آئين وهابيت

آئين وهابيت0%

آئين وهابيت نویسنده:
گروه: ادیان و فرقه ها

آئين وهابيت

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

نویسنده: آية الله حاج شيخ جعفر سبحانى
گروه: مشاهدات: 13914
دانلود: 2473

توضیحات:

آئين وهابيت
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 69 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 13914 / دانلود: 2473
اندازه اندازه اندازه
آئين وهابيت

آئين وهابيت

نویسنده:
فارسی

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

وقوع اين نوع سوگندها در اسلام

در روايات چنين سوگندهايى وارد شده است و با وجود چنين روايات استوار كه بخشى از پيامبر و بخشى ديگر از اهل بيت او رسيده، نمى توان آن را حرام و يا مكروه انديشيد.

پيامبر گرامى به فردى نابينا، چنين تعليم كرد كه بگو :

«أللّهُمَّ اِنِّى أَسْأَلُكَ وأتَوَجَّهُ اِليْكَ بِنَبيِّكَ مُحمَّد نَبِىِّ الرَّحْمةِ»(٦)

ابوسعيد خدرى از پيامبر گرامى اين دعا را نقل نموده است :

«اَلّلهُمَّ اِنّي أَسْأَلُكَ بِحَقِّ السّائِلينَ عَلَيْكَ وَأَسْأَلُكَ بِحَقِّ مَمْشاىَ هذا»(٧)

حضرت آدم اين چنين توبه كرد :

«اَسْأَلُكَ بِحَقِّ مُحَمَّد اَلاّ غَفَرْتَ لِي.» )

پيامبر اكرم وقتى مادر علىعليه‌السلام (فاطمه بنت اسد) را دفن كرد، درباره او چنين دعا نمود :

«إِغْفِرْ لأُمِّي فَاطِمَةَ بِنْتَ أَسَد وَوَسِّعْ عَلَيْها مَدْخَلَها بِحَقِّ نَبِيِّكَ وَالأنْبِياءِ الَّذينَ مِنْ قَبْلي....»(٩)

«مادرم فاطمه (دختر اسد) را بيامرز و به حق پيامبرت و پيامبران پيشين، جايگاه او را وسيع گردان (و از فشار قبر مصون دار)»

در اين نوع جمله ها، هر چند لفظ قسم وارد نشده است، ولى مفاد واقعى آنها، به حكم «باء» قسم، سوگند دادن خدا به حقوق اوليا است. اين كه مى گويند : خدايا! از تو درخواست مى كنم به حق سائلان؛ يعنى تو را به حق آنان سوگند مى دهم.

دعاهايى كه در صحيفه سجاديه از امام چهارم نقل شده، گواهى است روشن بر صحت و استوارى چنين توسّلى. عظمت معانى دعاهاى صحيفه و فصاحت كلمه و بلاغت معانى آنها، ما را از هر نوع سخن در صحت انتساب آن به امام بى نياز مى سازد.

امام سجادعليه‌السلام در روز عرفه با خدا چنين راز و نياز مى كرد :

بِحَقِّ مَنْ اِنْتَجَبْتَ مِنْ خَلْقِكَ، وبِمَنْ اِصْطَفَيْتَهُ لِنَفْسِكَ، بِحَقِّ مَنِ اخْتَرْتَ مِنْ بَرِيَّتِكَ، ومَنِ اجْتَبَيْتَ لِشَأنِك، بِحَقِّ مَنْ وَصَلْتَ طاعَتَهُ بِطاعَتِكَ وَمَنْ نُطْتَ مُعاداتَهُ بِمُعاداتِكَ»(١٠)

«بارالها! به حق كسانى كه آنان را از ديگر مخلوق هاى خود انتخاب كردى و براى خود برگزيدى، به حق افرادى كه از ميان مردم اختيار نمودى و آنها را براى آشنايى به مقام خود آفريدى، به حق آن پاكانى كه اطاعت آنان را به اطاعت خود قرين نمودى و دشمنى آنان را با دشمنى خويش مقارن و همراه ساختى.»

امام صادقعليه‌السلام وقتى قبر جدّ بزرگوار خود، اميرمؤمنان را زيارت نمود، در پايان چنين دعا كرد :

«اَلّلهُمَّ اِسْتَجِبْ دُعائى وَاقْبَلْ ثَنائى وَاجْمَعْ بَيْنى وبَيْنَ أَوْليائى بِحَقِّ مُحَمّد وَعَلِىٍّ وفاطِمَةَ وَالْحَسَنِ وَالْحُسَيْنِ»(١١)

«خدايا! دعاى مرا مستجاب كن و ستايش مرا بپذير و بين من و اوليائت جمع فرما، بحق محمد و على و فاطمه و حسن و حسينعليه‌السلام »

اين تنها حضرت سجاد و حضرت صادقعليهما‌السلام نيستند كه در دعاهاى خود، خدا را به حق عزيزان درگاهش سوگند مى دهند بلكه در دعاهايى كه از پيشوايان پاك شيعه وارد شده است غالباً اين نوع توسّل موجود است.

سرور آزادگان حضرت حسين بن علىعليه‌السلام در دعايى چنين مى گويد :

«اَلّلهُمَّ اِنِّي أَسْأَلُكَ بِكَلِماتِكَ وَمعاقِدِ عِزِّكَ وَسُكّانِ سَماواتِكَ وَأَرْضِكَ وأنْبِيائِكَ وَرُسُلِكَ أَنْ تسْتَجِيبَ لِي فَقَدْ رهِقَنِي مِنْ أَمْري عُسْرٌ، فأَسْأَلُكَ أَنْ تُصَلِّىَ عَلى مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَأَنْ تَجْعَلَ مِنْ أمْري يُسراً»

«بارالها! تو را قسم مى دهم به كلماتت و مراكز عزّتت و ساكنان آسمان و زمينت و پيامبران و فرستادگانت، دعاى مرا مستجاب كن؛ زيرا كار مرا سختى پوشانيده است. از تو مى خواهم بر محمد و آل او درود فرستى و كار مرا آسان سازى.»

اين گونه دعاها، به اندازه اى است كه نقل آنها مايه اطاله سخن است، از اين رو در همين جا دامن سخن را كوتاه مى كنيم و به بيان دلائل و اعتراضات طرف مقابل مى پردازيم :

اعتراض نخست

علماى اسلام اتفاق نظر دارند كه سوگند دادن خدا، بر مخلوق و يا حق مخلوق حرام است.(١٢)

پاسـخ :

معناى اجماع اين است كه علماى اسلام در هر عصرى و يا در تمام اعصار، بر حكمى از احكام اتفاق نظر پيدا كنند، در اين صورت از نظر دانشمندان اهل تسنن خودِ «اتفاق نظر» ، يكى از حجت هاى الهى است و از نظر علماى شيعه از اين نظر حجت است كه از رأى اما معصوم و موافقت او كه در ميان امت زندگى مى كند، حكايت مى نمايد. حال مى پرسيم : آيا درباره اين مسأله چنين اتفاق نظرى وجود دارد؟ ما در اينجا علماى شيعه و ديگر علماى اهل تسنن را كنار گذارده و تنها به نظر پيشوايان مذاهب چهارگانه استناد مى كنيم. آيا اين چهار پيشوا به تحريم چنين مطلبى فتوا داده اند؟ اگر داده اند متن فتاواى آنان را با ذكر كتاب و تعيين صفحه بيان كنيد.

اصولا در كتابهاى فقهى و حديثى علماى سنت، اين نوع توسل، عنوان نشده است، تا درباره آن نظر دهند. در اين صورت اتفاق و اجماعى كه نويسنده «الهدية السنيّه» ادعا مى كند، كجاست؟ تنها كسى كه وى از او تحريم نقل مى كند، چهره ناآشنايى است به نام «العز بن عبدالسلام» ، تو گويى علماى اسلام در مولف الهدية السنيه والعز بن عبدالسلام خلاصه شده اند!

سپس از ابوحنيفه و شاگرد او ابو يوسف نقل كرده است كه به نظر اين دو نيز گفتن «بحقّ فلان» مكروه است.

خلاصه، دليلى به نام اجماع در اين مسأله وجود ندارد و فتواى اين دو نفر در برابر روايات استوار از پيامبر گرامى و اهل بيت او كه به اتفاق محدثان اهل سنت، ثقل اصغر و قول آنان حجت است،(١٣) چه ارزشى مى تواند داشته باشد، تازه صحت انتساب آن فتوا به «ابوحنيفه» ثابت نيست.

اعتراض دوم

«اِنَّ الْمَسْأَلَةَ بِحَقِّ الْمَخْلُوقِ لاَتجُوزُ لاَِنَّهُ لا حَقَّ لِلْمَخْلُوقِ عَلىَ الْخالِقِ»(١٤)

«سؤال و درخواست از خدا، به حق مخلوق جايز نيست؛ زيرا مخلوق در ذمّه خالق حقى ندارد.»

پاسـخ :

چنين استدلالى جز اجتهاد در برابر نص صريح، چيز ديگرى نيست، اگر به راستى مخلوق بر خالق جهان حقى ندارد، پس چرا در احاديث گذشته حضرت آدم و پيامبر اسلامصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم خدا را بر چنين حقوقى قسم دادند و از خداوند به خاطر همين حقوق، سؤالهايى نمودند؟ گذشته از اين، آيات قرآن را چگونه توجيه كنيم؟ زيرا قرآن در مواردى بندگان خود را داراى حقوقى بر خدا معرفى كرده است. و همچنين احاديث اسلامى.

آيات

( وَكانَ حَقّاً عَلَيْنا نَصْرُ الْمُؤْمِنينَ ) (١٥)

( يارى كردن افراد مؤمن، حق آنها بر ماست.»

( وَعْداً عَلَيْهِ حقّاً فِى التَّوراةِ وَاْلإِنْجِيلِ )(١٦)

( وعهده حق الهى است كه در تورات و انجيل آمده است.»

( كَذلِكَ حَقّاً عَلَيْنا نُنْجِ الْمُؤْمِنينَ )(١٧)

«نجات دادن افراد مؤمن حق آنها بر ماست.)

( اِنَّما التَّوْبَةُ عَلَى اللهِ لِلَّذِينَ يَعْلَمُونَ السُّوءَ بِجَهالَة ) (١٨)

«براستى بر خداست پذيرش و قبول توبه كسانى كه بدى را از سر نادانى انجام مى دهند و بدون تأخير توبه مى كنند.»

آيا صحيح است كه خودسرانه به خاطر يك رشته پندار بى اساس، اين همه آيات را تأويل كنيم؟

احاديث

١ ـ «حَقٌّ عَلىَ اللهِ عَوْنُ مَنْ نَكَحَ اِلْتِماسَ الْعِفافِ مِمّا حَرَّمَ اللهُ»(١٩)

«بر خدا است كمك به كسى كه به خاطر حفظ عفت خويش از محرمات، ازدواج كند.»

٢ ـ قالَ رسولُ اللهِ : «ثَلاثَةٌ حَقٌ عَلىَ اللهِ عَونُهُم : الغازى فِي سَبِيلِ اللهِ،وَالْمُكاتَبُ الَّذى يُريدُ الأَداءَ، وَالنّاكِحُ الَّذي يُريدُ التَّعَفُّفَ» (٢٠)

«سه گروهند كه بر خدا است آنان را يارى كند؛ مجاهد در راه خدا، برده اى كه با مولاى خود قرار بسته است كه با دادن مبلغى آزاد شود و جوانى كه مى خواهد از طريق ازدواج، عفت خود را حفظ كند.»

٣ ـ «أَتَدْرىِ ما حَقُّ الْعِبادِ عَلىَ اللهِ....»(٢١)

«آيا حق بندگان را كه بر پروردگار است، مى دانى؟»

آرى، ناگفته پيداست كه هيچ فردى ذاتاً بر خدا حقى ندارد، هر چند قرنها خدا را پرستش كند و در برابر او خاضع و خاشع گردد؛ زيرا بنده خدا هر چه دارد از ناحيه خداست و چيزى از خود در راه خدا صرف نكرده است كه با لذات مستحق پاداش باشد.

بنابر اين، مقصود از «حق» در اين موارد، همان پاداش و حسنات الهى و مقام و منزلت هايى است كه حضرت حق روى عنايات خاص خود، به آنان لطف كرده و آنها را بر عهده گرفته است و بر عهده خدا بودنِ چنين حقى، نشانه عظمت و بزرگى اوست.

هيچ بنده اى بر خدا حقى ندارد مگر اين كه خدا از روى لطف و مرحمت، آن حق را بر خود روا بدارد و مخلوق را طلبكار و خود را بدهكار جلوه دهد.

اين مسأله كه مخلوق بر ذمه خدا حقى دارد، شبيه وام خواهى خداى غنى از بنده فقير است(٢٢) و اين از روى لطف و كرامتى است، كه وعده داده و با كمال لطف، خود را بدهكار بندگان صالح نموده است و آنان را صاحبان حق و خود را متعهد و بدهكار قلمداد كرده است.

٢ ـ سوگند به غير خدا

سوگند به غير خدا، از جمله مسائلى است كه وهابى ها روى آن حساسيت خاصى دارند. يكى از نويسندگان اين گروه، بنام صنعانى در كتاب «تطهير الاعتقاد» آن را مايه شرك دانسته است.(٢٣) مؤلف «الهدية السنيه» نيز سوگند به غير خدا را شرك كوچك خوانده است.(٢٤) وامّا ما، به فضل الهى، در محيط دور از تعصب، مسأله را مورد بررسى قرار داده و كتاب خدا و سنت هاى صحيح پيامبر و پيشوايان معصوم را چراغ راه قرار مى دهيم.

دلائل ما بر جواز قسم به غير خدا

دليل اول

قرآن مجيد، پيشواى اعلا و ثقل اكبر و الگوى زنده هر مسلمانى است. در اين كتاب ده ها قَسَم به غير خدا وارد شده است كه گردآورى همه آنها موجب اطاله بحث مى شود.

خداوند، تنها در سوره شمس، به نُه چيز از مخلوقات خود سوگند خورده است كه عبارتند از :

«خورشيد، نور خورشيد، ماه، روز، شب، آسمان، زمين و نفس انسانى»(٢٥)

همچنين در سوره «نازعات» ، به سه چيز(٢٦)، و در سوره «مرسلات» به دو چيز(٢٧) سوگند ياد شده است. و در سوره هاى «بروج» ، «طارق» ، «قلم» ، «عصر» و «بلد» نيز قسم ياد شده است.

و همچنين نمونه هاى ديگرى از اين آيات را ملاحظه مى فرماييد :

( وَالتّينِ وَالزَّيْتُونِ وَطُورِ سِينينَ وَهذا الْبَلَدِ الأَمِينِ ) (٢٨)

«سوگند به انجير و زيتون، سوگند به طور سينا، سوگند بدين شهر امن و امان (مكه معظمه)»

( وَاللَّيْلِ اِذا يَغْشى وَالنَّهارِ اِذا تَجَّلى ) (٢٩)

«سوگند به شب تار، هنگامى كه جهان را در سياهى بپوشاند و قسم به روز هنگامى كه عالم را به ظهور خود روشن سازد.»

( وَالْفَجْرِ وَلَيال عَشْر وَالشَّفْعِ وَالْوَتْرِ وَاللَّيْلِ اِذا يَسْرِ ) (٣٠)

«سوگند به صبحگاهان و قسم به ده شب (اول ذيحجه) و سوگند به جفت (كليه موجودات عالم) و به خود (ذات خداوند يكتا) و قسم به شب تار هنگامى كه به روز مبدل مى گردد.»

( وَالطّوُرِ وَكتاب مَسْطُور في رِقٍّ مَنْشُور وَالْبَيْتِ الْمَعْمُورِ وَالسَّقْفِ الْمَرفُوع وَالْبَحْرِ المَسْجُورِ )

«سوگند به كوه طور و كتاب نوشته شده در صفحه اى گشوده، و سوگند به بيت معمور (خانه آباد) قسم به سقف افراشته شده آسمان و سوگند به درياى پرتلاطم.»

( لَعَمْرُكَ اِنَّهُمْ لَفي سَكْرَتِهِمْ يَعْمَهُونَ ) (٣١)

«اى پيامبر به جانت سوگند كه آنها در مستى شهوات خود سرگردانند.»

آيا با اين سوگندهاى متوالى كه در قرآن آمده است، مى توان گفت كه سوگند به غير خدا شرك است و حرام؟!

قرآن كتاب هدايت، اسوه و الگو است. اگر چنين چيزى بر بندگان خدا حرام بود، لازم بود تذكر دهد و بگويد اين نوع سوگندها از خصايص خدا است.

برخى از بى ذوقها كه از اهداف قرآن آگاهى ندارند، چنين پاسخ مى گويند كه : ممكن است صدور چيزى از خدا زيبا باشد و صدور همان چيز از غير او نازيبا! ولى پاسخ آن روشن است؛ زيرا اگر واقعاً واقعيت سوگند به غير خدا شرك و تشبيه غير خدا به خدا است، چرا چنين شرك على الإطلاق و يا شرك كوچك را خود خدا مرتكب شده است؟ آيا صحيح است كه خدا عملا براى خويش شريكى قائل گردد و غير خدا را از چنين شركى باز دارد؟!

دليل دوم

پيامبر گرامى در مواردى به غير خدا سوگند ياد كرده است؛ از آن جمله :

١ ـ حديثى از صحيح مسلم :

«جاءَ رجلٌ اِلَى النَّبِىِّ فَقالَ يا رَسُولَ الله أَىُّ الصَّدَقَةِ أُعْظَمُ أجْراً؟ فَقالَ اَما وَأبيك لتُنَبِّأَنَّهُ اَنْ تَصَدَّقَ وَأَنْتَ صَحيحٌ شحيحٌ تَخشَى الْفَقْرَ وتَأْمُلُ الْبَقاءَ»(٣٢)

«مردى حضور پيامبر آمد و گفت : اى پيامبر خدا، پاداش كدام صدقه بزرگتر است؟ فرمود سوگند به پدرت از آن آگاه مى شوى و آن اين كه صدقه دهى در حالى كه سالم و به آن حرص دارى، از فقر مى ترسى و به فكر زيستن در آينده هستى.»

٢ ـ و باز حديث ديگر از صحيح مسلم :

«جاءَ رَجُلٌ اِلى رَسُولِ اللهِ مِنْ نَجْد، يَسْأَلُ عَنِ الاْسْلامِ، فَقالَ رَسُولُ اللهِصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم : خَمْسُ صَلَوات فِي الْيَوْمِ وَاللَّيْلِ، فَقالَ : هَلْ عَلَىَّ غَيْرُهُنَّ؟ قالَ : لا، اِلاّ اَنْ تَطَوَّعَ، وَصِيامُ شَهْرِ رَمَضانَ، فَقالَ : هَلْ عَلَىَّ غَيْرُهُ؟ قال لا، اِلاّ اَن تَطَوَّع، وَذَكَرَ لَهُ رَسُولُ اللهِصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم الزَّكاةَ فَقالَ : هَلْ عَلَىَّ غَيْرُهُ؟ قالَ لا، إلاّ اَنْ تَطوعَ، فَأَدْبَرَ الرَّجُلُ وَهُوَ يَقُولُ : واللهِ لا أزِيدُ عَلى هَذا ولا اَنُقُصُ مِنه، فَقالَ رَسُولُ اللهِ أَفْلَحَ وأَبِيهِ اِنْ صَدَقَ، وَدَخَل الْجَنَّةَ وَأَبِيهِ اِنْ صَدَقَ»(٣٣)

«مردى از اهل نجد به حضور پيامبر رسيد و از اسلام سؤال نمود، پيامبر فرمود : پايه هاى اسلام عبارت است از :

الف ـ پنج نماز در روز و شب، مرد نجدى گفت : آيا غير از اينها باز نمازى هست؟

فرمود : خير، مگر بطور مستحب.

ب ـ روزه ماه رمضان، آن مرد پرسيد : غير از آن باز روزه اى هست؟ فرمود : خير، مگر به طور مستحب.

ج ـ زكات، آن شخص پرسيد آيا زكات ديگرى هست؟

فرمود : خير، مگر بطور مستحب.

آن مرد حضور پيامبر را ترك كرد در حالى كه مى گفت : نه كم مى كنم و نه زياد. پيامبر فرمود : بر پدر وى سوگند رستگار مى شود، اگر راست گفت، بر پدر وى سوگند وارد بهشت مى شود اگر راست بگويد.

٣ ـ حديث از مسند احمد حنبل :

«فَلَعَمْرِي لاَِنْ تَكَلَّمَ بِمَعْرُوف وَتنهْى عَنْ مُنكَر خيرٌ مِنْ أنْ تَسْكُتَ.»(٣٤)

«به جانم سوگند. اگر امر به معروف و نهى از منكر كنى بهتر است از اين كه سكوت نمايى.»

و باز احاديث ديگرى در اين رابطه وارد شده كه نقل يك يك آنها به طول مى انجامد.(٣٥)

اميرمؤمنان على بن ابيطالبعليه‌السلام كه نمونه عالى تربيت اسلامى است در خطبه ها و نامه ها و كلمات خود بطور مكرر به جان خود سوگند ياد كرده است.(٣٦) و خليفه نخست هم حتى در سخنان خود به پدر فرد مخاطب خويش سوگند ياد مى كند.(٣٧)

مذاهب چهارگانه و سوگند به غير خدا

پيش از بررسى دلائل وهابيان، لازم است با فتاواى پيشوايان چهار مذهب آگاه شويم.(٣٨)

حنفى ها معتقدند : سوگندهايى همچون «قسم به پدرت» و «قسم به زندگانيت» و مانند اينها مكروه است.

شافعى ها معتقدند : اگر سوگند به غير خدا، نه به عنوان شريك تراشى جهت تعظيم و نه به عنوان امانت باشد، مكروه است.

مالكى ها مى گويند : در سوگند خوردن به بزرگان و مقدسات؛ همچون پيامبر و كعبه و مانند آنها دو قول است : «مكروه» و «حرام» و مشهور حرمت آن مى باشد.

حنبلى ها بر اين باورند كه سوگند خوردن به غير خداى متعال و صفات او، حرام است، هر چند كه آن قسم، به پيغمبر و يا ولى يى از اولياى او باشد.

بگذريم از اين كه تمام اين فتاوا نوعى اجتهاد در برابر نصوص قرآن و سنتهاى پيامبر و اولياى الهى است و بر اثر انسداد باب اجتهاد در نزد اهل تسنن، علماى معاصر آنان چاره اى جز پيروى از آراء آنان را ندارند.

و نيز بگذريم از اين كه قسطلانى در «ارشاد السارى» ، جلد ٩، ، از مالك، قول به كراهت را نقل كرده است و سرانجام بگذريم از اين كه نسبت تحريم چنين قسمى به حنبلى ها مسلّم نيست؛ زيرا ابن قدامه در المغنى، كه آن را بر اساس احياى فقه حنابله نوشته است، مى نويسد : «گروهى از اصحاب ما گفته اند كه سوگند به رسول خدا، قسمى است كه شكستن آن كفاره دارد. از احمد نقل شده است كه وى گفته است : هر كس به حق رسول خدا سوگند ياد كند و آن را بشكند، كفاره دارد؛ زيرا حق پيامبر يكى از پايه هاى شهادت است. و بنابر اين سوگند به او سوگند به خداست و هر دو كفاره دارد.»(٣٩)

از اين نقل ها روشن مى شود كه هرگز نمى توان گفت : امامى از مذاهب چهارگانه بطور قطعى، فتوا به تحريم داده است.

پس از آگاهى از آراء و نظرات فقهاى مذاهب چهارگانه، اكنون دو حديث را كه وهابى ها دستاويز قرار داده وبوسيله آن خونهايى را بناحق ريختن (٤٠)و ميليونها مسلمان را هدف تيرهاى زهرآگين تكفير قرار دادند، مورد بررسى قرار مى دهيم :

* «اِنَّ رَسُولَ اللهِ سَمِعَ عُمَرَ وَهُوَ يَقُولُ : وَأَبي فَقالَ اِنّ اللهَ يَنْهاكُمْ أَنْ تَحْلِفُوا بِآبائِكُمْ ومَنْ كَانَ حَالِفاً فَلْيَحْلِفْ باللهِ أَو يَسْكُتَ»(٤١)

«پيامبر خدا شنيد كه عمر به جان پدر خود سوگند ياد مى كند، فرمود : خدا شما را از سوگند به جان پدرها بازداشته است، هر كس سوگند ياد مى كند، به خدا قسم بخورد و يا ساكت باشد.»

اولا : نهى از سوگند به جان پدران، به خاطر اين بوده است كه پدران آنان غالباً مشرك و بت پرست بوده اند و چنين افرادى ارزش و احترام و قداستى نداشته اند كه انسان به آنها سوگند ياد كند. چنانكه در برخى از احاديث آمده كه «نه به پدران نه به طاغوت (بتهاى عرب) سوگند ياد نكنيد»

ثانياً : مقصود از نهى از سوگند بر پدر، قسم در مقام داورى و فصل خصومت است؛ زيرا به اتفاق علماى اسلام، براى فصل خصومت، جز سوگند به خدا و صفات او كه اشاره به ذات دارد، هيچ سوگندى كافى نيست.

با توجه به اين قرائن روشن، چگونه مى توان گفت، پيامبر گرامى از سوگند به مقدساتى؛ مانند اوليا و رسل الهى نهى و جلوگيرى كرده است، در حالى كه نهى او در مورد خاصى بوده است.

«جاءَ ابنَ عُمَرَ رَجُلٌ فَقالَ : أَحْلِفُ بِالْكَعْبَةِ، قَالَ لا وَلكِنْ اِحْلِفْ بِرَبِّ الْكَعْبَةِ، فَاِنَّ عُمَرَ كانَ يَحْلِفُ بِأَبِيهِ فَقالَ رَسُولُ اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم : لاتَحْلِفْ بِأَبيكَ فَإنَّ مَنْ حَلَفَ بَغَيْرِ اللهِ فَقدْ اَشْرَكَ»(٤٢)

«مردى نزد فرزند عمر آمد و گفت من به كعبه سوگند ياد مى كنم. فرزند عمر گفت : به خداى كعبه سوگند بخور، زيرا عمر به پدر خود قسم ياد كرد، پيامبر فرمود : به پدرت سوگند مخور؛ زيرا هر كس به غير خدا سوگند ياد كند، براى خدا شريك قرار داده است.»

پاسخ

با توجه به دلايل گذشته كه سوگند بر غير خدا را تجويز مى كند، بايد اين حديث به گونه اى توجيه گردد و اين كه :

اين حديث از سه بخش تشكيل يافته است :

١ ـ مردى نزد ابن عمر آمد و مى خواست كه به كعبه سوگند بخورد، ولى او طرف را از چنين سوگندى بازداشت.

٢ ـ عمر در نزد پيامبر به پدر خود (خَطّاب) سوگند خورد، پيامبر او را از چنين سوگندى بازداشت و گفت سوگند به غير خدا مايه شرك است.

٣ ـ اجتهاد پسر عمر، سخن پيامبر را، كه فرمود : «مَنْ حَلَفَ بِغَيْرِ اللهِ فَقَدْ أَشْرَكَ» ، تعميم داده و آن را كه در مورد سوگند به مشرك (خطّاب) وارد شده است، گسترش داده و حتّى سوگند به مقدسات؛ مانند كعبه را نيز در كلام پيامبر داخل دانسته است.

در اين مورد، راه جمع ميان اين روايت و روايات گذشته ـ كه پيامبر و ديگران بدون دغدغه بر غير خدا سوگند مى خوردند ـ اين است كه فرمايش پيامبر محدود به موردى است كه «مقسم به» ؛ آن كس يا آنچه كه به آن قسم مى خورند، مشرك باشد نه مسلمان و نه مقدس؛ مانند قرآن، كعبه، پيامبر و... اجتهاد ابن عمر كه معناى كلام پيامبر را گسترش داده، براى خود او حجت است نه براى ديگران.

و علّت اين كه سوگند بر «پدر مشرك» نوعى شرك است، اين است چنين سوگندى به ظاهر تصديق راه و روش آنها است.

اين يك تحليل براى حديث و اساس آن تخطئه اجتهاد ابن عمر است كه از حديثى كه در مورد سوگند به مشرك وارد شده است، معناى وسيع فهميده، حتّى بر مقدسات نيز تطبيق نموده است.

تحليل واضح تر

سخن پيامبر كه مى فرمايد : «مَنْ حَلَفَ بِغَيْرِ اللهِ فَقَدْ أَشْرَكَ» ، مربوط به سوگند به خصوص طواغيتى؛ مانند «لات و عُزّى» است، نه سوگند بر پدر مشرك تا چه رسد به سوگند بر مقدساتى مانند كعبه، و اين اجتهاد ابن عمر است كه اين قانون مربوط به خصوصِ بتها را، بر دو مورد (سوگند بر مشرك و سوگند بر كعبه) تطبيق كرده است و گرنه سخن پيامبر چنين گسترشى نداشته است، به گواه اين كه پيامبر در حديث ديگر مى فرمايد :

«مَنْ حَلَفَ فَقالَ فِي حَلْفِهِ بِاللاّت وَالْعُزّى، فَلْيَقُل : لا اِلهَ اِلاّ الله ...»(٤٣)

«هر كس سوگند ياد كند و در آن بگويد به لات و عزى سوگند، فوراً بگويد : لااله اِلاّ الله»

اين حديث مى رساند كه هنوز رسوب دوران جاهلى در ذهن مسلمانان باقى بوده و گاه و بيگاه به شيوه عادت ديرينه، حتى بر طواغيت سوگند ياد مى كردند، و پيامبر براى قلع و زدودنِ اين عمل زشت، آن جمله كلّى را فرمود، ولى ابن عمر آن را، هم بر سوگند بر مقدسات، و هم سوگند بر پدر مشرك تطبيق كرد.

گواه بر اين كه سخن پيامبر، نه مقرون با سوگند بر مقدسات و نه مقرون با سوگند بر پدر مشرك بوده است و اين ابن عمر است كه كلام رسول خدا را، با دو مورد حتى با سوگند عمر بر پدر خود جمع كرده، اين مطلب است :

امام الحنابله در مسند، جلد ٢، ص ٣٤، حديث دوم را به شكلى نقل مى نمايد كه مى رساند تطبيق از جانب ابن عمر بوده است.

اينك متن حديث :

«كانَ يَحْلِفُ أبي فَنَهاهُ النَّبِىُّ قالَ : مَنْ حَلَفَ بِشَىْء دُونَ اللهِ فَقَدْ أشْرَكَ»

«عمر بر پدرش سوگند ياد مى كرد، پس رسول خدا او را نهى نمود و فرمود : هر كس به چيزى غير از خدا سوگند بخورد، شرك ورزيده است.»

همانطور كه ملاحظه مى فرماييد : جمله «مَنْ حَلَفَ...» بدون «واو» عاطفه يا «فاء» آمده است و اگر حديث دوم ذيل حديث سوگند بر پدر بود، لازم بود كه حديث دوم با حرف عطف بيايد.

باز مؤلف مسند در جلد دوم، ص ٦٧، حديث : «مَنْ حَلَفَ...» را بطور مستقل، بدون جريان سوگند عمر نقل كرده است و چنين مى گويد :

«مَنْ حَلَفَ بِغَيْرِ الله قالَ فِيهِ قَوْلا شَدِيداً»

«كسى كه به غير خدا سوگند ياد كند، آن شخص در اين مورد، سخن ناروايى گفته است و يا پيامبر، سخن تندى درباره او گفته است، (مثلا گفته : شرك ورزيده است)»