آئين وهابيت

آئين وهابيت0%

آئين وهابيت نویسنده:
گروه: ادیان و فرقه ها

آئين وهابيت

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

نویسنده: آية الله حاج شيخ جعفر سبحانى
گروه: مشاهدات: 13830
دانلود: 2449

توضیحات:

آئين وهابيت
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 69 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 13830 / دانلود: 2449
اندازه اندازه اندازه
آئين وهابيت

آئين وهابيت

نویسنده:
فارسی

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

٢ ـ واقعيت انسان، همان روح اوست

انسان در بدو نظر، تركيبى از جسم و روح است، ولى واقعيت انسان همان روح او مى باشد كه با بدن همراه است.

ما اين مسأله را از نقطه نظر فلسفى بحث نمى كنيم و فعلا با نظرات فلاسفه يونان و اسلام كارى نداريم، بلكه تنها از ديدگاه قرآن اين موضوع را مطرح مى نماييم.

از بررسى آياتى كه پيرامون انسان در قرآن وارد شده است، اين حقيقت به خوبى استفاده مى شود كه واقعيت انسان، همان روح و نفس اوست. اينك در مفاد اين آيه دقت كنيد :

( قُلْ يَتَوَفاكُمْ مَلَكُ الْمَوْتِ الَّذى وُكِّلَ بِكُمْ، ثُمَّ اِلى ربِّكُمْ تُرْجَعُونَ .) (٤٥)

«بگو فرشته مرگ كه براى شما گمارده شده، گريبانتان را مى گيرد. آنگاه به سوى پروردگار خود باز مى گرديد.»

لفظ «تَوَفّى» ، بر خلاف آنچه معروف است، به معناى ميراندن نيست بلكه به معناى اخذ و گرفتن است.(٤٦)

بنابر اين، مفاد جمله «يَتَوفّاكُم» اين است كه : «شماها را مى گيرد.» هرگاه واقعيت انسان همان روح و روان او باشد، تعبير آيه صحيح خواهد بود، ولى اگر روح و روان، قسمتى از شخصيت انسان را تشكيل دهد و نيم ديگر او بدن خارجى او باشد، در اين صورت چنين تعبيرى مجاز خواهد بود؛ زيرا هرگز فرشته مرگ، بدن و ماده خارجى ما را نمى گيرد، بلكه جسد به همان وضع خود باقى است و تنها روح ما را مى ستاند.

آياتى كه موقعيت روح و روان را نسبت به انسان روشن مى سازد، منحصراً به اين آيه نيست و ما به عنوان نمونه، به يك آيه اكتفا مىورزيم.

اين حقيقت كه «واقعيت انسان و مركز كمالات روحى و معنوى او همان روح است، و بدن لباسى است كه بر آن پوشانيده اند» با توجه به بقاى روح پس از مرگ، كه در مطلب نخست تشريح شد، كاملا واضح مى گردد. قرآن مرگ را فناى انسانيت و پايان زندگى بشر نمى داند، بلكه براى «شهيدان و صالحان» و «جنايتكاران» ، حياتى پيش از فرا رسيدن روز رستاخيز معتقد است، حياتى همراه با «فرح و شادى» ، «تبشير و نويد» و همراه با «عذاب دردناك» و....

هرگاه واقعيت انسان همان بدن عنصرى او باشد، شكى نيست كه بدن پس از چند صباحى متلاشى شده و به عناصر گوناگون تبديل مى گردد در اين صورت بقاى انسان، يا حيات برزخى نامفهوم خواهد بود.

٣ ـ قرآن و امكان ارتباط با جهان ديگر

اثبات بقاى روح مجرد از ماده، براى تجويز و مفيد بودن استغاثه كافى نيست، بلكه بايد علاوه بر بقاى آن، امكان وجود ارتباط از نظر علمى و قرآنى ثابت گردد، كه ما در كتاب «اصالت روح» به طور گسترده در اين باره سخن گفته ايم و در اينجا بطور اجمال متذكر مى شويم كه آياتى چند، گواهى مى دهند كه ارتباط بشر با گذشتگان باقى است و هنوز اين پيوند قطع نشده است :

الف ـ صالح با ارواح قوم خويش سخن مى گويد :

( فَعَقَرُوا النّاقَةَ وَعَتَوْا عَنْ اَمْرِ رَبِّهِمْ وَقالُوا يا صالِحُ ائْتِنا بِما تَعِدُنا اِنْ كُنْتَ مِنَ الْمُرْسَلينَ .) (٤٧)

«شتر را (كه معجزه صالح بود) پى كردند و از دستور پروردگار خود سر پيچيدند و گفتند، اگر پيامبرى، عذابى كه بما وعده مى دهى بياور.»

«فَاَخَذَتْهُمُ الرَّجْفَةُ فَاَصْبَحُوا فى دارِهِمْ جاثِمين »(٤٨)

«زلزله اى (بر اثر صحيه آسمانى) آنان را فرا گرفت و در خانه هاى خويش بى جان افتادند.»

( فَتَوَلّى عَنْهُمْ وَقالَ ياقَوْمِ لَقَدْ اَبْلَغْتُكُمْ رِسالَةَ رَبِّى وَنَصَحْتُ لَكُمْ وَلكِنْ لاتُحِبُّونَ النّاصِحِينَ .) (٤٩)

«آنگاه از آنان روى برگرداند و سر برتافت و گفت : اى قوم، من پيامهاى خداوند را رسانيدم و شما ناصحان را دوست نمى داريد.»

دقت در آيه هايى كه گذشت

آيه نخست، حاكى است؛ آنان هنگامى كه زنده بودند، از او عذاب الهى درخواست كردند.

آيه دوم حاكى است كه عذاب الهى فرا رسيد و همه آنان را نابود كرد.

آيه سوم بيانگر اين مطلب است كه حضرت صالح پس از مرگ و نابودى آنان، با آنها سخن مى گويد و مى فرمايد :

«من پيامهاى پروردگار را رسانيدم، ليكن شماها نصيحت گويان را دوست نمى داريد»

گواه روشن بر اين كه او پس از نابودى با آنان چنين سخن مى گويد، دو چيز است :

١ ـ نظم آيات به شكلى كه گفته شده.

٢ ـ حرف «فا» در لفظ «فتولى» كه گواه بر ترتيب است؛ يعنى پس از نابودى آنان، از آنها روى برتافت و به آنان چنين گفت :

جمله( ولكن لا تُحِبُّونَ النّاصِحينَ ) مى رساند آنان چنان در عناد و شقاوت فرو رفته بودند كه حتى پس از مرگ نيز داراى چنين روحيه خبيث بودند كه افراد پند ده و اندرزگو را نيز دوست نمى داشتند.

صريح قرآن اين است كه او با ارواح امت خود به طور جدى سخن مى گويد و آنان را طرف خطاب قرار مى دهد و از عناد مستمر آنان كه پس از مرگ نيز با آنان همراه بود خبر مى دهد، مى گويد : هم اكنون نيز ناصحان را دوست نمى داريد.

ب ـ شعيب با ارواح گذشتگان سخن مى گويد :

( فَأَخَذَتْهُمُ الرَّجْفَةُ فَاَصْبَحُوا فى دارِهمْ جاثِمينَ ) (٥٠)

«زمين لرزه آنان را فرا گرفت و در خانه هاى خود هلاك شدند.»

( اَلَّذِينَ كَذَّبُوا شُعَيْباً كَأَنْ لَمْ يَغْنَوْا فيها اَلَّذينَ كَذَّبُوا شُعَيْباً كانُوا هُمُ الخاسِرِينَ ) (٥١)

«گروهى كه شعيب را تكذيب كردند، تو گويى در آن ديار نبودند گروهى كه او را تكذيب كرده اند، زيانكاران بودند.»

( فَتَوَلّى عَنْهُمْ وَقالَ يا قَوْمِ لَقَدْ أَبْلَغْتُكُمْ رسالاتِ رَبِّى وَنَصَحْتُ لَكُمْ فَكَيْفَ آسى عَلى قَوْم كافِرينَ ) (٥٢)

«از آنان روى برتافت و گفت : اى قوم من، من پيامهاى خدايم را رسانيدم و شماها را نصيحت كردم، چگونه بر گروهى كه كافرند، اندوه بخورم؟»

شيوه استدلال در اين آيه با آيه هاى مربوط به صالح، يكى است.

ج ـ پيامبر اسلام با ارواح انبيا سخن مى گويد :

( وَسْئَلْ مَنْ اَرْسَلْنا مِنْ قَبْلِكَ مِنْ رُسُلِنا اَجَعَلْنا مِنْ دُونِ الرَّحْمنِ الِهَةً يُعْبَدُونَ ) (٥٣)

«از پيامبران پيشين بپرس آيا غير از خداى رحمان خدايى قرار داديم كه مورد پرستش قرار گيرد؟»

ظاهر آيه اين است كه پيامبر مى تواند از همين نشأت طبيعى، با پيامبران كه در نشأت ديگر بسر مى برند تماس بگيرد تا روشن شود كه دستور خداوند در تمام قرنها و اعصار به تمام پيامبران اين بود كه جز خداى يگانه را نپرستند.

د ـ قرآن بر پيامبران درود مى فرستد :

قرآن مجيد در مواردى، بر پيامبران سلام و درود فرستاده است و هرگز اين سلام ها و درودها، تحيات خشك و تعارف هاى بى معنا و تشريفاتى نبوده است.

بسى دور از انصاف است اگر بخواهيم معانى عالى قرآن عزيز را در سطحى پياده كنيم كه رنگ ابتذال بخود گيرد. درست است كه امروز ماترياليست هاى جهان كه براى روح و روان اصالتى قائل نيستند، در نطق هاى خود براى تعظيم رهبران و پايه گذاران مكتب مادى گرى، درود فرستاده و سلام مى گويند ولى آيا صحيح است مفاهيم عالى قرآن را كه حاكى از يك حقيقت و واقعيت است، در اين سطح پياده كنيم و بگوييم تمام اين درودها، كه قرآن بر پيامبران فرستاده و ما مسلمانان نيز آنها را شب و روز مى خوانيم، مشتى تعارفات خشك و بى معنا است؛ مانند آن كه مى فرمايد :

١ ـ( سَلامٌ عَلى نُوحِ فِى الْعالَمين )

٢ ـ( سَلامٌ عَلى اِبْراهيم )

٣ ـ( سَلامٌ عَلى مُوسى وَهارُون )

٤ ـ( سَلامٌ عَلى آلْ ياسين )

٥ ـ( سَلامٌ عَلَى الْمُرْسَلينَ ) .(٥٤)

هـ ـ درود بر پيامبر در حال تشهد :

تمام مسلمانان جهان، با اختلافهايى كه در فروع فقهى دارند، هر صبح و شام در تشهد نماز، پيامبر عظيم الشأن خدا را مورد خطاب قرار داده، مى گويند :

«السَّلامُ عَلَيْكَ اَيُّها النَّبىُّ وَرَحْمَةُ اللهِ وَبَرَكاتُهُ»

امّا چيزى كه هست، شافعى و برخى ديگر، آن را در تشهد لازم و واجب مى دانند و پيروان مذاهب ديگر مستحب مى شمارند. ليكن همگى اتفاق نظر دارند كه پيامبر به مسلمانان چنين تعليم داده است.(٥٥) و سنت پيامبر در حال حيات و ممات او باقى است.

اگر به راستى ارتباط و پيوند ما با پيامبر، مقطوع و بريده است، پس چنين سلامى، آنهم بصورت خطاب، چه معنايى دارد؟

دلائل امكان ارتباط و وقوع آن، منحصر به آنچه كه گفته شد نيست بلكه دراين مورد آيات ديگرى نيز داريم كه به خاطر اختصار مطرح نشد. علاقه مندان مى توانند مشروح اين بخش را در كتاب «اصالت روح از نظر قرآن» مطالعه كنند و در آنجا قسمتى از آيات نقل شده است.

در پايان يادآور مى شويم كه استدلال به سلام در تشهد، به خاطر قطعى بودن آن در ضمن آيات، مورد بحث قرار گرفت.

نتيجه بحث

در مطلب نخست ثابت شد كه مرگ پايان زندگى و فناى انسان نيست، بلكه دريچه اى است براى انتقال او به جهان ديگر.

در مطلب دوم روشن گرديد كه واقعيت انسان، همان روح و روان او است، و بدن لباسى است كه بر آن پوشانيده شده و اگر روح و روان او باقى است، قهراً واقعيت و شخصيت و تمام توانايى او (منهاى آن نوع از توانايى كه در گرو بدن مادى و وابسته به آن است) نيز باقى مى باشد. بنابر اين اگر در اين جهان نفس او قدرت بر نيايش و دعا داشت، يا مى توانست به اذن خدا، كارهاى خارق العاده انجام دهد، در آن سرا نيز نفس قدسى او به اذن خدا قادر و تواناست و جز كارهايى كه نيار به بدن مادى دارد، بر تمام كارها قادر و توانا مى باشد.

در مطلب سوم ثابت شد كه ارتباط انسانهاى اين نشأت با انسانهاى آن نشأت امكان پذير است و ارواح مقدس شنواى سخنان و كلمات ما مى باشند.

با توجه به سه مطلبى كه گذشت، امكان فلسفى مطلب ثابت گرديد؛ يعنى ثابت شد كه اولياى الهى مى توانند سخنان ما را دريافت كنند، و به اذن الهى نيز پاسخ بگويند ولى آيا چنين كارى از نظر قوانين اسلامى مشروع است يا نه، پاسخ آن را مطلب چهارم بر عهده دارد كه مى آوريم :

٤ ـ مسلمانان و درخواست حاجت از ارواح مقدس

١ - «ابن تيميه» و پيروان او با پيشداورى خاص، منكر آنند كه صحابه پيامبر و گروههاى بعد از صحابه، از پيامبر درخواست حاجتى كرده باشند و در اين باره مى گويند :

«هيچ كس از گذشتگان امت در عصر صحابه و نه در عصر تابعين و يا تابعين تابعين، نماز و دعا در كنار قبر پيامبران را انتخاب نمى كردند و هرگز از آنان درخواست نمى كردند و به آنان استغاثه نمى جستند نه در غياب آنان و نه در كنار قبورشان.»(٥٦)

شايد يك فرد غير مطلع از تاريخ صحابه و تابعين تصور كند كه اين نسبت حقيقت دارد ولى مراجعه به تواريخ درست، خلاف آن را ثابت مى كند. ما از باب نمونه مواردى را يادآور مى شويم :

«در دوران خلافت عمر خشكسالى پيش آمد و مردى كنار قبر پيامبر آمد و گفت : اى رسول خدا براى امت خود آب بطلب كه آنان نابود شدند. پس پيامبر به خواب او آمد و فرمود : پيش عمر برو و بر او سلام رسان و آگاهش كن كه همگى سيراب خواهند شد.»(٥٧)

سپس «سمهودى» مى گويد :

«اين جريان گواه بر آن است كه در حالى كه پيامبر در برزخ است مى توان از او چيزى خواست و دعا كرد و اين مطلب اشكال ندارد؛ زيرا او از درخواست افراد، آگاه است؛ از اين جهت مانع ندارد كه بسان حال حيات از او درخواستى كرد و دعايى نمود.»(٥٨)

٢ ـ «سمهودى» همچنين از «حافظ ابوعبدالله محمد بن موسى بن النعمان» با سندى منتهى به «على بن ابى طالبعليه‌السلام » نقل مى كند كه سه روز از دفن پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم گذشته بود كه عربى از خارج مدينه آمد، خاك قبر پيامبر را بر سر پاشيد و گفت :

«يا رَسُولَ اللهِ قُلْتَ فَسَمِعْنا قُولَكَ وَوَعَيْتَ عنِ الله سبحانَهُ ما وَعَيْنا عَنْك، وَكانَ فيما اَنْزَلَ عَلَيْكَ( وَلَوْ أَنَّهُمْ اِذْ ظَلَمُوا اَنْفُسَهُمْ جاءُوكَ فَاسْتَغْفَرُوا اللهَ... ) وَقدْ ظَلَمْتُ وَجِئْتُكَ تَسْتَغْفِرْ لى....»(٥٩)

«اى رسول خدا، تو گفتى و ما گفتار تو را شنيديم، از خدا اخذ كردى، آنچه ما از تو اخذ نموديم، از چيزهايى كه بر تو نازل شده است، اين آيه است : «هرگاه آنان بر نفس خويش ستم كردند، نزد تو بيايند و از خدا طلب آمرزش كنند، تو نيز درباره آنان طلب آمرزش نمايى، خدا را آمرزنده مى يابند.» من بر نفس خويش ستم كرده و پيش تو آمده ام، برايم طلب آمرزش بنما و...»

نويسنده «وفاء الوفا لاخبار دارالمصطفى» در خاتمه باب هشتم، وقايع فراوانى نقل مى كند و همگى حاكى از آن است كه استغاثه و درخواست حاجت از پيامبر «سيره مستمره» مسلمانان بوده است، او حتى مى نويسد : امام محمد بن موسى بن نعمان پيرامون اين موضوع كتابى تحت عنوان «مصباح الظلام فى المستغيثين بخيرالانام» نوشته است.

٣ ـ «محمد بن منكدر» مى گويد :

«مردى هشتاد دينار نزد پدرم به عنوان امانت گذارد و به او گفت : اگر به اين پول نياز پيدا كردى خرج كن، آنگاه خود به جهاد رفت. اتفاقاً گرانى پيش آمد و پدرم آنها را خرج كرد، سرانجام روزى صاحب پول آمد و مطالبه پول خود را نمود. پدرم به او گفت كه فردا مراجعه كند و شب را به مسجد آمد، در حالى كه به قبر و منبر پيامبر اشاره مى كرد، تا نزديك صبح در حال استغاثه بود، در همين هنگام در تاريكى مسجد مردى پديدار شد و گفت : اى ابا محمد بگير، وى كيسه اى به پدرم داد كه در آن هشتاد دينار بود.»(٦٠)

٤ ـ «ابوبكر بن مقرى» مى گويد :

«گرسنگى بر من و طبرانى و ابوالشيخ غلبه كرد و ما كنار قبر پيامبر بوديم، چون شب فرا رسيد به كنار قبر حضرت رفتم و گفتم : «يا رسول الله الجوع....» چيزى نگذشت كه درب مسجد كوبيده شد، مردى علوى با دو جوان وارد شدند، در حالى كه در دست هر كدام زنبيلى مملو از غذا بود... موقعى كه از خوردن غذا فارغ شديم آن مرد علوى گفت... رسول خدا را در خواب ديدم، به من امر كرد كه به سوى شما غذا بياورم.»(٦١)

٥ ـ «ابن جلاّد» مى گويد :

«زمانى وارد مدينه شدم كه در نهايت فقر بودم. نزديك قبر رسول خدا آمده، گفتم : اى پيامبر خدا، ميهمان تو هستم... ناگهان خواب بر من مستولى گشت، پس در خواب پيامبر را ديدم كه نانى به دستم داد....»(٦٢)

ما اينك كارى با صحّت و سقم اين جريانها و واقعه ها نداريم. سخن ما اين است كه اين وقايع ـ خواه راست باشند خواه دروغ ـ گواهى مى دهند كه چنين كارى عمل شايعى بوده است و اگر اين اعمال بدعت و حرام، يا شرك و كفر بود، هرگز جاعلان و واضعان حرفه اى چنين مطالبى را نقل نمى كردند، كه آنان را از انظار مردم بيندازند.

ما در كتاب «اصالت روح» بخش «ارتباط ارواح» ، روايات و احاديثى نقل كرديم كه همگى حاكى از صحت درخواست دعا از ارواح مقدس است.

در اين جا از تذكر نكاتى ناگزيريم :

١ ـ از آنجا كه اين نوع قضايا وحوادث با مزاج گروهى سازگار نيست ـ لذا ـ بدون تحقيق از اسناد و راويان آنها، همه را مجعول و موضوع قلمداد مى كنند، آيا اين نوع انكار ناروا بر استدلال ما ضرر مى رساند؟

در پاسخ بايد گفت : اين نوع برخورد با حوادث تاريخى، موجب نابودى تاريخ مى گردد؛ زيرا تعداد اين نوع درخواست حاجت، به اندازه اى است كه نمى توان همه را دروغ و بى پايه انگاشت. اگر كسى در فكر گردآورى اين نوع نقلها و حكايتها باشد، مى تواند كتابى بس ضخيم و قطور را تدوين كند.

حال فرض كنيم كه اين نقلها و حكايتها دروغ و بى پايه است ولى همين ادعاهاى بى پايه در طول تاريخ، از يك حقيقت كه ما به دنبال آن هستيم، حكايت مى كند و آن اين كه : اگر چنين درخواستها و استغاثه ها بر خلاف شرع بود، هرگز به عنوان افتخار جعل و وضع نمى كردند؛ زيرا در اين صورت نه تنها مقام خود را بالاتر نمى بردند، مايه تنزّل و سقوط در خشم جامعه مى گرديدند.

واضعان و جاعلان حديث و تاريخ مى كوشند چيزهايى را جعل و وضع كنند كه مزاج جامعه آمادگى پذيرايى از آن را داشته باشد. هرگاه چنين اعمالى بر خلاف قرآن و سنت بود، هرگز دست به وضع آنها نزده و خود را در انظار مردم پايين نمى آوردند.

٢ ـ استمداد از ارواح مقدس، خواه به صورت درخواست دعا باشد يا به صورت درخواست انجام فعل (بهبودى بيمار، و باز گردانيدن گمشده و...) با توجه به چهار اصل كه بيان گرديد بلامانع است.

رايج در ميان مسلمانان به هنگام توسل به ارواح مقدس، همان درخواست دعا و اين كه روح مقدس پيامبر از خداوند بخواهد كه خدا گناه او را ببخشد و حاجت دنيوى و يا اخروى او را برآورد و با اين همه درخواست انجام فعل مانند : بهبودى بيمار، آزاد شدن اسير، رفاه در زندگى با درخواست دعا از نظر دليل يكسان مى باشند.

٣ ـ چنين درخواستهايى، با توجه به ميزانى كه درباره «عبادت» يادآورديم، هرگز عبادت ارواح مقدس و پرستش آنها نيست؛ زيرا درخواست كننده، در آنها نه به الوهيت معتقد است و نه به ربوبيت، و نه آنها را خدا (ولو خداى كوچك) مى انديشد ونه كارگردان جهان آفرينش و يا بخشى از آن مى داند و نه معتقد است كه بخشى از افعال خدا، به آنها واگذار شده است، بلكه آنان را بندگان پاك و فرمانبر درگاه خدا مى دانند كه در زندگى دنيوى كوچكترين خلافى را مرتكب نشده اند.

با توجه به مبانى چهارگانه قدرت و توانايى برخى از آنان، بر انجام خواسته هاى متوسلان، جاى شك و ترديد نيست كه آنان موجودات زنده اند و ارتباط ما با آنها برقرار است، چيزى كه هست اين است كه انجام هر كارى؛ اعم از دعا و غير آن، منوط به اذن الهى است و آنان مصداق روشن( وما تَشاءُونَ إلاّ أَنْ يَشاءَ الله ) مى باشند.

حضرت مسيحعليه‌السلام همان طور كه در حيات دنيوى مى توانست درباره افرادى از خدا درخواست خير كند و يا به اذن پروردگار به نابينايان مادر زاد و مبتلايان به بيمارى برص شفا بخشد، همچنين پس از انتقال به سراى ديگر، به حكم اين كه اين قدرتها و توانها مربوط به روح و روان او است نه به جسم و تن او، نيز قادر بر انجام هر دو كار مى باشد، چيزى كه هست در هر دو مرحله، اذن الهى و تعلق مشيت او بر نزول فيض از اين مجرا شرط حتمى و لازم است.

٥ ـ اين نوع تواضع و فروتنى ها نسبت به پيشوايان معصوم، هر چند به ظاهر توجه به خود آنها است اما اگر باطن اين توجه و توسلها را بشكافيم، مطلوب واقعى، و مسؤول حقيقى خود خدا است و در حقيقت توجه به اسباب، عين توجّه به مسبب الأسباب مى باشد و كسانى كه در مسائل سير سلوك گامهاى استوار دارند، بر اين حقيقت با ديده دل واقف و آگاهند.

متوسّلان با معرفت بر اين اسبابها و وسائل، نه اصالتى قائلند و نه استقلالى، بلكه وسيله اى مى انديشند كه خداى سبب ساز، آنها را مجراى فيض و طريق وصول رحمت خود قرار داده و خود نيز مؤمنان را بر تحصيل آن امر نموده است. آنجا كه فرموده است :

( يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنوا اتَّقُوا اللهَ وَابْتَغوا اِلَيْهِ الوَسِيلَةَ وَجاهِدُوا في سَبِيلِهِ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُون ) (٦٣)

«اى افراد با ايمان، از (مخالفت با) خدا بپرهيزيد و به سوى او وسيله تحصيل كنيد، و در راه او جهاد كنيد، شايد رستگار شويد.»

اگر نماز و روزه و كليه فرايض الهى وسيله است، دعاى پاك انبيا و اوليا نيز به حكم آيات پيشين (آيات مربوط به طلب آمرزش) وسيله است و توجه به اين وسائل، عين توجه به آفريننده وسيله است، و عمل به دستورى است كه در آيه ياد شده وارد شده است.

______________________

پی نوشت ها :

١ ـ بقره : ١٦٥

٢ ـ توبه : ٣١ «اِتَّخَذُوا اَحْبارَهُمْ وَرُهْبانَهُمْ اَرْباباً مِنْ دوُنِ الله»

٣ ـ بقره : ٢٥٥، «مَنْ ذَا الَّذِى يَشْفَعُ عِنْدَهُ اِلاّ بِاِذْنِه»

٤ ـ ملل و نحل، ج ٢، ص ٢٤٤

٥ ـ يونس : ١٨

٦ ـ زمر : ٣

٧ ـ انبياء : ٢٦

٨ ـ آل عمران : ٣٢

٩ ـ بقره : ١٢٤

١٠ ـ شورى : ٢٣، «لا اَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ اَجْراً اِلاَّ الْمَوَّدةَ فِى الْقُربى.»

١١ ـ بقره : ٣٤؛ يوسف : ١٠٠

١٢ ـ اعراف : ٢٨

١٣ ـ كهف : ٩٥

١٤ ـ آل عمران : ١٥٩

١٥ ـ ممتحنه : ١٢

١٦ ـ توبه : ١٠٣

١٧ ـ ممتحنه : ٤

١٨ ـ مريم : ٤٧

١٩ ـ توبه : ١١٤

٢٠ ـ نساء : ٦٤

٢١ ـ نساء : ٥٩

٢٢ ـ منافقون : ٥

٢٣ ـ يوسف : ٩٨-٩٧

٢٤ ـ توبه : ١٩

٢٥ ـ منافقون : ٦

٢٦ ـ اعراف : ١٣٤

٢٧ ـ حشر : ١٠

٢٨ ـ مؤمن : ٧

٢٩ ـ كشف الارتياب،

٣٠ ـ شعراء : ٨٠

٣١ ـ نحل : ٦٩

٣٢ ـ بنى اسرائيل : ٨٢

٣٣ ـ يونس : ٥٧

٣٤ ـ در تشريح اين قسمت و استفاده از آيات قرآنى به كتاب «نيروى معنوى پيامبران (اثر نگارنده) مراجعه فرماييد. در اين كتاب مدارك قدرت روحى آنان، از قرآن ارائه شده است.

٣٥ ـ اعراف : ١٦٠

٣٦ ـ نمل : ٣٨٨

٣٧ ـ مائده : ١١٠

٣٨ ـ بقره : ١٥٤

٣٩ ـ آل عمران : ١٦٩

٤٠ ـ آل عمران : ١٧٠

٤١ ـ آل عمران : ١٧١

٤٢ ـ يس : ٢٧-٢٥

٤٣ ـ يس : ٢٩-٢٨

٤٤ ـ غافر : ٤٦

٤٥ ـ سجده : ١١

٤٦ ـ مرحوم «علاّمه بلاغى» در مقدمه «تفسير آلاء الرحمان» ، پيرامون لفظ «توفى» تحقيق ارزنده اى دارد.

٤٧ ـ اعراف : ٧٧

٤٨ ـ اعراف : ٧٨. در برخى از آيات علت نابودى آنان صيحه آسمانى (هود : ٦) و در برخى ديگر صاعقه (فصلت : ١٧) و در اين دو آيه زلزله معرفى شده است. و جمع آيات به اين طريق است كه صيحه شديد آسمانى همراه با صاعقه و زمين لرزه بوده است.

٤٩ ـ اعراف : ٧٩

٥٠ ـ اعراف : ٩١

٥١ ـ اعراف : ٩٢

٥٢ ـ اعراف : ٩٣

٥٣ ـ زخرف : ٤٥

٥٤ ـ صافات : ٧٩ و ١٠٩ و ١٢٠ و ١٣٠ و ١٨١

٥٥ ـ به كتاب تذكرة الفقها، ج ١ و كتاب خلاف، ج ١، ص ٤٤٧ مراجعه فرماييد. در كتاب «خلاف» تشهد را به چند صورت از عمر بن خطاب و عبدالله بن مسعود نقل كرده است كه همگى چنين سلامى را در بر دارند و پيشوايان فقه اهل تسنن؛ مانند ابوحنيفه و مالك و شافعى هر كدام يكى از اين صورت تشهدها را گرفته و روى آن فتوا داده اند.

٥٦ ـ «ولم يكن أحدٌ مِنْ سَلَفِ الأمة فى عصر الصحابة ولا التابعين ولا تابعى التابعين يَتَخَيّرون الصلاة والدُّعاء عِنْدَ قبور الأنبِياء ويسألونهم ولا يستغيثون بهم لا في مغيبهم ولا عند قبورهم.» (رساله «الهدية السنيه» ، ، طبع منار مصر).

٥٧ ـ «أصاب الناس قحطٌ في زمان عمر بن الخطاب فجاء رجلٌ الى قبر النبى فقال يا رسول الله استسق الله لأمتك فانّهم قد هلكوا فأتاه رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فى المنام فقال ائت عمر، فاقرئه السلام، وأخبره إنهم مسقون.» (وفاء الوفا، ج ٢، ص ١٣٧١)

٥٨ ـ «وَمَحَلّ الاستشهادِ طلبُ الإستسقاء منهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم وَهُو فى البرزخ ودعاؤهُ لرَبِّه فى هذه الحالة غيرُ ممتنِع وعلُمُه بسؤالِ مَنْ يَسأَله قَدْ ورَد فَلا مانِعَ مِنْ سؤالِ الإستسقاء وغيرهِ مِنْه كَما كانَ فى الدُنيا.» (وفاء الوفا، ج ٢، ص ١٣٧١)

٥٩ ـ وفاء الوفا، ج ٢، ص ١٣٦١؛ نساء : ٦٤

٦٠ ـ وفاء الوفا، ج ٢، ص ١٣٨٠ (طبع مصر) وى تا نمونه هايى از اين استغاثه ها را بيان كرده است.

٦١ ـ همان.

٦٢ ـ وفاء الوفا، ج ٢، ص ١٣٦١

٦٣ ـ مائده : ٣٥

فصل ١٣ - : طلب شفاعت از اولياى خدا

همگى با واژه «شفاعت» آشنايى كامل داريم، هنگامى كه سخن از جرم و گناه و محكوميت يك فرد به ميان مى آيد و شخصى پا درميانى و وساطت مى كند تا او را از مرگ و اعدام يا زندان و توقيف نجات بخشد، مى گوييم : فلانى در حق او شفاعت كرد.

«شفاعت» از ماده «شفع» به معناى جفت، در مقابل «وتر» به معناى طاق، گرفته شده است. علت اين كه به وساطت شخص براى نجات گنهكار شفاعت گفته مى شود، اين است كه مقام و موقعيت شفاعت كننده و نيروى تأثير او، با عوامل نجاتى كه در وجود شفاعت شونده هست (هر چند كم واندك باشد) به ضميمه و كمك هم، موجب خلاص شخص گنهكار مى گردند.

شفاعت اولياى خدا براى گنهكاران در ظاهر اين است كه عزيزان الهى، روى قرب و موقعيتى كه در پيشگاه خداوند دارند، (البته به اذن خدا و تحت ضوابط خاصى كه جنبه كلى دارد نه فردى) مى توانند براى مجرمها و گنهكاران وساطت كنند و از طريق دعا و نيايش، از خداوند بزرگ بخواهند كه از تقصير و گناه آنان در گذرد، البته شفاعت كردن و پذيرفته شدن شفاعت آنان، در گرو يك رشته شرايطى است كه برخى مربوط به شخص گنهكار و برخى مربوط به مورد شفاعت (گناه) مى باشد.

به عبارت ديگر، شفاعت همان كمك كردن اولياى خدا است با اذن خدا، به افرادى كه در عين گنهكار بودن پيوند معنوى خود را با خدا و پيوند روحى خويش را با اولياى خدا قطع نكرده اند و اين ضابطه پيوسته بايد محفوظ باشد.

و به يك معنا شفاعت اين است يك موجود مادون كه استعداد جهش و پيشرفت دارد، از موجود بالا، به صورت يك امر قانونى، يارى و مدد مى طلبد، البته مدد خواه از نظر كمال روحى بايد به حدى سقوط نكند كه نيروى جهش و تكامل را از دست بدهد و امكان تبديل او به يك انسان پاك، از ميان برود.

از زمان پيامبر گرامىصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم تا زمانهاى بعد، روش مسلمانان درخواست شفاعت از شافعان راستين بوده، و پيوسته از آنان در حال حيات و ممات، درخواست شفاعت مى كردند و چنين درخواستى را هيچ يك از دانشمندان اسلامى، با هيچ يك از مبانى و اصول اسلام مخالف نمى دانستند.

تا اين كه در قرن هفتم اسلامى ابن تيميه ديده به جهان گشود و با طرز تفكر خاصى با اين مسأله و بسيارى از سنن و روشهاى مستمر ميان مسلمانان مخالفت كرد، و سه قرن پس از وى محمد بن عبدالوهاب نجدى مجدداً پرچم مخالفت را برافراشت و مكتب ابن تيميه را به گونه اى شديد از نو زنده كرد.

يكى از نقاط اختلاف وهابيها با ديگر فرقه هاى اسلامى اين است كه آنان با اين كه بسان ديگر مسلمانان شفاعت را به عنوان يك اصل اسلامى پذيرفته اند و مى گويند كه روز قيامت شافعان درباره گنهكاران امت شفاعت خواهند كرد و پيامبر گرامى در اين قسمت سهم بزرگترى را دارد، در عين حال مى گويد : اما هرگز حق نداريم در اين جهان از آنان طلب شفاعت كنيم و در اين موضوع به اندازه اى تند رفته اند كه نقل متن سخنان آنان مايه ناراحتى روحى است، خلاصه گفتار آنان اين است كه :

پيامبر اسلام و ديگر پيامبران و فرشتگان و اوليا در روز رستاخيز حق شفاعت دارند ولى بايد شفاعت را از مالك شفاعت و اذن دهنده آن، كه خدا باشد، خواست و گفت :

«أَللّهُمَّ شَفِّعْ نَبِيَّنا مُحمداً فينا يَوْمَ الْقيامِةِ أَوْ أَللّهُمَّ شَفِّعْ فينا عبادَكَ الصّالِحينَ أَوْ مَلائِكَتَكَ أوْ نَحْوُ ذلِكَ مِمّا يُطْلَبُ مِنَ اللهِ لا مِنْهُمْ فَلا يُقالُ : يا رَسُولَ اللهِ أوْيا وَلِىَّ اللهِ أَسْأَلُكَ الشَّفاعَةَ أوْ غَيْرَها مِمّا لا يَقْدِرُ عَلَيْهِ اِلاَّ اللهُ فَإذا طَلَبَتَ ذلِكَ في أيّامِ الْبَرْزَخِ كانَ مِنْ أَقْسامِ الشِّرْكِ.» (الهدية السنيه، رساله دوم، ص ٤٢)

«پروردگارا! پيامبر و ديگر بندگان صالح خود را شفيعان ما در روز قيامت قرار ده، ولى ما حق نداريم بگوييم : اى پيامبر خدا، يا اى ولى خدا، در حق من شفاعت نما؛ زيرا شفاعت چيزى است كه جز خدا كسى بر آن قادر نيست، هرگاه چنين چيزى را از پيامبر، كه در برزخ بسر مى برد، بخواهى شرك ورزيده اى.»

وهابيها با يك رشته پندارها درخواست شفاعت از شافعان راستين را تحريم كرده و درخواست كننده را مشرك و عمل او را شرك مى نامند.

ما پيش از آن كه دلائل آنان را رسيدگى كنيم خود مسأله را از نظر كتاب و سنت و سيره مسلمين مورد بررسى قرار مى دهيم، آنگاه به دلائل آنان رسيدگى مى نماييم.