آشنايی با ابواب فقه

آشنايی با ابواب فقه0%

آشنايی با ابواب فقه نویسنده:
گروه: علم فقه
صفحات: 6

آشنايی با ابواب فقه

نویسنده: محمد اسماعيل نورى
گروه:

صفحات: 6
مشاهدات: 3607
دانلود: 273

توضیحات:

آشنايی با ابواب فقه
  • علم فقه

  • تاريخ فقه

  • آشنايى با اصطلاحات فقهى

  • تقسيمات مسائل فقهى و گستره آن

  • عبادات

  • عقود

  • ايقاعات

  • احكام

  • منابع و مآخذ

جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 6 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • مشاهدات: 3607 / دانلود: 273
اندازه اندازه اندازه
آشنايی با ابواب فقه

آشنايی با ابواب فقه

نویسنده:
فارسی
علم فقه


آشنايي با ابواب فقه

نويسنده : محمد اسماعيل نورى

علم فقه

عـلم فـقـه يـكـى از گسترده ترين علوم اسلامى است كه تاريخ آن از ديگر علوم اسلامى قديمى تر مى باشد و در همه زمان ها تحصيل و تدريس مى شده است .

مفهوم (فقه)

(فـقه) در لغت ، به معناى دانستن و فهميدن است ، (١) به معناى درك كردن چيزهاى مخفى نـيـز آمـده . (٢) راغـب در مـفردات ، آن را پى بردن از معلومات حاضر به معلومات غايب معنا كرده است . (٣)
كـلمـه (فـقـه) در قـرآن كـريـم ، بـه مـعـنـاى تـدبـّر، تـعـمّق و فهم عميق به كار رفته است . (٤)
چنان كه در آيه اى مى خوانيم :
(... فـَلَوْلا نـَفَرَ مِنْ كُلِّ فِرْقَةٍ مِنْهُمْ طائِفَةٌ لِيَتَفَقَّهوُا فِى الدّينِ وَ لِيُنْذِروُا قَوْمَهُمْ اِذَا رَجَعوُا اِلَيهِمْ لَعَلَّهُمْ يَحْذَرُونَ) (٥)
چـرا از هـر گـروهـى از آنان طايفه اى كوچ نمى كند تا در دين (و معارف و احكام اسلام) آگاهى يـابـنـد و بـه هـنـگـام بـازگـشت به سوى قوم خود، آن ها را بيم دهد؟ شايد (از مخالفت فرمان پروردگار) بترسند و خوددارى كنند.
همين مفهوم گسترده براى فقه ، در روايات نيز به چشم مى خورد. به عنوان نمونه ، امام صادق (ع) مى فرمايند :
(اِذَا اَرادَ اللّهُ بِعَبْدٍ خَيْراً فَقَّهَهُ فِى الدّينِ) (٦)
هر گاه خداوند خير و سعادت بنده اى را بخواهد او را در دين ، بصير و آگاه مى گرداند.
بنابر اين ، (فقه) در لسان قرآن كريم و روايات اسلامى ، مفهومى گسترده دارد و عبارت از شـنـاخـتـى عـميق و وسيع نسبت به همه معارف دينى و دستورهاى اسلامى است و به بخش خاصى اختصاص ندارد، ولى به تدريج ، در اصطلاح علما، به خصوص ‍ فقها، فقط به (فقه الاحكام) اخـتـصـاص يـافـتـه اسـت و امـروزه از كـلمـه (فـقـه) فـقـط مسائل عملى اسلام از واجب و حرام و مانند آن ها به نظر مى آيد.
تـوضـيـح ايـن كـه عـلمـاى اسلام با الهام از برخى روايات ، تعاليم اسلامى را به سه بخش (عـقـايـد)، (اخـلاق) و (احكام و قوانين عملى) تقسيم كرده اند. آنان كلمه (فقه) را فقط در مـورد (احـكـام و قـوانـيـن عـمـلى اسـلام) بـه كـار بـرده انـد؛ شـايـد بـه ايـن دليـل كه در صدر اسلام ، مسائل عملى بيش تر مورد توجّه و پرسش مردم بوده است . از اين رو، كسانى كه در اين گونه مسائل تخصّص ‍ دارند به عنوان (فقيه) شناخته مى شوند.

تعريف (علم فقه)

در تعريف (فقه) ـ به معناى ـ خاص گفته اند :
(اَلْفِقْهُ هُوَ الْعِلْمُ بِالاَْحْكامِ الشَّرعِيَّةِ الفَرْعِيَّةِ عَنْ اَدِلَّتِهَا التَّفْصِيلِيَّةِ) (٧)
فـقـه ، عـبـارت از عـلم بـه احـكـام فـرعـى شـريـعـت از روى (مـنـابـع و) دلايل تفصيلى آن است .
عـبـارت (الاحـكـام الشـّرعـيـّه) در تـعـريـف مـزبـور، احـكـام عـقـلى از قـبـيـل فـلسـفـه و مـانـنـد آن ، كـلمـه (الفـرعـيـّه) اصـول ديـن و مسائل اعتقادى اسلام و جمله (عن ادلّتها التّفصيليّة) علم غير مجتهد را از محدوده (فقه) خارج مى كند. از اين رو، (مقلّد) را نمى توان (فقيه) ناميد، اگر چه به همه فتاواى مجتهد خود عالم باشد؛ زيرا علم او از روى دليل نيست ، بلكه از روى تقليد است .

موضوع علم فقه

موضوع فقه ، فعل مكلّف يا موضوع خارجى است ، از حيث ثبوت حكمى از احكام شرعى براى آن ، زيـرا احـكـام و مسائل فقهى بر محور افعال مكلّفين يا موضوعات خارجى دور مى زند و مربوط بـه اعمال و اقوال هر مكلّف ، از نماز و روزه و زكات و حج تا بيع و اجاره و رهن و وكالت و نيز حـدود و تـعـزيـرات و قـصـاص و ديـات يـا در خـصـوص مـوضـوعـات خـارجـى اسـت ؛ مـثل اين كه گفته شود : (خمر، حرام است) يا مانند ساير احكام نجاسات و مطهّرات كه گاهى با فعل مكلّف ارتباط پيدا مى كند و گاهى نمى كند.
فقيه در پرتو ملكه اجتهاد، حكم فعل مكلّف را از ادلّه تفصيلى به دست مى آورد؛ از وجوب و حرمت و حلّيت و صحت و بطلان و ساير احكام تكليفى و وضعى . بنابراين ، مى توان گفت : موضوع فـقـه ، فـعـل مـكـلّف يـا مـوضـوع خـارجـى و مـحـمـول آن حـكـم شـارع اسـت كـه مسائل فقهى را تشكيل مى دهد. (٨)

منابع فقه

از نـظـر عـلمـاى شـيـعه (به استثناى گروه قليلى به نام اخبارى ها) (٩) منابع فقه چهار چيز است :
١ـ قرآن
بـدون شـك ، قـرآن مـجـيد اولين منبع احكام و مقررات اسلامى است . البته آيات قرآن منحصر به احكام و مقررات عملى نيست . در قرآن ، مسائل گوناگونى مطرح شده كه تعدادى از آيات آن (در حـدود پـانـصـدآيـه) مـتكفّل بيان احكام عملى است و از آن ها به عنوان (آيات الاحكام) تعبير مى شود.
اءئمّه اطهار (ع) در بيان احكام شرعى ، به ظواهر آيات قرآن استناد مى كردند و پيروان خود را نيز به استنباط از آن ها تشويق و راهنمايى مى نمودند. (١٠)
٢ـ سنت
(سـنـّت) در لغت ، به معناى راه و روش پسنديده (١١) و در اصطلاح علماى عامّه ، عبارت اسـت از : قـول (گـفـتـار)، فـعل (رفتار) و تقرير (امضاى) پيامبر (ص) ولى در اصطلاح علماى شيعه ، عبارت است از : قول ، فعل و تقرير معصوم (ع). (١٢)
در اعتبار و حجّيت سنّت ، ميان علماى عامّه و خاصّه اختلاف و ترديدى نيست ، جز اينكه عامّه سنّت را در شخص رسول اكرم (ص) محدود كرده و شيعه آن را به ائمه معصومين (ع) گسترش داده اند.
اگـر در سـخـنـان يـكـى از مـعـصـومـيـن (ع) حـكـمـى بـيـان شـود (قـول) يـا انـجـام عـمـلى بـه وسـيـله آن بـزرگـواران ثـابـت گـردد (فعل) و يا با دلايلى اثبات شود كه ديگران عملى را در حضور ايشان انجام داده اند كه جاى تقيّه هم نبوده و ايشان با سكوت خود، بر آن صحّه گذاشته اند (تقرير)، فقيه مى تواند در مقام استنباط احكام فقهى ، به هر يك از اين موارد استناد كند و بر اساس آن فتوا دهد.
روايـت و حـديـث ، خـود سـنـّت نـيـسـت ، بـلكـه اگـر بـه طـريـق مـعـتـبـر نـقـل شـده بـاشد (ناقل) و (حاكى) سنّت است ، ولى گاهى از باب تسامح و به تناسب اين كـه روايـت و حـديث معتبر اثبات كننده سنّت است ، به خود روايت و حديث نيز (سنّت) گفته مى شود. (١٣)
٣ـ اجماع
(اجـمـاع) در لغت ، به معناى اتّفاق و در اصطلاح ، عبارت از اتفاق نظر فقهاى اسلام بريك حكم شرعى است . (١٤)
مـنـبـع بـودن اجـمـاع بـراى فقه به اين معنا است كه فقيه در مقام استنباط احكام شرعى ، بتواند اتفاق نظر فقها را مستند خود قرار داده ، بر طبق آن فتوا دهد.
البـتـه اجـمـاع نـزد عـلمـاى عـامـّه در كـنـار كـتـاب و سـنـّت ، دليـلى مـسـتـقـل مـحـسـوب مـى شود و اولين بار براى اثبات مشروعيت خلافت ابوبكر، مورد استناد قرار گـرفـت . امـا در فـقـه امـامـيـّه ، اجـمـاع دليل مستقلى نيست ، بلكه تنها در صورتى كه كاشف از قول يا فعل و يا تقرير معصوم باشد، اعتبار دارد. در اين صورت ، مى توان گفت كه در حقيقت ، دليـل و مـستند واقعى فقيه براى حكم شرعى ، منكشَف ـ يعنى : سنّت ـ است ، نه اجماع كه كاشف است . پس اجماع نمى تواند دليل جداگانه اى براى استنباط احكام فقهى باشد. (١٥)
٤ـ عقل
از ديدگاه فقهاى اماميّه ، عقل در كنار كتاب و سنّت ، منبع مستقلّى براى استنباطاحكام شرعى است .
مسائل اصولى مربوط به عقل دو قسم است :
١ ـ فلسفه احكام ؛
٢ ـ لوازم احكام .
در مـورد قـسـم اول ، اگـر عقل به طور يقين و جزم ، به حكمت خاصى در رديف ساير حكمت ها پى بـبـرد، حـكـم شـارع را كـشـف مـى نـمـايـد و در حـقـيـقـت ، اسـتـدلالى مـنـطـقـى بـه ايـن شكل مطرح مى كند :
١ ـ در فلان مورد، فلان مصلحتِ لازم الاستيفا وجود دارد. (صغرا)
٢ ـ هر جا چنين مصلحتى باشد، قطعا شارع امر به استيفاى آن مى كند. (كبرا)
٣ ـ پس در مورد مزبور، حكم شرع اين است كه بايد آن را انجام داد. (نتيجه)
ايـن در مـورد حـكـم وجـوبـى عـقـل اسـت . در مـورد حـرمـت و مـفـسـده لازم الاحـتـراز نـيـز عقل استدلال مشابهى انجام مى دهد.
در مـورد قـسـم دوم ـ يـعـنـى : لوازم احـكـام ـ هـر حـكـم حـاكـم عـاقـل و ذى شـعـورى طـبـعـا يـك سـلسـله لوازمـى دارد كـه عقل بايد در مورد آن ها قضاوت كند، مثل اين كه (آيا وجوب چيزى مستلزم وجوب مقدمه آن هم هست يا نـه ؟ عـلمـاى عـلم اصـول در ايـن قـسـم از حـكـم عـقـل مـبـاحـثـى دارنـد كـه در ذيل چهار عنوان (مقدمه واجب) ، (امر به شى ء مقتضى نهى از ضدّ)، (ترتّب) و (اجتماع امر و نهى) مطرح كرده اند. (١٦)

رابطه (فقه) و (اصول فقه)

بـراى ايـن كـه فقيه بتواند مسائل فقهى را به طور صحيح از منابع فقه استنباط نمايد، لازم اسـت در بـسـيـارى از عـلوم از قـبـيـل ادبـيّات عرب (صرف ، نحو، لغت ، معانى ، بيان ، بديع) ، تـفـسـيـر قرآن ، علم حديث ، رجال ، منطق ، اصول فقه و... تسلط داشته باشد.در ميان اين علوم ، (اصـول فـقـه) از اهميت ويژه اى برخوردار است و ارتباط تنگاتنگى با فقه دارد. از اين رو، آگـاهـى بـا ايـن عـلم بـه عـنـوان پـايـه و ريـشـه فـقـه بـراى (فـقـيـه) ضـرورت دارد. اصول فقه (علم دستور استنباط و روش صحيح آن از منابع فقه) است . (١٧)

اهميت تفقّه در دين

(تـفـقـّه در ديـن) ـ يـعـنى شناخت كامل دين و بصيرت به معارف و احكام دينى در اسلام ـ از اهميت فـراوانـى بـرخـوردار اسـت ، در بـرخـى از روايـات اسـلامـى ، از آن بـه عـنـوان (كمال نهايى انسان) ياد شده (١٨) و اولياى گرامى اسلام (ص) پيروان خود را نسبت به آن بسيار سفارش كرده اند. در اين جا، به بيان سه روايت بسنده مى كنيم :
١ ـ حضرت على (ع) در وصيت خود به فرزندشان (محمد حنفيه) ، فرمودند :
(يا بُنَىَّ.... تَفَقَّهْ فِى الدّينِ فَاِنَّ الْفُقَهاءَ وَرَثَةُ الاَْنْبِياءِ) (١٩)
فرزندم ،... در دين بصير و فقيه باش كه فقها وارثان پيامبرانند.
٢ ـ امام باقر (ع) مى فرمايد :
(لَوْ اُتيتُ بِشابٍّ مِنْ شَبابِ الشّيعَةِ لا يَتَفَقَّهُ فِى الدّينِ لاََوْجَعْتُهُ) (٢٠)
اگـر جـوانـى از جـوانـان شـيعه را بيابم كه در صدد درك و فراگرفتن احكام دين نباشد او را تنبيه مى كنم .
٣ ـ از امام صادق (ع) نيز نقل شده كه فرمودند :
(عـَلَيـْكـُمْ بـِالتَّفـَقُّهِ فـى ديـنِ اللّهِ وَ لا تـَكـوُنوُا اَعْراباً فَاِنَّهُ مَنْ لَمْ يَتَفَقَّهْ فى دينِ اللّهِ لَمْيَنْظُرِ اللّهُ اِلَيْهِ يَوْمَ القِيَامَةِ وَ لَمْ يُزَكِّ لَهُ عَمَلاً) (٢١)
بر شما لازم است كه در دين خدا تحقيق كنيد و مانند اعراب (جاهليت بى خبر از احكام دين) نباشيد. كسى كه تعاليم دين خدا را با دقّت ياد نگيرد، خداوند در روز قيامت ، به او نظر لطف نمى كند و بر پاكيزگى اعمالش صحّه نمى گذارد.

تاريخ فقه

سير تاريخى و مراحل تطوّر فقه

عـلم فـقـه از دانـش هـاى ويـژه ديـن مـقـدس اسـلام اسـت كـه پـيـدايـش آن از سـال هـاى نخست ظهور اسلام شروع شده و در طول چهارده قرن ، سير تكاملى خود را طىّ كرده و هـمـچـنـان پـويـا و پـا بـر جـا بـه حـيـات خـويـش ادامـه مـى دهـد. رسول گرامى اسلام و امامان معصوم (ع) ، پايه گذاران علم فقه بودند و پيروان راستين آنان نـيـز بـا الهـام از روش پـيـشوايان خود، همواره مناديان فقه و فقاهت و پرچمداران هدايت امّت به سرچشمه زلال علوم آل محمد (ص) بوده اند.
در ايـن درس ، تـلاش هاى خداپسندانه و بى وقفه فقيهان گران سنگ را تحت عنوان (ادوار فقه) بـه بـحـث مـى گـذاريـم و نـحـوه شـكـل گـيـرى و چـگـونـگـى فـقـه نـيـز در خلال آن ، روشن خواهد شد.

ادوار فقه

فقه از آغاز پيدايش خود تا به امروز، پيشرفت هاى فراوانى داشته و دوره هاى متعددى را پشت سر نهاده است . اين مراحل و دوره ها را مى توان در ده دوره به اين ترتيب بيان كرد :
١ ـ دوره تشريع
ايـن دوره ، كـه ٢٣ سـال طول كشيد، با بعثت پيامبر اكرم (ص) آغاز و با رحلت آن حضرت ، پايان پذيرفت .
فـقـه اسلامى در اين دوره يكباره پديدار نشد، بلكه به صورت تدريجى ظهور يافت . پيامبر اكـرم (ص) ديـنـى جـامـع از سـوى خـدا دريـافـت كـرد و آن را بـه طـور كـامـل بـه امـّت ابـلاغ نـمـود؛ هـر گـاه حـكـمـى از سـوى خـدا نـازل مـى شـد آن را بـه مـردم ابـلاغ مـى كـرد و بـرخـى افـراد بـا كـمـال دقـت آن را مـى نـوشـتـنـد، بـخـصـوص حـضـرت عـلى (ع) كـه هـر آنـچـه را كـه از رسول گرامى (ص) صادر مى شد، اعم از تفسير آيات قرآن و احاديث نبوى مى نگاشت . نوشته هاى اميرمؤ منان (ع) به نام كتاب على مشهور شده ، نزد امامان معصوم (ع) موجود بوده و در زمان امام باقر و امام صادق (ع) بعضى از مسلمانان نيز آن را مشاهده كرده اند. (٢٢)
٢ ـ دوره تبيين و تدوين فقه
ايـن دوره از ارتحال پيامبر اكرم (ص) آغاز و تا پايان غيبت صغراى امام زمان ارواحنا له الفداء (٣٢٩ ه‍ . ق) ادامه يافت . در اين زمان ، امامان معصوم (ص) و برخى از اصحاب با وفاى ايشان مـانند زرارة بن اعين ، محمد بن مسلم ، ابان بن تغلب ، ابوبصير و ديگر چهره هاى برجسته طبق دسـتـور خـود آن بـزرگـواران ، عـهـده دار ايـن مـسـؤ وليـت بـزرگ بـودنـد و بـا راهـنمايى آنان مسائل فقهى و احكام دينى را از منابع آن استخراج و براى مردم بيان مى كردند. (٢٣)
هـمـچـنـيـن در زمـان غـيـبـت صغراى امام عصر (عج) علاوه بر نايبان خاص امام (ع) (عثمان بن سعيد عـمـروى ، مـحمد بن عثمان ، حسين بن روح نوبختى و على بن محمد سمرى) علما و فقهاى ديگرى نـيز مثل على بن حسين بن بابويه (متوفاى ٣٢٨ ه‍ . ق . ق) پدر شيخ صدوق ـ محمد بن يعقوب كـليـنـى (م ٣٢٨ ه‍ . ق) ، حـسـن بـن عـلى مـعـروف بـه (ابـن ابـى عـقـيـل) (٣٢٩ه‍ . ق) و مـحمد بن قولويه حضور داشتند كه همگى از استوانه هاى علمى اين دوره به شمار مى آيند. (٢٤)
٣ـ دوره دسته بندى و تبويب
ايـن دوره از آغـاز غـيـبـت كبراى امام عصر (ع) (در سال ٣٢٩ه‍ . ق) شروع و تا وفات مرحوم شيخ مـفـيـد (بـه سـال ٤١٣ه‍ . ق) ادامـه يـافـته است . دانشمندان و فقهاى اين دوره كوشيده اند تا در بـرابـر دسـيسه ها و تحريف ها، از اخبار و احاديث معصومان (ع) پاسدارى نمايند. در اين زمان ، مخالفان براى دگرگون جلوه دادن احكام ، جعل حديث مى كردند، ولى از آن جا كه منابع اصلى بـه صـورت دسـت نـخـورده مـوجـود بـود، دانـشـمـنـدان شـيـعه به دسته بندى و تنظيم روايات پرداختند تا دشمنان نتوانند احاديث جعلى را در ميان احاديث معصومين (ع) وارد سازند.
دليـل ديـگـرى كـه فقها را بدين عمل واداشت اين بود كه دانش پژوهان فقه به آسانى بتوانند به واقعيت ها دست يابند و مطالب ، سهل الوصول گردد.
كار مهم ديگرى كه فقهاى اين دوره انجام دادند تنقيح و تهذيب روايات از حيث سند و متن بود كه پـايـه هـاى (عـلم الحـديـث) قـرار گـرفـت تـا آنـچـه را اصـحـاب امـامـان (ع) نـقـل كـرده انـد مشخص شود و روايات مقبول ، صحيح و موثّق از روايات ضعيف و مردود تميز داده شود و سره از ناسره جدا گردد.
دانـشـمـنـدانـى هـمـچـون مـحـمد بن احمد بن جنيد اسكافى (٣٨١ه‍ . ق) ، محمد بن محمد بن نعمان (٣٣٦ـ٤١٣) معروف به (شيخ مفيد) و سيد مرتضى (علم الهدى) (٣٥٥ـ٤٣٦ه‍ . ق) از فقهاى برجسته اين دوره بودند. (٢٥)
٤ ـ دوره توسعه مسائل فقهى
ايـن دوره از زمـان شـيـخ طـوسـى (ره) آغـاز شـده و تـا زمـان ابـن ادريـس مـؤ لف كـتـاب سـرائر (٣٨٥ـ٥٥٥ يـا ٥٥٨ه‍ . ق) ادامـه يـافـته است . در اين مرحله ، فقه اسلامى به طرز با شـكـوهـى تـوسعه و گسترش يافته و از راه تفريع و تطبيق به وسيله اجتهاد در فقه ، فروع جـديدى به آن وارد شده است ؛ زيرا در اين زمان ، پايه هاى اجتهادى فقه استوار شده بود و با اسـتـفـاده از تـجـربـيـات گـذشـتـه ، فـروع فـقـهـى بـه اصول بازگشت داده مى شد و قواعد كلى بر مصاديق خارجى منطبق مى گشت .
فـقـهـاى ايـن دوره در بـحـث هـاى فـقـهـى و بـيـان احـكـام ديـنـى ، تـنـهـا بـه بـيـان اصـول و كـليـاتـى از روايات بسنده نمى كردند، بلكه به ذكر مصاديق و فروعى كه از ادلّه اسـتـفـاده مـى شـود نـيـز اهـتـمـام مـى ورزيـدنـد. بـه هـمـيـن دليل ، مسائل تازه اى در فقه وارد شده و دلايل آن مورد بررسى قرار گرفت كه سابقه نداشت .
طلايه دار علماى اين مرحله و پرچمدار اين شيوه فقهى شيخ ابوجعفر محمد بن حسن طوسى (٣٨٥ ـ ٤٦٠ه‍ . ق) مـعـروف بـه (شـيـخ طـوسى) و (شيخ الطائفه) است كه كتاب هاى بسيارى از جـمله النهايه و المبسوط را با چنين شيوه اى تاءليف كرد. پس از او فقهايى مانند قاضى (ابن برّاج) ، محمد بن ادريس و محقّق حلّى راه او را ادامه دادند. (٢٦)
٥ ـ دوره استدلال
اين دوره ، كه از زمان مرحوم ابن ادريس (٥٥٥ يا ٥٥٨ ـ ٥٩٨ ه‍ . ق) شروع شده وتا زمان مرحوم مـحـقـّق حـلّى (٦٧٦ ـ ٦٨٠ ه‍ . ق) مـؤ لف كـتـاب شـرائع الاسـلام فـى احـكـام الحـلال و الحـرام ادامـه يـافته ، آكنده از بحث هاى استدلالى گسترده و نقد و بررسى هاى تازه اى در نـظـريـات فـقـهـاسـت . فـقـهـا در ايـن مـرحـله ، در بـرخـورد بـا مـسـائل فـقـهـى و رخـدادهـاى نـويـن سـعـى مـى كـردنـد مـسائل شرعى و فروع فقهى را همراه با اسـتـدلال هـاى مـحكم عرضه كنند؛ بدين صورت كه مساءله اى را ذكر مى كردند، سپس به طرح دليـل و اسـتـنـاد آن مـى پـرداخـتـنـد و اگـر مـسـاءله اى اخـتـلافـى بـود، اقـوال و مـدارك مـخـتـلف را مى آوردند و با ذكر دليل ، يكى از آن نظريات را ترجيح مى دادند و اگـر اقـوال مـتـعـارض بـود و دليـلى بـر تـرجـيح يك طرف وجود نداشت يا حكم به تخيير مى كردند و يا حكم به توقف .
پـيـشـواى ايـن روش مـرحـوم ابـن ادريـس اسـت . وى بـه تـلاش و كـوشـش در بـحـث و گـردآورى اقـوال ، مـقـارنـه و مـقـايـسـه مـيـان آن هـا و تـحـقـيـق و تـوسـعـه در استدلال پرداخت و در مسائل فقهى ، كتاب هاى بى نظيرى با مزاياى مزبور به رشته تحرير درآورد كه كتاب سرائر از جمله آنهاست . (٢٧)
٦ـ دوره گسترش استدلال و تنقيح
ايـن دوره كـه از زمـان عـلاّمه حلّى (٦٤٨ ـ ٧٢٦ ه‍ . ق) شروع شده ، تا زمان علاّمه وحيدبهبهانى (١٢٠٥ ه‍ . ق) ادامـه يـافـتـه و آكـنـده از بـحـث هـاى اسـتـدلالى گـسـتـرده و نـقـد و تحليل هاى تازه اى در نظريات فقهاست . گر چه در اين مرحله نقض و ابرام در آراء فقها رواج داشـت . امـا تـنـهـا بـدان بـسـنـده نـشد، بلكه فقها همچون گذشته ، اخبار و روايات را نيز مورد مـطـالعـه قـرار مـى دادنـد كه آيا از حيث سند و دلالت بر مقصود، درست است يا نه و يا اصحاب بـدان عـمـل كـرده انـد يا خير. بنابراين ، سبك هاى جديدى در چگونگى استخراج و استنباط احكام شـرعـى پـديـد آمـد و ايـن چـنين بود كه در اواخر اين دوره ، فقه اسلامى پيشرفت و ترقّى چشم گيرى به دست آورد.
ايـن تـكـامـل و تـطـوّر مـرهـون تـلاش بـى وقـفـه فـقـهـا در بـررسـى كـتـب گـذشـتـه و تـنـقيح اصول و مبانى آنان و بيان مدارك ايشان است .
پـيشواى اين روش مرحوم علاّمه حلى است و در بحث هاى فقهى ، كتاب هاى بى نظيرى به رشته تـحـريـر درآورد كـه كـتـاب قـواعـد، تـذكرة الفقها و تحرير الاحكام از جمله آن هاست كه همگى مشتمل بر بحث هاى فقهى همراه با استدلال هاى گسترده و تنقيح مباحث مى باشد. (٢٨)
٧ ـ دوره رشد و تكامل
ايـن دوره از زمان علاّمه وحيد بهبهانى (١١١٧ـ١٢٠٨ه‍ . ق) آغاز و تا زمان مرحوم شيخ مرتضى انـصـارى (١٢١٤ـ١٢٨١ه‍ . ق) ادامـه يـافـت . جـهـان اسـلام در طـول ايـن چـنـد سـال ، شـاهـد جـنـبـش فـقـهـى تـكـامـل يـافـتـه بـود. در ايـن دوره ، مسائل گوناگون فقهى در همه ابعاد مطرح شد. از آن جا كه فقهاى اين دوره به مرتبه والايى از تـحـقـيـق و اسـتـدلال دسـت يـافـتـه بـودنـد، فقه شيعه را به اوج شكوفايى خود رساندند. دليل شكوفايى فقه در اين دوره اين است كه :
اولاً، فـقـهـاى ايـن دوره مـسـائل مـوجـود و فـروع آن را بـه شكل شايسته اى مورد نقد و بررسى قرار دادند.
ثـانـيـاً، در هـر مـسـاءله اى ، دلايـل اجـتـهـادى آن را مـورد نـظـر داشـتـنـد. از ايـن رو، اقوال فقهاى پيشين را ملاحظه و مورد نقد و بررسى قرار دادند.
هـمـه مـحـاسـنـى كـه در دوره هـاى پيشين از آن بهره داشتند، در اين دوره جمع آمده بود و اين مرحله تاءثير عميقى در پيشرفت فقه اسلامى گذاشت .
در صـدر فـقـهـاى ايـن دوره ، اسـتـاد بـزرگ ، مـحـمـد بـاقـر بـن مـحـمـد اكـمـل ، مـعـروف به (وحيد بهبهانى) است كه محور اصلى اين جهش فكرى بود. علاوه بر آن ، ايـشـان در مـقـابل اخبارى گرى ، كه در آن زمان رواج يافته بود، ايستاد و در دفاع از اجتهاد با مبارزه پى گير، اخباريان را شكست داد.
فـقـهاى ممتاز پس از ايشان عبارتند از : سيد مهدى بحرالعلوم ، شيخ جعفر كاشف الغطاء، ميرزاى قمى ، ملاّ مهدى نراقى و شيخ محمد حسن صاحب جواهر الكلام . (٢٩)
٨ ـ دوره تدقيق و ژرف انديشى در مباحث فقهى
ايـن مـرحـله از زمـان شـيـخ انـصـارى (١٢١٤ـ١٢٨١ه‍ . ق) آغـاز و تـا زمـان آخـونـدخـراسـانـى (١٢٥٥ـ١٣٢٩ه‍ . ق) ادامه داشت .
ايـن دوره شـاهـد حـركـت فـقـهـى عـمـيـق و مـهـمـى بـود كـه از لحـاظ دقـّت در اسـتـدلال ، تـحـوّل چـشـم گيرى در فقه پديد آورد. فقهاى اين دوره داراى بالاترين مرتبه دقت نظر بودند.
آغاز گر اين روش ، مرحوم شيخ مرتضى انصارى است كه در بحث هاى فقهى ، روح تازه اى دميد و قـافـله سـالار ديـگر محقّقان گرديد. كتاب فقهى مكاسب شاهد گويايى بر طرز فكر ايشان است كه سرشار از نظرات ژرف بينانه و مطالب ارزنده مى باشد.
اين حركت و جنبش فقهى ، كه از انديشه ناب شيخ انصارى تراوش كرد، به رشد فزاينده خود ادامه داد و در اين سير، نابغه هاى انديشمندى همچون ميرزاى شيرازى (بزرگ) ، ميرزا محمد تقى شـيرازى ، شيخ الشريعه اصفهانى و فقهاى ديگرى نيز، كه محور تحقيق و دقت نظر در مبانى فقهى و اصول استنباط به شمار مى روند، قدم به صحنه نهادند. (٣٠)
٩ـ دوره تلخيص مباحث فقهى
ايـن دوره از زمـان آخـونـد خـراسـانـى (١٢٥٥ـ١٣٢٩ه‍ . ق) شـروع شـده و تـا زمـان امـام خـمـينى (١٣٢٠ـ١٤٠٩ه‍ . ق) ادامه يافته است . اين دوره از حيث تلخيص بحث هاى فقهى ، ايجاز در كلام و كـوتـاهـى عـبـارات فـقـهـى ، شاهد سبكى نوين و شيوه اى بديع بوده كه به نوبه خود، اهميت بسيارى دارد. فقهاى اين دوره كتاب هاى فقهى را تلخيص و مطالب مهم آن را استخراج كرده و به تحقيقات شگفت خود آراسته و به جامعه ارائه داده اند.
از رجـال بـزرگ ايـن دوران و پـيـشـروان ايـن روش ، مـلا مـحـمـد كـاظـم خـراسـانـى صاحب كفاية الاصول است كه در تحقيق مبانى فقهى بر پايه هاى متين و عبارات كوتاه و شيوا، كوشش نموده ، مـيـان ژرف نـگـرى در اسـتدلال و توسعه در تحقيق و ايجاز در عبارت را جمع كرده است . كتاب نـاتـمـام ايـشـان (الَّلمـَعاتُ النَّيِّرَةُ فى شَرْحِ تَكْمِلَةِ التَّبْصَرَةِ) و حاشيه ايشان بر مكاسب گواه زنده اين مدّعاست .
از ميان فقهاى برجسته دوران تلخيص ، از سيد محمّد كاظم يزدى صاحب عروة الوثقى ، آقا ضياء الديـن عـراقى ، شيخ محمد حسين اصفهانى ، حاج شيخ عبدالكريم حائرى (مؤ سس حوزه علميه قم) ، آية الله بروجردى و سيد محسن حكيم مى توان نام برد. (٣١)
١٠ـ دوره كاربرد همه جانبه فقه
ايـن دوره از زمـان امـام خـمـيـنـى (١٣٢٠ ـ ١٤٠٩ه‍ . ق) آغـاز شده و تاكنون ادامه دارد. دردوره هاى گـذشـتـه ، بـه دليـل نـبـودن حـكـومـت اسـلامـى ، زمـيـنـه اجـراى تـعـداد قـابـل تـوجـهـى از ابـواب فـقـهـى فـراهـم نـبـود. از ايـن رو، ابـواب سـيـاسـى فـقـه از قـبـيـل قـضـا و شـهـادات و حـدود و ديـات نـه تـنـهـا از اجـتـمـاع ، بـلكـه از جـدول دروس حوزه ها نيز حذف شده بود و مى رفت كه از كتاب هاى فقهى نيز حذف شود. در اين ميان ، فقيه بزرگ و مجدّد قرن ، حضرت امام خمينى (ره) ، قدم به ميدان فقاهت گذاشت . ايشان ، كه فقه را احيا كرد و آن را متحوّل ساخت ، به فقه عملى عقيده داشت و مى فرمود :
ما بايد... در صدد تحقّق فقه عملى اسلام برآييم ، و الاّ مادامى كه فقه در كتاب ها و سينه علما مستور بماند، ضررى متوجه جهانخواران نيست . (٣٢)
حـضـرت امـام خمينى (ره) در سايه فعاليت هاى خستگى ناپذير، توانستند براى اولين بار در غيبت كبرا، حكومتى مبتنى بر فقه و ولايت فقيه تاءسيس نمايند و بر اين باور بودند كه :
حكومت در نظر مجتهد واقعى ، فلسفه تمامى فقه در تمامى زواياى زندگى بشريت است . حكومت نشان دهنده جنبه عملى فقه در برخورد با تمامى معضلات اجتماعى ، سياسى ، نظامى و فرهنگى اسـت ... هـدف اسـاسـى ايـن اسـت كـه مـا چـگـونـه مـى خـواهـيـم اصـول مـحكم فقه را در عمل فرد و جامعه پياده كنيم و براى معضلات جواب داشته باشيم و همه تـرس اسـتكبار از همين مساءله است كه فقه و اجتهاد جنبه عينى و عملى پيدا كند و قدرت برخورد درمسلمانان به وجود آورد. (٣٣)
امـام خـمـيـنـى (ره) در بـيـنش ويژه فقهى خود، به نقش دو عنصر زمان و مكان عنايت داشتند و فقه شيعه را بر اين اساس ‍ پاسخگوى نيازهاى بشرى در همه اعصار مى دانستند و مى فرمودند :
اين جانب معتقد به فقه سنّتى و اجتهاد جواهرى هستم و تخلّف از آن را جايز نمى دانم . اجتهاد به همان سبك صحيح است . ولى اين بدان معنا نيست كه فقه اسلام پويا نيست ؛ زمان و مكان دو عنصر تعيين كننده در اجتهادند. (٣٤)
يـكـى از مـسـائل بـسـيار مهم در دنياى پرآشوب كنونى نقش زمان و مكان در اجتهاد و نوع تصميم گيرى ها است . (٣٥)

آشنايى با اصطلاحات فقهى

هر علمى داراى اصطلاحات خاصى است كه در آن علم به كار مى رود. علم فقه نيز از اين قانون كـلى مـسـتـثنا نيست و اصطلاحات خاصّى براى خود دارد كه دانش پژوهان علم فقه بايد با آن ها آشنايى داشته باشند. اين اصطلاحات بر دو گونه است :
١ ـ اصـطـلاحـاتـى كـه در همه و يا بيش تر ابواب فقهى كاربرد دارد و به باب مخصوصى اختصاص ندارد؛
٢ ـ اصطلاحاتى كه تنها در يك يا دو باب كاربرد دارد.
در ايـن درس ، تـنـها با اصطلاحات نوع اول آشنا مى شويم و در درس هاى آينده ، ضمن آشنايى اجمالى با هر باب فقهى ، به توضيح بعضى از اصطلاحات ويژه آن خواهيم پرداخت .

حكــم

فـرمـان و دسـتـورى كـه از يـك مـقـام صـلاحـيـت دار صـادر شـود و بـا افـعـال مـكـلّفـيـن يـا مـوضوع خارجى ارتباطى داشته باشد (حكم) خوانده مى شود. اقسام حكم عبارتند از : (٣٦)
الف ـ حكم تكليفى
اين حكم از نوع امر و نهى و يا از نوع (رخصت) (٣٧) است كه از شارع مقدّس صادر شده و به طور مستقيم ، به افعال مكلّف تعلّق مى گيرد و رفتار او را در جوانب گوناگون زندگى (شخصى ، خانوادگى ، عبادى ، سياسى ، اجتماعى و اقتصادى) تصحيح مى كند.
حكم تكليفى پنج نوع است و به عنوان (احكام خمسه) معروف شده :
١ ـ واجب (لازم شرعى) : حكمى است كه موضوع خود را لازم الاجرا مى كند و هر مكلّفى موظّف است آن را انـجـام دهـد و تـرك آن گـنـاه اسـت . مـانـنـد (اءَقـيـمـواالصَّلوةَ) نـمـاز را بـر پاى داريد، (صُوموُا) روزه بگيريد و....
٢ ـ حـرام (مـمـنـوع شـرعـى) : حـكـمـى اسـت كـه مـوضـوع خـود را مـمـنـوع و غـيـر قـابـل اجـرا مـى كـنـد و مـكلّف را از انجام آن باز مى دارد، به گونه اى كه اگر آن را انجام دهد مـستحق عذاب مى شود، مانند (لاتاءْكُلواُ الرِّبوا) ربا نخوريد، (لا يَغْتَبْ بَعْضُكُمْ بَعْضاً) برخى از شما از برخى ديگر غيبت نكنند و....
٣ ـ مـسـتـحـب : حـكـمـى است كه موضوع خود را خوب و مورد پسند جلوه مى دهد كه اگر مكلّف آن را انجام دهد از ثمرات و پاداش آن بهره مند مى گردد و اگر آن را ترك كند از پاداش آن محروم مى شـود، ولى مـستحق عذاب و توبيخ نيست . مانند نمازهاى مستحبى ، روزه هاى مستحبى ، سلام كردن و....
٤ ـ مـكـروه : حـكـمـى است كه موضوع خود را ناپسند جلوه مى دهد و از مكلف ترك آن را مى خواهد؛ اگر مكلف آن را ترك گويد مستحق پاداش است ، ولى اگر مرتكب آن شود عذاب نمى بيند؛ مانند سخن گفتن از دنيا در مسجد، كه جاى عبادت است و....
٥ ـ مـبـاح (جـايـز) : حـكـمـى است كه انجام يا ترك موضوع خود را يكسان اعلام مى كند و مكلّف با انجام يا ترك آن مستحق هيچ گونه پاداش يا عذابى نمى شود.
ب ـ حكم وضعى
حـكمى كه به طور مستقيم به رفتار و گفتار انسان مربوط نمى شود، بلكه برنامه مشخّصى را قـانـون گـذارى مـى كـنـد كـه بـه طـور غـيـر مـسـتـقـيـم بـر اعـمـال و رفـتـار انـسـان اثـر مـى گـذارد (حـكـم وضـعـى) خـوانـده مـى شـود؛ از قبيل : زوجيّت ، ملكيّت ، طهارت و نجاست ؛ مثلا، زوجيت رابطه صحيح مرد و زن را قانون گذارى مـى كـنـد و بـه طـور غـيـر مستقيم ، بر اعمال و رفتار آن ها اثر مى گذارد؛ زيرا مرد و زنى كه پـيـونـد زنـاشـويـى بـسـتند، هر يك نسبت به ديگرى تكاليفى پيدا مى كند؛ مانند : وجوب نفقه همسر، حرمت خارج شدن از منزل بدون اجازه شوهر و....
دربـاره حـكـم ، تـقـسـيـمـات ديـگـرى نـيـز وجـود دارد، از قـبـيـل تـقـسيم به حكم انشايى و فعلى ؛ واقعى و ظاهرى ، اوّلى و ثانوى ، مولوى و ارشادى ؛ شـرعـى و عـقـلى و مـانـنـد آن ، كـه بـراى رعـايـت اخـتـصـار، از تـوضـيح آن ها خوددارى مى كنيم . (٣٨)

اقسام واجب

واجب نيز ـ مثل حكم ـ اقسامى دارد كه برخى از آن ها به قرار زير است :
١ ـ عينى و كفايى :
واجب عينى : حكمى است كه از تك تك افراد مكلّف خواسته شده است و هرمكلّفى موظّف است خودش آن را انجام دهد و با انجام دادن ديگران ، از او ساقط نمى شود، مانند نماز و روزه .
واجـب كـفايى : وظيفه اى است كه از جامعه مسلمانان خواسته شده است ؛ اگر هيچ كسى آن را انجام نـدهـد، هـمـه گـنـاه كار مى گردند، اما در صورت انجام دادن عدّه اى ، از ديگران ساقط مى شود (اگـر چـه ثـواب عمل ، مخصوص انجام دهندگان مى باشد) مانند : جهاد، امر به معروف و نهى از منكر و نيازهاى ضرورى اجتماع از قبيل : پزشكى ، اجتهاد و قضاوت .
٢ ـ تعبّدى و توصّلى :
واجب تعبّدى : واجبى است كه صحّت آن مشروط به قصد قربت است و بدون چنين قصدى ، تكليف از انسان ساقط نمى شود؛ مانند نماز، روزه ، خمس و زكات .
واجـب تـوصـّلى : آن اسـت كـه قصد قربت در آن معتبر نيست و مقصود از آن تنها اقامه واجب است ؛ مـانـنـد : دادن مـهـريه و نفقه همسر و شستن بدن و لباس براى نماز كه البته در همين موارد نيز اگر مكلّف قصد قربت كند پاداش مى برد.
٣ ـ تعيينى و تخييرى :
واجـب تـعـيـيـنـى : عـمـل مـعـيّن و مشخّصى است كه وجوب به آن تعلّق گرفته و مكلّف بايد همان عـمل را انجام دهد و گر نه تكليف از او ساقط نمى شود، مانند نمازهاى يوميّه ، روزه ماه رمضان ، خمس و زكات .
واجـب تـخييرى : عبارت است از اين كه دو يا چند عمل در رديف هم باشند و تنها انجام يكى از آن ها بـر مكلّف واجب باشد، به طورى كه هر كدام از آن ها را به انتخاب خودش انجام دهد تكليف از او سـاقـط مـى شـود؛ مـانـنـد تخيير در كفّاره روزه رمضان (كه مخيّر بين دو ما ه روزه يا اطعام شصت فـقير يا آزاد كردن يك بنده است) و تخيير بين نماز جمعه و نماز ظهر (در زمان غيبت امام عصر (ع).
٤ ـ نفسى و مقدّمى :
واجـب نـفـسـى : عـمـل واجـبـى اسـت كـه داراى مـصـلحـت ذاتـى و مـطـلوب شـارع مـقّدس اسلام باشد، مثل نماز و حجّ .



۱
فتــوا

واجـب مـقـدّمـى (واجـب غـيـرى) : آن اسـت كـه خـود عـمـل ، مـطـلوب نـبـاشـد، بـلكه براى رسيدن به عـمـل ديـگـر، واجـب شـود، مـثـل وضـو و شـسـتـن لبـاس بـراى نـمـاز يـا تهيه گذرنامه و ساير وسايل سفر براى حج .
٥ ـ موقّت و غير موقّت :
واجب موقّت : آن است كه براى انجامش ، زمان خاصّى تعيين شده باشد؛ مانند نمازهاى يوميّه (واجب موقّت مُوسَّع) و روزه ماه رمضان (واجب موقّت مُضيَّق) .
واجب غير موقّت : آن است كه مربوط به زمان خاصّى نباشد، مانند : راست گويى و عدالت .
٦ ـ مشروط و مطلق :
واجـب مـشـروط : آن اسـت كـه وجـوبـش عـلاوه بـر شـروط عـمـومـى تـكـليـف (مـثـل بـلوغ و عـقل) ، شرط ديگرى نيز داشته باشد؛ مانند حجّ كه وجوب آن متوقّف و مشروط بر استطاعت است .
واجب مطلق : آن است كه وجوبش بجز شروط عمومى تكليف ، بر چيز ديگرى متوقّف نباشد. بيش تر واجبات اين گونه است ؛ مانند نماز و روزه . (٣٩)

فتــوا

(فـتـوا) عبارت است از بيان حكم شرعى به صورت كلّى ؛ مثلاً مجتهد فتوا مى دهد : (حرف زدن در نـمـاز جـايـز نـيـسـت) يـا (رفـتـن بـه جـبـهـه واجب است) يا (سيگار كشيدن حرام است) يا (غـسل روز جمعه را بايد انجام داد) و يا (نبايد در ملاء عام غذا خورد) و... در اين گونه موارد، مقلِّد بايد به فتواى مجتهد خود عمل كند و نمى تواند به مجتهد ديگر رجوع نمايد.
تـعـبـيرهاى ذيل نيز در اصطلاح فقها، در حكم فتواست ، مگر اين كه پيش از آن احتياط باشد كه در اين صورت ، فتوا نيست و در حكم احتياط است :
١ـ (لا يَخْلوُ مِنْ قُوَّةٍ) (خالى از قوّت نيست) ؛
٢ـ (لا يَبْعُدُ) (بعيد نيست) ؛
٣ـ (اَلاَْحْوَطُ الاَقْوى) (احتياط قوى تر)؛
٤ـ (لا يَخْلُو مِنْ وَجْهٍ) (خالى از وجه نيست) . (٤٠)

احتيــاط

(احـتـيـاط) در مـورد مـسـائلى به كار مى رود كه تكليف قطعى و يقينى آن معلوم نباشد و بر دو قسم است : احتياط مستحب و احتياط واجب .
١ ـ احتياط مستحب
گـاهـى مـجـتـهـد در بيان مسائل شرعى ، نظر قطعى ابراز مى كند ـ يعنى : فتوا مى دهد ـ وسپس (احـتـيـاط) مى كند. به اين احتياط، كه پس از فتوا ابراز شده ، در اصطلاح ، (احتياط مستحب) گفته مى شود. به عنوان مثال ، به اين مساءله توجه كنيد :
پـس از تـكـبير امام جماعت ، اگر صف جلو آماده نماز بوده و تكبير گفتن آنان نزديك باشد، كسى كـه در صـف بـعـد ايـسـتـاده مى تواند تكبير بگويد، ولى احتياط مستحب آن است كه صبر كند تا تكبير صف جلو تمام شود.
در چـنـيـن مـواردى ، كـه پـس از فـتوا احتياط ذكر شده است و احتياط مستحب مى باشد، يا بايد به فتوا عمل كنيم يا به احتياط پس ‍ از فتوا.
٢ـ احتياط واجب
گـاهـى مـجـتـهد در بيان حكم شرعى فتوا نمى دهد و نظر قطعى ابراز نمى كند، بلكه از ابتدا وظـيـفـه مـكـلّف را بـه صـورت احتياط بيان مى كند. به اين احتياط در اصطلاح ، (احتياط واجب) گـفـتـه مـى شـود و فـرق آن بـا احـتـيـاط مـسـتـحـب در ايـن اسـت كـه احـتـيـاط مـسـتـحـب بـه دنـبال فتوا يا احتياط واجب بيان مى شود، ولى در احتياط واجب ، مجتهد فتوا نداده است . به عنوان مثال ، به مساءله ذيل توجه كنيد :
مالى را كه انسان پيدا مى كند، اگر نشانه اى نداشته باشد، كه به واسطه آن صاحبش معلوم شود، احتياط واجب آن است كه از طرف صاحبش صدقه بدهد.
در ايـن گـونـه مـوارد، كه فتوا داده نشده و تنها احتياط شده است ، (احتياط واجب) مى باشد، يا بـايد به همين احتياط واجب عمل كرد و يا مى توان در اين مساءله به مجتهد واجد الشرايط ديگر ـ الاعلم فالاعلم ـ مراجعه نمود.
تـــــذكـر : هـر گـاه در بـيـان حـكـم شـرعى از تعابيرى نظير (احتياط را ترك نكند)، (مساءله مـحـل اشـكـال اسـت) ، (مـسـاءله مـحـل تـاءمـّل اسـت) يـا (اشـكـال دارد) اسـتـفـاده شـود، مـقـصـود از ايـن تـعـابـيـر هـمـان احـتـيـاط واجـب اسـت و عمل به آن ها مانند عمل به احتياط واجب است . (٤١)

تقسيمات مسائل فقهى و گستره آن

گستره فقه و جامعيت آن

عـلم فـقـه ـ هـمـان گـونـه كـه گـذشـت ـ از گـسترده ترين علوم اسلامى است كه وظايف فردى و اجتماعى و مادى و معنوى انسان را تعيين مى كند، چنان كه امام خمينى (ره) مى فرمايد :
خداى ـ تبارك و تعالى ـ به وسيله رسول اكرم (ص)، قوانينى فرستاد كه انسان از عظمت آن ها به شگفت مى آيد؛ براى همه امور قانون و آداب آورده است ، براى انسان پيش از آن كه نطفه اش منعقد شود تا پس از آن كه به گور مى رود قانون وضع كرده است ؛ همان طور كه براى وظايف عـبـادى قانون دارد، براى امور اجتماعى و حكومتى قانون و راه و رسم دارد. حقوق اسلام يك حقوق مترقّى و متكامل و جامع است . كتاب هاى قطورى كه از ديرزمان در زمينه هاى مختلف حقوقى تدوين شـده ، از احـكـام قـضـا، معاملات ، حدود و قصاص گرفته تا روابط بين ملّتها، مقررات صلح و جـنـگ ، حـقـوق بـيـن الملل عمومى و خصوصى شمّه اى از احكام و نظامات اسلام است . هيچ موضوع حياتى نيست كه اسلام تكليفى براى آن مقرّر نداشته و حكمى درباره آن نداده باشد. (٤٢)
بـه واقـع ، هـيـچ عـلمـى مـثل فقه ، مسائل مختلف الماهيه اى را در بر نگرفته است . اگر نماز و روزه يـا اعـتـكـاف و امـثـال آن را بـا بـيـع و اجـاره يـا اطـعـمـه و اشـربـه و قـصـاص و ديـات و امثال آن مقايسه كنيم ، كم ترين شباهتى ميان آن ها نمى يابيم . اگر مجموع ابواب فقهى را مورد مـطالعه قرار دهيم ، خواهيم ديد كه هر بخشى از فقه به يكى از جنبه هاى حيات بشرى ارتباط دارد. از ايـن رو، مـوضـوعات فقهى به جنبه هاى گوناگون زندگى بشر مربوط مى شود كه برخى از آن ها عبارت است از :
١ـ رابطه پرستش گرانه انسان با آفريدگار در مسائلى همچون نماز، روزه و اعتكاف ؛
٢ـ رابـطـه انـسـان بـا خـودش در مـسائلى همانند : وجوب حفظ نفس ، حرمت اضرار به نفس و حرمت خودكشى ؛
٣ـ تـعـاون و خـدمـاتـى كـه بـايـد بـا روح پـرسـتـش هـمـراه بـاشـد، مثل خمس ، زكات ، مسؤ وليت هاى اجتماعى و سياسى كه جهاد، امر به معروف و نهى از منكر از اين قبيل است ؛
٤ـ روابـط انـسـان بـا طبيعت و شروط بهره مندى از آن ؛ همانند ابواب اطعمه و اشربه و صيد و ذباحه و حتى احكام البسه و امكنه و احكام ظروف و اوانى .
٥ـ اولويـت هـاى افـراد نـسـبـت به يكديگر در بهره مندى از مالكيت هاى ابتدايى و بلاعوض ، از قبيل احياى موات ، زراعت ، حيازت ، مباحات ، وارث ؛
٦ـ نقل و انتقال هاى اقتصادى ؛ مانند بيع ، اجاره ، جعاله ، صلح و هبه ؛
٧ـ روابط و حقوق خانوادگى ؛ همچون ازدواج ، طلاق ، ظهار، لعان و ايلاء؛
٨ـ حقوق قضايى ؛ همانند قضاء، شهادات ، اقرار؛
٩ـ حقوق جزايى و جنايى ؛ مثل حدود، تعزيرات ، قصاص و ديات ؛
١٠ـ ضمانت ها؛ مانند غصب و حواله ؛
١١ـ انواع شركت ها؛ از قبيل مضاربه ، مزارعه و مساقات ؛
١٢ـ بـعـضـى از مـوضـوعات فقهى كه داراى چند جنبه است و با جهات گوناگون ارتباط دارد؛ مـانـنـد (حـج) كـه هـم عبادت است ، هم تعاون و هم كنگره عظيم اجتماعى و سياسى يا (سبق) و (رمـايـه) كـه از نـظـر شـرط بـنـدى مـالى بـه مـسائل اقتصادى و از اين نظر كه هدف از آن ، تـمـريـن عـمـليـات سـربـازى و آمادگى براى جهاد است ، به مسؤ وليت هاى اجتماعى و سياسى مربوط مى شود. (٤٣)
همه اين موضوعات در تاءمين يك هدف نهايى ، كه سعادت بشر است ، مشتركند و زير مجموعه يك علم شمرده مى شوند كه به عنوان (فقه) ناميده شده است .

تقسيمات فقه

بسيارى از فقها بدون اشاره به دسته بندى ابواب فقه ، موضوعات فقهى را از كتاب طهارت شروع كرده و به كتاب حدود و ديات خاتمه داده اند. (٤٤)
ولى عـده اى ازفـقها ـ اعمّ از سنّى و شيعه ـ ابواب فقهى را به گونه اى تقسيم و دسته بندى كرده اند كه به بعضى از آن ها در اين جا اشاره مى شود :
١ـ تقسيم به چهار بخش : عبادات ، معاملات ، احوال شخصى و مرافعات شرعى ؛
٢ـ تقسيم به پنج بخش : عبادات ، عقود، جنايات ، وصايا و مواريث . (٤٥)
٣ـ تـقـسـيـم بـه دو بـخـش كـلى : عـبـادات و مـعـامـلات و تقسيم معاملات به دو بخش عقودو احكــام . (٤٦)
٤ـ مـحـقـّق حـلّى (مـتـوفاى ٦٧٦ه‍ . ق) در كتاب شرائع الاسلام ، تمامى ابواب فقه را به چهار قسمت كرده است .
الف ـ عبادات ، شامل ده باب ؛ از جمله طهارت ، صلاة و صوم ؛
ب ـ عقود، شامل نوزده باب ؛ از جمله تجارت ، اجاره و نكاح ؛
ج ـ ايقاعات ، شامل يازده باب ؛ از جمله طلاق ، جعاله ، نذر ؛
د ـ احكام ، شامل دوازده باب ؛ از جمله صيد و ذباحه ، ارث ، حدود و ديات .
شهيد اول (ره) (م ٧٨٦ ه‍ . ق) در قواعد، بدون اين كه اشاره اى به دسته بندى محقّق حلّى (ره) داشته باشد، مى گويد :
در عـلم كـلام ، اثـبـات شـده اسـت كـه كـارهـاى خدا بيهوده نيست ، بلكه داراى غرض صحيحى مى بـاشـد كـه به نفع و مصلحت بندگان خدا تمام مى شود و آن مصلحت يا جلب منفعت است و يا دفع ضرر و هر يك از اين ها يا دنيوى است و يا اخروى .
پـس اگـر غـرض از احـكام الهى دفع ضرر يا جلب منفعت اخروى باشد، (عبادت) است . و اگر غـرض ، دفـع ضـرر و يـا جـلب مـنـفعت دنيوى باشد و تحقّق آن موقوف به اجراى صيغه خاص نـبـاشـد از (احـكـام) و اگـر مـوقـوف بـه اجـراى صـيغه خاص طرفينى (طرف ايجاب و طرف قـبـول) باشد از (عقود) و اگر با اجراى صيغه يك جانبه محقّق و واقع گردد از (ايقاعات) شمرده مى شود. (٤٧)
٥ـ مـرحـوم عـلاّمـه حـلّى (مـتـوفاى ٧٢٦ه‍ . ق) نيز، كه شاگرد مرحوم محقّق است ، مجموع فقه را احـتـمـالا در چـهـار بـخـش ، عـبـادات ، عـقـود (ايـقـاعـات و احـكـام) تـقـسـيـم نـمـوده كـه دو بـخـش اول را در كـتـاب تـذكـرة الفـقـهـاء بـحـث كـرده و از دو بـخـش نـهـايـى بـه دليل ناتمام ماندن كتاب خبرى نيست . (٤٨)
٦ـ يكى از فقهاى معاصر ابواب فقه را در شش بخش دسته بندى كرده است :
الف ـ عبادات ، شامل طهارات سه گانه ، نماز، روزه ، اعتكاف ، حج و عمره و كفّارات ؛
ب ـ شـؤ ون فـردى ، شـامـل آب هـا، تـخـلّى ، نجاسات ، ظروف ، سوگندها، نذر، عهد و اطعمه و اشربه (خوردنى ها و آشاميدنى ها) ؛
ج ـ شؤ ون خانوادگى ، شامل نكاح ، طلاق ، ايلاء، تجهيز اموات و ارث ؛
د ـ امـوال شـخـصـى و چـگـونـگـى كـسـب و مـصـرف آن هـا، شـامـل احـياى موات ، صيد و ذباحه ، لُقطه ، مكاسب ، بيع ، اجاره ، وكالت ، دِين ، رهن ، ضمان ، كفالت ، غصب و...؛
ه‍ ـ احكام مربوط به ولايت و حكومت ، شامل جهاد، امر به معروف و نهى از منكر، خمس ، زكات ، حجر و سبق و رمايه ؛
و ـ شؤ ون قضايى و جزايى ، شامل قضا، شهادات ، اقرار، حدود و تعزيرات ، قصاص و ديات . (٤٩)
تـا ايـن جـا بـه شـش نـوع دسته بندى كلى از فقه اشاره كرديم . دسته بندى هاى ديگرى نيز وجود دارد كه در سال هاى اخير انجام گرفته است . (٥٠)

تاءمّلى در دسته بندى ها

با بررسى اين دسته بندى ها و مقايسه عنوان بخش ها با ابواب مربوط به هر بخش ، به اين نـتـيـجـه مـى رسـيـم كـه هـيـچ كـدام از دسـتـه بـنـدى هـاى يـاد شـده جـامـع و كـامـل نـيـست و همه موضوعات فقهى را در بر نمى گيرد؛ هر يك از آنهااز جهت خاصى انجام شده كه فقط از همان جهت صحيح است از جهت ديگر، هر كدام اشكالات خاصى دارد.
بـيـش تـر فقها هيچ گونه دسته بندى خاصى از مباحث فقه ارائه نداده اند؛ زيرا سيره فقهاى اسـلام ايـن بـوده اسـت كـه ابـواب فقهى را از طهارت تا ديات به صورت يك امانت گرانبهاى سـلف صـالح ، مـورد بـحـث و بـررسـى و تـدقـيـق قـرار دهـنـد و بـه نـسل هاى بعدى تحويل نمايند. اين وظيفه مهم را به نحو احسن انجام داده اند، هر چند دسته بندى جـامـع و كـامـلى ارائه نـداده باشند. با وجود آن كه اين دسته از فقها هيچ گونه دسته بندى از ابـواب فـقـه ارائه نـداده انـد، عـلاوه بـر آن ، تـقسيم بندى هاى ارائه شده نيز بعضا خالى از اشكال نيست ، اما كسى نمى تواند گستردگى و جامعيت فقه را انكار نمايد.
در درس هـاى آيـنـده ، دسـتـه بـنـدى مرحوم محقّق حلّى را، كه بين علما مشهور است ، مبناى كار خود قرار مى دهيم و ابواب فقه را در چهار بخش عبادات ، عقود، ايقاعات و احكام به اختصار بيان مى كنيم .

عبادات

(عـبـادات) در تـقـسـيـم بـنـدى محقّق حلّى (ره) اعمالى است كه منظور از آن ، جلب منفعت يا دفع ضرر اخروى باشد. (٥١)
عبادات ، شامل ده باب مى باشد كه عبارت است از : طهارة ، صلاة ، زكاة ، خمس ، صوم ، اعتكاف ، حج ، عمره ، جهاد و امر به معروف و نهى از منكر.

كتاب الطهارة

(طهارت) به معناى پاكى و پاك سازى از آلودگى مى باشد و بر دو گونه است :
١ـ طـهـارت از خـبـث (نـجـاسـت) و آلودگـى ظاهرى و عارضى كه عبارت است از : تطهير بدن يا لباس يا چيز ديگرى كه در اثر تماس با يكى از نجاسات ، متنجّس شده باشد.
فـقـهـاى اسلام در اين قسمت ، ضمن بيان نجاسات (ناپاكى ها) و چگونگى متنجّس شدن چيزهاى پاك به وسيله آن ها، مطهّرات (پاك كننده ها) و كيفيت تطهير با آن ها را نيز بيان كرده اند.
٢ـ طـهـارت از حـدث و آلودگـى مـعنوى كه عبارت است از : تطهير باطن از آلودگى معنوى كه در اثـر بـعـضـى از حـوادث طبيعى از قبيل خواب ، ادرار و جنابت پيدا مى شود. اين تطهير با انجام وضـو، غـسـل و يـا تـيـمـّم ، بـراى پـيـدا كـردن ليـاقـت انـجـام عـبـاداتـى از قبيل نماز و طواف صورت مى گيرد. (٥٢)
كـتـاب طـهـارت ، مـتـكـفـّل بـيـان احـكـام مـربـوط بـه گـونـه هـاى طـهـارت (وضـو، غـسـل ، تـيـمـّم) اسـت و بـه تـنـاسـب بـحـث غـسـل مـسّ مـيـّت ، كـه يـكـى از اقـسـام غـسـل مـى بـاشـد، هـمـه احـكـام مـربـوط بـه مـردگـان از قبيل احكام احتضار، غسل ، كفن و دفن ميّت نيز در اين كتاب مطرح شده است .

كتاب الصّلاة

(صـلاة) در لغـت ، بـه مـعـنـاى دعـا كـردن اسـت ، امـا در اصطلاح شرع اسلام ، عبارت از انجام كـارهـاى خـاص مـانـنـد ركـوع و سـجـود بـا كيفيت مخصوصى است كه در زبان فارسى ، به آن (نماز) مى گويند. (٥٣)
نـمـاز عـبادتى است كه انسان را از زشتى ها و گناهان باز مى دارد. (٥٤) ستون دين است ، اگـر قـبـول شـود اعـمـال ديـگـر نـيـز قـبـول خـواهـد شـد و اگـر مـردود شـود اعمال ديگر نيز مردود مى گردد.
قـرآن مـجـيـد در آيات متعدّدى درباره نماز سخن گفته است . همچنين در احاديث فراوان ، پيشوايان معصوم (ع) آن را به عنوان بهترين اعمال معرفى كرده اند.
نماز انواع گوناگونى دارد، اما به دو قسم كلّى واجب و مستحب تقسيم مى شود :
الف ـ نمازهاى واجب
١ـ نمازهاى يوميّه كه مشتمل بر پنج نماز است : نماز صبح (دو ركعت) ، ظهر و عصر (هركدام چهار ركـعـت) ، مـغـرب (سـه ركـعـت) و عـشـاء (چـهـار ركـعـت) ؛ نمازهاى چهارركعتى را در مسافرت ، با شروطى بايد دو ركعت خواند.
٢ـ نـمـاز طـواف واجـب خـانـه خـدا كه پس از هر طواف واجب ، بايد دو ركعت پشت مقام ابراهيم (ع) خواند؛
٣ـ نماز آيات كه در صورت وقوع كسوف يا خسوف و يا زلزله و مانند آن با كيفيت خاصى ، دو ركعت نماز خوانده مى شود؛
٤ـ نـمـاز مـيـّت كـه بـر مـيـت مـسـلمـان پـس از غـسـل و كـفـن و پـيـش از دفـن ، بـه شكل خاصى (بدون ركوع و سجود) خوانده مى شود؛
٥ـ نماز قضاى پدر كه بر پسر بزرگتر واجب است ؛
٥ـ نمازى كه به سبب اجاره يا نذر و عهد يا قسم واجب مى شود؛
٦ـ نماز جمعه (كه مورد اختلاف است و طبق نظر امام خمينى (ره) ، در زمان غيبت واجب تخييرى است ؛
٨ـ نـمـاز عـيـد فـطـر و قـربـان (كـه در زمان حضور امام معصوم (ع) واجب است و بايد به جماعت خوانده شود، ولى در زمان غيبت ، مستحب است) .
ب ـ نمازهاى مستحب
اين گونه نمازها، كه به صورت داوطلبانه خوانده مى شود و آن را (نافله) مى نامند گونه هـاى فـراوانـى دارد كـه مـعـروف تـريـن آن هـا نـافـله هـاى يـومـيـّه (٣٤ ركـعـت) اسـت كـه بـه شكل ذيل مورد تاءكيد اسلام قرار گرفته :
١ـ نافله صبح (٢ ركعت ، پيش از نماز صبح) ؛
٢ـ نافله ظهر (٨ ركعت ، پيش از نماز ظهر)؛
٣ـ نافله عصر (٨ ركعت ، پيش از نماز عصر)؛
٤ـ نافله مغرب (٤ ركعت ، پس از نماز مغرب) ؛
٥ـ نافله عشاء (٢ ركعت نشسته پس از نماز عشا ـ كه يك ركعت به حساب مى آيد)؛
٦ـ نافله شب و شفع و وتر (١١ ركعت ، پيش از اذان صبح) .
نمازهاى مستحبى ـ غير از نماز وتر ـ دو ركعتى خوانده مى شوند.
شـروط، مقدمات ، مبطلات ، مستحبات ، شكيات ، و سهويات نماز، نماز قضا و مسافر، نماز جماعت و فرادا و مانند آن در كتاب (الصلاة) مورد بحث و بررسى قرار مى گيرد.

كتاب الزّكاة

(زكات) در لغت ، به دو معنا آمده است : يكى رشد و نموّ و ديگرى پاكى . (٥٥)
در فـقـه اسـلامـى ، زكـات عـبـارت اسـت از : حـقّ واجـبـى كـه بـه بـخـشـى از امـوال اغـنيا تعلق مى گيرد و بايد به نفع فقرا براى صرف در مصالح عمومى پرداخت شود. اغـنـيـا بـا دادن زكـات ، از صـفـات زشـتـى مـانـنـد حـرص و بـخـل (تـا اندازه اى) پاك مى گردند و اموالشان نيز با خير و بركت دنيوى و اخروى ، رشد و نموّ خواهد كرد. (٥٦)
امام خمينى (ره) در تحرير الوسيله ، ابتداى (كتاب الزّكاة) مى نويسند :
اصـل وجـوب زكات از ضروريات دين مقدس اسلام است كه منكر آن مرتد و از كافران شمرده مى شود. (٥٧)
در قـرآن كـريـم و روايـات مـعـصومان (ع) درباره زكات ، بسيار تاءكيد شده ، حتى در روايتى صحيح ، امام باقر (ع) فرمودند :
(اِنَّ اللّهَ تـَبـارَكَ وَ تـَعـالى قـَرَنَ الزَّكـاةَ بـِالصَّلاةِ فـَقـالَ : وَ اَقـيـمـوُا الصَّلوةَ وَ اتـَوُا الزَّكوةَ) (٥٨) فَمَنْ اَقَامَ الصَّلاةَ وَ لَمْ يُؤْتِ الزَّكاةَ فَكَاَنَّهُ لَمْ يُقِمِ الصَّلاةَ) (٥٩)
خـداى ـ تبارك و تعالى ـ زكات را در رديف نماز قرار داده ، مى فرمايد : (نماز را برپاداريد و زكات دهيد) پس هر كه نماز بخواند ولى زكات ندهد، گويا نماز نخوانده است .
در دين مقدس اسلام ، دو نوع زكات واجب وجود دارد :
الف ـ زكات فطره
در شـب عـيـد فـطـر، با شروط خاصى بر مسلمان مكلّف واجب مى شود مقدار سه كيلوگندم ، خرما، ذرّت يا مانند آن به ازاى خود و هر كه نان خور او است به فقرا بپردازد. (٦٠) اين زكات ، زكات فطره خوانده مى شود.
ب ـ زكات مال
ايـن نـوع از زكـات بـا چـنـد شـرط، بـه نـه چـيـز تـعـلّق مـى گـيـرد كـه تـحـت سـه عـنـوان ذيل بررسى مى شود :
١ـ غلاّت : گندم ، جو، خرما و كشمش ، هر كدام اگر به حدّ نصاب (حدود ٢٨٨ من تبريز) برسد، در صـورتـى كـه بـا آب چـاه بـه وسـيـله دلو يـا مـوتـور و امثال آن ها آبيارى شود،١٢٠ و در غير اين صورت ، ١١٠ آن بايد به عنوان زكات داده شود.
٢ـ اغـنـام : گـاو، گـوسـفند و شتر، هر يك نصاب هاى گوناگونى دارند كه با شروط خاصى زكات به آنها تعلّق مى گيرد.
٣ـ نقدين : طلا و نقره اگر مسكوك باشند، در شرايط خاصى ، زكات به آن ها تعلّق مى گيرد.
در كـتـاب زكـات ، احـكـام ايـن اقـلام و موارد مصرف آن با تكيه بر آيات و روايات اسلامى مورد بحث و بررسى قرار گرفته است . (٦١)
قرآن مجيد در مورد مصرف زكات مى فرمايد :
(اِنَّمَا الصَّدَقاتُ لِلْفُقَراءِ وَ الْمَساكينِ وَ الْعامِلينَ عَلَيْها وَ الْمُؤَلَّفَةِ قُلُوبُهُمْ وَ فِى الرِّقابِ وَ الْغارِمينَ وَ فى سَبيلِ اللّهِ وَ ابْنِ السَّبيلِ فَريضَةٌ مِنَ اللّهِ وَ اللّهُ عَليمٌ حَكيم) (٦٢)
زكـات ، مـخـصـوص فـقـرا و مـساكين و كاركنانى است كه براى (جمع آورى) آن زحمت مى كشند و كـسانى كه براى جلب محبتشان اقدام مى شود و براى (آزادى) بردگان و (اداى دين) بدهكاران و در راه (تقويت آيين) خدا و واماندگان در راه ، اين يك فريضه (مهّم) الهى است و خداوند دانا و حكيم است .

كتاب الخمس

(خـمـس) يـعـنـى يـك پـنـجـم و در فـقـه ، عـبـارت اسـت از يـك پـنـجـم امـوال انـسـان كـه بايد ازدرآمد و مازاد بر مخارج خود با شروط خاصى كه در فقه بيان شده ، بـپـردازد (٦٣) و آن حـقى است كه خداوند براى پيغمبر اكرم (ص) و امام معصوم (ع) قرار داده تـا مـسـتـمندان از خاندان آن بزرگواران به جاى زكات مصرف و نيازمندى هاى خود را با آن تاءمين كنند. امام صادق (ع) مى فرمايد :
(اِنَّ اللّهَ لا اِلهـَاِلاّ هـُوَ لَمـّا حـَرَّمَ عـَلَيـْنـَا الصَّدَقـَةَ، اَنـْزَلَ لَنـَاالْخـُمْسَ فَالصَّدَقَةُ عَلَيْنا حَرامٌ وَ الْخُمْسُ لَنا فَريضَةٌ وَ الْكَرامَةُ لَنا حَلالٌ) (٦٤)
هـمـانا خداوند ـ كه خدايى جز او نيست ـ وقتى صدقه (واجب) را بر ما حرام كرد، خمس را براى ما فـرو فـرسـتـاد. پـس صـدقـه (واجـب) بر ما حرام و خمس براى ما واجب و كرامت (هديه) براى ما حلال است .
از امام باقر (ع) روايت شده است :
(لا يَحِلُّ لاَِحَدٍ اَنْ يَشْتَرِىَ مِنَ الْخُمْسِ شَيْئاً حَتّى يَصِلَ اِلَيْنا حَقَّنا) (٦٥)
بـر كـسى حلال نيست از مالى كه خمس به آن تعلّق گرفته چيزى بخرد، مگر اين كه حق ما به ما برسد.
خمس در موارد هفتگانه ذيل واجب است :
١ ـ غنايم جنگى ؛
٢ ـ معادن ؛
٣ ـ گنج و دفينه اى كه با شروط خاصى به دست آيد؛
٤ ـ جواهراتى كه با غوّاصى و امثال آن از دريا به دست آورند؛
٥ ـ مـال حلال مخلوط به حرام ؛
٦ ـ زمينى كه كافر ذِمّى از مسلمان بخرد؛
٧ ـ مـنـافـع كـسـب كـه هـر گـاه انسان از تجارت ، صنعت يا كسب هاى ديگر، مالى به دست آورد، چنانچه از مخارج سال خود و عيالاتش زياد بيايد، بايد خمس آن را بدهد. (٦٦)
در كتاب خمس ، احكام مربوط به موارد ياد شده و چگونگى مصرف خمس مورد بحث قرار گرفته اسـت . (٦٧) در ادامـه ايـن بـخـش ، فـقـهـاى اسـلام (انفال) را مورد بحث و بررسى قرار داده اند.
(انـفـال) ، جمع (نفل) ، به معناى چيز اضافى است و منظور از آن زمين هاى موات ، قلّه كوه ها و جـنـگـل هـا، بـسـتـر رودخـانـه هـا، ارث بـدون وارث و مـانـنـد آن اسـت كـه از اموال تحت اختيار منصب امامت مى باشد. (٦٨)

كتاب الصّوم

(صـوم) در لغـت ، بـه مـعـنـاى امـسـاك و خـوددارى از انـجام هر كارى است ، به طور مطلق ، چه خـوردنـى يـا گـفتنى باشد و يا رفتنى و در شريعت اسلام ، عبارت است از : امساك از مفطرات نُه گـانـه براى اطاعت فرمان خدا، از اذان صبح تا اذان مغرب كه در فارسى ، به اين كار (روزه) مى گويند. (٦٩)
در قرآن و روايات معصومان (ع) در باره روزه ماه رمضان تاءكيد بسيار شده است . در روايتى از امام صادق (ع) نقل شده :
(مَنْ اَفْطَرَ يَوْماً مِنْ شَهْرِ رَمَضانَ خَرَجَ رُوحُ الاْ يمانِ مِنْهُ) (٧٠)
هر كس يك روز از ماه رمضان را (بدون عذر) افطار كند، روح ايمان از او خارج مى شود.
اقسام روزه
روزه چهار قسم است : واجب ، مستحب ، مكروه و حرام
الف ـ روزه هاى واجب عبارت است از :
١ـ روزه مـاه رمـضـان ؛ در هـر سـال واجب است همه افراد مكلّف ماه مبارك را به شرحى كه در كتاب هاى فقهى بيان شده ، روزه بگيرند.
٢ـ روزه كـفّاره ؛ در مواردى ، براى انسان واجب مى شود كه به عنوان كفّاره ، به مدت دو ماه و يا كم تر، روزه بگيرد؛ مانند كفّاره قتل ، كفّاره ابطال روزه ماه رمضان و كفّاره نذر.
٣ـ روزه قـضـا؛ روزه هايى را كه به دليل مسافرت يا بيمارى و يا مانند آن در ماه رمضان ترك شده بايد قضا كرد.
٤ـ روزه بـدل از قـربـانى ؛ اگر حاجى در منا بر قربانى قدرت نداشته باشد، بايد ده روز (سه روز در صفر حج و هفت روز پس از مراجعت از آن) روزه بگيرد.
٥ـ روزه روز سوم اعتكاف ؛
٦ـ قضاى روزه پدر كه بر پسر بزرگ تر واجب است ؛
٧ـ روزه نذر و امثال آن . (٧١)
ب ـ روزه هاى مستحب :
روزه تـمـام روزهاى سال ، غير از روزه هاى حرام و مكروه ـ كه در اين درس گفته مى شود ـ مستحب است ، ولى بعضى از روزها تاءكيد بيش ترى دارد؛ از جمله آن ها است :
١ ـ سه روز در ماه (پنجشنبه اول و آخر هر ماه و اولين چهارشنبه پس از روز دهم) ؛
٢ ـ ايّام بيض (سيزدهم ، چهاردهم و پانزدهم هر ماه) ؛
٣ ـ تمام ماه رجب و شعبان ؛
٤ ـ هر پنجشنبه و جمعه ؛
٥ ـ عيد سعيد غدير (هيجدهم ذى الحجّه) ؛
٦ ـ روز ولادت پيامبر اكرم (ص) (هفدهم ربيع الاول) ؛
٧ ـ روز مبعث پيامبر اكرم (ص) (بيست و هفتم رجب) . (٧٢)
ج ـ روزه هاى مكروه :
١ ـ روزه روز عاشورا؛
٢ ـ روزه مستحبى ميهمان بدون اجازه ميزبان ؛
٣ ـ روزه فـرزنـد بـدون اجـازه پـدر و مـادر و در صـورت نـهـى آن هـا، احـتـياط آن است كه ترك شود. (٧٣)
د ـ روزه هاى حرام :
١ـ روزه عيد فطر (اول ماه شوال) ؛
٢ـ روزه عيد قربان (دهم ذى الحجة) ؛
٣ـ روزه يـوم الشـّك بـه نـيـّت رمـضـان (يـعـنـى : روزى كـه مـعـلوم نـيـسـت آخـر شـعـبـان است يا اول رمضان) ؛
٤ـ روزه ايـّام تشريق (يازدهم ، دوازدهم و سيزدهم ذى الحجّة) براى كسى كه در منا باشد، اگر چه حج نگزارد؛
٥ـ روزه وفا به نذر معصيتى ؛ يعنى : نذر كرده باشد كه اگر موفّق به انجام فلان حرام يا تـرك فـلان واجـب شـود، مـثـلا يـك روز به عنوان شكرانه آن گناه روزه بگيرد، ولى اگر به عنوان مجازات بر خودش باشد، تا اين كه اين روزه مقدمه ترك معصيت باشد اشكالى ندارد.
٦ ـ روزه سكوت ؛ يعنى : روزه بگيرد كه سخن نگويد .
٧ ـ روزه وصال ؛ يعنى : روزه يك شبانه روز يا يك شب و دو روز بدون افطار در شب .
٨ ـ روزه مستحبى زن با نهى شوهر از آن ؛
٩ ـ روزه مستحبى مملوك (غلام يا كنيز) با نهى مالك از آن ؛
١٠ ـ روزه مستحبى فرزند در صورتى كه موجب ناراحتى پدر و مادر باشد؛
١١ـ روزه مريض و هر كسى كه روزه برايش ضرر دارد؛
١٢ ـ روزه مسافرى كه روزه اش صحيح نيست ؛
١٣ ـ روزه دهـر؛ يـعـنـى : در تـمـام روزهـاى سـال ، حـتـى در روزهاى عيد فطر و قربان هم روزه باشد. (٧٤)
فـقـهـاى اسـلام كـيـفـيت و شروط مفطرات و كفّاره روزه ، احكام روزه قضا و روزه مسافر را نيز در كتاب صوم توضيح داده اند.

كتاب الاعتكاف

(اعـتـكـاف) در لغـت ، بـه مـعـنـاى گـوشـه نـشـيـنـى و مـقـيـم شـدن در يـك محل معيّن و در اصطلاح فقهى ، عبارت است از : توقّف در مسجد به قصد عبادت به مدت سه روز يا بيش تر كه در هر سه روز، بايد روزه باشد. (٧٥)
اعتكاف يك عبادت مستحبى است ، ولى اگر انسان آن را شروع كرد و دو روز گذشت ، روز سوم آن واجب مى شود.
اعـتـكـاف شـروطـى دارد كه در كتاب هاى فقهى ، بيان شده است ؛ از جمله آن كه بايد در يكى از مـسـاجـد چـهـارگـانـه (مـسـجـد الحرام در مكّه ، مسجد النّبى (ص) در مدينه ، مسجد كوفه و مسجد بـصـره) و يـا در مـسـجـد جـامـع هـر شـهـر (طـبـق فتواى امام خمينى (ره) به قصد رجا و به اميد مطلوبيّت) انجام گيرد. در مساجد ديگر، مثل مسجد محلّه ، مسجد بازار و مانند آن اعتكاف جايز نيست . (٧٦)
همچنين اعتكاف احكام و محرّماتى دارد كه در كتب فقهى ، مورد بررسى قرار گرفته است .

كتاب الحج

(حـج) در لغـت ، بـه مـعـنـاى قـصـد و در اصـطـلاح فـقـهـا، انـجـام اعمال و مناسك مخصوص در زمان خاص (ماه ذى الحجة) و در مكان معيّن (مكّه و اطراف آن) به قصد تقرّب به خدا است . (٧٧)
حـج يكى از اركان دين اسلام و ترك آن از گناهان كبيره است و بر كسى كه داراى شروط وجوب حج باشد، فقط يك بار در عمر واجب مى شود.
وجـوب حـج بـر شـخـص مـسـتـطـيـع ، فـورى اسـت ؛ يـعـنـى : واجـب اسـت در سـال اول اسـتـطـاعت آن را به جا آورد و تاءخيرش جايز نيست و در صورت تاءخير، واجب است در سال بعد انجام دهد و گرنه در سال هاى پس از آن . (٧٨)
در قـرآن و احـاديـث اسلامى ، در مورد حج ، بسيار تاءكيد شده است . به عنوان نمونه ، در قرآن مجيد مى خوانيم :
(وَ لِلّهِ عـَلَى النـّاسِ حـِجُّ الْبـَيـْتِ مـَنِ اسـْتـَطـاعَ اِلَيـْهِ سـَبـيـلاً وَ مـَنْ كـَفـَرَ فـَاِنَّ اللّهَ غـَنِىُّ عَنِالْعالَمينَ) (٧٩)
براى خدا بر مردم است كه آهنگ خانه (او) كنند؛ آن ها كه توانايى رفتن به سوى آن را دارند و هـر كـس كـفـر ورزد (و حـج را تـرك كـنـد، بـه خـود زيـان رسـانده) ، خداوند از همه جهانيان بى نيازاست .
به سند صحيح ، از امام صادق (ع) روايت شده است :
(مَنْ ماتَ وَ لَمْ يَحُجَّ حَجَّةَ الاِسْلامِ لَمْ يَمْنَعْهُ مِنْ ذلِكَ حاجَةٌ تُجْحِفُ بِهِ اَوْ مَرَضٌ لايُطيقُ فيهِ الْحَجَّ اَوْ سُلْطانٌ يَمْنَعُهُ، فَلْيَمُتْ يَهُودِيّاً اَوْ نَصْرانِيّاً) (٨٠)
كـسـى كـه حـاجـت ضـرورى يـا مـرضـى نـداشـتـه بـاشـد كـه او را از انـجـام اعـمـال حج باز دارد و نيز حاكمى از حجّ او جلوگيرى نكند (يعنى : همه شروط استطاعت را داشته بـاشد) در عين حال ، حَجَّة الاسلام را انجام ندهد، هنگام مرگ بايد يهودى يا مسيحى از دنيا برود. (چنين شخصى مسلمان نيست) .
اقسام حج
كيفيت انجام حج واجب سه گونه است :
١ـ حـجّ تـمـتـّع : وظـيـفـه كـسـانـى اسـت كـه فـاصـله وطـن آنـان بـامـكـّه ٤٨ميل (حدود هفتاد و هشت كيلومتر) يا بيش تر باشد.
اعمال حجّ تمتع عبارت است از : احرام در مكّه ، وقوف در سرزمين عرفات ، وقوف در مشعر الحرام ، رمـى جـمـره عـقبه ، قربانى ، حلق يا تقصير، طواف حج ، نماز طواف ، سعى بين صفا و مروه ، طواف نسا، نماز طواف نسا، بيتوته در منا و رمى جمرات در روز يازدهم و دوازدهم ذى الحجّة . (در بعضى موارد روز سيزدهم ذى الحجّة نيز لازم است .)
٢ـ حـجّ اِفـراد : وظـيـفـه كـسـانـى اسـت كـه فـاصـله وطـن آنـان بـا مـكـّه كـم تـر از ٤٨ ميل باشد و اعمال آن نيز مثل اعمال حجّ تمتّع است ، با اين تفاوت كه قربانى در حجّ تمتع ، واجب و در حجّ اِفراد، مستحب است . همچنين در حجّ تمتع ، بايد پيش از حج ، عمره تمتّع (كه توضيح آن خواهد آمد) انجام داده شود و گرنه حج صحيح نيست ، ولى در حج افراد، بايد پس از اتمام حج ، عمره مفرده انجام داده شود، اگر چه پس از ماه ذى الحجّه باشد.
٣ـ حـجّ قـِران : ايـن حـج نـيـز وظـيـفـه كـسـانـى اسـت كـه فـاصـله آن هـا بـا مـكـّه كـم تـر از ١٢ ميل باشد؛ يعنى : ساكنان مكّه و اطراف آن بين حجّ اِفراد و حجّ قِران مخيّرند.
تـفـاوت حـجّ قـران بـا حـجّ افـراد ايـن اسـت كـه در حجّ قران ، بايد (سوق هَدْى) كند؛ يعنى : قربانى همراه خود ببرد، اِشْعار و تقليد هم مستحب است . (٨١)

كتاب العمره

(عـمـره) و (اعـتـمـار) در لغت ، به معناى قصد كردن و اراده مكان آباد و نيز به معناى زيارت كردنى است كه موجب تجديد دوستى شود. در شريعت اسلام ، عمره عبارت است از : قصد مخصوص براى انجام اعمال خاص . (٨٢)
بـه كـسـى كـه براى عمره احرام ببندد (مُعتمِر) گفته مى شود، همچنان كه به مُحرم براى حج (حاج) مى گويند.
اقسام عمره
عمره را دو گونه مى توان انجام داد :
١ـ عـمـره تـمـتـّع : كـه بـايـد در يـكـى از مـاه هـاى حـج (شـوال ، ذيـقـعـده و دهـه اول ذى حجّه) انجام داده شود و پس از انجام آن ، از مكّه بيرون نرود تا در هشتم ذى الحجّه ، احرام حج ببندد.


۲
كتاب الجهاد

اعـمـال عـمره تمتّع عبارت است از : احرام در يكى از پنج ميقات معيّن شده (٨٣)، طواف خانه كعبه ، نماز طواف ، سعى بين صفا و مروه و تقصير (گرفتن مقدارى از مو و يا ناخن) .
٢ـ عمره مفرده : اين عمره را در طول سـال مـى تـوان انجام داد و اعمال آن نيز همان اعمال پنج گانه عمره تمتّع است ، به اضافه دو عمل ديگر كه عبارت است از : طواف نسا و نماز آن .
در كتاب مناسك حجّ امام خمينى (ره) آمده است :
عـمـره هـم مانند حج به دو قسم (واجب) و (مستحب) تقسيم مى شود و در تمام عمر، يك بار بر شـخـص مـسـتـطيع واجب مى شود و وجوب آن مانند حج ، فورى است . در وجوب عمره ، استطاعت حج مـعـتـبـر نـيست ، بلكه اگر كسى براى عمره مستطيع باشد، ولى براى حجّ مستطيع نباشد، واجب اسـت عـمـره را بـه جا آورد، چنان كه عكس آن نيز صادق است ؛ به اين معنا كه اگر شخص براى حـج اسـتـطـاعـت داشـتـه بـاشد ولى براى عمره مستطيع نباشد، بايد حجّ به جا آورد، لكن بايد مـعـلوم بـاشـد كـه بـراى كـسـانـى كـه از مـكـّه دور هـسـتـنـد ـ مـثـل ايـرانـيـان كـه وظـيفه آن ها حجّ تمتّع است ـ هيچ گاه استطاعت حج از استطاعت عمره و استطاعت عـمـره از اسـتـطـاعـت حـجّ، جـدا نـيـسـت ؛ چـون حـجّ تـمـتـّع مـركـّب از هـر دو عـمـل است ، بر خلاف كسانى كه در مكّه يا نزديك آن هستند كه وظيفه آن ها حج و عمره مفرده است و نسبت به آن ها استطاعت براى يكى از دو عمل تصوّر مى شود.
بـراى كـسـى كـه مـى خواهد داخل مكّه شود، واجب است با احرام وارد شود و براى احرام بايد نيّت عـمـره يـا حـج داشـتـه بـاشـد و اگر وقت حج نيست و مى خواهد وارد مكّه شود، واجب است عمره مفرده انـجـام دهـد، ولى كـسـانـى كـه بـه مـقتضاى شغلشان ، زياد وارد مكّه مى شوند و از آن خارج مى شوند، از اين حكم استثنا شده اند. (٨٤)
اگـر چـه مـحـقق حلّى (ره) كتاب عمره را از كتاب حج جدا كرده ، ولى بيش تر فقها، عمره را نيز ضمن كتاب حج مطرح كرده و شروط وجوب حج ، اعمال حج و عمره ، كيفيت احرام و محرّمات احرام را در كتاب حج مورد بحث و بررسى قرار داده اند.
به دليل اين كه اعمال حج و عمره فروع و ريزه كارى هاى فراوانى دارد و مورد ابتلاى همه مردم نـيـسـت ، مراجع عظام آن ها را از رساله عملى جدا كرده اند و در كتاب مستقلى ، كه مناسك حج ناميده مى شود، تنظيم نموده و در اختيار مردم قرار داده اند.

كتاب الجهاد

(جـهـاد) بـر وزن فـِعال و كِتاب ، در لغت ، به معناى رنج و مشقّت و به معناى كوشش كردن و تمام توان خود را به كار گرفتن است . (٨٥)
در فـقـه اسـلام ، (جـهـاد) عـبـارت است از : بذل مال و جان و به كار گرفتن تمام توان خود در اعتلاى كلمه اسلام و دفع دشمنان از تعرّض به اسلام و مسلمانان . (٨٦)
چون اسلام دينى اجتماعى است و مسؤ وليت هاى اجتماعى نيز از وظايف مهم پيروان آن مى باشد، از اين رو، جهاد در متن دستورات اسلام قرار گرفته است .
در آيـات مـتعدد قرآن و روايات پيشوايان معصوم (ع) درباره جهاد در راه خدا بسيار تاءكيد شده است .
مـنـصـور بـن حـازم مـى گـويـد : بـه امـام صـادق (ع) عـرض كـردم : كـدام يـك از اعمال با فضيلت تر است ؟ فرمود :
(اَلصَّلاةُ لِوَقْتِها وَ بِرُّ الْوالِدَيْنِ وَ الْجِهادُ فى سَبيلِ اللّهِ) (٨٧)
نماز (خواندن) در وقتش و نيكى به پدر و مادر و جهاد در راه خدا.
حضرت على (ع) مى فرمايد :
(اَمـّا بـَعـْدُ، فـَاِنَّ الْجـِهـادَ بـابٌ مـِنْ اَبـْوابِ الْجـَنَّةِ، فـَتـَحـَهُ اللّهُ لِخـاصَّةِ اَوْلِيـائِهِ، وَ هـُوَ لِبـاسـٌالتَّقـْوى وَ دِرْعُ اللّهِ الْحـَصـيـنـَةُ، وَ جُنَّتُهُ الْوَثيقَةُ، فَمَنْ تَرَكَهُ رَغْبَةً عَنْهُ اَلْبَسَهُ اللّهُ ثَوْبَ الذُّلِّ وَ شَمِلَهُالْبَلاءُ وَ دُيِّثَ بِالصَّغارِ وَ الْقَماءَةِ، وَ ضُرِبَ عَلى قَلْبِهِ بِالاِْسْهابِ، وَ اُديلَ الْحَقُّ مِنْهُ بِتَضْييعِ الْجِهادِ، وَ سيمَ الخَسْفَ، وَ مُنِعَ النِّصَفَ) (٨٨)
امـا بعد، جهاد درى از درهاى بهشت است كه خداوند آن را به روى دوستان مخصوص خود گشوده ؛ آن لبـاس تقوا، زره محكم و سپر مطمئن خداوند است . كسانى كه از آن روى برگردانند، خداوند لبـاس ذلّت بـر تـنـشـان مـى پـوشـانـد و بـلا بـه آنـان هـجـوم مـى آورد و حـقـيـر و ذليـل مـى شـونـد و عـقـل و فـهـمـشـان تـبـاه مـى گـردد و بـه دليـل تـضـيـيـع جـهاد، حقّ آن ها پايمال مى شود و نشانه هاى ذلّت در آن ها آشكار مى گردد و از انصاف و عدالت محروم مى مانند.
جهاد به دو قسم (جهاد ابتدايى) و (جهاد دفاعى) تقسيم مى شود.
از نـظـر فـقـه شيعه ، جهاد ابتدايى بايد با اجازه پيامبر (ص) يا امام معصوم (ع) باشد و اين نـوع جـهـاد، تـنـهـا بـر مـردانـى كـه داراى شـروطى باشند، واجب مى شود. ولى جهاد دفاعى در صـورت هجوم دشمن ، در همه زمان ها، بر همه مردم ـ اعمّ از مرد و زن ـ بدون قيد و شرط و با هر وسيله ممكن ، واجب مى شود.
فـقـها در كتاب جهاد، احكام جهاد، غنايم ، پناهندگان و اسيران جنگى ، صلح و آتش بس ، حقوق و مـقـررات جـنـگ و ديـگـرمـسـائل مـربـوط بـه آن را بـه تفصيل ، مورد بحث و بررسى قرار داده اند.
يك نكته
امـام خـمـيـنـى (ره) در كـتـاب تـحـريـر الوسـيـله ، جـهـاد دفـاعـى را تـحـت عـنـوان (فـصـل فى الدّفاع) مورد بحث قرار داده است . ايشان دفاع را به دو نوع (دفاع از اسلام و حوزه اسلامى) و (دفاع از جان ، مال و ناموس) تقسيم كرده است .
در توضيح نوع اول دفاع مى نويسند :
در صـورت هـجـوم دشـمـنـان بـر بلاد اسلام و مرزهاى آن ، بر همه مسلمانان واجب مى شود كه از طـريـق بـذل مـال ، جـان يـا هر وسيله ديگر، دفاع نمايند. در اين امر، احتياج به اذن امام يا حاكم شـرع نـيـسـت . (البـتـه بـراى نـظـم و هـمـاهـنگى برنامه هاى دفاعى ، لازم است كه فرمانده يا فرماندهان آگاه و مورد اعتماد با نظر امام يا حاكم شرع تعيين شوند.)
هـر گـاه مسلمانان از اين بيم داشته باشند كه اجانب نقشه استيلاى بر ممالك اسلامى را كشيده ، بـدون واسطه يا با واسطه عمّال خود، از داخل يا خارج ، آن را عملى كنند، بر همه مسلمانان واجب است به هر وسيله اى كه امكان دارد، در برابر آنان بايستند و از ممالك اسلامى دفاع كنند.
اگر به واسطه توسعه نفوذ سياسى يا اقتصادى و تجارى بيگانگان ، خوف آن باشد كه آن ها بر ممالك اسلامى تسلّط پيدا كنند، بر همه واجب است كه از نفوذ آنان جلوگيرى نموده ، دست آن هـا را قـطـع كـنـنـد. هـمـچنين برقرار ساختن روابط سياسى با دولت هاى غير اسلامى ، بايد طـورى بـاشـد كـه مـوجـب ضـعـف و نـاتـوانـى مـسـلمـانـان يـا اسـارت آن هـا در چنگال بيگانگان يا وابستگى اقتصادى و تجارى نگردد.
اگـر قرارداد يكى از دولت هاى اسلامى با اجانب بر خلاف مصلحت اسلام و مسلمانان باشد، بر دولت هـاى ديـگـر واجب است كه آن ها را با هر وسيله اى كه امكان دارد، بر لغو آن قرار داد الزام نمايند. (٨٩)
حـضرت امام (ره) احكام دفاع از جان ، مال و ناموس را نيز تبيين كرده اند. به عنوان نمونه ، مى نويسند :
١ ـ شـكـّى در ايـن نـيـسـت كـه هـر انـسـانـى حـق دارد كـه در مـقـابـل حـمـله مـحـارب ، مـهـاجـم و دزد، از جـان ، نـامـوس و مال خود دفاع نمايد.
٢ ـ اگر مهاجمى به قصد كشتن ، به كسى يا بستگان او حمله كند، بر او واجب است كه از خود و بستگانش دفاع نمايد، اگر چه منجر به قتل مهاجم گردد و تسليم شدن جايز نيست .
٣ ـ اگـر مـهاجم به قصد تعرّض به ناموس كسى حمله كند، واجب است به هر وسيله اى كه امكان دارد، دفاع نمايد، اگر چه منجر به قتل مهاجم گردد.
٤ ـ اگـر مـهـاجـم براى بردن مال كسى يا مال بستگان او حمله كند، در اين صورت ، دفاع جايز است ، (نه واجب) ، اگر چه منجر به قتل مهاجم گردد.
٥ ـ در همه موارد مزبور بنابر احتياط واجب ، بايد هنگام دفاع كردن ، در صورت امكان ، ترتيب (الاسـْهـَلُ فـَالاَْسـْهـَل) را مـراعـات نـمـايـد، يـعـنـى : اگـر بـا فـريـاد و تـهـديـد، غـرض حـاصـل مى شود و مهاجم فرار مى كند، اقدام به موارد شديدتر نكند و اگر با زخم زدن و مانند آن امـكـان دفاع باشد، اقدام به قتل ننمايد. البته اين در صورتى است كه امكان داشته باشد، ولى اگـر بـتـرسـد كـه در صـورت رعايت ترتيب ، فرصت از دست برود و مهاجم بر او غلبه كـنـد، مـراعـات تـرتـيـب واجـب نـيـسـت ، بـلكـه جـايـز اسـت از اول ، به وسيله اى متوسّل شود كه به طور حتم ، شرّ مهاجم را دفع مى كند.... (٩٠)

كتاب الامر بالمعروف و النهى عن المنكر

اسلام به حكم اين كه دينى اجتماعى است و محيط مناسب را شرط اصلى اجراى برنامه آسمانى و سعادت بخش خود مى داند، مسؤ وليت مشتركى براى عموم مردم قرار داده است .
هـمـه مـردم موظفند كه پاسدار فضيلت ها و نيكى ها و نابود كننده بدى ها و نادرستى ها باشند. پاس دارى از نيكى ها (امر به معروف) و ستيز با بدى ها (نهى از منكر) ناميده مى شود.
امـر بـه مـعروف و نهى از منكر در ميان واجبات اسلام ، از موقعيت و اهميت خاصّى برخوردار است و قرآن و روايات اسلامى با عبارات گوناگون ، مردم را به آن دعوت كرده اند.
وجـوب امـر بـه معروف و نهى از منكر در اسلام مانند وجوب نماز، روزه و زكات ، از ضروريات دين است و كسى كه از روى توجه به لوازم آن ، وجوب آن را انكار كند، از جمله كافران محسوب مى شود. (٩١)
قرآن مجيد، مى فرمايد :
(وَ لْتـَكُنْ مِنْكُمْ اُمَّةٌ يَدْعوُنَ اِلَى الْخَيْرِ وَ يَاءْمُروُنَ بِالْمَعْرُوفِ وَ يَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْكَرِ وَ اُولئِكَ هُمُ الْمُفْلِحوُنَ) (٩٢)
بـايـد از مـيـان شـمـا، جـمـعـى دعـوت بـه نيكى و امر به معروف و نهى از منكر كنند و آن ها همان رستگارانند.
در روايتى ، از پيامبر گرامى (ص) نقل شده است :
(لا تَزالُ اُمَّتى بِخَيْرٍ ما اَمَرُوا بِالْمَعْرُوفِ وَ نَهَوْا عَنِ الْمُنْكَرِ وَ تَعاوَنوُا عَلَى الْبِرِّ وَ التَّقْوى ، فـَاِذا لَمْ يـَفـْعـَلوُا ذلِكَ نـُزِعـَتْ مـِنْهُمُ الْبَرَكاتُ وَ سُلِّطَ بَعْضُهُمْ عَلى بَعْضٍ وَ لَم يَكُنْ لَهُمْ ناصِرٌ فِى اْلاَرْضِ وَ لا فِى السَّماءِ) (٩٣)
تا هنگامى كه امّت من امر به معروف و نهى از منكر مى كنند و در كارهاى نيك به يكديگر كمك مى نمايند، در خير و صلاح و خوبى خواهند زيست ، ولى وقتى اين وظايف مهم را ترك كنند، بركت از زنـدگـى آنـان رخـت برمى بندد؛ بعضى بر بعضى ديگر (بدان بر نيكان) مسلّط مى شوند و ديگر يار و ياورى در آسمان و زمين پيدا نمى كنند.
فـقـهـاى اسـلام در ايـن كـتـاب ، دربـاره اقـسـام امر به معروف و نهى از منكر، چگونگى وجوب ، شروط، شيوه ها و مراتب اجراى آن بحث و بررسى كرده اند كه به عنوان نمونه ، مسائلى را از تـحـريـر الوسـيـله امـام خـمـيـنـى درباره اقسام امر به معروف و نهى از منكر و كيفيت وجوب آن ها نقل مى كنيم :
امر به معروف و نهى از منكر به دو قسم واجب و مستحب تقسيم شده است .
هـر چـيـزى كـه از نـظـر شرع يا عقل ، واجب باشد امر به آن واجب و هر چيزى كه از نظر شرع ، حـرام بـاشـد و يـا از نـظر عقل ، قبيح و زشت شمرده شود نهى از آن نيز واجب مى باشد. امر به مستحبات و نهى از مكروهات نيز مستحب است .
امر به معروف و نهى از منكر واجب كفايى است . بنابراين ،اگر افرادى ، كه از عهده اش بر مى آيند، بر آن اقدام كنند، از ديگران ساقط مى گردد، و گر نه همه گنه كار محسوب مى شوند.
اگـر اقـامـه مـعـروف يـا جـلوگيرى از منكر موقوف بر اجتماع جمعى از مكلّفان باشد، واجب است دسته جمعى اقدام كنند.
اگـر بـعـضـى امـر و نـهـى كـنـنـد، ولى مـؤ ثـّر واقـع نـشـود و بـعـض ديـگـر احتمال بدهند كه امر و نهى آن ها مؤ ثّر است امر و نهى آن ها واجب مى باشد. (٩٤)

عقود

(عقد) در لغت ، به معناى گره زدن ، بستن و محكم كردن چيزى است و در زبان شرع ، به معناى قرارداد و پيمان بستن مى باشد. (٩٥)
قـرآن كـريـم بـا جـمـله (يـا اَيُّهـَا الَّذيـنَ امـَنـُوا اَوْفـُوا بـِالْعـُقـُودِ) (٩٦) عمل به پيمان هاى صحيح و انسانى را واجب كرده است .
مـنـظـور مـرحـوم محقّق از (عقود) قراردادهايى است كه تحقّق هر كدام از آن ها احتياج به دو طرف (ايـجـاب و قـبـول) دارد، بـر خـلاف (ايـقـاع) كه پيمان يك طرفى است . ايشان در اين قسمت ، نوزده كتاب را مطرح كرده كه به معرفى آن ها مى پردازيم :

كتاب التّجاره

(تجارت عبارت است از : تصرّف در سرمايه براى به دست آوردن ربح و سود.) (٩٧)
فـقـهـاى اسـلام در كتاب تجارت ، ابتدا معاملات حرام را معرفى نموده و پس از آن به بررسى احكام (بيع) و خريد و فروش ‍ پرداخته اند.
معاملات حرام
اين دسته از معاملات عبارتند از :
١ـ خريد و فروش نجاسات ؛ مانند مردار و همه مسكرات مايع ؛
٢ـ خريد و فروش چيزهايى كه از راه قمار يا دزدى به دست آمده باشد؛
٣ـ خريد و فروش چيزهايى كه منافع معمولى آن ها حرام است ؛ مانند آلات قمارو موسيقى ؛
٤ـ خريد و فروش چيزهايى كه مال نيست ؛ مانند حشرات ؛
٥ـ خريد و فروش كتاب هاى گمراه كننده ؛
٦ـ فـروش اسـلحـه بـه دشـمنان اسلام و چيزهاى ديگرى كه موجب تقويت آن ها بر ضد مسلمانان باشد؛
٧ـ معامله اى كه در آن ربا باشد و... (٩٨)
در مـبـحـث (بـيـع) نـيز به بيان شروط فروشنده و مشترى و شروط ثمن (قيمت) و مثمن (كالا)، احكام فسخ معامله و مانند آن پرداخته اند.
انواع بيع
مـعـامـله از نـظـر قيمت به چهار شكل صورت مى گيرد كه در فقه اسلامى ، به نام هاى مساومه ، مرابحه ، مواضعه و توليه ناميده مى شود و ترتيب آن بدين گونه است :
١ ـ مساومه : در اين معامله ـ كه بهترين نوع آن است ـ فروشنده قيمت تمام شده را مطرح نمى كند و با مشترى بر سر يك قيمت به توافق مى رسند و معامله با سود يا زيان انجام مى گيرد.
٢ ـ مـرابـحـه : در ايـن مـعـامـله ، فـروشـنـده قيمت تمام شده جنس را تعيين مى كند و آن را با سود مشخصى مى فروشد.
٣ ـ مواضعه : به عكس نوع دوم ، فروشنده با تعيين قيمت تمام شده ، آن را با ضرر مشخصى ، زير قيمت مى فروشد.
٤ ـ تـوليـه : در ايـن نـوع مـعـامـله نيز فروشنده با بيان قيمت تمام شده ، كالا را بدون سود و زيان به مشترى مى فروشد. (٩٩)
فـقـهـاى اسـلام احـكـام (ربـا) را نـيـز در كتاب تجارت بيان كرده اند. در بعضى از كتاب هاى فقهى مانند شرائع الاسلام ، احكام دين و قرض نيز در ادامه آن مطرح شده است ، ولى در بعضى ديـگـر مـانـنـد تـحـريـر الوسـيـله ، احـكـام ديـن و قـرض در بـاب مستقل ديگرى تحت عنوان (كتاب الدين و القرض) مورد بررسى قرار گرفته است .
ربـا
ربـا عـمـلى حرام و از گناهان (كبيره) محسوب مى شود و در قرآن مجيد، به منزله جنگ با خدا و پـيـامبر (ص) معرفى شده است . (١٠٠) روايات اسلامى نيز به شدّت ، آن را مورد نكوهش قرار داده اند.
ربا بر دو گونه است : رباى قرضى و رباى معاملى .
الف ـ رباى قرضى : عبارت است از اين كه قرض دهنده شرط كند زيادتر از مقدارى كه قرض داده بگيرد، خواه جنسى باشد ـ كه با وزن و پيمانه خريد و فروش مى شود ـ يا با عدد، بلكه اگر قرار بگذارد كه بدهكار كارى براى او انجام دهد يا جنس ‍ ديگرى اضافه كند ـ مثلا شرط كـنـد عـلاوه بـر پـولى كـه قـرض كـرده ، مـقـدارى گندم هم به او بدهد يا اين كه مقدارى طلاى نـسـاخـته را قرض دهد و شرط كند همان مقدار را ساخته پس بگيرد ـ همه اين ها ربا و حرام است ، ولى اگـر خـود بـدهـكار بدون اين كه شرطى در كار باشد، مقدارى اضافه كند، مانعى ندارد، بلكه مستحب است .
ب ـ ربـاى مـعـامـلى : آن اسـت كـه مـقـدارى از جـنـسـى را كـه با وزن يا پيمانه مى فروشند به زيـادتـر از هـمـان جنس بفروشد، مثلا، يك من گندم را به يك من و نيم گندم بفروشد، حتى اگر يـكـى از آن دو جـنـس ، مـعـيـوب و ديـگـرى سالم يا يكى مرغوب وديگرى نامرغوب باشد يا به دليل جهات ديگر، تفاوت قيمت داشته باشد ـ مثل اين كه ده كيلو گندم مرغوب يا سالم را بدهد و پـانـزده كـيـلو نـامـرغـوب يـا نـاسـالم بگيرد و امثال آن ـ همچنين اگر اضافه اى از غير جنس آن بـگـيـرد ـ آن هم ربا و حرام است ، بلكه اگر چيزى زيادتر نگيرد، ولى شرط كند كه خريدار، كارى براى او انجام دهد، آن نيز ربا و حرام است .
جـنـس هايى را كه با عدد يا متر مى فروشند ـ مانند تخم مرغ و پارچه و بسيارى از ظروف ـ يا بـا مـشـاهـده مـى فروشند ـ مانند بسيارى از حيوانات ـ اگر تعداد كم تر را به تعداد بيش تر بفروشند، اشكال ندارد. (١٠١)

كتاب الرّهن

(رهـن) يـا (گـروگـذاردن) آن اسـت كـه بـدهـكـار بـا طـلبـكـار قـرارداد بـبندد كه مقدارى از مـال خـود را نـزد طـلبـكـار بگذارد كه اگر طلب او را به موقع ندهد، بتواند طلب خود را از آن مال بردارد. (١٠٢)
مـالى كـه بـه عنوان وثيقه پيش طلبكار گذاشته مى شود (مرهون) يا (رهن) ، به فرد رهن گـذار ـ كـه بـدهـكـار اسـت ـ (راهـن) و بـه گيرنده آن ـ كه طلبكار است ـ (مرتهن) گفته مى شود. (١٠٣)
فـقـهـاى اسـلام احـكـام رهـن ، شـروط راهـن و مـرتـهـن و شـروط مال مرهون را در اين كتاب بررسى كرده اند.
از جـمـله احـكـام رهـن آن اسـت كـه مـرتـهـن نـمـى تـوانـد بـدون اذن راهـن ، در مال مرهون تصرف كند و اگر تصرف كند و مال تلف شود، ضامن است . (١٠٤)

كتاب المفلس

(مـُفـَلَّس) بـه كـسـى گـفـتـه مـى شـود كـه از تـصـرف در مـالش مـحـجور شده باشد؛ زيرا مال او براى اداى بدهى هايش كافى نيست . (١٠٥)
حـاكـم شـرع بـراى رسـيـدگـى به ديون چنين شخصى او را ممنوع التصرف مى كند تا دقيقا رسيدگى شود و ديون طلبكاران به قدر امكان پرداخت گردد.
در كـتـاب هـاى فـقـهـى ، شـروط ورشـكـسـتـگـى ، كـيـفـيـت مـمنوع التّصرف بودن مفلس و تقسيم اموال او در ميان طلبكاران مورد بحث قرار گرفته است .

كتاب الحَجْر

(حـجـر) در لغـت ، بـه مـعـنـاى مـنـع است و در فقه ، (محجور) به كسى گفته مى شود كه طبق قانون شرع ، به عللى از تصرف در اموال خود منع شده باشد. (١٠٦)
افـرادى كـه از نـظـر شـرعـى ، مـحـجـور و از تـصـرف در مال خود ممنوع مى باشند فراوانند، از جمله :
١ـ مفلّس ـ چنان كه گذشت ؛
٢ـ كودك تا وقتى كه به حدّ بلوغ برسد و رشيد شود؛
٣ ـ مجنون
٤ ـ سـفـيه ؛ يعنى : كسى كه مال خود را بيهوده مصرف مى كند و توانايى نگه دارى و معامله با آن را ندارد. (١٠٧)
احكام حجر به طور مفصّل ، در كتب فقهى بيان شده است .

كتاب الضّمان

(ضمان) يا (ضمانت) و (ضامن شدن) عبارت است از : عهده دار شدن پرداخت دين مديون به طـلبـكـار و پـس از تحقّق ضمانت ، بدهكار برى ء الذّمّه مى گردد و بدهى اش بر ذمّه ضامن مى آيـد، بـه گونه اى كه طلبكار مى تواند طلب خود را از ضامن مطالبه كند. البته اگر ضامن بـه تـقاضاى مديون ضمانت كرده باشد، مى تواند پس از پرداخت بدهى به طلبكار، آن را از بدهكار بگيرد. (١٠٨)
ضمانت كننده را (ضامن) ، بدهكار را (مضمونٌ عنه) و طلبكار را (مضمونٌ له) مى گويند.
شـروط ضـامـن ، مـضمونٌ عنه و مضمونٌ له و احكام ضمانت در كتاب هاى فقهى تحت عنوان (كتاب الضمان) به تفصيل ، بيان شده است .
مرحوم محقّق در شرائع ، احكام حواله و كفالت را نيز در كتاب ضمان بيان نموده ، ولى بيش تر فـقـهـا آن هـا را از كـتـاب ضـمـان جـدا كـرده انـد. بـه عنوان نمونه ، امام خمينى (ره) در تحرير الوسيله ، احكام ضمانت را در يك باب مستقل و احكام حواله و كفالت را نيز در باب ديگرى ، تحت عـنـوان (كتاب الحوالة و الكفالة) بررسى كرده اند. اما شهيد ثانى (ره) در لمعه ، براى هر كدام از اين سه موضوع ، باب مستقلى منعقد كرده است .
در ايـن كـتـاب ، چـون تقسيم مرحوم محقّق را معيار قرار داده ايم ، (حواله) و (كفالت) را ضمن كتاب (ضمان) معرفى مى كنيم :
حـــواله
(حـواله) عـبـارت اسـت از : ارجـاع طـلبـكـار بـه شـخص ثالث براى دريافت طلب خود. هرگاه بـدهـكـار، طـلبـكـار خـود را حـواله بـدهـد كـه طـلبـش را از ديـگـرى بـگـيـرد و طـلبـكـار نـيـز قـبـول كـنـد، بـدهـى بـر ذمـّه آن شـخـص مـحـوّل مـى شـود، بـه شـرط آن كـه او نـيـز قبول كند و راضى به چنين كارى باشد. در اين صورت ، بدهكار از بدهى خلاص مى شود.
در ايـنـجـا، بـدهـكـار را (مـُحـيـل) ، طـلبـكـار را (مـُحـتـال) و شـخـص سـوم را (مُحال عليه) مى گويند. (١٠٩)
كفالت
(كـفـالت) آن اسـت كـه شـخـصـى ضـامـن شـود هـر وقـت طـلبـكـار، بـدهـكـار را خـواسـت بـه اوتـحـويـل دهـد. هـمـچنين اگر كسى بر ديگرى حقّى داشته باشد يا ادّعاى حقّى كند كه دعواى او قـابـل قبول باشد، چنانچه شخصى ضمانت كند كه هر وقت صاحب حق يا مدّعى ، طرف را خواست به دست او بدهد، چنين عملى را (كفالت) مى گويند. (١١٠)
بـه كـسـى كـه ضـامـنِ آوردن بـدهـكـار نـزد طـلبـكـار يـا صـاحـب حـق مـى شـود (كـفـيـل) ، بـه كسى كه حقى بر ديگرى دارد (مكفول له) (طلبكار) و به كسى هم كه حقى از ديگرى بر عهده او است (مكفول) (بدهكار) مى گويند. (١١١)

كتاب الصّلح

(صـلح) عـبـارت است از سازش و موافقت بر انجام كارى ؛ مانند تمليك عين يا منفعتى يا اسقاط دين و يا حقى و شرط نيست پيش تر نزاعى واقع شده باشد. (١١٢)
صـلح مـمـكـن اسـت در مـقـابـل عـوضـى يـا بـدون آن انـجـام گـيـرد. صـلحـى را كـه در مـقـابل عوض انجام مى گيرد (صلح معوّض) مى نامند و صلحى كه بدون عوض باشد (صلح غـيـر معوّض) نام دارد هر دو صلح (اگر با شروط مقررّ انجام گيرد) صحيح است ، مگر اين كه حـلالى را حـرام و يا حرامى را حلال كند، (١١٣) همچنان كه در حديثى از پيامبراكرم (ص) مى خوانيم :
(.. وَ الصُّلْحُ جائِزٌ بَيْنَ الْمُسْلِمينَ اِلاّ صُلْحاً اَحَلَّ حَراماً اَوْ حَرَّمَ حَلالاً) (١١٤)
هـر نـوع صـلحـى در بـيـن مـسـلمـانـان جـايـز اسـت ، مـگـر صـلحـى كـه مـوجـب حلال شدن حرام يا حرام شدن حلالى گردد.
بنابراين ، صلحى كه بر خلاف دستورات دينى و يا بر خلاف مصالح مسلمانان باشد صحيح نيست .
اگر كسى مقدار بدهى خود را بداند و طلبكار او نداند، چنانچه طلبكار طلب خود را به كم تر از مـقـدارى كـه هـست ، صلح كند، صحيح نيست و بدهكار نسبت به مقدار اضافى مديون است ، مگر اين كه مقدار بدهى خود را به او بگويد و او راضى شود يا چنان باشد كه اگر مقدار طلب خود را هم مى دانست ، باز هم به اين صلح راضى بود. (١١٥)

كتاب الشّركه

(شركت) معامله مشتركى است كه به دو صورت انجام مى گيرد :
الف ـ اخـتـيـارى و عـقـدى : عـبـارت از شـركـتـى اسـت كه چند نفر قرارداد مى بندند و شركتى را تشكيل مى دهند؛ مانند شركت هاى تجارى ، زراعى و صنعتى .
ب ـ قـهـرى و بـدون عـقـد : عـبـارت اسـت از : شـركـتـى كـه بـدون اراده صـاحـبـان امـوال صـورت پـذيـرد؛ از قـبـيـل شـركـت وارثـان در مـاتـرك مـيـّت ، شـركـت طـلبـكـاران در امـوال ورشـكـسـتـه و شـركـتـى كـه در اثـر امـتـزاج قـهـرى مـال دو يـا چـنـد نـفـر (در اثـر تـصـادف و امـثـال آن) صـورت گـيـرد، بـه گـونـه اى كـه قابل تشخيص و تمييز نباشد. (١١٦)
انواع شركت عقدى
فـقـهـاى اسـلام چـهـار نـوع شـركـت عـقـدى مـطـرح كـرده انـد كـه يـكـى را صـحـيـح و بـقـيـه را باطل دانسته اند. در اين جا، به هر يك از آن ها اشاره مى شود :
١ـ شركت در اموال : شركت در اموال عبارت است از : سرمايه گذارى چند نفر در انجام كارى مشترك و همه اقسام اين نوع شركت صحيح است .
در فقه ، به اين نوع شركت (شركة العِنان) مى گويند . (١١٧)
٢ـ شـركـت در اعـمال : شركت در اعمال عبارت است از اين كه چند نفر با هم قرار داد كنند در مزدى كـه مـى گـيـرنـد شـريـك بـاشـنـد؛ مـثـلا، چـنـد نـفـر خـيـّاط يـا بـنـّا و مـعـمـار يـا دلاّل و... قرار بگذارند كه هر قدر مزد بگيرند با هم تقسيم كنند. اين نوع شركت ، كه (شركة الابدان) ناميده مى شود، باطل است ، چه نوع كار همه شريك ها يكى باشد و يا متفاوت .
٣ـ شركت در اعتبار : مشهورترين معانى شركت در وجوه و اعتبار آن است كه ميان دو نفر، كه در بين مـردم آبرومندند و مالى ندارند،عقدى واقع شود بر اين كه هر كدامشان به ذمّه خود تا سررسيد معيّنى ، چيزى بخرد و آن چيز خريدارى شده بين آن ها به شراكت باشد، سپس آن را بفروشند و ثـمـن را پـرداخت كنند و سود حاصل شده متعلّق به آن ها باشد. اگر بخواهند كه اين سود از راه مـشـروعـى حـاصـل شـود، بـايـد هـر كـدام از آن هـا ديـگـرى را وكـيل كند تا در آنچه مى خرد او را شريك سازد؛ به اين ترتيب كه براى هر دو و به ذمّه هر دو بخرد كه در اين صورت ، سود و زيان بين آن ها مشترك خواهد بود. (١١٨)
٤ـ شركت در كلّ سود و زيان : اگر دو يا چند نفر با هم قرار بگذارند كه در همه درآمدهايى كه از هـر راهـى بـه دسـت مـى آورنـد، چـه از راه تـجـارت ، زراعـت و مـانـنـد آن يـا از راه ارث و امثال آن ، همچنين در خسارت هايى كه به هر كدام وارد مى شود شريك باشند، شراكتشان صحيح نيست . اين نوع شركت در فقه ، به (شركة المفاوضة) تعبيرمى شود. (١١٩)
٨ ـ كتاب المضاربه (١٢٠)
يكى از قراردادهايى كه به منظور شركت در كارهاى تجارى بسته مى شود (مضاربه) است و آن عبارت از قراردادى است كه ميان دو نفر بسته مى شود و بر مبناى آن ، يكى عهده دار سرمايه و ديـگـرى عـهده دار كار براى تجارت مى شود و اگر سودى به دست آمد، ميان هر دو تقسيم مى گردد. (١٢١)
مـضـاربـه فقط در مورد تجارت صحيح است . بنابراين ، اگر كسى مالى را به كشاورز بدهد تـا آن را در زراعت مصرف كند و حاصل آن بين هر دو باشد يا به صنعت كار بدهد تا در حرفه اش مصرف كند و فايده بين هر دو باشد، صحيح نيست و مضاربه واقع نمى شود. (١٢٢)
در مـضـاربه ، عامل امين است . از اين رو، اگر مالى زيرِ دست او عيب پيدا كرد يا تلف شد، ضامن نـيـسـت ، مـگـر در صـورت زيـاده روى يـا كوتاهى . همچنين است اگر زيانى متوجه تجارت آن ها گردد. در اين مورد، خسارت بر صاحب مال وارد مى شود.

كتاب المزارعة و المساقات

در كـتـاب شـرائع ، مـبـحـث مـزارعـه و مـسـاقات ، هر دو تحت يك عنوان (كتاب) مطرح شده ، اما در بـرخـى از كـتـاب هـاى فـقهى مانند (لمعه) و تحرير الوسيله ، هر كدام از اين دو موضوع به صورت مستقل ، طرح گرديده است .
(مـزارعـه) (١٢٣) آن اسـت كـه مـالك ، زمين خود را در اختيار زارع بگذارد تا زراعت كند و سهم معيّنى از حاصل آن را به مالك بدهد. (١٢٤)
(مـسـاقـات) (١٢٥)آن اسـت كـه صـاحـب درخت ، درختان ميوه خود را تا مدّت معيّنى در اختيار كسى بگذارد كه آنها را آبيارى و رسيدگى نمايد و سهم معينى از ميوه هاى باغ را به عنوان حق الزّحمة بر دارد و سهم معيّنى را هم به مالك بدهد. (١٢٦)
شـروط و احـكـام هـر كـدام از مـزارعـه و مـسـاقـات در كـتـاب هـاى فـقـهـى بـه تفصيل بيان شده است .
تشابه و تفاوت مضاربه ، مزارعه و مساقات
هر سه عنوان (مضاربه ، مزارعه ، مساقات) از اين نظر كه هر كدام نوعى شركت كار وسرمايه است ، شبيه هم هستند، با اين تفاوت كه :
مضاربه شركت كار و سرمايه براى تجارت است .
مزارعه شركت كار و سرمايه براى كشاورزى و زراعت است .
مساقات شركت كار و سرمايه در باغ دارى است .
اسـتـاد شـهـيـد مـطـهـرى پـس از مـعـرفـى هر سه عنوان ، درباره تفاوت اين گونه شركت ها با رباخوارى مى گويند :
اين نكته لازم است يادآورى شود كه در شركت سرمايه و كار، (خواه به صورت مضاربه و خواه به صورت مزارعه يا مساقات) نظر به اين كه سرمايه به مالك تعلّق دارد، هر گونه خطر و زيـانـى كـه مـتـوجه سرمايه شود، از مال صاحب سرمايه است و از طرف ديگر، سود سرمايه قطعى نيست ؛ يعنى : ممكن است سود كمى عايد شود و ممكن است هيچ سودى عايد نشود.
صاحب سرمايه تنها در صورتى كه سودى عايد شود (چه كم و چه زياد)، در همان سود، سهيم و شـريـك خـواهـد شـد. ايـن اسـت كـه سـرمـايـه دار نـيـز مـانـنـد عـامـل ، مـمـكـن اسـت سـودى نـبـرد و مـمكن است احيانا سرمايه اش تلف شود و از بين برود و به اصطلاح ، (ورشكست) شود.
ولى در جهان امروز، بانكداران به صورت (ربا)، منظور خود را عملى مى سازند و در نتيجه ، سـود مـعـيـّن در هـر حـال مـى بـرنـد، خـواه عـمـليـات تجارى يا كشاورزى يا صنعتى ، كه با آن سـرمـايـه صـورت مـى گـيـرد، سود داشته باشد و خواه نداشته باشد. فرضا سود نداشته بـاشـد عـامل (مباشر) مجبور است ولو با فروختن خانه خود، آن سود را تاءمين نمايد. و همچنين در ايـن نـظـام ، هـرگـز سـرمايه دار ورشكست نمى شود؛ زيرا بر اساس نظام ربوى سرمايه دار سـرمـايـه خـود را در ذمـّه عـامـل و مـبـاشـر بـه صـورت قـرض داده اسـت و در هـر حال ، دين خود را مطالبه مى كند، هر چند تمام سرمايه از بين رفته باشد.
در اسـلام ، اسـتـفـاده از سـرمـايـه بـه صـورت ربـا ـ يـعـنـى ايـن كـه سـرمـايـه دار پول خود را به صورت قرض به عامل و مباشر بدهد و دين خود را به علاوه مقدارى سود در هر حال بخواهد ـ اكيدا و شديدا ممنوع است . (١٢٧)

كتاب الوديعه

(وديـعـه) يا (امانت) آن است كه شخصى مال خود را به ديگرى بسپارد تا آن را حفظ و نگه دارى نمايد. به امانت دهنده (مُودِع) ، به امانت گيرنده (وَدَعى) يا (مُستَودَع) و به مالى كه به امانت داده شده (وَديعَه) گفته مى شود. (١٢٨)
وديـعـه از ناحيه هر دو طرف عقدى (جايز) است ؛ يعنى : هر كدام از طرفين هر گاه بخواهد، مى تواند عقد (وديعه) را به هم بزند و امانت را پس بگيرد يا پس دهد. (١٢٩)
شـروط طـرفـيـن عـقـد وديـعـه و احـكـام مـخـصـوص بـه آن را فـقـهـاى اسـلام بـه تـفـصيل ، بيان كرده اند. از جمله احكام وديعه اين است كه اگر كسى امانتى را بپذيرد، بايد در نـگـه دارى آن كـوتـاهـى نـكند و هر وقت صاحب امانت از او بخواهد، بايد آن را بازگرداند، خواه صـاحـب امانت مسلمان باشد يا غير مسلمان و اگر در نگه دارى امانت كوتاهى نكرده باشد و زياده روى هم ننمايد، ولى اتفاقا آن مال تلف شود، ضامن نيست . (١٣٠)
از رسول خدا (ص) نقل شده كه فرمودند :
(مـَنْ خـانَ اَمـانَةً فِى الدُّنيا وَ لَمْ يَرُدَّها اِلى اَهْلِها ثُمَّ اَدْرَكَهُ المَْوتُ ماتَ عَلى غَيْرِمِلَّتى وَ يَلْقىَ اللّهَ وَ هُوَ عَلَيْهِ غَضْبان ، وَ مَنِ اشْتَرى خِيانَةً وَ هُوَ يَعْلَمُ فَهُوَ كَالَّذى خانَها) (١٣١)
هـر كـس در امانت خيانت ورزد و آن را در دنيا به صاحبش برنگرداند، هنگام مرگ بر خلاف طريقت مـن مـى مـيـرد و خـدا را در حـالى مـلاقـات مـى كـنـد كـه بـر او خـشـمـگـيـن اسـت و كـسـى كـه مال مورد خيانت را آگاهانه بخرد، گناه او نيز مثل خائن به امانت است .
امانت مالكى و امانت شرعى
امام خمينى (ره) در خاتمه مبحث وديعه ، امانت را به دو قسم (مالكى) و (شرعى) تقسيم كرده اند :


۳
كتاب العاريه

(امـانت مالكى) آن است كه با اذن مالك ، مالى امانت داده شود، اعم از اين كه مقصود اصلى از آن هـمـان امـانـت بـودن مـال در دست ديگرى باشد ـ مثل وديعه ـ يا اين كه مقصود چيزى ديگر بوده و امانت بودن مال مقدمه آن باشد؛ مثل رهن ، اجاره ،
مـضـاربـه و عـاريـه . در هـمـه ايـن مـوارد، چـون مـالك ، مـال خـود را در اخـتـيار ديگرى قرار داده و او را (امين) دانسته حفظ آن بر عهده او است و اگر در حـفـظ آن كـوتـاهـى كـنـد و يـا در اسـتـفـاده از آن زيـاده روى نـمـايـد و مال تلف شود يا معيوب گردد، ضامن است ، ولى در غير اين دو صورت (تعدّى و تفريط)، ضامن نيست .
(امـانـت شرعى) آن است كه مالى بدان اذن مالكش ، در اختيار ديگرى قرار گيرد، اما عدوانى و غـاصـبـانـه هـم نـبـاشـد، بـلكـه بـا اذن شـرع مـقـدس اسـلام ايـن كـار انـجـام شـود؛ از قـبـيـل قـرار گـرفـتـن مـال كـسـى در اخـتـيـار ديـگـرى بـه وسـيـله سـيـل ، دزد، ديـوانـه ، بـچـه و امـثـال آن و يـا از طـريـقِ پـيـدا كـردن مـال گـم شـده يـا ايـن كـه مـالى را خـود مـالك از روى اشـتـبـاه به كسى بدهد؛ مثلا، خريدار يا فـروشنده به اشتباه ، بيش از حق به طرف پرداخت نمايد و يا اين كه كسى صندوقى را بخرد و مـعـلوم شـود كه فروشنده چيزى را كه در داخل آن گذاشته بوده بر نداشته و به اشتباه ، آن را به مشترى تحويل داده است .
در همه اين موارد، مال در دست طرف امانت شرعى است كه بايد آن را حفظ كند به مالكش برساند و اگـر كوتاهى كند و مال تلف شود. ضامن است ؛ ولى اگر بدون تعدّى و تفريط تلف شود، ضامن نيست ، بر خلاف صورت عدوانى و غصبى كه اگر بدون تعدّى و تفريط هم تلف شود، غاصب مال ضامن است . (١٣٢)

كتاب العاريه

(عـاريـه) آن اسـت كـه كـسى مال خود را در اختيار كسى بگذارد تا از آن استفاده كند و چيزى هم به عنوان (اجرت) يا به عنوان ديگر از او نگيرد. (١٣٣)
عـاريـه دهـنـده را (مـُعـيـر)، عـاريـه گـيـرنـده را (مـُسـتـَعـيـر) و مال عاريه داده شده را (عين مُستعاره) مى گويند.
عـيـن مـسـتـعـاره بـايـد بـه گـونـه اى بـاشـد كـه اسـتـفـاده حـلال از آن بـا بـقاى اصل آن ، امكان داشته باشد؛ مانند لباس و ظرف ، ولى اگر به گونه اى بـاشد كه در صورت استفاده ، اصل آن از بين برود ـ مانند ميوه و غذا ـ عاريه دادن آن صحيح نيست و مى توان آن را (اباحه) كرد.
عـاريـه نـيـز مـثـل وديـعه ، عقدى جايز است كه هر كدام از (معير) و (مستعير) هر وقت خواست مى تواند مال را پس بگيرد يا پس ‍ دهد.
تـفـاوت عـاريـه بـا وديـعـه در ايـن اسـت كـه مـنـظـور از وديـعـه حـفـظ و نـگـه دارى مـال اسـت و مـسـتـودع حـق تـصـرّف نـدارد، ولى مـنـظـور از عـاريـه ايـن اسـت كـه مـسـتـعـيـر در مال تصرّف نمايد.
عـيـن مـستعاره نيز مثل وديعه در دست مستعير امانت است و در غيرصورت تعدّى و تفريط ضامن نمى باشد، مگر اين كه طلا يا نقره و يا (عاريه مضمونه) باشد؛ يعنى : هنگام عاريه دادن ، شرط كـرده بـاشـنـد كـه در صـورت تـلف يـا مـعـيـوب شـدنـِ مال ، مستعير ضامن است ، اگر چه تعدّى و تفريط نكرده باشد. (١٣٤)

كتاب الاجاره

(اجـاره) عـبـارت اسـت از قـراردادى كـه طـى آن ، مـنـافـع مال يا كار كسى در برابر اجرت معيّن ، به ديگرى واگذار مى شود و دو گونه است :
١ـ مـورد اجـاره حيوان يا چيزى از قبيل خانه و ماشين باشد كه استفاده و بهره بردارى از آن موجب از بـيـن رفـتـن اصـل آن نـشـود. در ايـن صـورت ، بـه صـاحـب مال (مُوجِر)، به اجاره كننده (مُستاءجِر) و به مال مورد اجاره (عين مُستاءجَره) گفته مى شود.
٢ـ خـود انـسـان مـتـعـهـّد شـود كـه در مـقـابـل دريـافـت مزدى ، عمل خاصّى را انجام دهد؛ از قبيل خياطى ، بنّايى و نويسندگى . در اين صورت نـيـز بـه اجـاره كـنـنده ـ كه صاحب كار است ـ (مُستاءجر) و به شخص متعهّد ـ كه كارگر است ـ (اَجير) گفته مى شود.
عـقـد اجـاره از ناحيه هر دو طرف (لازم) است ؛ يعنى : هيچ يك از طرفين نمى تواند آن را بدون رضـايـت طـرف مـقـابـل و بـدون داشتن خيار فسخ ، بر هم بزند و همه خيارات بيع در اجاره نيز وجود دارد، مگر خيار مجلس ، خيار حيوان و خيار تاءخير كه اين سه نوع خيار فسخ در مورد اجاره جريان ندارد. (١٣٥)
احـكـام اجـاره و شـروط هـر يـك از مـوجـر، مـسـتـاءجر، اجير، عين مستاءجره و اجاره بها يا اجرت به تفصيل در (كتاب الاجاره) بيان شده است .

كتاب الوكاله

(وكـالت) آن اسـت كـه كـسـى كـارى را كـه شـرعا مى تواند در آن دخالت و تصرّف كند به ديـگـرى واگـذار نـمـايـد تـا از طـرف او انـجـام دهـد. بـراى مـثـال ، كـسى را وكيل كند كه خانه او را بفروشد يا همسرى را براى او عقد كند. (١٣٦) آن كـه بـه ديـگـرى اخـتـيـار مـى دهـد كـارى را انـجـام دهـد (مـُوكِّل) ، كـسـى كـه از طـرف مـُوَكِّل بـراى انـجـام كـارى بـرگـزيـده مـى شـود (وكـيـل) و خـود ايـن عمل (توكيل) يا (وكالت) ناميده مى شود.
وكـالت در كـارهـاى حـرام يـا در آنـچـه وكـيـل قـدرت انـجـام آن را از نـظـر عقل يا شرع ندارد باطل است .
وكالت عقدى جايز است . پس هر گاه موكّل ، وكيل خود را از وكالت بر كنار كند، پس از رسيدن خـبـر بـه او، عـزل مـى شـود، ولى اگـر پـيـش از رسيدن خبر به او، كارى را انجام داده باشد، صـحـيـح اسـت . امـا وكـيـل هـر مـوقـع بـخـواهـد، مـى تـوانـد از وكـالت كـنـار بـرود، هـر چـنـد موكّل غايب باشد. (١٣٧)

كتاب الوقوف و الصّدقات

اين كتاب مشتمل بر دو مبحث است : (وقف) و (صدقه) كه هر دو را به ترتيب معرفى مى كنيم :
الف ـ وقف
در تـعـريـف ، (وقـف) را (حبس عين مال و آزاد ساختن منافع آن) گفته اند.منظور از (حبس عين) ايـن اسـت كـه عـيـن مـال وقـف شـده را نـمـى تـوان در مـعـرض خـريـد و فـروش يـا نقل و انتقالات ديگر قرار داد و براى هميشه ، در صورت وقف باقى خواهد ماند. (١٣٨)
منظور از (آزاد ساختن منافع) هم اين است كه همه افراد موقوف عليهم (كسانى كه چيزى براى آنان وقف شده) مى توانند از منافع آن بهره مند شوند.
امام خمينى (ره) در تحرير الوسيله ، پس از تعريف (وقف) مى نويسند :
وقف داراى فضيلت بسيار و ثواب فراوان است و در روايت صحيح از امام صادق (ع) آمده است :
(لَيـْسَ يـَتـْبـَعُ الرَّجـُلَ بـَعـْدَ مَوْتِهِ مِنَ الاَجْرِ اِلاّ ثَلاثَ خِصالٍ : صَدَقَةٌ اَجْراها فى حَياتِهِ فَهِىَ تـَجـْرى بـَعـْدَ مـَوْتـِهِ وَ سـُنَّةُ هـُدىً سـَنَّهـا فـَهـِىَ يـُعـْمـَلُ بـِهـا بـَعـْدَ مـَوْتـِهِ اَوْ وَلَدٌ صالِحٌ يَدْعوُ لَهُ) (١٣٩)
پـس از مـرگ انـسـان ، چيزى از پاداش دنيا به او نمى رسد، مگر از سه چيز، صدقه اى كه در حـال حـيـات خود جارى (وقف) كرده كه پس از مرگ او نيز ادامه دارد (و درآمد آن در راه خير صرف مـى شـود)، راه و رسـم نـيـكـى كـه در زمـان خود تاءسيس كرده و پس از مرگ او نيز همچنان مورد عمل قرار مى گيرد و فرزند صالحى كه براى او دعا (و استغفار) مى نمايد.
وقف به لحاظ موقوف عليه (مورد مصرف وقف) ، به دو نوع (وقف عام) و (وقف خاص) تقسيم مى شود :
(وقـف عـام) آن اسـت كـه بـر جـهـت عـام مـثـل مـسـاجـد و مـدارس و يـا بـر عـنـوان عـامـّ مثل فقرا و ايتام وقف شود.
(وقـف خـاص) آن اسـت كـه بـر شـخـصِ يـا اشـخـاص مـخـصـوص مثل فرزندان و نوادگان واقف ياديگرى وقف شود. (١٤٠)
در اين كه آيا در وقف ، قصد قربت شرط است يا نه ، نظرات فقها گوناگون است ؛ امام خمينى (ره) قصد قربت را شرط ندانسته ، فرموده اند :
اقـوا ايـن اسـت كـه در وقـف ـ حتى در وقف عام ـ قصد قربت شرط نيست ، اگر چه احتياط اقتضا مى كند كه در همه اقسام وقف ، قصد قربت را شرط بدانيم . (١٤١)
ب ـ صدقه
(صـدقـه) عبارت است از : مقدار مالى كه آن را از دارايى خود خارج كنند و با قصدقربت ، به مستمندان بدهند و دو نوع است : واجب (زكات مال و زكات فطره) و مستحب . (١٤٢)
امام خمينى (ره) پس از نقل چند روايت در فضيلت صدقه مستحبى ، مى نويسند :
١ـ در تـحـقـّق صدقه ، قصد قربت شرط است ، ولى عقد خاصّى در آن معتبر نيست ، بلكه با هر لفظ و عملى كه از دادن مال به طور مجّانى و با قصد قربت حكايت كند، صدقه محقّق مى شود. قـبض (گرفتن) و اقباض (دادن) نيز در آن شرط است ؛ يعنى : تا زمانى كه مالى را به فقير نـداده و او تـحـويل نگرفته ، صدقه محقّق نشده است ، اگر چه با لفظ، عقد صدقه را خوانده باشد.
٢ـ پـس از آن كـه فـقـير صدقه را تحويل گرفت ، پس گرفتن آن جايز نيست ، اگر چه طرف بيگانه باشد.
٣ـ صـدقـه سـيـّد بـه سـيـّد و غـيـر سـيـّد جـايـز و حـلال اسـت ، اگـر چـه مـثـل زكـات واجـب بـاشـد، ولى از غـيـر سـيـّد بـه سـيـّد، صـدقـه مـسـتـحـبـى حلال و صدقه واجب حرام است .
٤ـ صـدقـه دهـنده بايد بالغ و عاقل باشد و سفيه يا ورشكسته نباشد. پس صدقه كودك اگر چه ده ساله باشد، صحيح نيست .
٥ـ در گـيـرنـده صـدقه مستحبى ، احتياج شرط نيست ، همچنين شيعه يا مسلمان بودن آن نيز شرط نـيـسـت . بـنـابـراين ، صدقه دادن به شخص غنى ، سنّى و كافر ذمّى نيز جايز است ، اگر چه خويشاوند نباشد. (١٤٣)

كتاب السّكنى و الحبس

(حـبـس) آن است كه كسى منافع ملك خود را در موردى تعيين كرده و طبق آنچه معيّن نموده مصرف شـود؛ مـثـل ايـن كـه آن را در يـكـى از راه هـاى خـيـر و مـحـل هـاى عـبـادت از قبيل كعبه معظمه يا مساجد و مشاهد مشرفه حبس نمايد. (١٤٤)
(سكنى) آن است كه حق سكونت در خانه اى را براى شخصى قرار دهد و سه صورت دارد :
١ ـ بـراى سـكـونـت در خانه ، مدت تعيين نكند؛ در اين صورت ، پس از يك روز سكونت ، هر گاه خواست ، مى تواند ساكن را از خانه بيرون كند. به اين (سُكنى) گفته مى شود.
٢ ـ مـدت سـكـونـت تـا پـايـان عـمـر صـاحب خانه يا پايان عمر سكونت كننده تعيين شود؛ در اين صورت ، پيش از انقضاى مدت ، كسى نمى تواند او را از خانه بيرون كند و به اين (عُمرى) مى گويند.
٣ ـ بـراى سـكـونـت ، مـدت مـشـخـّصـى مـثـل يـك سـال يـا دو سـال تـعـيـيـن شود. در اين صورت نيز كسى نمى تواند پيش از پايان مدت ، ساكن را از خانه بيرون كند و به اين (رُقبى) گفته مى شود.
در هـمـه مـوارد مـزبـور، اصـل مال از ملك مالك خارج نمى شود. بنابراين ، مالك مى تواند آن را بـفـروشـد، در عـيـن حـال كـه ايـن عـقـدهـا نـيـز تـا پـايـان مـدّت خـود، قـابـل اجـرا اسـت ومـشـتـرى نـمـى تـوانـد آن هـا را ابـطـال نـمـايـد. فـقـط در صـورت جهل ، مى تواند معامله را فسخ كند يا به همان صورت بپذيرد. (١٤٥)

كتاب الهبات

(هبه) عبارت است از خارج ساختن مال از ملك خود و به ملك ديگرى در آوردن آن به طور رايگان و آن قراردادى است كه به ايجاب و قبول احتياج دارد، به هر لفظى كه مقصود را برساند. به هـبـه كـنـنـده (واهـب) ، بـه هـبـه شـده (مـوهـوبٌ له) و بـه مال مورد هبه (عين موهوبه) گفته مى شود.
در صحّت هبه ، شرط است كه قبض و اقباض انجام گرفته باشد. بنابراين ، اگر پس از عقد هـبـه و پـيـش از قـبـض و اقـبـاض ، واهـب يـا مـوهـوبٌ له بـمـيـرد، عـقـد هـبـه بـه هـم مـى خـورد و مال به واهب يا وارثان او بر مى گردد. (١٤٦)
در هبه ، قصد قربت شرط نيست ، ولى اگر به قصد تقرّب به خدا باشد بهتر و ثوابش بيش تر است .
هبه از عقدهاى جايز است ؛ يعنى : هر گاه (واهب) خواست ، مى تواند آن را به هم بزند و هديه خود را پس بگيرد، مگر در موارد ذيل :
١ ـ هبه معوّض باشد؛ يعنى : موهوب له نيز در مقابل هديه واهب ، چيزى به او بدهد، چه با شرط قبلى باشد و چه بدون شرط .
٢ ـ بين واهب و موهوب له خويشاوندى نسبى باشد؛
٣ ـ واهـب در هبه خود قصد تقرّب به خدا كرده باشد؛ (در اين صورت ، نيز هبه معوّض مى شود؛ (چون عوض هبه خود را در واقع ، از خدا گرفته است .)
٤ ـ عين موهوبه با تصرّف موهوب له يا غير آن از بين نرفته باشد؛
٥ ـ مـوهـوب له در عـيـن مـوهـوبـه تـغـيـيـر اسـاسـى داده بـاشـد؛ از قبيل فروش يا هبه به ديگرى ، بريدن پارچه ، آرد كردن گندم و مانند آن ؛
٦ ـ يكى از طرفين هبه (واهب و موهوب له) بميرد. (١٤٧)
در مواردى كه پس گرفتن هبه جايز است ، باز هم بهتر است كه واهب آن را پس نگيرد؛ زيرا پس گـرفـتـن هـديـه بـيـن مـردم كـارى نـامـطـلوب شمرده مى شود و در روايتى از پيامبر اكرم (ص) نقل شده كه فرمودند :
(مَنْ رَجَعَ فى هِبَتِهِ فَهُوَ كَالرّاجِعِ فى قَيْئِهِ) (١٤٨)
كسى كه هديه خود را پس بگيرد مانند كسى است كه چيزى را كه قى كرده دوباره بخورد.

كتاب السّبق و الرّمايه

(سـَبْق) به معناى مسابقه دادن و (رمايه) به معناى تيراندازى است و در اصطلاح فقهى ، نوعى عقد و شرط بندى است براى مسابقه سواركارى و تيراندازى كه فايده آن تمرين و كسب مهارت در تيراندازى و اسب دوانى براى آمادگى در ميدان جنگ است . (١٤٩)
در اسـلام ، بـا اين كه هر گونه مسابقه با شرط بندى تحت عنوان (قمار) ممنوع و از گناهان كـبـيـره شـمرده شده ، ولى به منظور آموزش فنون جنگ براى ايجاد حسّ مقاومت در ميان مسلمانان و آمـادگـى بـراى دفـاع از حملات احتمالى دشمنان ، مسابقه (سواركارى) و (تيراندازى) نه تـنـهـا مـمـنـوع نـيـست بلكه در برخى از روايات ، مسلمانان براى انجام آن تشويق شده و سبق و رمـايـه از مـصـاديـق آيـه شـريـفـه (وَ اَعـِدُّوا لَهـُمْ مـَااسـْتـَطـَعـْتـُمْ مـِنْ قـُوَّةٍ وَ مـِنْ رِبـاطـِ الْخَيْلِ) (١٥٠) معرفى شده است . (١٥١)
ايـن نـكـته را نبايد از نظر دور داشت كه سبق و رمايه در صدر اسلام با اسب و شتر و تيركمان انـجام مى گرفته است و امروزه كه وسايل جنگى و سوارى به صورت سلاح هاى مدرن و تانك و هـواپـيـمـاو زيـردريـايـى و اژدرافـكـن درآمـده و در آيـنـده نـيـز وسايل مدرن ترى اختراع خواهد شد، از اين رو، ذكر تيراندازى با تير و كمان و نيز اسب دوانى بـه عـنـوان مـصـادق رايـج در زمـان هـاى گـذشـتـه اسـت . بـه هـمـيـن دليل ، نبايد به ظاهر لفظ تيرو كمان و اسب دوانى جمود ورزيد.

كتاب الوصيّه

(وصـيـّت) عـبـارت اسـت از سـفـارش هـايـى كـه انـسـان در مـورد اموال و يا فرزندان كوچكش براى پس از مرگ خود مى نمايد. (١٥٢)
وصـيـّت كـردن بـراى هر مسلمانى ، به خصوص اگر حق يا امانت كسى نزد او باشد و يا نماز، روزه ، خمس ، زكات و ديگر وظايف شرعى در ذمّه او قرار دارد، واجب است . (١٥٣)
شـخـصـى بـه نـام ابـوصـبـاح كـنـانـى مـى گـويـد : از امـام صـادق (ع) دربـاره وصـيـت سـؤ ال كردم ، فرمودند :
(هِىَ حَقُّ عَلى كُلِّ مُسْلِمٍ) (١٥٤)
وصيت كردن بر هر مسلمانى لازم است .
اگـر كـسـى وصـيـت كـنـد كـه پس از من ، فلان مال را به فلان شخص بدهيد، اين نوع وصيت را (وصـيـّت تـمليكيّه) مى گويند و در صورتى كه بيش از ثلث همه اموالش را در بر نگيرد، نافذ است .
امـا اگـر وصـيـت كـنـد كـه پـس از مـن ، بـرايـم اعـمـالى انـجـام دهـيـد؛ مثل نماز، روزه و حج ، به اين نوع وصيت (وصيت عهديه) گفته مى شود.
وصـيـت كـنـنـده را (مـُوصـى) ، كـسـى را كـه مـسـؤ ول انـجـام آن قرار داده مى شود (وَصِىّ) يا (مُوصى اِلَيْهِ)، مالى را كه درباره آن وصيت مى شود (مُوصى بِه) و كسى را كه به نفع او وصيت مى شود (مُوصى لَه) مى نامند. (١٥٥)
احـكـام و شـروط وصـيـّت در كـتـب فـقـهـى تـحـت عـنـوان (كـتـاب الوصـيـّه) بـه تفصيل ، بيان شده است .

كتاب النّكاح

(نـكـاح) عـقـد و قرارداد خاصّى است كه مقصود از آن شركت در زندگى و ايجاد نوعى اتحاد و رابـطه قانونى و شرعى بين زن و مرد است و داراى خصوصياتى مى باشد كه آن را از ساير عقدها متمايز مى سازد. (١٥٦)
دربـاره نكاح و ازدواج ، در ميان هر ملّت و جمعيتى به تناسب روحيّه و آداب و رسوم آنان ، قوانين و تـشـريـفـات خـاصـى از قديم وجود داشته است و هم اكنون نيز وجود دارد. دين مقدّس اسلام نيز اهميت خاصّى به نكاح داده است .
ازدواج يكى از مستحبات بسيار مؤ كّد اسلام مى باشدو احاديث بسيارى از پيامبر گرامى (ص) و اهل بيت مكّرم ايشان (ع) درباره ترغيب به ازدواج و مذمّت ترك آن صادر شده است .
از حضرت رسول اكرم (ص) روايت شده كه فرمودند :
(ما بُنِىَ بِناءٌ فِى الاِسْلامِ اَحَبَّ اِلَى اللّهِ عَزَّ وَ جَلَّ مِنَ التَّزْويجِ) (١٥٧)
هـيـچ نـهـادى در اسـلام بـنـيـان گـذارى نـشـده اسـت كـه نـزد خـداى متعال محبوب تر از ازدواج (و تشكيل خانواده) باشد.
فقهاى اسلام در باب نكاح ، درباره شروط عقد نكاح و (محارم) ـ يعنى : كسانى كه ازدواجشان با همديگر حرام است ـ به بحث پرداخته اند. همچنين درباره دو نوع ازدواج (دائم) و (منقطع) و دربـاره (نـشـوز) ـ يـعـنـى : سرپيچى هر يك از زن و مرد از وظايف خود نسبت به حقوق طرف ديگر ـ و نيز درباره نفقات و لزوم اداره اقتصادى زن و فرزند از طرف پدر و كليه حقوق مدنى خانواده بحث كرده اند.

ايقاعات

مـنظور از ايقاعات امور يك طرفه اى است كه براى تحقّق آن ها نيازى به وجود دو طرف ايجاب و قـبـول نـيـسـت ، بـلكـه بـا صـيـغـه يـك جـانـبـه مـحـقـّق مـى شـود و نـيـازى بـه قبول ندارد. (١٥٨)
مـحـقـّق حـلّى (ره) در ايـن بـخـش يـازده بـاب ذكـر كـرده كـه بـه قـرار ذيل است :

كتاب الطّلاق

(طلاق) در لغت ، به معناى ترك كردن ، آزاد و رها شدن و جدا گرديدن است ؛ (طَلَقَتِ الْمَرْاءَةُ مِنْ زَوْجِها) يعنى : زن از شوهرش ‍ جدا شد و او را ترك كرد. (١٥٩)
در اصـطـلاح شـرعـى نـيـز عـبـارت از (گـسـسـتـن پـيـونـد ازدواج بـا صـيـغه مخصوص) است . (١٦٠)
در روايـات اسـلامـى ، از (طـلاق) بـه عـنـوان يـك عـمـل حـلال مـبـغـوض نـام بـرده شـده اسـت . در حـديـث صـيـحـيـح ، از امـام صـادق (ع) نقل شده كه فرمودند :
(ما مِنْ شَىْءٍ مِمّا اَحَلَّهُ اللّهُ اَبْغَضُ اِلَيْهِ مِنَ الطَّلاقِ) (١٦١)
درميان چيزهايى كه خداوند حلال فرموده چيزى نزد او مبغوض تر از (طلاق) نيست .
مـردى كـه هـمـسـر خـود را طـلاق مـى دهـد بـايـد بـالغ و عـاقـل بـاشـد و بـه اخـتـيـار خـود طـلاق دهـد. بـنـابـرايـن ، طـلاق از روى اجـبـار، بـاطـل اسـت . همچنين مرد بايد قصد جدّى براى طلاق داشته باشد. پس اگر صيغه طلاق را به شوخى بگويد، صحيح نيست . (١٦٢)
زن بايد هنگام طلاق از عادت ماهانه و نفاس پاك باشد و شوهرش در آن پاكى ، با او نزديكى نكرده باشد. (١٦٣)
عـلاوه بـر شـروط يـاد شـده ، در صحّت طلاق شرط است كه اجراى صيغه آن در حضور دو شاهد عادل انجام گيرد. (١٦٤)
طلاق به دو قسم (رجعى) و (بائن) تقسيم شده است :
الف ـ طـلاق رجـعـى آن اسـت كه مرد پس از طلاق نيز مى تواند تا وقتى كه عدّه زن تمام نشده ، طلاق را بر هم بزند و به زن خود رجوع نمايد.
ب ـ طلاق بائن آن است كه مرد پس از طلاق ، حق رجوع در عده را ندارد و بر پنج قسم است :
١ـ طلاق زنى كه نه سالش تمام نشده است ؛
٢ـ طـلاق زنـى كـه يـائسـه بـاشـد (بـيـش از پـنـجـاه يـا شـصـت سال داشته باشد)؛
٣ـ طلاق زنى كه شوهرش با او نزديكى نكرده باشد؛
٤ـ طلاق زنى كه او را سه بار طلاق داده اند؛
٥ و ٦ ـ طلاق خُلع و مبارات كه شرح آن خواهد آمد.
غير از اين موارد، هر طلاقى كه صحيح باشد طلاق رجعى محسوب مى شود. (١٦٥)

كتاب الخُلع و المبارات

خلع و مبارات نيز دو نوع طلاق بائن است .
الف ـ خُلْع
(خـُلْع) بـر وزن غـُسل ، اسم مصدر است از خَلْع به معناى كندن و در آوردن لباس ؛زيرازن و شـوهـر بـه مـنـزله لباس همديگرند : (هُنَّ لِباسٌ لَكُمْ و اَنْتُمْ لِباسٌ لَهُنَّ) (١٦٦) و با طلاق ، آن لباس كنده مى شود. از اين نظر، تعبير به (خُلع) شده است . (١٦٧)
زنـى كـه دوسـت نـدارد بـا شوهرش زندگى كند و بيم آن مى رود كه ادامه زندگى مشترك آنان عـواقـب بدى داشته باشد، مى تواند مهر خود يا مال ديگرى را به او ببخشد تا طلاقش دهد. اين را (طلاق خُلع) گويند.
در طـلاق خـُلع ، هـمـيـن كـه مـرد طـلاق داد حـقّ رجـوع نـدارد، مـگـر ايـن كـه زن بـخـواهـد آنـچـه را بذل كرده پس بگيرد. در اين صورت ، شوهر نيز حق رجوع پيدا مى كند.
طـلاق خـلع ايـقـاع اسـت ، ولى از ايـن نـظـر كـه اجـراى صـيـغـه آن احـتـيـاج بـه دو طـرف دارد (بذل از طرف زن و طلاق از طرف شوهر)، شبيه عقد است . (١٦٨)
ب ـ مبارات
(مـبارئة) و (مباراة) مصدر باب مفاعله ، به معناى جدا شدن از يكديگر است . (١٦٩) هر گـاه زن و شـوهـر يـكـديـگـر را نـخـواهـنـد و زن مـهـر خـود يـا مال ديگرى را به مرد ببخشد كه او را طلاق دهد، اين را (طلاق مبارات) مى نامند.
در طـلاق مـبـارات نـيـز مـثـل خـلع ، مـرد حـق رجـوع نـدارد، مـگـر ايـن كـه زن بـه بذل خود رجوع كند. تفاوت مهم مبارات با خلع در دو چيز است :
١ـ در مبارات كراهت طرفينى است ، ولى در خلع ، فقط از طرف زن است .
٢ـ مـالى را كـه زن در مبارات مى بخشد بايد كم تر از مهر باشد، ولى در خلع ، ممكن است بيش تر از مهر هم باشد. (١٧٠)

كتاب الظّهار

(ظـهـار) در جـاهـليت ، نوعى طلاق بود، به اين صورت كه شوهر به زن مى گفت : اَنْتِ عَلَىَّ كَظَهْرِ اُمّى) ؛ يعنى : تو نسبت به من مانند پشت مادرم هستى . با همين جمله ، زن مطلّقه شناخته مى شد.
ديـن اسـلام آن را تـغـيير داد و (ظهار) را طلاق به حساب نياورد. دستور اسلام در مورد (ظهار) اين است كه اگر مردى چنين كارى كرد بايد كفّاره بدهد و تا زمانى كه كفّاره نداده ، نزديكى او با زنش حرام است .
كـفّاره (ظهار) آزاد كردن يك بنده است ؛ اگر ممكن نشد، دو ماه متوالى روزه گرفتن و اگر آن هم ممكن نشد، به شصت فقير طعام دادن . (١٧١)
مـحـقـّق حـلّى (ره) در ادامـه (كتاب الظهار)، بحث مفصّلى درباره انواع كفّارات و كيفيت اداى آن ها انجام داده است . ولى امام خمينى (ره) بحث كفّارات را در باب مستقلى تحت عنوان (كتاب الكفّارات) مطرح كرده است .

كتاب الايلاء

(ايـلاء) بـه مـعناى سوگند خوردن است ، ولى در اين جا، منظور سوگند خاصى است ؛ به اين معنا كه مرد براى اذيت همسرش ، سوگند ياد كند كه براى هميشه يا مدت معيّن (بيش از چهار ماه) با او نزديكى نكند.
اگـر زن تـحمّل نمايد و در اين مدت ، شكايتى نكند، حرفى نيست (و در صورت مباشرت با زن بـايـد كـفـّاره بپردازد) و اگر زن شكايت كند، حاكم شرع مرد را احضار مى كند و چهار ماه به او مـهـلت مـى دهـد. اگـر در ايـن مـدت بـرگـشـت و كـفـّاره سـوگـنـد را داد، زن بـر شـوهـر خـود حـلال مـى شـود. در غـير اين صورت ، حاكم شرع او را ميان دو كار مخيّر مى كند : نقض سوگند و دادن كفّاره يا طلاق دادن زن .
اگر مرد يكى از اين دو كار را انتخاب كند، ديگر كسى با او كارى ندارد، و گر نه حاكم شرع او را زنـدانـى مى كند و در آب و غذا بر او سخت گيرى مى نمايد تا يكى از اين دو كار را انجام دهد.
نقض سوگند در همه جا حرام است ، ولى در اين جا، نه تنها حرام نيست ، بلكه واجب تخييرى است . (١٧٢)

كتاب اللّعان

(لعـان) بـر وزن كـتاب ، مصدر باب مفاعله از مادّه (لعن) به معناى نفرين و طرد از خير و در اصطلاح شرعى ، نوعى مباهله است براى دفع حد يا نفى ولد (فرزند) (١٧٣).
اگـر كـسـى مـسـلمـانـى را مـتـّهـم بـه فـحشا كند، ولى شاهد نداشته باشد، بر متّهم كننده هشتاد ضربه شلاّق به عنوان حدّ (قذف) زده مى شود. (١٧٤)
اگـر مـردى هـمسر خود را متهم به فحشا كند يا كودكى را كه از همسرش متولّد شده فرزند خود نـداند، ولى زن ادعاى شوهر را تكذيب و انكار نمايد، بايد نزد حاكم شرع بروند و در حضور او، (لعان) كنند.
كيفيت لعان به اين ترتيب است :
١ ـ هر دو در حضور حاكم شرع ، به حالت قيام مى ايستند.
٢ ـ مـرد پـس از تـكرار ادعاى خود، چهار بار مى گويد : (اُشْهِدُ بِاللّهِ اَنّى لَمِنَ الصّادِقينَ فيما قـُلتُ)؛ يـعـنـى : خـدا را گـواه مـى گيرم كه در ادعاى خود (نسبت به زنا يا نفى ولد) صادق و راستگو هستم .
٣ ـ سـپـس يـك بـار مـى گويد : (لَعْنَةُ اللّهِ عَلَىَّ اِنْ كُنْتَ مِنَ الْكاذِبينَ)؛ يعنى : اگر در ادعاى خود دروغگو باشم ، لعنت خدا بر من باد.
٤ ـ اگـر زن ادعـاى مـرد را قـبـول نـداشـتـه باشد، چهار بار مى گويد : (اُشْهِدُ بِاللّهِ اَنّهُ لَمِنَ الكاذِبينَ فى مَقالَتِهِ)؛ يعنى : خدا را گواه مى گيرم كه او (شوهر) در ادعاى خود دروغگواست .
٥ ـ آن گـاه مـى گـويـد : (اِنَّ غـَضَبَ اللّهِ عَلَىَّ اِنْ كانَ مِنَ الصّادِقينَ)؛ يعنى : اگر او در ادعاى خود راستگو باشد، خشم خدا بر من باشد. (١٧٥)
آثار لعان
اگـر لعـان بـا شـروط مـقرّر و به طور صحيح ، انجام پذيرد و حاكم شرع به صحّت آن حكم دهد، آثار ذيل را به دنبال خواهد داشت :
١ ـ به هم خوردن عقد نكاح و جدايى بين زن و شوهر (بدون طلاق) ؛
٢ ـ حـرمـت ابـدى ، يـعـنـى : آن زن و مـرد هـيـچ گـاه بـه يـكـديـگـر حلال نمى شوند، حتى با عقد مجدّد.
اين دو اثر در هر (لعان) ـ چه در قذف باشد و چه در نفى ولد ـ وجوددارد.
٣ ـ در لعـان ، بـراى قـذف ، حدّ قذف از مرد و حدّ زنا از زن ساقط مى گردد. پس اگر مرد به دنـبـال قـذف ، لعـان كرد، ولى زن از لعان خوددارى نمود، مرد از حدّ قذف نجات مى يابد و به زن حـدّ زنـا زده مـى شـود؛ زيـرا لعـان مـرد بـه مـنـزله چـهـار شـاهـد عادل است .
٤ ـ در لعـان بـراى نـفـى ولد، نـسـبـت بـيـن آن بـچـه و مـرد و خويشاوندان او قطع مى شود و از هـمـديـگـر ارث نـمـى بـرند، ولى نسبت ميان بچه ومادرش و خويشاوندان او قطع نمى شود و از همديگر ارث مى برند. (١٧٦)

كتاب العتق

(عتق) به معناى آزاد كردن بردگان است .
موجبات آزادى
فقها در اين كتاب ، موجبات آزادى بردگان را مورد بحث و بررسى قرار داده و آن را درچهار چيز خلاصه كرده اند :
١ ـ مباشرت : منظور اين است كه مالك براى اداى كفّاره يا براى رضاى خدا، برده اى را آزاد مى كند.
٢ ـ سـرايـت : اگـر بـرده اى يـك قسمت از او آزاد شد، همين آزادى جزئى به كلّ او سرايت مى كند؛ به اين ترتيب كه قيمت بقيه آن را نيز كسى يا خودش مى پردازد و آزاد مى شود.
٣ ـ مـلك : مـنـظـور ايـن اسـت كه اگر برده اى را پدر يا مادر يا جدّ و جدّه ـ هر چه بالا رود ـ و يا يـكـى از فـرزنـدان و فـرزنـد زادگـان ـ هـر چـه پـايين رود ـ مالك شود، به خودى خود آزاد مى گردد.
٤ ـ عـوارض : اگـر بـرده اى بـه بـرخـى از عـوارض مثل كورى يا جذام مبتلا شود، خود به خود آزاد مى گردد. (١٧٧)
بـا هـمين روش صحيحى كه دين مقدس اسلام براى از بين بردن برده دارى به كار گرفت ، در نهايت ، منجر به آزادى بسيارى از بردگان و كم رنگ شدن برده دارى در جهان شد.
استاد شهيد مطهرى (ره) در اين باره مى نويسند :
در اسلام ، يك سلسله مقررات در مورد بردگان وضع شده است . اسلام برده گرفتن را منحصراً در مـورد اسـيـران جنگى مشروع مى داند و هدف از برده گرفتن بهره كشى از آن ها نيست ، بلكه هـدف ايـن اسـت كـه اجـبـاراً مـدتـى در خـانـواده هـاى مسلمان واقعى زندگى كنند و تربيت اسلامى بـيـابـنـد و ايـن كار، خود به خود، به اسلام و تربيت اسلامى آن ها منجر مى گردد و در حقيقت ، دوران بندگى دالانى است كه بردگان از آزادى دوره كفر تا آزادى دوره اسلام طى مى كنند. پس هـدف ايـن نـيـسـت كـه بردگان برده بمانند، هدف اين است كافران تربيت اسلامى بيابند و در حـالى آزادى اجـتـمـاعـى داشـتـه بـاشـنـد كـه آزادى معنوى كسب كرده اند. از اين رو، آزادى بعد از بـردگـى هـدف اسـلام اسـت . لهـذا، اسلام برنامه وسيعى براى (عتق) ـ يعنى : آزادى ـ فراهم كرده است . فقها نيز نظر به اين كه هدف اسلام (عتق) است ، نه (رقّ)، بابى كه باز كرده اند تحت عنوان (كتاب العتق) است ، نه (كتاب الرقّ). (١٧٨)

كتاب التدبير والمكاتبة و الاستيلاد

(تدبير، مكاتبه و استيلاد) هر كدام يكى از اسباب آزادى بردگان است .
(تدبير) آن است كه مالك وصيت كند پس از مرگ او برده اش آزاد شود.
(مـكـاتبه) آن است كه برده اى با مالك خود قرار داد ببندد كه با پرداخت مبلغى ، به تدريج آزاد شود.
(استيلاد) آن است كه كنيزى از مالك خود بچه دار شود. چنين زنى پس از مرگ مالكش ، در سهم ارث فرزند خود قرار مى گيرد و آزاد مى شود. (١٧٩)

كتاب الاقرار

(اقرار) عبارت است از خبر قاطع دادن به يك حق لازم بر خبردهنده يا به چيزى كه حق يا حكمى را بـراى او در پـى دارد يـا بـه نـفـى حـقـى بـراى او يـا چـيـزى كـه نـفى حقى را در پى دارد؛ مـثل اين كه بگويد : (اين كه در دستم قرار دارد مال فلانى است) يا (بر فلانى چنين جنايتى كـردم) يـا (دزدى كـردم) يـا (مـن بـر ديـگـرى حقى ندارم) يا (آنچه را فلانى تلف كرده مال من نيست) و مانند اين ها . (١٨٠)
اقـرار جـاى هـر مـدرك و شاهدى را مى گيرد.از اين رو، اگر عاقلى به موضوعى اعتراف نمايد، مسؤ وليت حقوقى يا جزايى پيدا مى كند و بايد تكليف و تعهّدى را كه لازمه اقرار و اعتراف او است ، انجام دهد.
در روايتى از پيامبر اكرم (ص) نقل شده است :
(اِقْرارُ الْعُقَلاءِ عَلى اَنْفُسِهِمْ جائِزٌ) (١٨١)
اعـتـراف عـاقـلان بـر ضـرر خـودشـان نـافـذ و مـورد قبول است .
و در روايتى از امام صادق (ع) مى خوانيم :
(اَلْمُؤْمِنُ اَصْدَقُ عَلى نَفْسِهِ مِنْ سَبْعينَ مُؤْمِنًا عَلَيْهِ) (١٨٢)
مؤ من نسبت به ضرر خود از هفتاد مؤ من ديگر راستگوتر است .
اقـرار و اعـتـراف ، در صـورتـى نـافـذ اسـت كـه داراى شـروط ذيل باشد :
١ ـ بـالغ بودن مُقِرّ؛ اگر كودك به چيزى اعتراف كند، نافذ نيست ، به خصوص اگر كم تر از ده سـال داشـتـه بـاشـد يـا مـورد اعـتـراف او چـيـزى غـيـر از مال خودش باشد.
٢ ـ عاقل بودن مُقرّ؛ اعتراف ديوانه يا مست نافذ نيست .
٣ ـ از روى قـصـد و عـمد باشد؛ اگر كسى از روى اشتباه يا به شوخى ، به چيزى اعتراف كند نافذ نيست .
٤ ـ از روى اخـتـيـار بـاشـد؛ اگر كسى را مجبور كنند كه به چيزى اعتراف كند، اعتراف او نافذ نيست .
٥ ـ الفاظ اقرار بر مطلب مورد نظر دلالت صريح داشته باشد و يا ظاهر در آن باشد و مقر، جـمـلات مـبـهـم و دو پـهـلو بـه كـار نـبـرد. تـشـخـيـص ايـن در هـر زبـان ، بـا عـرف اهل همان زبان است .
٦ ـ مضمون اقرار مُقرّ به ضرر خودش باشد، نه به ضرر ديگرى . (١٨٣)

كتاب الجعاله

(جـعـاله) آن اسـت كـه قـرار بـگـذارنـد در مـقـابـل انـجـام كـارى صـحـيـح و عـقـلايـى ، مـال معيّنى را بدهند، مثلا، كسى اعلان كند : (هر كس كتاب گم شده مرا پيدا كند، هزار تومان به او مـى دهـم) و يـا (هـر كـس كتاب يا مقاله اى بنويسد به او جايزه مى دهم .) به كسى كه اين قـرار را مـى گـذارد (جـاعـل) و بـه شـخـصـى كـه آن كـار را انـجـام مـى دهـد (عامل) مى گويند. (١٨٤)
تفاوت (جعاله) با (اجاره)
(جعاله) شباهت بسيارى با اجاره (اجير كردن كسى براى انجام كارى) دارد، ولى تفاوت هايى نيز با آن دارد كه به شرح ذيل است :
١ ـ اجاره از (عقود) است ، ولى جعاله از (ايقاعات) مى باشد.


۴
كتاب الايمان

٢ ـ در اجـاره ، (اجـيـر) بـايـد مـعـيـّن بـاشـد، ولى در جـعـاله ، مـمـكـن اسـت (عامل) غير معيّن هم باشد.
٣ ـ در اجـاره ، پس از اجراى صيغه ، اجير، مالك مزد و اجير گيرنده ، مالك كار او مى شود، ولى درجـعـاله تـا وقـتـى كـه عـامـل كـار را تـمـام نـكـرده اسـت ، جاعل به او بدهكار نمى شود.
٤ ـ در اجـاره ، بـايـد مـقـدار كار اجير مشخص و معلوم باشد، ولى در جعاله ، اگر نوع كار معلوم باشد مجهول بودن جزئيات آن اشكالى ندارد.
٥ ـ اجاره ، عقد لازم است و هيچ كدام از طرفين بدون رضايت طرف ديگر، نمى تواند آن را برهم بزند، ولى در جعاله ، هر كدام از طرفين مى توانند آن را بر هم بزنند، اگر چه پس از شروع بـه كـار بـاشـد. در صـورتـى كـه پـس از شـروع بـه كـار عـامـل ، جـاعـل ، آن را بـر هـم بـزنـد، بـايـد مـزد مـقـدار كـارى را كـه انـجـام داده اسـت بـه او بدهند. (١٨٥)

كتاب الايمان

(أ يمان) (به فتح الف) جمع (يمين) به معناى سوگند و قسم است و سه نوع مى باشد :
١ـ سـوگـنـدى كـه بـراى تـاءكـيـد و تـحـقـيـق خـبـر دادن بـه وقـوع چـيـزى در گـذشـتـه يـا حال يا آينده ادا مى شود؛
٢ـ سـوگـنـد (مـنـاشـده) كـه طـلب و سـؤ ال بـا آن مـقـرون اسـت و مـنـظـور از آن تـحـريـك مسؤ ول بـر بـرآوردن مقصود سائل است ؛ مانند قول سائل : (از تو مى خواهم به خدا كه فلان كار را انجام بدهى .)
٣ـ سوگند (عقد) كه به دليل تاءكيد و تحقيق آنچه بر آن بنا گذاشته شده ، به آن التزام پـيـدا شـده اسـت ؛ از قـبـيـل انـجـام كـارى يـا تـرك آن در آيـنـده ؛ مثل اين كه بگويد : (قسم به خدا كه حتماً روزه مى گيرم : يا (مصرف دخانيات را ترك مى كنم)
در مـيـان ايـن سـه نـوع سـوگـنـد، بـدون تـرديـد، قـسـم اول مـنـعـقـد نـمى شود و چيزى هم برآن مترتّب نيست ، غير از گناه در جايى كه خبر دادنش دروغ عـمـدى بـاشـد. نـوع دوم نـيز منعقد نمى شود و چيزى از گناه يا كفّاره بر آن بار نمى شود. اما نوع سوم همان است كه با اجتماع شروط، منعقد مى شود و اطاعت و وفاى آن واجب و بر مخالفت با آن حرام مى باشد مخالفت آن كفّاره مترتّب مى شود. (١٨٦)

كتاب النّذر

(نـذر) در لغـت ، بـه مـعناى وعده دادن به خير و يا شرّ است و در اصطلاح فقهى ، نوعى تعهّد شـرعـى بـراى انـجـام يـا تـرك كـارى مـى بـاشد. (١٨٧) نذر به نيّت صِرف منعقد نمى گـردد، بـلكـه در تـحـقـق ، نـيـاز بـه صـيـغـه مـخـصـوصـى دارد؛ مثل اين كه بگويد : (لِلّهِ عَلَّى اَنْ اَصُومَ اَوْ اَنْ اَتْرُكَ شُرْبَ الْخَمْرِ) (١٨٨)
انواع نذر
١ـ نـذر شـكـر : آن اسـت كـه مـتـعـلّق نـذر را مـشـروط بـه روا شـدن حـاجتى كند؛ مثلاً بگويد : اگر بيماريم خوب شود، زيارت كعبه براى خدا بر عهده من است .
٢ـ نـذر زجر : آن است كه متعلّق نذر را مشروط به ارتكاب گناه يا ترك واجب و يا مستحبى كند و بـگـويـد : (اگر غيبت كردم ، براى خدا يك روز روزه خواهم گرفت) يا بگويد (اگر يك بار سيگار بكشم ، بر من لازم است ، هزار تومان صدقه بدهم .)
٣ـ نـذر مـطـلق و بـدون شـرط : آن اسـت كـه مـتـعـلّق نـذر را بـه چـيزى مشروط نكند؛ مثلاً بگويد : (براى خدا بر عهده من است كه نماز شب بخوانم) .
مـتـعـلّق نـذر ـ يـعـنـى : كارى را كه انسان نذر مى كند ـ بايد انجام آن براى او مقدور و ممكن و از نظر شرع مقدس اسلام نيز مطلوب باشد؛ مثل انجام واجب و مستحب يا ترك حرام و مكروه و يا انجام كـار مـبـاحـى كـه از جـهـتـى رجـحـان داشـتـه بـاشـد و نـذر كـنـنـده نـيـز همان جهت رجحان را قصد كند. (١٨٩)
اگـر كـسى از روى عمد و اختيار، به نذر خود عمل نكند گناه كرده است و بايد كفّاره بدهد. كفّاره نـذر عـبـارت اسـت از : اطـعـام شـصـت فـقـيـر يـا دو مـاه روزه گـرفـتـن و يـا يـك بـنـده آزاد كـردن . (١٩٠)
محقّق حلّى (ره) و فقهاى ديگر در ذيل (كتاب النذر) مبحث (عهد) را نيز مورد بررسى اجمالى قرار داده اند :
احـكـام (عـهد) نيز مثل (نذر) است و تنها با نيّت منعقد نمى گردد، بلكه نياز به صيغه دارد؛ مـانـنـد (عـاهَدْتُاللّهَ) يا (عَلَىَّ عَهْدُ اللّهِ) و به صورت مطلق يا معلّق بر شرط نيز واقع مى شـود. پـس اگـر كسى به صورت مشروط يا مطلق با خدا عهد كند كه كار خيرى را انجام دهد يا كـار نـاپـسـنـدى را تـرك نـمـايـد، واجـب مـى شـود كـه بـه (عـهـد) خـود وفـا كـنـد و اگـر عمل نكند، گناه كرده و كفاره آن نيز مثل كفّاره نذر است . (١٩١)
استاد مطهرى (ره) پس از اشاره كوتاهى به (اءيمان) و (نذور) مى نويسند :
فلسفه لزوم عمل به سوگند و وفاى به نذر اين است كه اين هر دو، نوعى پيمان با خدا است . هـمان طور كه پيمان با بندگان خدا بايد محترم شمرده شود؛ (اَوْفوُا بِالْعُقوُدِ) (١٩٢) پـيـمان با خدا نيز بايد محترم شمرده شود. معمولاً افرادى سوگند مى خورند و يا نذر مى كنند كـه بـه اراده خود، اعتماد ندارند؛ از راه سوگند يا نذر، براى خود اجبار به وجود مى آورند تا تـدريجا عادت كنند و تنبلى از آن ها دور شود. اما افراد قوى الاراده هرگز از اين طرق ، براى خـود اجـبـار بـه وجـود نـمى آورند، براى آن ها تصميمشان فوق العاده محترم است ؛ همين كه اراده كردند و تصميم گرفتند، بدون هيچ اجبار خارجى ، به مرحله اجرا در مى آورند. (١٩٣)

احكام

قـسـم چهارم از اقسام چهارگانه ابواب فقه (در تقسيم بندى محقّق حلّى) (احكام) است . منظور از احكام در اين جا، چيزهايى است كه نه عبادت است و نه نيازى به صيغه ـ اعم از دو جانبه و يك جـانـبـه ـ دارد، بـلكه حكم خدا در اين موارد، بدون نياز به اجراى صيغه جريان مى يابد و آن ها عبارتند از :

كتاب الصّيد و الذَّباحه

در اين باب ، دو مبحث وجود دارد : يكى شكار حيوانات وحشى و ديگرى سر بريدن حيوانات اهلى و غير اهلى كه هر كدام را جداگانه معرفى مى نماييم :
الف ـ شكار كردن
حـيـوان حـلال گـوشـت وحـشـى مانند آهو، بزكوهى و كبك را اگر به وسيله سلاح يا سگ شكارى شـكـار كـنـنـد، در صـورتـى كـه بـا شـروط مـقـرّر انـجـام شـده بـاشـد، پـاك و حلال است و اگر يكى از شروط آن ناقص باشد حرام است ، مگر اين كه حيوان را زنده بگيرند و سرش را ببرند.
شـكـار مـاهـى عـبـارت اسـت از : زنده گرفتن آن از آب و در صورتى كه (فلس) داشته باشد حلال است و شرط ديگرى در آن معتبر نيست . (١٩٤)
ب ـ سر بريدن
اگـر حـيـوان حـلال گـوشـت ـ اعـم از اهـلى و وحشى ـ را با رعايت دستور و شروطى كه مقرّر شده سرببرند خوردن گوشت آن حلال است .
دسـتـور سـربريدن حيوان آن است كه حلقوم (مجراى تنفّس) ، مرى (مجراى غذا) و دو رگ بزرگ را، كـه در دو طـرف حـلقـوم اسـت ، از پـايـيـن بـرآمـدگـى زيـر گـلو بـه طـور كـامـل بـبـرنـد و اگـر آن هـا را بـشـكـافـنـد، كـافـى نـيـسـت . ذبـح شـتـر نـيـز شكل خاصى دارد كه (نحر) ناميده مى شود.
شروط سر بريدن حيوانات به شرح ذيل است :
١ ـ ذبح كننده بايد مسلمان باشد؛
٢ ـ بايد سر حيوان را با جسم تيزى كه از آهن باشد ببرند؛
٣ ـ در موقع سربريدن ، بايد جلوى بدن حيوان رو به قبله باشد؛
٤ ـ هنگام سربريدن ، بايد نام خدا را ببرند؛ همين قدر كه به قصد ذبح بگويند : (بسم الله) ، كافى است .
٥ ـ حـيـوان پـس از بريدن چهاررگ معيّن ، حركتى كند، اگر چه مثلا چشم يا دم خود را حركت دهد يا پاى خود را به زمين بزند. (١٩٥)
اگـر حـيـوانـى را طـبـق دسـتـور شـرع ، (ذبـح) يـا (نـحـر) و يـا (شكار) نمايند، آن حيوان (تـذكـيـه) شـده و حـلال اسـت و در اصـطـلاح فـقـهى ، آن را (مُذَكّى) مى نامند و اگر تذكيه شرعى نشده باشد، (ميته) ناميده مى شود كه حرام و نجس است .

كتاب الاطعمة و الاشربه

(اَطـْعـِمـَة) يـعنى : خوردنى ها و (اَشْرِبَة) يعنى : آشاميدنى ها. منظور فقها از منعقد كردن اين باب بيان خوراكى ها و نوشيدنى هاى حلال و حرام است .
از نـظـر اسـلام ، بـه طـور كـلّى ، (طـَيـّبـات ـ يـعـنـى : اشـيـاى مـفـيـد و مـتـناسب ـ براى انسان حلال و (خبائث) ـ يعنى : چيزهاى پليد و نامتناسب ـ براى انسان حرام است . (١٩٦)
دين مقدس اسلام به بيان اين قاعده كلى قناعت نكرده و به صراحت ، چيزهايى را ذكر كرده كه از خـبـائث اسـت و بـايـد از آن هـا اجـتـنـاب شـود و يـا از طـيـّبـات اسـت كـه اسـتـفـاده از آن هـا حلال و بلامانع است . (١٩٧)
چيزهاى خوراكى به طور كلّى ، به دو قسم (حيوانى) و (غير حيوانى) تقسيم مى شود :
الف ـ حيوانى
از حـيـوانـات دريـايـى ، فـقـط مـاهـى و پـرنـده دريـايـى حلال است ، به شرط اين كه ماهى داراى (فلس) و پرنده دريايى نيز داراى اوصافى باشد كه در حلال بودن ديگر پرندگان معتبر است ، اگر چه ماهى خوار باشد. تخم ماهى نيز در حكم خـود مـاهـى اسـت ؛ يـعـنـى : تـخـم مـاهـىِ حـلال گـوشـت ، حلال و تخم ماهى حرام گوشت ، حرام است . (١٩٨)
از حـيـوانات خشكى اهلى ، گاو، گوسفند و شتر حلال و اسب ، قاطر و الاغ مكروه و سگ و گربه حرام است .
از حيوانات وحشى ، همه درندگان از قبيل شير، پلنگ ، گرگ ، روباه و حيوانات مسخ شده مانند فـيـل ، خـرس و مـيـمـون حرام است . همچنين خرگوش (اگر چه درنده نيست) و همه انواع حشرات و خزندگان مثل مار، عقرب و سوسمار حرام است .
ولى حـيـوانـاتـى مـانـنـد آهـو، گـوزن ، قـوچ ، گـاو و الاغ وحـشـى (گـورخـر) حلال است . (١٩٩)
از پـرنـدگـان نـيـز گـوشـت هـمـه انـواع كـبـوتـر و گـنـجـشـك حلال و گوشت همه پرندگانى كه داراى چنگال هستند حرام است .
در مـواردى كـه بـه حلال يا حرام گوشت بودن پرنده اى تصريح نشده دو چيز وسيله تشخيص حلال يا حرام بودن آن است :
١ـ پـرنـده اى كـه هـنـگـام پـرواز، بـال زدن آن از صـاف نـگـه داشـتـن آن بـيـشـتـر بـاشـد، حلال و اگر به عكس آن باشد، حرام است .
٢ـ پـرنـده اى كـه (چـيـنـه دان) يـا (سـنـگـدان) و يـا (سـيـخـك پـشـت پـا) داشـتـه بـاشـد حلال و گرنه حرام است . (٢٠٠)
چـهـارده چـيـز از اجـزاى حـيوان حلال گوشت ، حرام است . همچنين ادرار و شيرحيوان حرام گوشت و تخم پرندگان حرام گوشت ، حرام است . (٢٠١)
ب ـ غير حيوانى
خـوردن و آشـامـيـدن هر نوع (نجس العين) و (متنجّس) (چيز پاكى كه در اثر برخورد باچيز ناپاكى نجس شود) ـ چه جامد باشد چه مايع ـ حرام است .
هـر چـيـزى كه براى انسان ضرر داشته باشدخوردن آن حرام است ، خواه آن ضرر قطعى باشد يا ظنّى و يا احتمالى كه عقلا به آن اعتنا مى كنند و خواه ضرر آن فورى باشد يا به تدريج و پس از مدتى طولانى .
چـيـزى كـه يـك بـار يـا دو بار مصرف كردن آن ضرر ندارد، ولى تكرار و اعتياد به آن ضرر دارد، تكرار و معتاد شدن به آن چيز حرام است . (٢٠٢)
خـوردن خـاك و گـِل و نـوشـيـدن شـراب و آبـجو و هر مسكر (مست كننده) حرام است ، به خصوص خوردن شراب از گناهان بزرگى است كه در روايات اسلامى ، مورد مذمّت شديد قرار گرفته است . همچنين خوردن مال ديگرى بدون رضايت صاحبش حرام است .
در حـال ضـرورت ، هـمـه مـحـرّمـات بـه انـدازه رفـع ضـرورت حلال مى شود. (٢٠٣)

كتاب الغصب

(غصب) عبارت است از : تسلّط جابرانه بر مال يا حق ديگرى .
غـصـب از گـنـاهـان كـبـيـره و از بـدتـريـن انـواع ظـلم اسـت كـه عقل و شرع (كتاب ، سنّت واجماع) بر زشتى آن اتفاق نظر دارند. (٢٠٤)
در روايتى از پيغمبر اكرم (ص) آمده است :
(مـَنْ خـانَ جـارَهُ شـِبْراً مِنَ الاَرْضِ جَعَلَهُ اللّهُ طَوْقاً فى عُنُقِهِ مِنْ تُخُومِ الاَْرْضِ السّابِعَةِ، حَتّى يَلْقَى اللّهَ يَوْمَ الْقِيامَةِ مُطَوَّقاً، اِلاّ اَنْ يَتوُبَ وَ يَرْجِعَ) (٢٠٥)
هـر كس در مورد يك وجب زمين به همسايه خود خيانت كند (آن را غصب كند)، خداوند آن را از طبقه هفتم زمـيـن ، مـثـل طوق به گردنش مى اندازد تا در قيامت ، خدا را با همان حالت ملاقات كند، مگر (اين كه در دنيا) توبه كند و برگردد (صاحب زمين را راضى نمايد.)
غصب كننده را (غاصب) ، مال غصب شده را (مغصوب) و مالك آن را (مغصوبٌ منه) مى نامند.
در غصب ، دو حكم (تكليفى) و يك حكم (وضعى) وجود دارد.
دو حـكـم تـكـليـفـى عـبـارتند از : حرام بودن غصب بر غاصب و وجوب ردّ آن به مالك ؛ يعنى بر شخص غاصب واجب است كه مال را هر چه زودتر به صاحبش برگرداند.
اين دو حكم در همه انواع غصب (غصب اموال و غصب حقوق) جريان دارد.
حـكـم وضـعـى عـبـارت اسـت از : (ضـمـان) ؛ يـعـنـى : اگـر مـال (مـغـصـوب) به هر شكلى تلف شود، هر چند (غاصب) در حفظ آن كوتاهى نكرده باشد، ضـامـن اسـت و بـايـد مـثـل يـا قـيـمـت آن را بـدهـد. ايـن حـكـم فـقـط در غـصـب اموال (عين يا منفعت) جارى مى شود و در غصب حقوق ، جريان ندارد. (٢٠٦)
هـمـان گـونـه كـه غـصـب مـوجـب (ضـمـان) اسـت ، اتـلاف (تـلف كـردن مـال) نـيز موجب (ضمان) مى شود، چه اين كه غاصب به طور مستقيم و بدون واسطه ، مالى را تـلف كـند ـ مثلا، حيوانى را بكشد يا شيشه اى را بشكند ـ و يا موجباتى فراهم نمايد كه منجر بـه خسارتى بشود ـ مثلا، در معبر عمومى چاهى بكند يا چيز لغزنده اى قرار دهد كه موجب مرگ يـا شـكـستن پاى كسى شود يا چيزى را در راه قرار دهد كه حيوانى رم كند و صاحبش را به زمين بكوبد. در همه اين موارد مُسَبِّب ، ضامن است . (٢٠٧)

كتاب الشّفعه

(شـفـعـه) از مـاده (شـفـع) بـه مـعـنـاى زوج و جـفـت است و در اصطلاح شرع ، عبارت است از : اسـتـحقاق شريك براى گرفتنِ سهم فروخته شده شريكش از مشترى به همان قيمتى كه خريده است ؛ يعنى : اگر دو نفر در مال غير منقول مثل خانه و باغ ، شريك باشند و يكى از آن ها بدون اطلاع شريكش ، سهم خود را به ديگرى بفروشد، شريك ديگر (با اجتماع شروطى) مى تواند هـمـان قـيـمـت را به مشترى بپردازد و آن سهم را از مشترى بگيرد و به سهم خود ضميمه نمايد، اگـر چـه مـشترى راضى نباشد. چنين حقى را در فقه ، (حق شفعه) و صاحب آن را (شفيع) مى گويند. (٢٠٨)
از جمله شروط حق شفعه اين است كه :
١ ـ آن مـعـامـله بـه عـنـوان (بيع) و فروش باشد؛ در صورتى كه آن شريك سهم خود را به عـنوان (صلح) يا (هبه) يا به عنوان (مهر) يا (عوض خُلع) داده باشد، شريك ديگر حق شفعه ندارد.
٢ ـ تـنـهـا دو نـفـر در مـلك شريك باشند؛ اگر سه نفر يا بيش از آن شريك باشند، براى هيچ كدام از آن ها حق شفعه وجود ندارد.
٣ ـ مـلك (مشاع) باشد؛ در ملكى كه تقسيم شده ، همچنين در مورد خانه همسايه ، كسى حق شفعه ندارد.
٤ ـ شفيع براى پرداخت قيمت توانايى داشته باشد؛
٥ ـ شـفـيـع مـسـلمان باشد؛ در صورتى كه مشترى مسلمان باشد و شفيع كافر، براى كافر حق شفعه ثابت نمى شود، به دليل آيه :
(وَ لَنْ يَجْعَلَ اللّهُ لِلْكافِرينَ عَلَى الْمُؤْمِنينَ سَبيلاً) (٢٠٩)
خداوند هرگز كافران را بر مؤ منان تسلّطى نداده است .
٦ ـ ملك شخصى باشد، در ملك وقفى ، حق شفعه ثابت نمى شود.
٧ ـ شـفـيـع پس از اطلاع از فروش سهم شريك و قيمت آن ، فورى اعلام كند كه با استفاده از حق شـفـعـه سـهـم شـريكم را از مشترى گرفتم يا اين كه عملا قيمت را بدهد و ملك را بگيرد؛ اگر تاءخير بيندازد، حق شفعه او از بين مى رود.
هـمـچـنـيـن در صـورتـى كـه شريك سهم خود را به شريكش عرضه كند و او از خريدن خوددارى نمايد و راضى به فروش به ديگرى شود، حق شفعه او از بين مى رود. (٢١٠)

كتاب احياء الموات

مـنـظـور از (احياى موات) زنده كردن زمين هاى مرده و غير آباد است . در فقه اسلام ، هر كس زمين موات (باير) را با شروطى آباد كند، مالك آن مى شود. (٢١١)
ايـن قـانـون كـلى مـضـمـون حـديـثـى اسـت كـه از پـيـامـبـر اكـرم (ص) نقل شده :
(مَنْ اَحْيى اَرْضاً مَواتاً فَهِىَ لَهُ) (٢١٢)
كسى كه زمين مرده اى را آباد كند آن زمين مال او است .
شروط احياى موات
١ـ مسلمانى پيش از او، آن را آباد نكرده باشد؛
٢ـ حريم ملك ديگرى نباشد؛
٣ـ محلّ عبادت نباشد (مثل مشعر الحرام ، منا، عرفات و...)؛
٤ـ از زمين هاى مخصوص امام نباشد؛
٥ـ كسى پيش از او، آن را تحجير (سنگ چينى) و علامت گذارى نكرده باشد. (٢١٣)
كـيـفـيـت آبـاد كـردن زمـيـن مـوات و حـريـم امـلاكـى مـانـنـد بـاغ ، چـاه و خـانـه در فـقـه ، بـه تفصيل بيان شده است .
لازم بـه تذكر است كه در زمان ما، براى جلوگيرى از بى نظمى و سوء استفاده گروه خاصى ، كـه آلات كـشـاورزى در اخـتـيـارشـان هـسـت ، احـياى زمين هاى باير بايد با اجازه دولت اسلامى باشد. (٢١٤)
مشتركات
فـقـهـاى اسـلام بـه دنـبـال مـسـائل احـيـاى مـوات ، احكام (مشتركات) را بيان كرده اند. منظوراز (مـشـتـركات) چيزهايى است كه همه مردم در استفاده از آن ها به طور مساوى ، شريك هستند و حق دارند كه با رعايت مقررات ، از آن ها بهره بردارى نمايند.
مشتركات عبارتند از :
١ـ راه ها و جاده ها، خيابان ها و كوچه هاى غير بن بست ؛
٢ـ مساجد و مشاهد مشرّفه ؛ مثل حرم امامان و امام زادگان (ع)؛
٣ـ مدارس ، نسبت به افرادى كه داراى شروط تحصيل در آن باشند؛
٤ـ كاروان سراها و زايرسراها يا هر محلّى كه براى سكونت موقّت مسافران وقف شده باشد؛
٥ـ آب رودخانه ها و چشمه هاى طبيعى ؛
٦ـ معدن هاى ظاهرى كه نيازى به استخراج ندارد.
هـمـه ايـن مـوارد احـكـام و شـروطـى براى بهره بردارى دارد كه در كتاب مذكور، توسط فقهاى اسلام به تفصيل بيان شده است . (٢١٥)

كتاب اللّقطة

(لُقَطه) (به ضمّ لام و فتح قاف) ـ به معناى اعم آن ـ هر مالى است كه مالكش آن را گم كرده و در اخـتيارش نباشد. لقطه يا حيوان است يا غير حيوان و هر كدام از اين ها احكام خاصّى دارد كه در كتاب هاى فقهى بيان شده است ؛ از جمله :
الف ـ لقطه حيوان
لقـطـه حيوان (ضالّه) ناميده مى شود. اگر كسى حيوانى را در جايى آباد پيدا كندكه خطرى مـتوجه آن نيست و يا حيوان در وضعيتى باشد كه در بيابان هم خطرى آن را تهديد نمى كند، حق نـدارد آن را در اخـتـيار بگيرد، ولى اگر حيوان در معرض خطر باشد، مى تواند آن را در اختيار بگيرد و صاحبش را جست و جو كند. (٢١٦)
ب ـ لقطه غير حيوان
ايـن هـمـان اسـت كـه در صـورت اطـلاق ، بـه آن (لقـطه) ـ به معناى اخص ـ اطلاق مى شود،در صـورتـى كـه مـالك آن شـنـاخـتـه شـده نـبـاشـد. بـنـابـرايـن لقـطـه قـسـمـى از اموال مجهول المالك است كه داراى احكام خاصّى مى باشد.
مال گم شده اى را كه انسان پيدا مى كند، اگر قيمتش كم تر از يك درهم (٦/١٢ نخود نقره سكّه دار) بـوده و صـاحـب آن مـعـلوم نـبـاشـد، مى تواند بردارد، تملّك نمايد و از آن استفاده كند. ولى اگـر قـيـمـتـش بـيـش از يـك درهـم بـاشـد، نـشـانـه هـم داشـتـه بـاشـد، بـايـد تـا يـك سال اعلام كند، (٢١٧) اگر صاحبش پيدا نشد، ميان سه كار مخيّر است :
١ـ بـراى خـود بـردارد، بـه قـصـد ايـن كـه هـر وقـت صـاحـبـش پـيـدا شـد عـيـن مال و يا، عوض آن را به او بدهد؛
٢ـ از طـرف صـاحـبـش در راه خدا صدقه بدهد، به اين قصد كه اگر صاحبش پيدا شد و راضى نشد، عوض آن را به او بدهد؛
٣ـ به صورت امانت براى صاحبش نگه دارد، در اين صورت ، اگر بدون تقصير او تلف شود، ضامن نيست .
اگر (لقطه) از چيزهاى فاسد شدنى (مثل غذا و ميوه) باشد، بايد تا مدتى كه فاسد نمى شود، آن را نگه دارد، بعد قيمت كند و خودش مصرف نمايد يا بفروشد و پولش را نگهدارد و در جـسـت و جوى صاحبش باشد (يعنى يك سال اعلام كند)؛ اگر پيدا نشد، از طرف او صدقه بدهد. احـتـيـاط مـسـتـحـب آن اسـت كـه اگـر دسـت رسـى بـه حـاكـم شـرع دارد، براى فروش از او اجازه بگيرد. (٢١٨)
بهتر اين است كه هر گاه انسان گم شده اى را يافت آن را برندارد تا از اين نظر، تكليفى بر عـهـده اش نـبـاشـد، مـگـر ايـن كـه بـرنـداشـتـن آن مـوجـب تـلف شـدن مـال گـردد. يـكـى از شـاگـردان امـام صـادق (ع) مـى گـويد : درباره (لقطه) از امام (ع) سؤ ال كردم ، فرمود :
(لا تَعَرَّضْ لَها، فَاِنَّ النّاسَ لَوْ تَرَكوُها لَجاءَ صاحِبُها حَتّى يَاءْخُذَها) (٢١٩)
مـعـتـرّض گـم شـده نشو [آن را بر ندار] ؛ چون اگر مردم آن را رها كنند، صاحبش مى آيد و آن را بر مى دارد.
در حديثى ، امام باقر (ع) فرمودند :
(لا يَاءْكُلُ الضّالَّةَ اِلا الضّالّوُنَ) (٢٢٠)
گم شده را جز گمراهان نمى خورند.

كتاب الفرائض

(فرائض) جمع (فريضه) ، به معناى تقدير، اندازه و واجب است . منظور از (فرائض) در ايـن جـا، سـهـم هـاى ارثـى مـشـخـّصـى اسـت كـه انـدازه آن هـا در قـرآن كـريـم تـعـيـيـن شده است . (٢٢١)
چـون سـهـم بـرخـى از خـويـشـاونـدان مـيـّت در قـرآن بـيـان نـشـده ، از ايـن رو، شـهـيـد اول (ره) در كتاب لمعه ، از محقّق حلّى (ره) تبعيت نكرده و به جاى (كتاب الفرائض) ، (كتاب المـيـراث) ذكـر كـرده اسـت . شـهـيـد ثانى (ره) نيز در شرح آن گفته : اين تعبير بهتر است ؛ زيرا (ميراث) اعمّ از (فرائض) است . (٢٢٢)
امـام خـمـيـنـى (ره) نـيـز در تحرير الوسيله ، عنوان (كتاب المواريث) را ذكر كرده اند. به هر حـال ، جـزئيات و احكام ارث در اين باب ، به طور مشروح ، بررسى شده است . در اين جا، فقط به آن ها، اشاره مى كنيم :
ورثه ميّت
وارثان ميّت يا نسبى هستند يا سببى .
الف ـ ورثـه نـسـبـى : وارثان نسبى ـ يعنى : كسانى كه به واسطه خويشاوندى ، از ميّت ارث مى برند ـ سه گروهند :
١ـ پدر، مادر و فرزندان ميّت و فرزندان آنان هر چه پايين روند؛
٢ـ پـدر بـزرگ و مادربزرگ هر چه بالا روند، همچنين برادران و خواهران ميّت و فرزندان آنان هر چه پايين روند؛
٣ـ عمو، عمّه ، دايى و خاله ميّت هر چه بالاروند، و فرزندان آنان هر چه پايين روند.
چـنـانچه از گروه اول يك نفر زنده باشد، گروه دوم ارث نمى برند، همچنين اگر از گروه دوم يك نفر زنده باشد، به گروه سوم ارث نمى رسد.
ب ـ ورثه سببى : وارثان سببى ميّت دو گونه اند : يا به واسطه (زوجيّت) (زن و شوهرى) ارث مـى بـرنـد و يـا بـه واسـطه (ولاء). ولاء سه نوع است : ولاى عتق ، ولاى ضمان جريره و ولاى امـامـت . احـكـام هـمـه ايـن مـوارد، در كـتـاب هـاى فـقـهـى بـه تفصيل بيان شده است . (٢٢٣)
بـرخـى از ورّاث سـهـم ارثشان در قرآن تعيين شده كه به آنان (صاحب فريضه) يا (وارث بالفرض) گفته مى شود.
اقسام فرائض
فرائض شش قسم است و صاحبان آن ها چهارده طايفه اند. فرائض شش گانه عبارت است از :
اول . نـصف (١٢) كه صاحبان آن سه گروهند : ١ـ يگانه دختر ميّت كه برادر نداشته باشد؛ ٢ـ يـگـانـه خـواهـر (پـدر و مادرى يا پدرى) كه برادر نداشته باشد؛ ٣ـ شوهر در صورتى كه همسر متوفّاى او فرزند نداشته باشد.
دوم . رُبع (١٤) و صاحبان آن عبارتند از : ١ـ شوهرى كه زن متوفّايش فرزند داشته باشد؛ ٢ـ زنى كه شوهر متوفّايش بى فرزند باشد.
سوم . ثُمن (١٨) از آن زنى است كه شوهر متوفّايش فرزند داشته باشد.
چهارم . ثُلث (١٣)، صاحبان آن عبارتند از : ١ـ مادر در صورتى كه ميّت ، فرزند و فرزندزاده و بـرادران مـتـعـدد نـداشـتـه بـاشـد؛ ٢ـ بـرادران يا خواهران مادرى ميّت ، در صورتى كه متعدّد باشند.
پـنجم . ثُلُثان (٢٣) و صاحبان آن عبارتند از : ١ـ دو دختر يا بيش از آن ، در صورتى كه ميّت پـسـر نـداشـتـه بـاشـد؛ ٢ـ دو خواهر پدر و مادرى يا بيش از آن در صورتى كه برادر پدر و مـادرى نـداشـتـه بـاشـنـد؛ ٣ـ دو خـواهـر پـدرى و يا بيش از آن ، در صورتى كه برادر پدرى نداشته باشند.
شـشـم . سـُدُس (١٦) كـه صـاحبان آن سه گروهند : ١ـ پدر، در صورتى كه ميّت داراى فرزند باشد؛ ٢ـ مادر، در صورتى كه ميّت فرزند و يا چند برادر و يا خواهر داشته باشد؛ ٣ـ برادر يا خواهر مادرى ، در صورتى كه متعدّد نباشند.
غـيـر از مـوارد مـذكـور، بـقيه وارثان ميّت ، كه سهم ارث آنان در قرآن كريم مشخص نشده است ، (وارث بالقرابة) ناميده مى شوند. (٢٢٤)
موانع ارث
در برخى موارد، بعضى از ورّاث در اثر برخى عوارض ، از ارث محروم مى شوند.از آن عوارض ، در فقه به عنوان (موانع ارث) نام برده مى شود كه عبارت است از :
١ ـ كفر؛ هيچ كافرى حق ندارد از مسلمان ارث ببرد، چه كافر اصلى باشد و چه مرتدّ.
٢ ـ قـتـل ؛ قـاتـل از مـال مقتول ارث نمى برد، مگر در خطاى محض ، ولى از ديه آن ارث نمى برد.
٣ ـ رقّيّت ؛ برده از مال فرد آزاد ارث نمى برد.
٤ ـ تولّد از زنا، بين فرزندى كه از زنا متولد شده و پدر و مادرش ، (توارث) وجود ندارد؛ يعنى : از همديگر ارث نمى برند.
٥ ـ لعـان ؛ كـودكـى كـه در مورد آن لعان شده است با پدر و خويشاوندان او (توارث) ندارد، ولى با مادر و خويشاوندان او (توارث) دارد. (٢٢٥)

كتاب القضاء

(قضا) معانى گوناگون دارد؛ در اين جا، به معناى قضاوت و داورى كردن براى رفع نزاع و خصومت از ميان مردم است . (٢٢٦)
مـنـصـب قـضـاوت از مـنـاصـب بـسـيـار شـريـف و مـهـمـّى اسـت كـه از طـرف خـداى مـتـعـال به پيامبر (ص) و از طرف ايشان ، به امام معصوم (ع) و از ناحيه آنان ، به فقيه جامع الشرائط اعطا شده است . (٢٢٧)
ايـن مـنـصب شريف به موازات شرافتش ، بسيار حسّاس و خطرناك هم هست و در روايات بسيارى ، بـا بـيـانـات گـونـاگـون حـسـّاسـيـت آن بـازگـو شـده اسـت . در روايتى از پيامبر اكرم (ص) نقل شده كه مى فرمايند :
(لِسـانُ الْقـاضـى بـَيـْنَ جـَمْرَتَيْنِ مِنْ نارٍ، حَتّى يَقْضِىَ بَيْنَ النّاسِ؛ فَاِمّا اِلَى الْجَنَّةِ وَ اِمّا اِلَى النّارِ) (٢٢٨)
زبـان قـاضـى در مـيـان دو پـاره آتـش قرار دارد تا وقتى كه بين مردم قضاوت كند؛ (وقتى كه قضاوت كرد معلوم مى شود كه) به سوى بهشت مى رود يا به سوى آتش ‍ دوزخ .
اركان قضاوت
در تـشـكيل دادگاه و قوام قضاوت ،چند چيز نقش اساسى دارد كه بدون آن ها، قضاوت انجام نمى گيرد. آن ها عبارتند از :
١ـ قاضى : كسى كه قضاوت و داورى كند و حكم صادر نمايد.
٢ـ مدّعى : كسى كه حقى را از ديگرى مطالبه مى كند و عليه او اقامه دعوا مى نمايد.
٣ـ مـدّعـى عـليـه : كسى كه عليه او اقامه دعوا مى گردد و حقى از او خواسته مى شود كه گاهى به عنوان (منكر) ناميده مى شود.
٤ـ مدّعى به : چيزى كه در مورد آن اقامه دعوا مى شود.
ويژگى هاى قاضى
ايـن ويـژگـى هـا عـبـارت اسـت از : بـلوغ ، عـقـل ، عـدالت ، اجـتـهـاد مـطـلق ، مـرد بـودن ، حـلال زادگـى ، اعـلميّت نسبت به علماى شهرى كه در آن قضاوت مى كند (بنابر احتياط واجب) و داشتن حافظه متعارف (بنابر احتياط واجب) . (٢٢٩)
در حـال حاضر، به دليل ضرورت و فقدان قاضى جامع الشرائط در ديدگاه فقهى امام خمينى (ره) قـضـاوت افـرادى كـه از شرط اجتهاد مطلق برخوردار نيستند جايز است و به قضاتى كه ولىّ فقيه به آن ها اجازه قضاوت داده است در اصطلاح ، (قضات ماءذون) مى گويند.
شهيد مطهرى (ره) درباره صفات قاضى مى نويسند :
در اسـلام ، هـمـان انـدازه كـه دربـاره شـخـصيت علمى قاضى دقّت زياد شده ، كه بايد در حقوق اسـلامـى صـاحـب نـظـر و مـجـتـهـد مـسـلّم باشد، درباره صلاحيت اخلاقى او (نيز) نهايت اهتمام به عـمـل آمـده اسـت . قـاضـى بـايـد مـبـرّا از هـرگـونـه گـنـاه بـاشـد ـ و لو گناهى كه مستقيما با مـسـائل قـضـايـى سـر و كـار نـدارد ـ قـاضـى بـه هيچ وجه حق ندارد ازمتخاصمين اجرت بگيرد، بـودجـه قـاضى بايد به طور وافر از بيت المال مسلمين تاءديه شود، مسند قضا آن قدر محترم است كه طرفين دعوا هر كه باشد ـ و لو خليفه وقت باشد، آن چنان كه تاريخ در سيره على (ع) نـشـان مى دهد ـ بايد با كمال احترام ، بدون هيچ گونه تبعيضى در پيشگاه مسند قضا حاضر شود. (٢٣٠)
فـقـهـاى اسـلام در بـحـث قـضاوت ، به شروط پذيرش دعوا در محكمه و پاسخ مدّعى عليه به اقرار، سكوت و يا انكار، احكام سوگند و مانند آن پرداخته اند.

كتاب الشّهادات

(شهادت) در لغت ، چند معنا دارد كه عبارت است از :
١ـ حاضر شدن ؛ (شَهِدَ الَْمجْلِسَ) يعنى : در مجلس حاضر شد.
٢ـ مشاهده كردن ؛ (شَهِدَ الشَّىْءَ) يعنى : آن چيز را ديد و مشاهده كرد.
٣ـ خـبـر دادن از روى قـطـع و يـقـين ؛ از اين رو، مى گويند : شهادت عبارت است از : اخبار جزمى و قطعى از حقى كه براى ديگران مى باشد.
شـريعت مقدس اسلام در اين مورد، اصطلاح خاصى ندارد و (شهادت) را در همان معانى ياد شده به كار برده است . (٢٣١)
شروط اعتبار شهادت
در اسـلام ، شـهـادت شـاهـدى بـراى قـاضـى اعـتـبـار دارد كـه داراى شـروط ذيـل بـاشـد : ١ـ بـلوغ : گـواهـى كـودكـى كـه بـه حـدّ تـكـليـف نـرسـيـده بـاشـد قـبـول نـيـسـت ، مـگـر گـواهـى پـسـرى كـه ده سـال داشـتـه بـاشـد، آن هـم در مـورد قتل و جرح كه قبولى آن محتمل است .
٢ـ عـقل : گواهى ديوانه مورد قبول نيست ، همچنين كسى كه سهو يا نسيان و فراموشى و امثان آن بر او غلبه دارد.
٣ـ ايمان : شهادت غير شيعه قبول نيست ، چه رسد به غير مسلمان .
٤ـ عـدالت : شـاهـد بـايـد عـادل بـاشـد. شـهـادت فـاسـق قـبول نيست . (فاسق) كسى است كه مرتكب گناه كبيره شود يا بر گناه صغيره اصرار ورزد. بـنـابـراحـتـيـاط واجـب ، گـواهـى مـرتـكـب گـنـاه صـغـيـره نـيـز ـ اگـر چـه اصـرار نـورزد ـ قبول نمى شود، مگر اين كه توبه كند.
٥ـ طـهـارت مـولد : شـاهـد بـايـد حـلال زاده بـاشـد. كـسـى كـه از حـرام مـتـولّد شـده ـ اگـر چـه عادل باشد ـ شهادتش قبول نيست .
٦ـ مـتـّهـم نـبـودن : شـاهد بايد در مورد مسائل ذيل ـ كه در نحوه شهادت تاءثير دارد ـ مورد اتّهام نباشد :
الف ـ جلب منفعت : مورد شهادت به گونه اى باشد كه به نفع شاهد منتهى شود.
ب ـ دفع ضرر : مورد شهادت به گونه اى باشد كه منجر به دفع ضرر از شاهد گردد.
ج ـ عـداوت : شـاهـد با فردى كه شهادت عليه او است دشمنى دنيوى داشته باشد، ولى دشمنى دينى ايرادى ندارد.
د ـ گـدايـى : كـسـى كـه گـدايـى را شـغـل خـود قـرار داده بـاشـد، شـهـادت او در هـيـچ مـوردى قـبـول نـمـى شـود، ولى اگـر تـنـهـا در حـال ضـرورت و در مـورد خـاصـّى سـؤ ال كرده باشد، گواهى او رد نمى شود. (٢٣٢)
شـاهـد بـايد ـ علاوه بر شروط مذكور ـ به مورد شهادت خود علم قطعى و يقين داشته باشد. در غير اين صورت ، گواهى او مورد قبول نيست . (٢٣٣)
در روايـتى آمده است كه فردى درباره گواهى دادن ، از پيامبر اكرم (ص) سؤ الى كرد، پيامبر (ص) در جواب او فرمودند :
(هَلْ تَرَى الشَّمْسَ؟ عَلى مِثْلِها فَاشْهَدْ اَوْ دَعْ) (٢٣٤)
آيا خورشيد را مى بينى ؟ در مواردى كه اين گونه براى تو روشن باشد، گواهى بده يا (در غير اين صورت) رها كن .
در روايت ديگرى ، امام صادق (ع) مى فرمايد :
(لا تَشْهَدَنَّ بِشَهادَةٍ حَتّى تَعْرِفَها كَما تَعْرِفُ كَفَّكَ) (٢٣٥)
در هـيـچ قـضيه اى شهادت مده ، مگر اين كه مانند كف دستت به آن قضيه شناخت و معرفت (يقينى) داشته باشى .


۵
كتاب الديّات

تحمّل شهادت
اداى شـهـادت در دادگـاه يـا هـر جـا كـه لازم بـاشـد، بـراى كـسى كه اهليت گواهى دادن دارد، در صـورت دعـوت شـدن بـه شـهـادت ، بـنابر احتياط، واجب كفايى است و در صورت نبودن شهود ديگر واجب عينى مى باشد. (٢٣٦)
در قرآن كريم مى فرمايد :
(وَ لا يَاْبَ الشُّهَداءُ اِذا ما دُعُوا) (٢٣٧)
و شهود نبايد هنگامى كه آن ها را (براى شهادت) دعوت مى كنند، خوددارى نمايند.
امـام مـوسـى كـاظـم (ع) در جـواب كـسـى كـه از تـفـسـيـر آيـه مـزبـور سـؤ ال كرده بود، فرمودند :
(اِذا دَعاكَ الرَّجُلُ لِتَشْهَدَ لَهُ عَلى دَيْنٍ اَوْ حَقٍّ لَمْ يَبْتَغِ لَكَ اَنْ تَقاعَسَ عَنْهُ) (٢٣٨)
هر گاه كسى از تو بخواهد كه درباره قرض يا چيز ديگرى شاهد باشى ، كوتاهى كردن تو ازآن روا نيست .
كتمان شهادت و همچنين شهادت دروغ ، حرام و از گناهان كبيره است . (٢٣٩)
قرآن كريم مى فرمايد :
(وَ لا تَكْتُمُوا الشَّهادَةَ وَ مَنْ يَكْتُمْها فَاِنَّهُ آثِمٌ قَلْبَهُ وَ اللّهُ بِما تَعْمَلوُنَ عَليمٌ) (٢٤٠)
و شـهـادت را كتمان نكنيد و هر كس آن را كتمان كند قلبش گناه كار است و خداوند به آنچه انجام مى دهيد دانا است .

كتاب الحدود و التّعزيرات

(حـد) در لغت ، به معناى منع و در شرع ، عبارت است از : كيفرى كه براى برخى از گناهان در قانون اسلام تعيين شده است . تناسب اين تعريف با معناى لغوى در آن است كه اجراى حدود وسيله منع مردم از گناهان مى باشد.
(تـعـزير) در لغت ، به معناى تاءديب و در شرع ، عبارت است از : كيفرى كه مقدار و نوع آن در قانون معيّن نشده ، بلكه بستگى به نظر حاكم شرع دارد كه در هر موردى ، به تناسب آن حكم دهد، به گونه اى كه خلاف كاران را تاءديب كند و از تخلّف باز دارد. (٢٤١)
يـكـى از ثـمـرات حـكـومـت اسـلامـى اجـراى حـدود و تـعـزيـرات اسـت . در روايـتـى از رسول خدا (ص) نقل شده كه فرمودند :
(اِقامَةُ حَدٍّ خَيْرٌ مِنْ مَطَرِ اَرْبَعينَ صَباحاً) (٢٤٢)
(بركات) اجراى يك حدّ (الهى) از چهل روز باران بهتر است .
مسائل حدود و تعزيرات بسيار مفصّل است . در اين جا، فقط به مواردى اشاره مى شود :
الف ـ حدّ زنا
اگـر ثـابت شود كه مرد و زنى از راه غير مشروع آميزش كرده اند، زناكارند و به يكى ازحدود ذيل محكوم مى شوند :
١ـ اعـدام در زنـاى بـا محارم (مثل خواهر، مادر، عمّه و خاله) ، زناى به عنف و زناى ذمّى و كافر با زن مسلمان ؛
٢ـ رَجْم (سنگسار) در زناى متاءهّل ؛
٤ـ جَلْد (صد ضربه شلاق) در زناى غير متاءهّل ؛
٤ـ جَلْد و رَجْم با هم در زناى متاءهّل كهن سال ؛
٥ـ جَلْد، تراشيدن سر و تبعيد (به مدت يك سال) در زناى بكر (مردى كه با زنى عقد بسته ولى عروسى نكرده) ؛ (٢٤٣)
ب ـ حدّ لواط
اگـر دو نـفـر مـرد اقـدام بـه عـمـل شـنـيـع هـم جـنـس بـازى كـنـنـد؛ در صـورتـى كـه اثـبـات شود، (فاعل) و (مفعول) طبق نظر حاكم شرع با يكى از اين روش ها كشته مى شوند :
١ ـ زدن گردن آنان با شمشير؛
٢ ـ بستن دست و پاى آنان و پرت كردن از جاى بلند؛ مانند كوه ؛
٣ ـ سوزاندن در آتش ؛
٤ ـ سنگسار كردن ؛
٥ ـ خراب كردن ديوار بر روى آنان
جـمـع مـيـان حـدّ سـوم و حـدّهـاى ديـگـر نـيـز جـايـز اسـت ؛ يـعـنـى : مـى تـوانـنـد اول بـا يـكـى از روش هـاى چـهـارگـانـه ، آن هـا را بـكـشـند و پس ‍ از آن ، جنازه شان را در آتش بسوزانند.
اگـر دو نـفـر زن اقـدام بـه عـمـل شـنيع هم جنس بازى كنند، هر يك به صد ضربه شلاّق (جلد) محكوم مى شوند. (٢٤٤)
ج ـ حدّ قذف
حدّ متّهم ساختن مسلمانى به زنا و لواط بدون شاهد معتبر، هشتاد ضربه شلاق است . (٢٤٥)
د ـ حد شراب خوارى
هشتاد ضربه شلاق است . (٢٤٦)
ه‍ . ـ حد سرقت
در صـورتـى كـه دزدى كـسى اثبات شود و همه شروط فراهم باشد، حدّ او به ترتيب ،عبارت است از :
١ ـ بريدن چهار انگشت دست راست ، در مرتبه اول ؛
٢ ـ بـريـدن نـصـف پنجه پاى چپ تا حدّى كه مقدارى از جاى مسح براى وضو باقى بماند، در مرتبه دوم ؛
٣ ـ حبس ابد تا زمان مرگ ؛ در مرتبه سوم ؛
٤ ـ كشتن دزد، در بار چهارم ، به شرط اين كه موارد قبلى اجرا شده باشد. (٢٤٧)
و ـ حد محارب
كسى كه براى ترساندن و سلب امنيت مردم سلاح بكشد و در ميان مردم ظاهر شودحدّش ، يكى از مـوارد ذيـل اسـت كـه حـاكـم شـرع بـا تـوجـه بـه زمـان ، مـكـان و عمل آن شخص ، انتخاب و دستور اجراى آن را صادر مى كند :
١ـ كشتن با شمشير؛
٢ـ به دار آويختن ؛
٣ـ بريدن يك دست و يك پا به عكس همديگر ؛
٤ـ نفى بلد (تبعيد از محل سكونت به محل ديگر). (٢٤٨)
امام خمينى (ره) در باب حدود، فروعى را بيان كرده اند كه به بعضى از آنها اشاره مى شود :
١ـ هـر كـس بـه پـيـامـبر اكرم (ص) دشنام دهد ـ العياذ باللّه ـ بر شنونده آن واجب است كه او را بـكـشـد، مـگـر ايـن كـه احـسـاس خـطر كند. همچنين است حكم كسى كه به يكى از امامان يا حضرت زهرا (ع) دشنام دهد.
٢ـ هر كس ادعاى پيامبرى كند، بايد كشته شود. همچنين است حكم كسى كه به ظاهر مسلمان باشد، ولى بگويد : نمى دانم محمد بن عبداللّه (ص) راستگو بوده است يا نه ؟
٣ـ كـسـى كـه سـحـر و جـادو انـجـام دهـد اگر مسلمان باشد، كشته مى شود و اگر كافر باشد، تـاءديـب مـى گـردد، ولى يـادگـرفـتـن سـحـر بـراى ابطال ادعاى نبوّت مدّعيان دروغين جايز و گاهى واجب مى شود.
٤ـ هـر كـس عـمـل واجـبـى را تـرك كند يا حرامى را مرتكب شود، در صورتى كه از گناهان كبيره باشد، امام يا نايبش او را تعزير مى كند.
٥ـ بـعـضـى از فـقها گفته اند : در تاءديب كودك ، بيش از ده ضربه مكروه است ، ولى ظاهر اين است كه به نظر ولىّ و تاءديب كننده بستگى دارد؛ گاهى مصلحت اقتضا مى كند بيش تر باشد و گاهى كم تر، ولى زياده از آن (به مقتضاى مصحلت) جايز نيست و احتياط اين است كه از مقدار تـعـزيـر افـراد مـكـلّف كـم تر باشد و بهتر از آن ، اين است كه به پنج يا شش ضربه اكتفا گردد. (٢٤٩)
امـام خـمـيـنـى (ره) در ادامـه مـبـحـث (حـدود و تـعـزيـرات) احـكـام و شـروط اهل ذمّه (يهود، نصارى و مجوسى كه با پرداخت جزيه در كشور اسلامى زندگى مى كنند) را نيز بيان كرده اند. (٢٥٠)

كتاب القصاص

(قصاص) مجازات مجرمى است كه جنايتى را بر ديگرى وارد كرده است . كلمه (قصاص) در اصل ، به معناى پيروى كردن از اثر ديگرى است ؛ قصاص كننده نيز اثر (جانى) را پيروى مى كند و مثل عمل او را انجام مى دهد. (٢٥١)
اجراى اين دسترو حكيمانه دين مقدس اسلام موجب امنيت و آرامش در جامعه مى گردد.
قرآن كريم مى فرمايد :
(وَ لَكُمْ فِى الْقِصاصِ حَيوةٌ يا اُولِى الاَلْبابِ لَعَلَّكُم تَتَّقوُنَ) (٢٥٢)
و براى شما در قصاص ، حيات و زندگى است ، اى صاحبان خرد تا شايد تقوا پيشه كنيد.
جنايت كننده را (جانى) و كسى را كه جنايت بر او وارد شده (مَجنىُّ عليه) مى نامند.
اقسام جنايت يا قتل است يا نقص عضو و هر يك از اين ها يا عمد است يا شبه عمد و يا خطاى محض .
١ ـ عـمدى : آن است كه از روى عمد و قصد انجام گرفته باشد؛ مثلا كسى ديگرى را به قصد كشتن يا مجروح كردن بزند و يا كارى كند كه او كشته يا مجروح شود، اعم از اين كه با وسيله كشنده باشد يا غير آن .
٢ ـ شـبـه عـمـد : آن اسـت كه در كار خود، قصد و عمد داشته باشد، ولى منظورش كشتن و يا نقص عـضـو نـبـاشـد، ولى قـتـل يـا نـقـص ‍ عـضـوى اتـفـاق افـتـد؛ مـثـل ايـن كـه كـسـى را بـه قـصـد تـاءديـب بـزنـد و مـنـجـر بـه قـتـل يـا نـقص عضو او شود يا مريض را عمل جرّاحى كند و يا كسى را ختنه نمايد، ولى به طور اتفاقى ، منجر به مرگ يا نقص عضو وى شود.
٣ ـ خـطـاى مـحـض : آن اسـت كـه در كـار خـود، هـيـچ قـصـدى نـداشـتـه بـاشـد؛ مـثـل ايـن كـه كـسـى سـلاح خـود را پـاك كـنـد و بـه طـور اتـفاقى ، تيرى پرتاب شود و موجب قتل يا نقص عضو كسى گردد. (٢٥٣)
جـنـايـت (قـتـل يـا نـقـص عـضـو) عـمـدى مـوجـب قـصـاص اسـت ؛ يـعـنـى : در قـتـل عـمـدى ، قـاتـل را مـى كـشـنـد، مـگـر ايـن كـه وارثـان مـقـتـول بـه (ديه) گرفتن راضى شوند و قاتل هم ديه را بدهد و يا عفو كنند. در نقص عضو نيز خود مجنّى عليه با حكم حاكم شرع مى تواند به مقدارى كه بر او نقص وارد شده است ، بر جانى نقص وارد كند. (٢٥٤)
در كـتـاب هـاى فـقـهـى ، كـيـفـيـت قـصـاص قـتـل و نـقـص عـضـو بـه طـور دقـيـق و مفصّل بيان شده است .
در جـنـايـت شبه عمد و خطاى محض ، جانى را قصاص نمى كنند، بلكه به شرحى كه در (كتاب الديات) خواهد آمد، از او ديه مى گيرند.

كتاب الديّات

(ديـات) جمع (ديه) ، عبارت است از مقدار مالى كه واجب است در برابر جنايت پرداخت گردد، خـواه مـقدار آن معلوم باشد يا نباشد. گاهى جرايمى را كه مقدارش معيّن نيست (ارش) و (حكومت) (تـفـاوت مـيـان صـحـيـح و مـعـيـوب) و جـرايـمـى را كـه مـقـدارش مـعـيـن اسـت (ديـه) مـى نامند. (٢٥٥)
ديـه (خـون بـهـاى) قـتـل عـمـد (در صـورتـى كـه قـصـاص تـبـديـل بـه ديـه گـردد) عـبـارت از يـكـى از مـوارد ذيـل اسـت كـه قاتل در انتخاب آن مختار مى باشد :
١ـ صد شتر كه پنج سال را تمام كرده باشند؛
٢ـ دويست گاو سالم و متعارف ؛
٣ـ هزار گوسفند سالم و متعارف ؛
٤ـ دويست (حلّه) كه هر (حلّه) عبارت از دو قطعه لباس از بُرد يمانى است ؛
٥ـ هزار دينار (هزار مثقال طلاى سكّه دار) ؛
٦ـ ده هزار درهم (ده هزار مثقال نقره سكّه دار).
مـهـلت پـرداخـت ديـه قـتـل عـمـد يـك سـال اسـت و از مـال خـود قاتل پرداخت مى شود. (٢٥٦)
ديـه قـتل شبه عمد نيز يكى از همان موارد مذكور است با كمى تخفيف در سنّ شترها و مدت پرداخت آن كه دو سال است و از مال خود قاتل پرداخت مى شود. (٢٥٧)
ديـه قـتـل خـطـاى مـحض نيز يكى از موارد مذكور در قتل عمد با مقدارى تخفيف در سنّ شترها است و مـهـلت پـرداخـت آن سـه سـال مـى بـاشـد. پـرداخـت ايـن ديه بر عهده (عاقله) است كه بايد از مال خود بدهند و نمى توانند عوضش را از قاتل بگيرند. (٢٥٨)
(عـاقـله) خـويـشـاونـدان ذكـور قـاتـل هـسـتـنـد كـه از طـرف پـدر و مـادر يـا از طـرف پـدر با قاتل نسبت دارند، به شرط اين كه بالغ و عاقل باشند و فقير هم نباشند.
اگـر كسى خويشاوند پدر و مادرى يا پدرى نداشته باشد و (ضامن جريره) (٢٥٩) هم نـداشـتـه بـاشـد، عـاقـله او امـام مـسـلمـانـان اسـت كـه ديـه را از بـيـت المال مى پردازد.
در قـتـل عـمـد و شـبـه عـمـد نـيـز اگـر قـاتـل فـرار كـنـد و دسـتـگـيرى او ممكن نباشد، ديه را از مـال او بـر مـى دارنـد : اگـر مـال نـداشـته باشد، بايد خويشاوندان او بدهند و اگر خويشاوند نداشته باشد، ديه مقتول را امام از بيت المال مى دهد و در هيچ صورت ، خون مسلمانى ،
كه به ناحق كشته شده ، هدر نمى رود. (٢٦٠)
در صـورتـى كـه در يكى از ماه هاى حرام (رجب ، ذى قعده ، ذى حجّه و محرّم) يا در حرم مكّه معظّمه قتلى انجام گيرد، قاتل علاوه بر ديه قتل ، ثلث (١٣) ديه را نيز بايد بپردازد.
اگـر كـسى در بيرون از حرم مكّه مرتكب قتل گردد و به حرم پناهنده شود، در حرم قصاص نمى شـود، ولى در آب و غـذا بـر او سـخت گيرى مى شود تا از حرم خارج گردد و در خارج از حرم ، مـورد قـصـاص قـرار گـيـرد. امـا قـاتـلى كـه در حـرم مـرتـكـب قتل شده است ، در همان جا، قصاص مى شود. (٢٦١)
هـر عـضـوى از بـدن انـسـان ديـه مـشـخـصـى دارد كـه در كـتـاب هـاى فـقـهـى بـه تفصيل بيان شده است .
كفّاره قتل
در قـتـل مـسـلمـان ـ اعـم از مـرد و زن ، بـزرگ و كـوچـك و عـاقـل و ديـوانـه ـ عـلاوه بـر ديـه ، قـاتـل بـايـد كـفـّاره هـم بـدهـد و كـفـّاره قتل به شرح ذيل است :
١ـ در قتل عمد، كفّاره جمع واجب است ؛ يعنى : آزاد كردن يك بنده ، دو ماه روزه و اطعام شصت فقير؛
٢ـ در قتل شبه عمد و خطاى محض ، يك كفّاره ـ به ترتيب ـ واجب است : بايد يك بنده آزاد كند، در صورت عدم امكان ، دو ماه روزه بگيرد، اگر نتوانست به شصت فقير غذا بدهد.
در قتل كافر ـ اعم از حربى ، ذمّى و معاهد ـ كفّاره لازم نيست . (٢٦٢)

منابع و مآخذ

قرآن كريم
نهج البلاغه (فيض الاسلام)
الاصطلاحات فى الرسائل العلمّيه ، ياسين عيسى العاملى ، قم ، انتشارات اسلامى .
اجـمـاعـيـّات فـقـه الشـيـعـة و احـوط الاقـوال مـن احـكـام الشـريـعـة ، اسماعيل بن احمد حسينى مرعشى ، مؤ سسّه المنار، ١٤١٥ه‍ . ق .
ادوار فقه ، محمود شهابى ، تهران ، انتشارات وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامى .
ادوار اجتهاد از ديدگاه مذاهب اسلامى ، محمد ابراهيم جناتى ، تهران ، كيهان .
ادوار فقه و كيفيت بيان آن ، محمد ابراهيم جنّاتى ، تهران ، كيهان .
آشنايى با علوم اسلامى ، مرتضى مطهّرى ، تهران ، صدرا، ١٣٥٨.
اصول الفقه ، محمد رضا مظفر، نجف اشرف ، ١٣٨٦ه‍ . ق .
اصول كافى ، محمد بن يعقوب كلينى ، بيروت ، دار صعب و دار التعارف .
انـوار الاصـول (تـقـريـرات درس آيـت الله مـكـارم شـيـرازى) ، نـگـارش احـمـد قـدسـى ، قـم ، نسل جوان .
بحارالانوار، محمد باقر مجلسى ، بيروت .
تهذيب الاصول (تقريرات درس امام خمينى) ، نگارش جعفر سبحانى ، قم ، انتشارات اسلامى .
تذكرة الفقها، علاّمه حلّى ، تهران ، مكتبة المرتضوية ، ١٣٨٨ه‍ . ق .
تحرير الوسيله ، امام خمينى (ره) ، نجف .
تحرير المعالم ، على مشكينى ، قم ، الهادى .
توضيح المسائل ، امام خمينى ، آستان قدس رضوى .
جـامـع احـاديـث الشـيـعـه ، سـيـد حـسـيـن بـروجـردى ، نـگـارش اسماعيل معزّى .
الجوامع الفقهيه (مراسم سلاّر ديلمى) ، انتشارات جهان .
جواهر الكلام ، محمد حسن نجفى .
رسـاله نـويـن ، امـام خـمـيـنى ، نگارش عبدالكريم بى آزار شيرازى ، چاپ چهاردهم ، دفتر نشر فرهنگ اسلامى .
سفينة البحار، شيخ عباس قمى ، اسوه .
شرائع الاسلام ، محقّق حلّى ، تهران ، مكتبة علميّه ، ١٣٧٧ه‍ . ق .
شرح لمعه ، شهيد ثانى ، تهران ، ١٣٠٨ه‍ . ق .
صحيفه نور، تهران ، انتشارات وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامى .
صحاح اللّغة ، جوهرى .
العروة الوثقى ، سيد كاظم يزدى ، قم ، اسماعيليان .
فرائد الاصول (رسائل) ، مرتضى انصارى ، چاپ سنگى .
فقه سياسى ، ابوالفضل شكورى ، ١٣٦١.
فرهنگ معارف اسلامى ، سيد جعفر سجّادى .
الفقه الماءثور، على مشكينى ، قم ، الهادى ، .
القاموس المحيط، فيروز آبادى .
مبادى فقه و اصول ، عليرضا فيض ، تهران ، چاپ چهارم ، دانشگاه تهران .
مـسـالك الافـهـام فـى شـرح شـرائع الاسـلام ، زيـن الدين بن على العاملى (شهيد ثانى) ، چاپ سنگى .
مصطلحات الفقه ، على مشكينى ، قم ، الهادى .
مناسك حج ، امام خمينى ، مشعر، ١٣٧٢.
المنجد، لويس معلوف ، قم ، اسماعيليان .
معالم الدين فى الاصول ، شيخ حسن بن زين الدين بن على العاملى ، تهران ، اسلاميه .
موسوعة الفقه االاسلامى ، وزارت اوقاف مصر، قاهره ، ١٤١٠ه‍ . ق .
مبادى فقه و اصول ، عليرضا فيض ، چاپ چهارم ، تهران ، دانشگاه تهران .
مفردات الفاظ القرآن ، راغب اصفهانى .
مجمع البحرين ، فخر الدين طريحى .
معجم الفروق اللغويه ، ابن هلال عسكرى ، تنظيم بيت الله بيات ، قم ، انتشارات اسلامى .
معجم مقاييس اللغة ، ابن فارس .
نضد القواعد الفقهية ، شهيد اول ، تنظيم فاضل مقداد، قم ، كتابخانه آيت الله مرعشى .
وسائل الشيعة ، شيخ حرّ عاملى ، قم ، آل البيت ، ١٤١١ه‍ . ق .
ولايت فقيه ، امام خمينى (ره) ، قم ، آزادى .
تفاوتى احتمالاًلُقَطه دَين بعضاًعبادت
سفراَلاَْسْهَلُبـدهـى اش اكيداًشديداًبدون
اَلْمَوْتُديگرى بگذارد تا از آن اَلاَْجْرِثَلاثُ مصداق
مكرّم آن صحيـح كُنْتُعَلَىَّمتعرّض نمى بـرددستورقَلْبُهُ



پي نوشت ها

1 ـ ر. ك به : صحاح اللّغة ، جوهرى ؛ قاموس المحيط، فيروزآبادى ؛ معجم مقاييس اللغة ، ابن فارس ، واژه فقه .
2 ـ ر.ك . به : موسوعة جمال عبدالناصر فى الفقه الاسلامى ، ج 1، ص 9.
3 ـ مفردات الفاظ القرآن ، راغب اصفهانى ، واژه (فقه) .
4 ـ ر.ك . بـه : سـوره هـاى مـنـافـقون (63)، آيات 3 و 7؛ انعام (6)، آيات 65 و 98؛ اسراء (17)، آيات 44 و 46.
5 ـ توبه (9)، آيه 122.
6 ـ اصول كافى ، محمد بن يعقوب كلينى ، ج 1، ص 32.
7 ـ معالم الدين فى الاصول ، ص 22.
8 ـ ر.ك . به : مبادى فقه و اصول ، عليرضا فيض .
9 ـ مـقـارن ظـهـور صـفويه در ايران ، گروهى پيدا شدند كه رجوع مردم را به قرآن ممنوع دانستند و گفتند : فقط پيغمبر (ص) و امام (ع) حق رجوع به قرآن دارند، ديگران حق ندارند حكمى را از آيـات قـرآن اسـتـنـبـاط نـمايند؛ عقل و اجماع هم حجّت نيست و تنها منبعى كه مى توان به آن اسـتـنـاد كـرد اخـبـار و احاديث است . اين گروه (اخبارى) ناميده شدند. (آشنايى با علوم اسلامى (اصول فقه) ، مرتضى مطهرى ، ص 12 و 13.)
10 ـ ر.ك بـه : بـحـارالانـوار، مـحـمـد بـاقـر مـجـلسـى ، ج 2، ص 277، فـرائد الاصول (رسائل) ، شيخ مرتضى انصارى ، ص 36 و 37.
11 ـ مـفـردات الفـاظ قـرآن ، واژه (سنن) ؛ فرهنگ معارف اسلامى ، سيد جعفر سجّادى ، واژه (سنّت) .
12 ـ اصول الفقه ، محمد رضا مظفّر، ج 3ـ4، ص 61.
13 ـ همان ، ص 67ـ61.
14 ـ اصول الفقه ، ج 3 ـ 4، ص 97.
15 ـ همان ، ص 105.
16 ـ آشنايى با علوم اسلامى (بخش اصول فقه) ، ص 43ـ38.
17 ـ ر.ك . همان .
18 ـ اصول كافى ، ج 1، ص 32، حديث 4.
19 ـ جـامـع احـاديـث الشـيـعـه ، اسـمـاعـيـل مـعـزّى ، زيـر نـظـر آيه الله سيّد حسين طباطبايى بروجردى ، ج 1، ص 142.
20 ـ سفينة البحار، شيخ عباس قمى ، ماده شبب ؛ بحارالانوار، ج 1، ص 214.
21 ـ اصول كافى ، ج 1، ص 31، حديث 7.
22 ـ ادوار فـقـه و كـيفيت بيان آن ، محمد ابراهيم جنّاتى ، ص 25ـ32، ادوار اجتهاد از ديدگاه مذاهب اسلامى ، همو، ص 41ـ79 ادوار فقه ، محمود شهابى ، ج 1، ص ‍ 65ـ380.
23 ـ در بـرخـى از روايات ائمه اطهار (ع)، شاگردان مكتب امامت براى استنباط احكام الهى از آيـات قـرآن ، راهـنـمـايـى شـده انـد. در بـرخى از روايات آمده است كه شمار حكم فروعات را از اصـول كـلى ، كـه مـا بـيـان مى كنيم ، به دست آوريد و در برخى ديگر به بعضى از اصحاب اجـازه صـدور فـتـوا بـراى مـردم داده شـده اسـت . بـه عـنـوان مـثال ، در روايتى ، امام صادق (ع) خطاب به اَبان بن تَغْلِبْ مى فرمايند : (اِجْلِسْ فى مَسْجِدِ المـَدينَةِ وَ اَفْتِ النَّاسَ، فَاِنِّى اُحِبُّ اَنْ يُرى فى شيعتَى مِثْلُكَ)؛ در مسجد مدينه بنشين و براى مـردم فـتـوا بـده ؛ زيـرا مـن دوسـت دارم افـرادى مـانـنـد تـو در مـيان شيعيانم ديده شوند. (سفينة البحار، شيخ عباس قمى ، ج 1، ص 31)
24 ـ ر.ك . به : ادوار فقه و كيفيت بيان آن ، ص 33 ـ 41؛ ادوار فقه ، ج 3، ص 67 ـ 898؛ ادوار اجتهاد ص 87 ـ 214.
25 ـ همان ، ص 41ـ45؛ ادوار اجتهاد، ص 217ـ245؛ آشنايى با علوم اسلامى (فقه) ، شهيد مرتضى مطهرى ،ص 60ـ63.
26 ـ ادوار فقه و كيفيت بيان آن ، ص 45 ـ 49.
27 ـ ر.ك . به ادوار فقه و كيفيت بيان آن ، ص 49 ـ 54.
28 ـ ادوار فقه و كيفيت بيان آن ، ص 54 ـ 56.
29 ـ ر.ك . بـه : ادوار فـقـه ، ص 56 ـ 60، ادوار اجـتـهـاد، ص 291ـ375؛ آشنايى با علوم اسلامى (فقه) ص 78ـ84.
30 ـ ادوار فقه ، ص 56 ـ 60، ادوار اجتهاد، ص 291ـ375؛ آشنايى با علوم اسلامى (فقه) ص 78ـ84.
31 ـ ر.ك . بـه : ادوار فـقـه ، ص 60ـ62؛ ادوار اجـتـهـاد، ص 399ـ403، آشـنـايـى با علوم اسلامى (فقه) ، ص 83ـ84.
32 ـ صحيفه نور، ج 21، امام خمينى ، ص 100 .
33 ـ صحيفه نور، ج 21، ص 98.
34 ـ همان ، ص 98.
35 ـ همان ، ص 61.
36 ـ تحرير المعالم ، على مشكينى ، ص 19.
37 ـ (رخـصـت) بـه مـعـنـاى اجـازه در فـعـل يـا تـرك يـك چـيـز اسـت ؛ يـعـنـى : عمل مورد نظر مباح است و مى توان آن را انجام داد و يا ترك كرد.
38 ـ ر.ك . به تحرير المعالم ، ص 19ـ21.
39 ـ ر.ك . بـه : آشنايى با علوم اسلامى ، ج 3 (فقه) ، ص 55ـ57؛ تحرير المعالم ، ص 60ـ62.
40 ـ ر.ك . به : الاصطلاحات فى الرسائل العمليّه ، ياسين عيسى العاملى ، ص 100 .
41 ـ ر.ك . به : بينش اسلامى ، سال سوم دبيرستان ، ص 134ـ135.
42 ـ ولايت فقيه ، امام خمينى ، ص 9.
43 ـ ر.ك . به : آشنايى با علوم اسلامى ، بخش فقه ، ص 124ـ126.
44 ـ اصـحـاب ائّمـه (ع) هـر كـدام دربـاره يـك موضوع ، كتاب جداگانه اى نوشته بودند؛ يكى درباره نماز و ديگرى درباره روزه ، حج و مانند آن . از اين نظر، در دوره هاى بعدى و پس از تـاءليـف جـوامع فقهى (كتاب هاى جامعى كه درباره همه ابواب فقه مطلب داشته باشد) نيز رسـم بر اين قرار گرفته است كه از ابواب فقه به عنوان (كتاب) ياد مى شود و به جاى ايـن كـه بنويسند (باب الصّلاة) يا (باب الحج) مى نويسند : (كتاب الصّلاة) يا (كتاب الحج) .
45 ـ ر.ك . به : موسوعة الفقه الاسلامى ، وزارت اوقاف مصر، ج 1، ص 42 (مقدمه) .
46 ـ ر. ك . به جوامع الفقهيه ، (مراسم ، سلاّ ر ديلمى) ، ص 627.
47 ـ نـضـد القـواعـد الفـقـهـيـه ، شـهـيـد اول ، تـنـظـيـم فاضل مقداد سيورى ، ص 7.
48 ـ عبارت علاّمه چنين است (رتبتُ هذا الكتاب على اربع قواعد : القاعدةُ الاُولى فى العباداتِ و هـى تـشمل على ستّةِ كتبٍ)... و (القاعدة الثانية فى العقودِ فيها كتبٌ)، تذكرة الفقها، علاّمه حلّى ، ج 1، ص 2 و 462.
49 ـ ر.ك . بـه : الفـقـه المـاءثور، على مشكينى ، ص 13ـ14؛ مصطلحات الفقه ، همو، ص 405ـ406.
50 ـ ر.ك . بـه : رسـاله نـويـن ، عـبـدالكـريم بى آزار شيرازى ، ص 54ـ61، در اين كتاب كـليـه ابـواب فـقـه بـه چـهـار بـخـش سـعـادت و خـودسـازى ، مـسـائل اقـتـصـادى ، مـسـائل خـانـواده و مـسـائل سـياسى و حقوقى تقسيم شده است . در كتاب فقه سـيـاسـى ، ابـوالفضل شكورى ،، ج 1، ص 58، مباحث فقه به شش بخش فقه تطهيرى ، فقه عـبـادى ، فـقـه مـعـاشـرت ، فـقـه اقـتـصـادى و فـقـه قـضايى و فقه سياسى و در مبادى فقه و اصـول ، عـليـرضـا فـيـض ، ص 132، بـه هـشـت بـخـش عـبـادات ، احـوال شـخصى ، احكام مدنى ، احكام جنايى ، احكام مرافعات ، احكام سياسى ، احكام بين المللى و احكام اقتصادى منقسم گرديده است .
51 ـ ر.ك . به : نضد القواعد الفقهيه ، ص 7.
52 ـ ر.ك . بـه : فـرهـنـگ معارف اسلامى ، سيد جعفر سجّادى ، واژه (طهارت) ؛ آشنايى با عـلوم اسـلامـى (فـقـه) ، عـلاّمـه شـهـيـد مـرتـضـى مـطـهـّرى ، ص 92؛ اجـمـاعـيّات فقه الشيعه ، اسماعيل بن احمد حسينى مرعشى ، ج 1، ص 50.
53 ـ مـفـردات الفـاظ القـرآن ، راغـب واژه (صـلا)؛ فرهنگ معارف اسلامى ، واژه (صلوة) ؛ مصطلحات الفقه ، على مشكينى ، ص 325.
54 ـ عنكبوت (29)، آيه 45. (اِنَّ الصَّلوةَ تَنْهى عَنِ الفَحْشاءِ وَ المُنْكَرِ)
55 ـ اصـل كـلمه (زكاة) به معناى رشد و نموّى است كه از بركت الهى در چيزهاى دنيوى و اخـروى حـاصـل مـى شـود. اطـلاق كـلمـه (زكـاة) بـه سـهـم الهـى ، كـه انـسـان مـؤ مـن از مـال خـود خـارج مـى كـنـد و بـه فـقـرا مـى دهـد. بـه ايـن دليـل اسـت كـه در پـرداخـت آن ، امـيـد رشـد و افـزايـش مـال هـمراه با خيرات و بركات دارد، يا موجب تزكيه و پاكى روح پرداخت كننده مى شود و يا از هر دو جنبه است ، زيرا هر دو فايده در پرداخت زكات وجود دارد. (مفردات ، واژه (زكا)
56 ـ ر.ك . به : مسالك الافهام ، شهيد ثانى ، ج 1، ص 50؛ مصطلحات الفقه ، ص 280.
57 ـ ر.ك . بـه : تـحـريـر الوسـيـله ، ج 1، ص 311؛ مـرحـوم شـيـخ حـرّ عـامـلى نـيـز در وسـائل الشـيـعـة ، (كـتـاب الزكـاة) ، باب مستقلى تحت عنوان (باب ثبوت الكفر و الارتداد و القـتـل بـمـنـع الزكـاة اسـتـحـلالاً و جـحـوداً) آورده و در آن ، نـُه حـديـث نقل كرده است . (ر.ك . به : وسائل الشيعة ، ج 9، ص 31ـ35).
58 ـ بقره (2)، آيه 43.
59 ـ وسائل الشيعة ، ج 9، ص 22.
60 ـ ر.ك . به : تحرير الوسيله ، ج 1، ص 345ـ350.
61 ـ همان ، ص 315ـ344.
62 ـ توبه (9)، آيه 60.
63 ـ فرهنگ معارف اسلامى ، واژه (خمس) .
64 ـ وسائل الشيعة ، ج 6، ص 337.
65 ـ همان ، ج 9، ص 484.
66 ـ مـورد هـفـتـم مـبـتلا به بيش تر مردم است . بنابراين ، توصيه مى شود كه هر كس به فتواى مرجع خود مراجعه كند و طبق آن عمل نمايد.
67 ـ ر.ك . به : تحرير الوسيله ، ج 1، ص 352 ـ 367.
68 ـ ر.ك . بـه : هـمـان ، ص 368؛ شـرح لمـعـه ، شـهـيـد ثـانـى ، ج 1، ص 185؛ شرائع الاسلام ، ص 53.
69 ـ ر.ك . به : مفردات الفاظ القرآن ؛ واژه (صوم) ، مصطلحات الفقه ، ص 343.
70 ـ وسائل الشيعه ، ج 10، ص 246.
71 ـ تحرير الوسيله ، ج 1، ص 300.
72 ـ ر.ك . به همان ، ص 302 و 303 .
73 ـ تحرير الوسيله ، ج 1، ص 303؛ عروة الوثقى ، سيد كاظم يزدى ، ج 2، ص 71.
74 ـ العروة الوثقى ، ج 2، ص 71 و 72.
75 ـ ر.ك . به : فرهنگ معارف اسلامى ، ج 1، ص 238، واژه (اعتكاف) .
76 ـ ر.ك . به : تحرير الوسيله ، ج 1، ص 305.
77 ـ ر.ك . به : مفردات الفاظ القرآن ؛ فرهنگ معارف اسلامى ، واژه (حج) .
78 ـ ر.ك . به : تحرير الوسيله ، ج 1، ص 370، مساءله 1.
79 ـ آل عمران (3)، آيه 97.
80 ـ وسائل الشيعه ، ج 11، ص 30.
81 ـ ر.ك . به : شرائع الاسلام ، محقق حلّى ، ص 67 و 68.
82 ـ ر.ك . به : مفردات الفاظ قرآن ، واژه (عمر)؛ مصطلحات الفقه ، ص 380.
83 ـ مـيـقـات هـاى پـنـج گـانـه عـبـارتـنـد از : مـسـجـد شـجره (ذو الحليفه) ، وادى عقيق ، قرن المنازل ، يلملم ، و جُحفه .
84 ـ ر.ك . بـه : مـنـاسـك حـج ، امـام خـمـيـنى ، با حواشى آيات عظام اراكى ، گلپايگانى و خوئى ، ص 56.
85 ـ ر.ك . به : مجمع البحرين ، فخر الدين طريحى ؛ مفردات الفاظ قرآن ، واژه (جهد).
86 ـ ر.ك . بـه : مـسـالك الافهام فى شرح شرائع الاسلام ، شهيد ثانى ، ج 1، ص 148؛ مصطلحات الفقه ، ص 191.
87 ـ وسائل الشيعه ، ج 15، ص 19.
88 ـ نهج البلاغه ، فيض الاسلام ، خطبه 27، ص 94.
89 ـ ر.ك . بـه : تـحـريـر الوسـيـله ، ج 1، ص 485ـ487؛ تـوضـيـح المسائل ، مسائل 2826ـ2834.
90 ـ ر.ك . به : تحرير الوسيله ، ج 1، ص 487ـ492.
91 ـ ر.ك . به : همان ، ص 462.
92 ـ آل عمران (3)، آيه 104.
93 ـ وسائل الشيعه ، ج 16، ص 123.
94 ـ ر.ك . بـه : تـحـريـر الوسـيـله ، ج 1، ص 463 ، مسائل 1ـ5.
95 ـ ر.ك . به : فرهنگ معارف اسلامى ؛ مفردات الفاظ قرآن ، واژه (عقد).
96 ـ مائده (5)، آيه 1.
97 ـ ر.ك . به : مفردات الفاظ قرآن ، واژه (تجر).
98 ـ ر.ك . بـه : تـحـريـر الوسـيـله ، ج 1، ص 493ـ503؛ تـوضـيـح المسائل ، مساءله 255ـ280.
99 ـ ر.ك . به : تحرير الوسيله ، ج 1، ص 546؛ شرح لمعه ، ج 1، ص 346.
100 ـ بقره (2)، آيه 279 : (فَاِنْ لَمْ تَفْعَلوُا فَاءْذَنوُا بِحَرْبٍ مِنَ اللّ هِ وَ رَسُولِهِ).
101 ـ ر.ك . تـحـريـر الوسـيـله ، ج 1، ص 536ـ539. (القول فى الرّبا) و ص 651ـ656 (القول فى القرض) .
102 ـ ر.ك . به : مفردات الفاظ قرآن ، واژه (رهن) .
103 ـ ر.ك . به : مصطلحات الفقه ، ص 278.
104 ـ ر.ك . به : تحرير الوسيله ، ج 2، ص 8، (كتاب الرهن) ، مساءله 20.
105 ـ تحرير الوسيله ، ج 2 ، ص 18.
106 ـ همان ،ص 12.
107 ـ همان ، ص 12ـ24.
108 ـ تحرير الوسيله ، ج 2، ص 25ـ30.
109 ـ همان ، ص 31ـ34.
110 ـ توضيح المسائل ، مساءله 2322.
111 ـ تحرير الوسيله ، ج 2، ص 34ـ38.
112 ـ ر.ك . به : تحرير الوسيله ، ج 1، ص 561.
113 ـ ر.ك . به همان ، ص 562.
114 ـ وسائل الشيعه ، ج 18، ص 443.
115 ـ تحرير الوسيله ، ج 1، ص 563، مساءله 13.
116 ـ همان ، ص 622ـ627.
117 ـ (عـِنـان) بـه كـسـرِ عـيـن ، بـه مـعـنـاى لجـام اسـب اسـت كـه در ايـن جـا بـه دليـل تـساوى شريك ها در حقّ تصرّف در اموال مشترك ، نام گذارى شده است . (ر.ك . به : شرح لمعه ، ج 1، ص 434.)
118 ـ تحرير الوسيله ، ج 1، ص 624، مساءله 5.
119 ـ ر.ك . به همان ؛ شرح لمعه ، ج 1، ص 435ـ434.
120 ـ (مـضـاربه) مصدر باب مفاعله يا از (ضَرْب فِى الاَْرْض) اخذ شده است ، از لحاظ ايـن كـه عـامـل مضاربه بايد براى تجارت ، سعى و كوشش كند كه مستلزم مسافرت در زمين مى بـاشـد يـا ايـن كـه از (ضـريـب) اخـذ شـده از ايـن نـظـر كـه سـهـم هـر يـك از مـالك و عامل ضريب معيّنى از سود مى باشد. (ر.ك . به : شرح لمعه ، ج 1، ص 437.)
121 ـ تحرير الوسيله ، ج 1، ص 608.
122 ـ تحرير الوسيله ، ج 1، ص 609، مساءله 2.
123 ـ (مزارعه) ، مصدر باب مفاعله از ماده (زرع) (زراعت و كاشتن) است .
124 ـ تحرير الوسيله ، ج 1، ص 635.
125 ـ (مساقات) ، مصدر باب مفاعله از ماده (سقى) (آبيارى كردن) است .
126 ـ همان ، ص 462 .
127 ـ آشنايى با علوم اسلامى ، ج 3 (فقه) ، ص 100ـ101.
128 ـ ر.ك . به : تحرير الوسيله ، ج 1 ، ص 596.
129 ـ ر.ك . به : همان ، مساءله 3.
130 ـ ر.ك . به : همان ، مساءله 7، 9، و 15.
131 ـ وسائل الشيعه ، ج 19، ص 77، حديث 2.
132 ـ ر.ك . به : تحرير الوسيله ، ج 1، ص 606، خاتمه .
133 ـ ر.ك . به : همان ، ص 591.
134 ـ همان ، ص 594، مساءله 12.
135 ـ ر.ك . به : تحرير الوسيله ج 1، ص 573، مساءله 9.
136 ـ ر.ك . به مسالك الافهام ، ج 1، ص 332.
137 ـ ر.ك . به : تحرير الوسيله ، ج 2، ص 45، مساءله 22.
138 ـ ر.ك . به : تحرير الوسيله ، ج 2، ص 62؛ فرهنگ معارف اسلامى ، واژه (وقف) .
139 ـ وسـائل الشيعه ، ج 19، ص 171.
140 ـ ر.ك . به : تحرير الوسيله ، ج 2، ص 70 ،مساءله 34.
141 ـ همان ، ص 64، مساءله 7.
142 ـ ر.ك . بـه : مـفـردات الفـاظ قـرآن ، واژه (صـدق) ؛ فـرهـنـگ مـعـارف اسـلامى ، واژه (صدقه) ؛ مصطلحات الفقه ، ص 324.
143 ـ ر.ك . بـه : تـحـريـر الوسـيـله ، ج 2، ص 90 و 91، مسائل 1ـ5.
144 ـ همان ، ص 87، مساءله 1 .
145 ـ شـرائع الاسـلام ، ص 157؛ تـحـريـر الوسـيـله ، ج 2، ص 87 و 88، مسائل 2، 5 و 6.
146 ـ ر.ك . بـه تـحـريـر الوسـيـله ، ج 2، ص 56 و 57، مسائل 1، 3 و 7.
147 ـ ر.ك . بـه : تـحـريـرالوسـيـله ، ج 2، ص 58ـ60، مسائل 8، 9، 11 و 17.
148 ـ وسائل الشيعه ، ج 19، ص 244.
149 ـ ر.ك . به شرح لمعه ، ج 2، ص 22.
150 ـ انفال (8)، آيه 60 .
151 ـ ر.ك . به : وسائل الشيعه ، ج 19، ص 249ـ252.
152 ـ ر.ك . به : فرهنگ معارف اسلامى ، واژه (وصيت) .
153 ـ ر.ك . به : تحرير الوسيله ، ج 2، ص 93، مساءله 1.
154 ـ وسائل الشيعه ، ج 19، ص 258.
155 ـ ر.ك . به : تحرير الوسيله ، ج 2، ص 94، مساءله 4.
156 ـ ر.ك . به : مصطلحات الفقه ، ص 546.
157 ـ وسائل الشيعه ، ج 20، ص 14.
158 ـ ر.ك . به : نضد القواعد الفقهيه ، ص 7.
159 ـ المنجد، واژه (طلق) .
160 ـ جواهر الكلام ، محمد حسن نجفى ، ج 32، ص 2.
161 ـ وسائل الشيعه ، ج 22، ص 8.
162 ـ ر.ك . به : تحرير الوسيله ، ج 2، ص 325، مساءله 1 و 3.
163 ـ همان ، ص 327، مساءله 10.
164 ـ همان ، ص 331، مساءله 9.
165 ـ همان ، ص 332.
166 ـ بـقـره (2)، آيه 187 : آنان لباس شما هستند و شما لباس آنها (هر دو زينت هم و سبب حفظ يكديگريد.)
167 ـ ر.ك . به : مسالك الافهام ، ج 2، ص 58.
168 ـ ر.ك . بـه : تـحـريـر الوسـيـله ، ج 2، ص 349ـ352، مسائل 1، ص ، 13 و 16.
169 ـ ر.ك . به : مسالك الافهام ، ج 2، ص 58.
170 ـ ر.ك . بـه : تـحـريـر الوسـيـله ، ج 2، ص 353، مسائل 18، 19 و 20.
171 ـ ر.ك . بـه : سـوره مـجادله (58)، آيات 1ـ4؛ تحرير الوسيله ، ج 2، ص 354ـ356، مسائل 1، 7 و 9.
172 ـ ر.ك . بـه : بـقـره : آيـه 226 و 227؛ تـحـريـر الوسـيـله ، ج 2، ص 257، مسائل 1ـ5.
173 ـ ر.ك . به : شرح لمعه ، ج 2، ص 174.
174 ـ ر.ك . بـه : تـحـريـر الوسـيـله ، ج 2، ص 474ـ476، مسائل 3، 2 و 4.
175 ـ تـحـريـرالوسـيـله ، ج 2، ص 361 و 362، مسائل 11ـ15.
176 ـ ر.ك . به : همان ، ص 362، مساءله 16.
177 ـ ر.ك . به : شرائع الاسلام ، ص 233 ـ 237.
178 ـ آشنايى با علوم اسلامى ، بخش فقه ، ص 109.
179 ـ ر.ك . به : شرائع الاسلام ، ص 237ـ246.
180 ـ تحرير الوسيله ، ج 2، ص 49.
181 ـ وسائل الشيعه ، ج 23، ص 184.
182 ـ همان .
183 ـ ر.ك . بـه : تـحـريـر الوسـيـله ، ج 2، ص 49ـ55، مسائل 1، 3، 4 و 8.
184 ـ ر.ك . به : همان ، ج 1، ص 586.
185 ـ ر.ك . به : تحريرالوسيله ، ج 1، ص 586 ـ 590.
186 ـ همان ، ج 2، ص 111؛ نوع ديگرى از (قسم) وجود دارد كه در مقام مرافعه و اثبات حقى يا نفى حقى نزد حاكم شرع انجام مى شود و شروط خاصى دارد. براى توضيح بيش تر، ر. ك . به همان ، ج 2، ص 427ـ430 .
187 ـ ر.ك . به : فرهنگ معارف اسلامى ، واژه (نذر).
188 ـ تحريرالوسيله ، ج 2، ص 116، مساءله 1.
189 ـ ر.ك . به : همان ، ص 117، مساءله 4 و5 .
190 ـ ر.ك . به همان ، ص 123، مسائل 25ـ28.
191 ـ ر.ك . به : شرائع الاسلام ، ص 262؛ تحرير الوسيله ، ج 2، ص 124.
192 ـ مائده (5)، آيه 1، به پيمان ها (و قراردادها) وفا كنيد.
193 ـ آشنايى با علوم اسلامى (فقه) ، ص 111ـ112.
194 ـ ر.ك . به : تحرير الوسيله ، ج 2، ص 135ـ145.
195 ـ ر.ك . به : تحرير الوسيله ، ج 2، ص 146ـ154.
196 ـ ر.ك . به : اعراف (7)، آيه 157.
197 ـ ر.ك . به : آشنايى با علوم اسلامى (فقه) ، ص 114.
198 ـ ر.ك . بـه : تـحـريـر الوسـيـله ، ج 2، ص 155ـ157، مسائل 1، 4 و 8.
199 ـ ر.ك . به : همان ، ص 156 ، مساءله 5.
200 ـ ر.ك . به : تحرير الوسيله ، ج 2، ص 157، مساءله 8.
201 ـ ر.ك . به : همان ، ص 161، مساءله 27.
202 ـ ر.ك . به : همان ، ص 163 ـ 164، مسائل 1، 2، 3 و 6.
203 ـ ر.ك . به : همان ، ص 164ـ170، مسائل 7، 15، 18، 28، 30.
204 ـ ر.ك . به : تحرير الوسيله ، ج 2، ص 172؛ شرح لمعه ، ج 2، ص 121.
205 ـ وسائل الشيعه ، ج 25، ص 386.
206 ـ ر.ك . به : تحرير الوسيله ، ج 2، ص 173، مساءله 3 و 4.
207 ـ ر.ك . به : تحرير الوسيله ، ج 2 ، ص 190، مساءله 54 و 55.
208 ـ ر.ك . همان ، ج 1، ص 555؛ مجمع البحرين ، واژه (شفع) ؛ فرهنگ معارف اسلامى ، واژه (شفعه) .
209 ـ نساء (4)، آيه 141.
210 ـ ر.ك . بـه : تـحـريـر الوسـيـله ، ج 1، ص 555ـ560 مسائل 1، 2، 3، 5، 6، 7، 8، 9، 13، 14، 17 و 18.
211 ـ ر.ك . به : فرهنگ معارف اسلامى ، واژه (احياى موات) .
212 ـ وسائل الشيعه ، ج 25، ص 412.
213 ـ شرائع الاسلام ، ص 286 و 287.
214 ـ ر.ك . به : صحيفه نور، ج 21، ص 34، پاسخ به نامه حجة الاسلام قديرى .
215 ـ ر.ك . بـه : تـحـريـر الوسـيـله ، ج 2، ص 209ـ220؛ شـرائع الاسلام ، ص 288 و 289.
216 ـ ر.ك . بـه : تـحـريـر الوسـيـله ، ج 2، ص 221ـ223، مسائل 1، 2 و 4.
217 ـ كيفيت اعلام بدين صورت است كه از روزى كه آن را پيدا كرده تا يك هفته ، هر روز و پـس از آن تـا يـك سـال ، هـفـتـه اى يـك مـرتـبـه در مـحـل اجـتـمـاع مـردم اعـلام كـنـد. (تـوضـيـح المسائل ، مساءله 2566)
218 ـ ر.ك . به : تحرير الوسيله ، ج 2، ص 223ـ233.
219 ـ وسائل الشيعه ، ج 25، ص 439.
220 ـ همان ، ص 440.
221 ـ ر.ك . به : تحرير الوسيله ، ج 2، ص 373و374؛ مسالك الافهام ، ج 2، ص 309.
222 ـ ر.ك . به : شرح لمعه ، ج 2، ص 289.
223 ـ ر.ك . بـه : شـرائع الاسـلام ، ص 294ـ314؛ شـرح لمـعـه ، ج 2، ص 288ـ327؛ تحرير الوسيله ، ج 2، ص 363ـ403.
224 ـ ر.ك . به : تحرير الوسيله ، ج 2، ص 374.
225 ـ ر.ك . به : تحرير الوسيله ، ج 2، ص 363ـ370.
226 ـ ر.ك . به فرهنگ معارف اسلامى ، واژه (قضاء).
227 ـ ر.ك . به : تحرير الوسيله ،ج 2، ص 404.
228 ـ وسائل الشيعه ، ج 27، ص 214.
229 ـ ر.ك . به : تحرير الوسيله ، ج 2، ص 407 ، مساءله 1.
230 ـ آشنايى با علوم اسلامى (فقه) ، ص 119.
231 ـ ر.ك . به : مصطلحات الفقه ، ص 319.
232 ـ ر.ك . به : تحرير الوسيله ، ج 2، ص 441ـ444.
233 ـ ر.ك . به : همان ، ص 445، مساءله 1 و 2.
234 ـ وسائل الشيعه ، ج 27، ص 342.
235 ـ همان ، ص 341.
236 ـ ر.ك . به : تحرير الوسيله ، ج 2، ص 448.
237 ـ بقره (2)، آيه 282.
238 ـ وسائل الشيعه ، ج 27، ص 311.
239 ـ ر.ك . به : تحرير الوسيله ، ج 1، ص 274 (شروط امام جماعت) .
240 ـ بقره (2)، آيه 283.
241 ـ ر.ك . به : مسالك الافهام ،ج 2، ص 423.
242 ـ وسائل الشيعه ، ج 28، ص 12.
243 ـ ر.ك . به : تحرير الوسيله ، ج 2، ص 462ـ464.
244 ـ ر.ك . به : تحرير الوسيله ، ج 2، ص 470، مساءله 5 و 9.
245 ـ ر.ك . به : همان ، ص 474ـ476.
246 ـ ر.ك . به : همان ، ص 480، مساءله 9.
247 ـ ر.ك . به : تحرير الوسيله ، ج 2، ص 488 و 489.
248 ـ ر.ك . به : سوره مائده (5)، آيه 33؛ تحرير الوسيله ، ج 2، ص 493، مساءله 5.
249 ـ ر.ك . به : تحرير الوسيله ، ج 2، ص 476ـ477.
250 ـ ر.ك . به : همان ، ص 497ـ507.
251 ـ ر.ك . بـه : فـرهـنـگ مـعـارف اسـلامـى ،واژه (قصاص) ؛ مفردات الفاط قرآن ، واژه (قصص) .
252 ـ بقره (2)،، آيه 179.
253 ـ ر.ك . بـه : تـحـريـر الوسـيـله ، ج 2، ص 553ـ554 / شـرح لمـعـه ، ج 2، ص 392ـ393.
254 ـ ر.ك . به : همان ، ص 533.
255 ـ همان ، ص 553.
256 ـ ر.ك . بـه : تـحـريـر الوسـيـله ، ج 2، ص 554ـ555، مسائل 1ـ7.
257 ـ ر.ك . به : همان ، ص 556ـ557، مسائل 13ـ17.
258 ـ ر.ك . به : همان ، ص 557ـ558، مسائل 18ـ22.
259 ـ (ضامن جريره) كسى است كه با انسان تعهد مى بندد كه در صورت نبودن وارثى از خويشاوندان ، از يكديگر ارث ببرند و در زمينه جنايتهايى كه از طريق خطاى محض انجام مى گيرد، ضامن يكديگر باشند.
260 ـ ر.ك . به : تحرير الوسيله ، ج 2، ص 599ـ602.
261 ـ ر.ك . به : همان ، ص 558، مساءله 23 و 25.
262 ـ ر.ك . به : همان ، ص 606.


۶