تاریخ از دیدگاه امام علی علیه السلام

تاریخ از دیدگاه امام علی علیه السلام18%

تاریخ از دیدگاه امام علی علیه السلام نویسنده:
محقق: علی عطائی اصفهانی
مترجم: علی عطائی اصفهانی
گروه: سایر کتابها

تاریخ از دیدگاه امام علی علیه السلام
  • شروع
  • قبلی
  • 28 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 10807 / دانلود: 3931
اندازه اندازه اندازه
تاریخ از دیدگاه امام علی علیه السلام

تاریخ از دیدگاه امام علی علیه السلام

نویسنده:
فارسی

براى تعيين عامل كيفيت حيات انسان ها در حال زندگى دسته جمعى

عمل كيفيت حيات انسان ها در حال زندگى دسته جمعى، بسيار پيچيده تر از عامل كيفيت حيات انسان ها در حال زندگى فردى است. به همين دليل است كه در تعيين عامل اين كيفيت، آرا و عقايد مختلف و متعددى ابراز شده است. اهميت اين عامل به قدرى است كه مى توان گفت با شناختن آن، موثرترين گام را در راه پيدا كردن عامل تعيين كننده ى تحولات تاريخ و رويدادهاى آن برداشته ايم. عده اى از نويسندگان، آن اندازه كه در تاثير اجتماع بر فرد مى انديشند، به همان اندازه در تعيين عامل كيفيت حيات انسان ها در حال زندگى دسته جمعى نمى انديشند. اگر چه آنان صريحا نمى گويند كه علت اساسى اين طرز تفكر چيست؟ ولى مى توان حدس زد كه شدت تغييرات و تحولات عارضه بر اجتماعات، كه معلول باز بودن نظام سيستم زندگى اجتماعى است، براى آنان، مانع تعيين قطعى عامل يا عوامل كيفيت زندگى جمعى است. براى ورود به تحقيق كافى درباره ى اين مسئله، ضرورى است كه ما دو نوع كيفيت را در زندگى جمعى از همديگر تفكيك كنيم:

١. كيفيت اولى، كه عناصر ضرورى زندگى است.

٢. كيفيت ثانوى، كه عبارت است از روابط انسان ها و گروه هاى اجتماعى با يكديگر، و فرهنگ و طرز تفكرات و آرمان ها و برداشت هاى آنان از زندگى و ارزش هاى متنوع آنان و غير ذلك.

دريافت عامل تعيين كننده ى كيفيت اولى حيات جمعى، ساده تر و روشن تر از كيفيت ثانوى است. زيرا عامل اساسى اين كيفيت، لزوم هماهنگى در اراده ها مى خواهم ها ، به وسيله ى تعديل آنها، براى به وجود آوردن زندگى جمعى است. البته هر اندازه هماهنگى و تعديل اراده هاى مردم جامعه منطقى تر بوده باشد، زمينه براى بروز كيفيت عالى تر در زندگى جمعى آماده تر خواهد بود. اين عامل اساسى كه متاسفانه غالبا مورد توجه جدى قرار نمى گيرد، به قدرى از اهميت برخوردار است كه مى توان گفت بدون اين عامل، اگر چه سطح ظاهرى جامع آرام و منظم بوده باشد، آرامش جامعه مانند كوه آتشفشان است كه عوامل انفجار و تخريب را در درون خود داراست. در چنين اجتماعى، به اضافه ى اين كه آرامش و نظم و هماهنگى جبرى پايدار نبوده و همواره در معرض طوفان ها و انواعى از اختلالات است، طعم حقيقى حيات قابل دريافت نيست، نتيجه ى كيفيت هاى ثانوى چنين جوامعى هم طبيعى نبوده و ساختگى خواهد بود اگر تاريخ يك جامعه و ملتى با كيفيت هاى ثانوى ساختگى امتداد پيدا كند، هر تفسير و تحليلى كه درباره ى چنين تاريخى ابراز شود، بى اساس بوده و قابل قبول نيست بنابراين، اين اصل را بايد مورد توجه قرار بدهيم كه معناى هماهنگى اراده ها كه به وسيله ى تعديل آنها به وجود مى آيد، بر دو قسم عمده تقسيم مى شود:

قسم يكم.

تعديل جبرى كه محصول آن هماهنگى جبرى است كه متاسفانه در اكثريت قريب به اتفاق جوامع در طول تاريخ حاكميت داشته است. نهايت امر اين است كه اشكال تعديل جبرى براى گروه هاى اجتماع، مختلف بوده است.

قسم دوم.

تعديل طبيعى كه محصول آن، هماهنگى طبيعى است. ملاحظه مى شود كه ما تعبير: تعديل طبيعى و هماهنگى طبيعى به كار برديم. مقصود از طبيعى در اين مورد، اختيار ناشى از آگاهى كامل و اراده و تصميم ناشى از حد اعلاى به فعليت رسيدن استعدادها نيست، زيرا چنين اختيارى، نه تنها در اكثر انسان ها به وجود نمى آيد، بلكه اقليتى كه توانسته باشد چنين اختيارى را به دست بياورد، از نظر كميت بسيار محدود هستند. بلكه منظور ما از تعديل طبيعى و هماهنگى طبيعى، مراعات حد متوسط اراده هاى مردم جامعه است، كه مردم در آن تعديل، احساس ظلم و جور نكنند. اكنون ببينيم معناى تعديل اراده ها كه به عنوان عامل تعديل كننده ى كيفيت اولى يك جامعه معرفى كرديم، چيست؟

نمونه اى از تعديل ها را در اين جا براى روشن شدن مسئله مى آوريم:

١. در زندگى جمعى تقسيم كار ضرورى است. اگر اشخاصى بخواهند كارها را در اختيار خود بگيرند يا تقسيم كار را طورى قرار بدهند كه به ضرر جامعه تمام شود، بدون ترديد، جامعه، اراده ى آن اشخاص را محدود كرده و با نظر به كل مصالح جامعه، آن را تعديل خواهد كرد.

٢. در زندگى جمعى، مالكيت نامحدود امكان ناپذير است. زيرا مواد مفيد براى زندگى، محدود، و تدريجا در اختيار انسان ها قرار مى گيرد. فرض تجويز نامحدود بودن مالكيت، تزاحم و تصادم ميان افراد و گروه هاى جامعه را قطعى خواهد كرد.

٣. دو پديده ى جلب لذت و منفعت شخصى و فرار از الم و ضرر شخصى، به عنوان گسترده ترين عوامل و انگيزه هاى حركت افراد در جامعه است. نيز اين دو پديده، اساسى ترين عامل حيات طبيعى انسان هاست، تا آن مرحله كه حيات طبيعى، تحت مديريت خرد و روح آدمى درمى آيد. آدمى با وصول به اين مرحله، نخست لذت و منفعت ديگران را هم در زندگى خود به حساب مى آورد. يعنى مادامى كه دو پديده ى مزبور موجب درد و ضرر ناگوار براى حيات او نباشد، آن دو را براى آنان مى خواهد، چنان كه براى خود مى خواهد. همچنين درد و ضرر ديگران را نمى خواهد، چنان كه آن دو را براى خويشتن نمى خواهد. سپس او مى تواند به مرحله اى عالى تر وارد شود كه بدون ورود به آن، رشد و كمالى وجود ندارد. در اين مرحله، روح انسانى درمى يابد كه عظمت نيكى ها بالاتر از آن است كه در معرض معامله گرى در برابر لذت و منفعت قرار بگيرد.

متاسفانه، اين مرحله را نه اپيكور مورد توجه قرار مى دهد و نه بنتام و جيمز استوارت ميل جدى مى گيرند. مى توان گفت به دليل طرز تفكرات اينگونه شخصيت هاى محدودنگر بوده است كه بشر، با اينكه از يك اشتياق جدى درونى براى رشد و كمال روحى برخوردار است، از ورود به مرحله ى عالى و رشد كمال بى بهره مانده است.

به هر حال، پديده ى جلب لذت و منفعت و گريز از الم و ضرر، در هر دوره اى از تاريخ، در هر يك از جوامع كوچك و بزرگ، اساسى ترين و گسترده ترين عامل و انگيزه ى حركات و فعاليت هاى بشرى است. تفسير تاريخ بدون ملاحظه ى اين عامل، قطعا يك تفسير ناقص خواهد بود. اين نكته را هم در نظر داريم كه مصاديق و عوامل لذت و منفعت و درد و ضرر، يك عده امور ثابت و مشخص نيست، بلكه پيرو گسترش ارتباطات انسان با طبيعت و همنوعان خود، مصاديق و عوامل دو پديده ى مزبور نيز در معرض تغيير قرار مى گيرند.

اين قضيه را بايد به عنوان يك اصل مسلم در تحقيقات و مطالعات خود منظور كنيم كه دو پديده ى جلب لذت و منفعت و گريز از درد و ضرر، علت اصلى حركات و فعاليت هاى عضلانى و فكرى نيست. بلكه علت اصلى عبارت است از صيانت ذات ، كه با عامل ضرورى خودخواهى ، تمام دوران زندگى را اداره مى كند. بنابراين، صيانت ذات يا عامل خودخواهى كه انسان را به سوى لذت و منفعت جلب و از درد و ضرر گريزان مى كند، در متن تاريخ همه ى دوران ها و همه ى جوامع وجود دارد. نهايت امر اين است كه دو گروه ديگر از انسان ها، در اغلب جوامع بيدار كه عقول و احساسات افراد آنها به فعاليت افتاده است، وجود دارند كه بالاتر از متن حيات طبيعى محض حركت مى كنند:

گروه يكم.

انسان هايى هستند كه ذات يا من خود را به طورى تفسير و دريافت مى كنند كه لذايذ و آلام بنى نوع خود را هم مربوط به خود مى دانند، و لذت بردن از لذتى كه ديگران احساس مى كنند و رنج كشيدن از دردهايى كه ديگران را رنج مى دهد، در درون آنان به وجود مى آيد. يعنى در اين اشتراك، لذتى احساس مى كنند و دردى دريافت مى كنند به عبارت ديگر، لذت شخصى و رنج شخصى آنان معناى عمومى ترى پيدا مى كند، و شامل لذت و رنج ديگران نيز مى شود. همچنين ارزش هاى اخلاقى و دينى را مورد اهميت جدى قرار مى دهند و لذت و نفع را شامل آن ها نيز مى دانند. به اين معنى كه از عمل به ارزش هاى اخلاقى و اعتقاد به معتقدات دينى و عمل به دستور خداوندى لذت مى برند، و در صورت دورى از آنها احساس رنج مى كنند. قطعى است كه اين گروه، از اكثريت افراد جامعه اى كه متن حيات آنان را لذت و منفعت محسوس و طبيعى شخصى تشكيل مى دهد، رشد يافته تر و با عظمت تر هستند.

گروه دوم.

افرادى هستند كه از جاذبيت لذت و منفعت رها شده و آن پديده ها را از هدف بودن بر كنار كرده اند. آنان در دفاع از خود، در برابر رنج ها و ضررها، آن اندازه عشق به خود طبيعى نمى ورزند كه در هر حال و با اينكه به وجود آورنده ى عوامل آنها خودشان هستند، آنها را متوجه ديگران كنند و خود را هميشه خوش بدارند. اينان با طبيعت واقعى روح كه در طلب واقعيات است، نه لذت و منفعت، زندگى مى كنند. لذت و منفعت را نفى نمى كنند، بلكه طبيعت واقعى روح كه رشد و كمال مى جويد، براى آنان اهميت دارد. البته اين افراد در اقليت اسفناكى هستند، كه اگر در هر قرنى، در هر جامعه اى، از اين شخصيت هاى رشد يافته، به عدد انگشتان پيدا شود، بايستى آن قرن در تاريخ با درخشش خاصى ثبت شود.

٤. حقوق و قوانين مقرره در يك جامعه، هر اندازه طبيعى تر و نزديك تر به فطرت اوليه ى آدمى باشد، در اجرا به مشكلات كمترى برخورد مى كند و عصيان هاى اجتماعى، گاهى حتى تا حد صفر تقليل مى يابد.

٥. اگر تعدى و ظلم مستند به گردانندگان جامعه باشد، يا اگر هم مستند به خود مردم باشد، ولى گردانندگان آن جامعه با داشتن توانايى، به نابود كردن آن ظلم اقدام نكنند، آن اشخاص گرداننده ى جامعه، دير يا زود، تشكيلات مديريتشان از صحنه ى اجتماع نابود خواهد شد. يعنى اجتماع اين كار را به شكلى از اشكال انجام خواهد داد.

آن عده از صاحب نظران در فلسفه ى تاريخ كه اين امور اساسى را در متن اصلى تاريخ اقوام و ملل مورد توجه قرار نمى دهند، نمى توانند در تفسير و تحليل تاريخ، مطلب قابل توجهى ارائه بدهند.

نظراتى كه به عنوان عامل محرك تا كنون ارائه شده است

از آن زمان كه بحث در فلسفه ى تاريخ به شكل جديدش اوج گرفت، و فلاسفه براى ابراز نظر در علت ها و هويت و هدف هاى تاريخ خود را مجبور ديدند، بررسى عامل محرك تاريخ هم به طور جدى توجه آنان را به خود جلب كرد. تا آنجا كه به نظر برخى از صاحب نظران درباره ى فلسفه ى تاريخ، اگر يك متفكر نتواند عامل محرك تاريخ را بيان كند، او حق اظهارنظر در فلسفه ى تاريخ را ندارد. به هر حال، نمونه اى از موضوعاتى را كه ممكن است به عنوان عامل محرك تاريخ ارائه شود، متذكر مى شويم:

١. طبيعت انسانى به طور عموم.

٢. عوامل طبيعى خارج از خود انسان و محيط به انسان. مانند عوامل جغرافيايى و ديگر عواملى از طبيعت كه جبرا خود را بر انسان تحميل مى كند. چه انسان به آنها آگاه باشد و چه آگاه نباشد، چه در مقابله با آنها قدرت و اختيارى داشته باشد يا نداشته باشد.

٣. عوامل سياسى كه بر اجتماعات حكمرانى كرده، خواه افكار و روش هاى سياستمداران آنها را با كمال دقت مراعات كند يا نه.

٤. قدرت به معناى عمومى آن، چنان كه امثال فردريك نيچه را به خود جلب كرده است.

٥. نوابغ و شخصيت هاى بر جسته اى كه مى توانند از جهات مختلف، تحولات و تغييراتى در جامعه ى خود به وجود بياورند.

٦. طبيعت انسان نه به مفهوم عام آن، بلكه از آن جهت كه موجودى است كه به منافع و لذايذ مادى علاقه و گرايش شديد دارد.

٧. يك عامل مخفى كه اجتماعات را به سرنوشت هاى گوناگونى رهبرى مى كند. اين عامل در فلسفه ى اشپنگلر براى تاريخ مشاهده مى شود.

٨. موجودات و كرات آسمانى و قوانين حاكمه بر آنها. اين عامل در پندارهاى گذشتگان به چشم مى خورد. آنان مى گفتند: كرات آسمانى داراى نفوس اند و همه ى شئون انسان هاى اين كره ى زمين را، آن موجودات و قوانين آنها اداره مى كنند.

٩. ايده ى مطلقى كه در فلسفه ى هگل و پيروانش ديده مى شود.

١٠. پديده هاى اقتصادى به طور عموم.

١١. اراده ى حيات يا مطلق اراده ، چنانكه در فلسفه ى شوپهناور ديده مى شود.

١٢. حيات كلى فعال كه ماوراى نمودهاى طبيعى است. چيزى شبيه به اين موضوع، در تفكرات هنرى برگسون آمده است.

١٣. رگ هاى رسوب شده ى پيشين در اجتماعات، مانند وراثت و ايده هاى مستحكم و پابرجا. اين عامل را مى توان در روش هاى جامعه شناسى گوستاولوبون پيدا كرد.

١٤. افزايش جمعيت و تراكم آن كه موجب دگرگونى هاى كيفى در تاريخ است. اين موضوع را در نظريات مالتوس مى بينيم.

١٥. غريزه ى جنسى، با نظر به هويت و ريشه ها و مختصات عمومى آن. فرويد از شدت عقيده اى كه به اين پديده دارد، و ديگر غرايز و عوامل انسانى را در برابر آن در مرتبه ى بعدى قرار مى دهد، مى تواند اين غريزه را عامل محرك تاريخ معرفى كند.

١٦. ايده هاى اصيلى كه در اجتماعات بروز مى كند. تكيه بر اين عامل را مى توان در فلسفه ى آلفرد نورث و ايتهد پيدا كرد.

١٧. شانس و اتفاق كه لازمه ى آن انكار قانون عليت است.

١٨. عشق و كينه، يا جذب و دفع كه از نظام فلسفى امپيدوكلس به يادگار مانده است.

١٩. هر چيزى كه مفيد به حال انسان هاست.

٢٠. حقيقت جويى و جمال.

٢١. عدم قناعت مقدس به وضع موجود.

٢٢. عامل برين و موجود كمال و فيض بخش هستى، كه خداوند متعال است.

٢٣. دين.

سه عامل از عوامل فوق خدا- انسان- آنچه كه مفيد به حال انسان هاست ، اساسى ترين عوامل محرك و ايجادكننده ى كيفيت هاى اوليه و ثانويه و هويت اصلى و رويدادهاست. بقيه ى عواملى كه هر يك به عنوان عامل محرك تاريخ مطرح شده است، مربوط به بعدى از ابعاد انسان هاست و نمى توان حركت و شكل پذيرى تاريخ را به هر يك يا چند عامل از آن عوامل نسبت داد. ١. خدا. تاثير خداوندى در تاريخ، مانند تاثير آن ذات اقدس در اجزا و پديده ها و روابط عالم هستى است. موضوع و ماده اجزا و عناصر سازنده ى تاريخ، از انسان گرفته تا مصالح اهرام مصر و سد مارب و سنگ هاى تراشيده و حك شده و كتيبه ها و همه ى آثار فكرى و عضلانى بشرى كه در نمودى فيزيكى نقش بسته و آيندگان را در جريان سر گذشت گذشتگان قرار داده است، همه و همه مخلوقات خداوندى هستند. از طرف ديگر، تفكرات و اراده ها و تصميم ها و اكتشافات و جهش ها و به كار افتادن همت هاى عالى و به فعليت رسيدن انواع استعدادها كه مواد تشكيل دهنده ى تاريخ است، همه و همه مستند به خداست. حتى مبادى كارهاى اختيارى انسان ها و نقشى كه آن كارها در صحنه ى محسوس و معقول به وجود مى آورند، و نتايجى كه مانند معلول ها از آن كارهاى اختيارى به ظهور مى پيوندد، همه ى آنها نيز مستند به خداست. جز توجيه شخصيت براى نظاره و سلطه بر دو قطب مثبت و منفى كار ، كه حقيقت اختيار و مدار سعادت و شقاوت و مسئوليت ها و ارزش هاى انسانى است. همان دلايل متقنى كه فاعليت خداوندى را براى يك برگ درخت يا يك شاخ مورچه ى ضعيف يا كيهان بزرگ اثبات مى كند همان دلايل، فاعليت خداوندى را بر موضوع و مواد تاريخ بشرى نيز اثبات مى كند.

به عنوان مثال، اگر نظمى كه در عالم هستى اثبات كننده ى خداوند ناظم هستى است، در موضوع و مواد تركيب كننده ى تاريخ وجود نداشت، يعنى وجود و عدم هر چيزى، بدون شرط و قيد، در همه ى احوال محتمل بود، حتى زندگى يك روز بشر قابل تفسير و تحليل نبود، چه رسد به هزاران سال كه با متشكل كردن تاريخ خود، از آن عبور كرده و به دوران كنونى رسيده است. همچنين اگر بخواهيم با دليل وجود ثوابت در متغيرات ، دخالت خداوندى در جهان هستى را اثبات كنيم، همان دليل در موضوع و مواد اجزا و عناصر تشكيل دهنده ى تاريخ نيز قابل تمسك است. به اضافه ى يك جريان بسيار روشن و با اهميت كه تا حدودى در ابيات زير از انورى آمده است:

اگر محول حال جهانيان نه قضاست چرا مجارى احوال بر خلاف رضاست بلى قضاست به هر نيك و بد عنان كش خلق بدان دليل كه تدبيرهاى جمله خطاست هزار نقش برآرد زمانه و نبود يكى، چنان كه در آيينه ى تصور ماست آيات فراوانى در قرآن مجيد، دخالت قدرت و مشيت خداوند سبحان را در جريان حيات بشرى و قرار گرفتن آن در تحولات و فراز و نشيب ها تذكر داده است. به عنوان نمونه:

و ما ميان مردم سبا و آن آبادى هايى كه مبارك گردانيديم آبادى هاى شام كه بسيار سر سبز و با طراوت و درخت هاى آن آبادى ها متصل به هم بوده است آبادى هايى قرار داديم كه براى يكديگر به ترتيب اولى براى دومى و دومى براى سومى آشكار بودند و همديگر را مى ديدند و مسافت حركت زمان آن را در ميان آن آبادى ها معين نموديم و گفتيم : در آبادى ها شب ها و روزها در حال امن سير كنند. [ سوره ى سبا، آيه ى ١٨. ]

در اين آيه ى مباركه، خداوند متعال، آبادى و طراوت و امنيت در مسافت هاى ما بين آبادى ها و ديگر عوامل زندگى در رفاه مدنيت را به خود نسبت مى دهد. در آيه ى ١٥ از همين سوره، كشور سبئيون را بلده ى طيبه معرفى مى فرمايد، زيرا خداوند وسايل زندگى را در حد عالى براى آنان آماده فرموده بود. همچنين خداوند هلاكت و سقوط تمدن ها و جوامع را به قدرت و مشيت خود نسبت مى دهد. در همين سوره، در آيه ى ١٧ مى فرمايد:

سبئيون در برابر نعمت و احسان الهى از حق اعراض كردند و ما سيلى شديد يا سيل آن سد بزرگ معروف به سد مارب به آنان فرستاديم.

و در آيه ى ١٩ مى فرمايد:

مردم سبا گفتند: اى پروردگار ما، فاصله ى سفرهاى ما را مسافت ميان آبادى هاى ما را دور كن و آنان به خود ستم كردند ما آنان را به صورت داستان ها درآورديم و به طور كامل آنان را متلاشى كرديم. در اين عمل و نتيجه ى عمل آنان آياتى است براى هر انسان بردبار و شكرگزار. اگر خداوند بعضى از مردم را به وسيله ى مردم ديگر دفع نمى كرد، زمين فاسد مى شد. [ سوره ى بقره، آيه ى ٢٥١. ]

و ما هيچ آبادى را هلاك نكرديم، مگر اين كه براى آن كتابى معلوم بود. [ سوره ى حجر، آيه ى ٤. ]

توضيحى در رابطه موجودات و رويدادهاى تاريخ بشرى با انسان

چنانكه در مبحث گذشته بيان كرديم، خداوند سبحان، خالق جميع موجودات و حركات و روابط و رويدادها، در همه ى سطوح و ابعاد هستى است، و هيچ احدى نمى تواند توانايى شركت در خالقيت و فيض بخشى خداوندى را داشته باشد. در اين مورد، طبيعى است اين مسئله پيش بيايد كه پس انسان در به وجود آوردن شئون زندگى و تشكيل تاريخش چه كاره است؟ آيا انسان در اين صحنه ى هستى كارى انجام مى دهد يا نقش او فقط نقش وسيله و آلت است؟ اين مسئله به طور اجمال در مبحث گذشته مطرح شد و نظريه ى اسلام را در اين باره متذكر شديم. در اين مبحث، بعضى از آيات مربوط به استناد كارهاى آگاهانه و اختيارى بشر را به خود مى آوريم:

اين، براى آن است كه خداوند نعمتى را كه به قومى عطا فرمايد، آن را تغيير نمى دهد مگر اينكه وضع خودشان را تغيير بدهند. [ سوره ى انفال، آيه ى ٥٣. ]

قطعا خداوند وضع هيچ قومى را تغيير نمى دهد مگر اين كه آنان وضع خود را تغيير بدهند. [ سوره ى رعد، آيه ى ١١. ]

اين دو آيه ى مباركه، با كمال صراحت، انسان را در ساختن سرنوشت حيات خود و تشكيل اجزا و عناصر تاريخش داراى اختيار معرفى مى كند. دليل اجمال اين سنت الهى، بر مبناى دادگرى مطلق خداوند سبحان است. زيرا وضعى كه در حيات يك انسان به وجود مى آيد، خواه آن وضع كيفيتى مطلوب براى انسان بوده باشد و خواه نامطلوب، قطعا يا خود او عوامل آن وضع را به وجود آورده است، يا عوامل جبرى بوده است كه وضع مفروض را به وجود آورده است. اگر قسم اول باشد، يعنى خود او عوامل آن وضع را به وجود آورده باشد، پس رضايت و آگاهى و اختيار وى بوده است كه وضع مطلوب يا نا مطلوب را به وجود آورده است، و بايستى نتايج آن را دريابد. يعنى انسان خود را در مجراى نوعى خاص از حيات قرار داده، و كيفيت معينى از زندگى را براى خود برگزيده، و خداوند سبحان، بدون بخل و بى نياز از همه چيز، وسايل طبيعى و عضلانى و استعدادهاى گوناگون درونى را در اختيار او گذاشته است تا بتواند كيفيتى را كه براى حيات خود انتخاب كرده است، به وجود بياورد و آن را ادامه بدهد.

اگر خداوند سبحان كيفيت انتخاب شده به وسيله ى خود انسان را تغيير بدهد، انسان گمان خواهد كرد، بلكه با خدا احتجاج خواهد كرد كه اگر من همان كيفيت را كه براى حيات خودم انتخاب كردم، در اختيار داشتم و خداوند آن را مطابق مشيت خود تغيير نمى داد، من چنين و چنان مى كردم و با آن كيفيت برگزيده، به رشد و كمال اعلا مى رسيدم. آنچه مشيت خداوندى درباره ى خلقت انسان و حيات اوست، قرار گرفتن وى در مسير كمال با آگاهى و اختيار خود انسان است. هر كيفيتى را كه آدمى براى حيات خود انتخاب كند، آگاهى و اختيار و قدرتش را مى تواند طورى به كار بيندازد كه در مسير كمال، كه هدف از خلقت اوست، قرار بگيرد. لذا، تغيير وضع انسان از كيفيتى به كيفيتى ديگر، علت مجوزى ندارد.

و اگر اهل آبادى ها ايمان مى آوردند و تقوا مى ورزيدند، البته ما براى آنان بركاتى از آسمان و زمين باز مى كرديم، ولى آنان انبياء و حق را تكذيب كردند و ما آنان را به جهت آنچه كه مى اندوختند، گرفتار كرديم. [ سوره ى اعراف، آيه ى ٩٦. ]

و ما چه بسا آبادى ها را كه شكستيم و از بين برديم كه ستمكار بودند. [ سوره ى انبياء، آيه ى ١١. ]

اين مضمون در سوره ى حج، آيه ى ٤٨ نيز آمده است.

و چه بسا آبادى ها كه زندگى آنها فاسد شده بود در زندگى خود كامگى و فساد به راه انداخته بودند ، هلاك كرديم. [ سوره ى قصص، آيه ى ٥٨. ]

فساد در خشكى و دريا بروز كرد به جهت آنچه كه مردم با اختيار خود اندوختند. [ سوره ى روم، آيه ى ٤١. ] از اين آيه ى شريفه و امثال آن در قرآن مجيد، به خوبى استفاده مى شود كه فساد در حيات انسان، در هر نوعى كه بوده باشد، فقط به خود او مستند است، نه به خدا، و نه به وسايل و نيروها و استعدادهايى كه خداوند در اختيار او قرار داده است.

تو درون چاه رفتستى ز كاخ چه گنه دارد جهان هاى فراخ مر رسن را نيست جرمى اى عنود چون تو را سوداى سر بالا نبود مولوى

اينها نمونه اى از آيات شريفه اى بود كه با كمال وضوح، قدرت و اختيار انسان را در ساختن سرنوشت خود، كه تشكيل دهنده ى اجزا و عناصر تاريخ اوست، تذكر مى دهد.

گرايش تبهكاران به فساد و افساد در روى زمين و نتايج آن

گرايش تبهكاران به فساد و افساد در روى زمين و نتايج آن

ممكن است گفته شود مگر در تاريخ بشرى فساد و افساد هم وجود دارد كه در شناخت فلسفه ى تاريخ بالضروره بايد رسيدگى شود؟

نخست اين قضيه ى بديهى را در نظر بگيريم كه بشر در طول تاريخ، امتيازات قابل توجهى به دست نياورده است. مقصود آن نيست كه هواپيماهاى قاره پيما ندارد، جارو برقى ندارد، اعمال شگفت انگيز جراحى را نمى داند، كامپيوترهاى فوق العاده كار ساز به دست نياورده است. همه اينها و صدها برابر آنها، با فكر و دست بشرى به وجود آمده و بسيار هم جالب و داراى اهميت است. بلكه مى خواهم بگويم با وجود آن همه امتيازات و پيشرفت ها كه هيچ كس نمى تواند آنها را ناديده بگيرد، و منهاى رگه هاى باريكى از انسان هاى بسيار پر ارزش و رشد يافته كه در ميان انبوه نا محدود زغال سنگ اكثريت انسان ها وجود دارند، فساد و افساد در روى زمين خيلى فراوان بوده و موجب عقب ماندگى انسان از رشد و عظمت هاى قابل وصول شده است.

از آن رو بشر مى توانسته است به وسيله ى تعليم و تربيت صحيح و بهره بردارى از حكمت عاليه ى اديان و اخلاق والاى انسانى، حيات خود را در گذرگاه دنيا قابل تفسير و توجيه مقبول كند، بنابراين مى توان گفت: فساد و افسادى كه بشر در زمين در طول تاريخ به راه انداخته است، تا حدى كه بتواند براى خود تاريخ انسانى بسازد، قابل اجتناب بوده است. براى اثبات اين حقيقت كه بشر براى پيشرفت و تكامل روحى و مغزى خود، حركت آگاهانه و مستمرى انجام نداده است با اينكه مى توانست چنين حركتى را شروع و آن را ادامه بدهد ، دو دليل بسيار مهم و بديهى را مطرح كنيم.

رفتار بشرى در سراسر تاريخ، خلاف ادعاى تكامل را نشان مى دهد

مى توان گفت يكى از اساسى ترين عوامل كشف فلسفه ى تاريخ، يا حداقل كشف برخى از پايه هاى بسيار مهم تاريخ، رفتارهايى است كه بشر از خود نشان داده است. با دقت در انواع رفتارهايى كه در گذرگاه تاريخ از نوع بشر نمودار شده است، مى توانيم عوامل اصيل و پايه اى حيات بشر را در تاريخ، از عوامل فرعى و ثانوى آن، يا به اصطلاح ديگر عوامل زير بنايى حيات بشر را از عوامل روبنايى آن تفكيك كنيم. در اين مبحث، چند مطلب را مطرح مى كنيم:

جريان شخصى بودن تاريخ

جريان شخصى بودن تاريخ، منافاتى با قانونى بودن اجزا و عناصر تشكيل تاريخ ندارد.

اين جريانات در تاريخ، مانند يك عده قوانين كلى كه در رويدادهاى عينى تجسم پيدا مى كند، به وقوع مى پيوندد، و هيچگونه اختصاصى به دوران مخصوص يا قوم و ملت مشخصى ندارد. اگر تاريخ را مانند موجوديت شخصى يك انسان، از آغاز تكون نطفه ى او تا لحظه ى آخر زندگى اش تصور كنيم، درست است كه انسان از آغاز وجودش تا پايان زندگى اش يك شخص معين است، ولى هر يك از اجزا و عناصر تشكيل دهنده ى اين شخص معين، در به وجود آمدن و استمرار و حركت خود، تابع قوانين مخصوص به خود است. تعين و تشخص طبيعى خون و گوشت و رگ ها و اعصاب و سلول ها و ديگر اجزاى بدن آدمى، با اينكه در هر موقعيتى تشخص معينى براى انسان ايجاد مى كند، ولى هر يك از آنها، هم در تكون و هم در استمرار خود، تابع قوانين كلى است كه در همه ى موارد، درباره ى انسان ها مشابه صورت مى گيرد. بنابر مجموع ملاحظات فوق مى توان گفت بررسى فلسفى كه عبارت است از بحث و كاوش در علل و اهداف و وقايع و تحولات در تاريخ، و نقش اختيارى و اجبارى انسان ها در آن، يك امر ضرورى است كه نه فقط ما را با آن چه كه در گذرگاه قرون و اعصار رخ داده و با عوامل و انگيزه ها و اهداف آن آشنا مى كند، بلكه مى تواند ما را براى حيات آگاهانه در دوران معاصر و آينده آماده كند. بالاتر از اين، ما را با شناخت كليات ارتباط انسان با خويشتن و با جهان و با همنوعان خود بر خوردار مى كند.

تاريخ و قانون عليت

اشخاصى معتقدند كه تاريخ بشرى را نمى توان با قانون عليت تفسير و توجيه كرد. به عبارت ديگر، قانون عليت در تاريخ جريان ندارد. زيرا محور اساسى تاريخ، انسان است و انسان داراى آگاهى و اختيار است و قانون عليت نمى تواند كارهاى انسانى را به طور كامل تحت سلطه ى خود قرار بدهد. ديگر اين كه حوادث محاسبه ى نشده، نسبت به موقعيت هايى كه بشر براى خود در مسير تاريخ انتخاب كرده است، به قدرى فراوان و در جريان تاريخ موثر بوده است كه ناديده گرفتن آنها، ما را با تاريخ بشرى بيگانه خواهد كرد. دو قضيه ى بسيار با اهميت را به طور مختصر مورد دقت قرار مى دهيم.

انسان، اختيار و قانون عليت در تاريخ

نخست اين اصل را مى پذيريم كه تاريخ انسانى بيان كننده ى سر گذشت بسيار متنوع موجودى است كه انسان ناميده شده است. بديهى است كه انسان يك موجود آگاه، سازنده، مكتشف، متفكر، زيبا جو، حقيقت خواه و داراى اختيار و به اصطلاح بعضى از متفكران داراى اراده ى آزاد است. اگر كسى پيدا شود و از كلمه ى اختيار و اراده ى آزاد وحشت داشته باشد و بگويد ما در انسان اراده و اختيار سراغ نداريم، ما مى گوييم: هيچ مانعى وجود ندارد كه ما اين دو كلمه آزادى اراده و اختيار را براى مراعات وضع روحى شما بايگانى كنيم. اصلا اگر ما اين دو كلمه را هم از قاموس بشرى به كلى حذف كنيم، اشكالى پيش نمى آيد! اما نبايد فراموش كنيم كه فورا و بدون معطلى بايد اين جمله را به جاى آن دو كلمه جانشين كنيم كه:

هر انسان عاقل و هر جامعه ى بيدار، وقتى كه شايستگى موقعيتى را احساس كرد و قدرت حركت و تكاپو براى وصول به آن موقعيت را در خود ديد، با كمال جديت حركت كرده و آن موقعيت را به دست آورده است. خواه آن موقعيت به دليل منافع مادى داراى شايستگى بوده است، و خواه به دليل داشت ارزش هاى والاى انسانى. اينجانب در نوشته ها و درسهايم مكرر اين معنى را متذكر شده ام كه هيچ انسان عاقلى نمى تواند قانون مزبور را كه حقيقتى روشن است، منكر شود و يا مورد ترديد قرار دهد. نيز اصرار ورزيده ام كه هر انسان و جامعه اى كه قدرت حركت براى وصول به موقعيت شايسته تر را در خود احساس كرد، بايد رو به آن موقعيت حركت كند و نامش را جبر، ضرورت، حتميت، لزوم، بايستى، ناچار، و هر كلمه اى كه بتواند بيشتر معناى جبر را بدهد، بگذارد. هنگامى كه ما در سرگذشت بشرى مطالعه مى كنيم و مى انديشيم، با قانون مزبور مواجه مى شويم را يعنى مى بينيم انسانهاى بسيارى در حالت فردى و در جوامعى متعدد و به يك اعتبار همه ى انسان ها و جوامعى كه از آگاهى به شايستگى ها و موقعيت ها و قدرت انتخاب و حركت به سوى آنها بر خوردار بوده اند ، در زندگى آگاهانه ى خود، با قانون مزبور حركت كرده و مى كنند. بنابراين، بايد گفت انسان، همواره، در گذرگاه تاريخ، با اعمال قدرت براى انتخاب موقعيت هاى شايسته و شايسته تر و وصول به آنها، در عليت ها و انگيزگى هاى اشياء تصرف كرده و راه خود را براى گسترش موجوديت خود در طبيعت و ميان همنوعان خود ادامه داده است.

انسان قانون عليت را از بين نمى برد

انسان قانون عليت را از بين نمى برد و معدومى را موجود و موجودى را معدوم نمى كند، بلكه با تحصيل آگاهى ها و قدرت هاى متنوع در عليت علت ها و انگيزگى انگيزه ها، در رابطه با خويشتن تصرف مى كند.

براى درك و پذيرش مطلب فوق، يك مثال بسيار ساده را در نظر مى گيريم. يك توپ زيبا و يك اسباب بازى خوشايند، شخصيت و من ما را در دوران كودكى تحت تاثير جدى قرار مى داد. به طورى كه براى ما چيز ديگرى به عنوان مطلوب در اين دنيا مطرح نمى شد. ولى امروزه كه ده ها سال از آن حال كودكى فاصله گرفته ايم، نه تنها آن اسباب بازى نمى تواند كمترين تحريكى در ما ايجاد كند، بلكه اگر براى كودكانمان نيازى به تصور آن اسباب بازى نداشتيم، شايد كه سال ها مى گذشت و اصلا آن را در ذهن خود خطور نمى داديم. شخصيت ما، تفكر ما و آرمان ها و هدف گيرى هاى ما خيلى خيلى بالاتر از آن است كه ما را رها كنند تا به آن اسباب بازى ها متوجه شويم. بنابراين، آنچه كه واقعيت پيدا كرده است، اين است كه قدرت و استعدادهاى به فعليت رسيده ى ما، عليت و انگيزگى هر آنچه كه در گذشته ما را تحت تاثير خود قرار مى داد، از بين برده است، نه وجود آن را. به طور خلاصه مى گوييم: هر اندازه كه استعدادهاى آدمى بيشتر به فعليت مى رسد و آگاهى هاى او افزوده و قدرت انتخاب او گسترده تر مى شود، قدرت او در ايجاد تغيير در عليت علت ها و انگيزگى انگيزه ها رو به افزايش مى رود. بنابراين، اين مطلب را به عنوان يك اصل مطرح مى كنيم كه: انسان قانون عليت را از بين نمى برد و هيچ معدومى را موجود و هيچ موجودى را معدوم نمى كند. بلكه با تحصيل آگاهى ها و قدرت هاى متنوع، در عليت علت ها و انگيزگى انگيزه ها در رابطه با خويشتن تصرف مى كند.

چنانكه انسان هنگامى كه آتشى را خاموش كند و آن را از سوزاندن ساقط كند، به معناى مخالفت با قانون عليت نيست، بلكه خاموش شدن آتش به وسيله ى آب، كه علت خاموشى آتش محسوب مى شود، خود مصداقى از جريان قانون عليت است كه آب به عنوان علت خاموش كننده ى آتش وارد ميدان عمل شده است.

با توجه به اصل فوق، اين قضيه به خوبى اثبات مى شود كه: اختيار داشتن انسان با جريان قانون عليت در تاريخ هيچ منافاتى ندارد. چنانكه اختيار انسان هيچ منافاتى با قانون عليت در وضع روانى و مغزى و حركات عضلانى انسان ندارد.

اشكال ديگرى كه ممكن است براى نفى جريان قانون عليت در تاريخ مطرح شود، حوادث محاسبه نشده يا غير قابل محاسبه است، كه به طور فراوان در مسير تاريخ اتفاق افتاده است. تا جايى كه گفته شده است:

نداند به جز ذات پروردگار كه فردا چه بازى كند روزگار و شاعرى عرب زبان مى گويد:

ما كل ما يتمنى المرء يدركه تجرى الرياح بما لا تشتهى السفن هر آن چه كه انسان آرزو كند به آن نمى رسد. بادها بر خلاف ميل كشتى ها مى وزند.

برد كشتى آن جا كه خواهد خداى و گر جامه بر تن درد ناخداى آيا امثال فراوانى از باران محاسبه نشده اى كه به وسيله ى قطعه ابرى سياه از گوشه اى از فضاى واترلو پيدا شد و به دره ى واترلو باريدن گرفت، و ناپلئون بناپارت را از پاى در آورد، و به قول برخى از تحليل گران تاريخ، سرنوشت قاره ى اروپا را تغيير داد، براى اثبات اين كه جريان تاريخ و تحولات و رويدادهاى آن را نمى توان با قانون عليت تفسير و توجيه كرد، كفايت نمى كند؟! به نظر مى رسد اين اشكال هم وارد نيست، زيرا ميان حادثه ى محاسبه نشده و حادثه ى بى علت تفاوت زيادى است. معناى حادثه ى محاسبه نشده اين است كه علل يا زمان وقوع حادثه براى انسان مجهول باشد، مانند اين كه شما در خيابان مى رويد و ناگهان دوست خود را ملاقات مى كنيد كه اصلا حتى احتمال ملاقات مزبور هم براى شما مطرح نبود. از اين جهت حادثه ى مزبور را حادثه ى محاسبه نشده مى ناميم. ولى حتى كمترين حركتى كه دوست شما براى عبور از آن خيابان كه شما عبور مى كرديد، انجام داده است، معلول علتى بوده است كه اگر آن علت نبود، هيچ حركتى به وجود نمى آمد. همچنين آمدن قطعه اى ابر و باريدن به دره ى واترلو، در محاسبات ناپلئون نبود، ولى حتى ناچيزترين حركت ابر و بارش آن بدون علت نبوده است.

اين كه مى گوييم: انسان قانون عليت را از بين نمى برد و معدومى را موجود و موجودى را معدوم نمى كند، بلكه با تحصيل آگاهى ها و قدرت هاى متنوع، در عليت علت ها و انگيزگى انگيزه ها در رابطه با خويشتن تصرف مى كند ، درست مانند اين است كه مى گوييم انسان نمى تواند از عدم محض گندم را به وجود بياورد، ولى انسان مى تواند گندم را، آرد و آرد را خمير كند، و از آن خمير نان بپزد و آن را بخورد. در صورتى كه ممكن بود گندم، با ارتباط با انواعى از اجزاى جهان هستى تفاعل كند و مسير ديگرى را پيش بگيرد. مثلا آن را گاو بخورد، يا نشاسته ى آن را با عناصر قابل تفاعل ديگر تركيب كرده، به شكل مركبى خاص در جريانات طبيعى قرار دهند. يكى از مسيرهاى گندم هم اين است كه زير خاك به طور مناسب قرار بگيرد و شرايط روييدن آن به وجود بيايد و مسير سنبله شدن را طى كند و دانه هايى از گندم را به وجود بياورد.

ملاحظه مى شود كه وقتى انسان گندم را آرد و آرد را خمير و خمير را نان و نان را مى خورد، نه معدومى را موجود و نه موجودى را معدوم و نه قانون عليت را نقض مى كند، بلكه با معرفت و قدرتى كه دارد، با به وجود آوردن علت اقوى، مسير و جهت حركت گندم را تعيين مى كند. در گندم متحرك در مسير انتخاب شده از طرف انسان، كمترين خلاف اصل و قانون صورت نمى گيرد. اگر بخواهيم قانون اين جريان را با اصطلاح مناسبى بيان كنيم، بايد بگوييم:

نقش علل در تبديل كيفيت هاى اوليه به كيفيت هاى ثانويه

كيفيت ثانويه ناشى از بر خورد يك جسم و به طور كلى يك موضوع با علت ضد قانون آن جسم كه داراى كيفيت اوليه بوده است، نيست. بلكه اين قانون عام عالم هستى است كه حركت، همواره كيفيت هاى اوليه را تغيير مى دهد، و از اين تغيير، كيفيت هاى ثانويه به وجود مى آيد. هيزم زغال مى شود. زغال محترق و آتش مى شود و آنگاه به خاكستر مبدل مى شود. كيفيت اوليه و ثانويه در جريان هيزم تا خاكستر، بدين قرار است: هيزم با آن وضع و شكل خاص اجزا و تركيبات آن، كيفيت اوليه است كه البته بالنسبه به حالات پيشين، كيفيت ثانويه است پس از بر خورد هيزم با آتش و احتراقى معين، به زغال مبدل مى شود. زغال بالنسبه، به هويت كيفيت ثانويه براى زغال، و كيفيت اوليه براى خاكستر است، و خاكستر، كيفيت ثانويه زغال محترق است. اين جريان مستمر از كيفيت هاى اوليه به كيفيت هاى ثانويه، به وسيله ى بر خورد با علل، قانون فراگير همه ى متغيرات عالم هستى است.

ضرورت تفكيك ميان تعاقب حوادث و علت و معلول

شايد حساس ترين مسئله در شناخت فلسفه ى تاريخ همين مسئله است، و متفكر تحليل گر بايد نهايت دقت و كوشش خود را درباره ى آن به كار بيندازد. اگر چه هر معلولى پس از علت به وجود مى آيد خواه با تاخر زمانى محسوس، خواه بدون تاخر زمانى محسوس بلكه با تاخر رتبى از علت ، ولى چنان نيست كه هر حادثه اى كه به دنبال حادثه اى به وجود بيايد، حتما بايد آن حادثه ى پيشين علت و حادثه ى متاخر كه پيوسته به آن، ولى پس از آن آمده است، معلول بوده باشد. فصول چهارگانه بهار، تابستان، پاييز و زمستان پشت سر هم مى آيند، ولى هيچ يك از آنها علت ديگرى نيست. رابطه ى عليت در حوادث و موجوداتى است كه اگر موجود و حادثه ى اول كه علت است به وجود نيايد يا كمترين تغييرى در بعضى اجزا يا شرايط آن علت به وجود بيايد، معلول يا موجود نمى شود و يا همان تغيير در علت، موجب تغيير در معلول خواهد شد. در صورتى كه در حوادث و موجودات متعاقبه، بدان جهت كه رابطه ى عليت ميان آنها وجود ندارد، نه تنها تغيير در حادثه و موجود پيشين موجب تغيير در حادثه ى بعدى نيست، بلكه حتى معدوم شدن حادثه و موجود پيشين، كمترين اثر در حادثه و موجود بعدى نمى گذارد.

البته درباره ى تعريف رابطه ى عليت مسائل متعددى مطرح است كه به مطلب كنونى ما مربوط نيست. آن چه كه در اين مورد بايد دقت كرد، اين است كه در بررسى فلسفه ى تاريخ و تحليل رويدادهاى تاريخى به علل اساسى آن، نبايد دو جريان مخالف يكديگر تعاقب حوادث و علت و معلول مورد اشتباه قرار بگيرد. به عنوان مثال، دو گروه از مردم را در تاريخ مى بينيم كه براى جنگ و پيكار روياروى همديگر صف آرايى مى كنند. وقتى كه در صدد تحليل آن جنگ بر مى آييم، مثلا مى بينيم علت اقتصادى بوده است كه دو گروه را به جان هم انداخته است. در عين حال و همزمان با تحريكات عوامل اقتصادى مثلا غضب اراضى يكديگر ، مى بينيم سردمداران دو گروه، قدرت پرست و خود خواه هم بوده اند كه البته اين صفت رذل خود به تنهايى مى تواند شعله ى جنگ را بيفروزد و خانمان ها را بسوزاند ، ولى دلايل قاطع به دست آورده ايم كه جنگ مفروض انگيزه ى اقتصادى داشته است. متفكر در فلسفه ى تاريخ و تحليل گر دقيق، بايد بدون كمترين غفلت، علت اصلى جنگ را كه در مثال ما عامل اقتصادى است، منظور كرده، حوادث همزمان و متقدم را كه پيش از جنگ مفروض به وجود آمده، ولى رابطه ى عليت ميان آن حوادث و جنگ وجود نداشته است، كنار بگذارد و در صورت نياز مورد مطالعه ى جداگانه قرار بدهد.

آيا علت محرك كه براى تاريخ ضرورت دارد، در درون تاريخ است يا خارج آن

بدان جهت كه وقايع و رويدادهاى تاريخ، مانند ديگر حوادث عالم هستى، معلولاتى هستند كه هرگز تصادفى به وجود نمى آيند، لذا هر يك از آنها به علتى نيازمند است كه آن را به وجود بياورد. اگر منظور از علت محرك براى تاريخ همين است كه متذكر شديم، از نظر علمى و فلسفى كسى نمى تواند آن را مورد ترديد قرار بدهد. اگر منظور از علت محرك تاريخ، علت مجموع تاريخ بوده باشد، در اين مورد دو طرز تفكر متفاوت با همديگر وجود دارد كه صاحبان هر يك از آن دو، مسئله را با نظر به مبادى فكرى خود مطرح مى كنند و پاسخ مى دهند.

يكم. مجموع تاريخ يك رشته علل و معلولاتى است كه پشت سر هم به جريان افتاده و تاريخ را تشكيل مى دهند. هر حادثه و تحول تاريخى را كه در نظر بگيريم، معلولى است براى حادثه يا حوادث گذشته، و علتى است براى حادثه يا حوادث آينده، و هيچ گونه علتى از خارج براى تاريخ وجود ندارد.

دوم. وقايع و حوادث تاريخى، در عين حال كه در مجراى قانون عليت قرار مى گيرند، تحت سلطه و نظاره ى عامل ما فوق همه ى عوامل به وجود مى آيند و به حركت مى افتند. مانند اجزا و حوادث عالم طبيعت كه در عين تبعيت از قانون عليت ، به منبع فيض خالق هستى پيوسته هستند. چنان كه اعتقاد به قرار گرفتن همه ى موجودات عالم طبيعت در مجراى قانون عليت يا هر قانون ديگر، منافاتى با پيوستگى آنها با خالق و صانع بزرگ ندارد، همچنين است وقايع و رويدادهاى جزئى و كلى تاريخ بشرى.

با نظر همه جانبه و دقيق در هويت وقايع تاريخ، نظريه ى دوم منطقى تر است. زيرا همان دليل كاملا روشن كه وجود طبيعت در مجراى قانون عليت را بدون پيوستن به خدا قابل تفسير نمى داند، وقايع و تحولات تاريخ را بدون استثناء به خدا قابل تفسير نمى بيند.

توضيح اين كه كل مجموعى تاريخ، مانند كل مجموع هستى، با نظام سيستم بازى كه دارد، نمى تواند مستند به اجزا و روابط درونى خود بوده باشد. زيرا خود اجزا و روابط درونى تاريخ، محكوم به قوانينى است كه از ذات خود آنها نمى جوشد. چنانكه قوانين حاكم بر اجزا و روابط هستى از ذات خود آنها نمى جوشد. زيرا همه ى آن اجزاء و روابط در حال تغيير و دگرگونى است، در صورتى كه قوانين حاكمه بر آنها ثابت و غير قابل تغيير است. به عنوان مثال، همه ى جاندارانى كه از آغاز بروز حيات تا كنون در روى زمين زندگى كرده اند، از بين رفته و نابود شده اند، در صورتى كه قانون توليد مثل و دفاع از خويشتن، از همان آغاز تا كنون، ثابت و پا بر جاست از نظر علمى و فلسفى، اشيايى كه از همه ى جهات و ابعاد در حركت و دگرگونى هستند، نمى توانند منشا حقايق ثابت و غير متغير بوده باشند.بنابراين بايد گفت: علت محرك تاريخ، چه از جنس خود پديده اى طبيعى حيات انسانى باشد و چه از سنخ امور ما وراى طبيعى، بايد امرى خارجاز خود وقايع و تحولات تشكيل دهنده ى تاريخ باشد. نبايد مرتكب اين اشتباه شويم و بگوييم كه اگر علت محرم تاريخ را خارج از خود تاريخ بدانيم، حتما بايد قوانين حاكمه برتاريخ را منكر شويم، زيرا چنان كه قوانين حاكمه در عالم طبيعت، با وجود علت فاعلى اعلا كه هم سنخ طبيعت نيست خدا ، منافاتى ندارد. همچنين قوانين حاكمه بر تاريخ هم با وجود علت فعلى اعلا خدا هيچ گونه منافاتى ندارد. زيرا همان گونه كه در بالا اشاره كرديم، تغييرات و دگرگونى هاى همه ى ابعاد و سطوح طبيعت، با قوانين حاكمه بر آن ها، كه ثابت اند، تضاد و تناقضى ندارد. توضيح اين كه تغيير و دگرگونى، در سطوح و ابعاد روبنايى طبيعت است، و ثبات و وحدت، در مبادى زير بنايى طبيعت فعاليت مى كند. به دليل حساسيت شديد اين مسئله، يك مثال ديگر را كه براى همگان قابل فهم بوده باشد، در نظر مى گيريم. هيچ كس كوچك ترين ترديدى در اين قضيه ندارد كه بدن آدمى، بدان جهت كه متشكل است از اجزا و روابط مادى، قوانينى براى خود دارد كه رشته هاى متنوعى از علوم آن ها را براى ما بيان مى كنند. اين قوانين، مادامى كه اجزا و روابط مادى بدن ادامه و استمرار پيدا كند، با كمال استحكام و قدرت حكومت مى كنند. در عين حال آيا همين اجزا و روابط تحت سلطه و تاثير قوانين مغزى و روانى نامحسوس نيستند؟ آيا همان قوانين حاكمه بر اجزا و روابط مادى بدن در برابر قوانين مغزى و روانى نامحسوس تسليم محض نيستند. همه ى تغييرات عارضه بر بدن كه مستند به هدف گيرى و اراده و اشتياق است، معلول علل نامحسوسى هستند كه نه از نظر ماهيت شباهتى به اجزا و روابط مادى بدن دارند و نه از نظر آثار و مختصات.

اراده در مغز شما به وجود مى آيد و موجب حركات عضلانى شماست. مثلا از جاى خود برخاسته، دنبال كارى مى رويد كه ممكن است احتياج به حركات بسيار متعدد و متنوع عضلانى داشته باشد. با اين كه خود عضلات و اجزاى مادى بدن و حركات و جريانات آن عضلات، مطابق قوانين فيزيكى و فيزيولوژيك است، با اين حال، همه ى اين ها مستند به عامل اراده و تصميم و هدف گيرى و احساسات متنوعى است كه هيچ يك از آن ها با تعريفات و قوانين حاكمه بر عضلات مادى شما قابل تفسير و توجيه نيست. بدين جهت است كه مى گوييم اگر متفكر بپذيرد كه تاريخ قوانين دارد، در حقيقت مانند اين است كه براى تاريخ پيكرى و روحى قائل شده است كه هم سنح خود وقايع و تحولات متغير نيست. بعضى از متفكرا با ذوق، به جاى روح تاريخ، وجدان تاريخ را به كار مى برند.

آيا علت محرك تاريخ بايد يك حقيقت بوده باشد

هر واقعه و تحول تشكيل دهنده ى تاريخ، يكى از سلسله حوادثى است كه در عالم هستى در قلمرو اسنان ها به وجود مى آيد و ضميمه ى مجموع حوادث كيهانى ميشود. نيز اثبات كرديم كه عالم هستى با قرار گرفتن آن در مجراى قوانين متنوعه ى خود، مخلوق خداوندى است كه نظاره و سلطه ى او در همه ى لحظات، از آغاز هستى تا انقراض آن، استمرار دارد. در جاى خود اين حقيقت اثبات شده است كه تفسير علمى و فلسفى جهان هستى بدون پذيرش خدا، كه مبدا هستى و حافظ قوانين آن است، امكان پذير نخواهد بود. زيرا:

زين پرده ترانه ساخت نتوان وين پرده به خودشناخت نتوان نظامى گنجوى

و براى اين كه:

هر چه گويى از دم هستى از آن پرده ى ديگر بر او بستى بدان آفت ادراك آن قال است و حال خون به خون شستن محال است و محال مولوى بنابر اين، اگر منظور از علت محرك تاريخ، فاعل حقيقى و اصل وجودى آن است، بديهى است كه اين علت واحد است و آن خداوند متعال است. اگر منظور از علت محرك، علت غايى تاريخ بوده باشد، يعنى هدف و غايتى كه تاريخ براى به وجود آمدن آن به جريان افتاده و حركت مى كند، بايد در نظر گرفت كه اگر ضرورت وجود چنين علتى ثابت شود و بگوييم سلسله ى تاريخ بشرى غايت و هدفى دارد كه براى وصول به آن حركتمى كند، به هيچ وجه نمى توان آن غايت و هدف را از روز روش علمى و فلسفى شناخت. زيرا مجموع تاريخ بشرى، كه مركب است از وقايع و تحولات آگاهانه، نا آگاهانه، اضطرارى، اجبارى، اختيارى و بروز و شخصيت هاى متنوع از نظر نبوغ تاثير جوامع بشرى، و ظهور انواعى از عوامل شتاب بخش بهبعدى از ابعاد تاريخ و يا عواملى راكد كننده ى آن، آگاهى و آزادى و اختيار به آن چه كه واقع خواهد شد ندارد، تا بگوييم: تاريخ غايت و هدفى را در نظر گرفته است و براى وصول به آن در سعى و تكاپو است. به عبارت مختصرتر و روشن تر كل مجموعى تاريخ، اگر هم يك حقيقت شخصى است، ولى يك انسان شخصى نيست كه در صورت اعتدال مغزى و روانى و جسمانى، هدف و غايتى را از روى آگاهى و اختيار انتخاب كند و براى وصول به آن، حركت كند. اين توهم كه تاريخ بشرى مانند يك فرد انسان شخصى است كه مى فهمد چه مى كند،از گذشته و حال و آينده اش آگاه است، هدف هاى نسبى و مطلق براى خود انتخاب مى كند و به حركت در مى آيد، به هيچ اساسى مستند نيست. لذا مى بينيم پس از آن كه بخار يا ماشين يا پديده هاى ناآگاه ديگر كه با دست بشر ساخته شد و شروع به فعاليت كرد، نتايج و آثار خود را، ناآگاه و بى اختيار، در متن تاريخ قرار داد.

اين مطلب هم قابل توجه است كه در هيچ يك از دوران هاى تاريخ، متفكرى پيدا نشده است كه بگويد: تاريخ بشرى با اين شواهد و دلايل علمى قطعى، چنين آينده اى را در پيش دارد. البته مقدارى كلى گويى و خيال پردازى ها كه هرگز نه قابل اثبات و نه قابل رد است، از افكار انسان ها تراوش مى كند. حتى بعضى از ساده لوحان، از آن كلى گويى و خيال پردازى ها به عنوان به دست آوردن معرفت تاريخ شناسى خوش حال و قانع مى شوند، ولى مى دانيم كه وقايعا و حقايق را نه با كلى گويى و خيال پردازى مى توان شناخت و نه آن واقعيات و حقايق از خوش حالى و بد حالى ورضايت و عدم رضايت ما تبعيت مى كنند.

خلاصه، اگر تاريخ بشرى مانند يكاسنان شخصى مى فهميد كه چه مى كند و راه انتخاب وضع بهتر را در اختيار داشت، هرگز تاريخ پر از اين همه خون و خونابه و حق كشى و زورگويى نمى شد، و بشر اين همه در جهل وفقر فرو نمى رفت. بلى، آن چه كه مى توان گفت اين است كه خداوند فاعل و خالق يكتا، براى هر چيزى كه در اين دنيا آفريده است ماده و مقدارى قرار داده و براى هر چيزى هدفى تعيين فرموده است، كه در كل هدف هستى اشتراك دارد. تاريخ بشرى نيز كه عبارت است از وقايع و تحولات بسيار زياد كه هر يك از آن ها از قانون مخصوص پيروى مى كند، رو به هدفى كه خدا براى آن تعيين فرموده است، حركت مى كند. البته معناى اين قضيه آن نيست كه بشر قدرت هيچگونه آينده بينى و آينده سازى را ندارد. بلكه بايد گفت بشر موقعى به مرحله ى عقل سليم خواهد رسيد كه آينده ى خود را، ولو به طور مشروط، پيش بينى كند و براى ساختن آينده ى بهترى فعاليت كند، اگر چه به علت باز بودن نظام سيستم تاريخ، هم با نظر به تدريجى بودن بروز سطوح و ابعاد بشرى در رابطه با جهان و همنوعان خود و هم با نظر به پيوستگى تاريخ به مشيت بالغه ى خداوندى، مانند ديگر حوادث كيهان بزرگ، آينده بينى و آينده سازى به حد كمال نخواهد رسيد. ولى كوشش انسان ها در اين مسير، از جهل ها و ناتوانى هاى آنان كاسته، بر علم و قدرت آنان خواهد افزود. اين ارتباط قانون با خدا، درست شبيه به قانون ضرورى مشورت است كه خداوند متعال به پيامبر اكرم دستور فرموده است:

در امور با آنان ياران عاقل و متقى خود مشورت نما. وقتى كه با نظر به محصول مشورت عزم كردى و تصميم گرفتى به خدا توكل كن. قطعا، خداوند توكل كنندگان را دوست دارد.

ملاحظه مى شود كه مراعات قانون عقلانى و عقلايى شورا مورد دستور قرار مى گيرد. با اين حال، توصيه به توكل، جنبه ماوراى آن را تضمين مى كند.

براى شناخت وحدت يا تعدد عامل محرك تاريخ، بايد نخست منظور از تاريخ را بفهميم

آيا محصول تاريخ يا هويت تاريخ واقعا يك حقيقت است، كه ما مجبور شويم براى تاريخ يك عامل محرك فرض كنيم؟ به نظر مى رسد پاسخ اين سئوال منفى است، زيرا وحدتى كه براى هويت يا محصول تاريخ فرض شود، به دليل تنوع بسيار شديد تحولات و وقايع تشكيل دهنده ى تاريخ، بايد يك مفهوم تجريدى بوده باشد. اگر ما هويت و متن خود تاريخ را در نظر بگيريم، خواهيم ديد مركب است از:

١. تلاش انسان براى تهيه ى وسايل معيشت خود.

٢. كوشش براى شناخت طبيعتى كه در آن زندگى مى كند.

٣. انسان محبت و عشق پيدا كرده، حيات خود را با آن محبت و عشق توجيه كرده است.

٤. ابزار و وسايلى را براى ساختن وسايل و مواد استمرار حيات خويشتن مى سازد.

٥. قوانين و حقوق را براى امكان پذير كردن زندگى دسته جمعى وضع مى كند.

٦. شخصيت هايى با درجاتى گوناگون از تاثير در جامعه پيشرفت يا سقوط آن بروز مى كنند.

٧. جنگ هاى خانمانسوز به راه مى افتد و دمار از روزگار بشرى درمى آورد.

٨. در مسير رقابت هاى ظالمانه، دست به كشتار غير مستقيم همديگر مى زنند.

٩. اكتشافات و اختراعات، صورت نمودها و وقايع تاريخ و روابط بشرى و كيفيت زندگى را دگرگون مى كند.

١٠. انسان هايى، اگر چه در اقليت اسف انگيز، در برابر خود خواهان و خود كامگان، با اتصاف به فضايل اخلاقى و روحيات دينى، قد علم مى كنند و استقامت مى ورزند، و در راه اعتلاى حق و حقيقت، به مبارزه با انبوه خودخواهان برمى خيزند.

١١. فرهنگ هايى بروز مى كند. بعضى از آنها به اوج مى رسند و سپس راكد مى شوند، و بعضى ديگر به مرحله ى اوج نرسيده رو به زوال و فنا مى روند.

١٢. تمدن ها پشت سر هم، با تناوب شگفت انگيز، در اين نقطه و آن نقطه از دنيا به ظهور مى رسند، و سپس، تدريجا يا با سرعت شديد، سقوط مى كنند و از بين مى روند.

١٣. مصايب و ناگوارى هاى حساب نشده، مانند سيل ها و زلزله ها و آتش فشانى ها بر سر بشر تاختن مى گيرد و دگرگونى هايى در وضع زندگى وى به وجود مى آورد.

١٤. در روياروى قرار گرفتن بشر با همديگر، دو عامل گوناگون تاثير دارد: خودخواهى كه توسعه مى يابد و به نژادپرستى مى رسد، و مسائل اقتصادى، كه گاهى يك جامعه ى فقير عليه جامعه ى ثروتمند مى خروشد و در برابر آن صف آرايى مى كند. گاهى هم با اينكه احتياج ضرورى وجود ندارد، فقط به انگيزگى تملك بيشتر مواد اقتصادى روياروى هم قرار مى گيرند.

اين وقايع و تحولات و انگيزه ها كه نمونه ى بسيار بسيار ناچيز پديده هاى تشكيل دهنده ى تاريخ هستند، مى توانند به عنوان اجزا و عناصر تشكيل دهنده ى هويت تاريخ ناميده شوند. اگر بخواهيم نمودهاى محض اين وقايع و تحولات را مورد توجه قرار بدهيم، در حقيقت پديده هاى فيزيكى تاريخ را مورد توجه قرار داده ايم. اين نمودها خود اين وقايع و تحولات به هيچ وجه آن جامع مشترك حقيقى را ندارند كه بگوييم چون عامل مشترك آنها يك حقيقت نيست كه نياز به يك علت داشته باشد ، لذا جست و جوى يك علت براى اجزا و عناصر تاريخ، معنايى معقول ندارد.

چنان كه در نمونه هاى چهار گانه وقايع و تحولات ملاحظه كرديم، آنها يك عده امور متخالف و متضادى هستند كه هيچ جامع مشترك حقيقى ندارند. اگر مفهومى مانند رويدادهاى تاريخى سرگذشت بشرى را به عنوان جامع در نظر بگيريم، يك مفهوم اعتبارى و تجريدى محض خواهد بود كه هيچ راه حل علمى براى تحليل و تفسير تاريخ در اختيار ما نخواهد گذاشت. چنان كه مفهوم تجريدى لذت يا زيبايى نمى تواند ما را با هزاران نوع لذت و زيبايى آشنا كند و حقيقت آنها را براى ما بشناساند. آيا تاريخ بشرى يك محصول معين و مشخص دارد كه بگوييم براى ما از نظر علمى واجب است كه يك علت براى محصول تاريخ، پيدا كنيم؟ مسلم است كه محصول تاريخ تنوع و تعدد بى شمارى دارد كه مانند اجزا و عناصر هويت تاريخ، جامع مشترك حقيقى ندارند. اگر بگوييم محصول تاريخ، حيات بشرى يا تكامل حيات بشرى است، اين هم يك جامع اعتبارى است و نمى تواند بازگوكننده ى يك جامع حقيقى باشد.

آيا تاريخ در مسير تكاملى حركت مى كند

ادعاى حركت انسان در مسير تكاملى، با ناتوانى او از مهار كردن قدرت كه اگر به دستش آورد، همواره آن را در تخريب و از بين بردن هر فرد و جامعه اى به كار مى اندازد يك ادعاى مسخره است. ادعاى حركت انسان در مسير تكاملى، با در نظر داشتن اين كه هنوز انسان نتوانسته است لذايذ خود را بدون اين كه به آلام ديگران تمام شود، تنظيم كند، و بادر نظر داشتن اين كه حتى يك قدم در راه تعديل خود خواهى هايش برنداشته است، و با در نظر گرفتن اين كه براى حفظ ارزش هاى والاى انسانى نتوانسته است قانون هدف وسيله را توجيه مى كند را طورى معنى كند كه انسانيت را قربانى هوى و هوس قدرت پرستان نكند، و با در نظر داشتن اين كه هنوز نتوانسته است به آن مرحله برسد كه از آلام ديگران رنج ببيند، با اين اوصاف، ادعاى تكامل براى كسى خوشايند است كه بتواند با به كار بردن اين اصطلاح، قدرت و امتيازى براى خود اثبات كند. خداوندا، اين موجود چگونه ادعاى حركت در مسير تكامل مى كند، با اين كه در هر فرد و جامعه اى كه احساس ضعف مى كند، تاخت و تاز را بر سر او شروع مى كند؟ بى دليل نيست كه اغلب انقلاباتى كه در جوامع به وجود آمده، بدون فاصله ى زمانى زياد، مورد هجوم همسايه هاى نزديك يا دور از اقليم آن جامعه ى انقلابى واقع شده است، چرا؟ براى اين كه انقلاب و تحول، آن جامعه را ضعيف كرده و اقويا اكنون مى توانند آن را به سود خود متلاشى كنند.

آرى، همه ى اينها دليل حركت تكاملى تاريخ انسانى است! در روزگار ما كه اوايل قرن پانزدهم هجرى و اواخر قرن بيستم ميلادى است، تكامل به اوج خود رسيده است. مى گويند: بشر براى نابودى خودش، قدرتى بيش از قدرت سى بار كشتن همه ى انسان ها و متلاشى كردن كره ى زمين تهيه ى كرده است! آرى، براى آن انسان ها كه حركت در مسير اخلاق و ارزشهاى والاى انسانى و ارتباط با عالم ملكوت الهى و قرار گرفتن در جاذبه ى كمال، تنزل و ارتجاع و سير قهقرايى تلقى شود، نابودى از صفحه ى و جود هم تكامل محسوب مى شود!

چشم باز و گوش باز و اين عما حيرتم از چشم بندى خدا آنچه كه با نظر به مجموع سر گذشت بشرى و موجوديت طبيعى و مغزى و روانى بشر به دست مى آيد، اين است كه حركت بشر در مسير تكاملى در تاريخ، يك مسئله مبهم و غيرقابل توضيح و اثبات است. زيرا آنچه كه همگان مشاهده مى كنيم، گسترش تفكرات و تصرفات انسان در طبيعت، و نفوذ به بعضى از سطوح با اهميت آن است كه تا كنون از ديدگاه علمى، مخصوصا در دو قرن اخير، به دست آمده و بسيار چشمگير بوده است. اما آيا اين گسترش و نفوذ را كه همه ى ارزش ها و عظمت هاى انسانى را زير پا گذاشته است، مى توان تكامل ناميد؟ پاسخ مثبت به اين سئوال، خوش بينى غير عاقلانه اى مى خواهد.

ضرورت تفكيك ميان عامل ضرورى تاريخ و عامل تعيين كننده كيفيت تاريخ

ضرورت تفكيك ميان عامل ضرورى تاريخ و عامل تعيين كننده كيفيت تاريخ

يك اشتباه بزرگ از بعضى از صاحب نظران كه در فلسفه ى تاريخ كار كرده اند، ديده مى شود كه بايد مورد توجه قرار گيرد و مرتفع شود. آن اشتباه اين است كه عامل ضرورى تاريخ را با عامل تعيين كننده ى كيفيت تاريخ يكى دانسته و آن دو را از يكديگر تفكيك نكرده اند! براى توضيح ضرورت تفكيك دو عامل مزبور از يكديگر، بايستى به خود پديده ى حيات توجه كنيم. عوامل مربوط به اين پديده، بر دو قسم عمده تقسيم مى شوند:

قسم يكم. عوامل وجود و ادامه ى حيات است. مانند تنفس از هوا، اعتدال و صحت مزاج، خوردن و آشاميدن و امثال اين واقعيات كه بدون آنها حيات آدمى در معرض نابودى است. فرا گرفتن صنعت، دانش، شكست، پيروزى، شجاعت، زبونى، تكيه بر غير، استقلال، منش هنرى، منش قضايى، منش سياسى، منش روحانى، منش مديريت و غير ذلك. اين نوع عوامل در تعيين كيفيت حيات، نقش اساسى را بازى مى كنند. قسم يكم از عوامل، فقط ادامه ى حيات آدمى را به عهده دارند و بدون آنها، حياتى وجود ندارد. در صورتى كه قسم دوم، چگونگى حيات را مشخص مى كند. هر يك از پديده هاى بالا صنعت، دانش... رنگ خاصى به حيات آدمى مى بخشد كه پديده هاى ديگر، آن رنگ را نمى بخشد. كيفيت آن زندگى كه با حداقل وسايل معيشت ادامه مى يابد فقر ، غير از زندگى با تمكن از همه ى وسايل معيشت و پديده هاى تجملى و رفاه و كامكارى است.

تاريخ بشرى هم به يك دليل شبيه به حيات آدمى است، يعنى از دو نوع عامل بر خوردار است. عامل ضرورى براى به وجود آمدن و تشكل اجزا و عناصر تاريخ، و عامل تعيين كننده ى كيفيت تاريخ.

نوع اول. عامل ضرورى به وجود آمدن و تشكل تاريخ، همان عامل طبيعى و روانى حوادث و تحولاتى است كه در تاريخ به وجود مى آيد و معلولات خود را كه حوادث و تحولات تاريخى است، به دنبال خود مى آورد. در تاريخ، مردم جوامع بشرى دست به كشاورزى زده اند. علت اين جريان در تاريخ، نياز مردم به غلات و ديگر محصولات بوده است كه زندگى مادى مردم بدون آنها امكان ناپذير است. همچنين، مردم در طول تاريخ، براى خود، خانه ها و مساكن ساخته اند، سدها كشيده اند،

معادن استخراج كرده اند، از حيات خود در برابر عوامل مزاحم طبيعت و درندگان همنوع خويش دفاع كرده اند، مسافرت هاى طولانى در خشكى ها كرده، درياها را در نورديده اند. اينها يك عده نمودهاى طبيعى هستند كه ناشى از علل ضرورى حيات انسان ها در تاريخ است.

اصل فعاليت هاى اقتصادى و قوانين و تعهدات حقوقى و اجراى سياست هاى لازم، همه و همه، ناشى از عوامل ضرورى تشكل اجزا و عناصر تاريخ بوده و هست. نكته اى را كه بايد در اين قسم از عوامل مورد توجه قرار بدهيم، اين است كه عوامل ضرورى به وجود آمدن اجزا و عناصر تشكيل دهنده ى تاريخ، نمى تواند بازگوكننده ى كيفيت تاريخ و نمودها و اجزا و عناصر آن بوده باشد. زيرا نشستن در يك مسكن كه ضرورى حيات است، نمى تواند چگونگى حيات را، مثلا خوش بينى، هنر گرايى، انتخاب عقيده ى خاص اقتصادى، سياسى، حقوقى، فلسفى، فرهنگى و غير ذلك را تعيين كند. همچنين است، خوراك و پوشاك و آشاميدنى ها و ديگر عوامل تنظيم معيشت مادى.

براى توضيح عامل تعيين كننده ى چگونگى حيات نوع دوم ، انسان را در دو موقعيت عمده مطرح مى كنيم.

براى تعيين عامل كيفيت حيات، ماهيت و مختصات خود انسان است

اساسى ترين عامل تعيين كننده ى كيفيت حيات يك انسان، با نظر به ماهيت و مختصات او، عبارت است از من ايدآل من مطلوب او، كه در اين زندگانى آن را ساخته و محور همه ى شئون حياتى خود تلقى كرده است. اگر من مطلوب يك انسان، علاقه مند و عاشق ثروت و مال دنيا باشد، قطعى است كه چنين انسانى، به هر كس و به هر چيزى بنگرد و با هر كس و هر چيزى ارتباط بر قرار كند، بر مبناى ثروت و مال دنيا خواهد بود. تابلوى هنرى بسيار زيبا براى او از اين جهت جالب است كه اگر آن را مثلا هزار تومان خريده است، مى تواند دو هزار تومان بفروشد. كتاب خطى را كه در مفيدترين و ضرورى ترين موضوعات علمى نوشته شده است، بايد با كمال دقت و علاقه حفظ كرد، زيرا هر چه زمان بر او بگذرد به قيمتش افزوده مى شود. اگر چنين كتابى به دست مردى محقق بيفتد كه بتواند هزاران مشكلات بشرى را با محتويات آن كتاب حل و فصل كند، جامعه يا جوامعى را به سعادت برساند، آن انسان صاحب كتاب، كه من مطلوبش فقط افزايش ثروت را مى خواهد، آن كتاب را به هيچ وجه از دست نخواهد داد، اگر چه سعادت ميلياردها انسان را بر آورده كند. زيرا او پول مى خواهد و انسان ها اشتباه مى كنند كه در فكر سعادت خود يا منتفى كردن دردهاى خويش هستند. براى اين حيوان وقيح، شرابى كه با كهنه شدن به قيمتش افزوده مى شود، با چنين كتابى كه با گذشت زمان بر ارزش پولى آن اضافه مى شود، تفاوتى ندارد! آن انسانى كه من مطلوب او شهرت اجتماعى مى خواهد، كيفيت حيات خود را طورى مى سازد كه مطلوب اجتماعش باشد. همچنين كسى كه من مطلوب او سلطه و قدرت خواهى است، كيفيت حيات او همان حيوان قدرتمند لوياتان، به اصطلاح هابس، است. او مى خواهد از همه ى ابعاد حيات بر ديگران و بر زمين و آسمان مسلط شود و ديگر هيچ!

بنابراين، اگر كسى بخواهد كيفيت حيات يك انسان را در طول تاريخ زندگى اش بفهمد، بايد تمام كوشش و فعاليت خود را صرف شناخت من مطلوب وى كند، و اين حقيقت را به دست بياورد كه من مطلوب او چه مى خواسته و آرمان اصيل او چه بوده است. لذا، اگر بر فرض، يك انسان هزاران سال زندگى كند و داراى من مطلوب مخصوصى باشد، براى شناخت كيفيت حيات او در آن هزاران سال، بايد سراغ شناسايى من مطلوب او را گرفت.


3

4

5

6

7

8

9

10

11