آئين وهابيت

آئين وهابيت0%

آئين وهابيت نویسنده:
گروه: ادیان و فرقه ها

آئين وهابيت

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

نویسنده: آية الله حاج شيخ جعفر سبحانى
گروه: مشاهدات: 13843
دانلود: 2453

توضیحات:

آئين وهابيت
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 69 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 13843 / دانلود: 2453
اندازه اندازه اندازه
آئين وهابيت

آئين وهابيت

نویسنده:
فارسی

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

مقصود از «بيوت» چيست؟

درباره لفظ «بيوت» يادآور مى شويم كه مفاد لفظ ياد شده، منحصر به «مساجد» نيست، بلكه مساجد و منازلى مانند منازل انبيا و اولياى الهى را كه ويژگى ياد شده در آيه را دارا مى باشند شامل است و دليلى بر انحصار مفهوم آن بر مسجد وجود ندارد و مجموع اين بيوت؛ اعم از مساجد و منازل پيامبران و رجال صالح كه كارهاى دنيا آنان را از آخرت باز نمى دارد، مركز نور خدا و شعله هاى توحيد و تنزيه و تسبيح است، بلكه مى توان گفت : كه مقصود از «بيوت» غير از مساجد است زيرا بيت به آن چهار ديوارى مى گويند كه حتماً داراى «سقف» باشد و اگر به كعبه «بيت الله» مى گويند بدان جهت است كه سقف دارد. در حالى كه مستحب است مساجد داراى سقف نباشند و هم اكنون «مسجد الحرام» فاقد سقف است و آيات قرآن حاكى است كه «بيت» به جايى مى گويند كه داراى سقف باشد، چنانكه مى فرمايد :

( لَوْلا أَنْ يَكُونُ النّاس أُمّةً واحدةً لَجَعَلْنا لِمَنْ يَكْفُر بالرَّحْمنِ لِبُيُوتِهِمْ سُقُفاً مِنْ فِضَّة) (٣٨)

«اگر نبود كه همه مردم بايد يك گروه باشند، سقف خانه كسانى را كه به خدا كفر مى ورزند، از نقره قرار مى داديم.»

در هر حال يا مقصود از «بيوت» غير مساجد است و يا اعم از مساجد و منازل.

مقصود از «يرفع» كه به معناى ترفيع و برافراشتن است، چيست؟

صريح آيه اين است كه خداوند اذن داده است اين خانه ها رفعت يابد و مقصود از رفعت و برافراشتگى يا رفعت ظاهرى و بالا بردن پايه ها و ديوارها و صيانت آن از فرو ريختن است، چنانكه قرآن همين لفظ را در بالا بردن ديوار و تعمير ظاهرى به كار برده است و مى فرمايد :

( وَاِذْ يَرْفَعُ اِبْراهيمُ الْقَواعِدَ مِنَ الْبَيْتِ وَاِسْماعيلُ .) (٣٩)

«آنگاه كه ابراهيم و فرزند او اسماعيل ديوارهاى بيت (كعبه) را بالا بردند.»

و يا رفعت معنوى و عظمت باطنى مراد است و اين كه خدا به اين نوع خانه ها، امتياز خاصى بخشيده و مقام و موقعيت آنها را بالا برده است.

اگر مقصود «رفعت» ظاهرى باشد، به روشنى گواهى مى دهد كه خانه انبيا و اوليا، كه مصداق حقيقى و واقعى اين «بيوت» مى باشند، در هر حال شايسته تعمير و آبادى است؛ خواه در حال حيات و خواه در حال ممات، خواه در آنجا به خاك سپرده شوند (مانند خانه پيامبر، امام هادى و امام عسكرىعليهما‌السلام كه مدفن آنها منزلشان است) يا در جاى ديگر. در هر حال، بايد اين گونه بيتها تعمير شوند و از ويرانى و خرابى مصون بمانند.

و اگر مقصود «رفعت» معنوى باشد، نتيجه آن اين است كه خداوند اذن داده است اين نوع خانه ها مورد احترام و تكريم قرار گيرند و يكى از مظاهر احترام به اين نوع خانه ها، حفظ آنها از ويرانى و تعمير و آبادانى و كوشش در تميزى و نظافت آنها است.

و همه اين رفعت ظاهرى و باطنى، براى اين است كه اين خانه ها از آنِ رجالى است الهى كه همگى بنده خدا و مطيع فرمانهاى او بوده اند.

با وجود اين آيه و آيات ديگر، چگونه است كه وهابيها به تخريب آثار رسالت و ويران كردن خانه هاى آنان پرداختند و اين مشاهد نورانى را كه زنان و مردانى شب و روز در آنجا خدا را تسبيح و تنزيه نموده اند و به خاطر وابستگى صاحبان اين بيوت به خدا، در آنجاها گرد آمده و مشغول راز و نياز و دعا و تذلل گشته اند، به ويرانه اى تبديل ساختند و از اين طريق كينه وعداوت ديرينه خود را به صاحب رسالت و خاندان و صحابه او، واضح و آشكار ساختند؟!

در اين مورد نظر خواننده گرامى را به حديثى جلب مى كنيم :

انس بن مالك مى گويد :

«روزى پيامبر گرامى آيه : فى بيوت اَذِنَ الله... را خواند، در آن هنگام مردى برخاست و پرسيد : مقصود كدام خانه ها است؟ پيامبر فرمود : خانه پيامبران. آنگاه ابوبكر برخاست و پرسيد : آيا اين خانه (اشاره كرد به خانه على و فاطمه) از آن خانه ها است؟ فرمود :

«نَعَمْ مِنْ أَفاضِلِها»(٤٠) ؛ آرى، از مهمترين و با فضيلت ترين آنها است.»

٢ ـ امت اسلامى و تعمير قبور

آنگاه كه اسلام در شبه جزيره انتشار يافت و نور آن بتدريج قسمت مهمى از خاور ميانه را در برگرفت، در آن روز قبور پيامبرانى كه مدفن آنان شناخته شده بود، سقف و سايبان بلكه قبه و بارگاه داشت و هم اكنون قسمتى از قبور آنان به همان شكل باقى است.

در مكه، قبر اسماعيل و مادرش هاجر در حِجْر قرار گرفته است. قبر دانيال در شوش، هود و صالح و يونس و ذوالكفل در عراق واقع شده و قبور پيامبرانى مانند ابراهيم خليل و فرزندش اسحاق و نيز يعقوب و يوسف، كه همه را حضرت موسى از مصر به بيت المقدس آورد، در قدس اشغالى است.

آنان همگى داراى علامت، نشانه و بنا مى باشند.

و قبر حوّا در جده است كه آثار آن پس از تسلّط سعوديها از بين رفت. و اين كه به آن سرزمين «جده» مى گويند، به خاطر بودن قبر حوّا در آنجا است، حال خواه اين نسبت درست باشد يا نادرست.

روزى كه مسلمانان، اين بلاد را فتح كردند، هرگز از مشاهده اين آثار ناراحت نشدند و فرمان تخريب آن را صادر نكردند.

اگر به راستى تعمير قبور و دفن ميت در مقابرِ پوشيده شده، از نظر اسلام حرام بود، مسلمانان قبل از هر چيز بر خود لازم مى دانستند اين مقابر را، كه اردن و عراق را فرا گرفته اند، ويران كنند و از تجديد بناى آن در تمام ادوار به شدت جلوگيرى نمايند، در صورتى كه نه تنها اين مقابر را ويران نكردند بلكه در مدت چهارده قرن، در تعمير و حفظ آثار پيامبران سلف كوشيده اند.

آنان با عقل خدادادى، حفظ آثار پيامبران را نوعى اداى احترام به آنان دانسته و خود را با انجام اين كار، در شمار افراد مأجور و نيكوكار قرار داده اند.

ابن تيميه در كتاب «الصراط المستقيم» مى گويد : هنگام فتح بيت المقدس، قبور پيامبران بنا داشت ولى درب آن تا سال چهارصد هجرى بسته بود.(٤١) اگر به راستى ساختن بنا بر قبر، عمل حرام بود، طبعاً بايد ويران كردن آن واجب باشد و مسدود بودنش، مجوّز بقاى آن نبود، و لازم بود هر چه زودتر سقف و بنا را از دم بيل و كلنگ بگذرانند و آنها را ويران سازند.

خلاصه، وجود اين ابنيه و قباب در طول اين مدت، در برابر انظار علما و سران اسلام، خود نشانه بارزى بر جواز آن در آيين مقدس اسلام مى باشد.

___________________

پی نوشت ها :

١ ـ «اِنَّ أَوّلَ بَيْت وُضِعَ للنّاسِ لَلَّذى بِبَكَّةَ مُبارَكاً وهُدىً للعالمين» (آل عمران : ٩٦)

٢ ـ «وَاِذْ يَرفَعُ ابراهيمُ القَواعِدَ مِنَ البَيْتِ وَاِسْماعِيلُ» (بقره : ١٢٧)

٣ ـ «وَأذِّنْ فى النّاسِ بِالحَجِّ» (حج : ٢٧)

٤ ـ «وَاِذْ جَعلْناالبَيْتَ مَثابةً لِلنّاسِ وَأمناً» (بقره : ١٢٥ و نيز قصص : ٥٧)

٥ ـ «جَعَلَ اللهُ الْكَعْبةَ الْبَيْتَ الحَرامَ قِياماً لِلنّاسِ» (مائده : ٩٧)

٦ ـ آل عمران : ٩٧

٧ ـ ابراهيم : ٣٥

٨ ـ نساء : ٥

٩ ـ مدارك اين حديث، كه در ميان محدثان معروف به حديث «يوم الإنذار» و «بدء الدعوه» است، در كتابهاى تاريخ و حديث موجود است و طبرى آن را در تاريخ خود، ج ٢، ص ٦٣، ط مصر آورده است.

١٠ ـ تهذيب التهذيب، ج ٣، ص ٤٦، تاريخ الخطيب، ج ٩، ص ١٩٣؛ ميزان الإعتدال، ج ١، ص ٣٧؛ لسان الميزان، ج٣، ص١٣

١١ ـ ميزان الإعتدال، ج ١، ص ٤٤٧؛ لسان الميزان، ج ٣، ص ١٤٥

١٢ ـ ميزان الإعتدال، ج ١، ص ٤٣٨؛ تهذيب التهذيب، ج ٤، ص ٢٩٥

١٣ ـ الشيعه والتشيع ص ١٤٤

١٤ ـ واقعه صفين ط مصر ص ٥٨ عبارت امام چنين است : ولم يكن الله ليرانى اتّخذ المضلّين عضداً.

١٥ ـ دائرة المعارف فريد وجدى، ج ١٠، ص ٨٧١، به نقل از مجله المقتطف، ج ٢٧، ص ٨٩٣

١٦ ـ يكى از نويسندگان عثمانى در «تاريخ بغداد» خود، ص ١٥٢، آغاز رابطه «شيخ محمد» و «آل سعود» را به نحو ديگر نوشته است امّا آنچه در اينجا نوشته شد صحيح تر به نظر مى رسد.

١٧ ـ تاريخ ابن بشر نجدى.

١٨ ـ جزيرة العرب فى القرن العشرين، ص ٣٤١

١٩ ـ تاريخ المملكة العربية السعوديه، ج ١، ص ٥١

٢٠ ـ در تاريخ تولد و فوت شيخ، غير از ١١١٥ ـ ١٢٠٦ اقوال ديگرى هم هست.

٢١ ـ تاريخ كربلا و حائر حسينعليه‌السلام ، ص ١٧٤ ـ ١٧٢

٢٢ ـ مفتاح الكرامه، ج ٧، ص ٦٥٣

٢٣ ـ فجر : ٢٣

٢٤ ـ تاريخ نجد آلوسى، ص ٩١ ـ ٩٠ و نيز در اين باره به رساله «العقيدة الحمويه» نوشته ابن تيميه مراجعه شود.

٢٥ ـ حاضر العالم الاسلامى، ج ١، ص ٢٦٤

٢٦ ـ الفتوحات الاسلاميه، ج ٢، ص ٣٥٧

٢٧ ـ الاسلام فى القرن العشرين، ص ١٣٧ ـ ١٢٦

٢٨ ـ زاد المعاد، ص٦٦١

٢٩ ـ «يَجِبُ هَدْمُ المَشاهِدِ الّتى بُنِيَتْ على القُبور، ولا يَجُوزُ إبقاءُها بَعد القُدْرَة على هَدْمِها وإبْطالِها يوماً واحِداً!»

٣٠ ـ مرحوم آقا بزرگ تهرانى در كتاب «الذريعه» ، ج ٨، ص ٢٦١ مى نويسد : وهابيان در ١٥ ربيع الأول ١٣٤٣ بر حجاز تسلط يافتند و در هشتم شوال ١٣٤٣، قبور امامان بقيع و صحابه را ويران كردند. در حالى كه، جريده «ام القرا» صورت استفتاء و جواب را در شماره ١٧ شوال سال ١٣٤٤ منتشر ساخته و تاريخ جواب علماى مدينه را ٢٥ رمضان معين كرده است. بايد گفت تسلط و تخريب هر دو، در سال ١٣٤٤، انجام گرفته است و مرحوم سيد محسين امين تاريخ تسلط كامل و تخريب را سال ١٣٤٤ هـ ق. دانسته است. به كتاب «كشف الارتياب» ، ص ٦٠-٥٦ مراجعه شود.

٣١ ـ حج : ٣٢

٣٢ ـ مجمع البيان، ج ٤، ص ٨٣، چاپ صيدا.

٣٣ ـ بقره : ١٥٨ : «اِنَّ الصَّفا وَالْمَرْوَة مِنْ شَعائِرِ الله.»

٣٤ ـ سوره حج آيه ٣٦ : «وَالْبُدْنَ جَعَلْناها لَكُمْ مِنْ شَعائِرِ الله» ؛ شتر فربه را از شعائر قرار داديم.»

٣٥ ـ حفظ قبور، ابراز مودت به قربى است.

٣٦ ـ شورى : ٢٣

٣٧ ـ نور : ٣٦ و ٣٧

٣٨ ـ زخرف : ٣٣

٣٩ ـ بقره : ١٢٧

٤٠ ـ درّالمنثور، ج ٥، ص ٥٠

٤١ ـ كشف الارتياب، ص ٣٨٤

آثار اسلامى نشانه اصالت دين است

در حفظ آثار نبوت، بخصوص آثار پيامبر گرامى؛ مانند مدفن آن حضرت و قبر همسران و فرزندان و صحابه و ياران او و خانه هايى كه در آنجا زندگى كرده و مساجدى كه در آنها نماز گزارده، داراى ارزش و فايده عظيمى است كه هم اكنون به آن اشاره مى كنيم :

همگى مى دانيم كه امروزه پس از گذشت بيست قرن از ميلاد حضرت مسيحعليه‌السلام ، وجود آن حضرت و مادرش مريم و كتابش انجيل و ياران و حواريون او، در غرب به صورت افسانه تاريخى درآمده است كه گروهى از شرق شناسان در وجود چنين مرد آسمانى، كه نامش مسيح مادرش مريم و كتابش انجيل است، تشكيك كرده و آن را افسانه اى بسان افسانه «مجنون عامرى» و معشوق وى «ليلى» ، تلقّى مى كنند و چنين فكر مى كنند كه زاييده مغزها و انديشه هاست. چرا؟، به خاطر اين كه يك اثر واقعى ملموس از مسيح در دست نيست؛ مثلا بطور مشخص نقطه اى كه او در آن متولد گرديد و خانه اى كه زندگى كرد و جايى كه در آن، به عقيده نصارى، به خاك سپرده شد، معلوم و روشن نيست. كتاب آسمانى او دستخوش تحريف گرديده و اين اناجيل چهارگانه، كه در آخر هر كدام جريان قتل و دفن عيسى آمده است، بطور مسلم مربوط به او نيست و آشكارا گواهى مى دهد كه پس از درگذشت وى تدوين شده اند، از اين جهت بسيارى از محققان، آنها را از آثار ادبى قرن دوم ميلادى دانسته اند ولى اگر تمام خصوصيات مربوط به او محفوظ مى ماند، به روشنى بر اصالت او گواهى مى داد، و براى اين خيالبافان و شكاكان، جاى تشكيك باقى نمى گذارد.

امّا مسلمانان با چهره اى باز، به مردم جهان مى گويند : مردم! هزار و چهار صد سال پيش از اين، در سرزمين حجاز مردى براى رهبرى جامعه بشرى برانگيخته شد و در اين راه موفقيت بزرگى به دست آورد، تمام خصوصيات زندگيش محفوظ است، بى آن كه كوچكترين نقطه ابهامى در آن مشاهده گردد، حتّى خانه اى كه در آن متولد شده، مشخص است، و كوه حِرا منطقه اى است كه در آنجا وحى بر او نازل مى گشت. اين مسجد او است كه در آن نماز مى گزارد. اين خانه اى است كه در آنجا به خاك سپرده شد. اينها خانه هاى فرزندان و همسران و بستگان او است و اينها قبور فرزندان و اوصيا و خلفا و همسرانش و....

حال اگر همه اين آثار را از ميان ببريم، علائم وجود و نشانه هاى اصالت او را نابود كرده ايم و زمينه را براى دشمنان اسلام آماده ساخته ايم. بنابر اين، ويران كردن آثار رسالت و خاندان عصمت، افزون بر اين كه نوعى هتك حرمت و بى اعتنايى است، مبارزه با مظاهر اصالت اسلام و اصالت رسالت پيامبر نيز مى باشد.

آيين اسلام، آيين ابدى و جاودانى است و تا روز قيامت دين بشرها مى باشد. نسل هايى كه پس از هزاران سال مى آيند، بايد به اصالت آن، مؤمن و مذعن باشند. لذا براى تأمين اين هدف، بايد پيوسته تمام آثار و نشانه هاى صاحب رسالت را حفظ كنيم و از اين طريق گامى در راه بقاى دين در اعصار آينده برداريم، كارى نكينم كه نبوت پيامبر اسلام به سرنوشت حضرت عيسىعليه‌السلام دچار گردد.

مسلمانان به اندازه اى بر حفظ آثار پيامبر گرامى عنايت داشته اند كه تمام خصوصيات زندگى آن حضرت را، بخصوص دوران رسالتش را به دقت ضبط كرده اند، تا آنجا كه خصوصيات انگشتر، كفش، مسواك، نشان شمشير، زره، نيزه، اسب، شتر و غلام او را بيان كرده اند و حتى چاه هايى كه از آن آب آشاميده و اراضى كه وقف نموده، بلكه بالاتر، كيفيت راه رفتن، غذا خوردن و نوع طعامى كه آن را دوست داشته و خصوصيات محاسن و كيفيت خضاب آن را يادداشت نموده و هم اكنون قسمتى از اين آثار باقى است.(١)

با مراجعه به تاريخ اسلام و گشت و گذار در بلاد گسترده اسلامى، به يقين مى توان دريافت كه تعمير قبور و حفظ و صيانت آنها از اندراس و فرسودگى، سيره مسلمانان بوده است و هم اكنون در تمام بلاد اسلامى، مقابر پيامبران و اولياى دين و رجال صالح و نيكوكار، به صورت مزار موجود است و براى حفظ آثار و قبور آنها، كه غالباً از آثار باستانىِ اسلامى مى باشند، موقوفاتى وجود دارد كه درآمد آن موقوفات در حفظ آنها مصرف مى شود.

پيش از پيدايش گروه وهابى در نجد، و پيش از تسلط آنان بر حرمين و ديگر مناطق حجاز، تمامى قبور اولياى الهى، معمور و آباد و مورد توجه همگان بوده است و احدى از علماى اسلام بر آن ايراد نمى گرفت، اين تنها ايران نيست كه قبور اوليا و صالحان در آن، به صورت مزار درآمده بلكه در تمام كشورها و بلاد اسلامى، بخصوص مصر، سوريه، عراق، مغرب و تونس مقابر علما و بزرگان اسلام، معمور و آباد مى باشد و مسلمانان گروه گروه براى زيارت و خواندن فاتحه و قرآن رهسپار مقابر آنان مى شوند و تمامى اين امكنه، براى خود خادم و نگهبان دارد و گروهى مأمور نظافت و نگاهدارى «حرم» هاى شريف مى باشند.

با اين اشاعه و گسترش، آن هم در تمام بلاد اسلام، چگونه مى توان تعمير قبور را يك امر حرام تلقّى كرد، در حالى كه چنين روش ممتدى از صدر اسلام تا به امروز وجود داشته و دارد و به اين روش در اصطلاح دانشمندان «سيره مسلمين» مى گويند، كه منتهى به زمان پيامبر مى گردد، وجود چنين سيره، بى آن كه به آن اعتراض گردد، نشانه جواز و مرغوبيت و محبوبيت آن است.

اين مطلب از نظر «ضرورت» به پايه اى است كه يكى از نويسندگان وهابى نيز به آن اعتراف مى نمايد و در صدد پاسخ برمى آيد.

هذا أمرٌ عَمَّ البلادَ وطَبَّقَ الأَرْضَ شرقاً وغرباً بحيث لا بلدةَ مِنْ بِلادِ الاسلامِ إلاّ فيها قُبورٌ ومشاهدٌ بَلْ مساجدُ الْمُسْلِمِينَ غالباً لاتَخْلُو عَن قبر ومشهد ولايَسَعُ عقلُ عاقلِ اَنّ هذا مُنكَرٌ يَبلُغ اِلى ما ذَكرتَ مِنَ الشَّناعَةِ ويَسْكُتُ علماءُ الإسْلامِ.(٢)

«اين مطلب، عموم بلاد و شرق و غرب را فرا گرفته است، بگونه اى كه از بلاد اسلامى نقطه اى نيست كه در آنجا قبر و مشهدى نباشد، حتى مساجد مسلمانان نيز خالى از قبر نيست و عقل نمى پذيرد كه چنين كارى حرام باشد و علماى اسلام در برابر آن سكوت كنند.»

جاى بسى شگفت است كه اين نويسنده وهّابى با چنين اعتراف آشكارى، باز هم دست از لجاجت نمى كشد و مى گويد :

«رواج يك مطلب و سكوت علما، دليل بر جواز آن نيست و اگر گروهى در برخى از ظروف به خاطر مصالحى لب فرو بندند، به يقين گروه ديگرى، كه از نظر شرايط متفاوت مى باشند، حقيقت را بازگو مى كنند.»

پاسخ اين گفتار واضح و روشن است؛ زيرا علما، هفت قرن تمام لب فرو بسته و كلمه اى در اين مورد نگفته اند. آيا همه آنان، در اين مدت محافظه كار بودند؟! چرا خليفه دوم هنگام فتح «بيت المقدس» آثار قبور پيامبران را نابود نكرد؟ آيا او هم با مشركان زمان خود ساخت؟!

پاسخ منسوب به علماى مدينه، شگفت آورتر است، آنان مى گويند :

«أمّا البِناءُ على القُبُورِ فَهُوَ مَمَنْوعٌ اِجْماعاً لِصحّة الأَحاديثِ الواردَةِ في مَنْعِها وَلهذا اَفْتى كثيرٌ مِنَ العُلَماءِ بِوجُوبِ هَدْمِهِ.»

«بنا نهادن بر قبور، به اتفاق علما ممنوع است، به خاطر احاديث صحيحى كه در اين مورد وارد شده است، از اين جهت گروه زيادى از علما، بر ويران كردن آن فتوا داده اند.»

چگونه مى توان ادعاى «اتفاق» بر تحريمِ ساختنِ بنا بر قبور نمود، در صورتى كه مسلمانان، پيامبر گرامى را در اتاقى كه همسرش عايشه در آن زندگى مى كرد، دفن كردند سپس ابوبكر و عمر به خاطر تبرّك، در كنار آن حضرت، در همان حجره، دفن شدند. آنگاه حجره عايشه را از وسط قسمت كردند و ديوارى در ميان نهادند، بخشى از آن، به زندگى عايشه اختصاص داده شد و بخش ديگر مربوط به قبر پيامبر و شيخين گرديد. از آنجا كه ديوار وسط كوتاه بود، در زمان عبدالله بن زبير بر ارتفاع آن افزوده شد، سپس در هر زمانى، مطابق معمارىِ خاص آن عصر، خانه اى كه پيامبر در آن دفن گرديده تعمير و يا تجديد بنا گرديد و در دوران خلافت امويها و عباسى ها بناى قبر پيوسته مورد توجه بوده و در هر زمانى با معمارى خاصى بنا گرديده است.

آخرين بناى روى قبر، كه هم اكنون نيز باقى است، بناى سلطان عبدالحميد است كه ساختمان آن از سال ١٢٧٠ آغاز گرديد و مدت چهار سال طول كشيد. مشروح تاريخ تعمير و تجديد بناى پيامبر در طول تاريخ و ادوار اسلامى تا عصر سمهودى را مى توانيد در كتاب «وفاء الوفا» ى سمهودى بخوانيد.(٣) و پس از دورانِ سمهودى را در كتابهاى مربوط به تاريخ مدينه به دست آوريد.

٣ ـ حديث ابى الهياج

اكنون وقت آن رسيده است كه حديث مورد نظر علماى وهابى را با دقت مورد توجه قرار دهيم.

متن حديث با سندى از صحيح مسلم :

«حَدَّثنا يَحيى بنُ يَحيى واَبوبَكْر بْنُ أبي شَيْبَةَ وزُهَيْرُ بْنُ حَرْب (قال يَحيى أَخْبَرَنا. وَقَالَ الآخَرانِ، حَدَّثَنا : وَكِيعٌ) عَنْ سُفْيانَ عَنْ حَبِيبِ بْنِ أَبي ثابت، عَنْ اَبي وائِل، عَنْ أبي الهَيّاجِ اْلأسَدِيِّ قالَ لِي عَلِىُّ بْنُ أبي طالِب أَلا أَبْعَثُكَ عَلى ما بَعَثَنِى عَلَيْه رَسُولُ اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم اَنْ لاتَدَع تِمْثالا اِلاّ طَمَسْتَهُ وَلا قَبْراً مُشرِفاً اِلاّ سَوَّيْتَهُ.»(٤)

«مسلم در صحيح خود، از سه نفر به نامهاى «يحيى» ، «ابوبكر» و «زهير» نقل مى كند كه : وكيع از سفيان و او از حبيب، او هم از ابى وائل، سرانجام ابووائل از ابى الهَيّاج نقل مى كنند كه على بن ابيطالب به ابى الهَيّاج گفت تو را به سوى كارى برانگيزم كه پيامبر خدا مرا بر آن برانگيخت، تصويرى را ترك مكن مگر اين كه آن را محو كنى، و نه قبر بلندى را مگر اين كه آن را مساوى و برابر سازى.»

وهابيان اين حديث را مستمسك خود قرار داده اند، بدون اين كه در سند و دلالت حديث دقت كنند.

ديدگاه ما درباره حديث

هرگاه كسى بخواهد با حديثى بر حكمى از احكام خدا استدلال كند، بايد آن حديث دو شرط را دارا باشد :

١ ـ سند حديث صحيح باشد؛ مقصود اين است كه راويان حديث در هر طبقه اى، افرادى باشند كه بتوان به قول آنان اعتماد كرد.

٢ ـ دلالت حديث بر مقصود روشن باشد؛ يعنى الفاظ و جمله هاى حديث بخوبى بر مقصود ما دلالت كند، بطورى كه اگر همان حديث را به دست يك فرد آشنا به زبان و آگاه از خصوصيات آن بدهى، همان را كه ما از آن مى فهميم، او نيز بفهمد.

متأسفانه اين حديث از هر دو نظر مورد ايراد است، بخصوص از نظر «دلالت» كه ربطى به مقصود آنان ندارد.

امّا از نظر سند، اشخاصى كه آن را روايت كرده اند موثق بودنشان مورد اتفاق دانشمندان حديث شناس نيست؛ زيرا در سند آن افرادى به نامهاى :

«وكيع» ، «سفيان الثورى» ، «حبيب بن ابى ثابت» و «ابى وائل اسدى» به چشم مى خورند، در حالى كه حديث شناسى چون حافظ ابن حجر عسقلانى در كتاب «تهذيب التهذيب» از اين افراد انتقاد كرده است؛ بگونه اى كه انسان كاملا در صحت حديث مذكور و ديگر احاديث اين گروه، شك و ترديد مى كند؛ مثلا :

درباره وكيع از امام احمد حنبل نقل مى كند كه :

«إنّه اَخْطَأَ في خَمْسِ مِأَةِ حَديث»(٥)

«او در پانصد حديث اشتباه كرده است!»

و نيز از محمّد بن نصر مروزى درباره وكيع نقل مى كند كه :

«كانَ يَحْدُثُ بِالْمَعْنى ولَمْ يَكُن مِنْ أهْلِ الِلّسانِ»(٦)

«حديث را نقل به معنا مى كرد (متن و الفاظ حديث را نقل مى نمود) در حالى كه عرب زبان نبود (تا تغييرات او در حديث بى اشكال باشد).»

درباره سفيان ثورى از ابن مبارك نقل مى كند :

«حَدّثَ سفيانُ بحديث فَجِئْتُهُ وهوَ يُدَلِّسُهُ فَلَمّا رآنى إسْتحْيى»(٧)

«سفيان حديث مى گفت، ناگهان رسيدم و ديدم كه در حديث تدليس مى كند، وقتى مرا ديد شرمنده شد.»

«تدليس» در هر حديث، به هر معنا تفسير شود، حاكى از آن است كه در راوى حديث، ملكه عدالت و يا راستگويى و واقع بينى وجود ندارد و غير واقع را واقع جلوه مى دهد.

در ترجمه «يحيى قطان» از او نقل مى كند كه سفيان كوشش كرد، مرد غير ثقه را بر من ثقه قلمداد كند، ولى سرانجام نتوانست.(٨)

درباره «حبيب بن ابى ثابت» ، از «ابى حبان» نقل مى كند كه :

«كانَ مُدَلِّساً»

«او در حديث تدليس مى كرد.»

و از قطان نقل مى كند كه :

«لا يُتابَعُ عَلَيْهِ وليسَت مَحْفُوظَهً»

«از حديث او (حبيب بن ابى ثابت) پيروى نمى شود و احاديثش مضبوط نيست.»(٩)

درباره «ابى وائل» مى گويند : وى از نواصب و از منحرفان از امام اميرمؤمنان علىعليه‌السلام بوده است.(١٠)

قابل توجه اين كه راوى حديث «ابى الهياج» در تمام صحاح شش گانه، يك حديث نقل كرده، آنهم همين حديث است و فردى كه بهره او از علوم نبوى يك حديث باشد، ثابت مى كند كه وى مرد حديث نبوده است. در اين صورت اعتماد به ضبط او مشكل خواهد بود.

اگر سند حديث، با چنين اشكالاتى روبرو است، هيچ فقيهى نمى تواند با چنين سندى فتوا بدهد.

وامّا دلالت حديث، دست كمى از سند آن ندارد؛ زيرا مورد استشهاد در حديث جمله زير است :

«ولا قبراً مُشرفاً اِلاّ سَوّيَته»

درباره معناى دو لفظ : «مُشْرِفاً» و «سوّيته» دقّت كنيم :

الف : مُشْرِفاً

لفظ «مشرف» در لغت به معناى «عالى و بلند» آمده و گفته اند :

«المُشرِفُ مِنَ الأماكِن : العالى والمُطِلُّ عَلى غَيْرِهِ»(١١)

«مشرف؛ مكان بلند و مسلّط بر اطراف را گويند.»

صاحب قاموس كه اصالت بيشترى در تنظيم معانى الفاظ دارد، مى گويد :

«الشَّرَف (محركةً) العُلُوّ ومِنَ البَعيرِ سَنامُهُ»

«شرف (با حركت راء) يعنى بلند، و از شتر به قسمت كوهان آن مى گويند.»

بنابر اين لفظ «مشرف» به مطلق بلندى و بخصوص بلندى كه به شكل كوهان شتر باشد، گفته مى شود. با مراجعه به قرائن، بايد ديد مقصود چه نوع بلنديست.

ب : سويته

واژه «سويته» در لغت، مساوى قرار دادن، برابر كردن و كج و معوج را راست كردن است.

«سوىّ الشَىْءَ؛ جَعَلهُ سَوِيّاً يُقالُ : سويتُ المُعْوَجَ فَما اسْتَوى، صَنَعَهُ مُسْتَوِياً»

سوى الشىء : آن را راست كرد. عرب مى گويد : خواستم كج را راست كنم، نشد. و نيز به معناى مصنوع بى عيب هم مى آيد.

و در قرآن مجيد مى فرمايد :

(اَلَّذى خَلَقَ فَسَوّى )(١٢)

«خدايى كه آفريد، و به تكميل آن پرداخت.»

پس از آگاهى از معانى مفردات، بايد ديد مقصود حديث چيست؟

در اين حديث دو احتمال وجود دارد؛ بايد با توجه به معانى مفردات و قرائن ديگر، يكى از آنها را برگزيد :

١- مقصود اين است كه حضرت به ابوالهَيّاج دستور داد قبرهاى بلند را ويران كند و آن را با زمين يكسان سازد.

اين احتمال كه «وهابيان» به آن چسبيده اند از جهاتى مردود است.

لفظ تسويه به معناى «هدم و ويران» كردن نيامده است و اگر مقصود اين بود بايد چنين گفته مى شد :

«وَلا قبراً مشرِفاً اِلاّ سَويتَهُ بالأرْضِ»

يعنى بايد آن را با زمين يكسان كنى، در صورتى كه واژه «ارض» در حديث نيامده است.

اگر يكسان سازى قبرها با زمين مراد است، چرا احدى از علماى اسلام بر طبق آن فتوا نداده است؟ پس بايد گفت برابرى قبر با زمين بر خلاف سنت اسلامى است و سنت اسلامى اين است كه قبر مقدارى بلندتر باشد و تمام فقهاى اسلام بر استحباب بلندى قبر از زمين به مقدار يك وجب فتوا داده اند.

در كتاب «الفقه على المذاهب الأربعه» كه با فتواى چهار امام معروف اهل تسنّن مطابق است، چنين مى خوانيم :

«وَيَنْدُبُ اِرتِفاعُ الْتُّراب فَوْقَ الْقَبْرِ بِقَدْرِ شِبْر.»(١٣)

«مستحب است كه خاك قبر، به اندازه يك وجب از زمين بلندتر باشد.»

با توجه به اين مطالب، بايد حديث را به گونه ديگر كه هم اكنون بيان مى كنيم تفسير كرد.

٢ ـ مقصود از «قبر را مساوى كن» اين است كه روى قبر را صاف كن و هم سطح و يكسان و يكنواخت ساز، در برابر قبرهايى كه به صورت پشت ماهى و يا بسان سنام (كوهان) شتر ساخته مى شوند.

در اين صورت حديث ناظر به اين است كه بايد روى قبر صاف و مساوى باشد، نه به صورت پشت ماهى و يا مسنم كه در ميان برخى از اهل تسنن مرسوم است و از چهار امام معروف تسنن جز شافعى، همگى به استحباب تسنيم قبر فتوا داده اند.(١٤) در اين صورت، اين حديث مؤيد فتواى علماى شيعه است كه مى گويند : سطح قبر بايد در عين ارتفاع از زمين، صاف و يكنواخت باشد.

نكته جالب اين كه مسلم در صحيح خود، اين حديث و حديث ديگر را كه اينك مى آوريم، تحت عنوان «باب الأمر بتسوية القبر» و همچنين ترمذى و نسائى هر يك در سنن خود اين حديث را، در عنوان ياد شده آورده اند. و مقصود از اين عنوان اين است كه سطح قبر يكسان و يكنواخت باشد، و اگر مقصود اين بود كه قبرهاى بلند را با زمين يكسان كنيد لازم بود عنوان باب را به صورت ديگر؛ مثل «الأمر بتخريبِ القُبُور و هدمها» بياورد.

اتفاقاً در زبان عرب، اگر «تسويه» را به چيزى مثل قبر نسبت دهند، مقصود اين است كه خود آن چيز صاف و مساوى باشد نه آن كه با چيز ديگرى مثل زمين، مساوى و هم سطح گردد.

حديث ديگرى را مسلم در صحيح خود آورده كه مضمون آن نيز همان است كه ما تأييد كرديم :

«كُنّا مَعَ فضالةَ بن عُبَيْد بِأَرْضِ الرُّومِ بِرَوْدَس فَتَوفّى صاحِبٌ لَنا فَأَمَرَ فَضالَةُ بنُ عُبَيد بِقَبْرِهِ فَسُوِّىَ ثُمَّ قالَ سَمِعْتُ رَسُولَ الله يأْمُرُ بِتَسْويتها.»(١٥)

«راوى گويد : با فضاله در سرزمين روم بوديم، يكى از دوستان و همراهان ما از دنيا رفت، فضاله دستور داد كه قبر او را مساوى كنند و گفت از رسول خدا شنيدم كه دستور مى داد قبرها را تسطيح و مساوى كنند.»

كليد فهم روايت، به دست آوردن معناى لفظ «تسويه» است و در آن سه احتمال وجود دارد كه بايد با توجه به قرائن، يكى را برگزيد :

١ ـ ويران كردن بناى روى قبر كه اين احتمال باطل است، زيرا قبور در مدينه داراى بنا و قبّه اى نبوده است.

٢ ـ يكسان نمودن سطح قبر با زمين، اين نظر بر خلاف سنّت قطعى است كه : قبر به اندازه يك وجب از زمين بلند و برجسته باشد.

٣ ـ قبر را هم سطح و هموار ساختن و از صورت پشت ماهى و شكل كوهانى بيرون آوردن؛ و اين معنا متعيّن است. در اين صورت هيچ ارتباطى به مقصود مستدل ندارد.

«نووى» شارح معروف صحيح مسلم، حديث را اينگونه تفسير مى كند :

«سنت اين است كه قبر از زمين زياد بلند نباشد و به شكل كوهان شتر درنيايد، بلكه به مقدار يك وجب بلند و مسطح باشد.»(١٦)

اين جمله حاكى است، كه شارح صحيح مسلم، از لفظ «تسويه» همان معنا را فهميده است كه ما اظهار كرديم؛ يعنى امام سفارش و توصيه كرد كه سطح قبرها را از حالت تسنيمى و يا از صورت پشت ماهى بودن بيرون آورد و آن را مسطح و صاف و برابر كند، نه اين كه آنها را با زمين يكسان كند و يا قبر و بناى روى قبر را نابود سازد!

لازم به گفتن است تنها ما نيستيم كه حديث را چنين تفسير مى كنيم، بلكه ابن حجر قسطلانى در كتاب «ارشاد السارى فى شرح صحيح البخارى» نيز حديث را اينگونه تفسير كرده است. وى مى گويد :

سنت در قبر اين است كه تسطيح شود و ما هرگز نبايد سنت را به خاطر اين كه تسطيح شعار رافضى ها است ترك كنيم. اين كه مى گوييم : سنت تسطيح قبر است، با حديث ابى الهَيّاج منافات ندارد؛ چرا كه :

مقصود برابر كردن قبر با زمين نيست، بلكه مقصود اين است كه در عين ارتفاع از زمين، روى قبر مسطح و صاف گردد. (لم يُرِد تَسوِيتَه بالأرضِ وإنَما اَرادَ تَسطِيحَهُ، جَمعاً بِينَ الأخبار....)

گذشته بر اين، اگر مقصود على بن ابيطالبعليه‌السلام از سفارش به ابى الهَيّاج اين بود كه قباب و ابنيه اى را كه روى قبرها قرار دارد ويران كند، پس چرا قبه هاى موجود در زمان خود را كه بر روى قبور پيامبران الهى بود، ويران نكرد، او كه آن روز حاكم على الاطلاق بر سرزمين هاى اسلامى بود و در برابر ديدگان او سرزمين هاى فلسطين و سوريه و مصر و عراق و ايران و يمن، مملو از اين بناها بود كه بر روى قبور پيامبران قرار داشت؟!

از همه اين گفته ها صرفنظر مى كنيم، و فرض مى كنيم كه امامعليه‌السلام به «ابى الهَيّاج» دستور داده است تمام قبرهاى بلند را با زمين يكسان كند، ولى حديث هرگز گواه بر اين نيست كه بايد بنا و ساختمانى كه روى قبرها قرار دارد تخريب و نابود شود، زيرا در حديث آمده كه امام فرمود : «... ولاقبراً مُشرفاً اِلاّ سَوّيتَه» و نفرمود : «ولابناءً ولا قبةً الاّ سوّيتهما» در حالى كه سخن ما درباره خود قبر نيست، بلكه بحث ما درباره بناها و ساختمانهايى است كه روى قبر انجام گرفته و مردم در سايه اين بنا به تلاوت قرآن و خواندن دعا و گزاردن نماز مشغولند، كجاى اين جمله مى گويد بناهاى اطراف قبور را ويران كنيد و اين آثار را، كه به زائر امكان انجام عبادت و تلاوت قرآن مى دهد و مردم را از گرما و سرما حفظ مى كند، ويران سازيد.