امام علی (علیه السلام) آفتاب متمدن اسلام

امام علی (علیه السلام) آفتاب متمدن اسلام0%

امام علی (علیه السلام) آفتاب متمدن اسلام نویسنده:
گروه: امام علی علیه السلام

امام علی (علیه السلام) آفتاب متمدن اسلام

نویسنده: محمد حسين طهماسبى
گروه:

مشاهدات: 9879
دانلود: 2263

توضیحات:

امام علی (علیه السلام) آفتاب متمدن اسلام
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 43 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 9879 / دانلود: 2263
اندازه اندازه اندازه
امام علی (علیه السلام) آفتاب متمدن اسلام

امام علی (علیه السلام) آفتاب متمدن اسلام

نویسنده:
فارسی

سخنرانى تاريخى حضرت پيغمبر در مكّه

هم اكنون جمعيت انبوه و باشكوهى چه اهالى شهر و چه تازه واردين در مسجدالحرام دور هم جمع شده بودند و پيغمبر بر آن شد كه گوشه اى از چگونگى و كيفيت اسلام را ضمن نطقى بيان فرمايد.

اين جانب نويسنده در نظر دارم چند فرازى از آن سخنرانى را به زبان فارسى ترجمه كنم و هر قسمتى كه مربوط به وضع اجتماعى آن روز عربستان است اشاره اى بنمايم.

در آن زمان يكى از بزرگترين و ريشه دارترين عصبيت جامعه ى عرب تفاخر خويشى با يك فاميل معروف مثل فاميل قريش بود و پيغمبر براى برانداختن اين موهومات به مردم فرمود: «اى مردم خدا به وسيله ى اسلام غرور و خودپسندى زمان جاهليت (زمان قبل از ظهور اسلام) و تفاخر به دودمان و اصل و نسب را ميان شما از بين برد و در واقع شما از آدم به وجود آمده ايد و آدم هم از خاك آفريده شد. بهترين شما كسى است كه از گناهان دورى كند.»

معنا و مفهوم اين گفتار اين است كه اساس برترى و شخصيت تقوا و پرهيزكارى است، سپس او اضافه فرمود: «اى مردم، عرب بودن زمينه ى شخصيت نيست جز اين كه زبانى است گويا و آن جوابگوى مراد شما در دنياى بعد نيست هر آينه شما در وظايف خود كوتاهى كنيد و شما به اجداد و دودمان خود تكبّر و تفاخر نماييد در اين صورت آن شايستگى و استحقاق خود را بدست نخواهيد آورد.»

و به منظور بسط مساوات و عدالت در ميان بشر و برقرارى تساوى بين سفيدپوستان و سياه پوستان او اضافه فرمود: «در حقيقت مردم مثل دندانه هاى شانه هستند و هيچ مزيّتى بين عرب و غيرعرب نيست. اساس رفعت و برترى، تقوا و دورى از گناهان است.تمام انسانها با يكديگر پيش خدا يكسان هستند و بهترين فرد كسى است كه از نافرمانى خدا دست بكشد.»

او بدين وسيله تمام امتيازات ظاهرى و تكبّرِ به نسب و دودمان را باطل كرد و دوباره تأكيد فرمود: «انسانها از آدم و آدم از گل آفريده شده است» و او بدين وسيله تمام محدوديتها و قيدوبندهاى ميان مردم را از هم گسست و آنها را از بسيارى موهومات و تصوّرات باطل آزاد ساخت.

جنگ حنين

اكنون بيشترين قبائل عرب به اطاعت از اسلام درآمده بودند جز دو طايفه ى ثقيف و هوازن.

آنها به اندازه ى كافى قوى بودند و در طائف دهكده اى در شرق و شمال شرقى مكه سكنى گزيده بودند. آنها وقتى فهميدند كه مسلمانها مكه را فتح كرده اند تصميم گرفتند قبل از اينكه پيغمبر به آنها اعلام جنگ دهد به مكه حمله كنند.

موضوع توسط جاسوسان به پيغمبر گزارش شد. بنابراين او با يك نيروى ۱۲۰۰۰ نفرى جهت تعقيب آنها عازم منطقه دشمن گرديد.

چند قبيله ديگر به دشمن پيوست و جمعاً حدود سى هزار مرد با خانواده هايشان چه كوچك و چه بزرگ با تعداد زيادى گوسفند و شتر به يك سرزمين پهن و گسترده اى به نام حُنين پيش آمدند. مسلمانها براى رسيدن به آنجا مجبور بودند از يك دره باريكى عبور نمايند. دشمن از دهانه ى عقبى دره پايين آمد و خود را پشت سنگهاى بزرگ و صخره هاى دامنه ى دره پنهان ساخت. وقتى مسلمانها به چشم رس آنها رسيدند. با باران سنگ و تير به آنها حمله كردند در نتيجه مسلمانها ترسيده پا به فرار گذاشتند و پيغمبر را تنها ميان دشمن ترك نمودند.

«الف- حميدى، در كتاب بين الصحيحين،

ب- حلبى، در كتاب سيرة الحلبى، جلد سوم، صفحه ى ۱۲۸.»

فقط چند نفر انگشت شمارى عباس عموى پيغمبر، ابن حارث پسرعموى پيغمبر، فضل ابن عباس، عبدالله ابن مسعود و امام علىعليه‌السلام پيش روى پيغمبر دشمن را پس مى زدند. به طورى كه تاريخ نگاران مى نويسند «واقدى، در كتاب مغازى، جلد سوم، صفحه ى ۶۰۲.» چهل مرد جنگى به دست امام علىعليه‌السلام در ميدان كارزار افتاده بودند. مرد غول پيكرى سوار بر يك شتر سرخ رنگ مسلمانها را از پيشرفت باز مى داشت و در حالى كه آنها را به خطر كشانده بود جلوى امام علىعليه‌السلام سبز شد. امام علىعليه‌السلام در وهله ى اول پاى شترش را پى كرد و سپس او را با شمشير دو نيم نمود.

پيغمبر و عمويش عباس مكرّراً فراريان را صدا مى زدند تا به ميدان جنگ برگردند. بالاخره آنها برگشتند و دشمن را عقب زدند به طورى كه به سوى طائف فرار كردند.

مقدار زيادى غنائم جنگى از قبيل چهل هزار گوسفند، ۲۴ هزار شتر و تعداد زيادى نقره آلات به چنگ مسلمانها افتاد و همچنين شش هزار نفر از دشمن اسير مسلمانها گشتند. مسلمانها دشمن را تا نزديكيهاى طائف تعقيب نمودند اما چون زمان زيادى لازم بود تا قلعه استوار و محكم آنها فتح شود طبق فرمان حضرت پيغمبر مسلمانها براى سر و سامان دادن امور اساسى ديگر به مدينه مراجعت نمودند.

جنگ تبوك

موقعى كه اسلام ظهور كرد بر روى زمين دو قدرت بزرگ ايران و رُم وجود داشت. سپاهيان رومى در جنگ بسيار باتجربه بودند و در همان زمان در جنگ با ايرانيان موفقيتهايى به دست آورده بودند.

سوريه و قسمت شرقى درياى مديترانه از مستعمرات روم و تحت حكومت بيزانس «رُم شرقى» بودند. قلعه هاى جنگى تبوك بين مرز سوريه و سرزمين حجر قرار داشت.

رشد سريع اسلام و فتوحات شايان توجّه مسلمانها در عربستان امپراطور رُم را وادار كرد تا براى جلوگيرى از پيشرفت اسلام چاره اى بيانديشد. بنابراين آنها تصميم گرفتند تا به مسلمانها حمله نموده، خاطر خود را از نگرانى راحت كنند. چنين گزارشاتى به وسيله ى كاروانهاى تجارتى به مدينه منتقل مى شد.

حضرت پيغمبر چند نفرى را به مكه و اطراف مدينه فرستاد تا هر كس به خدا و روز قيامت ايمان دارد در مدينه حاضر و آماده ى جنگ باشد. اين دعوت با حسن قبول مسلمانها مواجه و مردم بسيارى حدود سى هزار نفر جمع شدند تا عليه دشمن جنگ نمايند.

اين لشكركشى براى مسلمانها رنج و زحمت فراوانى دربرداشت، زيرا هوا بسيار گرم و آنها مجبور بودند كه مسافت زيادى را در منطقه حارّه طى نمايند تا به تبوك جايى كه معمولاً روميها اردو مى زدند برسند و همچنين آن وقت، فصل خرمن و برداشت محصول بود. از اين رو آن جنگ را سخت يافتند.

ميان اصحاب پيغمبر چند نفرى دورو «منافق» وجود داشت كه با خرابكارى مسلمانها را از پشت خنجر مى زدند. آنها كوشش مى كردند تحت بهانه هايى مثل گرمى هوا، دورى مسافت و كثرت نفرات دشمن مسلمانها را دلسرد نمايند ولكن كوشش آنها بيهوده بود.

وقتى فهميدند پيغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم تصميم گرفته است تا عازم جنگ شود.آنها نقشه مى كشيدند تا در غياب او به خانه اش حمله برده و خانواده اش را در خارج مدينه توقيف نمايند. پيغمبر به نقشه هاى آنها پى برد و بر آن شد كه امام علىعليه‌السلام را به عنوان سرپرست خانواده اش در مدينه نگاه دارد تا از آنها مواظبت نمايد. سپس خود را مجهز نمود تا رهسپار تبوك گردد.

منافقين از توقف امام علىعليه‌السلام در مدينه ناخشنود بودند. بنابراين شروع كردند به شايعه پراكنى اين چنين: «على از پيغمبر دستور يافت تا در اين جنگ پر زحمت شركت كند و چون اين جنگ در حقيقت غيرقابل تحمل است از فرمان پيغمبر سرپيچى كرده و پيغمبر از او ناراضى است.» امام علىعليه‌السلام براى رفع اين اتهام ماجرا را در حضور پيغمبر شرح داد و تقاضاى شركت در جنگ نمود. پيغمبر به على فرمود: «اى برادر به مدينه برگرد زيرا هيچ كس جز من و تو نمى تواند مدينه را حفظ نمايد و تو بايستى از خانواده در غياب من محافظت نمايى.»

سپس اضافه فرمود: «آيا راضى نيستى كه نسبت تو با من مثل نسبت هارون در مقايسه با حضرت موسى باشد؟ جز اينكه بعد از من پيغمبرى ظهور نخواهد كرد.»

«الف- محمد بن يوسف گنجى، در كتاب كفايت الطالب، فصل دهم،

ب- شيخ سليمان بلخى، در كتاب ينابيع الموده، فصل ششم،

ج- ابن كثير، در كتاب تاريخ،

د- سبط ابن جوزى، در كتاب تذكره، صفحه ى ۱۲،

ه- امام احمد حنبل، در كتاب مناقب.»

بالاخره سپاه پيغمبر با زحمتهاى تحمل ناپذيرى به تبوك وارد شد.

مايه ى تعجب آنها بود وقتى كه حول و حوش آنجا هيچ اثرى كه از وجود سربازان دشمن دلالت كند ديده نشد. به نظر مى رسيد آنها ترجيح داده اند تا سربازانشان را به داخل مملكت بازگردانند و يا احتمالاً گزارش اوليه كه به مسلمانان در مدينه داده شد دروغ بوده است.

پيغمبر حدود ۲۰ روز در آنجا توقف فرمود و خبرى از دشمن نشد. اما در همان زمان با رؤساى قبائل مختلف قراردادهايى منعقد نمود زيرا آنها مسيحيان با نفوذى بودند كه ممكن بود روميها در آينده از آنها استفاده نمايند. پيغمبر اسلام ضمن مشورت با اصحاب خود به سوى مدينه مراجعت نمودند.

اگرچه تعدادى از منافقين تصميم به كشتن او گرفتند و در راه برگشت شترش را در دامنه ى دره اى رَم دادند اما نقشه ى آنها آفتابى شد و پيغمبر جان سالم به در بردند.

اگرچه اين لشكركشى نتيجه اى نداد اما هر آشنا و بيگانه فهميد كه قدرت اسلام تا آنجا رسيده است كه مى تواند با بزرگترين قدرت جهان «امپراتورى رُم» مسلحانه رو به رو شود.

در نتيجه بسيارى از رؤساى سرسخت قبائل عرب نزد پيغمبر حاضر شدند و به او ايمان آورده خود را به «شريعت» خدا تسليم نمودند. از طرف ديگر مسلمانان به تجربه رساندند وقتى در آينده عازم به فتح سوريه شوند چگونه با مشكلات دست و پنجه نرم كنند.

اظهار بيزارى بر عليه بت پرستان

در اواخر سال نهم هجرى پيغام آور «جبرئيل» از آسمان با چند آيه قرآن پايين آمد و پيغمبر دستور يافت تا كسى را به مكه اعزام و مفاد آيات را با يك فرمان چهار ماده اى به اطلاع عموم برساند:

قرآن مى گويد:

۱.«بيزارى خدا است و پيغمبر او از آن كسان از مشركان كه با ايشان پيمان بسته ايد.»

۲.«در اين سرزمين بگرديد و بدانيد كه از خدا فرار كردن نتوانيد كه خدا خواركننده كافران است.»

۳.«اعلام خدا است و پيغمبر او در روز حج، كه خدا و پيغمبر او نيز از مشركان بيزار است. بنابراين اگر توبه كنيد براى شما بهتر است و اگر روى بگردانيد بدانيد كه از خدا فرار كردن نتوانيد و كسانى را كه كفر مى ورزند به عذابى دردناك بشارت بده.»

۴.«مگر آن كسان از مشركان كه با ايشان پيمان بسته ايد و چيزى از پيمان را كوتاه نيامده و با كسى بر ضد شما هم پشتى نكرده اند، براى آنها پيمان را تا مدتشان كامل كنيد كه خدا پرهيزكاران را دوست دارد.»

۵.«و چون ماههاى حرام به سر رسيد «رجب، شعبان، رمضان و محرم» مشركان را هر كجا يافتيد بكشيد و اسيرشان كنيد و براى ايشان در هر كمينگاه بنشينيد. اگر توبه آوردند و نماز به پا داشته و زكات دادند راهشان را آزاد كنيد كه خدا آمرزنده و رحيم است.

فرمان به قرار ذيل بود:

۱- براى مشركان عريان به دور كعبه گرديدن قدغن است.

۲- بت پرستان حق ندارند به مكانهاى پاك و مقدّس وارد شوند.

۳- بت پرستان حق ندارند در روز حج اكبر در مراسم شركت كنند.

۴- آنها كه پيمان صلح را به پايان نبرده اند و قول و تعهد خود را نشكسته اند، جان و مال آنها تا پايان قرارداد محفوظ است.

پيغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم سراغ ابوبكر گرفت و آيات قرآن را پيوست با فرمان به او داد تا به اطلاع مشركان مكه برساند. او با همراهى چهل مرد عازم مكه شد. سپس جبرئيل فرشته ى وحى نازل شد و به پيغمبر گفت: «اى محمد تو خودت يا كسى از نزديكترين كسان فاميلت اين مأموريت را بايستى انجام دهيد.»

قرآن مى گويد: «رفيق و مصاحب شما (منظور حضرت پيغمبر است كه فرشته پر قوت بدو تعليم داده است) نه گمراه شده و نه به باطل گرويده است، نه از روى هوس سخن مى گويد، اين نيست مگر وحى كه به او مى شود.»

پيغمبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم حضرت علىعليه‌السلام را احضار نمود و دستور داد پيش از اينكه ابوبكر به مكه برسد كار را از او تحويل گرفته و خودش در روز حج اكبر فرمان خدا را به اطلاع مردم برساند. اين مأموريت به دست امام على به خوبى انجام گرفت. در جايى كه خانه هاى بسيارى يك يا دو نفر را با شمشير على از دست داده بودند.

گروههاى بسيارى از مشركين به وسيله ى اين اظهاريه به خداشناسى هدايت شدند به طورى كه تا سال دهم هجرى بت پرستى در عربستان ريشه كن شد.

اولين ملاقات مسيحيان با پيغمبر

بين عربستان و سرزمين يمن ده آبادى بود بنام نجران، جايى كه در آن زمان مسيحيان زندگى مى كردند. پيغمبر اسلام نامه اى به منظور تبليغات دينى براى آنها فرستاد، مثل نامه هايى كه قبلاً به حكمرانان اطراف فرستاده بود.

كشيش محل به نام ابوحارثه موضوع را براى بحث با بزرگان مسيحى در ميان گذاشت.يك مرد فكور و دانشمندى به نام شارهبيل در جواب كشيش چنين اظهار داشت: «ما از پيشوايان دينى خود شنيده ايم كه مى گفتند، زمانى خواهد آمد كه نبوت از نسل اسحاق به پسران اسماعيل منتقل خواهد شد و بعيد نيست محمّد كه از فرزندان اسماعيل است همان پيغمبرى باشد كه بزرگان دين ما توصيه كرده اند.

من پيشنهاد مى كنم يك هيأت علمى به مدينه فرستاده شود تا ادّعاى محمد را مورد توجه قرار دهد.»

هيأت مزبور وارد مدينه شد و مستقيماً به طرف مسجد روانه گشت، اما پيغمبر بر خلاف عادتش كه آماده ى پذيرايى از همه كس بود به آنها توجهى ننمود.

زيرا آنها لباسهاى گرانقيمت پوشيده بودند و انگشترى طلا در دست و زنجير طلا در گردن داشتند.

براى چاره انديشى به طرف امام على راهنمايى شدند. امام على به آنها توصيه كرد تا لباسها را عوض كنند و زيورآلات طلا را برداشته، سپس افتخار شرفيابى او را «پيغمبر» حاصل نمايند.

روز بعد پيغمبر آنها را با گرمى پذيرفت و سپس وارد مذاكره شدند، خلاصه مذاكرات به قرار ذيل بود:

پيغمبر: من اكنون شما را به توحيد و يكتاپرستى دعوت مى كنم و مى خواهم كه خدا را عبادت كنيد و دستورات او را اجرا نماييد.

هيأت مسيحيان : اگر اسلام مردم را اخيراً به خداشناسى دعوت مى كند، ما مدت زمان زيادى است كه خدا را پرستش نموده ايم و عقيده داريم كه اطاعت او بر ما واجب است.

پيغمبر: چگونه خداى يكتا را پرستش مى كنيد در صورتى كه به صليب اظهار بندگى مى نماييد و كفرآميزتر اينكه شما عقيده داريد خدا بچه اى زاييده است.

هيأت مسيحيان : ما او را چون خدا اطاعت مى كنيم. چون مردگان را زنده كرده، بيماران و زمين گيران را شفا بخشيده و از گِل پرنده ساخته آنها را به پرواز درآورده است. تمام اين كارها مقصود را مى رساند.

پيغمبر : خير صحت ندارد، حضرت عيسى يك بنده ى مخلص خدا بود و پروردگار سبب ساز او را در رحم حضرت مريم قرار داد و كارهاى غيرعادى مذكور به وسيله ى اراده ى خدا چون نمايش معجزه انجام گرفت تا مردم را هم عقيده خود كند.

هيأت مسيحيان: چون كسى با حضرت مريم ازدواج نكرده است از اينرو مسلماً خدا پدر اوست.

در اين لحظه آيه اى از قرآن نازل شد: «حكايت حضرت عيسى نزد خدا چون حضرت آدم است. خدا آدم را از گل آفريد، سپس به او گفت به وجود آى، او هم به وجود آمد» «۳-۵۸».

پيغمبر: موقعيت حضرت مسيح شبيه حضرت آدم است كه او را خدا بدون پدر آفريد، چنانچه عدم وجود پدر دليل خدايى و الوهيت است، پس حضرت آدم هم بايستى از زمانهاى خيلى قديم چون خدا پرستش مى شد.

به هر حال اين منازعه و بحث نتيجه اى نداد و آنها «هر دو طرف» قرار شد نزد خدا دعا كنند تا طرفى كه لجاجت مى كند معدوم شود.

در همان وقت به پيغمبر اين چنين وحى رسيد: «هر كه با وجود اين دانش كه به تو رسيده درباره ى عيسى مجادله كند بيايند پسران ما و شما و زنان ما و زنان شما و نزديكترين كس ما با نزديك ترين كس شما را بخوانيم و تضرّع كنيم و آنگاه لعنت خدا را بر دروغگويان از خدا بخواهيم.» (سوره ى ۳، آيه ى ۶۰)

دو طرف حاضر شدند تا موضوع را با نفرين خدا بر يكديگر در روز بعد خاتمه دهند تا معلوم شود كدام طرف بر حق است.

سران مسيحى با يكديگر گفتند، قبل از اينكه با پيغمبر رو به رو شويم اگر او با اصحاب و سركردگان سپاه خود آمده باشد تا قدرت مادى خود را به رخ ما بكشد مطمئناً دروغگو است. اما اگر اوبا اقوام و خويشان نزديكش آمد او به خدا اطمينان دارد و در ادعايش مرد راستگو و با حقيقتى است زيرا او حاضر است نزديكترين اقوامش را به نابودى كشد.

پيغمبر اسلام، چهار نفر كه ميان مسلمانان از مقربان درگاه خدا بودند انتخاب كرد:

فاطمه دختر ارجمندش به عنوان زن و دو فرزندش حسن و حسين چون پسران و شوهرش امام على مانند نزديكترين كس به خودش «مانند نفس و طبيعت خودش».

روز بعد وقتى كه مسيحيان او را با خانواده اش ديدند كاملاً در حيرت فرو رفته «متعجب شدند» و يقين كردند دعايش نزد خدا مستجاب مى شود.

بالاخره مسيحيان از نفرين به يكديگر امتناع ورزيدند و قرار شد به مسلمانها جزيه «ماليات سرانه» پرداخت شود و در عوض از جان و مال آنها در برابر مهاجمين بيگانه از طرف دولت اسلام محافظت گردد «در حفاظت اسلام باشند».

بسيارى از دانشمندان اسلامى

«الف- امام فخر رازى در ذيل آيه ى مباهله، در كتاب تفسيرش،

ب- امام ابو اسحاق ثعلبى، در كتاب كشف البيان،

ج- جلال الدين سيوطى، در كتاب در المنصور،

د- جار الله زمخشرى، در كتاب كاشف،

ه- حافظ ابو نعيم اصفهانى، در كتاب حلية الاولياء،

و- نورالدين مالكى، در كتاب فصول المهمه،

و بسيارى ديگران.»

روايت فوق الذكر را نقل كرده اند و نتيجه گرفته اند كه خدا هر دو، پيغمبر و على، را از يك طبيعت آفريده است.

«اينها مفسّرين بزرگ سنّى مذهب هستند و الاّ تمام مفسّرين شيعه بر اين عقيده هستند كه پيغمبر و على از يك نفس واحدند.»

آخرين سفر پيغمبر گرامى به مكّه «حجةالوداع»

در اسلام حج يك آيين مذهبى و دسته جمعى است كه به منظور ايجاد وحدت توسط مسلمانها انجام مى گيرد و اين كنگره اسلامى در تقويت مناسبات و روابط مسلمانها مؤثر است تا با همكارى و كمك به يكديگر بر مشكلات غالب گرديده، روابط سياسى اقتصادى خود را بهبود بخشند، اما متأسفانه امروزه مسلمانها نتيجه اى را كه شارع مقدّس در نظر داشته به دست نمى آورند و آن به واسطه ى غفلت بعضى از رؤساى كشورهاى اسلامى است. به هر حال طبق فرمان پيغمبر به تمام قبائل عرب اطلاع داده شد چنانچه مايلند در حضور پيغمبر در آيين حج شركت كنند بايستى در مدينه جمع بشوند.

آن يك مسافرت آموزشى بود نه نظامى و نه سياسى اقتصادى. پيغمبر وقتى به عرفات وارد شد «مكان مقدّسى است در مكه» نطق قابل توجه خود را ايراد فرمود.

اينجانب در نظر گرفتم تا فرازى چند از آن سخنرانى را براى خوانندگان ارائه دهم زيرا آن اشارت دارد بر مقدارى حقوق و امتيازات مردم نسبت به يكديگر كه هنوز هم بعد از چهارده قرن نو و تازه است.

پيغمبر فرمود: «اى مردم به من گوش فرا دهيد. شما هرگز دوباره مرا در اينجا نخواهيد ديد، مبادا به حقوق ديگران تجاوز كنيد، شما بايستى رعايت جان و مال مردم را بنماييد. شما نبايستى كسى را براى انتقام و دشمنى تعقيب نماييد، كشتار و غارت كه قبل از اسلام اغلب جاها اتفاق مى افتاد بايستى براى هميشه فراموش شود. براى شما مهم است كه بدانيد رباخوارى در اسلام يك سود غيرقانونى است و ثروتهايى كه از اين راه به دست آمده بايستى به صاحبانش پس داده شود، البته رباخوار در روز رستاخيز سخت تنبيه خواهد شد.»

سپس او اضافه كرد: «در نظر داشته باشيد كه شوهران را حق ويژه اى است بر زنانشان كه بايستى توسط بانوان مورد ملاحظه قرار گيرد و شوهران بايستى با زنانشان به مهربانى رفتار كنند. زنان امانات الهى نزد شوهران مى باشند و بايستى با ايشان با عدالت رفتار شود و نسبت به زنانتان خوش قول باشيد، شما مردان نيز بر زنانتان حقوقى داريد. آنها نبايستى بدون اجازه شما كسى را در خانه پذيرايى كنند و زنان در غياب شوهران نبايستى مرتكب هيچ گناهى گردند.

شما مردان «شوهران» بايستى وسايل سلامت و آسايش آنها را «زنانتان را» چنانچه از راه خطا و گمراهى بازگشتند فراهم كنيد. بدين وسيله به اطلاع مى رسانم كه تمام عادتهاى عجيب و مضحك و عقايد زمان جاهليت «زمان قبل از اسلام» را لغو و اكنون نادرستى و غيرقانونى بودن آنها را به آگاهى مى رسانم.»

بالاخره آيين حج پايان يافت و مسلمانان تشريفات آن را جزبه جز در حضور پيغمبر ياد گرفتند و بر آن شدند تا به مدينه مراجعت نمايند.

داستان غدير خم

حضرت پيغمبر در راه برگشت به مدينه به جايى كه غديرخم ناميده مى شد رسيد. همان جايى كه قبايل عرب از هم جدا مى شدند تا به منازل خود رهسپار گردند.

در اينجا يك آيه ى قرآن از آسمان نازل گشت: «اى پيغمبر، آنچه كه از پروردگارت به تو نازل شده (به خلق) برسان، اگر نكنى پيغام او را نرسانده اى، خدا تو را از شرّ مردم، حفظ مى كند كه خدا گروه كافران را هدايت نمى كند.» (سوره ى ۵، آيه ى ۶۶)

از معناى آيه چنين استفاده مى شود كه قبلاً مأموريت مهمى بر عهده پيغمبر بوده ولكن از فتنه و شرارت مردم مى ترسيده تا آن را آشكار سازد.

طبق فرمان پيغمبر آنها كه جلو رفته بودند ناگزير بودند برگشته منتظر قافله هاى عقبى باشند تا به آن مكان برسند.

وقتى كه تمام زوّار دور هم جمع شدند، پيغمبر گرامى بالاى منبرى كه از جهاز شتر ساخته بودند بالا رفتند و اول شروع كردند به حمد و ستايش حضرت باريتعالى و سپس فرمودند: 'آيا من از آنچه كه شما بر خود حق «اختيار» داريد من بيشتر اختيار ندارم؟'

اين فرمايش دلالت دارد بر آيه اى از قرآن كريم كه مى گويد: «پيغمبر اختيار تام دارد بر مسلمين بيش از آنچه آنها بر خود دارند.» (سوره ى ۳۳، آيه ى ۵)

تمام حاضران گفتند: «صحيح است.»

سپس پيغمبر بازوى حضرت على را گرفت و فرمود: «اينك حضرت على، هر كه را من صاحب اختيار هستم علىعليه‌السلام هم اختياردار او است.» سپس او به درگاه خدا دعا كرد و چنين فرمود: «پروردگارا دوست باش با كسى كه او را دوست دارد و دشمنى كن با كسى كه با او دشمنى كند و دست يارى ده به كسى كه او را يارى كند و خوار و ذليل كن هر كه او را حقير شمارد.»

سپس اضافه فرمود: «من و على از يك اصل و ريشه به وجود آمده ايم و ساير مردم از طبيعتهاى مختلف خلق شده اند.»

بدين وسيله حضرت على به عنوان جانشين پيغمبر معرفى شد و تمام حاضران كه بيش از يك صد هزار نفر بودند با او بيعت كردند. مخصوصاً عمربن خطّاب بيش از ديگران خوشحالى مى كرد و مرتباً مى گفت: «به به، آفرين بر تو يا على، تو صاحب اختيار من و هر مؤمن از زن و مرد هستى.»

بيش از سيصدوپنجاه نفر از دانشمندان بزرگ

«الف- امام فخر رازى، در كتاب مفاتيح الغيب،

ب- امام احمد ثعلبى، در كتاب كشف البيان،

ج- جلال الدين سيوطى، در كتاب درالمنصور،

د- حافظ ابونعيم اصفهانى، در كتاب حلية الاولياء،

ه- امام احمد حنبل، در كتاب مسند،

و- ابن مغازلى، در كتاب مناقب،

ز- طبرى، در كتاب الولايه،

ح- احمد ابن محمد كوفى (ابن عقده)، در كتاب الولايه،

ط- ابن حداد جاحظ حسكانى، در كتاب الولايه،

و بسيارى ديگر.»

«سنّى» اين روايت را نقل كرده اند و بعضى از آنها كتابهاى جداگانه اى «درباره ى اين موضوع» نوشته اند.

وقتى كه تشريفات به پايان رسيد آيه ى ديگر از قرآن اين چنين نازل شد: «آن كسانى كه كافر شدند از دين شما نوميد گشتند، از آنها نترسيد و از من بترسيد و از گناهان دورى كنيد. دين را براى شما به كمال آوردم (تكميل كردم) و نعمت خويش بر شما تمام نمودم و مسلمانى را دين شما انتخاب كردم.» (۵-۳)

تعدادى از دانشمندان را عقيده بر اين است كه اين آيه موقعى كه آيين حج در مكه تمام شد «در حضور پيغمبر» نازل گرديد اما تعدادى از علماى

«الف- حافظ ابو القاسم حسكانى، در كتاب شواهد التنزيل،

ب- سبط ابن جوزى، در كتاب خواص الامه،

ج- ابو سعيد سجستانى، در كتاب الولايه.»

ديگر عقيده دارند كه اين آيه در روز غديرخم بر پيغمبر گرامى وحى گرديد تا خواست و اراده ى خدا را مبنى بر تعيين و نصب امام على به عنوان پيشواى مسلمانان بعد از رحلت حضرت پيغمبر به مردم بفهماند.

به عقيده ى شيعيان، امامت «خلافت بعد از پيغمبر» مقامى است الهى «خدا تعيين مى كند» و همان طور كه پيغمبران توسط خدا از بين بهترين و داناترين مردم انتخاب مى شوند، امام هم به همين طريق بايستى ميان مردان پاك و معصوم انتخاب شوند.

او بايد قادر باشد تا مسايل مبهم را روشن و سؤالات علمى را كه براى بحث پيش كشيده مى شود بدون اينكه در اشتباه افتد پاسخ گويد،

زيرا امامت جز كامل كننده نبوت است.

بنابراين خدا بهتر مى داند چه كسى مرد اين كار است.

روايتى كه در بالا گفته شد و داستان كوتاه ذيل در اثبات خلافت بلافصل امام على بعد از پيغمبر براى شيعيان دلايل قانع كننده اى مى باشد.

روزى گدايى وارد مسجد پيغمبر شد و تقاضاى كمك كرد. او درخواست خود را چند دفعه تكرار نمود اما كسى التفاتى در حق او نكرد. امام على وقتى در ركوع نماز بود با انگشت دستش اشاره اى فرمود تا به گدا بگويد انگشترى را از انگشتش بيرون كشد.

درست همان وقت يك آيه از قرآن نازل شد: «سرپرست و صاحب اختيار شما خدا و پيغمبر خدا است و مؤمنينى كه مداومت به نماز مى كنند و در آن حال كه ركوع مى گزارند زكات مى دهند.»

«الف- امام فخر رازى، در تفسير، جلد سوم، صفحه ى ۴۳۱،

ب- ابو اسحاق ثعلبى، در كتاب كشف البيان،

ج- جار الله زمخشرى، در كتاب كشاف، جلد اول، صفحه ى ۴۲۲،

د- طبرى، در تفسير، جلد ششم، صفحه ى ۱۸۶،

ه- حافظ ابن ابى؟ يبه؟ كوفى، در تفسير،

و- امام ابو عبد الرحمن نسائى، در كتاب صحيح،

ز- محمد بن يوسف گنجى شافعى، در كتاب كفايت الطالب،

ح- ابن صباغ مالكى، در كتاب فصول المهمه، صحفه ى ۱۲۳،

و بسيارى ديگر.»

البته در اين زمينه سرتاسر قرآن و در ساير مدارك معتبر، دلايل قطعى وجود دارد اما اين موضوع در حوزه ى اين كتاب نيست و آن كتابى مخصوص خود لازم دارد.

پيغمبر به بستر بيمارى افتاد

پيغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم پس از جنگ تبوك هميشه از طرف امپراطور رُم احساس خطر مى كرد و درصدد جنگ با آنها بود. بنابراين او آماده ى جنگ شد و دستور داد مسلمانها، مهاجر و انصار، به فرماندهى اسامْبن زيد در خارج از مدينه اردو بزنند.

برخى از كبار صحابه «اصحاب بزرگ و مهم» مخصوصاً عمربن خطاب و ابوبكر و ابوعبيده جراح دستور يافتند تا به اردو ملحق شوند كه ناگهان پيغمبر دچار تب شديدى گرديد و مجبور شد تا بسترى شود.

فرماندهى اسامه كه جوانى بيست ساله بود براى بعضى از صحابه بزرگ غيرقابل تحمّل بود. اما كاردانى و دورانديشى او مورد تأييد پيغمبر قرار داشت، غافل از اينكه در اسلام احراز مقامات اجتماعى مربوط به خردمندى و كاردانى و نبوغ شخصى است نه به سن زياد و ارشديت.

با وجود اصرار پيغمبر بر اعزام سپاه به سوى سوريه، به نظر مى رسيد دستهاى مرموزى در كار است تا سپاه را متوقف سازد، زيرا به مجرد اينكه آنها فهميدند پيغمبر بسترى است، تمام به بهانه ملاقات و عيادت پيغمبر اردو را ترك نمودند.

به طورى كه جلوتر گفته شد پيغمبر معرفى امام علىعليه‌السلام را به عنوان قائم مقامش از ترس و شيطنت و بدجنسى مردم به تأخير مى انداخت تا اينكه آيه اى نازل شد و خدا ايمنى او را تكفل نمود.

او پيش بينى مى كرد كه بعضى اصحابش ممكن است موانعى در راه امام على فراهم نمايند، از اين رو دستور اكيد صادر نمود تا سپاه را به سوى سوريه حركت دهند.

اما چند نفر سياستمدار تحت عناوين مختلف از او اطاعت نمى كردند و حتى كوشش مى كردند تا فكر پيغمبر را درباره ى حضرت علىعليه‌السلام تغيير دهند. ماجراهاى آينده درستى اين موضوع را اثبات خواهد كرد.

يك روز وقتى كه تعداد نسبتاً زيادى از گروندگان اطراف بستر پيغمبر جمع شدند، پيغمبر پس از تأمّل و فكر بيشترى فرمود: «دوات و يك تكه كاغذ بياوريد تا كتباً به شما وصيت كنم و اگر آن را محكم نگاهداريد شما بعد از من گمراه نخواهيد شد.»

عمر «كسى كه بعدها خليفه شد» گفت در حال حاضر مرض بر او غلبه كرده است و هذيان مى گويد «سخنان بيهوده و باطل از روى بيهوشى ادا مى كند» قرآن براى ما كافى است.

«الف- امام بخارى، در كتاب صحيح، جلد ۱۲، صفحه ى ۱۷۸.

ب- مسلم بن حجاج، در كتاب وصيت،

ج- امام احمد حنبل، در كتاب مسند، جلد اول صفحه ى ۱۲۲،

د- امام احمد غزالى، در كتاب سر العالمين،

ه- ابن حجر، در كتاب صواعق،

و بسيارى ديگر از دانشمندان اين روايت را نقل كرده اند.»

سپس بين اصحاب دعوا و گفتگو شروع شد و بعضى مى گفتند لازم است تكه كاغذ و دوات فراهم كنيم اما عده ى ديگرى در طرفدارى از عمر با آنها موافقت ننمودند.

بسيار شرم آور است تا كلماتى كه بين آنها رد و بدل شد، گفته شود. كافى است گفته شود برخى كلمات قبيح و زشت شنيده شد كه پيغمبر رويش را از آنها برگرداند. پيغمبر به منظور اينكه به اين قيل و قال خاتمه دهد تصميم گرفت به مسجد تشريف برده و به مردم آنچه كه مى خواست كتباً وصيت نمايد شفاهاً اظهار فرمايد.

او به مسجد با ناتوانى و ضعف در حالى كه بر شانه هاى امام علىعليه‌السلام و فضل بن عباس تكيه كرده بود و پاهايش روى زمين كشيده مى شد وارد مسجد گرديد.

مردم بى صبرانه منتظر شنيدن آخرين كلمات پيغمبر بودند. او پس از حمد و ستايش خداى متعال فرمود: «هر آينه من دو چيز بزرگ و عزيز را ميان شما باقى مى گذارم، قرآن و افراد خانواده ام. هرگاه شما هر دو را محكم نگاهداريد هرگز گمراه نخواهيد شد.»

«الف- مسلم حجاج، در كتاب صحيح، جلد هفتم، صفحه ى ۱۲۲،

ب- ترمذى، در كتاب سنن، فصل دوم، صفحه ى ۳۰۷،

ج- امام نسائى، در كتاب خصائص،

د- امام احمد حنبل، در كتاب مسند، جلد اول و سوم و چهارم و پنجم، صفحات: ۵۹ و۲۶ و۱۴ و ۱۸۲.

و بسيارى ديگر از دانشمندان سنى.»

از عسقلانى روايت شده است كه پيغمبر هنگامى كه پيروانش دايره وار اطراف بسترش جمع بودند، روى مباركش را به آنها برگرداند و فرمود: «مرگ من نزديك است. من هم اكنون دو چيز گرانقدر را بين شما مى گذارم، اول قرآن و دوم عترت و خانواده ام.» سپس او دست على را بلند كرد و فرمود: «على ملازم قرآن است و قرآن هرگز از او جدا نخواهد شد (آنها لازم و ملزوم يكديگرند).»

وقتى كه پيغمبر اكرم در بستر بيمارى بود، مردم را در موضوع نماز سفارش و درباره ى غلامان و حقوق حقه آنها توصيه فرمود و سپس اضافه كرد، روش و طريقه او نبايستى بعد از او فراموش شود و مسلمانان بايستى در هنگام سختى و مشكلات به خانواده او متوسّل شوند، همان طور كه اطاعت آنها «خانواده ى پيغمبر» بر مسلمانان واجب است.

سپس او چنين ادامه داد: «آنها (خانواده ى او) از همه شما داناترند و مبادا شما چيزى به آنها ياد دهيد و بدانيد كه على بعد از من جانشين خواهد بود.»

«الف- بيهقى، در كتاب مناقب،

ب- خطيب خوارزمى، در كتاب مناقب،

ج- ابن مغازلى، در كتاب مناقب.»

بالاخره او سراغ حضرت على گرفت و مدتى با او نجوا كرد «درگوشى صحبت كرد» و عاقبت جان مقدّس و پاكش هنگامى كه سر مباركش بر دامن على بود از بدن خارج گرديد.

«الف- حكيم نيشابورى، ر كتاب مسند، جلد سوم، صفحه ى ۱۳۹،

ب- امام احمد حنبل، در كتاب مسند، جلد سوم،

ج- حافظ ابو نعيم اصفهانى، در كتاب حلية الاولياء.»

بعدها امام على فرمود: «پيغمبر، در آخرين لحظات زندگى، هزار باب دانش را بيخ گوشى به من آموخت كه هر باب براى خود شامل هزار فصل بود.»

مطالب فوق الذكر دلالت مى كند بر اينكه حضرت امام علىعليه‌السلام مردى مناسب با وظيفه خلافت بوده است.

قسمت عمده ى قرآن شامل حُكم و دستور و قوانين دينى با جامعيت و به صورت كلى مى باشد و مردم معمولى نمى توانند آنان را به عبارت ساده درآورند. از پيغمبر شنيده شد كه مى فرمايد: «علىعليه‌السلام برتر و داناتر از تمام شماست و او از همه قضّات خردمندانه تر و از روى تشخيص صحيح و بهتر قضاوت مى كند.»

«الف- امام احمد حنبل، در كتاب مسند،

ب- موفق ابن احمد خوارزمى، در كتاب مناقب،

ج- سيد على همدانى، در كتاب مودة القربى.»