرفی كرده بود و اولين آنها علی بن ابی طالبعليه‌السلام وآخرين آنها مهدیعليه‌السلام است ، ولذا علیعليه‌السلام در نهج البلاغه برای رفع اين اشتباه می فرمايد : ان الائمةمن قريش غرسوا فی هذا البطن من هاشم لاتصلح الولاةمن غيرهم ، امامان از قريش هستند، ولی از شاخه بنی هاشم كه پيامبرصلی‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در يوم الانذار خليفه بعد از خودش را از ميان آنها معرفی كرد و بی گمان او علی بن ابی طالب بود، ولذا پيامبرصلی‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود : ان اللّه لم يبعث نبيا ا جعل له من اهله اخا ووزيرا ووارثا ووصيا وخليفةفی اهله فايكم يقوم ويبايعنی ، علی انه اخی ووزيری ووصيی ويكون منی بمنزلةهارون من موسی(٣٠) وبه اتفاق است ، هيچ يك از حاضران كه همگی آنان از بنی هاشم بودند، پاسخ مثبت نداد، جز علیعليه‌السلام وسرانجام پيامبرصلی‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود : انت يا علی ! بنابراين ، سخن پيامبرصلی‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در جمله ان الائمةمن قريش ، قضيه حقيقيه نبود، بلكه قضيه خارجيه بوده است كه مقصود همان امامان اهل بيت هستند، نه اين كه هر گروهی از مسلمانان كه بخواهند دولتی تشكيل دهند، الزاما بايستی فردی از قريش را به رهبری برگزينند.

اين تصورات غلط وبرتری جويی های قومی ، هرچند بر اثر واكنش های خوارج ونيز قيام ايرانيان بر ضد امويان تا حدودی تعديل يافت ، ولی اين سخن كه خلافت برای هميشه حق مسلم مردم قريش است ، به عنوان يك اصل در ميان فرقه های اهل سنت باقی ماند وتقريبا همه علمای اهل سنت در كنار صفاتی مانند عدالت وعلم ولياقت ، برای حاكم اسلامی شرط چهارمی هم ذكر نموده اند، كه همان قرشيت است

عجيب اين كه در طول تاريخ ، شرايط عدالت وعلم ولياقت در بسياری از موارد متروك ماند، ولذا كمتر خليفه ای از بنی اميه وبنی عباس واجد صفات فوق بودند، ولی در وصف قرشيت هيچ گاه اغماضی نشد وعملا در طول تاريخ جزدورانی كه عملا اختياری نبوده است رهبران جامعه اسلامی را قرشيان تشكيل می داده اند(٣١)

همچنين مساله هم كفو نبودن غير قریشی برای زنان قريش وهم كفو نبودن رجال غير عرب برای زنان عرب ، به صورت حكم فقهی در آثار بسياری از فقهای اهل سنت باقی ماند

عجيب اين كه بعضی از علمای غير عرب بر اين مطلب تاكيد بيشتری داشته اند تا علمای عرب ، به عنوان نمونه ، شمس الدين سرخسی می نويسد : اعلم ان الكفاءةفی النكاح معتبرةمن حيث النسب ا علی قول سفيان الثوری ب قيل : انه كان من العرب فتواضع ورای الموالی اكفاء له وابوحنيفةكان من الموالی فتواضع ولم يرنفسه كفوا للعرب وحجته فی ذلك قولهصلی‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم : الناس سواسيةكاسنان المشط، لافضل لعربی علی عجمی وهذا الحديث يويده قوله تعالی : ان اكرمكم عنداللّه اتقيهكم ب وحجتنا فی ذلك قولهصلی‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم : قريش بعضهم اكفاء لبعض ب والعرب بعضهم اكفاء لبعض قبيلةبقبيلةوالموالی بعضهم اكفاء لبعض رجل برجل ب وما زالت الكفاءةمطلوبةفيما بين العرب حتی فی القتال ، بيانه فی قصةبدرب فرجعوا الی رسول اللّهصلی‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم واخبروه بذلك فقالصلی‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم صدقوا وامر حمزةب بان يخرجوا اليهم فلما لم ينكر عليهم طلب الكفاءةفی القتال ففی النكاح اولی ب والكفاءةفی الحريةفان العبد لايكون كفوا لامراةحرةالاصل ،(٣٢) بدان كه كفائت از جهت قبيله خانواده در ازدواج معتبر است ، جز به عقيده سفيان ثوری به بعضی از دانشمندان در مورد اختلاف نظر ابوحنيفه كه قائل به عدم صحت ازدواج عجم با عرب بود ونظر سفيان ثوری كه آن را مجاز می دانسته ، اظهار داشته اند كه سفيان چون خود عرب بوده تواضع كرده وعقيده به جواز را ابراز داشته ، ولی ابوحنيفه كه از عرب نبوده به اين امتياز اعتراف نموده وخود را همتای عرب ندانسته است

دليل سفيان ثوری در مورد نظر خويش ، حديث نبوی است كه می فرمايد : مردم مانند دندانه های شانه با هم برابرند، هيچ عربی بر عجم برتری ندارد و مويد آن سخن خدای متعال است كه می فرمايد : گرامی ترين شما در پيشگاه خداوند، پرهيزگارترين شماست ، ودليل ما [در پيروی از نظر ابوحنيفه] گفته پيامبرصلی‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم است كه فرمود : افراد قريش همتای يكديگرند وافراد عرب با يكديگر برابرند وهر قبيله ، كفو قبيله ديگر است وموالی نيز كفو يكديگرند، هر مردی همتای مردی ديگر است ، واز طرفی می دانيم كه كفويت در نزد عرب هميشه مراعات می شده ، حتی در جنگها نيز اين نكته را مراعات می كردند، چنان كه در جنگ بدر موقعی عتبه از قريش هماورد می خواستند كه همتای آنان باشد و به پيامبرصلی‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم خبر داده شد، فرمودند : راست گفتند، وآن گاه علی وحمزه وعبيده را فرمان داد تا با آنان روبه رو شوند، بنابراين ، عدم انكار پيامبرصلی‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در مقابل تقاضای كفويت در مبارزه ، به طريق اولی لزوم كفويت در مورد نكاح را كه امر مهم تری است اثبات می كند

همچنين كفويت در آزاد بودن معتبر است ، چه اين كه فرد برده ، كفو زن آزاد نخواهد بود

شگفت آور است كه عالمی مانند شمس الدين سرخسی به پيروی از ابوحنيفه ، امام اكبر اهل سنت در عين توجه به گفتار پيامبرصلی‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم كه لافخر لعربی علی عجمی وبا توجه به گفته خداوند در قرآن كه ان اكرمكم عندالله اتقيكم (كه سفيان ثوری براساس اين دلايل بر كفويت هر مسلمان با مسلمان ديگر استدلال نموده است) به ادعای رجال قريش در جنگ بدر كه گفتند : مردم مدينه كفو ما نيستند وازرجال قريش كسی را به جنگ ما بفرست ، استدلال نموده وبا اين دليل واهی در صدد بر آمده كه عدم كفويت غير عرب با عرب ، وعرب را با قريش اثبات نمايند.

و حال آن كه شخص رسول اللّهصلی‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم دختر عمه خودش ، زينب را كه از قريش بود به ازدواج آزاد شده خودش ، زيد بن حارثه در آورد وجويبر، مسلمان سياه چهره وتهی دست را به خواستگاری دختر يكی از شخصيت های بزرگ مدينه فرستاد ونفرمود كه اين دو كفو يكديگر نيستند، وشواهد فراوان ديگر، مانند ازدواج مقدادبن اسود(٣٣) با دختر زبير بن عبدالمطلب ، كه نه تنها قریشيه ، بلكه هاشميه نيز بوده است ، در حالی كه مقداد نه هاشمی بود ونه قریشی

در كتاب بحار می خوانيم كه پيامبرصلی‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم روزی به مسلمانان امر فرمود كه دختران خود را زودتر شوهر دهند

پرسيدند : آنان را به چه كسانی تزويج نماييم ؟

فرمود : با كفو وهمتای خودشان

آنان پرسيدند كه همتايشان كيانند؟

فرمود : المومنون بعضهم اكفاء بعض ، برخی از مومنان همتای برخی ديگرند، سپس قبل از آن كه از منبر فرود آيد، ضباعه را به همسری مقداد بن اسود در آورد وفرمود : دختر عمه ام را به همسری مقداد در نياوردم ، جز اين كه خواستم امر ازدواج آسان گردد.(٣٤)

اسلام آيين فطرت است

حقيقت اين است كه به حكم آيه قرآن :( وَيُحِلُّ لَهُمُ الطَّيِّبَاتِ وَيُحَرِّمُ عَلَيْهِمُ الْخَبَائِثَ ) (٣٥) ، وچيزهای پاكيزه را بر آنها حلال می كند وچيزهای ناپاك را حرام

در اسلام حكمی بر خلاف عقل وفطرت اصيل انسانها وجود ندارد، هر آن چه پاك و برای آدميان مفيد است ، حلال شناخته شده وهر آنچه ناپاك و برای بشر مضر است ، حرام می باشد، بنابراين به صورت كلی ، عقل می تواند داور حلالها وحرامها در شرع مقدس اسلام باشد، گو اين كه در بعضی موارد جزئی ممكن است فكر بشر از درك خصوصيات آنها عاجز باشد.

در مورد ازدواج با بيگانگان نيز چنين است ، يعنی اولا اسلام بر تصورات واهی اقوام واديان مختلف خط بطلان كشيده ودر بسياری از مواردی كه به بهانه بيگانه بودن شخص ، حكم به ممنوعيت ازدواج با او داده اند، اسلام ازدواج را جايز دانسته ومسلمانان را در انتخاب همسر حتی از ميان غير مسلمان آزاد گذاشته است ، البته مشروط به اين كه اولا، همسر برگزيده شده از غير مسلمانان ، آلودگی ديگری نداشته باشد، وثانيا، اوضاع واحوال اجتماعی به ضرر مسلمانان نبوده باشد، يعنی فرد مسلمانی كه با غير مسلمان ازدواج می كند وهمچنين جامعه اسلامی ، از اين ناحيه دچار مشكلات نشوند وآسيب نبينند.

و به ديگر سخن ، آيين اسلام ، غير مسلمانان را مشمول حكم واحدی نمی داند، بلكه در اين زمينه قائل به تفصيل است ، يعنی ازدواج با كسانی را كه دارای آيين آسمانی اند هر چند در ادامه كار دچار انحرافات عقيدتی نيز شده باشند در اصل ، مجاز شمرده واز سوی ديگر، فقهای اسلام ازدواج با كسانی را كه دارای عقيده توحيدی نيستند، مطلقا جايز نمی دانند.

قرآن كريم می فرمايد( : الْيَوْمَ أُحِلَّ لَكُمُ الطَّيِّبَاتُ وَطَعَامُ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتَابَ حِلٌّ لَّكُمْ وَطَعَامُكُمْ حِلٌّ لَّهُمْ وَالْمُحْصَنَاتُ مِنَ الْمُؤْمِنَاتِ وَالْمُحْصَنَاتُ مِنَ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتَابَ مِن قَبْلِكُمْ إِذَا آتَيْتُمُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ مُحْصِنِينَ غَيْرَ مُسَافِحِينَ وَلَا مُتَّخِذِي أَخْدَانٍ وَمَن يَكْفُرْ بِالْإِيمَانِ فَقَدْ حَبِطَ عَمَلُهُ وَهُوَ فِي الْآخِرَةِ مِنَ الْخَاسِرِينَ ) (٣٦) ، امروز چيزهای پاكيزه بر شما حلال شده است

طعام اهل كتاب بر شما حلال است وطعام شما نيز بر آنها حلال است ، ونيز زنان پارسای مومنه وزنان پارسای اهل كتاب

اهل كتاب كيانند؟

قبل از اين كه به بررسی ادله حرمت ازدواج با برخی از بيگانگان بپردازيم ، لازم است در اين مبحث مشخص كنيم كه مقصود از اهل كتاب كه در سوره مائده اجازه ازدواج با آنان داده شده است كيانند وغير اهل كتاب چه كسانی هستند.

اصطلاح اهل كتاب در فقه اسلامی معمولا در برابر مشركان ومنكران خداوند قرار دارد، بدين معنا كه از ديدگاه فقه اسلامی ، پيروان اديان آسمانی نسبت به افرادی كه دارای آيين الهی نيستند، دارای حقوق وامتيازات مساوی نيستند واز نظر نوع برخورد نيز مسلمانان با پيروان اديان الهی ، همانند يهود ونصارا، برخوردی متفاوت از مشركان وبی دينان داشته ودارند، فی المثل ، مسلمانان به پيروان اديان الهی اجازه می دهند كه در عين حفظ عقيده ومذهب خود در جمع مسلمانان با پرداخت مالياتی تحت عنوان جزيه ، به صورت تحت الحمايه وهم پيمان ، زندگی آزادی داشته باشند، ولی از ديدگاه بسياری از فقها، مشركان وبی دينان چنين حكمی ندارند ونمی توانند به صورت تحت الحمايه در جامعه اسلامی زندگی نمايند.

چنان كه از نظر فقهای اسلام ، ازدواج با زنان يهودی ومسيحی ، به عنوان يك اصل اولی جايز است ، هر چند كه اكثر فقهای شيعه ازدواج با اهل كتاب را تنها به صورت موقت جايز دانسته اند، ولی همه فقهای اسلام ، ازدواج با مشركان را مطلقا ممنوع دانسته وبسياری از آنان هر نوع همخوابگی را هر چند تحت عنوان بردگی باشد جايز ندانسته اند.

عامل اصلی اين برخورد متفاوت نسبت به اهل كتاب ومشركان ، آيات قرآن كريم است كه در برخورد با مشركان ، تحت الحمايگی را ضمن پرداخت ماليات سرانه ، مطرح نساخته ، ولی درباره اهل كتاب ، جنگ را تنها موقعی كه آنان پرداخت جزيه را تعهد ننمايند، جايز دانسته است

برهمين اساس ، در سوره توبه (آيه ٢٩) می خوانيم( قَاتِلُوا الَّذِينَ لَا يُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَلَا بِالْيَوْمِ الْآخِرِ وَلَا يُحَرِّمُونَ مَا حَرَّمَ اللَّهُ وَرَسُولُهُ وَلَا يَدِينُونَ دِينَ الْحَقِّ مِنَ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتَابَ حَتَّىٰ يُعْطُوا الْجِزْيَةَ عَن يَدٍ وَهُمْ صَاغِرُونَ ) ، با كسانی از اهل كتاب كه به خدا وروز قيامت ايمان نمی آورند وچيزهايی را كه خدا وپيامبرش حرام كرده است بر خود حرام نمی كنند ودين حق را نمی پذيرند جنگ كنيد، تا آن گاه كه به دست خود در عين مذلت جزيه بدهند.

در تفسير آيه فوق ، هر چند كه مفسران مباحث گسترده ای را مطرح نموده اند واحيانا اختلاف نظرهايی نيز در فهم آيه داشته اند، ولی آنچه را متفقا تاييد كرده اند، همين نكته است كه جنگ با اهل كتاب در صورتی كه آنان آمادگی پرداخت جزيه را داشته باشند جايز نيست

همچنين در سوره مائده (آيه ٥) آمده است( الْيَوْمَ أُحِلَّ لَكُمُ الطَّيِّبَاتُ وَطَعَامُ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتَابَ حِلٌّ لَّكُمْ وَطَعَامُكُمْ حِلٌّ لَّهُمْ وَالْمُحْصَنَاتُ مِنَ الْمُؤْمِنَاتِ وَالْمُحْصَنَاتُ مِنَ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتَابَ مِن قَبْلِكُمْ إِذَا آتَيْتُمُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ مُحْصِنِينَ غَيْرَ مُسَافِحِينَ وَلَا مُتَّخِذِي أَخْدَانٍ وَمَن يَكْفُرْ بِالْإِيمَانِ فَقَدْ حَبِطَ عَمَلُهُ وَهُوَ فِي الْآخِرَةِ مِنَ الْخَاسِرِينَ ) ، امروز چيزهای پاكيزه بر شما حلال شده است

طعام اهل كتاب بر شما حلال است وطعام شما نيز بر آنها حلال است .ونيز زنان پارسای مومنه وزنان پارسای اهل كتاب ، هرگاه مهرشان را بپردازيد، به طور زناشويی نه زناكاری ودوست گيری ، بر شما حلالند.

براساس آيه سوره مائده ، همگی فقهای اسلام جز كسانی كه اين آيه را منسوخ به آياتی مانند( وَلَا تُمْسِكُوا بِعِصَمِ الْكَوَافِرِ ) (٣٧) و دانسته اند قائل به جواز ازدواج با اهل كتاب هستند وظاهرا تنها بعضی از فقهای شيعه به قرينه جمله اذا اتيتموهن اجورهن آيه را ناظر به ازدواج موقت دانسته اند، ولی بسياری از فقهای شيعه اين دلالت را تمام ندانسته وقائل به جواز ازدواج دائم نيز هستند كه از جمله اين فقها، صاحب جواهر، فقيه بزرگ شيعه می باشد.

البته از آن جا كه از نظر آيين يهود ومسيحيت ازدواج زنان يهودی ومسيحی با همه بيگانگان ممنوع است ، ونيز از نظر آيين اسلام نيز ازدواج زنان مسلمان با غيرمسلمانان مطلقا ممنوع است ، بر اين آيه شريفه عملا اثری مترتب نبوده ، جز اين كه در مواردی زنانی از مسيحيان ويهوديان بر خلاف عقيده دينی خود حاضر به ازدواج با مردان مسلمان بوده باشند، در عين حال اصل بحث در كتب فقهی هميشه مطرح بوده وهست

نكته مهمی كه در اين بخش مطرح است اين كه به هر حال مقصود قرآن از واژه اوتوا الكتهاب در سوره توبه و واژه من الذين اوتوا الكتهاب من قبلكم در سوره مائده چه كسانی هستند؟

آيا مقصود در آيات فوق ، تنها مسيحيان ويهوديان هستند ويا اين كه اين آيات شامل افرادی غير از اين دو گروه نيز در صورتی كه ثابت شود كه آنان نيز دارای كتاب آسمانی بوده ودر اصل ، اعتقاد توحيدی داشته اند می شود؟

بسياری از فقها معتقدند كه مقصود از اهل كتاب ، تنها يهوديان ومسيحيان هستند ودليل آنان بر اين مطلب آيه ديگری از قرآن است كه می فرمايد :( وَهَٰذَا كِتَابٌ أَنزَلْنَاهُ مُبَارَكٌ فَاتَّبِعُوهُ وَاتَّقُوا لَعَلَّكُمْ تُرْحَمُونَ ﴿ ١٥٥ ﴾ أَن تَقُولُوا إِنَّمَا أُنزِلَ الْكِتَابُ عَلَىٰ طَائِفَتَيْنِ مِن قَبْلِنَا وَإِن كُنَّا عَن دِرَاسَتِهِمْ لَغَافِلِينَ ﴿ ١٥٦ ﴾ أَوْ تَقُولُوا لَوْ أَنَّا أُنزِلَ عَلَيْنَا الْكِتَابُ لَكُنَّا أَهْدَىٰ مِنْهُمْ فَقَدْ جَاءَكُم بَيِّنَةٌ مِّن رَّبِّكُمْ وَهُدًى وَرَحْمَةٌ فَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّن كَذَّبَ بِآيَاتِ اللَّهِ وَصَدَفَ عَنْهَا سَنَجْزِي الَّذِينَ يَصْدِفُونَ عَنْ آيَاتِنَا سُوءَ الْعَذَابِ بِمَا كَانُوا يَصْدِفُونَ ) (٣٨) ، اين كتابی است مبارك ، آن را نازل كرده ايم ، پس ، از آن پيروی كنيد وپرهيزگار باشيد! باشد كه مورد رحمت قرار گيريد * تا نگوييد كه تنها بر دو طايفه ای كه پيش از ما بودند كتاب نازل شده وما از آموختن آنها غافل بوده ايم* يا نگوييد كه اگر بر ما نيز كتاب نازل می شد، بهتر از آنان به راه هدايت می رفتيم

چه اين كه در اين آيه ، تنها دو گروه يهوديان ومسيحيان را به عنوان كسانی كه پيش از اسلام به آنان كتاب آسمانی نازل شده معرفی می كند واين مطلب هر چند مدعای كسانی است كه در صدد بوده اند به عذر اين كه دارای كتاب آسمانی نيستند، از زيربار مسووليت شانه خالی كنند، ولی به هر حال اينان معتقدند كه قرآن ادعای آنان را ظاهرا تاييد نموده است ، بنابراين ، احكام ويژه اهل كتاب در آيات فوق منحصر به همين دو طايفه می باشد كه يهوديان ومسيحيان هستند.

ولی برخی از فقها و به خصوص بعضی از فقهای شيعه دلالت آيه فوق را بر چنين انحصاری ، تمام ندانسته وهر گروه ديگری را كه ثابت شود پيش از اسلام دارای كتاب آسمانی واعتقاد توحيدی بوده اند، مشمول همين احكام می دانند ودر نتيجه انعقاد پيمان ذمه ونيز ازدواج با آنان را مجاز می دانند.

به عنوان نمونه ، بعضی از فقهای اهل سنت براساس روايتی كه از علیعليه‌السلام نقل شده كه بر پايه آن ، مجوسيان نيز در اصل دارای كتاب آسمانی بوده وپيامبری داشته اند وبعدها دچار انحرافات عقيدتی شده اند(٣٩) ، آنان را نيز اهل كتاب دانسته اند، ولی اكثر فقها اين روايت را از نظر سند معتبر نمی دانند، در عين حال ، براساس روايت ديگری از پيامبرصلی‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم كه بيشتر از طريق اهل سنت نقل شده كه : سنوا بهم سنةاهل الكتاب ، انعقاد پيمان ذمه را با مجوس مجاز می دانند، ولی ازدواج با زنان آنان را مباح نمی شمارند، چه اين كه اين دسته از فقها معتقدند كه حليت ازدواج ، مخصوص اهل كتاب است ، در حالی كه مجوسيان اهل كتاب نيستند ويا لااقل ثابت نشده كه آنان كتاب آسمانی داشته اند وقهرا ازدواج با آنان به حكم آيات عامی كه ازدواج با كفار را جايز نمی داند، صحيح نخواهد بود، ولی انعقاد پيمان ذمه به حكم روايت سنوا بهم سنةاهل الكتاب جايز است ، زيرا اين روايت ، حكم موجود در سوره توبه را در مورد اهل كتاب تعميم داده ومجوس را نيز دارای چنين صلاحيتی دانسته است

(٤٠) اكثر فقهای اهل سنت براساس همين روايت نبوی ودلايل ديگر، انعقاد پيمان ذمه را مخصوص اهل كتاب ندانسته واخذ جزيه از همه مشركان را جايز دانسته اند، به استثنای مشركان عرب كه آنان را از اين حكم مستثنا كرده اند.(٤١) وليكن حقيقت اين است كه اهل كتاب منحصر به يهود ومسيحيت نيست ، بلكه شامل فرق ديگری نيز كه دارای كتاب آسمانی وآئين توحيدی بوده اند می شود، مانند : مجوسيان وپيروان زرتشت وپيروان حضرت ابراهيم وحضرت نوح جمله علی طائفتين من قبلنها همان گونه كه علامه طباطبائیرحمه‌الله در تفسير الميزان می نويسد :(٤٢) ناظر است به حصر شريعت وقانونی كه امكان داشت در اختيار مسلمانان ومردم عرب قرار گيرد وناظر به انحصار كتاب آسمانی نيست ، ولذا از آن جا كه شريعت نوح وابراهيم به دليل گذشت زمان نمی توانست به صورت كتاب شريعت در اختيار مسلمانان قرار گيرد وتنها تورات ، به عنوان شريعت در جزيرةالعرب مطرح بود كه آن هم به زبان عبری بود و نه تنها مسلمانان ، بلكه يهوديان ومسيحيان عرب نيز با آن آشنايی نداشته اند

قرآن كريم می فرمايد : ما پس از تورات موسی قرآن را برای شما نازل كرديم ، تا برای شما كه به زبان عربی آشنا هستيد عذری نبوده باشد.

جالب اين كه آيه ١٥٤ و١٥٥ همين سوره ، يعنی دو آيه قبل از آيه فوق می فرمايد :( ثُمَّ آتَيْنَا مُوسَى الْكِتَابَ تَمَامًا عَلَى الَّذِي أَحْسَنَ وَتَفْصِيلًا لِّكُلِّ شَيْءٍ وَهُدًى وَرَحْمَةً لَّعَلَّهُم بِلِقَاءِ رَبِّهِمْ يُؤْمِنُونَ وَهَٰذَا كِتَابٌ أَنزَلْنَاهُ مُبَارَكٌ فَاتَّبِعُوهُ وَاتَّقُوا لَعَلَّكُمْ تُرْحَمُونَ ) سپس به موسی كتاب داديم تا بر كسی كه نيكوكار بوده است نعمت را تمام كنيم وبرای بيان هر چيزی ونيز برای راهنمايی ورحمت ، باشد كه به ديدار پروردگارشان ايمان بياورند * اين كتابی است مبارك ، آن را نازل كرده ايم

پس ، از آن پيروی كنيد وپرهيزگار باشيد! باشد كه مورد رحمت قرار گيريد.

بنابراين ، كتاب تورات برای يهوديان ومسيحيان نازل شده وپس از آن ، قرآن به زبان عربی برای مسلمانان نازل گشته وقهرا در اين آيه نظری به انحصار كتاب آسمانی در تورات نيست

نكته قابل توجه اين كه بسياری از فقها ومفسران براساس همين آيه شريفه از دو كتاب تورات وانجيل ياد كرده اند، در حالی كه در آيه شريفه ، تنها تورات مورد توجه است كه كتاب مشترك يهود ونصارا بوده واساسا هيچ نظری به كتاب انجيل ندارد، چه اين كه مسيحيان در شريعت ، تابع مقررات توراتند وحضرت عيسی در آيين يهود تحولاتی به وجود آورده وبه تعبير قرآن بخشی از محرماتی را كه به عنوان عقوبت وكيفر بر يهود حرام شده بود، نسخ فرموده وپاره ای از دستورات مربوط به اخلاق واحكام را به اين آيين افزوده است ، و لذا در حقيقت انجيل كتاب شريعت نيست ، چنان كه زبور نيز چنين است ، ولی تورات وقرآن دو كتاب شريعتند واستبعادی ندارد كه كتاب زرتشت نيز كتاب شريعت باشد، يا صابئين نيز دارای كتاب باشند، ولی چنين منابعی به صورت جدی در دسترس اعراب نبوده وقهرا نمی توانستند از آنها استفاده نمايند.

مهمتر اين كه در قرآن كريم در موارد متعددی از كتب نازل شده بر پيامبران ديگر، بلكه از شرايع الهی ديگر بحث شده است ، مثلا، آمده است كه :( شَرَعَ لَكُم مِّنَ الدِّينِ مَا وَصَّىٰ بِهِ نُوحًا وَالَّذِي أَوْحَيْنَا إِلَيْكَ وَمَا وَصَّيْنَا بِهِ إِبْرَاهِيمَ وَمُوسَىٰ وَعِيسَىٰ أَنْ أَقِيمُوا الدِّينَ وَلَا تَتَفَرَّقُوا فِيهِ كَبُرَ عَلَى الْمُشْرِكِينَ مَا تَدْعُوهُمْ إِلَيْهِ اللَّهُ يَجْتَبِي إِلَيْهِ مَن يَشَاءُ وَيَهْدِي إِلَيْهِ مَن يُنِيبُ ) (٤٣) ، برای شما آيينی مقرر كرد، از همان گونه كه به نوح توصيه كرده بود واز آنچه بر تو وحی كرده ايم وبه ابراهيم وموسی وعيسی توصيه كرده ايم كه دين را بر پای نگه داريد ودر آن فرقه فرقه مشويد.

تحمل آنچه بدان دعوت می كنيد بر مشركان دشوار است

مقصود از «بيوت» چيست؟

درباره لفظ «بيوت» يادآور مى شويم كه مفاد لفظ ياد شده، منحصر به «مساجد» نيست، بلكه مساجد و منازلى مانند منازل انبيا و اولياى الهى را كه ويژگى ياد شده در آيه را دارا مى باشند شامل است و دليلى بر انحصار مفهوم آن بر مسجد وجود ندارد و مجموع اين بيوت؛ اعم از مساجد و منازل پيامبران و رجال صالح كه كارهاى دنيا آنان را از آخرت باز نمى دارد، مركز نور خدا و شعله هاى توحيد و تنزيه و تسبيح است، بلكه مى توان گفت : كه مقصود از «بيوت» غير از مساجد است زيرا بيت به آن چهار ديوارى مى گويند كه حتماً داراى «سقف» باشد و اگر به كعبه «بيت الله» مى گويند بدان جهت است كه سقف دارد. در حالى كه مستحب است مساجد داراى سقف نباشند و هم اكنون «مسجد الحرام» فاقد سقف است و آيات قرآن حاكى است كه «بيت» به جايى مى گويند كه داراى سقف باشد، چنانكه مى فرمايد :

( لَوْلا أَنْ يَكُونُ النّاس أُمّةً واحدةً لَجَعَلْنا لِمَنْ يَكْفُر بالرَّحْمنِ لِبُيُوتِهِمْ سُقُفاً مِنْ فِضَّة) (٣٨)

«اگر نبود كه همه مردم بايد يك گروه باشند، سقف خانه كسانى را كه به خدا كفر مى ورزند، از نقره قرار مى داديم.»

در هر حال يا مقصود از «بيوت» غير مساجد است و يا اعم از مساجد و منازل.

مقصود از «يرفع» كه به معناى ترفيع و برافراشتن است، چيست؟

صريح آيه اين است كه خداوند اذن داده است اين خانه ها رفعت يابد و مقصود از رفعت و برافراشتگى يا رفعت ظاهرى و بالا بردن پايه ها و ديوارها و صيانت آن از فرو ريختن است، چنانكه قرآن همين لفظ را در بالا بردن ديوار و تعمير ظاهرى به كار برده است و مى فرمايد :

( وَاِذْ يَرْفَعُ اِبْراهيمُ الْقَواعِدَ مِنَ الْبَيْتِ وَاِسْماعيلُ .) (٣٩)

«آنگاه كه ابراهيم و فرزند او اسماعيل ديوارهاى بيت (كعبه) را بالا بردند.»

و يا رفعت معنوى و عظمت باطنى مراد است و اين كه خدا به اين نوع خانه ها، امتياز خاصى بخشيده و مقام و موقعيت آنها را بالا برده است.

اگر مقصود «رفعت» ظاهرى باشد، به روشنى گواهى مى دهد كه خانه انبيا و اوليا، كه مصداق حقيقى و واقعى اين «بيوت» مى باشند، در هر حال شايسته تعمير و آبادى است؛ خواه در حال حيات و خواه در حال ممات، خواه در آنجا به خاك سپرده شوند (مانند خانه پيامبر، امام هادى و امام عسكرىعليهما‌السلام كه مدفن آنها منزلشان است) يا در جاى ديگر. در هر حال، بايد اين گونه بيتها تعمير شوند و از ويرانى و خرابى مصون بمانند.

و اگر مقصود «رفعت» معنوى باشد، نتيجه آن اين است كه خداوند اذن داده است اين نوع خانه ها مورد احترام و تكريم قرار گيرند و يكى از مظاهر احترام به اين نوع خانه ها، حفظ آنها از ويرانى و تعمير و آبادانى و كوشش در تميزى و نظافت آنها است.

و همه اين رفعت ظاهرى و باطنى، براى اين است كه اين خانه ها از آنِ رجالى است الهى كه همگى بنده خدا و مطيع فرمانهاى او بوده اند.

با وجود اين آيه و آيات ديگر، چگونه است كه وهابيها به تخريب آثار رسالت و ويران كردن خانه هاى آنان پرداختند و اين مشاهد نورانى را كه زنان و مردانى شب و روز در آنجا خدا را تسبيح و تنزيه نموده اند و به خاطر وابستگى صاحبان اين بيوت به خدا، در آنجاها گرد آمده و مشغول راز و نياز و دعا و تذلل گشته اند، به ويرانه اى تبديل ساختند و از اين طريق كينه وعداوت ديرينه خود را به صاحب رسالت و خاندان و صحابه او، واضح و آشكار ساختند؟!

در اين مورد نظر خواننده گرامى را به حديثى جلب مى كنيم :

انس بن مالك مى گويد :

«روزى پيامبر گرامى آيه : فى بيوت اَذِنَ الله... را خواند، در آن هنگام مردى برخاست و پرسيد : مقصود كدام خانه ها است؟ پيامبر فرمود : خانه پيامبران. آنگاه ابوبكر برخاست و پرسيد : آيا اين خانه (اشاره كرد به خانه على و فاطمه) از آن خانه ها است؟ فرمود :

«نَعَمْ مِنْ أَفاضِلِها»(٤٠) ؛ آرى، از مهمترين و با فضيلت ترين آنها است.»

٢ ـ امت اسلامى و تعمير قبور

آنگاه كه اسلام در شبه جزيره انتشار يافت و نور آن بتدريج قسمت مهمى از خاور ميانه را در برگرفت، در آن روز قبور پيامبرانى كه مدفن آنان شناخته شده بود، سقف و سايبان بلكه قبه و بارگاه داشت و هم اكنون قسمتى از قبور آنان به همان شكل باقى است.

در مكه، قبر اسماعيل و مادرش هاجر در حِجْر قرار گرفته است. قبر دانيال در شوش، هود و صالح و يونس و ذوالكفل در عراق واقع شده و قبور پيامبرانى مانند ابراهيم خليل و فرزندش اسحاق و نيز يعقوب و يوسف، كه همه را حضرت موسى از مصر به بيت المقدس آورد، در قدس اشغالى است.

آنان همگى داراى علامت، نشانه و بنا مى باشند.

و قبر حوّا در جده است كه آثار آن پس از تسلّط سعوديها از بين رفت. و اين كه به آن سرزمين «جده» مى گويند، به خاطر بودن قبر حوّا در آنجا است، حال خواه اين نسبت درست باشد يا نادرست.

روزى كه مسلمانان، اين بلاد را فتح كردند، هرگز از مشاهده اين آثار ناراحت نشدند و فرمان تخريب آن را صادر نكردند.

اگر به راستى تعمير قبور و دفن ميت در مقابرِ پوشيده شده، از نظر اسلام حرام بود، مسلمانان قبل از هر چيز بر خود لازم مى دانستند اين مقابر را، كه اردن و عراق را فرا گرفته اند، ويران كنند و از تجديد بناى آن در تمام ادوار به شدت جلوگيرى نمايند، در صورتى كه نه تنها اين مقابر را ويران نكردند بلكه در مدت چهارده قرن، در تعمير و حفظ آثار پيامبران سلف كوشيده اند.

آنان با عقل خدادادى، حفظ آثار پيامبران را نوعى اداى احترام به آنان دانسته و خود را با انجام اين كار، در شمار افراد مأجور و نيكوكار قرار داده اند.

ابن تيميه در كتاب «الصراط المستقيم» مى گويد : هنگام فتح بيت المقدس، قبور پيامبران بنا داشت ولى درب آن تا سال چهارصد هجرى بسته بود.(٤١) اگر به راستى ساختن بنا بر قبر، عمل حرام بود، طبعاً بايد ويران كردن آن واجب باشد و مسدود بودنش، مجوّز بقاى آن نبود، و لازم بود هر چه زودتر سقف و بنا را از دم بيل و كلنگ بگذرانند و آنها را ويران سازند.

خلاصه، وجود اين ابنيه و قباب در طول اين مدت، در برابر انظار علما و سران اسلام، خود نشانه بارزى بر جواز آن در آيين مقدس اسلام مى باشد.

___________________

پی نوشت ها :

١ ـ «اِنَّ أَوّلَ بَيْت وُضِعَ للنّاسِ لَلَّذى بِبَكَّةَ مُبارَكاً وهُدىً للعالمين» (آل عمران : ٩٦)

٢ ـ «وَاِذْ يَرفَعُ ابراهيمُ القَواعِدَ مِنَ البَيْتِ وَاِسْماعِيلُ» (بقره : ١٢٧)

٣ ـ «وَأذِّنْ فى النّاسِ بِالحَجِّ» (حج : ٢٧)

٤ ـ «وَاِذْ جَعلْناالبَيْتَ مَثابةً لِلنّاسِ وَأمناً» (بقره : ١٢٥ و نيز قصص : ٥٧)

٥ ـ «جَعَلَ اللهُ الْكَعْبةَ الْبَيْتَ الحَرامَ قِياماً لِلنّاسِ» (مائده : ٩٧)

٦ ـ آل عمران : ٩٧

٧ ـ ابراهيم : ٣٥

٨ ـ نساء : ٥

٩ ـ مدارك اين حديث، كه در ميان محدثان معروف به حديث «يوم الإنذار» و «بدء الدعوه» است، در كتابهاى تاريخ و حديث موجود است و طبرى آن را در تاريخ خود، ج ٢، ص ٦٣، ط مصر آورده است.

١٠ ـ تهذيب التهذيب، ج ٣، ص ٤٦، تاريخ الخطيب، ج ٩، ص ١٩٣؛ ميزان الإعتدال، ج ١، ص ٣٧؛ لسان الميزان، ج٣، ص١٣

١١ ـ ميزان الإعتدال، ج ١، ص ٤٤٧؛ لسان الميزان، ج ٣، ص ١٤٥

١٢ ـ ميزان الإعتدال، ج ١، ص ٤٣٨؛ تهذيب التهذيب، ج ٤، ص ٢٩٥

١٣ ـ الشيعه والتشيع ص ١٤٤

١٤ ـ واقعه صفين ط مصر ص ٥٨ عبارت امام چنين است : ولم يكن الله ليرانى اتّخذ المضلّين عضداً.

١٥ ـ دائرة المعارف فريد وجدى، ج ١٠، ص ٨٧١، به نقل از مجله المقتطف، ج ٢٧، ص ٨٩٣

١٦ ـ يكى از نويسندگان عثمانى در «تاريخ بغداد» خود، ص ١٥٢، آغاز رابطه «شيخ محمد» و «آل سعود» را به نحو ديگر نوشته است امّا آنچه در اينجا نوشته شد صحيح تر به نظر مى رسد.

١٧ ـ تاريخ ابن بشر نجدى.

١٨ ـ جزيرة العرب فى القرن العشرين، ص ٣٤١

١٩ ـ تاريخ المملكة العربية السعوديه، ج ١، ص ٥١

٢٠ ـ در تاريخ تولد و فوت شيخ، غير از ١١١٥ ـ ١٢٠٦ اقوال ديگرى هم هست.

٢١ ـ تاريخ كربلا و حائر حسينعليه‌السلام ، ص ١٧٤ ـ ١٧٢

٢٢ ـ مفتاح الكرامه، ج ٧، ص ٦٥٣

٢٣ ـ فجر : ٢٣

٢٤ ـ تاريخ نجد آلوسى، ص ٩١ ـ ٩٠ و نيز در اين باره به رساله «العقيدة الحمويه» نوشته ابن تيميه مراجعه شود.

٢٥ ـ حاضر العالم الاسلامى، ج ١، ص ٢٦٤

٢٦ ـ الفتوحات الاسلاميه، ج ٢، ص ٣٥٧

٢٧ ـ الاسلام فى القرن العشرين، ص ١٣٧ ـ ١٢٦

٢٨ ـ زاد المعاد، ص٦٦١

٢٩ ـ «يَجِبُ هَدْمُ المَشاهِدِ الّتى بُنِيَتْ على القُبور، ولا يَجُوزُ إبقاءُها بَعد القُدْرَة على هَدْمِها وإبْطالِها يوماً واحِداً!»

٣٠ ـ مرحوم آقا بزرگ تهرانى در كتاب «الذريعه» ، ج ٨، ص ٢٦١ مى نويسد : وهابيان در ١٥ ربيع الأول ١٣٤٣ بر حجاز تسلط يافتند و در هشتم شوال ١٣٤٣، قبور امامان بقيع و صحابه را ويران كردند. در حالى كه، جريده «ام القرا» صورت استفتاء و جواب را در شماره ١٧ شوال سال ١٣٤٤ منتشر ساخته و تاريخ جواب علماى مدينه را ٢٥ رمضان معين كرده است. بايد گفت تسلط و تخريب هر دو، در سال ١٣٤٤، انجام گرفته است و مرحوم سيد محسين امين تاريخ تسلط كامل و تخريب را سال ١٣٤٤ هـ ق. دانسته است. به كتاب «كشف الارتياب» ، ص ٦٠-٥٦ مراجعه شود.

٣١ ـ حج : ٣٢

٣٢ ـ مجمع البيان، ج ٤، ص ٨٣، چاپ صيدا.

٣٣ ـ بقره : ١٥٨ : «اِنَّ الصَّفا وَالْمَرْوَة مِنْ شَعائِرِ الله.»

٣٤ ـ سوره حج آيه ٣٦ : «وَالْبُدْنَ جَعَلْناها لَكُمْ مِنْ شَعائِرِ الله» ؛ شتر فربه را از شعائر قرار داديم.»

٣٥ ـ حفظ قبور، ابراز مودت به قربى است.

٣٦ ـ شورى : ٢٣

٣٧ ـ نور : ٣٦ و ٣٧

٣٨ ـ زخرف : ٣٣

٣٩ ـ بقره : ١٢٧

٤٠ ـ درّالمنثور، ج ٥، ص ٥٠

٤١ ـ كشف الارتياب، ص ٣٨٤

آثار اسلامى نشانه اصالت دين است

در حفظ آثار نبوت، بخصوص آثار پيامبر گرامى؛ مانند مدفن آن حضرت و قبر همسران و فرزندان و صحابه و ياران او و خانه هايى كه در آنجا زندگى كرده و مساجدى كه در آنها نماز گزارده، داراى ارزش و فايده عظيمى است كه هم اكنون به آن اشاره مى كنيم :

همگى مى دانيم كه امروزه پس از گذشت بيست قرن از ميلاد حضرت مسيحعليه‌السلام ، وجود آن حضرت و مادرش مريم و كتابش انجيل و ياران و حواريون او، در غرب به صورت افسانه تاريخى درآمده است كه گروهى از شرق شناسان در وجود چنين مرد آسمانى، كه نامش مسيح مادرش مريم و كتابش انجيل است، تشكيك كرده و آن را افسانه اى بسان افسانه «مجنون عامرى» و معشوق وى «ليلى» ، تلقّى مى كنند و چنين فكر مى كنند كه زاييده مغزها و انديشه هاست. چرا؟، به خاطر اين كه يك اثر واقعى ملموس از مسيح در دست نيست؛ مثلا بطور مشخص نقطه اى كه او در آن متولد گرديد و خانه اى كه زندگى كرد و جايى كه در آن، به عقيده نصارى، به خاك سپرده شد، معلوم و روشن نيست. كتاب آسمانى او دستخوش تحريف گرديده و اين اناجيل چهارگانه، كه در آخر هر كدام جريان قتل و دفن عيسى آمده است، بطور مسلم مربوط به او نيست و آشكارا گواهى مى دهد كه پس از درگذشت وى تدوين شده اند، از اين جهت بسيارى از محققان، آنها را از آثار ادبى قرن دوم ميلادى دانسته اند ولى اگر تمام خصوصيات مربوط به او محفوظ مى ماند، به روشنى بر اصالت او گواهى مى داد، و براى اين خيالبافان و شكاكان، جاى تشكيك باقى نمى گذارد.

امّا مسلمانان با چهره اى باز، به مردم جهان مى گويند : مردم! هزار و چهار صد سال پيش از اين، در سرزمين حجاز مردى براى رهبرى جامعه بشرى برانگيخته شد و در اين راه موفقيت بزرگى به دست آورد، تمام خصوصيات زندگيش محفوظ است، بى آن كه كوچكترين نقطه ابهامى در آن مشاهده گردد، حتّى خانه اى كه در آن متولد شده، مشخص است، و كوه حِرا منطقه اى است كه در آنجا وحى بر او نازل مى گشت. اين مسجد او است كه در آن نماز مى گزارد. اين خانه اى است كه در آنجا به خاك سپرده شد. اينها خانه هاى فرزندان و همسران و بستگان او است و اينها قبور فرزندان و اوصيا و خلفا و همسرانش و....

حال اگر همه اين آثار را از ميان ببريم، علائم وجود و نشانه هاى اصالت او را نابود كرده ايم و زمينه را براى دشمنان اسلام آماده ساخته ايم. بنابر اين، ويران كردن آثار رسالت و خاندان عصمت، افزون بر اين كه نوعى هتك حرمت و بى اعتنايى است، مبارزه با مظاهر اصالت اسلام و اصالت رسالت پيامبر نيز مى باشد.

آيين اسلام، آيين ابدى و جاودانى است و تا روز قيامت دين بشرها مى باشد. نسل هايى كه پس از هزاران سال مى آيند، بايد به اصالت آن، مؤمن و مذعن باشند. لذا براى تأمين اين هدف، بايد پيوسته تمام آثار و نشانه هاى صاحب رسالت را حفظ كنيم و از اين طريق گامى در راه بقاى دين در اعصار آينده برداريم، كارى نكينم كه نبوت پيامبر اسلام به سرنوشت حضرت عيسىعليه‌السلام دچار گردد.

مسلمانان به اندازه اى بر حفظ آثار پيامبر گرامى عنايت داشته اند كه تمام خصوصيات زندگى آن حضرت را، بخصوص دوران رسالتش را به دقت ضبط كرده اند، تا آنجا كه خصوصيات انگشتر، كفش، مسواك، نشان شمشير، زره، نيزه، اسب، شتر و غلام او را بيان كرده اند و حتى چاه هايى كه از آن آب آشاميده و اراضى كه وقف نموده، بلكه بالاتر، كيفيت راه رفتن، غذا خوردن و نوع طعامى كه آن را دوست داشته و خصوصيات محاسن و كيفيت خضاب آن را يادداشت نموده و هم اكنون قسمتى از اين آثار باقى است.(١)

با مراجعه به تاريخ اسلام و گشت و گذار در بلاد گسترده اسلامى، به يقين مى توان دريافت كه تعمير قبور و حفظ و صيانت آنها از اندراس و فرسودگى، سيره مسلمانان بوده است و هم اكنون در تمام بلاد اسلامى، مقابر پيامبران و اولياى دين و رجال صالح و نيكوكار، به صورت مزار موجود است و براى حفظ آثار و قبور آنها، كه غالباً از آثار باستانىِ اسلامى مى باشند، موقوفاتى وجود دارد كه درآمد آن موقوفات در حفظ آنها مصرف مى شود.

پيش از پيدايش گروه وهابى در نجد، و پيش از تسلط آنان بر حرمين و ديگر مناطق حجاز، تمامى قبور اولياى الهى، معمور و آباد و مورد توجه همگان بوده است و احدى از علماى اسلام بر آن ايراد نمى گرفت، اين تنها ايران نيست كه قبور اوليا و صالحان در آن، به صورت مزار درآمده بلكه در تمام كشورها و بلاد اسلامى، بخصوص مصر، سوريه، عراق، مغرب و تونس مقابر علما و بزرگان اسلام، معمور و آباد مى باشد و مسلمانان گروه گروه براى زيارت و خواندن فاتحه و قرآن رهسپار مقابر آنان مى شوند و تمامى اين امكنه، براى خود خادم و نگهبان دارد و گروهى مأمور نظافت و نگاهدارى «حرم» هاى شريف مى باشند.

با اين اشاعه و گسترش، آن هم در تمام بلاد اسلام، چگونه مى توان تعمير قبور را يك امر حرام تلقّى كرد، در حالى كه چنين روش ممتدى از صدر اسلام تا به امروز وجود داشته و دارد و به اين روش در اصطلاح دانشمندان «سيره مسلمين» مى گويند، كه منتهى به زمان پيامبر مى گردد، وجود چنين سيره، بى آن كه به آن اعتراض گردد، نشانه جواز و مرغوبيت و محبوبيت آن است.

اين مطلب از نظر «ضرورت» به پايه اى است كه يكى از نويسندگان وهابى نيز به آن اعتراف مى نمايد و در صدد پاسخ برمى آيد.

هذا أمرٌ عَمَّ البلادَ وطَبَّقَ الأَرْضَ شرقاً وغرباً بحيث لا بلدةَ مِنْ بِلادِ الاسلامِ إلاّ فيها قُبورٌ ومشاهدٌ بَلْ مساجدُ الْمُسْلِمِينَ غالباً لاتَخْلُو عَن قبر ومشهد ولايَسَعُ عقلُ عاقلِ اَنّ هذا مُنكَرٌ يَبلُغ اِلى ما ذَكرتَ مِنَ الشَّناعَةِ ويَسْكُتُ علماءُ الإسْلامِ.(٢)

«اين مطلب، عموم بلاد و شرق و غرب را فرا گرفته است، بگونه اى كه از بلاد اسلامى نقطه اى نيست كه در آنجا قبر و مشهدى نباشد، حتى مساجد مسلمانان نيز خالى از قبر نيست و عقل نمى پذيرد كه چنين كارى حرام باشد و علماى اسلام در برابر آن سكوت كنند.»

جاى بسى شگفت است كه اين نويسنده وهّابى با چنين اعتراف آشكارى، باز هم دست از لجاجت نمى كشد و مى گويد :

«رواج يك مطلب و سكوت علما، دليل بر جواز آن نيست و اگر گروهى در برخى از ظروف به خاطر مصالحى لب فرو بندند، به يقين گروه ديگرى، كه از نظر شرايط متفاوت مى باشند، حقيقت را بازگو مى كنند.»

پاسخ اين گفتار واضح و روشن است؛ زيرا علما، هفت قرن تمام لب فرو بسته و كلمه اى در اين مورد نگفته اند. آيا همه آنان، در اين مدت محافظه كار بودند؟! چرا خليفه دوم هنگام فتح «بيت المقدس» آثار قبور پيامبران را نابود نكرد؟ آيا او هم با مشركان زمان خود ساخت؟!

پاسخ منسوب به علماى مدينه، شگفت آورتر است، آنان مى گويند :

«أمّا البِناءُ على القُبُورِ فَهُوَ مَمَنْوعٌ اِجْماعاً لِصحّة الأَحاديثِ الواردَةِ في مَنْعِها وَلهذا اَفْتى كثيرٌ مِنَ العُلَماءِ بِوجُوبِ هَدْمِهِ.»

«بنا نهادن بر قبور، به اتفاق علما ممنوع است، به خاطر احاديث صحيحى كه در اين مورد وارد شده است، از اين جهت گروه زيادى از علما، بر ويران كردن آن فتوا داده اند.»

چگونه مى توان ادعاى «اتفاق» بر تحريمِ ساختنِ بنا بر قبور نمود، در صورتى كه مسلمانان، پيامبر گرامى را در اتاقى كه همسرش عايشه در آن زندگى مى كرد، دفن كردند سپس ابوبكر و عمر به خاطر تبرّك، در كنار آن حضرت، در همان حجره، دفن شدند. آنگاه حجره عايشه را از وسط قسمت كردند و ديوارى در ميان نهادند، بخشى از آن، به زندگى عايشه اختصاص داده شد و بخش ديگر مربوط به قبر پيامبر و شيخين گرديد. از آنجا كه ديوار وسط كوتاه بود، در زمان عبدالله بن زبير بر ارتفاع آن افزوده شد، سپس در هر زمانى، مطابق معمارىِ خاص آن عصر، خانه اى كه پيامبر در آن دفن گرديده تعمير و يا تجديد بنا گرديد و در دوران خلافت امويها و عباسى ها بناى قبر پيوسته مورد توجه بوده و در هر زمانى با معمارى خاصى بنا گرديده است.

آخرين بناى روى قبر، كه هم اكنون نيز باقى است، بناى سلطان عبدالحميد است كه ساختمان آن از سال ١٢٧٠ آغاز گرديد و مدت چهار سال طول كشيد. مشروح تاريخ تعمير و تجديد بناى پيامبر در طول تاريخ و ادوار اسلامى تا عصر سمهودى را مى توانيد در كتاب «وفاء الوفا» ى سمهودى بخوانيد.(٣) و پس از دورانِ سمهودى را در كتابهاى مربوط به تاريخ مدينه به دست آوريد.

٣ ـ حديث ابى الهياج

اكنون وقت آن رسيده است كه حديث مورد نظر علماى وهابى را با دقت مورد توجه قرار دهيم.

متن حديث با سندى از صحيح مسلم :

«حَدَّثنا يَحيى بنُ يَحيى واَبوبَكْر بْنُ أبي شَيْبَةَ وزُهَيْرُ بْنُ حَرْب (قال يَحيى أَخْبَرَنا. وَقَالَ الآخَرانِ، حَدَّثَنا : وَكِيعٌ) عَنْ سُفْيانَ عَنْ حَبِيبِ بْنِ أَبي ثابت، عَنْ اَبي وائِل، عَنْ أبي الهَيّاجِ اْلأسَدِيِّ قالَ لِي عَلِىُّ بْنُ أبي طالِب أَلا أَبْعَثُكَ عَلى ما بَعَثَنِى عَلَيْه رَسُولُ اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم اَنْ لاتَدَع تِمْثالا اِلاّ طَمَسْتَهُ وَلا قَبْراً مُشرِفاً اِلاّ سَوَّيْتَهُ.»(٤)

«مسلم در صحيح خود، از سه نفر به نامهاى «يحيى» ، «ابوبكر» و «زهير» نقل مى كند كه : وكيع از سفيان و او از حبيب، او هم از ابى وائل، سرانجام ابووائل از ابى الهَيّاج نقل مى كنند كه على بن ابيطالب به ابى الهَيّاج گفت تو را به سوى كارى برانگيزم كه پيامبر خدا مرا بر آن برانگيخت، تصويرى را ترك مكن مگر اين كه آن را محو كنى، و نه قبر بلندى را مگر اين كه آن را مساوى و برابر سازى.»

وهابيان اين حديث را مستمسك خود قرار داده اند، بدون اين كه در سند و دلالت حديث دقت كنند.

ديدگاه ما درباره حديث

هرگاه كسى بخواهد با حديثى بر حكمى از احكام خدا استدلال كند، بايد آن حديث دو شرط را دارا باشد :

١ ـ سند حديث صحيح باشد؛ مقصود اين است كه راويان حديث در هر طبقه اى، افرادى باشند كه بتوان به قول آنان اعتماد كرد.

٢ ـ دلالت حديث بر مقصود روشن باشد؛ يعنى الفاظ و جمله هاى حديث بخوبى بر مقصود ما دلالت كند، بطورى كه اگر همان حديث را به دست يك فرد آشنا به زبان و آگاه از خصوصيات آن بدهى، همان را كه ما از آن مى فهميم، او نيز بفهمد.

متأسفانه اين حديث از هر دو نظر مورد ايراد است، بخصوص از نظر «دلالت» كه ربطى به مقصود آنان ندارد.

امّا از نظر سند، اشخاصى كه آن را روايت كرده اند موثق بودنشان مورد اتفاق دانشمندان حديث شناس نيست؛ زيرا در سند آن افرادى به نامهاى :

«وكيع» ، «سفيان الثورى» ، «حبيب بن ابى ثابت» و «ابى وائل اسدى» به چشم مى خورند، در حالى كه حديث شناسى چون حافظ ابن حجر عسقلانى در كتاب «تهذيب التهذيب» از اين افراد انتقاد كرده است؛ بگونه اى كه انسان كاملا در صحت حديث مذكور و ديگر احاديث اين گروه، شك و ترديد مى كند؛ مثلا :

درباره وكيع از امام احمد حنبل نقل مى كند كه :

«إنّه اَخْطَأَ في خَمْسِ مِأَةِ حَديث»(٥)

«او در پانصد حديث اشتباه كرده است!»

و نيز از محمّد بن نصر مروزى درباره وكيع نقل مى كند كه :

«كانَ يَحْدُثُ بِالْمَعْنى ولَمْ يَكُن مِنْ أهْلِ الِلّسانِ»(٦)

«حديث را نقل به معنا مى كرد (متن و الفاظ حديث را نقل مى نمود) در حالى كه عرب زبان نبود (تا تغييرات او در حديث بى اشكال باشد).»

درباره سفيان ثورى از ابن مبارك نقل مى كند :

«حَدّثَ سفيانُ بحديث فَجِئْتُهُ وهوَ يُدَلِّسُهُ فَلَمّا رآنى إسْتحْيى»(٧)

«سفيان حديث مى گفت، ناگهان رسيدم و ديدم كه در حديث تدليس مى كند، وقتى مرا ديد شرمنده شد.»

«تدليس» در هر حديث، به هر معنا تفسير شود، حاكى از آن است كه در راوى حديث، ملكه عدالت و يا راستگويى و واقع بينى وجود ندارد و غير واقع را واقع جلوه مى دهد.

در ترجمه «يحيى قطان» از او نقل مى كند كه سفيان كوشش كرد، مرد غير ثقه را بر من ثقه قلمداد كند، ولى سرانجام نتوانست.(٨)

درباره «حبيب بن ابى ثابت» ، از «ابى حبان» نقل مى كند كه :

«كانَ مُدَلِّساً»

«او در حديث تدليس مى كرد.»

و از قطان نقل مى كند كه :

«لا يُتابَعُ عَلَيْهِ وليسَت مَحْفُوظَهً»

«از حديث او (حبيب بن ابى ثابت) پيروى نمى شود و احاديثش مضبوط نيست.»(٩)

درباره «ابى وائل» مى گويند : وى از نواصب و از منحرفان از امام اميرمؤمنان علىعليه‌السلام بوده است.(١٠)

قابل توجه اين كه راوى حديث «ابى الهياج» در تمام صحاح شش گانه، يك حديث نقل كرده، آنهم همين حديث است و فردى كه بهره او از علوم نبوى يك حديث باشد، ثابت مى كند كه وى مرد حديث نبوده است. در اين صورت اعتماد به ضبط او مشكل خواهد بود.

اگر سند حديث، با چنين اشكالاتى روبرو است، هيچ فقيهى نمى تواند با چنين سندى فتوا بدهد.

وامّا دلالت حديث، دست كمى از سند آن ندارد؛ زيرا مورد استشهاد در حديث جمله زير است :

«ولا قبراً مُشرفاً اِلاّ سَوّيَته»

درباره معناى دو لفظ : «مُشْرِفاً» و «سوّيته» دقّت كنيم :

الف : مُشْرِفاً

لفظ «مشرف» در لغت به معناى «عالى و بلند» آمده و گفته اند :

«المُشرِفُ مِنَ الأماكِن : العالى والمُطِلُّ عَلى غَيْرِهِ»(١١)

«مشرف؛ مكان بلند و مسلّط بر اطراف را گويند.»

صاحب قاموس كه اصالت بيشترى در تنظيم معانى الفاظ دارد، مى گويد :

«الشَّرَف (محركةً) العُلُوّ ومِنَ البَعيرِ سَنامُهُ»

«شرف (با حركت راء) يعنى بلند، و از شتر به قسمت كوهان آن مى گويند.»

بنابر اين لفظ «مشرف» به مطلق بلندى و بخصوص بلندى كه به شكل كوهان شتر باشد، گفته مى شود. با مراجعه به قرائن، بايد ديد مقصود چه نوع بلنديست.

ب : سويته

واژه «سويته» در لغت، مساوى قرار دادن، برابر كردن و كج و معوج را راست كردن است.

«سوىّ الشَىْءَ؛ جَعَلهُ سَوِيّاً يُقالُ : سويتُ المُعْوَجَ فَما اسْتَوى، صَنَعَهُ مُسْتَوِياً»

سوى الشىء : آن را راست كرد. عرب مى گويد : خواستم كج را راست كنم، نشد. و نيز به معناى مصنوع بى عيب هم مى آيد.

و در قرآن مجيد مى فرمايد :

(اَلَّذى خَلَقَ فَسَوّى )(١٢)

«خدايى كه آفريد، و به تكميل آن پرداخت.»

پس از آگاهى از معانى مفردات، بايد ديد مقصود حديث چيست؟

در اين حديث دو احتمال وجود دارد؛ بايد با توجه به معانى مفردات و قرائن ديگر، يكى از آنها را برگزيد :

١- مقصود اين است كه حضرت به ابوالهَيّاج دستور داد قبرهاى بلند را ويران كند و آن را با زمين يكسان سازد.

اين احتمال كه «وهابيان» به آن چسبيده اند از جهاتى مردود است.

لفظ تسويه به معناى «هدم و ويران» كردن نيامده است و اگر مقصود اين بود بايد چنين گفته مى شد :

«وَلا قبراً مشرِفاً اِلاّ سَويتَهُ بالأرْضِ»

يعنى بايد آن را با زمين يكسان كنى، در صورتى كه واژه «ارض» در حديث نيامده است.

اگر يكسان سازى قبرها با زمين مراد است، چرا احدى از علماى اسلام بر طبق آن فتوا نداده است؟ پس بايد گفت برابرى قبر با زمين بر خلاف سنت اسلامى است و سنت اسلامى اين است كه قبر مقدارى بلندتر باشد و تمام فقهاى اسلام بر استحباب بلندى قبر از زمين به مقدار يك وجب فتوا داده اند.

در كتاب «الفقه على المذاهب الأربعه» كه با فتواى چهار امام معروف اهل تسنّن مطابق است، چنين مى خوانيم :

«وَيَنْدُبُ اِرتِفاعُ الْتُّراب فَوْقَ الْقَبْرِ بِقَدْرِ شِبْر.»(١٣)

«مستحب است كه خاك قبر، به اندازه يك وجب از زمين بلندتر باشد.»

با توجه به اين مطالب، بايد حديث را به گونه ديگر كه هم اكنون بيان مى كنيم تفسير كرد.

٢ ـ مقصود از «قبر را مساوى كن» اين است كه روى قبر را صاف كن و هم سطح و يكسان و يكنواخت ساز، در برابر قبرهايى كه به صورت پشت ماهى و يا بسان سنام (كوهان) شتر ساخته مى شوند.

در اين صورت حديث ناظر به اين است كه بايد روى قبر صاف و مساوى باشد، نه به صورت پشت ماهى و يا مسنم كه در ميان برخى از اهل تسنن مرسوم است و از چهار امام معروف تسنن جز شافعى، همگى به استحباب تسنيم قبر فتوا داده اند.(١٤) در اين صورت، اين حديث مؤيد فتواى علماى شيعه است كه مى گويند : سطح قبر بايد در عين ارتفاع از زمين، صاف و يكنواخت باشد.

نكته جالب اين كه مسلم در صحيح خود، اين حديث و حديث ديگر را كه اينك مى آوريم، تحت عنوان «باب الأمر بتسوية القبر» و همچنين ترمذى و نسائى هر يك در سنن خود اين حديث را، در عنوان ياد شده آورده اند. و مقصود از اين عنوان اين است كه سطح قبر يكسان و يكنواخت باشد، و اگر مقصود اين بود كه قبرهاى بلند را با زمين يكسان كنيد لازم بود عنوان باب را به صورت ديگر؛ مثل «الأمر بتخريبِ القُبُور و هدمها» بياورد.

اتفاقاً در زبان عرب، اگر «تسويه» را به چيزى مثل قبر نسبت دهند، مقصود اين است كه خود آن چيز صاف و مساوى باشد نه آن كه با چيز ديگرى مثل زمين، مساوى و هم سطح گردد.

حديث ديگرى را مسلم در صحيح خود آورده كه مضمون آن نيز همان است كه ما تأييد كرديم :

«كُنّا مَعَ فضالةَ بن عُبَيْد بِأَرْضِ الرُّومِ بِرَوْدَس فَتَوفّى صاحِبٌ لَنا فَأَمَرَ فَضالَةُ بنُ عُبَيد بِقَبْرِهِ فَسُوِّىَ ثُمَّ قالَ سَمِعْتُ رَسُولَ الله يأْمُرُ بِتَسْويتها.»(١٥)

«راوى گويد : با فضاله در سرزمين روم بوديم، يكى از دوستان و همراهان ما از دنيا رفت، فضاله دستور داد كه قبر او را مساوى كنند و گفت از رسول خدا شنيدم كه دستور مى داد قبرها را تسطيح و مساوى كنند.»

كليد فهم روايت، به دست آوردن معناى لفظ «تسويه» است و در آن سه احتمال وجود دارد كه بايد با توجه به قرائن، يكى را برگزيد :

١ ـ ويران كردن بناى روى قبر كه اين احتمال باطل است، زيرا قبور در مدينه داراى بنا و قبّه اى نبوده است.

٢ ـ يكسان نمودن سطح قبر با زمين، اين نظر بر خلاف سنّت قطعى است كه : قبر به اندازه يك وجب از زمين بلند و برجسته باشد.

٣ ـ قبر را هم سطح و هموار ساختن و از صورت پشت ماهى و شكل كوهانى بيرون آوردن؛ و اين معنا متعيّن است. در اين صورت هيچ ارتباطى به مقصود مستدل ندارد.

«نووى» شارح معروف صحيح مسلم، حديث را اينگونه تفسير مى كند :

«سنت اين است كه قبر از زمين زياد بلند نباشد و به شكل كوهان شتر درنيايد، بلكه به مقدار يك وجب بلند و مسطح باشد.»(١٦)

اين جمله حاكى است، كه شارح صحيح مسلم، از لفظ «تسويه» همان معنا را فهميده است كه ما اظهار كرديم؛ يعنى امام سفارش و توصيه كرد كه سطح قبرها را از حالت تسنيمى و يا از صورت پشت ماهى بودن بيرون آورد و آن را مسطح و صاف و برابر كند، نه اين كه آنها را با زمين يكسان كند و يا قبر و بناى روى قبر را نابود سازد!

لازم به گفتن است تنها ما نيستيم كه حديث را چنين تفسير مى كنيم، بلكه ابن حجر قسطلانى در كتاب «ارشاد السارى فى شرح صحيح البخارى» نيز حديث را اينگونه تفسير كرده است. وى مى گويد :

سنت در قبر اين است كه تسطيح شود و ما هرگز نبايد سنت را به خاطر اين كه تسطيح شعار رافضى ها است ترك كنيم. اين كه مى گوييم : سنت تسطيح قبر است، با حديث ابى الهَيّاج منافات ندارد؛ چرا كه :

مقصود برابر كردن قبر با زمين نيست، بلكه مقصود اين است كه در عين ارتفاع از زمين، روى قبر مسطح و صاف گردد. (لم يُرِد تَسوِيتَه بالأرضِ وإنَما اَرادَ تَسطِيحَهُ، جَمعاً بِينَ الأخبار....)

گذشته بر اين، اگر مقصود على بن ابيطالبعليه‌السلام از سفارش به ابى الهَيّاج اين بود كه قباب و ابنيه اى را كه روى قبرها قرار دارد ويران كند، پس چرا قبه هاى موجود در زمان خود را كه بر روى قبور پيامبران الهى بود، ويران نكرد، او كه آن روز حاكم على الاطلاق بر سرزمين هاى اسلامى بود و در برابر ديدگان او سرزمين هاى فلسطين و سوريه و مصر و عراق و ايران و يمن، مملو از اين بناها بود كه بر روى قبور پيامبران قرار داشت؟!

از همه اين گفته ها صرفنظر مى كنيم، و فرض مى كنيم كه امامعليه‌السلام به «ابى الهَيّاج» دستور داده است تمام قبرهاى بلند را با زمين يكسان كند، ولى حديث هرگز گواه بر اين نيست كه بايد بنا و ساختمانى كه روى قبرها قرار دارد تخريب و نابود شود، زيرا در حديث آمده كه امام فرمود : «... ولاقبراً مُشرفاً اِلاّ سَوّيتَه» و نفرمود : «ولابناءً ولا قبةً الاّ سوّيتهما» در حالى كه سخن ما درباره خود قبر نيست، بلكه بحث ما درباره بناها و ساختمانهايى است كه روى قبر انجام گرفته و مردم در سايه اين بنا به تلاوت قرآن و خواندن دعا و گزاردن نماز مشغولند، كجاى اين جمله مى گويد بناهاى اطراف قبور را ويران كنيد و اين آثار را، كه به زائر امكان انجام عبادت و تلاوت قرآن مى دهد و مردم را از گرما و سرما حفظ مى كند، ويران سازيد.

مقصود از «بيوت» چيست؟

درباره لفظ «بيوت» يادآور مى شويم كه مفاد لفظ ياد شده، منحصر به «مساجد» نيست، بلكه مساجد و منازلى مانند منازل انبيا و اولياى الهى را كه ويژگى ياد شده در آيه را دارا مى باشند شامل است و دليلى بر انحصار مفهوم آن بر مسجد وجود ندارد و مجموع اين بيوت؛ اعم از مساجد و منازل پيامبران و رجال صالح كه كارهاى دنيا آنان را از آخرت باز نمى دارد، مركز نور خدا و شعله هاى توحيد و تنزيه و تسبيح است، بلكه مى توان گفت : كه مقصود از «بيوت» غير از مساجد است زيرا بيت به آن چهار ديوارى مى گويند كه حتماً داراى «سقف» باشد و اگر به كعبه «بيت الله» مى گويند بدان جهت است كه سقف دارد. در حالى كه مستحب است مساجد داراى سقف نباشند و هم اكنون «مسجد الحرام» فاقد سقف است و آيات قرآن حاكى است كه «بيت» به جايى مى گويند كه داراى سقف باشد، چنانكه مى فرمايد :

( لَوْلا أَنْ يَكُونُ النّاس أُمّةً واحدةً لَجَعَلْنا لِمَنْ يَكْفُر بالرَّحْمنِ لِبُيُوتِهِمْ سُقُفاً مِنْ فِضَّة) (٣٨)

«اگر نبود كه همه مردم بايد يك گروه باشند، سقف خانه كسانى را كه به خدا كفر مى ورزند، از نقره قرار مى داديم.»

در هر حال يا مقصود از «بيوت» غير مساجد است و يا اعم از مساجد و منازل.

مقصود از «يرفع» كه به معناى ترفيع و برافراشتن است، چيست؟

صريح آيه اين است كه خداوند اذن داده است اين خانه ها رفعت يابد و مقصود از رفعت و برافراشتگى يا رفعت ظاهرى و بالا بردن پايه ها و ديوارها و صيانت آن از فرو ريختن است، چنانكه قرآن همين لفظ را در بالا بردن ديوار و تعمير ظاهرى به كار برده است و مى فرمايد :

( وَاِذْ يَرْفَعُ اِبْراهيمُ الْقَواعِدَ مِنَ الْبَيْتِ وَاِسْماعيلُ .) (٣٩)

«آنگاه كه ابراهيم و فرزند او اسماعيل ديوارهاى بيت (كعبه) را بالا بردند.»

و يا رفعت معنوى و عظمت باطنى مراد است و اين كه خدا به اين نوع خانه ها، امتياز خاصى بخشيده و مقام و موقعيت آنها را بالا برده است.

اگر مقصود «رفعت» ظاهرى باشد، به روشنى گواهى مى دهد كه خانه انبيا و اوليا، كه مصداق حقيقى و واقعى اين «بيوت» مى باشند، در هر حال شايسته تعمير و آبادى است؛ خواه در حال حيات و خواه در حال ممات، خواه در آنجا به خاك سپرده شوند (مانند خانه پيامبر، امام هادى و امام عسكرىعليهما‌السلام كه مدفن آنها منزلشان است) يا در جاى ديگر. در هر حال، بايد اين گونه بيتها تعمير شوند و از ويرانى و خرابى مصون بمانند.

و اگر مقصود «رفعت» معنوى باشد، نتيجه آن اين است كه خداوند اذن داده است اين نوع خانه ها مورد احترام و تكريم قرار گيرند و يكى از مظاهر احترام به اين نوع خانه ها، حفظ آنها از ويرانى و تعمير و آبادانى و كوشش در تميزى و نظافت آنها است.

و همه اين رفعت ظاهرى و باطنى، براى اين است كه اين خانه ها از آنِ رجالى است الهى كه همگى بنده خدا و مطيع فرمانهاى او بوده اند.

با وجود اين آيه و آيات ديگر، چگونه است كه وهابيها به تخريب آثار رسالت و ويران كردن خانه هاى آنان پرداختند و اين مشاهد نورانى را كه زنان و مردانى شب و روز در آنجا خدا را تسبيح و تنزيه نموده اند و به خاطر وابستگى صاحبان اين بيوت به خدا، در آنجاها گرد آمده و مشغول راز و نياز و دعا و تذلل گشته اند، به ويرانه اى تبديل ساختند و از اين طريق كينه وعداوت ديرينه خود را به صاحب رسالت و خاندان و صحابه او، واضح و آشكار ساختند؟!

در اين مورد نظر خواننده گرامى را به حديثى جلب مى كنيم :

انس بن مالك مى گويد :

«روزى پيامبر گرامى آيه : فى بيوت اَذِنَ الله... را خواند، در آن هنگام مردى برخاست و پرسيد : مقصود كدام خانه ها است؟ پيامبر فرمود : خانه پيامبران. آنگاه ابوبكر برخاست و پرسيد : آيا اين خانه (اشاره كرد به خانه على و فاطمه) از آن خانه ها است؟ فرمود :

«نَعَمْ مِنْ أَفاضِلِها»(٤٠) ؛ آرى، از مهمترين و با فضيلت ترين آنها است.»

٢ ـ امت اسلامى و تعمير قبور

آنگاه كه اسلام در شبه جزيره انتشار يافت و نور آن بتدريج قسمت مهمى از خاور ميانه را در برگرفت، در آن روز قبور پيامبرانى كه مدفن آنان شناخته شده بود، سقف و سايبان بلكه قبه و بارگاه داشت و هم اكنون قسمتى از قبور آنان به همان شكل باقى است.

در مكه، قبر اسماعيل و مادرش هاجر در حِجْر قرار گرفته است. قبر دانيال در شوش، هود و صالح و يونس و ذوالكفل در عراق واقع شده و قبور پيامبرانى مانند ابراهيم خليل و فرزندش اسحاق و نيز يعقوب و يوسف، كه همه را حضرت موسى از مصر به بيت المقدس آورد، در قدس اشغالى است.

آنان همگى داراى علامت، نشانه و بنا مى باشند.

و قبر حوّا در جده است كه آثار آن پس از تسلّط سعوديها از بين رفت. و اين كه به آن سرزمين «جده» مى گويند، به خاطر بودن قبر حوّا در آنجا است، حال خواه اين نسبت درست باشد يا نادرست.

روزى كه مسلمانان، اين بلاد را فتح كردند، هرگز از مشاهده اين آثار ناراحت نشدند و فرمان تخريب آن را صادر نكردند.

اگر به راستى تعمير قبور و دفن ميت در مقابرِ پوشيده شده، از نظر اسلام حرام بود، مسلمانان قبل از هر چيز بر خود لازم مى دانستند اين مقابر را، كه اردن و عراق را فرا گرفته اند، ويران كنند و از تجديد بناى آن در تمام ادوار به شدت جلوگيرى نمايند، در صورتى كه نه تنها اين مقابر را ويران نكردند بلكه در مدت چهارده قرن، در تعمير و حفظ آثار پيامبران سلف كوشيده اند.

آنان با عقل خدادادى، حفظ آثار پيامبران را نوعى اداى احترام به آنان دانسته و خود را با انجام اين كار، در شمار افراد مأجور و نيكوكار قرار داده اند.

ابن تيميه در كتاب «الصراط المستقيم» مى گويد : هنگام فتح بيت المقدس، قبور پيامبران بنا داشت ولى درب آن تا سال چهارصد هجرى بسته بود.(٤١) اگر به راستى ساختن بنا بر قبر، عمل حرام بود، طبعاً بايد ويران كردن آن واجب باشد و مسدود بودنش، مجوّز بقاى آن نبود، و لازم بود هر چه زودتر سقف و بنا را از دم بيل و كلنگ بگذرانند و آنها را ويران سازند.

خلاصه، وجود اين ابنيه و قباب در طول اين مدت، در برابر انظار علما و سران اسلام، خود نشانه بارزى بر جواز آن در آيين مقدس اسلام مى باشد.

___________________

پی نوشت ها :

١ ـ «اِنَّ أَوّلَ بَيْت وُضِعَ للنّاسِ لَلَّذى بِبَكَّةَ مُبارَكاً وهُدىً للعالمين» (آل عمران : ٩٦)

٢ ـ «وَاِذْ يَرفَعُ ابراهيمُ القَواعِدَ مِنَ البَيْتِ وَاِسْماعِيلُ» (بقره : ١٢٧)

٣ ـ «وَأذِّنْ فى النّاسِ بِالحَجِّ» (حج : ٢٧)

٤ ـ «وَاِذْ جَعلْناالبَيْتَ مَثابةً لِلنّاسِ وَأمناً» (بقره : ١٢٥ و نيز قصص : ٥٧)

٥ ـ «جَعَلَ اللهُ الْكَعْبةَ الْبَيْتَ الحَرامَ قِياماً لِلنّاسِ» (مائده : ٩٧)

٦ ـ آل عمران : ٩٧

٧ ـ ابراهيم : ٣٥

٨ ـ نساء : ٥

٩ ـ مدارك اين حديث، كه در ميان محدثان معروف به حديث «يوم الإنذار» و «بدء الدعوه» است، در كتابهاى تاريخ و حديث موجود است و طبرى آن را در تاريخ خود، ج ٢، ص ٦٣، ط مصر آورده است.

١٠ ـ تهذيب التهذيب، ج ٣، ص ٤٦، تاريخ الخطيب، ج ٩، ص ١٩٣؛ ميزان الإعتدال، ج ١، ص ٣٧؛ لسان الميزان، ج٣، ص١٣

١١ ـ ميزان الإعتدال، ج ١، ص ٤٤٧؛ لسان الميزان، ج ٣، ص ١٤٥

١٢ ـ ميزان الإعتدال، ج ١، ص ٤٣٨؛ تهذيب التهذيب، ج ٤، ص ٢٩٥

١٣ ـ الشيعه والتشيع ص ١٤٤

١٤ ـ واقعه صفين ط مصر ص ٥٨ عبارت امام چنين است : ولم يكن الله ليرانى اتّخذ المضلّين عضداً.

١٥ ـ دائرة المعارف فريد وجدى، ج ١٠، ص ٨٧١، به نقل از مجله المقتطف، ج ٢٧، ص ٨٩٣

١٦ ـ يكى از نويسندگان عثمانى در «تاريخ بغداد» خود، ص ١٥٢، آغاز رابطه «شيخ محمد» و «آل سعود» را به نحو ديگر نوشته است امّا آنچه در اينجا نوشته شد صحيح تر به نظر مى رسد.

١٧ ـ تاريخ ابن بشر نجدى.

١٨ ـ جزيرة العرب فى القرن العشرين، ص ٣٤١

١٩ ـ تاريخ المملكة العربية السعوديه، ج ١، ص ٥١

٢٠ ـ در تاريخ تولد و فوت شيخ، غير از ١١١٥ ـ ١٢٠٦ اقوال ديگرى هم هست.

٢١ ـ تاريخ كربلا و حائر حسينعليه‌السلام ، ص ١٧٤ ـ ١٧٢

٢٢ ـ مفتاح الكرامه، ج ٧، ص ٦٥٣

٢٣ ـ فجر : ٢٣

٢٤ ـ تاريخ نجد آلوسى، ص ٩١ ـ ٩٠ و نيز در اين باره به رساله «العقيدة الحمويه» نوشته ابن تيميه مراجعه شود.

٢٥ ـ حاضر العالم الاسلامى، ج ١، ص ٢٦٤

٢٦ ـ الفتوحات الاسلاميه، ج ٢، ص ٣٥٧

٢٧ ـ الاسلام فى القرن العشرين، ص ١٣٧ ـ ١٢٦

٢٨ ـ زاد المعاد، ص٦٦١

٢٩ ـ «يَجِبُ هَدْمُ المَشاهِدِ الّتى بُنِيَتْ على القُبور، ولا يَجُوزُ إبقاءُها بَعد القُدْرَة على هَدْمِها وإبْطالِها يوماً واحِداً!»

٣٠ ـ مرحوم آقا بزرگ تهرانى در كتاب «الذريعه» ، ج ٨، ص ٢٦١ مى نويسد : وهابيان در ١٥ ربيع الأول ١٣٤٣ بر حجاز تسلط يافتند و در هشتم شوال ١٣٤٣، قبور امامان بقيع و صحابه را ويران كردند. در حالى كه، جريده «ام القرا» صورت استفتاء و جواب را در شماره ١٧ شوال سال ١٣٤٤ منتشر ساخته و تاريخ جواب علماى مدينه را ٢٥ رمضان معين كرده است. بايد گفت تسلط و تخريب هر دو، در سال ١٣٤٤، انجام گرفته است و مرحوم سيد محسين امين تاريخ تسلط كامل و تخريب را سال ١٣٤٤ هـ ق. دانسته است. به كتاب «كشف الارتياب» ، ص ٦٠-٥٦ مراجعه شود.

٣١ ـ حج : ٣٢

٣٢ ـ مجمع البيان، ج ٤، ص ٨٣، چاپ صيدا.

٣٣ ـ بقره : ١٥٨ : «اِنَّ الصَّفا وَالْمَرْوَة مِنْ شَعائِرِ الله.»

٣٤ ـ سوره حج آيه ٣٦ : «وَالْبُدْنَ جَعَلْناها لَكُمْ مِنْ شَعائِرِ الله» ؛ شتر فربه را از شعائر قرار داديم.»

٣٥ ـ حفظ قبور، ابراز مودت به قربى است.

٣٦ ـ شورى : ٢٣

٣٧ ـ نور : ٣٦ و ٣٧

٣٨ ـ زخرف : ٣٣

٣٩ ـ بقره : ١٢٧

٤٠ ـ درّالمنثور، ج ٥، ص ٥٠

٤١ ـ كشف الارتياب، ص ٣٨٤

آثار اسلامى نشانه اصالت دين است

در حفظ آثار نبوت، بخصوص آثار پيامبر گرامى؛ مانند مدفن آن حضرت و قبر همسران و فرزندان و صحابه و ياران او و خانه هايى كه در آنجا زندگى كرده و مساجدى كه در آنها نماز گزارده، داراى ارزش و فايده عظيمى است كه هم اكنون به آن اشاره مى كنيم :

همگى مى دانيم كه امروزه پس از گذشت بيست قرن از ميلاد حضرت مسيحعليه‌السلام ، وجود آن حضرت و مادرش مريم و كتابش انجيل و ياران و حواريون او، در غرب به صورت افسانه تاريخى درآمده است كه گروهى از شرق شناسان در وجود چنين مرد آسمانى، كه نامش مسيح مادرش مريم و كتابش انجيل است، تشكيك كرده و آن را افسانه اى بسان افسانه «مجنون عامرى» و معشوق وى «ليلى» ، تلقّى مى كنند و چنين فكر مى كنند كه زاييده مغزها و انديشه هاست. چرا؟، به خاطر اين كه يك اثر واقعى ملموس از مسيح در دست نيست؛ مثلا بطور مشخص نقطه اى كه او در آن متولد گرديد و خانه اى كه زندگى كرد و جايى كه در آن، به عقيده نصارى، به خاك سپرده شد، معلوم و روشن نيست. كتاب آسمانى او دستخوش تحريف گرديده و اين اناجيل چهارگانه، كه در آخر هر كدام جريان قتل و دفن عيسى آمده است، بطور مسلم مربوط به او نيست و آشكارا گواهى مى دهد كه پس از درگذشت وى تدوين شده اند، از اين جهت بسيارى از محققان، آنها را از آثار ادبى قرن دوم ميلادى دانسته اند ولى اگر تمام خصوصيات مربوط به او محفوظ مى ماند، به روشنى بر اصالت او گواهى مى داد، و براى اين خيالبافان و شكاكان، جاى تشكيك باقى نمى گذارد.

امّا مسلمانان با چهره اى باز، به مردم جهان مى گويند : مردم! هزار و چهار صد سال پيش از اين، در سرزمين حجاز مردى براى رهبرى جامعه بشرى برانگيخته شد و در اين راه موفقيت بزرگى به دست آورد، تمام خصوصيات زندگيش محفوظ است، بى آن كه كوچكترين نقطه ابهامى در آن مشاهده گردد، حتّى خانه اى كه در آن متولد شده، مشخص است، و كوه حِرا منطقه اى است كه در آنجا وحى بر او نازل مى گشت. اين مسجد او است كه در آن نماز مى گزارد. اين خانه اى است كه در آنجا به خاك سپرده شد. اينها خانه هاى فرزندان و همسران و بستگان او است و اينها قبور فرزندان و اوصيا و خلفا و همسرانش و....

حال اگر همه اين آثار را از ميان ببريم، علائم وجود و نشانه هاى اصالت او را نابود كرده ايم و زمينه را براى دشمنان اسلام آماده ساخته ايم. بنابر اين، ويران كردن آثار رسالت و خاندان عصمت، افزون بر اين كه نوعى هتك حرمت و بى اعتنايى است، مبارزه با مظاهر اصالت اسلام و اصالت رسالت پيامبر نيز مى باشد.

آيين اسلام، آيين ابدى و جاودانى است و تا روز قيامت دين بشرها مى باشد. نسل هايى كه پس از هزاران سال مى آيند، بايد به اصالت آن، مؤمن و مذعن باشند. لذا براى تأمين اين هدف، بايد پيوسته تمام آثار و نشانه هاى صاحب رسالت را حفظ كنيم و از اين طريق گامى در راه بقاى دين در اعصار آينده برداريم، كارى نكينم كه نبوت پيامبر اسلام به سرنوشت حضرت عيسىعليه‌السلام دچار گردد.

مسلمانان به اندازه اى بر حفظ آثار پيامبر گرامى عنايت داشته اند كه تمام خصوصيات زندگى آن حضرت را، بخصوص دوران رسالتش را به دقت ضبط كرده اند، تا آنجا كه خصوصيات انگشتر، كفش، مسواك، نشان شمشير، زره، نيزه، اسب، شتر و غلام او را بيان كرده اند و حتى چاه هايى كه از آن آب آشاميده و اراضى كه وقف نموده، بلكه بالاتر، كيفيت راه رفتن، غذا خوردن و نوع طعامى كه آن را دوست داشته و خصوصيات محاسن و كيفيت خضاب آن را يادداشت نموده و هم اكنون قسمتى از اين آثار باقى است.(١)

با مراجعه به تاريخ اسلام و گشت و گذار در بلاد گسترده اسلامى، به يقين مى توان دريافت كه تعمير قبور و حفظ و صيانت آنها از اندراس و فرسودگى، سيره مسلمانان بوده است و هم اكنون در تمام بلاد اسلامى، مقابر پيامبران و اولياى دين و رجال صالح و نيكوكار، به صورت مزار موجود است و براى حفظ آثار و قبور آنها، كه غالباً از آثار باستانىِ اسلامى مى باشند، موقوفاتى وجود دارد كه درآمد آن موقوفات در حفظ آنها مصرف مى شود.

پيش از پيدايش گروه وهابى در نجد، و پيش از تسلط آنان بر حرمين و ديگر مناطق حجاز، تمامى قبور اولياى الهى، معمور و آباد و مورد توجه همگان بوده است و احدى از علماى اسلام بر آن ايراد نمى گرفت، اين تنها ايران نيست كه قبور اوليا و صالحان در آن، به صورت مزار درآمده بلكه در تمام كشورها و بلاد اسلامى، بخصوص مصر، سوريه، عراق، مغرب و تونس مقابر علما و بزرگان اسلام، معمور و آباد مى باشد و مسلمانان گروه گروه براى زيارت و خواندن فاتحه و قرآن رهسپار مقابر آنان مى شوند و تمامى اين امكنه، براى خود خادم و نگهبان دارد و گروهى مأمور نظافت و نگاهدارى «حرم» هاى شريف مى باشند.

با اين اشاعه و گسترش، آن هم در تمام بلاد اسلام، چگونه مى توان تعمير قبور را يك امر حرام تلقّى كرد، در حالى كه چنين روش ممتدى از صدر اسلام تا به امروز وجود داشته و دارد و به اين روش در اصطلاح دانشمندان «سيره مسلمين» مى گويند، كه منتهى به زمان پيامبر مى گردد، وجود چنين سيره، بى آن كه به آن اعتراض گردد، نشانه جواز و مرغوبيت و محبوبيت آن است.

اين مطلب از نظر «ضرورت» به پايه اى است كه يكى از نويسندگان وهابى نيز به آن اعتراف مى نمايد و در صدد پاسخ برمى آيد.

هذا أمرٌ عَمَّ البلادَ وطَبَّقَ الأَرْضَ شرقاً وغرباً بحيث لا بلدةَ مِنْ بِلادِ الاسلامِ إلاّ فيها قُبورٌ ومشاهدٌ بَلْ مساجدُ الْمُسْلِمِينَ غالباً لاتَخْلُو عَن قبر ومشهد ولايَسَعُ عقلُ عاقلِ اَنّ هذا مُنكَرٌ يَبلُغ اِلى ما ذَكرتَ مِنَ الشَّناعَةِ ويَسْكُتُ علماءُ الإسْلامِ.(٢)

«اين مطلب، عموم بلاد و شرق و غرب را فرا گرفته است، بگونه اى كه از بلاد اسلامى نقطه اى نيست كه در آنجا قبر و مشهدى نباشد، حتى مساجد مسلمانان نيز خالى از قبر نيست و عقل نمى پذيرد كه چنين كارى حرام باشد و علماى اسلام در برابر آن سكوت كنند.»

جاى بسى شگفت است كه اين نويسنده وهّابى با چنين اعتراف آشكارى، باز هم دست از لجاجت نمى كشد و مى گويد :

«رواج يك مطلب و سكوت علما، دليل بر جواز آن نيست و اگر گروهى در برخى از ظروف به خاطر مصالحى لب فرو بندند، به يقين گروه ديگرى، كه از نظر شرايط متفاوت مى باشند، حقيقت را بازگو مى كنند.»

پاسخ اين گفتار واضح و روشن است؛ زيرا علما، هفت قرن تمام لب فرو بسته و كلمه اى در اين مورد نگفته اند. آيا همه آنان، در اين مدت محافظه كار بودند؟! چرا خليفه دوم هنگام فتح «بيت المقدس» آثار قبور پيامبران را نابود نكرد؟ آيا او هم با مشركان زمان خود ساخت؟!

پاسخ منسوب به علماى مدينه، شگفت آورتر است، آنان مى گويند :

«أمّا البِناءُ على القُبُورِ فَهُوَ مَمَنْوعٌ اِجْماعاً لِصحّة الأَحاديثِ الواردَةِ في مَنْعِها وَلهذا اَفْتى كثيرٌ مِنَ العُلَماءِ بِوجُوبِ هَدْمِهِ.»

«بنا نهادن بر قبور، به اتفاق علما ممنوع است، به خاطر احاديث صحيحى كه در اين مورد وارد شده است، از اين جهت گروه زيادى از علما، بر ويران كردن آن فتوا داده اند.»

چگونه مى توان ادعاى «اتفاق» بر تحريمِ ساختنِ بنا بر قبور نمود، در صورتى كه مسلمانان، پيامبر گرامى را در اتاقى كه همسرش عايشه در آن زندگى مى كرد، دفن كردند سپس ابوبكر و عمر به خاطر تبرّك، در كنار آن حضرت، در همان حجره، دفن شدند. آنگاه حجره عايشه را از وسط قسمت كردند و ديوارى در ميان نهادند، بخشى از آن، به زندگى عايشه اختصاص داده شد و بخش ديگر مربوط به قبر پيامبر و شيخين گرديد. از آنجا كه ديوار وسط كوتاه بود، در زمان عبدالله بن زبير بر ارتفاع آن افزوده شد، سپس در هر زمانى، مطابق معمارىِ خاص آن عصر، خانه اى كه پيامبر در آن دفن گرديده تعمير و يا تجديد بنا گرديد و در دوران خلافت امويها و عباسى ها بناى قبر پيوسته مورد توجه بوده و در هر زمانى با معمارى خاصى بنا گرديده است.

آخرين بناى روى قبر، كه هم اكنون نيز باقى است، بناى سلطان عبدالحميد است كه ساختمان آن از سال ١٢٧٠ آغاز گرديد و مدت چهار سال طول كشيد. مشروح تاريخ تعمير و تجديد بناى پيامبر در طول تاريخ و ادوار اسلامى تا عصر سمهودى را مى توانيد در كتاب «وفاء الوفا» ى سمهودى بخوانيد.(٣) و پس از دورانِ سمهودى را در كتابهاى مربوط به تاريخ مدينه به دست آوريد.

٣ ـ حديث ابى الهياج

اكنون وقت آن رسيده است كه حديث مورد نظر علماى وهابى را با دقت مورد توجه قرار دهيم.

متن حديث با سندى از صحيح مسلم :

«حَدَّثنا يَحيى بنُ يَحيى واَبوبَكْر بْنُ أبي شَيْبَةَ وزُهَيْرُ بْنُ حَرْب (قال يَحيى أَخْبَرَنا. وَقَالَ الآخَرانِ، حَدَّثَنا : وَكِيعٌ) عَنْ سُفْيانَ عَنْ حَبِيبِ بْنِ أَبي ثابت، عَنْ اَبي وائِل، عَنْ أبي الهَيّاجِ اْلأسَدِيِّ قالَ لِي عَلِىُّ بْنُ أبي طالِب أَلا أَبْعَثُكَ عَلى ما بَعَثَنِى عَلَيْه رَسُولُ اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم اَنْ لاتَدَع تِمْثالا اِلاّ طَمَسْتَهُ وَلا قَبْراً مُشرِفاً اِلاّ سَوَّيْتَهُ.»(٤)

«مسلم در صحيح خود، از سه نفر به نامهاى «يحيى» ، «ابوبكر» و «زهير» نقل مى كند كه : وكيع از سفيان و او از حبيب، او هم از ابى وائل، سرانجام ابووائل از ابى الهَيّاج نقل مى كنند كه على بن ابيطالب به ابى الهَيّاج گفت تو را به سوى كارى برانگيزم كه پيامبر خدا مرا بر آن برانگيخت، تصويرى را ترك مكن مگر اين كه آن را محو كنى، و نه قبر بلندى را مگر اين كه آن را مساوى و برابر سازى.»

وهابيان اين حديث را مستمسك خود قرار داده اند، بدون اين كه در سند و دلالت حديث دقت كنند.

ديدگاه ما درباره حديث

هرگاه كسى بخواهد با حديثى بر حكمى از احكام خدا استدلال كند، بايد آن حديث دو شرط را دارا باشد :

١ ـ سند حديث صحيح باشد؛ مقصود اين است كه راويان حديث در هر طبقه اى، افرادى باشند كه بتوان به قول آنان اعتماد كرد.

٢ ـ دلالت حديث بر مقصود روشن باشد؛ يعنى الفاظ و جمله هاى حديث بخوبى بر مقصود ما دلالت كند، بطورى كه اگر همان حديث را به دست يك فرد آشنا به زبان و آگاه از خصوصيات آن بدهى، همان را كه ما از آن مى فهميم، او نيز بفهمد.

متأسفانه اين حديث از هر دو نظر مورد ايراد است، بخصوص از نظر «دلالت» كه ربطى به مقصود آنان ندارد.

امّا از نظر سند، اشخاصى كه آن را روايت كرده اند موثق بودنشان مورد اتفاق دانشمندان حديث شناس نيست؛ زيرا در سند آن افرادى به نامهاى :

«وكيع» ، «سفيان الثورى» ، «حبيب بن ابى ثابت» و «ابى وائل اسدى» به چشم مى خورند، در حالى كه حديث شناسى چون حافظ ابن حجر عسقلانى در كتاب «تهذيب التهذيب» از اين افراد انتقاد كرده است؛ بگونه اى كه انسان كاملا در صحت حديث مذكور و ديگر احاديث اين گروه، شك و ترديد مى كند؛ مثلا :

درباره وكيع از امام احمد حنبل نقل مى كند كه :

«إنّه اَخْطَأَ في خَمْسِ مِأَةِ حَديث»(٥)

«او در پانصد حديث اشتباه كرده است!»

و نيز از محمّد بن نصر مروزى درباره وكيع نقل مى كند كه :

«كانَ يَحْدُثُ بِالْمَعْنى ولَمْ يَكُن مِنْ أهْلِ الِلّسانِ»(٦)

«حديث را نقل به معنا مى كرد (متن و الفاظ حديث را نقل مى نمود) در حالى كه عرب زبان نبود (تا تغييرات او در حديث بى اشكال باشد).»

درباره سفيان ثورى از ابن مبارك نقل مى كند :

«حَدّثَ سفيانُ بحديث فَجِئْتُهُ وهوَ يُدَلِّسُهُ فَلَمّا رآنى إسْتحْيى»(٧)

«سفيان حديث مى گفت، ناگهان رسيدم و ديدم كه در حديث تدليس مى كند، وقتى مرا ديد شرمنده شد.»

«تدليس» در هر حديث، به هر معنا تفسير شود، حاكى از آن است كه در راوى حديث، ملكه عدالت و يا راستگويى و واقع بينى وجود ندارد و غير واقع را واقع جلوه مى دهد.

در ترجمه «يحيى قطان» از او نقل مى كند كه سفيان كوشش كرد، مرد غير ثقه را بر من ثقه قلمداد كند، ولى سرانجام نتوانست.(٨)

درباره «حبيب بن ابى ثابت» ، از «ابى حبان» نقل مى كند كه :

«كانَ مُدَلِّساً»

«او در حديث تدليس مى كرد.»

و از قطان نقل مى كند كه :

«لا يُتابَعُ عَلَيْهِ وليسَت مَحْفُوظَهً»

«از حديث او (حبيب بن ابى ثابت) پيروى نمى شود و احاديثش مضبوط نيست.»(٩)

درباره «ابى وائل» مى گويند : وى از نواصب و از منحرفان از امام اميرمؤمنان علىعليه‌السلام بوده است.(١٠)

قابل توجه اين كه راوى حديث «ابى الهياج» در تمام صحاح شش گانه، يك حديث نقل كرده، آنهم همين حديث است و فردى كه بهره او از علوم نبوى يك حديث باشد، ثابت مى كند كه وى مرد حديث نبوده است. در اين صورت اعتماد به ضبط او مشكل خواهد بود.

اگر سند حديث، با چنين اشكالاتى روبرو است، هيچ فقيهى نمى تواند با چنين سندى فتوا بدهد.

وامّا دلالت حديث، دست كمى از سند آن ندارد؛ زيرا مورد استشهاد در حديث جمله زير است :

«ولا قبراً مُشرفاً اِلاّ سَوّيَته»

درباره معناى دو لفظ : «مُشْرِفاً» و «سوّيته» دقّت كنيم :

الف : مُشْرِفاً

لفظ «مشرف» در لغت به معناى «عالى و بلند» آمده و گفته اند :

«المُشرِفُ مِنَ الأماكِن : العالى والمُطِلُّ عَلى غَيْرِهِ»(١١)

«مشرف؛ مكان بلند و مسلّط بر اطراف را گويند.»

صاحب قاموس كه اصالت بيشترى در تنظيم معانى الفاظ دارد، مى گويد :

«الشَّرَف (محركةً) العُلُوّ ومِنَ البَعيرِ سَنامُهُ»

«شرف (با حركت راء) يعنى بلند، و از شتر به قسمت كوهان آن مى گويند.»

بنابر اين لفظ «مشرف» به مطلق بلندى و بخصوص بلندى كه به شكل كوهان شتر باشد، گفته مى شود. با مراجعه به قرائن، بايد ديد مقصود چه نوع بلنديست.

ب : سويته

واژه «سويته» در لغت، مساوى قرار دادن، برابر كردن و كج و معوج را راست كردن است.

«سوىّ الشَىْءَ؛ جَعَلهُ سَوِيّاً يُقالُ : سويتُ المُعْوَجَ فَما اسْتَوى، صَنَعَهُ مُسْتَوِياً»

سوى الشىء : آن را راست كرد. عرب مى گويد : خواستم كج را راست كنم، نشد. و نيز به معناى مصنوع بى عيب هم مى آيد.

و در قرآن مجيد مى فرمايد :

(اَلَّذى خَلَقَ فَسَوّى )(١٢)

«خدايى كه آفريد، و به تكميل آن پرداخت.»

پس از آگاهى از معانى مفردات، بايد ديد مقصود حديث چيست؟

در اين حديث دو احتمال وجود دارد؛ بايد با توجه به معانى مفردات و قرائن ديگر، يكى از آنها را برگزيد :

١- مقصود اين است كه حضرت به ابوالهَيّاج دستور داد قبرهاى بلند را ويران كند و آن را با زمين يكسان سازد.

اين احتمال كه «وهابيان» به آن چسبيده اند از جهاتى مردود است.

لفظ تسويه به معناى «هدم و ويران» كردن نيامده است و اگر مقصود اين بود بايد چنين گفته مى شد :

«وَلا قبراً مشرِفاً اِلاّ سَويتَهُ بالأرْضِ»

يعنى بايد آن را با زمين يكسان كنى، در صورتى كه واژه «ارض» در حديث نيامده است.

اگر يكسان سازى قبرها با زمين مراد است، چرا احدى از علماى اسلام بر طبق آن فتوا نداده است؟ پس بايد گفت برابرى قبر با زمين بر خلاف سنت اسلامى است و سنت اسلامى اين است كه قبر مقدارى بلندتر باشد و تمام فقهاى اسلام بر استحباب بلندى قبر از زمين به مقدار يك وجب فتوا داده اند.

در كتاب «الفقه على المذاهب الأربعه» كه با فتواى چهار امام معروف اهل تسنّن مطابق است، چنين مى خوانيم :

«وَيَنْدُبُ اِرتِفاعُ الْتُّراب فَوْقَ الْقَبْرِ بِقَدْرِ شِبْر.»(١٣)

«مستحب است كه خاك قبر، به اندازه يك وجب از زمين بلندتر باشد.»

با توجه به اين مطالب، بايد حديث را به گونه ديگر كه هم اكنون بيان مى كنيم تفسير كرد.

٢ ـ مقصود از «قبر را مساوى كن» اين است كه روى قبر را صاف كن و هم سطح و يكسان و يكنواخت ساز، در برابر قبرهايى كه به صورت پشت ماهى و يا بسان سنام (كوهان) شتر ساخته مى شوند.

در اين صورت حديث ناظر به اين است كه بايد روى قبر صاف و مساوى باشد، نه به صورت پشت ماهى و يا مسنم كه در ميان برخى از اهل تسنن مرسوم است و از چهار امام معروف تسنن جز شافعى، همگى به استحباب تسنيم قبر فتوا داده اند.(١٤) در اين صورت، اين حديث مؤيد فتواى علماى شيعه است كه مى گويند : سطح قبر بايد در عين ارتفاع از زمين، صاف و يكنواخت باشد.

نكته جالب اين كه مسلم در صحيح خود، اين حديث و حديث ديگر را كه اينك مى آوريم، تحت عنوان «باب الأمر بتسوية القبر» و همچنين ترمذى و نسائى هر يك در سنن خود اين حديث را، در عنوان ياد شده آورده اند. و مقصود از اين عنوان اين است كه سطح قبر يكسان و يكنواخت باشد، و اگر مقصود اين بود كه قبرهاى بلند را با زمين يكسان كنيد لازم بود عنوان باب را به صورت ديگر؛ مثل «الأمر بتخريبِ القُبُور و هدمها» بياورد.

اتفاقاً در زبان عرب، اگر «تسويه» را به چيزى مثل قبر نسبت دهند، مقصود اين است كه خود آن چيز صاف و مساوى باشد نه آن كه با چيز ديگرى مثل زمين، مساوى و هم سطح گردد.

حديث ديگرى را مسلم در صحيح خود آورده كه مضمون آن نيز همان است كه ما تأييد كرديم :

«كُنّا مَعَ فضالةَ بن عُبَيْد بِأَرْضِ الرُّومِ بِرَوْدَس فَتَوفّى صاحِبٌ لَنا فَأَمَرَ فَضالَةُ بنُ عُبَيد بِقَبْرِهِ فَسُوِّىَ ثُمَّ قالَ سَمِعْتُ رَسُولَ الله يأْمُرُ بِتَسْويتها.»(١٥)

«راوى گويد : با فضاله در سرزمين روم بوديم، يكى از دوستان و همراهان ما از دنيا رفت، فضاله دستور داد كه قبر او را مساوى كنند و گفت از رسول خدا شنيدم كه دستور مى داد قبرها را تسطيح و مساوى كنند.»

كليد فهم روايت، به دست آوردن معناى لفظ «تسويه» است و در آن سه احتمال وجود دارد كه بايد با توجه به قرائن، يكى را برگزيد :

١ ـ ويران كردن بناى روى قبر كه اين احتمال باطل است، زيرا قبور در مدينه داراى بنا و قبّه اى نبوده است.

٢ ـ يكسان نمودن سطح قبر با زمين، اين نظر بر خلاف سنّت قطعى است كه : قبر به اندازه يك وجب از زمين بلند و برجسته باشد.

٣ ـ قبر را هم سطح و هموار ساختن و از صورت پشت ماهى و شكل كوهانى بيرون آوردن؛ و اين معنا متعيّن است. در اين صورت هيچ ارتباطى به مقصود مستدل ندارد.

«نووى» شارح معروف صحيح مسلم، حديث را اينگونه تفسير مى كند :

«سنت اين است كه قبر از زمين زياد بلند نباشد و به شكل كوهان شتر درنيايد، بلكه به مقدار يك وجب بلند و مسطح باشد.»(١٦)

اين جمله حاكى است، كه شارح صحيح مسلم، از لفظ «تسويه» همان معنا را فهميده است كه ما اظهار كرديم؛ يعنى امام سفارش و توصيه كرد كه سطح قبرها را از حالت تسنيمى و يا از صورت پشت ماهى بودن بيرون آورد و آن را مسطح و صاف و برابر كند، نه اين كه آنها را با زمين يكسان كند و يا قبر و بناى روى قبر را نابود سازد!

لازم به گفتن است تنها ما نيستيم كه حديث را چنين تفسير مى كنيم، بلكه ابن حجر قسطلانى در كتاب «ارشاد السارى فى شرح صحيح البخارى» نيز حديث را اينگونه تفسير كرده است. وى مى گويد :

سنت در قبر اين است كه تسطيح شود و ما هرگز نبايد سنت را به خاطر اين كه تسطيح شعار رافضى ها است ترك كنيم. اين كه مى گوييم : سنت تسطيح قبر است، با حديث ابى الهَيّاج منافات ندارد؛ چرا كه :

مقصود برابر كردن قبر با زمين نيست، بلكه مقصود اين است كه در عين ارتفاع از زمين، روى قبر مسطح و صاف گردد. (لم يُرِد تَسوِيتَه بالأرضِ وإنَما اَرادَ تَسطِيحَهُ، جَمعاً بِينَ الأخبار....)

گذشته بر اين، اگر مقصود على بن ابيطالبعليه‌السلام از سفارش به ابى الهَيّاج اين بود كه قباب و ابنيه اى را كه روى قبرها قرار دارد ويران كند، پس چرا قبه هاى موجود در زمان خود را كه بر روى قبور پيامبران الهى بود، ويران نكرد، او كه آن روز حاكم على الاطلاق بر سرزمين هاى اسلامى بود و در برابر ديدگان او سرزمين هاى فلسطين و سوريه و مصر و عراق و ايران و يمن، مملو از اين بناها بود كه بر روى قبور پيامبران قرار داشت؟!

از همه اين گفته ها صرفنظر مى كنيم، و فرض مى كنيم كه امامعليه‌السلام به «ابى الهَيّاج» دستور داده است تمام قبرهاى بلند را با زمين يكسان كند، ولى حديث هرگز گواه بر اين نيست كه بايد بنا و ساختمانى كه روى قبرها قرار دارد تخريب و نابود شود، زيرا در حديث آمده كه امام فرمود : «... ولاقبراً مُشرفاً اِلاّ سَوّيتَه» و نفرمود : «ولابناءً ولا قبةً الاّ سوّيتهما» در حالى كه سخن ما درباره خود قبر نيست، بلكه بحث ما درباره بناها و ساختمانهايى است كه روى قبر انجام گرفته و مردم در سايه اين بنا به تلاوت قرآن و خواندن دعا و گزاردن نماز مشغولند، كجاى اين جمله مى گويد بناهاى اطراف قبور را ويران كنيد و اين آثار را، كه به زائر امكان انجام عبادت و تلاوت قرآن مى دهد و مردم را از گرما و سرما حفظ مى كند، ويران سازيد.


4

5

6

7

8

9

10

11

12

13

14

15