الكل و فرآورده هاى آن در فقه اسلامى

الكل و فرآورده هاى آن در فقه اسلامى42%

الكل و فرآورده هاى آن در فقه اسلامى نویسنده:
گروه: علم فقه

  • شروع
  • قبلی
  • 46 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 10869 / دانلود: 3061
اندازه اندازه اندازه
الكل و فرآورده هاى آن در فقه اسلامى

الكل و فرآورده هاى آن در فقه اسلامى

نویسنده:
فارسی

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

نقد دليل:

شهيد صدر براستدلال فوق چنين اشكال می‏كند كه پس از اعمال مرجّح علاجی و ترجيح روايات نجاست در خصوص خمر و يا مطلق + مُسكر، روايات طهارت كه در برابر آنها قرار گرفته‏است در تمامی مدلول خود از حجيت و اعتبار ساقط می‏شود.

بنابراين نمی‏توان در خصوص مسكر متعارف، يك طرف تعارض را ترجيح داد و در مورد مسكر غير متعارف آنها را در تعارض باقی گذاشت، بلكه اگر روايت طهارت به دليل توافق باعمل عامه از اعتبار افتاد، نسبت به مسكر غير متعارف نيز قابل شمول نخواهد بود.(٧)

ممكن است كسی در مقام دفع اشكال مزبور چنين بگويد كه اعمال مرجّح علاجی (موافقت با عامه) روايت طهارت را در تمام مدلول از اعتبار نمی‏ اندازد بلكه تنها اين روايات را به مقداری كه موافق با عمل عامه است از حجيت ساقط می‏كند. و اين قاعده‏ای است كه در باب تعارض به صورت عموم من وجه همه فقها آن را پذيرفته‏ اند؛ به عبارت ديگر اگر دو دليل در مصداق الف و ب با يكديگر تعارض كنند و عمل عامه در مصداق الف با يك دليل و در مصداق ب با دليل ديگر موافق باشد، در هر يك از دو مصداق، به مقتضای مرجّح مزبور فتوا می‏دهيم هر چند نتيجه آن دو فتوای مخالف باشد.

اين اشكال صحيح نيست. زيرا می‏دانيم كه مسكر غير متعارف، در زمان صدور روايات وجود نداشته و بعدها پديدآمده است. و لذا اختصاصی روايات طهارت بدان موهون می‏باشد. بلی، اگر دو روايت متعارض در خصوص مسكر غير متعارف می‏رسيد، می‏توانستيم بگوييم عمل عامه دراینباره معلوم نيست و تعارض بدون مرجّح علاجی باقی می‏ماند. اما واقع اين است كه دليل طهارت و يا نجاست مسكر، يك دليل بيش نيست و بنابراين، اگر دليل طهارت براثر اعمال مرجّح علاجی در اكثر مدلول خويش (كه مسكر متعارف است) از حجيت افتاد، ابقاء آن در خصوص مسكر غير متعارف، مستهجن می‏باشد.

به هر حال، اشكال ديگری شهيد صدر بر محقق خوئیرحمه‌الله وارد ساخته و آن اين كه اگر پذيرفتيم كه مسكر غير متعارف، خود مورد دو روايت متعارض است، مرجّح علاجی (تقيه) اختصاص به خمر ندارد و در ساير مسكرات نيز جاری است، زيرا اگر امامعليه‌السلام به خاطر تقيه از مخالفين، خمر را پاك دانسته بايد بقيه مسكرات را نيز پاك اعلام كند، چون بديهی است كه حال غير خمر از خمر بدتر نيست و لذا فتوا به نجاست هر مسكری، فتوا به نجاست خمر نيز هست.

نتيجه اين كه هر نكته‏ای كه موجب شده روايات طهارت خمر را بر تقيه حمل كنيم، همان نكته موجب می‏شود كه روايات طهارت مطلق مسكر را نيز محمول بر تقيه بدانيم.(٨) در اين جا يك سؤال مطرح می‏شود و آن اين كه صرف نظر از اشكال شهيد صدر و برفرض استقرار تعارض روايات، اگر فتوای فقيهان فعلیِ اهل‏سنت در خصوص مسكر غير متعارف، مشخص شد، و مثلاً فتوا به طهارت چنين مسكری دادند، آيا باز هم می‏توان روايات نجاست را به دليل مخالف بودن مضمون آنها، ترجيح داد؟

ممكن است بگوييم ترجيح روايت مخالف با عامه از اين جهت است كه امامعليه‌السلام در صدور فتوای موافق با آنها تقيه می‏كرده و جان خويش و شيعيان خود را بدين وسيله حفظ می‏كرده است. بديهی است تقيه امام از علمای ده قرن بعد، متصوّر نيست.

اما در مقابل می‏توان گفت از برخی روايات استفاده می‏شود كه مخالف بودن مضمون يكی از دو حديث متعارض به خودی خود از موجبات ترجيح شمرده شده است هر چند جهت صدور روايت مشخص نباشد.

چنان كه مستفاد از جمله «فانّ الرشد فی خلافهم»(٩) همين است؛ يعنی به مخالف بودن مضمون يك حديث با فتوای عامه، جنبه موضوعيت می‏بخشد. بلی، در مقبوله عمربن‏حنظله چنين آمده است: «ما خالف العامّة ففيه الرشاد»(١٠) كه در اين جا هدايت در راه يابی به واقع را در خبر مخالف با عامه قرارداده و نه در مخالفت با آنها، و بين اين دو تفاوت است، زيرا در اين صورت ترجيح روايت مخالف با عامه، بیشتر به خاطر جهت صدور خواهد بود.

نتيجه‏گيری

از آن چه گفتيم به دست آمد كسانی چون شهيد صدر كه فقط خمر را نجس می‏دانند نه ساير مشروبات الكلی، به نظر آنان الكل صنعتی پاك است، زيرا بر فرض كه مسكر باشد، قطعاً عنوان «خمر» بر آن صادق نيست. و كسانی چون محقق خوئی كه بقيه مسكرات را به خاطر اجماع تقديری و انعقاد شهرت فتوايی بنابر احتياط لازم نجس می‏دانند،(١١) باز الكل صنعتی پاك است چرا كه اجماع تقديری و شهرت فتوايی بر نجاست الكل صنعتی وجود ندارد.

و بر فرض كه صدق عنوان مسكر موجب نجاست باشد و هر مست كننده روانی را نجس بدانيم، الكل صنعتی از اين جهت كه به تنهايی مسموم كننده است و نه مست كننده، پاك خواهد بود.

د) نگاهی به فتوای فقيهان درباره الكل صنعتی

در پايان اين بحث مناسب است نظری به فتاوای فقيهان معاصر در خصوص الكل صنعتی بيفكنيم و به مقايسه نظريات گوناگون در اين زمينه بپردازيم.

امام در مسأله ١١٢ رساله توضيح المسائل می‏گويند: «الكل صنعتی كه برای رنگ كردن در و ميز و صندلی و مانند اين‏ها به كار می‏برند، اگر انسان ند اند از چيزی كه مست كننده و روان است درست كرده‏ اند پاك می‏باشد.»

بسياری از رساله‏ های ديگر نيز عبارتی شبيه به اين عبارت دارند، در اين جا صورت شك در موضوع بيان شده ولی با توضيحات گذشته (فصل مقدماتی) معلوم شد كه الكل صنعتی از مايع مست كننده تهيه نمی‏شود بلكه از گاز های اتيلن و استيلن كه از فرآورده‏ های نفتی است به دست می‏آيد، بنابراين پاك می‏باشد. در استفتائات امام نيز (سؤال ٢٦١) آمده: «الكل صنعتی پاك است مگر آن كه يقين به نجاست آن پيدا شود»

اما در توضيح المسائل مرحوم آيت اللَّه خوئی چنين آمده است: «الكل صنعتی اگر انسان نداند خودش به تنهايی مست كننده است پاك می‏باشد.»(١٢)

می‏بينيم كه در اين جا منشأ تهيه الكل مورد توجه نيست، بلكه صدق عنوان «مُسكِر» معيار نجاست قرار گرفته است.(١٣)

در بحث‏ های فقهی ديديم كه ايشان مسكر بودن الكل صنعتی را مسلّم گرفته و راه‏ های ديگری را برای حكم به طهارت آن برگزيده است ولی در اين جا احتمال می‏دهد كه عنوان مسكر بر الكل صنعتی صادق نباشد.

منتها اين سؤال وجود دارد كه آيا اين فقيه بزرگوار، در صدق عنوان مسكر برتمام الكل‏ های صنعتی ترديد می‏كند و به اصطلاح «شبهه مفهوميه» را بيان می‏كند. يا اين كه مقصود ايشان شبهه موضوعيه است؛ يعنی الكل صنعتی را به دو قسم تقسيم می‏كند: يكی الكلی كه به خاطر غلظت زيادآن (در حد ٩٦ درجه) نه مست كننده بلكه مسموم كننده است). مگر آن كه با آب مخلوط شود و درجه الكلی آن پايين آيد. چنين الكلی پاك است، زيرا به تنهايی مست كننده نيست.

قسم ديگر الكلی است كه به خاطر غلظت كم الكل، به تنهايی مست كننده است هر چند خاصيت اسكار آن مغلوب مواد سمّی و بد بو كننده باشد كه بدان افزوده‏ اند. و به نظر ايشان، اگر انسان بد اند كه الكل صنعتی از قسم اخير است، نجس می‏باشد.

توجيه دوم به نظر قوی‏تر است، زيرا معمولاً در رساله‏ های عمليه حكم شبهه مفهوميه مستقيماً به عامی القا نمی‏شود؛ به عبارت ديگر اين فقيه است كه بايد به عرف مراجعه كند و ببيند كه آيا به الكل صنعتی با خصوصيات مزبور، عنوان «مست كننده» اطلاق می‏شود يا خير.(١٤)

٢ - بررسی فقهی الكل تخميری

درباره طرز تهيه الكل تخميری در فصل مقدماتی، توضيحات كافی ارائه شد. و ديديم كه ماده اوليه در اين جا مواد قند داری همچون انگور، كشمش و می‏باشد كه با تخمير آنها، شراب به دست می‏آيد. سپس شراب را در ظروف خاصی ريخته حرارت می‏دهند. و چون دمای جوش الكل پايين‏تر از آب است، زودتر تبخير شده و به حالت گازی در می‏آيد. آن‏گاه بخارات الكل را به لوله‏هايی كه در مجاورت هوای سرد قرار گرفته است هدايت می‏كنند تا تقطير شود و به حالت ميعان در آيد. و بالاخره قطرات الكل از مجرای لوله به ظرف دوم هدايت می‏شود و بدين ترتيب ذرّات الكل از شراب جدا می‏گردد.

اكنون ببينيم الكل مزبور از لحاظ فقهی چه حك می دارد؟

بديهی است كه مباحث فقهی مربوط به الكل تخميری با بحث‏ های مربوط به الكل صنعتی تفاوت دارد، زيرا الكل صنعتی از گاز اتيلن و استيلن تهيه می‏شد كه اصولاً گاز، قابليّت حكم به نجاست را ندارد بلكه تنها مشكل الكل صنعتی، صدق عنوان مُسكِر برآن بود. ولی مشكل در اين جا بیشتر است، زيرا ماده اوّليه الكل تخميری را خمر و يا ساير مشروبات الكلی تشكيل می‏دهد و در فصل دوم اين نوشتار ملاحظه كرديم كه مشهور فقيهان آنها را نجس دانسته‏ اند.

در پايان همين بحث فتوای فقيهان را در رساله‏ های عمليه بررسی خواهيم كرد و خواهيم ديد كه بسياری از آنان، الكل تخميری را از اين جهت كه جوهر شراب، ماده تشكيل دهنده آن است، نجس دانسته‏ اند.

به هر حال، راه حل‏ های مختلف برای حكم به طهارت الكل ارائه شده است در بحث قبل به سه راه حل اشاره كرديم. آن سه (مسكرنبودن الكل، انصراف ادلّه نجاست از الكل و رجوع به قاعده طهارت) در مورد الكل تخميری نيز قابل طرح است. ولی راه حل ديگری كه فقط در اين جا مطرح می‏شود راه حل استحاله است كه ذيلاً به بررسی و نقد آن می‏پردازيم:

الف) استحاله خمر به الكل

مهمّ‏ترين راه حلی كه در زمينه الكل تخميری و به منظور اثبات طهارت آن ارائه شده، استحاله شراب به الكل است.

اصولاً استحاله در كتاب‏ های فقهی از پاك كننده‏ها (مُطهِّرات) شمرده شده و مقصود از آن تبدّل يك جسم به جسم ديگر است كه با جسم اول در ماهيت عرفی و به اصطلاح در صورت نوعيّه مباين باشد.(١٥) هر چند از نظر عقلی و دانش روز، ميان آن دو تغايری نباشد.

بايد توجه داشت كه استحاله با تغيير در اوصاف شخصیِ شی‏ء فرق دارد؛ مثلاً وقتی پنبه تبديل به لباس می‏شود يا گندم، آرد و آرد، نان می‏شود، در هيچ يك استحاله صورت نمی‏گيرد، زيرا عرف، اين موارد را دگرگونی در حقيقت و صورت نوعی نمی‏بيند.

ولی وقتی سگ مُرده‏ای در يك نمك‏زار می‏افتد و پس از مدتی تبديل به نمك می‏شود، عرفاً تغيير ماهيت می‏دهد و يا هنگا می كه خمر تبديل به سركه می‏شود، حقيقت آن از نظر عرفی تغيير می‏كند.(١٦)

علت اين كه استحاله از مطهِّرات شمرده شده آن است كه در اين موارد، موضوع نجاست از بين می‏رود؛ مثلاً عنوان «خمر» تبديل به عنوان «سركه» می‏شود و چون تنها «خمر» موضوع حكم به نجاست است، با از بين رفتن عنوان «خمر» حكم به نجاست نيز از بين می‏رود.

اين مسئله در عين نجس مثل خون، بول، منی و غير اين‏ها پر واضح است. در اشيای متنجّس نيز هر چند عنوان آنها موضوع حكم به نجاست نيست (مثلاً در لباسی كه نجس شده، عنوان لباس موضوع نجاست نيست) تا با از بين رفتن عنوان، حكم هم از ميان برود ولی به هر حال با استحاله، موضوع جديدی پيدا شده و اگر اين شيی‏ء جديد بخواهد نجس باشد، از نظر عرفی يك حكم جديد برای موضوع ديگر است.(١٧)

آن چه در اين جا قابل مطالعه و بررسی است مسئله تبخير خمر به الكل است، برخی از فقها، همچون محقّق خوئیرحمه‌الله اين مسئله را با مسئله تبخير بول مقايسه كرده و الكل حاصل از تقطير خمر را همچون قطرات حاصل از تقطير بخاربول دانسته‏ اند.

اكنون ببينيم آيا اصولاً تبخير و تقطير، استحاله است و می‏توان مايع به دست آمده را به خاطر استحاله پاك دانست؟ و بر فرض كه تبخير نوعی استحاله باشد، آيا قياس الكل تخميری با تبخير بول صحيح است يا نه؟

يك نكته جای ترديد نيست. و آن اين كه در ذهن عرف معهود است كه هوا و مواد گازی شكل اصولاً قابل حكم به نجاست نيست و در نتيجه اطلاق ادلّه‏ای كه ملاقات را موجب نجاست اعلام می‏دارد به اين ارتكاز عرفی تقييد می‏شود. بخار نيز از اين قاعده بيرون نيست و لذا حتی اگر استحاله را از مطهّرات ندانيم باز بايد بخار را چه از آب متنجّس متصاعد شود و چه از بول، پاك بدانيم‏(١٨) و اين ارتباطی با موضوع استحاله ندارد.

اما پس از آن كه بخار، تقطير شده و به حالت مايع در آمد، بايد ميان موارد گوناگون فرق گذاشت.

الف -١) در صورتی كه بخار از آب متنجّس، متصاعد شود آيا عرف، آب به دست آمده را چيز جديد غير از آب متنجّس اول می‏بيند يا اين كه اين همان آب اول است كه ميان اجزای آن براثر حرارت فاصله افتاده و دوباره براثر سرد شدن، فاصله از ميان رفته و به حالت اوليه بازگشته است. درست مثل اين كه يك فنر را باز كرده و رها كنيم تا به حالت اوليه باز گردد.

البته دانش روز نظر دوم را تأييد می‏كند ولی معيار، چنان كه گفتيم، نظر عرفی است. و عرف آن را آب تازه می‏بيند. بلی، اگر روزی عرف به دنبال كشف واقعيات علمی، تغيير كند، آن گاه مسئله، شكل تازه‏ای به خود می‏گيرد.

به هر حال آن چه مسلّم است اين است كه اصل استصحاب نجاست در اين موارد، جاری نيست، زيرا با تبخير، حكم به نجاست از بين می‏رود و شك در نجاست پس از ميعان، شك در پيدايش نجاست جديد است.

الف -٢) در صورتی كه بخار از بول متصاعد شود و سپس به حالت مايع درآيد، اين مايع از ديدگاه عرف، ديگر بول نيست بلكه مولكول‏ های آب براثر حرارت از بول جدا شده وپس از تقطير به صورت مايع درآمده است. اين آب قبلاً نجس بود چون از اجزای بول بود ولی با تبخير، عنوانِ عين نجاست زايل شده و بنابراين اگر آب جديد نجس باشد، يك حكم جديد برای موضوع جديد است. بديهی است در اين جا نيز جايی برای استصحاب چه در ناحيه حكم و چه در ناحيه موضوع نمی‏باشد.

الف -٣) در صورتی كه بخار از خمر يا بقيّه مشروبات الكلی، متصاعد شود و به حالت مايع در آيد، مشكل بیشتر است. زيرا چنان كه قبلاً توضيح داده شد، در اين جا الكل كه خمريّت خمر به آن است، متصاعد می‏شود برخلاف بول كه مولكول‏ های آب از آن جدا می‏شود و لذا قياس اين دو به يكديگر بی اشكال نيست.

شايان ذكر است كه عمل تقطير به ترتيبی كه بيان شد، چند بار تكرار می‏شود. و در مرتبه اول و يا دوم پس از تقطير، غلظت الكلی در حد اسكار است و به آن «عرق» می‏گويند. بديهی است كه اين مورد از بحث خارج است، چرا كه بر مايع به دست آمده عنوان خمر يا مسكرصادق است و بدون ترديد نجس می‏باشد. اما وقتی چندبار اين عمل تكرار شد و غلظت الكلی به حدود ٩٠ درجه رسيد در اين صورت است كه امكان نوشيدن آن به تنهايی وجود ندارد و به هر مقدار كه نوشيده‏شود آثار مسموميت از خود برجای می‏گذارد.

در واقع اين مورد بر فرض شكّ، از موارد شبهه مفهوميه است، زيرا نمی‏دانيم بر مايع به دست آمده پس از تقطير (كه غلظت الكلی آن در حد ٩٦ درجه‏است) آيا عنوان خمر و مسكر صادق است يا اين كه در اين جا استحاله صورت گرفته و عنوان نجس زايل گشته است و مايع به دست آمده عنوان ديگری دارد.

واضح است كه در اين جا نيز امكان اجرای اصل استصحاب نيست، چرا كه با تبخير خمر، حكم سابق از بين رفته و اركان استصحاب از ميان رفته است.

مرحوم شهيد صدر معتقد است مايع به دست آمده «خمر» است و در اين جا هيچ گونه استحاله‏ای صورت نمی‏گيرد بلكه درجه الكلی براثر عمل تقطير بالا و بالاتر می‏رود تا جوهر شراب يا «خمر مُركَّز» به دست می‏آيد.(١٩)

ولی واقعيت اين است كه وقتی براثر تقطير مكرّر، الكل خالص (در حد ٩٦) به دست آمد، عرف به اين نكته كه مايع به دست آمده، جوهر شراب است و از الكل كه عنصر مؤثر خمر است، تشكيل يافته نمی‏نگرد. بلكه از ديدگاه عرف، اين ماده‏ای جديد است و می‏توان گفت كه خمر نيست (علامت صحّت سلب) و لذا اگر بخواهد نجس باشد، حكم جديد برای موضوع جديد خواهد بود. بدين ترتيب در الكل تخميری، استحاله صورت می‏گيرد و از اين جهت قياس محقّق خوئیرحمه‌الله به تقطير بول می‏تو اند صحيح باشد.(٢٠)

بايد توجه داشت كه اين جا با موردی كه به خمر، سمّ بيفزايند، كاملاً فرق دارد، زيرا در مورد اخير، عنوان نجاست زايل نمی‏شود بلكه عرف می‏گويد: خمر است كه مسموم گشته است ولی در مسئله مورد بحث براثر تقطير مكرّر شراب، خاصيت اسكار تبديل به سميّت می‏شود. و عنوان «خمر» كه عامل اصلی نجاست بود از ميان می‏رود. در استحاله عين نجس نيز همين مقدار كافی است.

بلكه از روايات خاصه نيز می‏توان اين مطلب را استفاده كرد؛ مثلاً در موثقه عبيدبن زرارة امام صادقعليه‌السلام درباره انقلاب خمر به سركه می‏گويد: «اذا تحوّل عن اسم الخمر فلا بأس به»(٢١)

بديهی است كه در اين روايت يك ملاك كلی به دست داده شده و سركه خصوصيتی ندارد، بنابراين اگر با افزودن يك ماده شيميايی به خمر، ماده‏ای به دست آيد كه ديگر به آن خمر نگويند، پاك می‏شود هر چند نام آن سركه نباشد.(٢٢)

در صحيحه علی‏بن جعفر نيز آمده است: «اذا ذهب سكره فلابأس»(٢٣) اين نيز يك معيار كلی است و اختصاص به انقلاب خمر به سركه ندارد. و در الكل می‏توان گفت، آن قدر درجه الكلی بالاست كه ديگر به تنهايی مست‏كننده نيست و لذا عنوان مسكر بر آن اطلاق نمی‏شود.

اضافه می‏كنيم كه برفرض در اطلاق عنوان خمر بر الكل خالص به دست آمده از تقطير خمر، ترديد كنيم باز بايد براساس قواعد فقهی آن را پاك دانست.

به عبارت ديگر ترديد در اين جا به صورت شبهه مفهوميه است؛ يعنی نمی‏دانيم آيا مفهوم عرفی خمر بر الكل به دست آمده از تقطير صادق است يا صادق نيست. و هيچ گونه اصل عملی كه بتو اند محدوده آن را مشخص كند، در اين جا وجود ندارد. اما استصحاب در موضوع خارجی جريان ندارد به اين دليل كه خصوصيات خارجی از هر جهت مشخص است. اين مايع قبلاً خمر بوده با درجه الكلی در حدود ١٢ مثلاً، و پس از تقطير مكرّر به درجه ٩٦ رسيده است، پس شكی در موضوع خارجی نيست تا استصحاب شود. و اما عدم جريان استصحاب در ناحيه حكم، به اين دليل است كه اتّحاد موضوع احراز نشده است. علاوه براين به نظر عده‏ای از فقها، اصولاً جريان استصحاب در شبهات حكميه با مشكل مواجه است.(٢٤)

اكنون يك سؤال مطرح می‏شود و آن اين كه اگر الكل تخميری را پاك دانستيم، چنان چه پس از يك يا دو بار تقطير ترديد كنيم كه آيا خاصيت اسكار آن براثر غلظت زياد تبديل به مسموم كنندگی شده و عنوان خمر زايل گشته است يا هنوز حالت مست‏كنندگی دارد، حكم چيست؟

به طور كلی در شبهات موضوعيه استحاله، استصحاب جاری است؛ مثلاً اگر سگ مرداری در نمك زار افتاده و بعد از مدتی در استحاله آن به نمك ترديد كنيم، اصل استصحاب اقتضا می‏كند كه آن را در حالت اوليه و عين نجس فرض كنيم.(٢٥) حال آيا در مسئله مورد بحث نيز می‏توان اين اصل را جاری كرد و می‏توان گفت كه هنوز در حالت خمر و مست كنندگی باقی بوده، تبديل به الكل نگشته است؟ پاسخ مسئله منفی است. زيرا چنان كه گفتيم با تبخير، حكم به نجاست از ميان می‏رود و بر بخار «خمر» صادق نيست. پس مايع به دست آمده در نتيجه عمل تقطير، از ديدگاه عرف، وجود جديدی است. از اين رو، نه استصحاب خمريت و نه استصحاب نجاست هيچ كدام جاری نمی‏باشد.

ب) نگاهی به فتوای فقيهان درباره الكل تخميری

بيش‏تر مراجع در رساله‏ های عمليه خود، الكل حاصل از تقطير خمر را نجس دانسته‏ اند، زيرا می‏گويند، «الكل صنعتی اگر انسان نداند از چيزی كه مست كننده و روان است درست كرده‏ اند پاك می‏باشد.» بديهی است كه الكل صنعتی خصوصيتی ندارد و مطابق مفهوم مخالف اين جمله، هر نوع الكلی اگر بدانيم از مست ‏كننده روان درست شده است، نجس می‏باشد خواه در صنايع كاربرد داشته باشد يا در امور پزشكی يا غير اين‏ها.(٢٦)

مرحوم آيت اللَّه گلپايگانی از آن جا كه در استحاله بودن تبخير و تقطير مايعات نجس و متنجس اشكال می‏كند الكل مورد بحث را نيز بنابر احتياط لازم، نجس می‏داند. ايشان در پاسخ به سؤالی در اين زمينه مرقوم می‏دارد: «اشكالی كه حقير در مايعات متقاطره دارم در اين مورد نيز جاری است و حكم به طهارت مشكل است.»(٢٧)

مرحوم سيدمحسن حكيم الكل را به طور مطلق، از مصاديق مسكر مايع بالاصاله و نجس می‏د اند بدون آن كه ميان اقسام الكل فرق بگذارد، ولی شهيد صدر در حاشيه خويش تنها شراب انگوری و الكلی را كه از آن تهيه شود، نجس دانسته است.(٢٨)

مرحوم آيت اللَّه خوئی نيز تصريح می‏كند كه تمامی اقسام الكل پاك می‏باشد.(٢٩)

ج) بحث تطبيقی

موضوع الكل به لحاظ اين كه موضوع تقريباً جديدی است و كاربرد آن در طيف وسيع تنها در چند دهه اخير آغاز گرديده لذا در كتاب‏ های فقهی و مبسوط اهل سنت نيز مستقيماً مطرح نگرديده‏است.

ولی از مباحثی كه فقيهان معروف اهل سنت به مناسبت‏ های گوناگون به ويژه مداوا كردن مريض به وسيله خمر مطرح كرده‏ اند، می‏توان حكم الكل را به دست آورد؛ مثلاً از سخنان ابن عابدين بر می‏آيد كه الكل تخميری به نظر او نجس است.

وی ابتدا مايع حاصل از تقطير آب متنجّس را پاك و آب به دست آمده از تقطير بول را نجس دانسته است. آن گاه می‏گويد: «عرق حاصل از تقطير خمر عين خمر است، زيرا همان خمر بوده كه به شكل بخار متصاعد شده است. و اگر بخواهيم آن را پاك بدانيم بايد تقطير بول را نيز مطهّر بدانيم كه هيچ كس قائل به آن نيست»

از ذيل اين سخن و قياس الكل به تقطير بول به دست می‏آيد كه عرق شامل الكل خالص نيز می‏شود و بنابراين نجس می‏باشد.(٣٠)

نتيجه‏گيری

از بحث‏ های گذشته به دست آمد كه اصولاً تبخير از موارد استحاله است و پس از تقطير بخار، از ديدگاه عرف مايع به دست آمده چيزی غير از مايع اوليه است. و در اين نكته، تفاوتی ميان آب متنجس، بول و خمر وجود ندارد.

از سوی ديگر اگر عمل تقطير آن قدر تكرار شود تا الكل خالص به دست آيد، عنوان «خمر» و «مسكر» كه علت اصلی نجاست در مايع اوليه بود، زايل می‏گردد.

و برفرض كه در اطلاق عنوان «خمر» بر الكل خالص ترديد كنيم، باز به مقتضای قواعد فقهی بايد آن را پاك دانست.(٣١) نظر مشهور ميان فقيهان معاصر كه مسئله الكل را در رساله‏ های عمليه بيان كرده‏ اند، طهارت الكل صنعتی و نجاست الكل تخميری است. هر چند عده‏ای از مراجع، قسم اخير را نيز پاك دانسته‏ اند. و بالاخره فقيهان اهل سنت مسئله الكل را صريحاً مطرح نکرده‏ اند. ولی از سخنان آنها بر می‏آيد الكل تخميری به نظر آنان نجس می‏باشد.

____________________

پي نوشت ها :

١ به عبارت فنی‏تر، وقتی يك عنوان موضوع حكم قرار می‏گيرد، ظاهر آن اين است كه بايد بالفعل و بدون هيچ قيدی آن عنوان صادق باشد تا حكم مزبور بار شود چنانكه فق های ما به خوبی اين نكته را در بحث از تغيّر تقديری در آب مطلق تبيين كرده‏ اند (ر.ك: عروة الوثقی، كتاب طهارت، فصلٌ فی المياه، مسأله‏٩؛ تنقيح العروة، ج ١، ص ٨٩) در اينجا نيز ظاهر ادلّه‏ای كه مايع مسكر را نجس اعلام می‏كند، مسكر بالفعل است نه مايعی كه هم اكنون مسموم كننده است ولی اگر با آب مخلوط شده تبديل به مسكر خواهد شد. و در واقع عنوان «مسكر» در اين ادلّه موضوعيت داشته و عنوان مُشير به ماده اصلیِ مسكرات كه الكل است ن می‏باشد.

٢ آن چه در اينجا آمده براساس بحث های استدلالی است كه ايشان مطرح كرده‏ اند ولی در سطور آينده خواهيم ديد كه از عبارت توضيح المسائل آيتاللَّه خوئی بر می‏آيد كه عنوان «مسكر» برالكل خالص صادق نيست.

٣ آيتاللَّه خوئی، تنقيح العروة، ج ٣، ص ٩٨.

٤ مرحوم نائينی در بحث معاملات نيز، آيه «اوفوا بالعقود» را از عقود غير متعارفه كه از آنها به قرارداد های بی‏نام تعبير می‏شود، منصرف دانسته است. (ر. ك: منية الطالب، ج ١ ، ص ٧٩) و جواب آن نيز همين نكته است؛ يعنی مفاد آيه، جعل حكم به صورت كلی و به اصطلاح قضيه حقيقيه است و نبود يك مصداق جديد در زمان نزول آيه موجب عدم شمول آن ن می‏گردد.

٥ برای مطالعه بيش‏تر ر.ك: شهيد صدر، بحوث فی شرح العروة ، ج ٣، ص ٣٥٨.

٦ به گفته برخی از اساتيد شي می، هم اكنون شراب‏ های تقلّبی به همين شيوه و با افزودن اسانس‏ های با طعم ميوه، تهيه می‏شود.

٧ شهيد صدر، بحوث فی شرح العروة، ج ٣ ، ص ٣٥٩.

٨ همان.

٩ وسائل الشيعه ، ج ١٨، ابواب صفات قاضی، باب ٩، حديث ١٩ و ١.

١٠ همان

١١ آيتاللَّه خوئی، تنقيح العروة، ج ٢ ، ص ١٠١.

١٢ توضيح المسائل (چاپ هفتم ، چاپخانه محمدعلی عل می ، ١٣٧٠) مسأله ١١٣.

١٣ هم ايشان در پاسخ به سؤالی كه در خصوص الكل صنعتی كه از تركيب شيميايی در صنعت نفت، به دست می‏آيد چنين مرقوم می‏دارند: «الكحول الّتی لم يعهد منها الاسكار و لا تستعمل لهذه الغاية فليست نجسة» (صراط النجاة فی اجوبة الاستفتاءات، با حاشيه آيتاللَّه تبريزی، سؤال ٥٤ و ٥٥).

١٤ شبيه مسئله‏ای كه ذكر شد در رساله آيتاللَّه مكارم شيرازی آمده است. ايشان در مسئله ١٢٥ می‏گويد: «الكل‏هايی كه ذاتاً قابل شرب نيست يا جنبه سمّی دارد نجس نيست ولی هرگاه آن را رقيق كنند و مشروب و مسكر باشد، نوشيدنش حرام است و احتياطاً حكم نجس دارد.»

ظاهراً نظر ايشان از الكلی كه ذاتاً قابل شرب نيست، الكل اتيليك است كه در صنعت مورد استفاده است نه الكل چوب (يا الكل متيليك)، زيرا الكل چوب، مشروب و مسكر نيست هر چند كه با آب مخلوط گردد.

١٥ عروة الوثقی، بحث مطهّرات ، مطهّر چهارم؛ تنقيح العروة، ج ٣، ص ١٦٩.

١٦ تبديل خمر به سركه نيز هم‏چون تبديل جسم سگ به نمك، نه تنها از لحاظ عرفی بلكه از لحاظ عل می نيز دگرگونی در ماهيت است. زيرا ماده مؤثر خمر، الكل است كه پس از انقلاب، تبديل به ماده‏ای به نام اسيداستيك می‏شود كه ماهيت شيميايی آن با الكل فرق دارد. در برخی از كتاب‏ های فقهی انقلاب خمر به سركه را از نظر عل می، خارج از استحاله دانسته‏ اند. (تنقيح العروة، ج ٣ ، ١٦٨و ١٨١) آن چه مهم است اين است كه ديدگاه عل می، معيار استحاله ن می‏باشد.

١٧ و لذا تفصيلی را كه فاضل هندی ميان عين نجس و شيئ متنجّس گذاشته، فقيهان ديگر نپذيرفته‏ اند. ر. ك: كشف اللثام، ج ١ ، ص ٥٧؛ تنقيح العروة، همان جا.

١٨ شهيد صدر، بحوث فی شرح العروة، ج ١ ، ص ١٤٠.

١٩ بحوث فی شرح العروة، ج ٣، ص ٣٦٢.

٢٠ تنقيح العروة، ج ٢، ص ١٠١؛ ايشان، مسكر بودن الكل را مسلّم گرفته و در صدق عنوان خمر اشكال می‏كند. در حالی كه می‏توان گفت حتی عنوان مسكر نيز از نظر عرفی برآن صادق نيست. در غير اين صورت اگر الكل، از تخمير موادی چون نيشكر، چغندر قند، سيب‏زمينی و مانند اين‏ها به دست آيد، به نظر ايشان حتی قبل از تقطير نيز لفظ خمر بر آن صادق نيست.

٢١ وسائل الشيعه، ج ١٧، ابواب اشربه محرّمه، باب ٣١، حديث ٥.

٢٢ آيتاللَّه خوئی، تنقيح العروة، ج ٣، ص ١٨٦.

٢٣ وسائل الشيعه، همان جا، حديث ٩.

٢٤ برای توضيح بيش‏تر ر. ك: تنقيح العروة ، ج ٣، ص ١٧٧.

٢٥ آيتاللَّه خوئی، تنقيح العروة، ج ٣ ، ص ١٧٥.

٢٦ استفاده اين حكم از عبارت فوق مبتنی بر آن است كه جمله شرطيّه مفهوم داشته باشد، اثبات مفهوم مخالف برای فتوای فقيهان كه نوعی اِخبار از حكم شرعی است با مشكل مواجه است. فقيه گاهی به بيان حكم آن صورت مسئله كه واضح و بی اشكال است اكتفا می‏كند. بنابراين بر فرض كه عبارت مزبور، مفهوم داشته باشد، تنها می‏توان گفت در صورت مخالف، فتوا به طهارت ن می‏دهد. اما ممكن است احتياط كند.

٢٧ مجمع المسائل، ج ١ ، ص ٣٦؛ بايد دانست كه در سؤالی كه از ايشان پرسيده شده تما می الكل‏ های صنعتی از نوع الكل تخميری دانسته شده كه اين درست نيست. بلكه بيش‏تر الكل‏ های صنعتی چنان‏كه در مبحث دوم همين فصل خواهيم ديد، از طريق صنعت پتروشي می و بدون استفاده از خمر توليد می‏شود.

٢٨ سيدمحسن حكيم، منهاج الصالحين با تعليقات سيدمحمدباقر صدر، ج ١، ص ١٤٩.

٢٩ منهاج الصالحين، ج ١، ص ١٠٩؛ آيتاللَّه سيستانی و آيتاللَّه ميرزا جواد آقا تبريزی نيز در كتاب‏ های فتوايی خويش همين نظر را پذيرفته‏ اند.

٣٠ ابن عابدين، حاشيه ردّ المختار، ج ٤، ص ٣٨؛ «و علی كلّ حال فلا ضرورة الی استحصال العرق الصاعد من نفس الخمر النجسة العين و لا يطهر بذلك و الاّ لزم طهارة البول و نحوه اذا استقطر فی اناء و لا يقول به عاقل.» بحث بيش‏تر در اين زمينه در پايان كتاب خواهد آمد.

٣١ يك نكته را بايد توجه داشت و آن اين كه: ظرفی كه قطرات الكل پس از آخرين تقطير بدان هدايت می‏شود بايد از قبل پاك باشد. والا اگر قطرات الكل در همان ظرفی كه در دفعات قبل عرق خمر در آن می‏ريخته هدايت شود، نجس خواهد بود؛ به عبارت ديگر اين جا با مسئله انقلاب خمر به سركه تفاوت دارد، در آن جا روايات خاصّه اقتضا می‏كرد كه با تبدّل خمر به سركه، ظرف نيز پاك شود. ولی اين جا روايت خاصی وجود ندارد.

گفتار دوم : كاربرد های الكل از نظر شرع

در فصل مقدماتی، با موارد گوناگون كاربرد الكل آشنا شديم و ديديم كه الكل در موارد بسياری چون امور پزشكی، صنايع دارويی، صنايع آرايشی، رنگ‏سازی، چرم‏سازی و غير اين ها به كار گرفته می‏شود.

در اين مبحث برآنيم تا تكلیف شرعی افراد را در برخورد با اين گونه كالاها كه در فرايند توليد آنها از الكل استفاده شده است، مورد بررسی قرار دهيم.

ولی قبل از همه لازم است اصولاً توليد و فروش الكل (به ويژه الكل تخميری) و همچنين مصرف آن را از لحاظ شرعی مطالعه كنيم، چرا كه خواهيم ديد هرگونه تلاشی جهت تهيه و توزيع مشروبات الكلی از نظر شرعی ممنوع می‏باشد.

بدين منظور مطالب اين گفتار را در دو قسمت خلاصه می‏كنيم: در قسمت نخست، توليد، فروش و مصرف الكل و در قسمت دوم، توليد، فروش و مصرف كالاهايی را كه در ساخت آنها از الكل استفاده شده از ديدگاه فقهی مورد مطالعه قرار می‏دهيم. در پايان نيز حكم الكل را در فقه اهل‏سنت بررسی خواهيم كرد.

قرآن و قضا و قدر

( وَ قالَتِ الْیَهُودُ یَدُ اللَّهِ مَغْلُولَةٌ غُلَّتْ أَیْدیهِمْ وَ لُعِنُوا بِما قالُوا بَلْ یَداهُ مَبْسُوطَتانِ یُنْفِقُ کَیْفَ یَشاءُ وَ لَیَزیدَنَّ کَثیراً مِنْهُمْ ما أُنْزِلَ إِلَیْکَ مِنْ رَبِّکَ طُغْیاناً وَ کُفْراً وَ أَلْقَیْنا بَیْنَهُمُ الْعَداوَةَ وَ الْبَغْضاءَ إِلی یَوْمِ الْقِیامَةِ کُلَّما أَوْقَدُوا ناراً لِلْحَرْبِ أَطْفَأَهَا اللَّهُ وَ یَسْعَوْنَ فِی الْأَرْضِ فَساداً وَ اللَّهُ لا یُحِبُّ الْمُفْسِدینَ ) : و یهود گفتند دست خدا به زنجیر بسته است، دستهایشان بسته باد و به خاطر این سخن از رحمت (الهی) دور شوند، بلکه هر دو دست (قدرت) او گشاده است هرگونه بخواهد می‌بخشد و این آیات که بر تو از طرف پروردگارت نازل شده بر طغیان و کفر بسیاری از آن‌ها می‌افزاید و در میان آن‌ها عداوت و دشمنی تا روز قیامت افکندیم و هر زمان آتش جنگی افروختند آن را خداوند خاموش ساخت و برای فساد در زمین تلاش می‌کنند و خداوند مفسدان را دوست ندارد».(۱)

از بسیاری از روایاتی که از طریق اهلبیتعليهم‌السلام به ما رسیده استفاده می‌شود که این آیه اشاره به اعتقادی است که یهود درباره مسأله قضا و قدر و سرنوشت و تفویض داشتند و معتقد بودند که در آغاز خلقت خداوند همه چیز را معیّن کرده و آنچه باید انجام بگیرد، انجام گرفته است و حتی خود او هم عملاً نمی‌تواند تغییر در آن ایجاد کند. البته ذیل آیه( بَلْ یَداهُ مَبْسُوطَتانِ ) (۲) به طوری که خواهدآمد همان معنی اول را تأیید می‌کند ولی معنی دوم نیز می‌تواند با معنی اول در یک مسیر قرار گیرد، زیرا هنگامی که زندگی یهود به هم خورد و ستاره اقبالشان غروب کرد معتقد بودند این یک سرنوشت است و سرنوشت را نمی‌توان تغییر داد زیرا از آغاز همه این سرنوشت‌ها تعیین شده و عملاً دست خدا بسته است.

____________________________________

۱- ۶۴ / مائده.

۲- ۶۴ / مائده.

خداوند در پاسخ آنها نخست به عنوان نکوهش و مذمّت از این عقیده ناروا می‌گوید: دست آنها در زنجیر باد و به خاطر این سخن ناروا از رحمت خدا به دور گردند.(۱)

( قالَ فَبِمآ اَغْوَیْتَنی لاََقْعُدَنَّ لَهُمْ صِراطَکَ الْمُسْتَقیمَ ) : گفت: اکنون که مرا گمراه ساختی، من بر سر راه مستقیم تو برای آن‌ها کمین می‌کنم».(۲)

از آیه فوق برمی‌آید که شیطان برای تبرئه خویش، نسبت جبر به خداوند داد و گفت: چون تو مرا گمراه ساختی من نیز در گمراهی نسل آدم کوشش خواهم کرد.

گواه بر این سخن حدیثی است که از امیرمؤمنان علیعليه‌السلام نقل شده که: «به هنگام

______________________________________

۱- تفسیر جوان، انتشارات دارالکتب اسلامیه، ذیل آیه ۶۴ سوره مائده.

۲- ۱۶ / اعراف.

مراجعت از صفین، پیرمردی از "قضا و قدر" سؤال کرد و حضرت در پاسخ فرمود: آنچه انجام دادیم، همه قضا و قدر الهی بوده» ، پیرمرد چنین پنداشت که منظور همان مسأله جبر است، حضرت با شدت تمام او را از این پندار باطل بازداشت و ضمن سخنان مفصلی به او فرمود: «تِلْکَ مَقالَةُ اِخْوانِ عَبَدَةِ الاَْوْثانِ و خُصَماءِ الرَّحْمانِ وَ حِزْبِ الشَّیطانِ: این گفتار بت پرستان و دشمنان خدا و حزب شیطان است»سپس قضا و قدر را به معنی قضا و قدر تشریعی یعنی فرمان‌ها و تکالیف پروردگار تفسیر فرمود و از اینجا روشن می‌شود نخستین کسی که دم از مکتب جبر زد شیطان بود!( ذلِکَ بِاَنَّ اللّهَ لَمْ یَکُ مُغَیِّرا نِعْمَةً اَنْعَمَها عَلی قَوْمٍ حَتّی یُغَیِّرُوا ما بِاَنْفُسِهِمْ وَاَنَّ اللّهَ سَمیعٌ عَلیمٌ ) : این به خاطر آن است که خداوند هیچ نعمتی را که به گروهی داده تغییر نمی‌دهد جز آن که آن‌ها خودشان را تغییر دهند و خداوند شنوا و دانا است».(۱)

تاریخ، اقوام و ملت‌های گوناگونی را به ما نشان می‌دهد، گروهی را که آخرین مراحل ترقی را به سرعت طی کردند و گروهی را که به پایین‌ترین مرحله انحطاط رسیدند، گروه سومی که یک روز پراکنده و وامانده و شکست خورده بودند، اما روز دیگر نیرومند و سربلند شدند، گروه چهارمی که به عکس از عالی‌ترین مرحله افتخار به قعر دره ذلت و خواری سقوط کردند.

بسیارند کسانی که از برابر صحنه‌های مختلف تاریخ به آسانی می‌گذرند، بدون اینکه کمترین اندیشه‌ای در آن کنند و نیز بسیارند کسانی که به جای بررسی علل و عوامل اصلی و زیربنایی حیات و مرگ ملت‌ها، گناه را به گردن عوامل کم اهمیّت که نقش اساسی را به عهده ندارند و یا عوامل موهوم و خرافی و خیالی می‌اندازند.

________________________________

۱- ۵۳ / انفال.

بسیاری تمام علت بدبختی خود را به بیگانگان و سیاست‌های مخرب آنها نسبت می‌دهند و عده‌ای همه این حوادث را مولود گردش موافق و مخالف افلاک می‌پندارند. سرانجام عده‌ای دست به دامن قضا و قدر به مفهوم تحریف یافته‌اش و یا شانس و طالع و اقبال می‌زنند و همه حوادث تلخ و شیرین را از این طریق توجیه می‌کنند.

همه این‌ها برابر این است که از درک علل واقعی وحشت دارند.

قرآن در آیات فوق انگشت روی نقطه اصلی «دردها» و «درمان‌ها» و عوامل پیروزی و شکست گذارده و می‌گویند: برای یافتن عامل اصلی لازم نیست آسمان‌ها و زمین‌ها را جستجو کنید و یا به دنبال عوامل موهوم و پنداری راه بیفتید بلکه کافی است تنها در وجود، در فکر و روحیه و اخلاق خود و در نظامات اجتماعی خودتان جستجو کنید، هرچه هست در اینجا است.(۱)

جبر سرنوشت و جبر تاریخ و سایر جبرها ممنوع

موضوع مهم دیگری که از آیه فوق به روشنی استفاده می‌شود این است که انسان سرنوشت خاصی که از پیش تعیین شده باشد ندارد و تحت تأثیر «جبر تاریخ» و «جبر زمان» و «محیط» نیست، بلکه عامل سازنده تاریخ و زندگی انسان دگرگونی‌هایی است که در روش و اخلاق و فکر و روح او به اراده خودش پیدا می‌شود.

بنابراین آنها که معتقد به قضا و قدر جبری هستند و می‌گویند همه حوادث به

___________________________________

۱- تفسیر جوان.

خواست اجباری پروردگار است با آیه فوق محکوم می‌شوند و همچنین جبر مادی که انسان را بازیچه دست غرایز تغییرناپذیر و اصل وراثت می‌داند و یا جبر محیط که او را محکوم چگونگی اوضاع اقتصادی و شرایط تولید می‌داند از نظر مکتب اسلام و قرآن بی‌ارزش و نادرست است، انسان آزاد است و سرنوشت خود را به دست خویش می‌سازد.

انسان، با توجّه به اصلی که در آیه فوق خواندیم، زمام سرنوشت و تاریخ خود را در دست دارد که برای خود افتخار و پیروزی می‌آفریند و اوست که خود را گرفتار شکست و ذلت می‌سازد، درد او از خود اوست و دوای او به دست خودش تا در وضع او دگرگونی پیدا نشود و با خودسازی خویشتن را عوض نکند تغییری در سرنوشتش پیدا نخواهد شد.(۱)

در برخی از آیات قرآن صریحا حکومت و دخالت سرنوشت و اینکه هیچ حادثه‌ای

_____________________________________

۱- تفسیر جوان.

در جهان رخ نمی‌دهد مگر به مشیت الهی، و آن حادثه قبلاً در کتابی مضبوط بوده تأیید شده است از قبیل:

( ما أَصابَ مِنْ مُصیبَةٍ فِی الْأَرْضِ وَ لا فی أَنْفُسِکُمْ إِلاَّ فی کِتابٍ مِنْ قَبْلِ أَنْ نَبْرَأَها إِنَّ ذلِکَ عَلَی اللَّهِ یَسیرٌ ) : هیچ مصیبتی در زمین یا در نفوس شما به شما نمی‌رسد مگر آنکه قبل از آنکه آن را ظاهر کنیم در کتابی ثبت شده و این بر خدا آسان است».(۱)

( وَ إِنْ مِنْ شَیْ‌ءٍ إِلاَّ عِنْدَنا خَزائِنُهُ وَ ما نُنَزِّلُهُ إِلاَّ بِقَدَرٍ مَعْلُومٍ ) : هیچ چیزی نیست مگر اینکه خزانه‌های آن در نزد ما است و ما آن را جز به اندازه معین فرو نمی‌فرستیم».(۲)

( قَدْ جَعَلَ اللَّهُ لِکُلِّ شَیْ‌ءٍ قَدْراً ) : همانا خدا برای هر چیز اندازه‌ای قرار داده است».(۳)

_______________________________

۱- ۲۲ / حدید.

۲- ۲۱ / حجر.

۳- ۳ / طلاق.

( إِنَّا کُلَّ شَیْ‌ءٍ خَلَقْناهُ بِقَدَرٍ ) : ما همه چیز را باندازه آفریدیم».(۱)

( فَیُضِلُّ اللّهُ مَنْ یَشاءُ وَ یَهْدی مَنْ یَشاءُ ) : خدا هر کس را بخواهد گمراه و هر کس را بخواهد هدایت می‌کند».(۲)

اما آیاتی که دلالت می‌کند بر اینکه انسان در عمل خود مختار و در سرنوشت خود مؤثر است و می‌تواند آن را تغییر دهد.

( إِنَّ اللَّهَ لا یُغَیِّرُ ما بِقَوْمٍ حَتَّی یُغَیِّرُوا ما بِأَنْفُسِهِمْ ) : خدا وضع هیچ مردمی را عوض نمی‌کند مگر آنکه خود آن‌ها وضع نفسانی خود را تغییر دهند».(۳)

____________________________________

۱- ۴۹ / قمر.

۲- ۴ / ابراهیم.

(صفحه ۸۲)

( وَ ما رَبُّکَ بِظَلاَّمٍ لِلْعَبیدِ ) : و پروردگارت نسبت به بندگان ستمگر نمی‌باشد».(۱)

( وَ ما کانَ اللّهُ لِیَظْلِمَهُمْ وَ لکِنْ کانُوا اَنْفُسَهُمْ یَظْلِمُونَ ) : خدا چنان نیست که به آنها ستم کند ولی آنان چنان بودند که به خویشتن ستم می‌کردند».(۲)

( ظَهَرَ الْفَسادُ فِی الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ بِما کَسَبَتْ اَیْدِی النّاسِ ) : در صحرا و دریا به واسطه کردار بد مردم فساد و تباهی پدید شده است».(۳)

( إِنَّا هَدَیْناهُ السَّبیلَ إِمَّا شاکِراً وَ إِمَّا کَفُوراً ) : و انسان را راه نمودیم او خود یا سپاسگزار است یا ناسپاس».(۴)

( فَمَنْ شاءَ فَلْیُؤْمِنْ وَ مَنْ شاءَ فَلْیَکْفُرْ ) : هر که خواهد ایمان آورد و هر که خواهد کفر ورزد».(۵)

___________________________________

۱- ۱۱ / رعد.

۲- ۴۶ / فصلت.

۳- ۴۰ / عنکبوت.

۴- ۴۱ / روم.

۵- ۳ / دهر.

این دو دسته آیات از نظر غالب علماء تفسیر و علماء کلام معارض یکدیگر شناخته شده‌اند. به عقیده آنها باید مفاد ظاهر یک دسته را پذیرفت و دسته دیگر را تأویل کرد.

از نیمه دوم قرن اول که دو طرز تفکر در این باب پیدا شد، گروهی که طرفدار آزادی و اختیار بشر شدند، دسته اول آیات را تأویل و توجیه کردند «قَدَری» و گروه دیگر طرفدار عقیده تقدیر بودند و آیات را تأویل کردند «جَبَری» نامیده شدند.

ابعاد پنجگانه قضا و قدر

۱ - قضا و قدر و خودشناسی

بی شک «اراده و اختیار» از شؤون نفس ماست؛ هرگاه آدمی را از انجام کارها مختار بدانیم، خود را از دیگر موجودات، برتر خواهیم یافت؛ زیرا حرکات و سکنات دیگر موجودات، براساس طبیعت و غرایز است نه از روی اراده و اختیار ولی اگر او را از انجام

_______________________________

۱- ۴۹ / کهف.

کارها مجبور و از بلا اراده عوامل بیرون دانستیم، در این صورت، آدمی با چوب، سنگ، درخت و حیوانات فرقی نخواهد داشت.

۲ - قضا و قدر و خداشناسی

مسأله جبر و اختیار از جهتی به توحید و از لحاظی به عدل و از جهتی دیگر به قدرت خداوند ارتباط دارد، زیرا چنانکه بعدا خواهیم دید اگر «جبر» در اعمال، درست باشد، عدل الهی، مفهوم نخواهد داشت. و اگر «تفویض» درست باشد، توحید افعالی و عموم قدرت از بین خواهد رفت؛ زیرا اعمام مردم در صورت تفویض، مخصوص به خود آن‌ها خواهد بود و خداوند هیچگونه دخالت و تأثیری در آن نخواهد داشت.

به علاوه انسان‌ها در دایره افعال ارادی از خداوند بی‌نیاز خواهند بود.

۳ - قضا و قدر و معاد شناسی

یکی از مهم‌ترین اصول اعتقادی اسلام که ۱۴۰۰ آیه قرآنی، درباره آنها نازل شده، مسأله معاد و جهان ابدی است. و بسیار روشن است که این اصل، مبتنی بر آزادی و اختیار آدمی در انجام اعمال است و معنا نخواهد داشت که خداوند، هم مردم را مجبور به انجام اعمال کند و هم آنها را معذب و یا مثاب فرماید!!

جا داشت که مسلمین از دیرباز، زیربنای این اصل اعتقادی را محکم کنند و توضیح دهند که آدمی در انجام کارها مجبور یا مختار و یا به گونه دیگر است.

۴ - قضا و قدر و حقوق و اخلاق

این مسأله، پیش از همه، ارتباط مستقیم با کار قانون گزاران و دانشمندان علم حقوق و اخلاق دارد؛ زیرا نخستین چیزی که توجّه به آن، در کار قانونگذاری و اخلاق، ضرورت دارد، مسأله اراده و اختیار انسان در انجام کارهاست که اگر آدمی، دارای چنین اراده و اختیار نباشد، هیچگونه تکلیفی نخواهد داشت.

و نظام حقوقی و اخلاقی از بین خواهد رفت. و روح تلاش و کوشش به سوی یک زندگی بهتر، نابود خواهد شد.

بنابراین، چون شناخت چگونگی صدور عمل از آدمی زیربنای نظام قانونگذاری و اخلاق به شمار می‌رفته، از این رو، این همه بحث و بررسی درباره مسأله «جبر و اختیار» به عمل آمده و یکی از جنجالی‌ترین مسائل اعتقادی اسلامی، شمرده شده است.

۵ - «قضا و قدر و شناخت صحیح آیات و روایات»

از آنجا که آیات و روایات زیادی این زمینه وارد شده و دواعی سیاسی و فرقه خاصی چنانکه بعدا خواهیم دید از ظواهر آنها بهره‌برداری‌های نادرست می‌کردند، از این رو شناخت صحیح آیات و روایات مربوط و در نتیجه درک صحیح جهان بینی اسلامی ایجاب می‌کرده که دانشمندان اسلامی به این مسأله با دقت بیشتری نگریسته و در این زمینه کار بیشتری نمایند.

در هر صورت است که عقیده خیر و اصل کمال، تغییر شکل می‌دهد و گاهی نیز در نتیجه اشتباه در فهم، موجب پیدایش افکار فاسدی می‌گردد و کارهای ناشایستی را موجب می‌شود که صاحب عقیده صحیح، خود نمی‌داند که چگونه به آن عقیده فاسد گردیده است.

البته کسی که گول ظواهر را می‌خورد، چنین می‌پندارد که این اعمال ناروا، ناشی از آن عقیده و قانون صحیح و اصیل بوده است!

در نتیجه همین وارونه اندیشی‌ها و سوء درک، اغلب دگرگونی‌ها و تحریفات در بعضی از اصول ادیان به وجود آمده، به طوری که می‌توان گفت، علّت اصلی بیشتر بدعت‌هایی که در هر دینی پیدا شده همین نکته بوده است. و بسیار دیده شده که این انحرافات و کجروی‌ها و بدعت‌هایی که به دنبال دارد، سرچشمه فساد و تباهی طبیعت و خصلت افراد و منشأ اعمال ناپسند گردیده تا آنجا که افراد گرفتار و مبتلا به آن را به نابودی و سرنوشت نهایی ناگوار، سوق داده است که بعضی از مردم ناآگاه و غیر مطلع، دینی از ادیان را مورد حمله قرار دهند و یا به استناد کردارهای ناپسند بعضی از مردم ساده لوح وابسته به یک دین یا عقیده‌ای، عقاید صحیح و اصیل را هم موهوم قلمداد کنند.

از جمله همین موارد، عقیده «قضا و قدر» است که در آیین اسلام، یکی از مواد اساسی عقیدتی به شمار می‌رود. در این مسأله بسیاری از افراد غیر مطلع اروپائی دچار اشتباه شدند، و درباره آن، گمان‌های غیر صحیح برده و چنین پنداشته‌اند که همین عقیده در میان ملتی از ملل عالم، رسوخ پیدا نکرده مگر آنکه همت و قدرت را از دست آنان گرفته است و ناتوانی و سستی را در میان آنان، پابرجا ساخته است.

این گروه ناآگاه، صفات ناپسندی را به مسلمانان نسبت داده و بر ضد آنها چیزها گفته و نشر داده‌اند و سپس علّت اصلی آنها را اعتقاد به قضا و قدر قلمداد کرده و گفته‌اند: مسلمانان گروه بیچاره و بی‌سواد هستند که به هر پیشامد، راضی و تسلیم شده و برای پذیرفتن و تحمّل هرگونه حادثه ناگواری آماده‌اند. آنان کنج خانه‌هایشان را انتخاب نموده و آسوده خفته‌اند و سرنوشت حیات خود را به دست دیگران سپرده‌اند!!

دشمنان اسلام سپس چنین داوری می‌کنند که اگر مسلمانان بر این عقیده (قضا و قدر) خود باقی بمانند، دیگر حسابشان پاک است! و هرگز عزت و احترام گذشته را به دست نخواهند آورد این گروه از اروپائیان چنین گمان کرده‌اند که بین اعتقاد به قضا و قدر و اعتقاد به مذهب جبری‌ها که معتقدند انسان در همه اعمال و افعال خود مجبور است و از خود صاحب اختیاری نیست، هیچگونه فرقی وجود ندارد. ولی باید گفت که این پندارهای دروغ و گمان‌های نادرست را دشمنان اسلام ساخته‌اند و در واقع بر مسلمانان تهمت زده‌اند، زیرا در دنیای امروز، هیچ مسلمانی اعّم از شیعی و سنی و که معتقد به جبر محض بوده و خود را در امور، هیچ کاره و بی‌اختیار کامل بداند وجود خارجی ندارد، بلکه همه این فرقه‌ها و مذهب اسلامی، عقیده دارند که یک قسمت از اختیار امور و اعمال آنان به دست خودشان است و همین اختیار و اراده، مناط و ملاک پاداش و کیفر، ثواب و عقاب خواهد بود.

بدون شک، اعتقاد به قضا و قدر، همانند اعتقاد به جبر نیست و از لوازم و مقتضیات آن نیز، پدید آمدن مطالبی نیست که بعضی از اروپائیان آن را بیان کرده‌اند.

بلکه عقیده به قضا و قدر را دلیل قاطع و برهان روشن، ثابت نموده و تأیید می‌کند و بلکه فطرت و طبیعت نیز انسان را به آن رهنمود می‌گردد.

اعتقاد به قضا و قدر اگر با عقیده زشت جبر، مورد اشتباه قرار نگیرد،

موجب پیدایش صفت جرأت و اقدام، شجاعت و رادمردی می‌گردد و نفوس مردم را بر ثبات و پایداری و تحمل مشکلات و نبرد با سختی‌ها آماده می‌سازد.

تاریخچه قضا و قدر در میان مسلمین

می‌دانیم که در بحث‌ها آن چنان که از تواریخ استفاده می‌شود، از نیمه اول قرن اول هجری آغاز شد در میان بحث‌های کلامی، ظاهرا از همه قدیمی‌تر مسأله قضا و قدر و بحث جبر و اختیار است. طرح این مسأله در میان مسلمین آن هم در صدر اسلام، یک امر طبیعی بود زیرا:

اولاً: این مسأله چون با سرنوشت انسان‌ها مربوط است، مورد علاقه هر انسانی است که به بلوغ فکری رسیده است، شاید انسانی یافت نشود که اندک مایه تفکر علمی و فلسفی در او باشد و این مسأله برایش طرح نشده باشد چنانکه جامعه‌ای یافت نمی‌شود که وارد مرحله‌ای از مراحل تفکر شده باشد و این مسأله را برای خود طرح نکرده باشد.

ثانیا: در قرآن مجید و کلمات رسول اللّهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم سخنان و مطالب زیادی در این رابطه مطرح شده است که محرّک اندیشه‌ها در این مسأله اساسی است به طور مکرر، در آیات و روایات، مسأله سرنوشت و قضا و قدر را تأکید کرده، چنانکه در آیات و روایات فراوان به همین صراحت، مسأله اختیار و آزادی انسان مطرح شده است.

بعضی از مورخین اروپائی را عقیده بر این است که مسأله سرنوشت و قضا و قدر بعدها در میان متکلمین اسلامی مطرح شد و در اسلام سخنی از این مطالب نیست نه از قضا و قدر و نه از جبر و اختیار، اما بعضی دیگر در سخنان چنین وانمود می‌کنند که فکر اشاعره مبنی بر جبر و عدم اختیار و آزادی بشر، همان چیزی است که اسلام تعلیم داده است، اما معتزله زیر بار این حرف اسلام مانند بسیاری از حرفهای دیگر اسلام با عقل و منطق نمی‌شد نرفتند و مسأله اختیار و آزادی بشر را معتزله برای اولین بار در میان مسلمین عنوان کرده‌اند!

تبیین فلسفی بحث قضا و قدر

به طور کلی درباره حوادثی که در جهان واقع می‌شود، می‌توان سه گونه نظر داد:

اول اینکه: حوادث با گذشته خویش هیچگونه ارتباطی ندارند، هر حادثه در هر زمان که واقع می‌شود مربوط و مدیون اموری که بر او تقدّم دارند، نیست. نه اصل وجود او به امور قبلی مربوط و متکی است و نه خصوصیات و شکل و مختصات زمانی و مکانی و اندازه و حدود او مربوط به گذشته است و در گذشته تعیین شده است.

البته با این فرض سرنوشت معنا ندارد. سرنوشت هیچ موجودی قبلاً؛ یعنی در مرتبه وجود یک موجود دیگر، تعیین نمی‌شود؛ زیرا رابطه وجودی میان آنها نیست.

مطابق این نظر، باید اصل علیّت را یکسره انکار کنیم و حوادث را گزاف و اتفاق، توجیه کنیم.

دوم اینکه: برای هر حادثه، علّتی قائل شویم، امّا نظام اسباب و مسبّبات و اینکه هر علّتی، معلول خاص ایجاب می‌کند و هر معلولی از علّت معین، امکان صدور دارد را منکر شویم و چنین پنداریم که در همه عالم و جهان هستی، یک علت و یک فاعل بیشتر وجود ندارد و آن ذات حق است در این صورت، باید فاعلیت را منحصر در حق سبحانه است؛ یعنی چنین پنداریم که همه حوادث و موجودات، مستقیما و بلاواسطه از او صادر می‌شوند و اراده خدا به هر حادثه‌ای مستقیما و جداگانه، تعلّق می‌گیرد و چنین فرض کنیم که قضاء الهی؛ یعنی علم و اراده حق به وجود هر موجودی، مستقلّ است از هر علم دیگر و قضا دیگر، در این صورت باید قبول کنیم که عاملی غیر از خدا وجود ندارد، علم حقّ در ازل تعلّق گرفته که فلان حادثه در فلان وقت، وجود پیدا کند و قهرا آن حادثه در آن وقت وجود پیدا می‌کند افعال و اعمال بشر نیز یکی از آن حوادث است.

این افعال و اعمال را مستقیما و بلاواسطه قضا و قدر؛ یعنی علم و اراده الهی به

(صفحه ۹۵)

وجود می‌آورد و اما خود بشر و قوّه و نیروی او دخالتی در کار ندارند. این‌ها صرفا یک پرده ظاهری و یک نمایش پنداری است.

این نظریه، همان مفهوم جبر و سرنوشت جبری و اعتقادی است که اگر در فرد و یا قومی پیدا شود، زندگی آنها را تباه می‌کند. این نظر، گذشته از مفاسد عملی و اجتماعی که دارد، منطقا و عقلاً محکوم و مردود است؛ زیرا از نظر عقلی و فلسفی تردیدی در بطلان این نظریّه نیست. نظام اسباب و مسبّبات و رابطه عِلّی و معلولی بین حوادث، غیر قابل انکار است، نه تنها علوم طبیعی و مشاهدات حسّی و تجربی بر نظام اسباب و مسبّبات دلالت دارند، بلکه در فلسفه الهی، متقن‌ترین براهین بر این مطلب اقامه شده است. به علاوه قرآن کریم نیز اصل علیّت عمومی و نظام اسباب و مسبّبات را تأیید کرده است.

سوم اینکه: اصل علیّت و نظام اسباب و مسبّبات بر جهان و جمیع حوادث جهان حکمفرماست، هر حادثی ضرورت و قطعیّت وجود خود را و همچنین شکل و خصوصیّت زمانی و مکانی و سایر خصوصیّات وجودی خود را از علل متقدّمه خود، کسب کرده است و یک پیوند ناگسستنی بین گذشته و حال و استقبال، میان هر موجودی و علل متقدمه او هست.

بنابراین نظر، سرنوشت هر موجودی به دست موجودی دیگر است که علّت اوست. و آن علّت است که وجود این موجود را ایجاب کرده و به او ضرورت و حتمیّت داده است. و هم آن علّت است که خصوصیات وجودی او را ایجاب کرده است و آن علّت نیز به نوبه خود، معلول علّت دیگری است و همینطور اعتقاد به «قضا و قدر» ناشی از اعتقاد به اصل علیّت عمومی در جهان است، بر اساس اعتقاد به این اصل، در عالم، هر پدیده‌ای علت و اندازه‌ای دارد و چیزی بدون علت و بدون اندازه‌گیری معیّن، به وجود نمی‌آید.

قضا و قدر تکوینی و تشریعی

قضا و قدر تکوینی: مراد از «قضا و قدر تکوینی» این است که در عالم هر موجود و پدیده‌ای علت و اندازه‌ای دارد نه چیزی بدون علّت به وجود می‌آید و نه بدون اندازه‌گیری معیّن، پدید می‌آید.

روشن است که حکم و فرمان در جهان تکوین، همان انجام دادن یک موضوع است؛ خواه این کار بدون واسطه انجام گیرد یا با واسطه، بنابراین قضای الهی، تمام کارهایی است که به فرمان خداوند در جهان هستی صورت می‌گیرد؛ خواه بدون واسطه باشد و یا با استفاده از نظام علت و معلول و قدر الهی نیز اندازه‌گیری این حوادث، در عالم تکوین است.

در آیات قرآن نیز «قضا و قدر» کرارا به این معنا آمده است:

( فَقَضهُنَّ سَبْعَ سَمواتٍ ) : ایجاد آسمان‌های متعدد، یک قضای الهی است».(۱)

بنابراین، ایمان به قضا و قدر تکوینی، همان ایمان به قانون علیّت و سلسله نظام علّت و معلول و حدود و کیفیّت و کمیّات آنهاست که در واقع مشتمل بر دو مطلب است: نخست اینکه بدانیم هیچ حادثه‌ای در عالم بدون علّت نیست و حتّی مقدار و کیفیت حادثه، بستگی به مقدار و کیفیت علت آن دارد.

و دیگر اینکه: بدانیم سرچشمه همه موجودات و علت همه پدیده‌ها و آفریده‌ها «خداوند» است و همه از وجود او سرچشمه می‌گیرند، که ایمان به «قضا و قدر» به این معنا هیچگونه اثر تخدیری که دیگران ادّعا کردند را به دنبال نخواهد داشت.

قضا و قدر تشریعی: منظور از قضا و قدر تشریعی همان فرمان الهی است

__________________________________

۱- ۱۲ / فصّلت.

در تعیین وظایف فردی و اجتماعی انسان‌ها و مقدار و حدود این وظایف است؛ مثلاً می‌گوییم نماز واجب است (این فرمان الهی و قضای تشریعی است) سپس می‌گوییم مقدار نماز در هر شبانه روز «هفده رکعت» است (این یک قدر الهی و تشریعی است) و می‌گوییم: زکات و پرداختن حقوق نیازمندان، واجب است (این قضا است) سپس می‌گوییم مقدار آن ده درصد و گاهی پنج درصد و گاهی دو و نیم درصد است (این قَدَر است).

آیا ایمان و اعتقاد به این واقعیت که هر کار انسان، باید طبق دستور و فرمان بوده باشد و حتی مقدار، کیفیت و اندازه‌گیری آن نیز مطابق برنامه انجام گیرد می‌تواند جنبه تخدیر کننده داشته باشد و یا بالعکس؟

یک جمعیت پیشرو و پیروز، جمعیتی است که در تمام شئون خود «قضا و قدر» را به این معنا رعایت کند؛ یعنی همواره پیرو برنامه، دستور و فرمان بوده باشد که با توجه به احکام عقلیّه و منابع روایی، اعتقاد به قضا و قدر به این معنا، تأثیر بسیار مثبتی در پیشرفت زندگی انسان‌ها دارد.

قضا و قدر علمی و عینی

از جمله تقسیماتی که در باب «قضا و قدر» مطرح می‌شود، تقسیم به «قضا و قدر عینی و علمی» است.

قضا و قدر علمی بر مبنای علم خداوند، به چند و حدّ و اندازه اشیاء و نیز قطعیت وجود آنها از راه مقدمات، اسباب و شرایط خاصه آنهاست، و قضا و قدر عینی به معنای انتساب حد و اندازه و نیز ضرورت و حتمیت وجود عینی اشیاء به خداوند است.

استاد مطهری می‌فرماید: «بدیهی است علم الهی از آن جهت (قضا) الهی نامیده می‌شود که مؤثر در وجود و ایجاد اشیاء است. و حکم به وجود اشیاء است و اشیاء به موجب آن ضرورت و حتمیت پیدا می‌کنند. و همچنین علم الهی از آن جهت (قدر) نامیده می‌شود که حدود و اندازه اشیاء بدان منتسب است».

«قضاء علمی» عبارت است از علمی الهی که منشأ حتمیّت و ضرورت اشیاء است و «قدر علمی» عبارت است از علمی که منشأ حدود و اندازه اشیاء است.

«قضا و قدر» احیانا در مورد اعیان موجودات نیز اطلاق می‌شود و قضاء و قدر عینی نامیده می‌شود و در این صورت، قضاء الهی عبارت است از نفس ضرورت و حتمیّت اشیاء از آن جهت که منتسب است و قدر الهی عبارت است از نفس تعیین وجود و اندازه وجود اشیاء از آن جهت که منتسب است به خدای واجب الوجود.

می‌دانیم که برای علم خداوند، مراتبی است:

الف: یک مرتبه از علم خداوند، علم به اشیاء است در مرتبه ذات که به «علم ذاتی» تعبیر می‌شود که به بیان حکمت متعالیه این علم، علم اجمالی در عین کشف تفصیلی و یا به تعبیر دیگر، علم قبل الایجاد است.

ب: مرتبه دیگر علم به اشیاء و پدیده‌های عالم طبیعت از طریق علم به مفارقات نوریه و به تعبیر آیات و روایات، علم خزائن و لوح محفوظ و کتاب مبین است که به «علم فعلی و یا علم خارج از ذات» نامیده می‌شود.

ج: مرتبه دیگر، (علم به اشیاء و موجودات) است در مرتبه خود اشیاء و موجودات، که این نیز به «علم فعلی» موسوم است.

مشهور از حکما، منظور از «قضاء علمی» را علم خداوند به موجودات و اشیاء در مرتبه مفارقات نوریّه و عقلیّه دانسته‌اند. اما «ملاصدرا» منظور از قضاء علمی را علم به اشیاء در مرتبه ذات دانسته و نظر مشهور را تخطئه کرده است. اما مرحوم «علامه طباطبائی» هر دو قول را ضعیف می‌داند و می‌فرماید: صدق قضا علمی بر یکی از این دو مرتبه از علم (مرتبه علم ذاتی و مرتبه علم فعلی) نافی صدق آن، بر مرتبه دیگر نیست، یعنی هم می‌توان قضاء علمی را بر علم، در مرتبه ذات، منطبق کرد و هم بر علم، در مرتبه مفارقات نوریّه.

قرآن و قضا و قدر

( وَ قالَتِ الْیَهُودُ یَدُ اللَّهِ مَغْلُولَةٌ غُلَّتْ أَیْدیهِمْ وَ لُعِنُوا بِما قالُوا بَلْ یَداهُ مَبْسُوطَتانِ یُنْفِقُ کَیْفَ یَشاءُ وَ لَیَزیدَنَّ کَثیراً مِنْهُمْ ما أُنْزِلَ إِلَیْکَ مِنْ رَبِّکَ طُغْیاناً وَ کُفْراً وَ أَلْقَیْنا بَیْنَهُمُ الْعَداوَةَ وَ الْبَغْضاءَ إِلی یَوْمِ الْقِیامَةِ کُلَّما أَوْقَدُوا ناراً لِلْحَرْبِ أَطْفَأَهَا اللَّهُ وَ یَسْعَوْنَ فِی الْأَرْضِ فَساداً وَ اللَّهُ لا یُحِبُّ الْمُفْسِدینَ ) : و یهود گفتند دست خدا به زنجیر بسته است، دستهایشان بسته باد و به خاطر این سخن از رحمت (الهی) دور شوند، بلکه هر دو دست (قدرت) او گشاده است هرگونه بخواهد می‌بخشد و این آیات که بر تو از طرف پروردگارت نازل شده بر طغیان و کفر بسیاری از آن‌ها می‌افزاید و در میان آن‌ها عداوت و دشمنی تا روز قیامت افکندیم و هر زمان آتش جنگی افروختند آن را خداوند خاموش ساخت و برای فساد در زمین تلاش می‌کنند و خداوند مفسدان را دوست ندارد».(۱)

از بسیاری از روایاتی که از طریق اهلبیتعليهم‌السلام به ما رسیده استفاده می‌شود که این آیه اشاره به اعتقادی است که یهود درباره مسأله قضا و قدر و سرنوشت و تفویض داشتند و معتقد بودند که در آغاز خلقت خداوند همه چیز را معیّن کرده و آنچه باید انجام بگیرد، انجام گرفته است و حتی خود او هم عملاً نمی‌تواند تغییر در آن ایجاد کند. البته ذیل آیه( بَلْ یَداهُ مَبْسُوطَتانِ ) (۲) به طوری که خواهدآمد همان معنی اول را تأیید می‌کند ولی معنی دوم نیز می‌تواند با معنی اول در یک مسیر قرار گیرد، زیرا هنگامی که زندگی یهود به هم خورد و ستاره اقبالشان غروب کرد معتقد بودند این یک سرنوشت است و سرنوشت را نمی‌توان تغییر داد زیرا از آغاز همه این سرنوشت‌ها تعیین شده و عملاً دست خدا بسته است.

____________________________________

۱- ۶۴ / مائده.

۲- ۶۴ / مائده.

خداوند در پاسخ آنها نخست به عنوان نکوهش و مذمّت از این عقیده ناروا می‌گوید: دست آنها در زنجیر باد و به خاطر این سخن ناروا از رحمت خدا به دور گردند.(۱)

( قالَ فَبِمآ اَغْوَیْتَنی لاََقْعُدَنَّ لَهُمْ صِراطَکَ الْمُسْتَقیمَ ) : گفت: اکنون که مرا گمراه ساختی، من بر سر راه مستقیم تو برای آن‌ها کمین می‌کنم».(۲)

از آیه فوق برمی‌آید که شیطان برای تبرئه خویش، نسبت جبر به خداوند داد و گفت: چون تو مرا گمراه ساختی من نیز در گمراهی نسل آدم کوشش خواهم کرد.

گواه بر این سخن حدیثی است که از امیرمؤمنان علیعليه‌السلام نقل شده که: «به هنگام

______________________________________

۱- تفسیر جوان، انتشارات دارالکتب اسلامیه، ذیل آیه ۶۴ سوره مائده.

۲- ۱۶ / اعراف.

مراجعت از صفین، پیرمردی از "قضا و قدر" سؤال کرد و حضرت در پاسخ فرمود: آنچه انجام دادیم، همه قضا و قدر الهی بوده» ، پیرمرد چنین پنداشت که منظور همان مسأله جبر است، حضرت با شدت تمام او را از این پندار باطل بازداشت و ضمن سخنان مفصلی به او فرمود: «تِلْکَ مَقالَةُ اِخْوانِ عَبَدَةِ الاَْوْثانِ و خُصَماءِ الرَّحْمانِ وَ حِزْبِ الشَّیطانِ: این گفتار بت پرستان و دشمنان خدا و حزب شیطان است»سپس قضا و قدر را به معنی قضا و قدر تشریعی یعنی فرمان‌ها و تکالیف پروردگار تفسیر فرمود و از اینجا روشن می‌شود نخستین کسی که دم از مکتب جبر زد شیطان بود!( ذلِکَ بِاَنَّ اللّهَ لَمْ یَکُ مُغَیِّرا نِعْمَةً اَنْعَمَها عَلی قَوْمٍ حَتّی یُغَیِّرُوا ما بِاَنْفُسِهِمْ وَاَنَّ اللّهَ سَمیعٌ عَلیمٌ ) : این به خاطر آن است که خداوند هیچ نعمتی را که به گروهی داده تغییر نمی‌دهد جز آن که آن‌ها خودشان را تغییر دهند و خداوند شنوا و دانا است».(۱)

تاریخ، اقوام و ملت‌های گوناگونی را به ما نشان می‌دهد، گروهی را که آخرین مراحل ترقی را به سرعت طی کردند و گروهی را که به پایین‌ترین مرحله انحطاط رسیدند، گروه سومی که یک روز پراکنده و وامانده و شکست خورده بودند، اما روز دیگر نیرومند و سربلند شدند، گروه چهارمی که به عکس از عالی‌ترین مرحله افتخار به قعر دره ذلت و خواری سقوط کردند.

بسیارند کسانی که از برابر صحنه‌های مختلف تاریخ به آسانی می‌گذرند، بدون اینکه کمترین اندیشه‌ای در آن کنند و نیز بسیارند کسانی که به جای بررسی علل و عوامل اصلی و زیربنایی حیات و مرگ ملت‌ها، گناه را به گردن عوامل کم اهمیّت که نقش اساسی را به عهده ندارند و یا عوامل موهوم و خرافی و خیالی می‌اندازند.

________________________________

۱- ۵۳ / انفال.

بسیاری تمام علت بدبختی خود را به بیگانگان و سیاست‌های مخرب آنها نسبت می‌دهند و عده‌ای همه این حوادث را مولود گردش موافق و مخالف افلاک می‌پندارند. سرانجام عده‌ای دست به دامن قضا و قدر به مفهوم تحریف یافته‌اش و یا شانس و طالع و اقبال می‌زنند و همه حوادث تلخ و شیرین را از این طریق توجیه می‌کنند.

همه این‌ها برابر این است که از درک علل واقعی وحشت دارند.

قرآن در آیات فوق انگشت روی نقطه اصلی «دردها» و «درمان‌ها» و عوامل پیروزی و شکست گذارده و می‌گویند: برای یافتن عامل اصلی لازم نیست آسمان‌ها و زمین‌ها را جستجو کنید و یا به دنبال عوامل موهوم و پنداری راه بیفتید بلکه کافی است تنها در وجود، در فکر و روحیه و اخلاق خود و در نظامات اجتماعی خودتان جستجو کنید، هرچه هست در اینجا است.(۱)

جبر سرنوشت و جبر تاریخ و سایر جبرها ممنوع

موضوع مهم دیگری که از آیه فوق به روشنی استفاده می‌شود این است که انسان سرنوشت خاصی که از پیش تعیین شده باشد ندارد و تحت تأثیر «جبر تاریخ» و «جبر زمان» و «محیط» نیست، بلکه عامل سازنده تاریخ و زندگی انسان دگرگونی‌هایی است که در روش و اخلاق و فکر و روح او به اراده خودش پیدا می‌شود.

بنابراین آنها که معتقد به قضا و قدر جبری هستند و می‌گویند همه حوادث به

___________________________________

۱- تفسیر جوان.

خواست اجباری پروردگار است با آیه فوق محکوم می‌شوند و همچنین جبر مادی که انسان را بازیچه دست غرایز تغییرناپذیر و اصل وراثت می‌داند و یا جبر محیط که او را محکوم چگونگی اوضاع اقتصادی و شرایط تولید می‌داند از نظر مکتب اسلام و قرآن بی‌ارزش و نادرست است، انسان آزاد است و سرنوشت خود را به دست خویش می‌سازد.

انسان، با توجّه به اصلی که در آیه فوق خواندیم، زمام سرنوشت و تاریخ خود را در دست دارد که برای خود افتخار و پیروزی می‌آفریند و اوست که خود را گرفتار شکست و ذلت می‌سازد، درد او از خود اوست و دوای او به دست خودش تا در وضع او دگرگونی پیدا نشود و با خودسازی خویشتن را عوض نکند تغییری در سرنوشتش پیدا نخواهد شد.(۱)

در برخی از آیات قرآن صریحا حکومت و دخالت سرنوشت و اینکه هیچ حادثه‌ای

_____________________________________

۱- تفسیر جوان.

در جهان رخ نمی‌دهد مگر به مشیت الهی، و آن حادثه قبلاً در کتابی مضبوط بوده تأیید شده است از قبیل:

( ما أَصابَ مِنْ مُصیبَةٍ فِی الْأَرْضِ وَ لا فی أَنْفُسِکُمْ إِلاَّ فی کِتابٍ مِنْ قَبْلِ أَنْ نَبْرَأَها إِنَّ ذلِکَ عَلَی اللَّهِ یَسیرٌ ) : هیچ مصیبتی در زمین یا در نفوس شما به شما نمی‌رسد مگر آنکه قبل از آنکه آن را ظاهر کنیم در کتابی ثبت شده و این بر خدا آسان است».(۱)

( وَ إِنْ مِنْ شَیْ‌ءٍ إِلاَّ عِنْدَنا خَزائِنُهُ وَ ما نُنَزِّلُهُ إِلاَّ بِقَدَرٍ مَعْلُومٍ ) : هیچ چیزی نیست مگر اینکه خزانه‌های آن در نزد ما است و ما آن را جز به اندازه معین فرو نمی‌فرستیم».(۲)

( قَدْ جَعَلَ اللَّهُ لِکُلِّ شَیْ‌ءٍ قَدْراً ) : همانا خدا برای هر چیز اندازه‌ای قرار داده است».(۳)

_______________________________

۱- ۲۲ / حدید.

۲- ۲۱ / حجر.

۳- ۳ / طلاق.

( إِنَّا کُلَّ شَیْ‌ءٍ خَلَقْناهُ بِقَدَرٍ ) : ما همه چیز را باندازه آفریدیم».(۱)

( فَیُضِلُّ اللّهُ مَنْ یَشاءُ وَ یَهْدی مَنْ یَشاءُ ) : خدا هر کس را بخواهد گمراه و هر کس را بخواهد هدایت می‌کند».(۲)

اما آیاتی که دلالت می‌کند بر اینکه انسان در عمل خود مختار و در سرنوشت خود مؤثر است و می‌تواند آن را تغییر دهد.

( إِنَّ اللَّهَ لا یُغَیِّرُ ما بِقَوْمٍ حَتَّی یُغَیِّرُوا ما بِأَنْفُسِهِمْ ) : خدا وضع هیچ مردمی را عوض نمی‌کند مگر آنکه خود آن‌ها وضع نفسانی خود را تغییر دهند».(۳)

____________________________________

۱- ۴۹ / قمر.

۲- ۴ / ابراهیم.

(صفحه ۸۲)

( وَ ما رَبُّکَ بِظَلاَّمٍ لِلْعَبیدِ ) : و پروردگارت نسبت به بندگان ستمگر نمی‌باشد».(۱)

( وَ ما کانَ اللّهُ لِیَظْلِمَهُمْ وَ لکِنْ کانُوا اَنْفُسَهُمْ یَظْلِمُونَ ) : خدا چنان نیست که به آنها ستم کند ولی آنان چنان بودند که به خویشتن ستم می‌کردند».(۲)

( ظَهَرَ الْفَسادُ فِی الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ بِما کَسَبَتْ اَیْدِی النّاسِ ) : در صحرا و دریا به واسطه کردار بد مردم فساد و تباهی پدید شده است».(۳)

( إِنَّا هَدَیْناهُ السَّبیلَ إِمَّا شاکِراً وَ إِمَّا کَفُوراً ) : و انسان را راه نمودیم او خود یا سپاسگزار است یا ناسپاس».(۴)

( فَمَنْ شاءَ فَلْیُؤْمِنْ وَ مَنْ شاءَ فَلْیَکْفُرْ ) : هر که خواهد ایمان آورد و هر که خواهد کفر ورزد».(۵)

___________________________________

۱- ۱۱ / رعد.

۲- ۴۶ / فصلت.

۳- ۴۰ / عنکبوت.

۴- ۴۱ / روم.

۵- ۳ / دهر.

این دو دسته آیات از نظر غالب علماء تفسیر و علماء کلام معارض یکدیگر شناخته شده‌اند. به عقیده آنها باید مفاد ظاهر یک دسته را پذیرفت و دسته دیگر را تأویل کرد.

از نیمه دوم قرن اول که دو طرز تفکر در این باب پیدا شد، گروهی که طرفدار آزادی و اختیار بشر شدند، دسته اول آیات را تأویل و توجیه کردند «قَدَری» و گروه دیگر طرفدار عقیده تقدیر بودند و آیات را تأویل کردند «جَبَری» نامیده شدند.

ابعاد پنجگانه قضا و قدر

۱ - قضا و قدر و خودشناسی

بی شک «اراده و اختیار» از شؤون نفس ماست؛ هرگاه آدمی را از انجام کارها مختار بدانیم، خود را از دیگر موجودات، برتر خواهیم یافت؛ زیرا حرکات و سکنات دیگر موجودات، براساس طبیعت و غرایز است نه از روی اراده و اختیار ولی اگر او را از انجام

_______________________________

۱- ۴۹ / کهف.

کارها مجبور و از بلا اراده عوامل بیرون دانستیم، در این صورت، آدمی با چوب، سنگ، درخت و حیوانات فرقی نخواهد داشت.

۲ - قضا و قدر و خداشناسی

مسأله جبر و اختیار از جهتی به توحید و از لحاظی به عدل و از جهتی دیگر به قدرت خداوند ارتباط دارد، زیرا چنانکه بعدا خواهیم دید اگر «جبر» در اعمال، درست باشد، عدل الهی، مفهوم نخواهد داشت. و اگر «تفویض» درست باشد، توحید افعالی و عموم قدرت از بین خواهد رفت؛ زیرا اعمام مردم در صورت تفویض، مخصوص به خود آن‌ها خواهد بود و خداوند هیچگونه دخالت و تأثیری در آن نخواهد داشت.

به علاوه انسان‌ها در دایره افعال ارادی از خداوند بی‌نیاز خواهند بود.

۳ - قضا و قدر و معاد شناسی

یکی از مهم‌ترین اصول اعتقادی اسلام که ۱۴۰۰ آیه قرآنی، درباره آنها نازل شده، مسأله معاد و جهان ابدی است. و بسیار روشن است که این اصل، مبتنی بر آزادی و اختیار آدمی در انجام اعمال است و معنا نخواهد داشت که خداوند، هم مردم را مجبور به انجام اعمال کند و هم آنها را معذب و یا مثاب فرماید!!

جا داشت که مسلمین از دیرباز، زیربنای این اصل اعتقادی را محکم کنند و توضیح دهند که آدمی در انجام کارها مجبور یا مختار و یا به گونه دیگر است.

۴ - قضا و قدر و حقوق و اخلاق

این مسأله، پیش از همه، ارتباط مستقیم با کار قانون گزاران و دانشمندان علم حقوق و اخلاق دارد؛ زیرا نخستین چیزی که توجّه به آن، در کار قانونگذاری و اخلاق، ضرورت دارد، مسأله اراده و اختیار انسان در انجام کارهاست که اگر آدمی، دارای چنین اراده و اختیار نباشد، هیچگونه تکلیفی نخواهد داشت.

و نظام حقوقی و اخلاقی از بین خواهد رفت. و روح تلاش و کوشش به سوی یک زندگی بهتر، نابود خواهد شد.

بنابراین، چون شناخت چگونگی صدور عمل از آدمی زیربنای نظام قانونگذاری و اخلاق به شمار می‌رفته، از این رو، این همه بحث و بررسی درباره مسأله «جبر و اختیار» به عمل آمده و یکی از جنجالی‌ترین مسائل اعتقادی اسلامی، شمرده شده است.

۵ - «قضا و قدر و شناخت صحیح آیات و روایات»

از آنجا که آیات و روایات زیادی این زمینه وارد شده و دواعی سیاسی و فرقه خاصی چنانکه بعدا خواهیم دید از ظواهر آنها بهره‌برداری‌های نادرست می‌کردند، از این رو شناخت صحیح آیات و روایات مربوط و در نتیجه درک صحیح جهان بینی اسلامی ایجاب می‌کرده که دانشمندان اسلامی به این مسأله با دقت بیشتری نگریسته و در این زمینه کار بیشتری نمایند.

در هر صورت است که عقیده خیر و اصل کمال، تغییر شکل می‌دهد و گاهی نیز در نتیجه اشتباه در فهم، موجب پیدایش افکار فاسدی می‌گردد و کارهای ناشایستی را موجب می‌شود که صاحب عقیده صحیح، خود نمی‌داند که چگونه به آن عقیده فاسد گردیده است.

البته کسی که گول ظواهر را می‌خورد، چنین می‌پندارد که این اعمال ناروا، ناشی از آن عقیده و قانون صحیح و اصیل بوده است!

در نتیجه همین وارونه اندیشی‌ها و سوء درک، اغلب دگرگونی‌ها و تحریفات در بعضی از اصول ادیان به وجود آمده، به طوری که می‌توان گفت، علّت اصلی بیشتر بدعت‌هایی که در هر دینی پیدا شده همین نکته بوده است. و بسیار دیده شده که این انحرافات و کجروی‌ها و بدعت‌هایی که به دنبال دارد، سرچشمه فساد و تباهی طبیعت و خصلت افراد و منشأ اعمال ناپسند گردیده تا آنجا که افراد گرفتار و مبتلا به آن را به نابودی و سرنوشت نهایی ناگوار، سوق داده است که بعضی از مردم ناآگاه و غیر مطلع، دینی از ادیان را مورد حمله قرار دهند و یا به استناد کردارهای ناپسند بعضی از مردم ساده لوح وابسته به یک دین یا عقیده‌ای، عقاید صحیح و اصیل را هم موهوم قلمداد کنند.

از جمله همین موارد، عقیده «قضا و قدر» است که در آیین اسلام، یکی از مواد اساسی عقیدتی به شمار می‌رود. در این مسأله بسیاری از افراد غیر مطلع اروپائی دچار اشتباه شدند، و درباره آن، گمان‌های غیر صحیح برده و چنین پنداشته‌اند که همین عقیده در میان ملتی از ملل عالم، رسوخ پیدا نکرده مگر آنکه همت و قدرت را از دست آنان گرفته است و ناتوانی و سستی را در میان آنان، پابرجا ساخته است.

این گروه ناآگاه، صفات ناپسندی را به مسلمانان نسبت داده و بر ضد آنها چیزها گفته و نشر داده‌اند و سپس علّت اصلی آنها را اعتقاد به قضا و قدر قلمداد کرده و گفته‌اند: مسلمانان گروه بیچاره و بی‌سواد هستند که به هر پیشامد، راضی و تسلیم شده و برای پذیرفتن و تحمّل هرگونه حادثه ناگواری آماده‌اند. آنان کنج خانه‌هایشان را انتخاب نموده و آسوده خفته‌اند و سرنوشت حیات خود را به دست دیگران سپرده‌اند!!

دشمنان اسلام سپس چنین داوری می‌کنند که اگر مسلمانان بر این عقیده (قضا و قدر) خود باقی بمانند، دیگر حسابشان پاک است! و هرگز عزت و احترام گذشته را به دست نخواهند آورد این گروه از اروپائیان چنین گمان کرده‌اند که بین اعتقاد به قضا و قدر و اعتقاد به مذهب جبری‌ها که معتقدند انسان در همه اعمال و افعال خود مجبور است و از خود صاحب اختیاری نیست، هیچگونه فرقی وجود ندارد. ولی باید گفت که این پندارهای دروغ و گمان‌های نادرست را دشمنان اسلام ساخته‌اند و در واقع بر مسلمانان تهمت زده‌اند، زیرا در دنیای امروز، هیچ مسلمانی اعّم از شیعی و سنی و که معتقد به جبر محض بوده و خود را در امور، هیچ کاره و بی‌اختیار کامل بداند وجود خارجی ندارد، بلکه همه این فرقه‌ها و مذهب اسلامی، عقیده دارند که یک قسمت از اختیار امور و اعمال آنان به دست خودشان است و همین اختیار و اراده، مناط و ملاک پاداش و کیفر، ثواب و عقاب خواهد بود.

بدون شک، اعتقاد به قضا و قدر، همانند اعتقاد به جبر نیست و از لوازم و مقتضیات آن نیز، پدید آمدن مطالبی نیست که بعضی از اروپائیان آن را بیان کرده‌اند.

بلکه عقیده به قضا و قدر را دلیل قاطع و برهان روشن، ثابت نموده و تأیید می‌کند و بلکه فطرت و طبیعت نیز انسان را به آن رهنمود می‌گردد.

اعتقاد به قضا و قدر اگر با عقیده زشت جبر، مورد اشتباه قرار نگیرد،

موجب پیدایش صفت جرأت و اقدام، شجاعت و رادمردی می‌گردد و نفوس مردم را بر ثبات و پایداری و تحمل مشکلات و نبرد با سختی‌ها آماده می‌سازد.

تاریخچه قضا و قدر در میان مسلمین

می‌دانیم که در بحث‌ها آن چنان که از تواریخ استفاده می‌شود، از نیمه اول قرن اول هجری آغاز شد در میان بحث‌های کلامی، ظاهرا از همه قدیمی‌تر مسأله قضا و قدر و بحث جبر و اختیار است. طرح این مسأله در میان مسلمین آن هم در صدر اسلام، یک امر طبیعی بود زیرا:

اولاً: این مسأله چون با سرنوشت انسان‌ها مربوط است، مورد علاقه هر انسانی است که به بلوغ فکری رسیده است، شاید انسانی یافت نشود که اندک مایه تفکر علمی و فلسفی در او باشد و این مسأله برایش طرح نشده باشد چنانکه جامعه‌ای یافت نمی‌شود که وارد مرحله‌ای از مراحل تفکر شده باشد و این مسأله را برای خود طرح نکرده باشد.

ثانیا: در قرآن مجید و کلمات رسول اللّهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم سخنان و مطالب زیادی در این رابطه مطرح شده است که محرّک اندیشه‌ها در این مسأله اساسی است به طور مکرر، در آیات و روایات، مسأله سرنوشت و قضا و قدر را تأکید کرده، چنانکه در آیات و روایات فراوان به همین صراحت، مسأله اختیار و آزادی انسان مطرح شده است.

بعضی از مورخین اروپائی را عقیده بر این است که مسأله سرنوشت و قضا و قدر بعدها در میان متکلمین اسلامی مطرح شد و در اسلام سخنی از این مطالب نیست نه از قضا و قدر و نه از جبر و اختیار، اما بعضی دیگر در سخنان چنین وانمود می‌کنند که فکر اشاعره مبنی بر جبر و عدم اختیار و آزادی بشر، همان چیزی است که اسلام تعلیم داده است، اما معتزله زیر بار این حرف اسلام مانند بسیاری از حرفهای دیگر اسلام با عقل و منطق نمی‌شد نرفتند و مسأله اختیار و آزادی بشر را معتزله برای اولین بار در میان مسلمین عنوان کرده‌اند!

تبیین فلسفی بحث قضا و قدر

به طور کلی درباره حوادثی که در جهان واقع می‌شود، می‌توان سه گونه نظر داد:

اول اینکه: حوادث با گذشته خویش هیچگونه ارتباطی ندارند، هر حادثه در هر زمان که واقع می‌شود مربوط و مدیون اموری که بر او تقدّم دارند، نیست. نه اصل وجود او به امور قبلی مربوط و متکی است و نه خصوصیات و شکل و مختصات زمانی و مکانی و اندازه و حدود او مربوط به گذشته است و در گذشته تعیین شده است.

البته با این فرض سرنوشت معنا ندارد. سرنوشت هیچ موجودی قبلاً؛ یعنی در مرتبه وجود یک موجود دیگر، تعیین نمی‌شود؛ زیرا رابطه وجودی میان آنها نیست.

مطابق این نظر، باید اصل علیّت را یکسره انکار کنیم و حوادث را گزاف و اتفاق، توجیه کنیم.

دوم اینکه: برای هر حادثه، علّتی قائل شویم، امّا نظام اسباب و مسبّبات و اینکه هر علّتی، معلول خاص ایجاب می‌کند و هر معلولی از علّت معین، امکان صدور دارد را منکر شویم و چنین پنداریم که در همه عالم و جهان هستی، یک علت و یک فاعل بیشتر وجود ندارد و آن ذات حق است در این صورت، باید فاعلیت را منحصر در حق سبحانه است؛ یعنی چنین پنداریم که همه حوادث و موجودات، مستقیما و بلاواسطه از او صادر می‌شوند و اراده خدا به هر حادثه‌ای مستقیما و جداگانه، تعلّق می‌گیرد و چنین فرض کنیم که قضاء الهی؛ یعنی علم و اراده حق به وجود هر موجودی، مستقلّ است از هر علم دیگر و قضا دیگر، در این صورت باید قبول کنیم که عاملی غیر از خدا وجود ندارد، علم حقّ در ازل تعلّق گرفته که فلان حادثه در فلان وقت، وجود پیدا کند و قهرا آن حادثه در آن وقت وجود پیدا می‌کند افعال و اعمال بشر نیز یکی از آن حوادث است.

این افعال و اعمال را مستقیما و بلاواسطه قضا و قدر؛ یعنی علم و اراده الهی به

(صفحه ۹۵)

وجود می‌آورد و اما خود بشر و قوّه و نیروی او دخالتی در کار ندارند. این‌ها صرفا یک پرده ظاهری و یک نمایش پنداری است.

این نظریه، همان مفهوم جبر و سرنوشت جبری و اعتقادی است که اگر در فرد و یا قومی پیدا شود، زندگی آنها را تباه می‌کند. این نظر، گذشته از مفاسد عملی و اجتماعی که دارد، منطقا و عقلاً محکوم و مردود است؛ زیرا از نظر عقلی و فلسفی تردیدی در بطلان این نظریّه نیست. نظام اسباب و مسبّبات و رابطه عِلّی و معلولی بین حوادث، غیر قابل انکار است، نه تنها علوم طبیعی و مشاهدات حسّی و تجربی بر نظام اسباب و مسبّبات دلالت دارند، بلکه در فلسفه الهی، متقن‌ترین براهین بر این مطلب اقامه شده است. به علاوه قرآن کریم نیز اصل علیّت عمومی و نظام اسباب و مسبّبات را تأیید کرده است.

سوم اینکه: اصل علیّت و نظام اسباب و مسبّبات بر جهان و جمیع حوادث جهان حکمفرماست، هر حادثی ضرورت و قطعیّت وجود خود را و همچنین شکل و خصوصیّت زمانی و مکانی و سایر خصوصیّات وجودی خود را از علل متقدّمه خود، کسب کرده است و یک پیوند ناگسستنی بین گذشته و حال و استقبال، میان هر موجودی و علل متقدمه او هست.

بنابراین نظر، سرنوشت هر موجودی به دست موجودی دیگر است که علّت اوست. و آن علّت است که وجود این موجود را ایجاب کرده و به او ضرورت و حتمیّت داده است. و هم آن علّت است که خصوصیات وجودی او را ایجاب کرده است و آن علّت نیز به نوبه خود، معلول علّت دیگری است و همینطور اعتقاد به «قضا و قدر» ناشی از اعتقاد به اصل علیّت عمومی در جهان است، بر اساس اعتقاد به این اصل، در عالم، هر پدیده‌ای علت و اندازه‌ای دارد و چیزی بدون علت و بدون اندازه‌گیری معیّن، به وجود نمی‌آید.

قضا و قدر تکوینی و تشریعی

قضا و قدر تکوینی: مراد از «قضا و قدر تکوینی» این است که در عالم هر موجود و پدیده‌ای علت و اندازه‌ای دارد نه چیزی بدون علّت به وجود می‌آید و نه بدون اندازه‌گیری معیّن، پدید می‌آید.

روشن است که حکم و فرمان در جهان تکوین، همان انجام دادن یک موضوع است؛ خواه این کار بدون واسطه انجام گیرد یا با واسطه، بنابراین قضای الهی، تمام کارهایی است که به فرمان خداوند در جهان هستی صورت می‌گیرد؛ خواه بدون واسطه باشد و یا با استفاده از نظام علت و معلول و قدر الهی نیز اندازه‌گیری این حوادث، در عالم تکوین است.

در آیات قرآن نیز «قضا و قدر» کرارا به این معنا آمده است:

( فَقَضهُنَّ سَبْعَ سَمواتٍ ) : ایجاد آسمان‌های متعدد، یک قضای الهی است».(۱)

بنابراین، ایمان به قضا و قدر تکوینی، همان ایمان به قانون علیّت و سلسله نظام علّت و معلول و حدود و کیفیّت و کمیّات آنهاست که در واقع مشتمل بر دو مطلب است: نخست اینکه بدانیم هیچ حادثه‌ای در عالم بدون علّت نیست و حتّی مقدار و کیفیت حادثه، بستگی به مقدار و کیفیت علت آن دارد.

و دیگر اینکه: بدانیم سرچشمه همه موجودات و علت همه پدیده‌ها و آفریده‌ها «خداوند» است و همه از وجود او سرچشمه می‌گیرند، که ایمان به «قضا و قدر» به این معنا هیچگونه اثر تخدیری که دیگران ادّعا کردند را به دنبال نخواهد داشت.

قضا و قدر تشریعی: منظور از قضا و قدر تشریعی همان فرمان الهی است

__________________________________

۱- ۱۲ / فصّلت.

در تعیین وظایف فردی و اجتماعی انسان‌ها و مقدار و حدود این وظایف است؛ مثلاً می‌گوییم نماز واجب است (این فرمان الهی و قضای تشریعی است) سپس می‌گوییم مقدار نماز در هر شبانه روز «هفده رکعت» است (این یک قدر الهی و تشریعی است) و می‌گوییم: زکات و پرداختن حقوق نیازمندان، واجب است (این قضا است) سپس می‌گوییم مقدار آن ده درصد و گاهی پنج درصد و گاهی دو و نیم درصد است (این قَدَر است).

آیا ایمان و اعتقاد به این واقعیت که هر کار انسان، باید طبق دستور و فرمان بوده باشد و حتی مقدار، کیفیت و اندازه‌گیری آن نیز مطابق برنامه انجام گیرد می‌تواند جنبه تخدیر کننده داشته باشد و یا بالعکس؟

یک جمعیت پیشرو و پیروز، جمعیتی است که در تمام شئون خود «قضا و قدر» را به این معنا رعایت کند؛ یعنی همواره پیرو برنامه، دستور و فرمان بوده باشد که با توجه به احکام عقلیّه و منابع روایی، اعتقاد به قضا و قدر به این معنا، تأثیر بسیار مثبتی در پیشرفت زندگی انسان‌ها دارد.

قضا و قدر علمی و عینی

از جمله تقسیماتی که در باب «قضا و قدر» مطرح می‌شود، تقسیم به «قضا و قدر عینی و علمی» است.

قضا و قدر علمی بر مبنای علم خداوند، به چند و حدّ و اندازه اشیاء و نیز قطعیت وجود آنها از راه مقدمات، اسباب و شرایط خاصه آنهاست، و قضا و قدر عینی به معنای انتساب حد و اندازه و نیز ضرورت و حتمیت وجود عینی اشیاء به خداوند است.

استاد مطهری می‌فرماید: «بدیهی است علم الهی از آن جهت (قضا) الهی نامیده می‌شود که مؤثر در وجود و ایجاد اشیاء است. و حکم به وجود اشیاء است و اشیاء به موجب آن ضرورت و حتمیت پیدا می‌کنند. و همچنین علم الهی از آن جهت (قدر) نامیده می‌شود که حدود و اندازه اشیاء بدان منتسب است».

«قضاء علمی» عبارت است از علمی الهی که منشأ حتمیّت و ضرورت اشیاء است و «قدر علمی» عبارت است از علمی که منشأ حدود و اندازه اشیاء است.

«قضا و قدر» احیانا در مورد اعیان موجودات نیز اطلاق می‌شود و قضاء و قدر عینی نامیده می‌شود و در این صورت، قضاء الهی عبارت است از نفس ضرورت و حتمیّت اشیاء از آن جهت که منتسب است و قدر الهی عبارت است از نفس تعیین وجود و اندازه وجود اشیاء از آن جهت که منتسب است به خدای واجب الوجود.

می‌دانیم که برای علم خداوند، مراتبی است:

الف: یک مرتبه از علم خداوند، علم به اشیاء است در مرتبه ذات که به «علم ذاتی» تعبیر می‌شود که به بیان حکمت متعالیه این علم، علم اجمالی در عین کشف تفصیلی و یا به تعبیر دیگر، علم قبل الایجاد است.

ب: مرتبه دیگر علم به اشیاء و پدیده‌های عالم طبیعت از طریق علم به مفارقات نوریه و به تعبیر آیات و روایات، علم خزائن و لوح محفوظ و کتاب مبین است که به «علم فعلی و یا علم خارج از ذات» نامیده می‌شود.

ج: مرتبه دیگر، (علم به اشیاء و موجودات) است در مرتبه خود اشیاء و موجودات، که این نیز به «علم فعلی» موسوم است.

مشهور از حکما، منظور از «قضاء علمی» را علم خداوند به موجودات و اشیاء در مرتبه مفارقات نوریّه و عقلیّه دانسته‌اند. اما «ملاصدرا» منظور از قضاء علمی را علم به اشیاء در مرتبه ذات دانسته و نظر مشهور را تخطئه کرده است. اما مرحوم «علامه طباطبائی» هر دو قول را ضعیف می‌داند و می‌فرماید: صدق قضا علمی بر یکی از این دو مرتبه از علم (مرتبه علم ذاتی و مرتبه علم فعلی) نافی صدق آن، بر مرتبه دیگر نیست، یعنی هم می‌توان قضاء علمی را بر علم، در مرتبه ذات، منطبق کرد و هم بر علم، در مرتبه مفارقات نوریّه.


4

5

6

7