آئين وهابيت

آئين وهابيت0%

آئين وهابيت نویسنده:
گروه: ادیان و فرقه ها

آئين وهابيت

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

نویسنده: آية الله حاج شيخ جعفر سبحانى
گروه: مشاهدات: 13885
دانلود: 2463

توضیحات:

آئين وهابيت
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 69 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 13885 / دانلود: 2463
اندازه اندازه اندازه
آئين وهابيت

آئين وهابيت

نویسنده:
فارسی

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

دلائل جواز بزرگداشتها از قرآن

دليل نخست

قرآن مجيد بر كسانى كه پيامبر اسلام را گرامى مى دارند ارج مى گزارد و مى فرمايد :

( فَالَّذينَ آمَنُوا بِهِ وَعَزَّرُوهُ وَنَصَرُوهُ وَاتَبَعُوا النُّورَ الَّذِي اُنزِلَ مَعَهُ اُولئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ ) (٢٧)

«آنان كه به پيامبر ايمان آوردند و او را گرامى داشته، ياريش كردند و از نورى كه (قرآن) به او فرستاده شده است پيروى كنند، رستگارانند.»

جمله هايى كه در اين آيه وارد شده است، عبارتند از : ١ ـ آمنوا به ٢ ـ عَزَّروه ٣ ـ نصروه ٤ ـ واتَّبعوا النّور....

آيا كسى احتمال مى دهد كه جمله هاى : آمنوا به، نصروه، واتَّبعوا النور، مخصوص زمان پيامبر باشد؟ بطور مسلم نه، اگر چنين احتمالى درباره اين سه جمله داده نمى شود، قطعاً جمله «عزَّروه» كه به معناى تعظيم و تكريم است(٢٨) مختص زمان پيامبر نيست و اين رهبر عاليقدر، پيوسته بايد مورد احترام و تعظيم گردد.

آيا ترتيب دادن مجالس يادبود در روزهاى بعثت و ولادت، القاى خطابه و سخنرانى و قرائت اشعار سازنده، مصداق روشن «وعزّروه» نيست؟

شگفتا! كه گروه وهابى در برابر رؤسا و زمامداران خود، آنچنان تعظيم و كرنش مى كنند و از يك بشر عادى چنان تجليل بجا مى آورند كه انجام يك صدم آن را درباره پيامبر و منبر و محراب او، بدعت مى خوانند و سرانجام اسلام را، در نظر ملل جهان، يك آيين خشك و عارى ازاحساس و عاطفه معرفى مى نمايند و شريعتى را كه سهل و آسان، مطابق فطرت و عواطف انسانى و در جذب و پذيرش افراد، بلند نظر است، آيين خشك كه عواطف انسانى را در تعظيم و تكريم بزرگان ناديده گرفته و توانايى جذب و پذيرش اقوام و ملل جهان را ندارد، مى شناسانند.

دليل دوم

وهابيان كه با تأسيس هر نوع مجلس سوگوارى براى شهيدان راه خدا مخالفند، درباره سرگذشت حضرت يعقوب چه مى گويند؟ اگر اين پيامبر بزرگوار، امروز در ميان نجديها و پيروان محمد بن عبدالوهاب زندگى مى كرد، درباره او چگونه به داورى مى نشستند؟

او شب و روز در فراق يوسف مى گريست و از همه كس جستجوى فرزند دلبند خود را مى نمود. در فراق و اندوه جدايى او آنقدر گريست كه بينايى خود را از دست داد.(٢٩)

بيمارى و فقدان بينايى يعقوب، مايه فراموشى يوسف نگرديد، بلكه هر چه وعده وصل نزديكتر مى شد، آتش عشق او به فرزند در دلش شعلهور تر مى گرديد، و لذا از فرسنگها راه، بوى يوسف را استشمام مى كرد.(٣٠) و به جاى اين كه ستاره (يوسف) به دنبال خورشيد (يعقوب) باشد، آفتاب انديشه او در بدر به دنبال يوسف بود.

چرا چنين اظهار علاقه اى در حال حيات، صحيح و عين توحيد است ولى پس از مرگ، كه دل انسان، سوز و گداز بيشتر و پيچ و تابى زيادتر پيدا مى كند، جرم و شرك باشد؟!

حال اگر يعقوب هاى زمان ما، در هر سال، در روز وفات يوسف هاى خود دور هم گرد آيند و در ارزش هاى اخلاقى و ملكات نفسانى يوسف ها سخن بگويند و بر اثر تأثر، قدرى اشك بريزند، آيا به اين عمل، فرزندان خود را پرستش كرده اند.(٣١)

دليل سوم

شكى نيست كه مودّت ذوى القربى، يكى از فرائض اسلامى است كه قرآن با صراحت ما را به آن دعوت نموده است، حال اگر كسى بخواهد به اين فريضه مذهبى، پس از چهارده قرن، عمل كند راه آن چيست؟ آيا جز اين است كه در روزهاى شادمانى آنان، شادمان و در ايام غم و اندوه آنان اندوهناك گردد؟

اگر براى ابراز خرسندى خود مجلسى بر پا نمايد كه در آن محفل، تاريخ زندگى و فداكارى هاى آنان را بازگو كند و يا مظلوميت و محروميت آنان را از حقوق حقه خويش بيان نمايد، جز ابراز علاقه و اظهار مودّت به ذوى القربى كار ديگرى انجام داده است؟ و اگر چنين فردى براى ابراز علاقه بيشتر، سرى به دودمان آنان بزند و در كنار مدفن آنان حاضر گردد و اين گونه مجالس را در كنار قبور آنان بر پا كند، در نظر عقلاى جهان و خردمندان بصير و بينا جز ابراز علاقه و مودّت، كار ديگرى كرده است؟!

مگر اين كه وهابى بگويد : بايد مودت و محبت در سينه ها حبس ومكتوم گردد و هيچ كس حق اظهار مودت و ابراز آن را ندارد.

زمان پيامبر گرامى و پس از وى، كه دوران تحول عقايد و انقلاب انديشه ها بود، ملل و اقوام مختلف با فرهنگ ها و آداب و رسوم گوناگون به اسلام روى مى آوردند و با گفتن شهادتين، اسلام آنان پذيرفته مى شد و هرگز بناى پيامبر و رهبران پس از وى اين نبود كه تمام آداب و رسوم ملل و اقوام را با تأسيس دايره تفتيش عقايد، سانسور و ذوب كنند و همه را در بوته بريزند و در قالب ديگرى درآورند كه هيچ گونه شباهت با قالب هاى پيشين نداشته باشد.

احترام بزرگان، تأسيس مجالس ياد بود، حضور بر سر خاك و ابراز علاقه به آثار آنان، مرسوم تمام ملل و اقوام جهان بوده و هست و هم اكنون ملت هاى شرق و غرب، براى زيارت اجساد موميايى و مدفن رهبران ديرينه خود ساعتها در صف انتظار مى ايستند تا در كنار جسد و قبر آنان ابراز علاقه كنند و اشك شوق از گوشه چشمان خود فرو ريزند و اين را نوعى احترام كه از عواطف درونى آنان سرچشمه مى گيرد، حساب مى نمايند.

هرگز ديده نشده كه پيامبر پس از تفتيش عقايد افراد و پس از بررسى رسوم و آداب زندگانى آنها، اسلام آنان را بپذيرد، بلكه به همان ابراز شهادتين اكتفا مى ورزيد و اگر اين گونه آداب و رسوم، حرام و يا پرستش بزرگان بود، بايد پس از اخذ بيعت و پيمان بر تبرّى از آنها، اسلام اقوام و ملل را بپذيرد در صورتى كه هرگز چنين نبوده است.

دليل چهارم

ما مى بينيم كه حضرت مسيحعليه‌السلام از خداوند بزرگ مائده آسمانى مى طلبد و روز نزول آن را روز عيد معرفى مى كند و مى فرمايد :

( رَبَّنا أَنْزِلْ عَلَيْنا مائدَةً مَنَ السَّماءِ تَكُونُ لَنا عيداً لاِوََّلِنا وَآخِرنا وَآيةً مِنْكَ وَارْزُقْنا وَاَنْتَ خَيْرُ الرّازِقِينَ... ) (٣٢)

«پروردگارا! مائده اى از آسمان بر ما بفرست تا عيدى براى اول و آخر ما و نشانه اى از تو باشد. روزى بده، تو بهترين روزى دهندگانى.»

آيا ارزش وجود پيامبر گرامى كمتر از يك مائده آسمانى است كه حضرت مسيحعليه‌السلام روز نزول آن را، عيد اعلام مى دارد. اگر عيد گرفتن آن روز بخاطر اين بود كه مائده آيتِ الهى بود، آيا پيامبر اسلام بزرگترين آيت الهى نيست.

اف بر كسانى كه حاضرند روز نزول يك مائده سماوى را كه شكمها را سير مى كند جشن بگيرند ولى از روز نزول قرآن و بعثت پيامبران كه انديشه هاى انسانها را در طول زمان تكامل مى بخشد، با بى اعتنايى گذشته و هر نوع ابراز شادمانى را «بدعت» مى انديشند.

دليل پنجم

قرآن مى فرمايد :( وَرَفَعْنا لَكَ ذِكْرَك ) ؛(٣٣) «آوازه تو را در جهان بلند كرديم»

آيا ترتيب مجالس جشن در روز ميلاد مسعود پيامبر گرامى، جز بالا بردن نام و نشان و آوازه او، نتيجه اى دارد؟ چرا ما در اين مورد از قرآن پيروى نكنيم، مگر قرآن براى ما اسوه و الگو نيست.

فصل : ٩ - تبرك و استشفا به آثار اوليا

وهابيان تبرك به آثار اوليا را شرك مى دانند و كسى را كه محراب و منبر پيامبر را ببوسد مشرك مى خوانند، هر چند در آن به هيچ نوع الوهيت معتقد نباشد، بلكه مهر و مودت به پيامبر سبب شود كه آثار مربوط به او را ببوسد. بايد از آنان پرسيد : درباره پيراهن يوسف چه مى گويند كه گفت :( اِذْهَبُوا بِقَمِيصي هذا فَألْقُوُه عَلى وَجْهِ أبي يَأتِ بَصِيراً ) ؛(٣٤) «پيراهن مرا ببريد و بر ديدگان پدرم بيفكنيد، او بينايى خود را باز مى يابد»

يعقوب نيز پيراهن يوسف را، كه تافته جدا بافته اى نبود، بر ديدگان خود مى افكند و در همان دم بينايى خود را باز مى يابد. چنانكه مى فرمايد :( فَلَمّا أَنْ جاءَ الْبَشيرُ ألْقاهُ عَلى وَجْهِهِ فَارْتَدَّ بَصِيراً )

اگر يعقوب چنين كارى را در برابر «نجدى» ها و پيروان «محمد بن عبدالوهاب» انجام مى داد، با او چگونه معامله مى كردند؟ و عمل پيامبر مصون از گناه و خطا را چگونه توصيف مى نمودند؟

حال اگر مسلمانى خاك قبر و ضريح و مرقد خاتم پيامبران را بر ديده بگذارد و قبر و ضريح پيشوايان را به احترام ببوسد و يا به آنها تبرّك جويد و بگويد : خداوند در اين خاك چنين اثر گذارده است و در اين كار از يعقوب زمان پيروى نمايد، چرا بايد مورد سبّ و لعن و تكفير واقع شود.(٣٥)

كسانى كه با تاريخ زندگانى پيامبر گرامى آشنايى داشته باشند، مى دانند كه ياران آن حضرت پيوسته در تبرّك با آب وضوى پيامبر به يكديگر سبقت مى جستند و در اين مورد كافى است كه به دو صحيح بخارى و مسلم كه اصح صحاح ششگانه به شمار مى روند مراجعه مختصرى بنماييم. اينك برخى را به عنوان نمونه يادآور مى شويم :

١ ـ بخارى در سرگذشت «صلح حديبيّه» مى نويسد : هرگاه پيامبر وضو مى گرفت، ياران او براى ربودن قطرات آب وضوى آن حضرت بر يكديگر سبقت مى گرفتند.(٣٦)

٢ ـ و نيز در «باب خاتم نبوت» از سائب بن يزيد نقل مى كند كه مى گفت :

خاله ام مرا خدمت پيامبر برد و گفت فرزند خواهرم بيمار است، پيامبر وضو گرفت و از خدا براى من بركت خواست و زمانى كه وضو گرفت من از آب وضويش نوشيدم.(٣٧)

٣ ـ وى همچنين در باب «صفات پيامبر» از «وهب بن عبدالله» نقل كرده است كه مردم دستهاى پيامبر را به صورت خويش مى كشيدند و من نيز دست آن حضرت را گرفته، به صورت خود كشيدم و دست او خوشبوتر از مشك بود.(٣٨)

٤ - و بالاخره بخارى در باب «صفات پيامبر» نقل مى كند : پيامبر در «ابطح» ميان خيمه اى بود كه بلال از خيمه بيرون آمد و مردم را به نماز دعوت كرد، آنگاه به درون خيمه رفت و باز مانده آب وضوى پيامبر را بيرون آورد و مردم هجوم آوردند و آب را گرفته و بدان تبرّك مى جستند.(٣٩)

٥ ـ مسلم در صحيح خود از انس نقل مى كند كه پيامبر سر خود را مى تراشيد و يارانش در اطرافش بودند و هر تارى از موى او در دست يكى از ياران بود.(٤٠)

اينها نمونه هايى از علاقه صحابه به پيامبر و تبرّك جويى آنان به آثار رسول خدا است و گردآورى اين جريانها تأليف كتاب مستقلّى را مى طلبد. شما مى توانيد با مراجعه به صحيح بخارى، در اواخر كتاب جهاد و همچنين در باب :

«زره، عصا، شمشير، ظروف، مهر، انگشتر، مو و كفنِ پيامبر با نمونه هاى بارزى از اين تبرّكها آگاه شويد.

اين احاديث بى پايگى فرهنگ وهابيت را، كه براى جلوگيرى از تبرك به ضريح رسول خدا گروهى را استخدام كرده و با ضرب و شتم و ايجاد حادثه، مسلمانان را از اظهار علاقه باز مى دارند، واضح و آشكار مى سازد. در حالى كه چنين عملى در عصر رسول خدا و در محضر او نيز رواج داشته است.

مسأله جلوگيرى از تبرّك به آثار رسول گرامى و تقبيل و بوسيدن ضريح و منبر آن حضرت، از مظاهر بزرگ وهابی گرى است كه دولت وهابى سعودى براى جلوگيرى از انجام آن، مأمورانى را در لباس «آمران به معروف و ناهيان از منكر» در اطراف ضريح شريف مستقر ساخته است و آنان نيز با كمال خشونت و بى رحمى با زائران قبر شريف رفتار مى كنند و چه بسا در اين مورد خونهاى پاكى ريخته مى شود و عرض و ناموس گروه كثيرى لطمه و آسيب مى بيند، و ريشه انديشه آنان اين است كه بوسيدن ضريح، عبادت و پرستش صاحب قبر است. گويى «هر احترامى عبادت است!»

اين بيچارگان دور از معارف اسلام، چون نتوانستند عبادت را به صورت منطقى تعريف كنند، سرانجام در وادى حيرت گيج شدند و هر نوع تعظيم از «ميت» را پرستش تلقّى كردند و ما در فصل آينده براى عبادت، حدّ و مرز دقيقى ترسيم خواهيم كرد، آنچه فعلا مهم است، آگاهى از سيره مسلمين در اين مورد است كه به مختصر و فشرده اى از مطالب انبوه در اين زمينه بسنده مى كنيم :

١ ـ دخت گرامى پيامبر، پس از درگذشت و دفن پدر بزرگوارش، كنار قبر وى ايستاد و مقدارى از خاك قبر را برداشت و بر صورت نهاد و گريه كرد و اين دو بيت را سرود :

ما ذا عَلَى مَنْ شَمَّ تُربَة أَحْمَدَا

أَنْ لا يَشُمَّ مَدْىَ الزَّمانِ غَواليا

«چه مى شود بر آن كسى كه خاك قبر احمد را ببويد و ديگر تا زنده است مشگ هاى گران قيمت را نبويد.»

صُبَّتْ عَلَىَّ مَصائِبُ لَوْ أنَّها *** صُبَّتْ عَلَى اْلأيّامِ صِرْنَ لَيالِيا

«مصيبت هايى بر من وارد شد كه اگر به روزهاى روشن وارد مى شد، به شب تار تبديل مى شدند.»(٤١)

٢ ـ صحابى جليل، بلال حبشى كه به عللى مدينه را ترك گفت و در نواحى شام به امر مرز بانى اشتغال جست، در خواب ديد كه پيامبر به او فرمود : اين چه جفايى است اى بلال، آيا وقت آن نرسيده است كه ما را زيارت كنى؟ وى با حالت اندوه از خواب بيدار شد و بر مركب خود سوار گشته، آهنگ مدينه كرد. وقتى كنار قبر پيامبر آمد، شروع به گريه كرد و صورت خود را بر قبر مى ماليد و وقتى حسن و حسين را ديد، هر دو را بوسيد.(٤٢)

٣ ـ اميرمؤمنان علىعليه‌السلام مى گويد : سه روز از دفن پيامبر گذشته بود كه عربى بيابانى آمد و خود را بر قبر پيامبر افكند و خاك قبر او را بر سَر خود پاشيد و شروع به سخن گفتن با پيامبر كرد و گفت : اى پيامبر خدا، سخن گفتى ما نيز شنيديم، حقايق را از خداوند گرفتى ما نيز از تو گرفتيم از جمله چيزهايى كه خداوند برتو نازل كرده، اين است كه : «وَلَوْ أَنّهم إذْ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُم» ، حال من بر خويشتن ستم كرده ام، از خدا برايم طلب آمرزش فرما! ناگهان ندايى شنيد كه : «گناهان تو بخشوده شد!»

اين داستان را بسيارى از نويسندگان تاريخ و سيره آورده اند؛ از آن جمله «سمهودى در وفاء الوفا، ج ٢، ص ٦١٢ و شيخ داود خالدى (متوفاى ١٢٩٩) در صلح الاخوان و غيره.

٤ ـ حاكم در مستدرك نقل مى كند : مروان بن حكم وارد مسجد شد و ديد مردى صورت بر قبر نهاده است، گردن او را گرفت و گفت مى دانى چه مى كنى؟ او وقتى سر برداشت معلوم شد كه ابو ايوب انصارى است و خطاب به مروان گفت : من نزد سنگ نيامده ام، نزد پيامبر آمده ام. اى مروان از پيامبر شنيدم كه فرمود : آنگاه كه دين را صالحان رهبرى كنند بر آن گريه نكنيد آنگاه گريه نماييد كه نا اهلان رهبر باشند (يعنى تو و بيت اموى تو).(٤٣)

اين بخش از تاريخ ريشه بازدارى از تبرك به قبر پيامبر را به دست مى دهد و مى رساند كه صحابه گرامى پيامبر پيوسته به قبر شريف پيامبر تبرّك مى جستند، اين مروان بن حكم ها بودند كه آنان را از اين عمل مشروع باز مى داشتند.

در اين مورد سرگذشتهاى تاريخى به قدرى زياد است كه نقل آنها مايه اطاله و درازى سخن است. علاقمندان مى توانند افزون بر كتاب «تبرك الصحابه» به كتاب ارزنده «الغدير» ، ج ٥، ص ١٥٦-١٤٦ مراجعه فرمايند.

در پايان از تذكر نكته اى ناگزيرم و آن اين كه : اين همه نقلهاى تاريخى هيچگاه نمى تواند دروغ و بى اساس باشد، حالا فرض كنيم كه همگى بى پايه و دروغ است، ولى باز بر مقصود ما گواهى مى دهند؛ زيرا اگر چنين كارهايى شرك، بدعت و يا نامشروع و حرام به شمار مى رفت هرگز دروغ پردازان آنها را به شخصيتهاى اسلامى نسبت نمى دادند، زيرا افراد دروغگو در زمينه هايى دروغ پردازى مى كنند كه مورد پذيرش جامعه باشد تا مردم سخن آنها را بپذيرند و باور كنند و هرگز كارى را كه شرك و بدعت و يا حرام و نامشروع است، به صالحان نسبت نمى دهند؛ زيرا در اين صورت با مقاومت و عدم پذيرش مردم روبرو مى شوند و تير آنان به سنگ مى خورد و به هدف پست خود نمى رسند.

فصل : ١٠ - توحيد در عبادت و پرستش (يا دستاويز وهابيان)

يكتا پرستى اساس دعوت پيامبران آسمانى را در تمام ادوار، تشكيل مى دهد؛ يعنى همه انسان ها بايد خداى يگانه را بپرستند و از پرستش موجودات ديگر بپرهيزند.

يكتاپرستى و شكستن زنجيرهاى دوگانه پرستى، از اساسى ترين دستورهاى آسمانى است كه در سر لوحه برنامه هاى تمام پيامبران قرار گرفته است، تو گويى تمام پيامبران براى يك هدف برگزيده شده اند و آن تثبيت يكتاپرستى و مبارزه با شرك به صورت مطلق و شرك در عبادت ـ بخصوص ـ مى باشد.

قرآن مجيد اين حقيقت را به روشنى يادآور شده و مى گويد :

١ ـ( وَلَقَدْ بَعَثْنا في كُلِّ اُمَة رَسُولا اَنِ اعْبُدُوا اللهَ واجْتَنِبُوا الطّاغُوتَ ) (٤٤)

«در ميان هر امتّى پيامبرى برانگيختيم كه خدا را بپرستند و از هر معبودى جز خدا بپرهيزند.»

٢ ـ( وَما اَرْسَلْنا مِنْ قَبْلِكَ مِنْ رَسُول اِلاّ نُوحِىَ اِلَيْهِ أَنَّهُ لا اِلهَ اِلاّ اَنَا فَاعْبُدُونِ ) (٤٥)

«پيش از تو، هيچ پيامبرى را نفرستاديم مگر اين كه به او وحى كرديم : جز من معبودى نيست و مرا بپرستيد.»

قرآن مجيد يكتا پرستى را اصل مشترك ميان تمام شرايع آسمانى معرفى كرده و مى فرمايد :

( قُلْ يا أَهْلَ الْكتابِ تَعالَوْا اِلى كَلِمَة سَواء بَيْنَنا وَبَيْنَكُمْ، أَلاّ نَعْبُدَ اِلاَّ اللهَ وَلاَ نُشْرِكَ بِهِ شَيْئاً ) (٤٦)

«بگو اى اهل كتاب بياييد كلمه اى را كه ميان ما و شما يكسان است، بپذيريد و آن اين كه : جز خداى را نپرستيم و براى او شريك و انبازى قرار ندهيم.»

توحيد درعبادت اصل مسلم و استوارى است كه در ميان مسلمانان احدى با آن مخالفت نكرده و تمام طوائف درباره آن نظر واحدى دارند. اگر گروه معتزله در توحيد افعالى اختلاف نظر دارند، و يا گروه اشاعره در توحيد صفات با معتزله مخالفند ولى تمام طوايف اسلامى در اين اصل وحدت نظر دارند و هيچ فرد مسلمانى نمى تواند اين اصل را منكر شود و اگر اختلافى در ميان باشد، مربوط به مصاديق است؛ يعنى گروهى از مسلمانان برخى از افعال را عبادت مى انگارند، در حالى كه طوايف ديگر آن را تكريم و تعظيم مى دانند و به اصطلاح هر چه نزاع هست در صغرى است كه آيا اين كار عبادت است يا نه، نه در كبرى و آن اين كه عبادت غير خدا شرك و حرام است. اين جا است كه بايد معناى «عبادت» را از نظر لغت و قرآن كاملا روشن كنيم، آنگاه تكليف موارد و مصاديق مورد گفتگو خود به خود روشن خواهد شد.

روشن تر بگوييم : توحيد در عبادت چيزى نيست كه فقط گروه خاصى آن را به خود نسبت دهد بلكه تمام يكتاپرستان بخصوص مسلمانان در اين مورد نظر واحدى دارند، چيزى كه هست بحث و گفتگو درباره يك رشته اعمال است كه گروهى آنها را عبادت تلقى مى كنند، در حالى كه در نظر ديگران ارتباطى به عبادت ندارد، از اين جهت بايد در اين بخش پيرامون آن بحث و گفتگو كنيم و عبادت را به صورت منطقى تعريف كنيم و حد و مرز آن را روشن سازيم و محكى به دست طرف بدهيم كه در پرتو آن «عبادت» را از غير آن به روشنى تميز دهد.

عبادت و تعريف كامل و جامع آن

«عبادت» در لغت عرب، معادل لفظ «پرستش» در زبان فارسى است، همان طور كه لفظ پرستش نزد ما مفهوم روشن و واضحى دارد، لفظ عبادت نيز مفهوم كاملا روشنى دارد، هر چند نتوانيم آن را با جمله اى به صورت يك تعريف منطقى، تفسير و ارائه كنيم.

شكى نيست كه زمين و آسمان نزد ما مفهوم كاملا روشن و واضحى دارد، در صورتى كه بسيارى از ما نمى تواند آن را به صورت كامل تعريف كند و يا توضيح دهد، ولى اين مطلب مانع از آن نيست كه از شنيدن هر دو لفظ، معناى واضحى از آن، در ذهن ما مجسم گردد.

عبادت و پرستش نيز بسان لفظ زمين و آسمان است كه همگى به معناى واقعى آن واقف و آگاهيم هر چند نتوانيم درك خود را در قالب يك تعريف منطقى بريزيم، همچنانكه مصاديق واقعى هر يك از «عبادت» و «تعظيم» و يا «پرستش» و «بزرگداشت» نزد ما روشن است و جداسازى مصاديق هر يك از ديگرى بسيار آسان مى باشد.

عاشق دلداده اى كه در و ديوار معشوق خود را مى بوسد و يا لباس و پيراهن او را به سينه مى مالد و يا پس از مرگ، قبر و تربت او را مى بوسد، در ميان هيچ ملتى پرستشگر خوانده نمى شود. عمل و كار كسانى كه براى ديدار جسدهاى موميايى رهبران بزرگ جهان، كه مورد علاقه گروهى از توده هاست، مى شتابند و يا براى ديدن آثار و خانه و كاشانه آنها مى روند وبراى احترام آنان چند دقيقه سكوت كرده و مراسمى را بر پا مى كنند، عبادت و پرستش محسوب نمى شود، هر چند خضوع و اظهار علاقه آنان در پايه خضوع خداپرستان در مقابل خدا باشد. در اين بحث تنها وجدان هاى بيدار مى تواند قاضى و داور باشد تا «احترام و تعظيم» را از «عبادت وپرستش» جدا سازد.

بنابر اين اگر بنا باشد عبادت را به صورت منطقى تعريف كنيم و تجزيه و تحليل نماييم، مى توانيم آن را به سه گونه تعريف كنيم كه آن سه تعريف هدف واحدى را تعقيب مى كنند ولى پيش از آن، دو تعريفى را كه وهابيها روى آن تكيه مى كنند مى آوريم :

الف ـ عبادت؛ خضوع و تذلّل!

در كتابهاى لغت، «عبادت» به معناى «خضوع» و «اظهار تذلل» آمده است(٤٧) چنين معنايى نمى تواند بيانگر معناى دقيق، صحيح و كامل عبادت باشد، زيرا :

١ ـ اگر «عبادت» با خضوع و تذلل مرادف باشد، در جهان نمى توان براى كسى شناسنامه «توحيدى» صادر كرد و نمى توان فردى را موحّد خواند؛ زيرا : بشَر فطرتاً در برابر كمال مادى و معنوىِ انسانهاى بالاتر و برتر، خاضع وخاشع مى گردد؛ مانند شاگرد در برابر آموزگار، فرزند در برابر پدر و مادر، انسان دلداده در مقابل معشوق و محبوب و...

٢ ـ قرآن مجيد به فرزندان دستور مى دهد كه بالهاى ذلت را در برابر پدر و مادر فرود آورند آنجا كه مى فرمايد :

( وَاخْفَضْ لَهُما جُناحَ الذُّلِّ مِنَ الرَّحْمَةِ وَقُلْ رَبِّ ارْحَمْهُما كَما رَبَّياني صَغيراً ) (٤٨)

«بالهاى ذلّت را به نشانه محبّت در برابر آنها فرود آور و بگو : خدايا! بر آنان رحم فرما، آنچنان كه مرا در دوران كوچكى تربيت كرده اند.»

اگر خضوع ذليلانه نشانه عبادت شخص باشد، بايد فرزندان مطيع، مشرك شمرده شوند و فرزندان عاق، موحد قلمداد گردند.

ب ـ عبادت؛ خضوع بى نهايت!

گروهى از مفسّران وقتى به نقص معنا و تفسير اهل لغت واقف شدند، در صدد جبران برآمده و اينگونه گفته اند : «عبادت، خضوع بى نهايت در احساس كمال و عظمت است!»

چنين تفسيرى دست كمى از تفسير نخست ندارد زيرا : خداوند به فرشتگان دستور مى دهد كه در برابر آدم سجده كنند؛ چنانكه مى فرمايد :

( وَاِذْ قُلْنا لِلْمَلائِكَةِ اسْجُدُوا لاِدَمَ فَسَجَدُوا اِلاّ اِبْليسَ ) (٤٩).

«آنگاه كه به فرشتگان فرمود : بر آدم سجده كنيد، همگان سجده كردند جز ابليس.»

سجده در مقابل موجودى، از مصاديق تذلل و اظهار خضوع بى نهايت است. اگر چنين كارى نشانه عبادت باشد، بايد فرشتگان مطيع را مشرك و شيطان عصيانگر را موحد قلمداد نمود.

فرزندان يعقوب و حتى خود او با همسرش در برابر عظمت يوسف سجده كردند، چنانكه مى فرمايد :

( وَخَرُّوا لَهُ سُجَّداً وَقالَ يا اَبَتِ هذا تأْوِيلُ رُؤْياىَ مِنْ قَبْلُ قَدْ جَعَلَها رَبِّى حَقّاً .) (٥٠)

«همگان در برابر يوسف به سجده افتادند و يوسف گفت : (سجده شماها و يازده برادرم) تأويل خوابى است كه قبلا ديده بودم.»

قرآن خواب يوسف را، كه در دوران كودكى اش ديد، نقل مى كند آنجا كه مى فرمايد :

( اِنّى رَأَيتُ أَحَدَ عَشَرَ كَوْكَباً وَالشَّمْسَ وَالْقَمَرَ رأَيتُهُم لِي ساجِدِينَ ) (٥١)

«يازده ستاره و آفتاب و ماه را بر خود سجده كنان ديدم.»

همه مسلمانان، حجرالأسود را به پيروى از پيشواى موحدان، پيامبر گرامىصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم مى بوسند و بر آن دست مى مالند؛ همانند كارى كه بت پرستان با بتهاى خود انجام مى دادند. با اين وصف، كار ما عين توحيد و كار آنان عين شرك است.

با توجه به اين اصل، نبايد واقعيت عبادت را تنها در صورت عمل و در تذلّلها و خضوعهاى مطلق جستجو كرد. هر چند خضوع و تذلل يكى از اركان و از عناصِر واقعى آن است ولى ركن و عنصُر به آن منحصِر نيست، بلكه بايد خضوع و تذلل با عقيده خاصى نيز توأم باشد و در حقيقت اگر خضوع ـ خواه به صورت بى نهايت يا به صورت كم رنگ تر از آن ـ از عقيده خاصى سرچشمه بگيرد، «عبادت» شمرده مى شود و در حقيقت عقيده است كه به عمل رنگ عبادت مى بخشد و عمل بدون عقيده، عبادت نيست.

نخستين تعريف عبادت

عبادت آن خضوع عملى و يا لفظى و زبانى است كه از اعتقاد به «الوهيت» سرچشمه بگيرد.

اكنون ببينيم «الوهيت» چيست؟ و نقطه حساس بحث اين است كه معناى الوهيت را به دقت دريابيم. الوهيت به معناى خدايى واِله به معناى خدا است. اگر احياناً لفظ «اله» به «معبود» تفسير شده، تفسير به لازم است نه اين كه معبود، معناى واقعى اِله است. بلكه از آن جا كه اِله حقيقى و يا اِله هاى پندارى در ميان ملل جهان، معبود و مورد پرستش بوده اند، تصوّر شده كه اِله به معناى معبود است و گرنه معبود بودن از لوازم اِله بودن است نه معناى ابتدايى آن.

گواه روشن بر اين كه لفظ اله به معناى خداست نه معبود، همان كلمه اخلاص؛ يعنى لااِله الاّ الله است. اگر لفظ «اِله» در اين جمله به معناى معبود باشد، اين كلمه دروغى بيش نخواهد بود؛ زيرا روشن و بديهى است كه جز الله هزاران معبود ديگر نيز هست. و لذا گروهى براى نجات از اشكال، لفظ «بالحق» را در تقدير گرفته اند تا از اين طريق دروغ را بر طرف كنند كه در آن صورت معناى جمله اين مى شود كه : «لا معبود بالحق الاّ الله» ولى تقدير چنين كلمه اى جز تكلّف چيزى نيست.

گواه روشن بر اين تعريف، آياتى است كه در اين زمينه وارد شده است. از بررسى اين آيات، روشن مى گردد كه عبادت آن نوع گفتار و رفتارى است كه از اعتقاد به «الوهيت»(٥٢) سرچشمه بگيرد و تا چنين اعتقادى درباره موجودى نباشد، خضوع و كرنش و يا تعظيم و تكريم او عبادت و پرستش نخواهد بود، به گواه اين كه قرآن وقتى دستور عبادت خدا را مى دهد به دنبالش مدلل مى كند كه جز او الهى نيست، چنانكه مى فرمايد :

( يا قَوْمِ اعْبُدُوا اللهَ مالَكُمْ مِنْ اِله غَيْرُهُ ) (٥٣)

«اى قوم من خدا را بپرستيد، براى شما خدايى جز او نيست.»

مضمون اين آيه در نُه مورد يا بيشتر وارد شده است و خوانندگان گرامى مى توانند به سوره هاى اعراف، آيات ٦٥، ٧٣ و ٥٨ و هود، آيات ٥، ٦١ و ٨٤ و انبيا، آيه ٢٥ و مؤمنون، آيه ٢٣ و ٣٢ و طه، آيه ١٤ مراجعه كنند.

اين تعبيرها مى رساند كه عبادت، آن خضوع و تذلّلى است كه از اعتقاد به الوهيت سرچشمه مى گيرد و اگر چنين اعتقادى در كار نباشد، آن را عبادت نمى نامند.

نه تنها اين آيه و مضمون آن، كه آيات ديگرى نيز بر اين حقيقت گواهى مى دهد؛ مانند :

«اِنَّهُمْ كانُوا اِذا قيلَ لَهُمْ لا اِلهَ اِلاَّ اللهُ يَسْتَكْبِرُونَ»(٥٤)

«آنان كسانى هستند كه هرگاه به آنان گفته مى شود خدايى جز الله نيست، كبر مىورزند.»

يعنى به اين سخن اعتنا نمى كنند؛ چون به الوهيت موجودات ديگر معتقدند.

( اَمْ لَهُمْ اِلهٌ غَيْرُ اللهِ سُبْحانَ اللهِ عَمّا يُشْرِكُونَ ) (٥٥)

«آيا براى آنها خدايى جز الله هست، منزه است خدا از آنچه كه براى او شرك مىورزند.»

در اين آيه ملاك شرك اين معرفى شده است كه شخص به الوهيت غير خدا معتقد گردد.

( الَّذِينَ يَجْعَلُونَ مَعَ اللهِ اِلهاً آخَرَ فَسَوْفَ يَعْلَموُنَ ) (٥٦)

«آنان كه همراه خدا، خداى ديگر قرار مى دهند، بزودى از نتايج اعمال خود آگاه مى شوند.»

( وَالَّذِيْنَ لايَدْعُوْنَ مَعَ اللهِ اِلهاً آخَرَ ) (٥٧)

گواه بر اين كه دعوت مشركان همراه با اعتقاد به الوهيت بت هاى خود بوده، آيه هاى زير است :

( وَاتَّخَذُوا مِنْ دوُنِ اللهِ آلِهَةً لِيَكُونُوا لَهُمْ عِزّاً ) (٥٨)

«جز خدا، خدايانى را پذيرفته اند كه مايه عزت آنان باشد!»

( أَئِنّكُمْ لَتَشْهَدُونَ أَنَّ مَعَ اللهِ الِهَةً اُخْرى ) (٥٩)

«آيا شما گواهى مى دهيد كه با خدا، خدايان ديگرى هم هست؟»

( وَاِذْقال اِبْراهِيمُ لأَبِيهِ آزَرَ أتَتَّخِذُ اَصْناماً آلِهَةً ) (٦٠)

«وقتى ابراهيم به پدر خود گفت : آيا خدايانى از بت ها اتخاذ مى كنى؟»

با مراجعه به آياتى كه مسأله شرك بت پرستان در آنها آمده، اين حقيقت به خوبى روشن مى گردد كه شرك بت پرستان، معلول اين بوده كه به الوهيت معبودهاى خود معتقد بوده اند و آنها را كه مخلوق خدا بودند، خدا گونه هايى مى دانستند كه در عين مخلوق بودن، برخى از كارهاى خداى بزرگ به آنان سپرده شده است و براى همين عمل آنها را پرستش مى نمودند.

به خاطر همين اعتقاد به الوهيت و خدايى آنان بود كه هر زمان به خداى يگانه دعوت مى شدند، بر او كفر مى ورزيدند و اگر براى او شريكى قرار داده مى شد، به او ايمان مى آوردند، چنان كه اين مضمون در آيه ياد شده در زير آمده است :

( ذلِكُمْ بِأَنَّهُ اِذا دُعِىَ اللهُ وَحْدَهُ كَفَرْتُمْ وَاِنْ يُشْرَك بِهِ تُؤْمِنوُا فَالْحُكْمُ للهِِ الْعَلِىِّ الْكَبيرِ ) (٦١)

«اين به خاطر اين است كه هر گاه خداوند به تنهايى خوانده مى شود، به او كفر مى ورزيد و اگر بر او شريكى قرار داده شود، ايمان مى آوريد، حكومت از آن خداى بلند مرتبه و بزرگ است.»

مرحوم آية الله شيخ محمد جواد بلاغى در تفسير ارزنده خود (آلاء الرحمان) وقتى به تفسير و موشكافى حقيقت عبادت مى رسد، آن را چنين تعريف مى كند :

«العِبادَةٌ مايَرَوْنَهُ مُسْتَشْعِراً بِالْخُضُوع لِمَنْ يتَّخِذُهُ الْخاضِعُ اِلهاً لِيُوفيه بِذلِكَ مايَراهُ لَه مِنْ حَقِّ الإمْتيازِ بِاْلإلهِيَّةِ»(٦٢)

«عبادت همان عملى است كه حاكى از خضوع انسان در برابر كسى است كه او را اِله اتخاذ كرده است تا حق برترى او را از جهت داشتن مقام الوهيت ادا نمايد.»

مرحوم بلاغى دريافت وجدانى خود را از عبادت در قالب لفظ ريخته و بيان كرده است و آيات ياد شده كاملا مؤيد و روشنگر صحّت و استوارى اين تعريف مى باشد.

استاد بزرگوار آية الله العظمى خمينى ـ در كتاب ارزنده اش (كشف الأسرار) همين نظر را برگزيده و مى فرمايد :

عبادت در عربى و پرستش در فارسى، عبارت از آن است كه : «كسى را به عنوان اين كه خدا است، ستايش كنند، خواه به عنوان خداى بزرگ يا به عنوان خداى كوچك.»(٦٣)

روشن ترين گواه بر اين نظر ملاحظه مجموع آيات مبارزه با شرك است و تمام فرقه هاى شرك، موجوداتى را كه در برابر آنها خضوع و آنها را ستايش مى كردند، همه را «اِله» (خدا؛ اعم از بزرگ يا كوچك، حقيقى يا مجازى) پنداشته و به اين عنوان در برابر آنها تذلّل مى كردند.

و كليد اين تعريف اين است كه با مراجعه به آيات، روشن سازيم كه «اِله» به معناى «خدا» است نه به معناى «معبود» و در خدا بودن، كافى است كه موجودى از نظر پرستشگر، مالك برخى از افعال و كارهاى خداى خالق گردد، هر چند خود او مخلوق باشد. اما يك كار و يا كارهاى الهى به او تفويض شده باشد؛ چنانكه جريان درباره برخى از بتها از نظر عرب جاهلى چنين بود.