تاریخ از دیدگاه امام علی علیه السلام

تاریخ از دیدگاه امام علی علیه السلام0%

تاریخ از دیدگاه امام علی علیه السلام نویسنده:
محقق: علی عطائی اصفهانی
مترجم: علی عطائی اصفهانی
گروه: سایر کتابها

تاریخ از دیدگاه امام علی علیه السلام

نویسنده: علامه محمد تقی جعفری
محقق: علی عطائی اصفهانی
مترجم: علی عطائی اصفهانی
گروه:

مشاهدات: 9060
دانلود: 3070

توضیحات:

تاریخ از دیدگاه امام علی علیه السلام
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 28 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 9060 / دانلود: 3070
اندازه اندازه اندازه
تاریخ از دیدگاه امام علی علیه السلام

تاریخ از دیدگاه امام علی علیه السلام

نویسنده:
فارسی

 مهار كامپيوترها، به وجود خود ادامه خواهد داد. آن استاد رياضى كه فقط با داشتن مقدارى از شناخت هاى رياضى خو را در همه ى علوم و فلسفه ها صاحب نظر مى ديد، در حالى كه يك روز پس از آن كه اينجانب در دانشكده ى علوم تهرانى سخنرانى كرده بودم، به من گفت: من هيچ فلسفه نخوانده ام ساكت مى شود و دنبال بحث را نمى گيرد.

خلاصه ما نبايد عظمت وجودى انسان را تا حد كرم پيله پايين بياوريم و بگوييم او اسير بافته ها و ساخته ها و ابزارهايى است كه خودش آنها را ساخته است.

البته اين نكته را فراموش نمى كنيم كه مى توان بعضى از انسان ها را براى هميشه ، و همه ى انسانها را به مدتى محدود، با تلقين و فريب اسير جبرى ساخته و پرداخته ى خود آنان قرار داد، ولى همه ى انسان ها را براى هميشه نمى توان اسير جبر همه چيز كرد.

خلاصه، ناديده انگاشتن قدرت و اراده و انديشه ى انسان در تشكيل تاريخ خويشتن، به اضافه ى اينكه به وى، هواى قهوه خانه هاى نيهيليستى هيچ و پوچ گرايى مى دهد، رسالتى در تحقير انسان را از خود نشان مى دهد كه برنامه ى اساسى آن اين است كه اى انسان، بنشين تا عوامل جبرى كه در برابر قدرت و اراده و انديشه ى تو داراى توانايى نبوده و امكان تسليم شدن در برابر تو را داشت، بيابند و موجوديت مادى و معنوى تو را بسازند!

برخى از نويسندگان درباره ى فلسفه و تحليل تاريخ، كه اصرار در تسليم كردن انسان به عوامل ناآگاه و بى اراده ى محيط و اجتماع و عوامل مربوط به آن دو را دارند، به نظر بزرگ تر از آن مى نمايند كه واقعا عظمت و اهميت قدرت و اراده و انديشه ى انسان را نشناخته باشند، و در نتيجه دست و پاى انسان را با زنجير پولادين ساخته شده هاى خود انسان، بسته و تسليم قدرت پرستان خودكامگى جوامع كنند! آيا بيل و كلنگ ديروزى و كامپيوتر امروزى كه هر دو ساخته شده ى فكر و دست بشرى است، مى تواند انسان را پيرو خود كرده و حقيقت و كيفيت اوليه و ثانويه ى تاريخ او را بسازند، ولى خود انسان كه به وجود آورنده ى بيل و كلنگ ديروزى و كامپيوتر امروزى است، نتواند راهى را كه در پيش گرفته است ببيند و بشناسد و انتخاب كند؟! آيا مفاهيمى مانند دموكراسى، به عنوان مبناى اصلى سياست، حقوق پيرو مردم به عنوان مبناى بهترين حقوق مردمى، اقتصاد اجتماعى با ارشاد معقول از ناحيه ى مديريت ها، طرز تفكر خودسازى انسان در فلسفه ها و غير ذلك، كه به عنوان عالى ترين آرمان هاى بشرى تلقى شده اند، نمى توانند تاثير انسان را در تشكيل تاريخ خود اثبات كند؟

يك بحث بسيار مهمى كه در اين مورد بايد در نظر داشت و نبايد مورد غفلت قرار بگيرد، اين است كه:

كميت و كيفيت دخالت و تاثير انسان در تشكيل تاريخ

تعيين دقيق كميت و كيفيت دخالت و تاثير انسان در تشكيل تاريخ خود، اگر امكان ناپذير نباشد، حداقل بسيار بسيار دشوار است. زيرا چنان كه در مباحث اوليه ى اين رساله گفتيم، هم نظام سيستم موجوديت مغزى و روانى انسان در حال انفرادى و اجتماعى، و هم نظام اجتماع و محيط و منظومه ى شمسى مربوط به كيهان كه در آن زندگى مى كند، باز بوده و قابل بستن نيست مگر با اعمال قرار داد و قدرت و زور، آن هم براى مدتى در حيطه ى اجتماع مسلم است كه واحدها و جرياناتى كه در يك نظام سيستم باز، مشغول فعاليت اند، همواره در معرض دگرگونى هستند، لذا به هيچ وجه از ديدگاه علمى نمى تواند سرنوشت كمى و كيفى جريانات و واحدهاى فعال در يك نظام باز را تعيين و مشخص كرد. به همين علت است كه همواره تفسير و تحليل رويدادهاى مهم در تاريخ، مانند بروز تمدن ها و زوال آنها و ظهور و اعتلا و سقوط امپراطورى ها و شكوفايى و پژمردگى فرهنگ ها، جز با تخمين و احتمال و شايد و ممكن است و غير ذلك تفسير و تحليل نمى شود.

با اين حال، انديشه و اراده ى انسان ها، در هر مقطعى از تاريخ، توانسته است آمال و اهداف و وسايل واقعى حيات خود را درك كرده و براى به دست آوردن آنها اقدام كند، كه گاهى در حركت خود موفق و گاهى ناموفق بوده است. در آن صورت كه ناموفق بوده است، اشتياق به آن واقعيات، مانند آتش زير خاكستر بوده است كه بادهاى رويدادهاى محاسبه نشده براى بازيگران صحنه ى اجتماع، كه عامل ناموفق بودن مردم بوده اند، از راه رسيده، خاكسترها را بر كنار كرده و آتش اشتياق را نمودار كرده و به فعاليت واداشته است.

٣. آنچه كه مفيد به حال انسان هاست. همه ى موضوعات و رويدادهايى كه چه از طرف طبيعت و چه از ناحيه ى خود نوع انسانى، به انسان روى مى آورند و با وى در حال تاثير و تاثر قرار مى گيرند، بر دو نوع عمده تقسيم مى شوند:

نوع يكم

امورى هستند كه بروز مى كنند و به وجود مى آيند و زمانى نسبتا كم و بيش، ولى محدود، در ارتباط با انسان قرار مى گيرند و سپس از منطقه ى ارتباط بيرون مى روند.

نوع دوم

امورى هستند پايدار و ملايم هويت انسانى، در هر دو قلمرو مادى و معنوى انسان. اين امور به علت منفعتى كه براى موجوديت مادى يا معنوى او دارند، پايدار مى مانند و اگر هم در معرض دگرگونى ها قرار بگيرند، مطلوبيت ماهيت خود را از دست نمى دهند. البته منظور از منفعت در اين مورد، اعم از منافع گوناگون مادى و اقسام مختلف منافع معنوى است.

اين منفعت نه تنها بايد مزاحم اصول بنيادين حيات انسانى نباشد، بلكه بالضروره بايد ملايم و بر پا دارنده ى اصول مزبور بوده باشد. لذا فرهنگ هايى كه به وجود مى آيند و زمانى يا از بعضى جهات براى انسان لذت بخش و سودمند بوده و سپس عامل ضرر به انسان ها هستند، و يا نفع بعضى جهات آنها موجب ضرر بزرگ ترى به جهات ديگر مى شود، دير يا زود از صحنه ى حيات انسان ها رخت برمى بندند و منتفى مى شوند.

منفعت گرايى در فلسفه تاريخ

گمان نمى رود خردمندى پيدا شود و در نفع گرايى انسان ها كمترين ترديدى داشته باشد. چنانكه گريز از ضرر براى انسان ها به عنوان يك اصل كاملا جدى مطرح است. منفعت در قرآن مجيد، با صراحت كامل مورد تذكر قرار گرفته است. از آن جمله:

١. قطعا، در آفرينش آسمان ها و زمين و تعاقب شب و روز و كشتى كه در دريا به نفع مردم حركت مى كند و در آن آب كه خداوند از آسمان فرستاده و زمين را بعد از مرگش حيات مى بخشد و در اينكه از هر نوع جنبنده در روى زمين منتشر ساخته و در وزش بادها و ابر مسخر ميان آسمان و زمين، آياتى است براى مردمى كه تعقل مى نمايند. [ سوره ى بقره، آيه ى ١٦٤. ]

٢. و اما آنچه كه براى مردم نفع مى رساند، در روى زمين مى ماند. [ سوره ى رعد، آيه ى ١٧. ]

٣. و چهارپايان را آفريد. در آن چهارپايان براى شما وسيله ى گرمى مانند پشم و منافعى است و از آنها مى خوريد. [ سوره ى نحل، آيه ى ٥. ]

٤. اعلان كن در مردم وجوب حج را، در حال پياده و سوار بر شترهاى لاغر به سوى تو خواهند آمد. از هر راه دور مى آيند تا منافعى را كه براى آنان است مشاهده كنند و نام خداوندى را ذكر كنند... [ سوره ى حج، آيه ى ٢٧. ]

٥. و قطعا براى شما درباره ى چارپايان عبرتى است. ما شما را از آنچه كه در شكم هاى آنهاست از شيرهايشان سيراب مى كنيم و براى شماست در آن چارپايان منافعى فراوان و از آن ها مى خوريد. و بر آن چارپايان و بر كشتى حمل مى شويد. [ سوره ى مومنون، آيات ٢٢ -٢١. ]

خداوند در سوره ى يس، آيه ى ٧٣، سوره ى غافر، آيه ى ٨٠، سوره ى حديد، آيه ى ٢٥ نيز موضوع منافع را گوشزد كرده است. كلمه ى خير در آيات قرآنى به هر دو معناى خير مادى و خير معنوى آمده است. از آن جمله:

و قطعا انسان در محبت خير شديد و مقاوم است. [ سوره ى عاديات، آيه ى ٨. ]

و هر چه كه از خيرات انفاق كنيد قطعا خداوند به آن داناست. [ سوره ى بقره، آيه ى ٢٧٣. ] در بعضى آيات ديگر، محبت شديد به مال كه نوعى خاص از نفع است، تذكر داده شده است. از آن جمله:

و شما مال را بسيار دوست مى داريد. [ سوره ى فجر آيه ى ٢٠. ]

ما در اين مبحث، به تفصيل تعريف نفع و منفعت كه به لغت فارسى سود گفته مى شود، نمى پردازيم، و به بيان دو مفهوم بسيار روشن كه در ذهن همگان وجود دارد، قناعت مى كنيم:

مفهوم يكم. هر چيزى كه به حالى از حالات انسانى مفيد باشد، آن را نافع و سودبخش و سودمند مى نامند، خواه در برابر آن، كار و كالا يا قيمتى پرداخته باشد يا نه. مانند نور و حرارت آفتاب و هواى قابل استنشاق در روى زمين. همچنين كار و تلاش عضلانى و فكرى در راه وصول به مقاصد مادى و معنوى كه آرمان تلقى شده اند، نافع و سودمند ناميده مى شوند، زيرا اينگونه كار و تلاش مفيد است. البته در نظر داريم كه مفيد بودن اشياء گاهى مربوط به ماهيت خود آنهاست، مانند خوراك گوارا و پوشاك و مسكن مناسب و غير ذلك. گاهى ديگر مفيديت از جنبه ى وسيله بودن اشياء براى وصول به خواسته هاست. مانند پول هايى كه ارزش آنها كاملا اعتبارى قراردادى است و مربوط به ماهيت آنها نيست، و مانند كار و تلاش براى آماده كردن زمينه ى وصول به منافع، يعنى آن سودها مستقيما در ماهيت خود اشياء است، چنانكه در بالا متذكر شديم.

مفهوم دوم. نفع تبادلى كه ناشى از داد و ستد است. نفع به اين معنى عبارت است از سودى كه بيش از آن است كه واگذار كرده و از دست داده است. بنابراين، اگر يك صندلى را كه مثلا صد تومان خريده است، به همان صد تومان بفروشد، يا در برابر آن صندلى مقدارى چوب بگيرد كه قيمتش معادل صد تومان باشد، سودى نبرده است. در اين دو صورت، اگر چه صد تومان پول به عنوان وسيله و مقدارى چوب به قيمت صد تومان، منفعت به مفهوم اول، يعنى مفيد به حال انسان است، ولى منفعت به مفهوم دوم نيست. زيرا در مقابل آنچه كه دريافت داشته است، كالايى داده است كه از نظر ارزش مساوى همان دريافت شده ى او است. اگر فرض كنيم ارزش كار يك بافنده در هشت ساعت، مثلا صد و پنجاه تومان است، اگر چه صد و پنجاه تومان به مفهوم اول منفعت محسوب شود، زيرا مبلغ مزبور به جهت تبديل آن به كار و كالا داراى فايده ى وسيله اى است، ولى بدان جهت كه در برابر آن مبلغ، هشت ساعت انرژى كار مصرف كرده، و فرض اين است كه دستمزد مزبور از نظر ارزش درست معادل همان هشت ساعت كار است،

لذا نفع و منفعت به مفهوم دوم، به آن مبلغ دستمزد گفته نمى شود.

تلاش انسان براى منفعت

طلب و جويندگى هر دو معناى نفع و منفعت را مى توان به انسان نسبت داد. اين مسئله اى نيست كه جاى ترديد باشد، لذا از بحث و تفصيل درباره ى اثبات آن خوددارى مى كنيم. چيزى كه در اين مورد داراى اهميت است و بايد آن را مورد توجه قرار بدهيم، اين است كه تلاش براى به دست آوردن منفعت به مفهوم اول را، كه مستند به ضرورت و جست و جوى عامل و وسيله ى ادامه ى حيات انسانى است، مى توان به صيانت ذات نسبت داد. يعنى منفعت جويى كه عبارت است از تلاش براى به دست آوردن هر چيزى كه مفيد به ادامه ى حيات است، از فعاليت هاى كاملا طبيعى اصل الاصول صيانت ذات است، كه هيچ كس را ترديدى در آن نيست.

آيات قرآنى كه بازگو كننده ى متن اصلى همه ى اديان حقه ى الهى است، بر مبناى فطرت اصلى انسان مقرر شده است، اين تلاش را نه تنها محكوم نكرده، بلكه چنانكه گفتيم، براى به دست آوردن آن نيز تشويق و تحريك شديد كرده است. اگر براى منفعت گرايى انسان كيفيت و حد و اندازه اى مقرر نشود، بدان جهت كه خودخواهى آدمى هيچ كيفيت خاص و حد و اندازه اى براى خود نمى شناسد، لذا تا بلعيدن همه ى مواد مفيد و امتيازات دنيا، به نام اصالت منفعت تيليتارنيسم پيش خواهد رفت، و هر كس كه بخواهد از اين جهانخوارى جلوگيرى كند، خواهد گفت طبيعت انسانى منفعت گراست و تو مى خواهى بر ضد طبيعت من كه انسان هستم، قيام كنى! اين حركت متاسفانه سراسر تاريخ را به خود مشغول داشته است. داستان غم انگيز آن چنين بوده است كه اقوياى ناآگاه و قدرت پرست، همواره چنين پنداشته اند كه عالم هستى با همه ى مزاياى مفيد و انسان هايش، وسايلى براى ادامه ى حيات مطلوب آنان است و آنان بدون اينكه به زبان بياورند، با كنايه هاى روشن و طرز رفتار خود، اين پندار انسان كش را ابراز كرده اند. ناگوارتر و غم انگيزتر از اين داستان، متفكرنماهايى هستند كه به جاى اينكه براى دفاع از انسان برخيزند و اثبات كنند كه منفعت بيش از ضرورت هاى حيات، نه تنها منفعت نيست، بلكه ضرر است، و در نظر گرفتن نفع ديگران كه عامل بقاى حياتشان است، خود بزرگترين نفع است به جاى اين راهنمايى ، فلسفه اى به نام اصالت منفعت را پى ريزى مى كنند و مردم را كه اكثرا به جهت عدم تربيت سودجو هستند، و بلكه در برابر سود هوش و عقل از دست مى دهند، مست تر و ناهشيارتر مى سازند! و رسالت خود را كه تعديل حس منفعت خواهى است، به فراموشى مى سپارند. با اين فراموش كارى صدمه اى جبران ناپذير به حيات انسان ها وارد مى آورند، زيرا منفعت خواهى نامحدود و بى حساب، قطعا به ضرر ديگر انسان ها تمام خواهد شد. زيرا:

ده تن از تو زرد روى و بينوا خسبد همى تا به گلگون مى تو روى خويش را گلگون كنى اين ضرر مستقيما به ديگر انسان ها وارد مى شود، و به طور غير مستقيم و در زمانى نسبتا طولانى، سراغ خود انسان منفعت پرست را خواهد گرفت، و بنا بر قانون عليت و يا عمل و عكس العمل:

اين جهان كوه است و فعل ما ندا سوى ما آيد نداها را صدا دمار از روزگار او هم درمى آورد. اين منفعت گرايان و قدرت پرستان نابخرد نمى دانند كه همان شيران به دور از عقل اند كه در سراسر تاريخ، آتش در نيزارهايى مى افروزند كه خود در آنها زندگى مى كنند!

اين سه عامل اساسى خدا، انسان، آنچه كه به سود انسان هاست ، مانند سه جزء معمولى از يك عامل مركب نيست. يعنى چنين نيست كه عامل محرك تاريخ يك كل مجموعى است كه جزء يكم آن خدا و جزء دوم آن انسان و جزء سوم آن هر حقيقتى است كه به سود انسان ها است. بلكه هر يك از دو عامل دوم و سوم انسان و آنچه كه به سود اوست ، بعدى از تاريخ و كيفيت اوليه و ثانويه ى آن را مى سازند. خداوند سبحان فوق همه ى دو عامل اساسى و ديگر عوامل فرعى است، و نظاره و سلطه بر تاريخ و ايجاد اجزا و عناصر و حفظ قوانين حاكمه بر آن را در اختيار دارد. اهميت عامل انسانى در شكل دادن به تاريخ در اين است كه خداوند او را بر طبيعت مسلط كرده و قدرت تفاهم و هماهنگى با بنى نوع خود را به او عنايت فرموده است. بنابراين، همه ى عوامل ديگرى كه درباره ى عامل محرك تاريخ گفته شده است، در حقيقت مانند مواد خامى است كه انسان مى تواند آنها را به قدر توانايى و معرفتى كه درباره ى آنها به دست آورده است، در توجيه حيات خود استخدام كند و به وسيله ى آنها به تاريخ خود شكل بدهد.

ممكن است در اين جا اعتراض شود كه گاهى بعضى از عوامل مزبور، به عنوان محرك تاريخ، كه تاثير آن ها را در تاريخ در درجه ى دوم قرار داديم، به قدرى شيوع و اهميت پيدا كند كه خود انسان را تحت تاثير قرار بدهد، و نوعى كيفيت جبرى را در تاريخ براى او پيش بياورد. در اين صورت نقش انسان در سازندگى تاريخ، يا ناچيز مى شود و يا به كلى از بين مى رود، مانند عوامل سياسى پديده ى سياست، با اين كه ساخته ى مغز دمى است، ولى اغلب به قدرى قدرت و نفوذ به دست مى آورد كه همه ى انسان هاى يك جامعه را دست بسته در برابر كارهاى انجام شده و يا آن چه بايد انجام بگيرد، قرار مى دهد. پاسخ اين اعتراض روشن است، زيرا پديده ى

سياست و فعاليت هاى مربوط به آن، عبارت است از مديريتى كه انسان درباره ى جمعى از همنوعانش تصويب كرده و انجام مى دهد. بنابراين، اين خود انسان است كه با انتخاب روش خاصى از سياست يا حقوق يا فرهنگ، تاريخ خود را شكل مى دهد. اگر چه اين شكل گيرى با جبر پديده اى به وجود آيد كه از اختيار او خارج است.

ما با چنين جريانى درباره ى يك فرد از انسان نيز مواجه هستيم. يك فرد از انسان مى تواند كارى انجام بدهد يا شغلى را انتخاب كند كه بعدها نتواند از تاثير جبرى آن خود را رها كند. به همين دليل است كه در اسلام تاكيد شده است كه حكومت آن قدر بايد سالم و شايسته باشد كه مردم چنين تلقى كنند كه خودشان حكومت مى كنند، يا اگر خودشان مديريت سياسى را در اختيار مى گرفتند، همان روش را اتخاذ مى كردند كه حكومت در پيش گرفته است.

نيز بعضى ديگر از عواملى كه به عنوان عوامل محرك تاريخ گفته شده است، مانند قوه، حيات كلى فعال، رگه هاى رسوب شده ى پيشين در اجتماعات و حقيقت و جمال، نمى تواند در تحريك و تشكيل تاريخ، بالاتر از خود انسان بوده باشد. زيرا مثلا قوه يك وسيله ى ناآگاه در دست انسان است كه مى تواند از آن سوء استفاده كند، و حتى در راه نابودى خويشتن به كار بيندازد. مانند اسلحه ى وحشتناكى كه امروزه بشر آگاه را در يك اضطراب شديد فرو برده است. نيز مى تواند از آن حسن استفاده كند، مگر اينكه خود انسان با اختيار خويش، تحت تسلط قوه در آيد و دست و پاى خود را ببندد. حيات كلى فعال كه در فلسفه ى برگسون ديده مى شود، بنياد زندگى انسان است كه توجيه آن به دست خود انسان است. او با فرهنگ و تعليم و تربيت صحيح مى تواند آن حيات كلى فعال را در مسير رشد و كمال خود قرار بدهد. رگه هاى رسوب شده ى پيشين در مردم اجتماعات، اگر چه مانند عوامل وراثت در انسان، كه زمينه ى اخلاقى و صفات خاصى را به وجود مى آورد، ولى هرگز تعيين كننده ى قطعى همه ى ابعاد و اجزاى سرنوشت آن فرد نيست، همين طور رگه هاى رسوب شده در يك اجتماع، مانند ترس ها و اميدها و تخيلات و گرايش ها و عناصر فرهنگى رسوب شده، اگر چه مى تواند زمينه ى تشكيل متن تاريخ جامعه و كيفيت اوليه و ثانويه ى آن را به وجود بياورد، ولى توانايى ساختن سرنوشت قطعى و همه جانبه ى تاريخ آن قوم را ندارد. اگر واقعيت چنين بود كه رگه هاى رسوبى بتواند سرنوشت تاريخ ملتى را به عهده بگيرد، تحولات و دگرگونى ها و به وجود آمدن شخصيت هايى در جامعه كه از آن رگه هاى رسوبى رويگردان باشند، امكان ناپذير مى شد.

ديگر امورى كه به عنوان عوامل محرك تاريخ گفته شده است، بعضى از آنها مانند كرات آسمانى و محيط محض طبيعى، به هيچ وجه در تعيين متن تاريخ و كيفيت اوليه و كيفيت ثانويه ى آن اثرى ندارند. به قول ناصرخسرو:

نكوهش مكن چرخ نيلوفرى را برون كن ز سر باد خيره سرى را برى دان ز افعال چرخ برين را نكوهش نشايد ز دانش برى را چو تو خود كنى اختر خويش را بد مدار از فلك چشم نيك اخترى را البته كرات فضايى كه با زمين ما در ارتباط طبيعى هستند و همچنين محيط طبيعى ما، در تكوين مواد اجزا و عناصر انسانى و شئون او در تاريخ، تاثير وسيله اى دارند، ولى اينكه پس از تكوين مواد اجزا و عناصر، تاريخ چه شكلى را به خود خواهد گرفت و دو نوع كيفيت اولى و ثانويه ى او چه خواهد شد، از كرات فضايى و محيط طبيعى برنمى آيد.

همه ى آن كشورها و جوامعى كه در آنها تمدن ها و فرهنگ ها بروز كرده و به اعتلا رسيده، و سپس راه زوال را پيش گرفته اند، اكنون هم داراى همان محيطهاى طبيعى خود هستند. نه محيط طبيعى مصر تغيير يافته است و نه يونان و نه بين النهرين، ولى چه دگرگونى هايى كه در آنها به وجود نيامده است!

بعضى ديگر از امورى كه به عنوان عامل محرك تاريخ گفته شده است، مانند حقيقت و جمال و عدم رضايت قناعت مقدس، مى تواند در به وجود آوردن ابعادى از كيفيت تاريخ نقش بسيار مهمى داشته باشد. مثلا عامل حقيقت جويى، و بيان حقيقت، و واقعيت داشتن حقيقت در برابر باطل، و ثبات و پايدارى آن، و اميد بخش و عامل تسليت بودن آن در فعاليت انسان هاى داراى شرف و فضيلت، در زندگى جمعى بسيار موثر است. توضيح اينكه در همه ى دوران ها، در هر يك از جوامع، انسان هاى رشد يافته اى هستند كه با احساس تكليف و تعهد برين براى حركت هاى اجتماعى و به وجود آوردن يا تشديد فداكارى ها در راه به دست آوردن حقيقت، فعاليت كرده و مى كنند. قطعى است كه وجود اين انسان هاى بزرگ كه با اشتياق سوزان دنبال حقيقت مى روند و مى خواهند حقيقت را در جامعه ى خويشتن قابل درك و عمل كنند، در حركت و شكل پذيرى تاريخ، بسيار موثر بوده است. لذا با كمال صراحت مى توان گفت اين روحيه ى حقيقت جويى، با در نظر گرفتن نسبيت اشكال و مصاديق حقيقت و تنوع عوامل آن، مربوط به انسان است، كه چنانكه گفتيم، دومين عامل اساسى عامل محرك و تعيين كننده ى كيفيت اوليه و كيفيت ثانويه ى تاريخ است. همين طور جمال زيبايابى و زيباجويى هر دو نوع زيبايى محسوس و معقول مسلما يكى از عوامل آماده كننده ى زمينه ى مناسب براى زندگى طبيعى و معنوى انسان ها در تاريخ است.

گاهى زيبايى به مفهوم عام آن، به طور مستقيم يا غير مستقيم، در تاريخ اثر مى گذارد. كلئوپاترا، آنتوان سردار رومى و امثال او را كاملا كلافه كرده بود و موقعيت آنتوان را در آن دوران تغيير داد. اگوست كنت كه در طرز تفكرات فلسفى فرانسه و سپس در مقدارى از قاره ى اروپا با نوعى عين گرايى تند تاثيراتى گذاشته بود، با عشق به زنى زيبا به نام كلوتلد دگرگون و تفكراتش تطليف و در مكتب اومانيسم شكوفا مى شود.

خلاصه، به نظر مى رسد كه با نظر به نتايج مجموع مطالعات و تجارب و تحقيقاتى كه تاكنون درباره ى انسان و تاريخش به دست آمده است، بايد گفت: سه عامل اساسى در به وجود آمدن و كيفيت تاريخ، اصيل ترين عامل است:

١. خدا.

٢. انسان.

٣. واقعيات مفيد براى انسان.

بقيه ى عوامل، در برخى كيفيات ثانويه ى تاريخ موثرند و بعضى ديگر مواد مهمى هستند كه انسان با شناخت و در اختيار گرفتن آنها، تاريخ خود را توجيه مى كند. بعضى ديگر مى توانند تاثيرات مقطعى و يا مشروط داشته باشند.

معانى سنت در آيات قرآنى و نهج البلاغه

سنت به معناى طريق و اصل و قانون و به معانى متعدد، در قرآن و نهج البلاغه آمده است.

با نظر به آيات قرآنى و جملاتى از نهج البلاغه كه شامل كلمه ى سنت و سنن توجه و آموزش و تجربه اندوزى از سنت هاى تاريخ، امرى لازم است. بدون كوشش در اين مسير، نه تنها شناسايى ما درباره ى سر گذشت بشرى و طرق و اصول و قوانين حاكمه در تاريخ ناقص خواهد بود، بلكه از يك جهت بايد گفت بدون كوشش مزبور، معارف ما درباره ى هويت انسان و مختصات موقت و پايدار و مفيد و مضر، به قدرى ناچيز خواهد بود كه شايستگى توجه و اعتنا را از دست خواهد داد.

به هر حال، بر خلاف سطح بينان و مردم كم اطلاع كه گمان مى كنند اسلام به تاريخ و سرگذشت بشرى توجهى ندارد، با در نظر گرفتن قصه هاى فراوانى كه خداوند متعال در قرآن براى شناساندن انسان در دو منطقه ى انسان آنچنان كه هست و انسان آنچنان كه بايد تذكر داده، و مخصوصا با در نظر داشتن تذكر فراوان در انواع سنت هايى كه در تاريخ مورد پيروى بوده يا مى بايست مورد پيروى و تبعيت قرار بگيرد، بطلان گمان آن مردم بى اطلاع يا غرض ورز، با كمال وضوح اثبات مى شود. [ در قرآن مجيد، در مواردى متعدد، خداوند متعال به سير روى زمين و مطالعه و تحقيق در سر گذشت انسان ها در امتداد تاريخ، دستور صادر فرموده است. از آن جمله در سوره ى حج، آيه ى ٤٦. مضمون اين دستور سازنده در موارد زير آمده است: سوره ى يوسف، آيه ى ١٠٩، سوره ى روم، آيات ٩ و ٤٢، سوره ى فاطر، آيه ى ٤٤، سوره ى غافر، آيات ٢١ و ٨٢، سوره ى محمد ص ، آيه ى ١٠، سوره ى آل عمران، آيه ى ١٣٧، سوره ى انعام، آيه ى ١١، سوره ى نحل، آيه ى ٣٦، سوره ى نمل، آيه ى ٦٩، و سوره ى عنكبوت، آيه ى ٢٠. ] اكنون مى پردازيم به بيان انواع سنت ها كه در قرآن و نهج البلاغه آمده است.

١. سنت به معناى طريق يا اصل نافذ در اجتماع كه از مدتى پايدار برخوردار بوده و اجتماع يا اجتماعاتى را تحت تاثير قرار داده است:

پيش از شما سنت هايى گذشته است. در روى زمين سير كنيد و ببينيد چگونه بود عاقبت تكذيب كنندگان. [ سوره ى آل عمران، آيه ى ١٣٧. ]

در اين آيه ى مباركه، سير در روى زمين و بررسى و تحقيق در سنت هايى كه در روى زمين بروز، و مدتى از زمان در جريان بوده اند، مورد دستور قرار گرفته است. مسلم است كه اين سير و بررسى تنها براى پر كردن حافظه و سياه كردن كاغذهاى سفيد نيست. بلكه با نظر به توجه دادن مردم در ذيل آيه ى مباركه به سرنوشت نهايى تكذيب كنندگان پيامبران و پيام هاى خداوندى، معلوم مى شود كه منظور از سير و بررسى، شناخت علل و معلولات و اصول و قوانين حاكم در تاريخ بوده است. در سوره ى حج، آيه ى ٤٦ مى فرمايد: آيا آنان در روى زمين سير نكرده اند تا براى آنان دل هايى باشد به وسيله ى آنها تعقل كنند.

عظمت محتواى اين آيه ى مباركه وصف ناپذير است. زيرا مى توان گفت بنابر مفهوم اين آيه، كسانى كه از سرگذشت انسانها در روى زمين و نتايج كارها و انديشه هاى آنان و نمودها و محصولاتى كه از همه شئون حياتى و قواعد و سنت هايى كه به موجوديت انسان ها و عموم شئون حياتى آنان حكمفرما بوده است، آگاهى ندارند، از تعقل به وسيله دل هاى آگاه محروم اند. بالعكس، گشت و گذار و بررسى و تحقيق در سرگذشت انسان ها در گذرگاه تاريخ، دل هاى آنان را براى تعقل آماده مى كند.

به آن كسانى كه كفر ورزيده اند بگو: اگر از كفر و پليدى ها خوددارى كنند، خطاهاى گذشته ى آنان آمرزيده مى شود و اگر به همان كفر و پليدى ها برگردند، سنت گذشتگان كه عذاب و مشاهده ى نتايج دردناك عقايد منحرف و اعمال ناپاك است در گذشته ثابت شده است. [ سوره ى انفال، آيه ى ٣٨. ]

اين يك قانون است كه انسان در گرو اعمال و انديشه هاى خويش است.

عمل و عكس العمل يا فعل و رد فعل و كنش و واكنش ، در همه ى شئون حياتى انسان ها، چه در حال انفرادى و چه در حال جمعى، بدون استثناء حاكميت دارد. چنانكه قانون عليت با اشكال گوناگونش در هر دو قلمرو انسان و جهان حاكميت دارد. به تجربه ثابت شده است كه ستمكاران نتيجه ى كار خود را در طول تاريخ مى بينند. آنان كه گريانده اند خود خواهند گريست، آنان كه در راه خدمت به انسان فداكارى كرده اند، پاداش خود را مانند يك واكنش ضرورى درمى يابند.

اين معنى براى سنت در سوره حجر، آيه ى ١٣، سوره ى اسراء، آيه ى ٧٧، سوره ى كهف، آيه ى ٥٥، سوره ى احزاب، آيات ٣٨ و ٦٣، سوره ى فاطر، آيه ى ٤٣ و سوره ى غافر، آيه ى ٨٥ نيز منظور شده است. در همه ى اين موارد، بروز نتيجه اعمال انسان ها در امتداد تاريخ، مانند بروز معلول به دنبال علت خود گوشزد شده است. در سوره ى فاطر، آيه ى ٤٣، بروز نتايج استكبار و حيله پردازى ها غدر و مكر و نقشه كشى ها براى اجراى ظلم و تعدى را سنت غير قابل دگرگونى معرفى فرموده است. در سوره ى نساء، آيه ى ٢٦، سنت هاى شايسته اى را كه در تاريخ گذشته ى بشرى در جريان بوده است، توصيه مى فرمايد:

خداوند مى خواهد براى شما بيان كند و شما را به سنت هاى اقوام پيش از شما هدايت كند.

بنابراين، در فلسفه ى تاريخ از ديدگاه اسلام، اصل يا قانون عمل و عكس العمل ناشى از يك نظم ثابت، در قلمرو حيات انسان ها وجود دارد كه بدون پذيرش آن، تاريخ بشر قابل تفسير و تحليل نيست.

٢. تقليد از گذشتگان در تاريخ و تكيه بر آنان. قرآن مجيد تقليد بى دليل از گذشتگان و تكيه بر آنان را دور از عقل و ناشايست مى داند، و مردم را از تقليد و تكيه برحذر مى دارد. مى دانيم كه تقليد بى دليل از گذشتگان، يك پديده ى مستمر و فرا گير در تاريخ بشرى است كه اساسى ترين نقش را در ركود تاريخ به عهده داشته است. اگر همين امروز وضع فرهنگ ها و عقايد اقتصادى و حقوقى جوامع را مورد مطالعه و تحقيق قرار بدهيم، خواهيم ديد كه اغلب اين فرهنگ ها و عقايد، تقليد از گذشتگان، مخصوصا تقليد از شخصيت هايى چشمگير است، به اين عنوان كه آنان صاحب نظران و بانيان اين فرهنگ ها و عقايد هستند. نمونه اى از آيات قرآنى درباره ى اين جريان راكدكننده چنين است:

١. بلكه آن تبهكاران در پاسخ پيامبر گفتند: ما پدرانمان را معتقد به عقايد امتى دريافتيم و ما بر مبناى آثار آنان هدايت يافتيم و همچنين ما پيش از تو در هيچ آبادى مبلغى نفرستاديم، مگر اينكه خودكامگان آن آبادى ها گفتند كه ما پدرانمان را معتقد به عقايد امتى دريافتيم و ما از آثار آنان پيروى مى كنيم. آن فرستاده ى خداوندى گفت: شما باز از پدرانتان تبعيت خواهيد كرد اگر چه آن چه را كه من آورده ام هدايت كننده تر از آن باشد كه پدرانتان را معتقد به آن يافته ايد. آنان گفتند: ما به آن چه كه به شما فرستاده شده كفر مى ورزيم. [ سوره ى زخرف، آيات ٢٤ -٢٢. ]

٢. كافران گفتند: بلكه ما از آن چه كه پدرانمان را معتقد به آن يافته ايم پيروى مى كنيم. [ سوره ى بقره، آيه ى ١٧٠. ]

مضمون اين دو آيه ى مباركه در سوره ى مائده، آيه ى ١٠٤، سوره ى اعراف، آيه ى ٢٨، سوره ى يونس، آيه ى ٧٨ و سوره ى انبياء، آيه ى ٥٣ وارد شده است. در بررسى فلسفه ى تاريخ و تحليل و تحقيق درباره ى اصول و عوامل اساسى آن، توجه و اهتمام به پديده ى تقليد و تبعيت از گذشتگان، مخصوصا از شخصيت هاى چشمگير، فوق العاده اهميت دارد. مخصوصا تقليد از شخصيت هايى كه به عنوان بنيان گزاران

 مكتب هاى اجتماعى، اقتصادى، سياسى و فلسفى، در تاريخ براى خود جاى چشمگيرى باز كرده اند. اهميت تجديد نظر و بررسى هاى دقيق تر درباره ى شخصيت ها از آن جا ناشى مى شود كه آرا و عقايدى كه اين شخصيت ها، از خود در تاريخ به يادگار مى گذارند، معمولا با استناد به آن شخصيت ها از هرگونه اعتراض و انتقاد بركنار مى ماند. به عبارت ديگر مافوق اعتراض و انتقاد قرار مى گيرد.

خلفاى بنى عباس، اميرالمومنين هايى هستند كه نبايد جز با احترام و تجليل از آنها نام برد! چرا؟ براى اينكه پدرانمان به هر يك از آنان اميرالمومنين گفته اند! پس آرا و عقايدشان هم لازم الاتباع است! مطابق آيات قرآنى، پدرانمان اگر مجبور نبوده اند، غلط فرموده اند كه به آنان اميرالمومنين گفته اند. منطق راكدكننده اى وجود دارد كه با كمال صراحت و به طور فراوان گفته مى شود: تو بهتر مى فهمى يا ابن سينا! ، تو بهتر مى فهمى يا ابن رشد! ، تو بهتر مى فهمى يا صدرالمتالهين شيرازى ، تو بهتر مى فهمى يا دكارت! ، تو بهتر مى فهمى يا جان لاك! ، تو يا هگل! تو يا كانت! تو يا آدام اسميت! تو يا ريكاردو! تو يا جان استوارت ميل!..

اين شخصيت زدگى در تاريخ، جريان بسيار اسفناكى است كه عقول و انديشه ها و وجدان هاى مردم را تحت الشعاع قرار مى دهد. در صورتى كه به قول اميرالمومنين عليه السلام، ارزش و عظمت مردان اعم از شخصيت ها و هر انسانى ، با حق سنجيده مى شود نه حق به وسيله ى مردان. پاسخ تو بهتر مى فهمى ها، يك جمله است و آن اين است كه هم من و هم آن شخصيت كه امروز به رخ من مى كشى، بايد از حقيقت پيروى كنيم. هر كسى كه بيشتر به حقيقت نزديك است، او بهتر مى فهمد و بايد از او تبعيت كرد.

با اينكه پيشرفت معارف انسانى در قلمروهاى مختلف انسان و جهان، در دوران ما بسيار چشمگير بوده است، ولى اين پيشرفت تا كنون نتوانسته است مردم را از بت پرستى هاى متنوع نجات بدهد. مانند شخصيت پرستى، نژادپرستى، علم پرستى، پول پرستى، قدرت پرستى، مقام پرستى، شهرت پرستى، محبوبيت پرستى و غير ذلك. براى به وجود آمدن يك تاريخ سالم و مترقيانه ى انسانى، حتما بايد با يك مبارزه ى عميق و گسترده با اين پرستش ها، انسان ها را با خود واقعيت ها و حقايق آشنا كرد، و استعدادهاى بسيار با ارزش آنان را، مانند محبت، عشق، فداكارى، پرستش و انديشه، در مسير حقايق و واقعيات قرار داد.