آشنائى با علوم اسلامى جلد ۱

آشنائى با علوم اسلامى 0%

آشنائى با علوم اسلامى نویسنده:
گروه: کتابها

آشنائى با علوم اسلامى

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

نویسنده: شهید مرتضی مطهری
گروه: مشاهدات: 7705
دانلود: 1943


توضیحات:

جلد 1 جلد 2
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 50 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 7705 / دانلود: 1943
اندازه اندازه اندازه
آشنائى با علوم اسلامى

آشنائى با علوم اسلامى جلد 1

نویسنده:
فارسی

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

آشنائى با علوم اسلامى

جلد ١

نويسنده : علامه شهيد مرتضى مطهرىرحمه‌الله

تذکراین کتاب توسط مؤسسه فرهنگی - اسلامی شبکة الامامین الحسنینعليهما‌السلام بصورت الکترونیکی برای مخاطبین گرامی منتشر شده است.

لازم به ذکر است تصحیح اشتباهات تایپی احتمالی، روی این کتاب انجام گردیده است.

درس اول : مقصود از علوم اسلامى چيست؟

در اين درس لازم است كه بعنوان مقدمه درباره كلمه «علوم اسلامى‏» اندكى بحث كنيم و تعريف روشنى از آن بدهيم تا معلوم گردد مقصود از علوم اسلامى چه علومى است و كلياتى كه در اين درسها مى‏خواهيم بياموزيم درباره چيست؟

علوم اسلامى را كه اكنون موضوع بحث است چند گونه مى‏توان تعريف كرد و بنا به هر تعريف، موضوع فرق مى‏كند.

١ - علومى كه موضوع و مسائل آن علوم اصول يا فروع اسلام است و يا چيزهائى است كه اصول و فروع اسلام به استناد آنها اثبات مى‏شود، يعنى قرآن و سنت، مانند علم قرائت، علم تفسير، علم حديث، علم كلام نقلى(١) ، علم فقه، علم اخلاق نقلى‏(٢)

٢ - علوم مذكور در فوق به علاوه علومى كه مقدمه آن علوم است، علوم مقدمه مانند : ادبيات عرب از صرف و نحو و لغت و معانى و بيان و بديع و غيره و ماننده كلام عقلى، و اخلاق عقلى، و حكمت الهى، و منطق، و اصول فقه، و رجال و درايه.

٣ - علومى كه به نحوى جزء واجبات اسلامى است، يعنى علومى كه تحصيل آن علوم و لو به نحو واجب كفائى بر مسلمين واجب است و مشمول حديث نبوى معروف مى‏گردد : طلب العلم فريضة على كل مسلم يعنى دانش طلبى بر هر مسلمانى واجب است. مى‏دانيم علومى كه موضوع و مسائل آنها اصول و يا فروع اسلامى است و يا چيزهائى است كه به استناد آنها آن اصول و فروع اثبات مى‏شود، واجب است تحصيل و تحقيق شود، زيرا دانستن و شناختن اصول دين اسلام براى هر مسلمانى واجب عينى است و شناختن فروع آن واجب كفائى است.

شناختن قرآن و سنت هم واجب است، زيرا بدون شناخت قرآن و سنت‏شناخت اصول و فروع اسلام غير ميسر است. و هم چنين علومى كه مقدمه تحصيل و تحقيق اين علوم است نيز از باب مقدمه واجب واجب است، يعنى در حوزه اسلام لازم است لااقل بقدر كفايت همواره افرادى مجهز به اين علوم وجود داشته باشند، بلكه لازم است همواره افرادى وجود داشته باشند كه دائره تحقيقات خود را در علوم متن و در علوم مقدمى توسعه دهند و بر اين دانشها بيافزايند.

علماء اسلامى در همه اين چهارده قرن همواره كوشش كرده‏اند كه دامنه علوم فوق را توسعه دهند و در اين جهت موفقيتهاى شايانى بدست آورده‏اند و شما دانشجويان عزيز تدريجا به نشو و نمو و تحول و تكامل اين علوم آشنا خواهيد شد.

اكنون مى‏گوئيم كه علوم‏ «فريضه‏» كه بر مسلمانان تحصيل و تحقيق در آنها واجب است منحصر به علوم فوق نيست. بلكه هر علمى كه بر آوردن نيازهاى لازم جامعه اسلامى موقوف بدانستن آن علم و تخصص و اجتهاد در آن علم باشد بر مسلمين تحصيل آن علم از باب باصطلاح «مقدمه تهيوئى‏» واجب و لازم است.

توضيح اينكه اسلام دينى جامع و همه جانبه است، دينى است كه تنها به يك سلسله پندها و اندرزهاى اخلاقى و فردى و شخصى اكتفا نكرده است، دينى است كه جامعه ساز، آنچه را كه يك جامعه بدان نيازمند است، اسلام آن را به عنوان يك واجب كفائى فرض كرده است. مثلا جامعه نيازمند به پزشك است، از اين رو علم پزشكى واجب كفائى است، يعنى واجب است بقدر كفايت پزشك وجود داشته باشد و اگر به قدر كفايت پزشك وجود نداشته باشد بر همه افراد واجب است كه وسيله‏اى فراهم سازند كه افرادى پزشك شوند و اين مهم انجام گيرد.

و چون پزشكى موقوف است به تحصيل علم پزشكى، قهرا علم پزشكى از واجبات كفائى است. همچنين است فن معلمى، فن سياست، فن تجارت، انواع فنون و صنايع. و در مواردى كه حفظ جامعه اسلامى و كيان آن موقوف به اين است كه علوم و صنايع را در عاليترين حد ممكن تحصيل كنند آن علوم در همان سطح واجب مى‏گردد. اين است كه همه علومى كه براى جامعه اسلامى لازم و ضرورى است جزء علوم مفروضه اسلامى قرار مى‏گيرد. و جامعه اسلامى همواره اين علوم را فرائض تلقى كرده است عليهذا علوم اسلامى بر حسب تعريف سوم شامل بسيارى از علوم طبيعى و رياضى كه مورد احتياج جامعه اسلامى است نيز مى‏شود.

٤ - علومى كه در حوزه‏هاى فرهنگى اسلامى رشد و نما يافته است اعم از آنكه از نظر اسلام، آن علوم واجب و لازم بوده، و يا نه و اعم از آنكه آن علوم از نظر اسلام ممنوع بوده است‏يا نه، ولى بهر حال در جامعه اسلامى و در ميان مسلمانان راه خود را طى كرده است، مانند نجوم احكامى (نه نجوم رياضى) و بعضى علوم ديگر.

مى‏دانيم كه علم نجوم تا آنجا كه به محاسبات رياضى مربوط است و مكانيسم آسمان را بيان مى‏كند و يك سلسله پيشگوئيهاى رياضى از قبيل خسوف و كسوف دارد، جزء علوم مباح اسلامى است، و اما آنجا كه از حدود محاسبات رياضى خارج مى‏شود و مربوط مى‏شود به بيان روابط مرموز ميان حوادث آسمانى و جريانات زمينى و به يك سلسله غيب گوئيها درباره حوادث زمينى منتهى مى‏شود، از نظر اسلام حرام است. ولى در دامن فرهنگ و تمدن اسلامى هر دو نجوم وجود داشته است(٣)

اكنون كه تعاريف مختلفى از كلمه «علوم اسلامى‏» بدست داريم و معلوم شد كه اين كلمه در موارد مختلف در معانى مختلف استعمال مى‏شود كه بعضى از آن معانى از بعضى ديگر وسيعتر و يا محدودتر است، بايد بگوئيم كه مقصود از علوم اسلامى كه بنا است كلياتى از آن گفته شود، همان است كه در شماره ٣ تعريف كرديم، يعنى علومى كه به نوعى از نظر اسلام «فريضه‏» محسوب مى‏شود و در فرهنگ و تمدن اسلامى سابقه طولانى دارد و مسلمانان آن علوم را از آن جهت كه به رفع يك نياز كمك مى‏كرده و وسيله انجام يك فريضه بوده محترم و مقدس مى‏شمرده‏اند.

در اين درس كه اولين درس ما است لازم است دانشجويان عزيز از هم اكنون يك نكته را بدانند و در پى جستجو و تحقيق بيشتر بر آيند و خويشتن را كاملا مجهز سازند و آن اينكه فرهنگ اسلامى خود يك فرهنگ ويژه و خاصى است در ميان فرهنگهاى جهان، با يك روح خاص و يك سلسله مشخصات مخصوص به خود. براى اينكه يك فرهنگ را بشناسيم كه آيا اصالت و شخصيت مستقل دارد و از روح و حيات ويژه‏اى برخوردار است، و يا صرفا التقاطى است از فرهنگهاى ديگر و احيانا ادامه و استمرار فرهنگهاى پيشين است، لازم است انگيزه‏هاى حاكم بر آن فرهنگ، جهت و حركت، آهنگ رشد، و همچنين عناصر برجسته آن را زير نظر بگيريم، اگر فرهنگى از انگيزه‏هائى ويژه برخوردار باشد، جهت و حركت مخصوص به خود داشته باشد، آهنگ حركتش با آهنگ حركت‏ساير فرهنگهاى متفاوت باشد، عناصر ويژه‏اى وارد كند و آن عناصر برجستگى خاصى داشته باشد، دليل بر اين است كه آن فرهنگ اصالت و شخصيت دارد.

بديهى است كه براى اثبات اصالت‏يك فرهنگ و يك تمدن ضرورتى ندارد كه آن فرهنگ از فرهنگها و تمدنهاى ديگر بهره نگرفته باشد، بلكه چنين چيزى ممكن نيست. هيچ فرهنگى در جهان نداريم كه از فرهنگها و تمدنهاى ديگر بهره نگرفته باشد، ولى سخن در كيفيت بهره‏گيرى و استفاده است.

يك نوع بهره‏گيرى آن است كه فرهنگ و تمدن ديگر را بدون هيچ تصرفى در قلمرو خودش قرار دهد. اما نوع ديگر اين است كه از فرهنگ و تمدن ديگر تغذيه كند; يعنى مانند يك موجود زنده آنها را در خود جذب و هضم كند و موجودى تازه بوجود آورد.

فرهنگ اسلامى از نوع دوم است، مانند يك سلول زنده رشد كرد و فرهنگهاى ديگر را از يونانى و هندى و ايرانى و غيره در خود جذب كرد و بصورت موجودى جديد با چهره و سيمائى مخصوص بخود ظهور و بروز كرد و به اعتراف محققان تاريخ فرهنگ و تمدن، تمدن اسلامى در رديف بزرگترين فرهنگها و تمدنهاى بشرى است.

اين سلول حياتى فرهنگى در چه محلى و بدست چه كسى و از چه نقطه‏اى آغاز كرد؟

اين سلول مانند هر سلول ديگر كه در آغاز كوچك و نامحسوس است، در شهر مدينه، بوسيله شخص پيامبر گرامى پايه گذارى شد، و از علوم اسلامى نوع اول آغاز بكار كرد. براى آگاهى بيشتر بايد به كتب مربوطه مراجعه كنيد(٤)

ضمنا لازم است‏يادآورى شود كه كليات علوم اسلامى به دو بخش تقسيم مى‏شود.

علوم عقلى و علوم نقلى.

اكنون ما از منطق كه جزء علوم عقلى است آغاز مى‏كنيم.

_____________________________________

پي نوشت ها :

١- بعدا گفته خواهد شد كه كلام دو قسم است : عقلى و نقلى و فرق اين دو خواهد آمد.

٢- اخلاق نيز مانند علم كلام دو گونه است : عقلى و نقلى و بعدا در اين باره نيز بحث‏خواهد شد.

٣- براى آشنائى با علومى كه در حوزه فرهنگ اسلامى پيدا شد يا راه يافت و رشد كرد رجوع شود به كتاب «كارنامه اسلام‏» تاليف آقاى دكتر عبدالحسين زرين كوب.

٤- رجوع كنيد به كارنامه اسلام، تاليف دكتر زرين كوب و تاريخ تمدن اسلامى جرجى زيدان - جلد سوم، و خدمات متقابل اسلام و ايران - مرتضى مطهرى - بخش سوم.

درس دوم : علم منطق

يكى از علومى كه از جهان خارج وارد حوزه فرهنگ اسلامى شد و پذيرش عمومى يافت، و حتى به عنوان مقدمه‏اى بر علوم دينى جزء علوم دينى قرار گرفت، علم منطق است.

علم منطق از متون يونانى ترجمه شد، واضع و مدون اين علم ارسطاطاليس يونانى است. اين علم در ميان مسلمين نفوذ و گسترش فوق العاده يافت، اضافاتى بر آن شد و به سر حد كمال رسيد. بزرگترين منطقهاى ارسطوئى كه در ميان مسلمين تدوين شد منطق الشفاى بوعلى‏سينا است، منطق الشفاء چندين برابر منطق خود ارسطو است. متن يونانى، ترجمه عربى، و هم ترجمه‏هاى ديگر منطق ارسطو به زبانهاى ديگر اكنون در دست است. منطق ارسطو را حنين بن اسحاق ترجمه كرد و اكنون عين ترجمه موجود است. محققانى كه به زبان يونانى آشنا هستند و ترجمه حنين ابن اسحاق را با ساير ترجمه‏هاى مقايسه كرده‏اند مدعى شده‏اند كه ترجمه حنين از دقيقترين ترجمه‏هاست.

در قرون جديد، به وسيله فرنسيس بيكن انگليسى و دكارت فرانسوى منطق ارسطوئى سخت مورد هجوم و ايراد قرار گرفت گاهى آنرا باطل خواندند و گاهى بى فايده‏اش دانستند، سالها و بلكه دو سه قرن گذشت در حالى كه جهان اروپا ايمان خود را به منطق ارسطوئى به كلى از دست داده بود، ولى تدريجا از شدت حمله و هجوم به آن كاسته شده است. براى ما لازم است، مانند عده‏اى، چشم بسته منطق ارسطوئى را نپذيريم و همچنين مانند عده‏اى ديگر چشم بسته آنرا محكوم نكنيم. بلكه تحقيق كنيم و ببينيم ارزشى كه منطق ارسطوئى براى خود قائل است چه ارزشى است. ناچار بايد اول آنرا تعريف كنيم و سپس غرض و فايده آنرا بيان نمائيم تا ارزش آن روشن گردد. ما بعدا در باب قياس، ايراده‏هائى كه به منطق ارسطوئى گرفته شده است نقل و انتقاد خواهيم كرد و قضاوت نهائى خود را در آن خواهيم نمود.

تعريف منطق

منطق «قانون صحيح فكر كردن است‏». يعنى قواعد و قوانين منطقى به منزله يك مقياس و معيار و آلت‏سنجش است كه هرگاه بخواهيم درباره برخى از موضوعات علمى يا فلسفى تفكر و استدلال كنيم بايد استدلال خود را با آن مقياسها و معيارها بسنجيم و ارزيابى كنيم كه بطور غلط نتيجه‏گيرى نكنيم، منطق براى يك عالم و فيلسوف كه از آن استفاده مى‏كند نظير شاقول يا طراز است كه بنا از وجود آنها براى ساختمان استفاده مى‏كند و مى‏سنجد كه آيا ديوارى كه بالا برده است عمودى است‏يا نه؟ و يا آيا سطحى كه چيده است افقى است‏يا نه؟

لهذا در تعريف منطق مى‏گويند : آلة قانونية تعصم مراعاتها الذهن عن الخطا فى الفكر. يعنى منطق ابزارى است از نوع قاعده و قانون كه مراعات كردن و بكار بردن آن ذهن را از خطاى در تفكر نگه مى‏دارد.

فائده منطق

از تعريفى كه براى منطق ذكر كرديم فايده منطق نيز روشن مى‏شود معلوم شد فايده منطق جلوگيرى ذهن است از خطاى در تفكر; ولى از تعريف نامبرده روشن نشد كه منطق چگونه جلوى خطاى در تفكر را مى‏گيرد. توضيح كامل اين مطلب موقوف به اين است كه ما قبلا ولو اجمالا با مسائل منطقى آشنا شده باشيم. ولى ما به طور اجمال در اينجا اين مطلب را بيان مى‏كنيم.

در اينجا لازم است فكر را تعريف كنيم، زيرا تا تعريف فكر، به مفهومى كه منطق در نظر دارد روشن نشود، ابزار بودن منطق براى فكر و بعبارت ديگر «خطا سنج‏» بودن علم منطق براى فكر، روشن نمى‏شود.

تفكر عبارت است از مربوط كردن چند معلوم به يكديگر براى بدست آوردن معلوم جديد و تبديل كردن يك مجهول به معلوم. در حقيقت تفكر عبارت است از سير و حركت ذهن از يك مطلب مجهول به سوى يك سلسله مقدمات معلوم و سپس حركت از آن مقدمات معلوم به سوى آن مطلوب براى تبديل آن به معلوم.

لهذا در تعريف فكر گاهى گفته شده است :

«ترتيب امور معلوم لتحصيل امر مجهول‏».

گاهى گفته شده است :

«ملاحظة المعقول لتحصيل المجهول‏».

و گاهى گفته شده است :

من المبادى الى المراد» «الفكر حركة الى المبادى

ذهن آنگاه كه فكر مى‏كند و مى‏خواهد از تركيب و مزدوج كردن معلومات خويش مجهولى را تبديل به معلوم كند، بايد به آن معلومات شكل و نظم و صورت خاص بدهد.

يعنى معلومات قبلى ذهن تنها در صورتى مولد و منتج مى‏شوند كه شكل و صورت خاصى به آنها داده شود منطق قواعد و قوانين اين نظم و شكل را بيان مى‏كند.

يعنى منطق به ما توضيح مى‏دهد كه معلومات ذهنى قبلى تنها در صورتى زاينده خواهند بود كه بر اساس مقررات منطقى شكل و صورت گرفته باشد.

اساسا عمل فكر كردن، چيزى جز نظم دادن به معلومات و پايه قرار دادن آنها براى كشف يك امر جديد نيست، پس وقتى كه مى‏گوئيم منطق قانون صحيح فكر كردن است، و از طرف ديگر مى‏گوئيم فكر عبارت است از حركت و سير ذهن از مقدمات به نتايج، معنيش اين مى‏شود كه منطق كارش اين است كه «قوانين درست‏حركت كردن ذهن را نشان مى‏دهد» درست‏حركت كردن ذهن چيزى جز درست ترتيب دادن و درست‏شكل و صورت دادن به معلومات نيست.

پس كار منطق اين است كه حركت ذهن را در حين تفكر تحت كنترل خود قرار مى‏دهد.

خطاى ذهن

ذهن آنگاه كه تفكر مى‏كند و امورى را مقدمه براى امرى ديگر قرار مى‏دهد ممكن است صحيح عمل كند و ممكن است دچار خطا گردد. منشا خطا يكى از دو امر ذيل ممكن است بوده باشد :

١ - آن مقدماتى كه آنها را پايه قرار داده و معلوم فرض كرده خطا و اشتباه باشد. يعنى مقدماتى كه مصالح استدلال ما را تشكيل مى‏دهد فاسد باشد.

٢ - نظم و شكل و صورتى كه به مقدمات داده شده غلط باشد يعنى هر چند مصالح استدلال ما صحيح و درست است ولى شكل استدلال ما غلط است.

يك استدلال در عالم ذهن مانند يك ساختمان است. يك ساختمان آنگاه كامل است كه هم مصالحش بى عيب باشد و هم شكل ساختمان روى اصول صحيح ساختمانى باشد، هر كدام از اينها اگر نباشد آن ساختمان قابل اعتماد نيست. مثلا اگر گفتيم «سقراط انسان است و هر انسانى ستمگر است پس سقراط ستمگر است‏» اين استدلال ما از نظر شكل و صورت صحيح است اما از نظر ماده و مصالح فاسد است زيرا آنجا كه مى‏گویيم هر انسانى ستمگر است درست نيست، اما اگر بگوئيم «سقراط انسان است، سقراط عالم است، پس انسان عالم است.» ماده و مصالح استدلال ما صحيح است و شكل و نظام آن منطقى نيست لهذا نتيجه غلط است، اين كه چرا شكل و نظام منطقى نيست، بعدا در باب قياس روشن خواهد شد.

خطا سنجى منطق ارسطوئى منحصرا مربوط است به شكل و صورت استدلال، اما سنجش خطاى ماده استدلال از عهده منطق ارسطوئى خارج است، لهذا منطق ارسطوئى را منطق صورت مى‏نامند اما آيا منطقى در جهان به وجود آمده كه خطا سنج ماده و مصالح استدلال باشد يا نه مطالبى است كه بعدا در باب قياس در اين باره بحث‏خواهيم كرد.

از مجموع آنچه گفته شد معلوم گشت كه ارزش منطق ارسطوئى اين است كه خطا سنج عمل فكر كردن است، يعنى خطا سنج صورت و شكل استدلالهاى انسانى است. اما اينكه منطق چه قوانينى براى درست استدلال كردن عرضه مى‏دارد مطلبى است كه از مطالعه تفصيلى منطق روشن مى‏شود.

درس سوم : موضوع منطق

موضوع منطق چيست؟ اولا ببينيم معنى موضوع چيست؟

ثانيا ببينيم آيا لازم است هر علمى موضوع داشته باشد؟ ثالثا ببينيم موضوع علم منطق چيست؟

موضوع علم عبارت است از آن چيزى كه آن علم در اطراف آن بحث مى‏كند و هر يك از مسائل آن علم را در نظر بگيريم خواهيم ديد بيانى است از يكى از احوال و خواص و آثار آن. عبارتى كه منطقيين و فلاسفه در تعريف موضوع علم بكار برده‏اند اين است : موضوع كل علم هو ما يبحث فيه عن عوارضه الذاتية يعنى موضوع هر علم آن چيزى است كه آن علم درباره عوارض ذاتى آن بحث مى‏كند.

اين دانشمندان به جاى اينكه بگويند موضوع هر علمى عبارت است از آن چيزى كه آن علم از احوال و خواص و آثار او بحث مى‏كند به جاى احوال و آثار كلمه قلمبه «عوارض ذاتيه‏» را به كار برده‏اند،چرا؟ بى جهت؟ نه،بى جهت نيست آنها ديده‏اند كه‏احوال و آثارى كه به يك چيز نسبت داده مى‏شود بر دو قسم است گاهى واقعا مربوط به خود او است و گاهى مربوط به خود او نيست بلكه مربوط به چيزى است كه با او يگانگى دارد.

مثلا مى‏خواهيم در احوال انسان بحث كنيم خواه نا خواه از آن جهت كه انسان حيوان هم هست و با حيوان يگانگى دارد، خواص حيوان هم در او جمع است، از اين رو كلمه عرض ذاتى را بكار برده‏اند و آن كلمه را با تعريفى مخصوص مشخص كرده‏اند كه اين اشتباه از بين برود و به اصطلاح عوارض غريبه خارج شود.

اما اينكه تعريف عرض ذاتى چيست؟ از حدود اين درسها خارج است.

اكنون ببينيم آيا لازم است كه هر علمى موضوع معينى داشته باشد يا نه؟

چيزى كه قطعى و مسلم است اين است كه مسائل علوم از لحاظ ارتباط با يكديگر همه يك جور نيستند. هر عده‏اى از مسائل مثل اين است كه يك خانواده مخصوص مى‏باشند، و باز يك عده ديگر، خانواده ديگر، همچنانكه مجموعه ى خانواده‏ها احيانا در حكم يك فاميلند و مجموعى ديگر از خانواده‏ها در حكم فاميل ديگر.

مثلا يك سلسله مسائلى كه مسائل حساب ناميده مى‏شوند رابطه‏شان با يكديگر آن قدر نزديك است كه در حكم افراد يك خانواده‏اند و يك عده مسائل ديگر كه هندسه ناميده مى‏شوند افراد يك خانواده ديگر بشمار مى‏روند. خانواده حساب و خاانواده هندسه با يكديگر قرابت دارند و جزء يك فاميل بشمار مى‏روند كه آنها را رياضيات مى‏ناميم.

پس قدر مسلم اين است كه ميان مسائل علمى پيوندهائى وجود دارد اكنون مى‏خواهيم ببينيم ريشه اين پيوندها در كجا است؟ چگونه است كه مسائل حساب با هم اين اندازه قرابت دارند كه يك خانواده بشمار مى‏روند و روى همه آنها يك نام گذاشته شده و علم جداگانه و مستقلى قلمداد شده‏اند؟

در اينجا دو نظريه است :

١ - علت اين امر اين است كه مسائل هر علمى بالاخره در اطراف يك حقيقت معينى بحث مى‏كند. مثلا علت هم خانواده بودن مسائل حساب اين است كه همه آنها در اطراف عدد و خواص و آثار اعداد است و علت هم خانوادگى و قرابت مسائل هندسى اين است كه همه آنها در اطراف مقدار مى‏باشند. پس آن چيزى كه مسائل علوم را به يكديگر پيوند مى‏دهد همان چيزى است كه مسائل آن علم در اطراف آن بحث مى‏كند يعنى موضوع آن علم. و اگر چنين چيزى در كار نبود قرابت‏ها و پيوندها در ميان مسائل علوم نبود يك مسئله حساب با يك مسئله ديگر از حساب همان رابطه را داشت كه با يك مسئله پزشكى يا فيزيكى دارد. از اين رو هر علمى نيازمند به موضوع است و تمايز علوم از يكديگر نيز ناشى از تمايز موضوعات آن علوم است.

٢ - نظريه دوم اين است كه پيوند مسائل علوم با يكديگر ناشى از آثار و فوائدى است كه بر آنها مرتب مى‏شود. فرضا يك عده مسائل در اطراف يك موضوع معين نباشد، هر مسئله‏اى مربوط به موضوع جداگانه‏اى باشد، اگر آن مسائل از لحاظ اثر و فايده و غرض كه به دانستن آنها تعلق مى‏گيرد وحدث و اشتراك داشته باشند كافى است كه قرابت و هم خانوادگى ميان آنها بر قرار گردد و ضمنا آنها را از مسائل ديگرى كه علم ديگر بشمار مى‏رود متمايز كند.

ولى اين نظريه صحيح نيست اين كه يك عده مسائل از لحاظ اثر و فايده و غرضى كه به دانستن آنها تعلق مى‏گيرد وحدت و سنخيت پيدا مى‏كنند ناشى از شباهت ذاتى آن مسائل به يكديگر است، و شباهت ذاتى آن مسائل به يكديگر ناشى از اين است كه همه آن مسائل از حالات و عوارض موضوع واحدى مى‏باشند.

اكنون ببينيم موضوع علم منطق چيست و علم منطق در اطراف چه موضوعى بحث مى‏كند؟

موضوع علم منطق عبارت است از «معرف و حجت‏»، يعنى مسائل منطق يا درباره معرف‏ها يعنى تعريفات بحث مى‏كند يا درباره حجت‏يعنى درباره استدلال‏ها. عجالتا كافى است بدانيم كه در همه علوم مجموعا دو كار صورت مى‏گيرد يكى اينكه يك سلسله امور تعريف مى‏شوند و ديگر اينكه براى اثبات يك سلسله احكام استدلال مى‏شود و دليل آورده مى‏شود در همه علوم اين دو كار صورت مى‏گيرد.

علم منطق مى‏خواهد به ما راه صحيح تعريف كردن و صحيح استدلال كردن را بياموزاند. در درسهاى آينده معرف و حجت را كه موضوع علم منطق مى‏باشند بهتر خواهيم شناخت.

درس چهارم : تصور و تصديق

منطقيين اسلامى بحث‏خود را در منطق از تعريف «علم‏» و «ادراك‏» آغاز مى‏كنند و سپس آن را به دو قسم تصور و تصديق تقسيم مى‏نمايند و منطق را مجموعا دو بخش مى‏كنند : بخش تصورات و بخش تصديقات هر يك از تصور و تصديق از نظر منطقيين منقسم مى‏شود به دو قسم :

١- ضرورى يا بديهى ٢- نظرى يا اكتسابى

تفكر و استدلال - كه منطق ارسطوئى مدعى است كه قوانين صحت آن را بيان مى‏كند - به اين است كه ذهن از تصورات ضرورى و بديهى به تصورات نظرى و اكتسابى دست مى‏يابد و احيانا آن تصورات اكتسابى را سرمايه تحصيل و دست‏يابى به يك سلسله تصورات نظرى و اكتسابى ديگر قرار مى‏دهد. و هم چنين تصديقات ضرورى و بديهى را وسيله كشف يك عده تصديقات نظرى و اكتسابى قرار مى‏دهد و آنها را نيز به نوبه خود وسيله تحصيل و دست‏يابى يك سلسله تصديقات ديگر مى‏سازد.

از اين رو لازم است، ما قبل از هر بحث ديگر، علم و ادراك و سپس تصور و تصديق و ضرورى و بديهى را تعريف كنيم.

علم و ادراك

انسان در خود حالتى مى‏يابد كه نام آن حالت را علم يا ادراك يا دانائى يا آگاهى و امثال اينها مى‏گذارد، نقطه مقابل علم و ادراك، جهل و نا آگاهى است.

ما وقتى كه شخصى را كه تا كنون نديده بويدم مى‏بينيم، يا شهرى را كه تا كنون نرفته بوديم، مشاهده مى‏كنيم، احساس مى‏كنيم كه اكنون در خود و همراه خود چيزى داريم كه قبلا نداشتيم و آن عبارت است از تصويرى از آن شخص و تصوير يا تصويراتى از آن شهر.

حالت اول ما را كه اين تصويرات را نداشتيم و منفى بود، جهل مى‏نامند، و حالت دوم ما كه اثباتى است و تصويراتى از آنها داريم و اين تصويرات ما را با آن اشياء كه واقعيات خارجى مى‏باشند مربوط مى‏كنند، علم يا ادراك ناميده مى‏شود.

پس معلوم مى‏شود ذهن ما حالتى شبيه نقش پذيرى و صورت پذيرى اجسام را دارد، با اين تفاوت كه نقش‏هاى اجسام، آن اجسام را با اشياء خارجى مربوط نمى‏كند يعنى آنها را نسبت به آن اشياء آگاه نمى‏سازد، اما صورتها و نقشهاى ذهن، ما را با اشياء خارجى مربوط مى‏كند و نسبت به آنها آگاه مى‏سازد. چرا؟ چه تفاوتى در كار است؟

جواب اين چرا و اين تفاوت را فلسفه مى‏دهد نه منطق.

پس علم صورتى از معلوم است در ذهن، لهذا در تعريف علم و ادراك - گفته شده :

العلم هو الصورة الحاصلة من الشى عند العقل. يعنى ادراك عبارت است از صورتى كه از يك شى‏ء در ذهن پديد مى‏آيد.

انقسام علم به تصور و تصديق از اين جهت است كه علم ما به اشياء گاهى به اين شكل است كه ذهن ما حكم مى‏كند به وجود يا عدم نسبتى ميان اشياء يعنى علم ما به شكل قضاوت ميان دو چيز است و حالت قضائى دارد، و گاهى به اين شكل نيست. اول مثل علم ما به اينكه هوا گرم است‏يا هوا گرم نيست، راستى خوب است، دروغ خوب نيست. تصديق عبارت است از قضاوت ذهن ميان دو شى‏ء، اين حالت قضائى ذهن را تصديق مى‏نامند.

اما ذهن هميشه در ارتباط علمى خود با اشياء، حالت قضائى به خود نمى‏گيرد گاهى آنها را از نظر مى‏گذراند بدون آنكه حكمى در باره آنها بكند، در صورتى هم كه حالت قضائى به خود مى‏گيرد و ميان دو شى‏ء حكم مى‏كند، حكم و قضاوت يك چيز است كه تصديق ناميده مى‏شود و صورتهائى كه از محكوم عليه و محكوم به - يعنى دو چيزى كه ذهن ميان آنها حكم مى‏كند كرده است - چيز ديگر است. صورتهائى كه ذهن ميان آنها حكم مى‏كند تصور است.

پس وقتى كه در ذهن خود حكم مى‏كنيم به اينكه هوا گرم است آن حكم تصديق است، و اما صورت ذهنى هو او صورت ذهنى گرمى تصور است.

تقسيم علم به تصور و تصديق اولين بار بوسيله حكيم عاليقدر اسلامى ابو نصر محمد بن طرخان فارابى ابداع و عنوان شد و مورد قبول حكما و منطقيين بعد قرار گرفت، منطقيين اسلامى در دوره‏هاى متاخر اين تقسيم را پايه قرار داده، ابواب منطق را به دو قسم منقسم كردند قسم تصورات و قسم تصديقات.

در صورتى كه قبلا ابواب منطق به اين ترتيب از هم جدا نشده بودند.

ضرورى و نظرى

همچنانكه گفتيم از جمله اصطلاحاتى كه در منطق و فلسفه زياد به چشم مى‏خورد اصطلاح ضرورى (بديهى) و نظرى است. لازم است در اين باره نيز توضيحى بدهيم.

هر يك از تصور و تصديق بر دو قسم مى‏باشند يا بديهى هستند و يا نظرى.

بديهى عبارت است از ادراكى كه نياز به نظر يعنى فكر نداشته باشد و اما نظرى عبارت است از ادراكى كه نياز به نظر و فكر داشته باشد.

به عبارت ديگر : بديهى آن است كه خود به خود معلوم است و نظرى آن است كه خود به خود معلوم نيست، بلكه بايد وسيله شيئى با اشياء ديگر معلوم شود.

به تعبير ديگر بديهى آن است كه معلوم شدنش نيازمند به فكر نيست و اما نظرى آن است كه معلوم شدنش نيازمند به فكر است.

مى‏گويند مثلا تصور حرارت و برودت احتياجى به فكر ندارد پس بديهى مى‏باشند اما تصور ملك و جن نيازمند به فكر است پس اين تصورات نظرى مى‏باشند.

اما حقيقت اين است كه فرقى ميان تصور حرارت و برودت و تصور جن و ملك از اين لحاظ نيست‏حرارت و برودت همان اندازه احتياج به فكر و تعريف دارند كه جن و ملك دارند. تفاوتى كه ميان حرارت و برودت و ميان جن و ملك هست در ناحيه تصديق بوجود آنها است، تصديق به وجود حرارت و برودت نيازى به فكر ندارد اما تصديق به وجود جن و ملك نيازمند به فكر است.

تصورات بديهى عبارت است از تصورات روشن و واضحى كه هيچ گونه ابهام در آنها وجود نداشته باشد بر خلاف تصورات نظر كه احيتاج به تشريح و توضيح دارند(١)

اما تصديقات : ذهن در قضاوت و حكم ميان دو چيز گاهى نيازمند به دليل است و گاهى بى نياز از دليل است، يعنى گاهى تصور دو طرف نسبت بكافى است كه ذهن جزم و يقين بوجود يا عدم نسبت كند و گاهى كافى نيست، بايد دليلى در كار باشد تا ذهن ميان دو طرف سبت‏حكم كند.

مثلا : اينكه «پنج از چهار بزرگتر است‏» نيازى به فكر و استدلال ندارد و اما اينكه ٢٢٥ ١٥×١٥ نيامند به فكر و استدلال است، همچنين اينكه جمع ميان نقيضين ممتنع است از تصديقات بديهى است، و اما اينكه ابعاد جهان آيا متناهى يا نامتناهى است، نظرى است.

____________________________

پي نوشت ها :

١- ما در پاورقى‏هاى جلد دوم اصول فلسفه اين مطلب را بحث كرده‏ايم كه چگونه است كه بعضى تصورات خالى از ابهام و پيچيدگى مى‏باشند و بعضى ديگر داراى نوعى ابهام هستند، در آنجا ثابت كرده‏ايم كه علت اين امر، بساطت و تركيب است. عناصر ذهنى بسيط، روشن و بديهى هستند، عناصر ذهنى مركب نظر و نيازمند به تعريف مى‏باشند، تصورات بديهى مثل تصور وجود و عدم وجوب و امكان و امتناع، اما تصورات نظرى مانند تصور انسان و حيوان و حرارت و برودت و مانند تصور مثلث و مربع و غيره.