امام علی (علیه السلام) آفتاب متمدن اسلام

امام علی (علیه السلام) آفتاب متمدن اسلام18%

امام علی (علیه السلام) آفتاب متمدن اسلام نویسنده:
گروه: امام علی علیه السلام

امام علی (علیه السلام) آفتاب متمدن اسلام
  • شروع
  • قبلی
  • 43 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 12221 / دانلود: 3477
اندازه اندازه اندازه
امام علی (علیه السلام) آفتاب متمدن اسلام

امام علی (علیه السلام) آفتاب متمدن اسلام

نویسنده:
فارسی

1

عدالت امام على

۷۴- «كسى كه ثروتمندى را براى خاطر ثروتش تعظيم كند، ثلث ايمانش را از دست داده است. هرگاه مردى كه قرآن تلاوت مى كند و پس از مرگ به جهنم رود از آن كسانى است كه آيات قرآن را به مسخره مى گيرند و هرگاه قلب مردى به دنيا علاقمند گردد، او مبتلاى به سه چيز مى گردد: غم پى درپى كه هرگز او را ترك نخواهد كرد، حرص بى پايان و ميل و آرزوى غيرقابل حصول.»

۷۵- «همان طور كه ثروت مفيد است قناعت هم ارزنده است و همان طور كه نعمت خدا داده، پسنديده است، خوش خلقى هم پسنديده است.»

۷۶- از او معنى گفتار خدا را پرسيدند، بعد از اينكه خدا از مرد يا زن نيكوكار تمجيد مى كند مى گويد: «ما مسلماً به او يك زندگى خوش و راحتى عطا مى كنيم.» امام فرمود: «كسى كه قانع و سازگار باشد.»

۷۷- «با كسى كه وسايل زندگى و معاش به حد وفور دارد شريك شو زيرا او در بدست آوردن معاش و ثروت خوشبخت تر است و اميد مى رود از اين حيث سهم تو را هم زياد كند.»

۷۸- از او معنى گفتار خدا را پرسيدند كه مى گويد: «خدا به عدالت و احسان سفارش مى كند.» امام على فرمود: «به ديگران فشار وارد نكنيد تا بر آنها مسلط گرديد (نسبت به مردم مهربان باشيد)».

۷۹- امام على به فرزندش امام حسن فرمود: «ابتدا تو دعوت به جنگ مكن اما اگر به جنگ دعوت شدى پاسخ مثبت بده چون كسى كه به جنگ دعوت مى كند ياغى است و ياغى بايستى هلاك گردد.»

۸۰- از او معنى خردمند پرسيده شد. امام علىعليه‌السلام فرمود: «خردمند كسى است كه هر چيز را در جاى صحيح خود قرار دهد.» سپس پرسيدند كه نادان را تعريف كند. او فرمود: «هم اكنون آن را تعريف كردم» (كسى كه چيزها را در جاى مناسب خود قرار ندهد).

۸۱- امام فرمود: «به خدا سوگند اين دنيايى كه شما براى به دست آوردن آن با هم مثل سگان و لاشخورها سر و دست مى شكنيد، در نظر من از يك تكه استخوان خوك كه در دست يك نفر جذامى باشد پست تر است.»

۸۲- «به طور كلّى تمام زنان شرور و فتنه جو هستند و تأسّف آورتر كه مرد نمى تواند راه فرار از او را پيدا كند مرد به وجود او احتياج دارد.»

۸۳- امام على فرمود: «مردى كه كارهايش از روى بى دقتى باشد، حقوق حقه ى خود را از دست مى دهد و كسى كه سخنِ سخن چين را باور كند دوستانش را گم مى كند.»

۸۴- «يك تكه سنگ كه از راه نامشروع به دست آمده و در ساختمان خانه اى قرار گيرد، گروگان خرابى آن (خانه) است.»

۸۵- «روزى كه ظالم از دست مظلوم عذاب مى كشد، به مراتب سخت تر از روزى است كه مظلوم از ظالم مى كشد زيرا عذاب كشيدن در اين دنيا آسانتر از آخرت است.»

۸۶- «وقتى كه پاسخها متعدد باشند، حقيقت ناشناخته مى ماند (معلوم نيست كدام پاسخ حقيقت را روشن مى سازد).»

۸۷- «زمانى كه امكانات زياد مى شوند، آرزوها كم مى شوند.»

۸۸- «كسى كه نسبت به تو عقيده خوب دارد، عقيده ى او را محقّق دار (سعى كن كه عقيده ى او ثابت بماند).»

۸۹- «بهترين كار آن است كه تو مجبور به انجام آن هستى (واجبات خدا را انجام دادن است).»

۹۰- «محنت و تلخ كامى اين دنيا مايه ى خوشى دنياى بعد است و خوشى اين دنيا باعث مرارت آخرت است.»

۹۱- «خشم يك نوع جنون است، زيرا وقتى مرد به حواس خود برمى گردد (خشم فرو مى نشيند) پشيمان مى شود كه غضب كرده است و اگر پشيمان نشود گواهى بر ديوانگى اوست.»

۹۲- «سلامتى از حسادت نداشتن حاصل مى شود.»

۹۳- «اگر سخن مرد خردمند معقول و عملى است، آن شفا است و اگر خطا بود مرض است.»

۹۴- «كارهاى كوچك اگر به دقت ادامه داشته باشند، مفيدتر از كارهاى بزرگ است كه با شتاب انجام گيرند.»

۹۵- «بين تو و پند و نصيحت، پرده اى از تكبر و خودخواهى وجود دارد.»

۹۶- «چنانچه دانشمند درنگ نمايد، نادان از حد خود پا فراتر مى گذارد.»

۹۷- «دانش، راه آنها كه بهانه جويى مى كنند مى بندد.»

۹۸- از امام علىعليه‌السلام راجع به قضا و قدر پرسيده شد، او فرمود: «آن راه تاريكى است قدم در آن نگذاريد و آن اقيانوس ژرفى است در آن غوّاصى نكنيد، آن از اسرار خداست (براى گشودن آن سرّ) به خود زحمت ندهيد.»

۹۹- امام علىعليه‌السلام فرمود: «من در قديم دوست عزيزى داشتم كه خيلى مورد احترام من بود، زيرا دنيا در برابر چشم او خوار بود، او شكم پرست و سورچران نبود و آنچه را كه نمى توانست بيابد آرزو نمى كرد. او بيش از آنچه كه نمى توانست به دست بياورد درخواست نمى كرد (بيش از حق خود توقع نداشت)، تمام وقت را ساكت و آرام بود، وقتى كه صحبت مى كرد سخن گويان ديگر را ساكت مى كرد.

او تشنگى سؤال كنندگان را فرو مى نشاند، او ظاهراً فروتن و باحيا بود ولى در موقع جنگ مثل شير جنگل بود. او هيچ وقت اقامه ى دليل نمى كرد، مگر در حضور قاضى. او هيچ وقت كسى را در موضوعات جزئى ملامت نمى كرد تا وقتى كه عذر و بهانه او را گوش مى كرد. او هيچ گاه درباره ى دردسر و زحمتى سخن نمى گفت، جز بعد از رفع مزاحمت او هر كارى كه انجام مى داد مى گفت «قول مى داد» و درباره ى كارى كه انجام نمى داد چيزى نمى گفت.

اگرچه او در سخن گفتن مسلط بود اما در سكوت هم مغلوب نمى شد «اگر مطلبى را ادا نمى كرد در سكوت هم حق به جانب او بود». او دوست مى داشت بيشتر ساكت باشد تا اينكه صحبت كند. اگر او بنا بود با دو چيز رو به رو شود با آن چيز كه نزديك به هوى و هوس بود مخالفت مى كرد.

بنابراين شما بايد اين صفات پسنديده را فرا گيريد، اگر نمى توانيد آنها را تمام ياد بگيريد شما بدانيد كه فراگرفتن قسمتى از آن بهتر است از اينكه همه آنها را ترك كنيد.»

۱۰۰- از امام پرسيده شد راجع به مسافت بين مشرق و مغرب. او جواب فرمود: «آن برابر است با يك روز سفر خورشيد.»

۱۰۱- او فرمود: «با احمق رفاقت نكنيد زيرا او كارهايش را زيبا جلوه مى دهد و دوست دارد تو هم مانند او باشى.»

۱۰۲- امام فرمود: «دوستان تو سه قِسم و دشمنان تو هم سه نوع اند: دوست تو كه دوست توست و دوست دوستت و دشمن دشمنانت و دشمنان تو عبارتند از دشمنانت و دشمن دوستانت و دوست دشمنت.»

۱۰۳- مولا اميرالمؤمنين مشاهده فرمود كسى مشغول ضديّت با دشمن خويش است كه آن عمل براى خودش نيز زيان آور است، بنابراين فرمود: «تو مثل آن كس مى مانى كه نيزه را در ميان سينه اش فرو مى كند تا آنكه در عقب نشسته است بِكُشَد.»

۱۰۴- امام على فرمود: «چقدر مايه ى عبرت و پند وجود دارد و چه قدر كم از آنها سرمشق مى گيرند.»

۱۰۵- «كسى كه براى جنگ و دعوا پافشارى مى كند به گناه مى افتد و اگر كسى در گناه افتاد تحت تأثير گناه قرار مى گيرد و براى جنگ طلب سخت است كه از گناه پرهيز كند.»

۱۰۶- «فقير و تهيدست پيغام آور و نماينده ى خداست. كسى كه او را رد كند خدا را رد كرده است و كسى كه به او چيزى ببخشد به خدا بخشيده است.»

۱۰۷- «يك مرد غيرتمند هرگز زنا نمى كند: (چون مكافات دارد).»

۱۰۸- «يك مرد ممكن است راحت بخوابد وقتى كه بچه اش را از دست بدهد و نمى تواند بخوابد زمانى كه ضررى به اموالش برسد.»

۱۰۹- «و فرمود پادشاهان پاسبانان خدا هستند در روى زمين.»

۱۱۰- امام على فرمود: «كمترين حق خدا بر شما به كار نگرفتن نعمتهاى او در ارتكاب گناه است.»

۱۱۱- «امام فرمود: «بى نيازى در معذرت خواهى، بهتر است از پيش كشيدن بهانه ى حقيقى. (اينكه معذرت خواهى نكند بهتر است از اينكه با دليل خطا كند).»

۱۱۲- «بالاترين ثروت آن است كه كسى به آنچه در دست مردم است چشم داشتنى نداشته باشد.»

۱۱۳- «زمانى خواهد رسيد كه هيچ از قرآن باقى نخواهد ماند جز نوشته اش و از اسلام جز نامش، در اين روزگار مسجدها به فراخور ساختمانش جمعيت مى شود و درباره ى هدايت مردم بد و خراب است. كسانى كه در مساجد جمعيت كنند و در مساجد توقف نمايند بدترين همه ى آدمها هستند. زيرا فتنه ها و شرارت از آنها ظاهر خواهد شد و تمام گناهان به سوى آنها مى چرخد. هرگاه كسى از مساجد كناره گيرى كند آنها او را به آنجا برمى گردانند و اگر كسى از آنجا عقب افتاد آنها او را به سوى آن جلو مى برند.»

خداى ذوالجلال مى گويد: «به ذات خودم سوگند ياد مى كنم كه بر سر آنها بلائى مى آورم كه در آنجا خردمند و زيرك هم متحيّر و سرگردان باشد كه چگونه خودش را از مهلكه نجات دهد و خدا اين كار را خواهد كرد. ما از او طلب عفو مى كنيم كه از روى نادانى، اشتباه كنيم.»

۱۱۴- «او مى فرمايد اى مردم از خدا بترسيد (از گناه دورى كنيد) زيرا انسان بيهوده و باطل آفريده نشده است تا خودش را با سرگرميها مشغول كند و نه آنچنان آزادى دارد كه كارهاى مبتذل انجام دهد.»

۱۱۵- «سخن در اختيار توست تا از دهنت نپريده وقتى كه آن را ادا كردى تو در اختيار آن هستى، بنابراين مواظب زبانت باش همچنانكه از طلا و پولت مواظبت مى كنى زيرا بعضى اوقات ممكن است با حرف نعمتى سلب گردد و ايجاد زحمت نمايد.»

۱۱۶- «او فرمود: آنچه نمى دانى مگوى، بلكه همه ى آنها هم كه مى دانى نيز مگوى.»

۱۱۷- «هر كس كه گرفتار امور مختلف شود، او اسير چاره جويى براى خلاصى از آنهاست (زمان زيادى طول مى كشد تا گره ها را باز كند).»

۱۱۸- «هر چه از دنيا پيش آيد از آن استفاده ببر و آنچه كه از تو كناره مى گيرد تو هم خود را كنار گير. اگر نمى توانى چنين كنى در طلب و جستجو، حد اعتدال را پيش گير.»

۱۱۹- امام علىعليه‌السلام فرمود: «اغلب يك حرف (پيشنهاد) مؤثرتر از يك حمله است.» (پيش از وقوع جنگ، پيشنهادها ردّ و بدل شود.)

۱۲۰- او فرموده است: «كسى كه مخالف حق است به وسيله ى حق از پا درمى آيد.»

۱۲۱- حضرت امام علىعليه‌السلام به مأمورش زيادبن ابيه فرمود: «با مردم به عدالت رفتار كن و از بى عدالتى و تجاوز (به حقوق مردم) برحذر باش زيرا تجاوز مردم را به سرگردانى مى كشاند و بى عدالتى آنها را بر ضد تو مسلح مى سازد.»

البته آنها كه خود را با زندگى ساده عادت مى دهند و بدون چيزى به سر مى برند و با هوى و هوس مخالفت مى كنند، خداوند نور دانش را در قلب آنها مى ريزد خصوصاً اگر آن سادگى توأم با پرهيز از گناه باشد. در اثبات اين گفته به مرتاضان هندى كه نفس خود را رياضت مى دهند اشاره مى كنم.

آنها به واسطه ى اينكه زمانى خود را از خوشيها و لذتها محروم مى سازند و با آرزوها و خواهش دل مخالفت كرده و در مقابل سختيها مقاومت مى كنند، به آسانى حوادث آينده ى طبيعت را پيش بينى مى كنند، پس مسلماً مردان خدا كه با اطاعت از خدا و دورى از گناهان نفس خود را رياضت مى دهند، قلب آنها فرودگاه نور دانش خدا مى گردد و در نتيجه به اغلب اسرار خلقت و آفرينش با خبر مى شوند.

امام علىعليه‌السلام به جهت سادگى زندگى و تقوى و پرهيزكارى، ضرب المثل است و تمام اين زمينه ها او را در علم و آگاهى نابغه ساخته است.

اظهارات زياد و به قدر كافى در اين زمينه موجود است كه گفته شود اما اجازه دهيد به بعضى از گفته هاى پيغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم درباره ى مقام علمى امام علىعليه‌السلام اشاره بنمايم و اين موضع را در همين جا خاتمه دهم:

حضرت پيغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرموده است: «من شهر علم هستم و على دروازه ى آن، هر كسى كه دوست دارد وارد شهر علم گردد بايستى از دروازه (حاكم نيشابورى، امام ثعلبى، محمد جزايرى، محمد بن يوسف گنجى، خطيب خوارزمى، و بسيارى ديگر از دانشمندان بزرگ سنى اين حديث را روايت كرده اند.) آن داخل شود از طريق امام على مى توان به علم پيغمبر دسترسى پيدا كرد».

و باز فرموده است: «در اين زمان علىعليه‌السلام از تمام شما داناتر است.»

«الف- ابن ابى الحديد، در شرح نهج البلاغه، جلد سوم، صفحه ى ۴۰،

ب- مير سيد على همدانى، در مودة القربى، و بسيارى ديگر.»

آرى او اعجوبه اى در دانش بود چنان كه بارها از او شنيده شده است: «آنچه كه مى خواهيد از من سؤال كنيد، قبل از اينكه مرا از دست بدهيد.»

عدالت امام على

زندگى امام علىعليه‌السلام و كلمه ى (عدالت) با تاريخ اسلام مخصوصاً در زمان خلافتش با هم پيوسته است به طورى كه وقتى نام على برده مى شود واژه ى عدالت در نظر ما مجسم مى گردد.

در اول جوانى او بر عليه بى عدالتى و ظلم قبيله ى قريش و براى بسط اسلام مبارزه مى كرد و در زمان سالمندى نيز جهت استقرار عدالت با مشكلات زيادى مواجه گشت و سرانجام به علت اينكه با مردم به عدالت رفتار مى كرد، شربت شهادت نوشيد.

او حرمت مردم چه مسلمان و غيرمسلمان حفظ مى كرد و كوشش مى كرد تا ثروت و غنائم جنگى بين آنها عادلانه و به درستى توزيع گردد. تعدادى از بزرگان عرب به جهت اينكه سهم آنها از بيت المال برابر با فقرا بود آشكارا گله مند بودند.

در اوايل خلافتش اظهار داشت: «من آنها را كه به حقوق مردم تجاوز كرده اند به دادگاه كشيده، مورد مؤاخذه قرار مى دهم، حتى اگر موجب رنجش آنها گردد.»

آنها كه در زمان عثمان از بيت المال به ناحق بهره مند شده بودند، انتظار داشتند كه امام علىعليه‌السلام از به كار گرفتن آنها در امور دولتى كوتاهى نخواهد كرد اما در روز اول خلافت فرمود: «من تمام اموال بخشيده شده به اين و آن را پس خواهم گرفت، حتى اگر مهر زنان خود كرده باشند.» او درباره ى بيت المال تا آن اندازه دقيق بود كه برادر بزرگترش عقيل كه ضمناً كور و دچار كثرت عائله بود، هنگامى كه تقاضاى حقوق بيشترى از بيت المال كرد، مكدر ساخت.

يك دفعه دخترش گردن بندى را براى مدت كوتاهى از بيت المال به عاريه گرفت. وقتى امام علىعليه‌السلام موضوع را فهميد به خشم آمده خزانه دار را تهديد به مؤاخذه نمود و سپس به دخترش فرمود: «من تو را تنبيه مى كردم اگر گردن بند را در مقابل خطر تضمين نكرده بودى.»

در توزيع ثروت و خواربار بسيار دقيق بود تا اينكه همه مردم، نزديك يا دور، به طور يكسان استفاده نمايند.

امروزه مردم دنيا به دو طبقه تقسيم مى شوند: يك دسته در فقر و پريشانى به طورى كه سد رمقى براى آنها ممكن نيست و دسته ى ديگر در نعمت و ثروت غوطه مى خورند و با وجود ثروت زياد در اضطراب و ناراحتى به سر مى برند.

تمدن اسلامى (اسلام پيشرو) چنين اختلاف طبقاتى را جايز نمى شمارد. از اين رو امام علىعليه‌السلام در نامه معروفش به مالك اشتر فرماندار مصر مى نويسد: «بى نوايانى ميان مردم هستند كه تقاضاى سهم بيشترى از بيت المال نمى كنند، اگرچه سخت محتاج باشند. براى خاطر خدا، حقوق آنها را محافظت كن كه مسؤوليت آن در برابر خدا با توست. سهمى از بيت المال براى زندگى روزمره و تعليم و تربيت آنها هر كجا هستند چه در دسترس تو يا دوردست تخصيص بده و حقوق تمام آنها بايستى به وسيله ى تو حمايت شود.»

او هميشه مى گفت: «هر كجا كاخهاى سر به فلك كشيده و وفور نعمت است، مسلماً در كنارش حقوق پايمال شده اى موجود است.»

اين در حقيقت همان اسلام متمدّن است كه ساير تمدّنها را براى گفتگو دعوت مى كند.

واضح است كه عدالت اجتماعى بر روى داورى عادلانه قضات «داوران» بنا شده است.از اين رو امام علىعليه‌السلام براى بسط عدالت مشورتهاى حقوقى بسيارى به قضات داده است.

طبق دستور او قاضى بايستى به طرفين دعوا در نظر كردن و صحبت كردن و جاى و مكان آنها يكنواخت رفتار كند تا اقوام و خويشان قاضى به او نظر اميد نداشته باشند و دشمنان هم نااميد نشوند.

زمانى او به خليفه دوم عمر فرمود: 'هر آينه سه چيز را به عمل درآورى بى نياز خواهى شد:

«۱- اجراى قانون دين براى بيگانه و آشنا به طور يكنواخت

۲- قضاوت مطابق كتاب خدا در حالت غضب و رضايت

۳- تقسيم عادلانه بين طبقات پايين مردم و اشراف و همچنين بين سياه و سفيدپوست.»

امروزه در بعضى از كشورهاى متمدن دنيا به يك پسر يا دختر سياه پوست اجازه ى دخول به مدرسه ى سفيدپوستان داده نمى شود و متأسفانه در بيمارستانهاى آمريكا حتى در قسمتهاى شمالى كه مردم بر عليه برده دارى مبارزه مى كردند.

لوازم جراحى و تجهيزاتى كه سفيدپوستان و سياهان استفاده مى كنند، با هم فرق كلى دارند. دكترهاى جوان و كم تجربه حق معاينه سفيدپوستان را ندارند در صورتى كه آزمايشهاى اوليه طبى در بخش سياهان انجام مى گيرد.

اكنون ما به عربستان خشك و ريگزار چهارده قرن پيش برمى گرديم. جايى كه نادانى و تعصب قبيله اى و خانوادگى آنچنان تنفرآميز بود كه مردم معمولى نمى توانستند به مقام و منصبى كه مخصوص اعيان و اشراف بود اميد داشته باشند. امام علىعليه‌السلام اعلام آزادگى و تساوى در داد و كسانى كه داراى تقوى بودند، در ظرف مدت حكومتش مأمورين عالى رتبه ى دولتى شدند، اگرچه از طبقه ى پايين جامعه بودند و مردم را دعوت كرد تا به عدالت رفتار كنند و ميان همديگر فرق نگذارند.

اگرچه اين امتيازات توسط منشور سازمان حقوق بشر تحت نام آزادى و تساوى حقوق انسان اعلام گرديد ولكن زمان زيادى طول كشيد تا اروپا از تاريكى و نادانى قرون وسطايى خلاص شود.

با وجود اين اعلاميه ما متأسفانه حس نژادپرستى و برترى جوئى بر ملتهاى ديگر را مشاهده مى كنيم، كه علت اصلى تمام آنها فتنه و فساد و جنگهاى خونين سراسر دنيا كه مبتنى بر بى دينى و عدم اخلاق انسانى است مى باشد.

كشتار دسته جمعى مسلمانان فلسطين در كمپ شتيلا و قتل عام مسلمانان كوزوو و هرزوگوبين توسط صربها داستان ساختگى نيست و اين حوادث زشت و تنفرآميز چون لكه ى ننگى بر آبرو و اعتبار بشر در تاريخ ثبت شد.

امام علىعليه‌السلام مردم را از تظاهر به تعصب گروهى و فاميلى و عمل از روى غرور و خودبينى دور نگه مى داشت. او در يكى از خطبه هايش به نام خطبه ى قاصعه چنين مى فرمايد: 'حمد و سپاس خدا را كه لباس جلال و وقار پوشيده و فقط آنها را براى خودش جايز شمرده و آن را براى ديگران حرام و غيرقابل دسترسى قرار داده است.'

سپس پس از تلاوت چند آيه: «و چون پروردگارت به فرشتگان گفت من انسان را از گل خشك خواهم ساخت و چون آن را بپرداختم و از روح خويش در آن دميدم، بر او سجده كنيد. فرشتگان همگى سجده كردند جز ابليس كه بزرگى نمود «تكبّر نمود» و از كافران شد. «خدا» گفت: اى ابليس چه مانعت شد كه مخلوقى را كه به دست خود آفريدم سجده نكنى؟ بزرگى كردى يا از برترى جويان بودى؟ گفت من از او بهترم «اينجا بود كه حس نژادپرستى و تكبّر را به نمايش گذاشت». مرا از آتش آفريده اى و او را از گل آفريده اى (خدا) گفت از آسمان بيرون شو كه تو مطرودى «رانده شده اى» و تا روز رستاخيز لعنت من بر تو باد (سوره ى ص، شماره ى ۳۸، آيه ى ۷۴).»

سپس امام علىعليه‌السلام سخنان را ادامه مى دهد و مى فرمايد: «غرور و خودبينى ابليس (شيطان) مانع راهش شد، زيرا به علت (برترى) خلقتش بر آدم تكبّر ورزيد و بنا به اصل و ريشه اش به خود باليد.»

بعد او نتيجه ى خوبى مى گيرد كه اين دشمن خدا (شيطان) پيشواى آنهايى است كه فخر نموده و به واسطه ى حسب و نسب و نژادشان به ديگران تكبّر مى كنند و در نتيجه آنها مورد نفرين و غضب خدا هستند.

در محدوده ى حكمفرمايى امام، مسيحيان بسيارى مى زيستند كه در آداب مذهبى آزادگى داشته و حقوق قانونى آنها توسط حكومت تأمين بود.

يك روز موقعى كه مردم را براى جهاد تشويق مى كرد او فرمود: «خبر رسيده است كه دشمن زيورآلات پا و گوش دو بانوى مسيحى را آشكارا ربوده است كه آن بانوان تحت حمايت اسلام بودند و سپس فرمود: 'هر كس كه اين خبر تكان دهنده را بشنود و بميرد، ملامتى بر او نيست.»

اما متأسفانه امروز در آخر قرن بيستم در بسيارى از كشورهاى دنيا با مسلمانان غيرانسانى رفتار مى شود و خيلى بدتر در جاهايى كه قبلاً به نام «اصلاح سازمانهاى داخلى» و بعضى اوقات به بهانه ى «عدالت كردن و برقرارى نظم و آرامش» تحت حمايت سياستهاى استعمارى بوده اند، مثل هندوستان و سومالى و گينه و غيره، هر كجا به منافع غيرقانونى دولتهاى استعمارى ضرر مى رسيد، به قول خود وفا نمى كردند و بر مردم سخت مى گرفتند.

براى مثال اتيوپى (حبشه) قبلاً به وسيله ى كليساى مصر اداره مى شد و آن هم تحت حمايت بريتانيا بود. ۳۵% ساكنين آنجا مسلمان و مسيحى و ديگران ۶۵% بودند.

براى مسلمانان هيچ مدرسه ى دولتى وجود نداشت و هرگاه آنها به هزينه ى خود مدرسه اى برپا مى كردند، به علت وضع مالياتهاى سنگين توسط مقامات دولتى بسته مى شد و اين رفتار ظالمانه به شدت ادامه داشت، به طورى كه هيچ كس ديگر نمى توانست مدرسه بنا كند.

هرگاه يك مسلمانى بدهكار يك نفر مسيحى بود و نمى توانست بدهى خود را ادا كند او، خود به خود غلام و برده طلبكار مى شد و در جلو چشم مردم در معرض خريد و فروش قرار مى گرفت و هيچ كس نمى گفت «آخر او هم بشر است».

هيچ مسلمانى در سازمانهاى دولتى استخدام نمى شد تا بر احتياجات ثلث ساكنين مملكت نظارت نمايد. از طرف ديگر اگر صاحب منصبى مى خواست براى مسلمانان بذل مساعى نمايد، اختيار آن را نداشت زيرا كليسا بر تمام امور مملكت نظارت داشت و اتيوپى مجبور بود دستورهاى صادره كليسا را اطاعت نمايد.

آيا مسيحيان تا به حال فشارى از طرف مسلمانان در سرتاسر تاريخ ديده اند؟ آيا حاضرند همان گونه كه رفتار كرده اند با آنها رفتار شود؟ مسلماً جواب منفى است.بنابراين، آن حاكى از يك تعصب حزبى نابودكننده اى است كه مسيحيان «دوستان دولتهاى استعمارى» با چشم رضا و قبول به آن مى نگرند.

امام علىعليه‌السلام مى فرمايد: «براى تأديب تو همين بس از كارهايى كه از طرف ديگران بد مى دانى، خودت از آنها اجتناب نمايى خودت انجام ندهى.»

تاريخ شهادت مى دهد وقتى كه مسلمانان بر اسپانيا مسلّط شدند، اصول استقلال كليساى محلى را مورد احترام قرار دادند و آنها با ايشان دوستانه معاشرت مى كردند، اما بعد از يك مدتى كه اسپانياييها به كشور برگشتند، دادگاههاى سيار تفتيش عقيده بسيارى تأسيس كردند تا عقايد مردم را جويا شوند.

منظور اصلى اين دادگاهها اين بود كه مطالبى راجع به مسلمانان بازجويى كنند تا براى محكوميت آنها سابقه ى بدى باشد.

آنجا ننگ آورترين شكنجه ها را براى سركوبى مسلمانان به كار مى بردند كه تاريخ نظيرش را كمتر به ياد دارد.

خلاصه آنكه اعمال شاقه بسيارى به مسلمانها تحميل مى شد تا مسيحى شوند.

امام علىعليه‌السلام مى فرمايد: آنگاه كه بر دشمنت دست يافتى، جهت شكر خدا از تسلط بر او از او درگذر «او را عفو كن».

قرآن مى گويد: «خدا از نيكويى كردن و انصاف ورزيدن با آن كسان كه در كار دين با شما جنگ نكرده و از ديارتان بيرون نكرده اند، منعتان نمى كند، كه خدا آنها را كه عدل مى كنند دوست دارد.» (سوره ى ممتحنه، شماره ى ۶۰، آيه ى ۸).

قرآن باز مى گويد: «اكنون چيزهاى پاكيزه بر شما حلال شده، طعام كسانى كه كتاب دارند (يهوديان و مسيحيان) بر شما حلال است و طعام شما نيز بر آنها حلال است و زنان پارساى مؤمن و زنان پارساى آنها كه پيش از شما كتاب داشته اند، اگر مهرشان را به ايشان بدهيد به پارسايى، نه زناكارى و رفيق گيرى، بر شما حلالند. (سوره ى مائده، آيه ى شماره ى ۵).»

از دو آيه ى فوق معلوم مى شود كه اسلام به مسلمانها اجازه داده است تا با پيروان اديان ديگر دوستانه معاشرت كنند.

با ملاحظه اين حقيقت، امام علىعليه‌السلام به مردم مخصوصاً مأمورين دولتى را توصيه كرده كه با آشنا و بيگانه با عدالت رفتار كنند و وقتى با بيگانگان مشغول عقد قراردادى هستند، به قول خود وفادار باشند.

بسيارى از اطرافيانش به او اصرار مى كردند تا قرارداد حكميت را لغو كند، اگرچه مجبور شده بود كه اين قرارداد را منعقد نمايد اما او به آنها توجه نكرد و فرمود: «آن دور از عدالت است كه من قولم را بشكنم.»

اسلام تنها دينى است كه بشر را دعوت به مسالمت نموده تا با يكديگر با احترام و حفظ حقوق متقابل معاشرت نمايند.

ارزش انسان در نظر امام على

امام على مى خواست تمام ارزشهاى انسانى كه در زمان پيغمبر به مردم داده شد و در روزگار عثمان رو به زوال و انحطاط رفته بود، دوباره زنده كند. يك مرتبه وقتى كه عازم سوريه بود، ساكنين شهر انبار «شهرى بين عراق و سوريه»از شهر بيرون آمده بودند تا به او خوش آمد بگويند. موقعى كه امام در چشم رس آنها قرار گرفت، خودشان را به زمين انداخته و سپس شروع به دويدن كردند. وقتى كه از آنها پرسيده شد چرا اين عمل را انجام مى دهند، جواب دادند: ما به اين طريق رؤساى خود را احترام مى گذاريم.

سپس امام فرمود: «به خدا قسم اين عمل شما براى زمامداران هيچ سودى ندارد جز اينكه آنها تكبّر و خودخواهى نشان بدهند. ما همه بنده ى خدا هستيم و من بر شما هيچ مزيتى ندارم جز اينكه مسؤوليت من از آن زمان كه متصدى خلافت گشته ام بيشتر از شما است و شما به واسطه ى اين عمل خودتان را در دنيا به زحمت انداخته و در آخرت بدبختى نصيبتان خواهد شد.»

يك مرتبه ديگر، موقعى كه امام از مسافرتى به كوفه برمى گشت، در ميان راه با يكى از پيروانش كه در آن ناحيه بانفوذ بود، ملاقات كرد.

وقتى كه امام بر پشت اسب سوار بود، او پياده همراه امام شروع به قدم زدن نمود. امام علىعليه‌السلام به او فرمود: «برگرد، پياده بودن مردى مثل تو با كسى كه زمامدار باشد بدبختى و مصيبت است و توهين براى مؤمن.»

امام علىعليه‌السلام مى فرمايد: «ارزش انسان به اندازه ى جرأت و شهامت و همچنين قدر و قيمت او مربوط به مناعت و شرافت نفسش مى باشد...»

به طورى كه قبلاً گفته شد، جرأت عبارت است از اعتماد به نفس و صبر و حوصله در برابر مشكلات و از اين گونه صفات انسانى و به عقيده ى امام منزلت و شرافت يك مرد به اندازه ى انسانيت و مهربانى او با مردم است.

او اين مطلب را در نامه هايش به مأمورين اشاره مى كند كه معروف ترين آنها نامه ى اوست به فرماندار مصر. او مى نويسد: «قلبت را با مهر و محبت نسبت به مردم پر كن و مثل حيوانات درنده كه با دريدن و خوردن يكديگر سير مى شوند با آنها رفتار نكن و مبادا آنچه متعلق به مردم است براى خود اختصاص دهى، به خاطر داشته باش مردم بر دو دسته اند: برادر دينى تو يا هم نوع مى باشد. آنها در معرض اشتباه هستند. اگر تو مى خواهى مورد عفو قرار گيرى بايستى خطاهاى غيرعمد آنها را ببخشى. تو در فوق آنها قرار دارى (رئيس آنها هستى) همچنان كه من مافوق تو هستم و خدا بر هر دو ما نظارت دارد.»

او به متصديان ماليات مى نويسد: «با مردم منصفانه رفتار كنيد و درباره ى احتياجاتشان دقيق باشيد (هر آينه محتاج هستند از پرداخت ماليات معاف داريد) زيرا شما خزانه دار مردم و نماينده ى جامعه و سفيران امام هستيد. هيچ كس را از احتياجاتش مانع نشويد (خواربار و حبوباتى كه خودش لازم دارد از او نگيريد) و خواسته هايش را تأمين نماييد (به آنها مهلت دهيد). شما لباسهاى زمستانه و تابستانه و همچنين حيواناتى كه با آنها كار مى كنند، براى جمع آورى ماليات نفروشيد، مبادا كسى را براى گرفتن پول شلاق بزنيد. به اموال كسى چه مسلمان يا غيرمسلمان كه تحت حمايت اسلام است دست نزنيد.»

به هر حال امام علىعليه‌السلام به مردم احترام مى گذاشت چه آشنا يا بيگانه.

او براى فقرا قلباً محزون بود زيرا او فكر مى كرد كه فقر و مسكنت هرگز فرصت نمى دهد كه شخص به كمالات لازم برسد.

او گفته است: «خداوند بندگانش را از چيزى شديدتر از فقر ادب نكرده است.» او براى جبران اين نقيصه به دو طريق عمل مى كرد. اول از همه، بالا بردن محصولات در سطح وسيع و سپس توزيع و پخش آنها بين مردم به طور يكنواخت چه نزديك يا دور از دسترس.

از طرف ديگر او فكر مى كرد يك مرد گرسنه معمولاً عصبانى است، چون مزدش براى امرار معاش كافى نيست و براى سير كردن خانواده پرجمعيتش مجبور است مثل يك مزدور جان بكند.

مسلماً اين مرد كه با فقر دست و پنجه نرم مى كند، نمى تواند بر مشكلات غلبه نمايد و وقتى كه حقوق حقه اش پايمال مى شود عكس العملى نشان نمى دهد «به همين علت از سياستهاى استعمارى غرب است كه مردم فقير باشند».

بنابراين او به همه جا بخشنامه صادر كرد و فرمود: «تصميم بگيريد تا مزارع را آباد و اصلاح نماييد و وسايل كشاورزى رعايا را فراهم كنيد و مواظب باشيد دهكده را خراب نكنيد و كشاورز را به خرابى و فلاكت نيفكنيد زيرا آبادى و ثبات كشور مربوط به كشاورزانى است كه نيازمند نباشند. اين وظيفه مقدّم بر همه ى وظايف است.»

اگرچه در اسلام مالكيت براى همه آزاد است اما براى مالك شدن آن قدر محدوديت وجود دارد كه هرگز به سرمايه دارى منجر نخواهد شد.

اسلام با تحريم رباخوارى، احتكار، اخاذى، گرانفروشى و استعمال ظروف طلا و نقره مانع ظهور و رشد سرمايه و سرمايه دارى گشته است.

و از طرف ديگر براى جلوگيرى از فقر با گرفتن زكوْ و صدقات از ثروتمندان و پرداخت به فقرا و صرف در كارهاى عمومى (فوايد عامه) اقدام مى كند.

سخنرانى تاريخى حضرت پيغمبر در مكّه

هم اكنون جمعيت انبوه و باشكوهى چه اهالى شهر و چه تازه واردين در مسجدالحرام دور هم جمع شده بودند و پيغمبر بر آن شد كه گوشه اى از چگونگى و كيفيت اسلام را ضمن نطقى بيان فرمايد.

اين جانب نويسنده در نظر دارم چند فرازى از آن سخنرانى را به زبان فارسى ترجمه كنم و هر قسمتى كه مربوط به وضع اجتماعى آن روز عربستان است اشاره اى بنمايم.

در آن زمان يكى از بزرگترين و ريشه دارترين عصبيت جامعه ى عرب تفاخر خويشى با يك فاميل معروف مثل فاميل قريش بود و پيغمبر براى برانداختن اين موهومات به مردم فرمود: «اى مردم خدا به وسيله ى اسلام غرور و خودپسندى زمان جاهليت (زمان قبل از ظهور اسلام) و تفاخر به دودمان و اصل و نسب را ميان شما از بين برد و در واقع شما از آدم به وجود آمده ايد و آدم هم از خاك آفريده شد. بهترين شما كسى است كه از گناهان دورى كند.»

معنا و مفهوم اين گفتار اين است كه اساس برترى و شخصيت تقوا و پرهيزكارى است، سپس او اضافه فرمود: «اى مردم، عرب بودن زمينه ى شخصيت نيست جز اين كه زبانى است گويا و آن جوابگوى مراد شما در دنياى بعد نيست هر آينه شما در وظايف خود كوتاهى كنيد و شما به اجداد و دودمان خود تكبّر و تفاخر نماييد در اين صورت آن شايستگى و استحقاق خود را بدست نخواهيد آورد.»

و به منظور بسط مساوات و عدالت در ميان بشر و برقرارى تساوى بين سفيدپوستان و سياه پوستان او اضافه فرمود: «در حقيقت مردم مثل دندانه هاى شانه هستند و هيچ مزيّتى بين عرب و غيرعرب نيست. اساس رفعت و برترى، تقوا و دورى از گناهان است.تمام انسانها با يكديگر پيش خدا يكسان هستند و بهترين فرد كسى است كه از نافرمانى خدا دست بكشد.»

او بدين وسيله تمام امتيازات ظاهرى و تكبّرِ به نسب و دودمان را باطل كرد و دوباره تأكيد فرمود: «انسانها از آدم و آدم از گل آفريده شده است» و او بدين وسيله تمام محدوديتها و قيدوبندهاى ميان مردم را از هم گسست و آنها را از بسيارى موهومات و تصوّرات باطل آزاد ساخت.

جنگ حنين

اكنون بيشترين قبائل عرب به اطاعت از اسلام درآمده بودند جز دو طايفه ى ثقيف و هوازن.

آنها به اندازه ى كافى قوى بودند و در طائف دهكده اى در شرق و شمال شرقى مكه سكنى گزيده بودند. آنها وقتى فهميدند كه مسلمانها مكه را فتح كرده اند تصميم گرفتند قبل از اينكه پيغمبر به آنها اعلام جنگ دهد به مكه حمله كنند.

موضوع توسط جاسوسان به پيغمبر گزارش شد. بنابراين او با يك نيروى ۱۲۰۰۰ نفرى جهت تعقيب آنها عازم منطقه دشمن گرديد.

چند قبيله ديگر به دشمن پيوست و جمعاً حدود سى هزار مرد با خانواده هايشان چه كوچك و چه بزرگ با تعداد زيادى گوسفند و شتر به يك سرزمين پهن و گسترده اى به نام حُنين پيش آمدند. مسلمانها براى رسيدن به آنجا مجبور بودند از يك دره باريكى عبور نمايند. دشمن از دهانه ى عقبى دره پايين آمد و خود را پشت سنگهاى بزرگ و صخره هاى دامنه ى دره پنهان ساخت. وقتى مسلمانها به چشم رس آنها رسيدند. با باران سنگ و تير به آنها حمله كردند در نتيجه مسلمانها ترسيده پا به فرار گذاشتند و پيغمبر را تنها ميان دشمن ترك نمودند.

«الف- حميدى، در كتاب بين الصحيحين،

ب- حلبى، در كتاب سيرة الحلبى، جلد سوم، صفحه ى ۱۲۸.»

فقط چند نفر انگشت شمارى عباس عموى پيغمبر، ابن حارث پسرعموى پيغمبر، فضل ابن عباس، عبدالله ابن مسعود و امام علىعليه‌السلام پيش روى پيغمبر دشمن را پس مى زدند. به طورى كه تاريخ نگاران مى نويسند «واقدى، در كتاب مغازى، جلد سوم، صفحه ى ۶۰۲.» چهل مرد جنگى به دست امام علىعليه‌السلام در ميدان كارزار افتاده بودند. مرد غول پيكرى سوار بر يك شتر سرخ رنگ مسلمانها را از پيشرفت باز مى داشت و در حالى كه آنها را به خطر كشانده بود جلوى امام علىعليه‌السلام سبز شد. امام علىعليه‌السلام در وهله ى اول پاى شترش را پى كرد و سپس او را با شمشير دو نيم نمود.

پيغمبر و عمويش عباس مكرّراً فراريان را صدا مى زدند تا به ميدان جنگ برگردند. بالاخره آنها برگشتند و دشمن را عقب زدند به طورى كه به سوى طائف فرار كردند.

مقدار زيادى غنائم جنگى از قبيل چهل هزار گوسفند، ۲۴ هزار شتر و تعداد زيادى نقره آلات به چنگ مسلمانها افتاد و همچنين شش هزار نفر از دشمن اسير مسلمانها گشتند. مسلمانها دشمن را تا نزديكيهاى طائف تعقيب نمودند اما چون زمان زيادى لازم بود تا قلعه استوار و محكم آنها فتح شود طبق فرمان حضرت پيغمبر مسلمانها براى سر و سامان دادن امور اساسى ديگر به مدينه مراجعت نمودند.

جنگ تبوك

موقعى كه اسلام ظهور كرد بر روى زمين دو قدرت بزرگ ايران و رُم وجود داشت. سپاهيان رومى در جنگ بسيار باتجربه بودند و در همان زمان در جنگ با ايرانيان موفقيتهايى به دست آورده بودند.

سوريه و قسمت شرقى درياى مديترانه از مستعمرات روم و تحت حكومت بيزانس «رُم شرقى» بودند. قلعه هاى جنگى تبوك بين مرز سوريه و سرزمين حجر قرار داشت.

رشد سريع اسلام و فتوحات شايان توجّه مسلمانها در عربستان امپراطور رُم را وادار كرد تا براى جلوگيرى از پيشرفت اسلام چاره اى بيانديشد. بنابراين آنها تصميم گرفتند تا به مسلمانها حمله نموده، خاطر خود را از نگرانى راحت كنند. چنين گزارشاتى به وسيله ى كاروانهاى تجارتى به مدينه منتقل مى شد.

حضرت پيغمبر چند نفرى را به مكه و اطراف مدينه فرستاد تا هر كس به خدا و روز قيامت ايمان دارد در مدينه حاضر و آماده ى جنگ باشد. اين دعوت با حسن قبول مسلمانها مواجه و مردم بسيارى حدود سى هزار نفر جمع شدند تا عليه دشمن جنگ نمايند.

اين لشكركشى براى مسلمانها رنج و زحمت فراوانى دربرداشت، زيرا هوا بسيار گرم و آنها مجبور بودند كه مسافت زيادى را در منطقه حارّه طى نمايند تا به تبوك جايى كه معمولاً روميها اردو مى زدند برسند و همچنين آن وقت، فصل خرمن و برداشت محصول بود. از اين رو آن جنگ را سخت يافتند.

ميان اصحاب پيغمبر چند نفرى دورو «منافق» وجود داشت كه با خرابكارى مسلمانها را از پشت خنجر مى زدند. آنها كوشش مى كردند تحت بهانه هايى مثل گرمى هوا، دورى مسافت و كثرت نفرات دشمن مسلمانها را دلسرد نمايند ولكن كوشش آنها بيهوده بود.

وقتى فهميدند پيغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم تصميم گرفته است تا عازم جنگ شود.آنها نقشه مى كشيدند تا در غياب او به خانه اش حمله برده و خانواده اش را در خارج مدينه توقيف نمايند. پيغمبر به نقشه هاى آنها پى برد و بر آن شد كه امام علىعليه‌السلام را به عنوان سرپرست خانواده اش در مدينه نگاه دارد تا از آنها مواظبت نمايد. سپس خود را مجهز نمود تا رهسپار تبوك گردد.

منافقين از توقف امام علىعليه‌السلام در مدينه ناخشنود بودند. بنابراين شروع كردند به شايعه پراكنى اين چنين: «على از پيغمبر دستور يافت تا در اين جنگ پر زحمت شركت كند و چون اين جنگ در حقيقت غيرقابل تحمل است از فرمان پيغمبر سرپيچى كرده و پيغمبر از او ناراضى است.» امام علىعليه‌السلام براى رفع اين اتهام ماجرا را در حضور پيغمبر شرح داد و تقاضاى شركت در جنگ نمود. پيغمبر به على فرمود: «اى برادر به مدينه برگرد زيرا هيچ كس جز من و تو نمى تواند مدينه را حفظ نمايد و تو بايستى از خانواده در غياب من محافظت نمايى.»

سپس اضافه فرمود: «آيا راضى نيستى كه نسبت تو با من مثل نسبت هارون در مقايسه با حضرت موسى باشد؟ جز اينكه بعد از من پيغمبرى ظهور نخواهد كرد.»

«الف- محمد بن يوسف گنجى، در كتاب كفايت الطالب، فصل دهم،

ب- شيخ سليمان بلخى، در كتاب ينابيع الموده، فصل ششم،

ج- ابن كثير، در كتاب تاريخ،

د- سبط ابن جوزى، در كتاب تذكره، صفحه ى ۱۲،

ه- امام احمد حنبل، در كتاب مناقب.»

بالاخره سپاه پيغمبر با زحمتهاى تحمل ناپذيرى به تبوك وارد شد.

مايه ى تعجب آنها بود وقتى كه حول و حوش آنجا هيچ اثرى كه از وجود سربازان دشمن دلالت كند ديده نشد. به نظر مى رسيد آنها ترجيح داده اند تا سربازانشان را به داخل مملكت بازگردانند و يا احتمالاً گزارش اوليه كه به مسلمانان در مدينه داده شد دروغ بوده است.

پيغمبر حدود ۲۰ روز در آنجا توقف فرمود و خبرى از دشمن نشد. اما در همان زمان با رؤساى قبائل مختلف قراردادهايى منعقد نمود زيرا آنها مسيحيان با نفوذى بودند كه ممكن بود روميها در آينده از آنها استفاده نمايند. پيغمبر اسلام ضمن مشورت با اصحاب خود به سوى مدينه مراجعت نمودند.

اگرچه تعدادى از منافقين تصميم به كشتن او گرفتند و در راه برگشت شترش را در دامنه ى دره اى رَم دادند اما نقشه ى آنها آفتابى شد و پيغمبر جان سالم به در بردند.

اگرچه اين لشكركشى نتيجه اى نداد اما هر آشنا و بيگانه فهميد كه قدرت اسلام تا آنجا رسيده است كه مى تواند با بزرگترين قدرت جهان «امپراتورى رُم» مسلحانه رو به رو شود.

در نتيجه بسيارى از رؤساى سرسخت قبائل عرب نزد پيغمبر حاضر شدند و به او ايمان آورده خود را به «شريعت» خدا تسليم نمودند. از طرف ديگر مسلمانان به تجربه رساندند وقتى در آينده عازم به فتح سوريه شوند چگونه با مشكلات دست و پنجه نرم كنند.

اظهار بيزارى بر عليه بت پرستان

در اواخر سال نهم هجرى پيغام آور «جبرئيل» از آسمان با چند آيه قرآن پايين آمد و پيغمبر دستور يافت تا كسى را به مكه اعزام و مفاد آيات را با يك فرمان چهار ماده اى به اطلاع عموم برساند:

قرآن مى گويد:

۱.«بيزارى خدا است و پيغمبر او از آن كسان از مشركان كه با ايشان پيمان بسته ايد.»

۲.«در اين سرزمين بگرديد و بدانيد كه از خدا فرار كردن نتوانيد كه خدا خواركننده كافران است.»

۳.«اعلام خدا است و پيغمبر او در روز حج، كه خدا و پيغمبر او نيز از مشركان بيزار است. بنابراين اگر توبه كنيد براى شما بهتر است و اگر روى بگردانيد بدانيد كه از خدا فرار كردن نتوانيد و كسانى را كه كفر مى ورزند به عذابى دردناك بشارت بده.»

۴.«مگر آن كسان از مشركان كه با ايشان پيمان بسته ايد و چيزى از پيمان را كوتاه نيامده و با كسى بر ضد شما هم پشتى نكرده اند، براى آنها پيمان را تا مدتشان كامل كنيد كه خدا پرهيزكاران را دوست دارد.»

۵.«و چون ماههاى حرام به سر رسيد «رجب، شعبان، رمضان و محرم» مشركان را هر كجا يافتيد بكشيد و اسيرشان كنيد و براى ايشان در هر كمينگاه بنشينيد. اگر توبه آوردند و نماز به پا داشته و زكات دادند راهشان را آزاد كنيد كه خدا آمرزنده و رحيم است.

فرمان به قرار ذيل بود:

۱- براى مشركان عريان به دور كعبه گرديدن قدغن است.

۲- بت پرستان حق ندارند به مكانهاى پاك و مقدّس وارد شوند.

۳- بت پرستان حق ندارند در روز حج اكبر در مراسم شركت كنند.

۴- آنها كه پيمان صلح را به پايان نبرده اند و قول و تعهد خود را نشكسته اند، جان و مال آنها تا پايان قرارداد محفوظ است.

پيغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم سراغ ابوبكر گرفت و آيات قرآن را پيوست با فرمان به او داد تا به اطلاع مشركان مكه برساند. او با همراهى چهل مرد عازم مكه شد. سپس جبرئيل فرشته ى وحى نازل شد و به پيغمبر گفت: «اى محمد تو خودت يا كسى از نزديكترين كسان فاميلت اين مأموريت را بايستى انجام دهيد.»

قرآن مى گويد: «رفيق و مصاحب شما (منظور حضرت پيغمبر است كه فرشته پر قوت بدو تعليم داده است) نه گمراه شده و نه به باطل گرويده است، نه از روى هوس سخن مى گويد، اين نيست مگر وحى كه به او مى شود.»

پيغمبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم حضرت علىعليه‌السلام را احضار نمود و دستور داد پيش از اينكه ابوبكر به مكه برسد كار را از او تحويل گرفته و خودش در روز حج اكبر فرمان خدا را به اطلاع مردم برساند. اين مأموريت به دست امام على به خوبى انجام گرفت. در جايى كه خانه هاى بسيارى يك يا دو نفر را با شمشير على از دست داده بودند.

گروههاى بسيارى از مشركين به وسيله ى اين اظهاريه به خداشناسى هدايت شدند به طورى كه تا سال دهم هجرى بت پرستى در عربستان ريشه كن شد.

اولين ملاقات مسيحيان با پيغمبر

بين عربستان و سرزمين يمن ده آبادى بود بنام نجران، جايى كه در آن زمان مسيحيان زندگى مى كردند. پيغمبر اسلام نامه اى به منظور تبليغات دينى براى آنها فرستاد، مثل نامه هايى كه قبلاً به حكمرانان اطراف فرستاده بود.

كشيش محل به نام ابوحارثه موضوع را براى بحث با بزرگان مسيحى در ميان گذاشت.يك مرد فكور و دانشمندى به نام شارهبيل در جواب كشيش چنين اظهار داشت: «ما از پيشوايان دينى خود شنيده ايم كه مى گفتند، زمانى خواهد آمد كه نبوت از نسل اسحاق به پسران اسماعيل منتقل خواهد شد و بعيد نيست محمّد كه از فرزندان اسماعيل است همان پيغمبرى باشد كه بزرگان دين ما توصيه كرده اند.

من پيشنهاد مى كنم يك هيأت علمى به مدينه فرستاده شود تا ادّعاى محمد را مورد توجه قرار دهد.»

هيأت مزبور وارد مدينه شد و مستقيماً به طرف مسجد روانه گشت، اما پيغمبر بر خلاف عادتش كه آماده ى پذيرايى از همه كس بود به آنها توجهى ننمود.

زيرا آنها لباسهاى گرانقيمت پوشيده بودند و انگشترى طلا در دست و زنجير طلا در گردن داشتند.

براى چاره انديشى به طرف امام على راهنمايى شدند. امام على به آنها توصيه كرد تا لباسها را عوض كنند و زيورآلات طلا را برداشته، سپس افتخار شرفيابى او را «پيغمبر» حاصل نمايند.

روز بعد پيغمبر آنها را با گرمى پذيرفت و سپس وارد مذاكره شدند، خلاصه مذاكرات به قرار ذيل بود:

پيغمبر: من اكنون شما را به توحيد و يكتاپرستى دعوت مى كنم و مى خواهم كه خدا را عبادت كنيد و دستورات او را اجرا نماييد.

هيأت مسيحيان : اگر اسلام مردم را اخيراً به خداشناسى دعوت مى كند، ما مدت زمان زيادى است كه خدا را پرستش نموده ايم و عقيده داريم كه اطاعت او بر ما واجب است.

پيغمبر: چگونه خداى يكتا را پرستش مى كنيد در صورتى كه به صليب اظهار بندگى مى نماييد و كفرآميزتر اينكه شما عقيده داريد خدا بچه اى زاييده است.

هيأت مسيحيان : ما او را چون خدا اطاعت مى كنيم. چون مردگان را زنده كرده، بيماران و زمين گيران را شفا بخشيده و از گِل پرنده ساخته آنها را به پرواز درآورده است. تمام اين كارها مقصود را مى رساند.

پيغمبر : خير صحت ندارد، حضرت عيسى يك بنده ى مخلص خدا بود و پروردگار سبب ساز او را در رحم حضرت مريم قرار داد و كارهاى غيرعادى مذكور به وسيله ى اراده ى خدا چون نمايش معجزه انجام گرفت تا مردم را هم عقيده خود كند.

هيأت مسيحيان: چون كسى با حضرت مريم ازدواج نكرده است از اينرو مسلماً خدا پدر اوست.

در اين لحظه آيه اى از قرآن نازل شد: «حكايت حضرت عيسى نزد خدا چون حضرت آدم است. خدا آدم را از گل آفريد، سپس به او گفت به وجود آى، او هم به وجود آمد» «۳-۵۸».

پيغمبر: موقعيت حضرت مسيح شبيه حضرت آدم است كه او را خدا بدون پدر آفريد، چنانچه عدم وجود پدر دليل خدايى و الوهيت است، پس حضرت آدم هم بايستى از زمانهاى خيلى قديم چون خدا پرستش مى شد.

به هر حال اين منازعه و بحث نتيجه اى نداد و آنها «هر دو طرف» قرار شد نزد خدا دعا كنند تا طرفى كه لجاجت مى كند معدوم شود.

در همان وقت به پيغمبر اين چنين وحى رسيد: «هر كه با وجود اين دانش كه به تو رسيده درباره ى عيسى مجادله كند بيايند پسران ما و شما و زنان ما و زنان شما و نزديكترين كس ما با نزديك ترين كس شما را بخوانيم و تضرّع كنيم و آنگاه لعنت خدا را بر دروغگويان از خدا بخواهيم.» (سوره ى ۳، آيه ى ۶۰)

دو طرف حاضر شدند تا موضوع را با نفرين خدا بر يكديگر در روز بعد خاتمه دهند تا معلوم شود كدام طرف بر حق است.

سران مسيحى با يكديگر گفتند، قبل از اينكه با پيغمبر رو به رو شويم اگر او با اصحاب و سركردگان سپاه خود آمده باشد تا قدرت مادى خود را به رخ ما بكشد مطمئناً دروغگو است. اما اگر اوبا اقوام و خويشان نزديكش آمد او به خدا اطمينان دارد و در ادعايش مرد راستگو و با حقيقتى است زيرا او حاضر است نزديكترين اقوامش را به نابودى كشد.

پيغمبر اسلام، چهار نفر كه ميان مسلمانان از مقربان درگاه خدا بودند انتخاب كرد:

فاطمه دختر ارجمندش به عنوان زن و دو فرزندش حسن و حسين چون پسران و شوهرش امام على مانند نزديكترين كس به خودش «مانند نفس و طبيعت خودش».

روز بعد وقتى كه مسيحيان او را با خانواده اش ديدند كاملاً در حيرت فرو رفته «متعجب شدند» و يقين كردند دعايش نزد خدا مستجاب مى شود.

بالاخره مسيحيان از نفرين به يكديگر امتناع ورزيدند و قرار شد به مسلمانها جزيه «ماليات سرانه» پرداخت شود و در عوض از جان و مال آنها در برابر مهاجمين بيگانه از طرف دولت اسلام محافظت گردد «در حفاظت اسلام باشند».

بسيارى از دانشمندان اسلامى

«الف- امام فخر رازى در ذيل آيه ى مباهله، در كتاب تفسيرش،

ب- امام ابو اسحاق ثعلبى، در كتاب كشف البيان،

ج- جلال الدين سيوطى، در كتاب در المنصور،

د- جار الله زمخشرى، در كتاب كاشف،

ه- حافظ ابو نعيم اصفهانى، در كتاب حلية الاولياء،

و- نورالدين مالكى، در كتاب فصول المهمه،

و بسيارى ديگران.»

روايت فوق الذكر را نقل كرده اند و نتيجه گرفته اند كه خدا هر دو، پيغمبر و على، را از يك طبيعت آفريده است.

«اينها مفسّرين بزرگ سنّى مذهب هستند و الاّ تمام مفسّرين شيعه بر اين عقيده هستند كه پيغمبر و على از يك نفس واحدند.»

آخرين سفر پيغمبر گرامى به مكّه «حجةالوداع»

در اسلام حج يك آيين مذهبى و دسته جمعى است كه به منظور ايجاد وحدت توسط مسلمانها انجام مى گيرد و اين كنگره اسلامى در تقويت مناسبات و روابط مسلمانها مؤثر است تا با همكارى و كمك به يكديگر بر مشكلات غالب گرديده، روابط سياسى اقتصادى خود را بهبود بخشند، اما متأسفانه امروزه مسلمانها نتيجه اى را كه شارع مقدّس در نظر داشته به دست نمى آورند و آن به واسطه ى غفلت بعضى از رؤساى كشورهاى اسلامى است. به هر حال طبق فرمان پيغمبر به تمام قبائل عرب اطلاع داده شد چنانچه مايلند در حضور پيغمبر در آيين حج شركت كنند بايستى در مدينه جمع بشوند.

آن يك مسافرت آموزشى بود نه نظامى و نه سياسى اقتصادى. پيغمبر وقتى به عرفات وارد شد «مكان مقدّسى است در مكه» نطق قابل توجه خود را ايراد فرمود.

اينجانب در نظر گرفتم تا فرازى چند از آن سخنرانى را براى خوانندگان ارائه دهم زيرا آن اشارت دارد بر مقدارى حقوق و امتيازات مردم نسبت به يكديگر كه هنوز هم بعد از چهارده قرن نو و تازه است.

پيغمبر فرمود: «اى مردم به من گوش فرا دهيد. شما هرگز دوباره مرا در اينجا نخواهيد ديد، مبادا به حقوق ديگران تجاوز كنيد، شما بايستى رعايت جان و مال مردم را بنماييد. شما نبايستى كسى را براى انتقام و دشمنى تعقيب نماييد، كشتار و غارت كه قبل از اسلام اغلب جاها اتفاق مى افتاد بايستى براى هميشه فراموش شود. براى شما مهم است كه بدانيد رباخوارى در اسلام يك سود غيرقانونى است و ثروتهايى كه از اين راه به دست آمده بايستى به صاحبانش پس داده شود، البته رباخوار در روز رستاخيز سخت تنبيه خواهد شد.»

سپس او اضافه كرد: «در نظر داشته باشيد كه شوهران را حق ويژه اى است بر زنانشان كه بايستى توسط بانوان مورد ملاحظه قرار گيرد و شوهران بايستى با زنانشان به مهربانى رفتار كنند. زنان امانات الهى نزد شوهران مى باشند و بايستى با ايشان با عدالت رفتار شود و نسبت به زنانتان خوش قول باشيد، شما مردان نيز بر زنانتان حقوقى داريد. آنها نبايستى بدون اجازه شما كسى را در خانه پذيرايى كنند و زنان در غياب شوهران نبايستى مرتكب هيچ گناهى گردند.

شما مردان «شوهران» بايستى وسايل سلامت و آسايش آنها را «زنانتان را» چنانچه از راه خطا و گمراهى بازگشتند فراهم كنيد. بدين وسيله به اطلاع مى رسانم كه تمام عادتهاى عجيب و مضحك و عقايد زمان جاهليت «زمان قبل از اسلام» را لغو و اكنون نادرستى و غيرقانونى بودن آنها را به آگاهى مى رسانم.»

بالاخره آيين حج پايان يافت و مسلمانان تشريفات آن را جزبه جز در حضور پيغمبر ياد گرفتند و بر آن شدند تا به مدينه مراجعت نمايند.

داستان غدير خم

حضرت پيغمبر در راه برگشت به مدينه به جايى كه غديرخم ناميده مى شد رسيد. همان جايى كه قبايل عرب از هم جدا مى شدند تا به منازل خود رهسپار گردند.

در اينجا يك آيه ى قرآن از آسمان نازل گشت: «اى پيغمبر، آنچه كه از پروردگارت به تو نازل شده (به خلق) برسان، اگر نكنى پيغام او را نرسانده اى، خدا تو را از شرّ مردم، حفظ مى كند كه خدا گروه كافران را هدايت نمى كند.» (سوره ى ۵، آيه ى ۶۶)

از معناى آيه چنين استفاده مى شود كه قبلاً مأموريت مهمى بر عهده پيغمبر بوده ولكن از فتنه و شرارت مردم مى ترسيده تا آن را آشكار سازد.

طبق فرمان پيغمبر آنها كه جلو رفته بودند ناگزير بودند برگشته منتظر قافله هاى عقبى باشند تا به آن مكان برسند.

وقتى كه تمام زوّار دور هم جمع شدند، پيغمبر گرامى بالاى منبرى كه از جهاز شتر ساخته بودند بالا رفتند و اول شروع كردند به حمد و ستايش حضرت باريتعالى و سپس فرمودند: 'آيا من از آنچه كه شما بر خود حق «اختيار» داريد من بيشتر اختيار ندارم؟'

اين فرمايش دلالت دارد بر آيه اى از قرآن كريم كه مى گويد: «پيغمبر اختيار تام دارد بر مسلمين بيش از آنچه آنها بر خود دارند.» (سوره ى ۳۳، آيه ى ۵)

تمام حاضران گفتند: «صحيح است.»

سپس پيغمبر بازوى حضرت على را گرفت و فرمود: «اينك حضرت على، هر كه را من صاحب اختيار هستم علىعليه‌السلام هم اختياردار او است.» سپس او به درگاه خدا دعا كرد و چنين فرمود: «پروردگارا دوست باش با كسى كه او را دوست دارد و دشمنى كن با كسى كه با او دشمنى كند و دست يارى ده به كسى كه او را يارى كند و خوار و ذليل كن هر كه او را حقير شمارد.»

سپس اضافه فرمود: «من و على از يك اصل و ريشه به وجود آمده ايم و ساير مردم از طبيعتهاى مختلف خلق شده اند.»

بدين وسيله حضرت على به عنوان جانشين پيغمبر معرفى شد و تمام حاضران كه بيش از يك صد هزار نفر بودند با او بيعت كردند. مخصوصاً عمربن خطّاب بيش از ديگران خوشحالى مى كرد و مرتباً مى گفت: «به به، آفرين بر تو يا على، تو صاحب اختيار من و هر مؤمن از زن و مرد هستى.»

بيش از سيصدوپنجاه نفر از دانشمندان بزرگ

«الف- امام فخر رازى، در كتاب مفاتيح الغيب،

ب- امام احمد ثعلبى، در كتاب كشف البيان،

ج- جلال الدين سيوطى، در كتاب درالمنصور،

د- حافظ ابونعيم اصفهانى، در كتاب حلية الاولياء،

ه- امام احمد حنبل، در كتاب مسند،

و- ابن مغازلى، در كتاب مناقب،

ز- طبرى، در كتاب الولايه،

ح- احمد ابن محمد كوفى (ابن عقده)، در كتاب الولايه،

ط- ابن حداد جاحظ حسكانى، در كتاب الولايه،

و بسيارى ديگر.»

«سنّى» اين روايت را نقل كرده اند و بعضى از آنها كتابهاى جداگانه اى «درباره ى اين موضوع» نوشته اند.

وقتى كه تشريفات به پايان رسيد آيه ى ديگر از قرآن اين چنين نازل شد: «آن كسانى كه كافر شدند از دين شما نوميد گشتند، از آنها نترسيد و از من بترسيد و از گناهان دورى كنيد. دين را براى شما به كمال آوردم (تكميل كردم) و نعمت خويش بر شما تمام نمودم و مسلمانى را دين شما انتخاب كردم.» (۵-۳)

تعدادى از دانشمندان را عقيده بر اين است كه اين آيه موقعى كه آيين حج در مكه تمام شد «در حضور پيغمبر» نازل گرديد اما تعدادى از علماى

«الف- حافظ ابو القاسم حسكانى، در كتاب شواهد التنزيل،

ب- سبط ابن جوزى، در كتاب خواص الامه،

ج- ابو سعيد سجستانى، در كتاب الولايه.»

ديگر عقيده دارند كه اين آيه در روز غديرخم بر پيغمبر گرامى وحى گرديد تا خواست و اراده ى خدا را مبنى بر تعيين و نصب امام على به عنوان پيشواى مسلمانان بعد از رحلت حضرت پيغمبر به مردم بفهماند.

به عقيده ى شيعيان، امامت «خلافت بعد از پيغمبر» مقامى است الهى «خدا تعيين مى كند» و همان طور كه پيغمبران توسط خدا از بين بهترين و داناترين مردم انتخاب مى شوند، امام هم به همين طريق بايستى ميان مردان پاك و معصوم انتخاب شوند.

او بايد قادر باشد تا مسايل مبهم را روشن و سؤالات علمى را كه براى بحث پيش كشيده مى شود بدون اينكه در اشتباه افتد پاسخ گويد،

زيرا امامت جز كامل كننده نبوت است.

بنابراين خدا بهتر مى داند چه كسى مرد اين كار است.

روايتى كه در بالا گفته شد و داستان كوتاه ذيل در اثبات خلافت بلافصل امام على بعد از پيغمبر براى شيعيان دلايل قانع كننده اى مى باشد.

روزى گدايى وارد مسجد پيغمبر شد و تقاضاى كمك كرد. او درخواست خود را چند دفعه تكرار نمود اما كسى التفاتى در حق او نكرد. امام على وقتى در ركوع نماز بود با انگشت دستش اشاره اى فرمود تا به گدا بگويد انگشترى را از انگشتش بيرون كشد.

درست همان وقت يك آيه از قرآن نازل شد: «سرپرست و صاحب اختيار شما خدا و پيغمبر خدا است و مؤمنينى كه مداومت به نماز مى كنند و در آن حال كه ركوع مى گزارند زكات مى دهند.»

«الف- امام فخر رازى، در تفسير، جلد سوم، صفحه ى ۴۳۱،

ب- ابو اسحاق ثعلبى، در كتاب كشف البيان،

ج- جار الله زمخشرى، در كتاب كشاف، جلد اول، صفحه ى ۴۲۲،

د- طبرى، در تفسير، جلد ششم، صفحه ى ۱۸۶،

ه- حافظ ابن ابى؟ يبه؟ كوفى، در تفسير،

و- امام ابو عبد الرحمن نسائى، در كتاب صحيح،

ز- محمد بن يوسف گنجى شافعى، در كتاب كفايت الطالب،

ح- ابن صباغ مالكى، در كتاب فصول المهمه، صحفه ى ۱۲۳،

و بسيارى ديگر.»

البته در اين زمينه سرتاسر قرآن و در ساير مدارك معتبر، دلايل قطعى وجود دارد اما اين موضوع در حوزه ى اين كتاب نيست و آن كتابى مخصوص خود لازم دارد.

پيغمبر به بستر بيمارى افتاد

پيغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم پس از جنگ تبوك هميشه از طرف امپراطور رُم احساس خطر مى كرد و درصدد جنگ با آنها بود. بنابراين او آماده ى جنگ شد و دستور داد مسلمانها، مهاجر و انصار، به فرماندهى اسامْبن زيد در خارج از مدينه اردو بزنند.

برخى از كبار صحابه «اصحاب بزرگ و مهم» مخصوصاً عمربن خطاب و ابوبكر و ابوعبيده جراح دستور يافتند تا به اردو ملحق شوند كه ناگهان پيغمبر دچار تب شديدى گرديد و مجبور شد تا بسترى شود.

فرماندهى اسامه كه جوانى بيست ساله بود براى بعضى از صحابه بزرگ غيرقابل تحمّل بود. اما كاردانى و دورانديشى او مورد تأييد پيغمبر قرار داشت، غافل از اينكه در اسلام احراز مقامات اجتماعى مربوط به خردمندى و كاردانى و نبوغ شخصى است نه به سن زياد و ارشديت.

با وجود اصرار پيغمبر بر اعزام سپاه به سوى سوريه، به نظر مى رسيد دستهاى مرموزى در كار است تا سپاه را متوقف سازد، زيرا به مجرد اينكه آنها فهميدند پيغمبر بسترى است، تمام به بهانه ملاقات و عيادت پيغمبر اردو را ترك نمودند.

به طورى كه جلوتر گفته شد پيغمبر معرفى امام علىعليه‌السلام را به عنوان قائم مقامش از ترس و شيطنت و بدجنسى مردم به تأخير مى انداخت تا اينكه آيه اى نازل شد و خدا ايمنى او را تكفل نمود.

او پيش بينى مى كرد كه بعضى اصحابش ممكن است موانعى در راه امام على فراهم نمايند، از اين رو دستور اكيد صادر نمود تا سپاه را به سوى سوريه حركت دهند.

اما چند نفر سياستمدار تحت عناوين مختلف از او اطاعت نمى كردند و حتى كوشش مى كردند تا فكر پيغمبر را درباره ى حضرت علىعليه‌السلام تغيير دهند. ماجراهاى آينده درستى اين موضوع را اثبات خواهد كرد.

يك روز وقتى كه تعداد نسبتاً زيادى از گروندگان اطراف بستر پيغمبر جمع شدند، پيغمبر پس از تأمّل و فكر بيشترى فرمود: «دوات و يك تكه كاغذ بياوريد تا كتباً به شما وصيت كنم و اگر آن را محكم نگاهداريد شما بعد از من گمراه نخواهيد شد.»

عمر «كسى كه بعدها خليفه شد» گفت در حال حاضر مرض بر او غلبه كرده است و هذيان مى گويد «سخنان بيهوده و باطل از روى بيهوشى ادا مى كند» قرآن براى ما كافى است.

«الف- امام بخارى، در كتاب صحيح، جلد ۱۲، صفحه ى ۱۷۸.

ب- مسلم بن حجاج، در كتاب وصيت،

ج- امام احمد حنبل، در كتاب مسند، جلد اول صفحه ى ۱۲۲،

د- امام احمد غزالى، در كتاب سر العالمين،

ه- ابن حجر، در كتاب صواعق،

و بسيارى ديگر از دانشمندان اين روايت را نقل كرده اند.»

سپس بين اصحاب دعوا و گفتگو شروع شد و بعضى مى گفتند لازم است تكه كاغذ و دوات فراهم كنيم اما عده ى ديگرى در طرفدارى از عمر با آنها موافقت ننمودند.

بسيار شرم آور است تا كلماتى كه بين آنها رد و بدل شد، گفته شود. كافى است گفته شود برخى كلمات قبيح و زشت شنيده شد كه پيغمبر رويش را از آنها برگرداند. پيغمبر به منظور اينكه به اين قيل و قال خاتمه دهد تصميم گرفت به مسجد تشريف برده و به مردم آنچه كه مى خواست كتباً وصيت نمايد شفاهاً اظهار فرمايد.

او به مسجد با ناتوانى و ضعف در حالى كه بر شانه هاى امام علىعليه‌السلام و فضل بن عباس تكيه كرده بود و پاهايش روى زمين كشيده مى شد وارد مسجد گرديد.

مردم بى صبرانه منتظر شنيدن آخرين كلمات پيغمبر بودند. او پس از حمد و ستايش خداى متعال فرمود: «هر آينه من دو چيز بزرگ و عزيز را ميان شما باقى مى گذارم، قرآن و افراد خانواده ام. هرگاه شما هر دو را محكم نگاهداريد هرگز گمراه نخواهيد شد.»

«الف- مسلم حجاج، در كتاب صحيح، جلد هفتم، صفحه ى ۱۲۲،

ب- ترمذى، در كتاب سنن، فصل دوم، صفحه ى ۳۰۷،

ج- امام نسائى، در كتاب خصائص،

د- امام احمد حنبل، در كتاب مسند، جلد اول و سوم و چهارم و پنجم، صفحات: ۵۹ و۲۶ و۱۴ و ۱۸۲.

و بسيارى ديگر از دانشمندان سنى.»

از عسقلانى روايت شده است كه پيغمبر هنگامى كه پيروانش دايره وار اطراف بسترش جمع بودند، روى مباركش را به آنها برگرداند و فرمود: «مرگ من نزديك است. من هم اكنون دو چيز گرانقدر را بين شما مى گذارم، اول قرآن و دوم عترت و خانواده ام.» سپس او دست على را بلند كرد و فرمود: «على ملازم قرآن است و قرآن هرگز از او جدا نخواهد شد (آنها لازم و ملزوم يكديگرند).»

وقتى كه پيغمبر اكرم در بستر بيمارى بود، مردم را در موضوع نماز سفارش و درباره ى غلامان و حقوق حقه آنها توصيه فرمود و سپس اضافه كرد، روش و طريقه او نبايستى بعد از او فراموش شود و مسلمانان بايستى در هنگام سختى و مشكلات به خانواده او متوسّل شوند، همان طور كه اطاعت آنها «خانواده ى پيغمبر» بر مسلمانان واجب است.

سپس او چنين ادامه داد: «آنها (خانواده ى او) از همه شما داناترند و مبادا شما چيزى به آنها ياد دهيد و بدانيد كه على بعد از من جانشين خواهد بود.»

«الف- بيهقى، در كتاب مناقب،

ب- خطيب خوارزمى، در كتاب مناقب،

ج- ابن مغازلى، در كتاب مناقب.»

بالاخره او سراغ حضرت على گرفت و مدتى با او نجوا كرد «درگوشى صحبت كرد» و عاقبت جان مقدّس و پاكش هنگامى كه سر مباركش بر دامن على بود از بدن خارج گرديد.

«الف- حكيم نيشابورى، ر كتاب مسند، جلد سوم، صفحه ى ۱۳۹،

ب- امام احمد حنبل، در كتاب مسند، جلد سوم،

ج- حافظ ابو نعيم اصفهانى، در كتاب حلية الاولياء.»

بعدها امام على فرمود: «پيغمبر، در آخرين لحظات زندگى، هزار باب دانش را بيخ گوشى به من آموخت كه هر باب براى خود شامل هزار فصل بود.»

مطالب فوق الذكر دلالت مى كند بر اينكه حضرت امام علىعليه‌السلام مردى مناسب با وظيفه خلافت بوده است.

قسمت عمده ى قرآن شامل حُكم و دستور و قوانين دينى با جامعيت و به صورت كلى مى باشد و مردم معمولى نمى توانند آنان را به عبارت ساده درآورند. از پيغمبر شنيده شد كه مى فرمايد: «علىعليه‌السلام برتر و داناتر از تمام شماست و او از همه قضّات خردمندانه تر و از روى تشخيص صحيح و بهتر قضاوت مى كند.»

«الف- امام احمد حنبل، در كتاب مسند،

ب- موفق ابن احمد خوارزمى، در كتاب مناقب،

ج- سيد على همدانى، در كتاب مودة القربى.»


4

5

6

7

8

9

10

11