• شروع
  • قبلی
  • 22 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 5530 / دانلود: 2496
اندازه اندازه اندازه
ده انتقاد و پاسخ پیرامون غیبت امام مهدی

ده انتقاد و پاسخ پیرامون غیبت امام مهدی

نویسنده:
فارسی

تذکراین کتاب توسط مؤسسه فرهنگی - اسلامی شبکة الامامین الحسنین عليهما‌السلام بصورت الکترونیکی برای مخاطبین گرامی منتشر شده است.

لازم به ذکر است تصحیح اشتباهات تایپی احتمالی، روی این کتاب انجام گردیده است.

فهرست مطالب

مقدمه دفتر ۴

موضوع بحث کتاب ۶

مؤلف کتاب ۷

مقام علمى مؤلف ۸

افکار علمى مؤلف ۱۱

هدف از ترجمه اين کتاب ۱۳

مقدمه مؤلف ۱۴

فشرده پرسش ‌ها ۱۶

انتقاد اول و پاسخ آن ۱۹

انتقاد دوم و پاسخ آن ۲۳

انتقاد سوم و پاسخ آن ۲۶

انتقاد چهارم و پاسخ آن ۲۸

انتقاد پنجم و پاسخ آن ۳۰

انتقاد ششم و پاسخ آن ۳۶

انتقاد هفتم و پاسخ آن ۴۲

انتقاد هشتم و پاسخ آن ۴۴

انتقاد نهم و پاسخ آن ۴۶

انتقاد دهم و پاسخ آن ۵۱

پاورقی ها ۵۴

ده انتقاد و پاسخ پيرامون غيبت امام مهدى

ترجمه كتاب «المسائل العشر فى الغيبة»

نويسنده: شيخ مفيد (رحمة الله عليه)

مترجم: محمد باقر خالصى

مقدمه دفتر

بى شک، مسأله امام مهدى عجل اللَّه تعالى فرجه الشريف و ظهور و قيام او، موضوعى نيست که فقط به شيعيان مربوط باشد، بلکه مسألهاى فراگير است که ديگر مسلمانان بلکه مي‌توان گفت بشريت، در انتظار آمدن او هستند.

به تصريح مسلمانان، پيامبر اکرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بارها آمدن آن بزرگوار را در آخرالزمان خبر داده و آشکارا بيان نموده که آن حضرت، از اولاد على و فاطمهعليهما‌السلام است. بنابراين، اصل مسأله مهدى عجل اللَّه تعالى فرجه الشريف و خروج او در آخرالزمان و به ظهور رسانيدن اسلام ناب محمّدىصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم جزو تعاليم اسلام است.

به پيروى از پيامبر اکرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و ائمه معصومينعليهم‌السلام دانشمندان مسلمان، راجع به حضرت مهدى عجل اللَّه تعالى فرجه الشريف مسأله طول عمر آن حضرت، فوايد وجودى او در حال غيبت و مسائل مربوط به خروجش، سخنان بسيار گفته و نوشتهاند.

کتاب حاضر، ترجمه يکى از همان نوشتههاى ارزشمند؛ اثر فقيه بزرگوار، شيخ مفيد - عليه الرحمه - به نام «الفصول العشرة فى الغيبة» است که به خوانندگان عرضه مي‌شود، اميد که اهل معرفت از آن بهره برده و يادى از آن فرزانه بزرگ در خاطره‌ها زنده شود؛ همو که به گفته عالم بزرگوار «ابن شهرآشوب»، از سوى حضرت صاحب الزمان عجل اللَّه تعالى فرجه الشريف به لقب «مفيد» مفتخر گرديده است( ۱ ) .

اين دفتر، پس از بررسى، ويرايش و اصلاحاتى چند، آن را به زيور طبع آراسته و در اختيار علاقه مندان قرار مي‌دهد، اميد که مورد رضاى خداوند متعال، قرار گيرد.

در خاتمه، از خوانندگان محترم مي‌خواهيم اگر انتقاد يا پيشنهادى دارند، به آدرس: قم - دفتر انتشارات اسلامى، وابسته به جامعه مدرسين حوزه علميّه قم - بخش فارسى - صندوق پستى ۷۴۹، ارسال دارند.

با تشکر فراوان

دفتر انتشارات اسلامى

وابسته به جامعه مدرسين حوزه علميه قم

موضوع بحث کتاب

در موضوع غيبت حضرت مهدىعليه‌السلام که شيعه به آن عقيده دارد، تا به حال، کتاب‌هاى متعددى نوشته شده. و کتابى که ترجمه آن در برابر خوانندگان محترم قرار دارد، شايد در نوع خود از بهترين کتاب‌هايى باشد که تا کنون به چاپ رسيده است.

مطلبى که همواره در مسأله اعتقاد به وجود مهدى، مورد بحث و گفتگو قرار گرفته و عدم حل صحيح و کامل آن نسبت به وجود او، موجب شک و ترديد گرديده، تنها جنبه علمى و فلسفى آن بوده، نه جنبه کيفى و خارجى آن.

و به عبارت واضحتر آنچه اعتقاد به غيبت مهدىعليه‌السلام را در انظار افراد داراى فکر و انديشه، مورد اشکال قرار مي‌دهد، اين فکر است که غيبت فردى با آن خصوصيت و کيفيتى که شيعه ادعا مي‌کند، آيا از نظر علمى و فلسفى امکان پذير است يا نه؟

و کتاب حاضر با اينکه نهايت اختصار را در آغاز و انجام اين بحث به کار برده، به بهترين وجه اين جنبه را بررسى نموده و کاملاً اشکالات آن را حل کرده است، به گونه‌اى که براى شخص منصف و بي‌غرض جاى هيچ اشکال و ايرادى را نسبت به امکان وجود چنين فردى، باقى نمي‌گذارد.

مؤلف کتاب

نام مؤلف اين کتاب «محمد بن محمد بن نعمان » است که نزد شيعه مشهور به «مفيد» و نزد اهل تسنن، معروف به «ابن معلم » مي‌باشد. وى در روز يازدهم ذيقعده سال ۳۳۶ هجرى قمرى، در قريه «عکبر » از نواحى بغداد به دنيا آمد. و در شب جمعه سوم رمضان سال ۴۱۳ هجرى قمرى در شهر بغداد از دنيا رفت و سيد مرتضى که از بزرگ‌ترين شاگردان او بوده، در بزرگ‌ترين ميدان هاى بغداد که به ميدان «اشنان» معروف بود، بر جنازه اش نماز خواند، در حالى که جمعيت نمازگزارانى که از سنى و شيعه با سيد در ميدان مذکور بر جنازه اش نماز خواندند، به مراتب از اندازه وسعت ميدان، بيشتر بود.

و بعضى نقل کرده‌اند که هشتاد هزار نفر از شيعه و سنى بر جنازه اش نماز خوانده و تمامى دوست و دشمن، بر مرگش گريه کردند.

مؤلف، فردى پر استعداد، داراى حافظه اى قوى و انديشه اى رسا و سريع، خوش بيان و در عين حال، عابد و زاهد و داراى لباسى خشن و زندگى بسيار ساده بوده و از نظر علمى نيز بر همه اقران و هم رديفان مذهبى و غير مذهبى برترى داشته و رياست «شيعه اماميه» در آن عصر، در دست ايشان قرار داشت.

مقام علمى مؤلف

از هنگامى که در کشور اسلامى، خلفاى بنى عباس، به قدرت رسيدند، از راه‌هاى مختلف، در گسترش فنون دانش و تشويق، به تأليف و تصنيف و ترجمه کتاب، در رشته‌هاى مختلف علمى سعى و کوشش کردند و حتى تشکيل مجالس بحث و مناظره، در مذاهب و عقايد و مسايل مختلف را نيز اجازه داده و به آن تشويق مي‌کردند. و گاهى در محضر خودشان نيز اينگونه مجالس را تشکيل مي‌دادند. و اين روش و سيره مرضيه که شايد هدف آن پرورش باطل بود، موجب شد که در کشور اسلامى خصوصاً شهرهاى بين النهرين، مذاهب متعدد و فرقه هاى علمى مختلف، به ظهور رسد و آنچه مذهب و عقيده علمى و فلسفى و يا دينى اى که در کشورهاى خاور دور و نزديک و يا در اروپا، از قرن‌ها پيش، در حال ضعف بوده و يا اصلاً فراموش شده بود، زنده گردد.

علاوه بر آن، آرا و عقايدى که از بحث‌ها و مناظره ها، پديد آمده بود، خود نمايى کرده و چه بسا طرفدار داشته باشد. و قهراً شيعه نيز از اين تعدد آرا و عقايد، مصون نمانده و در اکثر مسايل دينى و غير دينى، داراى فرقه‌هاى مختلف و آراى متعدد گرديدند. و بغداد، همانگونه که در اين عصر، پايتخت سياسى دولت بنى عباس بود، پايتخت علمى و يا بهتر بگوييم نمايشگاه همه اين عقايد و آرا نيز بود.

ليکن اختلاف و نزاعى که از همه اين اختلاف‌ها در آن عصر دايرتر و بحثى که از تمام اين بحث‌ها داغتر بود بلکه تمام اختلاف آراى ديگر، تحت عنوان يکى از آن دو، مطرح مي‌شد، «اختلاف شيعه و سنى بود» که تحت اين اختلاف، خونها ريخته و مالها به يغما برده مي‌شد. و در اين نزاع و اختلاف، بيشترين تلفات را شيعه مي‌داد. و در حقيقت، شيعيان در آن روزگار، هيچ قدرتى نداشته و هميشه در حال تقيه وترس به سر مي‌بردند. مؤلف والامقام، در چنين زمانى و مکانى، پا به عرصه علم و دانش گذاشته است.

از همان اوايلى که مؤلف در حوزه هاى درس حاضر شد وستاره اقبال او در آسمان علم ودانش درخشيدن گرفت، شيعه نيز به طور محترمتر وبيشتر از پيش مطرح مى گرديد وآبروى او در انظار مخالفانش، روز به روز بيشتر مى شد، به خاطر اينکه در هر مجلس درس يا بحث ومناظره ى که پا مى گذاشت، از آن مجلس بيرون نمى آمد مگر در حالى که استاد ومدرس ويا مناظره کنندگان آن مجلس را با بيانات شيرين ومستدل، مقهور ومحکوم کرده بود( ۲ ) ومخالفان در بحثها به قدرى از قدرت بيان وفکر دقيق وسرعت ذهن او، به تنگ آمده بودند که وقتى خبر مرگش به (شيخ ابى القاسم خفاف) معروف به (ابن نقيب) رسيد، آن قدر خوشحال شد که دستور داد منزلش را زينت کنند وبه طرفداران ودوستان خود اعلام کرد که به ديدنش آمده وبه او تبريک بگويند وگفت: (حالا مرگ بر من گوارا شد).

«خطيب بغدادي» - که از بزرگان اهل سنت است - مي‌گفت: «اگر ابن معلم بخواهد ستونى را که از چوب مي‌باشد ثابت کند از طلاست، مي‌تواند».

خلاصه، مؤلف کتاب، آن قدر در مقامات علمى، فلسفى و کلامى، مورد توجه قرار گرفت که پس از اندک مدتى، خود، محور بحث و تدريس شده و دانشجويان و محققين فرقه‌هاى مختلف مذهبى و غير مذهبى و متخصصين رشته‌هاى دينى و غير دينى، در مجلس درس او حاضر گرديده و از افکار علمى بلند و محققانه او استفاده مي‌کردند و اندک اندک آوازه رشد علمى او به همه شهرهاى اسلامي‌ رسيد و سيل جويندگان علم و دانش به طرف خانه‌اش سرازير گرديد.

(ابن کثير شامي ) مى نويسد: (همه پادشاهان اسلامى به وى عقيده داشتند چون که شيعه در اين زمان مورد توجه قرار گرفته بود ودانشمندان زيادى از فرقه هاى مختلف مذهبى وغير مذهبى در مجلس بحث وصحبت او حاضر مى شدند).( ۳ )

به فرموده مرحوم (علامه اميني ): (اين گفته بيانگر اين حقيقت است که مؤلف، نه تنها مرجع علمى وسياسى شيعه بوده، بلکه مرجع علمى وسياسى تمام امت اسلامى نيز بوده است. ونيز نقل کرده اند که بارها (عضدالدوله بويهي ) پادشاه وقت، به زيارتش مى رفت).( ۴ ) .

افکار علمى مؤلف

مي‌توان گفت که هيچ رشته اى از علوم معمول در بين پيروان اديان آسمانى وجود ندارد که مؤلف بزرگوار در آن تبحر و ورزيدگى کامل نداشته و يا در آن کتابى ننوشته باشد. اين مطلب از مراجعه به کتاب‌هاى وى، کاملاً معلوم و آشکار است و از لابلاى همين کتاب بسيار مختصر نيز خواننده با هوش در خواهد يافت که وى علاوه بر آگاهى کامل از علوم رسمى اسلامى، چقدر به تاريخ عمومى و بشرى احاطه دارد.

و حال آنکه مي‌توان ادعا کرد که آرا و نظريات فقيه تاريخ دان، با فقيهى که از تاريخ عمومى هيچ گونه اطلاعى نداشته باشد، تفاوت فاحشى دارد، همانگونه که آرا و عقايد دينى و مذهبى شخص تاريخ دان، با شخص ناآگاه از جريانات تاريخى، بکلى از يکديگر متمايز است و لذا اگر نظريات علمى و اعتقادى مؤلف والامقام را، از لابلاى کتاب‌هاى فقهى و اعتقاديش، با دقت ملاحظه و بررسى کنند و سپس با آراى علمى و اعتقادى ساير علماى اسلامى که از تاريخ اطلاعى ندارند مقايسه نمايند، معلوم خواهد شد که چه اندازه نظريات علمى و دينى اين دانشمند رشيد، محققانه بوده و از فکر روشن و انديشه آزاد، سرچشمه گرفته است. کافى است که فرد آگاه و آزاد به کتاب «اوائل المقالات» و «الجمل فى حرب البصرة» و بعضى از رسايل دهگانه اش و نيز به همين کتاب پرارزش مراجعه کند تا حقيقت اين امر را دريابد.

ولى صد حيف که تعداد زيادى از کتاب‌هاى مهم و حساس مؤلف عظيم الشأن، در دسترس نيست و دست جهل و نادانى، آنها را از بين برده و يا به کتابخانه هاى ليدن و لندن و برلن و امثال آنها منتقل کرده است.

در ميان شاگردان مؤلف والامقام که عده زيادى هستند و تمامى آنان از افتخارات و از فقهاى بزرگ شيعه و مورد اعجاب و تحسين غير شيعه نيز بوده‌اند، افرادى که مي‌توان گفت آزاد انديشى و روشنفکرى اين نابغه بزرگ را به ارث برده‌اند، «سيد مرتضي » و «سيد رضي » دو برادر بسيار روشن و دانشمند علوى هستند.

من پس از دقت و بررسى زياد، هيچ دليل طبيعى و صحيحى براى افکار روشن و دقيق اين دو دانشمند بزرگ اسلامى، در مسايل علمى و مذهبى نمي‌توانم بپذيرم مگر همان چيزى که درباره استاد والامقامشان بيان کردم و آن احاطه کامل آنان بر تاريخ بشرى بخصوص تاريخ اسلامى است و اين مطلب از مراجعه به کتاب‌هاى «شافي» و «خصائص» و «تنزيه الانبياء» و بعضى از کتاب‌هاى فقهى سيد مرتضى به وضوح آشکار مي‌شود.

هدف از ترجمه اين کتاب

آنچه اين جانب را به ترجمه اين کتاب وادار کرد، اين بود که از مدت‌ها پيش که افتخار تبليغ و سخنرانى در بين طبقه جوانان دانشجو و افراد روشنفکر را پيدا کردم، کراراً به افرادى برخورد مي‌کردم که همواره اشکالات و شب‌هاتى درباره غيبت حضرت مهدىعليه‌السلام طرح مي‌کردند و چون پاسخ بعضى از آن اشکالات احتياج به بحث و صحبت گسترده‌اى داشت، من آن اشکالات را يادداشت کردم تا بعداً درباره آنها به طور مفصل بحث و سخنرانى کنم، ولى متأسفانه مدت‌ها گذشت و فرصت مناسبى براى بحث و گفتگو درباره آن دست نداد، از اين رو بر آن شدم تا آن اشکالات را که يادداشت کرده بودم، به صورت نوشته‌اى در دسترس علاقمندان قرار دهم. ولى پس از فکر و بررسى، تصميم گرفتم که در عوض تنظيم نوشته مستقلى به نام خود، کتاب «الفصول العشرة فى الغيبة » تأليف اسلام شناس، مرحوم، مؤلف محترم را ترجمه کرده و در دسترس قرار دهم و اين کار را به سه دليل انجام دادم:

اول : به خاطر اينکه اين کتاب بهتر و جالب تر از آنچه من در نظر داشتم، مسايل و انتقادات علمى مربوط به غيبت حضرت مهدىعليه‌السلام را مورد بحث و بررسى قرار داده است.

دوّم : در ضمن اين کار، از زحمات آن عالم عظيم الشأن که حقى بزرگ بر گردن همه علما و دانشمندان شيعه دارد، قدرشناسى کرده باشم.

سوم : با اين کار، اين عالم معتبر شيعه را به افراد فهميده و محقّق معرفى کرده باشم.

از افراد بي‌غرض و داراى حسن نيت، توقع چنان است که به خاطر حضرت ولى عصر عجل الله تعالى فرجه و مؤلف ارجمند، اين اثر بزرگ را تبليغ و تشويق کرده و به اهل دانش معرفى کنند.

محمد باقر خالصى

۱۵/ ۱۰/ ۱۳۶۰

مقدمه مؤلف

ستايش خداى را که وعده يارى داده آنان که دينش را يارى کنند و مژده پيروزى داده، کسانى را که راهش را شناخته و در آن گام نهند و باز مي‌دارد سعادت را از آنان که او را انکار مي‌کنند. خدايى که نعمتش، موجب ميل به سوى او مي‌گردد و تنها بايد از عذاب و انتقامش به ذات مقدسش پناه برد.

و درود فراوان بر پيشواى ما محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و بر خاندانش که پيشوايان و راهنمايان راستين مردمند.

اين جانب سابقاً کتابى درباره لزوم امامت نوشتم و در آن کتاب از عصمت امامان و امتياز آنان از ساير مردم، به دارا بودن فضايل و کمالات نفسانى و اعمال نيکو، به طور مفصل سخن گفتم و شواهدى را که کاملاً دلالت بر درستى ادعاى آنان دارد، بيان داشتم. و علاوه بر آن آياتى از قرآن و گفته هايى از پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم که بيانگر مشخصات کامل آنان است، نقل کردم و در آن کتاب، فساد و بطلان عقيده مخالفين را با دليل و برهان تشريح نمودم.

و نيز اين نکته را مفصلاً شرح دادم که چرا بعضى از آنان قيام نموده و در برابر ستمگران ايستادگى کرده و بعضى ديگر ساکت نشسته و در برابر ستمگرى ها و خونريزى ها و مخالفت هاى آنان با قرآن هيچگونه واکنشى از خود نشان نداده‌اند.

و در پايان، اسبابى را که موجب غيبت آخرين پيشواى شيعه و پنهان شدنش از انظار ستمگران گرديده به طور مشروح بيان نمودم.

سپس بعضى از دوستان محترم و با ايمان که در بزرگى و فضيلت و صحت عقيده شان ترديدى نيست، پرسش‌هايى (و در حقيقت انتقاداتي) در خصوص امامت «صاحب الزمان مهدى عجل الله تعالى فرجه» به ذهنشان رسيده و از من پاسخ خواستند. که اينک من پاسخ‌هاى آن پرسش‌ها را به همان ترتيبى که برايم نوشته‌اند و به گونه‌اى که هر فرد صاحب فکر و انديشه‌اى بتواند بفهمد و در فهم و درک آن، نيازى به صرف بخشى از عمر خود در راه تحصيل علم و دانش نداشته و محتاج به مراجعه کتب ديگر اين جانب نباشد، در انظار خوانندگان قرار مي‌دهم و در اين راه از خداوند يارى مى طلبم.

فشرده پرسش ‌ها

آن پرسش‌ها از اين قرار است:

۱ - «شيعه اماميه »( ۵ ) ادعا مي‌کند که خداوند به «حسن بن على بن محمد بن على بن موسى الرضاعليهم‌السلام (يازدهمين پيشواى شيعيان) در حالى که زنده بود، پسرى عنايت کرده در حالى که خاندانش از وجود او بي‌خبر بودند و هيچ فرقه و دسته‌اى در اين ادعا با «اماميه » موافقت نکرده‌اند. آيا چنين چيزى بعيد به نظر نمي‌رسد؟

۲ - «جعفر بن على بن محمد » که برادر «حسن بن على بن محمد » و از نزديکترين افراد به وى بوده، اين امر را که «حسن بن علي » چه قبل از مرگ و چه پس از مرگ، داراى پسرى بوده، شديداً انکار کرده است، حتى اينکه پس از مرگ وى اموال «حسن بن علي » را تصاحب کرده و به خليفه و سلطان وقت خبر داد که عده‌اى از پيروان برادرش چنين ادعايى مي‌کنند و خليفه نيز افرادى را فرستاد تا از آبستن بودن و يا وضع حمل زنان و کنيزان «حسن بن علي » تحقيق کنند ولى هيچگونه آثار آبستنى و يا وضع حملى به دست نياوردند و اين مطلب خود ناصواب بودن اين ادعا را که «حسن بن علي» داراى پسرى بوده تأييد مي‌کند.

۳ - تمام تاريخ نويسان شيعه نوشته‌اند که «حسن بن علي » مادرش را که نامش «حديث» و کنيه اش «ام الحسن » بوده در تمام اموال و وقف هايش، وصى خود قرار داده و در آن وصيتنامه، نامى از پسرى که به دنيا آمده و يا به دنيا خواهد آمد، به ميان نياورده و اين مطلب شاهد ديگرى بر بطلان ادعاى اماميّه است.

۴ - آنچه بيش از هرچيز موجب شک و ترديد مي‌شود اين است که چه چيز موجب شده که «پسر حسن بن علي » بايد مخفى متولد شده و مخفى زندگى کند؟

و حال آنکه پدرانش در زمانى سخت تر و هراس انگيزتر از زمان او زندگى مي‌کرده‌اند، هرگز مخفى نشده و ولادت هيچکدام از آنان در پنهانى انجام نگرديده است.

۵ - اساساً ادعاى «اماميه » بر خلاف عادت است، به علت اينکه، ظاهراً امکان ندارد که شخصى در اين مدت طولانى زنده باشد ولى هيچگونه خبرى از مکان و نحوه زندگى وى به دست نيايد.

۶ - ادعاى «اماميه » از جهت ديگرى نيز بر خلاف عادت است و آن اينکه آنان مى گويند «مهدى پسر حسن بن علي» چندين سال قبل از مرگ پدرش که در سال ۲۶۰ اتفاق افتاده، به دنيا آمده و تا اين زمان که سال «چهارصد و ده» است، در حال حيات به سر مي‌برد و اين امر نيز چيزى است که عادتاً ممکن نيست و نمى تواند فردى اين مقدار عمر کند.

۷ - بنا بر اينکه ادعاى «اماميه » صحيح و مطابق واقع باشد، چه فايده و اثرى بر وجود امامى که همواره در پنهانى به سر مي‌برد، بار خواهد بود و اساساً بشر چه احتياجى به وجود رهبرى دارد که نه تبليغى براى اسلام انجام دهد و نه بتواند حدى از حدود اسلام را جارى کرده و نه حکمى از احکام آن را بيان نمايد و نه گمراهى را راهنمايى کند و نه امر به معروف و نهى از منکرى انجام دهد و نه امکان داشته باشد که در راه اسلام جهاد کند؟

۸ - در ميان شيعه مذاهبى وجود دارد که مانند «اماميه » ادعاى زنده و پنهان بودن پيشوايان خود را مي‌کنند و اماميه شديداً ادعاى آنان را انکار کرده و عقيده آنان را مردود مى دانند و در عين حال آن مذاهب در ادعاى خود به همان چيزهايى استدلال مى کنند که اماميه استدلال مى کنند؛ مثلاً «ممطوره » ادعا مي‌کنند که «موسى بن جعفر » امام هفتم شيعيان، زنده و در پنهان به سر مى برد تا در وقت لازم و مناسب ظهور کند.

«کيسانيه » ادعا مي‌کنند که «محمد بن حنفيه » زنده و پنهان زندگى مي‌کند و سر انجام قيام مي‌کند.

«ناووسيه » ادعا مي‌کنند که «جعفر بن محمد » امام ششم شيعيان زنده و پنهان است.

«اسماعيليه » ادعا مي‌کنند که «اسماعيل بن جعفر بن محمد » زنده و پنهان است. و اگر «اماميه » ادعاى پيروان اين مذاهب را مردود مي‌دانند بايد حتماً ادعاى خودشان را نيز مردود بدانند.

۹ - گفتار اماميه درباره غيبت و ظهور «مهدى عجل الله تعالى فرجه» خالى از تناقض نيست؛ به خاطر اينکه از يک طرف ادعا مي‌کنند، خداوند از روى لطف و مرحمت، به امام اجازه داده که هروقت بخواهد از انظار پنهان شده و از دسترس افراد خارج گردد وخداوند هيچ اجازه و حقى به پيشوايان جامعه نمي‌دهد، مگر از روى مصلحت و به خاطر حفظ تدبير جامعه و وجود احتياج بندگان به آن حق.

و از طرف ديگر، در فلسفه لزوم نصب امام مي‌گويند که مصلحت نصب امام اين است که مردم به فردى که بتواند از مسايل و قوانين دين آگاهشان کند، دسترسى داشته باشند و اگر چنين فردى از طرف خداوند منصوب نگردد و مردم، امکان آموختن احکام دين را نداشته باشند، خداوند مصلحت نظام بشرى را مراعات نکرده و تدبير امور بندگان را به نحو کامل و احسن انجام نداده است. و پرواضح است که اين دو ادعا کاملاً با يکديگر تناقض دارند.

۱۰ - تمام مذاهب و ملت هاى اسلامى بر اين امر اتفاق دارند که معجزه، مخصوص پيغمبران و از علايم خاص فرستادگان خداست. و بنا بر ادعاى «اماميه» هنگامى که امام غايب آنان ظهور کند، مجبور خواهد بود که خود را به وسيله معجزه به مردم بشناساند و تا از اين راه صحت و امامت خود را بر آنان ثابت نکند، راه ديگرى وجود نخواهد داشت؛ چراکه هيچکدام از مردم آن زمان، بدون معجزه نخواهند توانست او را مشخصاً بشناسند.

انتقاد اول و پاسخ آن

اما اين شبهه انتقاد کنندگان که مي‌گويند: پنهان بودن تولد «مهدى پسر حسن بن علىعليهم‌السلام » از افراد خانواده و از ساير مردم و ادامه پنهان بودنش بر خلاف عرف و عادت است، بسيار سست و بي‌اساس مي‌باشد؛ به خاطر اينکه چنين کارى، هيچ خارج از متعارف بودن و يا مخالف عادت نيست، بلکه عقل و برهان، چنين عملى را در پاره‌اى از اوقات ممکن مي‌داند و تاريخ امثال آن را در مورد فرزندان پادشاهان و دولتمردان به خاطر پاره اى از مصالح حياتى، تأييد مي‌کند.

مثلاً گاهى ممکن است انسان از زن غير رسمى خودداراى فرزند شود و نمي‌خواهد زن رسميش بداند که او با زنى غير از او ازدواج کرده تا حسادت زن رسميش تحريک شده و موجب کينه و دشمنى گرديده و زندگيش را به فساد وتباهى بکشاند و به همين جهت، خبر ولادت بچه را از همه خويشاوندان خود پنهان نگه مي‌دارد تا زمانى که هراسش از به هم پاشيدگى زندگى بر طرف گردد. و چه بسا اين امر را تا زمان مرگش مخفى نگه دارد و تنها در هنگام مرگ، رازش را آشکار کند تا نسب فرزندش مجهول نماند و حقوق ماليش تضييع نگردد و چه بسا اتفاق مي‌افتد که پادشاهى داراى فرزندى مي‌شود و آن پادشاه اجازه افشاى تولد فرزندش را نمي‌دهد، تا زمانى که بزرگ شده و به صورت جوان تنومندى درآيد، کما اينکه اين امر درباره عده‌اى از پادشاهان «ايران»، «روم» و «هند» نقل گرديده است.

مورخين نوشته‌اند که: «وسفافريد » دختر «افراسياب » پادشاه «ترک » که زن «سياه وخش » بود، «کيخسرو » را به دنيا آورد و او را مدت‌ها از جدش «کيکاوس » که پادشاه «بابل » و بيشتر مشرق زمين بود، پنهان داشت و «کيکاوس » تا مدت‌هاى زيادى از حال او اطلاعى نيافت و حال اينکه چندين سال براى پيدا کردنش جستجو مي‌کرد. اين خبر در کتاب‌هاى تاريخ به طور مشروح نقل شده و تاريخ نويسان «فارس » علت پنهان نگه داشتن ولادتش و مخفى کردن شخص او را ذکر کرده‌اند. «محمد بن جرير طبري » در کتاب تاريخش، اين قصه را نيز نقل کرده است.( ۶ ) و اين قصه مانند قصه «مهدى عجل الله تعالى فرجه» است که خرده بينان، پنهان بودن آن را انکار مي‌کنند، در حالى که نظاير اين قصه را در لابلاى تاريخ مي‌پذيرند.

گاهى ممکن است که برخى از افراد، داراى فرزندى شوند و او را تا مدت‌ها ازخويشان خود پنهان نگه دارند، بدين جهت که اگر خويشاوندان وى از وجودش آگاه شوند، ممکن است به خاطر طمع در ارث آن فرد، فرزندش را نابود سازند، تا پس از مرگش، خود اموال او را به اختيار در آورند و او هنگامى وجود فرزندش را آشکار مي‌کند که اطمينان پيدا کند کسى نمي‌تواند به او گزندى برساند. گاهى ممکن است که انسان زن گرفتن و يا داراى فرزند شدنش را پنهان نگه دارد، تا با زنى که با مرد صاحب فرزند ازدواج نمي‌کند، ازدواج کند و ما اين مطلب را در ميان مردم به چشم خود ديده‌ايم.

در جهان سياست اين مطلب مشهور است که بعضى از پادشاهان، به خاطر ملاحظه مصالح مملکتى، فرزند خود را از مردم مخفى نگه داشته اند؛ مثلاً گاهى مردم کشورى عقيده داشته‌اند، کسى که از نسل پادشاه کشور نباشد، حق جانشينى او را ندارد و پادشاه نيز، ولادت فرزندش را پنهان کرده تا بداند که آيا ارتش و رعيت از اطاعتش خارج خواهند شد يا نه و همواره اين کار را ادامه داده تا پس از مدتى که امور مملکت استقرار يافته، فردى لايق و مورد نظر را به جانشينى خود نصب کرده و پس از جا افتادن اين عمل «فرزندش» را ظاهر ساخته است.

گاهى پادشاهى به خاطر ملاحظه پاره‌اى از مصالح، خود را مخفى کرده و يا شايعه مرگ خود را در بين مردم کشورش پخش کرده تا بداند آيا مرگ وى در ميان رعيت از نظر امنيت و يا امور ديگرى تأثير مي‌کند يانه و حتى امثال اين امور در بين مسلمين نيز زياد اتفاق افتاده است. ما فرزندان زيادى را سراغ داريم که مدت‌ها بعد از مرگ پدر، انتساب وى به پدرش ثابت شده و در اين مدت هيچ فردى او را نمي‌شناخته و تنها به وسيله دو شاهد مسلمان، اين مطلب به اثبات رسيده است، اين کار به اين جهت بوده است که پدر وصيت کرده که نسبت فلان فرزند با وى را افشا نکنند، چرا که انتساب آن فرزند با وى، تنها از جهت فراش بوده که شرع اسلام آن را به خاطر مصالحى عامل انتساب مي‌داند نه به طور حقيقت( ۷ ) . ما اگر به تاريخ بنگريم، امثال اين انگيزه‌ها را براى پنهان کردن و يا اظهار مرگ فرزند در بين پادشاهان و غير آنان زياد خواهيم ديد.

و نيز تمام تاريخ نويسان اسلامى و غير اسلامى به طور اتفاق نقل کرده‌اند که ولادت «ابراهيم خليل عليه‌السلام » از ترس کشته شدن به دست پادشاه زمانش به گونه‌اى انجام شد که احدى از خويشان او بر آن آگاهى نيافت.( ۸ ) همانگونه که ولادت «موسى بن عمرانعليه‌السلام » نيز از ترس کشته شدنش به دست «فرعون »، پنهانى انجام گرفت و قرآن صريحاً بيان مي‌کند که «مادر موسي» او را در ميان صندوقى نهاد و به ميان دريا انداخت و از طريق وحى، اطمينان پيدا کرده بود که فرزندش سالم خواهد ماند و مادر وى اين کار را به خاطر حفظ مصالح حضرت موسى انجام داد.( ۹ )

پس از توجه به مطالب فوق، آيا انتقاد کنندگان مي‌توانند امکان پنهان نگه داشتن «حسن بن علي» ولادت فرزندش را از خويشاوندان و دوستان، انکار کرده و اين عمل را خلاف عقل و عادت بدانند؟ و حال اينکه عوامل پنهان کردن ولادت «مهدي» از عوامل پنهان شدن ولادت افراد يادشده، آشکارتر و بى اشکال تر و طبيعى تر است. و ما در صفحات آينده‌ اين عوامل را بيان خواهيم کرد.

ولادت حضرت مهدى قطعى است

و اما اين ادعا که هيچ کس از وجود پسرى براى «حسن بن علي» خبر نداده، مطلبى است بسيار نادرست و مخالف با واقع، بلکه اطمينان به وجود فرزندى به نام «مهدي» براى «حسن بن علي »، بيشتر از اطمينانى است که درباره وجود ساير فرزندان افراد از راه‌هاى متعارف حاصل مي‌گردد. به خاطر اينکه اثبات ولادت فرزند، براى انسان از چندين راه ممکن است:

اول: به اين طريق که قابله و يا زن ديگرى در هنگام ولادت حاضر شود و در حضور مردم به فرزند بودن مولود، براى شخص مورد نظر، تصريح کند.

دوم: صاحب فراش اعتراف کندکه صاحب فرزندى گرديده است.

سوم: دو نفر مسلمان عادل شهادت دهند که پدر، اقرار به وجود فرزند کرده است.

در مورد «مهدي » همه اين راه‌ها به اثبات رسيده است. به اين گونه که گروه زيادى از اهل فضل و علم و از مردان و زنان متدين و با خدا، همواره از «حسن بن علي » نقل کرده‌اند که شخص وى به وجود فرزندى به نام «مهدي » اعتراف نموده ودر حضور آنان به امامتش بعد از خود تصريح کرده است. و به بعضى آنان «مهدي » را در حال طفوليت و به بعضى ديگر در حالى که به صورت جوان نورسى بوده، نشان داده است.

و نيز اين مطلب به اثبات رسيده که شخص «مهدي » پس از پدرش، پرسش‌هاى شيعيان را پاسخ مي‌داده و به آنان امر و نهى مى کرده و شيعيان، وجوه مالى خود را به نمايندگان وى تسليم مي‌کرده‌اند و من نام‌هاى عده اى از افراد مورد اطمينان که اين مطالب را از «حسن بن علي » نقل کرده و همواره در حضورش بوده‌اند و نيز اسامى بيشتر کسانى که پس از «حسن بن علي » به خدمتش مي‌رسيده‌اند، در کتاب‌هايم خصوصاً در کتاب «الارشاد فى معرفة اللَّه على العباد » و کتاب «الايضاح فى الامامة و الغيبة » نقل کرده‌ام، کسانى که طالب آگاهى بيشترند به آنها رجوع کنند.

انتقاد دوم و پاسخ آن

انتقادکنندگان مي‌گويند: «جعفر بن علي » تولد فرزندى براى برادرش را شديداً انکار کرده و به همين جهت پس از مرگ «حسن » اموالش را تصاحب کرده و پادشاه وقت را به توقيف کنيزان و زنان و به جستجوى آبستن بودن آنان واداشت و ريختن خون کسانى را که ادعاى پسرى براى برادرش مي‌کرده‌اند، جايز مى شمرد. اين انتقاد مانند انتقاد قبلى کاملاً بى اساس بوده و از چند جهت مردود است:

۱- استدلال به عمل فردى بر صحت آن عمل، در صورتى صحيح و پذيرفته است که آن شخص از خطا و اشتباه به دور بوده و هرگز گناهى از او سر نزند و همه امت‌هاى اسلامى در اين امر اتفاق دارند که «جعفر بن علي » چنين مقامى را نداشته و فرزند امام بودنش، اين مقام (عصمت از گناه) را برايش ممکن نمي‌کرده. تأييد بر اين مطلب آنکه در گذشته افراد زيادى بوده‌اند که فرزند پيامبر بوده و گناهان بزرگى مرتکب شده‌اند. قرآن صريحاً نقل مي‌کند که پسران «يعقوب بن اسحاق بن ابراهيم خليل الرحمن عليهم‌السلام » با اينکه پيغمبر زاده بودند، در حق برادر خود «يوسف » ظلم کرده و با آن تعهد و پيمان شديدى که «يعقوب» در حفظ يوسف از آنان گرفته بود، باز فريب شيطان را خورده و او را با آن وضع دلخراش در چاه افکندند و مدت‌ها «يعقوب » را به اندوه و غصه فراق «يوسف » مبتلا کردند و براى بي‌گناه جلوه دادن خود، نزد يعقوب، به دروغ متوسل شده و گفتند که پسرت را گرگ خورده و بر اين دروغ نيز سوگند خوردند.

هنگامى که «پيغمبر زادگاني » همچون پسران يعقوب با علم به نادرستى انديشه و کار خود، چنين اعمالى مرتکب شوند آيا بعيد است که نظير چنين اعمالى از کسى که مقامش از آنها به مراتب پايين تر مي‌باشد از روى علم و آگاهى صادر شود؟

۲- انکار «جعفر » نسبت به فرزند برادرش، با اينکه علم به وجود آن داشته، بسيار طبيعى و طبق انتظار است؛ به خاطر اينکه اسباب طبيعى اى که جعفر را در آن زمان وادار کرد که فرزند برادرش را انکار کند، بسيار بود:

اولاً: «حسن بن علي » داراى اموال زيادى بود که اگر به دست «جعفر » مي‌رسيد، مي‌توانست به وسيله آن به تمام خواسته هاى نفسانى و آرزوهاى مادى خود برسد. ثانياً: «حسن بن علي » در انظار شيعيان، داراى آنچنان مقام ارجمند و والايى بود که شيعيان او را در همه امور شخصى و اجتماعى، بر خود مقدم داشته و در برابر او مطيع و فرمانبردار بودند. رضاى او را رضاى خداوند و غضب او را غضب خداوند مي‌دانستند.( ۱۰ )

و ثالثاً: «حسن بن علي » در زمان خود، مرجع و مسؤول امور مادى و معنوى شيعيان بود و همه افراد شيعه، خمس و زکات اموال خود را به عنوان يک وظيفه الهى به او و يا به وکيل او تقديم مي‌کردند تا او به افرادى که استحقاق استفاده از آنها را دارند، برساند و جعفر مي‌دانست که شيعيان اين عمل را پس از «حسن بن علي » نسبت به جانشينى او انجام خواهند داد. آيا پس از اين همه انگيزه هاى تحريک کننده اى که براى انکار «مهدي» از طرف جعفر وجود داشته، باز هم انتقاد کنندگان مى توانند به انکار چنين شخصى استدلال کرده و انکارش را شاهدى بر درستى مدعاى خود بدانند؟! در حقيقت استدلال اين دسته بر نفى «امامت مهدى عجل الله تعالى فرجه» به انکار جعفر، مانند استدلال عده‌اى از يهود و نصارى بر نفى پيامبرى «محمد صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم » به انکار «ابولهب » عموى پيغمبر اسلام و انکار «اکثر بنى هاشم » و «بنى اميه » و جنگ کردن آنان با وى مي‌باشد. با اينکه «ابولهب» در حالى رسالت «محمد » را انکار مي‌کرد که دليل واضح و آشکار «معجزه» بر پيغمبري وى وجود داشت و شب و روز در پيش چشمش علايم و نشانه‌هاى نبوت وى ظاهر مي‌گشت.

و حال اينکه کشف حقيقت براى جعفر و کسانى امثال او که از حقيقت امر به خاطر مصالحى به دور نگه داشته مي‌شدند چندان آسان نبود. خلاصه، کسانى که در انکار اينگونه مطالب به انکار «جعفر بن علي » و يا انکار «ابى جهل » و «ابى لهب » استدلال کنند نمي‌توان آنان را در رديف دانشمندان بي‌طرف و يا از فقهاى اسلام شمرد، بلکه در حقيقت جزو عوام و نادانان محسوب خواهند شد.

۳- تاريخ نويسان شيعه و آن دسته از غير شيعيان که نسبت به سرگذشت افراد و افکار آنان و امورى که انگيزه ظهور آرا و نظريات آنان مي‌گردد توجه و دقت خاصى دارند، عده‌اى وضع اخلاقى و زندگانى «جعفر بن علي » و عواملى را که موجب انکار وى نسبت به «مهدي» فرزند برادرش گرديده و او را وادار کرده که خليفه وقت را نسبت به جانشين حسن و شيعيانش تحريک کند، نقل کرده‌اند که اگر من آنها را بيان کنم حقيقت امر واضح شده و سوء نيت جعفر را درک خواهند نمود، ليکن امورى چند، مرا از اين کار باز مي‌دارد که يکى از آنها اين است که از اولاد «جعفر »، افراد زيادى وجود دارند که حقيقت را دريافته و به وجود «مهدي» و مقام والاى او اعتراف مي‌کنند و خوش ندارند که به جدشان نسبت خاصى داده شود، بلکه آن مقدار که من در اين زمان دقت و مطالعه کرده‌ام هيچکس از اولاد جعفر را نديده‌ام که در اين مسأله بر خلاف «اماميه » اعتقادى داشته باشد، بلکه همه آنان قايل به «زنده بودن» مهدى عجل الله تعالى فرجه بوده و منتظر «ظهور » او هستند و مقتضاى اخلاق انسانى و اسلامى اين است که من نيز قلوب آنان را جريحه دار نکرده و از گذشته آنان ذکرى به ميان نياورم.احوال «جعفر» وجود ندارد. وانگهى با همين مختصر که در اينجا بيان شد، جواب همه کوته فکرانى که فرزند «حسن بن علي» را انکار مي‌کنند، مانند معتزله، حشويه، زيديه، خوارج و مرجئه( ۱۱ ) داده مي‌شود و نيازى به ذکر نمي‌باشد.

انتقاد سوم و پاسخ آن

انتقاد کنندگان مي‌گويند: «حسن بن على عليهما‌السلام » در بيمارى منجر به مرگ، مادر خود «حديث، ام الحسن » وصى و سرپرست جميع اوقاف و اموال خود قرار داده و اختيار تصرف در آنها را به او واگذار نمود و اين خود، دليل بر اين است که «حسن بن علي» فرزندى نداشته است.

اين انتقاد نيز سست و بي‌اساس بوده و چيزى نيست که بتوان به آن در انکار نمودن فرزند حسن بن على، اعتماد و اطمينان کرد، به خاطر اينکه وصيت حسنعليه‌السلام به مادرش، مؤيد اين مطلب است که وى مي‌خواسته ولادت و وجود فرزند خود را پنهان داشته و از ريختن خونش به دست آنانکه چنين کارى را حلال مي‌دانسته اند، جلوگيرى کند؛ زيرا اگر در وصيت، نامى از فرزند خود مي‌برد و يا شخصاً به او وصيت مي‌کرد، بدون ترديد نقض غرض مي‌شد و مقصود عالى و هدف نهايى که حفظ کردن «مهدي » براى زمان لازم و مناسب بود، به دست نمى آمد، خصوصاً حسن بن على مجبور گرديد اسامى درباريان مخصوص خليفه؛ مانند: «مولاى واثق »، «مولاى محمد بن مأمون »، «فتح بن عبد ربه» و غير آنان از شهود معروف زمان را در وصيتنامه درج کند تا اينکه وصيت از نظر دولت عباسى، معتبر شده و موجب حساسيت آنان نسبت به فرزندش نشده و سبب کوشش آنان براى پيداکردنش نگردد و ضمناً شيعيان را از تهمت اعتقاد به وجود فرزندى براى خود و نيز از اعتقاد به امامتش برهاند.( ۱۲ )

از مطالب گذشته واضح شد که اگر فردى وصيت «حسن بن علي » به مادرش را دليل بر بطلان اعتقاد «اماميه » دانسته و شاهدى بر نبودن فرزندى در پنهان براى «حسن» بداند، چنين فردى را نمي‌توان داراى فهم و بينش دانست، بلکه فردى خواهد بود که به روش عقلا در تدبير امور مهمه آشنايى نداشته و از سيره عرف و عادت انسان‌ها، در جريان کارهاى سياسى آگاه نبوده است.

کيفيت وصيت امام ششم

تمام مورخين شيعه نوشته‌اند که «جعفر بن محمد » امام ششم شيعيان، هنگام شهادتش خواست وصيت کند، چهار نفر را وصى خود قرار داد، اول «منصور » خليفه مقتدر وقت. دوم «ربيع » وزير دربار خليفه. سوم همسرش «حميده بربري » و چهارم پسرش «موسي » و اين چهار نفر را بر همه اموال و اوقافش مسلط کرد.( ۱۳ )

علت اينکه ذکرى از فرزندان ديگر خود نياورد، اين بود که مي‌دانست بعضى از آنان پس از او مدعى جانشينى وى خواهند گرديد و اگر نامى از آنان را در وصيتنامه ببرد، اين خود شاهد کافى بر صدق ادعاى آنان خواهد شد. و اگر «موسي » در ميان مردم مشهور به فضل و کمال و زهد و پارسايى و رشد رهبرى نبود و مانند فرزند «حسن بن علي » گمنام و غير معروف بود، بدون شک امام، اسم او را در رديف اوصياى خود نمي‌آورد و علت اين گونه وصيت «امام جعفر صادقعليه‌السلام » اين بود که از «موسي » که وصى حقيقى و جانشين راستين او بود، دفع ضرر کرده و حساسيت «منصور » رانسبت به او از بين ببرد.

اين قصه، شاهد ديگرى است بر اينکه هدف «حسن بن على عليهما‌السلام » برگرداندن اذهان طرفداران رژيم حاکم آن زمان از «مهدى عجل الله تعالى فرجه» بوده است.

انتقاد چهارم و پاسخ آن

انتقاد کنندگان مي‌گويند: اگر «حسن بن علي » فرزند خود را به خاطر ترس از کشته شدن پنهان نگه داشته و هيچگونه خبرى از ولادت و زندگانى او براى مردم بيان نکرده است، مسلماً اين امر بايد به طريق اولى درباره امامان قبل از او انجام مي‌گرفت.

به علت اينکه اضطراب و ترسى که امامان شيعه از خلفاى زمان خود داشتند و فشار و تهديدى که از ناحيه آنان نسبت به شيعيان و امامانشان انجام مي‌گرفت، به مراتب شديدتر و هراس انگيزتر بود، بر خلاف زمان «حسن بن علي» و فرزندش که شيعيان در آن زمان به مراتب بيشتر و ثروتمندتر بودند.

اين انتقاد نيز کاملاً بي‌اساس است؛ به خاطر اينکه آنچه «حسن بن علي» را وادار کرد که ولادت فرزندش و ادامه حيات او را مخفى داشته و حتى اجازه ذکر نام و اشاره از او را به شيعيان نداد، اين بود که خلفا و پادشاهان زمان امامان پيشين مي‌دانستند که آنان همواره از برخورد با زمامداران قدرت و خلافت و از دخالت در امور سلطنت پرهيز نموده و قيام مسلحانه عليه آنان را تجويز نمي‌کنند. و اين مطلب را نيز به پيروان خود، تحت عنوان «لزوم تقيه» توصيه مي‌کردند. حتى گاهى بعضى از خويشان خود را که به مبارزه مسلحانه عليه آنان دست مي‌زدند شديداً توبيخ کرده و عمل آنان را محکوم مى نمودند و مى گفتند: قيام مسلحانه تا هنگامى که چند قضيه واقع نشود جايز نيست:

اوّل : «رکود خورشيد» هنگام ظهر.

دوّم : شنيدن «صدايى از آسمان» که نام «مرد مخصوصي» را اعلام کند.

سوّم : لشکرى در بيداء به زمين فرو رود.

در اين هنگام خواهد بود که آخرين پيشواى حق، قيام مسلحانه را آغاز مي‌کند تا دولت هاى ستمگر و باطل پرور را نابود سازد.

به همين خاطر خلفاى آن زمان، اهميت زيادى به وجود «امامان شيعه » و ظهور آنان و به کسانى که براى آنان تبليغ مي‌کردند، نمي‌دادند. و علاوه بر اين، شيعيانى که هواى قيام مسلحانه در سر مي‌پروراندند و يا به چنين دعوتى پاسخ مثبت مي‌دادند، در آن روزگار بسيار اندک بودند.

اما پس از مرگ «حسن بن علي » طبق پيشگويى همان امامان پيشين، وجود کسانى که نبرد مسلحانه را تجويز نمي‌کردند، سپرى گرديد و زمان وجود کسى که اين عمل را تجويز مي‌کند و حتماً رهبرى اين کار را به عهده خواهد گرفت، فرارسيد.

و اين امر موجب شد که جستجو، براى دستگيرى و نابودى وى، شديدتر گرديد و تصور مي‌کردند که اگر «فرزند حسن » راگرفته و نابود سازند، اين قيام مهم و خطرناک را خنثى کرده و زمينه آن را از بين خواهند برد.( ۱۴ )

وانگهى ما شيعيان، عقيده داريم که وضع داخلى و خارجى امامان راستين شيعه و خط دقيق حرکتهاى مهم اجتماعى و سياسى آنان، همواره با الهام و دستور مستقيم خداوند تعيين مي‌شود.

بنابراين، هيچ بعيد به نظر نمي‌رسد که خداوند مي‌دانست اگر امامان پيشين، ظاهر شوند از کشته شدن در امان خواهند بود، بر خلاف «مهدي» که اگر ظاهر شود، کشته خواهد شد. اگر يکى از پدران، «مهدي» کشته مي‌شد، حکمت و تدبير الهى اقتضا مي‌کرد که امام ديگرى به جاى او نصب گردد، ولى اگر «مهدي» کشته شود، مصلحت و تدبير امور انسان‌ها اقتضا نمي‌کرد که خداوند امام ديگرى را به جاى وى نصب نمايد.

انتقاد پنجم و پاسخ آن

انتقاد کنندگان مي‌گويند: عادتاً بسيار بعيد به نظر مي‌رسد که «مهدي» از روزى که ولادت يافته تا به حال که مدت زيادى مي‌گذرد، در پنهان به سر برد و هيچ کس از پيروان و خويشاوندانش جاى او را ندانسته وخبرى از او به دست نياورند؛ زيرا هر فردى که از ترس دشمن و يا به خاطر امر ديگرى خود را پنهان مي‌کند، غالباً مدت پنهان شدنش از بيست سال تجاوز نمي‌کند و عاقبت مخفيگاه او کشف مي‌شود، بلکه در همان مدتى که پنهان است، بعضى از نزديکان و دوستان خصوصى او به ديدارش مي‌رسند و از احوال او آگاه مي‌گردند.

اين انتقاد نيز نادرست بوده و از چندين جهت مورد اشکال است:

۱- عده‌اى از دوستان و پيروان مورد اعتماد «حسن بن علي » که مدت‌ها محرم راز و واسطه بين او و شيعيان بوده‌اند، همواره «مهدي » را ملاقات نموده و احکام و مسايل چندى از او نقل کرده‌اند و حقوق مالى اسلامى را از شيعيان گرفته و به وى تحويل مي‌داده‌اند. از جمله «عثمان بن سعيد سمان عمري » و پسرش «محمد بن عثمان » که هردو از موثق ترين افراد وى بودند و نيز «بنى سعيد » و «بنى مهزيار » در اهواز و «بنى الرکولي» در کوفه و «بنى نوبخت » در بغداد و عده‌اى از اهل «قزوين » و «قم » و ساير مراکز که همگى نزد «اماميه » و «زيديه » معروف و مشهورند و اکثر اهل تسنن آنان را مى شناسند و تمامشان مردمان عاقل، امين، فهميده، دانشمند و مورد اعتماد شيعه و غير شيعه بوده‌اند. و جالب اينکه خليفه و سلطان وقت نيز به آنان احترام مى گزاشت و اين احترام گزاردن دلايلى داشت:

اولاً: به خاطر اين بود که آنان نزد مردم انسان‌هاى با فضيلت و عادلى بودند، به گونه اى که خليفه ابداً به اتهاماتى که دشمنان به آنان وارد مي‌کردند، اعتنا نمي‌کرد.

ثانياً: به خاطر اين بود که آنان شديداً از بيان آرا و اعتقادات حساس سياسى پرهيز مي‌کردند و هرگز چيزى که بهانه اى به دست دشمنانشان بدهد، اظهار نمي‌کردند.

۲- مدت‌ها قبل از اينکه «مهدي » متولد شود، پيغمبر و همه امامان قبل از او خبر داده بودند که «مهدي» قبل از اينکه ظاهر شده و قيام کند، حتماً بايد دو «غيبت» را سپرى کند، غيبت اول، کوتاه و غيبت دوم، بسيار طولانى خواهد بود.

در غيبت اول، دوستان خصوصيش، اخبار و مکانش را به ديگران خواهند گفت، ولى درغيبت دوم، هيچگونه اطلاعى از اخبارش نخواهند داشت و تنها مکانش را عده‌اى از دوستان مؤمن و با تقوا که همواره در خدمت او بوده و کارهايش را انجام مي‌دهند، خواهند دانست.( ۱۵ )

اين اخبار در کتاب‌هاى شيعيان که قبل از تولد «حسن بن علي » و پدر و جدش نوشته شده، موجود است. و ما ديديم که تحقق اين دو غيبت، چگونه صدق اين اخبار و صحت عقيده «اماميه » را آشکار ساخت.

۳- به چه دليل مي‌توان ادعا کرد هر فردى که به خاطر امرى از امور دينى و غير آن از انظار مردم پنهان شود، حتماً بايد عده‌اى از خويشان و يا دوستان نزديکش، از مکان و احوالش آگاهى داشته باشند بلکه افراد زيادى بوده‌اند که از انظار پنهان شده و هيچ خبرى از آنان در هنگام غيبتشان به دست نيامده است و ما تعدادى از اين افراد را در اينجا ذکر مي‌کنيم:

اول : تمام تاريخ نويسان اسلامى و غير اسلامى از پيروان اديان آسمانى نقل کرده‌اند که يکى از پيغمبران به نام «حضرت خضر عليه‌السلام » مدت‌ها قبل از «موسى بن عمران عليه‌السلام » پنهان شده و تا اين زمان به زندگى خود ادامه مي‌دهد و احدى نتوانسته محل سکونت وى را کشف کرده و يا از کسانى که با او دوستى و معاشرت دارند خبرى به دست آورد.

تنها قرآن قصه کوتاهى از او با «موسى بن عمران » نقل کرده است.

از بعضى تاريخ نويسان نيز مي‌گويند: او گاهى از اوقات براى بعضى از افراد «پارسا» به طور ناشناس ظاهر مي‌شود.

و پاره اى از مردم مي‌گويند: بعضى از «پارسايان و مردان با خدا » او را ديده ولى نشناخته اند و پس از اينکه از او جدا شده‌اند به ذهنشان رسيده که آن شخص «حضرت خضر » بوده است.( ۱۶ )

دوّم : در قرآن کريم، قصه فرار «موسي » از وطنش و پنهان شدن وى از ترس رژيم «فرعون» را بيان مي‌کند. و نيز در قرآن چنين آمده که در آن مدت طولانى، هيچ فردى از وضع شخصى و مکان پنهان شدنش آگاهى پيدا نکرد، مگر زمانى که به پيغمبرى مبعوث شده بود و براى دعوت قومش به مصر بازگشت نمود.

سوّم : قرآن کريم سوره کاملى را به نام «حضرت يوسف عليه‌السلام » اختصاص داده و در آن سوره، سرگذشت يوسف و قصه مفقود شدن وى را بيان مي‌کند. و اين امر در حالى انجام شده که پدرش «يعقوب » داراى مقام «پيغمبري » بوده و به او وحى مي‌شده است. قرآن شرح مي‌دهد در همان زمانى که يوسف پنهان بود و پدر و برادرانش هيچ گونه خبرى از او نداشتند، او پادشاه مصر بود و برادرانش چندين مرتبه با او ملاقات کرده و از او جنس مى خريدند و با وى صحبت مي‌کردند ولى نمي‌دانستند که او، همان «يوسف گمگشته » است تا اينکه سال‌ها گذشت و مدت‌هاى زياد سپرى گرديد و در اين مدت، «يعقوب » از غصه دورى «يوسف » کمرش خميده و بدنش ضعيف و لاغر و چشمش در اثر گريه زيادى که در فراق او کرده بود نابينا و خانه نشين گرديد.

چهارم : يکى از قصه هاى شگفت انگيز، «حضرت يونسعليه‌السلام » پيغمبر است که از دست قومش گريخت. اين واقعه آن هنگام انجام گرفت که يونس، مدت‌ها در بين قومش تبليغ کرد ولى آنان به دعوتش اعتنايى نکرده وگفته هاى او را به مسخره مي‌گرفتند و در اين مدت که حضرت يونس از انظار آنان پنهان بود، هيچ فردى جز «خداوند » از مکان او آگاه نبود؛ زيرا اين ذات مقدس او بود که وى را مدت‌ها به طور زنده در «شکم نهنگ » در دريا نگه داشت و سپس خداوند او را از شکم نهنگ بيرون آورد ودر زير درخت «کدو » قرار داد. يونس نسبت به آن درخت و آن زمينى که در آنجا پياده شده بود، هيچ گونه شناختى نداشت و جاى شک نيست که اينگونه پنهان شدن از انظار مردم، برخلاف عادت و عرف بوده و از نظر واقع بسيار بعيد به نظر مي‌رسد، لکن اين چيزى است که در قرآن ذکر شده و تمام پيروان مذاهب اسلام و اديان آسمانى، اين قصه را در کتاب‌هاى تاريخ خود ذکر کرده‌اند.

پنجم : شگفت انگيزتر از قصه يونس، قصه «اصحاب کهف » است که تا اندازه‌اى شرح فرار آنان از قومشان و رفتنشان به غارى که در دور دست واقع شده بود، در قرآن کريم ذکر شده و در آن، چنين بيان گرديده که آنان همراه «سگي » به طرف «غار » رفته و داخل آن شدند، ولى آن سگ در مقابل غار، سر خود را بر روى دو دستش گذاشت و همگى مدت «۳۰۹» سال در آن غار ماندند و مانند شخصى که در خواب معمولى فرو رفته باشد، از اين پهلو به آن پهلو مى غلتيدند.

و در حالى که در اين مدت، آفتاب به آنان مى تابيد و باد نيز به بدن‌هاى آنان مي-وزيد، اجسادشان سالم ماند و هيچ سستى و فسادى به آنان راه نيافت. پس از انقضاى اين مدت، خداوند آنان را «زنده» کرد و آنان فردى را همراه با پول رايج زمان خودشان فرستادند تا غذاى لذيذ و گوارايى تهيه کند. همانگونه که در قرآن بيان گرديده، در اين مدت، هموطنان آنان هيچ گونه خبرى از آنان نداشتند.

جاى ترديد نيست که چنين قصه‌اى «عادتاً و عرفاً » محال مي‌نمايد.و اگر صريحاً در قرآن ذکر نگرديده بود، حتماً مخالفان ما آن را انکار مي‌کردند، همانگونه که «ماديين و طبيعيين » آن را محال مي‌دانند.

ششم : قصه حيرت آور ديگر، سرگذشت «صاحب الاغ» است که در قرآن و ساير کتب آسمانى ذکر شده( ۱۷ ) و يهود و نصارا او را پيغمبر مي‌دانند. خلاصه اين قصه بدين گونه مي‌باشد که «او از شهرى گذشت و ديد که آن شهر خراب و ويران گرديده، با خود گفت خداوند چگونه مردمى را که مدت‌ها است مرده‌اند و اثرى از آنان باقى نمانده، زنده مي‌گرداند؟!

خداوند براى اينکه ثابت کند چگونه آنان را زنده خواهد نمود، او را ميراند و پس از صد سال زنده کرد، در حالى که خوراکى هاى همراه وى، تازه مانده و هيچ تغييرى نکرده بود و «الاغ» او نيز، در حال چريدن بسر مي‌برد( ۱۸ ) و به همان حالى که از اول بود باقيمانده و ابداً تغييرى در او به وجود نيامده بود.

خداوند به وى گفت: به «غذايت » نگاه کن که ابداً تغييرى نکرده و به استخوان هاى بدن‌هاى انسان‌هاى مرده نيز بنگر که چگونه ما ذرّات آن را از زير خاک بيرون آورده و به يکديگر وصل نموده وگوشت، روى آنها مي-رويانيم و آنها را به صورت اوليه در مي‌آوريم. «عزير» هنگامى که جريان زنده شدن «مردگان» را ديد، گفت: «حال دانستم که خداوند بر هر کارى تواناست».

همانگونه که گفتيم: اين قصه در قرآن کريم ذکر شده و اهل کتاب نيز آن را نقل کرده و به آن اعتقاد دارند. بدون ترديد اين قصه نيز با جريان عادى و متعارف هيچ توافقى ندارد و به همين خاطر همه «ماديين » و «طبيعيين » و «مدعيان فلسفه » آن را شديداً انکار مي‌کنند و حال اينکه ادعاى «اماميه » درباره «غيبت مهدي »، به عقل و عادت نزديکتر است تا قصه‌هاى ياد شده. نظير اين قصه‌ها در کتاب‌هاى تاريخ اديان بسيار ذکر گرديده است.

اهل تاريخ نقل کرده‌اند که بعضى از «پادشاهان فارس » مدت‌هاى زياد به خاطر ملاحظه پاره‌اى از مصالح مملکتى، از هموطنان خود پنهان شده و در مدت «غيبتشان » هيچ فردى از مکان و احوال آنان خبرى نداشت و پس از سپرى شدن مدت طولانى، به کشور خود برمي‌گشتند. و امثال اين قصه‌ها نيز براى عده‌اى از حکماى «روم، هند و پادشاهانشان » در کتاب‌هاى تاريخ نقل شده که تمام آنها از «متعارف و عادت » خارج است، ولى ما از ذکر آنها خوددارى کرديم، چرا که مي‌دانيم انتقادکنندگان جاهل، صحت آنها را انکار کرده و به صرف اينکه مخالف «عادت » است، همه اين وقايع را رد مي‌کنند و تنها به نقل قصه‌هايى از قرآن کريم اکتفا نموديم که هيچ جاى شبهه و ترديد نباشد؛ چونکه عموم مسلمين آن را کلام خدا دانسته و تمام مذاهب، و طوايف اسلامى بر درستى آن اتفاق کرده‌اند.


3

4