آموزه هایی از پیام های تاریخی قرآن

آموزه هایی از پیام های تاریخی قرآن0%

آموزه هایی از پیام های تاریخی قرآن نویسنده:
محقق: علی عطائی اصفهانی
مترجم: علی عطائی اصفهانی
گروه: سایر کتابها
صفحات: 22

آموزه هایی از پیام های تاریخی قرآن

نویسنده: على كرمى فريدنى
محقق: علی عطائی اصفهانی
مترجم: علی عطائی اصفهانی
گروه:

صفحات: 22
مشاهدات: 2473
دانلود: 453

توضیحات:

آموزه هایی از پیام های تاریخی قرآن
  • سر آغاز

  • قرآن و پديده ى تاريخ

  • بخش 1 : بزرگ ترين آزمايشگاه زندگى

  • طلوع تاريخ

  • مفهوم تاريخ

  • دو زبان و دو صفحه ى تاريخ

  • در راه ساختن تاريخ

  • مشعلى فرا راه آيندگان

  • ترديد در اصالت دارد

  • چگونگى اعتبار تاريخ

  • ارزش تاريخ در آينه ى قرآن

  • اعتبار تاريخ در منطق و منش اميرمؤ منان

  • بخش 2 : تاريخ در آينه ى وحى

  • دو گنجينه ى مهم شناخت

  • دعوت به شناخت قوانين حاكم بر طبيعت

  • اصرار بر شناخت قانون مندى تاريخ

  • سير علمى و انديشمندانه در زمين و زمان

  • از شاهكارهاى قرآن و...

  • بخش 3 : قرآن و روش ابتكارى در نمايش رويدادهاى تاريخى

  • انگيزه ى انعكاس رخدادهاى تاريخى

  • شيوه هاى نگارش

  • 1 - شيوه ى وقايع نگارى

  • 2 - شيوه ى تحليلى

  • 3 - فلسفه ى تاريخ

  • شيوه ى قرآن در ترسيم رخدادها

  • در راه هدف هاى تربيتى و سازنده

  • يك اسلوب ابتكارى و بى نظير در نمايش رويدادهاى تاريخى

  • بخش 4 : بخش هاى ده گانه ى تاريخى قرآن

  • در راه هدف هاى تربيتى

  • قرآن و پديده هاى تاريخ

  • اين سرمايه گذارى عظيم چرا؟

  • كتاب بزرگ تربيت

  • رسالت قرآن

  • رسالت تاريخى قرآن

  • بخش هاى تاريخى قرآن

  • بخش 5 : پيام هاى بيست و هفت گانه بينش تاريخى قرآن

  • درس هاى متنوع و انسان ساز

  • 1 - انگيزش انسان به انديشيدن و انديشاندن

  • 2 - ترسيم سرانجام پيروزمندانه عدالت خواهان

  • 3 - انعكاس سرنوشت شوم قانون ستيزان و پايمال كنندگان حقوق بشر

  • 4 - نقش پر شكوه پيامبران در رشد و پيشرفت انسان

  • الف - نقش پيامبران در ايجاد همدلى و تفاهم

  • ب - در مبارزه با پراكندگى ها و كشمكش ها

  • ج - در راه بنياد عدل و داد

  • د - آموزگاران دلسوز و پر مهر يا فرهنگ سازان و فرهنگ بانان

  • و - تلاش در راه آزادى و تامين حقوق و كرامت انسان

  • 5 - منطق راهيان راه توحيد و شرك گرايان

  • منطق مخالفان بعثت هاى توحيدى و اصلاحى

  • 6 - ايجاد قوت قلب و ثبات روح

  • 7 - راه رشد و شكوفايى بر روى همه ى كمال جويان گشوده است

  • 8 - پيروزى و سرافرازى در گرو آگاهى ، برنامه و تلاش

  • يك قانون سرنوشت ساز در قالب داستان هاى هدفدار

  • 9 - ارائه ى نمونه ها و الگوهاى پر جاذبه و ماندگار براى عصرها ونسل ها

  • 10 - طرح مسائل پيچيده ى عقلى در قالب محسوس

  • 11 - ارزش هاى حقيقى و پوشالى

  • 12 - مبارزه ى همه جانبه با ويرانگر غرور و خود برترانديشى

  • 13 - زندگى بر اساس استقلال و آزادگى

  • جامعه ى شايسته و نمونه

  • جامعه ى مطلوب اسلام

  • 14 - خطرات و موانع رشد و پيشرفت

  • 1 - دوگانگى در آفرينش انسان

  • 2 - تضاد انسان و شيطان

  • 3 - دوگانگى هدف ها و آرمان ها

  • 15 - در شاهراه عدالت و آزادى از شمار اندك رهروان نبايد ترسيد

  • 16 - نمايش عوامل فراز و فرود جامعه ها

  • عوامل پيشرفت ها و عقب ماندگى ها

  • 17 - پيشينيان آزادى و استبداد در تابلو تاريخى قرآن

  • چهره ى تابناك پيشوايان عدالت و آزادى

  • 18 - چهره ى نفرت انگيز سردمداران ستم و استبداد

  • خصلت هاى ضد تكاملى آنان

  • 19 - ناتوانى انسان در برابر اراده ى خدا

  • قدرت نمايى عجيب او

  • چهل درس عبرت انگيز و تاريخ ‌ساز

  • 20 - حركت هدفدار تاريخ

  • 1 - هدفدارى جهان

  • 2 - هدفدارى انسان

  • 3 - حركت هدفدار و هدفمند تاريخ ‌

  • 21 - آيا ضوابط مشخصى بر جامعه و تاريخ حاكم است ؟

  • 22 - نقش انسان در ساختن جامعه و تاريخ

  • 23 - نقش عوامل معنوى در حركت تاريخ

  • عامل حركت تاريخ و جامعه چيست ؟

  • نگرش يك سوگرايانه

  • جلوه هايى از حاكميت خدا بر حركت جامعه و تاريخ ‌

  • 24 - قادر آگاه حاكم بر طبيعت و تاريخ

  • تجلى اراده ى خدا

  • 25 - گنجينه ى سنت هاى حاكم بر جامعه و تاريخ

  • 26 - پديده ى تكرار تاريخ در آينه ى قرآن

  • 1 - تكرار هماره ى رويدادهاى تاريخى

  • 2 - تاريخ هرگز تكرار نمى شود

  • 3 - جريان هماره ى قوانين حاكم بر جامعه و تاريخ ‌

  • قرآن و مفهوم پديده ى تكرار تاريخ ‌

  • هشدار قرآن در مورد پديده هاى تكرار تاريخ ‌

  • پديده ى تكرار تاريخ در آينه ى نهج البلاغه

  • 27 - دو روش مديريت و جهاندارى در بينش تاريخى قرآن

  • الف - مديريت خودكامه يا اقتدارگر

  • ب - مديريت و جهاندارى مردم سالار و مشاركت جو

  • محتوا و شكل و روش جهان دارى در قرآن و روايات

  • در قالب سر گذشت ها و آيات تاريخى

  • روش مشاركت جو و مردم سالار

جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 22 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • مشاهدات: 2473 / دانلود: 453
اندازه اندازه اندازه
آموزه هایی از پیام های تاریخی قرآن

آموزه هایی از پیام های تاریخی قرآن

نویسنده:
فارسی
سر آغاز


آموزه هايى از پيام هاى تاريخى قرآن

نويسنده : على كرمى فريدنى

سر آغاز

بسم الله الرحمن الرحيم
انسان در بينش مترقى قرآن برگزيده ى خدا، امانتدار او، برخوردار از كرامت ذاتى ، انتخاب شده و انتخابگر، آراسته ى به وجدان اخلاقى ، در بر دارنده ى فطرت توحيدى ، مجهز به كشش ها و انگيزه هاى كمال جويانه وآزادمنشانه ، مسئول و متعهد، خردمند و خردورز، مسلح به ابزارهاى حيرت انگيز شناخت ، داراى ظرفيت بسيار گسترده ى علمى و معنوى ، سمبل آفرينش ، گل سرسبد خلقت و گران قدرترين ، ارزشمندترين مترقى ترين ، پوياترين ، بالنده ترين و برترين پديده ى دستگاه آفرينش ، است .
درست به همين دليل است كه در نگرش انسان پرور قرآن هدف نهضت هاى توحيدى و آمدن پيامبران وبرنامه هاى آسمانى ، آموزش و تربيت سازندگى و برازندگى و رشد و اوج انسان است ؛ همان سان كه فلسفه ى پيدايش و گسترش مراكز علمى ، فرهنگى ، دانشگاهى ، تربيتى ، و هدف و موضوع همه ى علوم و دانشهاى بشرى نيز انسان و تربيت و پيشرفت و نيك بختى و سعادت و شكوفايى اوست .
هدف والاى قرآن و كران تا كران آيات آن ، بالا بردن انسان ، رشد دادن ، اوج بخشيدن ، به پرواز در آوردن او و رساندنش به جايگاهى است كه بايد برسد؛ به موقعيت پرفرازى كه بايد اوج گيرد، به شرايط و فضاى مساعد و مطلوبى كه بايد پركشد و دريابد، و توجه دادن او به آن اصل مترقى و والا و پرفرازى كه رنگ خدا گيرد و به منش و آيين او آراسته شود.
صبغه الله و من احسن من الله صبغه ونحن له عابدون (١)
رنگ خدايى [بپذيريد! و به توحيد و تقوا و آزادمنشى كه جانتان را به آن رنگ آميزى نموده و آراسته است ، بگراييد؛] و چه كسى از خدا خوش نگارتر [و چه رنگى از رنگ معنوى خدا بهتر]؟! و ما تنها او را مى پرستيم .
بر اين باور است كه قرآن از هر وسيله ى انديشاننده ، از هر زمينه ى انگيزاننده و مترقى ، از هر موضوع خردمندانه ، از هر فرصت به هنگام ، از هر لحظه ى حساس ، هر زمان و مكان مساعد، هر موقعيت و مقام مناسب و هر سوژه ى سازنده و پردازنده اى در اين راه بهره مى گيرد و براى هر كس ، در هر جا، در هر شرايط و هر زمانى ، برنامه ى زندگى ، نردبان رشد و الگو و نمونه ى ماندگار و پر جاذبه ارائه مى كند؛ چرا كه انسان در بسترى از زمان و مكان و شرايط تاريخى و اجتماعى در مسير شدن و شكوفا گرديدن و به گل و ميوه نشستن است و در اين راه ، از نسيم دل انگيز علمى و فرهنگى ، جذبه هاى جانبخش معنوى و درخششها و تابش هاى عرفانى بعثت ها و نهضت هاى توحيدى و تجربه هاى گرانبهاى بشرى اثر مى پذيرد و بهره مى برد. براى او در راه شدن ، لحظه ها خاطره انگيز است ، روزها، هفته ها، ماه ها، سال ها لبريز از آموزش است ، مكان هاى جغرافيايى يادآور رويدادهاى غرور آفرين يا تاسف انگيز است . داستان ها و سرگذشت هاى تاريخى ، نقش ساز و شكل پرداز جان و روان و اخلاق و منش انسان است ، و چهره هاى نامدار تاريخ براى او، تاريخ ‌ساز و جامعه پرداز يا فرصت سوز و انحطاطآفرين است . و قرآن به دليل ظرفيت بسيارگسترده ى علمى و معنوى انسان براى شدن و به خاطر ابعاد گوناگون او، دروازه هاى متنوع رشد و اوج را بر روى او مى گشايد واز راه هاى گوناگون با او گفتگو مى كند ... و با زبان هاى مختلف با او سخن مى گويد.
قرآن گاه با زبان دليل و برهان با انسان سخن مى گويد، و گاه با زبان احساس ‍ و عاطفه .
زمانى با زبان حقوقى با انسان روبه رو مى شود و زمانى ديگر با زبان هنر در برخى آيات با زبان پند و اندرز به سراغ او مى رود و در برخى آيات با زبان اخلاق ؛ گاه در قالب مثال هاى پر جاذبه و جالب او را مخاطب مى سازد و گاه با زبان سرگذشت ها و داستان هاى هدفدار و عبرت آموز و برانگيزاننده ى تاريخى ؛ تا بدين وسيله ، هم دستگاه خرد و انديشه ى او را پر بار و پر شكوه سازد و هم دنياى پيچيده ى عواطف پاك و احساسات او را جهت دهد و بپروراند، و هم جهان ناشناخته ى روح روان او را لطافت و ظرافت و زيبايى بخشد.
قرآن در راه رشد و سرفرازى و كمال و جمال انسان ، از هيچ وسيله و روش و راه سازنده و عامل برازنده اى فروگزار نمى كند؛ چرا كه به بيان فرزانه ترين مرد روزگاران ، امير دانش و خرد على عليه السلام - كه صحيفه جان را به نور اين پديده ى شگرف ،نور باران ساخته است - قرآن ظاهرى زيبا و شگفت انگيز دارد و درونى پر مايه و عميق . اسرار نهفته و شگفتى هاى آن ، پايان ناپذير است و نو آورى ها و زيبايى هاى آن هرگز به كهنگى نمى گرايد و هرگز تاريكى هاى جهل و ظلم ، استبداد خشونت و جنون و جنايت جز به وسيله ى آن برنامه ى مترقى و اوج بخش رفع و دفع نخواهد شد.
وان القرآن ظاهره اءنيق وباطنه عميق لا تفنى عجائبه ولا تنقضى غرائبه ولا تكشف الظلمات الا به
و نيز به سخن ديگر آن حضرت :
وان الله سبحانه لم يعظ اءحدا بمثل هذا القران فانه حبل الله المتين وسببه الاءمين وفيه ربيع القلب وينابيع العلم وما للقلب جلاء غيره مع اءنه قد ذهب المتذكرون و بقى الناسون او المتناسون
بى گمان خداى فرزانه كسى را به مفاهيم و معارفى بلند و انسان پرور، بسان آنچه در قرآن آمده است ، پند و اندرز نداده است ؛ چرا كه قرآن ، ريسمان گسست ناپذير و استوار خدا و وسيله ى ايمنى بخش اوست . در قرآن پر شكوه ، بهار دل ها و چشمه سازان دانش و بينش ، هماره جارى است و براى جان ها و روان ، به ويژه در جامعه اى كه بيداردلان ، در گذشته و فراموشكاران و به فراموش سپردگان خويشتن بيشترند، درخشش و فروغى جز مشعل تابناك و روشنگر قرآن نشايد.
و نيز به بيان دخت فرزانه پيامبر- كه در شناخت عميق قرآن و در انديشه و منش آراستگى به زيبايى هاى انسانى و اخلاقى آن بسان همتاى ارجمندش ، تجسم زنده و بالنده ى بوستان خداست - در كنفرانس شورانگيز و شعورآفرين خويش در مسجد پيامبر :
كتاب الله الناطق والقرآن الصادق ، والنور الساطع ، والضياء اللامع ، بينه بصائره ، منكشفه سرائره متجليه ظواهره ، مغتبطه به اءشياعه ، قائد الى الرضوان اتباعه ، مود الى النجاه استماعه به تنال حجج الله المنوره ، وعزائمه المفسره ، ومحارمه المحذره ، وبيناته الجاليه ، وبراهينه الكافيه ، وفضائله المندوبه ، ورخصه الموهوبه ، وشرائعه المكتوبه
... و آنچه پيامبر پس از خويش در ميان امت به امانت نهاد، كتاب گوياى خدا و قرآن راستگو و نور آشكار و پرتو پر فروغ اوست . كتابى كه بينش ها و دلايل آن روشن ، رموز و اسرار باطنى و ظرافت هاى آن ، آشكار است و ظواهر و آموزه هاى آن جلوه گر و پيروان سعادتمند و مورد غبطه و حسرت جهانيانند. كتابى است كه عمل كنندگان به مفاهيم و مقررات خويش را به بهشت پر طراوت و زيباى اين جهان و آن جهان ، فرا مى خواند و شنوندگان پيامش را به ساحل نجات و رستگارى راه مى نمايد

قرآن و پديده ى تاريخ

پديده ى شگرف تاريخ به مفهوم درست آن ، بسان آينه ى شفافى است كه زشت و زيبا، كاميابى و ناكامى ، پيروزى و شكست ، راه ها و روش ها و نتايج تلخ و شيرين آنها را در برابر ديدگان جست و جوگر و درس آموز فرزندان انسان قرار مى دهد. روشنگرى مى كند كه چگومه جامعه ها و تمئن هايى درخشان ، جوانه زدند؛ شكوفا شدند، به گل و ميوه نشستند، و چسان پس از مدتى ، به راه آشفتگى و فروپاشى رفتند و غروب كردند ... و نيز راز شكوفايى و رمز خزان آنها را به تابلو مى برد.
تاريخ گواه روشنى ها و تيرگى ها،
دوستى ها و دشمنى ها،
عشق ها و نفرت ها،
جنگ ها و آتش ها،
شادى ها و غم ها،
درستى ها و نادرستى ها،
دادگرى ها و بيدادگرى ها،
پيشرفت ها و پسرفت ها،
ظهورها و سقوطها،
راز فرازها و فرودها،
رمز اوج ها و حضيض ها،
سر عزت ها شكست ناپذيرى ها و ذلت ها و حقارت ها ... و ميلياردها صحنه ى تماشايى و عبرت انگيز بوده و آن ها را به انسان و ارمغان مى دهد، تا اين موجود خردمند و خردورز آگاهى يابد، بشناسد، بسنجد اقتباس كند، الهام گيرد، درس آموزد، خود را بسازد و به خود شكوفايى اوج گيرد و پا به ورطه هاى هولناك استبداد و انحصار و گناه و بيداد و برترى طلبى و خودكامگى و حق كشى و تاريك انديشى ننهد.
تاريخ آزمايشگاه بزرگ علوم انسانى و مسائل اجتماعى است و به انسان امكان مى دهد تا انواع مسائل اجتماعى و سياسى را به يارى رويدادهاى متنوع و عبرت انگيز آن ارزيابى و آزمايش كند.
تاريخ درست و دستكارى نشده ، در حقيقت فرهنگى از تجربيات پيشينيان و از منابع بزرگ شناخت و معرفت براى انسان است ، و درست به همين دليل است كه قرآن به تاريخ درست ، بسيار بها مى دهد و از آن در راه تربيت و سازندگى و رشد و شكوفايى انسان بهره مى برد، و بينش تاريخى قرآن و انبوه آيات بيانگر سر گذشت ها و داستان هاى بيدارگر پيامبران و دوستان و دشمنان آنان و نيز روش ها و منش ها و فرجام كار هر كدام ، پيام ها و آموزه هاى بديع و نوين و انديشاننده اى براى انسان است .
... و كتابى كه دردست شما خواننده ى گرامى است ، پژوهشى است در بعد تاريخى قرآن و دريافتى است از بينش تاريخى آن ، و گام لرزانى است در شناخت نگرش قرآن به تاريخ ، كه شمارى از مهم ترين پيام هاى تاريخى آن را - كه نگارنده اش از جان و مغز و روح سرگذشت ها و داستان هاى انديشاننده و عبرت آموز آن دريافت داشته است - در چشم انداز كمال جويان و نوانديشان قرار مى دهد. (٢)
اميد كه بتواند گامى هر چند كوچك و لرزان در اين راه باشد و گواه عشق نگارنده اش به اصلاح و نجات و رستگارى خود و آزادگى و توسعه و پيشرفت همه جانبه و جامعه اش در پرتو فروغ تابناك و روشنگرى هماره ى قرآن آزادى و عدالت و حقوق بشر.
دفتر فرهنگ وانديشه
على كرمى فريدنى - تابستان ١٣٨١.

بخش ١ : بزرگ ترين آزمايشگاه زندگى


طلوع تاريخ

با گرايش انسان به حيات اجتماعى و تشكيل جامعه ، از يك سو موضوع جلب منافع و لذت ها و گريز از ضرر و زيان - كه يك واقعيت ملموس ‍ طبيعى و عينى است - رخ مى گشايد و به دنبال آن بروز تضادها كشمكش ها، درگيرى ها، پيچيدگى ها و فراز و نشيب هاى اجتماعى ، اجتناب ناپذير جلوه مى كند، و از دگر سو، ضرورت قوانين و ضوابط، آداب و سنن و برنامه و چارچوب هاى اجتماعى ، و حكومت آنها بر جامعه به منظور حل مشكلات و تاءمين حقوق و امنيت آزادى و مديريت جامعه احساس مى گردد و سر فصل يا سر آغاز تاريخ هم از همين نقطه ، يعنى شكل گيرى و پيدايش جامعه شروع مى شود.

مفهوم تاريخ

آگاهى از رويدادها و حوادث و وقايع جامعه هاى ديروز و آشنايى با علل تحولات و تطورات زندگى آنان را، تاريخ مى نامند. (٣)
با اين بيان ، تاريخ بر اين تعريف نمايش آرام و بى هياهوى وضعيت جامعه هاى گذشته ؛ يعنى آينه اى كه زشتى ها و زيبايى ها، محاسن و معايب ، نقاط قوت و ضعف ، كاستى ها و فزونى ها و سير قافله ى بشرى را در طول قرون و اعصار در چشم انداز ناظران و تماشاگران تيزبين و جست و جوگر و تاريخ پژوه قرار مى دهد.
تاريخ ، يعنى نوارى كه مجموعه ى رخدادها، حوادث ، اتفاقات ، پيشامدهاى و خوشايند و ناخوشايندى را كه در حيات ملت ها به موقع پيوسته ، بر روى خود ضبط نموده و آن را در اختيار پژوهندگان مى گذارد.
تاريخ يعنى فيلم زنده اى كه روند جامعه و رويدادهاى سرنوشت ساز، كاميابى ها و ناكامى ها، كشمك شها و درگيرى ها، تحولات و تطورات برخاسته از تضاد عقايدى برخورد منافع ، روابط عادلانه يا ظالمانه ى حاكم بر جامعه ها، آداب و سنن و ضوابط و چهار چوب هاى پذيرفته شده ى اجتماعى را با صداى رسا و تصوير روشن و زير و بم به هم پيوسته و موسيقى ملايم يا تند، در سالن بى كران و تماشايى و عبرت انگيز عبرت آموز جامعه ها، بى نمايش مى نهد.
تاريخ يعنى گنجينه ى گرانبهايى كه تجربيات ارجدار علمى ، فرهنگى هنرى ، اخلاقى ، صنعتى ، اجتماعى ، سياسى ، نظامى و دستاوردهاى پيشينيان انسان را در طبق اخلاص نهاده و به منظور آسان ساختن زندگى ها و تجربه هاى جديد در اختيار نسل كنونى و آينده قرار مى دهد .
تاريخ ، يعنى آموزگار دردمند و دلسوخته اى كه با پندها و اندرزها و درس هاى راهگشا و پيامهاى عبرت انگيزش از فراز و نشيب ها و ظهور و افول قدرت ها، انسان را به راستى در خودسازى و رشد و تكامل روحى و اخلاقى ، و اجتناب از دنيا پرستى و انحصار قدرت و تكاثر امكانات و ستم و خشونت به هم نوعان و آن گاه رعايت حقوق و آزادى آنان ، يارى مى كند.
تاريخ ، يعنى دادگاه منصف و مستقل و بى طرف و صلاحيت دارى كه پس از فرو نشستن گرد و غبار ترك تازهاى زورمداران و فريب كاران و بهره وران ابزارى از قانون و مذهب و ارزش ها، سرانجام كف هاى دروغ و فريب ، عوامبازى و عوام پرورى و عوامزدگى و عوام زادگى را از روى آب به كنار زده و بسيارى از حقايق را برملا و حكم خويش را در مورد افراد و اجتماعات دولت ها و ملت ها صادر مى كند.

دو زبان و دو صفحه ى تاريخ

آرى ، تاريخ يعنى كتابى كه دو صفحه ى عريض و طويل دارد. در نخستين صفحه اش آرمان ها، ايده آل ها،انديشه ها عقيده ها، ايدئولژى ها، استراتژى ها، بعثت ها، نهضت ها، توحيدگرايى ها، تقواپيشگى ها، هدفدارى ها، احساس مسئوليت ها، خلوص ها، يكدلى ها، فضيلت ها، امنيت ها،نيك بختى ها، دانش ها، بينش ها، آگاهى ها، درايت ها، زيركى ها، فتانت ها، تفكرها، تدبرها، تذكرها، زيبايى ها، طراوت ها، عدالت خواهى ها، استقلال جويى ها، حماسه ها،شگفتى ها، شگرفى ها، گذشت ها، عشق ها، دوستى ها، مسالمت ها، همزيستى ها، سازگارى ها، صلح ها، محبت ها، بشر دوستى ها، فداكارى ها، ايثارها، عزت ها، تعالى ها، تكامل ها، پيروزى ها، جهان گشايى ها، تمدن ها، دگرگونى ها، آبادانى ها، شكوفايى ها،اصلاح گرى ها، فرصت سازى ها، آزادى خواهى ها، برابرى طلبى ها، نوانديشى ها، رعايت كرامت ، و حقوق بشرها و سرانجام ظهور و طلوع قدرت ها و صلابت و شكوه مديريت ها و عظمت و كفايت ملت ها در آن نقش بسته است ؛ و در صفحه ديگر آن نفرت ها، گريزها، دشمنى ها ناسازگارى ، خصومت ها، ظلم ها، بيدادگرى ها، شرك پيشگرى ها، نفاق ها، خيانت ها، بازيگرى ها، عوام فريبى ها، بت سازى ها، قهرمان تراشى ها كوردلى ها، ناآگاهى ها، حماقت ها، بلاهت ها، بى تعهدى ها، محروميت ها، اشرافيت ها،تفاخرها، تكاثرها، حسادت ها، تاريك انديشى ها، جنون قدرت ها، شهوت پرستى ها، فتنه جويى ها، انتقام كشى ها، قساوت ها، بى رحمى ها، كشتارها، خونريزى ها رنج ها، زندان ها، شلاق ها، زنجيرها، قتل عام ها، جنگ ها، لشگركشى ها، ترور انديشه ها، افزون طلبى ها،انحصارگرى ها، خودكامگى ها،استعمارها، استكبارها، استضعاف ها، افسادگرى ها و سرانجام فرصت سوزى هاو سقوط امت ها و مرگ تمدن ها و افول سلسله ها و فروپاشى قدرت ها در آن انعكاس يافته است ، و همه ى اين ها، از جامعه ى بشرى منشاء مى گيرد.

در راه ساختن تاريخ

تاريخ در حقيقت همان جامعه ديروز است ، هم چنان كه رويدادهاى امروز، تاريخ فردا را شكل مى دهد؛ و اين انسان است كه در هر نظام و جامعه اى از ابتدايى ترين و ساده ترين و بسته ترين جامعه ها، تا پيشرفته ترين و مدرن ترين و توسعه يافته ترين و مترقى ترين آنها، دانسته يا ندانسته دست اندركار آفرينش حوادث مطلوب و نامطلوب ، رخدادهاى افتخار آفرين يا شرم آور شادى بخش و يا غمبار براى ساختن تاريخ ، تنظيم فهرست ، فصول ، اوراق ، عناوين ، سطور، كلمات و حروف آن است . واقعيت اين است كه جامعه و تاريخ ، دو روى يك سكه است
۱
اعتبار تاريخ در منطق و منش اميرمؤمنان

بنابرين ، غرض ورزى ها و كتمان حقايق و تعصبات و تاريك فكرى ها، نمى تواند واقعيت هاى تاريخى را از بنياد و براى هميشه تغيير دهند؛ هم چنان كه زورمندان و استبدادگران و قدرت هاى نقد ناپذير و محاسبه گريز روزگار، ناتوان تر از آنند كه چنين كنند، و اگر خيال كنيم كه يك پژوهشگر بى غرض ، با نويسنده و جستجوگر هوشمند، در حصار اين دروغ ها و تحريفات و اقرار و اعتراف هاى آن چنانى و مسخ و مثله ها و غرض ‍ ورزى هاى تاريخى زندانى شده و حقايق را از لا به لاى همين ها دريافت نخواهد كرد، چنين خيالى بسيار سطحى و ساده انديشانه است .
به هر صورت اين نكته روشن است كه هم در ثبت رخدادها و هم در نتيجه گيرى هايى كه از تاريخ شده و مى شود، غرض ورزى ها و تحريف حقايق و كتمان واقعيت ها در جهت منافع زورمداران و خودكامگان ، بى شمار است و مزدورانى تيره بخت در قيافه ى تاريخ ‌نگار،سياستمدار، عالم مذهبى ، آموزگار، روزنامه نگار، پژوهشگر استاد مفسر، تحليل گر و كارشناس و ... بوده و هستند كه در تاريخ و رويدادهاى آن ، خود سرانه تصرف كرده و مى كنند، و نابخردى را، نابغه ؛ نابكادى را قهرمان ؛ ظالمى را، دادخواه و خودكامه اى را مصلحت انديش جلوه داده و از دردمنش ، بت ساخته و بتكده آراسته و جنايات او را به حساب كرامات او گذاشته و بى خبران و دنباله روان را به سوى او جلب كرده اند؛ اما هيچ كدام از اين ها نمى تواند اصالت و اعتبار تاريخ را از ميان ببرد و درس هاى مهمى را كه تاريخ به ما مى دهند بى ارزش ‍ سازد؛ چرا كه با گذشت زمان پرده ها از چهره ها كه بوده و هست ، رخ مى نمايد .
بنابراين ما مى توانيم با به كار بردن دقت ها و ظرافت ها و احتياطهاى لازم ، از سرمايه هاى غنى و پر بار تاريخ ، بى دغدغه ى خاطر و عمرى به بلندى تاريخ به دست آوريم . (٧)

ارزش تاريخ در آينه ى قرآن

تاريخ از ديدگاه منابع دينى نيز، داراى ارزش و اعتبار است ؛ چرا كه هم تاريخ با اسلوب ويژه اى به صورتى گسترده در متون اسلامى طرح شده است ، به ويژه صاحبان انديشه و بينش ، به مطالعه و انديشه و ژرف نگرى در آن بسيار سفارش شده اند.
در قرآن همان گونه كه انسان به نگرش بر كران تا كران طبيعت و پديده هاى طبيعى به منظور شناخت و كشف قوانين طبيعى دعوت شده است ، به نگرش بر تاريخ و رويدادهاى آن نيز، به منظور كسب تجربيات پيشينيان و عبرت آموزى در راه اهداف تربيتى و دريافت قوانين حاكم بر جامعه ها و حكومت ها و رشد و پيشرفت يا پسرفت و فروپاشى آنها ترغيب شده است ، و اين نشانگر اعتبار و ارزش و اصالت تاريخ مورد نظر و طرح قرآن است . فاقصص القصص لعلهم يتفكرون (٩)
ما بهترين سرگذشت ها را به وسيله ى اين قرآن - كه به تو وحى كرديم - بر تو باز گو مى كنيم .
و مى فرمايد : لقد كان فى قصصهم عبره اولى الالباب (١١)
اين گونه بخشى از خبرها، رويدادها و سرگذشت پيشين را براى تو باز مى گوييم .
و مى فرمايد :
تلك القرى نقص عليك من انبائها(١٢)
اينها شهرها و آبادى هايى كه بخشى از خبرهاى آن را براى تو باز گو مى كنيم .
ذلك من انباء القرى نقص عليك منها قائم وحصيد(١٣)
اين از رويدادهاى شهرها و آبادى هاست كه ما براى تو باز گو مى كنيم ، كه برخى هنوز برپا هستند، و برخى درو شده و از ميان رفته اند.
و مى فرمايند :
وكلا نقص عليك من انباء الرسل ما نثبت به فوادك وجاءك فى هذه الحق و موعظه و ذكرى للمؤ منين (١٩)
براى شما مردم ، در تاريخ قرون و اعصار گذشته درس هاى عبرت انگيز بسيارى وجود دارد. نيك بينديشيد كه عمالقه ى انحصارگر و زورمدار كجا هستند؟
فرزندان ستم كار آنان كجايند؟
فرعون هاى خشونت كيش و خودكامه و نسل آنان كجا هستند؟
كجايند سردمداران اقتدارگرا و انحصارگر شهرهاى رس ؟همان خشونت كيشانى كه پيامبران را كشتند، مشعل هاى پر فروغ آداب و سنن و مقررات عادلانه و روش هاى مترقى و آزادمنشانه و انسانى آنها را خاموش كردند، و راه و رسم ستمكاران و استبدادگران سياهكار را زنده ساختند؟
كجايند آنهايى كه با سپاهيان گران به راه افتادند و جامعه ها را شكست دادند و لشكرهاى بسيار گردآوردند و شهرها و قدرت ها بر پا داشتند؟ راستى آنان كجا هستند.
٣. و نيز دلسوزانه و آينده نگرانه هشدار مى دهند كه :
واعتبروا بما قد راءيتم من مصارع القرون قبلكم قد تزايلت اءوصالهم و زالت اءبصارهم و اءسماعهم و ذهب شرفهم و عرهم وانقطع سرورهم و نعيمهم (٢٣)
گرامى فرزندم !قلب خود را با پند و اندرز زنده دار، و هواى دل را با پارسايى و بى اعتنايى به زرق و برق نارواى دنيا بميران . دل را با يقين ، توانمند ساز، و با حكمت و دانش ، نورباران نما، و با ياد مرگ ، رام كن ، و آن را به اقرار و فناپذيرى دنيا وادار كن ، و با نشان دادن سختى هاى دنيا او را بينا و ژرف نگر گردان ، و خبرهاى پيشينيان را به آن عرضه كن ، و آنچه را بر گذشتگان رسيده است به يادش بياور، و در خانه ها و شهر و ديار و آثار ويران شده و بر جاى مانده ى آنان گردش نما، و نيك بنگر كه چه كردند؟ از كجا به كجا شدند؟كجا بار كشودند؟ و كجا فرود آمدند؟ آنان را خواهى ديد كه از كنار دوستان رخت بربستند و در خانه هاى قربت نشستند، و چندين دور نخواهد بود كه تو نيز يكى از آنان گردى ؛ بنابراين در آباد سازى و آراستگى اقامتگاه خويش بكوش ، و آن جهانت را به اين جهان مفروش ...
بر اين باور، تاريخ گنج شايگان ، تجربيات انسانى ، انعكاس دهنده دستاوردهاى علمى و عملى عصرها و نسل ها، وسيله ى تفكر و تاءمل و تدبر در امور، آموزگار عبرت در راه خود سازى و ساختن ديگران ، و منبع غنى و مهمى براى شناخت و دريافت قوانين و سنن حاكم بر جامعه و تاريخ است و به طور اجمال ، داراى ارزش و اعتبار و اصالت مى باشد.

بخش ٢ : تاريخ در آينه ى وحى


دو گنجينه ى مهم شناخت

قرآن را نبايد يك كتاب علمى و طبيعى تصور كرد، كه در پى تشريح و بيان قوانين و فرمول هاى فزيك و شيمى و يا كيهان شناسى و زيست شناسى است ؛ همچنان كه نبايد آن را كتاب تاريخ پنداشت ، كه در پى انعكاس ‍ رويدادها، اتفاقات ، جريانات ، حوادث ، فراز و نشيب هاى زندگى جامعه ها و امت ها و ياظهور و سقوط سلسله و رژيم ها يا در پى وقايع نگارى است . قرآن ، نه اين است و نه آن اما كتابى است كه بيش از هر كتاب و هر مكتب علمى و دينى ديگرى ، طبيعت و تاريخ را به عنوان دو منبع مهم معرفت و دو گنجينه ى گرانبهاى شناخت ، معرفى مى كند و پيروان خود را با سبك ويژه و در راه هدف هاى كمال طلبانه و رشدخواهانه ى تربيتى و سازندگى خود، به شناخت رموز و اسرار و قوانين و نظامات حاكم بر طبيعت و بر شناخت سنن و ضوابط و قانون مدارى حاكم بر سير تاريخ و جامعه فرا مى خواند و همگان را به مطالعه ى دقيق و عميق هر دو، آن هم با هم در كنار هم ، سخت سفارش مى كند(٢٤).

دعوت به شناخت قوانين حاكم بر طبيعت

قرآن ، انسان را به نگرش بر طبيعت فرا مى خواند. او را از خردورزى و انديشيدن از كران تا كران آفرينش دعوت مى كند او را به واقعيت هاى عينى در آن توجه مى دهد حقايق كلى و اساسى مربوط به جهان را-كه انسان در راه تعالى و تكامل و رشد و شكوفايى شخصيت خود و نوع خويش به آن ها نيازمند است - به او ارائه مى دهد و او را سخت ترغيب مى كند كه در شناخت كتاب طبيعت و قوانين خلقت از هيچ كوشش و دقت و موشكافى فروگزار نكند.
به او هشدار مى دهد تاامور طبيعى را سرسرى نگيرد. از آنچه در اطرافش ‍ اتفاق مى افتد، بى توجه نگذرد. از كنار هزاران حادثه و پديده ى طبيعى - كه در برابر ديدگانش جريان دارد - بدون تاءمل و تفكر عبور نكند. از او مى طلبد كه در هر حادثه ى كوچك و بزرگ طبيعى و در هر پديده ى به ظاهر عادى دقت كند، و بينديشد تا راز خلقت و قوانين آن را كشف كند. مگر جز اين است كه قوانين و سنت هاى حاكم بر كران تا كران پديده ها، تنها از راه مطالعه و كنكاش و تفكر در حوادث بزرگ و كوچك و گاه رويدادهاى بى اهميتى هم چون ، سقوط يك سيب از شاخه ى درخت كشف شده است ؟ و مگر جز اين است كه پديده هاى گوناگون طبيعت و مظاهر مختلف زندگى ، همه و همه نشانه ها و آيت هايى هستند كه صاحبان تفكر و تعقل با تعمق در آنها و با غور و بررسى و شناخت شايسته ى آنها مى توانند به وجود نظامات و قوانين و حساب و كتاب در جان طبيعت رهنمون گردند؟ به حقايق عالم و قوانين آفرينش ايمان آورند و با شناخت بهتر آنها، راه رسيدن به كمال را هموار و مشكلات زندگى را بر طرف ، و معضلات گوناگون اجتماعى را حل ، و به آسودگى ، آرامش ، توان مندى ، نيك بختى و رفاه دست يابند.
بر اين اساس است كه قرآن دعوت به مشاهده ى عينى پديده هاى طبيعى و جريانات خلقت مى كند؛ دعوت به مشاهده ى عينى و علمى خورشيد و ماه و ستارگان ، زمين و آسمان ، خشكى و دريا و هوا، بخار آب و ريزش باران ، غرش رعد و جهش برق ، پذيرش آب در دل زمين و جريان آن در پهنه ى خاك ، جوشش چشمه ها و ريزش آبشارها، پرورش بذر در رحم زمين و تكامل جنين در رحم حيوانات ، رويش گياهان و رشد و بالندگى نباتات ، شكوفا شدن گل ها و لاله ها و به ميوه نشستن درختان ، پيدايش جنگل هاى انبوه و دشت هاى خرم و پر طراوت ، خلقت حشرات و حيات جنبندگان ، آفرينش پرنده و زندگى خزنده ، به زندگى انسان سمبل اين موجودات ، و به مشاهده ى علمى و عينى قوانين و نظامات و سنن حاكم بر تمامى اين پديده ها بر مى انگيزد. آرى ، قرآن انسان را به مشاهده ى عينى و علمى و تجربى همه ى اينها فرا مى خواند؛ براى نمونه :
١. قرآن در اين راستا، در قالبى پرسشى انگيزاننده مى فرمايد :
اءولم يرو كيف يبدى الله الخلق ثم يعيده ان ذلك على الله يسير.
قل سيرو فى الارض فانظرو كيف بدا الخلق ثم الله ينشى النشاه الاخره ان الله على كل شى ء قدير(٢٥)
آيا در نشانه هاى قدرت خدا نينديشيده اند؟ و آيا نديده اند كه خدا چگونه آفرينش را آغاز مى كند، سپس آن را باز مى گرداند؟! بى گمان اين كار براى خدا آسان است . هان اى پيامبر! بگو در زمين بگرديد و بنگريد كه خدا چگونه آفرينش را آغاز كرد، سپس خدا اين گونه پديده ى آخرت را پديد خواهد آورد؛ چرا كه خدا بر هر چيزى تواناست .
٢. و نيز مى فرمايد :
اءلم تر اءن الله اءنزل من السماء ماء فسلكه ينابيع فى الارض ثم يخرج به زرعا مختلفا اءلوانه ثم يهيج فتراه مصفرا ثم يجعله حطاما ان فى ذلك لذكرى لاولى الالباب
۲
اصرار بر شناخت قانون مندى تاريخ

خداست كه شب و روز را دگرگون و با هم جا به جا مى سازد؛ به راستى كه در اين جابه جايى و دگرگونى براى صاحبان بينش درس هاى عبرتى است .
و خداى يكتاست كه هر جنبنده اى را در آغاز، از آبى آفريد؛ پس پارهاى از آنها بر رويشكم خود راه مى روند، و پاره اى از آنها بر روى دو پا و برخى از آنها هم بر روى چهار پا راه مى روند، خدا هر كه را بخواهد پديد مى آورد چرا كه خدا بر هر چيزى تواناست .
٤. و مى فرمايد :
ان فى خلق السماوات والارض و اختلاف اليل و النهار و الفلك التى تجرى فى البحر بما ينفع الناس و ما اءنزل الله من السماء من ماء فاءحيا به الارض بعد موتها و بث فيها من كل دابه و تصريف الرياح و السحاب المسخر بين السماء و الارض لآيات لقوم يعقلون (٢٩)
ما در ميان هر جامعه اى پيام رسانى بر انگيختيم كه : خداى يكتا را بپرستند؛ و از طاغوت اجتناب كنيد! خداوند گروهى را هدايت كرد؛ و گروهى ضلالت و گمراهى دامانشان را گرفت ؛ پس در روى زمين بگرديد و ببينيد فرجام كار تكذيب كنندگان حق چگونه است !
و مى فرمايد :
قد خلت من قبلكم سنن و فسيرو فى الارض فانظرو كيف كان عاقبه المكذبين هذا بيان للناس و هدى و موعظه للمتقين (٣١)
هان اى پيامبر!بگو : در روى زمين گردش كنيد و ببينيد فرجام كار مجرمان به كجا رسيد!
و در قالب گزارشى تكان دهنده مى فرمايد :
فكاين من قريه اهلكناها و هى ظالمه فهى خاويه على عروشها و بئر معطله و قصر مشيد. افلم يسيرو فى الارض فتكون لهم قلوب يعقلون بها او آذان يسبعون بها فانها لا تعمى الابصار و لكن تعمى القلوب التى فى الصدور(٣٢)
و چه بسيار شهرهايى كه ساكنين بيداد پيشه بودند و ما آنها را نابود ساختيم ؛ به گونه اى كه ديوارهايشان بر سقف هايشان فرو ريخته است . و چه فراوان چاه هاى وانهاده شده و كاخ ‌هاى بر افراشته اى كه بدون صاحب ماند.
بنابراين از كران تا كران زمين گردش نكرده و آثار بر جاى مانده از بيدادگران را نديده اند تا دل هايى داشته باشند كه به وسيله ى آن ، حقيقت را دريابد؟ و يا گوش هايى كه با آن سخن حق را بشنود؟ چرا كه چشم ها، بر اثر غفلت نابينا نمى شوند، بلكه دل هايى كه در سينه هاست بر اثر غفلت و غرور و گناه كور مى شود.
و در قالب پرسشى انديشاننده مى فرمايد :
اءو لم يسيروا فى الارض فينظرو كيف عاقبه الذين كانو من قبلهم كانو هم اءشد منهم قوه و آثارا فى الارض فاخذهم الله بذنوبهم و ما كان لهم من الله من واق . ذلك باءنهم كانت تاءتيهم رسلهم بالبينات فكفرو فاءخذهم الله انه قوى شديد العقاب (٣٥)
چرا كه هر فرد و جامعه اى كه در طبيعت و تاريخ نينديشيد، بدان ها با ديدى عميق و بينشى متفكرانه و جست و جو گرانه نظاره نكرد، از آنها انديشمندانه درس نگرفت و قوانين آنها را نشناخت و با آنها در جهت رشد و اوج هماهنگ نزيست ، به بدبختى و رنج و عقب ماندگى محروم ميگردد؛ آن هم نه رنج و بدبختى اين جهان تنها، كه در آخرت نيز چنين فرجامى خواهد داشت .
اين واقعيت را علاوه بر منطق تخلف ناپذير وحى ، تجربه هاى علمى و تاريخى و اجتماعى و روزمره نيز گواهى مى كنند.

بخش ٣ : قرآن و روش ابتكارى در نمايش رويدادهاى تاريخى


انگيزه ى انعكاس رخدادهاى تاريخى

حس كنجكاوى انسان ، هم چنان كه او را به كنكاش درباره ى پديده هاى طبيعى و مصنوعى و شناخت آنها وا مى دارد، همان طور او را به مطالعه ى رخدادها و پژوهش در شناخت حوادث مهم تاريخ و شناخت گذشته هاى دور و نزديك علاقه مند ساخته ، و از او موجودى مى سازد كه با يادها و خاطره ها و تجربيات گوناگون خود و ديگران در آميخته ، و به ساختن تاريخ فردا همت گمارد.
به نظر مى رسد همين حقيقت ظريف و انديشاننده است كه دوشادوش ‍ كشش جاودانگى و عشق به ماندگارى - كه از اعماق جان پراسرار انسان سر چشمه مى گيرد - باعث شده اند تا پيشينيان انسان ، اقدام به ثبت خاطرات زندگى خود كنند، و رخدادها و حوادث روزگار خويش را براى ثبت در تاريخ بنگارند و كتاب هاى تاريخ ، سيره ، زندگى نامه ها، خاطرات و سرگذشت ها و سرانجام تاريخ ‌نگارى و علم تاريخ را پديد آورند.
آرى ، اين انگيزه ى انعكاس رخدادهاى تاريخى به وسيله ى پيشينيان و پسينيان ، و يا نسل هاى ديروز به نسل هاى امروز بشر و نسل هاى كنونى ، به آيندگان است .

شيوه هاى نگارش

شيوه ى نگارش يا ثبت رخدادها و حوادث يا دانش مربوط به تاريخ بر سه روش و سه گونه است : نقلى يا وقايع نگارى ؛ تحليلى يا علمى ؛ و ديگر فلسفه ى تاريخ ؛ يا علم ضوابط يا سنن حاكم بر تحولات و دگرگونى هاى جامعه و تمدن ها(٣٦).

١ - شيوه ى وقايع نگارى

در شيوه ى نخست - كه روش نقلى يا وقايع نگارى است - تاريخ ‌نگار، كارى به علل پديد آمدن حوادث ، انگيزه ى پديد آمدن وقايع ، شرايط فرهنگى ، عقيدتى اجتماعى و سياسى و يا امكان و عدم امكان وقوع فلان حادثه ى بزرگ يا كوچك تاريخى ندارد؛ بلكه آنچه را اتفاق افتاده ، و او مشاهده كرده است ، ثبت مى كند و آنچه را كه خود نظاره گر نبوده ، اما روايت گران اخبار و پديد آورندگان و ناقلان آثار و روايات مى كنند، همه را مى نگارند.
او، رويدادها را دهان به دهان ، سينه به سينه ، از لا به لاى روزنامه ها، از درون آثار و مدارك ، اسناد و دفترچه هاى خاطرات و كتاب هاى تاريخى نيز نقل مى كند.
طبيعى است كه چنين شيوه اى در نگارش تاريخ ، آگاهى به امور جزيى و گاهى شخصى و فردى را به ارمغان مى آورد، و نه آگاهى به قوانين و ضوابط و نظامات حاكم بر روند تاريخ و جامعه و چرايى آن را.
اين شيوه از تاريخ نگارى ، روش نقلى است و نه عقلى و تحليلى و علمى ؛ آگاهى به «شده» هاست ، نه آنچه بايد «بشود» ؛ مربوط به گذشته است و شايد چندان نقشى در حال و آينده نداشته باشد؛ ضمن اين كه مواد خامى است كه پژوهشگران و مفسلان تاريخ مى توانند با تعمق در آن و با بررسى تحليل و تفسير دقيق آن ، حقايق و واقعيت هاى تاريخى را از دل آن رويداد دريافت كنند و راست يا دروغ بودن برخى حوادث را كشف نمايند.

٢ - شيوه ى تحليلى

روش ديگر در انعكاس وقايق تاريخى ، روش تحليلى يا علمى است .
در اين روش نيز آگاهى بخشى و اطلاع رسانى از رخدادهاى گذشته است . علم به حال و روز جامعه ها و تمدن هاى ديروز است ؛ اما بر خلاف روش نقلى كه جزيى بود اين جا آگاهى به امور و رويدادها تا حدودى كلى است ، و عقلى و تحليلى هم هست و نه نقلى تنها.
در اين شيوه ، تاريخ نگار يا تحليل گر وقايق تاريخى ، در مرحله ى نخست ، اسناد و آثار و مدارك حادثه يا رخداد را به منظور كشف حقيقت مورد مطالعه و ارزيابى قرار مى دهد. آن گاه پس از پژوهش و اطمينان به درستى اسناد و مدارك خود، حادثه ى تاريخى را زير ذره بين خرد و انديشه ى محققانه مى گذارد و آن را به نقد و تحليل مى كشد.
افزون بر اين دو كار، شرايط و اوضاع و احوال اجتماعى ، فرهنگى ، سياسى ، عقيدتى و چگونگى زمان وقوع اتفاق را با شيوه ى علمى و فكرى به منظور دست يابى به واقعيت موضوع و حقيقت رويداد، همه را مورد تحقيق و بررسى قرار مى دهد. چه بسا كه از تجربيات جامعه شناسان روانشناسان ، باستان شناسان ، جغرافى دانان ، زيست شناسان و متخصصان ديگر علوم و فنون هم مدد گيرد، تا موضوع را آن چنان كه اتفاق افتاده است ، دريافت كند و نه آن طورى كه گاه دست خيانتكار استبداد و استعمار، و يا قشرى گرى و تاريك انديشى و تعصب كور ذوب شدگان در قدرت بى مهار و نهانكار، آن را با تحريف و دروغ و سوداگرى و نمايش هاى رسواى اقرار و اعتراف گيرى و بولتن هاى ساختگى و مخرب و مافيايى ، به صورتى واژگونه و در جهت تطهير دست هاى پليد اربابان قدرت و آلوده ساختن آزادى خواهان و نقد كنندگان قدرت نقد ناپذير، وارد تاريخ ساخته است .
طبيعى است كه در اين شيوه ، ضمن آگاهى به تاريخ گذشتگان و به دست آوردن صحت و يا سقم حوادث تاريخى به وسيله ى قراين و شواهد، مى توان به برخى علل و عوامل و فرازها و يا انحطاطها نيز پى برد و درس هاى عبرت گرفت و تجربيات ارزنده اى را كه در راه ساختن آينده اى بهتر كار ساز است ، به دست آورد(٣٧).

٣ - فلسفه ى تاريخ

در فلسفه ى تاريخ ضمن بهره ورى از تاريخ نقلى و تحليلى ، بحث از قوانين و ضوابط حاكم بر جامعه بر تاريخ است . بحث از اين مقوله است كه چه عواملى تاريخ بشر را به حركت آورده است ؟ نيروى محركه ى تاريخ چيست ؟ و سنن حاكم بر روند تاريخ و تحولات و تغييرات آن كدامند؟ چگونه جامعه ى انسانى راه تعالى و تكامل راپيموده ، و از دوره هاى مختلف و مراحل چندگانه زندگى - كه جامعه شناسان برايش فرض كرده اند - عبور نموده ، و به نقطه اى كه اكنون ايستاده ، رسيده است ؟ تفسير كننده ى صعودها و نزول ها، طلوع ها و غروب ها، درخشندگى ها و افول ها، نشيب ها و فرازها، اوج ها و حضيض ها،حيات و مرگ تمدن ها، پيشرفت و انحطاط سلسله ها و راز شكوفايى و ماندگارى دولت ها و جامعه ها، يا رمز فرو پاشى آنان چيست ؟ و سرانجام اين كه ، تحولات و تطورات عظيمى كه در تاريخ پر ماجراى بشر رخ داده است ، چگونه تفسير مى گردد؟
آيا اين همه اعتلاها و انحطاطها، تصادفى و اتفاقى و بى دليل و علت بوده است ، يا بر اساس قانون و ضابطه قاعده و اساسى رخ داده است ؟ اگر قوانين و ضوابطى بر سير جامعه ها و تمدن ها و تاريخ حاكم است ، آن ضوابط و قوانين كدامند؟
آرى ، هدف فلسفه ى تاريخ ، شناخت اين سنن و قوانين است ، و رسالت و مسئوليت تحليل گران تاريخ بايد دريافت صحيح و شايسته و بايسته ى اين قوايد و ضوابط باشد، تا آينده را چنان كه بايد بسازيم .

شيوه ى قرآن در ترسيم رخدادها

١. قرآن كتاب تاريخ نيست ؛ به همين جهت در پى انعكاس گسترده ى روى دادها و اتفاقات به سبك تاريخ نگارى رايج در ميان انسان ها نيست ؛ هم چنان كه در بيان حوادث گزيده ى خود نيز، براى خود سبك ويژه اى دارد.
گاهى از كنار يك حادثه ى مهم تاريخى با اشاره اى پر معنا و انديشاننده به جان مطلب ، مى گذرد و گاهى به طور متوسط، و گاهى هم كمى گسترده به ترسيم رخدادهاى عبرت انگيز و الهام بخش مى پردازد.
برخى رويدادهاى تاريخى را در يك سوره و براى يك بار منعكس مى كند و در آن انعكاس ، ده ها، آرى ده ها درس سازنده كار مى كند، برخى ديگر را در سوره هاى متعدد و آيات مختلف ، اما با نكات زيبا، ابتكارى و جديد، و برخى را در حدود سى مرتبه طرح مى كند اما شگفت انگيز اين جاست كه اين جاست كه قهرمان يا قهرمانان داستان ، تكرار مى شود اما محتوى معنى و نكات ، نه تنها ملال آور نيست ، بلكه به دليل پيام ها و درس هاو مطالب شنيدنى و جديد و متنوع ، جالب و دوست داشتنى است و در بردارنده ى درس هاى نوينى براى فرد، خانواده و حكومت و مديريت و جامعه ها و تمدن هاست .
٢. قهرمانان داستان هاى قرآن نيز، از نظر جنسيت ، نژاد، عمر، موقعيت فكرى ، فرهنگى ، شرايط اجتماعى ، سياسى اقتصادى و ... گوناگونند.
گاهى قهرمان داستان ، پيام آور حق و اصلاح طلبى بزرگ است ، و گاهى پياده كننده و تحقق بخش دستورات حق .
گاهى كاخ نشين است و گاهى كوخ نشين .
زمانى چوپان است و زمانى باغبان و كشاورز.
گاهى الگويى موفق و سازنده است و گاهى نمونه اى ناموفق . براى هشدار بيان راز شكست و عدم موفقيت .
در برخى از آيات ، قهرمان داستان ، فرمانده ى ميدان نبرد است ، و در برخى ديگر، مدير كل و وزير كار آمد. درستكار كار پيشه .
در جايى ، كودك نيل است . در جايى ديگر مرد فرهنگ و روشنگرى و تحول و انقلاب .
جايى قهرمان داستان ، دخترى آزاده و پاك روش و درست منش است و جايى پسرى خوشفكر و كمال جو و اوج طلب و عدالت خواه .
گاهى مرد است و گاهى زن ، زمانى ميان سال است و زمانى سالخورده و زمانى جوان .
در ميان قهرمان داستانهاى قرآن ، يحودى است ، نصارا هم هست ؛ روشن فكر و ساحر هست ، ملكه نو انديش و هدايت يافته و ترقى خواه و اصلاح طلب نيز وجود دارد. انسان در انتظار نويد و اميد، به چشم مى خورد و مورد انتظار هم هست ؛ فرد و رژيم گزافه كار، فزونخواه ، بى مهار، تبهكار، استبدادگر، تاريك انديش ، اصلاح ستيز، خشونت كيش ، عالم بى عمل ، جاهل بى فضيلت ، مجرم ، فاسق ، زورمدار و گردنكش به چشم بخورد؛ هم چنان كه شايسته كردار، ساخته شده ، ترتيت يافته ، اصلاح گر، فرصت ساز و پروا پيشه ، توحيدگرا، پر اخلاص ، قانون گرا، حق طلب ، دگر دوست ، پاكدامن ، نجيب و خداجو و آراسته ى به ارزش هاى واقعى ديده مى شود و دل خوش دارندگان به ارزش هاى بدلى و ضد ارزش نيز بسيارند كه خود نمايى مى كنند(٣٨).
٣. روش نمايش داستان ها و رخدادهاى تاريخى نيز، در قرآن متنوع است و در مرز و اوج بى نظيرى از لطافت و ظرافت و ويژه گى هاى هنرى - كه در هنر داستان سرايى مطرح است - لبريز مى باشد.
در اين روش زيبا. بديع ، گاه از فشرده اى از داستان پيشاپيش مى آيد، آن گاه به طرح گسترده ى داستان وارد مى شود؛ نظير سوره ى كهف كه در آغاز؛ چند آيه براى اصل داستان زمينه سازى مى كند و بعد به تفصيل به طرح آن مى پردازد.
گاه نتيجه ى داستان در آغاز منعكس مى گردد و به دنبال آن ، خود داستان به صورت گسترده و گام به گام ارائه مى شود؛ نظير جريان موسى در سوره ى قصص ، كه جان مطلب و روح داستان و نتيجه ى آن در چند آيه ترسيم مى گردد كه : هان اى مردم ! عنصر فرومايه و خودكامه اى در نقطه اى از سرزمين خدا، گردن كشى و طغيان گرى پيشه نمود و به قانون گريزى و حق ستيزى سهمگينى بر خاست . او مردم آنجا را با نواختن مارك ها و انگ ها شقه شقه و فرقه فرقه ساخت ، آن گاه گروهى را با پرونده سازى هاى رسوا قتل عام نمود، گروهى را بست ، و گروهى را به زنجير خشونت كشيد و زندان را آكنده از روشنفكران ، نوانديشان ، آزادى خواهان ، اصلاح طلبان ، جويندگان حقوق بشر، منتقدان و مخالفان شيوه ى زورمندانه و ددمنشانه ى استبدادى و انحصارى و پراختناق خود ساخت . او، به راستى تبهكار بود. در اين فكر بود كه از كه از ظهور يك توحيدگراى ظلم ستيز و يك قهرمان آزادى خواه و استبداد ناپذير و بيدادگر، جلوگيرى كند؛ اما ارائه خدا چيز ديگرى بود؛ همان بود كه تحول عظيمى با بعثت موسى پديد آمد و فرعون و گردن كشان و اقتدار گرايان و محافظه كاران همراه او - كه بر آن شرايط بسته و اسارتبار و ددمنشانه غالب و حاكم ، با تاريك انديشى و تعصبى كور، پاى فشرده و با هر نوع رشد و پيشرفت ، آزادى و خردگرايى ، مشاركت جامعه در تعيين سرنوشت خويش و نظارت بر قدرت ملى ، در جنگى آشتى ناپذير بودند - به بوته ى هلاكت سپرده شدند، و حق و عدالت و آزادى پيروز شد. آن گاه ، پس از ترسيم و گزارش اين نتيجه ى درس آموز، عبرت انگيز، نويد بخش پر جاذبه ، وارد اصل داستان مى شود.
گاه داستان به طور مستقيم و بدون مقدمه ، به طور فشرده و زيبا و ابتكارى ، منعكس مى شود؛ همانند جريان ولادت مسيح عليه السلام ، يا داستان سليمان و جست و جوى او از «هدهد» و بر خورد با مورچه ، كه اين نمونه ها به طور بى مقدمه و غافل گير كننده اى ترسيم مى شود، و گاه هدف از ميان ماجرا و حادثه ى تاريخى ، روى قهرمان آن حادثه مى زند؛ هم چون آوردن نام ابراهيم و اسماعيل در بنياد كهن ترين معبد توحيدگرايى و آزادگى در دومين سوره از قرآن شريف .
زمانى راز ملاقات يا برخورد، هم بر خود قهرمان داستان پوشيده است و هم بر نظاره گر صحنه ، و هم بر شنونده ى جريان . جو پيچيده و مرموز و غامضى بر حادثه حاكم است و به نظر مى رسد هدف اصلى در داستان ، نمايان حكومت خدا در ظاهر كارها و پوشيده بودن ژرفاى راز عدالت او بر بندگان است ، و زمانى ديگر در حالى كه بازيگران فراموش مى شوند، راز و رمز و ثمره ى و درس عبرت انگيز داستان بر تماشاگران آشكار مى گردد؛ نظير باغ داران آزمندى كه مى خواستند بى سر و صدا و يواشكى ميوه ها و فرآورده هاى باغ را بچينند و فقيران مادر مرده رااز آنها محروم دارند، كه در سوره ى قلم آمده است .
در جايى اندكى از راز داستان بر تماشاگر آشكار و قهرمان داستان مورد بيم و اميد است ، و در جاى ديگر ترس و نگرانى بر هر دو حاكم است ؛ نظير داستان آوردن تخت ملكه ى «سباء» براى سليمان و در آمدن آن بانوى سياستمدار و نوانديش و آزادمنش بر كاخ بلورين در صحنه ى ملاقات و رويارويى او با سليمان و بالا زدن ملكه ، دامان لباس خود را با اين تصور كه آب ، در كف زمين جريان دارد.
گاه به طور ناگهانى قهرمان و تماشاگر در يك لحظه با يكديگر برخورد مى كنند و راز مطلب بر هر دو معلوم مى شود؛ نظير ظهور روح خدا بر مريم در هيئت انسانى و روشنگرى او در پاسخ مريم بيمناك كه : من از طرف پروردگارم فرمان دارم تا پسرى بزرگ منش بر تو عطا كنم . و نيز ندا نمودن نوزاد از زير خرما بن ، مادر نوميد و هراسان و بهت زده ى خود را.
و سرانجام اين كه يكى ديگر از ويژگى هاى هنرى ترسيم داستان و سرگذشت در قرآن اين است كه : گاه يك نمايش از تابلوهاى مختلف تشكيل شده و فاصله هاى ميان هر يك از اين پرده ها و نشست ها و تابلوها را حس و جست و جوگر و قدرت خيال پرداز تماشاگر و خواننده ى داستان را پر مى كند؛ هم چنان كه با مراجعه به سوره ى يوسف ، ملاحظه مى كنيم كه در اين داستان از بيست هشت تابلو يا پرده تشكيل شده كه به طور مرتب ، پرده مى افتد و تابلوى ديگرى در برابر ديدگان تماشاگر قرار مى گيرد.

در راه هدف هاى تربيتى و سازنده

اين تنوع واسلوب ويژه و بهره گيرى وصف ناپذير و حيرت آور از ظرافت و لطافت و ويژگى هاى هنرى داستان گويى و داستان سرايى ، بدان جهت هست كه قرآن ، كتاب هدايت است وبرنامه ى تربيت و سازندگى شخصيت براى فرد و جامه و مديريت آن . كتاب و آراستگى و شايستگى است ، كتاب تزكيه رذيلت ها و نادرستى ها و زداينده ى ميكروب هاى اخلاقى واجتماعى و كتاب بهداشت فكر و دل ، زبان و قلم ، منش و عمل ، مديريت سياست شكوفا و بارور ساختن فضيلت ها و گل بوته ها و لاله هاى زيبا و خوش بو و عطرآگين مكارم اخلاقى و ارزش هاى انسانى از كران تا كران مزرعه ى روح و جان و زبان و قلم وعمل كرد آدمى است ؛ به همين جهت از هر وسيله ى مثبت و هر وسيله ى سازنده و خلاق و هر ابزار شايسته و كارايى ، از آن جمله تاريخ و داستان سرايى در راه وصول به هدف هاى تربيتى و والاى خود با شايسته ترين اسلوب و مؤ ثرترين سبك و روش بهره مى جويد. قسمت هاى حساسى از تاريخ را كه تفكرآميز و تدبر آفرين است . و انسان را در جستجوى حق و پذيرش آن مدد مى بخشد، ترسيم مى كند. به اعماق جان و وجدان انسان هنر دوست و زيبا پسند خطور و نفوذ مى كند، فشرده اى از تجربيات گرانبهاى پيشينيان را در اختيار نسل هاى كنونى و آينده مى نهد، درس هاى عبرت انگيزى رابه منظور دريدن پرده ها و حساب هاى غرور و فريب ، غفلت و هوا، دنياپرستى و مستى نعمت ها، كبر و غرور، جهل و دنباله روى ، تعصب و لجاجت ، نفاق و ناخالصى ، گناه و عصيان كفر و اعراض ، تجاوز و عدوان ، ظاهر بينى و سطح نگرى ، حجاب ضخيم رهبان فاسد و الگوهاى ناشايسته ، حجاب محيط و جو ناسالم ،حجاب پندارها و آرزوها، حجاب وسوسه هاى شياطين و طواغيت ، حجاب دوستان گمراه و دشمنان مكار، حجاب ذوب شدن در زورمداران و ديدن رويدادها و وقايع برابر دلخواه و با چشم عليل و تحليل بيمار گونه و انحصار گرانه ى آنان و ... آرى ، براى دريدن اين پرده ها و حجاب هاى ضخيم ، اين حقايق عظيم را بيان مى كند. انسان نوانديش و كمال جو رادر نبرد با ضد ارزش ها، قوت قلب و ثبات قدم مى بخشد و سنت هاى حاكم بر جامعه و تاريخ را ضمن اين قطعات و فرازهاى حساس تاريخى ، ارائه مى دهد.


۳
يك اسلوب ابتكارى و بى نظير در نمايش رويدادهاى تاريخى

يك اسلوب ابتكارى و بى نظير در نمايش رويدادهاى تاريخى

سبك قرآن در بيان رويدادها و حوادث تاريخى ، نه نقلى محض است و نه تحليلى و علمى فقط، و نه حتى فلسفه ى تاريخ تنها؛ بلكه مجموعه اى از اين سه شيوه را به هم آميخته ، و با اسلوب ويژه ى خود، واقعيت جديد و جالب و آموزه اى ساخته است .
قرآن ، هم از شيوه هاى نقلى و انعكاس واقعى تاريخى بهره مى جويد و هم از شيوه ى تحليلى ؛ اما، در حالى كه به تاريخ نقلى و بيان وقايق و اتفاقات آن ، به سبك معمول داستان نويسى و كلاسيك توجه چندانى نشان نمى دهد، به خوبى روشن ميسازد كه بيشتر اهداف و اسرار قرآن در طرح مسائل تاريخى نشانگر علل اعتلاها و انحطاطها و صعودها و راز فرازها و فرودها و پيشرفت ها و پسرفت هاست . مى خواهد سنن حاكم بر جامعه و تاريخ را بيان كند؛ سنت هايى كه عامل حركت تاريخ و جامعه و تمدنهاست .
يكى از قرآن پژوهان در اين مورد مى نويسد : بايد بنگريم كه قرآن از اين داستان ها چه خواسته است ؟ همين طور در مورد ملت ها و امت ها ...
قرآن نمى خواهد وقايع تاريخى ارائه دهد، نه نظر به تاريخ خاصى دارد و نه نظر به جامعه خاصى دارد و نه جامعه شناسى ويژه اى ؛ بلكه اگر اينها رانام برده است ، براى اين كه وسيله اى شود براى استنباط قانون كلى بر جامعه ها.
قرآن مى خواهد راهى را نشان دهد كه جامعه ها بدانند با چه نوع انديشه و باور و سياست و مديريت و عمل كرد و منش ، چگونه آينده اى را در پيش ‍ خواهد داشت (٤٠).
بر اين باور به نظر مى رسد قرآن در طرح مسائل تاريخ و اسلوب تاريخى خود، از هر سه شيوه بهره مى برد؛ اما در نقل داستان ها روى نكاتى انگشت مى گذارد كه موضوع و نكته ى گذشته و دغدغه ى حال تنها نيست ؛ بلكه موضوع و نكته ى هميشه ى تاريخ و دغدغه ى هماره ى بشرى است و همه جا مطرح است .
افزون بر اين ، در پايان هر قطعه ى حساس و عبرت انگيز تاريخى ، دست به نتيجه گيرى هاى جالبى مى زند كه ضوابط و قوانين حاكم بروند جامعه و تاريخ را مى توان در اين نتيجه گيرى ها جست و جو كرد و در اين جاها دريافت نمود.
به عنوان مثال : در داستان يوسف - كه از آن به «زيباترين داستانها» تعبير مى كند، و بيش از ٥٠ درس آموزنده و عبرت انگيز دارد - از شيوه ى نقلى و انعكاس وقايع تاريخى بهره مى برد، كه داستان را مى آغازد و به تابلو مى برد، اما در لابه لاى آن ، به نكات حساسى - كه مسائل هميشه و دغدغه ى هماره ى جامعه ها و تمدن هاست - منتقل مى شود؛ به نكات و دغدغه هايى ، بسان موضوع حفظ اصرار راز دارى ؛ خصومت و دشمنى آشتى ناپذير شيطان باانسان ؛
بلاى خودپسندى و خودخواهى ؛
وباى مستى قدرت و مغرور شدن به ستايش چاپلوسان و بت تراشان و دنباله روان بره منش و نيروهاى سركوب و وحشت ؛ استخدام مسائل ناسازگار با جوانمردى و كرامت و حقوق و حرمت بشر براى رسيدن به هدف هاى انسانى ؛
بلاى دروغ بافى و دروغ پراكنى ، يا آفت شخصيت ها و تمدن ها و حكومت ها؛ بلاى ويران گر حسادت ، يا بيمارى اخلاقى قرن ها و نسل ها؛
آفت انحطاطآور دنياطلبى ، زرپرستى و عشق و ثروت و قدرت باد آورده ؛
موضوع هواى نفس و غريزه ى جنسى و خطرات ويرانگر آن در صورت تربيت ناپذيرى و بى مهارى و بى پروايى ؛
كيدها، مكرها، شيطنت ها، و نقشه هاى ظالمانه و پرونده سازى هاى رسواى سياست بازان ؛
بلاى رفاه طلبى ، زندگى تجملى و تشريفاتى و پر از گزافه كارى و تفنن و خطرات آن ؛ بهره ورى ظالمانه و ناجوانمردانه رهبران و حكومت ها از قدرت ، ثروت و امكانات باد آورده ، در صورتى كه گزينش ، نقد، نظارت محاسبه و بركنارى آنان با راءى و خواست مردم و در دسترس مردم نباشد؛
موضوع سرنوشت ساز نقش دانش و بينش ، فرهنگ و آگاهى و توليد و توزيع و جريان آزاد اخبار و اطلاعات در پيشرفت ملت ها و رشد و توسعه جامعه ها واصلاح آنها؛
نقش صداقت ، امانت ، عفت و پاكى در پيشرفت انسان ها؛ نقش ايمان ، اخلاق ، توكل ، عبادت و بندگى خدا در فلاح و تكامل فرد و جامعه ؛ نقش ‍ سرنوشت ساز مقاومت و پايدارى در راه عدالت و آزادى و حقوق بشر، و پايدارى در هدف و پايمردى در زندگى ؛
نقش تقوا و تقواپيشگى يا رعايت مقررات خدا و حقوق مردم در نجات انسان از مهلكه ها؛
ضعف قدرت ها، شيطنت ها، مكرها، كيدها، و تباهى ها، در برابر مشيت خدا؛ حاكميت اراده ى خدا بر كران تا كران طبيعت و تاريخ و پديده هاى آفرينش ؛
سرانجام شوم تاريخ انديشان ، هواپرستان ، حسادت ورزان ، بردگان شهوت ، مكاران ، سركشان ، خيانت كاران ، مجرمان ، ظالمان ، فاسقان ، اصلاح ستيزان ، طغيان گران ، خودكامگان و رهروان راه شيطان و هواى دل و پايمال كنندگان حقوق مردم ؛
و ديگر نجات و رستگارى و شكوه و آبرومندى و فرجام خوش پاكان ، نيكان ، عدالت خواهان ، انسان هاى پر اخلاص ، راستگو، پرواپيشه ، حق شناس ، با ايمان ، آراسته ى به گوهر اعتماد به نفس ، اصلاح گران ، ستم ستيزان ، عاشقان و شيفتگان و يادكنندگان خدا، و دانايان و آراستگان به گوهر امانت و آزادگى (٤٥)
و اين كتابى است خجسته كه آن را بر تو نازل كرديم ؛ پس از آن پيروى كنيد، و پرواى او را پيشه كنيد، باشد كه مورد مهر خدا قرار گيرد!
٥. بيان حقايق و ضوابط و مقررات سعادت آفرين به بشريت و زدودن بلاى خرافه ، نادانى و بافته هاى سلطه جويانه و زورمدارانه :
و نزلنا عليك الكتاب تبيانا لكل شى ء و هدى و رحمه و بشرى للمسلمين (٤٧)
اين كتابى است كه بر تو فرو فرستاده شده است - پس نبايد از ناحيه ى آن ، تنگى و ناراحتى در سينه داشته باشى - تا به وسيله ى آن ، مردم را از تاريك انديشى و بيدادشان ، هشدار دهى و براى مؤ منان پند و اندرزى باشد.

رسالت تاريخى قرآن

اكنون كه به صراحت آيات قرآن ، رسالت آن روشن است ، بايد انديشيد نه چه رابطه اى ميان اين هدف هاى بلند و مترقى و آزادمنشانه از يك سو، و بعد تاريخى قرآن از سوى ديگر وجود دارد؟ چه كه بى ترديد اين رسالت بزرگ را تمامى سوره ها، آيات و حتى واژه هاى قرآن نيز به دوش دارند، و كران تا كران قرآن و ابعاد آن ، اين اهداف بلند و آزاديبخش و انسان ساز و جامعه پرداز و دادآفرين آن را تعقيب مى نمايد، و به طور طبيعى بعد تاريخى قرآن - كه بيش از يك چهارم آن را شامل مى شود - نيز با اين اصل همسو و همراه است .
بر اين باور، رسالت و هدف هاى آيات قرآن نيز، نجات اسلام از تاريكى هاى شرك و ظلم به سوى روشنايى هاى توحيد و آزادى و برابرى و تقواى راستين است . و از اين جا، راز اين تعبيرهاى شگرف قرآن در مورد داستان ها و قصص بعد تاريخى قرآن روشن مى شود كه گاهى مى فرمايد :
فاقصص القصص لعلهم يتفكرون (٤٩)
به راستى كه سرگذست آنان ، براى صاحبان انديشه درس عبرتى است !و مى فرمايد :
نحن نقص عليك احسن القصص (٥١)
ما داستان آنان را به حق براى شما باز گو مى كنيم .
يا مى فرمايد :
ان هذا لهو القصص الحق (٥٤)
٢. بخش مهمى از مسايل تاريخى قرآن را، تاريخ پيامبران تشكيل مى دهد؛ تاريخ ابرمردان و تاريخ سازانى چون آدم ، نوح ، ابراهيم ، اسماعيل ، اسحاق ، يعقوب ، يوسف ، زكريا، يحيى ، اليسع ، ذوالكفل ، الياس ، ايوب ، شعيب ، صالح ، هود، لوط، سليمان ، داوود، عزيز، خضر، ادريس ، يونس ، موسى ، هارون ، مسيح ، محمد صلى الله عليه و آله .
در اين بخش از قرآن ، بااسلوب خاصى مساءله بعثت و معجزات پيامبران ، سبك دعوت رهايى بخش و خالصانه و بشر دوستانه ى آنان چگونگى استقامت پايدارى و نبرد بى امانشان با ظلم و جور، و نقش سرنوشت سازشان در حيات انسان مورد بحث واقع شده است ؛ هم چنان كه صحنه هاى بسيارى از منطق پيامبران و پيروان آنان با منطق مخالفان آنان و سلسله اى از حوادث و رويدادهاى آموزنده و شگفت انگيز مربوط به آنان - كه تجربيات گرانبها و درس هاى ارزشمندى است - انعكاس يافته است و نيز اين واقعيت تاريخى به نمايش آمده است كه : چگونه در طول تاريخ انسان ، عناصر وارسته ، عدالت خواه ، نوانديش ، آزادمنش ، اصلاح طلب ، استبدادستيز و توحيدگرايى به نام حق و به ياد حق و با توكل به حق و به فرمان حق و به منظور تحقق فرمان حق و نجات بندگان او، يك تنه و تنها در برابر نظام هاى ظالمانه و فاسد، استبداد پيشه و مرز ناشناس ، نقدناپذير و خشونت كيش و نيز بر ضد محيطهاى آلوده ى اجتماعى ، و جوهاى ستمكارانه ى غالب ، آداب و رسوم خرافى حاكم بر روند شوم تاريخ شوريدند، عصيان كردند، طغيان نمودند، خروش برداشتند و بر اساس ‍ شناخت سنن و ضوابط حاكم بر روند تاريخ ، مظلومان را بانگ بيدارى و هوشيارى دادند و آنان را دگرگون ساختند، و با كمك آنها مسير تاريخ و روند جامعه را، هر كدام را در شعاعى مشخص ، به سوى نور و رستگارى تغيير دادند، و شرايط مطلوب ، وضعيت تازه و دنياى نوينى پديد آوردند و طرحى ديگر در افكندند.
٣. بخش سوم از مسايل تاريخى قرآن بخشى است كه از وضعيت اجتماعى ، اقتصادى ، فرهنگى ، اخلاقى ، و عقيدتى ، امت ها و اقوام مشخصى ، همانند : قوم ادريس ، نوح ، هود، صالح ، ابراهيم ، اسماعيل جامعه ى لوط، يعقوب ، يوسف ، ايوب ، شعيب ، نمروديان ، فرعونيان ، بنى اسرائيل ، جامعه ى تالوت و جالوت ، جامعه ى داوود، اسماعيل ، يوسف ، الياس ، جامعه ى معاصر زكريا و يحيى ، جامعه ى مسيح و جامعه هاى ديگر - كه بعثت ها به منظور رشت و حيات آنها رخ داده است - سخن مى گويد؛ از خضوع و حق پذيرى برخى از آنان در برابر دعوت هاى توحيدى و آزادى بخش پيامبران و اخلاص و فداكارى و روشن گرى آنان بحث مى كند، و نيز از تاريك انديشى ها، هواپرستى ها و حقارت ها پرستش هاى ذلت بار، لجاجت ها خشونت ها و تكذيب پيام هاى آسمانى و پيام آوران راستگو و خيرخواه به وسيله ى برخى ديگر سخن دارد.
از هلاكت برخى به وسيله ى بلاى آسمانى ، و برخى به وسيله ى بلاى زمينى ، و برخى به وسيله ى دريا و آب و سد و نجات امداد ره يافتگان به سوى حق و عدالت پيام ها و درس ها دارد، كه آيات اين بخش خود به چند دسته قابل تقسيم است ؛ بدين صورت :
الف : آياتى كه از محكوميت زورمندان ستمكار و جباران حاكم بر اجتماعات خبر مى دهد. در اين بخش مسايل مهمى هم چون : خصلت هاى نكوهيده ى استبداد، شگردهاى استبدادگران در راه به بند كشيدن توده ها و استضعاف و فرودست ساختن آنها؛ تباهى حرث و نسل به دست پليد آنان ، حق ستيزى و مقابله ى آنان با بعثت هاى توحيدى و جنبش هاى اصلاحى ، و سرانجام شوم و عبرت انگيزشان در تابلوى تاريخى قرآن به صحنه آمده است ؛ و سرانجام شوم و عبرت انگيز رهبران زورمدار و خشن و انحصارى چون : طاغوت ، نمرود، فرعون ، هامان ، شداد، حاكمان فاسد عصر يوسف و خودكامكان معاصر اصحاب كهف و سردسته هاى افسادگرانى كه در سوره ى «نمل» از آنها سخن رفته است .
ب : آياتى كه از ماهيت آلوده ى رهبران دنياپرست ، عالمان گمراه و توجيه گر استبداد، و سرنوشت دردناك و خفت بار آنها پيام هاى عبرت آموز دارد. از عناصرى چون : امامان دروغين ، بيشتر احبار و رهبان يا عالم نمايان مذهبى شيفته ى دنيا و تشنه ى قدرت ، سادات و كبراء، از«سامرى» و گوساله ى طلايى اش از «بلعم» و سرانجام زشت او، از خوابگزاران استبداد مصر، از ابولهب ها، ابوجهل ها، وليدبن مغيره ها، نضربن حارث ها، و از همه ى كسانى كه قريه و ذوق و نعمت گران بهاى دانش و قلم و بيان و شعر و هنر را، كمند صيد توده ها و وسيله ى تسلط بر بندگان خدا و در جهت بت تراشى و قهرمان سازى از ظالمان و در راه آرايش چهره ى كريه ى خودكامگان و اهداف ظالمانه آنها به كار مى گيرند؛ آرى ، بخشى از داستان ها و مسايل تاريخى قرآن و انعكاس دهنده ى اين مسايل آموزنده و هشدار دهنده و انسان ساز است .
ج : آياتى كه در مورد نكوهش زر پرستان است ، و از زراندوزان و تكاثرگران امكانات اقتصادى توده ها سخن مى گويد. از روحيه ى شرك آلود و منحط آنان ،از مخالفت با اصلاح گران توحيدگرا و آزادى خواه و همسويى آنان با استبداد و انحصار؛ از سرنوشت شومشان ، كه بر همان چيزى كه مى نازيدند و مايه حياتشان بود، عامل هلاكشان گرديد.
از قارون در سوره ى «قصص» ؛
از ابولهب و همسرش ، در سوره ى «تبت» ؛
از صاحبان باغ بزرگ و پربركت ، در سوره ى قلم ؛
از داستان ثروتمندان آزمند و بى ايمان ، در سوره ى كهف و از عناصر و جريانات همانند آنان در آيات و سوره ها پيام هاى تكان دهنده اى دارد.
د : و ديگر آياتى كه فرازهاى حساس و آموزنده اى از زندگى و مرگ افتخار آفرين راهيان نور و عدالت ، فرزانگان و قهرمانان ايمان و فضيلت و پاكى و شرافت را در چشم انداز انتخاب گران راز زندگى قرار دهند؛ عناصر حق طلب و ظلم ستيزى چون : مرد توحيدگرا و آزادى خواه آل فرعون ، مرد ستم ستيز و اصلاح طلب آل ياسين ، روشنفكران و ساحران حق پذير و عاقبت به خير، و نيز همسر نوانديش وآزادى خواه فرعون ؛
مريم پاك ، مادر مسيح ؛
دختران نيك انديش و كمال جوى شعيب ؛
برخى از ياوران و حواريون عيسى ؛
ملكه ى دورانديش سباء؛
جوانان و جوانمردان نوگرا، آزادانديش و اصلاح طلب ، در سوره كهف ؛
اصحاب نوانديش و استبدادناپذير «رقيم» ؛
لقمان : آن پدرش نمونه ى روزگاران ؛
«ذوالقرنين» و تبدير فساد ستيز و برنامه ى آزادى بخش او و ... آرى ، اينان چهره هاى درخشان و قهرمانان تاريخ سازى هستند كه در گرماگرم نبرد حق و باطل و آزادى خواهى و استبدادگرايى ، در تداوم قرون اعصار و در بستر زمان از ارزش هاى مادى و زرق و برق دنيوى و رفاه و آسايش و حتى امنيت و جان شيرين خود چشم پوشيدند و بر سر دوراهى زندگى ، راه معنويت و عدالت و حقيقت و آزادگى را برگزيدند و برگ هايى زرين و سطورى درخشان و بخش هايى درس آموز از تاريخ را بر خود اختصاص دادند.


۴
بخش ٥ : پيام هاى بيست و هفت گانه بينش تاريخى قرآن

ه -و آياتى كه سرنوشت سياه آلودگان به گناه و ستم و تاريك انديشان و بدمنشان و تكذيب كنندگان پيامبران را نشان مى دهند؛ عناصر و چهره هاى چون : هابيل وفرزند حضرت نوح ، همسر لوط ملكه ى مصر، برادران يوسف ، كاروانيان پول پرست و نظاير آنان را.
٤. بخش چهارم از مسايل تاريخى قرآن ، تاريخ اقوام پيشين است كه به نظر مى رسد، بخشى مستقل و جدا از تاريخ پيامبران است .
داستان قوم «سباء» ، «سد مارب» و تمدن درخشان آنان ، و از پى آن ، ناسپاسى و مستى و قدرت و ثروت و سرانجام دردناكشان در سوره ى سباء؛
داستان اصحاب رس ،
داستان قوم تبع
داستان باغداران آزمند و خودخواه ، در سوره ى قلم ؛
داستان فرشتگان بابل و ساحران در سوره ى بقره ،
داستان «طالوت» و«جالوت » در سوره ى بقره ؛
داستان رسولان انطاكيه ، در سوره ى يس ؛
داستان توحيدگرا و آزادى خواه آل فرعون در سوره ى غافر؛
داستان قارون در سوره ى قصص ،
داستان اصحاب «اخدود» يا كوره هاى آدم سوزى استبدادگران «يمن» ،
داستان سپاه فيل سوار و مغرور و فرجام شوم آن ، و داستان هاى ديگرى كه بايد تحقيق و استخراج و دسته بندى كرد.
٥. بخش مهم ديگر از مسايل تاريخى قرآن ، در مورد تاريخ اسلام و فراز و نشيب هاو پيچ هاى حساس آن ، نظير : تاريخ آغاز بعثت ، اعلام آشكار دعوت ، دعوت نزديكان و حمايت آگاهانه ى برخى ديگر از دعوت جديد، داستان معراج پيامبر، رويداد تاريخ ‌ساز هجرت ، صلح حديبيه ، داستان بيعت زن و مرد با پيامبر براى افكندن طرح جامعه و نظم نوين ، داستان پيكار «بدر» ، «احد» ، «خندق » ، «حنين» ؛
داستان مسجد «ضرار» يا برخورد فكرى و فرهنگى و روشنگرانه و اساسى با پديده ى زشت بهره ورى ابزارى و سوداگرانه از دين ،
داستان مباهله ،
جريان شنيدنى و درس آموز فتح مكه ،
آخرين حج پيامبر و رويداد غدير،
سر گذشت هاى الهام بخش و درس آموز از فراز و نشيب هاى زندگى پيامبر و نقش آزادى بخش و ظرافت هاى او در سياست و مديريت و ويژگى هاى اخلاقى و انسانى آن حضرت بحث مى كند؛ هم چنين از جهاد مسلمانان ، امدادهاى الهى ، حوادث مهمى چون : تغيير قبله و ديگر مسائل سخن مى گويد.
اين است بخش هاى مهم مسائل تاريخى قرآن ، كه بى ترديد اگر همه ى آيات مربوط به بخش هاى پنج گانه ى ياد شده ، به وسيله ى قرآن پژوهان انديشمند به خوبى استخراج و دسته بندى گردد، آن گاه نو انديشانه و روشن بينانه مورد مطالعه و پژوهش قرار گيرد و تفسير و تحليل گردد، حقايق ارزشمند و مسائل درس آموز و مهمى را روشن و درس هاى گرانبهايى را براى ساختن فرد، خانواده ، جامعه ، نظام و دنياى نو و شرايط آزاد و آباد و پيشرفته اى را به بشريت خواهد آموخت .

بخش ٥ : پيام هاى بيست و هفت گانه بينش تاريخى قرآن


درس هاى متنوع و انسان ساز

پيام ها و درس هاى گران بهايى كه بعد تاريخى قرآن براى رشد و تكامل انسان ، نجات بخشيدن او از تنگناها و تاريكى هاى حق كشى و استبداد به سوى روشنايى ، و از اسارت شرك و كفر و حق ناپذيرى ، به توحيد و آزادى و رعايت مقررات خدا و حقوق بشر به همراه دارد، بسيار متنوع و عبرت انگيز است ؛ مهم ترين آنها، پيام هاى چندگانه اى است كه بدين صورت قابل ترسيم و تفسير و درس آموختن است :
١. انگيزش انسان به انديشيدن ، عبرت آموختن و انديشاندن ؛
٢. ترسيم سرانجام نيك حق طلبان و عدالت خواهان ؛
٣. انعكاس سرنوشت شوم زورمداران و اصلاح ستيزان ؛
٤. نقش پيامبران در رشد و پيشرفت انسان ؛
٥. منطق توحيد گرايان و آزادى خواهان ؛
٦. منطق استبدادگرايان و تاريك انديشان شرك گرا؛
٧. ايجاد قوت قلب و ثبات روح در راه حق طلبى و ستم ستيزى و جهانى نو و آزاد و آباد؛
٨. باز بودن راه رشد و رستگارى و خودشكوفايى بر روى همگان ؛
٩. پيروزى و سر فرازى در گرو آگاهى ، ايمان و تلاش سازنده ؛
١٠. ارائه الگوهاى جمال و كمال براى گروه هاى متنوع و براى عصرها و نسل ها و مديريت ها؛
١١. مسائل ظريف عقلى در لباس محسوس و ملموس ؛
١٢. ارزش هاى حقيقى و پوشالى ؛
١٣. مبارزه ى جدى و همه جانبه با آفت هاى تكامل توسعه ؛
١٤. زندگى ، بر اساس استقلال و آزادى ؛
١٥. خطرات و موانع راه رشد و كمال ؛
١٦. در راه آزادى و حق طلبى ، از شمار كم آزادمنشان و رهروان راه آزادى و دادخواهى نبايد هراسيد.
١٧. نمايش عوامل فراز و فرودها جامعه ها و تمدن ها؛
١٨. چهره ى تابناك پيشوايان عدالت و آزادى ؛
١٩. چهره ى كريه سرمداران بيدادپيشه و پايمال كنندگان حقوق بشر؛
٢٠. ناتوانى انسان در برابر اراده و خواست خدا؛
٢١. هدفدارى طبيعت و تاريخ ،
٢٢. قانون مدارى جامعه و تاريخ ؛
٢٣. نقش تاريخ ساز انسان در حركت تاريخ ؛
٢٤. نقش عوامل معنوى در حركت تاريخ ؛
٢٥. حاكميت اراده ى خدا بر طبيعت و تاريخ ؛
٢٦. منبع مهم سنن و ضوابط حاكم بر جامعه و تاريخ ؛
٢٧. پديده ى تكرار تاريخ در آينده ى قرآن ؛
٢٨. دو روش مديريت و ساماندهى ، در بينش تاريخى قرآن ؛
و اينك نگرشى به هر كدام از اين درس هاى بينش تاريخى قرآن ،

١ - انگيزش انسان به انديشيدن و انديشاندن

از هدف هاى مهمى كه قرآن در طرح مسائل و توضيحات تاريخى پى مى گيرد، انگيزش فرزندان انسان به سوى انديشيدن و انديشاندن و عبرت انگيزى و عبرت آموزى است ؛ به سوى تجربه اندوزى از فراز و نشيب هاى ، صعود و سقوطها و اوج و حضيض جامعه ها و تمدن ها و قهرمانان داستان هاست ؛ چرا كه تاريخ قرآن جنبه ى سرگرمى و تفنن ندارد، بلكه قسمت هايى از تاريخ انتخاب و به سبك ويژه اى ترسيم مى گردد، كه انسان را به تفكر و تدبر برانگيزد و عطش او را در جست و جوى حقيقت عميق تر نمايد، اينك دو نمونه :
١- قرآن در سوره ى اعراف ، داستان تكان دهنده و عبرت آموزى را ترسيم مى كند كه قهرمان داستان ، دو بينش و گرايش و منش و عمل كرد متضاد از خود نشان داده ، و به طور طبيعى ، دو ثمره ى شايسته و شوم دريافت كرده است .
در بخشى از زندگى اش به طور شگرفى ، به خودسازى و رشد و خود شكوفايى و توسعه ى شخصيت نايل مى آيد و به يكى از مراحل پرفراز علمى و معنوى اوج مى گيرد و در بخش ديگر از زندگى ، تا مرز جانورى كثيف ، انحطاط پيدا مى كند. نخست مشمول عنايت آفريدگارش مى شود، و جانش از آيات و نشانه هاى حق سيراب مى گردد؛ اما در برهه اى از حيات خود به دليل گرايش به حيات ابليسى ، دنياپرستى و اطاعت هواها و هوس ها و سپردن دست همكارى به استبداد و انحصار و توجيه ظلم و فساد، مارك نگون بختى بر چهره اش نواخته مى شود، و پس از ترسيم اين دو مرحله از سرنوشت عبرت انگيز و عبرت آموز يك انسان ، سرانجام هشدار مى دهد كه اين يك قانون عمومى و جهان شمول است ، شما هم تفكر كنيد و با تدبر عمل نماييد؛فاقصص القصص لعلهم يتفكرون . (٥٥)
پس اين داستان ها را براى آنان بازگو كن ، شايد آنان بينديشند و بيدار شوند. و اين هم چكيده اين سرگذشت عبرت انگيز در تابلو تاريخى قرآن :
و اتل عليهم نبا الذى اتيناه فانسلخ منها فاتبعه الشيطان فكان من الغاوين # و لو شئنا لرفعناه بها و لكنه اخلد الى الارض واتبع هويه فمثله كمثل الكلب ان تحمل عليه يلهث او تتركه يلهث ذلك مثل القوم الذين كذبوا باياتنا فاقصص القصص لعلهم يتفكرون # ساء مثلا القوم الذين كذبوا باياتنا و انفسهم كانوا يظلمون (٥٧)
ما زيباترين و نيكوترين سرگذشت ها را از راه اين قرآن - كه به تو وحى كرديم - بر تو باز گو مى كنيم ؛ آن گاه در پايان همين سوره نيز، به همين نكته اشاره مى كند كه : بى ترديد در داستان شگفت آنان ، عبرتى است براى صاحبان خرد؛لقد كان فى قصصهم عبره لاولى الالباب (٥٩)
و موسى و كسانى كه با او بودند، همه را از غرق شدن در دريا رهانيدم . آن گاه ديگران را غرق ساختيم . راستى كه در اين سرگذشت ، نشانه اى از قدرت ماست ، و با اين وصف بيشترشان ايمان آورنده نبوده اند.
٢. و در مورد فرجام خوش و نجات و سرافرازى «هود» و خداجويان و ستم ناپذيران همراه او، مى فرمايد :
فانجيناه والذين معه برحمه منا و قطعنا دابر الذين كذبوا باياتنا وما كانوا مومنين (٦١)
و نوح ، آن پيامبر بزرگ ما را به ياد آور، آن گاه كه پيش از ديگران پيامبر، ما را ندا داد و گناهكاران خيره سر و حق ستيز را نفرين كرد؛ پس ما دعاى او را - كه از دل سوخته اش بر مى خاست - پذيرفتيم و وى و خاندانش را از اندوه بزرگ رهانيديم . و او را يارى رسانديم و از مردمى كه آيات و نشانه هاى قدرت و يكتاپرستى ما را دروغ مى انگاشتند، نجات بخشيديم ؛ چرا كه آنان مردمى بدى بودند و ما آنان را يكسره در دريا غرق كرديم .
و مى فرمايد :
فكذبوه فانجيناه و الذين معه فى الفلك و اغرقنا الذين كذبوا باياتنا انهم كانو قوما عمين (٦٣)
پس در برابر منطق درست و شايسته ى ابراهيم ، پاسخ سردمداران انحصارگر و خودكامه جامعه و قوم او، تنها اين بود كه گفتند : او را بكشيد يا بسوزانيد! اما خدا او را از آتش رهايى بخشيد. به يقين در اين سرگذشت درس آموز، براى گروهى كه ايمان آورند، نشانه هايى از يكتايى و قدرت بى كران خداست .
٥. در مورد سرانجام «لوط» و ياران فسادستيز و اصلاح طلب او مى فرمايد :
فانجيناه و اهله الا امراته كانت من الغابرين . وامطرنا عليهم مطرا فانظر كيف كان عاقبه المجرمين (٦٦)
و به پيامبرمان ، «لوط» فرزانگى و دانشى سرشار داريم و او را از آن شهرى كه مردمش به پليدى ها دست مى يازيدند، رهايى بخشيديم ؛ به يقين آنان جامعه اى بدكار و نافرمان بودند.
٦. و نجات و سرافرازى كمال جويان و اصلاح گران را، از تدبيرگر تواناى حاكم بر جامعه و تاريخ ، تضمين شده اعلام مى دارد :
فهل ينتظرون الا مثل ايام الذين خلوا من قبلهم قل فانتظرو انى معكم من المنتظرين ثم ننجى رسلنا والذين امنوا كذلك حقا علينا ننج المومنين (٦٨)
پس ما خواسته و دعاى او را پذيرفتيم و وى را از اندوه ، رهايى بخشيديم ، و ما ايمان آورندگان و رعايت گران مقررات خدا و حقوق بندگان او را اين گونه رهايى مى بخشيم .
٨. و باز روشنگرى مى كند كه :
و ايوب اذ نادى ربه انى مسنى الضر و انت ارحم الراحمين . فاستجبنا له فاستجبنا له فكشفنا ما به من ضر و آتيناه اهله و مثلهم معهم رحمه من عندنا و ذكرى للعالمين (٧٠)
و خودكامگان براى رسيدن به هدف شوم خود، نيرنگى به كار بردند و ما نيز تدبيرى انديشيديم در حالى كه آنان تدبير ما را در نمى يافتند. پس بنگر فرجام شوم بيداد و نيرنگشان چگونه بود، كه ما آنان و قومشان را يكسره نابود ساختيم . پس اين هم خانه ها و سراهاى آنان است كه به كيفر آن كه ستم نمودند، از ساكنانش تهى مانده است ؛ راستى كه در اين داستان براى گروهى كه مى دانند، نشانه هايى از يكتايى ما است . و كسانى را كه ايمان آوردند و پروا، پيشه ساخته بودند، رهايى بخشيديم .
١٠. در صف نجات بنى اسرائيل از بلاى استبداد و انحصار و اختناق رژيم فرعون به اراده ى خدا و لطف او، مى فرمايد :
و اذ انجيناهم من آل فرعون يسو مونكم سوء العذاب يقتلون ابنآئكم و يستحيون نساء كم و فى ذلكم بلاء من ربكم عظيم
۵
٤ - نقش پر شكوه پيامبران در رشد و پيشرفت انسان

جامعه و حكومت خود سر و اصلاح ناپذيرى را به وسيله ى خروش و صيحه ى آسمانى ، و برخى را به وسيله ى بلعيدن و فرو بردن زمين و گروهى ديگر را به وسيله ى پيامدهاى ديگر طغيان و عصيان و گناه و سركشى در برابر قوانين و مقررات و سنن الهى ؛ كه اين ها درس بزرگى است در خودسازى و خود شكوفايى و ساختن نسل آگاه و شايسته و پرداختن جامعه تاريخ مترقى و پيشرفته و باز، و ساماندهى نظام و مديريتى قانون دار، مردمى ، مسئول ، پاسخ ‌گو، نقدپذير، عدالت طلب ، مشاركت جو، اصلاح گرا، انسان دوست و رعايت گر حقوق و آزادى و كرامت بشر.
در اين جا تنها به نمونه هايى از آيات بسنده مى شود :
اولم يسيروا فى الارض فينظروا كيف كان عاقبه الذين كانو من قبلهم كانو هم اشد منهم قوه و آثارا فى الارض فاخذهم الله بذنوبهم (٧٤)
و به سوى مردم مدين ، برادرشان شعيب را به رسالت فرستاديم ، پس گفت : هان اى قوم من !خداى يكتا را بپرستيد، و به روز باز پسين اميد بنديد، و در زمين و زمان به تبهكارى نكوشيد!اما آنان او را دروغ گو شمردند، آن گاه بود كه آن تكان سخت ، آنان را فرا گرفت و بامدادان در شهرشان مرده و بى جان به رو در افتاده بودند.
و قوم «عاد» و«ثمود» را نيز نابود ساختيم ، و بى گمان اين واقعيت از آثار بر جاى مانده از خانه هايشان براى شما روشن و آشكار گرديده است . شيطان كارهايشان را براى آنان آراست و آنان را - با اين كه در كار دنياى خود بينا بودند - از شاهراه عدالت باز داشت .
و قارون و فرعون و هامان را نيز نابود ساختيم ؛ چرا كه موسى دليل هاى روشن و روشنگرى براى آنان آورد اما آنان در آن سرزمين استبداد و سركشى پيشه كردند و با اين وصف نتوانستند بر ماپيشى جويند. آن گاه هر يك از آنان را، به كيفر گناه و بيدادش گرفتيم ؛ پس بر برخى از آنان ، تندبادى از ريگ فرستاديم و برخى از آنان را خروش سهمگين آسمانى فرا گرفت . پاره اى از آنان را بر زمين فرو برديم و پاره اى از آنان را غرق ساختيم . خدا بر آنان نبود كه بر آنان ستم روا دارد، بلكه بودند كه بر خويشتن ستم مى نمودند.
٤. اءولم يسيروا فى الارض فينظروا كيف كان عاقبه الذين من قبلهم كانوا اءشد منهم قوه و اءثاروا الارض و عمروها اكثر مما عمروها و جاءتهم رسلهم بالبينات فا كان الله ليظلمهم ولكن كانو اءنفسهم يظلمون (٧٩)
مردم در آغاز يك دسته بودند، و تضادى در ميان آنها وجود نداشت . به تدريج جامعه ها پديد آمد و اختلافات و تضادهايى در ميان آنها پيدا شد، در اين حال خداوند، پيامبران را برانگيخت ؛ تا مردم را بشارت و بيم دهند و كتاب آسمانى - كه به سوى حق دعوت مى كرد - با آنها نازل نمود؛ تا در ميان مردم ، در آنچه اختلاف داشتند، داورى كند. افراد با ايمان ، در آن اختلاف نكردند؛ تنها گروهى از كسانى كه كتاب را دريافت داشته بودند، و نشانه هايى روشن به آنها رسيده بود، به خاطر انحراف از حق و ستمگرى ، در آن اختلاف كردند.
نگرش و تعمق در واژه واژه ى اين آيه ى شريفه ، نشانگر مراحل متنوع و شرايط چندگانه اى است كه بر زندگى ابتدايى پر فراز و نشيب بشر گذشته است :
مرحله ى نخست ، زندگى ابتدايى و ساده ى فردى و به دور از غوغاى اجتماع .
مرحله ى دوم ، گرايش به حيات اجتماعى و تشكيل جامعه ها و نظام ها.
مرحله ى سوم پس از پيدايش جامعه ، ظهور تضادها و تصادم ها و پيدايش ‍ كشمكش ها و اختلافات .
مرحله ى چهارم ، بعثت ها و نهضت هاى پيامبران براى آموزش ، نويد و هشدار، اصلاح و پاكسازى و بهداشتى ساختن زندگى فرد، خانواده ، مديريت و سياست و حل تضادها و اختلافات بر اساس كتاب و ميزان و عدالت و اخلاق .
بر اين باور جامعه شناسى به معنى حقيقى آن ، بدون شناخت نقش پيامبران امكان پذير نيست .
و نيز قرآن در ترسيم نقش سرنوشت ساز آنان در فرهنگ سازى و فرهنگ بانى مى فرمايد :
هو الذى بعث فى الاميين رسولا منهم يتلوا عليهم آياته و يزكيهم و يعلمهم الكتاب و الحكمه و ان كانوا من قبل لفى ضلال مبين (٨١)
ما فرستادگان خود را با دلايل روشن فرستاديم ، و با آنها كتاب آسمانى و ميزان شناسايى حق از باطل و قوانين عادلانه فرو فرستاديم ، تا مردم به عدالت و دادگرى قيام كنند؛ و آهن را نازل كرديم تا در آن نيروى سخت و منافعى براى مردم است . بر اين باور از هدف هاى اصلى بعثت هاى توحيدى ، بنياد كاخ رفيع عدل و داد در همه ى عرصه هاى زندگى است و تحقق عدالت و دادگرى واقعى نيز تنها در پرتو نعمت هاى سه گانه ى كتاب ، ميزان و شمشير عدالت ، يا فرهنگ و روشنگرى ، قوانين و مقررات عادلانه و بشر دوستانه ى نظام كار آمد و مديريت توانا و برخاسته ى از انديشه و خواست مردم ممكن است و بس ، و خرد و دانش روز و تجربه ى گران بهاى تاريخى بشر نشان مى دهد كه اين هم تنها در گرو شرايط مساعد و آزاد و خردمندانه اى است ، كه گزينش ، نقد و نظارت ، محاسبه و عزل مسئولان يك نظام و مديريت ، از صدر تاذيل ، هماره با راءى و رضايت مردم و در دست نمايندگان بى واسطه ى آنان باشد.

د - آموزگاران دلسوز و پر مهر يا فرهنگ سازان و فرهنگ بانان

نقش ديگر پيامبران در رشد و تكامل انسان - كه بر هيچ پژوهشگر آگاه و منصفى پوشيده نيست - نقش علمى و اخلاقى آنان است .
پيامبران بسان آموزگاران دلسوز و پرمهرى ، به آموزش انسان ها پرداختند و به تزكيه اخلاقى و پالايش اجتماعى و بهداشتى و ساختن انديشه ، زبان ، قلم ، منش و اخلاق و كران تاكران زندگى آنان همت گماشتند. به انسان ها علوم و دانش ها را آموختند، و ساختن صنايع و تجهيزات زندگى را به آنان نشان دادند.
قرآن در نشانگرى اين نقش سرنوشت ساز آنان مى فرمايد :
كما ارسلنا فيكم رسولا منكم يتلوا عليكم آياتنا و يزكيكم و يعلمكم الكتاب والحكمه و يعلمكم مالم تكونوا تعلمون (٨٣)
و چيزهايى كه نه شما مى دانستيد و نه پدرانتان ، به وسيله ى وحى و رسالت به شما آموزش داده شد.
و مى فرمايد :
و علمناه صنعه لبوس لتحصنكم من باءسكم (٨٦)
پس به سوى او برويد و بگوييد : ما فرستادگان پروردگار تو هستيم ! پس ‍ فرزندان اسرائيل را رها ساز و با ما بفرست ، و آنان را شكنجه و آزار مكن !
٢. و نيز در آيات متعددى گفت و گوى پيشواى توحيدگرايان و آزادى خواهان را با رهبرى شرك و استبداد و انحصار ترسيم مى كند، كه او نعمت هاى خود را به رخ موسى مى كشد كه ، چگونه بر ضد نظام او به پا خاسته است ؟ و موسى در پاخاسته روشنگرى مى كند كه :
و تلك نعمه تمنها على اءن عبدت بنى اسرائيل (٨٨)
... همان پيام آورى كه آنان را به كارهاى مترقى و پسنديده فرا مى خواند و از كارهاى ناپسند بازشان مى دارد؛ چيزهاى پاك و پاكيزه را براى آنان حلال و روا، و چيزهاى و كارهاى پليد را بر آنان حرام مى سازد، و بارگران بافته ها و ساخته هاى حاكم بر جامعه ى آنان و زنجيرهايى را كه بر مغز و دل و دست و پاى آنان است ، از آنان دور مى نهد؛ پس آن كسانى كه به او ايمان آوردند و او را گرامى داشتند و ياريش نمودند و از نورى كه با او فرو فرستاده شده است پيروى كردند، اينان همان رستگارنند.

٥ - منطق راهيان راه توحيد و شرك گرايان

قرآن ضمن ترسيم آموزههاى توحيدى و انسانى پيامبران ، منطق پيشتازان راه توحيد و آزادى را با منطق مخالفان آنان در طول عصرهاى و نسل ها در برابر هم قرار مى دهد، تا با شناساندن آنها در طول تاريخ ، معيارهايى براى آينده و انتخاب راه زندگى عادلانه و آزادمنشانه به دست بدهد.
قرآن نشانگر آن است كه پيامبران و اصلاح گران آسمانى ، مردم را به انديشيدن و انديشاندن ، خودسازى و خودشكوفايى ، توحيد و تقوا، عدالت و مساوات ، آزادى و رعايت حقوق بشر، همگرايى و تعاون ، احساس مسئوليت و مشاركت در تعيين سرنوشت ، پاكى و آراستگى درون و برون ، اخلاص و اعتماد به حق ، هوشمندى و درايت ، امانت و فضيلت ، كرامت و شرافت ، مهر و گذشت ، مردم خواهى وبشر دوستى ، بهداشت در گفتار و كردار، كسب ارزش هاى واقعى و ويژگى هاى انسانى ، به رنگ خدايى گرفت و آراستگى به اخلاق و منش خداپسندانه و ... دعوت مى كردند، و در كنار آن ، از ظلم و جور استبداد و خودكامگى ، انحصار و تحميل ، اسراف و اتراف ، تبذير و هوسبازى ، فريب و خيانت ، ناروايى ها و نامردمى ها و پايمال ساختن حقوق بشر با همه ى وجود و امكانات باز مى داشتند و هشدار مى دادند؛اما مخالفان تاريك انديش و خشونت كيش آنان ، به جاى خضوع خالصانه در برابر اين آموزه ها و مقررات و منش و عمل كرد و پر جاذبه و زيباى آن نمونه هاى عالى انسانى ، و به جاى همراهى و همگامى با آن پيشروان راه عدالت و آزادى بهانه ها مى تراشيدند و شگردها ساز مى نمودند و به خشونت ها و شقاوت ها دست مى يازيدند.
اصلاح ناپذيران تاريخ ، در جهت نفى و سركوب و دعوت هاى اصلاحى و نجات بخش پيامبران ، گاه به «جبر» و «قضا» و «قدر» چنگ مى انداختند و چنين وانمود مى كردند كه : گويى مغلوب و مقهور شرك گرايى و كفر پيشگى و حق پيشگى و اصلاح ناپذيرى هستند، و در خود اختيارى در تغيير انديشه و عقيده و راه و رسم زندگى نمى يابند! و گاهى از پيروى از گدشتگان و واپسگرايى و تقليد بره منشانه از نياكان تكيه كرده و با دلى آكنده از تعصب و كينه توزى ، آداب و رسوم پوسيده و ظالمانه ى پدران و روش سنگواره اى نياكان خود را شايسته ى پيروزى و تقديس و اقتدا مى انگاشتند!
زمانى به پيروى از رهبران ، يا به بيان قرآن «سادات و كبراء» دل مى بستند و زمانى به كار شكنى و فريب ، سنگ اندازى و تهمت تراشى ، پرونده سازى و نواختن برچسب ساحر، مجنون ، شاعر، دروغ پرداز، بيگانه و بيگانه پرست ، دشمن آيين و وطن و ماركهايى از اين قماش و اصلاحگران و عدالت خواهان و آزادى جويان دست مى يازيدند.
زمانى به ترور عقيده و انديشه و شخصيت والاى معنوى اين طبيبان دلسوز، همت مى گماشتند و بى خبران و ناآگاهان را بر ضد آنان و دعوت رهايى بخش شان مى شوراندند، و زمانى ديگر به زور عريان تمسك جسته و حرف احمقانه آخر را مى زدند كه : به هر حال ما با پيام و دعوت و منطق و شيوه ى اصلاحى و انديشه و عقيده و ايده و آرمان نوين و بى سابقه ى شما و هواخواهان و پيروان شما، بى چون و چرا مخالفيم ! و آن گاه به اعمال خشونت بار و جنون آميزى بر ضد پيامبران و اصلاح گرايان و ترور و حذف ناجوانمردانه آنان دست مى زدند.
صحنه هاى بى شمارى از رويارويى اين دو گروه تاريخ ‌ساز و اين دو منطق ديرين توحيد و شرك ، يا آزادى خواهى و زورمدارى ، يا اصلاح طلبى و اصلاح ستيزى در آيات تاريخى قرآن جلوه گر است . نمونه هايى آموزنده و انديشاننده از اين رويارويى را مى توان در آيه هاى ٥٨تا١٤٠ سوره ى اعراف ،
٧٤-٨٠از سوره ى يونس ،
٨٣-٩٢از سوره ى هود،
١٦-٥٠از سوره ى شعراء،
٣٦-٤٠از سوره ى قصص ،
٤٩-٧٠از سوره ى طه ،
٢٣-٤٤از سوره ى مؤ من ،
٢٠-٢٤از سوره ى زخرف ،


۶
منطق مخالفان بعثت هاى توحيدى و اصلاحى

٤٠-٥٠از سوره ى زخرف ، و ديگر سوره ها و آيات قرآن مطالعه نمود، و از اين دو صف ، دو منطق ، نكته هاى عبرت انگيز و تاريخ ‌ساز بسيارى دريافت .
و نيز مى توان مخالفان حق ناپذير بعثت ها و نهضت هاى اصلاحى و عدالت طلبانه را - كه متشكل از استبدادگران ، امامان نار يا رهبران خودكامه و توجيه گر استبداد، سوداگران يا احبار و رهبان و ناآگاهان دنباله رو و پرستشگر زورند - تماشا كرد و خاستگاه آنها را نيز شناخت و با نقش ‍ واپسگرايانه ى آنان در برابر نهضت هاى توحيدى و اصلاحى و ترقى خواه آشنا شد در اينجا تنها به مهمترين شگردهاى آنها اشاره مى رود :

منطق مخالفان بعثت هاى توحيدى و اصلاحى

حقيقت اين است كه اينان ، نه منطق درست و عادلانه داشتند و نه موضع خردمندانه و انسانى . واكنش آنان در برابر بعثت هاى توحيدى و پيام رهايى بخش و اصلاح طلبانه پيامبران ،ا منطقى ، متزلزل ، به هم ريخته و مختلف بود در جمع ، پوچ و پوك و بى محتوا و شكست خورده و زورمدارانه ؛ گر چه براى حفظ شرايط موجود روزگار خويش و جلوگيرى از بيدارى و هوشيارى و رشد و پيشرفت جامعه ها، توفانى از خشونت و بيداد به راه انداخته و به شقاوتها دست يازيده و موانع بسيارى در راه رشد و آزادى و شكوفايى انسان پديد آورند، كه به برخى از شگردها و بيدادگرى هاى آنان اشاره مى رود :
الف - چنگ انداختن به جبر و جبرگرايى
از شگردهاى رايج مخالفان بعثت هاى توحيدى و نهضت هاى آزادى خواهانه ، چنگ انداختن به جبر و جبرگرايى است .
آنان همچون بسيارى از تبهكاران و بردگان هوا و هوس براى تبرئه خويش از گناه سهمگين مخالفت با حق و عدالت و آزادى ، با پز انديشمندانه و عالمانه وارد صحنه مى شوند و موضع جبر را پيش مى كشند و مى گويند : دست تقدير و سرنوشت ، ما را به اين راه كشانده است ، و اگر خدا مى خواست ما راه شرك و پرستش هاى ذلت بار را نمى پوييديم !
سيقول الذين اشركو لو شاءالله ما اشركنا ولا اباونا ولا حرمنا من شى ء كذلك كذب الذين من قبلهم حتى ذاقوا باسنا قل هل عندهم من علم فتخر جوه لنا ان تتبعون الا الظن وان انتم الا تخرصون . قل الله الحجه الباغه فلوشاه لهدكم اجمعين . قل هلم شهداء كم الذين يشهدون ان الله حرم هذا فان شهدوا فلا تشهد معهم و لا تتبع اهواء الذين كذبوا باياتنا و الذين لا يومنون بالاخره و هم بربهم يعدلون . قل تعالوا اتل ما حرم ربكم عليكم الا تشركوا به شيئا و بالوالدين احسانا ولا تقتلوا اولادهم من املاق نحن نرزقكم و آياهم ولا تقربوا الفواحش ما ظهر منها و ما بطن و لا تقتلوا النفس التى حرم الله الا بالحق ذلكم وصيكم به لعلكم تعقلون . و لا تقربوا مال اليتيم الا بالتى هى احسن حتى يبلغ اشده و اوفوا الكيل والميزان بالقسط لا نكلف نفسا الا وسعها و اذا قلتم فاعدلوا ولو كان ذاقربى و بعهد الله اوفوا ذلكم وصيكم به لعلكم تذكرون . وان هذا صراطى مستقيما فاتبعوه ولا تتبعوا السبل فتفرق بكم عن سبيله ذلكم وصيكم به لعلكم تتقون (٩٠)
و شرك گرايان و اصلاح ناپذيران گفتند : اگر خدا مى خواست - نه ما و نه پدران ما، هيچ چيزى غير از خدا را پرستش نمى كرديم و بدون فرمان او چيزى را تحريم نمى نموديم . آرى پيشينيان اينان نيز همين كارها را انجام دادند؛ اما آيا پيامبران برنامه و رسالتى جز رسانيدن صريح و اشكار حقايق و روشنگرى راه نجات مردم ، نقش ديگرى هم دارند؟
ب - چرا قانون گرايى و بشر دوستى ؟
شرك گرايان و حق ناپذيران گاهى بهانه ها مى آورند كه چرا پيامبران گنج ها و باغ ها و ثروت هاى انباشته شده ندارند؟ همچون افراد عادى غذا مى خورند، مسكن مى گزينند، در كوچه و بازار راه مى روند و شيوه ى شايان و رهبران خودكامه و تحصيلى را ندارند؟ و چرا فراقانونى و زومدارانه عمل نمى كنند و مردمى زندگى مى كنند؟
وقالوا مال هذا الرسول ياكل الطعام ويمشى فى الاسواق لولا انزل اليه ملك فيكون معه نذيرا. اءو يلقى اليه كنز اءو تكون له جنه ياءكل منها و قال الظالمون ان تتبعون الا رجلا مسحورا. انظر كيف ضربوا لك الامثال فضلوا فلا يستطيعون سبيلا(٩١)
و گفتند : اين چه پيامبرى است كه نه شيوه ى فرمانروايان را دارد و نه روش ‍ فرشتگان را؛ بلكه غذا مى خورد و در بازارها راه مى رود؟! چرا فرشته اى به سوى او فرو فرستاده نشده است تا همراه وى ، مردم را هشدار دهد و رسالت او را گواهى كند؟ يا چرا گنجى پايان ناپذير از جانب خدا به سوى او افكنده نشده ؟ يا بوستانى ندارد كه از ميوه هاى رنگارنگ آن بخورند؟ و اين گونه بيدادگران و اصلاح ستيزان به نوانديشان و خداجويان گفتند : شما تنها از مردى افسون شده پيروى مى كنيد.
هان اى پيامبر؟بنگر كه چگونه براى تو مثال هايى زدند و گمراه شدند، آن گونه كه نمى توانند راهى به سوى هدايت و نجات بيابند.
ج - سياست هوچى گرى و دروغ درمانى حق ستيزان
شرك گرايان اصلاح ناپذير به جاى شنيدن پيام پيامبران ، تفكر در دعوت انتقادى و اصلاحى آنان و گزينش راه رشد و رستگارى آزادى ، به تمسخر آنان مى پرداختند و ياوه ها مى بافتند، و خود را به هر آب و آتشى مى زدند تا برنامه ى آسمانى و اصلاحى و بشر دوستانه و آزادى بخش پيامبران را ضد ملى و مخالف دين و آيين حكومتى به خورد ساده دلان بدهند.
يا حسره على العباد ما ياتيهم من رسول الا كانوا به يستهزون اءلم يروا كم اءهلكنا قبلهم من القرون (٩٣)
بدين گونه به كسانى كه پيش از ما بودند، هيچ پيامبر نيامد جز اين كه گفتند : «او، ساحر است يا ديوانه !»
ه - بلاى واپسگرايى و عوام زدگى
گاهى به پيروى بى چون و چرا و دنباله روى منحط و تقليد احمقانه از راه و رسم نياكان تمسك مى جستند و با اين دستاويز، با بعثت هاى توحيدى و جنبش هاى اصلاحى و آزادى خواهانه و برابرى طلبانه به مخالفت و دشمنى بر مى خاستند و مى كوشيدند تا ناآگاهان و قربانيان فريب و نيرنگ خود را با ضد آنان بشورانند.
بل قالوا انا وجدنا آباءنا على اءمه وانا على آثارهم مهتدون . و كذلك ما ارسلنا من قبلك فى قريه من نذير الا قال مترفوها انا وجدنا آباءنا على امه وانا على آثاهم مقتدون . قال اءولوا جئتكم باءهدى مما وجدتم عليه آباءكم قالو انا بما اءرسلتم به كافرون . فانتقمنا منهم فانظر كيف كان عاقبه المكذبين (٩٥)
آيا ما به تو ايمان بياوريم در حالى كه فروماندگان از تو پيروى مى كنند؟
ز - زورمدارى و خشونت بى مهار
واكنش ديگر مخالفان وحى و آزادى در برابر پيام آوران عدالت ، همان بود كه همه ى زورمداران تاريخ دارند، و آن تكيه بر زور و تهديد و خشونت و ترور بود. تهديد به تبعيد پرونده سازى ، زندان سنگباران ، زنده زنده سوزاندن ، مورد يورش غافل گيرانه و ناجوانمردانه قراردادن و تصفيه خونين و بدترين و دردناك ترين صورت ممكن .
قالو لئن لم تنته يا نوح لتكونن من المرجومين (٩٧)
هان اى لوط! اگر از اين سخنان ضد بيداد و فساد خود دست برندارى ، به يقين از رانده شدگان از خانه و وطنت خواهى بود!
و مى گفتند :
اقتلوه اءو حرقوه فانجاه الله من النار(٩٨)
اين ابراهيم را بكشيد يا زنده زنده بسوزانيد!اما خدا او را از آتش بيدادگران رهايى بخشيد.

٦ - ايجاد قوت قلب و ثبات روح

درس ديگر بينش تاريخى قرآن ، تقويت روحيه ى توده هاى در بند ظلم و استبداد و انگيزش آنان براى خودسازى و خود شكوفايى و مبارزه ى روشنگرانه و رهايى بخش و تلاش بى امان و منظور گشايش فضا و اصلاح شرايط و نجات از بند استبداد و اختناق و بيداد است .
هنگامى كه قرآن نشان مى دهد چگونه در روند تاريخ و تداوم قرون و اعصار، جامعه ها و ملل ناتوان و گرفتار در چنگال استبداد و اختناق توانستند در پرتو نوانديشى و ايمان و شايسته كردارى و پايدارى در راه آزادى و حقوق بشر، سرانجام بر نظام هاى بسته و سياه كار و ستم پيشه و حاكمان تاريك انديش غالب آيند، توانستند سيطره و سلطه و اقتدار پوشالى و پوسيده ى آنان را در هم بشكنند، توانستند آنان را با همه ى امكانات و نيرو و قدرتشان به خاك مذلت كشند اراده ى پولادى و خواست عادلانه و بر حق خود را براى اصلاح امور بر آنان بقبولانند و صداى جنبش ‍ اصلاح طلبانه و آزادى خواهانه و برابرى جويانه خود را به گوش آنان بشنوانند، اگر چنين است كه هست ، پس چرا و به چه دليل در دنياى ما و آينده ى جهان چنين نباشد؟
نگرش تاريخى قرآن ، دست توده هاى در بند نظام هاى بسته و نهانكار و غير شفاف و سركوبگر و خشونت كيش را مى گيرد و به تاريخ جامعه ها و تمدن ها توجه مى دهد و روشنگرى مى كند كه : هم چنان كه براى نسل هاى گذشته توان رويارويى با بيداد گران و اصلاح ستيزان و امكان پيروزى براى نو انديشان و آزادى خواهان جامعه ها و منش و روش مورد نظر آنان بوده است ، براى نسل هاى كنونى و آينده نيز اين توان وجود دارد و بى ترديد چنين كارى ممكن است و مى توان روش مديريت و كشوردارى مردم سالار و مترقى را، جايگزين روش پوسيده و پرضايعه و فسادخيز مديريت و كشوردارى بسته و انحصارى و استبدادى نمود.
هنگامى كه قرآن در آيات تاريخ خود، با زيبايى و جاذبه نمايش مى دهد كه «طالوت» ، آنان پيشواى ضد ستم و حق طلب ، با گروهى از يكتا پرستان و كمال جويان ، با روشنگرى و پايدارى در مبارزه ، بر «جالوت» و انبوه پيروان تاريك انديش و محافظه كار و ستمگرش پيروز مى گردد، و موسى و هارون و ياران توحيدگرا و آزادى خواه آنان بر فرعون و هارون و قارون ، آن بت هاى قدرت ثروت باد آورده و محاسبه ناپذير و پيروان دنياپرست و تهى مغز و زورمدار آنان چيره مى گردند، هنگامى كه بلال ها، ابوذرها، سلمان ها، اويس ها، عمارها، ياسرها، مقدادها،و ... با آگاهى بر سنن و قوانين حاكم بر جامعه و تاريخ عمل به وظايف فردى ، اجتماعى ، و سياسى خود، باكمى «عده» و «عده » در پرتو بعثت روشنگر و دگرگون ساز و آزاد پرور محمد صلى الله عليه و آله بر ستمگران بى رحم و زرمدار قريش پيروز مى شدند، هنگامى كه ده نفر انسان آگاه و هدفمند و با ايمان و اصلاح طلب ، در برابر صد نفر تاريك انديش و واپسگرا، صد نفر در برابر هزار نفر و هزار نفر در برابر ده هزار نفر مى توانند روشنگرى و مقاومت كنند، و فاتح ميدان منطق و خرد و آزادى خواهى شدند و مسير تاريخ را از مكه تا مدينه و از مدينه تا «بدر» و «احد» و «خندق » و فتح شكوهبار مكه و سقوط امپراتورى زورمدار و قانون گريز ايران ، روم مصر و ... براى هميشه ى تاريخ دگرگون سازند، اگر چنين است ، پس چرا و به چه دليل فرزندان اينان نتوانند؟
طبيعى است كه چنين پيام و درس و داستان هايى افتخار مى آفريند، قوت قلب پديد مى آورد، ثبات قدم مى بخشد، قدرت روح مى سازد و توان عجيبى براى مبارزه با ظلم و جور و اصلاح امور و شئون خلق مى كند، روحيه ها را به طور شگرفى تقويت مى نمايد، توده ها را به حركت در مى آورد، به راه مى اندازد و خروشان مى كند؛ درست همان طورى كه مسلمانان نخستين را در آن شرايط بحرانى سپيده دم تاريخ اسلام ، توان بخشيد و برايشان قدرتى شكست ناپذير آفريد.
قرآن اين را به صورت هاى مختلف و در قالب داستان هاى گوناگونى ترسيم مى كند؛ براى نمونه :
١. و كلا نقص عليك من اءنبا الرسل ما نثبت به فوادك و جاءك فى هذه الحق و موعظه و ذكرى للمؤ منين (١٠٠)
و چه بسيار پيامبرى كه مردم نوانديش و توحيدگراى بسيارى به همراه او كارزار كردند و رنج ها را در راه آرمان بلند خويش به جان خريدند، و در برابر آنچه در راه خدا به آنها رسيد سستى نورزيدند، و در برابر اصلاح ستيزان سر فرود نياوردند؛ و خداوند شكيبايان را دوست دارد.
و گفتار آنان جز اين نبود كه گفتند : گناهان ما و زياده روى ما در عمل كردمان را بر ما ببخشاى ، و گامهايمان را استوار ساز، و ما را به گروه كفر گرايان و حق ستيزان پيروزگردان .
پس ، خدا پاداش اين جهان و پاداش نيكوى سراى آخرت را به آنان ارزانى داشت ؛ و خداوند نيكو كاران را دوست دارد.
٣. و نيز در آيات بسيار ديگرى ، از آن جمله : آيه ى ٥٤ از سوره ى نور؛ ٢٤٩ از سوره ى بقره و ٤-٦ از سوره ى قصص ، اين هدف بزرگ را پى مى گيرد، كه به خاطر پرهيز از گستردگى بحث ، به آدرس آيات بسنده مى شود.

٧ - راه رشد و شكوفايى بر روى همه ى كمال جويان گشوده است

پيام ديگر بعد تاريخى قرآن به انسان ها اين است كه : هان اى بندگان خدا! راه رشد و شكوفايى و تكامل و ترقى بر روى تمامى انسان ها گشوده است . خداى فرزانه استعدادها، توانايى ها، امكانات و فرصت هاى رشد و اوج را به صورت هاى مختلف و متنوع در كانون جان انسان ها قرار داده و راه پيشرفت و شكوفايى را گل كردن هم بر روى همه باز است . اين كار سترگ تصميم جدى ، اراده ى پولادين ، شور و شعور و حركت به سوى والايى ها را مى طلبد و اعتماد به يارى خدا و تدبير و توانايى و خويشتن .
بايد تصميم گرفت ، آگاهى هاى لازم را كسب كرد، آن گاه وارد ميدان عمل شد. دست به خودسازى و خودشكوفايى زد. بايد كوشيد تا صاحب انديشه ، صاحب منش و روش و برنامه ى مترقى و پر جاذبه و دگرگون ساز گرديد، و پله هاى رشد و ترقى را پيمود و پيش رفت و تا آخرين مدارج كمال پر كشيد.
اين پيام ديگر بعد تاريخى قرآن است ؛ براى نمونه :
هنگامى كه قرآن سوره اى به نام «لقمان» يك برده ى سياه آزاد شده و تعالى خواه نامگذارى مى كند و منطق روشنگر و اندرزهاى عقيدتى ، اخلاقى ، اجتماعى ، و عملى او را در كتاب خدا و در كنار فرمان ها و هشدارهاى خدا و پيام آورانش قرار مى دهد؛(١٠١) هنگامى كه داستان ساحران و افسونگران دستگاه فريب و بيداد فرعون را به تابلو مى برد، كه چگونه براى نبرد با دعوت آزادى خواهانه و اصلاحى موسى به ميدان مى آيند، آن گاه پس از تعمق در آيات خدا و نوانديشى و آگاهى به درستى راه مترقى موسى و مواضع برابرى جويانه و كمال طلبانه ى او به قيمت پشت پا زدن به همه ى ارزش هاى مادى ، حتى جان را در طبق اخلاص نهاده و راه و رسم توحيد و پروا و عدالت و آزادى را بر مى گزينند و تصميم مى گيرند، و نه تنها از اسارت ها رها مى شوند كه عروج مى كنند، صعود مى نمايند و به جايى مى رسند و با سرعتى شگرفت پله هاى تكامل را طى مى كنند، كه در شرايطى كه صبحگاه آن روز، ساحران و افسونگرانى كفرپيشه و در خدمت بارگاه استبداد و انحصار واپسگرايى بودند، شامگاه همان روز ماندگار در چهره ى شهيدان پاكباخته و آگاه راه آزادى و اصلاح طلبى به پيشگاه حق مى شتابد و به ملكوت باز مى يابند؛(١٠٢) هنگامى كه قرآن داستان همسر نوانديش و آزادى خواه و استبدادستيز فرعون را ترسيم مى كند كه چگونه در كانون ستم و تباهى و پايگاه ظلم و استبداد و در ستاد بحران ساز ضد رشد و روشنگرى و آزادى خود را پاك و پاكيزه ساخته و بر سر دو راهى سرنوشت ، آن هم در ميان آن همه زرق و برق و تجمل گرايى و قدرت و ثروت باد آورده ، راه پاكى و فضيلت ، شرف آزادگى و بشر دوستى و مردم خواهى را بر مى گزيند و به قدرت مطلقه ، سيطره ى نظارت ناپذير و ارزش هاى پوشالى و ميان تهى و حقارتبار دربار فرعون ، پشت پا مى زند و تا پاى مرگ ، با فريب و بيداد و اختناق و خشونت و مبارزه مى نمايد، و به پيشگاه خدا راز و نياز مى كند كه پروردگارا!براى من در بارگاه خود، در بهشت پر نعمت و زيبا خانه اى بساز و مرا از شقاوت و استبداد اختناق فرعون و كردار زشت او رهايى بخش و مرا از دست اين مردم ستم كار و ستم ستيز نجات ده ؛(١٠٣) هنگامى كه قرآن سرگذشت مؤ من آل فرعون را- كه عموزاده ى فرعون ، ولايت عهد او، سركرده ى دستگاه جاسوسى و امنيتى او بود - ترسيم مى كند و داستان نوانديشى و تحول انديشه ، ايمان و اخلاص و جهاد و منش و عمل كرد او را بيان مى نمايد؛ هنگامى كه داستان مؤ من عدالت خواه آل ياسين جريان شگفت انگيز و درس آموز يوسف ، قهرمان زيباترين داستان ها و فداكارى جوانان و جوانمردان نوانديش و استبدادگريز و آزادى خواه اصحاب «كهف» را نمايش مى دهد و ... در همه ى اين داستان ها و سرگذشت شنيدنى و عبرت آموز ضمن درس ها و پيام هاى متنوع و دگرگون ساز براى انسان ها هست كه : هان اى مردم ! راه رشد و كمال بر روى همه گشوده است ، «بسم الله» ، حركت كنيد، قدم پيش نهيد، بياييد كه راه پيشرفت و شكوفايى بر روى همه باز است ؛ آرى ، براى همه ؛ براى سياه و سفيد، شرقى و غربى ، عرب و عجم ، پير و جوان ، زن و مرد، دختر و پسر، ثروتمندو تهى دست ، توانمند و ناتوان ، كاخ نشين ، و كوخ نشين ، شهرى و روستايى ، براى همه و بر روى همگان باز است . تنها انديشه ى پويا، فكر نو، روح بالنده ، جان بى قرار، روان كمال طلب ، اراده ى بلند، تصميم جدى ، عزم آهنين و حركت قاطع مى خواهد تا انسان با يك تكان و يك تحول مطلوب در پرتو آگاهى عميق و برنامه ى صحيح در صراط مستقيم گام نهاد، و در شاهراه نجات به راه افتاد، پيش تازد مدارج كمال و ترقى را شهادتمندانه و خالصانه و صادقانه طى كند، پر كشد و پرواز در آيد، عروج كند، صعود نمايد و تا پر فرازترين قله ى عشق و تعالى بالا رود، به هدف آفرينش نايل آيد، رنگ خدا گيرد، به اخلاق و منش او آراسته گردد، چنان شود كه شايسته است و تاريخ را چنان يسازد كه مى بايد بسازد.


۷
٨ - پيروزى و سرافرازى در گرو آگاهى ، برنامه و تلاش

آرى اين هم پيام ديگر بعد تاريخى قرآن است كه : راه تعالى و تكامل بر روى همه ى انسان ها، جامعه ، قدرت ها، مديريت ، حكوميت ها، تمدن ها، عصرها و نسل ها گشوده است .
و سارعو الى مغفره من ربكم و جنه عرضها السماوات و الرض اءعدت للمتقين (١٠٥)
آيا چنين پنداشتيد كه تنها با ادعاى ايمان وارد بهشت خواهيد شد، در حالى كه خداوند هنوز جهادگران و تلاشگران شما و شكيبايانتان را مشخص نساخته است ؟!
٣. در آيه ى ١٤٦از سوره ى آل عمران - كه به دنبال حوادث خون بار و درد ناك «احد» آمده است - قرآن دست مسلمانان را مى گيرد و با نوانديشى و تلاش و فداكارى حق طلبان قرون و اعصار پيشين - كه همراه پيامبران بودند - آشنا مى سازد و با يادآورى اين اصل كه : آنان در سخت ترين شرايط به يارى پيامبران برخاستند و از تلفات ، صدمات ، جراحات ، و مشكلات طاقت فرسا نهراسيدند تا امداد الهى رسيد، بدين وسيله اصل حياتى مورد بحث را مى كند :
و كاين من نبى قاتل معه ربيون كثير فما و هنوا لما اصابهم فى سبيل الله و ما ضعفوا و ما استكانوا و الله يحب الصابرين . و ما كان قولهم الا ان قالوا ربنا اغفرلنا ذنوبنا و اسرافنا فى امرنا و ثبت اقدامنا وانصرنا على القوم الكافرين . فآتاهم الله ثواب الدنيا و حسن ثواب الاخره و الله يحب المحسنين (١١٢)
آرى ، امت معتدل و ميانه ، يعنى برخوردار از همه ى شايستگى ها و بايستگى ها، و وارسته ى از همه ى عوامل سقوط انحطاط و ارتجاع .
و كذلك جعلناكم امه وسطا لتكونوا شهداء على الناس (١١٤)
و هنگامى كه موسى به وعده گاه ما آمد و پروردگارش با او سخن گفت ، وى رو به بارگاه خدا آورد و گفت : پروردگارا خود را به من بنماى تا به سوى تو بنگرم .
فرمود : هرگز مرا نخواهى ديد؛ اما به اين كوه بنگر، پس اگر به جاى خود استوار ماند مرا خواهى ديد؛ اما هنگامى كه پرتويى از شكوه و اقتدار پروردگارش بر كوه تجلى كرد، و ناگاه آن را متلاشى و با زمين همسان ساخت ، و موسى بيهوش بر زمين افتاد و چون به هوش آمد، گفت : بار خدايا! تو پاك و منزهى ، من به سوى تو باز گشتم و من نخستين يكتاپرست و ايمان آورنده ام .
آرى ، قرآن در قالب اين قطعه ى حساس تاريخى و به صورت تجسم بخشيدن به اين مسئله عقلى و فلسفى ، خاطر نشان مى كند كه صاعقه اى كه به كوه برخورد نمود، در اين عالم وسيع و پهناور جرقه اى كوچك و ناچيز بيش نيست ؛ شما كه توان و قدرت آن را نداريد كه نور اين شمع كوچك در اين شبستان عظيم را بنگريد و از مشاهده ى آن ، همه هلاك مى شويد، پس ‍ چگونه انتظار داريد كه آن خورشيد عالمتاب و آن سرچشمه ى هستى و پديد آورنده جمال و كمال را با اين چشم ناتوان و ظاهر بين خود مشاهده كنيد؟ راستى چگونه ؟
٢. در سوره ى بقره ضمن ترسيم داستانى از ابراهيم ، پيشواى توحيدگرايان ، تقاضاى او را طرح مى كند كه از آفريدگار شما خواست كه علاوه بر درك و فهم مساءله ى معاد و ايمان عميق به رستاخيز عمومى ، براى اطمينان قلبى اش چگونگى زنده شدن مردگان در آستانه ى رستاخيز را به صورت مجسم بنگرد و نمونه اى را براى ثبات بيشتر قلب خود نظاره نمايد، و آن گاه به صورت جالب و زيبايى در قالب داستانى دلنشين ، نمونه اى از واقعيت رستاخيز را به صورت زنده براى او به نمايش مى نهد كه درس ها دارد :
و اذ قال ابراهيم رب ارنى كيف تحيى الموتى قال اولم تومن قال بلى ولكن ليطمئن قلبى قال فخذ اربعه من الطير فصر هن اليك ثم اجعل على كل جبل منهن جز ءاثم ادعهن ياءتينك سعيا واعلم ان الله عزيز حكيم
۸
١٢ - مبارزه ى همه جانبه با ويرانگر غرور و خود برترانديشى

١. قرآن در سوره ى «طه » ضمن انعكاس مبارزه ى شورانگيز ساحران و روشنفكران دستگاه فرعون در جهت مبارزه با پرچمدار آزادى و رهايى يا موسى ، به شكست آنان و هدايت شان به شاهراه آزادى و حق پذيرى صراحت دارد و روحيه ى حق طلبانه ، ارزش خواهانه ، منصفانه ، نوجويانه ، و آزادمنشانه ى آنان را در برابر تهديدهاى مرگ بار نظام استبدادى و خشونت كيش ، بدين صورت به نمايش مى گذارد :
فالقى السحره سجدا قالو امنا برب هرون موسى .
قال امنتم له قبل ان اذن لكم انه لكبير كم الذى علمكم السحر فلاقطعن ايديكم و ارجلكم من خلاف و لا صلبنكم فى جذوع النخل و لتعلمن اينا اشد عذابا و ابقى قالوا لن نوثرك على ما جاءنا من البينات و الذى فطرنا فاقض ما انت قاض انما تقضى هذه الحيوه الدنيا.
انا امنا بربنا ليغفر لنا خطايانا و ما اكرهتنا عليه من السحر و الله خير و ابقى انه من يات ربه مجرما فان له جهنم لا يموت فيها و ذلك جزاه من تزكى (١١٨)
بى گمان قارون از قوم موسى بود، اما بر آنان ستم و تجاوز روا داشت ؛ و ما از گنجينه هاى زر و سيم ، چندان به او داده بوديم كه جا به جا نمودن كليدهاى آنها براى يك نيرومند نيز گرانبار و دشوار مى نمود. و هنگامى را به ياد آوريد كه خوبان جامعه و مردم روزگارش به او گفتند : هان اى قارون ! اين همه براى ارزش هاى زود گذر دنيا شادمانى مكن كه خداوند شادى كنندگان سرمست و مغرور را دوست نمى دارد. و در آنچه خدا به تو داده است سراى واپسين را بجوى و بسپار، و بهره ى خويشتن را نيز از دنيا از ياد مبر؛ و همان گونه كه خدا به تو نيكى كرده است ، تو هم به ديگران نيكى كن ! و در زمين تباهى مجوى ؛ چرا كه خدا تبهكاران را دوست نمى دارد.
قارون گفت ، آنچه به من داده شده است ، تنها در نتيجه ى دانشى است كه نزد من مى باشد! آيا او نمى دانست كه خدا پيش از او نسل هايى را به كيفر ناسپاسى و بيداد، به هلاكت رسانيد كه از او نيرومندتر و ثروت اندوزتر بودند؟ و اين گونه تبهكاران و مجرمان از گناهانشان پرسش نمى گردند. بلكه به خاطر نشانى كه در چهره و پيشانى و داغ ننگ ناسپاسى و بيداد خود دارند، يكسره به دوزخ افكنده خواهند شد.
و قارون در ميان چاكرانش در زرق و برق و زينت خيره كننده اش بر قوم خود نمودار گرديد؛ آن سراى واپسين و نعمت هاى آن ناباور بودند و تنها زندگى اين جهان را مى خواستند، با ديدن دبدبه و كبكبه ى او گفتند : اى كاش ! به ما نيز به سان آنچه به قانون داده شد، ارزانى مى شد؛ راستى كه او از زر و زيور زندگى بهره اى بزرگ و پر شكوه دارد. اما آن كسانى كه نعمت دانش و بينش ‍ داده شده بودند، گفتند : واى بر شما! پاداش پر شكوه خدا براى كسى كه ايمان آورد و كار شايسته اى انجام دهد، بهتر و پاينده تر است ، و آن را جز شكيبايان در راه حق در نخواهند يافت . آن گاه او را با سراى پر رزق و برق وى به اعماق زمين فروبرديم ؛ و او در شرايط سخت ، دار و دسته اى نداشت كه در برابر كيفر عادلانه ى خدا او را يارى رسانند و خودش هم با آن همه ادعاها و لاف و گزافه ها نتوانست از خويشتن دفاع نمايد و نابود گرديد.
و آن كسانى كه ديروز آرزو مى كردند كه موقعيت او را داشته باشد و بسان او غرق در زر و زيور گردند، صبح مى گفتند : واى بر ما! گويى خدا رزق و روزى را براى هر كه از بندگانش بخواهد گسترده يا تنگ مى گرداند، و اگر خدا بر ما منت نگذاشته بود؛ واى ! گويى كفرگرايان و ناسپاسان رستگار نمى گردند.
٣. يكى از بهانه جويى هاى ستمكاران حق ناپذير و تبعيض خواه در برابر بعثت ها و نهضت هاى توحيدى اين بود كه انتظار داشتند كه پيامبران نيز همانند سردمداران دنيا، امتيازات ظالمانه و ناروايى براى صاحبان زور، زر و تزوير در برابر توده هاى محروم قائل شوند؛ به همين جهت با صراحت و اصرار تاريك انديشانه اى به پيامبران پيشنهاد مى كردند كه محرومان و كسانى را كه از نظر امكانات مادى و امتيازات دنيوى ، هموزن آنان نيستند و خودى به حساب نمى آيند، از حلقه ى رهروان راه توحيد و پروا براند! و تا جايى پيش مى رفتند كه پذيرش دين خدا و تسليم در برابر حق و عدل را، مشروط بر طرد توحيدگرايان و آرمان جويان و آزادى خواهانى مى كردند كه دستشان از مال و ثروت تهى بود، گرچه از نظر ايمان و تقوا و آمادگى هاى لازم براى پذيرش حق و ارزش هاى آسمانى ، گويى سبقت را از همان صاحبان قدرت و امكانات باد آورده ربوده بودند.
قالو انومن لك واتبعك الارذلون . قالو لئن لم تنته يا نوح لتكونن من المرجومين . (١١٩)
آنان گفتند : آيا ما به تو ايمان بياوريم با اين كه فرو مايگان ، از تو پيروى كرده اند؟ آنان گفتند هان اى نوح ! اگر از راه و رسم خود باز نايستى ، بى گمان از سنگسارشان خواهى بود.
دنياپرستان قرون و اعصار بر اساس مقياس هاى مادى و نظام ارزشى پوچ و پوشالى خود، همه چيز را از دريچه ى افكار سنگواره اى صنفى و طباتى و خودى و غير خودى ساخته و پرداخته ى تفكر استبدادى و انحصارگرانه ى خود مى نگريستند و در قاموس بافته ها و يافته هاى محافظه كارانه و واپسگرايانه ى خود تنها ارزش هاى مورد نظر خود را اصيل مى پنداشتند و معيار سنجش فضيلت و كرامت و شايستگى و برازندگى يك انسان و يك جامعه در ديدگاهشان همين ها بود و بس .
آنان به خود اجازه مى دادند حق طلبان فاقد اين امكانات را، بى سر و پا و تهى مغز و كوتاه فكر و فرومايه بخوانند و از پيامبران بخواهند تا اينان را غير خودى پندارند و طرد كنند و دعوت و رسالت و مكتب و دين و آيين آزادى خواهانه و عادلانه ى خود را ويژه ى امتيازطلبان و در انحصار آنان قرار دهند و نظام ارزشى آنها را بپذيرند.
سردمداران زور و تزوير، حتى حاضر نبودند با مردم عادى و معمولى جامعه زير يك سقف و در كنار هم بنشينند. بر اين پندار بودند كه قرار گرفتن آنان در كنار گروندگان به دين خدا و نشستن آنان در حلقه و محفل رهروان راه توحيد و تقوا و آزادى - كه بيشترشان را مردم متوسط و گاه فاقد امكانات مادى تشكيل مى داد - نه تنها برايشان پسنديده نيست كه مايه ى عيب و عار نيز محسوب مى شود. به همين جهت خطاب به پيامبر مى گفتند : ما شما را جز بشرى همانند خود نمى نگريم و در اطراف شما جز مشتى اراذل و ساده لوح و محروم از امكانات مادى نمى بينيم ، و هيچ فضيلت و برترى براى شما نسبت به خود قائل نيستيم ؛فقال الملا الذين كفروا من قومه ما نراك الا بشرا مثلنا و ما نراك اتبعك الا الذين هم اءراذلنا بادى الراءى و ما نرى لكم علينا من فضل (١٢١)
و بدين سان آيات تاريخى قرآن به شكل داستان ها و سرگذشت هاى متنوع و هدفدار و انسان ساز و حساس تاريخى ، ارزش هاى حقيقى و پوشالى را در دو صف ، به صورت روشن و دل نشينى ترسيم و در چشم انداز كمال جويان عصرها و نسل ها قرار مى دهد، تا هر آن كس ، آنچه را بايد كه در انديشه ى آن است و آن را مى جويد. و اين ، پيام ديگر بينش تاريخى قرآن براى فرزندان خردمند و خرد ورز آدم است .

١٢ - مبارزه ى همه جانبه با ويرانگر غرور و خود برترانديشى

از شايسته ترين شاگرد قرآن پيامبر، بيانى است بسيار جان بخش و سازنده كه در هشدار به خردمندان و كمال جويان مى فرمايد : خرد ورز و راستين ، آن كسى است كه خود و جامعه اش را از انواع مستى ها و آفت هاى مرگ بار، حراست كند؛ چه كه اين مستى ها و پستى ها، عقل را زايل و انسان را به خفت و خوارى مى كشند.
اين مستى ها و پستى ها و موانع رشد و رستگارى بر سر راه زندگى ، از آن جمله : مستى قدرت و رياست ؛
مستى مال و ثروت ،
مستى آوازه ى بلند و شهرت اجتماعى
مستى تعريف ها و تمجيدها و مدح و ستايش ها،
مستى تملق ها، چاپلوسى ها،گزافه گويى ها،غلوها و بت سازى ها،
مستى زيبايى و طراوت و شادابى ،
مستى علم و دانش ،
مستى غفلت و غرور،
مستى دوران جوانى ،
مستى پيروزى بر حريف و رقيب در فراز و نشيب هاى زندگى ، و ...
ينبغى للعاقل ان يحترس من سكرالمال و سكر القدره و سكر العلم ، و سكر المدح و سكر الشباب ، فان لكل ذلك رياحا خبثه ، تسلب العقل و تستخف الوقار(١٢٢)
آرى ،بسيارند چهره ها، رهبران ، نظام ها و مردمى كه پس از به دست آوردن پيروزى و فرون نعمت هاى خدا و الطاف بى كران او به آنان ، به جاى سپاس ‍ گزارى و ياد هماره ى عظمت خدا و پافشادى و درست انديشى و منش و عمل كرد بهداشتى و عادلانه ، دچار مستى مى گردند، بلاى غرور و خود فريبى گريبانشان را مى گيرد، بر مركب چموش غفلت و خودپسندى و استبداد در گفتار و منش و مديريت و سياست ركاب مى گيرند و در ميدان ظلم و ستم ، هوا و هوس ، خودكامگى و ديكتاتورى و خودمحورى و خشونت به تاخت و تاز مى پردازند و راه انحطاط و نابودى را در پيش ‍ مى گيرد، و با خيره سرى و نقد و نظارت ناپذيرى ، ديوانه وار سر از پا نمى شناسند و مى تازند تا خود، خاندان ، نظام ، جامعه و حرث و نسل خود را به تباهى مى كشند!
يكى از هدف هاى درس هاى بينش تاريخى قرآن ، مبارزه ى جدى با اين آفت هاست ، كه دو نمونه را مورد مطالعه قرار مى دهيم :
١. قرآن در سوره ى «انفال» ضمن هشدارى تكان دهنده دست جامعه را از مى گيرد و به گذشته تاريخ خود مى برد تا بنگرند كه در كجا بودند و به بركت قرآن و پيامبر و راه توحيدى و اصلاحى و آزادمنشانه آنان به كجا رسيده اند. مبادا دچار غرور شوند، آفت غفلت گناه و بد مستى و رياكارى دامن آنها را بگيرد و راز و رمز پيمايش موفقيت آميز راه رشد و تعالى را وانهند، خلع سلاح معنوى و اخلاقى و انسانى گردند آن گاه دچار واپسگرايى شوند، آن گاه انحطاط و نگون سارى و بد فرجامى و بدنامى تاريخى دامنگيرشان گردد.
يا ايها الذين امنو استجيبوا لله و للرسول اذا دعاكم لما يحييكم واعلموآ ان الله يحول بين المرء و قلبه وانه اليه تحشرون
واتقوا فتنه لا تصيبن الذين ظلموا منكم خاصه واعلمو ان الله شديد العقاب . و اذكرو اذ انتم قليل مستضعفون فى الارض تخافون ان يتخطفكم الناس فاويكم وايدكم بنصره ورزقكم من الطيبات لعلكم تشكرون (١٢٤)
و همگى به ريسمان خدا چنگ زنيد، و پراكنده نشويد! و نعمت بزرگ خدا را بر خود به ياد آريد، كه چگونه دشمن يكديگر بوديد، و او ميان دل ها شما مهر و الفت ايجاد كرد، و به بركت نعمت او برادر شديد، و شما بر لب حفره اى از آتش بوديد، خدا شنا را از آن نجات داد؛ اين چنين خداوند آيات خود را براى شما آشكار مى سازد؛ شايد پذيراى هدايت و اصلاح شويد.
و بدين سان بينش تاريخى قرآن به دشمنان خونين و آتشى ناپذير ديروز و برادران پر مهر و همگراى امروز، هم درس اتحاد و تفاهم و راز و رمز بقا و تعالى را مى دهد، و هم هشدارها و اخدارها و انذارها از مستى ها و پستى ها و انديشه هاى سنگواره اى و گرايش هاى شرك آلود، خود محورانه و انحصارگرانه .
٣. در سوره ها و آيات بسيارى ، به بنى اسرائيل بارها هشدار مى دهد و نعمت را ياد آورى مى كند، تا مستى ها و غرور و غفلت بپرهيزيد؛ از آن جمله در آيات : ٤٠و٤٧و٦٣و١٢٢ از سوره ى بقره ؛
آيه ى ٨٠از سوره ى طه ؛
١٤١از سوره ى اعراف ؛
١٤١ از سوره ى ابراهيم و ديگر آيات روشنگر قرآن كه در بر دارنده ى درس هاى بزرگى در پيمايش راه رشد و آزادى و معنويت است .

١٣ - زندگى بر اساس استقلال و آزادگى

درس ديگر بينش تاريخى قرآن ،اين است كه به فرد و جامعه ى توحيدگرا و تقواپيشه و كمال طلب درس اعتماد به نفس مى دهد و از دنباله روى ، وابستگى ، تكيه بر ديگران ، زندگى خفت بار و تحت سلطه و نفوذ ديگران و واپسگرايى سخت هشدار مى دهد.
از صفات ارزشمند انسانى ، صفت اعتماد به نفس و حس استقلال جويى و روحيه ى استقلال طلبانه است .
فرد شايسته و مترقى ، فردى است كه ضمن آراستگى به كفايت ها و لياقت ها و ارزش ها و مهارت ها، و پيراستگى از ضد ارزش ها و نقاط منفى و بهره ورى از تجربيات سودمند ديگران ، اين شهامت و ابتكار و اعتماد به خويشتن را در خود بپرورد، كه بر اساس استقلال و آزادگى و آزادمنشى زندگى كند. در فراز و نشيب ها و در گذر زمان بتواند به خود تكيه كند، در فراز و نشيب ها و در گذر زمان بتواند به خود تكيه كند، به خداى خود - كه تمامى عزت ها و قدرتها از اوست - توكل نمايد و از هر نوع وابستگى و وابسته گرايى و حيات انگلى و طفيلى دورى جويد. در اين صورت است كه استعدادها و توانايى ها و علاقيت هاى عظيم او، ظهور و بروز مى كند؛ و در خود احساس ‍ عظمت و غرور مى نمايد، شخصيت گم كرده ى خويشتن را مى يابد و به هويت خودساخته و خودشكوفاى خويشتن تكيه مى نمايد، و به سعادت و نيك بختى خود اميدوار شده ، و از ذلت و انحطاط و سقوط و تحمل خفت و اسارت احساس مصونيت مى كند. اما در صورت عدم اعتماد به نفس و نداشتن جسارت ابتكار و انديشه و حركت به صورت مستقل و داشتن روحيه منحط وابسته گرايى و وابسته به غير، آن هم غيرى كه خود آفت زده و بيمار است ، راه را گم كرده و گمراه است ، سلطه گر و ستم پيشه است ، اين جاست كه نه به آينده و نجات و فلاح خود بايد دل ببندد و نه از خطر بدبختى و نگونسارى احساس آرامش و امنيت كند.

جامعه ى شايسته و نمونه

واقعيت اين است كه يك جامعه و تمدن و نظام توانمند و پر اقتدار و نمونه نيز چنين است .
يك جامعه نمونه ، جامعه و تمدنى است كه ضمن داشتن ويژگى هاى بسيار، از ويژگى هاى استقلال در بعد انديشه ، عقيده ، برنامه ى زندگى ، سياست و مديريت ، تصميم سازى و تصميم گيرى و منش و عمل نيز برخوردار باشد و از ميكروب وابستگى و وابسته گرايى به هر شكل و شيوه و بهانه و توجيهى ، هم در بعد بينش ، هم گرايش و هم در ميدان عمل به راستى بپرهيزد. افزون بر آن ، اين نعمت رشدبخش و اين حق طبيعى و موهبت حياتى را براى تك تك افراد و اعضا و شهروندان خويش نيز به رسميت بشناسد و تامين كند.
هنگامى كه جامعه و تمدنى از وابستگى فكرى ، روانى ، فرهنگى ، هنرى ، ادبى ، اجتماعى ، سياسى ، اقتصادى ، صنعتى ، نظامى ، و وابستگى در ديگر جنبه ها و ميدان هاى زندگى ، نه در شعار كه در شعور و عمل اجتناب كرد و روى پاى خود ايستاد و به انديشه و توان و امكانات و استعدادها و سرمايه هاى مادى و معنوى و انسانى خود بها داد و تكيه كرد، هنگامى كه از هر نظر در راه خود كفايى و خودزيستى و رفع نيازهاى خود، هوشمندانه و عاقلانه كوشيد و ابتكار به خرج داد، هنگامى كه تلاش كرد تا ارتباط خود را با همنوعان خود بر اساس حق و عدل و مبادله ى صحيح و عادلانه و بر پايه حقوق و منافع متقابل پى ريزد و از زندگى انگلى و وابسته گرايى اجتناب نمايد، اين جاست كه بانيان و هواخواهان چنين جامعه و تمدنى مى توانند به رشد و شكوفايى و طراوت و شادابى و قدرت و توانمندى آن ، اميد بندند و بدخواهان از ضعف و تزلزل و نا پايدارى و خزان آن ، ماءيوس و نااميد و سرافكنده شوند؛ چرا كه اين چنين جامعه و تمدنى به درختى مى ماند كه بر ريشه ى سالم و پرتوان . با نشاط خود روييده ، روى پاى خود ايستاده ، و به ساق خود تكيه داده ، براى زنده ماندن و سر بر آوردن ، سر به آسمان كشيدن و بهره ورى از طبيعت . سرافرازى و بهره دهى ، جز به خود و خداى خود به چيزى تكيه ندارد و به قدرتى پوشالى و وابسته نيست .


۹
جامعه ى مطلوب اسلام

اما اگر چنين نشد، يعنى به جاى اعتماد به نفس و توجه به توانايى هاى خود و توكل به خداى خود و چشم دوختن به تلاش و جهاد و سعى و ابتكار و به كار انداختن سرمايه هاى مادى و معنوى خود و بهره ورى منصفانه و آزادانديشانه از تجربيات ديگران ، اعتماد به بيگانه نمود، بدان ها تكيه كرد، بدان ها دل بست ، به ديگران دل خوش داشت و چشم به دست و دهان و قلم آنها دوخت و ارتباطات و پيوندها را بسان تكيه كردن به ديگرى قرار داد، آن هم به ديگرى يا ديگرانى كه ستمكارند و بيدادگر و دچار بيمارى مهلك ظلم و آفت تباه كننده ى ستم و بى عدالتى و فساد، اينجاست كه نه تنها اميدى به رشد و شكوفايى و پيشرفت و چنين جامعه و تمدن و مردمى نمى رود؛ بلكه به پايندگى و پويندگى آنها نيز نبايد اميدوار بود، چه كه اتكا به ظلم و بيداد و وابستگى به جامعه و نظام و تمدن بيدادگر و ستمكار، مفاسد و نابسامانى ها و بدبختى هاى بسيارى در پى خواهد داشت ؛ از سويى باعث تضعيف هر چه بيشتر حق طلبان و عدالت خواهان و آرمان جويان و صاحبان انديشه مى گردد و از دگر سو، به طور موقت هم كه شده ، تقويت ظلم و گسترش ستم و بيداد را سبب مى شود.
از طرف سوم انديشه و فرهنگ و آداب و رسوم پوشالى ظلم و استبداد، اثر زشت خود را در جاى جاى قلمرو نفوذش بر جاى مى گذارد و آشكارا به خود نمايى مى پردازد و قبح گناه و ستم از ميان برداشته مى شود و ديگران در عمل تشويق به بيدادگرى مى شوند، و از طرف چهارم جامعه و تمدن و سيستم بيدادگر، خود بيمار است و آفت زده و محكوم به فنا و نابودى ؛ طبيعى است كه جامعه و تمدنى كه به موجود محكوم به فنا و پديده ى بيمار تكيه كند، مرگ و سقوط و انحطاط آن هم قطعى است . با سقوط آن ، اين همه ساقط مى شود و پيامد شوم ظلم و استبداد او اين را هم امان نخواهد داد و گرفتار خواهد ساخت .

جامعه ى مطلوب اسلام

اين درس بزرگ و رشد بخش را آيات قرآن به زيباترين شكل و محتوا در لابه لاى داستان هاى انسان ساز خود بيان مى كند، كه سخت تفكرانگيز و افتخارآميز و سعادت آفرين است .
قرآن از سويى در برخى از داستان هاى هدفدار خود فرد و جامعه ى پويا و شايسته و نمونه و متكى به نفس و برخوردار از استقلال كامل خود را به زراعت يا درختى تشبيه مى كند، كه از دل طبيعت سر برآورده است ، پر تلاش و زنده و شاداب است ، لحظه اى از حركت باز نمى ايستد، پيوسته جوانه مى زند، جوانه هايش رشد و پرورش مى يابد،به شكوفايى و بارورى و ميوه و دانه مى نشيند، داراى ظاهرى آراسته به ارزش هاى غرورانگيزى چون عدالت ،آزادى برابرى ، امنيت راستى و وفا و صفا پاكى است ، و باطنى پيراسته از ضد ارزش هاى سهمگينى چون : رياكارى و ظاهرسازى و فساد و استبداد است . جامعه اى است كه از عواطفى نيرومند، احساساتى پاك و انسانى ، نيت هاى پاك و انسانى ، نيت هايى خالص و خير خواهانه ، اراده اى پولادين و تزلزل ناپذير و انديشانه و عقيده و قلم و بيان و عمل كرد و سياستى و مستقل و آزاد و بر اساس حق و عدالت و احسان برخوردار است . جامعه اى است كه بالندگى و رشد شگرف ، تلاش و تفكر افتخار آفرين ، اعتماد به نفس و اجتناب از وابستگى آن همه ى دوستان و بانيان آن را به شوق و نشاط وامى دارد و بد خواهان و ظالمان را به ياءس و خشم و خفت و خوارى .
و از دگر سو از وابستگى و وابسته گرايى بر حذر مى دارد و هشدار مى دهد كه وابستگى و واپسگرايى و تكيه ى به ديگران ، آن هم ديگرانى كه ستمكار باشند و بيدادگر و پايمال كننده ى حقوق و كرامت بشر موجب مى شود كه آتش فتنه و پيامد شوم ظلم شان دامان شما را نيز بگيرد و شما را از هر هستى ساقط كند.
قرآن در انگيزش انسان ها به سوى آزادانديشى و استقلال جويى و استقلال زيستى اين گونه روشنگرى مى كند و نمونه مى دهد :
محمد رسول الله والذين معه اءشداء على الكفار رحماء بينهم تراهم ركعا سجدا يبتغون فضلا من الله ورضوانا سيماهم فى وجوههم من اثر السجود ذلك مثلهم فى التوره و مثلهم فى الانجيل كزرع اءخرج شطاه فازره فاستغلط فاستوى على سوقه يعجب الزراع ليغيظ بهم لكفار وعد الله الذين آمنو وعدوا الصالحات منهم مغفره و اءجرا عظيما(١٢٥)
محمد، پيامبر خداست و كسانى كه همراه اويند و جامعه ى نوين اسلامى را ساخته اند، در برابر كفرگرايان و حق ستيزان ، سخت گير و ميان خود مهربانند. آنان كه ركوع كنندگان و سجده كنندگان مى نگرى ؛ از خدا فزون بخشى و خشنودى هماره ى او را مى جويند؛ نشانه هايشان در چهره هايشان بر اثر سجده هاى طولانى نمايان است ؛ اين است وصف آنان در تورات ؛ و وصف آنان در انجيل ، همچون كشته اى است كه جوانه ى خود را بر آورده و آن را نيرومند ساخته تا ستبر شده و بر ساقه هايش به گونه اى ايستاده است ، كه كشاورزان را به شگفت مى آورد؛ آرى ، خدا ايمان داران را يكسان توان مى بخشد، تا به وسيله ى آنان كفرگرايان و حق پوشان را به خشم آورد. خدا كسانى از آنان را كه ايمان آورده و كارهاى شايسته انجام داده اند، به آمرزش ‍ و پاداشى شكوهبار وعده داده است .
در اين آيه ى مباركه ، چيزى فراتر از ده ويژگى انديشاننده و پر جاذبه براى جامعه ى مطلوب و مرقى ترسيم شده است ، كه عبارتند از :
١. صلابت انديشمندانه در برابر تجاوز كاران و حق ستيزان و پايمال كنندگن حقوق بشر، خواه داخلى و يا منطقه اى يا فرا منطقه اى .
٢. رعايت حقوق مردم ، بلكه فراتر از آن ، وزش نسيم مهر و محبت از كران تا كران جامعه و با همه ى كسانى كه جوياى زندگى قانونمندانه و مسالمت آميز و انسانى اند و شهروند و عضو جامعه ؛ گرچه نوانديش و منتقد و دعوت كننده ى به حق و عدالت و هشدار دهنده ى از كاستيى ها و خطاها و روش ها و منش هاى ناصواب .
٣. عبارت و پرستش خدا و آراستگى و معنويت داشتن و رابطه ى شكوفا با خدا.
٤. نماز و سجده و آراستگى به فرهنگ زنده و مترقى و آزاد منشانه ى دين رشد بخش و آيين زندگى ساز خدا.
٥. در انديشه ى بخشايش و مهر خدا بودن و شرايط و ويژگى هاى آن را فراهم آوردن .
٦. در جست و جوى خشنودى او، انديشيدن و انديشاندن و عمل كردن .
٧. سيماى شايستگان و راست گويان و آزادمنشان و جامعه باز و آزاد و توسعه يافته و خوشنام و آبرومند در افكار ملى ، منطقه اى و جهانى داشتن .
٨. خود كفايى و اعتماد به نفس .
٩. كارآيى و توانايى .
١٠. و ديگر استقلال و اعتماد به خويشتن .
قرآن در سوره ى «هود» پس از ترسيم سرنوشت غمبار و عبرت انگيز گروه ها و جامعه ها و حكومت هاى ستم كارى كه تازيانه ى كيفر ظلم و جورشان آنان را نابود ساخته است ، اين گونه از وابستگى و وابسته گرايى هشدار مى دهد :
و لاتر كنوا الى الذين ظلموا فتمسكم النار(١٢٦)
و بر تاريك انديشان و كسانى كه ستم ، پيشه ساخته اند و حقوق مردم را پايمال مى كنند، متمايل نشويد كه آتش كيفر بيدادگرى آنان به شما هم مى رسد، آن گاه در برابر خدا، دوستانى نخواهيد داشت و سرانجام هم يارى نخواهيد شد.
و اين چنين آيات تاريخى قرآن از سويى درس استقلال و اعتماد به نفس ‍ مى دهد و از دگر سو، از وابسته گرايى و وابستگى هشدار مى دهد. اين هم درس ديگر بعد تاريخى قرآن به انسان هاست .

١٤ - خطرات و موانع رشد و پيشرفت

انسان در پيمايش راه رشد و كمال ، هم بايد راه بشناسد و هم راهنمايان را؛ هم جهت و هم كمال و شكوفايى را و هم امكانات و نيز خطرات و موانع كمال و تعالى را.
پيام ديگر بينش تاريخى قرآن ، نشان دادن راه مبارزه ى سرنوشت ساز در حيات انسان و بر حذر داشتن از خطرات و موانع رشد و تكامل است .
قرآن در آيات تاريخى اش ، در ترسيم موانع و خطرات عروج به سوى كمال ، سه تقابل و دوگانگى و تضاد را در تاريخ زندگى انسان و جامعه انسانى طرح مى كند، كه هم نقش حساس و سرنوشت سازى در حركت جامعه و تاريخ دارند و هم كانون خطر و موانع رشد و اوج از اين دوگانگى و تقابل منشاء مى گيرد :

١ - دوگانگى در آفرينش انسان

نخست ، دوگانگى در آفرينش انسان و در شكل گيرى و ساختار سازمان وجود اوست ، كه طبق نقشه و اراده ى حكيمانه ى آفرينش ، از دستگاه خرد و انديشه ، وجدان اخلاقى و فطرت توحيدى ، انگيزه هاى عالى انسانى از يك سو، و از ديگر سو، از تمايلات مادى و زمينى ، و كشش هاى نفسانى و حيوانى او پديد آمده است .
نتيجه طبيعى اين سيستم و تركيب حكيمانه ، يك مبارزه و مسابقه و كشمكش پى گير و هماره و تاريخ ساز ميان خرد و غرائز و يا عقل و نفس ‍ است ؛ ميان سپاهيان هوا و هوس و فطرت و وجدان ، هويت الهى انسان با جنبه ى مادى اش ، ميان بعد ملكوتى بشر با بعد زمينى و خاكى اش ، ميان انگيزه هاى خداجويانه ، عدالت خواهانه ، حق طلبانه ، جست و جوگرانه ، بشردوستانه ، خيرخواهانه و آزادمنشانه اى كه او رابه سوى فضيلت ها، شايستگى ها، بايستگى ها، معيارها، ملاك ها،مقياس ها و ارزش هاى مورد نظر آسمان سوق مى دهد و ميان انگيزه هاى حيوانى كه او را به سوى لذت جويى ها، كام طلبى ها، رفاه زدگى ها مصرف گرايى ها، بهره كشى ها، قانون شكنى ها، خودكامگى ها، انحصارگرى ها و ضد ارزش ها به حركت مى آورد.
اين نبرد حماره و اين تقابل پى گير در صورت آگاهى و شناخت و اراده ى پولادين و تنظيم و تعديل رهبرى و اراده ى صحيح غرائز و سپردن زمام سازمان وجود انسان به مديريت خرد و دانش و وحى و تجربه ، مى تواند سازنده و خلاق و آفريننده باشد و داراى سرانجامى خوش و سعادت آفرين و دوست داشتنى ؛ اما در صورت بى توجهى و غفلت و بد مستى و سپردن زمام امور به هواى دل ، نه تنها پر خطر و مانع تكامل و تعالى ، كه تباه آفرين و هستى سوز است و فرد و جامعه و تمدن را به قعر دوزخ پرتاب مى كند؛ آن هم نه تنها به دوزخ آخرت - كه ثمره ى هواپرستى و حق كشى و بيداد است - بلكه به دوزخ ‌هاى سوزان زندگى دنيا؛ به دوزخ نا امنى ها، استبدادها، اختناق ها، جدال ها، كينه توزى ها، خونريزى ها، خشونت ها، بى رحمى ها، درنده خويى ها، به هم ريختگى ها، بى نظمى ها، اسارت ها، زندان ها، نگون بختى ها و نگون سازى ها كه همه و همه زاييده ى همان هواپرستى و اصلاح ستيزى است .
قرآن در اين مورد اين گونه روشنگرى مى كند :
فاءما من طغى . و آثر الحياه الدنيا. فان الجهيم هى المارى . و اءمامن خاف مقام ربه و نهى النفس عن الهوى فان الجنه هى المارى (١٢٨)
به يقين كسى كه پاكى جست و خود را از حق كشى و بيداد پاكيزه و بهداشتى داشت ، رستگار شد؛ و نام پروردگارش را ياد كرد و نماز خواند!
و نيز در نشان دادن اهميت اين مبارزه ى سرنوشت ساز و پيروزى در آن مى فرمايد :
و الشمس و ضحاها
و القمر اذا تلاها
و النهار اذا جلاها
و الليل اذا يغشاها
و السماء و ما بناها
و الاض و ما طحاها
و نفس و ما سواها. فاءلهمها فجورها و تقواها. قد اءفلح من زكاها. و قد خاب من دساها(١٢٩)
سوگند به خورشيد و گسترش نور آن ،
و به ماه آن گاه كه از پى آن در آيد،
و به روز آن گاه كه آن رانمايان سازد،
و به شب آن گاه كه آن را فرو پوشد،
و به آسمان و كسى كه او را برافراشت ،
و به زمين و كسى كه آن را گسترانيد،
و به جان آدمى و كسى كه آن را نظام بخشيد،
آرى ، به همه ى اينها سوگند كه هر كس آن را با انجام كارهاى شايسته پاك و بهداشتى داشت ، به راستى رستگار شد، و هر كسى آن را زير زنگار گناه و اصلاح ناپذيرى پنهان ساخت ، نوميد گرديد و باخت .
و نمونه اى عبرت انگيز نشان مى دهد كه :
افراءيت من اتخذ الهه هويه و اءضله الله على علم و ختم على سمعه و قلبه و جعل على بصره غشاوه (١٣١)
آرى ، پيام ديگر بينش تاريخى قرآن ، شناساندن موانع راه كمال و خطرات آن است ، تا انسان در پيمايش راه رشد و تعالى هوشيارانه و خردورزانه عمل كند. بينديشد، برنامه داشته باشد، آماده باشد تا در امان حركت كند، به همين سبب داستان آدم و عدالت بيمار گونه ى شيطان با او در آيات و سوره هاى متعددى به تابلو رفته است ؛ از آن جمله در آيات :
٣٣-٣٦ از سوره ى بقره ،
٣٠-٤٣ از سوره ى حجر،
٦٠-٦٥ از سوره ى اسراء،
١١٥-١٢٣ از سوره ى طه ،
٤٩-٥٠ از سوره ى كهف ، كه نگرش متفكرانه و جست و جوگرانه در اين آيات مى تواند در زندگى آدمى سرنوشت ساز باشد و در راه خودسازى و ساختن جامعه ها و تمدن ها، بسان مشعلى فراراه حق طلبان و كمال جويان قرار گيرد.
در اين مورد «سيد قطب» مى نويسد : يكى از هدف هاى داستان هاى قرآن ، هشدار به فرزندان آدم است كه از اغواى شيطان بر حذر باشند؛ چرا كه ميان او و آدميان دشمنى ديرينه اى است ، و نيز پروردن اين مطلب در لباس داستان مؤ ثرتر، زيباتر و دلنشين تر است ، تا از مكر اين وسواس گر كهنه كار - كه هرگز خير و سعادت آدميان را نمى خواهد - در امان باشند؛ به همين سبب داستان آدم و شيطان در آيات متعدد، با نكات و درس هاى تازه اى تكرار شده است . (١٣٢)

٣ - دوگانگى هدف ها و آرمان ها

ميدان ديگر تقابل و تضاد - كه كانون خطر ديگرى بر سر راه حيات و سعادت انسانى است - دوگانگى خطها، راه ها، آرزوها، آرمان ها، ارزش ها، و هدفهاست .
تقابل پيشينيان نور و نار، آزادى و استبداد، پيامبران و انحصارگران ،رهبران حقيقى و برخاسته ى از آگاهى و برگزيدگى مردم و رهبران تحميلى و دروغين ، هدايت گرايان به سوى آموزه ها و فرمان ها و هشدارهاى خدا و بهشت سعادت و رستگارى و نجات در يك سو، و اغواگران به سوى شقاوت ، اسارت ، خفت ، عذاب و دوزخ در سوى ديگر و صف گرايى اين دو تيپ ، دو صنف ، دو گروه تاريخ ‌ساز و تحول آفرين ، و بعد هم سرگردانى مردم كه كدام راه را برگزينند؟ به سوى كدام گروه بروند؟ دنياى خود را طبق نقشه كدام معمار و بر اساس كدامين طرح ، طراحى كنند؟ تاريخ خود را چگونه بياغازند و به چه صورتى بنگارند؟ و بعد هم غوغاى تضاد حق و باطل ، هدايت و ضلالت ، عدل و ظلم ، آزادى و استبداد، توحيد و شرك ، صلاح و فساد، سازندگى و ويرانگرى ، اصلاح طلبى و اصلاح ستيزى ، خودپرستى و خداپرستى ، علم و جهل ، فرهنگ و بى فرهنگى ، ارزش هاى حقيقى و بدلى و ضدارزش ها، تخلق به اخلاق و منش الهى يا ابليسى ، تكامل يا ارجاع و انحطاط و به يك كلام ، يك صف آرايى بهت آور و شگرف از فجر تاريخ انسان تاكنون .
البته نبايد فراموش كرد كه يك درگيرى هدفدار، پر اسرار، برخوردار از حكومت ها و فلسفه ها و راز و رمزها و با سرانجامى خوش طبق وعده ى قطعى و محتوم خدا و بر اساس سنت هاى تخلف ناپذير او.
اءنزل من السماء ماء فسالت اءوديه بقدرها فاحتمل السيل زبدا رابيا و مما يوقدون عليه فى النار ابتغا حليه اءو متاع زبد مثله كذلك يضرب الله الحق و الباطل فاءما الزبد فيذهب جفاء و اءما ما ينفع الناس فيمكث فى الارض ‍ كذلك يضرب الله الامثال (١٣٤)
اى مردم ! در شاهراه روشن حق و عدالت از شمار اندك روندگان راستين آن نهراسيد؛ چرا كه مردم ، بر گرد خوانى فراهم آمده اند كه سيرى آن كوتاه است و گرسنگى آن دراز.
آرى ،مساءله مهم ، شناخت راه حق و باطل ، صراط هدايت و ضلالت ، شاهراه آزادى و استبداد، شيوه ى اصلاح طلبى و اصلاح ستيزى و رعايت حقوق بشر و پايمال ساختن آن است و آن گاه پس از شناخت ، گزينش راه هدايت و نجات و نه كثرت جمعيت يا قلت آن در راه حق و عدل .


۱۰
١٦ - نمايش عوامل فراز و فرود جامعه ها

بنابراين در راه هدايت از كمى نفرات نهراسيد؛ همچنان كه در راه ضلالت و ظلم و جور نيز نبايد به نيرومندى و كثرت جمعيت ، به وفور امكانات و مال و ثروت به قدرت نظامى و آثار تمدن ، به آبادانى و عمران شهرها و روستاها، به داشتن مسائل و رفاه و زندگى لوكس ، به خشونت و و صلابت و شرارت و روحيه ى تهاجمى و يا به دانش و علم و تخصص دل خوش ‍ داشت و بدان مغرور گشت ؛ چرا كه بى ترديد سرانجام گام سپردن آگاهانه و مخلصانه در راه حق ، پيروزى و فلاح و آزادى و نجات دنيا و آخرت است و سرانجام گرايش به راه ضلالت و ظلم و استبداد، سقوط و انحطاط و نگون بختى است (١٤١)
گرچه سخنان شورانگيز و بيان پرهيجان و دليل و برهان نيرومند و شعورآفرين و درس هاى جالب ، دلنشين و انديشاننده ى آن آزادى خواه و نوانديش جان بر كف بر مغزهاى سنگواره اى و در دل هاى سياه و آكنده از فريب و عشق و قدرت و ثروت باد آورده ، اثرى فورى نداشت ؛ اما او نقش ‍ خود را ايفا كرد و درس رهايى از داد و بذر توحيد و آزادى را بر مزرعه ى دل ها و تاريخ افشاند و اين تجربه ارجدار تاريخى را براى آموختن عصرها و نسل ها باز گفت كه : وقتى انسان راه حق و عدالت را شناخت و بدان گام سپرد، چه غم از تنهايى . آنچه مهم است شناخت حق و گام سپردن در راه عدل است ، خواه انبوه جمعيت در آن موج زند و گام سپارد يا نزند.
لا تستو حشوا فى طريق الهدى لقله اهله . فان الناس قد اجتمعوا على مائده شبعها قصير و جوعها طويل (١٤٣)
و خداى براى كسانى كه ايمان آورده اند، همسر فرعون را به عنوان نمونه مثال آورده است ؛ آن گاه كه او گفت : پروردگارا، براى من در بارگاه خود، در بهشت پر نعمت و زيبا خانه اى بساز و مرا از شقاوت استبداد و اختناق فرعون و عمل كرد زشت و بيدادگرانه ى او رهايى بخش و مرا از دست مردم ستمكار نجات ده .
بدين سان قرآن پيام مى دهد كه بايد سرمشق گرفت و آگاه بود كه حتى يك نفر توحيدگرا و آزادى خواه نيز در فضاى استبدادزده و در بند بلاى بيداد و اختناق داراى مسئوليت است و سكوت بى تفاوتى در برابر فساد و استبداد و بدعت ها و شقاوت ها و پايمال شدن حقوق بشر و تحقير و شكسته شدن كرامت انسان براى او زيبنده نيست .

١٦ - نمايش عوامل فراز و فرود جامعه ها

پيام ديگر آيات تاريخى قرآن ، اين است كه ضمن بيان داستان ها و سرگذشت پيشينيان و چگونگى فراز و فرود تمدن ها و ظهور و سقوط جامعه ها و قدرت ها، به صورت جالب و دل نشين و زيبايى راز رشد و شكوفايى جامعه ها و تمدن ها را ترسيم مى كند؛ هم چنان كه عوامل انحطاط و عقب ماندگى و انهدام آنها را نيز براى درس گرفتن و تجربه آموختن و عبرت اندوزى نسل هاى كنونى و آينده به تابلو مى برد.
پر واضح است كه شناخت اين رازها و عوامل پسرفت ها و پيشرفت ها براى بشريت ، به ويژه پيشتازان و پيشروان و روشنفكران و نوانديشان و مديران و برنامه ريزان و تصميم سازان جامعه ها - كه براى خود تعهد و مسئوليتى قائل هستند - چه قدر مى تواند كار ساز و راهگشا باشد تا با مبارزه ى پيگير و اصولى خود، عوامل سقوط و انحطاط را به تدريج تضعيف و محو مى كند و ميكروب هاى مرگ بار آن را از پيكر جامعه و تمدن پاك نمايد و به جاى آنها بذر رشد و پيشرفت و گل بوته هاى ترقى و آزادى و آزادگى و تكامل را بيفشانند و آنها را آبيارى و به شكوفه و ميوه بنشانند و جامعه ى خود را بهداشتى و بالنده و پاينده سازند.
در آيات تاريخى قرآن در مورد علل درخشندگى و غروب جامعه ها و تمدن ها، به عوامل سرنوشت ساز و موثر بسيارى بر مى خوريم ؛ عواملى چون : ايمان و تقوا يا قانون گرايى راستين و در برابر آن ، نفى خشونت بار وحى و نهضت هاى اصلاحى پيامبران و گزينش لجوجانه ى كوره راه كفرگرايى و حق ستيزى و قانون شكنى و برخورد تاريك انديشانه و متكبرانه با آيات خدا و سركشى در برابر حق و عدالت .
همدلى و همگرايى با پيامبران و بهره ورى از آموزه هاى رشد بخش و شعورآفرين و انسان پرور آنان و الگو قرار دادن خود آن نمونه هاى درخشان انسانى ، و در برابرش ، مخالفت بيمارگونه با آنان به مبارزه خشونت بار با دين و آيين تاريخ ‌ساز و آزادى بخش بعثت ها.
عدالت و دادگرى در ابعاد گوناگون حيات و در برابرش ، ستم و بى عدالتى و حاكميت ظلم و جور.
آزادى فردى ، فكرى ، عقيدتى ، سياسى ، مدنى ، و آزادى بيان و قلم و نقد و نظارت بر نهاد قدرت و چون و چرا نمودن و مسئول و پاسخ ‌گو خواستن مديريت ها، و در برابر آن ، اختناق ، استبداد، سانسور، شستشوى مغزى توده ها، پافشارى بر روش و عملكرد فرا قانونى و نقد و نظارت ناپذير و محاسبه گزيرى و بهاندادن به افكار عمومى و خواست مردمى و ملى و فراملى و جهانى .
امنيت روانى ، آبرويى ، جانى ، مالى ، شغلى ، اخلاقى ، سياسى و اجتماعى ، و در برابر آن ، ناامنى هاى درونى و برونى .
احساس تعهد، انجام مسئوليت هاى اجتماعى ، نظارت سازنده و جدى بر روند جامعه و نقد هماره و جدى و خيرخواهانه ى قدرت ، و در برابر آن ، ناآگاهى ، خمودى ، عدم احساس مسئوليت اجتماعى ، وانهادن فريضه ى تحول آفرين امر به معروف و نهى از منكر و محاسبه پذير خواستن نهاد قدرت در انديشه ، منطق ، برنامه ، روش اداره و سبك كشوردارى و سياست هاى خرد و كلان و داخلى و خارجى .
همگرايى و تفاهم و يكپارچگى نيروهاى سازنده و بالنده ، بر محور عدل و رعايت مقررات خدا و اصول حقوق بشر با پاسداشت تنوع انديشه ها و سليقه ها، و در برابر كشمكش ، پراكندگى ، تفرقه و تجزيه ى نيروها و تلاش ‍ در خنثى ساختن نقش يكديگر و يكسان خواهى و يكسان سازى تحميلى جامعه .
آراستگى به معيارهاى ارزشمند انسانى و تخلق به اخلاق والاى الهى و رنگ حق پذيرفتن و پيراستگى از رذائل اخلاقى و بدمنشى ، و در برابرش ‍ فساد اخلاق و زورمدارى در سياست و اجتماع و سقوط ارزش هاى معنوى و ملاك هاى انسانى .
تقسيم و توزيع عادلانه نعمت ها، فرصت ها، فرهنگ و اطلاعات و مواهب و امكانات مادى و معنوى ، و در برابرش فاصله هاى هولناك طبقاتى ، گسترش ‍ محروميت ها، برخوردارى ها و عشرت طلبى ها در ميان اكثريت ستم كش و غارت شده و اقليت ستمكار و غارتگر.
سازندگى و اصلاحات هماره و تلاش موفق علمى و عملى و برنامه ريزى شده براى حاكميت روحيه ى تعهد و امانتدارى در ابعاد گوناگون فكرى ، عقيدتى ، اجتماعى ، سياسى ، اقتصادى ، صنعتى ، علمى ، و هنرى و ... و در برابر آن ، نفوذ ميكروب خيانت ، عدم پايبندى به تعهدات اجتماعى ، سياسى و تظاهر و رياكارى و ويرانگرى حرث و نسل و ... كه در يك جمع بندى كوتاه مى توان اين عوامل اساسى و سرنوشت ساز را بدين صورت طرح كرد :

عوامل پيشرفت ها و عقب ماندگى ها

١. بينش ژرف و آگاهى همه جانبه و در برابر آن ، ناآگاهى و رشد نيافتگى .
٢. ايمان و پروا در رعايت مقررات و حقوق مردم و در برابر آن ، بى ايمانى و بى پروايى در حقوق مردم و قانون شكنى .
٣. بهره ورى از آموزه هاى رشدبخش و انسان پرور بعثت هاى توحيدى و در برابر آن ، رويارويى خشونت بار با آنها.
٤. عدالت ودادگرى ، و در برابر آن ستم و بى عدالتى .
٥. موهبت رشدآفرين آزادى در بعد فردى و اجتماعى ، آزادى انديشه و عقيده ، بيان و قلم ، انتخاب شدن و گراميداشت نظام مردم سالار و جامعه ى باز و شفاف و در برابر آن ، استبداد و اختناق و سانسور و تحميل با انواع شگردها بهانه ى اداره ى جامعه .
٦. امنيت و رعايت حقوق ، و در برابر آن ناامنى و سلب حقوق مردم .
٧. همگرايى و تفاهم و تساهل و تسامح با به رسميت شناختن تنوع سليقه ها و تفاوت ديدگاه ها، و در برابر آن اختلاف و تفرقه ، و كشمكش و تخاصم و سخت گيرى و يكدندگى .
٨. احساس تعهد اجتماعى ، و تلاش و اخلاص در اصلاح و سازندگى همه جانبه ى ظاهرى و باطنى ، فردى و گروهى و در گسترده ى دولت و ملت ، و در برابر آن وانهادن مسئوليت اجتماعى دعوت به حق و عدالت و وانهادن اصل مترقى و فساد زداى پاسخ ‌گو و نقدپذير و محاسبه جو خواستن صاحبان قدرت و امكانات و مبارزه با تاريك انديشى و حق كشى .
٩. آراستگى و معيارهاى اخلاقى و انسانى و در برابر آن فساد اخلاقى و سقوط ارزش هاى معنوى در قلمرو زندگى فردى و اجتماعى .
١٠. حاكميت توازن ، تعادل و برابرى انسانى و در برابر آن ، فاصله هاى هولناك طبقاتى و انحصار قدرت و امكانات و فرصت ها در دست گروهى شيفته ى قدرت و ديوانه ى ثروت ، به قيمت محروميت و اسارت و عقب ماندگى اكثريت .
بدين سان پيام ديگر بعد تاريخى قرآن اين است كه ضمن بيان داستان ها و سرگذشت هاى هدفمند و درس آموز پيشينيان و چگونگى فراز و فرود جامعه ها را به تابلو مى برد و از دگرسو، عوامل انحطاط و عقب ماندگى آنها را نشان مى دهد، تا نسل هاى كنونى و آينده با تجربه آموختن و عبرت گرفتن از آن گنجينه ى شايگان ، در ساختن دنياى عادلانه و بشر دوستانه و آزاد و آباد براى خود بهره گيرد.


۱۱
١٧ - پيشينيان آزادى و استبداد در تابلو تاريخى قرآن

١٧ - پيشينيان آزادى و استبداد در تابلو تاريخى قرآن

ترسيم سيماى پيشوايان عدالت پيشه و آرمان خواه و بشر دوست و چهره ى نفرت انگيز سردمداران استبداد و انحصار و خشونت و تحميل ، پيام ديگر بينش تاريخى قرآن به عصرها و نسل هاست ، كه در آيات متنوعى انعكاس ‍ يافته است .
در آيات تاريخى قرآن ، هم سيماى بشر دوستانه و عدالت خواهانه و تابناك پيشوايان دادگر و راه و رسم رهبرى و مديريت و اسلوب مديريت و مردم دارى بى نظير و منش دل نشين آنان به تابلو آمده است ، و هم چهره ى دغل كارانه و ظالمانه ى سردمداران ستم و استبداد با سياست ها و شگردهاى ابليسى خشونت بار و فسادانگيز و هستى سوز آنان .
اين ترسيم و نگارش از دو گروه تاريخ ‌ساز و نظم آفرين به گونه اى آمده است ، كه معيار و معيارهايى باشد براى حق طلبان و توحيدگرايان و هوشمندان ، تا در گذر تاريخ و كران تا كران جامعه ها، هم گروه نخست را با نقش مترقى و رهايى بخش و تمدن سازشان بشناسند و وظيفه ى خود را در برابر آنها بدانند، و هم گروه دوم را با نظم گورستانى و خصلت هاى ضد بشرى و تنفرانگيزشان ، و هم تكليف خود را در برابر هر كدام دريابند.

چهره ى تابناك پيشوايان عدالت و آزادى

خطوط اصلى سيماى پيشوايان عدالت پيشه و مترقى و پر مهر و آرمان خواه ، بسى نورانى ، زيبا، دوست داشتنى ، و پر فروغ است .
آنان از نظر بينش گرايش و عمل كرد و منش و مديريت جامعه به راستى مشعل هايى هستند فروزان در فرا راه انسان ، و الگوهايى درخشان براى زندگى سعادت مندانه و شرافتمندانه ، و نمونه هايى بارز براى اقتداى جامعه ها و تمدن هاى توسعه يافته و تعالى خواه و آزادمنش ؛ اين گونه و در اين ابعاد :
الف - از نظر بينش و باور
١. توحيدگرايى
پيشوايان آزادى از نظر بينش و باور، به راستى خداباور و توحيدگرا و آزادمنش اند.
توحيدگرايى و يكتاپرستى در همه ى ابعاد و جلوه ها، راه و رسم آنان است ؛
توحيد در عبادت و پرستش خدا،
توحيد در اطاعت خدا و قانون گرايى ،
توحيد در تربيت پذيرى و پروردگارى ،
توحيد در حاكميت ،
توحيد در مالكيت ،
توحيد در الوهيت ،
توحيد در سپاس ،
توحيد در سر رشته دارى ،
توحيد در مهر و عشق ،
توحيد در هدايت ،
توحيد در اخلاص و ...
آنان همه جا و هميشه توحيدگرايانى آزادمنش و كمال جو هستند، و همگان را از پرستش هاى ذلت بار و بدون شناخت ، هشدار داده و به پرستش يكتا آفريدگار هستى و رهنمون هستند، و خود اين الگوى درخشان اين رسم و راه آزادپرور و مشعل هاى روشنى بخش آنند.
زنجيره اى از اين چهره هاى تابناك و اين ويژگى انديشه و باور آنان در سوره هاى انعام ، اعراف ، نحل ، اسراء، طه ، شعراء، نمل ، قصص ، هود، و ... تجلى يافته است .
و لقد بعثنا فى كل اءمه رسولا اءن اعبدوا الله وجتنبوا الطاغوت (١٤٥)
اگر من در برابر پروردگارم نافرمانى و قانون شكنى كنم ، از عذاب روزى سهمگين مى ترسم
و نيز چنين آمده است :
و اذا تتلى عليهم اياتنا بينات قال الذين لا يرجون لقائنا ائت بقرآن غير هذا او بدله قل مايكون لى ابدله من تلقاى نفسى ان اتبع الا ما يوحى الى انى اخاف ان عصيت ربى عذاب يوم عظيم (١٤٧)
من از عذاب روزى سترگ بر شما مى ترسم !
٣. ويژگى اخلاص و راستى در گفتار و كردار
آنان به راستى از ويژگى اخلاص و راستى به صورت وصف ناپذيرى بر خوردارند. تمام زندگى آنان براى خداست و براى رضايت و خشنودى او؛ تنها به او چشم دارند و قيامشان ، قعودشان ، حركتشان ، سكوتشان ، جنگ شان ، صلح شان ، قضاوت شان ، شهادتشان ، مديريت شان و حتى خواب و بيدارى آنان ، تنها براى خدا و در جهت هدايت و نجات و آسايش ‍ و سعادت بندگان او و بس .
و اين گوهر گرانبهاى خلوص و راستى است كه از آنها، شخصيتى شكست ناپذير و به راستى قهرمان و آزادمنش مى سازد؛ قهرمان در برابر هواها و كشش ها، قهرمان شكست ناپذير و در برابر ابليس و ابليسيان ، و قهرمان شكست ناپذير در برابر انبوه مشكلات و موانع و تاريك انديشى ها براى رسيدن به هدف هاى والا و آزادمنشانه .
قرآن در ترسيم اين وصف و ويژگى در زندگى يكى از آنان مى فرمايد :
وراودته التى هو فى بيتها عن نفسه و غلقت الابواب و قالت هيت لك قال معاذ الله انه ربى احسن مثواى انه لايفلح الظالمون . و لقد همت به و هم بها لولا ان رءا برهان ربه كذلك لنصرف عنه السوء والفحشاء انه من عبادنا المخلصين (١٥٠)
آيا ما سينه ى تو را براى تو گشاده نساختيم ؟ و موسى پس از انگيزش ‍ آسمانى و دريافت فرمان حق ، آن را براى انجام شايسته و بايسته ى كارها، از بارگاه او مى جويد :
قال رب اشرح لى صدرى و يسر لى اءمرى (١٥٢)
پس همان گونه كه پيامبران نستوه شكيبايى پيشه ساختند، تو نيز شكيبايى پيشه ساز و به او رهنمون مى دهد كه :
فاستقم كما امرت ومن تاب معك و لا تطغوا انه بما تعملون بصير.
و لا تركنوا الى الذين ظلموا فتمسكم النار و ما لكم من دون الله من اولياء ثم لا تنصرون .
و اقم الصلوه طرفى النهار وزلفا من الليل ان الحسنات يذهبن البينات ذلك ذكرى للذاكرين .
واصبر فان الله لا يضيع اجر المحسنين (١٥٥)
پس اى پيامبر! تنها به بركت مهر و رحمتى از جانب خداست كه اين چنين با آنان نرمخو و پرمهر شده اى ؛ و اگر خشن و سختدل بودى ، بى ترديد آنان از گردت پراكنده مى شوند؛ بنابراين ، از لغزش هاى آنان در گذر و برايشان از آفريدگارت آمرزش بخواه ، و در كار تدبير امور و تنظيم شئون جامعه ، با آنان مشورت نما؛ و هنگامى كه به انجام كارى تصميم گرفتى ، بر خدا توكل كن ، چرا كه خداوند توكل كنندگان را دوست مى دارد.
٤. رنج مردم بر آنان گران است
پيشوايان دادپيشه و دادگستر از نظر بشردوستى و مردم خواهى ، چنان هستند كه فراتر از خود و منافع خود، به منافع واقعى و خداپسندانه ى همگان انديشتند، براى هدايت و نجات و رهايى سعادت و زندگى شرافتمندانه ى توده ها فكر مى كند، از بدبختى و سرگشتگى و گمراهى مردم رنج مى برند؛ به گونه اى كه در اين راه قرار و آرام ندارند.
لقد جاءكم رسول من اءنفسهم عزيز عليه ما عنتم حريص عليكم بالمؤ منين رءوف رحيم (١٥٧)
و من فرمان يافته ام كه نخستين مسلمان و قانون گرا و دادپيشه باشم .
قل اننى هدينى ربى الى صراط مستقيم دينا قيما مله ابراهيم حنيفا و ما كان من المشركين . قل ان صلاتى و نسكى و محياى و مماتى لله رب العالمين . لا شريك له و بذلك امرت و انا اول المرسلين (١٥٩)
و روزى از كاخ فرعون بيرون آمد و وارد شهر گرديد در حالى كه مردم آن ، سرگرم جشن و شادمانى شده و از آمدن او بى خبر بودند. پس دو مرد را ديد كه با هم درگير شده و زد و خورد مى كردند : يكى از آن دو، از پيروان او و از بنى اسرائيل بود و ديگرى از دشمنانش . آن كس كه پيروانش بود، بر ضد آن كه از دشمنانش بود و ستم مى كرد، از او يارى خواست ، و موسى با مشت بر او زد و كارش را تمام كرد.
٧. عدم حمايت از مجرم
از ويژگى پيشوايان عدالت گستر اين است كه نعمت قدرت و مديريت و توان و امكانات را وسيله ى برپايى عدل و احياى حق و زنده كردن حقوق پايمال شده ى محرومان قرار مى دهد، و هرگز به هيچ بهانه اى از مجرمان و بدكاران و گردنكشان - كه مگسان دور شيرينى قدرت و دژخيمان روزگارند گرچه از نزديكان و آشنايان آنها هم باشند - حمايت نمى كنند و آنها را در برابر بيدادشان به كيفر عادلانه مى رسانند و داورى و قضاوت دوگانه ندارند.
قرآن در بيان اين اصل دادگستر در منش و عمل كرد آنان ، چنين گزارش ‍ مى دهد :
قال رب بما اءنعمت على فلن اءكون ظهيرا للمجرمين (١٦١)
به يقين ما پيامبران خود را با دليل هاى روشن و روشنگر فرستاديم ، و كتاب و وسيله ى سنجش ميان عدالت و ستم و درست و نادرست را فرود آورديم ، تا مردم به دادگرى به پا خيزند و طرح عدالت و آزادى بيفكنند؛ و آهن را فرود آورديم كه در آن نيرويى سخت و سودهايى بسيار براى مردم است ، و تا خدا كسى را كه او و پيام آورانش را ناديده ، يارى مى كند بشناسد، بى گمان خداوند نيرومند و شكست ناپذير است .
و اءمرت لا عدل بينكم (١٦٤)
حق پيمانه را ادا كنيد و كم فروشى نكنيد، و ديگران را به خسارت نيفكنيد. و با ترازوى درست وزن كنيد، و حق مردم را كم نگذاريد، و از ارزش اموال و حقوق آنان مكاهيد و در زمين سر به فساد و تبهكارى برمداريد.
٣. آزادى و تامين موهبت زندگى ساز آزادى
از ويژگى هاى پر جاذبه ى پيشوايان دادگر و عدالت گستر، اين است كه آنان به راستى هماره و در هر شرايط آزاده و آزادمنش و آزادى خواه و آزادى بخش و پرچم برافراشته ى آزادى و آزادگى هستند.


۱۲
١٨ - چهره ى نفرت انگيز سردمداران ستم و استبداد

آيات تاريخى قرآن ، نشانگر آن است كه آنان از سويى آزادى توده ها را فراتر از گفتار و شعار و طرح و قانون ، كه در ميدان عمل و در روزگار مديريت خويش گرامى مى شمارند و سخت پاس مى دارند و هرگز با بهانه هاى رايج در جامعه ها در بند انحصار و استبداد، به نام قانون و با ستار مذهب و امنيت ملى و تشويش اذهان عمومى و ... پايمال نمى سازد و از دگر سو در راه تامين و تضمين آزادى انسان ها در بهترين اسلوب ، هم با آفت هاى درونى آزادى مبارزه مى كنند و هم با آفت هاى برونى آن تا بدين وسيله هم انديشه ى انسان را از اسارت هواها و هوس ها نفس سركش آزاد سازد و هم غل ها و كندها و زنجيرهاى خرافات و كيش شخصيت را وانهند، و هم دژها و حصارهاى سياه و وحشتناك ظلم و استبداد را با همه ى برج و با رويش ‍ ويران سازند و آزادى را كه حق طبيعى انسان است و خدايش به او ارزانى داشته است - ارمغان آورند.
قرآن در ترسيم اين ويژگى آنان مى فرمايد :
الذين يتبعون الرسول النبى الامى الذى يجدونه مكتوبا عندهم فى التوراه والانجيل يامرهم بالمعروف وينهم عن المنكر و يحل لهم الطيبات و يحرم عليهم الخبائث ويضع عنهم اصرهم والاغلال التى كانت عليهم فالذين امنوا به و عزروه و نصروه واتبعوا النور الذى انزل معه اولئك هم المفلحون (١٦٦)
پس موسى و هارون در برابر آن خودكامه مغرور ايستادند و گفتند : ما دو پيامبر و فرستاده ى پروردگار تو هستيم ، فرزندان اسرائيل را رهاساز و با ما بفرست ، و آنان را و مى فرمايد :
و تلك نعمه تمنها على اءن عبدت بنى اسرائيل (١٦٨)
هان اى مالك !كران تا كران قلب خود را كانون مهر و محبت مردم بساز و با آن ها بر اساس مهر و بشردوستى رفتار نما. مبادا نسبت به آنان ، درنده اى شكارافكن و خون آشام رفتار نمايى ، كه دريدن و خوردنشان را غنيمت شمارى ؛ نه ، هرگز؛ چرا كه آنان دو گروه بيشتر نيستند، يا در انديشه و باورهاى دينى با تو برابر هستند و يا در آفرينش با تو برابر و همانند.
آنان در راه زندگى ممكن است دستخوش خطاها گردند و لغزش هايى از آنان سر زند و ناروايى هاى از اجتماع ، به عمد و به خطا به آنان سرايت مى كند و به خلافى دست مى يازند؛ در اين صورت تو نسبت به آنان با گذشت و بخشش رفتار كن ؛ همان گونه كه دوست دارى خدا با تو بر اساس عفو و بخشش رفتار كند؛ چرا كه تو در موقعيت و شرايط اجتماعى ، مدير جامعه و مافوق آنهايى و فرمانرواى تو مافوق توست و خداوند مافوق كسى است كه تو را مدير جامعه ى آنان قرار داده و اوست كه حكومت را به تو سپرده و مردم را وسيله ى آزمون تو ساخته است .
از ديدگاه پيشوايان آزادى يا اين انسان هاى خداباور و خودساخته ، ملاك تقدم و معيار صلاحيت براى تصدى پست ها و به كف گرفتن مديريت ها و تنظيم امور و ساماندهى شئون ، نه رنگ و نژاد، منطقه ى جغرافيايى و امتيازات مادى و روابط شخصى و گروهى است ، و نه چاپلوسى ، شخص ‍ پرستى و يا هم انديشى و خودى بودن ؛ نه ، هرگز؛ بلكه ملاك مشاركت در مديريت و ساماندهى امور و شئون جامعه و بهره ورى از فرصت هاى مديريت و رهبرى ، توانمندى فكرى و علمى يا كارآيى و امانت و رعايت حقوق مردم و خواست و خشنودى همگانى است ؛ براى نمونه :
١. قرآن در آيه اى روشنگر، اين منطق نظرى و عملى پيشوايان آزادى را از زبان يوسف ، قهرمان زيباترين داستان ها و شايسته ترين مديريت ها به تابلو مى برد كه : مرا بر مديريت خزانه ها و گنجينه هاى اين سرزمين بگمار، كه من نگهبان و امانتدارى آگاه و دانا هستم .
قال اجعلنى على خزائن الارض انى حفيظ عليم (١٧٠)
به راستى كه او بهترين كسى است كه استخدام مى كنى ، چرا كه او از دو ملاك و دو معيار مديريت و قدرت ساماندهى و نيز به ويژگى رعايت حقوق و مرزها يا تقوا و امانتدارى آراسته است .
٣. و در آيه اى ديگر اين اصل مترقى را از زبان صاحب بينش و منش
ديگرى گزارش و امضا مى نمايد كه :
و انى عليه لقوى اءمين (١٧٤)
اى پيامبر! تنها به بركت مهر و رحمتى از جان خداست كه اين چنين با مردم نرمخو و پرمهر شده اى ؛ و اگر خشن و سختدل بودى ، بى ترديد آنان از گردت پراكنده مى شدند؛ بنابراين ، ازلغزش هاى آنان در گذر و برايشان از آفريدگارت آمرزش بخواه ، و در كار تدبير امور و تنظيم شئون جامعه با آنان مشورت نما؛ و هنگامى كه پس از تدبير و مشورت به انجام كارى تصميم گرفتى ، بر خدا توكل كن ، چرا كه خدا توكل كنندگان را دوست مى دارد.
ه - رعايت حقوق و كرامت مردم در قضاوت و حكومت
آنان ، مردان حق هستند و نمونه هاى عدل ، و رسالت و نقش خويشتن را در همه ى ميدان ها و ابعاد حيات ، تحقق حق و زنده ساختن حقوق به يغما رفته ى بندگان محروم خدا مى نگرد.
برآنند تا حق حيات و زندگى ،
حق معيشت و كسب و كار،
حق زيستن به صورت موجودى عاقل و با شعور و انتخابگر،
حق آزادى انديشه و عقيده ، آزادى بيان و قلم ، آزادى چون و چرا و دليل و سندخواهى در برابر ادعاها و عمل كردها، آزادى نقد و نظارت بر قدرت و محاسبه پذير خواستن مديريت و رهبرى جامعه ؛ حق برابرى و مساوات ،
حق امنيت درونى و برونى ،
حق دفاع و ديگر شاخه هاى حقوق بشر را، بر همه ى ساحبان آنها تاءمين و تضمين كنند، و از تجاوزكاران به حقوق توده ها، با همه ى وجود در قلمرو بينش ، نگرش ، گفتار، مقررات ، قضاوت و داورى و حكومت و منش و عمل كرد، صميمانه و به راستى جلوگيرى نمايند.
انا اءنزلنا اليك الكتاب بالحق لتحكم بين الناس بما اراك الله و لا تكن للخائنين خصيما(١٧٥)
ما اين كتاب را به حق بر تو نازل كرديم ؛ تا به آنچه خداوند و تو آموخته است ، در ميان مردم قضاوت و حكومت كنى ؛ و از كسانى مباش كه از خيانتكاران حمايت نمايى .
يا داوود انا جعلناك خليفه فى الارض فاحكم بين الناس بالحق (١٧٨)
بى ترديد براى شما در زندگى ابراهيم و كسانى كه با او بودند سرمشقى نيكوست ...
٢. مشعل هاى فراراه
آنان در مسئوليت عظيم خود، دعوت كننده ى به سوى خدا، گواه و شاهد بر توده ها و روند جامعه و تاريخ ، چراغ فروزان فراراه خلق خدا، بشارت دهنده به شايستگان و درستكاران و انذاركننده ى گناهكاران و طغيانگرانند.
قرآن در بيان اين ويژگى آنان مى فرمايد :
يااءيها النبى انا اءرسلناك شاهدا و مبشرا و نذيرا.
و داعيا الى الله باذنه و سراجا منيرا.
و بشر المؤ منين باءن لهم من الله فضلا كبيرا
و لا تطع الكافرين و المنافقين ودع اءذاهم و توكل على الله و كفى بالله وكيلا(١٧٩)
هان اى پيامبر! به يقين ما تو را به عنوان گواه و الگو و نويدرسان و هشدار دهنده فرستاديم ؛ و نيز به عنوان فراخوان به سوى خدا به فرمان او، و چراغى تابناك و روشنگر گسيل داشتيم . و به ايمان آورندگان نويد ده كه براى آنان از سوى خدا فزون بخشى بزرگى خواهد بود. و از كفرگرايان و نفاق گرايان و اصلاح ناپذيران فرمان مبر، و آزارشان را واگذار، و به خداوند توانا و شكست ناپذير اعتماد كن ؛ و به بندگان ما بگو كه كارسازى خدا بسنده است .
٣. اصلاحگران دل ها و جامعه ها
آنان را به راستى هيچ سودايى در دل ، هيچ انديشه اى در سر، هيچ هدفى در كار و هيچ نيتى در قلب نيست ، مگر اصلاح و اصلاح گرى در جهت تزكيه و تطهير و پالايش درون و برون و روابط ناسالم و ظالمانه و آنگاه رستگارى و نجات و بشريت و برپايى اركان حق و عدالت و آزادى در گسترده ى جامعه ها و نظام ها و تمدن ها.
آنان نه در پى انحصار قدرت هستند، و نه انديشه ى شهرت ؛ - در پى بردن ثروت ها و امكانات مردم در جهت دنياى خويش هستند، و نه رسيدن به هواها و آرزوهاى شخصى و تحميل خود به مردم به هر بها و هر روش و هر وسيله ؛ نه ، هرگز، بلكه تنها صلاح و اصلاح جامعه و نجات و فلاح مردم و سعادت و رستگارى آنان را با انگيزش آنان ، آگاهى بخشى به همگان ، و از راه هاى شرافتمندانه و روش هاى خداپسندانه و منش پاك و بهداشتى مى طلبند.
آنان هماره در انديشه ى اصلاح دل ها و قلب ها و جان ها، اصلاح انديشه ها و فكرها و مغزها و باورها، اصلاح جامعه ها و تمدن ها و حكومت ها اصلاح در ابعاد سياسى ، قضايى ، اقتصادى ، اجتماعى ، خانوادگى ، فردى و در همه ى ميدان ها و سطوح و جنبه ها. زدودن ميكرب مرگبار گناه و عصيان و طغيان و تجاوز و حق كشى پيراستن همه جا و همه كس و همه ى ميدان ها از ضدارزش ها و آراستن به ارزش هاى والاى آسمانى و انسانى و ساختن و جامعه و دنياى نو و خردمندانه و سرشار از مهر و صفا و شادمانى و كاميابى هدف آنان است .
آرى ، اصلاح گرى به معنى حقيقى كلمه از ويژگى هاى آنان است آن هم در پرتو منطق قانع كننده ، نمونه ى عملى بارز و منش زيبا و بى نظير و نيت خالص اصلاح گرانه .
و ما اءريد اءن اءخالفكم الى مآ اءنهاكم عنه ان اءريد الا الاصلاح ما استطعت و ما توفيقى الا بالله عليه توكلت و اليه اءنيب (١٨٧)
و تو اى پيامبر! آن گونه كه بدانديشان و بيدادگران به تو مارك مى زنند، شعر پرداز نيستى ؛ چرا كه شاعران و شعر پردازان بى هدف كسانى هستند كه گمراهان از آنان پيروى مى كنند.
آيا نديده اى كه آنان در هر وادى و بيغوله سرگردانند؟و چيزهايى را مى گويند و مى بافند، كه خود باور ندارند و انجام نمى دهند؟! مگر كسانى از آنان كه ايمان آورده اند و كارهاى شايسته انجام داده و خدا را بسيار ياد آورده و پس از آن كه از سوى بيدادگران مورد ستم قرار گرفتند، با زبان شعر و نثر هدفدار و عادلانه ى خود، دادخواهى نموده ، و از حق خود و حقوق و آزادى مردم دفاع مى كنند؛ و كسانى كه ستم كردند به زودى خواهند دانست كه به چه بازگشتگاهى باز خواهند گشت .
و در ترسيم نقش فرهنگ ساز و فرهنگ بان آنان مى فرمايد :
لقد من الله على المؤ منين اذ بعث فيهم رسولا من انفسهم يتلوها عليهم آياته يزكيهم و يعلمهم الكتاب و الحكمه و ان كانوا من قبل لفى ضلال مبين
۱۳
خصلت هاى ضد تكاملى آنان

خصلت هاى ضد تكاملى آنان

اينان داراى خصلت هاى منفى و مخرب و ضد تكاملى بسيارند. چهره ى نفرت بار و زشت خود را پشت واژه هاى زيبا و دلپذير، شعارهاى پر جاذبه و مقدس و عناوين مورد احترام و عشق مردم مخفى مى كنند و با ادعاى ارزش گرايى و ارزش خواهى ، اصلاح گرى و سازندگى ، برازندگى و خدمت به خدا و خلق با شيوه هاى منحط و ويرانگر خود به سوى هدف هاى پست و انحصارگرانه جنون آميز خود راه مى پويند.
آيات تاريخى قرآن نشانگر آن است كه انگيزه ى آنان قدرت طلبى و برترى جويى و تكبر جنون آميز و انحصار قدرت و امكانات و غصب وسايل اطلاع رسانى و فرصت هاى پيشرفت است ، و وسيله و ابزار تسلط و حكومت آنان هم زور عريان و نيمه عريان در چهره هاى زشت و شگردهاى گوناگون ، و هدف پست آنها نيز تسلط ر مغز و تن بندگان خدا و ارضاى سيرى ناپذير كشش هاى پست حيوانى و نهاد پليد ابليسى خويش است ، و محصول تسلط و حكومت استبدادى و نقد و نظارت ناپذير و محاسبه گريز و اصلاح ستيز آنان نيز ويرانى جامعه ها و تمدن ها، اخلاق و باورها و انديشه ها و صحنه هاى فجيعى از ترور و كشتار و زندان و پرونده سازى درد و رنج ، فقر و حرمان و فلاكت و بدبختى براى توده هاست .
اينك برخى از زيانبارترين خصلت ها و شيوه هاى زشت و ضدانسانى سردمداران استبداد در آيات تاريخى قرآن :
١ - بيمارى خود بزرگ بينى و خود شيفتگى جنون آميز
انديشه خلق و خو و گفتار و حركت خودبزرگ پردازى و خودبزرگ بينى و خودشيفتگى ، يا شيوه ى حق ستيزى و استكبارى ، نخستين خصلت زشت حاكمان استبدادگر و حق ناپذير است .
آنان خود را تافته ى جدابافته ، عقل كل ، تجسم ارزش ها و فرمانرواى مطلق و مالك و قيم زمين و زمان و نسل هاى كنونى و آينده و مى پندارند و در برابر هر چيز و هر كس و هر طرح و برنامه ى اصلاحى و انسانى و آزادمنشانه ى كبر مى ورزند و از حق وتو و روش زورمدارانه بهره مى جويند؛ در برابر فطرت و وجدان خود، در برابر سنت ها و قوانين تكاملى جهان ، در برابر ضوابط حاكم بر جامعه و تاريخ ، در برابر خلق خدا و حتى در برابر خالق خويش نيز چنين اند و به همين جهت هم محكوم به فنا و عذاب مى گردند و دنباله روها و پرستشگران قدرت پوشالى خود را نيز با خود غرق مى كنند.
قرآن در آيات بسيارى از اين بلاى هستى سوز سخن دارد، از آن جمله در آيات ٧٦-٧٨ از سوره ى اعراف ؛ ٤٨ از سوره ى مؤ منون ؛ ٣٩ از سوره ى قصص ؛ ١٦ از سوره ى فصلت و ٣٥ از سوره ى مؤ من ، كه به خاطر پرهيز از گستردگى بحث ، تنها يكى دو آيه ى تكان دهنده و عبرت انگيز مى نگريم :
١. در اين مورد قرآن مى فرمايد :
و قارون و فرعون و هامان و لقد جاءهم موسى بالبينات فاستكبروا فى الارض و ما كانوا سابقين . فكلا اءخذنا بذنبه فمنهم من اءرسلنا عليه حاصبا و منهم من اءخذته الصيحه و منهم من خسفنا به الارض و منهم من اءغرقنا و ما كان الله ليظلمهم و لكن كانوا اءنفسهم يظلمون (١٩٠)
آيا در پيرامون خود نينديشيده ؟ و آيا در زمين به گردش علمى نپرداخته اند تا بنگرند، كه سرانجام آن كسانى كه پيش از اينان بودند، چگونه شد؟! آنان پرتوان از اينان بودند و زمين را براى كشت و آبادانى زير و رو كردند، و آن را بيش تر از آنچه اينان آباد ساختند، آباد نمودند، و پيامبرانشان براى آنان دليل هاى روشن و معجزه هاى روشنگر براى اصلاح شان آوردند، اما آنان حق ستيزى پيشه ساخته و در خور عذاب و كيفر شدند؛ بنابراين خدا چنين نبود كه بر آنان ستم كند، اما آنان مردم حق ناپذير و تاريك انديشى بودند كه خود بر خويشتن ستم مى نمودند.
٢ - وباى برترى جويى
برترى جويى نسبت به بندگان خدا، انحصار قدرت و امكانات توده ها، تمايل جنون آميز به سلطه و سيطره ى انحصارى بر هستى مردم ، كسب سيادت و فرمانروايى مطلق و افسارگريخته و فرابشرى و فراقانونى ، خصلت نكوهيده و نشان ديگر تباهگر اينان است .
قرآن در نشانگرى و نكوهش اين خصلت زشت استبدادگران مى فرمايد :
فما امن لموسى الا ذريه من قومه على خوف من فرعون و ملائهم ان يفتنهم و ان فرعون لعال فى الارض و انه لمن المسرفين (١٩٢)
بى گمان فرعون در آن سرزمين برترى جويى و بيداد، پيشه ساخت و مردم آن را گروه گروه كرد؛ گروهى از آنان رابه زبونى و ناتوانى و فرودستى مى كشانيد؛ به گونه اى كه پسران آنان راسر مى بريد و زنانشان را براى بهره كشى زنده مى گذاشت ؛ راستى كه او از تبهكاران روزگار بود ...
٣ - بت ساختن از قدرت و به پرستش كشاندن مردم
بنياد كيش شخصيت و بت ساختن از زورمداران و آن گاه به بندگى و اسارت فكرى كشيدن توده ها و بهره كشى ظالمانه از آنها، ديگر خصلت زشت سردمداران استبداد است .
قرآن منطق يكى از پيشوايان آزادى و آزادگى را به تابلو مى برد كه سخت به اين خصلت زشت و اسارت آور مى تازد :
و تلك نعمه تمنها على ان عبدت بنى اسرائيل (١٩٤)
و در آغاز دعوت موسى ، كسى به او ايمان نياورد، مگر فرزندانى چند از قوم او، در حالى كه آنان نيز از خشونت رژيم فرعون و سردمدارانشان غرق در دلهره و هراس بودند كه مباد آنان را شكنجه نمايند. راستى كه فرعون در آن سرزمين برترى جويى بيداد پيشه و از اسرافكاران بود.
٥ - بلاى واپسگرايى و رواج دادن به آن
طرفداران جدى از خرافات و اوهام ، دفاع از آداب و سنن حقارتبار حاكم ، پاى بندى به ضدارزش ها مخالفت با هر تحول اصلاحى و حركت تكاملى و آزادى بخش ، خصلت ديگر حاكمان استبداد پيشه و ستمكار است .
آنان وقتى قدرت و امكانات جامعه را به انحصار خود در آوردند، مصلحت خود را در اين مى نگرند كه چشم مردم را از واقع نگرى ها ببندند و از هر نوع آرمان خواهى و انديشه ى اصلاحى جلوگيرى كنند؛ به همين جهت هم ، خود را موجودى جدابافته و برتر و حتى خداى خلق مى پندارند و وضعيت موجود را ايده آل و بى نظير اعلام مى كنند و با هر بعثت و حركت اصلاح طلبانه اى مخالفت مى كنند و به زور عريان و نيمه عريان توسل مى جويند.
و كذلك ما ارسلنا من قبلك فى قريه من نذير الا قال مترفوها انا و جدنا اباء نا على امه و انا على آثار هم مقتدون # قال اولو جئتكم باهدى مما وجدتم عليه اباء كم قالوا انا بما ارسلتم به كافرون فانتقمنا منهم فانظر كيف كان عاقبه المكذبين (١٩٦)
راستى كه فرعون در آن سرزمين ، برترى جويى بيداد پيشه و از اسرافكاران بود.
٧ - فسادكارى و فسادانگيزى و ولنگارى
استبدادگران در انديشه و در ميدان عمل ، فسادكار و فسادانگيزند. اينان به دليل تمركز قدرت و انحصار امكانات - كه بدترين مايه ى فساد و منشا طغيان و سركشى است - خود جرثومه ى فساد و تباهى اند، اسير هواها و دركمند شيطان نفس اند و با ارزش هاى اخلاقى و معيارهاى انسانى بيگانه .
به علاوه اينان بدان جهت به ولنگارى به صورت مخفى و آشكار دامن مى زنند، كه مى دانند تحمل گر ظلم و تباهى و روش استبدادى و زورمدارانه در اداره ى جامعه باشند، و حكومت استبداد و اختناق جز در يك جامعه ى فقرزده ، به فلاكت گرفتار آمده ، حقير و ذليل ، متزلزل و منحرف ، جاهل به حقوق و آزادى و مسئوليت هاى خود و آلوده به انواع فساد و اعتياد، شانش ‍ بقا ندارد. از اين زاويه است كه استبدادگران هر چند تظاهر و رياكارى هم بنمايند و خود را ارزش گرا جا زنند، هم خود آنان فاسد هستند و هم ديگران را فاسد مى نمايند؛ و به خاطر همين فسادزدگى قدرت بى مرز است كه مى كوشند تا با خاموش ساختن چراغ شفافيت و روشنگرى ، نفى نقد و چون و چرا، پاسخ ‌گويى و مسئوليت پذيرى قدرت و انكار نظارت ملى بر كار سياست و حكومت و ... به عمر زيانبار خويش بيفزايند.
فرعون علا فى الارض و جعل اهلها شيعا يستضعف طائفه منهم يذبح ابناء هم و يستحيى نساء هم انه كان من المفسدين (١٩٨)
و ما هيچ شهر و ديارى پيامبر و هشداردهنده اى نفرستاديم ، مگر اين كه خوشگذرانان آنها - كه مست ناز و نعمت بودند - گفتند : ما به آن چه فرستاده شده ايد، كافريم .
٩ - حق ناپذيرى
قانون گريزى و انكار قوانين و سنن حاكم برجامعه و تاريخ و نفى پديده ى وحى و رسالت و آيات خدا و انكار حقوق اساسى مردم ، از خصلت هاى مشخص رهبران استبداد و انحصار است .
آنان از آن جهت كه نمى خواهند دست از انحصار قدرت و ثروت باد آورده و امكانات ملى بردارند، و با مردم در برابر قانون و بهره ورى از فرصت ها براى كسب امتيازات هم طراز باشند، وحى و رسالت را - كه پيام آور نجات و رهايى و عدل و مساوات است - انكار مى كنند و سرسختانه كمر به نفى و انكار آن مى بندند.
و قارون و فرعون و هامان و لقد جاء هم موسى بالبينات فاستكبروا فى الارض و ماكانوا سابقين . فكلا اخذنا بذنبه فمنهم من ارسلنا عليه خاصبا و منهم من اخذته الصيحه و منهم من خسفنا به الارض و منهم من اغرقنا و ما كان الله ليظلمهم و لكن كانوا انفسهم يظلمون (٢٠٠)
و فرعون در جامعه اش ندا داد و گفت : هان اى قوم من ! آيا نه اين است كه فرمانروايى بر كران تا كران كشور مصر از آن است ، و اين جويبارها از زير كاخ زيباى من روان هستند؟! پس آيا شكوه و اقتدار مرا نمى نگريد؟!
يا مى بينيد كه من از اين كسى كه ناتوان است و به روشنى و زيبايى من نمى تواند واژه ها را آشكار سازد و سخنرانى كند، بهتر؟! اگر او راست مى گويد و به راستى پيام آور خداست ، پس چرا دستبندهايى زرين بر دست هاى او افكند نشده ؟ و يا چرا فرشتگان به همراه هم ، با او نيامده اند؟
پس فرعون مردم خود را با دروغ و دجالگرى فريفت و سبك مغزشان ساخت و آنان هم آكنده از تعصب و نادانى و تاريك انديشى و واپسگرايى از او فرمان بردند؛ چرا كه آنان در برابر خدا مردمى نافرمانبردار بودند.
١١ - لاف و گزاف ها و شعر و شعارهاى ميان تهى
از خصلت هاى زشت استبدادگران اين است كه خود را خدايگان و ناجى بزرگ كه حيات و هستى و عظمت و افتخار حقيقى و ساختگى ، همه از بركت وجود آنها و به دست آنهاست - مى پندارند و اين دروغ رسوا را با تريبون ها و رسانه هاى انحصارى و يك طرفه به خورد ساده دلان و قربانيان خود مى دهند، و در برابر اين انديشه ى منحط، مردم را بردگانى تسليم و گوسفندانى آرام و موجوداتى تحمل گر و جامعه را گورستانى سرد و خاموش مى خواهند كه بدون قيد و شرط اطاعت كننده و دنباله رو سلطه گران و قهرمانان دروغين و هماره پيروز باشند!
فرعون - كه مقتداى بزرگ استبدادگران است - فرياد مى كشيد كه :
ما علمت لكم من اله غيرى ... (٢٠١)
من جز خودم براى شما خدايى نمى شناسم !
و نيز در اوج طغيانگرى اعلام مى كرد كه :
اءنا ربكم الا على (٢٠٤)
او گفت : به راستى كه سلطه گران چون به شهر و ديارى در آيند، آن را تباه مى سازند، و عناصر لايق و با كفايت و آزادمنش را به ذلت مى كشند و بى محتواها و ظلم پذيرها و پرستش كنندگان ستم را عزت پوشالى مى بخشند؛ آرى ، راه و رسم و سياست هميشگى سردمداران ستم بر اين شيوه است .
و فرعون را نشان مى دهد كه تا لحظه اى كه ساحران و روشنفكران عصرش ، اسير تزوير او بودند و علم و هنر و سحرشان در خدمت ستم و نظام گورستانى او بود، آنان را به نبرد با حق و عدالت و آزادى بر مى انگيخت و آنان را قهرمان مى خواند و امتيازشان مى داد و مدال نثارشان مى كرد عزت مى بخشيد، اما به مجرد اين كه آنان ، راه حق و راهنماى راستگو و آزادى خواه آن را شناختند و آگاهانه و دليرانه پذيراى راه نو گشتند، آنان را به تهديد و شكنجه و مرگ و نابودى محكوم نمود و امتيازاتشان را گرفت :
قال امنتم له قبل ان آذن لكم انه لكبير كم الذى علمكم السحر فلسوف تعلمون لاقطعن ايديكم وارجلكم من خلاف و لاصلبنكم اجمعين (٢٠٧)
فرعون ، مردم خود را سبك سر و تهى معز و بى محتوا ساخت و آنان نيز به اطاعت بى چون و چرا از او كمر بستند.
قالوا ان هذان لساحران يريدان ان يخر جاكم من ارضكم بسحرهما و يذهبا بطريقتكم المثلى (٢٠٩)
ساحران نزد فرعون آمدند و گفتند : آيا اگر ما پيروز گرديم ، پاداش مهمى خواهيم دشت ؟! او گفت : آرى ، و شما از مقربان بارگاه من خواهيد بود!
و قال فرعون ذرونى اءقتل موسى وليدع ربه انى اءخاف اءن يبدل دينكم اءو اءن يظهر فى الارض الفساد(٢١٠)
و فرعون گفت : بگذاريد موسى را بكشم ، و او پروردگارش را بخواند تا نجاتش دهد! زيرا من مى ترسم كه او دين و آيين شما را دگرگون سازد، و يا در اين سرزمين فساد برپا كند!
و بدين سان بينش تاريخى قرآن : در آيه ى اول و دوم ، سياست تحميق و فريب استبدادگران ، در آيه ى سوم سياست تطميع ، و در آيه ى چهارم سياست ارعاب و تهديد و خشونت و كشتار از سوى آنها را ترسيم مى كند.


۱۴
١٩ - ناتوانى انسان در برابر اراده ى خدا

١٥ - شگرد تفرقه افكنى
از شگردهاى ابليسى استبدادگران اين است كه مردم را با بهانه ها و مرزبندى هاى ساختگى و شرك آلود، شقه شقه و فرقه فرقه و دسته دسته و به خودى و غير خودى تقسيم مى كنند، تا ضمن به جان هم انداختن آنها، خود با آتش افروزى و فريب كارى پايه هاى ستم و استبداد خود را به مغز و پيكر جامعه تحكيم بخشد.
ان فرعون علا فى الارض و جعل اءهلها شيعا يستضعف طائفه منهم يذبح اءبناءهم و يستحيى نساءهم انه كان من المفسدين (٢١٢)
و اين گونه براى فرعون ، زشتى كارش آراسته جلوه كرد و از راه حق باز داشته شد؛ و نيرنگ فرعون و همفكران و مشاوران او، جز به تباهى و نابودى نمى انجامد!
١٧ - تظاهر به ديندارى و ...
از همه عجيب تر اين كه استبدادگران با اين همه خصلت هاى زشت و ناهنجار و با آن درون و برون غيربهداشتى و خشن ، باز هم هميشه خود را ناجى بزرگ ، دلسوز و خيرخواه مردم ، مالك و صاحب اختيار ملك و ملت ، در دست دارنده ى حيات و مرگ بندگان خدا پنداشته و به ديندارى و دين خواهى و بشردوستى و ملت پرورى و ارزش گرايى و پارسايى ، تظاهر مى نمايند و منقدان و مخالفان ستم و استبداد خود را مارك بى دينى ، وطن فروشى ، خيانت و تبهكارى و ... مى زنند و اين خصلت زشت ديگر آنان است !
ولقد ارسلنا موسى باياتنا و سلطان مبين الى فرعون و هامان و قارون فقالوا ساحر كذاب
فلما جاء هم بالحق من عندنا قالوا ابناء الذين امنوا معه واستحيوا نساء هم و ما كيد الكافرين الا فى ضلال
و قال فرعون ذرونى اقتل موسى وليدع ربه انى اخاف ان يبدل دينكم او ان يظهر فى الارض الفساد(٢١٣)
و به يقين ما موسى را با آيات و نشانه هاى يكتايى و قدرت خود و دليلى آشكار و روشنگر فرستاديم ؛ به سوى فرعون ، هامان و قارون آن سه انحصارگر خيره سر؛ اما آنان به جاى پذيرش حق ، گفتند : او جادوگرى بسيار دروغگو است . پس هنگامى كه او حق را از نزد ما براى آنان آورد گفتند : پسران كسانى را كه به او ايمان آورده اند، بكشيد و زنانشان را زنده بگذاريد؛ و نيرنگ تاريك انديشان و كفرگرايان جز در گمراهى نيست .
و فرعون گفت : بگذاريد تا من موسى را بكشم و او نيز براى نجات خود پروردگارش را به يارى بخواند؛ چرا كه من مى ترسم او دين و آيين شما را دگرگون سازد! يا در اين سرزمين آباد و آزاد شما، فتنه و تباهى پديد آورد!
و نيز به هنگامه ى گرفتار آمدن در چنگال كيفر طبيعى تبهكارى و بيدادش ، ذليلانه و فريب كارانه مى گفت : اينك ايمان آوردم به يكتا آفريدگارى كه بنى اسرائيل به او ايمان دارد و من تسليم فرمان او هستم ! حتى اذا اءدر كه الغرق قال آمنت اءنه لا اله الا الذى آمنت به بنوااسرائيل و اءنا من المسليمن (٢١٦)
اين آيات نشان مى دهد كه چگونه مادر موسى با الهام و وحى از سوى خدا، كودك خويش را به امواج توفنده ى نيل مى سپارد. اراده ى الهى ، صندوق حامل كودك ، اين كشتى كوچك را ناخدا مى گردد و به كاخ خودكامگان هدايت مى كند. كودك به هدايت او، شيرى جز شير مادر نمى نوشد و خواهر موسى ، آن دخترك ستمديده و هراسان ، اما هوشمند و بادرايت چگونه به خواست خدا، ماهرانه بسان سياستمدارى كار كشته و درستكار رسالت تاريخى خويش را به انجام مى رساند تا دست توانا و حكيمانه ى تقدير الهى ، كودك را به مادرش بر مى گرداند و اندوه و غم او را برطرف ، و چشمان اشكبارش را روشن ، و قلب مضطرب او را ثبات و آرامش ‍ مى بخشد. چگونه فرعون ديكتاتور خودكامه و مغرور مصر، طبق مشيت الهى بدون آن كه بداند و بفهمد، فردى را - كه بنيان گذار يك تحول عظيم فكرى ، فرهنگى ، عقيدتى ، اجتماعى و سياسى بر ضد سلطه ى سياه اوست و ماءموريت درهم نورديدن بساط استبداد بى مهار و كاخ ظلم او را در برنامه ى كارش دارد - اين گونه نوازش مى كند و در كنار خود جاى مى دهد و در آغوش خود مى پرورد و در ميان خاندانش عزيزش مى دارد تا سرانجام همان عدالت خواه و استبداد ستيز بزرگ ، آن طغيان گر مغرور و انحصارگر و دشمن آزادى و آزادگى انسان را پس از دعوت خالصانه به حق و عدالت و خيرخواهى بسيار در اصلاح پذيريش ، سرانجام به امواج توفنده ى نيل - كه آن را هميشه ملك شخصى خود مى پنداشت - بسپارد و مشاوران تاريك انديش و كارگزاران حقير و بى مايه اش را به همراه او در كام امواج سهمگين و خروشان آبها فرو برد و جسد بى جان او به اراده ى الهى براى عبرت استبدادگران قرون و اعصار به ساحل پرتاب گردد!
و اين چنين در جاى جاى اين جريان شگرف و اين آيات روشنگر خدا، بارها و بارها ضعف و ناتوانى انسان ، آن هم از نوع قدرت قدرت ها و خدايگان ها را، در برابر اراده و مشيت الهى تجلى دهد.

قدرت نمايى عجيب او

آرى ، قدرت نمايى اين نيست كه اگر خدا بخواهد رژيم زودمدار و حكومت جبارى را در هم كوبد، لشكريان آسمان و زمين را براى نابوديشان بسيج نمايد؛ نه ، بلكه قدرت نمايى اين است كه خود آن انحصارگران را ماءمور نابودى خودشان سازد، و آن چنان در قلوب و افكار آنها اثر گذارد كه مشتاقانه هيزمى را جمع كنند، كه بايد با آتش شعله ور آن بسوزند و زندانى را بسازند، كه بايد در آن بميرند و چوبه ى دارى را بر پا دارند، كه بايد بر آن حلق آويز گردند!
موضوع استبداد فرعون و فرفونيان طغيان گر و اصلاح ستيز چنين است .
پرورش و نجات موسى در تمام مراحل ، بدون آن كه بدانند، به دست آنها صورت گرفت .
گيرنده ى صندوق نجات از امواج نيل ، از دودمان فرعون بود.
بازكننده ى آن صندوق ، ديكتاتور خودكامه ى مصر بود.
كانون امنيت و آرامش و پرورش آن كودك قهرمان و استبداد شكن ، كاخ سر به آسمان كشيده ى فرعون بود، و آن گاه درهم كوبنده ى نظام انحصار و استبداد و خشونت نيز، همان كودك ديروز نيل بود كه به خواست خدا در سيماى پيام آور بزرگ آزادى ، پرچم نجات و رهايى مردم در بند را به اهتزاز درآورده بود!
اين است قدرت خدا، برنامه ى عجيب او، تدبير عبرت انگيز آن قادر حاكم بر جامعه و تاريخ !
و نيز اين است ضعف و ناتوانى انسان در برابر اراده و خواست و مشيت حكيمانه ى او.
و نيز اين است ضعف و ناتوانى انسان در برابر اراده و خواست و مشيت حكيمانه او.
٢. قرآن داستان شگفت انگيز يوسف را در سوره اى به عنوان زيباترين داستان ها برسيم مى كند،(٢١٧) و در اين تابلو تاريخى شكوهبار، نشان مى دهد كه چگونه گروهى متشكل و نيرومند، اما بدانديش و خودپرست در راه به انحصار در آوردن قلب و مهر پدر و تشكيل شخصيت كاذب براى خود، نقشه ى طرد و يا قتل كودكى زيبا و دوست داشتنى را بر اثر حسادت و تاريكى پندارى خود مى كشند! اما نه تنها نمى توانند با اين شگردها مهر او را از دل پدر آگاه بزدايند، كه براى هميشه در دل او جايگزين مى كنند، تعميق مى بخشند، تقويت مى كنند و شعله ور مى سازند و نه تنها خود قلب پدر را به انحصار در نمى آوردند، كه به انحصار يوسف در مى آورند!
و اين نشانگر اين واقعيت است كه : هنگامى كه اراده ى خدا بر آن قرار گرفت تا فردى محبوب دل ها نمايد، چنين مى كند؛ حتى به دست مخالفان و بدانديشان و دشمنان او!
قرآن نشان مى دهد كه آن برانديشان چگونه او را در نهانگاه چاه افكندند و دست به صحنه سازى شوم زدند.
نشان مى دهد كه چگونه كاروانيان زرپرست و بى عاطفه ، آن كودك ارجمند را به جاى تلاش در يافتن خانواده اش - با خود بردند و براى تسكين عطش ‍ پول پرستى حقارت بار خود به بهايى ناچيز فروختند!(٢١٨)
نشان مى دهد كه چگونه برادران تاريك فكر يوسف ، از نقشه ى شوم و ناجوانمردانه ى خود دلشاد بازگشتند و دروغى رسوا براى تبرئه ى خود ساختند و آراستند؛ اما نمى دانستند كه يوسف را از خانه و كاشانه و پدر، دور ساخته و وارد كوران هاى سخت زندگى نموده اند. به راهى روان ساخته اند كه سرانجام ، به اراده ى الهى از حكومت ادلانه و نيرومند، قدرت شكوهمند و مديريت تحسين برانگيز، دانش گسترده و حكمت و رسالت آسمانى و فرمانروايى و عزت و بلندآوازگى ، سر بر مى آورد و در گذر زمان و گستره ى تاريخ انسان ، به صورت نمونه ى پاكى و پاكدامنى ، راستى و جوانمردى و سمبل وفا و تجسم پايدارى و بالندگى و مديريت و مدارا جلوه گر مى شود!
نمى دانستند كه فردى را كه آنان به پندار خويش در انديشه ى نابوديش ، نقشه ها كشيده و برنامه ها ريخته اند، در پايان كار، بايد همگى با خفت و شرمسارى در برابرش تعظيم كنند!
و اين نيز نمايشگر ضعف و ناتوانى انسان در برابر مشيت الهى است و بيانگر اين واقعيت كه : وقتى اراده ى خدا بر عزت و عظمت كسى تعلق گيرد، مى تواند به او عزت بخشد و حتى به دست مخالفان آن فرد، كار تا مرحله ى عمل مى رسد.
و نيز نشان مى دهد كه يوسف به اراده ى الهى سر از كاخ حكومت مصر بر آورد، فصل جديدى در زندگى اش آغاز شد، نقشه ها برايش كشيده شد، اما همه ى آنها به بركت درايت و تقوا و ايمان و پاكى او و مدد الهى نقش بر آب گشت . او به جرم زندگى بهداشتى و رعايت پاك منشى و شايستگى اخلاقى و انسانى به زندان رفت ؛ اما در پرتو روشن انديشى و بشردوستى و دانش و احساس مسئوليت وصف ناپذير، از محيط خطر خيز زندان ، كانون ارشاد و هدايت و رشد و رستگارى ساخت و بزرگ ترين درس توحيد و آزادى را داد و سرانجام هم به اراده ى خدا و درايت و پايمردى ، پاكى و پروا و امانت خود را اثبات ، دانش و بينش خود را آشكار، لياقت و كفايت و درستكارى خيره كننده و تحسين برانگيز خود را بر همگان ، حتى بر همان صاحبان زر وزور و نزوير و همان كسانى كه او را به جرم آزادمنشى و پاكى و سازش ‍ ناپذيرى با محيط فاسد، شرايط آلوده و ظالمانه و استبدادى به زندان فرستاده بودند، نماياند؛ به گونه اى كه آنان نيز سرانجام زبان به پاكى و صداقت او گشودند و بر بى گناهى او گواهى دادند و به گناهان بى شمار سهمگين و پرونده سازى هاى رسواى خود اعتراف كردند!
و او از هرگونه اتهامى تبرئه گشت و اينها نيز نمايشگر ضعف انسان در برابر اراده الهى است .
و سرانجام اين كه آيات تاريخى قرآن ، فرجام خوش عزت و اقتدار و رسالت و مديريت و وصف ناپذير او را در چشم انداز عصرها و نسل ها ترسيم مى كند و فرجام دردناك و خفت بار بدخواهان و بدانديشان و دشمنان او را - كه تاريك فكران و خودخواهان ، سوداگران و پول پرستان ، تربيت نايافتگان و بردگان كشش هاى حيوانى و انحصارگران قدرت و امكانات مردم بودند - به نمايش مى نهد و روشن مى سازد كه چگونه گروه نخست در برابرش ملتمسانه و شرمسارانه مى گفتند كه : هان اى عزيز مصر! به ما و خاندانمان رنج و زيان در رسيده است و براى فراهم آوردن مواد غذايى سرمايه اى اندك آورده ايم ، اينك پيمانه ى ما را كامل ساز و بر ما بخشش و تصدق نما كه خدا بخشندگان و صدقه دهندگان را پاداش مى دهد.
فلما دخلوا عليه قالوا يا ايها العزيز مسنا واءهلنا الضر و جئنا ببضاعه مزجاه فاءوف لنا الكيل و تصدق علينا ان الله يجزى المتصدقين (٢٢٠)
و يوسف در اوج بزرگمنشى و كرامت مى گفت : امروز هيچ نكوهش و سرزنشى بر شما نخواهد بود. خدا شما را مى آمرزد و او مهربان ترين مهربانان است .
قال لا تثريب عليكم اليوم يغفر الله لكم وهو اءرحم الراحمين (٢٢٢)
شاه مصر، زنان مورد نظر را به سرعت فراخواند و به آنان گفت : هدف شما آن گاه كه بر خلاف ميل يوسف به سراغ او مى رفتيد، چه بود؟ آنان گفتند : خدا پاك و منزه است ، ما هيچ بدى و گناهى در او سراغ نداريم . و آن گاه بود كه همسر عزيز مصر، زبان به بيان حقيقت ماجرا گشود و گفت : اينكه حقيقت پديدار گشت ؛ من بودم كه بر خلاف ميل او به سراغش مى رفتم و به راستى كه او از پاكان و راستگويان است .
و گروه سوم چگونه در برابر شكوه دانش و پروا و پايدارى و آزادگى و بشردوستى و خيرخواهى او به ناگزير سر فرود آوردند كه :
او را نزد من بياوريد، تا وى را معاون و مشاور ويژه ى خويش گردانم . پس ‍ هنگامى كه يوسف را نزد ما بلند مرتبه و درستكارى .
و قال الملك ائتونى به لنفسى فلما كلمه قال انك اليوم لدينا مكين اءمين (٢٢٧)
و خورشيد به سوى قرارگاه ويژه ى خود روان است ؛ اين است اندازه گيرى حكيمانه ى آن پيروزمند دانا!
و براى ماه منزلگاه هايى مقرر داشته ايم ، تا اين پديده ى فرمانبردار پس از پيمايش آنها، بسان شاخه ى خشك خرما بازگردد.
نه خورشيد را سزد كه به ماه برسد، و نه بر شب كه بر روز پيشى گيرد؛ و هر كدام در مدارى كه پديدآورنده ى آنها برايشان مقرر داشته است ، بر اساس ‍ نظم دقيق شناورند.
و مى فرمايد :
الا الى الله تصير الامور(٢٢٨)
آگاه باشيد كه همه ى كارها تنها به سوى خدا باز مى گردد.
و مى فرمايد :
يا ايها الانسان انك كادح الى ربك كدحا فملاقيه (٢٣٠)
آيا پنداشتيد كه شما را بيهوده آفريده ايم ، و اين كه شما به سوى ما بازگردانده نمى شويد؟
و روشنگرى مى كند كه :
ان الى ربك الرجعى
۱۵
١ - هدفدارى جهان

١ - هدفدارى جهان

بر اساس نگرش قرآن ، آفرينش جهان بر پايه ى حق و عدل استوار است و هرگز عبث و بيهودگى و بى هدفى در آن راه ندارد.
اولم يتفكروا فى انفسهم ما خلق الله السماوات و الارض و ما بينهما الا بالحق واجل مسمى (٢٣٣)
ما آسمان ها و زمين و آن چه را كه در ميان اين دو است به بازى و بدون هدف نيافريده ايم ؛ ما آن دو را جز به حق نيافريده ايم ، اما بيش تر آنان نمى دانند.
و نيز از سر تعظيم فرود آوردن جهان در برابر خدا - كه تجلى دهنده ى هدفدارى و هدفمندى آفرينش است - بدين گونه پرده بر مى دارد :
تسبح له السموات السبع والارض ومن فيهن وان من شى ء الا يسبح بحمده ولكن لا تفقهون تسبيحهم ... (٢٣٤)
آسمان هاى هفت گانه و زمين و هركه در آنهاست ، او را به پاكى و عظمت مى ستايند؛ و هيچ چيزى نيست جز اين كه با ستايش او تسبيح مى گويد، اما شما تسبيح آنها را نمى فهميد.
و بدين صورت تصريح مى كند كه : آن چه كه در آسمان ها و زمين است ، براى خدا تسبيح مى گويند و فرمانبردار او هستند :
يسبح له ما فى السماوات و الارض (٢٣٩)
و به يقين ما در ميان هر جامعه اى پيام آورى برانگيخيم تا بگويد : هان اين مردم ! خداى يكتا را بپرستيد و از طاغوت دورى جوييد. پس گروهى از آنان كسانى هستند كه خدا آنان را به دليل ژرف نگرى و بهده ورى نيك از اختيار هدايت فرمود و گروهى ديگر به دليل عدم آگاهى به هدف و سوء اختيار خود، گمراهى بر آنان سزاوار گشت . پس در زمين بگرديد و ببينيد سرنوشت سياه تاريك انديشان و تكذيب كنندگان حق و عدالت چگونه بوده است .

٣ - حركت هدفدار و هدفمند تاريخ ‌

هم چنان كه جهان و مجموعه ى پديده هاى آن به سوى هدفى مشخص گام مى سپارند، و همان طورى كه كاروان بشرى با شتاب در سير و حركت است و به سوى مقصد و مقصود معين به پيش مى رود، حركت تاريخ نيز، نه بيهوده است و نه باطل ؛ نه به سوى انحطاط است و نه ارتجاع ؛ نه عبث است و نه بازى و بازيچه ، نه بى هدف است و نه بدون مقصد؛ بلكه هدفدار و هدفمند است و به سوى جهت و مقصدى معين و معلوم ره مى نوردد.
اين مقصد و هدف از ديدگاه قرآن وصول به كمال و جمال است ، عبادت و بندگى خدا است ،(٢٤٠) ساختن و آراستن دنياى نو و تمدن نمونه و شرايط مساعد و وضعيت مناسبى است ، كه به راستى عدالت ها، حريت ها، دانش ها، بينش ها، صداقت ها، پاكدامنى ها، فضيلت ها، امنيت ها، آرامش ها، انديشه ها، اخلاص ها، كرامت ها، صفاها، محبت ها، معيارها و ارزش هاى توحيدى و عادلانه و بشردوستانه در آن رايج و حاكم باشد. از شگردها، رياكارى ها سياست بازى ها و قدرت پرستى ها اثرى نباشد. همه ى شرايط رشد و فرصت هاى تعالى براى همگان فراهم و همه ى موانع كمال از سر راه همگان كنار رود و به راستى جهان ميدان مسابقه اى شعور آفرين و شورانگيز براى اوج گرفتن و پركشيدن به سوى آمرزش و بندگى و بهشت برين خدا باشد، و دنيايى شود كه تمامى پيامبران و نهضت هاى توحيدى در انديشه ى ساختن آن بودند(٢٤١).
آرى ، هدف حركت تاريخ اين است و اين سير خردمندانه و هدفمند و سرانجام خوش و مقصد زيبا و تماشايى نيز در آيات تاريخى قرآن به صورت هاى گوناگون ترسيم شده است .
اين آيات گاهى در قالب پيروزى راه پيامبران ، زمانى با تحقق خلافت و مديريت توحيدگرايان و سررشته دارى عدالت خواهان واقعى و برگزيده و مورد رضايت و خشنودى آسمانيان و زمينيان و زمانى ديگر با ارث بردن زمين و زمان به وسيله ى خودساختگان و خودشكوفايان يا صالحان و مصلحان .
در آياتى با نشانگرى رواج و استقرار دين خداپسندانه در سراسر گيتى و در آيات ديگر با تحقق يافتن صلح و آزادى و امنيت جهانى .
در برخى از آيات با بيان اين اصل كه : سرانجام نيك و پيروزمندانه از آن تقوا پيشگان و دادگران و آزادمنشان است ، و در برخى ديگر از آيات به صورتى ديگر.
ولقد سبقت كلمتنا لعبادنا المرسلين انهم لهم المنصورون و ان جندنا لهم الغالبون (٢٤٥)
به يقين خدا آنچه از نعمت هاى مواهب و پيروزى سرفرازى را ويژه ى جامعه اى ساخت ، دگرگون نمى سازد. تا اين كه خود آنان ، حال و روز درونى خويش و آنچه را در خود دارند دگرگون سازند. و هنگامى كه خدا براى جامعه اى به خاطر دگرگونى نامطلوبشان بدى و آسيبى بخواهد، هيچ بازگشتى براى آن نيست و برايشان جز ذات پاك او، هيچ حمايت گر و كارسازى نخواهد بود.
و در تحليل سقوط و فروپاشى برخى جامعه ها و نظام ها خدايگانى دروغين و خودكامه ى فرعون ، در بيان راز اين فروپاشى روشنگرى مى نمايد كه :
... ذلك بان الله لم يك مغيرا نعمه انعمها على قوم حتى يغيروا ما بانفسهم و ان الله سميع عليم .
كداب ال فرعون و الذين من قبلهم كذبوا بايات ربهم فاهلكناهم بذنوبهم و اغرقنا ال فرعون و كل كانوا ظالمين (٢٤٩)
و خداى فرزانه مثال زده است تا همگام فرجام شوم نا سپاسى و بيداد را بفهمد؛ و آن مثال اين است : شهر و ديارى بزرگ و سرزمين آباد و امن و آرام بود و رزق و روزى آن از هر سو به فراوانى و گستردگى مى رسيد، اما جامعه و نظام آن دستخوش بد مستى شد و نعمت هاى خدا را ناسپاسى كرد، و خدا به كيفر آنچه آنان انجام مى دادند طعم تلخ پوشيدن لباس گرسنگى و هراس را به آن شهر ساكنانش چشانيد.
٥. امت ها و جامعه ها از آن جهت كه جامعه هستند، اعتلاها و انحطاطها، يا فرازها و فرودها دارند، اما بر اساس ضوابط و قوانين و سنت هاى حاكم بر جامعه و تاريخ ، نه تصادفى و اتفاقى و بى حساب و برنامه :
ان احسنتم احسنتم لا نفسكم و ان اساءتم فلها ... (٢٥٠)
اين يك قانون كلى و جهان شمون و پاينده است كه اگر جامعه اى نيكى كند و سياست هاى سازنده و عادلانه در امور درون مرزى و فرامرزى پيشه سازد، در حقيقت به رشد و ماندگارى و سعادت خود نيكى و خدمت كرده است و اگر بدانديشى و بداخلاقى و بيداد و حق كشى پيشه كند باز هم به خويشتن خيانت و بيداد كرده است .


۱۶
٢٢ - نقش انسان در ساختن جامعه و تاريخ

آرى ، قانون و سنت و ضابطه ى خدا ثابت است و تبديل ناپذير، در شرايطى مشخص و به جامعه اى با ويژگى هاى خاصى ، عزت و استقلال و قدرت مى دهد و در شرايطى معين و بر اساس ضابطه ، خفت و اسارت و فروپاشى . اعطاى اين عزت و ذلت ، يا اوج و حضيض ، يا شكوفايى و به بارنشستن و يا افسردگى و خزان زدگى قانونمند است نه بر پايه ى تصادف و اتفاق يا شانس . جامعه ها و حكومت هاى مردمى و مردم سالار و رشد يافته ، با تضمين آزادى بيان و قلم و پاسداشت حقوق و كرامت بشر راه كند و كاو و پژوهش را بر روى روشن انديشان و روشنفكران و دانشمندان و تحليل گران و فلسفه تاريخ مى گشايند و به آنان امكان مى دهند تا با امنيت خاطر با بررسى رويدادها و موجبات و پيامدهاى آنها و نقش جامعه و حكومت و گروه ها و دست هاى آشكار و نهان ، راز رشد و موفقيت ها و نيز علل برنامه ريزان و سياست سازان و مديران جامعه سازند، تا ديگر فاجعه ها تكرار نگردد؛ اما حكومت ها و جامعه هاى در اسارت بلاى استبداد و وباى انحصار با بستن فضاى جامعه و شكستن قلم ها و بريدن زبان ها و مسدود ساختن راه پژوهش و تحقيق و تنفس با انواع تابلوسازى ها و قداست تراشى دروغين ، راه طرح و بررسى رويدادها را به دليل رسوايى هايى كه بار آورده و نهان داشته اند و پاسخى منطقى و انسانى ندارند، مى بندند، و هرگز اجاره تحليل رويدادهاى جارى و گذشته را هم نمى دهند تا حقايق كشف و راز عقب ماندگى ها و سقوطها آشكار گردد و بشود در آينده از آنها دورى گزيد و فرصت هاى رشد و پيشرفت آفريد.
٦. در سوره ى بنى اسرائيل ضمن يك داستان انديشاننده و مفصل يك قاعده و ضابطه كلى را براى عصرها و نسل ها به تابلو مى برد كه :
«وان عدتم عدنا(٢٥١)»
به هوش باشيد كه اگر دگرباره به استبداد و تبهكارى بازگرديد، ما نيز به كيفر سخت شما باز خواهيم گشت و دگرباره دشمن بر شما سلطه خواهد يافت و ذلت و خفت و اسارت شما باز مى گردد ...
به اين آيات در اين مورد بنگريم :
و قضينا الى بنى اسرائيل فى الكتاب لتفسدن فى الارض مرتين و لتعلن علوا كبيرا. فاذا جاء وعد اوليها بعثنا عليكم عبادا لنا اولى باءس شديد فجاسوا خلال الديار و كان وعدا مفعولا. ثم رددنا لكم الكره عليهم و امددناكم باموال و بنين و جعلناكم اكثر نفيرا. ان احسنتم احسنتم لا نفسكم و ان اساتم فلها فاذا جاء وعد الاخره ليسووا وجوهكم و ليدخلوا المسجد كما دخلوه اول مره و ليتبروا ما علوا تتبيرا.
عسى ربكم ان يرحمكم و ان عدتم عدنا و جعلنا جهنم للكافرين حصيرا(٢٥٢)
و در كتاب آسمانى يهود، تورات به فرزندان اسرائيل اعلام كرديم كه : به يقين شما در روى زمين دو بار تبهكارى گسترده خواهيد كرد، و بى ترديد به برترى جويى زشتى بر خواهيد خاست . پس هنگامى كه از آن دو بار، وعده ى نخست فرارسد و شما به تبهكارى برخيزيد، ما بندگانى از خود را - كه سخت پر توان پيكار گردند - بر ضد شما بر مى انگيزيم تا در راه دستيابى بر شما، به شهر و ديارتان در آيند و درون خانه ها به جست و جو پردازند و شما را نابود سازد، و اين وعده اى تحقق ناپذير است . آن گاه پس از چندى ، دگرباره چيرگى و سلطه ى بر آنان را - به دليل تجديد نظر و دگرگونى مطلوب در شما و پيدايش تحول نامطلوب و مستى قدرت در طرف مقابل - به شما باز مى گردانيم ، و با دارايى هاى بسيار و فرزندانى بى شمار، شما را يارى مى كنيم و شمارتان را افزون تر مى سازيم .
اگر نيكى كنيد و شايسته و بايسته رفتار نماييد، براى خود نيكى نموده ايد و اگر بد رفتارى پيشه سازيد، باز هم به خود روا داشته ايد. پس هنگامى كه وعده ى ديگر فرا رسد دگرباره گروهى را بر شما مى گماريم تا چهره هايتان را به كيفر سركشى و بيدادتان با گرفتن انتقام ، اندوه زده سازند تا به مسجدالاقصى در آيند؛ درست همان گونه كه نخستين بار در آمدند، و تا بر هرچه دست يابند، يكسره نابود سازند.
اميد است كه پروردگارتان پس از آن ، بر شما ببخشايد؛ و به هوش باشيد كه اگر دگرباره به تبهكارى و بيداد باز گرديد ما نيز به كيفر سخت شما باز خواهيم گشت ...
و اين يعنى قانوندارى جامعه وتاريخ . يعنى قواعد ثابت و ضوابط مشخصى بر جامعه و تاريخ حكومت مى كند و اين پندار غلط كه اراده هاى گزافكار و خواست و مشيتى بى قاعده و حساب ، سرنوشت هاى تاريخى و اجتماعى را دگرگون مى سازد و رقم مى زند، به نفى شده است .
و اءقسموا بالله جهد اءيمانهم لئن جاءهم نذير ليكونن اءهدى الامم فلما جاءهم نذير ما زادهم الا نفورا.
استكبرا فى الارض و مكر السيى و لا يحيق المكر السيى الا باءهله فهل ينظرون الا سنه الاولين فلن تجد لسنه الله تبديلا ولن تجد لسنه الله تحويلا.
اءولم يسيروا فى الارض فينظروا كيف كان عاقبه الذين من قبلهم و كانوا اشد منهم قوه و ما كان الله ليعجزه من شى فى السماوات و لا فى الارض انه كان عليما قديرا.
ولو يواخذ الله الناس بما كسبوا ما ترك على ظهرها من دابه ولكن يؤ خرهم الى اءجل مسمى فاذا جاء اءجلهم فان الله كان بعباده بصيرا(٢٥٣)
و تاريك انديشان با تلاش بسيار در سوگند هايشان ، به خدا سوگند ياد كردند كه اگر اصلاح گر و بيم دهنده اى براى شما بيايد، بى ترديد آنان از هر يك از ديگر جامعه ها راه يافته تر و اصلاح پذيرتر خواهد شد؛ اما هنگامى كه هشدار دهنده اى براى آنان آمد، به جاى حق پذيرى و هدايت ، جز بر رميدن آنان از حق و عدالت نيفزود! اين حق گريزى و حق ستيزى ، تنها به سبب گردنكشى در روى زمين و نيرنگ زشت آنان بود؛ و نيرنگ زشت ، جز صاحب آن را فرا نمى گيرد. بنابراين آيا آنان جز سنت و روش ما، درباره ى پيشينيان را انتظار مى برد؟! پس براى سنت خدا دگرگونى نمى يابى ، و هرگز در سنت خدا تغييرى نخواهى يافت .
آيا در سرگذشت پيشينيان نينديشيده ، و آيا در زمين و زمان نگرديده اند تا بنگرند كه فرجام كسانى كه پيش از اينان زيسته و از آنان پرتوان تر بودند، چگونه شد و خدا چنين نيست كه چيزى در آسمان ها و زمين ، او را به ستوه آورد چرا او هماره دانا توانست .
و اگر خدا مردم را به كيفر آنچه فراهم آورند و انجام دادند، بى درنگ كيفر مى نمود، هيچ جنبنده اى بر پشت اين زمين پهناور بر جاى نمى نهاد؛ اما او، كيفر آنان را تا سر آمدى معلوم به تاءخير مى افكند؛ پس هنگامى كه سرآمدشان فرا رسد هر كسى به كيفر عمل كرد زشت و ظالمانه اش خواهد رسيد، به يقين خدا به كار بندگانش هماره بيناست .
آرى ، آيا اين مردم جز سنت و روش و ضوابطى را كه بر جامعه هاى پيشين جارى شده است انتظار دارند؟ هرگز در سنت خدا تبديل و جانشين شدن سنتى به جاى سنت ديگر و يا تغيير و دگرگونى يك سنت ، نخواهى يافت .
ره آورد بر نتافتن نقد و نظارت ، محاسبه گريزى و اصلاح ستيزى ، بهره ورى ابزارى از قانون ، مذهب و سنگر گرفتن در پشت واژه ها و مفاهيم مقدس و ارزشى ، پافشارى بر استبداد و پايمال كردن حقوق بشر و انحصار قدرت و ثروت ملى و سركوب فرهنگ و فرهنگ سازان و فرهنگ بانان و روشنفكران و صاحبان قلم و بيان ، جز ناكامى و تيره روزى و عقب ماندگى و فروپاشى نخواهد بود، درست همان گونه كه عزت و اعتبار و آبروى ملى ، منطقه اى ، جهانى ، دنيوى ، و اخروى و پيشرفت و پايدارى يك حكومت و يك جامعه ى زنده و بالنده ، به ويژه در جهان معاصر تنها با مشاركت همگانى و روش مردم سالارى و احترام به حقوق بشر و پاسداشت آزادى بيان و قلم و دانش و حريم دانشگاه و حق حاكميت مردم بر سرنوشت خويش و تحديد قدرت و پاسخ ‌گو و نقدپذير و محاسبه جو و نظارت خواه و اصلاح طلبى هماره جامعه و حكومت آن ممكن است و بس . اين حقيقت ، هم راز پيشرفت جامعه هاى ديروز و امروز است و هم فردا و فرداهاى دور و نزديك .
بر اين باور پيام ديگر بينش تاريخى قرآن اين است كه بر تاريخ و جوامع بشرى ، ضوابط و سنن جامعه شمول تخلف ناپذيرى حاكم است ؛ سنن و قوانينى كه پرتوى از حاكميت و اراده ى خدا بر تاريخ است . ضوابطى كه خدا نيز طبق اراده ى حكيمانه اش در چار چوب و ضوابط حكيمانه جريان نمى يابد.

٢٢ - نقش انسان در ساختن جامعه و تاريخ

جهان بينى مادى بر اين باور است كه تاريخ به سوى هدفى مشخص در حركت است و هر جامعه و تمدنى به ناچار مراحل چندگانه ى تاريخى خود را خواهد پيمود، و به سوى مرحله ى نهايى - كه چيزى جز كمونيسم نيست - پيش خواهد شتافت و انسان مغلوب و مقهور حركت تاريخ و جامعه است ، و اراده و عمل كرد او تاءثيرى در روند تاريخ ندارد.
بر اين باور هر فرد يا نيرو و قدرتى - در برابر حركت تاريخ و روند جامعه قرار گيرد، زير چرخ ‌هاى حركت توفنده ى آن در هم نورديده مى شود مى شود.
بدين سان «ماركسيسم» ارده ى انسان را در ساختن تاريخ و جامعه ، نفى مى كند و براى آن ، نقش سازنده اى به رسميت نمى شناسد؛ اما اسلام انسان را موجودى زنده و پرتحرك ، صاحب اراده و اختيار، برخوردار از حريت و آزادى ، انتخابگر و آزادى ، انتخابگر و صاحب ابتكار و مسئول و متعهد مى نگرد و او را در ساختن جامعه و تاريخ خود، آزاد و صاحب اختيار و نقش مى شناسد. اين پيام ديگر بينش تاريخى قرآن به عصرها و نسل هاست .
آيات تاريخى قرآن نشاگر اين واقعيت است كه حركت جامعه و تاريخ ، يك امر جبرى و حتمى نيست . يك پديده و روندى نيست كه اراده و خواست انسان و آگاه به قوانين حاكم بر جامعه و تاريخ و انسان پر تلاش و شورآفرين و شعورساز در دگرگونى هاى آن تاءثير نكند؛ نه ، بلكه انسانى اين گونه و با اين وصف ، بر خلاف ديگر پديده ها، موجودى تاريخ ساز و تاريخ پرداز است با اراده و خواست خود در چهار چوب اراده و مشيت الهى - به شرطى كه به قوانين و سنن حاكم بر جامعه و تاريخ ، آگاه و به مسئوليت هاى انسانى و اجتماعى و تاريخى خويش واقف و عامل باشد - مسير تاريخ و روند جامعه را تغيير دهد و آن را به طور كلى دگرگون سازد. مى تواند عاملى را جايگزين عامل ديگر كند. مى تواند اصلاح را به جاى فساد و تباهى گذارد و عدالت را به جاى ظلم و مردم سالارى را به جاى قيم مآبى و استبداد فردى يا گروهى . مى تواند ايمان و اخلاق و معنويت را به جاى حق ستيزى و بيداد قرار دهد و فرهنگ و هدايت پذيرى را به جاى اصلاح ناپذيرى و اصرار در گمراهى و تاريك انديشى . مى تواند رشد و تعالى را به جاى واپسگرايى و انحطاط نهد، يا عكس آن ؛ آن گاه تاريخ را آن گونه كه مى انديشد در جهت مصالح و منابع ، يا زيان و بى فرجامى خويش به گردش در آورد.
بر اين باور آزادى انسان در تاريخ آفرينى و تاريخ ‌سازى پيام ديگر بعد تاريخى قرآن است ، و راز و رمز اين همه توصيه و تاءكيد و مطالعه ى دقيق تاريخ درس آموز پيامبران و پژوهش در تاريخ جامعه ها و سرگذشت سلسله هاى گذشته و عبرت آموزى و تجربه اندوزى از فراز و فرود آنها و كشف قواعد اساسى و درس گرفتن از تاريخ زندگى آنها در اين جا نهفته است ؛ در نقش تاريخ ‌ساز انسان .
نگرشى به تاريخ موسى و فرزندان اسرائيل و اين كه : چگونه حركت تاريخ دگرگون شد(٢٥٤)؟
نگرشى به تاريخ يوسف و دنياى آزاد و آباد و دلپذيرى كه به يمن درايت و دانش و پاكى و پروا و امانت و بشردوستى و اعتماد به نفس و توكل بر خداى خود، بر جاى ويرانه هاى استبداد و فساد و ولنگارى آن روزگار پديد آورد(٢٥٥).
نگرشى به سرگذشت مسيح و مام تاريخ سازش ، مريم و نسيم يكتا پرستى و پروا، مهر و معنويت ، اخلاق بشر دوستانه و مهر گسترانه ، پاكى و پاكيزگى درون و بيرون ، ساده زيستى و پارسايى ، تساهل و تسامح و نسيم دل انگيز دلآويز انسان دوستى و صفا كه به وسيله ى آن دو انسان شايسته و وارسته و تاريخ ‌ساز، در آن شرايط سخت و خشونت بار در مزرعه ى زندگى خزان زده ى انسان وزيدن گرفت (٢٥٧)
نگرشى به تاريخ درس آموز ابراهيم ، اسماعيل ، نوح ، هود، شعيب ، صالح و ديگر اصلاح گران خستگى ناپذير آسمانى و زمينى كه چگونه تعالى طلبى و عدالت خواهى در پرتو درايت و اخلاص و تلاش آنان ، و اصلاح پذيرى يا اصلاح ستيزى برخى جامعه ها در قلمرو محدود يا گسترده اى ، جايگزين انواع خرافه و واپسگرايى و تبهكارى شد؟
نگرشى به تاريخ و بعثت و روزگار پر شكوه سليمان و داود كه چگونه ارزش هاى الهى وانسانى به جاى ضد ارزش ها حاكم گرديد؟
نگرشى به تاريخ پيامبر گرامى و جامعه ى عرب و ديگر ملت ها و اين حقيقت كه چگونه روند تاريخ از انحطاط به سوى رشد و پيشرفت و شكوفايى و اوج تغيير مسير داد(٢٥٨)؟
آرى ، در همه ى اينها پيام فوق انعكاس يافته است كه به نگرش بر چند آيه و نمونه بسنده مى شود :
١. قرآن به هنگام ترسيم سرگذشت پر افتخار پدر توحيدگرايان و عدالت خواهان (ابراهيم) و آوردن سفارش هاى ارزشمند و تاريخ ساز او به نسل و تبارش ، روى سخن را به امت پيامبر و نسل هاى آينده مى كند و در بيان راز و رشد و پيشرفت و پيروزى و شكوه ابراهيم و رهروان راستين راه او، چنين مى فرمايد :
تلك اءمه قد خلت لها ما كسبت و لكم ما كسبتم ولاتسئلون عما كانوا يعملون (٢٦٠)
آنان مردمى بودند كه روزگارشان به سر آمد. دستاورد آنان در زندگى ، براى خود آنان است و عمل كرد شما نيز براى شماست ؛ و از آنچه آنان انجام مى دادند، هيچ گاه شما مورد محاسبه و بازخواست قرار نخواهيد گرفت .
و بدين سان ضمن نازيدن دروغين و بيهوده و ابزارى آنان به بينش و گرايش ‍ و عمل كرد تاريخ ‌ساز پيامبران پيشين ، خاطر نشان مى سازد كه آنان براى ايجاد تحول مطلوب و اصلاحى در روزگار خويش به تلاش و تحرك جدى همه جانبه بر خاستند و ثمره ى كارشان را ديديد، دستاورد آنان براى خود آنان است ، نه شما اينك شما بگوييد كه براى ساختن و پرداختن جامعه ى مطلوب و برخوردار از توحيد و تقوا و عدالت آزادى و نگارش و پردازش ‍ تاريخ در خور فخر و مباهات چه مى دانيد؟ و اين يعنى نقش تاريخ ‌ساز انسان در ساختن جامعه و تاريخ .
٣. در آيه ى ديگرى روشنگرى مى كند كه فلسفه ى آمدن پيامبران و فرود برنامه هاى آسمانى براى اين است كه خود انسان ها و خود جامعه و مردم به پا خيزند و خود شرايط محبوب و دنياى مطلوب و روش مديريت و جهاندارى و نظام دلخواه و تاريخ مورد نظر خويش را بسازند :
لقد اءرسلنا رسلنا بالبينات و اءنزلنا معهم الكتاب و الميزان ليقوم الناس ‍ بالقسط ... (٢٦١)
ما پيامبران خود را با دليل هاى روشن و روشنگر فرستاديم و با آنها كتاب آسمانى و ميزان سنجش حق از باطل و ارزش ها را فرود آورديم ، تا مردم براى بنياد و گسترش عدالت و زندگى عادلانه و نظام و شرايط آزادمنشانه و فرصت ساز به پا خيزند ... .
در اين آيه ، نقش تاريخ ‌ساز انسان به روشنى جلوه گر است ؛ در آيه نقش ‍ بزرگ پيامبران عبارت است از :
آوردن برنامه ، قانون زندگى ، فرهنگ دهى و فرهنگ بانى ، رواج ارزش ها در ميان مردم ، بالا بردن سطح شعور اجتماعى و سياسى جامعه ، نشانگرى حقوق و حدود، وحدت بخشيدن به صف توده ها، رهبرى و هدايت و تزكيه و پالايش اخلاقى و بهداشتى ساختن انديشه ، زبان و قلم ، منش و عمل سياست و قضاوت آنها و ارائه ى الگوى عملى .
اما نقش مردم عبارت است از :
ايجاد تحول مطلوب در قالب جان ها و درون و برون خود با آگاهى و آزادى و قيام براى دگرگون ساختن و در هم نورديدن روابط ظالمانه و شرايط نامطلوب و بسته و پر خفقان اجتماعى ، و آن گاه بنياد نظام و تشكيلات و دنيايى سرشار از عدل و داد و روابطى بر اساس حق و فضيلت و آزادمنشى و بشردوستى و رعايت كرامت و آزادى انسان .
٣. در آيه اى ديگر در مورد فراز و فرود يك جامعه و تمدن در دو شرايط ناهمگون مى فرمايد :
و ضرب الله مثلا قريه كانت آمنه مطمئنه ياءتيا رزقها رغدا من كل مكان فكفرت باءنعم الله فاءذاقها الله لباس الجوع والخوف بما كانوا يصنعون (٢٧١).
جمعى عامل حركت تاريخ و پيدايش دگرگونى هاى تاريخى را، انگيزه ى مذهبى و فطرت خداجويانه ى بشر دانسته اند، و جمعى ديگر عامل فكرى و فرهنگى را؛ هم چنان كه برخى ديگر مشيت و اراده ى خدا در چهره ى سنن و ضوابط حاكم بر حركت جامعه و تاريخ را اساسى ترين عامل حركت تاريخ شناخته اند.

نگرش يك سوگرايانه

هنگامى كه با نگرشى ژرف به اين ديدگاه ها مى انديشيم ، در مى يابيم كه جامعه شناسان و تحليل گران تاريخ در راه كشف عامل حركت جامعه و شناخت دگرگونى هاى تاريخ پر فراز و نشيب بشر و ظهور و سقوط، فراز و نشيب هاى بشر و ظهور و سقوط، فراز و فرود و طلوع و غروب ها، بيشتر به سراغ عوامل منفى ، كشش هاى حيوانى ، انگيزه هاى ضد تكاملى و مادى رفته اند و نقش عوامل معنوى و انگيزه هاى كمال طلبانه و ترقى خواهانه و آزادمنشانه را به شايستگى ارزيابى نكرده اند.
و نيز پژوهش بيش تر در اين مورد، در مى يابيم كه ديدگاه هاى جامعه شناسان و تحليل گران تاريخ ، بدان دليل كه محصول انديشه ى بشرى است ، بيش تر يك جانبه ، تك بعدى و يك سوگرايانه است ، نه همه سو نگر و كامل ؛ در حالى كه اگر همه جانبه مى نگريستند، نمى بايست به عوامل معنوى و كمال جو و تريقخواه و حريت طلب انسان تا اندازه بى مهرى نشان دهند! و نمى بايستى عوامل محرك تاريخ را از يك بعد و يك منظر تماشا كنند.


۱۷
جلوه هايى از حاكميت خدا بر حركت جامعه و تاريخ

جلوه هايى از حاكميت خدا بر حركت جامعه و تاريخ ‌

اين درس ديگر بينش تاريخى قرآن است كه اين عامل ، يا عوامل و انگيزه ها را، همه جانبه نگريسته و حقيقت را آن چنان كه بايد، در آيات تاريخى خود شناخته ، و در تابلو تاريخى خود به تدريج و به ظرافت در چشم انداز پژوهشگران ژرف نگر قرار داده است .
نگرش تاريخى قرآن نشانگر اين حقيقت است كه نبايد محرك تاريخ را پيوسته ظلم و جور، مال و ثروت ، انحصار قدرت و امكانات ، عامل جنسى ، و يا در ديگر عوامل مادى و منفى و مخرب جست و جو كرد؛ بلكه مقدم براينها و يا حداقل پا به پاى اينها، عوامل عقيدتى ، اخلاقى ، معنوى و انسانى ، و هم چون : توحيدگرايى ، تقواپيشگى ، عدالت خواهى ، تساوى طلبى ، فضيلت جويى ، كمال يابى ، آزادى خواهى ، آزادمنشى ، و كمال دوستى انسان در كادر اراده ى الهى و سنن اجتماعى - كه نمادها و جلوه هايى از حاكميت مشيت و اراده ى ، اوست - چرخ ‌هاى عظيم ارابه ى عظيم انسان را به گردش در آورده و صفحه ها، بخش ها و فصل هاى متنوع آن را با مطالب و عناوين گوناگون پديدار ساخته و به نگرش در آورده است .
اين حقيقت كه آيات تاريخى قرآن ، جريان حق و باطل ، مساءله آدم و ابليس ، دوگانگى تمايلات كشش ها در سازمان وجود انسان ، بعثت ها و نهضت هاى توحيدى و آزادى خواهانه و مخالفت هاى واپسگرايان و محافظه كاران در برابر آنها، الگوهاى موفق و شايسته و نمونه هاى ناشايسته و ناموفق ، قهرمانان توحيد و تقوا و سردمداران شرك و تاريك انديشى ، عدالت خواهان و استبدادگران ، اصلاح طلبان و مصلحان و زورمداران و مفسدان و اصلاح ستيزان ، حق طلبان و تبهكاران و پايمال كنندگان حقوق و كرامت انسان و پيشوايان و نور و هدايت را با امامان تاريكى و تباهى و اسارت ، از فجر تاريخ و در تداوم قرون و اعصار رويارويى هم به نمايش ‍ نهاده است ، همين موضوع ، خود دليل بر اين حقيقت است كه نبايد عوامل محرك تاريخ را تنها در جنبه هاى منفى جست و جو كرد؛ بلكه بايد نقش ‍ حق طلبى و عدالت خواهى و كمال جويى و آزادى خواهى يا انگيزه ها و عوامل معنوى را نيز جدى گرفت .
اگر به راستى عامل محرك تاريخ ، تنها در عوامل فساد و تباهى و انگيزه هاى منفى و ويرانگر خلاصه مى شود، طرح حساس ترين قطعات تاريخ از زندگى پيشتازان راه توحيد و تقوا و عدالت و آزادى چرا؟ و توصيه به مطالعه و شناخت الگوهاى صلاح و اصلاح و شايستگى به چه جهت ؟ تنها مطالعه ى تاريخ تبهكاران و آزادى ستيزان و انحصارگران مى بايستى طرح و توصيه گردد؛ در حالى كه چنين چيزى در قرآن طرح و مورد سفارش قرار نگرفته ، بلكه به مطالعه و پژوهش در هر دو سو سفارش شده است (٢٧٥).
و به يادآور هنگامى را كه پروررگارت به فرشتگان گفت : من در زمين جانشينى قرار خواهم داد؛ فرشتگان گفتند : پروردگارا! آيا كسى را در آن قرار مى دهى كه در آن تباهى كند و خون ها بريزد؟! با اين كه ما با ستايش تو، تو را تنزيه مى كنيم ؛ و به تقديس تو مى پردازيم . خدا فرمود : من از اسرار آفرينش ‍ چيزى مى دانم كه شما نمى دانيد.
و خداوند همه ى معانى ومفاهيم نام ها را به آدم آموخت ؛ آن گاه آنها را بر فرشتگان نماياند و عرضه كرد و فرمود : اگر راست مى گوييد، از نام هاى اينها به من خبر دهيد.
گفتند : تو پاك و منزهى ! ما جز آنچه خود به ما آموخته و ارزانى داشته اى ، هيچ دانشى نداريم ؛ و تويى تو آن داناى فرزانه .
فرمود : هان اى آدم ! آنان را از اسرار و حقايق نام هاى اينان آگاه ساز. و هنگامى آدم آنان را از نام هايشان خبر داد، و آگاهشان ساخت ، خدا فرمود : آيا به شما نگفتم كه من غيب و نهفته ى آسمان ها و زمين را مى دانم ؛ و از آشكار مى سازيد، و از آنچه پنهان مى داشتيد، آگاهم ؟!
و هنگامى كه به فرشتگان گفتيم : براى آدم خضوع و سجده كنيد، جز ابليس ‍ - كه سرباز زد و تكبر ورزيد و از كافران شد - همگى آنان سجده كردند.
و گفتيم : اى آدم ! خود و همسرانت در اين باغ سكونت گزينيد و از نعمت هاى رنگارنگ آن ، هر چه خواستيد بخوريد؛ و به اين درخت نزديك نشويد كه از ستمكاران خواهيد شد. پس شيطان هر دو را از باغ پر طراوت و زيبا لغزانيد و آنان را از آنچه در آن بودند، خارج ساخت ؛ و آن گاه ما به آنان گفتيم : به زمين فرود آييد. شما دشمن يكديگر خواهيد بود؛ و برايتان در زمين قرارگاه ، و تا چندى برخوردارى و بهره مندى خواهد بود.
به آنان گفتيم : همگى از آن فرود آييد پس اگر هدايتى از جالب من براى شما آمد؛ آنان كه هدايت مرا پيروزى كنند؛ نه براى آنان بيمى خواهد بود و نه اندوهگين خواهند شد. و آنان كه كفر ورزند و نشانه هاى ما را دروغ انگارند، آنانند كه اهل آتشند، و در آن ماندگار خواهند بود.
٢. واتل عليهم نبا ابنى آدم بالحق اذ قربا قربانا فتقبل من احدهما و لم يتقبل من الاخر قال لاقتلنك قال انما يتقبل الله من المتقين .
لئن بسطت الى يدك لتقتلنى ما انا بباسط يدى اليك لاقتلك انى اخاف الله رب العالمين .
انى اريد ان تبوا باثمى و اثمك فتكون من اصحاب النار و ذلك جزاء الظالمين . فطوعت له نفسه قتل اخيه فقتله فاصبح من الخاسرين .
فبعث الله غرابا يبحث فى الارض ليريه كيف يوارى سواه اخيه قال يا ويلتى اعجرت ان اكون مثل هذا العذاب فاوارى سواه اخى فاصبح من النادمين .
من اجل ذلك كتبنا على بنى اسرائيل انه من قتل نفسا بغير نفس او فساد فى الارض فكانما قتل الناس جميعا و من احياها فكانما احيا الناس جميعا(٢٧٦)
و سرگذشت درس آموز دو پسر آدم را به درستى به آنان بخوان ؛ آن گاه كه هر يك براى نزديكى جستن به خداى خويش ، چيزى به عنوان قربانى و نشان بندگى به پيشگاه او تقديم داشتند؛ اما از يكى از آن دو، پذيرفته شد و از ديگرى پذيرفته نشد. آن كسى كه قربانى اش پذيرفته نشده بود با گستاخى و خيره سرى ، به ديگرى گفت : بى ترديد من تو را خواهم كشت . ديگرى گفت : گناه من چيست ؟
خدا تنها از پروا پيشگان قربانى و يا هر كار درستى را مى پذيرد.
اگر دست تجاوزكار خود را به سوى من بگشايى تا مرا بكشى ، من دستم را به سوى تو نمى گشايم تا تو را بكشم ، چرا كه من از خداى عادل - كه پروردگار جهانيان است - مى ترسم . من مى خواهم تو با گناه خودت ، به سوى آفريدگار هستى و پاى حساب بازگرى ، و آن گاه از دوزخيان تيره بخت باشى ؛ و اين است كيفر بيدادگران .
پس نفس سركش او، كشتن برادرش را براى وى آسان و ساده جلوه داد و آن خود خواه تبهكار، او را كشت و از زيان كاران روزگار گرديد.
آن گاه خدا، زاغى را كه زمين را مى كاويد، برانگيخت تا به او بنماياند كه چسان پيكر بى جان برادر خويش را در دل خاك پنهان كند. او پس از ديدن كار آن پرنده ، گفت : اى واى بر من ! آيا من نتوانستم بسان اين زاع باشم و پيكر برادرم را پنهان نمايم ؟ و سرانجام از پشيمانان گرديد.
از اين رو بر فرزندان اسرائيل نوشتيم كه : هر كس فردى را جز در برابر كشتن كسى ، و يا به كيفر فسادى - كه در زمين كرده باشد - بكشد، گناه و جنايت او چنان است كه گويى همه ى مردم را كشته است ؛ و هر كس او را زندگى بخشد، چنان است كه گويى همه ى مردم را زندگى بخشيده است .
٢ - در سيماى بعثت ها و نهضت هاى توحيدى و آزاديخواهانه
دسته ى ديگر، آياتى است كه زنجيره اى از بعثت ها و نهضت هاى توحيدى و آزادى خواهانه و استبدادستيز را نشان مى دهد. برانگيته شدن پيامبران خدا و پيشتازان راه توحيد و تقوا را به نمايش مى نهد كه در دستى كتاب هاى آسمانى و قوانين عادلانه و انسان ساز الهى ، پيام عدالت ، آزادى ، برابرى ، برادرى ، قداست ، فضيلت ، نجات محرومان و رستگارى و كمال انسان را سردادند، و با دست ديگر با شمشير عدالت خواهانه و بشر دوستانه ى خود و ضد انحصارگران اصلاح ناپذير و ظالمان و جباران حق ستيز و تجاوزكار و پايمال كننده ى حقوق و امنيت و كرامت بشر شوريدند. هم نقش آموزگار و راهنما و ارشادگر راستين را داشتند و هم نقش قهرمان ، الگو، سمبل ، و سرمشق واقعى و پر جاذبه در ميدان هاى گوناگون زندگى را؛ و بدين سان تحولات آزادمنشانه و رهايى بخش عظيمى را در سطوح فرهنگى ، اخلاقى ، عقيدتى ، هنرى ، ادبى ، اجتماعى ، سياسى ، معنوى ، دفاعى و در قلمرو احياى حقوق و كرامت بشر پديد آوردند.
آنان در پرتو اين نهضت هاى اصلاحى و عدالتخواهانه ، چه اقوام و مللى را نجات دادند، چه نظام هاى انحصارگر و استبدادپيشه و پرفريبى را واژگون نمودند، و چه راه و رسم نوين مترقى و خداپسندانه و مردمى و مردم سالارانه اى را طراحى كردند! و بدين سان تاريخ را ساختند.
اين تلى ديگر حاكميت اراده ى الهى در تاريخ است . لقد اءرسلنا رسلنا بالبينات و اءنزلنا معهم الكتاب والميزان لقوم الناس بالقسط(٢٧٧ )
ما پيامبران خود را با دلايل روشنگر فرستاديم و با آنها كتاب آسمانى و ميزان سنجش حق از باطل و ارزش ها از ضد ارزش ها را فرود آورديم ، تا مردم براى بنياد و گسترش عدالت و زندگى عادلانه و آزادمنشانه به پاخيزند ...
افزون بر اين آيه ، آيات بسيارى ، از آن جمله آيه هايى ٢٨٥ از سوره ى بقره ؛ ٤٧ از طه ، ١٥٧ از اعراف بيانگر اين واقعيت درس آموز است .
٣ - در چهره ى معجزه ها و يارى رسانى ها
دسته سوم ، آياتى است - نشانگر ارزانى شدن قدرت اعجاز بر پيامبران و فرود امدادها و يارى رسانى هاى فراطبيعى بر پيامبران و پيشتازان حقيقى و با خلوص راه آزادى و عدالت در كران تا كران تاريخ است .
معجزه ى بزرگ موسى در باطل بى اثر ساختن افسون و جادوى افسونگران و هنرمندان بارگاه استبداد هراس انگيز مذهبى فرعون ، و از پى آن حق پذيرى ساحران و روشنفكران راه يافته ؛ معجزه ى مسيح در گاهواره و در برابر زورمداران و بهانه جويان اسرائيلى ، معجزه هاى پر شكوه و جاودانه ى پيامبر اسلام در برابر حق ستيزان ، امدادهاى الهى به يوسف به صورت هاى گوناگون ، به سليمان با مسخر ساختن برخى نيروهاى طبيعى به دست او، به نوح ، به صالح ، به ابراهيم ، و ديگر پيامبران بزرگ ، به مادر موسى ، كه چگونه كودك را به امواج نيل سپارد؛ به موسى كه جز شير مادر نخورد؛ به مسلمانان و توحيدگرايان با شركت دادن فرشتگان در دفاع آزادى بخش به سود آنان ؛ با ايجاد رعب و دلهره در قلب ها و دل ها محافظه كاران و انحصارطلبان در رويارويى با يكتاپرستان و كمال جويان و عدالت خواهان حقيقى ؛ با توفان ؛ صاعقه باران سنگريزه و ديگر عوامل طبيعى و فراطبيعى ، اينها نيز جلوه هاى ديگرى از تجلى اراده ى خدا و حاكميت او بر روند جامعه و تاريخ است .
اين جلوه هاى روشن و هشدار دهنده از معجزه ها و فرود امدادها و يارى رسانى هاى فرا طبيعى بر پيامبران و پيشتازان حقيقى و با خلوص راه آزادى و عدالت از كران تا كران تاريخ را در آيات متعددى مى توان نگريست ؛ از آن جمله : در آيه هاى ١٢٣-١٢٥ از سوره ى آل عمران ؛ آيه ى ٩، از سوره ى انفال ؛ ٢٧-٣٤ از سوره ى مريم ؛ ٦٠-٧٠ از طه ؛ ١٥-٤٤ از سوره ى نمل ؛ ٢-١٤ از سوره ى قصص ؛ ١-٥از سوره ى فيل و ... كه به يكى دو نمونه مى نگريم :
١. در سوره ى آل عمران در مورد فرود و يارى خدا در چهره ها و قلب هاى گوناگون ، به آزادى خواهان و استبدادستيزان مى فرمايد :
ولقد نصر كم الله ببدر و انتم اذله فاتقواالله لعلكم تشكرون .
اذ تقول للمؤ منين الن يكفيكم ان يمدكم ربكم بثلاثه آلاف من الملائكه منزلين . بلى ان تصبروا و تتقوا و ياءتكم من فورهم هذا يمددكم ربكم بخمسه آلاف من الملائكه مسومين . و ما جعله الله الا بشرى لكم و لتطمئن قلوبكم به و ما النصر الا من عند الله العزيز الحكيم . ليقطع طرفا من الذين كفروا او يكبتهم فينقلبوا خائبين .
ليس لك من الامر شى ء اوتوب عليهم او يعذبهم فانهم ظالمون (٢٨١)
به يقين خدا آنچه از نعمت ها و مواهب و پيروزى و سرافرازى را ويژه ى جامعه اى ساخت ، دگرگون نمى سازد تا اين كه خود آنان حال و روز درونى خويش و آنچه را در خود دارند دگرگون سازند. و هنگامى كه خدا براى جامعه اى به خاطر دگرگونى نامطلوبشان بدى و آسيبى بخواهد هيچ بازگشتى براى آن نيست ، و برايشان جز ذات پاك او، هيچ حمايتگر و كارسازى نخواهد بود.
و اين هم جلوه ى ديگرى از حاكميت اراده ى خدا بر تاريخ است ، كه به وسيله ى جريان سنن تجلى مى يابد.
گفتنى است كه از دسته هاى شش گانه ى آيات ، نكات دقيق ديگرى نيز دريافت مى شود، از آن جمله :
١. هم چنان كه در نظام آفرينش هر عملى صورت پذيرد و هر حادثه اى رخ دهد، طبق اراده ى خداست و برخاسته از مشيت حكيمانه ى اوست ، در كتاب قطور تاريخ نيز تمام فصول ، صفحات ، سطور، جملات ، عناوين ، حروف و حتى نقطه ها نيز طبق اراده ى او و بر اساس خواست او نگارش ‍ مى يابد. پس مى توان گفت اراده ى الهى ، عامل حركت تاريخ مى باشد و بر تاريخ حاكم است .
٢. با اين كه در بينش قرآن عامل حركت تاريخ ، اراده ى تاريخ ساز خداست و مشيت اوست كه به تاريخ حاكم است ؛ اما انسان ها نه تنها مجبور و مقهور حركت تاريخ نيستند، بلكه بر خوردار از آزادى و اختيار بوده و تاريخ سازند، اما در كادر مشيت الهى و در طول اراده ى او.


۱۸
٢٥ - گنجينه ى سنت هاى حاكم بر جامعه و تاريخ

٣. با تعمق شايسته در دوگانگى آفرينش انسان و نبرد هماره ى عقل و نفس يا خرد و انگيزه هاى معنوى باكشش هاى زمينى ، در تقابل پايان ناپذير آدم و ابليس ، در تضاد بى وقفه ى حق و باطل ،(٢٨٢)و در نبرد انسان با طبيعت مى توان به نقش كارساز اين درگيرى هدفدار و حكيمانه و پر اسرار در حركت تاريخ پى برد؛ چرا كه اين دوگانگى نخست ، موجب پديدار شدن دگرگونى هاى فكرى ، فرهنگى ، هنرى ، اخلاقى ، عقيدتى و منش و عمل و مديريت مطلوب يا نامطلوب در تاريخ انسان مى گردد، و نبرد دوم و سوم باعث دگرگونى هاى تكاملى يا ارتجاعى در ابعاد سياسى و اجتماعى و اقتصادى و حقوقى انسانى مى شود، و نبرد چهارم آشنايى با قوانين طبيعى و تحولات صنعتى را به ارمغان مى آورد؛ و تاريخ انسان نيز صحنه هاى پر شورى از پيكار انسان در اين ميدان هاست و نيروى محركه تاريخ هم نيروهاى چندگانه فوق ، طبق اراده و مشيت الهى است .
هم چنان كه تضاد و تقابل بى وقفه ميان پديده هاى مختلف طبيعى ، «مانند زوجيت پديده ها» (٢٨٣)، نقش اساسى در پيدايش حركت ها و پديده هاى نو در قلمرو طبيعت را طبق اراده و قانون الهى دارد، همين طور تضاد ميان حق و باطل ، انسان و شيطان ، پيشوايان نار و نور، عقل و نفس و كشش هاى معنوى و زمينى نيز عامل حركت ها و موجب تحولات تاريخى در كادر اراده و مشيت الهى است .

٢٥ - گنجينه ى سنت هاى حاكم بر جامعه و تاريخ

قرآن ، هرگز هم چون آثار فكرى و قلمى انسان ها، از روش ها و شيوه هاى معمول و رايج براى بيان ديدگاه و ترسيم نظريات توحيدى و رهايى بخش ‍ خود بهره نمى گيرد؛ به همين جهت هم نمى توان ضوابط و سنن حاكم بر جامعه و تاريخ را در يك بخش جداگانه از آيات قرآن ، يا در يك سوره ى مستقل از آن نگريست و آنها را دريافت كرد؛ بلكه قرآن با سبك خاص و اسلوب منحصر به فرد خود - كه تنها به كتاب هاى با منشا وحى اختصاص ‍ دارد و در چارچوب هدف ها و رسالت الهى اش كه هدايت انسان به سوى كمال و بيرون بردن او از تيره گى هاى شرك و جهل و ظلم و استبداد به سوى نور توحيد و عدالت و دانش و بينش و موهبت ارجدار آزادى و آزادگى است - گاهى به صورت راهنمايى قاطع ، گاهى به صورت تمثيل و در قالب مثال ، و بيش تر در لا به لاى مسائل تاريخى و سرگذشت ها و داستان هاى درس آموز از زندگى پيامبران و امت هاى پيشين (٢٨٥).
با اين بيان ، تاريخ پيامبران و جامعه هاى پيشين و تاريخ اسلام و تحولات شگرف عصر بعثت و زندگى پيامبر و جامعه ى نوين و تاريخ ‌ساز اسلام ، دو منبع غنى و دو گنجينه ى مهم و هماره زنده ، براى شناخت و كشف و استخراج قوانين و سنن حاكم بر تحولات جامعه و روند تاريخ است ؛ هم چنان كه مى توان با سير در زمين ، با مطالعه و كاوش در آثار تاريخى بازمانده از پيشينيان و كنكاش در حيات و مرگ تمدن ها و پژوهش در راز اعتلا و انحطاط ملت ها، درس هاى گرانبهايى گرفت و سنن الهى را كشف كرد، و اين درس ديگر و پيام ديگر بعد تاريخى قرآن است .
بر اين باور بر پژوهشگران نوانديش و روشنفكر و آزادمنش است كه با تعمق در تاريخ ، به ويژه در بعد تاريخى قرآن اين قوانين و ضوابط را كشف نمايند؛ آن گاه بر جامعه هاى انسانى و مديران و معماران و فرهنگ سازان و فرهنگ بانان است كه آنها را آويزه ى گوش ها سازند، و مشعلى فراراه تعالى و تكامل آزادى و رعايت حقوق و كرامت بشر نموده ، و از تجربه هاى تلخ گذشتگان عبرت گيرند.
قد خلت من قبلهم سنن فسيروا فى الارض فانظروا كيف كان عاقبه المكذبين (٢٩٠).»
افزون بر اين ، به باور مخالفان نظريه ى تكرار تاريخ ، وجود ناهمگونى ها در حركت تاريخ - كه با انگيزه هاى متفاوت و نمودهاى گوناگون ، چهره مى گشايد - خود دليل ديگرى به قانونمند نبودن حركت تاريخ و عدم ضابطه مند بودن رويدادهاى تاريخى است (٢٩٥).
به عبارت ديگر، سنن و ضوابط حاكم بر جامعه و تاريخ يك سلسله قوانين و اصول كلى به صورت قضاياى شرطى هستند، كه در صورت پيدايش شرط يا سبب و يا مقدمه ، حصول و وجود پيدايش نتيجه و جزا و يا مسبب نيز قطعى است . اين قضاياى شرطى از طبيعت زندگى انسان و چگونگى ارتباط او با جهان پيرامونش استخراج مى شود(٢٩٦).
بنابراين در اين جمع بندى فشرده مى توان گفت : هر عمل كرد اجتماعى عكس العمل معين و واكنش و ثمره ى مشخصى در پى دارد و سنن تاريخى همان واكنش و عكس العمل بينش و گرايش و عمل كرد و جامعه ها و تمدن ها در گذشته ، حال و آينده است . يك سلسله اصول و قوانين كلى و جهان شمول و تغيير ناپذيرى است به صورت قضاياى شرطى ، كه انسان با آزادى و اختيار دست به كنش و عمل اجتماعى مى زند و بدين وسيله شرط و يا علت و يا مقدمه را فراهم مى آورد، كه به دنبال آن واكنش و عكس العمل به صورت جريان سنت پديدار مى گردد؛ جريانى كه تخلف ناپذير است و تبديل و تحويل در ساخت آن راه ندارد، در گذشته چنين بوده و اكنون نيز چنين است و در آينده نيز چنين خواهد بود و اين يعنى تكرار تاريخ .
به عنوان مثال :
١. تغيير انديشه و اخلاق و سياست و مديريت اوضاع و احوال مطلوب و نوانديشانه و مترقى ، يا منفى و تاريك انديشانه و واپسگرايانه ى جامعه و حكومتى با ابتكار خود، موجب مى شود كه خداوند اوضاع . احوال آنان را تغيير دهد، و اين حقيقت ، بر پيشينيان چنين خواهد رفت ؛ اين يعنى پديده ى تكرار تاريخ .
ان الله لا يغير ما بقوم حتى يغيروا ما باءنفسهم ... (٢٩٧)
٢. يا اگر جامعه اى به آگاهى و ايمان و هدفمندى و كمال جويى آراسته گردد و با تقواپيشگى و رعايت حقوق بشر و عدل و داد عمل كند، در ميدان تنازع بقا، گوى سبقت را خواهد ربود و مديريت و سررشته دارى و خلافت زمين در اختيار آن قرار خواهد گرفت ؛ اين حقيقت ، در گذشته چنين بوده و اكنون نيز چنين است و در آينده نيز چنين خواهد بود و اين يعنى تكرار تاريخ .
وعد الله الذين ءامنوا منكم وعملوا الصالحات ليستخلفنهم فى الارض كما استخلف الذين من قبلهم وليمكنن لهم دينهم الذى ارتضى لهم وليبدلنهم من بعد خوفهم اءمنا يعبدوننى لا يشركون بى شيئا(٢٩٨)
خدا به كسانى از شما كه ايمان آورده و كارهاى شايسته انجام داده اند وعده فرموده است كه بى ترديد آنان را در روى زمين به جانشينى خود بر خواهد گزيد؛ درست همان سان كه آن كسانى را كه پيش از آنان بودند، جانشين خود قرار داد؛ و آن دين و آيينى را كه براى آنان پسنديده است به سود آنان استقرار خواهد بخشيد؛ و ترس آنان را به نعمت امنيت تبديل خواهد ساخت ... .
٣. يا اين كه : خروج از شاهراه عدالت و نفى مشاركت مردم به سرنوشت سياسى و اجتماعى خويش و حكومت بر پايه ى انحصار و روش استبداد و ديكتاتورى و ستمكارى با هر نام و شعار، سرانجامى جز سقوط و تباهى نخواهد داشت . اين حقيقت ، بر پيشينيان چنين رفته و اكنون نيز بر جامعه ها و تمدن ها چنين مى رود و در آينده نيز بر پسينيان چنين خواهد رفت ؛ و اين يعنى پديده ى تكرار تاريخ .
و تلك القرى اهلكناهم لما ظلموا و جعلنا لمهلكهم موعدا(٢٩٩)
٤. يا اين كه : همدلى و همكارى و مهر و لطف طبيعت و پديده هاى متنوع آن به يك جامعه و گشايش درهاى بركات زمين و زمان بر روى يك ملت و نظام مردمى و مردم سالار و آزادمنش ، در گرو ايمان و رعايت عدالت و راه و رسم امانتدارى در مديريت و احترام به حقوق و آزادى و كرامت نوع است و عكس آن ، بى مهرى و قهر و خشم پديده هاى طبيعى را نسبت به جامعه و حكومت خودكامه و مردم ستيز را در پى دارد؟ اين حقيقت ، بر پيشينيان چنين رفته و بر جامعه ها و تمدن هاى كنونى نيز چنين مى رود و در آينده نيز بر جامعه ها و حكومت ها چنين خواهد رفت ؛ و اين يعنى پديده ى تكرار تاريخ . ولو اءن اءهل القرى آمنوا واتقوا لفتحنا عليهم بركات من السماء و الارض ولكن كذبوا فاءخذناهم بما كانوا يكسبون (٣٠١)
... ولا تصلح الولاه الا باستقامه الرعيه (٣٠٣)
٧. و يااين كه : اگر در جامعه و تمدن و نظامى ، با هر نام و عنوان ، بلاى انحصار قدرت و امكانات و فرصت هاى پيشرفت و با جلوگيرى از گردش ‍ سالم قدرت ملى ، امكانات عمومى ، امتيازات و اطلاعات و فرصت ها، طبقه ى مترف و مسرف و ممتاز و برتر از قانون و فراتر مقررات و صاحبان قدرت ها و ثروت هاى باد آورده و نقد و نظارت ستيز پيدا شود، و فسق فجور و قانون شكنى و بيداد و استبداد و اختناق و كشتار و خشونت و زندان و شكنجه رواج يابد، تازيانه ى عذاب خدا چنين رفته و اكنون نيز به جامعه ها چنين مى رود و در آينده نيز بر پسينيان چنين خواهد رفت ؛ و اين يعنى پديده ى تكرار تاريخ .
واذا اردنا اءن نهلك قريه اءمرنا مترفيها ففسقوا فيها فحق عليها القول فدمرناها تدميرا(٣٠٤)

هشدار قرآن در مورد پديده هاى تكرار تاريخ ‌

قرآن در اين مورد به جامعه ها و حكومت هاى خردمند و خردورز، چنين هشدار مى دهند :
ان الله لا يغير ما بقوم حتى يغيروا ما باءنفسهم واذا اءراد لله بقوم سوءا فلا مرد له وما لهم من دونه من وال (٣٠٦)
آنان مردمى بودند كه روزگارشان به سر آمد. دستاورد آنان در زندگى ، براى خود آنان است و عمل كرد شما نيز براى شماست ؛ و از آنچه آنان انجام مى دادند، هيچ گاه شما مورد محاسبه و بازخواست قرار نخواهيد گرفت .
و نيز قرآن ، دست انسان را مى گيرد و او را به اعماق تاريخ مى برد تا نشان دهد كه آنچه راز رشد و شكوفايى ، يا رمز پسرفت و خزان پيشينيان او شده ، همانها در زندگى كنونى و آينده ى بشر نيز قابل تكرار و جريان خواهد بود :
افلم يسيروا فى الارض فينظروا كيف كان عاقبه الذين من قبلهم دمر الله عليهم و للكافرين
۱۹
پديده ى تكرار تاريخ در آينه ى نهج البلاغه

پديده ى تكرار تاريخ در آينه ى نهج البلاغه

به باور ما از سخنان ژرف و انديشاننده ى اميرمؤ منان در نهج البلاغه نيز، پديده ى تكرار تاريخ ، به همان مفهوم تكرار جريان سنت ها و قوانين حاكم بر جامعه و تاريخ ، يا تكرار واكنش هاى مشخص اجتماعى و سياسى در برابر كنش هاى مشخص اجتماعى دريافت مى گردد؛ براى نمونه :
١. آن انسان والا در اين مورد مى فرمايد :
عباد الله ! ان الدهر يجرى بالباقين كجريه بالماضين . لا يعود ما قد ولى منه و لا يبقى سرمدا ما فيه آخر فعاله كاءوله . متشابهه اءموره ، متظاهره اءعلامه ... (٣٠٩)
بندگان خدا، روزگار، همان طورى كه بر پيشينيان گذشت ، بر شما و آيندگان نيز خواهد گذشت . آنچه از آن گذشت ، باز نمى گردد و چيزى در آن ، ماندگار و جاودانه نخواهد ماند.
٢. آن گاه مى افزايد :
لا يعود ما قد ولى منه و لا يبقى سرمدا ما فيه آخر فعاله كاوله متشابهه اءموره متظاهره اءعلامه ... (٣١٠)
آن چه از تاريخ گذشته است مو به مو و جزء به جزء باز نمى گردد، و آن چه در آن جريان دارد، ماندگار نمى ماند. آخرين كارش بسان نخستين كار آن خواهد بود و كارهايش همانند يكديگر و نشانه هايش روشن و روشنگر است ...
آن حضرت بدين وسيله روشنگرى مى كند كه : آن چه در جامعه هاى گذشته روى داده است ، به همان صورت و مو به مو تكرار نمى گردد و جزئيات آن بازگشت پذيرنيست ؛ اما تاريخ در كليات و مقياس و جريان هاى كلى ، تكرار مى شود و سنت ها و قوانين حاكم بر تاريخ تكرارپذير است ، و در مورد صعود و سقوط جامعه ها و فراز و فرود دولت ها به تناسب انديشه و برنامه و روش و مديريت و عمل كرد مطلوب و عادلانه يا ظالمانه و شررباز و استبدادى آنها هماره جريان مى يابد.
٣. و از تكرار تاريخ اين گونه هشدار مى دهد :
و احذروا ما نزل بالامم قبلهم من المثلات بسوء الافعال وذميم الاعمال فتذ كروا فى الخير والشر اءحوالهم واحذروا اءن تكونوا اءمثالهم ... (٣١١ )
و از كيفرهاى كه بر اثر سياست هاى نادرست و كارهاى ناپسند بر جامعه هاى پيشين فرود آمده است ، بر حذر باشيد و حال و روز آنان را در خوشى ها و شرايط رشد و پيشرفت ، و نيز سختى ها و گرفتارى ها، هماره به ياد آوريد كه مبادا شما را سياست و عمل كردى بسان آنان ، به كيفر و واكنشى مانند آن گرفتار آييد.
٤. و نيز اين گونه به راز پيروزى ها و رمز شكست ها - كه بيان گر تكرار تاريخ است - توجه مى دهد :
فاذا تفكرتم فى تفاوت حاليهم فالزموا كل اءمر لزمت العزه به شاءنهم و زاحت الاعداء له عنهم و مدت العافيه به عليهم و انقادت النعمه له معهم و وصلت الكرامه عليه حبلهم من الاجتناب للفرقه واللزوم للالفه و التحاض عليها والتواصى بها(٣١٢)
پس هنگامى كه در تفاوت ميان دو حالت رشد و پيشرفت و نيك بختى ، يا پسرفت و انحطاط و سقوط آنان انديشيديد و راز آن دو گونه تحول را دريافتند، به سراغ كارهايى برويد و با رازها و رمزهايى همگام و همراه شويد كه قدرت و شكوه مايه هاى بالندگى و شكوفايى و ماندگارى را براى آنان آورد، بدخواهان و دشمنان را از آنان دور نمود و باعث شد تا عزت و نيك بختى به آنها روى آورده و نعمت ها به آنان ارزانى گردد ...
روشن است كه اين سخنان حكيمانه ، نشانگر تكرار تاريخ است و گرنه ترغيب به مطالعه تاريخ و شناخت راز سربلندى و عزت و شكست ناپذيرى جامعه هاى پيشين و همراهى و آراسته ساختن جامعه ى خويش به آن رازهاى اوج بخش چرا؟
٥. يا اينكه دورى گزيدن از علل انحطاط و سقوط آن جامعه ها، براى ديگران چه سودى دارد كه مى فرمايد :
واجتنبوا كل اءمر كسر فقرتهم واءوهن منتهم من تضاغن القلوب و تشاحن الصدور و تدابر النفوس وتخاذل الايدى ... (٣١٣)
از كارهايى كه مهره هاى كمر آن جامعه را شكست ، و دست و پايشان را بست و توانايى و امكانات آنان را نابود و به زانويشان در آورد و ... دورى جوييد ...
٦. و به نگرش ژرف به تاريخ و فراز و فرود پيشينيان بر مى انگيزد :
و تدبروا اءحوال الماضين من المؤ منين قبلهم كيف كانوا فى حال التمحيص و البلاء اءلم يكونوا اءثقل الخلائق اءعباء واءجهد العباد بلاء واءضيق اءهل الدنيا حالا اتخذتم الفراعنه عبيدا فساموهم سوء العذاب و جرعوهم المرار فلم تبرح الحال بهم فى ذل الهلكه وقهر الغلبه . لا يجدون حيله فى امتناع ، و لا سبيلا الى دفاع حتى اذا راى الله سبحانه جد الصبر منهم على الاذى فى محبته ، والاحتمال للمكروه من خوفه جعل لهم من مضايق البلاء فرجا،فاءبدلهم الغز مكان الذل و الامن مكان الخوف . فصاروا ملوكا حكاما، وائمه اءئمه اءعلاما.
و قد بلغت الكرامه من الله لهم مالم تذهب الآمال اليه بهم .
فانظروا كيف كانوا حيث كانت الاملاء مجتمعه ، والاهواء موتلفه ، و القلوب معتدله ، و الايدى مترادفه ، و السيوف متناصره ، والبصائر نافذه والعذائم واحده .
اءلم يكونوا اءربابا فى اءقطار الارضين ، و ملوكا على رقاب العالمين ؛ فانظروا الى ما صاروا اليه فى آخر اءمورهم حين وقعت الفرقه ، و تشتتت الالفه ، و اختلفت الكلمه و الافئده ، و تشعبوا مختلفين ، و تفرقوا متحاربين ، و قد خلع الله عنهم لباس كرامته ، و سلبهم غضاره نعمته ، وبقى قصص اءخبار هم فيكم عبرا للمعتبرين ... (٣١٤)
و در حال و روز قانون گرايان و ايمانداران جامعه هاى پيشين پژوهش كنيد، كه چگونه مورد آزمونى دشوار قرار گرفتند. آيا آنان سنگين بارترين ها نبودند و بيش تر از ديگران بار مسئوليت بر دوششان نبرد؟
آيا بيش تر از همگان در فشار و رنج نزيستند؟ و بيش تر از همه ى جهانيان در سختى و تنگنا قرار نداشتند؟
فرعون هاى خودكامه ى روزگار، آنان را به بردگى كشاندند، و سخت ترين شكنجه ها و تحقيرها را به آنان روا داشتند، و انواع تلخى ها را بر كام جانشان ريختند. و اين روزگار ذلت و اسارت آنان هم چنان ادامه يافت ؛ به گونه اى كه نه راهى مى يافتند تا از فرمانبردارى زورمداران سرپيچى نمايند، و نه چاره اى كارساز كه از حقوق و كرامت انسانى خويش دفاع كنند؛ تا اين كه خدا تلاش و شكيب آنان را در برابر اذيت و آزارها، در راه دوستى خود، و توان و بردبارى و تحمل و ناراحتى ها آنها را به خاطر شكوه و عظمت خويش در چشم و دل آنان ، از آنها ديد و آن گاه بود كه آنان را از تنگناهاى بلاها و فشارها رهانيد، و ذلت و اسارت آنان را به عزت و كرامت ، و ترس ‍ شان را به امنيت و آرامش تبديل ساخت ؛ در نتيجه آنان شاهانى فرمانروا شدند و پيشوايانى با شكوه و غزت ؛ و كرامت و مهر خدا در مورد آنان به جايى رسيد كه هرگز انديشه ى آن را هم در سر نپرورده بودند.
پس بنگريد كه چگونه بودند، آن گاه كه گروه هايشان در راه عدالت و آزادى ، يكدل و يك جهت بودند، و همگان راه يك آرزو و آرمان را مى پيمودند. دل هاى آنان راست و بى انحراف بود و دست ها، يكديگر را يارى رسان . شمشيرها به يارى هم آخته بود و چشم ها به يك سو دوخته ، واراده ها در پى يك هدف روان . آيا در آن شرايط مطلوب فكرى و اخلاقى و علمى ، فرمانروايان سراسر زمين نبودند، و بر جهانيان پادشاهى نمى كردند؟ پس ‍ نيك بنگريد آن گاه كه ميانشان جدايى افتاد، وپيوندشان به پراكندگى تبديل شد، و سخن ها و دل هايشان ناهماهنگ و گوناگون گرديد، و از هم جدا شدند، و به گروها و دسته هاى خود خواه و خودكامه گراييدند، پايان كارشان به كجا انجاميد! خدا لباس كرامت و بزرگى را از اندامشان در آورد و نعمت گران و فروان و دلنشين خود را از آنان گرفت ، و سرگذشتشان ميان شما مردم باقى ماند، و خدا آن را براى پندگيرندگان مايه ى عبرت ساخت .
٧. هم چنين در مورد تكرار تاريخ ، به صورت جريان مكرر سنت ها و قوانين حاكم بر آن ، عبرت آموزى و عبرت پذيرى راه مى نمايد :
فاعتبروا بحال ولد اسماعيل و بنى اسحاق و بنى اسرائيل ؛ فما اءشد اعتدال الاحوال ، واءقرب اشتباه الامثال . تاءملوا اءمرهم فى حال تشتتهم و تفرقهم ليالى كانت الاكاسره و القياصره اءربابا لهم ، يحتاز ونهم عن ريف الافاق ، و بحر العراق ، و خضره الدنيا الى منابت الشيح و مهافى الريح ، و نكد المعاش ‍ فتركوهم عاله مساكين ، اخوان دبر و وبر، اءذل الامم دارا، و اءجدبهم قرارا، لا ياءوون الى جناح دعوه يعتصمون بها، ولا الى ظل اءلفه يعتمدون على عزها فالاحوال مضطربه والايدى مختلفه و الكثره متفرقه فى بلاء اءزل ، اءطباق جهل من بنات موءوده ، و اصنام معبوده ، واءرحام مقطوعه ، غارات منشونه . (٣١٥)
پس ، از سرگذشت نسل و تبار اسماعيل ، اسحاق و يعقوب ، عبرت گيريد؛ كه حال و روزها و دگرگونى ها و سرنوشت ها با هم متناسب است و به هم شباهت دارد و راستى كه مثال ها، كم و بيش به هم نزديك است و حال و روزها باهم همانند.
در كار آنان بينديشيد، و روزگارى را كه پراكنده و از هم جدا بودند، و زورمداران ايران و روم برآنان را از زمين هاى حاصلخيز و مرغزارهاى پر نعمت و بركت و از ساحل ها و كناره هاى زيباى رودخانه هاى عراق و زمين هاى سبز و طراوت ، مى ربودند و به صحراهاى كم آب و گياه - كه روييدنى هاى آن ، تنها گياهى تلخ و كم فايده بود و بادها از هر سو در آن وزيدن مى نمود و آنها در آنجا گرفتار زندگى سخت و گذران ناگوارى بودند - روانه مى ساختند.
آنان را در جاهايى نامناسب ، هم آغوش فقر و محروميت ، و همنشين و چراننده ى شترهايى كه از بدى آب و هوا و شرايط زيستى ، پشت شان زخم بود وامى نهادند. در آن تبعيدگاه ، خانه هاى آنان پست ترين خانه ها بود، و مكان زندگى شان از نظر موقعيت جغرافيايى ، خشك ترين بيابان ها! نه به سوى دعوت و فراخوانى از حق و عدالت ، راه و روزنه اى بود تا به سوى آن ، روى آورند و با پناه بردن به آن ، خود را از بيراهه هاى بدبختى و ذلت نجات بخشند، و نه سايه سار مهر و الفتى كه در عزت و شكوه آن طرح زندگى افكنند.
در اين بحران اجتماعى و اقتصادى و ... ، حالت هاى آنان ناپايدار بود، و دست و بازوها به زيان هم در كار و تلاش ، و جمعيت انبوه و قدرت بسيارشان پراكنده و بى اثر. در بلاى سخت و مرگ بار دست و پا مى زدند، و در نادانى و ناآگاهى فاجعه بارى فرو رفته بودند. به گونه اى كه دختران را زنده به گور مى كردند، و بت ها بى اثر را مى پرستيدند؛ پيوندهاى خانوادگى و خويشاوندى را مى گسستند و هماره به غارت يك ديگر مى انديشيدند!
٨. آن حضرت روشنگرى مى كند كه جامعه هاى كنونى و آينده ى انسان به دليل تغييرناپذير بودن نيازها و خواسته ها و كشش ها به فطرت هاى اصيل انسانى ، به همان سبك و شيوه ى جامعه هاى پيشين خواهند زيست و بر اين اساس ، بر اينان نيز همان خواهد رفت كه بر آنان رفت ؛ درست به همين جهت است كه بايد از گنجينه ى تاريخ ، پند و اندرز آموخت و از فراز و نشيب ها و صعود و سقوطها و پيروزى و شكست ها و عزت و ذلت ها و آزادى و اسارت ها عبرت گرفت و انديشيد و با بهره ورى از تاريخ يا راز و رمز فرازها و فرودها را - كه هماره جريان مى يابد و تكرار مى گردند - شناخت و از اين شناخت به سود جامعه و نظام جهانى و دنياى خويش بهره برد و به سوى آينده اى بهتر راه گشود؛ چرا كه از آن چه شده است و روى داده است ، مى توان به آن چه روى خواهد داد و خواهد آمد، پى برد :
... استدل على ما لم يكن بما قد كان ؛ فان الامور اءشباه ، ولا تكونن ممن لا تنفعه العظه الا اذا بالغت فى ايلامه ، فان العاقل بالآداب ، و البهائم لا تتعظ الا بالضرب (٣١٧)
هان اى بندگان خدا، بدانيد كه شما و آن چه از اين جهان در آن قرار داريد، در همان راهى مى روند كه گذشتگان شما رفتند؛ همان كسانى كه عمرشان از شما طولانى تر خانه هاشان آبادتر و آثارشان از شما بيش تر بود آنان صدايشان خاموش گرديد و نيروهايشان بى اثر شد و پيكرهايشان پوسيد و سرزمين شان تهى شد و آثارش رو به كهنگى نهاد و ناپديد شد.
١٠. و نيز آن حضرت درس عبرت نگرفتن از تاريخ پيشينيان ، يا كمتر درس ‍ عبرت آموختن از آن را، يكى از علت هاى استبدادگرايى حكومت ها و اصلاح ستيزى نظام ها و زمينه ساز فرو پاشى و سقوط آنها عنوان مى سازد :
و تفقد اءمر الخراج بما يصلح اءهله ، فان فى صلاحه و صلاحهم صلاحا لمن سواهم ولاصلاح لمن سواهم الا بهم لام الناس كلهم عيال على الخراج واءهله وليكن نظرك فى عماره الارض اءبلغ من نظرك فى استجلاب الخراج لان ذلك لا يدرك الا بالعماره ، و من طلب الخراج بغير عماره فقد اءخرب البلاد، واءهلك العباد و لم يستقم اءمره الا قليلا ... فربما حدث من الامور ما اذا عولت فيه عليهم من بعد احتملوه طيبه اءنفسهم به فان العمران محتمل ما حملته و انما يوتى خراب الارض من اعواز اهلها، و انما يعوز اءهلها لاشراف اءنفس الولاه على الجمع و سوء ظنهم بالبقاء، وقله انتفاعهم بالعبر ... (٣١٨)
ويرانى و خرابى زمين و زمان بدان دليل پيش خواهد آمد كه ساكنان آن دچار فقر و تهى دستى مى شوند و محروميت و نياز آنان بدان جهت است كه زمامداران و رهبران به گردآورى ثروت هاى باد آورده مى پردازند و به ماندگارى حكومت و پايبندى آن بدگمان مى شوند و از عبرت هاى تاريخ كمتر عبرت مى آموزند و بهره مى برند.
روشن است كه اين هشدار، اشاره ى ديگرى به تكرار تاريخ ونسب هاى حاكم بر رويدادها و دگرگونى هاى خوشايند و ناخوشايند آن و همانند بودن حوادث مهم و منشا و ريشه و عوامل آن است ، و گونه اين هشدار حكيمانه چرا؟
١١. و نيز آن حضرت ، خطاب به يكى از شايسته ترين كارگزاران و ياران خويش نوشت :
ثم اعلم يا مالك اءنى قد وجهتك الى بلاد قد جرت عليها دول قبلك من عدل و جور و ان الناس ينظرون من اءمورك فى مثل ما كنت تنظر فيه من اءمور الولاه قبلك و يقولون فيك ما كنت تقول فيهم ؛ و انما يستدل على الصالحين بما يجرى الله لهم على اءلسن عباده فليكن آحب الذخائر اليك ذخيره العمل الصالح ، فاملك هواك وشح بنفسك عما لايحل لك ؛ فان الشح بالنفس ‍ الانصاف منها فيها اءحبت اءو كرهت ، واءشعر قلبك الرحمه للرعيه ، والمحبه لهم واللطف بهم ولاتكونن عليهم سبعا ضاريا تغتنم اءكلهم ، فانهم صنفان : اما اءخ لك فى الدين و اما نظير لك فى الخلق ... (٣١٩)
هان اى مالك ! بدان كه من تو را به سوى جامعه و شهرهايى براى اداره ى امور مردم مى فرستم ، كه دست خوش دگرگونى ها گرديده ، و گاه داد و گاه بيداد بسيار در آن ها رفته است . به هوش باش كه مردم در كار تو همان گونه مى نگرند و مى انديشند، كه تو در كار حكومت هاى پيش از خود مى نگرى ؛ و درباره ى تو همان را خواهند گفت و همان سان داورى خواهند نمود، كه تو درباره ى آنان مى گويى و داورى مى كنى . به ياد داشته باش كه نيكوكاران و آزادمنشان را با آن چه خدا بر انديشه و زبان بندگانش در مورد آنان جارى مى سازد، و با و زن و چهره اى كه با انديشه و عمل كرد هنجار يا ناهنجار و روش و منش مترقى يا منحط خود در افكار عمومى براى خود ساخته اند، مى توان شناخت .
و همين گونه خودكامگان و ظالمان و اصلاح ناپذيران تاريخ را.
به نظر مى رسد آن جامعه شناس بزرگ و بى نظير تاريخ بشر، منظورش از اين بيان تفكرانگيز اين است كه : بر روند تاريخ و حركت جامعه در بستر زمان ، قانون و ضابطه حاكم است ، نه تصادف و بى هدفى . رويدادهاى مهم و سرنوشت ساز جامعه ها و حكومت ها نيز كم و بيش به هم مى مانند؛ چرا كه غرايز و خواسته ها و آرمان ها و آرزوهاى انسان ، همانند است به منظور و پيدايش نظام هاى مردم سالار و سقوط و فروپاشى حكومت هاى خودكامه و ضدمردمى و آمدن و رفتن رهبران دادگر، يا سياهكار و نيز خوش نامى و بد نامى آنان در افكار و ادبيات خانواده ى بزرگ جهانى و نوع نگرش ‍ جامعه ها به آنان ، همانند است بنابراين ، مراقب باش كه در افكار عمومى و قضاوت ملى و منطقه اى و جهانى و در دادگاه تاريخ ، در رديف رهبران دادگر و بشردوست و مشاركت جو و نظارت خواه و محاسبه پذير آزادمنش آن سرزمين ، نظير موسى و يوسف و ... جلوه كنى نه در صف خودكامگان و انحصارگران نظارت گريز و نقدناپذير و خشونت منشى ، چون فرعون ها و ... و اين يعنى تكرار تاريخ ؛ و گرنه چگونه مى توان عبرت آموخت و درس ‍ گرفت و تجربه ها اندوخت ؟
١٢. و نيز هشدار مى دهد كه :
... و قدر لكم اءعمارا سترا عنكم ، و خلف لكم عبرا من آثار الماضين قبلهم ، من مستمتع خلاقهم ومستفسح خناقهم ... (٣٢٠)
خداى فرزانه براى آنها عمرى و روزگارى مقرر فرمود، پايان آن را از شما پنهان داشت ، و براى عبرت آموزى شما، آثار و بقاياى پيشينيان را بر جاى نهاد ...
١٣. و نيز انسان هاى خردمند و خردورز را در برابر پرسشى انديشاننده قرار مى دهد :
اءو ليس لكم فى آثار الاولين مزدجر، و فى آبائهم الماضين تبصره و معتبر ان كنتم تعقلون اءولم تراوا الى الماضين منكم لا يرجعون ، و الى الخلف الباقين لا يبقون اءولستم ترون اءهل الدنيا يصبحون و يمسون على اءحوال شتى : فميت يبكى ، و آخر يعزى ، وصريع مبتلى ، و عائد يعود، و آخر بنفسه يجود، و طالب للدنيا و الموت يطلبه و غافل و ليس بمغفول عنه ، و على اءثر الماضى ما يمضى الباقى ... (٣٢١)
هان اى مردم ! آيا در آثار بر جاى مانده از گذشتگان ، براى شما وسيله اى پند و اندرز نيست ، كه شما را از دنيا دوستى و پول دوستى و پرستش جاه و مقام و رفتار و كردار ظالمانه و ناپسند باز دارد؟ اگر درست بينديشيد، آيا در مرگ پدرانتان ، رفتن نياكانتان و پيوستن به پيشينيان به تاريخ ، جاى بينايى و هوشيارى نيست و نبايد پند گيريد؟
راستى آيا نمى نگريد كه به تاريخ پيوستگان شما باز نمى آيند و ماندگان و زندگان شما ديرى نمى پايد؟ مگر مردم اين جهان و اين جامعه ى بشرى را تماشا نمى كنيد كه روز را به شب مى آورند و شب را به روز و هر كدام حال و روزى دارند؟ يكى مرده اى است كه بر او مى گريند، و ديگرى زنده اى است كه به او تسليت مى گويند. يكى در بستر بيمارى است و ديگرى به ديدار و عيادت او مى شتابند و سومى در حال جان دادن و به تاريخ پيوستن است ؛ و همه ى اين دگرگونى ها بر اساس قوانين و سنت هاى حاكم بر روند جامعه و تاريخ است ، نه تصادف و شانس و اقبال .
١٤. و اين گونه شكوهبار و وصف ناپذير به قانون . قانونمدارى حاكم بر جامعه و تاريخ است مى دهد كه :
وان لكم فى القرون السابقه لعبره و ابناه العمالقه ؟ اين الفراعنه و ابناه الفراعه ؟اين اصحاب مداين الرس ؟الذين قتلوا النبيين ، اءطفووا سنن المرسلين ، و اءحيوا سنن الجبارين . اين الذين ساؤ وا بالجيوش ، هزموا بالالوف و عسكروا العساكر و مدنوا المدائن ؟(٣٢٢)
براى شما مردم ، در تاريخ قرون و اعصار گذشته ؛ درس هاى عبرت انگيز بسيارى وجود دارد نيك بينديشيد كه عمالقه اى انحصارگر و زورمدار كجا هستند فرزندان ستمكار آنان كجايند.
فرعون هاى خشونت كيش و خودكامه و نسل آنان كجا هستند كجايند سردمداران اقتدارگرا و انحصارگر شهرهاى رس ؟ همان خشونت كيشانى كه پيامران را كشتند، مشعل هاى پرفروغ آداب و سنن و مقررات عادلانه و روش هاى مترقى و آزادمنشانه و انسانى آنها را خاموش كردند، و راه و رسم ستمكران و استبدادگران سياهكار را زنده ساختند؟ كجايند آنهايى كه با سپاهيان گران به راه افتادن و جامعه ها را شكست دادند و لشكرهاى بسيار گرد آوردند و شهرها و قدرت ها بر پا داشتند؟ راستى آنان كجا هستند. ؟
١٥. و نيز دلسوزانه و آينده نگرانه هشدار مى دهد كه :
... و اعتبروا بما قد راءيتم من مصارع القرون قبلكم قد تزايلت اءويصالهم و زالت اءبصارهم ، و اسماعهم و ذهب شرفتم و عزهم و انقطع سرورهم و نعيمهم ... (٣٢٣)
هان اى مردم ! از آنچه در ميدان هاى نابودى نسل ها و قرن هاى پيشين ديده ايد، عبرت گيريد از سرنوشت آن جامعه ها و قدرت هايى كه پيوندهاى اعضا و اندام هايشان گسست چشم ها و گوش هايشان نابود شد شرافت و عزت و شكوهشان بر باد رفت و نعمت ها و شادى ها و كاميابى هايشان به پايان رسيد! آرى از سرنوشت آنها عبرت گيريد.
١٦. و به گرامى فرزندش حسن عليه السلام و همه ى فرزندان فرهنگى و معنوى و اخلاقى اش روشنگرى مى كند كه :
اءى بنى انى وان لم اءكن عمرت عمر من كان قبلى فقد نظرت فى اءعمالهم ، و فكرت فى اءخبارهم ، و سرت فى آثارهم حتى كاءحدهم بل كانى بما انتهى الى من اءمورهم قد عمرت مع اءولهم الى آخرهم ، فعرفت صفو ذلك من كدره ، و نفعه من ضرره فاستخلصت لك من كل اءمر نخيله و توخيت لك جميله ، و صرفت عنك مجهوله ... (٣٢٤)


۲۰