فروغى از كوثر

فروغى از كوثر 0%

فروغى از كوثر نویسنده:
گروه: شخصیت های اسلامی

فروغى از كوثر

نویسنده: الياس محمد بيگى
گروه:

مشاهدات: 5576
دانلود: 2504

توضیحات:

فروغى از كوثر
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 48 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 5576 / دانلود: 2504
اندازه اندازه اندازه
فروغى از كوثر

فروغى از كوثر

نویسنده:
فارسی

مبتلاي به جنون :

آقاي مير سيّد علي برقعي فرمودند : " مردي اظهار مي داشت كه من در ايّامي كه سفير ايران در عراق بودم ، عيالم مبتلا به جنون شد به طوري كه كُند به پاهايش زديم ؛ روزي از سفارتخانه به منزل آمدم حال او را بسيار منقلب و آشفته ديدم ، داخل اطاق مخصوص خود شدم و از همانجا متوسّل شدم به مولا اميرالمؤمنين (عليه السلام) و عرض كردم يا علي چند سال است كه در خدمت شما هستم و غريب و تنهايم شفاي همسرم را از شما مي خواهم همين طور در حال تحيّر بودم كه خدايا چه بكنم ؟‌! كه يك مرتبه خادمه منزل دويد و گفت : آقا بياييد ، گفتم همسرم فوت كرد ؟‌ گفت : خير بهتر شد من با عجله نزد عيالم رفتم ، ديدم با حال طبيعي نشسته ، عيالم به من گفت : اين چه وضع است ، چرا به پاهاي من كُند زديد ؟! براي او توضيح دادم بعد گفتم چه شد كه شما يكمرتبه بهتر شديد ؟ گفت : در همين ساعت خانم مجلّله اي داخل اطاق شد گفتم : شما كيستيد ؟ فرمود : من معصومه دختر موسي بن جعفر (عليه السلام) هستم جدّم امير المؤمنين علي (عليه السلام) امر فرمودند من شما را شفا بدهم و شما خوب شديد ".(٧٠)

ضعف چشم :

حاج آقا مهدي صاحب مقبره اعلم السّلطنه ( بين صحن جديد و عتيق ) نقل كرده كه : " من چندي قبل به ضعف چشم مبتلا شدم ؛ بعد از مراجعه به اطباء ، اظهار داشتند كه چشم شما آب آورده بايد برسد تا آن را عمل كنيم او مي گويد : بعد از آن هر وقت كه به حرم مشرّف مي شدم مختصري از گرد و غبار ضريح را به چشمانم مي كشيدم و اين عمل باعث شد كه ضعف چشم من برطرف شود به طوري كه الآن بدون عينك قرآن و مفاتيح مي خوانم"(٧١)

دختر لال :

حجة السلام آقاي حاج آقا حسن امامي چنين نوشته اند كه " روز پنجشنبه دهم رجب ١٣٨٥ هـ ق دختري ١٣ ساله از اهالي " آب روشن آستارا" به اتفاق پدر و مادرش به قم آمدند در حالي كه دختر در اثر مرضي دچار عارضه لالي شده بود و قوّه گويايي خود را از دست داده بود و با مراجعه به اطباء هم معالجه نشده بود ، در حالي كه از دكتر ها مأيوس بودند به كنار قبر مطهّر فاطمه معصومه (سلام الله عليها) پناهنده شدند. به مدّت دو شب در كنار ضريح مبارك نشسته گاهي در حال گريه گاهي با زبان بي زباني مشغول راز و نياز بودكه يك مرتبه همه چراغهاي حرم خاموش گرديد. در همان حال دختر مذكور مورد عنايت بي منتهاي حضرت قرار گرفت و صيحه عجيبي كشيد كه خدّام و زائرين شنيدند جمعيت هجوم آوردند تا مقداري از لباس او را به عنوان تبرّك بگيرند خدّام دختر را به كشيك خانه بردند تا جمعيّت متفرّق شدند دختر گفت : درهمان وقت خاموشي چراغهاي حرم ، چنان روشنايي و نوري ديدم كه در تمام عمرم مثل آن را نديده بودم و حضرت را ديدم كه فرمود:

خوب شدي و ديگر مي تواني سخن بگويي و حرف بزني ؛ من فرياد زدم ، ديدم زبانم باز شده است ".(٧٢)

مبتلا به سِل :

حاج آقا مهدي صاحب مقبره اعلم السّلطنه مي گويد : " مردي از دهات خلجستان قم دچار مرض سِل مي شود به اطباء مراجعه مي كند ولي نتيجه اي نمي گيرد به تهران مي رود و مشغول معالجه مي شود تا وقتي كه تمام داراييش را خرج مي كند امّا به نتيجه اي نمي رسد ، مأيوس و تهيدست به وطن بر مي گردد در آنجا هم اهالي به او مي گويند : تو كه در اينجا چيزي نداري ، مرضي هم كه به آن مبتلا هستي مرضي است مُسري ، ماندن تو در اينجا باعث گرفتاري ساير اهالي مي شود ، پس از اينجا برو به ناچار از وطن آواره و با دستي تهي و بدني رنجور وارد قم مي شود و در صحن جديد در ايوان يكي از مقبره هاي حرم مطهّر در حالي كه دل از همه جا بريده و دل به عنايات فاطمه معصومه (سلام الله عليها) بسته بود خوابش مي برد ، در اثر عنايات بي بي وقتي از خواب بيدار مي شود هيچگونه اثري از بيماري در خود نمي بيند ".(٧٣)

اداء دين و گشايش در زندگي :

حاج آقا تقي كمالي ، از خدّام آستانه مقدّسه مي گويد : " در سال ١٣٠٢ هـ ق در آستانه مقدّسه متحصن شده و پناهنده به آن بانوي معظّمه بودم و در يكي ازحجرات صحن نو منزل داشتم ؛ روزگارم به تلخي و سختي سپري مي شد و كاملاً‌ تحت فشار بي پولي و نداري قرار گرفته بودم ؛ زندگاني را با قرض از كسبه اطراف حرم مي گذراندم تا اينكه يك روز بعد از اداي فريضه صبح خدمت بي بي مشرّف شده و وضع خود را به عرض رساندم ؛ در اين حال ديدم كيسه پولي روي دامنم افتاد ؛ مدّتي صبر كردم به خيال اين كه شايد اين كيسه پول مال زوّار محترم باشد تا به صاحبش ردّ نمايم ؛ ديدم خبري نشد فهميدم كه مرحمتي خانم است ، به حجره خود برگشتم وقتي كيسه را باز كردم مبلغ ٤ تومان در آن بود ابتدا بدهي هايم را پرداختم و به مدّت چهارده ماه خرج مي كردم و تمام نمي شد تا آنكه روزي " حضرت حجة السلام و المسلمين آقاي حسين حرم پناهي " تشريف آوردند و از وضع زندگي من جويا شدند ، من موضوع را اظهار نمودم در همان ايّام به آن عطيّه خاتمه داده شد "(٧٤)

شفاي يكي از خدّام حرم :

اين كرامت كه به حدّ تواتُر رسيده از اين قرار است كه : " يكي از خدّام آن حضرت به نام " ميرزا اسدالله " به سبب ابتلاي به مرضي انگشتان پايش سياه شده بود :

جرّاحان اتفاق نظر داشتند كه بايد پاي او بريده شود تا مرض به بالاتر از آن سرايت نكند ، قرار شد كه فرداي آن روز پاي او را جرّاحي نمايند ميرزا اسدالله گفت : حال كه چنين است امشب مرا ببريد حرم مطهّر دختر موسي بن جعفر (عليه السلام) او را به حرم بردند ، شب هنگام خدّام در حرم را بستند و او پاي ضريح از درد پا مي ناليد تا نزديك صبح ،‌ ناگهان خدّام صداي ميرزا را شنيدند كه مي گويد: در حرم را باز كنيدحضرت مرا شفا داده ، در را باز كردند ديدند او خوشحال و خندان است. او گفت : در عالم خواب ديدم خانمي مجلّله آمد نزد من و گفت: تو را چه مي شود؟ عرض كردم كه : اين مرض مرا عاجز نموده و از خدا شفاي دردم يا مرگ را مي خواهم ، آن مجلّله گوشه مقنعه خود را چند دفعه بر روي پاي من كشيد و فرمود : تو را شفا داديم عرض كردم شما كيستيد ؟ فرمود مرا نمي شناسي ؟! و حال آنكه نوكري مرا مي كني ، من فاطمه دختر موسي بن جعفرم ميرزا اسدالله بعد از بيدار شدن ، قدري پنبه در آنجا مي بيند و آن را بر مي دارد ؛ و به هر مريضي كه ذرّه اي از آن را مي دهد و به محل درد مي كشد ، شفا پيدا مي كند او مي گويد : آن پنبه در خانه ما بود تا وقتي كه سيلابي آمد و خانه ما را خراب كرد و آن پنبه از بين رفت و ديگر پيدا نشد".(٧٥)

شفاي چشم دختر ده ساله :

آقاي حيدري كاشاني ( واعظ) نقل مي كند كه : " يكي از رفقاي روحاني ايشان در محضر آية الله بهاء الديني " دام ظلّه" نقل مي كرد : كه روزي ديديم بر روي مردمك چشم دختر ده ساله ما دانه كوچكي پيدا شده ، وقتي به دكتر متخصّص مراجعه كرديم ؛ بعد از معاينه ، ايشان اظهار نمودند كه بايد عمل شود ولي عمل خطر دارد.

دختر ، وقتي اين را شنيد بنا كرد ناراحتي كردن و اينكه من عمل نمي خواهم و مي گفت : مرا به حرم حضرت معصومه (سلام الله عليها) ببريد اين را گفت و با سرعت به طرف حرم دويد ، ما هم به دنبال او آمديم تا رسيد به حرم ، شروع كرد به گريه كردن و خطاب به بي بي گفت : " يا حضرت معصومه (سلام الله عليها) من عمل نمي خواهم " و چشم خود را به ضريح حضرت مي ماليد و حال عجيبي داشت ، ما هم از ديدن اين منظره منقلب شديم ، بعد از اين حالت توسّل ، او را بغل كردم و دلداري دادم و به او گفتم : خوب خواهي شد ، او را داخل صحن حرم مطهّر بردم ، ناگهان نگاهم بچشم او افتاد ديدم هيچ گونه اثري از آن دانه خطرناك وجود ندارد ".

عطاي مخارج ميهماني :

آ قاي حيدري كاشاني مي فرمايد : " روزي كه ما در منزل چيزي براي پذيرايي نداشتيم عدّه اي از كساني كه در شهرستان محلّ تبعيد ما ( بيرجند ) با ما آشنا بودند ، به منزل ما آمدند ، من متحيّر بودم كه چكنم ؟ آمدم حرم و همان داخل صحن عرض كردم : بي بي جان ! خودتان وضع ما را مي دانيد ، اين را كه گفتم در حالي كه وسط حرم در حال حركت بودم صداي خانمي را - كه مرا صدا مي كرد - شنيدم ، ايستادم ، او مبلغي پول به من داد و گفت : اين مال شماست من به حركت خود ادامه دادم ، مجدّداً‌ آن خانم مرا صدا زد و مبلغ ديگري پول بمن داد و گفت : اينهم مال شماست. اينجا بود كه رو كردم به گنبد حضرت و عرض كردم : بي بي جان ! بسيار متشكّرم برگشتم به خانه و با آن مبلغ وسايل پذيرايي لازم را فراهم نمودم خانم ما ( كه از بي پولي ما مطّلع بود ) گفت : اينها را از كجا تهيّه كردي ؟ گفتم :

فاطمه معصومه (سلام الله عليها) عنايت فرمود " .

حضرت رضا (عليه السلام) مريض را به حرم خواهر مي فرستد :

آقاي حيدري كاشاني مي گويد : " بعد از يك دهه سخنراني در مسجد گوهر شاد ، خانمي پيش من آمد و گفت : پسر جوان مريضي داشتم كه شبي حضرت رضا (عليه السلام) را درخواب ديدم ، حضرت فرمود : يكي از دو مريضي جوانت را شفا دادم ، مريضي دوّم ( او را خواهرم در قم شفا خواهد داد ) به نزد خواهرم در قم برو .

حال كه شما عازم قم هستيد اين شصت تومان را داخل ضريح حضرت بينداز ؛‌ من چند روز ديگر به قم خواهم آمد من به او گفتم : شما موقع آمدنتان به مشهد به قم نرفتيد ؟ گفت : نه گفتم : اين فرمايش حضرت گلايه اي بوده از شما كه چرا در طول راه مسا فرت به مشهد ، به زيارت خواهر ايشان نرفته ايد ؟ "(٧٦)

نزول رحمت الهي :

بار ديگر شبانگاهان دست فيّاض الهي از آستين كريمه اهل بيت به درآمد و چراغي به روشني خورشيد ولايت فراروي عاشقان دلسوخته بر افروخت سخن از گذشته هاي دور نمي باشد بلكه حقيقتي است محقّق در جمعه شب ٢٣ / ٢ / ٧٣ آري بار ديگر در آن شب شاهد گشوده شدن خزائن غيب گشتيم و نزول رحمت الهي : " آن كه مورد عنايت قرار گرفت مسافري بود از راه دور ، دختري چهارده ساله از اهالي " شوط " ماكو ، از شهرهاي آذربايجان كه خود با ما چنين سخن مي گويد :

رقيه امان الله پور هستم از اهالي " شوط " ماكو ، چهار ماه پيش بر اثر يك نوع سرما خوردگي از هر دو پا فلج شدم ؛ خانواده ام مرا به بيمارستانهاي مختلف در شهرهاي ماكو ، خوي و تبريز بردند ، ولي همه پزشكان پس از عكسبرداري و انجام آزمايش مكرّر ، از درمانم عاجز شدند و من ديگر نمي توانستم پاهايم را حركت دهم تا اين كه چهارشنبه شب ( ٢١ / ٢ / ٧٣) درعالم رؤيا ديدم كه خانمي سفيد پوش سوار بر اسبي سفيد به طرف من آمدند و فرمودند : " چرا از همان ابتداي بيماري پيش من نيامدي تا شفايت دهم ؟ " با اضطراب از خواب پريدم و جريان خواب را با عمو و عمّه ام در ميان گذاشتم و آنها نيز بلا فاصله مقدّمات سفر را به قم فراهم آوردند لذا روز جمعه ( ٢٣ / ٢ / ٧٣) ساعت ٣٠ /٧ دقيقه بعد از ظهر به حرم مطهّر مشرّف شديم پس از نماز ، مشغول خواندن زيارتنامه شدم كه ناگهان صداي همان خانمي كه در خواب ديده بودم به گوشم رسيد كه فرمود : " بلند شو ، راه برو ، كه شفايت دادم " من ابتدا توجهي نكردم و باز مجدّداً همان صدا با همان الفاظ تكرار شد ؛ اين بار به خود حركتي دادم و مشاهده كردم كه قادر به حركت مي باشم و مورد لطف آن بي بي دو عالم قرار گرفته ام".(٧٧)

نسيم رحمت :

خواهر پروين محمّدي اهل باختران در سال سوّم دبيرستان مبتلا به تشنج اعصاب شدند و پس از بي اثر بودن معالجات مكرر و نااميدي از همه جا همراه خانواده عازم مشهد مقدس مي شوند به اميد شفا از امام رضا (عليه السلام). مادر ايشان اين كرامت را اينگونه بيان مي كند : " وقتي به قم رسيديم با خود گفتم خوبست اوّل به زيارت خواهر امام رضا (عليه السلام) برويم اگر جواب نداد به مشهد مي رويم ؛ ساعت ٢ بعد از نيمه شب بود كه به قم رسيديم ؛ ساعت ٩ صبح به حرم مشرّف شديم و دخترم را كه به سختي خوابش مي برد و در اثر تشنج اعصاب دچار مشكلاتي مي شد با حال توجه و توسل به حضرت معصومه (سلام الله عليها) ، به نزديك ضريح بردم و براحتي خوابيد پس از مدّتي كه از نماز ظهر و عصر گذشت بوي عطر عجيبي حرم را گرفت و ديدم دست راست دخترم سه مرتبه به صورتش كشيده شد و رنگ او بر افروخته شد و گوشه چادر او را كه به ضريح بسته بود م باز شد ؛ در همين حال دخترم براحتي از خواب بيدار شد و گفت مادر كجايي ؟ گفتم : حرم حضرت معصومه (سلام الله عليها) گفت : مادر ، گرسنه ام ! من كه ماهها بود حسرت شنيدن اين كلمه را از او داشتم ، گفتم : برويم بيرون حرم ؛ با هم داخل صحن شديم از او پرسيدم ؛ احساس ناراحتي نمي كني ؟ گفت : نه ، الحمدالله خوب هستم و من احساس كردم كه حالت او طبيعي شده و شفا يافته است و از حضرت معصومه تشكر نمودم "(٧٨)

شربت شفا بخش :

روز چهاردهم شعبان برابر با ٢٦ ديماه ١٣٧٣ هـ ش و در آستانه عيد بزرگ نيمه شعبان بارگاه ملكوتي كريمه اهل بيت (عليه السلام) پذيراي ميهماني است كه از راه دور آمده ، او همسايه برادر است كه به دعوت خواهر او به اميد شفا به اين بارگاه رو آورده است ، او امير محمّد كوهي ساكن مشهد و كارمند سابق اداره امور اقتصادي و دارايي آن شهر است كه داستان خود را چنين بيان مي كند : " سه سال بود كه به بيماري فلج مبتلا بودم و قادر به حركت نبودم و با ويلچر حركت مي كردم ؛ پيش اطبّاء متخصّص مشهد و تهران رفتم و مراحل مختلف درمان را ( از عكس و آزمايش و سي تي اسكن و غيره ) گذراندم و بارها در بيمارستان بستري شدم و در مجالس دعا و توسّل در حرم مطهّر حضرت رضا (عليه السلام) به قصد شفا شركت كردم ولي عنايتي نشد در همين اواخر به خاطر ناراحتي زياد " خود و خانواده ام " به حرم مشرّف شدم و با سوز دل عرض كردم : آقا! شما غير مسلمانان را محروم نمي كنيد پس چرا به من شيعه توجه نمي فرمائيد ؟! آقا يا جوابم را بده يا مي روم قم و به خواهرتان شكايت مي كنم و او را واسطه قرار مي دهم ؛ آنگاه خطاب به حضرت معصومه (سلام الله عليها) عرض كردم : من كه همسايه برادر شما هستم و فردي عائله مندم و در عمر خود خيانتي نكردم و در حدّ توان درستكار بودم چرا ايشان مرا شفا نمي دهند ؟ بعد از اين توسل و عرض گلايه در عالم خواب خانمي را ديدم به من فرمود : شما بايد به قم بيايي تا شفايت دهم. عرض كردم شما كه به خانه ما آمدي و ميهمان ما هستي همينجا شفايم بده ؛ من پولي ندارم كه به قم بيايم فرمود : شما بايد به قم بيايي من خوابم را به عيال و فرزندانم نقل كردم ، پس از مدّتي پسرم به من گفت : پدر! ما كه همه دارايي خود را در راه معالجه شما خرج كرديم ، من مبلغي - را از فروختن چند جعبه نوشابه اي كه در خانه داشتيم - تهيّه نمودم ؛ اين را خرج سفر كنيد و به قم برويد ، اميدوارم كه شفا پيدا كنيد من راهي قم شدم ، پس از رسيدن به قم وضو گرفتم و وارد حرم شدم ؛ از دو نفر تقاضا كردم زير بغل هاي مرا گرفته و كنار ضريح ببرند ، مرا كنار ضريح بردند ( خسته بودم و ناتوان ) بعد از زيارت و التجاء بسيار همان كنار ضريح پتوي خود را به سر كشيده ، خوابم برد در عالم خواب خانمي را ديدم با چادر مشكي و روبندي سبز رنگ به من فرمود : پسرم خوش آمدي! اكنون شفا يافتي ، برخيز ، تو هيچ بيماري نداري عرض كردم : من بيمار و زمين گيرم ايشان پياله گِلي پر از چاي را به دست من داد و فرمود : بخور من چاي را خوردم ؛ ناگهان از خواب بيدار شدم ديدم مي توانم روي پا بايستم ، از جا برخاستم و خود را به ضريح مقدّس رساندم و بالاخره در اين روز ، عيدي خود را از " بي بي " گرفتم "(٧٩)

اين بود شمّه اي از الطاف بي شمار و عنايات بسيار و كرامات فراوان اين بانوي بزرگ كه به واسطه وجود پاكش سرزمين قم مأواي عاشقان و سالكان طريق هدايت و قبله آمال عارفان حقيقت گشته است به اميد آنكه همين مختصر ، شربتي باشد به كام خشكيده عاشقان دلسوخته و چراغ راهي گردد براي بيدار شدگان از خواب غفلت ، بدان اميد كه حضرتش همه را از ره لطف مورد عنايت قرار داده و بر سبيل هدايت رهنمون گردد انشاء الله

------------------------------------------

پاورقى ها:

(٥٦) الغدير , ج١, ص ١٩٦ .

(٥٧) آثار الحجه , محمّد را زي , ص ٩ , به نقل از اللؤلؤه الثمينه , ص ٢١٧ .

(٥٨) بحار, ج ٦٨ , ص ٧٦.

(٥٩) وديعه آل محمّد , ص١٢ ؛ به نقل از : درياي سخن , سقازاده تبريزي .

(٦٠) بحار ج ١٠٢ , ص ١٣٢ .

(٦١) ضبط صوتي , تصويري اين كرامات به نقل آيه الله اراكي در واحد فرهنگي آستانه موجود است .

(٦٢) ايشان از شاگردان آيه الله مرعشي رحمه الله بودند.

(٦٣) كرامات نقل شده از آقاي شيخ عبدالله موسياني توسط واحد سمعي , بصري حرم ضبظ صوتي , تصويري شده است .

(٦٤) ضبط صوتي , تصويري اين كرامت به نقل حضرت آيه الله مكارم " دام ظلّه " در واحد فرهنگي آستانه موجود است.

(٦٥) فوائد الرضويه , ص ٣٧٩ , با تصرف .

(٦٦) دارالسّلام , ج ٢, ص ١٦٩ .

(٦٧) زندگاني حضرت معصومه , سيّد مهدي صحفي , ص ٤٧ .

(٦٨)همان , ص ٤٥.

(٦٩) وديعه آل محمّد , محمّد صادق انصاري , ص ١٤.

(٧٠) بشاره المؤمنين , آشيخ قوام اسلامي جاسبي , ص ٤٣ .

(٧١) بشاره المؤمنين , آشيخ قوام اسلامي جاسبي , ص ٤٣.

(٧٢) همان , ص ٤٩.

(٧٣) همان , ص٥١ .

(٧٤) بشاره المؤمنين , آشيخ قوام اسلامي , ص ٥٢.

(٧٥) انوار المشعشعين , حاج شيخ محمد علي قمي , ص ٢١٦.

(٧٦) كرامات نقل شده از آقاي حيدري كاشاني ضبط صوتي و تصويري شده و در واحد سمعي , بصري آستانه مقدّسه موجود است.

(٧٧) اين كرامت از زبان فرد شفا يافته با صدا و تصوير توسط سمعي , بصري آستانه مقدّ سه ضبط شده است.

(٧٨) اين كرامت توسّط سمعي , بصري آستانه مقدّسه ضبط شده است.

(٧٩) اين كرامت ضبط صوتي , تصويري شده و در سمعي , بصري آستانه موجود است.

________________________________________

حضرت فاطمه معصومه (سلام الله عليها) در شعر شاعران

بخش ششم : حضرت فاطمه معصومه (سلام الله عليها) در شعر شاعران

درطول تاريخ ، شعراي اسلامي و سرايندگان آزاده شيعه ، سهم به سزايي در ترويج مكتب امامت و و لايت و اشاعه فضايل و مناقب اهل بيت عصمت و طهارت (عليه السلام) داشته اند كه سروده هاي حكمت آموز آنان هميشه صفا بخش قلوب عاشقان و شيفتگان خاندان نبوّت و رسالت بوده است و به عنوان سندي جاويد و ماندگار در طول قرون و اعصار پيام آور مظلوميت و حقّانيّت مكتب سرخ علوي و مبين قطره اي از درياي بي كران فضايل اهل بيت (عليه السلام) بوده اند. و در همين راستا ، عظمت مقام كريمه اهل بيت (عليه السلام) اين شاعران و مناديان حق و آزادي را به اظهار خالصانه ترين تعظيم و تكريم در برابر بارگاه ملكوتي آن بزرگ بانوي اسلام و سرودن اشعار و قصايدي ژرف و عميق پيرامون فضايل و مناقب آن بزرگوار وادار نموده است ، كه مجموعه آنها خود ديوان مستقلّي خواهد بود ولي در اينجا به برگزيده اي از آنها اكتفا مي كنيم :

نورين نيّرين " فاطمه زهرا و فاطمه معصومه (سلام الله عليها)"

نـورخـدا در رسـول اكـرم پيـدا

كرد تجلي ز وي به حيدر صـفدر

و ز وي تابان شده به حضرت زهـرا

اينك ظاهـر ز دخت موسي جعفر

گر كه نگفتي امام هستم بـر خلـق

مـوسي جـعفر وليّ حضرت داور

فاش بگفتم كه اين رسول خدايست

معجـزه اش مـي بود هـمانا دختر

دختر جز فـاطمه نبايد چـون ايـن

صـلب پـدر را و هم مشيمه مـادر

دختر چـون اين دو از مشيمه قدرت

نـامد و نـايد دگـر هـماره مقـدّر

آن يك امـواج عـلم را شد ، مبـدء

وين يك ا فواج علم را شده مصدر

آن يك بر فـرق انـبيا شده تـارك

وين يك انـدر سـرْ اوليـا را مـغفر

آن يك در عـالم جـلا لت " كعبه"

وين يك در ملك كبريايي " مشعر"

آن يك خاك مدينه كـرده مزيّـن

صفحه قـم را نـمود ايـن يك انـور

خاك قم اين كرده از شرافت جنّت

آب مـدينه نـموده آن يك كـوثـر

زيبد اگرخاك قم به" عرش"كندفخر

شايد گـر " لوح " را بيابد هـمسر(٨٠)

دخت خورشيد(٨١)

اي دخـتر عـقل و خـواهر دين

وي گـوهر درج عـزّ و تـمكين

عـصمت شـده پـاي بند مـويت

اي عـلم و عـمل مـقيم كـويت

اي مـيوه شـاخسار تـوحيد

هـمشيره مـاه و دخت خـورشيد

وي گــوهر تــاج آدمــيّت

فــرخــنده نگــين خـاتميّت

شـيطان بخاطب " قم " بـرانـدند

پس تـخت تـرا بـقم نشـا ندند

كاين خانه بهشت و جاي حوّ است

ناموس خداي جـايش اينجا ست

انـدر حـرم تـو عـقل مـاتست

زين خـاك كه چشـمه حـياتست

جسمي كه در اين زمين نهان است

جا ني است كه در تن جهان ا ست

ايــن مــاه مـنير و مـهر تـابان

عكسـي بود از قـم و خراسـان

ايــران شـده نـور بخش ارواح

مشكاه صفت به اين دو مـصباح

از ايـن دو حـرم دِلا چه پرسي

حق داند و وصف عرش و كرسـي

هركس به درت بيك اميدي است

محتاج تر از همه " وحيدي " است

فاطمه‌ ثاني(٨٢)

اي كه به خـلق جـهان تويي سـر و سـرور

شأن تــو از قــدر كــاينات فــزون تر

و قت ثــناي تــو مـات عـقل خـردمند

گــاه مــديح تـو مـحو فكـرِ سـخنور

طــاير وهـم ار، رسـد به پـايه قـدرت

بـال و پـرش سـوزدار بـود چـو سـمندر

شـانه گـيسوي تـوست ، پنجه خورشيد

آيـــنه روي تـــوست مـــاه مــنوّر

رشحه اي از نور طـلعت تـو به افلاك

بَـرشـد و افـلاك از آن شدند پُر اختر

عكس ز ابـروي تـو هـلال چـو بردا شت

گشت مشــاراليــه خـــلق ســراســر

بــهر وجــود تـو خــلق گشـته دو عـالم

بــهر تــو گــرديده كــاينات مســخّر

خلقت هسـتي ، تو داده اي به هـمه خلق

ز آنـرو مـهتر تـويي بر اين هـمه كـهتر

آدم و نـوح و خـليل و مـوسي و عـيسي

از مـــدد فــيض تــو شــدند پــيمبر

كـفو تـو را چـون نـكرد خـلق خـداوند

از آن نـنمودي به عمر خويش تو شـوهر

خـلق جـهان جـمله اند زوج و خدا فرد

تـو چـو خـدا فـردي و نـداري همسر

ذرّه اي از عـــصمتت زنـان جــهان را

گــر بــرسد مــريمند جـمله و هـاجر

شـبنمي ازجـودِ تـوست رحمت نيسان

سبزه اي ازكِشت تو است گنبد اخـضر

د ست كشـيدي مگـر تـو بـر سـر آهـو

كــز وي حـاصل شـد است نا فه اذفـر

و اللّـيل از مــوي تـو شد است مـبيَّن

والشّـمس از طـلعت تـو گشته مـفسّر

بــاب عـطايت گشاده بـر هـمه عـالم

چشــم امـيد خـلايق است بر ايـن در

گــرد ضــريحت دواي اكـمه و ابـرص

گــرد حــريمت شـفاي عـاجز و مـضطر

حكــم الـهي به مـهر تـوست مسـجل

امـر خـدايـي به حبّ تو است مـقرّر

بــقعه زهــرايي و ســلاله حــيدر

نــور دو چشـم نــبي ، حــبيبه داور

فــاطمه ثــانيي بــه عــالم ظــاهر

ليك بـه مـعني تـويي هـمان و نه ديگر

مـــظهر حــقّند خــانواده عـصمت

جـــلوه ربّـــند دودمــان مــطهّر

بسته لبــم لم يلد و گـر نـه بگـويم

دخت خـداي است بـنت مـوسي جعفر

عـمر تو كـوتاه هـمچو شـاخه گـل بود

چـون تـو بـزرگي و اين سـراست مـحقّر

نـيست مــرا غــير درگه تو پـناهي

آخـــر و اوّ ل تـــويي و اوّ ل و آخــر

حبيبه حقّ(٨٣)

تـو اي حـبيبه حـق جـلوه از خـدا داري

كه سوي خويش همه چشم مـا سوي داري

به چـرخ حشـمت و اجـلال بيشتر از مـهر

بــه پيش ديـده اهـل صـفا ضـيا داري

تو آ شـنا نشـوي گـر چه به كسي از قدر

وليك درهــمه عــالم تـو آشـنا داري

به زائـرين حـريم خـود اي سـتوده خـصال

نــظر ز راه مــحبّت جُــدا جُــدا داري

بـه يك نگـاه مِس قـلب مـا طـلا سـازي

تـويي كـه با نـظر خـويش كـيميا داري

بـه هـر كـه مـي نگرم جـانب تـو روي آرد

تو خود نظر مـگر از لُـطف سـوي مـا داري

از آن كه دختر مـوسي ابـن جعفري بـخدا

كـنند مـدح تو گـر تا بـه حشـر جـا داري

درّ پر بهاء(٨٤)

بــا لد بـر آسـمان ز شـرف آسـمان قـم

سـايد بـر آسـتان تـو سـر آسـمان قـم

درگــه تـو است مـركز دارالفـنون عـلم

طـلّاب ديـن كـواكـبي از كـهكشان قـم

در پيشگاه حضرت معصومه صبح و شام

بــيزد گُــهر ، مَـدْرَس ِ‌گـوهر فشان قم

سـبقت ز سـاكـنان حـريم خـدا بـرند

از راه دوســـتي عــلي عــارفان قـم

چون پاي اهل علم بـر اين خاك مي رسد

اي دل به جان ببوس تو هم خـاكـدان قم

اي دُرّ پُـر بـها بـه قـم گشـته اي مكـين

كـردي ز خـلد بـاز دري در مكـان قـم

سـر عـاكفان كـعبه يزدان بـه جـان نـهند

بــر آسـتان قـدس مـلك پـا سبان قم

الفـاظ در مـعاني مـدح تو قـاصر است

اي نـازنين كـه جسـم تـو با شد روان قم

آيـد ا گــر خــليل پيمبر در آن حــرم

نـبوَد شگـفت گـر شـود از عاكـفان قم

چشـم دلم ز گـرد ضـريح تـو روشـن است

آري چــو تــوتيا بـود ايـن ارمـغان قـم

جمال و كمال فاطمي (عليه السلام) (٨٥)

خـاك قـم گشته مـقدّس از جـلا ل فاطمه

نـور باران گشـته ايـن شهر از جـمال فاطمه

تـا بش شـمع و چـراغ و كـهرباي نـورها

بـا شد از نـقد جـمال بـي مثال فـاطمه

صـا في آيــينه ايــوان نـيكو مـنظرش

گــوشه اي از صـا في قـلب زلال فـاطمه

عـطر آگين گشـته گـر اين بارگاه جنّتي

اين نسيمي است از عبير بي همال فاطمه

بر سر ما سـايه ا فكـن از كرامت اي بتول

شد سعيد آن كس كه بُد اندر ظلا ل فاطمه

آفت دلهـا غـم است بر درگـه معصومه ام

حـرمت مـن حـرمت عزّو جـلا ل فاطمه

يا رب از غم ها مرا بـرهان هـم از افسردگي

عـفو كن ما را بـه قلب پـر مـلال فاطمه

كـبريا از درگـهش كس را نكـرده نـا اميد

خـاصّه آنكو داشت پشتيبان مثال فاطمه

ريحانه رسول(٨٦)

رواق دخترموسي بن جعفر است ايـن جـا

حـريم فـاطمه بـنت پيمبر است ايـن جـا

دربـهشت بـرين گـر طـلب كـني بـه خـدا

ببوس با ادب آن را كه آن در است ايـن جـا

زمـين قـم بـه مـثل چـون صـدف بـود آري

وجـود حضـرت معصومه گوهر است اين جـا

بـبند عـقد نـماز انـدرين مـقام رفـيع

كـه جـاي گـفتن الله اكـبر است ايـن جـا

مـخوان بـه خـلد بـرينم زكـوي او واعـظ

براي من زدو صـد خلد برتر است ايـن جـا

حــبيه حــق و ريـحانه رسـول و عـلي

يگـانه دختر زهراي اطـهر است ايـن جـا

مـسيح زنـده شود درحـريم ايـن بـا نو

عجب ز فيض دمش روح پرور است اين جـا

زيُــمنِ مــوكبِ اجـلا لِ فـاطمه بـنگر

كه دُرّ‌ تاج سر هـفت كشـور است اين جا

فروغ روضه او پر تو افكـن است به مهر

چـرا كه مطلع خورشيد انـور است ايـن جـا

اگر بــديده ادراك بــنگري بــيني

كه مهر و ماه هم از ذرّه كمتر است اين جـا

از آن شـدند سـلاطين مـقيم در كـويش

كه خاك در گه او زيب افسر است ايـن جـا

كـند بـدرگه او سجده صـبحدم خـورشيد

كـه از فروغ ولايت مـنوّر است ايـن جـا

اگـر تــجلّي حـق بيني از در و ديـوار

عجب مدار كـه دخت پيمبر است اين جـا

تــبارك الله از ايــن روضــه بـلند رواق

كه از تصوّر و از وصف برتر است ايـن جـا

بـرو طـهارت دل كـن بـيا بـه روضـه او

كه جاي مردم پاك و مطهر است ايـن جـا

از آن پـناه بــه كــوي تـو آرم اي بـانو

كه فيض روح ز لطفت ميسّر است ايـن جـا

مـرا كـه نـام بـود حـيدر آمـدم بـه درت

چـرا كه نور دو چشمان حيدر است اين جـا

زمين قم شده روشن از آن به غيب و شهود

كه نور حق به جمالت برابر است ايـن جـا

ز آ فـتاب قـيامت غمي نـخواهـد بـود

مرا كه سايه لطف تو بر سـر است ايـن جـا

سزد كه " معجزه " قم همچنان بهشت بود

چرا كه دختر موسي بن جعفر است اين جا

بارگاه رفيع فاطمي(٨٧)

ايـن بـارگه كه چـرخ بـر رفـعتش گـم است

فـخر البــقاع بـقعه مـعصومه قـم است

فـخر البُقاع نـيست كـه فـخر البّقا بـود

اين بـارگه كه چـرخ بـر رفـعتش گـم است

بـا خـاك درگـهش خـضر انـدر گـه نـماز

كـاري كـه فـرض عين شـمارد تيمّم است

سـنگ حـريم او فـلك النّـجم عـالم است

ريگ سـراي او مَـلِك العـرش انجم است

ســقاي او چــو آب زنـد گَـردِ سـاحتش

از رشك با سرشك قرين چشم قلزم است

در التـــماس بــارقه گنبدش هــنوز

در طــور روح مـوسي انـدر تكـلّم است

از رشك خشـتهاي زر انـدود او مـدام

داغي چو شمس بر دل اين هفت طارم است

هـي پــا نــهاده زائـر او بر پـر مـلك

بس از ملك به طوف حـريمش تهاجم است

حـق دارد ايـن مكـان زند ار ، دم ز ، لامكـان

كـو را يگـانه گـوهر سـلطان هـفتم است

اخت رضـا و دخـتر مـوسي كـه حشـمتش

مسـتور از عــفاف ز چشـم تـوهّم است

هـم در حسب بزرگ اب انـدر پي اب است

هـم در نسب ستركْ اُم انـدر پي اُم است

آن كعبه است مــرقد فــرقد عُــلوِّ او

كـز پـيل حـادثات مـصون از تـهدم است

يا بــضعه البـتول و يا مـهجه الرّسـول

اي آنكــه رتــبه تــو وراي تــوهمّ است

از اشتياق سـجده بـر خـال چـهر تـو

آدم هـنوز روي دلش سـوي گـندم است

دانـــند اگــر ز آدم و حــوا مــؤخرت

مــن گـويمت بـر آدم و حـوّ ا تـقدّم است

زيـرا كـه جـز ثـمر نبود مـقصد از درخت

و ان شاخ و برگش ارچه بود عود و هيزم است

ابـليس را كـه چـنگ نـدامت گـلو فشرد

بــر درگـــهت امــيد عـلاج تـندم است

مــردم زيـارت تـو كـنند از پـي بهشت

ويـن خود دليـل بر عـدم عقل مـردم است

زيـرا كه جز زيـارت كويت بهشت نيست

ور هست درب كـوي تـو آن را تـصمم است

باصـدق تـو صـباح دوم را بـدون كـذب

بـر خويش خـنده آيـد و جـاي تبسّم است

كي شِبْهِ‌ مَـريمت كـنم از پـاك دامـني

كـالوده اش ز نفحه روح القدس كـم است

آن جا كه عصمت تو زنـد كـوس دور باش

پاي وجـود روح قـدس در عدم گـم است

گردون به پيش محمل فَرَّت جنيبتي است

كــز آفــتاب كـوي زرش زيـور دم است

ذلي كـه از پي تـو بـود عـين عزّت است

خاري كه در ره تو خـلد به ز ، قا قُم است

اي بـانوي حـرم سـوي جـيحون نظاره اي

كـز انـقلاب دهـر ، هـمي در تلاطم است

مويم اگـر چـه شـد به معاصي سپيد ليك

رويـم منه سياه كـه دور از تـرحـم است