امام علی (علیه السلام) آفتاب متمدن اسلام

امام علی (علیه السلام) آفتاب متمدن اسلام0%

امام علی (علیه السلام) آفتاب متمدن اسلام نویسنده:
گروه: امام علی علیه السلام

امام علی (علیه السلام) آفتاب متمدن اسلام

نویسنده: محمد حسين طهماسبى
گروه:

مشاهدات: 10053
دانلود: 2365

توضیحات:

امام علی (علیه السلام) آفتاب متمدن اسلام
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 43 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 10053 / دانلود: 2365
اندازه اندازه اندازه
امام علی (علیه السلام) آفتاب متمدن اسلام

امام علی (علیه السلام) آفتاب متمدن اسلام

نویسنده:
فارسی

ستيزه و مشاجره در سقيفه بنى ساعده

سقيفه مكان مسقفى بود جايى كه انصار، مردم بومى مدينه كه پيغمبر صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را يارى كردند، جمع مى شدند تا در مسايل عمومى با هم مشورت كنند و گاهگاهى آنها رؤساى طوائف محلى را تعيين و منصوب مى نمودند.

بعد از رحلت پيغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم انصار جلسه اى تشكيل دادند تا در موضوع جانشينى آن حضرت بحث و مذاكره نمايند.

سعدابن عباده كه از صحابه ى بزرگ پيغمبر و در عين حال مرد بانفودى بود از طرف طايفه ى خزرج نامزد «آن مقام» شد.

قبيله ى ديگرى به نام اَوْس در مدينه بود كه از زمان قديم بين آنها «اَوْس و خزرج» لجاجت و جنگ وجود داشت و هنوز هم «تا آن زمان» رقيب و مخالف يكديگر بودند. افراد قبيله ى اَوْس طبيعتاً به اين نامزد روى خوشى نشان ندادند و با طايفه ى خزرج ضديّت نمودند. وقتى كه آنها سرگرم بحث و مذاكره بودند، ناگهان سه نفر از مهاجرين «آنها كه بعد از مهاجرت حضرت پيغمبر به مدينه از مكه مهاجرت نمودند» به اسامى ابوبكر، عمر و ابوعبيده جراح وارد آن مكان شدند.

در وهله ى اول عمر ايستاد تا حرف بزند ولكن ابوبكر از او جلوگيرى كرد و گفت: «ما مهاجرين قبل از شما به محمد ايمان آورده و خدا را عبادت كرده ايم، ما دوستان و خويشان او هستيم. بنابراين، اين امتيازات كافى است كه ما زمام امور را به دست گيريم.» سپس مردى از انصار به نام حباب صورتش را به طرف افراد قبيله اش چرخاند و گفت:«ى گروه انصار، به آنها تسليم نشويد، ما انصار هم بر آنها مزاياى ديگرى داريم، ما مردمى صاحب ثروت و شرف و خانواده هستيم و به آنها در خانه ى خود پناه داديم. اسلام به وسيله ى شمشير ما پيشرفت كرد و شما بايستى سخت به حق خودتان بچسبيد (پاى بند باشيد). از طرف ما يك رئيس و از طرف آنها نيز يك رئيس بايستى انتخاب گردد.»

عمر به پا ايستاد و گفت: «دو فرمانده نمى توانند در يك زمان حكمرانى كنند. به خدا قسم ملّت عرب هرگز با يكى از شما به عنوان زمامدار راضى نخواهد شد، چون پيغمبر از قبيله و خاندان شما نيست. بنابراين خليفه هم بايستى از خانواده ى او باشد، هر كس مخالفت كند به خطا رفته و گناهكارى است كه خود را به هلاكت مى اندازد.»

حباب دوباره به پا خواست و همان كلمات را كه قبلاً ادا كرده بود، تكرار نمود وليكن او از طرف عمر سخت مورد سرزنش قرار گرفت.

سپس ابوعبيده جراح ايستاد و چنين سخن گفت: «شما انصار ما را در طرق مختلف يارى داده و حمايت كرده ايد و در حال حاضر هم ما انتظار داريم رفتارتان را تغيير ندهيد.» اما انصار با آنها سازش نكردند.

وضعيت مى رفت تا به نفع انصار تمام شود كه ناگهان بشير نامى از طايفه ى خزرج بلند شد و چنين گفت: «اگرچه ما اسلام را با كمك خود تقويت نموده، شما مهاجرين را حمايت كرديم، آن تنها براى اطاعت خدا و رسولش بود. آن ايجاب نمى كند مانعى جلو راه خلافت قرار دهيم. محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم از قريش بود و خاندان قريش حق دارند و شايسته ى اين مقام هستند.»

وقتى كه بشير سخنش را به پايان رسانيد، منازعه بين انصار به بالاترين حد خود رسيد، اما مهاجرين از اين هياهو استفاده كردند و فرصت را غنيمت شمرده عمر و ابوعبيده به طرف ابوبكر دويدند و با او بيعت كردند. درست در همان وقت بشير انصارى و قبيله اش خود را تسليم ابوبكر نمودند، به اين طريق ابوبكر جانشين پيغمبر شد.

عجيب است! مهاجرين به دليل سبقت در اسلام و خويشى و نزديكى به پيغمبر و پرستش خدا از انصار سلب صلاحيت كردند. ولى از حضرت على كه در اين خصوصيات در حد كمال بود، حرفى نزدند. او «حضرت على» اولين مردى بود كه به پيغمبر ايمان آورد و در پشت سر او نماز گذارد و او برخلاف اصحاب ديگر پيغمبر هرگز بت نپرستيد.

«الف- حكيم ابوالقاسم حسكانى،

ب- امام حنبل، در كتاب مسند،

ج- خطيب خوارزمى، در كتاب مناقب،

د- سليمان بلخى حنيفى، در كتاب ينابيع الموده، فصل ۱۲،

ه- ابن ابى الحديد معتزلى، در كتاب شرح نهج البلاغه، صفحات ۳۸۸ و۳۷۷ و۳۷۶ و۳۷۵.

و- امام نسائى،

ز- حافظ ابو نعيم اصفهانى،

ح- امام ثعلبى،

ط- ابن مغازلى،

و بسيارى ديگر از دانشمندان سنى مذهب در كتابهايشان.»

عجب تر اينكه موقعى كه انصار در بحث و مناظره به علت خويشى و نزديكى با پيغمبر شكست خوردند و خود را تسليم مهاجرين نمودند، در صورتى كه ابوبكر در نسل هفتم و عمر در نسل نهم جدّ اعلاى پيغمبر قرار داشتند، اما آنها از امام علىعليه‌السلام كه در نسل دوم قرار داشت و پسرعموى او بود، غفلت نمودند.

امام على خانه نشين مى شود

قبلاً گفته شد كه بسيارى از بزرگان مكه مخصوصاً آنهايى كه سرسختانه با پيغمبر لجاجت مى كردند، در جنگ بدر با شمشير حضرت على كشته شدند و آنجا «در مكه» كمتر خانه اى بود كه يك نفر از دست نداده باشد. از اين رو آنها از حضرت علىعليه‌السلام خيلى راضى نبودند. از طرف ديگر بسيارى از اصحاب بزرگ به علت سابقه ى درخشانش در اسلام با او حسادت ورزيده، با كينه توزى و دشمنى برخورد مى كردند. اين علتها دست به دست هم دادند و آن حضرت را مجبور به خانه نشينى نمودند.

ابوسفيان قبل از ظهور اسلام قافله سالار قبيله ى قريش بود كه بين مكه و سوريه رفت و آمد مى كرد و پس از جنگ بدر در تمام لشكركشى ها به سوى مدينه بر عليه اسلام فرمانده سپاه بود و او بالاخره در فتح بزرگ مكه از ترس جان به خدا ايمان آورد.

او بسيار متكبر و سرسخت و لجوج بود و همه كس را حقير مى شمرد.

وقتى كه پيغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم رحلت فرمود، او خارج از مدينه بود و به مجرد اينكه فهميد عده اى از مسلمانان با ابوبكر بيعت كرده اند بسيار خشمناك شد و رفت تا عباس عموى پيغمبر را با پيشنهادى ملاقات كند.

او به عباس گفت: «مردم خلافت را غفلتاً و از بى خبرى به قبيله ى تيمى واگذار كردند (ابوبكر از طايفه تيمى بود) و بنى هاشم (طايفه ى حضرت علىعليه‌السلام ) را از حق خود محروم نموده اند و سپس عمر، اين تندمزاج از قبيله ى اودى بر سر ما حكومت خواهد كرد. بيا برويم نزد على بن ابيطالب و از او خواهش كنيم از خانه بيرون آمده حق مسلم خود را بگيرد.»

آنها به سراغ امام على آمدند و ابوسفيان گفت: «دستت را به من بده تا با تو بيعت كنم. هرگاه كسى با ما موافقت نكرد من تمام كوچه هاى مدينه را پر از سواره نظام خواهم كرد.»

اين براى حضرت علىعليه‌السلام بهترين فرصت بود، هرگاه به حكومت حرص مى ورزيد «برخلاف گفته ى عمر كه علىعليه‌السلام طمع خلافت دارد» و يا هرگاه او مى خواست تسليم هوى و هوس خويش گردد. وقتى كه ابوسفيان يك مرد صاحب قدرت، با ايل و تبار پرجمعيتش با او موافقت مى كرد، عهده دار مقام خلافت مى شد.

اما امام علىعليه‌السلام به علل مشروحه ى زير به درخواست ابوسفيان رضايت نداد:

۱.اساس پيشنهاد او مبتنى بر احساسات دينى نبوده و او اصولاً آدم شرورى بود كه حضرت علىعليه‌السلام او را خوب مى شناخت.

۲.در وضعيت فعلى كه مدينه مركز جنگهاى داخلى شده و جاى مشاجره و ستيزه براى احراز مقام خلافت گرديده و بيشتر مردم احتمالاً به ارتداد «خروج از دين» كشيده شوند در اين صورت نام اسلام در همه جا و براى هميشه فراموش خواهد شد.

۳.جدايى و اختلاف نظر كه هم اكنون درباره ى مسايل خلافت بين مهاجر و انصار پديد آمده زمان مناسبى بود تا منافقين با شيطنت و سخن چينى اسلام را از ميان بردارند.

بنابراين امام علىعليه‌السلام ترجيح دادند تا براى فرصتى كه اوضاع و احوال رضايت بخش شود صبر نمايند، به اين دليل ايشان دستشان را براى بيعت بلند نكردند و ابوسفيان با دليل وادار به موافقت شد.

سكوت و چشم پوشى امام على «از خلافت» حاكى از خطمشى «روش» بسيار عالى او است تا از اختلاف عقيده و از دين برگشتن مردم جلوگيرى كند.

اخيراً چند نفرى از نويسندگان «عبدالفتاح مقصود و علاء الدين خروفه استادان دانشگاه الازهر قاهره در مجله ى سعد و روزنامه ى الاهرام منتشر كرده اند.» مصرى اظهار عقيده كرده اند كه بدون شك امام علىعليه‌السلام از بسيارى جهات بر ساير اصحاب پيغمبر برترى داشت و اضافه كرده اند كه اگر امام على بلافاصله زمام امور حكومت را بعد از پيغمبر به دست گرفته بود، سرنوشت مسلمانان غير از آنچه كه امروز است مى بود.

محمود العقاد در كتاب عبقريه الامام مى نويسد: «اگرچه تقوى و خلوص و شايستگى امام على عالى تر از ساير اصحاب بود اما حضرت پيغمبر او را به عنوان جانشين خود صراحتاً معرفى نكرده است و به مسلمانان اختيار داده است تا خليفه ى خود را انتخاب كنند.»

اما غافل از اينكه عمر خلافت را با آخرين وصيت ابوبكر به دست گرفت و او هم اين اختيار را به يك شوراى شش نفرى واگذار كرد.

اينجانب هم اكنون نامه اى كه دكتر عبدالرّحمن كيالى خطاب به آقاى امينى مؤلف كتاب الغدير نوشته و آن نامه در مقدمه ى جلد چهارم الغدير به چاپ رسيده به انگليسى ترجمه مى كنم «اينك ترجمه ى فارسى آن را مى نگارم».

«تاريخ عرب چيزى نيست جز تاريخ اسلام و اعراب در انجام وظيفه غفلت كردند تا آن را اصلاح نموده و تاريخ خود را آموزش دهند، زيرا آنچه كه تحت نام تاريخ اسلام است (كه تدريس مى كنند)، نه عملى است و نه خالى از تعصّب و اغراض شخصى.

از اين رو متأخّرين نقاد (انتقاد كنندگان) قادر نبودند تا از حقيقت و علل اصلى سرگذشتها و حوادث پرده بردارند و ارتباطات تاريخى بين آنها را كشف نمايند. در صورتى كه هدف و نتيجه ى مطلوب تاريخ كشف اين چنين علتها و ارتباطات است.»

«دنياى اسلام هميشه نيازمند به آموزش علمى تاريخ بوده تا مسلمانان بدانند چه اتفاقاتى سبب شد فتوحاتى چنين بزرگ در صدر اول اسلام بنمايند.

براى مسلمانان اهميت دارد تا بدانند چگونه رويدادها رخ دادند و عامل اصلى آنها چه بوده است. مسلمانها بايد بدانند كه دولتهاى اسلامى به تمدن اسلام چگونه خدمت كرده اند و يا چه ضربه هايى بر پيكر اصلى آن وارد كرده اند و مهمتر از همه ما بايد بدانيم چه وقايعى سبب شد كه مسلمانها پس از رحلت پيغمبر اختلاف عقيده پيدا كنند و در اين اختلاف و عدم توافق كدام دسته بر حق بودند.

چه شد كه بنى هاشم «خانواده و طايفه ى پيغمبر و امام على» از حقشان محروم شدند و تأثير انزوا و كناره گيرى او (حضرت علىعليه‌السلام ) در آموزش و پرورش مسلمانها چه بود؟»

«وقتى كه اين سؤالات روشن شد حالا چه كارى بايد انجام شود تا اتحاد و نهضت علمى و سياسى اقتصادى بين كشورهاى اسلامى تحقق پذيرد و بعداً آن كارها فراهم شده مورد استفاده قرار گيرند.»

«در نتيجه نسل جديد بتواند آنچه كه ميان صفحات كتب تاريخ تاريك و مبهم است، روشن سازد و سپس خطمشى و رفتار امام على آن مثل اعلاى انسانيت و فرزندان گرامى و پيروانش را پيروى نمايد.»

«به عقيده ى من لازم است كه اين وظيفه را دانشمندان اسلامى انجام دهند و كتاب شما، الغدير از آن كتابهايى است كه عميقاً احكام تاريك و مبهم نويسندگان بى توجه سابق را روشن كرده است. جاى تأسّف بسيار است كه تعدادى از تاريخ نويسان قديم حقايق تاريخى را واژگون كرده و بدين وسيله آنها جوانان معاصر را در ارتباط با اين حقايق به گمراهى كشانده اند.»

«نسل جديد بايستى بدانند كه پيغمبر گرامى اسلام، حضرت علىعليه‌السلام را به عنوان جانشين و اجرا كننده وصيت نامه خود به طور واضح معرفى كرده است اما اصحاب آن را فراموش كرده و نظرات پيغمبر را رعايت ننمودند و هر آينه به فرمانش تن در داده بودند. سرنوشت مسلمانان غير از آنچه كه حالا است رقم زده مى شد و مسلمانان هرگز گرفتار اختلاف عقيده نمى شدند، يگانگى و وحدت نظر آنها چون يك سپر، آنها را در مقابل مصائب و مشكلات حفظ مى كرد.»

«كدام داستانى دلپذيرتر از شرح زندگى مردى كه براى خدا و براى برپا داشتن دين خدا زندگى كرد و كسى كه بيشترين كوشش جهت راهنمايى مردم به راه راست به عمل آورد و براى راهنمايى اولياى امور (خلفا) مخلصانه دريغ نفرمود.»

«محمّد آن مربّى بزرگ بشر چنان جانشينانى مى خواست كه داراى كفايت و قدرت ادراك و صاحب جرأت و كاردانى باشند، چنان مردانى كه قادر باشند (با روح خودشان) حد وسط بين دنيادارى و ديندارى را پيدا كنند و با همان خوش خوئى كه پيغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم داشت، آنها هم بايستى مردم را همچون قرآن به راه راست هدايت كنند و رفتارشان بايستى چون يك مصلح باشد. وصى پيغمبر بايد مردى باشد كه خدا و درستى و حقانيّت در مقام قضاوت را فراموش نكند و قدمهايش از راه راست در برابر خويش و بيگانه و در زمان شكست يا غلبه سست نگردد و كسى كه قادر باشد تا مطابق عقل و خرد و درستى و صداقت نسبت به رعايا تصميم بگيرد و از هواى نفس و آرزو دورى كند.»

«اما متأسفانه بايستى گفته شود كه اعراب تنها فرصت تاريخى را از دست دادند و كارى كردند كه برخلاف خواست پيغمبر بود و بدين وسيله تلفات و ضايعات اسلام بيش از آنچه كه بتوان وصف كرد بزرگ شد.»

«اسلام در آغاز رشد و نمو با منازعه و دعوا تمام نيروى خلاقه اش را از دست داد و هر آينه آنها با هم منازعه و كشمكش نمى كردند تمام جهان را در نيم قرن اول قتح مى كردند. در حال حاضر لازم است دانشمندان اسلامى از حقايق تاريخى پرده بردارند و علل وقايع را شرح دهند و بعد از اينكه به يك نتيجه معقول رسيدند، به مسلمانان بى خبر كردار، رفتار و گفتار امام علىعليه‌السلام آن بهترين نمونه انسانيت را نشان دهند، آنها بايستى به طور صحيح زندگى و حكومت جانشين و پسر عموى پيغمبر را منتشر سازند.»

«صفات انسانى و اخلاقى او بايستى منتشر شود زيرا او نمونه اعلاى دين اسلام بود. خداوند به او علم و تفسير قوانين دينى و فصاحت و بلاغت تفويض نموده و در حقيقت شمشير پيغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بود بر عليه دشمنانش او مردى با عزم و اراده بود كه ثبات و پايدارى او هرگز با حرص و تهديد متزلزل نمى گشت.»

«امامى كه دوستى او بر ما فرض است، چنانكه قرآن مى گويد: (خطاب به پيغمبر) بگو من از شما پاداشى براى رسالت خود درخواست نمى كنم جز دوستى و محبت نسبت به نزديكانم و خداوند او و فرزندان عزيزش را از هر گناهى پاك نگاه داشته (آنها معصوم هستند).»

«امروزه دنياى اسلام سخت محتاج است به دانستن صفات مشخصه ى اين شخص برجسته تا چون راهنمايى سرمشق گرفته شود و مسلمانان بايستى بدانند كه صفات بى نظير و خصوصيات معنوى امام علىعليه‌السلام بهترين انگيزه اى است براى جوانان تا از سختيها و فسادها جلوگيرى كنند.»

«وظيفه ى دانشمندان اسلامى است كه از نويسنده ى الغدير پيروى كرده به پا خيزند و عملِ بدِ تاريخ نويسان پيشين را جبران نمايند و زندگى با شكوه جانشين گرايى پيغمبر را مدلل سازند.»

اينجانب نويسنده كوشش كرده ام تا گوشه اى از زندگى پربركت آن حضرت را ضمن بيان مقدارى صفات انسانى و اخلاقى و رفتار و گفتار آن اعجوبه ى تاريخ كه در گسترش عدل و درستى و صداقت در جامعه تأثير بسزايى دارد شرح دهم تا چون راهنمايى براى مسلمانان سرمشق و نمونه باشد.

خلافت ابوبكر

ابوبكر از اصحاب بزرگ پيغمبر و در شب مهاجرت در غار محرمِ راز او بود. او به طريقى كه جلوتر گفته شد، كار را در دست خود گرفت اما تعدادى از اصحاب مهم پيغمبر در حدود نه نفر به كار او تعرّض كردند اما او به آنها توجهى نكرد.

«الف- امام فخر رازى در كتاب تفسيرش،

ب- جلال الدين سيوطى، در كتاب تاريخ خلفا،

ج- ابن ابى الحديد، در كتاب شرح نهج البلاغه،

د- طبرى، در كتاب تاريخ اسلام،

ه- محمد خاوند شاه، در كتاب روضة الصفا،

و- ابن عبد البر، در كتاب استيعاب،

ز- مسلم و بخارى و عسقلانى و بلاذرى در كتابهايشان اين روايت را نقل كرده اند.»

روز بعد نوزده نفر در مسجد به او اعتراض كردند و او از پيغمبر مدركى نداشت تا به آن تكيه كند.

«الف- امام فخر رازى در كتاب تفسيرش،

ب- جلال الدين سيوطى، در كتاب تاريخ خلفا،

ج- ابن ابى الحديد، در كتاب شرح نهج البلاغه،

د- طبرى، در كتاب تاريخ اسلام،

ه- محمد خاوند شاه، در كتاب روضة الصفا،

و- ابن عبد البر، در كتاب استيعاب،

ز- مسلم و بخارى و عسقلانى و بلاذرى در كتابهايشان اين روايت را نقل كرده اند.»

بايد دانست كه در زمان ابوبكر حكم توقيف مال حضرت فاطمه (سلام خدا بر او)، دختر پاك و منزه پيغمبر، صادر شد و او را از مالكيت (فدك) محروم كردند. موقعى كه آيه اى از قرآن اين چنين نازل شد.

قران مى گويد: «هرچه خدا از مردم اين دهكده ها (دهكده هايى كه اسبى و شترى بر آنها تاخته نشده يعنى با جنگ تصرّف نشده، موضوع آيه قبل از اين آيه) عايد پيغمبر خويش كرده، خاص خدا و پيغمبر و خويشاوندان او، يتيمان و مساكين و به راه ماندگان است تا ميان توانگران شما دست به دست نگردد... سپس پيغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم سراغ حضرت فاطمه گرفت و آن مزرعه را به او بخشيد.»

«الف- احمد ثعلبى، در كتاب كشف البيان،

ب- جلال الدين سيوطى، در كتاب تفسير، جلد چهارم،

ج- ابن كثير عمادالدين اسماعيل، در كتاب تاريخ،

د- شيخ سليمان بلخى، در كتاب ينابيع الموده،

ه- حاكم ابو القاسم حسكانى، در كتاب تاريخ،

و- حافظ ابن مردويه، در كتاب تفسيرش،

ز- مولا على متقى، در كتاب كنز العامل.»

خلافت ابوبكر دو سال و چهار ماه طول كشيد و در روزگار او سوريه به دست مسلمانان گشوده شد.

خلافت عمر بن خطاب

عمربن خطاب طبق آخرين وصيت ابوبكر لباس خلافت بر تن كرد. او مردى سخت گير بود و به دقت تنبيهات دينى را اجرا مى كرد و بر امور مملكت او شخصاً با دقت خاصى نظارت داشت. هيچ كدام از كاركنان دولت جرأت آن را نداشتند كه در سر كار خود غيرقانونى استفاده نموده و يا در اموال عمومى دستبرد بزنند زيرا او در هزينه كردن خزانه ى ملى بسيار دقيق و سخت گير بود.

در زمان او فتوحات اسلامى از هر سو توسعه يافت و در نتيجه غنايم جنگى و ثروتهاى بسيارى به مدينه سرازير شد و خليفه اصحاب پيغمبر را در مدينه نگه مى داشت و به آنها اجازه نمى داد تا با استفاده از غنايم جنگى برخلاف اخلاق، به عادات زشت كشيده شوند.

او هميشه از استفاده كتبى كه از كشورهاى فتح شده به مدينه آورده مى شدند مخالف بود و مى گفت: «آن كتابها زايد بر احتياجات ماست تا آن وقت كه قرآن نزد ما مى باشد ما را كفايت مى كند.» و طبق دستور او آنها را با آتش مى سوزاندند.

اما امام علىعليه‌السلام به پيروانش مى فرمود: «دانش را به خانه بياوريد ولو اينكه از مكانهاى دوردست باشد.»

او در نهج البلاغه مى فرمايد: «دور از اخلاق يك مرد آزاده است كه چاپلوسى كند و يا به ديگران حسادت ورزد جز اينكه در جستجوى دانش باشد.»

البته اين دو نظريه يك دنيا با هم فرق دارند. اگرچه مردم از آموزش و فضائل و كمالات امام علىعليه‌السلام دور نگه داشته شدند وليكن هميشه خلفا از او درخواست مى كردند تا به منظور تنظيم امور مملكت و تصحيح قضاوتهايشان درباره ى قوانين شريعت نظر مشورتى خود را بدهد.

«الف- فضل الله روزبهان، در كتاب ابطال الباطل،

ب- ابن حجر عسقلانى، در كتاب تهذيب التهذيب،

ج- ابن حجر مكى، در كتاب صواعق، صفحه ى ۷۸،

د- جلال الدين سيوطى، در كتاب تاريخ الخلفا، صفحه ى ۶۶،

ه- نورالدين صباغ مالكى، در كتاب فصول المهمه، صفحه ى ۱۸،

و- امام احمد حنبل، در كتابهاى مسند و فضائل،

و جمعى ديگر از دانشمندان اهل سنت و جماعت روايت فوق الذكر را نقل كرده اند.»

موقعى كه خوزستان به وسيله ى اعراب گشوده شد، فرماندار هرمزان و غلامش ابولؤلؤ به عنوان غنائم جنگى به مدينه آورده شدند.

عمر، ابولؤلؤ را به مغيره كه بين اعراب سياستمدار زبردستى بود و به مقام خلافت هم نزديكى داشت بخشيد. ابولؤلؤ به عنوان يك عضو وظيفه دار خانواده اجرت و مزد كارش توسط مغيره پرداخت نمى شد و او شكايتش را نزد خليفه عمر برد، اما خليفه توجهى به او نكرد. دادخواهى براى اجراى عدالت چند دفعه تكرار شد اما خليفه آن را جدى نمى گرفت.

اين قضيه گفتار امام على را به ياد مى آورد كه به پيروانش مى فرمود: «شما بايد حق كارگران را قبل از اينكه عرق آنها خشك شود پرداخت نماييد.»

و او همچنان فرموده است: «مردم را با فروتنى بپذيريد، به آنها نرمى و ملاطفت نشان دهيد، با آنها با خوشرويى تماس بگيريد و حرمت گزار آنها باشيد.»

به هر حال ابولؤلؤ جواب قانع كننده اى دريافت ننمود و بر آن شد كه انتقام خود را از خليفه عمر بگيرد و بالاخره عمر به وسيله ى دشنه او در مسجد زخم برداشت و آن زخم كارى باعث كشته شدن خليفه گرديد.

عمر وقتى كه دانست اجلش نزديك است شورايى تشكيل داد و شش نفر به اسامى على ابن ابيطالب، عبدالرحمان ابن عوف، طلحةبن عبدالله، زبيربن عوام و عثمان بن عفان به عنوان اعضاى اصلى و پسر خودش به نام عبدالله عمر چون عضو على البدل منصوب شدند.

بنا به فرمان خليفه عمر آنها مجبور بودند تا يك نفر را در ظرف مدت سه روز به عنوان خليفه انتخاب نمايند.

در ضمن او درباره ى هر يك از اعضاى شورا اظهار عقيده نمود و درباره ى حضرت علىعليه‌السلام چنين گفت: «اگرچه على طمع خلافت دارد اما من مى دانم كه او به تنهايى مى تواند خلافت را در طريق صحيحى اداره كند.»

با وجود اين اعتراف اعضاى شورا رأى خود را به حضرت على ندادند زيرا همه ى آنها جز زبير اقوام و خويشان عثمان بودند.

هر آدم معمولى مى تواند حدس بزند كه امام علىعليه‌السلام در اقليت بود و سرانجام عثمان جانشين عمر گرديد.

سخن كوتاه آنكه اكثر اعضاى شورا به عبدالرّحمان رأى دادند تا خليفه را بين دو نفر حضرت علىعليه‌السلام و عثمان يكى را انتخاب كند. عبدالرحمان به على گفت: «من با تو بيعت مى كنم به شرط اينكه طبق كتاب خدا (قرآن) و سنّت پيغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و روش و طريقه ابوبكر و عمر خلفاى قبلى متابعت كنى.»

امام علىعليه‌السلام جواب فرمود: «من از قرآن و سنّت پيغمبر پيروى مى نمايم، اما از قضاوت و اجتهاد خودم استفاده خواهم كرد.» پيشنهاد سه دفعه تكرار شد و جواب همان بود. سپس عبدالرحمان روى خود را به طرف عثمان كرد و سؤال نمود، چنانچه او آن شرايط را بپذيرد.

عثمان قبول كرد كه حدود پيشنهادات را رعايت خواهد نمود. پس از آن اعضاى شورا با او بيعت كردند.

حالا براى ما مهم است كه بدانيم چرا اعضاى شورا از اظهارات پيغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم درباره ى حضرت علىعليه‌السلام غفلت كردند:

از جمله اينكه پيغمبر فرمود: «على داناترين شخص و برتر از تمام شماست و از تمام داوران بهتر قضاوت مى كند.»

«الف- امام احمد حنبل، در كتاب مسند،

ب- موفق ابن احمد خوارزمى، در كتاب مناقب،

ج- مير سيد على همدانى، در كتاب مودة القربى،

د- حافظ ابو بكر بيهقى، در كتاب سنن.»

وقتى كه امام علىعليه‌السلام ديد اين گونه حقش پايمال شد، فرمود: «اين اولين دفعه نيست كه شما بر عليه من رفتار مى كنيد (مى خواهد بفرمايد كه شما اول دفعه هم پس از رحلت پيغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم حق مرا پايمال نموديد) وليكن چاره ى من صبر است. به خدا قسم شما با او بيعت نكرديد مگر اين كه حساب كرديد خلافت را بعداً به شما پس خواهد داد.»

موقعيت اجتماعى و اقتصادى مسلمانان در زمان خلفا

در زمان پيغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم مسلمانان با لغو شدن تعصب گروهى و خانوادگى و نژادپرستى، ملهم به حس فاعل مختارى و آزادى شده بودند زيرا قرآن خطاب به پيغمبر مى گويد: «بگو من هم بشرى هستم مثل شما، فقط به من وحى مى شود كه خداى شما خداى يكتاست.» و امام علىعليه‌السلام مى فرمايد: «فرمانروايى كردن من بر شما فقط تحمل مسؤوليت سنگين ترى بر شانه هاى من است (من هم مثل شما بشرى هستم).»

پيغمبر اسلام شترچران عربستان را با تلقين وحدت و تساوى حقوق طورى صاحب خوى انسانى كرد كه بعدها فرمانده ى آنها عمربن خطاب از اوّل تا آخر مسافت تا دارالسّلام را با تنها شترش پيمود، به قسمى كه خودش مسافتى را سوار بود و به نوبت، مسافت بعدى غلامش را سوار مى كرد و خود پياده مى رفت.

بسيارى از اين گونه مرامهاى اخلاقى كه از يكتاپرستى و تساوى حقوق سرچشمه مى گيرد، در زمان ابوبكر و عمر ديده مى شوند. آنها اين عادات را محفوظ داشته و پيروى مى كردند زيرا سفارشات پيغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم توسط مردم دهان به دهان منتقل مى شد و تقوى و پاكدامنى هنوز علت اصلى برترى و بزرگى بود.

مقارن با اين زمان فتوحات اسلامى شروع به توسعه نمود و بالاخره دولت پهناور اسلام در اواخر خلافت عمر پايه گذارى شد و در نتيجه غنائم جنگى بسيار و ثروتهاى هنگفتى از هر سو به مدينه وارد مى شد.

عمر به اصحاب پيغمبر اجازه نمى داد تا از مركز خلافت دور شوند، از ترس اين كه براى آنها امكان داشت تا ثروت اندوزى كنند و بدين وسيله به طرف بدى و شرارت كشيده شوند.

خليفه ى اول ابوبكر در وصيتنامه اش دستور مى دهد: «مواظب اصحاب پيغمبر باش تا به پول و مقام علاقه مند نگردند وگرنه منازعه و مشاجره بين آنها واقع خواهد شود و در نتيجه مردم معمولى هم به واسطه ى تعصب گروهى و طرفدارى هر يك از آنها به دستجات متعددى تقسيم خواهند شد و در اين صورت قدرت عمومى ضعيف مى گردد.»

او هميشه اصحاب را وادار مى كرد تا از وابستگيهاى دنيوى اجتناب نمايند. ابوبكر به عبدالرّحمن بن عوف كه مردى ثروتمند و بانفود بود مى گفت: «تو تا آن اندازه ثروت به دست آورده اى كه لباسهاى ابريشمى مى پوشى و بعضى از شما به خوابيدن بر روى چيزهاى پشمى راضى نمى شويد.»

اما به مجرد اينكه عثمان به هدف خود رسيد، از اين مقررات غافل شد و به واسطه ى ضعف و سستى اراده اش بسيارى از اصحاب پيغمبر ثروتمند شدند به طورى كه او خودش موقعى كه كشته شد يكصدوپنجاه هزار دينار و يك ميليون درهم علاوه بر ساير اموالش نزد صندوق دارش موجود بود.

او حتى تعهدش را نسبت به شرايط پيشنهادى شورا زير پا گذاشت و كارهايش برخلاف سنّت و طريقه ى پيغمبر و دو خليفه ى سابق بود زيرا حكم بن عاص كه توسط پيغمبر به خارج از مدينه تبعيد شده بود و دو خليفه ابوبكر و عمر اجازه ى برگشت به او نداده بودند، عثمان او را به مدينه برگرداند.

دخترانش با مروان و حارث پسران حكم «همين شخص تبعيدى» ازدواج كردند و عثمان مبالغ هنگفتى از خزانه ى ملى به آنها پرداخت نمود.

وليدبن عقبه آن مرد بدنام و تهمت زن كه توسط قرآن لعنت و نفرين شده بود، به عنوان فرماندار به كوفه فرستاده شد و كارهاى زشت و رسواى او به آن درجه رسيد كه نماز صبح را چهار ركعت به جاى دو ركعت امامت كرد، چون مست و بى شعور بود و همچنين ساير شهرهاى بزرگ به وسيله ى خويشانش كه هيچ مسلك اخلاقى نداشتند اداره مى شد. «مسعودى، مورخ بزرگ اسلام، در كتاب مروج الذهب، جلد اول، صفحه ى ۴۳۵. اين دانشمند مورد تأييد هر دو فرقه ى شيعه و سنى مى باشد.»

مردم از كاركنان دولتى عثمان ناخشنود بودند، زيرا آنها در مسائل دينى بى تفاوت و آنچه كه مطابق هوى و هوسشان بود بدون ترس از مركز به اجرا درمى آوردند. در نتيجه طبقه ى جديدى از مردم ظهور كردند كه هدفشان انباشتن پول و ثروت بود كه طبيعتاً ايجاب مى كرد تا به فقرا و ضعفا ستم كنند.

تجاوز به حقوق ديگران و عزل و نصب فرمانداران برحسب مطامع و آرزوها و عكس العمل سخت و شديد در مقابل شاكيان و انتقادكنندگان از مردم صلح جو و خيرخواه عادت فرمانداران شده بود.

از طرف ديگر رفتار خصمانه عثمان درباره ى بعضى از اصحاب پيغمبر مثل ابوذر غفارى و عماربن ياسر و عبدالله بن مسعود موجى از تعصب و خشم ميان مسلمانان برپا كرده بود.

ابوذر غفارى سومين يا چهارمين شخص بود كه اسلام را قبول كرد و سپس بت پرستان قريش انواع شكنجه و آزار را بر او تحميل نمودند وليكن او در ايمان به خدا باقى ماند. پيغمبر اكرم فرموده است: «ميان تمام مردم، ابوذر مثل مسيح پسر مريم، در مخالفت با هوى و هوس و پاكدامنى مى باشد.» و همچنين از پيغمبر شنيده كه مى فرمود: «هيچ كس زير آسمان راستگوتر از ابوذر وجود ندارد.»

او مدينه را به قصد شام ترك نمود، جايى كه معاويه پسر ابوسفيان از زمان خليفه ى دوم عمر فرمانروايى مى كرد. معاويه مردى بود كه در مدت بيست سال حكمرانى، صاحب قدرت شده بود و در اثناى حكومت عثمان مى كوشيد تا پايه هاى خلافت را هر طور كه شده بر خودش استوار سازد. در صورتى كه او هرگز در زمان عمر فكر آن هم نمى كرد.

او داراى هوش خداداد بود و خوب مى دانست چگونه آنها كه مخالف منظور او هستند خاموش سازد.

او همچنان براى مردم دنيادوست سر كيسه را شل مى كرد تا نظر آنها را براى تشريك مساعى جلب نمايد. ابوذر طرفدار خلافت امام علىعليه‌السلام بود و مردم را با فضائل و بزرگى خاندان پيغمبر آشنا مى ساخت و آنها را بدين وسيله به راه راست هدايت مى كرد. او از معاويه و عثمان آشكارا انتقاد و جمع آورى پول و ساير فعاليتهاى غلط آنها را متذكر مى شد.

او نمى توانست حرف نزند و كلمات انتقادآميزش بر عليه تبعيضات بى جهت و بى عدالتى، فقرا را جرأت داد تا حقوق از دست رفته ى خود را درخواست نمايند. معاويه مى دانست كه اگر به ابوذر فرصت دهد اساس حكومتش از هم خواهد پاشيد. او بر آن شد تا اين مشكل را با ارسال يك كيسه پر از سكه ى طلا از ميان بردارد.

ابوذر اين مرد آزاده و بخشنده سكه ها را كلاً بين محتاجان و فقرا تقسيم نمود. در صورتى كه او خودش بسيار نيازمند بود. «به تبعيت از حضرت امام على كه مزارع آباد به دست خود را مى فروخت و پول آن را در مسجد مدينه بين فقرا تقسيم مى كرد و گاهى اتفاق مى افتاد، وقتى كه به خانه مى رفت خانواده اش چند روز بوده كه بدون خوراك كافى صبر كرده بودند.»

بالاخره معاويه خطاهاى ابوذر را به عثمان گزارش داد و اجازه گرفت تا ابوذر را به وسيله ى يك شتر بدون جهاز با يك غلام كج خلق و تند مزاج به سوى مدينه روانه سازد. وقتى او به مدينه رسيد ران پايش عميقاً زخم برداشته و صدمه ديده بود.

در مدينه هم ابوذر همچنان نسبت به رفتار عثمان به تندى و درشتى صحبت مى كرد. عثمان كه نمى توانست انتقاد را تحمل كند اين مرد سالخورده گرامى را به سرزمين خشك و بى آب و علفى به نام ربذه، آنجا كه مسقطالرأس خودش بود، تبعيد كرد.

او سرانجام بعد از تحمل رنجهاى بسيار در آن سرزمين دور از آبادى وفات كرد. ضمناً دو نفر ديگر از اصحاب بلندپايه پيغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم توسط غلامان عثمان به علت اعتراضات آنها از طرز رفتار بد او به سختى ضربت ديدند. مردم شهرهاى بزرگ كوفه و بصره و مصر در مدينه جمع شدند تا از دست متخلّفين دادخواهى كنند.

هدف آنها فقط اصلاح و بهبودسازى امور بود، اما متأسفانه نتيجه ى آن به كشتار و خونريزى انجاميد. هر آينه شكايت آنها شنيده مى شد، چنين حوادث غيرمنتظره اتفاق نمى افتاد. آنها از عثمان طى نامه اى درخواست كرده بودند كه بعضى از صاحب منصبان را عوض كند و نامه به عمار ياسر از اصحاب بلندمرتبه ى پيغمبر دادند تا حقيقت امر را به اطّلاع خليفه برساند. او وقتى عثمان را در مدخل خانه اش ديد، نامه را به او تسليم كرد. او در ابتدا جواب تندى دريافت و سپس با بى رحمى تمام مورد شتم و ضرب غلامان عثمان قرار گرفت به طورى كه دچار فتق گرديد.