آئين وهابيت

آئين وهابيت0%

آئين وهابيت نویسنده:
گروه: ادیان و فرقه ها

آئين وهابيت

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

نویسنده: آية الله حاج شيخ جعفر سبحانى
گروه: مشاهدات: 13847
دانلود: 2454

توضیحات:

آئين وهابيت
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 69 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 13847 / دانلود: 2454
اندازه اندازه اندازه
آئين وهابيت

آئين وهابيت

نویسنده:
فارسی

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

دلائل ما بر استوارى درخواست شفاعت

دليل ما بر جواز درخواست شفاعت، مركب از دو چيز است و با ثبوت آن دو، مطلب كاملا روشن مى گردد :

الف ـ درخواست شفاعت، همان درخواست دعا است :

ب ـ درخواست دعا از افراد شايسته امرى مستحب است.

درخواست شفاعت همان درخواست دعا است

شفاعت پيامبر گرامى و ديگر شافعان راستين، جز دعا و نيايش به درگاه الهى نيست و در سايه قرب و مقامى كه آنان در پيشگاه خداوند دارند، بر اثر دعايى كه درباره گنهكاران انجام مى دهند، خداوند مهربان لطف و مهر گسترده خود را شامل حال افراد گنهكار نموده و آنان را مى بخشد و درخواست دعا از برادر مؤمن ـ چه رسد به پيامبر ـ امرى است مستحسن و هيچيك از علماى اسلام؛ اعم از وهابى و غير وهابى، در صحت آن ترديدى نكرده است.

البته نمى توان گفت : كه حقيقت شفاعت در تمام مواقف محشر، همان دعا به درگاه الهى است اما مى توان گفت كه يكى از معانى روشن آن همان دعا است و كسانى كه مى گويند :( يا وَجيهاً عِنْدَاللهِ اِشْفَعْ لَنا عِنْدَالله ) (١) همين معنا را قصد مى كنند.

«نظام الدين نيشابورى» در تفسير آيه :( مَنْ يَشْفَعْ شَفاعَةً سَيِّئةً يَكُنْ لَّهُ كِفْلٌ مِنْها ) (٢) از مقاتل نقل مى كند كه :

«الشَّفاعَةُ اِلَى اللهِ اِنَّما هِىَ الدَّعْوةُ لِمُسْلِم»

«حقيقت شفاعت همان دعا كردن براى مسلمان است.»

و از پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نقل شده است كه هر كس براى برادر مسلمان خود دعا كند، مستجاب مى شود وفرشته اى مى گويد : «براى تو نيز مانندآن خواهد بود.»

ابن تيميه از جمله افرادى است كه درخواست دعا از شخص زنده را صحيح مى داند. بنابر اين درخواست شفاعت اختصاص به پيامبر و اوليا ندارد بلكه مى توان از هر مؤمنى كه در پيشگاه خدا ارج و ارزشى داشته باشد، چنين درخواستى را نمود.

فخر رازى از جمله كسانى است كه شفاعت را به دعا و نيايش به درگاه الهى تفسير كرده و در تفسير آيه :

( وَيَسْتَغْفِرُونَ لِلَّذينَ آمَنوا رَبَّنا وَسِعَتْ كُلَّ شَيء رَحْمَةً ) (٣) مى گويد : اين آيه گواهى مى دهد كه شفاعت حاملان عرش تنها درباره گنهكاران است.(٤)

همچنانكه شفاعت پيامبر و پيامبران ديگر نيز درباره همين گروه است؛ زيرا خداوند چنين دستور مى دهد :

( وَاسْتَغْفِرْ لِذَنْبِكَ وَللْمُؤْمِنينَ وَالْمُؤْمِناتِ ) (٥)

«نسبت به گناهان خود و افراد با ايمان طلب آمرزش بنما.»

حضرت نوح نيز درباره خود و والدينش و كسانى كه به او ايمان آورده و همه افراد با ايمانى كه تا دامنه قيامت مى آيند طلب آمرزش كرده و از اين طريق رسالت شفاعت خود را انجام داده است.(٦)

اين بيان فخر رازى گواه بر آن است كه وى شفاعت را همان دعاى شفيع در حق گنهكار تلقى كرده و درخواست شفاعت را همان درخواست دعا دانسته است.

در احاديث اسلامى بسيار آمده است كه دعاى مسلمان در حق مسلمان را شفاعت مى داند.

ابن عباس از پيامبر نقل مى كند :

«ما مِنْ رَجُل مُسْلِم يَمُوتُ فَيَقُومُ عَلى جَنازَتِهِ اَرْبَعُونَ رَجُلا لايُشْرِكُونَ باللهِ شَيئاً اِلاّ شَفَّعَهُمُ اللهُ فِيهِ»(٧)

«هرگاه مسلمانى بميرد و بر جنازه او چهل مرد ـ كه شرك نمى ورزند ـ نماز بگزارند، خداوند شفاعت آنها را درباره وى مى پذيرد.»

در اين حديث دعا كننده به عنوان شافع معرفى شده است. حال اگر كسى در حال حيات خود از چهل دوست با وفايش بخواهد كه پس از مرگش براى گزاردن نماز بر جنازه اش حاضر گردند و در حق وى دعا نمايند، در واقع از آنها طلب شفاعت كرده و مقدمات شفاعت، بندگان خدا را فراهم كرده است.

در صحيح بخارى بابى است با عنوان :

«اِذا اسْتَشْفَعُوا اِلى اْلإمامِ لَيَسْتَسْقِىَ لَهُمْ لَمْ يَرُدَّهُمْ»

«هنگامى كه مردم از امام خود درخواست شفاعت كنند كه براى آنان باران بطلبد، درخواست آنان را رد نمى كند.»

و نيز بابى دارد با عنوان :

«اِذا اسْتَشْفَعَ المُشْرِكُونَ بِالْمُسْلِمِينَ عِنْدَ الْقَحْطِ»

«هنگامى كه مشركين در مورد قحطى طلب شفاعت نمايند.»(٨)

روايات اين دو باب گواهى مى دهند كه درخواست شفاعت، همان درخواست دعا است و نبايد آن را به صورت ديگر تفسير كرد.

تا اينجا يك پايه استدلال روشن گشت و آن اين كه : حقيقت «شفاعت طلبى» جز «دعا خواهى» نيست.

اكنون به تشريح پايه دوم استدلال مى پردازيم و آن اين كه «درخواست از برادر مؤمن ـ چه رسد به اولياى الهى ـ كاملا امر مطلوب و مستحب است.

درخواست دعا از افراد شايسته امرى است مستحب

قرآن و درخواست دعا از افراد شايسته

آيات قرآن گواهى مى دهند كه طلب آمرزش پيامبر در حق افراد، كاملا مؤثّر و مفيد مى باشد مانند آيه هاى زير :

١ ـ( وَاسْتَغْفِرْ لِذَنْبِكَ وَلِلْمُؤْمِنِينَ ) (٩)

«براى گناه خود و افراد با ايمان طلب آمرزش نما.»

٢ ـ( وَصَلِّ عَلَيْهِمْ اِنَّ صَلاتَكَ سَكَنٌ لَهُمْ ) (١٠)

«در حق آنان دعا كن، دعاى تو مايه آرامش آنها است.»

هرگاه دعاى پيامبر چنين نفعى به حال انسان دارد، چه مانعى دارد كه از او خواسته شود در حق انسانى چنين دعايى كند و از طرف ديگر درخواست دعا جز درخواست شفاعت، چيز ديگرى نيست.

٣ ـ( وَلَوْ اَنَّهُمْ اِذْ ظَلَمُوا اَنْفُسَهُمْ جاءوكَ فَاسْتَغْفَرُوا اللهَ وَاسْتَغْفَرَ لَهُمُ الرَّسُولُ لَوَجَدُوا اللهَ تَوّاباً رَحيما ) (١١)

«اگر آنان، هنگامى كه بر خويش ستم كردند، پيش تو مى آمدند و از خداوند طلب آمرزش مى كردند و پيامبر نيز براى آنان طلب آمرزش مى كرد، خدا را توبه پذير و رحيم مى يافتند.»

مقصود از «جاءوكَ» ؛ «به سوى تو مى آمدند» اين است كه : مى آمدند و درخواست دعا و طلب آمرزش از پيامبر مى كردند و اگر هدف غير از اين بود، آمدن آنان لغو مى شد و شرفيابى حضور پيامبر و درخواست دعا، خود گواه است بر انقلاب روحى، كه براى استجابت دعا زمينه را آماده مى سازد.

٤ ـ قرآن مجيد از فرزندان يعقوب نقل مى كند كه آنان از پدر خواستند در حقشان طلب آمرزش كند و يعقوب درخواست آنان را پذيرفت و به وعده خود عمل نمود.

( قالُوا يا أَبانَا اسْتَغْفِرْ لَنا ذُنُوبَنا اِنّا كُنّا خاطِئينَ قال سَوفَ اَسْتَغْفِرُ لَكُمْ رَبّي ) (١٢)

«گفتند : پدرجان! در حق ما طلب آمرزش كن، ما خطاكار بوديم، و او گفت : به همين زودى براى شما طلب آمرزش خواهم كرد.»

همه اين آيات، حاكى از آن است كه طلب دعا از پيامبر و ديگر صالحان، كه همان طلب شفاعت است، از نظر موازين اسلامى كوچكترين ايرادى ندارد. و روايات درخواست دعا از صالحان را براى فشرده گويى نقل نكرديم.

احاديث اسلامى و سيره صحابه

محدث معروف ترمذى، نويسنده يكى از صحاح اهل تسنن، از انس نقل مى كند :

«سَأَلْتُ النَّبِىَّ اَنْ يَشفَعَ لِي يومَ القِيامَةِ فَقالَ أَنَا فَاعِلٌ، قُلْتُ فَأَيْنَ اَطْلُبُكَ؟ فَقالَ : عَلَى الصِّراطِ....»(١٣)

« (انس مى گويد : ) از پيامبر درخواست كردم كه در روز قيامت در حق من شفاعت كند. وى پذيرفت و گفت شفاعت خواهم كرد. گفتم كجا تو را پيدا كنم؟ فرمود : كنار صراط.»

انس با ظرافت طبع از پيامبر گرامى درخواست شفاعت مى كند، وى نيز مى پذيرد و نويد عمل به او مى دهد.

سواد بن قارب از ياران پيامبر است، در ضمن اشعارى از پيامبر درخواست شفاعت مى كند و مى فرمايد :

فُكْنْ لي شَفِيعاً يَوْمَ لاذُوشَفاعَة

بِمُغْن فَتِيلا عِنْ سَوادِ بنِ قارب(١٤)

«اى پيامبر گرامى، روز رستاخيز شفيع من باش. روزى كه شفاعت ديگران به حال سواد قارب مفيد و سودمند نخواهد بود.»

مردى به نام «تبع» از قبيله «حمير» پيش از تولد پيامبر شنيده بود كه به همين زودى پيامبرى از سرزمين عربستان، از جانب خدا برانگيخته خواهد شد. وى پيش از مرگ نامه اى تنظيم كرد و از نزديكان خود درخواست نمود كه اگر روزى چنين پيامبرى مبعوث به رسالت شد، نامه مرا به او برسانيد و در آن نامه چنين نوشته بود :

«وِانْ لَمْ اُدْرِكْكَ فَاشْفَعْ لي يَوْمَ القِيامَةِ وَلاتُنْسِني»

«اگر عمرم وفا نكرد و پيش از درك تو درگذشتم، روز قيامت درباره من شفاعت نما و مرا فراموش مكن.»

وقتى نامه به دست پيامبر رسيد سه مرتبه فرمود :

«مرحباً بِتُبَّع اَلأَخِ الصَالِحِ»(١٥)

«آفرين بر تبّع برادر صالح من.»

پس اگر درخواست شفاعت شرك بود، هرگز پيامبر او را برادر خود نمى خواند و سه مرتبه بر او آفرين نمى گفت.

طلب شفاعت در حال مرگ

اين بخش از احاديث حاكى است كه طلب شفاعت از شفيع راستين، در حال حيات و زندگانى او، كاملا بى اشكال است.

از يك رشته روايات و احاديث استفاده مى شود كه صحابه پيامبر پس از وفات وى، از روح پاك او طلب شفاعت مى كردند. از باب نمونه :

١ ـ ابن عباس گويد : هنگامى كه اميرمؤمنان از غسل و كفن پيامبر فارغ گرديد روى او را باز كرد و گفت :

«بِأبِى أَنْتَ وأُمّي طِبْتَ حَيّاً وطِبْتَ مَيِّتاً... وَاذْكرنا عَندَ رَبِّكَ...»(١٦)

«پدر و مادرم فداى تو باد، در حال حيات و ممات پاك و پاكيزه هستى، از ما پيش پروردگار خود يادى كن.»

٢ ـ هنگامى كه پيامبر گرامى درگذشت، ابوبكر در منزل چهره او را باز كرد و بوسيد و گفت پدر و مادرم فداى تو باد در حال حيات و ممات پاك و پاكيزه هستى، از ما پيش پروردگار خود ياد كن و به خاطر داشته باش.(١٧)

روايات مذكور مى رساند كه در طلب شفاعت ميان حال حيات و مماتِ شفيع، تفاوتى نيست. پس با توجه به اين آيات و روايات و سنت جارى در ميان مسلمانان در تمام اعصار، موضوع درخواست شفاعت به صورت يك مسأله بديهى درمى آيد كه هرگز نبايد درباره آن كوچكترين شك و ترديدى به خود راه داد. گذشته از اين، صحابه پيامبر پس از درگذشت او، از او طلب دعا مى كردند و اگر درخواست دعا پس از وفات وى صحيح باشد، طلب شفاعت نيز كه نوعى درخواست دعا است، صحيح خواهد بود.(١٨)

فصل ١٤ - : بررسى دلائل وهابيها درباره منع درخواست شفاعت

در بخش گذشته با دلائل جواز درخواست شفاعت آشنا شديم و اكنون در صدد آنيم، كه با دلائل مخالفان اين عقيده آشنا شويم. گروه مخالف با يك رشته پندارها درخواست شفاعت از اولياى الهى را منع كرده اند كه اينك به گونه اى فشرده مورد بررسى قرار مى دهيم :

١ ـ درخواست شفاعت شرك است!

مقصود اين گروه، از شرك، شرك در عبادت است. و چنين وانمود مى كنند كه درخواست شفاعت، پرستش شفيع است.

در بخش نُهم به صورت گسترده، پيرامون عبادت بحث كرديم و روشن ساختيم كه هر نوع پرستش از شخص و يا درخواست شفاعت، در صورتى عبادت شمرده مى شود كه طرف را «اله» ، «خدا» ، «رب» ، «كارگردان جهان آفرينش» و يا «مبدأ و صاحب كارهاى خدايى» بدانيم در غير اين صورت، هر نوع سؤال و درخواست و نيز هر نوع تعظيم و خضوع عبادت شمرده نخواهد شد.

درخواست شفاعت از شفيعان واقعىِ درگاه الهى (كه به آنان از جانب خداوند اذن شفاعت داده شده) شرك نيست؛ چرا كه درخواست كننده شفاعت آنان را بندگان مقرب و برگزيدگان درگاهش مى داند، كه هرگز نه خدا هستند و نه كارهاى خدايى؛ مانند مغفرت و شفاعت به آنان تفويض شده است كه به طور خودسرانه و بدون اذن الهى درباره هر كس بخواهند بتوانند شفاعت كنند و يا از گناه او درگذرند.

اين گروه در چارچوب «اذن الهى» مى توانند درباره افراد خاصى كه روابط معنوى آنان با خدا برقرار بوده و پيوند روحى آنها با شفيعان الهى نگسسته باشد، درخواست آمرزش گناه و طلب مغفرت نمايند و چنين درخواستى هرگز عبادت شمرده نمى شود.

البته يادآور مى شويم كه اگر چنين درخواستى، در حال ممات، پرستشِ شفيع شمرده شود، بايد همين درخواست در حال حيات نيز عبادت شمرده شود.

و در بحث گذشته خاطر نشان ساختيم كه قرآن و سنّت دستور مى دهد كه مسلمانا حضور پيامبر برسند و از او درخواست كنند كه در حقشان استغفار كند و چنين عملى جز طلب شفاعت در حال حيات، چيز ديگرى نيست.

و ممكن نيست كه عملى، در ظرفى شرك و در ظرف ديگر عين توحيد باشد.

و به عبارت واضح تر، آنان مى گويند : شفاعت «فعل» خدا است و يا به تعبير صحيح تر : «حق» او است و درخواست فعل خدا از غير خدا عبادت او است همچنان كه آنان عين اين سخن را درباره درخواست شفاى بيمار از اوليا و مشابه آن تكرار مى كنند و مى گويند : اين نوع درخواستها، درخواست فعل خدا از غير او است و طبعاً چنين درخواستى عبادت و پرستش طرف خواهد بود.

پاسخ اين استدلال، با توجه به بحثهاى گذشته، كاملا روشن است و آن اين كه : در اين قانون كلى و ضابطه عمومى، احدى از مسلمين اختلافى ندارد و همگان مى گويند درخواست فعل خدا، از غير خدا عبادت او است و ملازم با اعتقاد به الوهيت و ربوبيت او مى باشد، ولى جان سخن اين جا است كه مقصود از فعل خدا چيست؟ هنوز نويسندگان وهابى در طول اين سه قرن ضابطه اى براى فعل خدا بيان نكرده اند، و بديهى است كه بدون تعيين چنين ضابطه اى، استدلال عقيم خواهد بود.

در بحث تعريف و تحديد عبادت، يادآور شديم كه در آيات فراوانى، افعال مختص خدا، به غير او نيز نسبت داده شده است؛ مثل اماته و ميراندن كه فعل مختص او است، چنانكه مى فرمايد : «وهُوَ الَّذي يُحيِى وَيُميتُ»(١٩) به غير او نيز نسبت داده شده است چنانكه مى فرمايد :

«حَتّى إذَا جاءَ اَحَدَكُمُ الْمَوْتُ تَوَفَّتْهُ رُسُلُنا»(٢٠)

«آنگاه كه مرگ يكى فرا رسيد، فرستادگان ما جان آنان را مى گيرند.»

اين تنها «ميراندن» نيست كه فعل مخصوص او است و به غير او نسبت داده شده، بلكه قسمتى از افعال خدا و چيزهايى كه فقط در او بايد طلب كرد، اجازه داده شده است كه از غير او نيز طلب كنيم، از باب نمونه :

قرآن به مسلمانان دستور مى دهد كه هر شبانه روز بگويند( وَاِيّاكَ نَسْتَعِينُ ) ؛ «فقط و فقط از تو استعانت مى جوييم» ولى در عين حال، در آيات ديگر دستور مى دهد كه از غير او مانند : نماز و صبر نيز استعانت جوييم چنانكه مى فرمايد :

(وَاسْتَعينُوا بِالصَّبْرِ وَالصَّلوةِ وَانَّها لَكَبيرةٌ اِلاّ عَلَى الْخاشِعينَ »(٢١)

«از بردبارى و نماز كمك گيريد و نماز كار دشوارى است مگر بر صاحبان خشوع.»

و ما اگر بخواهيم آياتى را كه در آنها، فعلِ مختص خدا، به غير او نيز نسبت داده شده است، در اينجا نقل كنيم سخن به درازا مى كش(٢٢) آنچه لازم است اين است كه با بينش قرآنى، به رفع اختلاف پرداخته و مقصود واقعى قرآن را به دست آوريم و آن اين كه :

هر يك از اين كارها، با قطع نظر از درخواست ما، دو صورت دارد :

١ ـ فاعلى فعل خود را بدون اتكا به موجودى، بدون كسب قدرت از مقامى و بدون احراز رضاى كسى، كارى را انجام دهد؛ مثلا جاندارى را بميراند و موجودى را يارى بخشد.

٢ ـ فاعل همين فعل را با اتكا به موجود برتر و در پرتو قدرت و توانايى مكتسب از مقام والاتر و با مشيّت و اذن خاص او، ايجاد كند.

كار نخست، كارى است الهى، و كار دوم كارى بشرى و غير الهى.

كار الهى و كار انسانى به اين دو صورت تجلى مى كند و اين ضابطه اى است كلّى براى شناخت فعل الهى از غير الهى.

فعل الهى؛ از قبيل : احياء و اماته، دادن شفا و رزق و روزى فعلى است كه فاعل در انجام آن به چيزى نيازمند نباشد.

در مقابل، فعل غير الهى فعلى است كه فاعل در انجام آن به غير خود؛ يعنى به موجود برتر و والاتر نياز داشته و بدون قدرت و مشيت او نتواند كارى صورت دهد.

با توجه به اين اصل : روشن مى شود شفاعتى كه حق مختص خدا است، غير از شفاعتى است كه از بندگان صالح درخواست مى شود.

خداوند در اِعمال اين حق، هيچگاه به غير خود نياز ندارد، در حالى كه بهره گيرى صالحان از آن، جز در پرتو اذن و مشيت حكيمانه او صورت نمى گيرد.

هرگاه از اولياى الهى، شفاعت به معناى نخست درخواست شود، فعل الهى از غير او درخواست شده است، و چنين درخواستى عبادت شمرده مى شود ولى اگر از آنان شفاعت به معناى دوم؛ يعنى شفاعت محدود و مأذون و به صورت يك حق اكتسابى درخواست گردد، در اين صورت فعل غير الهى از يك بشر درخواست شده است.

با توجه به اين ضابطه، مشت مغالطه گران از نويسندگان وهابى در اين مورد باز مى شود، و روشن مى گردد كه اين نوع درخواستها؛ اعم از درخواست شفاعت و غير آن؛ از قبيل شفا و امثال آن، به دو صورت انجام مى گيرد و هيچ موحّدى آن فعل را به صورت نخست درخواست نمى كند و هيچيك از بندگان صالح، هرچه هم از نظر آگاهى از معارف اسلام، در درجه پايين باشد، آنان را كارگردان جهان و كارپردازان دستگاه تكوين و تشريع نمى انگارد و آنان را موجوداتى كه خداوند شؤون و افعال خود را به آنان سپرده و در اِعمال شفاعت و قضاى حوائج، از هر محدوديت و شرطى پيراسته است، نمى داند.

خلاصه : درخواست شفاعت مأذون و محدود، درخواست فعل بشَر از خود بشَر است، نه درخواست فعل خدا از غير او.

به يارى خداوند، درباره فعل خدا و مختصات آن، سخن خواهيم گفت.

٢ ـ شرك مشركين به خاطر طلب شفاعت از بت ها

دومين استدلال وهابيان بر تحريم شفاعت از اولياى خدا، اين است كه خداوند بت پرستان حجاز را از آن رو مشرك خوانده است كه آنها از بت ها طلب شفاعت مى نمودند و در مقابل آنها به ناله و زارى پرداخته و درخواست وساطت مى كردند. چنان كه آيه زير بر آن گواهى مى دهد :

( وَيَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللهِ ما لا يَضرُّهُمْ وَلا يَنْفَعُهُم وَيَقُولُونَ هؤُلاءِ شُفَعاؤُنا عِنْدَ اللهِ ) (٢٣)

«موجوداتى را مى پرستند كه به آنها زيان و سودى نمى رسانند و مى گويند كه آنها شفيعان ما در نزد خدا هستند.»

بنابر اين هر نوع شفاعت خواهى از غير خدا، شرك و پرستش شفيع خواهد بود.

پاسخ : اولا؛ اين آيه كوچكترين دلالتى بر مقصود آنان ندارد و اگر قرآن آنان را مشرك مى داند نه از اين نظر است كه آنها از بت ها شفاعت مى خواستند بلكه علّت مشرك بودن آنان اين است كه بت ها را مى پرستيدند تا سرانجام آنها را شفاعت كنند.

اگر شفاعت خواهى از بت ها، پرستش آنها بود، ديگر دليلى ندارد كه بعد از «وَيَعْبُدُونَ» جمله اى مانند( وَيَقُولُونَ هؤُلاءِ شُفَعاؤُنا ) را بياورد.

اين كه در آيه، اين دو جمله به صورت عطف آمده اند، حاكى از اين است كه موضوع پرستش بت ها غير از مسأله شفاعت خواهى از آنان بوده است. پرستش بت ها نشانه شرك و دوگانه پرستى است و شفاعت خواهى از سنگ و چوب عمل احمقانه و دور از منطق و علم به شمار مى رود.

آيه هرگز دلالت ندارد كه شفاعت خواهى از بتها پرستش آنها است، چه رسد به اين كه شفاعت خواهى از اولياى حق و عزيزان درگاه وى نشانه پرستش آنها باشد.

ثانياً؛ فرض كنيد كه علّت «شرك» آنان «شفاعت خواهى» آنها از «بتان» بوده است ولى ميان اين نوع شفاعت خواهى و شفاعت خواهىِ مسلمانان، از زمين تا آسمان فاصله است. آنها بتان را مالكان شفاعت و صاحب اختيار درگاه الهى در مسائل مربوط به «آمرزش گناه» و «شفاعت» مى دانستند، تو گويى خدا در اين موارد از اين امور منفصل شده و اين نوع امور را به «بتان» سپرده است، طبعاً چنين شفاعت خواهى، عبادت آنان خواهد بود؛ زيرا با اعتقاد به «الوهيت» و «ربوبيت» و «مبدأ كارهاى الهى بودن آنان» درخواست شفاعت مى شد، در حالى كه يك فرد مسلمان از اولياى الهى به عنوان يك فرد مقرب و يك بنده آبرومند و يك «عبد مأذون از جانب خداوند در مسأله شفاعت» درخواست شفاعت و طلب دعا مى نمايد و مقايسه اين دو نوع بهم و عظمت هر كدام بر ديگرى بسى دور از انصاف و واقع بينى است.

٣ ـ درخواست حاجت از غير خدا حرام است

سوّمين دليل آنان بر تحريم درخواست شفاعت از اوليا، اين است كه به حكم صريح قرآن، نبايد در مقام دعا، غير خدا را بخوانيم و درخواست شفاعت از غير او، نوعى درخواست حاجت از غير خداست.

قرآن مجيد مى فرمايد :( فَلا تَدْعُوا مَعَ اللهِ أَحَداً ) ؛(٢٤) «با خدا، غير خدا را نخوانيد.» هرگاه گفته شود دعوت غير خدا حرام است و از طرف ديگر، شفاعت براى اولياى او ثابت مى باشد، راه جمع همان است كه شفاعت اوليا را از خدا بخواهيم نه از خود آنان.

و گواه بر اين كه اين نوع دعوت ها عبادت و پرستش است آيه زير مى باشد :

( اُدْعُوني اَسْتَجِبْ لَكُمْ اِنَّ الَّذِينَ يَسْتَكْبِرُونَ عَنْ عِبادَتي سَيَدْخُلُونَ جَهَنَّمَ داخِرين ) (٢٥)

«مرا بخوانيد تا اجابت كنم، كسانى كه از پرستش من كبر مىورزند، به زودى وارد دوزخ خواهند شد.»

با كمى دقت، خواهيم ديد كه در آغاز آيه لفظ «دعوت» و در آخر آن لفظ «عبادت» به كار رفته است و اين گواه بر اين است كه دعوت و عبادت يك مفهوم دارند.

در كتابهاى اخلاق آمده است : «الدُّعاءُ مُخُ العِبادَةِ» ؛ «دعا كردن مغز پرستش است.»

پاسـخ :

اولا؛ مقصود از حرام بودن دعوت غير خدا در جمله «فَلاتَدْعُوا» مطلقِ خواندن و درخواست نيست بلكه مقصود از حرام بودن دعوت، حرمت پرستش غير خدا است، به گواه ما قبل آيه كه مى فرمايد : «وَاَنَّ الْمَساجِدَ للهِ» اين جمله دليل بر اين است كه مقصود از دعوت در آيه، دعوت خاصى است كه ملازم با پرستش است و آن قيام توأم با ذلّت و خضوع بى نهايت در برابر كسى است كه او را الله و خداى جهان و رب و اختياردار جهان و حاكم مطلق بر صحنه آفرينش مى دانيم. (٢٦) و اين قيود در درخواست شفاعت از بنده اى كه خدا به او چنين حقى را اعطا كرده است، كه به اذن او شفاعت كند، وجود ندارد.

ثانياً؛ آنچه در آيه تحريم شده، اين است كه كسى را همراه خدا بخوانيم و او را در رتبه خدا بيانديشيم؛ چنانكه لفظ «مع الله» روشنگر اين مطلب است. اگر كسى از پيامبر بخواهد كه در حق او دعا كند تا خدا گناهان او را ببخشد يا حاجت او را برآوَرد، هرگز همراه خدا كسى را نخوانده است بلكه حقيقت اين دعوت جز دعوت خدا چيز ديگرى نيست.

اگر درخواست حاجت از بت، در برخى از آيات شرك معرفى شده، به خاطر اين است كه آنها را خدايان كوچك، اختياردار همه و يا بخشى از كارهاى خدا و قادر بر انجام مقاصد خويش، مى دانستند و لذا قرآن مجيد در مقام انتقاد از اين نوع انديشه ها مى فرمايد :

( وَالَّذِينَ تَدْعُونَ مِنْ دُوِنِه لا يَسْتَطِيعُونَ نَصْرَكُمْ وَلا أَنْفُسَهُمْ يَنْصُرُونَ .) (٢٧)

«بت هايى را كه جز خدا مى خوانيد، نمى توانند شما را و خود را كمك كنند.»

و نيز مى فرمايد :

( اِنّ الذَّينَ تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللهِ عِبادٌ أَمْثالُكُمْ ) (٢٨)

«كسانى را كه جز خدا مى خوانيد، بسان شما بندگان خدا هستند.»

خلاصه، مشركين بتها را خدايان كوچك مى انديشيدند و آنها را متصرف مطلق و اختياردار افعال الهى مى دانستند ولى درخواست شفاعت و دعا از شخصى كه خدا به او چنين حق و مقامى را داده است، فاقد اين شرايط است.

ثالثاً؛ «دعوت» معناى وسيع و گسترده اى دارد و احياناً بطور مجاز در «عبادت» استعمال مى شود؛ مانند آيه(٢٩) و حديثى(٣٠) كه مستدل به آن استدلال كرده است در صورتى كه چنين استعمالات جزئى به صورت مجاز دليل نمى شود كه هميشه دعوت را به معناى عبادت تفسير كنيم و درخواست حاجت و دعا از كسى به شكل معقول را محكوم به شرك بنماييم.

در حالى كه معناى حقيقى «دعوت» خواندن است كه گاهى شكل عبادت به خود مى گيرد و بيشتر به معناى دعوت ديگران است نه به صورت عبادت.

و ما فصلى درباره معناى «دعوتها» در قرآن خواهيم داشت و ثابت خواهيم كرد كه هر دعوت و خواندن ملازم با عبادت و پرستش نيست.

٤ ـ شفاعت حق مختص خدا است

آيه زير حاكى از آن است كه شفاعت حق خدا است، در اين صورت درخواست شفاعت از ديگرى چه معنا دارد؟

( اَم اتَّخَذُوا مِنْ دونِ الله شُفَعاءَ قُلْ اَوَلَوْ كانُوا لا يَمْلِكُونَ شَيْئَا وَلا يَعْقِلُونَ قُلْ للهِ الشَّفاعَةُ جَمِيعاً ) (٣١)

«بلكه آنان جز خدا شفيعانى اتخاذ كرده اند، بگو اگر آنان چيزى مالك نباشند و چيزى را تعقل نكنند (چگونه مى توانند شفيعان شما باشند؟) بگو شفاعت تنها از آن خدا است و بس.»

پاسـخ :

مقصود از جمله( للهِِ الشَّفاعَةُ جَميعاً ) اين نيست كه خدا شفاعت مى كند و بس و ديگرى حق شفاعت كردن ندارد؛ زيرا شكى نيست كه خدا هيچ گاه درباره كسى نزد كسى شفاعت نمى كند، بلكه مقصود اين است كه تنها خداوند مالك اصل شفاعت است نه بتها زيرا كسى مالك شفاعت مى شود كه از عقل و درك و مالكيت چيزى برخوردار باشد و بت هاى مورد پرستش فاقد هر دو شرطند چنان كه مى فرمايد :( قُلْ اَوَلَوْ كانُوا لا يَمْلِكُونَ شَيْئاً.... )

بنابر اين، محور بحث آيه اين است كه خداوند مالك شفاعت است نه بتها و در هر كس قابليت و شايستگى ديد به او اذن مى دهد تا درباره افراد شفاعت كند. در اين صورت اين آيه ارتباطى به محل بحث ما ندارد، چون مسلمانان فقط خدا را مالك شفاعت مى دانند نه اوليا را و معتقدند تنها كسانى مى توانند شفاعت كنند كه او اذن دهد، و نيز معتقدند به حكم آيات و روايات، خدا به پيامبر اذن داده است كه شفاعت كند، از اين جهت از او به عنوان يك فرد مأذون (نه مالك شفاعت) درخواست شفاعت مى نمايند. حال اين سخن چه ارتباطى به مفاد آيه دارد.

٥ ـ درخواست شفاعت از مرده لغو است

آخرين استدلال آنان اين است كه درخواست شفاعت از اولياى الهى در اين جهان، درخواست حاجت از مرده است كه فاقد حس شنوايى است.

قرآن مجيد با صراحت كامل، مردگان را غير قابل فهم مى داند آنجا كه مى فرمايد :

الف ـ( اِنَّكَ لاتُسْمِعُ الْمَوْتى وَلاتُسْمِعُ الصُّمَّ الدُّعاءَ اِذا وَلَّوْا مُدْبِرينَ ) (٣٢)

«تو نمى توانى مردگان و كران را كه گوش به سخن تو نمى دهند تفهيم كنى (وهدايت نمايى)»

قرآن در اين آيه، مشركان را به مردگان تشبيه مى كند و مى رساند همانطور كه مرده داراى درك و فهم نيست، تفهيم اين گروه نيز براى كسى مقدور نيست. اگر مردگان مى توانستند سخن بگويند و حس شنوايى داشتند، تشبيه مشركان مرده دل، به گروه مردگان صحيح نبود.

ب ـ( اِنَّ اللهَ يُسْمِعُ مَنْ يَشاءُ وَما أَنْتَ بِمُسْمِع مَنْ فِى الْقُبُورِ )(٣٣)

«خداوند هر كس را بخواهد تفهيم مى كند و تو نمى توانى افرادى را كه در گور نهفته اند، اسماع بنمايى.»

استدلال به اين آيه نيز، بسان استدلال به آيه گذشته است. پس درخواست شفاعت از شخص مرده، بسان درخواست از يك جماد خواهد بود.

پاسـخ :

اين گروه پيوسته در تخطئه ديگر فرقه هاى اسلامى، از در شرك وارد مى شوند و به نام «طرفدارى از توحيد!» در صدد تكفير ديگران برمى آيند ولى در اين استدلال قيافه گفتار را دگرگون كرده و موضوع لغو بودن توجه به اوليا را پيش كشيده اند. اما آنان بكلى غافلند كه : «اولياى الهى به بركت دلائل عقلى(٣٤) و نقلى(٣٥)، حى و زنده اند» و هدف اين آيات اين نيست اجسادى كه در زمين آرميده اند قابل تفهيم نيستند و هر جسدى كه روح از آن جدا شد از قلمرو درك و فهم بيرون مى رود و به صورت جمادى درمى آيد.

ولى بايد توجه نمود كه طرف خطاب ما، اجساد نهفته در قبور نيستند بلكه ما با ارواح پاك و زنده، كه با اجساد برزخى در جهان برزخى به سر مى برند و به تصريح قرآن حى و زنده هستند، سخن مى گوييم و از آنان درخواست شفاعت مى نماييم نه با بدن نهفته در خاك.

اگر مردگان و اجساد پنهان شده در دل خاك، از قلمرو تفهيم دور و كنارند، دليل بر آن نيست كه ارواح و نفوس طيب و پاكيزه آنان، كه به نص قرآن در جهان ديگر زنده اند و روزى مى خورند، قابل تفهيم نباشند.

اگر ما سلام مى گوييم و يا طلب شفاعت مى كنيم و يا سخن مى گوييم، سر و كار ما با آن ارواح پاك و زنده است نه با اجساد نهفته در دل خاك. اگر ما به زيارت قبر و خاك و خانه و كاشانه آنان مى رويم به خاطر اين است كه از اين راه مى خواهيم در خود آمادگى ايجاد نماييم تا با آنان ارتباط روحى برقرار كنيم، حتى اگر بدانيم جسد آنان مبدل به خاك شده است (هر چند روايات اسلامى بر خلاف آن گواهى مى دهند)، باز اين نوع صحنه ها را به وجود مى آوريم، تا از اين راه، آمادگى ارتباط با آن ارواح پاك را پيدا كنيم.

فصل١٥ - : آيا اعتقاد به سلطه غيبى، مايه شرك است؟

شكى نيست كه درخواست حاجت، بطور جدى، در صورتى امكان پذير است كه درخواست كننده، طرف را بر انجام درخواست خود، قادر و توانا بداند.

گاهى اين قدرت، قدرت ظاهرى و مادى است؛ مثل اين كه از كسى آب بخواهيم و او ظرف آب را از شير پر كند و در اختيار ما بگذارد.

و گاهى هم اين قدرت، قدرت غيبى و دور از مجارى طبيعى و قوانين مادى است؛ مثل اين كه انسانى معتقد گردد، كه امام علىعليه‌السلام مى تواند درِ خيبر را كه دور از توانايى انسان عادى است، از جا بر كند، آنهم نه با قدرت بشرى، بلكه با قدرت غيبى.

و يا مسيح مى تواند، با دَمِ شفابخش خود، بيمار صعب العلاج را شفا بخشد، بدون آن كه بيمار دارو بخورد و يا مورد عمل جراحى قرار گيرد. اعتقاد به چنين قدرت غيبى، اگر مستند به قدرت و اذن و مشيت خدا باشد، بسان اعتقاد به قدرت مادى خواهد بود كه مستلزم شرك نيست؛ زيرا همان خدايى كه آن قدرت مادّى را در اختيار آن فرد نهاد، همان خدا قدرت غيبى را نيز به ديگرى عطا كرده است، بى آن كه مخلوقى خالق فرض گردد و بشرى، بى نياز از خدا تصوّر شود.