زندگی نامه امام جعفر صادق (علیه السلام)

زندگی نامه امام جعفر صادق (علیه السلام)0%

زندگی نامه امام جعفر صادق (علیه السلام) نویسنده:
ناشرین: 14 نور پاک
گروه: امام صادق علیه السلام

زندگی نامه امام جعفر صادق (علیه السلام)

نویسنده: عبدالرحيم عقيقى بخشايشى
ناشرین: 14 نور پاک
گروه:

مشاهدات: 7532
دانلود: 2568

توضیحات:

زندگی نامه امام جعفر صادق (علیه السلام)
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 94 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 7532 / دانلود: 2568
اندازه اندازه اندازه
زندگی نامه امام جعفر صادق (علیه السلام)

زندگی نامه امام جعفر صادق (علیه السلام)

نویسنده:
ناشرین: 14 نور پاک
فارسی

تقيه و كتمان عقيده

شيعه در فراز و نشيب تمام اعصار و روزگاران در برابر ظلم و خفقان ايستادگی و مقاومت نشان داد و در راه دفاع از آرمان و هدف اسلامی و اعتقادی خود و در راه حفظ و نگهداری سرمايه های راستين خود، يعنی شرف و قرآن، جهاد و كوششی خستگی ناپذيری بروز داد هر چند اين مبارزه و مقاومت به محروميت از حقوق طبيعی و مشروع او انجاميد، و بسياری از آنان را پشت ميله های زندان و سلول های انفرادی توأم با شكنجه و عذاب كشاند و در اين راه تنها دلخوشی و سرفرازی آنان در تمامی پهنه تاريخ سرشار از رنج و تحمل شان اين بوده است كه تن به ننگ و عار ندادند و به صورت جوانمردانه در نگه داری از احكام واقعی اسلام و دفاع از رهبران راستين امت در برابر ظلم و خفقان حكام عصر ايستادگی و مقاومت كردند.

ولی گاهی هم همين راد مردان آزاده و جان بر كف به دستور پيشوايان خود و برای پيشبرد اهداف مهمتر و والاتر مأمور به كتمان عقيده و آرمان خويش می شدند و از تظاهر به آن امتناع می ورزيدند و اين موضوع در مورد اغلب شيعيان عصر هارون صورت پذيرفته است.

في المثل: علی بن يقطين، كميت بن زياد، معمر بن خلاد، و دهها نفر از پيروان اهل بيتعليه‌السلام از اين نمونه ها بوده اند وتقيه امری است كه قرآن وحديث و منطق عقل به صحت و درستی آن حكم می كند و سپری است كه مبارزان راه خدا را تا فرا رسيدن هنگام اظهار وجود از كيد دشمن محفوظ نگاه داشته است.

استبداد و خودكامگی خصوصيت ديگری كه در دوران حكومت خلفای عباسی حاكم بر سرنوشت مردم بود، ديكتاتوری فردی و استبداد رأی در تصميمات سياسی، اداری و اجتماعی بود شخص خليفه با آن فكر تخديری و آلوده خود، تعيين كننده ی مسير حركت اجتماعی و سياسی مردم بود مجلس شورا يا هيئت تصميم گيرنده ای در كار نبود اگر كسانی طرف مشورتی انتخاب می شدند از همان ياران غار و هم پالگان بزم شراب، و مغزهای آلوده به فسادی بودند كه الگوها و وجهه نظرهای خليفه را درست ياد گرفته بودند و هرگز بر خلاف نقشه ها و تصميمات خليفه، رأی و نظری از خود نداشتند.

خليفه سايه خدا و پرتو عنايات الهی بود و در مسير گسترش اين سايه!! آنچه ظلم و بيداد و غارت اموال ديگران و تحديد آزادی افراد، و خفقان و استبداد بود مرتكب می گشتند، مسئوليت آن را به گردن ظل الله می نهادند و جای شگفت نيست كه اين سايه ی گسترده نيز همچون ديگر غاصبان تاريخ، تاب تحمل و توان كشش تمامی اين مظالم و تعديات و آنهمه فساد و تباهی را داشت بی آنكه خم به ابرو بياورد و يا اينكه نفسی به اعتراض بگشايد.

امين ريحانی يكی از متخصصين تاريخ دوره عباسی در اين باره می گويد: چرخ اداری عباسيان حركت و گردش داشت ولی نه بر ستمگران و خونخوران، بلكه بر مردم ناتوان، بيچاره آنان كه پرداخت كننده ماليت های سنگين بودند و دعوت جهاد و كارزار را زودتر از همه می پذيرفتند.(۱۰۶)

ابوالعتاهيه شاعر اجتماعی معاصر هارون در اشعار خود، ترسيم زيبايی از وضع عمومی آن روزگار را دارد و می گويد: آيا كسی هست كه سخنان مرا به گوش خليفه برساند و بگويد:

قيمتهای رايج بازارگران، كسب و كار اندك، هموم واندوه ها فراوان، ايتام و مساكين در خانه های خالی با صدای بلند بيچارگی خود را اعلام می دارند، آنان منتظر احسان و محبت خليفه هستند گرسنگانی كه صبح و شام آنان، با گرسنگی سپری می شود. و بدن های لخت و عريان و بیپوشش كه قدرت خريد لباس را ندارند. اينها اخبار و گزارشاتی است كه از ملت فقير و محروم كشور به ساحت خليفه، گزارش می گردد.(۱۰۷)

او سپس احتذار و دوری از فساد اداری و نظامی دستگاه خلافت را با اين بيان خود ابراز می دارد:

گر نان خشكی را در گوشه ای از مملكت بخوری و اطاق تنگ و تاريكی را به سكونت انتخاب كنی يا گوشه مسجدی را دور از معاشرت مردم، بر گزينی خيلی بهتر است از ساعاتی كه در كاخ های عالی خلافت! به سر ببری، خوشا به حال كسی كه شنوای نصايح و پندهای نصيحت گوی دلسوز خود ابوالعتاهيه باشد.(۱۰۸)

در مقام وزارت در اثر استبداد و خود كامگی و نبودن نظام حاكم عادل در تشكيلات خلافت عباسی پذيرفتن مسئوليت، خالی از اشكال وصعوبت نبودن چون مسئوليت واقعی فرد در پذيرش يك سمت مشخص نبود از اينرو افراد متعهد و مسئول از قبول مسئوليت اداری سرباز می زدند و نمی خواستند خود را شريك جز انجام نداد قرار دهند، هنگامی كه مأموران عباسی وزير خود فضل بن سهل را كشت سمت او را به احمد بن ابی خالد پيشنهاد نمود. او عذر خواهی كرد كه من وزيری را نديده ام كه به اين سمت اشتغال ورزد و سلامت از عهده آن بر آمده باشد.(۱۰۹)

عذر او بسيار موجه بود چون اوضاع كشور با ميل و اراده ی خليفه می چرخيد از اينرو وزير يا مأمور جز يك آلت فعل اجرای مقاصد بيشتر نبود و بيشتر از يك پيچ معمولی در مهره ی ماشين مملكت نقش ديگری ايفا نمی كرد و امور كشور بيشتر با احساسات و عواطف و خشم و ترحم زودگذر اداره می شد نه با منطق و عقل و بر اصول عدالت و سياست واقعی و طبيعی است كه نقش غلامان و كنيزان و نديمان و رامشگران در چنين دستگاهی بيشتر از دانشمندان و رجال و وزيران و انديشمندان و فرزانگان خواهد بود.

محاصره امامعليه‌السلام اكنون پس از ذكر خصيصه های كامل دوران بنی عباس به شرح زمامداران معاصر از تبار عباسی پرداخت می گردد، امامعليه‌السلام در دوران خود با دو تن از زمامداران خودسر و ستمگر عباسی رو به رو گرديد كه هر كدام به نوبت خود در راه جلو گيری از نفوذ و پيشرفت معنوی امامعليه‌السلام فعاليت و تلاش داشتند: ۱. سفاح. ۲. منصور.

سفاح

چون دوران حكومت سفاح مرحله ی انتقالی و زودگذری بود، چندان حادثه ای نداشت. اكنون شمه ای از خصوصيات و ويژگی های منصور را ترسيم می نماييم تا موقعيت امام در مواجهه با قضايا و مشكلات آن روزها بهتر و شن شود و قسمتی از مجاهدات و تلاش های پيگير حضرتش در آن دوره های سرشار از وحشت و اختناق بازگو گردد.

منصور

ابو جعفر منصور دومين خليفه ی عباسی عبد الله بن علی بن عبد الله بن العباس در سال ۱۳۶ هجری به خلافت رسيد و تا سال ۱۵۸ حكومت كرد و مدت حكومت او ۲۲ سال و نه روز كم بود. دوران منصور يكی از پر اختناق ترين دورانهای تاريخ اسلام بود كه ارعاب و ترور، نفس های مردم را در سينه ها كنترل می كرد و وحشت و ترور همه جا را فرا گرفته بود. امام صادقعليه‌السلام ده سال از اواخر عمر خود را در دوران او سپری می ساخت.

او می ديد كه جاسوسان و ايادی منصور روابط و ملاقاتها و درس و بحث او را از هر نظر تحت كنترل و زير چشم خود دارند و هر روز بر اساس گزارش های بی سر و ته، امامعليه‌السلام را با آن همه شكوه و عزمت و با آن همه قدر و منزلت، به پيش كثيف ترين و جلادترين مرد روزگار، احضار می نمايند و توضيحات می طلبند گاهی به ساحت قدسی اش جسارت و اهانت روا می دارند و گاه او را تهديد به قتل و كشتار می نمايند و امام را مجبور می سازند كه محض حفظ خون شيعيان و پيروان خود هم كه شده است حقايق را به صورتی غير علنی هم به دوستان خود نرساند و از آنان بخواهد كه مواظب جاسوسان و عيون منصور باشند و آن مطالب را جز افراد شايسته و مورد اطمينان خود به ديگران بازگو نكنند.

منصور خليفه عباسی قصد داشت كه همه شخصيت های برجسته خاندان علیعليه‌السلام را با فجيع ترين صورتی از پای درآورد و بارها امام صادقعليه‌السلام را به حضور طلبيده و او را مورد بازجوئی و سؤال و جواب قرار داده بود: شاعر عرب درباره ی فجايع آنان می گويد:

تالله ما فعلت أمية فيهم

معشار ما فعلت بنو العباس

به خدا قسم آنچه كه بنی عباس در مورد فرزندان علیعليه‌السلام انجام داد بنی اميه با آنهمه جنايات و خونريزی هايی كه داشت باز يك دهم آن را نيز مرتكب نشده بود. شاعر ديگری می گويد:

يا ليت جور بنی مروان دام لنا

و ليت عدل بنی العباس في النار

آرزو می كنم كه جور و ستم بنی مروان همچنان مستدام می گرديد و آرزو می كنم ای كاش عدالت گستری بنی عباس آتش می گرفت و از ميان می رفت.(۱۱۰)

پيمان شكنی او

يكی از اخلاف بد طينت و بد سرشت دودمان عباسی بود كه جز تحكيم پايه های حكومت خود (هر چند كه با زوال واضمحلال احكام اسلام توأم باشد) نقشه و هدف ديگری در زندگی خويش نداشت او كه ديروز برای احقاق حق خاندان علیعليه‌السلام اشك تمساح می ريخت و خون پاك آنان را بهانه و وسيله ارتقاء به مدارج خلافت خود قرار داده بود به محض آنكه به بركت وجودی آنان، بر اريكه حكومت سوار شد خود يكی از خونخواران و يكی از تضييع كنندگان حقوق آل علیعليه‌السلام شد.

قفل اموال خلافت از ديدگاه او يكی از عوامل افزايش ثروت و تسلط بر منابع و امكانات مالی كشورهای اسلامی بشمار می آمد او به شمار از انگشتان خود را كليددار خزانه معرفی می كرد، تا به هر ترتيب كه خواست خرج كند.

وی در يكی از خطابه های عمومی روز جمعه ی خود چنين گفت: من حاكم شما از جانب پروردگار هستم و با توفيق و عنايت او رهبری شما را به عهده دارم. من از طرف خدا، نگهبان اموال شمايم و با اراده و خواست او هر كاری كه خواستم می توانم انجام بدهم.

من از جانب خداوند قفل اموال شمايم اگر او خواست بر ارزاق شما توسعه و گشايش دهم اين كار را انجام خواهم داد و اگر نخواست در قفل اموال باقی خواهم ماند تا روزی كه مرا باز كنند!.(۱۱۱)

نمونه ای از اختناق

منصور و تحديد فقهی حكام خودسر عباسی هميشه سعی و كوشش داشتند كه با ايجاد مشكلات اتحاد كلمه مسلمانان را بر هم زنند و افكار را به خود مشغول سازند و از اين زاويه به هر نوع منافع خويش نائل آيند و می خواستند عقايد و افكار مردم را به كانالی هدايت نمايند كه با روش سياسی آن وفق دهد.

از اينرو مكتب تشيع را كه: منصب امامت را همانند نبوت يك منصب الهی و آسمانی است كه همگان شايستگی تحمل مسئوليت آن را ندارند رد كرده و با آنان مبارزه می نمودند، درست است كه در اوايل روی كار آمدن حكومت عباسی در دوران ضعف و ناتوانی دولت مبارزه هنوز علنی و آشكار نشده بود ولی در مرحله قدرت و استيلای كامل مبارزه با فقه اهل بيت و عقايد آنان آشكار و علنی گرديد.

منصور در سال ۱۴۸ از مالك بن انس درخواست نمود كه كتاب فقه بنويسد تا متحد المال در سطح كشور مورد عمل قرار گيرد. مالك در پاسخ گفت: اين كار صحيح نيست چون ابن منطقه را من كفايت می كنم و در شام اوزاعی هستند و روحيه مردم عراق را هم می شناسی كه تحمل نمی پذيرند. منصور مالك را تحت فشار قرار داد تا كتاب الموطاء را نوشت و همان را كتاب رسمی كشور نمود.(۱۱۲)

ديگر بار متوجه ابوحنيفه گرديد و سعی و كوشش داشت كه فقه او را نيز عمومی سازد ولی در پايان كار متوجه شد اين كار از او نمی آيد او كه بارها گفته است: من فقيه تر و عالم تر از جعفر بن محمد الصادق را نديده ام.(۱۱۳)

منصور برای آخرين بار متوجه اوزاعی گرديد و او را مورد تأييد و نصرت كامل خود قرار داد به حدی كه خانه اش همانند قصرهای پادشاهان آن روز، مورد توجه عموم گرديد.

نمونه ای از اختناق

پس از رحلت پيشوای ششم در عهد خليفه عباسی، منصور، شيعيان در جنب و جوش بودند كه پيشوای خود و وارث امام را دريابند و با او تجديد عهد نمايند هشام بن سالم يكی از ياران صميمی امام صادقعليه‌السلام چنين تعريف می كند:

پس از رحلت امام و پيشوای خود، با محمد بن نعمان به مدينه آمدم مرا به خانه ی عبد الله افطح پسر دوم پيشوای ششم راهنمايی كردند من هم به دنبال مردم راه خانه ی او را در پيش گرفتم.

او در خانه خود نشسته بود و بنام پيشوا درباره احكام اسلام سخن می گفت: فرماندار مدينه چون او را می شناخت و می دانست كه شايسته اين مقام نيست آزادش گذاشته بود زيرا افكندن اختلاف در ميان پيروان امام ششم به سود حكومت وقت و به زيان شيعيان تمام می شد من و رفيقم از در درآمديم تا پيشوای جديد را بشناسيم و اين تكليف ما بود كه او را آزمايش كنيم و بی چون و چرا زير بار نرويم چون پيشوايان قبلی ما را به آزمايش و سؤال، عادت داده بودند واساسا در اسلام پيروی كوركورانه و بدون تحقيق گمراهی شمرده می شود.

به عبد الله كه خود را پيشوا جا زده بود گفتم: ای پسر پيامبر! فريضه زكات در اموال چه صورتی دارد؟ پاسخ داد: برای هر دويست سكه، پنج درهم. گفتم: برای صد درهم چقدر؟ گفت: دو درهم و نيم در صورتی كه صد درهم مشمول حد نصاب نقدين نيست.

محمد بن نعمان كه همراه من بود گفت: چنين نيست و اين فتوی نادرست است. عبد الله با خونسردی شانه هايش را بالا انداخت و گفت: نمی دانم فتوای درست چيست؟ مأيوس و نااميد از خانه اش خارج شديم و سر گشته و حيران در گوشه ای توی كوچه نشستيم و گريه می كرديم زيرا راهی به جای نداشتيم و از غربت و تنهايی اسلام، متأثر بوديم.

گفتيم: به كدام فرقه بگرويم. به دامن كدام طايفه پناه ببريم و از كدام چراغ، نور هدايت بجوييم؟ در اين هنگام پيرمردی پديدار گشت و با اشاره مرا به سوی خود خواند. من سخت ترسيدم زيرا جاسوسان و كارگزاران خليفه منصور، مدينه را به وحشت و ارعاب عجيبی گرفتار كرده بودند، هيچ كس به ديگری اطمينان نداشت و برادر از ترس برادر، سخن نمی گفت.

گمان كرده بوديم كه اين پير مرد هم از چشم و گوش های خليفه است و چون ما را شناخته است می خواهد با لطايف الحيل ما را به شكنجه گاه راهنمايی كند و به هر زحمت نام جانشين امام را از زبان ما بشنود و او را از ميان بردارد.

به محمد بن نعمان نگاه كردم و آهسته به او گفتم: از من فاصله بگير گرفتاری من، تنها كافی است تو خود را به مهلكه نيانداز و آنگاه با منتهای هول و هراس از كنار كوچه برخاستم و بدنبال آن پير مرد به راه افتادم او با من هيچ حرف نمی زد اما مرا همراه خود می برد.

من دل از زندگی شسته بودم و به دنبال يك سرنوشت مجهول و كوركورانه پيش می رفتم ناگهان خود را در يك خانه آشنا يافتم در اينجا پير مرد تنهايم گذاشت او رفت و به جای وی غلامی از در آن خانه درآمد و گفت: وارد شويد رحمت خدا بر شما باد! از اين سخن خوشم آمد فروغی از اميد به قلبم نشست با جرئت و اطمينان پا در آستانه خانه گذاشتم و موسی بن جعفرعليه‌السلام را در برابر خودم ديدم تا مرا ديد فرمود:

نه به سوی معتزله... نه به سوی قدريه... نه به سوی زيديه... نه به سوی هيچ طايفه ی ديگری به سوی من بيا به سوی من بيا، از شوق نزديك بود فرياد بكشم، گفت: فدايت شوم آيا پدرت به درود حيات گفته است؟ امام تصديق كرد: - بله پدرم از دنيا رفته است. - به جای او كيست؟ امام كاظم بهتر دانست كه با من با كنايه پاسخ دهد: - خداوند هنگامی كه بخواهد تو را راهنمايی كند راهنمايی خواهد كرد.

گفتم: فدای تو گردم برادر تو عبد الله خود را جانشين پدرش می داند و گمان دارد كه پيشوای ما اوست. پيشوای هفتم فرمود: عبد الله يريد ان لا يعبد الله. يا آنكه نام برادرم عبد الله است يعنی بنده ء خدا، اما او می خواهد كه خدای متعال در روی زمين هرگز مورد عبادت واقع نگردد. دوباره گفتم: پس امام واقعی چه كسی است؟ امام باز دوباره فرمودند هنگامی كه خدا بخواهد تو را راهنمايی كند، خواهد كرد.

گفتم: اين شما هستيد كه پيشوای امتيد؟ فرمود: من چنين سخنی را نمی گويم. پرسيدم: ای پسر پيامبر پيشوای تو كيست؟ فرمود: من پيشوايی ندارم. اين پاسخ همچون حربه ای برنده رشته ی سخن مرا بريد اين بار كه سرم را بلند كردم تا رخساره ء مقدس اين جوان را بنگرم ديدم چهره ی او در چشم من دگرگون شده و هيبت و جلال تازه ای به خود گرفته است.

خدا می داند كه من در آن هنگام موسی بن جعفر را با چه شكوه و عظمت در برابرم می ديدم. با اين همه گفتم: فدايت گردم ما شاگردان مكتبی هستيم كه كوركورانه به كسی نمی گرويم ما مردان استدلال و احتجاج هستيم. پدرت ما را چنين پرورش داده است آيا اجازه هست كه سئوالی بنمايم؟

فرمود: هر چه خواستی بپرس. اما از آنچه ميان ما می گذرد نبايد ديگران آگاه شوند. زيرا اگر اين راز فاش گردد سر ما با هم خواهد رفت! پذيرفتم و سخن از قرآن و فرمان های خدا و پيامبر به ميان آوردم او را دريايی بی پايان و شگفت انگيزی يافتم و از خود شرمسار گرديدم.

در پايان اين گفتگو گفتم: ای پسر پيامبر! پيروان تو آنان كه از اين راز خبر ندارند گمراه مانده اند آيا می توانيم از اين گمراهی نجاتشان بدهم و گله بیشبان را به سوی شبان هدايت كنم؟

فرمود: آنان را بيازمای، آنان كه فكر رشيد و ايمان وسيع دارند می توانند مرا بشناسند. اين راز بايد پنهان بماند و گرنه سر همه ما از گردن خواهد رفت امام اشاره به گلوی مقدس خود نمود. بدين ترتيب هشام بن سالم توانست مردان سرگردان را به سوی روشنائی هدايت كند و راه خانه وارث پيشوای ششم را به آنان نشان دهد.(۱۱۴)

منصور و خاندان رسالت

منصور در پيكار با خاندان علیعليه‌السلام بيش از حد افراط می نمود و با نهضت گران آنان به مقابله و مبارزه می پرداخت و تا قتل و كشتار او از پای نمی نشست او با محمد بن عبد الله بن حسن (نفس زكيه) و ابراهيم امام و ساير شخصيت های علوی به مبارزه پرداخت و تا شهيد ساختن آنان از پا نيفتاد.

گويند: روزی پس از سركوب ساختن محمد و ابراهيم در مجلسی با همنشينان خود صحبت می كرد در ضمن سخن ابراز نمود من باوفاتر از حجاج بن يوسف را نسبت به بنی مروان در عمرم نديده ام كه آنهمه خدمات و كشتار را در راه خدمت به بنی مروان انجام داد.

شخصی بنام مسيب بن زهير بپاخاست و گفت: حجاج در كدام امر از ما پيشی گرفته است كه ما عقب مانده ايم؟ به خدا قسم در روی زمين خداوند متعال عزيزتر و گرامی تر از رسول خدا را نيافريده است كه محبوب همگان باشد، در عين حال به ما دستور دادی كه با فرزندان او به جنگ و ستيز برخيزيم و ما امتثال نموديم و مرتكب آن جنايات شديم آيا ما با وفا و خدمتگزار نيستيم؟ منصور غضبناك شد و گفت: سر جای خود بنشين.(۱۱۵)

شكنجه های غير انسانی

مدت ۲۲ سال حكومت پر اختناق منصور، توأم با زجر و شكنجه و آزار و كشتار جمعيت های مدافع آزادی و طالبان حقوق انسانی بوده است كه بيشترين آنان را فرزندان و نوادگان علیعليه‌السلام و خاندان رسالت تشكيل می دادند يعنی كسانی كه در محيط قرآنی پرورش يافته و از تعاليم ارزنده آن الهام گرفته بودند.

در سال ۱۴۴ منصور هنگام مراجعت از سفر رازيابی حج، در بين راه به جمع كثيری از خاندان علیعليه‌السلام دست يافت كه در ميان آنان: عبد الله بن حسن، ابوبكر بن الحسن علی الخير و برادرش عباس و عبد الله بن الحسن و جمع ديگری كه همگان از دودمان پاك رسالت و از فرزندان فاطمهعليه‌السلام بودند.

او در بين راه معروف به ربذه كه تبعيدگاه ابوذر صحابی بزرگ پيامبر اسلام بود دستور داد يكی از بزرگان آن جمع را هزار تازيانه بزنند تا از محمد و ابراهيم اطلاعاتی در اختيار او بگذارد ولی او امتناع ورزيد.

او را با دست بندهای آهنين و هودجهای سرباز كه بر روی شتران چموش نهاده بودند به طرف كوفه كشاندند و خود منصور هم ناظر و تماشاگر اين صحنه جانكاه و دلخراش بود. در بين راه عبد الله بن الحسن صدا زد: منصور! آيا در جنگ بدر ما با شما چنين رفتار داشتيم؟ هنگامی كه به كوفه رسيدند آن ستمگر جانی دستور داد:

در يك سرداب تاريك كه نه هوا جريان داشت و نه تاريكی شب، احساس می شد همه را زندانی كنند كه جز چند نفر همگی در آن زندان تاريك جان سپردند.

محل اين زندان در ساحل رود فرات و نزديك پل كوفه قرار گرفته بود. مسعودی می نويسد: اكنون كه سال ۳۳۲ است آن محل زيارتگاه مردم واقع شده است، مردم مسلمان به زيارت آنان می شتابند. برخی از مورخين نوشته اند هنگامی كه جمعی از علويان در اين زندان تاريك محبوس شدند اوقات نماز بر آنان نامعلوم بود.

قرآن را به پنج قسمت تجزيه كرده بودند و در تلاوه هر قسمت آن يكی از نمازهای يوميه را انجام می دادند.(۱۱۶)

تشريح وضع زندان و شكنجه هائی كه آنان متحمل می شدند مو را در بدن شنونده راست می كند و به ياد برخی از شكنجه های ساواك و سيا در عصر كنونی می افكند كه زندان های ويتنام نمونه ای از آنست و معلوم می شود كه ستمگران عموما از يك شجره خبيثه و از يك منبع ظلمانی، سرچشمه می گيرند والكفر ملة واحدة می باشند كه لعنت الهی بر همه ی آنان باد!

نذرهای منصور

منصور با آن همه مظالم و تعدياتی كه در حق علويان انجام می داد و حقوق آنان را تضييع می ساخت گاهی برای وجيه الملة كردن خود، كارهای ريايی به ظاهر خدائی! هم انجام می داد كه به كارهای خود صبغه و رنگ مذهبی بدهد.

از اين رو در تاريخ زندگی او می خوانيم كه: چندين بار بر اساس نذر با پای پياده به اماكن مقدسه و عتبات رفته است. كه يكی در سال ۱۴۱ به طرف مكه بود كه با پای پياده می رفت چون نذرش چنين بوده است! و ديگری در سال ۱۴۶ به بيت المقدس و مسجد الاقصی بود.(۱۱۷)

كه هر دو را انجام داد منتهی در مراجعت از اين سفر با گروهی از ستمديدگان بند كشيده نيز همراه بود كه برای احقاق حقوق خود با منصور در حال مبارزه و مجاهده بودند آنان را همراه خود داشت كه قبولی نذر خود باشد!!

بخش ششم: رهنمودها و ارشادات تربيتی

سخنان و راهنمائيها و روشنگری های پيشوايان معصومعليه‌السلام از نورانيت خاص و از اشراقات قلبی ويژه ای، برخوردار می باشند به آن نشان كه اين ارشادات از مبدأ غيبی و از سرچشمه عرفان الهی، نشأت گرفته است از آنرو بر دل شنونده می نشيند و بر زوايای قلب او روشنائی می بخشد و او را غرق در تفكر و تأمل و تأثر می سازد.

در اين جا لازم به روشنگری است كه جملات و سخنان و برگزيده های گوناگونی به پيشوايان عظيم الشأن وعاليقدر ما نسبت داده شده است. آيا همگی حقيقت داشته و از واقعيت برخوردار هستند؟ و در صورت منفی بودن كليت قضيه، آيا در تشخيص و تعيين انتساب آنان به پيشوايان معصومعليه‌السلام معيار و ميزانی به ما رسيده است كه می تواند ارزش و اعتبار آنها را بيان و مشخص سازد؟

آری! در پاسخ می گوييم اين سوال مثبت است دو ملاك و معياری در شناخت احاديث وجود دارد و آن دو معيار يك حجت ظاهری و علنی است كه همان قرآن مجيد می باشد يعنی هر سخنی كه با آن مطابقت نداشته باشد كلام حق است و هر كلامی كه مخالف آن باشد طبق فرموده ی خود پيشوايان گرامیعليه‌السلام ، آن سخنان از پيشوايان نيست و می توان بر ديوار زد و دور انداخت و از ميان برد.

و معيار باطنی و حجت نهانی، و آن عقل و خرد و انديشه سالم بشری است هر سخنی كه با معيار عقل سليم مطابقت ندارد انتساب آن به پيشوای دينی معصومعليه‌السلام نمی تواند قطعی باشد امام صادقعليه‌السلام در يك از سخنان خود می فرمايد:

سخنان ما از يك حقيقت برتر و از نورانيت ويژه ای بهره ورند پس هر آن سخنی كه يا گفته ای كه حقيقت و نورانيت و ارشاد نداشته باشد آن سخن، سخن شيطان می باشد. ما نمی گوئيم گفته فلانی و فلانی چيست؟ بلكه می گوييم خدا و رسول او چه گفته اند.

گفتار پدرم و گفتار پدرم و گفتار جدم و گفتار جدم گفتار حسينعليه‌السلام ، گفتار حسنعليه‌السلام ، گفتار حضرت علیعليه‌السلام و گفتار او حديث رسول خدا و گفتار رسول خدا، قول خداست.(۱۱۸)

با توجه به اين اصل اساسی ارشادها و راهنمائی هائی انتخاب گرديده است كه به منابع و مدارك آنها اشارات رفته است كه با معيارهای بالا تطابق دارد. برای سهولت درك آنها توأم با شرح و تفصيل كوتاه آورديم كه می تواند در روشنگری سخنان ارزنده آن پيشوايان عاليقدر كمك و مفيد افتد و مطالبی برگزيده شده است كه می تواند در زندگی فردی و اجتماعی ما نقشی مفيد و اثری مثبت داشته باشد.

۱. توحيد و خداشناسی

امام صادقعليه‌السلام همواره، دانش های بيكران خود را در اختيار مردم قرار می داد و در اين راه سعی و تلاش پی گير و مداومی داشت او در يكی از سخنان پاينده و جاويد خود درباره توحيد می گويد: من دانشها را در چهار اصل فشرده ديدم:

۱. خدای خود را بشناسی.

۲. دريابی با تو چه كرده است؟ و از مواهب و بخشش های هستی تا چه اندازه به تو بخشيده است.

۳. در برابر اين مواهب و بخشش ها، خدا از تو چه خواسته است؟

۴. چه خطا و معصيتی فروغ جان تو را خاموش خواهد ساخت.

با اين چهار اصل شناختی ها را خواهيم شناخت چون با شناخت خدا نعمت او نيز شناخته خواهد شد و شناخت نعمت، سر آغاز سپاسگزاری است و سپاسگزاری موجب انجام وظيفه و ادای مراسم پرستش است و فردی كه خدا را بشناسد و از خطا كه آفت دين است بگذرد حقيقت دانش ها را دريافته است و از دانش خود بينش و معرفت جسته است.(۱۱۹)

۲. باز

در اين باره حديث جالب ديگری از آن بزرگوار نقل شده است كه می فرمايد:(۱۲۰)

كشتی در دريا می شكند مسافر كشتی، اسير دست امواج خروشان دريا می شود در آن نزديكی نه كشتی ديگری است كه او را برهاند و نه شناگر توانائی است كه نجاتش بدهد.

انسان غريق، تمام درها را به روی خود بسته می بيند به هيچ چيز اميدی ندارد در آن وقت در آب غوطه ور است و در آن موقت حساس در آن لحظه خطرناك در آن حال سراپا يأس و نوميدی تنها يك اميد فطری يك تكيه گاه وجدانی در خود حس می كند كه از اعماق قلبش از زوايای وجدان باطنش يك نور اميد زبانه می كشد دلش به يك قدرت نامحدود و توانا توجه می كند از او كمك می خواهد تنها اوست كه می تواند نجاتش دهد و او را از اين ورطه هولناك برهاند آن حقيقت آن قدرت آن تكيه گاه اميد آن چيزی كه دل با التماس به او می نگرد، خداست.

۳. اثبات توحيد

شخصی از محضر صادقعليه‌السلام خواستار دليلی برای اثبات وجود صانع توانا شد حضرت در پاسخ فرمود: «وجود الأفاعيل دلت علی ان صانعا صنعها الا تری انك اذا نظرت الی بناء مشيد مبنی علمت ان له بانيا وان كنت لم ترالبانی(۱۲۱)

دليل هستی آفريدگار عالم وجود موجوداتی است كه طبق نقشيه و نظام معينی خلقت شده اند چنان كه شما از ديدن يك ساختمان كه مطابق نظم و محاسبه بر پا گرديده است بوجود سازنده آن پی می بريد در صورتی كه ممكن است سازنده و بانی آن را اصلا نديده باشيد سازمان اين عالم هم به همين قياس است.

۴. درباره ی تربيت فرزند

«دع ابنك يلعب سبع سنين(۱۲۲)

هفت سال فرزند خود را آزاد بگذار تا بازی كند. بازی روح استقلال و آزادگی و حس ابتكار و نوآوری را در كودك زنده می سازد و هر روز طرح و نقشه جديدی به كار می گيرد با توجه به عشق و علاقه ای كه به اين عمل دارد خود را آماده ی كارهای مهم تر و بهتری می سازد اين عمل به بروز استعداد و شخصيت او، كمك می كند.

۵. عزت نفس

عن الصادقعليه‌السلام «إن الله فوض الی المؤمن من اموره كل ها و لم يفوض أليه يذل نفسه العزيز » خداوند متعال همه ی امور مربوط به مؤمن را به خود او واگذار نموده است ولی هرگز ذليل و خوار ساختن نفس عزيز خود را به وی واگذار ننموده است.(۱۲۳)

۶. عبادت اجباری و ملال آور

امام صادقعليه‌السلام می فرمايد: عبادت را با فشار بر خود تحمل ننمائيد(۱۲۴)

امام ضمن داستانی اين معنی را چنين شرح می دهد: مسلمانی همسايه غير مسلمانی داشت كه با هم رفيق بودند، مرد مسلمان پيوسته با همسايه خود از دين الهی سخن می گفت و او را به قبول اسلام تشويق می نمود.

سرانجام روزی دعوتش را اجابت نمود و اسلام آورد فردای آن روز مواقع طلوع فجر در خانه تازه مسلمان را كوبيد او را بيدار كرد و با خود به مسجد برد تا فرضيه صبح را به جماعت بگذارد.

نماز تمام شد و مردم تدريجا متفرق می شدند ولی آن مسلمان به تازه مسلمان گفت بهتر است ما در مسجد بمانيم و تا طلوع آفتاب به ذكر خدا مشغول باشيم، آفتاب طالع شد به او گفت بهتر آنست كه امروز نيت روزه كنی و تا ظهر در مسجد بمانی و قرآن بياموزی ظهر فرا رسيد نماز ظهر را خوانده و بلافاصله نماز عصر به جماعت خوانده شد تازه مسلمان خواست از مسجد خارج شود همسايه مسلمانش به او گفت خيلی بهتر است در مسجد بمانی، نماز مغرب و عشاء را نيز خواندند و تازه مسلمان كه از اين همه تكليف بی تاب و قرار شده بود از جا حركت كرد و در معيت رفيق مسلمانش به طرف منزل رفت فردا صبح مرد مسلمان برای تجديد برنامه روز گذشته موقع طلوع فجر در خانه همسايه را كوبيد تا او را با خود به مسجد ببرد. تازه مسلمان بيرون آمد و گفت: مرا ترك گوی كه اين دين بسيار سخت است و من طاقت آن را ندارم.(۱۲۵)

۷. رشد و تكامل امام صادقعليه‌السلام

درباره رشد مداوم شخصيت و كمالات روز افزون انسان فرموده است:

كسی كه دو روز زندگيش در بهره مندی از رشد انسانی، يكسان باشد در معامله نقدينه عمر مغبون است و كسی كه امروزش بهتر از ديروزی باشد شايسته است كه مورد غبطه ديگران قرار گيرد و موفقيت او را آرزو كنند ولی كسی كه امروزش بدتر از ديروز باشد محروم از رحمت حق است و كسی كه نفس خود را در معرض كمال تازه ای قرار نمی دهد در معنويات خويش احساس فزونی ننمايد، در معرض كمبود و نقصان قرار گرفته است و كسی كه در راه نقص گام برمی دارد مرگ از زندگی او بهتر است.(۱۲۶)

۸. درباره ارزش جوانی

می فرمايد امام صادقعليه‌السلام در مورد ارزش جوانی فرموده است از مواعظ لقمان حكيم به فرزند خود اين بود كه فرزند من بدان فردا در پيشگاه الهی حاضر می شوی درباره چهار چيز با ارزش از تو می پرسند.

۱. جوانيات را در چه راه تمام كردی؟

۲. عمرت را در چه كارهائی پايان بردی؟

۳. ثروتت را چگونه بدست آوردی؟

۴. و آن را در چه راه مصرف كرده ای؟.(۱۲۷)

شرح كوتاه: هر روز از ايام زندگی انسان به منزله يك واحد از مجموع نقد عمر آدمی است اين حديث به خوبی ارزش ايام جوانی را نشان می دهد و به روشنی می رساند كه اسلام تا چه حد به جوانی ارزش و اعتبار قائل است و به آن توجه مخصوصی دارد و اين فصل از زندگی در پيشگاه الهی به قدری با اهميت می باشد كه روز حساب از صاحب آن سوال مخصوصی در اين مورد می گردد كه چگونه آن را صرف كرده است هر چه كه جوانی لمحه و لحظه ای از عمر انسان است باز در مورد آن حساب مخصوصی بازگشوده می شود و مورد استنطاق و سؤال قرار می گرد و اين پرسش به لحاظ امتياز و موقعيت خاص آن دوران می باشد.

۹. انتخاب همسر شايسته

۱. «اياكم وتزوج الحمقاء فان صحبتها بلاء، وولدها ضياع »

از ازدواج با احمق بپرهيزيد زيرا همنشينی با احمق مايه ی اندوه و ملال و محصول اين ازدواج نيز كه فرزند می باشد مهمل و بدبخت است.(۱۲۸)

در حديث ديگری می فرمايد:

۲. «من زوج كريمته من شارب خمر فقد قطع رحمها »(۱۲۹)

كسی كه دختر ارزشمند خود را به شراب خواری وصلت دهد با اين عمل خود قطع رحم كرده است. در رهنمود ديگری در اين باره می فرمايد:

۳. «ايما أمراة اطاعت زوجها وهو شارب الخمر كان لها من الخطايا بعد نجوم السماء و كل مولود تلدمنه فهو نجس، ولا يقبل الله منها صرفا ولاعدلا حتی يموت زوجها او خلع عنها نفسها(۱۳۰)

هر زنی به هم بستری شوهر شراب خوار خود تن در دهد به تعداد ستارگان آسمان مرتكب خطا و لغزش شده است و فرزندی كه از آن مرد پديد آيد ناپاك و پليد است و خداوند از آن زن توبه و فديه ای را قبول نمی كند مگر آنكه شوهرش بميرد يا او را از قيد زناشوئی رها سازد.