آئين دوستى

آئين دوستى50%

آئين دوستى نویسنده:
گروه: اخلاق اسلامی

آئين دوستى
  • شروع
  • قبلی
  • 37 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 8330 / دانلود: 3044
اندازه اندازه اندازه
آئين دوستى

آئين دوستى

نویسنده:
فارسی

آئين دوستی

نويسنده : غلامرضا بهرامی

پيشگفتار

سپاس خداوندی را كه برپايه محبت و دوستی، همه عالم وجود را خلق كرد و سلام و درود بر محمد و آل محمد كه درخت دوستی را بنا نهاده و كيش مهر و عطوفت و آيين دوستی و تفاهم را در جامعه تبيين نموده و با بيان شيوا و سيره عملی خود همه آدميان را تا پايان روزگار به همدلی و رفاقت و انس دعوت فرموده اند.

واژه «دوستی» كلمه ای است كه انسان از دوران كودكی با آن آشنا و تا پايان عمر خود با آن مأنوس است و به همين جهت در جامعه، روزنامه ها، مجلات، رسانه های گروهی، صدا و سيما، مجامع آموزشی و مراكز علمی از آن زياد سخن میگويند و هريك با برداشتهای متفاوت و سلايق مختلف، تعاريف گوناگونی از آن دارند.

از آنجا كه انسان موجودی اجتماعی است و با توجه به نياز روحی و جسمی او به دوست و رفيق راه، و نظر به اهميت موضوع «دوستی» و اثری كه در ساختار شخصيت هر فرد دارد؛ بر آن شدم كه با استفاده از كلام وحی و سخنان سازنده ائمه معصومين: در اين كتاب به اين موضوع بپردازم.

پيش از هرچيز يادآوری چند مطلب لازم است.

الف) كتاب حاضر مشتمل بر سه بخش است: بخش اوّل دوستی و تعريف آن، انواع دوستيها و نقش دوست در زندگی، نظر اسلام پيرامون اهميت گزينش دوست و نياز روح و جسم هر فرد به آن. بخش دوم چگونگی انتخاب، و ويژگيهای دوستان شايسته و وظايف انسان در مقابل دوستان خود. بخش سوم و پايانی درباره خطر دوستان ناشايست، ذكر صفات آنان و آثار دوستیهای ناشايست.

ب) اين نوشتار به گونه ای ساخته و پرداخته شده است كه برای استفاده نسل نو بويژه مقطع سنی جوانان مفيد و قابل مراجعه باشد. میدانيم كه ميل به دوست يابی چيزی است كه از نوجوانی كم كم شدت میگيرد و در جوانی به اوج خود میرسد. جوانان در اين دوران معمولاً بيشتر به دنبال گزينش دوست میباشند و به صورت طبيعی سؤالات مختلفی در ذهن آنان به وجود میآيد؛ از جمله اين كه: چه كسی را به دوستی خود برگزينيم؟ چگونه انتخاب كنيم؟ دوستان خوب و بد كدام اند؟ صفات هر يك از آنان چيست؟ آيا لازم است پيش از انتخاب دوست، او را آزمايش كنيم؟ و... دهها سؤال ديگر كه در اين راستا به ذهن میرسد.

در اين كتاب سعی شده تا با بيانی ساده به اين سؤالات پاسخ گفته و راههای بهتر و مطمئن تر در جريان اين انتخاب نشان داده شود.

ج) بسياری از دوستهايی كه در جامعه ما جريان دارد، دوستیهايی است ناپايدار. اين دوستیها به دلائل گوناگون پس از مدتی از بين میروند و معمولاً برای هر دو طرف نتيجه ای جز رنج و ناراحتی به بار نمیآورند. امّا به راستی چرا اين گونه است و چرا عده ای هرچند صباح دوستانی را رها كرده و دوستان ديگری را برمیگزينند؟

علت اين ناپايداری را معمولاً خود افراد يا نمیدانند و يا توجهی به آن ندارند. در اين نوشتار علت اين ناپايداری بيان شده است.

د) در زبان فارسی واژه «دوست» كلمه ای آشنا و گويا است و برای همه افرادی كه آن را به كار میبرند مفهوم روشنی دارد امّا در زبان عربی از واژه های مختلفی برای بيان مفهوم دوستی استفاده میشود. مثلاً در بهره گيری از آيات و احاديث، به كلمه هايی برمیخوريم همچون صديق، رفيق، خليل، حبيب، محبت، مودّت، مصاحبت، مجالست، اخوّت و...

در تهيه اين مجموعه در حدّ توان تلاش گرديده تا با نظری نسبتاً جامع، آيات و روايات متعدد كه با الفاظ مختلف، به طور كلی ناظر به موضوع دوستی است مورد توجه و استفاده قرار گيرد. البته حجم آيات و رواياتی كه به اين مقوله پرداخته اند بسيار زياد است؛ لاجرم گزيده ای از آنها با ترجمه ای آزاد و گويا به كار گرفته شده است. با اين اميد كه مقام والای دوست را بهتر بشناسيم و به ساحت او حرمت نهيم و در دوستیهايمان پايدار بمانيم و همواره با هم و در كنار يكديگر با محبت و صلح و صفا زندگی كنيم.

قم ـ زمستان ١٣٧٨

غلامرضا بهرامی

مقدمه

آنچه كه میتواند موجب رشد و بالندگی انسان شود، فرهنگ صحيح است همان طور كه گمراهی و عقب ماندگی انسان بدون شك معلول فرهنگ ناسالم است. فرهنگ دينی و الهی در طول تاريخ با فرهنگ های ضددينی سرِ ستيز داشته است. حاملان و امانت داران فرهنگ دينی همواره انسان های صالح، خدوم، عالم و فرهيخته بوده اند؛ كسانی كه در مورد آنها همين قدر بايد گفت كه:

آن دلی كو مطلع مهتاب هاست

بهر عارف فتحت ابواب هاست

با تو ديوار است و با ايشان در است

با تو سنگ و با عزيزان گوهر است

آنچه تو در آينه بينی عيان

پير اندر خشت بيند بيش از آن

پير ايشان اند كاين عالم نبود

جان ايشان بود در دريای جود

پيش از اين تن عمرها بگذاشتند

پيش تر از كشت بر برداشتند

پيش تر از نقش جان پذرفته اند

پيش تر از بحر دُرها سُفته اند

اگر نيك بنگريم خواهيم ديد كه در هر دوره ای از زمان انسانهای بزرگ و والايی زيسته اند كه لايق هر نوع احترام و عزت بوده و هستند. اگر علت اين رشد و شكوفايی را جويا شويم، میبينيم كه فرهنگ صحيح عامل اصلی آن بوده است؛ فرهنگی كه هركس به مقدار توان و استعداد خود از آن بهره مند شده و خود را بر اساس آن تربيت كرده است.

تربيت از طرق مختلف و با شيوه ها و ابزارهای گوناگون ممكن است امّا بیگمان عامل «دوستی» بسيار قویتر از هر عامل ديگری است.

تو اول بگو با كيان زيستی

پس آنگه بگويم كه تو كيستی

اينكه حضرت مولی الموحدين اميرالمؤمنين علی عليه‌السلام میفرمايد: «هرگاه وضع كسی بر شما نامعلوم بود و آيين او را نشناختيد به دوستانش نظر كنيد» به دليل تأثير فراوان دوستی بر فرهنگ و سپس تأثير فرهنگ بر انديشه، اراده، عقل و چگونگی كسب خصائص در انسان است. در اهميت نقش دوست همين بس كه در علوم مختلف بشری از جمله روانشناسی، جامعه شناسی و نيز در كتابهای آسمانی و متكی به وحی مطالب بیشماری درباره آن گفته اند و توصيه ها، راهنمايیها و هشدارهايی كه در اين زمينه آمده، كمتر در موضوعات ديگر بيان شده است.

امروز با توجه به حضور رسانه های جديد ارتباطی و تأثير غيرقابل انكار آنها در زمينه مسائل فرهنگی و بويژه مسائل تربيتی، كه عموماً بيمار و آلوده نيز هستند؛ بيشتر لازم است كه انسان ها در امر مصون سازی فكری خود، فرزندان، خانواده ها و دوستان و اطرافيان و در يك كلام حفظ سلامت فكری و بهداشت روانی فرد و جامعه كوشش كنند و اهتمام بورزند. در اين ميان مقوله «دوستی» يكی از حساس ترين و مهم ترين اصول در ريشه يابی راجع به هر پديده فردی و اجتماعی است.

خدا را شكر كه باز هم در جوار حضرت معصومه عليه‌السلام و در متن حوزه علميه قم برادری ديگر دست به قلم برد تا از دريای رحمت قرآن و عترت متناسب با زبان روز، يكی از مسائل مهم جامعه (دوستی) را بررسی كند. مؤلف اين كتاب حضرت حجه الاسلام و المسلمين غلامرضا بهرامی به دليل پيوند نزديك با قشر جوان و از طرفی به خاطر ارتباط با مركز رايانه ای علوم اسلامی به خوبی توانسته اند در اين زمينه چند مطلب را در كتاب شريف حاضر مورد مُداقّه قرار دهند.

١. اصل بحث را با بهره گيری از آيات قرآن كريم و روايات اهل بيت عصمت و طهارت: به صورت كاربردی و متناسب با روحيات نوجوانان و جوانان امروز تدوين كنند.

٢. استفاده از ابزارهای روز برای فهماندن علوم آل محمد يك هنر است و ايشان به خوبی توانسته اند از قواعد روانشناسی بهره بگيرند تا مطالعه كننده به سهلوت بتواند مطالب غنی اسلام را درك كند و تا آخر كتاب نيز ان شاءالله با انگيزه و علاقه، مطالعه را ادامه دهد.

٣. آنچه مهم است دقت مؤلف در عناوين سرفصل ها است كه توانسته اند مسائل مربوط به زندگی اجتماعی و عاطفی هر انسان جوان را در قالب آنها به گويايی ترسيم كنند.

اميد است مربيان محترم جهت آسان شدن كار خود در پرورش انسان های والا و عزيز به مطالعه اين كتاب مفيد بپردازند و جوانان عزيز نيز برای رسيدن به آينده ای روشن و اميدوار مطالب آن را سرلوحه زندگی خود قرار دهند. ان شاءالله.

قم مقدس ـ رضا علی كرمی

دوستی برترين پيوند

شايد اين سؤال گهگاه ذهن شما را هم به خود مشغول كرده باشد كه چرا انسان دوست انتخاب میكند؟ وانگهی آيا اين انتخاب يك نياز عمومی در درون آدمی است يا خواسته برخی از آنها است؟ به عبارت ديگر آيا همه مردم به دنبال دوستی و در جستجوی دوست هستند يا اين فقط خواسته افراد خاصّی از جامعه انسانی است؟ آيا دوری از مردم و گوشه گيری، خود موفقيت هايی را برای شخص درپی ندارد؟

در پاسخ به اين پرسشها قبل از هرچيز بايد گفت كه در همه جوامع بشری و در طول قرون و اعصار متمادی اين چنين بوده كه انسان در زندگی خود به جهت معاشرت و انس با ديگران و يا به منظور تأمين نيازهای درونی روزمرّه شخصی و جمعی، دوستانی را برای خويش برگزيده است. يعنی اين گزينش هم به لحاظ تأمين نيازهای روحی و روانی و هم به عنوان برطرف كردن احتياجات مادّی در دو بعد فردی و اجتماعی بوده است. زيرا هركس در مراحل مختلف زندگی احساس میكند نيازمند رفيق همدل و يار وفاداری است كه زمان قابل توجهی از عمر خود را با او صرف كند تا براين اساس ضمن آنكه احتياجات گوناگون خود را تأمين میكند، بتواند شخص مؤثری برای جامعه باشد. احساس نياز يك محصل در مدرسه، دانشجو در محيط دانشگاه، طلبه در محل تحصيل، كارمند در اداره و محل كار، كارگر در درون كارخانه، خانواده در محيط زندگی و خلاصه نياز هريك از قشرهای اجتماع به رفيق، دوست، همدل و همراه يك امر بديهی و روشن است. ديده ها و شنيده های ما نيز گواه اين مسئله است. به همين دليل كمتر جمعيت يا ملتی را شاهد هستيم كه دوستانی را برای خود اختيار نكرده باشند. چنين است كه از قديم الايام گفته اند: الرَّفيق ثُمَّ الطَّريق؛ «نخست يار نيكويی بجوی، آنگاه پای در راه بگذار».

چه بسا به خاطر همين نياز مبرم روحی انسان و كسب موفقيت های مختلف او در جامعه كه در گرو انتخاب دوستان شايسته است، در حديث شريف آمده:

التَّودُّدُ نِصْفُ الْعَقْل. (١)

جلب دوستی نيمی از خرد است.

زيرا كيفيت انتخاب دوست، بستگی به ميزان عقلِ انتخاب كننده دارد. پيدا است كه انسان عاقل و با تدبير، كسی را برای دوستی برمیگزيند كه او نيز از خرد بالايی برخوردار باشد. از سوی ديگر معلوم است كه اگر انتخاب شونده فردی مؤمن، عاقل، دورانديش، صادق و وفادار و دارای انديشه و فكر روشن باشد و يا رفيقی بیايمان، كودن، بیتدبير، دروغگو، بیوفا و فاقد بينش و بصيرت؛ هركدام چه نقش و تأثيری دارند.

در اين بخش پس از بيان مفهوم دوستی و شناساندن دوستان حقيقی و مجازی، به نقش دوست در زندگی میپردازيم.

١ - دوستی چيست؟

اگر اندكی دقت كنيد، متوجه خواهيد شد كه شما آگاهانه و يا ناخودآگاه به دنبال دوست يابی هستيد. امّا آيا تاكنون فكر كرده ايد كه دوستی چيست و دوستی حقيقی كدام است؟ از آنجا كه انسان موجودی اجتماعی است، صرف نظر از اينكه در چه جامعه ای زندگی میكند طبعاً به دنبال يافتن ياران و دوستان و همراهانی برای خود میباشد. البته چون اين گزينش در ميان اقوام و ملل مختلف، شكلهای متنوعی پيدا میكند و با انگيزه های گوناگون و يا براساس احساسات متفاوت عقلانی، عاطفی و غير از آن به وجود میآيد؛ تعاريف مختلفی نيز از اين واژه ارائه شده است. گروهی دوستی را صرفاً به معنای همان «معاشرت» دانسته اند. گروهی ديگر بر اين باورند كه دوستی عبارت است از پيدا شدن يك نوع ارتباط خاص كه در مقاطع مختلف و يا در زمانی خاص، ميان افراد پيدا میشود. برخی ديگر معتقدند كه دوستی يك نوع قرارداد اخلاقی است كه با انگيزه های خاصّ دنيوی و اخروی بين افراد به وجود میآيد. به هر حال قبل از آنكه بدانيم دوست خوب كيست و دوست بد كدام است؛ بايد ديد ما چه تعريفی از «دوستی» داريم زيرا دوستی هم میتواند صحيح و هم ناصحيح باشد.

دوستی يعنی چه؟

در تفسير الميزان در توضيح كلمه «أخِلّاء»، دوستی چنين تعريف شده است: كلمه أخِلّاء جمع خليل به معنای دوست است. و اگر دوست را خليل گفته اند بدان جهت است كه آدمی، خُلّت يعنی حاجت خود را به او میگويد. و ظاهراً مراد از اخلّاء، مطلقِ كسانی است كه با يكديگر محبت میكنند. چه متقين و اهل آخرت كه دوستیشان با يكديگر به خاطر خداست (نه به خاطر منافع مادی) و چه اهل دنيا كه دوستیشان به منظور منافع مادی است. (٢)

در كتاب المحجّه البيضاء، دوستی چنين تعريف شده است:

«دوستی يعنی همنشينی، معاشرت و گفتگوی انسان با افرادی كه به آنها علاقه و محبت دارد، زيرا با غيردوست معمولاً كسی قصد معاشرت ندارد. اين دوستی و ارادت و محبت يا لِذاته است (٣) و يا مجازی و واسطه ای است كه انسان به وسيله آن به دوست حقيقی برسد». (٤)

بنابراين دوستی ها ممكن است براساس منافع مادی و خواهش های نفسانی و اغراض و احساسات باشد و يا براساس يك انگيزه صحيح. با استفاده از آنچه گذشت، دوستی صحيح براساس معيارهای دينی را اينچنين تعريف میكنيم:

محبت، علاقه، ارتباط روحی، حسن معاشرت و گفتگو ميان دو فرد و يا بين افراد جامعه با ملاك صحيح و انگيزه ای الهی به طوری كه دوستان براساس آن بتوانند نيازهای فردی و اجتماعی و احتياجات دنيوی و اخروی خود را تأمين كنند.

٢ - دوستی حقيقی

اين نوع از دوستی مخصوص اولياء و مؤمنان واقعی است كه تمام ارادت و انس و محبت خود را نسبت به خداوند تبارك و تعالی و اهل بيت عصمت و طهارت عليهما‌السلام صرف نموده اند. آری اينان نخبگان عالم و كسانی هستند كه از غيردوست رسته و به دوست پيوسته اند و آنچنان لذت اين دوستی را چشيده اند كه حاضر نيستند دنيا و آنچه در آن است را با لحظه ای انس و محبت و مناجات با خدای تعالی و ارادت به ساحت معصومين عليهما‌السلام عوض كند. زيرا آنها خود مصداق واقعی:

«وَ الَّذِينَ آمَنُوا أَشَدُّ حُبًّا لِلَّهِ». (٥)

آنان كه ايمان دارند بيشترين محبت و عشقشان به خداست.

فرازی از مناجات

معلّمان بزرگ محبت و پرچمداران راستين عبوديت، ائمه هدی عليهما‌السلام هستند. در اينجا فرازی كوتاه از مناجات سيدالعارفين علیبن الحسين حضرت امام سجاد عليه‌السلام را می آوريم كه اين جملات خود گويای آن است كه دوستان حقيقی كيان اند.

لِقاؤُكَ قُرَّه عَيْنی وَ وَصْلُكَ مُنی نَفْسی وَ إِلَيْكَ شَوْقی وَ فی مَحَبَّتِكَ وَ لَهی وَ إِلی هَواكَ صَبابَتی وَ رِضاكَ بُغْيَتی و رُؤْيَتُكَ حاجَتی وَ جِوارُكَ طَلِبَتی وَ قُرْبُكَ غايَه سُؤْلی وَ فی مُناجاتِكَ رَوْحی وَ راحَتی وَ عِنْدَكَ دَواءُ عِلَّتی وَ شِفاءُ غُلَّتی وَ بَرْدُ لَوْعَتی وَ لا تَقْطَعْنی عَنْكَ وَ لا تُباعِدْنی مِنْكَ يا نَعيمی وَ جَنَّتی وَ يا دُنْيای وَ آخِرَتی. (٦)

نور چشمان من! لقاء تو، و آرزويم رسيدن به تو، و تمام اشتياقم به تو، شيدائی من در محبت تو، و دوای دردهايم و شفای عطش تشنگیام و خنكی دل سوخته ام همه نزد توست. پس مرا از خود جدا مكن و به هجرانم مبتلا مساز. ای نعمت و بهشت من و ای دنيا و آخرت من. كيست كه طعم حلاوت محبت تو را چشيد و جز آن را طلب كرد و كيست كه به قرب تو مأنوس گرديد، آنگاه از تو روی گرداند.

ای به ديدار تو روشن ديده ام

وصل تو نور دل غمديده ام

ای به سويت اشتياق جانی ام

عشق تو سرمايه حيوانی ام

گرچه از عشق تو میسوزد دلم

نيست جز مهر تو در آب و گِلم

من ندارم حاجتی جز روی تو

من نجويم مقصدی جز كوی تو

از تو غير از تو ندارم حاجتی

جز به ذكر تو نبينم راحتی

تشنه ام سيرابی ام در دست تست

تابش و بينائی ام پابست تست

ای خدا نوميد از آن نورم مكن

از درِ خود دور و مهجورم مكن

ای تو هم دنيا و هم عُقبای من

هم بهشت و هم بهشت آرای من (٧)

حكايت يك عاشق

جوانی از اهل شام همه روزه به عشق ديدار جمال دوست، خدمت حضرت امام محمدباقر عليه‌السلام میرسيد و خود در بيان دليل اين اشتياق پايان ناپذير اين گونه میگفت: من در محبت و دوستی مولايم آنچنانم كه اگر يك روز از فيض جمالش محروم شوم، جان میدهم.

اين گذشت تا آنكه روزی بيمار شد و سه روز از وصالْ محروم و پس از آن مرغ جانش قفس تن را بدرود گفت.

خبر مرگ او را به امام باقر عليه‌السلام رساندند و از آن حضرت درخواست كردند كه در نمازش قدم رنجه فرمايد. وقتی آن جناب به بالين اين جوان عاشق آمد و او را به نام صدا زد؛ جوان بیتأمّل برخاست و گفت: «لبيك ای امام». پس از آن گفت: به خدا قسم وقتی جان مرا به جهان جاويدان بردند، صدايی به گوشم رسيد كه او را برگردانيد تا دعوت مولای خود را اجابت كند.

٣ - دوستی مجازی

برپايه آنچه تا بدين جا در تعريف دوستی گفتيم روشن میشود كه هر علاقه و محبتی كه انسان به غير از خداوند تبارك و تعالی و ائمه معصومين عليهما‌السلام دارد، دوستی مجازی است. حال اگر اين دوستی برخاسته از خواهش های نفسانی و شر و فساد باشد رهزن آدمی است و انسان را به منجلاب فساد میكشد و اصولاً چنين دوستیهايی ناپايدار خواهد بود. امّا اگر اين دوستی، دارای معيار صحيح بوده و از انگيزه الهی و فطرت انسانی نشأت گرفته باشد؛ ضمن آنكه پايدار میماند، سرانجام انسان را به سعادت رهنمون خواهد شد.

بیشك يك مسلمان كه با نگاه دينی، روش زندگی خود را ترسيم میكند و تمام مراحل و ابعاد آن را حركت به سوی كمال میداند؛ در انتخاب دوست ـ كه سهم عظيمی در سعادت و شقاوت دارد و نقش مهمی در زندگی ايفا میكند ـ دقت كامل را به عمل میآورد و دوستانی را جهت معاشرت و زندگی میگزيند كه در اين مسير يار و مددكار او باشند. در اين صورت است كه اين نوع دوستی و محبت مجازی، به بستر و واسطه ای برای رسيدن به آن حقيقت مطلق تبديل میشود.

آنچه در اين كتاب، با استفاده از رهنمودهای انسان ساز پيشوايان معصوم عليهما‌السلام بيشتر به آن خواهيم پرداخت، اين نوع از دوستی است. طی مباحث آينده به مسائل مختلفی در خصوص اين موضوع خواهيم پرداخت؛ از جمله: نقش دوستی در زندگی چيست و اهميت آن تا چه حد است؟ دوستی چگونه بايد باشد؟ چگونه دوست انتخاب كنيم؟ يك دوست خوب چه ويژگیهايی دارد؟ آيا انتخاب دوست يك ضرورت است؟ كسانی كه احساس نياز به رفيق و دوست را در خود دارند ولی نمیدانند كه رفيق شفيقِ با وفا را چطور بايد بيابند، چگونه میتوانند مشكل خود را حل كنند؟ برای بعضی افراد كه خود را ناتوان از دوست يابی می بينند و درپی يافتن راه نفوذ در دلها و شناسايی دوستان هستند، چه راههايی را میتوان پيشنهاد كرد؟ از طرفی كسانی كه دچار رفيق بد شده اند و در نتيجه از فقدان دوستی و نداشتن دوستان مناسب رنج میبرند؛ چه بايد بكنند؟

اميد است مطالعه اين كتاب برای پاسخگويی به اين سؤالات و پرسشهای ديگری از اين دست، در حدّ خود روشنگر باشد.

٤ - معيار بهترين دوستی ها

نخستين نكته ای كه در اينجا بايد بر آن تأكيد شود اين است كه دوستی و محبت دارای مراتب و درجاتی است. نبايد تصور كرد كه دوستی بين افراد، يكسان است. حقيقت اين است كه دوستان مراتب مختلفی دارند؛ بعضی به عنوان دوست كامل شناخته میشوند زيرا از همه ويژگيها و شرايط يك دوست كامل برخوردارند و بعضی شرايط كمتری را در خود جمع كرده اند. با مطالعه احاديث و روايات هم به اين مطلب پی میبريم كه دوستان به چند نوع تقسيم شده اند:

الصَّداقَه مَحْدُودَه فَمَنْ لَمْ تَكُنْ فيهِ تِلْكَ الْحُدُودُ فَلا تَنْسِبْهُ اِلی كَمالِ الصَّداقَه وَ مَنْ لَمْ يَكُنْ فيهِ شَيْءٌ مِنْ تِلْكَ الْحُدُودِ فَلا تَنْسِبْهُ إلی شَيْءٍ مِنَ الصَّداقَه أوَّلُها أنْ يَكُونَ سَريرَتُهُ وَ عَلانِيَتُهُ لَكَ واحِدَه وَ الثّانِيَه أنْ يَری زَيْنَكَ زَيْنَهُ و شَيْنَكَ شَيْنَهُ وَ الثّالِثَه أنْ لا يَغُرَّهُ عَنْكَ مالٌ وَ لا وَلايَه وَ الرَّابِعَه أنْ لا يَمْنَعَكَ شَيْئاً مِمّا تَصِلُ إلَيْهِ مَقْدِرَتُهُ وَ الْخامِسَه أنْ لا يُسْلِمَكَ عِنْدَ النَّكَبات. (٨)

امام صادق عليه‌السلام فرموده است:

دوستی و رفاقت حدودی دارد. كسی كه واجد تمام آن حدود نيست، دوست كامل نيست و آن كس كه دارای هيچ يك از آن حدود نباشد اساساً دوست نيست.

اوّل آنكه: ظاهر و باطن رفيقت نسبت به تو يكسان باشد.

دوّم آنكه: زيبايی و آبروی تو را جمال خود ببيند و نازيبايی تو را نازيبايی خود بداند.

سوّم آنكه: دست يافتن به مال و يا رسيدن به مقام، روش دوستانه او را نسبت به تو تغيير ندهد.

چهارم آنكه: در زمينه رفاقت از آنچه و هرچه در اختيار دارد نسبت به تو مضايقه نكند.

پنجم: تو را در مواقع آرام و مصائب ترك نگويد.

شما تا چه اندازه مايل هستيد كه اينچنين دوستانی داشته باشيد؟ آيا آرزوی هميشگی شما نيست كه با اين گونه افراد رفاقت كنيد؟

با اطمينان میتوان گفت كه اينها دوستان برتر هستند و اگر دوستانی با اين خصوصيات پيدا كرديد، بدانيد كيميايی يافته ايد كه نبايد آن را به آسانی از دست داد زيرا ارتكاب چنين خطايی از خرد به دور است و همان گونه كه امام صادق عليه‌السلام میفرمايد: دوستی برادران مؤمن، جزئی از دين میباشد و شخص عاقل مراقب دين خود است. (٩)

آن حضرت در حديث ديگری فرمود: رفقای صميمی سه دسته اند:

١. كسی كه مانند غذا از لوازم ضروری زندگی به حساب میآيد و آدمی در همه حالات به وی نيازمند است؛ كه او رفيق عاقل است.

٢. كسی كه وجود او برای انسان به منزله يك بيماری رنج آور است؛ و آن رفيق احمق است.

٣. رفيقی كه وجودش نافع و به منزله داروی شفابخش و ضدّ بيماری است؛ كه او رفيق روشنفكر بسيار عاقل است. (١٠)

تفاوت بين دوستان و مراتب دوستی احتياج به دليل و برهان ندارد. لابد شما در زندگی دوستانی داشته ايد كه دوستی با آنان عذاب آور است و به اين ترتيب هميشه سعی میكنيد خود را از او دور نگه داريد. در مقابل بعضی هستند كه انسان حاضر است با صرف ساعتها وقت و طی مسافتهای طولانی و يا با تحمل رنج و مشقّت، او را پيدا كند و ساعتی با او همنشين باشد. اين مطلب همان چيزی است كه ما از آن به عنوان مراتب دوستی ياد كرديم.

معيار دوستی

همان طوركه در تعريف دوستی اشاره شد، دوستی بايد براساس معيار و ملاك صحيح استوار باشد. زيرا معمولاً ملاك افراد جهت گزينش دوستان، متفاوت است. چه بسا افرادی كه با مقاصد نفسانی برای رسيدن به خواسته های دنيوی و يا براساس مقاصد شرورانه و مفسدت آميز يا انگيزه های عاطفی غيرمعقول ـ تعصّبها ـ و خلاصه دوستیهای بیبنياد و تصادفی اقدام به انتخاب دوست كنند. امّا مسلمانی كه با چراغ راهنمای عقل و با تدبير و انديشه، كليه نيازهای مادی و معنوی و از آن جمله دوست يابی خود را تأمين میكند قطعاً دوستان خود را با ملاك صحيح و انگيزه الهی و برای خدا برمیگزيند. او میداند كه تنها دوستیهای پايدار اين نوع دوستی يعنی دوستی اهل ايمان است كه در دنيا و آخرت باقی خواهد ماند، چنانكه قرآن كريم میفرمايد:

«الْأَخِلاَّءُ يَوْمَئِذٍ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ إِلاَّ الْمُتَّقِينَ» (١١)

در قيامت همه دوستان به استثنای متقين، دشمن يكديگرند.

اصولاً لازمه دوستی متقابل اين است كه يك طرف، طرف ديگر را در كارها و وظايفش كمك كند. اگر اين كمك در غيررضای خدا باشد، در حقيقت به بدبختی و شقاوت و عذاب دائمی آن طرف كمك كرده است. از همين رو قرآن نيز در حكايت گفتار ستمگران در قيامت فرموده كه:

«يا وَيْلَتی لَيْتَنِی لَمْ أَتَّخِذْ فُلاناً خَلِيلاً». (١٢)

ای كاش فلانی را دوست خود نگرفته بودم.

برخلاف دوستیهای متقين كه دوستی مايه پيشرفت آنان در راه خداست و در روز قيامت هم به سود ايشان خواهد بود.

در حديثی از امام صادق عليه‌السلام اين گونه میخوانيم:

«مَنْ أحَبَّ لِلّهِ وَ أبْغَضَ لِلّهِ وَ أعْطی لِلّه عَزَّوَجَلَّ فَهُوَ مِمَّنْ كَمُلَ إيمانُه . (١٣)

كسی كه برای خدا دوست بدارد و برای خدا دشمن بدارد و برای خدا ببخشد، از كسانی است كه ايمانش كامل شده».

آن حضرت در حديث ديگری میفرمايد: از محكم ترين دستگيره های ايمان اين است كه برای خدا دوست بداری و برای خدا ببخشی و برای خدا منع كنی.

برای خدا بودن يعنی چه؟

ممكن است اين سؤال را مطرح كنيد كه در دوستی، «برای خدا بودن» به چه معنی است؟

قبل از پاسخ دادن به اين سؤال ابتدا بايد دانست كه اين سؤال برای چه كسی مطرح است؟ آيا سؤال كننده فردی است معتقد به دين؟ آيا فانی بودن اين جهان و انتقال به جهان آخرت را باوردارد؟ يا نه بیاعتقاد به اين امور است؟ اگر اعتقادی به دين و جهان آخرت ندارد از بحث فعلی ما خارج است امّا اگر معتقد به دين بوده و دستورات دينی را باور كرده باشد، حتماً میداند كه هرگونه فعل و انفعالی در اين جهان نتيجه اخروی دارد.

در اين صورت چنين انسانی در همه مسائل زندگی و از جمله دوستی و خصوصاً در دوران جوانی كه زمان شكل گيری شخصيت اوست با توجه به تأثير حتمی آن در زندگی دنيايی و به تبع آن در جهان آخرت، پيمان رفاقت و دوستی با ديگران بسته و پايه معاشرت خود را با ديگران به گونه ای بنياد خواهد گذاشت كه سعادت دنيا و آخرت را به دنبال داشته باشد. ما اين نوع دوستی را دوستی برای خدا و مبتنی بر ملاكهای الهی و انسانی میدانيم.

ممكن است كسی به غلط تصور كند كه چنين دوستیهايی قهراً‌ به معنای بیتوجهی به ماديات و لذتهای دنيايی است. امّا اين، تصور نادرستی است. در واقع با عنايت به همان انگيزه الهی كه در اين نوع رفاقت وجود دارد، دوستان میبايد در جهت لذتهای مشروع و رفاه اجتماعی دوستان خود كمك كنند و اين خود يكی از وظايف و حقوق دوستی است كه در فصل «حقوق دوستان» به آن میپردازيم. امّا عجالتاً در اينجا تأكيد میكنيم كه دوستیهای صحيح هم در راستای منافع مشروع دنيوی است و هم برای رسيدن به آخرتی بهتر و آبادتر و اصولاً پايداری آن هم بدين جهت است. در مقابل اين نوع «دوستی» كه برخوردار از معيار صحيح است، دوستیهای خطرناك قرار دارند؛ دوستیهايی كه براساس هواهای نفسانی و آرزوهای زودگذر مادّی و بعضاً با هدف استثمار و سوء استفاده از ديگران شكل میگيرند. در اين گونه دوستیها افراد در تلاش اند با انواع فريب كاری ديگران را به دام انداخته و به منافع مادی خود برسند. يعنی اين دوستیها پل ارتباطی جهت رسيدن به اهداف آنها است و البته تا زمانی كه اين پل ارتباطی لازم باشد، ممكن است شما را برای چند روزی به بعضی خواهش های نفسانی برسانند امّا مطمئن باشيد كه اين حالتْ موقتی است و دير يا زود به محض اينكه احساس كنند به شما نياز ندارند، شما را به آسانی رها میكنند.

سفرنامه ها که یکی از جالب ترین آنها را در اینجا مرور خواهیم کرد، اطلاعاتی نادر، و در فهم زندگی اقتصادی و اجتماعی و گاهی سیاسی آن روزگار و ابعاد دیگر بسیار مؤثر و روشنگر است.

نویسنده فردی روحانی از خاندان علم و سیادت و علاقه مند به مکتب شیخیه، مطلع از نصوص دینی و متدین و متعبد به آن است که پدرش نیز اهل علم بوده و والدینش در وقت نگارش سفرنامه هر دو در کربلا مدفون بوده اند.

وی این سفر را با عشق و علاقه از چهارم جمادی الثانیه سال ١٣١۵ آغاز کرده و پس از نزدیک به یکسال آخرین یادداشت خود را روز سه شنبه اول جمادی الثانیه سال ١٣١۶ نوشته شده است. بدین ترتیب این سفر مقدس و طولانی ٣۵٢ روز یا یک سال و چند روز کم به درازا کشیده است.

بخش نخست این سفرنامه، سفرنامه مشهد است که تقریبا به لحاظ روش ثبت و نگارش مستقل است، اما به دلیل این که نویسنده بعد از اقامت در مشهد از آنجا راهی حج شده و سفرنامه را ادامه داده است؛ در واقع یک سفرنامه محسوب می شود. از عبارت نخست او می توان حدس زد که از اول قصد نگارش سفرنامه ای یکپارچه را داشته است و تنها بعد از مشهد است که سفرنامه را به صورت روزانه نوشته است: «این سفرنامه ای است که می نویسد او را حسن بن ابرهیم موسوی اصفهانی هنگام مسافرت او به مشهد مقدس حضرت رضاعليه‌السلام و سایر مشاهد مشرّفه حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و سایر ائمه هدیعليه‌السلام »

وی هدف خود از نگارش این سفرنامه را این می داند که «یادداشتی باشد از این حقیر از برای بازماندگان و سایر رفقا و اخوان، و تذکره از برای خود این عاصی تبه روزگار» در پایان سفرنامه مشهد نیز نوشته است که قصد دارد در سفر حج نیز روزنامه سفر خود را بنویسد: «و بهتر آن است که وقایع از اینجا تا مکه معظمه را اگر خدا روزی کرده باشد و از آنجا به بعد را اگر حیاتی باشد، روزنامه کنم، و تفصیل هر روزی را از وقت خروج در تِلو آن روز معروض دارم تا متبین و واضح باشد، و عنوان علی حده برای آن ذکر می کنم»

نگارش سفرنامه مشهد در روز چهارشنبه ٢ شوال ١٣١۵ ق تمام شده است.

مدت اقامت وی در مشهد نزدیک به دو ماه بوده است، به طوری که نوشته است: «تا حال دو ماه سه چهار روز کم است که به منّت الهی در این ارض قدس مشرفیم و اگر خدا بخواهد همین دو روزه از سمت عشق آباد، عزیمت سفر بیت الله الحرام را داریم»

این سفرنامه در مقایسه با سفرنامه های دیگر ایرانی و شیعی این امتیاز را دارد که نویسنده طی آن مرقد یازده امام را نیز زیارت کرده است. آغاز آن از اصفهان به سمت مشهد، از راه کوهپایه، انارک، جندق، کویر، سبزوار به مشهد منتهی شده و پس از آن، به قصد حج، از مسیر عشق آباد به باکو و از آنجا به استانبول، اسکندریه، سوئز، جده، و پس از زیارت حرمین، از راه جبل، به عتبات آمده و سپس از طریق قصرشیرین وارد ایران شده و با عبور از شهرهای مختلف وارد اصفهان شده است. بدین ترتیب کتاب حاضر، همزمان، سفرنامه مشهد، حج، و عتبات است و از این جهت اثری متفاوت به شمار می آید.

یکی از ویژگی های اصلی این سفرنامه تمرکز همزمان روی مسائل شخصی است که خود بیانگر بسیاری از مسائل اقتصادی و اجتماعی است، و در عین حال روی مسائلی چون بیان آثار تاریخی، و همین طور آگاهی های جغرافیایی و شهری که هر کدام سرجای خود قابل استفاده است و به صورت کلی، جُنگی از اطلاعات در زمینه های مختلف می باشد. بخش شخصی این سفرنامه عمدتا شامل حرکت در مسیر، اقامت برای استراحت، نماز خواندن، خرید و خوراک، حمام رفتن و تمامی نکاتی است که مربوط به زندگی خصوصی نویسنده می شود. به همین دلیل است که صدها بار بحث از کشیدن قلیان یا طبخ پلو، یا تاس کباب، یا ماست و غیره و غیره شده و به هیچ روی نویسنده که هدفش دقیقا بیان همین نکات بوده، از نوشتن آنها باز نمی ماند. به عبارت دیگر، این متن، دستورالعملی دقیق همراه ذکر جزئیاتی است که می تواند برای کسانی که قصد این سفر را دارند یا به تجربه های آن نیازمند هستند، سودمند باشد.

کتاب از ادب نگارشی سلیسی برخوردار است؛ جملاتی کوتاه که گاهی خیلی کوتاه است. کلمات و ترکیبات قابل فهم که به هیچ روی رنگ و لعاب برخی از متن های دشوار قاجاری را ندارد. مؤلف تلاش کرده است اسامی را درست ضبط کند، اما به هر حال در وقت عبور از شهر یا روستایی، نتوانسته نام دقیق را به دست آورد. گاه با تردید نوشته، گاه همان را که شنیده ضبط کرده است. برای نمونه طرابوزان را دروبیزن نوشته است. چنانکه در وقت رسیدن به سامسون می نویسد: «آن را گرسانش گویند. صحیحش را نمی دانم» بعد از آن هم همین شهر را صمصام نامیده است. گاهی هم اگر چیزی را دریافته، بعد از آن تصحیح کرده است.

به ندرت، از برخی از کلمات محلی اصفهانی استفاده کرده است. چنان که جایی کلمه «بشنه» به معنای بدنه دیوار که گچ یا کاهگل می شود یاد کرده است. یا آن که نوزده، نونزده و سیزده سینزده و «جوی» را «جوب» نوشته می شود. متن موجود بر اساس همان نسخه تصحیح و مقابله شده و عناوین و تیترها همگی از مصحح می باشد. علی القاعده این عناوین باید کروشه می داشت اما برای آن که کروشه اضافی متن را خراب نکند از آن صرف نظر شد.

گرایش شیخی در این سفرنامه

در زندگینامه مؤلف اشاراتی به تحصیل وی نزد حاج محمد کریم خان رئیس شیخیه کرمان و نیز نزد حاج میرزا محمدباقر بن محمد جعفر اصفهانی ملقّب به سرکار آقا همدانی شد.

به طور کلی باید گفت شیخیه منسوب به شیخ احمد احسایی (١١۶۶ - ١٢۴٢) است، مشربی که سید کاظم رشتی (١٢١٢ - ١٢۵٩) دنباله آن را گرفت. مدعیانی به عنوان جانشین مطرح شدند که هر کدام برداشتی از مطالب استاد داشتند و افراطی ترین آنها میرزا علی محمد باب بود که بابیت را به راه انداخت. شیخی گری علیه بابیه پدید آمد و به تدریج خود به دو گرایش تبریز و کرمان تقسیم شد.

نخست رهبری تبریز با میرزا شفیع تبریزی جد شهید ثقه الاسلام بود و

نزدیک ترین مشرب به مشرب اصولی ها که البته در مشرب احقاقی ها ادامه یافت.(۱)

دوم رهبری جریان کرمان با حاج محمد کریم خان (م ١٢٨٨) فرد اخیر که از علم و ثروت و قدرت و اعتبار حکومتی برخوردار بود، مدرسه علمیه ابراهیمیه را بنیاد گذاشت و شاگردانی را به بلاد مختلف فرستاد از جمله میرزا محمد باقر «سرکار آقا» (م ١٣١٩) را به همدان فرستاد. در آنجا منازعه میان متشرعه و شیخیه بالا گرفت که در سال ١٣١۵ سبب درگیری و کشته شدن عده ای از جمله حاجی عبدالرحیم نامی شد و به دنبال آن میرزا محمد باقر به جندق رفت. وی که به لحاظ نپذیرفتن وحدت ناطق و تأکید نمودن روی کثرت مراجع، با محمدخان فرزند کریمخان درگیری فکری پیدا کرد، حوزه [و طبعا مشرب] تازه ای درست کرد که باقریه نام گرفت. گفتنی است که حاج محمدرحیم خان پسر بزرگ حاج محمد کریم خان نیز که نتوانست جانشینی پدر را به دست آورد و کار در اختیار حاج محمد خان افتاد، به تهران رفت و باقریه خور و بیابانک و جندق هوادار وی بوده گاه به شیخیه حاج محمدرحیم خانی نیز شهرت دارند. نویسنده این سفرنامه، یعنی سید حسن موسوی اصفهانی که در کرمان و همدان تحصیل کرده و خود از علمای بزرگ شیخیه بود، متمایل به همین جریان باقریه است، جریانی که ادامه رهبری شیخیه کرمان را توسط فرزند حاج محمد کریم خان قبول ندارند. نویسنده ما رساله ای هم در رد وحدت ناطق دارد که در میان تألیفاتش گذشت.

نویسنده که از رجال شیخیه به شمار می آید در این کتاب به موضوعات مربوط به سفر پرداخته و در آن میان، تنها اشارات پراکنده ای در ارتباط با تعلق خاطر ایشان به جریان شیخی وجود دارد.

شیخی های باقری این زمان از نائین تا جندق و نیز در مشهد حضور داشتند و ایشان که به احتمال برای دیدار با آنان از این مسیر آمده، به مناسبت به آنان اشاره و از حشر و نشر خود با ایشان یاد کرده است. شاید وقتی از نائین یاد می کند که «در

__________________________________

۱- در باره احقاقی ها بنگرید: جاودانگان تاریخ، دو قرن اجتهاد و مرجعیت شیعه اثنا عشری در خاندان معظم احقاقی، میرزا عبدالرسول حایری احقاقی، تهران، روشن ضمیر، ١٣٨۵ش

نایین خانه جناب آقای محمد قلیخان سلّمه الله که از آقایان و علمای آنجا هستند، منزل کردیم. الحق پذیرایی خوبی فرمودند. هشت روز در آنجا بودیم، و چند روز علی الصباح به خواهش و فرمایش ایشان مذاکره علمی می شد» اشاره به جلساتی باشد که وی به عنوان یک روحانی شیخی با مریدان و هم فکران داشته است.

می دانیم که مردم جندق از همان روزگار شیخی مذهب و به قول نویسنده ما اهل ایمان بوده اند. به همین دلیل از وی استقبال شایانی شده است: «چند نفر از جندق به آنجا استقبال آمدند. یک فرسخ و نیم راه بود تا جندق. عصر بلندی به آسیای نیم فرسخی جندق رسیدیم. جناب مستطاب آقا سیدهاشم و جناب آقای آقا میرزا ابوتراب با جمعی از رفقا تا آنجا به استقبال آمده بودند، و نهایت لطف و مرحمت را فرموده بودند. به اتفاق ایشان سوار شده وارد جندق شدیم»

وی همچنین نوشته است: «عجالتا تمام اهلش اهل ایمانند. خارج از طریقه خود در آنها دیده نمی شود» طبیعی است که روحانی ما هم میان آنان محترم بوده و در جریان این سفر و با ورود به جندق «در منزل جناب آقای سید هاشم سلمه الله که از اخیار علما و حکما است و رئیس و مطاع همه اهل آنجاست» منزل داشته است. در انارک هم شماری شیخی بوده اند و مولف نوشته است: « اهل ایمان در انارک نیز بسیار بودند. طالب استماع مطالب علمیه هستند»

در کل، سید حسن، فردی متعبد و متدین است و قرآن خواندن بعد از نمازش، حتی روی مال یعنی بر سر یابو و الاغ هم ترک نمی شود. هر بار غسل جمعه می کند، و اگر روز پنج شنبه ترس آن داشته باشد که جمعه آب برای غسل پیدا نکند، احتیاطا غسل می کند.

زمانی هم که به عشق آباد می رود توجه دارد که در آنجا بابی ها نفوذی دارند و از جمله از حمام بابی ها یاد کرده و سپس در باره منزل محل اقامتش می نویسد: «منزل ما در آنجا در سرای حاجی محمدتقی میلانی که می گویند شیخی بوده، بود. در یکی از حجرات فوقانی او که درش رو به خیابان و بازار وا می شد، منزل داشتیم»

در طول سفر، چند بار مریض می شود و احساس نگرانی می کند. یک جا از خداوند می خواهد از این سفر سالم برگردد اما در سفری که به کربلا می رود در آنجا جان او را بگیرد: «خداوند به حق محمد و آل محمدعليهم‌السلام ما را از ناخوشی و موت و فوت در این سفر حفظ فرماید. جمعی به انتظارند و از این سخت تر برای آنها نمی شود که خبر مرگ برای آنها ببرند، و از فضل و کرم خود سفری دیگر روزی فرماید که بیایم به کربلا و آنجا ناخوش شوم و بمیرم. از زمانی که خود را شناخته ام تا حال، این خواهش را از امام زمان - عجل الله تعالی فرجه - دارم. امیدوارم که مرا مأیوس نفرماید و از فضل خود به مراد برساند»

زمانی که در مکه فرصت طواف مستحبی پیدا می کند، و به رغم این که حالش چندان مساعد نیست، می نویسد: «سه طواف کردم: یکی برای شیخ مرحوم [مقصود احسائی است] و یکی برای سید مرحوم [سید کاظم رشتی] و یکی برای مرحوم آقا که علی القاعده باید حاج محمد کریم خان باشد.

قبر شیخ احمد احسائی در بقیع در فاصله کوتاهی از قبور ائمهعليهم‌السلام بود و وی چندین بار اشاره دارد که بر سر قبر وی رفته و فاتحه و یس خوانده است: «سر قبر مطهر شیخ مرحوم اعلی الله مقامه زیارتی و سوره یاسینی خواندم»

در کربلا نیز به سراغ خانواده سید کاظم رشتی رفته می نویسد: «رفتیم سر نهر حسینیه، غسل زیارتی کردیم. بعد مراجعت کردیم از سمت خانه سید مرحوم اعلی الله مقامه در بیرونی خانه روی نیمکتی قدری نشستیم. جناب آقا سید قاسم نوه آن بزرگوار بیرون نبود. ما هم نخواستیم که بیرون آیند. داماد ایشان قدری نزد ما نشست. بعد برخاستیم رفتیم حرم محترم. بعد آمدیم منزل»

این علاقه تا کرمانشاه که آثاری از شیخ احمد احسائی در آن بوده، ادامه می یابد: «چند دفعه با ایشان [آقا محسن کرمانشاهی پسر عمو و پسر خاله جناب شیخ عبدالرحیم؟] رفتیم به گردش باغ شاهزاده محمدعلی میرزا [پسر فتحعلی شاه و حاکم غرب کشور] و مسجد او که در جنب باغ است که شیخ مرحوم اعلی الله مقامه در آن نماز کرده اند، و مسجد جمعه که نیز در آنجا نماز فرموده اند. . دو کتاب از مرحوم شیخ علی پسر مرحوم شیخ اعلی الله مقامه در خانه آن جناب آقا محسن زیارت کردم. یکی نهج المحجه که در اثبات امامت و مثالب و بدع مخالفین نوشته بود، و دیگری مختصری در نصرت والد مادر ماجد خود در اعتقاد به معاد جسمانی؛ بسیار خوب نوشته بود. جزاه الله خیر الجزاء و افضل الجزاء و اوفر الجزاء»

اطلاعات جزئی تر و گاه مبهم در این سفرنامه در ارتباط وی با شیخی ها هست که آقای حمیدرضا نفیسی در یادداشتی که در باره خاندان نفیسی نوشتند و ما در صفحات پیش آوردیم، آورده اند.

در اینجا مروری بر مهم ترین نکات موجود در سفرنامه در برخی از موضوعات خواهیم داشت.

نگارش سفرنامه

نوع نگارش سفرنامه و ثبت اسامی افراد و روستاها و نیز گزارشی که از رخدادهای جاری سفر می دهد نشان می دهد که وی به علت آنچه را لازم می دانسته، می نوشته است تا فراموش نکند. این نگارش گاه در همان لحظه، یعنی به محض رسیدن به منزل و گاهی حداکثر یکی دو روز بعد از آن بوده است. تعبیراتی که وی در اینباره دارد، به خوبی این وضعیت را نشان می دهد. وی پس از عبور از سبزوار و نیشابور، مقایسه ای میان مردم این دو شهر داشته و می نویسد: «بازارش [نیشابور] مشتمل بر دکاکین بسیار و چند مدرسه و مسجد جامع و غیره است، اما به اعتبار سبزوار نیست و اهلش هم از قرار مذکور به آن اعتبار و تموّل اهل سبزوار نیستند. اهل آن، جنبه قشریتشان غلبه دارد، و اهل سبزوار جنبه ذوقشان. نعمتش بد نیست. . این نسخه را در نیشابور در همان شب ابتدا به نوشتنش کردم»

از برخی از موارد بر می آید که نکاتی بعدها اصلاح یا نوشته شده است. برای نمونه از شخصی از همراهانش یاد می کند و می نویسد: «دگر او را نه در راه دیدیم و نه در مشهد مقدس»

در موارد خاصی دقیقا کلمه «الان» را بکار می برد که نشان می دهد فی الحال آنها را نوشته است. وقتی در کشتی به سوی استانبول می رود، می نویسد: «اینجا جرأت نمی کنیم حمام برویم. به جهت آنکه می گویند ارس و مسلمانش مخلوط به هم اند، و همه در یک حمام می روند. خیال داریم که اگر خدا بخواهد اسلامبول حمام برویم. اما مشکل به عید نوروز برسم. زیاد از اندازه چرک شده ایم. از ارض اقدس تا اینجا دیگر به حمام نرفته ایم. نزدیک است از زیادتی چرک و کثافت ناخوش شویم. الان مشغول چای خوردن هستیم. چند نفر از حمله دارها هم نزد ما هستند. زیاد دلتنگم از توقف در این خراب شده. خدا بزودی خلاصی مرحمت فرماید»

نویسنده ما در یکی دو سه روز اول ورود استانبول بیمار بوده و نتوانسته است چیزی بنویسد، اما وقتی قدرت نوشتن یافته بر آنچه گذشته، مرور کرده و نوشته است: «از آن روزی که وارد شده ایم حال خوشی نداریم. به خصوص حقیر که از دیروز عصر تا حال سرم به جای خود نبود، و همه اش خوابیده ام. حالا به کمال کسالت این چند کلمه را نوشتم» زمانی هم که در شهر سوئز نشسته و در باره اقامتش در آنجا سخن می گوید، همان لحظه می نویسد: «الآن اینجا که نشسته ام مقابل با پشت بام های فرنگی ها هستم که در آنها ظرف های گل های رنگارنگ بسیار خوب گذاشته است که همه از آنها پیدا و نمایان است و بسیار باصفاست.»

در اواخر سفر هم که از کرمانشاه به سمت اصفهان می آید در جایی می نویسد: «الان در مسجد مقابل کوه مرتفعی و صحرای باصفایی و آب جوی روانی نشسته، این چند کلمه را محض یادگاری نوشتم»

میرزا رضای برادر

در این سفرنامه بارها نام میرزا رضا را می شنویم، برادر نویسنده که همه جا در کنار اوست و مثل یک خادم و آشپز کارهای او را انجام می دهد.

میرزا رضا یا به عبارت بهتر میرزا محمد رضا صاحب فرزندان متعددی بوده است که در نسب نامه ای که آقای مهندس حمیدرضا نفیسی به بنده دادند اسامی آنها عبدالجواد [داماد سید حسن و شوهر علویه خانم دختر نویسنده ما] محمود، علی محمد، میرزا مهدی، صدیقه، معصومه، عالیه، فاطمه و رباب آمده است. گذشت که وی در سفر دیگری به حج، در میانه راه درگذشته است. این میرزا عبدالجواد خاطرات زندگی اش را نوشته که با عنوان « از طبابت تا تجارت» به کوشش مهدی نفیسی چاپ شده است. در آنجا اطلاعاتی در باره خانواده اخوت موسوی آمده است.

اما میرزا رضا، همدم اصلی نویسنده در این سفر است، به طوری که اگر این برادر مریض شود یا در کنارش نباشد، دلگیر شده و اظهار ناراحتی می کند: «خیلی اوقاتم تلخ شد. قدری فریاد و داد سر برادر و رفیق کرده که چرا مرا و مال ها را واگذاشتند و رفتند پی راحتی خود» از روی این کتاب می توان روشن کرد که این آشپز در طول این سفر چه غذاهایی پخته، چگونه مواد آن را فراهم می کرده و مهم تر آن که چه ارادتی به برادرش داشته است. وقتی به مشهد می رسند «میرزا رضا و میرزا عبدالکریم با مالها رفتند به سراغ منزل، و حقیر روانه شدم به جهت مشرّف شدن و عتبه بوسی» البته میرزا عبدالکریم به اصفهان باز می گردد و نویسنده ما «حقیر با میرزای اخوی مشرف می شویم» دهها بار با شبیه این عبارات آشنا می شویم که «آن شب ساعت یک و نیم میرزا رضا طبخ چلو کرد، و سه از شب گذشته کشید. بسیار خوب چلوی شده بود. خورشش سیب زمینی قرار داده بود. خوب شده بود»

در جای دیگری هم می نویسد: «آش رشته امروز هوس کردیم. میرزا رضا پخت. بسیار خوب شده بود. خدا او را حفظ کند که در این سفر منتهای زحمت را کشید» به نظر می رسد حقیقتا همین طور است، زیرا تمامی کارهای عمومی و اجرائی را این برادر انجام می داده است.

اشاره شد که میرزا عبدالجواد فرزند همین میرزا رضا است که پزشکی را نزد شاهزاده محمد حسن میرزا اشرف الحکما که پزشکی را در دارالفنون خوانده بود، فرا گرفت و مدتی در اصفهان طبابت کرد و بعد به تجارت پرداخت که در کار خویش موفق بود. وی به سال ١٣٢۴ ش درگذشت. بر اساس دست نوشته های وی کتاب از طبابت تا تجارت تدوین و منتشر شده است.

آثار تاریخی

توجه نویسنده آثار تاریخی، جدای از گرایشی که به هر حال هر سفرنامه نویسی برای ثبت دیده های خود دارد، سفرنامه حاضر را از نوعی زاویه «تاریخی» بودن برخوردار کرده و نشان می دهد که نویسنده حساسیت های ویژه ای روی این قبیل آثار بویژه شرح حرم امام رضاعليه‌السلام دارد، گرچه همان طور که شاهدیم، در مکه و مدینه، مع الاسف این حساسیت بسیار کم شده و اطلاعات ارائه شده از اماکن و آثار آنجا بسیار کم است. در این باره احتمال می دهیم دلیل مسأله بیماری وی بوده که به اختصار برگزار کرده است. در این زمینه، آگاهی هایی که وی در باره مشهد و به خصوص استانبول می دهد، هرچند در مورد دوم کلی است، قابل توجه است. در اینجا فقط به نمونه هایی اشاره می کنیم.

در باره جندق و واقع شدن وی میان کویر و عدم دسترسی آسان به آن می نویسد: «می گویند محبس انوشیروان بود. از شاهزادگان و بزرگان بسیاری را در آنجا حبس نموده اند تا آنکه مرده اند، و واقعاً محبس است، اگر کسی را آنجا حبس کنند، به خودی خود نمی تواند از آنجا فرار کند. از هر سمت که برود از بی آبی و بی نانی و طول مسافت تلف می شود» سپس می افزاید: «قلعه عظیمی دارد در نهایت استحکام و بلندی دیوارها و طول و قطر برج ها، اما بیشتر اهل جندق این اوقات در خارج قلعه خانه دارند» در باره قلعه انارک نیز آنچه شنیده، آورده که جالب است: «قلعه تازه ساز خوبی دارد. می گویند در اوائل دولت شاه شهید ناصرالدین شاه قاجار ساخته شده است، یعنی مرحوم محمد شاه بنا داشته، و فرمان داده بسازند، ولی عمرش وفا نکرده، از قرار گفته خودشان در آن زمان بلوچ دستبرد برده اند به آنجا و شتر زیاد از آنها برده اند، با اموال و اثقال. چند نفر از ابطال اهلش تعاقب آنها کرده اند و تمام آنها را کشته اند، و دو نفری از آنها اسیر کرده اند و تمام آنچه برده اند، پس آورده اند. این خبر که به مرحوم محمد شاه رسیده، نهایت امتنان را از آنها پیدا کرده، و عزم کرده که قلعه برای آنها بنا گذارد»

وی در وقت عبور از کویر از دشواری و سختی و وحشت غریبی که در آن مسیر وجود دارد، می گوید: «راه بدی است. آدم عاقل به اختیار پا در این راه نمی گذارد و من وصیت می کنم به کسان و رفقای خود که هرگز از این راه پر خوف و خطر نیایند» در این مسیر که مسافران اندکی از آن می گذشتند، وی پدیده شگفتی دیده و می نویسد: «در جایی از این کویر گویا اواسطش کاشی شکسته بسیار دیده شد.» گفتند سنوات قبل، حضرات نائینی، بار کاشی داشته اند. از اینجا می گذاشته، بلوچ بر سر آنها ریخته و تمام کاشی های آنها را روی هم ریخته و شکسته و شترها را برده، وقت آمدن طرف دست راست نشان دادند. جایی را گفتند در اینجا بوده و حالا هم اگر کسی برود آنجا بسا کاشی درست پیدا کند و آن تکه هایی که در میان راه افتاده بود، بعضی را نشان دادند. ملاحظه کردم که هیچ دخلی به کاشی هایی که حالا در نائین می سازند ندارد. بسیار خوشگل و خوش نقش و خوش لعاب بود. با چینی چندان فرقی نداشت بلکه از این چینی های وسط بهتر بود، و همین طور خورده هایش در راه دیده می شد تا آخر کویر که زمین دق است. بعضی گفتند تاریخ این کاشی ها در روی بعضی از آنها دیده شده از سیصد یا پانصد سال قبل است»

در مسیر مشهد، و در سبزوار، به مزار ملاهادی سبزواری رسیده و سعی کرده است اطلاعات تازه ای در باره آن به دست دهد: «از این کاروانسرا چند قدمی که می گذری در طرف دست راست، وقت رفتن، مدفن حاجی ملاهادی سبزواری حِکمی است. جای باصفای خوبی است. بقعه و صحن و باغچه ها و حوض آب و نهر آب دارد. خودش در وسط بقعه مدفون است. ضریح هم دارد. پشت سرش، پسربزرگش ملاّمحمد مدفون است. در ارسی مفروش، زنش مدفون است. از زمین برآمدگی نداشت. روش فرش بود. سیدی خادم او بود. می گفت: من درحیات او هم خادم او بودم. بعد از مردنش خوابش دیدم که گفت، مواظب قبر من باش و بعضی چیزها، یعنی از قبیل کرامات از او نقل می کرد، و می گفت اینجا زمین بود ملکی خود او، وصیت کرده در زمین خودش دفنش کنند. بعد مستوفی الممالک سابق که مرد، از ارادت و اخلاصی که به او داشت عمارت کرده و صحن و بارگاهی برای او ساخته»

کامل ترین توضیحات نویسنده در باره اماکنی که وی دیده است، مربوط به حرم امام رضاعليه‌السلام است. در این زمینه جزئیات جالبی را بیان کرده و در باره برخی از بانیان یا نکات دیگر به آنچه شفاهاً شنیده بسنده کرده است که البته نیازمند بررسی است. در واقع اطلاعات تاریخی وی در باره برخی از کتیبه ها نیازمند بررسی تاریخی است و بدون آن بسا قابل استناد نباشد. «حرم بسیار باشکوهی است. اطرافش همه کاشی های قیمتی سنگین است و بر آنها، یا سوره قرآنیه ثبت است یا احادیث. . گفتند سلطان سنجر این کاشی را کرده» منبع برخی از مطالب او کشیک های حرم مطهر بوده اند: «می گویند میرزا آقای صدراعظم آیینه کرده، و گنبد مطهر دو طبقه دارد. طبقه زیری از قرار مذکور همان گنبد هارونی است، و گنبد رویی را شاه عبّاس صفوی ساخته و رویش را آجر طلا کرده. . آقامیرزا باقر خادم در کشیک پنجم می گفت که بر روی خود قبر منوّر صندوقی از چوب عود است که دانه نشان است و اطراف این صندوق فرش بلور است و بعد از آن ضریح فولادی است مطلاّ و بر روی آن ضریح دیگری است از فولاد که جواهرنشان است. و بعد از آن پنجره برنج دور تا دور نصب کرده اند که کسی این جواهر را سرقت نکند و بعد از آن ضریح فولادی است که ظاهر است و دسترس و محل تقبیل خلایق است. و در پایین پای مبارک این ضریح دری است از طلا و جواهرنشان که مرحوم فتحعلی شاه ساخته و تقدیم کرده»

نویسنده گاهی خطوط روی برخی از سنگ قبرها را آورده و حتی دو نمونه را مقایسه کرده که سنگ قبر «محمد ولی میرزا» پسر فتحعلی شاه است که با تواضع نوشته است: «این قبر به عبد عاصی روسیاه تبه روزگاری است که امید ندارد به جز به لطف خدا و پیغمبر خدا و ائمه هدی» و در عوض روی سنگ قبر حاجی میرزا نصر الله که از علما بوده القاب عجیب و غریب آمده که اسباب شگفتی مؤلف شده است. وی با اشاره به سنگ قبر محمد ولی میرزا گوید: «بسیار بسیار خوشم آمد از این جور مضمون، با اینکه در عداد ظلمه و اهل دنیا بود، این طور اظهار عجز و خشوع کرده و بسا آنکه به همین واسطه خدا او را بیامرزد» توضیحات وی درباره حرم مفصل است و پس از آن اشاره قتلگاه و قبرستان دارد و این نکته او لطیف است که «بعد از این قبرها مکانی و خانه ای است که مشهور به قدمگاه است. آنجا در اطاقی، سنگی نصب است که جاپا دارد. می گویند جاپای حضرت امیر است. و سنگی دیگر در آنجا است که هریک از دو طرفش بر روی سنگ گذاشته است. مثل دیگی که بر سر بار باشد. می گویند این سنگی که حضرت رضا شکم مبارک بر آن مالیده اند، و صحت اینها معلوم نیست. اسباب مداخلی است برای مردم» در ادامه از مردم مشهد هم یاد کرده و گوید: «اهلش غالباً کله خشک و متکبّرند. ملای معتبری این اوقات ندارند»

وقتی از بادکوبه یا همان باکو سخن می گوید، توجه دارد که این شهر و اراضی آن از جمله هیجده شهری بوده که روسها از ایران گرفته اند. «خلاصه بادکوبه شهر بسیار عظیم معتبری است. از آن هفده یا هیجده شهری است که روس از ایرانی گرفته» پس از آن از آثار تاریخی اش سخن گفته، می نویسد: « قلعه قدیمش حالا هست. بسیار قلعه محکم عظیمی است. همه اش از سنگ است، عمارت های بسیار عالی منقحی در این شهر بنا کرده اند. روس ها کنایس متعددی دارد که همه اش در نهایت علو و رفعت و صفاست. به خصوص یک کنیسه اعظمش که انسان حیران می شود از مشاهده آن. به خصوص رفتم پای آن از بیرون ملاحظه کردم، حیران شدم. همه اش از سر تا پا از سنگ تراشیده است. مثل آجر تراشیده اند و گل و بته از آن در آورده اند. همه کنایسش این طور از سنگ تراشیده است. همه عماراتش چنین است»

بناهای استانبول نیز نظر او را در همان آغاز ورود جلب کرده است: «عمارت ها خیلی عالی و منقح و باشکوه بود و هرچه پیش می آمدیم پاکیزه تر و عالی تر می شد. غالب لب دریا بود بلکه بعضی تا نصف یا کمتر در خود آب واقع بود. مسجدهای متعدد با مناره های خوش ترکیب زیاد در هر دو طرف دیده شد. گفتند: روس، عمارت ها و شهرهای خود را از روی عمارت ها و شهرها رومی برداشته. خیلی تعریف داشت»

به جز شهر استانبول که وی گزارشی کلی از مساجد آن می دهد، نویسنده در اسکندریه دقیقا به قصد دیدن آثار تاریخی روانه شده و به اجمال نکاتی را در باره مهم ترین دیدنی های این شهر بیان می کند: « اول رفتیم به میدان محمدعلی پاشا. عجب راهی و عجب جایی و عجب میدانی بود. به نوشتن نمی آید. عمارت های بسیار عالی معتبری. . همچنین باغچه ها و گل های رنگارنگ غریب و عجیبی دیدیم. مجسمه های عجیب و غریبی در بعضی از دکاکین و باغچه ها دیدیم. . تصویر محمدعلی پاشا و اسبش بود که بر آن سوار بود، بر روی سنگی بلند از مرمر، در وسط میدان نصب بود، و از هفت جوش ریخته بودند. این قدر خوب ریخته بودند که به گفتن نمی آید. موهای ریشش، چروک های صورتش حرکات اسبش، پیچ های عمامه و شال قدش، تاشده های لباده و قبایش را بالتمام جزئی جزئی نموده بود، و در آن میدان بود. رفتیم به مسجدی که در آن چند پله می خورد و می رفت به محلی که قبر دانیال نبی - علی نبینا و آله و علیه السّلام - و لقمان حکیم در آن بود.. رفتیم به جهت تماشای رود نیل، و زیارت قبر اسکندر.. داخل شدیم در اطاقی که به وضع مسجد محقری بود، رفتیم. در آنجا چند پله می خورد. پایین رفتیم. قبر اسکندر در آنجا بود، و بر روپوشی که روی آن کشیده بودند نوشته بود: هذا مقام سیدی اسکندر. دیگر نمی دانم اسکندر ذوالقرنین بود یا اسکندر رومی. دستگاهی نداشت. ما فاتحه و انا انزلناه به جهت اسکندر ذوالقرنین خواندیم و مراجعت کردیم»

سفرنامه ها که یکی از جالب ترین آنها را در اینجا مرور خواهیم کرد، اطلاعاتی نادر، و در فهم زندگی اقتصادی و اجتماعی و گاهی سیاسی آن روزگار و ابعاد دیگر بسیار مؤثر و روشنگر است.

نویسنده فردی روحانی از خاندان علم و سیادت و علاقه مند به مکتب شیخیه، مطلع از نصوص دینی و متدین و متعبد به آن است که پدرش نیز اهل علم بوده و والدینش در وقت نگارش سفرنامه هر دو در کربلا مدفون بوده اند.

وی این سفر را با عشق و علاقه از چهارم جمادی الثانیه سال ١٣١۵ آغاز کرده و پس از نزدیک به یکسال آخرین یادداشت خود را روز سه شنبه اول جمادی الثانیه سال ١٣١۶ نوشته شده است. بدین ترتیب این سفر مقدس و طولانی ٣۵٢ روز یا یک سال و چند روز کم به درازا کشیده است.

بخش نخست این سفرنامه، سفرنامه مشهد است که تقریبا به لحاظ روش ثبت و نگارش مستقل است، اما به دلیل این که نویسنده بعد از اقامت در مشهد از آنجا راهی حج شده و سفرنامه را ادامه داده است؛ در واقع یک سفرنامه محسوب می شود. از عبارت نخست او می توان حدس زد که از اول قصد نگارش سفرنامه ای یکپارچه را داشته است و تنها بعد از مشهد است که سفرنامه را به صورت روزانه نوشته است: «این سفرنامه ای است که می نویسد او را حسن بن ابرهیم موسوی اصفهانی هنگام مسافرت او به مشهد مقدس حضرت رضاعليه‌السلام و سایر مشاهد مشرّفه حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و سایر ائمه هدیعليه‌السلام »

وی هدف خود از نگارش این سفرنامه را این می داند که «یادداشتی باشد از این حقیر از برای بازماندگان و سایر رفقا و اخوان، و تذکره از برای خود این عاصی تبه روزگار» در پایان سفرنامه مشهد نیز نوشته است که قصد دارد در سفر حج نیز روزنامه سفر خود را بنویسد: «و بهتر آن است که وقایع از اینجا تا مکه معظمه را اگر خدا روزی کرده باشد و از آنجا به بعد را اگر حیاتی باشد، روزنامه کنم، و تفصیل هر روزی را از وقت خروج در تِلو آن روز معروض دارم تا متبین و واضح باشد، و عنوان علی حده برای آن ذکر می کنم»

نگارش سفرنامه مشهد در روز چهارشنبه ٢ شوال ١٣١۵ ق تمام شده است.

مدت اقامت وی در مشهد نزدیک به دو ماه بوده است، به طوری که نوشته است: «تا حال دو ماه سه چهار روز کم است که به منّت الهی در این ارض قدس مشرفیم و اگر خدا بخواهد همین دو روزه از سمت عشق آباد، عزیمت سفر بیت الله الحرام را داریم»

این سفرنامه در مقایسه با سفرنامه های دیگر ایرانی و شیعی این امتیاز را دارد که نویسنده طی آن مرقد یازده امام را نیز زیارت کرده است. آغاز آن از اصفهان به سمت مشهد، از راه کوهپایه، انارک، جندق، کویر، سبزوار به مشهد منتهی شده و پس از آن، به قصد حج، از مسیر عشق آباد به باکو و از آنجا به استانبول، اسکندریه، سوئز، جده، و پس از زیارت حرمین، از راه جبل، به عتبات آمده و سپس از طریق قصرشیرین وارد ایران شده و با عبور از شهرهای مختلف وارد اصفهان شده است. بدین ترتیب کتاب حاضر، همزمان، سفرنامه مشهد، حج، و عتبات است و از این جهت اثری متفاوت به شمار می آید.

یکی از ویژگی های اصلی این سفرنامه تمرکز همزمان روی مسائل شخصی است که خود بیانگر بسیاری از مسائل اقتصادی و اجتماعی است، و در عین حال روی مسائلی چون بیان آثار تاریخی، و همین طور آگاهی های جغرافیایی و شهری که هر کدام سرجای خود قابل استفاده است و به صورت کلی، جُنگی از اطلاعات در زمینه های مختلف می باشد. بخش شخصی این سفرنامه عمدتا شامل حرکت در مسیر، اقامت برای استراحت، نماز خواندن، خرید و خوراک، حمام رفتن و تمامی نکاتی است که مربوط به زندگی خصوصی نویسنده می شود. به همین دلیل است که صدها بار بحث از کشیدن قلیان یا طبخ پلو، یا تاس کباب، یا ماست و غیره و غیره شده و به هیچ روی نویسنده که هدفش دقیقا بیان همین نکات بوده، از نوشتن آنها باز نمی ماند. به عبارت دیگر، این متن، دستورالعملی دقیق همراه ذکر جزئیاتی است که می تواند برای کسانی که قصد این سفر را دارند یا به تجربه های آن نیازمند هستند، سودمند باشد.

کتاب از ادب نگارشی سلیسی برخوردار است؛ جملاتی کوتاه که گاهی خیلی کوتاه است. کلمات و ترکیبات قابل فهم که به هیچ روی رنگ و لعاب برخی از متن های دشوار قاجاری را ندارد. مؤلف تلاش کرده است اسامی را درست ضبط کند، اما به هر حال در وقت عبور از شهر یا روستایی، نتوانسته نام دقیق را به دست آورد. گاه با تردید نوشته، گاه همان را که شنیده ضبط کرده است. برای نمونه طرابوزان را دروبیزن نوشته است. چنانکه در وقت رسیدن به سامسون می نویسد: «آن را گرسانش گویند. صحیحش را نمی دانم» بعد از آن هم همین شهر را صمصام نامیده است. گاهی هم اگر چیزی را دریافته، بعد از آن تصحیح کرده است.

به ندرت، از برخی از کلمات محلی اصفهانی استفاده کرده است. چنان که جایی کلمه «بشنه» به معنای بدنه دیوار که گچ یا کاهگل می شود یاد کرده است. یا آن که نوزده، نونزده و سیزده سینزده و «جوی» را «جوب» نوشته می شود. متن موجود بر اساس همان نسخه تصحیح و مقابله شده و عناوین و تیترها همگی از مصحح می باشد. علی القاعده این عناوین باید کروشه می داشت اما برای آن که کروشه اضافی متن را خراب نکند از آن صرف نظر شد.

گرایش شیخی در این سفرنامه

در زندگینامه مؤلف اشاراتی به تحصیل وی نزد حاج محمد کریم خان رئیس شیخیه کرمان و نیز نزد حاج میرزا محمدباقر بن محمد جعفر اصفهانی ملقّب به سرکار آقا همدانی شد.

به طور کلی باید گفت شیخیه منسوب به شیخ احمد احسایی (١١۶۶ - ١٢۴٢) است، مشربی که سید کاظم رشتی (١٢١٢ - ١٢۵٩) دنباله آن را گرفت. مدعیانی به عنوان جانشین مطرح شدند که هر کدام برداشتی از مطالب استاد داشتند و افراطی ترین آنها میرزا علی محمد باب بود که بابیت را به راه انداخت. شیخی گری علیه بابیه پدید آمد و به تدریج خود به دو گرایش تبریز و کرمان تقسیم شد.

نخست رهبری تبریز با میرزا شفیع تبریزی جد شهید ثقه الاسلام بود و

نزدیک ترین مشرب به مشرب اصولی ها که البته در مشرب احقاقی ها ادامه یافت.(۱)

دوم رهبری جریان کرمان با حاج محمد کریم خان (م ١٢٨٨) فرد اخیر که از علم و ثروت و قدرت و اعتبار حکومتی برخوردار بود، مدرسه علمیه ابراهیمیه را بنیاد گذاشت و شاگردانی را به بلاد مختلف فرستاد از جمله میرزا محمد باقر «سرکار آقا» (م ١٣١٩) را به همدان فرستاد. در آنجا منازعه میان متشرعه و شیخیه بالا گرفت که در سال ١٣١۵ سبب درگیری و کشته شدن عده ای از جمله حاجی عبدالرحیم نامی شد و به دنبال آن میرزا محمد باقر به جندق رفت. وی که به لحاظ نپذیرفتن وحدت ناطق و تأکید نمودن روی کثرت مراجع، با محمدخان فرزند کریمخان درگیری فکری پیدا کرد، حوزه [و طبعا مشرب] تازه ای درست کرد که باقریه نام گرفت. گفتنی است که حاج محمدرحیم خان پسر بزرگ حاج محمد کریم خان نیز که نتوانست جانشینی پدر را به دست آورد و کار در اختیار حاج محمد خان افتاد، به تهران رفت و باقریه خور و بیابانک و جندق هوادار وی بوده گاه به شیخیه حاج محمدرحیم خانی نیز شهرت دارند. نویسنده این سفرنامه، یعنی سید حسن موسوی اصفهانی که در کرمان و همدان تحصیل کرده و خود از علمای بزرگ شیخیه بود، متمایل به همین جریان باقریه است، جریانی که ادامه رهبری شیخیه کرمان را توسط فرزند حاج محمد کریم خان قبول ندارند. نویسنده ما رساله ای هم در رد وحدت ناطق دارد که در میان تألیفاتش گذشت.

نویسنده که از رجال شیخیه به شمار می آید در این کتاب به موضوعات مربوط به سفر پرداخته و در آن میان، تنها اشارات پراکنده ای در ارتباط با تعلق خاطر ایشان به جریان شیخی وجود دارد.

شیخی های باقری این زمان از نائین تا جندق و نیز در مشهد حضور داشتند و ایشان که به احتمال برای دیدار با آنان از این مسیر آمده، به مناسبت به آنان اشاره و از حشر و نشر خود با ایشان یاد کرده است. شاید وقتی از نائین یاد می کند که «در

__________________________________

۱- در باره احقاقی ها بنگرید: جاودانگان تاریخ، دو قرن اجتهاد و مرجعیت شیعه اثنا عشری در خاندان معظم احقاقی، میرزا عبدالرسول حایری احقاقی، تهران، روشن ضمیر، ١٣٨۵ش

نایین خانه جناب آقای محمد قلیخان سلّمه الله که از آقایان و علمای آنجا هستند، منزل کردیم. الحق پذیرایی خوبی فرمودند. هشت روز در آنجا بودیم، و چند روز علی الصباح به خواهش و فرمایش ایشان مذاکره علمی می شد» اشاره به جلساتی باشد که وی به عنوان یک روحانی شیخی با مریدان و هم فکران داشته است.

می دانیم که مردم جندق از همان روزگار شیخی مذهب و به قول نویسنده ما اهل ایمان بوده اند. به همین دلیل از وی استقبال شایانی شده است: «چند نفر از جندق به آنجا استقبال آمدند. یک فرسخ و نیم راه بود تا جندق. عصر بلندی به آسیای نیم فرسخی جندق رسیدیم. جناب مستطاب آقا سیدهاشم و جناب آقای آقا میرزا ابوتراب با جمعی از رفقا تا آنجا به استقبال آمده بودند، و نهایت لطف و مرحمت را فرموده بودند. به اتفاق ایشان سوار شده وارد جندق شدیم»

وی همچنین نوشته است: «عجالتا تمام اهلش اهل ایمانند. خارج از طریقه خود در آنها دیده نمی شود» طبیعی است که روحانی ما هم میان آنان محترم بوده و در جریان این سفر و با ورود به جندق «در منزل جناب آقای سید هاشم سلمه الله که از اخیار علما و حکما است و رئیس و مطاع همه اهل آنجاست» منزل داشته است. در انارک هم شماری شیخی بوده اند و مولف نوشته است: « اهل ایمان در انارک نیز بسیار بودند. طالب استماع مطالب علمیه هستند»

در کل، سید حسن، فردی متعبد و متدین است و قرآن خواندن بعد از نمازش، حتی روی مال یعنی بر سر یابو و الاغ هم ترک نمی شود. هر بار غسل جمعه می کند، و اگر روز پنج شنبه ترس آن داشته باشد که جمعه آب برای غسل پیدا نکند، احتیاطا غسل می کند.

زمانی هم که به عشق آباد می رود توجه دارد که در آنجا بابی ها نفوذی دارند و از جمله از حمام بابی ها یاد کرده و سپس در باره منزل محل اقامتش می نویسد: «منزل ما در آنجا در سرای حاجی محمدتقی میلانی که می گویند شیخی بوده، بود. در یکی از حجرات فوقانی او که درش رو به خیابان و بازار وا می شد، منزل داشتیم»

در طول سفر، چند بار مریض می شود و احساس نگرانی می کند. یک جا از خداوند می خواهد از این سفر سالم برگردد اما در سفری که به کربلا می رود در آنجا جان او را بگیرد: «خداوند به حق محمد و آل محمدعليهم‌السلام ما را از ناخوشی و موت و فوت در این سفر حفظ فرماید. جمعی به انتظارند و از این سخت تر برای آنها نمی شود که خبر مرگ برای آنها ببرند، و از فضل و کرم خود سفری دیگر روزی فرماید که بیایم به کربلا و آنجا ناخوش شوم و بمیرم. از زمانی که خود را شناخته ام تا حال، این خواهش را از امام زمان - عجل الله تعالی فرجه - دارم. امیدوارم که مرا مأیوس نفرماید و از فضل خود به مراد برساند»

زمانی که در مکه فرصت طواف مستحبی پیدا می کند، و به رغم این که حالش چندان مساعد نیست، می نویسد: «سه طواف کردم: یکی برای شیخ مرحوم [مقصود احسائی است] و یکی برای سید مرحوم [سید کاظم رشتی] و یکی برای مرحوم آقا که علی القاعده باید حاج محمد کریم خان باشد.

قبر شیخ احمد احسائی در بقیع در فاصله کوتاهی از قبور ائمهعليهم‌السلام بود و وی چندین بار اشاره دارد که بر سر قبر وی رفته و فاتحه و یس خوانده است: «سر قبر مطهر شیخ مرحوم اعلی الله مقامه زیارتی و سوره یاسینی خواندم»

در کربلا نیز به سراغ خانواده سید کاظم رشتی رفته می نویسد: «رفتیم سر نهر حسینیه، غسل زیارتی کردیم. بعد مراجعت کردیم از سمت خانه سید مرحوم اعلی الله مقامه در بیرونی خانه روی نیمکتی قدری نشستیم. جناب آقا سید قاسم نوه آن بزرگوار بیرون نبود. ما هم نخواستیم که بیرون آیند. داماد ایشان قدری نزد ما نشست. بعد برخاستیم رفتیم حرم محترم. بعد آمدیم منزل»

این علاقه تا کرمانشاه که آثاری از شیخ احمد احسائی در آن بوده، ادامه می یابد: «چند دفعه با ایشان [آقا محسن کرمانشاهی پسر عمو و پسر خاله جناب شیخ عبدالرحیم؟] رفتیم به گردش باغ شاهزاده محمدعلی میرزا [پسر فتحعلی شاه و حاکم غرب کشور] و مسجد او که در جنب باغ است که شیخ مرحوم اعلی الله مقامه در آن نماز کرده اند، و مسجد جمعه که نیز در آنجا نماز فرموده اند. . دو کتاب از مرحوم شیخ علی پسر مرحوم شیخ اعلی الله مقامه در خانه آن جناب آقا محسن زیارت کردم. یکی نهج المحجه که در اثبات امامت و مثالب و بدع مخالفین نوشته بود، و دیگری مختصری در نصرت والد مادر ماجد خود در اعتقاد به معاد جسمانی؛ بسیار خوب نوشته بود. جزاه الله خیر الجزاء و افضل الجزاء و اوفر الجزاء»

اطلاعات جزئی تر و گاه مبهم در این سفرنامه در ارتباط وی با شیخی ها هست که آقای حمیدرضا نفیسی در یادداشتی که در باره خاندان نفیسی نوشتند و ما در صفحات پیش آوردیم، آورده اند.

در اینجا مروری بر مهم ترین نکات موجود در سفرنامه در برخی از موضوعات خواهیم داشت.

نگارش سفرنامه

نوع نگارش سفرنامه و ثبت اسامی افراد و روستاها و نیز گزارشی که از رخدادهای جاری سفر می دهد نشان می دهد که وی به علت آنچه را لازم می دانسته، می نوشته است تا فراموش نکند. این نگارش گاه در همان لحظه، یعنی به محض رسیدن به منزل و گاهی حداکثر یکی دو روز بعد از آن بوده است. تعبیراتی که وی در اینباره دارد، به خوبی این وضعیت را نشان می دهد. وی پس از عبور از سبزوار و نیشابور، مقایسه ای میان مردم این دو شهر داشته و می نویسد: «بازارش [نیشابور] مشتمل بر دکاکین بسیار و چند مدرسه و مسجد جامع و غیره است، اما به اعتبار سبزوار نیست و اهلش هم از قرار مذکور به آن اعتبار و تموّل اهل سبزوار نیستند. اهل آن، جنبه قشریتشان غلبه دارد، و اهل سبزوار جنبه ذوقشان. نعمتش بد نیست. . این نسخه را در نیشابور در همان شب ابتدا به نوشتنش کردم»

از برخی از موارد بر می آید که نکاتی بعدها اصلاح یا نوشته شده است. برای نمونه از شخصی از همراهانش یاد می کند و می نویسد: «دگر او را نه در راه دیدیم و نه در مشهد مقدس»

در موارد خاصی دقیقا کلمه «الان» را بکار می برد که نشان می دهد فی الحال آنها را نوشته است. وقتی در کشتی به سوی استانبول می رود، می نویسد: «اینجا جرأت نمی کنیم حمام برویم. به جهت آنکه می گویند ارس و مسلمانش مخلوط به هم اند، و همه در یک حمام می روند. خیال داریم که اگر خدا بخواهد اسلامبول حمام برویم. اما مشکل به عید نوروز برسم. زیاد از اندازه چرک شده ایم. از ارض اقدس تا اینجا دیگر به حمام نرفته ایم. نزدیک است از زیادتی چرک و کثافت ناخوش شویم. الان مشغول چای خوردن هستیم. چند نفر از حمله دارها هم نزد ما هستند. زیاد دلتنگم از توقف در این خراب شده. خدا بزودی خلاصی مرحمت فرماید»

نویسنده ما در یکی دو سه روز اول ورود استانبول بیمار بوده و نتوانسته است چیزی بنویسد، اما وقتی قدرت نوشتن یافته بر آنچه گذشته، مرور کرده و نوشته است: «از آن روزی که وارد شده ایم حال خوشی نداریم. به خصوص حقیر که از دیروز عصر تا حال سرم به جای خود نبود، و همه اش خوابیده ام. حالا به کمال کسالت این چند کلمه را نوشتم» زمانی هم که در شهر سوئز نشسته و در باره اقامتش در آنجا سخن می گوید، همان لحظه می نویسد: «الآن اینجا که نشسته ام مقابل با پشت بام های فرنگی ها هستم که در آنها ظرف های گل های رنگارنگ بسیار خوب گذاشته است که همه از آنها پیدا و نمایان است و بسیار باصفاست.»

در اواخر سفر هم که از کرمانشاه به سمت اصفهان می آید در جایی می نویسد: «الان در مسجد مقابل کوه مرتفعی و صحرای باصفایی و آب جوی روانی نشسته، این چند کلمه را محض یادگاری نوشتم»

میرزا رضای برادر

در این سفرنامه بارها نام میرزا رضا را می شنویم، برادر نویسنده که همه جا در کنار اوست و مثل یک خادم و آشپز کارهای او را انجام می دهد.

میرزا رضا یا به عبارت بهتر میرزا محمد رضا صاحب فرزندان متعددی بوده است که در نسب نامه ای که آقای مهندس حمیدرضا نفیسی به بنده دادند اسامی آنها عبدالجواد [داماد سید حسن و شوهر علویه خانم دختر نویسنده ما] محمود، علی محمد، میرزا مهدی، صدیقه، معصومه، عالیه، فاطمه و رباب آمده است. گذشت که وی در سفر دیگری به حج، در میانه راه درگذشته است. این میرزا عبدالجواد خاطرات زندگی اش را نوشته که با عنوان « از طبابت تا تجارت» به کوشش مهدی نفیسی چاپ شده است. در آنجا اطلاعاتی در باره خانواده اخوت موسوی آمده است.

اما میرزا رضا، همدم اصلی نویسنده در این سفر است، به طوری که اگر این برادر مریض شود یا در کنارش نباشد، دلگیر شده و اظهار ناراحتی می کند: «خیلی اوقاتم تلخ شد. قدری فریاد و داد سر برادر و رفیق کرده که چرا مرا و مال ها را واگذاشتند و رفتند پی راحتی خود» از روی این کتاب می توان روشن کرد که این آشپز در طول این سفر چه غذاهایی پخته، چگونه مواد آن را فراهم می کرده و مهم تر آن که چه ارادتی به برادرش داشته است. وقتی به مشهد می رسند «میرزا رضا و میرزا عبدالکریم با مالها رفتند به سراغ منزل، و حقیر روانه شدم به جهت مشرّف شدن و عتبه بوسی» البته میرزا عبدالکریم به اصفهان باز می گردد و نویسنده ما «حقیر با میرزای اخوی مشرف می شویم» دهها بار با شبیه این عبارات آشنا می شویم که «آن شب ساعت یک و نیم میرزا رضا طبخ چلو کرد، و سه از شب گذشته کشید. بسیار خوب چلوی شده بود. خورشش سیب زمینی قرار داده بود. خوب شده بود»

در جای دیگری هم می نویسد: «آش رشته امروز هوس کردیم. میرزا رضا پخت. بسیار خوب شده بود. خدا او را حفظ کند که در این سفر منتهای زحمت را کشید» به نظر می رسد حقیقتا همین طور است، زیرا تمامی کارهای عمومی و اجرائی را این برادر انجام می داده است.

اشاره شد که میرزا عبدالجواد فرزند همین میرزا رضا است که پزشکی را نزد شاهزاده محمد حسن میرزا اشرف الحکما که پزشکی را در دارالفنون خوانده بود، فرا گرفت و مدتی در اصفهان طبابت کرد و بعد به تجارت پرداخت که در کار خویش موفق بود. وی به سال ١٣٢۴ ش درگذشت. بر اساس دست نوشته های وی کتاب از طبابت تا تجارت تدوین و منتشر شده است.

آثار تاریخی

توجه نویسنده آثار تاریخی، جدای از گرایشی که به هر حال هر سفرنامه نویسی برای ثبت دیده های خود دارد، سفرنامه حاضر را از نوعی زاویه «تاریخی» بودن برخوردار کرده و نشان می دهد که نویسنده حساسیت های ویژه ای روی این قبیل آثار بویژه شرح حرم امام رضاعليه‌السلام دارد، گرچه همان طور که شاهدیم، در مکه و مدینه، مع الاسف این حساسیت بسیار کم شده و اطلاعات ارائه شده از اماکن و آثار آنجا بسیار کم است. در این باره احتمال می دهیم دلیل مسأله بیماری وی بوده که به اختصار برگزار کرده است. در این زمینه، آگاهی هایی که وی در باره مشهد و به خصوص استانبول می دهد، هرچند در مورد دوم کلی است، قابل توجه است. در اینجا فقط به نمونه هایی اشاره می کنیم.

در باره جندق و واقع شدن وی میان کویر و عدم دسترسی آسان به آن می نویسد: «می گویند محبس انوشیروان بود. از شاهزادگان و بزرگان بسیاری را در آنجا حبس نموده اند تا آنکه مرده اند، و واقعاً محبس است، اگر کسی را آنجا حبس کنند، به خودی خود نمی تواند از آنجا فرار کند. از هر سمت که برود از بی آبی و بی نانی و طول مسافت تلف می شود» سپس می افزاید: «قلعه عظیمی دارد در نهایت استحکام و بلندی دیوارها و طول و قطر برج ها، اما بیشتر اهل جندق این اوقات در خارج قلعه خانه دارند» در باره قلعه انارک نیز آنچه شنیده، آورده که جالب است: «قلعه تازه ساز خوبی دارد. می گویند در اوائل دولت شاه شهید ناصرالدین شاه قاجار ساخته شده است، یعنی مرحوم محمد شاه بنا داشته، و فرمان داده بسازند، ولی عمرش وفا نکرده، از قرار گفته خودشان در آن زمان بلوچ دستبرد برده اند به آنجا و شتر زیاد از آنها برده اند، با اموال و اثقال. چند نفر از ابطال اهلش تعاقب آنها کرده اند و تمام آنها را کشته اند، و دو نفری از آنها اسیر کرده اند و تمام آنچه برده اند، پس آورده اند. این خبر که به مرحوم محمد شاه رسیده، نهایت امتنان را از آنها پیدا کرده، و عزم کرده که قلعه برای آنها بنا گذارد»

وی در وقت عبور از کویر از دشواری و سختی و وحشت غریبی که در آن مسیر وجود دارد، می گوید: «راه بدی است. آدم عاقل به اختیار پا در این راه نمی گذارد و من وصیت می کنم به کسان و رفقای خود که هرگز از این راه پر خوف و خطر نیایند» در این مسیر که مسافران اندکی از آن می گذشتند، وی پدیده شگفتی دیده و می نویسد: «در جایی از این کویر گویا اواسطش کاشی شکسته بسیار دیده شد.» گفتند سنوات قبل، حضرات نائینی، بار کاشی داشته اند. از اینجا می گذاشته، بلوچ بر سر آنها ریخته و تمام کاشی های آنها را روی هم ریخته و شکسته و شترها را برده، وقت آمدن طرف دست راست نشان دادند. جایی را گفتند در اینجا بوده و حالا هم اگر کسی برود آنجا بسا کاشی درست پیدا کند و آن تکه هایی که در میان راه افتاده بود، بعضی را نشان دادند. ملاحظه کردم که هیچ دخلی به کاشی هایی که حالا در نائین می سازند ندارد. بسیار خوشگل و خوش نقش و خوش لعاب بود. با چینی چندان فرقی نداشت بلکه از این چینی های وسط بهتر بود، و همین طور خورده هایش در راه دیده می شد تا آخر کویر که زمین دق است. بعضی گفتند تاریخ این کاشی ها در روی بعضی از آنها دیده شده از سیصد یا پانصد سال قبل است»

در مسیر مشهد، و در سبزوار، به مزار ملاهادی سبزواری رسیده و سعی کرده است اطلاعات تازه ای در باره آن به دست دهد: «از این کاروانسرا چند قدمی که می گذری در طرف دست راست، وقت رفتن، مدفن حاجی ملاهادی سبزواری حِکمی است. جای باصفای خوبی است. بقعه و صحن و باغچه ها و حوض آب و نهر آب دارد. خودش در وسط بقعه مدفون است. ضریح هم دارد. پشت سرش، پسربزرگش ملاّمحمد مدفون است. در ارسی مفروش، زنش مدفون است. از زمین برآمدگی نداشت. روش فرش بود. سیدی خادم او بود. می گفت: من درحیات او هم خادم او بودم. بعد از مردنش خوابش دیدم که گفت، مواظب قبر من باش و بعضی چیزها، یعنی از قبیل کرامات از او نقل می کرد، و می گفت اینجا زمین بود ملکی خود او، وصیت کرده در زمین خودش دفنش کنند. بعد مستوفی الممالک سابق که مرد، از ارادت و اخلاصی که به او داشت عمارت کرده و صحن و بارگاهی برای او ساخته»

کامل ترین توضیحات نویسنده در باره اماکنی که وی دیده است، مربوط به حرم امام رضاعليه‌السلام است. در این زمینه جزئیات جالبی را بیان کرده و در باره برخی از بانیان یا نکات دیگر به آنچه شفاهاً شنیده بسنده کرده است که البته نیازمند بررسی است. در واقع اطلاعات تاریخی وی در باره برخی از کتیبه ها نیازمند بررسی تاریخی است و بدون آن بسا قابل استناد نباشد. «حرم بسیار باشکوهی است. اطرافش همه کاشی های قیمتی سنگین است و بر آنها، یا سوره قرآنیه ثبت است یا احادیث. . گفتند سلطان سنجر این کاشی را کرده» منبع برخی از مطالب او کشیک های حرم مطهر بوده اند: «می گویند میرزا آقای صدراعظم آیینه کرده، و گنبد مطهر دو طبقه دارد. طبقه زیری از قرار مذکور همان گنبد هارونی است، و گنبد رویی را شاه عبّاس صفوی ساخته و رویش را آجر طلا کرده. . آقامیرزا باقر خادم در کشیک پنجم می گفت که بر روی خود قبر منوّر صندوقی از چوب عود است که دانه نشان است و اطراف این صندوق فرش بلور است و بعد از آن ضریح فولادی است مطلاّ و بر روی آن ضریح دیگری است از فولاد که جواهرنشان است. و بعد از آن پنجره برنج دور تا دور نصب کرده اند که کسی این جواهر را سرقت نکند و بعد از آن ضریح فولادی است که ظاهر است و دسترس و محل تقبیل خلایق است. و در پایین پای مبارک این ضریح دری است از طلا و جواهرنشان که مرحوم فتحعلی شاه ساخته و تقدیم کرده»

نویسنده گاهی خطوط روی برخی از سنگ قبرها را آورده و حتی دو نمونه را مقایسه کرده که سنگ قبر «محمد ولی میرزا» پسر فتحعلی شاه است که با تواضع نوشته است: «این قبر به عبد عاصی روسیاه تبه روزگاری است که امید ندارد به جز به لطف خدا و پیغمبر خدا و ائمه هدی» و در عوض روی سنگ قبر حاجی میرزا نصر الله که از علما بوده القاب عجیب و غریب آمده که اسباب شگفتی مؤلف شده است. وی با اشاره به سنگ قبر محمد ولی میرزا گوید: «بسیار بسیار خوشم آمد از این جور مضمون، با اینکه در عداد ظلمه و اهل دنیا بود، این طور اظهار عجز و خشوع کرده و بسا آنکه به همین واسطه خدا او را بیامرزد» توضیحات وی درباره حرم مفصل است و پس از آن اشاره قتلگاه و قبرستان دارد و این نکته او لطیف است که «بعد از این قبرها مکانی و خانه ای است که مشهور به قدمگاه است. آنجا در اطاقی، سنگی نصب است که جاپا دارد. می گویند جاپای حضرت امیر است. و سنگی دیگر در آنجا است که هریک از دو طرفش بر روی سنگ گذاشته است. مثل دیگی که بر سر بار باشد. می گویند این سنگی که حضرت رضا شکم مبارک بر آن مالیده اند، و صحت اینها معلوم نیست. اسباب مداخلی است برای مردم» در ادامه از مردم مشهد هم یاد کرده و گوید: «اهلش غالباً کله خشک و متکبّرند. ملای معتبری این اوقات ندارند»

وقتی از بادکوبه یا همان باکو سخن می گوید، توجه دارد که این شهر و اراضی آن از جمله هیجده شهری بوده که روسها از ایران گرفته اند. «خلاصه بادکوبه شهر بسیار عظیم معتبری است. از آن هفده یا هیجده شهری است که روس از ایرانی گرفته» پس از آن از آثار تاریخی اش سخن گفته، می نویسد: « قلعه قدیمش حالا هست. بسیار قلعه محکم عظیمی است. همه اش از سنگ است، عمارت های بسیار عالی منقحی در این شهر بنا کرده اند. روس ها کنایس متعددی دارد که همه اش در نهایت علو و رفعت و صفاست. به خصوص یک کنیسه اعظمش که انسان حیران می شود از مشاهده آن. به خصوص رفتم پای آن از بیرون ملاحظه کردم، حیران شدم. همه اش از سر تا پا از سنگ تراشیده است. مثل آجر تراشیده اند و گل و بته از آن در آورده اند. همه کنایسش این طور از سنگ تراشیده است. همه عماراتش چنین است»

بناهای استانبول نیز نظر او را در همان آغاز ورود جلب کرده است: «عمارت ها خیلی عالی و منقح و باشکوه بود و هرچه پیش می آمدیم پاکیزه تر و عالی تر می شد. غالب لب دریا بود بلکه بعضی تا نصف یا کمتر در خود آب واقع بود. مسجدهای متعدد با مناره های خوش ترکیب زیاد در هر دو طرف دیده شد. گفتند: روس، عمارت ها و شهرهای خود را از روی عمارت ها و شهرها رومی برداشته. خیلی تعریف داشت»

به جز شهر استانبول که وی گزارشی کلی از مساجد آن می دهد، نویسنده در اسکندریه دقیقا به قصد دیدن آثار تاریخی روانه شده و به اجمال نکاتی را در باره مهم ترین دیدنی های این شهر بیان می کند: « اول رفتیم به میدان محمدعلی پاشا. عجب راهی و عجب جایی و عجب میدانی بود. به نوشتن نمی آید. عمارت های بسیار عالی معتبری. . همچنین باغچه ها و گل های رنگارنگ غریب و عجیبی دیدیم. مجسمه های عجیب و غریبی در بعضی از دکاکین و باغچه ها دیدیم. . تصویر محمدعلی پاشا و اسبش بود که بر آن سوار بود، بر روی سنگی بلند از مرمر، در وسط میدان نصب بود، و از هفت جوش ریخته بودند. این قدر خوب ریخته بودند که به گفتن نمی آید. موهای ریشش، چروک های صورتش حرکات اسبش، پیچ های عمامه و شال قدش، تاشده های لباده و قبایش را بالتمام جزئی جزئی نموده بود، و در آن میدان بود. رفتیم به مسجدی که در آن چند پله می خورد و می رفت به محلی که قبر دانیال نبی - علی نبینا و آله و علیه السّلام - و لقمان حکیم در آن بود.. رفتیم به جهت تماشای رود نیل، و زیارت قبر اسکندر.. داخل شدیم در اطاقی که به وضع مسجد محقری بود، رفتیم. در آنجا چند پله می خورد. پایین رفتیم. قبر اسکندر در آنجا بود، و بر روپوشی که روی آن کشیده بودند نوشته بود: هذا مقام سیدی اسکندر. دیگر نمی دانم اسکندر ذوالقرنین بود یا اسکندر رومی. دستگاهی نداشت. ما فاتحه و انا انزلناه به جهت اسکندر ذوالقرنین خواندیم و مراجعت کردیم»


4

5

6