بر درگاه دوست

بر درگاه دوست0%

بر درگاه دوست گروه: ادعیه و زیارات
صفحات: 13

بر درگاه دوست

گروه:

صفحات: 13
مشاهدات: 2000
دانلود: 133

توضیحات:

بر درگاه دوست
  • پيشگفتار

  • حقيقت دعا چيست

  • تأثير استقلالى دعا

  • آيا دعا منافات با اصل عليّت دارد؟

  • آيا دعا باعث سستى و تنبلى مردم مى شود؟

  • اثرات دعا

  • شرايط استجابت دعا

  • ولايت خدا نسبت به مؤمنان

  • مطلوبيّت ذاتى دعا

  • آداب دعا

  • اقسام دعا كنندگان

  • انگيزه هاى دعا

  • معناى استكبار از دعا

  • ادعيه مأثوره

  • لزوم تعبّد در احكام دين و پيامدهاى حرمت شكنى

  • شرح فرازهايى از دعاى افتتاح

  • شرح فرازهايى از دعاى افتتاح 1

  • شرح فرازهايى از دعاى افتتاح 2

  • شرح فرازهايى از دعاى افتتاح 3

  • شرح فرازهايى از دعاى افتتاح 4

  • شرح فرازهايى از دعاى افتتاح 5

  • شرح فرازهايى از دعاى افتتاح 6

  • شرح فرازهايى از دعاى ابوحمزه ثمالى

  • شرح فرازهايى از دعاى ابوحمزه ثمالى 1

  • شرح فرازهايى از دعاى ابوحمزه ثمالى 2

  • شرح فرازهايى از دعاى ابوحمزه ثمالى 3

  • شرح فرازهايى از دعاى ابوحمزه ثمالى 4

  • شرح فرازهايى از دعاى ابوحمزه ثمالى 5

  • شرح فرازهايى از دعاى ابوحمزه ثمالى 6

  • شرح فرازهايى از دعاى ابوحمزه ثمالى 7

  • شرح فرازهايى از دعاى ابوحمزه ثمالى 8

  • شرح فرازهايى از دعاى ابوحمزه ثمالى 9

  • شرح فرازهايى از دعاى مكارم الاخلاق

  • شرح فرازهايى از دعاى مكارم الاخلاق 1

  • شرح فرازهايى از دعاى مكارم الاخلاق 2

  • شرح فرازهايى از دعاى مكارم الاخلاق 3

  • شرح فرازهايى از دعاى مكارم الاخلاق 4

جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 13 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • مشاهدات: 2000 / دانلود: 133
اندازه اندازه اندازه
بر درگاه دوست

بر درگاه دوست

فارسی
پيشگفتار


بر درگاه دوست

نويسنده : استاد محمد تقى مصباح يزدى‏

پيشگفتار

«وَ اِذَا سَئَلَكَ عِبادى عَنّي فَإِنّي قَريبٌ اُجيبُ دَعْوَةَ الدّاعِ اِذا دَعانِ...» (١)
آدمى در فراز و نشيب زندگى و حادثه هاى تلخ و شيرين گاهى چنان دچار خستگى روح مى گردد كه با هيچ وسيله مادّى آرامش نمى يابد و اگر قدرت همه قدرتمندان، ثروت تمام ثروتمندان و كليه وسايل لذّت و كاميابى جهان در اختيار او گذاشته شود، ذرّه اى از درد روحى او كاسته نمى شود.
در چنين حالتى، گاهى انسان به سراغ بهترين دوست، نزديكترين خويش و عزيزترين كس خود مى رود تا با او راز دل گويد. گاهى نيز هيچ كس را محرم و مورد اعتماد ندانسته و در كُنج عزلت با خود به نجوا مى پردازد. در هر حال، تنها راه درمان و آرامش انس با محبوب و باز كردن سفره دل نزد معشوق است.
حال اگر آدمى از آلودگى به زشتيها و غبار گناه و عصيان، احساس غم و دل مردگى كند، تا آنجا كه از خويشتن خويش نيز گريزان و متنفّر باشد، در اين صورت، به كجا پناه بَرد و با كه راز دل گويد؟ در اينجاست كه بايد به سرچشمه همه خوبيها و پاكيها و آفريدگار محبّت و صفا و خالق خود پناه بَرَد و با ياد و عشق او و حضور در محفل انس او آرام گيرد.
چه آرامش و لذّتى بالاتر از اين كه عبد ذليل در حضور معبود عزيز قرار گيرد و جان آلوده خويش را در زلال صحبت او تطهير و روح پرتلاطم خود را با ذكر آن يگانه آرام كند. اين بهترين و برترين ثمره شيرين دعاست.
گرچه در اصطلاح عاميانه دعا را به «خواست و طلب عبد» تفسير مى كنند، ولى معناى واقعى دعا و نيايش عبارت است از: «خواندن محبوب از سوى بنده مُحب و عاشق و حضور وى در خلوت معشوق و همرازى و همجوارى او در خلسه عارفان حق جو.»
آنگاه كه بنده ذليل و حقير خانه پر معصيت دل خويش را از مظهر پاكيها و خوبيها دور مى بيند را ه نزديكى به دوست و وصول به محفل معشوق را مى طلبد و متحيّر است كه در كجا مى توان به خلوت معبود خويش نايل شد، ندا مى رسد كه:
«إِنّي قَريبٌ» (٢)؛
من به همه بندگان خود نزديكم.
و بحق كه در همراهى با او فاصله معنايى ندارد:
«نَحْنُ اَقْرَبُ اِلَيْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَريدِ» (٣)؛
از رگ گردن به او نزديكتريم.
اگر بنده به چنين حالتى دست يافت و نزديكى و قرب به حق را لمس نمود و قدمى به محفل او نزديك شد، آنگاه معبود مُحبّ او شده و اين بنده است كه محبوب حق مى شود و ندا مى رسد كه:
«فَلْيَسْتَجيبُوا لي وَلْيُؤْمِنُوا بي» (٤)؛
اميد كه ما نيز از عارفان واصل محفل دعا باشيم و از محضر حق جز ذات او را نخواهيم، كه حصول معرفت حق اوج اجابت دعاى عبد است.
آنچه در پى مى آيد برگرفته از چند سخنرانى حضرت آية الله، استاد مصباح يزدى درباره دعا است.
اين مجموعه شامل سه بخش است. بخش اول به موضوعات كلى پيرامون دعا اختصاص دارد. اين قسمت از چند سخنرانى استاد كه پيرامون دعا ايراد فرموده اند اقتباس شده است.
بخش دوم و سوم مشتمل بر ١٥ جلسه سخرانى است كه معظم له در ماه رمضان ١٣٩٨ (هـ.ق) در «مهديه» قم ايراد فرموده بودند. اين سخرانى ها با اندكى تغيير ارايه شده است.
از آنجا كه مستمعين اين جلسات طبقات گوناگون مردم بودند، لذا سطح سخن درخور چنان جمعى مى باشد، در عين حال حاوى نكات ارزنده و مفيد بسيار است. روشن است كه سخنران در مقام سخنورى قادر نيست آن گونه كه مى نويسد، سخن گويد.
در بخش دوم فرازهايى از دعاى افتتاح شرح شده است. در بخش سوم به شرح و تفسير فرازهايى از دعاى ابوحمزه پرداخته شده است. اميد است مورد استفاده مؤمنين قرار گيرد.
شعبان ١٤١٨
اول ديماه ١٣٧٦
«قُلْ ما يَعْبَأُ بِكُمْ رَبِّي لَوْلا دُعاؤُكُمْ.» (٥)
ساده ترين و طبيعى ترين رابطه انسان با خدا ياد اوست كه در نتيجه آن، دل انسان اختياراً متوجه خدا مى گردد و بر روح او اثر مى گذارد و احياناً اثر آن توجّه در زبان متجلّى مى شود.
دعا سلاح مؤمن و وسيله تقرب الى الله و حقيقت عبادت و ياد حق و گفتگو با رب العالمين است. حاجت خواستن بهانه رفتن در خانه دوست و راز و نياز با يكتاى بى نياز است. دعا مايه نشاط روح و حيات جان و كليد عطاياى الهى است. دعا كوفتن در رحمت حق و موجب نزول بركات خداوندى است.
دعا از مسائلى است كه در فرهنگ اسلام نسبت به آن توجّه بسيار شده و مورد تأكيد فراوان قرار گرفته است؛ لذا شايسته است كه حقيقت آن روشن گردد.
درباره دعا بحثهاى فراوانى مطرح است از جمله: حقيقت دعا چيست؟ آيا دعا سبب مستقلّى براى اجابت است يا سببى است در كنار ساير اسباب و علل طبيعى و عادى؟ اگر سبب مستقلّى است آيا موجب استثنا در سنّتهاى تكوينى الهى نمى شود؟ آيا دعا موجب سستى و تنبلى افراد نمى گردد؟ اثرات دعا چيست و تا چه حدّى است؟ فايده دعا چيست؟ از نظر تربيتى چه نقشى در زندگى انسان مى تواند داشته باشد؟ آيا آن گونه كه برخى افراد مى گويند، اثر دعا فقط همان مضمون دعاست؛ يعنى دعا جنبه تلقينى دارد و همين است كه موجب حركت فرد به سوى مطلوب مى شود يا اثرات ديگرى نيز دارد؟ چرا با آنكه خداوند در قرآن وعده داده كه دعاى بندگان خود را اجابت كند، دعاهاى ما كمتر به اجابت مى رسد؟ آيا دعا آداب و شرايطى دارد؟ اگر بلى شرايط دعا و استجابت آن چيست؟ استكبار از دعا كه قرآن از آن نهى فرموده يعنى چه؟ و...
اينها مسائلى است كه در اين بخش مورد بررسى قرار خواهد گرفت.

حقيقت دعا چيست؟

زندگى دنيا به گونه اى است كه خواه ناخواه توجّه انسان را تا حدودى به امور مادّى جلب مى كند؛ امّا واقعيت اين است كه انسان براى تقرّب به خدا آفريده شده است و بايد از تمام جوانب زندگى براى نيل به اين مقصود بهره گيرد. يكى از بهترين راهها براى اين منظور آن است كه هر روز لحظاتى از عمر خود را صرف توجه خالص به بارگاه الهى كند. اين توجه بيشتر در نماز جلوه گر مى شود؛ در نماز دعاهايى در حال قنوت و ساير حالات خوانده مى شود گذشته از آنكه در روايات براى قبل و بعد از نماز نيز دعاهاى ديگرى وارد شده است حتّى مى توان خود نماز را نوعى دعا دانست و چنانكه گفته شده واژه «صلاة» در اصل لغت به معناى دعاست.
حقيقت دعا توجه به بارگاه حضرت معبود است و براى مؤمنان نوعى معراج روحى و معنوى به حساب مى آيد. دعا فقط تلفّظ پاره اى كلمات و مراعات برخى آداب خاص نيست. حقيقت و روح دعا توجه قلبى انسان به خداوند عالم است و قوّت اين توجه به ميزان معرفت و محبت انسان به خداوند بستگى دارد. از اينرو، بايد پيش از دعا و هنگام دعا به صفات خداوند توجّه داشت.
حقيقت دعا چيزى جز عبادت نيست و حتى به دليل توجه به خداوند در انجام اين عبادت شايد بر بسيارى از عبادات ديگر ترجيح داشته باشد. در روايات شريفه از پيامبر (صلّى الله عليه وآله وسلّم) نقل شده است كه:
«الدُّعاءُ مُخُّ الْعِبادَةِ»؛ (٦)
دعا بمنزله مغز همه عبادات است.
در قرآن كريم نيز خداوند، آنجا كه مسأله استكبار از دعا را مطرح مى نمايد؛ مى فرمايد:
«وَ قالَ رَبُّكُمْ اُدْعُونى اَسْتَجِبْ لَكُمْ، اِنَّ الَّذينَ يَسْتَكْبِرُونَ عَنْ عِبادَتي سَيَدْخُلُونَ جَهَنَّمَ داخِرينَ.» (٧)
پروردگار شما گفته است: مرا بخوانيد تا (دعاى) شما را بپذيرم، آنان كه از عبادت من (اعراض كنند و) بزرگى فروشند بزودى با ذلّت و خوارى به دوزخ وارد شوند.
در اين آيه، خداوند نفرموده است «يستكبرون عن دعايى»، بلكه از دعا به «عبادت» تعبير فرموده است و رسماً دعا را به عنوان عبادت معرفى مى كند و آن را از لوازم بندگى مى داند؛ زيرا تهديد به آتش دوزخ كه براى ترك كننده نيايش آمده متناسب با ترك عبادت است نه ترك دع. (٨)
ممكن است اين سؤال به ذهن خطور كند كه چگونه اگر انسان چيزى از خدا بخواهد، او را عبادت كرده است؟ براى روشن شدن اين سؤال، بايد حقيقت عبادت روشن شود.
حقيقت عبادت اين است كه انسان خود را بنده و مملوك خدا بداند، براى خود مالكيتى قايل نباشد و براى خود اراده مستقلّى در مقابل خدا قايل نباشد، بلكه خود و دارايى خود را از آن خدا بداند؛ بطور كامل تسليم اراده او باشد، به عبد بودن خود در مقابل پروردگار اعتراف كند و از روى اختيار، بندگى تكوينى خود را در مقابل خدا اظهار بدارد. به عبارت ديگر، در برابر خدا اظهار كند كه تو خدايى و من بنده توام، تو عزيزى و من ذليلم، تو مالكى و من مملوكم، تو ربّى و من مربوبم. (اِلهى اَنْتَ الْخالِقُ وَ اَنَا الَْمخْلُوقُ وَ اَنْتَ الْمالِكُ وَ اَنَاالْمَمْلُوكُ و اَنْتَ الرَّبُّ وَ اَنَا الْعَبْدُ... وَ اَنْتَ الْقَوِىُّ وَ اَنَا الضَّعِيفُ.) (٩) حقيقت نماز نيز اظهار همين مطلب است كه خدايا، من بنده ام، عبوديت شأن من است و تو مالك من هستى.
عبادت در واقع اظهار اين مطلب است، خواه با توجه قلبى، خواه با اظهار زبانى يا نشان دادن با اعضا و جوارح. ركوع و سجود نيز اگر عبادت به حساب مى آيند به اين دليل است كه بيانگر اين حالت قلبى است: اظهار ذلّت در مقابل عظمت بيكران الهى. ذكر زبانى نيز گوياى اين حقيقت است.
اصل همه عبادات و روح آنها همين توجّه قلبى است و حركات و ذكر زبانى جلوه اين حقيقت است. دعا نشان دهنده اعتقاد به مالكيت، ربوبيت، عزّت و قدرت الهى در عمل است.
كسى كه دست خويش را به درگاه الهى دراز، گردن خود را كج و سر خود را خم مى نمايد، روى به خاك مى سايد و اشك از ديدگان سرازير مى كند و با دعاى خود از او حاجت مى خواهد، در عمل نهايت شكستگى و تذلّل خود را در برابر عظمت الهى نشان مى دهد؛ خود را فقير، ضعيف، ذليل و بيچاره و خدا را غنى، قوّى، عزيز و قادر مى بيند و با حالت خود اين حقيقت را بيان مى كند.
گرچه دعا در ظاهر درخواست رفع نيازهاى مادّى و معنوى است، ولى در واقع، اعتراف به بندگى، فقر و عجز انسان است. درست است كه معمولاً دعا به شكل تكلّم الفاظ است؛ اما الفاظ از ما فى الضمير حكايت مى كنند و خود از اصالتى برخوردار نمى باشند و اين گونه نيست كه نوع اين الفاظ يا نحوه اداى آنها تأثيرى در حوادث جهان داشته باشد، كه هر كس كه اين الفاظ را تلفّظ نمايد مؤثر باشد.
به عبارت ديگر، دعا امرى است قلبى و زبان فقط از آنچه در دل است حكايت مى كند. پس دعا بايد از دل و جان انسان برآيد. تلفّظ برخى كلمات با زبان، بدون هيچگونه توجّه قلبى، دعا به حساب نمى آيد. بنابراين، دعا بايد با خواست جدّى قلبى همراه باشد.
از آنچه گذشت روشن شد كه حقيقت دعا چيزى جز عبادت نيست، بلكه بالاترين عبادت و به تعبير حديث شريف «مُخ» تمام عبادات است و اظهار بندگى در برابر مالكيت مطلق الهى.

تأثير استقلالى دعا

آيا دعا مى تواند مستقلاًّ سبب اجابت باشد و پديده اى صرفاً در اثر دعا و بدون اسباب عادى تحقّق پيدا كند؟ اين بحثى است كه به مسائل اعتقادى و فلسفى مربوط مى شود و در آنجا مورد بررسى و كنكاش قرار مى گيرد. در اينجا به اين بحث تنها اشاره مى شود:
از نظر قرآن، جواب اين سؤال مثبت است. در قرآن نمونه هايى ذكر شده است كه بدون استفاده از اسباب ظاهرى، دعا سبب تحقّق امرى شده است؛ از جمله دعاى حضرت زكريّا (عليه السلام) كه موجب شد خداوند در پيرى فرزندى (يحيى (عليه السلام) ) به ايشان عطا فرمايد. موارد ديگرى نيز ذكر شده است كه بدون وجود اسباب عادى و صرفاً در اثر دعا كارى تحقّق پيدا كرده است. پس اين مطلب از نظر قرآن قابل انكار نيست.
آيا اين مسأله موجب استثنا در سنّتهاى الهى نمى گردد؟ آيا موجب نقض قانون عليّت نمى شود؟ با توجه به اينكه، اراده الهى بر اين تعلّق گرفته است كه امور از طريق علل خود انجام شود:
«اَبَى اللّهُ اَنْ يُجْرِىَ الاَْشْياءَ اِلاّ بِالاَْسْبابِ»؛ (١٠)
خداوند ابا دارد از اينكه اشيا از غير طريق اسباب خود جريان هستى پيدا كنند.
در پاسخ بايد گفت: اين مطلب مانند كرامت و اعجاز است. همانگونه كه درباره اعجاز گفته شده كه «سنتى است حاكم بر سنّتهاى طبيعى و عادى»، اجابت دعا نيز سنّتى الهى و حاكم بر سنّتهاى ديگر است و همان سان كه استدلال به آيه شريفه «فَلَنْ تَجِدَ لِسُنَّتِ اللّهِ تَبْديلاً وَ لَنْ تَجِدْ لِسُنَّتِ اللّهِ تَحويل» (١١) براى نفى اعجاز صحيح نمى باشد، به همان دلايل ـ كه در جاى خود ذكر گرديده ـ براى نفى تأثير دعا نيز نمى توان به آيه مزبور و حديث فوق استدلال كرد. در هر صورت، انكار جريانات خارق العاده با قرآن سازگار نيست.
توضيح مطلب اين كه، يكى از اصول بينش دينى و الهى اعتقاد به مسأله اعجاز، كرامت و امثال آن است. اين اعتقاد در مكاتب مادّى وجود ندارد و يكى از مواردى است كه آن را به مكاتب الهى، بخصوص اسلام، اشكال مى گيرند و معتقدان به آن را متّهم به نقض اصل عليّت مى كنند.
آنان مى گويند: پذيرفتن اين مسائل ناقض اصل عليّت است، اگر اصل عليّت پذيرفته شده باشد بايد همه چيز از راه علّت و شرايط خاصّ خود به وجود آيد. در غير اين صورت، محال است محقق شود. چگونه مى توان قايل بود به اينكه بدون دخالت اسباب عادى، پديده اى تحقّق پيدا كند؟ پس اين اعتقاد منافى اصل عليّت است.

آيا دعا منافات با اصل علّيت دارد؟

آيا پذيرفتن معجزه يا امور خارق العاده به معناى انكار اصل عليّت است؟ آيا اصل عليّت يك قانون كلّى است و لازمه پذيرش اين قانون انكار معجزه و نفى تأثير دعاست؟
در اينكه اصل عليّت يك اصل ضرورى و كلّى است و قابل استثنا نمى باشد، شكى نيست. البته تبيين اين مطلب نيازمند بحثهاى عميق فلسفى است كه از حوصله اين بحث خارج مى باشد. تنها براى روشن شدن مطلب اشاره اى گذرا مى شود.
سؤال اين است: اگر اصل عليّت يك اصل كلّى و ضرورى است، پس چگونه مى توان معجزات و تأثير دعا را پذيرفت؟ براى روشن شدن پاسخ اين سؤال، لازم است مقدمه اى بيان گردد:
بين پذيرفتن اصل علّيت با پذيرفتن علّتهاى خاص در هر مورد و منحصر دانستن علّت به علّتهاى شناخته شده فرق است. در اينجا، اين دو مبحث با يكديگر خلط شده اند.
در فلسفه يك اصل عليّت وجود دارد كه بديهى و انكارناپذير مى باشد و مفاد آن بدين قرار است:
برخى موجودات عالم هستى به وجود موجودات ديگر نيازمندند و بدون آنها وجودشان محقّق نمى گردد؛ مانند اراده كه معلول و وابسته به نفس است. قاعده فلسفى اين بحث عبارت از اين است كه موجودِ فقير و معلولِ ممكن الوجود نيازمند موجودى است كه از او رفع نياز كند؛ يعنى اگر ديديم احتياج موجود محتاجى تأمين شد معلوم مى شود علّتى وجود داشته كه نياز او را برطرف كرده است. بنابراين، پديده ها و هر آنچه از خود داراى هستى نيست بايد در اثر تأثير عامل ديگرى بوجود بيايد.
اين قاعده بديهى و غير قابل تشكيك است و بر اين اساس، هر دانشمندى در هر علمى به دنبال يافتن علّت پديده هاست. تلاشهاى دانشمندان براى پيدا كردن علل پديده ها در طول تاريخ مبتنى بر اين اصل بوده است كه معلول نمى تواند بى علّت باشد و آنچه تاكنون بشر كشف كرده از بركت همين اصل بوده است.
خلطى كه در اين زمينه صورت گرفته درباره شناخت علل خاص است؛ يعنى پس از پذيرش اين اصل كه معلول نمى تواند بدون علّت باشد، نوبت به تعيين علّتهاى خاص براى معلولهاى خاص مى رسد؛ شناخت علّت خاص هر پديده از محدوده كار فلسفه خارج و در حيطه علم است.
بنابراين، قانون فلسفى عليّت اين است كه هر معلول نيازمند علّت است و فلسفه براى آن اوصافى كلّى بيان مى كند؛ ولى براى معلولى خاص علّت خاصى معرفى نمى نمايد و آن را وظيفه علم مى داند كه با تجربه علّتها را بشناسد. (و در جاى خود گفته شده كه راه شناخت علّتها وضع و رفع عوامل و شرايط است.)
اصل عليّت به عنوان يك قانون عقلى مى گويد: بايد در وراى موجوداتى كه محدود، مشروط و نيازمند هستند چيز ديگرى باشد كه به وسيله ارتباط با آن، وجود آنها تحقّق يابد؛ اما اينكه ويژگيهاى آن چيز چيست و چه اثرى مى تواند داشته باشد، بوسيله قانون علّيت اثبات نمى شود. به عبارت ديگر، شناخت علّتهاى خاصّ هر پديده از قانون علّيت بدست نمى آيد. همچنان كه گفته شد، شناخت علّتهاى خاص كار تجربه و علم است و قانون علّيت قانونى عقلى است و مقدّم بر تجربه و مستقل از آن.
به عنوان مثال، فرض كنيد دانشمندى در آزمايشگاه، با تغيير شرايط، در صدد كشف علل پديده اى است، ناگهان پديده جديدى رخ مى دهد؛ مثلاً، نورى مى جهد، صدايى مى آيد يا پديده مادّى ديگرى اتفاق مى افتد. به محض ديدن يا شنيدن، از وجود آن پديده مطّلع مى شود و مى فهمد كه آن پديده بى علّت نيست. او اين مطلب را طبق قانون عقلى علّيت، مى فهمد و به تجربه هم نيازى نيست؛ اما اينكه علّت پيدايش اين پديده چيست، عقل به خودى خود نمى تواند آن را مشخص كند وگرنه هيچ گاه به تجربه احتياجى نبود و عقل به تنهايى كافى بود كه بگويد علّت پيدايش فلان پديده چيست. بلكه يافتن علّت پيدايش اين پديده به تجربه و آزمايش نياز دارد. پس شناخت علّتهاى خاص كار تجربه و علم است نه عقل.
برخى از افراد وقتى علّت يك پديده مادى را نمى شناسند يا در حوزه تجربه آنها چيزى كه بيانگر چگونگى به وجود آمدن اين پديده باشد، نمى يابند توهّم مى كنند كه قانون علّيت استثنا پذيرفته است.
امروزه بعضى از فيزيكدانها چون نتوانسته اند علّت پاره اى از پديده هاى پنهان را كشف كنند (مثلاً، چگونه يك الكترون خاص از مدار خود خارج مى شود) گفته اند كه اين پديده ها علّتى ندارند و معتقد شده اند كه در اين موارد، قانون علّيت نقض شده است! بدون توجّه به اين كه قانون علّيت قابل نقض نيست. آنچه آنها بايد در صدد شناخت آن باشند علّت خاصّ پديده هاست كه اگر شناخته نشود به دليل ناقص بودن تجربه است.
بنابراين شناخت علت خاص در گرو تجربه است اما مسأله مهم (خلط دوم) اين است كه آيا با تجربه مى توان علّت منحصر پديده اى را شناخت؟ اگر در شرايط خاصى به تجربه پرداختيم و معلوم گرديد كه پيدايش يك شىء در گرو شىء ديگرى است و رابطه بين آن دو مشخص گشت؛ مثلاً، با تجربه فهميديم كه هرگاه «الف» باشد «ب» نيز تحقّق مى يابد و هرگاه «الف» را برداريم «ب» نيز نابود مى شود. آيا اين تجربه مى تواند به ما نشان دهد كه «ب» از غير راه «الف» از هيچ راه ديگرى تحقّق پيدا نمى كند؟
بشر ساليان دراز است كه براى روشن كردن آتش از وسايل خاصّى استفاده مى كند؛ آيا مى تواند بگويد كه آتش جز از راه اين وسايل از هيچ راه ديگرى به وجود نمى آيد؟ يا ما معمولاً براى ايجاد حرارت از آتش استفاده مى كنيم، آيا حق داريم بگوييم حرارت از هيچ راه ديگر بدست نمى آيد؟ آيا مى توان ادّعا كرد كه حرارت در هر جاى دنيا و در هر زمانى تنها از طريق آتش ايجاد مى شود؟ آيا تجربه چنين نتيجه اى به ما مى دهد؟ يا چنين نتيجه مى دهد كه در شرايطى خاص، آن حرارت معلول آتش بوده است؟ ما فقط حق داريم بگوييم، تا آنجا كه ما مى دانيم علّت به وجود آمدن حرارت، آتش است؛ اما حق نداريم كه بگوييم هيچ عامل ديگرى براى پيدايش حرارت وجود ندارد و محال است كه وجود داشته باشد. اين ادّعا جاهلانه و دور از شأن يك محقّق است كه تأثير يك عامل نامحسوس و ناشناخته را نفى كند.
بنابراين، آزمايش و تجربه (علم) نمى تواند علّت منحصر به فرد اشيا را به بشر بياموزد. تجربه تنها آنچه را كه در حوزه احساس انسان واقع مى شود، اثبات مى كند و حقّ نفى ماوراى آن را ندارد. پس اين ادّعا، كه علم مسائلى را كه انبيا فرموده اند يا تأثير دعاها را بطور مستقل نفى مى كند، سخن پوچى است. علم مى گويد تا آنجا كه تجربه نشان مى دهد پيدايش هر فرد انسانى به وسيله پدر و مادر اوست؛ اما حق ندارد كه بگويد پيدايش انسان از راهى غير از اين محال است.
اساساً تجربه هيچ گاه نمى تواند محال بودن را اثبات كند. محال بودن مفهومى تجربى نيست، بلكه مفهومى فلسفى است كه فقط از راه عقل به اثبات مى رسد. آنچه از راه تجربه اثبات مى شود عدم وقوع است؛ اما محال بودن آن دور از دسترس تجربه است. پس هر علمى هر قدر هم كه پيشرفت كند نمى تواند مسائلى مانند اعجاز، تأثير دعا و امثال آن را نفى كند و بگويد كه چنين چيزى محال است. با توجه به اين مقدمه، روشن مى گردد كه:
پذيرش اعجاز يا هر امر خارق عادتى به هيچ وجه به معناى انكار اصل علّيت يا پذيرفتن استثنا در اصل علّيت نيست؛ چون اين امور مستند به خدا هستند، علّت مفيضه هستى بخش را در خود دارند؛ يعنى فرض پذيرش اين امور فرض پذيرفتن علّيت خداست. اما درباره علل طبيعى، اگر معلولى بدون علّت طبيعى شناخته شده اى به وجود آيد، آيا اين به معناى نقض قانون علّيت است؟
با توجه به مقدمه اى كه گفته شد، نمى توان ادّعا كرد كه علّت طبيعى براى پيدايش يك معلول منحصر است به آنچه ما شناخته ايم و راه ديگرى براى پيدايش آن وجود ندارد؛ زيرا ممكن است در مواردى كه امر خارق العاده اى محقق مى شود، عللى غير از خدا و در طول وجود خدا نيز وجود باشد، عللى كه ما به آنها آگاه نيستيم.
علاوه بر آن، با قانون عليّت، عليّت امور غير طبيعى براى امور طبيعى انكار نمى شود. هيچ علمى نمى تواند تأثير يك امر غير طبيعى در پيدايش يك امر طبيعى را نفى كند، بلكه حتى چنين تأثيراتى را اثبات نيز مى نمايد. كسانى كه متحمّل رياضت شده و نيروى نفسانى قوى پيدا كرده اند، مى توانند در برخى پديده هاى مادّى تصرّف كنند و كارهايى انجام دهند كه به وسيله اسباب طبيعى ميسّر نيست. اين مسأله اى است كه امروزه قابل تشكيك نمى باشد.
بنابراين، پيدايش امور خارق العاده به معناى نقض قانون علّيت (قانون فلسفى علّت و معلول) نيست. پس سخن كسانى كه براى انكار آن به آياتى نظير آيه شريفه «لَنْ تَجِدَ لِسُنَّتِ اللّهِ تَبْدِيل» (١٢) استدلال مى كنند درست نيست و لازمه تحقّق امر خارق العاده نقض سنّت الهى نمى باشد؛ گذشته از آنكه:
اين آيه شريفه درباره جوامع بشرى است و در صدد بيان اين مطلب است كه هرگاه مردمى عصيان بورزند، آيات الهى را تكذيب كنند و در مقام نفى آيات الهى برآيند، در جامعه فساد شايع شود و راه صلاح و حق مسدود گردد، امر بر ديگران مشتبه شود و نتوانند راه حق را بيابند. سنّت خداوند اين است كه به چنين مردمى مهلت ندهد و با عذاب آسمانى يا زمينى يا امثال آن، آنان را نابود كند. اين آيه در ارتباط با اين موارد است و ربطى به قوانين طبيعى ندارد كه بخواهد بگويد سنّت الهى اين است كه هر پديده مادّى از يك علّت مادّى ناشى مى شود و مثلاً، حرارت همواره از آتش حاصل مى گردد.
و به فرض آنكه آيه مزبور نسبت به همه قوانين حاكم بر جهان قابل تعميم باشد، مى پرسيم: آيا قوانين الهى فقط همانهايى است كه ما مى شناسيم يا اگر قوانينى هم باشد كه ما نشناخته ايم آنها نيز قانون خداست؟
يكى از سنّتهاى الهى اين است كه هرگاه مصالح اقتضا كند كارى از غير مجراى طبيعى انجام مى گيرد. علم يا فلسفه كجا اثبات كرده است كه سنّت خدا چنين است كه هر پديده طبيعى بايد فقط از راه علّت مادّى و عادى به وجود آيد؟
بنابراين اثبات معجزه و تأثير دعاها به معناى نفى علّت در پديده واقع شده نيست، بلكه به معناى اثبات علّتى وراى علّتهايى است كه عموم مردم مى شناسند.
لذا، اصل علّيت به عنوان يك اصل ضرورى و كلّى با معجزه و امور خارق العاده قابل جمع است و هيچ تناقضى با آنها ندارد. (١٣)

آيا دعا باعث سستى و تنبلى مردم مى شود؟

يكى از بحثهايى كه درباره دعا مطرح مى شود، در زمينه جنبه اجتماعى و روانشناختى آن است. برخى از افراد اين گونه القاء شبهه مى كنند كه اگر مردم به تأثير دعا معتقد باشند، موجب مى شود كه در فعاليت زندگى سست شوند، خواه در امور شخصى باشد و خواه در امور اجتماعى. اين سستى خواه نا خواه موجب عقب ماندگى اجتماعى مى شود و وسيله خوبى براى ستمگران است كه مردم را به دعا و اعمال عبادى سرگرم كنند و خود به چپاول ثروتهاى آنان مشغول شوند.
اما واقعيت اين است كه از هر حقيقتى ممكن است به شكلى سوء استفاده شود. اگر از حقيقتى سوء استفاده شد، نبايد اصل آن حقيقت را انكار كرد. معناى دعا اين نيست كه دست از تلاش و سازندگى برداريم، چه در مسائل فردى و چه در مسائل اجتماعى، بلكه معناى دعا اين است كه انسان مؤمن، مؤثّر حقيقى را خدا مى داند، هرگاه احساس نياز مى كند براى رفع نياز خود به خدا توجه مى كند، ضمن اينكه از اسباب مادّى كه در اين زمينه قرار داده در حدّ خود استفاده مى كند؛ چون خداوند چنين خواسته و مقدّر فرموده است، ولى اين اسباب را مستقلّ در تأثير نمى داند.
و با وجود آنكه از اسباب مادّى بهره مى گيرد، بدانها اعتماد ندارد. در نتيجه، اگر اسباب مادّى نيز فراهم نباشد مأيوس نمى گردد؛ چون خدا را قادر مى داند كه از راههاى غير عادى نيز نيازهاى او را رفع كند. با توجّه به اين حقيقت، نه تنها اعتقاد به تأثير دعا موجب سستى او نمى گردد، بلكه موجب تلاش و اميد بيشتر او مى شود.
اگر انسان فقط به اسباب مادّى متّكى باشد، در صورتى فعاليت خواهد كرد كه به فراهم شدن آنها اميدوار باشد؛ ولى انسان مؤمن حتى با علم به فراهم نبودن اسباب عادى نيز مأيوس نمى گردد.
در جنگ بدر، هنگامى كه مسلمانان در نهايت سختى بودند و نيرو و ساز و برگ جنگيشان بسيار كمتر از دشمن بود، دست به دعا برداشتند. «اِذْ تَسْتَغيثُونَ رَبَّكُمْ...» و خداوند نيز دعاى آنان را مستجاب ساخت و هزار ملك به ياريشان فرستاد و مسلمانان به پيروزى رسيدند. اگر مسلمانان به دعا اعتقاد نداشتند چه بسا روحيه خود را مى باختند، عقب نشينى كرده و شكست مى خوردند.
پس اعتقاد به دعا موجب شكست و عقب ماندگى نيست، بلكه برعكس، گاهى عدم اعتقاد به دعا موجب شكست مى گردد. اين شبهه در واقع ناشى از عدم شناخت دقيق دعاست. اين تصوّر كه به جاى هر كارى انسان فقط دعا كند و هيچ فعاليت ديگرى نداشته باشد معناى واقعى دعا نيست. بايد وقتى چيزى از خدا مى خواهيم او را مؤثّر حقيقى بدانيم، آنچه را هم در اختيار داريم از او بدانيم، نه اينكه آنچه را در اختيارمان است از خود بدانيم و به دنبال كمك خداوند از طريق ديگرى باشيم. مگر وجود انسان و هر آنچه را دارد متعلّق به خدا نيست.؟
معناى دعا اين نيست كه انسان از خدا بخواهد كه از راه ديگرى غير از طرق عادى كارى را انجام دهد. اين در واقع تعيين تكليف نمودن براى خداست؛ مثل اين كه كسى در سفره نان داشته باشد و بگويد: خدايا از طريق ديگرى به من روزى بده. اين دعاى واقعى نيست.
اگر انسان واقعاً چيزى از خدا مى خواهد و خدا را مدبّر و حكيم مى داند، بايد از آنچه در اختيار او قرار داده استفاده كند و اگر كمبودى احساس مى كند آن را از خدا بخواهد تا تأمين نمايد. لذا، به كسى كه خداوند به او بينايى عطا كرده است، ولى چشمان خود را بسته و مى گويد خدايا من با چشم بسته راه مى روم، تو مرا به مقصد برسان، بايد گفت: مگر خداوند به تو چشم نداده كه از آن استفاده كنى!
معناى دعا اين نيست كه نعمتهايى كه خدا، از روى حكمت، عطا كرده كنار بگذاريم و بگوييم كه خدايا، همان چيز را از راه ديگرى برايم برسان. اين سخن در واقع به اين معناست كه خدايا من تدبير تو را قبول ندارم؛ تو گفتى با چشم ببين، اما من مى خواهم با گوش ببينم! نقل شده است كه حضرت موسى (عليه السلام) بيمار شده بود بنى اسرائيل به او گفتند اگر از فلان گياه استفاده كنى خوب مى شوى موسى گفت: من خود را مداوا نمى كنم تا خداوند مرا شفا دهد. چندى گذشت اثرى از بهبودى آشكار نشد. از جانب خداوند به او وحى شد: به عزّت و جلالم سوگند، شفايت نمى دهم مگر اينكه از همان گياه استفاده كنى. اى موسى، تو مى خواستى با توكل خود حكمت مرا باطل سازى؟ به جز من چه كسى خاصيت شفا بخشى را به ريشه گياهان داده است؟
طبيعى است كه خداوند تدبير حكيمانه خود را تابع هوى و هوس ما قرار نمى دهد:
«وَ لَوِاتَّبَعَ الْحَقُّ اَهْوائَهُمْ لَفَسَدَتِ السَّماواتُ وَالاَْرْضُ...» (١٤)؛
و اگر حق از هوسهاى آنان پيروى كند حتماً آسمانها و زمين تباه مى گردد.
پس بايد از آنچه در اختيار ما قرار داده به شكل مطلوب استفاده كنيم و تدبير و حكمت او را بپذيريم. خداوند به گزاف و بدون حكمت كارى انجام نمى دهد. اسباب و وسايلى كه در عالم قرار داده بر اساس اقتضاى حكمت اوست؛ همه به نفع ماست و در حل مشكلات ما مؤثّر مى باشد. لذا، نبايد آنها را كنار بگذاريم و بخواهيم كه رزق ما را از راه ديگرى برساند. تدبير به دست اوست، بايد از او بخواهيم؛ اما او از هر راهى كه صلاح بداند عمل مى كند. اگر از آنچه در اختيار ما گذاشته استفاده كنيم متوجّه خواهيم شد كه خدا وسايل اجابت را از قبل فراهم كرده است، تنها بايد از آنها استفاده كنيم.
البته خدا عاجز نيست كه از راههاى ديگرى وسايل كار را فراهم كند، ولى استفاده نكردن از اسبابى كه در اختيار انسان قرار داده نيز به معناى دعا و توكّل نيست، بلكه سوء استفاده يا سوء تفسيرهايى است كه بعضى افراد از مفاهيم اسلام دارند. توكّل به اين معنا نيست كه به خدا اعتماد كنيم، ولى از اسباب مادّى استفاده ننماييم. اسباب مادّى را خداوند براى استفاده ما قرار داده است.
بنابراين، متوكّلان حقيقى از ساير مردم بسيار فعّالترند. مجاهدانى كه با توكّل بر خدا به جبهه مى روند و با دشمن مى جنگند تلاششان بيش از سايرين است؛ در عين حال پيروزى را نيز از خدا مى دانند:
«... وَ مَا النَّصْرُ اِلاّ مِنْ عِنْدِ الّهِ الْعَزيزِ الْحَكيمْ...» (١٥)؛
پيروزى جز از سوى خداوند عزيز و حكيم نيست.
مجاهد واقعى پيروزى و يارى را از خدا مى خواهد، ضمن آنكه آنچه را خدا به او عطا كرده ناديده نمى گيرد و از آنها نيز استفاده مى كند. پس دعاى حقيقى از كسى صادر مى شود كه از وسايل و اسبابى كه خداوند مقدّر فرموده استفاده كند، نه اينكه آنها را رها كند و اجابت دعاى خود را از راه ديگرى بخواهد. بنا به مضمون روايات، دعاى چنين افرادى مستجاب نمى شود. در برخى از روايات نقل شده (١٦) فردى كه زن ناصالحى دارد و دعا مى كند كه خدا او را از شرّ وى نجات دهد، مستجاب نمى شود، چون خدا طلاق را در اختيار او قرار داده، اگر واقعاً ناصالح است و زندگى با او منافات با مصلحت دنيا و آخرت دارد مى تواند او را طلاق دهد؛ لذا، دعاى او بى معناست. بله، اگر قصد او از دعا اين باشد كه خداوند تحمّل او را در مقابل چنين زنى زياد كند تا به كمالاتى نايل شود، يا منظور او از دعا اين باشد كه خداوند چنين زنى را اصلاًح كند، چنين دعايى مطلوب است؛ اما در غير اين موارد دعا بى فايده است؛ چون وسيله نجات از شرّ او را در اختيار دارد و از آن استفاده نمى كند. اگر اين شخص در درخواست خود جدّى است بايد از وسيله اى كه خدا در اختيار او قرار داده است استفاده كند.
از رسول خدا (صلّى الله عليه وآله وسلّم) نقل شده كه فرمود:
«اَلدّاعِى بِلا عَمَل كَالّرامى بِلا وَتَر» (١٧)؛
هر كس دعا كند ولى عمل ننمايد مانند كسى است كه بدون چله كمان مى خواهد تير اندازى كند.
و در روايت ديگرى فرمود:
دعاى كسى كه در خانه نشسته و از خدا طلب روزى مى كند مستجاب نمى شود. (١٨)
پس اسلام هرگز دعا را جانشين اسباب و عللى كه در دسترس بشر است قرار نداده، بلكه خواسته به انسانها بفهماند كه اسباب از خود استقلال ندارند، تأثير همه اين اسباب به دست اوست: لذا حتى با وجود اسباب نيز بايد توجه انسان به خدا باشد. انسان بايد همه نيازهاى خود را از خدا بخواهد، حتى اگر اسباب عادى آن فراهم باشد. انسان موحّد حتى وقتى كه نان در سفره دارد به خدا توجه مى كند و از او مى خواهد كه گرسنگى او را برطرف سازد. در نظر او همه چيز وسيله است و تأثير نهايى از سوى خداست. لذا، دعا در هر حال مطلوب است، چه در حالى كه انسان دستش از اسباب عادى كوتاه باشد و چه در حالى كه اسباب عادى براى او فراهم باشد. در جايى كه اسباب عادى وجود دارد دعا نشانه مستقل ندانستن اين اسباب است و اعتقاد به استقلال خداوند و نياز انسان به تفضّلات الهى؛ آنجا هم كه اسباب عادى مهيّا نيست، دعا نشانه محدود ندانستن قدرت خداوند در اسباب عادى است و اعتقاد به اين كه او مى تواند از طريقى غير از اسباب عادى نيز نياز انسان را تأمين نمايد. پس دعا در هر حال مطلوب است.
انسانى كه گرسنه مى شود، اگر داراى ايمان قوى باشد از خدا مى خواهد كه او را سير نمايد، سپس بر سر سفره غذا مى نشيند و غذا مى خورد. در اين حال، غذا خوردن او هيچ منافاتى با دعا كردنش ندارد؛ يعنى فقط خدا را مؤثّر حقيقى در رفع نيازهاى خود مى داند و معتقد است كه چون خدا خواسته و اين اثر را در غذا قرار داده موجب سيرى مى گردد و بدين دليل، از آن استفاده مى كند وگرنه وجود يا عدم غذا براى او تفاوتى ندارد و معتقد است كه خدا مى تواند از هر راهى بخواهد او را سير نمايد.
خداوند به حضرت موسى (عليه السلام) وحى كرد: «اى موسى، هر چه را احتياج دارى از من بخواه، حتى نمك غذايت را».
درخواست همه چيز از خدا به اين معنى نيست كه انسان هيچ گونه تلاشى نكند و بگويد: بايد فقط از خدا خواست، او بايد درست كند. اين طرز تفكر غلط است. حقيقت دعا و درخواست در اين است كه انسان بفهمد و اعتراف كند كه از خود چيزى ندارد و هر چه هست از اوست. هم قدرت كار و تلاش از اوست، هم اسباب و ابزار را او فراهم كرده و هم نيروى فكر و تعقّل را او داده است. اينها همه نعمتهاى الهى است كه بايد در تأمين حوايج بكار گرفته شود. در واقع، معناى خواست از خدا اين است كه انسان اعتراف داشته باشد كه همه وسايل از خداست. اين همان حقيقت بندگى است كه لازمه آن فرمانبردارى مى باشد.
بنابراين، اعتقاد به دعا نه تنها باعث تنبلى نمى شود، بلكه خود نيروى محرّكى است كه انسان را به تلاش و كوشش بيشتر وا مى دارد.


۱
اثرات دعا

اثرات دعا

الف ـ اثرات تربيتى

از نظر تربيتى دعا چه نقشى دارد؟ آيا اساساً دعا در زندگى انسان نقشى دارد؟
برخى تصوّر كرده اند كه اثر تربيتى دعا فقط از جهت تلقين به نفس است؛ يعنى وقتى انسان مطالب خوبى را بر زبان مى آورد به خودش تلقين مى كند كه بايد اين چنين باشد؛ مثلاً با خواندن دعاى «مكارم الاخلاق» به نفس تلقين مى شود كه بايد اخلاق خود را اصلاًح كنيم، صفات خوب كسب نماييم و از صفات بد اجتناب ورزيم. اينان اثر تربيتى دعا را فقط در همين جنبه مى دانند و دعاهايى را كه فاقد اين جنبه باشند، دعاهاى استعمارى قلمداد مى كنند!
اين تصوّر ناشى از كوته بينى و نقص شناخت نسبت به معارف اسلامى است. بزرگترين اثر دعا همان حقيقت عبادى است كه در آن نهفته است؛ همان كه موجب تكامل معنوى انسان و انسانيت او مى شود. البته ممكن است در بعضى از دعاها آثار تلقين به نفس و نظاير آن نيز وجود داشته باشد؛ اما اين آثار مانند حركت آرواره ها به هنگام غذا خوردن است كه در عين آنكه كار جويدن غذا را انجام مى دهد، خود نيز ورزش كرده و از اين جهت تقويت مى گردد. اين ورزش را نمى توان فايده حقيقى غذا خوردن دانست؛ فايده حقيقى غذا خوردن تأمين مواد لازم براى بدن است.
فايده حقيقى دعا نيز توجه به خدا و بندگى اوست. اين گونه آثار كه گاهى بر بعضى از دعاها مترتب مى شود، فوايد بسيار ناچيزى است كه در مقابل فايده اصلى چيزى به حساب نمى آيد.
كمال انسان در اين است كه فقر خود را نسبت به خدا درك نمايد و به اين حقيقت اعتراف كند. (١٩) تا انسان نسبت به اين واقعيت اعتراف نكند، فقر خود را به درستى نشناسد و به كمال انسانى نائل نمى شود.
يكى از چيزهايى كه موجب مى شود انسان به اين معرفت نزديك گردد يا معرفت او كامل شود دعاست. دعا خود عبادت است و تنها راه تكامل انسان نيز عبادت مى باشد. بنابراين، دعا يكى از راههاى تكامل انسان است.
خداوند در آيه شريفه «اَلَّذينَ يَسْتَكْبِرُونَ عَنْ عِبادَتي...» (٢٠) مى فرمايد: مرا بخوانيد تا شما را اجابت كنم. سپس اضافه مى فرمايد:
محقّقاً كسانى كه از بندگى من سرپيچى كنند و خود را بزرگتر از آن بدانند كه در مقابل عظمت الهى سر تعظيم فرود آورند و متكبّرانه از عبادت من سرپيچى كنند، با ذلّت و خوارى وارد جهنّم خواهند شد. دو جمله مذكور در آيه شريفه در حكم صغرى و كبراست: دعا عبادت پروردگار است؛ و هر كه از عبادت خدا سرپيچى كند به عذاب دردناك و خواركننده اى مبتلا خواهد شد. نتيجه آنكه: هر كه از دعا سرپيچى كند به عذاب الهى گرفتار خواهد شد.
همچنان كه ذكر گرديد، فايده و اثر اصلى دعا همان تكامل معنوى انسان در اثر بندگى و اعتراف به ذلّت در مقابل خداوند است؛ اما بر دعا اثرات فرعى و جنبى نيز مترتّب است كه به برخى از آنها اشاره مى شود:

ب ـ اثرات جنبى

١ـ شناخت خدا: عمده ترين دليل نيايش و دعا شناخت پروردگار است. اين معرفت ريشه همه سعادتها و موجب تمام اصلاًحات است.
عده اى به حضور امام صادق (عليه السلام) رسيدند و عرض كردند كه چرا ما دعا مى كنيم ولى مستجاب نمى گردد؟ حضرت فرمودند: براى اينكه شما كسى را مى خوانيد كه او را نمى شناسيد. (٢١)
اسامى مبارك خداوند كه او را بدانها مى خوانيم (٢٢) و مى ستاييم همه سرشار از معانى متعدّد است و تكرار آنها فوايد بسيارى در بر دارد كه از جمله آن فوايد توجّه به معانى وصفى آنها و تكميل معرفت انسان نسبت به خداوند است.
وقتى اسامى پروردگار را از قبيل رحمان، رحيم، سميع، بصير، منعم، غفور و غيره بر زبان جارى مى كنيم، توجّه پيدا مى كنيم كه پروردگارى مهربان، شنوا، بينا و آمرزنده داريم و در نتيجه به رحمت و آمرزش او اميدوار مى شويم. دعا كننده با تدّبر و تعمّق در اين صفات، خود را مرتبط با خدايى مى بيند كه هيچ چيزى در برابر قدرت او مشكل نيست. اصلاً مشكل و آسان براى او مطرح نيست. اين مسأله اميد و نشاط تازه اى به شخصى كه از همه جا نااميد شده مى دهد.
در اين مختصر، نيازى به تذكّر تأثير اميد در حيات، نشاط، كار و تحمّل شدايد نيست. و نيز توجّه به اين مطلب كه او رفتار و گفتار ما را مى بيند و مى شنود موجب مى گردد كه گوينده به انجام عمل شايسته و پرهيز از گفتار و كردار زشت تشويق شود. علاوه بر اين، برخى از دعاها يك دوره درس خداشناسى و توحيد در سطحى بسيار عالى است. دعاهايى نظير دعاى عرفه امام حسين (عليه السلام) دعاى صباح، دعاى ابوحمزه و دعاهاى بسيار ديگرى كه بويژه در صحيفه سجاديه آمده از اين قبيل است.
٢ـ كسب اخلاق خدايى: در دستورات مذهبى و احاديث شريفه توصيه شده است كه به اخلاق خدايى درآييد.
«تَخَلَّقُوا بِاَخْلاقِ اللّهِ» (٢٣)
دعاكننده از طريق دعاى خود سعى مى كند صفات خدايى را در خود ايجاد و تقويت نمايد و كوشش مى كند كه همچنان كه خدا را به صفاتى مانند مهربانى و گذشت متّصف مى سازد او نيز با ديگران مهربان و باگذشت باشد.
٣ـ پاكى و پاكيزگى: از آداب دعا، پاك بودن لباس و حلال بودن غذاى دعا كننده و مباح بودن مكان دعاست. پيامبر گرامى (صلّى الله عليه وآله وسلّم) مى فرمايند: كسى كه دوست دارد دعايش مستجاب شود بايد خوراك و كسبش را پاكيزه كند. (٢٤)
وقتى دعاكننده مقيّد گردد كه از راه حرام ارتزاق نكند و كسب و كار ناروا نداشته باشد به كمال معنوى مى رسد. جامعه اى كه افراد آن با چنين دعايى سروكار داشته باشند چه ملّت خوشبخت و داراى چه مدينه فاضله اى خواهد بود!
٤ـ سركوبى نفس: بزرگترين فايده دعا و حتى همه عبادات، جلوگيرى از طغيان نفس است. حضرت على (عليه السلام) در خطبه قاصعه، در نكوهش تكبّر مطالب مفصّلى بيان مى دارند. در قسمتى از اين خطبه مى فرمايند: اين خوى پليد بزرگترين دام شيطان و قوى ترين ابزار فريب او شمرده مى شود.
نابود ساختن خودخواهى به منزله ريشه كن كردن تمامى معايب اخلاقى و آماده نمودن خود براى كسب همه فضايل است. خداوند در قرآن مى فرمايد:
«قَدْ اَفْلَحَ مَنْ زَكّيه» (٢٥)؛
هر كه نفس خود را از گناه و بدى پاك سازد رستگار خواهد شد.
نيايشگر با ايستادن در پيشگاه خدا، و توجه نمودن به كبريايى و عظمت او، و در نظر گرفتن كوچكى و حقارت خود، فقر و نياز سراپاى وجود خويش را در مقابل خداوند اظهار مى نمايد و بدين وسيله، خود را از هر مخلوقى بى نياز و تنها به او نيازمند مى بيند. پس دعا فروتنى توأم با مناعت و عزّت نفس را به دنبال دارد.

شرايط استجابت دعا

با اينكه خداوند در قرآن كريم وعده استجابت دعا را داده و فرموده: «اُدْعُونى اَسْتَجِبْ لَكُمْ» (٢٦) چرا معمولاً دعاها مستجاب نمى شوند؟ آيا براى استجابت دعا شرايطى وجود دارد؟
براى همه كسانى كه به امر الهى به دعا مى پردازند، اين سؤال مطرح مى گردد.
علماى علم كلام مى گويند: تخلّف در «وعيد» ممكن است و چنين كارى عقلا قبيح نيست؛ ولى تخلّف در «وعده» عقلا قبيح است و انجام فعل قبيح بر خداوند محال است. پس تخلّف از اجابت كه در اين آيه «وعده» داده شده عقلا قبيح است. به فرض آنكه هيچ دليل عقلى نيز بر اين مطلب نداشته باشيم خود قرآن مى فرمايد:
«اِنَّ اللّهَ لا يُخْلِفُ الْميعادَ» (٢٧)؛
خداوند در وعده تخلّف نمى كند.
همين آيه كافى است كه ما منتظر اجابت همه دعاهاى خود از سوى خداوند باشيم. با توجه به لزوم وفاى به وعده و تأكيد الهى بر اين مطلب، پس علت مستجاب نشدن دعاهاى ما چيست؟
اين مطلب مكرّراً از ائمّه اطهار (عليهم السلام) سؤال مى شد و آن بزرگواران نيز متناسب با فهم سؤال كننده جوابهايى به اشخاص گوناگون مى دادند. در بعضى از روايات، براى دعاكننده شرايطى ذكر شده يا براى دعا، آداب يا اوقات خاصّى تعيين گرديده است.
آيا اين موارد به معناى مقيّد كردن اطلاق آيات است؟ يعنى آيا دعاى ما به شرطى مستجاب مى گردد كه در فلان زمان، فلان مكان و فلان حال باشد؟ اگر در غير از اوقات و حالات خاصّى باشد وعده خداوند تحقّق نخواهد يافت؟ يا اينكه اين روايات معناى ديگرى دارد؟
آنچه از ظاهر اين آيه به نظر مى رسد اين است كه اطلاق كلّى دارد و احتمال مقيّد بودن آن بسيار ضعيف است. براى توضيح مطلب، مثالى ذكر مى شود: اگر انسان سخاوتمندى عده اى را به ميهمانى دعوت نمايد و پس از حضور آنان از اغلب آنها پذيرايى نكند، آيا به او اعتراض نمى كنند كه چرا به وعده خود عمل نمى كنى؟ و پاسخ او به آنها كه چون لباسهاى شما تميز نيست يا مثلاً چند دقيقه دير آمده ايد قابل قبول نيست؛ چون دعوت او مطلق بوده و چنين شرايطى در آن ذكر نشده بود. پس لازم است او به وعده خود عمل كند و از همه آنان پذيرايى نمايد، مگر آنكه دليلى قطعى بر تقييد كلام او جود داشته باشد.
براى فهم بهتر اين آيه لازم است در آن دقت بيشترى بنماييم:
١ـ «اُدعُوا» يعنى چه؟ آيا معناى «دعا» اين است كه خواسته خود را بر زبان بياوريم، هر چند معناى آن را نفهميم؟ يا حتى اگر معناى آن را مى فهميم بدان توجه نداشته باشيم؟ يا در صورت توجه به معناى آن با ميل باطنى مان موافق نباشد؟
درست است كه معمولاً به تكلّم الفاظ، كه همراه با درخواست باشد، «دعا» گفته مى شود؛ مثلاً، كسى را صدا بزنيم و از او چيزى بخواهيم، اما الفاظ از مافى الضمير انسان حكايت مى كنند و خود اصالت ندارند. اين گونه نيست كه شكل الفاظ در حوادث جهان تأثيرى داشته باشد و هر لفظ از زبان هر كس كه ادا شود مؤثّر باشد. همان گونه كه قبلا بيان شد، دعا امرى قلبى است و زبان فقط از آنچه در دل است حكايت مى كند. پس دعا بايد از روح و دل انسان صادر شود و انسان واقعاً خواستار چيزى باشد. اگر فقط الفاظى را به زبان بياورد و در دل توجه نداشته باشد، بطور جدّى درخواست ننموده و در حقيقت دعا نكرده است.
دعا بايد همراه با خواست جدّى قلبى باشد و انسان در وقت دعا توجّه داشته باشد كه چه مى خواهد. واقعيت اين است كه بسيارى از دعاهاى ما از روى عادت و صرف لقلقه زبان است؛ عادت كرده ايم بعد از نماز چند جمله دعا كنيم بدون آنكه توجه جدى داشته باشيم و واقعاً درخواست از خدا داشته باشيم.
٢ـ دعا بايد مصداق «اُدْعُونى» باشد؛ درخواست فقط از خدا باشد. اگر انسان شرايط مذكور را رعايت كند، ولى دل او متوجّه به خدا نباشد واقعاً دعا نكرده است؛ مثلاً، ما درخواست علم مى كنيم، واقعاً هم علم را دوست داريم، در درخواست خود نيز جدّى هستيم؛ اما تصور مى كنيم كه عالم شدن به خدا ربطى ندارد و فقط به سعى و كوشش خودمان بستگى دارد. مى گوييم:
«اَللّهُمَّ اِنّى اَسْأَلُكَ عِلْماً نافِعاً وَ عَمَلا صالِحاً...»؛
پروردگارا، علم سودمند و كردار شايسته از تو طلب مى كنم.
اما در عمق جان اعتقاد نداريم كه خدا به انسان علم مى دهد. به عبارتى، تنها به دنبال جنبه تلقينى دعا هستيم كه علم چيز خوبى است و بايد به دنبال تحصيل آن رفت و از «اَللّهُمَّ» استنباط «اِنْ شاءَاللّه» داريم كه در بسيارى از كارهايمان فقط براى تشريفات بكار مى بريم و در واقع تعليقى بر مشيّت خدا نيست؛ همچنانكه در آغاز بسيارى از كارها «بسم الله الرحمن الرحيم» را صرفاً به عنوان تشريفات بكار مى بريم، اما بسيار كم اتفاق مى افتد كه حقيقتاً به ياد خدا باشيم و هر كارى را با نام و ياد او شروع كنيم. بسيارى از دعاهاى ما نيز به همين نحو است، با وجود آن كه در ظاهر مطلبى را از خدا درخواست مى نماييم، اما در واقع، به اين مطلب اعتقاد نداريم كه خدا بايد خواسته ما را عطا فرمايد. در اين صورت نيز نبايد منتظر اجابت دعايمان باشيم.
چنين دعاهايى كه صرف تكلّم برخى الفاظ است و در واقع خواستن از خدا نيست هيچ گاه به اجابت نخواهد رسيد؛ چون درخواست واقعى ما از خدا نيست، بلكه به اسباب مادّى و قدرت خود متّكى هستيم. حتى اگر از كسانى كه اين گونه دعا مى كنند سؤال شود كه آيا واقعاً خداوند به انسان علم عطا مى كند، يا توفيق عمل مى دهد. پاسخ مى دهند و مجادله مى كنند كه خير، اين مطلب هيچ ربطى به خدا ندارد!
علّت عدم استجابت اين گونه دعاها همين مطلب است كه آنها اعتقادى به قدرت خدا ندارند و به واقع از او چيزى نمى خواهند. بنابراين، دعاى واقعى آن است كه درخواست ازخدا باشد و معتقد باشيم كه اعطاى مطلوب تنها به دست اوست، وگرنه نوعى تشريفات خواهد بود. امّا اينكه اين تشريفات تا چه حد سودمند است بحث ديگرى است و مجال ديگرى مى طلبد، ولى خلاصه آن كه دعاى حقيقى نيست؛ مانند بسيارى از تعارفاتى كه به يكديگر مى كنيم؛ مثلاً، از دوستى مى پرسيم: «حال شما چطور است؟» او نيز پاسخ مى دهد كه الحمد لله، از دعاى شما بد نيستيم! در حالى كه ممكن است اصلاً دعايى در كار نبوده و صرفاً تعارف است.
ما بايد از اين گونه دعا كردن، از درگاه خداوند طلب استغفار كنيم؛ چون با اين شكل دعا كردن و با اين طرز فكر، خدا را ضعيف و ناتوان به حساب آورده ايم، درباره او به چيزهايى معتقد شده ايم كه در شأن او نبوده است.
آيه «اُدْعُونى اَسْتَجِبْ لَكُمْ» شرطى است كه به شكل امر بيان شده و در واقع اين گونه است كه «اِنْ تَدْعُونى اَسْتَجِبْ لَكُمْ». اين شرط در صورتى تحقّق پيدا مى كند كه اولاً، در درخواست خود جدّى باشيم و ثانياً، درخواست ما از خدا باشد و او را در تحقّق دعايمان مؤثّر بدانيم. در اين صورت، شرايط استجابت دعا محقّق گرديده است. آيا مى توان گفت كه چنين دعايى نيز مستجاب نمى گردد؟
نقل شده كه بنى اسرائيل دچار قحطى طولانى شده بودند. حضرت موسى (عليه السلام) همراه جمعى جهت نماز استسقاء (طلب باران) از شهر خارج شدند وحى آمد:
«كَيْفَ اَستَجيبُ لَهُمْ وَ قَدْ اَظْلَمَتْ عَلَيْهِمْ ذُنُوبُهُمْ... يَدْعُونَنى عَلى غَيْرِ يَقين»؛
خداوند فرمود: چگونه دعاى اين جماعت را اجابت كنم در حالى كه گناهان بر آنها سايه افكنده و مرا مى خوانند در حالى كه يقين ندارند (باور ندارند كه خدا توانايى انجام خواسته هاى آنان را دارد).
نكته ديگرى كه در اينجا قابل ذكر است مربوط به لوازم استجابت دعاست. ممكن است از خداوند درخواستى داشته باشيم و صلاح خود را در استجابت آن دعا بپنداريم و آن را براى خود موجب كسب كمالى بدانيم؛ اما در واقع، در تشخيص مصداق دچار اشتباه شده باشيم. نمى دانيم كه اگر خواست ما تحقّق پيدا كند چه لوازمى دارد، آيا لوازم آن نيز به حال ما مفيد است يا نه؟ اگر ما به لوازم آن آگاهى داشتيم، قطعاً دعاى ما به شكل ديگرى اظهار مى گرديد. به عبارت ديگر، اگر خداوند به ما بفرمايد كه استجابت دعاى تو چنين لوازمى را در بر دارد، آيا باز هم حاضرى با تحقّق آن لوازم دعايت مستجاب گردد، قطعاً پاسخ منفى خواهيم داد.
اين گونه درخواستهاى ما از خداوند مانند خواست بچه اى است كه چيزى از والدين خود مى خواهد ولى به ضرر آن آگاه نيست و اگر از ضرر آن مطلع بود آن خواهش را نمى كرد.
در چنين مواقعى كه ما درخواست يك مصلحت كلّى داريم، ولى در تطبيق مصداق دچار اشتباه شده ايم، ممكن است دعاى ما مستجاب گردد؛ اما بر اساس مصلحت واقعى ما. ممكن است خداى متعال در چنين مواردى از خطاى ما چشم پوشى كند و بر اساس درخواست مصلحت كلّى كه از او داشته ايم دعاى ما را اجابت فرمايد؛ به ما چيزى عطا كند كه اگر مى دانستيم، همان را از او مى خواستيم. در اين صورت، خداوند هم ما را از لطف خويش مأيوس نساخته و هم اشتباه ما را تصحيح كرده است.
با توجه به اين سه نكته ـ درخواست جدّى، درخواست از خدا، مصلحت واقعى ما ـ كه از آيه مذكور استفاده مى شود، مى توان گفت كه اطلاق آيه هيچ قيد و شرطى ندارد.
بسيارى از شرايطى كه در روايات ذكر شده ناظر به همين موارد مذكور است. برخى از آنها نيز آدابى است كه براى كمال دعا و كمال توجّه به خدا مؤثّر است و در واقع تقييد يا تخصيص نسبت به آيه شريفه نيست.
گاهى اوقات نيز به جاى استجابت دعا در اين دنيا، خداوند مقاماتى را در آخرت به انسان عطا مى فرمايد. اين مطلب مربوط به نكته سوّمى است كه از آيه شريفه استنباط گرديد؛ يعنى كسى كه به در آخرت ايمان دارد، اگر توجه پيدا كند كه درخواست او درباره امر دنيوى در مقابل پاداش اخروى قابل مقايسه نيست، قطعاً سعادت و كمال خويش را طلب خواهد كرد؛ اما در اثر غفلت، به مسائل دنيوى توجه پيدا كرده است. اگر واقعيت براى او آشكار مى گرديد كه در آخرت به چنين چيزهايى نيازمندتر است، آنها را براى آخرت درخواست مى كرد.
خداى متعال چون مى داند كه مؤمن به دليل ايمانش علاقه بيشترى به امور اخروى دارد، گاهى دعاى او درباره امور مادّى را براى آخرتش ذخيره مى كند. او هم وقتى ببيند كه در آن جهان به چه مقاماتى نايل مى گردد از خداوند تشكّر خواهد كرد و از اين معامله با خداوند خرسند خواهد گشت. در دعاى افتتاح به اين مطلب اشاره شده است.
«... وَ لَعَلَّ الَّذى اَبْطَأَعَنّى هُوَ خَيْرٌلي لِعِلْمِكَ بِعاقِبَةِ الاُْمُور...»؛
شايد تأخير تو در استجابت دعاهاى من به مصلحت بوده و براى من بهتر باشد؛ چون تو از عاقبت كارها و مصالح و مفاسد زندگى خبر دارى.
از رسول خدا (صلّى الله عليه وآله وسلّم) نقل شده كه فرمود:
«ما مِنْ مُسْلِم يَدْعُو بِدَعْوَة لَيْسَ فيها اِثْمٌ وَ لا قَطيعَةُ رَحِم اِلاّ اَعْطاهُ اللّهُ بِها إحدى ثَلاث: اِمّا اَنْ يُعَّجِلَ دَعْوَتَهُ وِ اِمّا اَنْ يُدَّخِرَها لَهُ فِى الآخِرَةِ وَ اِمّا اَنْ يَكُفَّ عَنْهُ مِنَ الشَّرِ مِثْلَه»؛ (٢٨)
هيچ مسلمانى خدا را نمى خواند ـ به دعايى كه گناه يا قطع رحم نباشد ـ مگر اينكه خدا يكى از سه چيز را به او عطا مى كند: يا دعاى او را مستجاب مى كند يا آن را ذخيره آخرتش قرار مى دهد و يا اينكه معادل آن، بدى و بلا را از او دفع مى كند.
اين لطف بزرگى است كه خداوند فقط به دعاى بندگان توجّه نمى كند، بلكه بيش از آن به كمال و سعادت واقعى آنها توجّه دارد و با عنايت به اين مسأله خواسته هاى آنها را اجابت مى كند؛ بعضى را مقدّم مى دارد، بعضى را به تأخير مى اندازد و برخى را نيز، به عنوان ذخيره آخرت انسان، به روز قيامت موكول مى كند.
علاوه بر موارد مذكور، در روايات علل ديگرى نيز براى مستجاب نشدن دعا ذكر شده است؛ مثلاً در برخى از روايات آمده است مردمى كه «امر به معروف» و «نهى از منكر» را ترك كنند، خداوند آنها را به دو بلا گرفتار مى سازد: نخست، دعاى آنان مستجاب نمى گردد؛ دوم، بدترين و فاسدترين افراد را بر آنان مسلّط مى گرداند.
شخصى نزد اميرالمؤمنين (عليه السلام) از عدم اجابت دعاهايش شكوه كرد. حضرت (عليه السلام) علت آن را چنين بيان فرمود:
«اِنَّ قُلُوبَكُمْ خَانَتْ بِثَمانِ خِصال: اَوَّلُها اِنَّكُمْ عَرَفْتُمْ اللّهَ فَلَمْ تُؤَدُّوا حَقَّهُ كَما اَوْجَبَ عَلَيْكُمْ فَما اَغْنَتْ عَنْكُمْ مَعْرِفَتُكُمْ. اَلثّانِيَةُ...»
دلهاى شما در هشت چيز خيانت كرده اند (لذا دعايتان مستجاب نمى شود.)
١ـ خدا را شناختيد؛ ولى حق او را چنانكه بايد ادا نكرديد.
٢ـ به رسول او ايمان آورديد، سپس با سنّتش مخالفت كرديد.
٣ـ كتاب او را خوانديد ولى بدان عمل نكرديد.
٤ـ مى گوييد از كيفر و عقاب خدا مى ترسيد، اما همواره اعمالى مرتكب مى شويد كه شما را به آن نزديك مى كند.
٥ـ مى گوييد به پاداش الهى مشتاقيد، لكن همواره كارى مى كنيد كه شما را از آن دور مى سازد.
٦ـ از نعمتهاى خدا بهره مى بريد و شكر او را بجا نمى آوريد.
٧ـ به شما گفته شده دشمن شيطان باشيد، ولى شما با او دوستى مى كنيد.
٨ـ عيوب مردم را نصب العين خود كرده ايد و از عيوب خود غافليد.
با اين همه چگونه انتظار داريد دعايتان مستجاب شود در حالى كه خود درهاى آن را بسته ايد. سپس فرمود: تقوا پيشه كنيد، اعمال خود را اصلاًح كنيد، نيّات خود را صادق گردانيد، امر به معروف و نهى از منكر كنيد تا دعاى شما مستجاب شود. (٢٩)
گذشته از اين، ما معمولاً آنچه را از طريق عادى بدست مى آوريم اجابت دعا نمى دانيم و از ناحيه خدا تلقّى نمى كنيم؛ در حالى كه قرآن تمام امور را به خدا نسبت مى دهد. علاوه بر آن اجراى بى چون و چراى دعا آن گونه كه ما تصوّر مى كنيم، بنابر صراحت قرآن، براى خداوند الزام آور نيست. اگر قرار بود كه هر كس دعايش مستجاب شود، اجتماع نقيضين پيش مى آمد و نظام جهان بر هم مى خورد. خداوند مى فرمايد:
«وَ لَوِاتَّبَعَ الْحَقُّ اَهْوائَهُمْ لَفَسَدَتِ السَّماواتُ وَالاَْرضُ وَ مَنْ فيهِنَّ»؛ (٣٠)
اگر حق تابع هواى نفس آنان شود آسمانها و زمين و هر آنچه در آنهاست فاسد خواهد شد.
خداوند نه تنها دعاى پيامبر خود، حضرت نوح (عليه السلام) را كه نجات فرزندش را تقاضا كرده بود اجابت ننمود، بلكه او را بدين علّت سرزنش نيز كرد:
«... يا نُوحُ اِنَّهُ لَيْسَ مِنْ اَهْلِكَ اِنَّهُ عَمَلٌ غَيْرُ صالِح فَلا تَسْئَلْنِ ما لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ اِنّي اَعِظُكَ اَنْ تَكُونَ مِنَ الْجاهِلين»؛ (٣١)
اى نوح فرزند تو هرگز با تو اهليت ندارد؛ زيرا او عملى ناشايست است. پس از من تقاضاى امرى كه از آن آگاه نيستى، مكن. من تو را پند مى دهم كه از مردم جاهل نباشى.
گذشته از موارد مذكور، به فرض آنكه بنابر ظاهر آيه شريفه «اَسْتَجِبْ لَكُمْ» انجام بى چون و چراى خواسته بنده باشد؛ ولى زمان اجابت دعا از سوى خداوند تعيين مى گردد. حضرت يعقوب (عليه السلام)، پيامبر خدا، پس از آنكه دعا كرد كه خداوند يوسف را به او بازگرداند، با وجود استجابت دعايش، قريب چهل سال طول كشيد تا خدا يوسف را به او باز گرداند.
در برخى از روايات آمده است كه گاهى بنده مؤمن دعا مى كند و خدا به فرشتگان مى فرمايد: دعاى او مستجاب است، ولى اجابت آن را به تأخير بيندازيد؛ زيرا من دوست دارم صداى او را بشنوم. (٣٢)
اين مطلب در تأييد اين سخن است كه با توجّه به كمال نفسانى كه در سايه ارتباط با خدا و دعا براى انسان حاصل مى شود و خداوند نيز اراده دارد كه انسان را به كمالات بيشترى برساند. لذا، اجابت دعا را به تأخير مى اندازد. در واقع، كمال حقيقى انسان در ارتباط او با خداست، نه در استجابت دعاى او، مثلاً، كسى كه گرفتار بيمارى شده و از درد شديد خود به خدا پناه مى برد و به درگاه او دعا مى كند و از او شفا مى طلبد. دعايش موجب كمال معنوى و تقرّب او به خدا مى شود و روحش تعالى پيدا مى كند. در صورتى كه اگر همان روز اوّل شفا پيدا مى كرد. دعاى او قطع مى شد و به خدا توجّه نمى كرد،٠ يا توجهش به خدا ضعيف مى گشت.
يا كسى از خدا درخواست ثروت كند تا در راه خدا انفاق كند و به ثواب نايل گردد؛ ولى چون خدا مى داند كه اگر ثروتمند شود از ياد خدا غافل مى شود او را به كمال مورد آرزويش نمى رساند. لكن، خداوند وسيله انفاق او را به شكل ديگرى برايش فراهم مى كند تا همان ثواب را ببرد.
در هر حال، خداوند نسبت به بندگان مؤمن خود چنين ولايتهايى را اعمال مى كند. اينها از شؤون ولايت خدا نسبت به مؤمنان است.

ولايت خدا نسبت به مؤمنان

ولايت خداوند نسبت به انسان چند گونه است:
١ـ ولايت عامّى كه نسبت به همه انسانها دارد، بر اين اساس كه ولىّ مطلق است و بر همه چيز ولايت دارد.
٢ـ ولايت خاصّى كه نسبت به مؤمنان دارد. قرآن به اين قسم ولايت الهى اشاره مى فرمايد:
«... اللّهُ وَلِىُّ الَّذينَ آمَنُوا...»؛ (٣٣)
خداوند ولىّ كسانى است كه ايمان آوردند.
اين ولايت مختصّ مؤمنان است، همچنان كه هدايت خدا نيز دو نوع است: هدايت عمومى كه شامل همه انسانها مى شود، از اين جهت كه به آنها عقل و ابزار شناخت داده، هدايتى خاص نيز نسبت به مؤمنان دارد؛ يعنى كسانى كه دعوت انبيا را لبّيك گويند و از دعوت الهى استقبال كنند، تحت اين هدايت الهى، راه حق را مى يابند و خداوند نورانيت بيشتر، درك صحيح تر و شناخت عميق ترى به آنها عطا مى فرمايد. اين هدايت مخصوص كسانى است كه به خدا ايمان مى آورند و همه چيز خود را به خدا واگذار مى كنند. در دعاى عرفه مى خوانيم:
«اِلهي اَغْنِني بِتَدْبيرِكَ عَنْ تَدْبيرى وَ بِاخْتِيارِكَ عَن اِخْتيارى)؛
خدايا، با انتخاب خود مرا از انتخاب كردن بى نياز كن. (كار مرا خودت تدبير كن و مرا محتاج تدبير خودم مگردان). (٣٤)
كسانى كه به اين مرحله رسيده اند، خداوند نيز ولايت خاصّ خود را در حقّ آنها اعمال مى كند، در همه شؤون زندگى آنها تصرّف مى كند، امور زندگى آنان را اداره مى نمايد و آنان را محتاج تدبيرات خودشان نمى گرداند. از اين رو، گاهى به جاى سلامتى به بنده مؤمن خود بيمارى و به جاى ثروت براى او فقر اختيار مى كند. حتى گاهى كه بيمار است و براى سلامتى خود دعا مى كند، بر اثر اين دعا مرضش شدّت مى يابد! اين شدّت مرض نيز نعمتى است كه خدا به او مى بخشد تا در اثر دعا، آمادگى و تحمّل بيشترى پيدا كند و در اثر صبر به كمالات بيشترى برسد. و به همين جهت است كه برخى از دعاهاى ما به جاى استجابت در امور دنيوى براى مصالح اخروى ذخيره مى گردد يا به شكل ديگرى كه مصلحت دنيوى فرد اقتضا مى نمايد مستجاب مى شود.
البته اين گونه موارد در حّد فهم همه كس نيست و تنها كسانى مى توانند اين سخنان را درك كنند كه به اين مقامات رسيده باشند.
اين گونه ولايت را خداوند تنها نسبت به بندگان خاصّ خود اعمال مى كند، نه نسبت به همه افراد. البته خداوند از بخل منزّه است؛ اما چون ديگران نخواسته اند، در حقّ آنان چنين ولايتى را اعمال نمى كند؛ زيرا انسان بايد بر اساس اختيار خود به پيش برود و از روى ميل، خود را در اختيار خدا قرار دهد تا هر چه را خداوند صلاح مى داند درباره او اِعمال كند، وگرنه كسانى كه اين گونه نمى خواهند خداوند به اجبار ولايت خاصّ خود را نسبت به آنان اِعمال نمى نمايد.

مطلوبيت ذاتى دعا

از اجابت مهمتر، نفس دعا و راز و نياز با خداست. گرچه ما معمولاً براى قضاى حوايج و تأمين نيازهاى مادّى خود دعا مى كنيم؛ يعنى وقتى در زندگى خود دچار مشكل مى گرديم و احساس كمبود مى كنيم دست به درگاه الهى بلند مى نماييم و از او استمداد مى طلبيم.
البته اين كار علاوه بر اينكه لازمه اعتقاد به ربوبيّت الهى و اظهار بندگى است، مى تواند در انسان نقش سازنده اى داشته باشد. ولى بايد توجه داشت كه فلسفه دعا و بطور كلى مناجات و راز و نياز، تنها قضاى حوايج، بويژه حوايج دنيوى نيست؛ بلكه همان گونه كه از مضامين بسيارى از ادعيّه نقل شده از معصومين (عليهم السلام) استفاده مى شود نفس دعا و مناجات با خدا، صرف نظر از اجابت يا عدم اجابت آن، موضوعيت دارد، خود «طلب» مهمتر از «مطلوب» است.
مناجات با خدا و انس با او به قدرى ارزشمند و لذتبخش است كه اگر كسى آن را درك كند، هرگز به مسائل مادّى و دنيوى توجه نخواهد كرد، چه رسد به آنكه آنها را از خدا درخواست نمايد. بنابراين، آنچه در دعا از اهميت بيشترى برخوردار است سخن گفتن و راز و نياز با خداست. ارزش اين مطلب به مراتب بيش از تحقق موضوع درخواست شده است. همين كه بنده لياقت پيدا مى كند كه با مولاى خود خلوت كند و با او راز دل بگويد براى او از دست يافتن به مطلوب خود بسيار ارزشمندتر است. او نه تنها رخصت يافته كه با خداى ربّ العالمين سخن بگويد، بلكه حتى خداوند از او با لفظ «اُدْعُوني» (٣٥) دعوت بعمل آورده است. زهى سعادت براى چنين بنده اى!
بنابراين، مطلوبيت دعا، نه به دليل تأمين حوايج مادّى است ـ كه آن هم هست ـ بلكه نفس دعا و راز و نياز با خدا برترين ارزش است.
صرف نظر از واقعيّات خارجى و حقيقت استجابت دعا، ايمان و اطمينان به دعا موجب شخصيت يافتن و بسط دامنه احساسات انسان مى شود. شخص داعى در عالم درونى و روانى خود به لذايذ و توفيقاتى دست مى يابد كه دسترسى بدان و درك اين حالات براى غير داعى محال است. اين حالات معرّف ميزان شخصيت و رشد انسان مؤمن است.

آداب دعا

قال الصّادق (عليه السلام): اِحْفَظْ آدابَ الدُّعا وَ انْظُرْ مَنْ تَدْعُو وَ كَيْفَ تَدْعُو»؛ (٣٦)
چگونه دعا كنيم؟ آيا دعا كردن آداب و شرايطى دارد؟ آيا به زمان و مكان خاصّى نيازمند است؟
آنچه از روايات اهل بيت عصمت و طهارت (عليهم السلام) و از خود قرآن بدست مى آيد اين است كه براى رفتن به درگاه خدا هيچ زمان و مكان خاصّى وجود ندارد. درِ رحمت الهى هميشه به روى سائلان باز است و هرگاه انسان روى دل به سوى خدا كند، خداوند پاسخ مى دهد.
البته در اين كه بعضى زمانها، مانند شب قدر يا شب جمعه يا بعضى مكانها، مانند مسجد الحرام، مشهد حسينى و مشاهد ساير ائمّه هدى (عليهم السلام) از ويژگى خاصّى برخوردار است، شكّى وجود ندارد؛ اما قرآن و روايات آداب ديگرى نيز براى دعا ذكر كرده اند كه مهمترين آنها توجه به عظمت خداوند هنگام دعا و قبل از آن است.
در آيه اى خداوند مى فرمايد:
«اُدْعُوا رَبَّكُمْ تَضَرُّعاً وَ خُفْيَةً»؛ (٣٧)
خداى خود را به تضرّع و زارى و به آهستگى بخوانيد.
در اين آيه، به دعا امر شده است؛ اما مى فرمايد كه به صورت تضرّع و آهستگى باشد. از اين آيه دو نكته استفاده مى شود: آهسته دعا كردن و حالت تضرّع داشتن؛
١ـ خداوند به بندگانش نزديك است، دعاى بندگانش را مى شنود، لذا نيازى به داد و فرياد نيست. مؤمنين نهى شده بودند كه در حضور پيامبر (صلّى الله عليه وآله وسلّم) صدايشان را بلند كنند. پس چگونه است اگر طرف مكالمه خدا باشد؟ كسى كه خود را در حضور خدا احساس مى كند، شرم دارد كه در حضور او صدايش را بلند نمايد.
٢ـ «تضرّع» در قرآن كريم بارها ذكر شده و وجود آن نشان دهنده اين است كه ـ برخلاف آنچه برخى تصوّر مى كنند ـ دعا صرف تلقين به نفس نيست. بلكه در دعا مسأله ديگرى نيز وجود دارد، وگرنه شايد تلقين به صورتهاى ديگرى بهتر از «تضرّع» ممكن بود.
در دو آيه از قرآن كريم، مفهوم مشابهى راجع به تضرّع آمده است؛ در يك آيه مى فرمايد:
«وَ لَقَدْ اَرْسَلْنا اِلى اُمَم مِنْ قَبْلِكَ فَاَخَذْناهُمْ بِالْبَأْساءِ وَالضَّرّاءِ لَعَلَّهُمْ يَتَضَرَّعُونَ»؛ (٣٨)
و ما به سوى امم پيش از تو پيامبرانى فرستاديم، سپس آنها را به بلا و مصيبت گرفتار ساختيم تا شايد به درگاه خدا زارى كنند.
و در آيه ديگرى مى فرمايد:
«وَ ما اَرْسَلْنا في قَرْيَة مِنْ نَبِىٍّ اِلاّ اَخَذْنا اَهْلَها بِالْبَأساءِ وَالضَّرّاءِ لَعَلَّهُمْ يَضَّرَّعُونَ»؛ (٣٩)
ما هيچ پيامبرى به هيچ شهر و ديارى نفرستاديم مگر آنكه اهل آن را به بلا و مصيبت گرفتار ساختيم تا به درگاه خدا زارى كنند.
آنچه در اين دو آيه بر آن تأكيد شده دعوت ضمنى مردم به «تضرّع» به درگاه خداست.
چرا تضرّع؟ تضرّع ما چه سودى دارد؟ چرا خداوند بر اين موضوع تأكيد مى فرمايد؟ درباره اين موضوع بسيار بحث شده است كه اين مقال مجال بررسى مفصّل آن را ندارد. فقط بطور خلاصه به آن اشاره مى شود:
ساختار روحى بشر به گونه اى است كه اگر به درگاه خدا تضرّع نداشته باشد، به آفات مبتلا مى گردد. تضرّع انسان را از انانيت و سركشى باز مى دارد و موضع او را در برابر خداى متعال براى خود انسان بهتر روشن مى كند؛ چون تضرّع از باختن شخصيت حاصل مى شود. وقتى انسان گريه و زارى مى كند كه خود را ببازد و به نوعى، احساس شكست كند؛ لذا اين حالت براى عبادت و اظهار عبوديت در پيشگاه الهى بهترين حالت است.
در حديث قدسى نقل شده است كه خداوند به عيسى (عليه السلام) فرمود:
«يا عيسى لا تَدْعُنى اِلاّ مُتَضَرِّع» (٤٠)
و در حديث ديگرى فرمود:
«يا عيسى ذَلِّلْ قَلْبَكَ.» (٤١)
تحصيل حالت تضرّع و كسب توفيق بر چنين حالتى نيز به خواست خداست. اين گونه نيست كه هر وقت بخواهيم، بتوانيم گريه كنيم يا موفّق به تضرّع گرديم.
البته اظهار ذلّت، خاكسارى، تضرّع و زارى ما براى خدا سودى ندارد و انسان ضعيف تر از آن است كه بتواند با اعمال خود اثرى در خدا ايجاد كند. خداوند با خلاّقيت و فيّاضيت خود و از سر لطف به ما حالاتى عطا مى فرمايد و در اثر آن، ايمان، هدايت و معرفت ما را زياد مى گرداند؛ به ما توفيق مى دهد كه به گناهان خود آگاهى پيدا كنيم و بدانها اعتراف كنيم. اين از الطاف خداست.
آنچه بين ما و او حايل است انانيّت، غرور و خودپسندى ماست. اگر انسان اين پرده ها را بدرد، در مقابل خدا، خود را ذليل، زبون و بيچاره ببيند. آنگاه است كه مشمول رحمت واسعه الهى قرار مى گيرد.
رحمت الهى همچون آبشارى دائماً در حال ريزش است. ما با اعتراف به گناهان و با حالت تضرّع و زارى مى توانيم خود را مشمول رحمت واسعه الهى سازيم و با شكستن خوديّت خود، آن حالت را بدست آوريم و ظرفيتى پيدا كنيم كه بيشتر از آن بهره ببريم وگرنه كار ما رحمت ايجاد نمى كند.
همچنان كه گفته شد، حقيقت دعا همان اظهار ذلّت و بندگى در مقابل خداوند است و هر قدر اين احساس ذلّت بالاتر باشد، انسان در نزد خدا مقرّبتر است. البته نه اينكه، العياذ بالله، خدا مانند ديكتاتورى خودخواه و مغرور باشد و بخواهد همه در مقابل او سر تعظيم فرود آوردند و از اين حالت بندگان لذّت ببرد، بلكه همان گونه كه در جاى خود نيز گفته شد، خداوند هيچ نيازى به هيچ كس ندارد و حتى اگر هيچ موجودى را نمى آفريد احساس وحشت و تنهايى نمى كرد، همچنان كه پيش از آفرينش آنان چنان بود. او در ذات خود واجد تمام كمالات به نحو بى نهايت است و اظهار ذلّت ديگران هيچ احساسى براى او به وجود نمى آورد و كمالى براى او ايجاد نمى كند كه قبلا فاقد آن بوده باشد.
البته از عبادت ما راضى و خرسند است؛ چون موجب كمال ما مى شود و بالاترين كمال انسان اين است كه نقص خود را در مقابل خدا بشناسد و ارتباط خود را با خدا، كه همان عين فقر و تعلّق است، درك كند. در سايه اين معرفت و شناخت به همه چيز مى رسد. اين رمز پيوند انسان با خداست و به اين وسيله است كه به لقاءالله مى رسد. تا انسان فقر و نياز خود را درك ننمايد و در مقابل خدا بدان اعتراف نكند با خدا ارتباط پيدا نمى كند؛ چون وجود او عين ارتباط و عين فقر است. اين مطلب در جاى خود اثبات شده است.
از ديگر شرايط و آداب دعا داشتن حالت خوف و رجاست. دعا در واقع توجه انسان به خدا و تقويت رابطه بندگى است. در اين رابطه، يك طرف خداوند متعال است و طرف ديگر بنده گنه كار. وقتى انسان به گناه خود توجّه مى كند حالت شرمندگى در او ايجاد مى شود و وقتى به رحمت الهى توجّه مى نمايد اميدوار مى گردد. انسان بايد از يك طرف از عذاب الهى نگران و ترسناك باشد و از طرف ديگر متوجّه باشد كه اگر خدا تمام گناهان او را بيامرزد چيزى از او كاسته نمى شود. اين همان حالت خوف و رجاست كه بايد هميشه در انسان وجود داشته باشد. اين نكته بخصوص در دعاى «ابوحمزه ثمالى» مورد عنايت واقع شده است.
آداب ديگرى نيز براى دعا گفته شده، از جمله در روايتى كه از امام صادق (عليه السلام) نقل شده فرمود:
دعا را با حمد و ثناى خدا آغاز كنيد سپس نعمتهاى الهى را برشماريد، پس از آن گناهان خود را يادآور شويد و بدانها اعتراف كنيد و از خدا طلب عفو و بخشش نماييد و بر محمد (صلّى الله عليه وآله وسلّم) و آلش درود فرستيد... (٤٢)
با وضو بودن، رعايت نظافت و طهارت ظاهر و باطن، پاكى قلب از كينه نسبت به مؤمنين، صدقه دادن قبل از دعا، گذشت از خطاى ديگران، مقدم داشتن ديگران در دعا، صلوات فرستادن بر محمد و آل او (عليهم السلام) در آغاز و انتهاى دعا و... از جمله آدابى است كه در روايات اسلامى بدانها اشاره شده است و همه اينها موجب تقويت رابطه انسان با خدا و حضور قلب در هنگام دعا مى شود. نكته اصلى اين است كه بدانيم خداوند بر همه چيز قادر است و ما هر چه داريم از اوست.


۲
اقسام دعا كنندگان

اقسام دعا كنندگان

انسانها از لحاظ توجه به خدا يكسان نيستند. مى توان آنها را از اين نظر به چهار دسته تقسيم كرد كه البته هر يك از اين چهار دسته به مراتب جزئى ترى نيز تقسيم مى شوند:
١ـ دسته اول كسانى هستند كه در همه حال، چه در رفاه و چه در گرفتارى و بلا، به خدا توجه دارند و به درگاه او دعا مى كنند و به تعبير قرآن «بِالْغُدُوِّ وَالاَْصالِ» هر صبح و شام به ياد پروردگار خود هستند و دعاى آنان اختصاص به حال گرفتاريشان ندارد. (٤٣)
علّت اين امر شايد اين است كه آنان درك مى كنند كه با همه نعمتهايى كه خداوند در اختيارشان قرار داده باز هم از او بى نياز نيستند و دست كم، در دوام آن نعمتها به خدا محتاجند. البته هر كس بر حسب اختلاف مراتب معرفت خود نياز خود را به صورتى درك مى كند. براى اين دسته، نعمت و بلا تفاوتى ندارد.
آنان بندگان شايسته اى هستند كه همواره خدا را در نظر دارند و مورد توجّه خداوند نيز هستند:
«... اِنَّهُمْ كآنُوا يُسارِعُونَ فِى الْخَيْراتِ وَ يَدْعُونَنا رَغَباً وَ رَهَباً وَ كانُوا لَنا خاشِعينَ» (٤٤)؛
آنان در كارهاى خير تعجيل مى كردند و در حال بيم و اميد ما را مى خواندند و هميشه در برابر ما خاضع و خاشع بودند.
٢ـ دسته دوم كه اكثر مؤمنان جزو آن هستند كسانى اند كه در حال نعمت و رفاه مبتلا به غرور و غفلت مى شوند، ولى وقتى گرفتارى پيش مى آيد تنبّه پيدا مى كنند، نياز خود را به ياد مى آورند و نسبت به خدا اظهار نياز مى نمايند. اين دسته نيز نسبتاً بندگان خوبى مى باشند؛ اما خداوند از آنها شِكوه مى كند كه چرا وقتى به آنها نعمتى مى دهيم، خدا را فراموش مى كنند و وقتى نعمت از آنها گرفته مى شود دست به دعا برمى دارند:
«وَ اِذا أَنْعَمْنا عَلَى الاِْنْسانِ اَعْرَضَ وَ نَا بِجانِبِهِ وَ اِذا مَسَّهُ الشَّرُّ فذو دعاء عريض» (٤٥)؛
و هرگاه به انسان نعمتى عطا كنيم روى گرداند و دورى گزيند و هرگاه شرّ و بلايى به او روى آورد دعائى گسترده خواهد داشت.
غالب مردم خداشناس اين گونه اند و كمتر كسى است كه در حال نعمت خدا را فراموش نكند و از او غافل نشود.
٣ ـ دسته سوم كسانى هستند كه بعضى از بلاها را از جانب خدا مى دانند؛ لذا، وقتى چنين بلايى بر آنها نازل مى شود دست به دعا برمى دارند؛ چون آن را ناشى از اسباب غير طبيعى و نشانه قهر و غضب خدا مى دانند؛ مانند قوم يونس كه وقتى نشانه هاى عذاب خدا را ديدند، قبل از آنكه بدانها برسد به خود آمدند و استغفار كردند. خداوند نيز آنها را نجات داد.
اين دسته به ساير بلاها، كه تصوّر نمى كنند از سوى خدا باشد، توجّه ندارند و تنها وقتى از همه جا نااميد مى شوند و مى بينند كه از كسى كارى برنمى آيد خدا را مى خوانند.
٤ ـ و دسته چهارم كسانى هستند كه حتى وقتى بلايى بر آنها نازل مى شود و دچار گرفتارى و مصيبتى مى شوند باز هم متوجّه خدا نمى شوند. خداوند كار اين عدّه را نكوهيده و آنان را مستحقّ عذاب بيشترى نسبت به گروه قبل مى داند. قرآن كريم درباره اينان مى فرمايد:
«وَ لَوْ لا اِذْ جائَهُمْ بَأْسُنا تَضَرَّعُوا وَ لكِنْ قَسَتْ قُلُوبُهُمْ وَ زَيَّنَ لَهُمُ الشَّيْطانُ ما كانُوا يَعْمَلُونَ» (٤٦)؛
چرا وقتى كه بلاى ما به آنها رسيد تضرّع و زارى نكردند؟ بدين سبب كه دلهاى آنها را قساوت فرا گرفته و شيطان كردار زشت آنان را در نظرشان زيبا نموده است.
و در جاى ديگرى مى فرمايد:
«ثُمَّ قَسَتْ قُلُوبُكُمْ مِنْ بَعْدِ ذلِكَ فَهِىَ كَالْحِجارَةِ اَوْ اَشَدُّ قَسْوَةً وَ اِنَّ مِنَ الْحِجارَةِ لَما يَتَفَجَّرُ مِنْهُ الاَْنْهارُ وَ اِنَّ مِنْها لَمايَشَقَّقُ فَيَخْرُجُ مِنْهُ الْماءُ وَ اِنَّ مِنْها لَما يَهْبِطَ مِنْ خَشْيَةِ اللّهِ وَ ما اللّهُ بِغافِل عَمّا تَعْمَلُونَ» (٤٧)؛
باز چنان سخت دل شديد كه دلهايتان چون سنگ يا سخت تر از آن شد؛ از برخى سنگها نهرها مى جوشد، برخى ديگر مى شكافد و آب از آن تراوش كند و برخى نيز از ترس خدا فرود آيند (امّا نه دلهاى شما از خوف خدا مى تپد و نه قطره اى اشك از ديدگانتان جارى مى شود) و خدا از كردار شما غافل نيست.
اما ـ همچنان كه در پيش نيز گذشت ـ مؤمن واقعى در هيچ حالى از دعا فارغ نيست، خواه در رفاه و خواه در شدّت. از نظر او، دعا موجب كمال انسان است، چه وسايل عادى فراهم باشد و چه فراهم نباشد. او از دعا دست نمى كشد، در جايى كه اسباب عادى مهيّاست به اين دليل دعا مى كند كه آن اسباب را مؤثّر واقعى نمى داند و پيش سبب حقيقى دست دراز مى نمايد. با وجود آن كه در سفره نان دارد؛ اما چون خدا را سبب ساز مى داند سير شدن را نيز وابسته به اراده و مشيّت او مى داند. به عبارت ديگر، با وجود اسباب مادّى باز هم دعا مى كند؛ چون تنها خدا را مؤثّر حقيقى در تأمين نيازهاى خود مى داند و تأثير اسباب مادّى را نيز منوط به اجازه او مى شمارد. آنجا هم كه اسباب عادى مهيّا نيست دعاى او به اين دليل است كه قدرت خدا را محدود به اسباب عادى نمى داند و معتقد است كه خدا مى تواند بدون در نظر گرفتن اسباب عادى نياز او را تأمين نمايد.
اكنون بايد ببينيم كه ما جزو كدام دسته هستيم. نكند كه خداى نكرده جزو دسته سوم و چهارم باشيم. خداوند نعمتهاى فراوانى به انسان مرحمت فرموده است، ولى گاهى اين نعمتها كم مى شود و سختيهايى پيش مى آيد كه از قبل تصوّر آن را نمى كرده است. آيا مى توان آنها را تصادفى دانست؟ آيا اينها با خدا ارتباطى ندارند؟
ميزان مرتبط دانستن اين امور به خدا، به مقدار معرفت ما بستگى دارد. انسان مؤمن هيچ چيز را از دايره اراده و تدبير خدا خارج نمى داند؛ حتى اگر سرش درد بگيرد، ابتدا از خدا شفا مى خواهد، سپس به سراغ دكتر و دارو مى رود. دارو را هم كه مصرف مى كند تأثير آن را به اذن خدا مى داند؛ چون اگر او نخواهد اثرى نخواهد بخشيد. در مجموع، سررشته همه كارها را به دست خدا مى داند و هيچ كس را در عالم هستى و در ملك خدا غير از او متصرّف بالاستقلال نمى داند. تمام جهان ملك اوست و در ملك او هيچ كس را بدون اذن او حقّ تصرّفى نيست.
ما معمولاً در محاورات و طرح مباحث اعتقادى مى گوييم كه تدبير و اراده خدا عموميت دارد، همه چيز را شامل مى شود و هيچ چيز از حيطه قدرت و تدبير او خارج نيست.
در فلسفه نيز، از توحيد افعالى خيلى خوب بحث مى كنيم. ممكن است اين مطالب مانند ساير مفاهيم خيلى خوب در ذهن ما جاى بگيرد؛ ولى غالباً در هنگام عمل اين حقيقت را فراموش مى كنيم؛ مانند بسيارى ديگر از معتقدات. مى گوييم كه خدا همه جا حاضر و ناظر است، ولى در عمل اين واقعيت را فراموش مى كنيم. بر توحيد افعالى بطور عقلى و با آيات و روايات، استدلال مى كنيم و آن را اثبات مى نماييم؛ ولى در هنگام عمل، آن را فراموش مى كنيم.
بنابراين اگر براى ما مشكلاتى پيش مى آيد، نمى توان آنها را بى استناد به خدا دانست. در اينكه اين مشكلات تا چه اندازه به خدا مستند است، دست كم اعتقاد داريم كه اگر خدا مى خواست، مى توانست از پيش آمدن آنها جلوگيرى كند و مانع حدوث آنها شود.
از يك نظر همه گرفتاريهايى كه براى انسان بوجود مى آيد، بنا به تعبير قرآن، «بَأْسُن» (٤٨) است. اين گونه نيست كه بعضى از بلاها خدايى باشد و بعضى ديگر غير خدايى؛ چون اختيار همه چيز در دست خداست. اذن تكوينى خدا بر اينكه بلايى به كسى برسد، دليل استناد آن بلا به خداست. هر كس معرفت كاملترى داشته و توحيد افعالى را بيشتر درك كرده باشد، اين مطلب را بهتر درك مى كند. اين مطلب در فلسفه به تفصيل مورد بحث قرار مى گيرد. البته بلاهايى كه از طرف خدا بر انسان نازل مى شود، همه نتيجه كردارهاى ناشايست خود اوست.
آيات و روايت بسيارى در اين زمينه وجود دارد. خداوند در قرآن مى فرمايد:
«ذلِكَ بِأَنَّ اللّهَ لَمْ يَكُ مُغَيِّراً نِعْمَةً أَنْعَمَها عَلى قَوْم حَتّى يُغَيِّرُوا ما بِأَنْفُسِهِمْ»؛ (٤٩)
اگر خدا نعمتى به مردم بدهد هرگز آن نعمت را نخواهد گرفت، مگر اينكه آن مردم وضع خودشان را تغيير دهند.
ممكن است به بركت فردى خدا بلايى را از مردم رفع كند، هرچند خود مردم در رفع بلا كارى انجام نداده باشند، يا خداوند همچنان كه بلايى را نازل كرده، از سر رحمت خود، از روى تدبير يا از باب «املاء» آن را رفع كند؛ اما هرگز نعمتى را كه به مردم ارزانى داشته از آنان نمى گيرد، مگر آنكه مردم با اعمال ناشايست خود اسباب سلب نعمت را فراهم كنند.
و در آيه ديگرى مى فرمايد:
«اِنَّ اللّهَ لا يُغَيِّرُ ما بِقَوْم حَتّى يُغَيِّرُوا ما بِأَنْفُسِهِمْ»؛ (٥٠)
مضمون اين آيه همانند آيه قبل است؛ اما لحن آن از تأكيد بيشترى برخوردار است. بر طبق اين آيه شريفه، بايد بپذيريم كه تبديل بعضى از نعمتها به بلا در اثر كارهاى خود ماست.
بر اساس تعاليم قرآن، بدون شك، مصايب و گرفتاريهاى ما حاصل رفتار و كردار خودمان است. اگر امور خود را به شكل ديگرى تدبير مى كرديم، نعمتهاى ما به نقمت مبدّل نمى گشت. بنابر قول معروف: «از ماست كه برماست»
«وَ ما أَصبَكُمْ مِنْ مُصيبَة فَبِما كَسَبَتْ اَيْديكُمْ وَ يَعْفُو عَنْ كَثير»؛ (٥١)
هر مصيبتى كه به شما برسد به دليل چيزهايى است كه خود فراهم آورده ايد و (خدا) از بسيارى نيز درمى گذرد.
اگر خدا مى خواست كه همه آنچه را كه مردم عمل مى كنند جزا دهد، هيچ جنبنده اى بر روى زمين باقى نمى ماند؛
«وَ لَوْ يَؤاخِذُ اللّهُ النّاسَ بِظُلْمِهِمْ ما تَرَكَ عَلَيْها مِنْ دابَّة...» (٥٢)
«وَ لَوْ يَؤاخِذُ اللّهُ بِما كَسَبُوا ما تَرَكَ عَلى ظَهْرِها مِنْ دابَّة...» (٥٣)
خداوند با بلاهاى دنيوى كه بر مردم نازل مى كند، تنها قصد تنبّه آنان را دارد، نه مجازات، تا بدين وسيله به او روى آورند و بدانند كه در مِلك خدا زندگى مى كنند؛
«ظَهَرَ الْفَسادُ فِى البَرِّ وَالْبَحْرِ بِما كَسَبَتْ اَيْدى النّاسِ لِيُذيقَهُمْ بَعْضَ الَّذى عَمِلُوا لَعَلَّهُمْ يَرْجِعُونَ» (٥٤)
تباهى در دشت و دريا پديدار شد، بدانچه مردم فراهم كردند تا «برخى» از آنچه را كردند بدانها بچشاند، شايد (به سوى او) باز گردند.
معمولاً وقتى بلا نازل مى گردد همه را در بر مى گيرد و به قول معروف «تر و خشك با هم مى سوزند». در اين صورت، بلا براى آنان كه اهل گناه نبوده اند آزمايش و براى آنان كه گنه كار بوده اند عقوبت است.

انگيزه هاى دعا

دعا يك كار ارادى است و محتاج انگيزه است. انگيزه هاى دعاكنندگان بسيار متفاوت است و ارزش دعا كردنشان تابع ارزش انگيزه شان است.
١ـ گاهى انگيزه انسان از دعا تأمين نيازهاى مادى است؛ مثلاً از خدا، پول، خانه، فرزند، سلامتى و از اين قبيل امور درخواست مى كند. بنابراين، انگيزه او همان علاقه اى است كه به اين چيزها دارد.
اين نوع درخواست هم گرچه نشانه دون همتى انسان است، لكن در حد خود خوب است. چرا كه بيانگر اعتقاد داعى به مؤثريّت خداوند است، لذا چنين انسانى با فرد ديگرى كه به همين چيزها علاقه دارد، ولى براى تحصيل آنها از خدا طلب نمى كند، مساوى نيست.
شخص اول چون خدا را مى شناسد و او را مؤثّر در عالم مى داند، براى برآورده شدن نيازش به سوى او دست به دعا بلند مى كند، اما شخص دوم اعتقادى به اين مطلب ندارد. بنابراين، برخلاف شخص اول، در مسير تكامل قرار نگرفته است و تنها از طريق اسباب مادّى در پى نيل به مطلوب خود است. در مقايسه اين دو نفر با هم، شخص اول به دليل توجه به خدا و اظهار عبوديت و فقر در پيشگاه او به مراتبى از كمال مى رسد، لكن همّتش كم است فقط محدوده دنيا را مى نگرد، ولى شخص دوم به طور كلى از مرحله پرت است و به جايى نمى رسد. بنابراين، اين يكى از مراتب دعاست كه در حد خود ارزشمند و مطلوب است.
٢ـ مرحله بالاتر اين است كه انگيزه انسان بلندتر و عالى تر باشد، امور معنوى و توفيق بندگى از خدا طلب كند. در نزد چنين انسانى ارزش امور معنوى و اخروى بيش از امور مادى و دنيوى است. بنابراين، در مقابل آنها براى مادّيات ارزش قايل نمى شود. وقتى انسان بداند كه آنچه از خدا درخواست كند خدا به او عطا مى كند، اگر واقعاً آخرت را شناخته باشد، درخواست دنيايى نمى كند، مگر اينكه در جهت امور اخروى باشد يا به انگيزه ديگرى كه بعداً بيان مى شود، باشد.
از اين روست كه دعاهايى كه از اولياى خدا نقل شده، بسيار با ارزش است، دعاهاى آنان به هيچ وجه قابل مقايسه با دعاهاى ما نيست. گرچه دعاهاى ما نيز مطلوب است و عبادت است چون ناشى از ايمان است و موجب تكامل ما مى شود، ولى تأثير آنها در تكامل ضعيف است، در حالى كه اگر انسان به جاى درخواست امور مادى براى امور معنوى دعا كند، درخواست توفيق عبوديت كند، خداوند معرفت و ايمان او را زياد مى گرداند و به او توفيق اعمال شايسته مرحمت مى كند و از اين رو در مسير كمال با سرعت بيشترى حركت مى كند. ارزش چنين دعايى بيش از دعا براى تأمين نيازهاى مادّى است؛ چون چنين دعايى نشانه ايمان فراوان انسان به خدا و آخرت است. در نظر چنين انسانى آخرت بسى بهتر و پاينده تر است. «وَالاْخِرَةُ خَيْرٌ وَ اَبْقى.» (٥٥)
٣ـ گاهى انگيزه دعا از آنچه گفته شد نيز بالاتر است. در اين مرحله انگيزه داعى صرف تكلّم با خدا و اطاعت امر خدا است. ذات دعا مطلوب اوست، حاجت خواستن، بهانه رفتن درِ خانه دوست است. چون خدا فرموده دعا كنيد، دعا مى كند. در اين مرحله ديگر مهم نيست كه درخواست چه باشد؛ امور معنوى باشد يا مادى، فرق ندارد. گرچه دعا براى امور معنوى بهتر است. ولى در اين هنگام دعا براى همه چيز مطلوب است. چنين انسانى خود را در كنار اقيانوس بى كران رحمت الهى مى بيند، لذا براى جزيى ترين امور خود دعا مى كند.
اگر انسان چنين انگيزه اى پيدا كند، دعاى او از ارزش والايى برخوردار خواهد بود، هرچند در امور جزئى و حقير باشد. چنين دعايى از آن جهت كه مادّى يا معنوى است ارزشمند نيست، بلكه از آن جهت ارزشمند است كه خدا را مؤثّر كلّ مى داند و معتقد است كه همه چيز مقهور خداست. چنين دعايى تا آنجا ارزش مى يابد كه انسان به متعلّق دعا علاقه ندارد، ولى چون خدا دعا را دوست دارد او دعا مى كند.
اگر خداوند به دعا امر نفرموده بود «اُدْعُوني اَسْتَجِبْ لَكُمْ» (٥٦) «وَ اسْئَلُوا اللّهَ مِنْ فَضْلِهِ» (٥٧) او هرگز به خود اجازه نمى داد كه اين چيزها را از خدا مسألت كند؛ ولى چون خداوند فرموده كه دوست دارد بنده اش دست نياز به سوى او دراز نمايد، لذا دعا مى كند. چنين دعايى با دعاهاى ديگر قابل مقايسه نيست و تنها از كسى ساخته است كه جز به خدا دل بستگى نداشته باشد.
تا وقتى كه انسان به امور دنيوى و حتى اخروى تعلّق خاطر دارد، خواه ناخواه، در پى تأمين آنها است. البته اگر انسان به خدا ايمان داشته باشد و حوايج خود را از او بخواهد عيبى ندارد. بديهى است كه هر كسى نسبت به ميزان معرفت و ايمان خود از خدا طلب مى كند. اما كسانى كه به مراحل عاليه ايمان و معرفت مى رسند براى آنها عيب نيست كه چيزهاى پست دنيوى را نيز از خدا بخواهند، اما به اين دليل كه خداوند دوست دارد. بنابراين، جزئيات امور دنيوى خود را نيز از خدا طلب مى كنند.
پس گاهى تفصيل در دعا و درخواست جزئيات مطلوب است؛ چون موجب تجلّى روح بندگى، خضوع و تضرّع در پيشگاه الهى مى گردد. چنين دعايى نشانگر عمق اعتقاد انسان مؤمن به خداست كه حتى در كوچكترين چيزها نيز به غير خدا متّكى نيست.
در اينجا تذكر دو نكته بجاست:
١ـ انسان بايد هميشه به نيازهاى خود توجّه داشته باشد و براى تأمين آنها تنها از خداى متعال استمداد جويد. لكن توجّه كند كه نيازهاى انسان منحصر به نيازهاى مادّى و دنيوى نيست، بلكه قسمت عمده نيازهاى بشر نيازهاى معنوى و روحى است. از جمله بزرگترين و مهمترين نيازهاى ما نعمت اسلام، ولايت و هدايت است. بايد آنها را نيز از خدا بخواهيم.
در روايات آمده است كه اولياى خدا از او درخواست شهادت مى كردند:
«وَ قَتْلا في سَبيلِكَ فَوَفِّقْ لَن»؛ (٥٨)
بار خدايا، شهادت در راه خودت را نصيب ما بفرما.
چنين درخواستهايى نشانگر اوج محّبت آنان به جوار قرب ربوبى است. ما نيز بايد از آنان بياموزيم. بايد از خداوند بخواهيم كه به ما نيتى خالص نيز عطا كند تا صادقانه، خالصانه و عارفانه با او صحبت كنيم.
٣ـ نكته ديگرى كه در فرهنگ اسلام مردم بدان ترغيب شده اند، دعا كردن براى ديگران است، خواه براى امور مادّى و خواه براى امور معنوى آنان. دعا كردن براى ديگران علاوه بر آنكه توجّه انسان را به خدا زياد مى كند، علاقه و محبّت مؤمنان را نيز نسبت به هم زياد مى گرداند. حتى در مقام دعا، روح ايثار و علاقه به ديگران و رحمت واسعه اى كه مؤمن بايد نسبت به ديگران داشته باشد تجلّى مى يابد.
اين روايت از حضرت امام حسن مجتبى (عليه السلام) مشهور است كه شبى بيدار بودم، شنيدم كه مادرم، حضرت زهرا (عليها السلام) دعا مى كرد. هر چه گوش دادم تا پايان شب فقط به ديگران دعا كرد. از ايشان پرسيدم: مادر جان، چرا در حقّ خودتان دعا نمى كنيد؟ فرمود:
«اَلجارُ ثُمَّ الدّارُ»؛ (٥٩)
ابتدا همسايه، سپس اهل خانه.
پس ارزش دعا براى ديگران از دعا در حقّ خود بسيار بالاتر است، به خصوص اگر براى امور معنوى مؤمنين باشد.

معناى استكبار از دعا

خداوند در آيه ٦٠ سوره مؤمن مى فرمايد:
«وَ قالَ رَبُّكُمْ اُدْعُوني اَسْتَجِبْ لَكُمْ اِنَّ الَّذينَ يَسْتَكْبِرُونَ عَنْ عِبادَتي سَيَدْخُلُونَ جَهَنَّمَ داخِرينَ»؛
و پروردگار شما گفت: بخوانيد مرا تا اجابت كنم شما را، آنان كه از پرستش من استكبار ورزند بزودى با سرافكندگى به دوزخ درآيند.
اكنون مى خواهيم بدانيم كه استكبار از دعا به چه معناست. رويگردانى از دعا به سه صورت قابل تصور است:
١ـ گاهى انسان به دليل غفلت، از دعا خوددارى مى كند؛ ضعف ايمان باعث غفلت او از رفتن به درِ خانه خدا شده است. بنابراين، در مشكلات، ابتدا به سراغ اسباب مادّى مى رود و به مسبب الاسباب توجّهى ندارد؛ مثلاً، هنگام بيمارى به جاى آنكه اول متوجّه خدا شود، به سراغ دكتر و دوا مى رود. چه بسا، اگر كسى او را متوجّه اين موضوع گرداند خود نيز اعتراف مى كند. اين عدم توجّه به خدا ناشى از استكبار نيست، بلكه به دليل ضعف ايمان است.
٢ـ گاهى انسان به دليل شبهاتى كه برايش پيش آمده از دعا خوددارى مى كند؛ مثلاً، شنيده است كه خدا سنّتهاى لايتغيّرى دارد و بايد از آنها پيروى كرد. به عبارت ساده تر، چنين فهميده كه خداوند براى هر دردى درمانى قرار داده است لذا، با خود مى گويد: دعا يعنى چه؟ سر درد را بايد با فلان دارو مداوا كرد، نه با دعا. اين عقيده نيز ناشى از استكبار فرد نيست، بلكه از نقص ايمان او سرچشمه مى گيرد؛ خدا را بدرستى نشناخته و رابطه جهان را با خدا به دقّت درك نكرده است، درك او از توحيد ضعيف مى باشد و تأثير واقعى دعا را درست نفهميده است.
٣ـ اما گاهى انسان با خود مى گويد: هر مشكلى پيش آيد خودم آن را برطرف مى كنم، نيازم را خود تأمين مى كنم، چرا در پيش خدا گردن كج كنم؟ چرا خواب راحت شب را ترك كنم و پيش خدا اظهار ذلّت كنم؟ اين استكبار از دعاست؛ از اينكه چيزى از خدا بخواهد «عار» دارد و آن را براى خود نوعى نقص مى شمارد.
برخى از متجدّدين مى گويند، اسلام نخواسته است كه انسان حتى در مقابل خدا هم ذليل شود. آنها حتى اذكار نماز، مانند «اللّهُ اكْبَرْ» و «بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ» را شعارهاى سياسى مى دانند. به عقيده آنان، انسان نبايد در مقابل هيچ چيز اظهار ضعف كند و گردن خود را كج نمايد. مى گويند: گريه كردن كار بچّه ها و پير زنهاست! اگر انسان خود را بشناسد و به خويشتن خويش باز گردد، هيچ گاه گريه نمى كند و خود را قوى و نيرومند مى داند، انسان حتى در مقابل خدا نيز نبايد گريه كند.
متأسفانه، اين افراد اين بينش خود را به اسلام نسبت مى دهند و آن را «اسلام شناسى» قلمداد مى كنند! بايد از آنان پرسيد كه اگر اين اسلام شناسى است پس كفرشناسى كدام است؟
حقيقت و اصل عبادت اظهار ذلّت است. در قرآن مى خوانيم:
«وَ عَنَتِ الْوُجُوهُ لِلْحَىِّ الْقَيُّوم»؛ (٦٠)
و بزرگان عالم همه در پيشگاه عزّت خداى حىّ توانا ذليل و خاضعند.
«لَهُ اَسْلَمَ مَنْ فِى السَّمواتِ وَالاَْرْضِ طَوْعاً وَ كَرْهاً وَ اِلَيْهِ يُرْجَعُونَ»؛ (٦١)
هر كه در آسمان و زمين است، خواه ناخواه مطيع فرمان اوست و همه به سوى او باز مى گردند.
افتخار انسان در اين است كه عظمت الهى را درك كند و در مقابل او اظهار ذلّت و خوارى كند. اميرالمؤمنين (عليه السلام) كه خدا را بخوبى شناخته عرض مى كند:
«اِلهي كَفى بي عِزّاً اَنْ اَكُونَ لَكَ عَبْداً وَ كَفى بي فَخْراً اَنْ تَكُونَ لي رَبَّ»؛ (٦٢)
خداى من، براى عزّت من همين بس كه من بنده تو باشم و براى افتخار من همين بس كه تو خداى من باشى.
اظهار بندگى در مقابل خدا بالاترين مرتبه بندگى، و قبول بندگى انسان از سوى او بالاترين عزّت آدمى است. هر چه اظهار بندگى در نزد خدا بيشتر باشد، انسان كاملتر و به خدا مقرّب تر مى گردد. البته واضح است كه خداوند از اظهار ذلّت انسان در مقابل او هيچ لذّتى نمى برد، چون نيازى به اين چيزها ندارد، بلكه همان گونه كه گفته شد، چون اين كار موجب تكامل انسان است، مطلوب خدا مى باشد.

ادعيه مأثوره

گرچه دعا با هر زبان و لغت و لهجه اى و در هر مكان و زمانى، اگر از روى خلوص نيّت ادا شود، خوب و مفيد و مؤثّر است، ولى برترين دعاها آنهايى است كه از زبان اولياى الهى نقل شده است؛ مانند دعاهايى كه در قرآن كريم از قول انبيا و بندگان شايسته خدا نقل گرديده و يا در روايات شريفه از پيامبر اكرم (صلّى الله عليه وآله وسلّم) و ائمّه اطهار (عليهم السلام) نقل شده است. به دو دليل اين دعاها از دعاهاى ديگر برتر است:
١ـ اينگونه دعاها از سوى كسانى صادر شده كه آداب عبوديت را بهتر از ما مى دانسته اند، معرفتشان نسبت به خداى متعال از ديگران بيشتر بوده و راه و رسم دعا كردن را نيز بهتر از ساير مردم مى دانسته اند، گذشته از آنكه، به دليل معرفت كامل ترى كه داشته اند، آنچه را مى خواسته اند مطلوب تر و برتر از خواستهاى ماست. بنابراين، بايد از آنان بياموزيم كه چگونه دعا كنيم و چه چيز و چگونه بخواهيم.
مى توان گفت: بطور كلى، دعاهايى كه به نقل از ائمّه (عليهم السلام) به ما رسيده از هر جهت با طرز تفكّر و درخواستهاى ما در دعا متفاوت است. غالباً دعاهاى آنان با حمد و ثناى الهى، تسبيح، تهليل و تكبير شروع مى شود و درخواستهاى آنان به جاى اعتراض و طلبكارى، حالت معذرت خواهى و بخشش طلبى دارد. به جاى انكار نعمت يا ناله و شكوه از كمبودها و محروميتها باشد، رحمتهاى الهى و فضل و انعام بى پايان او را يادآور مى شوند. آنچه را كمتر بر زبان مى آوردند درخواستهاى مادّى و مال و منال دنيوى و بيشتر قرب الهى، رضايت او و كمالات انسانى است.
از طرف ديگر بسيارى از معارف عالى و بلند كه از طريق روايات قابل بيان نبوده، از راه ادعيه، خصوصاً دعاهاى امام سجاد (عليه السلام) منتشر شده است. چرا كه ائمه هدى (عليهم السلام) در حال دعا با ذات حق مواجه بودند و با او به راز و نياز مشغول بوده اند، لذا آنچه در دل داشته اند بر زبان مى آوردند و آنگونه كه خدا را مى شناختند با او سخن مى گفتند و او را حمد و ثنا و توصيف مى كردند؛ لكن در روايات چون غالباً مخاطبين مردم متعارف بودند، امكان بيان تمام معارف نبوده، بلكه بايد متناسب با فهم آنان به بيان حقايق مى پرداختند. «كَلِّمَ النَّاسَ عَلى قَدْرِ عُقُولِهِمْ.»
رسول خدا فرمود:
«اِنّا مَعاشِرَ الاَْنْبياءِ اُمِرْنا اَنْ نُكَلِّمَ النَّاسَ عَلى قَدْرِ عُقُولِهِمْ.» (٦٣)
٢ـ با خواندن دعاهايى كه از انبيا و ائمّه هدى (عليهم السلام) نقل شده است، در واقع، به ايشان تأسّى كرده ايم و مشمول ادله اى واقع مى شويم كه تأسّى به رسول خدا و اولياى او را توصيه كرده است. پس با خواندن دعاهاى رسيده از ائمّه (عليهم السلام)، علاوه بر آنكه بهترين دعاها را با بهترين آداب آن خوانده ايم، به شيوه اولياى خدا نيز عمل كرده ايم كه اين خود فضيلتى اضافه بر اصل دعاست.
البته تأسّى به بزرگان فوايد فراوانى دارد، بهترين فايده آن كه با اين بحث مربوط مى شود اين است كه انسان به غرور مبتلا نمى شود و حس مى كند كه انسانهايى برتر و پيشروتر از او هستند و او دنباله رو آنهاست. اين نكته براى تهذيب نفس اهميت فراوانى دارد. بسيارى كه در مقام تهذيب نفس برمى آيند، پس از آنكه آلودگيهايى را از خود دور مى كنند و مراحلى از كمال را مى پيمايند، وقتى خود را با ديگران مقايسه مى كنند، خود را بالاتر از آنها ديده و به غرور مبتلا مى شوند. كه اين خود يكى از آلودگيهاى انسان است. اما وقتى انسان اين مطلب را در نظر داشته باشد كه قافله بندگان خدا و سالكان الى الله، قافله سالارى دارد كه بر همه مقدّم است و همه تابع او هستند، نسبت به او خاضع خواهد شد. اين توجه مانع غرور انسان مى شود.
كسانى كه از نعمت ولايت اهل بيت (عليهم السلام) محروم مانده اند، حتى با وجود نيت خالصى كه بعضاً داشته و رياضتهايى كه كشيده اند، زحماتشان براى تهذيب نفس بى ثمر مانده و مرتكب اشتباهاتى شده اند كه بيشتر به دليل غرور آنها بوده است. آنها چون مقامات ائمه اطهار (عليهم السلام) را نمى شناخته و نمى دانسته اند كه آنان قافله سالار كاروان انسانيّت اند، گاهى تصوّر مى كردند كه به مقام «قطبيّت» رسيده ياولاًيت تامّه پيدا كرده اند. لذا گاهى كلماتى از آنها صادر مى شد كه به هيچ وجه با مقام بندگى تناسب ندارد. در حالى كه رسول اكرم (صلّى الله عليه وآله وسلّم) كه اشرف مخلوقات بود تا آخرين لحظه حيات خويش مى گفت: «اَشْهَدُ اَنَّ مُحَمَّداً عَبْدُهُ...». اينگونه توهّمات براى كسانى كه پيرو صادق اهل بيت (عليهم السلام) باشند پيش نمى آيد. اين خود يكى از بزرگترين بركات ولايت آنان است.
ادعيه ماثوره چنين فضايلى دارد؛ اما بايد به اين نكته توجه نمود كه كسانى كه مراتب عالى انسانيت را طى كرده و به مقامات والايى از قرب الهى نايل شده اند، گاهى در مناجاتهاى خود با خدا چيزهايى را عرض مى كنند كه ذكر آنها براى ما بجا نيست؛ چون مناسبتى با حال و هواى ما ندارد و اظهار آن مطالب از سوى ما صادقانه نخواهد بود؛ مثلاً، در دعاى كميل، كه يكى از دعاهاى شريف و پرارزش است، حضرت على (عليه السلام) خطاب به خداوند عرض مى كند:
«فَهَبْني يا اِلهي وَ سَيِّدي وَ مَوْلاىَ وَ رَبّى صَبَرْتُ عَلى عَذابِكَ فَكَيْفَ اَصْبِرُ عَلى فِراقِكَ وَ هَبْني صَبَرْتُ عَلى حَرِّ نارِكَ فَكَيْفَ اَصْبِرُ عَنِ النَّظَرِ اِلى كَرامَتِكَ.»
مولاى من، پروردگارم، گيرم كه بر آتش عذاب تو صبر كردم، بر فراق تو چگونه صبر توانم كرد؟ و گيرم كه بر حرارت آتشت شكيبا باشم، چگونه چشم از لطف و كرمت بپوشم؟
اين جملات تنها مناسب حال اولياى كامل خداست و هر كسى نمى تواند چنين ادّعايى داشته باشد. تنها كسى مى تواند چنين مطلبى را اظهار دارد كه وصل و فراق را بشناسد، لذّت وصال را چشيده و از رنج فراق بى تاب باشد، آنهم از فراق محبوب واقعى؛ اما كسى كه نمى داند وصال چيست، صلاحيت اين را ندارد كه بگويد از فراق خدا در رنج است. كسى از فراق رنج مى برد كه وصل برايش مطلوب بوده و آن را شناخته باشد؛ مانند كسى كه به دوست خود علاقه مند است، چنين شخصى از وصال او لذّت مى برد و از فراقش رنج مى كشد. اما كسى كه به ديگرى علاقه اى ندارد از فراق او هيچ رنجى احساس نمى كند، همچنان كه از وصال او نيز لذّت نمى برد.
تا وقتى كه ما خدا را نشناخته و كمال او را درك نكرده ايم، هيچ گاه از فراق او در خود احساس رنج نمى كنيم. پس چگونه مى توانيم بگوييم كه عذاب تو را تحمّل مى كنم، ولى فراقت برايم مشكل است؟
انسانى كه با سردردى معمولى يا دندان دردى ساده، فريادش به آسمان مى رود، با آنكه آن درد يك ميلياردم عذاب آخرت هم به حساب نمى آيد، ولى چنان بى صبرى مى كند كه تا حدّ كفر پيش مى رود، چگونه مى تواند ادّعا كند كه نسبت به عذاب جهنّم شكيباست، اما تحمّل فراق خدا را ندارد؟! ما از وصال خدا چه چشيده ايم كه فراق او براى ما از تحمّل عذاب دوزخ رنج آورتر باشد؟
اظهار اينگونه مطالب فقط زيبنده كسانى همچون اميرالمؤمنين (عليه السلام) است. ابراز چنين مطالبى براى ما بسيار دور از واقع است. با وجود آن، اينگونه مطالب در دعاهاى مأثوره زياد به چشم مى خورد. اگر بخواهيم اين مطالب را با قصد انشا و حكايت از حال خودمان بگوييم، دروغ است و به خدا دروغ گفتن بسيار زشت تر از دروغ گفتن به خلق اوست. بنابراين، در اينگونه دعاها بايد قصد حكايت داشته باشيم، مثلاً، آنچه را حضرت على (عليه السلام) انشا فرموده و در پيشگاه الهى عرض كرده ما آن را به قصد حكايت نقل كنيم، نه آنكه آن مطالب را از خود انشا نماييم چون انشاى اين مطالب، از ما متمشى نمى شود. يا آنكه قصدمان اين باشد كه از خدا بخواهيم چنين معرفتى به ما هم عطا كند كه صلاحيت چنين سخنانى داشته باشيم.


۳
لزوم تعبّد در احكام دين و آثار حرمت شكنى

لزوم تعبّد در احكام دين و آثار حرمت شكنى

نكته ديگرى كه بايد بدان توجه شود اين است كه با توجه به اينكه دعا درخواست چيزى از خدا و سخن گفتن با اوست و انسان طبعاً چيزى را مى خواهد كه آن را مى شناسد و در مقام خواستن مى فهمد كه چه مى خواهد و چه مى گويد، به اين دليل، براى بعضى اين توهّم پيش آمده كه كسانى كه معانى ادعيه مأثوره را نمى فهمند خواندن آن ادعيه برايشان سودى ندارد؛ چون نمى فهمند كه چه مى گويند و از خدا چه مى خواهند و فقط برخى الفاظ را قرائت مى كنند. پس بهتر است كسانى كه معانى آن دعاها را نمى فهمند آنها را نخوانند و به جاى آن با زبان خود و مطابق فهم خود با خدا صحبت كنند. نظير اين شبهه درباره تلاوت قرآن نيز مطرح شده است. مى گويند: خواندن قرآن براى كسانى كه معانى آن را نمى فهمند فايده اى ندارد و موجب اتلاف وقت آنها مى شود!
البته اين درست است كه بين دعايى كه انسان معناى آن را مى فهمد با دعايى كه فقط لقلقه زبان است، تفاوت بسيارى وجود دارد. همچنين است تلاوت قرآن. و نيز فهميدن معنى بدون حضور قلب با فهميدنى كه همراه با حضور قلب باشد تفاوت بسيارى دارد. در اين مطلب، جاى شكّى نيست.
لذا كسانى كه معناى دعا يا آيات قرآن را نمى فهمند بايد تلاش كنند آن را بياموزند تا بفهمند كه با خدا چه مى گويند يا خدا به آنها چه مى گويد؛ ولى ندانستن معانى دعاها يا آيات قرآن نمى تواند مجوّزى براى ترك قرائت آنها باشد، يا آنكه جملات آنها را به زبانى غير عربى بگوييم.
اگر اين فكر توسعه پيدا كند، كار به جايى مى رسد كه گفته مى شود ـ همانطور كه برخى گفته اند ـ بهتر است كه نماز نيز به زبانهاى ديگر ترجمه شود، و هر قومى با زبان خودش نماز را بخواند (گويا اين سخن در تركيه اظهار شده است) سپس كم كم گفته مى شود كه اصلاً حركات و سكنات نماز نيز لزومى ندارد و نيازى به خم و راست شدن نيست! مگر خدا ديكتاتور است كه در مقابل او خم شويم؟ بدين ترتيب، روح «تعبّد» نسبت به دستورات خدا و پيامبر (صلّى الله عليه وآله وسلّم) ضعيف مى گردد و از بين مى رود.
نقطه انحراف بعضى از گروههاى سياسى كه ادعاى اسلام داشته اند و حتى بسيارى از آنان كه بواقع مسلمان هم بودند، از همين جا شروع شد: روشنفكر مآبى در مسائل تعبّدى. بنابراين، بايد با احتياط بيشترى با مسائل تعبّدى برخورد كنيم. نبايد مرز تعبّديّات را شكست، وگرنه به عاقبت شوم ديگران دچار مى شويم.
اسلام نيز مانند ساير اديان آسمانى داراى امورى تعبّدى است كه تابع شناخت، معرفت و فلسفه بافيهاى ما نيست. اصولاً روح اسلام همان تسليم بودن در مقابل خدا (٦٤) و تعبّد است. بنده آن است كه در مقابل خدا فرمانبردار باشد، خواه حكمت فرمان را بفهمد، و خواه نفهمد، بايد بندگى كند، ببيند كه مولى از او چه خواسته، همان را عمل كند. اگر تنها در پى عمل به چيزى باشد كه راز آن را مى فهمد، در واقع، خود پرستى كرده است، نه بندگى. اگر فقط به دستوراتى عمل كنيم كه بدانيم براى ما نفع دارد، اين در حقيقت خودپرستى است نه خدا پرستى. روح خداپرستى اين است كه انسان به آنچه خدا فرموده، عمل كند چه به نفع او باشد چه به ضرر او.
وقتى به حضرت ابراهيم (عليه السلام) وحى شد كه بايد فرزندت را قربانى كنى به ذهن مبارك ايشان خطور نكرد كه آيا اين كار براى خودم، فرزندم يا جامعه مصلحتى دارد يا ندارد. او با خود نگفت كه احكام شرع تابع مصالح و مفاسد است و قتل نفس قبيح مى باشد. به محض آنكه به او امر شد، به ذبح فرزندش همّت گمارد. اين عمل او نشان دهنده روح تعبّد اوست.
اصولاً فلسفه تشريع دين براى تقويت روح تسليم و بندگى انسانهاست تا در مقابل خدا مطيع محض باشند و از راه بندگى و فانى كردن اراده خود به خدا نزديك شوند.
البته ما مى دانيم كه احكام اسلام تأمين كننده مصالح فرد و جامعه است، ولى نبايد انگيزه ما براى اطاعت امر الهى تأمين منافع شخصى يا اجتماعى باشد، بلكه بايد به انگيزه عبوديت، خدا را بپرستيم. بندگى مى كنيم چون او مولى است و ما بنده ايم. البته روشن است كه مولاى حكيم به گزاف امر نمى كند؛ اما انگيزه ما نبايد تأمين منافع خود يا جامعه باشد.
چه بسا، بسيارى از احكام و قوانين شرع بدين منظور تشريع شده باشد كه روح عبوديّت ما تقويت شود. قسمت عمده اعمال و مناسك حج را اينگونه احكام تشكيل مى دهد، مانند اقامت در اماكن مشخص به مقدار تعيين شده و در زمان معيّن، اجتناب از عطر، اصلاًح مو و اعمالى از اين قبيل، طواف به دور خانه كعبه و سعى بين صفا و مروه به شكل خاص و دفعات معيّن شده و ساير اعمال. اينگونه اعمال به قول يكى از وعّاظ «تمرين بندگى» است. (٦٥)
انسانى كه براى حج به مكّه مى رود، در واقع با رعايت شرايط و برگزارى مراسم و مناسك مى گويد خدايا چون تو مى فرمايى مى روم، و طبق فرمان تو مى ايستم، مى دوم، موهاى خود را كوتاه نمى كنم، بوى خوش استعمال نمى نمايم. (٦٦) و... در اعمال عبادى و در تعبّديّات اسلام، بدون شك، بر اين تأكيد شده است كه مردم بايد تابع فرمان خدا باشند و روحيه تعبّد كه مبارزه با خودپرستى و مصلحت انديشى است، در انسان تقويت شود و در فكر خود نباشد، بلكه در فكر اطاعت از امر خدا باشد.
پس نبايد در همه احكام و دستورات اسلامى به دنبال درك مصالح و حكمتهاى آنها باشيم. در احكام اسلام، با مراجعه، به كتاب و سنّت، هر چه را بدان امر شده است بكار مى بنديم، نه آنكه در پى يافتن مصلحت يا تجربه باشيم. در روش شناخت احكام اسلام، جايى براى تجربه وجود ندارد؛ ابتدا سند مطالب را بررسى مى كنيم و پس از تشخيص دلالت آنها، بدان عمل مى كنيم.
البته پيشوايان دينى در بسيارى از موارد حكمتهاى احكام را بيان كرده اند؛ اما اين بدان معنا نيست كه هر كجا حكمت حكمى را نفهميديم آن را نپذيريم، يا در آن شبهه كنيم. اعمال دينى بايد بدون چون و چرا و به همان شكلى كه رسيده مورد عمل واقع شود. هر آنچه حكمتش را بيان كرده اند يا به علم و تجربه به اثبات رسيده مى پذيريم و آنچه را هم كه حكمتش بيان نشده يا به تجربه اثبات نگرديده است رد نمى كنيم؛ گرچه معرفت ما نيز بايد توسعه پيدا كند تا مصالح و مفاسد احكام را بهتر بشناسيم.
بنابراين، قرائت قرآن، نماز يا دعا بايد به همان گونه باشد كه فرموده اند و حركات و سكنات نماز نيز به همان شكل و ترتيبى باشد كه از ما خواسته اند. نمى توان گفت كه اگر نماز صبح را پس از طلوع آفتاب بخوانيم بهتر است؛ چون با نشاط تريم و مسائلى از اين قبيل.اين سخنان با روح تعبّد مخالف است و فضولى در كار خداست. در زندان رژيم گذشته، بودند برخى از روشنفكرمآبان كه روزانه چند ساعت قرآن تلاوت مى كردند يا در نمازهاى خود سوره هاى بلندى، مانند سوره بقره مى خواندند، ولى نماز صبح آنها قضا مى شد و هيچ ناراحت نمى شدند. شكستن مرز تعبّد به چنين جاهايى منتهى مى شود.
گاهى برخى از آنها، مسأله انضباط را مطرح مى كردند، مى گفتند: انسان بايد منظّم باشد و هر نمازى را رأس ساعت معيّنى بخواند، مثلاً نماز صبح را هميشه رأس ساعت شش بخواند و نماز ظهر را همواره رأس ساعت دوازده!
اما روشن است كه به دليل تغيير زمان شرعى با زمان رسمى، وقت نمازها نمى تواند اينگونه انضباط يابد، لذا گاهى ظهر شرعى در ساعت دوازده است و گاهى چند دقيقه قبل يا بعد از آن. اگر بخواهيم به اسم نظم و انضباط نمازهاى خود را قبل يا بعد از وقت شرعى آنها بخوانيم اين خود، به نوعى، شكستن مرز تعبّد است.
انجام اعمال دينى به شكلى كه شارع از ما خواسته، اگر هيچ فايده اى در بر نداشته باشد، دست كم روح تعبّد را در انسان تقويت مى كند. همين دليل كافى است كه شخص را به انجام آنچه شارع گفته است، مقيّد كند. اين بالاترين فايده از انجام امور تعبّدى است. اگر هم جايى حكم خدا براى شخص يا اجتماع ضررى داشته باشد، مصلحت تعبّد، آن را جبران مى كند. اين روحيه حافظ دين، سنّتها و احكام الهى است و كسى كه مقيّد به انجام تعبّديات است هيچ گاه اجازه نمى دهد كه قانون الهى شكسته شود و مثلاً، اقتصاد سوسياليستى يا اقتصاد سرمايه دارى به جاى اقتصاد اسلامى مطرح گردد، هر چند فكر كند كه اين منافع بيشترى براى جامعه دارد و دراقتصاد اسلامى منافعى نبيند. انسان مؤمنِ متعبّد به آنچه خدا گفته عمل مى كند.
با شكسته شدن مرز تعبّديات و حريم قوانين الهى، بتدريج، اين مطلب مطرح مى شود كه احكام اجتماعى اسلام براى زمان خاصّى بوده و ما اكنون احكام بهترى داريم، تشريع خمس و زكات براى كم كردن فاصله طبقاتى بوده؛ ولى امروزه مسأله «تساوى عمومى» مطرح است و مالكيت خصوصى ملغى شده است. بنابراين، خمس و زكات موضوعيتى پيدا نمى كند.
بسيارى از كسانى كه چنين مسائلى را مطرح مى نمايند در ظاهر مخالف اسلام نيستند، بلكه تصوّر مى كنند، اين گونه احكام اسلام براى چهارده قرن پيش بوده؛ امّا امروزه عقل بشر تكامل يافته است و نيازى به تبعيّت از دستورات وحى ندارد و مى تواند براى خود قانون جعل كند!
پس شبهه مزبور مبنى بر حُسن استفاده از زبان غير عربى در دعاها به دليل نفهميدن معانى آنها، در نهايت به مطرود دانستن وحى و قوانين آسمانى منجر مى گردد. بنابراين، بايد حريم احكام الهى و تعبّديات را محترم شمرد. دين از جانب خدا آمده و به هيچ يك از بندگانش حقّ دخالت در آن را نداده است:
«اِنِ الْحُكْمُ اِلاّ لِلّه»؛ (٦٧)
فرمانى جز براى خدا نخواهد بود.
«وَ مَنْ لَمْ يَحْكُمْ بِما اَنْزَلَ اللّهُ فَأُلئِكَ هُمُ الْكافِرُون»؛ (٦٨)
و هر كه برخلاف آنچه خدا فرستاده حكم كند از كافران خواهد بود.
«اصحاب سَبت» يكى از اقوام بنى اسرائيل بودند كه در كنار دريا زندگى مى كردند و از راه صيد ماهى به امرار معاش مى پرداختند. از جانب خدا دستور آمد كه روزهاى شنبه به صيد ماهى اقدام نكنند و به عبادت خدا بپردازند. خداوند خواست آنان را آزمايش كند؛ ماهيان در روزهاى شنبه به كنار دريا مى آمدند، ولى در ساير روزها از آنها خبرى نبود. آنان براى اينكه به درآمد بيشترى دست يابند و از ضرر اقتصادى خود جلوگيرى كنند، تدبيرى انديشيدند: در كنار دريا، حوضچه هايى حفر كردند. روزهاى شنبه بين آن حوضچه ها و آب دريا راهى باز مى كردند تا ماهيان به سوى آنها سرازير شوند؛ سپس راه خروج آنها را سد مى كردند و روز بعد آنها را صيد مى نمودند. در ظاهر، اين كار هيچ اشكالى نداشت و برخلاف شرع نبود. آنها از صيد ماهى نهى شده بودند، نه از پر كردن حوضهاى آب و سد كردن راه ماهيان؛ حيله اى در توجيه شرع و بسيار موجّه تر از حيله هايى كه برخى از ما در توجيه احكام خدا مى انديشيم (مانند آنچه درباره ربا برخى انجام مى دهند.) چه بسا، اگر ما نيز از زمره آنان بوديم اين كار را بطور كلّى تأييد مى كرديم؛ اما خداوند اين قوم را به دليل ارتكاب اين خلاف مسخ كرد.
اين مطلب افسانه نيست، از مطالب تحريف شده انجيل و تورات نيز نمى باشد، بلكه در قرآن آمده است. (٦٩)
كسانى كه تقوا دارند بايد از اين داستان ها پند گيرند، دين خدا و احكام الهى را به بازى نگيرند و براى آن «كلاه شرعى» درست نكنند. دين همان است كه خدا فرموده و احكام آن همان كه از سوى پيغمبر و ائمّه (عليهم السلام) بيان شده است.
بكار بردن حيله در احكام شرعى اين بلاها را نيز به دنبال خواهد داشت. به بازى گرفتن دين خدا به محو دين منجر خواهد شد. به هرحال، خواندن نماز، دعا و قرآن لازم است، گرچه انسان معناى هيچيك از كلمات آنها را نفهمد. خواندن نماز به عربى واجب است؛ اما خواندن دعا و قرائت قران مستحب. مجدّداً تأكيد مى شود كه بين دعايى كه انسان معناى آن را مى فهمد با دعايى كه معناى آن را نمى فهمد فرق بسيارى است. با وجود اين، نمى توان گفت كه دعا يا تلاوت قرآن كسى كه معناى كلمات آن را نمى فهمد بى فايده است. اگر هيچ فايده اى نداشته باشد جز تقويت روح تعبّد بر همه اعمال كسى كه معناى آنها را مى فهمد، ولى بدعت گزار باشد برترى دارد. يك عمل كوچك تعبّدى بر صدها سال عبادتى كه از خود ابداع كرده باشيم رجحان دارد. اين بندگى است؛ اما آن خودپرستى.
دعاهاى مأثوره نيز چنين است. در آنها؛ ملاك تقويت روحيه تعبّد وجود دارد، گرچه شايد فوايد ديگرى نيز در برداشته باشد. شخص بى سوادى كه رو به قبله مى نشيند و با وضو دعاى «كميل» مى خواند، آيا مى توان گفت كه هيچ توجهى به خدا ندارد؟ آيا نمى خواهد كه مشمول مضامين عالى دعائى كه از خدا مى خواهد واقع گردد؟ او با وجود آنكه معانى فقرات دعا را نمى داند، ولى به خدا توجه دارد و مى خواهد كه آنچه را حضرت على (عليه السلام) در دعاى خود از خدا خواسته به او نيز مرحمت شود. پس علاوه بر تقويت روح تعبّد، ذكر و توجّه به خدا نيز لازمه دعا و تلاوت قرآن است كه بسيار با ارزش نيز مى باشد.
البتّه مجدّداً تأكيد مى شود كه نبايد تنها به خواندن اكتفا كرد، بلكه بايد سعى شود تا معرفت ما نيز به خداوند زياد گردد و بفهميم كه به خدا چه مى گوييم يا او با ما چه مى گويد؛ ولى اگر معنايشان را نفهميديم نبايد از آنها دست بشوييم.
قرآن خواندن افراد مؤمن در ماه رمضان حافظ دين است، همچنان كه عزادارى بر سيدالشّهدا و ساير ائمه (عليهم السلام) تا كنون موجب بقاى اسلام و تشيّع شده است. گرچه شكل آنها در پاره اى موارد ايده آل نيست؛ اما روح والايى در آنها نهفته است: تسليم خدا بودن، احترام به دين و اولياى دين گزاردن و.... البتّه بايد تلاش شود كه شكل آنها نيز مطلبوب تر گردد. بايد شكل بهترى پيدا كند و از محتواى برترى برخوردار گردد و روح تعبّد را نيز دارا باشد. ولى تا دستيابى به شكل مطلوب تر، بايد همين سنّتها حفظ شود.
البتّه تعبّديات را نمى توان تغيير داد؛ اما امورى مانند مراسم عزادارى را كه عَرَضى است، مى توان به شكل بهترى برگزار كرد، در اين گونه امور، بهترين شكل همان است كه از فطرت پاك مردم سرچشمه مى گيرد، همان كه عواطف دينى مردم ايجاب مى كند، بدون اينكه كسى به آنها ياد دهد.
اگر تصوّر شود كه چنانچه عزاداريهاى ما به شكل منظّم و به آرامى انجام شود بهتر است، مانند تظاهراتى كه در كشورهاى غربى انجام مى شود، اشتباه است؛ چون تظاهرات دينى بايد از شور دينى سر چشمه بگيرد و آرامش با شور دينى سازگار نيست. نسبت به عرفيات، موضوع اين گونه است؛ اما آنچه را كه حتى شكل و نحوه انجام آن نيز از سوى شارع معيّن شده است، نبايد سر سوزنى تغيير كند و بايد همان گونه كه خداوند امر فرموده انجام شود، حتى اگر ما فكر كنيم كه شكل بهترى هم وجود دارد.
در روايت آمده است كه امام صادق (عليه السلام) به شخصى دعايى تعليم داد؛ به او فرمود: بگو: «يا مُقَلِّبَ الْقُلُوبِ ثَبِتْ قَلْبي عَلى دينِكَ». او گفت: «يا مُقَلِّبَ الْقُلُوبِ «وَالاَْبْصارِ» ثَبِّتْ قَلبي عَلى دينِكَ». حضرت به او فرمود: همانگونه كه به تو تعليم دادم بگو. آن شخص عرض كرد: مگر خدا مقلّب القلوب و الابصار نيست؟ فرمود: بلى، اما آنگونه كه من گفتم بخوان. (٧٠)
اگر انسان سخن امام يا مطلبى را كه در شرع وارد شده عوض كند به اين معناست كه مى خواهد بگويد: من از امام يا شارع مقدّس بهتر مى فهمم. اين روحيه از انانيّت و غرور سرچشمه مى گيرد و با عبادت و بندگى سازگار نيست. لازمه عبادت شكستگى، فروتنى و خودباختگى است. امام صادق (عليه السلام) مى فرمايد:
شيطان به خداوند عرض كرد: پروردگارا، به عزتّت سوگند، اگر مرا از سجده آدم معاف كنى، در عوض، تو را چنان عبادت مى كنم كه هيچكس در عالم نكرده باشد. خداوند فرمود: «اِنّي اُحِبُّ اَنْ اُطاعَ مِنْ حيثُ اُريدُ» (٧١)؛ اگر مى خواهى اطاعت كنى همانگونه كه من مى گويم انجام بده.
اگر آنگونه كه دلمان مى خواهد خدا را اطاعت كنيم در واقع اطاعت دل خود كرده ايم، نه اطاعت خدا. كوتاه سخن آنكه بايد آنچه را از سوى شارع رسيده به همان صورت عمل كنيم، چه در واجبات و چه در مستحبّات؛ متعبّد باشيم و سر سوزنى از آن تخطّى نكنيم؛ نگذاريم مرزهاى تعبّد سست گردد. شكستن مرز تعبّد مساوى با نابود شدن دين است.
اين مطلب نيز منافاتى با اين ندارد كه ما سعى كنيم مصالح احكام دين را بدست آوريم. بسيارى از آنها در روايات و حتى در قرآن آمده، برخى نيز ممكن است با تجربه و علم اثبات شود. اين نيز در جاى خود مطلوب است. آنچه نامطلوب است متوقّف كردن پذيرش دين بر شناخت مصالح آن است.
همچنين بايد توجه داشته باشيم كه اگر يكى از مصالح احكام دين را با بيان پيغمبر يا امام (عليه السلام) يا از راه علم و تجربه شناختيم نبايد تصوّر كنيم كه مصلحت همان است و بس. ممكن است دهها مصلحت ديگر نيز در كار باشد كه ما آنها را نشناخته ايم.
بنابراين دعا، نماز و قرآن را بايد به همان شكلى كه شارع فرموده بخوانيم و در عين حال، درصدد فهم معناى آن و كسب حضور قلب بيشتر نيز بوده و متوجّه باشيم كه ارزش روح تعبّد از عبادات ساختگى خودمان بمراتب والاتر است.

(١) شرح فرازهايى از دعاى افتتاح

اَلّلهُمَّ اِنّي اَفْتَتِحُ الثَّناءَ بِحَمْدِكَ وَاَنْتَ مُسَدِّدٌ لِلصَّوابِ بِمَنِّكَ وَ اَيْقَنْتُ اَنَّكَ اَنْتَ اَرْحمُ الّراحمينَ في مَوْضِعِ الْعَفْوِ وَ الرَّحمَةِ وَ اَشَدُّ المُعاقِبينَ في مَوْضِعِ النَّكالِ و النَّقِمَةِ وَ اَعْظَمُ المُتَجَبَّرِينَ في مَوْضِعِ الكْبرياءِ وَالْعَظَمَةِ. اَلّلهُمَّ اَذِنْتَ لي في دُعائِكَ وَ مَسْئَلَتِكَ فَاسْمَعْ يا سَميعُ مِدْحَتي وَاَجِبْ يا رَحيمُ دَعْوَتى وَ اَقِلْ يا غَفُورُ عَثْرَتي.
پروردگارا، ستايش را با حمد تو آغاز مى كنم، در حالى كه تو با احسان خود، ديگران را در راه راست استوار ميدارى و يقين دارم كه تو از همه مهربانان مهربانترى، در جاى بخشش و مهربانى و از همه كيفر دهندگان سخت گيرترى، در مقام عقاب و كيفر و بزرگترين جبارانى در جاى بزرگى و كبريايى. پروردگارا، به من اجازه دادى تو را بخوانم و از تو بخواهم؛ پس اى خداى شنوا، سپاس مرا بپذير واى خداى مهربان خواسته ام را اجابت كن و اى خداى آمرزنده، از لغزشم در گذر.

رمضان فرصتى گرانبها

زندگى به سرعت در گذر است و انسان توجه ندارد كه چه سرمايه اى را از دست مى دهد. گاهى كه موفق مى شود گذشته هاى خود را مرور كند مى بيند كه روزگارى از او گذشته، نيروهايى صرف كرده و تلاشهايى انجام داده است، ولى چيزى به دست نياورده است.
در طول سال، پيوسته به دنبال به دست آوردن فرصتى هستيم تا درباره زندگى خود و آغاز و انجام آن بينديشيم مسيرى را انتخاب كنيم كه زندگى ابدى را براى ما رقم زند؛ اما كمتر چنين فرصتى به دست مى آوريم. شايد بهترين اوقاتى كه مى توان براى اين منظور از آن استفاده كرد «ماه مبارك رمضان» باشد. همواره، به خود وعده مى دهيم تا ماه رمضان فرا رسد و بهتر از ساير اوقات به عبادت بپردازيم، از دنيا و دنيا پرستى تا حدى چشم بپوشيم و به سوى خدا برويم و بينديشيم كه كيستيم، از كجا آمده ايم، به كجا مى رويم و در اين سرا چه بايد بكنيم.
سرانجام، انتظار پايان مى پذيرد و ماه رمضان از راه مى رسد، اما شيطان مى كوشد تا چون گذشته، انسان نتواند از اين اوقات شريف و لحظات گران بها استفاده كند و به توفيقات الهى دست يابد. همه جا دست پيدا و پنهان او در كار است تا انگيزه انسان به اغراض نفسانى و دنيوى آلوده شود و دعا، مناجات و عبادت او با سنگينى و كسالت توأم گردد و حال راز و نياز از او سلب شود. در اين كشمكش و تضاد بين عوامل الهى و عوامل نفسانى و شيطانى، انسان بايد از خدا توفيق بخواهد و فرصتهاى پيش آمده را مغتنم بشمرد و عبادت و دعا را به اوقات ديگر موكول نكند. بايد تلاش نمايد هر قدر كه ممكن است گامى مثبت در مسير تكامل خود بردارد و به خدا نزديك شود. يكى از اعمالى كه در ماه مبارك رمضان بسيار به آن سفارش شده و اين ماه بهار آن است، دعا و مناجات است. رمضان و دعا پيوندى ناگسستنى با يكديگر دارند.

چگونه رمضان را غنيمت بشماريم؟

براى اينكه بهتر بتوانيم از اوقات اين ماه پربركت استفاده كنيم، ابتدا، بايد از خود دعا كمك بگيريم؛ يعنى بايد از خدا بخواهيم كه به ما توفيق راز و نياز عطا فرمايد البته ما نيز بايد در حد توان خود تلاش كنيم تا حال عبادت و توفيق آن را به دست آوريم؛ سعى كنيم در اين ماه قدرى از كارهاى روزانه كم كنيم و بخشى از وقت خود را به دعا و عبادت اختصاص دهيم. بايد در وضع خواب و خوراك دقت كنيم؛ خواب و خوراك ما به گونه اى نباشد كه موجب كسالت و سنگينى شود. بايد برنامه غذايى خود را به گونه اى تنظيم نماييم كه بتوانيم روزه بگيريم و در عين حال، به انجام وظايف ماه رمضان و عبادت نيزموفق گرديم. مصرف غذاى مورد نياز غير از پرخورى است؛ اوقات خواب را نيز بايد به گونه اى تنظيم نماييم كه در وقت عبادت، نشاط داشته باشيم، نه اينكه كار مستمر روزانه در جاى خود باشد و توقع داشته باشيم كه در عبادت سحر نيز حالى داشته باشيم.

توجه به حقيقت دعا

مناسب است قبل از خواندن دعا اندكى فكر كنيم كه كيستيم، مى خواهيم با چه كسى روبرو بشويم، دعا يعنى چه. اين چه مقام ارزشمندى است كه انسان به تكلم و راز و نياز با خداى خود موفق شود! لازم است در مضامين دعا دقت كنيم و دست كم، پيش از خواندن دعا، در ترجمه فارسى آن تأمّل نماييم تا از مضامين آنچه مى خوانيم اجمالا آگاه باشيم و صرفا تلفظ مشتى الفاظ عربى نباشد، به طورى كه نفهميم چه مى گوييم و چه مى خوانيم. در دعاهايى كه از اهل بيت عليهم السلام نقل شده، مضامين عالى و بلندى نهفته است كه اگر حال دعا و مناجات نيز مطرح نباشد مطالعه آنها بسيار ارزنده است. بنابراين، بجاست كسانى كه با زبان عربى آشنايى ندارند پيش از شروع به خواندن دعا، بخصوص دعاهايى كه براى اين ماه وارد شده است، ترجمه فارسى آن را مطالعه كنند و از مضامين آن مطلع گردند.
انديشيدن در محتواى دعا، پيش از خواندن آن، موجب مى گردد كه بهتر بتوانيم از آن استفاده كنيم. استفاده از دعا نسبت به افراد گوناگون داراى چنان اختلاف مراتبى است كه براى ما قابل درك نيست. دعايى كه صرف خواندن الفاظ باشد و حداكثر تلفظ صحيح حروف آن مراعات شود با دعايى كه به مضامين آن نيز توجه مى شود و حال انسان هم در هنگام دعا مساعد باشد بسيار متفاوت است، آنچنان كه قابل توصيف نيست. چه بسا، دو نفر دعايى را مى خوانند و هر دو آداب ظاهرى آن، مانند با وضو بودن، روبه قبله نشستن، مؤدّب بودن و امثال آن، را رعايت مى كنند، ولى استفاده اى كه اين دو از دعا مى برند ممكن است چنان متفاوت باشد كه ما نتوانيم اختلاف آن را تصور كنيم. پس استفاده از دعا به حال انسان و توجهات قلبى او نسبت به خداى متعال و صفات او، بخصوص صفاتى كه در دعا به آنها اشاره شده، بستگى دارد.

رمضان و «افتتاح»

دعاهاى فراوانى براى اين ماه وارد شده است. تنها در كتاب «مفاتيح الجنان»، كه گلچينى از دعاهاى منقول از معصومين عليهم السلام است، دعاهاى بسيارى وارد شده است كه شايد ما در طول عمر خود موفق نگرديم، حتى براى يك بار، همه آنها را بخوانيم؛ چه رسد به دعاهاى ديگرى كه در كتابهاى بزرگ ادعيه، مانند «اقبال» سيد بن طاووس و ديگر كتابهاى ادعيه نقل شده است؛ مثلاً، دعاهايى طولانى براى قرائت در بين نوافل ظهر و عصر ماه رمضان وارد شده است كه ما حتى به خواندن اصل آن نافله ها نيز كمتر موفق مى شويم تا چه رسد به دعاهاى آن. اگر گاهى نيز موفق شويم دعايى بخوانيم روح دعا يعنى حضور قلبى كه در هنگام خواندن دعا لازم است، در ما وجود ندارد.
يكى از دعاهاى بسيار مناسب و پرمحتوا، كه براى قرائت در شبهاى اين ماه وارد شده، «دعاى افتتاح» (٧٢) است. اين دعا از مضامينى عالى برخوردار مى باشد و مطالب آن به گونه اى است كه به داعى مى آموزد كه در هنگام دعا، چه آدابى را بايد رعايت كند و متوجه چه مسائلى باشد.

ستايش خدا، نقطه شروع

اين دعاى شريف با حمد و ستايش الهى شروع مى شود:
اَللَّهُمَّ اِنّي اَفْتَتِحُ الثَّناءَ بِحَمْدِكَ...»
پروردگارا، ستايش را با حمد تو آغاز مى كنم.
در اين جهان پرهياهو موانع بسيارى در سر راه توجه به خدا وجود دارد. با اينكه تنها راه سعادت انسان، بندگى خدا و پرستش اوست و ساير چيزها در حكم مقدمه اين حقيقت است، ولى جاى بسى تأسف است كه غالب مردم از اين واقعيت غافل اند؛ به همه چيز توجه دارند به جز خدا و آنچه تكامل و سعادت واقعى انسان را تأمين مى كند.
با رسيدن رمضان؛ موانع توجه به خدا كاهش مى يابد و زمينه لازم براى دعا و عبادت فراهم مى گردد در اين بهار دعا و عبادت مشتاقان به ياد معبود خويش زمزمه سر مى دهند. و با تمام وجود او را مى خواهند و مى خوانند. حال در اين بهار، كه خداوند زمينه هاى لازم براى دعا و عبادت را براى ما فراهم آورده است دعا را چگونه شروع كنيم؟ برترين سخنى كه مى توان دعا را بدان شروع كرد ستايش خدا و حمد و ثناى اوست: اى خدايى كه همه چيز از توست؛ هر كه هر چه دارد تو به او عطا كرده اى. هر كس به هر كمالى رسيده به خواست تو بوده است. توفيق خواندن دعا را نيز تو بايد عطا كنى. خدايا، دست ما را بگير و به ما توفيق دعا مرحمت فرما. چه بسيار بندگانى كه در سراسر جهان از ياد تو غافل اند! پروردگارا، اگر دست ما را نگرفته بودى ما نيز در زمره غافلان بوديم. آنچه هست در پرتو توفيقات توست؛ «بِيَدِكَ الْخَيْرُ اِنَّكَ عَلى كُلِّ شَىْء قَدير» (٧٣)
پس بايد دعا را ابتدا با حمد و ستايش خدا شروع كرد كه توفيق توجّه به خود را به ما عطا فرموده است.

انتخاب راه صحيح و تأييد الهى

«وَاَنْتَ مُسَدِّدٌ لِلصَّوابِ بِمَنِكَّ»؛
تو با احسان خود، ديگران را به راه راست هدايت مى كنى و استوار ميدارى.
اگر كسى توفيق يابد كه راه حق و صواب را بپيمايد در واقع منّتى است كه خدا بر او نهاده و او را در اين راه يارى رسانده است. اين فراز از دعا اشاره دارد به اينكه گرچه انسان آزاد آفريده شده تا خود راه خوب و بد را انتخاب كند، ولى اگر راه صحيح را برگزيد خدا او را تأييد مى كند. در حديث قدسى آمده است:
«مَنْ تَقَرَّبَ اِلَىَّ شِبْراً تَقَرَّبْتُ اِلَيْهِ ذِراع»؛ (٧٤)
هر كس يك وجب به من نزديك شود من يك ذراع (= دو وجب) به او نزديك مى شوم.
اين لطف مضاعفى است از سوى خداوند كه هر كه راه او را انتخاب كند خدا او را تأييد مى نمايد.

رحمت و غضب حكيمانه الهى

ممكن است اين سؤال به ذهن خطور كند كه اگر خدا منبع همه خيرات و كمالات است و جز خير و خوبى از او سر نمى زند پس چرا برخى بلاها و گرفتاريها و حتى عذابهاى اخروى نصيب بعضى از بندگان مى شود؟
حقيقت اين است كه ما افعال الهى را با معيارها و مقياسهايى كه ساخته و پرداخته ذهن و عقل ناقص مان مى سنجيم و انتظار داريم كه همانگونه كه ما فكر مى كنيم خدا با ما رفتار كند، در صورتى كه فكر و علم ما بسيار محدود و ناقص است؛
«وَ ما اُوتيتُمْ مِنَ العِلْمِ اِلاّ قَليل» (٧٥)
و جز اندكى از علم به شما داده نشده است.
تمام افعال الهى براساس حكمت و بهترين نظام ممكن استوار است، و از چند و چون و كمّ و كيف آن بى اطلاع ايم. در جايى كه خدا بايد نسبت به بندگان خود عطوفت و رأفت داشته باشد، آن قدر رئوف و مهربان است كه فوق آن تصور نمى شود؛ اما گاهى محلى براى رأفت و رحمت وجود ندارد. در آنجا عظمت، جبروت و كبرياى الهى متجلى است. در اين گونه موارد، مجازات و عقاب مشهود است و اظهار عظمت خداوند درباره كسانى كه مستحق عقاب هستند كامل مى باشد. لذا، در ادامه دعا مى فرمايد:
«وَأَيْقَنْتُ اَنَّكَ اَنْتَ اَرْحَمُ الرّاحِمينَ في مَوضِعَ الْعَفْوِ وَ الرَّحمَةِ»؛
خدايا، بر اين باورم كه وقتى جايى براى عفو و رحمت باشد تو از همه مهربانترى.
«وَاَشَدُّ الْمُعاقِبِينَ في مَوضِعِ النَّكالِ وَالنَّقِمَةِ وَ اَعْظَمُ المْمُتَجَبِّرينَ في مَوضِعِ الْكْبرِياءِ وَ الْعَظَمةِ»؛
و آنجا كه جاى عقاب و عذاب است تو از همه كيفر دهندگان سخت گيرترى و در جاى اظهار بزرگى و كبريايى از همه با عظمت ترى.

لزوم خوف و رجا

آنچه موجب سعادت انسان مى گردد اين است كه بفهمد در مقابل خدا و عظمت او بنده اى ذليل است كه از خود چيزى ندارد.تمام خوبيها متعلق به خداست. و هر چه گرفتارى و بدبختى است در اثر سوء اختيار خودش گرفتار آن شده است. بايد بداند كه اگر با سوء اختيار خود راه غلطى را در پيش گيرد، عملا به جنگ خدا رفته است و خدا او را به سختى گوشمالى خواهد داد. انسان بايد همواره بين خوف و رجا باشد و چنين بينديشد كه ممكن است با اينكه عبادتهاى بسيارى انجام داده، در اثر يك لغزش به بزرگترين مكرهاى الهى دچار گردد و با عاقبت بد از دنيا برود و يا با اينكه بسيار گنهكار و پست است، خدا او را از اين حالت نجات دهد و از حسن عاقبت برخوردار گردد.
احساس امنيت نسبت به مكرالهى، خود از گناهان كبيره است. انسان اگر تمام عمر خود را به عبادت پرداخته باشد نبايد بدان خرسند باشد و به خود مغرور شود و از عاقبت كار خود مطمئن گردد. مغرورشدن و به خود باليدن در پيشگاه خداى متعال، گناه بسيار بزرگى است، بلكه بايد همواره خائف باشد كه اگر خدا يك لحظه او را به حال خود واگذارد به پايين ترين درجات سقوط مى كند.
از اينرو كسانى كه نزد خدا مقرّبترند، مانند انبيا و اوليا، ترسشان از خدا بيشتر است؛ آنان عظمت خدا را بيش از ديگران درك مى كنند و با وجود مقامى كه خداوند به آنها عنايت كرده است از اينكه حتى يك لحظه در برابر او مغرور شوند در هراسند.
از سوى ديگر، خداوند يأس از رحمت خود را از گناهان بزرگ به حساب آورده است. انسان هر قدر گنهكار باشد نبايد از رحمت خدا مأيوس گردد. رحمت الهى آن قدر وسيع است كه اگر انسان واقعاً توبه نمايد و به سوى او باز گردد مورد بخشش خدا قرار مى گيرد. آنگاه كه بنده نهايتِ ذلت خود را در برابر خداوند ابراز دارد و حالت خوف و رجاى او به كمال رسد، در مسير تكامل قدم گذاشته است:
اِنَّهُ لَيْسَ مِنْ عَبْد مُؤمِن اِلاّ في قَلْبِهِ نُوران؛ نُورُ خيفَة و نُورُ رَجاء؛ لَو وُزِنَ هذا لَمْ يَزِدْ عَلى هذا وَ لَو وُزِنَ هذا لَمْ يَزِدْ عَلى هذ. (٧٦)
هيچ بنده مومنى نيست مگر آنكه در قلبش دو نور وجود دارد: نور خوف و نور رجاء؛ اگر سنجيده شوند هيچ يك بر ديگرى برترى ندارد.

توفيق عبادت، منتّى الهى بر بنده

پس از توجه به صفات الهى و ستايش او به دليل توفيقاتى كه به انسان عطا فرموده است، مى فرمايد:
«اَللّهُمَّ اَذِنْتَ لي في دُعائِكَ وَمَسْئَلَتِكَ»
خدايا، (اين تو بودى كه) اجازه دادى با تو سخن بگويم و از تو درخواست كنم
نكته اى كه در اين فراز از دعا به آن اشاره شده بسيار لطيف است، ولى غالبا از آن غافل ايم، ما تصور مى كنيم كه با دعا و مناجات خود كار بزرگى انجام داده ايم و بايد بر خدا منّت بگذاريم؛ اما در اين فراز امام (عليه السلام) مى گويد: خدايا چه منت بزرگى بر من نهادى كه اجازه دادى درِ خانه تو بيايم، دعا كنم و خواسته هاى خود را بازگو كنم. شايد متوجه نباشيم كه خداوند چه لطف بزرگى به ما كرده كه اجازه داده با او صحبت كنيم، بخصوص با توجه به انبوه گناهانى كه در طول عمر خود مرتكب شده ايم. از اين رو، امام سجاد (عليه السلام) به خدا عرض مى كند:
مِنْ اَعْظَمِ اَلنِّعَمِ عَلَيْناجَرَيانُ ذِكْرِكَ عَلى اَلْسِنَتِنا وَ اِذْنُكَ لَنا بِدُعائِكَ؛
خدايا، از بزرگترين نعمتهايت بر ما اين است كه ذكر تو بر زبان ما جارى مى شود و اينكه اجازه دادى تا تو را بخوانيم و با تو راز و نياز كنيم. (٧٧)
براى روشن شدن اين نكته لطيف و تقريب بيشتر آن به ذهن ـ گرچه بايد اعتراف نمود كه نمى توان حق مطلب را بدرستى ادا نمود ـ شخصى را تصور كنيد كه در طول ساليان دراز، از هيچ محبتّى در حق دوستش كوتاهى نكرده و در حد امكان او را يارى نموده است؛ اما اكنون دوست او نه تنها خدمات و زحمات او را پاس نمى دارد، بلكه بنا دارد با او دشمنى و مخالفت كند. اگر چنين رفتارى از كسى سرزند، ممكن است تا چند مرتبه قابل تحمل باشد، ولى سرانجام صبر انسان به سر مى رسد و دوست خود را رها مى كند. اين قدر جسارت و بى ادبى در مقابل آن همه خدمت؟! ولى خداوند با وجود آنكه اين همه نعمت به ما ارزانى داشته كه اگر جن و انس جمع شوند و بخواهند تنها نعمتهايى را كه خدا به يك بنده عطا نموده است شماره كنند نمى توانند، در عين حال، وقتى همين بنده با خداوند مخالفت مى كند، خدا نه تن او را از خود نمى راند؛ بلكه توفيق عبادت به او مى دهد تا او را بخواند.

گناه بنده و دوام فيض الهى

پس از آنكه لطف خدا را در اجازه حضور دادن برشمرد، آنگاه درخواست بخشش مى كند و به ذكر صفات الهى و بيان حاجات خود مى پردازد:
فَاسْمَعْ يا سميعُ مِدْحَتي وَ اَجِبْ يارَحيمُ دَعْوَتَي وَاَقِلْ يا غَفُورُ عَثْرَتي؛
پس اى خداى شنوا، سپاس مرا بپذير و اى خداى مهربان، خواسته ام را اجابت كن و اى خداى آمرزنده، از لغزشم در گذر.
تمام اعضاى انسان، از چشم و گوش و ساير اعضاى ظاهرى تا قلب او، همه معصيت خدا مى كنند؛ با همان نعمتهايى كه خدا به انسان ارزانى داشته است، به جنگ او مى رود و او را معصيت مى كند. اكنون چنين بنده اى مى خواهد با خدا انس بگيرد و خواسته هايش را مطرح كند، اميد اجابت هم دارد! چنين توقعى كه انسان از خدا دارد با رفتار و گناهان او سازگار نيست، جا دارد كه خدا چنين بنده اى را از خود براند و به دليل معصيتهايش او را فراموش كند؛ اما نه تنها خدا بنده اش را از درگاه خود طرد نمى كند و دست رد به سينه اش نمى زند، بلكه از او دعوت مى كند كه به نزد او برود. در حديث قدسى وارد شده است:
«لَو عَلِمَ المُدْبِرُونَ عَنّي كَيْفَ اِشْتياقي بِهِمْ لَماتُوا شَوْقاً»؛
اگر بندگان گنهكار من بدانند كه چقدر مشتاق توبه و بازگشت آنان هستم، از شدت شوق مى ميرند.
آرى، اگر انسان درست دقت كند، در مى يابد كه اين بزرگترين لطف خداست كه به بنده گنهكار خود اجازه مى دهد تا از او درخواست كند و خواسته هاى او را نيز اجابت مى كند.


۴
(٢) شرح فرازهايى از دعاى افتتاح

(٢) شرح فرازهايى از دعاى افتتاح

فَكَمْ يَا اِلهي مِنْ كُرْبَةِ قَدْ فَرَّجْتَها وَ هُمُوم قَدْ كَشَفْتَهَا وَعَثْرَة قَدْ اَقَلْتَهَا وَ رَحْمِة قَدْ نَشَرْتَهَا وَ حَلْقَةِ بَلاء قَدْ فَكَكْتَهَا.
خداى من، چه اندوهها را كه برطرف نمودى و چه غمها را كه زايل ساختى و چه لغزشها را كه بخشيدى و چه رحمتها را كه گستردى و چه زنجيرهاى بلا را كه گسستى.

حقيقت دعا در توجه قلبى به خدا

دعا تنها تلفظ برخى كلمات و مراعات آدابى خاص نيست، حقيقت و روح دعا توجه قلبى انسان به خداوند متعال است. شدت و دامنه اين توجه به ميزان محبت و معرفت انسان به خدا بستگى دارد. پيش از دعا و نيز در حال دعا انسان بايد صفات خدا، بويژه آن صفاتى را كه در متن دعا به آنها اشاره شده است و لطف و نعمتهايى را كه خدا به انسان عنايت فرموده، مورد نظر قرار دهد تا بهتر بتواند رابطه خود را با خدا درك نمايد و حضور قلب بيشترى كسب كند.

يادآورى نعمتهاى خدا

در دعاى شريف «افتتاح» پس از تذكر اين نكته لطيف و دقيق، كه خدايا تو بر ما منت نهادى و اجازه فرمودى تا با تو سخن بگوييم، به يادآورى نعمتهاى گوناگون خدا مى پردازد كه غالبا انسان از آنها غافل است.
دسته اى از نعمتها به گونه اى است كه اگر اندكى درباره آنها تفكر كنيم به اهميت آنها پى مى بريم و هر قدر معلومات و دانش ما افزون گردد تأثير و جايگاه آنها را در زندگى خود بيشتر درك مى كنيم و ارزش آنها را بهتر مى فهميم. اما دسته اى ديگر نياز به توجه عميقتر دارد. از جمله نعمتهايى كه غالبا انسان از آن غافل است، نعمت دفع و رفع بلاها و گرفتاريهاست، چه انسان به گرفتارى مبتلا گردد و خدا وى را نجات بخشد و چه پيش از گرفتارى بلا را از او دفع نمايد. مى فرمايد:
فَكَمْ يا اِلهى مِنْ كُرْبَة قَدْفَرَّجْتَها وَهُمُوم قَدْ كَشَفْتَها وَ عَثْرَة قَدْاَقَلْتَها وَ رَحْمَة قَدْنَشَرْتَها وَ حَلْقَةِ بَلاء قَدْ فَككْتَها...»
خداى من چه بسيار اندوهها كه بر طرف نمودى و چه غمها كه زايل ساختى و چه لغزشها كه بخشيدى و چه رحمتها كه گستردى و چه زنجيرهاى بلا كه گسستى.
انسان تا گرفتار مشكلات نشود و در تنگنا قرار نگيرد اهميت نعمتهايى را كه خدا به او ارزانى داشته درك نمى كند. همه ما،كم و بيش، در زندگى خود به گرفتاريها و مصايبى مبتلا شده و پس از چندى دير يا زود از آنها رهايى يافته ايم؛ اما بسادگى از كنار آنها گذشته ايم، بدون آنكه درباره آنها فكر و تأمّل نموده باشيم. تفكر در اطراف اين گونه حوادث انسان را بيدار مى سازد و رابطه او را با خدا قوت مى بخشد.
فرض كنيد در يك موقعيت سخت (مثلاً زمانى كه به پول، دكتر و دارو نياز است، ولى بدانها دسترسى نيست) بيمارى سختى براى انسان يا يكى از افراد خانواده او پيش آيد، بطورى كه اگر به سرعت اقدام نكند، خطرى جدى متوجه او مى شود. در اين وضعيت، او به هر وسيله اى دست مى زند راه نجاتى نمى يابد. لذا، گرفتارى را بخوبى درك مى كند. در اين هنگام كه به هيچ چيز دسترسى ندارد و همه راهها به روى او مسدود شده و نزديك است كه كاملا مأيوس گردد و به بلا تن در دهد، به گونه اى مشكل او حل مى شود و، از مهلكه و گرفتارى نجات مى يابد.
اين گونه حوادث، كم و بيش، در زندگى هر كس رخ مى دهد، لكن غالبا آنها را اتفاق و تصادف به حساب مى آوريم، نه مشيت خدا. وقتى هم كه مشكلمان بر طرف مى گردد توجه نمى كنيم كه لطف خدا شامل حالمان گرديده است. اگر هم آن را به خدا نسبت دهيم، تنها يك لقلقه زبان است و اين مطلب را به دل باور نداريم، در صورتى كه لطف او بوده كه شامل حال ما گرديده و مشكل ما را برطرف كرده است.
اصولاً در نظام آفرينش، هر آنچه واقع مى شود، چه مثبت و چه منفى، همه به اراده الهى است و هيچ چيز بدون اراده او رخ نمى دهد. اگر نعمتى به انسان مى رسد به خواست و اراده خداست، اگر بلايى نيز از او رفع مى گردد به امر خداست. او اسباب و شرايط كار را فراهم آورده است، خواه آنها را بشناسيم و خواه نشناسيم، چه اسباب عادى فراهم باشد و چه فراهم نباشد. اما اگر مشكلات ما با اسباب غير عادى حل شود مورد نظر ما واقع خواهد شد و ما را بيشتر تحت تأثير قرار خواهد داد، همان كه نامش را «اتفاق» مى نهيم.
خداست كه هميشه به انسان روزى مى دهد، يا به وسيله اسباب عادى، از راه كسب و تجارت و امثال آن، يا به وسيله اسباب غير عادى، مانند مائده آسمانى يا جز آن. در هرحال، روزى از اوست؛ روزى دهنده هم هموست. دفع و رفع گرفتاريها نيز به دست اوست. بيمارى از اوست؛ شفا نيز به خواست اوست، خواه از راه طبابت دكتر و مصرف دارو باشد يا از راههاى ديگر. قرآن مجيد به نقل از حضرت ابراهيم (عليه السلام) مى فرمايد:
«اَلَّذى خَلَقَني فَهُوَ يَهْدينِ وَ الَّذي هُوَ يُطْعِمُني وَ يَسْقينِ وَ اِذا مَرِضْتُ فَهُوَ يَشْفينِ وَالَّذي يُميتُني ثُمَ يُحيينِ» (٧٨)
همان خدايى كه مرا بيافريد و به لطف خود به راه راست هدايت مى فرمايد (مى پرستم)؛ همان كه چون گرسنه شوم مرا غذا مى دهد و چون تشنه گردم سيراب مى سازد؛ همان كه چون بيمار گردم مرا شفا مى دهد؛ همان كه مرا مى ميراند، سپس زنده مى كند.
اگر انسان اندكى پيرامون حوادثى كه براى او رخ مى دهد و پس از چندى بر طرف مى شود، بينديشد متوجه مى گردد كه خداوند تا چه حد نسبت به او لطف دارد. حتى گاهى حوادثى را پيش از آنكه به او رو آورد از او دفع مى كند. بنابراين، بجاست كه درباره حوادثى كه براى ما پيش نيامده ولى براى ديگران اتفاق افتاده است، تفكر كنيم. اگر صبح از خانه بيرون مى آييم و شب به سلامت باز مى گرديم، خواست خدا بوده كه صدها بلا و گرفتارى را از ما دور سازد. همان گونه كه به ما چشم داده، هزاران خطر را نيز از آن دور نموده است تا نابينا نگرديم. همان گونه كه به ما بدن عطا كرده است، صدها بلا را نيز از آن دفع مى كند تا سالم بمانيم.
بالاتر از همه، نعمتهاى معنوى خداوند است؛ به ما نعمت ايمان و عقل داده، ضمن آنكه آنها را براى ما حفظ كرده است. بسيارند كسانى كه صبح با ايمان از خانه خارج مى شوند؛ اما شب هنگام با ايمانى متزلزل و يا حتى ايمان بر باد رفته به خانه بر مى گردند، رمضان امسال را روزه مى گيرند؛ اما سال آينده موفق به روزه دارى نمى گردند. بسيار بوده اند كسانيكه در ابتدا در راه مستقيم بوده اند، ولى پس از مدتى منحرف شده و در دام مسلكها و مكتبهاى انحرافى و التقاطى گرفتار آمده اند. آيا سراغ نداريد كسانى را كه عقل و فكر خود را از دست داده اند؟

بقاى نعمتها به دست خدا

نعمت هدايت، معرفت خدا و ائمه معصومين (عليهم السلام) نيز از خداست. محفوظ ماندن آنها نيز به دست اوست. خداوند پيوسته بايد كمك كند تا اين نعمتها باقى بماند. نكته اينكه ما هر روز در نمازهاى خود تكرار مى كنيم: «اِهْدِنَا الصِّراطَ المُسْتَقيم» در خواست تداوم و بقاى نعمت هدايت است، و گرنه، (ان شاءالله) راه مستقيم را شناخته ايم و در مسير آن گام برمى داريم، ولى اگر خدا نخواهد ادامه آن هيچ ضمانتى ندارد. لذا، تنها شناخت راه صحيح كافى نيست، بلكه اين شناخت همواره بايد باقى باشد؛ اگر خداوند كمك نكند اين شناخت از بين مى رود. پس هميشه بايد از خدا بخواهيم كه ما را به صراط مستقيم هدايت فرمايد و كمك كند كه در آن راه باقى بمانيم.
افراد بسيارى در راه راست بوده اند، ولى به گناه مبتلا شده اند؛ ابتدا يك معصيت، سپس دوتا، سه تا و بتدريج به گناه عادت كرده و از مسير درست منحرف گرديده اند. تنها اوست كه انسان را حفظ مى كند و از معصيت دور مى سازد. حتى گاهى انسان تصميم به گناه مى گيرد، بر انجام آن همت مى گمارد، مقدمات كار نيز فراهم مى شود ولى خدا، از سر لطف و محبت نسبت به بنده خود، مانع از ارتكاب گناه وى مى گردد. همه اين موارد، لطف خدا و از نعمتهاى اوست. اگر انسان از اين نعمتها قدردانى نمايد خداوند آنها را دوام خواهد بخشيد و گرنه او را به حال خود وامى گذارد.
بنابراين، اگر زمينه گناه مساعد بود و ما مبتلا نشديم، نبايد برخدا منت بگذاريم، بلكه بايد شكرگزار و منت پذير او باشيم كه ما را از ارتكاب معصيت بركنار داشته است.
لذا لازم است هنگام دعا توجه داشته باشيم كه با چه كسى رو به رو هستيم؛ با كسى كه در هر لحظه ما را در نعمتهاى خود غرق ساخته است، اعم از نعمتهاى مادى و معنوى. هزاران توفيق به ما عطا كرده تا نعمتها را در مسير صحيح به كار گيريم و اگر نمى توانيم دست كم معصيت نكنيم. ولى انسان ناسپاس است و اين همه نعمت را ناديده مى انگارد.
اگر در هنگام يك گرفتارى دوستى به فرياد ما برسد، تا وقتى زنده هستيم به ياد او خواهيم بود و از او سپاسگزارى مى كنيم، با آنكه رفع همين گرفتارى نيز بواقع به تدبير خداوند انجام گرفته و آن دوست تنها وسيله انجام كار بوده است؛ اما نعمتهاى بى شمارى را كه خدا به ما داده به ياد نداريم و حتى با زبان نيز از او تشكر نمى كنيم.

لزوم تفكر در نعمتهاى خدا

آيا شايسته نيست كه با وجود نعمتهاى بى شمارى كه خداى تعالى به انسان عنايت كرده است، در هر روز چند دقيقه درباره نعمتهاى او به تفكر بپردازد؟ ما چيزى نداريم كه در مقابل اين همه نعمت به خدا عرضه كنيم؛ دست كم آنها را بشناسيم و اعتراف كنيم كه خدا آنها را به ما داده است. لذا، در اين قسمت از دعا به ذكر برخى از آنها مى پردازد:
«فَكَمْ يا اِلهي مِنْ كُرْبَة قَدْ فَرَّجْتَها»؛
چه بسيار گرفتاريهايى كه تو آنها را برطرف كردى، چه بسيار كه در تنگنا قرار گرفته بودم و تو مرا نجات دادى.
«وَهُمُوم قَدْكَشَفْتَها»؛
چه غصه ها و غمهاى زيادى كه تو آنها را برطرف نمودى.
«وَ عثْرَة قَدْاَقَلْتَها وَ رَحْمَة قَدْنَشَرْتَها وَحَلْقَةِ بَلاء قَدْ فَكَكْتَها»؛
چه بسيار كه از لغزشهايم در گذشتى و چه بسيار رحمتهايى كه براى من گستردى و چه بلاها و گرفتاريهايى كه حلقه وار مرا احاطه نموده بودند، و تو آنها را شكستى، باز نمودى و مرا نجات بخشيدى.
وقتى انسان تا حدّى در اين فرازها تأمّل كند و نسبت به گرفتاريها و مصيبتهايى كه براى او پيش آمده و خدا او را از آنها نجات داده است بينديشد حال او براى دعا و مواجه شدن با اين فقرات مساعدتر مى شود.
وقتى انسان همه نعمتها را از خدا بداند دلش به سوى او گرايش پيدا مى كند و علاقه مند مى شود كه با او انس بگيرد؛ اما انسانى كه نعمتهاى خود را از خدا نمى داند و به اين واقعيت هيچ توجهى ندارد و حتى خدا را به عنوان موجودى مى شناسد كه مانع رسيدن او به خوشى ها و لذّات است و او را به دوزخ مى برد، چنين كسى چگونه مى تواند با خدا صحبت كند؟ چگونه مى تواند با او انس بگيرد؟ در حالى كه توجه ندارد كه خداوند چه نعمتهايى به او عطا فرموده است تا محبت او در دلش جاى گيرد.

الف ـ ترس از عقوبت، نعمتى الهى

خوف از خدا نيز از نعمتهاى الهى است؛ اما جهل ما مانع از درك اين نعمت شده است. وقتى خداوند ما را مى ترساند و خطرات را به ما نشان مى دهد، در واقع، آثار بد اعمال زشت را به ما مى نماياند، آثارى كه بيش از همه دامنگير خودمان خواهد شد. اين عقوبتها و حوادث ناخوشايندى كه نتايج اعمال ناشايست مى باشد، هشدارى است تا از ارتكاب اعمال زشت خوددارى كنيم؛ مانند پدرى كه فرزند خردسال خود را از دست زدن به آتش مى ترساند. هشدار او براى ناراحت كردن فرزند خود نيست، بلكه براى جلوگيرى از بروز حادثه اى نامطلوب است. بنابراين، گوشزد كردن، در اينجا، نوعى لطف است.

ب ـ تكاليف، نعمتهايى الهى

تشريع واجبات و محرمات نيز چيزى جز جلب نفع و دفع ضرر براى خود انسان نيست. بنابراين، تكاليف الهى همه لطف اويند؛ مثلاً، روزه كه ممكن است باتحمل گرسنگى و تشنگى براى ما كار مشكلى به نظر برسد، از بزرگترين الطاف خداست؛ فوايد بسيارى در بر دارد و در سعادت ابدى ما مؤثر است. اگر خداوند تنها به ذكر منافع و فوايد آن اكتفا مى كرد، معلوم نبود كه ما به انجام آن بپردازيم و به نتايج حاصل از آن دست يابيم. از اينرو، بر ما منّت نهاده و آن را بر ما واجب نموده است تا با كراهت هم كه شده به نتايج آن دست يابيم و ظرفيت بيشترى براى دريافت رحمتهاى الهى و فيوضات معنوى به دست آوريم و سعادتمند گرديم. همچنين است ساير واجبات و محرمات.
بنابراين، تمام تكاليف معيّن شده از سوى خداوند الطاف و نعمتهاى او هستند تا ما به نتايج و منافع حاصل از آنها دست يابيم؛ استعداد و ظرفيت بيشترى براى دريافت رحمت خدا در خود ايجاد كنيم تا فيوضات بيشترى را دريافت كنيم. اگر وجوب تكاليف الهى نبود، به انجام آنها اهتمام نداشتيم و استعداد دريافت آن رحمتها را پيدا نمى كرديم.
فَاِنْ اَبْطَاَعَنِّي عَتَبْتُ بِجَهْلي عَلَيكَ و لَعَلَّ الذّى اَبْطَاَعَنَّي هُوَ خَيرٌ لي لِعِلْمِكَ بِعَاقَبِةِ اْلاُمُورِ فَلَمْ اَرَمَوْلىً كَريماً اَصْبَرَ عَلى عَبْد لَئيم مِنْكَ عَلىَّ.
اگر حاجتم را دير برآوردى، از سر نادانى بر تو عتاب كردم، در صورتى كه تأخير (در اجابت) حاجتم برايم بهتر بوده است؛ زيرا تو به عاقبت امور آگاه هستى. من هيچ مولاى كريمى كه بيش از تو بر بنده لئيم خود صبر كند نديده ام.

حكمت تأخير در استجابت دعا

وجود كمبود در زندگى نبايد موجب سوء ظنّ بنده نسبت به خدا شود، چرا كه او صلاح بنده اش را بهتر مى داند. انسان نبايد انتظار داشته باشد كه هر چه زودتر خواسته اش عملى شود و دعايش مستجاب گردد. چه بسا مصلحت انسان در اين باشد كه خواستهاى او اندكى ديرتر اجابت شود، حتى در مواردى مصلحت انسان شايد در اين باشد كه دعاى او در دنيا مستجاب نشود، بلكه ذخيره اى براى دنياى ديگرش باشد. پس هيچ چيز نبايد باعث شود كه ما نسبت به خدا سوء ظن پيدا كنيم.
«و لَعَلَّ الذّى اَبْطَاَعَنَّي هُوَ خَيرٌ لي لِعِلْمِكَ بِعَاقَبِةِ اْلاُمُورِ»
چه بسا تأخير در استجابت دعا برايم بهتر بوده است، چون تو از عاقبت امور آگاهى.
شايد اينكه اجابت خواسته هاى مرا به تأخير انداختى به مصلحت من بوده و براى من بهتر باشد، چرا كه تنها تو عاقبت كارها را مى دانى و از مصالح و مفاسد آن خبر دارى، من از روى جهل و نادانى خويش تعجيل مى كنم.
متأسفانه ما به حكمت الهى توجه نداريم و در واقع به صفات الهى ايمان كافى نداريم، باور نداريم كه خداوند «رئوف» و «رحيم» است. تصور مى كنيم از روى بخل ـ نعوذ بالله ـ خواسته هاى ما را برآورده نمى كند. ولى جمله فوق اشاره دارد كه هر كس در خانه خدا برود و از خدا نيازى طلب كند، خداوند به لطف خود مصلحت واقعى او را در نظر مى گيرد و به سخن و زبان بنده توجه نمى كند. و اين خود لطف بزرگ ديگرى است كه خداوند با توجه به كمال و سعادت و مصلحت انسان، خواسته هاى او را اجابت مى كند. در هر صورت كمال و سعادت آدمى در دعا و توجه به خداست. خداوند نيز بر اساس حكمت خود عمل مى كند.

(٣) شرح فرازهايى از دعاى افتتاح

يَا رَبِّ اِنّكَ تَدْعُوني فَاُوَلّي عَنْكَ و تَتَحَبَّبُ اِلَىَّ فَاَتَبَغَّضُ اِلَيكَ وَ تَتَوَدَّدُ اِلَىَّ فَلاَ اَقْبَلُ مِنْكَ كَاَنَّ لِىَ التَّطَوُّلَ عَلَيْكَ فَلَمْ يَمْنَعْكَ ذلِكَ مِنَ الرَّحْمَةِ لي و الاْحِسَانِ اِلَىَّ وَ التَّفَضُّلِ عَلَىَّ بِجُودِكَ وَ كَرَمِكَ فَارْحَمْ عَبْدَكَ الْجَاهِلَ وَ جُدْ عَلَيْهِ بِفَضِلِ اِحْسَانِكَ اِنَّكَ جَوَادٌ كَريمٌ.
پروردگار من، تو مرا دعوت مى كنى ولى من از تو روى بر مى گردانم، تو هميشه محبّت مرا جلب مى كنى؛ اما من با تو رفتارى خصمانه دارم و تو اظهار مودّت مى كنى؛ ولى من قبول نمى كنم، گويا من بر تو منّتى دارم؛ اما هيچ يك از بى اعتناييها و پستى هاى من موجب نشد كه مرا از رحمت بى پايان و احسان و كرم خود محروم سازى. پس براين بنده نادان خود ترحّم نما و با فضل و احسانت بر او كرم كن كه تو بسيار با جود و كرامتى.

تكبّر و بى توجهّى انسان نسبت به خدا

در اين فقرات، به موقعيت انسان در قبال خدا نظر دارد تا انسان جايگاه خود را در نزد او بشناسد؛ از يك سو، لطف خدا را نسبت به خود ببيند و از سوى ديگر، ناسپاسى و پستى خود را نسبت به خداوند دريابد. لذا مى فرمايد:
«يا ربِّ اِنَّكَ تَدْعُوني فَاُوَليّ عَنْكَ»؛
پروردگارا، تو مرا دعوت مى كنى ولى من از تو روى بر مى گردانم!
همين كه خداوند به ما اجازه داده است تا با او سخن بگوييم و او را بخوانيم بزرگترين لطف و بزرگوارى را در حق ما اظهار داشته است. اگر او اجازه نمى داد ما را لياقتى نبود كه با او هم سخن شويم. نه تنها اجازه داده كه او را بخوانيم، بلكه با همه خطاهايى كه از ما ديده ما را دعوت مى كند و بر دعوت خود نيز اصرار مىورزد كه به سوى او برويم. اما در مقابل اين لطف بزرگ الهى، چه مى كنيم؟ بجاى پذيرش دعوت او، روى بر مى گردانيم و به او پشت مى كنيم.
«وَ تَتَحبَّبُ اِلَىَّ فَأَتَبَغَّضُ اِلَيْكَ»؛
تو هميشه محبّت مرا جلب مى كنى؛ اما من با تو رفتارى خصمانه دارم.
ما به او احتياج داريم و بايد در پيشگاه او صورت به خاك بساييم تا به ما عنايت كند؛ اما بعكس، او به ما اظهار محبّت و دوستى مى كند و ما با او اظهار دشمنى!
«وَ تَتَودَّدُ اِلَىَّ فَلا اَقْبَلُ مِنْكَ»؛
تو اظهار مودّت مى كنى؛ ولى من قبول نمى كنم.
آيا تا كنون اتفاق افتاده است كه با كسى به دوستى اظهار محّبت و صميميت كنيم اما او اعتنايى نكند؟ اين حال چقدر بر ما گران است! آيا در مقابل بى اعتنايى و بى لطفى او، از اظهار محبّت مأيوس نخواهيم شد؟ شايد اظهار علاقه انسانى به ديگرى براى برخى اغراض دنيوى باشد؛ ولى آيا در محبت حضرت حق نسبت به بندگان چنين اغراضى مقصود است؟ ما از ابراز محبتّهاى الهى تصورّى اشتباه داريم، آنچنان كه:
«كَاَنَّ لِىَ التَّطَوُّلَ عَلَيكَ»؛
گويا من بر تو منّتى دارم.
بجاى آنكه احساس نياز كنيم و بدان اعتراف نماييم تا به ما عنايت كند، به او بى توجه ايم و تصوّر مى كنيم كه بر خدا حقّى داريم و يا در مقابل خواندنش، بر او منّت مى گذاريم.
چه نابجاست تكبر و غرور ما در مقابل خوان گسترده رحمت الهى! مگر چه داريم كه به آن بنازيم؟ هر وقت كه ما را مى خواند خود را با كارى سرگرم مى كنيم. اما با وجود اين، رفتار بد ما مانع از ادامه رحمت و احسان پروردگار نمى شود.
«فَلَمْ يَمْنَعَكَ ذلِكَ مِنَ الرَّحْمَةِ لي وَالاْحْسانِ اِلَىَّ وَالتَّفَضُّلِ عَلَىَّ بِجُودِكَ وَ كَرَمِكَ»؛
خداوندا هيچ يك از بى اعتناييها و پستيهاى من موجب نشد كه مرا از رحمت بى پايان و احسان و كرم خود محروم سازى.
«فَاْرَحْم عَبْدَكَ الجْاهِلَ وَجُدْ عَلَيْهِ بِفَضْلِ اِحْسانِكَ اِنَّكَ جَوادٌ كَريمٌ»؛
پروردگارا، بر اين بنده نادان خود ترحم نما و با فضل و احسانت بر او كرم كن كه تو بسيار با جود و كرامتى.

ارزش انس و مناجات با خدا

مناجات با خدا و انس با او در روح انسان داراى چنان اثرى است كه اگر كسى به واقع با خدا ارتباط برقرار كند در هنگام دعا به مسائل مادّى و دنيوى توّجه پيدا نمى كند تا آنها را از خدا بخواهد. از اينرو، از ارزش والايى برخوردار است. گرچه لطف خداوند ايجاب مى كند كه انسان به هر دليل كه او را مى خواند دست رد بر سينه داعى نزند، ولى وسعت كرم خدا مطلبى است و بلند همّتى انسان مطلبى ديگر. منظور اين نيست كه انسان نبايد براى تأمين حوايج دنيوى خود در خانه خدا برود، بلكه سخن در اين است كه آنان كه لذّت مناجات بااو را دريافته اند هرگز آن را با اغراض مادى نمى آلايند. اما گذشته از اين مطلب، بنده اى كه خود را فاقد همه چيز مى بيند بايد هر حاجت و نيازى كه دارد از او بخواهد، هرچند اسباب عادى آن نيز فراهم باشد. حتى شايسته است كه انسان هنگام احساس نياز از همان ابتدا به خدا رو آورد و همه چيز را وسيله و سبب بداند؛ اما مهمترين مطلوب، نفس سخن گفتن و راز و نياز با خداست كه از درخواست از خدا بسى بالاتر است.
يكى از بزرگان مى فرمود: «براى بنده زشت است كه از مولاى خود وسايل تأمين مادّيات را بخواهد؛ غذاى خوب، لباس مطلوب و مسكن مناسب، بلكه بنده دانا كسى است كه همواره در انديشه انجام فرمان مولاى خود باشد. مولا خود راه و رسم بنده نوازى و نيازهاى بنده را مى داند؛ نبايد به او ياد داد كه من به چه چيزى نيازمندم.» درخواست اين قبيل چيزها از دون همتّى است. بنده بايد متّوجه فرمان مولا و اجراى آن باشد، نه در فكر خود. بايد از خدا توفيق بندگى بخواهيم، از او بخواهيم به ما توفيق عطا كند تا آن گونه باشيم كه او مى پسندد. اگر درخواستى هم از خدا داريم اين گونه باشد.

درهاى هميشه گشوده رحمت الهى

گذشته از اينها، آنچه مهمتر است اينكه بنده لياقت پيدا كند كه با مولاى خود سخن بگويد. راز و نياز و معاشقه با معبود از هر ارزشى والاتر است. اگر بنده در نظر مولا ارزشمند باشد به او اجازه راز و نياز و درددل مى دهد تا با او خلوت كند و سخن بگويد، مولا نيز به سخن او توّجه مى نمايد. در بين افراد بشر چنين فرصتها و حالاتى كمتر پيش مى آيد، بخصوص اگر خواجه از افراد پر مشغله نيز باشد. در اين صورت، فرصتى پيدا نخواهد كرد تا با غلامان خود خلوت كند و به سخن آنان گوش فرا دهد. بنده نيز اگر حتى شيفته و عاشق آقاى خود باشد و بخواهد با او سخن بگويد مجالى پيدا نمى كند.
اما خدا چنان مولايى است كه با عظمت بى كرانى كه دارد و در وصف نمى گنجد باز هم منتظر است تا بندگان او هر چند پست و روسياه باشند، آنان را بپذيرد و به راز و نيازشان گوش فرا دهد. وقتى بنده او را مى خواند او را مى پذيرد و به او خوش آمد مى گويد. در حديث قدسى، خداوند خطاب به يكى از پيامبران بنى اسراييل مى فرمايد: «چقدر چشمم در پى يندگانم باشد و منتظر باشم تا رو به من بيايند. آنان به من پشت كرده اند و در حال دور شدن هستند؛ اما باز هم منتظر بازگشت آنان هستم»
«اَلْحَمْدُ لِلّهِ الذَّي لايُهْتَكُ حِجابُهُ وَلايُغْلَقُ بابُهُ وَلايُرَدُّ سائِلُهُ»؛
سپاس خدايى را كه پرده اش دريده نمى گردد و درب خانه اش بسته نمى شود و دست رد به سينه درخواست كننده اش نمى خورد.
هر شخص كريمى تنها در مواقعى خاص ديگران از كرم او بهره مند مى شوند، حتى سلاطين مشهور به عدل و بزرگوارى نيز تنها يك روز در سال بار عام مى دادند و همه مردم را به حضور مى پذيرفتند، نه هر روز و هرساعت و در هر مكان؛ اما درهاى رحمت الهى هميشه به روى طالبان فيض او باز است، هرگاه او را بخوانند پاسخ مى شنوند.
امام سجاد (عليه السلام) در مناجات با خدا مى گويد:
«نامَتِ الْعُيُونُ وَ عَلَتِ (٧٩) النَّجُومُ وَ اَنْتَ الْمَلِكُ الْحَىُّ الْقَيُّوم غَلَّقَتِ الْمُلُوكُ اَبْوَابُها وَ اَقَامَتْ عَلَيْهَا حُرَّاسُها و بَابُكَ مَفْتُوحٌ لِلسَّائِلينَ جئتُكَ لِتَنْظُرَ اِلَىَّ بِرَحْمَتِكَ يَا اَرْحَمَ الرَّاحمِينَ» (٨٠)
چشمها خفته اند و ستارگان بر فراز و تو پادشاه زنده و توانايى همه پادشاهان دربهاى قصرهاى خود را بسته و بر آنها پاسبانان گمارده اند؛ اما در (رحمت) تو به روى سؤال كنندگان باز است. آمده ام تا به ديده رحمت به من بنگرى، اى مهربانترين مهربانان.
در برخى دعاها مى خوانيم: «پروردگارا، اكنون زمانى است كه هر عاشقى با معشوق خود خلوت كرده و به راز دل مشغول است» كسانى هم كه سرى خالى از عشق دارند، خفته اند؛ حيوانات نيز خموش و خواب اند، همه درها بسته است، اما درهاى جود و كرم تو گشوده است. هيچ دربانى مانع از ورود به بارگه فيض تو نمى گردد. هر كه تو را بخواهد مى خواندت و تو او را پذيرايى. نه تنها اين، بلكه تو خود از بندگان بى مقدارت دعوت مى نمايى و آنان را به سوى خود مى خوانى و نداى «هَلْ مِنْ تائب» تو پيوسته بلند است؛ آيا كسى هست كه از كار زشت خود پشيمان باشد و قصد بازگشت داشته باشد تا او را بپذيرم؟ چقدر رحمت و كرم، آن هم در حق گنه كارانى را كه تو را ناديده انگاشته و دامن عصمت به رذيلت آلوده اند! «جَلَّت عَظَمَتُكَ وَ تَقَدَّسَتْ اَسْمائُكَ!» بجاى آنكه بنده به التماس و التجاء درخواست كند كه او را بپذيرد، از او دعوت مى كند كه بيا، بيا كه پذيراى توام.
بايد ببينيم كه مولايمان كيست؟ بايد او را بشناسيم، معرفت بيشترى نسبت به او پيدا كنيم. او همه را مى پذيرد و نوبت تعيين نمى كند. امام سجاد (عليه السلام) مى فرمايد:
«لايَشْغَلُهُ شَأْنٌ عَنْ شَأْن»؛ (٨١)
هيچ كارى او را از پرداختن به كارى ديگر باز نمى دارد.
در همان حال كه پيامبران و فرشتگان مقرّب و اوصياى او مشغول راز و نياز با اويند، از ديگران غافل نيست. اگر موجود حقيرى در گوشه اى از ملك وجود او را بخواند لبيك مى شنود. آيا كسى كه چنين مولايى دارد سزاوار است كه ماه ها سپرى شود، سالها بگذرد و به فكر او نباشد؟ آيا بجاست كه در وقت نماز و دعا به همه توجه داشته باشيم جز به خدا؟ آيا بى ادبى نيست كه با كسالت و بى حالى و احساس سنگينى او را عبادت كنيم و حتى بر او منّت بگذاريم كه عبادتش نموده ايم؟

لزوم حضور قلب در عبادت

اگر خوب دقت كنيم پى مى بريم كه نمازها و دعاهاى ما گناهى بيش نيست. اين مطلب را با مثالى ساده بيان مى كنيم، هرچند خداوند منزّه است از آنكه مصداق اين گونه مثالها باشد؛ ولى سطح درك ما پايين است و بايد با اين قبيل مثالها آمادگى ذهنى پيدا كنيم. فرض كنيد پس از مدتها كه از دوستى دور بوده ايم او را مى بينيم و قرار است ساعتى در كنار هم باشيم؛ ولى در هنگام ملاقات از او روى برگردانيم و به كار خود مشغول گرديم. چنين رفتارى چقدر توهين آميز است! حال اگر كسى كه قصد ملاقات با او را داريم انسان بزرگى باشد اين كار چقدر زشت تر و ناپسندتر است! عدم توجه مابه خدا در نماز و حضور قلب نداشتن، بسيار زشت تر و قبيح تر از چنين عملى است. با آنكه خدا توفيق حضور و اجازه انس و صحبت با خود را داده اگر به او بى توجهى كنيم مستحق مجازاتى عظيم خواهيم بود كه اگر ما را از خود براند بجاست؛ اما با اينهمه ما را طرد نمى كند و پيوسته از ما دعوت مى كند تا بر خوان ضيافت او بنشينم.
نبايد عفو و گذشت خداوند ما را مغرور سازد. ما وظيفه داريم به اندازه معرفت خود و تا آنجا كه مى توانيم در انجام وظيفه خود كوتاهى نكنيم. نماز و دعايى كه صرف تلفظ برخى كلمات و بدون روح عبادت باشد خالى از لطف است. البته اگر به ارزش آنها پى نبرده ايم يا معانى آنها را نمى دانيم نبايد تركشان كنيم، بلكه بايد سعى كنيم تا عبادات ما، نماز و دعاى ما، روح پيدا كند، حضور قلب داشته باشيم و معانى آنها را درك كنيم. و گرنه چنانچه همين عبادات سطح پايين را نيز ترك كنيم چيز بهترى نخواهيم يافت كه جانشين آنها نماييم.
تأخير درانجام عبادات، بويژه نمازهاى واجب نيز بسيار غلط است. تصور نشود كه اگر مدتى نماز به تأخير افتد نشاط ما براى اقامه آن بيشتر مى گردد. چه بسا، همين تأخير نيز وسوسه شيطان باشد، به بهانه خستگى، كار و مانند آن و نمازى كه پس از گذشت وقت فضيلت آن خوانده مى شود بى روح تر و ناقص تر باشد.
بنابراين، همين عبادات سطح پايين، مانند دعا، قرآن، ذكر و مانند آن، را نيز نبايد ترك كرد، بلكه بايد كوشش كنيم تا بهتر شوند و با تدبر و ادب بيشتر با خدا روبرو شويم، نه آنكه آنها را رها كنيم كه آن نيز خود گناه است و بى ادبى. ترك عمل هنر نيست، كسب ادب بيشتر در مقابل خدا و تكميل عمل مهمّ است.
برخى از كوته فكران مى گويند: نماز يا دعايى كه خالى از فهم معناى آن باشد بى فايده است. اما بواقع چنين نيست، بلكه بايد بدنبال اين باشيم كه آنها از محتواى بالاترى برخوردار گردند. بايد اقرار داشته باشيم كه در انجام وظيفه بندگى خدا كوتاهى كرده ايم و همت و درك انجام بهتر از آن را نداريم؛ اما چون به عبادت امر فرموده ظاهر عابدان و بندگان او را به خود گرفته ايم، هرچند دلمان با او بيگانه است. بايد از خدا بخواهيم كه به ما حضور قلب، توجه و توفيق عبادت بهتر عطا كند و فهم و ادب و محبت ما را نسبت به خود افزون فرمايد.

عشق و محبّت، ره آورد معرفت

بسيارى از مضامين ادعيه و نماز ناظر به معرفت خداست. اگر محبت الهى در دل انسان پديدار گردد او را به سوى خدا مى كشاند و در آن صورت، نيازى نيست كه انسان به اجبار و اكراه به عبادت او بپردازد، بلكه بعكس
در صورت عدم موفقيت برانجام عبادت نگران خواهد بود. بنابراين، بندگان عاشق خدا با بدست آوردن فراغتى مختصر به فكر نماز، دعا و توجّه به خدا مى افتند. اما اگر غير از اين باشد بيجاست كه تصور كنيم هميشه با نماز و دعاى خود خدا را بندگى مى كنيم. و از اين جهت، بنده شايسته اى هستيم. ما با اين پندارها خود را گول مى زينم و گرنه چنانچه كسى واقعا ديگرى را دوست داشته باشد نمى خواهد لحظه اى از او جدا شود و دوست دارد كه پيوسته با او انس داشته باشد و خلوت كند، و اگر معشوق از او بخواهد كه كارى را انجام دهد براى خشنودى او دنبال آن كار مى رود ولى خودش دوست دارد كه هميشه با او باشد و از او جدا نگردد. حضرت امام حسين (عليه السلام) مى فرمايند:
«اِلهي اَمَرْتَ بِالرُّجُوعِ اِلِىَ الآثارِ...» (٨٢)
پروردگارا، امر كردى كه براى شناسايى ات به آثار قدرت تو رجوع كنند.
با آنكه خداوند چنين امر فرموده، ولى خواسته قلبى بندگان عاشق او اين است كه دايماً با او در حال راز و نياز باشند. آنها حضور او را طالبند و از او در خواست توفيق مى نمايند، گرچه مجبورند به اسباب مادى توجه داشته باشند و در ظاهر، دلشان از ياد او منقطع گردد.
غير ممكن است كه انسان خدا را دوست داشته باشد و او را بندگى كند ولى با او انس نگيرد. كسى كه علاقه ندارد ساعتى را به راز و نياز و مناجات با خدا بگذراند چه محبّتى نسبت به خدا دارد؟ آيا مى توان گفت كه تمام حبّ و بغضهاى ما، جهاد، انفاق و ساير كارهاى ديگر ما براى خداست ولى او را دوست نداشته باشيم؟ هرگز، اگر اعمال ما براى خداست ممكن نيست كه او را نخواسته باشيم و كارى را مطلوبتر از نماز بدانيم. اولياى خدا منتظر بودند تا چند دقيقه فرصتى بدست آورند و در گوشه اى با خدا راز و نياز كنند؛ وقتى كارهاى اجتماعى و وظايف آنان انجام مى گرفت كنج خلوتى مى جستند تا با محبوب خود به نجوا بپردازند. آنان لبيك الهى را به درخواستها و مناجات خود مى شنوند و همين نيرويى مضاعف در آنان ايجاد مى كند و علاقه آنان را دو چندان مى سازد.
اِلهي كَمْ تَتَحَبَّبَ اِلَيْنا بِالنَّعَمِ وَ اَنْتَ عَنّا غَنِىٌّ وَ نَتَبَغَضُّ اِلَيْكَ بِالْمَعاصِىَ وِ اِنّا اِلَيْكَ مُحْتاجونَ!


۵
(٤) شرح فرازهايى از دعاى افتتاح

(٤) شرح فرازهايى از دعاى افتتاح

اَلْحَمْدُ لِلّهِ الَّذى لا يُهْتَكُ حِجابُهُ وَلا يُغْلَقُ بابُهُ وَ لا يُرَدُّ سائِلُهُ وَ لا يُخَيَّبُ امِلُهُ؛
سپاس خداى را كه پرده اش دريده نمى گردد و در خانه اش بسته نمى شود و دست ردّ به سينه درخواست كننده اش نمى خورد و هر كه به او اميد بندد نوميد نمى گردد.

اميد و اتكاى به خدا

از مطالبى كه در دعاى افتتاح بدان توجه داده شده اين است كه خداوند هيچ گاه بنده اش را از خود طرد نمى كند و درِ رحمت خود بر او نمى بندد و او را نوميد نمى سازد. البته اين به شرطى است كه بنده بسوى خدا برود و اميد و توكلش به خدا باشد وگرنه نمى توان به خدا نيرنگ زد.
ممكن است ما براى اغراض شخصى كارى را براى ديگرى انجام دهيم و بر او منّت بگذاريم كه «بخاطرتو اين كار را كردم»، ولى با خداوندى كه از نيّات و كردار ما آگاه است نمى توان چينن كرد. عبارت «به اميد خدا»، كه ورد زبان ماست، شعار خوبى است، ولى در گفتار و كردار خود بايد صادق باشيم. چه بسا از هر صد بارى كه اين سخن را بر زبان جارى مى كنيم، تنها يك بار راست گفته باشيم. از اينرو، اگر كسى واقعاً به خدا اميدوار باشد، همچنان كه در دعا مى فرمايد:
«لاَيُخَيَّبُ آمِلُهُ»؛
اميد هر كه به او اميد بندد نوميد نمى سازد.
اگر اميد ما نوميد مى گردد به اين دليل است كه بواقع به او اميدوار نبوده ايم و به اميد او اقدام به انجام كار نكرده ايم. اگر كارى مطابق ميلمان باشد بدان همّت مى گماريم؛ اما اگر مخالف خواستمان باشد يا زحمت و مشكلات داشته باشد يا آن را انجام نمى دهيم و يا در انجام آن سستى مى كنيم؛ مثلاً، در انجام كارى، اگر وسيله يا واسطه اى را در نظر داشته باشيم به دنبال انجام آن مى رويم در غير اين صورت، انجام آن را ممكن نمى شماريم. يا اگر كسى را كه به اميد حمايت و كمك او دست به كارى زده ايم، نيابيم يا از او پاسخ رد بشنويم، دلتنگ مى شويم و از انجام كار مأيوس مى گرديم، حتى در كارهاى ساده دنيوى خود به دنبال دوست و آشنا مى گرديم تا ما را شفاعت كند اينها بيانگر اين است كه توكّل ما بر خدا نبوده است. خداوند ضمانت نكرده است كه چنين اميدهايى را محقق گرداند.
سخن على (عليه السلام) درباره اميد به خدا
حضرت على (عليه السلام) درباره اين گونه اميدها مى فرمايد:
يَدَّعى بِزَعْمِهِ اَنَّهُ يَرجُو اللّهَ كَذَبَ وَالْعَظيمِ ما بالُهُ لا يَتَبَيَّنُ رَجاؤُهُ فى عَمَلِهِ؟ فَكُلُّ مَنْ رَجا عُرِفَ رَجاؤُهُ فى عَمَلِهِ... يَرْجُو اللّهَ فِى الْكَبيرِ وَ يَرْجُوا الْعِبادَ فِى الْصَّغيرِ فَيُعْطِى الْعَبْدَ ما لا يُعْطِى الرَّبَّ.
به گمان خود مدعى است كه به خدا اميدوار است. به خداى بزرگ [سوگند] دروغ گويد. چرا اميدوارى او در كردارش ظاهر نمى شود؟ هر كه اميدوار است اميد او در كردارش آشكار است... در كارهاى بزرگ به خدا اميد بسته است و در كار خُرد به بندگان، پس حق بنده را ادا مى كند و حق خدا را نه چنان. چه شده است كه بايد در حق خدا كوتاهى شود و كمتر از حق بندگان رعايت گردد! (٨٣)
حضرت مى فرمايد: اگر كسى به چيزى اميدوار باشد براى رسيدن به آن تلاش مى كند. اميد، انسان را به تكاپو و تلاش وا مى دارد. جوان محصّل به اميد اينكه با گرفتن مدرك شغل مناسب و موقعيت اجتماعى خوبى به دست آورد، سالها زحمت مى كشد، شب و روز، گرما و سرما، رنج دورى از وطن و... را تحمل مى كند. چرا؟ چون اميد دارد با گرفتن فلان مدرك موقعيت مناسبى بدست آورد. پس اميد مايه حركت است نه رخوت و تنبلى.
برخى به بهانه اينكه به خدا اميد دارند، شانه از هر تكليفى خالى مى كنند. نه در انجام مستحبات كوشا هستند و نه در ترك مشتبهات. وقتى از آنها سؤال شود در پاسخ مى گويند، رحمت خدا وسيع است. خدا با رحمتش با ما رفتار خواهد كرد، نبايد از فضل خدا مأيوس بود! آيا اميد اينها به خدا از اميد اوليا و انبيا بيشتر است؟ آن بزرگواران با اينكه نهايت اميدوارى را به خدا داشتند در عين حال از انجام كوچكترين اعمال كوتاهى نمى كردند. آيا اميد و رجاءِ ما از اميد آنها بيشتر است كه بدون عمل اميد داريم خداوند ما را در بهترين قصور بهشت جاى دهد!؟
ما معمولاً خيال مى كنيم اميدمان به خدا زياد است. اما اميرالمؤمنين (عليه السلام) مشت همه را باز كرده و همه را رسوا نموده؛ مى فرمايد: شما نه خوف داريد، نه رجا. اگر به خدا اميد داشته باشيد، بايد اثرش در عمل شما آشكار شود. وقتى به بنده اى اميد داريد و انتظار داريد كارى براى شما انجام دهد، چگونه با او رفتار مى كنيد؟! مواظبيد كارى كه موجب رنجش خاطر او شود از شما سر نزند، همواره به او احترام مى گزاريد و... آيا هرگز در مقابلش به او هتّاكى مى كنيد! يا دشمنى و مخالفت مى كنيد؟ اما با خدا چطور؟
حضرت مى فرمايد: با اينكه اميدى كه به اين بنده داريد در امور كوچك و خرد است، اما رفتارى كه با او مى كنيد، با خدا نداريد در حالى كه اميدى كه به خدا داريد در امور بزرگ و عظيم است.
مگر اميدى كه انسان به بنده اى مى تواند داشته باشد در چه امور است؟ معمولاً در امور خيلى جزيى و حقير است. مشكلى از انسان برطرف كند يا وساطت در انجام امرى شود يا اگر خيلى بزرگ باشد در هنگام نياز آبروى انسان را حفظ كند. يا حتى در هنگام خطر جان انسان را نجات دهد، تا اينكه مدت بيشترى در دنيا زندگى كند. در هر صورت همه اينها محدود است. مدركى كه جوان محصل سالها از بهترين دوران عمر خود را صرف دستيابى به آن مى كند، مگر چقدر ارزش دارد؟ صد ميليون، يك ميليارد، صد ميليارد تومان؟ هر چه رقم بزرگ باشد بالاخره محدود است و طرف نسبت با نامحدود و بى نهايت نيست. آنچه ما از خدا انتظار داريم يك زندگى ابدى نامحدود است. آيا متناسب با اين اميد و اين خواسته عمل مى كنيم؟ اگر اميد داريم چرا آثارش در رفتار ما نمايان نيست؟ پس بهتر است صادقانه با خدا روبرو شويم و خود را فريب ندهيم. خدا كه فريب نمى خورد گرچه متأسفانه عده اى در صدد فريب دادن خدا و خدعه و حيله نسبت به او هستند، غافل از آنكه خدا فريب نمى خورد:
«يُخادِعُون اللّهَ وَالَّذينَ آمَنُوا وَ ما يَخْدَعُونَ الاّ اَنْفُسَهُمْ» (٨٤)؛
مى خواهند خدا و اهل ايمان را فريب دهند. در حالى كه جز خود را فريب نمى دهند.
بايد با خدا با صداقت باشيم. خلاف زرنگى است كه انسان با خدا زرنگى كند، زرنگ در برابر خدا كسى است كه نيت خود را خالص گرداند و صادقانه با خدا روبرو شود.
آنچه را از روى هواى نفس انجام مى دهيم و نام خدايى بر آن مى نهيم، ممكن است مردم را فريب دهد، ولى خدا فريب نمى خورد. اگر تا كنون حال ما چنين بوده به دليل ناخالصى اعمال و نياتمان بوده است. اگر بخواهيم حال ما تغيير كند بايد دگرگون شويم؛ اميدمان فقط به خدا باشد، وگرنه خدا ما را رها مى كند تا چنان با هم درآويزيم كه بيچاره شويم و راه به جايى نبريم. بايد بدانيم كه تنها خدا مى تواند تكيه گاه مطمئن و امن باشد و غير او به هر كه اميد بنديم نااميد مى شويم.
در روايتى از امام صادق (عليه السلام) نقل است كه خداى تبارك و تعالى مى فرمايد:
«به عزت و جلالم و مجد و رفعتم بر عرش سوگند، هركس به غير من اميدوار باشد اميد او را به يأس مبدل خواهم كرد و در نزد مردم لباس خوارى به او خواهم پوشاند و او را از نزد خود دور خواهم ساخت و به وصال خود نخواهم رساند. آيا در مشكلات به جز من اميد بسته است، در حالى كه مشكلات در دست من است؟ و به جز من دل بسته است و در خانه ديگرى را مى كوبد، در حالى كه كليد همه درهاى بسته به دست من است و در خانه من به روى آنكه مرا بخواند باز است؟ چه كسى را مى توان يافت كه در گرفتاريهاى خود به من اميدوار بوده، ولى اميدش را نوميد ساخته ام؟ و چه كسى را مى توان يافت كه در امر مهمش به من دل بسته بوده ولى او را محروم ساخته ام؟....» (٨٥)
بنابراين بايد تنها و تنها به خدا اميد داشت. و معناى اميدوارى به خدا آن است كه همه نيروها را از خدا بدانيم و آنها را به كار گيريم و توجه داشته باشيم كه تا اراده خدا در كار نباشد كارى انجام نمى گيرد؛ بايد نزد پزشك رفت و دارو مصرف كرد، ولى شفا به دست خداست. اگر خدا نخواهد تشخيص پزشك درست از كار در نمى آيد و داروى ديگرى تجويز مى كند، يا با درست بودن همه وسايل شفا حاصل نمى گردد. اين بدان معنى نيست كه نيازى به مراجعه به پزشك نمى باشد. در همان حال كه به خدا اميدواريم، بايد به دستور پزشك هم عمل كنيم؛ زيرا اينها از وسايل و مجارى فيض الهى اند. در هر حال شفا از جانب اوست.
اتكاى به خدا يعنى ايمان به اينكه همه امور و اسباب آن به دست خداست، انسان قلباً متوجه خدا باشد، به اين واقعيت ايمان داشته باشد كه او همه امور را سامان مى دهد و اسباب را فراهم مى سازد، اگر در جايى هم اسبابى نبود او از سبب سازى عاجز نيست و حتى بدون اسباب هم مى تواند كارى را انجام دهد. بنابراين، انسان مؤمن، در هيچ حالى، اميدش از خدا قطع نمى گردد، چه اسباب عادى فراهم باشد و چه نباشد. اگر به واسطه يا وسيله اى، كه در نظر گرفته است، دست نيافت نوميد نمى گردد، خواه اين واسطه يا وسيله پول باشد يا شفيع يا دكتر و دارو و يا امثال آن. پس نبايد انتظار داشته باشيم كه حتماً از طرق غير عادى خداوند نيازهاى ما را برطرف كند. خودپرستى است كه اسباب عادى را ناديده بگيريم از خدا بخواهيم كه از غير طرق عادى مشكل ما را برطرف سازد؛ زيرا اراده خداوند بر اين تعلق گرفته است كه از طريق اسباب عادى به مقصود خود برسيم.
مى فرمايد:
«اَبَى اللّهُ اَنْ يُجْرِىَ الاَْشْياءَ اِلاّ بِالاَسْبَاب»؛ (٨٦)
خداوند ابا دارد از اينكه اشيا از غير طريق سببهاى خود تحقق پيدا كند.
آرى، اگر درجايى اسباب عادى فراهم نبود با استفاده از اسباب غير عادى كار خود را انجام مى دهد؛ همچنان كه براى گروهى از بنى اسرائيل مائده آسمانى فرستاد، حضرت ابراهيم (عليه السلام) را در آتش زنده نگاه داشت و بسيارى از موارد ديگر.

(٥) شرح فرازهايى از دعاى افتتاح

اَللّهُمَّ اِنَّا نَرْغَبُ الَيْكَ في دَوْلَة كَريمَة تُعِزُّ بِهَا الاِسْلاَمَ وَاَهْلَهُ وَتُذِلُّ بِهَا النِّفَاقَ وَ اَهَلَهُ و تَجْعَلُنَا فَيها مِنَ الدُّعَاةِ اِلى طَاعَتِكَ وَالقَادَةِ الِى سَبيلِكَ وَ تَرْزُقُنَا بِهَا كَرَامَةَ الدُّنْيَا وَالاْخَرِةِ.
پروردگارا، ما سخت مشتاق دولت كريمه اى هستيم كه در پرتو آن، اسلام و مسلمانان عزّت خود را باز يابند و نفاق و منافقان به ذلت كشيده شوند و در آن (دولت) ما را از دعوت كنندگان به طاعت و فرمانبردارى و پيشوايان راه خودت قرار دهى و به وسيله آن كرامت و بزرگوارى دنيا و آخرت را نصيب ما نمايى.

انتظار فرج

يكى از فقرات دعاى افتتاح كه بر آن بسيار تأكيد شده درباره اظهار علاقه نسبت به دولت اسلامى است كه در پرتو ظهور حضرت ولى عصر ـ عجل الله فرجه ـ برقرار خواهد شد. در ضمن جملات اين فقره از دعا، هدف حكومت اسلامى و وظيفه ما نسبت به آن نيز بيان شده است. خوشبختانه همه ما مشمول اين نعمت بزرگ الهى هستيم كه معرفت حضرت ولى عصر (عج) و انتظار ظهور او به ما ارزانى گرديده است.
اعتقاد به ظهور حضرت مهدى (عج) از معتقدات مشترك بين تمام فرق اسلام، اعم از شيعه و سنّى است. (حتى در غير مسلمانها نيز به نوعى مسأله انتظار فرج و ظهور مصلح مطرح است) گرچه ما در پاره اى از مسايل امامت با برادران اهل تسنّن اختلافاتى داريم، ولى در مورد اعتقاد به ظهور حضرت مهدى (عج) اختلاف خيلى كمتر است.
دانشمندان زيادى از اهل تسنّن در باره حضرت مهدى (عج) كتاب نوشته و اعتراف كرده اند كه روايات آنان درباره مهدى (عج) در حدّ تواتر است، (يعنى جاى هيچ شك و شبهه اى در صدور اين روايات از پيغمبراكرم (صلّى الله عليه وآله وسلّم) نيست.) اما درباره خصوصيات شخصى آن حضرت اختلافاتى وجود دارد. برخى از اهل سنّت اجمالا، معتقدند كه در آخرالزمان، شخصى به نام مهدى از خاندان پيامبر (صلّى الله عليه وآله وسلّم) ظهور مى كند، اما اينكه او چه كسى است، فرزند كيست و آيا متولد شده يا نه؟ با ما اختلاف دارند. گروهى از اينها اعتقاد دارند مهدى در آخرالزمان تولد خواهد يافت.
البته در بين اهل تسنّن برخى گروهها دقيقاً همان اعتقادى كه ما نسبت به حضرت داريم، دارند؛ يعنى معتقدند مهدى يازدهمين فرزند از نسل فاطمه (عليها السلام) و على (عليه السلام) است و حتى برخى از آنها تصريح كرده اند كه حضرت متولد شده و در حيات هستند و افرادى به حضور ايشان شرفياب مى شوند و در اين زمينه از كسانى نام مى برند كه به حضور حضرت رسيده اند.
بنابراين، تنها شيعيان به آن حضرت اعتقاد ندارند. البته آنها حضرت را به عنوان امام و كسى كه خليفه رسول خداست و داراى ولايت تكوينى الهى و علم و قدرت الهى است نمى شناسند. همان گونه كه برخى از اهل سنّت (بويژه گروههايى از شافعيّه) نسبت به ساير معصومين (عليهم السلام) ارادت دارند و آنها را به عنوان فقها و فرزندان رسول خدا (صلّى الله عليه وآله وسلّم) قبول دارند و احترام زياد و علاقه وافرى نسبت به آنها دارند، ولى براى آن بزرگواران مقام عصمت و ولايت قايل نيستند. و در اين زمينه معرفتشان ناقص است.
لكن با همه اين اعتقادات، تقريباً اهل سنّت ظهور ايشان را به فراموشى سپرده اند و نمى توان آنها را از منتظران دولت مهدى (عج) محسوب كرد. لذا تنها شيعيان در انتظار فرج آن حضرت لحظه شمارى مى كنند. بر ماست كه بينديشيم كه:
اولاً، انگيزه انتظار ما از ظهور امام عصر (عج) و دولت حقّه او چيست؟ چه چيزى است كه ما را به حضور در زمان ظهور آن حضرت علاقه مند مى سازد؟
ثانياً، وظيفه ما در دوران انتظار و غيبت او چيست؟ چه بايد بكنيم تا از منتظران حقيقى آن حضرت به حساب آييم؟
ثالثاً، پس از برقرارى دولت او، چه نقشى را ايفا خواهيم كرد؟

انگيزه انتظار

حالات نفسانى انسان به قدرى پيچيده است كه گاهى خود او نيز از زير و بم آن غافل است. گاهى انسان چيزى را دوست دارد، ولى خود نيز از راز اين دوستى بى اطلاع است. درباره انتظار ظهور حضرت مهدى (عج) و علاقه به برپايى دولت ايشان نيز، افراد داراى انگيزه هاى گوناگونى هستند؛ مثلاً، در بين عوام مشهور است كه در زمان ظهور آن حضرت، نيازمنديها وما يحتاج روزمره انسان به صورت رايگان و به اصطلاح، به صورت «صلواتى» تأمين مى شود. به عبارت ديگر، نيازهايى كه تأمين آنها مستلزم زحمت است، تنها با ذكر صلوات بر محمد و آل محمد (صلّى الله عليه وآله وسلّم) تأمين مى گردد. بنابراين، ممكن است عده اى به اين دليل يا دلايلى مانند اين به ظهور امام عصر (عج) علاقه مند باشند و اساسا، به همين دليل، در انتظار ظهور ايشان باشند.
عده اى منتظر ظهور اويند تا بيايد و امور آنها را اصلاًح كند و بار مشكلات را از دوش انسان بردارد. حقيقت اين است كه انجام برخى وظايف شرعى، بخصوص وظايف اجتماعى، مانند امر به معروف و نهى از منكر و مبارزه با ظلم و فساد، كار مشكلى است. ممكن است عده اى با اين تصوّر كه با آمدن آن حضرت اين زحمات از گردن انسان برداشته مى شود، منتظر ظهور آن حضرت باشند.
ممكن است كسانى به دليل اينكه از ظلم و ستم رنج مى برند، منتظر برپاشدن دولتى باشند كه ريشه ستمگران را بركند و هركس به حق خود دست يابد (طرفداران عدالت، مساوات و برابرى).
بالاخره، گروهى نيز براى پيروزى اسلام و دين حق، پياده شدن احكام خدا، عملى شدن احكامى كه متروك مانده است، احياى سنّتهاى پيامبر و نابودى آثار كفر و شرك، در انتظار ظهور حضرت مهدى (عج) بسر مى برند.
ما بايد به درون خويش بنگريم كه با چه انگيزه اى منتظر ظهور امام عصر عليه السلام هستيم؟ آيا نان صلواتى مى خواهيم يا از ظلم ستمگران به تنگ آمده ايم؟ آيا انجام وظايف دينى بر دوش ما سنگينى مى كند يا چون اسلام و مسلمانان در خطر قرار گرفته اند در انتظار فرج ايم؟ بايد بينديشيم و ببينيم كه انگيزه واقعى ما از انتظار، كداميك از اينهاست.
اگر انگيزه ما يكى از سه مورد اول باشد، در واقع، دل ما به حال خودمان سوخته است، نه ديگران! در واقع، ما انتظار راحتى خود را مى كشيم، نه ظهور حضرت حجّت (عج) را! اگر كس ديگرى، غير از امام عصر (عليه السلام)، خواسته هاى ما را تأمين كند، ما مريد و علاقه مند به او خواهيم شد. بنابراين، امام زمان و ظهور ايشان براى ما موضوعيتى نخواهد داشت و مقصود اصلى تأمين راحتى خودمان است، نه چيز ديگر. انتظارى كه ناشى از راحت طلبى و تنبلى باشد، چه ارزشى دارد؟ اگر ما در انتظار روزى باشيم كه امام عصر ـ عجل الله فرجه ـ ظهور كند و بار وظايف از دوش ما برداشته شود، خود او با كفر و نفاق بجنگد، امر به معروف ونهى از منكر نمايد، كارها را اصلاًح كند و سرانجام، ما وارث دست آوردهاى تلاش او باشيم تا بدون هيچ زحمت و رنجى از ثروتها و ديگر امكانات دولت اش بهره بردارى نماييم، چنين انتظارى بى ارزش است و امتيازى به حساب نمى آيد. انتظارى واقعى و با ارزش است كه انسان براى پيروزى و عظمت اسلام و گسترش آن در انتظار فرج باشد و ظهور حضرت مهدى (عج) را بخواهد. اين انتظار باارزش و انتظارى واقعى است و روايات بر ارزش والاى آن دلالت دارد. گرچه در سايه حكومت و انقلاب جهانى حضرت حجت (عليه السلام) امنيت و آسايش و وفور نعمت و نابودى ظلم و ظالمان و از بين رفتن فقر و بدبختى حاصل مى شود، لكن اينها نبايد انگيره اصلى مؤمن براى انتظار فرج آن حضرت باشد.
در اين فقره از دعا، هم به انگيزه انسان در انتظار فرج اشاره شده و هم هدف از حكومت آن حضرت بيان گرديده است:
«اَللّهُمَّ اِنَّا نَرْغَبُ الَيْكَ في دَوْلَة كَريمَة تُعِزُّ بِهَا الاِسْلاَمَ وَاَهْلَهُ وَتُذِلُّ بِهَا النِّفَاقَ وَ اَهَلَهُ»
پروردگارا، ما سخت مشتاق دولت كريمه اى هستيم كه در پرتو آن، اسلام و مسلمانان عزّت خود را باز يابند و نفاق و منافقان به ذلت كشيده شوند
«و تَجْعَلُنَا فَيها مِنَ الدُّعَاةِ اِلى طَاعَتِكَ وَالقَادَةِ الِى سَبيلِكَ»
و در آن (دولت) ما را از دعوت كنندگان به طاعت و فرمانبردارى و پيشوايان راه خودت قرار دهى
در زمان ظهور آن حضرت نيز، نبايد از وظايف خويش دست برداريم. چنين نيست كه پس از ظهور ايشان، مردم بدون تبليغ ايمان آورند و عمل صالح انجام دهند، بلكه در آن زمان نيز، به دعوت و تعليم و تربيت نياز دارند. اميدواريم در آن زمان در تحقق و پياده كردن اهداف آن حضرت پيشرو و پيشاهنگ باشيم و مردم را به سوى او دعوت نماييم.
«وَ تَرْزُقُنَا بِهَا كَرَامَةَ الدُّنْيَا وَالاْخِرَةِ»؛
و آرزو داريم كه در (پرتو آن حكومت) به عزّت و كرامت دنيا و آخرت دست يابيم.
ما، به عنوان منتظر واقعى، چه وظايفى بر عهده داريم؟ چه بايد بكنيم تا در زمان ظهور آن حضرت بتوانيم نقش خود را بدرستى ايفا نماييم:
مهمترين وظيفه يك منتظر واقعى اين است كه هرچه مى تواند در شناخت حقيقت و عمل به آن تلاش نمايد تا بتواند به آسانى از عهده حل مشكلات برآيد. چنين كسى است كه مى تواند آرزوى پيشوايى مردم را در زمان ظهور حضرت مهدى (عليه السلام) داشته باشد. آن كه در شناخت حقّ و عمل به آن سهل انگارى مى كند، چگونه مى تواند پيشواى ديگران باشد؛ بنابراين ما بايد پيش از ظهور آن حضرت، خود را آماده كنيم و در بعد علم و عمل پرورش دهيم.

پند گرفتن از امّتهاى گذشته

در طول تاريخ، به امّتهاى الهى پيوسته وعده دولت حق داده مى شده است و آنها هميشه انتظار ظهور آن را مى كشيده اند. اما پس از ظهور آن دولت، مشخص مى شده كه آنان در ادعاى خود چندان صادق نبوده اند. به عنوان نمونه، در زمان فرعون، تولد و ظهور حضرت موسى (عليه السلام) به بنى اسرائيل وعده داده شده بود. (اين داستان مكرر در قرآن نقل شده است) فرعون آنقدر بنى اسرائيل را در تنگنا قرار داد كه شايد كمتر ملتى اينچنين مورد اذيت و آزار قرار گرفته باشد؛ آنان به حدى شكنجه مى شدند كه علما و صلحاى آنان گرد هم جمع شدند و مردم را به دعا براى نزديك شدن ظهور حضرت موسى (عليه السلام) دعوت كردند. برطبق رواياتى كه در اين زمينه نقل شده است، به دليل گريه و زارى بيش از حد بنى اسرائيل، ظهور حضرت موسى (عليه السلام) نزديك شد. او به دنيا آمد، بزرگ شد و پس از چندى بر عليه فرعون قيام نمود و سرانجام بنى اسرائيل را از دست او نجات داد و آنان را از دريا عبور داد. آنان با چشم خود مشاهده كردند كه به دنبال آنها فرعون و درباريانش، با آن همه عظمتى كه داشتند، نتوانستند از دريا بگذرند و در دريا غرق شدند.
اينان كه روزى تعجيل در ظهور حضرت موسى (عليه السلام) را از خدا مى خواستند تا از شر فرعون نجات يابند و بتوانند خدا را بندگى كنند، پس از رهايى از چنگال فرعون تا زمانى كه حضرت موسى (عليه السلام) از دنيا رفت، چه رفتار ناشايستى كه انجام ندادند؟! به جاى سپاس و تشكر از خداى متعال، كه آنها را از شر فرعون رهانيد و به جاى آنكه گوش به فرمان حضرت موسى (عليه السلام) باشند، همان كسى كه ساليان دراز در انتظار ظهور او بودند، به كارهاى ناشايست و درخواستهاى نابجا از آن حضرت پرداختند. اولين كار زشت آنها اين بود كه در مسير مصر به فلسطين، به شهرى رسيدند كه مردم آنجا بت پرست بودند. با مشاهده وضع مردم آن شهر، نزد حضرت موسى (عليه السلام) آمدند و به او گفتند: اين خدايى كه تو به او معتقدى و ما را به پرستش او دعوت مى كنى، نمى بينيم، ما خدايى مانند معبود اين بت پرستان مى خواهيم:
«اِجْعَلْ لَنَا اِلهاً كَماَلَهْم آلِهَةٌ» (٨٧).
براى ما معبودى قرار ده، همان گونه كه آنها معبودان دارند.
آنان همان كسانى بودند كه از جور فرعون به تنگ آمده و از خدا تعجيل در ظهور حضرت موسى (عليه السلام) را درخواست مى نمودند.
پس از اين واقعه، حضرت موسى (عليه السلام) (براى عبادت) به كوه طور رفت. او دعوت شده بود تا سى روز در آنجا بماند؛ اما اين مدت تا چهل روز ادامه يافت. زمانى كه او به مناجات رفته بود، بنى اسرائيل پيش سامرى رفتند و به او گفتند: براى ما خدايى درست كن! سامرى هم قبول كرد و براى آنها گوساله اى از طلا ساخت و گفت:
«هذَا اِلهُكُمْ وَالِهُ مُوسى» (٨٨).
اين خداى شما و خداى موسى است!
آن خدايى كه موسى مى گويد همين است. بنى اسرائيل هم در مقابل آن به سجده افتادند. سرانجام منتظران بى تاب حضرت موسى (عليه السلام) چنين بود.
داستانى نيز مربوط به پيامبر اسلام (صلّى الله عليه وآله وسلّم) است. بسيارى از اهل كتاب در اطراف و اكناف سرزمين حجاز بخصوص در مدينه، در انتظار ظهور پيامبر اسلام (صلّى الله عليه وآله وسلّم) بسر مى بردند. آنان در مدينه و اطراف آن متمركز شده بودند تا وقتى آن حضرت ظهور مى كند، زودتر از ديگران به او ايمان بياورند. قرآن كريم در اين باره مى فرمايد:
«يَعْرِفُونَهُ كَمَا يِعْرفُونَ اَبْنَائَهُمْ» (٨٩)؛
پيامبر اسلام را به خوبى مى شناختند (و از خصوصيات و مشخصات او آگاهى داشتند) همان گونه كه فرزندان خويش را مى شناختند.
ولى وقتى آن حضرت آنان را به دين اسلام دعوت نمود، اهداف او را با خواسته هاى خويش سازگار نديدند، زير بار نرفتند و دعوت او را نپذيرفتند.
اين جريانات تاريخى براى ما درس عبرتى است تا خداى ناكرده ما هم كه در انتظار ظهور حضرت مهدى (عج) هستيم دچار چنين سرنوشتى نشويم آنها هم مانند ما بودند. چنين نيست كه حسن عاقبت ما تضمين شده باشد. در بعضى از روايات آمده است كه، پس از ظهور حضرت مهدى (عج) برخى از مردم به ايشان نامه مى نويسند كه ما به شما احتياجى نداريم!
بنابراين، بايد خود را از هر نظر بسازيم؛ از هواهاى نفسانى دورى گزينيم و خود را آماده پذيرش او و انقلاب و قيام ايشان نماييم. اگر به آن حضرت علاقه اى داريم و با شنيدن نام مبارك ايشان اشك از چشمانمان جارى مى شود نبايد به خود مغرور شويم و از عاقبت خود غافل بمانيم.
بر اين اساس انتظار زمانى ارزشمند است كه واقعا به امام عصر ـ عجل الله فرجه ـ علاقه مند باشيم و خواستار ظهور آن حضرت باشيم تا اسلام و مسلمانان را عزّت ببخشد و احكام الهى را زنده كند و از اينكه احكام خدا در سراسر جهان معطل مانده است ناراحت باشيم. بايد خود را نيز براى پذيرش حكومت آن حضرت و دستورات ايشان از هر نظر آماده سازيم و از خداوند متعال، چنين توفيقى را خواستار باشيم.

(٦) شرح فرازهايى از دعاى افتتاح

«اَللّهُمَّ اِنَّا نَشْكُو اِلَيْكَ فَقْدَ نَبِينَّا صَلَواتُكَ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَغَيْبَةَ وَلِيِّناوَكَثْرَةَ عَدُوِّنا وَقِلَّةَ عَدَدِنَا وَشِدَّةَ الْفِتَنِ بِنَا وَتَظَاهُرَ الزَّمَانِ عَلَيْنَا»
خداوندا، ما از فقدان پيامبراكرم، كه درود تو بر او و برخاندانش باد، و غيبت مولايمان و كثرت دشمنان و كمى تعداد خويش و فتنه هاى سختى كه متوجه ماشده و از اينكه شرايط زمانى بر ضدما پشت به پشت هم داده است به سوى تو شكايت مى كنيم.

پيامبر و ائمه (عليهم السلام) با ارزشترين نعمتها

از مطالبى كه قبلا بيان شد معلوم گرديد كه انسان بايد پيوسته به نيازهاى خويش توجه داشته باشد و براى تأمين آنها، تنها از خداى متعال استمداد نمايد. و همچنين گفته شد كه نيازهاى انسان منحصر به نيازهاى مادى و دنيوى نيست. يكى از بزرگترين نيازهاى ما، كه از ساير نيازها مهمتر است احتياجى است كه به وجود پيامبر اكرم (صلّى الله عليه وآله وسلّم) و جانشينان آن حضرت داريم. اگر تمام نعمت هاى دنيوى براى انسان فراهم باشد، ولى از هدايت پيامبر اكرم و حضور امام محروم باشد آن همه نعمت در مقابل اين محروميت بسيار اندك و ناچيز است.
ما در صورتى مى توانيم اين نياز را بخوبى بفهميم كه بركت وجود پيامبر اكرم و امام زمان عليهم السلام را درك كرده باشيم و بواقع بدانيم كه پيامبر اكرم و امام معصوم كيست و چه بركاتى از وجود اين عزيزان نصيب امت اسلام مى شود.
درك عظمت و مقام ائمه (عليهم السلام) براى ما ممكن نيست، تنها مى توانيم بگوييم همه هستى به طفيل وجود مبارك آنها آفريده شده است. (لَولاكَ لَما خَلَقْتُ الاَْفْلاكَ؛ اى محمد! اگر تو نبودى گيتى را نمى آفريدم) (٩٠) در مورد ساير ائمه (عليهم السلام) نيز وارد شده است كه: «لَولاهُمْ لَما خُلِقَ الاَْفْلاكُ» حال اينكه ما بتوانيم اين مطلب را درك و هضم كنيم، بستگى به ظرفيت و ميزان معرفت ما نسبت به آن بزرگواران دارد.
در بركت وجود آنان همين بس كه اگر ائمه (عليهم السلام) نبودند از اساس اسلام خبرى نبود؛ انحرافاتى كه بلافاصله پس از رحلت رسول خدا (صلّى الله عليه وآله وسلّم) پديد آمد دليل خوبى بر اين مدّعاست. اگر تلاش و زحمات ٢٥٠ ساله ائمه معصومين (عليهم السلام) نبود امروز ما نشانى از حقايق اسلام نداشتيم. حتى آنچه در بين اهل سنّت از حقايق اسلام باقى مانده به بركت ائمّه هداى (عليهم السلام) مى باشد. وگرنه خلفا و حكّامى كه در روز چهارشنبه، نماز جمعه مى خواندند و با مستى حاصل از شراب نماز صبح بجا مى آوردند، عامل حفظ و بقاى اسلام نبوده اند. خون سيدالشهدا و تلاشهاى ساير ائمه هدى (عليهم السلام) بود كه موجب بقاى اسلام شد.
البته بركت ائمه هدى (عليهم السلام) منحصر به زمان حياتشان نبوده و نيست؛ بلكه بعد از وفات نيز همواره منشأ بركت بوده اند. نه تنها مشكلات دوستان و محبّان خود را، بلكه گاهى حتى به غير مسلمين هم نظر نموده و مشكلات آنان را برطرف مى كنند؛ كرامات زيادى كه از هر يك از معصومين (عليهم السلام) در طول تاريخ اسلام بروز كرده اگر گردآورى شود چندين كتاب قطور خواهد شد. و بالاخره مهمترين بركت ائمّه (عليهم السلام) كه همواره پايدار است، سخنان و سيره زندگى (سنّت) آنان است. اين احاديث نورانى و بابركت مايه حفظ و گسترش اسلام و سعادت انسان است. آنچه در سعادت آدمى نقش دارد، در قرآن و سنّت يافت مى شود. مگر غير از اين است كه ما براى دستيابى به كمال و سعادت (اخروى) آفريده شده ايم. بالاترين چيزى كه ما را در اين زمينه يارى مى كند، احاديث باقيمانده از ائمّه و رسول خدا (عليهم السلام) است. از اين رو اگر كسى به هدف اصلى خلقت توجه كند درمى يابد كه نعمت ائمّه (عليهم السلام) با هيچ نعمتى قابل مقايسه نيست و قدردانى از اين نعمت نيز بايد متناسب با خود نعمت باشد.
اما متأسفانه اكنون شرايط زمانى به گونه اى است كه كمتر كسى به اين مسأله توجه دارد. غالب جمعيت دنيا مسلمان نيستند. بسيارى از كسانى كه مسلمان اند به حيات امام زمان سلام الله عليه اعتقاد ندارند. تنها اقليت تشيع به حيات آن حضرت معتقد مى باشد، گرچه از اين اقليت، بسيارى نيز اسماً شيعه هستند، نه در عمل، از اين رو، اينان نيز كمتر به امام عصر (عليه السلام) توجه دارند و كمتر از آن حضرت ياد مى كنند. فقط تعداد قليلى از مسلمانان چنين توفيقى نصيب آنان شده كه گاهى از آن حضرت يادى نمايند و در هنگام هجوم گرفتاريها به او متوسل شوند. حال ما بايد بينديشيم كه در سال و ماه و هفته چند مرتبه به ياد آن حضرت هستيم؟ چه اثرى براى وجود مقدسش در زندگى خويش قائل ايم؟ محروميت از زيارت امام عصر (عليه السلام) را براى خود چه بلايى مى دانيم؟

غفلت از امام عصر (عليه السلام)

معمولاً ما از اين كه امام زمانمان غايب است و از زيارت او محروم هستيم كمبودى احساس نمى كنيم؛ نان و آبى مى خواهيم كه فراهم است، مسائل دينى خود را نيز از علما و مجتهدان مى پرسيم. با اين وجود، چه نيازى به امام عصر سلام الله عليه داريم؟! چرا احساس كمبود نمى كنيم؟ چرا از غيبت ايشان نگران نيستيم؟ دليل اين مسأله غفلت و ضعف ايمان ماست؛ نه اينكه واقعا نياز نداريم، نياز داريم ولى آن را درك نمى كنيم. توجه نداريم كه به چه بلايى گرفتار شده ايم؛ بلايى كه با دست خود براى خود ايجاد كرده ايم. رفتار ناشايست مردم و ناسپاسى نسبت به وجود ائمه اطهار عليهم السلام، منشأ غيبت امام زمان (عليه السلام) شده است. آيا اين اختلافاتى كه در گوشه و كنار جامعه اسلامى به چشم مى خورد بلا نيست؟ (٩١)
قرآن شريف مى فرمايد: يكى از بزرگترين بلاهايى كه خدا بر مردم نازل مى كند، ايجاد اختلاف و تفرقه بين آنها مى باشد:
«قُلْ هُوَالْقَادِرُ عَلىَ اَنْ يَبْعثَ عَلَيْكُمْ عَذَاباً مِنْ فَوْقِكُمْ اَوْ مِنْ تَحْتِ اَرْجُلِكُمْ اَوْ يَلْبِسَكُمْ شِيَعاً وَ يُذيقَ بَعْضَكُمْ بَأْسَ بَعْض...» (٩٢)
اى پيامبر، بگو خدا تواناست بر آنكه از بالا و پايين بر شما عذاب فرو فرستد يا شما را به اختلاف كلمه و پراكندگى و مخالفت با يكديگر گرفتار سازد و بعضى را به عذاب بعضى گرفتار سازد.
امروزه به وضوح مشهود است كه دلها از هم پراكنده و افكار، مسلكها و روشها مختلف است. روشن است كه اين اختلافات و دسته بندى ها همه ناشى از غيبت امام زمان (عليه السلام) مى باشد.
در ماه مبارك رمضان كه مى خواهيم با خدا راز و نياز و درددل كنيم، اين فقرات دعاى افتتاح را بخوانيم و از اينكه در زمان غيبت او واقع شده ايم و از زيارت آن حضرت محروميم، اظهار تأثر و نگرانى كنيم. شايسته است كه اين فقرات دعا را صادقانه بخوانيم و كمى تفكر كنيم كه وجود ايشان براى ما چه بركات عظيمى در بر دارد و اكنون كه از اين نعمت بزرگ محروم گشته ايم، به چه گرفتاريها و مشكلاتى دچار شده ايم.
همين كه نمى دانيم چگونه عمل كنيم كه موجب رضاى خداوند متعال و امام عصر (عليه السلام) باشد براى ما مشكل بزرگى است.
البته خداوند با فرستادن كتاب (قرآن) و ارسال پيامبر و امامان معصوم عليهم السلام و ارزانى داشتن نيروى تعقل و تفكر راه را بر ما هموار ساخته است و اگر خوب دقت كنيم خواهيم ديد كه در همه موارد اختلاف و تفرقه مى توانيم تا حدود زيادى راه صحيح را برگزينيم و آنچه را كه موجب رضاى خدا و امام زمان (عليه السلام) است، برگزينيم در عين حال از فيض بسيار بزرگى محروميم. در اين زمان، مشكلات گوناگونى از داخل و خارج عرصه را بر ما تنگ كرده است؛ از يك سو، بين خود دچار اختلاف شده ايم و از سوى ديگر، شرق و غرب با ما سر مخالفت دارند. هيچ طائفه و مكتبى به اندازه تشيع در غربت نيست. همه مكتب ها و مسلكها يا به شرق وابسته اند و يا به غرب؛ در اين ميان، تنها شيعه است كه دل به رهبر و مولاى خود بسته است و به اميد ظهور اوست. حال بايد ببينيم كه امام زمان (عليه السلام) چه كارى را دوست دارد و چه رفتارى را از ما مى پسندد.
از جمله اعتقادات ما اين است كه امام عصر (عليه السلام) از كارهاى امّت، بويژه شيعيانش، آگاه است. در كتب روايى ما بابى تحت عنوان «باب عرض الاعمال» وجود دارد. روايات زيادى در اين باب گردآورى شده كه مضمون آنها اين است كه كارهاى مؤمنين هفتگى (و طبق برخى روايات روزانه) به اطلاع امام زمان (عليه السلام) مى رسد. و در شب «قدر» تمام مقّدرات مردم به حضرت ارايه مى شود. امام واسطه فيض بين خدا و خلق هستند و فيوضات الهى از مجراى ايشان به مردم مى رسد. آيا وقتى از اعمال ما مطلع مى شود خاطر شريفش مكدّر نمى شود؟ بايد كارى كنيم كه وقتى نامه عمل ما را مى بيند خوشحال شود، نه اينكه خداى ناكرده بفرمايد من چنين شيعه اى نمى خواهم.
بسيارى از كارها كه، مورد رضايت آن حضرت است، ما بدانها عمل نمى كنيم و مى دانيم كه اگر آن كارها را انجام دهيم، آن حضرت خوشحال مى شوند و عنايت بيشترى به ما مى نمايند، ولى چون با هواى نفس ما سازگار نيست به آن توجهى نداريم.
هيچ يك از ما شك نداريم كه پيامبر اكرم و ائمه عليهم السلام براى حفظ دين و احكام خدا آمده اند؛ تمام سعى و تلاش آنان در دعوت به بندگى خدا و نزديك ساختن مردم به خداست. همچنين هيچ يك شك نداريم كه آنچه موجب حفظ دين واحكام الهى مى شود، مورد رضايت امام زمان (عليه السلام) نيز مى باشد و آنچه موجب دورى مردم از دين خدا، تحريف دين، اعتقادات اسلامى و احكام خدا مى شود، مورد رنجش و غضب ايشان است. آيا در اين حقايق شك داريم؟ آيا شك داريم كه آنچه باعث متروك ماندن سنّت هاى پيامبر (صلّى الله عليه وآله وسلّم) و يا تأويل آيات الهى مى گردد، آن حضرت را نگران مى سازد؟ آيا شك داريم كه كسانى كه زمينه تضعيف دين و ايمان مردم را فراهم مى آورند، مبغوض آن حضرت هستند؟ آيا نمى دانيم كه اگر بگوييم فلان حكم بايد عوض شود، به درد امروز نمى خورد، مربوط به زمان خاصى بوده است،... و بدين صورت، ايمان مردم را نسبت به ثابت بودن احكام الهى تضعيف كنيم گناه است؟

وظيفه ما در عصر غيبت

اگر بخواهيم اين فراز از دعاى افتتاح را صادقانه اظهار كنيم و از فقدان پيامبر و غيبت امام زمان عليهماالسلام اظهار نگرانى نماييم، بايد در حفظ دين، از هر آنچه مى توانيم، دريغ نورزيم. حالِ ما بايد به گونه اى باشد كه اگر امام زمان (عليه السلام) تشريف آوردند، آنچه به ما دستور مى دهند، بدون چون و چرا، پذيرا باشيم؛ آماده باشيم كه در خدمت آن حضرت از مال و جان و همه دلبستگى هاى خود بگذريم و همه را در اختيار ايشان قرار دهيم. آيا اين گونه هستيم؟ چنين آمادگى را در خود مى بينيم؟
اصحاب معاويه در راه باطل از همه چيز مى گذشتند، ولى اصحاب حضرت على (عليه السلام) هميشه از زيركار شانه خالى مى كردند؛ وقتى جنگى پيش مى آمد به بهانه سردى هوا يا گرمى آن از معركه مى گريختند (خدا نكند كه ما اينگونه باشيم) تا آنجا كه در نهج البلاغه آمده است «واللّه لوددت ان معاوية....» بخدا قسم دوست داشتم معاويه با من معامله كند بدين صورت كه بيست نفر از شماها را بگيرد و يك نفر از اصحاب خود را به من بدهد!
در يكى از دعاهاى شبهاى ماه رمضان مى خوانيم:
«وَ قَتْلا في سَبيلِكَ فَوَفِّقْ لَنَا»؛
بار خدايا، شهادت در راه خودت را نصيب ما بفرما
بايد چنان خود را بسازيم كه از كشته شدن در راه خدا هراسى نداشته باشيم، بلكه طالب آن باشيم، بايد از خدا بخواهيم كه نيتى خالص به ما عطا كند، صادقانه و خالصانه با او صحبت كنيم و واقعا از او بخواهيم كه ما را آنچنان قرار دهد كه حيات و ممات ما مورد رضاى او و امام زمان (عليه السلام) باشد. بايد از او بخواهيم كه ما را از ياوران آن حضرت قرار دهد؛ به ما توفيق دهد كه آنچه خشنودى آن حضرت را فراهم مى كند، انجام دهيم و آنچه را نمى دانيم به ما بفهماند.
ما علاقه منديم كه امام زمان (عليه السلام) ما را رهبرى كند، چيزهايى را كه نمى دانيم به ما بياموزد. چه بسا، در بين ما، كسانى باشند كه دوست دارند امام زمان (عليه السلام) را حتى در خواب زيارت كنند. پس يكى ديگر از كارهايى كه بايد انجام داد اين است كه هر انسانى بايد براى بهره گيرى بيشتر از وجود امام عصر (عليه السلام) خواستار زيارت ايشان باشد. بنابراين، بايد چنين لياقتى را كسب كنيم تا بتوانيم آن حضرت را زيارت نماييم. وجود امام عصر (عليه السلام) اكنون هم براى ما بركاتى دارد، كسانى كه لايق باشند به آن نايل مى شوند:
«هَلْ اِلَيْكَ يَابْنَ اَحْمَدَ سَبيلٌ فَتُلْقى؟ هَلْ يَتَّصِلُ يُومُنا مِنْكَ بِغَدِهِ فَنَحْظى؟ مَتى نَرِدُ مَناهِلَكَ اَلرَّويَّةَ فَنَرْوى؟ مَتى نَنْتَفِعُ مِنْ عَذْبِ مائِكَ فَقَدْ طالَ الصَّدى؟ مَتى نُغاديكَ وَ نُراوِحُكَ فَنُقِرَّ عَيْناً مَتى تَرانا وَ نَراكَ؟
خداوند توفيق شناخت امام عصر (عليه السلام) و قدردانى از ايشان را به ما عنايت كند؛ توفيق محبت داشتن نسبت به ايشان و انتظار واقعى حكومت و ظهورشان را نصيب ما بگرداند؛ ما را به وظايف خويش در زمان غيبت آشنا سازد. توفيق استفاده از محضرش را در زمان غيبت و ظهور به ما مرحمت نمايد.
اَللّهُمَ صَلِّ عَلى مُحَمَّد وَ آلِهِ وَ اَنْجِزْ لِوَليِّكَ ما وَعَدْتَّهُ، اَللّهُمَ اَظْهِرِ كَلِمَتَهُ وَ اَعِلْ دَعْوَتَهُ وَانْصُرْهُ عَلى عَدُوِّهِ وَ عَدُوِّكَ، اَللّهُمَ بَلِّغْهُ مِنّا تَحِيَّةً وَ سَلاماً وَامْنُنْ عَلَيْنَا بِرِضاهُ وَ هَبْ لَنا رَأْفَتَهُ وَ رَحْمَتَهُ. اَللّهُمَ انْفَعْنا بِحُبِّهِ وَاحْشُرْنا فى زُمْرَتِهِ وَ تَحْتَ لِوائِهِ، آمينَ يا رَبَّ الْعالَمينَ. (٩٣)
پروردگارا، رحمت فرست بر محمد و آلش و محقق فرما آنچه به وليت وعده دادى، خدايا، آشكار ساز كلمه اش (آئين حق) را برافراز دعوتش را و ياريش فرما بر دشمنش و دشمنت، خدايا، سلام ها و درودهاى ما را به او برسان و منّت نِهْ بر ما به رضامنديش و ببخش به ما مهر و رحمت اش را. خدايا، ما را به دوستى اش سود ده و محشور فرما ما را در گروهش و زير پرچمش.
آمين رب العالمين


۶
شرح فرازهايى از دعاى ابوحمزه ثمالى

شرح فرازهايى از دعاى ابوحمزه ثمالى

(١) شرح فرازهايى از دعاى ابوحمزه ثمالى

اَلْحَمْدُ لِلّهِ الَّذى لا اَدْعُو غَيْرَهُ وَ لَوْ دَعَوْتُ غَيْرَهُ لَمْ يَسْتَجِبْ لى دُعائى وَاَلْحَمْدُ لِلّهِ الَّذى لا اَرْجُو غَيْرَهُ وَ لَوْ رَجَوْتُ غَيْرَهُ لاََخْلَفَ رَجائى؛
سپاس خدايى را كه جز او را نخوانم و اگر غير او را بخوانم دعايم مستجاب نمى گردد، سپاس خدايى را كه به جز او اميد ندارم و اگر به ديگرى اميدوار شوم، اميدم برنيايد.

دعاى ابوحمزه

دعايى كه به نام دعاى «ابوحمزه ثمالى» معروف است و در سحرهاى ماه رمضان خوانده مى شود، از دعاهاى بسيار شريف و پرمحتوايى مى باشد كه از امام على بن الحسين (عليه السلام) نقل شده است.
اين دعا را «ابوحمزه» كه يكى از اصحاب امام سجاد، امام باقر و امام صادق (عليهم السلام) بوده، از امام سجاد (عليه السلام) نقل كرده است. ابوحمزه از بزرگان زمان خود بوده تا جايى كه او را «سلمان زمانه» گفته اند. خود اين دعاى عظيم الشأن نيز مى تواند بيانگر معرفت و شخصيّت او باشد. (٩٤)

رابطه تكوينى بين خدا و مخلوق

دعاهاى منقوله از ائمّه (عليهم السلام) با اينكه گاهى با بيانى بسيار ساده ذكر شده، مشتمل بر مطالب بسيار بلندى است و جا دارد كه انسان در آنها تأمّل نمايد و از آنها بهره بر گيرد. هر قدر حال انسان مناسبتر باشد و بيشتر دقت كند، مى تواند از اين دعاها بيشتر استفاده كرده و توشه برگيرد. گر چه محتواى بعضى از دعاها، همچنين بعضى از آيات قرآن، مطالبى است كه براى ما به درستى قابل درك و فهم نيست و به اصطلاح، از متشابهات به شمار مى رود، ولى گاهى توجه به همين مضامين نيز مى تواند براى انسان مفيد باشد؛ مثلاً، در دعاى افتتاح مى خوانيم:
«اَلْحَمْدُ لِلّهِ الَّذى مِنْ خَشْيَتِهِ تَرْعَدُ السَّمَاءُ وَ سُكّانُها وَ تَرْجُفُ الاَْرْضُ وَ عُمَّارُها وَ تَمُوجُ الْبِحارُ وَ مَنْ يَسْبَحُ فِى غَمَراتِها»؛
ستايش خدايى را كه آسمان و ساكنانش از خوف او بانگ رعد سر مى دهند و زمين و اهلش از ترس او به خود مى لرزند و درياها و هر كه در اعماق آن شناور است از خشيت وى جوشان و خروشان است.
در قرآن نيز، آمده است:
«يُسَبِّحُ الرَّعْدُ بِحَمْدِهِ وَ الْمَلائِكَةُ مِنْ خيفَته»؛ (٩٥)
رعد و جميع فرشتگان از خوف خدا به تسبيح او مشغولند.
و در جاى ديگر مى فرمايد:
«يُسَبِحُّ لِلّهِ ما فِى السَّمواتِ وَ ما فِى الاَْرْض»؛ (٩٦)
هر چه در آسمانها و زمين است، همه به تسبيح خدا مشغولند.
همچنين مى فرمايد:
«اِنْ مِنْ شَى اِلاّ يُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ وَ لكِنْ لاتَفْقَهُونَ تَسْبيحَهُمْ»؛ (٩٧)
موجودى نيست جز آنكه به تسبيح و ستايش او مشغول است ولى شما تسبيح آنها را نمى فهميد.
اينها مواردى است كه ما از درك كامل آنها عاجزيم. مفسّران نيز معمولاً معتقدند كه اين آيات و ادعيه از متشابهاتند. گاهى نيز برخى به قدر فهم خود توجيهاتى مى كنند. اما در هر صورت، اينها از يك واقعيت، كه رابطه بين خدا و مخلوقات است، حكايت دارد. اين رابطه را مى توان به يك جاذبه قوى تشبيه كرد؛ خدا تكويناً بندگان خويش را به سوى خود مى كشاند و هر موجودى به اندازه شعاع وجودى و به قدر علم و ادراك خود تكويناً رابطه بين خود و خدا را درك مى كند. خداوند در بين همه موجودات به انسان امتياز خاصى داده كه مى تواند از اين رابطه تكوينى آگاهى يابد. او مى تواند با اختيار خود، اين رابطه را تقويت نمايد و به سوى او برود.

اشتغالات، مانع از درك رابطه تكوينى

انسانها معمولاً به دليل اشتغالات مادى و دنيوى خويش، به اين رابطه تكوينى، كه در عمق وجود آنها ريشه دارد، توجّهى ندارند. غالباً در طول سال، به دليل گرفتاريها و اشتغالات فردى و اجتماعى، توفيقى نمى يابيم كه به اين رابطه توجه كنيم، ولى ماه مبارك رمضان، كه بيشتر توفيق دعا و مناجات پيدا مى شود، فرصت بسيار مناسبى است كه انسان قدرى از زندگى مادى صرف نظر كند و توجه خود را فقط به خدا معطوف نمايد؛ تا به اندازه صفاى ذاتى اش، جلوه عظمت الهى را بنگرد و اسماء و صفات جمال و كمال او را درك نمايد.
درك صفات جمال و جلال الهى جذابيت خاصى دارد. از جمله اينكه انسان با خدا انس پيدا مى كند، به گونه اى كه دوست ندارد اين حالت از او سلب شود؛ چنان عظمت خدا را درك مى كند كه بى اختيار، به خاك مى افتد و در مقابل حق كرنش مى نمايد. با دست يافتن به اين حالات ـ بر حسب مراتب معرفت ـ چنان سرور و لذّتى انسان را فرا مى گيرد كه همه لذّتهاى مادى و دنيوى در برابر آن هيچ است. افرادى كه از چنين لذايذى برخوردار گرديده اند در گذشته بسيار بوده اند و اكنون نيز كم نيستند.
وقتى انسان توجه خود را از ماديات به سوى خدا معطوف سازد، كشش و جاذبه اى بين خود و خدا احساس مى كند كه قابل توصيف نيست. در آن حال، خود را به خدا و خدا را به خود نزديك مى بيند. خدا از ما دور نيست. او در قرآن مى فرمايد:
«نَحْنُ اَقْرَبُ اِلَيْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَرِيد»؛ (٩٨)
ما از رگ گردن به انسان نزديكتريم.
اما ما با اعمال و كردار ناشايست خويش موجبات دورى خود را از خدا فراهم مى سازيم. اگر انسان از اعمال زشت و آرزوهاى شيطانى و نفسانى خود دست بكشد و هوسهاى دنيوى و غير خدايى را از خود دور سازد به خدا نزديك مى شود.
امام سجاد (عليه السلام) در همين دعاى «ابوحمزه» مى فرمايد:
«وَ اَعْلَمُ اَنَّكَ لاتَحْتَجِبُ عَنْ خَلْقِكَ اِلاّ اَنْ تَحْجُبَهُمُ الاعْمَالُ (الآمالُ) دُونَكَ»؛
خدايا، مى دانم كه تو از بندگانت پنهان نيستى، بلكه آنان با اعمال (و آرزوهاى) شان بين خود و تو حجاب ايجاد مى كنند.
افزايش محبت نسبت به خدا، در اثر توجه به رأفت الهى
شايسته است كه انسان در محتواى اين دعاها دقت كند و پيش خود مجسّم نمايد كه چگونه امام سجاد (عليه السلام) در نيمه هاى شب ماه رمضان، دست به آسمان بلند مى نمود و با خداى خويش چنين راز و نياز مى كرد:
«اَلْحَمْدُ لِِّلهِ الَّذى لا اَدْعُو غَيْرَهُ وَ لَو دَعَوْتُ غَيْرَهُ لَمْ يَسْتَجِبْ لى دُعائى»؛
ستايش خدايى را كه فقط او را مى خوانم، در حالى كه اگر ديگرى را خوانده بودم جواب مرا نمى داد.
اگر گاهى اميد ما نااميد مى شود به دليل اين است كه به غير خدا اميد بسته ايم. از اين رو،امام سجاد (عليه السلام) مى فرمايد:
«اَلْحَمْدُ لِلّهِ الَّذى لا اَرجُو غَيْرَهُ وَ لَوْ رَجَوْتُ غَيْرَهُ لاََخْلَفَ رَجَائى»؛
ستايش خدايى را كه جز او به هيچ كس اميدى ندارم و اگر به ديگرى اميد داشتم اميدم را نااميد مى كرد.
و در جاى ديگرى به خدا عرض مى كند:
«كَيْفَ اَرْجُو غَيْرَكَ وَالْخَيْرُ بِيَدِكَ كُلُّهُ»؛ (٩٩)
چگونه به غير تو اميد داشته باشم در صورتى كه هر خير و نيكويى به دست تو است؟
اين كلمات را بايد از زبان امام سجاد (عليه السلام) بخوانيم. فقط كسى مانند او مى تواند اين چنين با خدا سخن بگويد و چنين ادعايى داشته باشد، وگرنه ما به مرتبه اى نرسيده ايم كه بخواهيم از جانب خودمان اين گونه ادعا كنيم.
«اَلْحَمْدُ لِلّهِ الَّذى يَحْلُمُ عَنّى حَتّى كَاَنّى لاذَنْبَ لي»؛
ستايش خدايى را كه نسبت به من حلم مىورزد و با من چنان رفتار مى كند كه گويى اصلاً گناهى مرتكب نشده ام.
البته بايد توجه داشت كه اين همه حلم و گذشت خداوند مخصوص اين دنياست كه عقوبت اعمال زشت انسان را به تأخير مى اندازد تا شايد باز گردد و از اعمال زشت خود پشيمان شود. لذا، نسبت به انسان گنهكار چنان رأفت و رحمت از خود نشان مى دهد كه وقتى همين انسان گنهكار به سوى او مى رود گويا دوستش به سراغ او آمده است؛ نمى گويد تو بودى كه بارها با من مخالفت كردى و مرتكب معصيت شدى. نه تنها او را طرد نمى كند، بلكه به گونه اى با او رفتار مى كند كه گويا اصلاً گناهى مرتكب نشده است.
وقتى انسان به اين حقايق توجه كند جاذبه اى كه بين او و خدا وجود دارد تقويت مى شود و محبتش نسبت به خدا بيشتر مى گردد. لذا، دوست دارد كه بيشتر با خدا حرف بزند و با او انس بگيرد و آماده مى شود كه از كارهاى زشت خويش دست بكشد و از تعلقاتى كه به امور مادى و دنيوى دارد، صرف نظر نمايد؛ چرا كه مى فهمد تنها كسى كه با او رابطه حقيقى دارد خداست و بس. تنها كسى كه مى تواند اميدها را تحقق بخشد خداست و تنها او مى تواند حاجات انسان را برآورد. توجه به اين معانى لطيف موجب مى شود كه به تدريج، پرده هايى كه بين انسان و خدا وجود دارد از ميان برداشته شود و به قدر ظرفيت خويش، احساس كند كه به خدا نزديك است. خداوند نيز صداى او را مى شنود و آماده است كه به خواسته هاى او پاسخ مثبت دهد. در دعاى افتتاح، در توصيف خداوند مى فرمايد:
«...اَلْباسِطِ بِالْجُودِ يَدَهُ»؛
آنكه دست عنايتش به جود و بخشش بر خلق گشاده است.
بنابر اين، خداوند خوان عنايت خويش را براى خلق گسترده است؛ اين ما هستيم كه بايد با اعمال اختيارى، در خود حالى ايجاد كنيم كه بتوانيم از فيوضات الهى بهره مند شويم، و گرنه او نسبت به بندگان خود بخل نمىورزد. ما با گرفتاريها، سرگرميها و آلودگيهايى كه براى خود ايجاد كرده ايم فرصت توجه به اين مسائل را نمى يابيم، در صورتى كه خدا در همه جا و همه وقت حاضر است و اگر او را بخوانيم صداى ما را مى شنود و جواب مى دهد، بلكه بالاتر از آن، در روايت قدسى، نقل شده كه خداوند مى فرمايد:
«اُناجِيهِ في ظُلَمِ الْلَّيْلِ وَ نُورِ النَّهار»؛ (١٠٠)
در تاريكى شب و روشنى روز، من با او (آدمى) نجوا مى كنم.
يعنى به جاى آنكه بنده با خدا حرف بزند، خداوند با او صحبت مى كند. وقتى بنده دوست خدا شود، اگر از خدا غفلت كند او خودش ياد خويش را به دل بنده مى اندازد. الطاف آشكار و پنهان خداوند نسبت به بندگانش به قدرى فراوان است كه قابل بيان نيست. و ما در پرتو وجود ائمه اطهار (عليهم السلام) از چنين حالات و عناياتى آگاهى يافته ايم. و براى آنكه از خرمن فيوضات الهى خوشه اى برگيريم دعايى مى خوانيم و مطلبى اظهار مى داريم تا شايد مشمول عنايت او واقع شويم و آلودگى هاى ما را پاك كند، و گرنه ما به قدرى به دست و پاى خويش بند زده ايم كه اگر چشم اميدى به خدا و اولياى او نباشد، نمى توانيم خود را نجات دهيم. اگر انسان اين گونه حالات معنوى را در يابد و حلاوت آنها را بچشد به چيزهاى ديگر اعتنايى نخواهد كرد. اولياى خدا كه اين حلاوت را دريافته اند چنين مى گويند:
اِلهى ما اَلَذَّ خَواطِرَ الاِْلْهامِ بِذِكْرِكَ عَلَى الْقُلُوبِ وَ ما اَحْلَى الْمَسيرَ اِلَيْكَ بِالاَْوْهامِ فِى مَسالِكِ الْغُيُوبِ وَ ما اَطْيَبَ طَعْمَ حُبِّكَ وَ ما اَعْذَبَ شِرْبَ قُرْبِكَ»؛ (١٠١)
اى خداى من، چقدر ياد تو كه با الهام خطور كند بر دلها، لذتبخش است! و چه اندازه فكر و انديشه ها كه در پرده هاى غيب به سوى تو سير مى كنند، شيرين است! چقدر طعم محبّتت خوش و شربت قربت گوارا است!
بنابر اين، بايد دعا كنيم و اگر هم نمى توانيم ـ كه نمى توانيم ـ دست كم، از دعا كنندگان حقيقى تقليد كنيم؛ يعنى مانند كسانى كه حقيقتاً مناجات مى كنند، عمل كنيم تا شايد خداوند ما را نيز مورد عنايت خويش قرار دهد. گاهى خدا كسانى را كه مانند بندگانش عمل مى كنند دوست دارد. در روايتى، آمده است كه در دربار فرعون، دلقكى بود كه گاهى براى خنداندن فرعون از حضرت موسى تقليد مى كرد، لباس پشمينه اى مى پوشيد، چوبى به دست مى گرفت و مقابل فرعون مى ايستاد و مى گفت: من پيغمبرم، از سوى خدا، آمده ام، يا ايمان بياور يا چنين و چنان مى كنم. بر حسب روايت، وقتى خدا فرعون و فرعونيان را غرق كرد اين دلقك را غرق نكرد، فرمود: او كسى است كه شبيه بنده و دوست ما مى شد؛ از اينجهت او را غرق نكردم.
بنابر اين، ما هم خودمان را شبيه دوستان خدا مى سازيم، جملاتى را كه آنها خوانده اند، مى خوانيم تا شايد خدا ما را، از اينرو كه خود را شبيه دوستان او ساخته ايم (١٠٢)، مورد عنايت و لطف خود قرار دهد.
«اِلهى اِنْ كانَ قَلَّ زادُنا فِى الْمَسيرِ اِلَيْكَ فَلَقَدْ حَسُنَ ظَنُّنا بِالتَّوَكُّلِ عَلَيْكَ وَ اِنْ كانَ جُرْمُنا قَدْ اَخافَنا مِنْ عُقُوبَتِكَ فَاِنَّ رَجائَنا قَدْ اَشْعَرَنا بِالاَْمْنِ مِنْ نِقْمَتِكَ»؛ (١٠٣)
معبودا، اگر توشه ما در سفر به سوى تو اندك است، ولى حسن ظنمان به اعتماد بر تو بسيار است و اگر گناهانمان ما را از عقوبتت مى ترساند، اميدمان به كرمت ما را نويد ايمنى از انتقامت مى بخشد.

(٢) شرح فرازهايى از دعاى ابوحمزه ثمالى

...اَدْعُوكَ يا سَيِّدى بِلِسان قَدْ اَخْرَسَهُ ذَنْبُهُ، رَبِّ اُناجيكَ بِقَلْب قَدْ اَوْبَقَهُ جُرْمُهُ، اَدْعُوكَ يا رَبِّ راهِباً راغِباً راجِياً خائِفاً، اِذا رَأَيْتُ مَوْلاىَ ذُنُوبى فَزِعْتُ وَ اِذا رَأَيْتُ كَرَمَكَ طَمِعْتُ، فَاِنْ عَفَوْتَ فَخَيْرُ راحِم وَ اِنْ عَذَّبْتَ فَغَيْرٌ ظالِم.
اى آقا و سيد من، تو را مى خوانم با زبانى كه گناهش آن را لال كرده؛ پروردگارا، با تو راز و نياز مى كنم با دلى كه جرمش آن را هلاك كرده؛ پروردگارا، تو را مى خوانم با دلى ترسان و شوقمند و اميدوار و هراسان. اى مولاى من، چون به گناهم بنگرم زار بنالم و چون به كرم تو نظر افكنم طمع بسته، اميدوار مى گردم، پس اگر مرا ببخشى تو بهترين مهربانانى و اگر عذاب كنى ستم نكرده اى!

توجه به صفات خدا در دعا

دعا در واقع، توجهى است از سوى انسان به خدا و تقويتى است براى رابطه بندگى. در اين رابطه، يك طرف خداى متعال و طرف ديگر بنده گنهكار قرار دارد. وقتى بنده به گناهان خود توجه مى كند حالت شرمندگى و خجالت در او پيدا مى شود و وقتى به رحمت واسعه الهى توجه پيدا مى كند اميدوار مى گردد. اين حالت خوف و رجا بايد هميشه در انسان وجود داشته باشد.
در دعاهاى شريفه، به اين نكته بسيار توجه داده شده است. كه دعا كننده همواره خود را بين خوف و رجا ببيند؛ از يك سو، وقتى گناهان خويش را مى نگرد زبانش بسته مى شود، اظهار پشيمانى مى كند و از سوى ديگر، وقتى به رحمت واسعه الهى توجه مى نمايد اميدوار مى شود، مستغرق تماشاى صفات جمال الهى مى گردد، حالت انبساط پيدا كرده زبانش باز مى شود، لب به سخن مى گشايد و رحمت خدا را درخواست مى كند. از اين رو، امام سجاد (عليه السلام) به پيشگاه خدا عرض مى كند:
«اَدْعُوكَ يا سَيِّدي بِلِسان قَدْ اَخْرَسَهُ ذَنْبُهُ رَبِّ اُنَاجيكَ بِقَلْب قَدْ اَوْبَقَهُ جُرْمُهُ»؛
سرورم، تو را مى خوانم با زبانى كه گناهان آن را لال كرده است؟ (وقتى به گناهان خود توجه مى كنم از شدّت شرمندگى نمى توانم با تو حرف بزنم.) خداى من، با تو مناجات مى كنم با دلى كه جرم و گناه آن را هلاك كرده (و روزنه اميدى در آن باقى نگذاشته) است.
و همين مضمون را در مناجات خمس عشره مى گويد:
«اِلهى اِرْحَمْ عَبْدَكَ الَّذَليلَ ذااللِّسانِ الْكَليلْ»؛
اى خدا، بر بنده ذليلت كه زبانش از شرم بسته است، ترحّم كن.
سپس عرض مى كند:
«...اِذَا رَأيْتُ مَولاىَ ذُنُوبي فَزِعْتُ وَ اِذَا رَأيْتُ كَرَمَكَ طَمِعْتُ»؛
اى مولاى من، چون به گناهان خود مى نگرم زار مى نالم و چون به عفو و كرم تو نظر مى كنم به رحمتت طمع مى بندم (و زبانم باز مى شود.)
مشابه اين مطلب را امام حسين (عليه السلام) در دعاى عرفه بيان مى كند:
«اِلهى كُلَّما اَخْرَسَنى لُؤُمى اَنطَقَنى كَرَمُكَ وَ كُلَّما آيَسَتْنى اَوْصافى اَطْمَعَتْنى مِنَنُكَ»؛
اى خدا هر چند خوارىِ من زبانم را لال مى كند كرم و بزرگوارىِ تو نطقم را گويا مى كند و هر چند اوصاف (ناشايسته) من مرا مأيوس مى كند احسان (بى پايان) تو مرا به طمع مى اندازد!

قبض و بسط يا تجلّى اسماء جمال و جلال الهى

همچنان كه ذكر شد، بين انسان و خدا رابطه اى تكوينى وجود دارد. وقتى خدا لطف مى كند و درى به روى انسان باز مى شود او مى تواند اوج بگيرد، با خدا مناجات كند و با او مأنوس شود. براى تقريب به ذهن، كودكى را فرض كنيد كه مرتكب خطايى در حق مادرش شده، ولى پناهى جز مادر ندارد. لذا هر چند هم كه خطاكار باشد پناهى غير از مادر خود نمى جويد. بنده نيز وقتى به نياز خود به خداوند توجه مى كند با اينكه گنهكار است، چاره اى جز اين نمى بيند كه خود را در دامان رحمت الهى بيندازد. دراين حالت، گاهى عظمت و جلال الهى برايش ظهور مى كند و گاهى عفو و رحمت و صفات جماليه او. به طور كلى، حالاتى كه اولياى خدا با محبوب خود دارند دو گونه است: گاهى به صفات و اسماى جلال الهى توجه مى كنند و آنقدر غرق عظمت الهى مى شوند كه خود را در نهايت پستى و حقارت مى بينند و مرعوب قدرت الهى شده، ترس و خشيت الهى سراسر وجود آنها را فرا مى گيرد، در اين حالت كه اصطلاحاً به آن «قبض» مى گويند، زبان بنده بسته مى شود، احساس مى كند دلش گرفته و پرده اى بر آن افكنده شده است. ولى گاهى به صفات و اسماى جمال الهى توجه مى كنند، غرق تماشاى صفات جماليه الهى مى شوند، حالت «انبساط» پيدا مى كنند، دوست دارند كه با خدا حرف بزنند و با او درد دل كنند. در اين حالت زبان بنده باز مى شود و از سخن گفتن با خدا بسيار لذّت مى برند، اين حالت را اصطلاحاً «دَلال» مى گويند، يعنى نوعى ناز و عشوه؛ حالتى كه در آن زبان بنده باز مى شود به گونه اى با خدا سخن مى گويد كه گويا با سخنان و در تصور خود خدا را تهديد مى كند ـ العياذ بالله ـ امام سجاد (عليهما السلام) در همين دعاى ابوحمزه به خدا عرض مى كند:
«لَئِنْ اَدْخَلْتَنى الَنّارَ لاَُخْبِرَنَّ اَهْلَ النَّارِ بِحُبّى اِيّاكَ» (لَكَ)
خدايا، اگر مرا به دوزخ ببرى به اهل آن (و دشمنانت) خواهم گفت كه من تو را دوست دارم!
و در جاى ديگرى مى گويد:
«اِلهى اِنْ اَدْخَلْتَنى اَلنّارَ فَفى ذلِكَ سُرُورُ عَدُوِّكَ وَ اِنْ اَدْخَلْتَنى الْجَنَّةَ فَفى ذلِكَ سُرُورُ نَبِيِّكَ وَ اَنَا وَاللّهِ اَعْلَمُ اَنَّ سُرُورَ نَبِيِّكَ اَحَبُّ اِلَيْكَ مِنْ سُرُورِ عَدُوِّكَ»؛
خدايا، اگر مرا به بهشت ببرى پيغمبر تو مسرور مى شود، ولى اگر به جهنّم ببرى دشمن تو (شيطان) شادمان مى گردد و به خدا سوگند، من مى دانم كه نزد تو شادى پيامبرت محبوب تر از شادى دشمنت مى باشد.
يعنى من مطمئنم كه چون تو شادى پيامبرت را به خوشحالى دشمنت ترجيح مى دهى مرا به دوزخ نخواهى برد.
لسان داعى در اين دو حالت كاملا متفاوت است؛ در حالت «بسط» زبان حالت ناز و عشوه دارد، ولى در حالت «قبض» خوف و خشيت تمام وجود داعى را فرا مى گيرد و قدرت بر تكلّم ندارد، چه رسد به اينكه با ناز و كرشمه سخن گويد. در اين حالت، حتى گاهى حالت غش و از خود بى خود شدن، به آنان كه معرفت كاملى دارند، دست مى دهد. در حالات حضرت على و امام سجاد (عليهما السلام) از اين قبيل مطالب بسيار نقل شده است. در دعاهايى كه از اين بزرگواران نقل شده نيز آثار اين دو حالت را كاملا مى توان دريافت. بويژه در دعاهاى «ابوحمزه»، «كميل»، «صباح»، «دعاى عرفه امام حيسن (عليه السلام) »، «مناجات خمس عشره» و دعاهاى زياد ديگرى كه در صحيفه سجاديه و ساير كتب ادعيه وجود دارد مى توان آثار اين دو حالت «قبض» و «بسط» را به خوبى مشاهده كرد.
امام سجاد (عليه السلام) در قسمتى از دعاى ابوحمزه مى گويد:
«فَمَنْ يَكُونُ اَسْوَءُ حالا مِنّى اِنْ اَنَا نُقِلْتُ عَلى مِثْلِ حالى اِلى قَبْرى»؛
اگر در چنين حالى مرا به قبر ببرند، چه كسى از من بدحال تر است؟
و در جاى ديگر مى گويد:
اگر مرا به دوزخ ببرى به دشمنانت خواهم گفت من دوست خدا بوده ام!
گويا مى خواهد به خدا بگويد: به همه خواهم گفت كه خدا دوستش را به دوزخ برده است! البته اين نوع سخن گفتن ما را نشايد، بلكه فقط آنان كه به معرفت كامل رسيده اند مى توانند از سر دلال و ناز چنين كلماتى را بگويند.
اينها نمونه هايى از حالت «دلال» است كه بر اثر مشاهده صفات جمال الهى، به اولياء الله دست مى دهد.
از تقارنى كه بين اين مضامين وجود دارد، مى آموزيم كه در هيچ حال، نبايد از رحمت خدا مأيوس شد، در عين حال نبايد خود را از مكر الهى ايمن دانست، بلكه انسان بايد همواره بين خوف و رجا باشد؛ از يك سو متوجه باشد كه اگر خداوند او را عذاب كند، مستحق عذاب است و از سوى ديگر، بداند كه اگر خدا تمام گناهان او را هم بيامرزد چيزى از او كاسته نمى شود:
«فَاِنْ عَذَّبْتَ فَغَيْرُ ظَالِم وَ اِنْ عَفَوتَ فَخَيْرُ راحِم»؛
اگر گناه مرا عفو كنى، تو بهترين عفو كننده هستى و اگر گناهان مرا نيامرزى و مرا عقوبتى كنى، باز هم به من ستم نكرده اى.
بنده مؤمن بايد با تكرار اين مطالب، خود را بسازد و همواره بين خوف و رجا باشد تا نه مبتلا به غرور شود و از مكر خدا غافل گردد و نه از رحمت الهى مأيوس شود؛ چرا كه هر دو از گناهان كبيره است.
بندگان شايسته خدا، حتى اوليا و پيغمبران (عليهم السلام) كه معصوم نيز بوده اند، وقتى حالت خوف در آنها ظهور مى كرد چنان بر خود مى لرزيدند كه قابل وصف نبود. اميرالمؤمنين يا امام سجاد (عليهما السلام) همچنين ساير ائمه (عليهم السلام) در مناجاتها، حالات خوف عجيبى برايشان پيدا مى شد كه گاهى از شدت آن غش مى كردند. از سوى ديگر، وقتى به فضل و رحمت خدا توجه مى كردند آن گونه حالت انبساط پيدا مى كردند؛ همچون بچه اى كه در آغوش مادر خود ناز مى كند. اين دو حالت نبايد با هم منافات داشته باشد، انسان نبايد به گونه اى باشد كه اگر به رحمت و فضل الهى توجه كرد، گناهان، خردى و پستى خويش را فراموش كند. لازمه وجود رابطه بين خدا و عبد وجود اين دو حالت است.
ما نيز، همان گونه كه ائمه عليهم السلام در دعاها و مناجاتهاى خود به ما آموخته اند، بايد خود را اين گونه تربيت كنيم: هم به پستى و خطاى خود توجه داشته باشيم و هم به رحمت و وسعت لطف و عفو پروردگار.

اعتراف به گناه، موجب تقرّب به خدا

خدا دوست دارد كه بندگان او به گناهان خود اعتراف كنند. اين اعتراف براى خدا هيچ نفعى در بر ندارد. بنده چه به گناهان خود اعتراف كند و چه نكند چيزى بر ملك و جبروت الهى افزوده يا از آن كاسته نمى شود. اما اينكه خدا دوست دارد، بنده به گناهش اعتراف كند، به اين دليل است كه بنده به ذلت و خوارى و گناهان خود آگاهى پيدا كند و عفو خدا را بيشتر احساس نمايد.
در واقع، انسان با اعتراف به خردى و حقارت و خطاى خود، لذت عفو الهى را مى چشد. تا انسان پستى خويش را درك نكند، نمى تواند طعم عفو الهى را بچشد؛ زيرا هر قدر انسان بيشتر به گناهان خود توجه نمايد و پستى خود را درك كند عفو خدا براى او لذت بخش تر مى شود و رحمت او را بيشتر درك مى كند.
در بعضى از دعاها، با عبارات گوناگون، بياناتى وارد شده كه به اصطلاح مى توان گفت رحمت الهى را به جوشش در مى آورد؛ نه اينكه انسان در خدا اثر بگذارد، بلكه انسان، خود حالى پيدا مى كند كه استحقاق دريافت رحمت الهى را پيدا مى نمايد؛ مثلاً، در يكى از اين دعاها آمده است كه خدايا، چگونه بنده اى را كه اين همه در حق او لطف كرده اى عقاب خواهى كرد؟ از همان ابتدا كه او را آفريده اى و حتى پيش از تولّدش وسايل مورد نياز او را فراهم كردى، او را با انواع نعمتهاى خود پرورش دادى و در عين حال كه معصيت مى كرد نويد عفو و بخشش و مغفرت به او دادى و او را به توبه و استغفار دعوت نمودى تا به لطف و رحمت تو اميدوار باشد، دعوتش نمودى و در دلش محبت خود را قرار دادى تا آنجا كه به سوى عبادتگاههاى تو مى شتافت. به رحمت تو نظر داشت و از خوف تو گريه مى كرد.
اين دعاها در واقع، دل انسان را متوجه خدا مى سازد و در انسان، استعداد درك رحمت الهى را ايجاد مى كند و به تعبير ديگر، رحمت خدا را به جوشش در مى آورد.
بنابر اين، بسيار مناسب است كه گاهى كه فرصتى پيش مى آيد انسان گناهان خود را شماره كند و نيز به الطاف بيكران الهى توجه كند. بدين وسيله، به ياد مى آورد كه از ابتداى عمر خود، چقدر گناه كرده و چقدر با خواست خدا مخالفت نموده است؛ آن هم گناهانى كه براى هر يك از آنها كافى است كه سالها به عقوبت مبتلا شود، لكن خداوند همه آنها را ناديده گرفته و حتى همواره رحمت خود را در باره او جارى داشته است.
اين اعترافات موجب مى شود كه استعداد درك رحمت خدا در انسان پديد آيد؛ زيرا انسان هر چه فقر و بيچارگى خود را بيشتر درك كند در مقابل خداوند بيشتر سر تعظيم فرود مى آورد و بيشتر مورد لطف و فضل الهى واقع مى شود.
«اِلهى اَتَوَسَّلُ اِلَيْكَ بِفَقْري اِلَيْكَ»؛ (١٠٤)
خدايا، من با اعتراف به فقر و بيچاره گى ام به درگاهت متوسل مى شوم.
آرى، آنچه بين ما و خدا حايل است انانيّت و غرور ماست. اگر انسان اين پرده ها را بدرد و خود را آن گونه كه هست ببيند به بيچارگى و ذلت خود واقف گردد، مشمول رحمت واسعه الهى واقع مى شود و به نعمتهاى عظيم ترى نايل مى گردد.
قرآن مى فرمايد هنگامى كه حضرت يونس (عليه السلام) به خطاى خود اعتراف كرد، مورد توجّه و رحمت خدا قرار گرفت:
وَذَاالنُّونِ اِذْ ذَهَبَ مُغاضِباً فَظَنَّ اَنْ لَنْ نَقْدِرَ عَلَيْهِ فَنادى فِى الظُّلُماتِ اَنْ لا اِلهَ اِلاّ اَنْتَ سُبْحانَكَ اِنّي كُنْتُ مِنَ الظّالِمينَ.» (١٠٥)
وذاالنون (يونس) در آن هنگام كه خشمگين (از ميان قوم خود) رفت و چنين مى پنداشت كه ما بر او تنگ نخواهيم گرفت؛ (اما موقعى كه در كام نهنگ فرو رفت) در آن ظلمتها صدا زد: (خداوندا) جز تو معبوى نيست منزهى تو، من از ستمكاران بودم.
در اين هنگام خداوند دعاى او را اجابت فرمود:
فَاْسْتَجَبْنا لَهُ وَ نَجَّيْناهُ مِنَ الْغَمِّ وَ كَذلِكَ نُنْجِى الْمُؤْمِنينَ» (١٠٦)؛
پس ما دعاى او را به اجابت رسانديم و از اندوه نجاتش داديم و اين گونه مؤمنان را نجات مى دهيم.
بنابراين، اظهار ذلت و اعتراف به گناه در پيشگاه الهى براى خدا، نفعى ندارد و به اين وسيله، چيزى براى خدا حاصل نمى شود كه قبلا ـ العياذ بالله ـ فاقد آن بوده است. انسان كوچكتر از آن است كه بتواند با اعمال خود در خدا اثرى ايجاد كند. ما هر چه گناه كنيم يا هر چه او را اطاعت نماييم در خدا تأثيرى ايجاد نمى شود، بلكه اگر او را عبادت كنيم او با فيّاضيت خود، ايمان و معرفت ما را بيشتر مى كند و موجب مى شود ما حالاتى معنوى پيدا كنيم. اين همين كه توفيق پيدا كرده ايم تا به گناهان خود اعتراف كنيم تفضّلى است كه خدا عطا فرموده و لطفى از سوى اوست.
امام حسين (عليه السلام) در دعاى عرفه به خداوند عرض مى كند:
«اِلهي تقدَّس رِضاكَ اَنْ يَكُونَ لَهُ عِلَّةٌ مِنْكَ فَكَيْفَ يَكُونُ لَهُ عِلَّةٌ مِنِّى»؛ (١٠٧)
خدايا، شأن تو اجلّ از آن است كه علتى ايجاد كرده باشى كه موجب رضايت و خشنودى تو گردد، چه رسد به اينكه من كارى كنم كه به وسيله آن رضايت تو را جلب نمايم.
خدا بلند مرتبه تر از آن است كه تحت تأثير فعل بندگانش قرار گيرد. در واقع، ما با اعتراف به گناهان خود و انجام كارهايى كه مورد پسند خداست خود را مستعد رحمت او مى كنيم و با اعمالمان، خويش را تحت رحمت واسعه او قرار مى دهيم. به عنوان تشبيه، رحمت و فيض الهى همچون آبشارى دايماً در حال ريزش است و آدمى بايد كارى كند كه در مسير اين رحمت قرار گيرد؛ ظرفيتى پيدا كند كه بيشتر بتواند از اين رحمت استفاده نمايد، نه اينكه چنين باشد كه كار ما رحمت خدا را ايجاد كند يا در خدا، حالى به وجود آورد كه موجب شود با ما رفتار خاصى داشته باشد. رفتار خداوند ثابت است. ما بايد با انجام اعمال شايسته، توبه و انابه، تضرع و دعا، لياقت درك رحمت خدا را در خود ايجاد كنيم؛ به ظرف وجودى خويش قابليتى ببخشيم كه رحمت الهى دريافت كند و اين حاصل نمى شود، مگر به درك بندگى و ذلت خود در مقابل خدا.
هر چه اين مطلب را بيشتر بفهميم ظرفيت دريافت رحمت بيشترى پيدا مى كنيم و هر چه انسان خود را نيازمندتر و حقيرتر ببيند و به فقر خود اعتراف داشته باشد، از سوى خدا بيشتر به او لطف مى شود. كسى كه خود را غنى مى داند به سوى خدا نمى رود تا چيزى از او بخواهد، چنين كسى خود را محتاج نمى بيند كه از خدا درخواست كند. لذا، مشمول رحمت خدا واقع نخواهد شد. از اين رو، اقرار به عجز و نياز، اعتراف به ذلت در مقابل خدا در واقع، توسعه ظرفيت خودمان براى دريافت رحمت بيشتر از سوى خداست. اگر استعداد بيشترى پيدا كنيم از رحمت خدا بيشتر بهره مى بريم. بر اين اساس، خداوند در قرآن مى فرمايد:
«ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الاِْنْسَ اِلاّ لِيَعْبُدُون»؛ (١٠٨)
جن و انس را نيافريدم، مگر براى آنكه مرا عبادت كنند.
خداوند نيازى به عبادت بندگان خود ندارد، لكن حاصل بندگى همين ظهور فقر و نياز و مملوكيّت است كه موجب تكامل خود ما مى شود و از راه عبادت و بندگى مى توانيم بيشتر از فيوضات او بهره ببريم.
اين مطلب نيز بايد مورد توجه باشد كه اظهار عجز و نياز در بارگاه ربوبى اختصاص به امور مادى و دنيوى ندارد، امور اخروى را نيز شامل مى گردد. همان گونه كه ماديات و اصلاًح امور مادى را از خدا مى خواهيم، بايد معنويات و امور اخروى را نيز از خدا بخواهيم؛ زيرا دنيا و آخرت و آنچه در آنها مى باشد از اوست و هموست رب العالمين.
براى اينكه ما ذلّت و حقارت خود را بيشتر احساس كنيم، خداوند دستور داده كه اولياى او را واسطه قرار دهيم. (آنها وسايط نزول فيض الهى به موجودات، از جمله انسانها، مى باشند.) بنابراين تقرّب به اولياى خدا نيز در واقع، تقرّب به اوست. (اِنَّ ذِكْرَنا مِن ذِكْرِ اللّه) آنها از طريق بندگى خدا به آن مقام دست يافته اند. وقتى ببينيم كه آنان چه مقامى دارند آنگاه به ارزش بندگى خدا پى مى بريم و مى فهميم كه در سايه بندگى او، مى توان به چه مقاماتى رسيد.
در تشخيص وظيفه نيز، بايد خدا ما را كمك كند تا بفهميم كه چه اعمالى مورد رضايت خداست و اولياى او چه كارهايى را دوست دارند. اينها را نيز بايد خدا به ما بفهماند، وسايل فهم آنها را نيز او بايد فراهم كند. علاوه بر آن، توفيق را نيز او بايد عطا كند، تا به وظيفه خود عمل نماييم. اگر كار خير و نيكى از ما سرمى زند، لطف خداست كه شامل حال ما مى شود؛
به ياد خدا بودن و ذكر خدا نمودن نيز توفيقى از جانب او مى طلبد و نعمتى است كه خودش بايد عطا فرمايد. از اين رو، نبايد براى اعمال خود ارزشى قايل باشيم و تصوّر كنيم كه با انجام آنها به جايى مى رسيم؛ زيرا آنها بيش از انجام وظيفه اى كه خدا براى ما تعيين كرده نيستند. نتيجه صحيح و مطلوب در گرو اراده خداست؛ بايد او اراده كند تا كار ما نتيجه مطلوب داشته باشد. قرآن در آيات متعدّدى به اين حقايق اشاره مى كند در جايى، خداوند پس از آنكه مى گويد: ما ملائكه را به كمك شما فرستاديم تا شما را در جنگ بر ضدّ كفار يارى رسانند، مى فرمايد:
«وَ ما جَعَلَهُ اللّهُ اِلاّ بُشْرى وَ لِتَطْمَئِنَّ بِهِ قُلُوبُكُمْ وَ ما النَّصْرُ اِلاّ مِنْ عِنْدِاللّهِ الْعَزيزِ الْحَكيم»؛ (١٠٩)
فرشتگان را خدا نفرستاد مگر براى آنكه بشارت و مژده فتح باشد، تا دلهاى شما را مطمئن سازد امّا بدانيد كه نصرتى نيست، مگر از جانب خداى شكست ناپذير حكيم.
يعنى حتى ملائكه هم از پيش خود نمى توانند كارى انجام دهند و نزول ملائكه، كه موجب پيروزى مسلمانان شد، نيز به اراده و خواست خدا بود. تصوّر نشود كه بر خلاف خواست خدا يا صرف نظر از اراده او، كسى مى تواند كارى انجام دهد. آنجا كه گرفتارى براى ما پيش مى آيد نتيجه اعمال خودمان و بازتاب اعمال زشتى است كه مرتكب شده ايم. در عين حال، بايد به لطف خدا نيز اميدوار باشيم تا گرفتاريهاى ما را رفع كنند. اما خداوند در صورتى گرفتاريها را رفع مى كند كه ما از كارهاى زشت خود پشيمان شويم و از كفران نعمتهاى او دست برداريم.
در هر حال، بايد به لطف خدا اميدوار باشيم و به خود و اعمالمان مغرور نگرديم. مسلمانان صدر اسلام تا وقتى كه به خدا اميد داشتند مشمول رحمت او بودند و در جنگها، بر خصم پيروز مى شدند؛ اما وقتى مغرور شدند، با اينكه عِدّه و عُدّه فراوان داشتند، شكست خوردند. قرآن مى فرمايد:
«وَ لَقَدْ نَصَرَكُمُ اللّهُ بِبَدْر وَ اَنْتُمْ اَذِلَّةٌ»؛ (١١٠)
خداوند شما را در جنگ بدر يارى كرد، با اينكه (از هر حيث در مقابل دشمن) ضعيف بوديد.
اما در جاى ديگر مى فرمايد:
«يَوْمَ حُنَيْن اِذْ اَعْجَبَتْكُمْ كَثْرَتُكُمْ فَلَمْ تُغْنِ عَنْكُمْ مِنَ اللّهِ شَيْئ»؛ (١١١)
در روز حنين (جنگ حنين) كه فريفته بسيارى لشكر خود شديد، آن فراوانى به كار شما نيامد (و شكست خورديد).
اينها براى آن است كه بدانيم بايد فقط اعتمادمان به خدا باشد، نه به اسباب مادى و نه به اعمالمان. خداوند كفّار را به اسباب دنيوى واگذار كرده، اما مؤمن را به اسباب مادى واگذار ننموده است؛ او خود متكفّل پيروزى مؤمن است، به شرط آنكه ايمان خود را محافظت كند:
«وَ لاتَهِنُوا وَ لاتَحْزَنُوا وَ اَنْتُمُ الاَْعْلَوْنَ اِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ» (١١٢)؛
در كار دين سستى نكنيد و اندوهگين مباشيد؛ شما برترين (مردم جهان) هستيد، اگر در ايمان ثابت قدم باشيد.
بنابر اين، بايد به فكر تقويت ايمان خود باشيم و به لطف و رحمت خدا اميدوار باشيم و هرگز به اعمال ناچيز خود مغرور نشويم. در اين صورت، شرايط هر قدر هم كه بد باشد هراسى نخواهيم داشت؛ زيرا معتقديم كه بايد فقط به وظيفه عمل كرد؛ پيروزى را خداوند ضمانت كرده است.


۷
(٣) شرح فرازهايى از دعاى ابوحمزه ثمالى

(٣) شرح فرازهايى از دعاى ابوحمزه ثمالى

اَللّهُمَّ اِنّى كُلَّما قُلْتُ قَدْ تَهَيَّأْتُ وَ تَعَبَّأتُ وَ قُمْتُ لِلصَّلواةِ بَيْنَ يَدَيْكَ وَ ناجَيْتُكَ اَلْقَيْتَ عَلَىَّ نُعاساً اِذا اَنَا صَلَّيْتُ وَ سَلَبْتَنى مُناجاتَكَ اِذا اَنَا ناجَيْتُ، مالى كُلَّما قُلْتُ قَدْ صَلُحَتْ سَريرَتى وَ قَرُبَ مِنْ مَجالِسِ التَّوابينَ مَجْلِسى عَرَضَتْ لى بَليَّةٌ اَزالَتْ قَدَمى وَ حالَتْ بَيْنى وَ بَيْنَ خِدْمَتِكَ، سَيِّدى لَعَلَّكَ عَنْ بابِكَ طَرَدْتَنى وَ عَنْ خِدْمَتِكَ نَحَّيْتَنى...
اى خدا، من چندانكه با عزم و جزم با خود گفتم و خويش را مهيا و آماده اطاعتت ساختم و در پيشگاه تو به نماز ايستادم، در آن هنگام مرا به خواب انداختى و به گاه مناجات حال راز و نياز از من باز گرفتى! اى خدا، چه شده كه هر چه با خود عهد كردم كه باطنم را نيكو گردانم و به محافل اهل توبه و مقام توّابين نزديك شوم، حادثه و بلايى پيش آمد كه به عهد خود ثابت قدم نماندم و آن حادثه بين من و خدمتت حايل گرديد؟ اى آقاى من شايد (نكند) مرا از درگاه لطفت رانده اى و از خدمت بندگى ات دورم ساخته اى!

بارگاه ربوبى، بلند مرتبه تر از عبادت بندگان

اشتغالات انسان در دنيا به گونه اى است كه موجب غفلت او از خداى متعال و عوالم غيب مى شود. هنگامى كه انسان مى خواهد از عالم خاكى پا برون بگذارد و به عالم قدس توجّه كند افكار و اشتغالات دنيوى آنچنان او را به خود مشغول مى كند كه حال دعا و مناجات از او سلب مى شود. اما در بين اوقات بسيارى كه از انسان تلف مى شود، لحظاتى پيش مى آيد كه انسان به دعا و مناجات و نماز با حضور قلب موفق مى شود. اين لحظات براى انسان بسيار مغتنم است.
گاهى انسان با ملاحظه كمى توفيقات خود و ديگران و توجه به جوامع بشرى و ميلياردها انسانى كه به فكر همه چيز و به ياد همه چيز هستند غير از ياد خدا، به اين فكر مى افتد كه دستگاه الهى چقدر غريب است! گذشته از ساير اقوام و ملل، حتى بيشتر مسلمانان نيز از خدا و جهان آخرت غافلند، چه رسد به كسانى كه يا اصلاً به خدا معتقد نيستند و يا از اديان منحرف پيروى مى كنند.
مشهور است كه يكى از عرفا هنگامى كه براى تهجّد و شب زنده دارى بيدار شده بود، با ملاحظه مردمى كه در آن هنگام، غافلانه در خواب بودند، اين فكر براى او پيدا شد كه دستگاه الهى چقدر خلوت است! اما بعدها از طريق الهام دريافت كه دستگاه الهى چنان بلند مرتبه است كه همه موفق به راهيابى به آنجا نمى شوند.
بنابر اين، با وجود گرفتاريها و مشكلات فراوان، اگر گاهى خداوند توفيقى به انسان عطا مى كند كه به دعا و مناجات بپردازد، بايد بسيار شاكر باشد. در عين حال، انسانى كه از اين توفيقات برخوردار است نبايد با اين تصوّر، كه ما در پيشگاه الهى از اهميت بالايى برخورداريم، گرفتار غرور شود. اين توفيقات از جمله نعمتهاى بسيار بزرگ خداوند است كه شكر و سپاس فراوانى را مى طلبد:
اِلهى مِنْ اَعْظَمِ النِّعَمِ عَلَيْنا جَريانُ ذِكْركَ عَلى اَلْسِنَتِنا وَ اِذْنُكَ لَنا بِدُعائِكَ»؛ (١١٣)
خدايا از بزرگترين نعمتهايت بر ما اين است كه ذكر تو بر زبان ما جارى مى شود. و اينكه اجازه دادى تا با تو مناجات كنيم و تو را بخوانيم.
اين نعمتها را به آن دليلى كه ما پيش خدا عزيز هستيم به ما نداده اند، بلكه براى آزمايش ميزان شكرگزارى به ما عطا شده است. هر نعمتى كه انسان از آن قدردانى نكند از او سلب مى شود. بنابر اين، در حال برخوردارى از نعمت نيز، براى آنكه از انسان سلب نشود بايد خايف باشد و به اين حقيقت توجه نمايد كه نعمتهاى معنوى و اخروى از حيث ارزش با نعمتهاى مادى و دنيوى قابل مقايسه نيست.
در زيارت حضرت معصومه (عليها السلام)، به خدا عرض مى كنيم:
«فَلاتَسْلُبْ مِنّي مَا اَنَا فيهِ»؛
خدايا، اين نعمتى را كه به من عطا فرموده اى از من سلب مكن.
با وجود آنكه بيشتر نمازها و دعاهاى ما چيزى بيش از تقليد و تشبّه به اولياء خدا نيست، ولى توفيق به انجام همين مقدار نيز نعمت بسيار با ارزشى است كه بايد قدردان آن باشيم و از خداوند بخواهيم كه آن را از ما مگيرد و آن را افزون كند. بسيارند كسانى كه در نتيجه عدم قدردانى، از نعمتهاى الهى محروم شده اند.

دلايل سلب توفيق از انسان

امام سجاد (عليه السلام) در قسمتى از دعاى «ابوحمزه» به خداوند عرض مى كند:
«اَللّهُمَّ اِنّي كُلّما قُلْتُ قَدْ تَهَيَّاتُ وَ تَعَبَّأتُ وَقُمْتُ لِلصَّلوةِ بَيْنَ يَدَيْكَ وَ نَاجَيْتُكَ اَلْقَيْتَ عَلَىَّ نُعاساً اِذَا اَنَا صَلَّيْتُ وَ سَلَبْتَني مُنَاجَاتَكَ اِذَا اَنَا نَاجَيْتُ مالي كُلّما قُلْتُ قَدْ صَلَحَتْ سَريرتي وَ قَرُبَ مِنْ مَجَالِسِ التَّوابينَ مَجْلِسي عَرَضَتْ لي بَلِيَّةٌ اَزَالَتْ قَدَمي وَ حالَتْ بَيني وَ بَيْنَ خِدْمَتِكَ سَيدى لعَلَّكَ عَنْ بابِكَ طَرَدْتَنى وعَنْ خِدمَتِكَ نَحيّيتَنيَ اَو لَعَلَّكَ رَأَيْتَني مُسْتَخِفَّاً بِحَقِّكَ فَاَقْضَيْتَنى اَوْ لَعَلَّكَ رَأيْتَنى مُعْرِضاً عَنْكَ فَقَلَيْتَني اَو لَعَلّكَ وَجَدْتَني في مَقامِ الْكاذِبينَ فَرَفَضْتَني اَو لَعَلّكَ رَأيْتَني غَيْرَ شَاكِر لِنَعْمَائِكَ فَحَرَمْتَني اَوْ لَعَلَّكَ فَقَدْ تَني مِنْ مَجَالِسِ الْعُلَمَا فَخَذَلْتَني اَو لَعَلَّكَ رَأيْتَني فِي الْغَافِلينَ فَمِنْ رَحْمَتِكَ آيَسْتَني اَو لَعَلَّكَ رَأَيْتَني آلِفَ مَجالِسِ الْبَطّالينَ فَبَيني وَ بَيْنَهُمْ خَلَّيْتَني اَو لَعَلَّكَ لَمْ تُحِبَّ اَنْ تَسْمَعَ دُعَائي فَبَاعَدْتَني اَو لَعَلَّكَ بِقِلَّةِ حَيائي مِنْكَ جَازَيْتَني»؛
پروردگارا، هر گاه من خود را مهيّا و آماده اطاعت تو ساختم و در پيشگاه تو به نماز ايستادم و مشغول مناجات با تو شدم مرا به خواب انداختى و حال راز و نياز را از من گرفتى. چه شد كه هر چه با خود عهد كردم و گفتم كه پس از اين، باطن خود را نيكو خواهم كرد و به جمع اهل توبه در مى آيم، برايم حادثه اى پيش آمد كه به عهد خود ثابت قدم نماندم و آن بليّه بين من و خدمت تو، حايل گرديد، اى سرور من، شايد تو مرا از درگاه (لطف) خود رانده اى و از خدمت (و بندگى) ات دور ساخته اى يا شايد ديدى كه من حق (بندگى) تو را خفيف شمردم و بدين سبب، مرا (از درگاهت) دور ساخته اى يا شايد ديدى كه من از تو روى گردانم، بدين سبب بر من غضب نموده اى يا شايد مرا در زمره دروغگويان يافته (از نظر عنايت خود) دور كرده اى يا شايد ديدى كه از نعمتهايت شكرگزارى نمى كنم لذا، مرا محروم ساخته اى؟ يا شايد مرا در مجالس اهل علم نيافته اى، از اينروى، به خوارى و خذلانم انداخته اى يا شايد مرا در ميان اهل غفلت يافته اى و (بدين جرم،) از رحمت خود نوميد ساخته اى يا شايد ديده اى كه به مجالس اهل باطل الفت گرفته ام، پس مرا بين آنها وا گذاشته اى يا شايد دوست نداشته اى كه دعايم را بشنوى و مرا از درگاهت رانده اى يا شايد به جرم و گناهم مكافات كرده اى و يا اينكه شايد به دليل بى شرمى (در حضورت،) مجازاتم نموده اى.
از مطالعه و دقت در اين فراز درمى يابيم كه آن گونه نيست كه هر وقت بخواهيم حال دعا و مناجات و عبادت خدا براى ما ميسّر باشد. تجربه نيز ثابت كرده است كه اين حالات بطور كامل، در اختيار انسان نيست. بسيارى از اوقات، با اينكه انسان مى خواهد دعا و نماز باحالى داشته باشد، اما وقتى به خود مى آيد متوجه مى شود كه در حال ديگرى بوده است، و فراموش مى كند كه در حال نماز يا دعاست. از اين فقرات استفاده مى شود كه اعمال گذشته ما موجب بروز اين حالات و سلب توفيقات مى شود.
انسانى كه شب و روز خود را به بطالت و كارهاى بيهوده مى گذارند، نمى تواند در نماز و مناجات، توجه خود را كاملا متمركز كند و از راهيابى خيالات باطل به ذهن خود جلوگيرى نمايد. معاشرت با افرادى كه كارهاى نادرست انجام مى دهند يا حرفهاى لغو و بيهوده مى زنند موجب مى گردد كه حالات و رفتار آنها در روح انسان تأثير بگذارد و حال دعا و مناجات از انسان سلب شود. دورى از علما و بندگان شايسته خدا، همچنين ارتكاب گناهان موجب سلب توفيق عبادت از انسان مى شود. در برخى از روايات، وارد شده است كه گاهى خداوند بنده اى را به دليل ارتكاب معصيت، از توفيق تهجّد و شب زنده دارى محروم مى كند و اين عقوبت گناهى مى باشد كه در روز مرتكب شده است.
بنابراين، اگر انسان بخواهد به دعاى باحال، نماز با حضور قلب و تلاوت قرآن توفيق يابد بايد از پيش، مقدمات آن را فراهم كند. اگر زمينه سازى قبلى نباشد، هنگام خواندن نماز و دعا نمى توان حال مناسب پيدا كرد.
اين فقرات از دعاى «ابوحمزه» به ما تذكر مى دهد كه كاملا مراقب خود باشيم تا مبادا با انجام رفتارى نامناسب، حال دعا و حضور قلب در عبادات از ما سلب شود. كسانى كه مى خواهند موفق به تهجّد و عبادت در شب گردند بايد در روز مراقب گفتار و كردار خود باشند؛ چشم و گوش خود را از آنچه نبايد ببينند و بشنوند، حفظ كنند، دل خود را به امور باطل متوجه نسازند، و خيالات واهى به مخيّله خود راه ندهند؛ زيرا تمام اين موارد مانع از حضور قلب مى شود. از اينرو، مى توان گفت كه همه گرفتاريهاى انسان به دست خود او ايجاد مى شود؛ اوست كه با اعمال خود، نعمتهاى معنوى را از خود دور مى كند. كليد حلّ همه اين مسائل نيز به دست خود اوست.

نتيجه اعمال

اعمال اختياريى كه انسان در اين عالم انجام مى دهد، دو نتيجه در پى دارد: يكى در اين عالم ظاهر مى شود و ديگرى در عالم آخرت ظاهر مى شود. نتيجه دنيوى كارهاى خوبى كه انسان انجام مى دهد توفيق براى انجام كارهاى خوب بيشتر است و بعكس، نتيجه اعمال زشتى كه مرتكب مى شود از يك سو، موجب سلب توفيق از انجام كارهاى خوب است و از سوى ديگر، آمادگى بيشترى براى ارتكاب معصيت پيدا مى كند. بنابراين، به دو دليل عمده، انسان بايد از انجام اعمال خلاف دورى گزيند: يكى نتايج اخروى اين اعمال، كه همان عذاب آخرت است و ديگرى سلب توفيق از انجام كارهاى خوب و آلوده شدن بيشتر به كارهاى زشت در اين دنيا. توجه به اين نتايج موجب مى شود كه انسان بيشتر مراقب اعمال خود باشد و تقواى الهى پيشه كند؛ هر غذايى را نخورد، هر حرفى را نزند و به طور كلّى، هر كارى را كه هوس دارد انجام ندهد. بلكه رضايت خدا را در اعمالش در نظر گيرد. با تقوى و بندگى خدا مى توان توفيق دعا و مناجات را، كه در واقع حضور در محفل انس الهى است، به دست آورد.
در موارد دنيوى نيز اين گونه است كه هر كسى را به مجلس انس راه نمى دهند؛ هر كس ممكن است با افراد گوناگونى از دوستان و آشنايان ارتباط داشته باشد، اما مجلس انس او معمولاً با خواص است. بسيارند كسانى كه مسلمانند و هيچ گونه دشمنى با خدا ندارند، ولى در عين حال، موفق به انس با خدا نمى شوند. تنها كسانى توفيق حضور در بزم انس با خدا را مى يابند كه در اعمال و رفتار و معاشرتهاى خود با ديگران دقت بيشترى مبذول دارند و خدا را هميشه به ياد داشته باشند.
آنان كه در طول عمر خويش، به دليل برخى لغزشها و انحرافها، آلودگيهايى پيدا كرده اند بايد سعى كنند كه در ماه مبارك رمضان، كه توفيق ضيافت الهى نصيب آنها شده و به ميهمانى و مجلس انس الهى دعوت شده اند، خود را از آلودگيها پاك سازند و بكوشند كه در اين ماه شريف، خود را به داشتن تقواى الهى عادت دهند تا پس از اين ماه نيز تقواى آنها ادامه داشته باشد.
يكى از بهترين بركات اين ماه اين است كه انسان موفق به انجام بهترين عبادات مى شود. در اين ماه، انسان بر تمام اعمال خود مراقبت بيشترى به كار مى گيرد؛ هر غذايى را نمى خورد و سعى مى كند كه هر كلامى را نگويد، چشم و گوش خود را كنترل مى كند و... از اينرو، هر قدر كه در اين ماه دقت و تمرين بيشترى در كنترل اين امور داشته باشد، استفاده بيشترى نيز از اين ماه عايد او مى شود. پس از اتمام اين ماه نيز بايد تلاش كند تا نتايجى را كه در سايه يك ماه تمرين به دست آورده است، محافظت نمايد تا توفيقات او همچنان استمرار داشته باشد.
به هر حال، براى اينكه انسان هميشه حال دعا و مناجات داشته باشد بايد از پيش، زمينه آن را فراهم آورد؛ در طول روز، ساعتى به دور از افكار و كارهاى دنيوى براى پرداختن به حالات خود و امور اخروى اختصاص دهد و در مجالس علما و بندگان شايسته خدا حضور پيدا كند؛ زيرا معاشرت با پاكان و نيكان، انسان را به ياد خدا مى اندازد، همان گونه كه معاشرت با اهل باطل و دنياپرستان انسان را از خدا غافل مى سازد. و نيز زيارت قبور بزرگان و اولياى الهى و امام زادگان از جمله امورى است كه انسان را به ياد خدا مى اندازد و توجه او را از دنيا كم مى كند.
و اگر اندكى توفيق يافتيم، بايد مراقب باشيم كه گرفتار غرور نشويم و با نگاه حقارت آميز به ديگران، خود را برخوردار از كمالات و توفيقات به حساب نياوريم.
گرچه توفيق انجام اعمال شايسته نعمت بزرگى است، اما معلوم نيست كه هميشه اين توفيق براى ما ادامه داشته باشد يا ديگران براى هميشه از آن محروم باشند. چه بسيار افرادى كه اهل طاعت و عبادت بوده اند، اما عاقبت آنها به خير ختم نشده است و چه بسيار افرادى كه اهل معصيت بوده اند، اما عاقبت رستگار گرديده اند. لذا، حتى به افراد معصيت كار هم نبايد با چشم حقارت آميز نگاه كرد. آنچه بسيار مبغوض خداوند است، غرور و خودپسندى مى باشد تا آنجا كه در برخى روايات آمده است كه گاهى براى اينكه افراد به غرور گرفتار نشوند خداوند توفيق نماز شب را از آنها سلب مى كند؛ (١١٤) زيرا غرور به قدرى براى انسان مضر است كه نماز شب هم نمى تواند آن را جبران نمايد.
اَللّهُمَّ احْمِلْنا فى سُفُنِ نِجاتِكَ وَ مَتِّعْنا بِلَذيذِ مُناجاتِكَ وَ اَوْرِدْنا حِياضَ حُبِّكَ وَ اَذِقْنا حَلاوَةَ وُدِّكَ وَ قُرْبِكَ وَاجْعَلْ جِهادَنا فيكَ وَ هَمَّنا فى طاعَتِكَ و... (١١٥)
بار خدايا، ما را در كشتيهاى نجاتت بنشان و به لذت مناجاتت كامياب گردان، و بر جويبارهاى محبّتت واردساز و شيرينى محبّت و قربت را بما بچشان و كوشش ما را در راه خودت قرار ده و همّت ما را در طاعتت مقرر فرما... آمين يا رب العالمين.

(٤) شرح فرازهايى از دعاى ابوحمزه ثمالى

«اِلهي لَو قَرَنْتَني بِالاَْصْفَادِ وَ مَنَعْتَني سَيْبَكَ مِنْ بَيْنِ الاَْشْهَادِ وَ دَلَلْتَ عَلى فَضَايِحي عُيُونَ الْعِبَادِ وَ اَمَرْتَ بي اِلَى النَّارِ وَ حُلْتَ بَيْني وَ بَيْنَ الاَبْرارِ مَا قَطَعْتُ رَجائي مِنْكَ وَ مَا صَرَفْتُ تَأميلي لِلْعَفْوِ عَنْكَ وَ لا خَرَجَ حُبُّكَ مِنْ قَلْبي اَنَا لا أَنْسى ايَاديَكَ عِنْدي وَ سِتْرَكَ عَلَىَّ في دَارِالدُّنْيَا...»؛
اى خدا، اگر گردنم را به زنجير قهرت ببندى و عطايت را از ميان همه خلق، از من منع كنى و در چشم بندگانت رسوايى ام را آشكار سازى و فرمان دهى كه مرا به آتش دوزخ كشند و بين من و نيكان جدايى افكنى، باز هم رشته اميدم از تو قطع نخواهد شد و از اميدى كه به عفو و بخششت دارم منصرف نمى شوم و محبتت از دلم بيرون نخواهد رفت. من هرگز عطا و بخششها و پرده پوشيهايت بر من را در دنيا فراموش نخواهم كرد.

خوف و رجا، لازمه ايمان

يكى از موضوعاتى كه در دعاهاى شريف، بويژه دعاهاى ماه مبارك رمضان، با تعبيرهاى گوناگون بر آن تكيه شده مسأله خوف و رجا و تعادل بين آنهاست.
بطور طبيعى، وقتى انسان عظمت الهى را به خوبى درك كند، احساس خودباختگى و كوچك بينى و خضوع و خشوع در او پديد مى آيد. اين حالت روانى در نهاد انسان نهفته است كه وقتى عظمتى را درك كرد در مقابل آن احساس خودباختگى مى كند. لذا كسى كه عظمت خدا را به درستى درك كند نمى تواند بدون خوف باشد. چرا اولياى الهى چنان خائف بودند كه گاه رنگ رخسارشان دگرگون مى شد. و گاه چنان بر خود مى لرزيدند كه قابل وصف نيست! آيا مى توانيم از حضرت على (عليه السلام) و امام سجاد (عليه السلام) و نيز ساير ائمه معصومين (عليهم السلام) تصوير درستى بدون در نظر گرفتن حالات خوف آنها داشته باشيم؟
البته مؤمن ضمن اينكه چنين خوفى دارد، در عين حال چنان به رحمت حق اميدوار است كه گويى هيچ خطايى مرتكب نشده است.
امام صادق (عليه السلام) مى فرمايد: از جمله وصاياى «لقمان حكيم» به فرزندش اين بود كه:
«خَفِ اللّهَ عَزَّ وَ جَلَّ خيفَةً لَوْ جِئْتَهُ بِبِرِّ الثَّقَلَيْنِ لَعَذَّبَكَ وَ اَرْجُ اللّهَ رَجاءً لَوْ جِئْتَهُ بِذُنُوبِ الثَّقَلَيْنِ لَرَحِمَكَ»؛ (١١٦)
آنچنان از خداى عز و جل بترس كه (گويى) اگر نيكيهاى جن و انس را انجام داده باشى باز خدا (به دليل بعضى از اعمال ناپسندت) تو را عذاب خواهد نمود و آن گونه به او اميدوار باش كه (گويى) اگر گناهان جن و انس را مرتكب شده باشى، خداوند از سر رحمت واسعه خويش تو را مورد رحمت قرار خواهد داد.
در روايات فراوانى آمده است كه بيم و اميد در دل مؤمن با هم مساوى است؛ نه خوف بر قلب او غالب مى شود، بگونه اى كه او را از رحمت الهى مأيوس سازد و نه اميد بر دلش غلبه پيدا مى كند، به طورى كه مغرور شود. امام صادق (عليه السلام) مى فرمايد:
«اِنَّهُ لَيْسَ مِنْ عَبْد مُؤمِن اِلاّ وَ فى قَلْبِهِ نوُرانِ: نُورُ خيفَة وَ نُورُ رَجاء؛ لَوْ وُزِنَ هذا لَمْ يَزِدْ عَلى هذا وَ لَوْ وُزِنَ هذا لَمْ يَزِدْ عَلى هذ»؛ (١١٧)
در قلب هر مؤمنى دو نور وجود دارد: نور خوف و نور رجا. اگر هر يك از آنها وزن شود بر ديگرى فزونى ندارد.
و در روايت ديگرى نيز فرمود:
«نَجْوىَ العارِفينَ تَدُورُ عَلى ثَلاثَةِ اُصوُل: اَلْخَوُفِ وَالرَّجاءِ وَالْحُبِّ؛ فَالْخَوْفُ فَرْعُ الْعِلْمِ وَالرَّجاءُ فَرْعُ الْيَقينِ وَالْحُبُّ فَرْعُ الْمَعْرِفَةِ» (١١٨)؛
نجواى عارفان بر پايه سه اصل است: خوف، رجا و محبّت؛ خوف نتيجه علم (كامل به خدا و صفات او) است و رجا ثمره يقين (به خدا) است و محبت محصول معرفت (و شناخت كامل) خداست.

ظهور كامل خوف و رجا در امام سجاد (عليه السلام)

امام سجاد (عليه السلام) در اين قسمت از دعاى «ابوحمزه» مى فرمايد:
«اِلهي لَو قَرَنْتَني بِالاَْصْفَادِ وَ مَنَعْتَني سَيْبَكَ مِنْ بَيْنِ الاَْشْهَادِ وَ دَلَلْتَ عَلى فَضَايِحي عُيُونَ الْعِبَادِ وَ اَمَرْتَ بي اِلَى النَّارِ وَ حُلْتَ بَيْني وَ بَيْنَ الاَبْرارِ مَا قَطَعْتُ رَجائي مِنْكَ وَ مَا صَرَفْتُ تَأميلي لِلْعَفْوِ عَنْكَ وَ لا خَرَجَ حُبُّكَ مِنْ قَلْبي اَنَا لا أَنْسى ايَاديَكَ عِنْدي وَ سِتْرَكَ عَلَىَّ في دَارِالدُّنْيَا...»؛
خداوندا، اگر گردن مرا با زنجيرها ببندى و عطايت را از ميان همه خلق، از من منع كنى و رسوايى هايم را به چشم بندگانت عيان سازى و فرمان دهى كه مرا به آتش دوزخ كشند و ميان من و نيكان جدايى افكنى هرگز رشته اميدم از تو قطع نخواهد شد و از اميدى كه به عفو و بخششت دارم منصرف نمى شوم و محبتت از دلم برون نمى رود. من عطاها و بخششها و پرده پوشيهاى تو را بر خودم در دنيا فراموش نمى كنم.
نظير اين سخنان در ساير مناجات و دعاهايى كه از ائمه معصومين (عليهم السلام) نقل شده فراوان وجود دارد؛ حضرت امير (عليه السلام) در شعرى كه منسوب به اوست مى گويد:
اِلهي لَئن عَذَّبْتَني اَلْفَ حِجَّة *** فَحَبْلُ رَجائي مِنْكَ لا يَتَقَطَّعُ (١١٩)
معبودا، اگر مرا هزار سال عذاب كنى *** باز رشته اميدم از رحمتت قطع نخواهد گشت
و در دعاى كميل به خدا عرض مى كند:
«يا مَوْلاىَ فَكَيْفَ يَبْقى فِى الْعَذابِ وَ هُوَ يَرْجُو ما سَلَفَ مِنْ حِلْمِكَ اَمْ كَيْفَ تُؤْلِمُهُ النّارُ وَ هُوَ يَأْمُلُ فَضْلَكَ وَ رَحْمَتَكَ»
اى مولاى من، چگونه (بنده ات) در آتش عذاب خواهد ماند در حالى كه به سابقه حلم بى پايانت اميد دارد. و چگونه آتش به او آسيب رساند و حال آنكه به فضل و كرمت چشم دارد.
در خواندن اين جملات، بايد قدرى تأمل كنيم و به خود رجوع نماييم، ببينيم آيا واقعاً ما مى توانيم چنين ادعايى داشته باشيم؟ آيا مى توانيم اين گونه صادقانه با خدا صحبت كنيم؟ آيا واقعاً اگر در روز قيامت، خداوند پيش چشم خلايق، ما را رسوا كند، به غل و زنجير بكشد و به سوى دوزخ روانه سازد باز هم به رحمت او اميدواريم، بلكه بالاتر از آن، مى توانيم ادعا كنيم كه محبت او از دلمان بيرون نمى رود و باز هم او را دوست داريم؟
چنين ادعايى مشكل است. و ما نمى توانيم صادقانه چنين ادّعائى بكنيم. رفتار و كردار ما در اين دنيا گواه اين مطلب است؛ اگر گرفتارى مختصرى براى ما پيش آيد و مدتى طول بكشد زبان به اعتراض نسبت به خدا مى گشاييم؛ نه تنها محبتى در دلمان باقى نمى ماند، بلكه ـ خداى ناكرده ـ كينه او را هم به دل مى گيريم. چنان به دنيا دلبستگى داريم كه تصوّر دست شستن از آن را نداريم.
بنابراين، مى توان گفت كه حال ما اقتضاى چنين ادعاهايى را ندارد و اين قسمت از دعا را، مانند بسيارى از قسمتهاى ديگر آن، نمى توانيم از زبان خودمان بگوييم. تنها كسانى مانند امام سجاد و حضرت امير (عليهما السلام) مى توانند اين گونه با خدا سخن بگويند و چنين ادعا كنند. ما بايد اين جملات را از زبان ايشان بگوييم. ولى بايد سعى كنيم كه اين حالات را در خود به وجود آوريم و به اين مسائل نزديك شويم.

راه تحصيل محبت نسبت به خدا

الف ـ توجه به نعمتهاى خدا: كسب محبت نسبت به خدا موجب دور ساختن انسان از نافرمانى خدا و سرپيچى از دستورات او مى شود. چه كنيم كه چنين محبتى نسبت به خدا در دل ما پديد آيد تا اگر بلا و گرفتارى به ما روى آورد از او دور نشويم؟ چه كنيم كه به گونه اى به خدا اميدوار باشيم كه حتى وقتى ما را به سوى دوزخ مى كشند باز هم اميد به رحمت او در دل ما باشد؟
اين حالات را در آن دنيا نمى توان كسب نمود؛ جاى كسب چنين حالات و صفاتى در اين دنياست، اين حالات در آنجا تجلّى مى يابد.
راه به دست آوردن محبت خدا و اميدوار شدن به او چيست؟ در همين فقراتى كه از دعاى «ابوحمزه» ذكر شد، امام سجاد (عليه السلام) مى فرمايد كه اگر محبت تو از دل من بيرون نمى رود به اين دليل است كه نعمتهاى تو را در حق خودم فراموش نمى كنم، پرده پوشى هاى تو را در مورد گناهانم از ياد نمى برم. از اين جملات استفاده مى شود كه اگر انسان بخواهد محبت خدا در دلش پايدار گردد، بايد پيوسته به ياد خدا و نعمتهاى فراوان او باشد.
رسول گرامى اسلام نيز فرمود:
«اَحِبُّوا اللّهَ لِما يَغْذُوكُمْ بِهِ مِنْ نِعَمِه»؛ (١٢٠)
خدا را دوست بداريد كه او از نعمتهايش شما را غذا مى دهد.
در حديث قدسى، آمده است كه خداى متعال به موسى بن عمران (عليه السلام)، خطاب فرمود: «اى موسى، مرا پيش مردم محبوب كن» (كارى كن كه مردم مرا دوست بدارند.) حضرت موسى (عليه السلام) عرض كرد: چه كنم؟ خطاب شد: «نعمتهاى مرا به ياد آنها بياور...» (١٢١)
وقتى انسان بفهمد كه كسى به او لطفى دارد به طور طبيعى، نسبت به او محبت پيدا مى كند، بخصوص موقعى كه انسان به گرفتارى و بلا دچار شود و راه گريزى هم نداشته باشد. هر كس در زندگى خود موقعيتهاى خاصى برايش پيش آمده كه گرفتاريهايى داشته و يكى از نزديكان يا دوستان او به كمكش شتافته و او را يارى داده است. انسان اين محبت و لطف را تا آخر عمر از ياد نمى برد و قهراً نسبت به آن شخص محبتى در دلش ايجاد مى شود.
بنابراين، براى اينكه نسبت به خدا محبت پيدا كنيم بايد تك تك نعمتها و الطاف او را به ياد آوريم. نعمتهاى خداوند آنقدر فراوان است و ما آنچنان در آنها مستغرقيم كه وجودشان را درك نمى كنيم و به ارزش آنها آگاه نيستيم، مگر هنگامى كه ابتلاى سختى برايمان روى دهد و نعمت يا نعمتهايى از ما سلب گردد، آنگاه متوجه مى شويم كه چنين نعمتى هم داشته ايم، ولى قدر آن را ندانسته ايم.
دعاى «جوشن صغير» يكى از دعاهايى است كه در اين زمينه داراى مضامين والايى مى باشد. اين دعا گرفتاريهايى كه مردم به آنها مبتلا هستند ـ و امكان دارد كه ما نيز به آن مبتلا شويم ـ بيان مى دارد. در ابتدا، به دشمنيهاى بدخواهان و دشمنان اشاره مى كند كه چگونه خداوند ما را از آنها محافظت كرده است:
«اِلهي كَمْ مِنْ عَدُو انْتَضى عَلَىَّ سَيْفَ عَدَاوَتِهِ وَ شَحَذَ لي ظُبةَ مِدْيَتِهِ وَ اَرْهَفَ لي شَبَاحَدِّهِ وَ دَافَ لي قَوَاتِلَ سُمُومِهِ وَ سَدَّدَ اِلَىَّ صَوَائبَ سِهَامِهِ وَ لَمْ تَنَمْ عَنّي عَيْنُ حِرَاسَتِهِ وَ اَضْمَرَاَنْ يَسُومَني الْمَكْرُوهَ وَ يُجَرِّ عَني ذُعَافَ مَرَارَتِهِ نَظَرْتَ اِلى ضَعْفي عَن احْتِمالِ الْفَوَادِحِ...»؛ پروردگارا، چه بسيار دشمنى كه بر من شمشير عداوت بر كشيد و خنجر كين تيز كرد و نيزه خشم تند نمود و سموم كشنده براى كشتن من آماده ساخت و با تيرهايى كه به هدف اصابت مى كند مرا نشانه گرفت و چشمش از مراقبت من به خواب نمى رفت و در دل داشت كه مرا آماج هر شكنجه قرار دهد و شربت ناگوار مرگ بچشاند (ولى تو آن دشمن را از من دفع نمودى و) به ضعف و ناتوانيم نظر كردى...
سپس مى فرمايد:
«اِجْعَلْني لِنَعْمَائِكَ مِنَ الشّاكرينَ وَ لاِلائك مِنَ الذّاكرينَ»؛
مرا از شكرگزاران نعمتها و يادكنندگان احسانت قرار ده.
بنابراين، لازم است برنامه اى براى خود ترتيب دهيم كه در شبانه روز، لحظاتى را به تفكر در نعمتهاى الهى و يادآورى آنها و خطا پوشيهايش اختصاص دهيم؛ نعمتهاى خدا را به ياد بياوريم و بر آنها خدا را ستايش كنيم. گر چه آدمى اگر تمام عمرش را صرف شكرگزارى نعمتهاى خداوند كند، به فرموده امام حسين (عليه السلام) (١٢٢) نخواهد توانست حتى شكر يكى از نعمتهاى خدا را بدون توفيق او به جا آورد. شكر نمودن و بدست آوردن مقام شاكرين منزلتى است كه خداوند به بندگان مؤمنش عطا مى فرمايد. وگرنه بنده كى مى تواند شكر نعمتهاى او را به جا آورد؟ امام سجاد (عليه السلام) مى فرمايد:
فَألائُكَ جَمَّةٌ ضَعُفَ لِسانى عَنْ اِحْصائِها وَ نَعْماؤُكَ كَثيرَةٌ قَصُرَ فَهْمى عَنْ اِدْراكِها، فَضْلا عَنْ اِسْتِقْصائِها؛ فَكَيْفَ لى بِتَحْصيلِ الشُّكْرِ وَ شُكْرى ايّاكَ يَفْتَقِرُ اِلى شُكْر؛ فَكُلَّما قُلْتُ لَكَ الْحَمْدُ وَجَبَ عَلىَّ لِذلِكَ اَنْ اَقُولَ لَكَ الْحَمْدُ»؛ (١٢٣)
(اى خدا) آنقدر نعمتهايت زياد است كه زبانم از شمارش آنها ناتوان و بحدى فراوان است كه فهمم از ادراك آنها قاصر است تا چه رسد كه همه را بتواند اندازه بگيرد. پس من چگونه توانم شكر آنها را به جاى آورم و حال آنكه شكر تو گفتن (هم يكى از نعمتهاى تو است و) شكرى بر آن لازم است. پس هرگاه حمد و شكرت گويم بر آن نيز تو را حمد و شكر ديگرى لازم است!
از دست و زبان كه برآيد *** كز عهده شكرش به در آيد
يكى از راههايى كه به وسيله آن مى توانيم نعمتهاى خدا را بهتر بشناسيم اين است كه خود را با كسانى كه فاقد اين نعمتها هستند مقايسه كنيم و از اين راه، متوجه شويم كه خداوند متعال چه نعمتهاى بزرگى به ما عنايت كرده كه ديگران از آن محروم اند. توجه به اين نعمتها موجب پيدايش محبت نسبت به خدا مى شود و حالت شكرگزارى و اميدوارى در انسان به وجود مى آورد.
امام سجاد (عليه السلام) در بخش ديگرى از دعاى «ابوحمزه» به بيان نعمتهاى الهى پرداخته و مى گويد:
اَناَ الصَّغيرُ الَّذى رَبَّيْتَهُ وَ اَنَا الجْاهِلُ الَّذى عَلَّمْتَهُ وَ اَنَا الضّالُّ الَّذى هَدَيْتَهُ وَ اَنَا الْوَضيعُ الَّذى رَفَعْتَهُ وَ اَنَا الْخائِفُ الَّذى امَنْتَهُ وَ الْجائِعُ الَّذى اَشبَعْتَهُ وَالعَطْشانُ الَّذى اَرْوَيْتَهُ وَ الْعارِى الَّذى كَسَوْتَهُ وَ الْفَقيرُ الَّذى اَغْنَيْتَهُ وَالضَّعيفُ الَّذى قَوَّيْتَهُ وَالذَّليلُ الَّذى اَعْزَزْتَهُ وَالْسَقيمُ الَّذى شَفَيْتَهُ»؛
(اى خدا) من آن طفل صغيرى هستم كه تو او را پروراندى و نادانى كه او را دانش عطا فرمودى و گمراهى كه هدايتش نمودى و خوار و ذليلى كه عزت و رفعتش بخشيدى و ترسانى كه او را ايمن ساختى و گرسنه اى كه او را سير نمودى و تشنه اى كه او را سيراب كردى و برهنه اى كه او را پوشانيدى و فقيرى كه او را بى نياز كردى و ناتوانى كه توانايى اش دادى و ذليلى كه عزيزش گردانيدى و مريضى كه او را شفا بخشيدى.
توجه به اين نعمتها علاوه بر اينكه موجب ازدياد محبت انسان نسبت به منعم مى شود، اميد را نيز در دل انسان زنده مى كند. خدايى كه اين همه به انسان نعمت داده است، نمى خواهد بدون دليل، او را به دوزخ ببرد. او راه سعادت را بر روى انسان مى گشايد، ولى ناسپاسى بندگان و سركشى آنان اقتضا مى كند كه خداوند حكيم بين آنها و بندگان صالح خويش تفاوت قايل شود. از اينرو، آنان را كه عناد مىورزند عذاب مى كند.
ب ـ توجه به عيب پوشى خدا: در مورد گناهانى كه دور از چشم ديگران مرتكب شده ايم، خدا زمينه اى فراهم كرده است كه مردم متوجه آنها نشوند تا رسوا شويم اين نيز از نعمتهاى بسيار بزرگى است كه خداوند به انسان ارزانى داشته است. گاهى در خلوت، انسان كار زشتى مرتكب مى شود، ولى خداى متعال گناه او را مى پوشاند و مانع از اطلاع ديگران مى شود. اگر غير از اين بود انسان نمى توانست در اجتماع ظاهر شود. لذا امام سجاد (عليه السلام) مى فرمايد:
«اَنَا لااَنسى اَيَاديَكَ عِنْدي وَ سِتْرُكَ عَلَىَّ في دَارِ الدُّنْيا»؛
خداوندا، نعمتهايى را كه به من عطا كرده اى و عيب پوشيهايت را كه در دنيا نسبت به من داشته اى فراموش نمى كنم.
بنابر اين، براى دست يافتن به محبت خدا و ازدياد آن و اميدوارى به رحمت و عفو الهى، بايد براى خود برنامه اى تنظيم كنيم كه در هر روز، مدتى را به تفكر در نعمتهاى الهى و يادآورى آنها اختصاص دهيم. محبت خدا و خوف و رجا هيچ كدام خود به خود به وجود نمى آيند، بلكه بايد آنها را با كوشش به دست آورد.
اگر در ماه مبارك رمضان خود را براى چنين كارى آماده نسازيم، هيچ موقعى مناسبتر از آن نخواهيم يافت. اگر از اين فرصتها بهره بردارى نكنيم روزى خواهد آمد كه حسرت مى خوريم و پشيمان مى شويم؛ ناگهان به خود مى آييم و ملاحظه مى كنيم كه ماه رمضان ديگرى گذشته است، اما از گناهان خود توبه نكرديم؛ گرفتاريهايى را كه براى خود درست كرده ايم علاج ننموديم؛ بر آتشهايى كه بر جان خود افروخته ايم آبى نپاشيديم؛ حقوقى را كه از مردم بر عهده ماست، نپرداختيم؛ غيبتها، تهمتها، دروغها و ساير گناهان خود را جبران نكرديم.
[اَللّهُمَّ] اَفَبِلِسانى هذا الْكالِّ اَشْكُرُكَ اَمْ بِغايَةِ جُهْدى فى عَمَلى اُرْضيكَ؟ وَ ما قَدْرُ لِسانى يا رَبِّ فِى جَنْبِ شُكْرِكَ وَ ما قَدْرِ عَمَلى فى جَنْبِ نِعَمِكَ وَ اِحْسانِكَ. (١٢٤)
بار خدايا! آيا با اين زبان كُند شكر تو را توانم گفت يا با نهايت كوشش در كارم رضايت و خشنوديت را بدست توانم آورد؟ [ولى] زبانم را چه توانى است در اداء شكرت و اعمالم را چه ارزشى است در برابر نعمت هاى بى پايانت؟!


۸
(٥) شرح فرازهايى از دعاى ابوحمزه ثمالى

(٥) شرح فرازهايى از دعاى ابوحمزه ثمالى

يا مَوْلاى بِذِكْرِكَ عاشَ قَلبى وَ بِمُناجاتِكَ بَرَّدْتُ اَلَمَ الْخَوْفِ عَنّى؛
اى مولاى من، تنها به «ياد» تو دلم «زنده» است و با مناجات تو، درد ترس (فراق) را در خود تسكين مى دهم.
در اين فراز كوتاه به دو مطلب مهم اشاره شده است؛ ذكر خدا و حيات معنوى (حيات دل).

ذكرالله

جهت اصلى و هدف كلى تمام تكاليف شرعى، بويژه عبادات، ايجاد و تقويت رابطه انسان با خداست و روح همه آنها توجّه به خدا و «ياد» اوست. به عبارت ديگر، شرط صحت اين اعمال و در مواردى شرط كمال آنها اين است كه توجّه انسان در حين انجام آنها به خدا باشد. در مورد نماز كه بالاترين عبادت است و خيلى به آن سفارش و تاكيد شده است، قرآن مى فرمايد:
«اَقِمِ الصَّلوةَ لِذِكْرى» (١٢٥)
نماز را براى «ياد» من بپا دار.
و در مورد ساير عبادات نيز فقها مى گويند: اگر بدون توجه و ياد خدا انجام شود، امتثال امر خدا نشده است.

حقيقت ذكر

«ذكر» يعنى چه؟ ذكر در عربى به موارد گوناگونى اطلاق مى شود، مى توان گفت ريشه همه آنها همان چيزى است كه مادر فارسى به آن «ياد» مى گوييم. البته گاهى به مناسبت به كتب آسمانى و نيز به انبياء ذكر اطلاق شده است مثلاً، قرآن در مورد «تورات» مى فرمايد:
«وَلَقَدْ كَتَبْنا فِى الزَّبوُرِ مِنْ بَعْدِ «الذِّكْرِ» اَنَّ الاَْرْضَ يَرِثُها عِبادى الصّالِحوُنَ». (١٢٦)
در زبور بعد از ذكر (تورات) نوشتيم: «همانا بندگان شايسته ام وارث زمين خواهند شد».
به خود قرآن نيز در آيات زيادى ذكر اطلاق شده است از جمله:
«اِنّا نَحْنُ نَزَّلْنا «اَلذِّكْرَ» وَاِنّا لَهُ لَحافِظوُنَ». (١٢٧)
ما ذكر (قرآن) را نازل كرديم و ما خود نگهدار آنيم.
شايد اطلاق ذكر به كتب آسمانى و شخص انبيا به اين جهت است كه اينها مردم را متوجه خدا مى كنند؛ مردم با خواندن اين كتب و ديدن انبيا به ياد خدا مى افتند. (به قول اُدبا علاقه سببيّت وجود دارد).
بنابراين اصل معناى لغوى ذكر همان ياد و توجّه است. ياد كسى يا چيزى گاهى فقط در دل است و گاهى علاوه بر دل به زبان نيز سرايت مى كند. وقتى شما مى گوئيد به «ياد» دوستم افتادم يا فلان حادثه و خاطره به «يادم» آمد، اين ياد امرى قلبى است كه در ذهن شما خطور كرده است. حقيقت ياد همين توجّه قلبى و حضور در دل است. گاهى اين ياد از دل به زبان سرايت مى كند، به دوست خود مى گوييد، «ذكر خير» شما بود. يعنى علاوه بر ياد قلبى، در زبان نيز اسم او برده شد. ذكر زبانى ناشى از توجّه قلبى است؛ تا ذهن انسان متوجه چيزى نشود بر زبان جارى نمى شود، لذا ذكر زبانى حاكى از توجّه قلبى كه حقيقت ذكر است مى باشد.
در اينجا خوب است اشاره كنم كه در امور عادى همواره ذكر زبانى همراه با توجّه قلبى است؛ امّا متأسفانه در مورد ذكر الهى، معمولاً اذكار ما بدون توجّه قلبى است. گاهى نماز مى خوانيم، قرآن مى خوانيم، اما چيزى كه اصلاً در ذهن و توجّه ما نيست «ياد» خداست. در حالى كه حقيقت و فلسفه نماز چيزى جز توجّه به خدا نيست. حتى هنگامى كه دعا مى كنيم و از خدا درخواست حاجت مى نماييم نيز به خدا توجّه نداريم. بسيارى از ماها وقتى كه نماز مى خوانيم، اگر كسى با چشم بصيرت بنگرد، كشكولى از زن و فرزند و كسب و كار و خانه و ماشين و پست و مقام و... مى بيند. مجموعه اى از اين خيالات هستيم. چيزى كه اصلاً وجود ندارد توجّه و ياد خداست.
به هر حال حقيقت ذكر همان توجه قلبى است. قرآن مى فرمايد:
«وَاذْكُرْ رَبَّكَ فى نَفْسِكَ تَضَّرُعَاً وَخيفَةً وَدُوْنَ الْجَهْرِ مِنَ الْقَوْل»؛ (١٢٨)
پروردگارت را در دل خود، از روى تضرع و خوف و (در زبان) آهسته و آرام ياد كن.
ياد خدا نياز به داد و فرياد ندارد. شايسته نيست انسان نعره بزند و اسم خدا را بر زبان بياورد. اين آيه بما دستور مى دهد كه ذكر خدا به صورت زمزمه و زيرلب باشد. البته در مواردى كه ذكر الله «شعار» تلقى مى شود، مثل «اذان» يا «تكبير» در ميدان نبرد، بايد بلند باشد تا هدف مورد نظر تأمين شود.

آرامش، تنها در سايه ياد خدا

زندگى انسان در اين جهان همواره با اضطرابها و دلهره ها همراه است، حتى بعضى مكتب هاى «انسان شناسى» اضطراب و دلهره را مقوّم وجود و زندگى انسان و به عبارت ديگر، فصل مميّز انسان مى دانند، مى گويند: انسان بودن انسان به اين است كه اضطراب و دلهره داشته باشد. البته اين نظر خيلى افراطى است، امّا بخشى از حقيقت را بيان مى كند. انسانها معمولاً در اثر عوامل گوناگون دچار نوعى اضطراب و دلهره هستند؛ همواره نگران آينده هستند. گو اينكه اين حالت از جهاتى مفيد است و مى تواند اثرات مثبتى داشته باشد، ولى اساساً حالت مطلوبى نيست؛ انسان فطرتاً طالب آرامش خاطر است. اگر كم و بيش، نگرانيهايى دارد، بايد در سايه آرامش بالاترى محو شود؛ عمق دل انسان بايد آرام و مطمئن باشد، نگرانيهاى جزيى بايد همانند موجهاى سطحى باشند كه بر سطح دريا ظاهر مى شود، امّا عمق دريا آرام است. ژرفاى قلب انسان نيز بايد آرام و با اطمينان باشد و نگرانيها همچون امواج سطحى و زودگذر باشند وگرنه زندگى بر انسان تيره و تار خواهد شد.
چه عاملى مى تواند به انسان طمأنينه و آرامش خاطر بخشد؟ قرآن مى فرمايد: تنها ياد خدا مى تواند دلهاى مضطرب و پريشان را آرام نمايد؛
«اَلا بِذِكْرِ اللهِ تَطْمَئِنّ الْقُلوُبُ» (١٢٩)؛
آگاه باشيد! تنها با ياد خدا دلها آرامش مى يابد.
كسانى كه واقعاً به ياد خدا هستند و اين ياد در عمق جان آنها نفوذ و رسوخ كرده چنان آرام و مطمئن اند كه هيچ حادثه اى نمى تواند آنان را مضطرب و پريشان سازد. در زمان ما، امام خمينى از نمونه چنين كسان مى باشد. بزرگترين حوادث پيش مى آيد ـ حوادثى كه كوهها را متزلزل مى كند ـ ولى اين مرد الهى آرامش خود را از دست نمى دهد، گويى چيزى واقع نشده. اين چه دلى است؟ از كجا مايه مى گيرد؟ شرق و غرب با او سر ستيز دارند، ولى او محكم و استوار هدف خود را دنبال مى كند. اين آرامش و قدرت تنها در سايه توجّه به خدا پيدا مى شود. اگر ما بهره اى از اين آرامش نداريم يا كم داريم، بدين جهت است كه ياد خدا در دل ما ضعيف است. هر چه ياد و توجّه به خدا قويتر باشد آرامش دل بيشتر است.
به عنوان تشبيه خيلى ناقص، كشتى يا قايقى را در ساحل دريا تصور كنيد، اگر اين كشتى يا قايق در ساحل به چيز ثابت و محكمى متصل نباشد، امواج دريا آن را حركت داده جابجا مى كند و اگر امواج شديد شود آن را متلاطم و سرانجام غرق مى كند، ولى اگر در ساحل به جاى محكمى بسته شده باشد هر چه امواج شديد باشد آنرا متزلزل نمى كند، ممكن است اندك تكانى بخورد، ولى غرق نمى شود.
مؤمن نيز به قدرت لايزال الهى تكيه مى زند، لذا حوادث نمى تواند او را از پاى درآورد.
روايات مؤمن را به كوه تشبيه كرده اند و حتى قويتر از آن معرفى نموده اند؛ چرا كه بر اثر طوفان، ذراتى از كوه جدا مى شود ولى تندباد حوادث نمى تواند ذره اى از ايمان مؤمن كم كند.
«المؤمن كالجبل الراسخ لايحرّكه العواصف»؛ (١٣٠)
مؤمن مانند كوه استوار است، بادهاى حوادث او را نمى لرزاند.
چرا؟ چون دلش با جايى ارتباط دارد كه لرزش و دگرگونى و نابودى در آن راه ندارد. بنابراين «ياد» خدا علاوه بر رستگارى ابدى، موجب آرامش خاطر در دنيا (نعمت ارزشمندى كه قابل توصيف نيست) نيز مى شود.

توجه خاص خدا به اوليائش

خداوند در قرآن راجع به ذكر تعبير لطيفى دارد كه قابل تأمل است، مى فرمايد:
«فَاْذْكُروُنى اَذْكُرْكُمْ»؛ (١٣١)
به ياد من باشيد، تا من نيز به ياد شما باشم!
اين تعبير با ديدگاههاى مختلف و با مراتب مختلف از معرفت قابل تحليل هاى گوناگون است. البته خدا در هيچ حال از هيچ كسى و هيچ چيزى غافل نيست؛
«وَما ربُّكَ بِغافِل عَما يَعْمَلوُنَ» (١٣٢)؛
و هيچ چيز را نيز فراموش نمى كند؛ «وَما كانَ رَبُّكَ نَسِيّ»؛ (١٣٣)
علم خداوند بر گذشته و حال و آينده به طور يكسان احاطه دارد و چيزى از او مخفى نيست؛
«وَما يَعْزُبُ عَنْ رَبِّكَ مِنْ مِثْقالِ ذَرَّة فى الاَْرْضِ وَلا فِى السَّماء»؛ (١٣٤)
از اينجا معلوم مى شود اينكه مى فرمايد: «به ياد من باشيد تا من به ياد شما باشم» اين ياد چيز ديگرى است، ياد خاصى است كه خدا نسبت به دوستانش دارد. آن توجه عمومى كه نسبت به كل آفرينش دارد منظور نيست.
برخى از مفسرين در تفسير اين آيه گفته اند: خداوند مى خواهد بفرمايد: «شما با اعمال خير مرا ياد كنيد تا من با رحمت و پاداش نيك شما را ياد كنم». اين يك برداشت از آيه است كه شمه اى از حقيقت را بيان مى كند، اما ممكن است اين آيه به مطلب دقيق و لطيفترى اشاره داشته باشد؛ كسانى كه طعم محبت را يافته و شيرينى آن را چشيده اند پيوسته خواهان اين هستند كه محبوبشان به آنها توجه نمايد، مثلاً اگر در مجلسى نشسته كه محبوبش هم حضور دارد، دوست دارد كه گاهى محبوب با گوشه چشم به او توجه كند. محب صادق آنقدر از اين توجّه محبوب لذّت مى برد كه از تمام لذات مادى برتر و ارزنده تر است. خداى متعال با دوستان خودش از اين اشارتها بسيار دارد.
بر اين اساس خدا مى فرمايد: اگر مى خواهيد من به شما توجّه (خاص) نمايم (و گوشه چشمى به شما داشته باشم) شما نيز به ياد من باشيد؛
گرت هواست كه معشوق نگسلد پيوند *** نگاه دار سر رشته تا نگهدارد
لذا كسانى كه ذره اى حلاوت محبت الهى را چشيده اند، لحظه اى از ياد او غافل نمى شوند. دلشان هرگز از او غافل نيست، حتى در حال خواب نيز متوجه خدا هستند. از خواب كه برمى خيزند اول چيزى كه بر زبان مى آورند ذكر خداست. برخى از بزرگان مى فرمودند: انسان در اثر تمرين به جايى مى رسد كه نه تنها در حالت انفرادى ياد خدا از او جدا نمى شود، بلكه در حين انجام ساير كارها و رسيدگى به امور زندگى و معاشرت با مردم نيز توجّه به خدا در دل انسان وجود دارد. ممكن است در حال خواب نيز توجه باقى باشد و حتى توجّهات شديدترى در حالت خواب براى انسان پيش آيد. شايد به همين علّت گفته شده كه: «خواب مؤمن عبادت است».
بنابراين، ياد خدا موجب توجّه خاص خدا به بنده ذاكرش مى شود، در اواخر عمر شريف مرحوم علامه گاهى از ايشان درخواست نصيحت مى كردند چند بار كه چنين درخواستى تكرار شد ايشان همين آيه شريفه «فاذكرونى اذكركم» را تلاوت مى كردند.
اهميت و ارزش توجّه خدا به بنده را وقتى خوب درك مى كنيم كه توجّه كنيم بالاترين حسرت كفار در قيامت بى توجّهى خداوند به آنهاست. خداوند وقتى مى خواهد شدّت عذاب و حسرت كفّار را در قيامت بيان كند، مى فرمايد:
«لا يُكَلِّمُهُمُ اللهُ وَلا يَنْظُرُ اِلَيْهِمْ»، (١٣٥)
خدا با آنان سخن نمى گويد و به آنان نظر (لطف) ندارد.
اين بالاترين و جانكاه ترين عذاب براى آنان است. گرچه ما اكنون درك نمى كنيم كه بى توجّهى خدا چقدر دردناك است، ولى در آخرت كه پرده ها كنار مى رود اهميّت اين مسأله روشن مى شود به طورى كه كفّار نيز آن را درك مى كنند.

ذكر خدا در همه حال

سخن را با رواياتى كه بيان مى دارد ذكر خدا در هر حال خوب است به پايان مى بريم. از آنجا كه انسان داراى جنبه مادى و حيوانى نيز هست، لذا به ناچار، گاهى بايد اعمالى انجام دهد كه مربوط به اين بعد انسان است، انسان ابتداءً تصور مى كند در اين حالات ذكر خدا خوشايند نيست، ولى خداوند مى فرمايد: در چنين حالاتى نيز خدا را از ياد نبريد. لذا به ما دستور داده شده كه در بعضى از اين حالات رو به قبله نباشيم.
دعاهاى متعددى كه از معصومين (عليهما السلام) براى بسيارى و شايد تمام حالات انسان نقل شده و اكثراً خود آن بزرگواران آنها را مى خواندند در همين راستا است كه بنده نبايد هيچ گاه از ياد خدا غافل باشد.
در حالات رسول اكرم (صلى الله عليه وآله) نقل شده:
«وَكانَ لا يَجْلِسُ وَلا يَقوُمُ اِلاّ عَلى ذِكْرِ اللهِ جَلَّ اِسْمُهُ»؛ (١٣٦)
به زمين نمى نشست و برنمى خاست مگر با ذكر خدا.
حتى ذكرهايى كه حضرت در هنگام برخاستن يا نشستن مى فرموده نقل شده است. هرگاه لباس جديد مى پوشيد ذكر خاص مى فرمود. هنگام خوابيدن ذكر مخصوصى و در بعضى مواقع آية الكرسى را مى خواند و چون از خواب بلند مى شد ابتدا به سجده مى افتاد و خدا را ستايش مى فرمود؛ امام باقر (عليه السلام) فرمود:
«ما اِسْتَيْقَظَ رَسوُلُ اللهِ مِنْ نَوْم اِلاّ خَرَّ للهِ ساجِد» (١٣٧)؛
هيچ گاه رسول خدا از خواب بيدار نشد مگر اينكه براى خدا سجده كرد.
بعد از بيدار شدن مى فرمود: اَلْحَمْدُللهِ الْذى اَحْيانى بَعْدَ مَوْتى و... و ذكرهاى زياد ديگرى كه از ائمه هدى نقل شده همه بيانگر اين است كه مؤمن بايد همواره در ذكر خدا باشد در هر حالى و انجام هر عملى را به ذكر خدا آغاز نمايد.
خداوند به موسى بن عمران (عليه السلام) فرمود: يا موسى، در هيچ حالى مرا فراموش مكن و از ياد من غافل مشو. موسى (عليه السلام) عرض كرد: خدايا، در برخى حالات شرم دارم كه متوجّه حضور تو باشم. خطاب شد:
«اِنَّ ذِكْرِى حَسَنٌ عَلى كُلِ حال» (١٣٨)؛
حتى در آن حالات هم ياد من نيكوست.
از نظر قرآن نيز هيچ چيز نبايد مانع از توجه مؤمن به خدا باشد. در اوصاف مؤمنان صادق مى فرمايد:
رِجالٌ لا تُلْهِيهِمْ تِجارَةٌ وَلا بَيْعٌ عَنْ ذِكْرِ اللهِ وَاِقامِ الصَّلوة»؛ (١٣٩)
[مؤمنان] پاك مردانى هستند كه نه تجارت و نه معامله اى آنان را از ياد خدا و به پاداشتن نماز غافل نمى كند.
با اينكه در ظاهر به كسب و كار و معاشرت با مردم مشغول هستند ولى توجّه آنان همواره به خداست. هيچ چيز موجب غفلت آنان از خدا نمى شود. در وصف چنين مؤمنانى خداوند در شب معراج به پيامبرش فرمود:
«ثُمَّ يُقالُ لَها: كَيْفَ تَرَكْتِ الدّنيا؟ فَتَقوُلُ: اِلهى وَعِزِّتِكَ وَجَلالِكَ لا عِلْمَ لى بِالدُّنْيا اَنَا مُنْذُ خَلَقْتَنى خائِفٌ مِنْكَ. فَيْقوُلُ اللهُ صَدَقْتَ عَبْدى؛ كُنْتَ بِحَسَدِكَ فِى الدُّنْيا وَروُحُكَ مَعى». (١٤٠)
وقتى مؤمن از دنيا مى رود، از او پرسيده مى شود چگونه دنيا را ترك كردى؟ (در دنيا چه خبر بود؟) در پاسخ مى گويد: خداوندا؛ به عزت و جلالت سوگند كه من به دنيا علم و آگاهى ندارم، (چرا كه) از روزى كه مرا خلق كردى از مقام تو ترسان بوده ام. در اين هنگام خداوند مى فرمايد: راست گفتى اى بنده من، بدنت در دنيا بود، ولى روحت نزد من بود.

انس با خدا، لذت اولياء

آرى مؤمنان حقيقى اگر به دنيا توجّه دارند، توجّهى سطحى و از روى ناچارى است ولى عمق دلشان متوجّه خداست. اگر گاهى به نعمت هاى دنيا توجه مى كنند بدين جهت است كه هديه اى از محبوبشان است اگر از دست محبوب گلى يا ميوه اى به عاشق برسد، آن هديه براى محب از همه جهان بيشتر ارزش دارد.
اولياء خدا نه تنها در دنيا به لذّات مادى توجه ندارند، بلكه در آخرت نيز كه مؤمنين متوسط متنعم به نعمت هاى الهى هستند آنان با خداى خويش خلوت مى نمايند.
در حديث معراج مى فرمايند:
وَاِذا تَلَذَّذَ اَهْلُ الْجَنَّهِ بِالطَّعامِ وَالشَّرابِ، تَلَذَّذوا اُولئِكَ بِذِكْرِى وَكَلامى وَحَديثى. (١٤١)
در هنگامى كه اهل بهشت از طعام و شراب بهشتى لذّت مى برند، لذت اين دسته ياد من و گفتگو با من است.
با اينكه طعام و شرابهاى بهشتى بسيار ارزنده تر از خوردنى ها و نوشيدنيهاى دنياست و اساساً قابل قياس با اينها نيست و كسانى كه داراى همت بلند هستند از لذتهاى حرام دنيا چشم مى پوشند تا به آن طعام ها و شراب هاى بهشتى برسند، ولى در عين حال آنان كه حلاوت توجه به خدا و انس با او را درك كرده اند به آن طعام ها و شراب ها نيز توجه ندارند. «دوست ما را و همه نعمت فردوس شما را».
اين مؤمنان حتى از اينكه گاهى به غير از انس با خدا به چيز ديگرى تلذذ جويند، از خدا طلب مغفرت مى كنند. امام سجاد (عليه السلام) در مناجات خود به خدا عرض مى كند:
«وَاَسْتَغْفِرُكَ مِنْ كُلِ لَذَّة بِغَيْرِ ذِكْرِكَ وَمِنْ كُلِ راحَة بِغَيْرِ اُنْسِكَ وَمِنْ كُلِ سُروُر بِغَيْرِ قُرْبِكَ» (١٤٢).
اى خدا، از اينكه از چيزى غير از ياد تو لذت ببرم آمرزش مى طلبم و از هر راحتى جز انس با تو و از هر نشاط و سرورى جز مقام قرب تو طلب مغفرت مى كنم.
اينان در ذكر او چه يافته اند كه چنين بى اعتنا به ديگر لذايذ شده اند؟
پاسخ اين سؤال را از آيه «فاذكرونى اذكركم» مى توان دريافت و در حديث معراج نيز به صورت روشن ترى بيان فرمود:
«اَنْظُرُ اِلَيْهمْ كُلَ يَوْم سَبْعينَ مَرَةً».
اين در واقع همان چيزى است كه آنان در ذكر خدا يافته اند: توجه محبوب به آنها. رزقنا اللّه و اياكم انشاءا....
اَللهُمَ اجْعَل لِسانَنَا بِذِكْرِكَ لَهِجاً وَقَلْبَنا بِحُبّكَ مُتَيِّماً وَمَنْ عَلَيْنا بِحُسْنِ اِجابَتِكَ. (١٤٣)
بار خدايا! زبان ما را به ذكرت گويا ساز و دلمان را از عشق و محبتت بى تاب گردان، و منّت نه بر ما به حسن اجابتت.

(٦) شرح فرازهايى از دعاى ابوحمزه ثمالى

يا مَوْلاى بِذِكْرِكَ عاشَ قَلبى وَ بِمُناجاتِكَ بَرَّدْتُ اَلَمَ الْخَوْفِ عَنّى؛
اى مولاى من، تنها به «ياد» تو دلم «زنده» است و با مناجات تو، درد ترس (فراق) را در خود تسكين مى دهم.

برخى ويژگى هاى قلب

ياد خداوند و «ذكر الله» در آيات شريفه قرآن و كلمات ائمه اطهار (عليهم السلام) مورد توجّه و تاكيد خاص قرار گرفته است و به عنوان كيميايى كه به زندگى محدود و موقّت انسان ارزش بى نهايت مى بخشد و قلب انسان را براى دريافت حقايق روشن مى سازد، مطرح شده است.
از خصوصيات قلب پاك و سالم اين است كه مى تواند آيينه تمام نماى حقايق باشد؛ چنانچه دل آدمى به حالت فطرى و طبيعى خود باشد و در اثر گناه و توجّه شديد به دنيا زنگار نگرفته باشد حقايق را در خود منعكس مى كند، ولى اگر از حالت فطرى خود خارج شود ديگر نمى تواند حقايق را چنانكه بايد درك كند، جلادهنده چنين دلى «ذكر خدا»ست حضرت على (عليه السلام) مى فرمايد:
اِنَّ اللهَ سُبْحانَهُ جَعَلَ الذِّكْرَ جَلاءً لِلْقُلوُبِ، تَسْمَعُ بِهِ بَعْدَ الْوَقْرَةِ وُتُبْصِرُ بِهِ بَعْدَ الْعَشْوَةِ.... (١٤٤)
همانا خداى سبحان ياد (خود) را روشنى بخش (جلاى) دلها كرد تا به بركت آن شنوايى جايگزين كرى و بينايى جانشين كورى شود.
«جلا» در موردى بكار مى رود كه چيزى كدر شده، و زنگ زده باشد، و زنگار و آلودگى آن را بر طرف كنند، و در نتيجه حالت صيقلى پيدا كند، مانند فلزى كه در مجاورت هوا زنگ مى زند وقتى زنگ آن را بر طرف كنند صيقلى و برّاق مى شود. دل آدمى نيز بر اثر عواملى زنگ مى زند، از رسول خدا (صلى الله عليه وآله) روايت شده كه فرمود:
«اِنَّ الْقُلوُبَ تَصْدَأ كَما يَصْدَأ الْحَديدُ قيلَ يا رَسوُلَ اللهِ وَما جَلاؤُها؟ قالَ قِرائَةُ الْقُرآنِ وَذِكْرُ الْمَوْتِ».
همانا قلب ها مانند آهن زنگ مى زند و جلاءدهنده آن خواندن قرآن و ياد مرگ است. (١٤٥)
در عبارت فوق حضرت على (عليه السلام) مى فرمايد: دل، چشم و گوش دارد و در اثر عواملى كر و كور مى شود و حقايق را به درستى درك نمى كند: آيينه دل كدر مى شود و حقايق را منعكس نمى كند، حضرت علاج اينها را ياد خدا معرفى مى كند و مى فرمايد: در اثر ذكر، چشم دل بينا و گوش دل شنوا مى شود آنگاه حقايقى را مى بيند كه قبلاً از درك آنها عاجز بود در ادامه مى فرمايد:
«وَيَتَنَسِّموُنَ بِدُعائِهِ رَوْحَ التَّجاوُزِ»؛
گويا دل شامّه دارد كه آن نيز بر اثر همان عوامل بسته مى شود و ذكر الهى آن را باز و تقويت مى كند لذا مى فرمايد: «كسانى كه متذكر خدايند نسيم رحمت الهى را استشمام مى كنند».
از اينجا معلوم مى شود چشم دل ما و حواس دل ما مختل است كه خيلى چيزهايى كه اولياء خدا مى فهمند احساس نمى كند. اگر اندكى احساس داشت سنگينى بار گناه را احساس مى كرد.
اولياء خدا مى دانند يك گناه چه عواقبى دارد و چقدر سنگين است كه چنان بى تاب مى شوند و بر خود مى لرزند.
وقتى گناه زياد شد ـ يكى شد دو تا... هزار تاـ يك موقع مى بيند يك كاميون سنگ، بلكه بالاتر، روى دوش او قرار گرفته است. اگر اين را احساس كرد، بى اختيار فرياد مى زند چون نمى تواند آن را تحمل كند اگر فرياد ما بلند نيست به خاطر اين است كه نمى فهميم، حواس دل ما از كار افتاده احساس نمى كند. شامّه قلب ما تعطيل است كه بوى تعفن گناه را احساس نمى كند وگرنه بوى مردار را احساس مى كرد. ما جيفه (مردار) را مى خوريم و بويش را هم احساس نمى كنيم!
«اَيُحِبُ اَحَدُكُمْ اَنْ يَأكُلَ لَحْمَ اَخيهِ مَيْتا». (١٤٦)
ما نه تنها از غيبت كردن احساس تعفن نمى كنيم حتى لذّت هم مى بريم معلوم مى شود شامّه دل ما ضعيف است، حضرت على (عليه السلام) مى فرمايد: كسى كه توجّه به خدا شغل آنها شده نسيم رحمت الهى را استشمام مى كنند، نسيم رحمت خدا بوى دل انگيزى دارد اما ما آن را درك نمى كنيم و با آن آشنا نيستيم؛ چون شامه دل ما ضعيف گشته است.
روشن است كه منظور از ذكر خدا لقلقه زبان نيست، تلفظ الفاظ به زبان بدون راه يافتن آنها در دل از هر منافق و كافرى هم برمى آيد، اداء لفظ كه مؤونه اى ندارد. بلكه ملاك و محور چيز ديگرى غير از زبان است و حقيقت از آنِ دل است يادى كه در دل نفوذ كند و آن را روشن سازد.
البته هر چند حقيقت ذكر همان توجّه قلبى است ولى اذكار زبانى نيز بى تأثير و فايده نيست و از بسيارى سخنان بيهوده و لغو بهتر است ائمه هدى همواره (غير از هنگامى كه به صحبت با اصحاب يا پاسخ دادن به سؤالات آنان مشغول بودند) زبانشان ذاكر بود. امام صادق (عليه السلام) فرمود: پدرم امام باقر (عليه السلام) زبانش به سقف دهانش چسبيده بود. (١٤٧) كنايه از اينكه همواره ذكر «لااله الا الله» مى گفت.
دل بسان دريا است كه ذكر در آن تأثير مى گذارد، گاهى اين ذكر همچون سنگريزه اى است كه با افتادن در دريا موجى سطحى و گذرا ايجاد مى كند و به زودى محو مى شود، مانند بسيارى از اذكار و عباداتى كه ما انجام مى دهيم، موجى سطحى است و عمق دلمان در جاى ديگرى است، الفاظ بر زبانمان جارى است، ولى هزاران جاى ديگر فكر مى كنيم و موقعى به خود مى آئيم كه عبادتمان به پايان رسيده است، ولى گاهى ذكر چون طوفانى سهمگين عمق دل را زير و رو مى كند و اثرى پايدار مى گذارد. پس يك ويژگى قلب اين است كه اگر پاك و سالم باشد مى تواند حقايق را به درستى درك كند.
ويژگى ديگر قلب آدمى اين است كه مى تواند محل گذر هر چيز باشد. چنانچه انسان عنان آن رها سازد هر لحظه ممكن است به كسى و چيزى سپرده شود و چنان بازار مكاره اى گردد كه خود انسان از آن بى خبر باشد. كافى است انسان دقايقى در خود تأمل كند و هر چه در دل او خطور مى كند يادداشت كند، آنگاه خواهد ديد كه چه جنجالى در دل اوست و خود بى خبر است! گاه در يك عبادت چند دقيقه اى (مثلاً نماز دوركعتى) چنان افكار گوناگون انسان را به خود مشغول مى دارد. و به اين سو و آن سو مى برد كه وقتى انسان متوجّه مى شود خودش شگفت زده مى گردد. اين نه فقط در بيدارى است كه خواب انسان را نيز در مى نوردد و در خواب نيز به صورت رؤيا منعكس مى شود.

ارزش قلب

ارزش دل و قلب به آن چيزى است كه در آن راه مى يابد: در واقع، دل از چيزى كه به او سپرده شده كسب ارزش مى كند. از اين رو، گاهى چنان سقوط مى كند و بى ارزش شود كه در حد يك «اسطبل» و پست تر از آن! و گاه چنان اوج مى گيرد و بالا مى رود كه «عرش رحمن» مى شود؛ «قلب المؤمن عرش الرحمن» و اين به اختيار خود انسان است. شخصى كه دائماً در فكر مال و منال و گاو و گوسفند و مزرعه خود مى باشد و از انديشه آنها بيرون نمى رود، آيا دل وى جز «طويله» است؟ يا دلى كه همواره در فكر اين زمين و آن ملك و فلان خانه و خريد و فروش و كلاه گذارى و... است آيا چيزى غير از بنگاه معاملات ملكى است؟ اگر دل كسى را كه پيوسته در فكر اين ماشين و آن ماشين، اين مدل و آن مدل است پاركينگ اتومبيل معرفى كنيم گزاف گفته ايم؟
در مقابل، مى توان دل را به كسى سپرد كه مصداق «قلب المؤمن عرش الرحمن» باشد. اگر خدا در دل جاى گيرد و دل به او سپرده شود و به تعبير مولى على (عليه السلام) «يَقْطَعوُنَ بِهِ اَيامَ الْحَيوةِ» (١٤٨) چنان باشد كه روزگار زندگى به ياد او سپرى شود، اين دل جايگاه الهى و عرش خداست. پس ذكر خدا دل را تا اين حد بالا مى برد و ارزشمند مى سازد.
بنابراين دل را اگر به حال خود واگذارى محل بى دروازه اى (كاروانسرايى) خواهد شد كه از اطراف و اكناف قافله ها مى آيند و مى روند و ممكن است خود شخص هم از آن بى خبر باشد ولى اگر انسان دل را به اختيار خود درآورد آنگاه خواهد فهميد كه چه عنصر گرانبهايى است و چقدر استعداد رشد و تكامل دارد؛ الماسى است گرانقدر و پنهان در دل خاك كه معدن شناسى ماهر مى خواهد كه آن را از ضمير خاك بيرون آورد و ارزش آن را معلوم سازد.
گوهرشناسان اين وادى انبيا و اولياى معصومين (عليهم السلام) هستند، الماس شناس دل، حضرت على (عليه السلام) است كه مى فرمايد: «دل را با ذكر خدا جلا دهيد تا حقيقتش آشكار شود» گوهرشناس حقيقى اين دريا امام سجاد (عليه السلام) است كه مى فرمايد: «حيات دل و زنده بودن قلب به ذكر و ياد خداست.» اگر ياد خدا در دل نباشد چيزهاى ديگرى خواهد بود و ارزش دل به همان چيزى است كه دل به آن توجه دارد.
به هرحال ياد خدا آثار بسيارى دارد كه فرصت طرح آن نيست. از مهمترين اثار آن كه امام سجاد (عليه السلام) در اينجا به آن اشاره فرموده «حيات دل» است:

حيات معنوى انسان

زندگى و حيات داراى مراتبى است؛ يك مرتبه از آن در مقابل جمادات است كه به گياهان نسبت مى دهيم. و بر اين اساس گياه را به «زنده» و «مرده» (خشك) تقسيم مى كنيم. گياه يك نحوه حياتى دارد كه از جمله آثار آن، رشد و نموّ و توليد مثل است. اين مرتبه را حيات «نباتى» مى نامند. مرتبه بالاتر، حيات «حيوانى» است و لازمه آن علاوه بر رشد و نمو، نوعى تحرّك و ادراك است. موجودى كه واجد اين آثار باشد از حيات حيوانى برخوردار است.
انسان هم حيات نباتى دارد و هم حيات حيوانى، هم رشد و نموّ دارد و هم ادراك، احساس و تحرّك، البته در سطحى عميق تر و وسيع تر از حيوان و گياه. بنابر اين، از اين جهت با گياه و حيوان مشترك مى باشد. معمولاً معنايى كه ما از زندگى و حيات مى فهميم همين است. لازمه زندگى نباتى تغذيه و رشد است. لازمه زندگى حيوانى نيز ادراك و حركت ارادى است. لذا، اگر چنين آثارى از كسى سر زند، مى گوييم زنده است، و گرنه مرده اى بيش نيست.
ولى آن گونه كه از قرآن شريف و اخبار اهل بيت (عليهم السلام) استفاده مى شود، انسان مى تواند حياتى برتر از حيات نباتى و حيوانى داشته باشد: حيات «معنوى» اين حيات برتر لوازمى دارد كه اگر انسان فاقد آن باشد به حقيقت، انسان نخواهد بود، هر چند از نظر حيات حيوانى زنده به حساب آيد. آنچه را كه ما ملاك زنده بودن انسان مى دانيم معمولاً ملاك زندگى حيوانى است، نه زندگى انسانى. غذا خوردن، نفس كشيدن، ادراك، تحرّك و مانند آن لازمه زندگى نباتى و حيوانى است. امّا زندگى انسانى چيز ديگرى است. قرآن مى فرمايد:
«اَوَ مَنْ كَانَ مَيْتاً فَأحْيَيَنَاهُ وَ جَعَلْنَا لَهُ نُوراً يَمْشي بِهِ فِى النّاسِ كَمَنْ مَثَلُهُ فِي الظُّلُماتِ لَيْسَ بِخَارِج مِنْهَ»؛ (١٤٩)
آيا كسى كه مرده بود و ما او را زنده كرديم (حيات تازه اى به او بخشيديم) و به او نورى عطا نموديم كه با آن ميان مردم برود مانند كسى است كه در تاريكيها فرو رفته و نمى تواند از آن رهايى يابد؟
از اين آيه استفاده مى شود كه انسان مى تواند نوعى حيات داشته باشد كه لازمه آن نورانيت است. بنابر اين، اگر انسان از نورانيت برخوردار باشد زنده است و اگر از آن محروم باشد انسانى است مرده، گر چه حيات نباتى و حيوانى داشته باشد.
فَالصُّورَةُ صُورَةُ اِنْسان وَالْقَلْبُ قَلْبُ حَيَوان لا يَعْرِفُ يابَ الْهُدى فَيَتَّبِعَهُ وَلا بابَ الْعَمى فَيَصُدَّ عَنْهُ «فَذلِكَ مَيِّتُ الاَْحْيا.ءِ» (١٥٠)
صورت او صورت انسان است. (ولى) دل او دل حيوان، نه راه رستگارى را مى شناسد كه آن را بپيمايد و نه راه گمراهى را تا از آن بازگردد؛ چنين كسى «مرده اى است ميان زندگان».
در اين جمله از دعاى «ابوحمزه» (بِذِكْرِكَ عَاشَ قَلْبي) نيز امام سجاد (عليه السلام) به اين حيات برتر اشاره دارد؛ حياتى كه قوام آن ياد خداست، همان گونه كه قوام حيات نباتى به رشد و نمو و قوام حيات حيوانى به شعور و ادراك و مانند آن است.
همچنان كه اگر اكسيژن به انسان نرسد، در فاصله كوتاهى از بين مى رود، قلب مؤمن نيز به گونه اى است كه اگر از ياد خدا غافل شود و متوغّل در ماديات گردد حيات خويش را از دست مى دهد.
همان گونه كه ذكر شد، زندگى و حياتى كه ما مى شناسيم معمولاً منحصر در زندگى نباتى و حيوانى است كه هر كدام آثار و لوازمى دارد. ولى چنان كه از قرآن و كلمات اهل بيت (عليهم السلام) استفاده مى شود و با شواهد عقلى نيز تأييد مى گردد،انواع ديگرى نيز از حيات وجود دارد كه ما با عقل ناقص خود نمى توانيم از كمّ و كيف آن آگاهى يابيم.
يكى از مراتب حيات، حيات ايمانى است و شايد بتوان گفت كه حيات حقيقى انسان همين است و طبق آنچه در روايات وارد شده، روحى به نام «روح الايمان» در مؤمن وجود دارد كه منشأ حيات اوست، در پرتو اين روح، مؤمن تا وقتى كه مرتكب معصيتى نشده از حيات ديگرى برخوردار است، اما هنگامى كه گناهى از او سر زد اين روح از او جدا مى شود. با توبه و بازگشت به خدا، مجددّاً اين روح باز مى گردد.
غير از «روح الايمان» انواع ديگرى نيز از روح وجود دارد كه مخصوص انبيا و اولياى خداست؛ مانند «روح القدس» كه پيامبر اكرم و ائمه اطهار (عليهم السلام) از آن برخوردار بوده اند.
در هر صورت غير از آنچه كه ما مى بينيم و با ادراكات حيوانى خود درك مى كنيم، چيزهاى ديگرى نيز وجود دارد كه خدا، پيامبر او و ائمه اطهار (عليهم السلام) از آنها خبر داده اند. اگر ما خدا و پيامبر او را پذيرفته ايم بايد به چنين امورى نيز اعتقاد داشته باشيم. ارزش اين گونه زندگيها هرگز با حيات حيوانى و نباتى، كه ما مى شناسيم، قابل مقايسه نيست. تنها كسانى كه از آن برخوردار هستند ارزش آن را مى دانند.

تفاوت مراتب حيات

وقتى گياهى را كه زنده است، تنفس مى كند و رشد و نمو مى نمايد با گياهى كه حيات خود را از دست مى دهد و خشك مى شود، مى سنجيم، مى بينيم كه آنها با هم تفاوت چندانى ندارند؛ اما وقتى يك حيوان زنده را با يك حيوان مرده مقايسه كنيم، مى بينيم كه با يكديگر تفاوت قابل توجّهى دارند.
اين تفاوت در انسان زنده و انسان مرده بسيار است، حيات (مادى) انسان از ارزش فراوانى (دست كم براى خود فرد) برخوردار است تا آنجا كه اگر كسى ميلياردها تومان ثروت داشته باشد حاضر است بپردازد تا مدتى اندك بر عمر خود بيفزايد؛ حتى حاضر است كه ميليونها تومان خرج كند تا يكى از اعضاى بدنش، مانند چشم، گوش و مانند آن، سالم بماند.
اين به دليل تفاوت مراتب حيات و برترى حيات (مادى) انسان نسبت به حيات حيوان و گياه است. در حيات مادى، انسان از ماديات و دارايى خود دست مى شويد تا اين حيات مدتى بيشتر ادامه پيدا كند. همين تفاوت، بلكه به مراتب بيشتر از آن، بين زندگى مادى و حيات معنوى انسان وجود دارد. زندگى معنوى انسان بسيار ارزنده تر از حيات مادى اوست، حتى با آن قابل مقايسه نيست. البته براى كسى كه ارزش آن را درك كند چنين است. آنان كه به ارزش حيات معنوى پى برده و لذت آن را چشيده اند حاضرند تمام عالم را فدا كنند تا لحظه اى به ياد خدا باشند. چگونه مى توانيم به اين ارزش پى ببريم؟ ما كه بايد به زحمت، خود را آماده كنيم تا در شبانه روز، چند دقيقه اى يادى از خدا كنيم و نمازى بخوانيم و بر خدا منّت هم مى گذاريم چقدر با اين گونه افراد فاصله داريم!
بسيارى از انسانها از اين حيات انسانى محرومند، حتى تفهيم اين مطالب نيز به آنها دشوار است. چگونه مى توان به انسان غافلى كه جز اميال و غرايز خود را نمى شناسد فهماند كه حيات انسان منحصر به حيات نباتى و حيوانى نيست؟ چگونه بايد به آنها گفت كه انسانيت انسان در خوردن و خوابيدن و برخوردارى از لذتهاى مادى و حيوانى خلاصه نمى شود؟ خداوند در توصيف اين قبيل انسانها مى فرمايد:
«اُولئِكَ كَالاَْنْعامِ بَلْ هُمْ اَضَلُّ»؛ (١٥١)
آنان همانند چهارپايان، بلكه از آنها نيز گمراه ترند.
همچنان كه گياهان از حيات حيوانات و درك شعور آنها بى خبرند و حيوانات نيز از ويژگيهاى زندگى انسان ناآگاه اند، ـ هرگز نمى توان به يك حيوان تفهيم كرد كه لذّت حاصل از ديدن يك اثر هنرى زيبا چگونه است. تفكّر و كشف و اختراع چه لذتى دارد، حيوان نمى تواند اينها را درك كند او فقط آنچه مربوط به حيات حيوانى است درك مى كند ـ ما نيز نسبت به حيات برتر و والاى انسانى چنين حالتى داريم. هر چه اولياء الهى بگويند، ياد خدا چنين و چنان است لذّتى دارد كه هيچ لذّت مادى با آن برابرى نمى كند، انسان مى تواند داراى حياتى باشد كه با حيات حيوانى قابل قياس نيست، گوهر انسانى چيزى غير از خوردن و خوابيدن و شهوت است، اينها در مقابل آن لذّت روحانى و حيات والا همچون اسباب بازى مى ماند كه كودك خود را با آن سرگرم مى كند... كسى كه دور از اين مطالب است نمى تواند آنها را درك كند حتى گاهى به نظرش مسخره مى آيد!
از آنجا كه خدا ما را هدايت فرموده و مى دانيم كه اين مطالب واقعيت دارد نبايد بى تفاوت از كنار آنها بگذريم. بايد بدانيم كه ائمه اطهار (عليهم السلام) و بزرگان دين اين مطالب را از آنرو براى ما گفته اند كه دل ما به آنها متوجه گردد و دنبال به دست آوردن آنها برويم. بدانيم كه چنين چيزهايى نيز وجود دارد و تصور نكنيم كه لذّات در همين ماديات و خوردن و خوابيدن خلاصه مى شود. اينها از آثار حيوانيت انسان است، نه از لوازم انسانيت و كمال او. اينها كمال انسانيت انسان نيست. كمال انسانى او بسى بالاتر از لذتهاى حيوانى است. اميد است ما كه ادعا مى كنيم كه از خدا، اسلام، پيامبر (صلى الله عليه وآله) و ائمه (عليهما السلام) پيروى مى كنيم از چنين زندگيها و لذات معنوى برخوردار شويم.
اَللّهُمَ اشْغَلْنا بِذِكْرِكَ وَاَعِذْنا مِنْ سَخَطِكَ وَاَجِرْنا مِنْ عَذابِكَ وَاْرزُقْنا مِنْ مَواهِبِكَ وَاَنْعِمْ عَلَيْنا مِنْ فَضْلِكَ.
خدايا، ما را مشغول دار بذكرت و پناه ده از خشمت و امان ده از عذابت و روزى كن از بخششهايت و انعام فرما به فضلت. آمين يا ربّ العالمين.


۹
(٧) شرح فرازهايى از دعاى ابوحمزه ثمالى

(٧) شرح فرازهايى از دعاى ابوحمزه ثمالى

يا مَوْلاى بِذِكْرِكَ عاشَ قَلبى وَ بِمُناجاتِكَ بَرَّدْتُ اَلَمَ الْخَوْفِ عَنّى؛
اى مولاى من، تنها به «ياد» تو دلم «زنده» است و با مناجات تو، درد ترس (فراق) در خود تسكين مى دهم.
بحث درباره ذكر و برخى آثار آن بود. از جمله آثار مهمى كه امام سجاد (عليه السلام) به آن اشاره فرمود «حيات معنوى انسان» است كه در سايه ياد خدا نصيب انسان مى شود.
همانگونه كه حيات نباتى و حيوانى آثار و لوازمى دارد حيات معنوى نيز آثار و لوازمى دارد و همانگونه كه ادامه حيات نباتى و حيوانى در گرو تغذيه مناسب است، اين نوع حيات هم نيازمند تغذيه مخصوص به خود مى باشد. غذاى اين حيات «ياد خدا» است.

مراتب ياد خدا

قبلا گفتيم دل آدمى بسان دريايى است كه ذكر در آن تأثير مى گذارد. گاهى ذكر همچون سنگريزه اى است كه با افتادن در دريا موجى سطحى و گذرا ايجاد مى كند و به زودى محو مى شود، مانند بسيارى از اذكار و عباداتى كه ما انجام مى دهيم، موجى سطحى است و عمق دلمان در جاى ديگرى است، الفاظ بر زبانمان جارى است ولى هزاران جاى ديگر فكر مى كنيم و وقتى به خود مى آييم كه عبادتمان به پايان رسيده است ولى گاهى ذكر و توجّه به خدا چون طوفانى سهمگين عمق دل را زير و رو مى كند و اثرى پايدار مى گذارد. از اين رو ذكر و توجّه همه مردم يكسان نيست.
در زمينه ياد خدا و توجه به او، مردم حالات گوناگونى دارند كه آنها را مى توان به چند دسته تقسيم كرد: يك دسته از مردم نه تنها از ياد خدا لذت نمى برند، بلكه ياد خدا موجب تنفّر قلب و دلتنگى آنان مى گردد. قرآن كريم درباره اينها مى فرمايد:
«وَ اِذَا ذُكِرَاللّهُ وَحْدَهُ اِشْمَأزَّتْ قُلُوبُ الّذينَ لايُؤمِنوُنَ بِالاْخِرَة»؛ (١٥٢)
مردمى كه به آخرت ايمان ندارند هنگامى كه از خدا به يكتايى ياد مى شود ملول و دلتنگ مى شوند.
دسته دوم كسانى اند كه وقتى نسبت به خدا احساس نياز مى كنند، كه گرفتاريهاى شديدى به آنها روى آورد و با اسباب عادى رفع نمى شود و يا دستشان از اسباب عادى كوتاه گردد به ياد خدا مى افتند و خدا را ياد مى كنند:
«فَاِذا رَكِبوُا فِى الْفُلْكِ دَعَوُ اللهَ مُخْلِصينَ لَهُ الدّينَ فَلَمّا نَجّيْهُمْ اِلَى البَرِّ اِذا هُمْ يُشْرِكونَ»؛ (١٥٣)
وقتى سوار كشتى شوند (و خود را در ميان امواج خروشان دريا گرفتار ببينند) خدا را به اخلاص كامل مى خوانند و هنگامى كه آنان را از اين مهلكه نجات بخشيديم، (دو باره به او) شرك مىورزند.
دسته سوم افرادى هستند كه نگران سرنوشت خود در روز قيامت هستند. گناهانى مرتكب شده اند، خواستار آمرزش آنها هستند لذا به خدا توجّه پيدا مى كنند تا گناهان آنها را ببخشد و يا طالب نعمتها و ثوابهاى اخروى هستند. بهشت و حور و قصور مى خواهند، لذا به خدا توجّه مى كنند در واقع، اين گروه براى فرار از عذاب و رسيدن به نعمتهاى اخروى خدا را ياد مى كنند. اين نوع توجّه به خدا گرچه در حد خود مطلوب است، چون حاكى از وجود ايمان فرد به خداوند است. ولى در اين نوع ذكر در واقع، توجّه انسان ابتداء به نياز خودش مى باشد و بعد از طريق آن به خدا توجّه مى شود. چه بسا، اگر از طريقى غير از خدا نياز او برطرف مى شد با خدا و ذكر و توجّه به او كار نداشت.
دسته چهارم كسانى هستند كه احساس مى كنند به ياد خداوند نياز دارند، نه براى رفع نيازهاى شخصى فوق، بلكه احساس مى كنند بدون ياد خدا گمشده اى دارند و تنها با ياد خداست كه آرامش مى يابند؛ به تعبير ديگر نفس ياد خدا براى اينان «اصالت» دارد؛ نه اينكه وسيله اى براى رفع نياز باشد. به فرموده امام سجاد (عليه السلام) احساس مى كنند، با ياد خدا دلشان زنده مى گردد و بدون آن احساس دل مردگى دارند.
قوام زندگى آنها و حيات آنها به ياد خدا و ذكر اوست. همان گونه كه وقتى جلوى نفس كشيدن انسان گرفته شود، به هيجان مى آيد و ناراحت مى شود، حتى مشرف به مرگ مى گردد، آنان نيز اگر ياد خدا را نداشته باشند دچار اضطراب و نگرانى مى شوند، اما وقتى ياد خدا در قلبشان پيدا شد، آرامش و اطمينان خاطر خاصى براى آنان حاصل مى شود. قرآن در اين زمينه مى فرمايد:
«اَلَّذينَ امَنُوا وَ تَطْمَئِنَّ قُلُوبَهُمْ بِذِكْرِاللهِ، اَلا بِذِكْرِ اللهِ تَطْمَئِنُ الْقُلُوب»؛ (١٥٤)
آنها كه ايمان آورده اند و دلهايشان به ياد خدا مطمئن و آرام است. همانا تنها با ياد خدا دلها آرامش مى يابد.
همان گونه كه استنشاق هواى سالم موجب حيات و دوام زندگى ماست، ياد خدا نيز براى چنين مردمى موجب حيات دل است.
چنين افرادى چنان از غفلت از خدا گريزانند كه ما از مرگ. ما مرگ را فقط مرگ حيوانى و نباتى مى دانيم، اما اينان مرگ خويش را در غفلت از ياد خدا مى بينند.
گرچه اين حالت از مراتب والاى ذكر است و از مراتب قبل بسيار باارزشتر است، ولى در اين مرتبه نيز هنوز «من» مطرح است. يعنى انسان در اين حالت مى خواهد به ياد خدا باشد. و از ياد خدا لذت مى برد. در واقع، با ياد خدا دل «خود او» آرامش مى يابد. به عبارت ديگر در اين حالت نيز انسان براى رفع نيازى (اما نيازى بالاتر از نيازهاى قبلى) به خدا توجّه دارد. براى رفع اين نياز و رسيدن به آرامش به خدا توجه مى كند لذا هنوز مرتبه اى از حبّ ذات وجود دارد.
ولى اگر انسان در راه معرفت به خداوند پيش رود، به جايى مى رسد كه ديگر توجّه ندارد كه خودش هم هست و نيازى دارد، بلكه تمام توجّه اش به خداست و كاملاً از خود و اميال خودش غافل است به طورى كه حب ذات ديگر اصالتى ندارد و هر چه هست محبّت به خداست. در اينجا به جاى آنكه انسان خدا را براى خود بخواهد و بخواند خود را براى او مى خواهد، بلكه اصلاً خودى نمى شناسد و تنها او را مى بيند (رسد آدمى به جايى كه به جز خدا نبيند)
در شب معراج خدا به پيامبرش فرمود: بعضى بندگان من به مراتبى مى رسند كه ذكر من و شكر نعمتهاى من شغل آنها مى شود و همّى غير از آن ندارند. سپس خدا مى فرمايد با اين بندگان چنين و چنان مى كنم تا آنجا كه مى فرمايد:
وَلاََ سْتَغْرِقَنّ عَقْلَهُ بِمَعْرِفَتى وَلاََ قُوَمنَّ لَهُ مَقامَ عَقْلِهِ. (١٥٥)
اينها حقايقى است كه در روايات آمده و درك حقيقى اين حالات براى خيلى از ماها مشكل است اميد است خداوند به لطف خود معرفت ما را زياد و چنين حالاتى نصيب ما فرمايد.

دلبستگى به دنيا، مانع ياد خدا

آنچه موجب مى شود كه انسان از انديشه در كمالات والاى انسانى غافل گردد، دلبستگى به دنيا و لذتهاى دنيوى است. تا زمانى كه اين دلبستگى ها وجود دارد از اين امور بى خبريم. در حديث معراج، خداوند به پيامبرش مى فرمايد:
«يا اَحْمَد لَوْ صَلَّى الْعَبْدَ صَلاةَ اَهْلِ السَّماءِ وَ الاَْرْضِ وَ يَصوُمُ صِيامَ اَهْلِ السَّماءِ وَ الاَْرضِ وَ يَطْوى عَنِ الطَّعامِ مِثْلَ الْمَلائِكَةِ وَلَبِسَ لِباسَ الْعابِدينَ ثُمَ اَرى فى قَلْبِهِ مِنْ حُبِّ الدُّنْيا ذَرّةً اَوْ سُمْعَتِها اَوْ رِئاسَتِها اَو صيتِها اَوْ زِينَتِها لا يُجاوِرُنى فى دارى وَ لاََنْزِعَنَّ مِنْ قَلْبِهِ مَحْبَّتى وَ لاَُ ظلَمنّ قَلْبَهُ حَتّى يَنْسانى وَ لااُذيقُهُ حَلاوَةَ مَحَبَّتى»؛ (١٥٦)
اى احمد، اگر بنده همانند اهل آسمان و زمين عبادت كند و مانند اهل آسمان و زمين روزه بگيرد، و چون ملائكه از غذا دست بشويد و لباس عبادت كنندگان بر تن كند ولى در قلبش ذرّه اى علاقه به دنيا، شهرت، رياست، آوازه يا زيور دنيا باشد به جوار من راه نمى يابد و از قلبش محبت نسبت به خود را بر مى كنم و دلش را تاريك مى گردانم تا آنجا كه مرا فراموش كند و شيرينى محبّت به خودم را به او نمى چشانم.
همت اولياى خدا چنان بلند و عالى است كه بدانچه ما دل خوش كرده ايم اعتنايى ندارند، حتى نعمتها و خوشى هاى اخروى، كه دست يابى بدانها نهايت آرزوى ماست، در نظر آنان، بى ارزش است. همت آنان در حدى است كه به خدا عرض مى كنند: خدايا، اگر مرا به دوزخ ببرى اما محبت تو را در دل داشته باشم و تو از من راضى باشى من آن را به بهشتى كه به دور از رضايت تو باشد ترجيح مى دهم.
تا وقتى كه محبت خدا در دل انسان ايجاد نشود نمى توان چنين ادعايى كرد.
براى آنكه محبت خدا در دل ايجاد شود بايد از تعلقات و وابستگى هاى دنيوى دورى گزيد و در فكر جلب رضايت الهى بود. مؤمن از صبح كه از خواب بر مى خيزد بايد در فكر بندگى خدا باشد، بينديشد كه خدا از او چه مى خواهد. اگر غذا مى خورد، درس مى خواند، كسب مى كند و به طور كلى، هر كارى انجام مى دهد براى اين باشد كه فرمان خدا را اطاعت كند و رضايت او را كسب نمايد. چنين كارى ممكن است، اما به اراده و همت قوى نيازمند است. اگر كسى اين گونه زندگى كند، از لذّات و نعمتهاى دنيوى، آسايش و خوشى او نيز كاسته نخواهد شد. حتى رنج و غم او از ديگران كمتر خواهد بود. چنين شخصى ديگر به رياست، ثروت و مانند آن دل نمى بندد و غم از دست دادن يا نرسيدن به آنها را ندارد، همّ او فقط خدا و ياد اوست.
مؤمن خود را بنده خدا مى داند، اعتقادش اين است كه هر چه دارد از اوست، از خود چيزى ندارد؛ نه مالى، نه فرزندى، نه مقام و مرتبه اى و نه چيز ديگرى. هر چه هست متعلّق به اوست. لذا، در صدد است كه رضايت الهى را جلب كند. چنين انسانى بنده واقعى خداست، هر چه را او گفته به ديده منّت مى پذيرد؛ از محرمات چشم مى پوشد و به وظايف خود عمل مى نمايد. آنگاه به حيات برتر انسانى دست مى يابد و زندگى واقعى پيدا مى كند.

برخورد انسان با كمبودها و نيازهاى مادى و معنوى

انسان فطرتاً طالب كمال و سعادت خود مى باشد، دوست دارد تا آنجا كه ممكن است نواقص و عيوب خود را رفع كند. اصولاً خداوند هر موجود زنده اى، بخصوص انسان، را به گونه اى آفريده است كه ذاتاً در صدد كسب كمال باشد و از چيزهايى كه براى سعادت و كمال خود مضر مى داند دورى گزيند. از اين مطلب به «حب ذات» تعبير مى شود؛ يعنى هر موجود زنده اى خود، حيات خود و كمال خود را دوست دارد.
همه ما، كم و بيش، كمبودهايى در خود مى يابيم، نواقص و عيوبى در خود مى بينيم و در حدّ توان خود، مى خواهيم كه آنها را رفع كنيم؛ اما در اينجا دو مشكل وجود دارد: اول اينكه ما عيوب و نواقص واقعى خود را به درستى درك نمى كنيم و نيازهاى اساسى خود را به خوبى، نمى شناسيم. دوم آنكه هنگام تأمين نيازها وقتى بين آنها تعارضى پيش مى آيد يا در تقدم و تأخّر آنها، دچار خطا مى شويم؛ غالباً نيازهاى مادى را بر نيازهاى معنوى مقدّم مى داريم، چون بيشتر با آنها مأنوس هستيم.
اگر امر داير شود بر اينكه براى رفع يك نقص مادى تلاش كنيم يا براى رفع يك نقص معنوى، فكر و تلاش ما متوجّه نواقص و كمبودهاى مادّى مى شود؛ زيرا آنها را بيشتر و بهتر درك مى كنيم. از درد مادّى بيشتر رنج مى بريم و بيشتر با لذّت ها و خوشيهاى مادى و دنيوى آشنا هستيم؛ اگر هم احياناً متوجه بعضى از كمبودهاى معنوى و نيازهاى اخروى خود بشويم براى تأمين آنها تمايل چندانى از خود نشان نمى دهيم و دوست نداريم كه به سراغ آنها برويم.
از اين رو خداوند انبيا را مبعوث كرد تا اولاً انسان را نسبت به نيازهاى واقعى و كمبودهاى حقيقى اش آگاه سازند؛ به او بفهمانند كه غير از نواقص حيوانى، مادى و دنيوى، كه درك مى كند، كمبودهاى بزرگتر و مهمترى نيز دارد و به او بفهمانند كه بايد بيشترين تلاش خود را براى رفع نواقص معنوى و تأمين نيازهاى اخروى مصروف سازد. ثانياً او را نسبت به اهميت امور معنوى و ناچيز و بى ارزش بودن امور مادى و دنيوى، در مقابل آنها آگاه سازند.
انبيا آمده اند تا به انسان بفهمانند كه غير از لذتهاى مادى، لذتهاى ديگرى نيز وجود دارد كه با خوشيها و لذّتهاى مادى هرگز قابل مقايسه نيست. آنان مى خواهند كه علاقه و دلبستگى انسان را از امور مادى و لذّتهاى بى ارزش و زودگذر دنيوى قطع نمايند و تمام توجّه انسان را به سوى امور معنوى و لذّتهاى پايدار اخروى معطوف سازند.
انبيا مى خواهند به ما بفهمانند كه لذّتهاى مادى، كه به آنها انس گرفته ايم و آنها را براى خود مهم مى دانيم، ارزش چندانى ندارند؛ بايد از آنها دل بركنيم تا لذّتهاى مهمتر را بچشيم و به كمبودهاى واقعى و انسانى خود پى ببريم و درصدد رفع آنها برآييم.
پيامبران به انسان تفهيم مى كنند كه ظرفيت ترقى و تكامل او از حيوانات بيشتر است و به همان اندازه كمبودها و نيازهاى او نيز بيشتر مى باشد. فاصله ما تا نقطه اوجى كه خدا براى ما در نظر گرفته و استعداد رسيدن به آن قله را به ما داده، بسيار است. خداوند به قدرى به انسان ظرفيت ترقّى و تكامل داده كه براى ما قابل تصوّر نيست. بنابر اين، آنان انسان را به اين نكته متوجه مى سازند و او را به تلاش و كوشش در جهت رسيدن به كمال نهايى خويش و رفع نواقص و كمبودهاى خود دعوت مى نمايند.
پس بايد به اين واقعيت پى ببريم كه نواقص و كمبودهاى ما منحصر به امور مادى و دنيوى نيست. كاستى هاى دنيوى، چه فردى باشد و چه اجتماعى، همه در مقابل امور معنوى و كاستى هايى كه سعادت ابدى ما را تهديد مى كند بسيار ناچيز و بى ارزش است.
آرى، انسان با حيوان تفاوت دارد. زندگى انسانى با زندگى حيوانى يكى نيست. زندگى انسانى لوازم ديگرى دارد، غير از خوردن و خوابيدن و كامجويى از لذتهاى مادى و حيوانى. اگر ما به خدا و پيامبران معتقد هستيم و آنچه را كه آنها مى گويند راست مى شماريم، اگر پذيرفتيم كه وراى اين حيات حيوانى حيات ديگرى نيز وجود دارد ـ حياتى كه درخور انسانيت انسان است ـ رفتارمان نيز بايد اين اعتقاد را تصديق كند. نبايد اعمال و كردار روزمره ما چنين طرز تفكّرى را تكذيب نمايد. بايد بين رفتار كسى كه به چنين حياتى معتقد است با آنكه زندگى را منحصر در حيوانيات مى داند، تفاوتى وجود داشته باشد، ما به طور قطع، به وجود چنين حيات انسانى اعتقاد داريم، اما به دليل سستى اراده و ضعف ايمان، در عمل، كوتاهى مى كنيم؛ ايمان ما ضعيف است و در نتيجه، تأثير آن در اعمال و رفتار ما بسيار ناچيز مى باشد، ولى افرادى بوده و هستند كه داراى ايمانى قوى بوده و به مقاماتى از كمال و سعادت نايل آمده اند.

فريب دنيا، مانع از نيل به حيات معنوى

ما به دست خود، اسباب انحطاط و تنزّل درجات كمالى خويش را فراهم آورده ايم؛ بارهايى بر دوش خود گذاشته ايم كه كمرمان زير آنها خميده شده است، به دست و پاى خويش غل و زنجيرهايى بسته ايم كه نمى توانيم حركت كنيم، شايد اميرالمؤمنين (عليه السلام) از زبان ما در دعاى «كميل» به خدا عرض مى كند كه
«اَللّهُمَّ عَظُمَ بَلايي وَ اَفْرَطَ بي سُوءُ حَالي وَ قَصُرَتْ بي اَعْمالي وَ قَعَدَتْ بي اَغْلالي وَ حَبَسَني عَنْ نَفْعي بُعْدُ اَمَلي وَ خَدَعْتَنىِ الدُّنْيا بِغُرُورِها وَ نَفْسي بِجِنَايَتِهَا وَ مِطالي»؛
خدايا، گرفتاريهايم فراوان است، بدحالى ام از حد گذشته، اعمال (نيك) ام بسيار ناچيز، غل و زنجيرهاى (علايق) مرا زمين گير ساخته، آرزوهاى دور و دراز (دنيوى) مرا از نفع خود دور كرده و از يك سو، دنيا با خدعه و غرور خود و از سوى ديگر، نفس (سركش) ام با جنايت خود و امروز و فردا كردن، مرا فريب داده اند.
آيا در خواندن اين جملات صادقيم؟ آيا واقعاً مى فهميم كه كمرمان زير بار گناه خميده است؟ آيا مى دانيم كه با اعمال بد خويش به دست و پاى خود، غل و زنجير زده ايم و دنيا و زيور آن ما را فريب داده است؟
قرآن مى فرمايد:
«مَا الْحَياةُ الدُّنيا اِلاّ مَتاعُ الغُرُور»؛ (١٥٧)
زندگانى دنيا جز متاعى فريبنده بيش نيست.
در جاى ديگر، مى فرمايد:
«فَلاَ تَغُرَّنَّكُمُ الْحَياةُ الدُّنيا وَ لايَغُرَّنَّكمْ بِاللهِ الْغَرُورُ»؛ (١٥٨)
زندگانى دنيا شما را فريب ندهد و در برابر خدا مغرورتان نسازد.
فريب زندگى دنيا يعنى چه؟ و چگونه انسان را فريب مى دهد؟ بزرگترها وقتى مى خواهند بچه اى را گول بزنند به جاى چيز با ارزشى كه طلب مى كند با يك شكلات يا چيز ديگرى او را گول مى زنند و سرگرمش مى كنند. ما منافعى داريم كه بايد به آنها برسيم؛ اما دنيا و لذّتهاى آن پيش ما زيبا و ارزنده جلوه نموده ما را فريب مى دهد و مانع از دستيابى ما به لذّتهاى واقعى و منافع اصيل است. متأسفانه نه تنها دنيا و ظواهرش ما را فريب مى دهد، بلكه گاهى خود ما نيز خود را گول مى زنيم و مى گوييم آنچه كه انبيا مى گويند همان است كه دل ما مى خواهد و يا همان چيزى كه شيطان مى گويد همان است كه خدا گفته!
اگر آنچه انبيا و ائمه (عليهم السلام) فرموده اند درست باشد ـ كه درست است ـ ما از واقعيات بسيار دور هستيم، سخت در اشتباهيم و بيراهه مى رويم. اگر دعاى «كميل» از حضرت على (عليه السلام) است و اگر دعاى «ابوحمزه» و دعاهاى صحيفه سجاديه از امام سجاد (عليه السلام) مى باشد، پس ما چگونه پيرو آنها هستيم، در حالى كه هيچ شباهتى به آنان نداريم؟ آيا مضامين اين دعاها را باور داريم؟ آيا اين مسائل واقعيت دارد يا نه؟ دنيايى كه ما را فريب داده و مى دهد و زيباييهاى ظاهرى كه ما را از رسيدن به نفع واقعى باز داشته، آيا چيزى غير از لذتهاى زودگذرى است كه بدانها دل بسته ايم؟ آيا غير از اين است كه دوست داريم هر روز از غذايى لذيذتر از روز پيش تغذيه كنيم؟ آيا غير از اين است كه مى خواهيم هر روز شكل زندگى و ظاهر خانه، فرش، مدل ماشين و ساير وسايل زندگى مان را عوض كنيم؟
آيا فريب دادن و گول زدن دنيا چيزى غير از اينهاست؟ بايد بينديشيم كه چه چيزى را از ما گرفته اند كه به جاى آن، اينها را به ما داده اند؟ استعداد دست يافتن به چه چيزهاى ارزشمند را داشته و داريم، ولى از آنها غافل شده و به اين امور زودگذر دل خوش كرده ايم؟ آرى، به واقع، ما از حيات انسانى و زندگى ايمانى محروم شده و از حيات برتر، كه قوام آن ياد خداست، غافل گشته ايم.

(٨) شرح فرازهايى از دعاى ابوحمزه ثمالى

وَارْحَمْنى صريعاً عَلَى الْفِراشِ تُقَلِّبُنى اَيْدى اَحِبَّتى وَتَفَضَّلْ عَلَىَّ مَمْدُوداً عَلَى الْمُغْتَسَلِ يُقَلَّبُنى صالِحُ جيرَتى وتَحَنَّنْ عَلَىَّ مَحْمُولاً قَدْ تَناوَلَ الاَْقْرِباءُ اَطْرافَ جِنازَتى وَجُدْ عَلَىَّ مَنْقوُلاً قَدْ نَزَلْتُ بِكَ وَحيداً فى حُفْرَتى وَارْحَمْ فى ذلِكَ الْبَيْتِ الْجَديدِ غُرْبَتى حَتى لا اَسْتَاْنِسَ بِغَيْرِكَ؛
خدايا، آنگاه كه در بستر مرگ افتاده ام (و قادر بر حركت نيستم) و دوستانم مرا حركت مى دهند، بر من ترحّم كن و آن هنگام كه در مَغْسَل قرار گرفته ام و همسايگان صالح مرا به چپ و راست مى گردانند بر من تفضّل كن و وقتى كه مرا به طرف قبر مى برند و خويشاوندان اطراف جنازه ام را گرفته اند بر من مهربانى كن، و هنگامى كه مرا به قبر منتقل مى كنند و به تنهايى بر تو وارد مى شوم بر من كرم نما، و در آن خانه جديد (قبر) بر غريبى ام رحم كن تا با غير تو انس نگيرم.

دليل غفلت انسان از توجه به آخرت

انسان در پرتو غرايزى كه خداوند در وجود او به وديعت نهاده است، نيازهاى مادى خويش را درك مى كند، براى تأمين آنها به ابزار و وسايل مادى متوسّل مى شود و از همنوعان خويش كمك مى گيرد. انسان به طور غريزى، گرسنگى، تشنگى، نياز جنسى، احتياج به مسكن و ساير نيازهاى دنيوى و مادى خويش را درك مى كند و به دنبال تأمين آنها مى رود. از اينرو، به آن دسته از اسبابى كه اين گونه نيازهاى او را تأمين مى نمايد و چنين لذايذى را براى او به وجود مى آورد، همچنين به كسانى كه او را در اين راه كمك مى كنند و رنجها و دردهاى او را كاهش مى دهند، علاقمند مى شود و با آنها انس مى گيرد. معمولاً انس و علاقه انسان به زن و فرزند، دوستان و خويشان و به طور كلّى، به همه كسانى كه به شكلى در زندگى با او شريك هستند، به همين دليل است. امّا انس به امور مادى و دنيوى، توجّه انسان را از امور معنوى باز مى دارد و وى را غافل مى سازد. انسان از يك سو، تصوّر مى كند كه نيازهاى او منحصر به همين نيازهاى مادى و دنيوى است و از سوى ديگر، تصور مى كند كه تأمين احتياجات او از راه همين وسايل مادى و به وسيله همين افرادى است كه با آنها مأنوس مى باشد. اما از اين حقيقت كه نيازهايى كه او معمولاً با آنها آشنايى دارد بخش ناچيزى از نيازهاى او مى باشد غافل است؛ آن هم نيازهايى كه فقط مربوط به زندگى محدود دنياست. او نمى داند كه نيازهاى اصيل او چيزهاى ديگرى است؛ نيازهايى كه در ارتباط با عالم نامحدود آخرت مى باشد. به تصوّر انسان، افرادى كه در اين دنيا با او مأنوس اند هميشه با او و همراه او هستند؛ اما بايد توجّه داشته باشد كه بدون ترديد، روزى خواهد رسيد كه همه آنها ما را رها خواهند ساخت.
همه ما كم و بيش با امور دنيوى و لذايذ مادى و با اشيا و افرادى كه نيازهاى ما را تأمين مى كنند مأنوس هستيم و هر وقت از آنها دور مى شويم احساس دلتنگى و غربت مى كنيم و به طور كلّى، افكارمان بر محور امور مادى و دنيوى است. اما بايد دانست كه اين دنيا گذراست، نه دايمى و روزى خواهد رسيد كه بايد از اين دار فانى رخت بر بنديم. اكنون بايد به فكر دار باقى باشيم و ببينيم كه آيا در آن عالم، نياز يا نيازهايى داريم يا نه؟ اگر در زندگى ابدى خويش احتياجاتى داريم، آنها با چه وسيله و از چه طريقى تأمين مى شود؟ آيا نيازهاى ما در آن عالم همانند نيازهاى اين جهانى ماست؟ آيا وقتى انسان از اين دنيا رفت به غذا، لباس و وسايل مادى نياز دارد؟ همان گونه كه روزگارى بشر اين گونه تصور مى كرد و همراه مردگان مقدارى خوراك و وسايل زندگى دفن مى نمود، به تصور اينكه زمانى به كارش آيد؟
روشن است كه عالم آخرت با عالم دنيا متفاوت است. انبيا آمده اند تا به انسان بفهمانند كه نيازهاى او در آن جهان از قبيل نيازهاى دنيوى نيست. در آنجا، نيازهاى انسان چيزهاى ديگرى است. اشياى دنيوى در آنجا براى او سودى ندارد و حتى نمى تواند آنها را با خود بدانجا ببرد. روزى خواهد آمد كه همه دوستان، نزديكان و خويشاوندان انسان را رها مى كنند؛ اگر هم بخواهند به او كمكى كنند از دستشان بر نمى آيد، روزى كه او مى خواهد اين عالم را ترك كند، در حالى كه در بستر مرگ افتاده و مرگ را پيش چشم خود مشاهده مى كند بايد از هر آنچه اندوخته است چشم بپوشد، سرمايه هايى را كه پس انداز نموده رها كند و از دوستان و نزديكانى كه به آنها دلبستگى داشته جدا شود. در اين حال، اگر انسان به جاى ديگر و به كس ديگرى دلبستگى نداشته باشد انبوهى از غصّه و وحشت او را فرا مى گيرد و هيچ راه گريزى هم نخواهد داشت.
در آن هنگام، اعضا و جوارح او يكى پس از ديگرى از كار مى افتند و سرانجام روح از بدنش پر مى كشد. روح، جريانات پس از مرگ را مشاهده مى كند: دوستان و آشنايان جنازه او را بر مى دارند و به سوى قبرستان مى برند، جنازه را در قبرى دفن مى كنند، خروارى خاك بر روى او مى ريزند و بالاخره، پس از ساعتى به خانه هاى خويش مراجعت مى نمايند. آنگاه او مى ماند و تنهايى قبر! قبرى كه امام سجاد (عليه السلام) آن را اين گونه توصيف مى كند:
فَمَنْ يكونُ اَسْوَءَ حالا مِنّى اِنْ اَنَا نُقِلْتُ عَلى مِثْلِ حالى اِلى قَبْرى لَمْ اُمَهِّدْهُ لِرَقْدَتى وَلَمْ اَفْرُشْهُ بالْعَمَلِ الصّالِحِ لِضَجْعَتى وَمالى لا اَبْكى وَلا اَدْرى اِلى ما يَكوُنُ مَصيرى وَاَرى نَفْسى تُخادِعُنى وَايّامى تُخاتِلُنى وَقَدْ خَفَقَتْ عِنْدَ رَأسى اَجْنِحَةُ الْمَوْتِ فَمالى لا اَبْكى اَبْكى لِخرُوجِ نَفْسى، اَبْكى لِظُلْمَةِ قَبْرى، اَبْكى لِضيقِ لَحْدى و....
واى بر من اگر در چنين حالى منتقل شوم به قبرى كه آنرا براى خوابيدن خود مهيا نكرده ام و با عمل صالح آن را فرش نكرده ام چرا نگريم در حالى كه نمى دانم مسيرم كجاست، اكنون مى بينم كه نفس با من خدعه و نيرنگ مى كند و روزگار با من مكر مىورزد در حالى كه عُقاب مرگ بر سرم پر و بال گشوده است پس چرا نگريم؟ مى گريم بر خارج شدن روح از بدنم، مى گريم بر تاريكى قبرم، مى گريم به تنگى جايگاهم و....
يك عمر تلاش و زحمت براى اندوختن ثروت، ساختن خانه، خريد وسايل زندگى و مؤانست با ديگران، همه، از اين لحظه به بعد تمام مى شود، او بايد تنها و با حالتى غريبانه به سر برد. اين حالت چقدر طول خواهد كشيد؟ مدتش بسيار طولانى است. اصلاً با عمر دنيا قابل مقايسه نيست. در اين مدت طولانى، كه بايد در عالم برزخ و پس از آن در عالم قيامت و آخرت بماند، هيچ يك از اندوخته هايش او را به كار نمى آيد. چه بايد بكند؟ چه كارى مى تواند بكند؟

انس با خدا، برترين توشه پس از مرگ

اگر انسان بخواهد پس از ترك اين جهان، دچار غم غربت نگردد و با دست خالى اين جهان را ترك نكند بايد از همين دنيا و پيش از مرگ به فكر آن روز باشد، و زاد و توشه مناسب برگيرد. (تَزَّوُدا فَاِنَّ خَيْرَ الزّادِ التَقوى) نه آنكه تمام همّ و غم خود را در دنيا و لذايذ آن متمركز نمايد. لازم است از هم اكنون بداند كه با چه كسى بايد مأنوس گردد كه در روز غربت او را تنها وا نگذارد، بايد با كسى انس بگيرد كه مى تواند نياز اصلى او را تأمين كند، همان كه با فراهم آوردن اسباب و وسايلى در اين دنيا، زمينه تأمين نيازهاى مادى و معنوى او را آماده كرده است. امام زين العابدين (عليه السلام) در فقراتى از دعاى «ابوحمزه» به حقايق فوق توجّه كرده و به خداوند چنين عرض مى كند:
«وَ ارْحَمْني صَريعاً عَلَى الْفِراشِ تُقَلّبُني اَيْدي اَحِبَّتى وَ تَفَضَّلْ عَلَىَّ مَمْدُوداً عَلَى الْمُغْتَسَلِ يُقَلِّبُني صَالِحُ جيرَتي وَ تَحَنَّنْ عَلَىَّ مَحْمُولا قَدْ تَنَاوَلَ الاَقْرِبَاءُ اَطْرافَ جِنَازَتي وَجُدْ عَلَىَّ مَنْقُولا قَدْ نَزَلْتُ بِكَ وَحيداً في حُفْرَتي َوَ ارْحَمْ في ذلكَ الْبَيْتِ الْجَديدِ غُربَتي حَتّى لااَسْتَأنِسَ بِغَيْرِكَ»؛
(خدايا،) آنگاه كه در بستر مرگ افتاده ام و (خودم نمى توانم حركت كنم، بلكه) عزيزانم مرا از اين پهلو به آن پهلو مى كنند بر من ترحّم كن و آن هنگام كه در مَغْسَل دراز كشيده ام و همسايگان صالحم مرا به راست و چپ مى گردانند (و غسل مى دهند) بر من تفضّل كن و وقتى كه مرا مى برند و خويشاوندان اطراف جنازه ام را گرفته اند بر من مهربانى كن و هنگامى كه مرا (به سوى قبر) منتقل مى كنند و به تنهايى در قبرم بر تو وارد مى شوم بر من كَرم نما و در آن خانه جديد بر غريبى ام رحم كن تا با غير تو انس نگيرم.
مهمترين نكته اين فقرات اين است كه به خدا عرض مى كند: «خدايا، در آن خانه جديد بر تنهايى ام رحم كن تا به غير تو انس نگيرم.» مگر ممكن است كسى كه در اين عالم طعم انس با خدا را چشيده باشد، وقتى وارد قبر مى شود با غير خدا انس بگيرد؟ يا مگر ممكن است كسى كه در دنيا با غير خدا مأنوس بوده است وقتى وارد قبر مى شود فقط با خدا انس داشته باشد؟
خداوند به داود فرمود:
يا داوُدُ اَبْلِغْ اَهْلَ اَرْضى اِنِّى حَبيبُ مَنْ اَحَبَّنى وَجَليسُ مَنْ جالَسَنى وَموُنِسٌ لِمَنْ اَنَس بِذِكْرى وَ صاحِبٌ لِمَنْ صاحَبَنى؛ (١٥٩)
اى داود، به اهل زمين بگو من دوست كسى هستم كه مرا دوست بدارد و همنشين كسى هستم كه با من مجالست كند و مونس كسى هستم كه با ذكر من انس دارد و مصاحب كسى هستم كه همراه من باشد.
انسان در دنيا با هر چه انس گرفته باشد دلش با آن است؛ و حشرش در قيامت نيز با آن است:
اَنْتَ مَعَ مَنْ اَحْبَبْتَ وَلَكَ مااكْتَسَبْتَ؛ (١٦٠)
با كسى خواهى بود كه او را دوست دارى و براى توست آنچه بدست آورى.
كسى كه در اين دنيا فقط به اموال، دوستان، زن و فرزند خود توجه دارد وقتى او را در قبر مى گذارند و رهايش مى كنند، انبوهى از حسرت و اندوه به او هجوم مى آورد. در آن عالم، كسى مى تواند به خدا انس بورزد كه در اينجا نيز چنين انسى را براى خود فراهم نموده باشد، با خدا آشنا شده و دل به او بسته باشد. ما كه اگر يك ساعت در خانه تنها باشيم، زن و فرزند يا دوستى با ما نباشند و كارى نداشته باشيم كه با آن خود را سرگرم نماييم، احساس تنهايى و وحشت مى كنيم، معناى انس با خدا را نمى دانيم، لذّت آن را درك نكرده ايم. اگر يكى از دوستان يا نزديكان خود را مدتى نبينيم، برايش دلتنگ مى شويم، اما آيا تاكنون هيچ شده است كه براى نماز دلتنگ شده باشيم؟ آيا تاكنون پيش آمده است كه به انتظار به دست آوردن فرصتى براى دعا و مناجات باشيم و بخواهيم گوشه خلوتى پيدا كنيم و با خدا راز و نياز نماييم؟
ما معمولاً اگر در جاى خلوتى باشيم احساس وحشت مى كنيم، به دنبال كسى مى گرديم تا با او صحبت كنيم. اگر هم كسى را پيدا نكرديم در عالم خيال، با خود حرف مى زنيم و به هر شكلى كه باشد خود را مشغول مى كنيم. ما كه اين گونه هستيم به طور طبيعى، پس از ورود به قبر، نمى توانيم به زودى همه چيز را فراموش كنيم و با خدا مأنوس گرديم.
بنابر اين، اگر بخواهيم كه در آن عالم دچار غربت و ناراحتى نشويم، بايد از اين دنيا مقدّمات انس با خدا را فراهم نماييم تا در آنجا با ما باشد و ما را رها نسازد. بايد دست كم، يكى از كسانى كه با آنها انس مى گيريم خدا باشد. بايد براى خود برنامه اى تنظيم كنيم، اوقات خلوتى داشته باشيم و در آن اوقات به غير از خدا به چيز ديگرى توجه نكنيم؛ دنيا و همه چيز آن، مال و ثروت، كار، زن و فرزند، دوستان، آشنايان و همه چيز را فراموش نماييم و فقط به او توجه كنيم و به ياد او باشيم.اگر چنين نكرديم در عالم برزخ حسرت عظيمى را به دنبال خواهيم داشت؛ غربت و تنهايى و رنج و اندوهى ما را فرا خواهد گرفت كه هيچ كس و هيچ چيز آن را جبران نتواند كرد.
در وصاياى حضرت فاطمه زهرا به حضرت اميرالمؤمنين (عليه السلام) آمده است كه فرمود:
اِذا اَنَا مِتُّ فَتَوّلَّ اَنْتَ غُسْلى وجَهِّزْنى... وَاجْلِسْ عِنْدَ رَأسى قَبالَةَ وَجْهى فَاَكْثِرْ مِنْ تِلاوَةِ الْقُرآنِ و الدُعاءِ (١٦١)؛
هنگامى كه من مُردم، خودت على جان، مرا غسل ده و كفن كن... و وقتى مرا دفن كردى بالاى سرم، مقابل صورتم بنشين و زياد قرآن بخوان.
چون دل آن حضرت با خدا انس دارد دوست دارد كه گوش وى هم با كلام خدا مأنوس باشد.
كسانى هستند كه منتظرند، حتى براى چند لحظه، فراغتى پيدا كنند و به سراغ قرآن بروند. آنان از خواندن قرآن و شنيدن آن لذّت مى برند. آنان عاشقانه به نماز و عبادت رو مى آورند؛ آيا تاكنون عاشقى از سخن گفتن با معشوق خود كسل شده است؟ ولى دل ما در هنگام نماز جاى ديگرى است، همچون مرغى كه در قفس اسير و به انتظار باز شدن در قفس
مى باشد، ما نيز منتظريم كه هر چه زودتر نمازمان تمام شود يا ماه رمضان به اتمام رسد. در حال نماز هم كه هستيم دايماً حواسمان متوجّه اين سو و آن سوست كه چه كسى آمد و چه كسى رفت. اينها همه شاهد بر اين است كه با خدا و ياد او انسى نداريم.

چگونه با خدا مأنوس شويم؟

از خداوند خواهانيم كه به لطف خود به ما همتى عطا كند تا در عمق جان و دل خود نسبت به خدا انس و محبت پيدا كنيم و بتوانيم با او مأنوس شويم. اين كار شدنى است، لكن بايد از خدا توفيق بخواهيم و خودمان نيز اراده كنيم. البته اين كار به تمرين هم نيازمند است.
يكى از راههاى ساده اين كار آن است كه براى خود برنامه اى تنظيم كنيم و در شبانه روز، براى مدّتى جاى خلوتى را انتخاب كنيم و توجّه خويش را از همه چيز غير از خدا قطع نماييم. اين كار ممكن است كه با دعا، نماز، مناجات، قرائت قرآن و يا مانند آن باشد؛ مهم اين است كه فراموش نكنيم كه خدا حاضر و ناظر است، ما را مى بيند و پيوسته به ما لطف دارد و از صميم قلب، از گناهان خود استغفار كنيم و به قدرى كه ميسّر است اين برنامه را ادامه دهيم تا بتوانيم به الطاف خدا در آن عالم اميدوار باشيم.
وقتى انسان از اين دنيا برود نتيجه اعمالش را خواهد ديد؛ آنگاه هر چه بگويد:
«رَبِّ ارْجِعُوُنِ لَعَلّي اَعْمَلُ صَالِحاً فيَما تَرَكْتُ»؛ (١٦٢)
خدايا، مرا به دنيا باز گردان تا شايد اعمال صالحى را كه ترك كرده ام، انجام دهم.
در جواب او، گفته مى شود: «كَلاّ»؛ هرگز، وقت آن گذشته است. بنابر اين، بايد دقايق عمر را غنيمت شمرد، در بين هزاران كار دنيوى خود، يك كار هم براى آخرت خود انجام دهيم. در ميان هزاران محبوب و مأنوس كه داريم، گوشه اى از دل خود را هم به خدا و ياد او اختصاص دهيم. اگر همه دل خود را به خدا و انس با او اختصاص نمى دهيم دست كم، خدا را در كارهايمان شريك گردانيم.
معروف است روزى مرحوم شيخ جعفر شوشترى روى منبر گفت مردم؛ من امروز مى خواهم سخنى بر خلاف گفته تمام انبيا و اولياء بگويم! مردم تعجّب كردند. فرمود تمام انبيا مردم را به توحيد دعوت كرده اند، ولى من مى خواهم شما را به شرك دعوت كنم؛ همه انبياء و اوليا مى گفتند كار را فقط براى خدا انجام دهيد، امّا من مى خواهم بگويم خدا را نيز در كارهايتان شريك كنيد! شما كه موّحد نمى شويد و دل را مخصوص خدا نمى كنيد دست كم، گوشه اى از دلتان را به خدا بسپاريد؛ دربست دل را به غير خدا ندهيد چرا كه روزى پشيمان مى شويد.
[اَللّهُمَ] اَغْرسْ فى اَفْئِدتِنا اَشْجارَ مَحَبَّتِكَ وَاَتْمِمْ لَنا اَنْوارَ مَعْرِفَتِكَ وَاَذِقْنا حَلاوَةَ عَفْوِكَ وَلَذَّةَ مَغْفِرتِكَ وَاَقْرِرْ اَعْيُنَنا يومَ لِقائِكَ بِرُؤيَتِكَ. (١٦٣)
بار خدايا، در دلهاى ما نهال محبّتت را بكار، و نور معرفت خود را بر ما بتاب، و شيرينى عفو و لذّت آمرزشت را به ما بچشان و چشم ما را روز ملاقات بديدارت روشن فرما.


۱۰
(٩) شرح فرازهايى از دعاى ابوحمزه ثمالى

(٩) شرح فرازهايى از دعاى ابوحمزه ثمالى

ارزش ايمان

«اَللهُمَّ اِنّي اَسْئَلُكَ ايماناً تُباشِرُ بِهِ قَلْبي وَ يَقيناً حَتّى اَعْلَمَ اَنَّهُ لَنْ يُصيبَني اِلاّ مَا كَتَبْتَ لي وَ رَضِّني مِنَ الْعَيْشِ بِمَا قَسَمْتَ لي يَا اَرْحَمَ الرّاحِمينَ»؛
پروردگارا، ايمانى ثابت كه هميشه در قلبم برقرار باشد و يقينى صادق از تو درخواست مى كنم تا بدانم كه جز آنچه قلم تقدير تو نگاشته است به من نخواهد رسيد و مرا از (وسايل) زندگانى به هر چه قسمتم كرده اى راضى و خشنود ساز، اى مهربانترين مهربانان.
اين فقره آخرين جملات از دعاى شريف «ابوحمزه» است. گويا امام سجاد (عليه السلام) پس از دعا و مناجات، آخرين و بالاترين خواسته خود را در اين دو جمله خلاصه نموده از خداوند درخواست «ايمان ثابت» و «رضا به قضاى الهى» مى كند.
از اينجا، استفاده مى شود كه ايمان از چه اهميتى برخوردار است كه امام سجاد (عليه السلام) پس از اين مناجات طولانى از خدا درخواست مى كند كه به او «ايمان» عطا نمايد. همچنين به دليل آنكه ايمان پس از به وجود آمدن، در معرض آفات قرار دارد، از خداوند درخواست مى كند كه ايمانى به او عطا كند كه راسخ و ثابت در قلب او باشد. اگر ايمانى براى انسان حاصل شد نبايد مغرور شود و تصور كند كه براى هميشه باقى و ثابت خواهد ماند.
زبان انسان از توصيف ارزش ايمان عاجز است. ايمان گوهر گرانبهايى است كه مايه آرامش روح انسان مى باشد، در گرفتاريها و كشمكشهاى زندگى، پناهگاه انسان است و بالاتر از همه، ايمان موجب سعادت ابدى انسان و نجات او از عذاب اخروى است.
ايمان ـ هر چند هم كه ضعيف باشد ـ بزرگترين نعمتى است كه خداى متعال به انسان مرحمت مى كند. با اينكه آثار چنين ايمانى بسيار ضعيف و اندك است، ولى در عين حال، بسيار ارزنده و براى سعادت دنيوى و اخروى او بسيار با اهميت است. مَثَل انسان نسبت به ايمان همچون ماهى در آب است؛ ماهى تا زمانى كه در آب است قدر آن را نمى شناسد ولى وقتى از آب بيرون افتاد، مى فهمد كه در چه نعمتى غرق بوده و اكنون از او سلب شده است. ما نيز، بحمدالله، از اين نعمت بزرگ الهى بهره منديم؛ هر چند ضعيف است، ولى حيات و زندگى ما در گرو آن است. اگرـ خداى ناكرده ـ همين ايمان ضعيف از ما سلب شود و حالت شك و تزلزل در ما به وجود آيد، خواهيم فهميد كه چه نعمتى داشته ايم كه اكنون از ما سلب گشته است.
شخصى نقل مى كرد كه در مسافرت با كسى آشنا شدم، همه اعمال و حالات او طبيعى بود، جز آنكه شبهاى جمعه را مقيّد بود كه تا به صبح احيا بدارد. علّت اين كار را از او سؤال كردم. او گفت: برايم مشكلى پيش آمده بود، وقتى خدا گره از آن گشود با خود عهد كردم كه تا پايان عمر شبهاى جمعه را به احيا بگذرانم. از او پرسيدم كه مشكل شما چه بود؟ (شايد ما تصور مى كنيم كه مشكل او فقر يا بيمارى يا گرفتاريهايى از اين قبيل بوده كه او را به چنين كار مشكلى وا داشته است.) او در جواب گفت: زمانى دچار شك و ترديد در اعتقادات شده بودم و ايمانم متزلزل گشته بود. هر چه تلاش كردم كه خود را از اين حالت برهانم، نتوانستم. به افراد متعدّدى مراجعه كردم، هر يك كتابهايى معرفى نمودند، مباحثات فراوانى انجام دادم؛ اما هيچ يك مؤثر واقع نشد، بلكه بر اضطرابم مى افزود تا آنكه شنيدم عالمى، به نام «شيخ حسنعلى اصفهانى» (رحمه الله) در مشهد مقدس، صاحب كرامات و مقامات معنوى والايى است و مشكلات مردم را حل مى كند. به او نامه اى نوشتم و شرح حال خود را بازگو كردم. چون اهل اهواز بودم ايشان در پاسخ نامه ام نوشتند: در فلان روز و فلان ساعت به كنار رودخانه «كارون» برو و در گوشه اى از نخلستانها بنشين، شايد خداوند مشكل تو را برطرف نمايد. لذا، در همان روز و ساعت مشخص شده بدانجا رفتم و در گوشه اى متحيّر نشستم. در حالى كه مشغول تماشاى رودخانه بودم، ديدم گاوميشى در وسط آب مشغول شنا كردن است. به تدريج، به سمت من آمد تا به ساحل رسيد، از آب بيرون آمد و چند دقيقه اى در نخلستان توقّف كرد تا آنكه بچه اى را كه در شكم داشت وضع حمل نمود. سپس آن را تميز كرد و به او شير داد! از تماشاى اين منظره، همه شكهايم برطرف شد و روحم آرامش پيدا كرد. به شكرانه اين نعمت، كه ايمان خود را باز يافتم و تزلزلم برطرف شد با خود عهد كردم كه هر شب جمعه تا صبح شب زنده دارى كنم.
چنين افرادى كه مدتى از نعمت ايمان محروم شده اند و خداوند دوباره به آنان ايمان عنايت كرده است قدر اين نعمت را بهتر مى دانند. كسانى كه از آثار سوء بى ايمانى و تزلزل در اعتقادات آگاهند و درد فقدان آن و طعم تلخش را چشيده اند وجود آن را مغتنم مى شمارند. ولى از آنجا كه هيچ گاه ايمان از ما سلب نشده است به خوبى نمى دانيم ايمانى كه داريم ـ هر چند كم رنگ و كم اثر است ـ چقدر با ارزش مى باشد. به قول ظريفى «بى خدايى نكشيده ايم كه بفهميم ايمان به خدا چه نعمتى است»! بايد تلاش كنيم كه ايمانمان در معرض آفات قرار نگيرد و پابرجا بماند و ان شاءالله با ايمان از دنيا برويم. اگر روزى رابطه انسان با خدا قطع شود و راه را گم كند و او تلاش نمايد تا راهى پيدا كند ولى روزنه اى بر روى او باز نشود آنگاه مى فهمد كه به چه بلايى مبتلا شده است.

گناه و خطر زوال ايمان

نبايد تصوّر كنيم كه ايمان، با آن همه كه ارزش دارد، براى ما ثابت و پابرجاست، بلكه اين نعمت نيز همانند ساير نعمتها امكان زوال دارد. از اينكه روزى اين نعمت از ما سلب شود، بايد به خدا پناه ببريم. چه بسيار كسانى بوده اند كه ايمان داشته اند و اعمال صالح بسيار انجام مى دادند، ولى پس از مدتى در اثر عواملى ايمانشان ضعيف شده يا از آنان سلب گرديده است و بى ايمان از دنيا رفته اند.
خداوند براى هيچ كس ضمانت نكرده است كه اگر نعمتى به وى ارزانى داشت از او سلب نكند، بلكه فرموده است:
«لَئنْ شَكَرْتُمْ لاَزيدَنّكمْ وَ لَئنْ كَفَرْتُمْ اِنَّ عَذابي لَشَديدٌ»؛ (١٦٤)
اگر شكر نعمت بجاى آريد بر نعمت شما مى افزايم و اگر كفران نعمت كنيد عذاب من دردناك است.
بنابر اين، بايد توجه داشت كه ايمان انسان پيوسته در معرض هجوم آفات و نابودى است. از يك سو، شبهات و وسوسه هاى شيطانى و از سوى ديگر، اعمال و كردار زشت و ناشايست ايمان انسان را مورد تهديد جدّى قرار مى دهند. در روايات بيان شده كسى كه مرتكب گناهى مى شود نقطه سياهى در قلبش پديد مى آيد و آنجا را آلوده و تيره مى كند اگر گناهان زياد شد، تمام صفحه دل را فرا مى گيرد و چنين فردى ديگر رستگار نخواهد شد. (١٦٥)
بايد از خدا بخواهيم كه ايمان ما را تقويت كند و آن را از آفات و دستبرد شياطين جنّ و انس محفوظ بدارد و اگر خداى ناكرده گناهى مرتكب شديم هر چه زودتر در صدد توبه و جبران آن برآييم تا تيره گيهايى را كه در اثر گناه در قلبمان پديد آمده است بزداييم. سياهى دل آثارى دارد كه در انسان تأثير مى گذارد، ولى ما متوجه نيستيم و تصور مى كنيم كه سالم هستيم. از جمله آثار گناه اين است كه موجب قساوت قلب مى شود و به دنبال آن، انسان از دعا و مناجات با خدا، قرائت قرآن و توسّل به ائمه اطهار (عليهم السلام) لذّت نمى برد و در او ميل به گناه، شهوترانى و لهو و لعب ايجاد مى شود. نزديكى با اهل گناه و مجالست با آنان جاى مجالست با صالحان و بندگان شايسته خدا را مى گيرد و انسان علاقه پيدا مى كند كه با افرادى كه كم و بيش مانند خود او هستند همنشين باشد. اينها نشانه قساوت قلب و تيرگى دل است.
دلى كه نورانى است و با خدا ارتباط دارد از چيزهايى كه او را از خدا و ياد او دور مى سازد رنج مى برد؛ اگر با كسى كه اهل دنيا و لهو و لعب باشد همنشين گردد گويا در زندانى گرفتار آمده و در انتظار رهايى از اين مجالست است؛
چو طوطى كلاغش بود هم نفس *** غنيمت شمارد خلاص از قفس
بنابر اين، بايد بدانيم كه اولاً، ايمان ـ هر قدر هم كه ضعيف باشد ـ گوهر بسيار گرانبهايى است كه خدا به ما ارزانى داشته است. ثانياً، نبايد از اين نكته غافل شويم كه ايمان انسان در معرض زوال است. لذا، بايد پيوسته درصدد تقويت آن باشيم و تا آنجا كه ممكن است به تقويت اعتقادات خويش بپردازيم و از شبهات و آنچه موجب ايجاد شبهه مى گردد، دورى كنيم. اگر شبهه اى برايمان پيش آمد درصدد علاج آن برآييم و نگذاريم كه ذهن و دل ما جولانگاه وساوس شيطانى شود.
همچنين بايد از گناه و آنچه انسان را به گناه نزديك مى كند، اجتناب ورزيم. اگر خداى ناكرده، مرتكب گناهى شديم هر چه سريعتر توبه كنيم و بالاتر از همه آنكه با كمال ذلّت و تضرّع، از خدا بخواهيم كه ايمان ما را حفظ و آن را تقويت نمايد و براى اين منظور، به ائمه اطهار (عليهم السلام) نيز متوسّل شويم.
فقرات مزبور از دعاى «ابوحمزه» ناظر به نكاتى است كه ذكر گرديد:
«اَللّهُمَّ اِنّي اَسْئَلُكَ ايماناً تُبَاشِرُ بِهِ قَلْبي وَ يَقيناً»؛
پروردگارا، ايمان و يقينى كه پيوسته در قلب من حضور داشته باشد و از آن جدا نشود به من عنايت فرما.
برخى آثار ايمان
الف. يقين: وقتى ايمان در دل ثابت گرديد ثمراتى به بار مى آورد؛ كه در اينجا امام سجاد (عليه السلام) به دو اثر آن اشاره فرموده است؛ يقين به تقديرات الهى و رضا به قضاى الهى:
«حَتّى اَعْلَمَ اَنَّهُ لَنْ يُصيبَني اِلاّ مَا كَتَبْتَ لي»؛
خداوندا، به من يقينى عطا كن كه بدانم هيچ چيز به من نمى رسد، مگر آنچه كه تو برايم مقدّر ساخته اى.
يقين بالاترين و كاملترين مرحله ايمان است، ايمان خود متوقف بر معرفت است معرفت كامل موجب پيدايش صفت يقين در انسان مى شود. كسى به مرحله يقين برسد ديگر برايش فرق ندارد كه در رفاه باشد يا در سختى، در مقابل حوادث زندگى مادى بى تفاوت است چون دلش به جاى ديگرى محكم شده است. مؤمنى كه ايمانش كامل گشته و به مرحله يقين رسيده كار خود را به خدا وامى گذارد و مى داند نفعش در چيزى است كه خدا براى او پيش مى آورد.
لذا مؤمن خيالش آسوده است كه خدا عهده دار زندگى اوست و خير او در چيزى است كه خدا پيش مى آورد، در حديث معراج خداوند مى فرمايد:
فَاِذا اسْتَيْقَنَ العَبْدُ لا يُبالى كَيْفَ اَصْبَحَ بِعُسْر اَمْ بِيُسْرِ» (١٦٦).
پس هرگاه بنده ام به مقام «يقين» رسيد، اهميت نمى دهد كه زندگى او به سختى بگذرد يا به آسانى.
از امام رضا (عليه السلام) معناى «يقين» پرسيده شد. فرمود: امام باقر (عليه السلام) آن را چنين تفسير كرده است:
اَلتَّوكُلُ عَلَى اللهِ وَالتَّسْليمُ للهِ وَالرِّضا بِقَضاءِ اللهِ وَالتَفْويضُ اِلَى اللهِ (١٦٧)؛
يقين عبارت است از: توكّل بر خدا نمودن، تسليم فرمان خدا بودن، و راضى به قضاى الهى بودن و واگذارى (امور) به خدا.
بنابراين اولين اثر ايمان اين است كه انسان يقين پيدا مى كند كه آنچه را كه بايد به او برسد خواهد رسيد و آنچه را مقدّر نشده است به او نمى رسد.
امام صادق (عليه السلام) از حضرت على (عليه السلام) نقل كرده است كه فرمود:
«لا يَجِدُ عَبْدٌ طَعْمَ الاِْيمانِ حَتى يَعْلَمَ اَنَّ ما اَصابَهُ لَمْ يَكُنْ لِيُخْطَئَهُ وَاَنَّ ما اَخطأهْ لَمْ يَكَنُ لِيُصيبَهُ وَاَنَّ الضّارَّ النّافِعَ هُوَ اللهُ؛ عَزَّوَجَلَّ» (١٦٨)
هيچ بنده اى طعم ايمان را نمى چشد مگر آنكه علم (يقين) پيدا كند كه آنچه به او رسيده ممكن نبوده است كه به او نرسد و آنچه به او نرسيده غير ممكن بوده است كه به او برسد. (آنچه بنا بوده به او برسد، رسيده است يا خواهد رسيد و آنچه بنا نيست به او برسد، نرسيده و نخواهد رسيد). و تنها كسى كه مى تواند سود و زيان برساند خداى عزّوجل است.
اين بينش كه آنچه در اثر تلاش و كوشش ما حاصل مى شود از خود ماست، بينش شرك آميز است.
انسان موحد بايد بداند كه وجودش از خداست نيروى بدنى و فكرى اش از خداست و موادى كه در آنها تصرّف مى كند از خداست، علاوه بر همه اينها استفاده از آنها نيز در گرو تدبير اوست و چنان نيست كه هر كسى مالى اندوخت و ثروتى بدست آورد، بتواند به خوبى و بدون خواست خدا استفاده كند چه بسا كسانى كه ثروتها اندوختند (چه از راه حلال و چه از راه حرام) ولى موفق نشدند از آنها استفاده كنند. بنابراين استفاده بردن از مال نيز به خواست خدا بستگى دارد.
البته بايد توجه داشت كه لازمه پذيرفتن يقين، اعتقاد به جبر نيست؛ يعنى چنين نيست كه انسان به دنبال كار و كوشش نرود و تنبلى را پيشه سازد و اعتقادات دينى را بهانه قرار دهد و بگويد هر چه مقدر شده باشد به من خواهد رسيد، خواه كار كنم يا نكنم. گر چه در اينجا، مجالى براى مطرح كردن بحث جبر و اختيار به طور تفصيل نيست، لكن به اجمال مى گوييم كه آنچه مقدّر است: «تحقّق مسبّبات از راه اسباب است». خداوند در تقدير امور، اسباب و عوامل را در نظر داشته است. يكى از اين اسباب اراده خود انسان است كه جزو اسباب و مسبّبات است.
به عنوان مثال، اگر مقدّر شده است كه عمر كسى پنجاه سال باشد به اين معناست كه خداوند مى داند كه وى در طول عمر خويش، چه كارهايى انجام مى دهد و چه كارهايى را ترك مى كند، چقدر بدانچه موجب طول ٤١عمر و يا كوتاهى آن مى شود، مانند صله رحم، يا قطع رحم، مراعات حقوق پدر و مادر، مراعات بهداشت و مسائلى از اين قبيل، اهميت مى دهد.
بنابراين، خداوند بر اساس علم گسترده خود بر اعمال و رفتار اختيارى آن شخص، مقرّر فرموده است كه عمر او مثلاً پنجاه سال باشد. ولى چنين نيست كه وى بگويد مقدّر شده است، عمر من پنجاه سال باشد و كارهاى من تأثيرى در آن ندارد. آنچه خداوند مقدّر فرموده بر اساس همين افعال اختيارى انسان است.
استناد افعال اختيارى انسان به خداى متعال منافاتى با استناد آنها به خود وى ندارد؛ زيرا اين استنادها در طول يكديگر هستند و تزاحمى با هم ندارند. به ديگر سخن، استناد فعل به فاعل انسانى در يك سطخ است و استناد آن به خداى متعال در سطح بالاترى است كه در آن سطح وجود خود انسان و وجودماده اى كه كارش را روى آن انجام مى دهد و وجود ابزارهايى كه كار را بوسيله آنها انجام مى دهد همگى مستند به اوست. پس تأثير اراده انسان به عنوان «جزء اخير علت تامه» در كار خودش منافات با استناد وجود همه اجزاء علّت تامه به خداى متعال ندارد و اين خدا است كه وجود جهان و انسان و همه شؤون وجودى او را در دست قدرت خود دارد و همواره به آنها وجود مى بخشد و هيچ موجودى در هيچ حالى و زمانى از او بى نياز نيست. و استقلال از او ندارد. بنابراين كارهاى اختيارى انسان هم بى نياز از خدا و خارج از قلمرو اراده او نيست و چنان نيست كه كار يا بايد مستند به اراده انسان باشد يا مستند به اراده خدا، زيرا اين دو اراده در عرض يكديگر نيستند كه قابل جمع نباشند. بلكه اراده انسان همانند اصل وجودش وابسته به اراده الهى است و اراده خداى متعال براى تحقق آن ضرورت دارد، وما تَشاؤنَ اِلاّ اَنْ يَشاءَاللهُ رَبُّ الْعالَمينَ؛ (١٦٩)
قرآن مجيد مى فرمايد:
«مَا اَصَابَ مِنْ مُصيبَة فِى الارْضِ وَ لافي اَنْفُسِكُم اِلاّ فى كِتَاب مِنْ قَبْلِ اَنْ نَبْرَأهَا اِنَّ ذلِكَ عَلَى اللهِ يَسيرٌ»؛ (١٧٠)
هيچ مصيبت و رنجى در زمين و يا در وجود خودتان به شما نمى رسد مگر اينكه، قبل از آنكه آن را ايجاد كنيم، همه در كتاب (لوح محفوظ) ثبت شده است و اين كار بر خدا آسان است.
سپس مى فرمايد:
«لِكَيْلا تَأسَوا عَلى مَا فَاتَكُمْ وَ لاتَفْرَحُوا بِما آتاكُمْ»؛ (١٧١)
تا هرگز بر آنچه از دست شما مى رود دلتنگ نشويد و بدانچه به شما مى رسد دلشاد نگرديد.
اگر در اين دنيا، نعمتى از ما گرفته شد؛ مثلاً يكى از عزيزان خود را از دست داديم يا به فقر، بيمارى و مانند آن گرفتار شديم، بايد بدانيم كه اينها مقدّر و مكتوب است تا متأثر نشويم و خود را نبازيم؛ بايد بدانيم كه نعمتى بوده كه خدا داده، سپس بنابر مصالحى آن را از ما گرفته است.
خداوند به حضرت موسى فرمود: محبوبترين بندگانم كسى است كه وقتى محبوبش را از او مى گيرم با من منازعه نمى كند و تسليم است. (١٧٢)
بنابر اين، انسان مؤمن نبايد به نعمتهاى دنيا دل ببندد و به دليل از دست دادن آنها غمگين شود، بلكه پيوسته بايد در فكر بندگى و انجام وظايف خويش باشد، نه اينكه در اين فكر باشد كه چه چيزى را به دست آورده يا چه چيزى را از دست داده است.
ب ـ راضى بودن به قضاى الهى: دومين اثر ايمان رضا به قضاى الهى است:
«وَ رَضّني مِنَ الْعَيْشِ بِما قَسَمْتَ لي يَا اَرْحَمَ الّراحمِينَ»؛
اى مهربانترين مهربانان، مرا بدانچه در زندگى قسمت مى فرمايى راضى بگردان.
خداى متعال براى بندگان خود تقديراتى دارد و اين تقديرات گاهى موافق با خواسته ايشان است و به آن خرسند مى گردند و زمانى نيز از آن ناخشنود مى شوند. آنچه خداوند مى خواهد اين است كه به مقدرات او راضى باشند و به قضاى او گردن نهند اين تقدير گاهى در امور تشريعى است و گاهى در امور تكوينى.
در امور تشريعى همان تكاليف، واجبات و محرمات است. رضايت در اينجا به معناى انجام واجبات و ترك محرمات است.
در امور تكوينى، بايد به آنچه خدا براى بنده پيش مى آورد راضى باشد، چه واقعه ناگوار باشد و چه خوشايند. انسانها در برابر حوادث ناخوشايند آزموده مى شوند تا مشخص شود چه واكنشى نشان مى دهند برخى از آزمايشها مربوط به مرحله اول ايمان است تا معلوم شود آيا انسان در مقابل حوادث سخت، احكام الهى را رعايت مى كند يا عصيان مى كند؟ و مربته بالاتر مخصوص بندگان برجسته است كه آيا در برابر حوادث سخت از خدا شكوه مى كنند يا آنها را تحمل كرده، دم فرو مى بندند اين مقام «صبر» است، بالاتر از صبر مقام «رضا» است، يعنى اهل رضا هم درد و رنج و گرفتارى را تحمل مى كنند و هم به آن رضايت مى دهند (در عمق دل هيچ ناراحتى و شكوه اى ندارند) چون از جانب خداست. اين بالاترين مرحله ايمان است كه در آن صورت انسان از جان و دل به تقديرات خداوند راضى است و به اينكه تقديرات الهى از روى حكمت است، ايمان دارد. لذا خداوند در شب معراج به رسولش فرمود: محبوب ترين كارها نزد من توكل است و (بالاتر از آن) «رضايت» به آنچه تقدير كرده ام. (١٧٣)
البته اين بدان معنا نيست كه انسان دست از كار و كوشش بردارد، بلكه تلاش كردن خود جز عوامل تقدير الهى به شمار مى رود. منظور اين است كه به آنچه واقع شده راضى باشيم. و بدانيم هر حادثه اى بر حكمتى استوار است.
خداوند به موسى خطاب فرمود:
يا موسى ما خَلَقْتُ خَلْقاً اَحَبَّ اِلَىّ مِنْ عَبدى اَلْمُؤمِنْ وَاِنّى اِنَّما اِبْتَلَيتُهُ لِما هُوَ خَيْرٌ لَهُ. (١٧٤)
اى موسى، هيچ مخلوقى نزد من از بنده مؤمنم محبوبتر نيست؛ اگر گرفتارى و ابتلايى براى او پيش مى آورم خير او در آن است. چرا كه من به صلاح بنده ام آگاه ترم.
مادرى كه به بچه مريض خود داروهاى تلخ و بدمزه مى خوراند مسلماً دوست فرزندش هست به جهت دشمنى با او نيست بلكه كار او از روى محبت و علاقه به فرزندش است كار خداوند نيز چنين است.
روايت زيادى داريم كه بيان مى كند گاهى خداوند صلاح بنده اى را در فقر مى بيند، امر دينش جز با فقر و تهيدستى اصلاًح نمى شود. از روى محبت آن بنده را فقير مى كند، و برخى جز با غنا و ثروتمندى ايمانشان حفظ نمى شود، آنان را غنى مى كند. گاهى فقر و غنا را وسيله امتحان بندگان قرار مى دهد. (١٧٥)
مجدداً تأكيد مى كنم، انسان نبايد دست روى دست بگذارد و از تلاش باز ايستد و بگويد كه خدايا، هر چه خير است براى من پيش آور! بلكه انجام وظيفه مطلبى است و واگذارى كارها به خدا و رضا به قضاى او مطلب ديگر.
به هر حال انسان بايد بدانچه كه خدا قسمت او كرده است ـ چه كم باشد و چه زياد ـ راضى باشد. اين رضايت هم نتيجه دنيوى دارد و هم نتيجه اخروى؛ در دنيا، انسان احساس آرامش و آسايش مى كند. در آخرت نيز از مقامهاى اهل «رضا» برخوردار مى گردد.
متأسفانه بيشتر مردم، در اثر ضعف ايمان، از وضع زندگى خويش راضى نيستند و شكايت مى كنند؛ بدانچه خدا به آنان داده قانع نيستند. از اينرو، هيچ گاه آرامش و آسايش ندارند و نگرانى سراسر زندگى آنان را فرا گرفته است. اما انسان مؤمن به اين نكته توجه دارد كه بسيارى از چيزهايى را كه مردم آرزو مى كنند، داشته باشند و براى به دست آوردن آنها تلاش مى كنند، چه بسا به صلاحشان نباشد و حتى موجب ناراحتى و بروز مشكلات گردد.
در دعاى افتتاح، مى خوانيم: «لَعَلَّ الّذي اَبْطَأَ عَنِّي هُوَ خيرٌ لي لِعِلْمِكَ بِعَاقِبَةَ الاُمُورِ»؛ خدايا، گاهى از تو چيزهايى را درخواست مى كنم، و تو اجابت آنها را به تأخير مى اندازى؛ از اين تأخير اظهار ناراحتى مى كنم، امّا چه بسا، تأخير در استجابت دعا برايم بهتر بوده است؛ زيرا تو از عاقبت كارها آگاهى.
قرآن كريم نيز مى فرمايد:
«عَسى اَنْ تكْرَهُوا شَيئاً وَ هُوَ خَيْرٌ لَكُمْ وَ عَسى اَنْ تُحِبُّوا شَيئاً وَ هُوَ شَرٌّ لَكُمْ» (١٧٦)
چه بسا، چيزى را ناگوار شماريد، ولى به حقيقت، خير و صلاح شما در آن باشد و چه بسا، چيزى را دوست بداريد، ولى در واقع، شرّ و فساد شما در آن باشد.
اين مسأله بسيار اتفاق افتاده است كه حتى گاهى خود انسان مى فهمد كه چيزهايى را كه بدانها علاقه مند بوده و دوست داشته كه واجد آنها باشد، اگر بدانها دست مى يافت به زيانش بود و بعكس، برخى چيزهايى را كه از وجودشان ناخشنود بوده و نسبت به آنها اظهار بيزارى مى كرده وقتى تحقّق يافته اند، در يافته است كه به خير و نفع او بوده است.
قرآن در باره همسران مى فرمايد:
«فَاِنْ كَرِهْتُمُوهُنَّ فَعَسى اَنْ تَكْرَهُوا شَيئاً وَ يَجْعَلَ اللهُ فيهِ خَيْراً كَثير»؛ (١٧٧)
اگر (همسرانتان) مورد پسند شما نيستند (اظهار كراهت نكنيد) چه بسا، چيزى مورد پسند شما نباشد اما خداوند در آن خير فراوانى قرار دهد.
بنابر اين، در هر حال، انسان بايد كار خود را به خدا واگذارد و نسبت به آنچه براى او پيش مى آورد راضى باشد. از اينرو، يكى از نتايج ايمان كامل يقين و ديگرى رضايت و خشنودى نسبت به قضاى خداوند است.

شرح فرازهايى از دعاى مكارم الاخلاق

(١) شرح فرازهايى از دعاى مكارم الاخلاق

«اللهمَّ صَلِّ عَلى مُحمد وَ الِهِ»

دعاى صالحان

همه دعاهاى وارد شده از سوى ائمه اطهار عليهم السلام وسيله گرانبهايى براى تقرب به خداى متعال هستند، ولى برخى از دعاها مزاياى ديگرى نيز دارند؛ گنجينه هايى از علوم و معارف اهل بيت عليهم السلام در آن ها ذخيره شده است، كه با دقت در آن ها مى توان به اندازه ظرفيت، فهم، معرفت و دقت خود از معارف بلند و گرانبهاى آن ها بهره جست. دعاى مكارم الاخلاق (١٧٨) از جمله آن ها است. هر فراز اين دعاى شريف حاوى پيامها و درسهاى مهمى براى انسان است. همان طورى كه از نام اين دعا پيداست، موضوع اين دعا متمركز در مسائل اخلاقى است و با دقت در مضامين آن مى توان به نكات بسيار ارزشمند اخلاقى دست يافت.
نام اين دعا به ما يادآور مى شود كه در مقام درخواست از خداى متعال، نبايد تنها به امور مادى و دنيوى توجه داشت. شايد اكثر كسانى كه دعا مى كنند، بيشتر متوجه نيازهاى مادى جسمانى، اجتماعى و... خود هستند و كمتر توجه دارند كه كسب فضايل اخلاقى نيز نيازمند درخواست از خداست؛ بلكه به همان اندازه كه فضايل اخلاقى از امور مادى برترى دارد، بايد براى به دست آوردن آن بيشتر و عميق تر دعا كرد.
ما معمولاً زمانى به سراغ دعا مى رويم و از خدا طلب كمك مى كنيم كه احساس كنيم وسايل مادى براى رفع آن حاجت در اختيار ما نيست.
«فاِذا رَكِبُواْ فِى الْفُلْكِ دَعَوُا اللَّهَ مُخْلِصِينَ لَهُ الدِّينَ» (١٧٩)
زمانى كه در وسط دريا امواج خروشان و سهمگين بلند مى شود و انسان خود را در معرض غرق شدن مى بيند، آنگاه دست به دعا برمى دارد؛ وقتى كه با مشكل بزرگى روبرو مى شود و رفع آن را در توان خود نمى بيند، از خدا طلب يارى مى نمايد. در حالى كه بايد هر چيزى را كه طالبيم و بقاء آنچه را كه داريم تنها از خدا بخواهيم، زيرا عالم هستى تحت قدرت اوست؛ سر رشته دار همه اسباب و مسببات اوست و نيز آنچه خدا به ما عطا مى كند، خود ضمانت بقاء ندارد و بقاء آن به دست خداست. و از اين نظر تفاوتى ميان احتياجات پيش پاافتاده و نيازهاى معنوى و اساسى انسان وجود ندارد.
كارگرى كه صبح از خانه بيرون مى آيد تا براى كسب روزى حلال به كار خود مشغول شود، بايد بينديشد كه دست، پا، چشم، عقل، حيات و نعمتهاى بى شمار ديگرى كه در اختيار اوست، همه از جانب خداست و اگر در هر كدام از اين اسباب خللى حاصل شود، او به خواستهايش نمى رسد؛ پس بايد همراه با تلاش و كوشش، نيازهاى خود را از خدا بخواهد.
دانشجويى كه مشغول تحصيل علم است، بايد در پى تحصيل علم تلاش كند، امّا بداند كه استاد، هم مباحثه، كتاب، گوشى كه مى شنود، فهمى كه درك مى كند، سلامتى و... همه از خداست و اگر هر كدام از آنها قوام نيابد، او نمى تواند به تحصيل علم بپردازد؛ پس بايد از خدا بخواهد كه اسباب علم آموزى را براى او فراهم آورد.
يكى از نيازهاى اساسى انسان تحصيل مكارم الاخلاق و سجاياى انسانى است. درست است كه بايد با تلاش و كوشش اخلاق سيئه را از خود دور ساخت و فضايل اخلاقى را جانشين آن ها نمود، ولى چون اختيار همه اسباب و مسببات تنها به دست خداست، بايد توفيق كسب آن ها را از خدا خواست. اين اسباب و وسايط كه در نظام خلقت وجود دارند، همگى مجارى فيض خدايند.

ذكر صلوات براى استجابت دعا
ذكر صلوات بر محمّد و آل محمد نشانه ادب در مقابل پيامبر اكرم صلّى الله عليه وآله وسلّم و موجب استجابت دعاست. در بعضى از روايات تصريح شده است كه براى استجابت دعا، آن را با صلوات بر محمّد و آل محمّد آغاز كنيد، زيرا صلوات بر محمّد و آل محمّد همواره مستجاب است و خدا كريم تر از آن است كه دعاى اوّل را مستجاب كند و دعاى دوّم را مستجاب ننمايد. (١٨٠) و در روايات ديگرى آمده است كه دعايتان را با صلوات شروع و با آن ختم كنيد، تا دعاى شما بين دو دعاى مقبول واقع شود و مستجاب گردد، زيرا خدا كريم تر از آن است كه اوّل و آخر دعا را مستجاب كند و وسط آن را مستجاب ننمايد. (١٨١)
در اين دعاى شريف نيز در ابتداى دعا و در پايان هر چند فرازى از آن، صلوات بر محمّد و آل محمّد ذكر شده است.

راه وصول به كاملترين مراتب ايمان و برترين يقين

امام عليه السلام پس از ذكر صلوات مى فرمايد:
«و بَلِّغْ بايمانى اَكْمَلَ الاْيمان واجْعَلْ يقينى اَفْضَلَ اليقين»
كامل ترين مراتب ايمان را به من مرحمت كن و يقين من را برترين يقين قرار بده.
وقتى كه انسان از خدا امور معنوى را طلب مى كند، بايد بهترين و بالاترين مراتب آن را بخواهد. معمولاً ما در مورد نيازهاى مادى و دنيوى خود طالب بهترين ها هستيم و از خدا نيز آن را طلب مى كنيم، ولى براى كسب سجاياى انسانى به مرتبه پايين آن اكتفا مى كنيم؛ اگر بلند همت باشيم سعى مى كنيم واجبات خود را انجام داده و از محرمات دورى جوييم، تا به آتش جهنم گرفتار نشويم. امّا امام عليه السلام در اين دعا به ما تعليم مى دهد كه كوتاه همت نباشيم و در دعاهاى خود ايمانى مانند ايمان انبيا و يقينى مانند يقين صدّيقين از خدا طلب كنيم، تا اگر لياقت كسب آن مراتب عالى را نداشتيم، خدا به اندازه ظرفيت ما، آن را به ما عطا كند.
نعمتهاى بزرگ مادى همواره با خود آفاتى به همراه دارند؛ هر چه نعمت مادى بيشتر، گرفتارى و دردسر و غصه آن نيز بيشتر است؛ امّا نعمتهاى معنوى اين گونه نيستند؛ آن ها هر چه عالى تر باشند، لذت، سعادت و كمال آن ها نيز بيشتر خواهد بود؛ بنابراين، بايد در مورد امور معنوى همت خود را متوجه بالاترين مراتب ايمان و يقين نمود و از خدا براى كسب آن ها يارى خواست.
ايمان داراى درجاتى است و قابل افزايش و كاهش است. قرآن كريم مى فرمايد:
«.... و اِذا تُلِيَتْ عَلَيْهِمْ اياتُهُ زَادَتْهُمْ اِيماناً...» (١٨٢)
... و چون آيات خدا را بر آنان تلاوت كنند بر مقام ايمانشان بيفزايد....
امام عليه السلام در اين دعا از خداوند بالاترين درجات ايمان را طلب مى كند كه هيچ كاستى نداشته باشد. شايد دليل اينكه امام عليه السلام در مورد يقين به «بهترين» تعبير نموده، اين است كه حقيقت يقين اعتقاد صد در صد قطعى است كه احتمال خلاف آن نمى رود؛ بنابراين، نمى توان گفت كه يقين مراتب يا كم و زيادى دارد، امّا مى توان براى آن انواعى برشمرد. كيفيت يقين ها با هم متفاوت است؛ يك نوع آن يقينى است كه از راه استدلال حاصل مى شود و به آن علم اليقين مى گويند و نوع ديگر آن يقينى است كه با كشف و شهود حاصل مى شود و به آن عين اليقين مى گويند و نوع سوم آن كه با يافتن حقيقت و اتصال به آن حاصل مى گردد، به آن حق اليقين اطلاق مى شود.
براى تقريب به ذهن مى توان اين موضوع را به شربت گوارايى كه در ليوانى وجود دارد تشبيه كرد: فردى آن را نديده است، ولى توسط مخبر صادقى به وجود آن پى مى برد؛ فرد ديگرى آن شربت را در ليوان مى بيند و فرد سوم، اين شربت را مى چشد. در اينجا هر سه نفر به وجود اين شربت يقين دارند، امّا نحوه يقين هر كدام متفاوت است. شايد منظور از «افضل» در اين دعا نحوه كامل تر و بهترين يقين است، كه معمولاً علماى اخلاق آن را به حق اليقين تعبير مى كنند.

تفاوت ايمان و اعتقاد

پيدايش علم و ادراك و اعتقاد اختيارى نيست؛ ممكن است مقدمات بعيده آن ها اختيارى باشد، ولى با فراهم آمدن آن مقدمات، بدون آنكه انسان بخواهد اعتقاد براى او حاصل مى شود. انسان فردى را در پيش روى خود مى بيند و يقين مى كند كه آن شخص در آنجا حضور دارد، يا بى اختيار دست بر روى آتش قرار مى گيرد و مى سوزد و از آن يقين حاصل مى شود كه آتش سوزاننده است. ممكن است انسان مطالبى را بداند، بدون آنكه بخواهد؛ حتى ممكن است از اين كه به آن مطالب آگاهى يافته است در خود احساس ناراحتى كند. ولى براى كسب ايمان، غير از اعتقاد يقينى يا ظنّى، بايد قلب نيز آمادگى داشته باشد؛ دل نيز بخواهد و جذب آن شود.
اگر دوست داشتن را كيفيت نفسانى بدانيم، اين كشش، شوق، ميل و دوست داشتن غير از علم است؛ در اين مقوله عنصر اختيار دخالت دارد؛ شخصى ممكن است با آنكه يقين دارد، نخواهد و نپذيرد. قرآن كريم درباره فرعونيان مى فرمايد:
«وَ جَحَدُواْ بِها وَ اسْتَيْقَنَتْها اَنفُسُهُمْ ظُلْماً و عُلُوّاً...» (١٨٣)
و با آنكه يقين داشتند، به سبب لجاجت و ظلم و برترى طلبى آن ها را انكار كردند....
بعد از آنكه آيات الهى و آن معجزات عظيم به دست حضرت موسى عليه السلام ظاهر شد، با آنكه فرعونيان يقين كردند كه حضرت موسى عليه السلام پيامبر خدا است و اين معجزات از طرف اوست، ولى به سبب لجاجت، ستمگرى و برترى طلبى خود، آن ها را انكار كردند و پيامبر خدا را ساحر و مسحور ناميدند؛ آنان در دلشان يقين داشتند، امّا ايمان نياوردند و انكار كردند. حضرت موسى عليه السلام خطاب به فرعون مى فرمايد:
«قالَ لَقَدْ عَلِمْتَ مَا اَنْزَلَ هؤُلاءِ اِلاَّ رَبُّ السَّموات والأَرْضِ...» (١٨٤)
موسى گفت: «حقّاً و يقيناً مى دانى كه اين آيات را جز پروردگار آسمان ها و زمين نازل نكرده است....»
در اين آيه دو ادات تأكيد «لام و قد» آمده است؛ يعنى حقاً و يقيناً مى دانى كه اين آيات را جز خدا، پروردگار جهان، نازل نكرده است؛ با اين وجود، فرعون گفت:
«و قالَ فِرْعَوْنُ يا ايُّهَا المَلاَُ ما عَلِمْتُ لَكُمْ مِنْ اِله غَيْرى...» (١٨٥)
و فرعون گفت: «اى بزرگان قوم! من هيچ كس ديگرى را جز خودم، خداى شما نمى دانم....»
و ايمان نياورد، ولى زمانى كه در دريا غرق شد، گفت:
«... قَالَ امَنْتُ اَنَّهُ لاَالهَ اِلاَّ الَّذِى امَنَتْ بِهِ بَنُوا اِسرائيلَ و اَنَا مِنَ المُسْلِمِينَ» (١٨٦)
... فرعون گفت: «من ايمان آوردم و شهادت مى دهم كه خدايى نيست، مگر آن كه بنى اسرائيل به او ايمان دارند و من نيز تسليم فرمان اويم.»
ولى چون اين سخن او از روى اضطرار بود، پذيرفته نشد. پس ايمان توسط مقدمات قهرى حاصل نمى شود و عنصر اختيار در تحقق آن نقش دارد.
براى تحقق ايمان يقين صد در صد لازم نيست؛ با ظن قوى نيز مى توان ايمان آورد؛ يعنى، دل را با آن ظن قوى همراه كرد و به احتمال خلاف آن توجهى ننمود و آن را پذيرفت. ولى بدون داشتن علم يا مرتبه اى از ظن نمى توان ايمان آورد. بسيارى از كسانى كه در صدر اسلام به پيامبر صلّى الله عليه وآله وسلّم ايمان مى آوردند در آغاز، نسبت به اسلام يقين كامل نداشتند و بدين علت، برخى از آنان كه به مرور شبهاتى برايشان پيدا مى شد، مرتد شده، از اسلام خارج مى شدند.
پس ايمان به سبب اعتقاد و تمايل به يك موضوع حاصل مى شود. اعتقاد داراى شدت و ضعف است و از ظن تا كامل ترين نحوه يقين قابل افزايش است و تمايل نيز از ميل سطحى تا عالى ترين مراتب عشق قابل تغيير است. اين دو عنصر به مقدار شدت و ضعف خود بر قدرت ايمان تأثير مى گذارند؛ هر چه اعتقاد و شوق انسان نسبت به موضوعى بيشتر باشد، به همان نسبت بر قوّت ايمان به آن موضوع افزوده مى شود و با كاهش اعتقاد و تمايل، از شدّت و قوّت ايمان كاسته مى گردد.
بنابراين، براى كسب ايمان كامل لازم است اعتقاد خود را تقويت نموده، دلايل متقن ترى براى ايمان بيابيم و نيز موانع قلبى پذيرش ايمان را برطرف سازيم.

دلايل مخالفت امت ها با انبيا

يكى از عللى كه موجب مى شد اكثر امتها در ابتداى بعثت انبيا با انبيا مخالفت كنند اين بود كه انبيا انسان ها را به پذيرفتن معاد دعوت مى كردند و پذيرش اين دعوت براى بعضى از انسان ها بسيار دشوار بود؛ آنان براى خود خدايانى مى ساختند و آن ها را پرستش مى كردند، امّا به خداى واقعى ايمان نمى آوردند. زيرا لازمه پذيرش توحيد، پذيرفتن معاد و زندگى پس از مرگ است و چون آنان قدرت خدا را محدود مى پنداشتند، نمى توانستند بپذيرند كه خداى آنان مى توانند دوباره آنان را زنده كند و آنان نتايج اعمال خود را در دنياى ديگرى مى بينند. پذيرفتن معاد به اين معنا است كه روزى همه اعمال و كردار انسان ها محاسبه مى شوند و انسان ها به جزاى اعمال نيك و بد خود مى رسند؛ و كافران گمان مى كردند كه اگر از ابتدا آن را انكار كنند، راحت و آسوده خواهند بود و مى توانند به راحتى به ارضاى اميال خود بپردازند.
بهترين راه براى پذيرفتن معاد، دقت در قدرت خداست. او همان گونه كه انسان ها را از نيستى به هستى آورد، مى تواند بار ديگر آنان را زنده كند. قرآن كريم مى فرمايد:
«اَيَحْسَبُ الاِْنْسانُ اَلَّنْ نَجْمَعَ عِظَامَهُ بَلَى قادِرِينَ عَلَى أَنْ نُّسَوِّى بَنانَهُ بَلْ يُرِيدُ الاِنْسانُ لِيَفْجُرَ اَمَامَهُ» (١٨٧)
آيا آدمى مى پندارد كه ما ديگر، ابداً استخوان هاى او را باز جمع نمى كنيم؟ بله ما قادريم خطوط سر انگشت او را نيز دوباره، مانند قبل، برگردانيم؛ بلكه انسان مى خواهد آنچه در پيش دارد همه را به فجور و هواى نفس بگذراند.

علايم يقين

در روايتى از امام صادق عليه السلام نقل شده است كه فرمود:
«روزى رسول خدا صلّى الله عليه وآله وسلّم در مسجد با مردم نماز خواند؛ سپس نگاهش به جوانى افتاد كه چرت مى زد و سرش پايين مى افتاد؛ رنگش زرد، تنش لاغر و چشمانش گود افتاده بود. رسول خدا صلّى الله عليه وآله وسلّم به او فرمود: «حالت چطور است.» او گفت: «من به يقين رسيده ام.» رسول خدا صلّى الله عليه وآله وسلّم از گفته او تعجب كرد (خوشش آمد) و فرمود: «هر يقينى را حقيقتى است، حقيقت يقين تو چيست؟ او گفت: «اى رسول خدا صلّى الله عليه وآله وسلّم! علامت يقين من اين است كه من را اندوهگين ساخته و شب ها بيدار و روزهاى گرم تشنه ام نگه مى دارد و من به دنيا و آنچه در دنيا هست بى رغبت شده ام و گويا عرش پروردگارم را مى بينم كه براى رسيدگى به حساب خلق بر پا شده و مردم براى حساب گرد آمده اند و من نيز در ميان آنان هستم و اهل بهشت را مى بينم كه متنعمند و بر صندلى ها تكيه زده، يكديگر را معرفى مى كنند و اهل دوزخ را مى بينم كه معذبند و طلب كمك مى كنند. و اكنون صداى زبانه هاى آتش در گوشم طنين انداخته است.» رسول خدا صلّى الله عليه وآله وسلّم فرمود: «اين جوان بنده اى است كه خدا دلش را به نور ايمان روشن ساخته است....» (١٨٨)
و نيز از امام صادق عليه السلام نقل شده است كه فرمود:
«مِنْ صِحَّةِ يقينِ الْمَرءِ الْمُسْلِمِ ان لايَرضَى النَاسَ بِسَخَطِ اللّهِ وَ لاَ يَلُومُهُمْ عَلَى ما لم يُؤْتِهِ اللّهُ....» (١٨٩)
از نشانه هاى صحت يقين مسلمان آن است كه به بهاى خشم خدا رضايت مردم را به دست نياورد و آنان را به سبب آنچه خدا به آنان داده است سرزنش نكند....
از آيات الهى استفاده مى شود كه تنها كسانى مى توانند از قرآن بهره ببرند كه به عالم غيب ايمان و به آخرت يقين داشته باشند:
«اَلَّذِينَ يُؤمِنُونَ بِالْغَيْبِ و يُقِيمُوْن الصَّلَوةَ و مِمّا رَزَقْناهُمْ يُنْفِقُونَ... و بالاخَرةِ هُمْ يُوْقِنُونَ» (١٩٠)
آن كسانى كه به جهان غيب ايمان آرند و نماز بپا دارند و از هر چه روزيشان كرديم انفاق كنند... و آنان خود به عالم آخرت يقين دارند.
براى كسب علم اليقين بايد به ادّله قوى درباره شناخت خدا و عالم غيب تمسك جست؛ همراهى يقين با عمل صالح موانع و تيرگى ها را از مقابل انسان مى زدايد و نفس انسان را براى كسب عين اليقين و حق اليقين آماده مى سازد.

بهترين نيت و نيكوترين عمل

«و انْتَهِ بِنيَّتى الى احسنِ النّيّات و بِعَمَلى الى احسن الاعْمالِ»
نيّت من را به بهترين نيّت ها و عمل من را به نيكوترين اعمال منتهى كن.
از اينجا استفاده مى شود كه نيّت نيز مانند عمل، احسن و غير احسن دارد و كمال و نقص اعمال تابع كمال و نقص نيّات است. نيّت پاك آن است كه غير حق در دل راه نداشته باشد، كه به دست آوردن آن كار بسيار دشوارى است. از ابى عبدالله صلّى الله عليه وآله وسلّم نقل شده است كه فرمود:
«النِّيَّةُ اَفْضَلُ مِنَ العَمَلِ. أَلا، وَ اِنَّ النَيَّةَ هِىَ العَملُ» (١٩١)
نيّت از عمل افضل است، بلكه نيّت تمام حقيقت عمل است.
منظور از نيّت و عمل، كميّت آن ها نيست، بلكه مقصود كيفيّت آن هاست. چنان كه قرآن كريم مى فرمايد:
«اَلَّذِى خَلَقَ المَوتَ والحَيوةَ لِيَبْلُوَكُمْ اَيُّكُمْ اَحْسَنُ عَمَل» (١٩٢)
خدا اين عالم را با مرگ و زندگى آفريد، تا شما را بيازمايد كه عمل كداميك از شما بهتر است.
در آيه شريفه نفرمود «ليبلوكم ايكم اكثر عملا»؛ تا بيازمايد كه عمل كداميك از شما بيشتر است.

برترين عبادت

در روايتى از امام صادق عليه السلام نقل شده است كه فرمود:
«العِبادَةُ ثَلاثَةٌ: قَوْمٌ عبدوا اللّه عَز و جلّ خوفاً؛ فتلك عبادَةُ العبيد. و قَومٌ عَبَدُوا اللّه تبارَكَ و تَعالَى طَلَبَ الثَّوابِ؛ فَتِلكَ عبادة الأُجَرَاءِ. و قَوْمٌ عَبَدُوا اللّه عَزَّ و جَلَّ حُبّاً لَهُ؛ فَتِلكَ عبادَةُ الأحْرارِ. و هِىَ أَفْضَلُ العِبادَةِ.» (١٩٣)
عبادت كنندگان سه دسته اند: گروهى خداوند را از ترس عذاب جهنم عبادت مى كنند؛ اين عبادت بردگان است و گروهى خداوند را به طمع بهشت عبادت مى كنند؛ اين عبادت مزدبگيران است و گروهى خداوند را از روى عشق و محبت به او عبادت مى كنند؛ اين عبادت آزدگان است، و اين بهترين عبادت هاست.
با معرفت و ايمان ضعيف نمى توان از خود انتظار نيّتى خالص داشت. آنچه انسان را به كار وادار مى كند انگيزه اوست و انگيزه تابع معرفت و ايمان انسان است و معرفت و ايمان حقيقت نيت را تشكيل مى دهند. پس براى به دست آوردن نيت خالصانه، لازم است معرفت و ايمان انسان تقويت شوند. نيت خالص عمل صالح را با خود به همراه مى آورد، زيرا بهترين اعمال آن است كه با بهترين نيّات همراه باشد؛ بنابر اين، كليد همه كمالات كسب معرفت و قوى ساختن ايمان است.
انسان تا حدّى مى تواند خودكاوى كند و درباره انگيزه و نيّت اعمال خود به تفكر بنشيند، كه اگر جهنم و بهشتى وجود نمى داشت، آيا حاضر مى شد نيمه هاى شب بستر گرم را رها سازد و نماز شب بخواند يا گرسنگى روزه ماه رمضان را تحمل كند و خود را از لذايذ مادى محروم سازد تا رضاى خدا را به دست آورد؟ و آيا به خاطر محبت خدا و شكر نعمات الهى از گناهان دورى مى جست؟
معرفت بعضى از انسان ها به حدّى مى رسد كه اگر جهنم نيز نمى بود، به شوق بهشت و نعمات فراوان آن خدا را عبادت مى كردند؛ كسانى نيز يافت مى شوند كه نه از ترس جهنم و نه به شوق بهشت، بلكه چون خدا سزاوار پرستش است او را پرستش و عبادت مى كنند، تا به او نزديك تر شوند، محبت او را به دست آورند و نعمات او را شكر گويند.
بايد براى به دست آوردن نيت والا تلاش بىوقفه اى را آغاز كرد؛ با عمل صالح و تفكر در راز هستى و در اين حقيقت كه همه هستى از خداست و دوست داشتنى تر از او كسى نيست و تنها اوست كه سزاوار پرستش است و با استمداد از خدا بر ايمان و يقين خود افزود و به نيّت خالص دست يافت.
البته خلقت بهشت و جهنم و انذار از عذاب الهى و وعده بهشت، لطف بزرگى از جانب خدا بر بندگان است، زيرا بسيارى از انسان ها به آن معرفت عالى دست نمى يابند كه خدا را تنها به خاطر محبت به او پرستش كنند، ولى به شوق بهشت يا ترس از جهنم او را عبادت مى كنند و اگر بهشت و جهنمى نمى بود، اين گروه از نتايج عبادت و ترك گناه بى بهره مى ماندند و به كمال آن نيز دست نمى يافتند.
«اللهم وَفِّرْ بلطفِك نيّتى و صَحِّحْ بما عِندكَ يَقينى، واسْتَصْلِحْ بِقُدرتِكَ ما فَسَدَ مِنّى»
خدايا! با لطف خودت نيت من را عالى سازد و يقينم را يقين حقيقى قرار بده [و مگذار يقينم به شك آلوده شود [و با قدرت خودت راه جبران آنچه را كه در گذشته خراب كرده ام به من عطا كن] تا آن ها را جبران كنم].
خدايا! من نمى توانم با ضعف خودم به نيت عالى دست يابم؛ اسباب اين امر را بايد تو برايم فراهم سازى. منظور از «بلطفك» نعمتهاى خاص و ويژه الهى است؛ يعنى، بايد من را با رأفت و رحمت خودت حمايت كنى تا به نيّت صحيح و كامل دست يابم. نيّت كامل آن است كه خدا فقط براى شكرگزارى و اداى وظيفه بندگى عبادت شود؛ عبادت براى نيل به ثواب يا ترس از عذاب آخرت هر چند نيت صحيح شمرده مى شود، ولى نيّت كامل نيست.
امام عليه السلام در ابتداى اين دعا، فصلى به منزله ديباچه كه فهرست كلى مطالب دعا يا محورهاى اصلى خواسته هاى امام عليه السلام را در اين دعا مشخص مى كند بيان كردند؛ ملاك ارزش در اسلام، ايمان و عمل صالح است و براى آنكه آنچه به آن ها ايمان داريم در مقام عمل به عرصه ظهور برسد مقدماتى لازم است. لازمه ايمان كامل اعتقاد يقينى است و آنچه ايمان را به عمل مربوط مى كند نيّت است. خوردن، تلاش و كوشش، امساك از غذا، قرض دادن و قرض گرفتن و... همواره با ايمان ارتباط ندارند؛ هر كسى ممكن است چنين كارهايى را انجام بدهد. زمانى عمل انسان بهترين عمل محسوب مى شود و با ايمان ارتباط پيدا مى كند كه واسطه آن نيّت الهى باشد. بهترين نيّت ها ارزشمندترين اعمال را به دنبال مى آورد.
ايمان كامل، اعتقاد در حدّ بالاترين مراتب يقين، بهترين نيت خالصانه و ارزشمندترين اعمال، چهار محور اساسى و سرفصل هاى مطالب دعاى مكارم الاخلاق هستند.
درخواستهاى امام عليه السلام در اين دعا قابل تشبيه به يك هرم مربع القاعده است. ابتدا محورهاى اين فضايل و ارزشهاى بلند را به چهار مطلب خلاصه مى كند، كه به منزله وجوه جانبى اين هرم هستند. همه اين جوانب به يك نقطه منتهى مى شوند. آن، نقطه قرب به خداست. جوانب اين هرم بالاترين ايمان، برترين نوع يقين، ارزشمندترين نيّت و بهترين عمل هستند. اين، روى بيرونى هرم است. اين چهار عنصر ارزشمند در درون هرم با يكديگر ارتباط دارند و در يكديگر اثر مى گذارند و صفات ارزشمند ديگرى را به وجود مى آورند.


۱۱
(٢) شرح فرازهايى از دعاى مكارم الاخلاق

(٢) شرح فرازهايى از دعاى مكارم الاخلاق

چون فطرت انسان به خير و سعادت خود تمايل دارد، وقتى انسان توجه كند كه براى چه آفريده شده و به چه منظور سرمايه حيات در اختيار او قرار داده شده است و مسير سعادت او در چه سويى است، همه توان خود را براى رسيدن به قله سعادت و كمال خود به كار مى گيرد.
بعد از آن چهار محور اصلى كه ذكر شد، اولين مسئله اين است كه بايد تمام همّ خود را صرف رسيدن به هدف خلقت، يعنى آنچه موجب كمال و سعادت مى شود نمود؛ بدين منظور لازم است فعاليت هاى روزمره، تحصيل، تلاش براى به دست آوردن روزى، ارتباط با ديگران و... موجب غفلت انسان از سير الى الله نشوند. در اين فصل، امام عليه السلام از خدا مى خواهد كه او را موفق بدارد تا تمام توانش را براى رسيدن به قرب الهى صرف كند و آنچه نبود آن مانع حركت يا موجب كندى حركت او مى شود تأمين نمايد.
«اللَّهم صَلِّ عَلى محمد و الِهِ وَاكْفِنِى ما يشغَلُنِى الاِهتِمامُ بِهِ و استَعْمِلْنى بما تَسأَلُنى غداً عَنْه»
... خدايا! آنچه موجب دل مشغولى من است از سر راه من بردار، تا دل من تنها متوجه تو باشد و من را به انجام وظايفى كه در فرداى قيامت در مورد آن ها از من سؤال مى كنى موفق بدار.
موانع فكرى و قلبى، انسان را از انديشيدن به مسئوليتهاى خود در قبال خداوند باز مى دارد. تهيه وسايل زندگى، تجملات، مشكلات و... موجب مى شوند كه انسان نتواند به وظايفى كه برعهده اوست فكر كند.
برطرف ساختن نيازهاى ضرورى انسان يك تكليف الهى است و انجام تكليف براى رضاى خدا عبادت است و عبادت در رسيدن انسان به كمال مؤثر است؛ ولى آيا هر فردى كه در صدد تحصيل روزى برمى آيد، تنها به انجام واجب اكتفا مى كند و آن را تنها به نيت اطاعت از خدا انجام مى دهد؟ كسى كه ازدواج مى كند فقط براى رضاى خدا همسر اختيار مى كند و به لوازم آن پايبند مى شود؟ يا نه، دلخواه او نيز هست؟ آيا اين ها دل مشغولى براى او به وجود نمى آورند و مانع عبادت و توجه او به خدا نمى شوند؟ و آيا همه فعاليتهاى اجتماعى و سياسى مؤمنى كه قدم در وادى اجتماع و سياست مى گذارد براى خداست؟ كسانى كه در وادى اجتماع و سياست وارد مى شوند، اگر امور اجتماعى و سياسى موجب دل مشغولى آنان شود، فراغتى پيدا نمى كنند تا با خدا راز و نياز كنند و به او توجهى نمايند؛ چه رسد به اينكه بخواهند همه نيروهاى خود را صرف عبادت كنند. پس بايد براى علاج اين مشكل، از خدا خواست تا نيازهاى ما را تأمين نمايد و يا ما را موفق بدارد تا به سادگى اين نيازها را برطرف سازيم، به گونه اى كه ما را از انجام وظايف بندگى و توجه به خدا و انجام عبادت خالصانه باز ندارند.

مسئوليت انسان

انسان تنها در مقابل خدا مسئول است، و تنها اوست كه حق دارد از انسان سؤال كند، زيرا همه هستى تنها از اوست. او مسئوليت هاى انسان را مشخص مى كند؛ مسئوليت در مقابل پدر و مادر، همسايه، همسر، مردم، حيوانات و.... اين مسئوليت ها در حقيقت مسئوليت انسان در مقابل خداست و بايد در مورد اين ها در مقابل خدا جوابگو بود. اين دنيا محل امتحان و آزمايش انسان است و روز قيامت زمانى است كه از انسان در مورد آنچه در اختيار او قرار داده شده است سؤال مى شود. پس بايد همه همت خود را در جهت اداى اين وظايف به كار گرفت و از خدا طلب يارى نمود تا ضرورت هاى زندگى نيز موجب دل مشغولى ما نشوند و ما را از ياد خدا و از مسئوليت هايى كه برعهده ماست غافل نسازند.
«وَاسْتَفْرِغْ ايّامى فيما خَلَقْتَنى لَهُ»
خدايا! به من توفيق بده تا همه نيروى خود را در تمام ايام زندگيم، صرف آن چيزى بكنم كه من را براى آن خلق كرده اى.
براى اهتمام به مسئوليت ها لازم است دل مشغولى هاى انسان محدود شوند و حتى انجام امور ضرورى نيز انسان را از مسئوليت هايى كه برعهده اوست غافل نسازند. با اهتمام به مسئوليت ها، انسان به هدف آفرينش نزديك مى شود.

هدف از آفرينش در قرآن

در قرآن كريم تعبيرهاى مختلفى درباره هدف از آفرينش انسان بيان شده است. در آيه اى مى فرمايد، آفرينش شما براى آزمودن شماست:
«اَلَّذىْ خَلَقَ الْمَوْتَ وَالْحَيوةَ لِيَبْلُوَكُمْ اَيُّكُمْ اَحْسَنُ عَمَلا...» (١٩٤)
خدايى كه مرگ و زندگانى را آفريد تا شما، بندگان، را بيازمايد، كه كداميك از شما از نظر عمل برتريد.
و در آيه ديگرى هدف از آفرينش را پرستش خدا برمى شمرد:
«ما خَلَقْتُ الجِنَّ وَالاِنْسَ اِلاّ ليَعْبُدُوْن» (١٩٥)
جن و انسان را نيافريدم، مگر براى آنكه من را پرستش كنند.
و در آيه ديگرى مى فرمايد شما آفريده شديد تا به رحمت الهى و قرب به او برسيد:
«اِلاّ مَنْ رَحِمَ رَبُّكَ و لِذلِكَ خَلَقَهُمْ...» (١٩٦)
مگر كسانى كه پروردگارت بر آن ها رحمت آورد و براى همين آن ها را آفريد....
گرچه اين آيات در ظاهر با هم مختلفند، امّا هر سه، مراحل يك حقيقت را برمى شمرند؛ و به عبارت ديگر، اهداف قريب، متوسط و نهايى آن را بيان مى كنند. هدف اصلى قرب به خداست؛ انسان در معرض عمل اختيارى و انتخاب قرار گرفته است تا پرستش و عبادت خدا را انتخاب كند و به قرب الهى دست يابد. اگر انسان مجبور به پيمودن راه صحيح بود، حركت او حركت متكامل انسانى نبود. قرآن كريم مى فرمايد:
«وَ عَلَى اللّهِ قَصْدُ السَّبيل وَ مِنْها جائِرٌ وَّ لَوْ شاءَ لَهَديكم اَجْمَعينَ» (١٩٧)
و بر خداست بيان راه عدل و راستى [و بعضى از راه ها راه جور و ناراستى است] و اگر خدا مى خواست، مى توانست همه انسان ها را در مسير راه صحيح قرار بدهد.
خدا در مقابل انسان راه هاى مختلفى را قرار داده است تا او با حركت اختيارى خود راه كمال خويش را بيابد و در آن پاى نهد. با موفقيت در اين آزمون و انتخاب راه صحيح، يك مرحله از تكامل انسان طى شده است. براى اينكه زندگى انسان خداپسندانه شود، بايد قدم در مراحل بعدى كمال گذاشت و كارى كرد كه سراسر زندگى را بندگى خدا احاطه كند. هر چه هست از اوست و ما بنده او هستيم و از بنده جز بندگى نشايد. نيازهاى دنيوى و لذت هاى مادى هدف نهايى انسان نيستند و بايد به قدر ضرورت به آن ها پرداخت و عبادت و بندگى خدا را وجهه همت خود قرار داد و با عبادت و پرستش خدا به قرب الهى دست يافت.
عبادت مفهومى عام است و تنها شامل نماز و روزه نيست؛ هر كار خداپسندانه اى كه براى خدا انجام گيرد عبادت به حساب مى آيد. حتى خوابيدن روزه دار در ماه رمضان عبادت است، زيرا روزه دار استراحت مى كند، تا سحر به راز و نياز با معبود بپردازد.
«وَ اَغْنِنى و اَوْسِعْ عَلَىَّ فى رِزْقِكَ و لا تَفتِنّى بالنَّظَرْ»
خدايا! من را از مال دنيا غنى ساز و روزيت را بر من زياد كن و من را با نظر انداختن به اموال ثروتمندان امتحان مكن.
براى اينكه زندگى انسان مملو از اطاعت خدا شود، بايد نيازهاى مادى ـ خوراك، پوشاك، مسكن، محبوبيت اجتماعى و... مانع حركت انسان نشوند.
تلاش براى به دست آوردن روزى حلال خود عبادت است، امّا تفاوت زيادى بين آن و عبادتى كه توجه دل انسان تنها به خداست وجود دارد. توجه به غير خدا در عبادت، حركت انسان را به سوى خدا كند مى كند. هر چه توجه انسان به معبود عالم بيشتر باشد، حركت الى الله او سريع تر خواهد بود. اگر تلاش براى به دست آوردن روزى حلال توجه انسان را به غير حق معطوف ندارد و از خدايش غافل نسازد، او مى تواند بهتر و عميق تر به عبادت حق بپردازد و به تكامل حقيقى دست يابد.
طبيعت توانگرى و در اختيار داشتن روزى وسيع اقتضا مى كند كه انسان به خود مغرور شده، از خدا غافل گردد و در مقابل او گردن كشى نمايد. پس بايد سعى نمود و از خدا خواست تا تلاش براى به دست آوردن روزى حلال موجب سرمستى و غفلت از مسئوليت هايى كه برعهده ماست نگردد.
«وَاَعِزَّنى ولا تَبْتَلِيَنّى بِالْكِبْرِ»
خدايا! من را در نزد مردم عزيز بدار و من را به كبر مبتلا مساز.
همان گونه كه انسان داراى نيازهاى بدنى ـ فيزيولوژيكى ـ است، تعدادى نياز روانى نيز دارد كه يكى از آن ها احساس نياز به محترم بودن است. ـ البته كسانى كه به مقام عالى معرفت مى رسند، به ماسوى الله اعتنا نمى كنند و نيازى به احترام ديگران ندارند ـ گاهى برطرف شدن اين نياز طبيعى انسان را متكبر ساخته، جلو رشد او را مى گيرد.
تكبر داراى مفاسد بسيارى است و مفاسد ديگرى نيز از آن به وجود مى آيد، و علاج آن با تفكر در حقيقت هستى انسان ميسر است؛ اگر انسان اين حقيقت را دريابد كه از خود هيچ ندارد و وجود او متعلق به هستى بخش عالم است، چگونه مى تواند خود را بزرگ تر از ديگران بداند.
«وَ عَبِّدْنى لَكَ وَ لا تُفْسِدْ عِبادَتِى بِالْعُجْبِ»
خدايا! به من توفيق بده تا به عبادت تو بپردازم و عبادتم را با عجبم فاسد مساز.
به دست آوردن توفيق عبادت تنها كافى نيست؛ ممكن است وسوسه هاى شيطانى در عبادت رخنه كند و انسان را به عجب مبتلا سازد. عجب، بزرگ و زياد شمردن اعمال نيك خود و مسرور بودن و مستحق ثواب دانستن خويش از انجام آن اعمال است.

عجب داراى مراتبى است

١ـ منت گذاردن بر خدا به سبب اعمال نيك خود. اين مرتبه خطرناك ترين مراتب عجب است؛
٢ـ خوشحالى از اعمال نيك خود در مقابل خدا؛
٣ـ مستحق ثواب شمردن خويش؛
٤ـ بالاتر دانستن خويش از ديگر مؤمنان.
اين رذيله داراى مفاسد بسيارى است. امام على عليه السلام مى فرمايد:
«من دخله العجب هلك» (١٩٨)
كسى كه در او عجب راه يابد، هلاك مى شود.
«و اَجِرْ للنّاسِ عَلى يَدِىَ الْخَيْرَ وَ لا تَمْحَقْهُ بِالْمَنِّ»
به من توفيق بده تا به مردم خدمت كنم و خدمت من را با منت گذاشتنم نابود منما.
ممكن است انسان توفيق پيدا كند براى رضاى خدا نيازمندى را يارى رساند يا بيمارى را مداوا كند يا فقيرى را مستغنى سازد يا قرض هاى مقروضى را ادا نمايد و يا...، ولى پس از مدتى با سخنى يا عملى بر او منت گذارد؛ مثلاً به او بگويد: «اگر من چنين خدمتى را نسبت به تو انجام نمى دادم، تو از فلان گرفتارى نجات نمى يافتى.» اين سخن همه آن خدمات را باطل مى سازد. قرآن كريم مى فرمايد:
«يا اَيُّهَا الَّذينَ امَنُوا لاتُبْطِلُوا صَدَقاتِكُمْ بِالْمَنِّ والاَذى...» (١٩٩)
اى كسانى كه ايمان آورديد! كارهاى خوبتان را با منت گذاشتن و آزار باطل نكنيد....
«وَ هَبْ لى مَعالِىَ الاَخْلاقِ وَ اَعْصِمْنى مِنَ الْفَخْرِ»
اخلاق پسنديده را به من عطا كن و من را از فخر فروشى مصون بدار.
نكته مهم و ظريفى كه بايد مورد توجه قرار گيرد اين است كه ريا در عبادت و منت گذاشتن در كار خير تنها آفاتى نيستند كه هلاكت انسان را به همراه دارند، بلكه ممكن است انسان از خود مراقبت كند و بر ديگران منت نگذارد و براى ريا عبادت خود را به ديگران نشان ندهد، ولى در دل خود نسبت به ديگران احساس بزرگى و عظمت كند و خود را برتر از ديگران بپندارد. رفع اين نقيصه نيز نيازمند تلاش بىوقفه و طلب كمك و يارى از خداست.
«اللهمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّد وَ الِه وَ لا تَرْفَعْنِى فِى النّاسِ دَرَجَةً اِلاّ حَطَطْتَنِى عِنْدَ نَفْسى مِثْلَها»
... خدايا! هر اندازه كه من را در پيش روى ديگران عزيز و برتر مى كنى، در پيش خودم خارجى و كوچكيم را روشن تر ساز.
هر چه بر علم يك عالم افزوده مى شود او به جهل خود بيشتر آگاه مى گردد. اگر از يك شخص عامى كه اطلاع علمى چندانى ندارد سؤال شود كه از چند موضوع علمى بى اطلاعى، ممكن است به ده يا بيست مورد اشاره كند؛ ولى هر چه بر علم او افزوده مى شود از جهل خود بيشتر آگاه مى گردد، و شخص عالم بى نهايت مجهول علمى در پيش روى خود مى بيند.
از ديدگاه معرفت، هر چه انسان خدا را بهتر بشناسد، به نيستى و نادانى و عجز و ناتوانى خود بيشتر پى مى برد و اگر انسان به نقصهاى خود اعتراف كند، از غرور رهايى مى يابد. در غير اين صورت نفس طغيان مى كند و انسان را به مفاسد اخلاقى مبتلا مى سازد. امام سجاد عليه السلام، در دعاى ابوحمزه، خود را در مقابل خدا از همه گنهكارتر مى داند و مى گويد:
«فَمَنْ يَكُونُ اَسْوَءَ حالا مِنّى»
كيست كه بدحال تر از من باشد.
«و لا تُحْدِثْ لِى عِزّاً ظاهِراً اِلاّ اَحْدَثْتَ لِى ذِلَّةً باطِنَةً عِند نَفْسى بِقَدَرِها»
هيچ مرتبه اى از عزّت در مقابل ديگران براى من ايجاد مكن، مگر آنكه به همان اندازه من را در پيش نفسم كوچك نمايى.
دوستان خدا هر چه به خدا نزديك تر مى شوند متواضع تر مى گردند؛ در مقابل، افراد جاهل و كم ظرفيت اگر مطلبى را ياد بگيرند يا كار خير و ثوابى انجام دهند، فكر مى كنند از ملايكه نيز جلو افتاده اند يا همه خيرات عالم را انجام داده اند.
هر چه بر معرفت بندگان شايسته خدا افزوده مى شود، آنان خود را در مقابل خدا ذليل تر مى بينند و تواضع حقيقى آنان بيشتر مى شود. تواضع حقيقى آن است كه انسان در دل نيز خود را كوچك ببيند، نه خود را به ظاهر در پيش روى مردم متواضع نشان بدهد، كه اين، نفاق و دورويى است. تواضع حقيقى جز با لطف خدا ميسر نيست، زيرا نفس انسان سركش است و به كمتر چيزى مغرور مى شود.

هدايت پايدار

«اَللّهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّد وَ الِهِ وَ مَتِّعْنِى بِهُدىً صالح لا اَسْتَبْدِلُ بِهِ»
در اين قسمت از دعا، امام عليه السلام دوام و بقاء اين كمالات را از خدا طلب مى كند، كه تا پايان عمر اين كمالات ادامه داشته باشند و انحرافى در آن ها حاصل نشود و انسان همواره در راه مستقيم ثابت قدم بماند.
در شرح سيد على خان بر اين دعاى شريف آمده است كه در يك صحيفه قديمى به جاى «بِهُدْىً صالح» «بِهَدْى صالح» آمده است. هَدْى به معنى سيره، روش و خط مشى است. بنابر اين نقل، معنى اين قسمت از دعا چنين است: «خدايا! من را از روش شايسته اى بهره مند كن كه آن را تغيير ندهم.» اگر اين عبارت «بِهُدْىً صالح» باشد به اين معناست كه «خدايا! من را از هدايتى كه صالح است بهره مند كن.» و هدايت اگر هدايت است، شايسته نيز هست و شايد مناسب نباشد كه چنين گفته شود. البته مى توان آن را توجيه كرد، ولى به نظر مى رسد كه بِهَدْى صالح مناسب تر است؛ با توجه به اينكه در روايتى نيز عين اين عبارت ـ «الهَدْىُ الصالح» ـ وجود دارد.
«وَ طَريقَةِ حَقٍّ لا اَزيغُ عَنْها»
و من را از راه و روش شايسته اى بهره مند كن كه از آن راه منحرف نشوم [و همواره بر آن پايدار بمانم.]
«وَ نِيَّةُ رُشْد لا اَشُكُّ فِيها»
و من را از نيت خير و صلاحى برخوردار ساز كه در آن متزلزل نشوم.
احتمالا شك در اين جا به معناى لغوى آن، يعنى اضطراب است؛ يعنى نيّتى كه در آن لغزشى نيست. ممكن است كه انسان در منوى شك كند، امّا معمولاً، خود نيّت به شك و يقين متصف نمى شود.
در اين بخش از دعا، امام عليه السلام سه خواسته از خدا دارد: ١ـ رفتار شايسته و ثابت؛ ٢ـ راهى به سوى حق كه انسان از آن منحرف نشود، ٣ـ عزم راسخ و پايدار بر كار درست و صواب، كه تا انسان زنده است بر آن پايدار بماند. اين سه جمله به ما مى فهماند كه آنچه از خدا مى خواهيم و خدا به ما عطا مى كند، بقاء و دوام آن نيز به دست خداست و بايد آن را از خدا طلب نمود.
منزلت اين بخش از دعا مانند اين دعاى شريف است:
«رَبَّنا لا تُزِغْ قُلُوبَنا بَعْدَ اِذ هَدَيْتَنا...» (٢٠٠)
پروردگارا! بعد از آنكه ما را هدايت كردى، مگذار از راه راست منحرف شويم....
بعد از آنكه خدا ما را هدايت كرد، بايد او ما را در مسير راه راست مستقيم بدارد. خداوند در قرآن مى فرمايد:
«وَ كَاَيِّنْ مِنْ نَبِىٍّ قاتَلَ مَعَهُ رِبِّيُّونَ كثَيِرٌ... وَ ما كانَ قَوْلَهُمْ اِلاّ اَنْ قالُوا رَبَّنَا اغْفِرْ لَنا ذنُوبَنا و اِسْرافَنا فى اَمْرِنا و ثَبِّتْ اَقْدامَنا و انْصُرْنا عَلَى القَوْمِ الْكافِرينْ» (٢٠١)
چه بسيار رخ داده كه پيامبرى، جمعيت زيادى از پيروانش در جنگ كشته شده... آنان در هيچ سختى جز به خدا پناهنده نشده و جز اين نمى گفتند كه پروردگارا! به كرم خود از گناه و ستمى كه درباره خود كرده ايم درگذر و ما را ثابت قدم بدار و ما را بر محو و نابودى كافران يارى كن و مظفر فرما.
كسانى كه هستى خود را در راه خدا با در اختيار گذاشتن مال و جان خود به پيروى از انبيا دادند، يكى از دعاهاى آنان اين بود: «خدايا! ما را در راه راست ثابت قدم بدار.»
انسان هر لحظه در معرض خطا و انحراف است. ابن ملجم مرادى كسى بود كه نماز شب مى خواند و در عين حال، شمشير خود را بر فرق مبارك اميرالمؤمنين عليه السلام فرود آورد. زبير پسر عموى پيامبر اكرم صلّى الله عليه وآله وسلّم و على عليه السلام بود. او سال ها در ركاب پيامبر اكرم صلّى الله عليه وآله وسلّم شمشير زد و پيامبر اكرم صلّى الله عليه وآله وسلّم به شمشير و بازوى او دعا كرد؛ سال ها جنگيد و از مجاهدين بزرگ و از اصحاب بيعت رضوان شد، و بعد از رحلت پيامبر صلّى الله عليه وآله وسلّم حبّ مقام او را به جايى رساند كه در جنگ جمل به روى على عليه السلام شمشير كشيد.
مرحوم حاج ميرزا عبدالعلى تهرانى ـ رضوان الله تعالى عليه ـ مى فرمود: «من زمانى كه جوان بودم، مراتب عالى معرفت را از خدا مى خواستم و به مراتب پايين معرفت توجهى نمى كردم، همواره از خدا مى خواستم كه من را به جوار و قرب و رضوان خودش برساند، امّا اكنون كه پير شده ام از خدا مى خواهم كه من را مسلمان بميراند.» مؤمن از دنيا رفتن كار آسانى نيست. فكر، عقيده، ايمان، رفتار و اعمال انسان همواره در معرض تحوّل است. ممكن است فردى با يك شبهه ايمان خود را از دست بدهد؛ پس جا دارد كه از خدا بخواهيم اكنون كه ما را هدايت كرده اى و راه صواب را به ما نشان داده اى، ما را در اين راه ثابت قدم بدار، تا در اين راه تزلزلى در ما حاصل نشود. اگر انسان پيش از مرگ دچار شك و ترديد شود، همه اعمال صالح او از بين مى روند. قرآن كريم مى فرمايد:
«... وَ مَنْ يَرْتَدِدْ مِنْكُمْ عَنْ دينِه فَيَمُتْ وَ هُوَ كافِرٌ فاوُلئِكَ حَبِطَتْ اَعْمالُهُمْ فِى الدُّنْيا و الاخِرَة و اُولئِكَ اَصْحابُ النّارِ هُمْ فيها خالِدُونَ» (٢٠٢)
... و هر كس از شما از دين خود برگردد و به حال كفر باشد تا بميرد، چنين اشخاص اعمالشان در دنيا و آخرت ضايع و باطل گرديده و آنان اهل جهنمند.
«و عَمِّرْنِى ما كانَ عُمْرى بِذْلَةً فى طاعَتِكَ، فاِذا كان عُمْرى مَرْتَعاً لِلشَّيطانِ فَاقبِضْنى اِلَيكَ قَبْلَ اَن يَسْبِقَ مَقْتُكَ اِلَىّ او يَسْتَحْكِمَ غَضَبُكَ عَلَىَّ»
خدايا! تا زمانى من را زنده بدار كه عمر من صرف اطاعت از تو شود و اگر بناست عمر من چراگاه شيطان گردد، در آن زمان جانم را بگير، قبل از آنكه به غضب تو مبتلا شوم يا غضب تو بر من ثبات پيدا كند.
ما قدرت درك امام عليه السلام را نداريم و درست نمى توانيم تصور كنيم كه در چه حالى و به چه انگيزه اى اين تعابير از او صادر شده است، ولى صرف نظر از حيثيّت صدور اين كلام و اينكه آيا در مورد امام عليه السلام چنين فرضى ممكن است يا امام عليه السلام در مقام دعا بر مفروضات فى نفسه و براى تعليم ديگران است، بايد توجه داشت كه در مورد ما چنين فرضى امكان دارد. ما معصوم نيستيم و عمر ما مى تواند چراگاه شيطان واقع شود. زندگى، روح و دل ما مانند زمينى است كه شيطان در آن وارد مى شود و اگر هر لحظه عمر ما را گناه و سقوطى احاطه نمايد و نيز موجب شود كمالاتى را كه به دست آورده ايم پايمال گردد، بهتر است كه هر چه زودتر پايان يابد.
اگر انسان باور دارد كه آخرتى هست، بايد اين دعا را از صميم قلب از خدا بخواهد. ممكن است زمانى براى انسان فرا رسد كه در معرض گناه قرار گيرد و شهوت يا غضب يا علاقه به مقام دنيوى بر او مسلط شده، پرده غفلت بر قلب او بيفتد و چشم و دل او را كور كند و آنگاه چيزى جز خواسته هاى نفسانيش نبيند و نشناسد. در آن زمان ديگر راه برگشتى نيست، امّا قبل از اينكه به اين وضع گرفتار آيد، لازم است از خدا بخواهد كه اگر بناست چنين روزى براى او پيش آيد، همان زمان به زندگى او خاتمه دهد تا به چنين وضعى گرفتار نيايد.
اين دعا خود موجب اصلاًح اعمال انسان است، زيرا موجب مى شود كه انسان در اين باره فكر كند و نگذارد كه شيطان بر قلب و دل او سيطره پيدا كند و مرزهاى دل خود را مستحكم سازد تا شك ها و شبه ها از اين مرزها به قلب او نفوذ ننمايند. قرآن كريم در اين باره مى فرمايد:
«وَ اِذا رَاَيْتَ الَّذينَ يَخُوْضُونَ فى اياتِنا فَاَعْرِضْ عَنْهُمْ حَتّى يَخُوضُوا فى حَديث غَيْرِه وَ اِمّا يُنْسِيَنَّكَ الشَيْطانُ فَلا تَقْعُدْ بَعْدَ ذِكْرى مَعَ الْقَوْمِ الظّالِمينَ» (٢٠٣)
چون گروهى را ديدى كه براى خورده گيرى و طعن زدن در آيات ما گفتگو مى كنند [ـ ايجاد شبهه مى كنند]، از آنان دورى بجوى [و با آنان منشين] تا به سخن ديگرى بپردازند. و اگر شيطان فراموشت ساخت، بعد از آنكه متذكر كلام خدا شدى، ديگر با گروه ستمگران مجالست مكن.
قرآن مى خواهد بفرمايد، براى شخصى مانند پيامبر صلّى الله عليه وآله وسلّم نيز جا دارد كه چنين سفارشى شود، زيرا سخن باطل ممكن است در پيامبر صلّى الله عليه وآله وسلّم نيز تأثير كند.
اين سخن منافاتى با آزادى ندارد. همان طورى كه اگر به نوجوانى بگويند وزنه ٢٠٠ كيلويى بلند نكن، كمرت خرد مى شود، و اگر خواستى وزنه بردار شوى بايد سال ها تمرين كنى تا آرام آرام قدرت بلند كردن وزنه هاى سنگين را پيدا كنى، مخالف با آزادى نيست.
اكنون كه ما راه حق را شناخته ايم، نبايد به دنبال سخنان باطل برويم؛ آن ها جز اضطراب و شك و ترديد براى ما حاصلى ندارند. امام عليه السلام در اين دعا از خدا مى خواهد كه اگر بناست زندگى من چراگاه شيطان شود، قبل از آنكه غضب تو به من برسد جان من را بگير و به عمر من پايان ده و اگر به من غضب كردى، من را يارى نما تا بتوانم برگردم و آن را جبران كنم، تا غضب تو براى من ثابت نماند. خداوند در قرآن مى فرمايد:
«... وَ مَنْ يَحْلِلْ عَلَيْهِ غَضْبى فَقَدْ هَوى» (٢٠٤)
و هر كس غضب من بر او ثبات پيدا كرد، همانا هلاك خواهد شد.
«اللهُمّ لا تَدَعْ خَصْلَةً تُعابُ مِنِّى الاّ اَصْلَحْتَها»
خدايا! هيچ صفتى را كه موجب عيب جويى مردم نسبت به من است، در من باقى مگذار، مگر آنكه آن را اصلاًح فرمايى؛
«وَ لا عائِبَةً اُؤَنَّبُ بِها اِلاّ حَسَّنْتَها»
و هيچ عيبى را كه موجب سرزنش ديگران نسبت به من مى شود در من باقى مگذار، مگر آنكه آن را به خوى پسنديده تبديل نمايى؛
«وَ لا اُكْرُومَةً فِىَّ ناقِصَةً اِلاّ اَتْمَمْتَها»
و هيچ فضيلت ناقصى را در من باقى مگذار، مگر آنكه آن را كامل فرمايى.
منظور از صفات و عيوبى كه موجب عيب جويى و سرزنش ديگران مى شوند، صفاتى است كه صالحان آن ها را نمى پسندند، نه صفات نيكويى كه خرده گيرى و سرزنش بدكاران و تبهكاران را به دنبال دارند.

(٣) شرح فرازهايى از دعاى مكارم الاخلاق

از نظر اسلام، انسان يك موجود اجتماعى است و تنها با عبادت هاى فردى به كمال واقعى دست نمى يابد؛ بلكه براى رسيدن به همه جنبه هاى كمال بايد در ميان مردم زندگى كند، با جامعه ارتباط داشته باشد و در همه قسمت هاى زندگى اجتماعى خود؛ روابط ميان همسر، فرزندان، دوستان، دشمنان، همسايگان، معاملات، جهاد، دفاع، حكومت، روابط بين ملت و دولت و... با اطاعت از فرامين خدا او را پرستش كند و به اين وسيله به قرب الهى دست يابد.
گاهى اين روابط موجب ناراحتى ها، دل مشغولى ها و يا درگيرى هايى مى شوند. بخشى از اين درگيرى ها با كسانى است كه انسان با آنان خصومتى دارد. اين دشمنى ممكن است به خاطر امور دنيوى يا امور دينى باشد، و گاهى اين درگيرى ها و دل مشغولى ها به علت حسادت ديگران نسبت به نعماتى است كه خدا به انسان راه است. اين حسادت ها موجب دشمنى نسبت به انسان و كارشكنى در كارهاى اوست، و گاهى انسان با كسى دشمنى ندارد و كسى نيز نسبت به او حسادت نمىورزد، امّا با هم اختلاف سليقه دارند و يكديگر را درست درك نمى كنند و اين اختلاف سليقه موجب سوء تفاهم و نوعى درگيرى ميان آنان شده است.
پس تعدادى از امور قلبى، مانند دشمنى، كينه، حسد، سوء ظن، بدگمانى، بدبينى، سوء تفاهم، اختلاف سليقه موجب مى شوند كه انسان در زندگى با ديگران نتواند رابطه صحيح دوستانه و صميمانه اى برقرار كند. اين موضوع موجب كدورت و نگرانى و دل مشغولى انسان مى شود و ممكن است اين ها موجب كم شدن حضور قلب انسان در عبادت گردند. حضرت در اين قسمت از دعا به اين گونه موارد توجه كرده اند.

تبديل شرور و آفات به خوبى ها و خيرات

«الّلهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّد وَ الِ مُحَمَّد وَ ابْدِلْنى مِنْ بُغْضَةِ اَهْلِ الشّنانِ الَْمحَبَّةَ»
... خدايا! دشمنى كينه توزان و دشمنان من را به دوستى تبديل كن؛
«وَ مِنْ حَسَدِ اَهْلِ الْبَغْىِ الْمَوَدَّةَ»
و حسد كسانى را كه به من رشك مى برند و موجب مى شود كه آنان از حق خودشان تجاوز كنند و بر من ستم روا دارند، به صميميّت تبديل بنما.
«و مِنْ ظِنَّةِ اَهْلِ الصَّلاحِ الثِّقَةَ»
و بدگمانى صالحان نسبت به من را به اعتماد تبديل كن
«وَ مِنْ عَداوَةِ الاَْدْنَيْنَ الوِلايَةَ»
و عداوت خويشان نزديك را به دوستى تبديل بنما.
«ادنين» به معناى خويشان نزديك است. روابط انسان ها با افراد گوناگون مختلف است؛ ارتباط با خويشان نزديك، خويشاوندان دور، همسايگان، و... هر كدام روابط خاصى مى طلبند.
«وَ مِنْ عُقُوقِ ذَوِى الاَْرحامِ اَلْمَبَرَّةَ»
و رفتار خويشان نزديك را به حسن رفتار تبديل بنما.
بايد خويشاوندان نزديك با هم پيوند و ارتباط داشته باشند و اين رابطه را قطع ننمايند؛ با همديگر مهربان باشند و با هم بد رفتارى ننمايند.
«وَ مِنْ خِذلانِ الاَقْرَبينَ النُّصْرَةَ»
و يارى نرساندن خويشان را به يارى مبدّل كن
گاهى انسان به كمك خويشان خود احتياج پيدا مى كند و آنان او را يارى نمى رسانند.
«وَ مِن حُبِّ المُدارينَ تَصْحيحَ الْمِقةِ»
كسانى كه در ظاهر اظهار علاقه مى كنند، امّا علاقه آنان از صميم قلب نيست، علاقه ظاهرى آنان را به محبت واقعى تبديل بنما.
«وَ مِنْ رَدِّ المُلابِسينَ كَرَمَ العِشْرَةِ»
و رفتار كسانى را كه با من ارتباط دارند و پيشنهادات من را ردّ مى كنند، به رفتار بزرگوارانه تبديل بنما.
«وَ مِنْ مَرارَةِ خَوْفِ الظّالِمينَ حَلاوَةَ الاَمَنَةِ»
و تلخى خوف از ظالمين را به شيرينى آسودگى تبديل بنما.
خدايا! كسانى كه ظالم و ستمگرند و انسان را تهديد مى كنند، هر چند تهديد خود را عملى نسازند، ولى خوف و ترسى در دل ما ايجاد مى نمايند؛ اين خوف و ترس را به آرامش مبدّل فرما.
استعانت در دفع شرور و جلب خيرات
اين بخش از دعا مربوط به زمانى است كه ظالمى يا حسودى يا... در صدد ظلم و اجحاف و تعدى برآيد. امام عليه السلام از خدا مى خواهد كه ظلم او اثر سوئى در او نگذارد.
«اللّهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّد وَ الِهِ واجْعَلْ لى يداً عَلى مَنْ ظَلَمَنى»
... و خدايا! قدرتى به من عطا كن كه بتوانم در مقابل ظلم كسانى كه من را آزار مى دهند ايستادگى كنم.
«و لِساناً عَلى مَنْ خاصَمَنى»
و زبانى به من عطا كن كه به بدگويى و مخاصمه هاى بدگويان و دشمنان جواب بدهم (جواب مطابق با اخلاق اسلامى)
«و ظَفَراً بِمَنْ عانَدَنى»
و من را كمك كن تا بتوانم تحت تأثير مكر و حيله حيله گران واقع نشوم.
«وَ هَبْ لى مَكْراً عَلى مَنْ كايَدَنى»
و به من توانايى بده تا نيرنگ نيرنگ بازان را باطل سازم.
«و قُدْرَةً عَلى مَنِ اضْطَهَدَنى»
و قدرتى به من عطا كن كه در مقابل كسانى كه مى خواهند من را در هم بكوبند مقاوم باشم.
«و تَكذيباً لِمَنْ قصبنى»
و قدرتى به من عطا كن كه بتوانم عيب جوييهاى نارواى ديگران را جواب بدهم.
«و سلامَةً مِمَّنْ تَوَعَّدَنى»
و من را از تهديدهاى تهديدكنندگان سلامت بدار.
«و وفِّقْنى لِطاعَةِ مَنْ سَدَّدَنى و مُتابَعَةِ مَن اَرْشَدَنى»
و در مقابل، به من توفيق بده تا از كسى كه من را راهنمايى مى كند اطاعت كنم و از كسى كه من را به سعادت رهنمون مى سازد پيروى نمايم.

نيكى در مقابل بدى ديگران

اين بخش مربوط به زمانى است كه ظلم در حق ما انجام شده است. در مقابل، ما بايد چه كنيم. آيا از آنان انتقام بگيريم و عمل آنان را با عمل مشابه آن پاسخ گوييم، يا از آنان بگذريم و گناهشان را بر آنان ببخشاييم.
قرآن كريم مى فرمايد:
«وَ لا تَسْتَوِى الْحَسَنَةُ وَ لا السَّيِّئَةُ اِدْفَعْ بِالَّتى هِىَ اَحْسَنُ فَاِذَا الَّذى بَيْنَكَ وَ بَيْنَهُ عَداوَةٌ كَاَنَّهُ وَلِىٌّ حَميمٌ» (٢٠٥)
هرگز نيكى و بدى در جهان يكسان نيست. [اى رسول! تو و امتت]هميشه بدى خلق را به بهترين عمل [كه نيكى است] پاداش ده، تا همان كس كه گويى با تو در سر دشمن است دوست و خويش تو گردد.
«الّلهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّد وَ الِهِ، و سَدِّدْنى لاَِن اُعارِضَ مَنْ غَشَّنى بالنُّصحِ»
... و خدايا! به من توفيق بده تا نسبت به كسانى كه در صدد نيرنگ زدن به من هستند يك رنگ بوده و خيرخواه آنان باشم.
«وَ اَجزِىَ مَنْ هَجَرَنى بِالْبِرِّ»
و عمل كسانى را كه از من دورى مى جويند با احسان به آنان پاسخ دهم.
«وَ اُثيبَ مَنْ حَرَمَنى بِالْبَذْلِ»
و بخل بخيلان به من را با بذل و بخشش جواب دهم.
«و اُكافى مَنْ قَطَعَنى بِالصِّلَةِ»
و با كسانى كه ارتباط خود را با من از روى بدبينى يا بدگمانى و يا دشمنى قطع كرده اند (قطع صداقت و رفاقت كرده اند)، پيوند برقرار كنم.
«و اُخالِفَ مَن اغْتابَنى اِلى حُسْنِ الذِّكْرِ»
و پشت سر كسانى كه غيبت من را كرده اند، از خوبى هاى آنان تعريف كنم.
«و اَنْ اَشْكُرَ الْحَسَنَةَ وَ اُغْضِىَ عَنِ السَّيِّئةِ»
و هر كسى كه به من خوبى كرده است، سپاسگزار او باشم و كسى كه با من رفتار ناشايست داشته است، از رفتار او بگذرم.

حفظ آبرو

«الّلهمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّد وَ الِهْ و صُنْ وَجْهى باليَسارِ و لا تَبتذِلْ جاهى بالاِقْتارِ فَاَسْتَرزِقَ اَهْلَ رزقِكَ»
خدايا! بر محمد و آل او درود بفرست و آبروى من را با دارايى حفظ كن و به سبب تنگدستى مقام من را بى اعتبار مكن، تا مجبور نباشم از روزى خواران تو درخواست كمك كنم.
در نهج البلاغه تعبيراتى بسيار شبيه جمله هاى اول اين فراز آمده است. همه معصومين عليهم السلام نور واحدند و انشاى يك دعا از چند امام معصوم عليه السلام هيچ جاى تعجب نيست و شايد نيز امام سجاد عليه السلام اين دعا را از اميرالمؤمنين عليه السلام فرا گرفته اند.
واژه «آبرو» از واژه «آب» و «رو» تشكيل يافته است. كم و بيش در همه فرهنگها از اين نوع واژه ها استفاده مى شود. هر انسانى دوست دارد در جامعه آبرومند باشد؛ يعنى وقتى به صورت او نگاه مى كنند براى او احترام قائل شوند و با نگاه تحقيرآميز به او ننگرند. اگر قيافه، لباس، رفتار، منش و رفتارهاى ارزشى شخصى موجب ستايش ديگران شود، او در جامعه آبرومند است و اگر قيافه و منش و رفتارهاى ارزشى او موجب تنفر ديگران شود، او در آن جامعه آبرويى ندارد و كسى براى او احترامى قائل نمى شود.
برخى از اهل تصوف عقيده دارند كه نبايد ظاهر خود را آراست و بايد از استحمام و اصلاًح سر و صورت و تميزى لباس خوددارى كرد تا تعفن بدن و لباس و موهاى ژوليده موجب تنفر ديگران از آنان شوند. آنان به خيال خام خود با نفس خويش مبارزه مى كنند تا به نوعى كمال روحى دست يابند؛ در حالى كه اين اعمال و رفتار موجب برقرارى نوعى ارتباط با شيطان است؛ و شيطان گاهى آنان را در بعضى از امور يارى مى نمايد تا موجب دلخوشى آنان شده، آنان فكر كنند كه اين كمكها نشانه حقانيّت راه آنان است.
همان طورى كه از قرآن و اخبار ائمه معصومين عليهم السلام استفاده مى شود اين عمل، مذموم و بسيار نكوهيده است. حتى در قرآن از تهيدستانى كه خود را نيازمند نشان نمى دهند مدح شده است:
«...يَحْسَبُهُمُ الْجاهِلُ اَغْنِياءَ مِنَ التَّعَفُّفِ تَعْرِفُهُم بِسيماهُم لايسئَلُون الناسَ اِلحاف» (٢٠٦)
و از فرط عفاف چنان احوالشان بر مردم مشتبه شود كه هر كس از حال آنان آگاه نباشد، پندارد او قوى و بى نياز است. شما مى بايست از سيماى آنان به فقرشان پى ببريد؛ زيرا آنان به دليل عزت نفسشان چيزى را از كسى طلب نمى كنند.
از ديدگاه اسلام، انسان بايد در لباس پوشيدن، برخورد با ديگران ـ با خانواده و برخوردهاى اجتماعى ـ به گونه اى عمل كند كه احترام ديگران را به خود برانگيزد. روايات افرادى را كه داراى دو نوع لباس هستند و لباس تميزتر را براى روز عيد، روز جمعه و يا اجتماعات مسلمين و لباس ديگر را براى كار اختصاص داده اند نه تنها مورد مذمّت قرار نداده و عمل آنان را دنياگرايى به حساب نياورده، بلكه آنان را مدح و ستايش نموده است. و نيز در جامعه اسلامى، افراد بايد هر چه بيشتر با هم ارتباط داشته باشند و همديگر را دوست بدارند. اين عمل زمينه رشد و تكامل مادى و معنوى آنان را فراهم مى آورد. در روايات سفارش شده است كه مؤمنين در هنگام مصافحه دست يكديگر را در دستان خود بفشرند و به يكديگر عشق بورزند. امام باقر عليه السلام مى فرمايند:
«اِنَّ الْمُؤمِنينَ إِذا الْتَقَيا فَتَصافَحا اَدْخَلَ اللّهُ عزَّ وَ جَلَّ يَدَهُ بَيْنَ اَيْديهِما و اَقْبَلَ بِوَجْهِهِ عَلى اَشَدِّهِما حبّاً لِصاحِبِهِ...» (٢٠٧)
هنگامى كه دو مؤمن با هم برخورد نمايند و با هم مصافحه كنند، خداى عزّ و جلّ دستش را ميان دست آنان داخل مى كند و به او كه دوست خود را بيشتر دوست بدارد توجه مى نمايد....
همه اين تشويقها و سفارشها براى اين است كه مؤمنين با هم ارتباط داشته باشند و همديگر را دوست بدارند. لازمه اين مهربانى و دوستى و ارتباط، دورى از چيزهايى است كه موجب تنفر ديگران مى شوند. هيچ كس دوست ندارد با انسانى كثيف، بدبو و ژوليده مصافحه كند؛ حتى ممكن است انسان دوست نداشته باشد به چنين فردى نظر بيندازد، چه رسد به اينكه بخواهد با او بنشيند و با او سخن بگويد و سخنان او را بشنود. بنابر اين، مقدمه دوستى و صميميّت پاكيزگى است.
پيامبر اكرم صلّى الله عليه وآله وسلّم زمانى كه قصد داشتند به ملاقات ياران خود بيايند موهاى خود را شانه مى كردند، به خود عطر مى زدند، دندانهاى خود را مسواك مى نمودند و لباس خود را منظم مى كردند؛ علاوه بر اين، در آيينه نگاه مى كردند تا ناآراستگى در لباس و سر و صورتشان وجود نداشته باشد، و اگر آيينه نبود، در ظرف آب نظر مى انداختند. اين تقيّد به پاكيزگى و تشويق مردم به آن، براى اين است كه افراد جامعه هر چه بيشتر با هم متّحد شوند و همديگر را دوست بدارند، تا بتوانند از انوار يكديگر استفاده بيشترى ببرند. يكى از تفاوتهاى مؤمن و كافر در اين است كه مؤمن طالب آبروست تا در سايه آن به وظايف اجتماعى اى كه دين براى او معيّن كرده است تحقق بخشد، ولى كافر آبرو را به منزله هدف جوياست.
عقل بسيارى از مردم در چشم آنان است؛ معمول مردم به فرد تهيدست اعتنايى نمى كنند و براى چنين فردى دشوار است كه بتواند در جامعه، حتى در ميان مؤمنين، موقعيتى كسب كند. مال و ثروت براى امام عليه السلام داراى هيچ گونه ارزشى نيست، ولى او آن را براى حفظ آبروى خود از خدا طلب مى نمايد تا در سايه موقعيت اجتماعى وظايف اسلامى و ايمانى خود را به انجام برساند.
فردى كه محتاج ديگران است، مجبور است دست نياز به طرف ديگران دراز كند؛ در اين صورت، اگر ديگران او را يارى رسانند، او حقير مى شود و اگر دست او را رد كنند، شكست بيشترى را متحمّل مى گردد؛ در حالى كه خزاين آسمان و زمين در دست خداست و او مى تواند با كرم و لطف بى كران خود نيازهاى انسان را خود برآورده سازد تا آبروى انسان محفوظ بماند.
«وَاسْتَعْطِىَ شِرارَ خَلْقِكَ فَاَفْتَتِنَ بِحَمْدِ مَنْ اَعطانى وَ اُبتَلى بِذَمِّ مَنْ مَنَعَنى و اَنْتَ وَلِىُّ الاِعْطاءِ والمَنْعِ»
و مجبور باشم از افراد پست و شرير خلق تو طلب حاجت كنم و بدين سبب، افرادى را كه احتياج من را برآورده كرده اند ستايش نمايم و مديون آنان باشم و به بدگويى كسانى كه احتياج من را برآورده ننموده اند بپردازم؛ در حالى كه تنها تو هستى كه مى توانى نعماتت را به بندگانت عطا نمايى و يا از آنان دريغ فرمايى.
گاهى انسان به چيزى احتياج پيدا مى كند كه كليد رفع آن نياز در عالم ماده تنها در دست انسان شرير و پستى است. بايد از خدا خواست كه اين گونه حاجات را خود از خزاين غيبى اش برآورده سازد تا نيازى به يارى خواستن از انسانهاى شرير و پست نباشد. قرآن مى فرمايد:
«وَ اِنْ يَّمْسَسْكَ اللّهُ بِضُرٍّ فلا كاشِفَ لَهُ الاّ هُوَ وَ اِنْ يُرِدْكَ بِخَيْر فَلا رادَّ لِفَضْلِه يُصيبُ بِه مَنْ يَشاءُ مِنْ عِبادِه...» (٢٠٨)
و اگر خداوند اراده فرمايد كه زيانى به كسى برسد، هيچ كسى غير از خود او نمى تواند آن را دفع كند و اگر اراده نمايد خيرى به كسى برسد، هيچ كسى نمى تواند مانع او شود؛ كه فضل و رحمت او به هر كس از بندگانش كه بخواهد مى رسد.
«الّلهمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّد وَ الِهِ و ارْزُقْنى صِحَّةً فى عِبادَة و فَراغاً فى زَهادَة»
خدايا! بر محمد و آل او درود فرست و تندرستى همراه با عبادت و آسايش توأم با پارسايى را روزيم فرما.
ذات سلامتى و آسايش مطلوب امام عليه السلام نيست، بلكه از نظر او سلامتى و آسودگى از فشارها و مراجعات و كارهاى سنگين وسيله اى براى عبادت خدا هستند و بايد با عبادت و پارسايى همراه باشند.
«و عِلْماً فِى الاِستِعْمالِ وَ وَرَعاً فى اِجْمال»
و علمى به من عطا كن كه همراه با عمل باشد و تقوى و ورع و پارسايى اى به من ببخش كه با اعتدال همراه باشد.
كسانى يافت مى شوند كه مى خواهند تقوى پيشه كنند و پارسا باشند، امّا در امورى احتياط مى كنند كه محل احتياط نيست، و حتى ممكن است احتياط، آنان را از انجام واجبات باز بدارد؛ بنابراين، لازم است قبل از پانهادن به حيطه زهد و تقوى، حد و مرز آن را بخوبى بازشناسيم.
«اللهمَّ اخْتِمْ بِعَفْوِكَ اَجَلى»
و خدايا! زمانى كه مرگ من فرا مى رسد عفو خود را شامل حال من بنما.
«و حَقِّقْ فى رَجاءِ رَحْمَتِكَ اَمَلى»
و آرزوى من را كه اميدوارى به رحمت توست محقق ساز.
وقتى انسان به گناهان خود نظر مى اندازد، از اينكه اميد به بخشش داشته باشد مأيوس مى گردد و در آن حال، اميدوارى به رحمت خدا به صورت آرزو درمى آيد.
«و سَهِّلْ اِلى بُلُوغِ رِضاكَ سُبُلى»
راههايى را كه من را به خشنودى و رضاى تو مى رساند برايم هموار كن.
«و حَسِّنْ فى جَميعِ اَحْوالى عَمَلى»
و در هر حال عمل من را نيكو قرار بده.
«اللهمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّد وَ الِه ونَبِّهْنى لِذكْرِكَ فى اَوْقاتِ الغَفْلَة»
خدايا! بر محمد و آل او درود فرست و من را در ايام غفلت و فراموشى با ياد خودت بيدار ساز.
همواره انسان در معرض غفلت است. علاوه بر اين، گاهى حوادثى رخ مى دهد كه انسان را به طور كامل از ياد خدا غافل مى سازد. بايد از خدا خواست كه در آن مواقع به فرياد ما برسد و ياد خود را بر ما الهام نمايد و دل ما را بيدار سازد.
«واستَعْمِلْنى بِطاعَتِكَ فى ايّام الُمحْلَةِ»
و در ايامى كه از عمر من باقى است من را به طاعت خودت بگمار.
«وانْهَجْ لى اِلى مَحَبَّتِكَ سَبيلا سَهْلَةً اِكْمِلْ لى بِها خَيْرَ الدُّنْيا والاْخِرَةِ»
و راه ساده و آسانى را در رسيدن به محبت خودت برايم ترسيم فرما تا با محبت به تو خير دنيا و آخرت را برايم كامل فرمايى.
هدف من اين است كه به محبت تو برسم. رسيدن به اين محبت راه هاى پرپيچ و خمى دارد؛ براى من راه آسانى را ترسيم فرما. با استجابت اين دعاها و يافتن راهى آسان به سوى محبت به تو، خير دنيا و آخرت را براى من كامل خواهى نمود.
«الّلهمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّد وَ الِهِ كَاَفْضَلِ ما صَلَّيْتَ عَلى اَحَد مِن خَلْقِكَ و اَنْتَ مُصَلِّ عَلى اَحَد بَعْدَهُ وَ اتِنا فِى الدُّنْيا حَسَنَةً وَ فِى الاخِرَةِ حَسَنَةً وَ قِنى بِرَحْمَتِكَ عَذابَ النّارِ.»
خدايا! درود خود را بر پيامبر صلّى الله عليه وآله وسلّم و اهل بيتش نازل فرما؛ بهترين درودى كه بر يكى از آفريدگانت در تمام عالم خلقت، قبل از او و يا بعد از او فرستاده اى، بر محمّد و آل او بفرست و نيكى را در دنيا و آخرت به ما عطا كن و با رحمت و عطوفت خودت من را از عذاب جهنم باز دار.


۱۲
(٤) شرح فرازهايى از دعاى مكارم الاخلاق

(٤) شرح فرازهايى از دعاى مكارم الاخلاق

شرافت بعضى از زمان ها و مكان ها در قرآن

خداى متعال بعضى از مخلوقاتش را شرافت و مرحمت بيشترى نسبت به ديگر مخلوقات عطا فرموده است؛ براى آنها مقام، عزّت، شرافت و كرامتى قائل شده است كه موجودات ديگر لياقت آن ها را ندارند. از قرآن كريم و روايات پيامبر اكرم صلّى الله عليه وآله وسلّم و ائمه اطهار عليهم السلام استفاده مى شود كه علاوه بر بعضى موجودات عينى كه داراى مراتبى از فضل هستند، بعضى از زمانها و مكانها نيز داراى ويژگى خاصى مى باشند. در قرآن كريم نام بعضى از مكانها با احترام خاصى برده شده است. از جمله اين مكانها در درجه اول «كعبه مكرمه» است:
«اِنَّ اَوَّلَ بَيْت وُضِعَ للِنّاسِ لَلَّذى بِبَكَّةَ مُبارَكَاً وَ هُدىً لِلعالَمينَ» (٢٠٩)
اولين خانه اى كه براى عبادت خلق بنا شده، همان خانه مكه است كه در آن بركت و هدايت خلايق است.
دومين مكان مقدس، «مسجد الاقصى» است. در قرآن نام مسجد الاقصى و مسجد الحرام در كنار هم ذكر شده است:
«سُبْحانَ الَّذى اَسْرى بِعَبْدِهِ لَيْلا مِنَ المَسجِدِ الْحَرامِ اِلَى الْمَسْجِدِ الاَْقْصَى الَّذى بارَكْنا حَوْلَهُ...» (٢١٠)
پاك و منزه است خدايى كه در [مبارك] شبى، بنده خود [ـ حضرت محمّد صلّى الله عليه وآله وسلّم ـ] را از مسجد الحرام به مسجد اقصايى كه پيرامونش را مبارك و پر نعمت ساخت تغيير داد....
خداوند مى فرمايد اطراف آن را نيز مانند خود آن مبارك قرار داديم و در آيه ديگرى مى فرمايد:
«يا قَوْمِ ادْخُلُوا الاَْرْضَ المُقَدَّسَةَ الَّتى كَتَبَ اللّهُ لَكُمْ...» (٢١١)
اى قوم! به سرزمين مقدسى كه خدا سرنوشت شما گردانيد داخل گرديد....
سومين مكان مقدس، «طور سينا» است كه در قرآن از آن به «طور سينين» تعبير شده است.
«وَ طُورِ سينينَ» (٢١٢)
و قسم به طور سينا.
كوه طور مكانى است كه حضرت موسى عليه السلام در آن مناجات مى كرد و براى اولين بار وحى الهى در آن مكان شريف بر حضرت موسى عليه السلام نازل شد. ممكن است اين مكانها داراى خصوصيتى تكوينى باشند و قداست آن ها ذاتى باشد؛ در اين صورت، چه بسا ممكن است زمانى فرا رسد كه بشر به ويژگى خاص آن ها پى ببرد. و نيز ممكن است اين قداست به سبب حوادثى باشد كه در اين مكانها اتفاق افتاده است. در هر صورت، اين مكانها داراى شرافت و قداست ويژه اى هستند.
بعضى از زمانها نيز در قرآن كريم از احترام ويژه اى برخوردارند. از آيات قرآن استفاده مى شود كه تنظيم ايام بر اساس ماههاى قمرى مورد اهتمام اسلام است.
«اِنَّ عِدَّةَ الشُّهُورِ عِنْدَ اللّهِ اثْنا عَشَرَ شَهْراً فى كِتابِ اللّهِ يَوْمَ خَلَقَ السَّمواتِ وَالاَْرْضَ مِنها اَربَعَةٌ حُرُمٌ...» (٢١٣)
همانا عدد ماههاى سال نزد خدا در كتاب [تكوين و تشريع]، دوازده ماه است؛ از آن روزى كه خدا آسمان و زمين را آفريد. و از آن دوازده، چهار ماه، ماه هاى حرام خواهد بود....
خداوند از ميان اين دوازده ماه، چهار ماه ـ ذى القعده، ذى الحجة، محرّم، رجب ـ را ماههاى حرام قرار داده است. احترام اين چهار ماه، واجب و آغاز نمودن جنگ، حتى براى پيامبر اكرم صلّى الله عليه وآله وسلّم و ائمه اطهار عليهم السلام در اين ايّام حرام است، مگر اينكه جنگ از طرف كفار و معاندين آغاز شود و مسلمانان در مقام دفاع برآيند. و اين به دليل احترامى است كه خداوند براى اين ماهها قرار داده است.
در قرآن كريم ماه ذى الحجه با دو ماه قبل از آن ـ شوال و ذى القعده ـ كه معمولاً حجاج در آن ها براى زيارت حج آماده مى شدند، ماههاى حج ناميده شده اند. در قرآن سوره اى به نام حج وجود دارد. علاوه بر اين، در سوره هاى ديگر قرآن راجع به مناسك حج سخن به ميان آمده است؛ امّا در هيچ جاى قرآن نامى از اسامى اين ماهها برده نشده است.

فضيلت ماه رمضان و شب قدر

در آيات قرآن از ميان ماههاى سال، تنها نام ماه رمضان آمده است. و با وجود آنكه ماه رمضان نه جزو ماههاى حرام و نه جزو ماههاى حج است، امّا در قرآن از آن همراه با احترام خاصى ياد شده است:
«شَهْرُ رَمَضانَ الَّذى اُنْزِلَ فيهِ الْقُرْانُ...» (٢١٤)
ماه رمضان است كه در آن، قرآن نازل شده است....
و نيز شب نزول قرآن بر قلب مبارك پيامبر اكرم صلّى الله عليه وآله وسلّم كه در ماه رمضان واقع است، شب مباركى ناميده شده است:
«اِنّا اَنْزَلْناهُ فى لَيْلَة مُّبارَكَة...» (٢١٥)
ما قرآن را در شب مباركى فرستاديم....
اين ماه شريف داراى ويژگيى تكوينى است، زيرا تشريعات الهى بدون ملاحظه مصالح و مفاسد آن ها نيست؛ پس در اين ماه مصالحى وجود دارد كه خداوند آن را بر ماههاى ديگر برترى داده است؛ شب قدر در اين ماه شريف واقع است و حكم تشريعى روزه نيز در اين ماه وارد شده است. قرآن كريم مى فرمايد:
«يا اَيُّهَا الَّذينَ امَنُوا كُتِبَ عَلَيْكُمْ الصِّيامُ كَما كُتِبَ عَلَى الَّذينَ مِنْ قَبْلِكُمْ...» (٢١٦)
اى كسانى كه ايمان آورديد! روزه بر شما نوشته شد، همچنان كه نوشته شد بر آنان كه پيش از شما بودند...
و بعد مى فرمايد:
«شَهْرُ رَمَضانَ الَّذى اُنْزِلَ فيهِ الْقُرْانُ...» (٢١٧)
ماه رمضان است كه در آن، قرآن فرو فرستاده شد....
از اين دو آيه به دست مى آيد، روزه اى كه براى انسانها واجب شده، در همان ماه نزول قرآن واقع است. شايد از اين شكل بيان قرآن بتوان استفاده كرد كه خدا در اين ماه به پاس نزول قرآن، روزه را براى انسانها واجب نموده است. اگر نتوان گفت كه تمام علت وجوب روزه در اين ماه شريف نزول قرآن است، يقيناً نزول قرآن در وجوب روزه بى تأثير نيست.
قرآن در اين آيه مى فرمايد: «قرآن در ماه رمضان نازل شده است» و در آيه ديگرى مى فرمايد: «قرآن در شب مباركى نازل شده است»؛ پس قرآن در يك شب از ماه رمضان نازل شده است و آن شب، «شب قدر» است. قرآن كريم مى فرمايد:
«حم وَ الْكِتابِ المُبينِ اِنّا اَنْزَلْناهُ فى لَيلَة مُبارَكَة اِنّا كُنّا مُنْذِرينَ فيها يُفْرَقُ كُلُّ اَمْر حَكيم» (٢١٨)
حم. قسم به قرآن حكمت و بيان. ما آن قرآن را در شب مباركى نازل كرديم تا خلق را از عذاب قيامت آگاه كنيم و بترسانيم. در آن شب امور داراى حكمت تقدير مى شوند.
يخرق به معناى جدا شدن است و لازمه جدا شدن تميّز پيدا كردن و لازمه تميّز، تعيّن و تقدير است. تعيّن و تقدير، هر دو به معناى اندازه گيرى است. در فرهنگ اسلامى و حتى در قرآن تقدير به معناى اندازه گيرى آمده است. هرگاه اندازه چيزى تعيين شود، حدود آن مشخص مى گردد و از چيزهاى ديگر جدا شده، از ابهام خارج مى شود. آيه «فيها يُفْرَقُ كُلُّ اَمْر حَكيم» (٢١٩) بر اين مطلب دلالت دارد كه شب نزول قرآن شب قدر است. در سوره قدر نيز اين شب را شبى با عظمت برشمرده است:
«اِنّا اَنْزَلْناهُ فى لَيلَةِ الْقَدْرِ» (٢٢٠)
ما قرآن را در شب قدر نازل كرديم.
كلمه قدر به معناى تقدير است. قرآن مجدداً مى فرمايد:
«وَ ما اَدْريكَ ما لَيْلَةُ الْقَدْرِ» (٢٢١)
و چه چيز تو را به عظمت اين شب قدر آگاه تواند كرد.
شايد در اينجا مراد، شخص پيامبر اكرم صلّى الله عليه وآله وسلّم نباشد؛ هر چند اگر اين بيان خطاب به پيامبر اكرم صلّى الله عليه وآله وسلّم باشد، نشانه عظمت شب قدر است. براى آنكه اهميت شب قدر روشن شود، در اين سه آيه كوتاه كلمه «لَيْلَةُ الْقَدْرِ» سه بار تكرار شده است. قرآن نمى فرمايد: «انا انزلناه فى ليلة القدر و ما ادريك ما هى هى ليلة...». اين نوع بيان كه شايد در يك تعبير كوتاه بيش از اين نتوان به عظمت چيزى اشاره كرد، حاكى از نهايت عظمت اين شب است. قرآن براى اينكه عظمت اين شب براى مردم محسوس تر شود، مى فرمايد: «و ما ادريك ما ليلة القدر»؛ شب قدر حقيقتى فراتر از فهم انسانهاى عادى است. و در ادامه مى فرمايد:
«لَيْلَةُ الْقَدْرِ خَيْرٌ مِنْ اَلْفِ شَهْر» (٢٢٢)

شب قدر از هزار ماه برتر است

هزار ماه بيش از هشتاد سال است؛ يعنى عمر كامل يك انسان، بدون احتساب شبهاى قدر هر سال آن. اين برترى از دو جهت است: ١ـ در اين شب رحمت خداوند بر بندگانش بيشتر از رحمت هاى عادى او در بيش از هشتاد سال ـ جز شبهاى قدر هر سال ـ است؛ ٢ـ اعمال مردم در اين شب با فضيلت تر از اعمال آنان در بيش از هشتاد سال ـ جز شبهاى قدر هر سال ـ است. اين كلام نص قرآن است و جاى هيچ شبهه اى در آن نيست؛ هر چند كه بر ما معلوم نيست كه اين شب كدامين شب است.
ذهن انسان براى درك اهميت اشياء با كميتها بيشتر از كيفيتها آشنا است. خداوند براى نشان دادن اهميت شب قدر براى انسان، برترى آن را از هزار ماه بيان فرموده است، ولى حقيقت اين شب چيز ديگرى است كه ما با آن آشنا نيستيم، امّا موظفيم به اين حقايق ايمان داشته باشيم. قرآن كريم در اين باره مى فرمايد:
«لَيْسَ الْبِرَّ اَن تُوَلُّوا وُجُوهَكُمْ قِبَلَ الْمَشْرِقِ والمَغْرِبِ وَلكِنَّ الْبِرَّ مَنْ امَنَ بِاللّهِ وَاليَوْمِ الاخِر وَ المَلائِكَةِ وَالكِتابِ والنَّبِيّينَ...» (٢٢٣)
نيكوكارى به اين نيست كه روى به جانب مشرق يا مغرب كنيد، ليكن نيكوكارى اين است كه به خداى عالم و روز قيامت و فرشتگان و كتاب آسمانى و پيامبران ايمان آريد....
چون خدا فرموده است، بايد به روز آخرت، فرشتگان، كتاب آسمانى و انبيا ايمان داشته باشيم و اگر نه، عقل ما قادر به درك موجوداتى به نام ملك و نقش آنان در آفرينش نيست. و اگر بيانات وحى و بيانات اولياء خدا در اين زمينه ها نبود، ما قادر نبوديم هيچ شناختى نسبت به آن ها پيدا كنيم. قرآن كريم مى فرمايد:
«... وَ ما يَعْلَمُ تأويلَهُ اِلاَّ اللّهُ وَ الْراسِخُونَ فِى الْعِلْم يَقُولُونَ امَنّا بِه كُلٌّ مِن عِنْدِ رَبِّنا...» (٢٢٤)
... و كسى تأويل آن [ـ قرآن ـ] را جز خدا نداند و اهل دانش گويند: «ما به همه آن كتاب گرويديم كه همه محكم و متشابه قرآن از جانب پروردگار ما آمده است.»....
پس چون خدا فرموده است، ما مى پذيريم. ممكن است بتوان از طريق آيات قرآن و روايات ائمه اطهار عليهم السلام مطالبى را درباره فرشتگان فهميد، ولى حقيقت آنان فراتر از درك ماست؛ حقيقت ملك، مقام او، نقشى كه او در عالم ايفا مى كند، معناى نزول او و... همه براى ما ناشناخته است. واژه نزول در ذهن ما به پايين آمدن شىء از بالا به پايين اطلاق مى شود، ولى چگونگى فرود آمدن فرشتگان براى ما مجهول است و ما حتى از تصور آن عاجزيم. همين قدر مى دانيم كه فرشتگان موجودات بسيار والامقامى هستند كه به اذن خداوند امور جهان را اداره مى كنند؛ آنان واسطه در نزول ارزاق، واسطه در قبض روح، كاتب اعمال انسانها و... هستند. قرآن مى فرمايد:
«وَالنّازِعاتِ غَرْقاً والنّاشِطاتِ نَشْطاً وَالسّابِحاتِ سَبْحاً فَالسّابِقاتِ سَبْقاً فالمُدَبِّرات اَمْر» (٢٢٥)
قسم به فرشتگانى كه جان كافران را به سختى گيرند، قسم به فرشتگانى كه جان اهل ايمان را به نشاط ببرند، قسم به فرشتگانى كه با كمال سرعت فرمان حق را انجام دهند، قسم به فرشتگانى كه [در نظم عالم] و مؤمنانى كه [در جهاد با كفار] از هم سبقت گيرند، قسم به فرشتگانى كه به فرمان حق به تدبير نظام خلق مشغولند....
«... جاعِلِ المَلائِكَةِ رُسُلا اُوْلى اَجْنِحَة مَثْنى و ثُلاثَ وَ رُباعَ يَزيدُ فِى الْخَلْقِ مايَشاءُ...» (٢٢٦)
... و فرشتگان را رسول پيامبران خود گردانيد و داراى دو و سه و چهار بال و پر [قدرت] قرار دارد و هر چه بخواهد در آفرينش مى افزايد....
ولى با اين وجود، حقيقت وجودى ملايكه براى ما مجهول است. قرآن مى فرمايد:
«... وَ ما اُوتيتُمْ مِنَ العِلْم اِلاّ قَليل» (٢٢٧)
... و آنچه از علم به شما دادند بسيار اندك است.
امروزه با پيشرفت علوم فضايى ثابت شده است كه اين عالم جسمانى داراى عظمتى غير قابل فهم و توصيف است: براى رسيدن نور بعضى از ستارگان به كره زمين، ميلياردها سال زمان لازم است، در حالى كه نور در مدّت هشت دقيقه از سطح خورشيد به سطح كره زمين مى رسد. بعضى از دانشمندان معتقدند برخى از نورهايى كه اكنون از كرات ديگر به كره زمين مى رسند، از ستارگانى هستند كه عمر خود را طى كرده و نابود شده اند. اين عالم با اين عظمت، كه هر روز گوشه اى از وسعت و عظمت آن كشف مى شود، نسبت به عواملى كه براى انسان قابل درك نيست مانند حلقه اى است كه در بيابان وسيعى بيفتد. نقل شده است كه پيامبر اكرم صلّى الله عليه وآله وسلّم فرمود:
«... يا اباذر مَا السّماواتُ السَبْعِ فى الكُرْسىِّ اِلاّ كَحَلْقَة مُلْقاة فى أَرْض فَلاة،...» (٢٢٨)
... اى ابوذر! نسبت آسمانهاى هفتگانه نسبت به كرسى، نيست مگر مانند حلقه اى كه بيابانى افتاده باشد....
با توجه به اينكه انسانها به غير از انبيا و ائمه معصومين عليهم السلام و شايد بعضى از اولياء خدا كه خداوند به آنان علم لدنّى عطا فرموده است، قدرت درك عظمت جهان مادى را ندارند؛ چگونه مى توانند مفاهيم معنوى را كه با حواس انسان قابل درك نيستند و بسيار پيچيده تر و با عظمت تر از جهان مادى هستند، درك كند. نزول فرشتگان از عالم بالا بر قلب پيامبر اكرم صلّى الله عليه وآله وسلّم از حد فهم انسانهاى عادى خارج است. ما تنها بايد بگوييم:
«... امَنّا بِه كُلٌ مِنْ عِنْدِ رَبّنا...» (٢٢٩)
... ما به همه آن كتاب [قرآن] گرويديم، كه همه محكم و متشابه آن از جانب پروردگار ما آمده است....
و اين نهايت افتخار ما است كه خداوند متعال ما را هدايت كرده و ما هدايت او را پذيرفته ايم و آنچه او فرموده بر سر و چشم مى نهيم و مى پذيريم، كه ملايكه وجود دارند و بر قلب پيامبر اكرم صلّى الله عليه وآله وسلّم در شب قدر فرود آمده اند؛ شبى كه از هزار ماه بافضيلت تر است و يك ركعت نماز در اين شب از سى هزار ركعت نماز در ايام ديگر برترى دارد. خداوند اين شرافت را به اين شب عطا فرموده است و راهى براى بندگان گشوده است تا در زمانى كوتاه بهره بزرگى را عايد خود سازند.

رفع استبعاد نزول قرآن در يك شب

شايد به ذهن برسد قرآن كه شامل سى جزء است، چگونه در يك شب بر پيامبر اكرم صلّى الله عليه وآله وسلّم نازل شد. آيا چنين امرى ممكن است؟ و اين نزول با نزول قرآن طى بيست و سه سال چگونه سازش دارد؟
يكى از اشكالهاى دشمنان اسلام به پيامبر صلّى الله عليه وآله وسلّم اين بود كه چرا قرآن يكجا نازل نشده است. قرآن مى فرمايد:
«... كَذلِكَ لِنُثَبِّتَ بِه فُؤادَكَ وَ رَتَّلْناهُ تَرْتيل» (٢٣٠)
... تا تو را دل به آن آرام كنيم، آيات خود را بر تو مرتب به ترتيبى روشن فرستاديم.
قرآن كريم شامل بيش از شش هزار آيه است و نمى توان تصور كرد كه جبرئيل امين اين آيات را در يك شب به طور طبيعى بر پيامبر صلّى الله عليه وآله وسلّم قرائت كرده است.
در پاسخ اين گونه مسايل، يكى از روشهايى كه قرآن كريم استفاده مى كند «رفع استبعاد» است؛ مثلاً مشركين مى گفتند، چگونه ممكن است كه بدن و استخوانهاى انسان بپوسد و او دوباره زنده شود؟ قرآن به روشهاى مختلفى اين سؤال را جواب مى دهد. يكى از اين روشها «رفع استبعاد» است. قرآن مى فرمايد:
«... و يُحْيِى الاَْرْضَ بَعْدَ مَوْتِها و كَذلِكَ تُخْرَجُونَ» (٢٣١)
و زمين را پس از مرگ گياهان باز زنده گرداند و همين گونه شما را نيز از خاك بيرون مى آورد.
خدايى كه مى تواند از زمين مرده گياهان زنده اى بروياند، مى تواند انسانهاى مرده و بدنهاى پوسيده و خاك شده را دوباره زنده كند. اين نحوه بيان، رفع استبعاد است، كه خود نوعى استدلال به حساب مى آيد. قرآن در اين باره موارد ديگرى را نشان مى دهد، مانند حيواناتى كه حضرت ابراهيم عليه السلام آن ها را سر بريد و آن ها دوباره زنده شدند و گاو بنى اسرائيل كه بعد از ذبح دوباره زنده شد. اين موارد نشان مى دهند كه براى خدا زنده كردن موجودات در عالم آخرت امكان پذير است.
در اينجا نيز مى توان از رفع استبعاد بهره جست. بايد توجه داشت كه قضاوتهاى ما بر اساس مقياسهايى است كه با آن ها سر و كار داريم؛ ما خواندن و شنيدن را همان خواندن و شنيدنى مى دانيم كه معمولاً در زندگى روزمره با آن مواجهيم. فكر مى كنيم اگر كسى بخواهد صحبت كند، بايد به صورت ما حرف بزند و به مقدار صحبت ما به طول انجامد. در حالى كه در اين عالم كه ما در آن زندگى مى كنيم، مواردى يافت مى شوند كه ما در زمان كوتاهى به فهم مطالب بسيارى نايل مى آييم. يكى از آن موارد رؤيا در خواب است. گاهى انسان در مدّت كوتاهى خوابى مى بيند كه اگر حوادث آن بخواهد در بيدارى واقع شود، بايد چند روز طول بكشد؛ يك ماجراى طولانى را در مدت چند دقيقه در خواب مى بينيم و كلمات بسيارى را در مدّت كوتاهى مى شنويم. و اگر بخواهيم در زمان بيدارى آن كلمات را بازگو كنيم، چند ساعت وقت مى خواهد. مطلب ديگر اينكه نزول قرآن در يك شب، به اين معنا نيست كه آن به صورت الفاظى كه به وسيله امواج هوا شنيده مى شود بر پيامبر صلّى الله عليه وآله وسلّم نازل شده است. قرآن مى فرمايد: «نَزَلَ بِه الرُّوحُ الاَْمينُ عَلَى قَلْبِكَ لِتَكُونَ مِنَ المُنْذِرينَ» (٢٣٢) و نفرمود «على سَمْعِك» يا «على اُذُنِك».
براى رفع اين استبعاد مى توان كامپيوتر را مثال زد. مطالب يك دايرة المعارف چندين جلدى را مى توان در يك ديسكت كامپيوترى جاى داد. با همراه داشتن اين ديسكت، همه مطالب اين دايرة المعارف در اختيار ما است. و ما مى توانيم هر لحظه كه بخواهيم با استفاده از يك دستگاه كامپيوترى، از مطالب آن استفاده كنيم. و اين بدان معنا نيست كه همه الفاظ اين دايرة المعارف به طور تفضيلى براى ما خوانده شده است. پس در عالم ماده مواردى يافت مى شوند كه مى توان مجموعه اى از معلومات خواندنى و شنيدنى را فشرده كرد. وقتى در اين عالم كه عالم تفرقه است چنين امكانى وجود دارد، به طريق اولى در عالم فوق ماده كه بيشتر به وصف وحدت تحقق دارد بهتر مى تواند مجموعه اى از حقايق با هم جمع شوند.
البته تحقق چگونگى اين امر براى ما پوشيده است، امّا مى دانيم كه چنين امرى محال نيست و نمونه اش را در اين عالم مى توان يافت. پس ممكن است در شب قدر در مدت كوتاهى ـ شايد چند دقيقه يا كمتر ـ كل قرآن بر قلب مقدس پيامبر صلّى الله عليه وآله وسلّم نازل شده و او نيز آن را دريافت كرده باشد.
مرحوم علامه طباطبايى (رض) در مورد طريقه نزول قرآن، در تفسير الميزان مى فرمايد: قرآن كريم به دو صورت؛ نزول دفعى و نزول تدريجى بر پيامبر اكرم صلّى الله عليه وآله وسلّم نازل شده است. نزول دفعى قرآن كه روايات از آن به «نزول الى بيت المعمور» و «نزول الى السماء الدنيا» و «نزول على قلب النبى صلّى الله عليه وآله وسلّم » ياد كرده است، غير از نزولى است كه به مناسبت هاى خاص، آيه آيه بر پيامبر اكرم صلّى الله عليه وآله وسلّم نازل مى شده است. رابطه بين اين دو، رابطه «الجمع والتفريق» است؛ نزول قرآن طى بيست و سه سال بر قلب پيامبر اكرم صلّى الله عليه وآله وسلّم نزول تفصيلى است و نزول قرآن در شب قدر، نزول دفعى و جمعى است. معناى نزول جمعى قرآن فراتر از درك ما است.
«... وَ ما اُوتيتُمْ مِنَ العِلْمِ اِلاّ قَليل» (٢٣٣)
... و آنچه از علم به شما دادند بسيار اندك است.
در شب نزول قرآن ملايكه نازل مى شوند. اين شب بسيار عزيز و مايه اميد انسان ها است. كسانى كه به بيانات رسول اكرم صلّى الله عليه وآله وسلّم و ائمه اطهار عليهم السلام توجه دارند، در طول سال، خود را براى درك شب قدر آماده مى كنند. اگر بتوان كارى كرد كه يك شب انسان برابر با سى هزار شبانه روز ارزش پيدا كند، تلاش يك سال براى درك چنين شبى ارزش دارد.
از جمله چيزهايى كه براى درك شب قدر مؤثر است، خواندن سوره «قدر» در طول سال و خواندن هزار بار سوره «قدر» در شب هاى ماه مبارك رمضان يا خواندن صد مرتبه سوره «دخان» در اين شبها است.



پي نوشت ها

(1) - . بقره /186. «و چون بندگان من از دورى و نزديكى من از تو بپرسند بدانند كه من به آنها نزديكم؛ هر كه مرا بخواند دعاى او را اجابت كنم.»
(2) - بقره /186.
(3) - ق /16.
(4) - بقره /186.
(5) - فرقان /77؛ «بگو پروردگارم براى شما ارزشى قايل نيست اگر دعاى شما نباشد.»
(6) - محمد باقر مجلسى، بحارالانوار، ج93، باب 14، ص300، روايت 37.
(7) - مؤمن /60.
(8) - علامه طباطبايى، تفسير الميزان، ج2، ص33.
(9) - قسمتهايى از مناجات حضرت على، بحارالانوار، ج95، ص 391، روايت 31.
(10) - محمد باقر مجلسى، پيشين، ج2، باب14، ص90، روايت 14 و 15.
(11) - فاطر /43.
(12) - فاطر /43.
(13) - ر. ك. به: كتاب «معارف قرآن» اثر مؤلف.
(14) - مؤمنون /71.
(15) - آل عمران /126.
(16) - محمد باقر مجلسى، بحارالانوار، 93، ص256، روايت 10.
(17) - محمد باقر مجلسى، بحارالانوار، ج93، ص312، روايت 17.
(18) - محمد باقر مجلسى، بحارالانوار، ج71، ص344، روايت 1.
(19) - فاطر /15. «يا اَيُّهَا النَّاسُ اَنْتُمُ الْفُقَراءُ اِلَى اللّهِ وَاللّهُ هُوَ الْغَنِىُّ الْحَميدُ.»
(20) - مؤمن /60.
(21) - محمد باقر مجلسى، پيشين، ج 93، باب 24، ص 368، روايت 4.
(22) - اعراف /180. «وَلِلّهِ الاَْسْماءُ الْحُسْنى فَاَدْعُوهْ بِها...»
(23) - محمد باقر مجلسى، پيشين، ج61، باب 42، ص 129.
(24) - ج 93، ص 320، پيشين، روايت 30.
(25) - شمس /9.
(26) - مؤمن /60.
(27) - رعد /31.
(28) - محمد باقر مجلسى، بحارالانوار، ج 93، ص 366، روايت 16.
(29) - محمد باقر مجلسى، بحارالانوار، ج 93، ص 376.
(30) - مؤمن /71.
(31) - هود /46.
(32) - محمد باقر مجلسى، بحارالانوار، ج 93، ص 374 روايت 16.
(33) - بقره /257.
(34) - شيخ عباس قمى، مفاتيح الجنان، دعاى عرفه امام حسين (عليه السلام) -
(35) - بقره /126.
(36) - محمد باقر مجلسى، بحارالانوار، ج 93، ص 322، روايت 16.
(37) - اعراف /55.
(38) - انعام /42.
(39) - اعراف /94.
(40) - محمد باقر مجلسى، بحارالانوار، ج14، ص 290، روايت 14.
(41) - محمد باقر مجلسى، همان، ص 298، روايت 14.
(42) - محمد باقر مجلسى، بحارالانوار، ج 93، ص 317، روايت 21.
(43) - اعراف /205؛ رعد /141؛ نور /36.
(44) - انبياء /90.
(45) - فصّلت /51.
(46) - انعام /43.
(47) - بقره /74.
(48) - انعام /43 ـ 148؛ اعراف /4 ـ 5 ـ 97 و 98؛ يوسف /11؛ انبيا /12؛ غافر /84 ـ 85.
(49) - انفال /53.
(50) - رعد /11.
(51) - شورى /30.
(52) - نحل /61.
(53) - فاطر /45.
(54) - روم /41.
(55) - اعلى /17.
(56) - بخوانيد مرا تا شما را اجابت كنم. (مؤمن /6) -
(57) - از فضل خدا درخواست كنيد. (نساء /32) -
(58) - فرازى از دعاى وارده در شبهاى ماه رمضان.
(59) - بحارالانوار، ج 43، باب 4، ص 81، روايت 3.
(60) - طه /111.
(61) - آل عمران /83.
(62) - محمد باقر مجلسى، بحارالانوار، ج 77، ص 402، روايت 23.
(63) - رسول خدا (صلّى الله عليه وآله وسلّم)، بحارالانوار، ج 1، ص 85، روايت 7.
(64) - على (عليه السلام) (الاسلام و هو التَّسليم...) بحارالانوار، ج 68، ص 309، باب 35، روايت 1.
(65) - مرحوم حاج شيخ على اكبر تربتى(قدس سره) -
(66) - لازم به توضيح است كه در حال احرام چيزهايى بر محرم حرام است، از جمله، استعمال بوى خوش، نگاه كردن در آيينه، در زير سايه قرار گرفتن و... و نيز كندن مو از بدن و يكى از مراسم حج و عمره «حلق» يا «تقصير» است كه به معناى تراشيدن سر يا گرفتن مقدارى از موى سر يا صورت يا گرفتن ناخن است. اين دو با هم اشتباه نشود. حلق يا تقصير در مرحله اى خاص انجام مى شود و با انجام آن، مُحرم از احرام خارج مى شود.
(67) - انعام /57.
(68) - مائده /44.
(69) - انعام /169؛ بقره /65 ـ 66.
(70) - محمدباقر مجلسى، پيشين ج 52، ص 148، روايت 73، باب 22.
(71) - پيشين، ج 2، ص 262، روايت 5، باب 32.
(72) - علامه مجلسى در كتاب زاد المعاد مى نويسد: به سند معتبر، از حضرت صاحب الامر (عليه السلام) منقول است كه آن حضرت به شيعيان خود نوشتند كه در هرشب ماه رمضان اين دعا (دعاى افتتاح) را بخوانند كه دعاى اين ماه را ملائكه مى شنوند و براى صاحب آن استغفار مى كنند. مرحوم حاج شيخ عباس قمى نيز در كتاب هدية الزائرين همين مطلب را تأييد كرده است.
سيد بن طاووس در كتاب «اقبال» در ذكر اسناد ادعيه ماه رمضان، سند اين دعا را پس از ذكر يك سلسله از ناقلان، از رجال معاريف، از قول نصر السكونى آورده كه گفت، از ابوبكر احمد بن محمد بن عثمان بغدادى رحمه الله خواستم كه بيرون آور براى من دعاهاى ماه رمضان را كه ابوجعفر محمد بن عثمان ـ رضى الله عنه ـ يكى از نواب اربعه امام زمان (عليه السلام) به آنها دعا مى كرده است. پس بيرون آورد براى من دفترى را كه جلد آن سرخ بود و من از آن نسخه اى نوشتم كه از جمله، «دعاى افتتاح» بود كه توصيه شده بود خواندن آن در هر شب ماه رمضان و اضافه كرده بود: به درستى كه اين دعا را ملائكه مى شنوند و براى صاحبش استغفار مى كنند.
(73) - آل عمران /26.
(74) - محمد باقر مجلسى، بحارالانوار، ج 87، ص 190، روايت 5.
(75) - اسراء /85.
(76) - محمدباقر مجلسى، بحارالانوار، ج 70، ص 352، روايت 1.
(77) - مفاتيح الجنان، مناجات خمس عشره، مناجات سيزدهم.
(78) - شعراء /78 ـ 81.
(79) - غارت (ظ) -
(80) - محمد باقر مجلسى، پيشين، ج 46، ص 78، روايت 75، باب 5.
(81) - محمد باقر مجلسى، پيشين، ج 90، ص 154، روايت 111، باب 9.
(82) - شيخ عباس قمى، مفاتيح الجنان، دعاى امام حسين (عليه السلام) در روز عرفه.
(83) - نهج البلاغه، خطبه 160.
(84) - بقره /9.
(85) - محمد باقر مجلسى، پيشين، ج 71، ص 130، روايت 7، باب 63.
(86) - محمد باقر مجلسى، پيشين، ج 2، ص 90، روايت 14، باب 14.
(87) - اعراف /138.
(88) - طه /88.
(89) - بقره /146.
(90) - محمد باقر مجلسى، بحارالانوار، ج 16، ص 406، روايت 1.
(91) - خوانندگان عزيز توجه داشته باشند كه اين سخنرانى ها قبل از انقلاب ايراد گرديده است.
(92) - انعام /65.
(93) - مفاتيح الجنان فرازهايى از دعاى ندبه و زيارت حضرت صاحب الامر (عليه السلام)
(94) - مرحوم مجلسى در بحار الانوار (ج 98، ص 82، روايت 2) سند اين دعا را بدين طريق نقل مى كند: ابو محمد هارون بن موسى تلعكبرى به اسناد خود از حسن بن محبوب (كه هر دو از روايان بزرگ مى باشند) از ابى حمزه ثمالى نقل كرده اند كه حضرت على بن الحسين (عليه السلام) در شبهاى ماه رمضان تمام شب را نماز مى خواند و چون سحر فرا مى رسيد اين دعا را مى خواند.
علت اينكه اين دعا به نام ابوحمزه معروف گرديده يا از اين جهت است كه ابوحمزه آن را نقل كرده و يا آنكه امام سجاد (عليه السلام) آن را به ابوحمزه تعليم داده است.
ابوحمزه كيست؟ ابوحمزه، ثابت بن دينار، اهل كوفه و از قبيله ثماله بود. بعضى نيز گفته اند كه او از قبيله بنى ثعل بوده، لكن چون در بين بنى ثماله منزل داشته به ثمالى معروف گرديده است. ابوحمزه زمان امام سجاد، امام باقر و امام صادق (عليهم السلام) را درك كرده و از آنان روايت كرده است. به نظر برخى،او خدمت امام كاظم (عليه السلام) نيز رسيده است. از ايشان نقل شده كه او از نيكان صحابه و افراد مورد اعتماد آنان در نقل حديث است. همچنين از امام صادق (عليه السلام) نقل شده است كه فرمود: «ابوحمزه در زمان خود مانند سلمان در زمان خود مى باشد.» (نجاشى، رجال، ص 290 ـ 289، چاپ بيروت)
شيخ ابوعمرو كشّى، محمد بن عمر بن عبدالعزيز، كه از مهمترين صاحبان رجال و نويسندگان حالات اصحاب ائمه (عليهم السلام) است در رجال خود آورده كه به خط ابى عبدالله، محمد بن النعيم الشّاذانى، ديدم كه نوشته بود از فضل بن شاذان شنيدم كه گفت از ثقه شنيدم كه حضرت رضا (عليه السلام) فرمود:
«اَبُوحَمْزَةُ فى زَمانِهِ كَلُقْمأنَ فى زَمانِهِ وَ ذلِكَ اَنَّهُ خَدَمَ اَرْبَعَةً مِنّا: عَلِىَّ بْنَ الْحُسَيْنِ وَ مُحَمَّدَ بْنَ عَلِىٍّ وَ جَعْفَرَ بْنَ مُحَمَّد وَ بُرْهَة مِنْ عَصْرِ مُوسَى بْنِ جَعْفَر.»
در رجال مامقانى از داود رقّى از يك نفر خراسانى، كه به زيارت قبر اميرالمؤمنين (عليه السلام) رفته بود، نقل كرده است كه گفت: پس از زيارت قبر اميرالمؤمنين (عليه السلام)، به كوفه رفته، و جمعى را ديدم كه گرد پيرمردى نشسته و به سخنان او گوش فرا داده اند. چون نزديك شدم، فهميدم كه از شيعيان مى باشند. پرسيدم اين پيرمرد كيست؟ گفتند: ابوحمزه است. من هم نشستم. در بين سخن گفتن او، عربى آمد و گفت: از مدينه آمده ام و ديدم كه جعفر صادق (عليه السلام) از دنيا رفت. ابوحمزه از شنيدن اين خبر صيحه كشيد و افسوس خورد. سپس پرسيد: آيا وصيتى كرد؟ عرب گفت: در باره پسرش عبدالله و موسى و در باره منصور وصيت كرد. ابوحمزه گفت: سپاس خداى را كه ما را گمراه نكرد و ما را به كوچك راهنمايى نمود و بزرگ را شناسانيد و امر بزرگ را پوشانيد. پس از آن در كنار قبر اميرالمؤمنين (عليه السلام) نماز خواند. مرد خراسانى نقل مى كند كه من پيش رفتم و معناى كلامش را پرسيدم. گفت: بزرگ داراى عيب بدنى است (پس نمى تواند امام باشد) و كوچك را كه نام برده براى اين بوده كه جانشين خود قرار داده است... سپس خراسانى به مدينه رفت و خدمت امام كاظم (عليه السلام) رسيد و قضيه را از او سؤال كرد. آن حضرت فرمود: مگر ابوحمزه در كنار قبر اميرالمؤمنين (عليه السلام) براى شما نگفت؟ مؤمنى كه دل او به نور خدا روشن شده باشد علمش كامل است.
اين احاديث مقام و منزلت ابوحمزه را نشان مى دهد. از اين گذشته، به طور كلّى هر گاه ائمه (عليهم السلام) دستوراتى به بعضى از اصحاب خود مى دادند مطابق ظرفيت و استعداد آنها بود كسى كه به اهميّت و عظمت اين دعا پى ببرد به بزرگى مقام و كمال ابوحمزه آگاهى مى يابد.
ما فقرات اين دعا را از مفاتيح الجنان مرحوم حاج شيخ عباس قمى به نقل از مصباح شيخ نقل مى كنيم.
(95) - رعد /13.
(96) - جمعه /1؛ تغابن /1.
(97) - اسراء /44.
(98) - ق /16.
(99) - مفاتيح الجنان، مناجات خمس عشره، مناجات چهارم.
(100) - محمد باقر مجلسى، بحارالانوار، ج 77، ص 24، روايت 6.
(101) - مفاتيح الجنان، مناجات خمس عشره، مناجات دوازدهم.
(102) - من تشبّه بقوم فهو منهم، بحارالانوار ج 11 ص 174 روايت 19. على (عليه السلام) نيز فرمود: من تشبه بقوم الا او شك ان يكون منهم نهج البلاغه ابن ابى الحديد ج 19 ص 27.
(103) - مفاتيح الجنان، مأخوذ از مناجات خمسة عشر امام سجاد (عليه السلام)، مناجات الراغبين.
(104) - مفاتيح الجنان، دعاى عرفه امام حسين (عليه السلام) -
(105) - انبياء /87.
(106) - انبياء /88.
(107) - مفاتيح الجنان. دعاى عرفه امام حسين (عليه السلام) -
(108) - ذاريات /56.
(109) - انفال /10.
(110) - آل عمران /123.
(111) - توبه /25.
(112) - آل عمران /139.
(113) - مفاتيح الجنان مناجات خمس عشره، مناجات 13.
(114) - كلينى، اصول كافى، ج 2 (باب الرضا بالقضاء) روايت 4.
(115) - مفاتيح الجنان، مناجات خمسة عشره امام سجاد (عليه السلام) - مناجات المطيعين.
(116) - محمد بن يعقوب كلينى، اصول كافى ج 2، ص 67، روايت 1.
(117) - محمد بن يعقوب كلينى، اصول كافى، ج 2، ص 67، روايت 1.
(118) - محمد باقر مجلسى، بحارالانوار، ج 70 ص 22، روايت 22.
(119) - مفاتيح الجنان، ص 238.
(120) - محمد باقر مجلسى، بحارالانوار، ج 70، ص 16، روايت 7.
(121) - محمد باقر مجلسى، ج 2، ص 4، روايت 6، باب 8.
(122) - امام حسين (عليه السلام) در دعاى عرفه مى گويد: «لَوْ عُمْرتُها اَنْ اُوءَدِّىَ شُكْرَ واحِدَة مِنْ اَنْعُمِكَ مَا اسْتَطَعْتُ ذلِكَ اِلاّ بِمَنِّكَ الْمُوجَبِ عَلَىَّ بِهِ شُكْرَكَ اَبَداً جَديداً.»؛
اى خدا) اگر قرنها عمر كنم نخواهم توانست شكر يكى از نعمتهايت را به جا آورم مگر به توفيق تو (كه آن نيز نعمت ديگرى است و) شكر جديد و پيوسته اى مى خواهد.
(123) - مفاتيح الجنان، مناجات خمس عشره، مناجات ششم.
(124) - فرازى از دعاى ابوحمزه.
(125) - طه /14.
(126) - انبياء/ 105.
(127) - حجر /9.
(128) - اعراف /205.
(129) - رعد /28.
(130) - بحارالانوار، ج 24 ص 104، روايت 15. (مضمون عبارت)
(131) - بقره /250.
(132) - هود /123.
(133) - مريم /64.
(134) - يونس /61.
(135) - آل عمران /77.
(136) - طبرسى، مكارم الاخلاق،ص 14.
(137) - طبرسى، مكارم الاخلاق، ص 39.
(138) - محمد باقر مجلسى، بحارالانوار، ج 13 ص 343، روايت 21.
(139) - نور /37.
(140) - بحارالانوار، ج 77، ص 21.
(141) - محمد باقر مجسلسى، بحارالانوار، ج 77، ص 23، روايت 6.
(142) - مفاتيح الجنان، مناجات خمس عشره.
(143) - مفاتيح الجنان مأخوذ از دعاى كميل.
(144) - نهج البلاغه صبحى صالح، خطبه 222.
(145) - مستدرك الوسايل، ج 2 ص 104، روايت 1548.
(146) - حجرات /12. آيا كسى دوست دارد كه گوشت برادر مرده خود را بخورد؟ (به يقين) همه شما از آن كراهت داريد.
(147) - محمدباقر مجلسى، بحار الانوار، ج 46، ص 297، روايت 29.
(148) - نهج البلاغه صبحى صالح، خطبه 222.
(149) - انعام /122.
(150) - نهج البلاغه صبحى صالح، خطبه 87.
(151) - فرازى از دعاى ابوحمزه.
(152) - زمر /45.
(153) - عنكبوت /65.
(154) - رعد /28.
(155) - مستدرك الوسائل، ج 12، باب 61، ص 36، روايت 13446، به نقل از ديلمى در ارشاد القلوب.
(156) - طبرسى، مستدرك الوسائل، ج 12، باب 61، ص 36، روايت 13446، به نقل از ديلمى در ارشاد القلوب
(157) - آل عمران /185.
(158) - لقمان /33.
(159) - محمد باقر مجلسى، بحارالانوار، ج 70، ص 26، روايت 28.
(160) - محمد باقر مجلسى، بحارالانوار، ج27، ص105، روايت 75.
(161) - عزيزالله عطاردى، مُسند فاطمه الزهرا سلام الله عليها، (انتشارات عطارد چاپ اوّل) ص 401.
(162) - مؤمنون /99 ـ 100.
(163) - مفاتيح الجنان، مناجات خمسة عشر امام سجاد (عليه السلام)، مناجات الزاهدين.
(164) - ابراهيم /7.
(165) - بحار، ج 73، ص 327، روايت 10.
(166) - بحارالانوار، ج 77، ص 27، روايت 6.
(167) - بحارالانوار، ج 70، ص 138، روايت 4.
(168) - محمد تقى مجلسى، بحارالانوار، ج 70، ص 154، روايت 12.
(169) - تكوير /29.
(170) - حديد /22.
(171) - حديد /23.
(172) - بحار، ج 82، ص 90.
(173) - بحارالانوار، ج 77، ص 21.
(174) - بحار ج 13، ص 348، روايت 36.
(175) - بحار ج 72، ص 327، روايت 12.
(176) - سوره بقره: 216
(177) - نساء /19.
(178) - صحيفه سجاديه، دعاى بيستم.
(179) - عنكبوت / 65.
(180) - از اميرالمؤمنين عليه السلام نقل شده است كه فرمود: اذا كانت لك الى الله سبحانه حاجة فابدء بمسألة الصلوة على النبى صلّى الله عليه وآله وسلّم ثم سل حاجتك، فانّ الله اكرم من ان يسأل حاجتين، فيقضى احداهما و يمنع الاخرى. نهج البلاغه، كلمات قصار / 361.
(181) - از ابى عبدالله عليه السلام نقل شده است كه فرمود: من كانت له الى الله عزّ و جل حاجة، فليبدء بالصلوة على محمد و آله، ثم يسئل حاجته، ثم يختم بالصلوة على محمد و آل محمد؛ فان الله عزّ و جل اكرم من ان يقبل الطرفين و يدع الوسط، اذا كانت الصلوة على محمد و آل محمد لا تحجب عنه. وسائل الشيعه، ج 4 / 1137.
(182) - انفال / 2.
(183) - نمل /14.
(184) - اسراء /102.
(185) - قصص / 38.
(186) - يونس / 90.
(187) - قيامة / 75.
(188) - اصول كافى، ج 2 / 53.
(189) - بحار الانوار، ج 70، ح 7 / 143.
(190) - بقره / 3.
(191) - اصول كافى، «كتاب الايمان والكفر»، «باب الاخلاص» ح 4.
(192) - ملك / 2.
(193) - اصول كافى، ج 3، «كتاب ايمان و كفر»، «باب عبادت»، ح 5 / 131.
(194) - ملك / 2.
(195) - ذاريات / 56.
(196) - هود / 119.
(197) - نحل / 9.
(198) - وسائل الشيعه، ج 1 / 321.
(199) - بقره / 264.
(200) - آل عمران / 8.
(201) - آل عمران / 146 ـ 147.
(202) - بقره / 217.
(203) - انعام / 68.
(204) - طه / 81.
(205) - فصلت / 34.
(206) - بقره / 273.
(207) - اصول كافى، ج 2، ص 179.
(208) - يونس / 107.
(209) - آل عمران / 96.
(210) - الاسراء / 1.
(211) - مائده / 21.
(212) - تين / 2.
(213) - توبه / 36.
(214) - بقره / 185.
(215) - دخان / 3.
(216) - بقره / 183.
(217) - بقره / 185.
(218) - دخان / 1 ـ 4.
(219) - دخان / 4.
(220) - قدر / 1.
(221) - قدر / 2.
(222) - قدر / 3.
(223) - بقره / 177.
(224) - آل عمران / 7.
(225) - نازعات / 1 ـ 5.
(226) - فاطر / 1.
(227) - اسراء / 85.
(228) - بحار/ 73.
(229) - آل عمران / 7.
(230) - فرقان / 32.
(231) - روم / 19.
(232) - شعراء / 193 ـ 194.
(233) - اسراء / 85.


۱۳