تجربه شيرين ندامت

تجربه شيرين ندامت17%

تجربه شيرين ندامت نویسنده:
گروه: سایر کتابها

تجربه شيرين ندامت
  • شروع
  • قبلی
  • 79 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 15103 / دانلود: 2517
اندازه اندازه اندازه
تجربه شيرين ندامت

تجربه شيرين ندامت

نویسنده:
فارسی

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

تذکراین کتاب توسط مؤسسه فرهنگی - اسلامی شبکة الامامین الحسنین عليهما‌السلام بصورت الکترونیکی برای مخاطبین گرامی منتشر شده است.

لازم به ذکر است تصحیح اشتباهات تایپی احتمالی، روی این کتاب انجام گردیده است

تجربه شيرين ندامت

رمز آشتى با خدا و امام زمانعليه‌السلام و بركات استغفار

نويسنده : محمد حسين يوسفى

ن

اَللّـهُمَّ كُنْ لِوَلِيِّكَ الْحُجَّةِ بْنِ الْحَسَنِ

صَلَواتُكَ عَلَيْهِ وَعَلى ابآئِهِ فى هذِهِ السَّاعَةِ

وَفى كُلِّ ساعَة وَلِيّاً وَحافِظاً وَقآئِداً وَناصِراً

وَدَليلا وَعَيْناً حَتّى تُسْكِنَهُ اَرْضَكَ طَوْعاً

وَتُمَتِّعَهُ فيها طَويلاً

سخنى با شما

چه زيباست كه انسان همه چيز را تجربه كند و اگر برايش امكان ندارد از تجربه ديگران استفاده كند.

شما كه دوست داريد همه چيز را بيازماييد و چه بسا در اين راه خسارت هايى را نيز بدوش كشيد ، اين بار بياييد فرمايش هاى خدا و رسول و امامان پاكعليهم‌السلام در باره توبه و استغفار و بازگشت به سوى خدا را باور كنيد و اين تجربه ديرينه را در زندگى به كار گيريد. و اگر كوچك ترين ترديدى داريد خود تجربه كنيد ; چه آنچه از علم برتر است ، تجربه است!

اگر در زندگى خويش گرفتارى و آشفتگى داريد ، و خود را از مشكلات زمانه و سختى هاى دوران غيبت در امان نمى بينيد ، اگر تشنه ديدار امام زمانتانعليه‌السلام هستيد و تحمّل فراق آن مولاى مهربان را نداريد، از آثار شوم گناهان و پى آمدهاى تلخِ تجاوز از حدود خداوند غافل نشويد و بركات ندامت از كردار ناشايست و اظهار پشيمانى از گناهان يعنى: استغفار را ناديده نگيريد.

بياييد براى درك حقيقت آشتى با خدا و امام زمانعليه‌السلام ، و دست يافتن به آثار و بركاتش ، ابتدا نقش حياتى استغفار و ارزش والاى اظهار ندامت را در مكتب وحى بفهميم و راه آشتى كردن و بازگشتِ به سوى خدا را آموخته ،معناى توبه و استغفار را فهميده ، با شروط آن آشنا شده ، از موانع پذيرش آن آگاه گشته و اسرار و رموز آن را فرا گيريم سپس ندامت قلبى خود را به خداى مهربان اظهار كرده و با تكرار ذكر مبارك استغفار به آثار پر بار مادّى و بركات بى انتهاى معنويش دست يافته و شيرينى اظهار ندامت را در ذائقه خويش تجربه كنيم. آنگاه با اشتياقى بى امان ، در جستجوى اوقات برتر استغفار و انواع بهتر عذرخواهى برآييم.

اين نوشتار ، شما را در دست يابى به اين هدفِ عالى يارى مى كند.

روز عرفه ١٤٢٣ هـ ق

محمد حسين يوسفى

بازگشت بى شكست

جمعه شبى آن دم كه از نيمه گذشته بود ، در پيچ و خم تاريك وخموش كوچه هاى خوش بختى و سعادت ، جوانى افتان و خيزان ، سرگشته و حيران ، وحشتزده و نالان ! در جستجوى سوسوى نورى مى دويد كه از روزنه هاى تاريكى ها مى دميد.

نورى كه طَبق طَبق مرواريد علم و دانش ارمغان مى آورد كه در صدف هاى كمال و فضيلت جاى گرفته بودند و بر روى سجاده هاى سبز محبّت افتاده و به دست فرشته هاى بهشتى داده مى شد تا با خود به آسمان زيباى معنويت بالا برند ; جايى كه اشكِ خسته دلانِ كوىِ يار را پُر بها خريدارند

ناگاه شبنم اشكش بر گونه هاى خسته و بى رمقش غلتيد و با همه يأس و نااميدى صدايى را شنيد كه از صداى بلبل دل انگيزتر و از وصل محبوب زيباروى دلپذيرتر بود :

اى گمشده وادى تاريكِ شب ها ، اى سرگشته صحراى مخوفِ معصيت ها ، اى لب تشنه افتاده در كويرِ سوزانِ شهوت ها ، اى بنده لرزيده ازطوفان سرد و شوم غفلت ها ، اى جوان در مانده در پشت در زندان يأس و نااميدى ها ; بيا با من باش تا من هم با تو باشم ، بيا دوستم بدار تا من هم دوستت بدارم ، بيا در آغوش مهر و رحمتم بياساى تا آمرزش من هم تو را بنوازد

بيا و برگرد كه اگر بازگردى مى پذيرمت و با دستان مهربانِ مغفرتم دست هاى خسته و ترك خورده از سردى گناه تو را مى گيرم بيا و با يك دنيا اميد از دروازه توبه گذر نما ، در شهر زيباى استغفار قدم بگذار ، در كوثر گريه از خوف خدايت غسلى كن و از تابش طلايى خورشيد آشتى با خداى خويش ، نورى برگير ; آنگاه ، با زلالِ اشكِ ندامت وضويى بساز ، صحيفه استغفار را ورق بزن و صفحه صفحه اش را با دقت بخوان ; كه در اين حريم مبارك ، چشمه سارهاى خشك شده اميد به جوش آمده ، نهرهاى ساكت و آرام عبوديت به جريان افتاده و سر زمين خشكيده روح انسان سيراب مى گردد

اينجا مرغِ در قفس مانده جان آدمى رها گرديده و در آسمان معنويت به پرواز در مى آيد و از همين جاست كه درهاى آهنين زندان لغزش و خطا باز گشته و تن خسته و بى رمقِ زندانيانِ گنهكار ، جانى تازه مى گيرد

اينجا بادبانِ كشتى شكست خورده ايمان به لرزه افتاده و به سوى جزيره اوج و شكوفايى به حركت در مى آيد

آرى ، اينجا وادى پر نور غفرانِ «غفّار الذّنوب » و اقيانوس بى كران رحمت « ارحم الرّاحمين » است

اى عزيز زمين خورده در سراشيبى خطا و لغزش ، بيا تا نيروى جوانى در كف دارى ، دستى بر زانوى دردمندِ از بار گناهت بنهِ و با تكيه بر ديوار پشيمانى ، پاى خويش از لجنزار خلاف و انحراف بيرون كش و بر مركب راهوار عذرخواهى سوار شو و به سوى وادى امن مغفرت بشتاب ، كه هر آينه تأخيرش ، خطر حمله گرگانِ بيابان هاى تاريك و مخوف عقوبت خداوند را به دنبال خواهد داشت

جوان گنهكار ، كه گمشده اش را در نداى دلنشين محبوب خويش يافته و از شدت شوقى كه به او دست داده بود ، سر از پا نمى شناخت ، با باز كردن صحيفه استغفار و پى بردن به آثار و بركات آن ، از كردار خويش پشيمان شده ، از حالت بيخودى به خود آمده و چشمان به هم آمده اش باز گرديد با قدم هايى لرزان و اشكى ريزان ، در حاليكه بغض گلويش را مى فشرد ، گوشه اى خلوت را جستجو كرد تا عقده هاى چند ساله اش را با فريادهاى ندامت خود در پيشگاه خداى مهربانش بگشايد

نگاهى به اطراف انداخت ، همين كه گِرد خود را خلوت ديد ، از ژرفاى وجودش ناله اى جان سوز بر كشيد :

اى خداى من ، و اى معبود مهربانم ، با چه نامى تو را بخوانم ، و با چه زبانى با تو سخن گويم ؟ مهر و عطوفتت در ژرفاى قلبم غوغا به پا كرده و اشتياق به گناه را از دلم ربوده است با همه وجودم تو را دوست دارم و از گذشته تاريكم سخت پشيمانم

اى خالق مهربانى كه همه هستى ام را از تو دارم ، اگر لحظه اى لطف و عنايتت را از من برگيرى نابودم ; پس چرا از تو غافل باشم و حرمتت را نگاه ندارم و از جود و احسانت نيرو نگيرم ؟

معبودا ! از تو ممنونم كه مرا با خود آشنا و با من سخن آغاز كردى ، گوئيا كم كم نسيم عطرآگين عفو و گذشتت را با همه وجودم لمس مى كنم ، و روح خسته ام چون نيلوفرهاى پيچان تا اوج آسمان ها به حركت در آمده و ديگر پيچك هاى كمرشكن ، خواهان رفاقت با من نيستند

اين بار احساس مى كنم كه مى توانم ساليان سال در كنار گلستان مهربانى هايت بياسايم ، زندگى آرام و پر سودى داشته باشم و از نسيم دلنواز باغستان عفو و بخششت جانى تازه باز گيرم

آه كه احساس عجيبى به من دست داده است ، نمى دانم چگونه در گلزار توبه و استغفار قدم گذارده و از باغبان ايمان و طاعت عذر خواهم

تصوّر مى كنم به خداى خويش نزديك شده ام ، به هر طرف رو مى آورم درها به رويم باز است ديگر سنگريزه ها در زير پايم سرازير نمى گردند تا مرا در درّه هاى مخوفِ هرزه گى و خلاف اندازند ; چرا كه من به دستگيره هاى محكم توبه و استغفار چنگ زده ام و هيچگاه آن ها را رها نمى كنم

آرى ! اين بار آنچنان دگرگون شده ام كه رمز و رازهاى آشتى با خدا و شرط و ادب عذرخواهى را مى آموزم و در سايه ديوار بلند استغفار ، اتراق كرده و در كنار گنجينه اى پر از جواهرات معنوى ، جاى گرفته ام در باغ هاى زيبا و با طراوت غفران ، پناه جسته و با انواع گلهاى رنگارنگ آمرزش خواهى ، انس مى گيرم

صداى آبشارِ بنده نوازِ دعوت به سوى خدا در سرم طنين افكنده ، و آهنگ خوش آن گوش دلم را نوازش مى دهد

گرمى دستان مهر و عطوفت خداى مهربان را بر شانه هايى كه خسته از كوله بار گناهند ، احساس مى كنم

عرق شرم بر پيكر آلوده ام نشسته است و اندام خسته ام آن قدر از كشيدن بار سنگين معصيت به ستوه آمده اند كه استخوان هايم نيز فرياد مى زنند : « خدايا ، ما را ببخش »

هنگامى كه به سوى پروردگارم سرى بلند مى كنم تا از او عذر بخواهم ، در آسمان نيلگون معرفت پرواز پرندگانِ بال گشوده را مى بينم ، و با شرمسارى به آن ها خطاب مى كنم :

شما پرندگان آنقدر سبكباليد كه به هر سو بخواهيد پر مى كشيد اى كاش من هم از ابتداى تكليف ، خداى خود را شناخته و همچون شما به سوى آسمان كمال و فضيلت بال گشوده و به هر سو پرواز مى كردم

خدايا ، اكنون كه خودت درِ آشتى را به رويم باز كردى بدى هاى مرا ناديده بگير ; حالِ توبه بهترى به من عطا فرما ; شهد شيرين استغفار را بر كامم فرو نشان ; نور معرفت خويش را در دلم بتابان ; مرا به سر چشمه زلال اطاعت رهنمون باش ; شربت گواراى مغفرت را به من بچشان و با آشناى كوى خود ، مناجى سحرگاهان ، مقتداى دلسوختگان ، معشوق منتظران ، مولايم امام زمانعليه‌السلام ، آشنا گردان

بارالها دست هاى لرزانم را در دست هاى پر مهر آن مولاى مهربان بگذار و خاك پايش را كيمياى جسم بى جانم ساز و غبار كويش را سرمه چشمان كم سويم كن

و تو اى سر گشته بيابانها ، آن هنگام كه دست هاى پر از ستاره ات را به سوى آسمان مى گشايى تا براى دوستان و شيعيان ) مخصوصاً جوانان فريب خورده استغفار كنى ، و آنان را به آغوش پر نور خويش بازگردانى ، من روسياه وامانده را نيز ، از خاطر عاطرت دور مساز و براى گناهم از خدا آمرزش بخواه ، كه دعاى تو مستجاب است

من نيز با تو پيمان مى بندم كه ورد شب و روزم را دعا براى ظهورت قرار داده و در انتظار آمدنت ، سخاوتمندانه دامن دامن اشك افشانم

آرى ! با ديدگان كم سويم ، به راه تو خواهم نگريست ; و با سرشك هجران ، مسير آمدنت را شستشو خواهم داد ، و با گام برداشتن در طريق رضا و خوشنوديت ، دل غمديده ات را شاد خواهم نمود

خدا را شكر كه سريع ترين راه براى فرار از زندان عقوبت گناه را آموختم و ريسمان فتح قله سعادت و موفقيّت را دريافتم.

ديگر از اين ساعت ، ذكر عطرآگين استغفار و عذرخواهى از خدا را زمزمه هميشگى خويش خواهم ساخت چرا كه استغفار دعائيست مستجاب و راهى كوتاه به سوى ربّ الارباب و نيز بهترين وسيله براى ارتباط بنده گنهكار با خالق غفّار و سريع ترين عامل رهايى از نكبت معصيت ها و جهنّم عقوبت ها و ذكرى پر بار براى دست يافتن به خيرات مادّى و بركات معنوى است

آرى ! به يقين رسيدم كه اگر ديدار امام زمانم را مى خواهم ، اگر خشنودى خدايم را مى طلبم ، اگر همراهى با مواليان گرامى ام را مى جويم ، اگر محبوبيت در نزد خدا و اوليائش را خواهانم ، اگر در صدد مبارزه با شيطان و خنثى كردن وسوسه هاى او هستم ، اگر درخشش نامه عمل و ورود در ميدان نور حقّ را طالبم ، اگر از كابوس يأس هراسانم و براى رسيدن به خورشيد رجا و اميد در تلاشم ، اگر از زنگار قلبم گريزان و براى يافتن صفاى دل شتابانم، اگر براى تكميل درجات ايمان و دست يافتن به هر خير و بركتى در تكاپويم ، و خلاصه اگر ورود به بهشت و بهرهور شدن از نعمت هاى ابدى خداوند را آرزو مى كنم ، بايد استغفار كنم

و بلكه اگر پذيرش توبه ام را مى خواهم و در تلاش براى رهايى از قرض ها و مرض ها ، سختى ها و مشكلات و زدودن غم ها و غصه هايم هستم ، و اگر خلاصى از بلاهاى سخت دنيا را مى جويم ، و در آرزوى دست يافتن به روزى فراوان ، ثروت بيشتر و آينده درخشان و پر بارى هستم ، و در يك سخن ، اگر زندگى خوب ، پر بركت ، و با عزّتى را دنبال مى كنم ، بايد استغفار كنم

آرى ! بايد استغفار كرده و از خداى خويش عذرخواهى كنم از او آمرزش بخواهم و ندامت خود را به خالق مهربانم اعلان كنم ! كه او آمرزنده و توبه پذير و دوستدار توبه كنندگان و استغفار گويان است

( إِنَّ اللهَ يُحِبُّ التَّوابينَ ) (١)

به راستى خدا كسانى را كه پى در پى توبه و استغفار مى كنند دوست دارد و طهارت جويان و پاكى طلبان را دوست دارد

توبه و استغفار تنها عامل خوشبختى

در برخوردهايى كه با بسيارى از جوانان داشتم ، چه دوستان دانشجو و روحانى كه مشغول تحصيل علم و دانش براى دست يابى به مقامات علمى هستند ، و چه دوستان كاسب و تاجرى كه سرگرم فعاليّت هاى اقتصادى و در تلاش براى رسيدن به كمالات معنوى مى باشند ; به سؤالات و اظهاراتى بر خوردم ، كه مجموع آن ها در چند سؤال خلاصه مى شود:

ـ چرا ما در زندگى مادى و معنوى خويش توفيقات چشمگيرى نداريم؟!

ـ چرا به هر كارى كه دست مى زنيم نتيجه مثبت و قطعى از آن نمى گيريم و گاهى نه تنها سود نمى بريم بلكه ضررهايى نيز متوجّه ما مى گردد؟!

ـ براى توفيقات بيشتر علمى و معنوى ، و پيشرفت هاى مادّى و اقتصادى چه راهى را بايد پيمود تا سريع تر نتيجه گرفت؟

ـ علّت گرفتارى هاى ما و مشكلات متعددى كه به صورت هاى مختلف دامنگيرمان مى گردد چيست؟

ـ آيا براى دست يافتن به روزى بيشتر چه مادى و چه معنوى مانعى در كار ماست تا آن را برطرف سازيم ، يا سببى لازم است تا آن را به دست آوريم؟

با مطالعات و تجربياتى كه در زندگى خود و دوستان جوانم داشتم ، و با كمك جستن و الهام از.آيات قرآن و روايات اهل بيتعليهم‌السلام كه شفاى دلهاى مريض ، حيات قلبهاى مرده ، و درمان جسم و روح همه انسان هاست.به اين نتيجه رسيدم :

انحراف فكرى و عملى يكى از مهمترين عوامل فقر و بدبختى و عقب افتادگى جامعه مسلمانان مخصوصاً دوستان اميرالمؤمنينعليه‌السلام در زندگى فردى و اجتماعيست.

فسادهاى عقيدتى و اخلاقى در افراد يك اجتماع، يكى از علل اساسى نزول بلا، قحطى و خشك ساليست.

رواج فحشا و فساد در ميان خانواده ها و محيط هاى كوچك و بزرگ اجتماع مسلمين ، يكى از موانع بزرگ استجابت دعا و مانعى بر نزول باران و يكى از اسباب مهم پديد آمدن امراض مختلف و بلاهاى خانمان برانداز است.

گناه و معصيت، ابر سياهى را بر فراز سر انسان مى فرستد كه جلوى ديده گان او را گرفته و مانع تابش خورشيد رحمت حق گشته، و اشراقات شمس ولايت ، الطاف خاصه امام عصر ارواحنا فداه ، را كم سو مى سازد.

نافرمانى و سرپيچى از فرامين خداوند، انسان را از جادّه مستقيم سعادت و خوشبختى ، به درّه هاى شقاوت و بدبختى سرنگون مى سازد و از باغ هاى سرسبز امنيّت و رفاه، به صحراهاى سوزان سختى و تنگ دستى ، مى كشاند.

يكى از علل كم سودى يا بى فايده گى تلاش هاى ما ، ارتكاب گناهان و اعمال ناشايستى است كه شب و روز در هر كوى و برزن ، محل هاى كسب و تجارت، محيط هاى علم و دانش و مراكز ادارى مسلمين به چشم مى خورد.

پى آمدهاى گناه مؤمن در دنيا

پيامبر گرامى اسلامصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در مورد سختى ها و بلاهايى كه به عنوان عقوبت گناهان و كردار ناشايست متوجّه شخص مؤمن مى گردد، مى فرمايند:

اِنَّ الْمُؤْمِنَ اِذا قارَفَ الذُّنُوبَ اُبْتُلِىَ بها بِالفَقْر، فَاِنْ كانَ في ذلِكَ كَفّارَةٌ لِذُنُوبِه، و اِلاّ ابْتُلِىَ بِالْمَرَضِ، فَاِنْ كانَ في ذلِكَ كَفّارَةٌ لِذُنُوبِه، و اِلاّ ابْتُلِىَ بَالْخَوْفِ مِنَ السُّلْطانِ يَطْلُبُه، فَاِنْ كانَ في ذلِكَ كَفّارَةٌ لِذُنُوبِه، و الاّ ضُيِّقَ عَلَيْه عِنْدَ خُروجِ نَفْسِه، حَتّى يَلْقَى اللهَ حينَ يَلْقاهُ وَ مالَهُ مِنْ ذَنْب يَدَّعِيهِ عَلَيْه فَيُأْمَرُ بِه اِلَى الْجَنَّةِ.(٢)

زمانى كه مؤمن مرتكب گناهان مى گردد، به خاطر اعمال ناشايستش، مبتلا به فقر و تنگ دستى مى شود.

اگر ديدن اين سختى، كفّاره گناهان او گرديد (خدا از گناه او مى گذرد) ، در غير اين صورت مبتلا به مرضى مى شود تا گناهش بريزد. اگر ديدن مرض، گناه او را جبران كرد، (كه كرد) وگرنه گرفتار سلطانى مى گردد كه او را دنبال كرده و بترساند. و اگر وحشتى كه از سلطان به او رسيد، گناهش را ريخت (خدا ديگر او را عقوبت نمى كند) وگرنه هنگامى كه روح از بدنش خارج مى شود، جان دادن بر او سخت مى گردد، تا خدا را در حالى ملاقات نمايد كه هيچ گناهى نداشته باشد كه او را به آن عقاب كند. اين جاست كه از طرف خداوند دستور مى آيد تا او را راهى بهشت سازند.

آثار شوم گناه شيعيان

امام صادقعليه‌السلام نيز در سخن پر بارى، آثار شوم گناهان شيعيانشان را براى مفضّل چنين بيان مى فرمايند:

يا مُفَضَّل اِيّاكَ والذُّنُوبَ، و حَذِّرْها شِيَعتَنا، فَوَاللهِ ما هِىَ اِلى اَحَد اَسْرَعُ مِنْها اِلَيْكُمْ، اِنَّ اَحَدَكُمْ لَيُصيبُه الُمَعرَّةُ مِنَ السُّلْطانِ و ما ذاك اِلاّ بِذُنُوبِهِ، وَ اِنَّهُ لَيُصيبُه السَّقَم و ما ذاك اِلاّ بِذُنُوبِهِ، و اِنَّه لَيُحْبَسُ عَنْهُ الرِّزْقُ و ما هُوَ اِلاّ بِذُنُوبِه(٣)

اى مفضّل، از اين كه مرتكب گناهان گردى بپرهيز و شيعيان ما را از ارتكاب آن دور نگه دار و بترسان. به خدا سوگند آثار شوم گناهان زودتر از همه، شما را فرا مى گيرد. و هر گاه براى بعضى از شما بد رفتارى و سختى از سوى سلطانى برسد ، اين گرفتارى نيست مگر به خاطر گناهانش. و هر گاه به مريضى و ناراحتى جسمى دچار شود ، اين هم نيست مگر به خاطر گناهان او. و هر گاه روزى او حبس گردد و به او نرسد، اين نيز نيست مگر به خاطرگناهانى كه انجام داده است

نيك پنداشتن گناه ، نتيجه قساوت دل !

اين نوع عقوبت ها ، در صورتى است كه اهل يك شهر و آبادى ، كردار خويش را گناه بدانند و با وجود اين آگاهى مرتكب آن گردند. واى به حال جمعيتى كه قبح و زشتى گناه از ميان آن ها رخت بربسته و در عين حالى كه معصيتى را انجام مى دهند، آن را نيك پنداشته و عمل ناشايست خود را شايسته مى انگارند. اين نيست مگر بدين خاطر كه ، دل هاى اينان را چنان قساوتى گرفته كه اعمال زشتشان در نظرشان زينت يافته و شيطان گناهانشان را در نظرشان نيك جلوه بخشيده است.

خداوند متعال، در مورد كسانى كه خدا را فراموش كرده اند و به پيامبر او ايمان نياورده اند و به سختى و بلاهايى در دنيا گرفتار شده اند، مى فرمايد:

( فَلَوْلا اِذ جائَهُمْ بَأْسُنا تَضَرَّعُوا وَلـكِنْ قَسَتُ قُلُوبُهُمْ وَ زَيَّنَ لَهُمْ الشَّيْطانُ ما كانُوا يَعْمَلُون ) (٤)

چرا وقتى كه بلا و سختى ما به آن ها مى رسد، توبه و تضرّع و زارى نكردند ؟ (تا نجات يابند؟ بدين خاطر چنين نكردند كه) دلهايشان را قساوت فرا گرفته است ، سخت دل شده اند و شيطان كردار زشت آن ها را در نظرشان زيبا ساخته و نيك جلوه داده است.

بلاهاى جديد ، نتيجه گناهان جديد

امان از روزى كه مردم گناهانى را كه قبلاً سراغش نرفته و با آن ها آشنا نيستند، مرتكب شوند چرا كه آنچه شالوده اجتماعى را از هم مى پاشد گناهان جديدى است كه افراد يك جامعه، به اشكال مختلف و با توجيهات شيطانى انجام مى دهند و اين گناهان تازه بلاهاى جديدى را كه تا آن روز كسى نديده، به سويشان سرازير مى كند.

امام رضاعليه‌السلام مى فرمايند:

كُلّما اَحْدَثَ الْعِبادُ مِنَ الذُّنوبِ ما لَمْ يَكُونُوا يَعْمَلُونَ، اَحْدَثَ اللهُ لَهُمْ مِنَ الْبَلاءِ ما لَمْ يَكُونُوا يَعْرِفُونَ(٥)

هر گاه مردم گناهان تازه اى اختراع كنند كه قبل از آن نمى كردند، خدا نيز ، بلاهاى جديدى را كه تا آن روز نديده و نشناخته باشند ، برايشان پديد مى آورد

امروزه گرچه بشر بر امراضى همچون وبا، طاعون و چيره شده و از شيوع يا تأثير آن ها جلوگيرى مى كند، ولى غافل از اين است كه خداوند در برابر گناهان جديد ، بلاها و امراض بى سابقه اى را پديد مى آورد كه راه علاجى برايش نمى يابد.

با كمال تأسف ! بسيارى از انواع سرطان ها و مرض هاى تازه و ناعلاج كه در ميان مردم رواج پيدا كرده، معلول كارهاى زشت و گناهان جديدى است كه بشر با تمام ادعاهايش خود را بدان ها آلوده ساخته است و خدا و خليفه خدا امام زمانعليه‌السلام را به غضب آورده است.

طِبِّ امروز با تمام پيشرفت هايى كه كرده ، از درمان بسيارى از بيمارى ها عاجز و ناتوان است. و اگر هم بعد از چند سال تلاش و كوشش بتواند به گونه اى با اين مرض ها مبارزه و آن ها را درمان كند، خداوند بيمارى ديگرى را جايگزين آن مى سازد كه كسى را قدرت مبارزه با آن نباشد. و اين زنگ خطرى است براى كسانى كه بى باكانه سراغ گناهان جديد مى روند و همه مظاهر دين را به باد تمسخر مى گيرند يك روز دين دارند و روز ديگر آن را فراموش مى كنند ، از گناهى خسته مى شوند و به عشق گناه تازه اى كه كامشان را شيرين كند ، اسير هواى نفس و شيطان گشته ، پشت پا به دين و شعائر مذهبى مى زنند. همچنين هشدارى است.به كسانى كه دين دارى آنان تا زمانى است كه اطاعت از خدا و وليّش صدمه اى به دنيايشان نزند ، اما اگر روزى دين و رعايت مسايل دينى باعث از دست دادن منافع مادى آن ها گردد، از آن سر باز مى زنند و هر گناه و معصيتى را مرتكب مى شوند و براى درآمد و شهرت بيشتر دست به معاملات حرام و تجارت هاى نامشروعى زده و درآمد خود را با اموال ناپاك ، آلوده ساخته و هر لحظه فاصله خويش را با امام زمانشان بيشتر مى كنند.

گناه نشانه كفران ، و سرآغاز از دست دادن نعمت

افرادى كه نعمت هاى خداوند را در مسير نافرمانى او به كار مى گيرند ، بايد از آن روزى بترسند كه ناگهان غضب خدا آن ها را دريابد و نعمت هايش را از آنان بستاند چرا كه به كار نگرفتن نعمت هاى خداوند در مسيرى كه او مى پسندد و صرف نمودن آن ها در معصيت و نافرمانى خداوند، ممكن است يك نوع دهن كجى به خدا و امام زمانعليه‌السلام و نشان آشكارى از كفران نعمت ها باشد.

پر واضح است ، اگر كسى نعمت هاى خداوند را در غير مسير خوشنودى او صرف نمايد، نعمت هايى را كه در اختيار دارد ، از دست خواهد داد و خود را مستحق عذاب خداوند خواهد ساخت.

او خود، در منشور آسمانى اش ، به صراحت چنين اعلام مى كند:

( وَ اِذْ تَأذَّنَ رَبُّكُم لَئِنْ شَكَرْتُمْ لاَزيدَنَّكُم وَ لَئِنْ كَفَرْتُم اِنَّ عَذابى لَشَديد ) (٦)

(به ياد آوريد) هنگامى را كه پروردگارتان اعلام داشت: اگر (نعمتم را) شكر گوييد ، بر شما خواهم افزود و اگر ناسپاسى كنيد، مجازاتم شديد است

آرى ! ناسپاسى و كفرانِ نعمت هاى خداوند ، و به كار گرفتن آن ها در مسيرى كه او دوست ندارد و بلكه مورد غضب اوست ، علاوه بر اين كه موجب مى شود بنده ناسپاس نعمت هايى را كه در اختيار دارد از دست بدهد ، باعث گرفتارى او نيز مى گردد.

خداوند ماجراى اقوامى را كه به خاطر ناسپاسى و كفران ورزيدن هلاك شده اند ، چنين حكايت مى كند:

( وَ اِنْ مِنْ قَرْيَة اِلاّ نَحْنُ مُهْلِكُوها قَبْلَ يَوْمِ الْقِيامَةِ اَوْ مُعَذِّبُوها عَذاباً شَديداً كانَ ذلِكَ فِى الْكِتابِ مَسْطُوراً ) (٧)

هيچ شهر و آبادى نيست مگر آن كه آن را پيش از روز قيامت هلاك مى كنيم يا (اگر اهل آن نافرمانى و سرپيچى كنند) آن ها را به عذاب سختى گرفتار خواهيم ساخت، اين در كتاب الهى (لوح محفوظ) ثبت است

بى شك ، انكار حق و حقيقت ، و ارتكاب گناه و معصيت از سوى بعضى از بندگان آن چنان اوج مى گيرد كه خداوندى را كه رحمتش عام و همه چيز و همه كس را فرا گرفته ، به غضب مى آورد و نزول عذابش را بر آن ها حتمى مى گرداند. در حالى كه آن كريم مهربان راه فرار از عذاب خويش را براى بندگانش بيان فرموده و به دو عامل مهم براى نجات از عذاب خويش اشاره كرده است:

( ما يَفْعَلُ اللهُ بِعَذابِكُمْ اِنْ شَكَرْتُم وَ آمَنْتُمْ ) (٨)

خداوند چه كار به عذاب شما دارد ، اگر نعمت هاى او را شكر گوييد و به او و فرستادگانش ايمان آوريد

امّا اين بشر طغيان گر با همه دعوت ها و پيام هاى مهرآگين و دلنشين خداى سبحان، گاهى آن چنان خيره سرى مى كند و مهلت خداوند به قدرى او را دريده و بى حيا مى سازد كه پياپى گناه مى كند و زمانى هم كه گرفتار بلا و عذاب خداوند مى شود ، به جاى توبه و بازگشت به سوى خالق مهربان، براى رهايى خويش از بلاهاى خانمان سوز متوسّل به امور مادى مى گردد.

به عنوان نمونه: زمانى كه عصيان و نافرمانى گروهى باعث قحطى و خشك سالى مى شود، به جاى آن كه مردم آن ديار به سوى خدا بازگشته، توبه كرده و نماز استسقاء بخوانند و از خدا طلب باران كنند; دست به سوى كفّار دراز مى كنند تا برايشان باران مصنوعى بسازند و كشتزارهاى آن ها را سيراب كنند ، و خسارت هاى وارده را به اين صورت جبران نمايند. غافل از آن كه خداوند قهار در كمينگاه است و نظاره گر كارهاى بندگانش مى باشد و نيك مى بيند كه بنده گنهكار او براى رهايى از عذاب خداى خويش چه مى كند.

پر واضح است : اگر اين كار ، خدا را به غضب آورد ممكن است او هم در مقام مكر و حيله بر آيد و نقشه هاى آنان را نقش بر آب سازد آرى ! زمانى كه خداوند ببيند بندگانش براى مبارزه با عقوبت او به سوى امورى دست يازيده اند كه جز كفران و ناسپاسى معناى ديگرى ندارد، او نيز عذابش را سخت تر مى كند و تمام زحمات بندگان خيره سرش را با همه مخارج و هزينه هاى سنگينى كه برايشان داشته است، هدر داده و بادهاى مأمور خويش را سراغ ابرهاى مصنوعى آنان مى فرستد تا باران آن ها را در مناطق ديگرى فرو ريزند و دماغ آنان را به خاك بمالند ، شايد سر عقل آمده و به سوى احكام نورانى اسلام و مكتب پربار اهل بيتعليهم‌السلام بازگردند.

اگر چه ، گاهى هم آنها را آزاد گذارده تا راه در پيش گرفته را طى نموده و به كار خود مغرور گردند ، از خداى خويش بيشتر فاصله گرفته و در دركات عذاب او در برزخ و قيامت گرفتار آيند همچنانكه با كفار، مشركين، منافقين و مخالفين ، چنين رفتارى كرده ;دنيا را بهشت آنان ساخته ولى برزخ و قيامت را ، برايشان جهنمى سوزان و زندانى تاريك و وحشت زا قرار داده است

توبه و استغفار ، تنها راه نجات از عقوبت گناهان

پس چه بهتر كه در برابر خدايى كه همه عالم تحت فرمان او و در سايه قدرت اوست و با كمال مهر و عطوفت بندگانش را نوازش كرده و به سوى

خويش دعوت فرموده ، سر سختى و لجاجت به خرج ندهيم ; دعوت او را لبّيك گوييم ، با يك دنيا ندامت و پشيمانى به سوى او روى آوريم و رحمت و مغفرتش را طلب كنيم كه او براى همه كسانى كه حلقه عبوديّتش را به گردن دارند، دعوتنامه عمومى فرستاده است :

( وَ اِذا سَأَلَكَ عِبادِى عَنِّى فَأِنّى قَريبٌ أجيبُ دَعْوَةَ الدّاعِ إِذا دَعانِ فَلْيُؤْمِنُوا بى وَلْيَسْتَجيبُوا لى لَعَلَّهُم يَرْشُدونَ ) (٩)

زمانى كه بندگان من مرا بخوانند، من نزديك (به آن هايم ، صدايشان را مى شنوم و) زمانى كه دعا كننده اى مرا بخواند دعوت او را اجابت مى كنم پس بايد به من ايمان آورند ، دعوتم را اجابت كنند (و مرا بخوانند) بلكه (به خير و نيكى و سعادت و خوشبختى) هدايت يابند

آرى ، او خداى مهربان و دلسوزى است كه با همه گناهانى كه بندگانش كرده اند ، باز براى كسانى كه به سويش باز گشته ، توبه نصوح كنند و از او عذر بخواهند ، وعده فلاح و رستگارى داده است:

( وَ تُوبُوا اِلَى اللهِ جَميعاً اَيُّهَا الْمُؤْمِنُونَ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ ) (١٠)

اى مؤمنان، همگى با هم به سوى خدا توبه كنيد و باز گرديد شايد رستگار شويد

و علاوه بر اين ، راه بازگشت به سوى خويش را به آنان آموخته است و براى تحقّق توبه واقعى ، ابتدا دستور عذرخواهى و استغفار ، و سپس فرمان به توبه مى دهد :

( وَاسْتَغْفِرُوا اللهَ رَبَّكُمْ ثُمَّ تُوبُوا اِلَيْهِ ) (١١)

از الله ، پروردگارتان طلب آمرزش كنيد پس از آن ، توبه كرده و به سوى او باز گرديد

آرى ! چه زيباست كه ذكر عطرآگين استغفار و عذرخواهى از خداوند را ، ذكر مدام خويش قرار دهيم ، كه استغفار دعايى مستجاب و راهى كوتاه به سوى ربّ الارباب و بهترين وسيله براى ارتباط بنده گنهكار با خداى غفّار و سريع ترين راه براى رهايى از نكبت گناه و زندان عقوبت ها است.

اگر كسى در متن آيات محكم قرآن و روايات معتبر پيامبر و خاندان پاكشعليهم‌السلام ، تأمّل و دقت كند بخوبى درمى يابد كه مهم ترين عامل گرفتارى هاى مؤمن در دنيا گناهان اوست.

اين گناهان اگر شستشو نگردد ، و بار سنگين آن از دوش انسان برداشته نشود از بلاها و سختى هايى كه دامنگير او گشته رهايى نخواهد يافت. با اين كه خداوند بسيارى از گناهان مؤمن را مى بخشد و از

عقوبت آن صرف نظر مى كند ، ولى با اين همه ، علّت اساسى گرفتارى هاى او را كردار ناشايستى مى شمارد كه به دست خويش آن ها را انجام داده است :

( وَ ما اَصابَكُمْ مِنْ مُصيبَة فَبِما كَسَبَتْ اَيْديكُمْ وَ يَعْفُو عَنْ كَثير ) (١٢)

هر مصيبت و گرفتارى كه به شما مى رسد به خاطر كردار زشتى است كه به دست خود انجام داده ايد و خدا از بسيارى از گناهان (شما) مى گذرد

استغفار ، بهترين دعا

آنچه بر اهميّت اين بحث مى افزايد اين است كه پيامبر گرامى و دلسوزصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ، استغفار را بهترين دعا شمرده و مى فرمايند:

خَيْرُ الدُّعاءِ الإِسْتِغْفارُ(١٣)

بهترين دعا استغفار است

چرا كه گناهان انسان يكى از موانع بزرگ استجابت تمام دعاها است و اجابت خواسته او را به تأخير مى اندازد ; و حتّى از برخى روايات استفاده مى شود : گاهى دعاى انسان مستجاب مى شود و مقدّر مى گردد كه خواسته او اجابت شود، ولى قبل از آن كه حاجتش روا گردد گناهى انجام مى دهد كه باعث محروميّت او از عطاى خداوند مى شود.

امام باقرعليه‌السلام ، در اين زمينه مى فرمايند:

اِنَّ الْعَبْدَ لَيَسْئَلُ الحاجَةَ مِنْ حَوائِجِ الدُّنْيا فَيَكُونُ مِنْ شَأْنِ

اللهِ قَضائُها اِلى اَجَل قَريب اَوْ وَقْت بَطِئ فَيُذْنِبُ الْعَبْدُ عِنْدَ ذلِكَ ذَنْباً فيقولُ اللهُ لِلْمَلَكِ الْمُوَكَّلِ بِحاجَتِه: لاتُنْجِزُ لَهُ حاجَتَه وَاحْرِمْهُ ايّاها فَاِنَّهُ تَعَرَّضَ لِسَخَطى وَاسْتَوجَبَ الحِرمانَ مِنّى(١٤)

بنده اى حاجتى از حاجت هاى دنيايى را از خداوند درخواست مى كند، خدا هم چنين مقدر مى كند كه در آينده نزديك (يا با تأخير اندكى) حاجتش روا گردد ، ولى اين بنده در همان زمان ، گناهى مرتكب مى گردد. خداوند به فرشته اى كه مأموريت داده حاجتش را برآورَد مى فرمايد: حاجت او را روا مكن و از آن محرومش ساز ، چرا كه او كارى كرد كه در معرض غضب من قرار گرفت و مستحقّ محروميّت از من شد

پس اوّلين اثر گناه ، محروميّت از استجابت دعا است ، در حالى كه براى پيدايش كمالات مادى و معنوى در بنده مؤثرترين عامل ، دعا مى باشد به همين خاطر است كه از استغفار به عنوان بهترين دعا ياد شده است. زيرا كمترين اثر استغفار و طلب آمرزش از خدا اين است كه موانع استجابت دعا را از پيش پاى انسان برداشته و آثار مخرّب و نابود كننده گناه را از بين مى برد علاوه بر اين ، قلب شخص گناهكار را نورانى كرده ، فكر و نيّت او را براى اقبال به دعا و پيدايش حال مناجات با خدا آماده و مهيا ساخته و راه ارتباط با مولايش امام زمانعليه‌السلام را براى او هموار مى گرداند و او را با معدن خيرات مرتبط مى سازد

۱- آغاز آفرينش

 از عمر اين جهان بى كران، سال ها و فرن هاى متمادى - كه تنها خدا مى داند- مى گذشت و جز خداى بزرگ و آفريننده آن، موجودى نبود، سپس اراده ازلى حق تعالى برآن تعلق گرفت كه موجوداتى بيافريند و بدين منظور آسمان ها، زمين و ستارگان را آفريد و آن ها را در اين فضاى بى كران معلق فرمود. مجهولات ما درباره اين پديده ها فراوان است:

اوّلين مخلوق چه بوده يا از عمر آسمان، زمين و ساير موجودات جاندار و غيرجاندار چقدر مى گذرد، زمين چيست و چگونه ايجاد شده و نخستين موجود زنده چگونه در آن پديده آمده است؟ سئوال هايى است كه هنوز نظر قاطعى درباره هيچ كدام از آن ها ابراز نشده و شايد قرن هاى ديگرى هم بگذرد و انسان نتواند جوابى براى آن ها به دست آورد، يا حتى به عجز خود در اين باره اقرار كند؛ چنان كه «جان فقر» مى گويد:

مسئله پيدايش ماده، اصولا مسئله اى كه بيرون از قلمرو تحقيقات و تفكرات ثمربخش است، بايستى ماده را مفروض و موجود پنداشت و از آن جا روند آفرينش كائنات را تعقيب كرد.

ديگرى مى گويد:

مسئله پيدايش حيات، يكى از جالب ترين مسائل علوم طبيعى است، امّا با آن كه تحقيقات فراوانى صورت گرفته، ولى هنوز حل نشده است، چنان كه كريسى موريسن استاد سابق آكادمى علوم در نيوريك، مى گويد: در اسرار پيدايش ‍ حيات، نكته اى است كه دانشمندان از درك آن عاجر مانده و به خاطر فقدان دليل، راجع به توضيح آن سكوت اختيار كرده اند. چگونگى پيدايش حيات آن چنان مرموز و عجيب است كه از فهم متعارف خارج مى باشد و حتى دانشمندترين علماى علم الحيات نيز در مقابل اسرار آن متحير مانده اند. يك دانشمند ممكن است نتواند به معجزه و خرق عادت دست داشته باشد، امّا در عين حال بر اثر تجربيات خود و آزمايش ديگران به چشم مى بيند كه همه موجودات جهان، از يك سلول ذرّه بينى سرچشمه مى گيرند و به تدريج رشدونمو مى كنند و به اين سلول اوّليه حيات، قدرتِ عجيبى تفويض شده است كه با سرعتى وصف ناكردنى به توالد و تناسل بپردازد و تمام سطح زمين و گوشه ها و زواياى آن را با هزاران نوع و شكل موجودات زنده پرنمايد.

به دنبال اين تحولات و پس از آفرينش آسمان ها، زمين و ساير موجودات، خداى سبحان اراده نمود تا سرآمدِ مخلوقات و اشرف آن ها يعنى انسان را بيافريند و او را خليفه و جانشين خويش گرداند و زمين را جولانگاه او سازد، پس به فرشتگان خود فرمود: من در زمين جانشينى (براى خود) قرار مى دهم. فرشتگان گفتند: كسى را قرار مى دهى كه در زمين تباهى كند و خون ها بريزد، در حالى كه ما تو را به پاكى مى ستاييم و تقديس مى كنيم. خداوند در پاسخ فرمود: من چيزى مى دانم كه شما نمى دانيد.(۴)

علت اعتراض - يا سئوال - فرشتگان

 فرشتگان به چه دليل و با چه سابقه اى انسان را به فساد در زمين و جنگ و خون ريزى متّهم كردند و اساسا آيا اين كلامشان پرسش بود يا اعتراض؟ در اين مورد نظريات گوناگونى ابزار شده است. در روايات ائمه دينعليه‌السلام نيز علّت هاى مختلفى براى آن ذكر شده كه از مجموع آن ها به دست مى آيد كه اين سخن، اعتراض به خدا و عيب جويى بر آدميان نبوده است، زيرا فرشتگان بندگانِ فرمان بردار خدايند كه حتى فكر گناه و نافرمانى هم به ذهنشان خطور نمى كند، بلكه منظورشان كشف حقيقت واطلاع از حكمت اين آفرينش بوده است.

البته اين سئوال پيش مى آيد كه چرا براى كشف حقيقت گفتند: مى خواهى كسى را در زمين قرار دهى كه فساد كند و خون ها بريزد. آن ها از كجا مى دانستند كه: نسل انسان در زمين فساد و خون ريزى مى كند؟ براى طرح اين سئوال نيز چند علت ذكر شده است:

۱. هنگامى كه خداى بزرگ به آن ها خبر دادمن در زمين جانشينى قرار مى دهم. فرشتگان كه مطلع شدند انسان موجودى است زمينى، مادّى و مركّب از غضب و شهوت، و دنيا هم دنياىِ برخورد و داراى جهات محدود و پر از مزاحمت است، پى بردند كه ادامه حيات براى چنين موجودى و زندگى او با افراد ديگر، خواه ناخواه منجرّ به فساد و خون ريزى خواهد شد.

۲. پيش از خلقت آدم، افراد ديگرى از جنّيان يا آدميان روى زمين زندگى مى كردند كه آن ها به افساد، خون ريزى و جنگ با يكديگر اقدام كردند در نتيجه منقرض گشتند، يا فرشتگان الهى مأمور شدند تا به زمين آمده و آن ها را نابود كنند و حتى بعضى معتقدند شيطان فرشتگان الهى مأمور شدند تا به زمين آمده و آن ها را نابود كنند و حتى بعضى معتقدند شيطان نيز از آن ها بود كه پس از انقراض ايشان، فرشتگان او را به آسمان برده و ميان خود جاى دادند. فرشتگان به سبب سابقه اى كه از فساد و خون ريزى افراد ماقبل آفرينش انسان داشتند، به صورت اعتراض يا سئوال به درگاه پروردگار زبان گشودند و براى اين علّت نيز شواهدى در روايات وجود دارد.

۳. خداى سبحان وقتى كه فرشتگان را از اراده خويش آگاه ساخت و به آنان فرمود: من در زمين جانشينى قرار مى دهم. فرشتگان پرسيدند: اين جانشين كيست و رفتارش چگونه است؟ خداى تعالى ضمن معرفى او، آن ها را از افساد و خون ريزى هايى كه در روى زمين مى كند باخبر ساخت؛ در اين وقت بود كه فرشتگان گفتند:اتجعل فيها من يفسد فيها ... .

۴. ممكن است روى هيچ سابقه اى اين حرف را نزده باشند، بلكه مى خواستند تا مقام خليفة اللهى و جانشينى حق را در روى زمين به خود اختصاص دهند از اين رو به دنبال آن گفتند:

و نحن نسبح بحمدك و نقدس لك ؛

وما پيوسته تو را تسبيح گفته و به پاكى مى ستاييم.

در هرحال سئوال آن ها گذشته از اين كه جنبه نافرمانى و ايراد نداشت، بلكه شايد از روى عشق و علاقه اى بود كه به حق تعالى داشتند و مى خواستند تا به هروسيله اى شده جلوى نافرمانى و گناه را بگيرند، و مانع آفرينش موجودى شوند كه در زمين عَلَمِ مخالفت با خداى بزرگ را برافراشته و درصدد طغيان و سركشى برآيد، و شايد اين هم كه گفتند:و نحن نسبح بحمدك و نقدس لك ...  يعنى، خدايا! هر چه تسبيح و تقديس بخواهى ما انجام مى دهيم و نيازى نيست تا موجودى ديگر را به اين منظور خلق كنى، چون ممكن است اين موجود به فساد و خون ريزى دست بزند. اما خبر نداشتند كه آغاز نافرمانى خدا از ميان خود آن ها شروع خواهد شد و در بين آن ها فردى چون عزازيل - كه بعدا به ابليس موسو گرديد - وجود دارد كه غريزه خودخواهى و تكبر او را به نافرمانى از خدا وادار خواهد نمود. به همين دليل بسيارى از مفسران احتمال داده اند كه معناى اين كه خدا در پاسخشان فرمود:انّى اعلم ما لاتعلمون ؛ من به چيزى آگاهم كه شما نمى دانيد اين بود كه شما از ضمير افراد رياكارى مثل ابليس كه ميان شما زندگى كرده و بهترين عبادت ها را انجام مى دهى خبر نداريد و نمى دانيد كه ابليس فردى متكبر، حسود و خودبين است و و همين تكبر و خودبينى او را به نافرمانى و رانده شدن از درگاه من وادار مى كند و آن چه را در باطن دارد ظاهر و آشكار مى سازد.

پاسخ خداوند به فرشتگان

 به هرحال خداى سبحان در پاسخ فرشتگان فرمود: انّى اعلم ما لاتعلمون؛ من به چيزى آگاهم كه شما نمى دانيد. يعنى شما از آفرينش اين موجود بى خبريد، شايد منظور حق تعالى اين بود كه: شما همين افساد و خون ريزى ظاهرى را مى بينيد، اما خبر نداريد كه چه مردان پارسا و بزرگى در ميان اين ها به وجود خواهند آمد، كه عالى ترين فرد شما يعنى جبرئيل امين هم نمى تواند به مقام و مرتبه آنان برسد و لودنوت انملة لاحترقت(۵) مى گويد. و در مجموع، آن ها نمى دانستند كه مصلحت خلقت اين موجود به مراتب بيش از مفسده اش خواهد بود.

يا اين كه منظور فرشتگان اين بود كه مى خواستند خود به مقام خليفة اللهى حق تعالى نايل گرديده و در زمين ساكن شوند. خداى سبحان با اين سخن، به طور سربسته به آن ها جواب داد كه شما مصلحت خود را نمى دانيد و من بهتر مى دانم كه چه كسى بايد در آسمان، و چه موجودى در زمين ساكن شود.

يا همان طور كه در بالا اشاره شد، خداوند با اين جمله به آن ها فهماند كه به اين تسبيح ظاهر خود توجه نكنيد،

زيرا هنگام امتحان معلوم خواهد شد آن هايى كه شما عابدترين خود مى دانيد، نمى توانند در برابر غريزه تكبر، خود را حفظ كنند و نافرمانى مرا خواهند كرد. يا اگر نيروى شهوت و غضبى را كه در وجود اين هاست در شما قرار دهم، آن وقت مى فهميد كه قدرت تقوا و پرهيز شما از گناه و نافرمانى چه اندازه اندك است و شما نمى توانيد به اسرار كار من واقف گرديد!

اين ها وجوهى است كه گفته اند و حقيقت برما معلوم نيست. اما در هر حال، فرشتگان با اين جمله فهميدند كه گويا جاى چنين سئوال و اعتراضى نبوده و شايد خطايى از آنان سرزده، به اين سبب درصدد جبران برآمدند و طبق بعضى روايات، سال ها به استغفار و توبه مشغول شدند و از خطاى خود آمرزش خواستند.(۶) آن ها در اوّلين فرصت - به شرحى كه خواهد آمد- زبان به عذر خواهى گشوده و در مقام تنزيه حق تعالى برآمدند و به همين منظور گفتند: پروردگارا تو پاكى و ما جز آن چه تو تعليممان كرده اى علمى نداريم و به راستى كه تو دانا و فرزانه اى(۷) .

آفرينش آدمعليه‌السلام و نافرمانى شيطان

 پس از اين گفت وگو ميان خداى بزرگ و فرشتگان بود كه خداوند خلقت آدم و سرسلسله نوع بشر را آغاز كرد. به تصريح قرآن كريم، انسان را از گِل آفريد و سپس از روح خويش در آن دميد(۸) ، سپس به فرشتگان دستور داد كه به آدم سجده كنند و آنان نيز همگى به جز ابليس بر آدم سجده كردند و فرمان الهى را انجام دادند.(۹) تنها شيطان بود كه تكبر كرد و يا از روى حسدى كه به مقام آدم برد از انجام اين فرمان سرپيچى نمود و تا هنگام رستاخيز رانده درگاه الهى شد.

وقتى خداوند سبحان علت اين سرپيچى و تمرّد را از وى پرسيد و فرمود: چه چيز مانع سجده تو شد؟ شيطان گفت: من از او بهترم، چون مرا از آتش آفريده اى و او را از گِل خلق كرده اى.(۱۰) و با اين سخن تكبر و سركشى خود را آشكار ساخت.

آرى، بعضى صفات ناپسند به قدرى در بدبختى انسان مؤ ثر است كه يك خودنمايى چند لحظه اى، سعادت معنوى انسان را بر باد داده و زحمات چندين ساله او را از بين مى برد. علىعليه‌السلام در همين باره مى فرمايد:

فاعتبروا بما كان من فعل اللّه بابليس اذ احبط عمله الطويل و جهده الجهيد - و قد كان عبداللّه ستّة الاف سنة لايدرى امن سنى الدنيا ام من سنى الاخرة - عن كبر ساعة واحدة؛(۱۱)

از رفتارى كه خداوند درباره ابليس انجام داد، عبرت بگيريد كه عبادت هاى طولانى و كوشش هاى بسيار او را به خاطر تكبر يك ساعت تباه ساخت، همان شيطانى كه شش هزار سال عبادت خدا را كرد، سال هايى كه معلوم نيست از سال هاى دنيا بود يا از سال هاى آخرت.

جلال الدين رومى در اين باره گفته است:

ابتداى كبروكين از شهوت است

راسخىّ شهوتت از عادت است

چون زعادت گشت محكم خوى بد

خشم آيد بر كسى كت واكشد

چون كه كرد ابليس خو با سرورى

ديد آدم را به تحقير از خرى

كه به از من سرورى ديگر بود

تا كه او مسجود چون من كس شود

سرورى چون شد دماغت را نديم

هركه بشكستت شود خصم قديم

در جاى ديگر گويد:

ور حسد گيرد تو را ره در گلو

در حسد ابليس را باشد غلوّ

كو زآدم ننگ دارد از حسد

با سعادت جنگ دارد از حسد

عقبه زين صعب تر در راه نيست

اى خنك آن كش حسد همراه نيست

اين حسد خانه حسد آمد بدان

كز حسد آلوده گردد خاندان

خانمان ها از حسد گردد خراب

بازِ شاهى از حسد گردد غراب

خاك شو مردان حق را زيرپا

خاك بر سركن حسد را هم چو ما

آرى، سركشىِ شيطان يا حسدى كه به مقام آدم برد او را از درگاه پرفيض الهى دور كرد و از رحمت بى كرانش محروم ساخته و براى هميشه رانده درگاه الهى كرد. و اين فرمان درباره اش صادر شود:

فاخرج منها فانّك رجيم و انّ عليك لعنتى الى يوم الدّين (۱۲) ؛

از آسمان ها (و صفوف ملائكه) خارج شود كه تو رانده درگاه منى. و مسلما لعنت من بر تو تا روز قيامت خواهد بود.

شيطان كه متوجّه شد همه مشقت هايى كه در راه عبادت كشيده بود تا به مقام قرب حق تعالى برسد از بين رفت، نوميدانه گفت: پروردگارا حال كه چنين است، پس مرا تا روز بازپسين مهلت بده و زنده ام بگذار!(۱۳) خداى تعالى قسمتى از حاجتش را برآورد و بدو فرمود: تو تا آن روزِ معيّن، مهلت داشته و زنده خواهى ماند.(۱۴) اما از ان جا كه اساس همه خوارى هايى كه دچار شده بود از وجود آدم و سجده نكرده به او مى دانست، كينه او و فرزندانش را بردل گرفت و عداوت آن ها براى هميشه در قلبش جاى گير شد. و از اين رو نتوانست خوددارى كند و پس از اين كه خداوند درخواستش را پذيرفت پرده از روى كينه قلبى خود برداشت و بلكه خدا را نيز در اين باره مقصّر دانست و گفت: حال كه مرا گمراه كردى من هم بر سر راه راست تو در كمين آن ها مى نشينم و (براى گمراه ساختنشان راه را بر ايشان مى بندم) از پيش رو و پشت سر و قسمت راست و چپشان بر آن ها در مى آيم (و به هرترتيبى شده گمراهشان مى سازم) و خواهى ديد كه بيشترشان شرط سپاس تو را نخواهند گزارد.(۱۵) براى اين منظور انواع كارهاى بد را برايشان جلوه خواهم داد و با وعده و وعيد آرزومندشان مى كنم و تنها بندگان با اخلاص مى توانند از گمراهى من در امان بمانند و مرا بدان ها راهى نيست، وگرنه ما بقى آن ها را اغوا كرده و گمراه خواهم ساخت.

خداى متعال نيز براى آن كه آدم و فرزندانش دچار وسوسه هاى شيطان نشوند، در جاهاى بسيارى هشدار داد كه شيطان دشمن آشكار شماست، هشيار باشيد تا شما را از راه راست به در نكند و (همان گونه كه خود بدبخت شد) سبب بدبختى شما نشود و به دست او به شقاوت نيفتيد. آگاه باشيد كه وعده هاى شيطان دروغ است و شما را جز به كارهاى زشت و منكر وادار نكند، و اين مضمون را در چند جا تكرار كرد:

ولايصدنكم الشيطان انه لكم عدون مبين (۱۶)

و شيطان شما را (از راه خدا) باز ندارد كه او دشمن آشكار شماست.

هم چنين به زبان پيمبران خود و در جهان ديگرى از انسان ها پيمان گرفت كه از شيطان پيروى نكنند، از راه راست دست نكشند و دشمن آشكار خود را از ياد نبرند و اين پيمان را به پيغمبر بزرگوار وحى فرمود: آيا اى پسران آدم به شما نسپردم كه شيطان را پرستش نكنيد كه وى دشمن آشكار شماست!(۱۷)

از سوى ديگر شيطان و پيروانش را از دوزخ و عذاب هاى سخت روز جزا بيم داده و فرمود: بدان كه محققا جهنم را از تو و پيروانت پُر خواهم كرد... و وعده گاه گمراهانى كه از تو پيروى كنند دوزخ خواهد بود... و همگى بدانند كه حزب شيطان مردمان زيان كارى هستند(۱۸)

تعليم اسماء

 به دنبال آن چه گذشت خداى تعالى روى حكمت و صلاحى كه خود مى دانست اراده فرمود تا پرتوى از نور علم خويش را به دل اين مخلوق بتاباند و به همين منظور اسماء را به وى تعليم فرمود و نام ها، يا رموز و حقايقى را بدو ياد داد و امانتى را كه آسمان ها و زمين و حتى فرشتگان تاب تحمل آن را نداشتند بردوش او گذاشت، و در ضمن بدين وسيله پاسخ مشروح ديگرى به فرشتگان خود كه مى خواستند به راز اين خلقت پى ببرند داد، و سبب آن همه عظمت و بزرگى اين مخلوق را به آن ها شناساند.

حال: آن اسمايى كه به وى تعليم فرمود چه بود؟ آيا نام هاى معيّنى بود يا تمام نام ها - از هر موجود و هر زبان تا روز قيامت - بود و همين به تنهايى - سبب آن همه عظمت انسان گرديد؟ يا منظور از اسماء نه فقط يادگرفتن اسم و لفظ بود، بلكه خواص و رموز و معانى آن ها را هم خداوند به وى ياد داد، زيرا آگاهى از لفظ به تنهايى فضيلت چندانى ندارد. يعنى آن چه را آدم و فرزندان او تا روز قيامت بدان احتياج دارند اعمّ از خوراك، پوشاك، صنايع، لغات و... يعنى منظور از اسماء، موجودات و به اصطلاح مسمّياتى بودند كه داراى حيات، عقل، شعور و درك بوده و در پس پرده غيبت الهى پنهان بودند كه خداوند آدم را از وجود آن ها مطّلع گردانيد و حقيقت آنان را براى آدم آشكار ساخت؟ اينها نظرهايى است كه در روايات و تفاسير به اختلاف آمده و به هرحال خداوند انسان را به مقام علم و آگاهى از حقايقى مفتخر ساخت و به عظمت و استعداد او را به منصه ظهور رسانيد، و سپس آن حقايق و رموز، يا ان افراد پاك و مقدّس ‍ را برفرشتگان عرضه كرد و فرمود: اگر راست مى گوييد مرا از اسماء اين ها خبر دهيد؟(۱۹)

آن ها در پاسخ عجز خود را اظهار كردند، و ضمنا فرصتى به دست آوردند تا از سئوال و يا اعتراض قبلى خود پوزش ‍ بخواهند و از اين رو گفتند: پروردگارا تو منزّهى و ما جز آن چه تو به ما آموخته اى، علمى نداريم و به راستى كه تويى دانا و حكيم (۲۰)

خداى تعالى نيز براى اين كه آنان را به گوشه اى از اسرار كار خود واقف سازد و حكمتى از حكمت هاى خلقت خود را درباره انسان به آنان يادآور شود، و علّت امتياز اين خلقت را در ربودن منصب خليفة اللّهى بازگو نمايد فرمود: مگر به شما نگفتم كه من غيب آسمان ها و زمين را مى دانم و از هر آن چه آشكار كرديد و يا نهان داشتيد، آگاهم (۲۱)

آدم خاكى زحق آموخت علم

تا به هفتم آسمان افروخت علم

نام و ناموس ملك درهم شكست

كورى آن كس كه با حق درشك است

خلقت حوّا

 بدين ترتيب آدم ابوالبشر آفريده شد و مسجود فرشتگان گرديد و به اين مقام بزرگ نايل آمد كه شايسته منصب خليفة اللهى حق شود، اما نيروها و غرايزى كه از روى حكمت الهى در وجودش نهفته بود براى ادامه زندگى، نيازمندى هاى ديگرى برايش به وجود آورد، از طرفى هدف از اين خلقتِ با ارزش و امتيازهايى كه بدو داده شد، تنها شخص آدم و آن يك فرد به خصوص نبود، بلكه خدا مى خواست تا از او نسل هاى ديگر و انسان هاى بيشترى به وجود آورد و ارزش ‍ واقعى و گوهر اصلى اين نوع خلقت را ميان افراد باتقوا و بندگان با اخلاص خود به فرشتگان بنماياند. به همين جهت، به خلقت فرد ديگرى از اين نوع احتياج بود تا زوج وى گردد و نسل آدم از آن دو در جهان پديد آيد.

و از سوى ديگر آدم از تنهايى رنج مى برد و مونسى مى خواست تا موجب آرامش دل و آسايش جان او شود و از تنهايى برهد. به همين دليل بود كه خداى تعالى حوّا را از زيادىِ گِلى كه آدم را از آن خلق كرده بود، آفريد و جان و روح در كالبدش دميد و همانند آدم خلقتش را كامل گردانيد.

و در روايتى است كه خداوند حوّا را از بدنِ خود آدم آفريد، و چون مردان از آب و گِل خلق شده اند، همّت و هدفشان رسيدن به همان آب و گِل (و ازدياد آن) است، و زنان چون از مردان آفريده شده اند، همّت و هدفشان مردانند(يعنى تا جاى ممكن، بايد آن ها را از معاشرت با مردان حفظ كرد).(۲۲)

به هر صورت حوّا خلق شد و با خلقت وى، آدم ابوالبشر در دل خود احساس آرامش كرد و از وحشت تنهايى رهايى يافت، اما آن دو احتياج به خوراك، پوشاك و مسكن داشتند. خداى تعالى براى برطرف كردن اين نيازمندى ها و فراهم ساختن انواع نعمت ها، آندو را در بهشت سكونت داد، و بدين منظور خطاب زير را صادر فرمود:

يا آدم اسكن انت و زوجك و كلا منها رغدا حيث شئتما و لاتقربا هذه الشجرة فتكونا من الظالمين (۲۳) ؛

اى آدم تو و همسرت در بهشت مسكن گزينيد و از خوراكى هاى آن (وهرجاى آن) خواستيد به فراوانى و خوشى بخوريد، ولى به اين يك درخت نزديك نشويد كه از ستم گران خواهيد شد.

هم چنين خداوند به آن دو گوش زد كرد كه كينه اى را كه ابليس از شما در دل دارد فراموش نكنيد و از دشمنى او غافل نشويد و به هوش باشيد كه شيطان شما از بهشت بيرون نكند.

فقلنا يا آدم هذا عدوّ لك و لزوجك فلا يخرجنّكما من الجنّة فتشقى

پس گفتيم: اى آدم! اين (ابليس) دشمن تو و (دشمن) همسر توست؛ مبادا شما را از بهشت بيرون كند كه به زحمت خواهى افتاد.

آدم و حوّا در بهشت

 آدم و حوّا به دنبال اين فرمان با دستورى كه از طرف پروردگار صادر شد در بهشت مسكن گرفتند و از انواع نعمت ها و لذايذ بهشتى بهره مند شدند و بدون هيچ رنج و زحمتى روزگار خود را به سر مى بردند، نه به فكر گرسنگى بودند و نه از برهنه ماندن ترس داشتند، نه تشنه مى شدند و نه از سرما و گرما واهمه داشتند، زيرا خدا به آدم فرموده بود: تو را در بهشت اين نعمت هست كه نه گرسنه مى شوى و نه برهنه، نه تشنه خواهى شد و نه آفتاب زده(۲۴) .

شيطان كه همه بدبختى هاى خود و رانده شدن از درگاه الهى را از آدم مى دانست، چنان كه گفتيم كينه او را به سختى در دل گرفته بود و درصدد بود تا به هر ترتيبى موجبات گمراهى آدم و فرزندانش را فراهم سازد و حتّى به خدا سوگند ياد كرده بود كه به هر نحو و از هر سويى كه بتواند آدميان را گمراه نموده و مانند خودبدبخت و جهنّمى خواهد كرد، در چنين موقعيتّى چگونه مى تواند آسوده بنشيند و آدم را در آن لذّت هاى بى پايان مادى و معنوى غوطه ور ببيند و نصيب وى فقط حسرت و پشيمانى باشد، و شايد اگر انتقام هم در سر او نبود، همان حسد و تكبّرى كه داشت او را آسوده نمى گذاشت و در صدد از بين بردن نعمت هاى بى حدّ الهى از آدم و حوّا برمى آمد. مگر نه اين كه او سبب تكبرى كه به انسان ورزيد و خود را برتر از او دانست حاضر نشد در برابرش سجده كند و از فرمان پروردگار خود سرپيچى كرد و آن همه عبادت ها و زحمات چندهزار ساله خود را تباه ساخت، و به سبب رشك و حسدى كه به مقام آدم برد براى هميشه خود را مورد لعنت و رانده شده درگاه خداى خويش گردانيد.

حالا چه نقشه هايى براى فريب آدم و حوّا طرح كرد؟ و در چه لباس هايى درآمد؟ و به چه ترتيبى به بهشت راه پيدا كرد و خود را به آدم و حوّا رسانيد؟ و يا از خارج بهشت با آن ها سخن گفت و آن دو را وسوسه كرد و با همان وسوسه ها سبب اخراج آن دو از بهشت گرديد... درست معلوم نيست.

در قرآن كريم و احاديث معتبر صريحا چيزى در اين باره نرسيده است. در بعضى روايات غيرمتعبر آمده است كه در كالبد طاووس يا مار درآمد و وارد بهشت شد،(۲۵) كه بر فرض صحّت، بعيد نيست كنايه از فريبا بودن، زيبايى لباسى بوده كه با آن جامه نزد آدم و حوّا در آمد و بدين وسيله آن دو را فريب داد.

امّا طريقه فريب و راهى را كه بدين منظور انتخاب كرد و سخنانى كه به آدم و حوّا گفت، در قرآن و احاديث به تفصيل نقل شده است. و چنين استفاده مى شود كه گويا شيطان در فكر بوده تا نقطه ضعفى در انسان پيدا كند و از آن راه پيش ‍ آيد از طرز پيشنهادى كه در مورد خوردن ميوه آن درخت به آدم و حوّا يا به آدم تنها نمود، مى توان حدس زد كه از كدام يك از غرايز انسانى استفاده كرد.

شيطان براى پيش بردِ اين هدف، به صورت خيرخواهى دل سوزدرآمده و به آدم گفت: مى خواهى تاتورابه درخت ابديّت و ملك جاودانى راهنمايى كنم؟(۲۶) ياهر دوى آن هارا مخاطب ساخته چنين گفت: پروردگارتان از نزديك شدن به اين درخت نهيتان نكرد مكر ازبيم آن كه دوفرشته مجرّد شويد يازندگى جاودانه يابيد(۲۷) اگرازاين درخت بخوريد به صورت فرشتگان درآمده و براى هميشه در بهشت جاويدان مى مانيد، و به دنبال اين گفتار و براى اين كه سخنش در دل آن دو كارگر افتد و وسوسه ا اثر كند، به دروغ سوگندى هم براى ايشان ياد كرد كه من در اين گفتار نظرى جز خيرخواهى و دل سوزى شما ندارم.

در حديث ديگرى آمده است كه ابتدا نزد حضرت آدم آمد و هرچه خواست آدم را فريب دهد، وسوسه اش كارگر نشد از اين رو به سراغ حوّا رفت و او را با سخنان فريبنده اى كه گفت با خود همراه كرد و با هم نزد آدم آمدند و از طريق حوّا او را فريب داد.(۲۸)

از اين رو در روايات آمده است كه زنان دام شيطان اند(۲۹) و هرگاه شيطان دستش از همه جا كوتاه شود به سراغ آن ها مى رود.

در حديث است كه چون آدم به زمين هبوط كرد، جبرئيل نزد وى آمد و پرسيد: اى آدم مگر خدا تو را به دست قدرت خويش نيافريد و از روح خويش در تو ندميد و فرشتگان را به سجده بر تو مأمور نكرد؟ پس چرا با اين فضيلت و مقامى كه به تو داد نافرمانيش كردى؟ در پاسخ گفت: اى جبرئيل شيطان براى من قسم خورد كه خيرخواه من است و آن سخن را از روى دل سوزى مى گويد و من باور نمى كردم كه كسى بتواند به خدا قسم دروغ بخورد(۳۰)

در حديث ديگرى است كه رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در شب معراج، شاهد مناظره موس و آدمعليه‌السلام بود. موسى گفت: اى آدم تو نبودى كه خداوند به دست قدرت خويش تو را آفريد و از روح خود در تو دميد، فرشتگان را به سجده ات مأمور و بهشتش را برتو مباح كرد، در جوار رحمت خود جايت داد و رو در رو با تو سخن گفت؟ آن گاه تو را از يك درخت نهى كرد، ولى تو نتوانستى خوددارى كنى تا سبب هبوط خود به زمين گشتى و خود را نگاه نداشته و فريب ابليس را خوردى و بدين وسيله ما را از بهشت بيرون آوردى؟

آدم گفت: فرزندم با پدر خود در اين مورد به آرامى سخن گوى كه دشمن از راه فريب و خُدعه پيش آمد و براى من قسم خوردم كه در گفتارش خيرخواه و دل سوز است، نزد من آمد و گفت: اى آدم من براى تو غمگينم! گفتم: چرا؟ گفت: براى آن كه من با تو ماءنوس گشته و از نزديك بودن با تو بهره مندم، اما مى دانم كه تو از اين جا مى روى و وضع ناخوشايندى پيدا مى كنى! گفتم: چاره چيست؟ گفت: چاره به دست توست. مى خواهى تو را به آن درختى كه سبب جاويدان ماندن و فرمان روايى بى زوال مى گردد راهنمايى كنم. تو با همسرت از آن بخوريد تا هميشه با من در بهشت باشيد؟ و به دنبال آن قسم دروغ خورد كه اين سخن را از روى خيرخواهى مى گويد. اى موسى، من گمان نمى كردم كه كسى بتواند قسم دروغ به خدا بخورد...(۳۱)

به هر صورت آدم را وادار كرد كه به آن درخت نزديك شود و يا بدان دست زند. و در اين كه آيا آدم با اين عمل، خلافى انجام داد يا اصلا خلافى نبود و بهتر آن بود كه آن كار ار نمى كرد، و اين كه خداوند از خوردن آن نهى فرمود، براى تذكر و ارشاد به اين حقيقت بود كه اگر بدان دست زند، از نعمت هاى بهشتى محروم مى گردد و چنان كه خدا فرمود: از ستمكاران گردند يا به بدبختى گرايند و به اصطلاح نهى ارشادى بود بحثى است و ظاهر همين است كه مرتكب خلاف و گناهى نشد و بهتر بود كه انجام ندهد. در هر حال همين عمل سبب شد تا از مرتكب خلاف و گناهى نشد و بهتر بود كه انجام ندهد. در هر حال همين عمل سببب شد تا از نعمت هاى بهشتى و سكونت در آن محروم گردد و به دنبال آن، خطاب شد:

اهبطا منها جمعيا بعضكم عدو فامّا ياتينّكم منّى هدى فمن اتّبع هداى فلا يضلّ و لايشقى ، و من اعرض عن ذكرى فانّ له معيشة ضنكا و نحشره يوم القيامة اعمى (۳۲) ؛

همگى فرود آييد كه بعضى از شما دشمن بعضى ديگر هستيد و اگر هدايتى از من به سوى شما آمد، هر كه پيروى هدايت من كند نه گمراه شود و نه تيره بخت، هر كه از ياد من روى بگرداند وى را روزگارى سخت خواهد بود و روز قيامت او را كور محشور مى كنيم.

و در اين كه آن بهشت در كجا بود، در زمين بود يا در آسمان؟ و اساسا همان بهشت موعود بوده يا غير آن؟ و آن درختى كه از خوردن آن نهى شده بودند درخت مادّى بود يا معنوى؟ درست معلوم نيست؟

برخى گفته اند: آن بهشت در هر كجا كه بود بهشت موعود نبود، به دليل آن كه اگر بهشت موعود و جنّة الخلد بود، شيطان در آن راه نداشت، و هم چنين تكليف به خوردن و نخوردن آن جا نيست و هر كه در آن جاى گرفت، ديگر بيرون نخواهد رفت. در مقابل اينان، دسته اى هم معتقدند كه همان بهشت موعود بود، زيرا هر كجا نامى از بهشت آمده، منظور همان بهشت است و اين كه گفته اند هر كه در آن جا درآيد بيرون نخواهد رفت، مربوط به زمان پس از حساب و قيامت است كه اهل ثواب داخل آن مى شوند نه پيش از آن.

درباره آن درخت نيز اختلاف نظر فراوان است. برخى آن را خوشه گندم و برخى درخت انگور يا انجير ذكر كرده اند. شيخ طوسى (ره) در كتاب تبيان آن را درخت كافور نوشته وجمعى هم درخت عناب گفته اند. در بعضى روايات نيز آن را درخت حسد يا شجره علم دانسته اند، واللّه اعلم.(۳۳)

به هرحال هرچه بود، سبب زوال نعمت هاى بهشتى از آن دو گرديد و آنان را از جاى امن و آسودگى، به اين جهان پر از بلا و گرفتارى در آورد. شيطان نيز بدين وسيله توانست بزرگ ترين ضربه انتقامى خود را به آدم زده و عداوت خود را با آن دو به ظهور برساند. خداى تعالى نيز در يكى از جاهايى كه داستان آدم را نقل كرده و پس از بيان آن داستان اين هشدار و تذكر را به فرزندان آدم نيز مى دهد:

يا بنى آدم لا يفتننّكم الشّيطان كما اخرج ابويكم من الجنّة (۳۴) ؛

اى فرزندان آدم! شيطان شما رانفريبد، آن گونه كه پدرو مادر شما رااز بهشت بيرون كرد.

بارى آدم و حوّا به زمين هبوط كردند و چنان كه طبرى و ديگران گفته اند، آدمعليه‌السلام در كوه سرانديب قرار گرفت و حوّا در جدّه. و سپس حضرت آمدم به دنبال حوّا آمد تا او را در سرزمين مكه ديدار كرد، و زندگى خود را شروع كردند.

توبه آدم و حوّا

 چيزى كه نگذشت كه آدم و حوّا از كرده خود به سختى پشيمان شدند و براى مخالفت دستور پروردگار متعال و محروميت از نعمت هاى بهشتى حسرت ها خوردند، به ويژه هنگامى كه در زمين مسكن گزيده و با مشكلات اين جهان مواجه شدند. خدا مى داند چند سال به منظور توبه و هم چنين در فراق بهشت گريستند و چه تاسف ها خورد تا آن گاه كه خداوند آن دو را مخاطب ساخت و فرمود: مگر من شما را از اين درخت نهى نكرده و به شما نگفتم كه شيطان دشمن آشكارى براى شماست؟

آن دو در جواب به تقصير خود اعتراف كردند و در مقام توبه برآمدند و گفتند: پروردگارا! ما به خويشتن ستم كرديم و اگر تو ما را نيامرزى و به ما رحم نكنى، حتما از زيان كاران خواهيم بود(۳۵) .

اما كار از كار گذشته و دستور هبوط به زمين صادر شده بود. آدم و حوّا نيز در زمين مسكن گزيده بودند و تاءسف و حسرتاها نتوانست آن ها را به جاى اوّل بازگرداند. ولى خداى تعالى از روى رحمت، در ديگرى براى وصول به سعادت به روى آن دو گشود و وسيله ديگرى براى جلب توجّه خود به آن ها ياد داد و آن توبه و استغفار به درگاه حق تعالى بود و شايد به گفته بعضى از دانشمندان، جبران گناه از راه توبه، جزء همان علومى بود كه خداوند در داستان تعليم اسماء به او ياد داده بود.

از آن جا كه داستان هاى قرآن جنبه آموزندگى دارد، ظاهرا خداى سبحان مى خواهد ضمن اين قسمت از داستان آدم ابوالبشر اين نكته را هم به فرزندان او ياد دهد كه در هر حال انسان نبايد ماءيوس باشد و هر زمان دچار گناه و نافرمانى حق گرديد، بايد از راه توبه و استغفار به درگاه حق تعالى درصدد جبران آن برآيد و مانند ساير واجبات توبه را برخود واجب بداند، چنان كه علما به وجوب آن فتوا داده اند.

قرآن كريم در اين جا- با مختصر توضيحى كه ما مى دهيم - اين گونه بيان مى فرمايد: حضرت آدم از پروردگار خود كلماتى را فراگرفت و با ذكر و يادآورى آن ها به درگاه خدا توبه كرد و خدا توبه اش را پذيرفت...  (۳۶) و درباره آن كلمات نيز روايات مختلف است. در بسيارى از روايات شيعه و سنى است كه آن كلمات اين بود:

لااله الا انت ، سبحانك الهم و بحمدك ، عملت سوءا و ظلمت نفسى فاغفرلى و انت خير الغافرين ، لا ابه الا انت سبحانك اللهم و بحمدك عملت سوءا و ظلمت نفسى فارحمنى ، و انت خير الغافرين ، لااله الا انت سبحانك اللّهم و بحمدك عملت سوءا و ظلمت نفسى فارحمنى و انت خير الراحمين ، لااله الا انت سبحانك الّلهم و بحمدك عملت سوءا و ظلمت نفسى فاغفرلى ، وتب علىّ انّك انت التوّاب الرّحيم (۳۷)

در روايات ديگرى كه باز شيعه و سنى روايت كرده اند، آن حضرت خدا را به حق محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم (۳۸) يا خمسه طيّبة سوگند داد كه توبه اش را بپذيرد و خداوند هم توبه او را قبول كرد(۳۹) و عنايات خاصه خود را به او ابلاغ فرمود.

حالا ديگر آدم و حوّا در زمين قرار گرفته، و به رنج و مشقت افتاده بودند. ايشان تا در بهشت بودند، نه رنج گرسنگى مى بردند و نه احتياجى به تهيّه غذاو فراهم ساختن آب و نان داشتند، و نه براى تهيّه پوشاك و مسكن در زحمت بودند، اما اكنون كه به زمين آمدند بايد همه را تهيّه كرده و براى ادامه زندگى دست به تلاش وكوشش مى زدند. اين كار اوّلا به وسايل و ابزار آن احتياج داشت، و ثانيا دانشى مى خواست تا راه به دست آوردن خوراك و پوشاك و هم چنين به كارگيزر اين ابزار را بياموزد. خداى سبحان تمام اين وسايل ار براى حضرت آدم آماده كرد و طرز استفاده آن ها و راه تهيّه موادّ خوراكى و پوشاكى و مسكن، و خلاصه همه راهنمايى هاى لازم در مورد زندگى مادى و رفع نيازمندى هاى جسمى را به وى آموخت و شايد در همان داستان، اسماء را هم به او تعليم داده بود، اما چون آدم و فرزنداناو نيازمندى هاى ديگرى هم از نظر روحى - و به تعبير بعضى زا محقّقان - از نظر زندگى آسمانى داشتند، لازم بود براى هدايت به راه سعادت و پرهيز از طريق شقاوت معنوى هم راهنمايى شده و راه ورسم آن را نيز بياموزند. خداى رحمان پس از فرمان هبوط آن ها، ضمن يك جمله آن راه را نيز به ايشان ياد داده و چنين مى فرمايد:

فاما ياتينكم منى هدى فمن تبع هداى فلا خوف عليهم و لا هم يحزنون (۴۰) ؛

هرگاه هدايتى از طرف من براى شما آمد، كسانى كه از آن پيروى كنند، نه ترسى بر آن هاست و نه غم گين شوند.

با اين جمله كوتاه، گويا خداوند سبحان مى خواهد اين نكته را نيز به آدم متذكر شود كه فقط ياد گرفتن راه و رسم زندگى ظاهرى و رفع احتياجات جسمى، آرامش و آسودگى خيال بدو نمى دهد، بلكه بايد براى رفع اندوه درونى، از هدايت خداى تعالى پيروى كند وگرنه با تاءمين همه اين احتياجات و آشنا شدن با تمام قوانين زندگى مادّى اگر درصدد تاءمين نيازهاى روحى و درونى خود برنيايد، باز هم زندگى بر او دشوار مى شود. چنان كه در جاى ديگرى به دنبال هبوط آدم وحوّا، بدان اشاره كرده و مى فرمايد:

قال اهبطا منها جميعا بعضكم لبعض عدو فامّا ياتينّكم منّى هدى فمن اتبع هداى فلا يضلّ و لايشقى و من اعرض ‍ عن ذكرى فانّ له معيشة ضنكا ...  (۴۱) ؛

(خداوند) فرمود: هر دو از آن (بهشت) فرود آييد در حالى كه دشمن يك ديگر خواهيد بود، ولى هرگاه هدايت من به سراغ شما آيد، هركس از هدايت من پيروى كند، نه گمراه مى شود و نه در رنج خواهد بود. و هركس از ياد من روى گردان شود، زندگى (سخت و) پرفشارى خواهد داشت.

۱- آغاز آفرينش

 از عمر اين جهان بى كران، سال ها و فرن هاى متمادى - كه تنها خدا مى داند- مى گذشت و جز خداى بزرگ و آفريننده آن، موجودى نبود، سپس اراده ازلى حق تعالى برآن تعلق گرفت كه موجوداتى بيافريند و بدين منظور آسمان ها، زمين و ستارگان را آفريد و آن ها را در اين فضاى بى كران معلق فرمود. مجهولات ما درباره اين پديده ها فراوان است:

اوّلين مخلوق چه بوده يا از عمر آسمان، زمين و ساير موجودات جاندار و غيرجاندار چقدر مى گذرد، زمين چيست و چگونه ايجاد شده و نخستين موجود زنده چگونه در آن پديده آمده است؟ سئوال هايى است كه هنوز نظر قاطعى درباره هيچ كدام از آن ها ابراز نشده و شايد قرن هاى ديگرى هم بگذرد و انسان نتواند جوابى براى آن ها به دست آورد، يا حتى به عجز خود در اين باره اقرار كند؛ چنان كه «جان فقر» مى گويد:

مسئله پيدايش ماده، اصولا مسئله اى كه بيرون از قلمرو تحقيقات و تفكرات ثمربخش است، بايستى ماده را مفروض و موجود پنداشت و از آن جا روند آفرينش كائنات را تعقيب كرد.

ديگرى مى گويد:

مسئله پيدايش حيات، يكى از جالب ترين مسائل علوم طبيعى است، امّا با آن كه تحقيقات فراوانى صورت گرفته، ولى هنوز حل نشده است، چنان كه كريسى موريسن استاد سابق آكادمى علوم در نيوريك، مى گويد: در اسرار پيدايش ‍ حيات، نكته اى است كه دانشمندان از درك آن عاجر مانده و به خاطر فقدان دليل، راجع به توضيح آن سكوت اختيار كرده اند. چگونگى پيدايش حيات آن چنان مرموز و عجيب است كه از فهم متعارف خارج مى باشد و حتى دانشمندترين علماى علم الحيات نيز در مقابل اسرار آن متحير مانده اند. يك دانشمند ممكن است نتواند به معجزه و خرق عادت دست داشته باشد، امّا در عين حال بر اثر تجربيات خود و آزمايش ديگران به چشم مى بيند كه همه موجودات جهان، از يك سلول ذرّه بينى سرچشمه مى گيرند و به تدريج رشدونمو مى كنند و به اين سلول اوّليه حيات، قدرتِ عجيبى تفويض شده است كه با سرعتى وصف ناكردنى به توالد و تناسل بپردازد و تمام سطح زمين و گوشه ها و زواياى آن را با هزاران نوع و شكل موجودات زنده پرنمايد.

به دنبال اين تحولات و پس از آفرينش آسمان ها، زمين و ساير موجودات، خداى سبحان اراده نمود تا سرآمدِ مخلوقات و اشرف آن ها يعنى انسان را بيافريند و او را خليفه و جانشين خويش گرداند و زمين را جولانگاه او سازد، پس به فرشتگان خود فرمود: من در زمين جانشينى (براى خود) قرار مى دهم. فرشتگان گفتند: كسى را قرار مى دهى كه در زمين تباهى كند و خون ها بريزد، در حالى كه ما تو را به پاكى مى ستاييم و تقديس مى كنيم. خداوند در پاسخ فرمود: من چيزى مى دانم كه شما نمى دانيد.(۴)

علت اعتراض - يا سئوال - فرشتگان

 فرشتگان به چه دليل و با چه سابقه اى انسان را به فساد در زمين و جنگ و خون ريزى متّهم كردند و اساسا آيا اين كلامشان پرسش بود يا اعتراض؟ در اين مورد نظريات گوناگونى ابزار شده است. در روايات ائمه دينعليه‌السلام نيز علّت هاى مختلفى براى آن ذكر شده كه از مجموع آن ها به دست مى آيد كه اين سخن، اعتراض به خدا و عيب جويى بر آدميان نبوده است، زيرا فرشتگان بندگانِ فرمان بردار خدايند كه حتى فكر گناه و نافرمانى هم به ذهنشان خطور نمى كند، بلكه منظورشان كشف حقيقت واطلاع از حكمت اين آفرينش بوده است.

البته اين سئوال پيش مى آيد كه چرا براى كشف حقيقت گفتند: مى خواهى كسى را در زمين قرار دهى كه فساد كند و خون ها بريزد. آن ها از كجا مى دانستند كه: نسل انسان در زمين فساد و خون ريزى مى كند؟ براى طرح اين سئوال نيز چند علت ذكر شده است:

۱. هنگامى كه خداى بزرگ به آن ها خبر دادمن در زمين جانشينى قرار مى دهم. فرشتگان كه مطلع شدند انسان موجودى است زمينى، مادّى و مركّب از غضب و شهوت، و دنيا هم دنياىِ برخورد و داراى جهات محدود و پر از مزاحمت است، پى بردند كه ادامه حيات براى چنين موجودى و زندگى او با افراد ديگر، خواه ناخواه منجرّ به فساد و خون ريزى خواهد شد.

۲. پيش از خلقت آدم، افراد ديگرى از جنّيان يا آدميان روى زمين زندگى مى كردند كه آن ها به افساد، خون ريزى و جنگ با يكديگر اقدام كردند در نتيجه منقرض گشتند، يا فرشتگان الهى مأمور شدند تا به زمين آمده و آن ها را نابود كنند و حتى بعضى معتقدند شيطان فرشتگان الهى مأمور شدند تا به زمين آمده و آن ها را نابود كنند و حتى بعضى معتقدند شيطان نيز از آن ها بود كه پس از انقراض ايشان، فرشتگان او را به آسمان برده و ميان خود جاى دادند. فرشتگان به سبب سابقه اى كه از فساد و خون ريزى افراد ماقبل آفرينش انسان داشتند، به صورت اعتراض يا سئوال به درگاه پروردگار زبان گشودند و براى اين علّت نيز شواهدى در روايات وجود دارد.

۳. خداى سبحان وقتى كه فرشتگان را از اراده خويش آگاه ساخت و به آنان فرمود: من در زمين جانشينى قرار مى دهم. فرشتگان پرسيدند: اين جانشين كيست و رفتارش چگونه است؟ خداى تعالى ضمن معرفى او، آن ها را از افساد و خون ريزى هايى كه در روى زمين مى كند باخبر ساخت؛ در اين وقت بود كه فرشتگان گفتند:اتجعل فيها من يفسد فيها ... .

۴. ممكن است روى هيچ سابقه اى اين حرف را نزده باشند، بلكه مى خواستند تا مقام خليفة اللهى و جانشينى حق را در روى زمين به خود اختصاص دهند از اين رو به دنبال آن گفتند:

و نحن نسبح بحمدك و نقدس لك ؛

وما پيوسته تو را تسبيح گفته و به پاكى مى ستاييم.

در هرحال سئوال آن ها گذشته از اين كه جنبه نافرمانى و ايراد نداشت، بلكه شايد از روى عشق و علاقه اى بود كه به حق تعالى داشتند و مى خواستند تا به هروسيله اى شده جلوى نافرمانى و گناه را بگيرند، و مانع آفرينش موجودى شوند كه در زمين عَلَمِ مخالفت با خداى بزرگ را برافراشته و درصدد طغيان و سركشى برآيد، و شايد اين هم كه گفتند:و نحن نسبح بحمدك و نقدس لك ...  يعنى، خدايا! هر چه تسبيح و تقديس بخواهى ما انجام مى دهيم و نيازى نيست تا موجودى ديگر را به اين منظور خلق كنى، چون ممكن است اين موجود به فساد و خون ريزى دست بزند. اما خبر نداشتند كه آغاز نافرمانى خدا از ميان خود آن ها شروع خواهد شد و در بين آن ها فردى چون عزازيل - كه بعدا به ابليس موسو گرديد - وجود دارد كه غريزه خودخواهى و تكبر او را به نافرمانى از خدا وادار خواهد نمود. به همين دليل بسيارى از مفسران احتمال داده اند كه معناى اين كه خدا در پاسخشان فرمود:انّى اعلم ما لاتعلمون ؛ من به چيزى آگاهم كه شما نمى دانيد اين بود كه شما از ضمير افراد رياكارى مثل ابليس كه ميان شما زندگى كرده و بهترين عبادت ها را انجام مى دهى خبر نداريد و نمى دانيد كه ابليس فردى متكبر، حسود و خودبين است و و همين تكبر و خودبينى او را به نافرمانى و رانده شدن از درگاه من وادار مى كند و آن چه را در باطن دارد ظاهر و آشكار مى سازد.

پاسخ خداوند به فرشتگان

 به هرحال خداى سبحان در پاسخ فرشتگان فرمود: انّى اعلم ما لاتعلمون؛ من به چيزى آگاهم كه شما نمى دانيد. يعنى شما از آفرينش اين موجود بى خبريد، شايد منظور حق تعالى اين بود كه: شما همين افساد و خون ريزى ظاهرى را مى بينيد، اما خبر نداريد كه چه مردان پارسا و بزرگى در ميان اين ها به وجود خواهند آمد، كه عالى ترين فرد شما يعنى جبرئيل امين هم نمى تواند به مقام و مرتبه آنان برسد و لودنوت انملة لاحترقت(۵) مى گويد. و در مجموع، آن ها نمى دانستند كه مصلحت خلقت اين موجود به مراتب بيش از مفسده اش خواهد بود.

يا اين كه منظور فرشتگان اين بود كه مى خواستند خود به مقام خليفة اللهى حق تعالى نايل گرديده و در زمين ساكن شوند. خداى سبحان با اين سخن، به طور سربسته به آن ها جواب داد كه شما مصلحت خود را نمى دانيد و من بهتر مى دانم كه چه كسى بايد در آسمان، و چه موجودى در زمين ساكن شود.

يا همان طور كه در بالا اشاره شد، خداوند با اين جمله به آن ها فهماند كه به اين تسبيح ظاهر خود توجه نكنيد،

زيرا هنگام امتحان معلوم خواهد شد آن هايى كه شما عابدترين خود مى دانيد، نمى توانند در برابر غريزه تكبر، خود را حفظ كنند و نافرمانى مرا خواهند كرد. يا اگر نيروى شهوت و غضبى را كه در وجود اين هاست در شما قرار دهم، آن وقت مى فهميد كه قدرت تقوا و پرهيز شما از گناه و نافرمانى چه اندازه اندك است و شما نمى توانيد به اسرار كار من واقف گرديد!

اين ها وجوهى است كه گفته اند و حقيقت برما معلوم نيست. اما در هر حال، فرشتگان با اين جمله فهميدند كه گويا جاى چنين سئوال و اعتراضى نبوده و شايد خطايى از آنان سرزده، به اين سبب درصدد جبران برآمدند و طبق بعضى روايات، سال ها به استغفار و توبه مشغول شدند و از خطاى خود آمرزش خواستند.(۶) آن ها در اوّلين فرصت - به شرحى كه خواهد آمد- زبان به عذر خواهى گشوده و در مقام تنزيه حق تعالى برآمدند و به همين منظور گفتند: پروردگارا تو پاكى و ما جز آن چه تو تعليممان كرده اى علمى نداريم و به راستى كه تو دانا و فرزانه اى(۷) .

آفرينش آدمعليه‌السلام و نافرمانى شيطان

 پس از اين گفت وگو ميان خداى بزرگ و فرشتگان بود كه خداوند خلقت آدم و سرسلسله نوع بشر را آغاز كرد. به تصريح قرآن كريم، انسان را از گِل آفريد و سپس از روح خويش در آن دميد(۸) ، سپس به فرشتگان دستور داد كه به آدم سجده كنند و آنان نيز همگى به جز ابليس بر آدم سجده كردند و فرمان الهى را انجام دادند.(۹) تنها شيطان بود كه تكبر كرد و يا از روى حسدى كه به مقام آدم برد از انجام اين فرمان سرپيچى نمود و تا هنگام رستاخيز رانده درگاه الهى شد.

وقتى خداوند سبحان علت اين سرپيچى و تمرّد را از وى پرسيد و فرمود: چه چيز مانع سجده تو شد؟ شيطان گفت: من از او بهترم، چون مرا از آتش آفريده اى و او را از گِل خلق كرده اى.(۱۰) و با اين سخن تكبر و سركشى خود را آشكار ساخت.

آرى، بعضى صفات ناپسند به قدرى در بدبختى انسان مؤ ثر است كه يك خودنمايى چند لحظه اى، سعادت معنوى انسان را بر باد داده و زحمات چندين ساله او را از بين مى برد. علىعليه‌السلام در همين باره مى فرمايد:

فاعتبروا بما كان من فعل اللّه بابليس اذ احبط عمله الطويل و جهده الجهيد - و قد كان عبداللّه ستّة الاف سنة لايدرى امن سنى الدنيا ام من سنى الاخرة - عن كبر ساعة واحدة؛(۱۱)

از رفتارى كه خداوند درباره ابليس انجام داد، عبرت بگيريد كه عبادت هاى طولانى و كوشش هاى بسيار او را به خاطر تكبر يك ساعت تباه ساخت، همان شيطانى كه شش هزار سال عبادت خدا را كرد، سال هايى كه معلوم نيست از سال هاى دنيا بود يا از سال هاى آخرت.

جلال الدين رومى در اين باره گفته است:

ابتداى كبروكين از شهوت است

راسخىّ شهوتت از عادت است

چون زعادت گشت محكم خوى بد

خشم آيد بر كسى كت واكشد

چون كه كرد ابليس خو با سرورى

ديد آدم را به تحقير از خرى

كه به از من سرورى ديگر بود

تا كه او مسجود چون من كس شود

سرورى چون شد دماغت را نديم

هركه بشكستت شود خصم قديم

در جاى ديگر گويد:

ور حسد گيرد تو را ره در گلو

در حسد ابليس را باشد غلوّ

كو زآدم ننگ دارد از حسد

با سعادت جنگ دارد از حسد

عقبه زين صعب تر در راه نيست

اى خنك آن كش حسد همراه نيست

اين حسد خانه حسد آمد بدان

كز حسد آلوده گردد خاندان

خانمان ها از حسد گردد خراب

بازِ شاهى از حسد گردد غراب

خاك شو مردان حق را زيرپا

خاك بر سركن حسد را هم چو ما

آرى، سركشىِ شيطان يا حسدى كه به مقام آدم برد او را از درگاه پرفيض الهى دور كرد و از رحمت بى كرانش محروم ساخته و براى هميشه رانده درگاه الهى كرد. و اين فرمان درباره اش صادر شود:

فاخرج منها فانّك رجيم و انّ عليك لعنتى الى يوم الدّين (۱۲) ؛

از آسمان ها (و صفوف ملائكه) خارج شود كه تو رانده درگاه منى. و مسلما لعنت من بر تو تا روز قيامت خواهد بود.

شيطان كه متوجّه شد همه مشقت هايى كه در راه عبادت كشيده بود تا به مقام قرب حق تعالى برسد از بين رفت، نوميدانه گفت: پروردگارا حال كه چنين است، پس مرا تا روز بازپسين مهلت بده و زنده ام بگذار!(۱۳) خداى تعالى قسمتى از حاجتش را برآورد و بدو فرمود: تو تا آن روزِ معيّن، مهلت داشته و زنده خواهى ماند.(۱۴) اما از ان جا كه اساس همه خوارى هايى كه دچار شده بود از وجود آدم و سجده نكرده به او مى دانست، كينه او و فرزندانش را بردل گرفت و عداوت آن ها براى هميشه در قلبش جاى گير شد. و از اين رو نتوانست خوددارى كند و پس از اين كه خداوند درخواستش را پذيرفت پرده از روى كينه قلبى خود برداشت و بلكه خدا را نيز در اين باره مقصّر دانست و گفت: حال كه مرا گمراه كردى من هم بر سر راه راست تو در كمين آن ها مى نشينم و (براى گمراه ساختنشان راه را بر ايشان مى بندم) از پيش رو و پشت سر و قسمت راست و چپشان بر آن ها در مى آيم (و به هرترتيبى شده گمراهشان مى سازم) و خواهى ديد كه بيشترشان شرط سپاس تو را نخواهند گزارد.(۱۵) براى اين منظور انواع كارهاى بد را برايشان جلوه خواهم داد و با وعده و وعيد آرزومندشان مى كنم و تنها بندگان با اخلاص مى توانند از گمراهى من در امان بمانند و مرا بدان ها راهى نيست، وگرنه ما بقى آن ها را اغوا كرده و گمراه خواهم ساخت.

خداى متعال نيز براى آن كه آدم و فرزندانش دچار وسوسه هاى شيطان نشوند، در جاهاى بسيارى هشدار داد كه شيطان دشمن آشكار شماست، هشيار باشيد تا شما را از راه راست به در نكند و (همان گونه كه خود بدبخت شد) سبب بدبختى شما نشود و به دست او به شقاوت نيفتيد. آگاه باشيد كه وعده هاى شيطان دروغ است و شما را جز به كارهاى زشت و منكر وادار نكند، و اين مضمون را در چند جا تكرار كرد:

ولايصدنكم الشيطان انه لكم عدون مبين (۱۶)

و شيطان شما را (از راه خدا) باز ندارد كه او دشمن آشكار شماست.

هم چنين به زبان پيمبران خود و در جهان ديگرى از انسان ها پيمان گرفت كه از شيطان پيروى نكنند، از راه راست دست نكشند و دشمن آشكار خود را از ياد نبرند و اين پيمان را به پيغمبر بزرگوار وحى فرمود: آيا اى پسران آدم به شما نسپردم كه شيطان را پرستش نكنيد كه وى دشمن آشكار شماست!(۱۷)

از سوى ديگر شيطان و پيروانش را از دوزخ و عذاب هاى سخت روز جزا بيم داده و فرمود: بدان كه محققا جهنم را از تو و پيروانت پُر خواهم كرد... و وعده گاه گمراهانى كه از تو پيروى كنند دوزخ خواهد بود... و همگى بدانند كه حزب شيطان مردمان زيان كارى هستند(۱۸)

تعليم اسماء

 به دنبال آن چه گذشت خداى تعالى روى حكمت و صلاحى كه خود مى دانست اراده فرمود تا پرتوى از نور علم خويش را به دل اين مخلوق بتاباند و به همين منظور اسماء را به وى تعليم فرمود و نام ها، يا رموز و حقايقى را بدو ياد داد و امانتى را كه آسمان ها و زمين و حتى فرشتگان تاب تحمل آن را نداشتند بردوش او گذاشت، و در ضمن بدين وسيله پاسخ مشروح ديگرى به فرشتگان خود كه مى خواستند به راز اين خلقت پى ببرند داد، و سبب آن همه عظمت و بزرگى اين مخلوق را به آن ها شناساند.

حال: آن اسمايى كه به وى تعليم فرمود چه بود؟ آيا نام هاى معيّنى بود يا تمام نام ها - از هر موجود و هر زبان تا روز قيامت - بود و همين به تنهايى - سبب آن همه عظمت انسان گرديد؟ يا منظور از اسماء نه فقط يادگرفتن اسم و لفظ بود، بلكه خواص و رموز و معانى آن ها را هم خداوند به وى ياد داد، زيرا آگاهى از لفظ به تنهايى فضيلت چندانى ندارد. يعنى آن چه را آدم و فرزندان او تا روز قيامت بدان احتياج دارند اعمّ از خوراك، پوشاك، صنايع، لغات و... يعنى منظور از اسماء، موجودات و به اصطلاح مسمّياتى بودند كه داراى حيات، عقل، شعور و درك بوده و در پس پرده غيبت الهى پنهان بودند كه خداوند آدم را از وجود آن ها مطّلع گردانيد و حقيقت آنان را براى آدم آشكار ساخت؟ اينها نظرهايى است كه در روايات و تفاسير به اختلاف آمده و به هرحال خداوند انسان را به مقام علم و آگاهى از حقايقى مفتخر ساخت و به عظمت و استعداد او را به منصه ظهور رسانيد، و سپس آن حقايق و رموز، يا ان افراد پاك و مقدّس ‍ را برفرشتگان عرضه كرد و فرمود: اگر راست مى گوييد مرا از اسماء اين ها خبر دهيد؟(۱۹)

آن ها در پاسخ عجز خود را اظهار كردند، و ضمنا فرصتى به دست آوردند تا از سئوال و يا اعتراض قبلى خود پوزش ‍ بخواهند و از اين رو گفتند: پروردگارا تو منزّهى و ما جز آن چه تو به ما آموخته اى، علمى نداريم و به راستى كه تويى دانا و حكيم (۲۰)

خداى تعالى نيز براى اين كه آنان را به گوشه اى از اسرار كار خود واقف سازد و حكمتى از حكمت هاى خلقت خود را درباره انسان به آنان يادآور شود، و علّت امتياز اين خلقت را در ربودن منصب خليفة اللّهى بازگو نمايد فرمود: مگر به شما نگفتم كه من غيب آسمان ها و زمين را مى دانم و از هر آن چه آشكار كرديد و يا نهان داشتيد، آگاهم (۲۱)

آدم خاكى زحق آموخت علم

تا به هفتم آسمان افروخت علم

نام و ناموس ملك درهم شكست

كورى آن كس كه با حق درشك است

خلقت حوّا

 بدين ترتيب آدم ابوالبشر آفريده شد و مسجود فرشتگان گرديد و به اين مقام بزرگ نايل آمد كه شايسته منصب خليفة اللهى حق شود، اما نيروها و غرايزى كه از روى حكمت الهى در وجودش نهفته بود براى ادامه زندگى، نيازمندى هاى ديگرى برايش به وجود آورد، از طرفى هدف از اين خلقتِ با ارزش و امتيازهايى كه بدو داده شد، تنها شخص آدم و آن يك فرد به خصوص نبود، بلكه خدا مى خواست تا از او نسل هاى ديگر و انسان هاى بيشترى به وجود آورد و ارزش ‍ واقعى و گوهر اصلى اين نوع خلقت را ميان افراد باتقوا و بندگان با اخلاص خود به فرشتگان بنماياند. به همين جهت، به خلقت فرد ديگرى از اين نوع احتياج بود تا زوج وى گردد و نسل آدم از آن دو در جهان پديد آيد.

و از سوى ديگر آدم از تنهايى رنج مى برد و مونسى مى خواست تا موجب آرامش دل و آسايش جان او شود و از تنهايى برهد. به همين دليل بود كه خداى تعالى حوّا را از زيادىِ گِلى كه آدم را از آن خلق كرده بود، آفريد و جان و روح در كالبدش دميد و همانند آدم خلقتش را كامل گردانيد.

و در روايتى است كه خداوند حوّا را از بدنِ خود آدم آفريد، و چون مردان از آب و گِل خلق شده اند، همّت و هدفشان رسيدن به همان آب و گِل (و ازدياد آن) است، و زنان چون از مردان آفريده شده اند، همّت و هدفشان مردانند(يعنى تا جاى ممكن، بايد آن ها را از معاشرت با مردان حفظ كرد).(۲۲)

به هر صورت حوّا خلق شد و با خلقت وى، آدم ابوالبشر در دل خود احساس آرامش كرد و از وحشت تنهايى رهايى يافت، اما آن دو احتياج به خوراك، پوشاك و مسكن داشتند. خداى تعالى براى برطرف كردن اين نيازمندى ها و فراهم ساختن انواع نعمت ها، آندو را در بهشت سكونت داد، و بدين منظور خطاب زير را صادر فرمود:

يا آدم اسكن انت و زوجك و كلا منها رغدا حيث شئتما و لاتقربا هذه الشجرة فتكونا من الظالمين (۲۳) ؛

اى آدم تو و همسرت در بهشت مسكن گزينيد و از خوراكى هاى آن (وهرجاى آن) خواستيد به فراوانى و خوشى بخوريد، ولى به اين يك درخت نزديك نشويد كه از ستم گران خواهيد شد.

هم چنين خداوند به آن دو گوش زد كرد كه كينه اى را كه ابليس از شما در دل دارد فراموش نكنيد و از دشمنى او غافل نشويد و به هوش باشيد كه شيطان شما از بهشت بيرون نكند.

فقلنا يا آدم هذا عدوّ لك و لزوجك فلا يخرجنّكما من الجنّة فتشقى

پس گفتيم: اى آدم! اين (ابليس) دشمن تو و (دشمن) همسر توست؛ مبادا شما را از بهشت بيرون كند كه به زحمت خواهى افتاد.

آدم و حوّا در بهشت

 آدم و حوّا به دنبال اين فرمان با دستورى كه از طرف پروردگار صادر شد در بهشت مسكن گرفتند و از انواع نعمت ها و لذايذ بهشتى بهره مند شدند و بدون هيچ رنج و زحمتى روزگار خود را به سر مى بردند، نه به فكر گرسنگى بودند و نه از برهنه ماندن ترس داشتند، نه تشنه مى شدند و نه از سرما و گرما واهمه داشتند، زيرا خدا به آدم فرموده بود: تو را در بهشت اين نعمت هست كه نه گرسنه مى شوى و نه برهنه، نه تشنه خواهى شد و نه آفتاب زده(۲۴) .

شيطان كه همه بدبختى هاى خود و رانده شدن از درگاه الهى را از آدم مى دانست، چنان كه گفتيم كينه او را به سختى در دل گرفته بود و درصدد بود تا به هر ترتيبى موجبات گمراهى آدم و فرزندانش را فراهم سازد و حتّى به خدا سوگند ياد كرده بود كه به هر نحو و از هر سويى كه بتواند آدميان را گمراه نموده و مانند خودبدبخت و جهنّمى خواهد كرد، در چنين موقعيتّى چگونه مى تواند آسوده بنشيند و آدم را در آن لذّت هاى بى پايان مادى و معنوى غوطه ور ببيند و نصيب وى فقط حسرت و پشيمانى باشد، و شايد اگر انتقام هم در سر او نبود، همان حسد و تكبّرى كه داشت او را آسوده نمى گذاشت و در صدد از بين بردن نعمت هاى بى حدّ الهى از آدم و حوّا برمى آمد. مگر نه اين كه او سبب تكبرى كه به انسان ورزيد و خود را برتر از او دانست حاضر نشد در برابرش سجده كند و از فرمان پروردگار خود سرپيچى كرد و آن همه عبادت ها و زحمات چندهزار ساله خود را تباه ساخت، و به سبب رشك و حسدى كه به مقام آدم برد براى هميشه خود را مورد لعنت و رانده شده درگاه خداى خويش گردانيد.

حالا چه نقشه هايى براى فريب آدم و حوّا طرح كرد؟ و در چه لباس هايى درآمد؟ و به چه ترتيبى به بهشت راه پيدا كرد و خود را به آدم و حوّا رسانيد؟ و يا از خارج بهشت با آن ها سخن گفت و آن دو را وسوسه كرد و با همان وسوسه ها سبب اخراج آن دو از بهشت گرديد... درست معلوم نيست.

در قرآن كريم و احاديث معتبر صريحا چيزى در اين باره نرسيده است. در بعضى روايات غيرمتعبر آمده است كه در كالبد طاووس يا مار درآمد و وارد بهشت شد،(۲۵) كه بر فرض صحّت، بعيد نيست كنايه از فريبا بودن، زيبايى لباسى بوده كه با آن جامه نزد آدم و حوّا در آمد و بدين وسيله آن دو را فريب داد.

امّا طريقه فريب و راهى را كه بدين منظور انتخاب كرد و سخنانى كه به آدم و حوّا گفت، در قرآن و احاديث به تفصيل نقل شده است. و چنين استفاده مى شود كه گويا شيطان در فكر بوده تا نقطه ضعفى در انسان پيدا كند و از آن راه پيش ‍ آيد از طرز پيشنهادى كه در مورد خوردن ميوه آن درخت به آدم و حوّا يا به آدم تنها نمود، مى توان حدس زد كه از كدام يك از غرايز انسانى استفاده كرد.

شيطان براى پيش بردِ اين هدف، به صورت خيرخواهى دل سوزدرآمده و به آدم گفت: مى خواهى تاتورابه درخت ابديّت و ملك جاودانى راهنمايى كنم؟(۲۶) ياهر دوى آن هارا مخاطب ساخته چنين گفت: پروردگارتان از نزديك شدن به اين درخت نهيتان نكرد مكر ازبيم آن كه دوفرشته مجرّد شويد يازندگى جاودانه يابيد(۲۷) اگرازاين درخت بخوريد به صورت فرشتگان درآمده و براى هميشه در بهشت جاويدان مى مانيد، و به دنبال اين گفتار و براى اين كه سخنش در دل آن دو كارگر افتد و وسوسه ا اثر كند، به دروغ سوگندى هم براى ايشان ياد كرد كه من در اين گفتار نظرى جز خيرخواهى و دل سوزى شما ندارم.

در حديث ديگرى آمده است كه ابتدا نزد حضرت آدم آمد و هرچه خواست آدم را فريب دهد، وسوسه اش كارگر نشد از اين رو به سراغ حوّا رفت و او را با سخنان فريبنده اى كه گفت با خود همراه كرد و با هم نزد آدم آمدند و از طريق حوّا او را فريب داد.(۲۸)

از اين رو در روايات آمده است كه زنان دام شيطان اند(۲۹) و هرگاه شيطان دستش از همه جا كوتاه شود به سراغ آن ها مى رود.

در حديث است كه چون آدم به زمين هبوط كرد، جبرئيل نزد وى آمد و پرسيد: اى آدم مگر خدا تو را به دست قدرت خويش نيافريد و از روح خويش در تو ندميد و فرشتگان را به سجده بر تو مأمور نكرد؟ پس چرا با اين فضيلت و مقامى كه به تو داد نافرمانيش كردى؟ در پاسخ گفت: اى جبرئيل شيطان براى من قسم خورد كه خيرخواه من است و آن سخن را از روى دل سوزى مى گويد و من باور نمى كردم كه كسى بتواند به خدا قسم دروغ بخورد(۳۰)

در حديث ديگرى است كه رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در شب معراج، شاهد مناظره موس و آدمعليه‌السلام بود. موسى گفت: اى آدم تو نبودى كه خداوند به دست قدرت خويش تو را آفريد و از روح خود در تو دميد، فرشتگان را به سجده ات مأمور و بهشتش را برتو مباح كرد، در جوار رحمت خود جايت داد و رو در رو با تو سخن گفت؟ آن گاه تو را از يك درخت نهى كرد، ولى تو نتوانستى خوددارى كنى تا سبب هبوط خود به زمين گشتى و خود را نگاه نداشته و فريب ابليس را خوردى و بدين وسيله ما را از بهشت بيرون آوردى؟

آدم گفت: فرزندم با پدر خود در اين مورد به آرامى سخن گوى كه دشمن از راه فريب و خُدعه پيش آمد و براى من قسم خوردم كه در گفتارش خيرخواه و دل سوز است، نزد من آمد و گفت: اى آدم من براى تو غمگينم! گفتم: چرا؟ گفت: براى آن كه من با تو ماءنوس گشته و از نزديك بودن با تو بهره مندم، اما مى دانم كه تو از اين جا مى روى و وضع ناخوشايندى پيدا مى كنى! گفتم: چاره چيست؟ گفت: چاره به دست توست. مى خواهى تو را به آن درختى كه سبب جاويدان ماندن و فرمان روايى بى زوال مى گردد راهنمايى كنم. تو با همسرت از آن بخوريد تا هميشه با من در بهشت باشيد؟ و به دنبال آن قسم دروغ خورد كه اين سخن را از روى خيرخواهى مى گويد. اى موسى، من گمان نمى كردم كه كسى بتواند قسم دروغ به خدا بخورد...(۳۱)

به هر صورت آدم را وادار كرد كه به آن درخت نزديك شود و يا بدان دست زند. و در اين كه آيا آدم با اين عمل، خلافى انجام داد يا اصلا خلافى نبود و بهتر آن بود كه آن كار ار نمى كرد، و اين كه خداوند از خوردن آن نهى فرمود، براى تذكر و ارشاد به اين حقيقت بود كه اگر بدان دست زند، از نعمت هاى بهشتى محروم مى گردد و چنان كه خدا فرمود: از ستمكاران گردند يا به بدبختى گرايند و به اصطلاح نهى ارشادى بود بحثى است و ظاهر همين است كه مرتكب خلاف و گناهى نشد و بهتر بود كه انجام ندهد. در هر حال همين عمل سبب شد تا از مرتكب خلاف و گناهى نشد و بهتر بود كه انجام ندهد. در هر حال همين عمل سببب شد تا از نعمت هاى بهشتى و سكونت در آن محروم گردد و به دنبال آن، خطاب شد:

اهبطا منها جمعيا بعضكم عدو فامّا ياتينّكم منّى هدى فمن اتّبع هداى فلا يضلّ و لايشقى ، و من اعرض عن ذكرى فانّ له معيشة ضنكا و نحشره يوم القيامة اعمى (۳۲) ؛

همگى فرود آييد كه بعضى از شما دشمن بعضى ديگر هستيد و اگر هدايتى از من به سوى شما آمد، هر كه پيروى هدايت من كند نه گمراه شود و نه تيره بخت، هر كه از ياد من روى بگرداند وى را روزگارى سخت خواهد بود و روز قيامت او را كور محشور مى كنيم.

و در اين كه آن بهشت در كجا بود، در زمين بود يا در آسمان؟ و اساسا همان بهشت موعود بوده يا غير آن؟ و آن درختى كه از خوردن آن نهى شده بودند درخت مادّى بود يا معنوى؟ درست معلوم نيست؟

برخى گفته اند: آن بهشت در هر كجا كه بود بهشت موعود نبود، به دليل آن كه اگر بهشت موعود و جنّة الخلد بود، شيطان در آن راه نداشت، و هم چنين تكليف به خوردن و نخوردن آن جا نيست و هر كه در آن جاى گرفت، ديگر بيرون نخواهد رفت. در مقابل اينان، دسته اى هم معتقدند كه همان بهشت موعود بود، زيرا هر كجا نامى از بهشت آمده، منظور همان بهشت است و اين كه گفته اند هر كه در آن جا درآيد بيرون نخواهد رفت، مربوط به زمان پس از حساب و قيامت است كه اهل ثواب داخل آن مى شوند نه پيش از آن.

درباره آن درخت نيز اختلاف نظر فراوان است. برخى آن را خوشه گندم و برخى درخت انگور يا انجير ذكر كرده اند. شيخ طوسى (ره) در كتاب تبيان آن را درخت كافور نوشته وجمعى هم درخت عناب گفته اند. در بعضى روايات نيز آن را درخت حسد يا شجره علم دانسته اند، واللّه اعلم.(۳۳)

به هرحال هرچه بود، سبب زوال نعمت هاى بهشتى از آن دو گرديد و آنان را از جاى امن و آسودگى، به اين جهان پر از بلا و گرفتارى در آورد. شيطان نيز بدين وسيله توانست بزرگ ترين ضربه انتقامى خود را به آدم زده و عداوت خود را با آن دو به ظهور برساند. خداى تعالى نيز در يكى از جاهايى كه داستان آدم را نقل كرده و پس از بيان آن داستان اين هشدار و تذكر را به فرزندان آدم نيز مى دهد:

يا بنى آدم لا يفتننّكم الشّيطان كما اخرج ابويكم من الجنّة (۳۴) ؛

اى فرزندان آدم! شيطان شما رانفريبد، آن گونه كه پدرو مادر شما رااز بهشت بيرون كرد.

بارى آدم و حوّا به زمين هبوط كردند و چنان كه طبرى و ديگران گفته اند، آدمعليه‌السلام در كوه سرانديب قرار گرفت و حوّا در جدّه. و سپس حضرت آمدم به دنبال حوّا آمد تا او را در سرزمين مكه ديدار كرد، و زندگى خود را شروع كردند.

توبه آدم و حوّا

 چيزى كه نگذشت كه آدم و حوّا از كرده خود به سختى پشيمان شدند و براى مخالفت دستور پروردگار متعال و محروميت از نعمت هاى بهشتى حسرت ها خوردند، به ويژه هنگامى كه در زمين مسكن گزيده و با مشكلات اين جهان مواجه شدند. خدا مى داند چند سال به منظور توبه و هم چنين در فراق بهشت گريستند و چه تاسف ها خورد تا آن گاه كه خداوند آن دو را مخاطب ساخت و فرمود: مگر من شما را از اين درخت نهى نكرده و به شما نگفتم كه شيطان دشمن آشكارى براى شماست؟

آن دو در جواب به تقصير خود اعتراف كردند و در مقام توبه برآمدند و گفتند: پروردگارا! ما به خويشتن ستم كرديم و اگر تو ما را نيامرزى و به ما رحم نكنى، حتما از زيان كاران خواهيم بود(۳۵) .

اما كار از كار گذشته و دستور هبوط به زمين صادر شده بود. آدم و حوّا نيز در زمين مسكن گزيده بودند و تاءسف و حسرتاها نتوانست آن ها را به جاى اوّل بازگرداند. ولى خداى تعالى از روى رحمت، در ديگرى براى وصول به سعادت به روى آن دو گشود و وسيله ديگرى براى جلب توجّه خود به آن ها ياد داد و آن توبه و استغفار به درگاه حق تعالى بود و شايد به گفته بعضى از دانشمندان، جبران گناه از راه توبه، جزء همان علومى بود كه خداوند در داستان تعليم اسماء به او ياد داده بود.

از آن جا كه داستان هاى قرآن جنبه آموزندگى دارد، ظاهرا خداى سبحان مى خواهد ضمن اين قسمت از داستان آدم ابوالبشر اين نكته را هم به فرزندان او ياد دهد كه در هر حال انسان نبايد ماءيوس باشد و هر زمان دچار گناه و نافرمانى حق گرديد، بايد از راه توبه و استغفار به درگاه حق تعالى درصدد جبران آن برآيد و مانند ساير واجبات توبه را برخود واجب بداند، چنان كه علما به وجوب آن فتوا داده اند.

قرآن كريم در اين جا- با مختصر توضيحى كه ما مى دهيم - اين گونه بيان مى فرمايد: حضرت آدم از پروردگار خود كلماتى را فراگرفت و با ذكر و يادآورى آن ها به درگاه خدا توبه كرد و خدا توبه اش را پذيرفت...  (۳۶) و درباره آن كلمات نيز روايات مختلف است. در بسيارى از روايات شيعه و سنى است كه آن كلمات اين بود:

لااله الا انت ، سبحانك الهم و بحمدك ، عملت سوءا و ظلمت نفسى فاغفرلى و انت خير الغافرين ، لا ابه الا انت سبحانك اللهم و بحمدك عملت سوءا و ظلمت نفسى فارحمنى ، و انت خير الغافرين ، لااله الا انت سبحانك اللّهم و بحمدك عملت سوءا و ظلمت نفسى فارحمنى و انت خير الراحمين ، لااله الا انت سبحانك الّلهم و بحمدك عملت سوءا و ظلمت نفسى فاغفرلى ، وتب علىّ انّك انت التوّاب الرّحيم (۳۷)

در روايات ديگرى كه باز شيعه و سنى روايت كرده اند، آن حضرت خدا را به حق محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم (۳۸) يا خمسه طيّبة سوگند داد كه توبه اش را بپذيرد و خداوند هم توبه او را قبول كرد(۳۹) و عنايات خاصه خود را به او ابلاغ فرمود.

حالا ديگر آدم و حوّا در زمين قرار گرفته، و به رنج و مشقت افتاده بودند. ايشان تا در بهشت بودند، نه رنج گرسنگى مى بردند و نه احتياجى به تهيّه غذاو فراهم ساختن آب و نان داشتند، و نه براى تهيّه پوشاك و مسكن در زحمت بودند، اما اكنون كه به زمين آمدند بايد همه را تهيّه كرده و براى ادامه زندگى دست به تلاش وكوشش مى زدند. اين كار اوّلا به وسايل و ابزار آن احتياج داشت، و ثانيا دانشى مى خواست تا راه به دست آوردن خوراك و پوشاك و هم چنين به كارگيزر اين ابزار را بياموزد. خداى سبحان تمام اين وسايل ار براى حضرت آدم آماده كرد و طرز استفاده آن ها و راه تهيّه موادّ خوراكى و پوشاكى و مسكن، و خلاصه همه راهنمايى هاى لازم در مورد زندگى مادى و رفع نيازمندى هاى جسمى را به وى آموخت و شايد در همان داستان، اسماء را هم به او تعليم داده بود، اما چون آدم و فرزنداناو نيازمندى هاى ديگرى هم از نظر روحى - و به تعبير بعضى زا محقّقان - از نظر زندگى آسمانى داشتند، لازم بود براى هدايت به راه سعادت و پرهيز از طريق شقاوت معنوى هم راهنمايى شده و راه ورسم آن را نيز بياموزند. خداى رحمان پس از فرمان هبوط آن ها، ضمن يك جمله آن راه را نيز به ايشان ياد داده و چنين مى فرمايد:

فاما ياتينكم منى هدى فمن تبع هداى فلا خوف عليهم و لا هم يحزنون (۴۰) ؛

هرگاه هدايتى از طرف من براى شما آمد، كسانى كه از آن پيروى كنند، نه ترسى بر آن هاست و نه غم گين شوند.

با اين جمله كوتاه، گويا خداوند سبحان مى خواهد اين نكته را نيز به آدم متذكر شود كه فقط ياد گرفتن راه و رسم زندگى ظاهرى و رفع احتياجات جسمى، آرامش و آسودگى خيال بدو نمى دهد، بلكه بايد براى رفع اندوه درونى، از هدايت خداى تعالى پيروى كند وگرنه با تاءمين همه اين احتياجات و آشنا شدن با تمام قوانين زندگى مادّى اگر درصدد تاءمين نيازهاى روحى و درونى خود برنيايد، باز هم زندگى بر او دشوار مى شود. چنان كه در جاى ديگرى به دنبال هبوط آدم وحوّا، بدان اشاره كرده و مى فرمايد:

قال اهبطا منها جميعا بعضكم لبعض عدو فامّا ياتينّكم منّى هدى فمن اتبع هداى فلا يضلّ و لايشقى و من اعرض ‍ عن ذكرى فانّ له معيشة ضنكا ...  (۴۱) ؛

(خداوند) فرمود: هر دو از آن (بهشت) فرود آييد در حالى كه دشمن يك ديگر خواهيد بود، ولى هرگاه هدايت من به سراغ شما آيد، هركس از هدايت من پيروى كند، نه گمراه مى شود و نه در رنج خواهد بود. و هركس از ياد من روى گردان شود، زندگى (سخت و) پرفشارى خواهد داشت.


4

5

6

7

8

9

10

11

12

13

14

15

16

17