اخلاق و عرفان

اخلاق و عرفان0%

اخلاق و عرفان نویسنده:
گروه: کتابها

اخلاق و عرفان

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

نویسنده: رضا رمضانى
گروه: مشاهدات: 7414
دانلود: 1913

توضیحات:

اخلاق و عرفان
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 77 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 7414 / دانلود: 1913
اندازه اندازه اندازه
اخلاق و عرفان

اخلاق و عرفان

نویسنده:
فارسی

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

چيستى كمال و سعادت

سوال : مراد از كمال و سعادت چيست؟

جواب : كمال حقيقى، يك صفت وجودى است كه هر موجود به قدر مرتبه ى وجودى اش از آن برخوردار است; از اين رو كمال هر موجودى بر اساس رتبه ى وجودى اوست; كمال انسان بر پايه ى گرايش ها و بينش هاى او شناخته مى شود. بر اساس آيات و روايات، كمال نهايى انسان، قرب و لقاى الهى است; لذا معرفت، عبادت، امتحان و ايمان كه از كمالات نيمه نهايى انسان اند در رسيدن به مقام و كمال حقيقى مؤثرند.

سعادت نيز مانند كمال از خواسته ها و گرايش هاى فطرى آدميان شمرده مى شود و به معناى رسيدن به بالاترين لذّت در ساحت انسانى است كه دائمى و قوى بوده و سراسر وجود او را فرا مى گيرد. اين واژه همانند بسيارى از واژه هاى ديگر، دستخوش حوادث و ناملايماتى شده و محدوده ى فكر بشر نيز مورد آسيب و آفت قرار گرفته است; امّا هيچ يك از مفاهيم ارائه شده، تمام ابعاد وجودى انسان را مورد توجّه قرار نداده اند; زيرا لذت مادى و زودگذر و سرور و شادمانى و رسيدن به آرزوهاى دور و دراز مادّى، بيانگر سعادت واقعى انسان نيست.

متأسفانه واژه ى سعادت، در مقوله ى نظريات قرار گرفته و هر فرقه و مكتبى در صدد برآمده تا تعريفى براى آن ارائه دهد و از اين رو از جهت مفهومى مورد تحريف قرار گرفته است.

اگر بر مبناى معرفت شناسى انسانى با مبانى دينى، مفهومى از كمال يا سعادت ارائه شود، بايد بين خواسته هاى اصيل و فرعى (ابزارى و مقدمى) انسان فرق گذاشته شود تا معناى صحيحى از آن به دست آيد; از اين رو بين سعادت و كمال خواهى انسان و جهان بينى واقعى او رابطه ى تنگاتنگى وجود دارد. مهم ترين مرحله ى شناخت، شناخت از خود و تصوير واقعى از خويشتن است; چنان كه در روايات زيادى به آن اشاره نموده اند، مانند:

افضل المعرفة معرفة الانسان نفسه...; بالاترين شناخت، شناخت انسان از خويشتن است.

من عرف نفسه كان لغيره اعرف; شناخت از خود باعث شناخت بهتر از ديگرى مى شود.

در مقابل، بعضى روايات نيز از آسيب هاى نادانى و عدم شناخت خبر مى دهند; مانند:

من جهل نفسه كان لغيره اجهل; نادانى نسبت به خود، باعث نادانى بيش تر نسبت به ديگران مى شود.

اين نادانى منشأ نزاع ها و اختلاف ها در نظام بشرى خواهد بود; چنان كه حضرت علىعليه‌السلام در نهج البلاغه مى فرمايد:

الناس اعداء ما جهلوا; انسان، دشمن جهل خويشتن است.»[٢٤]

____________________

پی نوشت ها :

[١] ملا مهدى نراقى، گزيده ى كتاب جامع السعادات، ترجمه ى سيد جلال الدين مجتبوى، ص ١٧٤ ـ ٢٤٤.

[٢] همان، ص ١٠٣ ـ ١٧٣.

[٣] همان، ص ٧١ ـ ١٠١.

[٤] همان، ص ٧١ ـ ١٠١.

[٥] براى اطلاع بيش تر ر.ك: سيد محمد رضا مدرّسى، فلسفه ى اخلاق، ص ٢٦٩ به بعد.

[٦] مهدى حائرى، كاوش هاى عقل نظرى، ص ٢٤١ ـ ٢٤٢.

[٧] ملا مهدى نراقى، همان، ص ٥٢ ـ ٦٣.

[٨] براى مطالعه ى بيش تر ر.ك: همان، ص ٦٧ به بعد; جمعى از نويسندگان، روش خودسازى; و مهدوى كنى، اخلاق عملى، ج ١، و محمد شجاعى، مقالات، ج ٢ و ٣.

[٩] حسين حقانى زنجانى، نظام اخلاقى اسلام، ص ٤٧.

[١٠] براى مطالعه بيش تر ر.ك: حسين حقانى زنجانى، نظام اخلاقى در اسلام، محمد تقى مصباح يزدى، اخلاق در قرآن، هر ٣ جلد.

[١١] محمد هادى عبد خدايى، اخلاق پزشكى، ص ٢٢٩ به بعد.

[١٢] براى مطالعه ى بيش تر ر.ك: نجفعلى ميرزايى، اخلاق دانشجويى در اسلام; حسين مظاهرى، اخلاق فرماندهى; نصرت الله جمالى، اخلاق تبليغى; محمد محمدى رى شهرى، اخلاق در مديريت اسلامى; محمد تقى مصباح يزدى، اخلاق در قرآن، و على اكبر بابازاده، آيين دوستى در اسلام.

[١٣] محمد تقى مصباح يزدى، اخلاق در قرآن، ج ٣، ص ٩٣ ـ ١١٦.

[١٤] ر.ك: همان.

[١٥] ر.ك: همان.

[١٦] ر.ك: محمد تقى مصباح يزدى، اخلاق در قرآن، ج ١، و محمد اخوان، اخلاق كانت و اخلاق اسلامى، ص ٥٩ به بعد.

[١٧] ر.ك: احمد ديلمى و مسعود آذربايجانى، اخلاق اسلامى، ص ٢٥ به بعد.

[١٨] ر.ك: حسين حقانى زنجانى، نظام اخلاق اسلامى، ص ٢٢.

[١٩] همان، ص ٣٠.

[٢٠] ر.ك: مرتضى مطهرى، مقالات، ج ٢، ص ٦٠.

[٢١] براى نقد اين نظريه ها و آگاهى بيش تر ر.ك: همان، ص ٦٠ ـ ٧٠.

[٢٢] سوره ى هود، آيه ى ١٠٥ ـ ١٠٨.

[٢٣] ملا مهدى نراقى، گزيده ى ترجمه ى جامع السعادات، ص ٤٥ به بعد.

[٢٤] ر.ك: محمد تقى مصباح يزدى، اخلاق در قرآن، ج ١، ص ٦٩ به بعد، و مرتضى مطهرى، مقالات فلسفى، ج ٢، ص ٥٧ ـ ١٤٠.

معناى محبت و راه هاى رسيدن به محبت الهى

سوال : محبت حقيقى چيست؟ راه هاى رسيدن به محبت الهى و موانع آن را بيان كنيد.

محبت، در حقيقت حالتى است كه در دل يك موجود صاحب شعور، نسبت به چيزى كه با وجود و تمايلات و خواسته هاى او تناسبى داشته باشد پديد مى آيد. محبت را مى توان يك جاذبه ى ادراكى دانست، شبيه جاذبه ى آهن و آهن ربا.[١]

محبت واقعى محبّتى است كه با گذشت از مرحله ى عقل، بر تمام جوارح و جوانح انسان جارى و سارى گردد. چنين محبتى، انسان را مصداق حقيقى خليفه ى روى زمين مى گرداند. دوستى انسان را كيميا و گوهر تابناك مى نمايد، حتى محبت حسّى و خيالى، تحت تدبير محبّت جوشيده از عقل، معنا و مفهوم ديگرى به خود مى گيرد و انسان ساز مى شود.

براى محبت به اعتبارات مختلف، اقسامى ذكر نموده اند: به يك اعتبار محبت را به حقيقى و مجازى، و مجازى را به نفسانى و حيوانى[٢] و به اعتبار ديگر، به محبت حسى يا طبيعى و محبت خيالى يا وهمى و محبت عقلى[٣] و به اعتبار ديگر، به جسمانى و روحانى تقسيم كرده اند.

درجات محبت در قرآن

درجات و مراتب محبت، به معرفت و شناخت بستگى دارد.[٤] خداوند متعال در قرآن كريم، درجات محبّت را نسبت به شناخت افراد اين گونه بيان مى فرمايد:

( فَأَمّا إِنْ كانَ مِنَ الْمُقَرَّبِينَ جواب : فَرَوْحٌ وَ رَيْحانٌ وَ جَنَّةُ نَعِيم جواب : وَ أَمّا إِنْ كانَ مِنْ أَصْحابِ الَْيمِينِ جواب : وَ أَمّا إِنْ كانَ مِنَ الْمُكَذِّبِينَ الضّالِّينَ جواب : فَنُزُلٌ مِنْ حَمِيم وَ تَصْلِيَةُ جَحِيم ) [٥] .

كسانى كه نسبت به صفات خداى متعال شناخت حقيقى ندارند و به صورت تسليم آنها را پذيرفته اند، از اهل سلامت و اصحاب يمين اند. برخى نيز از اين صفات، معانى اى را تخيّل مى كنند كه خداوند منزه از آن است; اينان اهل تخيل و گمراهى اند. اما كسانى كه عارف و آگاه به حقايق اين صفات اند مقرّبان اند; بنابراين پاداش آنها بر اساس محبت آنهاست. به مقرّبان، نعمت و به اصحاب يمين، سلامتى و خير داده مى شود و دروغ گويان همراه آتش اند.[٦]

اسباب محبّت را مى توان حبّ ذات، احسان، حسن و جمال، تناسب ظاهر و... دانست.[٧]

محبت الهى

خداوند متعال، تنها مصداق حقيقى محبّت است و دوستى به انبياى الهى، امامان، دانشمندان، رهبران، پرهيزكاران، خويشاوندان و... همه بايد در مسير محبّت به خداوند متعال باشد.

سخن در محبّت خداى متعال بسيار وسيع و گسترده است، قرآن نيز محبت انسان به خداوند را ستوده است.[٨]

محبت به خداى متعال به معناى دل دادگى به ساحت مقدس او، و محبت خداوند به بندگان، به معناى نظر رحمت حق تعالى و فيضان بركات قدس بر آنهاست; پس مستلزم تغيير و تأثير در ذات حق تعالى نيست، چنان كه قهر خداوند نيز چنين نيست.

در زندگى واقعى انسان، محبت به خداى متعال امرى ضرورى است و نمى توان براى آن حدّى را مشخص نمود; محبت به موجودات، هيچ گاه نبايد مستقل از محبت خداى متعال باشد; به تعبير دقيق تر، محبت به آنان بايد ربطى و تعلّقى باشد; يعنى هرچه مرتبط و منتسب به خداى متعال است محبت به آن روا خواهد بود.

پس محبت به مخلوقات بالذات نيست، به خلاف محبّت و دوستى به خداى متعال كه بالذات است. محبوب واقعى بشر، خداوند تبارك و تعالى است و شالوده ى محبت انسان به خدا در متن وجود انسان قرار داده شده است; و چنانچه در دل و جان آدمى غبارى وجود دارد بايد كنار زده شود تا آن محبت ظهور و بروز نمايد.

راه تحصيل محبت الهى

براى رسيدن به محبت الهى، معرفت و شناخت نسبت به حضرت حق لازم است; هر چه اين معرفت و شناخت بيش تر باشد محبت به او نيز بيش تر و شديدتر خواهد بود.

براى تحصيل محبت الهى دو راه وجود دارد: راه عملى و راه نظرى.

١ - راه عملى: و آن انديشيدن درباره ى نعمت هاى الهى است. بر اساس اصل فطرت و عقل، هر كس كه به انسان احسان و نيكى كند او را دوست مى دارد و بى شك هر چه احسان بيش تر باشد دوستى به او نيز شديدتر خواهد بود.

در اين روش، انسان بايد محبّت به خداى متعال را در دل خود تثبيت كند و از دوستى و علاقه به دنياى زوال پذير و زودگذر دست بشويد و قلب خود را بستر و فضاى مناسب براى محبّت الهى قرار دهد; زيرا در دلى كه دوستى و حبّ به امور دنيوى باشد، براى محبّت به خدا جايى باقى نمى ماند. دوستى خدا و دوستى دنيا، مانند بهشت و دوزخ و يا سياهى و سفيدى است كه در يك جا جمع نمى شوند. پيامبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم مى فرمايد:

حبّ الدنيا و حبّ الله لا يجتمعان فى قلب ابداً[٩] ; دوستى دنيا و حب خدا هيچ گاه در يك قلب جمع نمى شود.

امام صادقعليه‌السلام نيز مى فرمايد:

والله ما احبّ الله مَنْ احبَّ الدنيا و غيرنا[١٠] ; به خدا قسم، كسى كه دنيا و غيرما (اهل بيت) را دوست دارد، خدا را دوست نمى دارد.

نگارينا دل و جانم تو دارى

همه پيدا و پنهانم تو دارى

نمى دونم كه اين درد از كه دارم

همى دونم كه درمانم تو دارى وجودى

٢ - راه نظرى: در بحث هاى گذشته اشاره شد كه محبّت، فرع شناخت و معرفت است; لذا تا به چيزى شناخت نباشد دوستى در آن راه ندارد. پس اولين قدم در دست يابى به محبّت، دست يابى به علم و معرفت و شناخت است و بالاترين معرفت براى ايجاد محبّت واقعى، معرفت به خداوند متعال است; هم چنان كه علىعليه‌السلام مى فرمايد:

مَعْرِفَةُ الله سبحانه اعلى المعارف;[١١]

معرفت به حق تعالى براى ايجاد محبت، ممكن است از راه هاى گوناگون تحقق يابد:

الف) راه دل يا فطرت (عرفان): خداشناسى از فطريات انسان شمرده مى شود; زيرا او به مقتضاى آفرينش و ساختمان اصلى روحش خداى متعال را مى شناسد. منظور از فطرت، فطرت دل است نه فطرت عقل. اين نيروى مرموز و معنوى جزء گرايش هاى اصلى و قدسى انسان است و همواره ـ بدون آگاهى ـ تحت تأثير اين نيرو قرار مى گيرد. گويى به جز اين «من» يك «من» ديگر نيز در وجود او پنهان است كه نداى خداخواهى سر مى دهد. به قول نظام نيشابورى:

غير من در پس اين پرده سخن سازى هست

راز در دل نتوان داشت كه غمّازى هست

بلبلان گل ز گلستان به شبستان آريد

كه در اين كنج قفس زمزمه پردازى هست

توحيد ندا كه در اين غصه به خود مى گويم

گوش نزديك لبم آر كه آوازى هست

براى شناخت چنين احساسى دو راه وجود دارد: يكى اين كه خود شخصاً و عملا دست به آزمايش در وجود خود و ديگران بزنيم و ديگر آن كه، نظر دانشمندانى را كه ساليان طولانى با همت به چنين نتيجه اى رسيده اند جستوجو كنيم.[١٢]

در حسن رخ خوبان، پيدا همه او ديدم

در چشم نكورويان، زيبا همه او ديدم

در ديده ى هر عاشق، او بود همه لايق

ور نه ز نظر وامق، عذرا همه او ديدم

دلدارِ دل افگاران، غمخوار جگرخواران

يارى ده بى ياران، هر جا همه او ديدم

مطلوب دل درهم، او يافتم از عالم

مقصود من پر غم، ز اشياء همه او ديدم

ديدم همه پيش و پس، جز دوست نديدم كس

او بود همه او بس، تنها همه او ديدم

آرام دل غمگين، جز دوست كسى مگزين

فى الجمله همه او بين، زيرا همه او ديدم

ديدم گل بستان ها، صحرا و بيابان ها

او بود گلستان ها، صحرا همه او ديدم

در ميكده و گلشن مى نوشى مى روش

مى بوى گلى و سوسن كاين ها همه او ديدم

ب) راه حس و علم، يا راه طبيعت (علوم طبيعى); يكى از دعوت هاى قرآن كريم، درك محسوسات جهان از طريق حواس ظاهر است، تا با اين روش به شناخت خداى تعالى دست يابيم. اين روش به سه راه منشعب مى گردد: ١ - از راه تشكيلات و نظاماتى كه در ساختمان جهان به كار رفته است و توجّه به دقايق خلقت; ٢ - از راه هدايت و راهنمايى مرموزى كه موجودات در مسير خويش مى شوند; ٣ - از راه حدوث و پيدايش عالم.[١٣]

ج) راه عقل و استدلال (فلسفه); اين راه كمى پر پيچ و خم است و در توان هر كسى نيست; اما از نظر اتقان و استوارى از بهترين راه هاست; گر چه راه دل و فطرت ـ از جهت شخصى و تجربى ـ جزء كامل ترين راه هاست، ولى نمى توان آن را به شكل يك علم و قاعده، به عموم تعليم داد و منتقل نمود، بر خلاف راه فلسفه كه از طريق تعليم و تعلّم قابل انتقال است. راه مطالعه ى حسى و علمى آفرينش نيز از جهت سادگى و روشنى بهترين راه است; ولى اين راه فقط ما را به يك مرحله و منزل مى رساند و آن اين كه عالم را وجودى است كه از علم و قدرت و تدبّر برخوردار است. اما از راه فلسفه، انسان به جامعيّت صفات الهى از جهت جلال و جمال دست خواهد يافت. به هر حال، هر سه براى ايجاد محبّت و انس با خداى متعال نقش آفرين اند.

نشانه هاى محبت انسان به خدا

اگر كسى مى خواهد بداند كه دوست خداى متعال هست يا خير، بايد ببيند كه آيا نشانه هاى محبت در او وجود دارد يا خير. در اين جا فهرست وار به نشانه ها اشاره مى كنيم:

١ - خدا را بر همه ى محبوب هاى خود ترجيح دهد.

٢ - در باطن و ظاهر، مطيع محض و بدون چون و چراى پروردگار متعال باشد; چنان كه علىعليه‌السلام به حارث همدانى فرمود:

اَطِعِ الله فى جميع امورك فانّ طاعة الله فاضلة على ما سواها[١٤] ; در همه ى كارهايت خدا را اطاعت كن كه طاعت خدا از هر چيزى برتر است.

٣ - در همه ى امور خود را موافق او قرار دهد.

٤ - اولياى خدا را به خاطر او دوست بدارد.

٥ - لقاى خدا را بر بقاى خود ترجيح دهد. علىعليه‌السلام مى فرمايد:

من احبّ لقاءالله سبحانه و تعالى كلا عن الدّنيا

[١٥] ; كسى كه دوست دار لقاى حق باشد از دنيا جدا مى شود.

٦ - در برابر محبّت خدا هر چيزى را كوچك بداند. علىعليه‌السلام مى فرمايد:

عظم الخالق فى انفسهم فَصَغُرَ ما دونه فى اعينهم[١٦] ; خدا را در جانشان بزرگ دانند و غير او هر چه هست در نظرشان كوچك است.

٧ - در همه ى اوقات، به ياد خدا باشد. رسول گرامىصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم مى فرمايد:

مَن احبّ شيئا اكثر ذكر[١٧]

٨ - انس با خدا و رضاى او را بر همه ترجيح دهد.

اگر هيچم نباشد نه به دنيا نه به عقبا

چون تو دارم همه دارم دگرم هيچ نباشد

در ضمير من نمى گنجد به غير دوست كس

هر دو عالم را به دشمن ده كه ما را دوست بس

٩ - كلام محبوب قرآن را دوست بدارد و به آن نگاه كند و شبانه روز، لااقل پنچاه آيه ى آن را بخواند; زيرا قرآن عهدنامه ى الهى است.[١٨]

١٠- با مال و جان در راه محبوب مجاهده كند.[١٩]

دوستى الهى و غير الهى

سوال : دوستى الهى و غير الهى چيست؟ آيا دوستى به غير خدا از روى غريزه شرك و غير الهى است؟

جواب : هر دوستى اى كه به اذن و اجازه ى پروردگار متعال باشد و او ملاك و معيار آن را تعيين نمايد، دوستى الهى است كه در ترقى، تعالى و رشد انسان تأثير بسزايى دارد. ملاك اين دوستى، تقوا و پارسايى است. مؤمن بايد دوستى خود را بر اين اساس تثبيت و تقويت نمايد; به تعبير ديگر دوستى الهى اين است كه انسان با كسانى كه خداى متعال آنان را دوست مى دارد به اندازه ى كمالشان دوستى نمايد. با اين ملاك روشن مى گردد كه برترين محبوبان انسان الهى، انبيا، امامان، اولياى الهى و شهدا هستند; كسانى كه خداى متعال در قرآن بر دوستى خود با آنها تصريح نموده است:

نيكوكاران[٢٠] ، توبه كنندگان،[٢١] پاكيزگان،[٢٢] پرهيزكاران،[٢٣] صابران،[٢٤] توكل كنندگان،[٢٥] بر پا دارندگان عدالت،[٢٦] و مجاهدان راه خدا[٢٧] در روايات نيز به محبان الهى اشاره شده است; مانند كسانى كه از قلب خونين[٢] برخوردارند و آنها كه شكرگزار نعمت هاى الهى اند[٢٩] و نيز افرادى كه اهل فكرند[٣٠]

در دوستى غير الهى، ملاك ها و معيارها با اذن و اجازه ى پروردگار متعال نيست، بلكه بر اساس تأمين منافع مادّى، ارضاى غرايز حيوانى و سودگرايى نفسانى شكل مى يابد; به تعبير ديگر، دوستى غيرالهى دوستى با كسانى است كه خداى متعال دوستى با آنها را ممنوع كرده و آنها را دوست نمى دارد. اين نوع دوستى، ناپايدار، حيوانى وبى ارزش است و هيچ سودى را در حيات بشرى به دنبال نخواهد داشت. اين نوع دوستى ها همواره منجر به جدايى، فساد و آفت هاى بسيارى در فرد و جامعه خواهد شد.

قرآن كريم برخى افراد را مبغوض پروردگار متعال شمرده و دوستى با آنها را ممنوع نموده است: متجاوزان،[٣١] كافران،[٣٢] ستمكاران،[٣٣] خودپسندان و فخرفروشان،[٣٤] گنهكاران،[٣٥] فساد كنندگان،[٣٦] اسراف كنندگان،[٣٧] خيانتكاران،[٣٨] متكبّران،[٣٩] افراد مغرور،[٤٠] و كسانى كه با سخنان زشت، عيب خلق را برملا مى سازند.[٤١]

در نتيجه اگر غريزه ى انسان تحت تدبير و كنترل عقل درآيد و با اين ملاك و معيار و با اذن الهى، دوستى برقرار شود، هيچ اثر منفى و فسادانگيزى در انسان نخواهد داشت، بلكه چنين دوستى اى الهى است و براى ترقى و تكامل انسان مؤثر و مفيد خواهد بود; اما اگر انسان بخواهد بر اساس هوى و هوس و بدون هيچ حدّ و مرزى امور حسى و غريزى خود را ارضا و اشباع نمايد، بدون ترديد آثار بسيار نامطلوبى، همه چون جدايى از انس با پروردگار، انبيا، امامان، اولياى الهى و...، از دست دادن ايمان به خدا و پيامبران و آخرت و امور غيبى، و شرك و كفرو الحاد و فسق و فجور به دنبال خواهد داشت. البته بعضى از اين آثار، مانند شرك و كفر، بر اثر مداومت بر فسق و فجور به وجود مى آيند. نياز به يادآورى است كه وجود غريزه و بهره گيرى از آن در حد اعتدال، پسنديده و در بعضى از شرايط، لازم است. آنچه ناپسند است زياده روى و تفريط در استفاده از آنهاست.[٤٢]

يكى از ساده ترين راه هاى تشخيص دوستى الهى از غير الهى آن است كه شخص خود را بيازمايد كه هنگام تعارض آن دوستى با دوستى حق تعالى و اجراى فرمان هاى الهى، كدام را برمى گزيند.

چيستى اخلاق جنسى

سوال : اخلاق جنسى چيست؟ چرا اخلاق اسلامى، آزادى جنسى را محدود مى سازد؟

جواب : مقصود از «اخلاق جنسى» مجموعه ى ديدگاه ها و نظرهاى اخلاقى و خوبى و بدى هايى است كه درباره ى غريزه ى جنسى وجود دارد. غرض از اخلاق جنسى، سامان دهى مطلوب غريزه ى جنسى است كه يكى از قوى ترين غرايز و قواى درونى انسان است. موضوع اخلاق جنسى، غريزه ى جنسى و اسباب و آثار مستقيمِ نفسانى، انديشه اى و رفتارى آن است.

در نتيجه مسائلى هم چون: حكمت وجود غريزه ى جنسى در انسان، جهت گيرى كلى در بهره مندى از آن، شناساندن آفات و خطرهاى ناشى از آن، معرّفى راهكارهاى عملى پيش گيرى از اين خطرها و بهرهورى معقول و مشروع از غريزه ى جنسى و نيز مسائل جزئى تر، از قبيل حيا، عفت و پوشش خاصّ زنان، ايجاد حريم هاى جنسى، ممنوعيت ازدواج با محارم، مشاهده و انتشار تصاوير خلاف عفت، ستايش ازدواج و نكوهش تجرّد و... در حوزه ى اخلاق جنسى مورد مطالعه قرار مى گيرد.

درباره ى اخلاق جنسى، سه ديدگاه مهم مطرح است: ديدگاه افراطى، ديدگاه تفريطى و ديدگاه اسلام (نظريه ى اعتدال).

ديدگاه افراط گرايانه

اين نظريه، آزادى باز را مطرح مى نمايد و از انديشه هاى برخى نويسندگان مغرب زمين، مانند فرويد، راسل، ماركس، انگلس و... است.

فرويد، روان شناس معروف اتريشى، با تكيه بر «روان ناخودآگاه آدمى» معتقد است: همه ى بيمارى هاى روانى، در نتيجه ى واپس زدن و سركوب غريزه ى جنسى به وجود مى آيد و از قوى ترين غرايز انسانى است كه نقش اساسى را در زندگى هر انسانى بر عهده دارد. فرويد اغلب عواطف و احساسات بشرى را ناشى از غريزه ى جنسى مى داند كه حتى در كودكان نيز وجود دارد; لذا نتيجه مى گيرد تنها راه سعادت و سلامت روان آدمى، ارضاى غرايز بشرى، خصوصاً غريزه ى جنسى و از ميان برداشتن هر گونه محدوديت و ممنوعيت در اين باره است و بدون اين ارضا، انواع بيمارى هاى روانى به او روى خواهد آورد; لذا سلامت روانى بشر به آزادى گسترده ى غريزه ى جنسى بستگى دارد.[٤٣]

راسل كه يك فيلسوف اجتماعى به شمار مى آيد، معتقد است: اخلاق جنسى كليسا با طبيعت بشر به طور جدّى در تعارض است و ضرورى است كه بنياد اخلاق جنسى، كه از هر گونه محدوديت هاى جنسى ـ و به ادعاى او خرافاتى ـ از قبيل عفاف، پوشش و مانند آن به دور است، وجود داشته باشد; از اين رو پيشنهاد مى كند كه بايد به يك نوع كمونيسم جنسى روى آورد و محدوديّت آن، فقط ضرر به ديگران باشد. او معتقد است به هيچ وجه نبايد در مقابل غريزه ى جنسى، محدوديتى را به وجود آورد; زيرا نتيجه ى آن به عكس است.[٤٤]

ديدگاه سركوب گرايانه

طبق نظريه ى دوم كه تفريطى است و در برابر نظريه ى پيشين قرار دارد، بايد غريزه ى جنسى را سركوب نمود. در اين نگرش به رياضت و ترك دنيا بسيار سفارش مى شود. چنين نگاهى را مى توان در آيين هاى هندى، چينى، ايران باستان، يونان و در اديان يهود و مسيحيّت يافت. به نمونه اى از تعاليم آنها اشاره مى كنيم: در دين هندو، به ويژه در تعاليم اوليه ى آن آمده است:

برهمنان براى شناخت اصل و حقيقت عالم يا «اَتمان» دارايى، خانواده، زن و فرزند را ترك مى كنند و مانند گدايان و فقيرانه، آوارگى را اختيار كرده و به اين سوى و آن سوى رهسپار مى شوند.[٤٥]

در آيين بودا چون زندگى، سراسر درد و رنج است و منشأ همه ى اين رنج ها را لذّت و شهوات نفسانى مى دانند، براى رهايى از آن، به دورى از هر گونه لذّتى سفارش مى شود. اين آيين به پيروان خود مى آموزد:

همان گونه كه اگر سر فردى را قطع كنند با تنه ى خود نمى تواند ادامه ى حيات دهد، راهبى كه با موجودى رابطه ى شهوانى داشته باشد، راهب و شاگرد نيست; بنابراين، راهب بايد در تمام دوران زندگى خود از اين كار كور خوددارى كند.[٤٦]

در مكتب «كِلبى»، از مكاتب يونان باستان كه برخى از شاگردان سقراط آن را پديد آورده اند، قايل اند كه «تمام ثمرات تمدن» از قبيل حكومت، ثروت شخصى، ازدواج، دين و همه ى لذت هاى جنسى، مصنوعى و بى ارزش است و چنانچه رستگارى و نجاتى هست، همانا در ترك جامعه و در بازگشت به زندگى ساده و زاهدانه است.[٤٧]

در پاسخ به چنين نگرش هايى بايد گفت كه خداى متعال هيچ وسيله و ابزارى را بدون حكمت و غرض در وجود انسان قرار نداده است. اگر در جهت مثبت و درست از مجموعه ى امكانات و سرمايه هايى كه در اختيار انسان قرار داده شده است، بهره بردارى گردد، همه ى آنها براى رسيدن به كمال نقش سازنده اى ايفا مى كنند; لذا آنچه اهميت دارد، تأمين صحيح خواسته ها و نيازهاى انسانى است و با چنين برخورد معتدلانه اى، آدمى مى تواند به فضايل انسانى و مكارم اخلاقى دست يابد.

نظريه ى اعتدال گرا

نظريه ى سوم كه يك نظريه ى اعتدالى است و اسلام بر آن تأكيد مى ورزد، نه با آزادى يلهوار جنسى موافق است و نه رهبانيت و سركوب غريزه ى جنسى را آموزش مى دهد. ديدگاه اسلام نسبت به غريزه ى جنسى، بهره ورى هدايت يافته و مهار شده و معتدلانه است; زيرا وجود غريزه ى جنسى در انسان، بر اساس حكمت هايى هم چون پايدارى و بقاى نسل انسان بوده است.

براى بهبود يافتن انسان از غريزه بايد تدابير عملى صورت گيرد. اسلام آن را جزء برنامه ها و دستورهاى عملى خود قرار داده و ازدواج را كه قانونى جامع و كامل است، نه يك اقدام اضطرارى و از روى ناچارى، بلكه يك ارزش اخلاقى معرفى كرده و عزوبت و تجّرد را سخت مورد نكوهش قرار داده است; چنان كه پيامبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم مى فرمايد:

ازدواج كرده ى در حال خواب، بهتر از ازدواج نكرده ى در حال روزه و شب زنده دارى است.[٤٨]

قرآن كريم، ضمن تشويق به ازدواج، در مورد آثار و بركات آن نيز مى فرمايد:

بى همسران و غلامان و كنيزانِ درستكارتان را همسر دهيد، اگر تنگدست اند خداوند آنان را از فضل خويش بى نياز خواهد كرد و خدا گشايشگر داناست.[٤٩]

چون اسلام دين جامع و فراگير و دقيقى است، به همه ى جنبه هاى وجودى انسان توجّه كرده و براى پيش گيرى از فسادهاى اخلاقى و جنسى، دستورهايى را ارائه نموده است; مانند: جلوگيرى از خيالات و انديشه هاى باطل جنسى و تصّور امور پندارى و شهوت انگيز، به وجود آوردن حريم هاى خاص ميان افراد نامحرم، (يعنى خوددارى از نگاه شهوت انگيز به نامحرم، خوددارى از تجمّل و خودنمايى و زيورنمايى و هم نشينى و خلوت با آنان) و گوش نكردن به غنا و موسيقى هاى تحريك كننده ى جنسى. در مجموع، اسلام به عفّت و حياى جنسى سفارش هاى ويژه اى نموده است.[٥٠]

معناى اخلاق توصيفى، فرا اخلاق و اخلاق هنجارى

سوال : اخلاق توصيفى، فرا اخلاق و اخلاق هنجارى را تعريف كنيد؟

اخلاق توصيفى

جواب : اين علم از اخلاقيات افراد، جوامع بشرى، اديان و مكاتبى خاص، فقط گزارش ارائه مى دهد; مانند اخلاقيات سرخ پوستان آمريكا، توصيف اخلاقيات دين اسلام، بوداييان و هندوييان و يا توصيف و گزارش خصوصيّات اخلاقى پيامبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و ائمه ى معصومينعليهم‌السلام

پس هدف اين علم، فقط گزارش و توصيف است، نه ارزش گذارى و درست و يا نادرست شمردن اخلاقيات، و نه توصيه و سفارش به تخلّق به اخلاقيات.[٥١]

فرااخلاق

حوزه ى ديگر مباحث نظرى اخلاق، فرااخلاق يا اخلاق تحليلى[٥٢] و اخلاق نقدى[٥٣] است. در اين بخش از مباحث به مبادى تصورى و تصديقى اخلاق هنجارى پرداخته مى شود; به عبارت ديگر، برخى از سؤالات و مفاهيمى كه در قضاياى اخلاقى وجود دارد، مورد تحليل و بررسى قرار مى گيرد; مانند اين كه «آيا قضاياى اخلاقى از امور واقعى حكايت مى كنند يا به قرارداد و اعتبار وابسته اند؟»، و نيز به مفاهيم كلى قضاياى اخلاقى پرداخته مى شود; مانند «ظلم كار ناپسندى است»، «شجاعت و سخاوت از صفات خوب هستند»، «در امانت نبايد خيانت كرد»، «وفاى به عهد، وظيفه ى هر انسانى است» و...; از اين رو مباحث فرااخلاقى بر مسائل اخلاق هنجارى تقدم منطقى دارد; زيرا مبادى تصورى و تصديقى آن را فراهم مى سازد.[٥٤]

اخلاق هنجارى

اخلاق هنجارى از دو بخش تشكيل مى شود كه هر دو در حوزه ى مباحث نظرى اخلاقى است. بخش نخست، از معيارهاى كلى اخلاقى سخن مى گويد: اين كه «خوب ها و بدهاى كلّى چيست؟»، «معيار كار درست كدام است؟»، «خوبى و درستى چه رابطه اى با هم دارد؟»، «آيا معيار خوبى و بدى كارها، لذّت بخش بودن و رنج آور بودن آنهاست، يا هماهنگى آنها با تكامل؟»، «آيا هر چه سودآور است خوب است و هر چه خوب است سودآور؟» و...; در اين بخش از اخلاق هنجارى، آراى گوناگون مطرح و بررسى مى گردد.

در بخش دوّم، خوبى و بدى، درستى و نادرستى و اخلاقى يا غير اخلاقى بودن افعال خاصى مورد بررسى قرار مى گيرد، و پرسش هايى مانند: «آيا راست گويى خوب است؟»، «آيا جنگ خوب است؟»، «آيا خيانت بد است؟» و... طرح و بررسى مى گردد.[٥٥]

اقسام فعل انسانى

سوال : اقسام افعال انسانى را با توضيح مختصر بيان كنيد.

جواب : ١ - فعل ارادى: منظور از فعل ارادى اين است كه عقل انسان به طور مستقيم در آن دخالت دارد; مانند حلّ مسائل.

٢ - فعل غريزى: به هر فعلى كه متوجه خود انسان باشد و نيز داراى ويژگى هاى زير باشد فعل غريزى گويند:

الف) خودجوشى و اتوماتيكوار عمل نمايد;

ب) ارثى باشد;

ج) مرز زمان و مكان نشناسد;

د) يادگيرى در آن اثر ندارد (البته غرايز انسان تحت الشعاع يادگيرى است).

٣ - فعل رفلكس (انعكاسى): به فعلى گفته مى شود كه از پديده ى خارجى متأثر و منفعل، و در وجود انسان منعكس مى گردد; مثلاً با نگاه كردن به خورشيد، مردمك چشم تنگ تر مى شود.

٤ - فعل عادتى: به فعلى اطلاق مى شود كه انسان با استعداد ثانوى انجام مى دهد; مانند روى آوردن به مواد مخدّر، و دندان زدن به ناخن و بازى با ريش.

٥ - فعل فطرى: به فعلى اطلاق مى شود كه انسان به استعداد اوّلى و ذاتى آن را طلب مى كند; مانند طلب حقيقت.

٦ - فعل عاطفى: فعلى است كه به طرف نياز دارد و همراه با ميل و كشش است; مثل محبت نسبت به فرزند.

٧ - فعل اخلاقى: به فعلى گفته مى شود كه انسان براى هم نوع خود، بدون چشم داشت و فقط به منظور احسان و نيكى نمودن انجام مى دهد; مانند دست گيرى از محرومين و كمك به يتيمان.[٥٦]