اصول فلسفه و روش رئاليسم، جلد اول

اصول فلسفه و روش رئاليسم، جلد اول0%

اصول فلسفه و روش رئاليسم، جلد اول نویسنده:
گروه: کتابها

اصول فلسفه و روش رئاليسم، جلد اول

نویسنده: شهيد مطهری (ره)
گروه:

مشاهدات: 15697
دانلود: 3238


توضیحات:

اصول فلسفه و روش رئاليسم، جلد اول جلد 2
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 40 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 15697 / دانلود: 3238
اندازه اندازه اندازه
اصول فلسفه و روش رئاليسم، جلد اول

اصول فلسفه و روش رئاليسم، جلد اول

نویسنده:
فارسی

اشكال

ما در مورد خط و سطح و جسم خواص ماده را نمى‏بينيم و نديدن غير از نداشتن است گاهى كه خط و سطح و جسم را متصل واحد مى‏بينيم اجزاء ماده را ديده و فواصل خلاء را نمى‏بينيم نه اينكه ديده باشيم فواصل نيست آنگاه مى‏پنداريم چيزهائى بى خواص ماده موجود شده‏اند .

پاسخ در صحت اين بيان سخنى نداريم ولى بخلاف انتظار شخص اشكال كننده نتيجه اين بيان بنفع ما است ما خط و سطح و جسم را بى شكاف مى‏بينيم پس در ظرف ادراك ما سطح و خط و جسم بى شكاف موجودند .

ادراك كميات متصله

از جمله ادراكات و تصوراتى كه براى ذهن حاصل مى‏شود ادراك كميات متصله است در تعريف كم متصل معمولا مى‏گويند كميتى كه اجزاء آن بهم پيوسته است مانند خط و سطح البته واضح است كه منظور اين نيست كه كم متصل بالفعل داراى اجزائى است و آن اجزاء وصل بيكديگر است‏بلكه منظور اينست كه بين هر دو جزء كه در آن فرض شود حد مشتركى وجود دارد و بين آنها انفصال و جدائى نيست‏بخلاف كميات منفصله كه داراى اجزاء بالفعل و آن اجزاء مستقل از يكديگر و از هم جدا هستند على هذا هر كم متصل مانند خط مستقيم و خط منحنى و دايره و سطح يك واحد داراى امتداد و كشش متصل واحد است .

در باره اين نوع ادراكات دو نكته هست كه از لحاظ فلسفى لازم است مورد توجه قرار گيرد الف اينكه اين مفاهيم از كجا ناشى شده و منشاء اين تصورات چيست .

گروهى از فلاسفه اروپا كه آنها را عقليون مى‏گويند كسانى كه بپاره‏اى از تصورات ناشى از فطرت و غير منتهى بحس معتقدند منشاء اين تصورات را فقط عقل مى‏دانند اين گروه مى‏گويند چونكه نقطه شى‏ء بدون بعد و خط شى‏ء يك بعدى و سطح شى‏ء دو بعدى در خارج وجود ندارد و آنچه وجود دارد اشياء سه بعدى يعنى اجسام است پس منشاء اين تصورات نمى‏تواند احساس باشد زيرا احساس فرع آنست كه محسوس وجود خارجى داشته باشد پس اين تصورات مستقيما از قوه عقلانى ناشى شده است .

گروه ديگر كه آنها را حسيون مى‏گويند كسانى كه تمام ادراكات و تصورات را منتهى بحس مى‏دانند معتقدند كه منشاء تصورات رياضى نيز ادراكات حسى خارجى است مى‏گويند تصور نقطه و خط و سطح و دايره و غيره نيز از ديدن اشيائى در طبيعت‏براى ذهن حاصل شده است لكن آن امورى كه ابتداء منشاء تصور اين مفاهيم هستند مصداق دقيق و واقعى نيستند بلكه آنها نمونه ناقصى براى ذهن هستند و ذهن پس از ادراك آنها با قدرت فعاله خود كامل آن نمونه‏ها را ميسازد مثلا ديدن اشيائى مانند سر سوزن نمونه شده است كه ذهن تصور نقطه حقيقى را اختراع نمايد و ديدن چيزهاى باريكى مانند نخ نازك و چيزهاى مدورى مانند ماه شب چهارده براى ذهن نمونه واقع شده كه تصور خط و دايره را بمعناى هندسى آنها ابداع نمايد .

هر چند عقيده عقليون دائر بر اينكه تصورات مفاهيم هندسى هيچگونه استنادى باحساس ندارد صحيح نيست و دليلى هم كه اقامه كرده‏اند و در بالا ذكر شد نا تمام است چنانكه در فلسفه در باب نسبت مقدار به جسم ثابت‏شده لكن اين اندازه مورد اتفاق همه علماء حتى علماء حسى است كه در ادراك كميات متصله ذهن بدون دخالت و فعاليت نيست .

ب- منشا اصلى تصور خط و سطح و دايره و غيره را چه عقل بدانيم و چه حس نزاع بالا شكى نيست كه اين امور با خواص و كيفياتى كه ما ادراك مى‏كنيم در طبيعت مادى وجود ندارد ولى البته نه از اين جهت كه راسيوناليستهاى اروپا مى‏گفتند كه خط و سطح مثلا يك بعدى و دو بعدى هستند و آنچه در طبيعت وجود دارد جسم سه بعدى است‏بلكه از جهت اينكه آنچه در طبيعت مادى وجود دارد اعم از ماده مغزى و ماده خارجى منقسم و داراى اجزاء و مفاصل است و اين امور در ظرف ادراك ما صاف و يكپارچه و يك نواخت وجود دارند مثلا ما فصل مشترك دو سطح مكعب را بصورت خط و حد فاصل يك جسم را از فضاى خارج بصورت سطح و رسم حاصل از حركت پايه پرگار را بصورت دايره ادراك مى‏كنيم و حال آنكه از روى قرائن قطعى علمى ميدانيم كه در فضاى مادى خط و سطح و دايره با اين كيفيت وجود ندارد بلكه در باره دايره مى‏توان گفت اصلا در طبيعت وجود ندارد پس اين امور با اين خواص معينى كه در ذهن ما دارند مادى نيستند و ذهن آنها را در فضاى ديگرى كه فضاى ذهن يا فضاى هندسى مى‏توان ناميد و با فضاى مادى متفاوت است رسم مى‏كند .

ما در مسائل هندسى در ذهن خود خطوط و اشكالى رسم مى‏كنيم و بر روى آنها احكام ثابت قطعى صادر مى‏كنيم مثلا در ذهن خود دايره يا مثلث رسم مى‏كنيم و ذهن ما احكام مخصوص دواير و مثلثات را با كمال قطعيت و يقين صادر مى‏كند رياضيات قطعى‏ترين علوم بشمار آمده و حال آنكه در طبيعت مادى اين احكام بلا موضوع هستند .

فيليسين شاله در متودولوژى در فصل روش رياضيات بيانى دارد كه در اينجا مورد استفاده است مى‏گويد اشكال هندسى را ذهن در فضاى موهومى كه شبيه است‏به مكان محسوس و لكن عين آن نيست رسم مى‏كند مقصود از مكان محسوس محيطى است كه انسان اشياء خارجى را در آنجا مى‏يابد اين محيط را انسان بينا بوسيله چشم و اشخاص كور بوسيله لامسه و مدد سامعه درك مى‏كنند مكان محسوس هميشه پر است از اشياء چون اشيائى كه آنرا پر مى‏كنند گوناگون و از حيث مقاومت مختلف است مكان محسوس غير متجانس است و محدود هم هست زيرا ميدان ديد و مسافتى كه از آن مى‏توان صدائى را شنيد محدود مى‏باشد اما فضاى هندسى بر خلاف مكان محسوس محيطى است تهى و متجانس و بى كران و بى نهايت قابل قسمت .

و خلاصه اين بيان آنكه از راه عدم انطباق خواص ادراكات ما در باره كميات متصله با خواص معينه ماده ناچار بايد اين ادراكات را غير مادى بدانيم.

و بعبارت ديگر كه شخص اشكال كننده بيشتر مى‏پسندد ما در مورد ادراك خط و سطح و جسم مى‏پنداريم چيزهائى بى خواص ماده موجود شده‏اند يعنى در ظرف پندار ما چيزهائى بى خواص ماده موجود شده‏اند و اين چيزها موجودند زيرا خطا و صواب و پندار و حقيقت مفاهيمى هستند نسبى و قياسى پندارهاى ما هنگامى كه با خارج سنجيده شود پندار و پوچ است و گر نه حقيقتى است از حقايق .

اين سخن را كه در مورد محسوسات با حواس ظاهره گفتيم در مورد خواص روحى مانند اراده و كراهت و حب و بغض و علم و تصديق وجدانيات باصطلاح منطق نيز صادق و قابل تطبيق است زيرا ما اين پديده‏ها را آشكار و بى ترديد در خودمان مشاهده مى‏نماييم در حالى كه خواص عمومى ماده را از قبيل انقسام و تحول درست دقت‏شود ندارند پس اينگونه پديده‏هاى نفسانى نيز مادى نخواهند بود .

و نيز اين سخن را در مورد يك دسته ديگر از ادراكات مدركات كليه عقليه باصطلاح فلسفه نيز مى‏توان اجراء كرد زيرا معانى كليه با يك سلسله اوصاف و خواصى مقارنند كه در ماده ممتنع الوقوع هستند اگر چه در عين حال به ماده به نحوى انطباق دارند مانند مفهوم انسان كلى كه بهر انسان خارجى صادق است‏با اين همه در ماده انسانى كه بهر انسان قابل تطبيق باشد نداريم زيرا هر انسان كه در خارج مى‏باشد شخصى است كه بغير خود قابل تطبيق نيست .

اين معانى كليه كلى و ثابت و مطلق مى‏باشد و در جهان ماده موجودى با اين صفات نداريم و هر چه هست‏شخصى و متغير و مقيد مى‏باشد پس اين سلسله از مدركات را نيز مجرد از ماده بايد شمرد

برهان ديگر

در مورد علم تنها يك نگاه كافى است اگر باريك‏بينى كرده و با وجدان صاف بيازمائيم خواهيم ديد صورت علمى و تغير با هم هيچگونه سازش ندارند و بعبارت فلسفى حيثيت علم غير از حيثيت تغير و تحول مى‏باشد و با توجه به اينكه موجود مادى عين تغير و سيلان ست‏بايد قضاوت كرد كه سنخ علم غير از سنخ ماده است .

اگر چنانچه براى باريكى اين نكته ذهنتان آماده دريافتنش نباشد ممكنست‏حالات مختلفه علم و ادراك را مانند معرفت و تذكر شناختن و به يادافتادن در اين باب بسنجيد چيزى را كه ادراك كرده‏ايم و دو باره ادراك مى‏كنيم مى‏فهميم كه مدرك در حال دويمى همان خود مدرك اولى ما است .

موضوع قدرت ذهن براى حفظ و نگاهدارى آنچه بوسيله يكى از حواس احساس نموده قوه حافظه و سپس يادآورى آنها و تشخيص اينكه اين يادآورى شده عين همان ادراك گذشته است و ادراك جديد نيست‏يكى از اسرارآميزترين مسائل روحى است .

مراحل مختلف ادراك از نظر علماى روان شناسى

دقت فلسفى در اين مسئله بخوبى واضح مى‏كند كه دستگاه روحى و ادراكى در ما وراء دستگاه اعصاب و فعاليتهاى عصبى قرار گرفته و بر خلاف فرضيه ماديين ادراكات را از خواص معينه ماده نمى‏توان دانست .

براى اينكه زمينه استدلال روشن شود اول چگونگى اين استعداد ذهنى را مطابق آنچه هر كسى حضورا و وجدانا در خود مى‏يابد و روانشناسان تشريح كرده‏اند يادآورى مى‏كنيم سپس بذكر تئورى‏هاى علمى و فلسفى در باره آن مى‏پردازيم .

ترديدى نيست كه اگر انسان چيزى را بوسيله يكى از حواس خود احساس نمود براى دفعات بعد مى‏تواند آن چيز را در ذهن خود حاضر سازد بدون آنكه احتياج داشته باشد كه از نو آنرا احساس نمايد مثلا اگر يك روز رفيق خود را در يك نقطه معين ملاقات نمود و بين آنها مذاكراتى واقع شد خاطره‏اى از اين ملاقات و مذاكره در ذهن او باقى مى‏ماند و هر قت‏بخواهد آن ملاقات و گفتگو را يادآورى مى‏كند و آن منظره و كلمات را در صفحه ذهن حاضر ميسازد با تميز و تشخيص اينكه اين خاطرات فعلى تخيل موهوم نيست كه ذهن از خود اختراع كرده باشد و احساس مجدد هم نيست‏يعنى آن ملاقات و گفتگو در زمان حاضر تكرار نشده است‏بلكه اين خاطرات مربوط به ملاقات و گفتگوهائى است كه در گذشته واقع شده است .

علماء روانشناسى مى‏گويند از ابتداء اينكه ذهن انسان چيزى را در تحت تاثير عوامل خارجى احساس مى‏كند تا هنگامى كه خود بخود بدون تاثير عوامل خارجى آنرا در زمان بعد مورد توجه قرار مى‏دهد چهار مرحله را طى مى‏كند :

احساس ابتدائى فراگيرى

١- احساس ابتدائى فراگيرى يعنى يك چيز ابتداء بايد احساس بشود تا آنكه ذهن آنرا نگاهدارى و يادآورى نمايد بديهى است تا چيزى از خارج وارد ذهن نشود نگاهدارى و يادآورى معنا ندارد .

حفظ نگاهدارى

٢- حفظ نگاهدارى چيزى كه وارد ذهن مى‏شود تا اثرى از خود باقى نگذارد يا خود باقى نماند ممكن نيست‏خود بخود با نبودن عوامل مؤثر خارجى مجددا در صفحه ذهن حاضر شود .

تذكر يادآورى

٣- تذكر يادآورى يعنى مورد توجه قرار دادن آن خاطره گذشته يا حاضر كردن آن خاطره گذشته در صفحه روشن ذهن .

تشخيص بازشناسى

٤- تشخيص بازشناسى يعنى تميز دادن اينكه اين يادآورى امر گذشته است نه احساس مجدد و نه تخيل واهى .

تئوريها و فرضيه‏هاى دانشمندان راجع به مرحله دوم از اين چهار مرحله مرحله حفظ است .

راجع به اين جهت كه صورتهاى ادراكى در مدتى يكه مورد توجه ذهن نيست در چه حالى است‏به چه نحو نگاهدارى مى‏شود مثلا در مثال بالا پس از آنكه رفيق خود را ملاقات نمود و مذاكراتى بين آنها صورت گرفت در مدتى كه اين ملاقات و مذاكره مورد توجه ذهن نيست در چه حالى است و به چه نحو نگاهدارى مى‏شود كه بعدها ميتواند مرحله سوم يادآورى و مرحله چهارم بازشناسى را طى كند .

اينك شرح بعضى تئوريهاى مهم در باره اين موضوع .

بعضى از حكماء يونان قديم معتقد بوده‏اند كه تصويرى از شى‏ء ادراك شده در مغز نقش مى‏بندد و عين آن تصوير در مغز باقى مى‏ماند اين نظريه امروز طرفدارانى ندارد و از جهاتى مردود است .

دكارت مى‏گويد تاثيرات ابتدائى شيارهائى در مغز ايجاد مى‏نمايد و هر وقت روح بان شيارها عبور نمود تاثيرى مشابه تاثير اولى ايجاد مى‏كند مطابق اين نظريه روح در ذات خود موجودى است مستقل از بدن ولى از ادراكات تنها چيزى كه باقى مى‏ماند شيارهاى مغزى است اين نظريه نيز نه مورد قبول فلاسفه روحى و نه مورد قبول فلاسفه مادى است .

نظريه‏هاى ديگرى نيز هست كه قابل توجه نيست و ما فقط به شرح دو نظريه يكى مبنى بر مادى بودن حافظه كه طرفداران مادى بودن روح در عصر اخير آنرا اختيار كرده‏اند و پيروان مكتب ماترياليسم ديالكتيك آنرا تشريح كرده‏اند و ديگر مبنى بر مادى نبودن حافظه مطابق اصول مخصوص مكتب فلسفى صدر المتالهين مى‏پردازيم و ضمنا اشكالاتى كه به نظريه مادى بودن حافظه وارد مى‏شود براى خوانندگان محترم توضيح مى‏دهيم و اين دو نظريه را تحت عنوان نظريه روحى و نظريه مادى بيان مى‏كنيم .

نظريه روحى

صاحبان اين نظريه ادراكات را فعاليت مستقيم نفس جوهر غير مادى مى‏دانند و اعمال عصبى را تنها مقدمه بوجود آمدن اين ادراكات مى‏دانند مطابق اين نظريه نسبت ادراكات بنفس نسبت فعل است‏به فاعل و باصطلاح فلسفى اين ادراكات قيام صدورى دارند بنفس نه قيام حلولى و عين اين صور ادراكى در صقع نفس باقى است و تذكر يادآورى عبارت است از مورد توجه قرار دادن همان صور اوليه .

مطابق اين نظريه عين صورتهاى ادراكى اولى حفظ و نگاهدارى مى‏شود و بعدها مورد يادآورى و بازشناسى قرار مى‏گيرد .

نظريه مادى

صاحبان اين نظريه هر چند نتوانسته‏اند بطور قطعى اظهار نظر كنند مى‏گويند بر خلاف نظريه بالا هيچگاه عين ادراكات اوليه حفظ و نگاهدارى نمى‏شود و اينطور نيست كه هر صورت ادراكى در ذهن پديد آمد قوه حافظه عين آنرا نگاهدارى كند زيرا ادراك عبارت است از فعاليت اعصاب و اعصاب در باره يك شى‏ء نمى‏توانند فعاليت مداوم داشته باشند يعنى فعاليتهاى اعصاب هر لحظه متوجه شى‏ء مخصوصى است و در حالى كه چيزى مورد توجه نيست قهرا سلسله عصبى در باره آن فعاليت ندارد پس در حال عدم توجه خاطره ادراكى بصورت ادراك وجود ندارد و نمى‏تواند وجود داشته باشد اين دانشمندان مى‏گويند هر چيزى كه يكبار ادراك شد فقط اثرى از او در يك نقطه مخصوصى از مغز مثلا يك يا چند سلول پيدا مى‏شود و هر وقت آن نقطه مخصوص در اثر يك عامل خاصى اراده و غيره تهييج‏شد اعصاب دو باره به فعاليت مى‏پردازند و باعث دو باره توليد شدن ادراك اولى مى‏گردند مثلا در مثال بالا ملاقات و مذاكره با رفيق در حالى كه مورد توجه نيست‏بصورت خاطره ادراكى در ذهن موجود نيست‏بلكه فقط اثرى از وى در يك نقطه معين مغز باقى مى‏ماند كه هر وقت آن نقطه تحريك شود باعث دو باره توليد شدن آن خاطره ادراكى مى‏گردد و شخص مى‏پندارد كه خود اين خاطره محفوظ و باقى بوده .

على هذا مطابق اين نظريه هر تذكر و يادآورى توليد جديدى است‏بر خلاف نظريه اول كه تذكر را توليد جديد نمى‏داند و ما براى توضيح بيشتر نظريه ماديين را در باره مادى بودن حافظه از قول خودشان نقل مى‏كنيم : دكتر ارانى در پسيكولوژى مى‏گويد: در عمل حافظه بايد توجه كرد كه چگونه يك تاثير يا احساس در روح ثابت مى‏شود چگونه محفوظ مى‏ماند چطور دو باره توليد مى‏شود چگونه روح قضيه را در ازمنه گذشته مجسم مى‏نمايد و در اينطور باين پرسشها پاسخ مى‏دهد مى‏گويد گويا جاده‏هاى ارتباطى ما بين قضايا توليد مى‏گردد و اين جاده‏ها در مغز باقى مى‏ماند وجود اين راهها سبب محفوظ بودن يك قضيه در حافظه و تهييج آنها باعث دو باره به يادآمدن آن قضيه مى‏گردد و در با نگرانى و ترديد مى‏گويد: معلوم نيست ارتباط حافظه مدت زيادى به چه حالت در روح باقى مى‏ماند و به چه ترتيب مى‏توان قضيه مخصوصى را دو باره در روح توليد نمود مى‏توان قبول نمود كه موقع به يادآوردن قضايا شخص بطور ارادى حالت فشار خون يا درجه حرارت يا عوامل ديگر فيزيكى را در مغز تغيير مى‏دهد .

مطابق نظريه مادى بودن حافظه دستگاه مغز عينا مانند دستگاه ضبط صوت است كه صدا بر روى يك صفحه يا يك نوار ضبط مى‏كند همانطورى كه مثلا دستگاه نوار مغناطيسى اين خاصيت را دارد كه كلماتى كه در برابر ميكروفون ادا مى‏شود در خود ضبط مى‏كند يعنى اثرى از آنها در نقطه‏هاى مخصوص پيدا مى‏شود كه هر وقت آن نقطه با عوامل خاص فنى هييج‏بشود درست صدائى مانند همان صداى اصلى كه در برابر ميكروفون پيدا شده توليد مى‏كند و اينطور نيست كه هميشه صوت با حالت صوتى در نوار موجود باشد فقط وقتى بحالت صوتى موجود مى‏شود كه نقطه مخصوص تهييج‏شود مغز هم عينا همينطور است اگر تاثيرات خارجى بر سلسله عصبى وارد شد سلسله عصبى عكس العملى توليد مى‏كند اين عكس العمل همان خاصيت ادراك كردنست و پس از آن اثرى از آن در يك نقطه معين مغز باقى مى‏ماند و كيفيت اين اثر معلوم نيست اينقدر معلوم است در حال عدم توجه كه مغز در باره شى‏ء ادراك شده فعاليتى نمى‏كند ادراك با حالت ادراكى نمى‏تواند موجود باشد لكن هر وقت آن نقطه معين تهييج‏شد ادراك اولى دو باره توليد مى‏گردد .

اين بود خلاصه نظريه مادى بودن حافظه بر اين نظريه چند ايراد مهم وارد است :

١- اينكه مطابق اين نظريه بايد هر مفهوم ذهنى را بيك يا چند سلول معين اختصاص بدهيم و اين قابل قبول نيست زيرا اولا بديهى است كه هنگام ادراك يا به يادآوردن يك مفهوم تنها يك يا چند سلول بكار نمى‏افتد مثلا هنگام ديدن چيزى تمام سلولهاى باصره بكار مى‏افتد و هنگام ديدن چيز ديگر باز همان سلولها به فعاليت مى‏پردازد و همچنين هنگام به يادافتادن يا شنيدن و غيره و نظر به ورود امثال اين ايراد است كه خود ماديين در صحت اين نظريه اظهار ترديد كرده‏اند.

دكتر ارانى در پسيكولوژى مى‏گويد روح هر وقت ميتواند توليد تجسمات كند مثلا ميتواند يك مرد يا يك سگ را با تمام يا اغلب صفات مجسم نمايد ترتيب توليد اين شكل مجسم در روح هنوز به وسائل علمى معين نشده و عقايد مختلفه در اين باب موجود است مثلا اگر فرض كنيم پس از ديدن يك سگ يك دسته از سلولهاى دماغ براى توليد تجسم سگ بدون وجود حيوان مستعد مى‏شوند در اين صورت بايستى براى هر شى‏ء يك دسته مخصوص سلول معين شود و اين مشكوك است چون عده سلولها براى اشياء لا تعد و لا تحصى كافى نخواهد بود .

ثانيا اگر فرض كنيم هنگام ديدن يا شنيدن چيزى يك سلول يا چند سلول معين متاثر مى‏شود و با ديدن يا شنيدن چيز ديگر يك يا چند سلول ديگر چه علتى دارد كه اگر ديدن يا شنيدن همان شى‏ء اول تكرار شد يك عده سلول ديگر متاثر نمى‏شود و فقط همان سلولهاى اولى تهييج مى‏شوند و يادآورى محقق مى‏گردد .

٢- همانطورى كه در بالا اشاره شد يكى از خواص حافظه بازشناسى است‏يعنى تشخيص اين خصوصيت كه اين يادآورى شده عين همان اولى است و ادراك فعلى جديد نيست و موهوم و بى معنا هم نيست و اين با نظريه مادى بودن حافظه سازگار نيست زيرا اگر فرضا ما مغز را نسبت‏بادراكات مانند يك دستگاه ضبط صوت بدانيم تنها داراى اين خاصيت‏خواهد بود كه هر وقت نقطه خاص تحريك شود ادراكى شبيه ادراك اولى از هر جهت توليد كند همانطورى كه دستگاه ضبط صوت صدائى عينا شبيه صداى اولى توليد مى‏كند نه عين آنرا در صورتى كه ما وجدانا و حضورا ميدانيم كه ذهن ما داراى خاصيت‏بازشناسى است‏يعنى تشخيص مى‏دهد كه اين او است و توليد جديد و فعل جديد نيست و خلاصه اين اشكال اينكه از راه عينيت كه از مشخصات قوه حافظه است نمى‏توان نظريه مادى بودن حافظه را پذيرفت .

٣- مغز با همه محتويات خود تغيير مى‏كند و دستخوش تحول و تبدل است و در طول عمر هفتاد ساله يكنفر چندين بار ماده مغزى وى با همه محتويات خود عوض شده و ماده ديگرى جايگزين آن شده در صورتى كه خاطرات نفسانى وى چه تصورات مانند چهره رفيق ايام كودكى‏اش كه در ده سالگى او را ديده و قيافه آموزگارش كه پس از دوره دبستان او را نديده و چه تصديقات مثل اينكه در دبستان شنيده كه ارسطو شاگرد افلاطون بوده است و او باين مطلب اذعان تصديق باصطلاح منطق پيدا كرده تمام اينها همانطور محكم و پابرجا در ذهنش باقى است و خلاصه تمام تصورات و تصديقات سابقش كما كان باقى مانده است و اگر اينها جايگزين در ماده بود قهرا تغيير كرده بود .

و اما مثال عكسى كه در آب جارى مى‏افتد كه در متن از طرف ماديين ذكر شده است پيدا است كه يك مثال شاعرانه است زيرا اينكه ما او را ثابت مى‏بينيم تنها بجهت آن است كه در خيال ما صورت ادراكى باقى دارد و اگر فرضا حتى در خيال صورت ادراكى باقى نمى‏داشت ما هرگز او را باقى نمى‏پنداشتيم خلاصه اين اشكال آنكه از نظر ثبات ادراكات ذهنى كه از مشخصات قوه حافظه است نمى‏توان نظريه مادى بودن قوه حافظه را بپذيريم .

راههاى تاييد نظريه مادى بودن حافظه

طرفداران مادى بودن حافظه مهمترين استدلالى كه در زمينه مادى بودن حافظه كرده‏اند اينست كه ما عملا مى‏بينيم حافظه مربوط است‏به بعضى از قسمتهاى مغز و هر چند براى بسيارى از اعمال روحى از قبيل حافظه و دقت هنوز محل معين و مشخصى تعيين نشده است ولى ترديدى نيست كه با تغيير يا اختلالى كه در بعضى از قسمتهاى دماغ پيدا مى‏شود حافظه از بين ميرود پس معلوم مى‏شود كه حافظه از خواص تشكيلات مادى مغز است و اصولا مى‏توان از دو راه نظريه مادى بودن حافظه را تاييد نمود .

عروض نسيان

١- عروض نسيان ترديدى نيست كه هر انسان بلكه حيوانى بتفاوت دچار فراموشى مى‏شود هيچ كس نيست كه تمام خاطرات دوره زندگانى خود را در ياد داشته باشد و حال آنكه اگر حافظه غير مادى بود نسيان و فراموشى معنا نداشت زيرا فراموشى در اثر محو شدن صور ادراكى از صفحه ذهن عارض مى‏شود و اگر روح از خود وجود مستقلى از بدن مى‏داشت و صور ادراكى مصنوع و معلول او و غير مادى بودند مى‏بايست هميشه باقى باشند زيرا منشا و علت آنها كه به عقيده روحيون يك امر مجرد است‏باقى است و هر معلولى در بقاء تابع علت‏خودش مى‏باشد ولى مطابق نظريه مادى علت فراموشى واضح است‏يعنى تغييراتى است كه در ماده عصبى حاصل مى‏شود اختلاف اشخاص از لحاظ قدرت حافظه مربوط بوضع ماده عصبى آنها است .

دكتر ارانى مى‏گويد قدرت حافظه يك شخص منوط به قدرتى است كه ماده عصبى وى در مقابل حفظ تغييرات دارد هر قدر وضعيت تغيير را بتواند نگاهدارى كند قدرت حافظه بيشتر خواهد بود .

عروض امراض حافظه‏اى

٢- عروض امراض حافظه‏اى كه در اثر اختلالات مخصوص در دستگاه مغز حاصل مى‏شود بسيار اتفاق افتاده كه يكنفر در اثر يك مرض يا در اثر يك ضربه محكم كه بر مغزش وارد شده تمام خاطرات گذشته يا قسمتى از آنها را بكلى از ياد برده است‏بعضى از مصدومين ايام جنگ كه بسختى قسمت‏سر و جمجمه آنها مصدوم شده بود پس از بهبودى پدر و مادر و فاميل و شهرى كه در آنجا بزرگ شده بودند و حتى نام خود را بكلى از ياد برده بودند پس معلوم مى‏شود كه حافظه يك امر مادى است كه در اثر وقوع اختلال در دستگاه مغز بكلى از بين ميرود .

پاسخ به استدلال نظريه مادى بودن حافظه

پاسخ اين استدلال اينست كه هر چند حافظه غير مادى است‏يعنى صور ادراكى در ما وراء ماده نگاهدارى مى‏شود ولى تذكر يادآورى كه عبارت است از حاضر ساختن صور ادراكى در صفحه آشكار ذهن يك نوع فعل كار است و در فلسفه ثابت‏شده است كه روح در فعل و كار خود احتياج به ماده دارد و ماده را بعنوان آلت فعل استخدام مى‏كند على هذا فراموشيها چه آنهايى كه بواسطه طول مدت در حال عادى پيدا مى‏شود و چه آنهايى كه بواسطه اختلالات مغزى حاصل مى‏شود نه از اين جهت است كه خاطرات ذهنى بكلى معدوم شده است‏بلكه تنها از اين جهت است كه قدرت يادآورى روح براى احضار آنها در سطح ذهن بواسطه فقدان آلت فعل از بين رفته است .

برگسون دانشمند بزرگ قرن بيستم به نقل مرحوم فروغى مى‏گويد فرق است‏بين حافظه و ذاكره حافظه يعنى آنچه تصوير اشياء و معانى را در ياد نگاه مى‏دارد امر مادى و خاصيت دماغ نيست‏بلكه بعكس است‏يعنى ماده حاجب حافظه و مايه فراموشى است و فقط ذاكره است كه عمل دماغ است تصاوير اشياء و معانى همواره در حافظه مضبوط است و هيچگاه محو نمى‏شود ولى دماغ همچون پرده است كه بر حافظه كشيده شده و ذاكره قوه‏ايست از دماغ كه بموجباتى و در اوقاتى پرده را پس ميكشد و آنچه در حافظه مضبوط است‏بياد مى‏آورد ذاكره عمل است عمل كار بدن است و دماغ كه ذاكره را صورت مى‏دهد جزئى از بدن است ولى حافظه انبار صور است و صور ذوات نيستند بلكه معانى‏اند و معانى در مكان نيستند .

دليل بر اينكه بواسطه طول مدت يا عروض اختلالات مغزى صور ادراكى معدوم نمى‏شوند و فقط قدرت يادآورى و احضار آنها كه احتياج به ماده دارد از روح سلب مى‏شود اينست كه آزمايشهاى متعدد روانى ثابت كرده است كه در حالات غير طبيعى يا فشارهاى غير عادى كه بر روح وارد مى‏شود ناگهان تمام خاطرات گذشته كه انسان آنها را فراموش كرده است‏بياد مى‏آيد .

اين مطلب در روانشناسى جديد مورد تسلم است ما اينجا فقط به نقل كلام خود دكتر ارانى كه عقائد مادى دارد و روح را فقط بعنوان خاصيت مخصوص ماده مى‏شناسد اكتفا مى‏كنيم وى در پسيكولوژى مى‏گويد: هنوز بطور اطمينان معلوم نشده است آيا تمام قضايايى كه در لحظه‏هاى متوالى زندگانى توليد مى‏شود در روح ثابت و باقى است‏ يا نه از يك طرف ملاحظه مى‏نماييم قضاياى اغلب دقائق دوره زندگانى خود را بكلى فراموش كرده‏ايم به قسميكه هيچ وقت ديگر نمى‏توانيم آنها را در روح دو باره توليد كنيم يعنى بياد بياوريم اما از طرف ديگر امتحانات متعدد نشان مى‏دهد در حالات غير طبيعى مثلا هيپنوز اشخاصى كه حشيش استعمال كرده‏اند اشخاصى كه بواسطه گرسنگى مشرف بمرگ مى‏باشند و غيره پس از برطرف شدن عامل غير طبيعى اين اشخاص اظهار مى‏نمايند قضاياى بعيد العهد دوره حيات خود را بياد آورده‏اند .

بعضى از علماء ديگر نيز تصريح كرده‏اند كه اشخاص در دم احتضار جميع امورى را كه در مدت زندگانى ادراك كرده‏اند در يك آن بياد مى‏آورند .

از اينرو مى‏توان از جنبه علمى كاملا احتمال داد كه روح پس از مفارقت از بدن تمام خاطرات دوره عمر خود را از كوچك و بزرگ و تمام اعمال نيك يا بد خود را در مدت زندگانى پيش

خود حاضر ببيند چندين قرن است كه فلاسفه الهى اين ادعا را دارند و همچنين چيزى را كه ادراك نموده و سپس فراموش كرده يا غفلت مى‏ورزيم و دوباره به يادش مى‏افتيم همان اولى به يادمان مى‏افتد اگر چنانچه مدرك ما در هر دو حال يك واحد حقيقى نبوده و ثبات و بقائى كه حافظ عينيت است نداشت تحقق معرفت و تذكر معنى نداشت‏با اينكه معرفتها و تذكرهائى با مرور هفتاد سال يا كمتر و بيشتر داريم كه در ظرف اين مدتها اعصاب و مغز با همه محتويات مادى خود چندين بار تا آخرين جزء مادى خود تغيير و تبديل يافته‏اند .

اشكال

دانشمندان مادى باين استدلال پاسخ ميدهند كه تبدلاتى كه در مغز مثلا انجام مى‏گيرد تدريجى و دقيق است و دستگاه ادراك به دريافتن وى قادر نيست و از طرف ديگر در هايت‏سرعت جزء جاى جزء نشسته و خاصه جزء تازه كه مشاكل خاصه جزء كهنه مى‏باشد بجاى خاصه در گذشته قرار مى‏گيرد كه قوه مدركه نمى‏تواند ضبط كند و از اين روى مى‏پندارد كه تازه خود كهنه مى‏باشد چنانكه اگر آب صافى در مجرائى تراز و بى قاومت‏بگذرد و شما عكس خود را در سطح آب تماشا كنيد عكس به چشم شما ثابت‏خواهد نمود در حالى كه حقيقتا در هر لحظه يك عكس تازه مى‏بينيد و تميز نمى‏دهيد تبدل مدركات را بهمين قياس بايد تصور كرد .

پاسخ

چنانكه در پاسخ اشكالات گذشته گفته شد ما نمى‏خواهيم انجام گرفتن يك عمل فيزيكى را در مغز انكار نمائيم يا تحول و تغير را از ماده و ماديات نفى كنيم بلكه سخن ما فقط مربوط به مفهوم يك جمله است و آن اين است ما مى‏پنداريم اين تازه همان كهنه است در ظرف اين پندار تازه و كهنه يكى هستند و اين وحدت با ماديت ادراك نمى‏سازد و البته چنانچه گفته شد اين ادراك نسبت‏بخارج ميتواند خطا و پوچ بوده باشد نه پيش خود و در ظرف خود .

بنا بعقيده اين دانشمندان تحقق تصديق مقابل تصور در جهان امكان پذير نبايد باشد زيرا هنگامى كه ذهن ما موضوع را فرض كرد تا رفت محمول را آورده و بار كند موضوع بواسطه تحول از ميان رفته و موضوع تازه جاى گزين او خواهد بود .

هيچ پاسخى به هيچ پرسشى هيچ ابطالى به هيچ اثباتى هيچ ذيلى به هيچ صدرى ارتباط نخواهد داشت البته هيچگاه وجدان سالم زير بار اينگونه تشكيك و سفسطه نخواهد رفت .

اشكال

ممكنست گفته شود كه ذهن ما و فكر ما از آنجا كه خودش نيز خاصيت مغزى و با مدرك خود هم لنگه بوده و هر دو با هم سوار ماده مغز مى‏باشند از جهت‏سرعت‏حركت و تحول با مدرك خودش مساوى است و پيوسته مدرك خود را ثابت مى‏انگارد چنانكه اگر دو جسم را با حركت متشابه فرض كنيم كه از حيث جهت و سرعت‏حركت‏با هم مساوى بوده باشند سبت‏بهمديگر تغيير پيدا نكرده و در يك حال ثابت‏خواهند ماند .

پاسخ

سخن ما در موضوع همين پندار و انگاشته همان است كه در پاسخهاى گذشته گفتيم و گذشته از آن در مورد دو حركت متشابه براى اين سكون نسبى اگر واقعيتى قائل نشويم تاثيرى ندارد و اگر واقعيتى قائل شويم در جهان خارج از ما يك موجودى ثابت پيدا خواهد شد كه خاصه تغيير ماده را ندارد و اين اشكالى است‏بر ماديين نه بر ما.