اصول فلسفه و روش رئاليسم. جلد ۲

اصول فلسفه و روش رئاليسم.0%

اصول فلسفه و روش رئاليسم. نویسنده:
گروه: کتابها

اصول فلسفه و روش رئاليسم.

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

نویسنده: شهيد مطهری (ره)
گروه: مشاهدات: 12910
دانلود: 2063


توضیحات:

اصول فلسفه و روش رئاليسم، جلد اول جلد 2
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 95 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 12910 / دانلود: 2063
اندازه اندازه اندازه
اصول فلسفه و روش رئاليسم.

اصول فلسفه و روش رئاليسم. جلد 2

نویسنده:
فارسی

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

پاسخ

اين نظريه را معرف هر چيز تاريخچه پيدايش و زندگى وى مى ‏باشد فلسفه نيز مى ‏پذيرد و بشرط اسقاط مسامحه‏ هايى كه در تقريبش بكار رفته عملى مى ‏داند و اساسا اين نظريه مبتنى به ثبوت تحول و تكامل عمومى نمى ‏باشد و از اين روى فلاسفه از زمان ديرين زمان فلسفه نيمه كاره يونان و پيش از طلوع نظريه حركت عمومى جوهرى در فلسفه اسلام كه سه قرن و نيم بيشتر از عمرش نمى ‏گذرد همين مطلب را در كتب خود ذكر كرده ‏اند فلاسفه گفته ‏اند كه حد تام بايد مشتمل بهمه علل وجود شى‏ء بوده باشد يعنى معرفت تام به چيزى به شناختن اجزاء وجودى و همچنين علل پيدايش وى و همچنين غايات و اغراض وجودى وى موقوف مى ‏باشد زيرا همه جهات وجودى اختصاصى شى‏ء كه در خارج او را به عنوان يك واحد حقيقى مشخص پديد آورده و نگاه مى ‏دارند در وجود او ذى دخل هستند و روشن است كه مفهوم كامل گاهى ميتواند نام مفهوم كامل بخود بگيرد كه انطباق كامل بخارج داشته باشد پس ناچار بايد تاريخچه پيدايش علل قبل الوجود و زندگى ماده و صورت يا خواص ضرورى شى‏ء و حتى غايت و غرض وجود وى اگر چه وجود غايت پس از انعدام وجود وى و منفصل الوجود از وجود وى بوده باشد و اين چيزى است كه در نظريه تاريخچه از وى نام برده نشده در معرف ذكر شود مثلا اگر بخواهيم تخت را معرفى نمائيم مثال معروف بايد گفت چيزى كه نجار با ابزار نجارى خود از چوب بفلان شكل براى نشستن و خوابيدن مى ‏سازد و هر يك از اجزاء اين معرف مستمند توضيح شود طبق همان دستور توضيح بايد داد روشن است كه تعريف نامبرده فاعل و غايت و ماده و صورت تخت را دارد و هر يك از آنها اسقاط شود به همان اندازه معرف ناقص خواهد بود ولى در اين ميان مؤثرتر و كارى‏تر از همه ماده و صورت مى ‏باشد

و از بيان گذشته روشن مى ‏شود كه بكار انداختن اين روش در موجودات روحى مانند موجودات جسمى اشكالى نخواهد داشت آرى اكتفا كردن بذكر علل مادى در تعريف حوادث روحى اشتباه مى ‏باشد زيرا اين رويه فقط جنبه مادى حادثه را ميتواند روشن بنمايد نه همه جهات مادى و روحى او را

برگرديم به سخن نخستين آنچه مى ‏گفتيم در اطراف تحليل قسم تصورى معلومات بود

و اما در قسم دويم (تصديقى)

(سابقا گفته شد كه ادراكات كثرتى از لحاظ بساطت و تركب دارند

تجزيه و تركيب عملى و نظرى ذهنى

و در پاورقى‏ هاى گذشته گفتيم كه تجزيه و تركيب آناليز و سنتز بر دو گونه است عملى و نظرى ذهنى تجزيه و تركيب عملى آنست كه انسان مواد خارجى را موضوع عمل تجزيه يا تركيب قرار دهد مثل آنكه يك مركب صنعتى از قبيل ساعت و ماشين يا يك مركب طبيعى از قبيل آب را به اجزاء اوليه آنها تجزيه كند و يا دوباره آنها را بسازد تمام عمليات شيميائى كه در لابراتوارها انجام مى ‏گيرد از اين قبيل است و اين تجزيه و تركيب عملى مهمترين شرط لازم بدست آوردن قوانين طبيعت است علوم طبيعى از آغاز پيدايش پيشرفت‏خود را مديون مشاهدات دقيق و آزمايشها و تجزيه و تركيب هاى عملى است در قرون اخيره دانشمندان اروپا اهتمام شايانى باين روش سودمند بخرج دادند و در نتيجه موفقيت هاى شگرف و عظيم كه هرگز در مخيله بشر خطور نمى ‏كرد بدست آوردند

تجزيه و تركيب نظرى يا ذهنى اينست كه انسان مدركات و معلومات ذهنى خود را مقايسه و تجزيه و تركيب كند و تفكر كه عاليترين عمل ذهن است جز تجزيه و تركيب ذهنى چيزى نيست

توضيح آنكه تجزيه و تركيب ذهنى يا حسى است ‏يا خيالى يا عقلى تجزيه و تركيب حسى آنست كه ذهن در يك صورت محسوسه‏ اى كه حضورا حس مى ‏كند تصرف كند مثل آنكه انسان در حالى كه بيك قالى كه داراى نقشه‏ ها و گل هاى مختلف است نظر مى ‏افكند در ذهن خود از جمع كردن و مورد توجه قرار دادن چند نقش و چند گل صورت معينى مجسم مى ‏كند و دو مرتبه از تجزيه و مورد توجه قرار دادن بعضى دون بعضى شكل ديگرى را بر خويش ظاهر ميسازد و يا هنگامى كه در شب به آسمان پر ستاره نگاه مى ‏كند در ذهن خود از جمع و تركيب و مورد توجه قرار دادن يك عده از ستارگان صورت حيوان مخصوصى را مجسم ميسازد و در همان حال از تجزيه آنها و ضم و تركيب ديگرى صورت ديگرى را بر خود ظاهر ميسازد اينگونه تصرفات در صور محسوسه اولا آزادانه و دلبخواه صورت مى ‏گيرد ثانيا فقط با دخالت عوامل ذهنى انجام مى ‏يابد و احتياجى ندارد كه انسان در وضع چشم و نگاه كردن خود تغييراتى بدهد

تجزيه و تركيب خيالى آنست كه ذهن در صور جمع شده در حافظه آزادانه و دلبخواه و طبق تمايلات و احساسات درونى تصرفاتى بكند مثلا انسان در ذهن خود تصورى از كوه دارد و تصورى از پولاد آنگاه با نيروى تخيل تصويرى از كوه پولادين ميسازد و يا آنكه تصورى از انسان و تصورى از اسب و تصورى از بال پرندگان دارد آنگاه با نيروى تخيل صورت اسبى را ميسازد كه داراى سر آدمى و دو بال است تخيلات شاعرانه از اين نوع تجزيه و تركيب سرچشمه مى ‏گيرد در تخيلات شاعرانه ذهن مبدع و مخترع و از قيد رعايت مطابقت نفس الامر آزاد است و تنها از تمايلات درونى خويش اطاعت مى ‏كنند در تخيلات شاعرانه ذهن نمى ‏خواهد اشياء را آن طور كه هستند بنماياند بلكه مى ‏خواهد آن طور كه تمايلات درونى اقتضا دارد نقشهائى از آنها بسازد و روى همين جهت است كه شعر از نوع هنر و صنعت‏بشمار ميرود

تجزيه و تركيب عقلى آنست كه ذهن تمايلات نفسانى را كنار بزند و مطابقت‏با نفس الامر را وجهه همت‏خويش قرار دهد و به اين منظور صور معقوله را مورد عمل تجزيه و تركيب قرار دهد و آن بر دو قسم است تصورى و تصديقى تصورى آنست كه يك مفهوم كلى را عقل منحل كند به جنبه‏ هاى مشترك و جنبه اختصاصى وى

معمولا تعريف هايى كه براى اشياء مى ‏شود و جنبه‏ هاى مشترك و جنبه اختصاصى آن شى‏ء را بيان مى ‏كند يك نوع تحليل تصورى عقلى است كه در مفهوم و ماهيت آن شى‏ء صورت مى ‏گيرد مثلا در تعريف خط مى ‏گوييم كميت متصلى است كه بيش از يك بعد ندارد در اين تعريف فهمانده‏ايم كه اولا خط از نوع كميات است نه از نوع كيفيات يا اضافات يا جواهر و ثانيا كميت متصله است كه بين اجزائش مى ‏توان حد مشترك فرض نمود نه از نوع كميات منفصله اعداد و ثالثا كميت متصلى است كه بيش از يك كشش ندارد و با سطح كه داراى دو كشش است و جسم تعليمى حجم كه داراى سه كشش است فرق دارد بديهى است كه اين تحليل كه در مفهوم خط بعمل آمد از نوع تجزيه و تحليل‏ هاى عملى نيست زيرا خط در وجود خارجى خود مركب از كميت و اتصال و بعد واحد نيست‏يعنى قسمتى از وجودش كميت و قسمتى اتصال و قسمتى بعد واحد نيست‏بلكه اين سه مفهوم در خارج بوجود واحد موجودند و از اين جهت است كه اين قسم اجزاء كه اجزاء مفهوم و ماهيت‏شى‏ء است نه اجزاء وجود در اصطلاح منطق و فلسفه اجزاء تحليليه خوانده مى ‏شوند

و اما تجزيه و تركيب تصديقى عبارت است از عمل مخصوص استدلال و است نتاج با ترتيب هاى مخصوص كه مبحث قياس منطق عهده دار بيان آنها است

حكما است عداد مخصوص ذهن را براى تجزيه و تركيب ذهنى قوه متصرفه مى ‏خوانند و قوه متصرفه را هنگامى كه آزادانه در ميان محسوسات جزئى يا صور خياليه دو قسم اول عمل مى ‏كند بنام مخصوص قوه متخيله و هنگامى كه بمنظور تحقيق واقع و نفس الامر در ميان معانى معقوله قسم سوم عمل مى ‏كند بنام مخصوص قوه مفكره مى ‏خوانند

همانطورى كه گفته شد قوه متخيله در عمل خود آزاد است و هر صورتى را به هر نحو كه بخواهد و تمايلات نفسانى ايجاب كند فصل و وصل مى ‏كند ولى قوه مفكره آن آزادى را ندارد بلكه همواره از قانون معين پيروى مى ‏كنند يعنى مى ‏بايست طورى در معقولات تصرف كند كه با واقع و نفس الامر مطابقت داشته باشد و از اين جهت است كه تجزيه و تركيب هاى حسى و خيالى ارزش منطقى ندارد ولى تجزيه و تركيب هاى عقلى كه با نيروى مفكره صورت مى ‏گيرد ارزش منطقى دارد و همين تجزيه و تركيب عقلى است كه در منطق بنام مخصوص تحليل و تركيب خوانده مى ‏شود پس تحليل و تركيب يعنى تجزيه و تركيب عقلى كه با نيروى قوه مفكره صورت مى ‏گيرد و ارزش منطقى دارد ارسطو در منطق خويش باب قياس را بعنوان تحليل آنالوطيقا آناليتيك اول و باب حد و برهان را بعنوان تحليل دوم ناميده است

گفتيم كه تجزيه و تركيب يا عملى است ‏يا نظرى ذهنى و تجزيه و تركيب عملى مهمترين شرط كشف رموز و بدست آوردن قوانين طبيعت است و از اقسام تجزيه و تركيب هاى ذهنى تنها تجزيه و تركيب عقلى است كه ارزش منطقى دارد و در اصطلاح منطق تعقلى بنام مخصوص تحليل و تركيب خوانده مى ‏شود در اينجا اين سؤال پيش مى ‏آيد كه ذهن چگونه قدرت دارد كه معانى را بطور منطقى تحليل و تركيب كند و آيا واقعا ممكن است كه ذهن در معانى و مفهوماتى كه پيش خود دارد طورى عمل كند كه با واقع و نفس الامر مطابقت داشته باشد لهذا در اينجا چند مطلب است كه شايسته توجه و دقت است از اين قرار :

١ - كيفيت تحليل و تركيب عقلى تصورات

٢ - كيفيت تحليل و تركيب تصديقات

٣ - ارزش منطقى تحليل و تركيب عقلى تصورات

٤ - ارزش منطقى تحليل و تركيب تصديقات

ما در اينجا نمى ‏توانيم وارد بيان تفصيلى اين چهار قسمت ‏بشويم راجع به قسمت اول و سوم يك بيان اجمالى در متن و در پاورقى‏ها شد در كتب مبسوط منطق كم و بيش در اطراف آن دو قسمت‏بحثهائى شده و قسمت دوم را هم بايد از مبحث قياس منطق بدست آورد آنچه اهميت فوق العاده دارد و در درجه اول مسائل منطقى و فلسفى است و در عين حال نديده‏ايم كه تحقيق كافى در اطراف آن شده باشد بيان قسمت چهارم است راه منطق تعقلى و منطق تجربى و بالنتيجه راه فلسفه تعقلى و فلسفه تجربى در اينجا بكلى از يكديگر جدا مى ‏شود منطق تعقلى براى تحليل و تركيب تصديقات كه از آن به روش است نتاج و استدلال عقلى تعبير مى ‏شود ارزش منطقى قائل است ولى منطق تجربى جز براى است قراء و مشاهده و تجربه و تجزيه و تركيب عملى ارزشى قائل نيست

در مقدمه اين مقاله و در طى خود مقاله اختلاف نظر حسى و عقلى را مشروحا بيان كرديم و توضيح داديم و مجددا نيز يادآورى مى ‏كنيم كه آن اختلاف نظر مربوط به تصورات است نه تصديقات و آن هم از اين جنبه كه راه پيدايش اولى تصورات در ذهن چيست و آن مسئله بيشتر جنبه علم النفسى دارد و راه حكما را در باب مبدا و منشا اصلى تصورات از يكديگر جدا مى ‏كند ولى اين مسئله كه اكنون مى ‏خواهيم وارد بيان آن بشويم مربوط به تصديقات ست‏يعنى مربوط به احكامى است كه ذهن در مورد تصوراتى كه برايش از راه حس يا راه ديگر پيدا مى ‏شود صادر مى ‏كند و اين مسئله صرفا جنبه منطقى دارد و راه حكما را در باب تعقل و ارزش استدلال عقلى از يكديگر جدا ميسازد اين دو مسئله چندان ارتباطى با يكديگر ندارد هر چند نويسندگان جديد خلط مبحث كرده ‏اند و معمولا ديده مى ‏شود تحت عنوان امپيريسم مسلك تجربى و راسيوناليسم مسلك عقلى مطالب را در هم آميخته ‏اند و همين خلط مبحث‏بين اين دو مسئله موجب شده است كه مطلب در حد ابهام باقى بماند ما براى اولين بار اين دو را از يكديگر تفكيك مى ‏كنيم و براى جلوگيرى از اشتباه لفظى اختلاف نظر در مسئله اول را كه در مورد تصورات است و جنبه علم النفسى دارد بنام حسى و عقلى و اختلاف نظر در مسئله دوم را كه در مورد تصديقات است و جنبه منطقى دارد بنام تعقلى و تجربى خوانده و مى ‏خوانيم نظريه حكماء مشرق و حكماء مغرب و نظريه مخصوص اين مقاله در مورد مسئله اول قبلا بيان شد و اكنون نوبت آن رسيده است كه كه به مسئله دوم بپردازيم و اختلاف نظر منطق تجربى و منطق تعقلى را شرح دهيم در اين مسئله تا كنون تحقيق كافى و بى نياز كننده‏ اى نشده است و مخصوصا طرفداران منطق تعقلى در هيچ جا در صدد بيان مبسوط و مشروح و بى نياز كننده‏ اى بر نيامده ‏اند ما با استفادهاز اشارات و بيان هاى اجمالى كه كسانى مانند ابن سينا و خواجه نصير الدين طوسى و صدر المتالهين و ساير طرفداران منطق تعقلى در اين باب كرده ‏اند و آنچه خود در اين جهت فكر كرده‏ايم نظريه منطق تعقلى را تشريح و از آن دفاع مى ‏كنيم

اختلاف نظر تعقلى و تجربى در لزوم تجربه يا تعقل نيست نه منطق تعقلى تاثير عظيم و شگرف تجربه را در تحقيقات علمى منكر است و نه منطق تجربى تعقل و تفكر را كه عمل ذهن است لغو و بى ثمر مى ‏داند اختلاف در قوانين و مقياس هاى اصلى تفكر و طرز عمل ذهن در تفكرات است اساسا منطق يعنى علم ميزان و مقياس علماء منطق مى ‏خواهند ميزان و مقياس اصلى صحت و سقم تفكرات را بدست‏بدهند تجربيون مقياس اصلى را تجربه معرفى مى ‏كنند و بوجود مقياس ديگرى قائل نيستند ولى تعقليون بيك سلسله اصول و مبادى عقلى مستقل از تجربه قائلند كه آنها را ميزان و مقياس و آلت‏سنجش اصلى تفكرات مى ‏دانند به عقيده تعقليون تجربه هر چند مقياس و آلت‏سنجش بسيارى از مسائل است ولى تجربه مقياس اولى نيست‏بلكه مقياس درجه دوم است ‏يعنى يك سلسله مقياس‏ هاى اصلى داريم كه بسيارى از مسائل و از آن جمله مقياس بودن تجربه را بوسيله آن مقياس هاى اصلى بدست آورده‏ايم اينك براى توضيح نظريه دو طرف به شرح ذيل مى ‏پردازيم

نظريه تعقلى

منطق تعقلى مدعى است كه احكامى كه ذهن در مورد قضايا صادر مى ‏كند بر دو قسم ست‏بديهى و نظرى بديهى يعنى قضايايى كه در آنها ذهن بدون است عانت‏به استدلال حكم جزمى مى ‏كند مثل حكم بامتناع تناقض و حكم به اينكه كل از جزء بزرگتر است و حكم به اينكه اشغال دو جسم مكان واحد را ممتنع است و حكم به اينكه اشغال جسم واحد در آن واحد دو مكان را ممتنع است و حكم به اينكه مقادير مساوى با مقدار واحد با يكديگر مساويند و حكم به اينكه حادثه بدون علت و بعبارت ديگر صدفه و اتفاق محال است ‏بديهى نيز به نوبه خود بر دو قسم است ‏بديهى اولى و بديهى ثانوى بديهى اولى آنست كه نه تنها احتياج به استدلال و جستجو كردن حد واسط و تشكيل صغرى و كبرى ندارد احتياج به هيچ واسطه‏ اى حتى مشاهده و تجربه ندارد بلكه تنها عرضه شدن تصور موضوع و تصور محمول بر ذهن كافى است كه ذهن حكم جزمى خود را صادر كند و باصطلاح تنها تصور محمول و موضوع كافى است ‏براى جزم ذهن بثبوت محمول از براى موضوع مانند مثال هاى فوق ولى بديهى ثانوى آنست كه تنها عرضه شدن تصور موضوع و محمول براى حكم كردن ذهن كافى نيست و هر چند احتياجى به جستجوى حد اوسط و تشكيل قياس نيست ولى مداخله احساس يا تجربه براى ادراك رابطه موضوع و محمول لازم است مانند جميعمسائل تجربى

اما همانطورى كه محققين منطق تعقلى تصريح كرده ‏اند در حقيقت‏بديهيات ثانويه بديهى نيستند و نظرى هستند زيرا به عقيده تعقليون تمام قضاياى تجربى به بيانى كه بعدا گفته خواهد شد يكنوع اتكائى به بديهيات اوليه دارند پس بديهى حقيقى منحصر است ‏به بديهى اولى و ما بعد از اين هر وقت‏بديهى يا اصول و مبادى عقلى بگوئيم منظور همان بديهيات اوليه است

منطق تعقلى مدعى است كه ممكنست ذهن اين بديهيات را پايه و مبنا قرار دهد و از روى آنها قضاياى مجهوله نظرى را كسب كند و باصطلاح باست نتاج و استدلال عقلى بپردازد در استدلال عقلى معمولا ذهن از احكام كلى‏تر به احكام جزئى‏تر نائل مى ‏شود

منطق تعقلى مدعى است كه نه تنها چنين احكام بديهى اولى داريم و از روى آنها است نتاج و استدلال مى ‏كنيم و از كلى به جزئى پى مى ‏بريم بلكه در قضاياى تجربى خود نيز كه با نظر سطحى شخص مى ‏پندارد مشاهده و است قراء و آزمايش يگانه عامل بوجود آوردن آن قضايا است همين اصول و مبادى عقلى مداخله دارند و اگر مداخله آنها نباشد هيچ علم تجربى صورت قانون كلى پيدا نمى ‏كند

نظريه منطق تعقلى شامل سه قسمت اساسى زير است :

الف - پاره‏ اى از احكام ذهنى بديهى اولى ‏اند يعنى صرف عرضه شدن تصور موضوع و تصور محمول براى حكم ذهن در مورد آنها كافى است و ذهن آن احكام خود را مديون هيچ تجربه و مقدمه و واسطه‏ اى نيست‏بديهيات اوليه تصديقيه

ب - ممكن است ذهن همان احكام بديهى اولى را پايه و مبنا قرار دهد و با روش است نتاج و قياس عقلى نتايج تازه بدست آورد و باز آن نتايج‏بدست آمده را پايه و مبنا براى نتائج جديد قرار دهد و به همين ترتيب

ج - احكام تجربى هنگامى بصورت قانون كلى علمى درمى ‏آيد كه يك نوع قياس عقلى مركب از بديهيات اوليه عقليه مداخله كند به اين معنى كه در مورد تمام مسائل علمى تجربى همواره وجود يك قياس عقلى مفروض و مسلم است و اگر آن قياس را مفروض نگيريم مشاهدات و تجربيات ما نتيجه كلى و عمومى نمى ‏تواند بدهد

نظريه تجربى

منطق تجربى مدعى است كه اولا احكام بديهى اولى نداريم يعنى هيچ موردى نيست كه عرضه شدن تصور موضوع و تصور محمول براى حكم كافى باشد و ثانيا ذهن همواره در مورد احكام و تصديقات خود از احكام جزئى به احكام كلى و از احكام كلى به احكام كلى‏تر مى ‏رسد نه از كلى به جزئى و بعبارت ديگر عادت ذهن بر اينست كه همواره از دانى به عالى سير مى ‏كند و قوس صعود مى ‏پيمايد نه از عالى به دانى تمام احكام كلى كه الان در ذهن بشر هست و تعقليون مى ‏پندارند كه بديهى اولى ‏اند و ذهن به صرف عرضه شدن تصور موضوع و محمول حكم خود را صادر كرده است ‏يك سلسله قضاياى تجربى هستند كه در طول زندگى بدست آمده ‏اند و ابتداء ذهن بصورت قضاياى جزئى آن احكام را صادر كرده سپس بصورت احكام كلى در آمده است چيزى كه هست چونكه در اين قضايا انسان از آغاز زندگى با آنها روبرو بوده و در آزمايشگاه بزرگ زندگى آن قضايا را ياد گرفته است نه در مدرسه و آزمايشگاه هاى معمولى چنين مى ‏پندارد كه آن قضايا بديهى اولى ‏اند

و اما اينكه منطق تعقلى مى ‏پندارند كه ذهن قادر است ‏با روش قياس عقلى از كلى به جزئى سير كند و از اين راه كارى پيش ببرد و مجهولى را معلوم سازد اشتباه است زيرا تمام شكل هاى معروف منطق تعقلى كه مدعى است ‏با ترتيب صغرى و كبرى و واسطه شدن يك مفهوم كلى بنام حد اوسط ذهن به نتيجه مى ‏رسد مبتنى به شكل اول است و شكل اول مستلزم تكرار معلوم يا مصادره بر مطلوب است مثلا مى ‏گويند انسان حيوان است و هر حيوانى جسم است پس انسان جسم است جسم بودن حيوان وقتى بر ما محقق مى ‏شود كه يك يك افراد حيوان و از آن جمله انسان را است قراء كرده باشيم و جسم بودن آنها را يافته باشيم و اگر نه از كجا مى ‏توانيم بفهميم كه حيوان جسم است ‏حالا اگر ما است قراء كامل كرده‏ايم و اين قياس را مى ‏سازيم تكرار امر معلوم است مثل اينست كه گفته باشيم انسان جسم است پس انسان جسم است و اگر است قراء كامل نكرده‏ايم و بگوئيم هر حيوانى جسم است مصادره بر مطلوب است مثل اينست كه ادعا كنيم انسان جسم است و اگر از ما بپرسند به چه دليل انسان جسم است ‏بگوئيم بدليل اينكه انسان جسم است

نظريه تجربى شامل دو قسمت اصلى زير است :

الف - ما بديهى اولى نداريم تمام قضايايى كه تعقليون مى ‏پندارند بديهى اولى ‏اند يك سلسله قضاياى تجربى هستند كه در طول زندگى پيدا مى ‏شوند

ب - اساس فعاليت ذهن سير از احكام جزئى به احكام كليه است

پاسخ قسمت اول نظريه تجربى اينست كه فرضا در مورد بعضى از قضاياى بديهى اولى مناقشه تجربيون را بپذيريم و قبول كنيم كه از راه تجربه بدست آمده از قبيل حكم به اينكه كل از جزء خودش بزرگتر است و مقادير مساوى با يك مقدار با يكديگر مساويند ولى پاره‏ اى از قضايا كه ذهن ما نسبت‏به آنها اذعان دارد قابل تجربه و مشاهده نيست از قبيل حكم به امتناع تناقض و حكم به امتناع صدقه يعنى حدوث شى‏ء بدون علت و حكم به امتناع دور يا تقدم شى‏ء بر نفس غايت امر اينست كه انسان در مشاهدات و تجربيات خود بجمع متناقضين يا ارتفاع متناقضين يا صدفه يا تقدم شى‏ء بر نفس برخورد نكرده است صرف برخورد نكردن با چيزى دليل بر عدم يا امتناع آن نمى ‏شود ثانيا اگر ما قبول كنيم كه تمام احكام عقلى بلا است ثناء مولود تجربيات زندگى است ناچار بايد قبول كنيم كه يگانه مقياس منطقى صحت و سقم قضايا همانا تجربه است و اگر قبول كنيم كه يگانه حكمى صحيح است كه عامل تجربه صحت آنرا تضمين كرده باشد آيا خود اين حكم ما به اينكه فقط آنچه با تجربه بدست آمده صحيح و منطقى است صحيح است ‏يا غلط اگر غلط است پس مدعاى منطق تجربى غلط است و مدعاى منطق تعقلى صحيح است كه اين انحصار را منكر است و اگر صحيح و منطقى است آيا خود اين حكم نيز مولود تجربه است ‏يعنى صحت تجربه را با تجربه يافته‏ايم يا آنكه خود اين حكم مولود تجربه نيست اگر خود اين حكم مولود تجربه نيست پس معلوم مى ‏شود ما بديهى اولى يعنى حكمى كه بدون وساطت تجربه براى ما حاصل است داريم و اگر صحت تجربه را با تجربه يافته‏ايم پس قبل از آنكه به تجربه بپردازيم هنوز تجربه را معتبر نمى ‏دانيم بعد هم كه تجربه را تجربه كرديم آنرا با چيزى مقياس گرفتيم كه صحت آن در نزد ما ثابت نيست پس صحت تجربه در نزد ما ثابت نيست پس اين حكم كه تنها حكمى معتبر و منطقى است كه تجربه صحت آنرا تاييد كرده باشد بطريق اولى ثابت نيست

حقيقت اينست كه تمام احكام مع الواسطه ذهن بايد منتهى شود به احكام بلا واسطه و اگر فرض كنيم تمام احكام احتياج بواسطه دارد تجربه يا چيز ديگر حصول هيچ حكمى براى ذهن ميسر نخواهد بود و در نتيجه مى ‏بايست ذهن در شك مطلق فرو رود و بعبارت ديگر انكار بديهيات اوليه مستلزم شك مطلق و غرق شدن در ورطه هولناك سوفسطائى‏گرى است

ثالثا عامل مشاهده و آزمايش همواره محدود است ‏به زمان معين و مكان معين و عدد معين و اگر فرض كنيم تمام قضايايى كه تعقليون آنها را بديهيات اوليه مى ‏خوانند قضاياى تجربى هستند ذهن با عامل تجربه تنها در همان موارد محدودى كه به مشاهده و آزمايش درآمده است مى ‏تواند حكم كند نه زيادتر فرضا ما به مشاهده و آزمايش ده مورد و صد مورد و هزار مورد بدست آورديم كه مقادير مساوى با مقدارى با يكديگر مساويند و تناقض ممتنع است و به چه ملاك اين حكم را توسعه مى ‏دهيم به طورى كه شامل جميع ازمنه و امكنه و موارد غير متناهيه مى ‏شود ما در ذهن خود اين احكام را كلى و ازلى و ابدى و است ثنا ناپذير ضرورى مى ‏يابيم و حال آنكه اين سه خاصيت كليت دوام ضرورت هيچكدام نمى ‏تواند مولود تجربه باشد از اينجا پاسخ قسمت دوم نظريه تجربى نيز روشن شد تجربيون مدعى هستند كه ذهن همواره از احكام جزئى به احكام كلى مى ‏رسد مى ‏گوئيم چرا و به چه جهت ذهن حكم خود را از موارد آزمايش شده بغير موارد آزمايش شده بسط و تعميم مى ‏دهد و از جزئى بكلى مى ‏رود و قوس صعودى مى ‏پيمايد آيا ذهن اذعان دارد كه هر حكمى كه براى بعضى از افراد كلى ابت‏شد پس براى همه افراد كلى ثابت است و باصطلاح حكم اشياء مماثل مماثل يكديگر ست ‏يا ندارد اگر اذعان ندارد پس آزمايش در باره افراد آزمايش شده نمى ‏تواند ملاك حكم در باره افراد آزمايش نشده واقع شود عينا مثل اينست كه قبل از آنكه اصلا به آزمايش و مشاهده‏ اى پرداخته شود ذهن در باره آن افراد آزمايش نشده حكمى صادر كند و حال آنكه بالضروره و به اعتراف خود دانشمند تجربى ذهن در مورد مسائل آزمايشى قبل از آزمايش حكمى ندارد و اگر اذعان دارد ناچار اين حكم را بدون وساطت مشاهده و آزمايش تحصيل كرده است زيرا اگر اين حكم نيز مولود آزمايش باشد قهرا در تعميم خود محتاج بحكم ديگرى بود و همينطور

از اينجا معلوم مى ‏شود كه در جميع مسائل تجربى كه ذهن از احكام جزئى به احكام كلى سير مى ‏كند با اتكاء به یك سلسله اصول كلى غير تجربى است چيزى كه هست چون اين اصول كلى در همه موارد است عمال مى ‏شود و ذهن مانند يكدستگاه خودكار از آن اصول استفادهمى ‏كند شخص مى ‏پندارد كه تنها با عامل مشاهده و تجربه از جزئى بكلى و از دانى به عالى سير كرده و قوس صعود را طى نموده است و حال آنكه اين سير و صعود با كمك اصول كلى‏ترى صورت گرفته است

در احكام تجربى اصول عقلانى زيادى شركت مى ‏كند عمده اصول عقلانى كه هر تجربه‏ اى متكى به آنست دو اصل است ‏يكى اصل امتناع صدفه ذهن روى اين اصل مى ‏داند كه هيچ حادثه‏ اى بدون علت وقوع پيدا نمى ‏كند و از اين راه اجمالا بوجود علت‏براى هر حادثه‏ اى يقين دارد اين اصل بديهى اولى است و به تجربه بستگى ندارد و يكى اصل سنخيت‏بين علت و معلول يعنى همواره از هر علت معين معلول معين صادر مى ‏شود اين اصل از اصل امتناع تناقض نتيجه مى ‏شود و بتجربه بستگى ندارد ذهن پس از آنكه اين دو اصل را پذيرفت مى ‏تواند از تجربيات خود نتيجه بگيرد زيرا تجربه كوشش مى ‏كند كه رابطه بين دو حادثه جزئى را دريابد و عليت‏يك حادثه‏ اى را براى حادثه ديگر بدست آورد و چون ذهن اذعان دارد كه صدفه محال است و حادثه بدون علت نيست قهرا اذعان مى ‏كند كه حادثه مورد نظر بلا علت نيست آنگاه با روش هاى مخصوص كه علماء تجربى عملا در آزمايش هاى خود بكار مى ‏برند علت واقعى آن حادثه را بدست مى ‏آورند علماء تجربى از قبيل فرانسيس بيكن و است وارت ميل دستور هاى عملى سودمندى براى طرز آزمايش و بدست آوردن علت‏حقيقى هر حادثه پيشنهاد كرده ‏اند آن دستورها مورد استفادهدانشمندان علوم طبيعى واقع شده و اگر آن روشها در عمل رعايت نشود آزمايش نتيجه نمى ‏دهد ولى خواننده محترم مى ‏داند كه صحت هر آزمايشى موقوف به رعايت آن روشها است ولى صحت آن روشها را عامل تجربه تضمين نكرده است و ناچار صحت آن روشها را با يكنوع استدلال عقلى كه خود منكر صحتش هستند بدست آورده ‏اند و پس از آنكه عليت‏يك حادثه را براى يك حادثه ديگر در موارد جزئى بدست آورد به حكم اصل سنخيت‏بين علت و معلول و اينكه علت معين همواره معلول معين را ايجاب مى ‏كند كه فلسفه تعقلى صحت آنرا تضمين كرده است آن حكم جزئى را تعميم مى ‏دهد و قوس صعودى را طى كرده قانون كلى مى ‏سازد ولى البته چيزى كه دشوار است اين است كه تجربه و آزمايش عملا بتواند علت واقعى يك حادثه را در ميان انبوه امورى كه احتمال مى ‏رود هر يك از آنها علت ‏حادثه باشند و امور ديگرى كه آزمايش كننده احتمال مى ‏دهد از نظر وى دور باشند درك كند جنبه غير يقينى قضاياى تجربى از همين جا سرچشمه مى ‏گيرد علت تغيير و تبديل هاى قضاياى تجربى كه به چشم خود مى ‏بينيم بسرعت انجام مى ‏گيرد همين است

و اما ايرادى كه منطق تجربى بر روش است نتاج منطق تعقلى مى ‏گيرد و مدعى است كه سير از كلى به جزئى و استدلال قياسى يا تكرار امر معلوم است و يا مصادره بر مطلوب پاسخش اينست كه اولا خود همين استدلال منطق تجربى استدلال قياسى است و از كلى به جزئى سير نموده و بنا بر اين يا تكرار امر معلوم است و يا مصادره بر مطلوب ثانيا اينكه منطق تجربى گمان كرده كه تمام استدلال هاى كلى يا تكرار امر معلوم است ‏يا مصادره بر مطلوب مبنى بر اين است كه ذهن همواره از حكم جزئى بحكم كلى سير مى ‏كند ولى با بيان گذشته معلوم شد كه ذهن در احكام خود نه تنها هميشه از جزئى بكلى سير نمى ‏كند بلكه در مواردى هم كه از جزئى بكلى سير مى ‏كند و قوس صعودى طى كرده قوانين كلى علوم طبيعى را مى ‏سازد از يك سلسله اصول كلى‏ترى كه ذهن از آغاز آنها را به همان كليت و بدون وساطت هيچ عامل خارجى تجربه و غيره پذيرفته است مدد مى ‏گيرد ثالثا آنچه منطق تجربى در مورد انسان و حيوان كه بعنوان مثال آورده شد مى ‏گويد مناقشه در مثال است ما مى ‏توانيم تغيير مثال داده رياضيات را گواه بياوريم در رياضيات از روش قياس عقلى استفادهمى ‏شود مثلا در هندسه دو سه قانون مسلم كلى از قبيل قانون مساوات و قانون كل و جزء پايه و مبنا قرار داده مى ‏شود و يكايك موارد جزئى‏تر از آنها است نباط مى ‏شود و اگر استدلال هاى عقلى و سير از كلى به جزئى مطلقا غلط و تكرار معلوم يا مصادره بر مطلوب باشد استدلالات رياضى بكلى بى ارزش است و لازم است ‏براى دريافتن چند اصل متعارف رياضى از قبيل اصل مساوات و اصل كل و جزء اول هر يك يك مسائل رياضى را است قراء كنيم و به مسائل رياضى آگاه شويم بعد حكم كنيم كه مقادير مساوى با يك مقدار مساوى با يكديگرند و كل از جزء بزرگتر است

بعضى از دانشمندان بين استدلالات رياضى و استدلالات قياسى فرق گذاشته ‏اند و ادعا كرده ‏اند كه استدلالات رياضى در عين اينكه تجربى نيست‏سير از كلى به جزئى هم يست‏بلكه بعكس سير از جزئى بكلى است و تعميم بكار مى ‏رود