تاریخ از دیدگاه امام علی علیه السلام

تاریخ از دیدگاه امام علی علیه السلام0%

تاریخ از دیدگاه امام علی علیه السلام نویسنده:
محقق: علی عطائی اصفهانی
مترجم: علی عطائی اصفهانی
گروه: سایر کتابها

تاریخ از دیدگاه امام علی علیه السلام

نویسنده: علامه محمد تقی جعفری
محقق: علی عطائی اصفهانی
مترجم: علی عطائی اصفهانی
گروه:

مشاهدات: 9057
دانلود: 3070

توضیحات:

تاریخ از دیدگاه امام علی علیه السلام
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 28 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 9057 / دانلود: 3070
اندازه اندازه اندازه
تاریخ از دیدگاه امام علی علیه السلام

تاریخ از دیدگاه امام علی علیه السلام

نویسنده:
فارسی

براى تعيين عامل كيفيت حيات انسان ها در حال زندگى دسته جمعى

عمل كيفيت حيات انسان ها در حال زندگى دسته جمعى، بسيار پيچيده تر از عامل كيفيت حيات انسان ها در حال زندگى فردى است. به همين دليل است كه در تعيين عامل اين كيفيت، آرا و عقايد مختلف و متعددى ابراز شده است. اهميت اين عامل به قدرى است كه مى توان گفت با شناختن آن، موثرترين گام را در راه پيدا كردن عامل تعيين كننده ى تحولات تاريخ و رويدادهاى آن برداشته ايم. عده اى از نويسندگان، آن اندازه كه در تاثير اجتماع بر فرد مى انديشند، به همان اندازه در تعيين عامل كيفيت حيات انسان ها در حال زندگى دسته جمعى نمى انديشند. اگر چه آنان صريحا نمى گويند كه علت اساسى اين طرز تفكر چيست؟ ولى مى توان حدس زد كه شدت تغييرات و تحولات عارضه بر اجتماعات، كه معلول باز بودن نظام سيستم زندگى اجتماعى است، براى آنان، مانع تعيين قطعى عامل يا عوامل كيفيت زندگى جمعى است. براى ورود به تحقيق كافى درباره ى اين مسئله، ضرورى است كه ما دو نوع كيفيت را در زندگى جمعى از همديگر تفكيك كنيم:

١. كيفيت اولى، كه عناصر ضرورى زندگى است.

٢. كيفيت ثانوى، كه عبارت است از روابط انسان ها و گروه هاى اجتماعى با يكديگر، و فرهنگ و طرز تفكرات و آرمان ها و برداشت هاى آنان از زندگى و ارزش هاى متنوع آنان و غير ذلك.

دريافت عامل تعيين كننده ى كيفيت اولى حيات جمعى، ساده تر و روشن تر از كيفيت ثانوى است. زيرا عامل اساسى اين كيفيت، لزوم هماهنگى در اراده ها مى خواهم ها ، به وسيله ى تعديل آنها، براى به وجود آوردن زندگى جمعى است. البته هر اندازه هماهنگى و تعديل اراده هاى مردم جامعه منطقى تر بوده باشد، زمينه براى بروز كيفيت عالى تر در زندگى جمعى آماده تر خواهد بود. اين عامل اساسى كه متاسفانه غالبا مورد توجه جدى قرار نمى گيرد، به قدرى از اهميت برخوردار است كه مى توان گفت بدون اين عامل، اگر چه سطح ظاهرى جامع آرام و منظم بوده باشد، آرامش جامعه مانند كوه آتشفشان است كه عوامل انفجار و تخريب را در درون خود داراست. در چنين اجتماعى، به اضافه ى اين كه آرامش و نظم و هماهنگى جبرى پايدار نبوده و همواره در معرض طوفان ها و انواعى از اختلالات است، طعم حقيقى حيات قابل دريافت نيست، نتيجه ى كيفيت هاى ثانوى چنين جوامعى هم طبيعى نبوده و ساختگى خواهد بود اگر تاريخ يك جامعه و ملتى با كيفيت هاى ثانوى ساختگى امتداد پيدا كند، هر تفسير و تحليلى كه درباره ى چنين تاريخى ابراز شود، بى اساس بوده و قابل قبول نيست بنابراين، اين اصل را بايد مورد توجه قرار بدهيم كه معناى هماهنگى اراده ها كه به وسيله ى تعديل آنها به وجود مى آيد، بر دو قسم عمده تقسيم مى شود:

قسم يكم.

تعديل جبرى كه محصول آن هماهنگى جبرى است كه متاسفانه در اكثريت قريب به اتفاق جوامع در طول تاريخ حاكميت داشته است. نهايت امر اين است كه اشكال تعديل جبرى براى گروه هاى اجتماع، مختلف بوده است.

قسم دوم.

تعديل طبيعى كه محصول آن، هماهنگى طبيعى است. ملاحظه مى شود كه ما تعبير: تعديل طبيعى و هماهنگى طبيعى به كار برديم. مقصود از طبيعى در اين مورد، اختيار ناشى از آگاهى كامل و اراده و تصميم ناشى از حد اعلاى به فعليت رسيدن استعدادها نيست، زيرا چنين اختيارى، نه تنها در اكثر انسان ها به وجود نمى آيد، بلكه اقليتى كه توانسته باشد چنين اختيارى را به دست بياورد، از نظر كميت بسيار محدود هستند. بلكه منظور ما از تعديل طبيعى و هماهنگى طبيعى، مراعات حد متوسط اراده هاى مردم جامعه است، كه مردم در آن تعديل، احساس ظلم و جور نكنند. اكنون ببينيم معناى تعديل اراده ها كه به عنوان عامل تعديل كننده ى كيفيت اولى يك جامعه معرفى كرديم، چيست؟

نمونه اى از تعديل ها را در اين جا براى روشن شدن مسئله مى آوريم:

١. در زندگى جمعى تقسيم كار ضرورى است. اگر اشخاصى بخواهند كارها را در اختيار خود بگيرند يا تقسيم كار را طورى قرار بدهند كه به ضرر جامعه تمام شود، بدون ترديد، جامعه، اراده ى آن اشخاص را محدود كرده و با نظر به كل مصالح جامعه، آن را تعديل خواهد كرد.

٢. در زندگى جمعى، مالكيت نامحدود امكان ناپذير است. زيرا مواد مفيد براى زندگى، محدود، و تدريجا در اختيار انسان ها قرار مى گيرد. فرض تجويز نامحدود بودن مالكيت، تزاحم و تصادم ميان افراد و گروه هاى جامعه را قطعى خواهد كرد.

٣. دو پديده ى جلب لذت و منفعت شخصى و فرار از الم و ضرر شخصى، به عنوان گسترده ترين عوامل و انگيزه هاى حركت افراد در جامعه است. نيز اين دو پديده، اساسى ترين عامل حيات طبيعى انسان هاست، تا آن مرحله كه حيات طبيعى، تحت مديريت خرد و روح آدمى درمى آيد. آدمى با وصول به اين مرحله، نخست لذت و منفعت ديگران را هم در زندگى خود به حساب مى آورد. يعنى مادامى كه دو پديده ى مزبور موجب درد و ضرر ناگوار براى حيات او نباشد، آن دو را براى آنان مى خواهد، چنان كه براى خود مى خواهد. همچنين درد و ضرر ديگران را نمى خواهد، چنان كه آن دو را براى خويشتن نمى خواهد. سپس او مى تواند به مرحله اى عالى تر وارد شود كه بدون ورود به آن، رشد و كمالى وجود ندارد. در اين مرحله، روح انسانى درمى يابد كه عظمت نيكى ها بالاتر از آن است كه در معرض معامله گرى در برابر لذت و منفعت قرار بگيرد.

متاسفانه، اين مرحله را نه اپيكور مورد توجه قرار مى دهد و نه بنتام و جيمز استوارت ميل جدى مى گيرند. مى توان گفت به دليل طرز تفكرات اينگونه شخصيت هاى محدودنگر بوده است كه بشر، با اينكه از يك اشتياق جدى درونى براى رشد و كمال روحى برخوردار است، از ورود به مرحله ى عالى و رشد كمال بى بهره مانده است.

به هر حال، پديده ى جلب لذت و منفعت و گريز از الم و ضرر، در هر دوره اى از تاريخ، در هر يك از جوامع كوچك و بزرگ، اساسى ترين و گسترده ترين عامل و انگيزه ى حركات و فعاليت هاى بشرى است. تفسير تاريخ بدون ملاحظه ى اين عامل، قطعا يك تفسير ناقص خواهد بود. اين نكته را هم در نظر داريم كه مصاديق و عوامل لذت و منفعت و درد و ضرر، يك عده امور ثابت و مشخص نيست، بلكه پيرو گسترش ارتباطات انسان با طبيعت و همنوعان خود، مصاديق و عوامل دو پديده ى مزبور نيز در معرض تغيير قرار مى گيرند.

اين قضيه را بايد به عنوان يك اصل مسلم در تحقيقات و مطالعات خود منظور كنيم كه دو پديده ى جلب لذت و منفعت و گريز از درد و ضرر، علت اصلى حركات و فعاليت هاى عضلانى و فكرى نيست. بلكه علت اصلى عبارت است از صيانت ذات ، كه با عامل ضرورى خودخواهى ، تمام دوران زندگى را اداره مى كند. بنابراين، صيانت ذات يا عامل خودخواهى كه انسان را به سوى لذت و منفعت جلب و از درد و ضرر گريزان مى كند، در متن تاريخ همه ى دوران ها و همه ى جوامع وجود دارد. نهايت امر اين است كه دو گروه ديگر از انسان ها، در اغلب جوامع بيدار كه عقول و احساسات افراد آنها به فعاليت افتاده است، وجود دارند كه بالاتر از متن حيات طبيعى محض حركت مى كنند:

گروه يكم.

انسان هايى هستند كه ذات يا من خود را به طورى تفسير و دريافت مى كنند كه لذايذ و آلام بنى نوع خود را هم مربوط به خود مى دانند، و لذت بردن از لذتى كه ديگران احساس مى كنند و رنج كشيدن از دردهايى كه ديگران را رنج مى دهد، در درون آنان به وجود مى آيد. يعنى در اين اشتراك، لذتى احساس مى كنند و دردى دريافت مى كنند به عبارت ديگر، لذت شخصى و رنج شخصى آنان معناى عمومى ترى پيدا مى كند، و شامل لذت و رنج ديگران نيز مى شود. همچنين ارزش هاى اخلاقى و دينى را مورد اهميت جدى قرار مى دهند و لذت و نفع را شامل آن ها نيز مى دانند. به اين معنى كه از عمل به ارزش هاى اخلاقى و اعتقاد به معتقدات دينى و عمل به دستور خداوندى لذت مى برند، و در صورت دورى از آنها احساس رنج مى كنند. قطعى است كه اين گروه، از اكثريت افراد جامعه اى كه متن حيات آنان را لذت و منفعت محسوس و طبيعى شخصى تشكيل مى دهد، رشد يافته تر و با عظمت تر هستند.

گروه دوم.

افرادى هستند كه از جاذبيت لذت و منفعت رها شده و آن پديده ها را از هدف بودن بر كنار كرده اند. آنان در دفاع از خود، در برابر رنج ها و ضررها، آن اندازه عشق به خود طبيعى نمى ورزند كه در هر حال و با اينكه به وجود آورنده ى عوامل آنها خودشان هستند، آنها را متوجه ديگران كنند و خود را هميشه خوش بدارند. اينان با طبيعت واقعى روح كه در طلب واقعيات است، نه لذت و منفعت، زندگى مى كنند. لذت و منفعت را نفى نمى كنند، بلكه طبيعت واقعى روح كه رشد و كمال مى جويد، براى آنان اهميت دارد. البته اين افراد در اقليت اسفناكى هستند، كه اگر در هر قرنى، در هر جامعه اى، از اين شخصيت هاى رشد يافته، به عدد انگشتان پيدا شود، بايستى آن قرن در تاريخ با درخشش خاصى ثبت شود.

٤. حقوق و قوانين مقرره در يك جامعه، هر اندازه طبيعى تر و نزديك تر به فطرت اوليه ى آدمى باشد، در اجرا به مشكلات كمترى برخورد مى كند و عصيان هاى اجتماعى، گاهى حتى تا حد صفر تقليل مى يابد.

٥. اگر تعدى و ظلم مستند به گردانندگان جامعه باشد، يا اگر هم مستند به خود مردم باشد، ولى گردانندگان آن جامعه با داشتن توانايى، به نابود كردن آن ظلم اقدام نكنند، آن اشخاص گرداننده ى جامعه، دير يا زود، تشكيلات مديريتشان از صحنه ى اجتماع نابود خواهد شد. يعنى اجتماع اين كار را به شكلى از اشكال انجام خواهد داد.

آن عده از صاحب نظران در فلسفه ى تاريخ كه اين امور اساسى را در متن اصلى تاريخ اقوام و ملل مورد توجه قرار نمى دهند، نمى توانند در تفسير و تحليل تاريخ، مطلب قابل توجهى ارائه بدهند.

نظراتى كه به عنوان عامل محرك تا كنون ارائه شده است

از آن زمان كه بحث در فلسفه ى تاريخ به شكل جديدش اوج گرفت، و فلاسفه براى ابراز نظر در علت ها و هويت و هدف هاى تاريخ خود را مجبور ديدند، بررسى عامل محرك تاريخ هم به طور جدى توجه آنان را به خود جلب كرد. تا آنجا كه به نظر برخى از صاحب نظران درباره ى فلسفه ى تاريخ، اگر يك متفكر نتواند عامل محرك تاريخ را بيان كند، او حق اظهارنظر در فلسفه ى تاريخ را ندارد. به هر حال، نمونه اى از موضوعاتى را كه ممكن است به عنوان عامل محرك تاريخ ارائه شود، متذكر مى شويم:

١. طبيعت انسانى به طور عموم.

٢. عوامل طبيعى خارج از خود انسان و محيط به انسان. مانند عوامل جغرافيايى و ديگر عواملى از طبيعت كه جبرا خود را بر انسان تحميل مى كند. چه انسان به آنها آگاه باشد و چه آگاه نباشد، چه در مقابله با آنها قدرت و اختيارى داشته باشد يا نداشته باشد.

٣. عوامل سياسى كه بر اجتماعات حكمرانى كرده، خواه افكار و روش هاى سياستمداران آنها را با كمال دقت مراعات كند يا نه.

٤. قدرت به معناى عمومى آن، چنان كه امثال فردريك نيچه را به خود جلب كرده است.

٥. نوابغ و شخصيت هاى بر جسته اى كه مى توانند از جهات مختلف، تحولات و تغييراتى در جامعه ى خود به وجود بياورند.

٦. طبيعت انسان نه به مفهوم عام آن، بلكه از آن جهت كه موجودى است كه به منافع و لذايذ مادى علاقه و گرايش شديد دارد.

٧. يك عامل مخفى كه اجتماعات را به سرنوشت هاى گوناگونى رهبرى مى كند. اين عامل در فلسفه ى اشپنگلر براى تاريخ مشاهده مى شود.

٨. موجودات و كرات آسمانى و قوانين حاكمه بر آنها. اين عامل در پندارهاى گذشتگان به چشم مى خورد. آنان مى گفتند: كرات آسمانى داراى نفوس اند و همه ى شئون انسان هاى اين كره ى زمين را، آن موجودات و قوانين آنها اداره مى كنند.

٩. ايده ى مطلقى كه در فلسفه ى هگل و پيروانش ديده مى شود.

١٠. پديده هاى اقتصادى به طور عموم.

١١. اراده ى حيات يا مطلق اراده ، چنانكه در فلسفه ى شوپهناور ديده مى شود.

١٢. حيات كلى فعال كه ماوراى نمودهاى طبيعى است. چيزى شبيه به اين موضوع، در تفكرات هنرى برگسون آمده است.

١٣. رگ هاى رسوب شده ى پيشين در اجتماعات، مانند وراثت و ايده هاى مستحكم و پابرجا. اين عامل را مى توان در روش هاى جامعه شناسى گوستاولوبون پيدا كرد.

١٤. افزايش جمعيت و تراكم آن كه موجب دگرگونى هاى كيفى در تاريخ است. اين موضوع را در نظريات مالتوس مى بينيم.

١٥. غريزه ى جنسى، با نظر به هويت و ريشه ها و مختصات عمومى آن. فرويد از شدت عقيده اى كه به اين پديده دارد، و ديگر غرايز و عوامل انسانى را در برابر آن در مرتبه ى بعدى قرار مى دهد، مى تواند اين غريزه را عامل محرك تاريخ معرفى كند.

١٦. ايده هاى اصيلى كه در اجتماعات بروز مى كند. تكيه بر اين عامل را مى توان در فلسفه ى آلفرد نورث و ايتهد پيدا كرد.

١٧. شانس و اتفاق كه لازمه ى آن انكار قانون عليت است.

١٨. عشق و كينه، يا جذب و دفع كه از نظام فلسفى امپيدوكلس به يادگار مانده است.

١٩. هر چيزى كه مفيد به حال انسان هاست.

٢٠. حقيقت جويى و جمال.

٢١. عدم قناعت مقدس به وضع موجود.

٢٢. عامل برين و موجود كمال و فيض بخش هستى، كه خداوند متعال است.

٢٣. دين.

سه عامل از عوامل فوق خدا- انسان- آنچه كه مفيد به حال انسان هاست ، اساسى ترين عوامل محرك و ايجادكننده ى كيفيت هاى اوليه و ثانويه و هويت اصلى و رويدادهاست. بقيه ى عواملى كه هر يك به عنوان عامل محرك تاريخ مطرح شده است، مربوط به بعدى از ابعاد انسان هاست و نمى توان حركت و شكل پذيرى تاريخ را به هر يك يا چند عامل از آن عوامل نسبت داد. ١. خدا. تاثير خداوندى در تاريخ، مانند تاثير آن ذات اقدس در اجزا و پديده ها و روابط عالم هستى است. موضوع و ماده اجزا و عناصر سازنده ى تاريخ، از انسان گرفته تا مصالح اهرام مصر و سد مارب و سنگ هاى تراشيده و حك شده و كتيبه ها و همه ى آثار فكرى و عضلانى بشرى كه در نمودى فيزيكى نقش بسته و آيندگان را در جريان سر گذشت گذشتگان قرار داده است، همه و همه مخلوقات خداوندى هستند. از طرف ديگر، تفكرات و اراده ها و تصميم ها و اكتشافات و جهش ها و به كار افتادن همت هاى عالى و به فعليت رسيدن انواع استعدادها كه مواد تشكيل دهنده ى تاريخ است، همه و همه مستند به خداست. حتى مبادى كارهاى اختيارى انسان ها و نقشى كه آن كارها در صحنه ى محسوس و معقول به وجود مى آورند، و نتايجى كه مانند معلول ها از آن كارهاى اختيارى به ظهور مى پيوندد، همه ى آنها نيز مستند به خداست. جز توجيه شخصيت براى نظاره و سلطه بر دو قطب مثبت و منفى كار ، كه حقيقت اختيار و مدار سعادت و شقاوت و مسئوليت ها و ارزش هاى انسانى است. همان دلايل متقنى كه فاعليت خداوندى را براى يك برگ درخت يا يك شاخ مورچه ى ضعيف يا كيهان بزرگ اثبات مى كند همان دلايل، فاعليت خداوندى را بر موضوع و مواد تاريخ بشرى نيز اثبات مى كند.

به عنوان مثال، اگر نظمى كه در عالم هستى اثبات كننده ى خداوند ناظم هستى است، در موضوع و مواد تركيب كننده ى تاريخ وجود نداشت، يعنى وجود و عدم هر چيزى، بدون شرط و قيد، در همه ى احوال محتمل بود، حتى زندگى يك روز بشر قابل تفسير و تحليل نبود، چه رسد به هزاران سال كه با متشكل كردن تاريخ خود، از آن عبور كرده و به دوران كنونى رسيده است. همچنين اگر بخواهيم با دليل وجود ثوابت در متغيرات ، دخالت خداوندى در جهان هستى را اثبات كنيم، همان دليل در موضوع و مواد اجزا و عناصر تشكيل دهنده ى تاريخ نيز قابل تمسك است. به اضافه ى يك جريان بسيار روشن و با اهميت كه تا حدودى در ابيات زير از انورى آمده است:

اگر محول حال جهانيان نه قضاست چرا مجارى احوال بر خلاف رضاست بلى قضاست به هر نيك و بد عنان كش خلق بدان دليل كه تدبيرهاى جمله خطاست هزار نقش برآرد زمانه و نبود يكى، چنان كه در آيينه ى تصور ماست آيات فراوانى در قرآن مجيد، دخالت قدرت و مشيت خداوند سبحان را در جريان حيات بشرى و قرار گرفتن آن در تحولات و فراز و نشيب ها تذكر داده است. به عنوان نمونه:

و ما ميان مردم سبا و آن آبادى هايى كه مبارك گردانيديم آبادى هاى شام كه بسيار سر سبز و با طراوت و درخت هاى آن آبادى ها متصل به هم بوده است آبادى هايى قرار داديم كه براى يكديگر به ترتيب اولى براى دومى و دومى براى سومى آشكار بودند و همديگر را مى ديدند و مسافت حركت زمان آن را در ميان آن آبادى ها معين نموديم و گفتيم : در آبادى ها شب ها و روزها در حال امن سير كنند. [ سوره ى سبا، آيه ى ١٨. ]

در اين آيه ى مباركه، خداوند متعال، آبادى و طراوت و امنيت در مسافت هاى ما بين آبادى ها و ديگر عوامل زندگى در رفاه مدنيت را به خود نسبت مى دهد. در آيه ى ١٥ از همين سوره، كشور سبئيون را بلده ى طيبه معرفى مى فرمايد، زيرا خداوند وسايل زندگى را در حد عالى براى آنان آماده فرموده بود. همچنين خداوند هلاكت و سقوط تمدن ها و جوامع را به قدرت و مشيت خود نسبت مى دهد. در همين سوره، در آيه ى ١٧ مى فرمايد:

سبئيون در برابر نعمت و احسان الهى از حق اعراض كردند و ما سيلى شديد يا سيل آن سد بزرگ معروف به سد مارب به آنان فرستاديم.

و در آيه ى ١٩ مى فرمايد:

مردم سبا گفتند: اى پروردگار ما، فاصله ى سفرهاى ما را مسافت ميان آبادى هاى ما را دور كن و آنان به خود ستم كردند ما آنان را به صورت داستان ها درآورديم و به طور كامل آنان را متلاشى كرديم. در اين عمل و نتيجه ى عمل آنان آياتى است براى هر انسان بردبار و شكرگزار. اگر خداوند بعضى از مردم را به وسيله ى مردم ديگر دفع نمى كرد، زمين فاسد مى شد. [ سوره ى بقره، آيه ى ٢٥١. ]

و ما هيچ آبادى را هلاك نكرديم، مگر اين كه براى آن كتابى معلوم بود. [ سوره ى حجر، آيه ى ٤. ]

توضيحى در رابطه موجودات و رويدادهاى تاريخ بشرى با انسان

چنانكه در مبحث گذشته بيان كرديم، خداوند سبحان، خالق جميع موجودات و حركات و روابط و رويدادها، در همه ى سطوح و ابعاد هستى است، و هيچ احدى نمى تواند توانايى شركت در خالقيت و فيض بخشى خداوندى را داشته باشد. در اين مورد، طبيعى است اين مسئله پيش بيايد كه پس انسان در به وجود آوردن شئون زندگى و تشكيل تاريخش چه كاره است؟ آيا انسان در اين صحنه ى هستى كارى انجام مى دهد يا نقش او فقط نقش وسيله و آلت است؟ اين مسئله به طور اجمال در مبحث گذشته مطرح شد و نظريه ى اسلام را در اين باره متذكر شديم. در اين مبحث، بعضى از آيات مربوط به استناد كارهاى آگاهانه و اختيارى بشر را به خود مى آوريم:

اين، براى آن است كه خداوند نعمتى را كه به قومى عطا فرمايد، آن را تغيير نمى دهد مگر اينكه وضع خودشان را تغيير بدهند. [ سوره ى انفال، آيه ى ٥٣. ]

قطعا خداوند وضع هيچ قومى را تغيير نمى دهد مگر اين كه آنان وضع خود را تغيير بدهند. [ سوره ى رعد، آيه ى ١١. ]

اين دو آيه ى مباركه، با كمال صراحت، انسان را در ساختن سرنوشت حيات خود و تشكيل اجزا و عناصر تاريخش داراى اختيار معرفى مى كند. دليل اجمال اين سنت الهى، بر مبناى دادگرى مطلق خداوند سبحان است. زيرا وضعى كه در حيات يك انسان به وجود مى آيد، خواه آن وضع كيفيتى مطلوب براى انسان بوده باشد و خواه نامطلوب، قطعا يا خود او عوامل آن وضع را به وجود آورده است، يا عوامل جبرى بوده است كه وضع مفروض را به وجود آورده است. اگر قسم اول باشد، يعنى خود او عوامل آن وضع را به وجود آورده باشد، پس رضايت و آگاهى و اختيار وى بوده است كه وضع مطلوب يا نا مطلوب را به وجود آورده است، و بايستى نتايج آن را دريابد. يعنى انسان خود را در مجراى نوعى خاص از حيات قرار داده، و كيفيت معينى از زندگى را براى خود برگزيده، و خداوند سبحان، بدون بخل و بى نياز از همه چيز، وسايل طبيعى و عضلانى و استعدادهاى گوناگون درونى را در اختيار او گذاشته است تا بتواند كيفيتى را كه براى حيات خود انتخاب كرده است، به وجود بياورد و آن را ادامه بدهد.

اگر خداوند سبحان كيفيت انتخاب شده به وسيله ى خود انسان را تغيير بدهد، انسان گمان خواهد كرد، بلكه با خدا احتجاج خواهد كرد كه اگر من همان كيفيت را كه براى حيات خودم انتخاب كردم، در اختيار داشتم و خداوند آن را مطابق مشيت خود تغيير نمى داد، من چنين و چنان مى كردم و با آن كيفيت برگزيده، به رشد و كمال اعلا مى رسيدم. آنچه مشيت خداوندى درباره ى خلقت انسان و حيات اوست، قرار گرفتن وى در مسير كمال با آگاهى و اختيار خود انسان است. هر كيفيتى را كه آدمى براى حيات خود انتخاب كند، آگاهى و اختيار و قدرتش را مى تواند طورى به كار بيندازد كه در مسير كمال، كه هدف از خلقت اوست، قرار بگيرد. لذا، تغيير وضع انسان از كيفيتى به كيفيتى ديگر، علت مجوزى ندارد.

و اگر اهل آبادى ها ايمان مى آوردند و تقوا مى ورزيدند، البته ما براى آنان بركاتى از آسمان و زمين باز مى كرديم، ولى آنان انبياء و حق را تكذيب كردند و ما آنان را به جهت آنچه كه مى اندوختند، گرفتار كرديم. [ سوره ى اعراف، آيه ى ٩٦. ]

و ما چه بسا آبادى ها را كه شكستيم و از بين برديم كه ستمكار بودند. [ سوره ى انبياء، آيه ى ١١. ]

اين مضمون در سوره ى حج، آيه ى ٤٨ نيز آمده است.

و چه بسا آبادى ها كه زندگى آنها فاسد شده بود در زندگى خود كامگى و فساد به راه انداخته بودند ، هلاك كرديم. [ سوره ى قصص، آيه ى ٥٨. ]

فساد در خشكى و دريا بروز كرد به جهت آنچه كه مردم با اختيار خود اندوختند. [ سوره ى روم، آيه ى ٤١. ] از اين آيه ى شريفه و امثال آن در قرآن مجيد، به خوبى استفاده مى شود كه فساد در حيات انسان، در هر نوعى كه بوده باشد، فقط به خود او مستند است، نه به خدا، و نه به وسايل و نيروها و استعدادهايى كه خداوند در اختيار او قرار داده است.

تو درون چاه رفتستى ز كاخ چه گنه دارد جهان هاى فراخ مر رسن را نيست جرمى اى عنود چون تو را سوداى سر بالا نبود مولوى

اينها نمونه اى از آيات شريفه اى بود كه با كمال وضوح، قدرت و اختيار انسان را در ساختن سرنوشت خود، كه تشكيل دهنده ى اجزا و عناصر تاريخ اوست، تذكر مى دهد.

گرايش تبهكاران به فساد و افساد در روى زمين و نتايج آن

گرايش تبهكاران به فساد و افساد در روى زمين و نتايج آن

ممكن است گفته شود مگر در تاريخ بشرى فساد و افساد هم وجود دارد كه در شناخت فلسفه ى تاريخ بالضروره بايد رسيدگى شود؟

نخست اين قضيه ى بديهى را در نظر بگيريم كه بشر در طول تاريخ، امتيازات قابل توجهى به دست نياورده است. مقصود آن نيست كه هواپيماهاى قاره پيما ندارد، جارو برقى ندارد، اعمال شگفت انگيز جراحى را نمى داند، كامپيوترهاى فوق العاده كار ساز به دست نياورده است. همه اينها و صدها برابر آنها، با فكر و دست بشرى به وجود آمده و بسيار هم جالب و داراى اهميت است. بلكه مى خواهم بگويم با وجود آن همه امتيازات و پيشرفت ها كه هيچ كس نمى تواند آنها را ناديده بگيرد، و منهاى رگه هاى باريكى از انسان هاى بسيار پر ارزش و رشد يافته كه در ميان انبوه نا محدود زغال سنگ اكثريت انسان ها وجود دارند، فساد و افساد در روى زمين خيلى فراوان بوده و موجب عقب ماندگى انسان از رشد و عظمت هاى قابل وصول شده است.

از آن رو بشر مى توانسته است به وسيله ى تعليم و تربيت صحيح و بهره بردارى از حكمت عاليه ى اديان و اخلاق والاى انسانى، حيات خود را در گذرگاه دنيا قابل تفسير و توجيه مقبول كند، بنابراين مى توان گفت: فساد و افسادى كه بشر در زمين در طول تاريخ به راه انداخته است، تا حدى كه بتواند براى خود تاريخ انسانى بسازد، قابل اجتناب بوده است. براى اثبات اين حقيقت كه بشر براى پيشرفت و تكامل روحى و مغزى خود، حركت آگاهانه و مستمرى انجام نداده است با اينكه مى توانست چنين حركتى را شروع و آن را ادامه بدهد ، دو دليل بسيار مهم و بديهى را مطرح كنيم.

رفتار بشرى در سراسر تاريخ، خلاف ادعاى تكامل را نشان مى دهد

مى توان گفت يكى از اساسى ترين عوامل كشف فلسفه ى تاريخ، يا حداقل كشف برخى از پايه هاى بسيار مهم تاريخ، رفتارهايى است كه بشر از خود نشان داده است. با دقت در انواع رفتارهايى كه در گذرگاه تاريخ از نوع بشر نمودار شده است، مى توانيم عوامل اصيل و پايه اى حيات بشر را در تاريخ، از عوامل فرعى و ثانوى آن، يا به اصطلاح ديگر عوامل زير بنايى حيات بشر را از عوامل روبنايى آن تفكيك كنيم. در اين مبحث، چند مطلب را مطرح مى كنيم: