آئين وهابيت

آئين وهابيت0%

آئين وهابيت نویسنده:
گروه: ادیان و فرقه ها

آئين وهابيت

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

نویسنده: آية الله حاج شيخ جعفر سبحانى
گروه: مشاهدات: 13936
دانلود: 2475

توضیحات:

آئين وهابيت
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 69 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 13936 / دانلود: 2475
اندازه اندازه اندازه
آئين وهابيت

آئين وهابيت

نویسنده:
فارسی

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

دومين تعريف عبادت

عبادت خضوعى است در برابر كسى كه او را «ربّ» مى دانيم.

ما مى توانيم دريافت خود را از لفظ «عبادت» در قالب ديگرى بريزيم و بگوييم : «عبادت خضوع قولى و يا عملى است كه از اعتقاد به ربوبيت انسان سرچشمه بگيرد و لفظ عبوديت در برابر ربوبيت است. هرگاه انسانى خود را عبد و برده و طرف مقابل را ربّ تكوينى خود بداند؛ خواه او ربِّ او باشد يا نباشد و با اين انديشه در برابر او خضوع كند، چنين عملى را عبادت مى نامند.

از آياتى كه هم اكنون يادآور مى شويم، مى توان استفاده نمود كه عبادت از شؤون ربوبيت است، اينك به برخى از آيات اشاره مى شود :

( وَقالَ الْمَسِيحُ يا بَنى اِسْرائِيلَ اعْبُدُوا اللهَ رَبِّى وَرَبَّكُمْ ) (٦٤)

«مسيح گفت اى بنى اسرائيل، خدا را بپرستيد كه او ربّ من و شما است.»

( اِنَّ اللهَ رَبِّى وَرَبُّكُمْ فَاعْبُدُوهُ هذا صِراطٌ مُسْتَقيمٌ ) (٦٥)

«خداوند صاحب من و شما است، پس او را بپرستيد، اين است راه مستقيم.»

اين مضمون در آيات ديگر نيز وارد شده. در برخى از آيات عبادت از شؤون خالقيت شمرده شده است، چنان كه مى فرمايد :

( ذلِكُمُ اللهُ رَبُّكُمْ لا اِله اِلاّ هُوَ خالِقُ كُلِّ شَيء فَاعْبُدُوهُ ) (٦٦)

«اين است صاحب شما، جز او معبودى نيست، او است آفريننده تمام اشياء، پس او را بپرستيد.»

مقصود از «ربّ» چيست؟

در لغت عرب، ربّ به كسى گفته مى شود كه تدبير و كارگردانى چيزى به او واگذار شده و سرنوشت آن در اختيار او باشد. پس اگر در لغت عرب، به مالك خانه و دايه كودك و كشاورز مزرعه «ربّ» مى گويند، بدان جهت است كه اختيار اداره آنها به او واگذار شده و سرنوشت آنها در دست آنان قرار دارد. اگر ما خدا را ربّ خود مى دانيم براى اين است كه سرنوشت كليه شؤون ما؛ از وجود و هستى، حيات و ممات، رزق و روزى، تقنين و تشريع و مغفرت و آمرزش در دست او قرار دارد، حال اگر كسى تصور كند كه يكى از شؤون و امور مربوط به سرنوشت ما در دست ديگرى قرار دارد؛ مثلا خدا امر حيات و ممات، رزق و روزى، تقنين و تشريع و يا مغفرت و آمرزش را به ديگرى واگذار كرده است؛ به گونه اى كه آن فرد، بطور مستقل و به صورت تفويضى عهده دار همه و يا يكى از اين مقامات مى باشد، در اين صورت او را «رب» خود پنداشته ايم، اگر ما با اين عقيده در برابر او خضوع كنيم، او را عبادت و پرستش كرده ايم.

به عبارت ديگر : عبادت و پرستش، از احساس بندگى سرچشمه مى گيرد و حقيقت بندگى جز اين نيست كه انسان خود را مملوك و مقام بالاتر را مالك وجود و هستى، موت و حيات، رزق و روزى، يا لااقل مالك و اختياردار خصوص مغفرت(٦٧) و شفاعت(٦٨) و وضع قوانين و تكاليف(٦٩) بداند، در اين صورت او را ربّ خود تصور كرده است و هر فردى چنين احساسى را از طريق زبان و يا عمل در خارج مجسم نمايد و عقيده و احساس خود را در قالب عمل و يا لفظ بريزد، بى شك او را پرستش نموده و عبادت كرده است.

تعريف سوم براى عبادت

مى توان براى عبادت تعريف سومى بيان كرد و برداشت وجدانى خود را در قالب آن تعريف ريخت و آن اين كه :

عبادت خضوع در برابر كسى است كه او را خدا و يا مبدأ كارهاى خدايى بدانيم و بينديشيم.

از سويى شكى نيست كه كارهاى مربوط به جهان خلقت و آفرينش؛ مانند تدبير امور جهان، زنده كردن و ميراندن افراد، روزى دادن به جانداران و مغفرت و بخشيدن گناهان، از آنِ خدا است. اگر آيات(٧٠) مربوط به اين امور را مورد مطالعه قرار دهيد، خواهيد ديد كه قرآن با اصرار بسيار اين نوع كارها را از آن خدا دانسته و از انتساب آنها به غير او، به شدت جلوگيرى مى كند.

و از ديگر سوى، مى دانيم كه جهان آفرينش، جهان سازمان يافته و منظّمى است و هر فعل كه در اين جهان رخ مى دهد، بدون اسباب فراوانى كه همگى منتهى به خدا مى گردد، انجام نمى پذيرد و خود قرآن در مواردى به علل همين افعال، كه جز خدا هستند ولى به فرمان او كار مى كنند، تصريح كرده است؛ مثلا قرآن با تأكيد خاصى بيان مى كند كه مُحيى و مُميت خدا است؛ چنان كه مى فرمايد :

( وَهُوَالَّذِي يُحْيي وَيُميتُ وَلَهُ اخْتِلافُ اللَّيْلِ وَالنَّهارِ ) (٧١)

«او است كه زنده مى كند و مى ميراند و شب و روز را جانشين يكديگر مى سازد.»

ولى همين قرآن در آيات ديگر، فرشتگان را مُميت (گيرنده حيات) معرفى مى كند و مى فرمايد :

( حَتَّى اِذا جاءَ أَحَدَكُمُ الْمَوْتُ تَوَفَّتْهُ رُسُلُنا ) (٧٢)

«وقتى مرگ يكى فرا رسد، فرستادگان ما جان آنها را مى گيرند.»

_____________________

پی نوشت ها :

١ ـ آل عمران : ٤٥

٢ ـ نساء : ١٧١

٣ ـ كهف : ١٠٩

٤ ـ لقمان : ٢٧

٥ ـ مجمع البيان، ج ١، ص ٨٩، طبع صيدا؛ تفسير برهان، ج ١، صص ٨٨ ـ ٨٦، احاديث ٢، ٥، ١١، ١٢، ١٤، ٢٧

٦ ـ تفسير برهان، ج ١، ص ٨٧ احاديث ١٣، ١٥ و ١٦

٧ ـ سيد احمد زينى دحلان در كتاب «الدرر السّنيه» مى نويسد : قاضى عياض اين جريان را با سند صحيح نقل كرده، امام سبكى در كتاب «شفاء السقام» ، سمهودى در «خلاصه الوفاء» علامه قسطلانى در «المواهب اللدنيه» ابن حجر در «الجوهر المنظم» مى گويند : اين جريان با سند صحيح نقل شده و علامه زرقانى در شرح «مواهب» مى نويسد : ابن فهد آن را با سند خوب و قاضى عياض با سند صحيح نقل نموده اند. و متن مذاكره منصور با امام مالك، خواهد آمد.

٨ ـ كشف الارتياب، ص ٣٠٧ و ٣٠٨

٩ ـ «يئط» مشتق از «اطيط» كه به معنى صداى شتر مى باشد.

١٠ ـ «يغط» از «غطيط) به معنى صداى كودكى كه مى خوابد.

١١ ـ زينى دحلان، الدرر السنيه، ص ٢٩؛ التوصل الى حقيقة التوسّل، ص ٣٠٠

١٢ ـ صحيفه علويه، دعاهاى اميرمؤمنان است كه «شيخ عبدالله سماهيجى» گرد آورده است.

١٣ ـ مفاتيح الجنان، دعاى عرفه.

١٤ ـ (اسد الغابه» ، ج ٣، ص ١١١، ط مصر.

١٥ ـ المواهب، ج ٣، ص ٣٨٠ ط مصر و در «فتح البارى فى شرح البخارى» ، ج ٢، ص ٤١ ط لبنان از ابن حجر عسقلانى و شرح المواهب محمد بن عبدالباقى مالكى زرقانى (١١٢٢ ـ ١٠٥٥) نيز آمده است.

١٦ ـ «صواعق المحرقه» ، صحفه ١٧٨، ط قاهره.

١٧ ـ مائده : ٣٥

١٨ ـ اسدالغابه، ج ٣، ص ١١١

١٩ ـ وفاء الوفا، ج ٣، ص ٣٧٥، نقل از «مصباح الظلام»

٢٠ ـ فتح البارى، ج ٢، ص ٤١٣ طبع دارالمعروفه ـ لبنان.

٢١ ـ بقره : ٢٣٣

٢٢ ـ «ذخائر العقبى، فى مناقب ذوى القربى» ، نگارش حافظ محب الدين، احمد بن عبدالله طبرى، متولد سال ٦١٥ و متوفاى سال ٦٩٤ چاپ مكتبة القدس، قاهره و «مجمع الزوايد» جلد نهم، ، چاپ دوم ـ نگارش حافظ نورالدين على بن ابى بكر هيثمى.

در ضمن مخفى نماند كه جمله «أنت رجاؤنا» در اين كتاب به صورت «كنت رجاؤنا» ضبط گرديده است.

٢٣ ـ مائده : ٣٤

٢٤ ـ فتح المجيد، ص١٥٤

٢٥ ـ انبياء : ٩٠

٢٦ ـ دهر : ٨

٢٧ ـ اعراف : ١٥٧

٢٨ ـ به مفردات راغب ماده «عزّر» مراجعه فرماييد.

٢٩ ـ «وَابْيَضَّتْ عَيْناهُ مِنَ الْحُزْن» ، يوسف : ٨٤

٣٠ ـ «اِنّى لاَجِدُ رِيحَ يُوسُفَ لَوْلا أَنْ تُفَنِّدُونِ» ، يوسف : ٩٤

٣١ ـ افزون بر اين، روايات متواترى درباره اقامه مراسم عزا درباره مظلومان از خاندان رسالت وارد شده است و مرحوم علامه امينى بخشى از روايات را كه در كتابهاى برادران اهل سنت آمده، در كتاب «سيرتنا وسنّتنا» گرد آورده است.

٣٢ ـ مائده : آيه ١١٤

٣٣ ـ انشراح : آيه ٤

٣٤ ـ يوسف : ٩٢

٣٥ ـ از زمان پيامبر گرامى تا امروز همه مسلمانان جهان، جز وهابى ها، به آثار رسول اكرم تبرك مى جستند و شيخ محمد طاهر مكى با شواهد قطعى تاريخى اين مطلب را در رساله اى كه در سال ١٣٨٥ چاپ كرده، ثابت نموده است و نام رساله «تبرك الصحابه به آثار رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم » و اين رساله به زبان فارسى نيز برگردان شده است.

٣٦ ـ صحيح بخارى، ج ٣، ص ٢٥٥

٣٧ ـ صحيح بخارى، ج ٤، ص ٢٢٧ و صحيح مسلم باب خاتم النبوه.

٣٨ ـ صحيح بخارى، ج ٤، ص ٢٢٦

٣٩ ـ صحيح بخارى، ج ٤، ص ٢٣١

٤٠ ـ صحيح مسلم، ج ٤، كتاب فضائل الصحابه.

٤١ ـ بسيارى از نويسندگان محقق، اين جريان را نقل كرده اند، مانند شبرواى در الإتحاف، ص ٩ و سمهودى در وفاء الوفا، ج ٢، ص ٤٤٤ و خالدى در صلح الإخوان، ص ٥٧ و غيره.

٤٢ ـ اين داستان را گروهى نقل كرده اند، مانند سبكى در شفاء السقام به نقل از تاريخ شام ابن عساكر و ابن اثير در اسد الغابه، ج١، ص ٢٨

٤٣ ـ مستدرك حاكم، ج ٤، ص ٥١٥

٤٤ ـ نحل : ٣٦

٤٥ ـ انبياء : ٢٥

٤٦ ـ آل عمران : ٦٤

٤٧ ـ در قرآن مجيد نيز گاهى به اين معنا آمده است؛ مانند : «وَتِلكَ نِعْمَةٌ تَمُنُّها عَلىَّ أنْ عَبَّدْتَ بَنِي اِسْرائِيلَ» (شعراء : ٢٢)؛ «آيا اين هم نعمتى است كه بر من منت مى نهى كه فرزندان اسرائيل را خوار و ذليل كرده اى؟»

٤٨ ـ اسراء : ٢٤

٤٩ ـ بقره : ٣٤

٥٠ ـ يوسف : ١٠٠

٥١ ـ يوسف : ٤

٥٢ ـ معناى خدا بودن بت ها، اين نيست كه حتماً خالق و آفريننده و مدير و مدبّر جهان و انسان باشند، بلكه خدا بودن معناى وسيعى دارد كه شامل خدايان واقعى و خدا نمايان نيز مى شود. هرگاه موجودى را مبدأ كارهاى خدايى بدانيم و تصور كنيم كه برخى از كارهاى خدا؛ مانند شفاعت و مغفرت، به آنان سپرده شده است، او را خدا پنداشته ايم، البته خدايى كوچك در برابر خدايى بزرگ!

٥٣ ـ اعراف : ٥٩

٥٤ ـ صافات : ٣٥

٥٥ ـ طور : ٤٣، به سوره هاى توبه، آيه ٤٣، نحل، آيه ٦٣ نيز مراجعه فرماييد.

٥٦ ـ حجر : ٩٦

٥٧ ـ فرقان : ٦٨

٥٨ ـ مريم : ٨٠

٥٩ ـ انعام : ١٩

٦٠ ـ انعام : ٧٤

٦١ ـ غافر : ١٢

٦٢ ـ الأ الرحمان، طبع صيدا ج١، ص٥٧

٦٣ ـ كشف الاسرار، ص ٢٩

٦٤ ـ مائده : ٧٢

٦٥ ـ آل عمران : ٥١

٦٦ ـ انعام : ١٠٢

٦٧ ـ «وَمَنْ يَغْفِرُ الذُّنُوبَ اِلاَّ اللهُ» (آل عمران : ١٣٥)

٦٨ ـ «قُلْ للهِ الشَّفاعَةُ جَمِيعاً» (زمر : ٤٤)

٦٩ ـ «اِتَّخَذُوا اَحْبارَهُمْ وَرُهْبانَهُمْ أرْباباً مِنْ دُونِ اللهِ» (توبه : ٣١)

٧٠ ـ قصص : ٧٣؛ نمل : ٦٤-٦٠؛ زمر : ٥ و ٦

٧١ ـ مؤمنون : ٨٠

٧٢ ـ انعام : ٦١

نتيجه بحث

بنابر اين راه جمع اين است كه بگوييم : «فاعليت و سببيّت اين علل طبيعى؛ اعم از مادى و غير مادى؛ مانند فرشتگان، به اذن و دستور و فرمان خدا است و فاعل مستقل خودِ خدا است.» و به ديگر سخن : «اين دو فاعل در طول يكديگرند؛ يكى فاعل مستقل و ديگرى فاعل بالتبع و اين يكى از معارف بلند قرآن است كه از مطالعه آيات فراوان درباره افعال خدا استفاده مى شود. بنابر اين اگر انسانى افعال الهى را از او منقطع بداند و بگويد كه اين كارها به موجودات نورانى از فرشته و اوليا واگذار شده و به آنان تفويض گرديده است و با اين اعتقاد در برابر آنان خضوع كند، بطور مسلم خضوع او عبادت و عمل او شرك در عبادت خواهد بود.

به عبارت ديگر، معتقد شود كه خداوند انجام اين كارها را به آنها تفويض كرده است و آنان بطور مستقل به چنين كارهايى قيام و اقدام مى كنند. در اين صورت آنها را «مثل» و «نِدّ» خدا درآورده است، شكى نيست كه چنين اعتقادى عين شرك و هر نوع درخواست و خضوع با چنين اعتقاد، عبادت و پرستش آنها خواهد بود، همچنانكه قرآن مى فرمايد :

( وَمِنَ النّاسِ مَنْ يَتَّخِذُ مِنْ دُونِ اللهِ اَنْداداً يُحِبُّونَهُمْ كَحُبِّ اللهِ ) (١)

«برخى از مردم براى خدا مثل و شريك قرار داده اند و آنها را بسان خدا دوست دارند.»

هيچ موجودى نمى تواند در محيط انديشه، «نِدّ» و «مثل» خدا باشد، مگر اين كه در انجام كار يا كارها، مستقل و تام الاختيار عمل كند. در غير اين صورت؛ يعنى اگر به فرمان و اذن او كار كند، نه تنها نِدّ و مثل او نيست كه موجود مطيعى بوده، به فرمان او انجام وظيفه مى كند.

اتفاقاً مشركان دوران رسالت، درباره خدايان مورد پرستش، به نوعى استقلال در انجام امور الهى معتقد بوده اند.

كم رنگ ترين عقيده شرك در دوران جاهليت، اين بود كه گروهى فكر مى كردند حق تقنين و تشريع به احبار و رهبان تفويض گرديده(٢) و يا شفاعت و مغفرت، كه حق مختص خدا است، به بتها و معبودهاى آنان واگذار شده است و آنان در اين كار مستقل مى باشند و لذا آيات مربوط به شفاعت اصرار دارد كه هيچ كس بدون اذن خدا نمى تواند شفاعت كند.(٣) اگر عقيده آنان اين بود كه معبودهاى آنان به اذن خداوند شفاعت خواهند كرد، ديگر اصرار بر مسأله نفى شفاعت بدون اذن خداوند، چندان لزومى نداشت.

گروهى از حكماى يونان براى هر نوع از انواع جهان، خدايى پنداشته و تصور مى كردند كه تدابير اين انواع به آنان تفويض و تدبير جهان كه فعل خداوند است به آنان سپرده شده است. آن گروه از عرب جاهلى كه فرشتگان و ستارگان سيار و ثابت را مى پرستيدند، به خاطر اين بود كه تصور مى كردند تدبير جهان خلقت و انسان، به آنان تفويض شده و خداوند از مقام تدبير بكلى معزول شده است و آنان با اختيار تام، مالك تدبير جهان مى باشند.(٤) از اين جهت هر نوع خضوع و كرنشى كه با اين عقيده همراه و مجسم كننده اين احساس باشد، عبادت و پرستش شمرده مى شود.

گروه ديگرى از عرب جاهلى، در حالى كه اصنام و اوثان چوبى و فلزى را خالق و آفريدگار خود و يا مدبّر جهان و انسان نمى دانستند ولى آنها را مالكان مقام شفاعت مى شمردند و مى گفتند :

( هؤُلاءِ شُفَعاؤُنا عِنْدَاللهِ )

«اينان شفيعان ما نزد خدا هستند.»(٥)

روى همين انديشه باطل كه آنها مالك مقام شفاعت هستند، آنها را پرستش كرده، و پرستش آنها را مايه تقرب به درگاه الهى مى پنداشتند، آنجا كه مى گفتند :

( ما نَعْبُدُهُمْ اِلاّ لِيُقَرِّبُونا اِلَى اللهِ زُلْفى ) (٦)

«ما آنها را نمى پرستيم مگر براى اين كه ما را به خدا نزديك سازند.»

خلاصه، هر نوع عملى كه از چنين احساسى سرچشمه بگيرد و حاكى از يكنوع سرسپردگى باشد، عبادت شمره خواهد شد. در برابر آن، هرگونه رفتارى كه از چنين اعتقادى سرچشمه نگيرد و فردى بدون داشتن چنين اعتقادى در برابر موجودى خضوع كند و يا تكريم و تعظيم نمايد، عبادت و شرك نخواهد بود؛ مثلا سجده عاشق براى معشوق، فرمانبر بر فرمانده، زن بر شوهر و... عبادت نيست، گر چه در دين مقدس اسلام حرام است، زيرا بدون اذن خدا هيچ كس نمى تواند حتى صورت عبادت را (البته صورت عبادت نه خود آن) درباره كسى انجام دهد، مگر اين كه به فرمان و اذن او باشد.

نتيجه بحث

تا اينجا توانستيم شما را، به گونه اى روشن، با حقيقت «عبادت» آشنا كنيم و اكنون لازم است از اين بحث نتيجه بگيريم كه اگر كسى در برابر انسان هايى خضوع و تواضع كند، نه آنها را اِله بداند و نه ربّ ونه مبدأ كارهاى خدايى بينديشد، بلكه آنان را از اين نظر احترام كند كه آنان :

( عِبادٌ مُكْرَمُونَ لايَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ وَهُمْ بِأَمْرِهِ يَعْمَلُونَ ) (٧)

«بندگان عزيز خدا هستند، در سخن به او سبقت نمى گيرند و به دستور او عمل مى نمايند.»

قطعاً چنين عملى جز تعظيم و تكريم و تواضع و فروتنى چيز ديگرى نخواهد بود.

خداوند گروهى از بندگان خود را با صفاتى معرفى كرده است كه علاقه هر انسانى را براى تعظيم و تكريم و احترام آنان جلب مى كند، آنجا كه مى فرمايد :

( اِنَّ اللهَ اصْطَفى آدَمَ وَنُوحاً وَآلَ اِبْراهِيمَ وَآلَ عِمْرانَ عَلَى الْعالَمِينَ ) (٨)

«خداوند آدم و نوح و اولاد ابراهيم و اولاد عمران را برگزيده است.»

خداوند به تصريح قرآن مجيد، ابراهيمعليه‌السلام را براى مقام امامت و پيشوايى برگزيده است؛ چنانكه مى فرمايد :

( قالَ اِنّي جاعِلُكَ لِلنّاسِ اِماماً ) (٩)

«خدا گفت من تو را براى پيشوايى برگزيدم.»

خداى متعال حضرت نوح و ابراهيم و داود و سليمان و موسى و مسيح و حضرت محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را با يك سلسله صفات عالى توصيف كرده است كه هر يك از اين صفات مايه جلب قلوب و سبب نفوذ در دلها است تا آنجا كه محبت برخى را براى ما واجب و لازم شمرده است.(١٠)

اگر انسانها اين بندگان را در حال حيات و ممات، از اين نظر كه آنان بندگان گرامى خداوند هستند، احترام كنند و تعظيم نمايند، بدون اين كه آنان را خدا بدانند و يا مبدأ كارهاى خدايى بيانديشند، چنين احترامى را در ميان هيچ ملّتى پرستش نمى خوانند و احترام كننده را مشرك معرفى نمى كنند.

همانطور كه جملگى مطلعيد، ما به پيروى از سرور انسانها، محمّد مصطفىصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم دور خانه خدا را كه يك مشت گل و سنگ بيش نيست طواف مى نماييم، ميان دو كوه بنام هاى صفا و مروه سعى مى كنيم؛ يعنى همان كارهايى را انجام مى دهيم كه بت پرستان درباره بتان خود انجام مى دادند، در عين حال تاكنون به فكر كسى خطور نكرده است كه ما با اين عمل، سنگ و گِل را مى پرستيم؛ زيرا هرگز ما در سنگ و گِل كوچكترين نفع و ضررى نمى انديشيم، اما اگر ما همين اعمال را با اعتقاد به اين كه سنگها و كوه ها، خدا و مبدأ آثار خدايى هستند، انجام مى داديم، در رديف بت پرستان قرار مى گرفتيم. بنابر اين بوسيدن دست پيامبر و امام، يا معلم و آموزگار، يا پدر و مادر، يا بوسيدن قرآن و كتابهاى دينى و يا ضريح و آنچه كه متعلق به بندگان گرامى است، فقط تعظيم و تكريم است، مگر اين كه به نوعى معتقد به الوهيت و يا ربوبيت در مورد آنان شويم.

هرگز بر انديشه كسى خطور نكرده است كه سجده فرشتگان بر آدم و سجده برادران يوسف بر يوسف، كه در قرآن آمده،(١١) پرستش آدم و يا عبادت يوسف بوده است. نكته اش اين است كه سجده كنندگان درباره مسجود خود به كوچكترين مقامى از الوهيت و ربوبيت قائل نبوده اند و آنها را، نه خدا مى دانستند و نه مبدأ كارهاى خدايى، از اين جهت عمل آنان فقط تعظيم و تكريم محسوب مى گرديده است نه عبادت و پرستش.

وهابى ها وقتى در برابر اين دسته از آيات قرار مى گيرند، در جواب مى گويند : علت اين كه اين اعمال پرستش مسجودان نبوده، اين است كه به فرمان خدا صورت پذيرفته است.

بايد گفت آنان از يك نكته غافلند و آن اين كه درست است كه تمام اين اعمال حتى عمل برادران يوسف در حضور يعقوب به امر خدا و يا به رضاى او بوده است، ليكن ماهيت عمل نيز عبادت و پرستش نبوده، و از اين جهت خدا بدان فرمان داده است. و اگر واقعيت عمل در حدّ ذات، عبادت مسجود بود، هرگز خدا بدان فرمان نمى داد.

( قُلْ اِنَّ اللهَ لا يَأمُرُ بِالْفَحْشاءِ أَتَقُولُونَ عَلَى اللهِ ما لا تَعْلَمُونَ ) (١٢)

«بگو خدا به چيزهاى بد فرمان نمى دهد، آيا بر خدا چيزى را كه نمى دانيد نسبت مى دهيد؟!»

خلاصه اين كه امر و فرمان، ماهيت عمل را دگرگون نمى سازد، بايد ذات عمل پيش از فرمان خدا، عمل غير عبادى باشد، آنگاه امر خدا بر آن تعلق بگيرد و هرگز تصور ندارد عملى كه در حد ذات عبادت باشد اما با فرمان خدا به اين كه آن را درباره انسانى انجام بدهيم، از عبادت و پرستش بودن خارج شود.

اين پاسخ را، كه ما از مشايخ وهابى در مكه و مدينه فراوان شنيده ايم، حاكى از نوعى جمود در تحليل معارف قرآنى است و عبادت و پرستش، براى خود ماهيت و مفهوم مستقلى دارد كه گاهى مورد امر و گاهى مورد نهى قرار مى گيرد؛ يعنى شىء در حدّ ذات خود عبادت است، آنگاه خدا امر مى كند مانند نماز و روزه و گاهى نهى مى كند مانند روز «عيدين» هر گاه سجود ملائك و فرزندان يعقوب در حد ذات، عبادت و پرستش آدم و يوسف باشد، امر به انجام آن، آن را از اين حد و مرز بيرون نمى برد.

اساس حل نزاع

بايد توجه داشته باشيم كه اساس حل نزاع در بسيارى از مسائل اختلافى ميان ما و وهابى ها، تحليل مفهوم عبادت است و تا عبادت به صورت منطقى تعريف نشود و در آن با افراد منصف به توافق نرسيم، هرنوع بحث و گفتگو به نتيجه نخواهد رسيد، از اين جهت بايد فرد محقق در اين بخش، بيش از آنچه كه يادآور شديم، غور و بررسى كند و فريب بسيارى از تعريفهاى اهل لغت را كه غالباً در صدد تفهيم اجمالى معناى لفظ هستند ـ نه تحليل واقعى آن ـ نخورد و در اين مورد غور در آيات بهترين راهنما است.

متأسفانه همه نويسندگان وهابى و گروهى از نويسندگان رد بر عقايد آنها، به جاى اين كه فشار را بر اين نقطه وارد سازند، بيشترين اهميت را به مسائل جنبى مى دهند.

خلاصه وهابى ها مى گويند : بسيارى از اين اعمالى كه شما درباره پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم انجام مى دهيد، عبادت پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و يا امام است، و لازمه اش شرك در عبادت مى باشد، از اين جهت بايد باتفسير دقيقِ عبادت، او را خلع سلاح كنيم.

اكنون براى روشن شدن مقصود، نمونه اى از كارها و اعمال را كه وهابيان آن را عبادت ميّت تلقى مى كنند، در اينجا مى آوريم و يادآور مى شويم كه تمام اينها مانند ديگر كارهاى عادى، به دو صورت انجام مى گيرد؛ يكى از آن دو، عبادت شمرده مى شود و ديگرى ارتباطى به آن ندارد :

١ ـ طلب شفاعت از پيامبر و صالحان.

٢ ـ درخواست شفا از اولياى الهى.

٣ ـ درخواست حاجت از پيشوايان دينى.

٤ ـ تعظيم و تكريم صاحب قبر.

٥ ـ استعانت و كمك خواهى از رسول گرامى و غير.

آنان مى گويند : شفاعت به حكم آيه :( قُلْ للهِ الشَّفاعَةُ جَمِيعاً ) از افعال خدا است، همانگونه كه شفا دادن از كارهاى خدا است؛ چنانكه مى فرمايد :( وَاَذا مَرَضْتُ فَهُوَ يَشْفِين ) و در خواست فعل خدا، از غير او، عبادت غير خدا خواهد بود.

فعل خدا چيست؟

در پاسخ اين پرسش بايد گفت : هر نوع حق شفاعت و شفاى بيمار، كه فاعل در انجام آن مستقل باشد (نه اين كه آن حق را از جايى كسب كرده و در انجام آن نياز به قدرت و توانايى موجود برتر داشته باشد) چنين فعلى، فعل الهى است و در خواست يك چنين فعلى از هر كسى، ملازم با اعتقاد به الوهيت و ربوبيت او است و طبعاً عبادت و پرستش او خواهد بود.

ولى اگر شفاعت خواهى از كسى، با اين عقايد همراه نباشد، بلكه او را فاعلى بيانديشد كه در عين بندگى خدا، در فعل و كار خود متكى به قدرت برتر مى باشد و با مشيت و خواست او كار را صورت مى دهد، در اين صورت ملازم با اعتقاد به ربوبيت و الوهيت نبوده و درخواست نيز، درخواست كار خدا، از غير خدا نخواهد بود.

عين اين بيان در مسأله درخواست حاجت، و يا طلب استعانت از غير خدا نيز جارى و حاكم است و درخواست حاجت دو صورت دارد؛ يكى از آن دو، عبادت محسوب مى شود و ديگرى ارتباطى به عبادت ندارد.

اين بيان نه تنها حد فاصل ميان عبادت و غير عبادت در خصوص اين اعمال است، بلكه يك ضابطه كلى است كه توحيد و شرك را، در كليه فواعل و مؤثرات، از هم جدا مى سازد.

اعتقاد به تأثير «آنتى بيوتيك» در نابودى ميكرب و قطع تب، مى تواند به يكى از دو صورت باشد؛ اگر آن را در وجود و هستى و يا تأثير فعل مستقل انگاريم و نيازش را در يكى از دو مرحله، به موجود برتر «الله» مقطوع بينديشيم در اين صورت آن را خداى كوچكى تصور كرده ايم كه در اعمال و افعال خود استقلال دارد و اگر در مقابل آن جاهلانه تعظيم كنيم، آن را الله پنداشته و عمل ما عبادت خواهد بود ولى اگر موجودى ممكن بدانيم كه در وجود و هستى و تأثير و فعل، به مقام برتر، و موجود هستى بخش وابسته مى باشد و بدون مشيت حكيمانه، نه هستى پيدا مى كند و نه كارى راصورت مى دهد، در اين صورت عقيده ما عين توحيد بوده (لامُؤّثر في الْوُجود اِلاّهُو) و درخواست حاجت از آن،پيراسته از شرك و عبادت آن خواهد بود.

بنابر اين يادآورديم كه كليه حل نزاع و خلع طرف از سلاح، در بيشتر مسائل كه بر محور «توحيد» و «شرك» دور مى زند، مربوط به تحليل عبادت و آگاهى از معناى «الوهيت» و «ربوبيت» و شناخت افعال الهى از غير آن است.

اتفاقاً اعمال عرب جاهلى، همه و همه توأم با اعتقاد به الوهيت اوثان و ربوبيت اصنام بوده و همه آنها را تام الإختيار در بخشى از كارهاى الهى مى دانستند و تصور مى كردند كه خداوند زمام اين كارها را به آنها سپرده و آنها هستند كه هر كسى را بخواهند شفاعتش مى كنند و هر كسى را بخواهند شفاعت نمى كنند.

اين اجمال بحث است، افرادى كه بخواهند اين بحث را به صورت گسترده مطالعه كنند، به دو كتاب «معالم التوحيد» و «التوحيد والشرك فى القرآن» مراجعه كنند.