بانوی کربلا، حضرت زینب (س)

نویسنده: دکتر عائشه بنت الشاطی
محقق: علی عطائی اصفهانی
مترجم: آیت الله سید رضا صدر
گروه: سایر کتابها
نویسنده: دکتر عائشه بنت الشاطی
محقق: علی عطائی اصفهانی
مترجم: آیت الله سید رضا صدر
گروه: سایر کتابها
زینب (س) بانوى فاضل، شجاع و با کرامتى است که در میان زنان برگزیده عالم، مى درخشد. شیوه زندگى و طرز تفکّر او درس آموز و حیات آفرین است. از این رو، نویسندگان بسیارى در شرح وقایع حیات او، قلم زده اند ازجمله آنان، دکتر بنت الشاطى است. او از نویسندگان نامى عرب و فرزند یکى از روحانیون مصرى مى باشد، و «بانوى کربلا» را درباره زندگى زینب (س) با قلمى شیرین و سبکى دلپذیر به رشته تحریر درآورده است. این کتاب با شیوه ترجمه محدود به فارسى برگردانده شده و توضیحاتى درباره برخى اشتباهات تاریخى به وسیله مترجم کتاب، داده شده است.
بانوى كربلا، حضرت زينبعليهاالسلام
مؤلف: دکتر عائشه بنت الشاطى
مترجم: آيةالله سيدرضا صدر
به اهتمام سيدباقر خسروشاهى
این کتاب توسط مؤسسه فرهنگی - اسلامی شبکة الامامین الحسنینعليهماالسلام بصورت الکترونیکی برای مخاطبین گرامی منتشر شده است.
لازم به ذکر است تصحیح اشتباهات تایپی احتمالی، روی این کتاب انجام نگردیده است.
بازشناسى زندگانى اهل بيتعليهمالسلام به صورت كامل در جامعه امروزى - كه فرصت كامل و ارزشمندى را براى انديشمندان امت محمدى فراهم ساخته - ضرورتى اجتناب ناپذير است به ويژه آن كه در طى اعصار مختلف و ساليان دراز، همواره سعى دشمنان دانا و احيانا دوستان كج انديش در تحريف و نابودى آن بوده است.
موضوع اين كتاب هم در اين باره، گزارشى است داستان گونه از زندگى پر فراز و نشيب و عبرت آموز عقيله بنى هاشم وبزرگ ترين بانوى اسلام در زمان خويش، يعنى زينب كبرىعليهاالسلام .
مطالبى كه در صفحات اين كتاب خواهيد خواند، تنها سرگذشت پرماجراى بانوى كربلا نيست بلكه رويدادهايى است تكان دهنده و غم انگيز از تاريخ مسلمانان در مقطع خاصى از تاريخ صدر اسلام كه در اثر برخورد دو حركت كاملامتفاوت و متضاد - بعد از رحلت پيغمبر اكرمصلىاللهعليهوآله - به وجود آمد، حركتى كه مى كوشيد روش و منش رسول خداصلىاللهعليهوآله را در تمام ابعاد فكرى و اجتماعى و...
دنبال كرده و نگاهبان سنن الهى باشد و حركتى كه مى خواست نظام سياسى و اجتماعى دوران جاهليت را در قالب ديگر و مورد قبول خويش، بر كرسى نشاند. اهل بيت عصمتعليهمالسلام و خاندان پيغمبر خدا، همراه ياران اندك و خدا باوران قليل، بر عقيده خويش پاى فشرده و اسلام ناب محمدى را از گزند نامحرمان حفظ نمودند، البته جان بر سر عقيده گذاشته و تاوان بس سنگينى پرداختند كه حماسه پرسوز و گداز حسينى در ايام عاشورا از همان گونه هاست.
دگر انديشان مى خواستند از جديد الاسلام بودن مردم سود جسته و با نقاب خليفة رسول اللّه و بهره گيرى از بيعت ناس، فرهنگ وحى را در پس پرده ظلمانى باقى مانده از جاهليت استتار كنند تا آن جا كه تدوين سنت نبوى را نيزگناهى نابخشودنى و عملى حرام جلوه دادند، ولكن حركت سنجيده و عقلايى اهل بيتعليهمالسلام اين خواسته آنان رابا ناكامى مواجه ساخت.
زينب كبرى، در برهه اى از زمان - در حالى كه غل و زنجير بر تن داشت و در مجموعه اى از اسرا قرار گرفته بود - رهبرى اين حركت را به عهده گرفت و به تصديق دوست و دشمن توانست به خوبى از عهده برآيد و رسالت خويش را به پايان برد.
مؤلف دانشمند و مترجم عالى مقام توانسته اند با قلم شيوا و سحرآميز خويش، گوشه اى از حقيقت رسالت زينب كبرى راكه در راستاى رسالت برادر و پدر و جدش قرار داشت، نشان دهند.
خداوند متعال آنان را با شهداى كربلا محشور فرمايد.
در اين چاپ، نكات زير مورد توجه قرار گرفته است:
۱. ويرايش صورى،
۲. تصحيح اغلاط چاپى (چاپ هاى قبلى)،
۳. تخريج منابع و مصادر به قدر امكان،
۴. اعراب گذارى و تصحيح اشعار عربى،
۵. تعيين ضبط اسامى و لغات مشكل.
سيدباقر خسروشاهى
به نام او
بانوى بانوان
ستاره درخشانى در آسمان تقوا طلوع كرد، گوهر گران بهايى در معدن فضيلت و انسانيت تكون يافت و در اصلاب شامخه وارحام مطهره نگه دارى شد.
نوگلى بويا در گلستان شرافت و بزرگوارى نمو يافت، نوزادى از مقدس ترين پستان ها شير خورد و در آغوش پاكيزه ترين مادران چشم گشود.
كودكى در دامان با فضيلت ترين بانوى عالم پرورش يافت.
دخترى كه دانشمندترين اساتيد به تربيتش همت گمارد.
دوشيزه اى كه در ساده ترين و بى آلايش ترين زندگى هارشد كرد و در تمام شؤون زندگى، پيوسته با واقعيت و حقيقت سروكار داشت و هرگز با زندگى خيالى و پندارى ارتباطى حاصل نكرد و در مكتب مقدسى كه در جهان بشرى نظير نداشت، عالى ترين تعليمات را فراگرفت و موردعنايت مخصوص موجد مكتب و استادان بزرگ آن كه بزرگ ترين مربيان بشر بوده اند قرار داشت و هر روز درس جديدى از دانش و بينش و تقوا و فضيلت مى آموخت و با هوش سرشار و استعداد فوق العاده، همه آن تعليمات مقدس را در خزينه دل مى اندوخت و پياپى، خود را براى گرفتن درس هاى بالاتر، آماده مى نمود، شاگردى كه در محيطتحصيلى خود هيچ گونه رادع و مانعى نداشت و هر روز بهتر از دى، بر نردبان ترقى و تعالى صعود مى كرد.
خردمندبانويى كه از آغاز عمر در مركز حوادث بزرگ و پيش آمدهايى كه در تحولات زندگى بشر، داراى بزرگ ترين تاثير بوده، جاى داشت و از نزديك، با هوشى سرشار و نظرى دقيق به حقيقت آن حوادث پى مى برد و موقعيت شخصيت هاى رحمانى و شيطانى را، كه در برابر يك ديگر قرار گرفته بود، تشخيص مى داد و تاثير هركدام را به خوبى درك مى كرد واز راز پيروزى اين و رمز شكست آن آگاه بود و موفقيت هاى ابدى را كه در آغاز با شكست صورى جلوه گر مى شد، ازشكست قطعى، كه در ابتدا با موفقيت پندارى همراه بود، تميز مى داد.
يكتا زنى كه نه تنها در زنان، بلكه در مردان عالم، كمتر نظيرش را مى توان ديد.
توانا بانويى كه عالى ترين نمونه اى ازشهامت و دليرى، دانش و بينش، كفايت و خردمندى، قدرت روحى و تشخيص موقعيت بوده وهر وظيفه اى ازوظايف گوناگون اجتماعى را كه به عهده گرفت، به خوبى انجام داد.
دانشمند بانويى كه بايد مردان جهان از خوان تعليماتش بهره برگيرند و از خرمن كمالاتش خوشه ها بچينند.
او بانوى بانوان، زينب، دختر اميرالمؤمنين بود.
تاريخ، خانواده اى مانند خانواده كوچك علىعليهالسلام سراغ ندارد، كه تمام افراد آن شخصيت هايى باشند كه در سير تاريخ تاثيرى عميق داشته و تحولى فوق العاده ايجاد كرده باشند.
تاريخ به ما چنين نشان مى دهد كه اگر نابغه اى بزرگ از خانواده اى برخاست، نابغه ديگرى ازآن كمتر برمى خيزد، گويا اوهمه برجستگى ها و شايستگى هاى افرادخانواده را مى گيرد و براى دگران چيزى نمى گذارد.
لذا، او همه چيز مى شود و افراد ديگر خانواده هيچ...
خانواده اميرالمؤمنين از اين قانون اجتماعى جداست.
زيرا همه افراد آن از بزرگان جهان مى باشند: علىعليهالسلام بزرگ است، زهراعليهالسلام بزرگ است، حسنعليهالسلام بزرگ است، حسينعليهالسلام بزرگ است، زينبعليهالسلام بزرگ است.
هر چه رشد فكرى بشر بيشتر شود، عظمت اينان آشكارتر و شايستگى هاى آن ها نمايان تر مى گردد.
نويسندگان جهان در باره هركدام، كتاب ها نوشته اند، ولى هنوز كسى نتوانسته عظمت آن ها را، آن طورى كه بوده، نشان دهد.
اگر اندكى چشم خود را بازتر كنيم و طبقه اعلاى اين خانواده را بنگريم، بزرگى و عظمتشان، عقل را مات مى كند.
مؤسس اين خانواده، رسول خداصلىاللهعليهوآله بزرگ ترين مرد تاريخ است.
مادر زهرا خديجه نمونه اى از بزرگ ترين فداكارى است.
پدر على، ابوطالب، بزرگ ترين پشتيبان رسول خداصلىاللهعليهوآله و سرور قريش بوده، او كسى است كه اسلام بر دوشش پايه گذارى شد.
مادر علىعليهالسلام فاطمه دخت اسد، مهربان ترين مادر براى رسول و بهترين پرستار آن حضرت بوده است.
كسانى كه در طبقات سه گانه اين خاندان قراردارند، هرچندخودشان در عظمت با يك ديگر تفاوت دارند، ولى همه آن ها ازبزرگ ترين عظماى جهان مى باشند.
جد عظيم است، جده عظيم است.
پدر عظيم است، مادر عظيم است.
پسر عظيم است، دختر عظيم است.
زينب يكى از اين عظماست.
من زينبى مى گويم و شما زينبى مى شنويد، كه نه خود به حقيقت كمالات و فضايل او رسيده ام و نه شما مى توانيد به اين حقيقت عالى برسيد.
من از دور ايستاده، آفتاب درخشان فضايل او را مى نگرم و هنگام مطالعه زندگى پرحادثه او از بس فوق العادگى از خودنشان داده، در برابر پيشگاه باعظمت او سر فرود مى آورم.
آرى، چنان مادرى بايد چنين دخترى بياورد.
وآن مكتب، بايد اين شاگرد را تربيت كند.
مكتب مقدسى كه جدش رسول خداصلىاللهعليهوآله ايجاد كرده، و بزرگانى هم چون پدر و مادر و دو برادرش، اساتيد آن مكتب بوده اند.
شايسته است كه نمونه شاگردى آن، زينب دلير، دانشمند، بزرگ روح، با اراده باشد.
آن هم شاگردى كه، خون اساتيدش در رگ و پوستش وجود دارد و خوى آن ها را به ارث برده است.
زينب، ماهى است كه از پنج خورشيد تابان كسب نور كرده و ازهر كدام به طور شايسته اى بهره بر گرفته، و آن گاه جهانى راروشنايى بخشيده است.
خون پاك، ريشه پاك، شير پاك، ذكاوت سرشار، مربيان بزرگ، شركت در بزرگ ترين انقلاب هاى بشرى، تجربه حوادث و تحولات بزرگ جهان، زينب را، آن طور كه شايسته بود، پرورش داد و او را نمونه اى از عالى ترين مراتب انسانيت قرار داد.
زنان جهان عموما و بانوان مسلمان خصوصا، بايد از گفتار و رفتار زينب سرمشق بگيرند و از تعليمات عاليه اين بانوى بزرگ بهره مند گردند و از افتخار شاگردى مكتب زينب، برخود ببالند.
دختر زهرا در دوره زندگى ساده و كوتاهش، كمتر خوش بوده و بيشتر با رنج و غم همراه بود، ولى اين رنج و اندوه به جاى آن كه او را از اداى وظيفه باز دارد، بر استقامتش افزوده و قواى روحى اش را فشرده تر و نيرومندتر كرده است.
بانوى بانوان در دوره زندگى، وظايف گوناگونى بر عهده گرفته است.
هنگام كودكى، اداره خانه پدر را به عهده داشته و از برادران ارجمندش پرستارى مى كرده و بار فراق مادر را بردوش آن هاسبك مى كرده است.
آن دم كه به خانه شوهر رفته، همسرى گران بها براى شوهر و مادرى بى نظير براى فرزندانش بوده است.
زمانى به تعليم و تربيت بانوان مسلمان مى پرداخته است.
در كربلا نيز، وظايف بزرگ و گوناگونى را انجام داده است.
از برادر نگه دارى مى كرده، بيوه زنان و داغ ديدگان را غم گسار بوده، آن دم كه وظيفه ايجاب كرد، كه از خيمه بيرون آيد وسپاه پيروزمندكوفه را سرزنش كند، و سپس كاروان دل شكسته و مصيبت كشيده را قافله سالار باشد، اين وظيفه را نيز به خوبى انجام داد.
دختر زهراعليهاالسلام معناى زيربار ظلم نرفتن و در برابر ظالم استقامت ورزيدن را نشان داد و با قدرت روحى خود، كاخ ستم گران را ويران ساخت و به جهانيان اعلام كرد كه با از خود گذشتن مى توان قدرت مندترين ستم كاران راكوبيد.
خواهر حسينعليهالسلام در اين جهاد مقدس، ترس و بيمى به خود راه نداد و با نهايت دليرى، ابن زياد شوم سركش بى رحم، ويزيد پليد مقتدر بى عرضه را مفتضح ساخت.
آرى، يزيد مقتدر بود، زيرا او وارث قدرتى بود كه دگران ايجاد كرده بودند، بى عرضه بود، زيرا خود لياقت ايجاد قدرتى نداشت، و بر سر خوان قدرتى گسترده نشسته بود.
بانوى خردمند بنى هاشم، كوفيان را كه دوستان دغل باز بودند، رسوا كرد، دوستانى كه هنگام خوشى و سيادت يارند، وموقع سختى خار، و با دشمن هم گام.
روز به روز بدنامى كوفيان و رسوايى آن ها افزوده مى شود و تا دنيا باقى است، جهان خرد و انسانيت، بر آن ها لعنت مى فرستد.
زينب، تا برادر والامقامش در حيات بود، او را خدمت گزار و فرزندانش را پرستار بود، و هنگامى كه برادر عازم كشته شدن گرديد، زينب هر چه در قدرت داشت، براى حفظجان برادر نثار كرد.
فرزند دل بندش را در راه برادر بزرگوارش فدا كرد.
براى برادر در فكر جمع آورى سپاه بود.
روحيه سربازان برادر راتقويت مى كرد.
هنگامى كه جوان برومند برادرش در خاك و خون غلتيد، و پدر داغ ديده ايستاده، مى نگريست، زينب خود را رسانيد كه توجه برادر را به جاى ديگر منعطف سازد، مبادا در اثر اين مصيبت جان فرسا، نيروى برادر كاسته شود.
وقتى كه برادر تنها ماند و يك تنه به نبرد ادامه مى داد، زينب، جان خود را در كف دست گرفت، و به سوى عمرسعد و سپاه بى رحم كوفه روان شد، شايد ساعتى، شهادت برادر را به تاخير اندازد.
شب يازدهم محرم، زينب بى كس شد.
در ساعتى چند به قول خودش: جدش و پدرش و مادرش و برادرانش و همه كسانش از دستش رفتند، و همگى در خاك وخون غلتيدند.
شب دهم و شام دهم! چقدر تفاوت ميان اين شب سپيد و آن شام سياه وجود داشت! وه كه چه شام تيره اى بود! زينب در شب دهم همه كس داشت، ولى در شام دهم هيچ كس نداشت! در شب دهم پشت و پناه داشت، سرور داشت، نقطه اتكا داشت، برادر داشت، پسر داشت، جوان داشت، كودك داشت، شيرخوارداشت، ولى در شب يازدهم، هيچ كدام را نداشت! زينب در شب دهم، خواهر بود، مادر بود، عمه بود، سروربود، ولى در شام دهم نبود! در شب دهم، خيمه و خرگاه داشت، جامه نو برتن داشت، چراغ داشت، بستر خواب داشت، خدمت گزاران بسيار داشت، ولى در شام دهم نداشت! در شب دهم، تنش سالم بود، ولى در شام دهم، از تازيانه مجروح! آرى...
در شام دهم زينب چيزى داشت، كه درشب دهم نداشت! آيا آن چه بود؟ آب بود! آرى آب بود! زينب در شام دهم آب داشت، ولى درشب دهم نداشت! آيا دمى كه آب، حلال گرديد، اول خودش نوشيد، يا به زنان خون جگر و كودكان يتيم دربه در داد؟ نخستين دفعه اى كه خواست آب بنوشد چه حالى داشت؟ چه خاطراتى در قلبش مى تپيد؟! چه تشنه كامان بزرگوارى را كه با لب تشنه جان دادند، به خاطر مى آورد؟ آيا قدرت برنوشيدن آب داشت؟ چگونه به كودكان يتيم و زنان داغ ديده آب داد؟! من كه از جواب ناتوانم! من نمى دانم خداوند در اين تن رنجور چقدر نيرو نهفته بود؟ زيرا اين همه مصيبت موجب نشد كه زينب را از سرپرستى زنان داغ ديده، و كودكان يتيم باز دارد.
در ميان آن همه كودك، يكى به زير سم ستور نرفت! و در آتش سوزى خيمه ها نسوخت! ويكى در آن شام شوم، و در آن بيابان بى رحم، گم نشد...
هنگام حركت كاروان اسير به سوى كوفه، وقتى كه خواهر حسينعليهالسلام مى بيند يادگار برادرش امام سجادعليهالسلام ازشدت مصيبت حالش دگرگون شده، براى تسليت برادرزاده اقدام مى كند! در طول راه، زينب، كودكان پدركشته را مادر بود و پدرى مى كرد! و تنش در برابر تازيانه هايى كه به سوى آن ها مى آمد سپربود، و در نگه دارى آن ها جان فشانى مى كرد.
اگر بيوه زنى از كاروان عقب مى ماند، وياكودكى از محمل بر زمين مى افتاد، دختر علىعليهالسلام زن را به كاروان مى رسانيد وكودك را سوار مى كرد! زينب، با پليدترين مرد روى زمين يعنى ابن زياد طورى سخن گفت و نوعى رفتار كرد، وبا يزيد كه شوم ترين امپراتوران فاتح بود، جور دگر سخن گفت و رفتار دگر داشت.
وقتى كه ابن زياد تصميم به كشتن امام سجادعليهالسلام گرفت، خواهر حسينعليهالسلام چنان فداكارى و از خودگذشتگى نشان داد، كه آن ناپاك را از آن تصميم شوم منصرف ساخت.
هنگامى كه يزيد، سرمست باده ورزى شده بود، و با چوب دستى بر دندان هاى سربريده برادر مى نواخت، خواهر كارى كرد و سخنى گفت كه شيرينى پيروزى را تاابد در كام يزيد تلخ كرد.
پس از بازگشت از شام، خواهر يك سره به سوى قبر برادر رفت تا مطمئن شود كه آن پيكر مقدس و يارانش دفن شده اند، آن گاه به مدينه بازگشت.
ولى! ولى در طول اين مدت، اشك ديده و سوز دلش آرام نگرفت.
آسايش زينب وقتى بود كه مى نشست و سر به زانوى غم مى نهاد و مى گريست.
دختر اميرالمؤمنينعليهالسلام آن قدر گريست، تا اشك هايش بخشكيد.
در ميان اين همه فشار و مصيبت، چيزى كه نمايان شد، بزرگى و عظمت زينب بود، و معلوم شد كه نواده رسول خداصلىاللهعليهوآله چقدر نيرو دارد؟ و خداوند به آن پيكر ستم كشيده، وآن روح رنج ديده، چقدرتوانايى داده است! بزرگ ترين مصيبت ناگوارى كه در تاريخ بشر كمتر نظير داشته، بر اين پيكر رنجور و آن روح نازنين وارد آمد، ولى وى دست و پاى خود را گم نكرد و از هدف خود منحرف نشد و مانند كوه استوار بماند.
دختر اميرالمؤمنين، مصيبت هاى گوناگون داشت: داغ عزيزان و پيكر پاره پاره آن ها، اسيرى و دربه درى، آتش سوزى و خون جگرى، ذلت پس از عزت، گشاده رويى تازيانه هاى عرب هاى بى رحم، زخم زبان هاى مردم پليد، تذكر زمان خلافت پدر در كوفه، و حقوقى كه پدرش برگردن اهل كوفه داشت، و رفتار كوفيان، هركدام از اين ها بس است كه انسانى را از پا بيندازد، چه برسد كه تمام آن ها بريك تن هجوم بياورد.
اضافه براين، وظايف سنگينى را نيز بايد عهده دار شود.
ولى دختر علىعليهالسلام خم به ابرو نياورد، و آن چه كه عقل در وقت آسايش خاطرتشخيص مى دهد، انجام داد.
تاكنون نشده از نظر سياسى براى گفتار و رفتار زينب در سفر اسارت، يك اشتباه سياسى گرفت، عقل هر چه بينديشد كه درآن جايى كه زينب سخنى گفته و يا رفتارى كرده، سخنى بهتر ويا رفتارى خردمندانه تر بجويد، نخواهد يافت.
شاهكارهاى سياسى زينب بسيار است كه شمارش آن موجب تفصيل خواهد بود.
زينب در هنگام سخن از رسول خداصلىاللهعليهوآله به پدرم تعبير كرد، و به جهانيان اعلام داشت كه يزيديان چگونه مردمى هستند! و چه كسى را كشتند، وچه كسى را اسير كردند! و قدرتى كه در دست آنان بود، ازكجا آمده بود، و نكته هاى ديگرى كه بيانش مقدمه مارا از صورت مقدمه بودن خارج مى سازد.
اين جاست كه رازى نهفته آشكار مى شود، كه چرا سيدالشهداعليهالسلام بانوى بانوان و زنان و كودكان راهمراه برد، با آن كه خودش به سر انجام سفرش آگاه بود واهل كوفه را خوب مى شناخت.
اسارت بانوان، فاجعه كربلا و جنايات بنى اميه و فداكارى حسينعليهالسلام را از پس پرده بيرون آورد.
اگر اسارت آن ها نبود، دشمنان آل محمدصلىاللهعليهوآله پرده اى برجنايات كربلا مى كشيدند و نمى گذاشتند كسى از آن آگاه شود، وكسانى را كه اطلاع داشتند، زبانشان را به وسيله پول و يا زور مى بستند، واين جنايت هولناك، و اين فداكارى بزرگ رااز صفحات تاريخ محو مى كردند.
چنان كه بسيارى از جنايت كاران، آثار جرم وجنايت خود را محو كردند، مگر ستمى كه بر مادر زينب شد، از صفحات تاريخ محونگرديد؟! ولى زينب بايد در كربلا باشد، فداكارى برادر، و جنايت كارى بنى اميه را ببيند، و سپس اسير شود، تا اين حقيقت بزرگ محو نشود.
گزافه نگفته ايم اگر بگوييم: اسارت زينب موجب زنده شدن پدرش علىعليهالسلام و جدش رسول خداصلىاللهعليهوآله و تجديد حيات اسلام بود، زيرا بنى اميه با زور و پول و حيله گرى مى خواستند همه را محوونابود كنند واثرى از رسالت رسولصلىاللهعليهوآله باقى نگذارند.
كشته شدن حسينعليهالسلام اين نقشه پليد را برباد داد و اسارت زينب، كشته شدن حسين را بر ملا ساخت.
زينب، عمر درازى نكرد و در جوانى از دنيا رفت.
ولى اين حقيقت از وى به يادگار بماند.
اين كتاب در سال ۳۱ شمسى به كشورهاى عربى مسافرت كردم و در روز يازدهم محرم سال ۷۱ يكى از دوستان لبنانى اين كتاب رابه من عنايت كرد.
پس از مطالعه، آن را بسيار شايسته و شيوا يافتم و به مضمون:
خوش ترآن باشد كه ذكر دلبران |
گفته آيد در حديث ديگران |
تصميم به ترجمه آن گرفتم و در همان لبنان ترجمه اش را پايان دادم و از بركات وجود مقدس زينب در آن ديار، ازخطراتى بزرگ مصون ماندم.
پس از مراجعت به ايران، يكى دوبار در آن تجديد نظر كرده، اينك تقديم خوانندگان عزيز مى شود.
نويسنده نويسنده كتاب، بانو دكتر عائشه بنت الشاطى، ازنويسندگان درجه اول عرب و فرزند يكى از روحانيان مصر است.
نويسنده هر چند اطلاعات بسيار عميقى نداشته و اشتباهات تاريخى نيز دارد، كه بعضى از آن ها در پاورقى اشاره شده، ولى حقايق تاريخى را باقلمى بسيارشيرين و سبكى دل پذير بيان مى كند.
آثار ديگر نويسنده كه پس از نوشتن اين كتاب تاليف كرده است: آمنه دخت وهب: مادر رسول خداصلىاللهعليهوآله ، زنان پيغمبرصلىاللهعليهوآله وديگر دختران پيغمبرصلىاللهعليهوآله است، كه در هريك، ناحيه اى از زندگى رسولصلىاللهعليهوآله را خواسته است بيان كند.
به نظر اين جانب، هيچ يك از آن ها، در شيرينى عبارت و زيبايى سبك، مانند كتاب ما نيست.
روش ترجمه كتاب در ترجمه، من طرف دار روشى هستم كه امروز به نام ترجمه محدود ناميده مى شود، زيرا روشى را كه به نام ترجمه آزاد مى نامند، به نظر من، ترجمه اش نمى توان ناميد و در اين جا بحثى است مفصل كه به واسطه اختصار، از ذكر آن خوددارى مى شود.
لذا، تا حد امكان، كوشش كرده ام كه ترجمه من محدود باشد و در عين حال رنگ زبان فارسى محفوظ بماند.
در جايى كه مناسب بوده نيز، توضيحاتى در پاورقى داده شده است.
قم، سيدرضا صدر يك شنبه دهم ذوالقعده ۱۳۷۶ نوزدهم خرداد ۱۳۳۶
تقديم به پدرم
استاد بزرگ شيخ محمد على عبدالرحمان
پدرا! هر كلمه اى كه از اين كتاب مى نوشتم، تو در خاطرم بودى، و وقتى كه از نوشتن فراغت يافتم، احساس كردم كه هنگام نوشتن، تو بامن بوده اى، براى من مى نوشتى و به من مى آموختى.
اينك، اين همان كتاب است كه من به پاس احترام و وفادارى از روزگار گذشته، به تو تقديم مى كنم، روزهايى كه من دختربچه اى بودم و پيش هم سالان و رفقاى خود به تو مى باليدم، وقتى كه به آموزشگاه مى رفتيم، و راهمان از مدرسه دمياط مى گذشت، وتو را از پنجره، در ميان حلقه اى از شاگردان مى ديديم، كه آنان سرتاپا به درس تو گوش مى دادند، هنگامى كه بازمى گشتيم تو را درحلقه ديگرى از ياران و مريدانت مى ديديم كه برگرد تو نشسته و ازتو تعليم مى گرفتندو به سخنان مؤثر تو، كه راه رسيدن به حق را نشان مى داد، گوش مى دادند، و مانيز گوش مى داديم.
من با آن كه كودك بودم، احساس مى كردم كه مى خواهم به آن محيط عالى كه تو در آن سخن مى گويى برسم، وبا حد اعلاى شوق وارادت، به تو نزديك شوم.
اى پدر! با آن كه دير زمانى است وروزهاى بسيارى گذشته است، ولى من هنوز فراموش نكرده ام كه تو در ميان مامى نشستى و از دودمان پاك رسول خدا سخن مى گفتى، كسانى كه از كودكى، مهرشان را به ما نوشانيدى و ما را آگهانيدى كه برخود بباليم، چون شرف انتساب به آن خانواده را داريم.
پدرم! شبى از شب هاى ماه رجب را به ياد دارم، كه فردايش آماده سفر به سوى قاهره بودى و مادر عزيزمان - كه خداى رويش را خرم بگرداند - انتظار ساعت آمدن نوزادش را مى كشيد.
من و خواهر بزرگ ترم فاطمه، نزد توآمديم.
وقتى كه تو به تهجد و عبادت خداى اشتغال داشتى، ما ازتو خواستيم و اميد داشتيم كه دست از اين سفر بردارى و يابه تاخيرش اندازى، زيرا ما بر مادرمان بيم ناك بوديم.
به ما چنين گفتى: نترسيد و اندوه ناك نباشيد، خداى با اوست.
سپس براى مادر كنار خود جايى بازكردى، و از سفرى كه نمى توانستى آن را به تاخير بيندازى سخن گفتى، زيرا در آن سفرمى خواستى به وظيفه لازمى قيام كنى: و آن شركت در مجلسى بود كه به ياد بانوى بانوان زينب تشكيل مى شد! پاسى از شب گذشت وما هنوز نزد تو نشسته بوديم و داستان شورانگيز او را از تو مى شنيديم.
هنگامى كه صبح، پرده شب را برداشت، تو با ما وداع كردى وبه مادرم چنين گفتى: اگر دختر آوردى نامش را زينب بگذار.
و آن گاه ما و او را به خدا سپردى و سفر كردى.
پدر جان! ازهمان شب، نام بانوى بانوان زينب را در قلب خود جاى دادم، و بعضى از زيبايى ها و فضايل مؤثر و جذابش را به خاطر سپردم و هرگز فراموشش نكردم.
امروز به شوق آمده ام تا از بانوى بانوان چيزى بنويسم.
هنگامى كه آماده نوشتن شدم، خود را يافتم كه به ديروز خودم بازگشته ام، آن ديروز و در ديروزى كه با همه زندگى برابر است، و آن را در برابر چشمم مجسم كرده و همين طور دربرابر من مجسم بود، تا از نوشتن اين كتاب فارغ شدم.
قلم را به يك سو نهادم وخود را كمى خسته يافتم، چشم برهم نهادم، ولى گذشته اى كه پشت كرده و رفته بود، هم چنان دريادم بود.
آن را گوارا يافتم، نزديك بود كه تسليمش شوم و يك باره به خواب روم، اگر صداى كودك خود را از دور نشنيده بودم.
ازبى هوشى به هوش آمدم وبا خود مى گفتم: اى پدر! خداى تو را نگه دارد.
اى مادر! خداى تو را بيامرزد.
عائشه
اين كتاب، تنها تاريخ نيست، اگرچه تمام مطالب آن از مدارك تاريخى صحيح گرفته شده همچنين اين كتاب رمان محض نيست، اگرچه در نگارش، به سبك رمانى درآمده است.
ليكن شرح حال بانويى است كه براى وى مقدر شده بود كه در عصرى زندگى كند كه از پيش آمدهاى بزرگ پر باشد، وزمانى در صحنه دولت اسلام نمايان شود، كه كمترين توصيفى كه از آن زمان بكنيم آن است كه بگوييم زمانى باشان بوده است: نام اين زن، درتاريخ ما و تاريخ انسانيت، بامصيبتى قرين گرديده، و آن مصيبت كربلاست.
مصيبتى كه تاريخ نويسان اتفاق دارند كه يكى از حوادث مؤثر در تاريخ شيعه خصوصا و در تاريخ اسلامى عموما بوده، حتى بعضى از آن ها معتقدند كه بالاترين و مؤثرترين حادثه اى است كه مذهب تشيع را بنياد كرده، و آن را مستحكم وپابرجا قرار داده، و از همين جهت آن هارا عقيده بر اين است كه خونى كه در آن كشتار جان گداز ريخته شد، تاريخ سياسى و مذهبى ما را به رنگ خون درآورد، كه ما آن را در قتل گاه هاى فرزندان ابوطالب و مجاهدات شيعيان مى بينيم.
نه آن دسته و نه دسته اخير، انكار نمى كنند كه بر دوش بانوى بانوان زينب، در اين مصيبت جان گداز، وظيفه اى بسيار بزرگ بوده، بلكه بعضى از آن ها او را بطله كربلا ناميده، زيرا وى نخستين بانويى بود كه در آن ساعت خطرناك نمايان گرديدتامجروحان را پرستارى كند و با محتضران هم دردى نمايد، و براى قربانيان و شهيدانى كه قطعه قطعه و پاره پاره در آن بيابان افتاده بودند و مرغان هوا و درندگان وحشى پيكرهاشان را مى جويدند، بسوزد و اشك بريزد.
ولى عقيده من آن است كه، زينب وظيفه بزرگ خود را پس از اين مصيبت آغاز كرده، زيرا او از طرفى بايدزنان اسيربنى هاشم - كه مردانشان را از دست داده اند - سرپرستى كند، و از طرفى بايد باجان بازى از جان جوانى بيمار (على بن حسين زين العابدين) دفاع كند، كه اگر زينب نمى بود، كشته مى شد، و باكشته شدن او، دودمان امام برچيده مى گشت.
اضافه براين، وظيفه اى بزرگ تر بر دوش زينب بود، زينب وظيفه داشت نگذارد كه اين خون مقدسى كه ريخته شد، به هدررود.
گمان ندارم مبالغه باشد، و يا زياده روى كرده باشم، اگر بگويم، زينب كسى بود كه پس از وقوع اين كشتار، آن را مصيبتى جاويد و فراموش نشدنى قرار داد.
زينب، پس از فاجعه كربلا زنده نماند، دردها و رنج هايى كه كشيده بود، به اندازه اى نبود كه بتوان تحمل كرد و طاقت آورد.
ولى در آن مدت كوتاهى كه زندگى كرد، توانست در دل هاى شيعيان، آتش خون و اندوهى را بيفروزد كه تا امروز زبانه بكشد و خاموش نگردد.
و كسانى را كه اهل بيت پيغمبرصلىاللهعليهوآله را تسليم دشمنان كردند، به بدبختى وخوارى و سوزش پشيمانى بيندازد.
و پاك كردن اين گناه را ارثى سهمگين ومقدس در ميان فرزندانشان برجاى گذاردكه نسلى از نسل ارث ببرد.
باز مى گويم كه اين كتاب را نمى توان نقشى از زندگى آن بانوى بزرگ دانست، آن طورى كه پيش ازمن، تاريخ نويسان مورد اطمينان نوشته اند و پس از آن ها فضايل و مناقب نويسان آمده اند، وبر آن سايه هايى افسانه مانند افزوده اند، تازيباتر و جذاب تر شود و تاثيرش درمغز، عميق تر، و بيان حقيقتش روشن تر گردد.
من هر چه توانسته ام كوشيده ام كه رنگ هاى اصلى تاريخ را در اين نقاشى كه از زندگى آن بانوى معظم مى كنم، نشان دهم، بدون آن كه سايه فضايل و مناقب از ميان برود، ويا در آن خللى رخ دهد.
زيرا نظرعلم و تاريخ هر چه باشد، عنصرى به صورت اين بانو درآمده، آن چنان كه گذشتگان او را شناخته و ديده اند، و من حق ندارم به هيچ يك از اين سايه ها با نظربى احترامى بنگرم، مگر آن كه دانشمندى روان شناس بخواهد خواب ها و پندارها را مسخره كند.
تمام كوشش من دراين كتاب اين بود كه رنگ هاى تاريخى و سايه هاى افسانه مانند را در هم آميخته، تا بتوانم صورت كسى را كه درتاسيس تاريخ ما شركت داشته و در تاريخ انسانيت به صورت داستان واشك و مثل درآمده، جلوه بدهم.
خانواده اى بزرگوار، بانگرانى و اشتياق، انتظار ساعت ولادتى را دارند، و درپى آن ها ده هزار تن از مسلمانان كه با دل هايى آكنده از احترام و دوستى به سوى اين مادر مى نگرند، و زبان هاشان با دعاهايى سوزان خداى را به كمك او مى خواند، منتظر رسيدن مژده مى باشند.
اين مادر، زهراست، دختر پيغمبر كه نزديك است در خاندان نبوت، فرزندى ديگر بياورد، پس از آن كه ديدگان پيغمبر رابه دو نواده عزيز، حسن وحسين روشن ساخت، و پسر سومى به نام محسن بن على( ۱ ) كه زندگى برايش مقدر نبود.
ساعت انتظار پايان يافت.
مژده رسيد كه زهرا دخترى آورد و رسول خدا بدو تبريك گفت و آن را زينب نام نهاد، تا نام دختر تازه درگذشته اش زينب را، كه اندكى پيش از ولادت اين نوزاد از دنيا رفته بود، زنده نگه دارد.
زيرا آن حضرت را ازمرگ زينب، اندوهى بى پايان دست داده بود.
دخترى كه از دست پيغمبر رفته بود، بزرگ ترين دختران آن حضرت بوده كه پيش از بعثت به همسرى خاله زاده اش ابوالعاص بن ربيع بن عبدالعزى بن عبدشمس درآمده بود.
پس از بعثت، زينب اسلام آورد وابوالعاص مسلمان نشد، ولى هم چنان يار و دوست دار همسر نازنين خود بود، و دربرابر قريش، كه اورا وادار به جدايى از همسرش مى كردند، پايدارى كرد.
بر خلاف پسران ابولهب( ۲ ) كه همسران خود رقيه و ام كلثوم دختران پيغمبر را ترك گفتند.
غزوه بدر فرا رسيد وابوالعاص در زمره كسانى بود كه به دست سپاهيان اسلام اسير شدند.
زينب كه شوهر خود را چون جان شيرين دوست مى داشت و هنوز در مكه به سر مى برد، گردن بندى را كه مادرش خديجه هنگام عروسى به او داده بود، به عنوان فداى شوهرش به مدينه فرستاد.
همان كه چشم رسول خداصلىاللهعليهوآله به گردن بند خديجه افتاد، منقلب وپريشان شد.
آن گاه ياران مسلمان خود را مخاطب قرار داده چنين فرمود: اگر صلاح مى دانيد اسير زينب را آزاد كرده وگردن بند او را به خودش بازگردانيد.
گفتند: آرى يا رسول اللّه.
پيغمبر، اسير خود را آزاد كرد، بدين شرطكه او زينب را به مدينه بفرستد.
زينب از خانه ابوالعاص بيرون شد، و اسلام ميان اين دو همسر جدايى انداخت.
زينب به مدينه رفت ولى دلش آكنده ازغم واندوه بود، و ابوالعاص در مكه بماند، ولى در آتش هجران همسر خود مى سوخت.
پس از چندى، ابوالعاص براى تجارت، سفرى به شام كرد.
هنگام بازگشتن، كاروان و كاروانيان به دست سپاهيان اسلام اسير شدند، ليكن ابوالعاص بگريخت و شبانه وارد مدينه شد و به جست وجوى همسر خود پرداخت.
هنگامى كه به خانه زينب رسيد، به او پناه برد و زينب وى را پناه داد و مطمئنش كرد.
زينب صبر كرد تا رسول خدا نماز صبح را به جاى آورد، آن گاه با صداى بلند بانگ برداشت: اى مسلمانان! من ابوالعاص بن ربيع را پناه دادم.
صداى زينب به گوش پدر رسيد و در دلش اثر كرد و روى به اطرافيان كرده پرسيد: آيا شنيديد آن چه من شنيدم؟! گفتند: آرى.
فرمود: به كسى كه جانم در دست اوست، من از اين مطلب آگاه نبودم تا شما شنيديد آن چه را من شنيدم.
پس اندكى خاموش شد، آن گاه بر زبان آورد آن چه را خود قانون گذارى كرده بود: يجير على المسلمين ادناهم، پست ترين مسلمان ها حق دارد كه پناه بدهد.
سپس برخاست و با آرامش و وقار به راه افتاد تا داخل خانه زينب شد.
زينب نشسته و منتظر بود و گويى گوش مى داد كه انعكاس فريادش را بداند.
پدر به وى گفت: از ابوالعاص نيكو پذيرايى كن، ولى دست به سوى تو دراز نكند، زيرا تو بر او حلال نيستى.
زينب كه از خشنودى مى لرزيد گفت: به خدا اطاعت مى كنم.
ولى آيا مالش را پس نمى دهيد؟! پدر جوابى نگفت و به سوى ياران خود بازگشت، ومردانى كه كاروان قريش را گرفته بودند فرا خواند و چنين گفت: نسبت اين مرد را با ما مى دانيد و مالى از او به شما رسيده، و آن مالى است كه خداى به شما بخشيده، من دوست مى دارم كه شما نيكى كنيد و مال او را پس دهيد، و اگر هم نخواهيد حق داريد و شما به اين مال سزاوارتريد.
گفتند: پس مى دهيم.
ابوالعاص، زنى را كه وقتى همسرش بود وداع گفت.
و مردى را كه وقتى با او دوست و شوهر خاله اش بود ستايش كرد و به سوى مكه رهسپار شد و به كارى تصميم گرفت.
در آن جاآن چه امانت از مردم نزد او بود به صاحبانش بر گردانيد، سپس پرسيد: آيا ديگر كسى نزد من مالى دارد؟ گفتند: نه گفت: پس بدانيد كه من مسلمان شدم.
و به سوى مدينه شد تا با پيغمبر بيعت كرده و بار دوم با زينب ازدواج كند( ۳ ) .
ولى زينب زياد زندگى نكرد، و در اثر پيش آمدى كه براى او پس از غزوه بدر، موقع هجرت از مكه به مدينه، رخ داده بود، از جهان رخت بربست.
پيش آمد چنين بود كه كافرى زينب را در راه مدينه بديد و به شكم او در حالى كه باردار بود، حربه اى زد، زينب جنين خود را سقط كرد.
زينب از دنيا رفت و پدر در آتش غم مى سوخت، تا هنگامى كه خواهر زينب، زهرا، نخستين دختر را آورد.
رسول خدا، نامش را زينب گذاشت.
فريادهاى شادى ازمدينه براى نوزاد به آسمان مى رفت، مدينه اى كه شش سال پيش، از رسول خداصلىاللهعليهوآله استقبال كرد.
هنگامى كه پس از سيزده سال رنج كشيدن و تلخى چشيدن از مكه بدان شهر هجرت مى فرمود، اهل مدينه با شوق وشعفى بى نظير و گشاده رويى از وى پذيرايى نموده و او و ياران مهاجرش را منزل گاهى ارجمند دادند.
رسول خداصلىاللهعليهوآله مادامى كه زنده بود، اين بزرگوارى اهل مدينه را كه نگاه داريش كردند و از شر دشمنان محفوظش داشتند، وزمينه را برايش آماده كردند تا پيام آسمانى خود را منتشر سازد، پيوسته به ياد مى آورد و مى ستود.
آرى، فريادهاى شادى مدينه در سال ششم هجرت براى نوزادى گران بها زينب دختر على بلند بود، دخترى كه نزدقريش ارجمندترين فرد و در بزرگوارى اصل و پاكى خاندان، شناخته شده بود.
مادر زينب زهرا محبوب ترين دختران رسول خدا نزد آن حضرت و شبيه ترين آن ها بدان بزرگوار در شمايل واخلاق است.
خداى، براى زهرا اختصاصاتى قايل شد كه خواهران سه گانه اش، زينب، رقيه، ام كلثوم، نداشتند، زيرا با قلم ازلى چنين نوشته شده بود كه زهرا به تنهايى نگه دارنده پاك و پاكيزه اى براى سلاله پاك و مرغزار خرمى براى روييدن درخت پر شاخ وبرگ اهل بيت قرار گيرد.
پدر زينب على بن ابى طالب پسر عموى رسول خدا و وصى آن حضرت است، و او نخستين كسى است كه در كودكى به آن بزرگوار ايمان آورد و او در دليرى و پرهيزكارى و دانش، يگانه قريش است.
دو جد مادرى زينب، محمد رسول خداصلىاللهعليهوآله و خديجه دخت خويلد است، وى اشرف امهات مؤمنين( ۴ ) است ونزديك ترين همسران پيغمبر به آن حضرت و عزيزترين آن ها نزد آن بزرگوار، هم در زندگى و هم پس از مرگ است.
۲۵ سال به تنهايى مورد مهر و احترام رسول خدا قرار داشت وهيچ زنى در اين افتخار با او شريك نيست.
در سال هاى نخستين اسلام، سال هاى رنج و مشقت، در كنار آن حضرت جاى داشت و كمك و همراهى مى كرد ودشوارى هايى را كه آن بزرگوار در راه رسالتش از جانب قريش مى ديد، آسان مى كرد.
تنها، خديجه همراه محمد بود، هنگامى كه هراسان و لرزان از غار حرا بازگشت، آن دم كه امين وحى پروردگار، جبرئيل ازجانب خدا به سوى او آمده بود تا نخستين آيه را بر او - كه يتيمى بود درس نخوانده - القا كند:
اقرا باسم ربك الذى خلق - خلق الانسان من علق - اقرا و ربك الاكرم - الذى علم بالقلم - علم الانسان مالم يعلم،(۵) (اى محمد) بخوان به نام پروردگارت كه (جهان و جهانيان را) بيافريد و آدمى را از خون بسته پديد آورد.
بخوان كه پروردگارت كريم ترين كريمان است، آن خدايى كه قلم (نوشتن) را آموخت، و به آدمى آن چه را كه نمى دانست تعليم دادم.
و نزد خديجه بيش از ديگران روحش آرام گرفت و آسايش يافت و هراسى كه در اثر عظمت وحى بر او چيره شده بود، ازميان رفت و دانست كه اوست تنهاكسى كه از طرف خداى براى كارى بزرگ برگزيده شده( ۶ )
خديجه ايمان آورد و پيامبرى آن وجود مقدس را گردن نهاد، و به رسالتش اطمينان كرد و اميدوارانه در كنار آن حضرت مى كوشيد.
به شوهر بزرگوارش داراى چنان محبتى سرشار بود كه در راهش جان مى داد و آماده نابود شدن بود.
انكار قريش، بر اطمينان خديجه و ايمان او كه چون كوه استوار بود، لرزشى وارد نساخت.
سران ايل و تبار خديجه به آن حضرت بدگمان بودند و او را جادوگر و ديوانه مى خواندند، ولى اعتقاد خديجه به يكتا مردى كه دوستش مى داشت وراست گويش مى دانست و تا آخرين رمق به او ايمان داشت، همان طور كه بودلى در كتاب پيامبر مى گويد: جهانى ازاطمينان را بر مراحل ابتدايى عقيده اى كه يك ششم ساكنان امروز جهان بدان پاى بندند، مى افزود.
خديجه در سنى نبود كه تحمل رنج و درد بر او آسان باشد و در دوره زندگانى اش به سختى و تنگدستى عادت نكرده بود.
ولى از اين خشنود بود كه در اين پيرى و ناتوانى مى ارزد كه زندگى خوش و آرام و پر آسايش خود را به زندگى سخت ودشوار و پريشان جهاد تبديل كند.
و محاصره اى را كه قريش بر بنى هاشم روا داشته بودند، به طورى كه نزديك بود ازگرسنگى همگى تلف شوند، با قهرمانى و آزادگى تحمل كند.
خديجه از دنيا رفت و هنوز سخت گيرى و فشار در حداعلا بود، ولى موقعيت را براى دعوت آماده كرد، و براى مرد خود، يارانى به جاى گذاشت كه به او ايمان داشتند ومرگ را بر زندگى بدون او ترجيح مى دادند.
از دست رفتن خديجه در چنين موقعيتى تاريك و پيچيده، آغاز مرحله اى سخت از مراحل مبارزه بود، زيرا پس از او، مكه بر رسول خدا تنگ شد و نتوانست بماند و هجرت به مدينه كه تا كنون، بلكه براى هميشه، مبدا تاريخ مسلمانان است، رخ داد.
پيغمبر هجرت كرد و هنوز در دلش خاطراتى از نخستين محبوبه بر جاى بود، و هيچ يك از زنان آن حضرت كه پس ازخديجه آمدند، حتى عايشه، نتوانستند اين يادگار زنده را از قلب آن حضرت بيرون كنند، و يا اندكى آتش آن را فرونشانند.
روزى هاله خواهر خديجه، در مدينه به زيارت رسول خدا مشرف شده هنگامى كه آن حضرت آواز او را شنيدكه به آواز عزيز از دست رفته اش شباهت دارد، از تاثر و اندوه بلرزيد.
پس از رفتن هاله، عايشه عرض كرد: چقدرپيرزنى از پيرزنان قريش را كه دندان هايش ريخته و هلاك شده به ياد مى آورى، در صورتى كه خداى بهتر از او را به توداده است.
رنگ رخساره آن حضرت دگرگون شد و باخشم چنين پاسخ داد: به خدا سوگند كه بهتر از او را خداى به من نداده است.
او به من ايمان آورد، وقتى كه مردم مرا دروغ گو مى دانستند وثروتش را در راه من داد، موقعى كه مردم مرا از همه چيز محروم كرده بودند.
جد پدرى زينب، ابوطالب بن عبدالمطلب عموى رسول خدابلكه پدر آن حضرت است، زيرا پدرش عبداللّه وقتى كه آن وجود مقدس در شكم مادر بود از دنيا رفت، و عبدالمطلب در حالى كه نبيره اش كودكى بود هفت ساله وفات كرد وعمويش ابوطالب از او نگه دارى و پرستارى كرد.
ابوطالب براى او پدرى بزرگوار و پشتيبانى نيرومند و دوستى وفاداربود.
در سال هاى رنج و مشقت، آنى از او جدا نشد چنان كه عموى ديگرش ابولهب كه از كافران دور از خدا بود، بيشتراز بيگانگان كافر، برادرزاده اش را مى آزرد و زن ابولهب ام جميل چوب و هيزم مى آورد و به سوى او پرتاب مى كرد.
وخود ابولهب به آن حضرت بد مى گفت و دشنام مى داد، و لعن مى كرد.
اين زن و شوهر دريغ كردند كه خانه آن ها بر سردختران پيغمبر رقيه و ام كلثوم، كه پيش از بعثت به همسرى پسرانشان عتبه وعتيبه( ۷ ) درآمده بودند، سايه بيندازد، آن دو را طلاق گفتند تايكى را پس از مرگ ديگرى، عثمان ازدواج كند.
آرى، ابوطالب بر خلاف برادرش ابولهب از برادرزاده اش دست برنداشت و در آن دم كه قريش با اصرار، آن وجودمقدس را از خود مى خواستند، تسليم نكرد و هموست كه به سخنان محمد گوش مى دهد هنگامى كه مى گويد: اى عمو! به خدا سوگند اگر اين ها خورشيد را در دست راست من بگذارند و ماه را در دست چپ من، براى آن كه از هدف خود دست بردارم، دست بر نخواهم داشت يا آن كه جان داده و نابود شوم.
در اين هنگام، عموى پير بامهربانى و تاثر دست برادر زاده خود را مى گيرد و مى گويد: برو و بگوى آن چه را دوست مى دارى.
به خدا، در برابر هيچ چيز تو را تسليم نخواهم كرد، و به وعده خود وفا كرد.
در سال هاى محنت و رنج از آن حضرت پشتيبانى كرد و به تهديدات قريش كه اگر محمد را براى كشته شدن تسليم نكند، بنى هاشم را به تمامى تبعيد خواهند كرد، اعتنايى ننمود.
در طول مدتى كه قريش آن حضرت و همسرش خديجه و ياران و خويشانش را محاصره كرده بودند و تصميم داشتندهمه را به وسيله گرسنگى بكشند و از پاى درآورند، همگى به شعب ابوطالب پناه برده و در آن جا جاى گرفتند.
ابوطالب كمى پس از مرگ خديجه از دنيا رفت، و رسول خدا به مرگ آن دو، تواناترين يار، و محبوب ترين دوكس خود رااز دست داد.
در اين هنگام، هجرت به مدينه واقع شد.
جده پدرى زينب، فاطمه، دخت اسدبن هاشم بن عبدمناف، همسر ابوطالب، عموى رسول خداست.
فاطمه، نخستين زن بنى هاشم است كه به همسرى مردى از بنى هاشم درآمده و فرزند آورده است.
فاطمه، به زيارت پيغمبر نايل گرديد ومسلمان شد و اسلامش نيكو گرديد.
پيغمبر را در وقت مرگ، وصى خود قرار داد و آن حضرت وصيت فاطمه راپذيرفت وبرجنازه اش نماز خواند، و به درون لحدش رفت، و پهلويش بخوابيد، و فاطمه را به نيكويى بستود.
ابن سعد در طبقات و ابن هشام در سيره و ابوالفرج اصفهانى در مقاتل الطالبيين از ابن عباس نقل كرده اند: هنگامى كه فاطمه مادر على بن ابى طالب از دنيا رفت، رسول خداصلىاللهعليهوآله پيراهن خويش را به تن او پوشانيد، و با وى در قبر بخوابيد.
اصحاب عرض كردند: يا رسول اللّه! احترامى كه به اين زن كردى نديديم كه باكس ديگر بكنى، فرمود: پس از ابوطالب، كسى بيشتر از اين زن به من خدمت نكرده بود، پيراهنم را به او پوشانيدم، تا از حله هاى بهشت بپوشد و با او در قبر خوابيدم، تا سختى كاربراو آسان گردد( ۸ )
اين فاطمه، درست نقطه مقابل زن عموى ديگر پيغمبر قرار دارد كه تقدير چنين شد كه ازاو در قرآن جاويد ياد شود ولى چگونه يادى! اين زن ام جميل دختر حرب است، و اين نام شايد بر بسيارى از شنوندگان، حتى كسانى كه آشنايى به تاريخ اسلام دارند و قرآن را مى خوانند، غريب آيد.
ولى اين غرابت با درنگ كمى از ميان مى رود، موقعى كه مى فهميم اين زن همان حمالة الحطب جفت ابولهب، عموى رسول است.
و درباره همين زن و شوهر، خداى در كتابى كه برمحمدصلىاللهعليهوآله نازل شده، فرموده: تبت يدا ابى لهب و تب - ما اغنى عنه ماله و ماكسب - سيصلى نارا ذات لهب - وامراته حمالة الحطب - فى جيدها حبل من مسد،( ۹ ) بريده باد دو دست ابولهب و نابود مالش و آن چه را كه بيندوخت سودش نداد.
به همين زودى بچشد آتشى را كه زبانه دارد و زنش كه هيزم كش است، وبرگردنش از ليف خرما طنابى است.
جد اعلاى پدرى و مادرى زينب، عبدالمطلب بن هاشم است كه امين كعبه و سقاى حجاج خانه خدا و مهمان دار آن ها بوده است.
اين شرف از پدران و نياكانش، پشت در پشت به وى رسيده و كسى ديگر به جز اين خاندان تا صدها سال سزاوارپاسبانى كعبه و سقايى حاجيان نبوده است.
خداى وى را از شرابرهه در آن دم كه با سپاهى گران و فيل بسيار از حبشه براى خراب كردن خانه خداى آمده بود، نگاه دارى كرد.
پس خداى كيدشان را تباه كرد، و بر سرشان مرغانى بسيار و پى درپى بفرستاد تا سنگ هايى از دوزخ برآن ها ببارند.
سپس آنان را هم چون گياهى كه حيوان، نشخوار مى كند، خرد گردانيد.
زينب، تنها نوزادى بود كه در سال ششم هجرت، مدينه رسول از آن استقبال كرد.
و آن سالى بود كه اوضاع و احوال براى پيغمبر اسلام مستقر شده بود.
و در همان سال پيغمبر بر شترى كه كمى از گوشش بريده شده بود - و با آن شتر درروزگار فشار و سختى همراه پيرمردى( ۱۰ ) مخلص از مكه بيرون شده بود - با هزاروپانصد تن ازياران مهاجر وانصارش، در حالى كه جامه هاى سپيد احرام را بر تن داشتند، از مدينه به قصد مكه، پايگاه دشمنان محمد و اسلام، بيرون آمدند.
سپس همگى به واسطه پيمان صلح حديبيه كه با ابوسفيان و كفار قريش بستند، پيروزمندانه باز گشتند.
در آغاز، گويا همه چيز به نوزاد خوشبختى زندگى را نويد مى داد.
بنى هاشم و ياران پيغمبر تهنيت گويان مى آمدند وشكفتن اين غنچه را در خاندان رسول تبريك مى گفتند.
عنبر دودمان پاكش از گهواره اى كه اين گل در آن نهاده شده بود، پراكنده مى شد و از طلعت تابان و چهره درخشانش آثار پدران و نياكانى بزرگوار آشكار بود.
ولى ناگهان - اگر خبرراست باشد - حزن و اندوهى بر اين گهواره زيبا سايه افكند! سايه هايى كه شايد بيشترش در كتاب هاى تاريخى كه براى تحقيقات علمى نوشته مى شود جاى نداشته باشد، ولى در روح بشرى و وجدان انسانى موقعيتى بسزا دارد.
نقل مى كنندكه هنگام آمدن كودك، سروشى پراكنده شد كه به زندگى سوزان و جانگدازش در فاجعه كربلا اشاره مى كرد و ازرنج هاومصيبت هايى كه فردا در انتظار اين كودك است خبر مى داد.
مى گويند: اين فاجعه بيشتر از نيم قرن قبل از وقوع آن معروف بوده، در مسنداحمدبن حنبل (ج۱، ص ۵۸) آمده است كه جبرئيل، محمدصلىاللهعليهوآله را به كشته شدن حسين و اهل بيتش در كربلا خبر داد.
ابن اثير در كامل نقل مى كند: رسول خداصلىاللهعليهوآله از خاكى كه خون حسين برآن ريخته مى شود و جبرئيل براى آن حضرت آورده بود، به همسر خود ام سلمه داد و فرمود: وقتى كه اين خاك خون شد، بدان كه حسين كشته شده است( ۱۱ )
ام سلمه آن خاك را نزد خود در شيشه اى نگاه داشت.
هنگامى كه حسين كشته شد، آن خاك خون شده بود.
ام سلمه دانست كه حسين كشته شده و آن خبر را در مردم پراكنده كرد.
و به همين زودى از مورخان مى شنويم كه در حوادث سال هاى ۶۰ - ۶۱ هجرى نقل مى كنند كه، زهيربن قين بجلى كه ازهواخواهان عثمان بود پس از آن كه در سال شصت حج كرد و از مكه بيرون شد، خروج او از مكه با رفتن سيدالشهدا به سوى عراق مصادف گرديد، زهير در راه با حسين بود، ولى در آن جايى كه آن حضرت منزل مى كرد، زهير منزل نمى كرد.
اتفاقا روزى سيدالشهدا زهير را طلب كرد، با آن كه اين كار بر زهير دشوار آمد، ولى فرمان را اطاعت كرد.
هنگامى كه از پيش حسين بازگشت، به ياران خود چنين گفت: هركس از شما مى خواهد آماده است بيايد از من پيروى كند، و گرنه آخرين ديدار است.
سپس براى آن ها داستانى قديمى از زمان پيغمبر( ۱۲ ) نقل كرده، چنين گفت: وقتى، با عده اى از مسلمانان براى جهاد رفته بوديم.
سپاه اسلام پيروز شد و غنايم بسيارى به دست آمد.
همه شادان وخشنود بودند.
سلمان فارسى( ۱۳ ) كه همراه ايشان بود به آنان خبر داد كه به همين زودى ها حسين جنگ مى كند و كشته خواهد شد.
سپس سلمان ياران خود را مخاطب ساخته چنين گفت: اگر به سرور جوانان اهل بهشت رسيديد، از جان فشانى در ركاب او خشنودتر باشيد، تا از غنيمت هايى كه امروز به دستتان رسيده است.
ابن اثير مى گويد: پس از آن كه زهير سخن سلمان فارسى را براى همراهان خود نقل كرد، متوجه خانواده اش گرديد و زن خود را طلاق گفت، مبادا به او گزندى رسد. آن گاه ملازمت حسين را برگزيد تا با آن حضرت كشته شد.
به طورى كه مورخان نقل مى كنند: حسين از كودكى مى دانسته كه براى او چه چيز مقدر شده است هم چنان كه اين سروش نيز براى خواهرش زينب در هنگام ولادت رخ داد.
آن ها مى گويند كه، سلمان فارسى براى تهنيت ولادت زينب حضور على بن ابى طالب شرفياب شد و على را اندوه ناك ومتفكر يافت.
على از مصيبت هايى كه دخترش در كربلا خواهد ديد سخن گفت.
آن گاه على شهسوار دلير، صاحب رايت منصورى، ملقب به شير اسلام به گريه درافتاد و بناليد.
آيا اين گفته ها، به تمامى، از اختراعات راويان و مجعولات داستان سرايان شب است؟ آيا از افزوده هاى ستايش گران وتصورات ناقلان معجزات و كرامات است؟ آيا اين سخنان از بافته هاى پنداريان و خواب هاى خيال بافان است؟ چيزى است كه مستشرقان به صحتش اطمينان كرده اند و رونالدسون در كتاب عقيده شيعه ولامنس در كتاب فاطمه ودختران محمد آن را پابرجا شمرده اند.
و اكثر مورخان اسلام در اين كه اين گفته ها راست و درست است ترديدى ندارند، كمتر فردى از آن ها به يكى از اين خبرها به نظر شك وترديد ننگريسته است.
نه تنها نويسندگان قديم اين مطالب را منزه از ترديد و شك دانسته اند، بلكه در نويسندگان امروز كسانى هستند كه ايمانشان به سايه هاى حزن واندوهى كه گهواره زينب را فراگرفته بود، كمتر از پيشينيان نيست.
اين نويسنده مسلمان هندى محمد حاج سالمين است كه در نخستين فصل از كتابش (سيدة زينب) ذكر مى كند كه چگونه اين نوزاد با اشك و آه استقبال شد، سپس مى گذرد و بعد از آن كه مروياتى از آن سروش شوم نقل كرده، پيغمبر بزرگ راتصوير مى كند، كه با دلى سوزان و چشمى اشك بار روى نواده اش خم شده و زينب نو رسيده را مى بوسد، زيرا مى داندچه روزهاى سياهى در پس پرده در انتظار اين كودك است! سالمين سپس مى پرسد: سوزش دل پيغمبرصلىاللهعليهوآله چه اندازه بود وقتى كه از عالم غيب آن كشتارگاه جانگداز را مى ديد كه منتظر نور ديده اش است؟ و چقدر قلب نازنين و مهربانش لرزيد هنگامى كه در چهره اين كودك شيرين، سرانجام جگر سوز او را بخواند؟ ولى، انكار نمى كنم كه در آن روز چيزى از اين شايعه پخش شده باشد، و امروز پس از آن كه واقعيتى داشته، سايه هايى شده و بر صورتى كه ما نقاشى اش مى كنيم افتاده باشد، به طورى كه رنگ آميزى تاريخ به آن ها زيبا گردد و ترديد نيست كه اين ها سايه هايى هستند كه گهواره نوزاد را درغم و اندوه مى پوشانند و براى او بهترين عواطف غم زدگى ودل سوختگى را بر مى انگيزانند.
ما مى توانيم بر اين بيفزاييم كه زهرا در هنگام باردارى چندان خندان و در آسايش نبود، بارها پريشان حالى و اندوه بر اوچيره مى شده و اين ناراحتى و پريشانى از قديم با زهرا بوده است، و كمتر از او جدا مى شده و شايد آغاز آن از مرگ مادرش خديجه باشد و سپس از آن روز كه عايشه به خانه رسول خدا قدم نهاد و به جاى مادر سفركرده اش نشست، جايى كه ساليانى دراز به فاطمه، آن دختر برگزيده و محبوب، اختصاص داشته، اين غم و اندوه با كندى رو به افزايش بوده است.
سپس، ميان اين دختر و زن پدر آن چه كه مانندش در نظاير آن پيدا مى شود رخ مى داده و آن مطلبى است كه پس از سال ها عايشه بدان اعتراف كرده است و بعضى از دانشمندان باختر از آن سخن گفته اند.
از آنان بودلى را دركتاب پيامبر و لامنس را در كتاب فاطمه و دختران محمد به ياد دارم.
اينان در خانه هاى پيغمبر يك جور دو دستگى تصوركرده اند: يكى دسته عايشه آن زن دل ربا و ديگر دسته فاطمه آن دختر فضيلت، و دور نيست كه باردارى فاطمه درافزوده شدن رنج هايى كه از دست عايشه مى ديده اثرى بسزا داشته، به ضميمه غم و اندوهى كه در اثر از دست رفتن مادر خويش احساس مى كرده است.
زينب را مى بينيم در فضاى آن خانه شريف دوباله راه مى رود و مورد عنايت مخصوصى از ناحيه جد بزرگوارش است وافراد خانواده او را بسيار دوست مى دارند و با وى مهر مى ورزند، از دور مى بينيم كه زينب دخترى است شيرين، دردامان زهرا، نخستين درس هاى زندگى را فرا مى گيرد.
و پس از آن كه از آغوش مادر پاى بيرون مى گذارد، بزرگ ترين آموزگارانى را كه جزيرة العرب پرورش داده مى بيند: جدش رسول خداصلىاللهعليهوآله ، پدرش شهسوار ميدان و استاد سخن، و دانشمندان و فقهايى از ياران ارجمند پيغمبر.
هيچ دخترى از هم سالان زينب - در آن چه ما مى دانيم - به چنين تربيت عالى كه زينب در آن محيط برجسته و بزرگ ديده، دست نيافته است.
و تمام اين ها چيزى بوده كه زينب را در كودكى دل شاد مى كرده و آماده اش مى ساخته كه ما او را آسوده و خرم ببينيم.
ولى هنوز به جوانى نرسيده بود كه از آن سروش دردناك آگاه شد.
نقل است كه روزى در جايى كه پدرش مى شنيد به تلاوت قرآن كريم مشغول بود.
به خاطرش رسيد تفسير بعضى از آيات را از پدر بپرسد، درحالى كه از هوش سرشار دختربه وجد آمده بود، پس از جواب با حالت تاثر به سخن خود ادامه داد و به روزهاى سياهى كه در آينده در انتظار اين دختراست اشاره كرد.
تعجب پدر افزوده گشت، وقتى كه ديد زينب با لحنى جدى و محكم مى گويد: پدر! من اين ها رامى دانم.
مادرم مرا آگاه كرد تابراى فردا آماده ام سازد.
پدر ديگر چيزى نگفت و در خاموشى فرو رفت و قلبش هم چنان از مهر و محبت مى زد و مى تپيد.
خود را مى بينم كه سخن را از شيرخوارگى زينب آغاز كرده ام تا سايه هاى پريشانى كه گهواره زينب را فرا گرفته بود نشان دهم.
اكنون اين سخن را تا چندى كنار گذارده و به دوران كودكى اش روى مى كنم.
زينب را مى نگرم كه با پيش آمدهاى بزرگ روبه رو مى شود و هنوز كودك در سال پنجم از عمر خود است.